تحريف شناسي عاشورا در پرتو امام شناسي

مشخصات كتاب

سرشناسه : الهامي داود، - 1316

عنوان و نام پديدآور : تحريف شناسي عاشورا در پرتو امام شناسي نگارش داود الهامي

مشخصات نشر : قم مكتب اسلام 1378.

مشخصات ظاهري : ص 191

شابك : 964-91550-3-1 5500ريال ؛ 964-91550-3-1 5500ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

موضوع : عاشورا

رده بندي كنگره : BP41/5 /‮الف 67ت 3

رده بندي ديويي : 297/9534

شماره كتابشناسي ملي : م 78-15

مقدمه

تاريخ طولاني درگيري حق و باطل (كه آدم ابوالبشر تا آخر تاريخ در بستر زمان جاري است)، در روز تاريخي «عاشورا» خلاصه شده است. به اين معني عاشورا، خلاصه و فشرده تاريخ پر حجم درگيري حق با باطل است. امام حسين عليه السلام در صحنه ي عاشورا وارث تمامي پيامبران و عدالت خواهان و ظلم ستيزان از آدم تا عصر خويش است. در مقابل او، يزيد وارث تمام دژخيمان و جلادان و ستم پيشگان و غارتگران تاريخ مي باشد.روز عاشورا تنها روز تصادمي كه بين امام حسين عليه السلام و يزيد رخ داد، نيست و تنها يزيد به خاطر اين كه از نظر شخصي فاسق و فاجري بود بوده، محكوم قيام عاشورا نمي باشد. و حسين عليه السلام در آن روز تنها براي دفاع از حق خودش يا پدر و برادرش قيام نكرده. قيام او در اين روز براي اين بود تا پرچمي را كه از آغاز تاريخ بشري در دست يكايك بنيانگذاران توحيد و طرفداران عدالت بوده و از آدم به پيامبران بزرگ الهي به ارث رسيده و در پايان به پرچمدار آخرين اين نهضت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و بعد به حضرت علي و امام حسن عليهم السلام رسيده است، به اهتزاز در آورد.از اينجاست كه در زيارتنامه ي

پر معني و عميق «وارث» خطاب به امام حسين عليه السلام مي خوانيم:سلام بر تو اي وارث آدم، برگزيده ي خدا.سلام بر تو اي وارث نوح، پيامبر خدا.سلام بر تو اي وارث ابراهيم، دوست خدا.سلام بر تو اي وارث موسي، هم سخن خدا.سلام بر تو اي وارث عيسي، روح خدا.سلام بر تو اي وارث محمد صلي الله عليه و آله، محبوب خدا.سلام بر تو اي وارث علي، وصي خدا. [ صفحه 4] سلام بر تو اي وارث حسن، صاحب مقام رضا.سلام بر تو اي وارث فاطمه، دختر رسول خدا.و لذا حسين عليه السلام را نبايد تنها در برابر يزيد، ابن زياد و عمر سعد، تلقي كرد. حسين عليه السلام را بايد وارث تاريخ نهضت عدل و حق در طول تاريخ دانست. حسين وارث آدم، نوح، ابراهيم، موسي، عيسي و وارث محمد صلي الله عليه و آله است. يعني حسين عليه السلام وارث تمام انبياء و جانشينان پيامبران است.حسين عليه السلام نزد شيعه، اسمي نيست كه تنها بر شخص دلالت كند، بلك آن رمز شجاعت، جوانمردي انسانيت، اميد، سرلوحه ي دين، شريعت، فداكاري و جانباري در راه حق و عدالت است، همچنان كه يزيد رمز استبداد، تباهكاري، پرده دري و رذالت مي باشد.پس هر جا كه پايداري و اخلاص و دلاوري و فضيلت و شجاعت و شرف است، نام حسين عليه السلام نيز همانجا مي درخشد و اين همان منظور شاعر شيعي است كه گفته است:كان كل مكان كربلا لدي عيني و كل زمان يوم عاشورايعني: در برابر ديدگانم هر مكاني كربلا و هر زماني روز عاشورا است.عاشورا در تاريخ ما شيعيان بسيار اهميت دارد، به طوري كه حيات ما، زندگي و انسانيت و شرف ما به اين

حادثه بستگي دارد و ما بايد اين مكتب را زنده نگه داريم تا پرتوي از روح حسيني در ملت ما بتابد و بر كالبد نيمه جان ما روح بدمد. متأسفانه اين حادثه نيز از دسيسه ي تحريفگران و جهل جاهلان محفوظ نمانده و بر چهره ي تابناك آن غبار تحريف نشسته است.اين كتاب كم حجم در صدد آن است كه غبار تحريف را از سيماي آن بزدايد و براي شناخت هر گونه تحريف ميزان و معياري به دست بدهد كه در پرتو آن غبار هر گونه جعل و تحريف از چهره ي اين رستاخيز عظيم زدوده شود. انشاءاللهحوزه علميه - داود الهامي 2 / 12 / 77 [ صفحه 5]

تحريف شناسي عاشورا در پرتو امام شناسي

اشاره

حادثه ي شگفت انگيز عاشورا نقطه ي عطفي در تاريخ اسلام و بلكه در تاريخ بشريت و سرآغاز تحولي عظيم در جامعه ي انساني و چشمه ي جوشاني از حماسه و آزادگي است كه هنوز پس از گذشت قرنها، اسرار و عظمت و اهميت آن كاملا روشن نشده است، و در سيماي قهرمانان اين حادثه ي عظيم، هم مي توان شكوه قرآن و اسلام راستين را به وضوح نگريست و هم مي توان الگوهاي گوناگون انسان كامل و نمونه ي و نمونه ي قرآني را مشاهده كرد. در مقابل اين چهره هاي نوراني، نمونه هاي منحط و چهره هاي كريه انسان نماياني نيز قرار دارد كه با تمامي ارزشهاي الهي و انساني به ستيز برخاسته اند.پس در نگاهي كلان، صحنه ي عاشورا نمايش نور و ظلمت و حق و باطل و دو چهره ي متضاد از انسان است:از يك طرف؛ انسان در نقطه ي اوج و بي نهايت كمال.و از طرف ديگر؛ در نقطه ي انحطاط و بي نهايت پستي، قابل مشاهده است.همانگونه كه در آيينه ي

قرآن، سيماي قهرمانان عاشورا هويداست، [ صفحه 6] در آيينه ي عاشورا نيز قرآن مي نمايد. به اين معني قهرمانان عاشورا تجسم عيني قرآن كريم اند. متأسفانه اين گنجينه ي عظيم مانند گنجينه هاي ديگر عالم اسلام از دسيسه ي تحريفگران مصون نمانده است. از سوي ديگر، اين نهضت همچون قرآن، دريائي ناپيدا كرانه اي است كه انديشه هاي عادي بشر نمي تواند بر تمامي ابعاد آن پرتو افكند و سيماي واقعي آن را به نمايش بگذارد.به همين سبب تصويرهائي كه صاحبان انديشه از آن ارائه داده اند، براي نمايش سيماي راستين آن ناقص و نارساست. بنابراين بر چهره ي تابناك اين نهضت عظيم، انبوهي از غبار تحريف نشسته است. در نتيجه اگر همه ي عمر از آن ياد مي كنيم و طبق عادت بر آن گريه مي كنيم، نه آن را مي شناسيم و نه مي فهميم و نه بدان مي انديشيم. و لذا درخشانترين ابعاد اين نهضت، متأسفانه تاريكترين بعد آن است و آن آثاري است كه عاشورا در تاريخ سياسي، اجتماعي و فكري اسلام داشته است.از ديرباز معدودي از محققان و پژوهشگران تاريخ اسلام براي تحريف زدائي از سيماي اين نهضت شيوه هاي مختلفي را آزموده اند كه هر يك در جاي خود در خور تأمل و شايسته ي تحسين است ولي بايد اعتراف كرد كه با همه ي اين كاوشها فقط روزنه هائي از شيوه ي پژوهش [ صفحه 7] گشوده شده و زاويه هاي محدودي از سيماي آن رخ نموده است. [1] .زيرا آنان روشهائي كه براي معرفي سيماي عاشورا انتخاب كرده اند، ناقص و نارسا هستند و به اين مي ماند كه كسي بخواهد با ترازوي معمولي كره ي زمين را وزن كند.اينك نخست اسلوبهائي كه براي معرفي سيماي عاشورا به كار رفته است، مورد مطالعه

قرار مي دهيم و سپس تحريف شناسي نهضت عاشورا را در پرتو امام شناسي و انسان شناسي قرآني پي مي گيريم.اسلوبهائي كه براي معرفي سيماي عاشورا به كار گرفته شده، در پنج شيوه ي اصلي قابل بررسي است:

شيوه ي تاريخي

يكي از روشهائي كه براي كشف وقايع و حوادث تاريخي به كار گرفته مي شود، شيوه ي تاريخي است. در اين شيوه مورخ مي كوشد وقايع را از طريق منابع تاريخي همانگونه كه اتفاق افتاده، معرفي كند در اين روش مورخ مثل محدث فقط به جرح و تعديل در اسناد دست اول و دوم بجا مانده از واقعه مي پردازد. بنابراين شيوه مورخ همان شيوه ي محدثاني است كه اعتبار حديث معصوم را فقط در گرو اعتبار سندي آن [ صفحه 8] جستجو مي كنند و روايت صحيح را روايتي مي دانند كه راوي آن عادل باشد و ديگر به مضمون حديث كاري ندارند.مورخان همواره در صدد نقل حوادث تاريخي از منابع معتبر هستند وقتي كه مطلبي را از يك منبع معتبر اخذ كردند، هر چه باشد، آن را نقل مي كنند و ديگر كاري ندارند كه اين مطلب با عقل و شرع وفق مي دهد يا نه؟اغلب مورخان و «وقايع نگاران» تنها به نقل حادثه ي عاشورا اكتفاء كرده و از اظهار نظر درباره ي آن خودداري كرده اند. ولي عده اي ديگر از آنان و نويسندگان اهل سنت، نهضت امام را يك نهضت ابتدائي و نسنجيده در شرائط نامساعد پنداشته اند. وگفته اند: «حسين بن علي عليه السلام» آن چنانكه بايد و شايد در ارزيابي قدرت حكومت و سنجش قدرت خويش دقت نكرد. اين نويسندگان روي استنباط خود بر امام خرده گيري كرده و عمل آن حضرت را بر خلاف مصلحت دانسته اند و بعضي

از آنان در اعتراض و انتقاد تا آنجا پيش رفته اند كه حركت امام را براي خود او و براي اسلام و مسلمين تا روز قيامت زيان بار دانسته اند!! مثلا مؤلف «العواصم من القواصم» قاضي «ابوبكر بن عربي» (م 540) ضمن اظهار تأسف از اين كه چرا امام حسين عليه السلام چنين قيامي كرد؟ مي گويد: [ صفحه 9] «اگر حسين بن علي عليه السلام كه بزرگ اين امت و پسر بزرگ امت و عالي ترين شخصيت امت و پسر شريفترين شخصيت امت بود، در خانه ي خود مي نشست يا به زراعت يا دامداري مي پرداخت، مقرون به صلاح و صرفه بود و اگر هم مردم حتي «ابن عباس» و «عبدالله بن عمر» از او درخواست قيام به حق مي كردند، از آنان نمي پذيرفت و توجه به هشدار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مي كرد (كه از انگيزش فتنه بيم داده بود) و به خاطر مي آورد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از صلح «حسن بن علي» ستايش كرده و اگر او تنها به اين نكته توجه مي كرد كه حسن بن علي عليه السلام با آن همه نيروي نظامي خود حكومت و خلافت را از دست داد در اين صورت چگونه او مي تواند به كمك اوباش خلافت را قبضه كند؟!، حادثه ي تأسفباري هرگز اتفاق نمي افتاد» [2] .«ابن خلدون» (متوفي 808 ه) ضمن اين كه اهليت امام حسين عليه السلام را براي قيام و زعامت مسلمانان تصديق مي كند، ولي مي گويد: ارزيابي امام درباره ي نيروي نظامي خويش دقيق نبوده است او مي نويسد:«اما درباره ي حسين عليه السلام بايد بگويم: وقتي كه فسق يزيد نزد همه ي مردم زمانش ظاهر گشت، پيروان اهل

بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در كوفه از حسين بن علي عليه السلام درخواست كردند به كوفه برود و آنان در قيام برضد يزيد او [ صفحه 10] را ياري نمايند. حسين با توجه به فسق يزيد قيام بر ضد او را خصوصا بر كسي كه قدرت قيام دارد واجب دانست، در اين زمينه او را گمان بر اين بود كه هم اهليت قيام و هم قدرت آن را دارد. گمان وي درباره ي اهليت خود صحيح بود، بلكه او بيش از آن كه شرط خلافت بود، اهليت داشت. ولي در ارزيابي قدرت نظامي كه مي تواند با چنين نيروئي در قيامش پيروز گردد، دچار اشتباه شده بود خدايش رحمت كند» [3] .همچنين شيخ «محمد طنطاوي» مصري مي گويد:«حسين بن علي در ارزيابي قدرت نظامي خويش و سنجش نيروي حكومت دقت نكرد و از روي خوش باوري، به كساني كه اطراف او جمع شده بودند و شديدا او را براي قيام و قبضه كردن خلافت تحريك و تشويق مي كردند، اطمينان پيدا كرد و قيام نمود ولي از طرفي قدرت بني اميه و شدت عمل دستگاه حكومت را به حساب نياورد و از طرف ديگر فريبكاري مردم عراق را كه قبلا پدر و برادرش را فريب داده بودند، از نظر دور داشت» [4] .البته نظر رجال و سياستمداران آن روز هم همين بود و لذا سعي مي كردند امام را از سفر به عراق منصرف كنند. «محب الدين خطيب» [ صفحه 11] مصري اظهار نظر چند نفر از كساني را كه مي خواستند امام را از رفتن به عراق مانع شوند و تلاشي را كه در اين باره

از خود نشان دادند، نقل مي كند و آنگاه مي گويد:«اين همه كوششي كه اين افراد خيرخواه براي منصرف كردن حسين بن علي عليه السلام از سفر كوفه كردند، بي نتيجه ماند و سرانجام، حسين اقدام به سفري كرد كه براي خودش و براي اسلام و امت اسلامي تا امروز و تا روز قيامت زيان آور بود و همه ي اين زيانها به سبب جنايتي بود كه شيعيان وي مرتكب شدند زيرا شيعيان او بودند كه از روي ناداني و غرور چنين فتنه انگيزي و ايجاد شر و اختلاف، حسين بن علي را براي قيام و سفر عراق بر انگيختند» [5] .آنچه اين نويسندگان از راه دلسوزي مي گويند، اين است كه در ارزيابي اوضاع (العياذ بالله) اشتباه روي داد و قساوت قلب و سختي بني اميه و نيروي نظامي مقتدر حكومت به حساب نيامد وامام درمعرض آنهمه ظلم و ستم وجنايت قرار گرفت.آري آنها كه به قيام امام حسين عليه السلام اعتراض مي كنند، منشأش همين است كه هدف قيام را حكومت و خلافت مي دانند و چون با بررسي عميق تاريخي اوضاع را مساعد با چنين قيامي نمي بينند زبان به [ صفحه 12] اعتراض باز كرده گاهي مردم كوفه را مقصر قلمداد مي كنند كه به امام وعده هاي فريبنده دادند و به وعده هاي خود عمل نكردند گاهي هم آرزومند مي شوند كه كاش امام به قول آنها - با آن سوابق بي وفائي كه داشتند - اعتماد نكرده بود. فرضا اگر هم وفيان پاي قول خود مي ايستادند باز هم آنان تاب مقاومت در مقابل نيروهاي متشكل حكومتي كه بيت المال كشورهاي اسلامي در اختيار آنان بود، نداشتند. آنها اين نقطه يعني عدم موازنه

در ميان نيروي وعده اي و فرضي امام و نيروي بني اميه را مسلم مي گيرند» [6] .به نظر همين نويسندگان اساس قيام امام براي طب حكومت بود و شكست آنهم مستند به اشتباه در ارزيابي نيروي كوفه و موازنه ي قوا مي باشد. و همين نويسندگان موضوع را يك موضوع تاريخي محض مي دانند و نتيجه مي گيرند كه چون امام با عدم امكان پيروزي ظن به پيروزي پيدا كرد، معذور مي باشد.غافل از اينكه امام از قدرت مادي و نظامي بني اميه آگاه بود و قساوت قلب و سوابق دشمني اين دودمان را با خاندان رسالت از ياد نبرده بود و سابقه ي بي وفائي مردم كوفه هم براي او كاملا معلوم بود. و رأي و نظر بزرگان و ناصحان را رد نمي كرد، بلكه گاهي صريحا قبول [ صفحه 13] مي كرد كه آنها از جنبه ي عاطفي و علاقه اي كه نسبت به امام داشتند، مصلحت دنياي او را مي گفتند ولي امام مصلحت دين و مصلحت اسلام را بر مصالحت دنيوي ترجيح مي داد و مسئوليتي كه داشت، از نظر او بسيار بسيار خطير بود و لذا نمي توانست از مصالح ديني براي حفظ جان خود و كسانش صرف نظر نمايد. پس امام با سران كوفه و مدينه اختلاف نظر نداشت و همه قيام او را تحسين مي كردند. [7] نهايت اين كه او خود را مأمور به امري مي دانست كه بايد انجام مي داد و آنان هم در برابر اين منطق امام حرفي نداشتند جز اينكه براي امام و خاندانش دلسوزي مي كردند.امام عليه السلام تصميم قطعي گرفته بود كه با يزيد بيعت نكند و به خوبي مي دانست كه اگر بيعت نكند، كشته خواهد شد و نيروي نظامي

قوي و دهشتناك بني اميه كه با فساد عمومي و انحطاط فكري و بي ارادگي مردم و خاصه اهل عراق تأييد مي شد. او را از بين خواهد برد [8] .جمعي از معاريف به عنوان خيرخواهي سر راه بر وي گرفته و خطر اين حركت و نهضت را تذكر دادند ولي آن حضرت در پاسخ آنان فرمود كه من بيعت نمي كنم و حكومت ظلم و بيداد را امضاء نمي نمايم و اين را مي دانم كه به هر جا روم، و در هر جا باشم، مرا خواهند كشت و [ صفحه 14] اينكه مكه را ترك مي گويم براي رعايت حرمت خانه ي خداست كه با ريختن خون من هتك نشود [9] .اگر براي پي بردن به واقعيت عاشورا تنها به شيوه ي تاريخي و نقلي عمل كنيم، نتيجه همان خواهد بود كه اين نويسندگان به آن رسيده اند. و اگر بخواهيم به نتيجه ي درستي برسيم، بايد افزون بر عنايت به تاريخ، به قرينه هاي ديگر و روايات وارده، در امام شناسي نيز اهتمام ورزيده و علاوه بر اثبات اعتبار صدوري حادثه ي عاشورا، به اصول و قواعد حاكم بر آنها نيز توجه داشت.و نظر ديگري كه شايد كمي از اين نظر مترقيانه تر به نظر برسد، نظر مؤلف كتاب پر سر و صداي «شهيد جاويد» است. وي مي گويد: «امام حسين عليه السلام آن وقت تصميم گرفت به كوفه برود كه شرائط پيروزي نظامي برايش فراهم بود و ارتش داوطلب امام از نظر نيروهاي آماده از ارتش يزيد ضعيف تر نبود و از نظر نيروهاي در شرف تكوين، از ارتش يزيد قوي تر بود، علاوه بر محبوبيت اجتماعي و لياقت شخصي بي نظيري كه آن حضرت داشت و

يزيد نداشت» [10] .منتهي يك سلسله حوادث پيش بيني نشده كه بيرون از حيطه ي [ صفحه 15] علم و اختيار است، باعث شكست امام شد.به تعبير خود مؤلف «شهيد جاويد»:«ولي حوادث پشت پرده كه از نظر مجاري طبيعي قابل پيش بيني نبود، باعث شد نيروهاي امام بر دشمن پيروز نشود». به عقيده وي، ارزيابي امام در موازنه قوا و شرايط قيام مطابق با واقع بود اما از حوادث پيش بيني نشده، آگاه نبود و همين باعث شكست قيامش شد. به عكس نظر ابن خلدون كه مي گويد: در ارزيابي قدرت و نيروي نظامي خود و حكومت (نعوذ بالله)، اشتباه كرد و جاهل به واقع اوضاع بود و بر اساس ظن به غلبه و قدرت نظامي قيام كرد و شكست خورد، از اين جهت معذور است. و به هر حال مقصر نيست و در حكم شرعي اشتباه نفرمود و كسي از آن حضرت عادل تر نبود [11] . صاحب شهيد جاويد هم مي گويد: امام به حوادث پيش بيني نشده آگاه نبود، و بدين جهت شكست خورد!به هر حال اين نوع ارزيابي نهضت امام حسين عليه السلام بزرگترين توطئه عليه عاشورا و امام حسين عليه السلام است كه شهادت آن حضرت را پوچ و بي معنا مي گرداند. و آن را تا حد يك قيام شكست خورده پائين مي آورد. [ صفحه 16]

روش جامعه شناسي

«ابن خلدون» پايه گذار شيوه جديد در تحريف شناسي حوادث تاريخي است. او با نوشتن مقدمه هم اصول و مباني علم جامعه شناسي را بنا نهاد و هم تحول تازه اي در شيوه اثبات صدور حوادث تاريخي پديد آورد.تاريخ نگاري از ديرباز ميان مسلمانان رواج داشته اما شيوه ايشان در نقل

حوادث تاريخي، همان روش «محدثين» بوده است يعني حوادث و رويدادها را يكي پس از ديگري با ذكر سلسله اسناد آنها بازگو مي كردند و كمتر در صحت و سقم واقعه و دليل وقوع آن بحث و كاوش مي نمودند. مثلا «ابو جعفر طبري» كه از قدماي مورخان اسلامي شمرده مي شود، در مقدمه تاريخ خود مي نويسد: «كسي كه در كتاب ما مي نگرد، بايد بداند كه اعتماد من در آنچه ذكرش را به حضور آوردم و شرط نمودم كه به رسم آن پردازم، تنها بر پايه اخبار و آثاري است كه براي من روايت شده و آنها را در اين كتاب ياد كرده ام و به راويان آثار مزبور نسبت داده ام بدون آن كه با دلائل عقلي چيزي را فهميده و از راه انديشه نفساني به استنباط آنها نائل آمده باشم. مگر چيزهاي بسيار اندك از اين كتاب» [12] . [ صفحه 17] اين روش تاريخ نگاري، هر چند به اعتبار اين كه «مواد فهم تاريخ» را در اختيار پژوهشگران قرار مي دهد، سودمند است ولي چون با تحليل حوادث و تعليل رويدادها سروكاري ندارد، از اين رو «محقق تاريخ» را كاملا راضي نمي سازد. شيوه مزبور در ميان مسلمانان رواج تمام داشت تا در قرن هشتم ابن خلدون به نقد تاريخ پرداخت و حكايات و روايات مورخان پيشين را كه با اعتماد به سلسله روات خود آورده بودند، بر عقل عرضه نمود و پاره اي از آنها را از اعتبار انداخت، مهمتر اين كه ابن خلدون در صدد برآمد تا تاريخ را از نقالي وروايت سرائي صرف بيرون آورد و اصول قوانين آن را كشف نمايد تا با عرضه كردن حوادث بر

قواعد مزبور به درك رويدادهاي تاريخي وقوف صحيح تر حاصل شود و ابعاد وسيعتري از تاريخ به ذهن انتقال يابد. [13] .او مدعي شد كه براي اثبات اعتبار اسناد تنها توثيق راوي و بررسي سندي كافي نيست بنابراين ممكن است حادثه اي به ظاهر در منابع و اسناد معتبر ذكر شود اما طبيعت اجتماعي حوادث بر آن مهر بطلان زند.او مي گويد: «اگر مورخ تنها به نقل از اخبار اعتماد كند، بي آنكه به [ صفحه 18] قضاوت در اصول عادات و رسوم و قواعد سياست ها و طبيعت تمدن و كيفيات اجتماعات بشري بپردازد و حوادث نهان را با وقايع پيدا و حال را با رفته بسنجد چه بسا كه از لغزيدن در پرتگاه خطاها و انحراف از شاهراه راستي در امان نباشد».«بارها اتفاق افتاده كه تاريخ نويسان و مفسران و پيشوايان روايات، وقايع و حكايات را به صرف اعتماد به راوي يا ناقل خواه درست يا نادرست، بي كم و كاست نقل كرده و مرتكب خبطها و لغزش ها شده اند، چه آنان وقايع و حكايات را بر اصول آنها عرضه نكرده، آنها را با نظاير هر يك نسنجيده و به معيار حكمت و آگاهي بر طبايع كاينات و مقايس تحكيم نظر و بصيرت نيازموده و به غور آنها نرسيده اند پس از حقيقت گذشته و در وادي و هم و خطا گمراه شده اند» [14] .ابن خلدون سپس از تاريخ «مسعودي» و ساير مورخان نمونه هايي زيادي ذكر مي كند كه بر مبناي طبيعت حوادث بطلان آنها ثابت مي شود.انتظار مي رفت ابن خلدون كه خود پايه گذار به كارگيري جامعه شناسي در سند شناسي حوادث تاريخي است، در تحليل وقايع [ صفحه 19] تاريخي راه درستي

بپيمايد و از خطاها و لغزشها خود را حفظ كند، ولي متأسفانه در تحليل وقايع اشتباهاتي مرتكب شده كه وقايع نگاران پيشين آن را مرتكب نشده اند.او في المثل عشرت طلبي و مي خوارگي هارون الرشيد و مأمون را كه مورخان ديگر بر آن تصريح كرده اند، خلاف طبيعت خلفاي عباسي قلمداد مي كند و مي گويد:«اما آنچه حكايت را بدان آراسته اند كه رشيد به ميخوارگي عادت داشته و با نديمان خود هم پياله مي شده است، زينهار از چنين بهتاني! خداي گواه است كه ما از بد كاري او آگاه نيستيم. رشيد كجا و اينگونه تهمتها كجا، او كسي است كه به تمام واجبات منصب خلافت از قبيل دينداري و عدالت قيام كرده و همواره با عالمان و اوليا همنشيني و معاشرت داشته است...» [15] .و درباره مأمون عباسي مي گويد:«چنانكه گويند مأمون شبي در ضمن گردش در كوچه هاي بغداد به زنبيلي بر مي خورد كه به وسيله ريسمانهاي تاب داده ابريشمي و چنگكها فرو آويخته بود و چون طنابها به نظر او محكم و استوار آمد، در زنبيل نشست، پس طنابها به تكان در آمد و يكباره چنگ زد و بالا [ صفحه 20] رفت و به درون محفلي فرود آمد كه بر حسب وصف «ابن عبد ربه» بسيار شگفت آور بود [16] فرشها مزين و ظروف مرتب و منظره هاي زيباي آن به حدي دلپذير بود كه ديدگان بيننده را خيره مي كرد و او را مبهوت مي ساخت. در چنين بزمي مجلل ناگاه زن زيبا و فتنه انگيزي از پشت پرده ها جلوه گر مي شود و او را درود مي گويد و به همدمي خويش مي خواند و تا بامداد او به ميخوارگي سرگرم مي شود و آنگاه

در حالي كه اصحاب خليفه همچنان منتظر او بوده اند، نزد آن باز مي گردد ولي چنان شيفته و دلبسته آن زن مي شود كه بي درنگ دختر را از پدرش خواستگاري مي كند» [17] .ابن خلدون بعد از نقل اين جريان مي گويد:«اين افسانه ها كجا با صفات مأمون سازش مي دهد كه در دينداري و دانش و پيروي ازسنن پدرانش و خلفاي راشدين، و تمسك به سيرتهاي خلفاي چهارگانه يا اركان مذهب مشهور بود و مناظراتش با علما و توجهش به حفظ حدود خداي تعالي در نماز و احكام دين نقل هر محفلي بود؟ با اين وصف چگونه مي توان حالات فاسقان بي باك را كه با خوي ولگردي و هوسبازي شبها از اين سوي بدانسوي مي روند و مانند فاسقان لگام گسيخته ولگردي مي كنند و شبانگاهان بي اجازه بر [ صفحه 21] منازل وارد مي شوند و راه عاشق پيشگان عرب را مي پيمايند به خليفه مسلمانان نسبت داد و اينگونه افسانه ها را درباره او صحيح دانست؟» [18] .تا آنجا كه اختلاف علي عليه السلام با معاويه را بر اساس اجتهاد توجيه مي كند و مي گويد:«بلكه آنها يعني علي و معاويه از روي اجتهاد در راه حق اختلاف پيدا كردند و نظر يكي با ديگري مخالف بيرون آمد و در نتيجه به جنگ و كشتار دست يازيدند هر چند علي عليه السلام بر حق بود، ولي معاويه هم در اين باره قصد باطل نداشت، بلكه او آهنگ حق كرد ولي در اصابت به حق خطا كرد و هر دو در مقاصدي كه داشتند بر حق بودند...» [19] .تعجب آور است ابن خلدون با اين كه عاملان قتل عثمان را مردم آشوبگر و ماجراجو توصيف كرده كه با كشتن او

در فتنه و آشوب را به روي مردم گشودند، با وجود اين، مي گويد:«كليه كساني كه در اين وقايع شركت داشته اند، معذورند و همه آنان به امر ديني اهتمام داشته اند و چيزي از علايق ديني را تباه نساخته اند. آنگاه پس از اين واقعه در آن انديشيده و اجتهاد كرده اند و خدا به احوال ايشان آگاه است و آن را مي داند و ما درباره ايشان جز [ صفحه 22] گمان نيك چيزي نمي انديشيم چه از يك سو احوال خود ايشان و از سوي ديگر گفتارهاي حضرت رسول صادق و امين درباره آنها گواه بر مدعاي ماست» [20] .ابن خلدون درباره قاتلان حضرت حسين عليه السلام نيز همين نظر را دارد وي صريحا مي گويد:«صحابه اي كه با يزيد بوده اند، نيز راه حق و اجتهاد را پيموده اند و نبايد به تصور غلط كساني را كه با اجتهاد حسين عليه السلام موافق نبودند و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدند و با يزيد همراه بودند، به گناهكاري نسبت داد».ابن خلدون مي افزايد:«حسين عليه السلام درباره ارزيابي شوكت يزيد اشتباه كرد!! خدا او را بيامورزد ولي اين اشتباه در امر دنيوي بود و چنين اشتباهي زيان آور نيست و اما از لحاظ قضاوت شرعي اشتباه نكرده است زيرا اين امر مربوط به گمان و استنباط خود او بود داير بر اين كه وي بر انجام چنين كاري توانائي هاي لازم را دارد در صورتي كه «ابن عباس» و «ابن زبير» و «ابن عمر» و برادرش «ابن حنفيه» و ديگران وي را در رفتن به كوفه ملامت كردند و اشتباه او را در اين باره مي دانستند.ليكن او از راهي كه [ صفحه 23] در پيش گرفته بود،

باز نگشت. چون اراده و خواست خدا بود».«اما صحابه ديگر، جز حسين عليه السلام خواه آنان كه در حجاز بودند و چه كساني كه در شام و عراق سكونت داشتند و با يزيد همراه بودند و چه تابعان، همه عقيده داشتند كه هر چند يزيد فاسق است، ولي قيام بر ضد وي روا نيست چه در نتيجه چنين قيامي هرج و مرج و خونريزي پديد مي آيد و به همين سبب از اين امر خودداري نمودند و از حسين عليه السلام پيروي نكردند و در عين حال به عيبجوئي وي هم نپرداختند و وي را به گناهي نسبت ندادند زيرا حسين عليه السلام مجتهد و بلكه پيشواي مجتهدان بود پس نبايد به تصور غلط، كساني را كه با اجتهاد حسين موافق نبودند و از ياري كردن به وي دريغ ورزيدند، به گناهكاري نسبت دهي، زيرا بيشتر ايشان از صحابه بشمار مي رفتند و با يزيد همراه بودند و به قيام كردن بر ضد وي عقيده نداشتند» [21] .ملاحظه مي كنيد كه چگونه مورخي كه خود بنيانگذار استخدام جامعه شناسي و تعقل براي تحريف شناسي در تاريخ است، خود در دامن فاحش ترين تحريفات فرو مي غلطد و بزرگترين نمونه فداكاري در راه عقيده و ايمان را بر اساس تمايلات اهل سنت بي ادبانه به اشتباه كاري نسبت مي دهد و همه چيز را از دريچه «عصبيت» مي بيند. [ صفحه 24] زيرا حسين عليه السلام مي دانست كه يزيد را از لحاظ شوكت دنيوي و نيرومندي نظامي بر وي برتري دارد و هم آگاه بود كه در اين راه شهيد مي شود، ولي وظيفه بزرگ جهاد در راه حق و اعتلاي كلمه اسلام او را بدين فداكاري تاريخي و

حيرت انگيز وادار كرد تا براي آيندگان سرمشق و نمونه باشد و مسلمانان جان سپردن را بر تبعيت از حاكميت جور و فساد و باطل ترجيح دهند. [22] .البته اين نظر ابن خلدون درباره حضرت حسين عليه السلام نسبت به نظر «قاضي ابوبكر بن عربي مالكي» باز ملايم به نظر مي رسد زيرا وي درباره حسين عليه السلام به ياوه سرائي پرداخته و در كتاب خود موسوم به «العواصم من القواصم» مطالبي بدين معني آورده است: «حسين موافق قانون شريعت جد خود كشته شده است» [23] . و آنچه گوينده را بدين گفتار غلط واداشته، غفلت وي از اشتراط امام عادل براي نبرد با صاحبان عقايد است و در آن زمان چه كسي را عادلتر از حسين عليه السلام در امامت و عدالت مي توان يافت؟».نكته قابل توجه اين كه مورخان اسلام تمام رويدادهاي جهان را مخلوق اراده و مشيت خداوند مي بينند. تحقق اين مشيت را هدف و معني واقعي تمام تاريخ مي دانند، مثلا طبري يك جا اين حديث را نقل [ صفحه 25] مي كند كه خداوند اولين چيزي كه آفريد، قلم بود. بدو گفت، بنويس. گفت: پروردگارا چه بنويسم؟ گفت: بنويس قدر، هماندم قلم به حركت در آمد و هر آنچه بود و بودني است، نوشتن گرفت [24] در واقع اين مورخ از نقل اين حديث نظر به بيان اين نكته دارد كه در جهان هر چه روي داده است و روي دادني است، معني و هدفي جز اراده و تقدير الهي ندارد [25] .ابن خلدون نيز حادثه عاشورا و نهضت امام را مانند جبري مذهبان اراده و خواست خدا مي داند. بنابراين روش جامعه شناسي نيز مانند شيوه تاريخي

شرط لازم است نه شرط كافي، به اين معني كه تنها با روش جامعه شناسي يا عقلاني نمي توان پي به ماهيت ماجراي عاشورا برد.

