يادنامه آية الله العظمي اراكي

مشخصات كتاب

شماره کتابشناسی ملی : ایران 76-18268 عنوان و نام پديدآور : شرح احوال حضرت آیت الله العظمی اراکی ره منشا مقاله : ، اطلاعات ، (5 مهر 1376 ): ص 7. توصیفگر : کتاب یادنامه حضرت آیت الله العظمی اراکی توصیفگر : استادی رضا توصیفگر : اراکی محمدتقی

عراق سلطان آباد اراك

عراق عجم

ايالت «جبال را در قرون وسطى «عراق ( باقيد ) «عجم ناميده اند تا با «عراق عرب اشتباه نشود . ياقوت حموى در اين خصوص گويد : ايرانيان در اين زمان كلمه عراق عجم را به جاى ايالت جبال به كار مى برند . . . . ( 1 )

جبال

برخى از شهرهاى مشهور ناحيه جبال : همدان ، بروجرد ، نهاوند ، اسدآباد ، دينور ، كرمانشاه ، زنجان ، ابهر ، سمنان ، قم ، كاشان ، اصبهان و طالقان .

نواحى چهارگانه جبال عبارت بوده است ازكرمانشاه و همدان و رى واصفهان .

و برخى گفته اند : جبال يا قوهستان ( كوهستان ) ناحيه اى است كه از يك جانب به نواحى هرات پيوسته و از آنجا امتداد يافته تا به نهاوند و همدان و بروجردمى پيوندد .

حمدالله مستوفى در كتاب «نزهة القلوب گويد : ولايت عراق عجم شامل چهل پاره شهر است حدودش ولايات آذربايجان و كردستان و خوزستان و فارس و . . . و به جيلانات پيوسته است و طولش از سفيدرود تا يزد صد و شصت فرسنگ و عرض آن از جيلانات تا خوزستان صد فرسنگ . . . . ( 2 )

در كتاب «سرزمينهاى خلافت شرقى آمده : اسم عراق هنوز در حال حاضربه كار مى رود زيرا آن قسمت از ايالت قديم جبال كه در جنوب باخترى تهران واقع شده ميان اهالى محل به ولايت عراق معروف است و چهار شهر بزرگ : كرمانشاه ، همدان ، رى و اصفهان از زمان قديم بزرگترين شهرهاى نواحى چهارگانه ايالت جبال بوده اند . ( 3 )

در كتاب «گزارشنامه آمده : عراق عجم شامل شهرهاى اصفهان ، گلپايگان ، همدان

و اراك فعلى بوده ، و اين اصطلاح يعنى عراق عجم بيشتر در اصطلاح گويندگان و شعرا وارد گرديده است . اشعار فارسى را به سه سبك خراسانى و عراقى و آذربايجانى تقسيم كرده و سبك هندى را نيز به آن افزوده اند . ( 4 )

در كتاب «تاريخ عراق عجم تاليف سال 1334ق آمده است :

در عصر حاضر ممالك عراق عجم به چندين ولايات منقسم است كه هركدام حكمران مخصوص داشتند . . . و در اين زمان در وسط معموره ايران ، ممالك عراق عجم عبارت از ولايات مفصله الذيل است : همدان ، عراق ، قم ، ساوه و زرند ، قزوين ، خمسه ، طهران ، كاشان ولايات ثلاثه ( كمره ، گلپايگان ، خوانسار ) اصفهان ، يزد ، ملاير ، تويسركان ، نهاوند ، دامغان ، سمنان ، شاهرودو بسطام .

حدود حاليه عراق : از طرف شمال به خاك ساوه و زرند ، و غربا به همدان و ملاير ، و جنوبا به بروجرد و كمره و شرقا به محلات و قم اتصال دارد . ( 5 )

حكومت نشين ولايت عراق شهر جديدالبناء سلطان آباد است .

سالهاى دراز يوسف خان سپهدار ، حكمران عراق و رئيس قشون بود و چون به مرور در عراق تمكن فراوانى به هم بسته بود از جانب دولت اجازه تحصيل كردكه شهر جديدى درخور مقر حكومت عراق تاسيس نمايد ، على هذا در سال 1227شروع به عمليات آبادى شهرى نمود ( 6 ) و آن را به نام سلطان ايران «سلطان آباد»نام نهاد و در كمال جمال و برج و باره ، و راسته بازارش در غايت متانت و حصانت اتمام يافت . ( 7 )

فراهان

لغت فراهان از لغات قديمى و از دير زمان نام همين محل بوده است . در تاريخ قم كه در اواسط نيمه دوم قرن چهارم نوشته شده بيش از ده جا با همين كلمه روبرومى شويم و مى بينيم دهستانى را به همين نام ياد كرده است و حدود پنجاه ده را ازتوابع آن دانسته است . ( 8 )

ميرزا ابوالحسن فراهانى صاحب كتاب «شرح ديوان انورى و شيخ على نقى فراهانى صاحب «رساله حرمت دخانيات از دانشمندان سده دهم و يازدهم هجرى و گروهى ديگر از دانشمندان منسوب به همين فراهان هستند . ( 9 )

صاحب «تاريخ اراك مى نويسد : جلگه وسيع فراهان كه شهر اراك در جنوب شرقى آن قرار گرفته است اكنون به چند بخش تقسيم مى شود كه مركز آن فراهان و شمال آن آشتيان و جنوب شرقى آن مشك آباد است . ( 10 )

در كتاب «فرهنگ جغرافيايى ايران آمده : فراهان از سه قسمت به نام بالاو پايين و سادات ، تشكيل مى گردد و يكى از قراى مهم فراهان «هزاوه است كه ازقراى خوش آب و هواى فراهان سادات است همانجا كه مولد رجالى ماننداميركبير ، ميرزا بزرگ فراهانى و ميرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانى است . ( 11 )

فرمهين ( 12 ) ( كه مركز بلوك فراهان است ) و كل بلوك فراهان ، و فراهان فعلى ، همه جزئى از عراق عجم به شمار مى آمده است .

اراك - عراق - سلطان آباد - شهرنو

در جاى شهر فعلى اراك ده بزرگى به نام «دسكره يا «دستجرده وجود داشته كه ازآثار آن ده ، قناتى به نام قنات ده باقى مانده است . بعد از خرابى اين ده بزرگ (

كه تاريخ خرابى آن هم تا كنون معلوم نگرديده است ) جاى آن باير بوده است تا دراوايل دولت زنديه هشت قلعه در جاى آن ده به ترتيب زير ساخته شده است :

1- قلعه نو كه خرابه هاى آن در طرف جنوب شهر ، بين خود شهر و قصبه كرهرود» باقى بود .

2- قلعه حاج طهماسب در زير قلعه نو .

3- قلعه سليم كه خرابه هاى آن درزمينهاى «ورزنه جزء مزارع شهر واقع شد .

4- قلعه خان بابا .

5- قلعه آزاد مرادآباد كه گويا نزديك «ورزنه بوده است .

6- قلعه آ ( قا ) سميع در نواحى پل گردو .

7- حصار در غرب رودخانه . ( ده كهنه كه آن هم جزء حصار بوده است . )

8- قلعه قادر كه نزديك «كرهرود» واقع شده بود .

يوسف خان گرجى اين قلاع هشتگانه را خراب و شهر عراق ( سلطان آباد ) راتاسيس كرد و مردم آن قلاع را طوعا و كرها به شهر كوچانيد . ( 13 )

علت ايجاد شهر را چنين نقل مى كنند : در آن وقتى كه هيات مي سيوگاردان فرانسوى جهت تنظيم قواى چريكى ايران به صورت نظام جديد به اين سرزمين گسيل شدند دو دسته از داوطلبان نظام اوامر سرداران فرانسوى را زودتر و بهتر فراق گرفتند ، اول جوانان آذربايجانى بودند كه به نام «سرباز» خوانده شدند و مستقيم زيرنظر عباس ميرزاى نايب السلطنه قرار گرفتند ، دوم جوانان عراقى و مازندرانى بودندكه به نام «جانباز» در تحت سرپرستى يكى از آجودانهاى مخصوص يعنى يوسف خان گرجى اداء وظيفه مى كردند . يوسف خان كه خود مردى متعين و ثروتمند بود در صدد ايجاد قلعه اى برآمد و جاى كنونى شهر اراك را براى آن درنظر گرفت ، و

در حين ساختمان ، صورت شهرى به آن داده شد . ( 14 )

يوسف خان در سال 1222 منصب سپهدارى يافت و به حكومت عراق قبل از بناى شهر جديد منصوب شد . فتحعليشاه در سال 1227 قمرى او را با جمعى ازسركردگان خود به اتفاق محمدعلى ميرزا دولتشاه براى سركوبى عبدالله پاشا والى بغداد فرستاد والى به شيخ جعفر كاشف الغطاء ( ره ) ( 15 ) كه شاه هم به او ارادت داشت متوسل شد و او در اين باب وساطت كرد و كار به مسالمت و مصالحه انجاميد . عباس ميرزاى نايب السلطنه در سال 1238قمرى يوسف خان را براى دفع اكراد كه به سلماس و آن حدود تجاوز كرده بودند فرستاد و در جنگى كه روى داد اكرادشكست خورده فرار نمودند و جاهاى آنان به دست يوسف خان افتاد .

در سال 1240 كه فتحعليشاه حاكم اصفهان را معزول و محمدميرزا پسر سى و هشتم خود را در سن سيزده سالگى ملقب به سيف الدوله كرد و به جاى وى منصوب نمود ، يوسف خان سپهدار به وزارت او تعيين شد اما يوسف خان در همين سال درگذشت و منصب او به پسرش غلامحسين خان كه در سن هفده سالگى بودداده شد و وى داماد فتحعليشاه نيز گرديد . ( 16 )

دركتاب «دانشنامه ايران واسلام آمده : اراك نام كنونى ( نام سابق عراق ) براى سلطان آباد پيشين درجلگه فراهان درحاشيه سلسله كوههاى زاگرس ( 17 ) واقع شده ، و باتاسيس انبارهاى سوخت وآب در سالهاى جنگ ، هميت شهرافزايش فراوانى يافت .

نام شهر چنانكه امروز نوشته مى شود شكل اصلى آن كه «عراق بود را پنهان مى سازد كه بر ناحيه واقع در داخله خميدگى رود قره سو ( 18 ) در جنوب ساوه و مغرب قم اطلاق

مى شده است ولى منشا اصلى اين نام به احتمال قوى «عراق عجم است كه از زمان سلجوقيان به بعد به تمام ناحيه شمال غربى ايران اطلاق مى شد ، كه آن رااز عراق عرب يعنى بين النهرين متمايز مى ساخت .

خود شهر را در سال 1223 ( كذا ) سردار يوسف خان گرجى بنياد نهاد و آن رابه عنوان پايگاهى براى تجديد سازمان ارتش ايران به اسلوب امروزى به كار مى بردو بعد آن را سلطان آباد نام نهاد و از اين رو بر اساس يك نقشه منظم و چهارگوش ساخته شده و ديواره هاى آن با برجهاى متعددى محافظت مى شده است .

يكى از فرزندان نامى اين شهر شاعر و روزنامه نگار اواخر دوره قاجاريه ميرزامحمدصادق اديب الممالك اميرى بود . ( 19 )

در «لغت نامه دهخدا» آمده : اراك ( سلطان آباد عراق ) از شمال محدود است به فراهان ، از مشرق به خاك قم ، از جنوب به محلات و كزاز و از مغرب به كوه شازند .

بناى آن جديد و در سال 1189هجرى شمسى ( 20 ) توسط يوسف خان معروف به گرجى در زاويه غربى دشت فراهان بنا شده و شكل آن منظم و به صورت مربع مستطيل است . ( 21 )

در كتاب «سيماى ايران آمده : بناى اوليه شهر اراك در سال 1231 هجرى قمرى به دستور فتحعلى شاه قاجار به وسيله يوسفخان گرجى ( سپهدار ) فرمانده پادگان محل بنا گرديد و به نام قلعه سلطان آباد ناميده شد .

در سال 1316شمسى نام «سلطان آباد» به «اراك تغيير يافت . هدف از ايجادو احداث اين شهر در ابتدا پايگاهى نظامى بوده تا بتواند در حفظ منطقه مؤثر واقع شود به همين جهت است كه ساختمان اوليه شهر به صورت قلعه اى بوده

كه چهاردروازه داشته است . و درسالهاى صلح وآرامش ديوارهاى حفاظتى شهر برداشته شد . ( 22 )

در كتاب «گزارشنامه مى خوانيم :

اراك نام فعلى شهرى است كه در زمان فتحعليشاه قاجار ( 1227ه . ق ) به مباشرت يوسف خان گرجى به عنوان قلعه جنگى بنياد گرديد .

قلعه مزبور در سال 1272 به وسيله محمدحسن خان امير نظام برادر ميرزاتقى خان اميركبير تمصير و تشجير شد و از اطراف تجار و كسبه به شهر نو بنياد روى آوردند حتى در اوايل قرن چهاردهم ه . ق يكى از شهرستانهاى بسيار آباد ، گرديدو متجاوز از پنجاه كمپانى خارجى در اين شهر شعبه داشته و به كار و كسب مشغول بودند . درسال 1307ه . ق تا1310 كمپانى ( انگليسى معروف به ) زيگلر ( 23 ) قلعه بزرگى در شهر ساخت كه قسمت اعظم آن بعدها باقى مانده و به قلعه فرنگى معروف شد .

شهر اراك در بدو امر به نام «قلعه سلطان آباد» ( به نام فتحعليشاه قاجار ) و سپس با حذف عنوان قلعه و نيز با عنوان «شهرنو» در نامه هاى موجود آن زمانهاديده مى شود غلامحسين خان و پدر او يوسف خان هردو از سپهداران مورد توجه دولتهاى مربوطه بوده اند نامه هايى كه براى آنان فرستاده مى شد با عنوان : «لشگرعراق و سپس با حذف كلمه «لشگر» بود كه همين لفظ عراق علم شهر گرديد و اسم سلطان آباد به تدريج از زبانها افتاد و در سال 1317شمسى كه راه آهن جنوب از كناراين شهر عبور كرد و ايستگاهى در كنار شهر احداث شد نام ايستگاه را اراك گذاشتندو سپس شايد از طرف وزارت كشور به تمام آباديهاى واقع در سر راه راه آهن بخشنامه شد كه اسم آباديهاى مجاور با ايستگاههاى مربوطه به

همان نام خوانده شود از اين رو عنوان «عراق تبديل به «اراك گرديد . البته اول كسى كه عراق را اراك خوانده ميرزاآقاخان كرمانى ( 24 ) است در اين شعرش :

عروس جهان است ملك اراك

كه سرتاسرش مشك بيزاست خاك ( 25 )

شهر اوليه يا قلعه سلطان آباد داراى چهار دروازه بود : آنكه به طرف شرق باز مى شد : دروازه شهرجرد به نام ده مجاور يا روبرو ، و آنكه به طرف شمال مى رفت دروازه رازان به نام ده روبرو ، و آنكه به طرف غرب مى رفت دروازه حاج علينقى ، و دروازه جنوب را به مناسبت جهت ، دروازه قبله مى ناميدند .

اين چهار دروازه چنان نصب شده بود كه اگر شخصى در ميان چهار سوق مى ايستاد و مانعى هم در بين نبود چهار دروازه به خوبى نمايان بود . ( 26 )

در كتاب «تاريخ اراك آمده : شهر اراك فعلى قبل از سال 1317شمسى به نام عراق و پيش از آن به اسم «سلطان آباد» و در بدو امر عنوان «قلعه سلطان آباد» داشته است تاريخ بناى شهر را چنانچه در افواه معروف است به حساب جمل نمود يوسف ثانى بناى مصر جديد» يعنى 1231ه . ق ضبط نموده اند اما چيزى كه قابل ذكر است آنكه بناى شهرى مشتمل بر حدود پنج هزار خانه و چهار راسته بازارمسقف و نيز مشتمل بر بناى بزرگ ارك دولتى و مدرسه و تعداد زيادى مسجدو حمام -با توجه به اينكه بانى شهر اكثر ايام خود را در جبهه جنگهاى ايران و عثمانى و ايران و روس به سر مى برده ، و نيز سالهاى جنگ خيلى طولانى بوده-نمى توان به طور قطع به سال معينى نسبت داد

بلكه درباره آن بايد گفت طرح شهر در سال فلان ريخته شده و بناى آن در خلال سنوات فلان تا فلان لااقل ده بيست سال طول كشيده است تا صورت شهرى به خود گرفته و قلعه به اتمام رسيده است مع الوصف آنچه از تواريخ استفاده مى شود اين است :

در كتيبه اى كه در عمارت نظميه كه تا سال 1308شمسى خراب نشده بودتاريخ بناى شهر 1227 ضبط شده بود .

در كتيبه اى ديگر در راهرو ارك دولتى تاريخ بناى ارك 1228 نوشته شده بود .

اعتمادالسلطنه در جلد چهارم مرآت البلدان كه سال تاليفش 1296 مى باشددر ضمن واژه جوامع مى نويسد :

جامع عراق «سلطان آباد» مشهور به «شهر نو» كه به اصطلاح حاليه شهر عراق همان است كه از بناهاى مرحوم سپهدار و قريب هفتاد سال است كه اين شهر بناشده است . ( 27 )

از كتاب «اكسيرالتواريخ ( 28 ) اعتضادالسلطنه نقل شده : بناى شهر اراك به دست يوسف خان گرجى و هزينه دويست هزارتومان در تاريخ 1228 بوده است . ( 29 )

در كتاب «بستان السياحه كه تاريخ پايان تاليفش 1248 مى باشد آمده :

سلطان آباد قصبه اى است مابين فراهان و كزاز و كمره و قلعه اى محكم دارد . . . كه آن را يوسف خان گرجى سپهدار خسرو ايران حسب الفرمان بنا نموده و در تعميرو تنسيق آن اهتمام تمام فرموده قريب هزارخانه در آن است و اين قصبه دارالاماره غلامحسين خان سپهدار ( فرزند يوسف خان ) شهريار ايران است . ( 30 )

و در ماده : «شهر نو» مى نويسد : و قصبه ديگر [به اين نام] در عراق است كه درايام سلطان فتحعليشاه قاجار يوسف خان گرجى كه منصب سپهسالارى داشت بنا نمودو بعد به پسرش غلامحسين خان كه سپهدار لقب داشت منتقل گرديد و اكنون درضبط ديوان اعلى است

و به سلطان آباد» مشهوراست كه در حرف سين مذكور شد . ( 31 )

آقاى دهگان مى گويد : از نوشته هاى بالا استفاده مى شود كه بناى شهر اراك در سالهاى 1227 تا 1231 بوده و به احتمال قوى طرح ريزى و تسويه زمين و مقدمات بنا از سال 1227 شروع و لااقل قسمتى از بنا در سال 1231 قابل سكونت گرديده است . ( 32 )

آقاى دهگان در جاى ديگر مى نويسد :

قلعه سلطان آباد يا بلده عراق در بدو تاسيس به منظور قلعه جنگى بنا شده بود ومنظور بانى ، بيشتر ازانتخاب اين محل به منظور جنبه سوق الجيشى بوده است . اين قلعه كه در بين ولايات «كزاز» و «فراهان در مقابل «دربند كرهرود» قرار گرفته براى جلوگيرى ( به گفته مورخان وقت ) از اشرار فراهان جاى متناسبى بوده است .

قلعه سلطان آباد محصور به ديوارى ضخيم و خندقى عميق ( به عمق هشت متر ) بوده عمارات دولتى در قسمت شمال شهر واقع شده است . در اطراف شهر هشت برج احداث شده بود در سال 1244 فتحعليشاه در هنگام بازديد شهرپنج عراده توپ براى حفاظت قلعه سلطان آباد در اختيار سپهدار ( پسر يوسف خان گرجى سپهدار اول ) آنجا گذاشت .

اين شهر تا سال 1271 محل سكونت سپهدار قشون عراق بوده و نظرى كه دولت به آنجا داشت همان جنبه سوق الجيشى شهر بوده ، و در اين سال به نقل اعتمادالسلطنه ، ( 33 ) ميرزا حسن خان نايب الحكومه عراق دكاكين شهر سلطان آبادو باغات و عمارات ديوانى را مرمت و تعمير و غرس اشجار كرده و از بلاد ديگر ازهرقبيل ارباب صنايع به اين شهرآورده سكنى داد . چنانچه مرحوم صنيع الملك ( 34 ) مرقوم داشته تجار وارباب صنايع شهر فعلى اراك همه از جاهاى ديگر واز بلادمجاور دعوت شده اند ، اكثر تجار اين شهر

آذربايجانى ، اصفهانى ، كاشانى و خوانسارى مى باشند ، و صنعتگران شهر بيشتر از مردم بروجرد و شهرهاى مجاور تشكيل شده است ، ازبوميان قديم كمتر كسى را مى شناسيم كه به شغل تجارت يا صنعت مشغول باشد .

نگارنده اين سطور حدس مى زند كه حوزه علميه اراك هم از همين سالها ( يعنى 1270 به بعد ) فعال شده باشد گرچه مدرسه سپهدار قبلا بنا شده بوده است .

مصلح آباد

از نظر تقسيمات كشورى روستاى مصلح آباد جزء حومه اراك مى باشد اين روستا درجنوب جلگه فراهان و شمال اراك قرار گرفته است .

مصلح آباد از شمال با امام زاده على و روستاى حاتم آباد و زمينهاى كشاورزى روستاى حاتم آباد هم جوار است و از شرق با كمال آباد عليا ، و در ضلع جنوبى مصلح آباد مزارع آن و كمال آباد سفلى قرار دارند ، و از غرب با روستاهاى نظام آباد ، خليج آباد و شريف آباد هم مرز است .

بر اساس شواهد موجود ، مصلح آباد در قرن دوازدهم هجرى بنا گرديده است .

در ميان اهالى روستا و مردان و زنان كهنسال اين روستا حكايتى درباره تاريخچه آن وجود دارد كه مى گويند :

شخصى به نام «سليمان لو» از اهالى قفقاز در زمان فتحعليشاه قاجار به ولايت عراق عجم و منطقه فراهان تبعيد مى گردد وى كه فرد متمولى بوده ، در محلى كه امروز به رضى آباد مشهور است اقامت مى گزيند و بخشهاى وسيعى از زمينهاى كشاورزى منطقه را خريدارى و به مالكيت خويش در مى آورد . سليمان لو صاحب فرزندى است به نام «محمدحسين كه وى با كمك فرزندانش رشته قناتى را درزمينهاى خود حفر مى كند كه مظهر آن قنات در زمينهاى روستايى كه امروز آن رامصلح آباد مى نامند ظاهر مى گردد اين محمدحسين به خاطر بهره گيرى از آب قنات مذكور زمينهاى منطقه را مالك شده و

كم كم به آبادى و عمران منطقه پرداخته و روستاى جديدى به نام مصلح آباد را بنيان مى گذارد . ( 35 )

اما نقل ديگر كه با نام مصلح آباد هم تناسب كامل دارد اين است كه محمدحسين خان افشار متخلص به مصلحى ( جدآية الله العظمى اراكى ) اين روستا رااحداث نموده كه شرح آن در بخش هفتم اين كتاب خواهد آمد .

پى نوشتها

1 ) معجم البلدان ، ج 2 ، ص 99 و 103 و ج 4 ، ص 93 .

2 ) نزهة القلوب ، ص 51 ، چاپ 1336 شمسى .

3 ) .

4 ) گزارشنامه ، ص 276 .

5 ) تاريخ عراق عجم ، ص 365 .

6 ) تاريخ عراق عجم ، ص 376 .

7 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 116 .

8 ) گزارشنامه ، ص 178 و تاريخ اراك ، ج 1 ، ص 153 .

9 ) گزارشنامه ، ص 178-181 .

10 ) تاريخ اراك ، ج 3 ، ص 2 .

11 ) به لغت نامه دهخدا رجوع شود .

12 ) گزارشنامه ، ص 185 .

13 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 104 و 105 .

14 ) گزارشنامه ، ص 271 .

15 ) فقهاى بزرگ شيعه ، متوفاى 1228 .

16 ) شرح حال رجال ايران ، ج 4 ، ص 477 .

17 ) در مغرب ايران و مشرق تركيه و شمال عراق واقع است . لغت نامه دهخدا .

18 ) سد مشهور ساوه بر روى قره سو بوده است .

19 ) دانشنامه ايران و اسلام ، ج 11 ، ص 1444 .

20 ) 1327 هجرى قمرى .

21 ) لغت نامه دهخدا .

22 ) سيماى ايران ، ص 444 ، تاليف ايرج افشار سيستانى .

23 ) تاريخ عراق عجم

، ص 395 . تجارتخانه انگليسها كه معروف به قلعه فرنگى است به مصارف زياد مديراولى آن به سليقه ممتاز مسيو اشتراوس آلمانى بنا شده است .

24 ) ميرزا عبدالحسين خان معروف به ميرزاآقاخان متوفاى 1314 .

25 ) گزارشنامه ، ص 274 .

26 ) گزارشنامه ، ص 276-277 .

27 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 107 .

28 ) اعتضادالسلطنه ( على قلى ميرزا فرزند فتحعليشاه ) متوفاى 1298 و كتاب اكسيرالتواريخ در تاليفات اوياد شده است . به شرح حال رجال ايران ، ج 2 ، ص 447 رجوع شود .

29 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 108 .

30 ) بستان السياحه ، ص 309 .

31 ) بستان السياحه ، ص 320 .

32 ) تاريخ اراك ، ج 2 ، ص 109 .

33 ) صاحب مرآت البلدان و كتابهاى ديگر .

34 ) صنيع الملك لقب ديگر همان اعتمادالسلطنه است .

35 ) رساله مصلح آباد ، ص 21 .

حوزه علميه اراك

حوزه علميه اراك

پيشتر گفته شد كه شهر اراك در سالهاى 1227-1231ه . ق توسط سپهدار گرجى بناو تاسيس شد و در همين سالها ، اولين مدرسه علميه اين شهر به همت همان سپهدار ساخته كه تا كنون هم به مدرسه سپهدار معروف است و نيز اولين مسجدشهر همان مسجد مدرسه سپهدار بوده است .

پس از گذشت حدود نود سال يعنى در سالهاى بين 1315 تا 1320 مدرسه و مسجد حاج محمد ابراهيم خوانسارى ( 1 ) در محله عباس آباد بنا شده است .

و سومين مدرسه نيز در سالهاى 1318-1320 به دست مرحوم حاج حسين ملك التجار تبريزى ( 2 ) ساخته شده است و چون در مسجد اين مدرسه مرحوم آقاضياءالدين بن سيدمحمدباقر ( 3 ) -كه هر دو از علماى بنام

عراق ( اراك ) بوده اند امام جماعت بوده- اين مدرسه و مسجد به مدرسه آقا ضياء و مسجد آقاضياء معروف شده است و شايد هم بانى مذكور مدرسه و مسجد را براى همين آقاضياء ساخته باشد و از اين رو از آغاز به نام او مشهور شده است نه به نام ملك التجار كه بانى آن بوده است .

وگويا تا كنون هم مدرسه معتبر ديگرى به اين سه مدرسه افزوده نشده است . ( 4 )

در اينجا مناسب است از اين بانيان خير و در حقيقت بنيان گزاران حوزه علميه اراك ياد و تكريمى شود :

1- يوسف خان سپهدار

قبلا درباره سپهدار و فرزندش مطالبى گفته شد اينجا هم -گرچه تكرار باشد- چندسطرى از كتاب نامداران اراك نقل مى كنيم :

يوسف خان سپهدار بانى شهر سلطان آباد عراق ( اراك ) . وى شهر اراك را درسال 1231ه . ق كه به حساب جمل ماده تاريخ آن مى شود : «نمود يوسف ثانى بناى مصر جديد 1231» در زمان سلطنت فتحعليشاه قاجار بنا نهاد يوسف خان در سال 1222 ه . ق منصب سپهدارى يافت و به حكومت عراق ( اراك ) منصوب شد . درسال 1240 كه فتحعليشاه سلطان محمد ميرزا پسر سى و هشتم خود را در سن سيزده سالگى ملقب به سيف الدوله كرده و به حكومت اصفهان فرستاد يوسف خان سپهدار به وزارت او تعيين شد و به اصفهان رفت و در همين سال از دنيا رفت و منصب وى را به پسرش غلامحسين خان كه آن موقع حاكم اراك بود ، دادند . ( 5 )

غلامحسين خان فرزند يوسف خان كه به سپهدار دوم معروف شددر سال 1223 متولد و در 1304 از دنيا رفت وى كه پيش از 1240 حاكم اراك بود بعد ازمرگ پدرش در 1240 در سن هفده سالگى

به منصب سپهدارى رسيد و در همين سال با دختر بيست و دوم شاه به نام ماه بيگم ازدواج و داماد فتحعليشاه شد .

وى در سال 1266 حاكم اصفهان و در 1272 حاكم كرمان و در سال 1276به عضويت شوراى دولتى كه ناصرالدين شاه تشكيل داده بود منصوب ، و در 1286وزير عدليه و در 1288 عضو دارالشوراى كبرى شد .

پس از وفات او پسرش محمدعلى خان معروف به آقاسردار به لقب پدرخويش ملقب گرديد . ( 6 )

البته يوسف خان گرجى چهار پسر داشت يكى از آنها همين غلامحسين خان و ديگرى نامش ظاهرا اكبرخان بوده كه در زمان حيات پدر از دنيا رفته و نيز پسرى هم به نام اسفنديارخان داشته كه در زمان سپهدارى غلامحسين خان از طرف عمونيابت حكومت فراهان و تمام صفحات غربى و شمال غربى اراك را داشته است .

فرزند سوم او حاج رضا قلى خان بوده كه از طرف برادر نيابت حكومت صفحات شرقى تا كمره ، گلپايگان و خوانسار را دردست داشته و فرزند چهارم يوسف خان نيز معروف نبوده است .

2- حاج محمدابراهيم خوانسارى متولد 1260 و متوفاى 1322

ايشان در آغاز به صنعت و حرفه قاشق چوبى سازى اشتغال داشته و سپس به تجارت فرش مشغول شده بود ، اطلاعاتى كه از ايشان داريم به اين قرار است :

قلعه اى در خارج شهر ( آنروز ) ساخته ، كه به او اعتراض كرده و مى گفتند : چرادر بيابان مى سازى ؟ پاسخ مى داده كه در آينده مورد نياز مى شود .

آب انبار و حمام مردانه و زنانه ساخته و براى اينكه اهل كتاب ( يهوديها ) به حمام مسلمين نيايند و ضمنا در زحمت هم نباشند حمامى هم جداگانه براى آنهاساخته بود كه اين گواه بينش صحيح و روشنفكرى اوست; و تاريخ اتمام بناى آب انبار و حمامها

به سال 1290 مى باشد .

حمام حاج محمدابراهيم سربينه اى داراى كاشى هفت رنگ بوده و ستونهاى زير گنبد آن داراى پيچكهاى بسيار زيبا و كاشى كارى است و سقف اصلى آن بر روى هشت ستون قرار دارد . اين بنا يكى از زيباترين آثار معمارى شهر اراك و آثار باستانى و ذى قيمت محسوب مى شود .

مدرسه و مسجدى را هم در سالهاى 1315 تا 1320 مى ساخته كه با وفاتش ناتمام باقى مانده است .

معروف است كه حاج محمد ابراهيم گفته بود كلنگ اول مدرسه و مسجد را بايد كسى بزند كه تهجد و نماز شب او ترك نشده باشد و جز خود او كسى پيدا نشدكه اين ويژگى را داشته باشد ، به ناچار خود او كلنگ نخستين را زد .

مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در سفر دوم به اراك ، حجرات اين مدرسه را ساخته و مدرسه را تكميل كردند . و در همين مدرسه هم درس شروع كردند و صلاة را آنجا گفته اند كه آية الله العظمى گلپايگانى و آية الله العظمى اراكى هم در اين درس شركت مى كردند .

آية الله العظمى اراكى به حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ على اصغرقاضى زاده كه فعلا اداره مدرسه حاج محمدابراهيم به عهده ايشان است نوشته اند :

بسم الله الرحمن الرحيم جناب مستطاب حجة الاسلام آقاى حاج شيخ على اصغر قاضى زاده -دامت افاضاته- چون مدرسه مرحوم حاج محمدابراهيم خوانسارى هسته اصلى حوزه علميه اى است كه به دست باكفايت مرحوم آية الله العظمى حائرى طاب ثراه در اراك تاسيس شده و زيربناى حوزه علميه مقدس قم است كه ازآنجاانقلاب اسلامى شروع شد وازبركات آن جمهورى مقدس اسلامى بنيانگزارى و به دست با كفايت امام رضوان الله عليه تاسيس شد . تعمير و نگهدارى و تكميل ساختمان آن بسيار بجا و به موقع و به عنوان سند انقلاب حفظ آن لازم است . لذا خواهشمندم جنابعالى به نمايندگى از طرف اينجانب

اقدام لازم را معمول داريد و حقير نيز درحد امكان به يارى خداوند هزينه لازم را تقبل مى نمايم ، بديهى است مسؤولين ادارى و شهرى همكارى لازم را با جنابعالى خواهند نمود .

توفيق همگان را در راه خدمت به اسلام و مسلمين از درگاه احديت خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

8 جمادى الاولى 1410

الاحقر محمد على العراقى

حاج محمدابراهيم داراى همسران متعددى بوده ، آية الله العظمى اراكى دراين مورد مى گفتند : ايشان هر شب كه نوبت هر خانه اى بود با تعدادى كتاب به آنجامى رفت . ( يعنى اهل مطالعه و علم بود ) .

آية الله العظمى حائرى با دختر يكى از همسران حاج محمدابراهيم ازدواج كرد و داماد او شد و آية الله العظمى اراكى هم داماد حاج محمدابراهيم است كه داستان اين ازدواج خواهد آمد .

نقل شده كه دراواخر عمر ايشان كه بناى مدرسه ناتمام بود وبه تعدادى سنگ براى حوضخانه مدرسه نياز بود وشرايط مالى ايشان هم مساعد نبود سنگهاى حياطمنزل خود را كه در آن نزديكى بود از زمين كند و به مدرسه منتقل نمود به ايشان گفتند چرا دوباره كارى مى كنيد در پاسخ گفت : منزل و حياط آن ، به ورثه منتقل مى شود و چون مال خودشان ست خود آنها نمى گذارند حياط بى سنگ فرش بمانداما مدرسه چون ملك آنها نيست ممكن است سهل انگارى شود از اين رو سنگها رااز خانه به مدرسه منتقل نمودم . آفرين بر اين ايمان و آفرين بر اين بينش صحيح .

در تاريخ اراك آمده :

روز شنبه يازدهم ذيقعده 1309 علماى عراق به نقل خود ناصرالدين شاه ( جناب حاج آقامحسن ، جناب آقاضياءالدين ، جناب حاج آقاجمال برادر حاج آقامحسن ، حاج آقا احمد پسر حاج آقا محسن ، جناب حاج آقا محمود امام جمعه ،

حاج ملانبى شيخ الاسلام ، حاج آقاحسين قمى پسر مرحوم حاج ملا محمد مجتهدكزازى ، جناب آقامهدى برادر حاج آقا حسين ) به حضور رسيده در راه سهولت مقاصد خويش مطالبى به عرض رسانيدند اتباع شاهى هر يك در منازل متعينين و تجار و يا در باغات و اطراف شهر چادر زده و منزل اختيار كرده بودند از جمله جلال الدوله در منزل جديدالبناء زيباى حاج محمد ابراهيم تاجر خوانسارى منزل گرفته بود در آن زمان قنات سيداحمد مستوفى ( قنات وزيرى ) از فواره هاى حوضخانه هاى عمارت مزبور سر زده و بعد از آن در محل تقسيم مى شده است ناصرالدين شاه عمارت حاج محمدابراهيم را به خوبى بنا ستوده است . ( 7 )

روزهاى عاشورا از صبح تا ظهر مجلس روضه بسيار مفصلى در منزل بزرگ و قلعه حاج محمد ابراهيم برقرار بود . در آخر حياط منزل تخت بزرگى بود و روى آن منبرى بلند ، مرحوم حاج محمد ابراهيم هم دم درب منزل ايستاده و با گلاب پذيرايى مى كرد . درب ساختمان قلعه به قدرى بلند بود كه دستجات با علم و علمات مى توانستند داخل قلعه شوند . در اين مجلس با قليانهاى متعدد باسرقليانهاى نقره و مزين به فيروزه پذيرايى مى شد و تجار شهر افتخار مى كردند كه در آن مجلس قليان بدهند . دسته هاى عزادار از قلعه حاج محمدابراهيم خارج و به حسينيه حاج آقامحسن اراكى ( منزل خود را چادر مى زدند و حسينيه بود ) مى رفتندو در آنجا ختم مى شد .

حاج محمد ابراهيم خوانسارى فرزندى روحانى ، به نام حاج شيخ محمدباقرداشته است كه متاسفانه به شرح حال او دست نيافتيم .

3- ملك التجار تبريزى متوفاى 1322

در كتاب سيماى اراك آمده : شخص نيكوكارى به نام حاج حسن ملك (

ملك التجار ) فرزند حاج ميرزا محمد تاجر از بازرگانان معروف عراق ( اراك ) مدرسه و مسجدو آب انبارى در ضلع جنوبى ميدان اراك ساخته و وقف كرده است و نيز حمامى درعباس آباد اراك ساخته كه به نام حمام حاج ملك معروف است و خيابان ملك عباس آباد به نام او مشهور است .

اين مدرسه و مسجد را يا ملك التجار به نام آقا ضياءالدين فرزند حاج سيدمحمدباقر ساخته و يا چون اولين امام جماعت مسجد آقاضياءالدين بوده به مدرسه آقاضياء و مسجد آقاضياء معروف شده است .

در زمان رضاخان مدرسه آقاضياء از دست طلاب خارج و در ساختمان آن دبستانى داير گرديد اما پس از شهريور 1320 با همت حضرت آية الله صدرا اراكى ( 8 ) از اداره فرهنگ پس گرفته شد و به وضع اصلى خود برگشت . ( 9 )

قبلا گفته شد كه شهر اراك در سالهاى 1227-1231 تاسيس شد .

پس ازاتمام شهر ، يوسف خان سپهدار شروع به اقداماتى براى جلب مردم جهت سكونت در شهر نموده و در صدد بر آمد كه از اطراف و اكناف خصوصا از نواحى نزديك مردم را به شهر منتقل نمايد كه موجبات آبادانى شهر به تدريج فراهم گردد ازجمله اين اقدامات اين بود كه برخى ازروحانيان سرشناس را به اين شهر دعوت كند .

جد اعلاى خاندان حاج آقامحسن عراقى معروف به سيدمحمد مكى ظاهرااز حجاز به كرمانشاه آمده و از آنجا به كرهرود عراق هجرت كرده است و چند نفر ازپدران حاج آقامحسن عراقى در قبرستانى به نام تخت سيد در كرهرود مدفونندو مقبره آنان زيارتگاه خاص و عام است . ( 10 )

جد دوم حاج آقا محسن ، مرحوم مير على محمد كه در كرهرود متوطن بوددرسال 1233 از دنيا رفت و در همان خت سيد به

خاك سپرده شد وى چهار پسرداشت به نامهاى سيدمحمد و سيداحمد و ميريحيى و سيدهادى و يك دختر به نام خورشيد خانم . ( 11 )

مرحوم سيدمحمد و سيداحمد كه ( در يك زمان به دنيا آمده و به ترتيب درسال 1260 و 1264 از دنيا رفتند ) پس از اينكه تحصيلات خود را نزد پدرشان ميرعلى محمد و استادان مقيم كرهرود به پايان رساندند براى تكميل تحصيلات ازطرف پدر به كرمانشاه اعزام مى گردند و نزد مرحوم آقامحمدعلى كرمانشاهى پسرآقاباقر بهبهانى به تحصيل علوم مشغول مى شوند .

روزى محمد على ميرزا دولتشاه فرزند فتحعليشاه و حاكم كرمانشاه به ديدن آقامحمدعلى مى آيد وآقاسيداحمد وآقاسيدمحمد هم حاضر بوده اند آقامحمدعلى آنان را به دولتشاه معرفى مى كند وى مقدارى از دو روستاى اطراف عراق ( اراك ) راكه در اختيارش بوده به آقايان سيد احمد و سيد محمد واگذار مى نمايد و اين واگذارى مورد تاييد فتحعليشاه هم قرار مى گيرد .

آقاى حاج سيد محمد در همان كرمانشاه با خانمى ( مادر سيدمحمدباقر ) كرمانشاهى از اقوام آقا محمدعلى ازدواج مى كند و از اين رو اين دو بيت با هم پيوند مى خورند . ( 12 )

آقاى حاج سيداحمد و آقاى حاج سيدمحمد پس از مدتى تحصيل و استفاده از محضر درس آقا محمد على كرمانشاهى به مكه معظمه مشرف مى شوند و سپس به كرهرود به خدمت والد و ساير اخوان و اقوام برمى گردند .

يوسف خان بانى شهر عراق ( اراك ) كه با تمهيداتى درصدد ازدياد ساكنين اين شهر بود و در اين راه قدمهايى برداشت برايش كاملا مشهود و محسوس بود كه شهراز جهات مختلف نياز به روحانى و اهل علم دارد از اين رو به كرهرود رفت و باملاقاتهاى مكرر و گفتگو با ميرمحمدعلى موافقت او

را جلب كرد كه آقاى حاج سيداحمد فرزنداو براى سكونت به شهر عراق ( اراك ) عزيمت نمايد وبدين منظور ايشان به شهر آمد و در محله قلعه سكونت اختيار كرد و پس از مدتى از برادرش آقاسيدمحمد ( 13 ) هم دعوت به عمل آمد وايشان هم پذيرفت و در عراق ( اراك ) درمحله حصارسكونت كرد و باآمدن اين دوبزرگوار به عراق ( اراك ) اين كمبود برطرف شدوسكونت ايشان موجب رضايت خاطر مردم وايجاد رغبت بيشتر براى سكونت درشهر گرديد .

البته آقا سيداحمد و آقا سيد محمد به طور دائم در شهر نماندند وآقاسيداحمد فرزندش سيدابوالقاسم وآقاسيدمحمد فرزندش سيدمحمدباقر را بجاى خوددر شهر گذاشتند و آنان سكونت دائم شهر را اختيار نمودند و همانطور كه قبلا گفته شد در سال 1260 و 1264 از دنيا رفتند و قبر آنان در تخت سيدكرهرود است . ( 14 )

مرحوم آقاسيداحمد چند پسر داشت كه اكبر آنها مرحوم ميرزا سيدابوالقاسم ( پدر حاج آقامحسن ) بود وى كه اهل علم ، زاهد ، بى اعتنا به دنيا و از هر جهت وارسته بود جانشين پدر و امام جماعت و مدرس مسجد و مدرسه سپهدارى گرديدو بنابراين در همين سالها حوزه علميه اراك تحقق خارجى پيدا كرد ايشان در سال 1270 از دنيا رفت و نوبت فرزندش حاج آقامحسن ( 1247-1325 ) رسيد كه درزمان او حوزه علميه عراق ( اراك ) داراى شخصيتهاى علمى متعددى بوده و طبعابازار درس و بحث در مدرسه سپهدارى و غيره گرم بوده است .

در كتاب سيماى اراك و كتاب خاندان محسنى مى خوانيم : در سال 1270ه . ق كه ميرزا سيد ابوالقاسم درگذشت پس از مجلس ترحيم ، بستگان نزديك حاج آقامحسن ، و سرتيپ محمدحسن خان فراهانى معروف به قره سرتيپ كه

دامادآقاسيد ابوالقاسم بوده در مدرسه سپهدارى حاضر بودند و سرتيپ محمدحسن خان چنين مى گويد :

چون آقاى ميرزا سيدابوالقاسم به رحمت ايزدى پيوسته است از اين ساعت آقامحسن فرزنداكبر و ارشد ايشان سمت رياست بر همه را خواهد داشت واطاعت او بر همه لازم است ضمنا به آقامحسن هم متذكر مى گردد كه حوزه درس خود را درمدرسه سپهدارى تشكيل دهد و به طلاب علوم دينيه گوشزد مى نمايد كسانى كه درحوزه درس آقاحاضر شوند ماهيانه مبلغى نقد و مقدارى گندم دريافت خواهندداشت و به اين ترتيب حوزه درس مرحوم آقاى حاج آقامحسن كه اجازه اجتهادخود را در بروجرد دريافت كرده و نزد اساتيد بزرگى تلمذ نموده بود شروع گرديد . ( 15 )

گرچه در آن موقع علماى ديگرى هم در عراق ( اراك ) بوده اند كه مجلس درس داشته اند ولى خصوصياتى در حاج آقامحسن بود كه موجب گرديد حوزه درس ايشان روز به روز توسعه يابد و بيش از پيش مورد توجه اهل علم قرار گيرد .

آرى از همان آغاز تاسيس شهر عراق ( اراك ) تا آمدن آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى به آنجا مى توان گفت اراك حوزه علميه داشته زيرا طلاب فراوان و اساتيد و مجتهدان بزرگ در آن بوده اند كه در بخش آينده ، نام برخى از اين بزرگان را ياد مى كنيم .

پى نوشتها

1 ) آية الله العظمى اراكى داماد ايشان و آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم داماد يكى از همسران ايشان مى باشند .

2 ) از بازرگانان معروف اراك بوده است .

3 ) سيد محمد باقر پسر عموى حاج آقا محسن عراقى است .

4 ) بله چند سال قبل مدرسه اى توسط آية الله حاج شيخ ابوالفضل خوانسارى امام جمعه اراك تاسيس شده كه در تاريخ نگارش اين سطور به طور موقت

در اجاره آموزش و پرورش اراك است .

5 ) نامداران اراك ، ص 91 .

6 ) نامداران اراك ، ص 90 .

7 ) تاريخ اراك .

8 ) مرحوم آقاى صدرا اواخر عمرشان درتهران بودند ودرجلسات مذهبى سخنرانيهاى جالب ومؤثرى داشتند .

9 ) سيماى اراك ، ج 4 ، ص 322 .

10 ) كتاب خاندان محسنى اراكى ، ص 14 .

11 ) همان ، ص 15 .

12 ) همان ، ص 16 .

13 ) در مفاتيح الجنان محدث قمى در بخش تعقيبات نماز صبح داستانى مربوط به همين سيد محمد كه حكايت از جلالت قدر او دارد از درالسلام حاجى نورى نقل شده است . مراجعه شود .

14 ) همان ، ص 20 .

15 ) همان ، ص 24 و سيماى اراك ، ج 4 ، ص 238 .

آية الله العظمى حائرى در اراك

آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى رحمه الله

پدر ايشان محمدجعفر نام داشته و مردى پاكدل و مسلمان باايمانى بوده است . كسب او ظاهرا كرباس فروشى و نيز گوسفند فروشى بوده است .

مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند آن بزرگوار مى نويسد : پدرم مى فرمود براى پدرم از مادرم فرزندى به وجود نمى آمد و او براى فرزنددار شدن بازنهايى ازدواج موقت مى كرده است روزى به منزل همسر موقت خود مى رود تانماز فريضه خود را انجام دهد آن زن براى اينكه خانه را براى شوهر خود خلوت كند دختر يتيمى را كه از شوهر متوفاى خود داشته از خانه بيرون مى فرستد هوا هم سرد بوده و آن دختر مى لرزيده و مى گفته : مادر من در اين هواى سرد به كجا بروم و مادر او را به عناوينى راضى مى كرده كه بيرون برود .

اين منظره مرحوم محمدجعفر جد ما را بسيار ناراحت مى كند و پس از اداى فريضه از خانه آن زن بيرون

مى آيد و مدت او را مى بخشد و مهر او را مى پردازد و باخداوند به اين مضمون مناجات مى كند كه :

خدايا من ديگر براى پيدا كردن فرزند ازدواج نمى كنم كه احيانا طفل يتيم به خاطر من آزرده گردد تو اگر بخواهى قدرت دارى كه از همان همسر دائم من كه تاكنون فرزند نياورده به من فرزند بدهى و اگر نخواهى خود دانى ، خدايا امر موكول به تو است مى خواهى از همان همسر اول فرزند بده مى خواهى نده . پس از اين جريان مادر مرحوم والد به آن مرحوم ، باردار مى شود و خداى متعال همين يك فرزند را به ايشان عطا مى كند و نه پيش از ايشان و نه بعد از ايشان ديگر باردار نمى شود و از اين جهت ما نه عمو داشته ايم و نه عمه . ( 1 )

آية الله العظمى اراكى در اين مورد لطيفه اى نقل مى فرمودند : خود آقاى حاج شيخ عبدالكريم مى فرمود وقتى كه من بچه بودم به مقتضاى بچگى بعضى حركات از من سر مى زد مادرم مى گفت : بچه اى كه به زور از خدا بگيرى بهتر ازاين نمى شود . ( 2 )

محل تولد مرحوم حاج شيخ قريه مهرجرد ، از توابع ميبد اردكان يزد است اماتاريخ تولد ايشان دقيقا معلوم نيست 1276 تا 1280 گفته شده است كه شايد همان حدود 1280 صحيح باشد .

مرحوم آقا ميرابوجعفر شوهرخاله مرحوم حاج شيخ در يكى از سفرهايى كه به مهرجرد مى آيد نامه اى به ايشان مى دهد و حس مى كند كه او استعداد علمى غيرمتعارفى دارد از اين رو مى گويد اين طفل بايد درس بخواند استعدادش در اين روستا ضايع خواهد شد و ايشان را با خود به اردكان مى برد و در آنجا على الظاهر درمكتب ، نصاب و

صرف مى خوانده است و پنجشنبه ها براى ديدار پدر و مادر به مهرجرد مى رفته است .

و چون اين ميرابوجعفر اين خدمت را به حاج شيخ كرده بوده ، هميشه مرحوم حاج شيخ خود را وامدار او مى دانسته است .

آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسد : دختر ميرابوجعفر در مشهدمقدس بود به محض اينكه پسر او فوت شد مرحوم والد كسى را به مشهد فرستادندو آن دخترخاله پيرزن و عابده و زاهده را به منزل آوردند و به اهل خانه مى گفتند كه اگر من قدرت داشتم و آفتابه مستراح دختر خاله را خودم برايش پر مى كردم حق پدرش را ادا نكرده بودم ، افسوس كه پيرم و قدرت ندارم شماها كاملا مراقب آن علويه محترمه باشيد . ( 3 )

آن مرحوم مقدمات و ادبيات را در اردكان و شهر يزد مى خواند و سپس براى ادامه تحصيل به كربلا مشرف مى شود .

آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى فرموده اند : شنيده ام كه ايشان هجده ساله بودند كه با مادرشان به كربلا رفتند و دو سال هم در كربلا در زمان فاضل اردكانى اقامت كرده اند و شرح لمعه و قوانين را در كربلا خوانده اند و بعد به صلاح ديد و امر و سفارش مرحوم فاضل اردكانى ( 4 ) به سامرا مشرف شده اند فاضل اردكانى براى مرحوم ميرزاى شيرازى نامه اى مى نويسند و ايشان بعد از خواندن نامه ، اظهار مى كند كه من طبق اين نامه به شما اخلاص پيدا كردم و ماه رمضان را بامادرتان مهمان ما باشيد و در همين منزل به سر بريد پس از ماه رمضان براى شماحجره اى در مدرسه آماده مى كنم و اما مادر شما در اندرونى ما باشد تا وقتى كه عيال بگيريد . ( 5 )

به

اين ترتيب خداوند منان توسط ميرابوجعفر و سپس فاضل اردكانى و سپس ميرزاى شيرازى مقدمات كامل شدن حاج شيخ را فراهم مى سازد تا درآينده خدمتى مانند تاسيس حوزه علميه قم را انجام دهد .

مرحوم حاج شيخ در سامرا كه مركز علمى آن روز بوده در محضر اساتيدى بزرگ به تكميل دروس خود پرداخت . استادان او در سامرا به اين شرح است :

1 . مرحوم ميرزا شيرازى بزرگ .

2 . مرحوم آقا ميرزا محمدتقى شيرازى ( ميرزاى دوم يا ميرزاى كوچك )

3 . مرحوم آقا ميرزا ابراهيم محلاتى شيرازى .

4 . مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى .

5 . آقا سيد محمد فشاركى اصفهانى رضوان الله تعالى عليهم .

عمده تلمذ مرحوم آقاى حاج شيخ نزد اين استاد بوده و اين استاد هم درميان شاگردانش به آن مرحوم عنايتى مخصوص داشته است .

خود ايشان مى فرموده : ما عده اى در اطراف مرحوم آقا سيدمحمد فشاركى بوديم ولى يك عنايت مخصوصى به خصوص به من داشت .

مرحوم آقاى حاج شيخ هم به اين استاد خيلى عنايت داشته و به همين جهت بعد از رحلت ميرزاى شيرازى تا زمانى كه سيدمحمد فشاركى در سامرا بودايشان در سامرا ماند و پس از چند ماه كه ايشان به نجف اشرف هجرت كرد مرحوم آقاى حائرى هم نيز به نجف مشرف شد و در نجف هم علاوه بر درس آقاى آخوندخراسانى ملازم درس مرحوم فشاركى بود و پس از فوت مرحوم فشاركى ( 1316 ) سفر اول ايشان به اراك واقع شد .

در سال 1313 مرحوم حاج ميرزا محمود پسر مرحوم حاج آقا محسن اراكى ، مرحوم حاج شيخ را به مكه مى برد كه در اين سال مرحوم حاج آقا مصطفى

پسرديگر مرحوم حاج آقا محسن هم مشرف بوده است و در سال 1316 به اصرار همان حاج ميرزامحمود ، مرحوم حاج شيخ به اراك مى آيند و تا سال 1324 يعنى هشت سال در اراك مشغول تدريس و افادات بوده اند و داستانهاى بين ايشان و مرحوم حاج آقا محسن عراقى نيز مربوط به اين دوره از اقامت ايشان در اراك است و يكى از شاگردان اين دوره هشت ساله او ، مرحوم شيخ جعفر شيثى استاد آية الله العظمى اراكى است ، و در سال 1324 به نجف مراجعت مى كنند .

در آغاز داستان مشروطه در نجف بوده اند و براى دور شدن از نزاع مشروطه و استبداد با رفيق شفيق خود مرحوم حاج شيخ محمدرضا اصفهانى صاحب وقاية الاذهان به كربلا مهاجرت مى نمايند و در آنجا با ايشان و برخى علماى طرازاول مباحثه كمپانى داشته اند .

در اين دوران اقامت در كربلا كه تا سال 1332 به طول انجاميد مرحوم حاج شيخ مايملك پدرى خود را در يزد مى فروشند و در كربلا خانه مى خرند و قصدتوطن مى نمايند و به تدريس مى پردازند .

مرحوم حاج شيخ فوق العاده به كربلا علاقه داشتند و نقل شده كه در اواخرعمر هم مى فرمودند من آرزو دارم كه باز به كربلا بروم و به طور مزاح مى گفتند آرزوبر جوانان عيب نيست . و به عنوان اشتياق مى فرمودند : افسوس كه ديگر نمى توانم به كربلا بروم با اين بارى كه از امور مادى و معنوى مردم بر دوش من است .

و در كربلا در آغاز هجرت از ايران به كربلا و يا در هجرت از نجف به كربلاداستانى پيش آمد ، كه در بخش مصاحبه هاى اين كتاب ياد خواهد شد .

آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسند : دو خواب

ديده شده كه دلالت مى كند بر اينكه روح معظم له بعد از وفات به كربلا سوق داده شده است . ( 6 )

در سال 1332 مرحوم حاج آقا اسماعيل فرزند ديگر حاج آقا محسن ( ظاهرابعد از فوت همسر دوم حاج شيخ ) ايشان را به اراك مى برد و اين بار كه اقامت مرحوم حاج شيخ تا سال 1340 يعنى سال هجرت به قم و تاسيس حوزه علميه طول مى كشد اراك به صورت حوزه علميه در مى آيد و از اطراف و اكناف طالبان علم به آنجا جذب تا از درس مرحوم حاج شيخ و يا از حوزه اراك استفاده نمايند .

از شاگردان اراك ايشان و نيز محصلان حوزه اراك گرچه هنوز به درس ايشان نرسيده بودند اما با ايشان به قم هجرت كردند چند نفرى را مى شناسيم كه تعدادى از آنها از اعاظم علما و فقها ، كه در بخش پنجم آمده ، مى باشند .

پى نوشتها

1 ) آية الله مؤسس ، ص 16 .

2 ) همان ، ص 17 .

3 ) همان ، ص 21 .

4 ) متوفاى 1302 يا 1305 .

5 ) آية الله مؤسس ، ص 23 و 29 .

6 ) همان ، ص 28 . خوابها در بخشهاى آينده نقل خواهد شد .

علماى قم قبل از ورود آية الله العظمى حائرى

1-آية الله حاج ميرزامحمد ارباب

آية الله حاج ميرزامحمد ارباب

از اجله علما و محدثان و حكما و متكلمان بوددر آغاز جوانى به طهران رفت و از اساتيد آنجا استفاده كرد و سپس به عتبات عاليات هجرت و از محضر درس ميرزامحمدحسن شيرازى و ميرزاحبيب الله رشتى و ملامحمدكاظم خراسانى و حاج ميرزاحسين نورى بهره برد و سپس به قم مراجعت و به تدريس و تحقيق و تاليف و انجام امور شرعى پرداخت و رياستى عامه و شهرتى تامه پيدا كرد .

شاگردان او

1- آية الله حاج ميرزامحمد فيض قمى .

2- آية الله حاج ميرزامحمد كبير قمى .

3- آية الله حاج شيخ حسن نويسى .

4- آية الله حاج شيخ ابوالحسن فقهى .

5- آية الله حاج شيخ احمد فقيهى .

6- آية الله حاج شيخ محمدصادق فقيهى .

7- آية الله حاج ميرزاعلى محمد باغ پنبه اى .

8- آية الله حاج سيدمحمدصادق طاهرى .

9- آية الله حاج ميرزامحمدتقى اشراقى . ( فرزند ايشان )

10- آية الله حاج ميرزامحمدباقر معروف به ربانى . ( فرزند ديگر ايشان )

11- خاتم المحدثين حاج شيخ عباس قمى .

تاليفات و آثار او

1- الاربعين الحسينيه دو بار چاپ شده است .

2- شرح كتاب بيان شهيد اول .

3- شرح قصيده عينيه سيداسماعيل حميرى .

4- حواشى بر جواهرالكلام فقه .

5- رساله در رد فرقه ضاله بابيه .

6- تصحيح بحارالانوار چاپ كمپانى با همكارى چند نفر از علماى بزرگ .

7- تصحيح غيبت نعمانى چاپ سنگى .

8- تصحيح اثبات الوصية چاپ سنگى .

9- حواشى بر بسيارى از كتابهاى علمى حوزوى .

10- ديوان اشعار .

در سال 1341 يك سال بعد از هجرت حاج شيخ عبدالكريم به قم و تاسيس حوزه قم به رحمت خدا پيوست و در قبرستان شيخان به خاك سپرده شد ( رحمة الله عليه ) . ( 1 )

2- آية الله حاج ميرزامحمد فيض

آية الله حاج ميرزامحمد فيض

در سال 1293 در قم متولد و پس ازفراگيرى ادبيات از آقا شيخ محمدحسين علامه ( 2 ) و خواندن سطوح نزد مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب و حاج آقا احمد طباطبائى ( 3 ) و حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى ، به تهران عزيمت و از درس اصول ميرزا محمدحسن آشتيانى صاحب حاشيه رسائل ، و نيز از درس فلسفه ميرزا محمود قمى و آقا شيخ على نورى و درس كلام شيخ على رشتى استفاده كرد . ( 4 )

آنگاه در سال 1317 به نجف مشرف و در آنجا از درس صاحب عروة الوثقى و صاحب كفاية الاصول و شريعت اصفهانى و حاج ميرزاحسين نورى بهره بردو سپس به سامرا رفت و از شمار تلامذه خوب ميرزامحمدتقى شيرازى قرار گرفت در سال 1333 به قم بازگشت و به تدريس و انجام امور شرعى پرداخت و شاگردان زيادى تربيت كرد .

تاليفات او

1- كتاب الفيض در عدم تنجس آب قليل به ملاقات نجاست و عدم تنجيس متنجس .

2- شرح منظومه بحرالعلوم در فقه .

3- حاشيه بر مكاسب شيخ انصارى .

4- حاشيه بر كفايه آخوند خراسانى .

5- مناسك حج .

6- حاشيه وسيلة النجاة .

7- ذخيرة العباد ( رساله عمليه ) .

8- حاشيه عروة الوثقى .

9- تفسير قرآن مجيد ( ؟ )

10- نوشته هاى ديگر .

در سال 1370 به رحمت الهى واصل و در ايوان صحن كوچك حضرت معصومه عليها السلام به خاك سپرده شد . ( 5 )

و ملامحمدجواد قمى ( 7 ) و در نجف از محضر آيات عظام : حاج ميرزاحسين حاج ميرزاخليل طهرانى ، حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقيه ، آخوند ملامحمدكاظم خراسانى و سيدمحمدكاظم يزدى و در تهران از محضرميرزامحمدحسن آشتيانى صاحب حاشيه رسائل استفاده كرد و سپس به

زادگاه خود بازگشت و به تدريس و تحقيق و تصنيف پرداخت و حوزه درسش محل استفاده فضلا و مجمع افاضل بود .

تاليفات او

1- كتابى در اصول فقه چاپ نشده .

2- رساله عمليه چاپ نشده . ( 8 )

وى در سال 1353 چشم از جهان بست و در حرم حضرت معصومه عليها السلام نزديك قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به خاك سپرده شد .

از آية الله فكور يزدى ( 9 ) در مورد تواضع ايشان نقل شده كه فرمودند : در اوايل كه از يزد براى تحصيل به قم آمده بودم و خيلى كوچك بودم و معمم نشده بودم روزى در مسجد امام حسن عسكرى پولى از دستم افتاد ، دنبال آن مى گشتم كه پيداكنم پيرمرد اهل علمى آنجا بود پرسيد چه گم كرده اى عرض كردم پولم گم شده است ايشان هم به گشتن روى زمين براى پيدا كردن پول من مشغول شد من ايشان راآن موقع نشناختم بعد شناختم .

آقاى فكور فرموده اند : ببينيد گذشتگان ما چقدر تارك هواى نفس بودند .

مرحوم آية الله حاج سيدمصطفى خوانسارى ( 10 ) نقل كردند كه روزى شخصى ازثروتمندها مقدارى برگه هلو يا زردآلو يا از اين قبيل چيزها به رسم هديه براى آقاشيخ ابوالقاسم قمى آورد آقا هديه را قبول كرد اما مصرف نكرد و به اهل خانه ندادبلكه در گنجه اى كه در اطاق خودش بود پنهان كرد . چند روزى گذشت همان شخص كه هديه آورده بود آمد و در مورد اختلاف خود با ديگرى استفتايى كه نوشته بود خدمت آقا داد كه پاسخ آن را دريافت كند .

آقا اول برخاست و برگه ها را از گنجه آورد و گذاشت در مقابل صاحب نامه و فرمود اين برگه ها خدمتتان

باشد و آنگاه من در مورد اختلاف شما با شخصى كه بااو اختلاف داريد حكم مى كنم و فتوا مى دهم .

آرى تقوا و خداپرستى و مراقبت از خويش و اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيزان ريشه داشت و به راستى مروج دين و مبلغ احكام الهى و براى ديگران سرمشق بودند .

با اينكه ايشان موقعيت علمى خوبى داشت ، اما در برابر مرحوم آية الله العظمى حائرى تواضع مى كرد و از ايشان ترويج مى نمود مثلا نقل شده كه درمجلسى كه آقاى حائرى هم نبود و اعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آية الله برد فورا مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم رو كرد به منبرى و فرمود «آية الله آقاى حاج شيخ عبدالكريم است و ديگر به من آية الله نگوييد .

خيلى مراقب خود بود . نقل شده كه توليت آن زمان گاهى براى برخى از علمايك مقدار انار مى فرستاد از جمله براى ايشان فرستاد كه نپذيرفت و شايد اين كارخوشايند توليت هم نبود اما ايشان اين قبيل چيزها را رد مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد .

مثلا قباله هاى آن روزها بايد به مهر علما مى رسيد . نقل شده كه يك قباله اى راكه در ارتباط با همان توليت بود نزد ايشان بردند كه امضا كند و هنگامى كه قباله راآورده بودند ايشان مشغول غذا خوردن بود ، غذا نان جو و دوغ بود ، ايشان قباله راملاحظه كرد متوجه شد اشكالى دارد به آن شخصى كه قباله را آورده بود فرمود : مابه اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم .

باز نقل شده كه ايشان از پياز فروشى پياز مى خريدند و مشغول سوا كردن و ريختن

پياز در ظرف خود بودند كه يكى از خانهاى قم كه با ايشان آشنا بود سواراسب از آنجا مى گذشت وقتى ديد خود آقا مشغول پياز سوا كردن است از اسب پياده شد عرض كرد اجازه دهيد من اين كار را انجام دهم ايشان فرمودند خودم انجام مى دهم واين جمله را هم اضافه كردند : «هرچه دم كلفت تر باشد بدتراست!» ( 11 )

3- آقا شيخ ابوالقاسم صغير

آية الله آقا شيخ ابوالقاسم بن محمدكريم معروف به آقا شيخ ابوالقاسم صغير يا كوچك . در نجف اشرف تحصيل كرده بود و در محله سلطان محمد شريف قم ( 12 ) سكنى داشت و از مدرسين و ائمه جماعت قم به شمار مى آمد كه در زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از دنيا رفت .

به ايشان در مقابل آقا شيخ ابوالقاسم كبير ، صغير گفته مى شده است .

4- آية الله آقا محمد كبير

آية الله آقا محمد كبير

متولد 1288 يا 1290 . در قم از ملامحمدتقى نحوى و آقا ميرزامحمدصادق قمى ( 13 ) و در تهران از حاج شيخ على نورى و حاج سيدعبدالكريم جيلانى مدرس مدرسه مروى تهران و آقا ميرزا محمدحسن آشتيانى و آقا ميرزامحمود قمى ( 14 ) و حاج شيخ فضل الله نورى و در نجف از حاج ميرزاحسين حاج ميرزا خليل و آخوند خراسانى و صاحب عروه استفاده و استفاضه كرده است .

در سال 1330 يا 1338 به قم مراجعت و مشغول تدريس و ترويج دين شده و به تربيت طلاب مشغول شده است .

تاليفات او

1- حاشيه بر جواهرالكلام فقه .

2- حاشيه بر عروة الوثقى .

3- رساله عمليه .

4- مطالع الشموس يا مشارق الشموس در اصول فقه .

در سال 1369 از دنيا رحلت و در قبرستان شيخان قم به خاك سپرده شد .

5- آية الله آقاى حاج ميرزاسيدفخرالدين

آية الله آقاى حاج ميرزاسيدفخرالدين فرزند سيدابوالقاسم شيخ الاسلام فرزند حاج سيدمحمدرضا فرزند سيدابوطالب داماد ميرزاى قمى صاحب قوانين . از آيات عظام : آخوند ملا محمدكاظم خراسانى ، سيدمحمدكاظم يزدى ميرزامحمدحسن شيرازى ، ميرزا محمدتقى شيرازى ، حاج ميرزاحبيب الله رشتى ، حاج آقا رضا همدانى ، سيد محمد فشاركى استفاضه و استفاده نموده است .

و در زمان حاج شيخ عبدالكريم يزدى از شيوخ علماى قم به شمار مى آمده و از اين رو ايشان بر جنازه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم نماز خوانده است .

در سال 1363 به رحمت ايزدى واصل و در نزديكى قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در حرم حضرت معصومه عليه السلام به خاك سپرده شد .

6- آية الله حاج شيخ حسن فاضل

آية الله حاج شيخ حسن فاضل از مجتهدانى است كه تمام تحصيلاتش در قم بوده ، نزد شيخ محمدحسن نادى ( 15 ) و مرحوم حاج سيدصادق قمى ( 16 ) تلمذنموده است در فقه و اصول و ادبيات مقامى عالى داشته و عده اى از طلاب و فضلامانند حاج سيدمحمود روحانى ( 17 ) از درس او استفاده كرده اند .

آية الله حاج شيخ محمدعلى اراكى فرموده اند : همراه مرحوم آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به ديدن مرحوم آية الله آقاى حاج شيخ حسن فاضل قمى ساكن محله شادقلى خان قم رفتيم حدود سه سال بود كه ايشان زمين گير و لج شده بودند و فقط دو انگشت دست راست ايشان كار مى كرد و كارش هم گرداندن تسبيح در ذكر گفتن بود .

در اثر خوابيدن و حركت نكردن ، بدن ايشان زخم هم شده بود پارچه اى روى بدن ايشان كشيده بودند . وى همواره مشغول ذكر و شكر خداوند بود و به قدرى صورتش نورانى بود كه گويا الان از حمام بيرون آمده است و هيچ شكايتى نداشت بلكه شاكر

بود .

وقتى از خانه ايشان بيرون آمديم آقاى خوانسارى به حال او غبطه خورده و باتعجب فرمود : «عجب حال خوشى داشت .

7- آية الله حاج ميرزامحمود روحانى

آية الله حاج ميرزامحمود روحانى فرزند آية الله حاج سيدصادق روحانى متولد 1307 . در قم نزد مرحوم حاج شيخ حسين علامه و حاج شيخ حسن فاضل و آخوند ملا غلامرضا صاحب حاشيه رسائل ( قلائد ) و حاج سيد احمدطباطبايى تلمذ نموده ، و در سال 1330 به نجف رفته و از محضر آية الله العظمى آقاسيدابوالحسن استفاده كرده و چندى هم در مشهد از درس آية الله العظمى حاج آقاحسين طباطبائى قمى بهره برده و معقول را نزد ميرزا على اكبر حكيم خوانده است .

ايشان از كسانى است كه در آوردن حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم كوشش كرده و براى آوردن ايشان ، به اراك رفته و چند ماهى هم آنجا مانده است .

8- آية الله حاج شيخ محمدحسين نجار

آية الله حاج شيخ محمدحسين نجار از علما و مجتهدان قم بوده كه سالها در نجف اشرف در محضر درس مرحوم آقا سيدمحمدكاظم طباطبايى تحصيل و تلمذ نموده است .

ايشان هم از كسانى است كه در آوردن و دعوت مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم نقشى داشته است .

9- آية الله آقا شيخ مهدى حكمى ( 18 )

آية الله آقا شيخ مهدى حكمى فرزند آخوند ملاعلى اكبر حكمى مجتهدى آگاه و عالمى بزرگوار بود پس از تحصيلات در قم به سامرا و نجف مشرف و از محضر درس آقا سيدمحمد فشاركى و آخوند ملامحمدكاظم خراسانى استفاده كرد و به قم بازگشت . در قم محل توجه و وثوق قاطبه اهالى بود .

چون با مرحوم حاج شيخ در سامرا مصاحبت داشت هنگام ورود حاج شيخ به قم ، ايشان را به خانه خود برد و ميزبان آن بزرگوار بود . مدفن ايشان نزديك قبرمرحوم حاج شيخ است .

10- آية الله آقا ميرسيدمحمد

آية الله آقا ميرسيدمحمد فرزند اكبر مرحوم آقا سيد عبدالله . پس ازتحصيلات در قم به نجف مشرف و از محضر درس صاحب كفايه بهره برد . قبل ازوفات پدرش كه سال 1333 بود به قم مراجعت و بعد از وفات او مسند و محراب پدر را متصدى شد .

شرح لمعه و مكاسب و كفاية الاصول را با بيانى خوب و تقريرى مطلوب تدريس مى نمود در سال 1349 يا 1350 به رحمت ايزدى پيوست و در قم به خاك سپرده شد .

11- آية الله آقاسيدمحمدتقى رضوى

آية الله آقاسيدمحمدتقى رضوى فرزندحاج سيداسحاق ، ازعلما واتقياى قم . شرحى بر خطبه حضرت صديقه كبرى عليها السلام به زبان عربى دارد كه در طهران چاپ شده است . در سال 1344 از دنيا رفت و در قبرستان شيخان قم مدفون گرديد .

12- آية الله ميرزاعلى اكبر اردكانى يزدى

آية الله ميرزاعلى اكبر اردكانى يزدى

مبادى علوم را در يزد و سپس دراصفهان بيش از بيست سال نزد حكيم معروف به آقا محمدرضا قمشه اى و ديگران درس خواند سپس در تهران به تدريس پرداخت در سال 1327 به قم آمد و استاديگانه فلسفه و حكمت شد وى در سرودن اشعار حكيمانه و عارفانه مقامى عالى داشت و تخلص او «تجلى بود . حواشى بر اسفار ملاصدرا دارد كه به خط خود او ( در حسن خط هم نمونه بود ) در حواشى اسفار چاپى چاپ شده است .

ساير تاليفات او

دو رساله حكميه كه چاپ شده است .

حاشيه بر فصوص الحكم ظ .

حاشيه قوانين ميرزاى قمى .

شرح فارسى بر رساله وجود جامى .

در سال 1344 در قم مرحوم شد و در قبرستان شيخان مدفون گرديد .

13- آية الله حاج سيدحسين كوچه حرمى

آية الله حاج سيدحسين كوچه حرمى از علما و مجتهدان قم و در صحن حضرت معصومه عليها السلام نماز جماعت اقامه مى كرد كه در سال 1357 مرحوم و درنزديكى قبر مرحوم حاج شيخ در حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد .

14- آية الله آقا شيخ محمدحسين علامه

آية الله آقا شيخ محمدحسين علامه فرزند حاج ملاحسن اردستانى ازشاگردان مرحوم حاج ميرزاابوالقاسم قمى و در زمان حاج شيخ از مدرسان ادبيات حوزه قم به شمار مى رفت و در حدود سال 1357 از دنيا رفت .

15- آية الله حاج شيخ حسن نويسى

آية الله حاج شيخ حسن نويسى از علما و فقهاى بزرگ متولد 1291 ، درقم نزد مرحوم حاج ميرزامحمد ارباب و در نجف نزد آقا سيدمحمدكاظم يزدى و آخوند ملا محمدكاظم خراسانى تلمذ كرد در سال 1326 به ايران و قم آمد و به تدريس و تاليف پرداخت .

در زمان حاج شيخ ، از اعضاى جلسه استفتاى ايشان بود .

كتابى به نام مقاصد فكريه از او به چاپ رسيده است .

در سال 1371 به رحمت الهى پيوست .

16- آية الله حاج ملامحمود

آية الله حاج ملامحمود

از علما و وعاظ درجه اول قم متولد 1266ق . ( پدر مرحوم آية الله حاج ميرزاابوالفضل قمى زاهدى و ابوالزوجه مرحوم ناصرالشريعة مؤلف تاريخ قم . )

تاليفات او

رساله اى در فضيلت صلوات .

چهار جلد كتاب در مواعظ و مجالس منبرى كه بسيار با سليقه نوشته شده و سودمند است .

درسال 1351 مرحوم ، و درصحن كوچك جلو بقعه محمدشاه مدفون گرديد .

17- آية الله حاج ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى

آية الله حاج ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى

از شاگردان مرحوم آخوندملاحسينقلى همدانى پس از خواندن مقدمات و سطوح به نجف اشرف و سامرامشرف و در فقه از حاج آقا رضا همدانى و در اصول فقه از صاحب كفاية و درحديث از حاج ميرزا حسين نورى استفاده كرد . در سال 1321 به ايران مراجعت و چند سالى در تبريز و سپس در سال 1329ق در قضيه مشروطه به قم مهاجرت و مشغول تدريس و تربيت طلاب شد . وى معلم اخلاق و سير و سلوك آن زمان حوزه علميه قم بود و در مدرسه فيضيه درس اخلاق مى گفت .

تاليفات او

1- اسرارالصلاة چاپ شده .

2- مراقبات السنة چاپ شده .

3- لقاءالله چاپ شده .

4- حاشية غاية القصوى ترجمه فارسى عروة الوثقى .

در سال 1343 به رحمت الهى واصل و در قبرستان شيخان نزديك مقبره ميرزاى قمى مدفون شد .

18- آية الله حاج شيخ محمدرضا شريعتمدار ساوجى

آية الله حاج شيخ محمدرضا شريعتمدار ساوجى متوفاى 1363 .

در مجله نور علم در مقاله شرح حال مرحوم آية الله فيض آمده :

در زمان آمدن آية الله فيض به قم برخى از پيشه وران قم قسمت تحتانى مدرسه فيضيه را اشغال و به عنوان انبار از حجرات استفاده مى كردند و برخى ازغرفه ها هم مبدل به قهوه خانه شده بود .

مرحوم فيض ، نخست مرحوم آية الله آقا شيخ محمدرضا شريعتمدار ساوجى را در يكى از حجرات مدرسه سكنى داد و به تدريج به تخليه حجرات و مرمت آنهاهمت گماشت .

و همين آقا شيخ محمدرضا ساوجى است كه بعد از ورود حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم شبى كه در خانه مرحوم آية الله فيض دعوت داشتند با بيان جالبى از مرحوم حاج شيخ خواست كه در قم اقامت كنند و سخن او ( 19 ) موجب شدكه قمى ها براى نگهداشتن مرحوم حاج شيخ در قم بيشتر تقاضا و اصرار كنند .

19- آية الله حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى

آية الله حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى متولد 1292 در آغاز از بافق به يزد آمد و ادبيات و سطوح را نزد مرحوم آقاسيدعلى مدرس لب جندقى و ديگران خوانده ، آنگاه به نجف مشرف و نزد مرحوم سيدمحمدكاظم يزدى صاحب عروه ، و آخوند ملامحمدكاظم خراسانى صاحب كفايه ، و عالم ربانى آقا سيداحمدكربلايى تلمذ كرده ، سپس به ايران و قم آمده است وى از كسانى است كه از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى خواسته كه حتما قم را مركز قرار دهند و براى آوردن حاج شيخ به قم قدمهاى مؤثرى برداشته است . وى بسيار غيور و آمر به معروف و ناهى از منكر بود . در زمان رضاخان پهلوى به خاطر امر به معروف و نهى از منكركه نسبت به

برخى از بستگان او انجام داده بود مورد هتك و ضرب قرار گرفت و به شهر رى تبعيد شد . ( 20 )

تا سال 1365 در آنجا بود و در جمادى الاولى همين سال در همانجا از دنيارفت و جنازه او را به قم آوردند و نزديك قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى رحمه الله دفن شد . ( 21 )

هجرت به قم و تاسيس حوزه

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى كه در نوروز سال 1340ق براى زيارت مرقد ملكوتى حضرت معصومه عليها السلام از اراك به قم آمده بود و در واقع دست قدرت و حكمت ولطف غيبى او را براى گسترش مكتب اهل بيت به حرم اهل بيت ( قم ) و عش آل محمدصلى الله عليه وآله جلب و جذب كرده بود سرانجام در پى پيشنهادها ، تقاضاها ، اصرار فراوان برخى از علماى قم ، بنا را بر استخاره و مشورت با خداى حكيم و منان گذاشت تا اگر پاسخ استخاره خوب باشد به قم هجرت كرده و ماندگار شود .

استخاره با قرآن انجام ، و اين آيه شريفه از سوره يوسف آمد كه بايد گفت ازاستخاره هاى معجزه آسا بود : و اتونى با هلكم اجمعين . ( 22 )

به اين ترتيب اقامت آن مرحوم درقم مسلم و با شروع درس و پيوستن گروهى از علما و طلاب اراك به علما و طلاب قم حوزه علميه قم تاسيس و روز به روز ( از1340 تا سال فوت آن مرحوم 1355 ) در اثر جذب برخى از علماى بزرگ ومدرسان زبر دست مانند آية الله العظمى حاج ميرزا محمدعلى شاه آبادى ، آية الله حاج سيدابوالحسن رفيعى قزوينى ، آية الله آقا ميرزااحمد آشتيانى ، آية الله آقا ميرزا صادق آقا تبريزى ، آية الله آقا شيخ محمدعلى قمى صاحب حاشيه كفاية الاصول ،

آية الله حاج ميرسيدعلى يثربى كاشانى و ديگران ، و نيز جلب طلاب و محصلين از سراسركشور ، حوزه قم گسترش يافت و عدد محصلان ومدرسان و علما به صدها نفر رسيد .

اين بود داستان اجمالى آمدن آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى از كربلا به اراك ، اراكى كه در آن روز علماى بزرگ و مدرسان ماهرى را درخود جاى داده بود اما در عين حال همه تحت الشعاع عظمت آن مرحوم قرار گرفته و با آمدن و اقامت هشت ساله ايشان حوزه اراك مركزيت علمى پيدا كرد .

و نيز اين بود شرح هجرت آن بزرگوار به قم ، همان قم كه از زمان ميرزاى قمى به بعد همواره عالمانى با عظمت و فقهايى عظيم الشان داشت و ما بيست نفر آنان كه در بدو ورود ايشان به قم در قيد حيات بودند نام برديم اگر همان بيست نفرو اساتيدشان در قم و تلاميذشان را در نظر بگيريم به اين نتيجه مى رسيم كه هنگام هجرت آن مرحوم قم هم دست كمى از اراك ، در هنگام آمدن ايشان به اراك نداشته ، اما اينجا هم عظمت روحى و علمى آن بزرگوار همه را زير سايه خود قرار دادو ايشان محور همه امور گرديد .

هشت سال اقامت در اراك و تشكيل آن حوزه ، و در ادامه آن پانزده سال اقامت در قم و تاسيس حوزه علميه قم ثمرات علمى دينى فراوان و گسترده اى داشت اما در ميان ثمرات طيبه اين شجره مباركه چند نفر را مى توان به عنوان نتيجه و حصيله آن دو حوزه و نيز به عنوان كسانى كه مؤسس حوزه براى بقاى آن به آنهاو آينده آنها دل و اميد بسته بود نام برد .

يكى از آنها آية الله العظمى اراكى

رحمة الله عليه است كه كل اين بيست و سه سال دو حوزه را درك كرده و مورد علاقه و لطف شديد مرحوم آية الله العظمى حائرى بوده است .

آية الله اراكى مى فرموده : من نزد حاج شيخ جعفر شينى كه استادى دقيق النظرو با تقوى بود درس مى خواندم ايشان از شاگردان دوره سفر اول مرحوم آقاى حائرى به اراك بود ( از سال 1316 تا 1324 ) حاج شيخ جعفر آنقدر از استادش ( يعنى مرحوم آقاى حائرى ) براى ما تعريف مى كرد كه ما غيابا عاشق او شده بوديم و از اين رو همينكه در سال 1332 ايشان به اراك آمد و ما باخبر شديم عاشقانه به اوملحق شده و در خلوت و جلوت . در مجلس درس و بعد از درس در مجلس تبليغ و منبر و همه جا هرچه از آن لب و دهان خارج مى شد ضبط مى كرديم .

استاد هم در بدو ورود به اراك استعداد و نبوغ و جديت و كوشش در تحصيل اين شاگرد را كه مى بيند به تربيت و تكامل او بيشتر توجه مى كند .

هنگامى كه آقاى اراكى مقدارى از نوشته درس مكاسب استاد را به ايشان ارائه مى دهد ، استاد مطالعه مى كند و بعدا به آقاى اراكى مى فرمايد : از نوشته شماكيف كردم اما به شرط اينكه دفعه ديگر بهتر باشد يعنى شامل اظهار نظر و ايرادو اشكال هم باشد .

شايد بتوان گفت همان قدرى كه آية الله اراكى جذب اين استاد شده بود همان مقدار هم توجه استاد به اين شاگرد جدى و كوشا جلب شده بود .

مرحوم حاج شيخ به دست مبارك خود عمامه بر سر آقاى اراكى مى گذارندو او را به لباس روحانيت ملبس مى نمايند .

در مورد ازدواج

ايشان كه گويا آقاى اراكى به خاطر تحصيل از ازدواج امتناع مى كرده است فرموده است : ازدواج كمك به تحصيل است نه مانع آن ، و وقتى متوجه مى شود كه دختر حاج محمدابراهيم خوانسارى بانى مدرسه حاج محمدابراهيم و غيره را براى ايشان مناسب ديده اند مى فرمايد : ايشان كه از خود مااست ( چون حاج شيخ شوهر دختر يكى از همسران حاج محمدابراهيم خوانسارى بود ، البته در اين تاريخ حاج محمدابراهيم از دنيا رفته بود ) و ظاهرا به درخواست آقاى اراكى بعد از نماز جماعت صبح در مدرسه آقاضياء اراك براى اين ازدواج استخاره كرد و جواب استخاره بسم الله الرحمن الرحيم آمد سپس خود ايشان وساطت كرد تا اين ازدواج مبارك انجام شد .

مرحوم آية الله العظمى اراكى از اين خانم بسيار راضى بود و مى فرمود به قول حاج ميرزا احمد شيرازى ( 23 ) اين زوجه يكى از نعمتهاى خدا بر من بوده است و درسوگ وفات اين خانم كه چند سال قبل از فوت ايشان واقع شد بسيار اندوهناك و غمگين شده بود و از صلاح و ديانت و تقواى او تعريف مى كرد .

يكى از شواهد صفاى روح اين بانو داستان زير است :

در يادداشتهاى آية الله خرازى آمده :

آية الله العظمى اراكى فرمودند در دو فرسخى اراك امامزاده اى است به نام سيدمحمد عابد كه از اولاد بلافصل و يا از احفاد حضرت موسى بن جعفرعليه السلام است اين امامزاده خيلى باكرامت است وقتى كه مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى در اراك بوده اند پياده به زيارت اين امامزاده مى رفته اند و گفته مى شود هر چه مرحوم آخوند داشته از الطاف اين بزرگوار بوده است . ايشان هنگامى كه در عتبات اقامت داشتند به برخى از زوار امام حسين عليه السلام كه به ايران برمى گشتند شرط و

قرارمى كردند كه شما در اراك از طرف من به زيارت امام زاده سيدمحمد عابد برويد من هم در اينجا از طرف شما به زيارت امام حسين عليه السلام مى روم .

آية الله العظمى اراكى افزودند : آقاابوالحسن -فرزندايشان- به چشم درد سختى مبتلا شده بود مادر ايشان وى را سر قبر امام زاده سيدمحمدعابد برده وبه آن بزرگوارمتوسل شد بلافاصله چشم ايشان خوب شد به طورى كه باعث تعجب همه گرديد .

آرى استاد با آن خصوصيات ، شاگرد با اين ويژگى ، زمينه اى فراهم كرده كه شاگرد بتواند به همه مراتب و مراحل علمى استاد برسد از اين رو از آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى رحمه الله نقل شده است :

هر چه را مرحوم والدم دارا بود ايشان ( آقاى اراكى ) نيز آن را دارا است .

اينك مى پردازيم به شرح حال آية الله العظمى اراكى رضوان الله تعالى عليه و خاندان و اولا او .

پى نوشتها

1 ) براى اطلاع بيشتر به مجله نور علم قم رجوع شود .

2 ) در صفحات آينده ، از ايشان ياد خواهيم كرد .

3 ) متوفاى 1334 ، در صحن نو قم اقامه جماعت مى نموده است .

4 ) اين چهارنفر ، از مدرسان گرانقدر تهران بوده اند .

5 ) براى اطلاع بيشتر به مجله نور علم قم رجوع شود .

6 ) شرح حال وى ، در تاريخ قم ، ص 258 آمده است .

7 ) شرح حال او در تاريخ قم ، ص 255 آمده است . متوفاى 1312 .

8 ) وى شهرت فتوايى را معتبر مى دانست . آية الله العظمى اراكى از ايشان نقل مى كردند ، كه شهرت را از گچ كه نبريده اند .

9 ) از مدرسان معروف حوزه علميه قم بودند .

10 ) فرزند حاج سيد احمد صفائى خوانسارى مؤلف كتاب كشف الاستار

.

11 ) اين سه داستان از آية الله آقاى بهاءالدينى دامت بركاته نقل شده است .

12 ) از امامزاده هاى مدفون در قم مى باشد كه آن محله هم به نام او معروف شده است .

13 ) متوفاى 1298 . شرح حال او را در تاريخ قم ، ص 270 ببينيد .

14 ) از مدرسان تهران بوده است .

15 ) شرح حال او را در تاريخ قم ، ص 258 ببينيد .

16 ) جد آقايان روحانى .

17 ) فرزند آقا سيد صادق قمى كه در صفحه بعد ياد خواهد شد .

18 ) هم ايشان است كه به آقا شيخ مهدى پايين شهرى شهرت داشت و براى عقرب گزيدگى دعا مى داد . گفته مى شود كه با علوم غريبه آشنا بوده است .

19 ) گفت : اى اهل قم! پدران شما هنگامى كه دعبل از خراسان به قم آمد و حامل جبه امام رضا عليه السلام بود ، نگذاشتند از قم خارج شود تا مقدارى از جبه را از او گرفتند . دعبل حامل جبه امام رضا عليه السلام بود و آقاى حاج شيخ عبدالكريم حامل علم امام رضاعليه السلام است ، نگذاريد از قم برود .

20 ) به شرح زندگانى او به قلم حضرت آقاى گرمارودى رجوع شود .

21 ) هنگام ورود حاج شيخ عبدالكريم به قم ، غير از اين بيست نفر كه نام برديم ، تعداد ديگرى هم بوده اند كه نام برخى از آنان در ضمن شرح حال اين بيست نفر ياد شد ، مانند چند نفرى كه در ضمن شاگردان مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب ، و نيز در ضمن اساتيد ديگران ياد شد و مانند مرحوم سيد على اكبرپيشوائى يزدى كه احتمالا قبل از حاج شيخ به

قم آمده باشد . شرح حال ايشان شايد در كتاب حضرت آقاى رازى ياد شده باشد .

22 ) سوره يوسف ، آيه 93 .

23 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم ياد خواهد شد .

والدين آية الله العظمى اراكى

محل تولد آية الله العظمى اراكى و تاريخ آن

شهر نوبنياد اراك داراى هفت محله بود :

قلعه اوليه داراى دو محله بود : محله غربى را ( حصار ) و محله شرقى را ( قلعه ) مى گفتند . سومين محله به نام عباس آباد در طرف جنوب شهر كه محلى آبادو مسكن اشراف شهر بود . عباس نامى بود كه براى اولين بار در محاذى كوچه حاج ميرزاشمس الدين فعلى قهوه خانه اى ساخت كه بعدا در اطراف قهوه خانه وى ، بناهاى جديد ساخته و به نام عباس آباد معروف شد و اين محله گاهى هم به نام خوانساريها خوانده مى شد .

چهارمين محله شهر در طرف جنوب غربى و به نام محله الكه ، درست درجاى روستاى دستگرد ساخته شد ، و پنجمين محله در طرف جنوب شرقى به نام منق آباد ، و ششمين محله در طرف شمال ، پشت خندق به نام محله كله ايها ، و هفتمين محله در طرف غرب و به محله هزاوه ايها معروف شد زيرا ساكنين اوليه آن از اهالى «هزاوه بودند .

محل تولد آية الله العظمى اراكى محله عباس آباد اراك ( خيابان عباس آباد-بهشتى كنونى ) در خانه اى كه جنب ساختمان مزار امامزاده اى كه درهمين خيابان قرار دارد واقع شده است و اينكه برخى پنداشته اند محل تولد ايشان روستاى مصلح آباد است و بر همين اساس به عنوان تكريم از آن بزرگوار خانه اى رادر مصلح آباد مورد تجليل قرار داده اند صحيح نيست ، بله ممكن است آن خانه مربوط به يكى از آباء و اجداد و يا خاندان ايشان باشد .

تاريخ تولد

ايشان با عبارت زير به خط خود ايشان در پايان نسخه خطى گلستان سعدى ( كه داستانش خواهد آمد ) موجود است :

تولد اين عاصى خاطى محمدعلى چهار ساعت تخمينا از روز يك شنبه بيست و چهارم جمادى الاخرى سال يك هزار و سيصد و دوازده -1312-هجرى قمرى در سلطان آباد عراق واقع شده .

پدر آية الله العظمى اراكى ( ره )

حجة الاسلام حاج ميرزاآقا مصلحى فراهانى ( فرزند آقا فتح الله فرزند احمدبيگ فرزند محمدحسين خان فرزند حاج رضى فرزند حاج حاتم ) در حدود سال 1255هجرى قمرى در فراهان ( 1 ) متولد شد پس از دوران تحصيل ، در جوانى شغل ديوانى و دولتى داشت . سپس به هنر كشيدن نقشه قالى پرداخت و از اين رو به حاج ميرزاآقا نقاش معروف بود و از طرفى چون بخش ادبيات درسهاى حوزوى راخوانده بود به حدى كه مى توانست از كتابهاى عربى نيز به خوبى استفاده كند و نيزكتابخانه مفصلى براى خود تهيه كرده و اهل مطالعه بود تصميم گرفت كه به كسوت روحانيت در آيد . از اين رو هنگام مراجعت از سفر عتبات عاليات به لباس روحانيت ملبس گرديد و شايد از اين تاريخ به بعد بود كه ايشان رابط ميان علماى بزرگ اراك مانند حاج آقا محسن عراقى و مقامات دولتى و نمايندگان كشورهاى خارج كه دراراك دفتر داشته اند بوده است .

حاج ميرزاآقا به گواهى فرزندش ( آية الله العظمى اراكى ) از متدينين و زهادو عباد و متهجدين بوده ، و در بزرگوارى او همين بس ، كه آية الله العظمى اراكى مى فرمود : حاج ميرزا احمد شيرازى ( 2 ) مى گفت خداوند سه نعمت بزرگ نصيب توكرده است : پدر مانند حاج ميرزاآقا . . . . .

وى مورد اعتماد علماى بزرگ اراك مانند آية الله العظمى حاج آقا محسن اراكى

، آية الله العظمى آقا نورالدين اراكى ، آية الله العظمى آخوند ملامحمد كبيرپدر آية الله العظمى آقا ضياءالدين عراقى و بالاخره آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ( كه دو بار به اراك سفر كردند و هر بار هشت سال اقامت داشتند ) بودند .

آية الله مصلحى : آقا مى فرمودند شماها خير كثيرى را از دست داديد كه اين مرد بزرگ ( حاج ميرزاآقا ) را درك نكرديد . مردى با كفايت ، با تقوى ، با كياست و مورد اعتماد روحانيت بود .

داستانهايى از اين پدر

علاقه به كتاب

او علاقه فراوانى به كتاب داشت و كتابخانه اى براى خود تهيه كرده بود و به برخى از كتابفروشان دوره گرد سفارش نموده بود كه هر كتاب تازه اى كه مى آورد به ايشان ارائه دهد تا اگر مورد پسند باشد براى كتابخانه خود بخرد . آية الله العظمى اراكى ( ره ) فرمودند :

«روزى آن كتابفروش كتاب تازه اى به منزل ما آورده بود و اين در حالى بود كه مرحوم والد مشغول سد ثغور درب اطاقها براى مصونيت از سرماى زمستان بودنداز كار خود دست كشيدند و به آن كتاب پرداختند كتاب «مجموعه ورام بود همين كه كتاب را باز كردند چشمشان به حديثى افتاد كه مضمونش اين بود : همانطور كه قبل از زمستان به فكر زمستان هستيد قبل از مرگ به فكر اين سفر باشيد .

راستى كه از عالم غيب به معتقدان به جهان غيب كمك مى شود . همين پيش آمد چقدر مى تواند در روحيه مرحوم حاج ميرزاآقا مؤثر افتد لزوم استعدادو آمادگى براى اين سفر را به گونه اى محسوس و ملموس برايش بيان كردند .

دعا مستجاب

همسر اول ايشان از دنيا رفته بود از دختر سيد محمد فرزند قائم مقام فراهانى ( و يا دخترى از خانواده ايشان ؟ ) خواستگارى كرد آنان نپذيرفتند و حتى هدايايى كه هنگام خواستگارى برايشان برده شده بود پس دادند . حاج ميرزا آقا به عتبات مشرف شده بود در حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام كه دعا مستجاب است ( و اجابة الدعا تحت قبته ) سه دعا كرد اول اينكه خداوند شغل تازه اى به او مرحمت كند زيرا از شغل ادارى و ديوانى كه داشت راضى نبود . دوم مساله ازدواج مورد نظراو انجام گردد و سوم اينكه پس از مرگ در يكى از

مشاهد مشرفه به خاك سپرده شود و هر سه دعاى او مستجاب شد . پس از مراجعت هنر نقاشى قالى به او الهام گرديد و به اين هنر رو آورد و چون در آن زمان صنعت قالى بافى رواج كامل داشت اين شغل از مشاغل با درآمد و يا پر درآمد بود . در مورد ازدواج هم پس از مراجعت ايشان از عتبات ، خود آن خانواده كسى را فرستادند و اظهار تمايل به اين ازدواج نموده و ازدواج انجام شد . و نسبت به محل دفن هم ، ايشان در قم جوار حضرت معصومه عليه السلام در قبرستان حاج شيخ به خاك سپرده شد .

تدبير و كياست

اراك از موقعيت اقتصادى سياسى ويژه اى برخوردار بود و از اين جهت دولت انگلستان در اراك قونسولگرى داشت يك بار كه قونسول انگليس مى خواست با مرحوم حاج آقا محسن عراقى ملاقاتى داشته باشد بستگان آقا دراين فكر بودند كه اگر قونسول در منزل آقا روى صندلى بنشيند و آقا روى زمين ، نسبت به آقا توهين است و قونسول هم عادت به روى زمين نشستن ندارد . مرحوم حاج ميرزاآقا ترتيبى داد كه تختى مهيا شد آقا بالاى تخت نشستند و قونسول هم مانند صندلى از تخت استفاده كرد و در نتيجه تدبير و كياست آن مرحوم مشكل حل شد .

آثار مخطوط

مرحوم حاج ميرزا آقا در فراهان ملك و آب و زراعت و باغ داشت و ظاهرازندگى او از اين راه اداره مى شد و از اين رو و شايد حتى زمانهايى كه از هنر نقاشى خود استفاده نمى كرد نياز به اشتغال به شغلى ديگر نداشت و با فراغت به عبادت و مطالعه و انجام كارهاى خير مى پرداخت و چون از حسن و زيبايى خط نيزبرخوردار بود احيانا به استنساخ كتاب و يا رساله مورد علاقه خود مى پرداخت نمونه هايى از اين آثار مخطوط ايشان در كتابخانه آية الله العظمى اراكى محفوظ است كه به معرفى آن مى پردازيم و ضمنا عكس برخى از قسمتهاى اين رساله ها را درپايان همين كتاب خواهيد ديد .

1- مجمع المعارف و مخزن العوارف; كتابى است پيرامون مرگ و مراحل پس از آن به زبان فارسى در دوازده بخش ( عين ) از تاليفات ملامحمد شفيع بن محمدصالح كه تاليفى ديگر نيز به نام مفتاح الجنان دارد .

عين اول در مواعظ .

عين دوم در شدت سكرات موت و اهوال قبر و احوال عالم برزخ تاهنگام محشر .

عين سوم در ذكر اعمالى كه موجب آسانى

قبض روح و شدائد قبر مى شود .

عين چهارم در مجملى از وقايع و فتنه هايى كه پيش از نفخه ثانيه و حشرخلائق در اين عالم ظاهر مى شود .

عين پنجم در ذكر اولين عقبه قيامت و هول خروج خلايق به آن صحراى پروحشت و اشاره به نجات از آن عقبه .

عين ششم در بيان عقبه دوم و سوم و جمع كردن مردم از اطراف عالم به محشر و حال تباه گنهكاران .

عين هفتم در ذكر اعمالى كه توفيق آنها در دنيا موجب ايمنى از فزع اكبرو نجات از عقبات مى گردد .

عين هشتم در تفصيل موقف حساب و سؤالهاى ده گانه .

عين نهم درباره نامه هاى اعمال . . . .

عين دهم در بيان معنى ميزان و مواقف دوازده گانه آن .

عين يازدهم پيرامون صراط و مواقف هفتگانه آن و يادآورى اعمالى كه موجب خلاص از اهوال اين عقبات مى شود .

عين دوازدهم در ذكر طيبات اهل نعيم و نفخه اى از عقوبات اهل جحيم .

اين كتاب را در سيصد و هفتاد صفحه رقعى با خط نسخ و نستعليق زيبا و بسيار تميز در تاريخ 1306هجرى قمرى ( شش سال پيش از تولد آيه الله العظمى اراكى ) استنساخ نموده و در پايان مى نويسد :

تمام شد رساله شريفه در شب شنبه بيست و نهم شهر جمادى الثانيه سنه هزار و سيصد و شش از هجرت نبوى صلى الله عليه وآله على يدالعبدالجانى الفقيرالمحتاج الى رحمة الله الجبارالكبير احمدبن فتح الله غفرالله لهما وسترالله عيوبهما هنگامى كه دربلده سلطان آباد مقيم بود و گاهگاهى از فيض حضور جناب مستطاب مستغنى الالقاب آخوند ملامحمدابراهيم ( 3 ) زادالله فضله و عمره و توفيقاته مستفيض و محظوظ مى شد و اين نسخه شريفه را محض هدايت جمعى غافلان و گم گشتگان وادى حيرت

به لسان خوش با اثرى تلاوت مى فرمودند كه اين عبد خاطى جانى از تاثير نفس مسيحادمش با عدم مجال كه روزها را از تسويد اين نسخه شريفه معذور بود به نوشتن در شبها اقدام نمود و الحمدلله و المنة كه توفيق اتمام آن حاصل شد .

اكنون از مطالعه كنندگان اين رساله شريفه خواهش مى نمايم كه اول باعث و بانى اين نسخه شريفه را و ثانى كاتب سراپا تقصير را به دعاى خيرياد فرمايند .

تا كه دستت مى رسد كارى بكن

پيش از آن كز تو نيايد هيچ كار

به فرزندان خود وصيت مى كنم اين كتاب مستطاب را به دست هر نا اهلى ندهيد هركس از مؤمنين و اهل صلاح كه رغبت در مطالعه آن نمايند حق منع نداريدو خودتان هم اگر رضايت و خوشنودى مرا منظور داريد از خواندن اين رساله شريفه كوتاهى نمى كنيد كه خير دنيا و آخرت را درك خواهيد كرد اى فرزندان ، مكرر شمارا در نشست و برخواست با جهال و گمراهان منع كردم و گفتم :

همنشين تو از تو به بايد

تا ترا عقل و دانش افزايد

باز هم وصيت مى كنم كه بر خودتان ظلم و ستم نكنيد پيوسته در محضر علماو خوبان رفت و آمد كنيد و از مطالعه كتب احاديث و اخبار ائمه اطهارعليهم السلام دريغ نكنيد كه اين هر دو دل مرده را زنده مى كند همچنين كه فرموده اند :

هر كه با مردم نا اهل نشيند دائم

گر خردمند جهان است كه نادان گردد

مرد نادان چه بود همدم ارباب كمال

زود باشد كه نديم شه دوران گردد

عارف ديگر مى فرمايد :

همنشين اهل معنى باش تا

هم عطا بينى و هم باشى فنا

جان بى معنى در اين تن بى خلاف

هست همچون تيغ چو بين در غلاف

چون غلاف

اندر بود با قيمت است

گر برون شد سوختن را آلت است

ان خيرالكلام ما قل و دل .

در خانه اگر كس است يك حرف بس است .

اين رباعى در حاشيه يكى از صفحات اين كتاب به مناسبت شعرى كه درمتن است ديده مى شود :

گفتا به وصى خود نبى مطلق

نشناخت كسى تورا به غير از من و حق

حق را نشناخت كس به مثل من و تو

نشناخت كسى مرا به غير از تو و حق

شعر متن :

على را قدر پيغمبر شناسد

كه هر كس خويش را بهتر شناسد

2- رساله وجيزه اى از آقا محمودبن آقا محمدعلى بن آقا محمدباقر بهبهانى قدس سرهم به فارسى داراى سه فصل و خاتمه در بيان فضيلت نماز جماعت و نماز در مسجدو نماز شب و آداب نماز شب و ثواب اعانت مؤمنان و ادخال سرور در قلب ايشان و قضاى حوائج ايشان و فضيلت جود و سخا . . . .

اين رساله به قطع جيبى و شصت صفحه است كه به خط نسخ و نستعليق توسط حاج ميرزاآقا ( ره ) قلمى گرديده است .

3- رساله زينة الصلاة فى التعقيبات از حاج ملا محمدجعفر استرآبادى ( ره ) به فراسى ، قطع جيبى ، حدود سى صفحه شامل چهارده تعقيب ، به نسخ و نستعليق نوشته شده است .

4- رساله در ثواب و قواعد تلاوت قرآن به فارسى . اين رساله در حاشيه رساله پنجم نوشته شده .

5- رساله اى است در ايضاح كلمات قرآنيه كه بر بعضى مشتبه مى شود ازحاج ملامحمدجعفر استرآبادى ( ره ) به فارسى قطع جيبى بيست و شش صفحه تحرير 1307ه . ق .

6- رساله در تجويد داراى مقدمه و شش باب و خاتمه از محمدبن على بن محمدالحسينى [الجرجانى] به فارسى قطع جيبى ، حدود

پنجاه صفحه ، تحرير1308 . همانطور كه در ذريعه علامه طهرانى آمده از اين رساله فقط تا باب سوم دردست است و شايد مؤلف به اتمام آن موفق نشده باشد .

7- رساله در شرايط اخذ تربت از قبر امام حسين عليه السلام در سه صفحه جيبى ، به فارسى ، تحرير 1316ه . ق 8- اربعين شهيد اول ( ره ) ، عربى ، پنج صفحه جيبى ، تحرير 1335 .

رساله دوم تا هشتم در يك جلد صحافى شده است .

و اين شعر سعدى هم در يكى از برگهاى آن ديده مى شود .

زاهدى در پلاس پوشى نيست زاهد پاك باش و اطلس پوش

تربت قبر مطهر

آية الله العظمى اراكى نقل فرمودند : پدرم همراه بيست نفر مسلح به عتبات عاليات مشرف شدند در آن زمان دولت قدرت تامين راهها را نداشت و مردم خودشان مى بايستى امنيت راهها را فراهم كنند ، پدرم مى گفت : وقتى به كربلا رسيديم و به حرم مطهر حضرت ابى عبدالله عليه السلام مشرف شدم اتفاقا مشاهده كردم ضريح مطهر رابرداشته و در سرداب باز است و يكى از اهل علم يك كاسه تربت از قبر برداشته و دارد از سرداب بالا مى آيد به او گفتم : آيا ممكن است از اين تربت به من هم بدهيد ، فرمود : آرى و به قدر يك تخم مرغ از تربت قبر مطهر به من داد .

آية الله اراكى مى فرمودند : بعد از پنجاه سال وقتى درب محلى كه تربت درآنجا بود باز مى شد بوى عطر تربت به مشام ما مى رسيد .

يكى از همسايگان ما كه با هم ، هم مباحثه بوديم سخت مريض شد و به حال احتضار درآمد به طورى كه وقتى به عيادت او رفتم مرا نشناخت .

مقدارى از تربت به او دادم به عنايت حضرت سيدالشهداعليه السلام حالش بحمدالله خوب شد .

اين مطلب از يادداشتهاى آية الله حاج سيدمحسن خرازى نقل شد .

و نيز آقاى خرازى نوشته اند :

آية الله العظمى اراكى فرمودند : يكى از بستگانم به نام «حاج غلامحسين كه از اخيار و شاگردان مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى بود برايم نقل كرد كه :

مرحوم پدرم ( حاج ميرزا آقا ) به ايشان گفته بود فلان شب نزد من بياايشان در شب موعود خدمت پدرم مى رسند پدرم به ايشان مى گويند : انگشترپنج تن و تسبيح تربت را به من بده سپس مى خوابند و مدتى بعد از جاى بلندشده و مى ايستند و سلام مى دهند و مجددا مى خوابند و جان به جان آفرين تسليم مى كنند .

ديگران درباره پدرم مى گفتند : وى بسيار به اهل بيت عصمت عليهم السلام متوسل بودو نيمى از اموال خودش را خرج مجالس سيدالشهداعليه السلام مى نمود در مجلس روضه خوانى حال خوبى پيدا مى كرد و در تمام مدت مجلس عزاى امام حسين عليه السلام مى ايستاد و حاضر نبود كه بنشيند .

× و نيز آية الله خرازى نوشته اند :

استاد بزرگوار آية الله العظمى اراكى از پدر بزرگوارشان نقل فرمودند : كه حاج شيخ اسماعيل [شايد مقصود حاج ملا اسماعيل باشد كه از بنى اعمام آية الله العظمى اراكى بوده . به شجره نامه خاندان ايشان كه در صفحات قبل ياد شدمراجعه شود] كه حدود ده سال شيخ انصارى را درك كرده بود نقل كرد كه روزى درنجف اشرف همراه شيخ انصارى ( ره ) مى رفتيم گروهى را ديديم كه اطراف شخصى را گرفته اند پرسيدم ايشان كيست ؟ گفتند : اين شخص علم ضمير دارد . ( ازضمائر افراد خبر مى دهد ) .

موضوع را به شيخ انصارى عرض كردم شيخ به طرف او

رفت مردمى كه آنجاجمع شده بودند همه به احترام شيخ كنار ايستادند شيخ به آن شخص فرمود : شما علم ضمير دارى ؟ گفت آرى شما مى توانيد چيزى را نيت كنيد تا آن را بگويم شيخ فرمود : نيت كردم . آن شخص با دو انگشت خود اشاره كرد كه شما دوبار خدمت حضرت بقية الله عليه السلام رسيده ايد مى خواهيد بگويم كجا و به چه صورت ؟ شيخ تبسم كرد و رفت .

معلوم مى شود شيخ در ضمير خود نيت كرده بود كه آيا خدمت امام زمان ( عج ) رسيده است يا خير ؟

مرحوم حاج ميرزاآقا توكل عجيبى داشت . مرحوم آية الله العظمى اراكى فرموده اند : در زمان رضا شاه كه نسبت به معممين سختگيرى مى كردند و جوازعمامه مى خواستند ايشان را كه پيرمردى نود ساله بود چند بار به شهربانى اراك احضار كردند اما رئيس شهربانى از ديدن قيافه ايشان با آن كهولت سن خجالت مى كشيد و از در ديگر بيرون مى رفت و رو نشان نمى داد گويا ايشان را نديده است . ( نديده مى گرفت )

آية الله العظمى اراكى كه متوجه مى شوند گاهى مزاحم ايشان مى گردند بازحمت و فعاليت فراوان از طريق مرحوم آية الله العظمى حائرى براى ايشان جوازعمامه از شهربانى تحصيل مى كنند وقتى جواز را به ايشان مى دهند به جاى تشكر ، اوقات تلخى مى نمايد و مى گويد مى خواهى در توكل من رخنه بياندازيد من استخاره كردم و تفال به قرآن زدم اين آيه آمد : «انه ليس له سلطان على الذين آمنوا . . . انما سلطانه على الذين يتولونه . . . . »

مرحوم حاج ميرزا آقا اهل نماز شب بود علاقه مند و متوسل به اهل بيت عليهم السلام بود دهه عاشورا در منزل روضه و مجلس سوگوارى مفصلى داشت و خودگريه مى كرد .

شعر

از مرحوم

حاج ميرزاآقا هم سراغ داريم اين رباعى كه مدتها در طليعه مداحى برخى مداحان قرار گرفته بود از ايشان است خطاب به امير مؤمنان على عليه السلام كه نام مباركش به حساب ابجد صدوده مى باشد همانطور كه نمك به حساب ابجدصدوده است و با الهام از حديث من كان لله كان الله له و حديث على مع الحق والحق مع على يدور حيث مادار .

شاها تو مع اللهى و الله معك حب تو به ايمان و به كفر است محك چون نام تو و نمك يكى شد به عدد حق را نشناخت آنكه نشناخت نمك

رحلت

و بالاخره اين بزرگوار در سال 1354ه . ق در سن حدود صد سالگى از دنيا رحلت و به دار باقى شتافت و در قم در قبرستان نو ( قبرستان حاج شيخ عبدالكريم ) دربقعه مرحوم حاج ملاجواد صافى گلپايگانى ( والدماجد آية الله حاج شيخ لطف الله صافى و آية الله حاج آقا على صافى ) به خاك سپرده شد رحمة الله عليه و مغفرته و رضوانه .

مادر آية الله العظمى اراكى

مادر آية الله العظمى اراكى

به كسانى كه مادرشان از سادات باشد شريف گفته مى شود از اين رو آية الله العظمى اراكى در پايان كتاب بيع ج 2 ، ص 403 نوشته اند : «وقد كتبه بيمناه الداثرة مؤلفه الضعيف محمدعلى الشريف عفى الله عنه و عن و الديه و استاده جرائمهم . »

و در شجره نامه اى كه به خط ايشان مورخ 1333ه . ق در كتابخانه ايشان موجود است آمده :

«اقل الناس و احقرهم محمدعلى بن علويه آقابگم جان خانم بنت سيدعقيل بن سيدتقى بن ميرزا شفيع بن ميرزاسيدطاهربن ميرزامسعودبن ميرسيدحسن زينتى ( 4 ) بن ميرزازمان بن ميرلطف الله بن ميرشمس الدين بن محمدبن سيدحسن بن ميرشرف الدين حسين بن ميرلطف الله بن تاج الدين سيدحسن الواقف بن ميرشرف حسين بن سيدمرتضى اعظم بن ابومحمدبن ميرابوالفضل بن ميراسماعيل بن ميرابوطالب بن سيدمحمدبن سيدحسين بن على بن عمربن حسن الافطس بن امام زاده على اصغربن الامام المظلوم امام زين العابدين عليه السلام . » ( 5 ) و نيز شجره نامه اى مورخ 1303ه . ق كه براى پسر عموى مادر آية الله العظمى اراكى نوشته شده و خطوط چند نفر از علما در هامش آن است در كتابخانه آية الله العظمى اراكى موجود است كه عكس آن را در پايان همين كتاب ملاحظه مى فرماييد ، و به اين ترتيب مادر ايشان از سادات نطنز و از نوادگان سيد حسن واقف مى باشند ( 6 )

قبر جد چهاردهم آية الله العظمى اراكى در نطنز كاشان به عنوان آرامگاه سيدحسن واقف زيارتگاه مردم آن سامان است و اين طور گفته مى شود كه ايشان بادختر يكى از بزرگان هند ازدواج نموده و از اين راه ثروت

و املاك زيادى نصيب او شده و او آن املاك را وقف نموده و از اين جهت به سيدحسن واقف معروف شده است . ( 7 )

آية الله العظمى اراكى نقل كرده اند : «پدر مادرم مرحوم سيدعقيل عازم زيارت جدش سيدحسن واقف بوده در بين راه كوهستانى و شوشاد و افوشته ( 8 ) ناگهان باپلنگى برخورد مى كند .

آقا سيدعقيل از خود بى اختيار شده و در جاى خود توقف كرد و در مى يابدكه راه رفت و برگشت ندارد پلنگ نزديك مى شود و در چند قدمى او توقف مى كند بدون آن كه كوچكترين تعرضى نسبت به او انجام دهد زمانى چندمى گذرد آقا سيدعقيل خسته مى شود مى نشيند پلنگ هم مى نشيند آقا سيدعقيل از نشستن خسته مى شود راه مى افتد پلنگ هم بدون آن كه سيد را مورد حمله قرار دهد با حفظ فاصله چند قدمى به دنبال سيد راه مى افتد تا به محل روستامى رسند سيد به پلنگ مى گويد : اين راه روستا است راه تو از آن طرف است پلنگ و سيد هر كدام به راه خود مى روند سيد به مقصد خود كه مى رسد از هول و هراس غش مى كند . »

و شنيده شده كه همين ترس و هراس موجب شد كه سيدعقيل پس از آن داراى فرزند نشود .

مولود ازدواج حاج ميرزاآقا با علويه آقا بگم جان خانم يك پسر ( آية الله العظمى اراكى ) و يك دختر بود . اين دختر كه نامش خديجه بود شوهر كرداما جوانمرگ شد و فرزندى نداشت .

علويه خانم در سال 1349 درگذشت و در قبرستان حاج شيخ عبدالكريم قم كنار ديوار در صف اول به خاك سپرده شد ( رحمة الله عليها ) .

سيد حسن حسينى مشهور به سيد واقف جد مادرى آية الله العظمى اراكى

به قلم سيد حسين اعظم واقفى ( 9 )

در سال 786 ه .

ق خداوند فرزندى به مير شرف الدين حسين فرزند ابو محمدافوشته اى عطا فرمود كه نامش را سيد حسن نهادند ، سپس به تاج الدين هم ملقب گرديد . چون دوران خردسالى را پشت سر نهاد پدر او را به مكتب عالم ربانى و پيرروشن ضمير بابا شيخ على عارف بزرگوار نطنز رهنمون گرديد تا به كسب علوم متداول زمان بپردازد و به عالم بى پايان عرفان نيز آشنايى حاصل نمايد .

زمانى چند سپرى گرديد ، سيد حسن چون ستاره اى در مكتب استاددرخشيدن گرفت . علاوه بر دانشهاى معمول زمان در عرفان نيز طى مدارج نمودو به مقام والايى رسيد . مراتب زهد و تقوا و دينداريش بدان پايه رسيد كه بر بسيارى از همگنان پيشى گرفت و به جرگه عارفان پيوست و به سير وسلوك و طى مقامات شامخ معنوى مشغول گرديد . در اين مورد پيشرفت او بدان پايه رسيد كه ازدلبستگيهاى دنيوى چشم پوشى نمود و تمام دارايى خود را به سال 857 هجرى قمرى وقف كرد و مردم زمان نيز كارهاى خير و خداپسندانه اش را معرف او قرارداده و به سيد واقفش خواندند و به اين نام مشهور گرديد .

سيد واقف با يازده واسطه به امام سجادعليه السلام نسب مى رساند ، بدين شرح : تاج الدين حسن ، شرف الدين حسين ، ابو محمد ، مير ابوالفضل ، مير اسمعيل ، ميرابوطالب ، سيد محمد ، سيد حسين قمى ، امير على ، عمر ( عمرالاكبر ) ، حسن افطس ، على اصغر و على ( حضرت امام سجادعليه السلام ) .

اينك پيش از ادامه سخن در باره سيد واقف ، سير تاريخى اين دودمان رامورد بررسى قرار مى دهيم .

امامزاده على اصغر فرزند حضرت سجادعليه السلام از مدينه

راهى ايران شد ، پس ازرسيدن به شهر ساوه در آنجا اقامت نمود و پس از درگذشت نيز در آن شهر به خاك سپرده شد و اينك آرامگاهش در آن شهر زيارتگاهى مشهور مى باشد . با اينكه اين امامزاده برادر امام محمد باقرعليه السلام مى باشد ولى در آن شهر به نام فرزند امام باقرعليه السلام شهرت يافته است .

پس از درگذشت امامزاده على اصغر در ساوه ، تعدادى از دودمانش به قم مهاجرت نمودند و حسين قمى يكى از بازماندگان او مى باشد .

تعدادى از اين خاندان از جمله ابو محمد فرزند حسين قمى به تفرش رفته و در آنجا سكنى گزيدند . آرامگاه ابومحمد در تفرش اينك مورد احترام و زيارتگاه مردم آن سامان مى باشد .

در سده هاى پنجم و ششم هجرى گروهى از اين خاندان به نطنز آمده و درآنجا رحل اقامت افكندند .

در اواخر عصر صفويه خانوارى چند به بيدگل كاشان مهاجرت كردند كه امروز تعداد آنان در حدود يكهزار نفر مى باشد .

در زمان كريم خان نيز تعدادى به شيراز رفته و در آنجا ساكن شدند .

از آنجايى كه مردم نطنز تا اواخر قرن هشتم پيرو طريقه شافعى بودند اين گروه پس از سكونت در نطنز اندك اندك در خفا به تبليغ مذهب تشيع پرداختندو توانستند بسيارى از مردم را پيرو مكتب تشيع نمايند .

در سده هاى شش و هفت كه مذهب تشيع در نطنز نضج گرفت ، سادات تبليغ خود را علنى نمودند و اين كار با مخالفت سران طريقه شافعى مواجه گرديد و عامه مردم را بر عليه آنان شورانيده و در زدوخورد فيمابين ، بزرگ سادات ، ميرشرف الدين حسين به شهادت رسيد .

گفته شده كه سيد حسن فرزند مير شرف الدين حسين دختر احمد صاعدى ( 10

) از بزرگان آن عصر به نام خطا خاتون را به همسرى خود درآورد و از اين راه قدرت و ثروتى پيدا كرد .

به هرصورت سيد حسن حسينى يا تاج الدين حسن بطور آشكار به تبليغ مذهب تشيع پرداخته است و براى اين كار نه تنها از وجود سخنرانان مبرز بهره ورگرديد ، بلكه كار را با صرف هزينه زياد ، با پذيرايى از مردم توام ساخت .

گفته شده در مجالس تبليغى او حوضهاى سنگى يك پارچه پر از شربت قرارداشته و مردم از آن استفاده مى نمودند و هنوز نيز كهنسال بنايى نيمه ويران در شمال حسينيه افوشته قرار دارد به نام سورگاه كه بخشى از بناهايى است كه در سده هاى گذشته به مرور از بين رفته اند .

فعاليتهاى تبليغى سيد واقف به حدى مثمر ثمر واقع گرديد كه اكثر مردم افوشته و نقاط پيرامون آن و بسيارى از ديگر نقاط نطنز به مذهب تشيع گرويدند . درنتيجه در سالهاى پايانى عمر خود كه خانه مسكونيش راهم وقف نمود آن راخانقاه حسينى ناميد كه در آن دانش پژوهان به دانش اندوزى پرداخته ، مجالس تبليغ برپا گردد ، از درماندگان در آنجا پذيرايى گردد و بسيار كارهاى خير ديگر .

در وقف نامه اش از خانه خود چنين ياد كرده است :

خانه اى را كه براى اقامت و سكنى خويش اتيان به احداث آن نموده بود . . . مسبل گردانيد و از تملك آن اعراض نمود و آن راموسوم گردانيد به خانقاه حسينى ، تا در آن طلبه علوم دينى به دانش اندوزى پرداخته و پس از فارق التحصيل شدن براى تبليغ راهى ديگر نقاط گردند ، يعنى ادامه راه او .

سيد واقف پس از گذران عمرى چنين پربركت كه تمام آن را در راه خداو خدمت به خلق خدا سپرى نمود در

حالى كه در سال 857 هجرى قمرى تمام دارايى خود را وقف بر خيرات و مبرات و اولاد نموده بود در سال 868 ه . ق ديده ازجهان فرو بست و در آرامگاهى كه در سن 42 سالگى براى خود ساخته بود ، به نوشته وقفنامه : «احداث نمود از براى يوم لاينفع مال ولابنون از خالص مال خود براعالى كوهى كه مشرف است برافوشته . . . به جوار مزار متبرك باباشيخ على جعله الله من خلص اوليائه و آن را مقبره و مدفن اولاد و احفاد خود گردانيد . » به خاك سپرده شد و آرامگاه او هنوز مطاف مردم آن سامان مى باشد .

شگفتيهاى زندگى سيد واقف

روال زندگى مردم زمانه بر اين است كه در كهنسالى ( نه در جوانى ) اگر از معتقدات دينى متقنى برخوردار باشند به فكر آرامگاهى براى خود برمى آيند ولى سيد واقف در جوانى ، يعنى در سن 42 سالگى آرامگاهى براى خود بنا مى كند ، سه سال پس ازساخت آرامگاه ، مسجد افوشته را بنا مى نهد . ساليانى چند سپرى مى گردد و سيدواقف به دوران كهنسالى مى رسد . در اين زمان كه بيشتر خواستهاى معنوى و نيات خداپسندانه خود را برآورده شده مى بيند به فكر احداث خانه اى براى سكونت خود مى افتد و چه بسا كه به هنگام نهادن نخستين سنگ بنا سرنوشت بعدى خانه رامنظور نظر داشته است .

به نقل ديگر در 63 سالگى خانه اى براى خود مى سازد . هشت سالى بيش دراين خانه سكونت ننموده بود كه درصدد وقف كردن آن برمى آيد ودر سال 857ه . ق اين منظور عملى مى گردد ويازده سال ديگر باقيمانده عمر خودرا صرف عملى شدن خواستهاى خداپسندانه اش كه در وقفنامه درج شده بود مى نمايد وسپس با خاطرى مطمئن در دايره شمول ارجعى الى ربك قرار مى گيرد و پاداش آن

همه نيكوكاريش آن بس كه پس از گذشت چندين سده هنوز نام نيك او ورد زبان مردم روزگار مى باشد .

آثار باقيمانده از سيد واقف

آثار باقيمانده از سيد واقف عبارتند از : گنبد سبز ، مسجد جامع افوشته ، خانقاه ، حمام افوشته ، شربت خانه و سورگاه و وقفنامه ، كه به گونه اى مختصر از آنها يادمى گردد و براى بدست آوردن آگاهى بيشتر به جلد دوم تاريخ نطنز نوشته اين بنده كمترين مراجعه شود .

آرامگاه سيد واقف يا گنبد سبز

اشاره

كسانى كه به نطنز وارد مى گردند از جمله آثارى كه توجه آنها را جلب مى نمايدگنبدى است فيروزه فام بر فراز تپه هاى ( 11 ) مشرف بر دشتهاى سبز و خرم شهر نطنز كه اطراف آن را باغستانها چون نگينى احاطه كرده اند . اين بنا آرامگاه سيدحسن الحسينى مشهور به سيد واقف مى باشد كه داراى برجى مرتفع و هشت ضلعى باگنبد دوپوش و فيروزه رنگ و زيبا مى باشد كه رهگذران و بينندگان را به بالاى تپه مى كشاند . كتيبه ساقه گنبد به خط كوفى بنايى و جملات لااله الاالله ، محمدرسول الله و على ولى الله در آن به چشم مى خورد .

كاشيهاى گنبد به مرور زمان لعاب خود را از دست داده و بعضى از آنها نيزكنده شده بود كه لزوم تجديد كاشيكارى آن را ايجاب مى نمود و اين كار به سال 1367 شمسى انجام گرديد .

بقعه سيد واقف بنايى است هشت گوش با گنبدى دوپوش فيروزه رنگ ، گرچه داخل آن فاقد تزيينات است ولى اشياى موجود در آن نفيس و گرانقدر و از هرجهت قابل اهميت مى باشد .

از متعلقات قابل توجه آرامگاه مى توان به شرح زير ياد نمود :

1- لوحه هلالى بالاى در ورودى;

2- در ورودى چوبى منبتكارى شده;

3- صندوق چوبى منبتكارى ( ضريح ) داخل آرامگاه;

4- درهاى چوبى منبتكارى متعلق به مسجد افوشته كه در زواياى شرقى و غربى داخل آرامگاه نصب شده است .