بينش مسيحانه

نظريه مسيحيت در فلسفه شهادت مسيح اين است كه حضرت مسيح، خود را فداي بشريت كرد. [26] يعني خونش را «فديه» داد و قرباني كرد تا خدا فرزندان آدم را كه پس از گناه اوليه آدم از بهشت طرد [ صفحه 26] شده اند، ببخشد و وارد بهشت سازد و در صفحه ي 280 انجيل گفته است:«همانا خداوند سبانه و تعالي رحمت و محبت خود را به وسيله ي تجسد كلمه آشكار ساخت پس لباس اين جسد را پوشيد و لازم بود كه فدا دهنده ي پاك و منزه از نقص باشد تا به حق عدل خدا وافي باشد و خطاكاران را نجات دهد، پس مسيح (يسوع) قيام به اين امر فرمود و خود را به جاي ما فدا ساخت، پس عدل الهي موجب عقاب و مرگ ما (يعني در جهنم آتش الي الأبد) بود فدائي كريم عوض ما مرد و حق عدل الهي را ادا كرد».بعضيها تحت تأثير همين بينش مسيحيت (شهادت عيسي مسيح) قرار گرفته مي گويند: حسين عليه السلام براي كشته شدن قيام كرد نه براي مبارزه با حكومت تا خود را فداي امت كند و دوستان اهل بيت را كه اهل كبائرند، در قيامت شفاعت نمايد و حتي «سيئاتشان» را در روز قيامت تبديل به «حسنات» كند زيرا در عالم ذر و صبح ازل، با خدا عهد كرده است كه لب تشنه شهيد شود و اين همان نظريه ي مسيحيت است. آنان مي گويند: امام خود فرموده: «أنا قتيل العبره..» من مرده ي اشگ چشمم.امام شهادت

را انتخاب كرد تا شيعيانش به مصائب او اشگ [ صفحه 27] بريزند و آمرزيده شوند. او كشته شد براي آن كه بار گناه امت را به دوش بگيرد براي اين كه محبان او هر گناهي كه مي كنند، خيالشان از اين بابت راحت باشد، طبق اين نگرش چاره اي نيست جز اين كه فقط بايد صفحه ي سياه و تاريك اين حادثه خوانده شود و فقط موضوع رثاء و مرثيه مورد توجه باشد. نقل كرده اند كه دوستداران اهل بيت عليهم السلام، بايد بر مصيبتهاي امام گريه كنند تا مشمول شفاعت امام حسين عليه السلام شوند زيرا روح آن حضرت از كجاوه قدسي ناظر شماست و بر حاضران مجلس عزاداري خود به ديده ي شفقت مي نگرد (روضة الشهداء، ص 338).به قول بعضيها: اين نظريه ماهرانه ترين حيله اي است كه با حفظ عظمت و جلالت حسين، شهادت او را پوچ، و خالي از معني و محتوي مي كند و در عين حال جلادان كشنده ي حسين عليه السلام را هم تبرئه مي كند چون آنها هم نه به اراده و انتخاب خود، كه به مشيت الهي، براي اين كار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجراي اراده ي خداوند بوده اند ونيز همه ي جباران يزيدي وبيعت گيرهاي معاويه اي را براي هميشه از خطر عاشورا و خاطره ي حسين عليه السلام مصون مي سازد تا جهت شهادت را از مقابله با قدرتهاي جور و غصب، به سوي هيچ، عليه هيچ كس و هيچ چيز منحرف كنند [27] . [ صفحه 28] استاد شهيد مطهري در اين زمينه مي گويد:«چند سال پيش در كتابي كه نويسنده مقايسه اي ميان حسين بن علي عليه السلام و عيسي مسيح كرده بود كه عمل مسيحيها بر عمل مسلمين

(شيعيان)، ترجيح دارد زيرا آنها روز شهادت عيسي مسيح را جشن مي گيرند و شادماني مي كنند. ولي اينها در روز شهادت حسين بن علي عليه السلام مرثيه خواني و گريه مي كنند، عمل آنها بر عمل اينها ترجيح دارد زيرا شهادت را براي عيسي مسيح موفقيت مي دانند نه شكست، و چون موفقيت مي دانند شادماني مي كنند، اما مسلمين شهادت را شكست مي دانند و گريه مي كنند. خوشا به حال ملتي كه شهادت را موفقيت بشمارد و جشن بگيرد و بدا به حال ملتي كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن مرثيه خواني بكند» [28] .مرحوم علامه شيخ «محمد جواد بلاغي» (متوفي 1352 ه) درباره «فدا» از نظر مسلمانان مي نويسد:«اگر بگوئي آيا نزد مسلمانان معناي معقولي براي «فدا» وجود دارد و آيا ممكن نيست كه بعضي از اولياي خدا خود را «فدا» سازند؟! در پاسخ مي گوئيم:اما «فدا» به معنايي كه متكلف مي گويد، وجود ندارد و به خدا [ صفحه 29] پناه مي بريم. بلي هر كس دعوت حق را آشكار سازد و در مقابل باطل مقاومت نمايد و سينه خود را هدف تير بلا و ايذا و آزار قرار دهد و در راهنمائي مردم به حق از نكوهنده اي باك نداشته باشد، او فدايي كسي است كه به نور هدايت وي هدايت مي پذيرد و از جمله فدائيان كسي است كه در جهاد راه خدا انواع آزارها و ستمها را تحمل مي كند و جان خود و عزيزانش را در راه حق نثار مي نمايد. به اين منظور كه اگر كلمه حق با پيروزي ظاهري اعلام نشود، با تحمل ظلم و آزار جلوه خواهد كرد و آزار دشمنان و بدرفتاري آنان با وي وسيله اي

براي اعلاي كلمه دين و روشن ساختن راه حق خواهد شد و مردم را به گمراهي كشندگان و ستمكاران وي آگاه مي سازد. لكن براي ما امكان ندارد كه «مسيح» را به اين معني فدائي بناميم زيرا كتاب خدا تصريح مي كند كه او كشته نشده و به دار زده نشده است، بلكه او فدايي به معني اول است». [29] .غرض اين يك نوع طرز تلقي مسيحي است كه بگوئيم: امام حسين عليه السلام فداي گناهان امت شد، يعني كشته شد تا گناهان امت بخشيده شود، اين نوع نگرش، نهضت امام حسين عليه السلام را به كلي مسخ مي كند و او را به صورت سنگر گنهكاران در مي آورد و قيام او را كفاره [ صفحه 30] عمل بد ديگران قرار مي دهد. امام حسين كشته شد كه گنهكاران از عذاب الهي بيمه شوند. تنها فرق دارندگان اين باور با مسيحيان اين است كه صاحبان اين عقيده مي گويند يك بهانه اي لازم است تا به قدر بال مگسي اشك بريزد و يا بگرياند و يا لااقل تباكي كند، يعني اداي گريه كنندگان را در بياورد، كافي است كه آمرزيده شود و لو در عمر خود يك ركعت نماز نخواند باشد!و به قول شاعر اصفهاني مردي را در قيامت مي آورند و ملائكه غلاظ و شداد او را در محكمه عدل الهي حاضر مي سازند و به گناهان او شهادت مي دهند ولي مورد توجه و قبول فرشته مأمور رسيدگي واقع نمي شود زيرا آن مرد قطره اشكي براي امام حسين عليه السلام هديه كرده است:اگر اين مرد اشكي هديه كرده ولش كن گريه كرده عيان گر معصيت يا خفيه كرده ولش كن گريه كرده نماز، اين بنده عاصي نكرده مه

حق روزه خورده ولي يك ناله در يك تكيه كرده ولش كن گريه كرده اگر پستان زنها را بريده شكمهاشان دريده هزاران مرد را بي خصيه كرده ولش كن گريه كرده [ صفحه 31] اگر از كودكان شير خواره شكمها كرده پاره به دسته، گريه هاي نسيه كرده ولش كن گريه كرده خوراك او همه مال يتيم است گناه او عظيم است خطا در شهر و هم در قريه كرده ولش كن گريه كرده براي خود جهان را فديه كرده ولش كن گريه كرده به دست خود زده قداره بر فرق به خون خود شده غرق تن خود زين ستم بي بنيه كرده ولش كن گريه كرده نمي ارزد دو صد تضييع ناموس به يك سبوح و قدوس اگر اشكي روان بر لحيه كرده ولش كن گريه كرده [30] .غافل از اين كه امام حسين عليه السلام براي اين شهيد شد تا دين زنده بماند و به احكام الهي عمل شود در نظر امام دين آنقدر ارزش دارد كه به خاطر حمايت از آن از هستي خود گذشت و عزيزانش را فدا كرد. و اين كه از طرف پيشوايان دين توصيه شده است كه اين جريان به عنوان يك مصيبت ياد آوري شود، و مردم بر آن بگريند، فلسفه اين تذكر و [ صفحه 32] گريستن و گرياندن، احياء اين خاطره است و فلسفه احياء آن اين است كه هدف كلي اين نهضت براي هميشه زنده بماند و امام حسين عليه السلام هر وقت در ميان مردم به اين صورت ظهور كند و مردم پيام او را از زبان او بشنوند كه: «الا ترون أن الحق لا يعمل به و أن الباطل لا يتناهي عنه» در اين شرائط مردن از زندگي بهتر

است «لا أري الموت الا سعادة و الحياة مع الظالمين الا برما».ولي مع الأسف اين مطلب بدون توجه به هدف گريستنها و گرياندنها، خود هدف نهضت تكان دهنده عاشورا قلمداد شده است و مردم براي اينكه بهتر و بيشتر گريه كنند و. گناهان خود را شستشو دهند، روضه خواني به سبك خاص باب گرديد. روضه هاي دروغين جعل شد و...با اين بينش حادثه كربلا، يك جنايت و يك مصيبت است، واضح است وقتي كه حادثه از جنبه جنائي مورد توجه قرار بگيرد، در آن صورت امام، قهرمان حادثه جاويدان نمي شود، بلكه بيچاره و مظلومي بيش نيست تنها بايد بر مظلوميت او گريست و بايد بر او مرثيه خواند و لذا اشعاري كه صاحبان اين نوع بينش سروده اند، فقط رثاء و مصيبت است و برداشتشان از نهضت عاشورا جنبه هاي تأثير آور و رقت انگيز و گريه آور آن است. [ صفحه 33] دوازده بند معروف «محتشم كاشاني» از نمونه هاي درخشاني است كه براي برانگيختن عاطفه ها و سوختن دلها سروده شده است:باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است در بند دوم، آدمي را به وادي شور و هيجان و احساس مي كشاند و دلها را مي سوزاند:كشتي شكست خورده طوفان كربلا در خاك و خون طپيده به ميدان كربلاگر چشم روزگار بر او زار مي گريست خون مي گذشت از سر ايوان كربلانگرفت دست دهر گلابي بغير اشك ز آن گل كه شد شكفته به بوستان كربلااز آب هم مضايقه كردند كوفيان خوش داشتند حرمت مهمان كربلابودند ديو و دد همه سيراب و مي مكيد خاتم زقحط آب سليمان كربلا

[ صفحه 34] زان تشنگان هنوز به عيوق مي رسد فرياد «العطش» زبيابان كربلا [31] .در بند هفتم در اوج احساس و عاطفه سروده است:روزي كه شد به نيزه سر آن بزرگوار خورشيد سر برهنه برآمد زكوهسارموجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه ابري به بارش آمد و بگريست زار زاردر بند يازدهم خطاب به خود گفته:خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد بنياد صبر و خانه طاقت خراب شدخاموش محتشم كه از اين درد سوزناك مرغ هوا و ماهي دريا كباب شدخاموش محتشم كه از اين شعر خونچكان در ديده اشك مستمعان خون ناب شد [ صفحه 35] خاموش محتشم كه از اين نظم گريه خيز روي زمين به اشك جگرگون كباب شدخاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست دريا هزار مرتبه گلگون حباب شدخاموش محتشم كه زذكر غم حسين عليه السلام جبريل را ز روي پيغمبر حجاب شد [32] .اشعار ديگري از جمله چهارده بند «وصال شيرازي» دوازده بند «مدرس اصفهاني» و دوازده بند «غروي كمپاني» و چهارده بند «بيدگلي» و بسياري ديگر از غزل مصيبتها، رباعيها و مثنوي ها از شعراي بزرگ به همين سبك سروده شده است.صاحبان اين بينش اعتمادشان بر گريه و مرثيه و حسرت و اندوه و اظهار تألم و ناله است و طريق آنها جز تحريك عواطف چيز ديگري نمي باشد و هدفشان اين است كه مردم بر مصائب و مظلوميت امام حسين عليه السلام گريه كنند تا آمرزيده شوند، همان حرفي كه مسيحيان در مورد حضرت مسيح مي گويند جان كلام اينها هم آن است كه حسين عليه السلام كشته شد تا بار گناه امت را به دوش بگيرد. [ صفحه 36] اگر

هدف از مرثيه خواني اين باشد كه مسلم چنين نيست، كسي با آن مخالفت نمي كند و حتي اگر «يزيد بن معاويه» و «عبيد الله بن زياد» قاتلان امام زنده بودند، نه تنها با اين نوع تعزيه داري و مرثيه خواني مخالفت نمي كردند، بلكه خود باني آن هم مي شدند و لذا مي بينيم سلاطيني كه در ظلم و قساوت دست كمي از آنان ندارند، خود شخصا مراسم و مجالس عزاداري بر پا مي كنند و در ايام محرم با حضور در تكاياي شاهانه به عزاداري مي پردازند و حتي اشعار جانسوزي هم در اين باب مي سرايند. و همچنين ديده مي شود افرادي كه هيچ نوع سنخيتي با امام و صاحب نهضت عاشورا ندارند، در مراسم عزاداري سر و كله مي شكنند و خود را عزادار نشان مي دهند و...بدين ترتيب، شور و حركتي كه در اين حادثه وجود دارد، به خمودي و سكوت مي گرايد نهضتي كه مي بايست براي جباران تاريخ خطر سازي باشد، عاملي براي تخدير جوامع مي شود و همه جباران يزيدي در طول تاريخ از خطر عاشورا و خاطره امام حسين عليه السلام مصون مي مانند.مسلما حادثه عاشورا تنها رثاء و مرثيه و ذكر مصيبت نيست و مرثيه خواني و نوحه سرائي و عزاداري تنها يك بعد آن است و البته بايد عزاداري و گريه بر مظلوميت اباعبدالله عليه السلام با توجه به اهداف حركت عظيم آن حضرت باشد و شاعري كه در رثاي امام حسين عليه السلام شعر [ صفحه 37] مي سرايد بايد اول امام و مرام او را بشناسد و بداند كه چرا امام عليه السلام قيام كرد و انگيزه او چه بود، و بعد شعر بگويد آنگونه كه با مقام و شئون امام

سازگار باشد و شعرش هدفدار و حماسي و عزت بخش و حركت آفرين باشد. درست همانند مرثيه خوانهائي كه در زمان ائمه اطهار عليهم السلام بودند و در حضور آنان مرثيه خوانده اند. و از طرف امام مورد تشويق قرار گرفته اند، اشعارشان داراي اين خصوصيات بوده است شما اشعار «كميت اسدي» و «دعبل خزائي» را كه از مرثيه خوانان عصر ائمه عليهم السلام بوده اند، با اشعار مرثيه خوانان كنوني مقايسه كنيد، آن وقت به تفاوت ديدگاه ها در اين مورد به خوبي پي مي بريد.تفكر شهيد استاد مطهري:«دلم مي خواهد شما اشعار كميت اسدي را با همين اشعار محتشم - كه هزار تا خواب برايش نقل مي كنند - مقايسه كنيد و ببينيد آن كجا و اين كجا، كميت اسدي دارد با اشعارش مكتب حسين عليه السلام را نشان مي دهد، كميت اسدي با همان اشعارش از يك سپاه بيشتر براي بني اميه ضرر داشت، اين مرد يك روضه خواني بود اما چه روضه خواني؟ شعري مي گفت كه تكان مي داد دنيا را، تكان مي داد دستگاه خلافت را... اين مرد به خاطر همين اشعار و همين نوع مرثيه خواني چه سختيها كشيد و چه روزگارها ديد و به چه وضع او را [ صفحه 38] كشتند؟...» [33] .آري كميت اسدي پيام سرخ شهادت امام حسين عليه السلام را در قالب قصائد و غزلياتي عرضه داشت و از بيت بيت شعرش انفجاري مهيب پديد آورد كه كاخ يزيديان را به لرزه انداخت و خواب از چشمانشان گرفت.او با صراحت از حماسه جاويدان عاشورا سخن مي گفت و شعر او به گوش هر كس كه مي رسيد، صحنه عاشورا در نظرش مجسم مي گرديد و نسبت به حق و حقيقت غيرت پيدا مي كرد

او در ضمن قصيده بلندي از سالار شهيدان و حماسه هميشه جاويدش اين چنين ياد كرده است:كان حسينا و البهاليل حوله لأسيافهم ما يختلي المتبتل فلم أرمخذولا لا حبل مصيبة و اوجب منه نصرة حين يخذل يصيب به الرامون عن قوس غيرهم فيا آخرا أسدي له الغي اول... [34] . [ صفحه 39] ترجمه: «گويا حسين عليه السلام و شيفتگان كويش براي شمشير دشمنان خوشه هاي سبزي بودند كه مي بايست درو مي شدند! من بي ياوري را، سزاوارتر از او به ياري نمي شناسم، تيراندازان بر او كمان ديگري تير مي انداختند يعني آلت دست دژخيمان بودند و چه بسا آخري كه اولي زمينه ظلم را براي او فراهم آورده است».«كميت» در اين بيت اخير، حادثه عاشورا را ريشه يابي كرده و گفته است كه زمينه اين ظلم بزرگ را اوليا فراهم كردند و يزيد آن را عملي ساخت.كميت اين اشعار را در كوه مني در حضور امام صادق عليه السلام خواند و از عاشورا سخن مي گفت صداي گريه و ناله فضاي مني را پر كرد. امام صادق عليه السلام با چشم گريان دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا! گناهان كميت را بيامرز و به آن آنقدر عطا كن كه راضي شود [35] . سپس مورد تشويق و تقدير امام قرار گرفت.كميت در اشعار خود زورمداران اموي را مسئول شهادت امام حسين عليه السلام و جنايات ديگر دانسته و خطاب به آنها گفته است:قتلك ملوك السوء قد طال ملكهم فحتي م حتي م العناء المطول [ صفحه 40] و ما ضرب الامثال في الجور قبلنا لا جور من حكامنا المتمثل ترجمه: «اينها خليفه رسول خدا نيستند، بلكه پادشاهان ستمگري هستند كه مدت حكومتشان

به درازا كشيد، پس تا كي و تا كجا اين ستم سياه و جانكاه ادامه خواهد داشت. ستمگراني كه قبل از ما در ظلم و جور ضرب المثل بودند، هيچ وقت از حكام ما و ستمگران عصر ما، ستمكارتر نبودند اين بني اميه روي همه آنها را سفيد كردند».ولي آنهائي كه حادثه كربلا را فقط از بعد عاطفي و جنبه رثا مي نگريستند، چرخ فلك را مسئول شهادت امام حسين عليه السلام دانسته اند، چنانكه محتشم كاشاني در «بند يازدهم» از تركيب بند دوازده گانه معروف خود مي گويد:تا چرخ سفله بود خطائي چنين نكرد بر هيچ آفريده جفايش چنين نكرددر بند دوازدهم مي گويد:اي چرخ غافلي كه چه بيداد كرده اي وزكين چها درين ستم آباد كرده اي بر طعنت اين بس است كه بر عترت رسول بيداد كرده خصم و تو امداد كرده اي [ صفحه 41] اي زاده زياد نكرد است هيچگه نمرود اين عمل كه تو شداد كرده اي كام يزيد داده اي، از كشتن حسين عليه السلام بنگر كه را به قتل كه دلشاد كرده اي بهر خسي كه بار درخت شقاوتست در باغ دين چه با گل و شمشاد كرده اي با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو با مصطفي و حيدر و اولاد كرده اي حلقي كه سوده لعل لب خود نبي بر آن آزرده اش به خنجر فولاد كرده اي ترسم ترا دمي كه به محشر در آورند از آتش تو دود به محشر در آورند [36] .و شاعر ديگري خطاب به فلك مي گويد:فلك آندم زدي آتش تو خرگاه ولايت را دو كودك از ميان گم شد برو اي چرخ پيدا كن [ صفحه 42] اگر پيدا نكردند آن دو طفل بي پدر امشب مهياي عقوبت خويشتن را بهر فردا كن

شيوه صوفيه و اهل عرفان

صوفيان و عارفان حادثه عاشورا را در چارچوب عرفان نظري و عملي خود تفسير مي كنند در اين نگرش نهضت حسيني زاييده عشق است. قهرمان عاشورا عاشقان پاك باخته اي بودند كه به پيمان «الست» وفا كردند و عاشقانه به حق پيوستند و فاني شدند. به عبارت ديگر: آنان سالكاني بودند كه از مقام سالك محب به مقام سالك محبوب راه يافته بودند. بنابراين حضرت حق آنان را به مقام فنا و نوشيدن باده وصل رساند و در اعلا عليين جايشان داد. [37] .اي مرد ره عشق بكش بار ملامت يا در گذر از عشق و برو خوش به سلامت اولين كتابي كه به زبان فارسي در مرثيه و روضه خواني سيد الشهداء نوشته شده، ظاهرا كتاب «روضة الشهداء»؛ تأليف «ملا حسين كاشفي» (متوفي 910) است. وي با آن كه يك صوفي نقشبندي و [ صفحه 43] يك فتنه حنفي بود و حتي رساله مستقلي در فقه حنفي تأليف نمود [38] ، به سال 908 نخستين و مهمترين كتاب را براي مجالس عزاداري نوشت و آن را «روضة الشهداء في مقاتل أهل بيت عليهم السلام» ناميد. روضة الشهداء كتابي است مشتمل بر تاريخ مصيبتهاي پيامبران و تفصيل احوال امامان شيعه به ويژه شرح واقعه كربلا به نثر فارسي تحرير و با نصوص عربي و اشعار آراسته شده است. «فضولي بغدادي» (متوفي 963) شاعر مشهور تركي گوي، آن را به زبان تركي ترجمه كرد و «حديقة السعداء» ناميد [39] .«كاشفي» در روضة الشهداء از امام حسين عليه السلام يك شخصيت صوفيانه ساخته كه به رضا و توكل گردن نهاده بود چنان كه وقتي پادشاه جن، پيش از كشته شدن حضرت بر وي

ظاهر شد و خبر داد كه لشگر اجانين كه به دست علي عليه السلام اسلام آورده بودند، منتظر اشاره وي هستند تا دشمنانش را نابود كنند، امام از پذيرفتن پيشنهاد كمك او امتناع كرد و فرمود: به قضاي خدا رضا دارم [40] .رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي كه بر من و تو در اختيار نگشاده است! [ صفحه 44] روضة الشهداء در جامعه ايران بازتاب وسيعي يافت به طوري كه خواندن آن در مجالس نوعي شغل گرديد تا آنجا كه كساني را براي مردم وعظ مي كردند و آنان را (بر مصيبت ائمه) مي گريانيدند «روضة خوان» ناميدند [41] و تا كنون نيز در عراق، منبري را «قاري» مي نامند كه صورت اختصاري ترجمه عربي «روضة خوان» فارسي است (قاري الروضة) [42] .كتاب روضة الشهداء ميان شيعيان ايران دست به دست مي گرديد و حتي پيش از صفويان در ماههاي محرم و صفر روي منبرها خوانده مي شد [43] .خود وي در مقدمه «روضة الشهداء» گفته: «عده اي از دوستداران اهل بيت عليهم السلام با فرا رسيدن محرم همه ساله، يادبود مصيبت شهداء را تجديد مي كنند و به عزاداري فرزندان پيغمبر بر مي خيزند» [44] و نيز ضمن اشاره به پراكنده بودن اخبار كتابهاي مقتل، گفته است كه شوقي به جمع آوري و تنظيم آنها در يك كتاب داشته و با تأليف روضة الشهداء بدين مهم برخاسته است از اينجا روشن مي شود كه چه بسا گريه بر امام حسين عليه السلام در هرات جانشين ذكر صوفيانه - كه نقشبنديان آن را ملغي كرده بودند - شده بود. توصيف كتاب «روضة الشهداء» و نگاهي به محتويات آن در اينجا خالي از اهميت [ صفحه

45] نيست. كاشفي كتاب خود را با حكمت مصيبت و مشقت آغاز كرده و آن را به دلالت آيه (و لنبلونكم) [45] .نوعي ابتلاء و امتحان از جانب خداوند و لازمه طريق محبت و آگاهي بر اسرار معرفت دانسته است و به مصداق اين بيت:هر كه در اين بزم مقرب تر است جام بلا بيشترش مي دهندو آنكه زدلبر نظر خاص يافت داغ عنا بر جگرش مي نهندپس از ذكر مصيبتهاي پيامبران از آدم تا خاتم [46] . انديشه صوفيانه خود را چنين تأييد كرده است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله به محنت و آزمايش كشته شدن پسرش دچار شد و حديثي بدين مضمون آورده: «هر كس بر حسين عليه السلام بگريد، يا حالت گريه به خود بگيرد، بهشت بر او واجب مي شود» [47] «من بكي علي الحسين أو تباكي وجبت له الجنة». و نخستين شاهدي كه براي اثبات نظريه خود مي آورد، گفته «حلاج» است كه از خدا به دعا مي خواست درد و شكنجه اش را بيفزايد تا عشقش فزونتر گردد. همين نشان مي دهد كه كاشفي فلسفه خود را از يك سرچشمه صوفيانه برگرفته است.كاشفي علاوه بر اين كه حادثه عاشورا را به اسلوب عارفانه و صوفيانه تفسير كرده و در آن به تحريفات و تصرفات زيادي دست زده [ صفحه 46] است، نوعي داستانها را به شكل افسانه در آورده است.مرحوم شهيد مطهري درباره اين كتاب مي نويسد:«اين كتاب چون اولين كتابي است كه به زبان فارسي نوشته شد، لذا مرثيه خوانها كه اغلب بي سواد بودند و به كتابهاي عربي مراجعه نمي كردند، همين كتاب را مي گرفتند و در مجالس از رو مي خواندند، اين است كه امروز مجالس

عزاداري امام حسين عليه السلام را روضه خواني مي گوئيم. در زمان امام حسين و امام حسن عسگري عليهم السلام اصطلاح روضه خواني رايج نبوده و بعد، در زمان «سيد مرتضي» و «خواجه نصير الدين طوسي» هم روضه خواني نمي گفته اند از 500 سال پيش به اين طرف اسمش روضه خواني شده، يعني خواندن كتاب روضة الشهداء، يعني خواندن همان، كتاب دروغ. از وقتي كه اين كتاب به دست مردم افتاد، كسي تاريخ واقعي امام حسين عليه السلام را مطالعه نكرد».سپس استاد شهيد مي افزايد:«در شصت، هفتاد سال پيش مرحوم «ملا آقاي دربندي» پيدا شد، تمام حرفهاي روضة الشهداء را به اضافه چيزهاي ديگري كه پيدا كرده بود، همه را يكجا جمع كرد و كتابي نوشت به نام «اسرار الشهادة» واقعا مطالب اين كتاب انسان را وادار مي كند كه به اسلام بگريد» [48] . [ صفحه 47] شعراي صوفي مسلك، حادثه عاشورا را زائيده عشق مي دانند و بر اساس نگرش صوفيانه تبيين مي كنند از جمله مي توان از ميرزا نور الله ملقب به «تاج الشعرا» و مشهور به «عمان ساماني» (1264 - 1322 ه) نام برد او را ديواني است به نام «گنجينة الأسرار» كه در هند و ايران به چاپ رسيده است [49] .او مي گويد: حضرت حق در تجلي اول - كه از عشق به تجلي ناشي شده بود - به اعيان ثابته تعين بخشيد، سپس طلوع آفتاب عشق از سرچشمه لاهوتي به جبروت و از جبروت به ملكوت و پس از آن به ناسوت رسيد:گويد او چون شاهدي صاحب جمال حسن خود بيند به سر حد كمال از براي خود نمايي صبح و شام سر برآرد گه ز روزن گه زبام با خدنگ

غمزه صيد دل كند ديد هر جا طايري بسمل كندلاجرم آن شاهد بالا و پست با كمال دلربائي درالست [ صفحه 48] جلوه اش گرمي بازاري نداشت يوسف حسنش خريداري نداشت غمزه اش را قابل تيري نبود لايق پيكانش نخجيري نبودامانتي كه خداوند بر آسمانها و زمين عرضه داشت و هر يك از پذيرفتن آن سر باز زدند امانت عشق حضرت حق بود، اين بار امانت رافقط انسان به دوش كشيد:پرده اي كاندر برابر داشتند وقت آمد پرده را برداشتندساقي اي با ساغري چون آفتاب آمد و عشق اندر آن ساغر شراب پس ندا داد او نه پنهان بر ملا كالصلا اي باده خواران الصلاهمچو اين مي خوشگوار و صاف نيست ترك اين مي گفتن از انصاف نيست حبذا زين مي كه هر كس مست اوست خلقت اشياء مقام پست اوست همه ذرات عالم، عالي و داني، بيش و كم از آن مايه حيات نوش [ صفحه 49] كردند ولي ساغر از مي خالي نشد، حضرت ساقي ندا كرد فقط انبياء و اولياء دگر باره به نداي او لبيك گفتند:باز ساقي بركشيد از دل خروش گفت اي صافي دلان درد نوش مرد خواهم همتي عالي كند ساغر ما را ز مي خالي كندانبيا و اوليا را با نياز شد به ساغر گردن خواهش درازولي باز ساغر پر از مي بود، ساقي بار ديگر حريفان را به نوشيدن آن فراخواند:باز ساقي گفت تا چند انتظار اي حريف لا ابالي سر برآراين بار حضرت حسين عليه السلام به نداي ساقي لبيك گفت و ساغر مي را تمام نوشيدچون به موقع ساقي اش درخواست كرد پير مي خواران ز جا قد راست كردزينت افزاي بساط نشأتين سرور و

سر خيل مخمواران حسين عليه السلام گفت آن كس را كه مي جويي منم باده خواري را كه مي گويي منم [ صفحه 50] شرطهايش را يكايك گوش كرد ساغر مي را تمامي نوش كردباز گفت از اين شراب خوشگوار ديگرت گر هست يك ساغر بيارآنگاه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام از منيت به كلي پاك شد و به مقام فنا و بقا رسيد و خود ساقي لب تشنگان گرديد تا آنجا كه حضرت ابا عبدالله الحسين عليه السلام خود فاني مي شود و حجاب خويش را نيز به آتش عشق الهي مي سوزاند:هر كه بيروني بد از مجلس گريخت رشته الفت ز همراهان گسيخت دور شد از شكر ستانش مگس وز گلستان مرادش خار و خس خلوت از اغيار شد پرداخته وز رقيبان، خانه خالي ساخته پير ميخواران به صدر اندر نشست احتياط خانه كرد و در ببست محرمان راز خود را خواند پيش جمله را بنشاند، پيرامون خويش [ صفحه 51] [ صفحه 51] جمله را كرد از شراب عشق، مست يادشان آورد آن عهد الست در طي وادي طريقت و قطع جاده حقيقت همتي مردانه در كار است كه آن جامه مناسب بر اندام قابليت هر كس نيست. و در اينجا بر كمال همت حضرت عباس و نهايت قابليت آن زبده ناس بر مشرب اهل عرفان گويد:طالبان راه حق را بد دليل رهنماي جمله، بر شاه جليل بد به عشاق حسيني، پيشرو پاك خاطر آي و پاك انديش رومي گرفتي از شط توحيد آب تشنگان را مي رساندي با شتاب عاشقان را بود آب كار ازو رهروان را رونق بازار ازوروز عاشورا به چشم پر زخون مشگ بر دوش آمد از شط چون برون شد به سوي تشنه كامان

رهسپر تير باران بلا را شد سپر [ صفحه 52] بر زمين آب تعلق پاك ريخت وز تعين بر سر آن، خاك ريخت هستيش را دوست از مستي فشاند جز حسين اندر ميان چيزي نمانددر اين نگرش ديگر از عواطف ساده و بحثهاي اجتماعي و تاريخي و فقهي خبري نيست، شرح عاشورا به زبان عشق است در اين شيوه حضرت علي اكبر عليه السلام تشنه است ولي نه تشنه آب كه تشنه عشق است آن هم از دست سالار عاشقان. حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در پاسخ درخواست آب از جانب پيامبر انگشتر خويش را بر زبان او مي نهد اما اين انگشتر، مهر نهادن بر زبان اوست تا اسرار اهل دل را فاش نسازد، در اين منطق نيز حضرت زينب عليهم السلام بيهوش شده و بر زمين مي افتد اما اين بيهوشي از شدت جلوه نور حضرت حق بود كه از آيينه حق تابيدن گرفت:آفتابي كرد در زينب ظهور ذره اي زان آتش وادي طورشد عيان در طور جانش آيتي خر موسي صعقا زان آيتي [ صفحه 53] طلعت جان را به چشم جسم ديد در سرا پاي مسمي اسم ديدديد تابي در خود و بيتاب شد ديده خورشيد بين پر آب شداز ركاب اي شهسوار حق پرست پاي خالي كه زينب شد زدست در پايان مثنوي مي گويد:حق همي دانم كه غالي نيستم اشعري و اعتزالي نيستم اتحادي و حلوي نيستم فارغ از اقوال بي معنيستم ليك من دارم دل ديوانه اي با جنون از خويش خود بيگانه اي گاهگاهي از گريبان جنون سر به شيدائي همي آرد برون سعي ها دارد پي خامي من سخت مي كوشد به بدنامي من [ صفحه 54] لغزشي گر رفت ني از قائلست آنهم

از ديوانگي هاي دلست منتها چون رشته باشد با حسين شايد اي دانا كني گر غمض عين قافيه مجهول اگر شد در پذير و آنچه باشد، شور و دور و زير و پيردل بسي زين كار كرده است و كند عشق از اين بسيار كرده است و كندچونكه از اسرار سنگين بار شد نام او «گنجينة الاسرار» شد [50] .و همچنين حاج ميرزا «حسن اصفهاني» ملقب به «صفي عليشاه» (م 1316 ه ق) كتاب «زبدة الأسرار» را در اسرار شهادت سيد الشهداء نوشته و نهضت عاشورا را با اصول و موازين سير و سلوك صوفيانه تطبيق كرده است. وي زير عنوان «آفتاب عشق ميدان تاب شد؟!» گويد:چون كه زينب در سرادق بازگشت سوي ميدان شاه ميدان تازگشت [ صفحه 55] ذوالجناح عشق آتش خوي شد بي زبان اني انا الله گوي شدبي زبان حاشا كه اندر كوي حق بد زبان لن تراني گوي حق گشت از او آتش گلستان بر خليل خضر را در ره نوردي بد دليل برق نعلش نار نخل طور بود موسي آن را باز ديد و نور بودزنده از هر تار مويش در شميم صد هزاران عيسي محيي الرميم آسمانها بسته موي دمش بحر امكان گردي از خاك سمش چون عنان او سبك در راه شد خاك صحرا هم صفات الله شدجاي هر گامي كه بر مي داشت او انبياء را بود جاي چشم و روچون به ميدان شهادت پا نهاد پا برون از ملك «او ادني» نهاد [ صفحه 56] شد ركابش حلقه عرش برين عرش يعني پاي آن عرش آفرين اين سخن را هل بجا تكليف نيست ذوالجناح عشق را تعريف نيست ذوالجناحا تيز تك شو شب رسيد باز ترسم كز قفا

زينب رسيدوصفها جز لفظ پيچاپيچ نيست قصد عاشق جز شهادت هيچ نيست الغرض شد سوي ميدان ره نورد ذوالجناح و فارس او شاه فردآفتاب عشق ميدان تاب شد عقل آنجا برف بود و آب شدعقل تنها ني دم از هيهات زد عشق را هم بهت برد و مات زدلامكان و آنجا كه فوق عرش بود زير سم ذوالجناحش فرش بودتا به خدمت بوسدش نعل سمند قاب قوسين از حد خود شد بلند [ صفحه 57] لامكان شد پست بر بالاي او پست و بالا گشت تنگ از جاي اوپرده كشف الغطاء برچيده شد و آنچه حيدر را يقين ديده شدذات مطلق بي حجاب اي مرد كار گشت در ميدان توحيد آشكارهين چه ميدان ساحت آن غيب الغيوب نه سپهرش جزو خاك و خاكروب آفتاب لا يزالي بر فروخت پرده هاي لن تراني را بسوخت بي حجاب اسرار ذات مكتنم از حجاب افتاد بيرون نام و نم آن كه در معراج وحي از وي رسيد پيش پيش ذوالناحش مي دويدوفائي زير عنوان «راز بين عاشق و معشوق» گويد:گشت تيغ لامثالش گرم سير از پي اثبات حق و نفي غير [ صفحه 58] جبرئيل آمد كه اي سلطان عشق يكه تاز عرصه ميدان عشق دارم از حق بر تو اي فرخ امام هم سلام و هم تحيت هم پيام گويد اي جان حضرت جان آفرين مر تو را بر جسم و بر جان آفرين محكميها از تو ميثاق مراست رو سپيدي از تو عشاق مراست اين دوئي باشد ز تسويلات ظن من توام اي من تو در وحدت تو من چون خودي را در هم كردي رها تو مرا خون من ترايم خونبهامصدري و ما سوي مشتق تراست بندگي كردي

خدائي حق تراست هر چه بودت داده اي اندر رهم در رهت من هر چه دارم مي دهم كشته گانت را دهم من زندگي دولتت را تا ابد پايندگي [ صفحه 59] شاه گفت اي محرم اسرار ما محرم اسرار ما از يار ماگر چه تو محرم به صاحب خانه اي ليك تا اندازه اي بيگانه اي آن كه از پيشش سلام آورده اي و آن كه از نزدش پيام آورده اي بي حجاب اينك هم آغوش من است بي تو رازش جمله در گوش من است از ميان رفت آن مني و آن توئي شد يكي مقصود و بيرون شد دوئي گر تو هم بيرون روي اولي تر است زآنكه غيرت آتش اين شهپر است جبرئيلا رفتنت زين جا نكوست پرده كم شو در ميان ما و دوست رنجش طبع مرا مايل مشو در ميان ما و او حايل مشواز سر زين بر زمين آمد فرازوز دل و جان برد جانان را نماز [ صفحه 60] با وضوئي از دل و جان شسته دست چار تكبيري بزد بر هر چه هست گشته پر گل ساجدي عمامه اش غرقه اندر خون نمازي جامه اش بر فقيه از آن ركوع و آن سجود گفت اسرار نزول و هم صعودبر حكيم از آن قعود و آن قيام حل نمود اشكال خرق و التيام و آن سپاه ظلم و آن احزاب جور چون شياطين مر نمازي را بدورتير بر بالاي تيري بي دريغ نيزه بعد از نيزه اي از بعد تيغ قصه كوته، شمر ذوالجوشن رسيد گفتگو را آتش خرمن رسيدزآستين غيرت برون آورد دست صفحه را شست و قلم را سر شكست از شنيدن ديدن بينايست و گوش شد سخنگوي از زبان من خموش [ صفحه 61] در طريقت عرفاني آنچه اصالت دارد، «عشق»

است، پس آنچه كه از حادثه عاشورا از عشق تهي باشد، تحريف شده بايد دانست و مداركي كه با عشق همخواني دارند، همان واقعه راستين عاشورا است.چنانكه حكيم الهي قمشه اي نيز به مناسبت عاشورا مي گويد:اي فلك امشب شب عاشور ماست خواب مكن گر به دلت شور ماست شب نه كه آرايش روز الست ساقي محفل ز مي عشق مست شب نه كه معراجگه مصطفي ليلة اسرار سپاه وفاشب نه كه در دهر بهين روز عشق روز ازل را زابد سوز عشق شب نه كه آرايش صبح وصال معركه عشق سپاه جلال شب نه كه آرايش دو عالم در او جلوه گه آدم و خاتم در اوشب نه كه صبح ازل از اهتزاز مشتري و زهره او دلنواز [ صفحه 62] تا آنجا كه مي گويد:اين شب عشق است و نداي وثاق نغمه وصل است و نواي فراق نيست روا كانجم شبگرد و ماه خواب بر او ديده شاه و سپاه بر شدي از ناله زشب تا سحر نغمه عشاق به عيوق بر [51] .و نيز به مناسبت روز عاشورا مي گويد:چون شب تاريك دل ديو چهر رفت و رخ افروخت فرزند مهرصبح شد و فتنه عاشور گشت طبع جهان پر ز شر و شور گشت چشمه خورشيد شرر بار شد روز سيه تر ز شب تار شدبر گرهي صبح سعادت دميد بر سپهي روز شقاوت رسيدتا كه مي گويد:يك گره از نشئه صبهاي عشق با دل و جان بر سر سوداي عشق يك گره از نفس دني با شتاب تاخت سوي دوزخ قهر و عذاب [ صفحه 63] يك گره از شوق به ميدان شدند واله حسن رخ جانان شدندباري از آنجا كه قضا خواستي هر گرهي

در صفي آراستي سلسله اي بسته سوء القضا باز به يك سلسله چشم رضازمره اي از باده ابليس مست جمعي از آن ساغر سر الست [52] .مي گويند: مگر امام حسين عليه السلام نمي دانست در كربلا كشته خواهد شد. پس چرا رفت و چرا وقتي كه ديد تنهاست، در ميان آن لشگر انبوه دشمن، با دشمن صلح نكرد؟ مگر در اينجا عقل به صلح فتوا نمي داد؟ تمام اين چراها در لغت عشق از بين مي رود و عقل عاجز مي ماند وقتي كه عشق آتش به جان عاشق زند، جز معشوق هيچ چيز ديگر در نظرش مجسم نمي شود با عجله تمام مي خواهد به وصال معشوق نائل آيد، محو شدن در انوار معشوق براي عاشق وصال است و بس [53] .در بينش صوفيانه شهادت امام حسين عليه السلام همچون سر دار رفتن «حلاج» است و طبق اين پندار مردان الهي با كشته شدن رو به ديدار خدا مي روند، و به هدف خود مي رسند، پس جاي سرور و شادي و وجد است نه جاي تأثر و گريه و از پندار آنها اين نتيجه را مي توان گرفت [ صفحه 64] كه كشندگان مردان الهي خدمت بزرگي به آنان كرده كه قفس آنان را شكسته و مرغ روحشان را به عالم ملكوت به پرواز در آورده اند با همين بينش، ملاي رومي روز عاشورا را روز فرح و سرور و قاتلان امام حسين عليه السلام را ناجي و رستگار مي دانسته است، زيرا كه آنان باعث شده اند كه روح آن حضرت از زندان تن خلاصي يافته به مقام شاهنشهي رسيده است، اين است ابيات مثنوي در مذمت شيعه به جهت اقامه عزا به شهيد كربلا:روز عاشورا همه اهل حلب باب

انطاكيه اندر تا به شب گرد آيد مرد و زن جمعي عظيم ماتم آن خاندان دارد مقيم تا به شب نوحه كنند، اندر بكا شيعه عاشورا براي كربلابشمرند آن ظلمها و امتحان كز يزيد و شمر ديد آن خاندان آن غريو نعره ها در سر گذشت پر همي گردد همه صحرا و دشت [ صفحه 65] يك غريبي شاعري از ره رسيد روز عاشورا و آن افغان شنيدشهر را بگذاشت و آن سو، راي كرد قصد جست و جوي آن هيهاي كردپرس پرسان مي شد اندر افتقاد چيست اين غم، بر كه اين ماتم فتاداين رئيسي رفت باشد كه به مرد اين چنين مجمع نباشد كار خردنام او، القاب او شرحم دهيد كه غريبم من، شما اي اهل ديدچيست نام و پيشه و اوصاف او تا بگويم مرثيه الطاف اومرثيه سازم كه مردي شاعرم تا از اينجا برگ و لا لنگي [54] . برم آن يكي گفتش كه تو ديوانه اي تو نه اي شيعه، عدوي خانه اي [ صفحه 66] روز عاشورا نمي داني كه هست ماتم جاني كه از قرني به است پيش مومن كي بود اين قصه خوار قدر عشق گوش، عشق گوشوار [55] .پيش مومن ماتم آن پاك روح شهره تر باشد زصد طوفان نوح گفت آري ليك كو دور يزيد كي بد است آن غم، چه دير اينجا رسيدچشم كوران آن خسارت را بديد گوش كران اين حكايت را شنيدخفته بود ستيد تا اكنون شما تا كنون جامه دريديد از عزا!پس عزا از خود كنيد ي خفتگان زانكه بد مرگيست اين خواب گران روح سلطاني ز زنداني بجست جامه چون دريم و چون خوانيم دست [ صفحه 67] چونكه ايشان خسرو دين بوده اند وقت شادي شد

چو بگسستند بندسوي شاد [56] . روان دولت تاختند كنده و زنجير را انداختنددور ملك است و گه شاهنشهي گر تو يك ذره از ايشان آگهي ورنه ي آگه برو بر خود گري زانكه در انكار نقل و محشري بر دل و دين خرابت، نوحه كن چون نمي بيند جز اين خاك كهن ورهمي بيند چرا نبود دلير پشت دار و جان سپار و چشم سيردر رخت كو از پي دين فرخي؟ گر بديدي بحر كو كف سخي؟!آنكه جو ديد آب را نكند دريغ خاصه آنكو ديد دريا را وميغ [57] . [ صفحه 68] طبق اين نظريه صوفيانه، شهادت امام حسين عليه السلام با آن همه عظمت و جلالت پوچ و خالي از معني و محتوي مي گردد و در عين حال جلادان كشنده امام حسين عليه السلام تبرئه مي شوند زيرا آنها هم نه به اراده و انتخاب خود، بلكه به مشيت الهي براي اين كار از همان روز الست انتخاب شده اند و آلت اجراي اراده خداوند بوده اند و نيز نهضت عاشورا عاري از پيام مي گردد و همه جباران يزيدي براي هميشه از خطر عاشورا و خاطره حسين عليه السلام مصون مي مانند و جهت شهادت از مقابله با قدرتهاي جور و ستم به سوي هيچ منحرف مي شود.ترديدي نيست كه زبان اين حادثه زبان دل است و عرفان در شناختن آن نقش كليدي دارد و اساسي ترين جنبه هاي قيام حسيني جنبه پاكبازي او در راه حق است، ولي بايد توجه داشت عرفاني كه برخاسته از كتاب و سنت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام باشد نه عرفان مسيحي و بودائي و هندي و غيره... و به اصطلاح عرفان التقاطي پس به

اسرار صوفيانه و عارفانه مانند عمان ساماني يا صفي عليشاه و... پرداختن و ابعاد ديگر آن را ناديده گرفتن به سيماي كامل اين واقعه شگفت انگيز لطمه مي زند و تنها به اهل عرفان و متصوفه اختصاص پيدا مي كند در صورتي كه نهضت امام حسين عليه السلام براي همگان اسوه و مايه هدايت است. [ صفحه 69]

روش فقهي

يكي از ابعاد حادثه عاشورا جنبه تكليفي يا عمل به وظيفه شرعي است. ترديدي نيست كه امام حسين عليه السلام در آن شرائط، بيعت با يزيد را حرام و امر به معروف و نهي از منكر را واجب مي دانست و سكوت در برابر يزيد را موجب نابودي اسلام تلقي مي كرد. اگر وجوب تلاش براي تشكيل حكومت اسلامي و جهاد عليه اهل بغي را نيز بر آن تكاليف بيفزاييم، ابعاد فقهي نهضت گسترش خواهد يافت. بررسي حادثه از جنبه ياد شده را شيوه فقهي بر عهده دارد. [58] . اگر نهضت عاشورا را بخواهيم با روش فقهي ارزيابي كنيم، خيلي از سئوالات بي پاسخ مي ماند. اگر بگوئيم امام عليه السلام براي سقوط رژيم اموي و تشكيل حكومت اسلامي قيام مسلحانه كرد و شكست او از روز اول قابل پيش بيني بود و ظاهر امر هم همين را نشان مي دهد، چنانكه خويشاوندان مهربان و دلسوز امام چون «محمد حنفيه» برادر امام و «عبدالله بن جعفر» همسر «زينب كبري عليهاالسلام» و «عبدالله بن عباس» و... او را به هنگام خروج، از رفتن باز مي داشتند و به ماندن فرا مي خواندند.چرا امام به حرف ناصحان خير خواه گوش نداد؟! چگونه شد كه امام به رأي و نظر سران و بزرگاني كه او را از رفتن به عراق منع

مي كردند و [ صفحه 70] صريحا كشته شدنش را مطرح مي ساختند، توجه نفرمود و رأي خود را كه عاقبت منتهي به شهادت شد، دنبال كرد؟ و چرا در اين سفر پر خطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه پيش بيني مي كردند، يعني يك امر غير قابل پيش بيني حتي براي افراد عادي هم نبود. لهذا قبل از آنكه ايشان حركت بكنند، تمام كساني كه آمدند و مصلحت انديشي كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري بر خلاف مصلحت تشخيص دادند. يعني آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عدي بود و به مقياس و معيار حفظ جان امام و خاندانش به اتفاق آراء به او مي گفتند، آقا رفتن خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است تا چه رسد كه بخواهيم اهل بيت را به همراه خودتان ببريد، راست هم مي گفتند، خود امام در روز عاشورا وقتي اوضاع و احوال را به چشم ديد، فرمود: «لله در ابن عباس ينظر من ستر رقيق». «مرحبا به ابن عباس كه حوادث را از پشت پرده نازك مي بيند». تمام اوضاع امروز وضع مردم كوفه و وضع اهل بيت مرا در مدينه به من گفت.امام به آنها جوابي مي داد كه ديگر نتوانند در اين باره حرف بزنند در جواب يكي از آنها فرمود: «لا يخفي علي الأمر». «مطلبي كه تو مي گوئي، بر خودم نيز پنهان نيست خودم هم مي دانم».اگر عمل امام را مصداق «جهاد» بدانيم، باز در اين صورت به [ صفحه 71] اشكال بر مي خوريم زيرا با دست خالي جلو نيزه و تيغ و تير رفتن وظيفه

شرعي نيست، بلكه از لحاظ شرعي اشكال دارد، آدم مسئول و مؤاخذه مي شود به جهت فرموده حق تعالي: «و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة».«يعني خود را به دست خود به هلاكت ميندازيد». جهادي كه سرنوشتش شكست و مرگ حتمي است، انتحار است. به سود كفر و ظلم است فائده اي ندارد و آن نظريه اي كه مي گويد: امام براي سقوط رژيم اموي و به دست گرفتن زمام حكومت و امامت مردم قيام رسمي مسلحانه كرد، منتهي در اثر خيانت مردم و حيله دشمن و كودتاي كوفه و قلت نيرو شكست خورد، يعني براي غلبه بر دشمن قيام كرد نه براي اينكه كشته شود، در اثبات منطق خود و رد نظر طرف مقابل خود، مي گويد: اگر واقعا امام از مدينه بيرون آمد تا كشته شود، در اين صورت اين ايراد به او وارد است كه پس اين قيام يك قيام بي ثمر بوده است و امام خود را مفت به كشتن داده است و به جاي آن بهتر بود كه در مسجد مي نشست و لااقل به نقل و طرح احاديث پيغمبر مي پرداخت و امروز كه مي بينيم از حضرت امام حسين عليه السلام - برخلاف ديگر ائمه - احاديثي به ما نرسيده است، به اين علت بوده كه وي خود را به كشتن داده است كه اگر مي ماند، لااقل مي توانست منشأ خدمتي در اين جهت باشد كه نشد.و اگر عمل امام را از باب امر به معروف و نهي از منكر بدانيم، باز هم اشكال پيش مي آيد زيرا از شرائط وجوب امر به معروف و نهي از [ صفحه 72] منكر، اينكه بر انكار او فسادي مترتب نشود، پس هر گاه

گمان كند كه از اين منع و انكار ضرري متوجه جان و يا مال او مي شود، يا ضرري به يكي از مسلمانان مي رسد، وجوب ساقط مي شود. به اين معني شرط مذكور مرزهاي امر به معروف و نهي از منكر را مشخص كرده است.ولي عمل امام نشان مي دهد كه ارزش امر به معروف و نهي از منكر بالاتر از اينهاست. امام براي آن اهميتي بالاتر از جان و مال و حيثيت انسان قائل است زيرا آن حضرت با عمل حيرت انگيز خود به جهان و جهانيان نشان داد كه انسان در راه امر به معروف و نهي از منكر به جائي مي رسد كه مال و جان و آبروي خودش را بايد فدا كند و ملامت مردم را متوجه خود سازد همان طوري كه امام حسين عليه السلام كرد احدي از علما و فقهاي عصر امام نهضت خونين آن حضرت را تصويب نمي كرد. البته در سطحي كه آنها فكر مي كردند درست هم فكر مي كردند ولي در سطحي مي انديشيدند كه اگر اين مسافرت براي به دست گرفتن حكومت است، آينده خوشي ندارد.بعضيها به خاطر همين سئوالات خود را راحت كرده و گفته اند كار امام حسين عليه السلام مخصوص خودش است و او در هر شرائط به وظيفه خود عمل كرده است به اصطلاح «قضية في واقعة» و قابل پي جوئي نيست! به دستورات اسلام كه دستورات كلي و عمومي است، مربوط [ صفحه 73] نيست علما و فقهاي آن عصر نيز از كار امام سر در نمي آوردند و منطق امام را نمي فهميدند و آنها عموما در آن شرائط حركت امام را به خصوص با اهل بيتش جايز نمي دانند ولي پيداست

امام چيزي را مي بيند كه ديگران نمي بينند، همان مثل معروف، آنچه را كه ديگران در آينه نمي بينند او در خشت خام مي بيند. اثر كار خودش را در طول تاريخ مي بيند، او منطقي دارد ما فوق منطق علما و فقهائي كه در اجتماع آن روز بودند. «ابن عباس، ابن حنفيه، عبدالله بن جعفر و ابن عمر» و عده زيادي در كمال خلوص نيت، امام را از رفتن به كربلا نهي مي كردند همه متوليان عقل و دين، نصيحتگران شرع و عرف همه يكصدا مخالف حركت امام بودند آنها روي منطق و مبناي خودشان حق داشتند ولي امام چيزي را مي ديد كه آنها نمي ديدند. نه آنها به اندازه آنها خطر را احساس مي كردند و نه مي توانستند بفهمند كه چنين قيامي در آينده چه آثار بزرگي دارد. اما او به طور واضح مي ديد و او به استناد رويايي كه البته در حكم يك وحي قاطع است، فرمود: در عالم رؤيا جدم به من فرموده است «ان الله شاء أن يراك قتيلا» [59] . گفتند پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچه ها را همراهتان مي بريد؟ فرمود: اين را هم جدم فرمود: «ان الله شاء أن يراهن سبايا» [60] . «يعني خداوند خواسته [ صفحه 74] ترا شهيد و خانواده ات را اسير ببيند».كلمه مشيت خدا يا اراده خدا در دو مورد بكار مي رود كه يكي را اصطلاحا اراده تكويني و ديگري را اراده تشريعي مي گويند.اراده تكويني يعني قضاء و قدر الهي كه اگر چيزي قضا و قدر حتمي الهي به آن تعلق گرفت، معنايش اين است كه در مقابل قضا و قدر الهي جز تسليم كار ديگري نمي شود

كرد و در اينجا مشيت به آن معنا نيست.معناي اراده تشريعي اين است كه خداوند اين طور راضي است يعني رضايت خداوند در اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشي، جدم به من گفته است كه رضاي خدا در شهادت توست. جدم به من فرموده است اينها اسير باشند يعني اسارت اينها رضاي خداست [61] .علما و بزرگان آن عصر همه يك جور عقيده داشتند اما امام حسين عليه السلام عقيده ديگري در سطح عالي داشت همه يك جور قضاوت مي كردند اما نظر امام با آنها تفاوت داشت معلوم است كه كار امام يك كار حساب شده است يك رسالت و يك مأموريت است.طرز تلقي فقهي در ميان ابعاد متعدد مسأله تنها از يك بعد [ صفحه 75] مي تواند در كم و چون آن به بررسي پردازد و محدوده آن از چند مسأله تجاوز نمي كند. اين بعد فقط به چند مسئله محدود است و شكي نيست حادثه اي به اين عظمت در چارچوب ديدگاه فقهي آن عصر نمي گنجد بدين معني:همچنان كه داستان شگفت انگيز خضر و موسي و كارهاي عجيبي كه خضر انجام داد كه اسرار دروني اين حوادث حتي بر موسي هم مشكوف نبود، با موازين فقهي و قانوني سازگار نيست [62] حادثه كربلا را هم نمي توان در چارچوب موازين فقه جا داد [63] .يكي از ابعاد عميق حادثه كربلا، بعد اخلاقي آن است وقتي از اين ديدگاه به حادثه مي نگريم، مي بينيم يك صحنه نمايش اخلاق اسلامي است يكي از عناصر اخلاقي موجود در اين حادثه وفا و ايثار است اساسا حادثه كربلا نمايشگاه ايثار و وفاست آيا براي ايثار و وفا تجسمي بهتر از

حادثه كربلا مي توان پيدا كرد؟!ايثار كه يكي از باشكوهترين تجليات عاطفي روح انسان است، [ صفحه 76] در مكتب اهل بيت عليهم السلام بسيار قوي است و مي دانيم سوره «هل اتي» براي ارج نهادن به ايثار اهل بيت عليهم السلام نازل شده و سندي بزرگ براي فضيلت اين خاندان است و در آن مي فرمايد:(و يطعمون الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا)«و غذاي خود را با اين كه آن علاقه (و نياز) دارند، به مسكين و يتيم و اسير مي دهند (و مي گويند) ما شما را براي خدا اطعام مي كنيم و هيچ پاداش و تشكري از شما نمي خواهيم».كاري كه خاندان وحي در اينجا انجام دادند، بالاتر از وظيفه فقهي و تكليفي آنها بود آنها ايثار كردند و سه روز خود و فرزندانشان گرسنه ماندند غذاي خود را در راه خدا به فقير و يتيم و اسير دادند و اين يك وظيفه تكليفي نبود، بلكه آنها به وظيفه اخلاقي و انساني خود كه بالاتر از وظيفه فقهي است، عمل كردند و در حادثه كربلا هم وظيفه فقهي و تكليفي امام همان بود كه فقها به آن اصرار داشتند ولي كار امام بالاتر از اين بود او به وظيفه اخلاقي و انساني خود عمل كرد. بهترين تجليگاه «ايثار» اين عاطفه انساني و اسلامي حادثه كربلا است. و براي ايثار، تجسمي بهتر از داستان حضرت عباس نمي توان يافت. او بعد از آن كه چهار هزار مأمور شريعه فرات را كنار زد و اسب خود را داخل آب [ صفحه 77] برد، به طوري كه آب به زير شكم اسب

رسيد، مشكش را پر از آب كرد و چون خود به شدت تشنه بود، مقداري آب برداشت و جلوي دهانش آورد تا بنوشد، ديگران از دور ناظر بودند آنها همين قدر گفته اند ما ديديم كه آب ننوشيد و آب را ريخت. تاريخ مي گويد: «فذكر عطش الحسين عليه السلام» يادش افتاد كه برادرش تشنه است گفت: شايسته نيست حسين در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.آب شرمنده ايثار علمدار تو شد كه چرا تشنه از او اين همه بي تاب گذشت خطاب به خود گفت:يا نفس من بعد الحسين هوني فبعده لا كنت ان تكوني اي نفس مي خواهم بعد از حسين نماني، تو مي خواهي آب بخوري و زنده بماني؟ در حالي كه حسين در خيمه تشنه است».در اينجا وظيفه تكليفي و فقهي حضرت عباس اين بود كه به مجرد رسيدن به شريعه، آب بخورد و نيرو بگيرد و زنده بماند ولي حضرت عباس به وظيفه اخلاقي خود عمل كرد با اين كه به شدت تشنه بود، ولي آب نخورد و با لب تشنه از شريعه بيرون آمد.بدين ترتيب عباس در «جهاد اكبر» يعني «جهاد با نفس» نيز پيروز گرديد. [ صفحه 78] امام صادق عليه السلام فرمود: «رحم الله عمي العباس لقد آثر و ابلي بلاء حسنا» [64] .«خدا رحمت كند عمويم عباس را، عجب نيكو امتحان داد، ايثار كرد و حداكثر آزمايش را انجام داد براي عمويم عباس مقامي در نزد خدا است كه تمام شهيدان غبطه مقام او را مي خورند».يا اين كه مي خوانيم به هنگامي كه امام مشغول نماز گرديد، يكي از ياران او، خودش را سپر امام كرد و آنقدر تير به بدن او خورد كه

ديگر ياراي مقاومت از دست داد و بر زمين افتاد. در لحظات آخرش امام، خود را به بالينش رساند او تازه شك مي كرد آيا به وظيفه خود عمل كرده يا نه، مي گويد: «اوفيت يا ابا عبدالله؟» «آيا من توانستم وفا بكنم يا نه؟». [ صفحه 79]

كار آمدترين شيوه براي شناخت نهضت عاشورا

اشاره

شيوه هاي مذكور براي شناخت نهضت عاشورا كافي نيستند، جامع ترين و كار آمد ترين شيوه اي كه براي تحريف شناسي عاشورا مي توان به كار گرفت، اسلوب امام شناسي است. شناختن نهضت عاشورا نياز به احاطه و توجه به جهات و حقايق و مسائل بسياري دارد كه در فهم و دريافت درست اين موضوع موثر است. و هر چيزي از اين حادثه كه با شئون امامت سازگار نباشد، آن تحريف شده است و اسناد و مداركي كه با شئون امامت همخواني دارند همان واقعه راستين عاشورا است. مدعاي ما اين است كه طرح امام شناسي يكي از كارآمدترين معيارها براي تحريف شناسي حادثه عاشورا است بديهي است نمي توان اين واقعه را يك پيش آمد ساده تاريخي شمرد و روي آن نظر داد.براي اثبات اين مدعا و تبيين اصول و مباني اين شيوه ذكر چند [ صفحه 80] مقدمه ضرورت دارد:

قائده لطف

1- چنانكه از راه «لطف» و عنايت الهي لازم است اشخاصي تعيين شوند كه وظائف انساني را از راه «وحي» درك نموده و به مردم ابلاغ نمايند، همچنين وظيفه لطفي پروردگار جهانيان ست كه براي تداوم اين راه بعد از رحلت پيامبران جانشينان معصومي براي آنان قرار دهد كه جامعه بشري را در پيمودن راه كمال و سعادت كمك كنند.پس به اعتقاد شيعه «امامت» چيزي فراتر از رياست و حكومت بر مردم و مرجعيت ديني است، بلكه تمام وظائف پيامبران (بجز دريافت وحي) براي امامان ثابت است و به همين دليل شرط عصمت كه در پيامبران مي باشد، در امام نيز هست [65] .از اينرو «امامت» در نزد شيعه چنين تعريف شده است: «هي منصب الهي حائز لجميع الشؤون