1- لوحه هلالى بالاى در ورودى

اين لوحه ارزشمند و قابل توجه كه طول قاعده آن 130 و ارتفاع آن در راس 80سانتيمتر است . در متن آن دو رديف شعر به خط ثلث برجسته كنده كارى شده ، يكى به عرض 12 سانتيمتر كه به طور هلالى از منتهى اليه سمت راست شروع شده و سپس در سمت چپ پايان مى گيرد . بيت سوم آن

گوياى تاريخ ساخت گنبد يعنى سال 828 هجرى قمرى است . مضمون اشعار چنين است :

به عون خالق بيچون خداى هردو جهان

به عهد شاه جهان شاهرخ بهادرخان

به يمن همت عالى تاج دولت و دين

حسن كه منبع جود است و معدن احسان

به سال ( كذا ) ثمان عشرين از ثمانمائه

به سعى صاحب اين روضه مرتضاى زمان

تمام شد به سعادت بناى اين مرقد

كه روضه ايست منور ز روضه هاى جنان

و دنباله آن كه بطور افقى در قاعده لوحه كنده كارى شده حاوى اين دوبيت است :

سواد قصر بهشت است زانكه دربانش

درختهاى گران است و آبهاى روان

در اين مزار كه هيچ . . . درنمى يابد

بغير بانك نماز و تلاوت قرآن

2- در ورودى آرامگاه

آرامگاه سيد واقف داراى در چوبى دولنگه است كه هر لنگه آن به عرض 60و ارتفاع 226 سانتيمتر مى باشد و متن آن را نقشهاى منبت بسيار زيبا و جالب توجهى پوشانيده است .

در متن مربع شكل قسمت بالايى در علاوه بر نقوش منبت دو بيت شعرعرفانى كه حاكى از خلوص نيت و اعتقاد بانى آن است ، به خط ثلث كنده كارى شده كه مضمون آن چنين است :

لنگه سمت راست :

بده مرا تو خدايا در اين خجسته سير هزار مايه شادى و فتح و نورو ظفر

لنگه سمت چپ :

به حرمت سه محمد به حق چهار على به دو حسن به حسين وبه موسى وجعفر

مطلب قابل توجه اينكه اين در و سردر زيباى آن ، كه از نفايس آثار باستانى بوده واز گزندزمانه مصون مانده است . در معرض هوا و گردوخاك و ساير عوامل جوى قرار گرفته و درنتيجه به مرور زمان شكافهايى در آن ايجاد شده است .

با توجه به شباهتهايى كه از لحاظ نقوش منبت بين اين در و درهاى مسجدجامع افوشته وجود دارد شايد بتوان

گفت كه سازنده اين در نيز همان استاد حسين فرزند على نجار نقار ، قريه ده آباد بوده است .

3- صندوق منبتكارى داخل آرامگاه

داخل آرامگاه سيد واقف در زير صندوقى ساخته شده از چوب ضخيم گردو كه پيرامون آن را پارچه هاى سبزرنگ پوشانيده است . صندوق يا ضريح چوبى ديگرى قراردارد ، كه علاوه بر منبتكارى جالب و ارزنده ستونهاى آن با آيات قرآنى كنده كارى وبه طور برجسته تزيين داده شده است . تزيينات اين صندوق كه شاهكارى از صنعت منبتكارى به شمار مى آيد و ريزه كاريهاى هنرى بكار رفته در آن از هر جهت قابل توجه است . مثلا گلهاى منبت متن كه داراى نقوش بديعى است چنانچه به دقت مشاهده شود نمايانگر نامهاى مبارك محمد و على مى باشد . اين ضريح مكعب مستطيل شكل كه به ابعاد 98×16/1 و بلندى 10/1 متر است محكم و بطور كام و زبانه ساخته شده است . ( 12 )

4- درهاى چوبى منبتكارى مسجد جامع افوشته

در كناره هاى شمال غربى و جنوب شرقى محوطه داخلى گنبد دو در چوبى منبتكارى به ديوار نصب شده كه علاوه بر منبتكارى بس نفيس در متن هريك نيزنوشته هايى به خط ثلث به چشم مى خورد اين درها كه يكى بزرگ و ديگرى نسبتاكوچكتر است متعلق به مسجد جامع افوشته بوده كه براى جلوگيرى از ربوده شدن در روز جمعه 31 فروردين ماه سال 1352 از محل اصلى خارج و در مكانهاى كنونى نصب گرديد .

الف - در بزرگ

اين در دو لنگه كه داراى نقوش منبت بس ظريف است هر لنگه آن به ابعاد60×32/2 متر و داراى پاشنه گرد چوبى است در تنكه قاب مانند قسمت بالاى هرلت آن جمله هايى به خط ثلث به شرح زير كنده كارى شده است :

لنگه سمت راست : لصاحبه السعادة والسلامة لنگه سمت چپ : وطول العمر ماناحت حمامة و بر بالاى دماغه در :

خداوند اين در مبارك مرتضى اعظم سيد حسن الحسينى و در بخش

پايين دماغه : عمل استاد حسين بن على نجار نقار قريه . . .

اين در كه داراى نقوش منبت بسيار جالب و زيباست در اثر گذشت زمان و عوامل جوى در قسمت پايين شكافهايى پيدا نموده و همچنين نوشته هاى قسمت پايين دماغه در حال محو شدن مى باشد .

ارزش فوق العاده آن ايجاب مى كند كه از طرف متخصصين مربوطه در موردترميم آن اقدام لازم بعمل آيد .

ب - در كوچك

اين در نيز به مسجد جامع افوشته تعلق دارد و در محلى كه به حسينه مى پيونددنصب شده بود و براى جلوگيرى از دزديده شدن همراه با در بزرگ به آرامگاه سيدواقف منتقل گرديد .

اين در كه هر لنگه آن به ابعاد 48×168 سانتيمتر و داراى نقوش منبت زيباو بديع است نسبت به در بزرگ از هميت بيشترى برخوردار است . زيرا جملات كنده كارى شده در كتيبه هاى بالاى در گوياى تاريخ ساخت در ( سال 831 هجرى قمرى ) مى باشد كه به گمان قوى ساختمان مسجد نيز درهمان سال پايان گرفته است .

متن نوشته ها چنين است :

لنگه سمت راست :

چو در بسته گردد گشاينده اوست چو ره ياوه گردد نماينده اوست

صاحبه و مالكه السيد حسن

لنگه سمت چپ :

اين در به شادكامى دائم خجسته باد بر دوستان گشاده و بر خصم بسته باد

فى رمضان السنة احدى و ثلاثين و ثمانمائة ( 831 هجرى قمرى )

به گفته كهنسالان افوشته اين در ساليانى چند در پشت ديوار شمال غربى مسجد در زير آفتاب و باران و برف افتاده بود ، سپس چهارچوبى براى آن تهيه و نصب مى گردد . بدين علت زيانهاى وارده به اين در نسبتا زيادتر مى باشد .

مسجد جامع افوشته

اين مسجد كه با خشت و آجر و گچ بنا شده و فاقد هرگونه تزييناتى چون

كاشيكارى و گچبرى است . در اوايل قرن نهم هجرى قمرى بنا گرديده است زيرا در كتيبه تنكه بخش بالاى در كوچك چوبى آن در متن گل و بوته هاى منبت جمله هاى «صاحبه و مالكه السيد حسن فى رمضان السنه احدى و ثلاثين و ثمانمائه ( 831 هجرى قمرى ) كنده كارى شده است و چنانچه تاريخ ساخت در را برابر با زمان پايان گرفتن ساختمان مسجد بدانيم ، مى توان گفت كه ساختمان مسجد ، پس از ساختن گنبديعنى سال 828 به بعد آغاز و به سال 831 پايان گرفته است .

طول مسجد از جنوب شرقى به شمال غربى كشيده شده و مساحت آن درحدود 410 متر مربع است كه 310 متر آن زيربنا و بقيه حياط را تشكيل مى دهد .

مسجد داراى دو در ورودى يكى در سمت قبله و ديگرى در سمت حسينيه است .

شبستان مسجدمتشكل از سه قسمت مى باشد : قسمت ميانى وبخشهاى جنبى .

قسمت ميانى به ابعاد 5 3×7 متر و روى هم شامل 4 طاق رومى برجسته و گود نسبتا مرتفع بوده كه سقف نزديك محراب داراى مقرنس گچى ساده است .

بخشهاى جنبى توسط دو درگاه به عرض 10×3 و بلندى 55 2 متر كه دوستون چوبى در زير سقف آن حائل گرديده به قسمت ميانى اتصال دارند .

اين دو قسمت مربع شكل و به ابعاد 4 متر مى باشند . هركدام داراى دوخواجه نشين در شمال و جنوب بوده كه شمال آنها نورگيرى به حياط مسجددارد . بخشهاى جنبى در زمان گذشته دوطبقه بوده و ورودى آنها يكى در هشتى پشت سر در از طريق پله كان بام و ديگرى در انتهاى راهرو يا دالان سمت غرب قرارداشته كه هنوز پله كانى چند از آن بجاى مانده است و هردو قسمت

از طريق دودرگاه كه اكنون تيغه شده آنها از شبستان ميانى به چشم مى خورد ، با بخش ميانى ارتباط داشته اند .

به گفته كهنسالان دو دهنه جنبى شبستان بزرگ كه به مرور زمان خراب شده بوده است در حدود سالها 1270 الى 1280 شمسى برخى از افراد محلى در لواى نام تجديد بنا تمام مصالح آن را تاراج نموده و مسجد را زمانى چندبه حال ويرانى رها مى نمايند ، تا اينكه شخصى بنام ميراآقا ( 13 ) فرزند ميرزا اسحق ازبازماندگان سيد واقف كه در ضمن كدخداى افوشته نيز بوده براى تجديد بناى بخش خراب شده پيشقدم مى گردد و با خوديارى مردم محل ، آنها را به صورت يك طبقه درمى آورد .

خانقاه سيد واقف

خانقاه سيد واقف

خانه اى را كه سيد واقف به سال 849 هجرى قمرى براى سكونت خويش درافوشته احداث مى نمايد به سال 857 به هنگام وقف نمودن دارايى خود آن را نيز دردايره شمول وقف قرار داده و خانقاه حسينى اش نام مى نهد و از آن زمان به بعدنام خانقاه حسينى براى آن خانه علم مى گردد زيرا در متن وقفنامه مورخ 857هجرى قمرى به شرح زير صريحا بدان اشاره شده است :

. . . خانه اى را كه براى اقامت و سكنى خويش اتيان به احداث آن نموده بود و ابواب آن را به رياض و بساتين گشوده و آن را متضمن اماكن لطيفه و مساكن نظيفه و غرف عاليه و شرف ساميه ساخته لازالت معمورة فى ظل باينها .

خانه اى ساخت آن چنان كه جنان

در نزاهت از او برشك افتاد

مسكنى شد كه گوئيا رضوان

بروى ابواب دار خلد گشاد

واقع به قريه طيبه افوشته از قراى مدينه نطنز از توابع دارالامان اصفهان مسبل گردانيد و از تملك آن اعراض و آن را موسوم گردانيد به خانقاه حسينى .

سردر يا جلوخان

تنها بخش خانقاه يا خانه قبلى سيد واقف كه سالم باقى مانده است سردر ياجلوخان آن مى باشد .

جلوخان كه به سردر خانقاه مشهور است به عرض دهنه 70/4 متر با دوسكو به عرض 68 و بلندى 70 سانتيمتر در طرفين راهروى ورودى آن است . سه جبهه داخلى آن از كاشيهاى معرق با نقوش گوناگون پوشيده شده است . در سه طرف ايوان كتيبه كمربندى به عرض 70 سانتيمتر در زمينه لاجوردى به خط ثلث سفيد به چشم مى خورد كه در آن نام شاهرخ گوركانى ، نام بانى و بنا و تاريخ ساخت درج گرديده . متن آن چنين است :

به فيض فضل حضرت الهى و امداد كرم نامتناهى در ايام خلافت و

دولت حضرت خاقان بن الخاقان ظل الله فى العالمين المؤيد به تاييد ملك المنان معين السلطنة والخلافة فى الدنيا والدين شاهرخ بهادرخان خلدالله ملكه و خلافته و ايد على العالمين رافته . . . نورحدقة السلطنة نور حديقة المعدلة السلطان ابن السلطان ابن السلطان المخصوص بعناية ملك الرحمن علاءالدولة والسلطنة والدنيا والدين بهادرخان خلدالله تعالى ملكه بناء اين بيت السعادة والسيادة كه هميشه قواعدش به روابط دوائم احكام مربوط باد ازخالص المال بنده محتاج الفقير الى رحمة الله الغنى حسن بن حسين الحسينى به اتمام رسيد فى شهر محرم الحرام سنة تسع و اربعين و ثمانمائة . عمل الفقير شيخ حسن بن نظام الدين بنا اصفهانى .

بدين ترتيب مشخص مى گردد كه ساختمان خانه سيد واقف در محرم سال 849 هجرى قمرى به دوران پادشاهى شاهرخ گوركانى پايان يافته است . و به شرحى كه گذشت به سال 857ه . ق وقف وبه نام خانقاه حسينى ناميده مى شودو سازنده بنا ، شيخ حسن فرزند نظام الدين بنا اصفهانى بوده است .

در خانقاه

ورودى خانقاه داراى در چوبى دولنگه قطورى است كه هرلنگه آن به عرض 07/1و ارتفاع 30/2 متر مى باشد كه در دهنه طاق رومى هلالى شكسته اى به ارتفاع 5/4متر نصب گرديده است . هردو لنگه در داراى چفت و بست محكم و پاشنه گردچوبى است ولى فاقد هرگونه تزيينى اعم از نقوش منبت يا نوشته مى باشد .

به فاصله 60 سانتيمتر از پايين و بالاى در دو تسمه آهنى به عرض ده سانتيمتر جهت استحكام آن به صورت مهارى به در متصل شده . به لنگه سمت راست جاى دق الباب و لنگه سمت چپ حلقه آهنى قطورى بجاى مانده است .

حياط خانقاه

در پشت سر در جز آثار پاگرد پله هايى كه مربوط به طبقه دوم ساختمان اصلى بوده و اتاقهاى خشتى كه آن را درگذشته نزديكى بنا نموده و فضايى محصور به مساحت تقريبى سيصد متر ، چيز ديگرى بجاى نمانده است .

اتاقهاى خشتى را سيد ابوالقاسم اعظم واقفى به هنگام تصدى توليت موقوفات سيد حسن واقف بين سالهاى 1325 الى 1329 شمسى به منظور ايجاددبستانى در اين مكان بنا نموده كه شايد پس از گذشت پنج سده دوباره نظر سيدواقف از ايجاد خانقاه كه همانا بنياد كانون دانش بوده است به مرحله عمل درآيد كه متاسفانه به علت عدم امكانات مالى اين كار سرانجامى به خود نگرفت زيراعلى رغم ردوبدل شدن مكاتباتى چند بين او و اداره فرهنگ كاشان جهت تامين باقيمانده هزينه ساختمان و توافق در واگذارى محل مورد بحث به اداره مذكورجهت امكان تكميل ساختمان و انجام اين انتقال در 20/6/1329 شمسى ، اداره فرهنگ كاشان در اين مورد اقدام مثبتى به عمل نياورد و اتاقهاى ساخته شده نيز پس از درگذشت نامبرده در اثر عدم مراقبت كم و بيش رو به

ويرانى نهادو بالاخره در بهار سال 1366 شمسى جهت توسعه معبر تخريب گرديد .

شربتخانه

در گوشه شمالى خانه ، در پشت حمام افوشته ساختمانى با فضاى مركزى چهارگوش با دو گوشوار هشت پر و دو گوشوار شش پر در چهارگوش آن بجاى مانده كه بقاياى آن نمايانگر دو طبقه بودن اين ساختمان در زمانهاى گذشته مى باشد ، ولى از طبقه دوم جز ديوارى كوتاه با پوشش كاشيهاى شش بر و جاى حوضى كوچك چيز ديگرى بجاى نمانده بود كه در تعميرات اساسى اخير جاى حوض صاف گرديد و بام به صورت يكپارچه درآمد .

طبقه دوم تا پايان دوران قاجاريه نيز برپا بوده و بطورى كه شنيدم دزدان محلى آنجا را مخفى گاه اموال ربوده شده قرار داده بوده اند كه پس از مدتى موضوع آشكار و به دستگيرى آنان مى انجامد .

حوض طبقه دوم كه بر وسط سقف اول يا بام فضاى مركزى بنا گرديده بود طرحى شبيه حوض موجود در ايوان ساختمان عالى قاپو اصفهان داشته و به احتمال زياد آب آن از طريق لوله هاى سفالين ( بگويش محلى تنبوشه ) ازقنات هودجه كه در محله بالاى افوشته جريان داشته تامين مى گرديده است ( اين قنات از اكثر خانه هاى محله بالا گذشته و پس از دور زدن مسجد افوشته به استخر مربوطه واقع در سورگاه ، خانه بروجردى و اسعد واقفى مى ريخته است ) و به گفته سالمندان افوشته به هنگام ساختن منبع آب جهت حمام افوشته آثارى از لوله هاى سفالين كه در جهت شربتخانه امتداد داشته مشاهده شده است .

با توجه به توضيحاتى كه داده شد در اينكه اين بنا همان ساختمان چهارصفه است تقريبا موضوع مسجلى است منتهى بر ما مجهول است كه اولا كلمه شربتخانه را به چه علت در زير كلمه اختاخانه در رونوشت وقفنامه ( مورخ

1288 ) ذكرنموده اند ؟ و ثانيا كلمه شربتخانه از چه زمانى و به چه علت بر اين بنا اطلاق گرديده است ؟

حمام افوشته

در جنوب غربى ويرانه هاى خانقاه يا به عبارت ديگر در سمت قبله آن حمامى به ابعاد 16×25 متر مربع قرار دارد كه از بناهاى ايجادشده توسط سيد حسن الحسينى مشهور به سيد واقف مى باشد .

اين حمام نيز به سال 857 هجرى قمرى جزء رقبات موقوفات درآمده است . زيرا در متن وقفنامه از آن چنين ياد شده است :

. . . وقف فرمود جناب واقف اعلى الله شانه حمامى كه بنا فرموده ازبراى رجال و نسوان حمامى با لطافت و نظافت تام ، ذو نزاهت و طراوت واقع به قبلى خانقاه مذكور متصل بدان با عامه توابع و لواحق و مضافات و منسوبات خاصه آن از تون و انبار و منجلاب و مطرح رماد با دو فاتيلج روبين يكى بوزن هفتاد من و يكى شصت من . . . .

سورگاه

ديگر از بناهاى متعلق به سيد حسن واقف سورگاه است كه در سمت شمال حسينيه ( تكيه ) كنونى و در مجاورت شبستان بزرگ مسجد جامع افوشته ( جايگاه هيئت ابوالفضل كنونى ) قرار داشته است . سورگاه داراى ساختمانهاى مفصل و متعدد بوده كه به مرور زمان خراب و بجاى آن ساختمانهاى جديد بناشده است .

از ساختمانهاى قديمى سورگاه فقط يك ساختمان بجاى مانده است .

اين ساختمان نيز در اثر مهاجرت ساكنين آن به تهران در شرف ويرانى است . با وجود اين هنوز طرح اواليه خود را از دست نداده است . گرچه احتمال آن مى رودكه در زمانهاى گذشته مورد تعمير و مرمت قرار گرفته باشد .

وقفنامه سيد واقف

همان گونه كه قبلا هم اشاره شد تاج الدين حسن حسينى در بيستم ذيحجه سال 857هجرى ، تمام دارايى خود شامل خانه مسكونى ، 5/5 دانگ روستاى ميلاجرد ، شش دانگ روستاى اسفيدان ، حدود ده باب آسياى آبى ، چندين قطعه ملك و مقدارقابل توجهى آب قنوات را وقف مى نمايد كه نصف درآمد براى خيرات ( حق التدريس مدرس كه در خانقاه علوم شرعى تدريس نمايد ( 14 ) ، كمك هزينه تحصيلى براى طلبه هايى كه در آنجا تحصيل نمايند پرداخت حقوق به كتابدار ، نگهبان ، اذان گو ، امام جماعت ، قارى قرآن وغيره ، پذيرايى از فقرا و مساكين و ابن السبيل ، برگزارى مراسم در اعياد مذهبى و سوگواريها و بسيار كارهاى ديگر كه درمتن وقفنامه آن مندرج است ) صرف شود . و نصف ديگر درآمد را وقف بر اولادنموده يعنى بر سه فرزند زاده خود اسمعيل يك دوم . نورالله و شمس الدين محمدروى هم يك دوم باقيمانده .

اين وقفنامه به خط نستعليق

و نويسنده آن ابوبكربن احمدبن مسعود طهرانى مشهور به قاضى طهرانى از نويسندان مشهور و مورد اعتماد دوره گوركانى وآن قوينلو بوده است . تاريخ ديار بكريه از تاليفات او مى باشد .

ضمنا طهران مذكور در فوق مكانى است در منطقه نجف آباد اصفهان كه امروزه به تيرون و گروند مشهور مى باشد . والسلام ( 15 )

آية الله حاج ميرزااحمد شيرازى

آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه در مقام بيان زوجه صالحه بودن همسرشان مى فرمودند : حاج ميرزااحمد شيرازى مى گفت خدا به تو سه نعمت بزرگ داده : پدرى آن چنان ، و استادى مانند حاج شيخ عبدالكريم ، و همسرى مانند دختر حاج محمدابراهيم خوانسارى .

از آية الله مصلحى سؤال شد كه اين حاج ميرزا احمد كيست ؟ فرمودند : همسر ايشان دخترعموى مادر آقا بوده ، و ايشان پدر آقاى سلطان شيرازى كه درسازمان حج مشغول انجام وظيفه هستند و جد جناب آقاى شريفى معاون حجة الاسلام والمسلمين رى شهرى است .

اينجانب از حضرت آقاى شريفى و پدر بزرگوارشان خواستم كه اطلاعاتى كه در مورد پدر و جدشان دارند در اختيار بگذارند تا در اين كتاب درج شود .

جناب آقاى سلطان شيرازى خواسته حقير را برآوردند و علاوه بر توضيحاتى كه ذيلا مى آوريم نوشته هايى شامل اجازات مرحوم آقا ميرزااحمد شيرازى و نامه مرحوم آقا سيدعبدالحسين لارى به ايشان ، و نيز بخشى از يك رساله در اختيار ماقرار دادند كه نمونه اى از آنها را نيز در پايان كتاب ملاحظه خواهيد كرد .

و اينك شرح حال آن بزرگوار از زبان فرزندش حضرت آقاى سلطان شيرازى :

آية الله حاج ميرزااحمد شيرازى

تولدش حدود سال 1296ه ق در قيروكارزين ( يكى از بخشهاى فيروزآباد فارس ) واقع شده .

پدرش از خوانين آن منطقه بوده و با اينكه مذهبى بوده اما به طلبه شدن فرزندش مايل نبوده ، اما آن قدر اين پسر علاقه به دروس دينى داشته كه مدتها هرروز قبل از اذان صبح نزد عالمى كه در آن نزديكى ها ( نه در خود محل ) بوده مى رفته و درس مى گرفته و قبل از طلوع آفتاب به خانه برمى گشته ، به طورى كه پدر متوجه اين رفت

و آمد نمى شده است .

مادر او روحانى زاده بوده است .

در شيراز تا حد اجتهاد درس خواند و مدت نه سال در معيت مجاهدعظيم الشان آية الله العظمى آقا سيدعبدالحسين لارى عنوان معين و مشاور داشت .

در جنگ با انگليسيها هم شركت كرد و ظاهرا يكى از فرماندهان دشمن راخود او كشته بود . سوار كار و تيرانداز ماهرى بود . حتى در سنين پيرى چند فرسخ راه رفتن براى او مشكل نبود و جسمى سالم داشت و كشاورز مجربى بود .

پس از جنگ ، به هندوستان ظاهرا تبعيد شد و در بمبئى بود ودر آنجا به اوگفتند يا تهران و تحت نظر زندگى كردن ، و يا يكى از ممالك ديگر را اختيار كن . اوحجاز را اختيار كرد ، و پس از موسم حج به ايران و قم آمد و در آن تاريخ هنوز حاج شيخ عبدالكريم حائرى رضوان الله عليه به قم نيامده بود و بعد از ورود آن مرحوم در خدمت ايشان بود .

بعد از چهل سالگى ازدواج كرد . همسرش علويه دخترعموى مادر مرحوم آية الله العظمى اراكى بود كه از اولاد سيدحسن واقف مدفون در نطنز كاشان بود .

مدتى با آية الله العظمى اراكى هم منزل بودند و كارى كرده بودند كه با خانواده آية الله اراكى محرم بودند .

مادر همسرش علويه اى بود بسيار متدين و محتاط ، چرخ ريسى مى كردو زندگى خود را اداره مى نمود و حتى از اموال دامادش كه ايشان هم بسيار محتاط بود استفاده نمى كرد . اين بانو مورد توجه خاص مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آية الله العظمى حاج شيخ ابوالقاسم قمى بود . درباره او گفته شده كه با اينكه از بلندى افتاده بود و گويا پايش سالم نبود هنگام احتضار

برخاست و به رسول خداصلى الله عليه وآله سلام كرد و سپس خوابيد و از دنيا رفت . در تشييع جنازه اومرحوم حاج شيخ و مرحوم شيخ ابوالقاسم قمى شركت و تابوت او را به دوش گرفتند و با اينكه در شاهزاده حمزه قم قبرى داشت مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمى قبر خود در شيخان قم را به او داد كه بعد از چهل سال حاج ميرزااحمدشيرازى هم در همان قبر به خاك سپرده شد .

حاج ميرزا احمد به فرزندش مى گفته براى حل مشكلات به زيارت قبر اين علويه برو و مى فرموده من اين كار را مى كنم .

همسر مرحوم حاج ميرزااحمد در سال 1373ه . ق يعنى يك سال قبل ازوفات شوهرش از دنيا رفته است .

حاج ميرزااحمد با بيگانگان به خصوص انگليس كه آن روز دشمن معروف مسلمانها بود سر مسالمت نداشت سالهاى سال خود او و خانواده اش به جاى شكركه سودش به بيگانگان مى رسيد از خرما و توت و مانند آنها استفاده مى كرد هميشه نام انگليسى را با پسوند ابليس پرتلبيس به زبان مى آورد و با دولت وقت هم كه دولت جائر بود مخالفت مى كرد از گندم دولتى استفاده نمى كرد و جداگانه گندم تهيه و در خانه نان تهيه مى نمود .

گاهى در روستاهاى اطراف قم منبر مى رفت و اگر پولى مى دادند پس مى دادو مى فرمود خرج مثلا حمام همانجا كنيد مدتى تحت تعقيب بود شبها در مسجدجمكران و روزها در همان اطراف زندگى مى كرد . جواز عمامه براى او آوردند ، جوازرا پاره كرد و گفت من از پهلوى ( رضاخان ) جواز عمامه بگيرم ؟

يك شب خادم مسجد جمكران از بودن ايشان در پشت بام مسجد بى اطلاع بوده ، درب مسجد را مى بندد و

مى رود ايشان قدرى عبادت مى كند و مى خوابد درخواب امام زمان را مى بيند كه مى فرمايد برخيز اذان بگو . عرض مى كند درب مسجد بسته است ، بايد از مسجد خارج شوم وضو بگيرم ( حوض خانه مسجدخارج مسجد بود ) حضرت مى فرمايد درب باز ست شروع مى كند در خواب به اذان گفتن : پس بيدار مى شود مى آيد مى بيند درب مسجد باز است .

از آية الله حاج شيخ عبدالكريم و آية الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى اجازه داشت كه متن اجازه ها در اختيار است .

با آية الله صدر و آية الله سيدمحمدتقى خوانسارى سالها هم مباحثه ، و به آية الله حجت خيلى علاقه مند بود ، و بعد از آمدن آية الله بروجردى به قم به درس ايشان حاضر مى شد .

در سال 1374 در سن 78 سالگى در قم درگذشت ، و با نظارت مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى در شيخان قم در قبر مادر همسرش كه چهل سال قبل درآنجا دفن شده بود دفن شد .

املاك پدرش كه گويا روستاى مستقلى بوده توسط قشقاييها غصب ، و سپس به تملك رضاخان پهلوى درآمده است و در اين باره شكايت كرد كه به جايى نرسيد .

سحرخيز بود و از پسرش خواسته بود كه هر روز بين الطلوعين در حالى كه پدر نماز مى خواند او نيم جزء از قرآن مجيد را بخواند . در تربيت فرزند مقيد بودو برى جبران محدوديتهايى كه براى آنها ايجاد مى كرد خود با اينكه سنش زياد بودهفته اى يكى دو بار آنا را به خارج شهر براى تفريح مى برد و احيانا خود او با آنان به بازيهاى مناسب مى پرداخت . دو روز قبل از فوت پسرش را وصى خود مى كندو تربتى به او مى دهد و مى گويد اين تربت خاصى است بايد در خانواده ما بماند توهم هنگام مرگ

به ديگرى بده و يك قدرى از همان تربت را براى لحظات آخر عمرخود قرار داده بود . در دقايق آخر ، دهان باز نمى كرد كه تربت را بخورد تا اينكه خوداشاره كرد كه تربت را بياوريد ، تربت را خورد و از دنيا رفت .

همه اموالش را در زمان آقا سيدعبدالحسين لارى به ايشان داد و به ورثه هم نوشت كه همه مال آقا است . آقا سيدعبدالحسين هم طبق نامه اى اموال را به خودايشان برگرداند متن اين دو نامه در اختيار است . ( 16 )

برادرها وبرخى ازدامادهاى ( شوهرخواهر ) آية الله العظمى اراكى

مرحوم حاج ميرزاآقا حدود صد سال عمر كرده و پس از اينكه همسر اول او از دنيارفته همسر دوم اختيار كرده ( از خانواده قائم مقام ) و پس از وفات او با مادرآية الله العظمى اراكى و نيز پس از وفات او با همسر چهارم خود ازدواج كرده است وازاين همسر چهارم اولاد نداشت . نتيجه اين ازدواجها آية الله العظمى اراكى وخواهرشان از يك مادر و سه برادر ايشان از مادر ديگر و يك يا چند خواهر ديگر است .

برادرهاى آية الله العظمى اراكى همه در زمان حيات ايشان از دنيا رفته اند .

در يادداشتهاى آية الله خرازى آمده : استاد بزرگوار آية الله العظمى اراكى فرمودند : من چند برادر ناتنى به نام آقايان : ميرزافتح الله ، ميرزاحسن و ميرزا حسين داشتم كه اينها پشت سر هم بودند سالى كه وبا آمده بود هر سه آنها به مرض وبامبتلا شدند مادرشان كه در اراك زندگى مى كرد خيلى نگران شده در هواى سرداراك از روى برفها به امامزاده سيدعلى در چهارفرسخى اراك مى رود و شفاى آنان رااز امامزاده بزرگوار طلب مى كند و هر سه آنها از مرض وبا شفا يافتند .

شوهر يكى از خواهران ( اين خواهر از

همسر دوم مرحوم حاج ميرزاآقا بوده است ) ناتنى آية الله العظمى اراكى مرحوم عمادالذاكرين از روحانيان و اهل منبر بود ( 17 ) وى پدر نويسنده معروف كاظم عمادى است كه نام سى و هفت تاليف چاپ شده او در كتاب مؤلفين كتب چاپى خانبابا مشار ج 5 ، ص 31 ياد شده است .

از آنجا كه مرحوم حاج ميرزاآقا به اين داماد خود كمكهاى شايانى كرده بود اوهم در مقابل در چند ماهى كه حاج ميرزاآقا به مكه مشرف شده و در اراك نبودآية الله العظمى اراكى را كه در آن تاريخ كودكى يازده دوازده ساله بود به تحصيل تشويق و مسير زندگى اين كودك را عوض كرد اين مطلب در بخش مربوط به تحصيلات آية الله العظمى اراكى ياد خواهد شد .

مرحوم عماد در اواخر عمر خود به تهران هجرت و همانجا از دنيا رفت .

ولادت و دوران كودكى آية الله العظمى اراكى

در تاريخ بيست و چهار جمادى الثانيه سال هزار و سيصد و دوازده هجرى قمرى ( برابر با 1273ه . ش ) در اراك ( كه در آن زمان به سلطان آباد و عراق معروف بود ) به دنيا آمد .

تا سن يازده - دوازده سالگى خود را مانند ساير كودكان گذراند در اين تاريخ پدر او به مكه مشرف شد و سفر مكه در آن زمان چند ماهى طول مى كشيد در اين چند ماه كه پدرش در اراك نبود شوهر خواهر او مرحوم عمادالذاكرين به منظورجبران خدمات و كمكهايى كه مرحوم حاج ميرزاآقا پدر همسرش به او كرده بود اين كودك را زير چتر تربيت خود قرار داد و او را به درس و مشق و تمرين خط تشويق و تحريص نموده و مسير تازه اى را جلوى پاى او باز كرد مرحوم عمادالذاكرين كه

ازخط بسيار زيبايى برخوردار بود از اين كودك و نوجوان خواست كه تمرين خط كرده و در نهايت گلستان شيخ سعدى را با خطى زيبا بنويسد و خودمقدارى از آغازگلستان را قلمى و در اختيار او گذاشت كه به پايان برساند آية الله العظمى اراكى گلستان را با خطى خوب تا پايان نوشت و هنگامى كه پدر از سفر مكه بازگشت اين نسخه گلستان را كه از هر سبد گل و ريحانى جالب تر بود خدمت پدر به عنوان تحفه اى به او تقديم كرد پدر كه تا قبل از اين سفر ، فرزند خود را مشغول كارهايى كه مقتضاى كودكى است ديده بود از اين اقدام بسيار بسيار جاذب متعجب گرديد .

آرى اولين استاد آية الله العظمى اراكى كه هم به او خط زيبا را آموخت و هم خط صحيح زندگى را براى او ترسيم كرد اين مرد بوده است و اولين نوشته اى كه ازآية الله العظمى اراكى در دست است همين نسخه گلستان سعدى مى باشد كه عكس برخى از صفحات آن را در پايان همين كتاب خواهيد ديد .

بله اين جملات توحيدى و ايمانى گلستان : منت خداى را عزوجل كه طاعتش موجب قربت است و به شكراندرش مزيد نعمت . هر نفسى كه فرو مى رودممدحيات است و چون بر مى آيد مفرح ذات . پس در هر نفسى دو نعمت موجودو بر هر نعمتى شكرى واجب .

از دست و زبان كه برآيد كز عهده شكرش به در آيد . . .

در كتاب عمر طولانى و پربركت آية الله العظمى اراكى هميشه ملموس و محسوس بود با گلستان شروع و به روضة من رياض الجنه ختم شد-رحمة الله عليه و رضوانه .

پى نوشتها

1 ) و شايد مصلح آباد فراهان .

2 ) شرح حال ايشان را در همين

بخش خواهيد خواند .

3 ) مراد ، آخوند محمد ابراهيم انجدانى است كه از علما و صلحاء اراك شمرده مى شد .

4 ) مير زينب نظرى . يادداشت حضرت آقاى سيد حسين اعظم واقفى .

5 ) صورت و ترتيب اين شجره نامه با آنچه آقاى سيد حسين اعظم واقفى در يادداشتى نوشته اند تفاوتهايى دارد . بنابراين نياز به مقابله و مقايسه و بررسى دارد .

6 ) به تعبير ديگر ، اين علويه از سادات امام جمعه نطنز است كه از سادات قرية السادات افوشته نطنزمى باشد .

7 ) شرح حال سيد حسن واقف را به قلم يكى از نوادگان ايشان در همين بخش خواهيد خواند .

8 ) نام دو محل در نطنز است .

9 ) مؤلف تاريخ نطنز در هفت جلد كه يك جلد آن چاپ شده است . توفيق ايشان را براى چاپ بقيه مجلدات از خداى منان خواستاريم .

10 ) اين احمد صاعدى شايد همان احمد صاعد وزير اصفهان در زمان يورش امير تيمور گوركانى بوده باشد .

11 ) اين تپه را حصارى خشتى و قديمى و ضخيم محصور مى نمايد كه در سنوات اخير قسمتى از حصارو آثار قلعه تخريب و بجاى آن مدرسه اى ساخته شده كه بايستى از اقدامات بعدى نظير آن جلوگيرى شود .

12 ) اين ضريح كه در سال 859 ه . ق به دستور سيد واقف ساخته شده در سال 1352 مورد دستبرد قرارگرفت كه خوشبختانه دزدان از آن طرفى برنبستند و ضريح بجاى خود برگردانده شد .

13 ) نياى خاندان اسعد واقفى . شرح احوال او تحت عنوان ميرزاآقا حكيم درتاريخ نطنز مندرج است .

14 ) از اين عبارت به خوبى استفاده مى شود كه خانقاه مزبور

مانند مدرسه علميه بوده ، نه مانند خانقاهها درزمان ما كه مجمع - به اصطلاح - درويشان است . ( استادى )

15 ) با تشكر فراوان از حضرت آقاى سيد حسين اعظم واقفى كه اين مقاله را براى چاپ در اين كتاب ، دراختيار ما قرار دادند .

16 ) با تشكر از برادر گرامى حضرت آقاى شريفى .

17 ) مرحوم ميرزا حسنعليخان ، صاحب كتاب «كنعان و كربلا» و تاليفات ديگر مانند «تلخيص بحار» كه مردى فاضل ، و از شعرا و وعاظ و منبريهاى معروف اراك بوده ، دايى همين عمادالذاكرين است .

همسر ، فرزندان و دامادهاى آية الله العظمى اراكى ( ره )

همسر ايشان

همسر ايشان ، صبيه مرحوم حاج محمد ابراهيم خوانسارى ، بانويى صالحه و هميشه مورد ستايش آية الله العظمى اراكى بود . ايشان چند سال قبل از رحلت آية الله العظمى اراكى درگذشت و با اينكه مرحوم آية الله العظمى اراكى سالها بود كه در هيچ مجلس ختمى شركت نكرده بودند و نيز در اين اواخر ، كهولت سن مانع ديگرى براى شركت ايشان در اينگونه جلسات بود . در عين حال در مجلس ترحيم اين بانوى مكرمه در مدرسه فيضيه حضور يافتند و از پيش آمد فوت اين همسر وهمدم بسيار متاثر بودند .

آية الله العظمى اراكى از همين بانوى گرامى سه پسر و شش دختر داشتند .

1- حاج محمد ابراهيم مصلحى كه در بخش هفتم اين كتاب ياد شد .

2- آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى . شرح حال ايشان در بخش شاگردان آية الله العظمى اراكى ذكر خواهد شد .

3- دكتر على مصلحى كه نيز در بخش هفتم اين كتاب ياد شد .

دامادها

1 . آية الله العظمى حاج سيد محمدتقى خوانسارى كه شرح حال ايشان در بخش يازدهم ذكر شده است .

ايشان با دو دختر از دختران آية الله العظمى اراكى ازدواج كردند . يعنى پس ازفوت يكى ، ديگرى به عقد ازدواج وى درآمد و اين دو ازدواج با شرايط خاصى كه داشته است يكى از نشانه هاى كثرت علاقه آية الله العظمى اراكى به آية الله العظمى خوانسارى مى باشد كه خود شرحى مفصل دارد .

2 . جناب حجة الاسلام آقاى سيدحاجى آقاى فرحى اراكى است كه در سال هزار و سيصدو سى هجرى قمرى ، از مادرى عفيف كه از خانواده محترمى بود و ازپدرى شريف به نام سيدنورالدين كه از سادات اصيل بود ، در محلى به نام كرهرودكه در حدود يك كيلومتر با اراك فاصله دارد و اكنون وصل به اراك

و جزو آن تلقى مى شود ، تولد يافت . اين بيت ، از سادات حسينى هستند كه نسبشان به امام زين العابدين عليه السلام فرزند عزيز امام حسين عليه السلام مى رسد .

نامبرده از اوان طفوليت به تحصيل علوم دينى رو آورد و چندين سال هم دراراك و سپس در قم با جديت به فراگيرى آن مشغول شد ، ولى در اثر اقدامات سياسى ضد پهلوى كه به خصوص همراه فرزندان متنفذ آية الله حاج آقا محسن اراكى داشت به وسيله دستگاه رضاخانى ، كه در مسير نقشه هاى ضد اسلام شياطين انگليسى عمل مى كرد ، دستگير شد و در بهار جوانى زندانى گشت و افزون بر يك سال را زير فشار شكنجه هاى گوناگون به سر آورد پس از آزادى از زندان در اثرپيامدهاى آن و مشكلات ديگر موفق نشد آن چنان كه بايد و شايد به تحصيلاتش ادامه دهد و از استعدادها و زمينه هاى موجود بهره لازم ببرد ولى در عين حال كه ازاشتغالات تحصيلش كاسته شد به اقدامات اجتماعيش افزوده گشت و در بسيارى از موارد به گرفتاران و درماندگان كمكهاى خداپسندانه كرد و از طرق مختلف آنها رايارى نمود و تا حد توان گره از كار آنها گشود كه طبعا ذخيره خوبى براى آخرتش خواهد بود .

نامبرده در سن بيست و دو سالگى ، يعنى سه سال پيش از زندانى شدنش به دست عمال رضاخان ، داماد آية الله العظمى اراكى شد و از بزرگترين صبيه ايشان داراى سه پسر و دو دختر گشت ، پسران به ترتيب :

سيدعلى ( مرتضى ) متولد هزار و سيصد و هفده شمسى هجرى يا هزارو سيصد و پنجاه وهفت قمرى .

و سيدمحمدحسين كارمند بازنشسته و متولد هزار و سيصد و بيست و چهارشمسى .

و سيد محمدمهدى مهندس شاغل

و متولد هزار و سيصد و پنجاه و يك شمسى مى باشند .

فرزند اول پس از طى دوران دبستان و دبيرستان با توفيق الهى و در اثرارشادات مرحوم آية الله حاجى شيخ عباس تهرانى اعلى الله درجاته ، به حوزه علميه مباركه قم پا نهاده و راه سپرده و پس از گذراندن مراحل سطح و خارج به تتبع و تحقيق و تدريس علوم اسلامى اهتمام ورزيده است و از محضر اساتيد گرانمايه و درجه اول حوزه ، آيات عظام : خمينى ، گلپايگانى ، آملى ، طباطبايى و . . . استفاده برده است و در اين مدت كتابهايى هم تاليف يا تدوين نموده است كه برخى از آنهامانند «تحريرالاصول كه تقريرات درسهاى اصول آية الله العظمى آقا ميرزا هاشم آملى مى باشد ، به چاپ رسيده است ، و نيز رساله «لباس مشكوك كه تقرير آية الله بهارى همدانى از درسهاى فقه آية الله العظمى حجت مى باشد با تصحيح و تذييل ايشان چاپ شده است و نيز كتاب «دين و وجدان كه مجموعه نفيس و سودمندى از جلسات دينى و معنوى آية الله حاجى شيخ عباس تهرانى رحمة الله عليه مى باشدتوسط ايشان به قلم روز درآمده و چاپ گشته است ، همچنين تاليفات ديگرى مانند «بررسى و تحقيق پيرامون نهضت حسينى و «مصطلحات الفقه كه تقريباهمه اصطلاحات رايج در سرتاسر فقه را كه حدود هزار و پانصد اصطلاح است فرا مى گيرد . ( 1 )

3 . داماد ديگر ايشان مرحوم حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ قوام اسلامى جاسبى فرزند حاج ملا حسين جاسبى .

حاج ملا حسين كه قريب صدوده سال عمر كرد ، مردى بود روحانى ، پارساو خدمتگزار . سالها در يكى از روستاهاى جاسب به ترويج و نشر معارف اسلامى و ارشاد مؤمنان مشغول بود

و در همانجا در امامزاده اى مدفون گشت .

مرحوم حاج شيخ قوام از علما و دانشمندان حوزه علميه قم بود كه مقدارى از زمان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم ( ره ) را هم درك كرده بود و اخيرا از ملازمان درس مرحوم آية الله العظمى نجفى مرعشى بود و در ايام تبليغ منبر مى رفت و منبرهاى سودمندى داشت . تابستانها نيز در زادگاه خود ( جاسب ) مى رفت و ضمن سركشى به آب و ملك مختصرى كه در آنجا داشت به ترويج و تبليغ و اقامه نماز جماعت مى پرداخت . در سال 1366 در سن قريب به هفتادسالگى از دنيارفت و در مقبره اى در قبرستان باغ بهشت قم مدفون گشت .

آثار چاپ شده او از اين قرار است :

1- صراط المؤمنين .

2- شرح و ترجمه رساله حقوق حضرت سجاد عليه السلام 3- كرامات حضرت معصومه عليهاالسلام .

4- بشارة المؤمنين .

كتاب بشارة المؤمنين در تاريخ قم و قميين كه در سال 1394 هجرى قمرى تاليفش به پايان رسيده و گويا در همان سال هم چاپ شده باشد كتابى است سودمند و شامل برخى فوائد .

اين كتاب شامل سه بخش است :

1- چهل روايت راجع به زمين و اهالى قم .

2- پانزده كرامت از كرامات حضرت معصومه سلام الله عليها .

3- ذكر بيش از پانصد نفر از علما و محدثان قم .

مرحوم حاج شيخ قوام نوشته هاى ديگرى نيز دارد كه به چاپ نرسيده است .

4 . داماد ديگر ايشان مرحوم آقا جعفر اشراقى ، نوه دخترى مرحوم حاج ميرزامحمد ارباب است .

وى مردى بود تحصيل كرده ، متدين ، فاضل ، ادب دوست و حشر و معاشرت او بيشتر با علما و فضلا بود .

سالها در بانك ملى قم به عنوان امين صندوق خدمت

مى كرد و از چهره هاى مردمى و خوش نام و خدوم محسوب مى شد و همه طبقات از بازارى و كشاورز واهل علم براى او احترام خاصى قائل بودند .

آرى صفات حميده و زيركى و نكته دانى و خوش بيانى را از جد خود مرحوم ارباب و دايى خود مرحوم آقا ميرزا محمدتقى اشراقى به ارث برده بود .

يك سال قبل از پيروزى انقلاب از دنيا رفت و در مقبره اى در قبرستان باغ بهشت قم به خاك سپرده شد .

5 . آخرين داماد مرحوم آية الله العظمى اراكى ، آية الله حاج شيخ عليرضا الهى قمى دام عزه از فضلا و اساتيد حوزه علميه قم مى باشند .

ايشان از شاگردان مرحوم آية الله العظمى اراكى و ديگر اعاظم حوزه علميه قم هستند و نوشته هايى در فقه و اصول دارند كه نياز به تنظيم و ترتيب دارد .

متاسفانه شرح حال ايشان در كتابهاى مربوط به قم و حوزه علميه قم نيامده ، و تقاضاى ما را در مورد نوشتن شرح حالى براى خود نيز اجابت نكردند ، از اين رو به همين چند سطر اكتفا شد .

پى نوشت

1 ) اين شرح حال خلاصه اى از نوشته حجة الاسلام والمسلمين فرحى است كه به درخواست ما نوشتند .

دوران تحصيل و اساتيد آية الله العظمى اراكى

دوران تحصيل

دوران تحصيل ايشان كه به درس اساتيد حاضر مى شدند حدود سى سال است كه نيمى از آن را در اراك يعنى تا سال 1340 كه به قم هجرت نموده و نيمى را در قم يعنى تا سال 1355 كه آية الله العظمى حائرى رحلت كرده است ، بوده اند البته اين باستثناى حدود پانزده سال حضور در درس آية الله العظمى آقا سيدمحمدتقى خوانسارى پس از رحلت آية الله العظمى حائرى است كه شركت در اين درس به خاطر تكريم و احترام مرحوم آية الله العظمى خوانسارى بوده ، وگرنه اين دو بزرگوارهم مباحثه بوده اند نه استاد و شاگرد . ( 1 )

همانطور كه قبلا گفته شد اولين استاد ايشان را بايد مرحوم عمادالذاكرين بدانيم .

البته ظاهرا قبل از مرحوم عماد ، سواد فارسى و قرائت قرآن و عم جزءو غيره را نزد برادر حاج آقا صابر ( 2 ) كه پيرمردى نورانى بوده و از كرهرود ( 3 ) به اراك مى آمده آموخته است مرحوم آية الله العظمى اراكى از خاطرات آن دوره نقل مى كردند كه اين پيرمرد قرآن كوچكى داشت كه از روى آن قرائت مى كرد و هنگام قرائت قرآن ، اشك از ديدگان او جارى و قطرات اشك از محاسن او به دامنش سرازير مى شد هنيئالا رباب النعيم يغيمهم .

مقدمات علوم حوزوى مانند صرف و نحو و نيز سطح فقه و اصول را خدمت مرحوم حاج شيخ جعفر شيثى كه از شاگردان دوره اول مرحوم آية الله العظمى حائرى بوده است خوانده اند .

ومقدارى هم از درس مرحوم آقا شيخ عباس ادريس آبادى استفاده نموده اند .

و پس از تمام كردن درسهاى سطح به درس خارج آية الله العظمى حاج شيخ محمدسلطان العلما حاضر شدند و تقريرات درس ايشان

را نوشتند .

و همچنين مدتى هم از محضر درس مرحوم حاج آقا نورالدين اراكى استفاده كرده اند .

و پس از ورود آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى به اراك ( سال 1332 ) در زمره اولين شاگردان ايشان در آمدند و تا سال 1340 در اراك و تاسال 1355 در قم از محضر اين استاد عظيم الشان بهره بردند .

اساتيد ايشان در دروس حوزوى

1- آية الله آقا شيخ جعفر شيثى ( رحمة الله عليه )

اين بزرگوار از اتقياء و افاضل ، و از شاگردان آية الله العظمى حائرى بوده است . آية الله العظمى حائرى دوبار از عتبات به اراك آمده و هر بار هشت سال در آنجاماندگار شده اند بار اول از سال 1316 تا 1324 بوده بار دوم سال 1332 تا 1340 . حوزه اراك كه از اطراف هم براى تحصيل به آنجا مى آمدند در اين سفر دوم تاسيس شده است .

مرحوم آية الله شيثى در سفر اول از محضر آية الله العظمى حائرى استفاده كرده بود و در جلسات درس خود آنقدر از اين استاد تمجيد مى كرد كه شاگرد خودآية الله العظمى اراكى را شيفته او نموده بود .

براى اثبات مراتب فضل و علم اين استاد همين كافى است كه طلبه اى مانندآية الله العظمى اراكى سطوح مانند رسائل و مكاسب را نزد او خوانده است آية الله العظمى اراكى در يكى از مصاحبه هايشان فرموده اند :

من نزد مرحوم شيخ جعفر درس خوانده ام او در تقوى و ورع شخص بى نظيرى بود در مدرسه سپهدار درس مى گفت . محصلين در سطوح مختلف ازصبح تا غروب آفتاب ، نزد او مى آمدند و تحصيل علم مى كردند .

وى عقيده داشت در اوايل كه طلبه دروس ابتدايى را مى خواند بايد به رساله عمليه فارسى رجوع كند وبعد ازآنكه به دروس متوسطه حوزه رسيد به رساله عمليه عربى مراجعه نمايد و اين را از امور لازم براى محصلين علوم دينى

مى دانست .

و گواه ديگر فضل او استفاده چند ساله از درس مرحوم آية الله العظمى حائرى است .

ديگر اينكه كتاب دررالاصول مرحوم آية الله العظمى حائرى چاپ سنگى سال 1338 توسط ايشان و شاگردش آية الله العظمى اراكى مقابله و تصحيح شده است .

مناسب است يادآورى شود كه «شيث پيغمبرعليه السلام نام يكى از روستاهاى اراك است .

در كتاب «گزارشنامه آمده است : اين ده در منتهى اليه «چرا» ( 4 ) واقع است . نزديك به ده تپه مانندى است كه مى گويند قبر شيث پيغمبر است . مالك قديم ده مى گفت يك وقت كارگر زيادى از دهات خبر كردم و ديك و ديك برى بر پا كرده مى خواستم به اسرار تپه شيث پيغمبر پى برده ، ولى شبانه برفى سنگين آمد و حتى راه مراودت به شهر هم قطع شد به زحمت بعد از چند روز خود را به شهر رساندم .

خود اهالى لغت شيث پيغمبر را شيز ( بازاء ) پيغمبر تلفظ مى كنند .

آقازاده حاج شيخ جعفر شيثى سالها قبل در قم با مجله مكتب اسلام همكارى مى كرد و سپس به تهران منتقل شد .

2- آية الله آقاى حاج شيخ عباس ادريس آبادى رحمة الله عليه

آقاى دهگان در كتاب گزارشنامه مى نويسد :

آقا شيخ عباس مدرس مشيدى بن حاج شيرعلى از مردم ادريس آباد يا شازندفعلى مدرس مدرسه آقا ضياءالدين بودند ، گمان نمى كنم كسى از فضلاى اين شهرستان باشد كه در مدرس آقا شيخ عباس زانوى ارادت به زمين نزده و گوش به تقريرات ايشان نداده باشد . از تبصره علامه تا به مكاسب و فرائد ( رسائل ) شيخ انصارى روى ميز كوچكش روى هم چيده بود .

با لحن خاص خود نسبت به شاگردها مهربانى مى كرد و انس مى گرفت . حقاسطوح مربوطه را خوب مى گفت . نويسنده سطور ( آقاى دهگان ) هم چند سالى ازتاريخ

35 تا 38 در محضر ايشان نشسته و از معالم ايشان كسب معلومات نموده وقاعده دخول و خروج مطالب را از راه قواعد و قوانين آن مرحوم فرا گرفته است .

پاره اى از شاگردها نسبت خارق عادات به وى مى دادند و او را از مردان وارسته مى دانستند .

در آخر عمر آن مرحوم به ديدنش رفتم چشمى باز نمود و گفت حالا شى ( چى ) شد اى ( اين ) شى ( چى ) بيد ( بود ) . آرى :

يك چند به كودكى به استاد شديم يك چند ز استادى خود شاد شديم پايان سخن نگر كه آخر چون شد از خاك بر آمديم و بر باد شديم

در كتاب «نامداران اراك گويد :

آشيخ عباس مدرس مشيدى فرزند حاج شيرعلى از مردم شازند . وى از علماو دانشمندان و فقهاى عصر خود ، و مدرس حوزه علميه ( مدرسه ) آقاضياءالدين اراك بوده است .

3- آية الله حاج شيخ محمد سلطان العلما

متولد در اراك سال 1296ق و متوفا در اراك سال 1382ق .

گفته مى شود كه پدر ايشان مغازه كباب پزى داشته است و از اين رو برخى ازافرادى كه اخلاق اسلامى نداشته اند هنگام عبور از در خانه مرحوم سلطان به همراهان خود مى گفته : كه بوى كباب مى آيد و از اين راه مى خواسته مرحوم سلطان را تحقير كند ( نعوذ بالله من الشيطان والنفس ) .

در مقابل ، صفاى نفس شخصيت ديگر قابل ذكر است .

پدر مرحوم سلطان به نجف مشرف مى شود و سراغ پسرش را مى گيرد كسى او را نمى شناسد اما وقتى سراغ پدر آقاى ستوده ( آية الله حاج شيخ محمدتقى ستوده از اساتيد معروف حوزه علميه قم ) را مى گيرد زود او را مى شناسند و معرفى مى كنند ، پدر آقاى سلطان

به وى مى گويد چرا پسرم را نشناختند و ترا شناختندپاسخ مى دهد چون من اهل مزاح و شوخ طبعم همه جا معروف مى باشم اما پسرشما مردى ملا و باسواد است من كجا و او كجا . اين است اخلاق اسلامى كه انسان خود را كوچك و ديگران را تكريم و احترام كند «من تواضع رفعه الله . »

آقاى دهگان در تاريخ اراك مى نويسد در بهمن ماه 1341 آقاى آقاشيخ محمدسلطان از دنيا رفت و تا حدود صد جلسه ياد بود به عنوان فاتحه در مساجدبراى ايشان گذاشته شد .

از شاگردان مرحوم آخوند ملامحمدكاظم خراسانى صاحب كفاية الاصول و ميرزامحمدتقى شيرازى است و حدود پنجاه سال در اراك به تدريس علوم حوزوى مشغول بوده است .

مرحوم آية الله العظمى اراكى تقريراتى از درس ايشان دارند كه در بخش تاليفات ايشان معرفى مى شود .

از تاليفات چاپ شده ايشان حاشيه اى بسيار مفصل و علمى بر كفاية الاصول استادش مى باشد كه در سالهاى حدود 1370 تا 1378 در هفت جلد در اراك چاپ شده است .

جلد چهارم و جلد پنجم و جلد هفتم هر كدام يك جزوه به عنوان ملحقى دارد كه بنابراين جمعا ده جلد مى شود و نيز حاشيه اى بر حاشيه آخوند خراسانى براصاله الصحه رسائل شيخ انصارى دارد كه جزء يازدهم ده جلد قبل به حساب مى آيد و در سال 1378 در اراك چاپ شده است .

و در برخى كتابها آمده كه ايشان حاشيه بر شرح منظومه سبزوارى هم دارد كه چاپ نشده است .

4- آية الله حاج آقا نورالدين عراقى

متولد 1278ه . ق در اراك و متوفاى 1341 در اراك .

استاد او در اراك ملامحمدامين متوفاى 1310 بوده كه تقريرات درس اين استاد يكى از تاليفات آقا نورالدين است .

پس از اينكه تحصيلات خود را در اراك تكميل كرد به حوزه نجف

اشرف مشرف و هفت سال مشغول تحصيل بود و از درس ميرزاحبيب الله رشتى و آخوندملا على نهاوندى وآخوند خراسانى وحاج ميرزاحسين طهرانى نجل حاج ميرزاخليل طهرانى استفاده كرد و از دو استاد خود ( آخوند خراسانى و حاج ميرزا حسين ) به اجازه اجتهاد مفتخر گشت در اجازه حاج ميرزا حسين به اين عبارات از او تمجيدشده : «العالم العامل الفاضل و المحقق المدقق الكامل ، البحرالمواج و السراج الوهاج و خاتمة فضلاءالمتبحرين البالغ من التحقيق غايته و من التدقيق منتهاه . . . . »

و در اجازه آخوند خراسانى . با اين عبارات : «العالم العامل و الفاضل الكامل العلامة المحقق و الفهامة المدقق عمدة ارباب التحقيق و زبدة اصحاب التدقيق ذى النفس الزكية و الاخلاق المرضية عين الانسان بل انسان عين الانسان . . . . »

آن مرحوم پس از هفت سال اقامت در نجف اشرف به اراك مراجعت كرده و به عنوان يكى از بزرگترين علماى آن سامان مشغول تدريس و ترويج دين گشتند .

مرحوم حاج شيخ محمدتقى بروجردى صاحب تاليفات فراوان از جمله ده رساله اى كه به نام «العشرات مكرر به چاپ رسيده است ، سالها با مرحوم آقانورالدين بوده و درباره او مى نويسد : ايشان داراى مراتب اجتهاد و مرجعيت عمده بودند و داراى زهد ، تقوا ، ورع ، و هر روزى قريب پنجاه استفتاء از ايشان مى شدبدون مراجعه تمام را جواب مى نوشت صبح جواهر درس مى گفت وبعد از آن شرح اصول كافى ملاصدرا مباحثه مى كرد و عصر ، اصول خارج فرائدالاصول را موردبحث قرار مى داد . حالات عجيبه از ايشان مشاهده مى كردم و در خلوت و جلوت حضور ايشان بودم و طبعم چنان بود كه اين گونه مردان بزرگ را كه مى يافتم خود راتابع او قرار داده و انس مى گرفتم و از ايشان

بسيار استفاده روحى و معنوى نموده تاآنكه آقاى آية الله حاج شيخ عبدالكريم يزدى به عراق ( اراك ) تشريف آوردند . سفردوم ورود ايشان با خروج آقاى سيدنورالدين به سفر اسلامبول مصادف شد . . . .

از آية الله العظمى اراكى نقل شده : شوهر خواهر مرحوم آية الله آقا نورالدين كه از موثقين بود نقل كرد كه : خواهر آقا نورالدين به ايشان مى گويد : شنيده ام كه حاج آقا صابر ( 5 ) فوت شده است آقا نورالدين مى فرمايد : درست نيست . به ايشان مى گويند : به چه دليلى اين سخن را مى گويد ؟ ايشان مى فرمايد هر مؤمنى كه از دنيامى رود فرشته اى مرگ او را اعلام مى كند و من چنين چيزى از فرشته نشنيدم طولى نكشيد كه معلوم شد سخن حاج آقا نورالدين صحيح بوده است .

در يادداشتهايى كه از آية الله العظمى اراكى به جاى مانده آمده است : روزشنبه نهم شعبان المعظم سال 1337 كه شش روز از فوت مرحوم آية الله طباطبايى ( صاحب عروه ) اعلى الله مقامه گذشته بود در محضر و مجلس درس آقاى آقانورالدين عراقى حاضر بودم و اين حكايت را از او شنيدم كه مرحوم جنت مكان آخوند ملاعلى نهاوندى رحمة الله عليه ( ظاهرا صاحب تشريح الاصول ) ازشاگردهاى مرحوم شيخ انصارى بود و گفت من در چند دفعه با جناب ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه همسفر شدم و اتفاق صحبت و مذاكره علميه در ميان آمدو به طورى مطالب او در نظرم بلند آمد كه با خود گفتم اگر ايشان مجتهد است ماهامجتهد نيستيم و لذا بنا را بر تقليد او گذاشتيم و همراهان من كه در درس شيخ انصارى رفيق من بودند چون از اين مطلب آگاه شدند مرا ملامت

نمودند ولى به خرج من نرفت تا آنكه سفر زيارت حضرت ثامن الائمة -عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحية والسلام- پيش آمد در بين راه هم بعضى رفقا چون مرا بر تقليد ميرزاديدند ملامتها كردند و ابدا حرف آنان در من تاثير نكرد تا آنكه وارد مشهد مقدس شدم و جناب آقاى حاج ميرزانصرالله را كه ملا و رئيس آن مكان شريف بود ملاقات نمودم . آقاى آقا نورالدين فرمودند اين حاج ميرزانصرالله از شاگردهاى شيخ انصارى نبود و لكن در پايه علمى در مرتبه بسيار شامخى بوده به طورى كه در سفر عتبات باجناب ميرزاى شيرازى مذاكره علميه مى نمايد و ميرزا را در هم مى پيچاند كه بعضى گفتند ميرزا در آن مجلس به لسان حال صداى هل من ناصرش بلند شد .

الحاصل بعد از چند بار صحبت علمى كه بين آخوند ملاعلى و حاج ميرزانصرالله اتفاق مى افتد حاج ميرزانصرالله مى گويد تا حال من معتقد به ملايى شيخ انصارى نبودم ولى اين شخص يعنى آخوند ملاعلى مرا درباره شيخ معتقدساخت و فهميدم كه شيخ در ملايى در مرتبه بسيار بلندى بوده است .

بعضى از حاضرين به حاج ميرزانصرالله مى گويند آيا اين شخص يعنى آخوندملاعلى مجتهد است يا نه او پاسخ مى دهد كه از امرى بديهى سؤال مى كندمى گويند او خود را مجتهد نمى داند و فعلا مقلد است نظر شما چيست مى فرمايداگر چنين كند حرام بين كرده است . . . . ( 6 )

آقاى آقا نورالدين مى گفت آخوند ملاعلى دوره اصول را در شش ماه درس مى گفت و من يكدوره حاضر شدم و تمام آن را نوشتم و الآن هم دارم . . . .

5- مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى

استاد نهايى آية الله اراكى

استاد نهايى آية الله اراكى كه بيست وسه سال در درس او

حاضر مى شده مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى متولدحدود1280ق است .

قبلا مطالبى پيرامون اين شخصيت عظيم اسلامى تا ورود به قم نوشتيم دراينجا نيز به قسمتهاى ديگر اشاره مى كنيم .

آية الله اراكى قدس سرهم مى فرمودند : آقاى شيخ عبدالكريم شخصيتى است كه هم حدوثش به خرق عادت بوده و هم بقائش . آنگاه براى اثبات مطلب اول جريان اولاد دار نشدن پدر ايشان و همان قصه را كه قبلا ياد شد نقل مى كردند . و سپس متعرض مطلب دوم شده و جريانى را كه آية الله حاج سيدحسن فريد اراكى نقل كرده اند و قبلا ذكر شد ، بيان مى كردند .

آية الله العظمى حائرى به خاطر مقامات بلند علمى و فقهى كه كسب كرده بودپيش از سفر دوم به ايران در رديف مراجع بزرگ تقليد آن روز قرار گرفته بود به طورى كه مرحوم آقاميرزا محمد تقى شيرازى احتياطات خود را به او ارجاع مى داد .

از آية الله العظمى آقا سيدجمال گلپايگانى نقل شده كه فرمود : با آقاى حاج شيخ عبدالكريم در ترن ( قطار ) سامرا همسفر بوديم كه ايشان مى خواست به ايران برود من به ايشان گفتم شما از كسانى هستيد كه بعد از آقاى شيرازى مشار بالبنان مى باشيد چرا به ايران مى رويد ؟ ايشان گفتند : من نمى خواهم مرجع شوم مى خواهم بروم ايران ( 7 ) اگر از دستم بر آيد خدمتى به اسلام و مسلمانان بكنم .

آية الله العظمى حائرى دلداده اهل بيت عصمت و طهارت و به خصوص حضرت سيدالشهداعليه السلام بود حتى افتتاح درس خود را هم با مرثيه و سوگوارى امام حسين عليه السلام آغاز مى كرد در كتاب آيينه دانشوران آمده است :

جاى تدريس آية الله العظمى حائرى مدرسه فيضيه و در زمستانها مسجدعشقعلى است . كيفيت آن اين است كه خست يكى از محدثان محترم -كه امروزمخصوص بدين

دو نفر : يكى آقا جواد قمى و ديگرى آقا شيخ ابراهيم صاحب الزمانى است- بر پا مى ايستد و از فضايل و مناقب و خطب نهج البلاغه و مراثى آل محمد صلى الله عليه و آله را بيان مى كند و سپس حضرت آية الله به منبرمى روند و درس را شروع مى كنند .

آية الله حاج آقا مرتضى حائرى نوشته اند :

تمام شبهاى دهه عاشورا درمدرسه فيضيه اقامه مجلس روضه خوانى مى نمودو آن روضه بانى داشت . . . و ايشان بعد از اداى فريضه مى آمدند در ايوان حجره مجاور پله هاى كتابخانه مى نشستند و تا آخر مجلس هر شب حضور داشتند . . . و ظاهرا از شب هفتم بعد از روضه شروع به نوحه و سينه زدن مى شد و نوحه را به زبان عربى مى خواندند و يكى از نوحه خوانها آقاى حاج آقا يحيى اسلامبولچى ( ازعلماى فعلى تهران ) بودند و شب عاشورا دسته طلاب از مدرسه حاج سيدصادق مى آمد به مجلس روضه و در معيت ايشان ظاهرا به صحن كهنه مى رفتند و سينه مى زدند . در روز عاشورا دسته طلاب از مدرسه رضويه شروع مى شد و در معيت آن مرحوم به صحن شريف مى آمدند و ايشان جلو غير سادات و عقب سادات بودند تازمانى كه به خاطر كسالت درد سينه ناچار جلو همه دسته ها بايد باشند .

مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى در شب 17 ذيقعده سال 1355ق از دنيا رفت با اينكه در آن ايام از طرف رضاخان اجتماعات دينى ممنوع بود تشييع بسيار باشكوهى از پيكر آن مجسمه تقوى و ديانت انجام شد و نماز برايشان به امامت آية الله حاج سيدفخرالدين قمى ( نواده دخترى ميرزاى قمى ) كه مورد احترام همه حوزويان بود خوانده شد و در حرم كريمه اهل بيت همانجا كه ازهمان

روز تا كنون مزار مؤمنان است دفن گرديد .

آقازاده ايشان مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى مى نويسد :

جناب سيدفاضل محترم و رفيق و فى صفى ، آقاى حاج سيدعلى لواسانى كه آن موقع در نجف اشرف بودند و قبلا چندى در قم بود و به ايشان علاقه معنوى دارند همان موقع در خواب مشاهده مى كنند كه مردم به طرف دروازه نجف مى روند يعنى مردم نجف براى استقبال يك جنازه اى به طرف بازار بزرگ و جانب دروازه مى روند ايشان مى پرسند به چه مقصدى بيرون مى رويد ؟ مى گويند : جنازه حاج شيخ عبدالكريم را مى آورند -قريب به اين مضمون- فردا كه ايشان به صحن مولا اميرالمؤمنين عليه السلام مى آيند مى بينند كه بعضى از طلاب صحبت قم را مى كنندوراجع به دستگاه ايشان مذاكره مى كنند ايشان مى پرسد به چه مناسبت اين صحبت را مى كنيد ؟ مى گويند مگر خبر ندارى كه آقاى حاج شيخ در قم فوت شده اند .

مرجع بزرگوار آية الله سيدصدرالدين صدر كه از تلامذه ايشان بوده اشعارى درسوگ ايشان سرود كه مصراع آخر آن كه شامل ماده تاريخ وفات هم هست اين است :

لدى الكريم حل ضيفا عبده ( 1355 ) ( 8 )

آثار و بركات آن وجود مبارك

1- تاسيس حوزه علميه قم .

2- تربيت شاگردان كه تعدادى از آنها از مراجع تقليد و فقها و علماى بزرگ جهان شيعه شدند .

3- فرزندى مانند مرحوم آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى كه از جهات مختلف و به خصوص علم و تقوى نسخه ثانى پدر بود .

4- تاسيس بيمارستان براى استفاده عموم ، بناى خانه هاى متعدد براى سيل زدگان ، بناى طبقه فوقانى مدرسه فيضيه ، تاسيس كتابخانه مدرسه فيضيه و بناهاى عام المنفعه ديگر .

5- تاليفات بسيار گرانقدر . در اين باره آنچه در كتاب آية الله كريمى جهرمى آمده ، با مختصر دخل و تصرف مى آوريم .

تاليفات

1- كتاب الصلاة . فقه استدلالى است خالى از حشو و زوائد .

آية الله العظمى اراكى فرموده اند تصحيح اين كتاب به عهده ايشان و آية الله العظمى گلپايگانى بوده است و آية الله العظمى اراكى فرموده اند در بعضى موارد عبارت ، عبارت من است و مرحوم حاج شيخ مى فرمودند از من بهترنوشته اى . و نيز برخى عبارات دورو حاشيه هاى ( منه ) آن از آية الله اراكى است .

آقاى اراكى نيز از حاج شيخ نقل كرده اند كه فرمود : اوقاتى كه در نجف بودم روزى مرحوم آقاى آخوند خراسانى به منزل ما تشريف آوردند نوشته هايى را ديدندكه در طاقچه است . پرسيدند اينها چيست ؟ گفتم : صلاة است ايشان قدرى به آن نگاه كردند و خيلى خوششان آمد و تعريف كردند .

و نيز آقاى اراكى نقل كردند كه مرحوم آية الله العظمى بروجردى فرموده : كتابى به اين پر مغزى و كم لفظى نديده ام .

و از برخى از شاگردان آية الله بروجردى نقل شده كه روزى ضمن اينكه مى خواستند اشكالى بر مطلبى از كتاب الصلاة حاج شيخ وارد كنند اول كتاب راستايش كردند و فرمودند : كمتر ديده ام كسى چنين مطالب

پيچيده اى را در عباراتى كوتاه و سهل التناول نوشته باشد و آن گاه اشكالشان را مطرح كردند .

2- كتاب النكاح

3- كتاب الرضاع

4- كتاب الارث

5- دررالاصول

كتاب دررالاصول در عصر خود مرحوم آقاى حائرى مورد توجه اعلام ازقبيل مرحوم شيخ زين العابدين گلپايگانى و مرحوم حاج شيخ محمدحسين غروى كمپانى بوده است .

آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نوشته اند : «آن موقعى كه مرحوم والد در قم بودند ودرس اصول وفقه خارج مى فرمودند وشاگردان فاضلى مانند آقاى خوانسارى مرحوم ( آقا سيدمحمدتقى ) و آقاى خوانسارى حاضر مدظله ( آقا سيد احمد ) دردرس حاضر مى شدند و مخلص در سنين قبل ازبلوغ بودم شنيدم آقا شيخ زين العابدين از علماى درجه اول شيعه مى باشند و بر درر مرحوم والد هم اشكالاتى نموده اند و در حاشيه درر نوشته اند و آنچه به نظرم مى رسد مرحوم والد با كمال احترام بر منبر تدريس ، اسم ايشان را مى برد و متعرض اشكال معظم له مى شدند . »

مرحوم آقاى كمپانى هم در كتاب نهاية الدراية ( حاشيه كفاية الاصول ) به برخى از مطالب درر اشكال كرده اند و از حاج شيخ به عنوان «بعض الاجلة يادكرده اند آية الله العظمى اراكى در درس اشكالات ايشان را پاسخ مى دادند و به گفته برخى از فضلا تعبير ياد شده در كلام مرحوم كمپانى را براى مرحوم حاج شيخ كم و كوچك مى دانستند .

مرحوم آية الله آقا ميرزا محمود آشتيانى تعليقه و شرحى بر درر دارند كه چاپ شده است .

آية الله العظمى گلپايگانى نيز تعليقه اى بر درر دارند كه چاپ شده است .

آية الله العظمى اراكى تير تعليقه اى بر درر دارند كه چاپ شده است .

آية الله شيخ محمدكاظم شيرازى صاحب بلغة الطالب ( حاشيه مكاسب ) تعليقه اى بر درر دارند كه در تاليفات ايشان ياد شده است .

آية الله حاج شيخ محمدثقفى نيز تعليقه اى بر درر دارند

كه چاپ شده است .

6- تقريرات درس مرحوم سيدمحمد فشاركى .

7- حاشيه عروة الوثقى .

8- حاشيه انيس التجار ملا مهدى نراقى .

9- رساله عمليه .

10- سؤال و جوابهاى فقهى چاپ نشده .

11- حاشيه بر رساله ارث و نفقه الزوجه مرحوم حاج ملاهاشم خراسانى صاحب منتخب التواريخ .

تقريرات درسهاى آية الله العظمى حائرى

1- تقريرات بحث صلاة تاليف آقا ميرزامحمود آشتيانى در سه جلدچاپ شده .

2- تقريرات بحث نكاح تاليف آقا ميرزا محمود آشتيانى در يك جلدچاپ شده

3- تقريرات بحث ارث تاليف آية الله العظمى اراكى در يك جلد چاپ شده .

4- تقريرات مكاسب محرمه و بيع و خيارات تاليف آية الله العظمى اراكى درچهار جلد چاپ شده است .

5- تقريرات دوره اصول تاليف آية الله العظمى اراكى در دو جلد در دست چاپ است .

پى نوشتها

1 ) آية الله العظمى اراكى فرموده اند : در اوائل ورود به قم به اتفاق آقا شيخ احمد يزدى در مجالس درس اخلاق حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى شركت مى كردم و ايشان اصرار داشت كه در درس فقه ايشان نيزحاضر شوم و مى فرمودند كه يك دوره فقه به سبك نوينى نوشته ام اما من عذر آوردم كه با وجود آقاى حاج شيخ عبدالكريم و اشتغال به درس ايشان جمع بين هردو ممكن نيست . بنابراين مرحوم حاج ميرزا جوادآقا فقط استاد اخلاق ايشان بوده اند .

2 ) در بخش سوم اين كتاب ياد شد .

3 ) كرهرود در گذشته قدرى با اراك فاصله داشته ولى اكنون داخل شهر اراك است .

4 ) چرا ، نام يكى از دهستانهاى پر بركت اراك است .

5 ) در بخش سوم اين كتاب ياد شد .

6 ) اين داستان دنباله مفصلى دارد كه ذكر نشد .

7 ) اين نقل با آنچه قبلا نقل شد كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم براى زيارت حضرت رضا عليه السلام ( نه به قصد ماندن ) به ايران آمده است همآهنگ نيست .

8 ) آية الله صدر ، آية الله حائرى را خوب مى بيند كه در باغى هستند ، از ايشان احوالپرسى و تقاضاى صله مى كند ، مرحوم آية الله حائرى اين آيه را

مى خوانند . ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عندمليك مقتدر . كه با شعر مرحوم آقاى صدر : لدى الكريم . . . مناسبت روشنى دارد .

هم مباحثه هاى آية الله العظمى اراكى ( ره )

1- آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ( 1 )

آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى

آية الله العظمى سيدمحمدتقى خوانسارى در ماه رمضان سال 1305 در خانواده اى كه به علم و فضل و ادب اشتهار داشت ، پا به عرصه وجود نهاده ، تحصيلات ابتدايى را در مسقط الراس خود ( شهر خوانسار ) گذراند و به سال 1322هجرى قمرى جهت فراگرفتن علوم اسلامى رهسپار نجف اشرف گرديد و پس از طى مراحل سطوح ، به محضر درس مرحومين آيتين :

ملامحمدكاظم خراسانى ( 2 ) ( صاحب كفاية الاصول ) ، و سيدمحمدكاظم يزدى ( 3 ) ( صاحب عروة الوثقى ) ، اعلى الله مقامهما ، راه يافته ، و در حلقه شاگردان آن دو بزرگوار در آمد و از درياى معلومات آن دو استفاده كرد .

بعد از فوت مرحوم آخوند خراسانى ، سالها در درس مرحوم آية الله شيخ فتح الله شريعت اصفهانى ( 4 ) ( مشهور به شيخ الشريعة ) و مرحوم آية الله ميرزامحمدحسين نائينى ( 5 ) و مرحوم آية الله آقا ضياءالدين عراقى ( 6 ) قدس الله اسرارهم شركت جست و در معقول از افادات مرحوم حاج شيخ على قوچانى بهره مند گرديد .

حضور در صحنه نبرد

در جنگ بين المللى اول كه عراقيها به يارى دولت عثمانى شتافتند و عليه استعماربريتانيا به رهبرى روحانيت آگاه ، به مبارزه برخواستند ، مرحوم آية الله خوانسارى همگام با مرحوم آية الله ميرزامحمدتقى شيرازى ( ميرزاى دوم ) ( 7 ) و مرحوم آية الله سيد مصطفى كاشانى ( والد مرحوم آية الله سيدابوالقاسم كاشانى ) در اين جنگ شركت داشت و همچون رزمنده اى كار آزموده و شجاع با دشمن مى جنگيد ، يكى ازبستگان بسيار نزديك آن مرحوم از قول مرحوم آية الله كاشانى نقل كردند كه ايشان فرمودند در سنگر عراق ( اراضى بين فرات و دجله ) با مرحوم خوانسارى در يك جبهه بوديم و مرحوم خوانسارى در

نزديكترين سنگرها با دشمن مى جنگيد ، وقتى رسيد كه ما ، بعد از مبارزه بسيار محاصره شديم و عده اى از همرزمان قصد فرارداشتند ولى مرحوم خوانسارى از فرار آنها جلوگيرى مى كرد و فرياد مى كشيد كه فراراز زحف ( جنگ ) گناه كبيره است .

آرام آرام حلقه محاصره تنگ تر و تنگ تر مى شد و رفته رفته اميد زنده ماندن در دل همرزمان به ياس مبدل مى گشت كه حضرت آية الله پيشنهادى دادند .

پيشنهاد ايشان در اين لحظه حساس اين بوده است كه : «اكنون كه خطر مرگ متوجه ما است ، خوب است وضو را تجديد و به نماز اشتغال يابيم ، كه در حال نمازخدا را ملاقات نماييم . »

ايشان در اين جنگ مورد اصابت گلوله دشمن واقع مى گردند و مجروح مى شوند و پس از سقوط عراق دستگير و به هندوچين ( 8 ) ( كه در آن روز ازمستعمرات انگلستان به شمار مى رفت ) تبعيد شدند .

چهار سال متوالى مرحوم خوانسارى در چنگال استعمارگران در تبعيد بودو مدتى در دريا و مدتى هم در سنگاپور در اردوگاهى كه به وسيله سيم خاردارحصاركشى شده بود نگاهدارى مى شد .

پس از آزاد شدن به خوانسار آمدند و بعداز اقامت كوتاهى در خوانسار ، به سلطان آباد اراك آمده و در سال 1340 با مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى ( بنيانگذار حوزه علميه قم ) به شهر قم آمده و در اراك و قم در طول اين مدت از درس مرحوم آية الله العظمى حائرى استفاده مى كردند .

پس از ارتحال مرحوم آية الله حائرى در سنه 1355 مرحوم خوانسارى به اتفاق سيدين علمين آية الله سيدمحمد حجت ( 9 ) و آية الله صدر ( 10 ) اهداف اين استادگرانقدر را دنبال

و با تربيت فضلا ، بل علماى وارسته و مبرز ، كه بعدا از زعماو استوانه هاى علمى حوزه علميه گشتند خدمات شايانى به حوزه علميه نمود .

اقامه نماز عبادى سياسى جمعه

اين عالم ربانى در طول عمر سراسر افتخار و با بركت خود دست به اقداماتى زد كه از معروفترين آنها دو مورد زير است :

يكى از اقدامات اين مرد بزرگ ، اقامه نماز عبادى سياسى جمعه ( به سال 1360ه ) است كه ساليان سال اقامه نمى شد ونظر حضرتش دربحث صلاة به احتياط لازم در فعل آن مؤدى گرديد و از اين جهت از همان زمان «اين سنت سنيه و فريضه الهى رااز ظلمت متروكيت واستتار سنين متماديه بيرون آورده وابتدا درمدرسه فيضيه وسپس ( به خاطر كثرت مامومين ) درمسجدامام حسن عسكرى عليه السلام اقامه مى فرمودند .

اقامه نماز استسقاء

يكى ديگر از اقدامات فراموش ناشدنى اين مرد بزرگوار اقامه نماز استسقا است كه در سال 1363 هجرى ( مصادف با اشغال متفقين بعضى مراكز ايران را ) توسط ايشان و انبوهى از متدينين برگزار شد .

در اين باره عالم بزرگوار ، حضرت آية الله العظمى اراكى نوشته اند :

«در سنه 1362 كه خشك سالى اتفاق افتاد ، اهل بلد ( قم ) از ايشان تقاضاى صلات استسقاء نمودند ، حضرتش امتناع ورزيد و پس از اصرار بسيار قبول فرموده با هيئت عظيمه از رجال اهل علم و فضل و خلق كثيرى از ساير طبقات كه تقريبا بالغ بر بيست هزار نفوس بودند حركت فرموده به مصلاى خارج شهر تشريف آورده به اقامه صلات مذكوره پرداختند و طولى نكشيد كه باران غريب باريدن گرفته و سيل عجيبى ظاهر گرديد و بر احدى مخفى نماند كه نيست اين ، الا از اثر دعاى آن بزگوارو بركت نماز او . » ( 11 )

در سال 1371قمرى اقشار مختلف مردم همدان از ايشان رسما دعوت كردند كه تابستان را در همدان به سر ببرند . جناب ايشان با توجه به كسالت ديرينه ، اين پيشنهاد را پذيرفتند و روز 22 شوال همان

سال شهر قم را به مقصد همدان ترك گفتند ولى با كمال تاسف در اين شهر در هفتم ذى الحجة 1371 ، مبتلا به حمله قلبى گرديده و روح بلندش به ملكوت اعلى پر كشيد و پيكر پاك و مطهرش با شكوه فراوان به قم منتقل و با تشييعى بى سابقه در كنار مرقد استاد بزرگوارش آية الله حائرى ، در مسجد بالاى سر حرم حضرت معصومه عليها السلام مدفون گرديد و در اين رابطه مدتى درسهاى حوزه تعطيل شد و مردم شهرهاى مختلف ايران و عراق به سوگ نشستند و مجله «مجموعه حكمت كه در آن زمان منتشر مى شد شماره 12خود را به شرح حال ايشان اختصاص داد و شعرا در رثاى او شعرها گفتند .

رباعى زير را سيدمحسن آل طالقانى سروده :

نعى العلم والدين ناعى الردى بفقد ( التقى ) النقى الممجد مضى طاهرالذيل من ذى الدنى بقلب الى ربه قد تجرد ( 12 )

2- آية الله العظمى سيداحمد خوانسارى ( 13 )

آية الله العظمى سيداحمد خوانسارى

آية الله العظمى حاج سيداحمد خوانسارى فرزند مرحوم حاج سيديوسف كه نسب شريفشان به سى واسطه به حضرت موسى بن جعفرعليه السلام مى رسد و از نوادر اتقياى زمان بودند در 18 محرم 1309هجرى قمرى در شهر خوانسار ، در خانواده اى روحانى ديده به جهان گشودند .

مقدارى از رياضيات و علوم مقدماتى و سطح را در زادگاه خويش از محضرعلماى بزرگ آن سامان همچون برادر والامقام خود مرحوم آية الله حاج سيدمحمدحسن ونيز شوهرخواهرشان مرحوم آية الله حاج سيدعلى اكبر خوانسارى فراگرفت وسپس براى ادامه تحصيل به اصفهان مهاجرت نمود و در آن شهر كه يكى از حوزه هاى بزرگ علمى اسلامى به شمار مى رفت از محضر آيات عظام مرحوم حاج ميرمحمدصادق مدرس اصفهانى وآخوند ملاعبدالكريم گزى وميرزامحمدعلى تويسركانى ، خارج فقه و اصول خوانده و بعد از طى اين مراحل براى تكميل معلومات خود به دارالعلم نجف ( على مشرفه آلاف التحية والسلام

) عزيمت نمودو در آن حوزه پر بركت ، دو سال در درس مرحوم آخوند خراسانى و چندين سال هم در درس مرحوم آية الله حاج سيدمحمدكاظم يزدى و مرحوم آية الله نائينى و مرحوم آيت الله آقا ضياءالدين عراقى و اساتيد ديگر شركت جست ، تا به مدارج عاليه ازعلوم مختلف همچون فقه ، اصول ، فلسفه ، رياضيات رسيد و سپس در سال 1335هجرى قمرى به ايران مراجعت و با اقامت در اراك از محضر مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( مؤسس حوزه علميه قم ) استفاده هاى علمى فراوانى برد .

اقامت در قم

بعد از اينكه مرحوم حائرى به قم آمده و حوزه علميه را تاسيس نمودند ، مردم اراك از ايشان تقاضا نمودند كه آقاى خوانسارى به جاى ايشان اقامه جماعت كرده وامورات دينى مردم را اداره كنند ، مرحوم حائرى هم با اين تقاضا موافقت كردند .

حضرت آية الله العظمى اراكى نقل فرمودند كه مرحوم حائرى تقريبا بعد ازشش ماه از عزيمتشان به قم در جلسه اى فرمودند كه : ما مى خواستيم آقاى سيداحمد خوانسارى اعلم علماى شيعه باشد و لكن ايشان قناعت كردند كه اعلم علماى اراك باشند .

به مجرد اينكه مرحوم خوانسارى اين قضيه را شنيده و متوجه شدند كه رضايت مرحوم حائرى در اين است كه ايشان در قم باشند ، همان روز عازم قم شده و در اين شهر اقامت گزيدند و تا پايان عمر مرحوم حائرى از درس ايشان استفاده مى كردند و نيز تا سال 1370 به تدريس و تربيت فضلا مشغول بودند و تعدادى ازافاضل حوزه علميه قم از شاگردان ايشان هستند .

علامه فقيد حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى مى نويسد : در محرم سنه 1370 كه علامه حاج آقا يحيى سجادى وفات كرد ، اهالى تهران از مرجع كبير آية الله العظمى بروجردى

( ره ) تقاضا كردند كه شخصيت باكفايتى را به تهران اعزام دارند تا درمسجد حاج سيدعزيزالله ، اقامه نماز كرده و به امورات دينى مردم بپردازد و مرحوم بروجردى ايشان را به تهران فرستادند . ( 14 )

مرحوم خوانسارى از نظر زهد و تقوا الگويى كم نظير و مبارزه ايشان با هواى نفس ، مشهور عام و خاص بود ، و تا آخر عمر پر بركتش در مسجد حاج سيدعزيزالله تهرانى به اقامه نماز جماعت و تدريس خارج فقه مشغول و عمر پرثمر خود را درخدمت به اسلام و حوزه هاى علميه سپرى نمود .

بعد از وفات مرجع كبير مرحوم آيت الله بروجردى جمع كثيرى از مردم ايران و برخى از كشورهاى ديگر به ايشان رجوع كرده و از ايشان تقليد كردند .

و از تاليفات اين فقيه متقى كتاب شريف «جامع المدارك فى شرح المختصرالنافع كه فقه استدلالى منقح و مهذبى است و جامع بين وجازت لفظ و دقت و تحقيق در مطالب مى باشد و ديگر كتاب «العقايدالحقة در علم كلام و حاشيه عروة الوثقى و رساله عمليه فارسى و عربى و رساله مناسك حج است .

آية الله خوانسارى از بدو ورود به تهران و امامت جماعت در مسجدسيدعزيزالله بازار طهران از شهرت بسزايى برخوردار بودند و مراجعه مردم و علمابه ايشان خيلى زياد بود و وجوهات فراوانى هم خدمت ايشان مى آوردند .

آية الله حاج سيدابوالحسن قزوينى رفيعى هم در سالهاى اخير عمرشان ازقزوين به تهران هجرت و در مسجد جامع بازار طهران امام جماعت بودند و درهمانجا درس عمومى فقه داشتند اما در ميان مردم آن قدرها شناخته شده نبودندو وجوهات هم براى ايشان كم مى رسيد . اما در عين حال ايشان براى شاگردان درسش شهريه اى قرار داد

و يكى دو ماه پرداخت شد .

از متصدى پرداخت شهريه ايشان كه يكى از علماى تهران است نقل شده كه آية الله خوانسارى با اطلاع قبلى به منزل ايشان مى آيند و مى فرمايند يك مطلبى مى خواهم به شما بگويم و بايد بين من و شما مكتوم بماند و آن اين است كه از اين ماه براى پرداخت شهريه آقاى رفيعى هر مقدار لازم داشتيد حواله مى دهم از فلان شخص بگيريد و نگران شهريه نباشيد . و هر ماه پول از طرف آقاى خوانسارى اما به نام آقاى رفيعى داده مى شد وآقاى رفيعى تا آخر عمر هم ازاين قضيه اطلاع نداشتند .

اين است معنى اخلاص درعمل ، وبراى خدا نه براى هواى نفس قدم برداشتن .

معظم له در شروع نهضت اسلامى سهمى بسزا داشته و حق بزرگى نسبت به شكل گيرى پايه هاى اوليه انقلاب دارند ، و اعلاميه هاى متعددى در همان روزها ازطرف ايشان منتشر شد كه نمونه اى از آن را مى آوريم :

بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام على خير خلقه محمد وآله الطاهرين و لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم .

حوادث اسف آور يكى دو روز اخير كه منجر به قتل و جرح يك عده مردم بى گناه و توقيف حضرت آية الله خمينى و آية الله قمى و ديگران آقايان عظام شده است ، موجب كمال تاثر و تاسف حقير گرديد . با كمال تعجب مشاهده مى شودمسؤولين امنيت كشور با نهايت گستاخى حضرات آقايان مراجع عظام و علماى اعلام دامت بركاتهم راموافق امورى كه مباينت آنها با شرع مطهر ، محرز و مكرر تذكرداده شده است ، جلوه مى دهند .

حقير در اين موقع حساس لازم مى دانم اولياى امور را متذكر سازم ، انجام اين گونه اعمال ضدانسانى نسبت به حضرات علماى اعلام و قتل و جرح مردم بى پناه نه تنها موجب رفع غائله نخواهد بود بلكه جز تشديد

امور و ايجاد تفرقه و وخامت اوضاع ، اثر ديگرى نخواهد داشت . موجب كمال تاسف است كه بايد حريم مقدس اسلام و روحانيت از طرف اولياى امور اين چنين مورد تجاوز قرار گيرد ، انالله و انا اليه راجعون . از خداوند متعال عز اسمه مسالت دارم كه اسلام و مسلمين را در كنف عنايات خود از همه حوادث مصون و محروس بدارد و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب .

الاحقر احمدالموسوى الخوانسارى 13 محرم 1383

وفات و مدفن

و سرانجام اين عالم بزرگوار پس از 96 سال عمر با عزت بر اثر كسالت در اولين ساعات بامداد روز شنبه مورخه 29 10 63 ( 27 ربيع الثانى 1405 ) ، نداى حق رالبيك گفته و به ديار باقى شتافت و عالم اسلام و حوزه هاى علميه را عزادار ساخت .

به مجرد انتشار خبر رحلت ايشان امام امت با پيامى به حوزه هاى علميه تسليت گفته و درسهاى حوزه هاى علميه به مدت يك هفته تعطيل و از طرف دولت جمهورى اسلامى ايران در سراسر كشور عزاى عمومى اعلام شد و بازار تهران هم به مدت سه روز تعطيل گرديد .

مردم مسلمان تهران كه از ارتحال اين عالم جليل القدر اطلاع حاصل كردنداطراف بيت ايشان اجتماع كرده و به سينه زنى و عزادارى پرداختند و با احترام فراوان وشركت گسترده پيكر پاك ومطهرش را تشيع وآنگاه جسد ، جهت خاكسپارى به شهر قم انتقال يافت و بعد از تشييعى كم نظير با شركت مراجع تقليد و علماو طلاب حوزه علميه و كليه طبقات ، حضرت آية الله العظمى گلپايگانى بر اين جسدمطهر نماز گزارده و در كنار مرقد حضرت فاطمه معصومه عليها السلام به خاك سپرده شد .

پيام حضرت آية الله العظمى امام خمينى وحضرت آية الله العظمى گلپايگانى

بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون خبر رحلت مرحوم مغفور آية الله خوانسارى رحمت الله عليه موجب تاسف و تاثرگرديد .

اين عالم جليل بزرگوار و مرجع معظم كه پيوسته در حوزه هاى علميه و مجامع متدينين ، مقام رفيع و بلندى داشت و عمر شريف خود را در راه تدريس و تربيت و علم و عمل به پايان رسانده حق بزرگى بر حوزه ها دارد . چه اين كه با رفتارو اعمال خود و تقوا و سيره خويش پيوسته در نفوس مستعده مؤثر و موجب تربيت بود . از خداوند تعالى

براى ايشان رحمت و مغفرت و براى علماى اعلام و حوزه هاى علميه صبر واجر خواستارم .

والسلام على عبادالله الصالحين روح الله الموسوى الخمينى بيست و نهم ديماه سال 1363هجرى شمسى بسم الله الرحمن الر͙ʙŠ«ثلمة لاتسد و كسر لايجبر»با كمال تاسف رحلت مرجع عاليقدر ، بقية السلف و اسوه فضائل و تقوا و فقيه اهل بيت عليهم السلام ، حضرت آية الله آقاى حاج سيداحمد خوانسارى قدس سره را به آستان اقدس حضرت بقية الله ارواح العالمين له الفدا و به محاضر علماى اعلام و حوزه هاى علميه و به عموم ملت مسلمان و شيعيان جهان تسليت عرض مى كنم .

آن فقيد روحانيت در علم و عمل و مخالفت هوى و اطاعت مولى و ترك اقبال به دنيا و انقطاع الى الله و جامعيت علمى و تدريس و تاليف و عبادت و تواضع در بيش از نيم قرن مشاربا لبنان و مسلم بين اقران بود . ضايعه رحلت ايشان رانمى توان با توصيفات و معارف بيان كرد و بيش از حد تصور با فقدان ايشان درحصن حصين رخنه افتاد .

انالله و انا اليه راجعون محمدرضا الموسوى الگلپايگانى

3- آية الله حاج شيخ اسماعيل جاپلقى

متولد 1313

در يكى از قراى جاپلق كه از توابع اراك است; در اراك از محضر درس آية الله حاج ميرزامحمدعليخان كه قبلا در علماى اراك ياد شد و آية الله حاج شيخ محمدسلطان صاحب حاشيه كفاية كه قبلا نيز ياد شد ، سطوح نهايى را خوانده است و از اول ورود مرحوم آية الله العظمى يزدى حائرى به اراك در جلسات درس او حاضر ، و پس از مهاجرت و انتقال ايشان به قم ، به حوزه علميه قم مهاجرت و تا سال 1354 ازمحضر درس ايشان بهره مند بوده است .

و نيز چند ماهى كه آية الله العظمى نائينى در قم بوده در درس ايشان هم شركت كرده است .

از ابتدا با آية الله العظمى اراكى شريك

تحصيل و رفيق بحث بوده است .

از سال 1354 به تهران منتقل و در آنجا تا پايان عمر به تدريس و ترويج شرع مبين اشتغال داشت هنگام وفات عمرش متجاوز از هشتاد سال بود .

4- آية الله حاج شيخ عبدالرزاق قائينى

متولد 1310 .

حضرت آقاى باقرى بيدهندى در پاورقى آيينه دانشوران مى نويسد : سطوح و قسمتى از خارج را در مشهد فرا گرفت و در نجف از آيات عظام نائينى ، شيخ محمدحسين اصفهانى و آقا ضياء عراقى قدس سرهم استفاده كرد . در سال 1342 به قم هجرت و از محضر پر بركت مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى و اساتيد ديگر بهره مند گرديد و تا سال 1376 ضمن تدريس در درس مرحوم آية الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى شركت مى كرد در سال مزبور از ناحيه آن مرحوم به تهران منتقل و در مسجد مهديه اقامه جماعت و در مدرسه مروى به تدريس درس خارج مشغول شد . در سال 1410 به رحمت ايزدى پيوست و درهمان مسجد مهديه به خاك سپرده شد .

در زمان استادش حاج شيخ عبدالكريم از مدرسان به شمار مى آمد و درمدرسه حاج ملاصادق تدريس مى كرد ، و با آية الله العظمى حاج سيداحمدخوانسارى و آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى هم مباحثه بود .

شاگردان ايشان : آية الله حاج سيدمهدى روحانى ، مرحوم حاج شيخ جلال طاهر شمس ، آية الله حاج شيخ محسن حرم پناهى ، آية الله حاج شيخ على پناه اشتهاردى ، آية الله حاج شيخ حسينعلى منتظرى و ديگران .

به آيينه دانشوران چاپ سوم ص 246 و 498 و گنجينه دانشمندان 4 526رجوع شود .

پى نوشتها

1 ) اين شرح حال از مجله نور علم نقل شده است .

2 ) متوفى 329ه . ق ( ايشان سه سال در درس اين عالم محقق شركت كرد . )

3 ) متوفى 1337ه . ق .

4 ) متوفى سنه 1339ه . ق .

5 ) متوفى 1355ه . ق .

6 ) متوفى 1361ه . ق .

7 ) اينكه ميرزاى شيرازى

شخصا در جنگ شركت كرده باشد نياز به مراجعه و بررسى دارد .

8 ) شبه جزيره اى است در آسياى جنوبى شرقى بين اقيانوس كبير و اقيانوس هند و در شمال آن چين جنوبى ( تبت ) واقع شده . . . فرهنگ فارسى دكتر محمد معين ج 6 ص 2301 .

9 ) متوفى 1372ه .

10 ) متوفى 1373ه .

11 ) كتاب علماى معاصرين ، ص 213-آنان كه مى خواهند مفصل اين جريان را مطالعه كنند به كتاب آثارالحجة مراجعه نمايند .

12 ) طبقات اعلام الشيعة ج 1 ، ص 246 .

13 ) اين شرح حال نيز از مجله نور علم نقل شده است .

14 ) نقباءالبشر ج 1 ، ص 462 -چاپ دوم .

تاليفات آية الله العظمى اراكى

ويژگيهاي آثار

آثار قلمى مرحوم آية الله العظمى اراكى ويژگيهايى دارد :

1- مانند صلاة و درر استادشان مرحوم آية الله العظمى شيخ عبدالكريم يزدى حائرى از حشو و زائد خالى ، و با عباراتى كوتاه مطالب علمى دقيق بيان شده است .

2- تقريبا تمام آثار ايشان ، با نظر به افادات و افاضات استادشان بوده ، و درحقيقت مطالب استاد ، اصل ، و نظرات خود ايشان به منزله حاشيه و تعليقه و توضيح و تفسير نظرات استادشان بوده است .

3- با اينكه ممكن است يك اديب عرب زبان برخى از عبارات عربى ايشان را نپسندد اما در عين حال عبارات ايشان سليس ، روان ، مفهوم و بدون اغلاق است .

4- برخى از رساله ها و يادداشتهايى كه به زبان فارسى نوشته اند احيانا شامل عباراتى زيبا و اديبانه است . آرى كسى كه در كودكى سواد دار شدن را با نوشتن گلستان سعدى آغاز و تكميل كرده است . بايد آثار قلمى او اين چنين باشد .

تاليفات

تاليفات ( 1 )

- رسالة فى الارث ( عربى ) در سال 1413ق در 245 صفحه وزيرى توسطمؤسسه در راه حق قم به چاپ رسيده است .

آغاز : بسم . . . و بعد فهذا مختصر فى احكام الارث و مسائله و هو مرتب على مقدمه وستة فصول . . . .

مقدمه در بيان مصارف تركه ميت . ( شش مصرف )

فصل اول در مقتضى ارث و موانع آن .

فصل دوم در عول و تعصيب .

فصل سوم در مساله حجب الاخوة .

فصل چهارم در بيان حرمان زوجه از بخشى از ميراث .

فصل پنجم حكم عقد غير دائم از حيث ارث .

فصل ششم در ميراث خنثى .

آية الله اراكى در يكى از مصاحبه هاى خود فرموده اند : حاج شيخ در

اراك بحث ارث داشتند كه من نوشته ام و ظاهرا همين رساله منظور بوده است .

- رسالة فى نفقه الزوجه ( عربى ) در سال 1413 در 50 صفحه وزيرى در قم ضميمه رساله قبل چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . . و بعد فهذا مختصر فى احكام نفقة الزوجة على الزوج و فيه مطالب ( پنج مطلب ) .

- المكاسب المحرمة ( عربى ) در زمان حيات استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى متوفاى 1355 تاليف شده . در سال 1413ق در 265 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم به چاپ رسيده است .

آغاز : بسم . . . القول فى الربا و هو قسمان . . . .

مسائلى كه در اين كتاب مطرح شده به اين شرح است :

ربا در قرض; در پنج مقام بحث شده است .

ربا در معاملات; در شش مقام بحث شده است .

رشوه; در چهار مقام بحث شده است .

معونة الظالمين; در چهار مقام بحث شده است .

تصوير ذوات ارواح; در چهار مقام بحث شده است .

سحر; در سه مقام بحث شده .

غناء; در پنج مقام بحث شده .

غيبت; در هفت مقام بحث شده .

تكسب بما يجب على الانسان فعله; در سه مقام بحث شده .

از امتيازات اين كتاب اين است كه در هر بحث ابتدا همه روايات آن نقل و شماره گذارى و در طول بحث به آنها اشاره شده است مانند برخى كتابهاى فقهى شيخ بهايى . كه كل روايات قابل اعتماد را در آغاز نقل و سپس به بحث در جوانب مساله مى پرداخته است .

- رسالة فى الخمس ( عربى ) در زمان حيات استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم يزدى متوفاى 1355 تاليف شده . در سال 1413 در سى صفحه ضميمه رساله قبل چاپ شده است .

آغاز : بسم

. . . مسائل متعلقة بالخمس ، الاولى هل هوفى ارباح المكاسب . . . .

اين رساله فقط شامل چهار مساله است .

خمس در ارباح به عين تعلق مى گيرد يا به ذمه .

در حكم مالى كه از غير معتقد به خمس به انسان منتقل مى شود .

موضوع خمس در ارباح .

بعضى مباحث مربوط به مؤنه شامل چهار بحث . . . .

- كتاب البيع ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده . جلد اول درسال 1415 در 512 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم چاپ شده .

آغاز : بسم . . . و بعدالبيع و هو فى الاصل . . . .

مباحث اين كتاب به ترتيب كتاب البيع شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه مى باشد .

- كتاب البيع جلد دوم ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده . و در402 صفحه وزيرى در سال 1415 توسط مؤسسه در راه حق قم چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . مسالة لاخلاف فى اصل ثبوت الولاية . . . .

مباحث اين جلد هم به ترتيب كتاب البيع شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه مى باشد .

پايان كتاب البيع : هذا جملة ما استفدته فى هذه المسالة من بحث مولاناالاستاذ اطال الله تعالى افاداته .

بحث نقد و نسيه و احكام قبض كه جاى اصلى آن بعد از خيارات است ضميمه اين جلد چاپ شده است و در پايانش آمده : «هذا اخر ما استفدنا من بحث مولانا و امامنا الاستاذالاعظم ملاذالعرب و العجم آية الله فى العالم الحبرالعليم الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الحائرى اطال الله علينا بركات انفاسه القدسية بمحمد و آله خيرالبرية .

«اللهم طهر نفوسنا و حسن اخلاقنا و اصلح جوارحنا و تقبل منا بكرمك وجودك و طولك و فضلك و بحرمة محمد و

آله الاقدسين الاطهرين صلواتك عليه و عليهم اجمعين و كان ذا فى الاربعاءالعاشر من شهر رجب المرجب من سنة 1346 والحمد لله اولا و اخرا و باطنا و ظاهرا .

و قد كتبه بيمناه الداثرة مؤلفه الضعيف محمدعلى الشريف عفى الله عنه و عن والديه و استاده جرائمهم . »

توجه داشته باشيد كه تاريخ 1346 تاريخ پايان تاليف خيارات است كه حتمامكاسب محرمه و كتاب البيع قبل از آن نگاشته شده است و همه اين مباحث باتوجه به افادات استادشان نيز بوده است .

كلمه «الشريف كه آية الله العظمى اراكى در مورد خود به كار برده اند ظاهرا ازاين جهت است كه مادر ايشان علويه بوده اند .

تاليفات ( 2 )

- رسالة فى الاجتهاد والتقليد ( عربى ) در سال 1342 تاليف شده . و در 85صفحه ضميمه جلد دوم كتاب البيع چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . «و بعد اعلم انه لم يذكر هذان اللفظان فى آية او رواية . . . .

انجام : الحمدلله اولا و اخرا و ظاهرا و باطنا والسلام على محمدو آله الطاهرين فى 4 رجب الحرام من 1342 . »

- الخيارات ( عربى ) تاريخ پايان تاليف 1345ه . ق . و تاريخ پايان تاليف احكام نقد و نسيه و احكام قبض كه دنبال همين جلد بوده اما در چاپ دنبال كتاب البيع قرار گرفته سال 1346 مى باشد . خيارات در 619 صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1414ه . ق به چاپ رسيده است .

آغاز : بسم . . . «البحث فى الخيار و اقسامه . . . . »

انجام : هذا بعض الكلام فى الخيارات و احكامها على حسب ما وفقنى الله تعالى لكتابة ما استفدته من بحث شيخى و استاذى ادام الله بقاه و الحمدلله و صلى الله على محمد و آله

و كان تحرير هذا فى يوم الاحدالتاسع عشر من شهرذى الحجة الحرام من سنة 1345 .

- كتاب الطهارة ( عربى ) شرح عروة الوثقى است كه در زمان حيات صاحب عروه متوفاى 1338 نگاشته شده ، و شايد اولين شرح بر عروة الوثقى باشد . در 712صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1415 به چاپ رسيده است .

آغاز : بسم . . . قال فى العروة الوثقى : فصل فى المياه . . . .

انجام : مساله 12 : اذا توقف التطهير على بذل مال وجب . . . .

اين جلد شامل اين مباحث عروة الوثقى است :

فصل فى المياه ( شامل بحثهاى مربوط به اقسام آبها )

فصل النجاسات ( شامل نجاسات دوازده گانه )

فصل فى كيفية تنجس المتنجسات .

فصل فى احكام النجس و المتنجس .

- كتاب الطهارة جلد دوم ( عربى ) شامل بحث دماءثلاثه . در 185صفحه وزيرى توسط مؤسسه در راه حق قم در سال 1415 چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . «الكلام فى الدماءالثلاثة . . . . »

انجام : «نعم لو فرض فى ما نحن فيه كون الغسل مستلزما لتلويث المسجدصار باطلا لكونه حنيئذ علة للتلويث المحرم . »

- رساله فى الدماءالثلاثه و احكام الاموات واليتمم . اين رساله تقريرات بحث آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى است . تاريخ تاليف نيمه اول آن : 1366 .

آغاز : بسم . . . . و بعد «فهذا تقرير بحث آية الله فى العالمين السيدمحمدتقى الموسوى الخوانسارى دام ظله فى الدماءالثلاثة بقلم الآثم الفانى محمدعلى بن احمدالفراهانى عفى عنه و عن والديه . . . . »

انجام بحث دماء ثلاثة : «والحمدلله اولا و آخرا و باطنا و ظاهرا هذا آخر ماوفقناالله لتحريره من مسائل الدماءالثلاثة و كان الفراغ من تحريره بيد مؤلفه الاثم الجانى محمدعلى بن احمدالفراهانى عفى عنهما فى الليلة السابعة و العشرين من ذى القعدة الحرام

من سنة 1366 . »

اين قسمت به ضميمه بحث احكام اموات و بحث تيمم كه احتمال مى دهيم اين دو بحث هم از تقريرات مرحوم خوانسارى رضوان الله تعالى عليه باشد مجموعادر 308 صفحه ضميمه جلد دوم كتاب الطهارة چاپ شده است .

- حاشيه بر عروة الوثقى . اين حاشيه نتيجه مباحثات آية الله العظمى اراكى و مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى است و در زمان آقاى خوانسارى به نام ايشان و در دوران اخير مرجعيت آية الله العظمى اراكى به نام ايشان چاپ شده است .

- تعليقة على دررالفوائد ( عربى ) در زمان حيات استادشان تاليف شده است . به ضميمه دررالفوائد در سال 1408 توسط انتشارات جامعه مدرسين قم چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . «الحمدلله رب العالمين . . . و بعد فهذه نبذ من المطالب استفدتهامن بحث شيخ الطائفة الامامية ورئيسهم مولانا آية الله الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الحائرى حين بحثه عن الاصول و قد ابزرتها بصورة التعليقة على كتابه المستطاب المسمى بالدرر و ارجو من الله سبحانه ان يمن على بالاتمام و التسديد و انى و ان كنت غير اهل لهذاالشان لقلة الاستعداد مضافا الى ضيق الوقت ولكن اعتمادى على توجه الحضرة المقدسة الفاطمية و العتبة المطهرة المعصومية على ساكنها و آبائهاالاطهار و اخيها و ابنائه المعصومين الابرار آلاف التحية و التسليم من رب البرية حيث اتفق ذلك فى جوار تلك البقعة المنورة مع توسلى باذيال لطفهم فان جاءمطلوبا كان من بركات تلك القبه المنورة و الافمن سوء حظى و قلة استعدادى . . . . »

انجام : يصيرالنسبة بينه و بين الثانى عموما مطلقا .

- رسالة فى الاجتهاد والتقليد ( عربى ) تاريخ تاليف 1357 . تقريرات درس استادشان آية الله العظمى حائرى است . ضميمه كتاب قبل در 30 صفحه چاپ شده است .

آغاز : بسم . . . و بعد «فهذا كتبه العبد محمدعلى العراقى عفى عنه و عن والديه فى مباحث الاجتهاد و

التقليد من افادات آية الله فى العالمين الحاج الشيخ عبدالكريم الحائرى اليزدى اعلى الله مقامه و رفع فى الخلد اعلامه متوسلا باذيال اهل بيت ( العصمة و الطهارة صلوات الله عليهم اجمعين ) فان جاء محمودا فمن بركاتهم صلوات الله عليهم و الافمن سوء حظى و سقوطى عن درجة القبول و لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . . . .

انجام : وقد فرغ من تحريره مقرره العبد محمدعلى العراقى عفى عنه و عن و الديه فى الخامس من شهر جمادى الثانيه من السنة 1357 .

- رسالة فى اثبات ولاية مولانا اميرالمؤمنين . اين رساله تقرير بخشى ازمطالبى است كه استادشان حاج شيخ عبدالكريم حائرى هنگامى كه در اراك به منظور گفتن يك دوره اصول عقايد براى مردم منبر مى رفته در اين زمينه گفته است .

آغاز : بسم . . . اعلم ان مناقب على بن ابى طالب .

انجام : «مثل قضية الحاج على البغدادى . . . و قد حكاه الاستاذ و من عليه الاعتماد ادام الله ايام افاداته الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى الذى هذه التقريرات التى يكتبه الحقير مكتسبة من افادات منبره . . . و تاريخ كتابة السيدالمزبور الحكاية . . . عشرة السبعين بعد الالف و ماتين . »

- تقرير بحث استادشان مرحوم آية الله شيخ محمدسلطان العلما . اين تاليف ( در اصول فقه ظ ) و به اندازه معالم الاصول است و چاپ نشده .

- كتاب النكاح . تقريرات درس استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است . چاپ نشده . زيرا تقريرات همين درس كه توسط شاگرد ديگر ايشان مرحوم آية الله حاج ميرزامحمود آشتيانى نوشته شده چاپ شده است .

كتاب النكاح 358صفحه وزيرى به خط خود ايشان است كه در پايان آن آمده : قد وقع الفراغ من تحريرها فى السبت العاشر من شعبان المعظم من سنة 1348 و صلى الله على نبينا و آله

الطاهرين .

- كتاب الصلاة . تقريرات درس استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است چاپ نشده . زيرا صلاة مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قلم خود ايشان در يك جلد و نيز تقريرات درس صلاة ايشان به قلم شاگرد ديگرشان مرحوم حاج ميرزا محمود آشتيانى در سه جلد چاپ شده است .

كتاب الصلاة 453 صفحه وزيرى است به خط خودشان ، كه در دو مجلدصحافى شده است و از آغاز صلاة تا حث حكم الاجزاءالمنسية را دارد . در پايان نسخه آمده : «و اما القسم الذى يتدارك مع بقاءالمحل و يقضى مع انقضائه فهوامران : السجدة الواحدة و التشهد . »

- رساله اى در صلاة جمعه و - يك دوره اصول فقه ، ( عربى ) به ترتيب دررالاصول استادشان و بانظر به آن . تقريرات درس مرحوم آية الله العظمى حائرى يزدى است كه در دو جلددر قم : توسط مؤسسه در راه حق چاپ شده است .

جلد اول مباحث الفاظ و قطع و ظن و شامل 700 صفحه است .

جلد دوم بقيه مباحث اصول فقه و حدود 500 صفحه است :

- تعليقاتى است بر جلد دوم كتاب قبلى كه ضميمه همان جلد دوم چاپ شده است .

و - يك دوره اصول فقه ( عربى ) به ترتيب كفاية الاصول و با نظر به آن كتاب .

جلد اول ، در 188صفحه خشتى به خط خودشان .

جلد دوم : در 205 صفحه خشتى به خط خود ايشان .

اين دوره اصول هم در دو يا سه جلد چاپ خواهد شد .

- رساله كوچكى در ولايت تكوينى ائمه عليه السلام به زبان فارسى ، در هفت صفحه رقعى .

اين رساله در همين كتاب كه در دست شما مى باشد چاپ شده است . آغاز : بسم .

. . و بعد بدان ايدك الله فى الدارين . . . .

- استفتائات . ( فارسى ) در 264صفحه وزيرى در سال 1373شمسى در قم چاپ شده است اين كتاب شامل پاسخ استفتائاتى است كه تقريبا از تمام ابواب فقه از آية الله العظمى اراكى شده است .

- توضيح المسائل . همان توضيح المسائل امام خمينى رضوان الله تعالى عليه است ك با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق شده و مكرر به چاپ رسيده است .

و - المسائل الواضحة . ترجمه عربى توضيح المسائل ياد شده است كه دردو جلد ( جلد اول 362 صفحه وزيرى و جلد دوم 194صفحه وزيرى ) در قم درسال 1414 چاپ شده است .

- مناسك حج . ( فارسى ) همان مناسك حج امام خمينى-رضوان الله تعالى عليه- است كه با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق ، و درقم چاپ شده است .

- مناسك حج ( عربى ) كه در قم چاپ شده است .

- احكام جوانان ( فارسى )

- زبدة الاحكام ( عربى )

البته هفت كتاب اخير به مناسبت اينكه توسط آية الله مصلحى و يا برخى ازفضلاى ديگر با فتاواى آية الله العظمى اراكى تطبيق شده از تاليفات ايشان شمرده شده است نه اينكه به قلم خود ايشان باشد .

علاوه بر اينها يادداشتها و نيز رساله هاى كوچكى از ايشان در دست است كه بخش مهم آنها در همين كتاب چاپ شده است .

تدريس آية الله العظمى اراكى

تدريس

آية الله العظمى اراكى تا زمانى كه مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى در قيد حيات بود درس خارج شروع نكرده بود بلكه با اينكه از نظرمراتب علمى مانند و هم مباحثه آن مرحوم بود به خاطر ارادت خاصى كه به ايشان داشت در درس ايشان هم شركت مى كرد و قسمتى از درس ايشان را هم به عنوان تقريرات نوشت و از اين رو شايد برخى از

ناآشنايان به سوابق اين دو بزرگوار آنان رااستاد و شاگرد مى دانستند با اينكه چنين نبود و حتى حاشيه عروة الوثقى را با هم نوشته بودند تا رساله عمليه هر دو باشد .

در اين دوران ( يعنى تا قبل از رحلت آية الله خوانسارى ) مرحوم آية الله العظمى اراكى تدريس سطح و سطوح عاليه را داشتند و حتما تعداد فراوانى از طلاب و فضلاى حوزه اراك و سپس حوزه قم از محضر درس ايشان در سطوح عاليه مانندكفاية الاصول و مكاسب شيخ انصارى بهره مند شده اند اما متاسفانه از شاگردان اين دوره ايشان فقط پنج نفر را مى شناسيم :

شاگردان

1- آية الله حاج سيدعبدالوهاب بتولى شتى

متولد 1334 در رشت ، پس ازخواندن مقدمات و قسمتى از سطوح به قم مهاجرت كرد و سطوح نهايى را نزدآية الله العظمى اراكى و ديگران خواند آنگاه از درس خارج آيات عظام مرحوم حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و حاج سيدمحمد حجت كوهكمرى و حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى بهره مند شد و درسال 1370 به تهران رفت و در آنجا به انجام وظايف و كارهاى علمى پرداخت . ( 1 )

2- آية الله حاج سيدمحيى الدين طالقانى

متولد در يكى از قراء طالقان . پس ازخواندن مقدمات در سن شانزده سالگى به تهران آمد و سطوح را نزد مرحوم ميرزاطاهر تنكابنى و حاج سيدابوالحسن طالقانى ( پدر آية الله حاج سيدمحمودطالقانى و ابوالزوجه خود آقا سيدمحيى الدين ) خواند و در سال 1342 به قم آمدو از درس آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و آية الله اراكى و آية الله حاج شيخ مهدى حكمى و آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى تا سال 1351 بهره مند شدو در سال 1351 به دستور مرحوم حاج شيخ به تهران رفت و تا پايان عمر به انجام وظايف الهى و علمى پرداخت .

از تاليفات چاپ شده او عبارت است از :

1- آثارالاعمال .

2- آثارالمعاصى .

3- شرح دعاى ندبه .

3- آية الله حاج شيخ عبدالجواد جبل عالمى سدهى

متولد 1323ق در سده ، مقدمات را در زادگاه خود و اصفهان خوانده و سپس به قم مهاجرت و از درس آيات عظام حاج شيخ محمدعلى اراكى ، حاج سيدمحمدتقى خوانسارى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و حاج آقا حسين طباطبائى بروجردى بهره برده است و در زمان آية الله بروجردى چند سالى براى تدريس به كرمانشاه رفتند و سپس مراجعت به قم و از اساتيد و علما به نام حوزه علميه قم بودند . ( 2 )

4- آية الله حاج سيدمهدى كشفى

فرزند سيد ريحان الله فرزند سيدجعفركشفى بروجردى قدس سرهم ، در سال 1316ق در تهران متولد و پس از تحصيل علوم جديده و خواندن ادبيات در سال 1341 به قم هجرت كرد و از درس آيات الله : حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ، سيدابوالحسن قزوينى ، ميرزا على اكبر حكمى يزدى ، حاج شيخ محمدعلى اراكى و سپس از محضر درس آية الله العظمى حائرى استفاده كرد .

پس از رحلت آقاى حائرى به طهران باز گشت و در آنجا به تدريس و ترويج دين اشتغال داشت در سال 1367 به رحمت الهى پيوست و در قبرستان نو ( قبرستان حاج شيخ ) در يكى از مقبره ها به خاك سپرده شد .

در كتاب تاريخ بروجرد آمده است :

ميرزا جهان بخش بروجردى از علماى جامعين قرن چهاردهم هجرى است در جميع فنون و علوم اسلامى ماهر و به اضافه در رياضيات و هيات شهرتى داشته و جمعى در محضرش بهره ور شدند .

از جمله مرحوم شيخ عبدالحسين رشتى ( صاحب حاشيه كفاية الاصول ) كه مدتى در رياضيات و هيات از حوزه درس وى استفاده كامل كرده است .

در كتاب آيينه دانشوران در ذيل شرح حال مرحوم حاج سيد مهدى كشفى مى نويسد : آقاى كشفى در فقه و اصول و علوم رياضى تدريس

مى كند و در علوم غريبه از قبيل علم نقطه و حروف و اعداد و فلكيات از شاگردان مرحوم ميرزاجهانبخش هستند .

5- آية الله حاج ميرزااحمد زيارتى

( پدر حجة الاسلام والمسلمين سيدحميدروحانى ) فرزند سيدمحمدصادق زيارتى سمنانى متولد 1280 يا 1282شمسى دردهكده زيارت از توابع سنگسر ( مهدى شهر ) .

در كتاب گنجينه دانشمندان آمده : دروس ابتدايى و مقدمات را نزد والدماجدش ، و نيز پدر همسرش خوانده و بعد به تهران عزيمت نموده و چند سالى سطوح را از اساتيد آن سامان استفاده كرده و بعد به قم عزيمت نموده و از محضرآيات عظام حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و حاج شيخ محمدعلى اراكى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى و ديگران استفاده نموده تا به مدارج علمى اجتهاد رسيده و سپس به تهران آمده و در مدرسه خان مروى به تدريس مشغول شده تا در سال 1366 قمرى كه به سنگسر ( مهدى شهر ) برگشته و به خدمات دينى و مبارزه با فرقه ضاله بهائيه پرداخته است .

در سال 1400قمرى برابر با 1359شمسى در سن هفتاد و هشت سالگى درتهران از دنيا رفت و در حسينيه المهدى كه از آثار باقيه خود ايشان است درمهدى شهر به خاك سپرده شد .

نويسنده اين سطور گويد : در اوايل شروع به تحصيل ، كه ايشان ظاهرا به تهران تبعيد و در مدرسه مروى در حجره اى زندگى مى كرد خدمتشان رسيدم و ازنصيحت او بهره مند شدم ( رحمة الله عليه ) . ( 3 )

درس خارج

پس از فوت مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى در سال 1371ق به تقاضاى شاگردان ايشان ، آية الله العظمى اراكى همان درس را كه كتاب النكاح بود ادامه داد و عملا همه متوجه شدند كه قدرت علمى و تدريس ايشان همانند مرحوم خوانسارى است و از همان ايام تا حدود چهل سال بعد كه اين تدريس ادامه داشت حوزه درس ايشان مجمع فضلا و اساتيد و نخبگان حوزه علميه

قم بود .

محل تدريس ايشان شبستان زير كتابخانه مدرسه فيضيه ، و در مدتى كه مدرسه فيضيه مانع داشت دريكى از بقعه هاى صحن مطهر حضرت معصومه بود .

از كتابهاى فقه تتمه كتاب النكاح كه درس آقاى خوانسارى بود ، و كتاب مكاسب محرمه وبيع وخيارات را دو دوره ، كتاب الطهارة را يك دوره ، صلاة الجمعة ، كتاب النكاح را يك دوره ديگر ، و كتاب حج را يك دوره ، و اصول فقه را سه دوره تدريس فرمودند .

شيوه تدريس و ويژگيهاى آن و نيز بيان برخى از مبانى ايشان

در مورد مبانى آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى فرزند ايشان مى نويسد :

فقه بى اصول فقه را بى مبنا مى دانست .

به اصول و قواعد اعتقاد كامل داشت و بر آنها كاملا مسلط بود و به قول معروف چون موم در دستش نرم بود .

در هر مساله اى كه وارد مى شد اول مقتضاى اصل و قاعده را در آن مساله به طور مشروح بيان مى كرد .

به مبانى شيخ انصارى رضوان الله تعالى عليه سخت معتقد بود و از آنها به شدت دفاع مى كرد .

و همچنين از مبانى استادش مرحوم حائرى رضوان الله تعالى عليه دفاع مى كرد و به اشكالات مرحوم حاج شيخ محمدحسين اصفهانى به دررالاصول استادش يك يك با دليل و برهان پاسخ مى داد .

آنچه در دفاع از مبانى شيخ و شيخ مشايخش مى گفت با دليل ثابت مى كردو مى فرمود اگر تا صبح هم بحث كنيد حاضرم جواب بدهم و جواب مى داد .

درباره دررالاصول استاد مى فرمود : حاج شيخ در تنظيم اين كتاب بناى رعايت ايجاز و اختصار داشت كه حجم كتاب زياد نشود و بتواند كتاب درسى حوزه ها باشد و از اين رو گاهى براى اضافه كردن يك كلمه براى توضيح مطلب باايشان بحثها مى شد و زير بار اضافه كردن نمى رفت .

و مى فرمود متاسفانه اين رعايت اختصار

موجب شده كه متاخرين و كسانى كه مطالب را از خود ايشان تلقى نكرده اند مراد ايشان را از عبارت كتاب به دست نياورده و به ايشان اشكال كنند .

در فقه و فتوا به مشهور تبعالاساتيده اعتقاد كامل داشت . از شيخ ابوالقاسم قمى نقل مى كرد كه شهرت را از گچ نتراشيده اند ( منشا و مبنى دارد ) هر چنداز نظر استدلال و قواعد و اصول و عمومات و نصوص خاصه ، مساله روشن بوداما اگر خلاف فتواى مشهور بود فتوا نمى داد و مى فرمود جرات مخالفت مشهور را ندارم .

عمل مشهور به روايت را جابر ضعف سند مى دانست هر چند راوى آن اكذب البريه باشد و اعراض مشهور از عمل به روايت را موجب ضعف آن مى دانست هر چند روايت از حيث سند صحيح اعلايى بود يعنى راويانش همه عدل امامى معدل بعدلين اماميين بودند .

مى فرمود بزرگان فقهاى قدما ، كه اين اخبار از دست آنها به ما رسيده است ازصحت و سقم آن بهتر خبر دارند پس اگر به روايتى اعتنا نكردند معلوم مى شود به قول معروف زير كاسه نيم كاسه اى است و اگر به روايت ضعيف السندى عمل كردندپى مى بريم كه اين مورد از همان مواردى است كه فرموده اند علم ( صحيح ) را ازدهان كلب هم كه باشد بگيريد .

و مى فرمود ما پس از چهارده قرن با بعد زمانى فراوان آمديم از قضاياى آن روزها درست خبر نداريم افرادى كه نزديك به عصر معصومين بوده اند قضايا رابهتر مى دانند .

و مى فرمود اگر شش نفر از محققان فقها كه به علم و تقوايشان اطمينان داريم كه عبارتند از محقق اول و محقق ثانى ، شهيد اول ، و شهيد ثانى و فاضلين ( علامه و فخرالمحققين ) ، در مساله اى

توافق راى داشته باشند و بدون ترديد و با جزم حكم كنند ما هم جزم پيدا مى كنيم كه همان حكم صحيح است . در مورد خواندن فلسفه براى محصلى كه مى خواهد فقيه شود فقط خواندن امور عامه را توصيه مى كردچون امور عامه كلياتى است كه به منزله مدخل و منطق همه علوم است و از احكام وجود بما هو وجود من غير تخصص بحث مى كند و همين مقدار هم در اصول فقه دخالت دارد و آموزش آن لازم است .