الكريمة و الفضائل الا النبوة و ما يلازم تلك المرتبة السامية» [66] .«امامت يك منصب الهي است كه تمام شئون والا و فضائل جز نبوت و لوازم آن را در بر دارد».«شيخ مفيد» (413-336 ه) مي گويد:«اماماني كه جانشينان پيامبرانند، در اجراي احكام و اقامه [ صفحه 81] حدود و حفظ شريعت و تربيت مردم همانند پيامبران معصوم هستند [67] .«.امامت نزد شيعه يك منصب و موهبت الهي است كه تنها از سوي خدا به دارنده آن اعطاء مي شود و همان فضائل و امتيازات پيامبر (جز مقام نبوت) را داراست و كار او منحصر به حكومت و مرجعيت ديني نيست، بلكه هدايت همه جانبه دين و دنيا را بر عهده دارد.از آيات و روايات زيادي استفاده مي شود كه «امام» علاوه بر ارشاد و هدايت ظاهري، داراي يك نوع هدايت و جذبه معنوي است كه از سنخ عالم امر و ملكوت مي باشد و به وسيله حقيقت و نورانيت و باطن ذاتش، در قلبهاي شايسته مردم تأثير و تصرف مي نمايد و آنها را به سوي مرتبه كمال و غايت ايجاد جذب مي كند [68] .پس مسأله ولايت معنوي توسط خود امامان مطرح شده و در ژرفاي انديشه شيعيان ريشه دوانيده و جزء اصول مذهب شيعه شمرده مي شود چنان كه هر شيعه اي به چنين امامت و ولايتي اقرار و اعتراف دارد يعني معتقد است كه امام داراي چنين روح كلي است و در زيارت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام از دور و نزديك به نحو خطاب سلام مي دهد و سلام به نحو تخاطب شرطش حضور است و همچنين در [ صفحه 82] مقام توسل

و استغاثه به انها به نحو خطاب سخن مي گويد. تازه يك فرد شيعه اين كلمات را براي يك امام مرده مي گويد (البته از نظر او زنده و مرده امام فرقي ندارد) [69] .البته ولايت معنوي «امام» از بعد انسان كامل بودن او كه مظهر اسماء و صفات خداست، ناشي مي شود. زيرا امام، كامل ترين و عالي ترين مظهر انسانيت در بعد الهي آن است رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره بعد الهي و كمال انساني علي عليه السلام در زماني كه او هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، به وي فرمود: «انك تسمع ما أسمع و تري ما أري الا انك لست بنبي و لكنك وزير» [70] «يعني آنچه را من مي شنوم تو نيز مي شنوي و آنچه را كه مي بينم، تو نيز مي بيني (يعني صداي جبرئيل را هنگام اداي وحي مي شنوي و خود او را همانند من مي بيني) الا اين كه تو پيغمبر نيستي، بلكه وزير و مددكار من هستي».و اين اوج كمال انساني و اتصال به قرب الهي است از آنجائي كه امامان همه، از نور واحدي هستند، آنچه درباره امام به طور كلي گفته مي شود در مورد هر يك از دوازده امام نيز صادق است [71] . [ صفحه 83]

علم امام

امام به حقايق جهان هستي به اذن خدا واقف است اعم از آنها كه تحت حس قرار دارند و آنها كه بيرون از دايره حس مي باشند. مانند موجودات آسماني و حوادث گذشته و وقايع آينده. وو راه اثبات علم امام از راه نقل روايات متواتري است كه در جوامع حديث شيعه مانند: كافي، بصائر و كتب صدوق و بحار الانوار و غير آنها

ضبط شده است. به موجب اين روايات زياد، امام از راه موهبت الهي نه از راه اكتساب، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه را بخواهد به اذن خدا به ادني توجهي مي داند.به موجب روايات فراواني كه در منابع حديثي وارد شده است، منابع علم امام متعدد و متنوع است. در درجه اول مسأله آگاهي آنها به تمام معاني قرآن مجيد است و در درجه دوم علومي است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله به آنها رسيده است و در درجه بعد تأييدات الهي و الهامات قلبي و ارتباط با فرشتگان و عالم غيب است. از بعضي روايات استفاده مي شود كه در هر شب جمعه روح امامان علوم و دانشهاي تازه اي را از سوي خداوند دريافت مي دارند، از جمله حديثي از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ما در هر شب جمعه خوشحالي تازه اي داريم.راوي مي گويد گفتم: خداوند بر سرور شما بيفزايد منظورتان از اين خوشحالي چيست؟ فرمود: [ صفحه 84] «اذا كان ليلة الجمعة و افي رسول الله العرش و وافي الأئمة معه و وافينا معهم فلا ترد ارواحنا الي ابداننا الا بعلم مستفاد و لولا ذلك لا نفدنا» [72] «هنگامي كه شب جمعه مي شود (روح مقدس) رسول خدا صلي الله عليه و آله به عرش الهي مي رود و ارواح ائمه نيز با او ملاقات مي كنند (و روح) من نيز با آنها به آنجا مي رود، سپس روح ما به بدن ما باز نمي گردد مگر با علم و دانش جديدي و اگر چنين نبود، دانش ما پايان مي گرفت».در بسياري از اين روايات وارد است

كه پيغمبر و نيز هر امامي در آخرين لحظات زندگي خود علم امامت را به امام پس از خود تحويل مي دهد [73] .در همان باب روايات متعدد ديگري در اين زمينه نيز ديده مي شود كه اينجا جاي شرح آنها نيست.با توجه به اين روايات، معلوم مي شود كه منابع علمي امامان مسأله ساده اي نيست، منابعي در اختيار آن بزرگواران است كه آنها را از ساير مردم ممتاز مي سازد [74] .و از راه عقل نيز براهيني است كه به موجب آنها امام عليه السلام به [ صفحه 85] حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عهد خود و مظهر تام اسماء و صفات خدائي و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه شخصي آشناست و به حسب وجود عنصري خود به هر سوي توجه كند براي وي حقائق روشن مي شود.

دستورالعمل امامان

بر حسب اخبار متواتر برنامه كار و دستور العمل دوران امامت هر يك از امامان قبلا از طرف خداوند تعيين شده و توسط پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به آنها ابلاغ گرديده است و هر كدام در عصر خود مكلف به وظائفي بودند و تعهداتي داشتند كه طبق آن عمل مي كردند.در كافي بابي است به نام «ان الائمة عليهم السلام لم يفعلوا شيئا و لا يفعلون الا بعهد من الله عز و جل و امر منه لا يتجاوزونه» [75] .«ائمه عليهم السلام جز به عهد و فرمان خدا كاري را انجام نداده و نمي دهد و از آن تجاوز نمي كنند». كه در آن چندين روايت در اين زمينه نقل شده كه از جمله «حمران» به امام باقر عليه السلام عرض كرد: قربانت گردم به من خبر دهيد كه موضوع

نهضت علي و حسن و حسين عليهم السلام و قيام ايشان براي دين خدا و مصيبتهائي كه ديدند، از قبيل كشته شدن به دست طاغيان و پيروزي آنها بر ايشان تا آنجا كه كشته شدند و مغلوب گشتند چگونه بود؟ [ صفحه 86] امام فرمود: «يا حمران ان الله تبارك و تعالي قد كان قدر ذلك عليهم و قضاه و امضاه و حتمه ثم اجراه فبتقدم علم ذلك اليهم من رسول الله قام علي و الحسن و الحسين و بعلم صمت من صمت منا» [76] .«اي حمران! خداي تبارك و تعالي آن مصيبتها را برايشان مقدر كرد و حكم فرمود و امضاء نمود و حتمي ساخت و سپس اجرا كرد (پس همه آن مصيبتها با علم و اجازه خدا بوده) و علي و حسن و حسين عليهم السلام از روي بصيرت و دانشي كه قبلا از رسول خدا صلي الله عليه و آله دريافته بودند، قيام كردند و هر كس از ما خانواده هم كه خاموشي گزيند، از روي علم است».امام حسين عليه السلام قهرمان كربلا - به عقيده شيعه اماميه - امام مفترض الطاعة و سومين جانشين از جانشينان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و صاحب ولايت كليه مي باشد و بايد در بررسي ابعاد شخصيت آن حضرت به اين مسأله توجه شود و اگر شخص حادثه شناس از ابعاد شخصيتي قهرمان حادثه با خبر نباشد، نمي تواند حادثه را درست ارزيابي كند و لذا يكي از اصول تحريف شناسي عاشورا توجه به جنبه امامتي و ولايتي حضرت سيد الشهداء است. بنابراين ممكن است مورخ و يا محققي با وجود آگاهي تاريخي به ابعاد حادثه به

تبيين چهره واقعي [ صفحه 87] افراد توفيق پيدا نكند و اين بدان جهت است كه پژوهشگر از نظر احساس و معرفت با آن واقعه هماهنگ نيست. و اين كه عده اي از نويسندگان اهل سنت با وجود آگاهي به ابعاد حادثه، نتوانسته اند چهره واقعي قهرمان حادثه را آن طوري كه بود، ترسيم نمايند. براي اين است كه آنان امام شناس نبوده اند و سخنيتي با آن حضرت نداشته اند و اين يك اصل مسلم است كه بايد ميان شخصيت واقعه شناس و شخصيت قهرمان حادثه سنخيتي باشد.معاني هرگز اندر حرف نايد كه بحر قلزم اندر ظرف نايدو اين كه مولف «شهيد جاويد» سعي مي كند قيام امام را از مجراي عادي و طبيعي و كارهاي عقلائي بررسي نمايد و كاري به امامت و عصمت حسين بن علي عليه السلام ندارد، چندان تفاوتي با نظر مورخان اهل سنت ندارد، زيرا كسي كه قيام امام را بدون عقيده به امامت و عصمت امام بررسي نمايد و كسي كه معتقد به امامت و عصمت امام باشد، ولي در بررسيهاي تاريخي اين عقيده را مداخله ندهد، نتيجه يكسان است. پس بررسي و تحقيق كسي در اين باره ارزش دارد كه مناسب شئون امامت و شامل توجيه و تفسير و تعليل تمام نواحي و اطراف اين واقعه بي نظير باشد.پس ناگزير بايد ميان شخص تحريف شناس و شخصيت قهرمان عاشورا سنخيتي باشد تا روح و رفتار امام حسين عليه السلام را با جان و دل [ صفحه 88] لمس كند و در آثار هنري و علمي خود منعكس سازد و شايد مهمترين عامل تحريفات واقعه عاشورا اين باشد كه نوعا انديشمنداني به معرفي اين واقعه همت

گماشته اند كه خود شناخت كافي از امام نداشته اند و امام را آن طوري كه بايد بشناسند، نشناخته اند. پس بهترين راه زدودن غبار تحريف از چهره عاشورا معرفي اين نهضت توسط انديشمندان امام شناس است.آري حادثه عاشورا از حوادث بي نظير تاريخ است و نمي توان به مقياس ساير حوادث و دعوتها و نهضتهاي سياسي يا ديني روي آن اظهار نظر كرد زيرا با دعوتهاي سياسي و قيام براي طلب حكومت و استثمار و استبعاد مردم فرق جوهري دارد و همين تفاوت آن را نافذتر و شور انگيزتر ساخته است. بنابراين نمي توان روي اين حادثه بدون در نظر گرفتن اين ويژگيها اظهار نظر نمود و اين قيام را مانند يك قيام عادي تشريح و توصيف كرد زيرا اگر آن را يك قيام عادي بشماريم، تمام جزئيات آن را نيز بايد عادي بدانيم در حالي كه به طور قطع نمي توان قسمت مهمي از اين قيام مقدس را به طور قطع نمي توان قسمت مهمي از اين قيام مقدس را به طور عادي تفسير و تعبير كرد.چون آغاز قيام و شكل حركت امام از مدينه به مكه و از مكه به سوي كوفه به هيچ وجه شبيه قيامها و نهضتهاي سياسي و نظامي نيست و با موازين عادي تطبيق نمي كند، معلوم مي شود كه اين قيام يك مأموريت الهي و داراي رمز و سر ملكوتي بوده كه امام آن را از روي [ صفحه 89] دستور محرمانه غيبي پذيرفته است.امام حسين عليه السلام نظر به امامت و رهبري واقعي كه داشت، نمي توانست با يزيد بيعت كند زيرا بيعت با يزيد امضاي نابودي اسلام بود و او تكليفي جز امتناع از بيعت نداشت، و

خواست خدا هم از وي همين بود.از آن طرف امتناع از بيعت اثري تلخ و ناگوار داشت زيرا رژيم هولناك اموي با تمام نيرو از امام بيعت مي خواست و به كمتر از بيعت قانع نبود و از اين روي شهادت امام عليه السلام در صورت امتناع از بيعت، قطعي بود.امام حسين عليه السلام نظر به رعايت مصلحت اسلام و مسلمين تصميم قطعي بر امتناع از بيعت و شهادت گرفت و بي محابا مرگ را بر زندگي ترجيح داد و تكليف خدائي هم همين بود.مرحومه «علامه طباطبائي» در اين باره مي نويسد:«آري سيد الشهدا عليه السلام تصميم بر امتناع از بيعت و (در نتيجه) كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگي ترجيح داد و جريان حوادث نيز اصابت نظر او را به ثبوت رسانيد زيرا شهادت وي با آن وضع دلخراش مظلوميت و حقانيت اهل بيت را مسجل ساخت و پس از شهادت تا دوازده سال نهضتها و خونريزيها ادامه يافت و پس از آن همان خانه اي [ صفحه 90] كه در زمان حيات آن حضرت كسي درب آن را نمي شناخت، با مختصر آرامشي كه در زمان امام پنجم به وجود آمد، شيعه از اطراف و اكناف مانند سيل به در همان خانه مي ريختند و پس از آن روز به روز به آمار شيعيان اهل بيت عليهم السلام افزود و حقانيت و نورانيتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلألؤ پرداخت و پايه استوار آن حقانيت توأم با مظلوميت اهل بيت عليهم السلام مي باشد و پيشتاز اين ميدان سيد الشهداء بود حالا مقايسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حيات آن حضرت با وضعي كه

پس از شهادت وي در مدت 14 قرن پيش آمد، و سال به سال تازه تر و عميق تر مي شود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابي مي كند و بيتي كه آن حضرت (بنا به بعضي از روايات) انشاد فرمود، اشاره به همين معني است:و ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولت آخريناسپس مرحوم علامه مي افزايد:«و به همين نظر بود كه معاويه به يزيد اكيدا وصيت كرده بود كه اگر حسين بن علي عليه السلام از بيعت با وي خودداري كند، او را به حال خود رها كند و به هيچ وجه متعرض وي نشود. معاويه نه از راه اخلاص و محبت اين وصيت را مي كرد، بلكه مي دانست كه حسين بن علي بيعت كننده نيست و اگر به دست يزيد كشته شود، اهل بيت حالت مظلوميت به خود مي گيرند و اين براي سلطنت اموي خطرناك و براي اهل بيت [ صفحه 91] بهترين وسيله تبليغ و پيشرفت است» [77] .

جلوه هاي معنوي

اشاره

قبل از آن كه به بعد عرفاني نهضت عاشورا بپردازيم، لازم مي نمايد اشاره اي به بعضي از جلوه هاي معنوي امام (قبل از حادثه ي عاشورا) داشته باشيم تا با ديدن اين جرقه هاي معنوي چشمهايمان به تماشاي انفجار عاشورا عادت نمايد زيرا اين مرد عظيم آن نور و حرارتي را كه در طول عمر خود ذخيره كرده بود، روز عاشورا در آن جلوه گاه معنويات، ظاهر و چشمها را خيره ساخت.حسين بن علي عليه السلام بر خلاف پندار صوفيان و عارفان كاذب، از اول با عبادت و اطاعت مأنوس بود و در مقام عبادت بسيار خاضع و خاشع بود و هميشه از روز رستاخيز با نگراني و ترس ياد مي كرد آنجا كه

به او مي گويند: اي فرزند رسول خدا چگونه صبح كردي؟ در پاسخ مي فرمايد:«اصبحت ولي رب فوقي و النار امامي و الموت يطلبني و الحساب محدق بي و أنا مرتهن بعملي لا أجد ما احب و لا ادفع ما اكره و الأمور بيد غيري فان شاء عذبني و ان شاء عفا عني فاي فقير [ صفحه 114] افقر مني». [109] .«روزگار را مي گذرانم در حالي كه پروردگارم ناظر بر اعمال من و آتش دوزخ در پيش است و مرگ در تعقيب من است و نامه ي اعمال من مانند طوق بر گردنم باشد و من در گرو اعمال خود مي باشم به دلخواه خود راهي ندارم و از آنچه بدم مي آيد، قادر بر دفع آن نيستم و كارها در دست ديگري است اگر بخواهد عذابم مي كند و اگر بخواهد مرا عفو مي كند، پس كدام فقير از من فقيرتر است»؟.

عاشورا و جلوه هاي معنوي

اشاره

ناگفته نماند كه ابعاد شخصيت امام حسين عليه السلام قهرمان عاشورا با يكديگر گره خورده و شخصيت جامع او را تشكيل داده اند. و لذا معرفي شخصيت آن حضرت تنها از يك بعد بر سيماي زيباي او غبار ابهام خواهد افشاند و چهره اي به نسبت ناقص از آن حضرت نشان خواهد داد. بنابراين زيبائي چهره ي قهرمان عاشورا در گرو اين است كه همه ي ابعاد او اعم از عرفان، حماسه، اخلاق، و اجتماعي بودن نشان داده شود. پس چهره ي زيبا و جامع امام حسين عليه السلام آنجاست كه عرفان، حماسه، اخلاق و اجتماعي بودن و... در هم آميزد و اين چنين نيست كه بعد حماسي آن از بعد عرفاني و يا بعد اخلاقي آن از بعد [ صفحه 115] اجتماعي اش جدا باشد. في المثل

عرفان از فضائل والاي انساني و حماسه و ستيز عليه ستم نيز از فضائل عالي انساني است و هر دو در شخصيت امام حسين عليه السلام در اوج كمال بود.از دعاهاي امام حسين عليه السلام است كه مرحوم «شيخ ابراهيم كفعمي» (متوفي 905) در كتاب «البلد الأمين و الدرع الحصين» آن را نقل كرده است:«اللهم منك البداء و لك المشية و لك الحول و لك القوة و أنت الله الذي لا اله الا انت جعلت قلوب اوليائك مسكنا لمشيتك و ممكنا لارادتك و جعلت عقولهم مناصب أوامرك و نواهيك، فأنت اذا شئت ما تشاء حركت من اسرارهم لو أمن ما ابطنت فيهم».«پروردگارا! ايجاد خلقت از توست و اراده و قدرت در دست تو و تو آن خدائي هستي كه جز تو خدائي نيست، دلهاي دوستانت را مركز اراده و مشيت خويش ساخته اي، و عقل هاي آنان را مقام و پايه ي اوامر و نواهي خود قرار داده اي، و هر وقت مي خواهي از اسرار نهاني آنان آنچه را كه نهان ساخته اي به حركت مي آوري و اراده ي خويش را بر زبان اوليائت جاري مي سازي آنگونه كه به آنان در ضميرشان فهمانده اي با عقلهائي كه تو را مي خوانند و با حقايقي كه به آنان عطا فرمودي به سوي تو دعا مي نمايند».«اللهم و اني مع ذلك كله عائذ بك لائذ بحولك و قوتك راض [ صفحه 116] بحلمك الذي...»«پروردگارا! با همه ي اين اوصاف به تو پناه مي برم و به نيرو و قدرت تو تكيه مي كنم و به هر حكمي كه با علمت درباره ي من جاري ساخته اي، رضايت دارم هر طوري كه مرا سير دهي، سير خواهم كرد و هر منظوري كه در حق

من داشته باشي، مقصود من نيز همان خواهد بود و از هر عملي كه موجب رضاي تو باشد، از خويشتن دريغ نخواهم كرد زيرا كه رضايت تو در آن است در وظائفي كه مرا به سوي آن فراخوانده اي، در حد توانم كوتاهي نخواهم كرد. به سوي آنچه كه به من نشان داده اي، سرعت دارم و در آن راهي كه مرا انداخته اي، سير خواهم كرد و در آنچه به من بصيرت داده اي بينا هستم وبه آنچه كه توجهم داده اي متوجه هستم.خداوندا مرا از توجه و عنايت خود دور مدار و مرا از دايره ي حمايت خود خارج نكن و مرا از نيروي خويش محروم مدار و از آن هدفي كه اراده ي تو به آن تعلق گرفته، مرا خارج مساز و روحم را بر صراط هدايت ثابت فرما و روش مرا به راه درست قرار ده تا مرا به آمال و آرزوهايم برساني و آنچه را كه براي من اراده فرموده اي و مرا براي آن آفريده اي، ارزاني دار...». [110] .در اين دعا، خلوص آن حضرت در آن بندگي و اطاعت، كاملا متجلي است. تكيه داشتن بر خدا و اميد بستن به نصرت و عنايت او، عامل تقويت روحي در مبارزه و ثبات قدم و در ميدان جنگ و يكي از [ صفحه 117] نشانه هاي ايمان بالاست، اين خصلت روحي در آن حضرت در سطح بسيار بالائي بود. «ابن عبدالبر» در «استيعاب» و «ابن اثير» در «اسدالغابة» نقل كرده اند كه امام حسين عليه السلام در شبانه روز هزار ركعت نماز بجا مي آورد و 25 مرتبه پياده به حج رفت و همراهان محملهاي او را مي كشيدند. [111] .«ابن شهراشوب» در «مناقب» مي نويسد:«به

امام حسين عليه السلام گفتند: علت ايه هم ترس از خدا چيست؟ فرمود: روز رستاخيز كسي در امان نيست مگر در دنيا خائف باشد».«لا يأمن يوم القيامة الا من خاف الله في الدنيا». [112] .«انس ابن مالك» روايت مي كند كه ديدم امام حسين عليه السلام در مكه بر سر قبر «خديجه عليهاالسلام» آمد و گريه سر داد و به من گفت: دوست دارم تنها باشم. انس مي گويد من خود را از وي مخفي كردم مشغول نماز شد و طول كشيد يك وقت مناجاتش را شنيدم كه مي گويد:يا رب يا رب انت مولاه فارحم عبيدا اليك ملجاه يا ذاالمعالي عليك معتمدي طوبي لعبد كنت أنت مولاه [ صفحه 118] و ما به علة و لا سقم أكثر من حبة لمولاه اذا اشتكي بثه و غصته اجابه الله ثم لباه اذا ابتلا بالظلام مبتهلا اكرمه الله ثم ادناه ناگاه شنيدم كه سروش غيبي جواب او را چنين داد:لبيك لبيك أنت في كنفي و كلما قلت قد علمناه صوتك تشتاقه ملائكتي فحسبك الصوت قد سمعناه دعاك عندي يحول في حجب فحسبك الستر قد سفرناه لوهبت الريح من جوانبه خر سريعا لما تغشاه سلني بلا رغبة و لا رهب و لا حساب اني انا الله [113] .و ليكن آنچه انسان را بهتر به مقام خلوص عبادت و مرتبه ي زهد و معرفت حسين عليه السلام آشنا مي سازد و همان دعاي عارفانه و عالمانه ي «عرفه» آن حضرت است وآن دعا مقام بالاي امام حسين عليه السلام را بيش از هر چيز آفتابي مي كند امام در اين نيايش منطقي ترين و واقعي ترين رابطه ي انسان را با خداوند توضيح مي دهد. [ صفحه 119]

بعد عرفاني

اساسي ترين جنبه هاي قيام حسيني، جنبه ي عرفاني و پاكبازي او در راه حق است.

براي نشان دادن جنبه هاي توحيدي و عرفاني و پاكباختگي در راه خدا و اين كه ماسوي الله را هيچ انگاشتن شايد همان دو جمله ي آن حضرت در اولين خطبه اي كه در مكه ايراد فرمود، كافي باشد. آن دو جمله چنين است: «رضي الله رضانا أهل البيت نصبر علي بلائه و يوفينا أجر الصابرين» [114] «ما اهل بيت از خودمان پسند و خوشنودي نداريم، آنچه خداوند به آن خشنود است، ما خانواده هم خشنوديم. يعني ما آنچه را كه خدا براي ما پسنديد، مي پسنديم و بر بلياتي كه از جانب خدا باشد، صبر مي كنم و او اجر و پاداش صابران را به طور كامل براي ما عطا مي كند».امام باقر عليه السلام به ديدار «جابر بن عبدالله انصاري» صحابي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفت و فرمود:«كيف أصبحت يا جابر؟! فقال: أصبحت والموت أحب الي من الحياة والفقر أحب الي من الغني و المرض أحب الي من الصحة».«اي جابر! حالت چطور است؟ عرض كرد اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم من در حالي هستم كه مرگ را بر زندگي و بيماري را بر سلامت و فقر را بر غنا و توانگري ترجيه مي دهم. امام باقر عليه السلام فرمود: اگر اين سؤال را تو از من مي كردي، من مي گفتم: [ صفحه 120] «ان قدرت لي الحياة فهي أحب الي و حين يقدر الموت فالموت احب الي و ان قدر لي الفقر فالفقر احب الي و ان قدر لي الغني فهو احب الي و ان قدر لي المرض فو أحب الي و ان قدرت الصحة فهي أحب الي».«اگر خداوند حيات و زندگي

را بر من تقدير كرده بود، آن را دوست تر مي داشتم و چون مرگ را تقدير كند، مرگ را دوست تر دارم و اگر فقر و ناداري را تقدير كند، همان را دوست تر دارم و اگر توانگري را تقدير كند، توانگري را دوست تر دارم و اگر بيماري را تقدير كند، همان را دوست تر دارم. يعني من از خودم پسندي ندارم. هر طوري كه خدا بپسندد من همان را مي پسندم هر طوري كه خداوند صلاح بداند، همان براي من خوب است».همين كه كلام امام باقر عليه السلام به اينجا رسيد، جابر از جاي خود برخاست و ميان دو چشم امام باقر عليه السلام را بوسيد و گفت: «أشهد انك وارث النبوة و باقر العلم حقا» «گواهي مي دهم كه تو وارث نبوت و حقا كه شكافنده ي علم هستي» [115] .با هوايش در تموز و دي خوشيم ماهي آبيم و مرغ آتشيم در عرفان اهل بيت عليهم السلام آدمي در مقامي است كه آنچه خداي تعالي درباره ي او اراده فرموده است، از زشت و زيبا و نعمت و نقمت و [ صفحه 121] صحت و مرض مورد پسندش است و به آن خشنود است و زبان حالش اين است كه:گر آسوده ور مبتلا مي پسندد پسنديدم آنچه خدا مي پسنددچرا دست يازم چرا پاي كوبم مرا دوست بي دست و پا مي پسندددر آخرين جمله هاي ابا عبدالله الحسين عليه السلام باز مي بينيم انعكاس همين مفاهيم هست آنجا كه آخرين تير بر سينه ي او نشست و از روي اسب به روي زمين افتاد در همان حال عرض كرد:«الهي رضا بقضائك و تسليما لأمرك، لا معبود سواك يا غياث المستغيثين» [116] .«بار خدايا به قضاي تو راضيم و بر امر

تو تسليمم، غير از تو معبودي نيست. اي پناه بي پناهان».در دايره ي قسمت ما نقطه تسليميم لطف آنچه تو انديشي و حكم آنچه تو فرمائي و هنگامي كه آخرين نفس خويش را تسليم حق مي نمود، عرض كرد:«پروردگارا تو نزديكي هنگامي كه فرا خوانده شوي و به آنچه [ صفحه 122] آفريده اي، احاطه داري و پذيرنده ي توبه از كسي هستي كه دست انابه به درگاهت بر آورد وتوانائي بر هرچه مي خواهي. ترا مي خوانم در حالي كه به شدت نيازمندم و ترا مي جويم در حالي كه تهي دستم وبه تو پناه مي برم در حالي كه هراسانم».هنگامي كه امام حسين عليه السلام به بيان اين سخن پرداخته، مي خواهد در آن حال به پروردگار خويش بگويد: من بر تمامي مصائبي كه بدان گرفتار آمده ام، خشنودم. و ناراضي و دلتنگ نمي باشم زيرا مرا مقصودي جز رضايت تو نيست.روز عاشورا در وداع آخر، امام حسين عليه السلام اهل بيت را هم به «رضا» به قضاي الهي و تسليم در برابر تقدير و مشيت پروردگار دعوت فرمود و خطاب به دخترش فرمود:«فاصبري علي قضاء الله و لا تشتكي، فان الدنيا فانية والاخرة باقية» [117] .«دخترم بر قضاي الهي صبر كن و زبان به شكايت باز مكن، زيرا دنيا فاني و آخرت باقيست».در حديثي از امام صادق عليه السلام مي خوانيم: سوره ي فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانيد كه سوره ي جدم حسين بن علي عليه السلام است، [ صفحه 123] هر كس آن را بخواند با حسين عليه السلام در قيامت در درجه ي او از بهشت خواهد بود. [118] .معرفي اين سوره به عنوان سوره ي حسين بن علي عليه السلام ممكن است به خاطر اين باشد كه مصداق

روشن «نفس مطمئنة» كه در آخرين آيات اين سوره واقع شده، حسين بن علي عليه السلام است آنجا كه مي فرمايد:(يا أيتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي).«تو اي روح آرام يافته! به سوي پروردگارت باز گرد در حالي كه هم تو از او خشنودي وهم او از تو خشنود است ودر سلك بندگانم داخل شو دربهشتم وارد شود».«آري اگر بنا باشد در معرفي نهضت عاشورا از روش عرفان استفاده شود، بايد طريقت عرفاني مبتني بر كتاب و سنت و سيره ي اهل بيت عليهم السلام باشد. نه عرفان التقاطي و صوفيگري كه با اين حادثه ي عظيم همخواني ندارد. در عرفان التقاطي سالك چون به حقيقت برسد، از عبادت و بندگي دست مي كشد و به گرد نماز و ساير عبادات نمي گردد. در عرفان التقاطي «شريعت» وسيله ي كمال سالك است و چون سالك به مرتبه ي كمال و شهود و وصول به حق رسيد، تكاليف شرعيه از او ساقط [ صفحه 124] است از اينجاست كه گفته اند: «تقيد به احكام شريعت وظيفه ي عوام است و حال خواص و اهل حقيقت از آن عالي تر است كه به رسوم ظاهر مقيد شوند».خدا را يافتم ديدم حقيقت برون رفتم من از قيد شريعت ولي در سير و سلوك خالص شرعي، براي «سالك» در همه حال و در هر مرحله و مقام كه باشد، مراعات آداب شريعت واجب و لازم است و در هيچ حال و مقامي اسقاط تكليف نمي شود. و نمونه ي بارز آن را در صحنه ي كربلا مي بينيم.روز تاسوعا لشگريان كوفه مانند حلقه اي گرداگرد حسين عليه السلام را گرفتند و هنگام عصر بر او و خيامش هجوم بردند و

گفتند بايد الساعه يا تسليم شويد، يا كشته مي شويد، برادرش «عباس» را نزد آنان فرستاد و گفت: «امشب را براي ما مهلت بگير كه دوست دارم امشب را به نماز و استغفار بگذرانم».امام حسين عليه السلام و يارانش تمام شب عاشورا را به نماز و استغفار و تضرع به درگاه الهي پرداختند «و بات الحسين عليه السلام و اصحابه طول ليلتهم يصلون و يستغفرون و يتضرعون» [119] «شب عاشورا، شب مناجات و راز و نياز و نماز امام و يارانش بود به طوري كه زمزمه ي قرآن و دعا و نيايش و نماز از [ صفحه 125] خيمه ها همچون كندوي زنبور عسل به گوش مي رسيد».لهم دوي كدوي النحل و هم ما بين راكع و ساجد و و قاري للقرآن» [120] .صبح عاشورا با اصحابش نماز خواند آنگاه صفوف كوتاه آنان را مرتب كرد و فرمود: «بزرگ زادگان، صبر و استقامت ورزيد، مرگ به منزله ي پلي است كه از آن مي گذريد و وارد بهشت مي شويد».«صبرا بني الكرام! فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الي الجنان الواسعة...».پس از آن خودش در جلو آنها ايستاد و دستها را به درگاه خدا برداشت و گفت:«اللم أنت ثقتي في كل كرب و أنت رجائي في كل شدة وأنت لي في كل حال...».«خدايا، در هرمصيبتي اعتمادم بر تو و در هر سختي اميدم به تو است. چه بسيار مصيبتها كه دل را سست وآدمي را بيچاره مي كند، دوستان او را وامي گذراند و دشمنان سرزنش مي كنند و توئي كه در آن هنگام دل نگه مي داري و از اندوه فرج مي بخشي و مهمات را كفايت مي كني» [121] . [ صفحه 126] هنگام

ظهر «ابو ثمامه» صاعدي عرض كرد: «اي پسر پيغمبر، جانم به قربانت، اينان به ما نزديك شدند و چيزي از عمر ما باقي نمانده اما به خدا تا من كشته نشوم تو كشته نخواهي شد. اينك موقع ظهر است دوست دارم اين نماز را با تو خوانده باشم و عازم لقاء خدا گردم».اما به آسمان نظر كرد و گفت: «نماز را به ياد ما آوردي، خدا ترا با نماز گزاران محشور كند».«ذكرت الصلاة جعلك الله من المصلين الذاكرين، نعم هذا اول وقتها».آنگاه بفرمود نماز را مطابق دستوري كه در هنگام جنگ و ترس از دشمن مقرر است، خواندند. ببينيد اين چه نمازي بود، نمازي كه تير مثل باران مي ريخت ولي حسين عليه السلام و يارانش، غرق در حالت خودشان بودند. يكي فرنگي مي گويد: «چه نماز شكوفائي خواند حسين بن علي، نمازي كه دنيا نظير آن را سراغ ندارد». [122] .صورت مقدسش را روي خاك داغ مي گذارد و مي گويد: «بسم الله و بالله و علي ملة رسول الله». [123] . [ صفحه 127] اينجاست كه عقل در مقام حيرت بر مي آيد و مي پرسد: آيا در جهان نزد پروردگار منزلتي بالاتر از مزلت حسين عليه السلام مي توان يافت؟ و آيا احدي در اين راه فداكاري نموده است آنچنانكه حسين عليه السلام جانبازي و از خود گذشتگي نشان داده؟ آيا كسي نمازي را كه امام حسين عليه السلام روز عاشورا با يارانش در صحراي سوزان كربلا خواند، خوانده است؟! اگر عبادت در شرائط عادي نردبان قرب است، و نماز تعالي روان و معراج و مؤمن است، اين نمازي كه حسين عليه السلام روز عاشورا خواند، چه خاصيت عجيب و تأثير شگرفي مي توان

داشته باشد؟!يكي از مورخين معاصر مي نويسد:«نماز براي مسلمين موجب تقويت روح و آرامش دل و قوت عزيمت است. نماز در هنگام سختي ها و مصيتها بهترين تسليت بخش دل آنهاست. اسلام دستور داده كه مردم شبانه روز پنج بار نماز بخوانند به علاوه در هنگام زمين لرزه يا آفتاب و ماه گرفتگي و در هنگام هر ترسي نماز بخوانند بيشتر شهداي راه حق هنگام مردم نماز مي خواندند و دل آنان آرام مي شد و با طمأنينه ي خاطر، جان تسليم مي كردند».سپس مي گويد:«حسين عليه السلام در ظهر عاشورا نماز سوزاني خواند كه مي توان [ صفحه 128] گفت دل سنگها را سوزاند» [124] در همان نماز چند تن از يارانش شهيد شدند.از اين به بعد كه نگاه مي كنيم، مي بينيم نهضت حسيني، نهضتي است عرفاني و خالصا لله، فقط و فقط حسين است و خداي خودش گوئي چيز ديگري در كار نيست. از صبح عاشورا سيدالشهداء همواره مراقب ياران و جوانانش بود و هر كدام از آنها در ميان دشمن محصور مي شد، خود امام يابرادرش عباس به كمك او مي شتافتند و چون كشته مي شدند، كشته هاي آنها را جمع آوري مي كرد، پس از آن كه كسي باقي نماند، شخصا به دفاع پرداخت و رجزها خواند و شجاعتي از او نمايان گشت كه مورد تحسين دوست و دشمن قرار گرفت. چون لشگر بر او هجوم مي آوردند جلو حمله ي آنها را مي گرفت و در كنار خيمه ها مي ايستاد و مي گفت: «مرگ از ننگ بهتر است» مي گفت: من عيالات پدرم را حمايت مي كنم و بر دين جدم مي گذرم. مي گفت: در افتخار من بس است كه فرزند پاكانم. من يك تنه با شما مي جنگم اگر شما را شكست

دادم براي من فخري نيست و اگر كشته شدم من مغلوب نيستم. در هر حال من پيروزم چون نتوانست سواره بر اسب بايستد، پياده جنگيد و چون نتوانست پياده بجنگد با سر زانو حركت مي كرد. و دشمن را از تعرض به خيام طاهرات مانع مي شد و مي گفت: «اي مردم، [ صفحه 129] اگر دين نداريد، اقلا آزاد مرد باشيد».روز عاشورا وقتي تير زهراگين بر قلب آن حضرت نشست و خون فواره زد سر به آسمان برداشت و با خدا چنين زمزمه كرد: «اللهم انك تري ما يصنع بولد نبيك» [125] .سپاهيان «ابن سعد» مي گويند: «هر اندازه كار بر حسين سخت تر مي شد، قدمش راسخ تر و چهره اش برافروخته تر مي گشت» بعضي از آنان كه حال جان دادنش را تماشا كرده اند، گفته اند كه: «فو الله ما رأيت قط قتيلا مضمخا بدمه أحسن منه و لا أنوار وجها و لقد شغلني نور وجهه و جمال هيئته عن الفكرة في قتله» [126] . «به خدا سوگند هرگز نديده بودم كشته به خون آغشته اي را بهتر و خوش روتر از او، نور و چهره و زيبائي هيئت او مرا از انديشه شهادت او باز داشت».در حسين عليه السلام ايمان و حقيقتي بود كه هر چه بيشتر به او مصيبت مي رسيد، آن ايمان و حقيقت ظاهرتر مي شد و چون به شهادت رسيد، نمايان تر گرديد. بايد به آنان كه از برافروختگي چهره حسين تعجب داشتند، گفت: اين چهره پس از شهادتش به مراتب فروزان تر شد چهره حسين عقيده و حقيقت اوست كه بعدا در جهان درخشان و تابان گشت و هر چه زمان مي گذرد، روشن تر و برافروخته تر مي گردد. [ صفحه 130] راستي اين چه عظمت

روح و علو طبع و عزت نفس حيرت انگيزي است كه از اين مرد الهي ظاهر گشته است و براي پي بردن به عظمت روح و رشادت ايماني آن حضرت كافي است. سخناني را كه در شب و روز عاشورا در مناسبتهاي مختلف بيان داشته و كارهاي شگفت و حيرت انگيزي كه در زمينه هاي گوناگون انجام داده است، از نظر بگذرانيم آيا اين سخنان و اين اعمال را در آن شرائط سخت طوفاني جز فرزند زهرا حسين بن علي عليه السلام كسي ديگر مي توانست بگويد و انجام بدهد؟!«طوماسي مان» متفكر آلماني معتقد است كه بين فداكاري مسيح و حسين عليه السلام مقايسه شود، حتما فداكاري حسين پر مغزتر و با ارزش تر جلوه خواهد نمود، زيرا مسيح روزي كه آماده براي فدا شدن گرديد، زن و فرزند نداشت و در فكر آنان نبود كه بعد از او به چه سرنوشتي دچار خواهند آمد. امام حسين عليه السلام زن و فرزند داشت و بعضي از آنها كودك و خردسال بودند و احتياج به پدر داشتند هر كس پدر باشد، مي داند كه براي يك پدر فدا كردن خويش بسيار آسانتر از اين است كه فرزندان خود را فدا كند و پدري كه مي خواهد خود را فدا كند، دوست دارد فرزند خردسالش نيز با او كشته شود تا بعد از او به فلاكت نيفتد.و اين يك مسئله فطري است كه هر پدري مي كوشد بضاعتي براي فرزندانش تحصيل كند. تا بعد از مرگ او اطفال بي پناهش [ صفحه 131] دستخوش مشكلات زندگي نشوند. امام حسين عليه السلام در جهاد خود دائره فداكاري را در يك ميدان وسيع عاشقانه قرار داد كه اطفال خردسال و

زنان بي پناه را نيز وارد حلقه فداكاري نمود. [127] .«كوت فرشلر» نويسنده كتاب «امام حسين و ايران» مي گويد:«در بين مسيحياني كه به شهادت رسيده اند، فقط يك نفر را مي توانيم پيدا كنيم كه در هنگام ابتلاء به ياد پيشوا بود از اين نظر شباهت به حسين عليه السلام دارد. و او «سيك نوس دوم» پاپ اعظم روم بود «والرين» بعد از آنكه در كشور به مقام امپراطوري رسيد، تصميم گرفت مسيحيان را از بين ببرد. «والرين» تمام روحانيون مسيحي را به قتل رسانيد ولي پاپ را زنده نگاه داشت تا آن كه او را با سخت ترين عذاب به قتل رسانيد ولي پاپ را زنده نگه داشت تا آن كه او را با سخت ترين عذاب به قتل رسانيد و دستور داد كه زنده زنده پوست او را كندند و هنگامي كه جلاد مشغول شكنجه بود، پاپ ناله كنان مي گفت: اي عيسي مسيح از اين شكنجه راضي هستم زيرا همين وسيله شده كه بيشتر در فكر تو باشم. والرين كه پاپ را با آن طرز فجيع به قتل رسانيد، بعد از آن كه به جنگ شاپور اول رفت، خود با همان مجازات به قتل رسيد» [128] .البته «كوت فرشلر» در اين تشبيه دچار اشتباه شده است و اگر [ صفحه 132] پاپ اعظم را به يكي از ياران فداكار تشبيه مي كرد، مناسبتر بود كه همه آنها به هنگام جان دادن در فكر امام خود بودند. مثلا «مسلم بن عوسجه» و «حبيب بن مظاهر» دو تن از مردان كامل و بزرگوار و عباد و زهاد كوفه و از اصحاب امير المومنين علي عليه السلام بودند. مسلم پيش از حبيب به شهادت

رسيد هنوز رمقي داشت كه حبيب به بالينش آمد و او را به شهادت تبريك گفت. آنگاه گفت: اگر مي دانستم پس از تو زنده مي مانم، مي گفتم هر وصيتي داري بگو تا انجام دهم اما مي دانم كه در همين ساعت به تو خواهم پيوست. مسلم گفت: تو را درباره حسين وصيت مي كنم كه تا زنده اي در دفاع از او سستي نورزي.«سيد بن طاوس» مي گويد: يكي از ياران امام حسين عليه السلام «عمرو بن قرظه» همواره پيش روي حضرتش بود و هر گاه تيري به قصد امام پرتاب مي شد، دستش را سپر مي ساخت و شمشيرها را با جانش مي خريد و تا جان داشت، نگذاشت آسيبي به امامش برسد. چون از پا در آمد رو به سالار شهيدان ابا عبدالله الحسين كرد و گفت: آيا وفا كردم؟امام فرمود:«بلي تو در بهشت هم پيش روي ما خواهي بود» [129] . [ صفحه 133]

بعد حماسي

كلمه «حماسه» به معني: دلاوري و دليري و شجاعت است.شعر حماسي، شعري است كه از آن بوي غيرت و شجاعت و مردانگي استشمام مي شود. شعري است كه روح را تحريك مي كند و به هيجان مي آورد. و اگر در «نثر» هم اين خصوصيات باشد، آن را نثر و سخن حماسي مي گويند. بعضي از حادثه ها و داستانها و منظومه ها هم جنبه حماسي دارند و بعضي شخصيتها هم شخصيت حماسي هستند و روح حماسي دارند.اگر شخصيت امام حسين عليه السلام و حادثه عاشورا را از ديد حماسي مطالعه كنيم، مي بينيم شخصيت آن حضرت و سرگذشت او، سخن او، عمل او، حادثه او حماسي و هيجان انگيز است. با اين تفاوت كه شخصيتهاي حماسي ديگر از نوع قومي و نژادي و منطقه اي

آن هستند، اما حماسه حسين عليه السلام جنبه ملي و قومي و نژادي ندارد و به يك قوم و يك منطقه و يك نسل اختصاص ندارد. حماسه او حماسه انسانيت، و حماسه بشريت است نه حماسه ملي و نه حماسه اشراف و...پس حماسه او بالاتر و مافوق حماسه هاست. شما در جهان يك شخصيت حماسي مانند شخصيت حسين بن علي عليه السلام چه از نظر قدرت و قوت حماسه و چه از نظر انساني بودن آن، پيدا نمي كنيد و [ صفحه 134] براي اين كه حماسه حسيني از ديگر حماسه ها شناخته شود، از آن به «حماسه مقدس» تعبير مي شود.شهيد استاد «مطهري» درباره حماسه مقدس حسيني مي گويد: «... در حدودي كه من حسين عليه السلام را شناخته و تاريخچه زندگي او را خوانده ام و سخنان او را كه متأسفانه بسيار كم به دست ما رسيده است، به دست آورده ام و در حدودي كه تاريخ عاشورا را كه خوشبختانه اين تاريخ مضبوط است، مطالعه كرده و خطابه ها و نصايح و شعارهاي حسين عليه السلام را به دست آوردم، مي توانم اين طور بگويم كه از نظر من كليه شخصيت حسين عليه السلام «حماسه» است شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ايستادگي و حق پرستي است» [130] .آري مقاومت امام حسين عليه السلام در مقابل دستگاه ديكتاتوري يزيد در همه مراحل به خصوص روز عاشورا، تا وقت شهادتش آن چنان مردانه و شجاعانه و حماسي بود كه حيرت و تعجب همگان را بر انگيخت، بدون مبالغه، هيچ قلم توانا و بيان رسا، قادر به بازگو كردن آن نيست. آنگاه كه حسين عليه السلام با زن و فرزند و يارانش در محاصره شديد نيروهاي مسلح ابن زياد

قرار گرفته و در هر لحظه احتمال مي رفت با [ صفحه 135] يك يورش سعبانه كار او را يكسره كنند. آنگاه كه برق شمشيرهاي سي هزار نظامي مسلح دشمن چشمها را خيره و دلها را مي لرزاند، آنگاه كه سوز تشنگي سراپاي وجود امام و زنان و كودكان را مي گداخت، آنگاه كه ناله هاي دلخراش كودكان و زنان در خيمه ها، قلب پر محبت امام را مي لرزاند، آنگاه كه فكر دختران و زنان و ناموسش كه بعد از چند ساعت، به دست اين قوم وحشي اسير خواهند شد، دل امام را چاك مي زد، آنگاه كه صحنه شهادت و قطعه قطعه شدن عزيزانش در جلو چشمش مجسم مي گردد و دهها آنگاه ديگر...امام در چنين شرائط وحشتزائي كه هر يكي از آنها به تنهايي هر پهلوان مرد افكن را بيچاره مي كند و شيردلان را به زانو در مي آورد، و زبان عجز و ناتواني به دشمن مي گشايد؛ در ميان چنين طوفاني عظيم و بلاي سهمگين مي گويد: «هيهات منا الذلة» [131] . «ما هرگز ذلت را نمي پذيريم». و مي گويد: «لا و الله اعطيكم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد». [132] . «نه به خدا قسم من دست ذلت به دست شما نخواهم داد و مثل بندگان ذليلانه فرار نخواهم كرد».مرا عار آيد از اين زندگي كه سالار باشم كنم بندگي جمله «هيهات منا الذلة» (ذلت از ما دور است)، شعار عاشورائي [ صفحه 136] حسين بن علي عليه السلام و شعار همه آزادگان جهان است كه زير بار ستم نمي روند و سلطه زورگويان را نمي پذيرند.يكي از محكمات نهضت امام حسين عليه السلام عزت مداري و حفظ نفس در برابر دشمنان است و آن حضرت

در رفتار و گفتار خود بر اين اصل پافشاري كرد. در يكي از خطبه هاي روز عاشورا ضمن توبيخ شديد مردم كوفه فرمود:«الا و ان الدعي ابن الدعي قد تركني بين السلة و الذلة و هيهات له ذلك هيهات منا الذلة ابي الله ذلك رسوله و المؤمنون و جدود طهرت و حجور طابت ان نؤثر طاعة اللئام علي مصارع الكرام، الاواني زاحف بهذه الأسرة علي قلة العدد و كثرة العدو...» [133] . «آگاه باشيد! اين ناپاك زاده فرزند ناپاك زاده، مرا ميان دو راهي شمشير و ذلت قرار داده است و ما هرگز ذلت و خواري نمي پذيريم، خدا و پيامبرش و مؤمنان، دامنهاي پاك (مادران) و پدران پاك طينت ما روا نمي دارند كه تن به ذلت بدهيم و ذلت پذيري و زبوني را بر ما نمي پسندند، مرگ با شرافت بهتر از زندگي ننگين است. من با كمي يارانم و زيادي دشمنان به جهاد و جنگ حاضرم اما هرگز تسليم نخواهم شد».امام سجاد عليه السلام مي گويد: چون بامداد روز عاشورا لشگر رو به [ صفحه 137] سوي امام آورد، آن حضرت دستهاي خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت:«اللهم أنت ثقتي في كل كرب و أنت رجائي في كل شدة و أنت لي في كل أمر نزل بي ثقة وعدة...».«بار خدايا تو پناهگاه مني در هر اندوهي و تو اميد مني در هر سختي و تو در هر مشكلي تنها مورد اعتماد مني، چه بسا اندوهي كه دلها در آن سست شود و تدبير در آن اندك گردد و دشمن در آن شاد شود كه من آن را به درگاه تو آوردم و شكوه آن پيش تو

كردم، پروردگارا من خود را به تو مي سپارم و تنها آرزو و تقاضايم به سوي تو است چه كسي جز تو مي تواند مرا از غم و اندوه رهائي بخشد، پس توئي صاحب اختيار هر نعمت و دارنده هر نيكي و پايان هر آرزو و اميدي» [134] .آنگاه گروه دشمن براي نمايش قدرت، اسبهاي خود را در اطراف خيمه هاي امام به جولان در آوردند. اوضاع لحظه به لحظه بحراني تر و حمله از جانب دشمن نزديكتر مي شد. امام حسين عليه السلام كه خود را براي دفاع مقدس آماده مي ساخت، عمامه رسول خدا صلي الله عليه و آله را بر سر نهاد و رداي وي را پوشيد و شمشير مخصوص پيامبر را به كمر بست. [135] بر شتر خويش سوار شد و قرآن را روي دست گرفت و با اين [ صفحه 138] هيهأت و قيافه جذاب ملكوتي به سوي دشمن حركت كرد وضع امام نشان مي داد كه مي خواهد سخنراني كند. فرماندهان خود فروخته لشگر دشمن كه مي دانستند اگر حسين با اين قيافه جذاب معنوي كه از قيام مقدس پيامبر حكايت مي كرد، سخنراني كند و مردم به سخنان او گوش بدهند، ممكن است انقلابي در روح شنوندگان ايجاد كند و يك انفجار عظيم داخلي در داخل سپاه «عمر بن سعد» به وجود آيد، اين بود كه فرماندهان قشون براي اين كه مردم سخنان امام را نشنوند به جار و جنجال و داد و فرياد و هلهله كه حربه عاجزان است، پرداختند و امام در مقابل آنها آن قدر شكيبائي از خود نشان داد و بالاخره هوچي ها خسته و آرام شدند امام در آن هنگامه پر هياهو با صداي بلند

فرياد زد:«يا أهل العراق! و جلهم يسمعون، فقال ايها الناس اسمعوا قولي و لا تعجلوا حتي اعظكم بما يحق لكم علي و حتي اعذر اليكم فان اعطيتموني النصف كنتم بذلك اسعد..».«اي مردم عراق! (بيشتر آنان مي شنيدند) فرمود: اي مردم! در كار خود شتاب نكنيد و سخنان مرا گوش دهيد تا آنچه وظيفه من است و بر من حق داريد، براي شما بگويم و حجت و دليل خود را بيان كنم، پس اگر انصاف دهيد باعث سعادت خود شماست و اگر انصاف ندهيد، نيك بنگريد كه مبادا كار شما بر شما اندوهي باشد، سپس درباره من آنچه را خواهيد انجام دهيد و هيچ مهلت ندهيد همانا ولي من آن خدائي است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست سرپرست و يار افراد شايسته». [ صفحه 139] آنگاه كه امام توجه قشون دشمن را به خود جلب كرد، با بياني رسا و محكم خطابه مهم تاريخي خود را آغاز كرد.مرحوم «مفيد» مي گويد: «فلم يسمع متكلم قط قلبه و لا بعده أبلغ في منطق منه» [136] . «از هيچ سخنوري پيش از او و پس از او سخني بليغ تر و رساتر از سخنان آن حضرت شنيده نشد».امام روز عاشورا در مقابل لشگر دشمن چندين خطبه خواند كه همه آنها حماسي و تكان دهنده بود كه آخرين آنها مهيج ترين خطبه هاست.در اين خطبه امام شديدترين تأثرات خود را كه از مشاهده كشته شدن فرزندان و برادران و برادرزادگان و ياران باوفايش بروز كرده بود، در خلال كلمات خود بيان فرموده است و اهل كوفه را به دنائت و پستي و تزلزل و بي وفائي و نبودن عرق عربيت توصيف كرده و

بر آنها لعنت فرستاده است.«يا أهل كوفة قبحا لكم و تعسا حين استصرختمونا دلهين...» [137] .يكي از جنبه هاي حماسي در نهضت امام حسين عليه السلام روحيه شهادت طلبي و فداكاري در راه خداست امام به خوبي دريافته بود كه [ صفحه 140] يكي از ضعفهاي خطرناكي كه دامنگير جامعه اسلامي شده، دنيا زدگي و ترس از مرگ و شهادت است. لذا با انتخاب مسير شهادت و تفسير دقيق حيات و مرگ تلاش كرد اين روحيه ارزنده شهادت طلبي را احيا كند و آن حضرت در اولين برخورد با سپاه كوفه خطاب به «حر» فرمود: «ابا الموت تخوفني؟ هيهات طاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت... مرحبا بالقتل في سبيل الله» [138] . «آيا مرا از مرگ مي ترساني؟ افسوس كه تيرت به خطا رفته و گمانت بي جاست من از مرگ هراس ندارم... آفرين به كشته شدن در راه خدا».و نيز اشعاري خواند كه نشانگر رسالت شهادت طلبي است:سامضي و ما بالموت عار علي الفتي اذا ما نوي حقا و جاهد مسلماو واسي رجالا صالحين بنفسه و خالف مثبورا و فارق مجرمافان عشت لم اندم و ان مت لم الم كفي بك ذلا ان تعيش مرغما [139] .ترجمه: «من هم اكنون روانه مي شوم و مرگ براي جوانمرد عار و ننگ [ صفحه 141] نيست، آنگاه كه انديشه نيك در سر داشته باشد و مسلمان وار پيكار كند.و جان خود را در راه مرداني نيك سرشت ببازد و با تبهكاران در افتد و از بزهكاران دوري جويد.اگر زنده بماند پشيمان نشوم و اگر زنده نمانم نوهشم نكنند براي مرد همين بدبختي بس كه با خواري زندگي كند و

زبوني را از روي ناچار بپذيرد».و همچنين اين اشعار را روز عاشورا خواند:فان تكن الدنيا تعد نفيسة فدار ثواب الله أعلي و انبل و ان تكن الأبدان للموت انشأت فقتل امر بالسيف في الله أفضل [140] .ترجمه: «اگر دنيا نفيس به شمار آيد، بايد دانست كه آخرت - كه خانه پاداش الهي است - بسي بلند پايه تر و شريفتر است.اگر بدنهاي آدميان را براي مرگ آفريده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بسي برتر است».و نيز در ميدان شهادت رجزهاي حماسي و شور انگيز مي خواند [ صفحه 142] كه اين بيت آغاز آن است:«الموت اولي من ركوب العار و العار اولي من دخول النار»ترجمه: «مرگ از تحمل ننگ برتر است و تحمل ننگ نيز از داخل شدن در آتش بهتر است».غرض تا آخرين لحظه ها تمام اعمالش، حركاتش و سكناتش، سخنانش، از سر تا پا حق خواهي، حق پرستي و موجي از حماسه است.ياران امام اگر چه تعداد قليلي بودند، ولي شناخت كاملي از امام خود داشتند امام درباره آنان مي فرمايد:«امرهم أمري و رأيهم رأيي» يعني بين آنان و امام همدلي وجود داشت. امام حسين عليه السلام در طول راه به مناسبتهاي مختلف شهادت خود و يارانش را اعلام كرد و با برداشتن بيعت، آنان را آزاد گذاشت كه در صورت تمايل مي توانند منصرف شوند و در شب عاشورا نيز براي آخرين بار فرمود: هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم از اين تاريكي شب استفاده كنيد و به اوطان خود باز گرديد و تنها مردان مرد، مردان مصفا كه از چاه طبيعت به در آمده اند، بمانند و همراهي كنند.آري

اين چنين بود راهروي. امام حسين عليه السلام با صراحت [ صفحه 143] فرمود:«من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه، فليرحل معنا فانني راحل مصبحا ان شاء الله» [141] .«كسي كه حاضر است جان خود را نثار كند و خود را فدا نمايد، و براي لقاي خدا نفس خود را آماده نموده است، با ما كوچ كند كه من در صبحگاه عازم هستم اگر خدا بخواهد».هواداران امام اعم از خويشان و دوستان جوانمردانه از ترك وي امتناع ورزيدند برادران و پسران آن حضرت و برادرزادگان و خواهرزادگان همگي گفتند: «لم نفعل ذلك لنبقي بعدك؟ لا أرانا الله ذلك ابدا» «براي چه اين كار را بكنيم تا پس از تو زنده بمانيم؟ هرگز خداوند آن روز را براي ما پيش نياورد».و نخستين كسي كه اين حرف را گفت، «عباس بن علي» عليه السلام و ديگران نيز از او پيروي كردند. از طرف انصار هم «مسلم بن عوسجه» برخاست و عرض كرد: «أنحن نخلي عنك و بما نعتذر الي الله في اداء حقك؟ اما و الله حتي اطعن في صدورهم برمحي و اضربهم بسيفي ما ثبت قائمة في يدي...». «آيا ما دست از تو بر مي داريم؟ آنگاه ما چه عذري درباره پرداختن حق تو به درگاه خداوند بياوريم؟ بدان كه به خدا دست از تو بر نداريم تا نيزه [ صفحه 144] به سينه دشمنانت بكوبم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحي در دست نداشتم، با سنگ و كلوخ به جنگشان بروم تا جان ه جان آفرين تسليم كنم».يكي ديگر از ياران آن حضرت به نام «سعد

بن عبدالله» گفت: «به خدا سوگند! دست از ياري تو بر نمي داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر صلي الله عليه و آله را درباره تو مراعات كرديم به خدا سوگند اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مي شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مي كنند باز هم هرگز دست از ياري تو بر نمي داريم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مي شتابيم در صورتي كه مي دانم اين مرگ يكبار بيش نيست و پس از آن نعمت بي پايان خداست».غرض، همه ياران امام با سخنان شورانگيز و حماسي آمادگي خود را براي شهادت و جانبازي اعلام نمودند و زندگي بدون آن حضرت را براي خود ننگ و عار شمردند و لذا امام حسين عليه السلام از همگان سپاسگزاري كرد و اين افتخار را به آنها داد و فرمود:«فاني لا أعلم اصحابا أوفي و لا خيرا من أصحابي و لا أهل بيت أبر و لا أوصل و لا افضل من أهل بيتي فجزاكم الله عني أفضل الجزاء» [142] . [ صفحه 145] «من اصحاب و ياراني بهتر از ياران خودم نديده ام و اهل بيت و خانداني با وفاتر و صديقتر از اهل خود سراغ ندارم خداوند به همه شما جزاي خير دهد».يكي از اسرار موفقيت امام حسين عليه السلام در منظور مقدس خود، صبر و استقامتي است كه در زنان و فرزندان او بود امام و يارانش فداكاري بزرگي كردند ولي اگر اهل بيتش پس از او از خود ضعف و كم صبري نشان مي دادند از آن فداكاري بزرگ ثمره اي كه لايق آن باشد، گرفته نمي شد. چه بسا ديده شده مردان بزرگي

كه پس از آنها فرزندانشان نام و زحمات آنان را به بهاي ناچيزي فروخته اند.و عظمت خاندان خود را از دست داده اند. اما از زنان و فرزندان امام و زنان ياورانش با اين كه به دست دژخيمان اموي اسير شدند و انواع مصيبتها ديدند، يك كلمه سست يا رفتار مخالف با عظمت اخلاقي نقل نشده است. اين خود بزرگترين گواه بر ايمان محكم و تقوي و صدق نيت و فضيلت اخلاقي خاندان سيد الشهداء عليه السلام است. سيد الشهداء اين پيش بيني را كرده بود و مكرر به زنان و خواهران و فرزندان خود و خويشاوندان و يارانش توصيه مي كرد كه مبادا كم صبري كنند و از خود ضعف و سستي نشان دهند.رفتار اهل بيت امام حسين عليه السلام در دوران اسارت در كوفه و شام كه [ صفحه 146] فقط بر آئين تقوي و شرافت بود، آنان را با آن كه در لباس اسيري بودند در ديده مردم بزرگ كرد و حقانيت آنها را ثابت نمود و مردم را منقلب ساخت به طوري كه «ابن سعد» و «ابن زياد» و «يزيد» هر سه از عاقبت عمل خود هراسان شدند.اهل بيت امام را از هر كوي مي گذراندند، مردم مي گفتند: ما تا كنون چنين اسيراني نديده ايم! اينان پاك و باتقوي و اهل صلاحند، چرا بايد اسير باشند. مردم كوفه از ديدن اهل بيت حسين عليه السلام به گريه در آمدند. «زينب كبري عليهاالسلام» خطبه اي خواند كه در آن مانند پدرش علي و برادرش حسين عليهم السلام داد شهادت روح و فصاحت بيان داد كه موجب تعجب همگان گرديد.مرحوم «مفيد» مي نويسد:«اهل بيت حسين عليه السلام را نزد «ابن زياد» بردند «زينب كبري

عليهاالسلام» با جامه مندرس در گوشه اي نشست و كنيزانش گردش را گرفتند.«ابن زياد» گفت: اين زن كيست كه كناره گرفت و در گوشه اي نشست و زنان همراه او كه هستند؟ «زينب عليهاالسلام» پاسخش نداد دوباره سخن خويش را از سر گرفت، يكي از كنيزان گفت: اين «زينب» دختر «فاطمه» دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است.«ابن زياد» ناپاك رو به او كرد و گفت: سپاس خدائي را كه شما را [ صفحه 147] رسوا كرد و برادر و تبارت را كشت و در آنچه شما آورده بوديد، دروغتان را آشكار ساخت؟! زينب كبري عليهاالسلام گفت:«الحمد لله كه خدا ما را به واسطه وجود پيغمبرش محمد صلي الله عليه و آله كرامت داد و از هر گونه پليدي پاك گردانيده، جز اين نيست كه شخص فاسق رسوا شود و انسان بدكاره دروغ بگويد و او ما نيستيم».«ابن زياد» گفت: ديدي خدا با برادرت چه كرد؟ «زينب كبري عليهاالسلام» گفت: «جز خوبي چيزي نديدم برادر من و يارانش به سعادت شهادت نائل گرديدند و آنان به خوابگاههاي خود رفتند و به زودي خداوند تو را با ايشان در يكجا گرد آورد و در پيشگاه او با تو محاجه و داوري خواهد كرد».«ابن زياد» از اين سخنان به خشم آمده و برافروخت گويا قصد آزار آن حضرت را داشت. «عمروبن حريث» گفت: اي امير اين زن است و بر گفته ي زنان مؤاخذه نبايد كرد.«ابن زياد» خطاب به حضرت زينب گفت: خداوند دل مرا از سركشان و نافرمانان خاندان تو شفا بخشيد.پس «زينب» دلش بشكست و گريست آنگاه فرمود: به جان خودم بزرگ ما را كشتي و خاندان مرا

هلاك كردي و شاخه هاي خانواده ي مرا بريدي و ريشه ي ما را از بن كندي، اگر اين كار دل تو را شفا مي بخشد، [ صفحه 148] پس شفا يافتي».«ابن زياد» گفت: «هذه سجاعة و لعمري لقد كان ابوها سجاعا شاعرا فقالت ما للمرأة و السجاعة..» «به جان خودم اين زن مانند پدرش سخن به سجع و قافيه گويد».زينب كبري عليهاالسلام فرمود: «زن را با سجع و قافيه گفتن چه كار؟ همانا مرا با سجع سخن گفتن كاري نيست. ولي از سينه ام تراوش كرد آنچه را كه گفتم». [143] .در كوفه غير از زينب كبري عليهاالسلام يكي از دختران سيدالشهداء عليه السلام نيز خطابه ي بليغي ايراد كرد.بانوي بزرگ اسلام زينب كبري عليهاالسلام همينكه رفتار يزيد را بديد كه با سر مقدس امام، چه كرد و گفتارش را شنيد كه پيامبري و نزول وحي آسماني را منكر شد، از جاي برخاست و بانگ بر يزيد زد و گفت:خداي بزرگ راست فرمود آنجا كه مي فرمايد:«ثم كان عاقبة الذين أساؤا السؤاي أن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزؤون». «سرانجام گنهكاران تكذيب آيات الهي و مسخره كردن آنهاست».يزيد اكنون كه عرصه ي زمين و پهناي آسمان را بر ما تنگ گرفته اي شهر به شهر و كوچه به كوچه به اسيري مي گرداني، به گمانت براي تو [ صفحه 149] نزد خدا، افتخار است و كرامت براي ما خواري و ذلت است و آن را نشانه ي مقامي نزد خدا براي خود مي داني؟! كه چنين بر خود مي بالي؟ و ياوه سرائي مي كني؟!اينك به تو هشدار مي دهم كه سخن خداي عزوجل را فراموش مكن كه فرموده:«و لا يحسبن الذين كفروا أنما نملي لهم خير لأنفسهم انما نملي لهم

ليزدادوا اثما و لهم عذاب أليم».پس از آن سخن خود ادامه داد تا آن كه گفت:«تو نخواهي توانست نام ما را از ميان ببري و وحي ما را بميراني و به اندازه ي ما در جهان جاويد بماني. فقط ننگ اين كار به دامن تو خواهد ماند سرانجام اي يزيد رأيت سست و روزگارت معدود و جمعيتت پريشان است».در پايان سخنش گفت:«الحمد لله كه خدا در دنيا به ما سعادت و در آخرت شهادت داد. از خدا مي خواهيم پاداش نيك گذشتگان ما را كامل گرداند و مزيد ثواب بدان عطا فرمايد. خدا دوست و مهربان است خدا ما را كافي است و او بهترين تكيه گاه است».خطبه طولاني است و مقام گنجايش ذكر آن را ندارد زينب در [ صفحه 150] اين خطابه بزرگترين شاهكار ادبي و حماسي و سياسي و اجتماعي را بيافريد. شاهكاري كه نظير آن ديده نشده و حافظه ي جهان مانندش را به خاطر ندارد.مجلس يزيد، مجلس جشن پيروزي بود كه زينب كبري آن را دادگاه محاكمه ي يزيد قرار داد و يزيد و يزيديان را به محاكمه كشيد و كفر و طغيان آنها را آشكار ساخت. يزيد نتوانست از خود دفاع كند به دشنامي در برابر سخنان منطقي زينب عليهاالسلام بسنده كرد.