و مى فرمود اساس كار فقيه استظهار از قرآن و روايات ( كتاب و سنت ) است و استظهارفهم عرفى مى خواهد و دقتهاى فلسفى ذهن را در فهم روايات و آيات ازحد اعتدال و فهم عرفى خارج مى سازد .

فهم عرفى را هم در مفاهيم كلمات و هم در تطبيق كليات بر مصاديق متبع مى دانست و اين مطلب را از استاد استادش مرحوم سيدمحمد فشاركى نقل مى كردو بر آن پافشارى مى نمود و مى فرمود همان دليلى كه در اختلاف معنى و مفهوم عرفى و لغوى و عقلى ، معناى عرفى را متعين مى نمايد ( به معناى ديد عرفى ، نه تقييد معناى عرفى ) همان دليل در تطبيق معنى به ديد عرفى جريان دارد هر چند درمفهوم و سعه و ضيق آن اختلاف نباشد .

مثلا در دم و خون با اين كه در مفهوم آن بين عقل و عرف و لغت اختلاف نيست اما در تطبيق ، عقل ، رنگ خون را خون مى داند چون تا اجزاى صغار خون نباشد رنگ پيدا نمى شود و به ديد عقل رنگ خون همان اجزاى صغار خون است زيرا تفكيك عرض ( كه رنگ است ) از معروض ( كه جسم است ) محال

مى باشد اماعرف در مقام تطبيق مى گويد اين رنگ است و خون نيست همانطور كه در بخارمتصاعد از مايع نجس را كه با تقاطر به صورت اوليه برمى گردد عرف بخار را غير ازمايع نجس مى داند و اعاده معدوم را جايز مى داند و مى گويد قطراتى كه بعد از بخارشدن به صورت اول برگشته همان آب نجس است .

و همچنين با مواردى كه دقتهاى فلسفى را در اصول و مباحث الفاظ آورده اندمخالفت مى كرد و تركيب قضيه از اجزاى ثلاثه و حمل مشتقات و اسماء و صفات ذات احدى را از اين قبيل مى دانست كه بين ديد فلسفى و ديد عرفى و منطقى كه مبنى بر معقولات ثانيه مى باشد خلط شده است . و جواب بسيارى از اشكالات فلسفى را بدين نحو مى دادند كه بين ديد فلسفى و مباحث الفاظ اصولى خلط شده و وجود اين ديد در فقه آفتى براى فقه و فقيه است .

اين مطلب را امام خمينى -رضوان الله تعالى عليه- نيز در باب كسر مشاع و نيز در ساير ابواب به مناسبت تذكر داده اند و طلاب را از خلط ميان مسائل فلسفى و اصولى فقهى بر حذر داشته اند .

و همچنين علامه طباطبايى صاحب تفسير گرانقدرالميزان در بحث اصول فقه ، اين مطلب را يادآورى نموده اند .

و در مورد ويژگيهاى درس ايشان آية الله خرازى مى نويسد :

1- درس ايشان خارج عالى و يا خارج خارج به حساب مى آمد و كسانى ميتوانستند از درس ايشان استفاده كنند كه قبلا مورد بحث را خوب مطالعه كرده و بامساله آشنا باشند .

2- اشراف و تسلط ايشان بر مباحث كاملا از تدريس ايشان احساس مى شد .

3- تمام وقتشان مصرف مطالعه و تدريس مى شد و تمركز حواس داشتند[چون به دنيا و ماديات

بى اعتنا بودند] از مرحوم آية الله العظمى حاج سيد محمدتقى خوانسارى نقل شده كه اگر كنار آقاى اراكى كوهى از طلا يا تلى از خاكستر باشدبه حال ايشان فرق نمى كند .

4- آماده پاسخ به سؤالات بودند .

5- نظرات بزرگان را نقل و نقد مى كردند و از نقل آراء معاصرين هم اباو امتناع نداشتند .

6- در نقل كلمات امانت و احترام گوينده و انصاف در بحث رعايت مى شد .

7- مسائل مهم بحث دار را مطرح و بررسى مى كردند و از طرح مسائل جزئى و غير اساسى در درس پرهيز مى كردند .

8- درس ايشان خالى از اطناب بود و حشو و زوائد نداشت و در عين حال ازتعقيد و اجمال هم خالى بود .

و اينجانب اضافه مى كنم :

9- در بحثها مطالب مرحوم حاج شيخ محمدحسين كمپانى اصفهانى راخيلى خوب نقل و نقد مى كردند با اينكه حاشيه كفايه و حاشيه مكاسب مرحوم كمپانى چون از كتابهاى علمى سطح بالا است ، نقد آن در توان هراستادى نيست .

10- پيشروى درسهاى ايشان خوب بود و در هر مساله زود محصل را به مقصد مى رساندند .

همانطور كه قبلا گفته شد درس خارج فقه و اصول چهل ساله اين استادالاساتيد ، مجمع فضلا و افاضل و اساتيد بود و ده ها نفر از فضلا و اساتيد معروف فعلى حوزه از شاگردان ايشان هستند . در اينجا نام يا شرح حال كوتاهى از چند نفر ازآنان را مى آوريم .

پى نوشتها

1 ) مرحوم آقاى بتولى در درس خارج آية الله العظمى اراكى نيز شركت كرده اند .

2 ) همچنين آقاى حاج شيخ عبدالجواد از درس خارج آية الله العظمى اراكى نيز استفاده كرده اند .

3 ) و نيز از شاگردان دوره سطح ايشان آية الله حاج سيد محمد باقر

خوانسارى دام عزه فرزند آية الله العظمى حاج سيد محمد تقى خوانسارى هستند . شرح حال ايشان را مى توانيد در كتاب حضرت آقاى رازى ببينيد .

شاگردان آية الله العظمى اراكى

6- آية الله حاج شيخ محمد شاه آبادى

فرزند آية الله العظمى ميرزا محمدعلى شاه آبادى متولد حدود سال 1339ق ، مقدمات و ادبيات و سطوح را نزد والدماجدش و علماى تهران فرا گرفت و در درس خارج معقول و منقول پدر شركت و استفاده ها كرد . پس از رحلت پدر بزرگوارش چندى به جاى پدر مسجد و محراب و تدريس را اداره كرد و سپس به قم هجرت نمود و سالها از درس آية الله العظمى اراكى استفاده نمود . اكنون از مدرسان بزرگ حوزه علميه قم مى باشد كه درس خارج فقه و اصول ، و تدريس فلسفه و عرفان دارد . -دامت بركاته-

7- آية الله حاج شيخ محمدتقى ستوده

متولد 1340ق در اراك ، مقدمات و سطوح اوليه را در اراك خواند و سپس به قم مشرف و سطوح عالى را خواندو سپس از دروس خارج آيات عظام حاج آقا حسين بروجردى ، آقا سيداحمدخوانسارى ، حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى ، حاج شيخ محمدعلى اراكى و حاج سيدمحمد محقق داماد استفاده كرد .

ايشان كتابهاى شرح لمعه و رسائل و مكاسب و كفايه را حدود چهل سال درحوزه قم تدريس نموده و از مدرسان به نام حوزه بودند كه صدها بلكه هزارها نفر ازفضلا و طلاب از درسهاى ايشان بهره برده اند متاسفانه چندى است كه به خاطرعارضه چشم تدريس را ترك كرده اند . -دامت بركاته-

8- آية الله حاج شيخ محسن حرم پناهى

متولد 1347ق . پس از تكميل مقدمات از آيات عظام : حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ، حاج سيدمحمد حجت ، حاج آقا حسين بروجردى ، حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى و حاج شيخ محمدعلى اراكى استفاده نمود . سالها است كه درس خارج فقه و اصول و درسهاى متفرقه ديگردارند و فضلا از محضرشان استفاده مى كنند .

تاليفات ايشان

1- بخشى از جامع احاديث الشيعة .

2- شرح وسيلة النجاة اصفهانى .

3- شرح كفاية الاصول خراسانى .

4- تقريرات درس طهارت و صلاة آية الله العظمى بروجردى .

قبرى كه در صحن مطهر حضرت معصومه نزديك مقبره مرحوم حاج شيخ فضل الله نورى است ، قبر جد دوم ايشان حاج ملا آقا حسين مى باشد و پدر و اجدادايشان همه از علما و افاضل بوده اند .

9- آية الله حاج شيخ على پناه اشتهاردى

متولد 1339 در قصبه اشتهارد . درسال 1360ق به قم هجرت و سطوح را نزد آيات الله مرعشى نجفى ، حاج شيخ مرتضى حائرى ، اديب تهرانى ، شيخ عبدالرزاق قائينى و ديگران خواند و از دروس خارج آيات الله العظام حاج سيدصدرالدين صدر ، حاج آقا حسين بروجردى ، حاج سيد محمدرضا گلپايگانى و حاج شيخ محمدعلى اراكى ساليان دراز استفاده نمود .

ايشان از مدرسان مشهور حوزه علميه هستند و در طول حدود چهل سال تدريس صدها طلبه از محضر درسشان بهره برده اند .

تاليفات او

1- مدارك العروة . چند جلد آن چاپ شده است .

2- تقريرات بحث صلاة جمعه آية الله العظمى بروجردى .

3- تقريرات بحثهاى ضمان و غصب و ارث الزوجه و صلاة آية الله بروجردى .

4- تقريرات اصول آية الله بروجردى .

5- حاشيه وسيلة النجاة .

6- حاشيه اجتهاد و تقليد عروة الوثقى .

7- كتاب رد شهيد جاويد .

8- تعليمات اخلاقى .

و خدمات علمى ديگر مانند تصحيح مجمع الفائده مقدس اردبيلى و ايضاح الفوائد فخرالمحققين و روضة المتقين ملامحمدتقى مجلسى و تنظيم و تاليف بخشى

از جامع احاديث الشيعة .

10- آية الله حاج سيدمحسن خرازى

آية الله حاج سيدمحسن خرازى

متولد 1357ق در تهران . مقدمات را درسالهاى حدود 1375 تا 1378 در تهران نزد آية الله حاج شيخ احمد مجتهدى و ديگران خواند سپس به حوزه علميه قم مشرف و حدود هفت سال به خواندن سطوح اشتغال داشت .

برخى ازاساتيد سطح ايشان در قم

آية الله حاج ميرزاعلى آقا فلسفى .

آية الله حاج شيخ محمدعلى معزى دزفولى .

آية الله حاج شيخ رحمت الله فشاركى مطول .

آية الله حاج شيخ مصطفى اعتمادى رسائل ظ .

آية الله حاج شيخ محمدتقى ستوده شرح لمعه .

آية الله حاج ميرزاعلى مشكينى مكاسب .

آية الله حاج سيدمحمدباقر سلطانى كفاية الاصول .

آية الله حاج شيخ محمد شاه آبادى كفاية الاصول و حدود هفت سال گاهى هرروز و گاهى روزهاى تعطيلى فلسفه و كلام و عقائد .

از حدود سال 1384 تا چند سال قبل ( حدود بيست و پنج سال ) از درس خارج فقهاى بزرگ حوزه :

آية الله العظمى حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .

آية الله العظمى حاج سيدمحمد محقق داماد .

آية الله العظمى حاج سيدحسن فريد اراكى .

آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى . شركت در اين درس ساليان طولانى و تقريبا تا زمانى كه آن مرحوم تدريس را ترك كردند ادامه داشت و برخى ديگر ( رحمة الله عليهم اجمعين ) استفاده كردند .

در دوران درس خارج با مرحوم شهيد سلطانى اشتهاردى و آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى درسها را مباحثه و گاهى هم مباحثه كمپانى داشتند مباحثه باآقاى مصلحى سالهاى متمادى است كه ادامه داشته و هنوز هم ادامه دارد درمباحثه اين دو بزرگوار چند سال هم اينجانب شركت مى كردم انصافا بحث سودمندو مفيدى بود كه متاسفانه توفيق ادامه آن را نداشتم .

آية الله خرازى از همان اوائل تحصيل به تدريس هم اشتغال داشتند و كتابهاى سطح را تدريس مى نمودند و نيز بحثهاى متفرقه عقائد تفسير و غيره هم داشتند كه از درسهاى مطلوب و مرغوب حوزه به شمار مى آمد .

از

سال 1405 درس خارج فقه شروع كردند اجتهاد و تقليد عروه الوثقى ، طهارت ، جهاد ، مكاسب محرمه را بحث كرده و ادامه دارد .

از حدود سال 1411 درس خارج اصول را هم آغاز و ادامه دارد .

تاليفات چاپ شده ايشان

ء- احياءالموات . فقه استدلالى .

- بداية المعارف . كتاب درسى حوزه است .

- رساله در معاد . ( فارسى بسيار مفيد )

- كتاب الامر بالمعروف و النهى عن المنكر . فقه استدلالى .

- كلمة فى رحاب التقوى .

- رساله پيرامون عرف .

- رساله پيرامون تشريح و احكام آن .

- رساله پيرامون نقض حكم حاكم .

- رساله پيرامون ولايت عدول وثقات .

- رساله در اصول عقايد با استفاده از متون روايات .

- رساله پيرامون قاعده لطف .

- رساله پيرامون دفاع و انواع و اشكال آن . ( خلاصه كتاب ديگرايشان است ) .

- رساله در اخلاق .

اين هشت رساله در مجله نور علم ، مجموعه مقالات كنگره حضرت رضاعليه السلام ، مجله توحيد ، كتاب بازشناسى خبرهاى تجاوز و دفاع و مجموعه مقاله كنگره شيخ مفيد چاپ شده است .

آثار چاپ نشده

- حاشيه بر مكاسب . ( بيع و خيارات )

- حاشيه بر كفاية الاصول .

- حاشيه بر چند جلد از جامع المدارك آية الله العظمى حاج سيداحمدخوانسارى .

- حاشيه بر اجتهاد و تقليد و نكاح مستمك العروة .

- كتاب الجهاد . ( شرح الشرايع )

- حاشيه بر حاشيه مكاسب مرحوم كمپانى .

- حاشيه بر حاشيه كفاية مرحوم كمپانى .

- الدررالمنثورة فى المسائل المتفرقة الفقهية والاصولية .

- عمدة الاصول ( ناتمام )

- كتاب انواع و اشكال دفاع .

- رسالة فى حقيقة المعجزة .

- كتاب الربا ( شرح ربا عروة الوثقى است ) ناتمام .

- كتاب الخمس ( شرح العروة ) .

- كتاب الضمان ( شرح العروة ) .

- تعليقه بر شرح تجريد ( الهيات )

- تعليقه بر شرح باب حاديعشر .

- تعليقه بر شرح منظومه سبزوارى ( الهيات ) .

- تعليقه برحاشيه شرح منظومه مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ محمدتقى آملى .

- شرح خطبة المتقين ( عربى )

- شرح رسالة الحقوق للامام السجادعليه السلام ( ناتمام )

-

حاشيه بر جلد دوم كتاب اقتصادنا شهيد آية الله صدر .

- كتاب التوازن الاسلامى با همكارى چند نفر از اساتيد .

- كتاب الحكومة الاسلامية با همكارى چند نفر از اساتيد .

- معارف اسلامى كتاب درسى دانشگاه ها با همكارى چند نفر از اساتيد .

- كتاب اصول دين مؤسسه در راه حق با همكارى چند نفر از اساتيد .

- دوره پيشوايان مؤسسه در راه حق در پانزده جلد كوچك با همكارى چندنفر از اساتيد .

- روزنه هايى از عالم غيب و شهود اين كتاب شامل حدود چهارصد داستان ازداستانهايى است كه مى توان ايمان خواننده را محكم تر كند .

از بركات و خدمات آية الله خرازى تاسيس مؤسسه در راه حق قم مى باشداين مؤسسه با سرپرستى ايشان و همكارى چند نفر از فضلا و اساتيد حدودسى سال است كه به خدمات فرهنگى و ارشاد نسل جوان و نيز برنامه هاى سازنده حوزوى مشغول است و بحمدالله موفقيتهاى چشمگيرى داشته و همواره موردتاييد مراجع تقليد گذشته و امام راحل-رضوان الله تعالى عليهم- و رهبر معظم انقلاب دامت بركاته و ساير علما و مراجع بوده و هست .

قضاوت همه آشنايان با كار عظيم مؤسسه در راه حق اين است كه صفاو اخلاص و كوشش و گذشت آية الله خرازى و نيز كوششهاى برادر عزيزمان حاج محمود آقا لولاچيان ( از هيئت مؤسس و مالى مؤسسه ) براى اداره و تامين بودجه آن بيشترين سهم را در اين توفيقات داشته است .

اجازه روايت

آية الله خرازى از آيات عظام :

مرحوم حاج سيداحمد خوانسارى .

مرحوم حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .

مرحوم حاج سيدمصطفى خوانسارى .

مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى .

مرحوم حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى .

اجازه روايت دارند .

آية الله خرازى از اعضاى جامعه مدرسين حوزه علميه قم و از چهره هاى محبوب و محترم حوزه

علميه قم و مورد احترام همه مراجع تقليد و اساتيد و فضلاو حوزويان است و اين محبوبيت و مقبوليت از مصاديق ان الذين آمنواو عملوالصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا مى باشد .

اينجانب كه بيش از چهل سال است با ايشان آشنا و دوست و سالها هم مباحثه و معاشر بوده ام از ايشان جز خير ، خوبى ، اخلاص ، تقوى ، خداترسى ، ترويج دين ، رفع گرفتارى مؤمنان ، غيرت دينى ، كوشش در تحصيل ، تدريس و كارهاى علمى و دينى نديده ام و همواره خود و همه حيثيات حوزوى خود رامديون رفاقت و صداقت و رفتار و كردار كريمانه ايشان مى دانم و هميشه دعاگويشان هستم ، و دعاى خيرشان را موجب بركت در زندگى خود و خانواده خود مى دانم -دامت بركاته- ء

بقيه شاگردان

- آية الله حاج شيخ غلامرضا صلواتى اراكى از مدرسان معروف سطوح عاليه .

- آية الله سيدمحمدباقر خوانسارى فرزند آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى .

- مرحوم آية الله حاج شيخ جلال طاهر شمس گلپايگانى از مدرسان سطوح عاليه .

- آية الله حاج سيدمهدى يثربى كاشانى امام جمعه كاشان .

- آية الله حاج شيخ محيى الدين حائرى شيرازى امام جمعه شيراز .

- آية الله حاج سيداسماعيل موسوى زنجانى امام جمعه زنجان .

- آية الله حاج شيخ محمد يزدى رئيس قوه قضائيه .

- آية الله حاج شيخ مرتضى مقتدايى دادستان كل كشور .

- آية الله حاج شيخ مجدالدين محلاتى از علماى شيراز .

- آية الله سيدكاظم نور مفيدى امام جمعه گرگان .

- آية الله حاج شيخ ابوالقاسم محجوب جهرمى از اساتيد حوزه .

- مرحوم آية الله شيخ على اوسط هاشمى همدانى از افاضل حوزه .

- آية الله سيدمحمدباقر ابطحى اصفهانى از افاضل حوزه .

- آية الله حاج شيخ على كريمى جهرمى از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج شيخ حسين كريمى

از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج شيخ على رضا الهى ( داماد مرحوم آية الله العظمى اراكى ) ازاساتيد حوزه .

- آية الله حاج سيدحسين كرمانى از افاضل حوزه .

- شهيد حاج شيخ مهدى شاه آبادى ( رحمة الله عليه ) .

- شهيد حاج شيخ على حيدرى نهاوندى ( رحمة الله عليه ) .

- شهيد حاج شيخ بهاءالدين محمدى عراقى ( رحمة الله عليه ) .

- آية الله حاج شيخ على نيرى همدانى از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج شيخ على ثابتى همدانى فرزند آية الله حاج ميرزا محمدثابتى همدانى متوفاى 1365 استاد معروف زمان حاج شيخ عبدالكريم حائرى .

- آية الله شيخ حسن معزى تهرانى از فضلاى حوزه .

- آية الله سيدعلى مدرسى يزدى . رئيس حوزه علميه كرج .

- آية الله شيخ محيى الدين فاضل هرندى از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج شيخ مهدى صادقى ملايرى از فضلاى حوزه .

- آية الله حاج سيدحسن آل طه از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج سيدعباس ميريونسى از فضلا .

- آية الله حاج شيخ اصغر قاضى زاده اراكى . سرپرست حوزه علميه مدرسه حاج محمدابراهيم اراك .

- آية الله حاج شيخ اسدالله عندليب شيرازى از اساتيد حوزه .

- آية الله حاج شيخ محمدحسين مسجد جامعى ( از قدماى تلاميذ ايشان )

- آية الله حاج شيخ حسن شريعتى كاشانى .

- آية الله حاج سيدعلى ابطحى اصفهانى .

- مرحوم آية الله حاج سيدحسين برقعى از افاضل و اساتيد حوزه .

- آية الله جناب آقاى شيخ محمد تقى دانش .

- آية الله حاج شيخ ابوالقاسم اشتهاردى .

- آية الله موحدى كرمانى .

- آية الله اجتهادى اراكى .

- آية الله موحدى ساوجى .

- نويسنده اين سطور هم چند سال در درس ايشان حاضر مى شدم . درپايان همين بخش شرح حال خود را آورده ام .

چند مطلب

اكنون كه شش نفر از

شاگردان دروس سطح و چهل و چهار نفر از شاگردان درس خارج آية الله العظمى اراكى ياد شد مناسب است چند مطلب را اضافه كنم :

1- تلمذ تعدادى از اين بزرگواران در شرح حالشان در كتاب گنجينه دانشمندان آمده ، و تعدادى را هم خود اينجانب اطلاع داشتم ، و بقيه از سه شرح حالى كه تا اين تاريخ براى آية الله العظمى اراكى نوشته و منتشر شده اخذ شد .

2- شاگردان آن بزرگوار منحصر به اين پنجاه نفر نيست بلكه علاوه بر اينهاتعداد ديگرى هم در همان سه شرح حالى كه تا كنون منتشر شده ياد شده اند كه مى توانيد به آنها مراجعه فرماييد .

3- يكى از شاگردان آية الله العظمى اراكى كه شايد هيچ كس به اندازه ايشان دروس آن مرحوم را درك نكرده باشد فرزند فاضل ايشان حضرت آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى اراكى مى باشد ايشان سالها است كه به تدريس سطوح عاليه مشغولند و اخيرا كه فراغتى پيدا كرده اند درس خارج دارند و به حق و با اطلاع مى گويم ايشان از كسانى است كه شايستگى تدريس خارج فقه و اصول را دارندو درس ايشان براى فضلا و طلاب بسيار سودمند است .

نويسنده هنگام تنظيم مطالب اين كتاب از ايشان تقاضا نمودم شرح حال كوتاهى از خود بنويسند ، محبت نموده پذيرفتند :

اين جانب ابوالحسن بن محمدعلى مصلحى عراقى طبق نوشته مرحوم والدتقريبا يك ساعت و نيم به غروب مانده روز شنبه غره شهرالله المبارك رمضان سال 1353قمرى برابر با شهريور سال 1314شمسى در بلده طيبه قم صانهاالله عن التصادم به دنيا آمدم .

پس از تكميل دروس دبستان با اصرار مرحوم آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ( مرحوم والد با ادامه تحصيل در دبيرستان موافق نبود ) وارد دبيرستان و پس از اتمام آن وارد دانشكده

حقوق تهران شدم اما چون مرحوم والد با ادامه تحصيل در دانشگاه مخالف ، و ادامه تحصيل در رشته حقوق را پاگذاشتن بر روى قرآن كريم ناميدند ، آن را ناتمام گذاشته و به تحصيل علوم حوزوى پرداختم .

دروس سطوح را خدمت آيات الله : حاج شيخ محمدتقى ستوده ، حاج شيخ غلامرضا صلواتى ، حاج ميرزا على مشكينى ، حاج شيخ محمد شاه آبادى و ديگران خواندم .

و از درس خارج امام راحل -رضوان الله تعالى عليه- و آية الله العظمى محقق داماد و مرحوم والد استفاده كردم ، البته از درس والد مرحوم كه حدود سى سال شركت مى كردم بيشترين بهره را بردم .

چند ماهى هنگام تشرف به نجف اشرف در درس خارج آية الله العظمى حاج سيدابوالقاسم خويى و آية الله العظمى حاج شيخ حسين حلى نيز شركت نمودم .

فلسفه را نزد آية الله حاج شيخ حسينعلى منتظرى و اسفار را خدمت مرحوم آية الله حاج سيدمحمدحسين علامه طباطبايى خواندم و نيز در درس تفسير آن مرحوم شركت مى كردم .

از جلسات اخلاقى مرحوم آية الله حاج شيخ عباس تهرانى كه جمعه ها دركتابخانه مدرسه حجتيه بر قرار بود . و نيز درس اخلاق شبهاى جمعه مرحوم حاج آقا حسين فاطمى قمى كه در منزلشان منعقد مى شد استفاده مى نمودم .

و خلاصه موجبات تكامل علمى و سير معنوى را خداوند متعال از هر جهت براى حقير فراهم نمود . گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانه چيست .

آنچه از دروس سطح و سطوح عاليه خواندم موفق به تدريس آن هم بودم . چند سالى در مدرسه حقانى و چند سالى در مدرسه شهيدين و چند سالى درجامعة الزهرا تدريس و انجام وظيفه نمودم .

علت اصرار و علاقه عجيب مرحوم والد به حقير در ادامه تحصيلات حوزوى آن بود كه هنگام

سفر آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به مكه معظمه از ايشان خواستند كه زير ناودان طلا دعا كنيد كه توفيق نصيب حال آقاابوالحسن شود . مرحوم والد مى فرمودند به آقاى خوانسارى عرض كردم كه مى ترسم بعد از من زحمات چندين ساله من كه به صورت نوشته و تاليف و تصنيف جمع شده به هدر برود ، دعا كنيد اين فرزندم راه مرا ادامه دهد و براى من قرة اعين ( 1 ) باشد .

و به من فرمودند : چون مرحوم آقاى خوانسارى مردى بود باصفا و باوفا ، يقين دارم كه فراموش نكرده و دعا كرده ، و دعاى او كه مستجاب الدعوه بود ردنمى شود و مكرر به من مى فرمودند : اگر به جايى برسى نتيجه دعاى آن مرد بزرگ است و مى فرمودند : تو درخت جواهر منى .

درس و بحث و تدريس به طور جد ادامه داشت تا دوران مرجعيت ايشان .

در زمان مرجعيت ايشان موقتا براى انجام چند كار مهم درس و بحث را ترك گفته و به آن كارها پرداختم .

1- توضيح المسائل امام خمينى-رضوان الله تعالى عليه- توسط چند نفر ازفضلا با فتاواى مرحوم والد در حاشيه عروة الوثقى تطبيق شده بود اما چون حاشيه عروة همه مسائل توضيح المسائل را نداشت براى تكميل آن به اتفاق آية الله خرازى ( كه سالها است با ايشان مباحثه داريم ) مسائل را تنظيم و در نهايت از مرحوم والدنظر مى خواستيم و نظر ايشان را درج مى كرديم .

2- تهيه مناسك حج و استخراج فتاوى و نظرات ايشان به همين نحوانجام شد .

3- استفتائات كثيره اى كه از سراسر كشور و يا خارج از كشور مى شد هر جالازم بود از خود ايشان استفتاء مى شد و نظر مى دادند و گاهى هم به

كمك برادران عزيز حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمدتقى دانش آشتيانى ، حجة الاسلام والمسلمين شيخ مهدى صادقى ملايرى ، حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ خيرالله سليم زاده و آية الله خرازى مدارك مساله تهيه و در نهايت به نظرآن مرحوم مى رسيد و پاسخ نوشته مى شد .

و اصولا جواب تمام استفتائاتى كه توسط نامه يا تلفن مى شد به تاييد نظرايشان مى رسيد و در نهايت خود ايشان اظهار نظر مى كردند و چون تنها اينجانب به مبانى علمى ايشان آشنايى و احاطه كامل داشتم و نيز با بيان و نحوه صحبت ايشان و صحبت كردن با ايشان آشنايى داشتم براى جواب استفتائات در بسيارى از مواردلازم بود كتابهاى متعددى را براى ايشان بخوانم و گاهى مى شد كه چند روز پيرامون يك مساله وبه خصوص مسائل مستحدثه بحث وتبادل نظر مى شد تا به نتيجه نهايى و صدور فتواى جزمى برسد و اين فتاوا را بنده در دفترى مخصوص ضبط كرده ام .

در هر صورت در اين چند سال اخير حجم سنگين اين گونه كارها منحصرا به دوش اينجانب بود و از شخص ديگرى ساخته نبود و لذا ايشان اخيرا مكررمى فرمودند تو درخت جواهر منى .

اين كارها به علاوه كمكهايى كه مرحوم والد در اين سن و سال و حال لازم داشتند و همه به دلائل خاصى به اينجانب محول بود دراين چند سال مجالى براى تدريس و بحث باقى نمى گذاشت .

اما بعد از رحلت ايشان وحصول فراغت تدريس را آغاز و بحمدالله مانندسابق اشتغال جدى دارم .

اين بود نوشته آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى فرزند فاضل مرحوم آية الله العظمى اراكى كه به تقاضاى اينجانب نوشتند . ( 2 )

لازم است اضافه نمايم :

اينجانب سالهاى طولانى است كه با آية الله مصلحى آشنا بوده و مدتى هم درمباحثه ايشان با آية الله

خرازى شركت و استفاده مى كردم اما ارادتى كه به ايشان داشتم در اين چند سال دوران مرجعيت مرحوم والدشان چند برابر شد زيرا در اين دوران كه جدا براى ايشان امتحانى عظيم بود بسيار خوب از امتحان درآمدو خدماتى شايان توجه انجام داد .

1- بيت رفيع مرجعيت شيعه را با كرامت ونزاهت فوق العاده بالايى اداره كرد .

2- در مسائل مربوط به نظام اسلامى و انقلاب و مربوط به مرجعيت شيعه موضعگيريهاى صحيح داشت و حمايت از اسلام و نظام اسلامى را وظيفه خوددانست و تحت تاثير امور مادى و دنيوى و شيطنتهاى گوناگون دشمنان و دوستان ناآگاه قرار نگرفت .

3- بار مراجعات علمى و غير علمى سراسر كشور را با تحمل و درايت و امانت كامل به دوش كشيد .

4- وسائل چاپ و نشر آثار علمى آن بزرگوار را فراهم و حوزه هاى علمى شيعه و فقها و فضلا را از اين راه بهره مند نمود .

5- زهد و مرور با كرامت نسبت به مال و بيت المال را كاملا مراعات و سعى وافر داشت كه وجوهات در مصارف لازم و شايسته و تقويت حوزه و رفع گرفتارى محرومان صرف شود .

6- به نظر اينجانب از مهم ترين توفيقات ايشان پرستارى و كمك به آن پدربزرگوار و عظيم الشان و جلب رضايت و خوشنودى او بود كه اين خود موجب رضاى خداى منان خواهد بود .

در پايان بايد با صراحت و صداقت عرض كنم كه خداى متعال همانگونه كه آية الله العظمى اراكى را براى اين دوره از مرجعيت جهان تشيع ذخيره كرده بود فرزندبرومند ايشان آية الله حاج شيخ ابوالحسن مصلحى را نيز گويا درطول سالهابراى كمك به آن بزرگوار از هر جهت آماده و مهيا مى ساخته است . هنيئا لارباب النعيم نعيمهم .

از آية الله مصلحى اين دو اثر چاپ شده است .

1- التوازن الاسلامى با

همكارى آية الله خرازى و ديگران .

2- الحكومة الاسلامية با همكارى آية الله خرازى و ديگران .

و بحمدالله پسران ايشان ( نواده آية الله العظمى اراكى ) هم مشغول تحصيل علوم حوزوى هستند به اميد اينكه بتوانند مدارج عالى را طى كرده مانند پدرو جدشان منشا خدمات دينى و فرهنگى فراوان گردند .

شرح حال اين بنده فقير حقير : رضا استادى ( تهرانى )

شرح حال رضا استادى ( تهرانى )

تولد : در سال هزار و سيصد و شانزده هجرى در يك خانواده مسلمان در يكى ازمحلات جنوب تهران به دنيا آمدم .

پدرم : حاج خداداد استادى كه مردى با ايمان و اهل خير و كاسب بود حق عظيمى بر من دارد زيرا علاوه بر كمكهاى معنوى ، همواره از جهات مادى و اداره زندگى رهين كمكهاى ايشان بوده ام ، در سال 1372 شمسى از دنيا رفت و دروادى السلام قم درمقبره اى كه خود تهيه كرده بود به خاك سپرده شد . رحمة الله عليه .

تحصيل : حدود هفت سالگى به دبستان رفتم ، و تا دوازده سالگى شش كلاس ابتدايى را خواندم و سپس تا شانزده سالگى مشغول كسب و كار بودم ، آنگاه به وساطت دو نفر از مؤمنين با مسجد امين الدوله بازار تهران و مدرسه مروى آشناو به تحصيل علوم دينى مشغول شدم .

سه - چهار سال در تهران از محضر آقايان : حاج شيخ عبدالكريم حق شناس امام جماعت مسجد امين الدوله ، حاج شيخ احمد مجتهدى امام جماعت مسجدحاج ملامحمد جعفر ، مرحوم حاج شيخ هادى مقدس واعظ ، مرحوم حاج ميرزاعبدالعلى تهرانى امام جماعت مسجد بزازهاى تهران ، و ديگران استفاده كردم .

آنگاه به حوزه مقدسه قم آمده مشغول خواندن كتاب شرح لمعه شدم ، و تاحدود هفت سال دروس سطح را مى خواندم ، و پس از اين دوره حدود ده سال به درس خارج فقه و

اصول حاضر مى شدم و از بدو پيروزى انقلاب به خاطر اشتغال به تدريس و تاليف و ساير كارهاى علمى ، از حضور در درسها محروم شدم و بنابراين دوران تحصيل اين حقير بيست سال بوده است .

عده اى از اساتيد دوران سطح در قم

حاج شيخ محمدتقى ستوده .

حاج شيخ حسين نورى .

حاج شيخ ابوالقاسم خزعلى .

حاج شيخ محمد شاه آبادى .

حاج شيخ جعفر سبحانى .

حاج شيخ حسينعلى منتظرى .

حاج شيخ ناصر مكارم شيرازى .

حاج سيدمحمدباقر سلطانى بروجردى طباطبايى .

حاج شيخ احمد آذرى قمى .

حاج شيخ عبدالله جوادى آملى دامت بركاتهم و افاضاتهم .

ضمنا از جلسات اخلاق و توسل مرحوم حاج شيخ عباس طهرانى و مرحوم حاج آقا حسين فاطمى گاهى استفاده مى كردم .

اساتيد دوران درس خارج

مرحوم حاج سيدحسن فريد اراكى .

مرحوم حاج سيدمحمد محقق داماد يزدى .

مرحوم حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى .

مرحوم حاج سيدكاظم شريعتمدارى تبريزى .

مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى .

مرحوم حاج سيدابوالقاسم خوئى ( چند ماهى كه در نجف بودم ) .

مرحوم حاج سيدروح الله خمينى . امام راحل رضوان الله تعالى عليه ( چندماهى كه در نجف بودم ) .

مرحوم حاج سيدمحمدباقر صدر . ( چند ماهى كه در نجف بودم ) .

حاج سيدموسى شبيرى زنجانى دامت بركاته ( چند ماه ) . ( 3 )

و در طول اين بيست سال كه مشغول خواندن سطح و خارج بودم در بسيارى از درسها و نيز گاهى به طور مستقل از صديق متقى عادل خدوم آية الله آقاى حاج سيدمحسن خرازى به عنوان هم مباحثه و شريك بحث بهره مند بوده ام و ايشان را برحقير حق عظيمى است . سلمه الله تعالى .

تدريس

سالهاى متمادى است كه به اندازه وسع خود به تدريس سطح كتابهاى : شرح لمعه ، اصول فقه مظفر ، مكاسب ، رسائل ، كفايه ، و نيز اصول عقايد ، تفسير و غيره اشتغال دارم .

اجازه

براى تيمن و تبرك از مرحوم آقا سيد مصطفى صفايى خوانسارى و مرحوم حاج شيخ محمدتقى تسترى مؤلف قاموس الرجال و حضرت آية الله نجومى اجازه روايت خواستم . آقاى خوانسارى و آقاى نجومى اجازه هايى بسيار مفصل كه همه مشايخ خود را در آن ياد كرده اند ، و آقاى تسترى اجازه اى بسيار كوتاه در چند سطر ، برايم نوشته اند و تا كنون اجازه امور حسبيه از كسى نخواسته و نگرفته ام .

تاليف و تصحيح

از سال 1350 هجرى شمسى تا كنون كنار بحث و درس به تاليف و ترجمه و تصحيح و مانند اينها نيز مشغول بوده و آثار فراوانى هر چند بى ارزش يا كم ارزش دارم كه جز دو سه مورد همه آنها منتشر شده است .

تاليفات

ء- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه فيضيه قم . سه جزء در دومجلد . چاپ قم .

- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه عمومى آية الله گلپايگانى . جلد دوم و سوم . چاپ قم .

- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه حجتيه قم . چاپ قم .

- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مسجد اعظم قم . چاپ قم .

- فهرست كتابهاى خطى كتابخانه مدرسه مروى تهران . چاپ قم .

- فهرست صدو شصت نسخه خطى . چاپ قم ( اين نسخه ها به كتابخانه آية الله العظمى مرعشى منتقل شد ) .

- آشنايى با چند نسخه خطى شامل فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه چهل ستون مسجد جامع تهران ، و فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه شخصى آية الله حاج سيداحمد زنجانى رحمة الله عليه ، و نسخه هاى خطى كتابخانه حاج سيدمهدى روحانى دامت بركاته . چاپ قم .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حسينيه شوشتريهاى نجف . اين فهرست كه اصل آن از آقاى اسماعيليان و تنظيم و تكميل آن از اين جانب است درجلد 11 و 12 نشريه دانشگاه چاپ شده است . چاپ تهران .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آقاى طبسى حائرى ساكن قم .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه حاج شيخ على خوانسارى رحمة الله عليه ( اين نسخه ها ظاهرا به مدرسه مهديه خوانسار منتقل شده است ) .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مرحوم آية الله حجت كوه كمرى ( اين نسخه ها به كتابخانه آية الله مرعشى منتقل شد ) .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مدرسه حجازيهاى

قم ( اين نسخه هابه كتابخانه مدرسه آية الله گلپايگانى منتقل شد ) .

- فهرست صد نسخه از نسخه هاى خطى حاج آقا اسماعيل هدايتى قم ( اين نسخه ها و بقيه نسخه هاى اين كتابخانه به كتابخانه مدرسه آية الله گلپايگانى منتقل شد . )

اين پنج فهرست در مجله نور علم قم چاپ شده است .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه امام زاده هلال آران كاشان . در مجله ميراث جاويد چاپ شده است .

- فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه مرحوم آقا سيدمصطفى صفائى خوانسارى كه به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شد . ( در يك جلد چاپ شده است ) .

- فهرست دويست وسى نسخه خطى كه تازگى در تهران ديده ام ( در مجله نور علم چاپ شد و نسخه ها به كتابخانه آستان قدس رضوى منتقل شده است ) .

- كتابنامه نهج البلاغه ، چاپ تهران .

- كتابنامه امام صادق عليه السلام ، چاپ قم .

- اصول دين براى همه ، چاپ قم .

- شورى در قرآن و حديث ، چاپ قم .

- مدارك نهج البلاغه ، چاپ قم .

- تحقيق در يك مساله فقهى ( ريش تراشى ) . چاپ قم .

- شفاعت در قرآن و حديث . چاپ قم .

- چهل داستان . چاپ قم .

- امامت در چند درس . چاپ قم .

- تحقيقى درباره دعاى ندبه . چاپ قم .

- توضيحى پيرامون غنيمت در آيه خمس . چاپ قم .

- بررسى قسمتى از كتاب شهيد جاويد چاپ قم . ( اولين تاليف بنده است ) .

- كلمات الاعلام حول جوازالشهادة بالولاية فى الاذان و الاقامة . چاپ قم .

- يادنامه علامه سيدابوتراب خوانسارى . چاپ قم .

- خاتميت از ديدگاه عقل و قرآن و حديث . چاپ تهران (

ترجمه بخشى ازكتاب مفاهيم القرآن استاد محترم آقاى سبحانى است ) .

- ده رساله . چاپ قم ( هفت رساله از اين ده رساله تجديد چاپ همان شماره هاى 20 ، 21 ، 22 ، 25 ، 26 ، و 27 و29 مى باشد . )

- چهل مقاله چاپ قم ( سه مقاله از اين چهل مقاله همانها است كه به شماره هاى 17 و 18 و 30 قبلا ياد شد . )

- سى مقاله چاپ انتشارات جامعه مدرسين قم ( كتاب چهل داستان كه قبلا ياد شده در اين كتاب نيز درج شده است ) .

- مقدمه اى بر ملل و نحل چاپ انتشارات جامعه مدرسين .

- بيست مقاله چاپ انتشارات جامعه مدرسين .

- شرح احوال و آثار محقق حلى . ( در دست تاليف ) .

- جلد پنجم مقالات . آماده چاپ .

- رساله اى پيرامون لغت نامه دهخدا . در دست تنظيم و چاپ .

- همين كتاب شرح حال آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه و رضوانه .

مقالات

مقالات فراوانى نوشته ام كه در مجلات متعدد چاپ شده است و مجموع آنهاحدود صد و بيست مقاله است كه صد تاى آنها در چهار كتاب كه قبلا ياد شد : چهل مقاله ، سى مقاله ، بيست مقاله و ده رساله چاپ شده ، بقيه كه تعدادى از آنها به زبان عربى است بايد در يك جلد ديگر چاپ شود .

تصحيح و تحقيق

- جلد 42 و 43 جواهرالكلام . چاپ تهران و بيروت .

- الكافى فى الفقه ابوالصلاح . حلبى چاپ قم .

- تقريب المعارف ابى الصلاح حلبى . چاپ قم .

- الرسائل التسع محقق حلى . چاپ قم .

- شش رساله از الرسائل العشر شيخ طوسى . چاپ قم .

- «المسلك و «الماتعية هر دو از محقق حلى . چاپ مشهد .

- كتاب معاد ملانعيما طالقانى جلد اول در دست چاپ در مشهد .

- احكام الصلاة تقريرات بحث شريعت اصفهانى از شيخ محمدحسين سبحانى ( پدر استاد جعفر سبحانى ) چاپ قم .

- نخبة الازهار فى احكام الخيار ، تقريرات بحث شريعت اصفهانى به ضميمه سه رساله ديگر از شيخ محمدحسين سبحانى . چاپ قم .

- نفس المهموم حاج شيخ عباس قمى به ضميمه نفثة المصدور . چاپ قم .

- تسلية الفؤاد سيدعبدالله شبر با همكارى حضرت آقاى اشكورى . چاپ قم .

- الشمائل المحمدية حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .

- قيض القدير حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .

- الدرالنظيم حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .

- شرعة التسمية ميرداماد . چاپ قم .

- چهارده رساله فارسى از حاج ميرزااحمد آشتيانى . چاپ قم .

- تفسير سوره حمد تاليف مرحوم آية الله حاج آقا حسن فريد اراكى . چاپ قم .

- وسيلة النجاة فى شرح دعاءالسمات ، تاليف ملاعبدالواسع كاشانى .

چاپ قم .

- پنج رساله عربى از حاج ميرزااحمد آشتيانى . چاپ قم .

- قرة الباصرة حاج شيخ عباس قمى . چاپ قم .

- سير و سلوك منسوب به سيد بحرالعلوم . چاپ قم .

- سير و سلوك ميرسيد حسين قزوينى . چاپ قم .

- خلاصة التوحيد يكى از رجال دوره قاجار . چاپ قم .

- اصول دين ميرزاى قمى . چاپ قم .

- ارشادالمستبصر سيد عبدالله شبر . چاپ قم .

و بيست رساله ديگر كه غالبا در مجلات چاپ شده است اين بيست رساله به ضميمه شماره 19 تا 25 ( كه مجموعا سى و يك رساله است ) در دو جلد ، اولى شامل 14 رساله عربى به نام «الرسائل الاربعة عشر» در قم ، و دومى به نام «هفده رساله فارسى در مشهد چاپ شده است .

اشراف و نظارت ءتعدادى از كتابها هم با اشراف و زير نظر اينجانب چاپ شده است .

- الحكومة الاسلامية فى احاديث الشيعة الامامية از انتشارات مؤسسه درراه حق .

- التوازن الاسلامى . . . از انتشارات مؤسسه در راه حق .

- ده جلد از دوره چهارده جلدى تاليفات شيخ مفيد ( ره ) كه توسط كنگره شيخ مفيد چاپ شد .

- دوره هفتاد و يك جلدى مقالات كنگره شيخ مفيد كه توسط همان كنگره چاپ شده است .

- دوره يازده جلدى انتشارات كنگره مقدس اردبيلى ( ره )

- جلد چهارم جامع الشتات ميرزاى قمى ( ره ) از انتشارات مؤسسه كيهان ( در دست انتشار است ) .

- دوره نه جلدى تاليفات فقه و اصول آية الله العظمى اراكى رحمة الله عليه از انتشارات مؤسسه در راه حق .

- دوره سه جلدى حياة النبى تاليف حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ قوام وشنوى چاپ

انتشارات اسوه .

- دوره چهار جلدى تفسير نور تاليف حجة الاسلام والمسلمين قرائتى ازانتشارات مؤسسه در راه حق .

- ميزان المطالب تاليف مرحوم آية الله حاج ميرزاجواد آقا تهرانى ازانتشارات مؤسسه در راه حق .

11- هزار كتاب و رساله پيرامون نماز . چاپ قم .

منبر و تبليغ و سخنرانى

از آغاز طلبگى تا امروز كم و بيش منبر مى رفته ام و بايد به اين كار مفتخر باشم و درتعدادى از كنگره ها ، سمينارها و محافل علمى مانند كنگره شيخ انصارى ، شيخ فضل الله نورى ، ميبدى ، سيد حسن مدرس ، اقتصاد اسلامى ، ميرزا كوچك خان ، سيد شرف الدين و كنگره حضرت رضاعليه السلام و غيره نيز سخنرانى داشته ام .

مسافرتها

دوبار به عتبات عاليات مشرف شده كه يك بار در كودكى و بار دوم آن در دوران تحصيل و چندماه به طول انجاميده است . يك بار قبل از انقلاب و دوبار پس ازانقلاب به مكه مشرف شده ام . يك بار در كودكى به همراه پدرم به سوريه ، لبنان و بيت المقدس رفتم و دوبار بعد از انقلاب به سوريه و زيارت حضرت زينب موفق گرديده ام كه بار دومش به منظور شركت در سمينار تكريم مرحوم سيد شرف الدين در لبنان بود ، و در اوايل انقلاب براى شركت در محفلى كه به نام امام حسين عليه السلام درلندن برپا بود دوهفته اى در لندن بوده ام . و مسافرت به خارج از كشورم منحصراهمين ها بوده است .

كنگره شيخ مفيد و مقدس اردبيلى ( ره )

از كارهاى علمى پر زحمتى كه توفيق انجام آن را با همكارى ديگران داشته ام تهيه و تنظيم و چاپ آثار اين دو كنگره است . تقريبا مدت سه سال قسمت عمده اى ازوقتم را صرف اين دو كار بالنسبة عظيم و حجيم نموده و نتيجه كار هم به نظر افرادآگاه قابل قبول بوده است .

از يكى دو سال بعد از پيروزى انقلاب به عضويت جامعه مدرسين حوزه علميه قم درآمدم و چند سالى است كه از اعضاى شوراى عالى حوزه علميه قم ، و نيز يك سالى است كه مدير حوزه علميه قم هستم .

مدت شش سال از اعضاى هيات امناى دائرة المعارف اسلامى ( مربوط به رهبر معظم انقلاب دامت بركاته ) بودم اما به عللى از ادامه عضويت عذر خواستم .

در اين اواخر دو سالى هم از هيات مشاور آن كتاخانه آستان قدس رضوى بودم كه اين خدمت هم ادامه پيدا نكرد .

و حدود سى سال است كه در خدمت آية الله خرازى و

ساير برادران به عنوان هيات مديره مؤسسه درراه حق قم انجام وظيفه مى كنيم و ظاهرا اين مؤسسه بعد ازمجله مكتب اسلام قديمى ترين مؤسسه فرهنگى حوزه علميه قم مى باشد و تا كنون منشا خدمات فراوانى ، هم در ارتباط با حوزه و هم در ارتباط با سراسر كشور ، و خارج از كشور ، به خصوص در مورد نسل جوان بوده است .

اين مؤسسه همواره مورد تاييد مراجع تقليد بوده و نيز همواره مشمول الطاف امام راحل رضوان الله تعالى عليه و رهبر معظم انقلاب آية الله خامنه اى دامت بركاته بوده و مى باشد .

پس از پيروزى انقلاب

قبل از پيروزى انقلاب از انقلابى ها به حساب نمى آمدم و رنجى كه آنها برده اندنبردم اما پس از انقلاب تا امروز كم و بيش ، در راه حمايت و ترويج انقلاب خدماتى انجام داده ام و لااقل هميشه براى دوام و بقاء اين حكومت الهى و نيز مصون ماندن آن از هر گونه انحراف دعاگو بوده ام .

پايان

در خاتمه اين شرح حال ( كه فقط به نقاط قوت زندگى خود كه همانها هم در واقع مى تواند نقاط ضعف باشد بسنده ، و از نقاط ضعف فراوان كه ياد آنها موجب شرمندگى است خوددارى كردم ) بايد عرض كنم :

روزهاى اولى كه كتاب جامع المقدمات را به ما درس دادند گفتند : «اول العلم معرفة الجبار و آخرالعلم تفويض الامراليه پس افرادى چون بنده كه درس خوانده ، مباحثه كرده ، درس داده ، و آثار و تاليفاتى هم دارند ، عنوان هايى هم پيدا كرده اند اماهمه اين علم ها ، و قيل و قال ها ، آنان را نورانى نكرده ، و در عين عالم بودن ، درظلمت و تاريكى به سر مى برند و تمام تحصيلشان ، نه «عرفان بالله را آورده كه آغازعلم است ، و نه «تفويض الامر الى الله را كه انجام آن است . چنين اشخاصى كه يكى از آنها بنده هستم نبايد به هيچ وجه خود را در زمره اهل علم به حساب آورندو احاديث فضيلت علم و عالم را درباره خود پندارند .

آرى شصت سال عمر به غفلت گذشته ، و در صفحات تاريخ زندگى خودهيچ خدمت خالصى به اسلام و تشيع نمى بينم و معترف به گناهكارى و تقصيرو هواپرستى بوده و مى باشم و به خداى رحيم و كريم اميدوارم و از كسانى كه

اين شرح حال را مى خوانند ملتمس دعا هستم باشد كه لطف خداى منان و شفاعت رسول او و ائمه هدى و فاطمه زهرا سلام الله عليهم و نيز دعاى دوستان و آشنايان و مؤمنان موجب نجاتم گردد .

قم-1375 هجرى شمسى

رضا استادى ( مقدم )

پى نوشتها

1 ) ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين .

2 ) البته مقصود ايشان از نوشتن اين شرح حال اين نبود كه عينا چاپ شود ، بلكه منظور اين بود كه اينجانب با استفاده از اين يادداشتها شرح حالى بنگارم اما حقير چاپ اصل نوشتار ايشان را سودمندتردانستم .

3 ) اينكه گفته ام شاگرد اين بزرگواران هستم يعنى در جلسه درسشان حاضر شده ام اما آيا چنان استفاده اى كرده ام كه بتوانم خود را شاگردشان بنامم و گواهى بر فضل و علم اينجانب باشد ، معلوم نيست ، بلكه درمواردى عدمش معلوم است .

نماز جمعه و جماعت آية الله العظمى اراكى ( ره )

نماز جماعت و جمعه

پس از رحلت آية الله العظمى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى به طور طبيعى بايدآية الله العظمى اراكى به جاى آقاى خوانسارى امامت نماز جماعت را به عهده بگيردبه چند دليل :

1- در زمان حيات ايشان هر وقت آقاى خوانسارى نبودند آقاى اراكى به جاى ايشان مى ايستادند و امامت مى كردند .

2- شدت مصاحبت و رفاقت و عشق و علاقه اى كه آقاى اراكى به آقاى خوانسارى داشتند موجب شده بود كه هيچ كس از آقاى اراكى به آقاى خوانسارى نزديك تر نباشد آن دو گويا يك روح بودند در دو بدن . و جانشينى يكى از اين دوشخص نسبت به ديگرى طبيعى و مورد قبول همگان است .

3- اعتقاد و اعتمادى كه قاطبه حوزويان بخصوص اعاظم و اساتيد به تقوى و عدالت و خداترسى آقاى اراكى داشتند كه اگر دو عامل قبلى هم نبود همين عامل سوم بايد موجب مى شد كه ايشان نماز جماعتى اين چنين عظيم داشته باشند .

نماز جماعت شبها در مدرسه فيضيه و روزها كنار قبر مرحوم آية الله العظمى حائرى ( بقعه آية الله حائرى ) ، و اين اواخر در بقعه معروف به بقعه شاه عباس ( كه

قبرشاه عباس آنجا است ) اقامه مى شد .

نماز مدرسه فيضيه از حيث كميت و كثرت شركت نمازگزاران ازپرجمعيت ترين نماز جماعتهاى قم بود و از حيث يفيت بى مبالغه مى توان گفت اين نماز مثل و مانند نداشت نمازى كه مامومان آن همه اهل علم ، اساتيد مجتهدان ، اتقيا ، اوتاد بودند ، نماز جماعتى كه گاهى مامومانى مانند امام خمينى قدس سرهم و علامه طباطبائى و حاج سيد احمد زنجانى و سيدمحمد محقق داماد -رضوان الله تعالى عليهم- داشت . نماز جماعتى كه محتاطترين افراد از حيث اعتماد به عدالت امام جماعت بدون هيچ دغدغه اى در آن شركت مى كردند اما نماز جماعت روزها تاآنجا كه اينجانب ديده و يا شركت كرده بودم كم جمعيت بود و شايد گاهى عددمامومان به ده نفر هم نمى رسيد آنچه جلب توجه مى كرد اينكه آية الله العظمى اراكى براى نماز ظهر كه بايد در فصول مختلف سال در گرما و سرما و به خصوص درگرماى ظهر تابستان قم پياده از منزل به حرم بيايند با همان عشق و علاقه و تداوم مى آمدند كه در نماز مغرب و عشا ، و از اينجا به اخلاص فوق العاده ايشان پى مى برديم كه نماز و جماعت و ثواب و خدا منظورشان بود نه جمعيت و شكوه و جلال ظاهرى .

و اما نماز جمعه

قسمت اول

ظاهرا قبل از آمدن مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى نماز جمعه در قم اقامه نمى شده است . در همان اوايل مرحوم آية الله حاج ميرزا محمد ارباب به ايشان پيشنهاد مى كند كه نماز جمعه بخوانند ايشان در جواب مى فرمايند بايد صلاة جمعه را بحث كنيم ( شايد مقصود اين بوده كه ببينندنظرشان در حكم نماز جمعه چه خواهد شد ) پس از بحث و تدريس صلاة جمعه ، نظرشان به وجوب تخييرى آن تعلق مى گيرد دراينجا

باز پيشنهاد اقامه نماز جمعه مطرح مى گردد و گويا اين درزمانى بوده كه اجتماعات دينى از طرف رضاخان ممنوع شده بود حاج شيخ خودشان براى اقامه جمعه حاضر نمى شوند اما مى فرمايند اگر حاج شيخ ابوالقاسم قمى ( آية الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى كبير ) اقامه كنند من هم شركت مى كنم اما اين كار عملى نمى شود و در سال 1353 حاج شيخ ابوالقاسم و در سال 1355 مرحوم حاج شيخ از دنيا مى روند .

پس از اين تاريخ قرعه و فال به نام مرحوم آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى مى خورد و نماز جمعه اى با شكوه در مسجد امام حسن عسكرى بر پا مى گردد كه شايد در تمام جهان تشيع در آن دوره نماز جمعه اى با اين كيفيت و شكوه نداشته ايم اين نماز جمعه ادامه داشت تا آمدن مرحوم آية الله العظمى بروجردى به قم . ايشان در بحث نماز جمعه اين مطلب را بيشترتقويت كردند كه اقامه جمعه از مناصب امام معصوم است و گرچه حكم به حرمت آن نكردند اما بحثها موجب شد كه بسيارى به اين نتيجه رسيدند كه احتياطدر ترك آن است و از اين جهت شركت كنندگان در نماز جمعه مرحوم خوانسارى كم شدند و از آن شكوه اولى كاسته شد . در همين زمانها بود كه آية الله العظمى اراكى گاهگاهى و اواخر به صورت مداوم به جاى آية الله خوانسارى امامت جمعه رابه عهده گرفتند .

و از اين رو باز خيلى طبيعى بود كه پس از رحلت آية الله خوانسارى بايدامامت نماز جمعه ايشان به آية الله اراكى منتقل شود كه شد و ايشان تا چند سال پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران نماز جمعه را در مسجد امام حسن عسكرى و دربرخى ماه رمضانها كنار قبر مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى

، و بعداز پيروزى انقلاب در صحن حضرت معصومه اقامه و شركت كنندگان را از مواعظ و نصايح آبدار و مؤثر خود مستفيض مى نمودند . در اينجا بخشى از يكى از خطبه هاى نمازجمعه ايشان را كه در اختيار ما قرار گرفته است نقل مى كنيم : ( 1 )

«اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم .

الحمدلله الولى الحميد ، الحكيم المجيد ، الفعال لمايريد ، علام الغيوب ، الذي عظم شانه فلا شي مثله ، تواضع كل شي ء لعظمته و ذل كل شي لعزته و استسلم كل شي لقدرته ، نحمده على ماكان و نستعينه من امرنا على ما يكون ، و نستغفره و نستهديه و نشهد ان لا اله الا الله وحده لاشريك له ، ملك الملك و سيدالسادت جبار الارض والسماوات ، القهار الكبيرالمتعال و نشهد ان محمداعبده و رسوله ، ارسله بالحق ، داعيا الى الحق و شاهدا على الخلق فبلغ رسالات ربه كما امره لا متعديا و لا مقصرا و جاهد في الله اعداءه صلى الله عليه وآله .

اوصيكم عبادالله بتقوى الله و اغتنام ما استطعتم عملا به من طاعته في هذه الايام الخالية و بالرفض لهذه الدنيا التاركة لكم و ان لم تكونوا تحبون تركها والمبلية لكم و ان كنتم تحبون تجديدها فلاتتنا فسوا في عزالدنيا و فخرها و لاتجزعوا من ضرائها و بؤسها ، قال الله عزوجل : ادعونى استحب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين ، اعوذبالله من الشيطان الرجيم هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ثم يخرجكم طفلا ثم لتبلغو اشدكم ثم لتكونواشيوخا ، و منكم من يتوفى من قبل و لتبلغو اجلا مسمى و لعلكم تعقلون . هوالذى يحيى و يميت فاذا قضى امرا فانما يقول له كن فيكون ، الم ترالى الذين يجادلون فى آيات الله

انى يصرفون ، الذين كذبوا بالكتاب و بما ارسلنا به رسلنا فسوف يعلمون ، اذا الاغلال في اعناقهم والسلاسل يسحبون فى الحميم ثم فى النار يسجرون . ( 2 )

در اين آيات مباركات پروردگار عالم كان اين زمان را بيان مى فرمايد به ما افرادنوع بشر كه در حال كمال آسودگى و خاطر جمعى مى خوابيم ، بيدار مى شويم ، غذامى خوريم ، راه مى رويم ، سفر مى رويم ، بازار مى رويم ، كارهاى روز ، كارهاى شب انجام مى دهيم و در اين 24 ساعت روز و شب يك وقت ، به فكر خدا نمى افتيم و فكر سكرات مرگ و گودال قبر ، و عالم برزخ و عالم قيامت ، كه آيا وقتى كه در پاى محكمه محاسبه عدل الهى ، موقف خواهيم پيدا كرد آيا در آنجا عليه ما حكم مى شود يا به له ما ، خاك بر سرمان اگر به عليه ما حكم بشود ، چه خاك بر سر كنيم هيچ به فكر اين هستيم ؟ اصلا و مطلقا ، بايد فكر اين امور را اميرالمؤمنين بكنداميرالمؤمنين ، اميرالمؤمنين ، آن كس كه از اول خلقتش تا دم و نفس آخرين يك ذره پا را كج نگذاشته نه قولا ، نه فعلا ، نه حركة ، نه سكونا ، معصوم بوده من جميع الجهات اخلاقا ، افعالا ، عقائدا ، همه جهت معصوم اندر معصوم ، اندرمعصوم . پاك ، بى آلايش از هر جهت ، او بايد گريه كند ؟ نه همين گريه ، گريه كند ، گريه كند تا بيفتد غش كند ، هى بگويد : خدايا من موبقه آورده ام ، يعنى مهلكه ، تو به من انعام كردى ، خدايا من جريره كردم توبه من كرم كردى ،

خدايا طول كشيد عمر من درعصيان تو ، چه خواهد شد عاقبت هى بگويد و بگويد از اين كلمات و مطالب [تابى حال شود ابودردا آن حضرت را در نخلستان مدينه در اين حال ديده مى گويد]گفتم يقين خواب رفته ، دست گذاشتم به بدنش ديدم مثل چوب خشك است گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ، على بن ابيطالب از دنيا رفت دويدم در خانه حضرت زهراعليها السلام عرض كردم ، حضرت على بن ابيطالب از دنيا رفت فرمود به چه حال ديدى او را ؟ عرض كردم مثل چوب خشك افتاد روى زمين . فرمود : اين حالتى است از آن حضرت كه از خوف خدا در غالب اوقات دست مى دهد رفتم آب آوردم به صورت مبارك پاشيدم تا حال آمد عرض كردم اى آقا تو امير مؤمنانى شما اينجور باشى پس ما چه خاك بر سر كنيم ، شما اينطور پس ما چكار كنيم فرمود : اى ابودردا چه حالت خواهد بود حال من وقتى كه ملائكه غلاظ و شداد دور مرا بگيرند و كشان كشان مراببرند به پاى محكمه كى محكمه عزيز جبار قهار جبار آسمان و زمين در آنجا مرا ، درآن موقف مرا نگهدارند چه خواهد بود حالم در آن روز ؟ پس نبايد گريه كنم ؟ خوب اميرالمؤمنين با همه اين عصمت و طهارت اينجور گريه مى كند ما در 24 ساعت شبانه روز در تمام عمر يك وقت به همچين گريه اى از خوف خدا از خود سراغ داريم ؟ در شبها ، نيمه شبها ، خلوتها ، جلوتها ، مجالس ؟ هيچ ديده شده كه يكى ازخوف خدا غش كرده باشد ؟ اما اگر يكى از اين در مسجد بيايد بگويد

: [مامور دولت آمده] يكى تان را ببرد ببين چطور رنگها همه پريده مى شود ، اين مى گويد نكند من باشم ، آن مى گويد نكند من باشم اما از مامور آسمان و زمين خداى جبار و قهار ، خداى آسمان و زمين هيچ ترس داريد كه امروز خواهد آمد نمى دانيم اين ساعت مى آيد . ساعت ديگر مى آيد و وقتى مى آيد با چى مى آيد ؟ با سيخ آتشى مى آيد ؟ جانها را بگيرد چنانكه فرموده اند : براى شخص فاجر با سيخ آتشين مى آيد ، براى شخص مؤمن با يك دسته گل مى آيد ، حضرت ابراهيم خليل على نبينا و آله و عليه السلام ازهيئت او و هيبت او چنان ترسيد كه فرمود : اگر عذابى نباشد جز ديدن اين هيئت و هيبت بس است براى او و براى آن حضرت ، تجسم پيدا كرد فرمود اگر نباشدبراى مؤمن مگر اين هيكل روح افزاى تو بس است از براى او . ما نمى دانيم چه جور مى آيد آخر ، خاطر جمع نيستيم اين يكى از منازل ، پس از آن در گودال قبر است ، گودال قبر معلوم نيست گودالى است از آتش يا روضه اى ست باغستانى است از باغستانهاى بهشت ، معلوم نيست ، وحى كه نيامده براى ما ، پيغمبر كه نيستيم كه از آن وحى بفهميم كدام يك است اين هم مال قبر ما پس از آن درموقف حساب و بيرون آمدن از قبر معلوم نيست چه حالى خواهد داشت ممكن است چنانكه در اين آيات مى فرمايد اين طور باشد يعنى : غلهاى آتشين به گردن ما بيندازند و روى آن غلها و طوقها ، زنجير بيندازند و ما را عبور دهنداز آب جوشان و به محض اين كه سر مقابل

او مى كنيم گوشت صورت ، همه ريخته مى شود ، تمام گوشت ريخته مى شود ، سوخته مى شود ، بريان مى شود ، فرو مى ريزد آن وقت از زقوم جهنم اين قدر خورده ايم كه شكم بر آمده و عطش فراوان بر ما وارد شده سر مى گذاريم به اين آب جوشان د بخور ، د بخور ، درحالتى كه همه امعا و احشا را مى سوزاند و مى برد با آن زنجير ما را مى كشاند به سمت آن حميم پس از آنكه از آن حميم خورديم القا مى كند در آتش از قرآن استفاده مى شود .

فشرب الحميم و تصلية الجيم كه آخر كارمان شرب حميم و تصليه جحيم است . مى فرمايد به چه چيز شما دلخوش كرده ايد آخه ؟ آيا از اين بى خبرى است كه اين طورى ، بى خبرى از چه جهت است ؟ اميرالمؤمنين با خبر بوده ، تو بى خبرى ، بى خبريت از چى است ؟ يا از اين است كه خداى آسمان و زمين را اعتقاد ندارى يااين است كه خدا را اعتقاد دارى ، مى گويى مثل يك بچه اى است مثلا مى شودبازيش داد ، كلاه سرش گذاشت ، عظمتش را نمى دانى ، بزرگيش را نمى دانى اگر درمجد و عظمت من شك دارى هوالذى خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم من علقة ، كى شما را از خاك آفريد ؟ مگر نطفه از خاك نيست ؟ مگر نطفه از غذا نيست ؟ غذا ازگوشت نيست ؟ و ساير غذاهاى ديگر ، مگر غذا ، از علف نيست ؟ علف از خاك نيست ؟ پس شما را از خاك آفريده بعداز آن از نطفه گنديده حقير آفريده بعداز آن ازخون بسته شده آفريده بعداز آن شما را طفلى كرده به

صورت آدمى از شكم مادربيرون آورده پس از آن يك جوان قوى هيكلى ، پهلوانى ، يكى بيرون آورده كه دست مى اندازد به درخت ، تكان مى دهد ، درخت را از ريشه بيرون مى آورد ، يك همچوقوه اى به او داده است از خاك ، خاك ، خاك را اين جور كرده است . پس از آن چندى مى گذرد پير مى شود ، شكسته و عاجز مى شود دستگير مى شود ، با آن همه قواو پهلوانى چنان پيرى مى شود كه ديگر هيچى حاليش نيست بسا مى شود غذايش بانجاستش مخلوط مى شود همينطور مى خورد هيچ حاليش نيست خدا نكند كسى به آن وضع مبتلا بشود . كيست كه شما را از آن قوت به اين ضعف آورد ، از آن ضعف به اين قوت آورد ، مگر چشم بصيرت نداريد ؟ نمى فهميد خدا هست ؟ نمى فهميدكه خدا عظيم است ؟ پس بفهم كه الله ، هوالذى يحيى و يميت فاذا قضى امرا فانمايقول له كن فيكون مثل شما نيست كه بخواهيد نجارى كنيد هزار اسباب و ادوات بايد بياوريد تا درى بسازيد ، بنا ، هزار عمله جات و اسباب و ادوات مى خواهد تايك خانه بسازد . اما آنجا اين كار نيست به محض اشاره ، به محض مشيت ، به محض اينكه مشيتش تعلق گرفت به اينكه صد كرور مثل اين آسمان كه الآن هست بامخلوقاتش ، صد كرور بلكه بالاتر ، به محض مشيتش توليد مى كند ، پيش چنين كسى استبعاد دارد معاد ؟ آن كس كه اين كارها را كرده آن كس است كه عالم موت به يد قدرت او است پس از چه شما خاطر جمعيد .

قسمت دوم

آن وقت مى فرمايد : تعجب است از كسانى كه اين آيات بينات را به

چشم مى بينند و خدا را انكار مى كنند يا معاد و قيامت را انكار مى كنند مگر آنها ازپيش آمدهايى كه بعد براى آنها هست خبر ندارند ، اذالاغلال فى اعنا قهم وقتى كه غل به گردنهاى آنها گذارده مى شود . »

اينكه برخى پنداشته اند آية الله العظمى اراكى نماز جمعه را واجب عينى مى دانسته اند درست نيست فتواى ايشان همان وجوب تخييرى بود اما نماز جمعه را افضل الفردين مى دانستند . در هر حال خطبه هاى اين نماز جمعه كه سالهاادامه داشت در حقيقت درس قرآن و نهج البلاغه و اخلاق و آموزش تقوى و خداترسى بود و از اين جهت امام و مامومين به آن بسيار اهميت مى دادندو حتى برخى از اساتيد و بزرگان حوزه تا اين اواخر با كمال اشتياق در اين مراسم شركت مى كردند .

در اينجا لازم مى دانم مطلبى را يادآورى كنم .

آية الله اراكى گرچه از نظر علمى هم سنگ و هم طراز آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى بود و در حقيقت هميشه هم مباحثه هم بوده اند و حاشيه عروه را مشتركا نوشته اند اما به خاطر سيادت ، آقايى ، بزرگواريها ، معنويت خيلى قوى و خلاصه اهل الله و اهل سير و سلوك بودن و ويژگيهاى اخلاقى از قبيل صدق و صفا و اخلاص و . . . كه آية الله اراكى در آية الله خوانسارى سراغ داشت و ديده بودمريد ايشان شده بود و در جامعه و مصاحبت با ايشان مانند مريد و مراد عمل مى كرد مثلا جورى با ايشان حشر و نشر داشت كه شايد برخى ناآگاهان ايشان را درحد يكى از اطرافى هاى آية الله خوانسارى مى پنداشتند .

پاسخ بسيارى از استفتائاتى كه از آية الله خوانسارى مى شد آية الله اراكى باخط خود ( گويا كاتب ايشان است ) مى نوشت . در درس ايشان مانند يكى ازشاگردان شركت مى كرد و فقط آگاهان مى دانستند كه

ايشان را نبايد در عدادشاگردان آن بزرگوار به حساب آرند . حتى قسمتى از درس ايشان را به عنوان تقريرات در سنوات اخير عمر مرحوم آقاى خوانسارى نوشتند كه ضميمه كتاب طهارت خودشان چاپ شده است .

اين ارادت موجب شده بود كه آية الله اراكى پس از رحلت ايشان هم هميشه ياد آن بزرگوار را از راههايى كه برايش ميسر بود زنده بدارد .

1- جلسه درس ايشان را با وضع بسيار خوبى اداره كرد و ادامه داد .

2- نماز جماعت دو وعده ايشان تا اواخر عمر ادامه داد .

3- نماز جمعه را تا زمانى كه توانست اقامه كرد و تعطيل ننمود .

4- هر روز كه براى نماز ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه مى آمد ضمناقبر آقاى خوانسارى را هم زيارت مى كرد .

5- و از همه شيرين تر و جاذب تر تا اين اواخر در روزهاى عيد در منزل آقاى خوانسارى جلوس مى كردند تا در آن خانه مانند زمان حيات آقاى خوانسارى بازباشد و ياد او تازه گردد .

و اين همه علاوه بر اينكه درجه ارادت آقاى اراكى به آقاى خوانسارى رامى رساند صفا و صميميت و وفا و اخلاص آقاى اراكى را هم به بهترين وجه نشان مى دهد .

مناسب است در اينجا براى تكميل اين بخش ، كلام خود مرحوم آية الله اراكى و آقازاده ايشان را كه در مورد نماز جمعه در مصاحبه عنوان شده است را نقل كنيم :

آية الله العظمى اراكى در پاسخ اين سؤال : از كى به اقامه نماز جمعه پرداختيد ؟ فرمودند : من نماز جمعه را واجب تخييرى مى دانم و از خيلى سال قبل هم بنا برحكم خودم اقامه مى كردم تا وقتى ديدم براى من پيرمرد اشكال دارد عذر خواستم كه ديگر

پير شده ام . . . .

چون مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قائل به وجوب نماز جمعه بودند به حاج شيخ پيشنهاد مى كند كه شما اقامه نماز جمعه كنيد و من هم چون در قم و اطراف آن نفوذ دارم از مردم دعوت مى كنم كه در نماز شركت كنند . حاج شيخ فرموده بودند كه من هنوز بحث نماز جمعه را مطرح نكرده ام و خوشايند هم نيست كه بحث ( موضوع درس خارج را كه مشغول بوده اند ) را عوض كنم هر موقع رسيديم و از مشروعيت آن فارغ شديم ، اقامه مى كنم كه بعد هم با اينكه بحث كردند و قائل به وجوب تخييرى شدند شرايط مساعد نبود و اقامه نكردند .

آية الله مصلحى گويد :

بعداز رحلت مرحوم حاج شيخ آيت الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى كه باپدرم هم مباحثه بودند در مورد نماز جمعه بحث كردند مرحوم خوانسارى راجع به نماز جمعه قائل به احتياط وجوبى بودند و پدرم واجب [تخييرى] مى دانستندو اين يكى از دو مساله اى بود كه اين دو بزرگوار با هم اختلاف نظر داشتند مرحوم آقاى خوانسارى بعداز نماز استسقايى كه خواندند و داستانش معروف است شديدا مورد توجه بسيارى از مردم قرار گرفتند از همين رو جمعيت كثيرى در نمازجمعه ايشان مى آمدند . در همان موقع روزهايى كه مرحوم آقاى خوانسارى كسالت داشتند پدرم مى آمدند و به جاى ايشان اقامه نماز جمعه مى كردند و گاهى هم آقاى خوانسارى هم [كه دير آمده بودند] به ايشان اقتدا مى كردند و خطاب به پدرم مى فرمودند شما در خطابه و تهييج از من قوى تر هستيد بعد كه حضرت آية الله العظمى بروجردى به قم آمدند و در اجزاء نماز جمعه از ظهر شبهه كردندديگر آقاى خوانسارى صلاح ندانستند كه اقامه جمعه كنند لذا

به پدرم فرمودند كه شما اقامه كنيد از آن به بعد با جمعيت كمترى نماز جمعه در مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام توسط پدرم اقامه مى شد .

ايشان همانند يك جلسه درس براى خطبه هاى نماز جمعه مطالعه مى كردندو از خطبه هاى نهج البلاغه مطالعه مى نمودند و هر كسى به ايشان مى گفت مرانصيحت كنيد مى فرمود روز جمعه بياييد نماز جمعه .

رفته رفته نماز جمعه رونق بيشترى گرفت و با جمعيت بيشترى برگزار گرديدو امامت ايشان در نماز جمعه تا بعداز پيروزى انقلاب كه حضرت امام خمينى قدس سرهم به قم آمدند ادامه داشت حضرت امام خمينى قدس سرهم در مدتى كه در قم بودند روزى به منزل ما آمدند و پدرم خطاب به ايشان گفتند شما الان دستتان باز است و مقتدرهستيد چون در زمان حكومت اسلامى قرار داريد شما بايد نماز جمعه را اقامه كنيداما ايشان به پدرم گفتند شما نماز جمعه را بايد اقامه كنيد لذا پدرم نماز را با شكوه تمام اقامه مى كردند و بعد هم بر اثر ازدحام جمعيت به صحن حرم مطهر حضرت معصومه عليها السلام انتقال داده شد .

ولى بعداز مدتى چون ايشان در مورد امامت پيرمرد كثيرالسن شبهه اى داشتند كه آيا مجزى هست يا نه به خاطر همين شبهه نماز جمعه را در اين اواخرعمرشان به ناچار ترك نمودند .

آرى به نوشته يكى از عزيزان : آية الله اراكى به حق احياكننده مراسم نمازجمعه در حوزه علميه قم بودند و بيش از سى سال اين آيين شكوهمند را اقامه كردند و روح و جان صدها عالم و دانشمند را با بيان خود معطر مى ساختند ، درواقع روزهاى جمعه مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام شاهد سخن گفتن واعظى متعظ و عالمى عامل بود كه سخنانش از دل بر مى آمد

و بر دل مى نشست .

پى نوشتها

1 ) اين خطبه ، در 23 ، ربيع الاول 1398هجرى قمرى در قم ايراد شده است .

2 ) سوره غافر ، آيه 72-67 .

پيامهاى آية الله العظمى اراكى

اشاره

آية الله العظمى اراكى ( ره ) تا هنگام رحلت امام خمينى رضوان الله عليه به خاطر اينكه امام خمينى ( ره ) و سائر مراجع تقليد ، در مهام امورمملكتى و اسلامى ، مباشرت و حضور داشتند ، احساس مى كردند كه به همان حمايتهاى شفاهى و شخصى موردى اگر اكتفا كنند وظيفه خود را انجام داده اند . و پس از رحلت امام هم به خاطر حضورآية الله العظمى گلپايگانى و ديگران مى خواستند همان رويه را ادامه دهند و از اين رو حتى در مورد رحلت امام خمينى رضوان الله تعالى عليه در روزهاى 14 و15 خرداد پيامى ندادند تا به همان وضع سابق باقى بمانند .

اما پس از گذشت چند روز دلسوزان نظام ، و بزرگان و اساتيد حوزه علميه قم و روحانيان ديگر ، به اين نتيجه رسيدند كه در آن شرايط خاص ، حمايت آية الله العظمى اراكى ( ره ) از رهبرى حضرت آية الله خامنه اى دامت بركاته نقش بسيار بسيار مهمى در حمايت از نظام اسلامى و تقويت مبانى اين نظام خواهد داشت . بنابراين پيامهاى سرنوشت ساز آن بزرگوار از چند روز پس از رحلت امام خمينى ( ره ) آغاز شده و اولين آنها تاريخ 6 ذيقعده 1409 برابر با 20 خرداد 1368را دارد كه شش روز بعد از رحلت امام خمينى ( ره ) مى باشد .

تاييد رهبرى آية الله خامنه اى دامت بركاته

تاييد رهبرى آية الله خامنه اى دامت بركاته

بسم الله الرحمن الرحيم خدمت جناب مستطاب حجة الاسلام والمسلمين آقاى خامنه اى رهبر جمهورى اسلامى ايران دامت افاضاته .

ضمن ابراز تسليت در مورد فقدان اسفناك و ضايعه جبران ناپذير رحلت مرحوم آية الله العظمى امام خمينى طاب ثراه كه حقا مجددالمذهب در قرن حاضرمى باشد اعلام مى دارد :

انتخاب شايسته جنابعالى به مقام رهبرى جمهورى اسلامى ايران مايه دلگرمى و اميدوارى ملت قهرمان ايران است . شكى نيست كه در موقعيت حساس كنونى حفظ نظام

جمهورى اسلامى كه از اهم واجبات شرعى است متوقف به اين امر مهم مى باشد .

اينجانب با ابتهال و تضرع به درگاه ربوبى ، و با استغاثه به ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ، دوام تاييدات و توفيقات آن جناب را در انجام اين مسؤوليت بسيار سنگين خواستارم . بديهى است درمتشابهات امور شرعيه و مسائل مهم مملكتى مشورت با مراجع عظام و علماى اعلام راهگشاى همه خواهد بود .

اميدوارم همچون گذشته دست غيبى آن حضرت مكر شياطين ونقشه اجانب را نقش برآب فرموده ، آن جناب را يار وياور باشد . والسلام عليكم ورحمة الله وبركاته .

الاحقر محمد على العراقى ششم ذيقعده 1409

پاسخ رهبر معظم انقلاب دامت بركاته

بسم الله الرحمن الرحيم محضر شريف مرجع بزرگوار آية الله العظمى آقاى اراكى دامت بركاته العالية .

تلگرام تسليت آن حضرت به مناسبت ارتحال رهبر كبير انقلاب حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس الله نفسه الزكية ، كه حقا ضايعه اى جبران ناپذيرو ثلمه اى بزرگ بود عز وصول بخشيد ، و موجب تسلى و سپاس گرديد . از تعبيرات محبت آميز و ادعيه زاكيه آن جناب نسبت به اينجانب ، و توصيه صوابى كه فرموده ايد ، صميمانه سپاسگزارم .

اينجانب با استمداد از تفضلات و توفيقات الهى ، و با توسل به ذيل عنايات ولى عصر ارواحنا فداه و عجل الله تعالى فرجه ، تصميم قاطع دارم كه در جهت تحقق حاكميت اهداف مقدسه اسلامى ، و استقرار كامل حاكميت شرع مبين ، كه آرزوو وصيت رهبر فقيد و عزيزمان مى باشد تمامى تلاش ممكن را به كار برده و همه نيروها را در آن راه بسيج نمايم .

از آن جناب تقاضا دارم كه اينجانب را همواره مشمول دعوات زاكيه خودقرار دهيد .

سيد على خامنه اى 21/3/68 - هفتم ذيقعده 1409

درخواست جمعى ازوكلا ونمايندگان امام خمينى در موردتنفيذ اجازات آن بزرگوار

درخواست جمعى ازوكلا ونمايندگان امام خمينى در موردتنفيذ اجازات آن بزرگوار

باسمه تعالى محضر مبارك شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آية الله العظمى آقاى حاج شيخ محمد على اراكى مد ظله العالى .

با عرض سلام و تسليت رحلت قائد عظيم الشان حضرت امام خمينى قدس سره الشريف ، نظر مبارك را نسبت به اجازات كيتى امور حسبيه و اخذ وجوه شرعيه كه حضرت امام خمينى رضوان الله عليه به ائمه محترم جمعه و علماى مورداعتمادشان در حوزه علميه قم و شهرستانها داده اند بيان فرماييد . ادام الله بقاءكم .

جمعى از نمايندگان حضرت امام 20/3/68

پاسخ آية الله العظمى اراكى ( ره )

باسمه تعالى اينجانب كليه اجازات كتبى را كه حضرت امام - طاب ثراه- به نمايندگان و علماى مورد اعتمادشان داده اند به همان كيفيت تنفيذ مى نمايم .

الاحقر محمد على العراقى

پيام تسليت آية الله العظمى اراكى به مناسبت چهلمين روز رحلت امام خمينى ( ره )

بسم الله الرحمن الرحيم يوم على آل الرسول عظيم رحلت جانسوز رهبر كبير انقلاب جهانى اسلام ، مجددالمذهب فى القرن الحاضر ، زعيم حوزه هاى علميه حضرت آية الله العظمى امام خمينى قدس الله نفسة الزكيه را به محضر مقدس حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء ، رهبرى معظم نظام اسلامى ، مراجع عظام ، حوزه هاى علميه و عموم مسلمين و مؤمنين تسليت عرض مى نماييم .

به مناسبت اربعين اين فاجعه مؤلمه ، مجلسى روز چهارشنبه 21 /4 /68مطابق با 8 ذى الحجة الحرام 1409 از ساعت 5 تا 7 بعدازظهر در مدرسه مبارك فيضيه برگزار مى گردد .

شركت سلسله روحانيت ، علماى اعلام ، فضلا و محصلين علوم دينى . . . مردم مسلمان موجب تعظيم شعائر اسلامى خواهد بود .

و من يعظم شعائرالله فانها من تقوى القلوب الاحقر محمد على العراقى ( اراكى )

پيام آية الله العظمى اراكى در مورد زلزله اى كه در بخشى از شمال كشور روى داد

باسمه تعالى انالله و انا اليه راجعون حادثه مولمه و جانگداز زلزله كه بخش وسيعى از وطن اسلامى ما را لرزاند و به دنبال خود جمع كثيرى از برادران مسلمان ما را در كام خود فرو برد خسارت مالى و جانى فراوانى به جاى گذاشت و امت اسلامى را داغدار و عزادار نمود ، از آيات الهى است و نمونه اى از ساعت قيامت است و قبل از هر چيز ما رابايد به ياد قيامت و هول عظيم آن روز بيندازد ، و امتحان الهى است كه وظيفه سنگينى به دوش ديگران مى اندازد كه صبر و استقامت را از بازماندگان مى طلبد ، و كمك و يارى و همدردى را از سايرين ، كه مرهمى بر دل پريشان و داغديده بازماندگان مى باشد .

اينجانب اين مصيبت بزرگ و فاجعه غم انگيز را به ساحت مقدس حضرت ولى عصر ارواح العالمين له الفداء و بازماندگان داغدار خصوصا و به امت

اسلامى عموما تسليت مى گويم .

در ضمن مؤمنين مجازند ثلث سهم مبارك امام عليه السلام را جهت كمك به زلزله زدگان به حساب شماره 222 بانك ملى واريز نمايند .

اينجانب مبلغ پنج ميليون تومان به همين حساب براى كمك به زلزله زدگان واريز نموده ام .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته اول تير 69 الاحقر محمدعلى العراقى

پيام آية الله العظمى اراكى در مورد انتخابات در تاريخ 15/ 7 / 69 مجلس خبرگان

بسم الله الرحمن الرحيم ملت رشيد و قهرمان ايران نظام مقدس جمهورى اسلامى تحفه اى است الهى كه بافداكاريها و جان بازيها و استقامت و اتحاد و اطاعت از مقام رهبرى با كمكهاى غيبى الهى به ملت ايران ارزانى شده . شكى نيست كه حفظ و تداوم آن بيش از احداث آن از اهميت برخوردار است و چون حفظ اين نظام از گزند حوادث ، موقوف است به حضور خبرگانى كه در مواقع حساس به وظيفه الهى خود اقدام نمايند بنابراين شركت در انتخابات مجلس خبرگان و تعيين افراد صالح يكى از وظايف اسلامى و اساسى هر فرد مسلمان مى باشد .

اميد است مردم مسلمان ايران با حضور فعال خود در اين امر مهم همچون گذشته دين خود را به اسلام ادا نموده و در تثبيت اين نظام مقدس كه ضامن اجراى احكام نورانى اسلام است كوشا باشند .

توفيق همگان را تحت توجهات حضرت ولى عصر ( عج ) در اجراى وظايف شرعيه و پيروى از مقام معظم رهبرى از درگاه قادر متعال خواستارم . والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته .

محمدعلى العراقى

تلگراف آية الله العظمى اراكى به آية الله العظمى گلپايگانى كه براى معالجه به خارج ازكشوررفته بودند

محضر مبارك حضرت آية الله العظمى آقاى گلپايگانى دامت بركاته .

بعد از عرض سلام رجاء واثق آنكه ان شاءالله خداوند منان كسالت حضرت مستطاب عالى را به صحت كامل و عافيت مبدل فرمايد و وجود مبارك حضرت عالى را براى كافه مسلمين مستدام فرمايد . حقير دعا براى سلامتى حضرت مستطاب عالى را وظيفه خود مى دانم و از حضرت مستطاب عالى در مظان استجابت دعا التماس دعا دارم والسلام عليكم و رحمة الله .

9/9/69

ايران-قم الاحقر محمدعلى عراقى

پيام آية الله العظمى اراكى در مورد انتخابات مجلس شوراى اسلامى

بسم الله الرحمن الرحيم ملت رشيد و آگاه ايران شكى نيست كه اهتمام بامور مسلمين و محرومين و مستضعفين از اهم وظائف اجتماعى و دينى هر فرد مسلمان است و اهميت آن بقدرى است كه تارك آن غيرمسلم شمرده شده . و همچنين نظارت بر حسن اجراى امور مملكتى و جلوگيرى از كجرويها و انحرافات ، باندازه اصل نظام مقدس جمهورى اسلامى اهميت دارد . كه كلكم راع . و اين اهتمام و نظارت براى آحاد افرادممكن نيست مگر با انتخاب نمايندگان صالح و متدين كه اين وظيفه را به نمايندگى از طرف موكلين خود به عهده بگيرند و بخوبى انجام دهند . بنابراين شركت درانتخابات مجلس شوراى اسلامى و گزينش افراد صالح و متدين از اهم وظائف اسلامى واجتماعى است . بخصوص درمقطع حساس كنونى كه با فروپاشى نظام الحاد و كفر بلشويكى و نوميد شدن محرومان از نويدهاى دروغين كمونيستهاچشم اميد آنان به ام القراى جهان اسلام دوخته شده . و با توجه به اينكه هرچه گرايش جهانيان باين مشعل هدايت بيشتر مى شود توطئه استكبار و استعمار براى خاموش كردن اين نور الهى بيشتر مى گردد والله هتم نوره و لوكره الكافرون ، اهميت شركت در انتخابات مضاعف مى گردد .

پيام حقير به ملت رشيد و بيدار ايران اينست كه بدون اعتنا به وسوسه خناسان

با شركت گسترده و فعال در اين انتخابات رشد مذهبى و سياسى خود را بارديگر به اثبات رسانده مشتى محكم بر دهان ياوه گويان و دشمنان اسلام كوبيده و دوستان انقلاب را در سراسر جهان اميدوار سازند .

اميد است كه مسؤولان محترم نيز شكر اين نعمت بزرگ و هديه الهى را كه باتاييدات غيبيه به ملت ايران ارزانى شده بيش از پيش بجاى آورند و در جلب رضاى خداوند تعالى واصلاح امور محرومان ومستضعفان جد و جهد بيشتر مبذول دارند .

دوام توفيقات همگان و بالاخص مسؤولان محترم نظام را در راه اعلاء كلمه توحيد وتوحيد كلمه واجراى احكام نورانى اسلام درپرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه از درگاه ايزد منان خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته الاحقر محمدعلى العراقى 5 شوال 1412 -19 فروردين 1371

پيام آية الله العظمى اراكى در مورد انتخابات رئيس جمهور

باسمه تعالى من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم ملت مسلمان و رشيد ايران ، امت انقلابى و فداكار از آنجا كه حفظ نظام اسلامى ايران و اجراى احكام نورانى قرآن و دفاع از ارزشهاى معنوى كه از اهم فرائض است بستگى كامل به مجريانى متعهد و اسلام شناس و مقاوم دارد . لازم است همه آحادملت در انتخاب رئيس جمهورى متعهد و با ايمان و شايسته كوشش و سعى كامل بنمايند . كه اين وظيفه ايست الهى و بيانگر رشد و شخصيت دينى و معنوى جامعه ما . و مشتى است محكم بر دهان ياوه گويان و دشمنان داخلى و خارجى و استعمارخونخوار و جهانخوار كه در كمين نشسته و زوال و اضمحلال اين نظام مقدس راآرزو مى كنند .

اميد است رئيس جمهور منتخب در شرائط حساس كنونى بدون هيچگونه مسامحه و اعمال نظرهاى شخصى در اجراى احكام نورانى اسلام كه همان منويات امام راحل قدس سره و مقام معظم

رهبرى است موفق و مؤيد باشند .

خداوند تعالى به ملت و دولت اسلامى ايران توفيق پياده كردن احكام اسلام و دفاع از حريم قرآن و ولايت اهل بيت عصمت و طهارت را در پرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه بيش از پيش عنايت فرمايد . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته الاحقر محمدعلى العراقى 18 ذى الحجه 1413

پيام تسليت آية الله العظمى اراكى بمناسبت رحلت حضرت آية الله العظمى گلپايگانى ( ره )

بسم الله الرحمن الرحيم من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوالله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر .

رحلت اسفناك فقيه اهل بيت عصمت و طهارت مظهر علم و تقوى مرجع عظيم الشان عالم تشيع حضرت آيت الله العظمى حاج سيدمحمدرضا گلپايگانى قدس سره جهان اسلام را عزادار ساخت . با فقدان اين مرد بزرگ كه اسطوانه علم و تقوى و از اركان هدايت و اعلام دين و ولايت محسوب مى شد بر پيكر عزيزاسلام و روحانيت ثلمه اى جبران ناپذير وارد شد . و بحق بايد گفت : يوم على آل الرسول عظيم .

ايشان كه از سابقين و اولين شاگردان مبرز و بنام مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم مؤسس حوزه علميه اعلى الله مقامه در حوزه علميه اراك و قم بودفقيهى بود نكته سنج و دقيق النظر و زيرك و دانا و مصداق بارز صائنا لنفسه حافظالدينه مخالفا لهواء مطيعا لامر مولاه ، و قريب يك قرن عمر شريفش را در راه اشاعه فقه آل محمد عليهم السلام و پاسدارى از حريم ولايت و مبارزه عليه طاغوت و همراهى با حضرت امام قدس سره در طول انقلاب و حمايت از دين و حاكميت قرآن و تجاوز نكردن از حدود الهى و خدمت به مسلمين و مؤمنين صرف نمود . عاش سعيدا و مات حميدا .

گوارا باد بر او لقاء رب كريم و حضور در بساط قرب الهى و صحبت نبيين و صديقين و شهداء و

صالحين و حسن اولئك رفيقا .

اينجانب اين ضايعه مولمه را به ساحت قدس ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف و جامعه معظم روحانيت و حوزه هاى علميه و بيت رفيع ايشان و عموم برادران ايمانى تسليت عرض نموده براى آن فقيد سعيد علو درجات و رحمت واسعه الهيه وبراى بازماندگان صبر جميل واجر جزيل ازدرگاه ايزد منان خواستارم .

الاحقر محمدعلى العراقى 24 جمادى الثانيه 1414

پيام تسليت رهبرمعظم انقلاب بمناسبت رحلت آية الله العظمى كلپايگانى به آية الله العظمى اراكى

پيام تسليت رهبرمعظم انقلاب بمناسبت رحلت آية الله العظمى كلپايگانى به آية الله العظمى اراكى

بسم الله الرحمن الرحيم حضور مبارك آية العظمى حاج شيخ محمد على اراكى دامت بركاته

رحلت تاسف بار مرحوم آية الله العظمى آقاى حاج سيد محمد رضا گلپايگانى طاب ثراه كه از مراجع بزرگ اسلام و از مفاخر فقاهت اهل بيت عليهم السلام و ازنمونه هاى برجسته تقوا و صيانت نفس بودند موجب تاسف و اندوه عميق گرديد .

معظم له از جمله فقهاى عالى مقام بودند كه ثلمه فقدان ايشان براى عالم تشيع موجب ضايعه و خسارت فراوان گرديد .

اينجانب اين مصيبت بزرگ را به جنابعالى تسليت مى گويم و سلامت و طول عمر بابركت شما را از خداوند متعال مسالت مى نمايم .

25 جمادى الثانى 1414

سيد على خامنه اى

پاسخ آية الله العظمى اراكى ( ره ) به پيام تسليت رهبر معظم انقلاب دامت بركاته

بسم الله الرحمن الرحيم خدمت رهبر معظم انقلاب آية الله خامنه اى دامت بركاته تلگرام محبت آميز آن جناب در فقدان اسفناك فقيه اهل بيت عصمت و طهارت ، حضرت آية الله العظمى گلپايگانى اعلى الله مقامه موجب كمال امتنان و تسلى گرديد . متقابلا اين ضايعه مولمه را كه ثلمه اى است جبران ناپذير به جناب عالى تسليت عرض مى نمايم و توفيق هرچه بيشتر آن جناب را در راه پاسدارى ازحريم انقلاب و پياده كردن منويات آن مرجع فقيد و امام راحل قدس سرهما كه همان حاكميت قرآن و اجراى احكام نورانى اسلام بى كم و كاست و بدون ملاحظه و واهمه از فرهنگهاى منحط حاكم بر شرق و غرب است را در پرتو توجهات ولى عصر عجل الله تعالى فرجه از درگاه احديت خواستارم .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته 26 جمادى الثانى 1414

الاحقر محمد على العراقى

مكاتبات در رابطه با پيشنهاد اعضاى جديد براى شوراى مديريت حوزه علميه قم

محضر مقدس حضرت آية الله العظمى گلپايگانى مدظله العالى

پس از سلام و عرض اخلاص ، به عرض عالى مى رسد كه :

پيرو نامه شماره 1444 212 ج مورخ 15/ 4/ 71 جامعه مدرسين ، در رابطه با پيشنهاد اعضاى جديد براى شوراى مديريت حوزه علميه قم ، و با توجه به اينكه اعلام نظر مبارك را موكول به احراز آمادگى نامبردگان فرموده بوديد ، به عرض عالى مى رسد كه بعد از مذاكره و اصرار ، آقايان ذيل اعلام آمادگى نمودند :

آقايان :

1- ناصر مكارم شيرازى 2- محمد مؤمن 3- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 4- رضا استادى 5- حسين راستى 6- عباس محفوظى

منتظر دريافت اعلام نظر و نصب حضرات فوق هستيم . طول عمر و توفيقات حضرت مستطاب عالى را از خداوند متعال خواستاريم .

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته جامعه مدرسين حوزه علميه قم محمد فاضل

حضرات حجج اسلام اعضاى محترم جامعه مدرسين حوزه علميه مقدسه قم دامت بركاتهم ( 1 )

در جواب نامه مورخ 15/4/71 با سلام و مسالت مزيد توفيق و دوام تاييد آقايان اشعار مى دارم : با شناختى كه از مقامات علمى و عملى و درايت و كفايت آقايان پيشنهاد شده درنامه مذكور دارم ايشان را جهت رسيدگى به امور طلاب وسرپرستى و شوراى مديريت حوزه علميه قم و ساير شهرستانها منصوب مى نمايم .

انتظار از اين هيات اين است كه وظايف شرعيه و نظارت خود را نسبت به كل اوضاع حوزه و شناخت مدارس و مؤسسات و نهادهاى حوزوى خصوصا مدارس و نهادهاى جديدالتاسيس و همچنين نشرياتى كه به عنوان حوزه صادر مى شودخالصانه و با قاطعيت اعمال نمايند تا ان شاءالله تعالى مصونيتهاى فكرى و اخلاقى درحوزه كما فى السابق استمرار داشته باشد و اهل بدع و فرق باطله و مكتبهاى التقاطى از نفوذ در اين حوزه هميشه و همواره مايوس و محروم باشند .

در اين موقعيت حساس تذكر بعض نكاتى را كه بايد همواره

مورد نظر باشدلازم مى دانم :

1- هويت حوزه هاى علميه هويتى به تمام معنى اسلامى و وابسته به حضرت بقية الله الاعظم ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء مى باشد . بايد اين هويت ممتاز وبى نظير پيوسته منظور باشد و سير علمى و تعليمى و مظاهر مختلف حوزه هاو فردفرد اساتيد و طلاب در مسير خدمتگذارى به آن حضرت و جلب رضايت و كسب عنايت او باشد .

2- در حوزه ها بايد محور دروس و مباحثات و تحقيقات معارف قرآن و حديث و مبانى متلقاة از ائمه طاهرين عليهم السلام باشد و چنان نباشد كه اين جهت اصليه واصيله ضعيف ، يا خداى نخواسته تحت الشعاع قرار بگيرد .

3- همواره ضوابط شرعيه نظام بخش حوزه ها بوده و عمده التزامات دينى وتقواى علما ومدرسين وطلاب موجب بوده كه بيشتر امور درجريان سالم قرار بگيردو گزينشها خودبخود در همه مناصب روحانيت صحيح واقع شود و اگر اين التزام ضعيف شود حوزه ها بى محتوا وفاقد هويت مى شود وهيچ نظام ظاهرى وتشكيلاتى نمى تواند آن قداستى را كه حوزه ها دارند تامين نمايد البته وجود نظم و مراقبت خصوصا بر اوضاع مدارس و اخلاق طلاب ضرورى است و حوزه اى كه مى خواهدبه همه جا و همه نهادها برنامه نظم اسلامى بدهد خود اولى به داشتن برنامه و حفظنظم و رعايت ضوابط شرعيه است ولى نبايد تنظيم امور چنان باشد كه محتواى حوزه ها را عوض كند و نظمى كه از درون بوده است فداى نظم برون و ظاهر گردد .

4- يكى از مفاخر بزرگ روحانيت شيعه استقلال حوزه هاى علميه است كه به هيچ كس و هيچ مقامى غير از ناحيه مقدسه حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالى فرجه الشريف- وابسته نيست كه بحمدالله اين حوزه ها تا امروز على رغم فشارها و توطئه هاى گوناگون در شرايط بسيار سخت و اختناقهاى شديدحكومتهاى طاغوتى با تحمل انواع مرارتها و مصائب استقلال خود را حفظ كرده و

تحت تاثير و نفوذ هيچ عامل خارج از حوزه قرار نگرفته اند و همچنان تا عصرحاضر مديريت آن با علما و فقها و مراجع تقليد باقى مانده است .

اين شخصيت حوزه ها امانتى است كه اسلاف صالحين به ما سپرده اند و مابايد به حفظ اين استقلال بسيار اهميت بدهيم .

براى حقير در وضع فعلى و كهولت سن اين مساله هيچ جنبه شخصى نمى تواند داشته باشد ، اما براى بقاء حوزه و حفظ موضع معنوى آن در قلوب و نفوذآن در جامعه مسلمان براين مساله تاكيد بسيار دارم و عواقب سوء تضعيف آن رابسيار شكننده مى دانم .

صلاح اسلام و انقلاب و دولت و ملت و همه اين است كه حوزه در وظايف خود مستقل عمل كند البته مقصود از اينكه مى گوييم نبايد مداخله اى در امور حوزه پذيرفته شود اين نيست كه كسى حق ندارد پيشنهاد يا تذكر بدهد ، يا اينكه به پيشنهادها و نظرات و حتى نقد و انتقادها توجه نشود ، هر مسلمانى حق دارد و بايدنسبت به مسلمان ديگر تا چه رسد نهاد عظيمى مانند حوزه خيرخواهى و نصيحت نمايد ، بايد از پيشنهادها و تذكراتى كه داده مى شود استقبال نماييم ، اين مواضع نه تنها مداخله در امور حوزه محسوب نمى شود بلكه يارى و معاضدت حوزه است .

به هرحال عزيزان بزرگوار ، اساتيد معظم حوزه و شوراى محترم مديريت شماكه چشم و چراغ اين حوزه ايد مى دانيد كه اين حوزه ها و اين ميراث عظيم علوم و معارف اهل بيت عليهم السلام امانت خداوند متعال و رسول اعظم صلى الله عليه وآله و سلم و شخص شخيص حضرت ولى عصر ارواحنا فداه است و وظيفه خطير حفظ آن امروز به عهده ما و شما واگذار شده است كه با تعهد كامل اين حوزه را به سوى كمال و تكامل

بيشتر سوق دهيم .

در خاتمه از طلاب عزيز و سربازان شريف حضرت صاحب الامر ارواحنافداه انتظار دارم كه در همه موارد با شوراى محترم همكارى نمايند .

اينجانب با آنكه در حد توان همواره و در شرايط مختلف سعى در حفظ حوزه و استقلال و ترقى علمى آن داشته ام ، از خداوند متعال از هرگونه قصور ياتقصير در انجام اين وظيفه خطير طلب مغفرت و بخشش نموده و از پيشگاه حضرت حجة بن الحسن صلوات الله عليه تقاضاى عفو و اعانت دارم .

والسلام عليكم ورحمة الله و بركاته 15 ربيع الثانى 1413 ه محمدرضا الموسوى الگلپايگانى

حضور انور حضرت آية الله العظمى اراكى مدظله العالى

با تقديم سلام به عرض مبارك مى رساند كه در تعقيب مسائل مربوط به شوراى مديريت حوزه علميه قم ، جامعه مدرسين در جلسات مكرر اين موضوع را مورد بررسى دقيق قرارداد و افراد صالح و شايسته اى را كه براى پذيرش آن آماده بودند انتخاب كرد . سپس اين موضوع را به نظر حضرت آية الله العظمى گلپايگانى رساند و مورد موافقت ايشان قرار گرفت . از محضر مبارك حضرتعالى نيز تقاضا مى شود كه نظر شريف را اعلام فرماييد .

اسامى آقايان انتخاب شده :

1- ناصر مكارم شيرازى 2- حسين راستى 3- محمد مؤمن قمى 4- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 5- رضا استادى 6- عباس محفوظى

والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته

جامعه مدرسين حوزه علميه قم

محمد فاضل

حضرات حجج اسلام و مسلمين اعضاى محترم جامعه مدرسين حوزه علميه قم دامت بركاتهم

در پاسخ به نامه مورخ 25/7/71 باسلام و تحيات وافره اشعار مى دارد :

ضمن تشكر و قدردانى از زحمات و تلاشهاى مفيد اعضاى شوراى مديريت سابق ، كه سالهاى متمادى در شرايط حساس به اداره و تنظيم امور حوزه مقدسه علميه قم پرداختند جزاهم الله خيرا .

تصدى حجج اسلام و مسلمين آقايان پيشنهاد شده در نامه مذكور را كه مقامات علمى و عملى و درايت و كفايت و صلاحيت آنان محرز است تاييد مى كنم اميدوارم آقايان محترم اعضاى شوراى مديريت فعلى همواره به نكات ذيل توجه كامل داشته باشند :

1- حوزه علميه مقدسه قم كه براساس پيشگوييهاى ائمه اطهارعليهم السلام به دست مرد بزرگى چون حضرت استادآية الله العظمى آقاى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( قده ) در هفتاد و اندى سال پيش تاسيس شده است امانتى است الهى كه بايد در حفظوحراست آن باقاطعيت و وقت گذارى كافى كوشيد لذا تمام مسائل مربوطه به حوزه مى بايد درحيطه كارآقايان باشدوراه صحيح تحقيق وپيشرفت طلاب عزيزرا مشخص نمايند و نگذارند حوزه در معرض افكار انحرافى اهل بدع و فرق باطله قرار گيردو به مسائل

حوزه نظارت كامل داشته باشند و هيچ نهاد حوزوى نبايد بدون نظارت شوراى مديريت به كارى درحوزه بپردازد و در غيراينصورت آن كار مشروعيت ندارد .

2- محور دروس و مباحثات و تحقيقات در حوزه هاى علميه مى بايد معارف قرآن كريم و احاديث ائمه اطهارعليهم السلام و فقه سنتى جواهرى باشد و مسؤولين حوزه مى بايد از گرايشهاى نادرست همواره جلوگيرى كنند و فقه سنتى را هميشه زنده نگه دارند و از افرادى كه استعداد كافى براى فقاهت دارند حمايت كامل نمايند تابتوانند با اطمينان خاطر و راغت به درجات عالى از فقه و فقاهت نائل شوند .

بديهى است با توجه به گسترش دامنه مسائل فقهى لازم است فقه هم مانندساير علوم تقسيم شود و هر كتابى از كتابهاى فقه از قبيل حج و معاملات و عبادات و غيره متخصص خاصى داشته باشد تا بهتر بتوانند نيازها را برطرف نمايند زيرابدون شك پاسخگويى به مسائل مستحدثه و روزمره جامعه اسلامى و معضلات و مشكلات علمى و بن بستهاى فقهى كه در نصوص تصريح به آن نشده و در كلمات قوم يافت نمى شود مجتهد متضلع وفقيه صاحبنظر و متعمقى را مى طلبد كه با تسلطبه اصول و قواعد فقهيه رد فروع به اصول نموده حكم خداوند را استنباط كند .

3- استقلال حوزه هاى علميه كه در طول تاريخ شيعه از امتيازات حوزه هاى شيعه بوده است همواره بايد حفظ شود حضرت امام ( خمينى ) قدس سرهم بر آن تاكيدزيادى داشتند همچنين مقام معظم رهبرى بر آن اصرار دارند .

در عين آن كه امروز حوزه هاى علميه وظيفه دارند نيازهاى نظام اسلامى را ازنظر فقهى ، فرهنگى و سياسى تامين نمايند و با نظام در ارتباط باشند ذلك بان مجارى الامور على ايدى العلماء بالله الامناء على حلاله و حرامه .

بديهى است پس از

پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى و فروپاشى نظام كفرو الحاد جهانى و بازگشت كشورهاى اسلامى به آغوش اسلام موقعيت حوزه علميه قم نسبت به تامين نيازهاى جهانى و جوامع و كشورهاى اسلامى بسيار با اهميت شده است و ميرود كه بخواست خداوند متعال همان پيشگويى امام صادق عليه السلام درباره مركزيت قم براى علم و دانش و انتشار علم از آن به سراسر جهان و اتمام حجت به همه افراد انسانها لباس عملى بپوشد .

ستخلوكوفة من المؤمنين و يازرعنها العلم كما تارزالحية فى حجرها ثم يظهرالعلم ببلدة يقال لها قم و تصير معدنا للعلم و الفضل حتى لايبقى فى الارض مستضعف فى الدين حتى المخدرات فى الحجال و ذلك عند قرب ظهور قائمنافيجعل الله قم و اهله قائمين مقام الحجة و لولا ذلك لساخت الارض باهلها و لم يبق فى الارض حجة فيفيض العلم منه الى سائرالبلاد فى المشرق و المغرب فيتم حجة الله على الخلق حتى لايبقى احد على الارض لم يبلغ اليه الدين و العلم .

بنابراين وظيفه حوزه بسيار حساس و سنگين و خطير شده وكار بيشترى مى طلبد و هرگونه كم كارى و مسامحه در آن مسؤوليت دارد .

5- در اداره امور حوزه مى بايد از تشريفات زياد و تشكيلات غير ضرورى پرهيز شود و در مصارف وجوه شرعى كمال احتياط مراعات گردد امتياز روحانيت به ساده زيستى و پركارى است كه اين اصل مى بايد همواره مورد توجه باشد .

6- حوزه بايد همواره ناظر به مسائل كشور و نظام اسلامى باشد و آنچه درمورد تحكيم نظام اسلامى و پياده كردن احكام الهى است ارائه نمايد همانطورى كه اساس نظام اسلامى با حمايت و معاضدت حوزه به وجود آمده است .

7- جنبه هاى اخلاقى و تربيتى طلاب بايد بطور كامل در نظر باشد كه عالم متقى و باسواد مى تواند مفيد باشد و خدمت كند .

دو ركن اصولى و اساسى در تربيت

طلاب بايد مراعات شود : 1- تحصيلات اصولى و اساسى و عالى 2- تقوا و تربيت الهى . كه هر كدام از اين دو ناقص باشدرسالت حوزه به خوبى انجام نشده و اهداف حوزه تامين نمى گردد .

8- از همه علماى اعلام و فضلاى گرامى و طلاب عزيز خواستارم شوراى مديريت را رانجام مسؤوليت سنگينى كه بعهده دارد يارى دهند وازآنان حمايت كنند .

درخاتمه اميدوارم درپرتو عنايات حق متعال وتوجهات خاصان حق و اهل بيت عصمت و طهارت بالاخص يگانه دوران و صاحب العصر و الزمان -عجل الله تعالى فرجه الشريف-كه صاحب اصلى وحقيقى اين حوزه ونظام مقدس مى باشندبا شناخت صحيح وظيفه شرعى ، و عمل به آن ، موجبات روسفيدى در محضر الهى و پيشگاه آن بزرگواران براى همه فراهم گردد و مزيد توفيق و تاييد آقايان را خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته 29 ربيع الثانى 413 مطابق با پنجم آبان 1371 .

الاحقر محمدعلى العراقى

حضور انور حضرت آية الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى دامت بركاته

با تقديم سلام به عرض مبارك مى رساند كه ، در تعقيب مسائل مربوط به شوراى مديريت حوزه علميه قم ، جامعه مدرسين در جلسات مكرر اين موضوع را مورد بررسى دقيق قرار داد و افراد صالح و شايسته اى را كه براى پذيرش آن آماده بودند انتخاب كرد ، سپس اين موضوع را به نظر حضرت آية الله العظمى گلپايگانى رساند و موردموافقت ايشان قرار گرفت . از محضر مبارك حضرتعالى نيز تقاضا مى شود كه نظرشريف را اعلام فرماييد .

اسامى آقايان انتخاب شده :

1- ناصر مكارم شيرازى 2- حسين راستى 3- محمد مومن قمى 4- سيد حسن طاهرى خرم آبادى 5- رضا استادى 6- عباس محفوظى

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته

جامعه مدرسين حوزه علميه قم محمد فاضل

متن ( پاسخ و ) نامه بسيار مهم مقام معظم رهبرى خطاب به اعضاى جامعه مدرسين حوزه علميه قم

باسمه تعالى

حضرات آيات و حجج اسلام اعضاى محترم جامعه مدرسين حوزه علميه قم دامت بركاتهم

خداى عزيز وحكيم را سپاسگزارم كه به يكى از آرزوهاى بزرگ در باره حوزه هاى علميه ، جامه عمل پوشانيد و در ظل عنايات حضرت ولى الله الاعظم روحى فداه ، سرآغازى مبارك براى تحول ديرپايى كه همواره نيك خواهان و روشن بينان جامعه روحانيت ، آرزومندانه بدان چشم دوخته بودند ، پديد آورد .

تشكيل شورايى از علما و مدرسين عاليمقام براى سياستگذارى و جهت دهى به اداره حوزه علميه و تعيين مديرى از علماى برجسته و انقلابى و بصير ، مژده بزرگى است كه بيان اهميت آن در جملاتى كوتاه ، ميسر نيست . همين اندازه بايد گفت كه اين اقدام ، قادر است گنجينه عظيم حوزه را به سطح شايسته اى از بهره دهى براى اسلام و مسلمين برساند كه به تحقيق ، چندين برابر بهره دهى كنونى آن است : «والبلدالطيب يخرج نباته باذن ربه شيرينى اين اقدام هنگامى به درستى چشيده مى شود كه تلخ كامى

ناشى از بهره گيرى نشدن از همه ظرفيت اين ذخيره الهى در عين نياز مبرمى كه به آن هست ، به درستى حس شده باشد ، و چه بسيار بزرگان و پيشگامان و دلسوزانى كه در اين تلخ كامى ، زندگى را وداع گفتند .

اينجانب ضمن تاييد انتخابى كه براى شوراى سياستگذارى و نيز براى مديريت حوزه انجام گرفته است وظيفه خود مى دانم كه از همه دست اندركاران اين حركت جديد از شوراى محترم مديريت سابق كه با وجود و فعاليت خود ، زمينه رسيدن به اين نقطه تاريخى را فراهم كردند ، از جامعه محترم مدرسين كه ابتكارعمل را در اين كار مهم بدست گرفتند ، و از مراجع معظم تقليد كه با قبول و تاييدخود ، پشتوانه معنوى ارزشمند آن را تامين فرمودند ، صميمانه تشكر كنم و اجر الهى را براى آنان مسالت نمايم و به همه فضلاى جوان و روشنفكر حوزه كه همت بلندو دل گرم و پراميدشان ، آسان گير سختيهاى روزگار است ، صميمانه تبريك بگويم . اكنون با استفاده از اين فرصت ، تذكراتى را به حضرات دست اندركار و به عموم روحانيون محترم حوزه علميه قم بخصوص طلاب و فضلاى جوان كه دلى لبريز ازاميد و نيرويى سرشار از طراوت و آمادگى دارند ، عرض مى كنم :

1- نخستين مطلب آن است كه قدمهاى بزرگ ، ارزش و اهميت و ضرورت خود را از هدفهاى بزرگى كه حركت ، متوجه آنهاست كسب مى كنند ، و هرچه آن هدفها والاتر باشد آن قدمها و اقدامها باارزشتر است و براى آن بايد اهتمام و دلسوزى و مجاهدت بيشترى مبذول گردد . اكنون با اين توجه كه هدف از نظم و كارايى حوزه علميه ، گسترش هدايت الهى در همه جا و رساندن

علم دين به آن سطحى است كه قادر باشد همه گره هاى ذهنى و عملى بشر را در دنياى پيچيده امروز با سرانگشت گره گشاى دين خدا باز كند ، مى توان فهميد ارزش هر اقدامى كه به افزايش كارآيى هاى حوزه بيانجامد چه اندازه است و در راه آن چه مجاهدت و تلاش پرحجم و با كيفيتى لازم است . امروز كه راه براى اين مجاهدت باز است ، درنگ و كوتاهى از هيچ كس پسنديده نيست .

2- حوزه علميه مشتمل بر ميراث گرانبهايى از روشها و تجربه هاو اندوخته هاى علمى است . براى بهره بردن از اين ميراث فنى و علمى و افزودن برآن بايد از نيروى ابتكار و خلاقيت ، استفاده كرد و سلف صالح نيز با ابتكارو خلاقيت خود بود كه توانستند دانشهاى دينى را به سطح كنونى برسانند . حوزه بايد راه را برنوآورى علمى و فنى فرزندان خود بازكنند و تازه هاى بازار رايج علم دين را به چشم تقدير بنگرند و صاحبان آن را تشويق كنند و در عين حال ، تصرف ناشيانه و خودسرانه در بنيادهاى سنتى را مجاز نشمرد و به اعمال نظرهاى جاهلانه و مغرضانه ، ميدان رشد و جولان ندهد .

3- همين سخن در باره سنتهاى ساختارى حوزه و شيوه هاى تعليم و تعلم جارى است . بى شك در اين مقوله نيز بسى اندوخته ارزشمند هست كه مزاياى نظام حوزه اى به شمار مى آيد و در هر تحول ساختارى بايد محفوظ بماند ، ولى اين سخن حق نبايد مدعاى حق ديگرى را به فراموشى دهد ، و آن اينكه حوزه براى پيشرفت خود بايد از ابزارها و روشهاى متداول در محيطهاى علمى استفاده كند و خود را ازامكاناتى كه بشر را در كسب علم موفق تر مى سازد محروم نسازد . در دنيايى كه تازه هاى ابزارى

و ساختارى به دانش پژوهان فرصت مى دهد كه تازه ترين دستاوردهاى ذهن بشر را به سهولت كسب كنند ، روا نيست كه طالب علم دين ، راهى به نوآورى در روشهاى ناقص و معيوب نداشته باشد .

4- شرط اساسى براى تحول سالم و تكامل بخش در حوزه ، نظم و انضباطو برخوردارى از مركزى انديشمند و بانفوذ و مطاع است . هرج و مرج و پيروى ازسليقه هاى مختلف و گاه متضاد ، تنها زيانش محروم ماندن از حركتى سالم و منطقى و پيشرونده نيست ، بلكه زمينه پيدايش تحولهاى ناسالم و حركتهاى غير منطقى و خسارت بار نيز هست . امروز حوزه علميه ما با وظيفه بزرگى كه بر دوش داردو با خسارتهايى كه از درنگ در ترميم و اصلاح ، به خود آن و نيز به مخاطبانش وارد خواهد آمد ، ناهماهنگى و خودسرى را برنمى تابد ، طلاب و فضلاى جوان و نيز همه عناصر مؤثر در مجموعه حوزه لازم است مديريت جديد را پشتيبانى و يارى كنند و كار كنونى آن را كه برداشتن نخستين قدمهاى جدى و عملى است شتاب بخشند .

5- از اينجا مى رسيم به اينكه مدير حوزه بايد قادر بر انتخاب و ابتكارو شتاب لازم ، و كوتاه سخن ، در دايره اين مديريت ، مختار باشد و از اينجا است كه بايد يك تن و يك اراده باشد . شوراى سياستگذارى تدبير كلى و خط مشى را به مدير بسپارد و وى را با مسؤوليت سنگين اداره يعنى برآمدن خواسته هايى كه درتدبير و خط مشى كلى ملحوظ شده است و در دايره همان تدبير و خط مشى مريدو مختار بداند . كار اجرايى و مديريت اگر به ورطه شورا و خلط مسؤوليتها بغلطد ، حركت كند

يا متوقف خواهد شد . و مدير محترم نيز بايد با اعمال مديريت صحيح و قوى ، و انتخاب دستياران صالح ، و شناسايى كارهاى اصلى و عمده و مقدم دانش آن بر كارهاى جزيى و فرعى ، و انجام هركار بر طبق برنامه و محاسبه قبلى و ديگرشؤون مديريت ، وظيفه عقب افتاده و بسيار مهمى را كه برعهده دارند به بهترين وجه ممكن ايفا نمايند .

6- حوزه علميه در اين دوران ، جوهر حيات و رشد و بالندگى خود را مرهون انقلاب اسلامى و امام عظيم الشان آن و مجاهدتهاى ايثارگرانى است كه به عشق دين خدا و به اميد حاكميت آن ، جان و تن خود را به ميدان فداكارى بردند «فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر» ، سياست سلطه گران جهانى اين بوده و هست كه مراكز دانش دين را منزوى ، منفعل ، بى روحيه ، بى ابتكار ، وابسته به خود و فارغ ازآرمانهاى بزرگ كنند . آنان را به جدايى دين از سياست ، معتقد و از همگامى دين باتحولات شگرف جهانى مايوس سازند . اين ترفند نسبت به حوزه هاى علميه ، بكاررفته و تاثيراتى نيز كرده بود . انقلاب اسلامى كه از حوزه و به رهبرى برجسته ترين فرزندان و تربيت شدگان آن ، سركشيد و امواج جهانى را در جهت عكس تدابيرو اميدهاى استكبار ، هدايت كرد ، حوزه علميه را نيز درخشش و جذابيت و اعتبارى تازه داد و بذر اميد و روشنى و عشق به حركت را در آن كاشت .

خون پاك علما و فضلا و طلابى كه در اين راه جامه شهادت پوشيدند ، به اين نهال الهى رشد و رونقى بى سابقه بخشيد وآن را تا دورانهاى طولانى بيمه كرد . اكنون حوزه بايد حق

عظيم انقلاب و امام و شهدا و نفوس طيبه ايثارگر را هممواره به يادداشته و ارزشهاى انقلاب را به مثابه راز تجديد حيات ، در خود حفظ كند و به كسانى كه جاهلانه يا مغرضانه مى خواهند حوزه را به سمت هدفهاى استكباربكشانند ، ميدان ندهد .

7- تشكيل نظام اسلامى كه داعيه دار تحقق مقررات اسلامى در همه صحنه هاى زندگى است ، و آن تحقيق و تتقيح همه مباحث فقهى اى است كه تدوين مقررات اسلامى براى اداره هريك از بدنه هاى نظام اسلامى بدان نيازمند است . فقه اسلام آنگاه كه اداره زندگى فرد و حامعه -با آن گستردگى و پيچيدگى و تنوع را-مطمح نظر مى سازد مباحثى تازه و كيفيتى ويژه مى يابد ، و اين همانطور كه نظام اسلامى را از نظر مقررات و جهت گيريهاى مورد نيازش ، غنى مى سازد ، حوزه فقاهت را نيز جامعيت و غنا مى بخشد . روى آوردن به «فقه حكومتى و استخراج احكام الهى در همه شؤون يك حكومت ، و نظر به همه احكام فقهى با نگرشى حكومتى- يعنى ملاحظه تاثير هر حكمى از احكام در تشكيل جامعه نمونه و حيات طيبه اسلامى- امروز يكى از واجبات اساسى در حوزه فقه اسلامى است كه نظم علمى حوزه ، اميد برآمدن آن را زنده مى دارد .

8- ارتباط حوزه علميه با نظام اسلامى در تدوين اصول اساسى و پايه هاى مقررات اسلامى خلاصه نمى شود ، بلكه ربط اين دو ، در همه ابعاد ، ربط منطقى و مبنى بر تعاون است . نظام اسلامى ، حوزه علميه را همچون پشتوانه معنوى خودعزيز مى دارد ، و حوزه علميه ، نظام اسلامى را همچون فضاى مناسبى براى رشدو تكامل خود مغتنم مى شمرد . هريك ، كمك و پشتيبان آن ديگرى است ،

اين درك و احساس دوجانبه بايد روزبه روز قويتر و واقعى تر گردد . انيگزه هايى وجود دارد كه مى كوشد حوزه را نسبت به نظام اسلامى بى تفاوت يا بدبين سازد و متقابلا نظام اسلامى را نسبت به حوزه بى اعتنا يا بيگانه بدارد . هم در حوزه و هم در محيطهاى تصميم گيرى مسؤولان نظام ، بايد با اين انگيزه ها مقابله و در برابر آنها هشيارى نشان داده شود . تشكيل جمهورى اسلامى بزرگترين آرزوى برآورده شده صالحان و برجستگان علماى اسلام است . بايد آن را قدر شناخت و در تكميل و تصحيح و تقويت آن ، نفس و نفيس را بايد نثار كرد .

9- فقه ، محور تلاش علمى حوزه هاى علميه بوده و همواره بايد باشد و البته تطور شرايط زندگى بشرى ، مانند هميشه در استنباط احكام الهى تاثيراتى گذاشته و از اين پس نيز خواهد گذاشت . با اينحال دو نكته لازم است مورد توجه كامل قرارگيرد : نخست آنكه ديگر علوم اسلامى مانند تفسير و حديث و فلسفه و كلام و رجال و غيرها بايد مورد اهتمامى كامل و در متن اصلى برنامه هاى حوزه باشد و براى آنهامدارس تخصصى تشكيل گردد و اين علوم كه حوزه علميه زادگاه و پرورشگاه آن است از مهد خود بيگانه نگشته و در آنها حوزه به بيرون از خود نيازمند نگردد . ديگرآنكه مجموعه اى از علوم انسانى و غيره كه داراى تاثير در استنباط و تنقيح موضوعات فقهى اند بايد مورد عنايت قرار گيرند و فقيه اين دوران با همه ابزارهاى استنباط صحيح كه از جمله تشخيص درست موضوعات است ، مجهز گردد . بديهى است كه شناخت درست موضوع در تصحيح شناخت حكم الهى داراى تاثيرى تمام است .

10- مديريت محترم در برابر خود مسائل و مشكلات

فراوان و نيز حوادث پى درپى و متوقع و نامتوقع خواهد يافت كه شايسته است در اين ميان نخستين مهم خود را تشخيص اولويتها و فوريتها قرار دهد . برخى از اين مسائل عبارتند از : طبقه بندى مراحل تحصيلى طلاب در قم ، تعيين رشته هاى اختصاصى و مواددرسى آن ، تهيه كتب درسى ، تعيين مدارسى براى رشته هاى مختلف كه طبق برنامه هاى درسى معين ، اداره شوند ، مدارس ويژه براى تربيت افرادى جهت اشتغال در مشاغل خاص يا متناسب با روحانيون ، تعيين پايان نامه ها و شهادات مخصوص حوزه علميه براى درجات مختلف علمى ، شناسايى استعدادهاى برجسته براى تحقيق يا تحصيل و تهيه امكانات براى پرورش آنها ، رسيدگى به وضع معيشتى طلاب و تامين ضروريات مشترك از قبيل مسكن و مدرس و بيمارستان و غيره ، تدوين مقرراتى براى كيفيت زيست عمومى طلاب ، فراهم آوردن حوزه هاى درس اخلاق و ترويج معنويت و سلوك روحانى و روحيه زهد و عفاف وساده زيستى و امثال آن در حوزه ، تاسيس واحدهاى علمى با گرايشهاى نوو ابتكارى و كمك به هرآنچه از اين قبيل در حوزه هست ، تشكيل مدارس ويژه تربيت مبلغ و مدرس براى داخل و خارج كشور . . . و مسائل متعدد ديگرى كه هريك اهتمام و تدبير و برنامه ريزى و پيگيرى ويژه اى را مى طلبد .

11- احترام به ارزشهاى انقلاب در حوزه علميه اگرچه داراى مظاهرگوناگونى است ، ليكن مظهر ابتدايى و آشكار آن عبارت است از تكريم طلاب و فضلاى ايثارگر ، جانبازان و آزادگان كه يادگارهاى جهاد ملت ايران ، و نمونه هاى فداكارى در راه هدفهاى الهى ، و سند افتخار حوزه علميه در شركت همه جانبه اش در آن جهاد بزرگند . بسى شايسته است كه اين

عزيزان و همه طلاب رزمنده و جبهه اى مورد رعايت قرار گيرند و فضيلت قرآنى مجاهدان در محيط درس قرآن ، تحقق و تجسم يابد .

در پايان با دعا براى همه خدمتگزاران علوم اسلامى و معارف اهل بيت عليهم السلام و آرزوى توفيق براى شما آقايان محترم و مديريت جديد حوزه ، همگان را به اميدواثق به هدايت و كمك الهى دعوت مى كنم و تفضلات الهى و توجهات حضرت ولى الله الاعظم ارواحنا فداه براى شما مسالت مى نمايم و اميدوارم كه اين اقدام به تدريج در ساير حوزه هاى علميه بزرگ شيعه نيز آغاز گردد .

والسلام عليكم ورحمة الله سيد على خامنه اى 19 جمادى الاول 1413 - 24/8/71 ( 2 )

پى نوشتها

1 ) چون در نامه جامعه مدرسين به آية الله العظمى اراكى ، به پاسخ مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى به نامه آنان اشاره شده بود ، درج اين پاسخ و پاسخ رهبر معظم انقلاب را ( به خاطر مهم بودن نكاتى كه اين بزرگواران براى اصلاح و استقلال حوزه علميه قم يادآورى كرده اند ) مناسب ديديم .

2 ) به نقل ازروزنامه جمهورى اسلامى شماره 14627 .

علاقه و محبت آية الله العظمى اراكى ( ره ) به اهل بيت ( عليهم السلام )

علاقه و محبت آية الله العظمى اراكى ( ره ) به اهل بيت ( عليهم السلام )

محبت و علاقه خاصى به اهل بيت رسالت داشت و شيفته آنان بود .

روزهاى وفيات و مواليد و غيره كه در ارتباط بااهل بيت بود از ديوان مرحوم كمپانى اشعارى مى خواند و اشك مى ريخت در اين سنوات اخير كه در مناسبتهاى مختلف در منزل مجلس توسلى داشتند همين كه گوينده يا مداح شروع به خواندن مرثيه مى كرد حالت عزا و گريه در ايشان ديده مى شد و گاهى هم كه در اثر سنگينى گوش مطلب خواننده برايشان مفهوم نبود با به خاطر آوردن مصائب اهل بيت ، و حديث نفس گريه و عزادارى مى نمودند .

به سادات بسيار علاقه داشت و احترام مى كرد و اين علاقه موروثى پدرش بود كه مى فرمود پدرم يك سطر دعايى براى سادات درست كرده بود كه بعد از هرنمازى آن دعا را مى خواند و نيز مى فرمود : من خودم لايق نيستم اما افتخار مى كنم كه فرزند كسى هستم كه به سادات زياد احترام مى گذاشت و نيز مى فرمود : من عبدعبيد كليه سادات هستم .

هر روز كه براى اداى فريضه ظهر و عصر به حرم حضرت معصومه مى آمدندتوفيق زيارت حضرت معصومه عليها السلام را هم داشتند .

در موردتوسل به حضرت معصومه عليها السلام فرموده اند :

دستم باد مى كرد و قاچ قاچ مى شد و لذا هميشه بايد خاك تيمم همراهم باشد كه تيمم كنم چون نمى توانستم وضو

بگيرم و معالجات هم تاثير نمى كرد تااينكه به حضرت معصومه عليها السلام متوسل شدم و ملهم شدم كه دستكش دستم كنم و چنين كردم خوب شد .

با علاقه فراوانى كه به زيارت خانه خدا و قبور معصومين عليهم السلام داشتند تا اواخرعمر شرايط و زمينه فراهم نشده بود اين اواخر يك بار به خانه خدا مشرف و به زيارت قبر رسول الله صلى الله عليه وآله و ائمه بقيع عليهم السلام نائل گشتند و يك بار هم به عتبات عاليات مشرف شدند ، اما زيارت مشهد مقدس مكرر نصيبشان شد و به اين زيارتها خيلى اهميت مى دادند . هنگام تشرف به حرم ائمه معصومين عليهم السلام در عتبات عاليات و مدينه طيبه و مشهد مقدس زيارت جامعه كبيره را از اول تا به آخر در حال قيام و بكاء مى خواند و چند بار در وسط خواندن عينك را پا ك و اشك چشم را بادستمال خشك مى كرد گاهى يك ساعت طول مى كشيد و ابدا احساس خستگى نمى كرد با قد خميده و در سن كهولت و پيرى و ضعف مزاج ، مشاهده اين حالت موجب تحير وتعجب ناظرين مى گرديد آرى اولياى خدا هنگامى كه سرگرم مناجات با محبوب حقيقى مى شوند از خود غافل مى گردند و از عالم ماده و عوارض آن بى خبر مى شوند .

هنگامى كه شنيدند كتابى در مورد حضرت سيدالشهداعليه السلام نوشته و منتشرشده كه داستان كربلا را بد تحليل و توجيه كرده سخت برآشفته و كتاب و مؤلف آن را در خطبه هاى نماز جمعه سخت مورد انتقاد قرار دادند و زمانى كه بحث انكارولايت تكوينى ائمه اطهارعليهم السلام از طرف برخى از كج فهمان مطرح شد رساله اى كوتاه در اثبات ولايت تكوينى آن بزرگواران نوشتند كه در همين كتاب چاپ خواهد شد .

در يك كلام

، محبت و ولايت اهل بيت عليهم السلام در عمق جان ايشان ريشه داشت .

نوشته اى از حضرت آية الله العظمى اراكى در اهميت عزادارى براى امام حسين عليه السلام

بسم الله الرحمن الرحيم

خيلى مورد تعجب است كه امروز درباره عزادارى براى سالار شهيدان و سرورآزادگان حسين بن على عليه السلام ، از طرف دشمنان ديرينه اسلام ، و يا دوستان نادان غرب زده شبهات و وسوسه ها القا مى شود . در صورتى كه با مراجعه به سيره ائمه معصومين عليهم السلام و روايات وارده از اهل بيت عصمت و طهارت مطلب كاملا واضح ، و استحباب و رجحان شرعى آن در صورتى كه همراه با ارتكاب حرام نباشد جاى هيچگونه ترديدى نمى باشد .

در حديث است كه هيچ پيغمبرى نيامده مگر به زيارت كربلا آمده و گفته :

«فيك تدفن القمر الازهر» همچنين قصه روضه خواندن جبرئيل امين براى آدم ابوالبشر و نوح شيخ المرسلين على نبينا و آله و عليهم السلام .

و قصه زكريا در تفسير كهيعص .

و گريستن ائمه معصومين عليهم السلام ، بلكه رسول اكرم صلوات الله عليه .

و حضرت امير عليه السلام در سفر صفين هنگامى كه به زمين كربلا رسيدآن قدر گريست كه بى هوش شد .

داستان دعبل و خواندن اشعار مصيبت در حضور حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهماالسلام .

و يا داستان عربى كه در حضور موسى بن جعفر عليهماالسلام خواند :

«عجبت لمصقول علاك فرنده الى آخر اشعار .

و سفارش خود حضرت ابى عبدالله عليه السلام :

شيعتى مهماشربتم ماءعذب فاذكرونى او سمعتم بغريب او شهيد فاندبونى

مگر حب اولياى خدا و بغض اعداء خدا بر مصداق : «هل الايمان الا الحب والبغض ضرورى دين ما نيست ، و يكى از راههاى تحصيل حب اهل بيت پس ازشناخت صحيح ، و معرفت كامل ائمه معصومين و مقام ولايت آنان ، ذكر مصائب و مناقب الگوهاى كامل انسانيت و قرآن مجسم ، و

گريستن براى آنان است ، تا برسدبه حدى كه به لسان حال مترنم به اين مقال شود :

تبكيك عينى لا لاجل مثوية بل انما عينى لاجلك باكية

تا در اثر گريه آنان حبى خالصانه در دل پديدار گردد .

و البته به دنبال حب ، تشبه به محبوب و پيروى از راه هدف محبوب ، و فداكارى و جانبازى در راه حق ، و مبارزه با ظلم و فساد ، و آموختن راه و رسم جانبازى و فداكارى ، همگى امرى است طبيعى .

مهم ترين اثرى كه از اقامه عزاى حسينى ، و زنده نگه داشتن اين حماسه پرشور ، نسلا بعد نسل حاصل مى شود اين است كه ، دين خدا داراى آن اهميت است كه جا دارد پاكترين خونها در راه آن ريخته شود ، و پاكترين افراد از اهل بيت عصمت و طهارت ، در راه آن به اسارت درآيند .

يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما .

بر امت اسلام است كه در شدائد و گرفتاريهايى كه از جانب اجانب و كفار ، براى اسلام و مسلمين پيش آمده ، با توسل به ائمه اطهار و گريه خالصانه بر سيدمظلومان و سرور آزادگان ، در رفع گرفتاريها از خدا كمك بخواهند كه سيره بزرگان ازعلما ، چنين بوده است . والسلام على من اتبع الهدى ، و جانب الغى والردى .

حرره الاحقر محمد على العراقى 25 شعبان المعظم 1401

مصاحبه ها و خاطرات شنيدنى آية الله العظمى اراكى

مصاحبه مجله حوزه ( 1 ) با آية الله العظمى اراكى ( ره )

قسمت اول

مجله حوزه : با توجه به اين كه كتابى به نام «القرآن و العقل از آقانورالدين عراقى با مقدمه شما به چاپ رسيده است و با ايشان آشنايى داشتيد ، مى خواستيم در مورد ايشان مطالبى از شمابشنويم ؟

ايشان فرد محبوبى بودند ،

با اينكه با حشمت خاصى از جايى به جايى مى رفتند ، و از نظر زندگى هم در سطح بالايى بودند و مردم وقتى اين حركات را از آخوندجماعت ببيند مى رمند و مى گويند : اين فرد دنياطلب است ، ولى ايشان را آنقدردوست داشتند كه بلاتشبيه مى خواستند ، پرستششان كنند . و تا اين قدر به اوارادتمند بودند . چون داراى قيقت بود و اين آثار و اعمال ذرة المثقالى در آن حقيقت تاثير نمى كرد . مردم او را مى پرستيدند . ببينيد حقيقت چه كارها مى كند!

مرحوم حاج آقا محسن كه شخص متمولى بود ، براى دهه عاشورا در بيرون منزل خود ، چادر بزرگى زده بود و مجلس روضه خوانى داشت و جمعيت اراك ازروحانى و غيرروحانى در آن جمع بودند . آقاى آقاسيدمحمدتقى خوانسارى براى بنده نقل كرد و گفت : در يك روز ، تا آن ته مجلس علما و روحانيون بودند ، وقتى كه آقاى حاج شيخ عبدالكريم وارد شد ، ديدم دولا شد و كفشهايش را برداشت و زيربغل گرفت و پاورچين ، پاورچين ، روى شانه اين و آن ، اين جمعيت كذايى را گذراندتا خود را رسانيد به جايى كه مى خواست بنشيند . طولى نكشيد كه آقاى آقانورالدين با سلام و صلوات آمد ، وقتى كه ايشان وارد شد ، جميعت پا شدند و راه دادند و آقانورالدين با كمال حشمت و عظمت ، رفت در صدر مجلس نشست . آقاى آقاشيخ عبدالكريم با آن علميت تحت الشعاع او بود . مرحوم آقانورالدين چيز عجيبى بود ، معروف بود كه نماز شب ايشان ديدنى است .

شخصى به نام آقاسيدمحمود خوانسارى از اهل منبر ، طالب شد كه نمازشب او را ببيند چون صداى

العفو العفو ايشان توى كوچه مى آمد ، و مردم از توى كوچه گوش مى گرفتند . اين آقا خواست كه خود ، مجلس نماز شب خواندن آقانورالدين را ببيند . شبهاى ماه مبارك بود و مرحوم آقانورالدين از عده اى از جمله آقاسيدمحمود خوانسارى براى افطار دعوت كرد . آقاسيدمحمود خودش گفت : وقتى كه افطار تمام شد ، و همه رفتند ، من نشستم ديد من راست [بلند] نمى شوم ، به خدمتكارش گفت : دو تا رختخواب بياور . يك رختخواب خودش ، يكى را هم براى من آوردند . من توى رختخواب كه رفتم نخوابيدم . مى خواستم سحر ايشان راملاحظه كنم . سحر شد ، ديدم كه راست شد ، رفت بيرون ، وضو گرفت و آمد مشغول نماز شد ، وقتى كه رسيد به «العفو» ديدم چنان گريه بر او مستولى شد كه چندين دفعه گلوگير شد . فكر مى كرد من خوابم .

روزهاى پنج شنبه و جمعه كه مى شد به تكيه اى كه در بيرون از اراك به مسافتى تقريبا از اينجا ( منزل آية الله العظمى اراكى ) تا مسجد جمكران داشت ، مى رفت . در آنجا اطاقى بود مى رفت آنجا ، شوهر همشيره اش آقاسيدباقر را هم كه اهل منبر بود و صدا و آواز خوبى داشت . با خود مى برد . در آن تكيه ، آن آقاسيدباقر ، ديوان حافظ يا ديوانهاى ديگر نظير او را مى خواند ، و او همين طور اشك مى ريخت ، از اشعار عشق آميزى كه مى خواند ، اشك مى ريخت . چه جور اشكى! به اصطلاح خودش رفته بود تفريح .

من به چشم خودم ديدم ، در دهه عاشورا در مجلس روضه خوانى كه در منزل خودش از اول آفتاب شروع مى شد و تا ظهر ادامه داشت

و منبريها بلاحساب مى آمدند و مردم زيادى از غريبه و آشنا ، از اهل اراك و جاهاى ديگر ، جمع مى شدند و از جمله خاله زاده مرحوم آقاى داماد ، ( آية الله العظمى سيد محمد محقق داماد آية الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ) آقاى سيديحيى يزدى ( همان منبرى معروف ) هم شركت مى كرد .

ايشان از اول روضه چندين دستمال جلوى خودش مى گذاشت و تمام دستمالها را از گريه خيس مى كرد . ازاول روضه گريه مى كرد تا آخر . من نمى دانم چه گريه اى بود كه تمامى نداشت . روز عاشورا كه مى شد ، معركه بود بكاء بود به تمام معنى ، شخص بكائى بود .

مردم او را مى پرستيدند ، تا مدتها بعد از فوتش ، عكسش توى خانه ها بود . مردم بعد از نماز صبحشان عكس آقاسيدنورالدين را مى بوسيدند .

آقاى حاج غلامعلى كريمى كه از تجار و شخص معتمدى بود ، براى من نقل كرد و گفت : يكى از اوقاتى كه آقانورالدين رفته بودند به تكيه در بيرون شهر ، تجارگفتند ، برويم پيشش . من هم جزء آنان بودم ، رفتيم دورتا دور اطاق تجار نشسته بودند ، نزديك ظهر شد و منجر گشت كه آقانورالدين نهار بياورد . نهارى كه تهيه كرده بودند ، يك قابلمه دونفرى بود به اندازه خودش و آقاسيدباقر و شايد هم يك نفرديگر . جمعيت دور تا دور اطاق نشسته بودند . به خدمتكارش گفت : نهار بياور . اوخنده اى كرد و فهماند كه قابلمه ما كفايت اينان را نمى كند . خودش بلند شد و سرقابلمه رفت ، و گفت : تو بشقاب بياور و هى بشقاب آوردند ، هى پر كرد ، دور تا دوربه همه داد

. از اين غذاى كم به همه داد ، چه بركتى پيدا كرده بود!

آقا سيدمحمد مكى نژاد كه عمه زاده مرحوم آقاى فريد عراقى ( آية الله العظمى آقا حسن فريد اراكى ) بود ، با من آشنايى داشت . خودش براى من نقل كرد و گفت كه براى مرحوم آقانورالدين خبر آوردند كه حاج آقا صابر ( 2 ) فوت شده ، به زيارت كربلارفته و در همان كربلا فوت شده است . حاج آقا صابر از معمرين و خودش هم پيشنماز و اهل منبر بود و خيلى آدم معتبرى بود . مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم هم خيلى به ايشان محبت داشت . وقتى خبر فوت حاج آقا صابر را به آقانورالدين رساندند ، ايشان سرش را روى كرسى كه بود گذاشت ، قدرى طول كشيد و بعدسرش را بلند كرد وگفت ، نه دروغ است . گفتند از كجا مى گوييد ؟ فرمود چون وقتى مؤمنى از دنيا مى رود ، هاتفى در ميان آسمان و زمين ندا مى كند كه فلان مؤمن فوت شد ، و من هرچه گوش دادم نشنيدم ، دروغ است . بعد هم همين طور شد ، دروغ بود . وقتى خبر فوت اين حاج آقا صابر در قم را براى مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم آوردند ، خيلى محزون و مغموم شد ، و آقاى حاج ميرزامهدى بروجردى ، ابوالزوجه[آية الله العظمى] آقاى گلپايگانى ، هم از باب اين كه خيلى محبت به حاج آقا صابرداشت ، خيلى گريه كرد .

باز همان آقاى كريمى نقل كرد و گفت : يكى از اعياد بود ، و مردم به ديدن مرحوم آقا نورالدين مى رفتند ، ما هم به ديدنش رفتيم . يك كيسه ترمه كوچكى جلويش گذاشته بود و اهل سؤال

كه مى آمدند ، دست مى كرد توى كيسه ، و يك يك قرانى در مى آورد و مى داد ، آن وقت يك قران ، خيلى محلى از اعراب داشت . درهمان مدتى كه ما نشسته بوديم ، اين قدر يك قرانى داد كه ما تعجب كرديم . اين كيسه تاب اين همه يك قرانى را نداشت!

غرض اهل كشف و كرامت بود ، چون خيلى اهل حقيقت بود . و كفى به كرامة كه در [آن شرايط خاص] همچو تفسيرى مى نويسد ، «كفى بذلك كرامتا» . . . حيف كه اين تفسير به آخر نرسيد و اشتغالات نگذاشت به آخر برسد ، زيرا در آن وقت دراراك ايشان بود با تمام شهر و مضافاتش . اهل سؤال و استفاآت از اطراف و اكناف و دهات مى آمدند و به ايشان مراجعه مى كردند .

مرحوم آقانورالدين ، در هيچ مساله اى محتاج به مراجعه كتاب نبود . اين همه استفتائات كه مى آوردند ، يك دفعه نشد كه بگويد : كتاب بياوريد ببينم ، قلمدان حاضر بود و فورى جواب را مى نوشت . حاضر جواب بود .

يك كربلايى على داشتيم ، اهل بازار بود ، كه به توصيه مرحوم حاج شيخ حيدر از آقانورالدين تقليد مى كرد . اين آقا شيخ حيدر از مهاجرين بود ، يعنى از آن شهرهايى كه روس از ايران گرفته است . مثل قفقاز ، تفليس ، قندهار و خيلى ازشهرهاى ديگر . در زمان تصرف روس ، عده زيادى از مسلمانان آن مهاجرت كردند ، از جمله اين آقا شيخ حيدر بود كه به اراك آمده بود . خيلى شخص مجللى بود ، مجسمه تقوى بود ، ديدنى بود آقا شيخ حيدر ، عده اى از بازاريهاى اراك را كه به اوخيلى اخلاص داشتند ، در

امر تقليد ارجاع داده بود به آقا نورالدين . در حالى كه مرحوم آقاى آخوند خراسانى حيات داشت ، مرحوم آقاى حاج ميرزا خليل تهرانى حيات داشت ، مرحوم آقاسيدكاظم طباطبائى حيات داشت ، همه اينان حيات داشتند ، عده زيادى بودند كه «مقلد» بودند ، مرحوم آقاى حاج سيداسماعيل صدر ، آقاميرزا محمدتقى شيرازى و . . . آقا شيخ حيدر گفت : امروزه ، بايد از آقانورالدين تقليد كرد ، گفتند چرا ؟ گفت آنان در جلو چشم من نيستند و نمى بينم و خبر ندارم ، ولى اين را مى بينم ، عدالت اين را پيش چشم مى بينم ، اجتهادش هم كه مسلم است ، اگر از من بخواهيد مى گويم ، از اين تقليد كنيد .

اين آقاى كربلايى على هم به توصيه آقاشيخ حيدر از آقانورالدين تقليدمى كرد و به درس مرحوم آقاشيخ جعفر ( 3 ) مى آمد كه در اول صبح درس مساله مى گفت ، و بعد هم سيوطى مى گفت . ما درس سيوطى مى خوانديم ، ولى در درس مساله هم شركت مى كرديم . با كربلايى على رفيق شده بوديم . ايشان گفت : من مجمع المسائلى ( 4 ) كه به اندازه رسائل شيخ انصارى است ، در پيشم بود . او را بردم به آقا نورالدين دادم و گفتم ، اين را براى من حاشيه كن . در سه شب ، تمام را حاشيه كرد . حاشيه هايش هم خيلى مفصل و طولانى بود و در دو سه سطر نبود . يك نفرديگر از اهل بازار بود ، گفت : من هم مجمع المسائلى را مى برم او هم برد و گفت : براى من هم حاشيه كرد . اين هم مى گفت كه سه شب

طول كشيد . آن وقت اين دونفر ، مجمع المسائلشان را مى بردند منزل آقا شيخ جعفر كه برايشان درس بگويد من هم بودم . هر جايى از «مجمع المسائل كربلايى على حاشيه داشت اين هم داشت ، عبارتها جور ديگر بود ، ولى معنى و مفاد يكى بود . اين چه احاطه اى است ؟ تمام فقه گويا در ذهنش بود و محتاج به مراجعه نبود . تمام مجمع المسائل به اين بزرگى رادر سه شب ، حاشيه كرده بود . استفتائاتى كه مى آمد ، تمام را بدون مراجعه جواب مى نوشت .

آن تفسيرى كه نوشته ببينيد! در آنجا كتاب لغت ، تفسير تاريخ هيچ نبود ، فقطيك كتاب معالم در پيشش بود كه براى پسرش آقاعطاء درس مى گفت «معالم كجا ( 5 ) و تفسير كجا ؟ ! به هم مربوط نبود . خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است ، چه محفوظاتى داشته كه اين تفسير را نوشته است ؟ آن هم كشفيات وكراماتى كه ديده شد .

قسمت دوم

مجله حوزه : با توجه به پيوند خويشاوندى شما با مرحوم آية الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى ، كه مستجاب الدعوه بودن ايشان شهرت دارد ، مى خواستيم راز و علت موفقيت ايشان را اززبان شما بشنويم .

آية الله العظمى اراكى : آنچه من فهميدم اين بود كه وقتى از ايشان پرسيدند : گفت من در نماز كه مى ايستم ، مثل اينكه با خدا شفاهى دارم صحبت مى كنم ، كانه رخ به رخ هستم ، اين طور حالى دست مى دهد ، با خدا شفاهى دارم حرف مى زنم به خلاف ماها كه با گفتن الله اكبر ، توى كار و بازار مى رويم ، هركس بازارى است توى بازار مى رود ، هركس طلبه است توى درسش مى رود ، اهل هر حرفه اى

توى حرفه خودش مى رود . «السلام عليكم كه گفت ، ديگر تمام مى شود ، اين جنگ و نزاعهاهمه توى نماز است ، از نماز كه فارغ شد ديگر راحت است . هركس چيزى گم كرده توى نماز پيدا مى كند ( خنده آية الله ) در جاى ديگر حواسش جمع نيست ، توى نمازكه مى رود حواسش جمع مى شود گم كرده پيدا مى كند ، اما او آن جور نبوده ، سرو كارش با خالق بود ، با پروردگار آسمان و زمين بوده . مى دانسته اين نماز چه معنى دارد . معناى نماز چيست .

يك روز چند نفر از وعاظ را جمع كرد و گفت : خدا يك نعمت بزرگى به شماداده است ، و آن نعمت طلاقت لسان و فصحاحت كلام است . و اين را خدا به شمامرحمت كرده است كه مى توانيد اين منبرهاى عجيب و غريب را تحويل مردم دهيد . خوب است يك منبر را مخصوص نماز كنيد ، چون نماز در انظار مردم خيلى خفيف شده است ، و مردم با نظر كوچكى به آن نگاه مى كنند . با اين قدرتى كه خدابه شما داده است ، مى توانيد اين را خيلى بزرگ كنيد . كوچك را مى توانيد بزرگ ، و بزرگ را در انظار مردم كوچك كنيد ، خلاق معانى هستيد .

لكن ، هيچ كدامشان به خرجشان نرفت و قبول نكردند و عمل نكردند . هى اصرار كرد كه در خصوص نماز يك يا دو منبر برويد و نماز را در ذهن مردم بزرگ كنيد و از اين كوچكى كه براى نماز پيدا شده ، نجاتش دهيد ، ولى قبول نكردند .

و چيزى ديگر كه من فهميدم اين بود كه ايشان «بواب قلب

بود . هركس به هرجا رسيد از بوابى قلب بود . مثل اين دربانهايى كه دربانى مى كنند و نگاه مى كنندكه كسى چيز خطرناكى وارد نكند . حالا از همه مهمتر و بالاتر درگاه قلب است . آنجاهم خوب است . انسان دربان باشد . دربان درگاه قلب باشد . دم درگاه قلب بايستدو هر خيالى كه مى خواهد بيايد توى قلب وارسى كند . ببيند بمب و نارنجك كه از آن شيطان است ، توى اين خيال هست يا نيست . اگر هست ، دورش كند بگويد : تو حق ندارى در قلب من بيايى . اگر خيال رحمانى است ، راهش بدهد .

خانه دل نيست جاى صحبت اغيار

ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

پس بايد اينجا هم دربانى كرد . بايد ديو نيايد . اگر ديو آمد ، فرشته ديگر نمى آيد . ايشان بواب قلب بود . از كجا مى گويم ؟ از اينجا كه خودش گفت : بعد از آنكه رفت به جبهه و جنگ و لباس سربازى پوشيد و لباس آخوندى را كند و عمامه را كنارگذاشت و تفنگ برداشت و مسلح شد مثل سرباز و رفت به جبهه مى گفت : گلوله توپ مى آمد و نزديك من مى افتاد و چيزى نمى ماند كه به من بگيرد ولى خدانخواست . خيلى در جبهه جنگ بود تا اسير شد . چهار سال اسير انگليس بود . ازامام سجاد است كه چه حال دارد كسى كه اسير يزيد باشد . چه حال خواهد داشت كسى كه اسير انگليس باشد . هركس ديگر باشد قلبش جوربجور مى شود : قلبش منقلب مى شود ، ولى اين مرد را با اينكه به دريا بردند به صحرا بردند ، توى زندان صحرايى بوده و

مدتها توى آنجا بود و در بين اسرا عده اى بودند آدم خوار ، آدم رازنده زنده مى خوردند . صبح كه مى شده مى آمدند سرشمارى مى كردند كه ببينندكسى را خورده اند يا نخورده اند مدتى همچون جايى داشت ولى قلبش آرام بود .

حاج حسين ، كه معتمد ايشان بود از ايشان نقل كرد و گفت : يك روزى هم درآن محل من تك بودم همه رفته بودند بيرون ، يك حيوان درنده خويى از آن دم ول كردند ، بسرعت آمد به طرف من ، آمد نزديك من ، به من كارى نكرد و برگشت . دم درب كه رسيد ، دو مرتبه آمد و برگشت . چندين دفعه اين كار اتفاق افتاد ، ولى كارى به من نكرد .

خودش براى من نقل كرد و گفت تو كشتى كه نشسته بودم ، روى يك سكويى اثاثيه من بود سكوى مقابل اثاثيه هندى بود كه آن هم جزء اسرا بود . بطور اتفاقى چشمم به صورت او افتاد ديدم دارد رنگ برنگ مى شود و گاهى سفيد مى شود . فهميدم در فكر افتاده و قلبش قلب و انقلاب پيدا كرده ، آمدم راست شوم [برخيزم]بهش بگويم ، اى برادر چرا فكر مى كنى و به چه فكر مى كنى ، و چرا خودت را اذيت مى كنى ؟ اين چه فكرى است كه تو را قلب و منقلب كرده است . ديدم زبان من فارسى يا عربى است و زبان او هندى نه من زبان او را مى فهمم و نه او زبان مرا . چه كار كنم ؟ با خودم گفتم بروم به هر زبانى ، به اشاره اى ، به چيزى تسكينش بدهم تاخواستم بروم خودش را انداخت توى دريا ، رفت كه رفت

. آدمى كه در اسارت باشد ، آيا از فكر خودش بيرون مى رود كه به فكر ديگرى بيفتد ؟ اين آدم چه آدمى بوده كه از فكر خودش خلاص بود ، و به فكر ديگرى افتاده و مى خواست كه ديگرى را نجات بدهد ؟ بواب قلب بود ، دربان قلب بود ، هركه به هرجايى رسيد از دربانى قلب بود :

خانه دل نيست جاى صحبت اغيار

ديو چو بيرون رود فرشته درآيد

مجله حوزه : حضرت عالى كه با مرحوم آيت الله العظمى حائرى آشنايى زيادى داشتيد ، و از نزديك ايشان را مى شناختيد ، يك مقدارى از زندگى و خصوصيات ايشان بفرماييد :

آية الله العظمى اراكى : آقاى آقاشيخ عبدالكريم از قرارى كه بنده خودم ازايشان شنيدم ، مى فرمودند : پدرم از مادرم اولاددار نمى شدند - تا آخر داستان كه دربخش چهارم اين كتاب ياد شد .

حاج شيخ ، شش ساله بود كه پدرش فوت مى كند و در حضانت مادرش تربيت مى شود . مى فرمود : در طفوليت وقتى بعض از كارها كه خلاف طبع مادرم بود ، انجام مى دادم ، مى گفت : طفلى كه به زور از خدا بگيرى بهتر از اين نمى شود ( خنده آية الله ) بنابراين ، حدوث حاج شيخ بطور اعجاز و كرامت شده است .

و اما راجع به بقايش ، به سند صحيح شنيدم ، يعنى ، آقاى فريد عراقى ( 6 ) فرزندحاج آقا مصطفى كه در اينجا ( قم ) مدرس بود و شخص عالمى بود ، نقل كرد از قول ميرزا حسن كه در دستگاه پدرش بود و شخص امينى بود ، كه در سفرى كه به اراك آمده بودند ، بعد از آن كه قم آمده و ماندگار شده بودند ، و اهل

اراك خواهش كردند كه يك سفر تشريف بياوريد و مهاجرت كلى نفرماييد وقت تعطيلى يك ماهى رفتند به اراك و در اراك حاج آقا مصطفى دعوت كرده بودند به نهار درمجلس نهار حاج آقا مصطفى مطلبى فرموده بودند و حاج شيخ در جواب گفته بودند : براى من هم نظير اين اتفاق افتاد . در اوقاتى كه در كربلا بودم ، شبى خواب ديدم كسى به من گفت : ده روز بيشتر از عمر شما باقى نيست . از آنجايى كه حاج شيخ اعمى مسلك بود ( بى قيد و بى تكلف ) و به اين چيزها تقيد نداشت . بيشترتوجه قلبش به علم بود ، و خيالات ديگر را اعتنايى چندان نمى كرد ، حتى اگرخواب مرگ بود ، پشت سر مى انداخت ، و اسباب گرفتارى خودش قرار نمى داد كه مبادا از علم نقصانى پيدا بشود و از اين جهت اين فكر را بكلى از قلب خود محوو منسى كرده بود .

روز دهم ، پنجشنبه يا جمعه اى بوده و رفقاى حاج شيخ روز قبل گفته بودند ، خوب است فردا به يكى از باغات كربلا برويم ، و ايشان هم قبول كرده بودند . وسايل نهار برمى دارند و مى روند . در آن باغ ، هركس مشغول كارى مى شود و به آقاى حاج شيخ هم كارى ارجاع مى دهند . حاج شيخ مى بيند سرما سرمايش مى شود . اول تحمل مى كند ، ولى بعدا شدت پيدا مى كند ، و از تحمل خارج مى شود ، اظهار مى كند ، آقايان من سرماسرمايم مى شود ، مى گويند : عباى كلفتى بياوريد . عبايى مى آورند ، ولى درد شدت پيدا مى كند و نمى تواند تحمل كند . مى آورند خانه و توى بستر مى افتد . مى بيند حال احتضار

بهش دست مى دهد . آن وقت يادش مى آيد ، كه اى واى امروز ، روز دهم است و من بكلى غفلت كرده بودم . به ياد خواب مى افتد . عجب خوابى است . حال احتضار دست مى دهد ، مى بيند كه سقف شكافته شد . دو نفر از آن سقف پايين آمدند . مى فهمد كه اينان اعوان حضرت ملك الموت هستند ، و براى قبض روح پايين آمدند . پايين پا مى نشينند تا از پا قبض روح كنند . در آن حال مى بيند كه خود الآن در دنياست و هنوز به آخرت نرفته است . در آن حال افتاده در بستر ، توجهى پيدا مى كند به حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام . چون خصوصياتى هم در بين بوده ، زيرا حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام در عالم خواب يك مشت نقل به وى مرحمت كرده بودند در اثر اين كه در زمان جوانى نوحه خوان سينه زنهاى اهل علم در سرمن راى ( سامرا ) بوده . زيرامرحوم آقا ميرزا حسن شيرازى فرموده بودند ، در دهه عاشورا بايد دسته سينه زن ازاهل علم بيرون بيايد .

نوحه خوان آن دسته ها مرحوم حاج شيخ بوده ، و ايشان جوان قوى هيكل و جهورى الصوت بوده است . اول آن اشعارى هم كه مى خواند اين بود :

يا على المرتضى غوث الورى كهف الحجى .

اين اولش بود كه دم مى گرفتند . اشعار يك صفحه بود كه مرحوم آقاسيداسماعيل پدر آقاسيدعبدالهادى شيرازى ( 7 ) معروف ، كه اشعرشعراى عرب بوددر مصيبت سروده بود . در اثر اين نوحه خوانى ، يك شب خدمت حضرت اباعبدالله عليه السلام مشرف مى شود و حضرت يك مشت نقل به او مرحمت مى كند و از آن نقل تناول مى كند . ( 8 )

در حال احتضار هم به حضرت اباعبدالله عليه السلام

توجه مى كند و عرض مى كند : يا اباعبدالله مردن حق است ، و البته بايد بميرم . لكن خواهشمندم چون دستم خالى است و ذخيره آخرت تهيه نكرده ام ، اگر ممكن است تمديد بفرماييد . مى بيند باز سقف شكافته شد و يك نفر آمد به اين دو تا گفت : آقافرمودند ، تمديد شد دست برداريد . در اينجا دو روايت است ، به يك روايت آنان گفتند ، ما ماموريم . بعد خود آقا تشريف آوردند و گفتند : من مى گويم تمديد شد و به يك روايت ديگر گفتند : سمعا و طاعة و رفتند .

بعد از رفتن آنها مى بيند حالش يك قدرى بهتر شد . پارچه اى را كه رويش انداخته بود كنار مى زند . عيالش كه بالاى سرش گريه مى كرده يك مرتبه صدايش بلند مى شود : زنده شد ، زنده شد . پارچه را برمى دارند . اشاره مى كند آب مى خواهم . با پارچه لب و دهانش را آب مى زنند و همان مى شود و محتاج به طبيب هم نمى گردد . بنابراين ، بقايش هم مثل حدوثش به خرق عادت بوده است .

اين حوزه علميه را من گمان مى كنم از اثر توجه حضرت اباعبدالله عليه السلام است كه گفته بود : من دستم خالى است و ذخيره آخرت ندارم . اميدوارم شما تمديد بفرماييد ، تا ذخيره اى تهيه كنم . ذخيره اش همين بوده ، همين اقامه حوزه علميه قم . من گمان مى كنم اين حوزه علميه ، از نظر اباعبدالله عليه السلام است و كسى نمى تواند آن را ان شاءالله منحل كند .

قسمت سوم

نقل كرده اند كه آقا شيخ محمدتقى بافقى يزدى ( 9 ) مقسم شهريه ، در زمان مرحوم آقا شيخ عبدالكريم بوده است كه بعدش پهلوى گرفت و تبعيد كرد

، اول ماه كه مى شده است مى آمد از آقاى حاج شيخ عبدالكريم پول بگيرد و بين طلاب تقسيم كند . يك ماه مى آيد درب خانه شيخ كه پول بگيرد . حاج شيخ مى فرمايد : الساعة جز مايه توكل چيزى در دستم نيست . مى گويد : چيزى نيست ؟ مى فرمايد : نه . از همان دم در برمى گردد و مى رود مسجد جمكران . مرحوم آقا شيخ محمدتقى ، خيلى به مسجد جمكران اعتقاد داشت . نمى دانم آنجا با حضرت چه صحبتى مى كند كه طولى نمى كشد شهريه آماده مى شود ، بارها اتفاق افتاده بود كه شهريه ازاين طريق درست شده بود . مقام توكل مرحوم حاج شيخ عبدالكريم بسيار بلند بود . كسى كه آن چيزها را ديده و مكاشفات براى العين اتفاق افتاده به حضرت بارى تعالى يقين كامل پيدا مى كند .

يك روز خودش فرمود كه در نماز به مرحوم آقا سيدمحمد فشاركى ( 10 ) اقتداكرده بودم . عبايى به دوش داشتم كه تا چهار انگشت حاشيه اش زرى دوزى بود . رفتم گفتم : آقا اين عباى من ، اين جايش زرى است ، اشكال دارد . يك فحشى ( 11 ) به بنده داد . فرمود : تو هنوز اين مطلب مسلم را نمى دانى اين قدر عارى و برى از فقه هستى ، كه هنوز نفهميدى به اندازه چهار انگشت معاف است . ذهب [طلا] در نمازمبطل است . ولكن مقدار چهار انگشت ، مستثنى است . همين را نفهميدى . گفت ، همين يك فحش باعث شد كه كتاب صلاة را نوشتم . ( 12 )

اين «صلاة اثر آن فحش است . مرحوم آقاى بروجردى اينقدر از اين كتاب «صلاة تعريف مى كرد .

مى گفت : من كتابى به اين پرمغزى و كم لفظى نديدم . خودش هم براى بنده نقل كرده ، فرمود : يك روز آن وقتهايى كه در نجف بودم ، مرحوم آخوند خراسانى به منزل بنده تشريف آوردند . ديد نوشته هايى در طاقچه است . گفت : اينها چه است . گفتم : «صلاة يك قدرى نگاه كرد ، هى تعريف كرد . گفت : به! عجب حرف خوشى است . سبك مرحوم آقاى آخوند هم همين طور بود ، عبارتهاى مختصر و پرمغز داشت . فرمودند : مرحوم آخوند خيلى خوشش آمد . اين صلاة اثر آن تغير [و فحش] است . گاهى اين طور مى شود ، يك حرف اين قدر تاثير مى كند .

مرحوم آقا نورالدين در مسجدش منبر مى رفت . در منبر صحبت بشر حافى راكرد بشر حافى ، در زمان حضرت موسى بن جعفر عليهماالسلام بود . شخصى بوده داراى تمول زياد . يك روز حضرت از در خانه بشر عبور مى كند . صداى آواز و لهوو لعب و تنبور مى شنود ، يك كنيزكى كنار جوى داشت ظرف مى شست . حضرت مى فرمايد : اين خانه از كيست ؟ مال بنده است يا آزاد ؟ كنيز مى گويد : بشر يكى ازآن اشخاص بزرگ است ، چطور مى گوييد بنده ، خير آزاد است . حضرت فرمودند : بلى آزاد است كه اين جور است بشر توى خانه مى شنود . مى آيد و مى گويد : چه صحبتى بود با كه گفتگو مى كردى ؟ گفت : يك آقايى از اينجا رد شد و پرسيد ، اين خانه مال آزاد است يا بنده . گفتم البته آزاد است . گفت آزاد است كه اين جور است . گفت : كدام طرف رفت . گفت

: اين طرف . همان جور پاى برهنه مى رود تا مى رسد به حضرت و عرض مى كند : آيا توبه من قبول مى شود ؟ و توبه مى كند . بعد از آن مى گويد : چون هنگام تشرفم به خدمت امام و به توبه پابرهنه بودم هميشه پابرهنه راه مى روم ( گريه آية الله ) و لهذا بشر حافى شد ، بشر حافى ، يعنى پابرهنه . و نقل مى كنند كه حيوانات در كوچه اى كه او مى رفته فضولات نمى انداختند .

ولى افرادى بودند كه يك عمر پاى آن مشعل نور بودند . چه معجزات ديدندو چه شق القمرها ديدند و ره در دلشان نيافت كه نيافت . اما او يك مختصر نيشترى كه زد ، او را منقلب كرد بشر حافى شد . مرحوم آقاى حاج شيخ عبدالكريم هم يك كلمه شنيد . از آن يك كلمه آن طورى شد .

درباره مرحوم آقا ضياء عراقى هم پدرم يك چنين داستانى نقل كرد ، ( 13 ) گفت : پدر مرحوم آقا ضياء ، آخوند ملامحمد كبير در هشتاد سالگى فوت كرد ، در حالى كه فرزندش آقا ضياء 12 ساله ( 14 ) بوده ، و غير از ايشان دو دختر هم داشتند . حاج صمصام الملكى بود ، متمول و ارباب ملك و املاك . ولكن از علوم هم بى اطلاع نبوده است . مرحوم حاج شيخ فرمودند : در كربلا كه بودم ، در مدرسه حسن خان كربلا درس مى گفتم . صمصام الملك ، براى زيارت آمده بود . يك هفته آمد در درس من نشست ، و در آن هفته از استصحاب بحث مى كرديم ، و كلمه «لاتنقض اليقين بالشك را مى گفتم . آخر هفته كه شد ، گفت : قربان آن لب و

دهنى بشوم كه يك كلمه به اين كوتاهى از آن بيرون آمده ، و ما يك هفته است بحث مى كنيم . يك همچوآدمى بوده . بى اطلاع از علميات نبوده ، منتهى ارباب ملك و ملاك بود . به همان طرزسابق كه مى آمد خانه آخوند ملامحمد كبير ( پدر مرحوم آقاضياء عراقى ) و با اوصحبتهاى علمى داشت ، بعد از فوت آخوند هم مى آيد به خيالش كه فرزند آخوندبجاى پدرش نشسته ، در آن وقت سن آقاضياء 24 سال ( 15 ) بود . صمصام الملك فرعى ( فقهى ) عنوان مى كند . آقا ضياء نمى تواند از عهده برآيد ، حاج صمصام الملك دست روى دست مى زند و مى گويد : آه در خانه آخوند بسته شد . پدرم نقل كرد كه آقاضياء فرمود : اين مثل يك كاسه آب گرمى بود كه بسرم ريخته شد . از همان مجلس كه حركت مى كند مى رود به اصفهان و بعدش هم به نجف و مى ماند تاآقاضياء مى شود . همين يك كلمه : «آه در خانه آخوند بسته شد» . خداوند همگى رارحمت كند ، اشخاص بزرگى بودند كه از دنيا رفتند .

پدرم نقل كرد كه همين آخوند كبير ارتزاقش از يك قطعه زمينى در همان اطراف سلطان آباد اراك بود . زراعت مى كرد و نان سال خودش و اهل عيالش ازهمان قطعه زمين بود . يك وقت كه حاصل آن زمين را در خرمن گاه جمع كرده بودنددر اطرافش هم خرمنهايى بوده است . كسى عمدا يا سهوا آتش روشن مى كند بادهم بود ، و آتش افتاده بود توى خرمنها . خرمن گاه است و خشك ، به محض افتادن آتش ، خرمنها آتش مى گيرد . از اين خرمن به آن خرمن

تا آتش همه خرمنها رامى گيرد كسى به آخوند مى گويد : چه نشسته اى ؟ ! نزديك است خرمن شما آتش بگيرد . آخوند تا اين را مى شنود ، عبا و عمامه را برمى دارد و قرآن را و مى رود به بيابان . رو به آتش و در دستش هم قرآن مى گويد : اى آتش! اين نان خانواده و اهل و عيال من است ، تو را به اين قرآن قسم به اين خرمن متعرض نشو! پدرم مى گفت ، تمام آن قبه ها كه اطراف بود خاكستر شد و اين يكى ماند . هركس كه مى آمد ، انگشت به دهان مى گرفت و متحير مى شد كه اين چه جور مانده ؟ خبر نداشتند من خبر داشتم . پدر مرحوم آقاضياء همچو شخصى بوده است ، مرحوم آخوندملامحمد كبير رحمة الله عليهم رحمة واسعة .

مجله حوزه : يك وقتى در درس مى فرموديد : حاج شيخ عبدالكريم شاگرد مكتب سامراء بوده ، آيا بين مكتب سامراء و نجف فرقى است و تفوق با كدام يك مى باشد ؟

آية الله العظمى اراكى : مرحوم آقاسيد محمد فشاركى ، استاد مرحوم حاج شيخ ، به اعتقاد مرحوم حاج شيخ و جمع ديگرى بعد از حاج ميرزا حسن شيرازى اعلم عصر بود . از آخوند [خراسانى] و سيد طباطبائى و همه و همه . . . ، اعلم كل بود . در عين حال كه اعلم كل بود ، جماعتى از اهل تهران از كسبه و تجار كه بعد از ميرزاى شيرازى آمدند از ايشان رساله بگيرند و از آن محلى كه بود تا در خانه دنبالش كردندولى جواب مساعد نداد . از آنان اصرار و از ايشان انكار ، گفت : رساله نمى دهم . درخانه كه رسيد ، در را

باز كرد و گفت : والله من اعلمم ، والله رساله حاشيه نمى كنم .

ايشان در اوايل امرش با مرحوم ميرزا محمدتقى شيرازى هم بحث بودند ، ازاصفهان به كربلا مى آيند و در درس فاضل اردكانى شركت مى كنند . فاضل اردكانى آن وقت خيلى معنون بود . آقا سيد محمدحسين شهرستانى ( 16 ) معتقد بوده كه از شيخ انصارى هم اعلم است . فاضل اردكانى اعلم از شيخ مرتضى انصارى!

اين دو تا در زمان آقا ميرزا حسن شيرازى و به درس فاضل اردكانى واردمى شوند . ميرزا حسن شيرازى ، آن زمان در نجف و فاضل اردكانى در كربلا بوده ، يك روزى در اوقات زيارتى زوار عرب از اطراف كربلا به عنوان زيارت حضرت اباعبدالله حسين ( ع ) مشرف مى شوند . و آمدنشان و رفتنشان بطور هروله است . آقاى آقاسيدمحمد فشاركى در زمان مراجعت آنها خودش را توى آنان مى اندازد . بااينكه لباسش با لباس آنان متفاوت بوده با آنان در هروله شركت مى كند ، براى قضاى حاجتى كه داشت . در اين بين كه به هروله بين زوار عرب مى رفته است ، درمراجعت به كجاوه ، با آقاميرزا حسن شيرازى برخورد مى كند . ميرزاحسن شيرازى ، از توى جمعيت دستش را دراز مى كند و مى گويد : با من بيا . از همان ساعت آقاسيدمحمد فشاركى به آقا ميرزا حسن شيرازى ملحق مى شود و از خواص ايشان مى گردد . از او مى پرسند شما مدتى در كربلا و در درس فاضل اردكانى بوديد ، چه تفاوتى ديدى بين او و بين ميرزاى شيرازى ؟ از قرارى كه شنيدم -العهدة على الراوى- فرموده بوده است : آخرين فكر فاضل اردكانى به اولين فكر ميرزاى شيرازى مى رسد .

آخرين فكر او به اولين فكر اين مى رسد .

مرحوم آقا ميرزا حسن شيرازى مقامش در فكر خيلى بلند بوده است . وقتى كه از اصفهان به زيارت نجف مشرف مى شود و مى خواهد برگردد ، چون خودش رامجتهد مسلم و فارغ التحصيل مى دانسته است . مرحوم شيخ انصارى هم در نجف بوده است . اشخاصى كه از فهم عالى ميرزا مطلع بودند به شيخ عرض مى كنند كه اين حيف است ، شما هرطورى است اين را نگهداريد . مى خواهد برگردد . شيخ درمجلسى با او اجتماع مى كند ، و بحث «بيع فضولى را طرح مى كند كه آيا اجازه كاشف است يا ناقل ؟ شيخ تقريبى مى فرمايد ، و يك وجه را اثبات مى كند . ميرزاخيلى خوشش مى آيد ، مى گويد : عجب تقريب خوبى است . شيخ تقريب ديگرى مى كند و طرف مقابل را اثبات مى كند . ميرزا مى گويد : عجب اين نقض هم بسيارنقض خوبى است . آنگاه شيخ نقض النقض را مى فرمايد ، و ميرزا متحير مى شود ، و تاهشت مرتبه اين كار را تكرار مى كند ميرزا بسيار تعجب مى كند و مى گويد :

چشم مسافر چو بر جمال تو افتد

عزم رحيلش بدل شود به اقامت

از برگشتن منصرف مى شود و ماندگار مى گردد و در درس شيخ انصارى شركت مى كند ، و عاقبت به آنجايى رسيد كه ميرزاى شيرازى شد . سى سال تمام رياست به او منتقل مى شود و وحده لاشريك له مى گردد . هيچ كس ديگر در قلمروشيعه از ايران و غير ايران جز ميرزاى شيرازى مقلد نبود .

با اينكه مرحوم ميرزاى رشتى ( 17 ) از شاگردان مخصوص شيخ انصارى بوده و خودش را از ميرزاى شيرازى اعلم مى دانسته ، لكن تحت الشعاع بود .

قسمت چهارم

مجله حوزه : راجع

به عنايت حاج شيخ عبدالكريم به تربيت طلاب اگر چيزى در خاطر داريد بفرماييد :

آية الله العظمى اراكى : حاج شيخ مى فرمودند ؟ بايد طلبه «اعمى مذهب بى قيد و ساده زيست باشد . اگر مى خواهد ملا بشود ، بايد تقيدات را ول كند . عالم طلبگى اين طور نيست كه از در و ديوار ملايمات پيدا شود و زندگانى و امرارمعاشش بخوشى اداره شود . يك وقت هم هست كه زندگى سخت و تنگ مى شود . بايد بر سختيها مقاومت كند و تقيدات را از بين ببرد ، و «اعمى مذهب باشد . خودش هم همين طور بود ، و به تقيدات اعتنا نمى كرد و اعمى مذهب بود . ولى اواخر خوفش گرفته بود از اين تضييقاتى كه رضاخان به طلبه ها مى كرد . وقتى آقاى آقاسيداحمد خوانسارى را جلبش كرد نظميه ، كه بايد التزام بدهى كه عمامه رابردارى . اين قدر سختگيرى مى كرد . مى فرمود : من در مخيله ام خطور نمى كند ، كه روحانى از اين طرف خيابان برود و زن مكشفه ( 18 ) از آن طرف خيابان ، پس حتما اين هيئت اهل علم مبغوض خدا شده است . خوف اين داشت كه اهل علم مبغوض خدا شده باشد . و اين خوف در دلش بود ، با اينكه بعد از ازدواج دوم خيلى سرحال شده بود . ولى روز بروز لاغر شد ، و مثل روز اول شد . روزى كه از اراك آمده بودپوست و استخوان بود و هر روز هم تب مى كرد ، ولى بعدا چاق شده بود تا اينكه اين خوف در دلش افتاد ، و آخر هم نمى دانم ( 19 ) دق كرد و مرد . مى فرمود : من خوف دارم كه اين هيئت

مبغوض خدا شده باشد اين چه وضع است .

آن روزى كه بناى كشف حجاب شد ، رضاخان دستور داده بود افرادى كه جزء رؤسا بودند ، مثل رئيس نظميه و غيره ، بايد اول كشف حجاب كنند ، هر شب نوبت يكى بود . مثلا امشب رئيس نظميه ، شب ديگر رئيس امنيه ، و شب ديگرشهردارى . و هر شبى يكى بود شب به شب . آن وقت زن آن رئيس ، مكشفه مى شد ، و اطراف او زنهاى مخدره محجبه . دور او را مى گرفتند . و زمانى كه حاج شيخ مى خواست برود نماز مغرب و عشا ، در خيابان تظاهر مى كردند . حاج شيخ سوارالاغى مى شد و شخصى به نام آقا على سيف هم با الاغ ديگر پشت سر ايشان راه مى افتاد . و آن وقت جمعيت بود كه براى تماشاى آن تظاهر پشت صحن جمع مى شدند . جاى سوزن انداختن نبود . و حاج شيخ بايد از توى اين جمعيت براى نماز مغرب و عشا عبور كند . و اينها مى گذاشتند ، مخصوصا همان وقت خارج مى شدند كه زن مكشفه و مردمى كه براى تماشا آمده بودند از جلو بروند ، و حاج شيخ هم پشت سر آنان قرار بگيرد . حاج شيخ خودش فرمود : من كه ديدم اين وضعيت است ، فكر كردم رفتن به نماز مغرب و عشا را ترك كنم . من كه نمى توانم نهى از منكر كنم و بايد از اينجا هم عبور كنم . و اين هم سر راه من اين كار را مى كند . حرف نزنم تقرير مى شود ، مى گويند : پس اين قبول كرده اين كارها را! حرف بزنم چطور با اين شخص حرف بزنم! پس بهتر است كه به نماز

نروم . اين چه نمازى است كه من بروم . اين فكر را با هيچ كس در ميان نگذاشتم . خودم عهد كردم كه نروم .

طرف عصرى كه توى اطاق خوابيده بودم . ديدم درب باز شد و سيدى باريش بلند آمد و گفت : اين نماز را ترك نكن! اين نماز را ترك نكن! من به واسطه اين جهت دلم قرص شد . بنده خودم هميشه پيش از آمدن ايشان پشت سرشان براى نماز جا مى گرفتم . همين جايى كه قبرش است حالا درش را برداشته اند . وقت نمازجمعيت پر بود ، منتظر بودند كه ايشان بيايد . وقتى كه مى آمدند همه پا مى شدند . من هم پا مى شدم ، از آن دم در كه نگاه مى كردم ، مى ديدم صورت بهاجى دارد . عوض اين كه خم به ابرو داشته باشد ، و اوقاتش تلخ باشد ، صورتش بهاج بود . تودلم شك افتاد ، فكر كردم در همچو روزى چرا بايد ايشان بهاج و صورتى منبسط داشته باشند ، تا اينكه يك روز اين حرف را به آقاى حجت ( 20 ) گفت . شك از دلم رفت فهميدم كه قوت از جاى ديگر بود ، اين ابتهاج از جاى ديگر بود ، از آنجا قوت قلب گرفته بود . ولى خوب آخر هم دق كرد و مرد .

حاج شيخ در فقه هم يك نظرى داشت مى فرمود : چون فقه پنجاه باب است ، از اول باب طهارت تا حدود و ديات اول كسى كه فقه را به اين طريق مبوب كرد ، مرحوم محقق بود كه شرايع را نوشت . پيش از او شيخ طوسى در «مبسوط ش ترتيبى داد ، ولى به اين ترتيب

نبود . محقق بود كه فقه را به پنجاه باب مبوب كرد . مسائل هر بابى را سواسوا كرد ، و هركدام را در باب خودش گنجانيد . چيز اعجوبه اى بود . بعدا هركه آمد ، از او تبعيت كرد ، علامه ، محقق ثانى ، شهيد اول ، شهيد ثانى ، شيخ انصارى و همه هركه آمد تبعيت از او كرد اين چه محققى بوده كه اين همه محققان آمدند ، ولى رويه او را تغيير ندادند . ولى حاج شيخ مى فرمود : هر بابى ازاين ابواب يك متخصص لازم دارد . چون ابواب فقه خيلى متشتت و اقوال و ادله عقليه و نقليه و اجماعاتش تتبع زياد مى خواهد و افراد سريع الذهن لازم دارد . و اين عمر انسانى كفايت نمى دهد كه پنجاه باب را بطور شايسته ، و آن طور كه بايد و شايدتحقيق كند ، پس خوب است براى هر بابى يك شخصى متخصص بشود . مثل اين كه در طب متخصص وجود دارد ؟ يكى متخصص گوش است يكى متخصص اعصاب ، يكى متخصص چشم ، يكى متخصص اسافل اعضاء و يكى متخصص سرو . . . هركسى يك تخصص دارد .

من خودم از حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ( 21 ) شنيدم كه فرمود : يك چشم تنها صدها نوع بيمارى دارد و براى هر دردش داروهايى هست . ايشان در طب واردبودند ببينيد چقدر علم مى خواهد كه به تمام اينها برسد . و بفهمد هر دردى چه منشاى دارد و چه دوايى مى خواهد . ديگر عمرش كفاف نمى دهد كه به مرضهاى ديگر برسد . حاج شيخ مى فرمود : خوب است در فقه هم متخصص داشته باشيم ، يكى متخصص صلاة

باشد ، يكى متخصص طهارت باشد ، يكى متخصص خمس باشد ، و همين طور ، و آن وقت هر سؤال و استفتايى كه مى آيد به متخصص آن ارجاع دهيم تا او جواب بدهد .

مجله حوزه : اگر از مرحوم ميرزا جواد ملكى تبريزى چيزى درخاطرتان است بفرماييد :

آية الله العظمى اراكى : دو خصوصيت از ايشان ديدم . يك آقا سيداحمد نامى داشتيم كه بهش آقا ترك مى گفتند . ترك تبريزى بود ، مى آمد پشت سر آقا ميرزا جوادآقا براى نماز مى ايستاد . ماه رمضان بود ، من هم مى رفتم . در آن وقت وبا آمده بودو هر روز آدم بود كه كشته مى شد . آقا سيداحمد گفت : رفتم به ديدن آقا ميرزا جوادآقا تا احوال پرسى كنم . رفتم نشستم گفت : آقا ميرزا على ( 22 ) رفت . من خيال كردم به مسافرت رفته . با همان حال طبيعى گفت : آقا ميرزا على رفت . آقا ميرزا على كه بود ؟ چه علميتى داشت من آميرزا على را ديده بودم . چه علميتى ، و چه تقوايى داشت . او جانشين پدر مى شد . جوان بود ، بين 25 تا 30 ساله بود . وبا او را كشت . آن وقت آقا ميرزا جواد مى گفت : آقا ميرزا على كه رفت بدون اين كه گريه بكند ، مثل اين كه سفر رفته است .

يكى ديگر اينكه ، يك آقا سيد مهدى كشفى ( 23 ) بود پسر آقا سيدريحان الله كشفى ، نوه آقا سيدجعفر كشفى كه از بروجرد بودند ، و پدرش در تهران بزرگ شد و [خود او در قم] در كوچه ما منزل داشت -اين آقا سيدمهدى با دايى زاده آقاى طالقانى به نام

آقا سيدمحى الدين ( 24 ) پيش بنده مكاسب مى خواندند . اين آقا سيدمهدى اواخر از خصيصين و مخصوصين آقا ميرزا جواد آقا شد . به درس او خيلى علاقه مند بود و سلام و عليك زياد داشتند و به او اخلاص و مودت زياد داشت .

ايشان نقل كرد و گفت : يك شب توى خانه خودم توى اطاق خوابيده بودم ، ديدم كه صداى محرق القلبى از حياط مى آيد . از بس محرق القلب بود ، هراسان ازخواب برخاستم كه چه خبر است ؟ رفتم در را باز كردم ، ديدم در اين حياط ما كه به اين كوچكى است ، يك كاروانسراى بزرگى است و دور تا دورش حجره مى باشد . و صدا از يك حجره مى آيد . دويدم پشت حجره هركار كردم در باز نشد از شكاف درب نگاه كردم ببينم چه خبر است . ديدم يكى از رفقاى ما كه اهل بازار تهران است افتاده و باندازه نصف كمر انسان سنگ آسيا روى او چيده اند و يك شخص بد هيبت از آن بالا توى حلقوم دهان او عملياتى مى كند ، و او از زير دارد صدا مى زند . ناراحت شدم ، هرچه كردم در باز نشد . هرچه التماس كردم به آن شخص كه چرا به رفيق ما اين طور مى كنى! اصلا نگفت : تو كى هستى ؟ اين قدر ايستادم كه خسته شدم . برگشتم آمدم توى رختخواب ، ولى خواب از سرم بكلى پريد . نشستم تا صبح شد . حال نماز خواندن نداشتم . رفتم در خانه ميرزا جواد آقا و در زدم به ميرزا جواد آقاگفتم : من همچو چيزى ديدم . گفت : ها ، شما مقامى پيدا كرده ايد

. اين مكاشفه است . آن شخص در آن ساعت نزع روح مى شد . من تاريخ برداشتم . بعد كاغذ آمد كه آن رفيق شما در همان ساعت فوت كرده است .

مجله حوزه : از علماء گذشته چه خاطرات ديگرى داريد ؟

آية الله العظمى اراكى : يك چيز عجيبى از حاج آقا حسين بروجردى «اعلى الله مقامه ديدم . آقاى صدوقى يزدى در همين كوچه ما نزديك تكيه خلوص ، منزل داشت . نمى دانم از مكه يا عتبات آمده بودند كه بنا شد به ديدنش برويم . من با آقاى[سيد محمدتقى] خوانسارى رفتم ، ديدم آقاى بروجردى هم با اصحاب و حواريينش ، از جمله آقاى قفقازى پدر آقامحمد قفقازى مدرس ( 25 ) و ديگران آمده اند كرسى بود و همه دور كرسى نشستند . ايشان هركجا كه مى رفتند ، استفتائات را توى كار مى آوردند ديگر جاى صحبت خارجى نبود . استفتائات را ريختند روى كرسى ، يكى از استفتائات محتاج به مراجعه به جواهر شد . به آقاى صدوقى گفتند : جواهر داريد ؟ گفت : بلى . گفتند : بياوريد . آوردند ، گفتند : اين مساله را توى جواهرپيدا كنيد . اين مى گرفت هى ورق مى زد ، نمى توانست پيدا كند ، مى داد دست آن يكى . آن يكى هم هرچه تفحص مى كرد نمى يافت مى داد دست ديگرى تا آخرش ، آقاى بروجردى گفت : بده بمن . كتاب را دستش گرفت و باز كرد و گفت اين مساله است .

يك خاطره هم از مرحوم مامقانى صاحب تنقيح المقال دارم . ايشان به قم آمده بود ، و طلاب به ديدنش مى رفتند . توى خيابان حضرتى توى يك مسافرخانه منزل گرفته بود . من هم رفتم به

ديدنش مى گفت : وقتى من تنقيح المقال را مى نوشتم و محتاج به مراجعه كتبى كه در طاقچه بود مى شدم دست مى بردم و برمى داشتم و باز مى كردم ، دقيقا همان كتاب و همان صفحه مورد احتياجم باز مى شد ، و براى پيدا كردن كتاب و مطلب معطل نمى شدم .

مجله حوزه : شما قريب پنجاه سال با امام امت حضرت آيت الله العظمى خمينى آشنايى داريد ، اگر چيزى راجع به امام داريدبفرماييد :

قسمت پنجم

آية الله العظمى اراكى : من با ايشان در اوايل امر خيلى مانوس بودم . هر هفته ازخانه ام تا ميدان كهنه با هم براى تهيه سوخت مى رفتيم و بوته و چوب گز براى سوخت نهار و شام تهيه مى كرديم بين راه بسيار صحبت مى كرديم و مانوس بوديم .

در فوت مرحوم آقاى سيدمحمدتقى خوانسارى كه در همدان فوت كردند ، ايشان هم بودند و من هم بودم . ايشان با آقاى خوانسارى وداع كردند ، و زود حركت نمودند و من ماندم ، تا اينكه فوت كردند . جنازه ايشان را از همدان حركت دادند ، و عده اى از روحانيون قم آمده بودند به استقبال جنازه . در بين قم - تهران آقايانى كه آمده بودند پياده شدند . من هيچ كس را نديدم اين قدرى كه آقاى خمينى گريه مى كرد ، گريه كند . شانه هايش بالا و پايين مى رفت . چنان اشك مى ريخت ، چنان اشك مى ريخت كه من از اولادش چنان گريه نديدم . خيلى اهل بكاء است آقاى خمينى! هيچ نسبتى با هم نداشتند و مربوط نبودند ، فقط عرق دينى داشت . اين مرد دينى است ، حتى براى كشته شدن هم حاضر است . اين همان طور تو خاطرم مانده و محو نمى شود ، آن گريه اى

كه ديدم از هيچ كدام از اينان كه آمده بود مثل ، آقاى داماد آقاى زنجانى ( 26 ) و خيلى از معنونين ديگر . گريه مى كردند ولى آرام لكن ايشان بلند گريه مى كردند .

يك روز من احتياج به پول پيدا كردم . در حرم بوديم گفتم : مى شود يك ده تومنى براى من پيدا كنى . گفت : الساعه الساعه ، صبر كن صبر كن تندى رفت بيرون و پولى آورد و داد خيلى رئوف و مهربان است .

آن كتابى هم كه نوشته بودند . كتاب «اسرار هزار ساله با اينكه پدر نويسنده آقاى حاج شيخ مهدى پايين شهرى مرد بزرگوارى بود . ( 27 )

وقتى كه حاج شيخ وارد قم شد ، به منزل او در مدرسه رضويه وارد شدند . منبر اين پسر را هم ديده بودم ، يك منبر عالى داشت . پدرش كه در مدرسه رضويه دهه عاشورا روضه خوانى مى كردهمين پسر منبر مى رفت ، چه منبرهاى عالى تحويل مى داد . پناه ببريم به خدا ازعاقبت كار ، آخرش اين طور شد و اين كتاب اسرار هزار ساله را نوشت . آن وقت به آقاى خمينى اثر كرد و نشست ورد نوشت . همين كتاب «كشف الاسرار» را نوشت . اين از عرق ديانتيش بود . خداوند گذشتگان را با ائمه اطهار محشور كند و زنده ها راعمر طويل مرحمت بفرمايد .

مجله حوزه : اين انقلاب كه قرآن را زنده كرده است ، روحانيون درقبال آن چه وظيفه اى دارند ؟

آية الله العظمى اراكى : من از شخص معتمدى شنيدم كه از آقاى آقاسيد احمدخوانسارى ( 28 ) شنيده بود كه ايشان فرموده بودند : عجب امتحان بزرگى است . خيلى آدم مى خواهد خودش را از اين امتحان

سالم در بياورد . خيلى آدم مى خواهدامتحان بزرگى است .

امروز ، روز موت احمر است . جماعت دنيا كه رئيسشان آمريكا و شوروى است و سايرين هم كه دست بسته آنان هستند . همگى در يك طرف هستند و آقاى خمينى تنها . چه مى شود كرد ؟ امتحان بزرگى است . آقاى خمينى شخص نيك نفسى است جاى شك نيست . قسم مى شود خورد ، به والله كه اين مردنيك نفس است و هيچ غرضى در او جز ترويج دين نيست . و ديدن اين تحكمات و زورگوييهايى كه اين دو نفر -پدر و پسر- ( 29 ) كردند . چه كارها كردند . مى خواستنداصل دين را بكلى از ريشه بكنند ، مثل يزيد كه گفت :

لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء ولا وحى نزل

مى خواست به كلى ريشه دين را از بين ببرد . اگر نبود نهضت حضرت سيدالشهداعليه السلام الآن من و شما كافر بوديم . اشهد ان لا اله الا الله بين ما نبود . از اثر نهضت حضرت اباعبدالله و آن شهادتهاى هجده نفر از بنى هاشم -كه لاارى لهم من نظير- يك همچو اشخاصى خون ريختند ، و خداوند حفظ فرمود تا به ماها رسيد . اين شخص ( پهلوى ) هم مى خواست همين كار را بكند . اين نهضت هم امروز ان شاءالله اميدوارم از طرف خدا باشد و ترحمى از خدا باشد . ان شاءالله بجايى برسد .

مجله حوزه : امام و ديگران مكرر فرمودند كه براى حل و فصل امورقضائى نياز به قاضى است وظيفه روحانيت در اين باره چيست ؟

آية الله العظمى اراكى : اين به آقاى خمينى برگشت دارد . كسى كه بسط يددارد ، نفوذ كلمه دارد ، نفوذش به تمام اعماق مملكت فرو

رفته ، و در تمام مملكت نفوذ كلمه دارد ، بايد اشخاص شايسته را تعيين كند در هر صقعى از اصقاع ، و هرقطرى از اقطار كه احتياج به قاضى دارند ، از اين صقع به آن صقع كه راهشان دورو مسافت زياد است نروند . هر صقعى يك كسى را براى فصل امور و مشاجراتى كه بوجود مى آيد داشته باشد ، مثل اينكه ميت در هر صقعى نبايد بى نمازگذار بماند .

مجله حوزه : به نظر شما طلاب به چه چيزى بايد بيشتر اهتمام ورزند ، و چه چيزى در موفقيت آنان نقش دارد ؟

آية الله العظمى اراكى : به خواندن قرآن با فكر و تامل . به جهت اينكه اين كلام خالق آسمان و زمين و خالق بشر ، خالق انبياء و مرسلين ، خالق محمدسيدالمرسلين ، خالق اميرالمؤمنين ، خالق يك يك ائمه ، خالق حضرت حجت سلام الله عليهم و خالق همه است . اين كلام مال اوست . ببينيد چه كلامى است!كلامى كه كلام خالق تمام انس و جن و شمس و قمر و مايرى و مالايرى است . او اين كلام را تنزيل كرده . اين كلام چقدر جامع است ، مثل جامعيت خودش . اگر كسى فكرو تدبر در او بكند حالش منقلب مى شود ، و از كسالت و بى توفيقى روحى نجات پيدا مى كند .

علاوه بر آن ، بايد شوق هم داشته باشد . شوق در هر كارى باعث پيشرفت شخص در آن كار است . كسب باشد ، فلاحت باشد ، تجارت باشد ، علم باشدو هرچه باشد ، اولين وسيله پيشرفت كار شوق است . مرحوم آقاى آقاشيخ عبدالكريم مى گفت : زمانى كه من طلبه بودم در سر من راى در

مدرسه مرحوم آقاميرزا حسن شيرازى در طبقه فوقانى حجره داشتم . تابستان هوا گرم بود ، همه رفتندتوى سرداب . تمام افرادى كه سكنه مدرسه بودند در سرداب جمع شدند . من يكى توى بالاخانه ماندم . عرق از سر و صورتم مى ريخت . لباسهايم را كنده بودم و يك لنگ بسته بودم تا گرما خيلى اثر نكند . در عين حال كه عرق مى ريختم ، مشغول فكربودم . و خوشبخت بودم از اين عرقها كه مى آيد . يك مساله اى خيلى برايم مشكل شد ، هرچه فكر كردم حل نشد ، در عالم خواب بودم كه حل شد . چقدر شوق بايدباشد كه در عالم خواب حل مشكل شود .

مجله حوزه : با توجه به حساسيت مردم نسبت به روحانيت وضع معيشتى آنان چگونه بايد باشد ؟

آية الله العظمى اراكى : همان طور كه گفتم ، مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى فرمود : طلبه بايد «اعمى مسلك باشد لابشرط باشد . اگر مى خواهد بشرطشيى ء و اخصى باشد ، حتما بايد نهارم چطور باشد ، لباسم چطور باشد ، منزلم چطور باشد و . . . كارش لنگ است . بايد اعمى باشد . هر پيشامدى كه شد ، من نبايددرسم را ول كنم ، هرچه مى خواهد باشد . اعمى مسلك ، بايد باشد . همان طور كه گفتم خودش هم اعمى مسلك بود به اين چيزها اعتنايى نداشت . تنها پيشامدهاو ناملايمات دينى به او صدمه مى زد ، ولى پيشامدهاى ديگر مهم نبود . مثلا خودش نقل كرد كه اطاقش چهار تكه فرش داشت ، يك روانداز ، دو كناره و يك ميانه . يك شخص آمد گفت : آقا اينها مال من است ، و مال دزديده شده است

. گفت بيا برداربرو! بدون اينكه بگويد بينه بياور همه را برداشت و برد هيچ نگفت : آخر بينه مى خواهد ، به چه دليل مى گويى ؟ گفت : بيا بردار و برو . حالا اين طرف بكشد آن طرف بكشد ، به نظميه به عدليه به اين به آن ، اصلا و ابدا . گفت بردار و برو .

مى فرمود : بين روحانى و غيرروحانى فرق است . روحانى مانند لباسى مى ماند كه از برف سفيدتر است ، ولى غير روحانى مثل لباسى است كه از ذغال سياهتر باشد . اين هرچه كار بدى بكند و قدم كجى بردارد به سياهى آن ضررنمى زند . مثل هر گرد و غبارى كه روى ذغال بيايد ، اثرى ندارد . چون بالاتر از سياهى رنگى نيست . همان سياهى هست كه هست . زنا بكند ، شرب خمر بكند ، غيبت بكند ، آدم بكشد ، چاقوكشى بكند هر كارى بكند خم به ابروى جماعت و جامعه بشرى نمى آيد ، مى گويند : مى كند كه مى كند . اما جماعت روحانى ، هر گرد و غبارى كه بيايد روى برف ، برف را سياه مى كند . از بس كه سفيد است ، يك خورده گردبنشيند ، معلوم مى شود . آى فلانى غيبت كرد . مى پيچد توى مردم ، فلان روحانى غيبت كرد ، فلان روحانى فحش داد . فلان روحانى چه كرد . آن ديگرى آدم كشى هم بكند كسى چيزى نمى گويد اصلا و ابدا . روحانى بايد اين جورى [پاك] حركت كندوالا مردم مى رمند .

مصاحبه مجله پيام انقلاب با آية الله العظمى اراكى ( ره )

س : حضرت آيت الله لطفا مفصلا شرح زندگانى خودتان را از اوان كودكى ، دوران تحصيلات طلبگى ، سطح و خارج بيان فرماييد .

ج : بسم الله الرحمن الرحيم

شاعر گفته است

:

گيرم پدر تو بود فاضل

از فضل پدر ترا چه حاصل

و ديگر اينكه گفته اند :

ان الفتى من يقول ها اناذا ليس الفتى من يقول كان ابى

در عين حال از باب ، فاما بنعمة ربك فحدث ، نعمتهاى خداوند تبارك را كه درباره اين كوچكترين ذره اى از ذره ها ، كوچكترين مخلوق خودش انعام فرموده ناچارم بيان دارم ، وليكن مى ترسم بر ضررم تمام بشود . يعنى آنكه مى گويند : «هركه بامش بيش ، برفش بيشتر» هركه انعام خدا بر او بيشتر ، كارش مشكلتر . و از همين جهت است كه انبياء و اولياء -صلوات الله عليهم- از ساير مردم خوفشان از خدا بيشتربود . چرا كه نعمات خداوند به آنها بيش از ساير خلق بود ، سايرين به همان نعم حسيه كه ذائقه و لامسه و سامعه و باصره باشد مانوس و متنعمند ، لكن نعم روحيه و معنويه و لطائف خفيه پروردگار عالم نسبت به بندگان خاصش مى باشد . و آنچه ازانوار حقيقى و روحيه كه انبياء عظام دارند ابدا طرف مقايسه با اين نعمتهاى حسيه نيست ، به هيچ وجه ، اصلا و ابدا نمى توان با آن قياس كرد . على هذا درباره يكى ازاين انبيا ، خداوند تبارك و تعالى فرمود : «لولا انه كان من المسبحين للبثت فى بطنه الى يوم يبعثون پس اگر نبود از تسبيح گويان هرآينه مى ماند در شكمش تا روزى كه برانگيخته شوند . ( سوره الصافات ، آيه 144 ) .

يا يكى ديگر از اين انبياء را چنانكه نقل مى كنند كه ايشان آنقدر سجده كردو آنقدر اشك ريخت كه از اشك چشم او گياه روئيده شد ، اينها همه اثر يك ترك اولى است . 200 سال حضرت آدم عليه السلام گريست در

اثر يك ترك اولى ، پس هركه نعم الهى بر او بيشتر باشد بايد خوفش از خدا بيشتر باشد . لذاست كه بنده از بيان نعمات خداوندى كه ارزانى داشته مى ترسم كه بر ضررم تمام شود .

نعمات الهى

قسمت اول

مرحوم حاج ميرزااحمد شيرازى ( 30 ) بسيار آدم بصير و بينايى بود و ايشان مى فرمود كه خداوند به تو ( يعنى بنده ) سه نعمت بزرگ عنايت كرده كه به احدى نداده است : استادى خداوند به شما داده كه به احدى نداده ( منظورشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوده است ) ، و نيز يك پدرى هم به شما داده كه به احدى نداده ، پدر من يك آدم بخصوصى بود از علم و ايمان ، و ايشان علاقه خاصى به پدرم داشتند . و همچنين از آنجا كه ايشان با خانواده بنده محرميت داشتند ( 31 ) و با هم دريك منزل مى نشستيم مى گفتند خداوند عيالى به شما داده كه به احدى نداده است . ( از فضل و تقوا ) .

همچنانكه مرحوم حاج ميرزااحمد شيرازى نيز فرمودند پدرم يكى ازبزرگترين نعمات الهيه به بنده بوده است . ايشان دست پرورده مرحوم آخوندملامحمد ابراهيم انجدانى ( 32 ) بود كه از اوتاد عصر بوده است و نيز دست پرورده شيخ اصفهانى ( 33 ) بوده كه مورد علاقه خاص مرحوم شيخ بوده است . از پدرم شنيدم كه مى گفت آخوند بمن مكررا مى فرمود كه تو استوانه مسجد ما هستى . يعنى هروقت كه آخوند به مسجد مى رفته پدرم را در مسجد در حال قيام مى ديده است ، پدرم اينطور بود «امن هو قانت اناءالليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة .

من مصداق اين آيه را در

پدرم مى ديدم .

و اما مادرم هم از اولاد سيدحسن واقف ( 34 ) مى باشد كه سيدحسن اكنون دراطراف نطنز بارگاهى دارد بسيار مجلل و امامزاده اى بسيار مقرب ( مجرب ظ ) است كه مى گويند سيدحسن از اولاد امام زين العابدين است .

شوهر همشيره اى داشتم به نام آقاى عماد ( 35 ) ايشان مرا در سن 11 يا 12سالگى به درس و تحصيل علوم الهيه واداشت . شايد از همان اوان كودكى بودو سنم بسيار كم بود ، شوق عجيبى به كتاب و نوشتن داشتم ، يادم مى آيد يك پنج الحمد ( 36 ) يا عم جزء كه كتابى بود داشتيم و من در حالى كه چيزى از خواندن و نوشتن نمى دانستم و نمى فهميدم مرتب اين كتاب دست من بود و ورق مى زدم و براى خودم چيزهايى مى خواندم اين آقاى عماد كه خود يكى از نعمتهاى بزرگ الهى براى من بود كه ايشان مرا دلالت فرمود به مرحوم حاج شيخ جعفر ( 37 ) كه از اوتادخاص بود و دروس صمديه ، سيوطى ، معالم ، رسائل و مكاسب را تدريس مى فرمودند [و سطح را نزد ايشان خواندم] و اديب كاملى از هر جهت بودند .

بعد از ايشان آقاى سلطان ( 38 ) وارد اراك شدند ، آيت الله ميرزا محمدتقى شيرازى در مورد آقاى سلطان فرموده بودند او نور چشم من و بازوى منست ، لذاپيش خودم مى گفتم كسى را كه ميرزا محمدتقى شيرازى اين چنين بگويد اين بايدملك و از فرشتگان باشد على هذا دور آقاى سلطان مثل پروانه پر مى زدم بس كه ايشان را دوست مى داشتم و از حضورشان فيض مى بردم .

بعد از فوت حاج شيخ عبدالكريم در همان سال در محضر شريف آيت الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى -اعلى الله مقامه

الشريف- بودم ، ايشان هم شخص عجيبى بود بواب قلب بود ، مجاهد فى سبيل الله و مقامى بس عظيم داشت ، ايشان هم مقدارى مرا كفالت فرمودند .

پس از فوت ايشان يك حاج حسين نجار بود كه او نيز شخص بسيار بزرگى بود در عظمتش اينقدر بس كه بعضى توهم مى كردند كه خدمت آقا امام زمان ( عج ) مى رسند ، بعيد هم نبود ، مقامات عجيبى داشت .

س : حضرت آية الله لطفا در مورد تاسيس حوزه علميه قم و چگونگى برپايى آن در زمان مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى بفرمائيد .

ج : آقاى حاج شيخ عبدالكريم شخصيتى است كه هم حدوثش به خرق عادت شده و هم بقايش . ( 39 )

و خداوند از طرف اباعبدالله عليه السلام خواسته است كه حوزه علميه قم بدست ايشان تاسيس بشود كه حاج شيخ خواسته بود و گفته بود دستم خالى است دردستم چيزى بيايد و بعد بميرم و چيزى كه دستش آمد همان تاسيس حوزه علميه قم بود . مى بينيم بنيان حوزه علميه قم بنظر و توجه اباعبدالله الحسين -صلوات الله عليه- گذاشته شده و چيزى كه حضرت حسين عليه السلام تاسيس و بنيان نهاده باشدآمريكا و روس و بالاتر از آن هم نمى توانند آنرا از بين ببرند ان شاءالله .

س : حضرت آيت الله لطفا بفرمائيد با حضرت امام از كى آشنا شديدو شخصيت ايشان را چگونه مى بينيد ؟

ج : حضرت آقاى خمينى يك مدتى را در اراك بوده اند و در حوزه اراكيه آنجاتحصيل مى نمودند كه در آن مدت با ايشان آشنائى نداشتم اما آن وقتى كه در قم بوديم معارفه تامى پيدا كرديم و يكى از همصحبتهاى بنده بودند ، گاهى اتفاق مى افتاد از منزل تا ميدان كهنه قم نزديك

شاهزاده حمزه ، ( 40 ) اين راه را دو بدو طى مى كرديم و ضمن صحبتها و مباحثه ها برمى گشتيم و اين مساله كثيرا اتفاق افتاده ، باهم خيلى مانوس بوديم . آن اوائل كه وارد قم شدم ايشان بمن اظهار كرد شما يك درس تفسير صافى ( 41 ) براى من بگوييد ، تفسير صافى با اصول و فقه و اصطلاحات آن مناسبتى ندارد و لذا چون با آن اصطلاحات مانوس نبودم چند شب تدريس كردم اما ديگر نرفتم ايشان هم اصرارى نكرد ، بله اوائل آشناييمان اينطور بود .

ايشان مرد بسيار جليلى است و شناختم او را به جلالت ، بسيار مرد پاكى است ، پاك ، پاكى نفس دارد ، پاكى ذاتى و درونى دارد و اين بر همه خلق معلوم شده است ، ما در مدت پنجاه سال كه با اين شخص بزرگ آشنايى پيدا كرده ايم جز تقوى و ديانت و سخاوت و شجاعت و شهامت و بزرگى نفس و بزرگى قلب و كثرت ديانت و جديت در علوم نقلى و عقلى و مقامات عالى و . . . در او نيافتيم و نديديم[او را جز] مردى با تقوا به تمام معنى و مردى فداكار اسلام به تمام معنى ، اين مردقد مردانگى علم كرد و در مقابل كفر ايستادگى كرد و يد غيبى هم با او همراهى كردبطورى كه محيرالعقول بود و در هيچ خانه اى و هيچ زاويه اى از زواياى اين مملكت باقى نماند مگر كه گفته شد «مرگ بر شاه او ( حضرت امام ) جان در كف دست گذاشته است و در مقابل تبليغ قرآن و دين حنيف اسلام جانبازى مى كند ، جان در كف گذاشته و حاضر براى

شهادت شده است . خداوند يك قوه غريبى در اين مرد خلق فرموده كه همچون قوه اى كه به ايشان داده به هيچ احدى نداده ، همچنين جراتى ، چنين شجاعتى و ديدى به اوداده است كه به احدى نداده ، او مانند جدش على بن ابيطالب است; داستان عمروبن عبدود را شنيده ايد; با آن نعره هايى كه از حلقوم عمربن عبدود بيرون مى آيد كه همه اصحاب پيامبر را در روز جنگ به يك لقمه فرض مى كرد و چنين بنظرش كوچك مى آمدند . بسيار مغرور به قوت و شجاعت خودش بود ، همه اصحاب رنگ از صورتشان پريده بود و خود را باخته بودند و همه خود را طعمه شمشير عمرو مى ديدند ، آن ملعون هم مرتب نعره مى زد و مبارز مى طلبيد ، مى گفت چقدر مبارز بطلبم ، شما كه معتقديد اگر كشته شويد به بهشت مى رويد بيائيدبفرستمتان به بهشت; تا اينكه پس از چند بار كه حضرت امير بلند شد و پيامبر اجازه نفرموده بودند بار آخر اجازه ميدان دادند ، آن ملعون قريب هشتاد سال داشت و حضرت امير -صلوات الله عليه- بيست سال بيشتر نداشتند . پيامبر فرمود اين فارس يل يل است ( لقب عمروبن عبدود ) و حضرت امير فرمودند من على بن ابى طالبم . خلاصه اينكه ايشان به يك ضربت آن غول شجاعت را بزمين انداختندكه : «ضربة على يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين شد . يك چنين جراتى راخداوند به حضرت امير داده بود حالا فرزندش نيز اينطور است ، اينهمه عمروبن عبدودها در دنيا نعره مى زنند و فرياد مى كنند ولى ابدا ترسى ندارد ، اين چه شجاعتى است كه خداوند به او داده است ، ان شاءالله خداوند از چشم بدمحفوظش بدارد ، يك چنين كسى كمياب است

، كم نظير است و نظير ندارد خداوندعاقبتش را ختم به خير كند ان شاءالله ، و آنچه را كه مى خواهد و در دل دارد خداوندنصيبش كند .

البته امت مسلمان ايران قدردانى از اين نعمت عظماى خدائى بكند و تبعيت او را از جان و مال و يد و لسان و از هر قوه اى از قوا كه از آنها تمشى دارد كوتاهى نكند و خداى ناكرده به واسطه افكار شيطانى نسبت به ايشان ظلم عظيمى به نفس خود نكند كه حساب آنها كه بهتانى و يا فكر [بد]ى به اين شخص بزرگ داشته باشند با كرام الكاتبين است ، حمايت اين مرد حمايت حضرت سيدالمرسلين است وحمايت ائمه طاهرين است وحمايت حضرت حجة بن الحسن عجل الله فرجه است و كوتاهى كردن نسبت به اين مرد كوتاهى كردن از آنهاست و بايد همه خلق اين معنى را متوجه باشند كه تا مى توانند مالا ، قدما ، قلما و جانى در مقام تبعيت و امداد او برآيند .

س : حضرت آيت الله از مشكلاتى كه در ايام تحصيل در قم داشتيد و ياچنانچه خاطراتى از سختيها و مشتقتهاى دوران رژيم رضاخانى براى روحانيون فراهم مى شده است در خاطرتان مى باشد مطالبى رابفرماييد .

ج : مشكلات بسيار بوده است ، يكى از مشكلات اينكه آن زمان كه رضاخان نظام اجبارى سربازگيرى و بى حجابى را حكم كرده بود آقايان علماى اصفهان به قم آمده و چندين ماه در قم ماندند . يك حاج آقا نورالله ( 42 ) بود كه اس و اساس اين نهضت و جريان بود كه تمامى مخارج اين برنامه بعهده ايشان بود ، علماى عصر ما در يك گوشه صحن اجتماع مى كردند و سخنرانى مى شد و توسلاتى داشتند و آن مردكه ( رضاخان ) تمام اينها را مى شنيد و در دل نگه مى داشت و از اين مى ترسيد كه نكنداين

علما پيش ببرند . و مرتب تلفنى با قم در تماس بود و ماجرا را دنبال مى كرد تااينكه قضيه حاج شيخ محمدتقى بافقى ( 43 ) پيش آمد كه شخصا آمد قم و توى پله هاى مدرسه فيضيه كه از درب صحن كهنه باز مى شود ايستاد و يك نعره اى زد كه تا آن آخر مدرسه نعره اش رفت مى گفت ذرياتتان را برمى اندازم ، خيلى نعره كشيدو رفت ، ( پس از آن ) شيخ محمدتقى را گرفتند و آن ملعون با دست خودش جلوى ايوان آئينه ( ايشان را ) خواباند و شلاق زد و او هم مرتب مى گفت يا صاحب الزمان ياصاحب الزمان . البته ابتدا حاج شيخ محمدتقى به ضريح حضرت معصومه عليها السلام پناهنده شده بود كه صمصام رئيس نظميه قم با رفقايش با چكمه وارد حرم حضرت معصومه عليها السلام شدند و هيچ احترامى و اعتنايى هم نكردند و حاج شيخ محمدتقى راگرفتند و بردند نظميه . و پس از شلاق زدن در جلوى ايوان آئينه او را به حبس انفرادى نمور و تنگ و تاريك بردند . براى شام شبش كه چيزى نياورده بودند دست در كيسه پولش كرده و يك ريال پول داشته بيرون مى آورد و به زندانبان مى گويداين را براى من نخودچى و كشمش بخر و بياور . نخودچى و كشمش را دو سه شب تناول مى نمود و با آنها تحمل مى كرد و پس از آن كه ديگر هيچ نداشته است رو به آسمان كرده و به خدا مى گويد خدايا : «آخوندت حركت دارد و مى جنبد» ، اشاره به اينكه روزى هر جنبنده و موجود زنده اى را تضمين فرموده اى پس حالا كه من گرسنه ام روزى مرا برسان «و ما من دابة الا على الله رزقها . »

شب بعدش يك

سينى غذا و اطعمه اى كه تا آن موقع حاج شيخ نخورده و حتى نديده بود برايش مى آورند اين را آقاى حاج شيخ محمد رازى در كتاب تقوى «التقوى و ما ادريك ما التقوى در احوال حاج شيخ محمدتقى بافقى ) مفصلانوشته است .

اين يك خاطره از آن دوره مشكل بود و يك مشكل ديگرمان در دوران تحصيل اين بود كه بعضى وقتها شهريه قطع مى شد ، مى گفتند شهريه نرسيده ، حالابايد چكار كرد ؟ شهريه اى كه فوق فوقش 12 تومان بود و خيلى خيلى كه بالامى رفت 15 تومان بود و خيلى خيلى بالاتر مى رفت 20 تومان مى شد و هرگزشهريه اى به 21 تومان نمى رسيد . و مى شد زمانى كه تنگى و قحطى پيش مى آمدو در خيابان و دكان نانوائى جمعيت پشت سر هم جمع بودند تا چقدر معطل مى شدى تا نانى به اندازه يك آجر [تهيه كنى] كه فقط اسم نان را داشت ولى معلوم نبود كه چه هست .

س : آيا اين قحطى در زمان جنگ و در اثر جنگ پيش آمده بود ؟

ج : خير ، اين قحطى در اثر خشكسالى و نيامدن باران بود . مساله جنگ مصيبت ديگرى بود كه پيش آمد آن هم بليه اى ديگر بود كه مفصل است و اينكه تمام اين شهر قم را متفقين پر كرده بودند كه قضيه استسقاء ( طلب باران از خداوند ) هم در همان اوان پيش آمد .

س : حضرت آيت الله لطفا جريان نماز استسقاء را شرح بيشترى دهيد . ( 44 )

و از آن طرف تا شاه جمال ( 46 ) تمام اطراف مملو از چادرهاى متفقين بودو هر چادر پر بودند از متفقين ، آن موقع اكثر مردم قم كشاورز بودند

و به حسب كارشان محتاج به باران بودند اما علاوه بر بليه جنگ همزمان مدتى بود كه مرتب توده هاى ابرى جمع مى شدند و آسمان را پر مى كردند آسمان مى غريد و رعدو برق مى شد اما حتى يك قطره هم باران نمى باريد ، مردم چشم انتظار يك بارش بودند اما قسمت اين چنين شده بود نه يك دفعه نه دو دفعه بلكه چندين بارهمين طور شده بود و بالاخره مردم مايوس شدند و جمعيتى آمدند درب منزل اين سه آقا ( آيات ثلاث ) آقاى خوانسارى ، آقاى حجت و آقاى صدر ( پس از ارتحال مرحوم حاج شيخ عبدالكريم 10 سال با اين سه آقا بوديم كه بعد از اين ده سال آيت الله بروجردى آمدند ، قضيه استسقاء بين اين ده سال و در زمان اين سه آقا اتفاق افتاد ) آمدند درب منزل اين آقايان ايشان گفتند برويد و حقوق واجبه را ادا كنيد تاآسمان و زمين هم فتح بركات كنند ، در اثر منع كردن حقوق خدايى از مالتان ، باران سد شده و باب بركات از زمين و آسمان بسته شده ، برويد و اينها را ادا كنيد . مردم آمدند پيش آقاى خوانسارى و گفتند آقا شما بياييد و نماز استسقاء را برپا كنيدايشان جواب نداده بود و موكول به بعد فرموده بودند . مردم هم بدون اطلاع ايشان به در و ديوار اطلاعيه زدند كه : آقاى خوانسارى روز جمعه جهت نماز استسقاءتشريف مى برند . صبح آمدند و به ايشان خبر دادند كه آقا در و ديوار شهر پر شده است از اين اطلاعيه ، آقا فرمودند چه كسى يك چنين كارى كرده من اطلاع نداشتم براى استسقاء رفتن شرايطى هست و همين طور نمى شود مثلا بايد

سه روز متوالى تاروز جمعه روزه دار بود و شرايطى ديگر ، آن روز كه به

قسمت دوم

آقاى خوانسارى گفتند روزپنجشنبه بود و فردا هم روز جمعه ، بعضى منافقين مى گفتند اگر آقا برود و نمازبخواند همگى در آب غرق مى شويد!! اگر ديديد ابر شد زود برگرديد كه در آب باران غرق مى شويد!

تمسخر زياد مى كردند . يك نااهل و ناجنسى هم رفته بود و به رئيس متفقين گفته بود كه فردا روز جمعه ، يك جمعيتى مجهز شده اند كه بيايند و چاه آب شما رااز روى حسادت پر كنند ، چاه آب آنها هم سر راه خاك فرج بود . و اتفاقا قرار بود نمازهم در همان خاك فرج برگزار شود . اينها هم سر غيظ و غضب بودند اينقدر كه كسى نمى توانست بگويد بالاى چشمتان ابروست ، مگر كسى مى توانست با آنها حرف بزند حتى شاه هم جرات نمى كرد كه به اينها بگويد چرا . خلاصه آمده بودند سر راه توپ سوار كرده بودند و لوله توپ را درست مطابق كرده بودند با پل كه بمحض مشاهده ابتداى جمعيت شليك كنند . روز جمعه بسيارى حركت مى كنند تا به پل مى رسند كه از آنجا به خاك فرج بروند مسؤول متفقين به توپچيها دستور آماده باش مى دهد اما خدا در دلش مى اندازد كه صبر كنيم ببينيم چكار مى خواهند بكنند و بادوربين نگاه مى كند مى بيند همه علما در ابتداى جمعيت در حركتندو عمامه هايشان را از سر برداشته و با پاى برهنه مى آيند نه بيلى و نه كلنگى همراه دارند آخر اينهايى كه مى خواهند چاه را پر كنند بيل و كلنگ لازم دارند ، پس چرا ذكرمى گويند و گريه مى كنند ؟ خلاصه مى بيند اين جمعيت به اين گستردگى آمدند و ازجلوى اينها رد شدند . اينهم

يكى از نعمات خدايى بوده كه اگر توپى شليك مى شده بسيارى را از بين مى برد .

روز شنبه هم باران نيامد ولى شب يكشنبه حدود 4 ساعت باران آمد باقطراتى بسيار درشت و سنگين مثل اينكه آسمان غيظ و غضب داشته باشد ابرهامرتب مى غريدند و رعد و برقهاى متوالى آسمان را روشن و زمين را مى لرزاند ، مگركسى جرات داشت زير باران برود ، همه در مدرسه جمع شده بودند زير كتابخانه كه نكند باران آنها را بگيرد . بعد آقاى اشراقى ( ره ) ( 47 ) بالاى منبر رفتند و دعا نمودند و دوكلمه گفتند يكى اينكه گفتند هر قطره اين باران بمنزله تير هزار شعبه است به قلب و سينه منحرفين و يك كلمه ديگر گفتند كه :

گر نماز آن است كه اين مظلوم كرد

ديگران را زين عمل محروم كرد

بله به ايشان بسيار گفتند آقا صحيح نيست اين نماز را بخوانيد حتى خود بنده هم توسط يك كسى اين پيغام را به ايشان دادم و اصلا و ابدا ايشان اعتنايى نفرمودند . بعدا فرمودند من بخودم مغرور نبودم ولى به حقيقت قرآن وثوق داشتم چون مى دانستم كه اين اطراف از متفقين پر است و امروز مانند آن روز كه اسلام و كفرو ايمان و كفر با هم مقابله داشته اند مى باشد و اين نماز همان حكم مقابله اسلام و كفر را دارد ، اگر باران نيايد اسباب وهن شديدى است براى قرآن ، من وثوقم به اين بود ، بخودم وثوق نداشتم . بعد هم كه اين عمل اتفاق افتاد از رئيس متفقين پيغام آمد كه حضرت آقا معلوم مى شود شما با خداى آسمان و زمين ارتباط مستقيم داريد ، شما را به خدا قسم يك

دعا هم براى ما كنيد ، ما خسته شديم از بسكه ازخانه و اهل و عيال خود دور افتاده ايم ، يك دعايى در حق ما ضعفا بكنيد . عوض اينكه توپ خالى كنند به التماس افتاده بودند .

س : قضيه مسجد گوهرشاد مشهد چه بوده ؟ ( 48 ) ج : بعد از جريانات قم كه نشست علما بود بر اينكه رضاخان بايد برود ، او هم سخت گرفت به اينكه بايد آخوندها جواز داشته باشند و همچنين اينكه زنها نبايدحجاب داشته باشند و كشف حجاب را مطرح كرد . حاج آقا حسين قمى ( اعلى الله مقامه ) كه در مشهد بودند تلگرافى زدند كه : من آمدم ، پرسيده بودند كه چه نيتى دارى ؟ فرموده بود كه من مى خواهم بروم و شفاها با خودش ( رضاخان ) صحبت كنم كه اين چه كاريست كه مى خواهى بكنى ، چرا مى خواهى شاپو سر مردم بگذارى و زنها را بى حجاب كنى ، اگر حرفم را شنيد كه شنيد و اگر نشنيد گلويش رااينطور مى گيرم و خفه اش مى كنم .

وقتى آقاى قمى قبل از آمدن به تهران به مسجد مى رود بهلول هم به منبرمى رود و بنا مى كند تهييج كردن مردم و بسيارى اجتماع مى كنند و پس از سخنرانى دور آقاى قمى را مى گيرند كه به تهران نرويد و همينجا باشيد و بدنبال اين جريان بود كه آن ملعون قاتل هم دستور مى دهد بهلول را بگيرند و به حبس ببرند و اجتماع مردم را در گوهرشاد به گلوله ببندند و حتى اشخاص كه دستشان به ضريح بند بوده را به گلوله مى بندند بطورى كه دور حرم حضرت امام رضا ( ع ) جدول خون راه افتاده بود . بعد مرده و زنده را

در ماشين مى ريزند و چاله اى بزرگ مى كنند و آنها را پرت مى كنند توى چاله و خاك مى ريزند روى آنها ، نه غسلى و نه كفنى ، خلاصه قضيه فجيعى بود . آن موقع مرحوم حاج شيخ عبدالكريم مى گفت ببينيد آخر به من مى گويند چرا تو قيام نمى كنى ، با اين وضع ( قتل عام مردم ) من چگونه قيام كنم ، من نمى توانم قيام كنم . پس از اين جريان بود كه بكلى از مجالس و محافل مذهبى جلوگيرى مى كردند . توى سردابها ، بيرون باغات و مسجد جمكران يا كوچه هاى كج و معوج و پرت كه كسى از آنجاها سر در نمى آورد مخفيانه روضه خوانى مى كردندو از ترس ، كسى جرات علنى گريه كردن بر اباعبدالله را نداشت .

البته ابتداى كار مرحوم آقاى بروجردى ، آن مردكه ( محمدرضا ) آمد منزل آقاى بروجردى و در اتاق ايشان نشستند ، خيلى هم گرم گرفتند و چاى خوردندو بسيار مى گفت من مطيع شما هستم و خلاصه در باغ سبزى نشان دادند اما بعدش ديديم چگونه رفتار كردند ، تا وقتى آقاى بروجردى حيات داشتند از ايشان مى ترسيد محمدرضا همان اول كارش آمد و گفت حاج آقا تقسيم اراضى را اينطورمى خواهم بكنم و آقا خيلى سخت به او گفتند تو نمى توانى اينكار را بكنى ، بدون اجازه حكام شرع حق دخل و تصرف در املاك را ندارى ، كار را سخت نكن كه مردم به جنبش درآيند و شاهى ات را از بين ببرند شاهى به جمهورى مبدل شود ، دست بردار . پس از آقاى بروجردى آنچه را كه در خيال داشت كرد خيلى هم خراب كرد تااينكه خداوند اين مرد ( حضرت امام خمينى ) را مبعوث فرمود و رضا خان كه

درمدرسه فيضيه فرياد زده بود ذرياتتان را به باد فنا خواهيم داد ، ذريه خودش به باد فنا رفت!

س : حضرتعالى از كى به اقامه نماز جمعه پرداختيد و آثار اجتماعى ، سياسى نماز جمعه را چه مى دانيد ؟

ج : من نماز جمعه را واجب تخييرى مى دانم و از خيلى سال قبل هم بنابرحكم خودم اقامه مى كردم تا وقتى ديدم براى من پيرمرد اشكال دارد ، عذر خواستم كه ديگر پير شده ام . اما آثار اجتماعى آن خوب معلوم است از سنتهاى ائمه اطهارعليهم السلام است كه هر جمعه جمعيتى را جمع كنند و نصايح و مواعظ را به گوش آنها برسانند آنچه مناسب وقت و زمان عصر است از مسائل سياسى و اجتماعى رابايد گوشزد نمود . در مذهب مسيح هم يك روز براى تجمع مردم تعيين شده كه به كليسا مى روند يكى از منسوبان ما به اروپا رفته بود و مى گفت روزهاى يكشنبه جمعيت زيادى در كليسا جمع مى شوند . چنان مؤدب ، يك نفر سيگار نمى كشد ، يك نفر با ديگرى صحبت نمى كند ، ساكت و صامت همه گوش به آن سخنران دارند ، اما اينجا اينطورى نيست با اينكه حق ( در اينجا ) است و آنها ناحق هستند ولى آنهااينطور در ناحقشان مستقيم و پابرجا هستند و ما در حقمان سست و ناپايدار هستيم .

س : تقريرات و نوشته هاى حضرتعالى چه مى باشد ؟

ج : مقدارى از درس مرحوم آقاى سلطان است ، پيش از آنكه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به اراك بيايند . يكسال تقريرات بحث ايشان را نوشتم . بعد از آن تقريرات مرحوم حاج شيخ را هم قدرى از طهارت و از اصول او تقريبا سه دوره ياچهار دوره

كه ناتمام بوده و از فقه او هم ، مكاسب ، بحث بيع و خيارات را نوشته ايم كه بعضى جاهايش ناتمام است .

مباحثه آقاى خوانسارى را هم بعضى وقتها مى نوشتم . يك بحث «ارث هم مرحوم حاج شيخ در اراك گفته بودند كه آن را هم نوشته ام . ( 49 )

س : لطفا نظر خودتان را نسبت به جنگ و انقلاب اسلامى بيان فرماييد .

ج : نظريه من هم مثل آقاى خمينى است ، آقاى خمينى و همه علماء نظرشان اين است كه هرگاه اسلام در خطر باشد بايد تمام مسلمانها در مقام دفاع برآيند ، هركس كه مى تواند . در اين عصر و زمان آقاى خمينى اين مطلب را احراز كرده است كه همين طور است يعنى دول خارجه تماما دست به دست هم داده و مى خواهنداسلام را سرنگون كنند و بكلى كلمه اسلام را از ميان بردارند . و چون ديدند كه حقيقت اسلام در «اثناعشريه است .

از اين جهت آنها دشمنى تمام با حقيقت اسلام دارند . خصوصا پاپهاى آنها ، وادار مى كنند كه حقيقت اسلام از ميان برداشته شود . و اين را حضرت آقاى خمينى احراز كرده است و لهذا در مقام دفاع برآمده به هر شكل و به هر نوع كه ممكن باشدبايد در مقابل حفظ بيضه اسلام بيرون آمد . و العلم عندالله .

جنگ هم همان دفاع است و پاسداران هم همان جنگجوها هستند كه از اين حقيقت اسلام حمايت مى كنند و همه شان مؤيد و منصورند ان شاءالله .

«ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم و پاسدارها جزء همين آيه هستند .

س : حضرت آية الله لطفا براى طلاب ، پاسداران و رزمندگان و امت شهيدپرور توصيه اى ، نصيحتى و راهنمايى

بفرماييد :

ج : توصيه اى كه بنده دارم : خداوند تبارك و تعالى مثل حضرت عيسى بن مريم كسى را كه روح الله است اين چنين خطاب مى فرمايد : اى عيسى بن مريم ببين من به تو چه نعمتهايى داده ام . من تو را به روح القدس مؤيد كردم ببين چه نعمتى به مادرت ( مريم ) داده ام . خداوند تبارك و تعالى يكى يكى نعمتها را براى حضرت عيسى ( ع ) مى شمارد .

حال اگر خداوند به ما بگويد ، كه اى انسان تو قطره گنديده اى در شكم مادربودى . من روح به تو دميدم نفخت فيه من روحى ، از روح خودم بر تو دميدم پس تورا انسان نكردم ؟ جوانى به تو ندادم ؟ قوه و قدرت ندادم ؟ روزى به تو ندادم ؟ زن براى تو اختيار نكردم ؟ خانه آسايش و استراحت به تو ندادم ؟ پس چرا فخرمى كنى ؟ چرا توبه نمى كنى ؟

شعرى است كه مى گويد :

هركه در اين بزم مقرب تر است

جام بلا بيشترش مى دهند

لهذا ما مى بينيم كه از خانواده پيغمبر و آل پيغمبر در بزم خدا و در محضر بارى تعالى در آن بارگاه قدس كسى اقرب نيست ، از اينها جلوتر كسى نيست بلكه علت غائى وجود هستند و ساير خلق به اتكاء اينها موجود شده اند و هر نعمتى كه به ساير خلق مى رسد به طفيلى اينهاست ، اگر حيات است ، اگر رزق است ، اگر علم است ، اگر هرنعمتى است بواسطه اينها بايد برسد و اينها در بين خالق و مخلوق واسطه هاى فيض اند پس از اينها كسى نزديكتر به خالق متعال نيست ، مع ذالك مى بينيم كه برآنها چه آمده و چگونه هيچ كسى از آنها نبوده مگر آنكه با شهادت از دنيا رفته است مامنا

الا مسموم او مقتول يا با سم كشته شدند يا با شمشير به قتل رسيدند و هيچ يكشان نبودند كه شربت شهادت ننوشيده باشند و اگر خداوند بارى تعالى حضرت حجت ( عج ) را در پرده غيبت قرار نداده بود حتى به آن حضرت هم ربت شهادت مى نوشانيدند ولكن خدا نخواست و ايشان را در پرده غيبت قرار داد پس خوشا به حال كسانى كه اقتدا كنند به افضل خلق و به رؤساى خلق و به علت غائى خلق ، تمام نعم خدا ، وسائط فيض خدا ، همچنان كه وسائط فيض ربت شهادت رانوشيدند آنها هم اقتدا به آنها كرده باشند چه سعادتى از اين بالاتر است كه خود راشبيه به وسائط فيض كنند خوشا به حال آنها ( هنيئا لهم . هنيئا لهم . هنيئا لهم ) و همچنين در توصيه بنده به برادران اينكه در حديث آمده است : ان الصلاة عمودالدين ان قبلت ، قبل ماسواها و ان ردت ، ردما سواها و هى تنهى عن الفحشاءو المنكر .

براى هر عضوى از اعضاى بدن وظيفه اى است ، در ابتدا كه قيام و قعودو ركوع و سجود باشد كه چهار تا بيشتر نيست . براى هر يك وظيفه اى است ، از فرق سر تا نوك پا ، براى چشم ، براى گوش ، كف دستها ، سر زانو ، كمر ، حتى نوك انگشتهاهم وظيفه و حكمى است ، اين چنين وظايف و احكامى در هيچ دين و مذهبى وجود ندارد هيچ نيست . و بالاتر از همه اين اعضاء مغز سر و مخ سر انسان است كه او نيز بايد خيلى توجه داشته باشد ، وقتى كه مى گويد «اياك نعبد و

اياك نستعين بايد متوجه باشد كه مقابل چه كسى ايستاده است ، مقابل خانه اى ايستاده كه خانه خداست بايد متوجه باشد كه تمامى اعضاء از مغز سر تا نوك پا در عبادت او باشد ، در بندگى او ، خضوع و خشوع او باشد و دست خضوع به طرفش دراز كنند ، از جمله زانو ، كمر ، سجده اى كه مى كند ركوعى كه مى رود ، قيامى كه شروع مى كند ، قعودش همه و همه در خضوع او باشد و توجه داشته باشد كه وقتى مغزش مشغول عبادت و راز و نياز است فكر معامله در بازار نباشد ، هر عضوى يك كارى را عهده دار است . اگر مخ و مغز سر مشغول نباشد اينها همه هيچ مى شود و همه از بين مى رود . روح ، روان ، مغز سر و كله اش با آن خدايى كه در [مقابل] خانه اش ايستاده است شفاها لب به لب دارد ، صحبت مى كند . بايد بفهمد كه با چه كسى دارد حرف مى زند بايدبفهمد با خدايى كه خالق آسمان و زمين و مشرق و مغرب است با چنين كسى روبروگرديده «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بكل شئى عليم تمامى وجودش از سر تا نوك پا مقابل با اوست و با او سر و كار دارد . اگر اينكار را كرد . مى شود تنهى عن الفحشاء و المنكر و اگر هر شبانه روزى پنج بار اينكار را كرد مى شود تنهى عن الفحشاء و المنكر به اين خاطر گفته : ان قبلت قبل ما سواها و ان ردت رد ما سواها .

همه اش نماز است ، نماز ، نماز ، همه اش نماز نماز نماز است .

مصاحبه روزنامه جمهورى اسلامى با آية الله العظمى اراكى ( ره )

س : حضرت آيت الله! لطفا خاطرات

خود را از ورود مرحوم آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم و تاسيس حوزه علميه بيان فرماييد :

ج : مرحوم آيت الله حائرى ساكن كربلا بود و به هيچ وجه در ذهن و خاطراو نمى گذشت كه وارد ايران بشود و لازم بود كه در كربلا بماند تا اينكه مطلب مهمى پيش آمد و زيارت حضرت ثامن الائمه عليه السلام را نذر كرد و به دنبال وسيله اى بود تا به نذر خويش عمل نمايد . حاج آقا اسماعيل فرزند حاج آقا محسن عراقى ( 50 ) از اين نذر مطلع شد و به ايشان عرض كرد كه بياييد با من تا اراك برويم و بقيه اش هم با خداست . آقاى حاج شيخ ديد كه نيمى از راه را خداوندفراهم كرده است . حاج آقا اسماعيل ايشان را به اراك آورد و چون بسيار مايل بودكه مرحوم آقاى حاج شيخ در اراك بماند مسافرت مشهد را مرتب به تاخيرمى انداخت .

بالاخره در اطراف و اكناف : همدان ، كاشان ، يزد و شهرهاى ديگر مطلع شدند و براى ديدار آقاى حاج شيخ به اراك آمدند و ايشان مجبور به اقامت شد . مرحوم آقاى حاج شيخ در مدرسه آقاضياء ( 51 ) مشغول تدريس و در مسجدى كه در جنب مدرسه بود اقامه جماعت كرد و پس از نماز طلاب دور ايشان حلقه زدند و تقاضاى صحبت علمى مى كردند . وقتى شروع به درس كردند جمعيت زيادى در درسشان حاضر مى شدند تا اينكه يك روز فرمود : من حوزه اراك راكمتر از حوزه نجف نمى بينم . حاج آقا اسماعيل كه از اقامت آقاى حاج شيخ دراراك مطمئن شد به ايشان عرض كرد : آقا تشريف بياوريد تا برويم مشهد . لذامرحوم حاج شيخ

هم به مشهد مشرف شدند و پس از بازگشت خيال رفتن به عتبات را از سر خود بيرون كردند و در اراك مقيم شدند . تا اينكه در شب عيدنوروزى كه مصادف با نيمه شعبان بود ، جمعيتى از اهل قم از جمله سيدحسن برقعى ، ( 52 ) سيدمحمد صدرالعلما ، ( 53 ) سيدمحمود روحانى ( 54 ) بسوى اراك حركت كردندو شب عيد از مرحوم آقاى حاج شيخ خواستند حالا كه درس تعطيل است براى زيارت در نيمه شعبان به قم تشريف بياوريد . ايشان را به قم آوردند و از آقاى شيخ محمد سلطان الواعظين ( 55 ) خواستند كه در ميان جمعيت فراوانى كه ازشهرهاى مختلف به قم آمده بودند ، سخنرانى كند . و بگويد : «ايها الناس! اين شخص را ميرزاى شيرازى ( 56 ) تنصيص به اجتهاد و عدالتش كرده است قدرش رابدانيد و نگهدارى كنيد و نگذاريد به اراك برگردد . » مردم بويژه تجار و بازاريان ايشان را در قم نگهداشتند و مرتب از اراك نامه و تلگراف مى شد و مرحوم آقاى حاج شيخ جواب مى دادند كه عود قبل از عيد فطر ممتنع و محال است ، قرار شده است كه ماه رمضان را هم در قم بمانيم و بالاخره در قم ماندند و درس شروع كردندو به طلاب هم شهريه دادند .

آقايان قمى هم كه دنبال فرصت بودند به ايشان عرض كردند : آقا ، اراك چه مناسبتى دارد قم ، مشهد است چهار سوق ايران است و به چهار سمت راه داردو ايشان هم پذيرفتند و حوزه اراك را به قم منتقل نمودند و بدين وسيله حوزه علميه قم بر اثر ورود ايشان منعقد شد .

س

: وضعيت مدارس قم قبل از ورود مرحوم آيت الله حائرى چگونه بود ؟

ج : مدرسه فيضيه تمام حجره هايش بسته بود و تنها يكى ، دو حجره درانتهاى مدرسه استفاده مى شد كه در يكى از آنها شيخ حسن نامى زندگى مى كردو بقيه حجره ها بوسيله كسبه اطراف بصورت انبار در آمده بود تا اينكه خداوندلطف كرده و از اين وضعيت بيرون آمد و رونق گرفت .

س : از خصوصيات روحى و اخلاقى مرحوم آيت الله حائرى صحبت بفرماييد :

ج : در مباحثه به او هجوم مى آوردند از يك طرف مرحوم آقاى [آقا ميرسيدعلى] يثربى ، از طرف ديگر آقا سيدمحمدتقى ، [خوانسارى] و از طرف ديگرآقاسيداحمد خوانسارى و از طرف ديگر آقاى [سيد صدرالدين] صدر اشكال مى كردند ولى يك دفعه نشد كه ايشان ناراحت شوند و حتى گاهى پايش راروى پاى ديگرش مى گذاشت و مى خنديد . آقاى يثربى گفته بود كه الآن خداوند نجف را به قم منتقل كرده است اين درسى كه ايشان مى گويد ، درس نجف است .

س : اينكه شخصيتهاى بزرگى همچون مرحوم آيت الله ارباب ، مرحوم آيت الله فيض ، و مرحوم آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى كه در آن زمان مقيم شهر قم بودند و خود حوزه درس و بحث داشتند ولى مع ذلك ازايشان حمايت و ترويج نمودند ، حكايت از شخصيت علمى مرحوم آيت الله حائرى مى كند ، درباره شخصيتهاى علمى ايشان توضيح بفرماييد .

ج : آقاى حاج ميرزا محمد ارباب زيربار هيچ كس نمى رفت و خودش را خيلى مجتهد مسلم مى دانست ، و همين طور هم بود در حديث اولويت داشت و اجتهادش نيز خيلى مسلم بود . وقتى به او مى گويند كه از مرحوم آقاى حاج شيخ دعوت كن كه در قم اقامت نمايد ، مى گويد : «بايد

ببينيم كه مى توانيم زير بارش برويم يا نه ؟ ! به منزل حاج شيخ مى آيند و فرعى را مطرح مى كنندو حاج شيخ وقتى پيرامون آن فرع صحبت مى كند و حاج سيدمحمد تقى[خوانسارى] هم در مجلس حاضر بود و حاشيه مى زد . وقتى كه از مجلس بيرون مى آيند آقاى حاج ميرزا محمد ارباب به آقاميرزا محمدتقى اشراقى ( 57 ) مى گويد : «خود ايشان تهمتن علم است و آن سيد هم خيلى خوش فهم است . » به همين جهت پذيرفت و زير بار حاج شيخ رفت . به حاج شيخ گفت : شما نماز جمعه اقامه كنيد و من تا دو فرسخ براى شما جمعيت حاضر مى كنم . ايشان فرموده بود : «الآن بحث ما در فقه به نماز جمعه نرسيده صبر كنيد به بحث نماز جمعه برسد ، اگر در بحث نتيجه گرفتم كه نماز جمعه كافى از نماز ظهر است مى خوانيم و اگركافى نبود نمى خوانيم . » و وقتى به آن بحث رسيد آقاى حاج ميرزا محمد ارباب فوت كرده بود و رضاخان هم بر مملكت مسلط شده بود و نماز جمعه را ممنوع كرده بود و لذا مرحوم آقاى حاج شيخ نماز جمعه و عيد را تعطيل كرده بودندو فرموده بودند كه اگر حاج شيخ ابوالقاسم زاهد قمى ( 58 ) در مسجد امام اقامه نمازجمعه كند من ماموما حاضر مى شوم .

س : به نظر حضرتعالى رمز موفقيت مرحوم آيت الله حائرى در تربيت شاگردانى چون حضرت امام خمينى ( قدس سره ) چه بود ؟

ج : رمز موفقيت مرحوم حاج شيخ اين بود كه وقتى از استادش كلمه اى شنيد[سيدمحمد فشاركى به او تغيرى كرد كه چرا فلان مساله نماز را نمى دانى] مثل نيشترى

بود و ايشان را به تاليف كتاب صلاة وادار كرد . آن كتاب را دو نفر ازشخصيتهاى بزرگ مورد تمجيد و تعريف قرار دادند يكى مرحوم آخوند خراسانى كه در كربلا به منزل حاج شيخ آمد و اوراقى را در طاقچه ديد ، وقتى برداشت ملاحظه كرد كه اوراق همين كتاب است و بسيار تمجيد كرد و فرمود : «به به عجب خوش عبارت و خلاصه است يكى هم مرحوم آقاى بروجردى بود كه فرمود : من كتابى به اين فشردگى و پرفايدگى نديدم .

خود آقاى حاج شيخ مى فرمود : من مى خواستم كه تا آخر فقه را به همين رويه ادامه دهم و پيش خود گفتم كه در خانه را به روى همه مى بندم و خود را براى اين كار فارغ البال مى كنم . بعد ديدم يك چيزى اهم از آن است و آن اينكه اگر يك نفررا كه شبهه اى در دين دارد ، بتوانم شبهه اش را برطرف كنم ، اهميتش بيشتر است و اين امر او را از آن كار بازداشت .

س : برخورد رضاخان با حوزه و عكس العمل روحانيت و حوزه علميه قم با او چگونه بود ؟

ج : بخاطر دارم كه حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى شهريه تقسيم مى كردو عصرهاى پنجشنبه و جمعه در مسجد بالاى سر حضرت معصومه ( س ) دعاى توسل مى خواند تا اينكه شب عيد نوروزى كه جمعيت زيادى به حرم آمده بودند . طاغوت اول به زنش سفارش كرده بود كه با سر برهنه در يكى از بقعه هايى كه دربش به ايوان آيينه باز مى شود بنشيند . مرحوم آقاى ناظم تهرانى كه هميشه در حوزه حاج شيخ محمدتقى بافقى حاضر مى شد ، وقتى شنيد كه چنين اتفاق افتاده ، با

كمال حرص و تغير و با عجله آمد و پا روى شانه هاى مردم مى گذاشت و جلو مى رفت تا اينكه از وسط جمعيت شروع كرد به تحقير آن زن كه چرابا سر برهنه آمده است . آن زن هم به طاغوت اول گفت كه چنين اتفاقى افتاده است . او هم با عصبانيت با توپ سمت قم حركت كرد تا همه را و حوزه رابه توپ ببندد آقاى حاج شيخ براى حفظ حوزه و روحانيت مداخله نكرد . البته آن شخص هم به يك وسيله اى فرار كرد و بعدا با جمعى راهى عتبات شد .

مصاحبه آية الله العظمى اراكى درموردحاج آقا رضااصفهانى صاحب وقايه وحاج آقا نورالله اصفهانى

قسمت اول

( مصاحبه كننده آقاى نجفى نواده حاج شيخ محمدرضا )

آية الله العظمى اراكى : حاج آقا رضا موقعى كه به اصفهان رفت نامه نوشت به آقاى حاج شيخ : كه به من دو پيشنهاد مى كنند يكى مى گويند امام جماعت بشو و يكى مى گويند قضاوت كن بين مردم در مرافعاتى كه دارند و حكم كن -قضاء شرعى-من از شما استشاره مى كنم ، شماچه مى فرماييد به نظرم مى آيد ايشان به من محول كردند . و ايشان اشكال مى كرد كه چرا ايشان به من عريضه نوشته يعنى ايشان كه بامن همسر است و هم رديف است . [اولا اين را بنويس]و ثانيا بنويس .

اما امامت جماعت فيضى است كه از مردم به شما مى رسد چرا منع مى كنيد .

اما مساله قضاوت شما كه اهليت داريد . چه مانعى دارد .

و مى فرمود به اعتقاد من آقاى آقاشيخ محمدرضا اول فاضل در كره [زمين]است و از او بالاتر نيست . و مى خواست كه او را جانشين خودش كند .

وقتى كه ايشان زمان حاج شيخ به قم مشرف شده بود . فرمود مدرس را فرش كنند منبر بگذارند و آقا بروند منبر

و همگى برويد به درس ايشان و ايشان هم دو سه روزى منبر رفت و اصحاب آقاى حاج شيخ پاى منبر او رفتند ( 59 ) ولى نمى دانم چطورشد خودش منصرف شد و برگشت [به اصفهان] . آقاى حاج شيخ مى خواست او راجانشين خود كند خيلى عقيده به او داشت بى اندازه . . . .

و فرمود ايشان كتابى نوشته و در آن اشخاص ماليخوليايى را اسم بردكرده و فرموده است : كسى را سراغ دارم گرفتار ماليخوليا شده كه مى گفته مى ترسم بروم در صحن حضرت اميرعليه السلام گفتند چرا مى ترسى گفت مى ترسم دو تا مناره هاى حضرت امير توى دو سوراخ دماغ من برود . اين را در آن كتاب نوشته .

آقاى حاج شيخ فرموده مى خواستم در حاشيه كتاب بنويسيم : من جملتهم صاحب هذاالكتاب به جهت اينكه يك روز من و او در يكى از كوچه هاى نجف عبور مى كرديم يك دفعه ديدم آقاى آقا شيخ محمدرضا خودش را گم كرد . نمى دانست چكار كند گفتم چه خبر است چرا چنين شدى [به جلو اشاره كرد و]گفت مگر نمى بينى ديدم يكى از گاوميشهاى قوى هيكل با شاخهاى بلند از دورپيدا شد .

گفتم مطلبى نيست خوب يك گاوميشى است . گفت نه . اين خيلى قوى است و عقلى هم كه در كله ندارد و من خيلى ضعيف چه اعتبارى دارد كه يك مرتبه شاخهايش را در سينه من فرو كند .

خيلى مزاح بوده درس آخوند خراسانى هم حاضر مى شد يك روز وقتى مى آيد طلاب براى عبور آخوند صف كشيده بودند و در دو طرف ايستاده بودندآقاى حاج شيخ محمدرضا در يكى از دو طرف واقع شده بود . تا رسيد رو به آقاشيخ محمدرضا گفت هان . گريزپا شده اى ؟

يعنى دو سه روز بوده درس نيامده بود . فورى آقا شيخ محمدرضا گفت . از قديم اصفهانيها گريزپا بوده اند . نفهميدم مقصود چه بوده آقاى حاج شيخ مى دانست يعنى نسبت به خراسانيها و آخوند نتوانست چيزى بگويد .

بعد فرمود يك روز در يك كوچه اى از كوچه ها عبور مى كرديم ، از شهر خارج شده بود يك عربى رسيد . مرحوم حاج شيخ خيلى بلند بالا قامت . و مرحوم حاج شيخ محمدرضا كوتاه قامت بود با هم كمال موانست و رفاقت تام و تمام داشتندخيلى ، بى اندازه . اين عرب بى ادب الاغ كوچكى جلوش بود تا رسيد به ما گفت هذابطولك . فورى آقاشيخ محمدرضا دستش را اشاره به ديوار كرد و گفت هذا بعرضك حاج شيخ مى گفت . من فهميدم كه چى گفت ولى او نفهميد اگر فهميده بود يك دعوا مرافعه اى پيدا مى شد . او گفت هذا بطولك ايشان گفتند هذا بعرضك خيلى خوش صحبت بوده و مزاح بى اندازه داشته است .

فرمود من عيالى داشتم كه فوت شده بود بعد ايشان به من رسيد يا نامه نوشت «اعزيك بالاولى ام اهنئك بالثانية . فياليتها كانت القاضية . اين اشاره بقران است خيلى فهيم و فاضل و عالم بود . » رحمة اله عليهم اجمعين كتابى هم در حاشيه كفايه نوشته ( 60 ) بنام وقاية [الاذهان] . يك تقريظى هم برعروة الوثقى سيد نوشته -چون با سيد خيلى رفاقت داشته هم چنين با مرحوم آخوند . چون در نوشتن عبارات و ادب عرب ممتاز بوده در عصر او كسى نمى توانسته مثل او عبارت پردازى كند «ليس بنبى هذا كتابه و ليس برسول و هذااحدى معجزاته هذالسان عربى مبين و تلك رطانة الاعجمين خيلى عبارتهاى عجيبى داشت ولى بنده ضبط نكردم در عروة الوثقى مرحوم

حاج شيخ چاپ شده بود . اين كلمه تلك رطانه الاعجمين وهذا لسان عربى مبين . را اصحاب آخوند به آخوند رسانده بودند كه اشاره به كتاب شما است . يعنى كفاية رطانة الاعجمين است . با اينكه با هر دو كمال رفاقت را داشته . بعد آخوند را ديده بود تبرئه كرده بود خود را .