معيار ارزيابي

از مطالبي كه به اختصار بيان شد، يك نتيجه ي بسيار مهم به دست مي آيد و آن اين كه در داستان كربلا اين اصل معياري ست براي ارزيابي صحت و سقم مقتل ها و خبرهائي كه در مورد نهضت اباعبدالله نقل شده است، طبق اين اصل، هر گونه تاريخ، يا مقتل يا گزارش يا مضمون شعري كه حاكي از ذلت پذيري و خواهش امام

حسين عليه السلام و يارانش و خاندانش در مقابل دشمن باشد، دروغ و تحريف غير قابل قبول است.از آستان همت ما ذلت است دور واندر كنام غيرت ما نيستش ورود [ صفحه 151] بر ما گمان بردگي زور برده اند اي مرگ، همتي كه نخواهيم اين قيوداكنون كه ديد هيچ نبيند به غير ظلم بايد ز جان گذشت، كزين زندگي چه سودبايد بدانيم كه حماسه ي خونين كربلا در تاريخ، بي گمان پرشكوه ترين و تأثير گذارترين حادثه اي است كه در استوار سازي مباني دين و دفاع از حق و حريت به وجود آمده است چهره ي خونين و منور سالار شهيدان اباعبدالله الحسين بر بلنداي تاريخ همچنان شكوهمند و ارجمند مي درخشد و راهيان حق و ديده وران عدالت و آزادي را به مقصد اعلي و مقصود والا رهنمون مي شود.حادثه ي عاشورا درس غيرت و حميت و تحمل و بردباري به مردم داد و درس تحمل شدايد و سختيها را به مردم آموخت اينها براي ملت مسلمان درسهاي بسياري بزرگ بود حسين بن علي عليه السلام دين اسلام را زنده كرد و بر كالبد نيمه جان آن روح تازه دميد خونها را به جوش آورد غيرتها را تحريك كرد عشق ايده آل به مردم داد، ترس مردم را ريخت و همان مردمي كه تا آن روز مي ترسيدند، تبديل به يك عده مردم شجاع و دلاور شدند از آن به بعد هر كسي كه مي خواست در [ صفحه 152] مقابل ظلم قيام كند شعارش «يا لثارات الحسين» [144] بود. آري فاجعه ي كربلا وجدان ديني جامعه را بيدار كرد و تحول تازه اي به وجود آورد و همين كافي بود كه مردان آزاده را به دفاع از

حريم شخصيت و شرافت خود وادارد و روح مبارزه را كه در جامعه ي اسلامي به خاموشي گرائيده بود، شعله ور سازد و به دلهاي مرده و پيكرهاي افسرده حياتي تازه دميد و آنها را به جنبش در آورد.نهضت حسيني، انقلابي نه تنها در جهان اسلام، بلكه در جهان بشريت پديد آورد اين نهضت احياگرانه معنوي و انقلابي و شهادت طلبانه و آرمان خواهانه و در جهت رضاي پروردگار و اهداف عالي اسلامي است. نهضت حسيني هم نهضتي در نفوس بشري است و هم نهضتي در انديشه و آمال بشري. اين نهضت بر تارك تاريخ و بر اوج همه ي نهضتها و حركتهاي سازنده مي درخشد و حركت آفرين همه ي امتها و ملتها در راه احياي ارزشهاي انساني و آرمان ملكوتي آدمي است و از اين نهضت مقدس همواره بايد درسها آموخت.مرحوم «سيد هبةالدين شهرستاني» مي گويد:«تاريخ بشري، جز نهضتهاي جماعتهاي بشري و حركتهاي مردم در جهت نيل به مقاصد و غايات، چيز ديگري نيست. چنان كه هنگامي [ صفحه 153] نبرد بين «ابراهيم خليل» و «نمرود» و زماني «محمد صلي الله عليه و آله» و «ابوسفيان» و روزي «علي عليه السلام» و «معاويه» بوده است. هميشه پيشوايان هدايت در برابر، ائمه جور بوده اند و از بين تمام نهضتها، نهضت حسيني را در نفوس مردم شگفتي بيشتري است آن هم نه تنها از فضائلي كه در نهضت او به ظهور پيوسته و رذائلي كه از دشمنان او ناشي شده است، بلكه حسين عليه السلام در انكار جور و مخالفت با يزيد خود ممثل و شاخص احساسها و عواطف و آراي همه ي مسلمانان قرار گرفته است». [145] .نهضت حسيني از اين رو، نمونه ي

اعلاي نهضتها است كه حسين عليه السلام رمز موفقيت و مثال فضيلت است به قول شهرستاني:«نهضت حسيني مظهر اتم حق و رفتار خصم و دشمنان او مظهر اتم زور و باطل است». [146] .حقيقت ماجراي نهضت حسيني كه قيامي بي نظير در جهان، چه در مصداق و چه در مضمون است، تنها رفع يك نظام فاسد و پي افكندن نظام جديد نيست، بلكه افكندن شوري در وجدانهاي حساس و پرشور در همه ي تاريخ و همه ي زمانهاست. نهضت حسيني علاوه بر اين كه نهضتي ديني و احياگر اسلام ناب محمدي است، ولي روح [ صفحه 154] حق طلبي و فضيلت دوستي را در نهاد انسانها زنده كرد و مبدأ تمام حركتهاي اجتماعي و سياسي مترقي در ملل اسلامي و ساير ملتها گرديد. بي جهت نيست كه «مهاتما گاندي» درباره ي نهضت حسيني عليه السلام مي گويد:«ما راه حسين عليه السلام را رفتيم».«من براي مردم هند چيز تازه اي نياوردم. فقط نتيجه اي را كه از مطالعات و تحقيقاتم درباره ي تاريخ زندگي قهرمانان كربلا به دست آورده بودم، ارمغان ملت هند كردم اگر بخواهيم هند را نجات دهيم واجب است همان راهي را بپيماييم كه حسين بن علي عليه السلام پيمود». [147] .«اقبال لاهوري» هم بر پايه ي همين حماسه و شور حسيني در شبه قاره ي هند و مبارزات مردمي اين خطه ي وسيع از جهان، در دفع استعمار خارجي مي گويد:بر زمين كربلا باريد و رفت لاله در ويرانه ها كاريد و رفت رمز قرآن از حسين آموختيم ز آتش او شعله ها اندوختيم تار ما از زخمه اش لرزان هنوز تازه از تكبير او ايمان هنوزتا قيامت قطع استبداد كرد موج خون او چمن ايجاد كرد [148] . [ صفحه 155] غرض، حسين

عليه السلام در همه ي عصرها و در برابر همه ي نسلها در همه ي جنگها و در همه ي جهادها در همه ي صحنه هاي زمين و زمان حضور دارد در كربلا شهيد شده است تا در همه ي نسلها و عصرها حاضر شود. و براي ابلاغ پيام عاشورا، و شهيدان كربلا بهترين زبان، زبان حماسي است پس كساني كه مي خواهند درباره ي حادثه ي كربلا كتاب يا مقاله بنويسند يا درباره ي آن شعر بسرايند و زبانحال بگويند و يا سخنراني بكنند، بايد از اين نكته غفلت نكنند كه زبان اصلي فرهنگ عاشورا زبان حماسه است تنها با اين زبان مي توان شور و حركتي را كه در اين حادثه است، منعكس ساخت و راحت و بدون تكلف پيام عاشورا را ابلاغ نمود و كساني كه مي خواهند پيام امام را به نسلهاي بعدي برسانند، بايد از زبان حماسه استفاده كنند زيرا جوهره ي اين حادثه ي «حماسه» است.شعراي زمان ائمه را مي بينيم كه اشعار خود را با شور عاشورائي و حماسي كربلائي از سر غيرت و عزت سروده و تحرك آفرين و عزت بخش شده اند. شاعراني كه حماسه با جوهر جانشان آغشته شده و بيدارگراني كه از خروش شعرشان خواب ستمگران هميشه آشفته است.شاعراني كه ناشران هميشه جاويد عاشورايند، «كميت» و «فرزدق» نمونه اي از اين نوع شاعرانند. [ صفحه 156] في المثل اين يك بيت شعر جقدر مناسب زبانحال امام است:ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي، يا سيوف خذيني گر جز به كشتنم نشود دين حق بلند اي تيغها بياييد بر قلب من فرودگوينده ي اين شعر شاعر كربلا مرحوم «شيخ محسن ابوالحب كبير» است و اين شعر يكي از ابيات قصيده ي پر حماسه و شورانگيز است. امام

با ريختن خون خود اين اشعار را اثبات كرد و دين پيامبر را پاسداري نمود.مرحوم «سيد جعفر حلي» در مرثيه ي جدش مي گويد:قد أصبح الدين منه يشتكي سقما و ما الي احد غير الحسين شكافلم ير السبط للدين الحنيف شفا الا اذا دمه في نصره سفكاو ما سمعنا عليلا لا علاج له الا بنفس مداويه ادا هلكابقتله فاح للاسلام طيب هدي فكلما ذكرته المسلمون ذكا [ صفحه 157] وصان سترالهدي عن كل خائنة ستر الفواطم يوم الطف اذ هتكانفسي الفداء لفاد شرع والده بنفسه و باهليه و ما ملكا [149] .از شعراي فارسي زبان هم هر كسي در سرودن شعر از شيوه ي حماسه استفاده كرده و به سبب قوت زبان حماسه در معرفي عاشورا سرفراز بيرون آمده است:لب تشنه جان سپرد كنار دو نهر آب نقش ستمگران همه نقش بر آب كردتن زير بار ذلت و زور خسان نداد تا حشر بهر حق طلبان فتح باب كردگر عترتش خرابه نشين شد به شهر شام با اين عمل بناي ستم را خراب كردمرغ دلش ز سوز عطش گر كباب شد قلب جهانيان ز غم خود كباب كرد [ صفحه 158] شاعر ديگري مي گويد:قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست با قضا گفت مشيت كه قيامت برخاست راستي شور قيامت ز قيامت خبر است بنگرد زاهد كج بين اگر از ديده ي راست خلق در ظل خودي محو و تو در نور خدا ماسوا در چه مقيمند؟ و مقام تو كجاست دشمنت كشت ولي نور تو خاموش نگشت آري آن جلوه كه فاني نشود، نور خداست پرچم سلطنت افتاد كيان را ز كيان سلطنت سلطنت تست كه پاينده لواست زنده را زنده نخوانند كه مرگ

از پي اوست بلكه زنده است شهيدي كه حياتش ز قفاست دولت آن يافت كه درياي تو سر داد ولي پادشاهست فقيري كه در اين كوچه گداست [ صفحه 159] تو در اول سر و جان باختي اندر ره عشق تا بدانند خلايق كه فنا شرط بقاست [150] .«عمان ساماني» كه اغلب به ابعاد حماسي و اجتماعي واقعه توجهي ندارد، ولي در «گنجينة الأسرار» در چند مورد علاوه بر عرفان به جنبه ي حماسي نيز توجه كرده و چهره ي زيبائي از قهرمانان كربلا نشان داده است و آن معرفي لحظه اي است كه سالار شهيدان عزم ميدان نموده با ذوالجناح و ذوالفقار گفتگو مي كند:پا نهاد از روي همت در ركاب كرد با اسب از سر شفقت، خطاب كاي سبك پر ذوالجناح تيزتك گرد نعلت، سرمه ي چشم ملك اي سماوي جلوه ي قدسي حرام اي ز مبدأ تا معادت نيم گام اي به صورت كرده طي آب و گل وي به معني پويه ات در جان و دل [ صفحه 160] اي به رفتار از تفكر تيزتر وز براق عقل، چابك خيزتررو به كوي دوست، منهاج منست ديده وا كن، وقت معراج منست بد به شب معراج آن گيتي فروز اي عجب معراج من باشد به روزتو براق آسمان پيماي من روز عاشورا شب اسراي من پس حقوقا كز منت بر ذمت است اي سمت نازم زمان همت است پس به چالاكي پشت زين نشست اين بگفت و برد سوي تيغ دست اي مشعشع ذوالفقار دل شكافمدتي شد تا كه ماندي در غلافآنقدر در جاي خود كردي درنگ تا گرفت آيينه اسلام، زنگ من ترا صيقل دهم از آگهي تا تو آن آيينه را صيقل دهي [ صفحه 161] در

مزاج كفر شد، خون بيشتر سر برآور اي خدا را نيشتر [151] .و در معرفي «زينب كبري عليها السلام» در ضمن ابياتي مي گويد:زن مگو مرد آفرين روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقارزن مگو خاك درش نقش جبين زن مگو، دست خدا در آستين [152] .خلاصه اگر اشعاري را كه درباره حادثه عاشورا سروده شده از نظر بگذرانيد، به وضوح خواهيد يافت كه موفق ترين آنها اثري است كه به عناصر تشكيل دهنده شخصيت امام حسين عليه السلام يعني عرفان، حماسه و عاطفي بودن عنايت كامل داشته است و آثار ديگر هر كدام به گونه اي شخصيت امام و حماسه سازان نهضت عاشورا را تحريف كرده اند. پس امام شناسي و توجه كامل به ابعاد شخصيت امام حسين عليه السلام قهرمان كربلا، جامع ترين و پربارترين شيوه اي است كه بايد در تحريف شناسي عاشورا به كار گرفته شود.بنابراين مهمترين روش در تحليل واقعه عاشورا اين است كه بايد توجه داشته باشيم كه قهرمان حادثه امام حسين عليه السلام معصوم و مؤيد من عند الله است، حلقه واسطه بين خدا و خلق و واسطه فيض مي باشد و [ صفحه 162] هر چه به او نسبت داده شود، بايد با شئون امام معصوم وفق بدهد و بايد در تحليل و تحريف شناسي عاشورا از آن به عنوان «ميزان» و «معيار» استفاده كرد و تحريفهائي كه تاكنون از اين حادثه به عمل آمده، نوعا در اثر بي توجهي به اين موضوع بوده است. [ صفحه 163]

گريه براي چيست

اشاره

گريه ترجمان دل مي گويند اگر امام حسين عليه السلام روز عاشورا پيروز شد، چرا آن روز را جشن نمي گيريم؟ چرا گريه مي كنيم؟ آيا اين همه گريه در برابر آن پيروزي بزرگ

براي چيست؟ گريه، زبان صادق و طبيعي شوق و اندوه و درد و عشق يك انسان است. گريستن تجلي طبيعي يك احساس و حالتي جبري و فطري از يك رنج، يك شوق يا اندوه مي باشد. يكي از دانشمندان غرب مي گويد: «انساني كه هرگز نمي گريد و گريستن را نمي داند، احساس انساني را فاقد است».مگر نه اشك زيباترين شعر و بي تاب ترين محبت و پرگدازترين ايمان و تب دارترين احساس و خالص ترين «گفتن» و لطيف ترين «دوست داشتن» است كه همه در كوره يك دل به هم آميخته و ذوب [ صفحه 164] شده و قطره اي گرم شده اند به نام اشك؟ مگر نه، قلب، قالب اشك است و اشك در قلب شكل مي گيرد و لذا اشك شبيه قلب است:اي بسا قلبهاي سوزاني كه زبان راز آن نگويد بازليك آن ديدگان نوراني راز دلداده مي كند ابرازگريه ترجمه دل است. مثلا كسي كه عزادار است و مرگ عزيزي قلبش را مي سوزاند، بايد گريه كند. وقتي كه دلش ياد از او مي كند و زبانش سخن از او مي گويد، چشمش نيز با او همدردي مي كند، مگر چشم از زبان صادقانه تر سخن نمي گويد؟!از من مپرس كاتش دل در چه غايت است از آب ديده پرس كه او ترجمان ماست اشك چشم نشانه رقت قلب است. كسي كه از صحنه دلخراش منقلب نمي شود، تا اشك تأثر بريزد و نيز از حقيقت و جلوه زيبائي لذت نمي برد، تا اشك شوق جاري گرداند، از قلب سليم و روح متعادل برخوردار نيست.اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد:«خداوند متعال، افرادي را كه به هنگام استماع قرآن تحت تأثير قرار نمي گيرند و از شنيدن آيات مربوط به قيامت تعجب نمي كنند، و خنده مي نمايند، مورد

سرزنش قرار مي دهد و مي فرمايد: (تضحكون و [ صفحه 165] لا تبكون)».و نيز فرموده: «بكاء العيون و خشية القلوب من رحمة الله تعالي» [153] .چنانكه «جمود عين» و محروم بودن از اشك و گريه از خوف خدا، نشانه قساوت قلب و شقاوت معرفي شده است.رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:«من علامات الشقاء: جمود العين، قسوة القلب...» [154] .در مقابل آن دسته از مومناني كه بصيرتي روشن، قلبي رؤوف و احساسي پاك و شفاف دارند، در زبان قرآن كريم با جمله (يبكون و يزيدهم خشوعا) و (سجدا و بكيا) مورد ستايش قرار گرفته اند. قهرا اين نوع افراد در برابر عظمت مردان خدا اشك شوق و به خاطر مظلومت آنان هم، اشك غم و اندوه از چشم خود جاري مي كنند.

نام حسين با گريه همراه است

آن گونه كه از متون اسلامي استفاده مي شود، نام حسين عليه السلام با گريه و ناله آميخته است و قبل از شهادتش پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان [ صفحه 166] علي عليه السلام و مادرش فاطمه زهرا عليها السلام بر او گريسته اند. طبق روايات فراواني، چون حضرت حسين عليه السلام تولد يافت، جبرئيل به رسول خدا صلي الله عليه و آله نازل شد و خبر شهادت آن نوزاد را به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و پدر و مادرش داد و آنان از همان ايام براي حسين عليه السلام گريستند. طبق روايتي كه از عايشه نقل شده است، حسين عليه السلام كودك خرد سال بود كه وارد خدمت پيامبر گرديد، همان موقع جبرئيل به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ابلاغ كرد: زماني نمي گذرد كه اين كودك را افرادي از امت تو در

سرزمين «طف» از خاك عراق به قتل مي رسانند «فبكي رسول الله صلي الله عليه و آله» اما جبرئيل افزود: «لا تبك، فسوف ينتقم الله، منهم، بقائمكم أهل البيت» [155] . «گريه نكن، در آينده خداوند به وسيله قائم اهل بيت از آنها انتقام مي گيرد».«ابن عباس» مي گويد: به هنگام رفتن به «صفين» من همراه امير مؤمنان علي عليه السلام بودم چون در كنار شط فرات به «نينوا» وارد شد، امام عليه السلام با صداي بلند گريست و فرمود: اي پسر عباس اين محل را مي شناسي؟ گفتم: نمي شناسم اي اميرمؤمنان. فرمود: اگر اينجا را مثل من مي شناختي، هرگز از اينجا رد نمي شدي مگر اين كه مثل من گريه سر مي دادي. ابن عباس گفت: «فبكي طويلا حتي اخضلت لحيته و سألت الدموع علي صدره و بكينا معا»: «آن حضرت گريه مفصلي كرد به طوري كه اشك از روي محاسن او جاري شد، ما هم همصدا با علي عليه السلام گريه سر [ صفحه 167] داديم». بعد امام ادامه داد: واي، واي من با آل ابوسفيان چه كرده ام، سپس افزود: در اين سرزمين (كه كرب و بلا ناميده مي شود) هفده نفر از فرزندان من و فاطمه به شهادت مي رسند و مدفون مي گردند [156] .طبق روايت امام صادق عليه السلام روزي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام به محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و آن حضرت را گريان ديد، از علت گريه اش پرسيد؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه حسين عليه السلام را گروهي از امت من به قتل مي رسانند! فاطمه عليهاالسلام نيز از شنيدن اين خبر به شدت گريست ولي وقتي از مقام بلند

فرزندش به خاطر شهادت آگاه گرديد، آرامش و تسكين يافت [157] .داستان گريه و عزاداري پس از شهادت آن حضرت از سوي امامان عليهاالسلام داستان مفصلي است كه به ذكر چند مورد اكتفاء مي كنيم:امام سجاد عليه السلام كه خود در كربلا شاهد مصائب دلخراش امام حسين عليه السلام و ياران با وفايش بود، پس از واقعه عاشورا تا زماني كه در قيد حيات بود، اين واقعه سوزناك را فراموش نكرد و هميشه گريه و سوگواري مي نمود. او هر وقت مي خواست آب بنوشد تا چشمش به آب مي افتاد، اشك از چشمانش سرازير مي شد وقتي علت اين كار را مي پرسيدند، مي فرمود: چكونه گريه نكنم در حالي كه يزيديان آب را [ صفحه 168] براي وحوش و درندگان بيابان آزاد گذاشتند، ولي آن را به روي پدرم بستند و او را با لب تشنه كشتند. مي فرمايد: هر وقت كشته شدن فرزندان فاطمه عليها السلام را به ياد مي آورم، گريه گلويم را مي گيرد. وقتي هم افرادي وي را دلداري مي دادند، مي فرمود: «كيف لا أبكي؟ و قد منع أبي من الماء الذي كان مطلقا للسباع و الوحوش» [158] .امام سجاد عليه السلام در عزاي پدر مظلوم خويش به حدي گريست كه او را يكي از بكائيون پنج گانه تاريخ لقب دادند [159] . وقتي راز آن همه گريه را از آن حضرت مي پرسيدند، مصائب جانگداز كربلا را بازگو مي كرد و مي فرمود: مرا ملامت نكنيد، يعقوب، پس از آن كه يك فرزند خود را از دست داد، آنقدر گريست تا از غصه چشمهايش سفيد شد در حالي كه يقين به مرگ فرزندش نداشت.از فراق روي يك يوسف اگر يعقوب سوخت هجر هفتاد و دو

يوسف كرده خونين دل مرادر حالي كه من چشم خود ديدم در يك نيمروز چهارده نفر از اهل بيت مرا سر بريدند انتظار داريد، داغ آنها از دلم بيرون برود؟! [160] .او نه تنها در ماتم پدر بزرگوارش اشك مي ريخت، بلكه مؤمنان را [ صفحه 169] نيز ترغيب به گسترش در عزاي آن مظلوم مي كرد: «ايما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين حتي تسيل علي خده بواه الله بها في الجنة غرفا يسكنها احقابا» [161] .«هر مومني كه بر شهادت حسين عليه السلام آن قدر بگريد كه اشك بر گونه اش جاري شود، خداوند براي او غرفه هائي در بهشت آماده مي سازد كه تا ابد در آن اقامت خواهد كرد».امام باقر عليه السلام براي امام حسين عليه السلام اشك مي ريخت و به هر كس هم در خانه او بود، دستور داد گريه كند. و در منزل آن حضرت مجلس عزا و سوگواري براي امام حسين عليه السلام تشكيل مي گرديد و حاضران مصيبت آن حضرت را به هم تسليت مي گفتند [162] .«عبد الله بن سنان» مي گويد: در روز عاشورا به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شدم آن حضرت را رنگ پريده و بسيار غمگين و گريان يافتم، علت آن را از امام پرسيدم، فرمود: امروز عاشورا و در چنين روزي جد ما امام حسين عليه السلام شهيد شده است [163] .امام صادق عليه السلام به «ابو هارون مكفوف» دستور داد مرثيه بخواند آنگاه كه وي مرثيه خود را آغاز نمود، متوجه شد امام عليه السلام سخت گريه [ صفحه 170] مي كند و زناني كه پشت پرده بودند. همينكه صداي گريه امام صادق عليه السلام را شنيدند، آنها نيز صداي خود را به گريه و شيون بلند كردند،

بعد امام فرمود: «من أنشد في الحسين شعرا فبكي و ابكي عشرا كتب له الجنة» [164] . «هر كس در مصيبت حسين عليه السلام شعر بگويد و گريه كند و ده نفر را بگرياند، بهشت بر او نوشته مي شود».امام رضا عليه السلام مي فرمايد: روش پدرم امام موسي بن جعفر عليه السلام اين بود كه هرگاه ماه محرم مي رسيد، پيوسته غمگين بود تا دهه عاشورا سپري شود روز عاشورا روز گريه و ماتم او بود و مي فرمود: «هو اليوم الذي قتل فيه الحسين عليه السلام» [165] .امام رضا عليه السلام فرمود: محرم ماهي است كه اهل جاهليت در آن ماه جنگ و خونريزي را حرام مي دانستند ولي دشمنان در آن ماه خون ما را ريختند، حرمت ما را شكستند، زنان و فرزندان ما را به اسارت گرفتند و به خيمه هاي ما آتش زدند، اموال ما را غارت نمودند و حرمت رسول خدا را در حق ما رعايت نكردند.«ان يوم الحسين اقرح جفوننا و أسبل دموعنا و أذل عزيزنا بأرض كربلا... علي مثل الحسين عليه السلام فليبك الباكون، فان البكاء عليه [ صفحه 171] يحط الذنوب العظام» [166] .«كشته شدن امام حسين عليه السلام اشكهاي ما را ريزان و پلكهاي چشمان ما را مجروح و در كربلا عزيز ما را ذليل كرد... گريه كنندگان بايد بر حسين عليه السلام گريه كنند. گريه بر او گناهان بزرگ را مي ريزد».امام رضا عليه السلام به «ريان بن شبيب» فرمود: «ان كنت باكيا لشي ء، فابك للحسين بن علي فانه ذبح كما يذبح الكبش و قتل معه من أهل بيته ثمانية عشر رجلا ما لهم في الأرض شبيهون...».«اگر بخواهي به چيزي گريه كني، بر حسين بن علي عليه السلام گريه كن زيرا

سر آن حضرت را مثل سر گوسفند بريدند و او هيجده مرد از اهل بيتش كشته شدند كه در دنيا بي نظير بودند».سپس به «ابن شبيب» فرمود: «اگر دوست داري در درجه هاي بلند بهشت با ما باشي، غمگين باش از براي غمگيني ما و شاد باش از براي شادماني ما» [167] .حتي به موجب بعضي از روايات، امام زمان (عج) نيز مدام بر سيد الشهداء اشك مي ريزد. و مي گويد:«اي جد بزرگوار! روزگار مرا به تأخير انداخت و نتوانستم به ياري تو بشتابم و با دشمنانت پيكار كنم در عوض: «فلاندبنك صباحا و [ صفحه 172] مساء و لأبكين لك بدل الدموع دما، حسرة عليك...» [168] . «هر صبح و شام بر مصائب تو گريه مي كنم، اگر اشك چشمم تمام شود، به جاي آن خون مي گريم». حتي به موجب روايات فراواني كه نقل شده است، همه كس و همه چيز خورشيد، و آسمان و زمين و فرشتگان روز عاشورا بر آن حضرت گريه مي كنند [169] .شاعر پرشور «فؤاد كرماني» با استفاده از اين روايات چنين سروده است:تا ندا كرد ولاي تو، در اقليم الست بهر لبيك فدايت، دو جهان پر زد است كشته شد عالم دهري، چو تو در عالم دهر دهر تا روز قيامت، شب اندوه و عزاست در غمت اعين و اشياء، همه از منطق كون هر يكي مويه كنان، بر دگري نوحه گر است رفت بر عرشه ني، تا سرت اي عرش خدا كرسي و لوح و قلم، بهر عزاي تو بپاست [ صفحه 173] منكسف گشت، چو خورشيد حقيقت به جمال گر بگيرند زغم، ديده ذرات رواست [170] .موضوع قابل توجه اين است كه «عبدالله بن فضيل

هاشمي» از امام صادق عليه السلام سؤال مي كند: چرا روز عاشورا اين چنين روز مصيبت و غم و اندوه و عزاداري گرديد؟ اما روز وفات پيامبر اكرم و اميرمؤمنان و فاطمه زهرا و امام مجتبي عليهم السلام كه با زهر مسموم شد، اين چنين نشد؟ امام صادق عليه السلام فرمود: «ان يوم الحسين أعظم مصيبة من جميع ساير الأيام... فكان ذهابه كذهاب جميعهم...» [171] .روز حسين - عاشورا - از لحاظ مصيبت از تمام روزها عظيم تر است... زيرا حسين عليه السلام تنها باقي مانده اصحاب پنج گانه كساء است كه رفتن او، مثل رفتن همه آنهاست».روز عاشورا مصائبي بر خاندان رسالت وارد شد كه در خاطره هچ آفريده اي خطور نكند و قلم را تاب نوشتن نباشد، چه جالب گفته است:فاجعة ان اردت اكتبها مجملة ذكرة لمدكر«مصيبتي بزرگ كه اگر بخواهيم آن را به نحو اقتصار براي ياد آوري ياد كننده اي [ صفحه 174] بنويسيم:جرت دموعي فحال حائلها ما بين لحظ الجفون و الزبر«به يقين اشك روانم بين چشم من و اوراق كتب حايل آيد»و قال قلبي بقيا علي فلا و الله ما قد طبعت من حجر«دلم گفت به من رحمي كن، به خدا سوگند من از سنگ آفريده نشده ام».بكت لها الأرض و السماء دما بينهما في مدامع حمر [172] .«بر آن فاجعه زمين و آسمان و آنچه ما بين آن دو است، اشك و خون گريست».غرض، روز عاشورا روز مصيبت و اندوه و گريه براي خاندان رسالت و شيعيان آنهاست. تنها بني اميه دشمنان اهل بيت بودند كه آن روز را روز مبارك و سرور و خوشحالي مي دانستند چنانكه در زيارت عاشورا مي خوانيم: «اللهم ان هذا يوم تبركت به بنو

امية» «خدايا اين روز، روزي است كه آل زياد و آل مروان به خاطر اين كه حسين را كشتند، به آن مسرور شدند».خلاصه در باب عزا و ماتم سيد الشهداء فرزند دلبند حضرت زهرا و علي مرتضي عليهم السلام روايات فراواني از ناحيه رسول خدا و ائمه [ صفحه 175] معصومين عليهم السلام وارد شده كه روز عاشورا، روز مصيبت و حزن اهل بيت و شيعيان ايشان مي باشد به اعتبار همين روايات بايد روز عاشورا غمگين و حزين بود. در روايتي مي فرمايد:«هر كه ياد كند مصيبت ما را و بگريد و بگرياند مردم را، در روز قيامت در درجه هاي ما خواهد بود و هر كه مصيبت ما را ياد كند و گريه كند، چشم او در روزي كه چشمها همه بگريند، نگريد و هر كه در مجلسي بنشيند و دين ما را احياء نمايد، دل او نميرد در روزي كه دلها همه بميرند» [173] .بنابراين اگر كسي روز عاشورا را روز جشن و سرور بداند، يقينا او مانند بني اميه دشمن اهل بيت است. پس اين كه سران صوفيه روز عاشورا را روز شادي و سرور و جشن مي دانند، بدون شك دشمن اهل بيت هستند و لو اين كه ادعاي دوستي بكنند. چنانكه «شيخ عبد القادر گيلاني» روز جانگداز عاشورا را روز فرح و شادي قلمداد كرده گفته است: «روز عاشورا هرگز روز مصيبت نمي باشد، روز جشن و شادي است و بر مردم لازم و واجب است كه در اين روز براي اهل و عيال خود هداياي تهيه كنند و آنها را به گردش و تفريح ببرند و آنها را با خوشگذراني سرگرم سازند» [174]

. [ صفحه 176] پس اين مسلم است كه گريه بر امام حسين عليه السلام عنوان شرعي دارد و از عبارات بزرگ شمرده مي شود و در حقيقت ديده گريان و دل اندوهگين بر مصائب اهل بيت، شعار شيعه است. به قول يكي از شعراي عرب:لك عندي ما عشت يا ابن رسول الله حرن يفي بحق ودادي ناظر بد موع غير بخيل وحشي بالسلو غير جواد«اي پسر پيامبر خدا در پيش من از براي تو تا زنده ام اندوهي است حق مودت را به جاي مي آورد. ديده ام از ريزش اشك دريغ نمي ورزد و درونم از رنج و غم تسلي نمايد».