و آقاى حاج شيخ مى فرمود كه مى خواهم از ايشان تقاضا كنيم كه يك خطبه اى براى «درر» بنويسد . و در ضمن آن درج كند . كه در اين كتاب هرچه كه ازمطالب مرغوبه مطلوبه هست از مرحوم سيد استادم است . مستند است بسيداستادم سيدمحمد فشاركى . ولى نشد و فراهم نشد خيلى اظهار محبت مى كرد كه اين كار بشود .

سؤال : اول درر حاج شيخ دو بيت شعر است آيا حاج شيخ محمدرضا نگفته ؟

جواب فرمودند نه . هيچكدام . يكى مال آقاشيخ محمدرضا گلپايگانى است يكى از آقا سيدابوالحسن قزوينى ، يكى براى درر گفته يكى براى صلاة . ( 61 )

آقاى آقاشيخ محمدرضا دريكى از تاليفات خود نوشته كه كسى كه اثق بقوله گفت ( بنده فهميدم مقصود پدرش آقاشيخ محمدحسين است ) ماه صيامى بودروزه دار بودم در حرم حضرت امير مشرف مشغول زيارت جامعه امين الله شدم رسيد به اين كلمه كه موائدالمستطعمين معدة يك دفعه ديدم سفره اى پهن شده و من روى آن سفره هستم و مشغول خوردن شدم تعجب مى كرد ، روزه يعنى چه خوردن يعنى چه . مكاشفه اى بوده در عالم مكاشفه .

و از يك ماخذ صحيحى شنيدم ولى حالا يادم نيست : در عالم مكاشفه يارؤيا . از سه نفر اسم برده شده يكى شيخ مرتضى انصارى بعد خطاب به آقاى نجفى نواده حاج شيخ محمدرضا كه اين مصاحبه را

ترتيب دادند گفتند : درست يادم نيست اگر شما يادتان است بفرماييد آقاى نجفى اضافه كرد : حاج آقا نورالله رساله اى دارد در احوالات برادرش آقاشيخ محمدحسين كه در آخر تفسير آقا شيخ محمدحسين چاپ شده . -اين تفسير حمد است و آياتى از سوره بقره و تمام نشده و ناقص مانده . عمرش وفا نكرده است . - در آخر رساله مرحوم حاج آقا نورالله مى نويسد يكى نقل كرد كه در خواب رسول خداصلى الله عليه وآله را ديد عرض كرد آقا شيخ محمدتقى چطور است فرمود نجات پيدا كرد بشفاعتنا بعد مى گويد آقا شيخ محمدباقر اصفهانى چطور مى فرمايد -پسر مرحوم صاحب تعليقه- فرمود او هم بمحبتنا . بعد مى پرسد شيخ محمد حسين چطور ؟ فرمودند او وارد شد بر خداو خدا هرچه خواست به او داد . ورد على الله و هو عنه راض - تمام شد بيانات آقاى نجفى .

يك مطلبى را آقاى حاج شيخ در مساله اقل و اكثر ارتباطى فرمود در مجلس درس آقا سيد محمد فشاركى آقاشيخ محمد رضا اصفهانى شركت مى كرده ، در اين مساله با او پافشارى كرد و اعتراض مى كرد . آقاى سيد محمد فرمود در اين مساله درمسجد كوفه يا سهله با پدرت آقا شيخ محمد حسين يك ساعت صحبت كردم و اوبرخلاف بود . من اينطرف و نتوانست انكار كند .

باز نقل قول آقا شيخ محمد حسين كه ايشان فرموده عموى ما يعنى صاحب فصول عجب كلام نغزى در فصول ذكر كرد ولى مردم قدردانى نكردند . گفت : مقدمه واجب است در لحاظ ايصال به قيد ايصال . ولى مردم قدردانى نكردند . رحمة الله عليهم اجمعين .

مرحوم صاحب فصول آقا شيخ محمد حسين بود . صاحب تعليقه آقا شيخ محمد تقى بود

. پدرشان آقا شيخ عبدالرحيم يا محمد رحيم بود كه اهل ايوان كى ( كيف ) كه يكى از منازل بين مشهد و تهران است ، بود . دوتا پسر هريكى علمى درتحقيق شدند .

سؤال : شما از مرحوم حاج آقا رضا اجازه نداريد ؟

جواب : نه . مسلك من مثل مرحوم حاج شيخ بود . آقاى حاج شيخ نه اجازه ازآخوند خراسانى داشت نه از سيد محمد كاظم ، نه حاج ميرزا حسن شيرازى ، نه آقاسيد محمد فشاركى ، با اينكه با همه اينها كمال مؤانست داشت ، هرچه مى خواست مى دادند عقيده اش اين بود كه اجازه هيچ كاره است اگر كسى از علامه اجازه داشته باشد ولى وجود ( 62 ) نداشته باشد فايده اى ندارد . و اگر وجود نداشته باشد هزار اجازه داشته باشد از اول شخص دنيا چيزى نمى شود .

يك روز در اراك منزل حاج شيخ نشسته بوديم ، شخصى بلندبالايى از دروارد شد . صورت قرمزى و ريشهاى كم قرمزى داشت ، گفتند ايشان حاج شيخ هاشم خراسانى است صاحب كتاب منتخب التواريخ و كتب ديگر . صحبتهايى كردمعلوم شد مسافر عتبات است و يكى از منزلها اراك است . از حاج شيخ سؤال كرداحكام ارث و نسب تا چند درجه است . ما همه اولاد آدميم ، تا چند طبقه است . آقاى حاج شيخ جواب درستى نداد . ايشان گفت من تعيين كردم گفت حضرت موسى بن جعفر با هارون الرشيد در يك مجلسى جمع شدند . هارون به حضرت عرض كرد كه شما بنى عم رسوليد ما هم بنى عم هستيم شما چه فضيلتى بر ماداريد ؟ حضرت فرمودند فضيلت ما اين است كه اگر من دخترى

داشتم بر حضرت رسول حرام بود . ولى شما نه . دختر شما را حضرت مى گرفت ، پس معلوم شد تاهفت پشت مى رود . بعد گفت قرآن كريم به ماده و هيات قابل تغيير نيست به جهت اينكه در هر عصرى از اعصار مواد كلمات و حركات و اعراباتش همه محفوظ است . دستخوردگى پيدا نمى كند ، نه به ماده نه به هيات . من مى خواستم نسبت به كافى همين كار را بكنم .

. قسمت دوم

يعنى كارى كنم كه كافى شريف هم ( الفاظ رواياتى كه در كافى است ماده و هيات آنها ) تغيير نكند مثل قرآن بمرور اعصار ماده و هيات تغييرپذير نباشد . مثل قرآن تا دست رسى پيدا كردم به يك كتاب و آن كتاب آخوند ملا خليل قزوينى است . در شرح كافى و او متعرض همين جهت شد و مواد هيات كلمات كافى راهمه متعرض شده و من در اين سفر كه به زيارت مى روم مقصد ديگرم اين است هركجا از آن نسخه اى پيدا كردم تمام را جمع كنم و به چاپ برسانم . حالا شما دراينجا نسخه اى از مجلدات آن نداريد . بنده يك مرتبه به ذهنم افتاد كه يك جلد ازآنها در كتابخانه پدرم است . پيدا بود كه در زمان خود مؤلف نوشته شده بود . كاغذترمه داشت و جلدش خيلى كهنه شده بود . بعضى جاها يك صفحه را از بالا تا پايين قلم زده بود و در حاشيه نوشته بود ، نمى دانم از كجا بدست پدرم افتاده بود . خيلى خوشوقت شد . گفت بر من نت بگذاريد بياوريد بدهيد . پدرم گفت حالا گذشت ، ولى اين افتخارى بود براى مان . به اتفاق پدرم كتاب را آورديم در منزل حاج

شيخ داديم به ايشان يك جلد از كتاب بود . حاج ميرزا مهدى بروجردى به آقاى حاج شيخ هاشم گفت عوض اينكه اين كتاب را داده شما كه مشرف مى شويد به حرم ، ازحضرت بخواهيد خدا ايشان را از مروجين شرع قرار دهد . آقاى حاج شيخ فرمودوجود لازم است و انگشترى فيروزه داشت به من داد .

سؤال : در مورد حاج آقا نورالله و قيام قم و رابطه ايشان با حاج شيخ و آمدن ايشان به قم اگر مطلبى داريد بفرماييد .

جواب : بنده از اين اجتماعات دور بودم ، در عين حال به گوشم رسيد . رضاخان على الاتصال گوشى دستش بود و احوال حاج شيخ را مى پرسيد حالت چطور است و ايشان مريض بود و در مجالس حاضر نمى شد . اينها هم همه جمع شده بودند از همه اطراف ، علماى تهران ، علماى اصفهان ، علماى همدان و شيرازجمع شده بودند . و رئيس ايشان حاج شيخ بود و حاج شيخ حاضر نمى شدو مريض بود و در گوشه صحن نو گوشه اى كه مى رود توى صحن موزه عصرهااجتماع مى شد ربع صحن را مى گرفت سخنرانى و دعا و ختومات و توسل به حضرت زهرا و سيدالشهدا . ولى حاج شيخ نبود ولى همه بودند حاج شيخ محمدرضا هم بود .

يك دفعه گفتند : حاج آقا نورالله كه اصل اساس بود همه خرجها از كيسه ايشان بود ( شايد اول متمول ايران بود ) فوت شد . سه روز جنازه معوق بود و حمل به عتبات كردند . كسى نفهميد چه شد . و آن شخص دق و دل اين را در مشهدخراسان بجا آورد . آن قدر آدم كشت ، اشخاص را كشت كه پاى ضريح

خون جارى شد و مردم به ضريح پناه آورده بودند مثل جدول آب در اطراف ضريح حضرت ثامن الائمه خون جارى شد . اشخاص دستشان به ضريح بند بود گلوله مى ريخت به بدنشان جنازه ها را جمع مى كردند زنده و مرده و توى گارى مى ريختند و در چاله مى ريختند . چه كارها كرد .

يك دفعه هم علماى نجف آمدند آقاى نائينى و اصفهانى ( 63 ) و آقا سيدابوالحسن درس شروع كردند ، پنج شش ماه در اينجا بودند .

سؤال : حاج شيخ بر جنازه نماز نخواند ؟

جواب : نمى دانم . داخل اين امور نبودم . ولى حاج شيخ با شيخ محمدرضابودند و بى اندازه ارتباط داشته و مى خواست ايشان را جانشين خود كند و بعضى هم با ايشان رفتند به اصفهان . از جمله آقا سيد محمد على پسر آقا سيد مهدى كاشى اراكى و بعد برگشت .

سؤال : از خود حاج آقا نورالله مطلبى نداريد ؟

جواب : يك مطلب را از آقا سيد محمد تقى خوانسارى شنيدم كه چون ايشان متمول عمده بوده ، املاك زيادى داشته در اطراف اصفهان . و شريك ملكهاايشان را آزار مى دادند و شكايت مى كردند و ايشان را به تهران مى بردند . و در يكى از اين سفرها توقف ايشان خيلى طول مى كشد . تهران عارض مى شدند و آقا راجلب مى كردند به تهران دو تا و سه تا و بيشتر و كمتر . يكى از اين دفعات كه ايشان رابرده بودند خيلى طول كشيده بود . مثلا پنج شش ماه ، آقا صدر اعظم ميرزا على اصغر خان اتابك اعظم صاحب اين صحن را مى خواهند و مى فرمايند من كار دارم درس و بحث دارم چرا مرا اين قدر معطل مى كنيد ، در تهران و مانع

رفتن مى شويدآقاى آقا سيد محمد تقى نقل كرد . گفته بود مى خواهى حقيقت امر را بگويم مى گويد اين نگه داشتن شما در تهران و طول مدت نه زير سر من است نه زير سرشاه . زير سر روس است تا مى گويد زير سر روس است دستش را بالا مى برد ومى گويد خدايا مرا با روس چكار و روس را با من چكار . اشك از چشمش سرازيرمى شود . به محض اين لشكر روس تا مرز ايران آمده بود و نزديك بود وارد ايران شود . ايشان را گفته بودند در تهران نگه دارند كه مبادا ايشان در اصفهان غوغايى به پا كند و به محض اين جمله از ايشان ژاپن گلاويز روس مى شود و آن لشكرسر مرز همه بر مى گردند و به آقاى نجفى مى گويند برگرديد برويد يك چنين اشك چشمى از آقاى نجفى باعث شد ژاپن گلاويز شد با روس و نسل تزار را از بين برد كه برد .

سؤال : رابطه آقاى نجفى با شيخ فضل الله نورى و اعدام شيخ چه بود ؟

جواب : پدرم گفت يك سفر رفتم اصفهان . رفتم در مسجدى كه آقا نجفى درآنجا درس مى گفت در آنجا نشستم و سياحت مى كردم . درس شروع كه مى كرد يكى از اصحاب بنا مى كرد با صداى بلند اعتراض كردن و ايشان سرش پايين بود گوش مى داد و حرفى نمى زد و بعد از مدتى سرش را بلند مى كرد و مى فرمود اجازه مى دهيد من صحبت كنم . اين را پدرم نقل كرده و از حوصله ايشان تعجب مى كرد كه اوقاتش تلخ نمى شد .

سؤال : رابطه حاج آقا نورالله و شيخ فضل الله ؟

جواب : در موقعى كه شيخ فضل الله مخالف بود با مشروطه ، نامه اى از طرف آقاى نجفى

براى ايشان مى آيد كه من گمان مى كنم مصداق اين آيه شد : «ان الذين يكفرون بايات . . . و يقتلون النبين بغير حق و يقتلون الذين يامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم . »

آقاى حاج شيخ نقل كرد گفت در سرمن راى بودم نامه اى از فرزند حاج شيخ فضل الله براى ايشان رسيد . نامه را باز كرد و خواند و رو به من كرد . يعنى حاج شيخ وگفت من مى ترسم كه اين فرزند مرا بدار ببرد . و همينطور شد . همان فرزند نقل قسمت كرد وقتى كه بالاى دار بود .

سؤال : بعد از آنكه شيخ فضل الله به دار زدند آقاى نجفى اعتراض نكرد ؟

جواب : نفهميدم من آن وقت سيوطى مى خواندم پيش شيخ جعفر ( شيثى ) كه از طلاب اصفهان بود . صحبت دار مرحوم شيخ شد بنده اوائل تكليف بودم . ايشان مى گفت چرا به دار زدند لااقل تبعيد مى كردند .

سؤال : راجع به حاج آقا حسين قمى در زمان رضاخان چه اطلاعى داريد ؟

جواب : در اثر كشف حجاب و كلاه شاپو و اتحاد شكل مرد و زن لباس فرنگى كردن و اينها آقاى حاج شيخ تقيه مى كرد . آقاى حاج آقا حسين تحمل نكرده تلكراف مى كند براى شاه كه من آمدم .

شنيدم كه فرموده بوده مى خواستم بروم به تهران و محل خلوتى او را گيربياورم اولا به نصح و لسان لين به او بخوانم و به دست و پايش بيفتم و اگر قبول نكردبچسبم به گلويش و خفه اش كنم . بعد آقاى بهبهانى كه خيلى به او معتقد بود به رضاخان گفته بود ايشان مرض عصبى دارد و حرف درستى ندارد از روى عقل درست كار نمى كند .

گفته بود چكار كنم . گفته بفرست به عتبات جواز داد و رفت . دراثر آن به حرم حضرت رضا جسارتها كرد . خداوند خودش اصلاح كند كارها را .

از دكتر مدرسى خودم شنيدم كه براى سيد محمد تقى نقل كرد . گفت آقا سيدعبدالحسين پسر سيدجواد قمى بود . وكيل قم بود . آقا سيدجواد قمى معروف است واز علماى بزرگ قم بود ودكتر مدرسى ازقول آن وكيل نقل كرد . از قول خود رضاخان كه گفته بود اگر شيخ عبدالكريم يك كلمه مخالفت كرده بود فورى يك ماشين درخانه اش حاضر مى كردم مى فرستادمش به جايى كه عرب نى بيندازد . و مى كرد اين كار را كسى حريف او نبود . و كسى اعتراض نمى كرد و آنجا هم او را رها نمى كرد مثل سيدحسن مدرس كه اورا فرستاد به خواف وبعدكشتش . سيدحسن مدرس را فرستادبه خاف بعد دستور مى دهد به مامورين كه بايد بكشيد او را . بعد يك استكان چايى مى آورند كه در آن سم بوده كه بايد بخوريد گفته بود روزه ام ، گفته اند بايد بخورى و مى خورد . ديدند اثرى نكرد درازش مى كنند و عمامه اش را باز مى كنند به گردنش مى پيچند وفشار مى دهند وخفه اش مى كنند . با حاج شيخ هم همين كار را مى كردند .

پس آن حوصله و صبر حاج شيخ عبدالكريم باعث شد كه اين حوزه محفوظبماند تا مثل آقاى خمينى كسى از آن بيرون آمد و دودمان او را به كلى به باد فناداد . . . صبر و حوصله او مثل صبر و حوصله حضرت مجتبى بود و قيام ايشان مثل قيام حضرت سيدالشهدا بود . اگر امام حسن حوصله نكرده بود معاويه بكلى كتاب و سنت را از بين برده بود و به ما نمى رسيد . پسرش گفت :

لعبت هاشم بالملك فلا خبرجاء

ولاوحى نزل

پس آن صبر باعث شد كه اين كار را نكرد و پس از آن پسرش يزيدمى خواست چنين كارى بكند كه امام حسين قيام كرد .

گزارش ديداررئيس جمهورآقاى هاشمى رفسنجانى باآيت الله العظمى اراكى وتوصيه هاى آن مرجع فقيد

آقاى رئيس جمهور : سلام عليكم ، احوال شريف چطور است ؟

آيت الله العظمى اراكى : خدا خير دنيا و آخرت به همه تان مرحمت كند ، خيلى محبت فرموديد ، خيلى محبت فرموديد .

رئيس جمهور : احوال شما خوب است ؟

- الحمدلله ، اگر شما خوب باشيد من هم خوبم .

- خيلى ممنون ، توفيقى بود شما را زيارت كرديم .

- خدا شما را براى اسلام و اسلاميان نگهدارد امروزه نعمت بزرگ ، براى اسلام و اسلاميان وجود مبارك سركار عالى است كه اسلام و اسلاميان را در تحت حفظ و حمايت خود قرار داديد و نمى گذاريد مثل زمان آن دو تا طاغوتى كه آمده بودند و مى خواستند انقلاب سفيد و انقلاب سياه راه بيندازند ، بشود .

وليكن امروزه بيشتر از زمان طاغوت بايد امتحان داد ، زمان طاغوت نظيرمثالى است كه مرحوم آقاى حاج شيخ مى فرمود كه ملت اسلام و ملت كفر ماننددوتا لباس است كه يكى سياه است در تمام سياهى و يكى سفيد كه از برف سفيدتراست آن لباس سياه هرچه گرد و غبار در او بنشيند هيچ تاثيرى در آن نيست وليكن اين لباس كه مثل برف سفيد است اگر قدرى غبار روى آن بنشيند نمايش مى دهد . نمايش خلاف شرع در زمان آن دو تا مثل لباس سياه بود و امروزه مثل لباس سفيدمى ماند ، امروزه اگر امتحان سخت تر نباشد آسانتر نيست يعنى امروزه لباس بر بدن اهل اسلام ، لباس روحانيت و اسلاميت است الحمدلله ولله المنه يك رئيس خوبى براى اينها انتخاب فرموده خدا نگهدارد

او را براى اسلام و اسلاميان وليكن امتحان بايد داد ، امتحان بزرگتر و بيشتر از زمان آن دو تا طاغوت ، زمان آن دو تا طاغوت لباس سياه سياه بود هرچه گرد و غبار در او مى نشست اثر نمى كرد وليكن امروزه لباس سفيد ، سفيدتر از برف بر بدن اسلام و اسلاميان وارد شده اگر فى الجمله گردو غبارى به آن بنشيند اثر خود را ظاهر مى كند پس امتحان امروزه بيشتر از امتحان قبل است ، آن روز امتحان لباس سياه بود ولى امروزه امتحان لباس سفيد است . فى الجمله خلاف شرعى اگر واقع شود به پاى روحانيت تمام مى شود ، آن وقت به حساب روحانيت تمام نمى شد . ولى امروزه اگر كار خلاف شرعى بشود به پاى روحانيت حساب مى شود امتحان امروزه سخت تر از امتحان روز قبل است خداوندباقى بدارد وجود سركار را كه مايه افتخار همه هستيد و باعث انقلاب سفيد شديدو انقلاب سياه را مبدل كرديد به انقلاب سفيد وليكن خداوند به داد همه برسد اگرخلاف شرعى سربزند همه آن پاى روحانيت تمام مى شود و امتحان بزرگى است اين امتحان ، امروزه خلاف شرعش غير از خلاف شرع روز قبل است . امتحان خلاف شرع روز قبل مثل گردى است كه بر لباس سياه بنشيند تاثيرى در آن نيست اما امروزه خلاف شرعش مثل گرد و غبارى است كه بر لباس سفيدتر از برف بنشيندفى الجمله گرد و غبار اثر خود را ظاهر مى كند و به پاى اسلام و اسلاميت و شرع و شريعت حساب مى شود .

رئيس جمهور : حرفهاى خوبى زديد ، استفاده كرديم .

آقاى مصلحى : الآن مصادرامور ، الحمدلله همه روحانى هستند از مقام رهبرى ، رئيس مجلس و مجلسيان و رئيس جمهور ، و توقع مردم اين است

كه واقعا اسلام پياده شود و توقع بجايى است و همان طور كه فرموديد ( خطاب به آيت الله العظمى اراكى ) اگر خلاف شرعى واقع شود بدعت حساب مى شود و به اسلام مى چسبد .

رئيس جمهور : ما از قديم كه شما اينجا با آيت الله مرحوم خوانسارى اينقدرصميمى بوديد خيلى به شما ارادت داشتيم . چون ما عشق داشتيم به مرحوم آسيدمحمدتقى مى ديديم شما خيلى علاقه داريد به ايشان ، ادبى كه بين شماو ايشان بود براى ما نمونه بود من هميشه توى صحن منتظر مى ماندم شما مى آمديدپهلوى قبر مرحوم قطب راوندى ظاهرا كه شما مقيد بوديد آنجا فاتحه بخوانيد و باآقاشيخ حسن ( 64 ) مى آمديم و مى ديديم كه شما مقيديد براى ما جالب بود .

آقاى مصلحى : از علت اينكه شما سر قبر مرحوم قطب راوندى فاتحه مى خوانديد سؤال مى كنند ؟

رئيس جمهور : شما مقيد بوديد كه هروقت از صحن و قبر مرحوم راوندى عبور مى كرديد آنجا فاتحه مى خوانديد .

آية الله اراكى : يك حاج شيخ محمدحسنى بود در خوانسار معروف بود به وثوق و اطمينان ، اهل خوانسار بود ، آقاى خوانسارى فرمود يك آقا شيخ محمدحسنى جلوتر از او بود اين حاج شيخ محمدحسن عقب تر بود ، اين زمان ما راادراك كرد و جلويى زمان قبل را ادراك كرد . زمانى كه صدراعظم داشت صحن نو رامى ساخت و همه قبور را خراب كرده بود و رسيده بود به قبر قطب و آن را هم مثل ساير قبور به هم زد اين آقا شيخ محمدحسن دومى ، عادتش اين بود سالى يك مرتبه كه مشرف مى شد به قم سر قبر قطب مى رفت و فاتحه مى خواند ، اين بار هم آمدو ديد كه به هم خوردگى پيدا كرده

و يك سوراخى براى قبر گذاشته اند و آجرى ياسنگى جلوى روزنه گذاشته اند آمد و آجر را برداشت و سرش [را نزديك برد] ديددو قبه زانو پيدا شد .

سر را قدرى برد تو و لب گذاشت به دو قبه زانو كه مقابل روزنه بود و بوسيدآقا شيخ محمدحسن دومى خودش نقل كرده بعد از اين همه مدت هفتصد هشتصدسال گذشته و هنوز پوسيده نشده و بدن قطب هنوز سالم است .

آقاى مصلحى : خودتان از آقا شيخ محمدحسن شنيديد ؟

آيت الله اراكى : خودم از آشيخ محمدحسن شنيدم .

آقاى رئيس جمهور : من يك مدتى درس جنابعالى مى آمدم ، در مدرس مدرسه فيضيه كه درس مى داديد ، استفاده كرديم ، هنوز از نكاتى كه شما آن موقع مى فرموديد يادم هست . . . .

خوب من مى ترسم كه توى اين گرما آقا را اذيت كنيم ديگر ، اجازه مرخصى به ما مى دهيد ، ما را دعا بفرماييد كه خدا ما را از زلات دور بدارد .

آيت الله اراكى : دعاگوى شما بودم و هستم .

ديدار شاعران و اهل قلم با آية الله العظمى اراكى

حضرت آيت الله العظمى اراكى در جلسه ديدار تنى چند از شاعران و اهل قلم كه به محضر آن بزرگمرد اجتهاد و دين و فقاهت ، بار يافته بودند مواعظ سودمندى در جهت ارائه طريق و ارشاد آنان بيان كرده اند كه در ذيل مى خوانيد . ( 65 )

و چه دلنشين و روح فزاست ديدار مردان خدا همانانكه به مدد تهذيب و تزكيه از قيد هوى رسته اند و به جهان حقيقت پيوسته ، دلشان گنجينه اسرار است و جانشان مشرق انوار ، و اين معنى را آن كس در مى يابد كه روزى توفيق چنين ديدارى را يافته باشد و به چنين موهبتى مفتخر آيد .

در خلال شبهاى شعر فيضيه

به پايمردى مسؤولان مؤسسه نشر آثار حضرت امام به محضر حضرت آيت الله العظمى اراكى دامت بركاته مشرف شديم ، چه ديدارى سخت بهجت خيز و عبرت انگيز ، ديدار مردى بزرگ كه آثار گذشت زمان برسيماى مباركش پديدار بود و انوار معنويت از پيشانى روشنش ساطع ، او مظهرروحانيت سخت كوش شيعه مى باشد كه در طول قرنها پاسدار مرز شريعت و آيين بوده اند ، در اطاقى محقر و ساده تر از ساده ، آن بزرگ را ديدار كرديم كه با ضعف مفرط مزاج لباس رسمى پوشيده و بر روى چهارپايه اى استقرار يافته بود .

پس از بجاى آوردن معارفه ، از محضر ايشان تقاضا شد كه سخنانى در جهت ارشاد و ارائه طريق شاعران و اهل قلم بيان كنند و آن بزرگ كه علم و عرفان و انديشه و احساس را به هم آميخته است سخنانى مبسوط و مواعظى رسا و بليغ ايراد كرد ، كه همگان را سخت متاثر ساخت كه از تاثير بيانات ايشان اكثر حاضران سرشك ازديدگان جارى ساختند ايشان پس از حمد و سپاس خداوند اين آيه كريمه قرآن راتلاوت كردند :

«يا ايها الناس قد جائكم برهان من ربكم و انزلنا اليكم نورا مبينا . »

گفتند خداوند مى فرمايد اى مردمان از سوى پروردگارتان براى شما حجت و برهانى آمده و ما نورى آشكار بر شما فروفرستاديم آنگاه به توضيح گفتند : مراد ازبرهان ، عقل است كه چراغ راه آدمى است و انسان را بسوى صلاح و سداد رهنمون مى كند و بطريق رستگارى و صواب مى خواند : متابعت از فرمان عقل موجب فلاح ونيك بختى است ، و مقصود از نور مبين ، قرآن عزيز است كه همه نور است وروشنى و نسخه سعادت و نيك بختى ، و خداوند خود نور است ،

نورى كه جهان هستى رافروزان ساخته ، نورى كه از شدت ظهور مخفى است و آشكارتر از هرچيز است .

و از اين موضع بود كه سخنان آن مرد خدا شور و اوج زائدالوصفى يافت و مكرر به ابياتى از عارفان صاحبدل از جمله شيخ شيراز و شيخ شبسترى و شيخ بهائى استشهاد و استناد مى فرمود و خود مى گريست در شدت ظهور ذات مقدس بارى تعالى مكرر بدين بيت از گلشن راز تمثل جست و فرمود :

زهى نادان كه او خورشيدتابان

بنور شمع جويد در بيابان

سپس به فرازهايى از دعاى عرفه سالار شهيدان و سرور آزادگان امام حسين عليه السلام اشارت فرمود :

«كيف يستدل عليك بما هو فى وجوده مفتقر اليك . »

و ديگر بار شعر گلشن راز را انشاء فرمود . آنگاه در عظمت و شان و حرمت قرآن كريم گفتند كه اين كتاب نور است ، نورى جاويدان ، سپس شعر شيخ شيراز راقرائت كردند كه :

به چه كار آيدت ز گل طبقى

از گلستان من ببر ورقى

گل همين پنج روز و شش باشد

اين گلستان هميشه خوش باشد

گلستان پرطراوت و شاداب قرآن است كه از تطاول خزان مصون مى باشد و هرگزافسرده و پژمرده نمى گردد ، با قرآن مانوس شويد و از آن اكتساب نور كنيد .

آنگاه بدين معنى دقيق پرداخته گفتندعلم نورى است كه خداوند در دل هركس كه مشيتش اقتضاء كند مى اندازد و اصل همه صلاحها تهذيب است و علم اگر توام با تهذيب نباشد مفيد نخواهد بود .

در اين مقام بدين ابيات از آثار شيخ بهايى استناد جستند :

علم رسمى سربسر قيل است وقال نه از او كيفيتى حاصل نه حال علم نبود غير درس عاشقى مابقى تلبيس ابليس شقى دل منور كن به انوار جلى چند باشى كاسه ليس بوعلى

و نيز :

علمى كه مجادله را سبب

است نورش ز چراغ ابى لهب است تا چند شفا ز شفا طلبى وز كاسه زهر دوا طلبى

سپس مرز ميان عشق حيوانى و عشق ملكوتى را ترسيم كرده گفتند :

آنانكه از مرحله حيوانيت فراتر نرفته اند تنها به ماكولات و ملبوسات و مشمومات و منكوحات و از اين قبيل ، اشباع و ارضاء مى شوند و بدين امورسخت دلبستگى دارند كه اين جهان خصلت حيوانى است ، اما اولياء خدا كه جلال و كبريا و جمال ربوبى را درك كرده اند از قيد اين تعلقات رسته اند و از پى كسب رضاى دوست از سر و جان و جهان برخاسته اند و يك جهت در نور قاهر آن ذات متعال فانى شده اند .

سپس بدين داستان تمثل جستند كه شنيده ايد در مجلس زليخا زنان مصرآنگاه كه جمال دل آراى يوسف را نگريستند آنچنان از خود بيخود شدند كه دستهاى خويش را بريدند و از آن آگاه نبودند حال آنكه اين حسن و جمال مخلوقى ازمخلوقات خداوند بود . پس آنكس كه اصل جمال و سرچشمه همه زيباييها را ناظراست چگونه خواهد بود ، حسين عليه السلام شاهد آن جمال بود كه هرچه داشت در راه رضاى دوست فدا كرد و مكرر اين بيت را انشاء كردند و گريستند :

تركت الخلق طرا فى هواكا و ايتمت العيال لكى اراكا

آنگاه گفتند : آيت الله خمينى رضوان الله تعالى عليه مجدد آئين و شريعت بود و باانقلاب اسلامى ديگر بار دين را زنده كرد و اين سنت خداست كه در آغاز هر قرنى مجددى را برمى انگيزد تا شريعت و آيين خداى را زنده كند ، پس از انقلاب نخستين اسلام در قرن اول كه وسيله رسول خدا به انجام رسيد در قرن دوم امام همام حضرت باقر و در قرن سوم حضرت

رضا عليه السلام مجدد آئين اسلام گشتند و پس از آن در زمان غيبت در آغاز هر قرنى خداوند بزرگى را برانگيخت تا مرز آيين راپاسدار باشد و حقيقت شريعت را تجديد كند كه از قرن چهارم از كلينى آغاز شدو بعد شيخ طوسى و ابن ادريس و شهيد ثانى و شيخ بهائى و مجلسى و بهبهانى و سيد مجاهد و شيرازى ( 66 ) تا سرانجام بظهور امام خمينى آئين زنده گشت و آب رفته شريعت ديگر بار بجوى باز آمد و او مجددى بزرگ براى دين بود كه با انقلاب خويش اسلام را زنده كرد ، امام و ديگر بزرگانى چون ايشان همگام و همكار انبياءو اوليايند و همان راهى را مى سپرند كه آن برگزيدگان پيمودند ، اينك بر ماست كه ازاين انقلاب و ارزشهاى آن پاسدارى كنيم و آن را با جان و دل حافظ باشيم .

در خاتمه سخنان خويش را با دعا بپايان بردند و براى خدمتگذاران به دين و مردم دعا كردند .

حضار از اين مجلس روحانى و محفل نورانى با اندوخته و توشه ى از حقايق و معارف بيرون آمدند و با افسوس و دريغ از تنگى مجال محضر آن بزرگ را ترك گفتند ، خداوند سايه چنين مردان الهى را بر سر مسلمانان و شيفتگان آيين و حقيقت مستدام بدارد . آمين

آية الله العظمى اراكى ، در تاريخ 16/2/64 به تقاضاى برخى از طلاب ، بياناتى به اين شرح فرمودند

خدا به ما دو تا نعمت باطنى داده يك گوش دل ، يكى چشم دل ، پس بايد ما به گوش سر و چشم سر قناعت نكنيم در دنيا آوازهايى هست كه خيلى انسان را خوش مى آيد ، مناظر حسنه اى هست كه به چشم ما خيلى تاثير مى كند و چشم و گوش سرما به همين مناظر حسنه و اصوات حسنه قناعت

مى كند و همچنين ذائقه ما ، به همين طعامهاى لذيد و اطعمه و اشربه لذيذه اكتفا مى كند و همچنين مثلا آن دو قوه ديگر لامسه و شامه اين پنج حس ما ، و تمام قوه مصروف مى شود در مبصرات و مسموعات و مطعومات و مشروبات و ملموسات و مشمومات طيبه و لذيذه . آن وقت خدا قرار داده در قلب ما چشم و گوش و ذائقه و شامه و لامسه كه بايد صرف امورى گردد كه عقل را خوش مى آيد و خدا را و پيغمبرانش را خوش مى آيد ، مثلا باچشم دل معجزات را ببينم و چشم ما چشم معجز بين بشود . مثلا وقتى كه مى رويم در باغ يا وقت بهار و وقتى كه گلها و رياحين و سبزه زارها و باغستانها بيرون آمده ، چشم دو چشم است . يك چشم ، چشم خر و گاو و گوسفند است از همين گلهاو رياحين استلذاذ مى برد و يك چشم ، چشم پيغمبر و امام و سلمان و ابوذر و امثال اينها هست ، اينها هم نگاه مى كنند به اين گلها و رياحين ولى آن حيوان مى گويدعجب سبزه زار خوبى است براى خوابيدن اينجا و خوردن اينها ، ولى ديگرى كه باچشم دل نگاه مى كند مى گويد :

برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقش دفترى است معرفت كردگار

از اينها بايد پى به خدا برد و خدا را بايد شناخت و همچنين در گوش و آوازها آن يكى مى گويد عجب آواز خوبى است بايد اشباع كرد و از آن لذت برد ديگرى مى گويد عجب صانعى است چه جور قدرت نمايى كرده -آخر غذا خوردن كجا ؟ غذا و آب كجا ؟ قوه سامعه كجا ؟ از اين آب و غذا قوه سامعه پيدا

مى شود قوه باصره پيدا مى شود اگر آب و غذا نخوردى قوه سامعه و قوه باصره ضعيف مى شود از بين مى رود- قدرت نمايى خدا را ملاحظه كن به واسطه اينها خدا را مى شناسى . حاصلش ما آمديم اينجا براى اينكه منعم مدبر را بشناسيم خداوند توفيق بدهد كه صرف گفتنى نباشد .

مادرون را بنگريم و حال را

نى برون را بنگريم و قال را

خدا ما را اصحاب قال قرار ندهد اصحاب حال قرار بدهد .

آقاى رازى نقل كرد براى بنده و گفت كه از آقاى سيد نصرالله بنى صدر ( 67 ) شنيدم -آسيد نصرالله بنى صدر ما [در همدان] مكرر خدمت ايشان رسيديم با آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى- كه به او گفتم شما يك چيز تازه ايى نداريدمى خواهم در كتابم بنويسم . گفت من هم در كربلا رسيدم به يك آشنايى و دوستى كه در حرم مطهر حضرت سيدالشهداعليه السلام سجاده برايش مى انداختند و نمازجماعت مى خواند . سيدى بود از او همين سؤال شما را كردم ، گفتم شما چيزتازه اى نديده ايد ، گفت يك تازه تازگى ديدم كه مرا به خود مشغول كرده است شب و روز مشغول او هستم ، گفتم چى ؟ گفت يك روز نشسته بودم توى حرم يك شخص عادى با لباس متحدالشكلى نه لباس آخوندى ، آمد پيش من اسم مرا برد ، فت يك منزلى سراغ ندارى ما زواريم برويم منزل كنيم .

من پيش خودم گفتم مگر من دلالم ، آمده اى پيش من گفتم يك زنى هست درهمسايگى ما يك بالاخانه اى دارد بعضى وقتها به زوار مى دهد بيا برويم ببينم خالى هست يا نه ؟ رفتيم ديديم اتفاقا خالى است آنجا منزل كرد- بعد يك روز آمد پيش من گفت كه ميل دارى برويم به زيارت حضرت حر

، -يك فرسخى كربلا ، است آنجاگنبد و بارگاه و صحن و سرا دارد- گفتم عيبى ندارد بيا برويم گفتم كه دو راه هست يك راه توى باغ است و يك راه از غير باغ است . گفت بيا از توى باغ برويم . همينطوركه رفتيم از توى باغ ديديم يك اژدهاى بزرگى از دور پيدا شد من ترس و لرز گرفتم رنگ باختم . آن شخص گفت : چرا اينجورى شدى ؟ گفتم مگر نمى بينى اژدها را ، گفت : اين چيزى نيست ، گفتم چطور دارد به سمت ما مى آيد . گفت اى مار بمير به اذن خدا ، مار افتاد : گفتم يعنى چه ؟ مار مثل چوپ خشك افتاده است آنجا ردشديم : رفتيم به يك جويى رسيديم ، او گفت : شما وضو دارى ؟ گفتم نه ؟ گفت از اين آب وضو بگير . من پاهايم نعلين بود اطرافش هم گل بود اينطرف و آنطرف مى رفتم ، ديدم رفت سر آب با كفش گلى و ايستاد آنجا بنا كرد وضو گرفتن ، آب بايد فرو برود ، نمى رود ، رفتيم زيارت كرديم و برگشتيم بعد گفت ميل دارى برويم به زيارت ، وادى السلام نجف گفتم برويم : گفت چشمت را هم بگذار ، ديدم وادى السلام هستم آنجا را هم زيارت كرديم گفت صحيح است كه زيارت وادى السلام برويم ، و زيارت حضرت امير نرويم گفتم : كه آخر من آدم نشناسى نيستم ، شناسايم ، وقتى مى رويم ازمن مى پرسند به چه وسيله آمده اى چه جواب بدهم ؟ گفت نترس كسى ما رانمى بيند رفتيم زيارت حضرت امير مشرف شديم باز دوباره به همين طور به طى الارض آمديم به كربلا

، بعد يك روز به او گفتم ترا به خدا بگو ببينم به چه وسيله به اين مقام رسيديد گفت : هيچ چيز ، همانى كه شما به ما ياد داديد . ترك محرمات ، فعل واجبات . بعد يك روزى اول صبح خواستم به ديدنش بروم رفتم در خانه ، زن صاحب خانه آمد گفت اين چه كسى هست آوردى اينجا ؟ گفتم چطور ؟ گفت اولاشبها از سر شب تا صبح اطاق روشن است ، چراغ نيست ولى روشن است و ثانياامروز برايش صبحانه بردم افتاده است مرده است . گفتم : مرده است گفت بله رفتم ديدم مرده است .

اين را آقا شيخ محمد رازى از قول آقاى سيدنصرالله بنى صدر و بنى صدر ازقول آن سيد ، امام جماعت كه در حرم حضرت سيدالشهدا بوده است نقل كرد .

برخى از طلاب : آقا ماه مبارك رمضان دارد مى آيد چه كار كنيم ؟

آية الله العظمى اراكى : نهايت استفاده را از ماه مبارك رمضان ببريم!

قرآن بهترين چيزها است ، بهار قرآن است ماه رمضان ، بهار قرآن است ولى قرآن خواندن داريم تا قرآن خواندن .

برخى از طلاب : آقا چه كار كنيم كه قرآن به قلبمان اثر كند ؟

آية الله العظمى اراكى :

تو كه قرآن به اين نمط خوانى چه برى سود از مسلمانى ( 68 )

اين طور كه ما مى خوانيم ور ور ور . . . .

«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها» . تدبر بايد كرد تدبر بايد كرد قوه مهمى كه هر كسى دارد ، قوه فهم ، خودش بايد تدبر كند . آيه اى كه براى فرعون آمده بگويد من خودم هستم . به من است . من فرعونم . آيه اى

كه براى مشركين آمده بگويد من هستم به خودش توجه بدهد ، خودش را مريض بداند اين دواى خودش است دواى مريض است . بگويد خدايا كارى بكن كه در من اثر كند فرعون نشوم مشرك نشوم هر چه آيه بد است به خودش توجه بدهد بگويد مصداق همه آيه هاى بد من هستم خودم هستم از خدا استغاثه كند كه خدايا مرا از اين بليه نجات بده و آن آياتى كه آيات خير است از خدا بخواهد كه خدايا مرا داخل در اين آيه بنما . همين بايد تدبر كند .

يكى از طلاب : آقا مدتى دعاى كميل را مى خواندم خيلى با حال ، و گريه مى كردم ولى يك موقع متوجه شدم كه اينها كه حضرت مى فرمايد :

الهى ا تسلط النار على . . .

اين كلمات را كه حضرت على عليه السلام فرموده خودش اينجور بوده من كه اينجور نيستم . از آن وقت كه متوجه اين مطلب شده ام ديگر دعاى كميل را مى خوانم گريه نمى كنم و خيلى هم سرد شده ام وقتى كه مى بينم آن كلماتى كه حضرت آنجا فرموده من خودم داراى آن واقعيت نيستم اصلا به خودى خود سرد شده ام از دعاى كميل .

آية الله العظمى اراكى : نظير اين را بنده از آشيخ محمدحسن شنيدم- آشيخ محمدحسنى داشتيم امرآبادى -امرآباد يكى از دهات فراهان است . پيرمردى بود ، ريشهاى قرمزى داشت ، با آقا شيخ محمود علمى ( 69 ) دوست بود .

اين آشيخ محمدحسن كه از معاصرين حاج شيخ عبدالكريم و از نجف بود به بنده گفت من هر شب جمعه دعاى كميل مى خواندم يك شب به اين جمله كه رسيدم هب لى صبرت على حرنارك فكيف اصبر على فراقك گفتم من چه جورم اين چى است آيا

من اينطورم با خدا ؟ من با خدا اينجوريم كه فراق خدا از آن آتش به من سخت تر است من چه كار كنم اين به كله ام آمد ، آخر رفتم پيش آخوندملافتحعلى سلطان آبادى گفتم آقا اين مطلب به سرم آمده و مرا منصرف كرده است از خواندن دعاى كميل . ايشان متوحش شد ، گفت : نه ، نه نكنيد اين كار را . اين كارشيطان است اين خيال از شيطان بوده است خواسته تو را منصرف كند مبادا ترك كنى اوقاتش تلخ شد و گفت نكنيد اين كار را اين شيطان بوده خيال شيطانى بوده آمده در دل تو ، گفت بخوان ، بخوان ، خيلى مرا توبيخ كرد كه نكنى اين كار را ، چكاردارى تو دعا را بخوان ، هر كس به اندازه خودش .

مرحوم ميرزاى قمى در جايى از جامع الشتات ( 70 ) فرموده است : من خودم نديدم ولى از استادم -يعنى مرحوم آقا باقر بهبهانى- شنيدم كه فرمود : «اطلب العلم ولو لغيرالله فانه ينجر الى الله الكلام يجر الكلام .

آقاى فريدى ( 71 ) داشتيم ايشان ، گفت يك شخصى از تجار عراق مى آيد پيش حاج آقا محسن جد ايشان مى گويد من يك خوابى ديده ام مربوط است به شما ، گفت چه خوابى ؟ گفت من حضرت صادق عليه السلام يا حضرت هادى را در خواب ديدم كه امر كرد كه برو به حاج آقا محسن بگو كه آن خبرى كه پى سندش مى گردى كه صحيح است يا نه از ما است . نمى خواهد بگردى ، من رفتم و گفتم كه خوابى اينجورى ديدم گفت : عجب ، من يك خبرى ديده ام و بس كه آن خبر در من اثر كرده است پى سندش

مى گشتم : «من مات فى طلب العلم كان بينه و بين الانبياء درجه خواستم ببينم كه اين سندش صحيح هست حالا شما گفتيد .

هم چه شنيدم كه آخوند همدانى ( 72 ) در مكه به مسجدالحرام مشرف مى شودو يك قرآن خيلى خيلى خوش خطى ، خوش چاپى داشته است و مشغول خواندن او بوده است در مسجدالحرام مى بيند يك عربى پيدا مى شود نگاهش به اين قرآن مى افتد مى گويد اين قرآن را به من مى دهى مى گويد نه ، مى بيند چيزى زير بغلش است مى گويد اين چى است ؟ مى گويد ديوان يزيد است -يزيد هم يك ديوانى دارد- من بالاخره راضى شدم آن ديوان را با اين قرآن عوض كنم ، خيلى دلم مى خواست اشعار يزيد را ببينم ، از آن به بعد ديگر توفيق تلاوت قرآن از من سلب شد هر چه خودم را مهيا مى كردم كه قرآن بخوانم اسباب فراهم نمى شد . ( 73 )

خودش يك توفيقى است شما دعاى كميلت يك توفيقى است چرا ترك كردى ؟

اما اينها را در اين دعاها كه مى خوانيم قصد انشا بكنيم يا حكايت الفاظى كه ائمه خوانده اند . ما خودمان را شبيه آنها مى كنيم بلكه مثل آنها بشويم .

«احب الصالحين و لست منهم . »

قرآن در نماز كه مى خوانيم اياك نعبد و اياك نستعين ما همچه آدمى هستيم ؟ اياك نعبد و اياك نستعين پس بايد نماز هم نخوانيم ؟

يكى از طلاب : آقا آن صحبتى كه با آقاى خمينى كرديد در كربلا در حرم حضرت ابوالفضل آن شعرى كه براى ايشان خوانديد در اولين ملاقات آن را دلشان مى خواهد بشنو .

آية الله العظمى اراكى : ما مشرف شديم به عتبات عاليات در حرم حضرت ابوالفضل العباس توى رواق بوديم جمعيت جمع بود و پشت در پشت

هم بودند .

گفتند اين آقاى خمينى است گفتم : كو آقاى خمينى ؟ گفتند اينجا است نگاه كردم ديدم بله آقاى خمينى با يك نفر ديگر هست مثل اينكه افغانى بود . رسيديم مابه هم و معانقه كرديم .

اين اولين ملاقات بود بعد از مدت مديدى كه همديگر را ملاقات نكرده بوديم گفتم هر كه با سادات درافتاد ورافتاد ايشان ( آقاى خمينى ) گفتند : با آل على بگو ، با آل على هر كه درافتاد ورافتاد . ( 74 )

اين را من ( آقاى اراكى ) گفتم و گفتم كه من خودم را عبد نمى دانم ولى پدرم راعبد مى دانم ، پدرم به هر سيدى مى رسيد مى گفت من عبد عبيد كليه ساداتم ، «من هم عبد عبيدزاده كليه ساداتم تا اين را گفتم ، آقاى خمينى دست بنده را گرفت و فشار زيادى داد و تندى رفت . بعد آقاى شهاب الدين اشراقى دامادش آمد درمنزلمان به ما گفت آقاى خمينى فرمودند من اين كلمه را كه از ايشان ( آقاى اراكى ) شنيدم گريه گلويم را گرفت -نتوانستم بايستم- زود حركت كردم .

ديدار با برخى از طلاب عزيز در تاريخ 20/2/1364

قسمت اول

يكى از طلاب : نصيحت بفرماييد .

آية الله العظمى اراكى : نصيحت دو چيز مى خواهد ، يكى از آن خدا است يكى از آن بنده ، نصيحت يعنى راه حق ، تميز دادن راه حق از راه باطل ، راه حق يك راه است ، راه باطل حساب ندارد . اين طرف ، آن طرف ، آن طرف ، آن طرف ، راه حق راه راست ، خط راست يكى است و راه باطل اين طرف و آن طرف زياد خيلى ، شايدبه شماره نيايد ، اين ور ، آن ور كج و

معوج همه راه باطل است ، راه راست ، يكى است يكى است . نصيحت معنيش اين است كه راه راست را از راه چپ و كج و معوج تميز بدهد و آن راه را كه تميز داده اى تبعيت بكنى نه عالم بى عمل باشى و راه را فهميده باشى و معذالك بر خلافش بروى مثل ابن سعد ، يزيد ، معاويه و عمروعاص . اينها راه حق را مى دانستند عمروعاص كه دست راست و چپ معاويه بود ، وزير و همه كاره معاويه بود . پيش از اينكه با معاويه همدست بشود . يكى از دوستان خاص و خالص حضرت اميرعليه السلام بود با وجودى كه ابوبكر و عمرو عثمان اينها جلو افتاده بودند معذالك اين مداح اميرالمؤمنين بود و آنچه كه براى آن حضرت معتقد بود براى ابوبكر و عمر و عثمان معتقد نبود - عقيده اش عقيده حق بود -مى گفت على در است و طلاى مصفا و تمام مردم همشان خاكند يعنى ابوبكر و عمر و عثمان خاكند ، ( 75 ) على است كه در است و طلاى مصفا و طلايى كه ازغل و غش بيرون آمده پشت سر او مى گفت مى دانيد على كى هست ؟ على آن كسى است كه شبها در محراب بكاء است زياد گريه مى كند مى دانيد على كى هست ؟ على آن كسى است كه وقتى كه جنگ مغلوبه شد درهم شد ، ضحاك است . ترسونيست به هيچ وجه ، هر چه شديدتر مى شود جنگ ، رويش بر افروخته تر مى شود . اطمينان قلبش و شجاعتش بيشتر مى شود و شمشير زدنش محكمتر مى شود به عكسش شب ، گريه اش از همه بيشتر است .

از اين جور شعرها گفته است . مرحوم حاج شيخ عبدالكريم اعلى الله مقامه مى فرمود

اگر آن مقدسترين زمان ما ، كه از آن مقدس تر ديگر نباشد بخواهد براى اميرالمؤمنين مدح بگويد از اين بهتر كه عمروعاص گفته نمى تواند بگويد اين قدرفضايل و مناقب براى اميرالمؤمنين گفته در اشعارش ، آخرش هم با معاويه است ، بعد از آنكه معاويه روى كار آمد . كاغذ نوشت كه بيا همراهى با من بكن . و مى دانداگر برود آنجا آخورش چال مى شود . همه چيز بهش مى دهند خانه مى دهند زن مى دهند شام و نهار مى دهند همه چى دارد . همه چيزش چرب و خوب است بالاخره جواب نامه معاويه را نوشت . نوشت تو مى دانى مرا به چه چيز دعوت مى كنى ؟ مرا دعوت مى كنى كه روگردان بشوم از كسى كه در غدير خم پيغمبرفرمود : من كنت مولاه فهذا على مولاه . تو مى دانى به چه چيز دعوت مى كنى . دعوت مى كنى روگردان بشوم از كسى كه پيغمبر خدا فرمود : على منى و انا من على مى دانى تو مرا به چه چيز دعوت مى كنى . دعوت مى كنى به اينكه روگردان بشوم ازكسى كه فرمود كه : على منى بمنزله هارون من موسى ، يك يك مناقب اميرالمؤمنين را مى شمرد تا آخرش ، بالاخره تو مرا دعوت مى كنى كه ريسمان ايمان را از گردن بيرون ببرى ، ريسمان ايمان از گردن بيرون بيندازم من با تو جفت بشوم آيا همچه چيزى ممكن است ؟ اين جواب را براى معاويه نوشت ، آن شعرها را گفت و اين جواب را براى معاويه نوشت بالاخره زير زيركى معاويه او را كشاند به سمت خودو رفت دست راست و چپ معاويه شد . دنيا اينجور است . كسى كه مادح اميرالمؤمنين است . يك مرتبه مى شود مخلص

و خالص دشمن او معاويه ، دنيا اين جورى است . پس بايد خيلى به خود ترسيد و لرزيد كه مبادا دنيا به جايى برسد كه انسان را پالانش را كج كند . مثل عمروعاص .

سؤال : پس من چه كار بكنم ؟

جواب : آدم بايد سعيش را بكند ، هميشه پناه به خدا بايد برد . يعنى ماه مبارك كه مى آيد وقت افطار وقت سحر كه وقت استجابت دعا است از خدابخواهد كه خدايا ما مثل عمروعاص نشويم و ايمان مان را كه حقيقى هست ، دوست اميرالمؤمنين و يازده فرزندش هستيم باقى بماند تا نفس آخر اين دوستى باقى بماند معاويه نفس اماره و شيطان ما را عمروعاص نكند ، ما را از دوستى اميرالمؤمنين عليه السلام و يازده فرزندش بر نگرداندبه غير آنها ، به غير آنها مايل نشويم . اين بايد عمده حاجت ما در هر وقت باشد هر وقتى از اوقات كه وقت حال و مشاهد مشرفه و مشهد رضوى صلوات الله عليه و يا مشهد حضرت معصومه عليها السلام و ساير مشاهد مثل حضرت عبدالعظيم هر يك از اين مشاهد كه خدا توفيق داد به ما بهترين حاجت كه بخواهيم عافيت در دين است كه ما را در دين محفوظ بدارد از شر شيطان و نفس اماره و هوا و هوس و دنيا ما را به سمت خود نكشد .

اين نصيحت است ، نصيحت است .

يكى از طلاب : آقا يك سؤال داريم اينكه نفس در «من عرف نفسه فقد عرف ربه چى هست كه آدم وقتى نفسش را بشناسد خدا را هم شناخته است . اين راتوضيح بيشترى بفرماييد .

آية الله العظمى اراكى : خوب مشابهات زيادى هست بين اين و بين او ، اشخاصى كه ملحدند

شيطان انسى هستند .

اى بسا ابليس آدم رو كه هست

پس به هر دستى نبايد داد دست

شيطانهاى آدم رو مى آيند به انسان مى گويند كه آخر اين آخوندها چه چيز به شمامى گويند . مى گويند خدا را بشناس خدا آخر نه بو دارد نه رنگ دارد نه طعم دارد . چشم نمى بيندش ، گوش صدايش را نمى شنود و رنگ ندارد ، چيزى كه هيچ چيزنيست چطور به آن عقيده پيدا بكنى .

مى گوييم خوب روح را بگو . روح انگشت است ؟ نيست . مرده انگشت داردروح ندارد : روح چشم است ؟ مرده چشم دارد روح ندارد : تمام سر تا قدم مرا يك به يك اعضاى اندرونى ، اعضاى بيرونى همه را تشريح بكنى آيا يك مويى ، يك تارمويى من زيادى دارم از او ؟ او مرده است من زنده ام ، پس روح ، نه بو دارد ، نه رنگ دارد و نه طعم دارد هيچ چيز ندارد . اما روح هست پس نبايد يك چيزى كه هست . تو ملحد . توشيطان آدم رو . من را بخواهى اضلال كنى . بگى آخوندها چه مى گويندبه تو . مى گويند خدا را بشناس . خدا هيچ يك از اينها را ندارد پس وجود ندارد . اين روح لابد هست اما جسم نيست . جسمانى هم نيست . يعنى جسم نيست طول و عرض و عمق ندارد جسمانى هم نيست . رنگ و بو و طعم و اينها را ندارد . اين نشانه ها را ندارد ولى معذالك هست . از كجا مى گويى هست ؟

از اينجا كه ، با مرده هرچه حرف مى زنى جواب نمى دهد ، سلام مى دهى جواب نمى دهد . مى گويى آقا ، آقاى

فلان چقدر از شما طلب دارد ؟ جواب نمى دهدشما از فلان كس چقدر طلب دارى ؟ جواب نمى دهد . هر چه بگويى جواب نمى دهد اما از يك زنده وقتى بپرسى جواب مى دهد پس از اين آثار پى مى برى كه روح هست از آثار پى مى برى كه روح هست اينجا هم شب مى آيد روز مى رود ، آفتاب مى آيد ماه مى آيد ، اين گردش فلك ، دستى مى خواهد كه آن را بگرداند ازاينجا پى مى برى كه خدا هست .

روح تدبير مى كند امور بدنرا ، دستت حركت مى كند . پايت حركت مى كند . زبانت حرف مى زند . چشمت مى بيند ، گوشت مى شنود ، همه به تدبير روح است . وقتى كه روح رفت همه اش از بين مى رود .

پس روح چيز ديگرى هست و اوست كه همه كاره است . شنونده اوست ، بيننده اوست ، بو كننده اوست ، همه كاره اوست ، اين بدن هيچكاره است . حرف زننده اوست . پس همه كاره خدا است . اين آفتاب و ماه و ستاره و خورشيد و فلك و اينها هيچكاره اند پس هر كه روح خودش را شناخت خدا را مى شناسد . اى ملحدتو به من چه مى گويى اين آخوندها چه به تو مى گويند ؟ اگر خواستند تو را از راه بيرون كنند تو اين طور بگو ، بگو : «من عرف نفسه فقد عرف ربه . »

قسمت دوم

آقا ان شاءالله كه خدا به شما طول عمر بدهد در مناجات شعبانيه داريم كه عرض مى كند . الهى هب لى كمال الانقطاع اليك .

اين چگونه ، براى آدم حاصل مى شود به وجود مى آيد كه آدم انقطاع را درخودش به وجود بياورد .

آية الله العظمى اراكى : اگر در محلى واقع شدى كه

شترها ايستاده اند اينجا شترآنجا شتر . تمام شتر . همه شتر . فقط يك نفر آدميزاد است شما آب مى خواهيد . به اين شترها مى گويى آى شتر آب بده .

نان مى خواهى به شتر مى گويى نان بده . از آن آدم كه ايستاده آنجا نان مى خواهى . آب مى خواهى هر حاجتى دارى به او مى گويى .

اگر روح توحيد در انسانى پيدا شد تمام خلق نزد او مثل شترها مى ماند فقطيك دانه است . همه كاره يك دانه است پس تمام انقطاع به او است . تمام توجهش به او است . نان مى خواهى از او بخواه . آب مى خواهى از او بخواه . هر حاجتى دارى به او بگو . جسمى ، باطنى ، ظاهرى ، دنيوى و اخروى . هى بگو اى خدا . اى خدا . اى خدا . اگر بگويى اى زيد مثل اين است كه بگويى اى ديوار . به ديوار مى شود گفت ؟ به در مى شود گفت ؟ به شيشه مى شود گفت ؟ به قالى مى شود گفت به عبا مى شودگفت ؟ به قبا مى شود گفت ؟ به پنجره مى شود گفت ؟ زيد هم مثل آنها است . هيچ كاره است . بحسب ظاهر زور و قوه در آمريكا و روس است . خوب گاو هم خيلى قوه و زور دارد . گاوميش هم قوه اش از گاو بيشتر است . فيل از همه ، كرگدن از فيل بيشتراست . شير و ببر و گرگ و پلنگ ، اينها هم خيلى قوه دارند ولى هيچكاره اند پس اواست همه كاره ، شير را او شير كرده ، پلنگ را او پلنگ كرده ، آمريكا را او آمريكاكرده و روس را او روس كرده

. اينها خودشان قدرت نفس كشيدن ، بالا بردن نفس و پايين آوردن نفس خودشان را براى خود ندارند ، چگونه قوه كاذبه دارند ، اگرنفس روس برود پايين بخواهد بياورد بالا ، خدا خواسته باشد بالا نيايد نمى تواندبالا بياورد . اگر نفسش بالا آمد بخواهد پايين برود تا خدا نخواسته باشد نمى تواندپايين ببرد .

پس كيست همه كاره ، بايد انقطاع به او پيدا كنى . توجه به او پيدا كنى و تمام همت معطوف به او باشد . هر چه مى خواهى از او بخواهى .

اينها همه شان مثل شترند چطور از شتر چيز نمى خواهى از آدم مى خواهى ، اگر روح توحيددر شما پيدا شد همه خلق مثل شتر مى شود و همان يكى همه كاره ، حى قيوم . كريم تا هزار اسم -دعاى جوشن كبير- هزار و يك اسم دارد حفيظ ، عليم ، فتاح تا آخر هزار و يك اسم ، شبهاى ماه مبارك رمضان موفق بشويد بخوانيد پس اينها به ما ياد مى دهد . اين دعاى جوشن كبير به ما ياد مى دهد تو براى چه به ديگرى مى چسبى براى فتاحيتش ، او فتاح است ، براى فياضيتش ، او فياض است ، براى خلاقيتش ، او خلاق است و براى رزاقيتش ، او رزاق است . هزار و يك اسم . تاآخر دارد صد فصل است جوشن كبير هر فصلى ده اسم است صدتا ده تا ، هزار تااسم است در جوشن كبير - انقطاع به خدا پيدا كن اگر همه اسمها پيش خدا است هر اسمى كه نظر بگيرى و مى خواهى او در خدا است پس از غير خدا متوجه مى شويد به خدا . تمام انقطاعت ، تمام توجهت به خدا باشد

:

يكى از طلاب : خاطره اى با امام خمينى نداريد ؟

آية الله العظمى اراكى : آقاى خمينى مرد جليلى است ما تاشناخته ايم و ديده ايم ايشان را شناخته ايم به پاكى و دلسوزى براى دين . يك مثل معروف است كه دل بسوزد يا دامن بسوزد ، دلش مى سوزد نه دامنش ، دلش مى سوزد براى دين . دلش مى سوزد ، دلسوز است نه دامن سوز است .

يكى از طلاب : آقا چه كار كنيم ما هم به آنجاها برسيم .

آية الله العظمى اراكى : از قرآن بگيريد هر كس به هر جا رسيد از قرآن رسيد به جهت اينكه تمام نعمتها به دست اوست . بقيه مثل در و ديوارند . همه كارها به دست او است همين كه او يك بنده اى را ديد كه حقيقتا طالب است . امساك نمى كند بخل نمى كند [اگر] حقيقتا به درگاه او رفتى از روى حقيقت و از ته دل و سويداى قلب با او مناجات كردى و از او خواستى او داناى كل است . عالم غيب و شهادت است دانست كه او از ته دل مى خواهد بخل نمى كند مى دهد . بلاشك مى دهد . شك و شبهه ندارد لاكن عمده آن است كه از روى حقيقت باشد نه سرزبانى و دروغى ، به او نمى شود چاپ ( 76 ) زد . چاپ بر نمى دارد ، بنده ها چاپ برمى دارند دست به سينه ات مى گذارى و مى گويى بنده بندگان آقا هستم او هم خيلى خوشش مى آيد هيچوقت آدم بنده بندگان او نيست ولى او خوشش مى آيد ولى ازاينها خدا را خوش نمى آيد كلاه سر خدا نمى شود بگذارى . خدا را نمى شود بازى داد . چاپ نمى شود با خدا ، دروغ نمى شود با خدا ، خط به خدا نمى شود داد ،

راستت بايد گفت ، راستى موجب رضاى خدا است . راستى ، از روى حقيقت درشبهاى ماه مبارك در افطارها در سحرها خصوصا ليالى قدرش . اولين حاجتت همين باشد .

يكى از طلاب : آقا چكار كنيم كه حقيقتا بخواهيم حقيقتا .

آية الله العظمى اراكى : بگو خدا يا تو كارى بكن كه دروغ نباشد راستى باشد ازروى حقيقت باشد نه مثل عمروعاص كه آخر نداشته باشد . آخر هم داشته باشد . تتميم كن اول احسانت را به آخر احسان نه اينكه اول احسان باشد و آخرش نباشد . اول و آخرش را تتميم كن هر دو اين را از خدا بخواه .

آقاى مستنبط داماد آقاى خوئى ( 77 ) سابقه قم داشت با ما دوست بود نقل مى كرد از حاج ميرزامهدى بروجردى كه همه كاره آقاى حاج شيخ عبدالكريم بود اوگفت اين قضيه صحيح است . من از خود حاج شيخ شنيدم . آقاى حاج شيخ عبدالكريم فرموده بوده است يك روز رفتم حرم سيدالشهداعليه السلام كه آنجا دعامستجاب است . بله تحت قبه حضرت دعا مستجاب است ، در عوض شهادتش سه چيز به او دادند : استجابة الدعا تحت قبته و الامامة فى ذرية و الشفاء فى تربته اينهارا عوض شهادت به او دادند . تحت قبه او استجابت دعا دادند . در تربت او شفادادند . در ذريه او امامت قرار دادند عوض شهادتش بود .

حاج شيخ عبدالكريم فرمود تحت قبه حضرت سيدالشهداعليه السلام يك علم معنوى خواستم ، حالا يك علم صورى فقه و اصول به ما مرحمت شده است . و لاكن علم معنوى هم مرحمت بشود به ما . خواب ديدم حضرت فرمود برو نزد آن گدايى كه سر قبر حبيب نشسته است .

وقتى

مى خواهى مشرف شوى به حرم حضرت سيدالشهداعليه السلام پيش رو كه وارد مى شوى در رواق آنجا يك ضريحى هست مال حبيب بن مظاهر پاى آن ضريح حضرت حبيب يك گدايى است كور است حضرت فرمود برو از آن گدا بگير از آن كور . بعد حاج شيخ عبدالكريم بيدار مى شود مى رود پيش آن كور و مى گويد از آن چيز كه خدا به تو داده به من هم بده .

مى گويد : هنوز به من كسى كه چيزى نداده است .

شيخ مى گويد : نه بابا من پول نمى خواهم .

كور : پس چه مى خواهى ؟

شيخ مى گويد : حضرت من را حواله كرده است به تو علم معنوى به من بده .

كور : ها ، علم معنوى ، فردا صبح بيا منزل من تا به تو بدهم .

شيخ : من منزلت را بلد نيستم .

كور : بيا با هم برويم به شما ياد بدهم .

با هم مى روند كوچه هاى كربلا را يك يك طى مى كنند تا مى رسند بيرون شهرآنجا يك خرابه هايى هست توى يكى از خرابه ها يك منزلى هست ، تا فردا حاج شيخ عبدالكريم ساعت شمارى مى كرده است . كه كى مى شود بروم آنجا كه علم معنوى به من دهد . صبح اول آفتاب حركت مى كند مى رود آنجا تا نزديكهاى خرابه ها كه مى رسد . مى بيند اين زنهاى عرب يك به يك مى گويند مات الاعمى آن وقت حاج شيخ عبدالكريم در مقام تشييعش بر مى آيد . غسلش مى دهد كفنش مى كند ، دفنش مى كند . بله يك كورى اينجور است در دستگاه حضرت سيدالشهداعليه السلام .

بيانات اخلاقى آية الله العظمى اراكى ( ره )

قسمت اول

ما افراد بشر بايد فكر كنيم كه براى چه در اين دار دنيا ، آمده ايم ؟ يك قطره گنديده بوده ايم ، بعد داراى همه مشاعر و حواس ظاهرى و حواس باطنى

و قوه عاقله و قوه تدبير شده ايم كه گاهى دنيا را آتش مى زند و گاهى دنيا را پاك و منزه و منظم مى كند . آن دست قدرتى كه اينطور قدرت نمايى كرده و خلاقيت فرموده روى چه هدفى ، به چه غرضى ؟ كارش سفيهانه بوده ؟ كودكانه بوده ؟ هيچ غرضى نداشته جز اينكه بازى كند -نعوذ بالله- مثل بچه ها كه بازى مى كنند ، خانه گلى مى سازند پنج شش دقيقه ، هفت هشت ده دقيقه اى بعد خرابش مى كنند ، مى روند پى كارشان . اين آسمان و زمين و ماه و خورشيد و ستاره ها و فصول اربعه و هفته و ماه و سال شمسى و قمرى و اين همه خلقها و مخلوقات جوى ، ارضى ، بحرى ، درنده ، چرنده ، پرنده ، انسان ، حيوان ، جماد و بنات اين خلقت و آفرينش كه از دست قدرت يك قادرحكيمى بيرون آمده است به چه غرضى بوده است ؟ آيا فقط غرض اين بوده است كه چند صباحى بيايند در اين دار دنيا و پيرو نفس اماره و هوا و هوس باشند ، نفس اماره از يك طرف كار شيطان را مى كند يعنى تدليس و تسويل مى كند ، كارهاى قبيح را زينت مى دهد ، آرايش مى دهد به نظر آدمى زاد ، كار بد را خوب مى نمايد ، كارنفس همان كار شيطان است ، اين نفس شيطان داخلى است . آن ابليس شيطان خارجى است . او را خدا قدرت داده كه در رگ و ريشه و خون انسانى و در تفكرات او دست دخالت داشته باشد .

شيطان خارجى با شيطان داخلى هم دست مى شوند . و از يك طرف هم هواى نفس يعنى فرط ميلى كه نفس دارد به

مشتهيات ، مستلذات از ماكولات و مشروبات و منكوحات اينها هم از يك طرف ، اين سه تا از يك طرف آن يك هم يعنى دنيا هم مثل عروس خودش را زينت مى كند ، آرايش مى دهد جلوه مى دهد به نظر اين آدم كه داراى نفس است و شيطان و هوا و مى گويد بيا به سمت من بيا ، بيا ، اين دو روزه اى كه دو روز عمر تو است بيا و غنيمت بشمار پيش از اينكه عمرت به فنا برسد تا مى توانى با من عشق ورزى كن و از من استلذاذ و استمتاع بجو تامى توانى ، يك طرف هم نفس خود انسان ركت با شيطان مى كند و از يك طرف هم فرط ميل و هوا و هوس كه تمايل به سمت عشق ورزى به دنيا دارد كه آنچه را كه او مى گويد اين «قبلت و «رضيت مى گويد ، مثل ايجاب و قبول است او مى گويد بيابه سمت من اين هم مى گويد : قبلت و رضيت با كمال منت دنيا و شيطان با هم همدستند ، اينها ، اين چهار دشمن قوى به جان بنى آدم در اين چهار روز عمرافتاده اند ، يك دسته گول و فريب اينها را مى خورند و تمام عمرشان را به اينها صرف مى كنند . فرعون و شد اد و نمرود و احزابشان من الاولين و الآخرين ، كه :

اهل دنيا از مهين و از كهين

لعنة الله عليهم اجمعين

اهل دنيا بوده اند اينها با دنيا سروكار داشته اند فكرشان همين بود و بس ، همشان همين بود و بس ، هم ديگرى در دلشان نبود ، فكر ديگرى در مغزشان نبود فقطهمين بود و بس ، چيز ديگرى نبود ، اينها مورد لعن [واقع]شدند .

اهل دنيا از

كهين و از مهين

لعنة الله عليهم اجمعين

از آن طرف برجى مقابل اين بار و يا بارويى مقابل اين برج قرار گرفته كه استحكام آن به مراتب و درجات بالاتر از آن برج است اين يكى خيلى خيلى در كمال استحكام و در كمال احكام و ابرام است خيلى مبرم و محكم و مستحكم است از فولاد و آهن محكمتر و مستحكمتر است آن چيست ؟ آن آيات خدا است . در عين حال كه اين دنيا اينطور است و نفس اماره آن طور است و هوا و هوس آن طور است و شيطان خارجى آن طور است .

چهار دشمن قوى ، ما را دعوت به خود مى كند از آن طرف . ببين خدا چه برج محكم و مستحكمى در قبال اين قرار داده .

خداى ارحم الراحمين كه مى ديده است اين بلا و مصيبت بزرگ را بر اين مخلوق ضعيف خود ، ارحم الراحمين بوده ، اكرم الاكرمين بوده ، اجودالاجودين بوده :

من نكردم خلق تا سودى كنم

بلكه تا بر بندگان جودى كنم

براى جواد بودنش ، فياض بودنش ، اين كار را كرده . او مى آيد اين مخلوق ضعيف رادر چنگال اين دشمنهاى قوى قرار دهد و فكرى براى او نكند ، حاشا و كلا بااجودالاجودينيش ، با اكرم الاكرمينيش .

به چشم مى بينيم كه چه جور وسايل معاش و وسايل كرم را براى همين دوروزه دنياى ما فراهم آورده است از ماكول و مشروب و ساير جهات .

پس بايد چه كرده باشد ؟ از يك طرف انبيا فرستاده با معجزات ، از يك طرف كتب آسمانى فرستاده مثل قرآن كه معجزه است ، از يك طرف ، اوصياى پيغمبران فرستاده و با هر يك هر يك كراماتى ، از مرده و زنده شان ، كراماتى و معجزاتى بروزو

ظهور كرده است و معجزات و كراماتى ديده اند . حاصل اينكه خداوند تعالى يك آياتى ، آيات تكوينى در جلوى چشم آدم گذاشته است . كه آن آيات مى زنند تو مغزدنيا ، مغزش را خورد مى كنند ، مى زنند تو مغز شيطان ، داخلى و خارجى و تو مغزهوا و هوس . اگر كسى عاقل باشد- خدايا هر كه را عقل دادى چه ندادى و هر كه راعقل ندادى چه دادى ؟ - عقل آن است كه ببيند اين آياتى را كه خدا قرار داده درمقابل اين چهار دشمن و اين چهار دشمن كجا مى توانند مقاومت كنند ؟ با چوبى كه آن آيات تو مغزشان مى زند هرگز نمى توانند ، مگر خود انسان به آنها كمك كند آن حرف ديگرى است ، خودش بى عقلى كند و دشمنى خودش به خودش بيشتر باشداز آنها و لهذا در روز قيامت كه مخاصمه مى كنند به شيطان مى گويند : تو ما را اينطوركردى ، او مى گويد نه ما سلطنت نداشتيم از ما فقط يك دعوتى بود بيش از دعوت نبود ، زنجير به گردن شما نينداختيم شما را به اكراه واجبار به سمت خود نكشانيديم فقط يك دعوتى كرديم مى خواستى نشنوى اين همه دعوت از خدا و پيغمبر و ازامامها و از آيات قرآن و كتب آسمانى و آيات تكوينى ديدى به چشم خود ، و به عقل خود مراجعه نكردى ، آنها را پشت سر انداختى و نديده انگاشتى و ما را ديدى و بس ، مى خواستى نكنى ، تقصير خودت است به ما چه ، پس هر كه عقل داشته باشد البته گوش به حرف اينها نمى دهد و مى گويد كه من آمده ام در اين دنيا براى استكمال ، نيامده ام براى استمتاع

و انتفاع و استلذاذ كه از اين لذتهاى دنيا استلذاذبكنم ، از اين تمتعات دنيا استمتاع كنم همين و بس ، همين و بس ، اين چه حكمتى شد ؟ اين چه تدبيرى شد ؟ اين مدبر حكيم كه با اين همه تدبير و حكمت ، در خلقت آسمانها و در خلقت شمس و قمر و در خلقت فصول اربعه و ماههاى شمسى و ماههاى قمرى و ترتيب و تدبيرى كه در شب و روز و ساعات و دقايق قرار داده است اين آفتاب .

اين همان چشمه خورشيد جهان افروز است

كه همى تافت بر آرامگه عاد و ثمود

قسمت دوم

اين همان است . اين چه قدرتى است كه اين چشمه آفتاب جهان افروز را جورى خلق كرده كه به قدر يك نصف ثانيه بلكه هزار يك ثانيه ، تخلف پيدا نمى كند ازصدميليون سال پيش تا صد ميليون سال بعد ، به قدر سر سوزنى در حركات و ترتيب گردشش اصلا و ابدا تغيير و تبديلى پيدا نمى شود ، حالا آن گردش مى كنديا زمين اين جهتش فرق نمى كند ، حكمت را تماشا كن ، حكمت را كه چه جورحكمتى است و چه جور تدبيرى و چه جور اتقانى و احكامى ، آيا اين آيات ، شهادت نمى دهد كه اين قادر حكيم نمى آيد به اين چند روزه دنيا قناعت كندلامحاله انسان براى استكمال آمده ، كانه از چهره جمال خود ، برقع و پرده بر مى داردو با همين آيات : آسمان ، زمين ، خورشيد ، ماه و ساير جهات تكوينيه نمايش مى دهد . اما از چهره مبارك -نه اينكه چهره جسمانى باشد- از چهره حقيقى كه ملاقات او باشد پرده بر نمى دارد ، پرده برداشتن ، فرموده بعد

از مرگ است . بعد ازمرگ ، آن وقت ملاقات مى كنيم هر يك هر يك او را ، يعنى مخاطبه شفاهى ورخ به رخ و لب به لب با او مى كنى او با ما صحبت مى كند مى گويد اى بنده! تو را نيافريدم ، تو را نياوردم در دنيا ، به تو ترحم نكردم ؟ تو هيچ ملاحظه مرا نكردى هيچ فكر مرانكردى ؟ فكر اين را نكردى كه با من ملاقات خواهى كرد و من از تو سؤال و جواب شفاهى خواهم كرد و آنجا است كه آتش ، بهشت ، جهنم ، مؤاخذه و حساب و كتاب همگى ديده مى شود به همين چشم سر و هذا ملاقاة الرب .

اين ملاقات است و ليكن در اين دنيا پرده افتاده اصلا و ابدا نه خبرى از آن طرف هست و نه از آنهايى كه مرده اند خبرى است نه ، نه تلگرافى هست ، نه تلفنى هست ، نه نامه و چاپارى هست ، هيچ خبرى نيست مگر يك كسى يك وقت يك خوابى ببيند ، يا يك مكاشفه اى پيدا بشود مثل مكاشفه اى كه براى آقا سيد مهدى ريحانى ( كشفى ) پيدا شد ( 78 ) و مثل مكاشفه اى كه براى حاج شيخ عباس ، صاحب مفاتيح پيدا شد . مكاشفه حاج شيخ عباس قمى را كه خودم با گوش خودم شنيدم ازاو در منبر ، خانه حاج سيدعلى بلور فروش در آنجا در ايام فاطميه منبر مى رفت گفت من در نجف اشرف كه بودم ، يك روزى با يك شخص ديگرى گويا سنش كم بوده ، اوايل بلوغش بوده ، گويا حاج سيدمحمد ، پسر حاج آقا حسين قمى بوده كه اين مسجد موزه قم را او ساخته

. او هم طفلى بوده است . در اوايل بلوغش در نجف اشرف يك روز ميل كردم به زيارت قبور وادى السلام بروم ، همين كه از دروازه پابيرون گذاشتم ، يك صدايى به گوشم آمد -مثل صدايى كه وقتى شترى پشت اوزخم باشد عربها رسمشان اين است كه آهن سرخ كرده به آتش را روى آن زخم مى گذارند كه آن زخم را بسوزانند ، به اين وسيله خوبش كنند ، وقتى روى زخم اوآهن سرخ كرده بگذارند نعره اى مى زند آن شتر- يك همچو صداى نعره اى كه در آن وقت از شتر بروز مى كند به گوش من رسيد ، من به آن كه همراهم بود ، طفلى بودگفتم صدايى به گوش من مى آيد ، به گوش شما هم مى آيد گفت نه هر چه نزديكترمى شديم صدا بلندتر مى شد تا رسيديم به قبرستان ، به قبرستان كه رسيديم ديديم سر يك قبرى جماعتى حلقه اى زده اند و اين صدا از وسط آنها است باز به او گفتم صدا را مى شنوى ؟ گفت نه! معلوم شد آنها يك جنازه اى آورده اند و اين صدا از آن جنازه است مى خواهند تو قبر بگذارند . اين مكاشفه اى بوده براى حاج شيخ عباس ، پرده از گوش او برداشته شده بود ولى از گوش حاج سيدمحمد برداشته نشده بود .

يك مكاشفه ديگر هم مرحوم آقاى نراقى در «خزائن نوشته ، مرحوم ملااحمد نراقى در «خزائن نوشته -«خزائن كتابى است فارسى ( 79 ) تاليف ملااحمدنراقى كاشانى- در آن كتاب نوشته -يكى از معتمدين كاشان براى من نقل كرد-يكى از روزهاى اعياد كه به ديد و باز ديد يكديگر مى روند من با عده اى از رفقارفتيم در خانه يكى از رفقا

براى ديد او يا باز ديد او ، جمعيتى بوديم در را كوبيديم منتظر بوديم جواب از پشت در بيايد ، در اين هنگام كه منتظر بوديم يك باران سختى گرفت كه ديديم الآن تمام بدنمان خيس مى شود . جلو آن خانه قبرستانى بوديك چهار طاقى هم نزديك به آن در بود دويديم توى آن چهار طاقى كه نزديك هم بود كه اگر جواب بيايد مى شنيديم دور آن قبر حلقه زديم -كاشانيها خيلى اهل مزاحند- يكيشان گفت : آقاى صاحب قبر حالا ما آمديم به ديدن شما پس كوتشريفات ؟ آخر عيد است تشريفات عيد كو ؟ يك دفعه ديديم كه صدايى از قبر آمدكه روز دوشنبه هفته آينده شما موعوديد بفرماييد تشريفات براى شما حاضرمى شود رنگ از صورت همه پريد اين به او نگاه كرد ، آن به او گفت : شنيدى ؟ !اين گفت : بله . آن گفت بله : شنيدم ، يقين كردند همه كه مثلا روز دوشنبه هفته آينده مردنى هستند . رفتند پى وسائل مردن توبه كنند و حليت بطلبند و كفن تهيه كنندو وصيت كنند و مهيا بودند تا آن روز ، ساعت شمارى مى كردند تا برسد و همه انتظار مى كشيدند آن روز را به همديگر خبر دادند كه پس برويم سر قبر ببينيم چه خبر است رفتند ، ديدند قبر شكافته شد و دالانى ظاهر شد . قدم در دالان گذاشتند . از ته دالان روزنه سفيدى پيدا شد ، درب باز شد و باغى ظاهر شد . چه خيابان بنديهايى ، چه درختهايى چه وضعياتى ، يك تختى هم در وسط هست ، جوانى روى تخت نشسته ، چشمش به ما افتاد گفت بفرماييد ، خوش آمديد ، خوش آمديدبفرماييد

رفتيم روى تخت نشستيم گفتيم تو را به خدا اول شما بگوييد كى هستيد ؟ و شما به چه عمل به اينجا رسيديد گفت : من استاد جعفر قصابم گفتيم به چه عمل رسيدى به اينجا ؟ گفت به سه عمل يكى اينكه كم فروشى نكردم ، هر چه گوشت فروختم به سنگ تمام ، يكى هم تا الله اكبر نماز بلند مى شد ، صبح و ظهر ، مغرب و عشا ، اگر مشترى پشت به پشت ايستاده بود تو ترازو گوشت گذاشته بودم ترازو راخالى مى كردم مى گفتم : آقايان معذرت مى خواهم وضو مى گرفتم و مى دويدم[برسم به نماز] ، يكى هم دروغ نگفتم ، گفتيم چرا همان روز نگفتى ؟ انداختى به هفته بعد گفت : بله يك جهتى داشت كه نگفتم گفتم جهتش چه بوده ؟ گفت : آن روزبى حال بودم گفتيم چرا بى حال بودى گفت يك عقربى مى آيد زبان مرا مى زند هرهفته اى يك بار ، و تا دو روز من بى حالم از جهت زدن آن عقرب به زبان من ، بعدكم كم حالم جا مى آيد حالا امروز ، روزى بود كه حالم جا آمده بود ، آن روز روزى بودكه تازه عقرب زده بود ، گفتيم براى چه عقرب مى زند ؟ گفت : براى اينكه من همسايه اى داشتم و طالب دختر او بودم و خواستگارى كردم و آنها به من ندادند من هم گفتم حالا كه شما به من نداديد من هم نمى گذارم كسى خواستگارى كند آنجاايستاده بودم هر كس مى آمد خواستگارى كند از من جويا مى شدند چون من همسايه بودم من هم خوب نمى گفتم آنها را بر مى گرداندم از جهت اين مطلب مراعقرب مى زند .

حاصلش از اين جور چيزها مكاشفاتى كه كم اتفاق مى افتد

يا مناماتى اتفاق بيفتد خدا رايش را چنين قرار داده اينطورى قرار داده ، آيه شريفه هم بود كه اگرمى خواستيم اين اندازه هم از معاد بروز نمى داديم «ان الساعة لاتية اكاد اخفيها» به قدرى آثار ظاهره -باطنه كه زياد است- آثار ظاهريه معاد و آن دار آخرت را به قدرى مخفى كرده ام كه نزديك است كه اصلا هيچ آثارى از آن نباشد ، اين مكاشفات و اين مناماتش هم نباشد غرض اينكه خداوند براى اتمام حجت اين طور قرارداده است .

اى كه گفتى فمن يمت يرنى جان فداى كلام دلجويت

كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديد مى رويت

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان

قال و مقال آدمى مى كشم از براى تو

احمد ار بگشايد آن پر جليل

تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

گفت جبرئيلا بيا اندر پيم

گفت رو رو من حريف تو نيم

آقا شيخ عبدالكريم مى گفت از قول آسيدمحمد فشاركى كه گفته من احتمال مى دهم كه اين چهارده نفر كه حضرت زهراعليها السلام يكى شان است و بقيه ائمه طاهرين اينهااختلافشان با ساير افراد بشر در جنس باشد نه در نوع ، ساير بشر با اين چهارده تااختلاف جنسى دارند .

باده بده ساقيا ولى زخم غدير

چنگ بزن مطربا ولى بياد امير

صله رحم و ارشاد

به تاريخ 21/3/1350 در تهران در جمعى از خويشاوندان فرمودند :

اعوذبالله من الشيطان الرجيم ، بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى قيام يوم الدين .

خداوند تعالى به واسطه لطف عميم و كرم شاملش كه نسبت به افراد بشرداشته است آنها را چند صباحى در روى زمين [قرار داده] و وسايل زندگانى آنها را ازهر جهت تهيه فرموده از كرات سماوى و انواع و اقسام نباتات ارضى و اقسام اغذيه و ساير لوازمات

زندگى از هر جهت و آنها را چندصباحى در وسط اين چيزها و اين نعمتهاى فراوان مهلتى ، داده .

و براى آنها علاوه بر عقلى كه در آنها به وديعه گذارده كه به منزله پيغمبرداخلى او را راهنمايى مى كند و مى گويد تو با اين همه وسايلى كه از خارج براى زندگيت فراهم آمده است و وسايل داخلى از عقل و چشم و گوش و هوش و قواى ظاهر و حواس داخلى و اعضاى داخلى و اعضاى خارجى با نعمتهاى بيرون [كه برايت فراهم شده] از كجا آمده اى و براى چه آمده اى و به كجا مى روى .

عقلى كه در او قرار داده شده هميشه به حكم وجدان و فطرت از او اين پرسش را مى كند ، اگر چنانكه غفلت و فرورفتن در اعماق شهوات و مستلذات دنيااو را واگذارد كه به اين حرف گوش بدهد ، و عقل و فطرت خود را قبله خود قراربدهد و مطاع خود قرار بدهد .

علاوه بر اين كه در مغز او چنين پيغمبرى قرار داده است پيغمبر خارجى هم براى او فرستاده است ، صد و بيست و چهارهزار پيغمبر ، و براى او چهار كتاب آسمانى هم توسط آن پيغمبرها فرستاده است كه آن پيغمبرها هم تاييد مى كنند آن پيغمبر داخلى [و عقل] را و به او مى گويند درست مى گويد او كه براى اين خلقت و اين آسمان و اين زمين و اين وسايل كثيره كه براى زندگانى تو فراهم آمده است البته مدبرى هست و خالق حكيم و صانع و مدبرى هست و تا علم نباشد و حكمت نباشد اين نعمتها دست به دست هم نمى دهد به اين فراوانى ، و به اين نظم و به اين روش ، كه اينها

[نسبت] به يكديگر مثل دانه ها و حلقه هاى زنجير به يكديگر ارتباطپيدا كرده اند تا صانع حكيمى نباشد اينها دست به دست هم نمى دهند آن پيغمبرهاهم با آن پيغمبر داخلى هم دست و هم داستان شده مى گفتند كه درست مى گويدگوش بده و در مقام برآكه ببينى كه از كجا آمده اى و به كجا مى روى و براى چه آمده اى اين سه پرسش كه آن پيغمبر داخلى مى كند پيغمبرهاى خارجى هم به اوگوشزد مى كنند و همچنين اين كتابها كه از طرف آن مد بر حكيم به توسط آن پيغام آورها به او رسيده است اين كتابها هم مشتمل بر همين هست از اول تا آخر همين مطلب را گوشزد مى كنند و همه گوشزد مى كنند كه نبايد توهم كرد كه اين خداى حكيم كار بيهوده و كودكانه كرده است و از اين خلقت به اين پهناورى و كرات بى شمار و نعمتهاى بى اندازه هيچ فكر حكيمانه نكرده و بى جهت اين همه خلق راروى زمين آورده يكى غالب و يكى مغلوب ، يكى ظالم و يكى مظلوم و يكى با كمال صعوبت زندگانى كند و يكى با كمال رفاهيت و ارزانى نعمت زندگانى كند و اين هردو به يك سبك در روى اين زمين زندگى كنند بعد از اين خاك بشوند و بميرندو هيچ گونه ديگر از براى اينها پرسش و سؤال و جوابى نباشد با اينكه يكى ظالم است و يكى مظلوم ، يكى غالب است و يكى مغلوب ، فقط و فقط منظور آن حكيم مدبر عالم دانا اين چند صباح زندگانى پرنقمت وپرزحمت وپرخون جگر بوده است . منظور او فقط همين بوده است آيا هيچ عاقلى به عقل خود مى پسندد كه چنين كاركودكانه خارج از اصول حكمت را به چنين مدبر

حكيمى سبت بدهد و او را چنين از اصول حكمت عارى و برى كند كه چنين كار سفيهانه اى را در اين عالم به وجودآورده و چند جمله اشخاصى ( گروههايى از مردم ) را به [جان] يكديگر انداخته آن ، يكى را بزند ، آن يكى ، ديگرى را ، اين بر سر آن شورش در بياورد آن ديگرى ، بر سراين شورش بياورد ، و يكى آتش باران كند اين را ، و ديگرى در مقام انتقام برآيد . آياچنين كارى را نسبت به سفها ، و به كسى كه سفيه تر از او نيست مى توان نسبت داد ؟

آيا به چنين حكيمى كه اين همه حكمتها و اين همه اصول علم در آفرينش آسمان و زمين و خلقت آدمى به كار برده است مى توان نسبت داد اين معنى را كه بگوييم آنچه در كتابهاى آسمانى و در فرمايشات پيغمبران رسيده پدران ما به ماگفته اند و و ما خودمان در كتب آسمانى ديده ايم و شنيده ايم [همه هيچ] ؟ ! پس بايد بگوييم كه در وراى اين عالم و پس از مرگ عالم ، سؤال و جوابى است و براى اين آمده ايم كه كارهايى كه در اينجا صورت مى گيرد در عالم ديگر در مقام حساب برآيند و خرده ريزه كارهايى كه در اينجا صورت مى گيرد در آن طرف به حساب درآيد و مجازات آنها هر يكى به اندازه خود و به حساب خود رسيدگى شود كه به بدكار مجازات بد و به آدم نيك كار مجازات نيك بدهد و جز اين چاره ديگرى نيست .

پس ناچار عقل انسانى كه پيغمبر داخلى است اين مطلب را تصديق خواهدكرد علاوه بر اينكه معجزات بى شمار كه از پيغمبران به ظهور رسيده و همين معجزه قرآن كه الساعه

در دست ما هست كه به واسطه اين معجزه باقيه مى توانيم يقين پيداكنيم به صدق پيغمبر آخرالزمان صلى الله عليه وآله ، اگر نباشد از اين قرآن جز يك سوره كوتاه ، سوره اعوذبالله من الشيطان الرجيم انا اعطيناك الكوثر فصل لربك و انحر ان شانئك هوالابتر چونكه در زمان پيغمبر ماصلى الله عليه وآله آن حضرت به بتهاى آنها و صنمهاى آنهابدگويى مى كرد . و مى فرمود خداى آسمان را بايد پرستش كرد نه اين سنگها كه شمامعبود خود قرار داده ايد و لهذا آنها كمر دشمنى با پيغمبر بستند و گفتند او ابتر است يعنى دنباله ندارد كسى كه جانشين او باشد بعداز او نيست بياييد چند صباحى به اومهلت بدهيم بعد راحت مى شويم كسى نيست جانشين او بشود او ابتر است پس ازجانب خداى تعالى براى تسليت پيغمبر اين آيه رسيد كه انا اعطيناك الكوثر يعنى اى پيغمبر دل آزرده نشو از اين نسبتى كه به شما مى دهند ما به شما كوثر داديم يعنى خير كثير كه خير كثير عبارت است از امور بسيارى يعنى علم كثير ، امت كثير ، نسل كثير ، شفاعت و نهر كوثر همه اينها در حكم كوثر داخل است انا اعطيناك الكوثر ، نسل كثير هم به قرينه ذيل آيه كه مى فرمايد : فصل لربك و انحر يعنى در مقابل اين نعمت كوثر كه به شما داده ايم بايد يك اداى شكرى بكنى كه مناسب اين كوثريت باشد و مناسب با كوثريت اين است : فصل لربك وانحر يعنى هر عبادت بدنى ، كه جامع جميع جهات بدنى باشد كه آن عبارت است از نماز كه در نماز هم بايد جبهه انسان و هم كف دستها و هم زانوها و هم ابهام پاها [روى زمين قرار

گيرد] و هم قيام و هم قعود و هم سجود و هم ركوع و هم ذكر و هم ثنا و هم حمد و هم تمجيد داردو آنچه كه در عبادت معتبر هست به تمام معنى در نماز اخذ شده ، بايد چنين عملى انجام بدهى ، اين عبادت بدنى و از آن طرف عبادت مالى كه «و انحر» كه عبادت مالى عبارت است از نحر كردن شتر كه آن زمان شتر قيمتش خيلى بوده و از گوسفندقيمتش بيشتر بود ، هم عبادت مالى كه نحر شتر است بايد انجام بدهد و هم عبادت بدنى تا در مقابل اين نعمت كوثر [شكر كرده باشى] ان شانئك هوالابتر آن كس كه باشما دشمنى مى كند و نسبت ابتر به شما مى دهد خود او ابتر است پس از اين آيه استفاده مى شود كه نسل دشمن برافتاده مى شود و نسل پيغمبر در روى زمين زيادمى شود به طورى كه شايد نصف يا ثلث امت پيغمبر از سادات باشند . و صلى الله على محمد و آله .

[آقاى ابوالقاسم مصلحى گويد : ] جمعه 21 خرداد 1350 كه در خانه مخلص درسه راه شميران افتخار حضور حضرت آية الله آقاى آشيخ محمدعلى مصلحى عراقى عموى محترم خودمان را داشتيم ، اين آقايان نيز حضور داشتند جناب آقاى آل ياسين ، جناب آقاى غلامحسين مصلحى اخوى ، آقاى اسماعيل مصلحى وخانمشان ، آقاى ابراهيم مصلحى و خانمشان ، و آقاى حاج شيخ ابوالحسن مصلحى عموزاده ، و من از حضورشان تقاضا كردم بياناتى بفرمايند تا به عنوان يادگار و ياد بود روى نوارضبط شود . سلامت و بقاى عمر و عزت همگى را خواستارم .

مصاحبه اى ديگر ( 80 )

قسمت اول

س : حوزه ، قبل از مرحوم حاج شيخ عبدالكريم چه وضعى داشته و وقتى ايشان آمدند چه موقعيتى داشته ؟

ج : قبل از

مرحوم حاج شيخ عبدالكريم در قم حوزه اى نبوده البته علماى برجسته اى در قم مشرف بودند و ساكن بودند از قبيل ميرزاى قمى اعلى الله مقامه و آقا شيخ ابوالقاسم زاهد و جناب آقا شيخ مهدى پايين شهرى و امثال اينها وليكن از ، تقدير الهى نبود ، قبل از زمان حاج شيخ عبدالكريم در اين شهر حوزه اى منعقدبشود ، جهتش چه بوده ؟ خدا مى داند با اينكه ميرزاى قمى اوليت داشته درشخصيت ، علميت ، صاحب كتاب قوانين بوده است ، معذالك در اين شهر حوزه منعقد نشده ، خدا مى داند جهتش چه بوده .

س : فتواى ايشان در سهم امام مدخليت نداشته در اين امر ؟

ج : شايد از اين جهت بوده ، فتواى ايشان در مصرف سهم امام خصوص سادات بوده و همچنين آقا شيخ ابوالقاسم زاهد خودش هم تصرف در سهم امام نمى كرد ، اموراتش به غير سهم مى بايد بگذرد .

س : مدارسى كه در قم سالهاست ساخته شده مثل مدرسه رضويه ، مدرسه فيضيه ، مدرسه جهانگيرخان اينها چه وضعى داشته قبلا ؟

ج : اينها در زمان صفويه بوده ، در زمان صفويه كه ترويج مذهب شيعه بيشتراز آنها شده است . قاجاريه هم كه بعد از آنها آمدند در ترويج مذهب شيعه ساعى بوده اند ، و در قم مدارسى ساخته اند و از قديم هم مدارسى بوده است ، وليكن دراين شهر حوزه منعقد نشده تاريخ نشان نمى دهد يك حوزه علميه اينجا منعقد شده باشد مثل اينكه در نجف منعقد شد تا اينكه خداوند در دل حاج شيخ عبدالكريم كه ساكن كربلا بوده اند مى اندازد كه نذر كند زيارت حضرت ثامن الائمه را ، بعد از اين كه اين نذر را مى كند منتظر تهيه اسباب بوده

براى وفاى به نذر ، تا اينكه از جانب خدايك وسيله اى فراهم مى آيد كه تا سلطان آباد اراك مسافرتى بكند و از جهت وفاى به نذر ملجا مى شود تا سلطان آباد برود و مسافرت كند و آمدنش به سلطان آباد براى خاطر وفاى به نذر بوده كه اقلا نصف راه را حالا مى روم تا بعد خدا بزرگ است بقيه راه را هم فراهم مى آورد و تصميم داشته بعد از آن برگردد به منزل خودش كه دركربلا بوده ، منزل شخصى ملكى داشته و از اين جهت به او مى گفتند حائرى يعنى كربلايى . هيچ در ذهن او قصد اينكه در اينجا در ايران توقف كند ابدا نبوده تا اينكه وقتى وارد سلطان آباد مى شود طلاب آنجا كه در مدرسه بودند اطراف ايشان رامى گيرند و به ايشان عرض مى كنند كه درس شروع كنيد ، ايشان مى فرمايند : من مسافرم ، قصد توقف ندارم ، عرض مى كنند كه يك هفته ، كمتر ، بيشتر كه اينجاهستيد بيكار نباشيد ، شروع به درس كنيد ، همين كه شروع به درس مى كنند به اطراف خبر مى رسد كه حاج شيخ عبدالكريم ( يك شخصيت علمى معروف بوده است ) در سلطان آباد اراك مشغول به درس شده است از جانب خدا از اطراف : همدان ، كاشان ، طهران ، كرمانشاه ، شيراز و ساير شهرهاى ديگر جمعيت مى آيدو جمعيت بسيارى در سلطان آباد جمع مى شود به طورى كه ديگر در منزل نمى شده است درس بگويند ، ايشان را حركت مى دهند به مدرسه مى برند كم كم او را به منبرمى برند مى گويند جمعيت زياد است بايد به منبر برويد . بعد از آنى كه حوزه در آنجامنعقد مى شود ، براى سفر مشهد مقدس كارهاى ايشان فراهم مى شود و مسافرت به مشهد مى كنند

و زيارت به عمل مى آورند و وقتى بوده است كه مرحوم سيد ( محمدكاظم ) طباطبائى مرحوم شده بوده و بيشتر مردم مقلد مرحوم سيد بوده اندو بعد از فوت او محتاج بوده اند به اينكه مساله بقاء بر تقليد را به ايشان مراجعه كنند ، بعد از اين كه از مشهد مراجعت مى كند مى بيند كه به چه صورتى مراجعت كند به كربلا ، اين حوزه به اين مهمى را چه كند ، تكليف شرعى او را ملجا مى كند كه توقف كند در صورتى كه هيچ قصد توقف نداشته ، بعد از توقف كردن علماى قم تهيه مى بينند كه ايشان را از سلطان آباد حركت بدهند و بياورند به قم ، به جهت اين كه قم عنوان مشهديت دارد سلطان آباد كه عنوان مشهديت ندارد ، بالاخره ايشان رابه عنوان زيارتى شب عيد نوروز كه نيمه شعبان بوده است حركت مى دهند ( و مى آورند به قم ) و در اينجا به حاج شيخ محمد سلطان الواعظين تهرانى سفارش مى كنند كه در منبر مردم را تهيچ كند در حالى كه جمعيت از اطراف براى عيد نوروزدر صحن اجتماع مى كند براى تحويل سال ، و حاج شيخ عبدالكريم را وادار مى كنندكه در صحن نو حضرت معصومه نماز مغرب و عشا را به جماعت بخوانند و بعد از نماز جماعت ، حاج شيخ محمد سلطان الواعظين به منبر مى رود و مردم را تهيچ مى كنند كه ايشان را نگه داريد حتى اينكه بعضيها مى گويند كه دغبل خزاعى آمد در قم و جبه امام رضا را داشت و نگذاشتيد اى اهل قم كه جبه امام رضا را از شهر شمابيرون ببرد ، اين شخص علم امام رضا را آورده است نگذاريد كه او از اين

شهر بيرون برود ، بالاخره دو نفر از اهل تهران يكى حاج محمدابراهيم سكويى يكى حاج محمدتقى علاقمند اينها مصمم مى شوند كه شهريه را بدهند كم كم و كم كم ازاطراف هم زمينه فراهم مى شود و اين حوزه از اراك منتقل به قم مى شود و كم كم و كم كم اين مطلب منتهى مى شود به پهلوى اول و او مانع بوده است از انعقاد اين حوزه از قرار حركاتى كه مى كرده است از جهت كشف حجاب و سختگيرى به اهل عمامه و لباس متحدالشكل و كلاه شاپو سر مردم گذاردن ، حاج شيخ عبدالكريم هم در اثر آن حلمى كه خدا با او داده بود مصلحت نمى ديد كه به او به طور جنگ و به طور مخاصمه پيش بيايد بلكه به طور ملايمت و حلم و بردبارى با او معامله مى كرد .

خداوند تعالى هميشه نسبت به قم نظر رحمت داشته است و جوابرو ستمكارانى كه قصد اذيت به قم داشته اند به هر طورى كه بوده است اذيت آنها رااز قم قطع كرده است ، و اين قم حرم اهلبيت است و آشيانه آنها است و آشيانه شيعيان آنها است ، هميشه شيعيان اهل بيت در قم اجتماع مى كردند و سكونت داشتند و اولاد ائمه هم نظر به اينكه اينجا مجمع شيعيان بوده است به اينجا توجه بيشتر داشته اند كه شيعيان در قم و در حوالى قم ، كاشان ، اينجاها اجتماع داشته اندو همه محب اهل بيت بوده اند و به تمام معنى آنچه مى توانستند كمك مى كردندو اعانت مى كردند خصوصا به امامزاده ها كمال احترام و تعظيم را به جا مى آرودندبه خلاف ساير شهرهاى ديگر در زمان خلفاى جور مورد اذيت واقع مى شده اند ، ناچار به اينجا مى آمده اند و چقدر اخبار در احترام اين شهر و مدح اين

شهر و اهل اين شهر وارد شده است حتى اينكه وارد شده است ، كه اگر تمام اطراف را فتنه فرويگرد بر شما باد به قم و حوالى قم كه بلا از آن مدفوع است . چون اين جور كه به چشم هم ديديم و الآن هم مى بينيم كه اين شهر از بلا مدفوع است ، از بلامحفوظ است ، همه شهرها را آتش اگر بگيرد اينجا را آتش نمى گيرد ، پس فرمايش معصومين چطورى دارد اينجا ظاهر مى شود ، چه معجزه بزرگى است ، فرمودند از اين شهر به اطراف علم افاضه مى شود و از اينجا حجت بر تمام خلق تمام مى شود و داريم مى بينيم همين طور است وسيله ظاهرى او آقاى حاج شيخ عبدالكريم شد . حالانقدا هم آقاى خمينى است خداوند طول عمر به ايشان بدهد و از عمر طبيعى بالاتر ، دو عمر طبيعى به ايشان مرحمت بفرمايد ، كه در عمر دومى تدويم عمل كندو به طور شايسته ايران را از چنگ دشمنان خلاصى بدهد بى دينى اطراف را گرفته است و دشمنها همه سر به جان ايران كرده اند و مى خواهند آنها را به خودشان ملحق كنند و همچنان كه خودشان نه ايمان به خدا دارند و نه ايمان به پيغمبرو آخرت دارند ، مى خواهند اهل ايران هم مثل آنها بشوند ، ليكن خداوند تعالى نخواست اين معنا را ، و ساير شهرهاى ايران هم به بركت شهر قم كه آقاى خمينى-از شهر قم- مبعوث شد [نجات پيدا كرد] در اثر حوزه علميه اى كه آقاى حائرى منعقد كرده بود ، اين يكى از آن نتايج حوزه بود ، حالا معلوم مى شود كه صدق فرمايشات اهل بيت چگونه دارد ظاهر مى شود كه فرموده اند كه بر شما باد به قم و اطراف قم .

مرحوم

حاج شيخ عبدالكريم دو دفعه به اراك تشريف آوردند ، يكى در سنه 16 تا 24 كه تقريبا 8 سال طول كشيد . در سنه 24 قمرى كه طلوع مشروطيت شدايشان در اين امورات سياسيه مداخله نمى كرد خفيتا از حاج آقا محسن از اراك حركت كرد ، يك زن كور داشت و دو تا دختر صغير; اينها را گذاشت در اراك و خودش تنها حركت كرد رفت و عتبات تا از اين سر و صداها و هياهوها گوشش خالى باشد ، در كربلا هم كه رفته بود براى اين بود كه در نجف گفتگوهايى بود بين سيد و آخوند ، مى خواست كه نه در طرفيت اين باشد نه در طرفيت او و در كنارى باشد ، كتابى از سيد درس مى گفت و كتابى هم از آخوند يعنى من بى طرفم ، نجف نرفت كه ناچار باشد كه با اين حزب يا با آن حزب باشد ، خفيتا از حاج آقا محسن [ازاراك به عراق رفت] اگر مى دانستند جدا ممانعت مى كردند .

تمام جلد ثانى درر و مبحث اجتماع امر و نهى و مبحث ضد و مبحث نهى درعبادت در اراك نوشته شد ، پس از مراجعت به عتبات بقيه جلد اول را نوشتند . آن سفر 8 سال طول كشيد و سفر ثانى تقريبا 32 بود 32هجرى قمرى آمدند تا سنه 40قمرى ، اولى 8 سال بود دومى هم 8 سال شد ، و در اين سفر دوم چند نفر از آقايان قميين مهاجرت كردند از قم به سلطان آباد براى حضور درس ايشان ، يكى آقاى حاج ميرزاحسن برقعى ، يكى آقاى حاج ميرزاابوالفضل زاهدى ، يكى آقاى حاج ميرزامحمود روحانى يكى آقاى آسيد محمد صدر كه به او

صدرالعلما مى گفتند ، باز هم بودند عده اى بودند اينها هم در درس حاضر مى شدند ، از نجف هم آقاى حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و آقاى حاج سيداحمد خوانسارى ، و آقاى آقا سيد على يثربى ، [البته] آقاى يثربى [بعد از مهاجرت حاج شيخ به قم از نجف به قم آمد] ولى آن دو تا از اراك بودند ، تا اينكه سنه 40 شد .

همان آقايان قميين توطئه ( 81 ) ديدند كه ايشان را حركت بدهند به قم و به قم مقيم باشند . اواخر سلطنت احمد شاه قاجار او مسافرت كرد به قم و آقاى حاج شيخ رفتند به ديدن او و خيلى پذيرايى تامى از مرحوم آقاى حاج شيخ كرد و احترام گرفت رضا شاه ايستاده بود در مجلس حق جلوس نداشت ايستاده بود ، وزير جنگ بود ، حق جلوس نداشت احمد شاه نشسته بود و آقاى حاج شيخ با حواريين نشسته بودند و گفتگوهايى با هم مى كردند ، پس از آن كم كم و كم كم رضاخان كه وزير جنگ بود احمد شاه را خلع كرد از سلطنت و نايب السلطنه شد كم كم و كم كم سلطنت راخودش متصدى شد و به تمام معنى سلطنت پيدا كرد و يك سفر اول سلطنتش آمدبه قم و در حرم شريف خواست آقاى حاج شيخ را ملاقات كند ، آقاى حاج شيخ مشرف شدند به حرم و در پاى ضريح حضرت معصومه عليها السلام تلاقى شد رضاشاه به آقاى حاج شيخ عرض كرد من مقلد شما هستم و شما را دوست مى دارم ، آقاى حاج شيخ هم فرمود من هم تو را دوست مى دارم ، يعنى به اين حرفى كه زد گفت من مقلد شما هستم ، ولى دروغ مى گفت باطنا ، كم كم و كم كم

دروغ او واضح شد اومى خواست كلاه سر آقاى حاج شيخ بگذارد به اين كلمه كه گفت من مقلد شماهستم و من شما را دوست مى دارم ، اگر همچون نبود چرا اعلام كشف حجاب كرد ، چرا به كلاه شاپو و لباس متحدالشكل مردم را ملزم مى كرد ، چقدر روسريها را پاره كردند و چقدر زنها را اذيت كردند كه بعضى در اثر اذيتى كه پاسبانها مى كردند ، وضع حمل كردند . رضاخان مثل گربه اى كه دزدى مى كند و از كار خودش ترسناك است و مى ترسد كه مبادا صاحبخانه ملتفت بشود و او را به چوب بكشد به اين طرف و آن طرف نظاره مى كند اگر ادنى خبرى و كم تر اثرى از صاحبخانه پيدا شد فرار مى كند ، اين رضاخان هم ديد با يك مملكتى چند ميليونى مى خواهد طرفيت كند و آنها را ازدين برگرداند و به تمام معنى دزد باشد و دزدى كند و مردم را چپاول كند ، دينشان را ، مالشان را ، عرضشان را ، هستيشان را به تمام معنى ، چند ميليون جمعيت با يك نفر آدم مثل رضاخان كه چكاره بوده است ؟ اولش تو اين اسبها بوده ، اسبها را قشومى كرده ، قشوكن اسبها بوده ، كم كم و كم كم به سربازى ، در سربازيش هم از قرارى كه شنيده شده است ، شبها كه مى گرديده است شراب مى خورده است و در دكانهاى بقالى كه در را بسته بودند و رفته بودند ، ساعت پنج و شش شب با سر نيزه ازشكاف در توى طغار ماست مى كرده و مى ليسيده است . چون شراب ماست مى خواهد ، اينجور سربازى مى كرده ، كم كم از سربازى به سرهنگى ، كم كم و كم كم وزير مى شود ، و

با خارجيها همدست مى شود و آنها شروطى با او مى كنند كه چنين و چنان بكن و اگر تو چنين و چنان كردى ما تو را به سلطنت مى رسانيم ، قول مى دهد كه مى كند تا اينكه آنها احمدشاه بيچاره را خلع مى كنند و اين مى شودسلطان به تمام معنى و چپوكن و دزدى به تمام معنى ، روى سر چند ميليون جمعيت دزد به تمام معنا ، مالشان ، جانشان ، عرضان ، دنيشان ، همه را چپو مى كردو مى خواست همه را به حلقوم خود به هضم رابع برساند . حاج شيخ عبدالكريم بيچاره توى يك همچو معركه اى واقع شده بود ، چه چاره داشت غير از اينكه سلم باشد .

قسمت دوم

در كف شير نر خونخواره اى

غير تسليم و رضا كو چاره اى

چكار مى توانست بكند .

آقا سيدحسن مدرس اصفهانى ، يك نفسى كشيد كه اين چه كار است كه مى كنى ؟ فورى او را به خواف فرستاد و او را در آنجا خفه كردند .

به وكيل قم گفته بود از قرارى كه دكتر مدرسى ( 82 ) براى من نقل كرد ، يعنى مجلسى كه آقاى حاج سيدمحمدتقى و من بودم براى او نقل كرد ، وكيل قم كه يكى از افراد برجسته قم بود ، پسر حاج سيدجواد قمى از آقايان خيلى معنون قم بوده ، قدبلندى داشت معمم هم بود وكيل قم بود ، دكتر مدرسى گفت او به من گفت ، رضاشاه گفت اگر حاج شيخ عبدالكريم نفس مى كشيد يك كلمه اى مى گفت فورى ماشين در خانه اش حاضر مى كردم و مى فرستادمش آنجايى كه عرب نى مى اندازد ، مثل آقا سيدحسن مدرس مى كردند ، آقا شيخ عبدالكريم را هم مى كشتند ، آن وقت آيا ديگر اثرى از حوزه باقى

مى ماند ، اصلا و ابدا ، كسى نبود ديگر .

هيچ كس جرات نمى كرد نفس بزند ، چكار مى توانست بكند .

ولى مرديكه از ترسش مثل گربه ترسو مى ترسيد از جمعيت بسيار مى ترسيد ، از نماز عيد كه توى صحن خوانده مى شد و جمعيت پر مى شد جلوگيرى كرد ، اول كارى كه كرد در فوت مرحوم آقا شيخ عبدالكريم گفت مبادا كسى مجلس بگيرد ازمجلس فاتحه جلوگيرى كرد . هيچكس مجلس نبايد بگيرد اين بود كه بيچاره ها توخانه آقاى حاج شيخ جمع شدند ، عوض اينكه توى صحن ، توى مسجد بالاسرجمع بشوند ، يا مسجد امام ، ده روز ، پانزده روز فاتحه گيرى كنند ، توى خانه اش جمع شدند آن هم طلاب ، توى خانه آقا شيخ عبدالكريم ، قرآن مى خواندند آنجا راجلوگيرى نتوانست بكند وگرنه آن را هم جلوگيرى مى كرد ، يك نفر آدم ، كه كارش قشو كردن اسبها بوده ، توى طويله بوده اين آدم ، يك دفعه شده شاه ، اين چه سرش مى شود روحانيت يعنى چه ؟ چه سرش مى شود دين يعنى چه ، چه سرش مى شودقرآن يعنى چه ، چه سرش مى شود خدا يعنى چه ؟ چه سرش مى شود معاد يعنى چه ؟ چه سرش مى شود سؤال قبر يعنى چه ؟ چه سرش مى شود كه دين يعنى چه ؟ بجز طبيعى بودن و دهرى بودن مثل اربابهايش ، اين مرديكه هم مثل آنهامى خواست بشود ، دهرى و طبيعى ، و چند ميليون جمعيت ايران را هم مى خواست همينطور بكند ، يك آدم مهمتر خوف سرتاپايش را گرفته بود و لهذاجمعيتها را به كلى نهى مى كرد و جلوگيرى سخت مى كرد ، كه بيچاره ها ، بينواهامى رفتند مسجد جمكران يا توى سردابهاى خيلى تاريك

براى روز عاشورا و ايام مصيبت روضه خوانى مى كردند ، اينطور روضه خوانى مى كردند ، از ترس ، از ترس ، در همچو موقعى حاج شيخ عبدالكريم بيچاره مبتلا شده بود .

در كف شير نر خونخواره اى غير تسليم و رضا كو چاره اى اگر نفس مى كشيد او را مثل آقا سيدحسن مدرس اصفهانى مى كرد . هى منتظر بوديك كلمه از حاج شيخ بيرون بيايد حاج شيخ يك تلگراف به او زد كه شما چرادرباره كشف حجاب ، اين قدر سختگيرى مى كنيد ، فورى جواب آمد ، حجت الاسلام ، ( آيت الله نه ) حاج شيخ عبدالكريم يزدى ، اين حرف از اراجيف است و كسانى كه شما را محرك بوده اند ، تعقيبشان مى كنيم ، آن وقت دو نفر را يكى آشيخ حسين قمى و يكى هم حاج شيخ على اصغر سلامت ، اينها را فرستاد به مدتى در كاشان ، كه اينها تحريك كرده اند حاج شيخ عبدالكريم را ، حجت الاسلام نوشته بود آيت الله ننوشته بود .

تا بعد از اينها [به خواست] خداوند متعال ، بله ، خداوند متعال ، آنچه كه آن گربه ترسو از آن مى ترسيد خودش و يارانش و هم مسلكانش گرفتار همان شدندو همان چوبى كه مى ترسيدند بر سر آنها بكوبد ، همان چوب بر سرشان آمد و رفتندآنجايى كه رفتند ، هر دوشان ، هم خودش و هم همراهانش و از عجايب اين است كه پسر او هم عبرت نگرفت و دنبال همان كارهاى پدر رفت و مى خواست كارهاى اورا به اتمام برساند كه قضيه آقاى بروجردى پيش آمد چون آقايان ثلاث همچوقوه اى نداشتند ، نه آقاى حجت ، نه آقاى خوانسارى ، نه آقاى صدر ، هيچكدام چنين قوه اى نداشتند ، مثل قوه اى كه

آقاى بروجردى داشت ، قوت او سرتاسر مملكت راگرفته بود .

س : كى دعوت كرد آقاى بروجردى را ؟

ج : خدا ، به جهت اين كه ايشان باد فتق گرفت در بروجرد خواست يك ميزى ، كه رويش كتاب بود ، از اينجا بگذارد آنها ، باد فتق پيچيد توى خصيتين او و بيچاره شد ، ناچار شد حركت كند به تهران براى معالجه باد فتق ، مثل آقاى حاج شيخ براى نذر ، وقتى كه آمد به قم ، در مسيرش كه سير مى كرد آقايان تجارتهرانى نامه اى نوشتند به ايشان ، كه اين آقايان ثلاث ملوك الطوايفى شده و ملوك الطوايفى اسباب تفرقه است ، اين حوزه قيامش به واحد بايد باشد تا ازملوك الطوايفى بيرون برود شما خوب است بياييد اين كار را بكنيد ، تا وقتى كه آمد .

س : آقايان هم دعوت كرده بودند از ايشان ؟

ج : آقايان هم همه مثل اينكه دعوت كردند ، وقتى كه ايشان آمد ، آقاى حجت تضمين كرد ، جاى درسش را ، آقاى صدر جاى نمازش را و آقاى خوانسارى نمازجمعه اش را ، ولى ايشان قبول نكرد گفت من نماز جمعه را نخوانده ام نمى خوانم شما خودتان بخوانيد هر سه تسليم شدند گفتند بياييد وقتى كه او آمد خوب سرتاسر مملكت به آن يكى قيام پيدا كرد و آن محمدرضا ديد كه حالا زورش نمى رسد ، زورش به سه تايى مى توانست برسد ولى اين يكى است ، آمد خضوع و خشوع كرد ، آمد منزل ايشان وارد شد در بيرونى آقاى بروجردى حاج احمد هم گفت چايى شيرين مى خواهى يا ديشلمه مى خواهى ، اينجور به او گفت ، كم كم يك مقدارى رو پيدا كرد ، رفت دفعه ديگر كه آمد رفت در حرم

، به آقاى بروجردى گفت شما بياييد در حرم اول مى آمد در منزل ، دوم با آن گفت بياييد در حرم ، ايشان رفتندبه حرم ، كم كم و كم كم آن شخص قوت مى گرفت ، ايشان هم پيرمرد مى شدند تاوقتى كه از دنيا رحلت كردند ، رحمة الله عليه ، يك قوتى گرفت ، ديد كه آن سه تا كه رفتند آن آقايان ثلاث كه رفتند جلوتر از آقاى بروجردى ، آقاى بروجردى هم كه رفت ، حالا ديگه كيه ، يك آقا سيد محمدرضاى گلپايگانى و يك آقاى مرعشى و هيچكس ديگه ، ديد ميدان خالى است و خيلى خوشوقت شد به اين مطلب كه حالا مى تواند آن خواسته هاى پدر نامرحومش را انجام بدهد لهذا داشت روز به روزسلك طبيعى مذهب و دهرى مسلك را روى كار مى آورد و آثار و مفاخر دين و قرآن خدا و پيغمبر را مى خواست از بين ببرد . آن پدر نامرحوم و ملعونش چه بى احتراميها به حرم حضرت معصومه كرد . بدون اذن دخول وارد شد در حرم حضرت معصومه با آن يارانش با چكمه ، چكمه را هم نكندند ، با چكمه آمدندو هيچ نه سلامى نه زيارتى ، حاج شيخ محمدتقى بافقى را با پس گردنى زدندو بيرون آوردند ، و پاى ايوان آينه ، توى صحن به پشت خواباندند و با تازيان بادست منحوس خودش بنا كرد به پشت حاج شيخ محمدتقى زدن و او از آن زيرمى گفت يا صاحب الزمان يا صاحب الزمان ، آخرش گير افتاد ، حاج شيخ محمدتقى را بردند توى يك محبسى كه روز و شب معلوم نبود بسكه تاريك بود و نمورهم بود جاى يك نفر هم بيشتر نبود ، خوابيدن هم برايش مشكل بود ، چندين زمان در

آنجا محبوس بود بنده خدا ، خدا رحم كرد كه نمرد و هر روز مى بردنش براى استنطاق و چيزى از او نتوانستند بگيرند ، چه بلاها بر آن بيچاره وارد شد ، خدا مى داند و بس .

القصه ، اين توله هم بلاى پدر بر سرش آمد ، يعنى مثل گربه دزد همانطورى كه او از كار خود ترسناك بود و آخرش چوب خدا بر سرش آمد و اين عبرت نگرفت اين هم ، اين چوب ملت بر سرش آمد و بر سر هواخواهانش و همه فرار را بر قراراختيار كردند ، كه مبادا چوب ملت بر سر آنها وارد بيايد .

اين سه دفعه شد ، يك دفعه حاج شيخ عبدالكريم را به نذر ملزمش كرد بيايدبه ايران كه جلوگيرى كنند از رضاشاه ، يك مرتبه هم آقاى بروجردى را مبتلا كرد به باد فتق كه منجر بشود بعد از دعوت آقايان تهرانيها به آمدن به قم ، جلوگيرى كنند ازآن پسر . يك مرتبه هم خداوند متعال در دل جمعيت سرتاسر مملكت انداخت كه همه بگويند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، كه شنيدم بچه ها كه بازى مى كردند تو كوچه ها با هم بازى كه مى كردند تو سينه مى زدند مى گفتند مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، آن وقت بعضى گفتند بگوييد عوض مرگ بر شاه زنده باد شاه ، زنده بادشاه ، آن وقت آن پاسبان خوشش آمد گفت بياييد ببينم چه مى گوييد گفته بودند ، زنده باد شاه ، آن پسر گفت كدام شاه ؟ گفت : شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، شاه نجف ، مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه ، زنده باد آن شاه اينطور مى گفتند ،

يك طورى تمام مملكت ، زن و مرد و كوچك و بزرگ و عالم و زاهد يك مرتبه صداى مرگ بر شاه ، اين خدا انداخت تو دل مردم ، مرديكه ديد الآن است كه جمعيت بر سر خودش و يارانش هجوم مى آورند از ترس اينكه چوب ملت بر سرشان فرود بيايد ، خودش و يارانش فرار را بر قرار اختيار كردند مثل گربه دزد فرار كردند ، كه مبادا چوب ملت بر سرشان بيايد ، كه اگر مانده بودند حتما پاره پاره شان مى كردند ، ذره ذره ، خردخردشان مى كردند و مى فرستادند همانجايى كه بايد بروند ، منتهايش فرار كردند ، و رفتند ، حالا عجب اين است كه بعضى ديگراز ياران او در خفا كار او را مى كنندو پند نمى گيرند ، عبرت نمى گيرند ، نه از خود اين توله و نه پدرسگ اين توله ، كه چه بلاها بر سرشان آمده و بر ياران و هواخواهانشان چه بلاها آمده ، عبرت نمى گيرد ، چشم عبرت و ديده بصيرت در آنها خلق نشده ، باز بر سر همان پله اول و كرت اول باقى هستند ، تعجب خيلى ، تعجب دراين است كه اين اشخاص هيچ عبرت نمى گيرندو از خدا و پيغمبر و معاد [قافلند] و به كلى اينها را پشت سر انداختند و همه اش به دهريت وطبيعت چسبيده اند وغير از دهرى وطبيعى چيز ديگرى سرشان نمى شود ، بايد كه ملتفت باشند كه دين حق است و قرآن حق است ، قبر حق است ، برزخ حق است ، صراط حق است ، ميزان حق است ، سؤال وجواب حق است از كوچك وبزرگ حركات ما و سكنات ما و گفتار ما و كردار ما سؤال مى شود پس از اين عمر طبيعى ياغير طبيعى كه كرديم و

از دنيا رفتيم از ما سؤالها خواهند كرد بايد جواب تهيه كنيم .

قسمت سوم

[كسى كه باغ و باغچه اى را احداث كرده و گلهايى پرورانده] آيا ممكن است همينطور بميرد و براى اين باغچه يك فكرى نكند و نگويد من يك عمرى رازحمت كشيدم براى اين باغچه ، آخر يك كسى توجه كند اين باغچه را ، پيغمبرى كه يك عمرى براى اين دين و شرايع اسلام زحمت كشيده ، يك مردم بت پرستى را كه عمرها و سالها بت پرستى كارشان بوده اينها را آورده و در اين دين وارد كرده است يك همچو عده مردم هواپرست بت پرست ، دنياپرستى را بگذارد و براى اين دينى كه اين همه مدت زحمتها كشيده و خون جگر خورده و خونها ريخته شده ، هيچ فكرى نكند ، هيچ وصيتى نكنند ، بى وصيت از دنيا برود و اختيار را بدهد دست اينها و حال اينكه خودش مى فرمايد كه : «يا ايهاالذين آمنوا كتب عليكم ان حضراحدكم الموت ان ترك خيرا الوصية للوالدين خودش مى گويد بايد وصيت كنيدآن وقت همچو كسى بى وصيت ، مى گذارد دست مردم بت پرست ، هواپرست ، تازه مسلمان كه هر يكى يك هوايى به كله اش هست آيا عقل باور مى كند همچو چيزى را ، خود او اين همه توصيه به وصيت مى كند كه نكند شما برويد بى وصيت ، آن وقت خودش براى يك همچو مطلب مهمى كه تا قيام قيامت بايد استمرار داشته باشد و مردم بايد به اين دين هميشه متدين باشند براى اين هيچ فكرى نكندو بميرد ، عقل باور نمى كند ، سنيها اينجور مى گويند مى گويند بى وصيت مرد پس آنچه صحيح است و مى توان به آن اعتماد كرد ، همين دوازده امامى هست و بس ، هر كس كه

جوياى اين نباشد مثل رضاشاه و مثل پسرش كه اينها مى خواستندلگدمال كننده اين دين را بكلى ، بجاى اينكه هر چه قوتشان بيشتر مى شودحمايتشان بيشتر بشود لگدشان به دين بيشتر مى شد ، به واسطه قوتى كه مى گرفتند ، بيشتر لگد مى زدند و حال اين كه وقتى كه قدرتشان زياد مى شود بايد در حمايت دين صرف شود .

آقاى ميرزاى مهدى آشتيانى ( 83 ) كه دخترزاده حاج ميرزامحمدحسن آشتيانى بوده است ، او ، از قرارى كه آقاى آسيد محمد تقى [خوانسارى] نقل كرد در سفرى كه مى رفته به مشهد مقدس خوابى مى بيند ، در مجلسى هست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و دوازده امام بر رديف نشسته اند در صدر حضرت رسول است ، پس از آن حضرت امير است ، پس از آن حضرت مجتبى ، پس از آن حضرت سيدالشهدا ، تا آخر حضرت حجة ابن الحسن در همچو مجلسى وارد شد در چه زمانى ، در زمان محمدرضا .

در خواب دو زانو خدمت حضرت رسول صلى الله عليه وآله نشست ، عرض كرد آقا به داد امت نمى رسيد كه گرفتارند ، فرمود برو پيش ثامن الائمه ، تو كه مى روى به زيارت او ، برو پيش او . رفت آنجا دو زانو زد عرض كرد آقا به داد امت نمى رسى ؟ حضرت ثامن الائمه فرمودند ما آن دجال امت ، يعنى رضاشاه ، را ازميان برداشتيم .

آمدند گرفتند و بردندنش ، [جزيره موريس] آن وقت توى اتاقى كه داشت درهمانجايى كه حبسش كرده بودند در آن جزيره قدم مى زده و مى گفته اعلاحضرتا ، قدر قدرتا آى . . . يعنى چطور شد آن همه . . . .

آنجا با يك يهودى طرف حساب مى شود ،

يهودى ، گفته بود ، اين دزد تو خانه من چكارهايى كرده است زير پله پول گذاشته بودم ، حالا آن پول نيست ، اين دزديده ، آن وقت برده بودنش به عدليه جزيره موريس ، در آنجا براى محاسبه ، بايهودى ، او مى گفته اين دزديده ، اين مى گفته ندزديدم ، اين جور خدا گرفتارش مى كند ، حالا بايد اينهايى كه طرفدار او هستند عبرت بگيرند ، از اين طواغيت ، ازاين دجالها ولى عبرت نمى گيرند .

مرحوم سيد ( 84 ) تمام سرتاسر جواهر را شش مرتبه با نظر و استدلال مطالعه كرده است شوخى نيست چنين چيزى .

حاج شيخ محمدتقى بروجردى نقل كرد آن وقت كه در عتبات بودم ، مشرف شدم به مسجد كوفه ، اوقات تعطيلى بود ، تابستان بود . رفتم دم يك حجره اى ديدم مرحوم سيد يك تختى آنجا گذاشته است و دراز كشيده است روى خت يك چيزى هم دستش هست دارد مى نويسد . ديدم عروة است . عروة الوثقى . چقدر پراستعداد و پر حافظه بوده است كه همينطور خوابيدگى مى نويسد . شوخى نيست . انسان با تمام دقت مى خواهد بنويسد نمى تواند ، او در آن حال مى نوشته است . اينها از چه مى شود ؟ اينها آيات خدا هستند .

همينطور آخوند خراسانى او هم در فن خودش .

مرحوم حاج شيخ ( در اراك ، اوايل ورودش در اراك ) مى گفتند چند نفرهستند كه از مايه مى خورند ، ما چهار تا پيرمرد هستيم . خودش را مى گفت ، آقاى نائينى را مى گفت ، آقاى آقا ضياء را مى گفت ، ديگر آقاى شيخ محمدحسين[كمپانى ظ] ما چهار نفر پيرمرد هستيم . غير از ما هم كس ديگرى نيست . خبر

نداشت كه خداوند حوزه قم را منعقد مى كند ، به توسط خودش . خودش باعث مى شود .

س : شهريه آن موقع چقدر بوده است ؟

ج : شهريه آن وقتها يادم مى آيد سه هزار تومان ( 85 ) بود .

همين آقاى منتظرى خودش براى من گفت اول ورودم در قم -حالا شايدخوشش نيايد بگويم . ولى خودش براى من نقل كرد- خيلى سنم كم بود آمدم توى حمام گذر خان . آقاى حاج شيخ توى رخت كن نشسته بود : از حمام بيرون آمده بود . به ايشان سلام كردم و گفتم من آمده ام از نجف آباد اصفهان اينجا درس بخوانم . گفت خوب دوازده قران برايش قرار داد دوازده قران شهريه بود دوازده قران ملتفت مى شوى! يك تومان دو قران بالاتر . آن وقت به دوازده قران يك فرد اداره معاش مى كرد بقيه هم همينطور ، ده تومانى خيلى كم بود ، دوازده تومان ديگر خيلى كم بود . بيست تومان كه بايد خيلى ، خيلى ، خيلى بالا برود . مثل آقا سيدمحمدتقى خوانسارى كسى باشد . اينجور اشخاص باشند كه خيلى عائله دارند و اولاد زياددارند و سى تومان ديگر كسى پيدا نمى شد . هيچ اصلا . لهذا شهريه ها به سه هزارتومان برگزار مى شد . دو نفر بودند ، متعهد شده بودند ، كه سه هزار تومان را نصف نصف بدهند و مى دادند ، اگر يك ماهى تعطيل مى شد ، آن وقت ناچار بود مرحوم حاج شيخ قرض كند از تجار قم ، يك وقت هم گفتند قرض هم نشده ، از تهران هم نرسيده است . نصفه دادند . نصفه! شهريه هر كس را نصف دادند يك ماه اين طورى شد . بله يك وقت

هم حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى كه مقسم بود ( شنيدم اين را ) مى آمد مى گفت فردا اول ماه است ، پول بدهيد ، مرحوم حاج شيخ مى فرمود : الساعه سرمايه اى غير از توكل ندارم . هيچ چيز نيست ؟ مى گفت هيچ چيز نيست ؟ ! از همان دم در مى رفت مسجد جمكران . ديگر نمى دانم باحضرت صاحب الامر صلوات الله عليه چه صحبتهايى مى كرد . برمى گشت و شهريه را مى داد .

يك وقت هم نان خيلى سخت شد نان خيلى سخت شد . جمعيت پشت به پشت مى ايستادند ، تا وسط خيابان جمعيت مى ايستادند . بعد از دو ساعت ، سه ساعت معطلى يك نان مى دادند . آن هم نان نبود آجر بود . معلوم نبود چه جنسى بود . گندم است يا غير گندم . يك چيزى اعجوبه در همان موقعها بود كه درمدرسه فيضيه آن گوشه ، وقتى وارد مى شوى دست راست ، دكان خبازى مخصوص طلاب باز شد كه آنجا نروند توى جمعيت بايستند توى خيابان ، ديگرطلاب اين قدر صدمه نخورند . اين كار حاج شيخ محمدتقى بافقى بود . حاج شيخ محمدتقى هم خيلى عنوان داشت توى اين حوزه . خيلى معنون بود و معروف است كه مى گويند كه طلبه سر درونى خود را كه به مادرش سختش بود اظهاركند ، به حاج شيخ محمدتقى سهل و آسان مى گفت از بس كه مهربان بودبه طلاب به همه رقم با آنها همراهى مى كرد . حالا و مالا و همه جور با آنهاهمراهى داشت .

بله . اينها دست به دست هم دادند خداوند اسباب فراهم آورد . يكى مثل حاج شيخ عبدالكريم مدرس حوزه شد . شخص برجسته اى شصت سال كمتر يابيشتر در درسهايى مثل مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى و مرحوم ميرزا

محمد تقى شيرازى و مرحوم سيدمحمد فشاركى و مرحوم آخوند خراسانى حاضر شده ، همچنين شخص برجسته اى پيدا شده است و خودش هم در عالم رؤيا نقل ازحضرت سيدالشهدا گرفته است و شيرينى بيانش از جهت همان نقل بوده است . وقتى كه وارد عتبات مى شود ، اول ورودش خودش بوده است با مادرش . در حدود17 يا 18 سالش بوده است صوت بلندى داشته است . قدش هم بلند بود . چهارشانه هم بود . فاضل اردكانى از وجنات حاج شيخ عبدالكريم چيزهايى فهميده بوده است كه اين مقاماتى پيدا خواهد كرد . نامه براى مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى مى نويسد . كه مضمون نامه اى بوده است قدردانى كنيد از اين ، اين خيلى مقام پيدا مى كند . با خواندن اين نامه حاج ميرزاحسن شيرازى ، مى گويدشما خودت در بيرونى ، مادرت در اندرون بايد باشد . و با آقا ميرزا على آقا پسر خودآقا هم مباحثه مى شوند . ماه محرم كه پيش مى آيد ، دهه عاشورا مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى رايش قرار مى گيرد كه دسته سينه زن از طلاب بيرون بيايد روزعاشورا . در همان «سر من را» . نوحه خوانش كه باشد ؟ نوحه خوانش را حاج شيخ عبدالكريم قرار مى دهند ، چون هم جوان بوده است و هم جهورى الصوت بوده . صوت خيلى بلندى داشته است و آن اشعارى كه مى خوانده است ، من هم يك شعرش را يادم است ، من نبودم ولى خودش گفت :

يا على المرتضى غوث الورى كهف الحجى .

اين را مى گفته است . يك اشعارى هم بعدش بوده است ، آن اشعار بعدى راكه مى خوانده است ، اين يكى را همه دم مى گرفتند .

حاصل اين است كه بعد از

يك مدتى كه به همين منوال مى گذرد خواب مى بيند ، آقاى حاج شيخ ، حضرت سيدالشهدا صلوات الله عليه را يك مشت نقل به او دادند و از آن نقل ميل كرد . شيرينى بيانى كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم داشت ، در اثر آن نقل بوده است .

يك روز نشسته بوديم در مجلس روضه خوانى همين نزديك منزل مان ، يك مجلس روضه بود . اينجا آقاى حاج شيخ نشسته بود . آن طرف هم آقاى سيدابوالحسن; ( 86 ) اين طرف هم من نشسته بودم . سه تايى اين حاج شيخ عبدالكريم ، آن آقا سيدابوالحسن ، اين هم من ، پهلوى هم نشسته بوديم . يك سيدى بود ، اهل قم آمد جلوى ما نشست گفت اين كيه ؟ [اشاره به من كرد] گفت اين كيه اينجا نشسته است ؟ حاج شيخ فرمود فرزند من است . فرزند من است هيچ ديگر نگفت .

يك وقت ديگر من اوقاتم تلخ شده بود ، گفتم چرا به حرف من گوش نمى دهى ؟ آقاى اشراقى ( 87 ) صدايش بلند بود ، ما پهلوى هم نشسته بوديم ، آن حرف مى زد مرحوم حاج شيخ حرفهايش را گوش مى داد . اما من آهسته حرف مى زدم ، صدايم مثل او نبود [حاج شيخ گوش نمى داد] بعد از درس به او گلايه كردم ، گفتم شما . . . ؟ گفت چى چى مى گويى ؟ تو صنيع منى! صنيع من هستى ، يعنى ، دست پرورده منى . صنيع منى . يك وقت مى گفت فرزند منى . خيلى به من لطف داشت .

قسمت چهارم

س : از چه سالى وارد طلبگى شديد ؟

ج : يازده سالم بود پدرم رفت مكه دامادى داشتيم اسمش

آقاى عماد بود ، هفت ماه صفر مكه اش طول كشيد آن وقتها با كجاوه مى رفتند ، هفت ماه ، ماه رجب حركت كرد ماه صفر مراجعت كرد . غرض اينكه اين هفت هشت ماه چون پدرم خيلى به آقاى عماد حق و حقوق زيادى پيدا كرده بود خواست كه تشكركرده باشد و اداء حقوق كرده باشد اين هفت هشت ماه درباره من [خيلى خدمت كرد] من بچه شيطانى بودم ، همه اش توى كوچه ها با بچه ها ، و كارم همه اش همين بى عارى و بى كارى بود . لهذا صرف وقت كرد و اين هفت هشت ماه كمال جديت كرد به درس و مشق من . من را وادار كرد كه يك گلستان سعدى نوشتم خيلى هم خطش خوب بود ، مشاق بود ، خيلى درس و مشق مرا مشغول كرد . وقتى پدرم از مكه آمد ، اين گلستان را داد به صحاف جلد كردند ، [نزد پدر بردم]گفت اين چيه ؟ گفتم باز كنيد ببينيد نگاه كرد ، تعجب كرد! آن بچه اى كه همه اش توى كوچه ها مى گرديد حالا اين را نوشته است ؟ گفت من زير ناودان طلا ، از خداخواستم ، كه اين خيلى بچه شرى ، شيطانى هست ، اقلا از اين شرارت و شيطنت خداوند نجاتش بدهد . خيلى خوشوقت شد . همان آقاى عماد ، ما را نزد آقاى حاج شيخ جعفر شيثى برد كه خيلى شخص اديبى ، كاملى ، عالمى ، عاملى ، متقى ، پرهيزكار ، دست پرورده حاج شيخ عبدالكريم ، كه در صفر اولى كه آمده بود در همان سفر ايشان از تلامذه ايشان بوده است ما را با او مربوط كرد . پدرم ماهانه به او مى داد

ماهى يك تومان ، آن وقت اين درس به ما مى داد . درس خيلى خوب خيلى پاكيزه ، او كم كم ما را رسانيد به مرحوم حاج شيخ عبدالكريم .

س : مرحوم والد شما ؟ اسمشان چه بوده ؟

ج : اسم اصلى او احمد بوده است ولى معروف به حاج ميرزا آقا بود چون وقتى كه پدرش فوت مى شود ، قنداقى بوده است مادرش هم شش سالش بوده كه فوت شده بوده شش سال كه داشته نه پدر داشته است ، نه مادر . در حفظ تربيت عمو بوده است و اينها به او آقا جون ، آقا جون مى گفتند ، مبادا طفل يتيم كه نه پدردارد و نه مادر آزرده خاطر بشود به او هى مى گفتند آقا جون ، آقاجون ، شد ميرزا آقا ، احمدش رفت ، ولى مهرى كه داشت احمد بود اسم اصلى او احمد بود .

س : شما حكم اجتهادتان را از چه آقايانى گرفتيد از حاج شيخ گرفتيد ؟

ج : آقاى حاج شيخ موقعى كه آمد به اراك مرحوم حاج شيخ جعفر ، حاج شيخ جعفرى گفتم كه آقاى عماد ما را به او مربوط كرد . ما را مقلد مرحوم آقا ميرزامحمدتقى شيرازى كرد . بعد كه آقاى حاج شيخ آمد به اراك ، يك روز تشريف آوردمنزل پدرم . با آقاى حاج سيدمهدى ( 88 ) بروجردى دوتايى آمدند . به پدرم گفت كه شماچرا عمامه سر اين نمى گذاريد ، من دور سرى مى بستم . عمامه سرم نبود . پدرم گفت كه يك چيز بالاترى هست ، شما او را بفرماييد . گفت چه چيزى است ؟ گفت اين جدگرفته است كه من عيال

نمى خوهم گفت ا! مى گويد عيال نمى خواهد ؟ گفت بله پدرم گفت من حرفى ندارم ولى مادرش سختش است . اين مى گويد من عيال نمى خواهم . خوب دردش چيست ؟ مى گويد من مى خواهم ملا بشوم . ملا يك نانى ندارد كه در بياورد از آن . پس خودم تنها باشم هر جورى باشد از اين موقوفه جات و مدارس و اينها برگزار مى شود .

ديگر اگر عيال پيدا كنم ، زن و زول و بچه و اينها ، از كجا بياورم ، من كه دست و پاى اين كارهارا ندارم ، پس زن نمى گيرم ، حاج شيخ گفت عجب! پس يك روز بايدبيايى منزل من ببينم جهتش چيست زن نمى خواهى . گفتم خيلى خوب . با اينكه منزل ما تا منزل حاج شيخ عبدالكريم از اينجا بود تا ميدان كهنه ، پياده همچنين رفتم اين راه را طى كردم .

رفتم منزلشان گفت چى مى گويى عيال نمى خواهى ؟ دستش را همچين كرد . براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ براى اين نمى خواهى ؟ همه اش را جواب مى داد . براى روزى نمى خواهى ، روزى اهل علم باخدا است . ما نعيت از تحصيل مى گويى . . . مى دانستم با قرآن استخاره نمى كند[گفتم اگر] روز جمعه بين الطلرعين با قرآن استخار كرديد راه داد حاضرم ، گفت خيلى خوب حاضرم مى كنم . با اينكه استخاره نمى كرد . گفت حاضرم . گفتم خودم بين الطلوعين قرآن مى آورم كه شما استخاره كنيد . خودم قرآن را بردم ، همين قرآنى كه اينجا هست برداشتم بردم كه هنوز چراغ روشن بود آفتاب نزده بود رسيدم به مسجد ، نماز جماعتش و نماز صحبتش را با جماعت مى خواند استخاره كرد و بازكرد و گفت ديگر چه مى گويى

؟ گفت : بسم الله الرحمن الرحيم : گفتم خيلى خوب .

حاج محمد ابراهيم خوانسارى ، صاحب مدرسه و مسجد و آب انبارو حمامهاى متفرقه و قلعه بزرگ فوت شده بود . يك دختر بچه اى از او مانده بود ، ده سال با من تفاوت داشت كمتر بود از من سنش . من 1312 بودم او 1323 بود . مادرم رفته بود به خواستگارى او ، اينها سختشان بود كه بدهند . من به حاج شيخ گفتم [به منزل ايشان براى خواستگارى رفته اند] اينها سختشان هست بدهند . گفت : به به! ازخودمان هم شد . از خودمان هم شد . چون عيال حاج شيخ هم دختر عيال حاج محمدابراهيم خوانسارى بود . خودش رفت خواستگارى ، گفتند ما دختر كه سهل است ، تمام هستيمان را نثار قدم شما هرچه شما بفرماييد .

آن وقت به ايشان عرض كرم ، من در تقليد چه كار كنم ؟ گفت شبهه حرمت دارد . شبهه حرمت دارد براى شما تقليد از همان زمان ديگر ، گفت شبهه حرمت دارد تقليد كردن شما ، شبهه حرمت دارد . من هم 24 سالم بود ، گفت شبهه حرمت دارد .

. . . خيلى آدم موقرى هم بود . اين از خصيصين مخصوص مرحوم شيخ فضل الله نورى بوده است . كه به دارش زدند .

اسمشان چه بوده ؟

حاج شيخ مهدى حاج شيخ مهدى مازندرانى . بله شما نديده بوديد . خيلى آدم موقر و اهل فضل و اهل علم و شايد مدرس هم بود . توى همان كوچه منزلش بود . اين را حاج حسين گفت توى مجلس بود كه جمعيت زيادى بود . شرح حال دارزدن حاج شيخ فضل الله نورى را مى گفت . گفت مردم هاى هاى گريه مى كردند .

مثل روضه . مثل روضه . او يك شرح خيلى مفصلى مى گفت . همچنين كردند همچنين كردند . مردم هاى هاى گريه مى كردند . مثل مجلس روضه . آن طورى كه او شرح مى داده است . من كه نبودم شرح حال حاج شيخ فضل الله را چگونه او را دار زدند ، شبش چه جور شد و اين را از آقاى حاج شيخ ( 89 ) محمدتقى شنيدم كه آن شب كه بنابوده است حاج شيخ فضل الله را دار بزنند ، همه مى دانستند ديگر حاج شيخ فضل الله و خانواده ايشان مى دانستند كه فردا اين به دار مى رود . همان شب پيغام مى آيد از طرف سفير روس . كه شما اجازه بدهيد يك بيرق در خانه شما بزنيم . فردا احدى جرات نمى كند به سايه شما بد نگاه كند . حاج شيخ فضل الله هم مى گويد با اين ريش سفيد . من نان و نمك اسلام خورده باشم و حالا بروم زيربيرق روس نه بگذار مرا به دار بزنند . دارش مى زنند . آن وقت آنچه را بايد بگويدگفت . در حالى كه مى خواستند دارش بزنند . گفتند خوب وصيتت را بكن . اولامهر را در آورد به رفيقش [داد] اگر مى خواهى بشكنى بشكن . عمامه را برداشت گفت بگير . ايستاد ، بنا كرد شرح دادن . مى دانيد چه مى خواهند بكنند اينها ؟ مى خواهند زنهاى شما را بى حجاب كنند . مى دانيد چه مى خواهند بكنند ؟ مى خواهند كه شراب را مثل دوغ سر كوچه ها بفروشند دوغ چطور مى فروشند . همينطور علنا شراب بفروشند . مى دانى چه كار مى خواهند بكنند . همينطور تمامى فسادهايش را مى گفت و مى گفت و ميگفت تا آخر . دارش كه زدند ، پسرش نقل قسمت

كرد!

يك نامه هم براى مرحوم آخوند نوشت جناب آخوند ، اين مشروطه اى كه شما تاسيس كرديد . همچين است ، همچين است ، همچين است ، و تلگرافاتى به شما نسبت مى دهند . شما تهران تلگراف كرده ايد ، آن وقت جواب مى نويسد به خطخودش ، بنده زيارت كردم خط آقا را .

بسم الله الرحمن الرحيم . لا حول ولا قوة الا باالله العلى العظيم . مشروطه اى كه ما خواسته بوديم . مشروطه اى است كه آمر به معروف باشد ، ناهى از منكر باشد . مقلل ظلم باشد . پس از آنكه جمعيت ايران تجمع كردند در تلگرافخانه ها و شكايتهاكردند از سلاطين جور و براى مرحوم آية الله حاج ميرزاحسين تهرانى ، - او جلوتر ازآخوند بوده است- تلگرافاتى آمد . از تجمعات آنها .

و تلگرافاتى كه نسبت به اين جانب داده اند ، اصلا اين جانب را اطلاعى ازآنها نيست . براى مقاصد خانمان ويران كن خودشان بوده است اصلا اين جانب ازآن اطلاعى ندارم . اصل خط خودش ، آن طرف هم مهرش .

گفته بودند ما انگور مى خواستيم ، انگور را تبديل به شراب كردند . حواريونش گفته اند ، مى خواستيم سركه كنيم شراب شد .

آن وقت بنده سيوطى مى خواندم . اوايل تكليفم بوده ، منزل حاج شيخ جعفر ( 90 ) بوديم ، عده اى از مقدسين بودند . يكى از ايشان حاج شيخ حيدر ( 91 ) بود . خبرآوردند كه حاج شيخ فضل الله نورى را به دار زدند . آنجا گفتگو شد . بعضى از ايشان گفتند چرا تبعيدش نكردند ؟ چرا كشتند ؟ همين ، فقط گفتند چرا كشتند ؟ مى خواستند تبعيد كنند . آنجا هم چينين بوده . ( 92 )

آقاى حاج شيخ مى فرمود

كه در اوائل ورودم به كربلا ، چون فاضل اردكانى ( 93 ) هم يزدى بوده . وارد به او شديم . او درس مى گفت من به درسش هم حاضرمى شدم . در درسش كه حاضر شديم ، رسيد به مساله استصحاب حكم عقلى . كه گاهى وقتها مى شود كه عقل در حكمش شك مى كند ، آن وقت جاى استصحاب هست يا نيست ؟ يك طلبه اى به آقاى فاضل اردكانى گفت ، مگر عقل در حكم خودش شك مى كند ؟ مگر عقل جام جهان نما نيست ؟ آقاى فاضل اردكانى به همان طرز لهجه يزديها : عقل من و شما جهان نما است ؟ عقل سوراخ نما هم نيست . عقل من و شما جهان نما است ، سوراخ نما هم نيست .

حاج شيخ عبدالكريم شخص برجسته اى بود هم در علم برجسته بود و هم در عمل و هم در اخلاق . . . .

آنچه خوبان همه دارند تو تنها دارى .

داراى همه اخلاق و صفات نيك نيكان و اخلاق خوب خوبان بود همه به سر حد تمام و كمال در او موجود بود و لذا خداوند تعالى تاج رياست بر سر اوگذاشت و او هرگز خيال نداشت كه در ايران توقف بكند عزم جزم داشت متوقف در عتبات عاليات باشد در نجف هم نبود در كربلا بود خانه ملكى داشت در كربلالهذا به او حائرى مى گفتند خيالش بود كه همانجا بماند تا آخر عمر و هرگز خيال اين نداشت كه به ايران بيايد و در ايران متوقف شود و از آن جايى كه خداوندتعالى مشيتش قرار مى گيرد به چيزى كه بنده او خلاف آن را قصد دارد لهذا[وسائل هجرت ايشان را به قم فراهم ساخت] بالاخره حوزه منتقل شد به

قم پيش از اينكه آقاى حاج شيخ بيايد حاج شيخ محمدتقى بافقى يزدى در اينجابود و ايشان شخص برجسته اى بود اول زاهد دنيا بود به اين معنى كه از فرق سر تا نوك پا همه اش كرباس بوده عمامه كرباس پيراهن كرباس قبا كرباس و همه اش كرباس و در خانه اش عوض قالى زيلو بود و كاسه ها همه كاسه گلى بود حتى قاشقهايش قاشق چوبى بود و اول زاهد دنيا بود و چنان مهر داشت و دوستى با طلبه جماعت ، و حتى معروف بود كه طلبه ها سر و رازى كه نمى خواهند به مادرشان بگويند به حاج شيخ محمدتقى مى گويند اين قدر با اينهاهمراه بود و او هم جزء حزب حاج شيخ شد و مقسم آقاى حاج شيخ شد و او هم در يك طرف طلاب را دلدارى مى داد و اگر پيشامدى مى شد او براى طلاب كارسازى مى كرد . ( 94 )

پى نوشتها

1 ) نام يكى از مجلاتى است كه در قم منتشر مى شود .

2 ) در بخش سوم همين كتاب ياد شد .

3 ) شيخ جعفر شيثى استاد درسهاى سطح آية الله العظمى اراكى .

4 ) شايد همان كتاب شيخ جعفر شوشترى باشد .

5 ) معالم در علم اصول فقه است ، به تفسير ارتباطى ندارد .

6 ) در بخش شاگردان آية الله العظمى حائرى ياد شد و ايشان غير از آقا سيد حسن فريد اراكى شاگرد آخوندملا محمد كاشانى است كه داستان ديگرى درباره مرحوم حاج شيخ عبدالكريم از ايشان در مجلسه كيهان انديشه شماره 65 نقل شده است .

7 ) از مراجع تقليد معاصر آية الله العظمى حاج آقاحسين بروجردى بود .

8 ) در يادداشت هاى آية الله مصلحى آمده : در مجلس روضه كه مرحوم والد جنب ايشان نشسته بودند

، هنگام ذكر مصيبت مى شنيدند كه مرحوم حاج شيخ به اين شعر مترنم است :

تبكيك عينى لا لاجل مثوبة بل انما عينى لاجلك باكية

9 ) در بخش ششم اين كتاب ياد شد .

10 ) استاد حاج شيخ عبدالكريم حائرى ( ره ) .

11 ) يعنى عبارتى گفت كه به منزله فحش بود .

12 ) شايد منظور اين باشد كه درتحصيل جديت كردم تا فقيه شدم وكتاب صلاة را با آن كيفيت خوب نوشتم .

13 ) اين داستان در بخش سوم هم ياد شد و تكرار آن به خاطر برخى فوائد و اضافات اين نقل بود .

14 ) و پس از اين تاريخ چند ساله در اصفهان به تحصيل علوم پرداخت و به اراك بازگشت .

15 ) يا حدود بيست و چهار سال .

16 ) مؤلف كتاب غاية المسئول .

17 ) صاحب كتابهاى : غصب ، اجاره و بدايع .

18 ) زن بى حجاب .

19 ) يعنى شايد دق كرده باشد .

20 ) همانكه بعدا از مراجع تقليد شيعه شد .

21 ) استاد اخلاق معروف و صاحب كتابهاى : المراقبات و اسرارالصلاة .

22 ) فرزند حاج ميرزا جوادآقا .

23 ) در بخش شاگردان آية الله العظمى اراكى ياد شدند .

24 ) همان .

25 ) آية الله حاج شيخ محمد فاضل دامت بركاته از مراجع تقليد كنونى .

26 ) گز .

27 ) آية الله سيد محمد محقق داماد و آية الله حاج سيد احمد زنجانى صاحب كتاب الكلام يجرالكلام .

28 ) در بخش علماى قم ياد شد .

29 ) در بخش هم مباحثه هاى آية الله العظمى اراكى ياد شد .

30 ) رضاخان و پسرش .

31 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم اين كتاب ياد شد .

32 ) همسر مرحوم حاج شيخ

احمد شيرازى دخترعموى مادر آية الله العظمى اراكى بود ، اما محروميت از راه ديگر بوده است .

33 ) در بخش سوم ، شرح حال ايشان ياد شد .

34 ) كذا .

35 ) شرح حال ايشان در بخش هشتم گذشت .

36 ) شرح حال اʘԘǙƠنيز در بخش هشتم گذشت .

37 ) نام يك جزوه درسى قرآن بوده است .

38 ) شيثى كه در بخش اساتيد آية الله العظمى اراكى ياد شد .

39 ) صاحب حاشيه كفاية الاصول .

40 ) شرح هردو ، ضمن دو داستان ، قبلا ياد شد ، در اينجا هم مرحوم آية الله العظمى اراكى همان دو داستان راذكر فرموده بودند .

41 ) يكى از امامزاده هاى مدفون در قم است و او را فرزند حضرت كاظم عليه السلام مى دانند .

42 ) از تاليفات ملامحسن فيض كاشانى .

43 ) از علماى معروف اصفهان در آن دوره .

44 ) شرح آن ماجرا را در كتاب «التوى تاليف حضرت آقاى رازى بخوانيد .

45 ) قبلا اين داستان به طور خلاصه نقل شده ، كه در اينجا مفصلتر مى خوانيد .

46 ) يكى از زيارتگاههاى قم مى باشد ، كه در اين زمان داخل شهر است .

47 ) يكى ديگر از امامزادگان در قم مى باشد كه هم اكنون داخل شهر است .

48 ) واعظ معروف آن دوره و فرزند ميرزا محمد ارباب ( ره ) .

49 ) در پاسخ آية الله العظمى اراكى به اين سؤال ، برخى ابهامات وجود دارد كه با مطالعه مصادر ديگر ، بايدحل شود .

50 ) بنابراين; طهارت ، بيع ، خيارات ، ارث و اصول فقه كه از تاليفات آية الله العظمى اراكى است و چاپ شده ، همه تقريرات درس استادش بوده است .

51

) شرح حالش گذشت .

52 ) پسر عم حاج آقا محسن نه آقا ضياء صاحب مقالات اصول .

53 ) ايشان هم از مهاجرين از اراك به قم بوده است .

54 ) در بخش پنجم ياد شد .

55 ) در بخش ششم ياد شد .

56 ) از منبريهاى معروف آن زمان .

57 ) ميرزا محمدحسن شيرازى .

58 ) فرزند مرحوم حاج ميرزا محمد ارباب قمى كه شرح حالش گذشت .

59 ) شرح حال ايشان گذشت .

60 ) ظاهرا آية الله العظمى اراكى به درس ايشان و نيز درس آيات الله كه از نجف به قم آمده بودند حاضر نشده است . نگارنده حدس مى زند كه اين به خاطر كثرت احترام و عظمتى بوده كه ايشان براى استادش حاج شيخ عبدالكريم ( ره ) قائل بوده اند .

61 ) ظاهرا عنوان حاشيه كفايه ندارد و مستقل است .

62 ) متاسفانه اين شعرها پيدا نشد و در كتاب الصلاة و دررالاصول چاپ سنگى كه در اختيار اينجانب بود ، پيدا نشد .

63 ) وجود در اين عبارت ، يعنى لياقت و شايستگى .

64 ) ظاهرا آقا شيخ محمد حسين كمپانى مقصود است .

65 ) ظاهرا مقصود حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسن صانعى باشد ، كه هم مباحثه حجة الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى بوده است .

66 ) گزارش مكتوب اين ديدار -كه در متن آمده- به قلم جناب آقاى محمود شاهرخى در كتاب «ساغرمينايى ( گزارش و يادبود اولين شب شعر فيضيه ) چ 2 : ( تهران ، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى ( س ) ، 1372 ) ، ص 31-36 چاپ شده است .

67 ) وحيد بهبهانى ، و سيد محمد مجاهد

و ميرزاى شيرازى .

68 ) از علماى معروف همدان و ابوالحسن بنى صدر رئيس جمهور مخلوع ايران ، فرزند ناخلف او مى باشد .

69 ) ببرى رونق مسلمانى .

70 ) .

71 ) نام ديگر اين كتاب سؤال و جواب ميرزاى قمى است كه قبلا چندبار چاپ شده بود و اخيرا نيمى از آن توسط مؤسسه كيهان در چهار جلد چاپ شده و اينجانب در تصحيح جلد چهارم سهمى داشته ام . ( نگارنده )

72 ) آية الله حاج آقا حسن فريد اراكى .

73 ) ظاهرا مقصود ، مرحوم آية الله ملاعلى معصومى همدانى مى باشد كه معروف به آخوند بودند .

74 ) آقاى مصلحى : اين را آقاى صلواتى به نظرم مى گفت ، آقاى اراكى : صلواتى از قول آقاى همدانى مى گفت : توفيق قرآن خواندن ديگر از من سلب شد از آن به بعد نتوانستم قرآن بخوانم .

75 ) مرحوم آية الله حاج سيدمصطفى خمينى فرزند امام خمينى ( ره ) گفت شعرش اين است :

بس تجربه كرديم در اين دار مكافات با آل على هر كه در افتاد ور افتاد 244 ) على الدر والذهب المصفى و باقى الناس كلهم تراب هوالنبا العظيم و فلك نوح و باب الله و انقطع الخطاب هوالبكاء فى المحراب ليلا هوالضحاك اذا اشتد الضراب .

76 ) يعنى دروغ گفت .

77 ) آية الله العظمى خوئى از مراجع تقليد معاصر با امام خمينى رضوان الله عليه ، و آية الله مستنبط هم ازعلماى بزرگ حوزه نجف بودند .

78 ) قبلا مكاشفه مرحوم حاج سيد مهدى كشفى ياد شد .

79 ) مكرر چاپ شده است .

80 ) با تشكر از حضرت حجة الاسلام فال اسيرى كه اين مصاحبه را از آرشيو بنياد تاريخ انقلاب اسلامى

دراختيار ما گذاشتند .

81 ) يعنى مقدمه چينى كردند .

82 ) يكى از پزشگان معروف قم بود .

83 ) صاحب تعليفه بر شرح منظومه سبزوارى ، چاپ شده است .

84 ) صاحب عروة الوثقى .

85 ) يعنى كل شهريه همه طلاب .

86 ) شايد آية الله رفيعى قزوينى مقصود باشد .

87 ) واعظ معروف و فرزند حاج ميرزا محمد ارباب قمى و پدر آية الله آقا شهاب الدين اشراقى داماد امام خمينى رضوان الله تعالى عليه .

88 ) شايد حاج شيخ مهدى بروجردى ابوالزوجه آية الله العظمى گلپايگانى صحيح باشد .

89 ) شايد حاج سيد محمدتقى ( خوانسارى ) صحيح باشد .

90 ) شيثى .

91 ) قفقازى .

92 ) اين قبيل حكايات ما را با جو جامعه آن روزها آشنا مى سازد .

93 ) غاية المسئول شهرستانى كه در علم اصول فقه ، و چاپ شده است تقريرات بحث اوست .

94 ) چون نسخه دست نويس اين مصاحبه ، هم ناقص و هم شامل عباراتى مبهم بود ، بخشهايى از آن رانتوانستيم نقل كنيم .

چند رساله از آية الله العظمى اراكى ( ره )

رساله در علل عقب ماندگى انسانها

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الانا الى يوم الدين .

والبلد الطيب يخرج نباته باذن ربه والذى خبث لايخرج الا نكدا .

( سوره اعراف )

و بعد بايد دانست كه غرض از خلقت اين عالم تكميل و ترقى بنى نوع آدم و رسيدن او است به اوج مقامات دنيويه و اخرويه چه آنكه واضح است كه در ميانه[مخلوقات] آنكه بر همه امتياز و برترى دارد از حيث استعداد ، براى استفاده نمودن از مكونات عالم غير انسان نتواند بود ، چه براى تحصيلات ماديه ، چه براى تكميلات روحيه ادبيه و آن لوح صافى كه قابل همه گونه نقشى ، و همه

رقم انعكاسى تواند بود جز انسان نخواهد بود .

پس چرا مى بينيم كه اكثر بلكه به استثناى اقل قليلى در بوته جهل و نادانى باقى مانده نه از راه استكمالات ماديه بهره برده ، و در دنيا صاحب رتبه و امتيازى گرديده بلكه دست احتياج در هر بابتى به اجانب دراز نموده ايم ، و نه از طريق استكمالات اخرويه و اخلاقيه به جايى رسيده ، و اين همه در مدت يك عمر نمازو روزه و انواع عبادات كرده ايم ترقى نفسى پيدا نكرده ايم و صور ايمانمان همان ايمان روز اول است اگر پست تر نگرديده باشد .

آيا سبب چيست براى عقب ماندن ، هرگاه نقصان استعداد است ، كه مى بينيم در كمال مرتبه است ، و هر گاه اسباب قصورى دارند بالنسبه به ماها ، مى بينيم هيچ گونه قصورى نيست از طرف آنها مانند آب باران كه بر همه اراضى به يك نحومى بارد و درس معلم كه بر شاگردان به يك نحو مى خواند مع ذلك يك زمين گل و لاله مى آورد و آن ديگر نتيجه نياورد ، و يك شاگرد هم درجه استاد شود ، و ديگرى به مقامى نرسد .

آنچه مى تواند سبب بود براى اين مطلب يكى از چند چيز خواهد بود .

اول آنكه ما حس حاجت و احتياج در خود ننموده ايم و معلوم است كه عمده چيزى كه قوه عاقله انسان را به حركت مى آورد در هر كارى حس نمودن احتياج است به آن كار ، و لهذا مريضى كه حس مى نمايد الم و ناگوارى مرض را ، دنبال طبيب و دوا مى رود ، و اما كسى كه تب لازم ( 1 ) گرفته ملتفت نيست از مرض ، مگر اينكه مى بيند جزئى كسل و بى حال است و خواب او كم

مى شود و غذاى اودير هضم مى شود . بى حال مى گويد مرا باكى نيست كه در خانه طبيب روم پس ماهم نمى دانيم كه همه ما سوا گداى در خانه حق و :

ازمة الامور طرا بيده و الكل مستمدة من مدده

و چنان فقرى سر تاپاى و جودمان را به آن مبدا متعال حاصل است كه هرگاه بخواهى مثلى براى او پيدا نمايى مثل تصورات و ابداعات خيال است كه به محض صرف توجه متخيله ، نيست و نابودند تمام اين آسمان در نزد حق تعالى و قيوميت اوبلا تشبيه همين سمت را دارند وليكن ماها حس اين حاجت و اضطرار خود را درجميع آنات وجود به اين قيوم مطلق و سرچشمه خيرات ننموده ، لهذا ازدست آويزى به ذيل استعانت او غافل مانده و از تكميلات بكلى عقت افتاده ايم .

يا ايهاالناس انتم الفقراء الى الله والله هوالغنى الحميد . ( سوره فاطر )

سبب دوم تقليد است . به اين معنى كه چه در كارهاى ماديه و دنياويه و چه در كيفيت تحصيلات ادبيه چه از قبيل درس خواندن باشد و چه از قبيل طاعات و عبادات ديگر باشد قوه متصرفه ما از بس به هم چشمى ديگران و تقليد اين و آن پرداخته و خود در مقام تميز نيك و بد آن بر نيامده ايم و به همان رويه پدر و مادرى با ديدن فلان شخصى نافذالكلمه اكتفا نموده ايم ، جامد شده و از كار افتاده ، و درجميع كارهامان عقل خود را جواب گفته در خانه عقل منفصل تردد مى نماييم ، و خود در يافت ضر و نفع و صلاح و فساد هيچ كارى را نمى نماييم ، و معلوم است كه خداوند متعال عقل را در مملكت وجود انسانى به

منزله پيغمبر داخلى مقررفرموده كه در غير امور تعبديه كه بايد لسان چون و چرا را در آن كنار گذاشت و سرتسليم و انقياد در پيش نهاد و از صاحب شرع اخذ نمود زيرا كه پس از اقرار به صانع و حكمت او و قضاى حكمت به بعث رسول و ثبوت رسالت رسول غلط است سؤال از فلسفه احكام آن پيغمبر نمودن ، ولى در غير اين قسم امور مثل آنكه مى بينى مثلا پدرت تند مى خورد يا فلان قسم مى خوابد يا به چه كيفيت راه مى رودتو نبايد من غير تامل طريقه او را مرعى دارى بلكه بايد در جميع كارهاى خود كمال مداقه را نموده و عقل بيچاره را دست بسته و به كلى منعزل از كار ننمايى تاملتفت شوى اين كار چه نفعى دارد و چه ضررى . در تقدير نفع مرتكب ، و در صورت ضررمرتدع گردى ، خواه كسى همراه داشته باشى يا منفرد و تنها باشى ، و هر گاه در مزاج ما اين حالت جامد شده ، و طريقه تقليد رسوخ پيدا كرد البته كار ما از ترقى باز مانده و روى سعادت نخواهيم ديد .

و اذا قيل لهم تعالوا الى ما انزل الله و الى الرسول قالوا حسبنا ماوجدنا عليه آباؤنا اولو كان اباؤهم لا يعلمون شيئا و لايهتدون . ( سوره مائده )

سبب سوم آن كه طريقه سعى و حركت مجدانه را در كارهامان نداريم و البته در هر كارى تاسعى و كوشش و جد و اجتهاد مرعى داشته نشود توقع خوبى و انتفاع از ثمرات اعمالمان نبايد داشت و همچنانى كه خداوند متعال در كارهاى دنيويه تنبلى و بيكارى را سبب براى رسيدن رزق مقرر نفرموده و لهذا اگر كسى

برود درميان مسجد و بگويد مى خواهم امروز ميهمان خدا باشم آن روز را لامحاله به گرسنگى سر خواهد برد و اعتراضى بر خدا نبايد بنمايد زيرا كه خدا امر فرمود كه به اسباب چنگ بزن بقيه اش از من ، همچنين در كارهاى اخروى هم نبايد تنبلى و كسالت ورزيد و توقع داشت كه بى جهت خداوند ما را به مقامات عاليه برساندبلكه بايد به اسبابى كه براى آن مقرر شده چنگ زد و از حركت غفلت نورزيدبقيه اش را از خدا خواست پس انسان عاقل آن است كه هيچ يك از دو اسباب را كه خدا مقرر داشته يعنى اسباب تحصيل رزق و اسباب تحصيل آخرت معطل نگذاردبلكه جمع بين حقين نمايد چنانكه طريقه اوليا همچنين بوده مثلا حضرت زهراعليها السلام با آن مقام عبادت كه داشت مع ذلك هم خانه دارى مى نمود و هم بچه دارى و هم آب كشى و هم به ساير لوازم مرغوبه از نسوان در خانه شوهران مى پرداخت و اينهامانع نمى شد او را از هيچ يك از وظايف عباديه و اخرويه مثل آنكه نمازش مثلاتعويق بيفتد به آخر وقت ، يا حالت اقبالش در نماز نقصانى پذيرد و هكذا .

و ان ليس للانسان الا ما سعى . ( سوره نجم )

سبب چهارم اينكه در هر كارى استقامت و ثبات از براى ما نيست كه اقلا تايك سال بر آن بمانيم بلكه در كارهامان چه دنيوى چه اخروى تا ترغب اثر فورى نداشته باشيم نمى پردازيم و صبر نداريم كه تا يكسال بر يك عمل مواظبت نماييم تاببينيم بلكه اثر آن را دريابيم و حال آنكه بعضى از مردم خارجه ( 2 ) در كارهاشان ترقب آثار بعد از حيات خودشان را دارند و لهذا به

كارهاى بزرگ مثل چراغ برق و مانند آن موفق گرديدند ، ولى امثال ما كه هماره طالب نفع فعلى عاجل و چشممان را دوخته به راحت كنونى ، و حتى حاضر براى انتفاع بردن ورثه مان هم نيستيم چه جاى ديگران ، لامحاله بايد عقب مانده از همه طوائف باشيم هم از اهل دنيا و هم از اهل آخرت .

والحاصل عزم راسخ و اراده ثابته در كارهامان نداريم ، و لهذا به ادنى شيئى ازدم در رفته و از آن كار ملول مى شويم ، و حالت دنبال گيرى و بر سر يك حال و يك عمل ماندن در ما موجود نمى شود ، و ليكن آنان كه اهل كارند هميشه مراقبت دراعمال خود دارند و هر شب حساب روز خود را مى كشند مانند تاجران كه درست حساب خرج و دخل و ضر و نفع روز گذشته را در دفتر مى آورند و اگر چنين نكنندبه اندك وقتى سرمايه را به زمين زنند ، همچنين در اعمال آخرت هم البته شخص بايد مراقب اعمال و افعال و اقوال خود باشد ، و هرشب حساب آن روز را از خودباز گيرد تا بفهمد در آن روز چه بر سر خود آورده ، و هر گاه اين حال در او پيدانشود البته در اعمال خيريه ثبات و دوامى از او بروز نخواهد كرد ، و از اعمال شر اجتناب و احترازى نخواهد ورزيد و لامحاله هم در دنيا و هم در آخرت ذليل و زبون خواهد ماند .

فاستقم كما امرت و من تاب معك . ( سوره هود )

رساله در ولايت تكوينى چهارده معصوم عليهم السلام

قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد واله الطاهرين و لعنة الله على اعدائهم اجمعين من الآن الى يوم الدين .

و بعد بدان ايدك الله فى الدارين

و حباك بما تقربه العين كه مراد ما معاشرشيعه اثناعشريه -كه از خدا مسالت مى نماييم تثبيت بر اين عقيده را تا نفس آخر-از ولايت مطلقه در تكوينيات نسبت به چهارده معصوم عليهم السلام آن نيست كه نصارى درباره مسيح على نبينا و آله عليه السلام معتقدند كه خدا حلول كرده در جسم اومانند روغن در بادام ، يا متحد شده با هيكل او ، و نه آنست كه حكماء قائلند كه ربطحادت به قديم نشايد الابتوسط و اسطه كه متوسط بين مادى و مجرد باشد ، بلكه مراد اين است كه خداى تعالى قرار داده است ايشان را يعنى چهارده معصوم-صلوات الله عليهم- را مظهر قدرت كامله خود و قبض و بسط امور را به يد ايشان داده كه آنها قدرت بر كل شيى ء دارند و متصرف در جميع كونيات مى باشند«يفعلون ما يشاؤون و يحكمون ما يريدون . »

و اين عقيده حاصل شد براى ما از كثرت معجزات و خوارق عادات كه از آنهابه طور يقين بلاشك و لاشبهه بروز كرد كه از حد تواترهم اخبارى كه در اين موضوع به ما رسيد بالاتر شد هر كه خواهد رجوع كند به كتاب «مدينة المعاجز» ( 3 ) كه جميع آنها از مجارى طبيعيه معلولات اسباب عاديه حسيه خارجند از قبيل سنگ ريزه راياقوت كردن ، و هسته خرما فورا درخت شدن ، و تكلم صبى در مهد ، الى غير ذلك از اشيايى كه از آنها در تاثيرات در عالم كون عين و اثرى نيست و معلوم است كه ازبراى او مجرايى از عالم غيب است زيرا كه معلول بلا علت كه محال است پس لابداست كه اين امور از ناحيه خالق جل و علاشانه باشد و چون صدور آنها

به ديدمبارك اين بزرگواران شده كشف قطعى مى كند از احدامرين : يا اينكه اين شئى فعل الله است و صادر شده است به اراده و مشيت اوجل ذكره ولكن به سابقه دعوت اين انسان كامل ، پس دلالت مى كند ، بر اينكه او داراى دعوت مستجابه و مرتبه بليغه اى است كه احدى داراى آن نيست و لهذا از او بروز مى كند چنين امرعجيبى كه احدى را توانايى آن نيست پس كشف مى كند از اينكه او اكمل افرادانسان است ، و يا اينكه اين شئى فعل نفس اين انسان ، و مستند به اراده نفس اوو مشيت او است پس كشف مى كند از اينكه خداوند او را مظهر قدرت كامله خودقرار داده و باز كشف مى نمايد از اينكه او اكمل افراد بشر بلكه كل خلق مى باشد .

پس از بيانات مذكوره معلوم شد كه غلوى درباره چهارده معصوم عليهم السلام نكرديم چنانكه نصارى درباره مسيح عليه السلام كردند ، و نه نقصى در ربوبيت ذات بارى تعالى جلت عظمة وارد آورديم چنانكه حكماى قائلين به عقول عشره وارد كردند .

بلى مى ماند شبهه و هابيه و حاصل آن اين است كه شما جماعت شيعه بلكه سنيه كه زيارت مى كنيد قبور متبركه در مشاهد مشرفه را شبيه است اين كار شما به كار مشركين كه براى اوثانشان مى نمودند زيرا كه آنها هم آنها را وسيله تقرب به خداقرار مى دادند كه براى ايشان شفاعت كنند عندالله براى برآمدن حاجاتشان و مع ذلك آنها را مشرك خواندند و همين عين عمل شما است نسبت به صاحبان بقاع متبركه .

و جواب اين است كه تواضع مخلوق اگر به امر خداوند سبحانه باشد آن نيست مگر تواضع براى خداوند ، و اقوى شاهد بر مدعى سجده ملائكه است براى آدم عليه السلام به امر

خدا كه در احتجاج نبى صلى الله عليه وآله بر مشركين ( 4 ) قريش وارد شده كه مشركين به حضرت معروض داشتند كه چنانچه شما براى كعبه سجده مى كنيد ما هم براى بتهامان سجده مى كنيم چه فرق است بين سجده ما و سجده شما حضرت درجواب آنها به دو تعبير فرمودند كه روح و لب آنها به يكى بر مى گردد يكى آن كه چنانكه سجده ملائكه براى آدم براى اين بود كه آدم عليه السلام را جهت قرار دادندو حقيقت سجده براى خدا بود ما هم كعبه را جهت قرار مى دهيم و مسجود خداى تعالى مى باشد و دوم اين كه چون سجده آدم به امرالله تعالى بود پس فى الحقيقه اين سجده براى خدا است .

ايضا از بيانات معلوم شد كه آياتى كه در مقام اثبات توحيد ذات و صفات ياآثارى كه راجع به توحيد افعالى حق تعالى است منافاتى با مدعى مذكور ندارد .

و اما توهم اينكه چون اين مطلب راجع به عقايد است و آنچه از اين مقوله باشد حتما بايد در قرآن باشد شما يك آيه بياوريد كه صريح در مدعى باشد كه ماقبول كنيم .

مدفوع است به اينكه نفى مكان از براى ذات باريتعالى و همچنين نفى محدوديت او با اينكه از عقايد حقه است در قرآن نيست زيرا كه در بدو اسلام صفات بارى تعالى به اين كيفيت كه در دست ما در اين زمان از بركات كلمات اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده در زمان نبى صلى الله عليه وآله معلوم نبوده حتى آنكه در تفاسير مذكورشده كه در وقت نزول آيه شريفه قدسمع الله قول التى تجاد لك فى زوجها -الآية-عايشه با اينكه زوجه پيغمبرصلى الله عليه وآله بود تعجب نمود كه چطور نجوائى كه من با قرب مكانى كه

دارم نشنيدم چگونه خدا با بعدى كه از اين مكان دارد و در فوق عرش تمكن دارد شنيده است پس عدم تحيز و عدم محدوديت براى عامه مردم به بركت كلمات اميرعليه السلام معلوم شده است . و اما توهم اينكه در اخبار كثيره صريحا ائمه عليهم السلام انكار اين مراتب از خود نموده حتى در بعضى از آنها است كه به محض شنيدن چنين نسبتى به آن حضرت تمام موى بدن شريفش از شدت غضب راست شد و دربعضى دارد كه حضرت اميرعليه السلام بعد از اينكه به مدعى فرمود برگرد از اين عقيده و برنگشت ، او را در گودالى انداخت و به آتش سوزايند و در بعضى ديگر دارد كه مدعى ده گام بيشتر از خدمت حضرت امام رضاعليه السلام دور نشده بود كه از نفرين آن حضرت غش كرده و افتاد و نجاستش از حلقش بيرون آمد الى غير ذلك از اخباركثيره كه از رجال كشى ( 5 ) نقل شده و در بعضى آنها امام عليه السلام فرموده و الله ما نيستيم مگر بندگان خدا ، او خلق كرده است ما را و برگزيده است ما را ، و ما قدرت نداريم برضررى و نفعى ، اگر رحم كند بر ما به رحمت خود كرده است و اگر عذاب كند ما راپس در ازاى گناهان ما است ، والله نيست ما را حجتى ، و ما براتى از خدا نداريم ، ماهم مى ميريم و به قبر مى رويم و ما را از قبر بيرون مى آورند و در صحراى قيامت مى دارند و از ما سؤال مى كنند ، و اى بر ايشان چه مى شود ايشان را ، لعنت كند خداايشان را ، پس به تحقيق كه اذيت رساندند به

اين گفتار ، خدا را ، و اذيت رساندندرسول خداصلى الله عليه وآله را در قبر او ، و اميرالمؤمنين ، فاطمه ، حسن ، حسين ، على بن الحسين و محمدبن على را -صلوات الله عليهم اجمعين- .

قسمت دوم

جواب اين توهم از مراجعه به خود اين اخبار معلوم مى شود زيرا كه تمامى آنها در مقابل غلاتى كه در زمان هر يك از ائمه عليهم السلام بوده اند وارد شده از قبيل عبدالله بن سبا كه در زمان اميرعليه السلام بوده و مغيرة بن سعيد و ابوالخطاب كه اولى درزمان حضرت باقرعليه السلام و دومى در زمان حضرت صادق عليه السلام بوده است و مانندعلى بن حكم و قاسم بن يقطين كه در زمان حضرت عسكرى عليه السلام بوده اند و مثل يونس بن ظبيان كه معاصر امام رضاعليه السلام بوده و تمامى اين جماعت و نظراى آنها كه در اخبار اسم برده شده اند از غلات بوده اند و همگى غلات ، قائل به بطلان شرايعند ، بعضى از آنها قائلند به اينكه خدا ظاهر مى شود به صورت خلقش هركه اورا شناخت ساقط مى شود از او تكليف ، و فرقه ديگر قائلند به اينكه پيغمبر و ائمه خلق مى كنند و روزى مى دهند و موت و حيات به دست ايشان است ، و مى گويندمراد از واجبات مثل نماز و روزه و زكاة اشخاص خوب چندند و مراد از محرمات مثل خمر و ميسر و زنا اشخاص بدى چندند هركس آنها را شناخت ظاهرا و باطناحلال مى شود براى او محرمات و ساقط مى شود از او و اجبات و تبعه عبدالله بن سباكه آنها را سبائيه مى گويند قائلند به اينكه خدا ظاهر نمى شود الا در اميرالمؤمنين عليه السلام به تنهايى و پيغمبران همگى مردم را دعوت مى كردند به سوى او و ساير ائمه نواب و

دربانان اويند و به واسطه آنها به مقصد مى توان رسيد پس هر كه شناخت كه على خالق و رازق او است ساقط مى شود از او تكليف ، و فرق ديگر هم هستند كه هر يك هرزه ديگر مى گويند .

بحمدالله تعالى از بيانات سابقه معلوم كرديم كه عقيده ما به حسب برهان عقل بعد از ضميمه نقل مباين تمام اينها است به جهت اينكه معتقديم كه چهارده معصوم سلام الله عليهم اخوف خلق اولين و آخرين بوده اند از عقاب الهى ، و ارجاى خلق به ثواب پروردگار ، و از همه كس اطاعت و عبادت ايشان بيشتر بود بلكه هيچ كس را طاقت عبادت و طاعت ايشان نبوده و ظهور عجايب و غرايب تكوينيه از آن حضرات ابدا منافاتى با توحيد ذات و صفات و افعال بارى تعالى نداشته است و هم در عين حال مخلوقون مربوبون لايملكون لانفسهم نفعا و لاضراو لاموتا و لا حياتا و لا نشورا .

نگويى كه اين حرف با حرف اولت كه گفتى «يفعلون فى الكونيات مايشاؤون و يحكمون ما يريدون متناقض است در اول اثبات كردى مالكيت مطلقه را و در ثانى نفى نمودى آن را .

زيرا كه در تناقض هشت وحدت شرط است به مذاق متقدمين ولى به مذاق متاخرين كه حق است چنانكه در محل خود مبرهن شده دو وحدت ديگر بر آن هشت وحدت اضافه شده يكى وحدت رتبه و يكى وحدت حمل و در اينجاوحدت رتبه نيست يعنى اولا و بالذات تمام مالكيت از براى خدا است و براى آنهاشيئى نيست و ثانيا و بالعرض كه محل ظهور صفت قدرت مطلقه و مالكيت عامه الهيه شدند چنانكه سبق ذكر يافت مى توان گفت : ايشان داراى قدرت و مالكيت مطلقه در جميع اجزاء كون از سماوى و

ارضى مى باشند فتامل و لاتغفل والله العالم و هوالعاصم .

و از ما يا ذكرنا معلوم شد كه مراد شيعه اثناعشريه از ولايت مطلقه تكوينيه قوه تصرف داشتن و قلب و تقليب نمودن در اجزاء عالم كون و وجود است به اعم از سماويات مثل فلق قمر و رد شمس يا نحو آنها از تصرفات در كرات سماويه و ارضيات مثل خسف و غرق و احياء و موت و رزق و ولد و امثال ذلك بدون اينكه محدود باشد به حدى خاص و اين مطلب اعم است از صحت نسبت فعل يعنى احياء و اماته و خلق و نحو آنها به صاحب ولايت و عدم صحت ، مثلا هرگاه زيد درخانه وارد شود به اختيار و اراده خود ، و عمرى بتواند درب آن خانه را ببندد كه زيدوارد نشود هرچند نتوان نسبت ورود و مجئى زيد را در آن خانه به عمرو داد به جهت اينكه اراده او در آن فعل بى مدخليت بوده است و ليكن مى توان گفت كه فعل زيد هرچند به اراده او شده وليكن تو توانايى از ايجاد مانع داشته لهذا اين فعل وجودا و عدما در تحت اختيار و ولايت تو بوده است در ما نحن فيه هم مى گوييم قلب و انقلاب آسمان و زمين و آنچه در آنها و مابين آنها است . هر چند به مشيت و اراده قادر بى چون است و ليكن چون بستگى به دعاى ولى مطلق دارد پس فعل حق تعالى وجودا و عدما در تحت اقتدار و ولايت ولى مطلق خواهد بود و اين كارى ندارد به دعايى كه يك نفر شخص عادى براى اداى دينى يا طلب فرزندى يانحو آن از امور جزئيه بنمايد و مستجاب شود زيرا

كه اين ولايت جزئيه است نه كليه كه عموميت داشته باشد نسبت به جميع اجزاء كون ، اينها بر تقديرى است كه باب معجزات را از قبيل استجابت دعا بگيريم و فعل منسوب به حق تعالى باشد .

و اما بر تقدير ديگرى كه احتمال داديم كه فعل هم منسوب به ولى مطلق و مستند به اراده او باشد كارى است كه سه اشكال بر او وارده شده .

اول اينكه اين مستلزم محدوديت خداوند تعالى است يعنى مظهريت ولى مطلق از براى اراده حق تعالى كه عين علم به صلاح است و آن عين ذات مقدسه است پس چگونه در وجود محدودى كه وجود ولى مطلق است ظهور پيدا كند اين مطلب جز محدوديت ذات تعالى نيست .

دوم اينكه آن مستلزم اين است كه وجود ولى كه ممكن است و محتاج به تحيز است لامكان باشد زيرا كه تصرف در تمام اجزاء عالم در آن و احد محتاج شهود و حضور است و اين مطلب با جسمى كه محدود به مكان معين است ممكن نيست و قدرت بارى تعالى به محال تعلق نمى گيرد .

و سوم اينكه اين مطلب منافى با آياتى است كه خلق و رزق و موت را منحصردر بارى تعالى كرده و با مضمون آنچه در بعضى ادعيه وارد شده از قبيل «ماشاءالله كان و مالم يشالم يكن و لا حول ولا قوة الا بالله و با اخبار بسيارى كه به مراتب ازحد تواتر گذشته است كه نفى فرموده اند با كمال تشديد و تاكيد ائمه ما -صلوات الله عليهم- صفت رازقيت و خالقيت را از خود و لعن شديد فرموده اند به كسى كه قائل به اين مقاله باشد .

اما جواب از اشكال اين است كه اينجا خلط بزرگى مستشكل كرده بين اتحاد

نامحدود با محدود به عينيتى كه غلاة مى گفتند كه خدا در هيكل ولى حلول كرده يا اتحاد نموده البته اين مستلزم همان اشكال عقلى است كه مستشكل كرده و بين اتحادى كه بين مرآت و مرئى است و فنايى كه در مرئى دارد مگر نمى بينى كه تمام صفحه ممكنات آيينه و مرآت ذات صفات پروردگارند و نمى بينى كه در فقه اجماع از باب حدس حجيت دارد عندالمتاخرين معناى حدس اين است كه از اتفاق رعيت بر امرى حدس قطعى زده مى شود به موافقت راى معصوم و راى معصوم كه طريق قطعى است براى علم به صلاح كه عين ذات بارى تعالى است و هيچ گونه محذور عقلى لازم نيامد پس چه مى شود اگر كسى بگويد انسان در درجه كمال بسرحدى مى رسد كه اراده منقدحه در نفس شريفه او نسبت به مكونات عالم هستى حكايت و كشف قطعى از علم به صلاح تكوينى بارى تعالى دارد .

و اما جواب از اشكال دوم اينكه مرحوم علامه مجلسى اعلى الله مقامه درحق اليقين ادعا كرده تواتر احاديث را در باب حضور رسول خدا و ائمه -صلوات الله عليهم- در وقت قبض روح هر مؤمن و كافر و منافق ، و شعر حضرت اميرعليه السلام كه به حارث همدانى خطاب كرده يا حار به همدان الخ ( 6 ) نزديك به تواتر است با اينكه اگرچندين هزاركس در يك قت بميرند به مقتضاى اين احاديث نزد همه توانند حاضرشد .

و جوابى كه فرموده .

اولا تفكر در اين امور باعث وساوس شيطانى است و ثانيا محتمل است حضورشان به جسد اصلى نباشد بلكه به جسد مثالى باشد و محتمل است كه نفوس منحصرا مثل انبيا و اوصيا تصرف در اجساد مثاليه بسيار كنند .

و اما جواب از اشكال سيم پيش از اين داده شد كه

تمامى اين اخبار راجع به غلاة است و مابين مدعاى آنها و مدعاى ما تفاوت از زمين تا آسمان است و آيات توحيد صفات و افعال به حرف ما مربوط نيست زيرا كه همه امور تكوينيه از خلق و رزق و موت و غير ذلك منحصرا منوط به مشيت الهى است و از احدى غير اوساخته نيست و آن چه ربطى دارد به اين كه نبى و وصى مرآت و مظهر مشيت اونمى توانند شد يا به توسط دعا ولايت به صدور آن امور از ذات مقدسه نخواهندداشت .

رساله در دفع اشكال اعاده معدوم ( 7 )

چنين مى فرمود استاد ( 8 ) ايام افاضاته العالية ببركات الائمة الطاهرة صلوات الله عليهم اجمعين : ما مديون دفع اين شبهه نيستيم به جهت آنكه آنچه قرآن و اخبار به ما نشان مى دهد و شرع شريف آن را آورده است جمع پس از تفريق است نه آنكه معدوم مطلق را برگردانيدن .

الاترى الى قوله تعالى : و اذقان ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى ، ( 9 ) -الى آخر الاية الشريفة- .

و كذلك قوله تعالى فى حكاية عزيز او ارميا : او كالذى مر على قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحيي هذه الله بعد موتها فاماته الله ماة عام ثم بعثه -الى آخر الاية الاية الشريفة- من قوله تعالى : و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوهالحما فلما تبين له قال اعلم ان الله على كل شئ قدير .

و حديث لبنه ( 10 ) معروف نيز شاهد بر مدعى است ، و اما ما يتراء امماظاهره المنافاة و آنكه شارع اخبار فرموده باشد كه : پس از معدوم مطلق شدن ، عودداده خواهند شد اجساد عباد .

چون قوله تعالى : كل

شئ هالك الاوجهه .

و چون قوله تعالى : كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال و الاكرام .

و چون قوله تعالى : هوالاول و الاخر . به تقريب آنكه چنانكه اوليت حضرت بارى تعالى ببود او ، و نبود غير او است در ازل ، آخريت او نيز به همين معني است ، يعنى قبل از قيام قيامت بايد جميع ما سوى الله معدوم مطلق شوند ، و موجودى جزذات حضرت بارى تعالى باقى نماند ، تا آنكه وصف آخريت تحقق بيابد .

و چون قوله تعالى : هوالذى يبدءالخلق ثم يعيده .

و چون قوله تعالى : كما بدانا اول خلق نعيده بتقريب آنكه اعاده و برگردانيدن بايد ، پس از نيست شدن و معدوم مطلق شدن باشد ، و الايلزم ، تحصيل حاصل;و ايجاد موجود . وانگهى همچنانكه بدء خلق از كتم عدم شده است ، بمقتضاى تشبيه در آيه ، بايد اعاده خلق نيز از كتم عدم بوده باشد .

پس جميع خالى از صراحتند ، و چون مقام مقام اعتقاد است; و عملى بر آن متفرع نيست ، حجيت ظواهر در آن بى معنى است ، پس يكفى براى رفع استدلال ، انداختن آنها از درجه صراحت; و نداشتن بيش از ظهور .

فنقول : من المحتمل در دو آيه اوليه ، كه مراد از هلاك و فناء جميع اشياء ياجميع من فى الارض رفتن آثار وجوديه از آنها باشد; چه در اين مقام اطلاق هلاك و فناء صحيح است و بعبارة اخرى هر چند فناء و هلاك ظاهرند در نيستى مطلق و ازبين رفتن بكلى لكن صحيح است اطلاق بر موجودى كه آثار وجوديه مطلوبه ازوجود تام و تمام از او منسلب شود ، به اين معنى

كه شعور و ادراك و حركات و غيرذلك از جميع موجودات مرتفع شود كه در مقام جواب از خطاب صادر از مصدرجلال حضرت رب الارباب جل ذكره : لمن الملك كسى نباشد و منحصر باشدجواب از مصدر جلال ، كه مى فرمايد در جواب خود : لله الواحدالقهار و بر اين معنى شهادت مى دهد كلام حضرت امير -سلام الله عليه- در خطبه منقول از آن حضرت در توحيد ، كه مى فرمايد :

خلق الخلايق على غير مثال -الى ان قال- هوالمفنى لها بعد وجودها حتى يصير موجودها كمفقودها كه مى فرمايد; خدا است فانى سازنده خلايق پس ازوجود آنها تا آنكه مى گردد موجود آنها مثل مفقود آنها ، پس معلوم مى شود از اين عبارت كه مفقود حقيقى نيستند بلكه موجود كالمفقودند ، و اين نيست الابسلب آثارو صفات موجوديت از آنها .

و همچنين است ظاهرا ما فى البحار عن الاحتجاج ، عن هشام بن الحكم فى خبرالزنديق الذى سئل الصادق عليه السلام عن مسائل الى ان قال- : ايتلاشى الروح عن قالبه ام هو باق قال عليه السلام : بل هو باق الى ان ينفخ فى الصور ، فعند ذلك تبطل الاشياءو تفنى ، فلاحس و لا محسوس ، ثم اعيدت الاشياء كما بداها مدبرها . . .

و اما آيه مباركة هوالاول و الاخر پس احتمال مى رود -والله العالم- كه غرض بيان حصر ملك است در حضرت بارى تعالى چنانكه اين عبارت مرقوم است براى افاده حصر چنانكه اگر بپرسند چه كسى اول داخل مسجد شد و كسى بجز زيدداخل نشده بود مى گوييم اول و آخر زيد داخل شده است و در جواب از سؤال آنكه عالم چه كسى است اول و آخر زيد است يعنى غير از او عالمى نداريم و هكذادر مقام ، هم اول و آخر در ملك و پادشاهى او

است تعالى شانه يعنى لاشريك له فى الملك .

و اما از آياتى كه اطلاق اعاده در آنها شده پس مراد آن است كه چنانكه به وجود آوردن شئ پس از انعدام آن ، اعاده است هم چنين مجتمع ساختن و به جمع آوردن آن پس از تفرق و به هيكل اولى عود دادن نيز اعاده است چنانكه هر گاه لبنه را خراب كرده دوباره گل كرده قالب كنند صحيح است گفتن آنكه صورت خشت رابرگردانيد و عود داد .

رساله در حقانيت مذهب تشيع ( 11 )

بسم الله الرحمن الرحيم

يوم ندعو كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرؤن كتابهم و لايظلمون فتيلا .

آيه شريفه نص و صريح است در آنكه يوم قيامت هر طايفه به عنوان امامى كه ايتمام به او نموده اند دعوت كرده مى شوند ، پس مكلف بايد باهوش باشد و حجت خود را در اين باب در دنيا تهيه نمايد ، كه آنجا معطلى نداشته باشد ، و اساس دينش را محكم نمايد ، و در طريق اثباتش بغير از عقل قطعى ، يا نص قطعى كه رسيده باشد قطعا از شخص سابق كه ثابت النبوة اوالامامة باشدقانع نگردد .

پس مى گوييم بعونه تعالى و حسن توفيقه براى ارائه طريق حرف مقرون بصواب كه جايى از آن را ناحساب نتوان شمرد ، آنكه اين طريقه اى كه طايفه اثناعشريه بر آن مشى مى كنند ، هرگاه حجت از آنها مطالبه نمايند در محضر عدل الهى ، هر آينه جواب مقرون به صواب ايشان آن است : كه الها پروردگارا پيغمبرت حضرت محمدبن عبدالله صلى الله عليه وآله بما امت فرمود من از ميان شما مى روم ، و دو چيز سنگين درميان شما مى گذارم يكى قرآن ، و ديگرى عترت ، و اين دو از هم جدا نخواهند شد تالب

حوض بر من وارد شوند ، پس هر كه به دامن اين دو چنگ بزند و تمسك بجويدهرگز ضلالت و گمراهى نبيند .

و اين مطلب از آن حضرت نه بيك خبريا دو خبر به ما رسيده كه موجب ظن هم نباشد بلكه به قدرى خبرهاى متواتر از طرق عامه و خاصه براى ما نقل شده كه مفيد علم شده است و بعداز اين هم پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله بيان فرمودعترت را براى ما يكبار به طريق اجمال به اين كه فرموده : پس از من دوازده امير و خليفه مى باشد ، و تا قيام يامت به اين دوازده نفر امر دين منظم است ، و اگر زمين خالى بماند از وجود اين حجج ( لماجت با هلها ) ( لهاجت باهلها ) ( لساخت باهلها ) يعنى زمين اهلش را فرو خواهد برد و اين مطلب نيز به يك خبرو يا دو خبر پشت كتابى نيست بلكه به حدى است كه افاده قطع و يقين مى كند ازطريقين بلكه هر گاه اقتصار بر طرق عامه شود . نيز متواتر و به حد قطع خواهدبود فلله الحمد .

و بار ديگر بيان عترت فرموده به طريق تفصيل و اسماء هر يك از دوازده امام تا مهدى موعود ( عج ) را بيان كرد بلكه در بعضى اسماء امها ترا نيز تعيين فرمودو اين را هم به حد تواتر از طرفين اخبار داريم بلكه اگر اقتصار بر آنچه از عامه در اين خصوص رسيده است بنماييم به سرحد تواتر و قطع خواهد بود فسبحان الله كه چگونه يدغيبى واداشته است ايشان را كه اين همه اخبار را با آنكه بر خلاف مدعاى خود آنان است نقل و روايت كنند .

و همچنين آنقدر

تنصيصات از هر كدام از اين ائمه عليهم السلام در امامت امام لاحق و لاحق لاحق تا ثانى عشر رسيده كه آنها هم هر يك مستقلا اخبار متواتره دارد و بعد از آن از حضرت پيغمبر و امير و حسنين و ديگران از يازده نفر امامان بعد از پيغمبرصلى الله عليه وآله به ما رسيده كه امام دوازدهم پسر حضرت عسكرى عليه السلام است دو غيبت خواهد كرد كه يكى از اين دو غيبت طولانى تر است از ديگرى و اين مطلب را هم به توسط اخبار متواتره ، و راويان متعدد به حدى كه علم آورباشد رسانيدند .

و همچنين باز فرموده اند در اوقات غيبت ثانوي كه مبتلا شديد : لاتحر كوا يداو لا رجلا دست و پاتان را حركت مدهيد يعنى از پى هر آوازى كه از هر طرف بلندشود ، و دعوى مهدويت كند نرويد و پلاس خانه هاى خود شويد و سكون و آرامش را شيوه خود سازيد ، تا مادامى كه آن علاماتى كه ذكر مى شود پيدا نشده . چرا كه دعوى داران باطل بسيار پيدا شوند و مردم را بسيار بفريبند و از جاده حقه منحرف سازند .

و از براى آن مهدى موعود و ظاهر شدن آن حضرت عليه السلام چندين علامت بيان كرده كه هر يك بحمدالله آنقدر زياد خبر دارد كه انسان را جزم به صدق حاصل مى شود از آن جمله فرموده اند صيحه آسمان است و از آن جمله خسف بيداءاست . و از آن جمله خروج سفياني است كه تفصيل هر يك در اخبارمسطور است و از آن جمله كه از طرق عامه و خاصه بلكه هر گاه اقتصار بر عامه هم بشود به حد تواترو افاده قطع است بلكه از تواتر معنوى گذشته ، به

سرحدتواتر لفظى نيز رسيده آنكه : يملاءالله به الارض قسطا و عدالا بعدما ملئت ظلماوجورا يعنى همه روى زمين را پر از عدل و داد خواهد فرمود ، به زور و قهرو غلبه ، و تمام ممالك را در تحت فرمان مبارك خواهد آورد ، و همه را به يك دين خواهد متدين ساخت از پس آنكه دنيا پر شده باشد از ظلم وجور ، و بى حساب و ناحق .

و بعد از آنكه اين مراتب را به نصوص قطعيه كه هر يك در محل خوداخبارش ضبط و حفظ است ، و هر كس طالب است به محلش از كتب معده براى نقل اين اخبار چون بحار و غيره رجوع نمايد اثبات نموديم .

حال مى گوييم ما را در اين دوره هيچ مفرى و محيصى نيست; جز آنكه به هيچ صدايى گوش ندهيم ، و در خانه خود نشسته آرام گيريم ، مادامى كه آن علائمى كه براى ما بيان كرده اند ظاهر نشده است و هرگاه قبل از بروز آن علامات كسى آمدو دعويدار مهدويت شد ، ( 12 ) پس به او خواهيم گفت :

اولا آن مهدى كه به ما نشان دادند پسر حضرت عسكرى عليه السلام است و اين مطلب ثابت است به اخبار متواتره قطعيه ، كه احدى را قوه انكار آن نيست و اما توپسر حاجى رمضان بقال مى باشى .

و ثانيا آن مهدى را دو غيبت است پس از ولادت و پيش از ظهور و اين نيز به اخبار قطعيه ثابت است; تو كه سنه و تاريخ ولادتت معلوم و معين است ، كى و چه وقت غيبت نمودى .

و ثالثا كو صيحه آسمانى ؟ كو خسف بيداء ؟ كو خروج سفيانى ؟ كه هر

يك به اخبار قطعيه به ما رسيده كه هر كسى پيش از يكى از اينها دعوى مهدويت كرد كاذب است درباره تو كه هيچ يك از اين علامات محقق نيست; و هكذا و هكذا از سايرعلامات كه در كتب اخبار مذكور و به سرحد تواتر اجمالى رسيده اند اگر به معنوى يا لفظى نرسيده باشند .

و رابعا آنكه به ما گفتند كه آن مهدى هنگامى كه ظهور مى كند ، روز به روزبر قوت اسلام مى افزايد و كار آن رونق مى گيرد و بر جميع ممالك وجه الارض غالب مى آيد ، و جميع را با شمشير و خونريزيهاى بسيار ، در تحت نگين آورده و تسخير مى فرمايد و اما تو از زمانى كه از مادر متولد شده اى ، كسى نشان نمى دهدكه وقتى شاخ دو بزى را از هم جدا و يا به قدر شاخ حجامتى خون در راه دين ريخته باشى ، بلكه از زمانى كه پا به دنيا گذاشته اى كار دين در شكست و انهدام;و امر اسلام رو به ضعف و اضمحلال ، و اهل اسلام يوما فيوما ذليل تر و خوارترمى شوند باز آن وقتها كه تو هنوز به دنيا نيامده بودى اسلام قوتى داشت و اهل آن راشوكتى و سطوتى بود .

پس در اين صورت چگونه يملاءالله الارض قسطا و عدلا درباره توصادق خواهد آمد و حال آن كه هيچ يك از اخبارى كه پيغمبر و يازده نفراز عترتش عليهم السلام به ما درباره مهدى دادند در تو موجود نيست و تو مع ذلك دعويدار آنى .

امر از يكى از دو وجه خالى نخواهد بود يا بايد گفت تو دروغگوهستى و ضال و مضلى يا ( العياذ بالله ) اگر تو آن مهدى موعودى لازم

مى آيدكه پيغمبر و اميرالمؤمنين و حسن بن على و حضرات ائمه ديگر صلوات الله عليهم اجمعين مردم را به گمراهى انداخته و به غلط دلالت كرده باشند و تمام خلق را اضلال نموده باشند ، حال اختيار اين دو را به دست خود تو مدعى مى اندازيم كدام بهتر است مضل بودن و كاذب بودن تو يا العياذ بالله مضل و كاذب بودن آنها .

نامه يكى از تجار تهران در پاسخ نامه آية الله العظمى خوانسارى به او در سال 1370 ق ( 13 )

بسم الله وله الحمد

حضور محترم حضرت مستطاب آية الله آقاى حاجى سيد محمد تقى خوانسارى دامت افاضاته

السلام عليكم ورحمة الله و بركاته

مرقومه شريفه واصل و زيارت گرديد و از سلامتى وجود محترم كمال مسرت حاصل . راجع به . . . و مراجعه آنها خدمت جنابعالى در موضوع سهم مبارك امام عليه السلام شرحى را مرقوم فرموده بوديد مايه تاسف وتاثر گرديد و دوست نداشتم درموضوعات كوچك وارد بحث و مذاكره شده باشيم بلكه از ارتباط با جنابعالى نتايج بزرگى درنظر بود كه اين مطالب به خودى خود حل مى شد .

امروز با وضع فعلى و ضعف روحانيت و روگردانيدن مردمان از اسلاميت توجه بيشترى لازم است تا شايد بفضل الهى راهى براى تقويت روحانيت و وحدت آنها پيدا شده و مسلمانان از اين پريشانى و سرگردانى نجات يافته و توجهى به خداو عالم ديانت نموده و از بلاهايى كه رو آورده است مصون بمانند . آيا بلايى را كه اشد بلاهاست غفلت نموده ايم ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم بديهى است بهترين راه براى اصلاح نفوس طريق روحانيت و اتحاد و اتفاق اين جماعت است و در اول مرتبه اصلاح دايره روحانيت به مرتبه كمال كه در دايره امكان و غيرمحال است . بلى قدرى مشكل است و از خودگذشتكى لازم است و چنانچه امروزبه فكر اصلاح نيفتاده وآن را عملى نسازند

قضاء الهى مبرم ، البته قضا روى اقتضا ، و اين امراض ماده پرستى ، شهوت رانى ، خودرايى و خودخواهى كه جامعه بدان مبتلا شده مقتضى بلاست . اين بود بعضى مطالبى كه حضورا مى خواستم تذكربدهم كه اينك لاعلاج بدين وسيله عرض شد . حال اين تذكر نافع واقع شود يا ملال خاطر آورد آن هم بسته به قضاوت وجدانى است و بنده هم روى وظيفه اسلامى-كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته- انجام وظيفه مى نمايم .

آقاى بزرگوار در طهران و در جامعه مردم نيستيد تا مشاهده كنيد به اهل علم با چه نظرى مى نگرند . همين الساعه دونفر از مردمان همين طهرات البته نسبتاصالحى مطالبى را از دوطرف صحبت مى داشتند كه شرم آور است گفتن و شنيدن آن . به هرحال درد بسيار است و درمان هم بدست آقايانى است كه در راس واقع شده و مى توانند اصلاح كنند منتها از خودگذشتگى لازم است و قدرى زحمت . بديهى است نتيجه مطلوبه حسن بلكه احسن بدست خواهد آمد چون بيش از اين نمى خواهم پرده را بردارم لذا اين مطلب را خاتمه مى دهم .

اما مساله سهم امام عليه السلام اولا : در اين باب مطلبى را به جنابعالى نسبت ندادم بلكه موضوع مساله بطور كلى عنوان شد كه بايد رضاى امام عليه السلام در مصرف سهم اختصاصى ايشان درنظر گرفته شود و اين مساله اجماعى ، واحدى از فقهاى اماميه رضوان الله عليهم اجمعين از متقدمين و متاخرين اختلافى در اين مساله ندارند . دراينكه سهم امام در زمان حضور امام تقديم حضورشان بايد بشود هيچ محل گفتگونيست و اما در غيبت امام عليه السلام اختلاف بسيار شده چنانچه صاحب حدائق رحمة الله عليه چهارده قول ذكر فرموده و صاحب جواهر قدس سره همان اقوال

را با اضافه ذكر فرموده است و اين اختلاف اقوال در نحوه حصول رضاى امام عليه السلام است نه اينكه رضاى امام عليه السلام در طرفى و يكى از اين اقوال در طرف ديگر واقع شود و بنده تعجبم در اين است كه حضرت آقا چطور مساله را اين طور تلقى فرموده اند كه تصرف مجتهد را با رضاى امام عليه السلام در اول نامه در دوطرف قرار داده اند .

مطلب ديگر راجع به قطع به رضاى امام عليه السلام كه در مرقومه شريفه بود ، اين مساله هم باز مورد هيچگونه اختلافى نيست كه شخص مديون چنانچه قطع به رضاى امام عليه السلام از هر طريقى حاصل نمود مى تواند عمل نمايد چون قطع حجت است ( مثلا مديون حضور امام عليه السلام مشرف شد و رضايت آن بزرگوار را در حليت و يادر مصرف جلب نمود و در اين مساله هم هيچگونه اختلافى نيست بلكه اين اختلافات در اثر عدم حصول قطع به رضاى امام عليه السلام است و كمتر از مسائل اختلافى به اين پايه از اختلاف رسيده و اين همه بحث در اطراف آن شده است كما لايخفى على من راجع كلماتهم قدس اسرارهم فى هذاالباب .

اما اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او كه از اصول موضوعه مسلمه است و ازغايت وضوح احتياج به بحث ندارد اگر مراد از اصل ، توقيع شريفى است كه جهت اسحق بن يعقوب توسط محمدبن عثمان العمرى رسيده; «و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة احاديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله عليهم بديهى است تعليق به وصف مشعر به عليت است و مراجعه به آنان من حيث الرواية است نه من حيث القول مطلقا و حجيت از اين طريق مسلم است چنانچه «و انا حجة الله عليهم هم متضمن همين معنى است ، اين است

كه قول مجتهد بدون دليل ، شرعى قابل قبول نبوده در صورتى كه فرمايش امام عليه السلام حجت است بدون دليل بعلاوه در همين توقيع شريف كه به عنوان اسحق بن يعقوب صادر شده مى فرمايد : «و اما الخمس فقد ابيح لشيعتنا و قد جعلوا منه فى حل الى وقت ظهورنا لتطيب ولادتهم ولاتخبث اشاره است به سلب يد مالى اين جماعت .

و اگر مقصود از اصل مقبوله عمربن حنظله است راجع است به حكومت شرعيه كه موضوع خاص و متعين در امر مخصوص است و بسط آن در امور مالى اختصاصى آن حضرت خالى از اشكال نيست چنانچه صاحب الجواهرقدس سره مى فرمايد در مساله خامسه در سطر چهارم : «خلافا لما عساه يظهر من المحكى عن عزية المفيد من جواز صرفه لمن فى يده و مال اليه فى الحدائق محتجا بانالم نقف على دليل يوجب صرف الاموال و نحوها اليه لاعموما ولاخصوصا بل اقصاه نيابته بالنسبه الخ .

پس اصل مسلمى در اين موضوع كه از غايت وضوح احتياج به بحث ازاثبات نداشته باشد از امام عليه السلام نرسيده و احتمال تصدى مجتهد به نحو لزوم و وجوب ، خالى از اشكال نبوده و از طريق وكالت محتاج به بحث جداگانه است . پس با نبودن احتمال به طريق اولى شك ، كه متساوى الطرفين است وجود ندارد تامقام تفريغ حاصل شود . و راستى اين فرمايش صاحب جواهرقدس سره قابل تقديرو تقديس است بعد از بيان قول كشف الاستاد مى فرمايد : الا انه لايخفى عليك عدم جراة المتورع على بعض هذه الاحكام لعدم وضوح ماخذها خصوصا بعد ان شرع له العقل والشرع طريق الاحتياط .

اما راجع به تعمير مسجد ، از قول جنابعالى نقل نمودند كه فرموده ايد درعمل به وصيت موصى در تعمير مسجد صحن و مسجد

در يك حكم است . بلى چنانچه واقف صحن مسجد را در حكم مسجد قرار داده باشد مثل مسجدالحرام ، مسجدالنبى ، مسجد كوفه ، مسجد سهله و ساير مساجدى كه صحن آن در حكم مسجد باشد البته مانعى ندارد وعمل به وصيت در تعمير مسجد نسبت به اين قبيل صحون مانعى نداشته و ان شاءالله مصاب در عمل به وصيت است و چنانچه صحنى در حكم مسجد نباشد مثلا ازاله نجاست در آن صحن واجب نيست ، مكث جنب در آن مانعى ندارد ، چنانچه در شبهاى تابستان خادم مسجد با منكوحه خوددر آن صحن خوابيده بدون ارتكاب كراهت ، شدت گرما فشار آورده بى خوابى به سراو زده ، حوض آب را در مقابل خود مشاهده مى كند و منكوحه را در كنار خود ، و هيچ مانع شرعى نداشته حتى از مكان خود غلطى به طرف خود و حظى از عمل خود جستى هم به مقابل خود ، و غسلى بجا آورده و استراحت مى نمايد آيا اين صحن هم در حكم مسجد ، و عمل وصيت به تعمير مسجد را در چنين صحنى مى توان بجا آورد ؟ البته مى فرماييد خير و از قبيل «فمن بدله بعد ما سمعه الخ مى باشد . پس خوب بود توضيح براى ايشان مى فرموديد كه در موقع خود اصابه به عمل وصيت مى نمودند گو اينكه زحمت به عهده بنده و الى كنون انجام وظيفه به خوشى برگزار شده . و اميدوارم كه به همين نزديكى بقاياى عمل وصيت هم انجام شده و مرضى حق و موصى واقع شود . در خاتمه بقاء عمر و عزت حضرتعالى را ازخداوند متعال خواستارم . والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته .

پاسخ نامه قبل به قلم آية الله العظمى اراكى

بسم الله الرحمن الرحيم

خدمت جناب . . . به عرض مى رساند ان شاءالله مدام موفق

و مؤيد بوده باشيد

تلوا مراسله مورخه 14 ربيع الثانى 70 واصل شد و از سلامتى حالاتتان خوشوقت شدم و راجع به موضوع سهم امام ( ع ) در عصر غيبت شرحى مرقوم فرموده بوديد كه :

صاحب حدائق چهارده قول نقل فرموده اند و همه اين اقوال بحث در نحوه تحصيل رضاى امام عليه السلام دارند و شما چرا قطع به رضا را در طرفى و اقوال ديگر را درطرف ديگر قرار داده ايد .

و ديگر اينكه شخص مديون به هر طريقى كه قطع حاصل نمود مى تواندعمل نمايد چون قطع حجت است .

و اعتبار تصدى مجتهد يا اذن او اگر از توقيع شريف باشد تعليق بر وصف مشعر به عليت است و مراجعه من حيث الروايه از آن مقصود است نه مطلقا و اگر ازمقبوله باشد اختصاص به باب مرافعه دارد .

مضافا به اينكه تحليل خمس هم در اخبار و در خصوص توقيع شريف وارد شده .

اين خلاصه چيزى است كه در اين باب مرقوم داشته ايد .

اولا : لايخفى كه اين چهارده قول را كه صاحب حدائق نقل فرموده اندمنشعب از چهار اصل است و از آنها سرچشمه مى گيرد وقتى كه هريك از آنها ابطال شد لامحاله تمامى آن اقوال منشعبه نيز باطل خواهند شد .

اصل اول تحليل خمس به تمامه يا بخصوص سهم امام عليه السلام در اين عصر .

اصل دوم پس از عدم سقوط خمس ما مكلفيم به حفظ به نحو كنز و دفن به مقتضاى خبرى كه كنوز ارض در زمان ظهور بر آن حضرت ظاهر خواهد شد .

اصل سوم بعد از عدم سقوط مكلفيم به ضبط نمودن بر وجه ايصاء من ثقة الى ثقة الى ان يظهر الحجة عليه السلام كما هوالحال در مال هر غائبى .

اصل چهارم اينكه مكلفيم به صرف نمودن

در وجه تتميم نواقص ذريه طاهره و سادات در صورتى كه سهام آنها نقصان از تدارك مؤنه آنها داشته باشد به مقتضاى خبرى كه رسيده كه در زمان حضور معصوم تمام خمس به دست خودآن حضرت مى رسد و او متكفل خرج ذريه مى شود و در صورت زياده ، فاضل ، از اواست ، و در صورت نقيصه ، تدارك هم بر او است .

اما ابطال اصل اول از اين راه است كه اخبار در اين باب بر سه قسمند :

يكى مشتمل بر تحليل بر وجه اطلاق است .

و يكى بر منع و تشديد و لعن بر مانع آن بر سبيل اطلاق . و يكى مفصل است و تخصيص مى دهد تحليل را به اموالى كه از غير معتقدين خمس به دست شيعه مى آيد كما اينكه مفاد خبر يونس بن يعقوب است كه فرموده : «ما انصفناكم ان كلفناكم ذلك اليوم بعد از آنكه سائل سؤال مى نمايد از اموالى كه در تجارت به دست اومى آيد از اشخاصى كه خمس نمى دهند ، كه مفاد فرمايش حضرت اين است كه امروز كه ناچار به خلطه با اين جماعت هستيد خلاف انصاف است كه يك بار وجه خمس را به بايع و طرف معامله بپردازيد ، بار ديگر هم خمس آن مال را به ما تحويل دهيد و قاعده در باب محاورات است كه هرگاه دو مطلق از دو طرف رسيد و يك مقيد حمل آن دو مطلق برآن مقيد بايد نمود . مضافا به شواهدى كه در نفس اخبارتحليل بر اين حمل موجود است ، و مضافا به اينكه سؤال اسحق بن يعقوب كه توضيح در جواب او رسيده در دست نيست و محتمل است كه از قسم خاصى سؤال نموده و لام «الخمس اشاره به آن باشد

و از خصوص جوارى كه از ايدى مخالفين شيعه مى آيد سؤال كرده كما اينكه تعليل به طيب ولادت هم مشعربه آن است .

و اما ابطال اصل دوم و سوم بسى واضح است كه امرى است غير عقلائى و باعث بر تعريض مال از براى تلف و اتلاف است .

و اما ابطال اصل چهارم . مستند آن دو خبرى است كه مضمون آنها اين است كه كما اينكه فاضل از مؤنه ذريه براى حضرت است تتميم ما نقص هم بر عهده اواست و اين قرينه اى است واضحه بر اينكه اختصاص به زمان ظهور و بلكه بسط يدآن جناب دارد و مربوط به اين عصر نيست كه اگر خود امام عليه السلام حاضر بود به واسطه قصور يد تمامى خمسى كه در نزد آن جناب جمع مى شد پيش مؤنه ذريه طاهره كه متفرق در اكناف ارضند قدر قليلى است كه در صورت توزيع به هيچ چيز آنهاوافى نيست .

و بعد از ابطال اين اصول اربعه ، مال امام در يد مديون واقع شده و مكلف است به صرف نمودن در مصرفى كه رضاى امام عليه السلام در آن است .

و تقابل اين قول با آن اقوال .

اما با قول به تحليل كه واضح است ، و اما با اقوال ديگر به جهت اين است كه در جامع صرف و حفظ با هم تباين دارند . بلى قول به تخصيص سادات نيز صرف است ولكن بر وجه خاص ، پس تقابل به آن بر وجه عموم و خصوص است .

و على كل حال امر دائر مى شود بين اينكه خود عامى متصدى شود يا به توسط تصدى مجتهد يا اذن او و توقيع شريف در اين باب فاصل خطب است .

و اينكه اشكال نموده ايد

كه تعليق بر وصف مشعر بر عليت است غفلت است زيرا كه اين مانند آن است كه سلطانى در وقت غيبت از رعيت خوددستور دهد كه امورات خود را در غيبت من به كسى ارجاع كنيد كه اثاثيه سلطنت مرا در يد او مى بينيد نبايد تخصيص داد مراجعات را به خصوص امورى كه به اثاثيه سلطنتى رجوع داشته باشد . و در مقام ماهم در زمان حضور دو قسم مراجعات به امام عليه السلام دارند يكى در احكام و ديگرى در موضوعات حسبيه و اموالى كه من حيث الرياسة والامامة به آن جناب تعلق پيدا مى كند كه مانحن فيه ما ازهمين قسم اخير است و بنابراين عليت وصف هم صحيح است زيرا كه اين مراجعات مال كونه راويا است . بر فرض صراحت در عليت هم منتج مقصود شمانيست به جهت اينكه رجوع به راوى براى اينكه راوى است اين خود تجليلى است از راوى .

و اما در چه رجوع شود ؟ در كليه حوادث واقعه است كه مفاد جمع محلى بلام است و با اين وصف چه محل عذرى براى عامى متدين باقى مى ماند كه ادعاكند من قطع دارم و قطع من حجت است زيرا كه با توجه به اين مقدمه مجالى براى دعوى قطع نمى ماند .

و اما راجع به امر مسجد ، فرق است بين اينكه بگويند مسجد بنا كنند ياصرف تعمير مسجد كنند كه ثانى بناى ديوار را هم ولو جزء مسجد قرار ندهندشامل است در صورتى كه براى مسجد بسازند و هچنين ساختن صحن براى مسجدكه اين هم تعمير مسجد است و اين نظير توهين زيد است كه منحصر نيست . بردن خود او بلكه اگر نوكر او را هم بزنند توهين او است .

و در خاتمه حقير هم

به جنابعالى نظر به سوابق خصوصيتى كه داريم و شمارا شخص بافهم خوش ذوقى مى دانم دو سفارش دارم .

اول آنكه همچنانكه در مسائل طبيه بى سوابق تحصيلى نبايد وارد شدهمچنين در مسائل فقه هم كسى كه سوابق تحصيل ندارد خلاف قاعده است و باعث ضلالت خود و اضلال ديگران است .

و اما مطلب دوم اينكه چون شما شخص زيركى هستيد و اين روزها اجانب خيال دارند آقاخان محلاتى را به ايران وارد نموده و گربه ديگرى مانند تشكيلات بهائيه به رقص آورند شما اگر بتوانيد ولو عده قليلى هم باشند نگاهدارى نماييد كه هيچ ضربتى بر پيكر اسلام از تشتت و اختلاف و تفرق كلمه در بين مسلمين بالاترنيست چنانكه آيه شريفه هم به همين مفاد دلالت دارد در آنجا كه مى فرمايد : «ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم و دشمنان اسلام هم به اين مطلب پى برده و بيشتر ضرباتى كه دارند از همين راه است .

آية الله العظمى اراكى زمينه چاپ تفسير القرآن والعقل را فراهم و مقدمه اى هم براى آن مرقوم فرمودند

باسمه تعالى شانه

خدمت جناب مستطاب عمدة لاخيار آقاى حاج عباس آقا كوشانپور مديربنياد فرهنگ اسلامى .

چون آن مؤسسه محترم براى نشر معارف اسلامى مهيا شده است ، لذابدينوسيله يك اثر ارزنده علمى ( تفسير مرحوم آيت الله آقا سيدنورالدين حسينى عراقى را ) به آن مؤسسه معرفى مى نمايد . اين تفسير شريف كه سالها در گوشه اى ازيك كتابخانه شخصى به عهده فراموشى سپرده شده بود در نوع خود كم نظير و كم سابقه مى باشد . چون در تفسير قرآن متكى به تدبر در متن آيات شريفه بوده اشكالات عقليه اى را كه توهم مى شده با بيانى واضح دفع كرده است .

اميد است ، طبع و نشر اين كتاب خدمت بزرگى نسبت به احياء آثار علمى اسلامى بشود توفيق باز هم بيشتر آن جناب را در

خدمت به شرع انور خواستارم . خداوند به جناب عالى جزاى خير عنايت فرموده مرحوم والد معظم را كه بنيانگزاراين مؤسسه بوده اند غريق رحمت فرموده با ائمه اطهار محشورشان فرمايد .

الاحقر محمدعلى العراقى

تقدير حضرت آية الله العظمى اراكى از بانى چاپ تفسير القرآن والعقل

بسم الله الرحمن الرحيم

در زمينه تفسير قرآن كريم و استنباط معارف اسلامى از منبع وحى سالهاى متمادى است كه دانشمندان بزرگ باسبكهاى مختلف سعى وافى مبذول داشته ، چه بسياركتابها كه نگاشته اند . و هر يك با تدبر در كلام خدا به بعدى از ابعاد گوناگون آن رسيده اند . در ميان آنها تفسير عالم عارف و مجاهد بزرگوار مرحوم آيت الله سيدنورالدين حسينى عراقى -طاب ثراه- با سبكى نوين مى درخشد . اين تفسيرگرچه با مقايسه با تفاسير متداول بواسطه اختصار براى مبتدى چندان نافع نيست ولى حاوى نكات دقيق علمى و اشارات و تنبيهاتى است كه براى اهل خبره و فن و كسانى كه به اشاره اى بسنده مى كنند و در علوم عقليه و نقليه احاطه دارند بسيارمفيد است .

تاليف چنين تفسيرى با در نظر گرفتن شرايط خاص زمانى آن مرحوم كه درسفر جهادى براى دفاع از اسلام با اوضاع بسيار نامساعد در مدت دو سال نگاشته شده حقا از كرامات بى شمار نامبرده شمرده مى شود . و از احاطه كامل او به مبانى تفسير و مقام شامخ او در علم و عمل و علو روح و قداست نفس آن يگانه حكايت مى كند . و طبيعى است كه با عدم دسترسى به كتاب در سفر به هنگام تاليف و اعتماد به حافظه نمى تواند جامع جميع جهات مطلوبه در تفسير باشد . و به گفته خودش تنها با تدبر در ملازمات عقليه موجود در قرآن بسير عقلى در قرآن پرداخته .

اينك جاى بسى خوشوقتى است كه جلد دوم اين اثر بزرگ هم

توسطمؤسسه محترم بنياد فرهنگ اسلامى كوشانپور به طبع رسيده خداوند تعالى مؤسس و بنيانگزار اصلى اين مؤسسه و همچنين مرحوم حاج عباس آقا كوشانپور رحمة الله عليه را كه در چاپ جلد اول اين كتاب سعى وافر مبذول داشته اند قرين رحمت فرموده و به ايشان جزاى خير عنايت فرمايد و به بازماندگان و فرزندان برومندايشان كه در طبع اين جلد اقدام نموده اند توفيق ادامه راه آنان را در خدمت به نشرمعارف اسلامى كرامت فرمايد .

به تاريخ 24 محرم 1403 قمرى والسلام على اخوتى و رحمته و بركاته

الاحقر محمدعلى العراقى

كلمة حول تفسير القرآن والعقل و مؤلفه ( ره ) ( 14 )

بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذى انزل الينا نورا مبينا ، يهدى به من اتبع رضوانه سبل السلام ينزل على عبده آيات بينات ليخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم و جعل لنا القرآن مرجعا و ملجا اذاالتبس علينا الفتن كقطع الليل المظلم ، فانه شافع مشفع و ماحل مصدق ، من جعله امامه قاده الى الجنة ، و من جعله خلفه ساقه الى النار .

وحثنا على التدبر فى آياته بقوله تعالى : «كتاب انزلناه اليك مبارك ليد برواآياته و ليتذ كر اولو الالباب ( 15 ) » و ذم الناس على عدم التدبر فيه بقوله عز شانه : افلايتد برون القرآن ام على قلوب اقفالها ( 16 )

والصلاة والسلام على من جعله داعيا اليه و سراجا منيرا يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و على آله الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهر هم تطهيرا .

و بعد ، من البين الذى لاريب فيه ان الكتاب الكريم احد الثقلين اللذين امرنابالتمسك بهما و يقوم عليهما اساس الدين القويم ، و قد وفق الله رجالا من اولى النهى و البصيرة للتد برفى آياته و للاهتداء بهداه ، و لحل مشكلاته و غوامضه . و ممن و فقه الله تعالى لذلك ، العلامة الفهامة وحيد عصره

و اويس زمنه آية الله فى العالمين السيد نورالدين الحسينى العراقى طاب ثراه و هو ابن السيد شفيع ابن السيدالامجدالسيداحمد اخ السيد الاوحدالسيد محمد و لهما مقبرة و مزارمعروف ( به تخت سادات ) فى قرية كرهرود ( اراك ) .

ولد قدس سره فى بلدة اراك سنة ( 1278 ) من الهجرة النبوية و ارتحل فى رجب 1341 بعد ان مضى من سنين عمره الشريف ثلث و ستين سنة .

و لعمه السيدمحمدالمذكور قصة معروفة مذكورة فى دارالسلام ( 17 ) للعلامة النورى ( ره ) و نقلها ايضا المحدث القمى ( ره ) فى مفاتيح الجنان فى باب تعقيبات صلاة الصبح من اراد فليراجع .

و كيف اثنى على صاحب هذاالتفسيرالعظيم ( المسمى ب القرآن والعقل ) و السفرالقويم و لعمرى ينبغى ان يعد ثناء مثلى لمثله عيبا له و ذما لافخرا و كرماو لكنى اقول : ما شاهدته بعيانى و تيقنته بامارات قوية بجنانى ، والمرء عما يقول غدا مسؤول .

كان هوالبكاء فى الليالى فى اسحارها و صاحب العويل الطويل فى الايام فى عشرات عاشورائها و كان رحمه الله ذاحافظة قوية لم ير مثله فانا شاهدنا نسختين من مجمح المسائل حشاهما مرتين كل مرة فى ثلاث ليال و قابلنا النسختين فرايناالحاشيتين متحدتين فى المؤدى مختلفتين فى العبارة .

و قد سافر قده بعد تكميل تحصيلاته ببلدة اراك عند علمائها الى النجف الاشرف و قد حضر هناك مجلس بحث الايتين الجليلين ( الحاج ميرزا حسين الطهرانى ( قده ) نجل الحاج ميرزاخليل الطهرانى ( قده ) ( و العلامة الآخوندملامحمدكاظم الخراسانى ( ره ) .

و له منهما اجازة مفصلة و وصفه الاول فى اجازته على ما نقله صاحب ( كتاب نور مبين ) ( 18 ) بما هذا لفظه : و كان ممن انتدب الى هذا الغرض و نال الى مقصوده من جمع بين المعقول و المنقول و برع فى الفروع و الاصول و فاز

بسعادتى العلم و العمل و حازمنهما الحظ الاوفر الاجزل ، العالم العامل الفاضل و المحقق المدقق الكامل ، البحرالمواج و السراج الوهاج و خاتمة الفضلاء المتبحرين البالغ من التحقيق غايته و من التدقيق منتهاه السيد السند- الخ ما ذكره- .

و وصفه الثانى على ما نقله فيه ايضا ( 19 ) بما هذالفظه : و ممن من الله عليه و وفقه لتصدي هذا الخطب العظيم و الثواب الجسيم جناب العالم العامل و الفاضل الكامل العلامة المحقق و الفهامة المدقق عمدة ارباب التحقيق و زبدة اصحاب التدقيق ذى النفس الزكية و الاخلاق المرضية عين الانسان ، بل انسان عين الانسان السيدالسند -الخ ما ذكره- .

و كان قده فقيها متتبعا ، اصوليا دقيقاو متكلما و حكيما و عارفا و مرجعاو حيدا للفتوى ذارياسة شرعية دينية فى بلدة اراك و حواليها طيلة عشرين سنة اواكثر ولشدة تبحره فى الفقه و كثرة تتبعه و تسلطه عليه انه ( قدس سره ) لم يكن محتاجافى جواب الاستفتاءات مع كثرتها ( لكونه مرجعا و حيدا فى بلده ) الى المراجعة و كان يكتب الجواب بلامهلة .

ثم انه قد تحقق له فى مكاشفة اتفقت له ملاقاة مولينا حجة بن الحسن العسكرى -عجل الله فرجه- مخاطباعليه السلام له قده بانك اويس الزمن مع التلطف و التبسم فى وجهه قده و اظهار الملاطفة الخاصة به و اخبر عن مكاشفته هذه فى ضمن اشعار ( 20 ) نظمها و كتبها بخطه الشريف فانه قده و ان لم يكن ماهرا فى فن النظم ، لكن لم يخل بعضها عن محاسن لطيفة .

و كان ايضا متصلبا فى الدين متنمرا فى ذات الله لايخاف فى الله لومة لائم و حافظا للشريعة بما استحفظ من كتاب الله مجتهدا فى اقامة الحدود و حفظها حتى انه صلب بامره رجل من الفرقة الضالة المضلة البهائية خذلهم الله مسمى ب «عرب جارچى الذى كان احرق القرآن العظيم بغضا و عداوة و عنادا و ذبح بامره قده اهل بيت

من هذه الفرقة الضالة لكونهم اظهروالعناد و اللجاج و الارتداد و لم يمكن ذلك الابالاستظهار من سطوته و شوكته فى البلدة حتى قال بعض الافاضل فى موته :

اليوم نامت اعين بك لم تنم و تسهدت اخرى و عزمنامها

و كان آية الله على الاطلاق «بعدالميرزا الكبير ميرزامحمدحسن الشيرازى الحاج ميرزاحسين نجل الحاج ميرزا خليل الطهرانى قد هما «على ما حكاه لى بعض الثقات يقول لمن يرجع اليه من اهل البلدة فى الامور الراجعة الى المجتهدو الحاكم : لاينبغى لكم المراجعة الى علماءالنجف مع كون السيد نورالدين ببلدكم .

و كفاك شاهد صدق فى قوة حافظته هذا التفسير ( القرآن والعقل ) فانه الفه فى سفر خرج فيه الى الجهاد مع اعداءالاسلام والمسلمين و حين مهاجرته الى الله و رسوله فى معركة الحرب العالمى و كان اختلال النظم هناك بمثابة ينسى كل ذي فريحة قويمة معلوماته باجمعها و مع هذا قد الف قده هناك هذا التفسير الذى يتعجب منه الناظرون .

و لعمرى ينبغى ان يعدهذا من كراماته ، و خوارق عاداته ، و كم ينقل اهل بلدة الاراك من كرامات عديدة له في امور شتى .

و كان احدالموجبات لايقاد نارالحرب العالمى كما قيل ان الغربيين من الكفارو قعوا فى وحشة من عظمة الوحدة الحكومة الاسلامية و توسعة نطاقها و كثرة فتوحاتها فاتفق اعداءالله و اعداءالامة الاسلامية «المسمون بالمتفقين علي تفرقه هذه الامة و تجزئة حكومتها و تقطيعها قطعة قطعة .

و كم من قارعة و مصيبة تصيب المسلمين او تحل قريبا من دارهم من طرف الاعداء بغضا; قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفى صدور هم اكبر و كانوا يرون سيادتهم و تفوقهم فى التفرقة بين الدول الاسلامية ، فمكروا و او قدوا نارالحرب العالمى حتى كادان يبلغ لهيبها الاراضي الاسلامية لاسيما العراقية منها التى هى محل المشاهدالمشرفة للائمة المعصومين عليهم السلام .

فبلغ المؤلف قده اخبار موحشة فى تهاجمهم على بلاد المسلمين فافتى قدس الله نفسه بوجوب الدفاع و لم يكتف

بهذه الفتوي بل خرج بنفسه الشريفة لالقوة بدنية ، بل حفظا للنوع و تعليما لغيره فى سنة ( 1334 ) من الهجرة النبوية القمرية ( 21 ) من سلطان آبادالعراق ( الاراك ) و كان مدة مهاجرته زائدا على ثمانية عشرشهرا كماصرح به فى ص 180 من التفسير لان الدفاع عن فتنة الكفارو عن اراضى الاسلام و المسلمين و حفظ الاعتاب المقدسة و بقاء استقلال الدول الاسلامية من الوظائف الحتمية لعموم المسلمين .

فخرج بنفسه الشريفة الى تلك المعارك و هاجر مع جم غفير من المسلمين فى صفر ( 1334 ) و فى هذه السنة خرج الى الدفاع ايضا جم غفير من الفطاحل و الاعلام من النجف الاشرف .

منهم : ( السيدالسند آية الله الحاج السيدمحمدتقى الخوانسارى ) طاب ثراه . و السيدالسند ( السيد ابوالقاسم الكاشانى ) و شيخ الشريعة الاصبهانى طيب الله رمسهما .

فاصابهم فى هذه السفرة القيمة ما اصابهم فى سبيل الله من المكروه و النصب و العناء فكتب الله لهم بها عمل صالح ان الله لايضيع اجرالمصلحين و ثواب المجاهدين حشر هم الله مع النبيين و الشهداء و الصالحين من عباده و حسن اولئك رفيقا .

و اصاب المؤلف قده من المشقة و النصب ما لايعلمه الاالله كما كتب هوقدس سره نبذة من احواله فى هذه السفرة فى رسالة مسماة ب ( رسالة بعض الحالات ) عربية بخطه الشريف ، و ترجمه بالفارسيه الفاضل الخبير «ابراهيم دهگان سماهاب ( نور مبين ) فى حالات صاحب الترجمة من اراده فليراجع .

فصار من اعظم مكر اعداءالله فى ذلك الحرب العالمى الاول ( بعدان و ضعت الحرب اوزارها ) و ( بعد معاهدة الصلح ) تجزئة الدول الاسلاميه و جعلهاقطعا صغارا و كذلك كانوا و يكونون فلا يزال يوقدون نارا للحرب و كلما او قدوا ناراللحرب اطفاهاالله و يلقون بين المسلمين العداوة و البغضاء مخافة ان يجتمعوا على حكومه يلم بها شعثهم و يشعب بها صدعهم ويرتق بها فتقهم و يبلغوا بها آمالهم و يفك بها

اسر هم .

اللهم الف بين قلوب المسلمين فيصبحوا بنعمتك اخوانا و سلط على اعدائهم الفقر و الذل و المسكنة ( ضربت عليهم الذلة و المسكنة و باؤابغضب من الله ) .

اللهم اجعل المسلمين مستيقظين كى لايتخذوا الفكار اولياءا من دون الله و قدنها ناالله عن ذلك با بلغ كلام ، و من يفعل ذلك فليس من الله فى شيئى ، و يحذركم الله نفسه و الي الله المصير فاعتبرو ايا اولي الابصار .

اللهم شتت شمل اعداءالاسلام و المسلمين و فرق جمعهم ، و قلب تدابيرهم ، و خذهم اخذ عزيز مقتدر اللهم اشغل الظالمين بالظالمين و اجعلنا بينهم سالمين غانمين بحق محمد و آله الطاهرين آمين يا رب العالمين .

و كيف كان فصاحب هذا التفسير ( مع هذه المشاق و مع عدم حضور كتاب عنده - لامن الحديث ، و لامن الفقه ، و لا من التفسيرو لامن غيرها كما صرح فى غيرموضع من مواضع تفسيره ) قد جاء بهذا التفسيرالعظيم البديع فى اسلوبه مع تشتت باله و ابتلائه به انواع الابتلاءات فورب السماء و الارض انه لكبير الاعلى من كان صاحب نفس مطمئنة و قوة قدسية ملكوتية و مؤيدا بتاييدات ربانية ، فلله دره و عليه اجره .

و كان غرضه قده فى هذا التفسير كما اشار اليه في مواضع من كلماته دفع الاوهام و الاشكالات الموردة من الملاحدة حول القرآن و بيان انه موافق للعقل اوغير مخالف له و لذا كان معتمدا فيه على التدبر فى نفس الآيات .

و هو و ان كان فى اكثر مواضع هذا التفسير متكلما و باحثا على مذاق اهل المعقول و العرفان و لكنه كما سمعنا منه شفاها و يلاحظه المراجع له عيانالايعول فى جميع تلك المواضع الاعلى علوم اهل بيت العصمة و الطهارة عليهم السلام و اخبارهم عليه السلام كما صرح هو قده فى كثير من مواضعه نعم لو كان آراء

اهل المعقول و العرفان موافقالاخبار اهل البيت عليهم السلام فهو و الافيرده ببيان شاف و برهان كاف . فجزاه الله خيرالجزاء .

و له قده تاليفات اخر قدذ كرهافى ( كتاب نور مبين ) كلها مخزونة فمن شاءفليراجع . و قد دفن قدس سره الشريف فى بلدة اراك و له مقبرة لها قبة رفيعة مشتملة على ضريح يجتمع المسلمون لدى قبره الشريف خصوصا ليالي الجمعات ويرثون هناك مراثى مولانا ابى عبدالله الحسين صلوات الله عليه و على اصحابه و يتوجهون به الى الله و يطلبون من الله تعالى قضاء حوائهم . و بالجملة مقبرته مزار معروف ، و لهاصحنان و سيعان ولكل واحد منها بقاع فى اطراف الصحنين . اللهم احشره و ايانا مع اجداده المعصومين المطهرين آمين .

ثم ان هذا التفسير كان برهة من الزمن مخرونة فى زاوية مكتبة عظيمة للفاضل الخبير حاج احمد خان حاجباشى ( ره ) فى بلدة اراك و طالما كنت مولعا فى انتشاره و تبريزه الى الملاء الثقافى الدينى ليكون نفعه اعم و اتم . . . الى ان وفق الله تعالى لهذاالمشروع المؤسسة الثقافية المسماة ب ( بنياد فرهنگ اسلامى حاج محمدحسين كوشانپور -رحمه الله- حيث ان مؤسسها قدشمرالذيل و صرف الهمة فى احياءالاثارالعلمى و التراث الدينى جزاه الله خيرا و غفر لوالديه انه غفور شكور .

ثم انه لايسعنى دون ان اقدم ثنايى الى كل من ساعد فى نشر هذا السفرالعظيم من الاستنساخ بمعاونة ثقة الاسلام الفاضل المحترم السيد علي الصالحى الاراكى زيد توفيقه من خط مؤلفه ، و من المقابلة و التصحيح و التهذيب و التعليق و التكميل بجهد حجة الاسلام و المسلمين الحاج سيدحسين الموسوى الكرمانى و حجة الاسلام والمسلمين الحاج الشيخ على پناه الاشتهاردى و فقهماالله لمرضاته و الحمدلله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا .

محرم 1396 هجرى

الاحقر محمدعلى العراقى

رسالة فى اثبات ولاية مولانا اميرالمؤمنين ( 22 )

بسم الله الرحمن الرحيم

اعلم ان مناقب مولينا على بن ابى طالب -صلوات الله عليه- غير ممكنة الضبطحقيقة

، و ( لنعم ما قال ابن ابى الحديد المعتزلى : ) انه عليه السلام مع بلوغه فى الفصاحة حداقيل فيه : ان كلامه دون كلام الخالق و فوق كلام المخلوق لواراد بيان مناقب نفسه و اعانه جميع فصحاء العالم لما امكن الضبط . ولكن نذكر نبذة يسيرة مما يدل على ولايته المطلقة و خلافته بلافصل .

( منها ) قوله تعالى : انما و ليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون . ( 23 )

تقريب الدلالة بوجه هو اخصر وابين ما فى الباب ان يقال : انه لاشبهة فى عدم كون الوصف العنوانى دخيلا فى الحكم ، و انما قصد به مجرد المعرفية; نظير ان يقال;وليك شخص يصلى كل يوم فى المكان الفلانى ، و يظهر ذلك بملاحظة ان ايتاءالزكاة فى حال الر كوع لايكون له مزية على ايتائه فى حال آخر من احوال الصلاة او غيرها ، و لايتفاوت الحال بوجوده و عدمه ، لامن حيث الصحة ، و لا من حيث الكمال ، و لامن حيث الوجوب اوالاستحباب ، فيتعين ان يكون لاجل المعرفية .

و بعد هذا نقول : لانحتاج الى تجشم اثبات ارادة الاولى بالتصرف من لفظ الولى ، بل نوكله الى ميل الخصم ، فنقول : لهذه اللفظة معان ثلاثة :

الاول الاولى بالتصرف و المختار كما يقال : فلان و لي على الطفل يعنى صاحب اختياره ، فان فهمت على وفق السليقة المستقيمة هذا المعنى هنا فهو نص فى المطلوب ، فيدل على ان صاحب الاختيار المطلق على جميع العباد فى جميع الامور بعدالله والرسول ، هوالمتصف بالوصف العنوانى .

الثانى : الناصر فنقول : على هذا تكون الاية ادل على المطلوب ، بحيث يكاد ان يرضى الخصم من باب الالجاء بالاول ، و تقريبه ان الاية على هذا تفيد حصرالناصرفى الثلاثة ، مع ان من الواضح عدم الانحصار فالاقرباء كل ناصر

للاخر فى اموره و حوائجه و كذلك الرفقاء و غير ذلك ، فلابد من توجيه الاية بان يقال : ان هؤلاءالذين نزعمهم الناصرين يصح سلب هذاالعنوان عنهم بالحقيقة ، فان الاموركلها مربوطة بمشية الله و ارادته و لا تصدر الاعن ارادته و لا يوجدشى ءمن التكوينيات الابقضائه ، ثم فى المرتبة النازلة يتوقف تحققها على ارادة النبى باذن الله تعالى ، و كك فى المرتبة النازلة بعده تكون مربوطة باذن الله تعالى بارادة الولى ، فاذا كانت الامور كلها بارادات هؤلاء الثلاثة ، غاية الامر فى المراتب الطولية ، ينحصر الناصر و المعين فيهم .

و على هذا يصير مدلول الاية ارفع من الاول اذمفادها على الاول مجردالتشريع الغيرالمنافي لانعزال صاحبه و غصب الغير منصبه المجعول له و على هذا راجع الى مرحلة التكوين الغير المتصور فيه ذلك فحينئذ نقول : من كان فى المرتبة الثالثة من الله و الرسول فى اناطة الامور بارادته يتعين ان يكون هوالوالى على العباد فى دينهم و دنياهم .

الثالث المحب ، و يظهر الكلام فيه مما تقدم فى الناصر اذالمراد ان المحب الذى يترتب على محبيته اثر منحصر فى هذه الثلاثه فيجئ فيه جميع ما تقدم .

و بعد ذلك فيبقى الكلام فى تعيين الشخص الذى عرف بهذا التعريف و انه من هو فنقول : نرجع فى ذلك الى روايات العامة ، فقد روى بطر قهم المعتبرة لديهم اربع و عشرون رواية ( 24 ) فى كون المراد عليا عليه الصلاة و السلام .

فممن روى ذلك الثعلبى فى تفسيره بعدة طرق ومنهم الفخرالرازى والزمخشرى .

قال الزمخشرى : وجيى ء به على لفظة الجمع و ان كان السبب فيه رجلا واحداهو على ابن ابى طالب ، لترغيب الناس فى مثل فعله . انتهى و قد حكى ان اربعمائة خاتم اعطى السائل فى حال الركوع; اربعون منهاجرت بيد عمر بامنية ان ينزل فى شانه مثل هذه الاية .

و منهم سعدالدين التفتازانى و الملاعلى القوشچى ، و الثانى هوالذى من غاية تعصبه و عناده و عدم انصافه ، انكر

تواتر رواية الغدير و ضعف سندها و مع ذلك ذكرهيهنا ان الاية نزلت فى على عليه السلام باتفاق المفسرين .

ومنهم ابن المغازلى الشافعى والكلبى ، والواحدى ، والبيهقى و ابونعيم ، وابوبكرالرازى و المغربى و الطبرى و الرجائى و غيرهم و اكثر هم ذكروا ذلك بطرق متعددة .

فالاية بحمدالله تعالي لها اوضح دلالة على الولاية المطلقة ليعسوب الدين على عليه الصلاة و السلام .

و رواية الثعلبى فى هذا الباب هو ما رواه بسنده المتصل الى عبائة الربعى قال بينا عبدالله ابن عباس جالس على شفير زمزم يقول : قال رسول الله عليه السلام كذا جاء رجل شد على وجهه اللثام ، فجلس بين يدى فكلما قلت : قال رسول الله صلى الله عليه وآله يقول : قال رسول صلى الله عليه وآله فسالته من انت ، فرفع اللثام عن وجهه و توجه الى القوم و قال; الامن عرفنى فقد عرفنى و من لم يعرفنى فانا جندب بن جنادة البدرى ابوذرالغفارى ، سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله بهاتين ، والافصمتا ، و رايته بهاتين ، والافعميتا يقول : على قائدالبررة و قاتل الكفرة; منصور من نصره; مخذول من خذله ، و ساق الحديث الى آخر ما نقله فى تفسيرالمنهج ( 25 ) من اراده فليراجعه ، و جده شاهدا على المدعى .

و بعد ذلك فلا يصغى الى مناقشات ذكرها ابن حجر فى صواعقه على الاستدلال بالاية ، و اللايق بالذكر منها مناقشتان لهما صورة يمكن اغترارالعوام بها :

الاول ان الشيعة رووا ان عليا عليه الصلاة و السلام كان فى صلاته متوغلامستغر قا فى التوجه الى الله غير ملتفت الى ما سواه حتى ان السهام الواقعة على بدنه الشريف كانوا يخر جونها فى حال الصلاة و لم يحس بالمها مع عدم امكان اخراجها فى غير حال الصلاة لشدة الالم ، و هذا مناف مع التفاته الى السائل و اعطائه الخاتم اياه .

و الثانى ان عليا كان فقيرا عديم المال ، و

الخاتم على مارووه كان قيمته خراج الشامات و هو ستماة حمل من فضة ، و اربعة احمال من ذهب فاولا كيف يمكن بلوغ مثل هذا الى الفقير ، و ثانيا وجود مثل هذا الخاتم فى الخارج قريب من الامتناع .

والجواب عن الاول ، ان مقتضى ماذكروه انه عليه السلام كان غافلا فى حال صلاته عن جميع الجهات الراجعة الى وجوده الشريف و لا ينافى هذا ان يكون ملتفتا الى سايرالجهات الراجعة الى طاعة الخالق ، و لايكون الاشتغال بطاعة خاصة هى الصلاة مانعا عن اقدامه بساير وجوه الطاعة التى من اعظمها خدمة الخلق بعنوان رضاءالخالق و طاعته .

و الحاصل انه عليه السلام كان فى حال الصلاة مشغولا بتمام حواسه نحو المبدء تعالى و الامورالراجعة اليه ، و غافلاعن كل شئ ليس رجوعه و انتهاؤه الى طاعته سبحانه و عبادته ، فلا منافاة فى البين اصلا .

و عن الثانى اولا بانا معاشرالامامية والحمدالله تعالى و نساله التثبت على ذلك نعتقد في على عليه السلام انه مالك خزائن السموات و الارض ، فعلى هذا لاوقع للاستبعادالمذكور و ليس هذا الاعتقاد من خواصنا بل يشر كنا فيه بعض العامة ، كمايظهر من نقل بعضهم حكاية الشخص الذى جاء بعد موت رسول الله صلى الله عليه وآله يطلب ماضمنه له الرسول صلى الله عليه وآله لودعا قومه الى الاسلام و كان قد دعاهم و كان ما ضمنه له صلى الله عليه وآله مآت من النوق الاسود العين الاحمرالشعر فاتى به على عليه السلام بعد عجز ابى بكر فى اسفل جبل فصلى ركعتين فخرج من الحجر الصلب النوق الموصوفة بهذه الصفة البالغة ذلك العدد كل مع فصيلها فسلم زمامها الى الشخص المدعى . ( 26 )

و ثانيا انه صلوات الله عليه و ان كان فقيرا عديم المال لكنه لم يكن بحيث لايصل اليه المال اصلابل كانت الاموال الكثيرة تصل الى يده و هو يقسمهاعلى الفقراء و ربما يرفع يده عن الشئ الذى كان حقه الشرعى كما فى قضية

سلب عمروبن عبدود حيث رفع اليد عنه مع ان من المقرر ان من قتل قتيلا فله سلبه حتى ان اخت عمر و لما رات جسد اخيها بتلك الحالة من العزة انشدت .

لو كان قاتل عمرو غير قاتله لكنت ابكى عليه آخر الابد

مع انه قد روى ان الخاتم المذكور كان حلقته اربعة مثاقيل فضة ، و فصه خمسة مثاقيل من الياقوت الحمراء و كان لطوق بن حران من ملوك العرب ، و قد بارز عليا فى غزوة ، فقتله على عليه السلام فملك خاتمه الرسول صلى الله عليه وآله علياعليه السلام من باب الغنائم .

و ثالثا - ليس فيما ادعاه ابن حجر شئ ينفعه الا تضعيف هذه الرواية من الشيعة و اين له بالاستدلال بالاية على خلافته صلوات الله عليه اذهو تلائم مع كون قيمة الخاتم اعلى القيم ، و مع كونها ادنيها كما هو واضح .

ثم من جملة الروايات التى رواها الخاصة فى نزول الاية الشريفة فى شان على-عليه الصلوة و السلام- . مارواه ثقة الاسلام الكلينى ( 27 ) رضى الله عنه فى الكافى عن الصادق صلوات الله عليه فى تفسير هذه الاية ، وفيه بعدان ذكرعليه السلام ان المراد بالذين يقيمون الصلاة الاية هو على و اولاده الائمة الاحد عشر قال عليه السلام فكل من بلغ من اولاده مبلغ الامامة يكون بهذه النعمة مثله فيتصدقون و هم راكعون ، و السائل الذى سال اميرالمؤمنين عليه السلام من الملائكة ، و الذين يسالون الائمة من اولاده يكونون من الملائكة .

ثم لم يعلم من الاخبار سر لهذه الملازمة ، اعنى الملازمة بين البلوغ مبلغ الامامة و بين التصدق فى حال الصلاة حال الركوع و يقرب من الاعتبار ان يكون هذا ابتلاءلائقا بمرتبة الاولياء فان لكل ابتلاءا بحسب حده ، و حدهم عليه السلام هوالوساطة و اخذالفيوضات من المبدء الفياض و الافاضة على من دونهم ، فيناسب ابتلاؤهم بهذا الامر لالان يصير المجهول على الله معلوما بل لان يتضح الحال علي المخلوقين و انهم

القابلون لنيل منصب الخلافة و الولاية و التوسط ، لما فى هذالامر من الكشف عن ان الفاعل مع كمال تو غله فى التوجه نحوالمبدء الفياض ، لايمنعه ذلك عن التوجه نحو الخلق و تربيتهم و اعانتهم و رعاية حالهم والله هو العالم بحقيقة الحال .