انواع گريه ها

گريه انواعي دارد كه همه انواع آن درشأن امام حسين عليه السلام نيست، حال بايد ببينم چه نوع گريه شايسته امام است:1- گريه از روي خواري و درماندگي گريه افراد ضعف و ناتواني است كه از رسيدن به اهداف خود و امانده اند و روح و شهامتي براي پيشرفت در خود نمي بينند، مي نشينند و عاجزانه گريه سر مي دهند. هرگز براي امام حسين عليه السلام چنين گريه اي نبايد كرد و آن حضرت از اين نوع گريه بيزار و متنفر است. [ صفحه 177] 2- گريه عجز و زبوني: گريه افرادي است كه از روي عجز و زبوني در اثر ناكامي و احيانا ستم شخصي يا جريان نامناسبي به ورشكستگي افتاده و براي خود احساس خطر مي كنند راه چاره را در گريه مي جويند. به قول صائب تبريزي:گريه شمع، از براي ماتم پروانه نيست صبح نزديك است در فكر شب تار خود است مسلما اين نوع گريه هم مناسب شأن امام نيست.3- گريه بر اموات: كسي عزيز خود را از دست مي دهد و بر فقدان او

گريه مي كند يا به اين جهت گريه مي كند كه آن فقيد در زندگي او مؤثر بوده و به آينده خود نگران است و در اين صورت به حال خود گريه مي كند و يا اين كه به نيكيهاي او اشك مي ريزد. اين نوع گريه هم در شأن امام نيست.4- از روي رحم و رأفت يا گريه هاي عاطفي: قلب انسان هنگامي كه در برابر حادثه دلخراشي همانند اشك يتيمي، يا بيمار دردمندي ا شخص فقير و تهيدستي و... قرار مي گيرد، متأثر مي شود چه بسا اشك مي ريزد. رسول خدا صلي الله عليه و آله هنگامي كه فرزند خردسال خود ابراهيم را از دست داد و در قبرستان بقيع به خاك سپرد، براي آن كودك آن قدر گريه كرد كه اشك بر محاسنش جاري گرديد به آن حضرت گفته [ صفحه 178] شد: اي رسول خدا تو ديگران را از گريه منع مي كردي حال خود اين چنين بي تابي مي كني؟! آن حضرت فرمود: «ليس هذا بكاء غضب انما هذا رحمة و من لا يرحم لا يرحم» [175] «اين گريه از روي خشم و نارضايتي نيست، بلكه گريه رحمت و رأفت است و هر كس رحم نكند، مورد رحمت قرار نمي گيرد».واقعه خونين كربلا، دل را مي سوزاند و قلب و عاطفه هر انساني را به جوش و خروش مي اندازد از اين نظر حادثه يك جنايت و يك مصيبت است و شايد در دنيا مشابه به چنين جنايتي پيدا بشود و گريه كنندگاني هم داشته باشد. گريه از روي رحم و رأفت يك امر طبيعي است. هر انساني به هنگامي مشاهده يك منظره دلخراش متأثر مي شود و اشك مي ريزد چنانكه دشمنان امام حسين

عليه السلام روز عاشورا بر حال آن حضرت مي گريستند. انجا كه اهل كوفه از ديدن وضع دلخراشي اسراء بنا كردند گريه و زاري كردن. امام سجاد عليه السلام فرمود: «اتنوحون و تبكون من اجلنا؟! فمن ذا الذي قتلنا؟» «آيا براي ما مي گرييد و بر ما نوحه مي كنيد؟ پس كشنده ما كيست و چه كسي ما را كشت؟!» [176] .پس گريه از روي رحم و رأفت نيز چندان مناسب نيست. امام حسين عليه السلام از شيعيان خود اين نوع گريه نخواسته است. [ صفحه 179] 5- غم و اندوه: گريه از روي غم و اندوه نيز يكي از گريه هاي طبيعي انسان است كه به هنگام از دست دادن عزيزي يا به خاطر از دست دادن مقام و موقعيتي و يا به خاطر گرفتاري به مصيبتي غم و اندوهي به انسان دست مي دهد و براي اين كه دل خود را سبك كند، گريه سر مي دهد و اين نوع افراد كه دلشان شكسته است، به هنگام سوگواري امام حسين عليه السلام بيش از همه گريه مي كنند و چه بسا از شدت گريه غش كنند ولي آيا اين نوع گريه را مي توان به حساب امام حسين عليه السلام گذاشت؟ هرگز نه.6- گريه جدائي و فراق: نوع ديگر گريه، گريه فراق است كه كسي به خاطر دوري و جدائي از عزيزي حالت گريه به انسان دست مي دهد. امام حسن مجتبي عليه السلام به هنگام جان دادن بي تابي مي كرد. بعضي از عيادت كنندگان از علت آن پرسيدند امام مجتبي با صداي ضعيف فرمود: براي ذو چيز گريه مي كنم: هول مطلع، فراق دوستان [177] .پر واضح است گريه بر امام حسين عليه السلام و شهيدان كربلا از اين نوع

گريه نيست. [ صفحه 180]

گريه هاي شوق

گريه هاي لايق حسين عليه السلام گريه مادري كه از ديدن فرزند دلبند گمشده خويش پس از چندين سال، سرزده مي شود، از شوق گريه مي كند. قسمت زيادي از حماسه هاي كربلا شوق آفرين و شور انگيز است و به دنبال آن سيلاب اشك شوق به خاطر آن همه رشادتها، فداكاريها، شجاعتها، آزاد مرديها و سخنرانيهاي آتشين مردان و زنان به ظاهر اسير، بي اختيار از ديدگان شنونده سرازير مي گردد، آيا اين گريه دليل بر شكست است؟!8- گريه پيوند هدف: گاهي قطرات اشك پيام آور هدفهاست، آنها كه مي خواهند بگويند با مرام امام حسين عليه السلام همراه و با هدف او هماهنگ و پيرو مكتب او هستيم، ممكن است اين كار را با دادن شعارهاي آتشين، يا سرودن اشعار و حماسه ها ابزار دارند، اما گاهي ممكن است آنها ساختگي باشد ولي آن كسي كه احيانا با شنيدن اين حادثه جانسوز قطره اشكي از درون دل، بيرون مي فرستند، صادقانه تر اين حقيقت را بيان مي كند. اين قطره اشك اعلان وفاداري به اهداف مقدس ياران امام حسين و پيوند دل و جان با آنهاست، مسلما اين نوع گريه - بدون آشنائي به اهداف پاك او - ممكن نيست [178] . [ صفحه 181] پس گريه بر حسين عليه السلام اشك ريختن بر مرده نبوده و از روي خواري و درماندگي و عجز و زبوني، غم و اندوه نيز نمي باشد، بلكه آن فقط دليلي است كه نداي حق طلبان را به گوش جهانيان رسانيده و زنگ خطر را براي باطل و اهل آن به صدا در مي آورد و صاعقه هائي است كه بر روي سر سركشان و ستمگران در هر زمان

و در هر مكان فرو مي ريزد و شاهد صادق و گواه زنده اي است از اخلاص در راه حق و دشمني بر بيداد و ستم و بزرگداشتي است براي فداكاري و حق و دليري و انجام وظيفه و نهراسيدن از مرگ و تكريمي است براي امتناع از قبول ظلم و شكيبائي در محنت و سختيها.به قول علامه مغنيه: كساني كه در مجالس تعزيه مي خوانند:لا تطهر الأرض من رجس العدا ابدا ما لم يسل فوقها سيل الدم العرم [179] .«روي زمين از پليدي دشمنان پاك نخواهد شد تا زماني كه بر روي آن سيل درهم شكننده خون روان نگردد».غرض، شيعيان بر امام حسين عليه السلام از روي خواري و درماندگي نمي گريند، بلكه از اشك ديده خويش سرود حماسه مي سازند و با آه و [ صفحه 182] حسرت خود بانگ حق و عدالت را به گوش جهانيان مي رسانند:همين نه گريه بر آن شاه تشنه لب كافي است اگر چه گريه، بر آلام قلب تسكين است ببين كه مقصد عالي وي، چه بود اي دوست كه درك آن، سبب عز و جاه و تمكين است زخاك مردم آزاده، بوي خون آيد نشان شيعه و آثار شيعه و آثار پيروي، اين است [180] .«ماربين» مورخ آلماني مي گويد: «هيچ چيز مانند عزاداري حسين نتوانست حس سياسي در مسلمانان ايجاد كند» [181] .اي اشك ماتمت به رخ ملت آبرو وي از طفيل خون تو، اسلام سرخ رودين را تو زنده كردي و خود، كشته گشته اي وين يافته زفيض تو، دين نبي علوگر آب را به روي تو، بستند كوفيان آوردي آب رفته اسلام را به جو [182] .قطره هاي اشكي كه شيعه در ماتم امام حسين

عليه السلام و يارانش [ صفحه 183] مي ريزند، عهد و پيماني است با قطره هاي خون شهداي كربلا كه با لب تشنه و محروم از «قطره هاي آب» بر سر احياي دين و ارزشهاي راستين مكتب جان باختند. و اين اشك ها اين نهضت الهي را به جانها پيوند زده و جاودان ساخته است. و اين بسيار ساده انديشي است كه كسي تنها توجيهي عاطفي براي اين گريه ها داشته باشد چرا كه داغ، هر قدر هم شديد باشد، بالاخره گذشت زمان از حرارت آن مي كاهد. در حالي كه عزاداران حسيني از اول عمر تا آخر عمر پس از گذشت قرنها با شور و شوق و حرارت بيشتر در سوك سيدالشهداء مي گريند. اين گريه ها، فرياد مداوم و خروش بر ضد ستمگران و ابلاغ پيام خون است اگر اين گريه ها تنها جنبه ي عاطفي داشت، مسلما به مرور زمان حادثه ي عاشورا از خاطره ها محو مي شد و يا از طراوت و نشاط آن كاسته مي شد.9- گريه كردن براي از دست دادن چيزي و يا تحمل دردي: انسان زماني گريه مي كند كه چيزي را از دست بدهد يا دردي را متحمل بشود. پس عامل عمده ي گريه (سواي شوق و چند مورد نادر) درد و فقدان منفعت است ما وقتي از چيزي نفع مي بريم به مجرد از دست دادن آن گريه سر مي دهيم و يا دردي به ما روي مي كند ناله مي كنيم.در روايات مي خوانيم كه همه چيز بر حسين عليه السلام گريه كردند ماه و [ صفحه 184] ستارگان و خورشيد شن هاي بيابان، و حتي بادي كه مي وزيد و حتي الحوت في البحر، چرا؟ شن بيابان چرا گريه كرد؟ ماهيان دريا چرا سوگواري كردند؟ ماه و

ستارگان و خورشيد چرا تار شدند و بي تابي كردند؟ مسلما آنان به ظاهر متحمل درد و رنجي نشدند چون تير و خنجرهائي كه بر آن پيكر شريف وارد مي شد دردش بر خورشيد و ماهيان دريا نمي رسيد، پس چرا آنان گريه كردند و آن هم بكاء شديدا پس حتما آنها متضرر گرديدند و از چيزي كه نفع مي بردند، بي نصيب شدند و منفعتي را از دست دادند و آن منفعت چه چيزي بالاتر از امامت. همه از امام نفع مي بردند و از فقدانش رنج مي بينند و متضرر مي شوند. امام قطب و قلب عالم است و هر كه در عالم است در سايه ي اوست وقتي او را از دست مي دهند، متحمل رنج و به دنبال اين رنج صاحب درد مي شوند اين است كه آن موجوداتي كه ناپاكي بر آنان رخنه نكرده ونمي تواند بكند، (مثل شن هاي بيابان، ماهيان دريا و...) بر او مي گريند و آلوده ها از انس و جن، از فقدان چنين ذي نفعي بيخبر مي مانند و شادي مي كنند، و اين است تفسير آن حديثي كه مي فرمايد: براي حسين عليه السلام در قلب مؤمنان حرارتي است كه... مؤمنان اگر هم ذكر مصيبتي نشنوند، چون متوجه از دست دادن كه قطب و محور عالم هستند، ناله مي كنند...مرحوم علامه ي مغنيه مي گويد: كسي گفت: آيا شيعه جز گريه و [ صفحه 185] اشك راهي ندارند كه بدان محبت خويش را براي اهل بيت عليهم السلام بيان نمايند؟ گفتم:«آري شيعيان علاوه بر گريه براي اين كه مودت قلبي خود را براي اهل بيت به ثبوت رسانند، به راههاي گوناگوني متوسل مي شوند از جمله درود و تحيت بر اهل بيت تقديم داشته و از فضائل

ايشان در مجالس و محافل سخن رانده و به سوي اماكن مقدس آنها بار سفر بسته و به ضريح هاي شريف آنان تبرك مي جويند» [183] .

چرا حسين فراموش نمي شود

مي گويند: شما در عصر فضا و اتم زندگي مي كنيد آنگاه بر كسي اشك مي ريزند كه صدها سال پيش در گذشته است و بر مزاراتي سفر مي نماييد كه چيزي جز صخره و سنگ نمي باشد؟!در پاسخ مي گوئيم: «چنانكه گفته اند: «بعد زمان» را در «ابديت» اثري نيست ابديت را در ماوراي زمان - در عرصه اي برتر از زمان - حكومت است، ابديت هميشگي است. جاودانان، رهبران بزرگ بشريت به ابديت تعلق دارند، از اينرو قرنها نيز در طول حيات معنوي آنها، مفهوم متداول خود را از دست مي دهند» [184] . [ صفحه 186] حسين بن علي عليه السلام از زمره ي جاودانان، از رهبران بزرگ بشريت است. سخن از وي، سخن از تاريخ نيست، سخن روز است. سخني از ابديت است. سخن از هميشگي خروشان وش كوفان و پر فروز است.اين زنده جاويد نزديك چهارده قرن - به حساب تاريخ - پس از مرگ جسمانيش همچنان امروز نيز بر دلها حكومت مي كند و هنوز پرتو وجودش، نه تنها در حيات ما، بلكه در حيات جهان معاصر و در عصر فضا و اتم «حوادث بي نظير» ايجاد مي كند و به صورت يكي از «شور انگيزترين حماسه هاي تاريخ بشريت» در آمده و همه ساله نيرومندترين امواج احساسات ميليونها انسان را در اطراف خود بر مي انگيزد و مراسمي پر شورتر و هيجان انگيزتر از هر مراسم ديگر به وجود مي آورد.راستي چرا به اين حادثه ي تاريخي - كه شايد در تاريخ مشابه فراوان دارد - اهميت داده مي شود؟! چرا

مراسم بزرگداشت اين خاطره هر سال پرشكوهتر و پرهيجان تر از سال پيش برگزار مي گردد؟ اين همه تعظيم و تكريم و سپاس، اين همه سوز و گداز پس از چهارده قرن، آخر براي چيست؟ آن را چه معنائي است؟!حقيقت اين است كه اين زنده جاويد پس از قرنها، همچنان بر قلبهاي انسانهاي آزاده، قدرتمندانه حكومت مي كند و در جامعه «موج [ صفحه 187] معنوي» ايجاد مي نمايد، حتي هنوز هم به طور عميق، يك قدرت محرك معنوي و يك نيروي كنترل اجتماعي بزرگ، به شمار مي رود.اما از زيارت زيارتگاههاي مقدس، هرگز سنگها و صخره ها هدف و غايت نمي باشد چه اگر غرض خود آنها مي بود، همين كوههاي سر به فلك كشيده ي انسان را از مشقت سفر و طي راههاي طولاني بي نياز مي ساخت، پس مقصود بالذات صاحب مزار است و بزرگ داشتن سنگها به جهت شرف انتساب به صاحبان آن مزارات است مانند محترم داشتن جلد قرآن كريم وسنگها و آجرهائي كه خانه ي كعبه و مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و ساير اماكن مقدس از آنها ساخته شده است.الان مي بينيم كه دولتها و ملتها در حفظ مقبره هاي شخصيتهاي بزرگ خويش مي كوشند و به دور آنها هاله ي قديس مي كشند.در تاريخ نوشته اند هنگامي كه سر مبارك حسين عليه السلام را به نزد يزيد آوردند، وي در مجلس شراب حضور داشت اتفاقا قاصدي از طرف پادشاه روم به مجلس يزيد بار يافت و سر مبارك حسين عليه السلام را در مقابل يزيد مشاهده كرد و چون دانست كه آن سر به حسين عليه السلام تعلق دارد، عمل يزيد را به شدت نكوهش نمود و گفت: اي يزيد داستان

«كليساي حافر» را شنيده اي؟ يزيد گفت چگونه است؟ رومي گفت: در پيش ما مكاني است كه گويند خر عيسي از آنجا گذر كرده است. در آنجا [ صفحه 188] كليسائي بنا نهاده اند كه نام آن به سم خر عيسي منسوب بوده و به كنيسه ي حافر «سم» شهرت دارد. ما هر سال به زيارت آنجا مي رويم و نذورات خود را به آنجا اهداء مي كنيم. روي اين حساب اي يزيد من گواهي مي دهم كه تو خطاكاري و از راه راست به دوري. يزيد خشمگين شده به كشتن قاصد فرمان داد رومي به سوي سر نازنين حسين عليه السلام رفت و آن را بوسيد و شهادتين بر زبان جاري كرد و سپس او را گرفتند بر در قصر به دارش كشيدند. [185] .زيارت، ارتباط روحي زائر با صاحب قبر است زائر قبر اباعبدالله الحسين عليه السلام با آن حضرت تجديد بيعت مي نمايد و لذا ائمه اطهار عليهم السلام با توصيه و ترغيب به زيارت سالار شهيدان، اين نهضت مقدس را براي هميشه زنده و جاويد نگه داشته اند، البته زيارت همه ي امامان مورد تأكيد است ولي رواياتي كه در ترغيب و تشويق زيارت امام حسين عليه السلام رسيده، فوق العاده زياد است. امامان با اين توصيه ها در صدد آن بودند كه شيعيان پيوستگي عملي با اهداف آن بزرگوار داشته باشند. امام سجاد عليه السلام كه خود چندين بار مخفيانه به زيارت سالار شهيدان رفته در گفتار خويش نيز سفارش زيادي به زيارت امام حسين عليه السلام داشته است.«ابو حمزه ي ثمالي» گويد: از امام سجاد عليه السلام در مورد زيارت امام [ صفحه 189] حسين عليه السلام پرسيدم، حضرت فرمود:«زره كل يوم فان لم تقدر فكل جمعة فان

لم تقدر فكل شهر فمن لم يزره فقد استخف بحق رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» [186] «هر روز آن حضرت را زيارت كن، اگر نمي تواني هفته اي يكبار، اگر نمي تواني ماهي يكبار، پس كسي كه اصلا آن حضرت را زيارت نكند، در حقيقت حريم رسول الله را خفيف شمرده است».ولي مهمتر از سوگواري و زيارت، آشنائي به مكتب امام حسين و شهداي كربلا و پيوستگي عملي به اهداف بلند آن بزرگوار است. مهم پاك بودن و پاك زيستن و درست انديشيدن و تأسي عملي به او است.پايان5 / 11 / 77

پاورقي

[1] كيهان فرهنگي: سال 13، شماره ي 126، ص 43، مقاله: عباس ايزدپناه.

[2] العواصم من القواصم، ص 232.

[3] مقدمه ي ابن خلدون: ص 216.

[4] مجله ي رسالة الاسلام: چاپ قاهره، سال 11، شماره ي 1، ص 85، به نقل شهيد جاويد، ص 236.

[5] پاورقي: «العواصم من القواصم»، ص 231.

[6] شهيد آگاه: ص 30.

[7] شذرات الذهب، ج 1، ص 68.

[8] شيعه در اسلام، علامه طباطبائي، ص 134.

[9] ارشاد مفيد، ص 201 - فصول المهمه: ص 168. [

[10] شهيد جاويد: ص 240.

[11] مقدمه ابن خلدون: ص 390-388.

[12] تاريخ طبري، الجزء الاول، ص 7 و 8 چاپ دارالمعارف.

[13] مقدمه ابن خلدون: (اصل عربي) چاپ قاسم محمد الرجب، ص 14.

[14] مقدمه ابن خلدون، (چاپ عربي» ص 9-10 همان چاپ، ترجمه فارسي، ج 1، ص 13.

[15] مقدمه ابن خلدون، ترجمه فارسي، ج 1، ص 30.

[16] رجوع به عقد الفريد جلد 8 زير عنوان «زواج المأمون ببوران» و هزار و يك شب، شب 279 تا شب 282 شود.

[17] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 35.

[18] همان مدرك.

[19] ترجمه مقدمه ابن

خلدون، ج 1، ص 415.

[20] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 415.

[21] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 414 -415.

[22] ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 415 پاورقي شماره 1.

[23] همان مدرك، ص 418.

[24] تاريخ الرسل و الملوك، طبري، طبع دخويه، ج 1، ص 30.

[25] دكتر زرين كوب، تاريخ در ترازو، ص 199.

[26] المنجد مي گويد: «الفادي» لقب سيدنا يسوع المسيح الذي افتدانا بدمه الكريم.

[27] حسين وارث آدم، مجموعه آثار، ص 19، ص 189.

[28] حماسه حسيني، ج 1، ص 128.

[29] ترجمه الهدي الي دين المصطفي، (اسلام آئين برگزيده) به ترجمه سيد احمد صفائي، ص 580-581.

[30] ديوان مكرم، ص 133.

[31] ديوان محتشم ص 280-281.

[32] ديوان محتشم، چاپ مهر علي گرگاني، ص 284-285.

[33] ده گفتار، ص 215-216 انتشارات حكمت، چاپ اول، 1356 ش.

[34] ادب الطف، ج 1، ص 181.

[35] الغدير: ج 2، ص 192.

[36] ديوان مولانا محتشم كاشاني، به كوشش مهر علي گرگاني از انتشارات كتابفروشي محمودي، ص 285.

[37] مقاله تحريف شناسي عاشورا، نوشته عباس ايزد پناه، كيهان فرهنگي سال 13، شماره 114.

[38] هدية العارفين، ج 1، ص 361.

[39] به نوشته مقدمه «روضة الشهداء» ص 8، «حديقة السعداء» بار ديگر به قلم جامي قيصري از تركي به فارسي ترجمه شده به نام «سعادت نامه».

[40] روضة الشهداء: ص 345.

[41] روضات الجنات: ص 256.

[42] تشيع و تصوف، ص 326.

[43] مقدمه نفيسي به لب لباب مثنوي ص ث.

[44] روضة الشهداء ص 6.

[45] سوره بقره: آيه 155 و محمد: آيه 31 و انبياء: آيه 35.

[46] روضة الشهداء ص 4.

[47] همان، ص 6.

[48] حماسه حسيني، ج 1، ص 54-55.

[49] الذريعة: ج 18، ص 245- ج 9، ص 769.

[50] گنجية الاسرار،

برداشتي عرفاني از عاشوراي حسيني با نظم و نثر عمان ساماني.

[51] كليات ديوان حكيم الهي قمشه اي، ص 171، 172 - انتشارات اسلاميه تهران.

[52] همان، ص 182.

[53] پيشگفتار ديوان حلاج، ص 18 چاپ سنائي.

[54] طعام.

[55] كلمه گوشوار كنايه از سبط پيغمبر است.

[56] نام نوائي است، ساز و آواز.

[57] مثنوي، ج 6، ص 576.

[58] مقاله تحريف شناسي عاشورا، ايزدپناه، كيهان فرهنگي، سال 13، شماره 126، ص 44.

[59] بحار: ج 44، ص 362 - مقتل الحسين مقرم: ص 195.

[60] بحار: ج 44، ص 362 - مقتل الحسين مقرم، ص 195.

[61] حماسه حسيني: ج 1، ص 317.

[62] سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسي در قرآن كريم، در سوره كهف، آيه 63 و ما بعد آن آمده است.

[63] امام حسن مجتبي هم به يكي از افرادي كه علت صلح امام را نمي فهميد، و به او اعتراض مي كرد، فرمود: آيا نمي بيني خضر كشتي را شكافت و آن پسر را كشت، موسي به جهت ندانستن علت بر او خشم گرفت تا خضر علت كار را آشكار كرد و موسي راضي شد و...(علل الشرايع، ص 81).

[64] ابصار العين: ص 26.

[65] پيام قرآن، آية الله مكارم، ج 9، ص 20.

[66] احقاق الحق: ج 2، ص 300، پاورقي.

[67] اوائل المقالات: ص 74.

[68] علامه طباطبائي، شيعه در اسلام، ص 124.

[69] كلم الطيب، ص 654 و امامت و رهبري، ص 56.

[70] نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبه 234 (قاصعه) ص 812.

[71] تفصيل اين بحث را مي توانيد در كتاب «مهدي خاتم اولياء و اوصياء» به قلم نگارنده مطالعه نمائيد.

[72] اصول كافي: ج 1، ص 254 (باب في ان الائمة يزدادون في ليلة الجمعة).

[73] همان ج 1، ص 239.

[74] پيام

قرآن، ج 9، ص 134.

[75] اصول كافي، ج 1، ص 279.

[76] همان مدرك: ص 281.

[77] علامه طباطبائي: بحث كوتاهي درباره علم امام، قم، چاپ حكمت، ص 25-26.

[78] بحار: ج 44، ص 364.

[79] كامل: ج 3، ص 276 - طبري: ج 7، ص 287.

[80] ارشاد، ص 229 - كامل ابن اثير: ج 3، ص 277.

[81] آية الله صافي، شهيد آگاه، ص 58.

[82] اسد الغابة، ج 2، ص 21.

[83] به نقل علامه طباطبائي، علم امام، ص 27.

[84] ارشاد: ص 233 -234 - كامل ج 3، ص 278.

[85] الفصول المهمة، ص 171.

[86] ارشاد: ص 234 - اعلام الوري ص 127 - البداية و النهاية، ج 8، ص 169.

[87] كنزا العمال: ج 7، ص 211.

[88] سير اعلام النبلاء: ج 3، ص 199 - تاريخ الاسلام: ج 2، ص 343 - البداية و النهاية: ج 8، ص 163.

[89] سير اعلام النبلاء: ج 3، ص 206 - تاريخ الاسلام: ج 2، ص 345 - البداية و النهاية: ج 8، ص 169.

[90] سير اعلام النبلاء: ج 3، ص 196 - 193.

[91] بحث كوتاهي درباره علم، چاپ حكمت، ص 14.

[92] سوره بقره: آيه 195.

[93] سوره آل عمران: آيه 154.

[94] علامه طباطبائي، مقاله علم امام، ص 15-12.

[95] ميزان الحكمة: ج 5، ص 187، حديث 2105.

[96] نهج البلاغه: خطبه 123.

[97] لهوف، ص 57.

[98] لهوف، ص 57.

[99] مقتل خوارزمي: ج 1، ص 188. [

[100] انساب الأشراف، ج 3، ص 188.

[101] لهوف: ص 63.

[102] اهل البيت: ص 513.

[103] الثائر الاول في الاسلام الحسين سيد الشهدا عليه السلام ص 12.

[104] سيره ابن هشام، ج 3، ص 40-41 - شرح نهج البلاغه، طبع مصر، ج 3، ص 375 - 376.

[105]

نفايس الأخبار: ص 21 به نقل از ابن شهراشوب.

[106] لهوف: ص 23 ترجمه لهوف: ص 17-18.

[107] ترجمه اشعار از مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتي است، گفتار عاشورا.

[108] اللهوف: ص 77 - بحارالأنوار: ج 45، ص 135.

[109] بحارالأنوار: ج 78، ص 116.

[110] بلدالأمين كفعمي.

[111] استيعاب: ج 1، ص 382 - اسدالغابة: ج 2، ص 20.

[112] مناقب: ج 4، ص 48.

[113] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 69.

[114] لهوف: ص 25 - كشف الغمة: ج 2، ص 29 - بحار.

[115] خواجه نصير الدين طوسي، اخلاق محتشمي، باب 11، ص 112، ح 23.

[116] مقتل مقرم، ص 357.

[117] موسوعة كلمات الامام الحسين عليه السلام، ص 490.

[118] مجمع البيان 7، ج 10، ص 481.

[119] بحارالانوار: ج 45، ص 3.

[120] حياة الامام الحسين عليه السلام، ج 3، ص 175.

[121] بحارالانوار، ج 45، ص 4.

[122] به نقل شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج 1 ص 297.

[123] بحار الانوار: ج 45، ص 53.

[124] بنا به نقل مرحوم راشد، سخنرانيهاي راشد از راديو تهران: ج 1، ص 262.

[125] بحار الانوار: ج 45، ص 1.

[126] لهوف: ص 86.

[127] به نقل محمد باقر مدرس، شخصيت حسين، ص 544 - 545.

[128] امام حسين و ايران، ص 406.

[129] ترجمه لهوف: ص 69-70.

[130] حماسه حسيني: ج 1، ص 148 - 149.

[131] مقتل خوارزمي: ج 2، ص 7.

[132] تاريخ طبري: ج 4، ص 323.

[133] بحار الأنوار: ج 45، ص 83 - الاحتجاج: ص 154.

[134] ارشاد: ص 127 - طبري، ج 23، ص 241.

[135] عقاد، ابوالشهداء، ج 1، ص 173.

[136] ارشاد: ص 218.

[137] الحسين: ص 180.

[138] اعيان الشيعة: ج 1، ص 581.

[139] مقتل الحسين خوارزمي: ج 4، ص 69 - بحار، ج 45،

ص 238 - ارشاد، ص 225 - اعلام الوري، ص 230.

[140] بحار الانوار: ج 45، ص 49.

[141] بحار: ج 45، ص 50 - مناقب، ج 4، ص 68 و 110.

[142] ارشاد: ص 215 - تاريخ يعقوبي: ج 2، ص 231 - طبري: ج 4، ص 318 - اعلام الوري: ص 235 - روضة الواعظين: ص 183 - ابن اثير، كامل: ج 4، ص 57 - 58 - تذكره سبط ابن جوزي: ص 249 - لهوف: ص 82.

[143] ارشاد: ص 228.

[144] عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 299.

[145] نهضة الحسين عليه السلام ص 9-10 طبع قم 1363.

[146] همان مدرك، ص 11.

[147] محمد يزدي، بيائيد حسين بن علي را بهتر بشناسيم، ص 223.

[148] اقبال لاهوري، كليات اشعار، ص 75، به كوشش احمد سروش.

[149] شهيد آگاه، آية الله صافي، ص 442 - 443.

[150] شعر شمع جمع فؤاد، به نقل مرحوم عماد زاده، زندگاني حضرت اباعبدالله الحسين، ج 1، ص 384.

[151] گنجينه الاسرار: ص 40 - 41.

[152] همان مدرك، ص 42.

[153] ارشاد القلوب: ص 128.

[154] بحار الأنوار: ج 90، ص 336.

[155] بحار الأنوار: ج 36، ص 349.

[156] بحار الأنوار: ج 44، ص 252 - 253.

[157] كامل الزيارات، ص 57.

[158] مناقب: ج 3، ص 303 - بحار الأنوار: ج 46، ص 109.

[159] ديگران عبارتند از: آدم، حضرت نوح، يعقوب و حضرت فاطمه زهرا - الخصال: ص 272.