آية المباهلة

قسمت اول

«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين . » ( 28 ) الاستدلال بهذه الآية الشريفة على الولاية المطلقة لمولينا اميرالمؤمنين يبتنى على مقدمتين مسلمتين .

الاولى ان النبى صلى الله عليه وآله لم يخرج للمباهلة من اصحابه و اهل بيته سوى الذوات المقدسة الاربعة ، الحسنين ، و فاطمة الزهراء و اميرالمؤمنين -صلوات الله عليهم اجمعين- ، و هذا ممالم ينكره احد من الخاصة و العامة .

الثانية ان كلا من هذه الاربعة صلوات الله عليهم لابدوان يدخل تحت عنوان من العناوين الثلثة المذكورة فى الاية ، فالحسنان لاشك فى دخولهما تحت ابنائناو فاطمة صلوات الله عليها داخلة فى نسائنا بقى ان يكون على عليه السلام داخلا فى انفسناو بهذا قد صرح المؤالف و المخالف; و المحب و المبغض .

فان قلت لم لايجوز ان يكون على عليه السلام داخلا فى ابنائنا غاية الامر ليس ابناحقيقيا فيحمل على الابن التنزيلى ، و هذ اليس باولى من دخوله تحت انفسنا ، فانه عليه ايضا لابد من الحمل على التنزيلى لامتناع ارادة الحقيقى قلت الوجه لزوم المغايرة بين الداعى و المدعو اذ من المعلوم ركاكة ان يدعو الشخص نفسه و حينئذفينحصر النفس التى تكون مغايرة مع الداعى فى على عليه السلام .

فاذا علم انه قد عبر عن على عليه السلام بنفس الرسول صلى الله عليه وآله فلابد ان يعلم ان اقتضاءالتعبير عن شخص بهذا العنوان و لازمه ماذا ؟ فنقول : لازمه الافضلية من جميع البشر ممن عدى خاتم النبيين صلى الله عليه وآله ، و من المعلوم ملازمة ذلك

للرياسة العامة .

و بيان ذلك بوجهين : الاول انه من المعلوم امتناع اتحادالنفسين و صير و رتهمانفسا واحدا حقيقة فاذا تعذرالحقيقة انصرف الى الصفات ، و المراد انه واجد لصفات النبى صلى الله عليه وآله باجمعها ، كالحلم ، و العلم و الشجاعة ، و التقوى ، و منها الافضلية من كل البشر حتى الانبياءعليهم السلام; فيلزم اشتراك المعنون فى جميع تلك الصفات ، و مساواته مع النبى صلى الله عليه وآله فى جميعها ، غاية الامر خرج وصف النبوة بالاجماع ، و من المعلوم ان هذا اعنى الافضلية من الكل تلازم الرياسة العامة .

و الثانى انه فى العرف يطلق هذه اللفظة : اعنى فلان بمنزلة نفسى وير ادمن يقوم مقام المتكلم فى الاقدام و القيام بالامور التى تكون مطلوبة منه ، و من وظيفته و على عهدته فى فرض غيبته او مرضه او موته ، مثلالو ربى تاجر ولدا له ور آه بالغاغاية العقل و الفطانة و الكفاية ، و عالما بجميع امور الاب ، فهذا الاب يثق بهذا الابن ، و يراه فى ايام غيبته و مرضه قائما مقامه فى امور البيت و العيال و السوق و المعاملة و المراودة بين الناس و جميع لوازم المعاشرة ، بحيث يرى ان ما يكون لنفسه من الجدو الاجتهاد و السعى فى انجاز هذه الامور بعينه يكون ثابتا لهذا الابن ايضا فيطلق عليه ان ابنى هذا بمنزلة نفسى فى غيبتى و مرضى ، فيكون النظر اليه فى جميع اموركان النظر فيها الى بل يرى حياته منوطة بحياة هذا الابن فاذا مات يرى جميع الامورالموجبة لبقائه حاصلا و بالجملة يكون لهذين النفسين جميع آثار النفس الواحدة المستمرة .

و حينئذ نقول : ان لنبيناصلى الله عليه وآله علاوة على اموربيته و عياله و مراوداته و معاشراته و معاملاته امورا اخر روحانية هي العمدة من الامور التى تكون على عهدة هذا الشخص

المعظم ، و هى اقامة الدين ، و نشرالاحكام ، و تربية الامة ، و تكميلهم و اقامة الحدود ، فمن كان نفسا للنبى صلى الله عليه وآله فلابد و ان يكون جميع هذه الامور مطلوبة منه كما كانت مطلوبة من النبى صلى الله عليه وآله فى زمان غيبة النبى صلى الله عليه وآله اومرضه او موته ، و من المعلوم ملازمة هذا للرياسة العظمى و الامارة الكبرى .

ثم ان المطلوب فى مقام المباهلة ان ياتى النبى صلى الله عليه وآله بابنيه الحسن و الحسين صلوات الله عليهما ، الذين هما قرتا عينه و ثمرتا فؤاده ، و بفاطمة الزهراعليها السلام التى هى بضعة منه ، و بمن هو اعزالانفس عنده و يكون نفسه نفس النبى صلى الله عليه وآله و بقاؤه بقاءالنبى صلى الله عليه وآله و حياته حياته و قيام الامور المطلوبة من النبى صلى الله عليه وآله فى اوقات مماته بوجوده .

و بعبارة اخرى من يكون جميع رجاءالنبى صلى الله عليه وآله و وثوقه و اعتماده و استظهاره بوجوده . ففيه دلالة على كمال اظهار حقانيته لدلالة ذلك على انى لو كنت كاذبافالهلاكة كانت واردة على و على اهل بيتى الاقربين و على من هو بمنزلتي حتى لايبقى منى اثر و لاعين والله الموفق للصواب .

اعلم ان الغرض اتمام الحجة لاحصرالايات الدالة و عدجميعها فانه ليس من شاننا لعدم وفاءالعمر بذلك ، فالمناسب الاشارة الى بعض الاحاديث ايضا فنقول و بالله الاستعانة و عليه التكلان :

( منها ) ماروى من طريق الخاصة بسبعين طريقا و من طريق العامة بماة طريق على ما حكى عن السيد هاشم البحرانى ( 29 ) و بثلثمائة طريق على ما حكى عن السيداسمعيل النورى ( 30 ) بالفاظ مختلفة ففى بعضها على نحو الخطاب لعلى عليه السلام انت منى بمنزلة هرون من موسى و فى بعضها على منى الخ و فى بعضها اما ترضى ان تكون منى الخ .

وجه الاستدلال انه صلى الله عليه

وآله اثبت جميع منازل و مراتب كان لهرون بالنسبة الى موسى لعلى بالنسبة الى نفسه صلى الله عليهما و آلهما ، و الدليل على هذا العموم ، الاستثناء ، فانه لو نزل شخص منزلة آخر من دون ذكر صفة خاصة من صفاته ، كان يقال فى السخاوة او في الشجاعة بل على نحو الاطلاق ، ثم عقب باستثناءصفة مخصوصة ، كان يقال زيد بمنزلة عمرو الافى الكتابة ، فهذا ظاهر عرفافى ان المتكلم ارادتمام الصفات الكائنة لعمرو والالتعرض لاخراجه فى مقام الاستثناء ، فحيث اقتصر علي الكتابة علم ارادة المنزلة بالنسبة الى الباقي ، فكذلك اذا قيل : نسبة على الى كنسبة هرون الى موسى و منزلته منى منزلة هرون من موسى الافى صفة النبوة ، يكون ظاهرافى جميع ماعدا النبوة مما كان لهرون من موسى .

ثم من جملة منازل هرون ما استدعاه موسى حيث حكى الله تعالى عنه بقوله رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولى و اجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى . ( 31 )

فمقتضى العموم ان عليا كان وزيرا للرسول صلى الله عليه وآله كما كان هرون و زيرا لموسى و ظهره مشدودا بعلى كما كان ظهر موسى مشدودا بهرون ، و كان على شريكاللنبى صلى الله عليه وآله فى امره ، كما كان هرون شريكا لموسى فى امره .

ثم المراد بالشركة فى هرون مع عدم تعقل الشركة فى امرالنبوة بحيث يكونان معانبيا واحدا لكن يتعقل فى المرتبة النازلة بان يكون بحيث لومات موسى عليه السلام كان هرون عليه السلام هو الخليفة له و النبى بعده و ان لم يعش هرون عليه السلام بعد موسى عليه السلام و هذاالمعنى لاينا فى مع فرض الطاعة و الولاية التى هى المدعي فيمكن ان يكون النبى و الوصى كليهما

مفترض الطاعة فى زمان واحد .

و يدل عليه قوله تعالى : و اطيعواالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ( 32 ) و عن هذا المعنى عبرالنبي صلى الله عليه وآله بالفاظ مختلفة; كقوله صلى الله عليه وآله انا مدينة العلم و على بابها ( 33 ) و قوله صلى الله عليه وآله انا و على ابوا هذه الامة ( 34 ) و الحاصل ان النبوة مع النبوة و ان كان لم يمكن اجتماعهما ( 35 ) لكن النبوة مع المرتبة الملازمة مع النبوة فيما بعد . و ان شئت عبر عنهابالامامة و الولاية ، و فرض الطاعة الفعلية فاجتماعهما بمكان من الامكان فالكلام بعمومه يثبت هذه المرتبة لعلى عليه السلام و هوالمطلوب .

و توهم بعض الجاهلين حيث قال : ان هذاالكلام كان بعض موارد عز صدوره من الحضرة النبوية صلى الله عليه وآله عند خروجه الى غزوة تبوك ، و استخلافه صلى الله عليه وآله علياعليه السلام فى المدينة ، و اظهار على عليه السلام اشتياق الكون فى خدمته صلى الله عليه وآله فقال فى جوابه : اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هرون من موسى فهذا الاستخلاف كان مخصوصا بزمان غيبة النبى صلى الله عليه وآله فى تلك الايام التى سافر الى تبوك و بعد مراجعته حصل الانعزال ، و لولم يحصل العزل بالقول .

و مافهم هذا الجاهل ان صدور هذاالكلام لم يكن فى واقعة واحدة بل فى وقائع عديدة ، فورودالاشكال على فرض تسليمه فى بعض الوقايع ، لايوجب قدحافى الوقايع الاخر التى صدر هذاالكلام فيها ، مع ان المناقشة المذكورة فى كمال البرودة مع ملاحظة سوق الكلام و استثناءالنبوة من بعده صلى الله عليه وآله .

ثم ان هنا مناقشة اخرى و هى ان الاستثناء انما يفيدالعموم اذا كان متصلا ، و كان المستثنى من افرادالمستثنى منه ، و الافالاستثناء المنقطع ، اعنى ما كان خارجاعن افراده

، يكون بمنزلة قضية مستقلة مصدرة باداة الاستدراك ، فكانه دفع توهم نشامن الكلام ، كما يقال جاء زيد و لكن لم يجئ عمرو ، فكذلك اذا قيل جاءالقوم و لكن لم يجئ افراسهم ، و الاستثناء فى حديث المنزلة ايضا منقطع ، لان النبوة بعدموسى عليه السلام ليست من منازل هرون عليه السلام من موسى عليه السلام ، فان منزلة شخص من شخص ماكان له نحو ارتباط بذاك الشخص الثانى ، كان يكون الاول خليفته او وزيره او ابنه اوكاتبه او شاعره او خادمه او صاحب سره او شريكه فى امره الى غير ذلك من الارتباطات و الاضافات بين الشخصين .

و اما النبوة فهى منصب الهى و لايصح ان تعد من المنازل بين المخلوق بمجردكون زمانها بعد زمان شخص فانه لايصير بذلك نبى هذا الشخص ، بل هو نبى الله ، غاية الامر يكون بعده ، فعلم ان الاستثناء منقطع ، اذالمستثنى منه منازل هرون من موسى ، و النبوة بعد موسى ليست منها .

والجواب ان الصغرى و ان كانت مسلمة و ان كان بعض علما ئنا حاول منعهاايضا و لكن الانصاف انها متينة . و لكنا نمنع الكبرى و هوان الاستثناءالمنقطع لايفيدالعموم ، بل نقول انه فى افادة العموم ان لم يكن اقوى من المتصل ، فهو مثله قطعا ، الاترى لو قيل خرج اهل البلد الاخواجه حافظ الشيرازى ، فهذا الكلام مسوق لافادة غاية التاكيد و المبالغة ، لعدم بقاء احد من اهل البلدفيه; حتى كان الباقى هو خواجه حافظ; و كذلك لو قيل خرج اهل البلد الا افراسهم ، يفيدان المتكلم الذى تعرض و صار بصدد اخراج الافراس كان متوجها الى عدم بقاء احد فى البلد . فلو كان واحدمن اهل البلد با قيالتعرض له بطريق اولى; و حينئذ فنقول فى الحديث الشريف انه صلى الله عليه وآله نزل

عليا من نفسه صلى الله عليه وآله منزلة هرون من موسى عليه السلام من الوزارة ، و شدالظهر ، و الاشتراك فى الامر على المعنى الذى سبق ثم تاكيدا و مبالغة لجميع تلك المنازل و المراتب تعرض لما ليس منها ، و هى المرتبة العالية التى كان هرون واجدالها ، و كانت مقتضيه لنبوته بعد موسى لوعاش ، فاثبت صلى الله عليه وآله هذه المرتبة ايضا لعلى عليه السلام و تعرض ان عدم النبوة انما هو من جهة انه لانبى بعدى . لاانه ليس فى على مقتضى النبوة ، فهو علاوة على وجدانه درجات هرون بالنسبة الى موسى بالنسبة الى واجد لمرتبة اخرى ايضا بحيث لو امكن النبى بعدى لكان هو علياعليه السلام ، فالكلام على هذا فى افادة العموم لو لم يكن با بلغ منه على فرض اتصال الاستثناء فليس باقصر محققا .

قسمت دوم

ثم ان للعامة العميا ايراد اعلى عامة ما نرويه و نستدل به ، من التنصيصات على خلافة على عليه السلام له صورة تغتر بها العوام ، و هو ان ما ادعيتم من هذه التنصيصات الكثيرة و التاكيدات ، و التشديدات البليغة فى امر خلافة على ينبغى ان يقطع بخلافهاالعاقل اذالاحظ حال الصحابة ، و كيفية اهتمامهم فى امرالدين و تحملهم الصدمات و المشاق ، و الحروب لاعلاء كلمة الاسلام ، حتى انهم فى بعض الغزوات انحصرقوتهم بان يمص احدهم التمر ، ثم يدفعه الى صاحبه; فيمصه ، و ما كان غرضهم الاتشييدالحق . و تخريب الباطل ، و اذا كان الامر كما وصفتم بهذا الوضوح و الظهور ، كيف يمكن لهولاء الصحابة ان يسكتوا باجمعهم . و يبايعوا ابابكر مع وضوح بطلانه ، و كيف يمكن ان يصير هذا الامر الباطل متحققا فى مرآهم و مسمعهم ؟ بل كانوايتصدون لدفعه مع كمال الجد و السعى ، و يوجبون على انفسهم ترك

المساهلة ، لاداء ذلك الى خراب ما تحملوا تلك المشاق العظيمة ، و المساعى الجسيمة فى اظهاره و ترويجه ، من الدين .

و الجواب : ان من الممكن بمكان من الامكان ان رجلين كافيين ( 36 ) ربما ينزلان جماعة كثيرة على امر ، و يحققان اجماعهم على ذلك الامر .

فمن الممكن ان يكون اول زمان تصدوالبنيان مقاصدهم الخفية زمانا امرهم النبى صلى الله عليه وآله بالتسليم على على عليه السلام بامرة المؤمنين .

و قد حكى عن ابى بردة الاسلمى انا كنا جماعة حضرنا فى محضرالنبى صلى الله عليه وآله فى هذه القضية ( 37 ) فلما خرجنا قال عمر فى الطريق اصبروا ان يموت هذا الرجل نضع هذه الكلمات تحت اقدامنا .

ثم ترقى الامر قليلا قليلا حتى اجتمع جماعة و وقع فيما بينهم التعاهدو وضعوا الصحيفة الملعونة و ادخلوا فى اذهان الناس انه لابد من الممانعة عن ان يجلس على مجلس النبى بعد وفاته صلى الله عليه وآله والادارالسلطنة و الملك فى بنى علي ، و تصير رقاب اولادنا ذليلا لهم و رعية لهم فنصير نحن الى الانحطاط و الانعدام ، و هم الي العظمة و علوالامر كالا كاسرة و اشباههم من ملوك الدنيا حيث يخلف كل ابن محل ابيه فى السلطنة و الدولة فلابد من عدم تخلية السبيل لهم من اول الامرحتى لا تستقرالخلافة فى اولاد على فيصعب ازالتها .

و من المعلوم انه بعد سبق هذه المقدمات و تشييد مادة الفساد كان اضلال الناس فى غاية السهولة و يحصل اجتماع النفوس بالتطميعات و التخويفات و بعدذلك لايبقى استبعاد اصلا .

و من ذلك اجتماع الناس على معاوية عليه الهاوية مع وضوح بطلانه فلا حظكيف اوجد اسباب تفرفة الناس عن اميرالمؤمنين عليه السلام . و هذا عمروبن عاص كتب اليه معاوية بهذه الالفاظ :

من معاوية بن ابى سفيان خليفة عثمان بن عفان امام المسلمين و خليفة رسول رب العالمين ذى النورين ختن المصطفى على ابنتيه ( الى ان قال

) المحصورفى منزله المقتول عطشا و ظلما فى محرابه المعذب باسياف الفسقة الى عمروبن العاص صاحب رسول الله صلى الله عليه وآله ، و ثقته و امير عسكره بذات السلاسل المعظم رايه المفخم تدبيره .

ثم ذكر حكاية قتل عثمان و ان مولينا عليا امتنع من نصرته و لم يكتف بذلك فحرك الناس ايضا على قتله ، ثم دعا عمروا الى المحاربه و القتال مع على عليه السلام .

فاجا به عمرو بهذا الالفاظ :

من عمروبن العاص صاحب رسول الله صلى الله عليه وآله الى معاوية بن ابى سفيان اما بعدفقد وصل كتابك فقراته و فهمته ، اما ما دعوتنى اليه من خلع ربقة الاسلام من عنقى ، و التهور فى الضلالة معك و اعانتى اياك على الباطل و اختراط السيف في وجه على رضى الله عنه ، و هو اخو رسول الله صلى الله عليه وآله ، و وصيه ، و وارثه ، و قاضى دينه ، و منجزو عده و زوج ابنته سيدة نساء اهل الجنة و ابوالسبطين الحسن و الحسين سيدى شباب اهل الجنة .

ثم قل بعد كلام له : و يحك يا معاوية اما علمت ان ابا حسن بذل نفسه بين يدى رسول الله صلى الله عليه وآله ، و بات على فراشه ، و هو صاحب السبق الى الاسلام و الهجرة .

و قد قال فيه رسول الله صلى الله عليه وآله : هو منى و انا منه و هو منى بمنزلة هرون من موسى الاانه لانبى بعدي .

و قد قال فيه يوم غدير خم الا من كنت مولاه فعلى مولاه ، اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله .

و هو الذى قال فيه عليه السلام يوم خبير : لاعطين الراية غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله .

و هوالذى قال

فيه يوم الطير : اللهم ائتنى باحب خلقك اليك فلما دخل عليه قال اللهم والى .

و قد قال فيه يوم النضير : على امام البررة و قاتل الفجرة منصور من نصره مخذول من خذله .

و قد قال فيه : على و ليكم بعدى ، و اكد القول على و عليك و على جميع المسلمين .

و قال : انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى .

و قد قال انا مدينة العلم و على بابها .

و قد علمت يا معاوية ما انزل الله تعالى فى كتابه من الايات المتلوات من فضائله التى لايشر كه فيها احد .

كقوله تعالى : يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا ( 38 ) .

انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون ( 39 ) .

افمن كان على بينة من ربه و يتلوه شاهد منه ( 40 ) رجال صدقوا ما عاهدواالله عليه من المؤمنين ( 41 ) و قد قال الله تعالى لرسوله عليه السلام قل لا اسئلكم عليه اجرا الاالمودة فى القربى . ( 42 )

و قد قال رسول الله صلى الله عليه وآله : اما ترضى ان يكون سلمك سلمى و حربك حربى;و تكون اخى و وليى فى الدنيا و الاخرة ، يا ابا الحسن من احبك فقد احبنى و من ابغضك فقد ابغضني; و من احبك فقد ادخله الله الجنة ، و من ابغضك ادخله الله النار .

و كتابك يا معاوية الذى هذا جوابه ، ليس مما يخدع به من له عقل او دين و السلام .

هذا جواب عمرو ، و اشعاره المصدرة بقوله :

بآل محمدصلى الله عليه وآله عرف الصواب ( 43 ) الخ ايضا معروفة .

ثم ان هذا الشخص مع وصول هذه المطالب اليه و وضوح الحق لديه ،

قد لحق فى آخرالامر بمعاوية ، و ذهب الى ما ذهب اليه ابوه ، فليتا مل المتامل كيف تصنع بالانسان الاهوية الباطلة و الخيالات الفاسدة و حب الجاه و الرئاسة و السلطنة بحيث لا يستبعد منه صدور شئ من الا فعال ، و ان بلغ فى الفضاحة و الشناعة ما بلغ و فى القباحة الى ما يتعجب منه المتعجبون .

فاي استعجاب فى صدور ذلك من بعض الشياطين فى قضية ابى بكرو اضلالهم الناس و اخراجهم عن دينهم بالتطميعات و التخويفات ، و المقدمات التى مهدوها عند انفسهم .

و ايضا من اوضح الدلائل على سهولة تحصيل اجماع الخلق على امر و لو كان فى البطلان كالشمس فى وسط السماء ، وقعة الطف ، و قضية شهادة مولينا ابى عبدالله الحسين صلوات الله عليه ، و الحال انه لم يخل الزمان من الطبقة الاولى من الصحابة ، و لم يمح عن الاذهان ما فعله رسول الله صلى الله عليه وآله بالحسنين عليه السلام من حملهما على كتفه ( 44 ) و غير ذلك ، مما هو فى الوضوح يستغنى عن الذكر و قوله صلى الله عليه وآله فى حقهما : انهماسيد اشباب اهل الجنة ( 45 ) و انهما امامان سيد ان قاما او قعدا ( 46 ) و لا اقل من ان عدم جوازاراقة دمه كان من الواضحات ، التى لا ينكر وضوحه الا المعاند ، العارى عن الحياء .

و قد اتم الحجة صلوات الله عليه على تلك الجماعة ، التى حضرت لسفك دمه ، و اقام عليهم البراهين الواضحة و احالهم فى تصديق ما رواه من فضائله ، التى جرت على لسان رسول الله صلى الله عليه وآله الى الموجودين من الصحابة مثل جابرو سهل الساعدى و زيدبن ارقم الى غير ذلك من الاحتجاجات المذكورة فى محالها ، و مع ذلك لم يزد هم الا اصرارا و الحادا حتى قال

بعضهم و هو اشعث بن قيس الملعون على ما نقل - بعد تلك الاحتجاجات : ما ندرى ما تقول انزل على حكم ابن عمك .

فلينظر العاقل الى اى مرتبة تصل عمى القلب و الانحراف عن الحق الصريح حيث لايكتفى لرفعه آلاف الوف شاهد و بينة ، و آية و معجزة ، نعوذ بالله من شرورالنفس الامارة بالسوء .

و ممايدل على المطلوب ايضا الخبر المتواتر المقطوع ، من قوله صلى الله عليه وآله عندرجوعه من حجة الوداع ، فى غدير خم فى جملة خطبة له ، المتواتر منها ذلك : من كنت مولاه فهذا على مولاه ، اللهم و ال من والاه ، و عاد من عاداه و انصر من نصره;و اخذل من خذله .

اما تواتره فقد روى من طريق العامة على ماحكى من ابن عقدة ، بمائة و خمس طرق و السيد اسماعيل النورى ( 47 ) من طرق الخاصة ، بنيف و ثمانين طريقا .

و الخدشه فى كون مثله من المتواترات ، بان المتواتر ما افادالعلم ، و يمكن الخلف بانه لايفيد العلم فاسدة منشاها اما عدم الوقوف و عدم التتبع و اما العنادبالعناد ، فان شرط حصول العلم من التواتر عدم حب الجانب الاخر بواسطة كونه على دين الاباء و الاجداد .

و حينئذ فيق : لو قال لك ايها المنكر للتواتر في خبر الغدير قائل من اليهود اوالنصارى : ان ما استدللت به على نبوة خاتم الانبياءصلى الله عليه وآله ، من تواتر المعجزة ، لايفيد لناعلما ، بل ولا تزلزلا و ترديدا ، فباى شئ تجيبهم ؟ فنحن نجيبك به هيهنا فنقول : اذاحصل لك اقطع بعدد اقل كالعشرين ، فدعويك عدم حصول القطع بما يبلغ قريبامن الماتين تكون من الهذيان ، و يضحك عليك النساء و الصبيان ، و من المعلوم ازيدية عدد التواتر فى

هذا الخبر حصل لك القطع منه فى باب المعجزات كيف ولو اخبراحد من بلدة كاشان مثلا بان سعر . المتاع الفلانى كان كذا يحصل القطع ، لانه لايتصور له داع الكذب فكذا ما ينقله علماءالعامة فى كتبهم من طرق هذاالخبر لايتصور لهم داع الكذب اذلا يتصور فى جعله لهم كذبا منفعة ، بل فيه الضرربحالهم .

قسمت سوم

و اما سببية التواتر لحصول القطع فليست سببية عقلية فلا يمتنع عدم حصول القطع عقيبه عقلا و لكن يمتنع عادة مثل ساير الاسباب العادية كما يحصل القطع بعدم سقوط السقف لامتناعه عادة مع انه لاامتناع فيه عقلا .

و اما دلالة الخبر فنقول : ان للمولى معان : الرب ، و الربيب ، و الشريك ، و ابن الاخت ، و ابن العم ، و الابن ، و العم ، و المالك ، و العبد ، و المعتق ، و المعتق ، و المنعم; و المنعم عليه; و الجار ، و ضامن الجريرة ، و الوارد بالضيافة : و التابع ، و الصهر ، و زوج الاخت; و ابوا كل من الزوجين -و مرادفه فى هذا المعنى بالفارسية خسرا ( 48 ) - و المحب; و الناصر; و صاحب الاختيار; و الاولى بالتصرف; و يمكن ارجاع الاخيرين الى واحد .

و كيف كان فلا يخفى عدم مناسبة ماعدى الاربعة الاخيرة فى المقام ، و لاادعاها احد : و انما ادعى ان المراد هوالمحب او الناصر .

و ليعلم اولا ان ما يستدل به على الامر الاعتقادى ، لابد ان يصل من حيث السند الى القطع بالصدور و قد فرغنا من هذه الجهة بحمدالله ، و ان يصل من حيث الدلالة ايضا الى القطع و النصوصية ، و الافمجرد ارجحية احد الاحتمالات مع احتمال ما ينافى المطلب غير كاف فى هذا الباب ، و ان كان يكفى فى الاحكام الفرعية العملية .

فنقول

: الامر هكذا فى دلالة الخبر ، يعنى تصل الى حد القطع لانه لو كان المراد هو المحب او الناصر و ان فرضنا ان التوصية بهذا الامر ايضا من المهمات ، التى يصح لاجلها التوقف و النزول فى حرالهواء قريب الزوال ، فى ذلك المكان الغيرالمعد لنزول القافلة لما هو المعلوم من عداوة جل الناس لعلي عليه السلام و لكن كان حق العبارة حينئذ ان يقال : من كان مولاى فليكن مولى على ، اى من كان ناصرى او محبى فليكن ناصر على او محبه و العبارة المنقولة بخلاف ذلك ، فيكون على هذا المعنى توصية لعلى بحبه للناس و نصرته لهم كما هو واضح ، فلم يكن معنى لسبق قوله الست اولى بكم بل كان المناسب ان يقول : الست اولى بك يا على من نفسك و لم يكن وجه لجمع النفوس فى ذلك الموضع و هل يخاف النبى صلى الله عليه وآله من مخالفة على عليه السلام لو قال له ذلك فى الخلوة ، او في محضر جمع قليل ، و ما كان وجه لتهنية عمربن الخطاب بقوله : بخ بخ الخ و ما كان وجه انشادالشعرا للمديح فى حق على عليه السلام ، و ما كان وجه لقوله حسان .

فقال له قم يا على فاننى رضيتك من بعدي اماما و هاديا

و ما كان وجه للبيعة المصرح بها فى اشعار ابن ابى العاص التى قالها فى هذا الموقف حيث قال :

و ضربته كبيعتة بخم معاقدها من القوم الرقاب

و ايضا ماصح قضية الحارث الفهرى ( 49 ) ، المذكورة فى محلها .

و ربما يخدش فى كلية ادلة هذا الباب ، بانا نسلم جميع ذلك ، و ان الخلافة خاصة لعلى ليس فيها لغيره حظ و لا نصيب و لكن كان قيام الثلاثة بالامر برضاه و امضائه فكانوا نائبين منابه ،

و قائمين مقامه ، و منصوبين من قبله صادرين عن امره و نهيه متابعين له متابعة العبد لسيده و الرعية لسلطانه ، و الاكان على عليه السلام و ليا على جميع الخلق ، حتى على ابى بكر و عمر و عثمان .

و فيه ان هذه الدعوى كاذبة و ينادى بكذبها ما حكى من كلمات الاميرعليه السلام فانها مشحونة من التصريحات بعدم رضاه و غصبهم لميراثه و حقه عن ظلم و عدوان و ان عدم تصديه عليه السلام للمحاربة معهم بنفسه و عشيرته كان من باب ملاحظة الاهم و ترك المهم لوقوع المزاحمة بين حفظ الاسلام و غصب الولاية فانه عليه السلام لوتصدى للحرب كان الاسلام فى معرض الزوال ، و لو صبر كان محفوظا ، لانهم كانوا لحفظصورة الاسلام فى غاية الجد ، غاية الامر كانت الولاية مغصوبة ، فمن باب ترجيح الاهم و حفظ الاسلام اختار الصبرعلى الحرب كما ان لعين هذه الجهة اختارو لده الحسين عليه السلام الحرب على الصبر ، حيث كانت القضية فى حقه عليه السلام بالعكس ، و بالجملة التشكيات فى كلام الاميرعليه السلام عن الثلاثة لاتقبل الانكار .

و من جملة الاخبارالتى تواترها مقبول لدى المؤالف و المخالف ، خبرالثقلين حيث انه صلى الله عليه وآله جعل العترة صلوات الله عليهم تاليا للقرآن الكريم و جعل الاخذو التمسك بذيلها موجبا لعدم ضلالة صاحبه ابدا و المراد بالعترة اهل البيت عليهم السلام و المراد باهل البيت من قد عينه رسول الله صلى الله عليه وآله فى حديث الكساء ، فانه صلى الله عليه وآله بعد اجتماع على و فاطمة و الحسن و الحسين معه صلوات الله عليهم اجمعين تحت الكساء ، قال : اللهم هؤلاء اهل بيتى حقا ، فقالت ام سلمة رضى الله عنها : الست من اهلك ؟ فقال : انك على خير و لكن هؤلاء اهل بيتى و ثقلى .

و قد اكتفينا فى بحث امامة مولينا على عليه السلام بهذا المقدار ، لانه

يكفى للمنصف ان شاءالله تعالى ، مع ان الاستقصاء يستوعب العمر ، فالان نشرع بعون الله الصمدفى ادلة امامة سايرالائمه عليهم السلام .

فنقول : من جملة الادلة على ذلك الشامل لامامة مولينا على عليه السلام ايضا .

قوله تعالى : «اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ( 50 ) »بيانه : ان العاقل يحكم بان من يجعله الله مفترض الطاعة بقول مطلق لابد و ان يكون خاليا عن العصيان و معصوما و طاهرا ذيله من مخالفة الرحمن و كذلك من الخطا فانه من لايبالى عن المعصية و يعمل بهواه و يترك امر مولاه فقد يجره ذلك الى اراقة دم مسلم من دون حق اوالى نهب ماله او هتك عرضه الى غير ذلك ممانهى الله عنه فيتعلق شهوته بوجوده ، او مما امرالله فيتعلق ميله بتركه و حينئذ لواوجب الله على عباده طاعة هذا الشخص بقول مطلق يلزم ان يوجب الله معصيته و مخالفة امره و نهيه ( 51 ) على عباده ، و هو من القبح بمكان ، و كذلك يلزم التكليف بمالا يطاق فانه يامر باراقة دم المسلم لكونها مما امر به هذا الشخص و ينهى عنها ايضا .

و بعد وضوح هذا المطلب نقول : لم يدع احد مرتبة العصمة فى حق احد من الامة الافى حق الائمة الاثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين; و غير هم لم يدع احدلو جدانه هذه المرتبة ، فتعين ان يكونوا هم المراد باولى الامر فى الاية .

مضافا الى امكان التمسك لطهارة ذيلهم عليه السلام ، باية : انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا ( 52 ) فانه قد ورد من طريق العامة احد و اربعون خبرا على تعيين اهل البيت فيهم ، و من طرق الخاصة اربعة و ثلاثون ( 53 ) و الفرق انه فى الاولى لم يذكر غير الاربعة المباركة : على

، و فاطمة ، والحسن والحسين عليه السلام ، و في بعض الثانية ذكر جميع الائمة الاثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين .

و قد اعترف من علماء العامة ابن ابى الحديد المعتزلى ، بدلالة هذه الاية على العصمة حيث قال ما حاصله ان النبي صلى الله عليه وآله قد افهمنا المراد باهل البيت فى حديث الكساء ، حيث انه صلى الله عليه وآله بعد اجتماع الاربعة الطيبة قال : اللهم ان هؤلاء اهل بيتى حقافعلمنا ان المراد باهل البيت فى هذه الاية من هو ، ثم ذكر ما حاصله : فان قلت : فيدل الاية على العصمة فى على عليه السلام فاجاب نعم ، نحن قد علمنا من حالاته الباطنية بوجدانه عليه السلام هذه المرتبة; و ان كان فرق بين هذا و بين وجوب العصمة ، ففرق بين قولنا زيد معصوم ، و بين قولنا زيد واجب العصمة; لاشتراط ذلك فى امامته ، و الاعتبار الاول يقول به المعتزلة ، و الاعتبار الثانى يقول به الامامية . انتهى ما اردت نقله بالمعنى ، مما حكاه الاستاد ( 54 ) دام بقاؤه فى المنبر .

و من جملة الادلة العامة ايضا; هو النصوص الواردة فى النص على الائمة الاثنى عشر ، و هى بين ما اجمل فيه ، و بين ما ذكرواعليهم السلام فيه باسماءهم على التفصيل و نحن نقول : لولم يكن فى البين سوى الطائفة الواردة فى الاجمال ، لكفى بحمدالله على صحة مذهب الاثنى عشرية ، و بطلان غيره من المذاهب طرا ، من العامة و سايرفرق الشيعة .

و توضيح هذا الاجمال ، انه قد روى عن النبى صلى الله عليه وآله من طريق الخاصة و العامة بطرق متعددة يقرب من الماتين ( 55 ) بحيث لايقبل المضمون انكارا بين المخالف و المؤالف و المضمون فى الجميع انه صلى الله عليه وآله قال : ان الخلفاء من بعدى على ما فى بعضها و الامير بعدى على ما فى آخر و ولى الامر بعدي على ما فى الثالث

اثنا عشر ، و هم لاينقرضون بانقضاءالدهر ، و يبقون مادامت الدنيا ، و لا يزال الاسلام يكون عزيزا منيعا بوجودهم ، حتي اذا انقرضوا ماجت الارض ، و ساخت باهلها ، و آن قيام القيامة .

فهذه الاخبار التى تكون دلالتها صريحة فى هذه الكلية و الاجمال و سندهاغير قابل للخدشة حتى لدي كل عارعن الانصاف ، لاينطبق مضمونها على شئ من مذاهب الاسلام الموجودة فى العالم ، سوى مذهب الشيعة الامامية الاثنا عشرية ، لان سائر المذاهب بين ما لا يبلغ العدد فيه الى الاثنى عشر ، بل يزيد او ينقص و ( بين ) مالا يمكنه تطبيق هذا الوصف اعنى عدم الانقراض الى آخر العالم ، و البقاء الى قيام القيامة علي هذا العدد ، و اما مذهب الاثنى عشرية ففى فسحة من ذلك لانهم يعدون ائمتهم الى الاثنى عشر ، اولهم على بن ابى طالب ، و آخرهم : الامام الثانى عشرصلوات الله عليهم اجمعين و يعتقدون ان التاسع من اولاد الحسين عليه السلام حى موجودباق من يوم ولدالى زماننا هذا ، والى ما قدرالله تعالى له من الحياة فعلم عدم تطبيق هذا المعنى و هذالكلية; الاعلى مذهبهم ، و هو كاف في حقيته و بطلان غيره لو لم يكن الا اياه والله الهادى و الموفق للصواب و له الحمد .

فان قلت نعم و لكن هنا سؤال و ارد على هذه الاخبار . و هو ان النبى صلى الله عليه وآله و عدان الاسلام لايزال منيعا عزيزا بوجودالخلفاء الاثنى عشر فكيف نرى الحال على خلاف ما وعد ، فان حال الاسلام فى العزة و الذلة كانت مختلفة فيما اطلعنا عليه من ازمانه ففى اول طلوعه كان غريبا و فى بعض الازمان صار عزيز اغالبا على سائرالملل و الاديان و سلاطين الزمان ، و فى زماننا هذا صار علي حالته الاولى من الغربة;حتى صار اهله ادون

من اهل جميع الاديان الموجودة من غيرالاسلام فى العالم .

قلت : ليس المراد بالعزة ما توهم من الغلبة الظاهرية و الشوكة و السطوة الصورية على ممالك الارض بل المراد المناعة و العزة من حيث البرهان و الحجة يعنى ان حجة هذا الدين و هذا المذهب و برهانهما لايزال غالبا و عاليا و فائقا على حجة سايرالاديان و المذاهب و ان الله تعالي لم يخل الارض من وجود الحجج صلوات الله عليهم لنصرة الدين الحق و ايضاح منهجه و ابطال شبهات الملحدين و مناقشات الجاحدين فلا يزال يكون الاسلام عزيزا منيعا محفوظ الثغور مادامواعليهم السلام مستحفظين لهم فهم اعلام الهدى و مصابيح الدجى و الحجة على اهل الدنيا :

و الحمدلله فنحن معتقدون بانه لا يمكن ان يعلو حجة خصمنا على حجتنا بل حجته ابدا سافلة منكوسة كما هو المشاهد مما وقع منهم من الصدر الاول الى الان ، فى مقام الاحتجاج على ابطال هذا المذهب حيث لم يورث الاحتجاج للمحتج سوى الافتضاح و سواد الوجه و لم يتفق الى الحال شبهة من ملحد على هذاالمذهب عجزالشيعة عن دفعها .

و لو فرض انه اتفق ذلك احيانا بحيث لم يقدر احد من العلماء الموجودين على دفع الشبهة فحينئذ يجب على الامام الغائب عن الانظار ان يدفع هذه الشبهة باي نحو كان لانه المدخر لحفظ الاسلام و لو لم يدفع مثل هذه الشبهة التى عجزت عنه عقول الفحول ، لما كان لله على الناس حجة ، لو رجعوا عن دينهم و تمايلوا الى دين آخر; بل يكون عذرهم موجها و حجتهم تامة; و ابى الله الاان يتم نوره و لو كره الكافرون .

و لايوقفنا ما اودع فى الكتب على وقوع ذلك فى الاعصار الماضية ، سوى واقعتين فى كلتيهما رفع حجاب الباطل عن وجه الحق ، الحجة الموجودة فى ذلك العصر .

احديهما اتفقت فى زمان العسكرى عليها السلام ، و هى واقعة استسقاءالراهب النصرانى ، و نزول المطر بمجرد دعائه ، بعد عدم نزوله بدعاء اهل الاسلام و تضرعاتهم فى

ثلاثة ايام متعاقبة ، و هى مذكورة فى كتاب مدينة المعاجز ( فى المعجزة الثالثة و الثمانين ) من معاجز ابى محمدالحسن العسكرى -سلام الله عليه- .

و ثانيتهما اتفقت فى زمان الغيبة ، و هى واقعة الرمانة التى اصطنعها الوزيرالناصب و ابتلى بذلك اهل البحرين ، و قد ذكره الفاضل المجلسى قدس سره فى المجلدالثالث عشر من البحار فى عداد من راى الحجة صلوات الله عليه قريبامن زمانه ، و كذا فى دارالسلام لاخوند ملامحمود السلطان آبادى ، عند ذكر الثامن ممن راى الحجة عليها السلام فى الغيبة الكبرى ، فى حال اليقظة و عرفه عليه السلام ( 56 ) .

فصل

قسمت اول

اعلم انه يستفاد من العقل انه لابد من حجة على العباد ، و لاينفك الدنيا عنها في زمن من الازمنة ، فيجب على الله تعالى بعث النبى; و الوصى الى العباد ، اذ بعد ما وجب على الله ان يكلف الخلايق و يجعل لهم اوامر و نواهى ، و لا يكون لهم تمييزمايرضاه الله عما يسخطه ، و ما يتوسل به الى قربه و ما يتوسل به الى البعد عن ساحته المقدسة وجب ان يبعث اليهم من يعرفهم ذلك ، و هو شخص كان له ربطبالخالق ، حتى ياخذ من الله و يوصله الى الخلق ، و ذلك الربط معنوى ، و هوغاية الكمال و نهاية مرتبة القرب بالمبدء المتعال ، و كل ذلك يحكم به العقل ، اذلولاذلك لماتم حجة الله على خلقه اذلو عصاه عاص فقال . لم اعرف حرامك عن واجبك ، و لم توح الى و لا ارسلت من يرشدنى ، لما كان له جواب حق حتى يصح العقاب و العتاب .

ثم يجب ان يكون مع هذه الحجة ، مقارنا لدعواه الحجية بينة واضحة و علامة لائحة كان طريقا لتصديقه و ميزانا لصدقه و كذبه ، و الالماتم الحجة ، اذ لولم يكن معه لكان للعاصى ان يقول : هو ادعى ، لكن لم يكن

مع دعواه شاهد على صدقه ، لما كان له جواب . و هذه البينة و العلامة هى معيارالصدق و الكذب و هى المعجزة ، و المرادبها كلما كان خارجا عن الاسباب العادية ، و عن مجرى الطبيعة و ليس له علة من العلل الظاهرية الحسية كالشبع عقيب الاكل و الرى عقيب العطش ، الى غير ذلك من الاشياء الجارية عن المجارى الطبيعية و المعلولات للاسباب العادية الحسية .

و ما كان خارجا عن ذلك مثل : جعل الحصاة ياقوتا و النواة شجرة فورا و تكلم الصبى فى المهد الى غير ذلك مما ليس له فى التاثيرات فى عالم الكون عين و لا اثرفمعلوم ان له مجرى من عالم الغيب و ان مجراه ارادة الله و مشيته .

و الدليل . على وجوب مقارنة دعوى النبى و الوصى لهذا هوالعقل الحاكم بقبح التكليف بما لايطاق و قبح الظلم و قبح العقوبة بلا بيان و حجة بيان ذلك ان ماكان مطلوبا فيه الاعتقاد و التصديق الجنانى بمعنى عدم احتمال خلافه -كما فى ضياءالشمس و نورالقمر و ساير المحسوسات حيث لايحتمل عدم وجودهافالاعتقادى ايضا يطلب فيه ذلك- و هوالذى يكون عقاب تاركه و مخالفه ، العقاب الدائمى و العذاب السرمدى و الخلود فى النار ، بخلاف الفرعيات فان المخالف فيهامع حفظ العقائد الى حين الخروج عن الدنيا و عدم سرقة الشياطين يكون له العذاب و النكال; لكن له المخلص و المدة و ان كانت الاف الوف سنة ، و بعد انقضاء مدته يجره نورالايمان الذى فيه الى الجنة . - و حينئذ فهل يمكن ان يكلف عبد بالاعتقادالجنانى بنبوة او امامة شخص و لم يكن له سوى الدعوى بينة و لابرهان اصلا و مطلقا فهل عقاب هذا الشخص على احتمال الصدق و الكذب و عدم الجزم بالصدق يكون الاعقابابلابيان ، و خلوده فى العذاب الا اوضح واقبح افرادالظلم ، و تكليفه بالاعتقاد و اليقين الاتكليفا بمالايطاق

، فلهذا يجب ان يكون بيد المدعى ما يوجب صدقه و هى المعجزة ، لوتحققت يقطع بالصدق ، و لو لم تتحقق يقطع بالكذب ، و على تقدير الوجود يحصل القطع بنفسه من دون حاجة الى مقدمة اخرى : و هى قبح اجراءالمعجزة على يدالكاذب كما ذكره بعضهم .

فينا ثلاث دعا و :

( الاول ) الملازمة بين المعجزة و صدق الدعوى ( و الثانى ) الملازمة بين عدم المعجزة و كذب الدعوى ( و الثالث ) عدم الاحتياج فى اليقين بالصدق مع المعجزة ، الى مقدمة خارجية .

اما الاول فلما هو واضح ، من انه لا ينفك هذا الامر اعنى صدور الشئ الذى ليس له فى العاديات و الطبيعيات و المحسوسات علة و سبب و مجري ، و يكون على خلافها و لايمكن بلاعلة ، لاستحالة المعلول بلاعلة فلابد ان يكون من ناحية الخالق جل و علا شانه عن احد امرين : اما ان هذا الشئ فعل الله ، و صدر بارادته و مشيته جل ذكره ، و لكن بسبب دعوة هذا الانسان الكامل . فيدل على انه ذو دعوة مستجابة و مرتبة بليغة لايبلغه غيره ، و لهذا يصدر منه هذا الامر العجيب الذى لاياتى بمثله احد ، يعنى يدعوالله تعالى ، فالله تعالى يفعل ذلك بمقارنة دعوته ، فيكشف ذلك عن انه اكمل افرادالانسان ، لما فرضنا ان احدا غيره لايمكنه ذلك و ( اما ) ان هذا الشئ فعل نفس هذا الانسان ، و مستند الى ارادة نفسه و مشيته ، فيكشف عن ان الله تعالى جعله مظهر قدرته الكاملة و جعل قبض الامور و بسطهابيده و اعطاءه القدرة على كل شئ; و المتصرف فى جميع الكونيات ، فيفعل ما يشاءو يحكم ما يريد ، فيكشف ايضا عن انه اكمل افرادالبشر ، بل كل الخلق .

فعلى اى التقديرين

يحصل المطلوب من وجهين :

( الاول ) انه اكمل و العلاقة بينه و بين الله اوصل فهو الواسطة التى حكم العقل بوجوب وجودها و ارسال الله اياها ( و الثانى ) ان انسانا بلغ هذه المرتبة من الكمال بحيث لايداينه احدمن الكملين لايمكن ان يصدر منه الكذب خصوصا فى هذه الدعوى التى فيهامع الكذب اضلال جميع الخلق فالبينونة بين تلك المرتبة و هذا الكذب لاتعدو لاتحصى و يكون من باب اجتماع النقيضين و التناقض فلامحالة يقطع الانسان بانه لايدعي شيئا ايا ما كان الا و هو صادق فى دعواه .

فعلم من هنا المطلب الثالث و هو عدم الاحتياج الى مقدمة اخرى بعدصدورالمعجزة .

نعم هنا مطلب آخر و هو انه ربما يكون مجرى فعل مخفيا على عامة الناس;و بناه على نكتة دقيقة يغفل عنه اكثر الناس و بهذا السبب يطرء عليه صورة المعجزة و يحسبه الجاهل انه معجزة فمن باب عدم نقصان حجة الله اذ لواتبعه العامة و آمنوابنبوته لما كان لهم ذنب و تقصير فلا يتم حجة الله عليهم يجب على الله ان يوضح للناس حقيقة امره . و يبين لهم بطلان دعواه و سر ما به اغر الناس كما هوالحال فى قضيتى الراهب النصرانى و الرمان المتقدمتين فلو شك شاك فى مدعى النبوة الصادقة و ما يجرى بيده من المعجزة الحقيقية و احتمل انها صورة المعجزة و ليست بمعجزة واقعية لكان يزول عنه الشك بالمقدمة المذكورة اعنى قبح تقريرالله تعالى الآتى بصورة المعجزة و عدم تفضيحه و تبيين امره فيستفاد من تقريره تعالى على هذا الاتى ، ان ما اتى به من المعجزة الواقعية; فهذا طريق لتشخيص المعجزة الواقعية عن الصورية و الافبعد تبيين المعجزة الواقعية فهى بنفسها مورثة للقطع بالصدق بالبيان المتقدم .

و اما المطلب الثانى و هو الملازمة بين عدم المعجزة راسالا واقعا و لاصورة بل كان مجردالدعوى و بين القطع بالكذب ، انه لولاه للزم جميع المحاذير المذكورة ، اذللعباد

ان لايعتقد و نه و يقولوا لربهم كانت دعواه بلابينة و كان الخبر فى حد ذاته قابلا للصدق و الكذب و لم تجعل على صدقه امارة و علامة و لم توح الينا ايضاصدقه; فهل علينا تقصير فى عدم حصول الجزم و اليقين ، و عدم اتباع قوله ، فبعدوضوح ان الله تعالى له الحجة البالغة يقطع بكذب هذا الشخص و انه باطل غير محق .

فانقدح ان الامر فى دعوى النبوة و الولاية غير ما فى ساير الدعاوى ، فلو كان لانسان دعوى ان له على ذمة انسان آخر عشرة دنانير مثلا; و لم يكن له على طبق دعواه بينة لم يقطع بكذبه و يحتمل انه كان بحسب الواقع دائنا ، غاية الامر ليس له طريق الاثبات ، و هذا بخلاف من يدعى النبوة ، او الولاية و ليس معه المعجزة فانه يقطع بمجرد عدمها بكذبه بالبيان المذكور .

و اما المدعى الآتي بها فحاله حال الطبيب المدعى للحذاقة فى الطبابة ثم احساس العلاج السريع للمريض الصعب العلاج منه فان ذلك يوجب القطع بصدقه فكذلك لواتى النبى اوالامام بما هو من خصائص النبوة و الامامة فيقطع بصدقه .

فعلم ان المعيار فى صدق المدعى و كذبه فى باب الامامة والنبوة هو وجودالمعجزة و عدمها ، و كل ذلك بدلالة العقل و نوره و قد ورد من النقل ايضاعلى طبق ذلك مثل ما فى بعض مجلدات البحار من قول الصادق صلوات الله عليه مامضمونه : ان المعجزة لابد منها لتكون دليلا على صدق الصادق و هى من علامات كون الاتى بها من الله يميز بها صدق الصادق عن كذب الكاذب .

و بعد وضوح ذلك كله يتبين لك ان من الفساد بمكان من الوضوح ان يدعى احد و يتوهم ( 57 ) ان مجردالنفوذ و ترقى الامر و حصول الغلبة يدل على حقية الكلمة و ان الله لا يحب ترقى الكلمة الباطلة .

فان هذا

فاسد من وجوه .

( اما اولا ) فبالنقض بحالات اشخاص كانوا مدعين للحقية و قد امهلهم الله ، هذه النواصب و هؤلاء اليهود و النصارى و ساير اصحاب الديانات الباطلة; حيث يدعون حقية اديانهم و بطلان ما و رائها و هذا فرعون و نمرود و غيرهما ممن ادعى الربوبية .

قسمت دوم

بل نقول : هذا بعينه استدلال يزيدبن معاوية على حقيته حين احضرراس الحسين -سلام الله عليه- فى مجلسه . فجعل يقول كان ادعى ان جده افضل من جدى و امه افضل من امى و اباه افضل من ابى و نفسه افضل من نفسى اما جده و امه فليس افضليتهما محلا للانكارا ما هو و ابوه فلم يعرف ان آل الامر الى ابى و صارله الغلبة و ان الله اعطانى الملك فاستدل بذلك على محقيته .

و قد اجابه موليتنا و سيدتنا زينب عليها السلام; فى كلمات من جملة خطبتها حيث تقول : اظننت يا يزيد ، حيث اخذت علينا اقطار الارض ، و آفاق السماء ، فاصبحنانساق كما تساق الاسارى ، ان بنا على الله هوانا و بك عليه كرامة ، و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمخت بانفك ، و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حين رايت الدنيا لك مستوثقة و الامور متسقة; حين صفا لك ملكنا و سلطاننا ، مهلا مهلا ، انسيت قول الله تعالى : و لاتحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين .

فانظر ايها الاخ الى ان جمع الاسباب الظاهرية ، لنفوذ كلمة ابن المرجانة و ابن آكلة الاكباد; كيف حصل ، بحيث يليق ان يتعجب منه المتعجبون فهذا بلد الكوفة الذى كان مقر خلافة على عليه السلام; و اهلها محبين لآله عليه السلام و مترقبين لموت معاوية;و سقوطه فى هاوية ، حتى يعيدوا الخلافة الى اهلها ، و هوالحسين عليه السلام

و كان مراسيلهم اليه صلوات الله عليه من باب الصدق ، و عن امضاءالقلب ، و مع ذلك انقلب الاسباب العادية ، بحيث لم يحضر من هذا البلد المجمع لشيعة آل على عليه السلام بقصدنصرة الحسين فيما نعلم الاثلاثة اشخاص حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجة و عبدالله ابن عميرعليه السلام .

و ايضا آل امر النائب الخاص مسلم بن عقيل عليه السلام الى حيث آل به فى نفس هذه البلدة و آل امرهانى بن عروة عليه السلام الذى اذا ركب ركب معه اثنا عشر الف رجل ثمانية الف راكب مسلح و اربعة آلاف راجل الى ان يضرب عنقة فى سوق القصابين من هذه البلدة فلينظر العاقل لو كان نفوذالكلمة و نيل المقصد و اقبال المحبوب دليل الحقية كان الحسين بن على -العياذ بالله- على الباطل و كان الدعى بن الدعى على الحق فليتعوذ بالله من التفوه بذلك المتعوذون .

و ثانيا لما تم الحجة على اول من آمن بهذا المدعى اذالفرض انحصار بينته فى النفوذ و هو امر استمرارى يحتاج الى مضى زمان و طول امد فليس حجة الله على الشخص الاول تاما كاملا تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا .

و ( ثالثا ) و هو الدليل العقلى و الحل الذى يحكم به العقل الواضح و هوان بناءالدنيا ليس على الجزاء بل هو دارالتكليف و دارالمزرعة ، و دارالجزاءدار آخر يحصد فيه ما زرع فى هذه و يجزى فيه ما يعمل فى هذه من الخيرو الشر و ليس بناءالله تعالى على اهلاك العاصى بمجرد العصيان و قطع عمره و اسباب راحته و عدم امهاله و الالكانت الدنيا مملوة من الحق و اهله و الاطاعة و اهلها .

بل مقتضى حكمة التكليف كما هو المحسوس بالعيان امهال الله تعالى فى هذه النشاة الدنياوية من اطاعه و من خالف ، ذالك لتكميل درجات السعادة و هذالتكميل دركات الشقاوة ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة فما من قبل الله تعالى

ليس الا ايضاح المحجة و اقامة الحجة ، و اما العمل فهو على العباد فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر .

فجعل اختيار ذلك بايدى العباد فاذا لم يكن مع المدعى حجة و بينة فالبرهان القطعى بمجرد ذلك قائم على كذب دعواه فلوا تبعه مع ذلك فريق و صار مريدوه فى الازدياد يوما فيوما فليس هذا الامن امهال الله لاهل الباطل على باطلهم و ليس تقريره سبحانه دليلا على حقيتهم فبعد ما ذكرنا نعلم ببطلان هذا المدعى ، و كل من تبعهم و انحرافهم عن جادة الحق و الصواب فلا يغتر بكثرتهم و ازديادهم اولوا الالباب .

ثم ان ائمتنا الاثنى عشر صلوات الله عليهم اجمعين مع تنصيص النبى صلى الله عليه وآله لايجب عليهم اقامة المعجزات فان الحجة يتم بتنصيص النبى صلى الله عليه وآله على امامة شخص و يجب اجابته بدعوى من يصدق فى دعواه . و يحصل الجزم من خبره ، و قدوردعن النبى صلى الله عليه وآله فضلا عن تصريح كل سابق منهم عليه السلام بالنسبة الى لاحقه تنصيصات بطرق متكثرة صحيحة صريحة غير قابلة للتشكيك باسماء كل واحد منهم الى الثانيعشر صلوات الله عليهم اجمعين و اسماء آبائهم و القابهم و اسماء امهاتهم بحيث لاينطبق الاعلى من نعتقد بامامتهم عليه السلام .

فان على بن الحسين الملقب بزين العابدين ، لم يكن الامن نحن نعتقد بامامته و كذلك محمدبن على الملقب بالباقر ، لاينطبق الاعلى من نحن ندعى امامته ، اذليس لعلى بن الحسين عليه السلام ابن آخر بهذه الصفة و السمة و هكذا الى آخر الائمة عليه السلام و وجوب التصديق بامامتهم عليه السلام مع هذا غير خفى ، فلا يجب عليهم نصب المعجزات و الاتيان بها لوجوب تصديقهم بدونها و لكنهم عليه السلام مع ذلك قد صدر من كل واحدمنهم معجزات عديدة ، لو اقتصر على الاخبار المعتبرة الاسناد و اسقط ما لااعتباربسنده كان بحمدالله مع ذلك فى الكثرة فى كل واحد منهم بحد

يطول الكتاب بذكره و البيان بنقله حتى من الثانيعشرعليها السلام ، خصوصا الوقايع الواقعة قريبا من عصرنا ، التى تكون الواسطة بيننا و بينها قليلة .

مثل قضية ( الحاج على البغدادى ) المعروفة المنقولة في الجنة الماوي و نجم الثاقب و قد حكاهاالاستاد و من عليه الاعتماد ادام الله ايام افاداته ( الحاج الشيخ عبدالكريم اليزدى ) ، الذى هذه التقريرات التى يكتبه الحقير مكتسبة من افادات منبره ، عن العالم الجليل و رئيس الامامية ، و مرجع امورالشيعة فى الفتاوى و الاحكام سماحة الشريعة الاصفهانى مدالله ظله الشريف على رؤس الاعالى و الادانى . ( و هذان مستغنيان عن التوصيف والتوثيق خصوصا عن مثلى ) عن الحاج على المزبور و قد عدله سماحة الشريعة ، على ما حكاه الاستاد دام ظله ، و قال انه عادل ثقة .

و ايضا حكاها العالم الجليل و من ليس له بديل و مثيل ، اعجوبة الزمان و آية من آيات الله المنان; افضل المحدثين من السابقين و اللاحقين الحاج ميرزاحسين النورى طيب الله مضجعه الشريف و جزاه الله عنه و عن جميع اهل الاسلام افضل ماجزى نبيا عن امته ، عن العالم الجليل و رئيس المذهب و المرجع لامورالشيعة و من اليه اعتمادهم و اتكالهم ، فى بلدة كاظمين عليه السلام ، ( و قدبالغ الاستاد دام ظله فى مدحه و الثناء عليه ) اعنى السيد محمد آل السيدحيدر ، طيب الله رمسهما ، و قد اثنى عليه الحاج ميرزاحسين النورى اعلى الله مقامه فى جنة الماوى بهذه الصفات :

السيدالسند ، و الحبر المعتمد ، العالم العامل ، و الفقيه النبيه الكامل ، المؤيدالمسدد ، السيد محمدبن العالم الاوحد; السيد احمدبن العالم الجليل و الحبرالمتوحد النبيل ، السيدحيدرالكاظمى ايده الله تعالى و هومن اجلاء تلامذة المحقق الاستاذالاعظم الانصارى ، طاب ثراه واحد اعيان اتقياء بلدة الكاظمين عليه السلام و ملاذالطلاب و الزوار و المجاورين و هو و اخوته و آبائه اهل بيت جليل معروفون في العراق بالصلاح و

السداد و العلم و الفضل و التقوى يعرفون ببيت السيد حيدرجده سلمه الله تعالى . انتهى .

و قد ادعى الاستاذ دام ظله رؤيته و ادعى ان من رآه اورآي الحاج النورى ، لقطع بصدقهما و انا اقطع بصدقهما و احلف على ذلك عن الحاج على المرقوم .

و قد اثنى عليه السيدالمزبور بهذه العبارة .

و هو ثقة عدل معروف باداءالحقوق المالية .

و اثنى عليه الحاج ميرزاحسين طاب ثراه فى جنة الماوى بهذه العبارة : و حدثنى جماعة من اهل العلم و التقوى من سكنة بلدة الكاظم عليه السلام بان الرجل من اهل الصلاح و الديانة و الورع ، و المواظبين على اداءالاخماس و الحقوق .

و فى ( نجم الثاقب ) عبر عنه بالصالح الصفى المتقى .

قال ما لفظه : و اگر نبود در اين كتاب شريف مگر اين حكايت متقنه صحيحه كه در آن فوايد بسيار است و در اين نزديكيها واقع شده هر آينه كافى بود در شرافت و نفاست آن .

و قال فى موضع آخر منه ما لفظه :

و از سيماى او آثار صدق و صلاح به نحوى لائح و هويدا بود كه تمام حاضرين با تمام مداقه كه درامور دينيه ودنيويه دارند قطع بصدق واقعه پيدا كردند .

و قال فى موضع آخر منه ما لفظه :

حاج على مذكور پسر حاجى قاسم كرادى بغدادى است و از تجار و عامى است ، و از هر كس از علما و سادات عظام كاظمين و بغداد كه از حال او جويا شدم مدح كردند او را به خير و صلاح و صدق و امانت و مجانبت از عادات سوء اهل عصر ، و خود در مشاهده و مكالمه با او آثار اين اوصاف را در او مشاهده نمودم و پيوسته در اثناء كلام تاسف مى خورد از نشناختن آن جناب به نحوى كه معلوم بودآثار

صدق و اخلاص و محبت در او هينئاله . انتهى .

و تاريخ كتابة السيد المزبور الحكاية نقلا عن الحاج على سنة اثنتين و ثلاث مائة بعد الالف و تاريخ اصل الواقعة سنة من سنى عشرة السبعين بعدالالف و ماتين .

شرح حال آية الله حاج سيدمحمد تقى خوانسارى به قلم آية الله العظمى اراكى

بسم الله الرحمن الرحيم

هوالسيدالسند العلامة الفهامه المحقق المدقق جامع المعقول والمنقول استاد الفروع والاصول و حيث ان فضائله كثيرة و مناقبه جمة غفيرة لاباس باالاشارة الاجمالية الى تاريخ احواله و فضائله ، فنقول :

اما مولده و منشاه و تحصيله و اساتيده فانه ولد فى بلدة خونسار فى سنة 1305 فى شهر رمضان و نشا فى حجر تربية والديه و استكمل الادبيات و بعض السطوح هناك ثم هاجر فى سنة 1322 الى النجف الاشرف و بعد استكمال السطوح حضر فى خارج الفقه والاصول درس جملة من الجهابذة الفحول .

منهم الاستاد الاعظم المولى محمد كاظم الخراسانى فقد ادرك درسه ثلاث سنين .

و منهم فقيه اهل البيت السيد محمد كاظم الطباطبائى اليزدى .

و منهم المولى الجليل الشريعة الاصفهانى .

و منهم المحقق الكبير الآقا ضياءالدين العراقى .

و منهم العلامة النحرير الميرزا محمدحسين النائينى .

و قرء المعقول على المولى الجليل الشيخ على القوچانى اعلى الله مقامهم و رفع فى الخلد اعلامهم و صار من معاريف الفضلاء .

ثم اتفق سنة 1333 المسافرة الى بلددالهند و طال هذالسفر اربع سنين ثم راجع الى ايران متوجها نحو وطنه خونسار ثم منه الى بلدة عراق و كان ذلك عندمهاجرة العلامة الجليل الحاج شيخ عبدالكريم الحائرى طاب رمسه من النجف الى تلك البلدة مشتغلا باقامة الحوزة العلمية والبحث والتدريس فحضر جنابه دام ظله بعنوان التجليل ذلك المدرس الجليل و كان هو ايضا مشتغلا بالاستقلال بالبحث والتدريس حتى اذا انتقل العلامة المذكور فى سنة 1340 الى مدينة قم لاقامة الحوزة هناك حسب استدعاء اهالى قم والطهران نقل معه

هذالجناب المستطاب لتزيين الحوزة فكان هنا ايضا يحضر ذلك المدرس مع اشتغاله ببحثه و تدريسه و قد خرج من مدرسه الشريف عدد كثير من ارباب الفضل والعلم ، بل اكثر فضلاء الحوزة سواءالباقى فيها ام الخارج الى الاطراف وصار مرجعا دينيا معدودون من تلامذته اماسطحا و اما خارجا و اما فقها او اصولا او معقولا .

و اما زعامته و رياسته للحوزة العلمية فقد انتقل اليه تلك الرياسته بعد ارتحال العلامة المذكور الى جوار ربه سنة 1355 و قام بوظايف التدريس فى مدرس العلامة المذكور و اجتمع فى درسه الفضلاء و ارباب العلم باستقبال منهم والقوا اليه ازمة الرياسة والزعامة عليهم و اشتروا نفائس مطالبه بصميم القلب .

و اما مقبوليته العامة و موقعيته فى القلوب فقد جعل الله تعالى له فى قلوب المؤمنين محبة مكنونة و مودة مودعة بحيث لايذكر اسمه فى مجلس من مجالسهم الا و يختمون المجلس باظهار الفدوية و ما كان ذالك الابفضل الله جل جلاله .

و اما مقلديته و رسائله العملية فقد علق الحواشى على عدة من الرسائل منهارسالة منتخب الاحكام مشتمل على جل ابواب الفقه بنحو الايجاز ، و منها رسالة ذخيرة العباد ابسط من سابقتها و قد طبعت حواشيه على جميعهما ، و له دام ظله جماعة كثير من المقلدين فى بلاد الايران شرقا و غربا .

و اما تقسيمه الوجوه الشرعية فانه دام ظله فى كل شهر الا ماشذ يجرى الشهرية على عموم ارباب العلم والطلاب على حسب طبقاتهم و يزيدهم فى اوقات الغلاء لاعطاء وجه الخبز .

و اما غزارة علمه و طول باعه فغنى عن البيان و مستغن عن اقامة البرهان و كفاه شاهدا ان جماعة من الفضلاء والكملين تلقوا استاديته لهم بالقبول والاذعان و شربوا من بحار علومه الذاخرة بالقدح المقلى واخذ كل

منهم نصيبه بالحظ الاوفرحتى ان جماعة منهم يعدونه اعلم اهل عصرنا الحاضر .

و اما حسن خلقه وسعة صدره فانه دام ظله لايزال فى محاوراته العلمية و مناظراته البحثية سالكا مسلك الحلم والرفق بحيث لم يرفى فى تلك المدة الطويلة آثار الغضب فى و جناته ولاخشونة الصوت فى كلماته بحيث صار حسن خلقه معروفا فى البلد و مشهورا بين طبقات العباد .

و اما زهده و تقواه فقد بلغ حدا نرى نوع اهل العلم مع كثرة مداقتهم و مناقشهتم فى امرالعدالة يحضرون جماعته بلاشبهة منهم ولادغدغة بحيث يمكن ان يعد جماعته فى هذه البلدة اقدم الجماعات و اسناها فضيلة من حيث الكم والكيف ولاسيما جماعته فى يوم الجمعة لصلاة الجمعة لاداء نظره فى سنة 1360الى الاحتياط الغير الجائز الترك فى فعلها فانه يجتمع لها خلق كثير حتى يسافر لاجل ادراك فضيلتها بعض المؤمنين من بلدة طهران ، و يحضرها من ائمة الجماعة جمع كثير ، و قد اقيمت هذه الصلاة ببركته فى بلاد اخر من ساير بلاد ايران فصارت هذه السنة الجليلة بيمن اقدامه رائجة بين العباد بعد انطماسها و دائرة فى البلاد بعدانتراكها .

و قد اتفق فى بعض السنين و هو سنة 1362 الجدب و قلة الامطار فالتجا اهل البلد الى جنابه لصلوة الاستسقاء فابى فلما اصروا تقبل و خرج مع جماعة كثيرة و هياة عظيمة من عظماء اهل العلم و سائر الطبقات حتى بلغ عددهم تخمينا الى عشرين الف نفرو قد من الله سبحانه باستجابة دعائه بانزال مطر غريز بحيث امتلاالجداول والانهار و بقى آثاره الى قرب اسبوع حتى شاع و ذاع خبره فى الاصقاع و كتبوه فى الصحف والجرايد و تذاكر به اهل الدول الخارجية فى مخابراتهم وحصل القطع بان هذا الفيض العظيم لم يكن الامن اثر دعائه و

صلاته .

وبالجملة فضله و علو مقامه و شموخ رتبته واتصاله بالمبدء المتعال ممالايكاد يخفى على جاهل فضلا عن فاضل فهنيئا له دام ظله هذه المنقبة الجليلة والموهبة العظيمة .

و انه دام ظله يتفقد حال الضعفاء والفقراء والارامل والايتام من الغرباءوالقاطنين ولا سيما المحصلين بحيث يشاهد كل احد يشهد محضره اثار الانكساروالهم والغم فى وجهه لو فرض تصادف اطلاعه بحال متبلى فقير مع عدم تمكنه من مساعدته و لم يرمثل هذه الحالة من احد قبله ولا من احد من معاصريه فادام الله ظله على رؤوس اهل الاسلام و رزقنا و جميع المحصلين من بركات انفاسه و نفائس ملكاته ، فانه نعمة جليلة من نعم الله و موهبة جسيمة من مواهبه ، و ان كان بعض اهل العصر لايقدرون قدره ، و فى الحقيقة انفسهم يظلمون حيث حرموا انفسهم من تلك الاستفادات الجليلة الدينية والاخلاق الروحيه . والسلام

پى نوشتها

1 ) تب لازم : يكى از اقسام تب .

2 ) يعنى مردم ساير ممالك .

3 ) تاليف سيد هاشم بحرانى . اخيرا در چند جلد تجديد چاپ شده است .

4 ) به كتاب الطهارة مرحوم آية الله العظمى اراكى ، ص 538 در بحث مربوط به فرقه وهابيه رجوع شود .

5 ) يكى از كتابهاى قديمى رجال شيعه است و مكرر چاپ شده .

6 ) يا حار همدان من يمت يرنى من مؤمن او منافق قبلا .

7 ) اين رساله قبلا ضميمه تفسيرالقرآن والعقل چاپ شده بود .

8 ) يعنى آية الله العظمى الحاج شيخ عبدالكريم الحائرى ( ره ) .

9 ) البقرة 260-259 .

10 ) از امام صادق عليه السلام روايت شده : ارايت لو ان رجلا عمد الى لبنة فكسرها ثم صب عليها الماء . . . ثم ردها الى هياتها الاولى . .

. به امالى شيخ طوسى ، ص 193 رجوع شود .

11 ) اين نوشتار قبلا ضميمه تفسير القرآن والعقل چاپ شده بود .

12 ) مانند باب و بهاء دو رئيس فرقه ضاله بابيه و بهائيه .

13 ) نامه اول در دست نيست .

14 ) اين نوشتار ، قبلا در آغاز تفسير القرآن والعقل چاپ شده است .

15 ) ص 29 .

16 ) محمد ص 24 .

17 ) ج 2 ، ص 226 .

18 ) ص 17 .

19 ) ص 15 .

20 ) طبعت هذه الاشعار بخطه فى اواخر الكتاب فراجع .

21 ) وقد سمعنا بعض الثقات انه قد افتى بوجوب الدفاع ايضا فى تلك السنة المولى المعظم المرجع الدينى آية الله الميرزامحمدتقى الشيرازى ( قده ) .

22 ) اين رساله قبلا ضميمه تفسير القرآن والعقل چاپ شده است .

23 ) المائدة - 55 .

24 ) اورد السيدهاشم البحرانى اربعة و عشرين حديثا من طريق العامة و تسعة عشر حديثا من طرق الخاصة بان علياعليه السلام هوالمراد فى قوله تعالى انما و ليكم الله الخ .

25 ) منهج الصادقين لملا فتح الله الكاشانى ( ره ) .

26 ) اورد الحديث تفصيلا الشيخ الجليل قطب الدين سعيدبن هبة الله الراوندى قدس سره فى الخرائج و الجرائح بطوله فى باب معجزات اميرالمؤمنين عليه السلام و ما نقله شيخنا المعظم نقل بالمعنى .

27 ) .

28 ) آل عمران -61- و اورد فى غاية المرام تسعة عشر حديثا من طريق العامة و خمسة عشر حديثا من طرق الخاصة بان نزول هذه الآية الشريفة فى الخمسة الطيبة عليه السلام فراجع ص 300-303 .

29 ) راجع ص 109-126 من غاية المرام .

30 ) فى كتابه : كفاية الموحدين .

31 ) طه -25 .

32 ) النساء 59 .

33 ) قد نقل هذاالحديث الشريف بالفاظ مختلفة من طرق الفريقين و من شاء فليراجع غاية المرام ص 520-523

.

34 ) راجع ص 544 من غاية المرام .

35 ) هذه العبارة من صدرها : «ثم المراد بالشركة الى آخرها محل تامل و لعلها من سهو القلم .

36 ) صاحبى الكفاية و الفعالية فى الامور الاجتماعى .

37 ) يعنى قضية غدير خم .

38 ) الدهر - 7 .

39 ) المائدة - 55 .

40 ) هود - 17 .

41 ) الاحزاب - 23 .

42 ) الشورى -23 .

43 ) و فى ابياتهم نزل الكتاب . على الدر والذهب الى آخر ما نقلناه فى ص .

44 ) راجع فضائل الخمسة ج 3 ، ص 187 .

45 ) راجع فضائل الخمسة ، ج ص .

46 ) المناقب لابن شهر آشوب ج 4 ، ص 367 طبع قم .

47 ) فى كفاية الموحدين .

48 ) خسر بضم اول و ثانى پدرزن و پدر شوهر باشد . ( برهان قاطع ) .

49 ) الذى قال بعد استماع حديث الغدير من النبى صلى الله عليه و آله اللهم ان كان هذا هو الحق فامطرناعلينا حجارة . . .

50 ) النساء 95 .

51 ) يعنى مخالفة امرالله و نهيه .

52 ) الاحزاب 33 .

53 ) راجع غاية المرام ، ص 287-292 .

54 ) يعنى به الاية العظمى الحاج الشيخ عبدالكريم الحائرى يزدى قدس سره .

55 ) راجع غاية المرام ، ص 65-71 .

56 ) و قبلهما نقلها الصدوق ( ره ) فى اكمال الدين و اتمام الحجة .

57 ) اشارة الى الفرقة الضالة المضلة حيث انكر وا معجزات الانبياء و تشبثوا بنفوذ الكلمة . منه رحمة الله عليه .

برخى از يادداشتهاى آية الله العظمى اراكى ( ره )

از1تا15

1- ترخيص در مخالفت قطعيه ترخيص در ظلم بر مولى است ( 1 ) . زيرامعنايش اين است كه مولى الآن دارد توسر خود مى زند و ريش خود را مى كند كه اين كار

را نكن و مع ذلك مى گويد ماذونى در كردن ، معنايش اين است كه ماذونى به من ظلم كنى .

2- بعضى از تبدلات است كه در موضوع شخصى حاصل مى شود و پيش عرف معدد موضوع نيست بلكه حالى به حالى شدن است و اختلاف احوال و اعراض است با حفظ موضوع ، مثل سواد و بياض در زيد مثلا .

ولكن همين اختلاف و تبدل در موضوع كلى موجب تعدد موضوع مى شود پيش عرف . پس هرگاه حكمى برود روى انسان ابيض پس اسود موضوع ديگرى است .

و يدل على هذا آنكه اگر بخرد اسب مشاراليه معين را به شرط آنكه عربى باشد ، فتبين عدم العربية اينجا تخلف وصف مبيع است نه نفس مبيع .

ولكن هرگاه بفروشد يك اسب عربى به طور كلى بر ذمه ، پس تسليم نمايدغير عربى را ، خواهيد گفت كه اين مصداق مبيع نيست نه آنكه فرد مبيع را تسليم كرده و وصف تخلف شده است .

3- در تحقق اسلام معتبر است علاوه بر علم و اعتقاد قلبى جنانى ، تن زير باردادن و قبولى معلوم خود ، و اين امرى است وراء علم و وراء شهادت به لسان ، و آن تبانى و عقد قلب است . نهايت شهادت و اظهار به لسان كاشف است از آن . نه آنكه موضوعيت داشته باشد والا گنگ و كسى كه در جايى است كه كسى نيست كه از اوشهادت را بشنود بايد مسلم نشوند . بلكه متمم اسلام همان تن زير بار دادن و قبول كردن و عقد قلب نمودن است پس از وضوح امر و رفع شبهه و جهل . و از اينجامعلوم شد معناى «جحد و ابها و استيقنتها انفسهم . »

نه مراد انكار به لسان است بلكه عقد قلب برخلاف است هر چند چيزى بر زبان جارى نسازد .

4- در باب توثيق و تحكيم و ارجاع عامه ناس به كتب مرحوم حاجى نورى و امثالش مثل حاج سيداسماعيل طبرسى صاحب كفاية الموحدين . استاد اعتماد ( دام علاه ) مى فرمودند : اينها كسانيند كه در مقام نقل حديث و خبر در كتب خودشان چنان ثقه و امين هستند كه امكان ندارد فائى به جاى واو يا بعكس نويسند . حتى اگر كلمه اى در خبر موجود در كتاب منقول منه باشد كه به اجتهادخودشان آن كلمه غلط و ناصحيح باشد ، باز با همان غلطيت او را ثبت مى كنندو بالاى آن يا در حاشيه ، كلمه اى را كه به اجتهاد خود صحيح مى دانند مى نويسندو حرف «ظاء» را در بالايش ثبت مى كنند رمز اينكه ظاهر اين است كه به جاى آن كلمه اين كلمه بوده .

5- از غرايب كلمات شيخ قدس سره در شبهه وجوبيه حكميه شك درمكلف به آنكه : علم اجمالى علت تامه است براى وجوب موافقت و مع ذلك تجويزترخيص در احد اطراف كرده به جعل الآخر بدلا فى الظاهر .

6- حال شئ بوجهه با حال او بشخصه فرق مى كند . مثل اينكه يقين كنم كه انسان در دار هست و اما در بودن زيد و غيره شك داشته باشم پس در اين هنگام واقع به وجه معلوم و بشخصه مجهول است . پس متعلق علم و جهل شيى واحد من جهة واحدة نيست : بل شيى واحد من جهتين است .

7- اينكه گفته ايم «ترخيص در مخالفت قطعيه قبيح است يعنى ترخيصى كه سند باشد براى صدور معصيت و ظلم . اما اگر ترخيصى باشد كه سند براى علم به حصول

مخالفت باشد ، عيب ندارد . كما اينكه مايقين داريم كه در ميان شبهات بدويه كه از اول عمر تا حال مرتكب شده ايم ، يك خلاف واقعى مرتكب شده ايم ، و منشا علم ، ترخيصى است كه از شارع فى كل واقعة رسيده است . اين ضررندارد . فتفطن .

8- شبهه مصداقيه در لاتنقض معنايش اين نيست كه على تقدير كذا قاطع باشم به انتقاض حالت سابقه والا هيچ استصحابى از اين سالم نيست . زيرا دراستصحاب طهارت حدثيه هم مثلا على تقدير خروج بول قاطع هستم به اين كه متوضى و متطهر نيستم .

بلكه مراد اين است كه يك معلوم معينى داشته باشيم و احتمال بدهيم انطباق مشكوك را بر همين معين . مثل اينكه بدانيم گوشه اى از اين لباس نجس است و ندانيم كدام گوشه است ، پس يك گوشه خاصه را بشوييم ، بعد از اين نمى توانيم استصحاب كنيم نجاسة گوشه واقعيه را ، زيرا احتمال انطباق آن بر همين گوشه معينه مى دهيم ، كه بر اين تقديرنقض يقين به يقين شده نه به شك ، پس چون انطباق معلوم نيست شبهه مصداقيه است .

9- اشكالى نقل شد از آقاى آقاضياء ( 2 ) در احكام ظاهريه كه فرموده است : مطلوبيت آنها من باب المقدميه للواقع است و هذا معنى كونها احكاما طريقية ، ومقدميت موقوف است بروجود واقع پس هرگاه واقعى نباشد مقدميت هم نخواهدبود و در وقتى كه مقدميت نيست ملاك طلب و حكم نيست و هنگامى كه ملاك نباشد پس حكم جدى نخواهد بود و در وقتى كه جدى نشد پس صورى خواهدبود پس درحال شك درمطابقه واقع شك درجديت وصوريت حكم واقع مى شود .

جواب شبهه آقا ضياء را حاج شيخ [عبدالكريم ( ره ) ] اين طور داد كه در اين مقام

با شك در جديت و صوريت اراده هم ، عقل مستقل به وجوب امتثال است ، و مقصور نيست حكم ، به صورت معلوميت جديت بلكه با احتمال جديت هم متمشى است .

10- انصاف آن است كه اعتماد و وثوق نيست نه به تضعيف و توثيق شيخين اجلين صاحب الجواهر و شيخنا المرتضى قدس سرهما در سند رواياتى كه در كتب فقهيه به آنها استدلال مى كنند و نه به متن آنچه از خبر نقل مى كنند . به جهت تخلف هر دو جهت در روايت زيد نرسى كه در عصير زبيبى وارد شده است كه هم زيد را تضعيف كرده اند هردو شيخ ، و در كتاب مستدرك ، علامه نورى قدس سره مطالبى ذكر مى كند كه يطمئن النفس بموثوقية زيد . و هم متن خبر را از روى دونسخه از خود اصل زيد جور ديگر نقل مى كند غير آنچه شيخان نقل فرموده اند كه اختلاف مغير معنى بينهما است .

و ايضا شيخنا المرتضى در باب نجاسة عرق ابل جلاله دو روايت يكى صحيحه هشام بن سالم و يكى حسن حفص بن البخترى را نقل مى كند مطلقا بدون تقييد به ابل . با آنكه در وسائل دركتابين طهارت واطعمه و اشربه حسنه را باتقييد به لفظ ابل نقل كرده است . و همچنين شيخ جواهر در بحث نجاسات با تقييدنقل كرده .

و در كتاب شيخ كه به اطلاق نقل شده معين است كه بر خود شيخ سهو شده نه آنكه از سهو كتاب باشد به جهت آنكه بحث كرده اند مبنيا بر اطلاق و تصريح نموده اند به اطلاق فلاحظ .

11- آنچه نقدا به نظر مى رسد براى محل تشاجر و صحبت علمى كردن دراصول عمديت دارد اما در مبحث الفاظ از اين قرار است :

تصوير امر در عباديات ، واجب

مشروط ، ترتب ، اجتماع امر و نهى ، مقدمه موصله .

اما در مباحث ادله عقليه از اين قرار است :

قيام اصول و امارات مقام قطع موضوعى على وجه الطريقيه ، علم اجمالى مقتضى تنجز است يا علت تامه ، وجه جمع بين حكم واقعى و ظاهرى ، اقل و اكثر ارتباطيين مورد برائت است يا اشتغال ، استصحاب كلى قسم ثالث جارى است يا خير .

12- بنده در قبال آنچه در منظومه است ، گفته ام :

«ان الطبيعى مع الافراد+كا لاب لاآباء مع الاولاد» .

و آنچه در منظومه است اين است :

«ليس الطبيعى مع الافراد+كالاب بل آباء مع الاولاد» .

فاضلى اشكالى مى كرد به اينكه هرگاه فردى موجود شد ثم معدوم صرف شد و مدتى گذشت پس از آن فرد ديگرى به وجود آمد بايد تخلل عدم درشئ . واحد باشد اگر اب و اولاد باشد ، و اگر آباء و اولاد باشد سالم از اين محذورخواهد بود .

13- اشكالى كه فاضلى بر اجتماع امر و نهى داشت اين كه نهايت آنچه اثبات كرديد ترادف را از ميان برداشتيد . لكن قدر مشتركى كه اصل الحركة باشد -چنانكه خود مى گوييد كه عرض فرد را به مهمله مى توان داد- لازم افتاده كه هم محبوب و هم مبغوض باشد .

14- فاضلى دو اشكال مى كرد بر برائت در اقل و اكثر ارتباطيين :

يكى آنكه وجود ضمنى كه خواسته است چه ربطى به اين وجود استقلالى دارد بلكه بينونت هست . فرض هم وحدت مطلوبى است . پس هيچ غرضى نيامده و هيچ فرمانى برده نشده .

و ثانى آنكه شما كه انحلالى هستيد علم تفصيلى شما متولد از علم اجمالى شما است و چگونه علم تفصيلى متاخر در رتبه ، اثر علم اجمالى متقدم فى الرتبه را مى برد .

15- وجود المانع و كذلك فقدالشرط اوالمعد

مؤثر فى عدم الشئ لولم يسبقه فى التاثير سبب اخر كعدم الارادة و عدم المقتضى ، نعم هى مؤثرات شانية لافعلية . ( 3 )

چنانچه هرگاه شخصى بى سرمايه را گويند چرا تجارت نمى كنى ؟ نمى گويدچون راه بسته است . بلكه مى گويد سرمايه ام كو ، تا تجارت كنم . پس مستند مى سازدعدم تجارت را به عدم مقتضى نه به وجود مانع كه سد طريق باشد .

از16تا 27

16- قال ( 4 ) فى بحث تقديم الامارات على الاستصحاب : و قد يجعل العمل بالدليل فى قبال الاستصحاب من باب التخصص بناء على ان نقض الحالة السابقة بالدليل القطعى الاعتبار نقض باليقين دون الشك المرادمنه عدم الدليل .

و فيه : ان القطع باعتبارالدليل فى موردالاستصحاب موقوف على اثبات حكومة مؤداه على مؤدى الاستصحاب . والا امكن ان يقال ان مؤدى الاستصحاب وجوب العمل على الحالة السابقه مالم يعلم ارتفاعها سواء وجد امارة ام لا و مؤدى دليل الامارة وجوب العمل بها خالف الحالة السابقة ام لا .

و قال عند بحث تقديم الاستصحاب على اصالة البراءة اعنى قاعدة كل شئ مطلق حتى يرد فيه نهى : و مثله فى الضعف ما قيل ان النهى الثابت بالاستصحاب عن نقض اليقين وارد فى نفى الرخصة .

وجه الضعف : ان ظاهرالرواية بيان الرخصة فى الشئ الذى لم يرد فيه نهى من حيث الخصوص لا من حيث انه مشكوك الحكم و الا فامكن العكس بان يقال : ان النهى عن النقض فى مورد عدم ثبوت الرخصة باصالة الاباحة فيختص الاستصحاب بمالا يجرى فيه اصالة البراءة .

17- مرحوم آخوند در صفحه 193 از حاشيه ، متعرض است كه نقض دراخبار استصحاب نقض عملى و اخذ و بناء و الزام عملى است يا به نفس متيقن دراحكام يا به آثار و احكام او در موضوعات .

18- هرچند در مثل ذباب طائر از روى عذره رطبه و نشيننده بر جامه نگوييم باستصحاب رطوبت رجل ذباب به

جهت آنكه اصل مثبت است لكن اين حرف در مايعاتى كه شك داريم در جفاف و جمود آنها حال الملاقات جارى نيست سواء اينكه در طرف ملاقى باشد يا ملاقى . زيرا واسطه با فرض ميعان احد طرفين نيست جز نفس ملاقات . الا ترى در حديث اذا بلغ الماء قدر كر لم ينجسه . . . كه مفهومش آن است كه وقتى قليل است به محض ملاقات نجاست نجس مى شود .

پس هرگاه نجاست محرز باشد و ملاقات نيز و جدانى و شك در بقاء ميعان ملاقى يا ملاقى حال الملاقات داشته باشيم استصحاب ميعان مى نماييم به لحاظ اثر جزء موضوعى تعليقى .

و يتفرع على هذا حال در مساله مسك جدا شده از ميته در صورتى كه تاريخ موت معلوم باشد و ندانيم كه جفاف مسك در فار پيش از آن بوده يا بعد . بعد از آنكه طهارت اصل مسك كه دم منجمد است معلوم است به حسب ذات .

19- هر مخبرى كه به مخاطب خبرى مى دهد به غرض اين است كه رفع جهالت نمايد . كه اگر عالم به علم مخاطب به قضيه باشد خبر نمى دهد ، مگر به غرض ديگر . مثل اعلام مخاطب به آنكه من عالم هستم . كما فى قوله حفظت التورية .

20- آقاى آقا سيد احمد ( 5 ) نقل كردند مذاق آقا ضياء را در جمع بين حكم ظاهرى و واقعى كه غير از مسلك آخوند و ساير حضرات است . و آن اين است كه : مولى يك وقت هست يك غرضى دارد كه من جميع الجهات در صدد حفظ وجودآن غرض مى باشد . حتى در موارد شك هم جعل ايجاب احتياط مى كند كه سد باب عدم غرض را من هذه الجهة نيز مى نمايد . زيرا

كه همچنانكه اگر امر نكند غرض به عمل نمى آيد . همچنين در صورت امر و عدم علم مكلف به آن نيز غرض به عمل نمى آيد پس سد باب عدم مى نمايد من الجهة الاولى بانشاء امر و من الجهة الثانية بايحاب الاحتياط مع عدم العلم .

و يك وقت هست ، كه در صدد تحصيل غرض نيست الا من جهة واحدة و بعبارة اخرى : چيزى كه مقدمات عديده دارد ، نيست غرض در كل من المقدمات الاحفظ الغرض من جهته . مثلا وضوء و ستر و استقبال و غير ذلك ، مقدمات وجودصلاتند و غرض از اتيان هر يك حفظ وجود صلاة من قبله است . پس مقدمه عبارت است از : چيزى كه شانيت داشته باشد از براى اينكه حفظ ذى المقدمه من جهته بشود . حالا دو چيز مقدمه هستند براى مطلوب مولى كه خودش مى خواهد از عبدتحصيل كند : يكى امر مولى و ديگرى علم مكلف . زيرا هر يك نباشد غرض منتفى خواهد شد . پس گاه است سد باب عدم من كلتاهاتين الجهتين مى كند . به واسطه شدت اهتمامش به وجود غرضش . و گاه است كه در صدد وجود غرض من تمام الجهات نيست . بلكه من جهة واحدة هست . پس در اين صورت اگر تخريب غرض بنمايد از غير جهتى كه در صدد تحصيلش برآمده منافى نخواهد شد . زيراحفظ من جهة منافى نيست با تخريب من جهة . اين است كه در اين صورت ترخيص عندالشك ضرر ندارد .

نظير اين است مطلوب در حج كه على تقديرالاستطاعة مطلوبيت داردو منافات ندارد خواستن حج بر اين زمينه ، با اعدام نمودن مولى اصل زمينه راو بردن اصل استطاعت را .

اگر چه فرق است بين مقام و آنجا ، زيرا تكليف مشروط و

معلق بر علم معنى ندارد . و در اين صورت اگر علم به هم رسد ديگر محتاج به چيز ديگرى من قبل مولى نيست بلكه غرض تنجيز به هم مى رساند . چون مولى امر كرده ، تو هم عالم شدى ، پس امر از يد مولى خارج شد به خلاف قبل العلم .

و ( حنيتئذ ) نقول : كه هر جا حكم ظاهرى جعل بشود معلوم است از قبيل ثانيست و هر جا جعل نشود معلوم است كه از قبيل اول است . و اين وجه هم ترتب است كما لايخفى ولكن غير مسلك آخوند است . زيرا كه ايشان احكام را قبل ازتعلق علم ، به مرتبه مى دانند كه قابل امتثال نيست و وقتى علم آمد حكم را از مرتبه خود ترقى مى دهد و به درجه بالاتر مى رساند . ولى بنابراين حكم پس از علم ، عين او قبل العلم است .

و فرق اين با مسلك ترتبى كه سايرين قائلند آن است كه نقض وارد مى آيد برسايرين به صورتى كه بگويد : ان علمت بعدم حرمته فهو حرام . لكن بنابراين وجه سالم است .

و حاصل اين وجه همان وجه ترتب و طوليت حضرات است لكن چون درآن خدشه و مناقشه بوده اين وجه تقريب شده به جهت رفع مناقشه و خدشه .

اشكال نقضى كرده اند بر كسى كه جواب از تناقض بين حكمى كه روى واقع رفته و حكمى كه روى شك و علم به واقع رفته به اختلاف رتبه حكمين و در طول بودن آنها ، به آن جايى كه بگويد : اذا علمت انه مباح فهوعليك محرم . و اگربگويى جعل اباحه لغو مى شود مى گوييم : ان علمت بعدم حرمته فهو حرام . و عدم مجعول نيست .

21- از

جمله جاهايى كه غير از اجماع دليلى ندارد; جواز نظر به ام الزوجه است .

22- از جمله جاهايى كه به اصول مثبته عمل شده است ، اصالت عدم و ارث است . مثل اينكه ميت يك پسر داشته باشد . و ندانيم برادرى غايب براى اوهست يا نه كه تمام مال را به پسر موجود مى دهند .

23- امتناع اجتماع نقيضين كه از ابده بديهيات است در صغرايش گفتگوهامى كنند . تا چه رسد به كبريات ديگر .

24- قد يدعى كه استثناى عقيب نفى دلالت دارد بر اينكه منفى در غيرمورد مستثنى موجود نيست . و اما در مورد مستثنى موجود هست پس نسبت به اين به حسب غالب ، قضيه مثبته مهمله ، جزئيه اجماليه را مفيد است . كما هوالمشهورفى قوله ( ع ) : «لاصلاة الا بطهور . »

و قد يدعى ايضا فى قوله : «لا يحل مال امرء مسلم الا بطيب نفسه فلوا عتبراحد انه معتبر علاوة على الطيب و الرضا الباطنى من ايجادالكاشف و المظهرو لايحل التصرف بمحض احرازالرضاية القلبية لما كان فى الرواية ما ينفى قوله .

25- آقا شيخ محمدتقى بروجردى مى گويد : در باب قرعه چهل و پنج روايت هست و دو آيه . يكى در قصه حضرت يونس «فساهم فكان من المدحضين و ديگرى در قصه حضرت مريم «و ماكنت لديهم اذيلقون اقلا مهم ايهم يكفل مريم . »

26- نقل شد از آقا شيخ محمدرضا دزفولى اعلى الله مقامه ( 6 ) كه مى فرموده است كه : ادله استتار در غروب «معرض عنها»ى مشهور است ولى چكنم كه قميون به آنها عمل نموده اند .

27- فرق است بين خوب بودن شئ و ذومصلحة بودن آن فى نفسه ، و بين اقتضاء و خواهش نفسانى به آن داشتن از

غير ، على جهة الآمرية فى الضعيف و على جهة الاستدعاء فى المساوى .

و با اقتضاء هم مى شود مانع داشته باشد از تكليف . اما اقتضاء نفسانى داشتن با قبح تكليف چنانچه در عاجز است كه نقصان از طرف فاعل است والا جهت اقتضاء در مريد تام است .

و مثال آنجا كه شئ مطلوبيت فى نفسه داشته باشد و من الغير نداشته باشدچنان است كه نقل فرمود استاد دام ظله از استادش آقا سيدمحمد اصفهانى طاب ثراه كه فرمود : الآن ناصرالدين شاه بيايد دست مرا ببوسد و بگويد آقا التماس دعا ، چيز نفيس مرغوبى است مصلحت دار . لكن نفس هيچ وقت آن را خواهش نمى كندو در آن اين اقتضاء هيچ وقت پيدا نخواهد شد .

و تظهر الثمرة در آنجا كه اگر شك در تكليف فعلى ، ناشى باشد از شك درحسن و قبح خطاب ، با احراز مقتضى و مطلوبيت از عبد ، جاى برائت نيست . و اگرناشى باشد از شك در اصل اقتضاء و مطلوبيت در عبد ولو با احراز مطلوبيت ذاتيه ، چنانچه هرگاه با احراز آنكه عبادت با همراه بودن دم و خون باطل است و صحيح آن مقيد به عدم دم است مع ذلك احتمال دهيم كه غمض عين كرده از آن و از عبدآن را نخواسته ولو به جهت عفو و تفضل بر عبد ، مثل خونى كه در بدن يا لباس مصلى باشد و مشكوك باشد كه اقل از درهم است يا نه . پس در اين صورت چه عفوبگوييم و چه تقييد واقع ، على اى حال برائتى بايد شد . اگر در شبهه ما هوتيه اختيارشد برائت و اصل عقلى ، فرق نخواهد كرد على العفو و على

غيره .

از28تا 35

28- استاد دام ظله مى فرمود كه : گاه است مولى يك غرض بيشتر ندارد ولى براى حفظ همان يك غرض امر را اسراء مى دهد حتى در موردى كه غرض در آن نيست لحكمة .

و حكمت مثل آنكه اگر واگذار نمايد به عبد تحصيل غرض را بسا باشد درجهل مركب زياد واقع شود . پس امنا از اين ، امر را روى عنوان كلى جامع افرادغرض دار و غير غرض دار مى برد .

مثالش آنكه : هرگاه مقصود مولى امن شهر از زدن دزد به مال كسى باشد و ازروى دعوت اين غرض عسس بگمارد كه در شب بعداز ساعت چهار هر كه درآيدماخوذ شود . پس با آنكه غرض اخص است و اضيق ، مع ذلك به داعويت همين اخص اضيق ، چنبره امر فرا گرفت عنوان اعم اوسع را كه «هر كه بعداز ساعت چهاربيرون بيايد» باشد زيرا اگر مى گفت به قيد آنكه دزد باشد ، چه بسا محترمى كه توهين مى شد به اعتقاد آنكه دزد است و چه بسا دزدى كه تن به سلامت مى برد به اعتقاد آن كه دزد نيست . پس اين سبب شد كه امر جدى رفت روى «هركس نه خصوص دزد . پس عبد با علم به اين مطلب و اين كه حفظ از دزد است; علم جزمى پيدا نمايد كه اين شخص دزد نيست و مى داند هم بالفرض كه امر مولى در غير دزدملاك ندارد . و لهذا آن را ماخوذ ندارد ، و اتفاق هم بيفتد كه دزد نباشد واقعا ، مع ذلك استحقاق عقوبت دارد . چون كه حسب وجدان دو چيز موضوعيت تامه بالاستقلال دارد هر يك از آنها براى وجوب اطاعت و استتباع عقوبت بر

مخالفت .

يكى غرض حتمى مولى و اقتضاء قلبى او ولو انفك عن الامر . و ديگرى امرجدى ولو انفك عن الغرض ، به آنكه هيچ مصلحتى و منفعتى قائم به فعل نباشد . فقط در مجرد امر و ايقاع طلب مصلحت باشد . چنانچه در صورت مزبوره است كه مى بينيم عرفا شخص مزبور مورد مؤاخذه واقع مى شود .

و فى الحقيقه اين راجع مى شود به لاتعمل بقطعك در مرحله غرض نه درمرحله امر . و ضرر داشتن آن در صورتى است كه قطع داشته باشد هم به نبود غرض و هم به نبود امر . در چنين صورتى صحيح نيست تكليف لاتعمل بقطعك . اما اگرقطع به عدم غرض و وجود امر جدى خالى از غرض داشته باشد و فرض آن است كه فهميديم امر جدى فى نفسه وضوعيت بالاستقلال دارد در صحت عقوبت ، مانع ندارد اين تكليف ، بلى البته بايد اين امر مصحح هم داشته باشد ، مثل آنكه غلبه ببيند مولى در جهل هاى مركبه عبد .

پس بر اين تقدير بايد فكرى نمود براى او امر طريقيه كه عندالتخلف من الواقع ، عقوبت نمى آورد مخالفتشان و گفت به اينكه : سه جور امر داريم . يكى آنكه عقوبت مى آورد على كل حال ، يكى نمى آورد كذلك مثل امر مقدمى ، و يكى دائر مدار مطابقه واقع و عدم مطابقه با واقع است . پس مى آورد با اول و نمى آورد باثانى ، و آن امر طريقى است . فتدبر .

29- نه هر چيزى كه جزئى باشد معناى حرفى مى شود . مثلا طلب جزئى يااراده جزئيه يا تصور جزئى يا نداى جزئى يا اشاره جزئيه يا نحو اينها به مجرد جزئى بودن ، معناى حرفى نيستند والا بايست زيد هم معناى حرفى

باشد .

بلكه معيار اسميت و حرفيت آن ، استقلال و اندكاك است و اين هردو درطلب جزئى و اراده جزئيه و امثالشان مى آيند .

پس لاينافى كه در معناى اسمى ادعا شود كه هرگاه مستعمل شود و معنا درموطن خود موجود نباشد مهمل خواهد بود . چنانكه در لفظ طلب همچنين ادعايى شود كه در اين جهت شريك خواهد شد با صيغه امر . ولى فرق با مفهوم الطلب دارد ، از حيث آنكه هرگاه مفهوم طلب گفته شود و از طلب عين و اثرى نباشد مهمل نيست به خلاف حقيقت طلب كه بايد موجود باشد والا مهمل است و همين است فرق بين مفهوم و حقيقت . مثلا كسى كه گفته الفاظ موضوعند براى معانى مراده . سه نحو مى شود تصوير كرد :

اول : مفهوم الاراده . و اين مراد نخواهد بود . زيرا كه غرض داعى به اين حرف واضح است كه حاجت استعمال است به تصور و اراده فعلى مرمعنى را ، پس زياده مفهوم دردى دوا نخواهد نمود . بلكه ناچار است از تصور فعلى روى مفهوم معناى لفظ و مفهوم اراده .

و بعد ذلك مى شود گفت : حقيقة الاراده است بالمعنى الاسمى يعنى هرگاه تصور و اراده ذهنى متحقق نباشد مهمل خواهد بود و بايد ملحوظ بالاستقلال هم باشد .

و بر اين وارد مى آيد ايراداتى كه وارد آورده شده است از : لزوم تجريد درتطبيق بر خارجيات در اسماء اجناس . و در كليه موضوعات و محمولات در كليه قضاياى غير ذهنيه . و لازم آمدن دو تصور در استعمالات . و بودن وضع كلمه اسماءاجناس از باب وضع عام ، موضوع له خاص .

و ممكن است گفته شود مراد تصور و اراده فعلى خارجى حقيقى است بالمعنى

الحرفى . و اين سالم از جميع اشكالات است . فتدبر .

30- مبادى اراده چه فاعلى چه آمرى :

اول : تصور عمل و خطور صورت آن است در بال هم چنانكه خطور كند دربال شرب خمر . و اين مسمى است به حديث نفس و خاطر .

ثانى : هيجان رغبت به سوى آن عمل به تصور منافع و فوايد آن و ادراك ملايم طبع در آن و اين مسمى است به ميل .

ثالث : حكم قلب به اينكه سزاوار است صدور اين عمل ، به آنكه دفع نمايدصوارف و موانع و مزاحمات و منافرات طبيعى را كه در آن مى بيند و مضراتى كه درآن تصور مى نمايد . و اين مسمى است به جزم .

رابع : شوق مؤكد مشدد و اين آخر اجزاء علت و آخر مبادى است و مسمى است به عزم ، و قابل فسخ است ولى وقتى كه شدت و تاكد بالا گرفت آن وقت مى گردد : قصد و اراده جازمه .

31- آقاى حاج شيخ نقل مى فرمود از جناب ميرزاى شيرازى حاضر ( 7 ) ادام الله عمره كه مانع از ترتب بوده اند . كه يك وقت صحبت در اين خصوص با ايشان مى كرديم . ايشان در آن قسم از واجب مشروط كه معلق عليه فعل اختيارى مكلف باشد ( چنانكه در باب ترتب است كه على تقدير ترك الاهم افعل المهم ) ، دون آن قسم كه معلق عليه خارج از اختيار مكلف باشد ، ( مثل اذا دخل الوقت فصل ) . مى فرموده اند چه واجبى است كه هميشه مكلف اختيار آن را دارد به سبب اختيار برفعل و ترك معلق عليه و ما در اينجا تصوير نمى كنيم الا حرمت متعلقه به انفكاك معلق عليه از معلق را

. پس مرجع «ان فعلت كذا ، فافعل كذا» به اين است كه «يحرم عليه الانفكاك بين الفعلين . » پس واجب مشروط معلق در بين نيست و چيزى ه هست حرام فعلى مطلق است در هرجا كه از اين قبيل باشد .

32- ايضا مى فرمودند : چنان كه در باب وجوب مقدمه واجب ، دليلى امتن ازوجدان نيست و ساير ادله كلا مخدوشند . كذلك اين هم بالوجدان است كه فرق بين وجوب مقدمى و وجوب نفسى در اين است كه شئ هرگاه به قصد امر نفسى بيايدموجب قرب است به خلاف امر مقدمى ، و كذلك جهت و ملاك امر مقدمى ، كه هيچ يك كار كن در قرب نيستند .

مثال مى زدند به آنكه شخص از توى اطاق كه مى خواهد بيرون رود قصد كنداين قدمى را كه بر مى دارد چون مقدمه زيارة الحسين عليه السلام است امتثال اين امر مقدمى يا ملاك آن را كه مقدميت باشد ، با آنكه هيچ قصد زيارت رفتن نداشته باشد ، ابداماجور و مثاب نخواهد بود .

بلى مقدمه را هر كه براى رسيدن به ذى المقدمه بياورد ولو بگوييم كه مقدمه واجب واجب نيست ، اين قصد موجب قرب مى باشد . پس عمده اين قصد است كه به قصد توصل به ذى المقدمه داخل در مقدمه شدن باشد . و با وجود آن ، ديگرقصد امر مقدمى يا ملاك مقدميت بيكاره و كالحجر فى جنب الانسان است . چنانچه با عدم اين قصد ، قصد امر و ملاك ، مثمر هيچ قربى نخواهد شد . پس كسى كه وقت داخل شده مى خواهد وضو بگيرد و قصد نماز ندارد ، بلكه غايت مستحب در نظردارد ، يكى از سه كار برايش متصور است :

اول : قصد جهت

ندب كه در وضو هست . ثانى : قصد امر ذى المقدمه كه اقراالقرآن مثلا باشد . چون مقدمه را براى رسيدن به ذى المقدمه آوردن عبادت است . ثالث : قصد امر وجوبى مقدمى روى خود وضو .

اول مبتنى بر استحباب نفسى وضو است و از اخبار بيرون آوردنش مشكل است . و ثالث مبتنى است بر آن كه قصد امر مقدمى مفيد باشد و گذشت عدم فايده در آن ، فيتعين الوسط .

33- مقتضى تعليقى و تنجيزى مثل ادله ظنون خاصه با ادله نهى از عمل به غير علم ، و مثل ادله امارات با ادله اصول .

34- اجماع را اخذ به قدر متيقن بايد نمود مگر آن كه انعقد على عنوان عام . كه آن وقت معامله عموم كرده مى شود و مرجع فى الافراد المشكوكه خواهد بود .

35- آقاى حاج شيخ مثال مى زدند براى محبوبيت و مبغوضيت كه دريك جا جمع شده به آنجا كه يكى از محارم در آب افتاده باشد و اجنبى آن را در آوردكه مكروهيت داشته و محبوبيت عرضيه پيدا كرده است .

از36تا42

36- مرحوم آخوند در حاشيه قايل شده به اينكه علم اجمالى نسبت به حرمت مخالفت قطعيه مقتضى است نه علت تامه . لكن در كفايه قائل است به آنكه اگر حكم به درجه فعليت رسيده باشد علم اجمالى كالتفصيلى علت تامه است نسبت به وجوب موافقت و حرمت مخالفت چون احتمال التناقض هم كالعلم بالتناقض است . چنانكه هرگاه به مرتبه فعليت نرسيده است مانعى از اجراى اصل نيست ولو در جميع اطراف ، و حتى اگر قائل شديم به اينكه در اطراف علم اصل شرعى محل و موضوع ندارد . نه آنكه جارى است و بالتعارض يتساقطان . و هم چنين بنابر قول به اينكه

علم اجمالى نسبت به مخالفت احتماليه مقتضى است نه علت تامه و لكن حكم اصل ، ناظر به حيث شك است نه به جميع الحيثيات ، فلا ينافى كه من حيث العلم الاجمالى ترخيص نباشد . به اين دومذاق بايد فرق گذاشت در ملاقى شبهه محصوره بين صورتى كه علم به ملاقات قبل از علم اجمالى باشد و بين صورتى كه علم به ملاقات بعداز آن پيدا شود . و درصورت اولى بايد حكم نمود يك طرف علم يك اناء و طرف ديگرش دو اناء ملاقى و ملاقى است .

و اما در صورت ثانيه علم اجمالى اول اثر اثره ، و ثانى در رتبه متاخر از اواست ، هميشه تاثير در تنجيز مستند به اول ست حدوثا و بقاء . چنانكه شيخ دراستناد حكم به ذات شئ و وصف عرضى آن ذكر فرموده كه حكم مستند به ذات مى شود دون وصف عرضى .

بلى هرگاه علم اجمالى را مقتضى بدانيم و حكم اصل را ناظر به مشكوك بدانيم من جميع الحيثيات لامن خصوص حيث كونه مشكوكا آن وقت بايدفرق نگذاشت .

پس در صورت تاخر علم به ملاقات واضح است كه اصل در ملاقى جارى است و همچنين در صورت تقدم آن . زيرا كه قبل از علم اجمالى آنچه اصل جارى بود دو تا بيشتر نبود زيرا كه در ملاقى جارى نخواهد بود در عرض ملاقى كما هو واضح . پس علم اجمالى اين دو اصل موجود را كه از بين برد ، مى ماند اصل در ملاقى كه تابحال جارى نبود ، حالا زنده مى شود و جارى مى شود بلامعارض .

37- نقل كرد آقا سيداحمد ( 8 ) كه مرحوم آقا سيدكاظم و مرحوم آخوندقدس سرهما يك وقت در اوايل امرشان كه هنوز رياست تامه پيدا نكرده

بودند ، هردو درسشان در مقدمه موصله واقع مى شود و اول مثبت و ثانى نافى بلكه مدعى عدم معقوليت بوده است . شاگردى كه در هر دو درس حاضر بوده است متحيرمى شود چه در هر يك از دو درس كه مى نشيند حرف صاحبش را تمام مى بيندو قوه تميز صحيح از سقيم نداشته است . لهذا هردو را دعوت مى كند در منزل خودبراى نهار . همينكه هردو مجتمع مى شوند ، مرحوم آخوند رو مى كند به آقا كه شنيده ام شما مقدمه موصله را قائليد مى گويد : بلى . آخوند مشغول اقامه برهان برعدم معقوليت مى شود كه تاسيس نموده است در اصول و آقا ساكت مى نشيند تاوقتى كه آخوند فارغ مى شود .

آقا مى فرمايد : هرگاه زمينى از غير ، فاصله بين مكلف و آب باشد و صاحب زمين بگويد راضى نيستم به دخول در زمين من مگر آن دخولى كه در عقيب آن وضوء باشد [اين مقدمه موصله است] وهرگاه اين يك مورد تصوير شد بس است دربطلان برهان شما وظاهر شدن آنكه برهان نيست مغالطه و سفسطه است و چون دليل در باب ، منحصر در عقل است قدر متيقن از آن توصل است نه غير آن .

مرحوم آخوند در فكر فرو مى رود و خوشش نمى آيد و نهار مى طلبد و بعداجوبه اى براى آن تهيه كرده بوده و در مجلس درسش اشاره مى كرده و بعضى مى گفته اند ما كه از عهده اش بيرون نمى آييم چه ثمر . اگر اينها را با خود آقا مى گفتندلعل جوابى داشت .

38- مرحوم شيخ رحمه الله در رسائل در آخر مساله اصل مثبت اشاره دارد به اصالة عدم حاجب عندالشك فى وجوده على محل الغسل او المسح لاثبات غسل البشرة و مسحها المامور بهما فى الوضوء و الغسل . و مى فرمايد : ربما يتمسك بجريان السيرة و

الاجماع عليها . لكن خود مى فرمايد : و فيه نظر .

39- استاد عماد دامت افادته مى فرمود : دو وجدان مخالف هم كه پر واضح باشد به نظر هر طرفى مثل مقدمه موصله .

كسانى كه قائل به عدم اعتبار قيد ايصال شدند در مقدمه بر حرف خصم مى خندند و تعبير هذا مما يضحك الثكلى مى كنند و كسانى كه قائل به اعتبارشده اند دعوى وجدان صريح بر طرف خود مى كنند و بر مقابل طعن زنان مى گويندهذا مما يبكى العريس و تعبير ثانى از آقاى آقا سيدكاظم است و تعبير اول به ظن كاتب از آقاى آقا سيدمحمد است اعلى الله مقامهما الشريف .

40- ايضا نقل مى فرمود : كه در ايام تحصيل زمانى مشرف به كربلا شدم ازنجف اشرف . وقتى بود كه آقاى صدر در قاعده فراغ در درس اصول تكلم مى فرمود . من هم حاضر درس شدم . ايشان روايت حسين بن ابى العلاء را كه در باب خاتم است كه دارد : «تديره فى الوضو فان نسيت حتى تقوم فى الصلاة فلا آمرك ان تعيدالصلاة اظهار داشتند و بر آن معتمد شدند كه هرگاه احتمال درستكارى اختيارى را ندهد و قاطع به غفلت و نسيان و عدم تذكر حين العمل باشد و احتمال بدهد كه نقصى هم وارد نشده باشد از باب اتفاق . چنانچه در مورد روايت ، مكلف ، فرض شده قاطع باشد به آنكه فراموش كرده اداره خاتم را پس اگر آب رفته باشد درزير آن بى اعمال اختيار رفته خواهد بود و معهذا امام عليه السلام مى فرمايد لا آمرك ان تعيدالصلاة و معلوم است كه صلاة و وضوء مثل همند در اين جهت پس اشكال نشود كه اين در صلاة است نه در وضو پس ربط به مساله ندارد . بلكه ظاهر

حتى تقوم فى الصلاة ، اثناء نماز است پس معناى اعاده از سر گرفتن نماز و اعاده وضوخواهد بود .

الحاصل فرمود : براى اجراى قاعده فراغ در اين موارد كه اشكال مى نمودند ، اين روايت را آقا بيرون آورد كه هم سند خوب و هم دلالت خوب [بود] پس آقاخيلى خوشحال از اين باب بود و هم ما خوشحال شديم تا آنكه مراجعت به نجف اشرف كردم و در محضر مرحوم استاد آقا سيدمحمد از اين روايت مذاكره كردم به ايشان ارائه نمودم . و ايشان يك شبهه در جلو من انداخته از حيث دلالت كه يادم مى آيد متعجب شدم چرا اين را من و آقاى صدر ملتفت نشديم و بالجمله به واسطه آن شبهه از سر اعتقاد خود برگشتيم و حاليه هر چه تامل مى كنم دلالت روايت راتمام مى بينم و نمى دانم آن شبهه چه بود و هرچه مى كنم يادم نمى آيد .

41- ايضا مى فرمود : كه اوقاتى كه در صحن سامره مشغول [به تحصيل]بوديم و در آنجا حوزه درسى منعقد بود در خدمت مرحوم استاد آقا سيدمحمد كه آقا ميرزاحسين نايينى نيز از اهل آن حوزه بوده وقتى كه صحبت در مقدمه موصله بود ، گفتگوى عبارت مرحوم شيخ محمدتقى را كه در اين مساله در حاشيه دارد ، كه مقدمه من حيث ايصالها الى ذى المقدمه واجب است لابقيد الايصال و بر اين عبارت اشكال و گفتگو ميان طلاب بود .

پس آقا ميرزاحسين نايينى نقل كرد كه عالم جليل نحرير بى بديل ، بحر فيض ربانى سرچشمه قدس و تقوا جناب الشيخ محمدحسين زادالله تعالى فى علودرجاته پدر جناب فاضل بى بديل عالم جليل آقاى آقارضا ( 9 ) سلمه الله تعالى مى فرمود كه عجب كلمه پرمعنايى است اين كلمه حيف كه نفهميدند معناى آن

را .

42- و مى فرمود : آقا ميرزامهدى مرقوم در سابق اگر مانده بود معركه شده بود از بس فكور بود .

در وقتى كه در جباير صحبت بود در مساله وضوءات و اغسال جبيره آيامجزيند از براى نماز بعد از رفع عذر و خوب شدن كسر و جرح و قرح يا نه . بناى مساله بر اين بود كه آيا حكمى كه بر حرج مرتب است و در موضوع مكسورو مجروح و مقروح وارد است مادام هذاالموضوع است .

در تكاليف ، مقدميه بالنسبة بذى المقدمه بايد ملحوظ شود يا بالنسبة به مقدمه .

پس بنابر آنكه وضو و غسل هيچ مطلوبيتى بجز مطلوبيت مقدميه غيريه نداشته باشد . پس گفتند هرگاه مكسور و مجروح و مقروح شدى يجزيك المسح على الجبيره عن غسل البشرة . پس بنابر وجه اول در وقت هر نمازى نداى الوضو ازآن نماز بلند مى شود و بايد به اطلاق آيه وضوى تام به آن داد . حالا اگر در حال نمازظهر مكسور و نحو آن شدى و گفتند عوض آن تمام ، اكتفا به اين ناقص مى شود . اين دليل نمى شود براى وقتى كه از اين عنوان بدر رفتى براى نماز عصر ، و فرض اين است كه آن هم نداى الوضوءالتام ازش بلند است . بالجمله وقت خطاب به مقدمه چون غيرى است وقت خطاب به ذى المقدمه است پس حرج در اين وقت بايدملحوظ شود و آن متعدد است به تعدد ذى المقدمه . بلى اگر صرف الوجودى دراينجا بيش مطلوب نبود و مفروض آن است كه جواب آن هم داده شد به وضوى ناقص خوب بود . لكن هر صلاتى نداى مستقلى دارد . نهايت وضوى تام نماز پيش اگر منتقض نشده اكتفا بر آن مى شود .

و بنابر وجه ثانى ، تو

بعد از اين وضو گرديدى داراى مقدمه و حكم داراى وضو آن است كه : «اياك ان تحدث وضوء حتى تستيقن الحدث حاصل آنكه حال اين هم حال يك تكليف نفسى است مثلا نماز ظهرى كه للحرج از قيام منتقل به قعود شدى اين نسبت به اين تكليف مجزى است و هر كارى كه از نماز ظهر قيامى ساخته مى شد از قعودى بايد ساخته شود . هم چنين كار وضو هم به درد نمازهاى بعد خوردن است پس بايد قائم مقام آن هم چنين باشد .

ثم هرگاه به استحباب نفسى وضو قائل شديم وجه ثانى متعين مى شود پس هر امرى كه بر وضوى تام مترتب است بر ناقص هم مترتب است حتى لو قلنا على تقديرالغيريه بالوجه الاول . به جهت آنكه خطاب متعدد در وقت هر نماز نيست . بلكه يك خطاب است به تكليف نفسى و فرض آنكه جواب داده شد . و از آثارحقيقة الوضو هم طهارت بود فيفيدها ما يقوم مقامه . و بعد از حصول طهارت اطلاق الوضوء لاينقضه الا الحدث كافى است و اگر گفته شود كه آن متعرض «رفع لمانع مى باشد دون «رفع لارتفاع الموضوع و مقام محتمل است از قبيل ثانى باشد . بلكه وجهى براى احتمال اول نيست ، كفايت مى كند استصحاب طهارت براى رفع اين حرف . حاصل بعداز اين گفتگوها كه بسيار بود و يك درس تمام در آن صرف شدجناب آقاى سيداحمد سؤال كرد كه اين قدرها مساله دقت ندارد كه بر حسب آنچه نقل شد آقا ميرزامهدى به آقا سيدمحمد بگويد دستتان به فرمايش شيخ نمى رسد .

آقاى حاج شيخ جواب دادند : بلى وقتى كه شخص خيلى فكور وزحمت كش مى شود هرگاه از طرف ، نسبت به او يك حرف

مبنى بر مسامحه گفته شود يا با او به نحو مسامحه و عدم اعتناى تام رفتار شود زود به او بѠمى خورد .

بعد فرمود : يك وقت طورى شد كه همين جناب آقا ميرزامهدى با ميرزاى بزرگ از همين جهت متغيرالحال شد و آن اين بود كه در منزل خود ميرزا سؤالى آوردند : كسى كه نذر كرده چايى نخورد حنث هاى متعدد دارد يا يك حنث . آقاى آقاميرزامهدى حضور داشت . جناب ميرزا با او بناى صحبت اين را گذاشت كه طبيعت چند نحو اعتبار دارد . يك وقت گفتگو به جايى رسيد كه ميرزا به آقا ميرزامهدى فرمودند : نامربوط مى گويى . آقا ميرزامهدى از شنيدن اين كلمه خيلى اوقاتش تلخ شد و گفت : من كه شب تا صبح فكر مى كنم امكان ندارد كه نامربوط بگويم . غلط علمى ممكن است . لكن نامربوط نمى شود از هم چه كسى صادر شود . اين بود ميرزاهم خلقش تنگ شد برخواست رفت در اندرون .

از43 تا53

43- مى فرمود : مرحوم آقا سيدمحمد طاب ثراه منكر بود ، بودن تقريرات ( 10 ) منسوبه به مرحوم شيخ مرتضى اعلى الله مقامه را از آن بزرگوار . زيرا بعض مطالب آن مطالبى نيست كه بتوان نسبت صدور آنها را به شيخ داد .

حقير گويد : مثل التزام به اينكه خروج از دار غصبيه براى من توسط فيها جايزاست در همه احوال ، و حرام نيست و معاقب عليه نيست كه در تقريرات است .

44- آقاى حاج شيخ استاد دام ظله فرمود شنيدم از مرحوم حجة الاسلام آقاسيدمحمدكاظم طباطبايى طاب ثراه كه ادعا مى كرد امكان وجود كلى طبيعى را بلافرد ، و استدلال بر آن مى نمود به خطى كه شخص را سم

در بين رسم كردن آن باشدو بر حدى از حدود قطع نكند آن را ، كه لاشبهه كه در اين صورت اصل الخط تحقق پيدا كرده خواهد بود ، با آنكه فردالخط تحققش منوط به تحقق حد است . به جهت آنكه فردالخط عبارت از خط محدود است و تا حد وجود نگرفته ست خط محدودمتحقق نخواهد شد و حدى در صورت مزبوره متحقق نشده است بالفرض .

45- مى فرمود استاد كه در زمانى كه مرحوم ميرزاى شيرازى بزرگ مساله جبائر را عنوان كرد ، پيش انداخت گفتگوى در قضيه «اذا بلغ الماء قدر كر» راو اينكه مفهوم آن موجبه جزئيه يا كليه است و اختلاف دو استاد فن مرحومين شيخ محمدتقى و شيخ مرتضى و ذهاب اول به جزئيه و ثانى به كليه را .

پس ترجيح دادند ميرزا ، مذاق شيخ محمدتقى را كه بودن مفهوم ايجاب جزئى باشد پس مرحوم آقا ميرزامهدى پدر آقا ميرزا محمدحسين شروع كردند به انتصار مرحوم شيخ و تقريب كردن استدلال شيخ كه : مفاد ان شرطيه ، علية تامه منحصره براى تالى خود كه شرط است نسبت به جزاء . و لازم اين افتاده كه هرگاه ازميان برود اين علت تمام افراد عموم منقلب گردد از ايجاب به سلب در موجيه و عكس در سالبه .

و چون در زبان آقا ميرزامهدى لكنتى بود نتوانست درست به جورى كه مطلب را حالى نمايد ، تقرير كند .

پس من بعد از اتمام درس بر پا خاستم در پاى منبر و ايستاده تقريب فرمايش شيخ را كما هو كردم .

46- بين الترتب الذى نقوله فى الجمع بين الحكم الواقعى و الظاهرى و الترتب الذى نقوله فى مبحث الضد اشتراك من حيث و افتراق من حيث .

اما اشتراكهما فهو ان الامر بالاهم مثلا فى كلا

البابين لا اطلاق له حاليا بالنسبة الى الحالة الطارية التى جعلناها موضوعا للامر بالمهم اعنى الشك هناك و العصيان فى مبحث الضد و عدم اطلاق الامر بالنسبة اليهما لايحتاج الى البيان .

و اما افتر اقهما فمن جهة ان التناقض و التضاد فى الانشاء مرتفع باختلاف الرتبة و لكنه جاء فى العلم ايضا ، و عدم صحته من جهة لزوم البعث و التحريك نحوالضدين او النقيضين . و اما فى الشك فلا يلزم ذلك ايضا لسقوط الواقع مع الشك البدوى عن البعث و التحريك الفعليين . هذا فى مبحث الجمع و اما فى مبحث الضد ، فالتضاد فى الانشاء مرتفع باختلاف الرتبه كما هناك و لا يلزم البعث نحوالضدين ايضا من جهة ان الامر بالاهم باعث نحو فعل الاهم ، و الامر بالمهم له بعث نحوالمهم فى تقدير عصيان ذلك الامر و عدم الانبعاث ببعثه ، و مثل هذين البعثين ليس من البعث الى الجمع بين الضدين فى شي .

47- به شخصى كه مى گويد بعضى از اعراض عروض در ذهن و اتصاف در خارج دارند به معنى اينكه فوقيت در خارج نيست آنچه در خارج است فوق است و اما فوقيت انتزاعى است كه ذهن مى نمايد و منشا انتزاع امرى است خارجى .

گفته مى شود كه معنى اين كلام اين است كه در خارج خشت و گل است و چيز ديگرى نفس الامريت وراء آن و هواى مجاور آن ندارد بجز اينكه هرگاه چشم به آن مى خورد منشا خيالى در واهمه و متخيله مى شود .

نظير اين كه سياهى و تاريكى و تنهايى سرداب و منشا خيال انسان مى شودكه الولو در آنجا موجود است والا چيزى نيست . پس بايد گفت الولوهم جزءانتزاعيات است و منشا انتزاع يعنى خيال آن امرى است خارجى كه سياهى و تاريكى باشد .

وليكن حق آن است كه واقعيتى در خارج براى فوقيت و امثال آن وراء عالم خيال هست و

نبايد هر چه در وراء عالم خيال ، واقع و نفس الامر دارد يك چيزمشت پر كن و عبا بر دوش و كلاه بر سر يك جا نشسته باشد . بلكه همين كه صدق و كذب دارد همين معنى نفس الامريت او است .

48- و نقل فرمود در زمانى كه بحث درسى ايشان رسيد بلبن جاريه يعنى شير دختر : كه خداى رحمت فرمايد مرحوم حاجى آقا را ( مراد حاجى نورى اعلى الله مقامه است ) كه ايشان مى فرمود : پيش من شيردختر با بول هيچ فرق ندارد .