[160] امالي صدوق، مجلسي، 29، ص 121.

[161] ثواب الأعمال: ص 83.

[162] وسائل الشيعة: ج 10، ص 398.

[163] بحار الأنوار: ج 98، ص 309.

[164] كامل الزيارات: ص 104.

[165] امالي الصدوق مجلس 27 - بحار الأنوار: ج 44، ص 284.

[166] بحار الأنوار: ج 44، ص 284.

[167] وسائل الشيعة:

ج 10، ص 393، ح 5.

[168] المزار الكبير: ص 117 - 165 - بحار الأنوار: ج 98، ص 320.

[169] كامل الزيارات: ص 91، 90، 81، 83 - بحارالانوار: ج 14، ص 181 - مجمع البيان: ج 9، ص 65.

[170] شمع جمع: ص 178.

[171] وسائل الشيعة: ج 10، ص 392، 394 - علل الشرايع: ص 86.

[172] مفاتيح الجنان، اعمال روز عاشورا.

[173] امالي صدوق، ص 45 و عيون الأخبار: ص 162.

[174] الغنية لمطالبي طريق الحق في الأخلاق و التصوف و الآداب الاسلامية: ج 2، ص 56 - 57.

[175] بحار الأنوار: ج 22، ص 151 - عيون الأخبار: ج 2، ص 11.

[176] لهوف: ترجمه، ص 99.

[177] حياة الحسن عليه السلام: ج 2، ص 426.

[178] فلسفه شهادت، از آية الله مكارم.

[179] شيعه و عاشورا، نوشته: محمد جواد مغنيه: ترجمه فيروز حريرچي: ص 57.

[180] خوشدل تهراني، اشگ شوق، ج 1، ص 207.

[181] سياسة الحسينية: ص 44.

[182] شعر از شمس لنگرودي.

[183] شيعه و عاشورا ترجمه ي فارسي: ص 56.

[184] ديباچه اي بر رهبري: ص 330.

[185] به نقل: علامه ي مغنيه، شيعه و عاشورا: ترجمه، ص 58-59.

[186] كامل الزيارات: ابن قولويه.

امام از شهادت خود آگاه بود

امام به وظيفه خود كه امتناع از بيعت بود، آگاه بود و بيش از همه به قدرت و توان بني اميه و روحيه يزيد پي برده بود. و مي دانست كه لازمه امتناع از بيعت كشته شدن او است. و انجام وظيفه الهي شهادت وي را در بر دارد. او خود از اين راز در موارد مختلف پرده برداشته است:1- در مجلس حاكم مدينه كه از وي بيعت براي يزيد مي خواست، فرمود: «مثل من، با مثل يزيد بيعت نمي كند». هنگامي كه شبانه از مدينه بيرون مي رفت از

جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل فرمود كه در خواب به وي فرموده: «ان الله شاء ان يراك قتيلا» [78] . «خدا خواسته (يعني به عنوان تكليف) كه تو كشته شوي»..2- امام مي دانست كه دژخيمان اموي به خاطر بيعت نكردنش هر كجا باشد، او را خواهند كشت لذا به «عبدالله بن زبير» در مكه فرمود: والله اگر من كشته شوم و يك وجب از مسجد الحرام بيرون باشم [ صفحه 92] بهتر است از اين كه در آنجا كشته شوم و اگر دو وجب از آن دورتر باشم، خوشتر مي دارم. «و أيم الله لو كنت في حجر هامة من هذه الهوام لا ستخرجوني حتي يقضوا بي حاجتهم...» [79] . «به خدا سوگند اگر من در هر پناهگاهي باشم مرا بيرون مي آورند تا مقصود خود را انجام دهند».3- وقتي كه «عبدالله بن جعفر» و «يحيي بن سعيد» برادر استاندار مكه معظمه اصرار در منع امام از رفتن به عراق كردند، جواب داد:«اني رأيت رويا فيها رسول الله صلي الله عليه و آله و امرت فيها بأمر انا ماض له علي كان اولي فقالا: ما تلك الرؤيا؟ قال: ما حدثت بها احدا و ما انا محدث بها احدا حتي القي ربي» [80] .«من رسول خدا را در خواب ديدم و از طرف آن حضرت به كاري مأمور شده ام كه آن را انجام مي دهم خواه به زيانم باشد، خواه به سودم. گفتند: اين خواب چيست؟ فرمود: آن را براي كسي نگفته ام و به كسي هم نخواهم گفت. تا پروردگارم را ملاقات كنم».يكي از اهل تحقيق و معرفت در ذيل همين نقل آورده است: «شما پس

از واقعه كربلا مصيبات جانكاهي كه بر امام وارد شد و [ صفحه 93] اسارت اهل و عيال آن حضرت و آن صبر و استقامت و شجاعت و فداكاري كه از امام ظاهر شد، غير از اين مي فهميد كه اين خواب راجع به پايان اين سفر، و دستور العمل هائي در مورد اين امتحان بي نظير و آزمايش عظيم بوده است؟ به نظر ما حوادثي كه بعد روي داد، همه روشنگر اين خواب و تعبير آن بود» [81] .4- در پاسخ «ابن عباس» و «ابن عمر» و «محمد حنفيه» و ديگران نيز فرمود: «رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله في المنام و أمرني بأمر فانا فاعل ما أمر» [82] . «رسول خدا را در خواب ديدم مرا به كاري امر كرد كه ان را انجام خواهم داد».5- و در پاسخ يكي از شخصيتهاي عرب كه در بين راه عراق اصرار داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد، فرمود: اين رأي بر من پوشيده نيست ولي اينان از من دست بردار نيستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت [83] .6- در بطن عقبه مردي حضور امام شرفياب شد و آن حضرت را سوگند داد تا برگردد، و گفت: «فوالله ما تقدم الا علي الاسنة و حد السيوف...» «به خدا سوگند به چيزي جز نوك نيزه ها و دم شمشيرها رو [ صفحه 94] نياورده اي». امام در پاسخ او فرمود: «انه لا يخفي علي ما ذكرت ء و لكن الله عز و جل لا يغلب علي أمره» «آنچه گفتي بر من پوشيده نيست يعني مي دانم

بر نوك نيزه و دم شمشير وارد مي شوم ولي خداوند در اراده خود مغلوب كسي يا چيزي نمي شود» [84] .بر حسب روايت «ابن صباغ»، امام فرمود: «لا يخفي علي شي ء مما ذكرت و لكني صابر و محتسب الي أن يقضي الله امرا كان مفعولا» [85] اشاره به اين كه اين امر امر خداست و ناچار با كشته شدن من تحقق خواهد يافت.«شيخ مفيد» و «طبرسي» و «ابن كثير» نقل كرده اند كه در بطن عقبه فرمود: به خدا قسم مرا رها نمي كنند تا خونم را بريزند وقتي كه مرا كشتند خدا بر آنها كسي را مسلط مي كند كه آنان را در ميان ملتها ذليل و رسوا كند [86] .7- «شيخ مفيد» روايت كرده است كه «عمر سعد» به امام گفت: يا ابا عبدالله در نزد ما سفيهاني هستند كه گمان مي كنند من ترا خواهم كشت؟ فرمود: آنان سفيه نيستند، بلكه خردمندانند آگاه باش كه تو از [ صفحه 95] گندم عراق بعد از من نمي خوري مگر كمي [87] .8- «ابن كثير» و «ذهبي» روايت كرده اند كه: «عمره» دختر «عبدالرحمان» نامه اي به امام نوشت و به او از اين كه به سوي قتلگاهش مي رود، خبر داد و در آن نامه نوشت گواهي مي دهم كه عايشه براي من روايت كرد كه شنيده ام از رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: حسين در زمين بابل كشته مي شود. امام فرمود: پس چاره اي جز رفتن به قتلگاهم ندارم [88] .9- و نيز «ذهبي» از «يزيد الرشك» از كسي كه شخصا با امام سخن گفته روايت كرده است كه خيمه هائي را در بيابان سرپا ديدم به آنجا رفتم امام حسين عليه السلام

را ديدم قرآن مي خواند و اشك بر گونه هايش جاري بود، عرض كردم پدر و مادرم فدايت اي پسر دختر پيغمبر، چه چيز تو را به اين بلاد و بياباني كه كسي در آن نيست، فرود آورد؟ فرمود: اين نامه هاي اهل كوفه است به من و نمي بينم آنها را مگر اين كه مرا خواهند كشت وقتي كه مرا كشتند، از براي خدا حرمتي نمي گذارند. مگر اين كه آن را هتك مي نمايند پس خداوند بر آنها كسي را مسلط [ صفحه 96] مي سازد كه آنان را خوار و ذليل گرداند [89] .10- «ذهبي» علاوه بر اين دو حديث، هشت حديث ديگر روايت مي كند حاكي از اين كه پيغمبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و خود امام حسين عليه السلام و جمع ديگري مي دانستند كه آن حضرت در عراق در كربلا شهيد مي شود [90] .بالاخره اين روايات به طرق مختلف از عامه و خاصه نقل شده است و روايات پيشگوئي از پيامبر اكرم و امير مؤمنان و خود سيد الشهداء به قدري زياد است كه به طور قطع و يقين بايد گفت امام حسين عليه السلام از شهادت خويش آنهم در همان سفر اطلاع داشت و اين كه پيوسته در طول راه از شهادت خود سخن مي گفته از روي يقين به شهادت بوده است.ممكن است كسي تصور كند كه علم قطعي به حوادث قطعي غير قابل تغيير مستلزم «جبر» است. مثلا اگر فرض شود كه امام علم داشته كه فلان شخص در فلان وقت و فلان مكان با شرائط معيني او را خواهد كشت و اين حادثه به هيچ وجه قابل تغيير نيست، لازمه اين فرض اين

است كه ترك قتل در اختيار قاتل نبوده و براي وي مقدور نمي باشد. [ صفحه 97] يعني قاتل مجبور به قتل مي باشد با فرض مجبور بودن قاتل، تكليفي براي او نيست؟مرحوم علامه طباطبائي در پاسخ اين اشكال مي گويد:«و اين تصويري است بي پايه زيرا: اولا اين اشكال در حقيقت اشكال است به عموميت تعلق قضاء الهي به افعال اختياري انسان (نه به علم امام) و طبق اين اشكال طايفه معتزله از سنيها مي گويند: تقدير خداوندي نمي تواند به فعل اختياري انسان متعلق شود و انسان مستقلا آفريدگار فعل خودش مي باشد و در نتيجه انسان خالق افعال خود و خدا خالق بقيه اشياء است.در حالي كه به نص صريح قرآن كريم و اخبار متواتره پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه هدي عليهم السلام و همه موجودات و حوادث جهان بدون استثناء متعلق قضاء و قدر خداوندي عز اسمه است آنچه به طور اجمال مي شود گفت، اين است كه در جهان هستي كه آفرينش خداست، چيزي جز با مشيت و اذن خداوندي به وجود نمي آيد و مشيت خداوندي به افعال اختياري انساني از راه اراه و اختيار تعلق گرفته است، مثلا خداوند خواسته كه انسان فلان فعل اختياري را از راه اراده و اختيار انجام دهد و البته بديهي است فعل با اين وصف لازم التحقق خواهد بود و با اين همه اختياري است زيرا اگر اختياري نباشد، اراده خداوندي از مرادش تخلف مي كند. «و ما يشاؤون الا أن [ صفحه 98] يشاء الله رب العالمين».و ثانيا: با صرف نظر در تعلق قضا و قدر به فعل اختياري انسان به نص صريح كتاب و سنت متواتره خداوند

لوح محفوظي خلق فرموده كه همه حوادث گذشته و آينده جهان را در آن ثبت كرده و هيچ گونه تغييري در آن راه ندارد و خود نيز به آنچه در آن است، عالم است. آيا خنده دار نيست بگوئيم كه ثبت حوادث غير قابل تغيير در لوح محفوظ و علم قبلي خداوند به آنها افعال انسان را جبري نمي كند ولي اگر امام به برخي از آنها يا به همه آنها علم رساند، افعال اختياري انسان و من جمله فعل قاتل امام جبري مي شود؟» [91] .پس ظواهر اعمال امام عليه السلام را كه قابل تطبيق به علل و اسباب ظاهري است نبايد دليل نداشتن اين علم موهبتي و شاهد جهل به واقع گرفت مانند اين كه گفته شود: اگر امام عليه السلام علم به واقع داشت چرا حضرت «مسلم» را به نمايندگي خود به كوفه فرستاد؟ چرا توسط «صيداوي» نامه به اهل كوفه نوشت؟ چرا خود از مكه رهسپار كوفه شد؟ چرا خود را به هلاكت انداخت و حال آن كه خداوند مي فرمايد: (و لا تلقوا بأيديكم الي التهلكة) [92] . چرا و چرا؟پاسخ همه اين پرسشها از نكته اي كه تذكر داديم، روشن است و [ صفحه 99] امام عليه السلام در اين موارد و نظائر آنها به علومي كه مجاري عادت و از شواهد و قرائن به دست مي آيد، عمل فرموده و براي رفع خطر واقعي كه مي دانست هيچ گونه اقدامي نكرده زيرا مي دانست كه تلاش سودي ندارد و قضاء حتمي است و تغيير پذير نيست، چنان كه خداي متعال در كلام خود در سوره آل عمران در برابر آنان در جنگ احد گفته بودند اگر ياران كشته شده،

پيش ما بودند، نمي مردند مي فرمايد: (قل لو كنتم في بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الي مضاجعهم) [93] .«بگو اگر شما در خانه هايتان نيز بوديد، كساني كه برايشان قتل نوشته شده بود، بدون ترديد به سوي خوابگاههاي خود بيرون مي آمدند».غرض علم موهبتي امام عليه السلام در اعمال او و ارتباطي با تكاليف خاصه او ندارد و اصولا هر امر مفروض از آن جهت كه متعلق قضاء حتمي و حتمي الوقوع است، متعلق امر يا نهي يا اراده و قصد انساني نمي شود.آري متعلق قضاء حتمي و مشيت قاطعه حق متعال مورد رضاء به قضاء است چنانكه سيد الشهداء عليه السلام در آخرين ساعات زندگي در ميان خاك و خون مي گفت: «رضا بقضائك و تسليما لأمرك لا معبود سواك». و همچنين در خطبه اي كه هنگام بيرون آمدن از مكه خواند [ صفحه 100] فرمود: «رضا الله رضانا اهل البيت» [94] .نكته اي را كه نبايد از آن غافل بود، اين است كه: اگر امام در مكه يا در مدينه مي ماندند و در آنجا به شهادت مي رسيدند، امروز تاريخ چه قضاوتي مي كرد؟ يزيد به غير بيعت به چيزي ديگري از امام عليه السلام راضي نبود و امام عليه السلام نيز مي دانست كه بيعت با يزيد خداحافظي با دين است براي اين است كه فرمود: اگر به هر پناهگاهي پناه ببرم آنها مرا خواهند كشت. اگر امام در مدينه يا مكه يا به يمن ميرفتند، تأثيري به اصل قضيه نمي گذاشت و امام در همه حال در تيررس جباران حكومتي بود و در آخر به شهادت مي رسيد و امروز تاريخ مي گفت: اگر حسين عليه السلام به كوفه 18 هزار نامه برايش فرستاده بودند مي رفت و مورد

نصرت و ياري كوفيان واقع مي شد، مسلما كشته نمي شد و جان سالم از دست حكومت جبار بني اميه بدر مي برد. غافل از آن كه همه جا در آن روز قتلگاه حسين عليه السلام بود و حسين عليه السلام با حركت كردن به طرف كوفه خودش را از اين قضاوت نارواي تاريخ رهانيد. [ صفحه 101]

شهادت، اصلي برتر از جهاد

در روايتي از امام معصوم رسيده است كه: «فوق كل بر، بر حتي يقتل في سبيل الله فاذا قتل في سبيل الله عز و جل فليس فوقه بر» [95] .«بالاتر از هر نيكي، نيكي وجود دارد تا مرحله شهادت، كه بالاتر از آن نيكي وجود ندارد».علي عليه السلام مي فرمايد: «ان أكرم الموت القتل و الذي نفس ابن ابي طالب بيده الف ضربة بالسيف أهون علي من ميتة علي الفراش في غير طاعة الله» [96] .«گرامي ترين موتها، شهادت و كشته شدن در راه خداست. سوگند به خدائي كه جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت شمشير بر من آسانتر از آن است كه در بستر بميرم و در مسير انجام فرمان خدا نباشم».امام حسين از علي عليه السلام آموخته است كه «شهادت» يك حالت نيست، قتل مجاهد به دست دشمن نيست خود يك «حكم» است، يك «حكم مستقل» غير از «جهاد» و پس از جهاد.امام حسين عليه السلام به هنگام دعوت به بيعت با يزيد، خطاب به فرماندار مدينه فرمود: فرماندار مدينه بدان كه! ما خاندان نبوت، مركز [ صفحه 102] رسالت، و خانه مان فرودگاه فرشتگان و محل فرود آمدن رحمت الهي است. ولي يزيد فردي است شرابخوار و جنايتكار و فاسق و فردي مثل من، هرگز به امثال او بيعت نمي كند، اكنون در انتظار

آن هستم كه چه حوادثي پيش آيد [97] .در پاسخ «مروان بن حكم» فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون) «و علي الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد...» [98] .اين جمله استرجاع را در موقع نزول مصيبت و فاجعه مي گويند، يعني بايد فاتحه اسلام خوانده شود زماني كه امت اسلام به زمامداري مثل «يزيد» مبتلا گردد. يعني بايد فاتحه اسلام را گرفت، اگر واقعا كار امت اسلامي به آنجا برسد كه رهبر امت و زمامدار مسلمين مردي مانند «يزيد بن معاويه» باشد با اين كه من از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: «خلافت بر آل ابي سفيان حرام است...».و در مدينه پس از گفتگوي طولاني با برادرش محمد حنفيه فرمود:«يا أخي لو لم يكن الدنيا ملجا و لا مأوي لما بايعت يزيد بن ماوية..»«برادرم اگر در روي زمين هيچ پناهگاه و اميدگاهي هم نباشد، باز هرگز با [ صفحه 103] [ صفحه 103] يزيد بيعت نمي كنم. برادرم تو مشمول رحمت و عنايت خداوند هستي كه رسم نصيحت را بجا آوردي ولي من از مدينه عازم مكه هستم در اين سفر سرنوشت ساز خواهران و خواهر زادگان و جمعي از دوستان و شيعيان مرا همراهي مي كنند نظر آنان همانند نظر من است و خواسته آنان همانند خواسته من...» [99] .امام در پاسخ «قيس بن اشعث» كه يكي از بد خواهان او بود و او را دعوت به بيعت به يزيد مي كرد، فرمود:«لا والله لا اعطيهم بيدي اعطاء الذليل و لا افر فرار العبيد يا عباد الله اني عذت بربي و ربكم ان ترجمون اعوذ بربي و ربكم

من كل متكبر لا يؤمن بيوم الحساب...» [100] .«نه هرگز، قسم به خداوند متعال دستم را همانند فرد ذليل به دست آنان نخواهم داد و همانند بردگان راه فرار پيش نخواهم گرفت. پناه و ملجأ من تنها خداوند متعال است».پس هدف اصلي امام حسين عليه السلام اين بود كه با يزيد بيعت نكند و حكومت نامشروع او را به رسميت نشناسد و اين را هم كاملا مي دانست كه لازمه امتناع از بيعت «شهادت» است، امام. به خاطر امتناع از بيعت در حقيقت «شهادت» را بر حيات اختيار كرد و فرمود: «فاني لا؟أري الموت الا سعادة (شهاده) و الحياة مع الظالمين الا برما». [ صفحه 104] «در اين شرائط مرگ را جز سعادت (شهادت) و زندگي با ستمكاران را جز خستگي و كسالت نمي بينم». بدين ترتيب امام با اراده و اختيار خود «شهادت» را بر تسليم يا بيعت با يزيد برگزيد.امام در يكي از خطبه هاي روز عاشورا فرمود:«الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السله و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون...» [101] .«مردم بدانيد، اين بي پدر (يعني ابن زياد) پسر آن مرد بي پدر (زياد بن ابيه) مرا ميان دو كار ميخكوب كرده است، مرا چنان مستأصل كرده است كه ناچار بايد يكي از اين دو راه را برگزينم، يا شمشيرها از نيام كشيده شود و جنگ آغاز گردد و يا من لباس ذلت بپوشم و با يزيد بيعت كنم اما بدانيد كه من رأي خود را اختيار كرده ام و تصميم من قطعي است و همان راه يعني جنگ و شهادت را انتخاب مي كنم زيرا كه

ما اهل خواري نيستيم. و خدا و رسول خدا و مؤمنان و دامنهاي مادراني با شهامت و فضيلت كه ما را پرورش داده اند، و نيز اين رادمرداني كه همراه منند، هرگز به ما اجازه نمي دهند تن به ذلت و خواري بدهيم. بدانيد كه من با وجود اين كه يار و ياورم كم است، با شما پيكار مي كنم».و اين مطلبي است كه حتي برخي از نويسندگان اهل سنت نيز به آن تصريح كرده اند. [ صفحه 105] «ابن ابي الحديد» مي گويد:«سيد أهل الاباء الذي علم الناس الحمية و الموت تحت ظلال السيوف اختيارا له علي الدنية هو أبو عبدالله الحسين بن علي بن ابيطالب الذي عرض عليه الامان و اصحابه فانف من الذل و قال الا و ان الدعي بن الدعي قد ركز بين اثنتين بين السلة و الذلة و هيهات منا الذلة يأبي الله ذلك لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمية و نفوس ابية من ان تؤثر طاعة اللئام علي مسارع الكرام».«سرور مرداني كه از قبول ستم امتناع ورزيدند، آن كسي كه حميت به مردم آموخت و به آنان فهماند كه زير سايه شمشير مردن از پستي و مذلت بهتر است، حسين بن علي عليه السلام است به او و يارانش پيشنهاد امان شد، نپذيرفت و زير بار ذلت نرفت و گفت: آگاه باشيد كه ناكس فرومايه اي به من اتمام حجت كرده و مرا ميان كشته شدن و تسليم شدن مخير ساخته ليكن ذلت از حضرت من دور است نه خدا راضي است كه من ذليل شوم و نه پيغمبر و نه مردمان با ايمان جهان و نه آن دامن پاك

كه مرا پرورش داده و نه آن روح با مناعت كه من دارم من هرگز طاعت لئيمان را بر كشته شدن به شرافت ترجيح نخواهم داد».نويسنده و دانشمند مصري «توفيق ابوعلم» مي گويد:«قيام امام عليه يزيد، اقدامي بود كه چاره اي جز آن نبود و امام ناگزير بايد اين قيام را به انجام مي رسانيد زيرا در بيعت يزيد گناهي [ صفحه 106] بود كه هيچگونه تقيه اي آن را تجويز نمي كرد و هيچ عذري در آن پذيرفته نمي شد» [102] .«شيخ عبد الباقي» يكي از علماي از هر مي نويسد:«امام حسين عليه السلام عاقبت بين و دور انديش بود و هر چيز را به حق و از روي صحت و دقت ارزيابي مي كرد. قيام او عليه يزيد كه نصف كره زمين در فرمان حكومت او بود و نيم ميليون ارتش در اختيار داشت، با توجه به قدرت نظامي او و با علم به اين كه خوش سپاه و ياوري ندارد، انجام گرفت و اهل عراق را مي شناخت كه همانها هستند كه پدرش را تنها گذاشتند و خلاصه از همه اوضاع و احوال (سياسي و اجتماعي و نظامي) با اطلاع بود.قيام او براي حفظ آبرو و شرافت اسلام بود كه حكومت يزيد آن را هدر كرده و كرسي خلافت را با نيروي اسلحه، و خدعه و رشوه غصب كرده بود.حسين قيام كرد، او اول جوانمرد اسلام در آن عصر، مسؤول حفظ ميراث و احكام اسلام بعد از پدر و برادرش بود. ممكن نبود از عترت پيغمبر صلي الله عليه و آله مرد مجاهد و شخصيت با ايمان و غيرتي باشد و آن همه تجاوز و اهانت به تعاليم اسلام را ببيند و

سكوت كند و چشم [ صفحه 107] بپوشد.قيام كرد تا ستمگر را ستمگر بگويد، قيام كرد تا به فيض شهادت برسد. قيام كرد تا حق را پيروز و باطل را مغلوب سازد» [103] .البته قبول «شهادت» يك امر شرعي و مطابق با موازين است و عقل و شرع آن را براي مصالح مهم تجويز مي نمايد و چه اشكالي دارد كه شارع مقدس كسي را به كسب فيض شهادت مأمور نمايد؟ با مراجعه به آيات و اخبار و كتب تاريخ معلوم مي شود تحصيل شهادت به وسيله جهاد في سبيل الله امر راجح و مهمي است كه هر كس به قصد كسب فيض شهادت و كشته شدن به جهاد برود، عملش مشكور است و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خود شخصا مردم را به اين كار تشويق مي كرد. درخواست شهادت و اشتياق به آن از فضائل بزرگ است در دعاهاي مأثور وارد شده است و مسلمانان با ايمان طالب آن بوده اند در تاريخ مي خوانيم در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله «عمرو بن جموح انصاري» چهار پسر داشت كه در ركاب پيامبر جهاد مي كردند و خودش با اين كه سخت لنگ بود، آرزوي شهادت مي كرد و در غزوه احد پسرهايش خواستند او را از شركت در جهاد منع كنند، گفتند: خداوند تو را معذور داشته است. «عمرو» نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و عرض كرد: پسرهايم [ صفحه 108] مرا از بيرون آمدن مانع مي شوند به خدا من مي خواهم با همين پاي لنگ وارد بهشت شوم. رسول خدا صلي الله عليه و آله به پسرهايش فرمود: «ما عليكم أن

تمنعوه لعل الله أن يرزقه الشهادة» «بر شما لازم نيست كه او را مانع شويد بسا كه شهادت روزي او شود». عمرو اسلحه خود را بگرفت و گفت: «اللهم ارزقني الشهادة و لا تردني الي أهلي خائنا» [104] . «خدايا شهادت را روزي من كن و مرا به سوي خانواده ام نااميد بر مگردان».اگر شهادت في حد نفسه مطلوب نبود، پيامبر به عمرو چنين اجازه اي نمي داد.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خطاب به امام حسين عليه السلام فرمود: «ان لك درجة عند الله لن تنالها الا بالشهادة» [105] «در نزد خداوند براي تو مقام و درجه اي است كه بر آن نايل نمي شوي مگر به وسيله شهادت».مرحوم «سيد ابن طاوس» در «لهوف» مي نويسد:«شايد بعضي از كوته نظران كه نمي دانند شهادت چه سعادت بزرگي است، گمان كنند كه خداي متعال چنين حالي را كه شخص خود را به خطر اندازد، دوست ندارد، آيا اين اشخاص كوتاه فكر در قرآن مجيد نخوانده اند كه خداوند جمعي را امر مي كند كه خود را بكشند در [ صفحه 109] آنجا كه مي فرمايد: (فتوبوا الي بارئكم فاقتلوا أنفسكم ذلكم خير لكم خير لكم عند بارئكم) «توبه و بازگشت كنيد به سوي خداي خويش و خود را بكشيد زيرا اين عمل نزد خداوند براي شما بهتر است».شايد اين افراد گمان مي كنند كه آيه شريفه (و لا تلقوا بايديكم الي التهلكة) «خود را با دست خود به هلاكت نيندازيد» اشاره به شهادت و كشته شدن در راه خداست، در صورتي كه اين اشتباه است و «انما التعبد به من أبلغ درجات السعادة» «و اگر انسان به دستور خدا، خود را به كشتن بدهد، به يكي

از بالاترين درجات سعادت رسيده است». و شهادت از بزرگترين سعادتها براي انسان است [106] .امام وظيفه داشت عليه بني اميه قيام كند و اين را هم مي دانست كه بني اميه او را مي كشتند و مي دانست كه اگر حكومت يزيدي در جامعه اسلام برقرار شود، و شخصيتي چون امام و ديگران با سكوت يا بيعت آن را امضاء نمايند، بزرگترين ضربت به قلب اسلام و به نظام اسلام فرو خواهد آمد. امام از روي آگاهي و اختيار بذل جان كرد و از شهادت استقبال نمود.پس قيام امام براي شهادت بود، براي نجات اسلام، براي بيداري جامعه و براي معرفي بني اميه و براي تمام مقاصد عالي انساني [ صفحه 110] ثمر بخش بود. آن حضرت با وجود اين كه به شكست نظامي و سياسي خود يقين داشت، ولي مطمئن بود كه در اين قيام پيروزي با اوست، و به نتيجه خواهد رسيد و سعي و كوشش او و يارانش و فداكاري هاي همراهانش بي نتيجه نخواهد ماند.امام عليه السلام در يكي از خطبه هاي خود اشعار «فروة بن مسيك مرادي» صحابي را كه يكي از بزرگان صحابه پيامبر است، انشاد كرد و سند قطعي داد كه من پيروزم و در اين قيام مقدس به نتيجه مي رسم:فان نهزم فهزامون قدما و ان نهزم فغير مغلبينامردم، ما اگر امروز شما را در هم شكستيم اين عادت ماست و هميشه دشمنان خود را سركوب كرده ايم و اگر ما شكست خورديم و بالاخره كشته شديم و شما به ظاهر بر ما پيروز شديد، باز ما مغلوب نيستيم. و به عبارت ديگر اگر بكشيم پيروزي از آن ماست، و اگر كشته شديم، باز پيروزي از آن ماست.و

ما ان طبنا جبن و لكن منايانا و دولة آخريناما مردمي ترسو نيستيم و اگر كشته شديم، نه براي آن است كه ما مردمي ترسو بوده ايم، بلكه براي اين است كه اجل ما رسيده است و روز شهادت و فداكاري ماست.اذا ما الموت رفع عن اناس كلا كله اتاخ بآخرينا [ صفحه 111] روزگار چنين است وقتي سطوت خود و حمله خود را از مردمي برداشت به مردم ديگر باز حمله مي كند، و حاصل امروز روزي است كه روزگار به ما فشار آورده است فافني ذلكم سروات قومي كما افني القرون الاوليناچنان كه گذشتگان جهان گذشته اند، امروز هم روز گذشتن ما و ياران ماست.در پايان فرمود:فلو خلد الملوك اذا اخلدنا و لو بقي الكرام اذا بقينااگر پادشاهان جهان زنده مي ماندند، ما هم به حكم اينكه پادشاه ملك و ملكوتيم، زنده مي مانديم و اگر راد مردان جهان راه به حيات و ابديت داشتند، راه ابديت به حكم رادمردي و جوانمردي پيش از همه كس به روي ما باز بود [107] .غرض امام عليه السلام در تمام مراحل، اطمينان به نتيجه داشت و پيداست كه اين پيروزي جز «شهادت» و اثر اجتماعي و نقش و رسالت ويژه آن نبود و اين ضربه اي بود محكوم كننده و رسواگر و رسوا كننده كه نه تنها يزيد را در چشم شيعيان وفادار به خاندان رسالت كه اساسا قدرت را در طول تاريخ اسلام، حتي در چشم مردم معتقد به [ صفحه 112] خلافت و منكر امامت، براي هميشه رسوا و محكوم ساخت. برخي درباره آثار شهادت امام حسين عليه السلام ترديد كرده و آن را قيامي شكست خورده، خوانده اند!.و اين جاي بسيار شگفتي

است كدام «جهاد» و كدام «جنگ» و پيروزي بوده است كه دامنه «فتوحاتش» در سطح جامعه، در عمق انديشه ها و احساس ها و در طول زمان و ادوار تاريخ، اين همه گسترده و عميق و پر ثمر باشد؟امام حسين عليه السلام بعد از شهادتش زنده تر شد، دژخيمان اموي خيال مي كردند كه حسين عليه السلام را كشتند كار تمام شد ولي بعد فهميدند كه مرده حسين عليه السلام از زنده حسين براي آنها خطرناكتر است. «زينب كبري عليهاالسلام» هم به يزيد همين را گفت: فرمود: اشتباه كردي، «كد كيدك؛ واسع سعيك؛ ناصب جهدك فو الله لا تمحوا ذكرنا و لا تميت وحينا». [108] «هر نقشه اي كه داري به كار ببر ولي مطمئن باش تو نمي تواني نام ما را محو كني و وحي ما را خاموش گرداني و بميراني و به منتهاي كار ما برسي و اين ننگ و عار را از دامان خود بشوئي، زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگي تو قليل و جمع تو پراكنده است روزي كه منادي فرياد زند كه لعنت خدا بر ستمكاران است».پس از هر نظر حساب كنيم، شهادت امام حسين عليه السلام موفقيت [ صفحه 113] بود نه شكست.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109