49- كتاب فقه الرضا به احاديثى كه در آن مندرج است عمل نمى نمايند . به واسطه آنكه معلوم نيست اتصال آنها باحدى از معصومين -صلوات الله عليهم اجمعين- . و ليكن شيخ اعظم اجل اقدم المحدثين الحاج ميرزاحسين النورى قدس الله روحه الشريف ، معتمد به آن و عامل به احاديث آن است و در اين باب وجوه عديده در كتاب مستدرك ذكر فرموده حتى آنكه فرموده : و لنا اليه طريق آخرليس حجة لغيرنا .

و نقل فرمود استاد استناد دام عمره كه آن مرحوم درخواست از شخص جفارى كه در خصوص اين كتاب از جفر استفسارى نمايد تاجواب چه آيد . چون رجوع كرد جواب آمد : املاء از آن جناب و تاليف از احمدبن محمدبن عيسى است .

50- و نقل فرمودند كه آقاى شريعت در باب عصير عنبى رساله اى ( 11 ) نوشته اند و از آن تعريف نمودند و فرمودند يدطولايى از براى اين جناب است درحديث . حتى آنكه فرمودند بعداز مرحوم حاجى نورى در امروزه روز اين آقاشخص اول است در اين علم . و لهذا بسا مى شود كه در فروع فقهيه استنباطات رشيقه از مضامين اخبار متفرقه و از تضاعيف

روايت متشتته مى نمايد و در اين جهت ممتاز اقران است در استخراج نكات دقيقه كه يد معاصرين از آن كوتاه است ، هرچند بگوييم كه در نظريات كمترين از بعضى معاصرين هستند و نقل كردند كه اين رساله را خود نديدم ولكن مرحوم آقا شيخ عبدالله گلپايگانى رحمة الله تعالى ديده و بسيار از آن تعريف و توصيف مى نمودند و نقل مى كردند كه از جمله احاديثى كه در آن رسال نوشته اند تاييدا لمرامهم از حرمت عصير ( اذانش بنفسه ) و عدم حليت آن به ذهاب ثليثن حديثى است كه سؤال مى نمايد از معصوم از خصوص همين عصير و آن حضرت در جواب مى فرمايد : شه شه تلك الخمرة المنتنة .

شه شه كلمه استفدار است چنانكه در لغت فارسى به جاى آن گاهى تف تف و گاهى اخ اخ استعمال مى كنند .

51- و ما الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لوكانوايعلمون .

نيست زندگانى دنيا الا بازيچه يعنى چنانكه صبيان و كودكان اجتماع مى كنندو شاه بازى درمى آورند ، يكى شاه مى شود و يكى وزير و يكى فراش ، و به اينهامبتهج و مسرور هم مى شوند تا مقدار ساعتى ، و پس از انقضاى بازى هيچ كار آنهانتيجه نبخشيده ، نه شاه شاه است نه وزير وزير نه فراش فراش .

كذلك زندگانى دنيا بعينه همين حال را دارد و دنياطلبان حال آن كودكان ، حال جاه و مال كه بدان مسرور و مبتهجند حال آن شاه بازى و وزارت و فراشى ، تاچشم بر هم زده نه از طالب اثرى ، نه از مطلوب خبرى .

و اما دار آخرت پس آن زندگى جاويد است كه هرگز زوال پذير نيست و موت براى آن نيست چه انسان

متنعم باشد چه نعوذبالله معذب ، زنده است و هرگزموت ندارد .

پس همچنانكه در دنيا مردان پى بازيچه صبيان و شاه بازى ايشان رانمى گيرند زيرا كه هيچ نتيجه بر آن مترتب نيست و ابدا امور معاش بر آن مرتب نخواهد شد . پس لهذا مى روند پى كارى كه نان از آن در آورند . كذلك مردى كه خداوند چشم بصيرت او را گشوده است همت خود را مصروف نمى سازد به تعميرزندگانى اين سراچه لهو و لعبى ، بلكه صرف مى نمايد همت خود را براى زندگانى حقيقى و حياة جاودانى .

پس هركس دعوى دار است كه من معتقدم به خدا و رسول و صدق قرآن ، و مع ذلك شب و روز پى جمع دنيا و زخارف آن است دروغگو است . زيرا جمع بين آن اعتقاد و اين عمل نشايد . آيا نديده اى در امور خارجيه دنيويه اعتقاد بشئى ملازم با ترتيب آثار است و غيرمنفك از آن . چنانكه در اعتقاد به اقتدار مولاى ظاهرى و صدق و عيدش بر نافرمانيش ، و در اعتقاد به اقتدار سلطان ظاهرى و صدق وعيدش نسبت به رعيتى كه ياغى و طاغى شود و از دادن ماليات دولتى ابانمايد ، پس مى بينى اين دو اعتقاد را كه منفك نمى شود از رفتار خارجى بر طبقش به آنكه اطاعت نمايد مولا را و ادا نمايد ماليات را . يا اگر به واسطه فرط غفلت و انغماردر شهوت و غضب و غرور نافرمانى كرد و ابا كرد پس از فرونشستن آتش شهوت ازخواب بيدار مى شود و هرچه زودتر در صدد تلافى و تدارك مافات بر مى آيد به آنكه وسيله و واسطه براى خود مى جويد كه او را در نظر مولى و سلطان شفاعت كند

و از در ضراعت و مسكنت و تملق و ندامت بيرون خواهد آمد و امكان ندارد كه ملتفت بشود و بر طغيان خود مستمر بماند مگر آنكه اعتقاد داشته باشد كه مولى مولاى بى كفايتى است و سلطان سلطان بى قوه و استعدادى است كه زمينه رادرخور اين نحو كارها ببيند . يا قوه خود را فوق قوه او ببيند . والا اعتقاد به قوت اوو عجز خود و اعتقاد به صدق او در وعيد و عقوبت منافى است با اصرار برطغيان و عدم ندامت بر آن .

52- بايد كارى كرد كه استادى و فوت كاسه گرى ياد گرفت كه اگر اين كار راكردى مثل اين مى شود كه هميشه حاضر هستى مطلب را هر چند طال المدة . و اما هرگاه از اين بازماندى و عمر در نوشتن صرف نمودى آن وقت طولى نمى كشد كه نوشتجات خودت كه تقريرات استادت است با قوانين هيچ فرقى ندارد و تو همان شخص اولى و بدون آن كه هيچ پا به پله بالاتر گذاشته باشى . پس غنيمت شمر ايام فراغت و شباب را كه براى همه كس بلكه براى بسيار بسياركسان اين راغت بال و جمع حواس فراهم نمى شود و اينها با جوانى نور على نور است .

هان اى پسر بكوش كه روزى پدر شوى .

اگر كردى بردى و الا به جهالت مردى . در خانه اگر كس است يك حرف بس است .

53- از كرامات و خوارق عادات آنكه در قريب به عصر ما پيدا شد نسخه اى از انجيل برنابا و در آن تصريحات است بر قيت حضرت خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله كه معلوم مى شود بى دينان نصارى از صدر اول اين نسخه را مخفى داشتند و خداى خواست كه اين نسخه كهنه قديمه به دست آمد ، ولله الحمد به چاپ

رسيد .

از54تا61

54- نقل فرمود آقاى حاج شيخ كه : مرحوم آخوند [خراسانى] مى فرمود : اعتماد من بر همان نظره اولى است و لهذا كار را مفيد نمى دانم بلكه فكر زيادموجب خرابى است . گفتند : و لهذا دوره اصول ايشان از اوايل تا اواخر يك نسق بودو اختلاف پيدا نشد بين حاشيه و كفايه مگر در مواضع قليله .

و نقل مى فرمود از آقاى آقا سيدمحمد استادش كه مى فرموده : نظره اولى نظره حمقاء است و اعتماد بر آن نمى نمود . بلكه هرگاه مطلبى را در وقتى به نظرات عديده بنيانش را محكم كرده بود و در وقت ديگر از او سؤال مى شد در ثانى نيزتامل مى نمود . و بى تامل ، اعتمادا بر نظر سابق جواب نمى فرمود .

و شنيده شد كه مرحوم ميرزاى شيرازى -اعلى الله مقامه- نيز چنين بوده . رحمة الله تعالى على جميع علمائنا الماضين و اطال اعمار الباقين .

55- وقتى گفتگو در اين بود كه آيا آقا سيدمحمد اصفهانى ترجيح مى داده بوده است مرحوم ميرزا را بر مرحوم شيخ يا نه . ايشان نفى اين مطلب كردندو گفتند چنان معتقد درباره شيخ بود كه مطلبى را كه ديگران سر به راست مى گذشتند و از سقطات شيخ مى شمردند ، ايشان مقيد بود كه در آن هى تامل كندولو به ده روز بكشد ، بلكه وجهى برايش بفهمد و در متاخرين احدى را بر شيخ ترجيح نمى داد .

بلى درباره ميرزا هم نسبت به معاصرينش از همه پيشترش مى دانست مثل مرحوم آخوند اردكانى .

نقل نمود كه حاج ميرزامحمدحسين شهرستانى پدر حاج ميرزاعلى شهرستانى يك وقت در سامره آمده بود و نوشته اى در مساله تداخل اغسال نوشته بود و به خدمت ميرزا داده بود . آن

نوشته خيلى در نظر ميرزا جلوه كرده بود و خيلى ترويج از شهرستانى نمودند و امر كردند طلاب را كه در آن نوشته نظر كنند .

و آقا ميرزا مهدى پدر آقا ميرزا محمد حسين همشيره زاده آقاى آقاميرزامحمد تقى دام ظله كه در فكوريت از دايى خود گذشته بود گفت : من اين نوشته راگرفتم و نظر كردم و هر چه فكر كردم بلكه به يك جايى از آن چنگ بند كنم نشد .

الحاصل استاد ، بلاواسطه يا به واسطه آقا ميرزا محمد حسين پسر اين آقاميرزامهدى از اين آقا ميرزامهدى نقل كرد كه ايشان گفته بود در كربلاى معلى دربالاى سر حضرت ، من بودم كه اين حاج ميرزا محمد حسين شهرستانى قسم يادكرد كه آخوند اردكانى ملا تراست از شيخ .

پس استاد فرمود ما از بس شنيديم مبالغه و استعجاب در ملايى آخونداردكانى را آخر يك وقت از مرحوم آقا سيدمحمد جويا شديم كه چه نحو بوده اند . ايشان مدح كردند . و با آنكه در مقام مدح بودند اين كلمه را گفتند كه مى رسيد نظرايشان به اول نظر ميرزا .

بعد فرمود استاد كه : نسبت در جلالت قدر شيخ و ترفع آن نسبت به غير ، آنكه جناب ميرزا در اين اواخر درسشان رشته متصله نداشت . گاهى در يك مساله شروع مى كردند تمام شده يا نشده ، عوائق و موانع پيش مى آمد و تعطيل مى شد . بعدها كه مى خواستند شروع بكنند از اصحاب حوزه مى پرسيدند كجا را بخوانيم . خاطرم است يك وقت مساله جباير را درس گفتند و يك وقت مساله خلل و شكيات را درس مى گفتند و هكذا متفرقا .

تا آنكه يك وقت باز همين صحبت بود

كه از كجا مباحثه كنند . يكى ازشاگردان يك جايى را تعيين كرد . جناب ميرزا فرمود : چون شيخ آنجا را ننوشته است من نمى توانم . حاصل مقيد بود كه هر جا را شيخ نوشته آنجا را يك حك و اصلاح و تصفيه بنمايد .

نقل نمود استاد كه : حاجى شهرستانى غاية المسئول را نوشته و تقريرات درس اصول آخوند اردكانى است .

و خود آخوند مستقلا دوره اصول را نوشته بودند و ليكن چون تقيدداشتند هم از حيث مطلب و هم از حيث عبارت . مى خواستند تجديد نظرى كنند . همين طور ماند و به چاپ نرسيد ، كه الآن هم در ورثه آخوند مانده بدون چاپ .

56- مى فرمود : كه سيد استاد در خواب شيخ جواهر را ديده بود و چون شيخ تقويت مى نمايد جواز دخول به وضوءات و اغسال عذريه را در غايات آنهابعد از زوال عذر و اضطرار . پس مرحوم سيد گفته بود من خيال مى كنم بتوان استدلال نمود براى اجزاء در غسل جبيره به اطلاق آيه شريفه «و ان كنتم جنيافاطهروا» چون اين هم تطهر است . پس مرحوم شيخ صاحب جواهر فرمودند : خوش التفات خوش التفات .

و مى فرمود كه : من نيز در خواب رفع شبهه علميه برايم حاصل شده است و آن وقتى بود كه خيلى زحمت مى كشيدم و فكر زياد مى كردم و در مساله استصحاب در معنى لاتنقض بوديم و برايم شبهه بود . پس خيلى زياد فكر كردم و شبهه ام حل نشد پس خوابيدم و در خواب حل شبهه ام شد .

57- استاد دام ظله مى فرمود كه : مى توان گفت مثل مرحوم آخوند خراسانى نيامده است در فن تدريس ، و زود شاگرد در پاى درسش ترقى مى نمود ،

و چنان تقرير صافى داشت كه وقتى شاگرد از پاى درس بر مى خواست بدون تامل ، مطلب درس دستش بود و به سهولت مطلب را كما هو بى كم و زياد مى توانست تقريرنمايد و همه كس بفهم بود كه تمام تلامذه از مبتدى و منتهى هر گاه بنا بود تقريردرس كنند اختلافى در ميان نبود .

ولى اين جهت كه مطلب استاد كما هو دست شاگرد آمده باشد پس از آنكه ازدرس برخيزد ، در درس مرحوم آقا سيدمحمد نبود . چه بسا بود شاگردى به جورى تقرير درس مى كرد و شاگرد ديگرى به جور ديگر كه هيچ سازش و امكان جمع نداشتند ، تقرير مى نمود ، و در اين جهت شريك ميرزاى بزرگ بود .

و لهذا آخوند ملا على روز درى كه تقريرات بحث ميرزا را مى نوشته است يعنى خصوص مباحث الفاظ را خيلى مواظب و ملازم ميرزا شده بوده است . كه هرمطلبى را مراجعه به ميرزا مى نموده است و پس از نوشتن ارائه به ايشان مى داده و حك و اصلاح به نظر ايشان مى كرده كه جايى اختلاف نشود و بر خلاف نقل نشده باشد . غرض اين است كه سهل التناول نبوده است حالى شدن مطلب ايشان ازمجلس بحثشان .

و مى فرمود : من وقتى مشرف شدم آخوند ملا على نبود ، ولى نسخه تقريراتش متعدد بود خطى ، در سامرا كه استنساخ مى نمودند و حجمش به اندازه حجم عروة الوثقى بود و خيلى مطالب را سعى كرده بود كه توضيح نمايد حتى آنكه در بعضى جاها داشت و به عبارة اخرى فارسيه و دو سه سطر عبارت فارسى نوشته بود . درجاهايى كه مطلب باريك بود خواسته بود به اين نحو تقريب به ذهن كند .

و مى فرمود اين آقاى ميرزاى حاليه

( 12 ) سلمه الله تقريرش در درسش صاف است اگر بگذارندش كه تقرير كند . ولى شاگردها نوبت به استاد نمى دهند و مجال تقرير براى ايشان نمى گذارند و مجلس منقضى مى شود به صحبتهاى تلامذه .

و مى فرمود : اين تقريرات آخوند ملاعلى روز درى را وقتى فضلا و طلاب ، ديدند پيش همگى مسلم و يقينى بود كه مباحث الفاظى كه مرحوم آخوند خراسانى نوشته بود همه مطالب آن از درس ميرزا ماخوذ بوده است و خود آخوند مبتكر آنهانبوده اند .

58- صورت خوابى است كه شخصى از اهل اروميه كه قريب يك سال است مجاور اين ارض اقدس است ديده است .

از قرار نقل بعضى ثقات خيلى محل وثوق بلكه از عدول محسوب است و تفصيل خواب اين است :

كه دسته سينه زن طلاب به صحن مطهر مشرف مى شوند . اين شخص هم بوده و خيلى منقلب مى شود و نزديك به حالت غشوه او را عارض مى شود ولى خوددارى مى نمايد و چون با خود قرار داده بوده است كه هر شب چهارشنبه را به مسجد جمكران مشرف شود و بيتوته نمايد . اين شب را به واسطه خستگى و بى حالى و ضعف پيرى و گذشتن مقدارى از شب مردد مى شود در رفتن و نرفتن ، تا بنا را بر رفتن مى گذارد و به صعوبت عصا زنان تا ساعت شش از شب خود را به مسجد مى رساند و به محض رسيدن از كثرت خستگى خواب او را مى ربايد ، پس درعالم خواب مى بيند مجلسى است كه چهار نفر از علماى نجف اشرف در آنجاحاضرند . يكى مرحوم حجة الاسلام آقاى حاج شيخ محمدحسن ماماقانى . دوم مرحوم حجة الاسلام آقاى آقا شيخ . . . . سوم مرحوم حجة الاسلام آقاى آقا شيخ على يزدى كه

از علماى جليل القدر بوده است . چهارم مرحوم حجة الاسلام آقاى آقاسيدكاظم يزدى طاب ثراهم .

و مى بيند كه در جلو مرحوم سيد كاغذ بسيار ريخته است . تا چشم سيد به اين شخص مى افتد يكى از آن كاغذها برداشته به او مى دهد . مى فرمايد اين برات ازتو است بگير . مى گيرد و عرض مى كند يكى هم براى برادرم مرحمت كنيد . مى فرمايد اين بروات راجع به حضرت صادق عليه السلام است . مال حوزه قم است . برادرشما راجع به حضرت سيدالشهداعليه السلام است و درست به احترام بنشين و ملتفت پشت سر خود باش . همين كه ملتفت پشت سر مى شود مى بيند خود حضرت صادق عليه السلام نشسته . پس به آن حضرت شكايت ازضعف اسلام و مسلمين و طول كشيدن غيبت مى نمايد .

پس حضرت مى فرمايد آيا دوست نداريد كه از اهل اين آيه باشيد : «و نريدان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون . »

تمام شد خواب و عجب آن است كه در تفسير هم از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه اين آيه شريفه در شان ائمه عليهم السلام است .

59- اى كسى كه اشتغال به علوم رسمى دارى كى و چه وقت عقيده ات به پروردگار كامل ، بلكه پيدا مى شود ؟ تا اين قدر به كلمات موهومه نپردازى و خلق رابا خالق يكسان نكنى ، بلكه تمام نظر به خلق مى نمايى . اين از شيوه موحدين دوراست و از عالم قبيح تر است . آنكه غنى را غنى نمود . آقا را آقا كرد محبت پدر راايجاد نمود به او بايد پرداخت اى غافل! نه آنكه بچسبى به پدر

و يا به آقاى ظاهرى و گمان كنى آنها مسبب و روزى دهند . زهى غفلت زهى غفلت زهى غفلت . عمرت گذشت و هرچه بالا مى رود عوض آنكه عقيده بالا رود تنزل و نكس پيدا مى كند . اول به اصلاح اين مرض مهلك موبق روحى بپرداز . بعد از آن به امورات جسم و تنميه و قوت بدن . بلكه هيچ وقت هم و غمى از دوم در دل مكن . بلكه توكل تام پيدا كن به خداى خود . خدا شناس باش نه قوم شناس يا استاد يا عنوان ديگرخلقى شناس .

و اما عقيده را هميشه و شب و روز مواظب باش . ره چنان رو كه ره روان رفتندو از كلماتى كه در دست ما نهادند مى توان پى برد كه چگونه بود حال آنها . و به چه پله رسيده بود عقايد قلبيه ايشان .

اللهم ارزقنى ذلك و احشرنى معهم صلواتك عليهم .

60- قال السيد الجليل السيد رضى الدين بن طاوس فى كتاب مهج الدعوات فى عداد الادعية التى ذكرها لدفع ضعف البصر : قال قدس سرهم : و رايت فى المجلد الاول من كتاب التجمل فى ترجمة محمدبن جعفربن عبدالله بن جعفربن يحيى بن خاقان مامعناه :

ان انسانا ضعف بصره فراى فى منامه من يقول له : قل : اعيذ نوربصرى بنورالله الذى لا يطفاء . و امسح بيدك على عينيك و تتبعها آية الكرسى .

فقال : فصح بصره و جرب ذلك فصح فى التجربه .

[و همچنين محدث قمى در سفينة البحار ذيل كلمه دعا نقل كرده : روى ان انسانا ضعف بصره الخ ص 456 ، ج 1 . ]

61- نقل كرد استاد عماد دام ظله از مرحوم خلد آشيان جنت مكان حاج ميرزاحسين نورى طبرسى كه آن مرحوم استدلال مى فرمود بر عدم جواز جلوس درروضات مطهره معصويمن عليهم السلام

به مجرد خواندن استيذان براى دخول و آنكه اذن دخول ملازم اذن جلوس نيست بقضيه ابى حنيفه كه وارد شد بر حضرت امام جعفرصادق صلوات الله عليه و بى اذن آن حضرت نشست و آن حضرت بر او كج خلق شدند كه چرا بدون اذن در حضور من نشستى با وجود آنكه او ماذون در دخول بودقطعا زيرا در دم در عمارت تا به توسط دربان و حاجب ماذون در دخول نمى شدندداخل نمى شدند .

62 تا66

62- در يوم شنبه 9 شهر شعبان المعظم از سال هزار و سيصد و سى و هفت كه شش روز از فوت مرحوم آية الله طباطبايى اعلى الله مقامه گذشته بود در محضرو مجلس درس آقاى آقانورالدين عراقى حاضر بودم و اين حكايت از او شنيدم كه مرحوم جنت مكان آخوند ملاعلى نهاوندى رحمة الله عليه از شاگردهاى مرحوم شيخ مرتضى الانصارى بود و گفت من در چند كرت با جناب ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه در طراده همسفر شدم و اتفاق صحبت و مذاكره علميه در ميان آمدو به من مطالب او درگير شد و به طورى در نظرم بلند آمد نظريات او كه گفتم اگر اين مرد مجتهد است ماها مجتهد نخواهيم بود و لهذا بنا را بر تقليد او گذاشتم و همراهان من كه در درس شيخ رفيق من بودند چون از اين مطلب آگاه شدند مرا برآن ملامت نمودند ولى به خرج من ابدا نرفت تا آنكه سفر زيارت حضرت ثامن الائمه عليه و على آبائه و ابنائه آلاف التحيه والسلام پيش آمد .

در بين اين راه هم بعضى از رفقا كه در بلاد عجم بودند چون مرا بر تقليد ميرزاديدند ملامتها كردند و ابدا حرف آنها در من تاثير نكرد تا آنكه وارد مشهد مقدس شدم و

جناب آقاى حاج ميرزانصرالله را كه ملا و رئيس در آن مكان شريف بودملاقات نمودم .

و آقاى آقانور نقل كرد كه اين حاج ميرزانصرالله از شاگردهاى شيخ انصارى نبود و ليكن در پايه علمى در مرتبه بسيار شامخى بوده بطورى كه سفرى كه به جانب عتبات عاليات آمده بوده است با جناب ميرزاى شيرازى مذاكره علميه مى نمايد و به طورى ميرزا را در هم مى پيچاند كه بعضى گفتند ميرزا در آن مجلس به لسان حال صداى هل من ناصرش بلند شد .

الحاصل بعد از چند مرتبه صحبت علمى كه بين آخوند ملاعلى و حاج ميرزانصرالله اتفاق مى افتد حاج ميرزانصرالله مى گويد من تا به حال معتقد به علميت و ملايى شيخ مرتضى نبودم و كتابهاى او مرا معتقد به ملايى او نكردو شاگردهاى او را كه ديدم ( مثل آخوند ملا عبدالله كه در خراسان اقامت داشته درآن وقت از قرار نقل آقاى آقا نور ) ايضا به دل من وقعى پيدا نكرد و ليكن اين شخص كه آخوند ملاعلى باشد مرا درباره شيخ مرتضى معتقد ساخت و فهميدم كه شيخ درملايى به مرتبه بسيار بلندى بوده است .

بعضى اشخاص مى گويند حالا اين شخص را چه مى گويى مجتهد است ياخير ؟ مى گويد از امر بديهى سؤال مى كنيد . اجتهاد او بديهى است . مى گويند چه مى فرمايى كه او خود نقدا مقلد است و خود را مجتهد نمى داند .

مى فرمايند : اگر چنين كند حرام بين كرده است .

اين حرف كه گوشزد آخوند ملاعلى مى شود چون معتقد به ملايى حاج ميرزانصرالله بوده اسباب ترديد او مى شود و سبب اين مى شود كه دست از تقليدبرداشته عمل به احتياط را پيش مى گيرد چون آن هم شاق و صعب بوده است لهذابنا

مى گذارد كه ثانيا در صدد فحص حال و تتبع بر آيد و ببيند كه نظر سابق او بر خطااست يا خير ، پس مسافرت به عتبات مى كند و در مجلس درس ميرزا حاضرمى شود و از كثرت رد و ايرادات كه در درس ميرزا مى نمايد حاضرين درس مشمئزمى شوند و مى گويند كه تو اسباب تعطيل درس مى شوى لهذا قرار مى دهند كه آخوند منفردا پس از درس با ميرزا صحبت نمايد و چون ميرزا رياست داشته و درآن موقع شلوغ مى شده است از جهة امورات عامه لهذا تبديل به پنج شنبه و جمعه مى شود تا آنكه بالاخره مرحوم ميرزا ملتفت مى شود كه آخوند چه غرضى دارد . ياقسم مى خورد يا بدون قسم ( ترديد از كاتب است ) مى فرمايد كه تو مجتهدى بلاشبهه و اين قدر بر خود سخت مگير . آخوند اين حرف را كه مى شنود از جناب ميرزابر طرف تفريط مى افتد درباره آن جناب و شاك مى شود در اصل آن كه جناب ميرزااز اهل خبره باشد فضلا از اهل اجتهاد و لهذا مى آيد در حرم حضرت امير-عليه الصلوة و السلام- و مشغول گريه مى شود براى چاره كار خود . تا آنكه بنايش بر آن قرار مى گيرد كه آنچه تا به حال از درس شيخ مرتضى و غيره استفاده نموده طرارا از صفحه دل محو نمايد و از الآن استيناف عمل نمايد . پس مشغول مى شود ازابتداى نحو و صرف ، بنا مى كند نظر كردن و به تامل خود هر مساله را درست كرده و مى گذرد تا آنكه در اصول فقه اين طريقه خاصه مختصره را مخترع و مبتكرواقع مى شود .

و آقا نقل كرد كه مى گفت من تقريرات درس شيخ مرتضى را به خط

خود كه در درسش استماع نموده بودم همه را نوشته بودم از پس اين واقعه اين تقريرات را ازكتب ضلال دانستم و حفظشان را حرام فهميدم و لهذا آنچه دستم رسيد كه تقريرات مكتوبه خودم بوده تمام را پنهان و مخفى نمودم از ديگران كه دست رسم نبود .

و آقاى آقا نور مى گفت كه او دوره اصول را در مدت ششماه درس مى گفت و من يكدوره حاضر شدم و تمام آن را نوشته و الآن هم دارم و مى گفت كسى تاب تحمل درسش را نداشت و لهذا بيچاره شاگردى نداشت و از شهيد ثانى به اين طرف احدى را مجتهد نمى دانست و پس از آنكه من دوره اصول را تماما در نزد اوديدم به حسب اعتقادى كه داشت كه كسى را مجتهد نمى دانست قسم خورد كه من و تو مجتهد هستيم و تصريح نمود به اينكه از شيخ مرتضى و ميرزاى شيرازى اعلم هستى .

بعد خود آقا تمجيد از علو نظر آخوند نمود و گفت عيبش آن بود كه بر خلاف متعارف افتاده و عمده آنكه معقول نديده بود . و الا اگر چنانچه واجد معقول بودو از طريق متعارف خارج نشده بود با معاصرين خود هم نسبت بود و در نظريات ازآنها اعلى بود .

پس كسى از حضار گفت معقول ديدن عالم را كانه تكميل مى كند . آقا درجواب گفت البته انسان هر چه تتبع در علوم بيشتر داشته باشد نظرياتش اكمل خواهد بود نظير آنكه هركس رجوع نمايد به كتاب صاحب فصول و كتاب صاحب ضوابط هيچ نسبت نمى دهد فصول را به كتاب صاحب ضوابط . چون صاحب ضوابط مطالب را در صورت بسيار سهل التناولى درآورده بحيثيتى كه از واضحات مى نمايد و ليكن در مجلسى كه

اتفاق ملاقات بين شيخ صاحب فصول و سيدصاحب ضوابط مى افتد و مذاكره علمى در ميان ايشان واقع مى شود . شيخ صاحب فصول مقدارى كه در مجلس سخن مى گويد سيد صاحب ضوابط از كثرت تتبعى كه داشته است چنان پيش مى آيد و بر صاحب فصول تنگ مى گيرد كه صاحب فصول مات مى ماند .

63- و ايضا آقاى آقا نور نقل نمود كه در اخبار هست كه در دوره آخرالزمان اشخاصى بيايند كه بعضى بعضى را تكفير نمايند و هر دو از اهل نجات باشندو گفت نظير آنكه آقا شيخ عبدالحميد انجدانى معروف ، جناب آخوند حاجى ملاابوطالب را تكفير كرد و به اين لفظ تعبير مى نمود كه از سنى هم گذشته منى است . وقتى كسى گفته بوده است : حاج ملا ابوطالب . ايشان گفته بود : ابوطالب منى است . و ايشان كسانى را كه داراى حكمت بودند كافر مى دانست مثل حاج آقا محسن .

حتى آنكه پيش ملايى درس مى خوانده است شخصى حكمى به اومى گويد : بيا در پيش من از كلمات آن اصغاكن . از ملايش اجازه مى خواهد . آن ملابعداز قدرى تامل مى گويد برو ، زيرا كه من در خميره تو چيزى ديده ام كه تو آخر رادبر اهل حكمت خواهى بود و كلمات ايشان در تو هيچ اثرى نخواهد كرد . لهذا از تومطمئن هستم در درسش حاضر شو . پس حاضر مى شود . آن وقت گفته بوده است كه اين شخص هرچه خواست كفريات خود را از من پوشيده دارد نتوانست . آخرتمام كفرياتش را ظاهر كرد و ايضا كتابهايى وقف كرده بوده است ولى شرايطى در آنها قرار داده بوده است كه كمتر كس واجد آنها است . من جمله آنكه طلبه حكمت نخواند

و از اهل آن نباشد .

آقا گفتند كه مرحوم ميرزاى شيرازى در سامره براى او ماهانه قرار دادند كه درنجف به او داده مى شد و بعضيها مى گفتند ميرزا چون ديده اين زود زود تكفيرمى كند لهذا او را از سامره اخراج كرده كه نبادا آنجا باشد و بعضى چيزها ببيندو تكفير ميرزا كند .

الحاصل آقا گفت كه سبب تكفير مرحوم حاجى آخوند اين شده بود كه ايشان گفته بوده اند كه حضرت امير ، از پيغمبران اولى العزم افضل نيستند . بعد آقاگفت كه من به آقا شيخ عبدالحميد ايرادا گفتم كه علامه هم مى فرمايد : «ولى فى اولى العزم تردد . » گفت باشد تا من فكرى كنم و جواب تو را بياورم . رفت و بعد وقتى آمد گفت به نظرم مى آيد كه لفظ ليس افتاده است و چنين بوده «و ليس لى فى اولى الامر تردد . »

گفتم بسيار خوب . پس اين دليل مى شود كه غير از علامه جمعى تردد در اين باب داشته اند .

و گفت بعضى در صدد برآمدند كه به او به اين سبب اذيت برسانند . جناب حاج آخوند مانع شد معتذرا به اينكه من ميدانم اين تكفير او نه از روى هوى است . بلكه از روى غيرت ديانتى او است و لهذا معذور است .

64- وقتى صحبت از شعرا در ميان بود نقل فرمود استاد استناد از جناب سيدحسن كشميرى كه ايشان فرمود كسى بود اشعار بسيار عالى مى گفت و ديوانه وضع بود و در كمال تسلط بود در گفتن كه بروانى و فورى اشعار بسيار بسيار عالى مى سرود و گاه بود هر چه به او اصرار مى شد به گفتن شعر اقدام نمى كرد ولى گاه كه مثلا معطل يك سبيل مى شد و مى گفت سبيل برايم چاق

كن مى گفتيم تا شعرنگويى چاق نمى كنيم بنا مى كرد بى معطلى اشعار در كمال غرايى گفتن . من جمله درمدح حضرت اميرعليه السلام در همين مظان اين رباعى گفت بديهة :

تويى آن نقطه بالاى فاء فوق ايديهم كه درگاه تنزل تحت بسم الله را بايى نبود ار پاى لغزش همچنان بى پرده مى گفتم كه در حقت نصيرى زد كلام پاى بر جايى

65- ايضا از همان جناب سيد نقل كردند كه وقت ديگر هم همين قسمهاپيش آمد شد و شعرى گفت كه استاد فرمود من يادم نمانده است و حاصل مضمونش آنكه در مدح حضرت اميرعليه السلام بود كه محبت آن جناب از سنخ آب است يا از سنخ آتش . اگر از سنخ آب است فلان لازم آب را ندارد و اگر از آتش است فلان لازم آتش را ندارد و همچنين تشقيقات كرده بود و نفى لوازم . بعد در آخر شعرمتحير مانده گفته بود : ان هذالشى عجاب .

66- ايضا نقل فرمود در زمان مرحوم شاه عباس شعرا در مدح حضرت اميراشعار مى گفته و به جوايز كثيره نايل مى شده اند . من جمله شاعرى قصيده گفته بوده است كه اين شعر از جزء آن بوده است :

اگر دشمن كشد ساغر و گر دوست به ياد ابرو مردانه او است

آنقدر مرحوم شاه عباس از اين شعر حظ مى كند كه هى امر مى كند از خزانه برايش اشرفى بياورند كه خرمن اشرفى فراهم مى آيد .

شاعر ديگر به طمع مى آيد در وقتى كه شاه در سر طويله بوده است او راآنقدر پقر و پيهن صله مى دهد كه كوه پقر پيدا مى شود .

67 تا69

67- در روز شنبه بيست و سيم يا بيست و دوم شهر مبارك رجب الاصب صبحى جناب مستطاب ناشر

اخبار اهل بيت اطهار و ذاكر آثار خانواده سيد مختارعليه و آله افضل الصلوات و اكمل التحيات تشريف فرما شدند در خانه ما به جهت باز ديد عيد نوروز چون سيزده نوروز مى باشد .

در مجلس شريف اين نقل را فرمودند كه در سفر مكه در دوم محرم بود كه وارد كشتى شديم و اهل كشتى غالب سنى بودند و ما شيعه ها كم بوديم و از ناحيه سنيها بسيار مورد صدمات مى شديم حتى از ترس آنها از تعزيه حضرت سيدالشهدا-ارواحنا فداه- هم باز مانديم . و شيخ عبدالله نامى هم در ميان سنيها بود كه امام جماعت آنها بود .

و حاجى ملاجعفر كرهرودى با پسرش حاجى ملازين العابدين كه سى و سه سفر تقريبا مشرف به بيت الله شد و در اين سال در ايام عيد مرحوم شد نيز در كشتى بودند و جاى آنها طورى بود كه حفاظى نبود بين آنها و دريا . و اين حاجى ملاجعفراذان مى گفت و اشهد ان عليا ولى الله را مى گفت و همچنين حى على خيرالعمل . و هرچه مى گفتند به خرجش نمى رفت و آدم كج خلقى بود اوقاتش تلخ مى شد . مى گفت . . . مى خورند اذيت كنند .

بالاخره فرمود تا آنكه يك وقت ناخوشى در مابين سنيها افتاد كه گويازانوهاى آنها را بريده اند . اصلا قادر به حركت نبودند و آنقدر مردند و از عددشان كم شد كه ما شيعه ها غالب شديم بر آنها . پس از آن بناى تعزيه دارى را گذاشتيم . . . .

ايضا نقل كرد كه فتحعلى خان ملك الشعراى فتحعلى شاه بوده است . ايام عيدى رسيده بوده است و اشعارى براى محضر سلطان تهيه نديده بوده است . ازاين جهت گرفته بوده در ميان كوچه بر مى خورد بلوطى باشى

. مطلب را يا پس ازاستفسار او يا پيش به او مى گويد . لوطى باشى مى گويد من هم مى خواهم حاضرحضور شوم لكن حالا قدرى زود است . بيا باهم برويم خانه آنجا خلوت است . بنشين چند شعرى تهيه ببين . ميروند با هم در اطاقى ملك الشعرا را مى نشاند و خودمشغول كار در بيرون و اندرون خانه در تردد بوده است و در جلو اطاق ايوانى بوده كوزه ماستى هم خريده بوده در طاقچه ايوان گذاشته بوده است و يك بز و يك ميمون هم در كنار حياط ، ميخ طويله آنها به زمين كوبيده بوده است . پس هنگامى كه لوطى باشى از خانه خارج مى شود ملك الشعرا در جايى بوده كه ميمون او را نديده بوده است . مى بيند ميمون ميخ طويله خود را از زمين كند و ميخ طويله بز را هم كندپس از آن آمد در ميان طاقچه و ماست كوزه را مشغول به خوردن شد .

پس از چندى قدرى از ماست برداشت و به ريش بز ماليد و قدرى به پوز اوو بعد رفت و ميخ طويله خود را محكم كوبيد و به كمال تشخص نشست و به اطراف نگاه مى كرد ناگاه چشمش به من افتاد و فهميد كه من از مطلب مطلع شده ام بناكرد به دست و صورت به طور اشاره تضرع و التماس كردن كه بروز ندهم در اين اثناء لوطى باشى وارد شد . من هم از كثرت خنده از حال رفتم ديد ريش بز و پوز اورا كه به ماست آلوده است و ميخ طويله اش باز . خلقش تنگ شد ، بنا كرد به بز فحش دادن ، چوب را برداشت ، حيوان بى تقصير را كتك

زدن . من هم چون ميمون التماس كرده بود جرات افشا نداشتم ، مبادا كينه مرا بر دارد و اذيت كند . پس خفية به لوطى باشى رساندم كيفيت واقعه را و بى تقصيرى بز بيچاره را .

پس استطرادا اين مطلب را ذكر فرمود كه زمانى شخص قصابى از حضرت صادق عليه السلام سؤال كرد كه هرگاه لانجين ماست در ميان حيات باشد سگ را با پوزه ماستى ببينيم از ميان حيات بيرون آمد و لانجين را هم ببينيم به هم خورده است . حكم به نجاست مى شود يا خير ؟ فرمود : نه به جهت آنكه شايد پوز سگ از جاى ديگر ماستى شده باشد و لانجين را كسى به هم زده باشد پس آن قصاب مى گويدچيزى در دلم از اين فرمايش افتاد تا يك وقتى سر گوسفند را بريدم دست خون آلوده با كارد به دست ، چنان بول مرا گرفت كه با همين حال به كمال عجله رفتم در ميان خرابه براى ادرار كه ناگاه ديدم كسى را تازه سر بريده اند و خون از او جستن مى كند و بيرون آمدن من و رسيدن يك نفر ديوانى ، فورا مرا گرفت كه اى فلان فلان شده سر اين بيچار را چرا بريدى من هر چه استنكاف كردم گفت : با اين وصف ممكن است از تو قبول كرد ؟ !

فهميدم از آن خدشه اى كه در دلم افتاد در فرمايش حضرت گرفتار شدم و دانستم جز به دست آن بزرگوار خلاصى ندارم . پس به حضرت پيغام دادم ، تا آنكه حضرت فرمود ، بايد قاتل را خود مقتول تعيين كند .

به هر جهت كاتب همه را فراموش كرده است . وسايل خلاصى او را حضرت فراهم آورد .

68- در

روز سه شنبه 15 شهر جمادى الاول ايام فاطميه از سال هزارو سيصد و سى و نه هجرى در منزل جناب جلالت مآب قدسى القاب المؤمن الورع الصالح المتقى جناب آقا ميرزامصطفى خان ادام الله عمره و كثر فى المؤمنين امثاله بودم .

جناب مستطاب عمدة الواعظين العالم المؤيد ذوالانفاس القدسية بحرالمفاخر و المعالى جناب الحاج ميرزامحمدعلى الخوانسارى در بالاى منبر اولاخيلى تاكيد و تشديد نمودند در حق شناسى نسبت به هر كه ذى حق شود بر انسان ، در امر دينى باشد يا دنيوى كه عبارت است از خدا و رسول و ائمه و حضرت زهراعليهم السلام و استادى كه به تو علم بياموزد و پدر و مادر و هركه از ساير طبقات ناس كه حقى بر گردن تو پيدا كند ولو بلقمه نانى و لو بشربت آبى ، الى غير ذلك من سايرافرادالاحسان اليك .

و ديگر تعريف و توصيف اكيد شديد و مدح بسيار بليغى كرد از جناب فخراعاظم الواعظين و سيدافاخم المحدثين البحرالمواج و النحريرالذى ليس له نظيرنقطة دايرة المفاخرالحاج ملاباقر واعظ تهرانى و از علميت او بسيار ستود و از انتفاع يافتن از مصنفات و مؤلفات او و به اين سبب ذيحق عظيم بودن او بر همه اهل منبرو اهل علم بسيار گفت و از آن جمله اسم سه كتاب از كتب او را برد با تعريف : يكى كتاب روح و ريحان يكى كتاب جنات النعيم فى احوال مولينا عبدالعظيم ( 13 ) يكى كتاب خصايص فاطميه و تحريض كرد اهل علم را بر رجوع به اين كتب زيرا بسيارمى توان استفادات نفيسه علميه از اين كتب و كتب ديگرش برد .

69- و ديگر جناب زبدة الواعظين و قبلة المحدثين الحافظ لكثير من اخباراهل بيت عليهم السلام العصمة و الطهارة و المتشبث بذيل آثار معادن الوحى و

التنزيل بحرالمعالى و المفاخر جناب الحاج آقا صابر كرهرودى كثرالله فى اهل المنبر امثاله و نفع الله بكلماته ايانا و جميع المؤمنين نيز در همين مجلس در بالاى منبر مى فرمودكه مرحوم مجلسى عطرالله مرقده در كتاب حياة القلوب در جلد نبوت خاصه ، اخبارمعراجيه حضرت رسالت پناهى را با شرح و بسط تمام و فوائد مالا كلام ، بيان فرموده است .

من جمله آنكه حضرت فرمودند چون مرا به عالم بالا سير دادند بر هر يك از درهاى هشتگانه بهشت ، بعد از سه كلمه طيبه مباركه : لااله الاالله ، محمدرسول الله ، على ولى الله ، نقش شده بود چهار كلمه ديگر ، كه مجموع سى و دوكلمه اند و بهترند از دنيا و مافيها ( جمله معترضه ) حاجى مى فرمود اين سه كلمه مباركه لااله الاالله الخ سى و پنج حرفند اول دوازده حرف و ثانى نيز بهمچنين و ثالث يازده حرف است و هر كه در هر وقت اينها را بر زبان جارى كند به هر حرفى خداوند هفتصد حسنه براى او بنويسد و هفتصد سيئه محو فرمايد و هفتصد درجه بلند فرمايد . هر كه چرط دارد حساب كند ببيند سى و پنج هفتصد هفتصد هفتصدچقدر مى شود .

الحاصل بر در اول بعد سه كلمه مباركه اين چهار كلمه نقش بود : لكل شئ حيلة و حيلة طيب العيش فى الدنيا اربع خصال : نبذالحقد و ترك الحسد و القناعة و مجالسة اهل الخير .

و بر در دوم بعد از سه كلمه طيبه نقش بود : لكل شئ حيلة و حيلة طيب العيش فى الاخرة اربع خصال : التعطف على الارامل و مسح راس اليتامى والسعى فى قضاء حوائج المسلمين و تفقد حال الفقراء .

واقعه حضرت حسن مجتبى در حال طواف و اعتكاف در مسجدالحرام و سؤال سائل از آن حضرت تا آخر آنچه

در عدة الداعى است .

واقعه حضرت رسول كه از هر سفر مى آمد اول به ديدن زهراى اطهر مى آمدچنانچه هر وقت به سفر مى رفت آخر از حجره آن حضرت بيرون مى خراميد تا يك دفعه وارد شد آن پرده و دست بر نجن و گلوبند را ديد مراجعت كرد فى الفورحضرت زهرا آنها را خدمت حضرت فرستاد و حضرت تقسيم بين فقرا كرد .

واقعه حضرت امير كه زن مشك آب كش را ديد كه خسته شده كمكش كرده تاخانه ، ديداطفال يتيم دارد خمير كرده گفت اطفال را من نگاه دارى مى كنم تو نان بپزپس صورت نازنين به طرف آتش مى گرفت مى گفت ببين حر آتش را .

واقعه حضرت رسول كه ديد در كوچه اطفال را بازى مى كردند ، بچه اى از آنهادور و در سمتى سر به زانوى غم نهاده و مى گريست . نوازشش كرد ، در خانه برد . فرمود : من بجاى پدر تو ، على عمو و حسنين برادران تو هستند .

و بر در سيم بعد از آن كلمات نورانيات نقش بود : لكل شئ حيلة و حيلة صحة البدن فى الدنيا اربع خصال : قلة الطعام و قلة الكلام و قلة المشى و قلة النوم .

بر در چهارم بعد از آنها نقش بود اين چهار كلمه مقدسه : من كان يؤمن بالله و اليوم الآخر فليبر والديه ، من كان يؤمن بالله واليوم الآخر و ديگر احسان به همسايگان و ديگر اكرام ضيف و ميهمان و ديگر من كان يؤمن بالله واليوم الآخرفليقل خيرا او يسكت .

و بر در پنجم اين چهار كلمه بعد از سه كلمه نقش بود : «من ارادان لايذل فلايذل . من ارادان لايظلم فلايظلم . من ارادان لايشتم فلايشتم . من ارادان يستمك بالعروة الوثقى فليستمك بقول لااله الاالله ،

محمدرسول الله ، على ولى الله .

بر در ششم نقش بود بعد از سه كلمه اين كلمات اربع : من ارادان لا يظلم لحده فلينورالمساجد . من احب ان يكون قبره واسعا فسيحا فليبن المساجد . و من احب ان لا ياكله الديدان تحت الارض فليسكن المساجد . و من احب ان يبقى طرياتحت الارض فرش كند مساجد را و بر در هفتم منقوش بود بعد از آن سه كلمه طيبه اين چهار كلمه : بياض القلب فى اربع خصال : عيادة المريض و اتباع الجنازة و شراءاكفان الموتى و اداء القرض و بردر هشتم مكتوب بودپس از سه كلمه اين چهار كلمه : من ارادالدخول من هذه الابواب الثمانية فليستمك باربع خصال : الصدقة و السخاء و حسن الخلق و كف الاذى عن عبادالله .

( كاتب حقير گويد ) چون اين مطالب نوشته شد با مطابقه با كتاب عرجه احمديه در صفحه 273 و 274 مناسب چنان ديد كه مرقوم دارد آنچه را بر درهاى جهنم است چنانچه در صفحه 283 از آن كتاب مى باشد :

پس بر در اول اين سه كلمه مرقوم است : لعن الله الكاذبين لعن الله الباخلين لعن الله الظالمين .

و بر در دوم اين سه كلمه نقش است : من رجى الله سعد ومن خاف الله امن و الهالك المغرور من رجى سوى الله و خاف غيره و بر در سيم اين سه كلمه است : من ارادان لايكون فى القيامة عريانافليلبس الجلودالعارية و من ارادان لايكون عطشانا فليسق العطشان فى الدنيا و من ارادان لايكون جائعا فى القيامة فليطعم الجائع فى الدنيا و بر در چهارم اين سه كلمه مكتوب است : اذل الله من اهان الاسلام . اذل الله من اهان اهل بيت عليهم السلام نبى الله . اذل الله من اعان الظالمين على ظلم المخلوقين و بر در پنجم اين سه كلمه است : لاتتبع الهوى فان الهوى يجانب الايمان و لايكثر منطقك

فيما لايعنيك فتسقط من عين ربك و لاتكن عونا للظالمين فان الجنة لم تخلق للطاغين و بر در ششم اين سه كلمه نوشته است : انا حرام على المجتهدين . انا حرام على المتصدقين . و انا حرام على الصائمين و بر در هفتم اين كلمات سه گانه است : حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا . و نجوا انفسكم قبل تنجوا . و ادعواالله عز و جل قبل ان تردوا عليه و لا تقدرواعلى ذلك .

70تا72

70- نقل فرمود استاد استناد در زمانى كه گفتگو از خلق نيكى و كج خلقى درميان بود كه در ميانه بزرگان كه درك نموديم يك نفر سراغ داريم كه هم تراز در صفت حلم نداشت و كوه بردبارى بود و آن شخص محترم و نفس نفيس فخرالمدققين و افتخارالمحققين المولى الاكمل الاعلم الاتقى الآميرزامحمدتقى الشيرازى قدس الله تربته الركيه و اعلى درجته فى اعلى عليين كه ايشان در مجلس مباحثه كه داشتند هرگاه اصحاب حوزه مجال به ايشان مى دادند حرف مى زدند والا هرچه قدر طرف مقابل طول سخن مى داد و به اوقات تلخى ميرساند و به آواز بلند يا نحوذلك مى كشيد صحبتش ، ايشان ابدا تغيير حالت برايش دست نمى داد و مكرر نذربندى كردند اشخاصى كه بلكه ايشان را به كج خلقى بياورند نتوانستند .

حتى آنكه بند پالكى يا كجاوه كه ايشان سوار بر آن بودند قطع كردند و ايشان با پالكى به زمين افتادند و از حالت به در نرفتند .

بلكه يكوقت با يكى از آقايان طلاب كه در مدرسه با هم ، هم حجره بوده انديك وقت همسفر مى شوند در پالكى يا كجاوه از نجف براى كربلا . در يكتا جناب ميرزا و در يكتا آن آقاى ديگرى مى نشينند و آن آقا معركه بوده است طبعا دركجخلقى پس آن آقا تند مى شود در

حال سواركى و در توى پالكى به جناب ميرزاو بنا مى كند بلند به ايشان بد گفتن تا ميرسند به منزل و پياه مى شوند و باز فردا صبح كه سوار مى شوند باز آقا مشغول به بدگفتن و اوقات تلخى كردن نسبت به ميرزامى شود و هرچه مى گويد از طرف ميرزا هيچ جوابى نمى شنود تاخته مى شود . اين مى ماند تا وقتى كه به منزل كه مسمى است به مصلى و سه فرسخى كربلا است مى رسند ، پياده مى شوند . در لب آب مى نشينند به جهت تغذى جناب ميرزا رومى كنند به آن آقا كه راستى من مى خواستم از شما مطلبى سؤال كنم يادم رفت . شماآن اوقات تلخى كه در بين راه تو كجاوه مى كرديد با كى بوديد ؟ با جلودار كجاوه بوديد يا كس ديگر چه مطلبى بود .

كه با وجود آن همه تشدد مقرون به تصريحات ، ايشان چنان اظهارى كردندكه گويا اصلا نفهميده اند كه طرف كه بوده كه حالا استفسار مى كنند كه آن آقامندك مى گردد .

و ايضا مى گفتند به قدرى ديده نشد از ايشان نسبت با حدى كج خلق شدن و تغير نمودن كه در آن همه مدت يك تغير از ايشان محفوظ مانده بود و غير از اونتوانستند پيدا كنند و آن وقتى بوده است در شب مباحثه و تدريس مى فرمودند . باكسى كه با ايشان طرف صحبت شده بوده است اين كلمه را گفته بودند كه شماروزها نان مفتى مى خوريد و شبها حرف مفتى مى زنيد در مدت معاشرت ايشان اين يكى از ايشان گرفتند و بس .

71- و ايضا در مقام نقل محامد مآثرالمولى العظيم و الرئيس الفخيم للمذهب جناب الحاج ميرزا حبيب الله الرشتى اعلى الله درجته فى اعلى عليين و جزاه الله عن الاسلام و اهله افضل الجزاء ، نقل

كردند كه در مرض موت اين كلمه راگفتند على ما نقل و حاج ملا جعفر گلپايگانى كه ازاصحاب خاص ايشان بوده است نيز در آن مجلس حضور داشته : كه من تمام كارهاى بين خود و خالق را صاف كرده و گيرى در هيچ جهت ندارم . مانده است يك كار كه حيرانم چه در محضر الهى جواب صواب بياورم و آن كج خلقى است كه از من نسبت به طلاب در حين درس گفتن بروز يافته است كه نمى دانم جواب صحيح چه بدهم ؟

حاج ملا جعفر گفته بوده است : آقا اينها چه حرفى است ؟ شما پدر بوديدنسبت به طلاب و حق تربيت داشته ايد . مى فرمايد : اين حرفهاى رسمانه را بگذار . من جوابى كه در محضر عدل الهى به محل پسند و قبول بيفتد مى خواهم .

و ايضا مى فرمود مازندرانيها مى گويند ماه كه مى گيرد اژدها او را مى گيرد . يك مازندارنى يك وقت كه ماه گرفته بوده است خطاب به ماه كرده بود و گفته بود خوب شد كه گرفتى . هيچ ميدانى چقدر بازى در مى آورى . اول ماه به ماه يك دفعه هيچ بيرون نمى آيى . وقتى هم كه بيرون مى آيى يك دفعه يك جا ، يكدفعه جاى ديگر ، يك دفعه غير دو جاى اول ، و به يك جا قرار نمى گيرى . پس حالا چه خوب شد كه گرفتى يعنى در دهان اژدها افتادى .

پس فرمود : مرحوم حجة الاسلام آقاى صدر ( قدس سره ) در مجلس درس مرحوم ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه الشريف بعضى روزها نمى آمد . اوقاتى هم كه مى آمد مثل آقايان ديگر كه هر يك جاى معينى داشتند كه در آنجا مى نشستند ، جاى معين نداشت يك دفعه يك سمتى مى نشست يك وقت سمت ديگر مجلس

، همين طور در مواضع متفرقه هر روز يك جايى داشت .

پس يك روز در ميان درس ميرزا ايرادى كرد و مرحوم ميرزا در مقام تغير به ايشان چون ايرادشان وارد نبود به نظر ميرزا ، فرمودند به قول مازندارانى خوب شدكه گرفتى .

72- در صبيحه هشتم محرم 1340 جناب فخر اهل المنبر و الذاكر لاخبارشفعاء يوم المحشر جناب الحاج آقا صابر ( 14 ) متعناالله و جميع المسلمين بفيوضات وجوده الشريف مى فرمود كه از خواص ده مرتبه صلوات فرستادن در عقب هريك از نمازهاى خمسه يوميه آن است كه در روز قيامت وقتى كه منبر . وسيله رابه جهت حضرت خاتم النبيين نصب مى كنند و حضرت بر بالاى آن قرار مى گيردصاحب اين تعقيب از همه مردم نزديك تر است به آن منبر اللهم ارزقنا بحقه صلواتك عليه .

73 و74

73- به تاريخ يوم پنج شنبه پانزدهم شعبان المعظم هزار و سيصد و چهل درمسجد جناب شريعتمدار حاج شيخ ابوالحسن ( 15 ) كه ايشان مجلس ندبه منعقد كرده بودند جناب شريعتمآب زبدة الاخيار و الابرار آقا مشهدى اسمعيل تبريزى ( 16 ) به منبرتشريف بردند و اين دو قضيه را نقل نمودند :

اول : نقل كرد از جناب مستطاب مجلسى زمان و متتبع در اخبار و رجال آقاى آقا سيدحسن صدر ( 17 ) كاظمينى عليه السلام ابن عم و اخ الزوج مرحوم آية الله آقاى صدر ( 18 ) كه ايشان فرموده اند : من در زمانى كه در سر من راى مشغول تحصيل در خدمت مرحوم حجة الاسلام ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه بودم اوقاتى كه مرحوم خلد مكان وحيد عصره آقاى حاج ملاعلى نجل نبيل مرحوم حاج ميرزاخليل طهرانى مشرف به زيارت حضرت عسكريين -عليهما الصلاة و السلام- مى شد در منزل من ورود مى فرمود .

تا آنكه به رسم هميشه يك وقتى

وارد شد در منزل من از نجف اشرف ، هنگامى كه شب شد و موقع تهجد رسيد ، يك قت بيدار شدم ديدم مرا صدامى كند كه برخيز نماز شب بخوان من بر سبيل شوخى گفتم سر شب مطالعه كرده ام كه اهم از نماز شب است . حالا بايد استراحت كنم . گفت به اين نيت برخيزو مشغول نماز شب شو كه در فرداى قيامت كه جمعيت نماز شب خوانها در عقب سر جدت حضرت اميرالمؤمنين روانه شدند و حضرت پيشرو آنها گرديد كه قائدالغرالمحجلين است ، تو در عدد آن جمعيت يك نفر افزوده نمايى . پس برخواستيم وضو گرفتيم ، پس فرمود خوب است در سرداب مطهر مشرف شويم و در آنجا به تهجد مشغول شويم . گفتم بسيار خوب . جناب حاجى ملاعلى از جلوو من از عقب ايشان روان شديم تا درب صحن مقدس رسيديم و آن زمان مثل حاليه نبود ، ممكن بود در صحن را از طرف بيرون باز كرد پس در را باز نموديم ، واردصحن شديم تا رسيديم به پله هايى كه بايد از آن پايين رفت و در سرداب مقدس وارد شد . همينكه به ابتداى پله ها رسيديم يك مرتبه در آن شب ظلمانى ديديم در ته پله ها متصل به درگاه سرداب ، به قدر يك قامت انسان يك پارچه نور ايستاده است و ديگر شمايل مبارك در وسط نور نمايان نيست و نور مانع از ديدن آن گرديده است .

مرحوم حاج ملاعلى كه جلو بود رو به من كرد و گفت : «تشوف يعنى مى بينى گفتم بلى . پس به همان حال باقى مانديم و از جاى خود حركت ننموديم و آن نور مقدس نيز در محل خود باقى بود و ما ناظر

به آن ، تامقدار ده دقيقه تقريباگذشت . پس منتقل شد به جوف سرداب پس ما هم از پله ها پايين رفتيم . وقتى واردسرداب شديم ديگر به چشم من چيزى نيامد . اما به چشم جناب حاجى آخوندمرئى بود يا نه ؟ العلم عندالله تعالى .

ثانى : باز جناب مسبوق الذكر نقل كرد از همان آقاى متقدم سلمهماالله ان شاءالله كه در زمانى كه پدرم مرحوم آقا سيدهادى به رحمت ايزدى پيوست امرنمودم كسى برود بالاى گلدسته به جهت اعلام به فوت آن مرحوم . حاضرين گفتند : تمام مردم با خبرند و دكان و بازارها را بر چيده اند ، احتياج به بالاى گلدسته رفتن نيست .

فرمود : من چون در اخبار بر خورده بودم به چيزى كه مضمونش اين بود كه هر گاه مؤمنى از دنيا برود پس منادى به فوت او اعلام كند ، اول كسى كه حاضر درتشييع جنازه آن مؤمن خواهند شد امام آن عصر است . لهذا دوست داشتم كه درجنازه پدرم اين سعادت عظمى حاصل گردد ، امر نمودم كه با وجود اطلاع مردم من ميل دارم به اين مطلب .

بالجمله منادى رفت . همانكه رفت و صدايش بلند شد ، من در قلب خودبدون آنكه چيزى به زبان بياورم متوجه شدم و در خاطرم اين معنى گذشت كه خدايا اين داعى حق است و اولاى مردم به اجابت كردن او حضرت حجت است . من ميل دارم كه آن حضرت تشريف فرما شود و به تشييع پدرم حاضر گردد . تا آنكه جنازه پدرم را بعد از غسل و كفن حمل نمودند تا لب قبرى كه در محل موجود الآن مى باشد . همينكه خواستند جنازه

را وارد قبر نمايند . من خود جلو رفتم كه مباشرت اين كار نمايم ، ممانعت كردند كه تو حالا ، حالت اين كار ندارى : بگذار به كس ديگر . پس آمدم و در كنارى خزيدم . و در پهلوى من بود جناب سالك عوالم با طنيه و صاحب مقامات شامخه آخوند حاجى ملا زمان ، كه از اوتاد زمان بود . كه ناگاه ديدم رعشه به اندام جناب آخوند افتاد و بى اختيار خود را به من چسبانيد وهى مى گفت آقا سيدحسن حضرت حجت اينجا است . حضرت حجت اينجا است و به دست خود اشاره به سمت قبر مى نمود . پس به او گفتم تو از كجا مى گويى در جواب گفت من از بويش مى شناسم و باز جناب متقدم الذكر نقل نمود در روز جمعه شانزدهم شعبان هم از سيد متقدم كه ايشان نقل كردند از جناب موثق صالح جناب حاج ملاحسن يزدى اب الزوجه مرحوم آية الله آقا سيدكاظم طباطبايى يزدى و در وثاقت ايشان همين بس كه سيد مرقوم يعنى آقا سيدحسن ناقل قضيه فرموده بوده است كه من قول اين حاجى را در وثاقت و اعتبار كمتر از قول سيددامادش نمى دانم .

و اين جناب حاجى نقل مى نمايد از عالم بى بديل ، صاحب مقامات و كرامات ، و نادرة الزمان ، مرحوم حاج سيدعلى شوشترى كه از كثرت وضوح جلالت قدرش ، مستغنى از بيان است و جناب آقا مشهدى اسماعيل ناقل قضيه نقل نمود كه اين مرحوم سيد هم استاد شيخ مرتضى مرحوم بوده در علم اخلاق ، و هم شاگرد آن بزرگوار بوده در علم اصول و فقه .

بالجمله اين آقا نقل مى فرمايد كه رسم من و شيخ مرتضاى مرحوم اين بود كه در اوقات زيارتى مخصوصه از

نجف اشرف ، مشرف به كربلاى معلى مى شديم . تادر يكى از اوقات زيارتى باز به رسم هميشه مشرف شديم و بعد از قضاء و طرو گذشتن دو سه روز ، شيخ فرمود : بايد مراجعت كنيم . گفتم خيلى خوب . چون شب شد و خوابيديم همانكه نصف شب شد ديدم شيخ از جاى خود برخاست ، رفت وضو گرفت و آمد عبا را بر سر كشيد ، كفش پوشيد . از آن عمارت كه منزل بودخارج شد . من پيش خود گفتم : شيخ يقين اشتباه كرده به خيال اينكه سحر است . برخاسته است و حال آنكه حالا نصف شب است و وقت تهجد همه شب نرسيده است همانكه ديدم از حياط هم بيرون رفت متوحش شدم گفتم بايد از عقبش بروم ، برخاستم و جامه هاى خود را پوشيدم و از عقب سرش روانه شدم به طورى كه شيخ را مى ديدم و او ملتفت من نبود تا آنكه از كوچه هاى كربلا يك يك گذشتيم تارسيديم به دروازه اى كه مسمى است به دروازه بغداد و در آنجا خانه كوچك عربى بود . پس همينكه شيخ به آنجا رسيد ، محاذى آن خانه ايستاد و سلام كرد و ازاندرون خانه جواب سلام شيخ آمد . پس شيخ عرض كرد : مرخص هستم فردا رابروم ، جواب آمد : آن مطلب را انجام دادى ؟ عرض كرد : خير . جواب آمد : مرخص نيستى ، پس شيخ مراجعت نمود و من زودتر از شيخ آمدم و در رختخواب خودخوابيدم پس شيخ هم آمد و خوابيد ، پس صبح كه شد به شيخ گفتم امروز حركت كنيم گفت خير ، پس من از سبب

سؤال ننمودم تا آنكه شب شد با خود گفتم امشب را نبايد خوابيد ، پس در رختخواب دراز كشيدم ولى خود را بيدار نگاه داشتم تاهمانكه موقع شب گذشته رسيد ، باز ديدم شيخ برخاست وضو گرفت و عبا بر سرافكند و روانه شد ، پس من هم برخاستم و از عقبش روانه شدم بطورى كه ملتفت نبود و رفتيم تا رسيديم به محل شب پيش ، همان كه به آن نقطه رسيديم باز شيخ سلام كرد و جواب سلام باز آمد ، پس عرض كرد : حالا مرخصم فردا حركت كنم ، جواب آمد مطلب را انجام دادى . عرض كرد : بلى ، جواب آمد : مرخصى پس شيخ مراجعت نمود و من زودتر خود را به رختخواب خود رساندم و خوابيدم و شيخ هم آمد : همينكه صبح شد بناى حركت شد و همينكه از دروازه شهر خارج شديم دروسط بيابان رسيديم و خلوت شد رو كردم به شيخ و گفتم : شيخنا سؤالان و مسئلتان . شيخ به خيال آنكه سؤال علمى است گفت : بگوييد . گفتم : اولا چرا بايدصحن و حجرات صحن را بگذارند و در آن منزل نفرمايند و بروند در دم دروازه بغداد در خانه كوچك عربى منزل نمايند . شيخ متجاهلانه به من نگاهى كرد و گفت از كى صحبت مى كنيد گفتم من مطلعم و از قضيه باخبرم سر اين مطلب را بگوييد . همانكه شيخ ديد مطلعم ( و چون سيد صاحب كرامات بوده است شيخ گمان مى كند كه از راه كرامت اطلاع پيدا كرده است ) پس جواب مى گويد به چيزى كه حاصلش قريب به اين است كه منزل را در صحن قرار نداده اند احتراما

و آنكه صحن براى منزلگاه شدن و جاى خوابيدن گرديدن مناسب نيست . پس گفتم :

سؤال ثانى آنكه : آن قضيه كه حضرت امام عليه السلام در شب اول فرمود انجام دادى عرض كرديدنه ، پس مرخص نفرمود و در ثانى باز فرمود انجام دادى ، عرض كرديدبلى پس مرخص فرمود ، چه قضيه اى است ؟ پس شيخ گفت : اين را نخواهم خبر دادو هر چه سيد اصرار كرد شيخ اظهار نكرد و شيخ عهد گرفت كه از اين واقعه به كسى در زمان حيات من اخبار مده و سيد هم نگفت تا بعداز فوت شيخ رحمة الله عليهماو على سائر علماءالمرضين .

74- و شيخ بهايى در حاشيه بر تفسير قاضى نوشته كه در خدمت آخوندملاعبدالله يزدى كه صاحب حاشيه بر تهذيب منطق است تلمذ نمودم و او راوصف به العلامة اليزدى نموده .

و آخوند ملاعبدالله يزدى در نزد ملاجلال دوانى درس خوانده و ملاجلال درنزد سيدشريف درس خوانده و ملاجلال نيز حاشيه بر تهذيب منطق نوشته و اسم آن را نقطه فولاد گذاشته و ملاعبدالله حاشيه بر آن حاشيه نوشته فى الحقيقه خوب نوشته .

75- احياء موتى

يعنى زنده گردانيدن مرده ها بر سبيل اعجاز و برگردانيدن و عود دادن ارواح را به سوى اجساد عنصريه دنيويه در همين عالم در روى همين ارض و در زير همين سماء .

رجعت يعنى برگرديدن و عود كردن ارواح نه تمامشان بلكه بعض آنها كه و يوم نحشر من كل امة فوجا» از هرامتى يك فوج به سوى ابدان عنصريه بعدازمفارقت آنها وقتى كه قائم آل محمد عجل الله فرجه و صلوات الله عليه و على آبائه الطيبين ظهور فرمود . باز در همين عالم و در روى همين زمين و زيرهمين آسمان .

معاد

جسمانى : يعنى عودالارواح الى الاجساد فى عالم القيامة كه هم ارض قيامتى غير از اين ارض دنيوى است كه «و دكت الارض دكا دكا» و هم سما غير اين سما است كه سماى دنيوى «هباء منبثا» مى شود . حاصل : برگشتن ارواح به ابدان عنصريه در ارض قيامتى و در عالم قيامتى .

پنج شبهه هست كه بعض آنها مشترك الورود است بر همه اين سه قسم عود الروح الى البدن بعد مفارقته منه و بعض ديگر مختص است به خصوص معاد جسمانى .

شبهه اولى اينكه : يلزم تنقيص الكامل و تصيير الفعل قوة و ذلك خلاف الفيض و خلاف الفضل و اللطف و خلاف الفيض و اللطف و الفضل محال من الحكيم فلا يصدرمن الحكيم .

محصل اينكه عوالم بر حسب قسمت منقسم بر سه قسمند : يكى عالم جسمانيات كه هم ماديند و هم مقدارى ، و اخس همه عوالم است ، و يكى عالم تخيلات كه مقدارى تنها است ، و حد وسط بين العالمين ، و برزخ بين آنهااست ، و يكى عالم عقول و مجردات كه نه مادى است نه مقدارى ، و اشرف همه عوالم است .

اما ماده : يعنى قابل فصل و وصل و كون و فساد . يعنى صورت اولى از اومفصول شود و فاسد و زائل شود و به صورت ديگر موصول شود .

مقدار : يعنى اندازه كه طول و عرض و عمق باشد .

حالا يك عالم كه عالم محسوسات باشد هم داراى ماده اند و هم داراى مقدارند كه يكى نيم ذرع عرض دارد و نيم ذرع طول و نيم ذرع عمق و هكذا و اين عالم رتبه اش دون عالم و سطى است و بالنسبة به آن قوه است و نسبت بذريت بالنسبه به آن دارد .

و

يك عالم بالاتر از اين است كه او فعل است بالنسبة به عالم شهود كه عالم ارواح باشد كه از آن تعبير مى كنند به عالم ملكوت . اين عالم داراى مقدار و اندازه هست ولى داراى ماده نيست مثل صورت زيد كه در ذهن در مى آيد كه ماده نداردولى چون شكل و هيئت دارد پس طول و عرض و عمق هم دارد . مثلا دو ذرع قد اواست و نيم ذرع پهناى او است و هكذا .

و يك عالم از اين بالاتر است كه نسبت به دو عالم مادون خود ، فعل است و آنها نسبت به اين قوه اند . كه عالم مجردات باشد كه از آن تعبير مى كنند به عالم جبروت . اين عالم نه داراى ماده است نه داراى مقدار .

و نمونه اين سه عالم در عالم صغير كه انسان باشد هست . چنانچه نشانه عالم اول مرتبه جسمانيت و صورت ظاهره محسوسه او است . كه اين مرتبه او هم مادى است و هم مقدارى .

و نشانه عالم وسط مرتبه خيال او است ، چرا به واسطه آنكه آنچه كه به توسطقوه خيال درك مى كند مثل آنكه در يك آن ، مى تواند سير در مشرق و مغرب نمايدو صدهزار مثل اين آسمان را تصور كند . پس چون مدركات اين مرتبه همه ، مقدارى فقط اند ، پس بايد خود اين مرتبه هم چنين باشد . چرا كه مادى و مقدارى ممكن نيست مقدارى تنها را درك كند و همچنين مجرد از ماده و مقدار ممكن نيست كه مقدارى فقط را درك كند زيرا كه مدرك و مدرك ادراك بايد از سنخ هم باشند چون ادراك عبارت است از حضورالمعلوم لدى العالم و نشانه عالم ثالث مرتبه عقل

اواست كه چون آنچه به عقل درك مى شود كليات و احكام آنها است مثل الحيوان جنس ، كه حيوان كلى نه ماده دارد و اين واضح است و نه مقدار دارد چون هرمقدارى كه در آن اخذ شود شامل غير آن نخواهد شد و صدق بر كثيرين و كليت ازبين مى رود فلذا مقدار هم ندارد .

و روح و نفس ذات مراتب است . يك مرتبه او عين بدن است كه با بدن اتحاددارد ، نه از قبيل ظرف و مظروف است و نه از قبيل حال و محل ، يعنى نه جوهرو جسمى است كه مثل روغن كه در بادام نفوذ كرده در بدن داخل و نافذ باشدو مظروف بدن باشد چون اگر چنين باشد يا تمام اين جسم كه روح است در تمام آن جسم كه بدن باشد داخل مى شود ، اين تداخل است و محال . يعنى لازم مى آيد كه هر ذره كه فرض شود دو چيز و دو جسم باشد . و اگر بعض اين جسم يعنى روح درآن جسم شده باشد لازم مى آيد كه بعض ديگر بدن كه روح در توى آن نرفته ميته و ضايع و فاسد شود و نه عرض است كه حال در بدن باشد . چون جسم در تاثير محتاج به وضع و محاذات است و بر اين مبتنى است استدلال حضرت ابراهيم بر نفى الوهيت ازكواكب به افول و غيبوبت آنها ، نه بر حركت افلاك تا خصم در مقام نقض بر آيدو ملتزم شود به مذهب طايفه جديده ، و قائل شود به حركت زمين دون افلاك و بناى استدلال منهدم شود . پس جسم كه محتاج باشد در تاثير به وضع

و محاذات ، عرض به طريق اولى بايد چنين باشد پس لابد روح متحد است با بدن . پس تامادامى كه از بدن مفارقت نكرده عين بدن است كه هم مادى است و هم مقدارى . و وقتى كه مفارقت كرد مقدارى تنها مى شود كه بالاتر است از مرتبه بدن و هم نسبت به آن فعل است . پس اگر دو مرتبه برگردد و عود به بدن كند و متحد با آن شود يلزم تنقيص الكامل و تصييرالفعل قوة و هما خلاف الفيض فلا يصدران من الحكيم .

شبهة ثانيه : شبهه انقسام غير متناهى بمتناهى لازم مى آيد و آن غيرمعقول است .

شبهة ثالثه : شبهه آكل و ماكول .

شبهة رابعه : اتحاد خارج از شئ با شئ محال است .

76تا78

ادعية و اوراد مجربة للرزق

الاول ان يذكر عقيب الفجر سبعين مرة «يا فتاح و اضعا يده على صدره قال الكفعمى فى مصباحه من ذكره كذلك اذهب الله تعالى عن قلبه الحجاب .

الثانى مارواه الكلينى عن على بن ابراهيم عن ابيه عن ابن ابى عمير عن اسمعيل بن عبدالخالق قال : ابطارجل من اصحاب النبى صلى الله عليه و آله عنه ثم اتاه فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله ما ابطابك عنا فقال السقم و الفقر فقال : افلا اعلمك دعاءايذهب الله عنك بالفقر و السقم قال : بلى يا رسول الله فقال قل : لاحول و لا قوة الابالله العلى العظيم توكلت على الحى الذى لا يموت والحمدلله الذى لم يتخذ صاحبة و لا ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكن له ولى من الذل و كبره تكبيرا .

قال : فما لبث ان عادالى النبى صلى الله عليه و آله فقال : يا رسول الله قداذهب الله عنى السقم و الفقر .

الثالث : مارواه ابن فهد فى عدة الداعى عن النبى صلى

الله عليه وآله : من قال دبر صلاة الغداة هذاالكلام كل يوم لم يلتمس من الله تعالى حاجة الا يسرت له و كفاه الله ما اهمه : بسم الله و صلى الله على محمد و آله و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد فوقاه الله سيئات ما مكروالااله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين . فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين و حسبنا الله و نعم الوكيل . فانقلبوا بنعمة من الله و فضل لم يمسسهم سوء ماشاءالله لا حول ولا قوة الا بالله ماشاءالله لا ما شاءالناس ، ماشاءالله و ان كره الناس حسبى الرب من المربوبين حسبى الخالق من المخلوقين حسبى الرازق من المرزوقين حسبى الله رب العالمين حسبى من هو حسبى . حسبى من لم يزل حسبى حسبى من كان مذكنت حسبى . حسبى الله لااله الاهو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم .

و هذه الاوراد مما ينبغى المواظبة عليها فقد صدقتها الدراية و الروايه و الخيرو الخبر فى اليقظة و المنام .

77- ايضا نقل فرمود كه : در سامره رفيق حجره من آقا ميرزامحمد شيرازى بود . براى زيارت عرفه كه موسم حركت زوار است به سمت كربلا ، آقا ميرزا محمدمذكور تفال زد بر رسائل مرحوم شيخ ، براى تعيين اينكه خودش به اين سعادت و تشرف به كربلا نائل مى شود يا نه .

پس كتاب را كه گشود اول مايرى اين عبارت آمد در بحث دليل انسداد : فالاهمال ثابت من جهة الاسباب و من جهة المرتبة . و مى فرمود كه : تشرف هم پيدانكرد در آن سال .

78- نقل فرمود استاد اعتماد دام ظله كه : زمانى در كربلاى معلى به مناسبتى اجتماع شده است بين ايشان و بين شخصى كه عالم عوام اخباريين ساكنين در كربلابوده است مسمى به شيخ حسن يوسف .

و جناب مولوى معرفى ايشان را نزد استاد كرده

است . الحاصل فرمود : من گفتم خيلى طالب بودم كه يك نفر از علماى اخباريه را ملاقات كنم تا صحبت نمايم ببينم مابين ما و اخباريه چه چيز محل نزاع و ما به الخلاف شده است كه اين همه لايزال از هر كدام نسبت به ديگرى تبريات و طعن و رد وارد مى شود . پس بعد ازاخطار اين معنى و حضور براى مباحثه ، ابتداء از اصول عقايد پرسيدم كه ما و شمادر عقايد هيچ جاى نزاعى نداريم ، از توحيد و رسالت و امامت و عصمت و غيرذلك . قبول كرد . پس از تصفيه اين مراحل ، داخل در فروع شديم . پس ايشان شروع كردند يكى يكى از مواردى را كه گله از اصوليين داشت شمردن و پاره اى از آن مطالب از اين قرار است هر چند ترتيب بين آنها محفوظ نمانده است .

يكى اينكه اصوليون هر گاه عقل حكمى كند مخالف آنچه از معصوم عليه السلام رسيده و در اخبار اهل بيت عليهم السلام وارد شده تكيه به عقل خود مى كنند و به اخبارمعصومين پشت پا زده باب تاويل در آنها باز مى نمايند .

من در جواب گفتم نقضا : ( هر چند بعد ملتفت شدم نقض; به مذاق اخباريه كه . به حجيت ظواهر كتاب قائل نيستند وارد نمى آيد ، لكن ايشان تصديق كرد ) و نقض اين بود كه چه مى گويى در آيه كريمه : الرحمن على العرش استوى . كه معناى ظاهريش اين است كه خداى بر روى كرسى قرار گرفته ، آيا شما كه اخبارى هستى به اين ظاهر اخذ مى نمايى يا به قرنيه قطعيه اى كه حكم عقل قطعى بر امتناع امثال اين معانى در ساحت خداوندى; باشد ، آيه را از اين ظاهر مصروف و

بر معناى صحيح حمل مى نماييد . تصديق نمود كه البته چنين است .

گفتم : همچنين ما هم هنگامى كه عقل قطعى بر خلاف ظاهر خبر ماثور ازمعصوم عليه السلام حكم نمود ، به شرط آنكه حكم جزمى باشد مثل حكم جزمى در موردآيه ، البته رفع يد از آن ظاهر مى نماييم و بر خلاف ظاهر حمل مى كنيم ، نه آنكه هر حكم عقلى و لوظنى باشد تقديم بداريم . پس اين مرحله را هم تصديق نمود و گذشتيم .

و ديگر اين كه : اصوليون اجماع و اتفاق علما را متبع مى دارند و به آن عمل مى نمايند و به اخبار معصومين كه بر خلاف ، دلالت داشته باشند عمل نمى نمايند .

در جواب گفتم : اولا معناى اجماع را بدانيم كه چه اجماعى است كه چنين معامله مى كنند ، آن عبارت است از اتفاق آراء به اندازه اى كه كشف قطعى كند ازراى معصوم عليه السلام حالا بگويى همچنين اجماع مصداق ندارد . سند نداده ايم كه داشته باشد . ما آنچه را كه حجت مى دانيم اين معنى است ، وجود نداشته باشد مطلب ديگرى است ، و شبهه نيست كه هرگاه اين معنى تحقق پيدا كند ، اگر اخبارى برخلاف دلالت داشته باشد ، با فرض اين اجماع ، انسان قاطع خواهد بود كه مدلول اين اخبار برخلاف راى معصوم عليه السلام است و با اين حال در عدم اخذ باس و ايرادى نخواهد بود . اينجا را هم تصديق نمود گذشتيم .

سيم اينكه اصوليون اخبار وارده در احتياط را طرح كرده و به هرمحتمل الحرمة اقدام مى كنند با اين همه كه در اخبار ردع از اين معنى به عبارت مختلفه رسيده ، گوش نداده و همه را مخالفت مى كنند .

جواب گفتم

: همچنانكه اخبار احتياط داريم ، اخبار برطرف برائت هم داريم . مثل : رفع ما لايعلمون و كل شئ حلال و كل شئ مطلق و غير ذلك . و بعد از وجوداين دو دسته از اخبار شما جمع كرديد مابين آنها به حمل ثانى بر شبهات موضوعيه و اول را بر شبهات حكميه . ما حمل نموديم اول را بر استحباب ، ثانى را بر ترخيص . و مجرد اينكه دو دسته اختلاف كردند در جمع بين دو دسته اخبار متعارضه به حسب آنچه نظر هر يك به آن مؤدى شده ، نبايد اسباب نفرت خاطرشان از يكديگرو تفسيق هر يك ديگرى را فراهم آيد . زيرا كه اين قسم اختلاف نظر در جمع بين اخبار خيلى واقع شده ، چرا در هيچ جا مورث طعن و بد آمدن طرفين از يكديگرنشده و در اين مقام چنين شد . پس اين را هم تصديق كرد و گذشتيم .

چهارم : اصوليون تقليد را جايز بل واجب مى دانند با آنكه اين طريقه عامه است و نهى از آن در اخبار رسيده . مع ذلك عوام خود را امر به تقليد نمود و عوام هم تقليد از آنها مى نمايند .

جواب گفتم : دخترى كه تازه به حد بلوغ رسيده مى خواهد مسائل متعلقه به دماء را ياد بگيرد آيا مى تواند به همان قسمى كه صاحب حدائق استنباط ازاخبار مى كند ، اين دختر هم استنباط كند ؟ آيا همچه قوه دارد يا نه ؟ گفت : نه . گفتم : پس چه كند ؟ گفت رجوع به عالم مى كند . گفتم ما هم از تقليد نخواسته ايم و معنايى مراد نداشته ايم جز رجوع جاهل به عالم . گفت

: اين رجوع به عالم است ، پس چرا اسمش را تقليد مى گذاريد ؟ گفتم اينكه مطلبى است سهل : ما با شمامصالحه مى كنيم مى رويم در حرم حضرت عباس استخاره ( استفسار ) مى كنيم ببينيم ، اسم اين كارى را كه طرفين كار خوبى مى دانيم آيا رجوع به عالم بگذاريم يا تقليد .

فرمود : من سؤال كردم : جهت چيست كه اين همه صفوف مسلمين در صحن مقدس و جاهاى ديگر ، اقتدا به علما مثل آقاى صدر ، آقاى ديگر ، آقاى ديگرمى نمايند از شما اخباريين يك نفر در اين همه صفوف حاضر نمى شوند .

در جواب گفت : آيا اگر عالمى را ديدم شرب خمر مى كند جايز است به اواقتدا كنم ؟ گفتم نه . گفت شما كه مى دانيد شرب توتون به مذاق من با شرب خمرهيچ فرق ندارد ، پس با اين مذاق و كشيدن اين علما سبيل و توتون را چگونه اقتداكنم و چگونه ايراد مى كنيد .

گفتم آيا اگر يك نفر از علماى خودتان مايعى را خيال كند آب است ، يا نداندآب است يا بول يا خمر و بخورد و در واقع بول يا خمر باشد . آيا او را معذورمى دانيد در اين عمل يا فاسق است . گفت البته معذور است . گفتم علماى ما هم كه شرب توتون مى كنند از باب اين است كه نزد آنها به درجه وضوح رسيده و از اخبارمعصومين به حليت آن قاطع شده اند و از اين رو ارتكاب كرده اند كه برائت درشبهات حكيمه تحريميه هم نزدشان در وضوح مثل شبهات موضوعيه است نزدشما آيا همچه كس معذور نخواهد بود بر حسب اين اعتقادى كه پيدا كرده است ؟ تصديق نمود .

و نقل

شد كه من بعد اين آقا شيخ حسن يوسف يكى از مريدين و مخلصين استاد شده بوده است ، چون مسبوق بوده است اين مناظره به مناظره ديگر با يكى ديگر از اصوليين كه در آن مناظره كار به كدورت و رنجش به كلمات خشنه منتهى شده بوده است و گفته بوده است من نديده بودم در ميان علماى اصوليون كسى به اين طور شرح داده بود مقالات آنها را .

79 تا86

79- در روز پنجشنبه بيستم شهر ذى الحجة الحرام از سال يك هزارو سى صد و سى و نه هجرى على مهاجرها الف تحية و الف سلام ، در منزل حضرت مولينا آقا ميرزا سيدمحمد از آقا زادگان عظام قم كه تازه در شهر سلطان آباد نزول فرموده اند در خانه حاج ابوالقاسم كاشانى بودم در محضر جمعى از اجلاء و اهل علم و طلاب ، منهم استادى الاكمل حضرت آقاى حاج شيخ عبدالكريم يزدى زيدعمره و منهم حضرت مولينا آقاى حاج سيداحمد نجل مرحوم حجة الاسلام حاج آقا محسن عراقى و منهم حضرت مولينا الاجل آقاى آقا سيدمحمدتقى خونسارى و غير هم من العلماء و السادات و بعض المتدينين من التجار .

به مناسبتى در آن محفل آقاى حاج شيخ فرمودند كه زمانى كه خبر فوت محمد شاه قاجار به ناصرالدين شاه در تبريز مى رسد و اراده حركت به طهران به عزم سلطنت مى نمايد آخوندى بوده كه تبعيد شده بوده است و در تبريز سكناداشته است .

ناصرالدين شاه به آن آخوند ارادتمند و معتقد مقام عالى بوده است . اراده مى كند كه به لباس مبدل كه كسى حتى آن آخوند نشناسد او را برود نزد آن آخوندو از او چند كلمه موعظه طلب نمايد و پس از آن حركت به طهران نمايد . پس هنگامى كه وارد بر آخوند

مى شود آخوند مى شناسد كه ناصرالدين شاه است . شاه مى گويد من خواستم شما مرا نشناسيد حالا كه شناختيد به هر جهت مقصودم آن است كه چند كلمه موعظه از شما شنيده باشم . آخوند مى گويد : تو سلطنت دو سلطان را درك كرده و ديدى يكى فتحعلى شاه و ديگرى پدرت محمدشاه . اول وضعش باآقايان علما و سادات كمال ارادت و ميل و مهربانى نسبت به آنها بود و ديدى قريب سى سال سلطنتش طول كشيده و دويم نسبت به علما بى ميل بود و ارادتى نداشت و ديدى كه زمان سلطنتش بيش از قريب دوازده سال نكشيد . حال خود مختار مى باشيد هر يك از اين دو جور شاهى و سلطنت را كه ميل دارى اختيار نما .

80- و باز در همان مجلس جناب مولينا آقاى حاج ميرزا مهدى بروجردى نقل نمود خوابى در خصوص نيكى حال ناصرالدين شاه . نقل نمود از جناب موليناالعالم العامل الفاضل الكامل البحرالخضم و الطودالاشم جناب حاج آقا جمال اصفهانى ساكن در طهران زيد عمره كه ايشان نقل نمود از حضرت آية الله و ثقة الاسلام والمسلمين آقاى حاج ميرزا حسين نورى اعلى الله مقامه الشريف درزمان تشرف خود به عتبات عرش درجات در زمانى كه كتاب دارالسلام فيما يتعلق بالرؤيا و المنام از مرحوم حاج نورى مرحوم به چاپ رسيده و از دست در آمده بود . پس جناب حاجى نورى قدس سره فرمودند به من كه ميل داشتم مستدركى نوشته باشم براى دارالسلام به جهت زيادى خوابهايى كه پس از تاليف دارالسلام سمت وقوع يافته و من بر آنها وقوف يافته ام .

من جمله فرموده بوده است كه شخصى مسمى به حاج على يا حاج على اكبربغدادى ( ترديد از حاج ميرزامهدى است ظاهرا ) در شب جمعه كه در روزش مرحوم ناصرالدين شاه مقتول مى گردد و

خبرش در شب يا روز شنبه به عتبات مى رسد ، در خواب مى بيند كه مشرف شد به كاظمين عليهم السلام و پس از انجام زيارت مراجعت مى نمايد به بغداد در اثناء راه چشمش مى افتد به باغى در نهايت خوشى و دلكشى ، و عالم بوده است كه آن باغ متعلق مى باشد به حضرت بقية الله فى ارضه و حجته على خلقه حضرت حجة بن الحسن ارواح العالمين له الفداء و از آنجا كه مسبوق بوده است كه مال امام مباح است بر شيعيان آن حضرت و خود هم ازشيعيان بوده است ، اراده دخول در آن باغ مى نمايد . حفظه و خدمه براى آن باغ مى بيند و او را مانع از دخول مى شوند و اين اصرار بر دخول و آنها اصرار بر منع مى نمايند تا تصريح مى كند كه مگر نه مال امام بر شيعيانش مباح ، و مگرنه من ازشيعيانم ، جواب مى دهند ، بلى حق است ، لكن اين باغ را حضرت بخشيده اند به ناصرالدين شاه و مرحوم حاجى نورى اولا اين را مع الواسطه شنيده بوده است ، بعد از آن در مقام تفتيش به نفس نفيس بر مى آيد و آن شخص بيننده خواب رامى جويد و توثيقش را از چند نفر مى شنود و خواب را هم بلاواسطه از خودش استماع مى فرمايد .

81- و ايضا در همان مجلس حضرت الاستاد الاجل آقاى حاج شيخ نقل فرمود خواب ديگر را جع به همين موضوع به اين تفصيل : كه در سفر مكه مشرف به زيارت خانه كعبه زادهاالله شرفا و تعظيما شديم در مكه پس از فراغ از اعمال و راجعت به مكه خبر فوت ناصرالدين شاه را شنيديم كه در جده برايش مجلس فاتحه بر پا شده است و مى فرمود زمان حركت ما از نجف اشرف پنجم ذى القعده بود و

نقل خواب در دهم يا يازدهم ذى القعده كه در بين نجف و جبل بوديم اتفاق افتاد و خبر فوت شاه در هجدهم ذى الحجه به مارسيد كه در زمان آن خواب ابدااثرى از واقعه قتل شاه در بين نبود و فرمود من از نجف تا جبل با جناب حاج آقامصطفى هم كجاوه بودم و سرپوش كجاوه را بر مى داشتيم براى آنكه با هم صحبت نماييم . و از جبل به آن طرف به آقاى حاج ميرزا محمود هم كجاوه شدم .

الحاصل فرمود در همان ايامى كه در بين نجف و جبل با حاج آقا مصطفى هم كجاوه بودم يك روز همين طور كه در اثناء راه مشغول صحبت بودم ، حاج آقامصطفى گفت من امشب خواب ديدم يك باغ بسيار عالى كه اشياء عجيبه در آن باغ بود ، گفتند اين باغ مال ناصرالدين شاه است . پرسيدم خودش هم در ميان باغ مى باشد ؟ گفتند : خير در بيرون باغ است در اين نزديكى داخل باغ خواهد شد .

82- آقاى حاج شيخ صلواتى كه استيجار مى كردند به اين كيفيت بود كه اولاچند شرط مى كردند :

اول آنكه در اول هر مجلس اذان بگويد .

ثانى آنكه براى هر نماز اقامه بگويد .

ثالث آنكه در هر نماز دو سلام بگويد .

رابع آنكه تسبيحات اربعه را سه بار بگويد .

خامس آنكه براى هر سالى چهار نماز آيات بخواند : يكى براى مطلق آيات ، يكى براى كسوف ، يكى خسوف ، يكى زلزله با تعيين وقت از يوم وليلة مثل بين الطلوعين بخوان .

و تعيين مدت مثل سه ماه بخوان پس از آن صيغه به فارسى و عربى كه صيغه اجاره باشد كه ايجاب از اجيراست . صلاة بى صوم سالى شش تومان

مى دادند .

83- نقل شد كه مرحوم آقاى صدر اعلى الله مقامه الشريف مى فرموده : ملاشدن چه مشكل آدم شدن محال است .

84- و ايضا مى فرمود شخصى از اهل قم در زمان ميرزاى قمى و سواس درعدالت داشت . پس در ميرزا شبهه پيدا كرد و مسافرت به عتبات كرد براى پيداكردن عادل تا در كربلاى معلى به خدمت مرحوم سيدعلى صاحب رياض رسيدو سيد چون وضع زيبا و دستگاه متجملانه اى داشته است رايش از آن جناب نيزمنصرف مى گردد .

پس در نجف اشرف به خدمت مرحوم سيدبحرالعلوم مى رسد و آن جناب نيز در قلبش وقعى پيدا نمى كند . تا آنكه از كرامات آن جناب يا كس ديگرى ، مذكورمى دارند كه در نجف اشرف به آن شخص دعا كرده كه خداوند رفع عيب و مرض ازچشمت بنمايد .

پس از آن به بعد در نظرش مرحوم سيد خيلى جلوه كرد و همچنين در كربلاصاحب رياض را بسيار شخص جليلى ديد . و در قم كه وارد شد از اخلاص كيشان ميرزا گرديد . اين همه از بركت دعاى آن شخص جليل القدر بود .

85- و مى فرمود : شهيد اصل در مسلم را عدالت دانسته ، و امر عدالت به اين سختيها كه گمان ميكنند نيست والا در اكثر شهرها بايد عادل پيدا نشود و از اين اختلال نظام امر معاش و معاد لازم مى آيد در امورى كه احتياج به وجود عادل دركار است . چون شهادات و جماعات و غيرها ، و اين قسم از دغدغه ها بايد از امراض روحانيه صاحبش شمرده شود و محتاج معالجه است .

و مى فرمود : در مقام آنكه هر چه كنى اهل زمانه از تو عيب خواهند گرفت ، آنكه در اين دوره

متاخره از زمان شيخ به اين طرف ديده نشده در امر زهد و حفظظاهر كسى به مرتبه شيخ اعلى الله مقامه كه از جميع حدودى كه به ظاهر نقص مى نمايد متحرز و در كمال زهد ، روزگار مى گذرانده ، مع ذلك كسى به آن جناب مى گويد تا به كى تدليس مى كنى . شيخ در جواب مى فرمايد : تو اين پيكره را از من اخذ نكن و قصدت را خالص ولله كن .

86- و مى فرمود : در زمان احتضار شيخ اعلى الله مقامه ، آقا مير سيدعلى شوشترى بالاى سر آن جناب و مواظب حالش بوده و چون وقت احتضار نزديك بوده پاى شيخ را به سمت قبله مى كشانده و شيخ چون مبطون بوده است پاى خودرا منحرف مى داشته نظر به حرمت استقبال و استدبار در حال تخلى .

پس آقا مير سيد على باز به سمت قبله مى كشانده و به شيخ عرض مى كرده اين طور بهتر است شيخ باز منحرف مى كرده و مى فرموده : بلى تكليف تو چنان است و تكليف من چنين ( من كان لله كان الله له . انسان هر كارى مى كند غرضش لله باشد ولو بظاهر آن كار در نظر اهل ظاهر بد نما باشد ، لكن در باطن سير مقامات و ازعبادات است . )

87تا 93

87- نقل كرد جناب مستطاب شريعت مآب آقاى حاج شيخ محمدباقر ( 19 ) سلمه الله نجل نبيل مرحوم خلد آشيان حاج محمدابراهيم خونسارى طاب ثراه ازجناب مستطاب علام فهام آخوند ملامحمدعلى سلمه الله ساكن در قريه بازنه بعدازآنكه تعريف از فضل ايشان در معقول و خصوص تقواى ايشان نمودند و گفتند كه درنجف اشرف درس مى خوانده در محضر مرحوم آخوند و مرحوم آميرزا محمدباقراصطهباناتى مقتول و نقل كرد كه ايشان ترجيح ثانى

بر اول داده اند و از خواص ثانى بوده اند . حتى آنكه در زمان فوت وصيت كرده بوده كه ايشان بر جنازه اش نماز بخوانند .

الحاصل اين آخوند دام بقاه نقل كرده از استاد خودش مرحوم آميرزا محمدباقر كه ايشان گفته من در قريب بيست سال قبل در طهران بودم و هم درس مى خواندم و هم تدريس مى كردم . تا آنكه وقتى آخوندى آمد و اظهار داشت كه كتاب شفاءالصدور ( 20 ) را كه در اصول دين بود بر نهج موافق شرع برايش درس بگويم پس من گفتم وقت ندارم او مصر شد تا بالاخره راضى شدم . پس من هم بايد آن كتاب را داشته باشم و ندارم . آن آخوند گفت نسخه كه من دارم شبها پيش شماو روزها پيش من باشد .

پس چندى به اين طريق گذشت تا آنكه يك روز صبح كه آمد هرچه گرديديم پى كتاب نيافتيم و در خانه ما آن كتاب گم شد . پس آن آخوند گفت اينطور نمى شود . بى كتاب امر من نمى گذرد . پس رفت و روز ديگر يا دو روز ديگر آمد و سه بقچه كه در اطاق بود بقچه سيمى را دست كرد باز كرد و كتاب را از ميان آن بيرون آورد . پس من تعجب بسيار كردم و گفتم تو از كجا اين را دانستى كه در اين بقچه است و من آنچه كردم نيافتم و تو به اين زودى آن را پيدا كردى . گفت حال من تفصيلى دارد و آن اين است كه : من تحصيل فقه و اصول را در عتبات عاليات نمودم و به درجه اجتهادنائل شده و به وطن مالوف عودت نموده ، مرجع امور شرعيه گرديدم . تا آنكه

يك وقت پيش خود به اين فكر افتادم كه من در اصول دين ناقصم و تحصيلاتم در اين خصوص ناقص است پس عزم جزم كردم كه مسافرت اختيار كنم براى تحصيل آن ، پس مردم و اقوام كه از اين خيال مطلع شدند از در ايراد داخل شدند كه تو مردى هستى ملا ، من گفتم هنوز ملا نشده ام و هشت سال ديگر بايد بروم و تحصيل كنم . زوجه ام نيز راضى نبود ، پس او را طلاق داده ، اثاثيه را فروختم روانه شهر تهران شدم ، تا چند وقتى هم با كسى مانوس نبودم و در دهن زخم بدى داشتم و دستمالى بر دهن بسته بودم ، تا آنكه يك روز از ميان خيابان عبور مى كردم شخصى به من برخورد . بدون سابقه آشنايى از من پرسيد ، فلانى چرا دهن خود را بسته و چرا فلان دوا را استعمال نمى كنى كه خوب شود . مى گويد چون به منزل آمدم گفتم ضررندارد اين دوا را استعمال كنم . پس استعمال نموده فورا اثر كرده ، دهن خوب شد . پس دانستم كه از اثر نفس آن شخص بوده و اينكه او شخص جليل القدرى است تادفعه ديگر كه ملاقات با او حاصل شد با او طرح رفاقت انداختم تا آنكه معلوم شداين شخص شبها در بيرون دروازه تهران ، در خرابه اى كه آنجا است منزل داردو روزها داخل شهر مى شود و از اين نحو شغلها دارد . پس كم كم معلوم شد از نواب حضرت حجت ( عج ) است كه مامور شهر تهران از جانب آن حضرت شده است .

پس آن شخص مرا دلالت كرد سوى كتاب مذكور و درس شما و يك

شخص ديگر ، ولى آن شخص ديگر را سپرد كه داخل حجره اش نشوم بلكه از در حجره كلماتش را استماع نمايم زيرا كه بد عمل است .

پس نقل كتاب را كه به او گفتم ، گفت آقا ميرزامحمدباقر را منقطعه اى است ، و وقت مضيق است ، و به آن منقطعه نمى رسد . فقط همين وقتى كه تو درس دارى وقت داشته كه آن را هم تو گرفته اى فلهذا كتاب را برداشته ، در ميان بقچه فلانى گذاشته است .

پس جناب ميرزا مى گويد : ما را به خدمت او مشرف ساز . پس چون دستور مى طلبد .

مى گويد : خير اگر بناشد ما خود به منزل ميرزا مى آييم .

پس ميرزا به توسط آن آخوند سه مساله استفسار مى نمايد :

اول آنكه تسبيحات اربع در نماز يك دفعه واجب است يا سه دفعه جواب مى آورد يك دفعه .

دويم آنكه عمل ام داود بر همان نحو است كه مرحوم مجلسى نقل كرده است يا نه . جواب آورده كه خير و نسخه صحيح آن را نيز تحصيل مى كند . پس آخوند ملامحمدعلى گفته بوده است كه هر چه ميرزا در شيراز از پى آن نسخه گرديد گم شده بود و پيدا نشد .

اما مساله سيم را ناقل فراموش نموده بود .

پس ميرزا مى گويد : پس از چندى آن آخوند نيز مفقود شد و معلوم نشدبه كجا شد .

88- درباره حاجيه خانم اين امت عجب شعرى گفته است شاعر حيث قال بالعربيه :

ذكرتنا بفعلها زوج موسى لم تخالف صفرائها حمراها

يعنى به ياد آورد ما را به فعل خود كه با خليفه پيغمبر صلى الله عليه و آله جنگ نمود ، زوجه حضرت موسى -على نبينا و آله و عليه السلام- را كه صفورا دخترشعيب عليه السلام بود

كه او هم بعد از آن حضرت با خليفه اش حضرت يوشع در مقام جنگ و جدال بر آمد . مخالفت نكرد زرد آن سرخ اين امت را . يعنى هر رنگى صفوراى آن امت به كار زد ، حميراى اين امت هم آن رنگ به كار زد و اين اشاره است به آنچه ماثور است از نبى صلى الله عليه وآله : كه هر چه در امم سابقه شده است . در اين امت هم طابق النعل بالنعل ، به ظهور و بروز خواهد رسيد .

و از جمله اين اشعار و ابيات است اين شعر و بيت ديگر :

حفظت اربعين الف حديثا و من الذكر آية تنساها

شيخ استاد مدظله العالى فرمود : و عجب اين است كه در جميع احاديث خود اثبات منقبت و فضيلتى هم براى خود كرده ، به طور لازم ، گويا اصل مثبت را حجت مى دانسته ، چنانچه در پاره اى گفته : بوديم با رسول در يك ظرف غسل مى كرديم اذوقع كذا ، يا بوديم در يك ظرف طعام مى خورديم اذوقع كذا ، يا بودم سر حضرت را مى شستم كه فلان امر رخ نمود ، و هكذا حديثى نيست مگر آنكه اثبات منقبتى براى خود در ضمن نموده به طريق لوازم كلام .

و عبارت مذكوره در صدر ورقه كه تعبير به حاجيه خانم باشد ، تعبيرحاجى نورى است كه در مقام تعبير از آن زن مى فرموده است حاجيه خانم ما .

89- نقل شد كه اهل سنت و جماعت در سب سه كس ، بى تامل ساب را به قتل مى رسانند . يكى سب حضرت زهراعليها السلام و ديگر سب اين زن وديگر سب خلفا .

90- لفظ دبر فى مثل فليقل دبرالمكتوبه كذا جايزالاوجه الثلاثه است : بضم دال و سكون باء و به ضمين و به فتح دال

و سكون با .

91- بيت المقدس به تشديد دال و تخفيف هر دو صحيح است به تشديدبروزن معظم است به تخفيف بروزن مجلس .

92- نصب العين به ضم اول صحيح است و به فتح مشكوك .

93- جناب حاج ميرزامحمدعلى و اعظ خونسارى نقل كرد كه اطباء سابق بر آن بودند كه دم ساكن است تا آنكه اطباى فرنگ به تازگى استكشاف جديدنمودند كه دم در حركت و دوران است در تمام بدن به كمال سرعت و تشخيص دادند كه در اندازه ثانيه چقدر حركت مى نمايد و اين مطلب در آثار وارده ازاهل البيت وارد است . چنانكه در كتاب القرآن از مجلدات بحار است در فضيلت مداومت بر آية الكرسى ، كه معصوم مى فرمايد موجب قوت دوران دم است و به اين سبب موجب طول عمر و بقاى حيات انسانى مى شود ، چون اين نيز معلوم گرديده كه تمام امراض ناشى از سستى خون است در حركت و دورانش .

و ايضا نقل مى كرد در اخبار وارد است كه : ان من وراء شمسكم هذه اربعين شمسا و ان من وراء قمركم هذا اربعين قمرا . پس بعضى دست تاويل بѠاين حديث دراز كرده و گفتند اين با عالم جسمانى كه درست نمى آيد و خلاف محسوس است ، پس مراد عالم مثال است يا عالم ارواح و نفوس است .

پس در اين نزديكيها كه تقريبا دويست سال قبل بر اين باشد به توسط تعبيه دوربينها و تلسكوبها معلوم نمودند منجمون اروپا كه چندين كره ديگر هست و درهر يك قمرى است و همچنين آفتاب .

و حكايت وجود بحر مكفوف در جو هوا نيز گذشته از آنچه از حضرت جوادعليه السلام ماثور است از يكى ديگر از حضرات ائمه طاهرين -صلوات الله عليه اجمعين- نيز ماثور مى باشد .

اينها

را در مقام اين مى گفت كه چنانچه فرموده اند : رحم الله من سمع مقالتى فوعاها كما سمع آنكه احاديث اهل بيت را بى كم و زياد و تصرف و توجيه به مقتضاى استحسان و راى ناقص خود ، بايد نقل نمود . چنانكه رسم علماى اماميه چون مجلسى و غيره بر اين قرار گرفته ، حتى اگر لفظ روايت غلط است و در نسخه ديگر صحيح موجود نيست با همان غلطيت نقل مى كنند و مى گويند هكذا وجدناه فى النسخ مثلا .

و سر اينكه فرموده اند كه در احاديث هرگاه به مقائيس عقليه درست نيايدنبايد من عندى داخل و تصرفى كرد آن است كه بسا مى شود ما عقلمان ناقص است و واقع همان است كه ما نفهميديم . چنانچه در اين چند حديث معلوم شد ، پس بايدبى كم و زياد نقل شود ، شايد بعدها معناى حديث بر آيندگان مكشوف شود كه فرموده اند : رب حامل فقه الى من هوا فقه منه . و الا اگر غير اين شد ، مى شودحكايت همان شخص قرآن نويس على ما يحكى ، كه رسيد به آيه شريفه شغلتنااموالنا و اهلونا ، گفت بايد شدرسنا عوض شغلتنا باشد و به اين طريق نوشت . پس ما هم عوض تصحيح شدرسنا مى نماييم .

94تا 97

94- در شب هفدهم شهر رمضان در مجلس حاج ميرزامحمودبن حاج آقامحسن عراقى بودم در خدمت جناب حجة الاسلام حاج شيخ عبدالكريم يزدادام الله عمره . فرمود :

شيخ ابراهيمى بود مازندرانى در سامرا و من مسبوق از حالاتش نبودم جز آنكه در شب جمعه اى ديدم در صحن مطهر به خود زد تا آنكه مدهوش شدوبعد از آنكه از سامرا رفت . آقا ميرزا محمدى بودكه باهم درمدرسه هم حجره بوديم . بنا كرد كشف از مقامات عاليه او

كردن و فرمودند : من يقين داشتم كه آقا ميرزا محمد راستگو است و آقا شيخ ابراهيم را هم يقين دارم كه دروغ نگفته است .

آقا ميرزا محمد نقل كرده است كه اين شيخ ابراهيم گفت : من با سيديحيى نامى هم حجره بودم . ( و آقاى حاج شيخ فرمودند : در شاهزاده عبدالعظيم طهران در اواخر بوده است و پيرمرد بوده است و در سفر مشهدشان احوال او راپرسيده اند معلوم شده است كه فوت شده است . ) پيش خود بانى بر اين شدم كه خدمت به اين سيد بكنم . از قبيل آنكه خودم لوازم نهار و شام را ترتيب بدهم تا اين آقا درزحمت نباشد و اين كار را كردم لانه ابن رسول الله صلى الله عليه وآله و اين را عبادتى براى خود قرار دادم .

تا آنكه يك وقت در وقت غذا خوردن لقمه در دهن گذاشتم ديدم عذره انسان است كه معلوم شد غصب و حرام بوده است و همچنين در بعضى اوقات كه از دروازه خارج مى شدم علفهايى كه درصحرا سبز شده بود ، صوت تسبيح از آنها به گوشم مى رسيد .

و همچنين در عالمى مشاهده كردم مجلسى را كه در آن مجلس حضورداشت جناب ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه و جناب حاجى نورى اعلى الله مقامه و جناب حاجى آخوند حاج ملافتح على اعلى الله مقامه در حضور با هرالنورحضرت حجة ( عج ) و اين مجلس در بالاخانه ميرزا بود و توجه حضرت در ميان اين سه نفر به حاجى نورى از ديگران بيشتر بود و تعظيم او نيز از آن حضرت از دوى ديگر زيادتر بود .

95- و ديگر در همين مجلس مرقوم در فوق جناب حاج شيخ نقل كردند كه : در

سفرى كه ناصرالدين شاه به زيارت عتبات عازم شده و وارد قم مى شود ، ميرزاحسين خان عرض مى كند چون سفر زيارت است ميرغضب در ركاب بودن مناسب نيست خوب است ميرغضبها را مرخص فرماييد برگردند . ميرغضب باشى به عرض شاه مى رساند كه من بايد در اين سال به سفر زيارت به كربلا بيايم و در آنجابميرم به حسب خوابى كه ديده ام و لابدم از اين سفر . هرگاه شما هم مايل نباشيد درركاب باشم بايد خودم مستقلا حركت نمايم شاه مى پرسد چه خواب ديده اى ؟ مى گويد تفصيل واقعه اين است كه من در تهران برخوردم و مطلع شدم به حال يك زن علويه پريشانى و ترتيب زندگانى او را از نان و گوشت بر خود لازم شمردم و برعهده گرفتم و كسى هم از اين مطلب اطلاع نداشت تا آنكه مهمانى دوره مابين ماميرغضبها بود . شبى نو به من شد و من دو زن داشتم يكى قديمى و يكى تازه و هريك منزلى سوا داشتند . و من يك شب پيش قديمى بودم و يك شب پيش تازه و شب مهمانى نوبه قديمى بود . ولى چون زن تازه سررشته مهمانى بهتر داشت مهمانى را در منزل او قرار دادم و بانى شدم كه خود پس از خوابانيدن مهمانهامى روم براى خوابيدن در منزل زن قديمى . پس بعداز آنكه آنچه لازمه پذيرايى و ترتيب زندگانى مهمانها بود به جا آمد ، رخت خواب به جهت ايشان آماده كردم و خوابيدند خود خارج شدم كه بروم در منزل زن قديمى چون وارد دهليزخانه شدم يك مرتبه متنبه شدم ، اى دل غافل يك زن جوانى گذاشتم در ميان جماعتى مست و لايعقل و خود بيرون شدم . فى الفور برگشتم

و گفتم بعد دوشب براى زن قديمى در منزلش مى روم پس خوابيدم . و در خواب مشرف شدم به خدمت حضرت سجادعليه السلام و حضرت به من فرمودند كه : به واسطه رعايتى كه از علويه كردى خداى متعال تو را از مردن نجات عطا كرد زن قديمى تعبيه زهرى كرده بود كه به خورد توبدهد و اگر در منزل او مى رفتى به تو مى خوراند و ميمردى و ديگر تفضل كرد به توبه اينكه در سالى كه ناصرالدين شاه براى زيارت به كربلا مشرف مى شود تو هم درهمان سال مشرف به كربلا مى شوى و در آنجا مى ميرى .

پس چون بيدار شدم در صدد تفحص از مساله زهر بر آمدم چنال بود كه فرموده بودند باقى مانده فقره ثانيه كه آن هم در اين سال عمل بايد بيايد .

پس آقاى حاج شيخ فرمودند مشرف شد در همان سال بكر بلا و در همانجامرد . پس شخص ميرغضب باشى به نيكى عاقبت فائز گرديد . پس اعتبارى به چيزى نيست خداى عاقبت نيك گرداند . جعل الله عاقبة امرناخيرا بحق محمدو آله الطاهرين .

96- كشى در كتاب خود در سه جا اسم جماعتى كه اجماع در حق ايشان دعوى شده ذكر كرده و در هر جا شش نفر ذكر كرده . موضع اول گفته :

فى تسمية الفقهاء من اصحاب ابى جعفر و ابى عبدالله عليه السلام : اجمعت العصابة على تصديق هؤلاءالاولين من اصحاب ابى جعفر و اصحاب ابى عبدالله عليه السلام و انقادوالهم بالفقه فقالوا : افقه الاولين سته : زرارة و معروف بن خربوز و بريدو ابوبصير الاسدى -و قال بعضهم مكان ابى بصير الاسدى ابوبصيرالمرادى-و الفضيل بن يسار و محمدبن مسلم .

و در موضع دويم گفته : تسمية الفقهاء من اصحاب ابى عبدالله عليه السلام : اجمعت العصابة على تصحيح ما يصح

عن هؤلاء و تصديقهم لما يقولون و اقروالهم بالفقه . من اولئك الستة الذين عدد نا هم و سمينا هم سته نفر يعنى من باب الستة المتقدمه و نحو هم ستة اخرى : جميل بن دراج و عبدالله بن مسكان و عبدالله بن بكير و حمادبن عيسى و حمادبن عثمان و ابان بن عثمان .

و در موضع سيم گفته :

تسمية الفقهاء من اصحاب ابى ابراهيم و ابى الحسن الرضاعليه السلام : اجمع اصحابناعلى تصحيح ما يصح عن هؤلاء و تصديقهم و اقرو الهم بالفقه و العلم و هم ستة نفراخردون الستة نفرالذين ذكرنا هم فى اصحاب ابى عبدالله عليه السلام : منهم : يونس بن عبدالرحمن و صفوان بن يحيى بياع السابرى و محمدبن ابى عمير و عبدالله بن المغيرة -و الحسن بن محبوب- و قال بعضهم مكان الحسن بن محبوب : الحسن بن على بن فضال -و فضالة بن ايوب- و قال بعضهم مكان فضاله : عثمان بن عيسى- .

نقل من كتاب الاسئلة و الاجوبة لميرزاالقمى طاب ثراه 97- استاد اعتماد دام ظله فرمودند كه : بعد از فوت مرحوم خلد آشيان حضرت ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه ، مرحوم خلد آشيان حاجى نورى و مرحوم خلدآشتيان حاجى آخوند و آقاى آقا سيدابراهيم خراسانى ، عامه ناس را در امرتقليد ارجاع مى نمودند به مرحوم جنت مكان آقاى صدر اعلى الله مقامه و ذكرى ازاعلميت نمى نمودند . بلكه مى فرمودند عمل به رساله ايشان موجب نجات است و هرگاه از ايشان سؤال مى شد از اعلم مى گفتند نمى دانيم .

و اما ارجاع ايشان به آقاى صدر پس از دو جهت بود : يكى تقواى آن مرحوم در مقام فتوى كه ملتزم بود كه هر فتوايى كه مى دهد يا موافق با احتياط باشد و يا اگرهم مخالف با احتياط باشد ، با فتواى معاصرين موافق باشد كه فرضا هرگاه در آقايان ديگر كثرالله امثالهم اعلمى از آقا موجود باشد

عامل معذور بوده است ، چه در آن قسم از فتاوى كه مطابق احتياط بوده اعم از آنكه سايرين فتوى داشته اند موافق يامخالف ، يا نداشته اند ، و چه در آن قسم كه مخالف احتياط بوده ، زيرا كه هر گاه اعلم به حسب واقع از معاصرين هم كه تكليف مقلدين رجوع به او بوده ، در اين فتوى موافق با آقا بودند ، باز عامل ناجى و معذور بوده و آقا در فتاوى كلية تعدى از اين دورشته كه موافقت احتياط يا فتواى معاصرين باشد ننموده اند .

و جهت ثانى زهد آن مرحوم بود در امر معاش كه رسيدگى به ضعفاو فقرازياد مى فرمود ازاين دو جهت آقايان راى همچه دادند كه رياست حوزه علميه به آن جناب بودن موافق صلاح نوع خواهد بود .

و اما در باب اعلميت آقا جناب استاد مى فرمودند كه يكى از خواص راى به آن داد و آن چنان بود كه در زمانى كه ميرزا مرحوم شد ، كار لازمى برايم پيش آمد كه مسافرت از سامرا به نجف اشرف نمايم . شبى در منزل آقا ميرزاعلى آقا بوديم باجماعتى . من و جناب آشيخ حسن كربلايى كه با آقا ميرزاحسين نايينى هم صحبت بوده اند و تعريف دار بوده است نظرياتشان ، پهلوى هم نشسته بوديم . نرم نرم با من صحبت مى داشت و مى گفت در اين سفر در كاظمين و كربلا و نجف از شما سؤال ازاعلم خواهند نمود در جواب چه كسى را تعيين خواهى كرد . فرمود : من در جواب سكوت نمودم .

بعد ايشان گفتند : من شهادت خود را در اين باب به تو مى گويم كه از تو كه مى پرسند ، اداى شهادت مرا بنمايى . آقاى آقا

سيدمحمد بنا را بر عدم افتاءگذارده اند و هرگاه ايشان مقدم بود ، من تعدى از ايشان نمى كرده و رجوع به ايشان رامعين مى دانستم .

ولى بعداز ايشان كسى كه مى ماند با آقاى صدر جناب ميرزا است و من جناب ميرزا را طرف نسبت نمى دانم با آقاى صدر . غرضش ترجيح آقا بود بر ميرزا .

98تا 105

98- نقل فرمود استاد و من به الاعتماد جناب مجتهدالزمانى آقاى حاج شيخ عبدالكريم الحائرى اليزدى ادام الله عمره و افاض علينا بركات انفاسه القدسية ، درمجلسى كه اين حقير حاضر بود با جمعى از اخيار .

گفت نقل نمود از براى من عالم عليم مرحوم آميرزاابراهيم شيرازى رحمة الله عليه ، گفت : نقل نمود از براى من حاجى ملاحسن يزدى پدرزن جناب حجة الاسلام آقاى آقاسيدمحمدكاظم طباطبايى يزدى كه مدار رياست اماميه در اين زمان آن جناب است و فرمود استاد : اين حاجى ملاحسن از خوبهاى دنيا بود ، و بقدرى خوب بود كه اين آقاى آقا سيدمحمدكاظم به زحمات و مساعى جميله او و مخارج كفيله او ، امور تحصيلش منظم و منسق گشت و در حقيقت ، اين درجه علميه آقا رااو سبب و باعث ظاهرى گرديد و دختر خود را به آقا تزويج كرد ، حتى آنكه دراواخر امر ، او آقا را در صحن مقدس مى آورد ، و با معدودى از مقدسين به آقااقتدا مى نمودند و تا مدتى هم مقتدين آقا منحصر به آن معدود از مقدسين بود ، حتى آنكه ما تعجب مى نموديم كه در اين مدت عدد مامومين بر اين محصورافزوده نمى شد .

الحاصل نقل نمود اين حاجى ملاحسن از عابدى كه در كوهى در حوالى يزد-كه استاد فرمود : خصوصيات آن مكان از نظر محو و منسى

شده و گمان مى كنم كه آن مكانى است كه مشهور است به تفت- مشغول به عبادت بود و او گفت : وارد شدبر من شخصى و با من بود ايامى و مشغول بود به عبادت ، و همراهى من مى نمود درتهجد ليل ، و من از وجود او در كمال مسرت و خوشحالى بودم ، و او را معاون درشغل خود مى پنداشتم و در بعض اوقات هم با هم نشسته صحبت مى نموديم و قواعد سير الى الله را به هم ياد مى داديم .

تا آنكه شبى آن شخص رو به من كرد و گفت در فلان خانه اسباب لهو و لعب فراهم و مهيا است . مى بايد كه من و تو از كوه فرود آمده و به آن خانه رويم و نهى ازمنكر كنيم . من عذر آوردم به آنكه ما را چه تفحص كردن و مسامحه در اقدام نمودم . آن شخص اصرار نمود و گفت امثال اين مسامحات است كه سبب و هن امورشريعت شده . البته مى بايد مسامحه نكنى و امثال اين كلمات گفت تا آن كه بالاخره محرك من شد و من با او از كوه به زير آمده و تا در آن خانه رسيديم و ابدا صدايى ازآن خانه به گوش من نرسيد . پس من رو به آن شخص كردم و گفتم صدايى از اين خانه مسموع نمى شود . بيا برگرديم و بر سر شغل خود رويم . باز آن شخص اصرار به دخول در خانه نمود و اعاده كلمات سابقه نمود ، تا آنكه بالاخره ثانيا مرا محرك شد . پس با او از در خانه داخل شديم در دهليز آن خانه و چون به وسط دهليزرسيديم ، باز

اثرى از آواز از آن خانه مشاهده نشد .

پس در آن حال به خاطرم آمد نهى از تجسس . پس متذكر شدم كه اين فعل مانقدا تجسس است و حرام است و مرتكب دو حرام محقق مى شويم ، يكى دخول در ملك غير بى اذن مالك و يكى تجسس ، و وجود منكر محتمل است . پس رو به آن شخص نموده گفتم : اين چه كار است ما الآن داريم دو معصيت معلومه را مرتكب مى شويم كه لعل و شايد معصيتى در اينجا مرتكب باشند پس بيا و برگرديم بر سركار خود ، پس او باز ابرام نمود . پس من اين بار متغير شدم و در اثناء كلمات بر زبانم جارى شد كه نكند تو شيطان باشى امشب به جان من افتاده و از سر عمل خود بازم داشته اى چون آن شخص اين كلام از من شنيد مثل كسى كه مايوس شود ، روى به من آورد و گفت : زحمت مرا هدر نمودى . تو قابل نيستى از براى آن درجه بلندى كه من براى تو قصد كرده بودم . لايق به آن منصب سيدعلى محمد شيرازى است . اين بگفت و از من جدا شد و رفت و گفت اين واقعه قبل از طلوع سيدعلى محمد باب بود به سالها كه در آن وقت نام او معروف نبود و كسى او را نمى شناخت .

99- و نظير اين است حكايت عابدينى اسرائيلى كه شيطان خيلى خلقش تنگ شد . پس اتباعش را جمع نمود . يكى گفت از راه زنان فريب مى دهم او راو ديگر گفت از راه شرب خمر ، گفت كار هيچ كدام نيست . ثالثى گفت از راه تقدس و عبادت ، گفت

كار تو است پس آمد پيش آن عابد و مشغول عبادت شد ، خواب نرفت و خوراك نخورد و تمام مشغول بود ، عابد متعجب و از او درخواست و جواب نگفت ، تا سه مرتبه ، پس در مرتبه سيم گفت من گناهى كردم و توبه نمودم ، حال هر وقت متذكر آن گناه مى شوم حال عبادت پيدا مى كنم . گفت چه گناهى بگوتا من هم بكنم . گفت برو و با فلان فاحشه زنا كن و توبه كن -تا آخر حكايت به تفصيلى كه در كتاب حياة القلوب مرحوم مجلسى مرقوم است . در اواخر كتاب درآخر باب متعلق به عباد . - و اينها از الطاف خفيه حضرت بارى تعالى است نسبت به بندگانى كه منتسب و متعلق به حبل طاعت او گشته اند كه آنها را حافظ و ناظر است . و من جاهدفينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين و من عمل بما علم كفاه الله علم ما لم يعلم و بروايتى ورثه الله علم ما لم يعلم .

100- و ايضا فرمود استاد استناد در ضمن كلماتى در رد بر طايفه دراويش و صوفيه كه ما مى توانيم قاطع شويم در حق مرحوم سيدمهدى بحرالعلوم طاب ثراه كه آن جناب به واسطه زحمات كثيره و رياضات شاقه ، طى بسيارى از مراحل معنوى نموده است و ليكن به مجرد اين لازم و واجب نيست بر ما اعتقاد نمودن به آنكه او ولى است ، به معنى اولى به انفس بودنى كه در حق نبى و ائمه عليه السلام ثابت شده و انما اعتقاد نموديم به اين رتبه و منصب در ايشان و اثبات آن نموديم به معونه ادله قاطعه كثيره و حجج و براهين ساطعه غفيره .

و حال كه چنين باشد پس چگونه مى تواند شد كه

چنين اعتقادى نماييم درحق بوق على شاه نامى كه نيست در حق او جز دعوى بلابينه به معنى آن كه وصول او اصلا به مراتب معنويه محتمل الصدق و الكذب است و معلوم و محقق نيست و اگر به محض دعوى است چرا او باشد ؟ من باشم .

101- و ايضا فرمودند در باب ذلت و خوارى اهل علم در انظار اهل زمان و اين كه هر صنف كه در تحت رياست رئيس نباشد اين است حال او . به خلاف آنكه اگر رئيس داشته باشند كه معرز و مكرم خواهند بود : كه در عهد مرحوم ميرزاى شيرازى طاب ثراه كسى از اهل ديوان دولت عثمانى كه لقبش را فرمودند و كاتب درست ملتفت نشدم وارد سر من راى گرديد خواست از طلاب دعوت نموده باشد . جناب ميرزا هم ابتداء رخصت و اجازت مرحمت فرموده بودند . پس از آن گوش زدآقا شده بوده است كه شخص داعى قصد دارد كه به هر يك از آقايان مدعوين بعدانقضاءالمجلس و خروج از آن چيزى از پول داده باشد . همين كه اين مطلب رااصغاء فرموده بودند در كمال تغير و تشدد نسبت به آن شخص فرموده است كه اينها چه خيالاتى است ابدا ماذونيت و رخصت ندارى كه از اصل اين مهمانى رابنمايى و به اين نحو آن مرحوم شؤونات اهل علم را محفوظ مى داشته است . فجزاه الله عن الاسلام و اهله افضل الجزاء .

102- و در وقت بحث از حال حديد نقل فرمود كه چون اخباريين قائلند به نجاست حديد و فرقى هم نيست بين آهن و فولاد ، پس به مذاق ايشان ضريح حضرت ابى الفضل عليه السلام كه از فولاد است بايست نجس باشد .

و معروف است كه در زمان آقاى بهبهانى

رحمة الله عليه خيلى اين طايفه شهرت داشته و شلوقى مى نموده اند . لهذا خوش طبعى در آن وقت مى آيد و به خدمت آقا عرض مى نمايد كه اجازه مى دهيد من كارى مى كنم كه اخباريها را به كتك خوردن در آورم . پس آمده بوده است در نزد ضريح حضرت ابى الفضل عليه السلام دروقت ازدحام عوام در آن مكان شريف و رو كرده است به مردم كه ايها الناس بدانيدكه راى اخباريين بر اين مستقر شده است و فتوى همچنين مى دهند كه ضريح آقاى شما حضرت ابى الفضل عليه السلام العياذ بالله نجس است حال خود مى دانيد و همين اسباب و هن كلى شده بوده است از براى آن جماعت در انظار مردم و از آن سبب عوام از ايشان روى برتافتند .

103- و ايضا مى فرمود : هر صنعتى كه باشد يك آثار محسوسه دارد كه عامل حاذق در آن صنعت به آن آثار از غير حاذق تميز داده مى شود . الا دو صنعت : يكى علم طبابت كه هر كه به محض ادعا مى تواند خود را اعلم اطبا محسوب داردو يكى هم علم اجتهاد كه اليوم آثار محسوسه در حصول آن شرط نيست . از قبيل آنكه صاحب آن حافظ هزار خبر باشد با اطلاع از حال رجال سند آنها و نحوذ لك . بلكه امكان دارد كه يك مساله هم عالم نباشد و مع ذلك ملكه اجتهاد دارا باشدو لهذا خيلى محل اشتباه واقع مى شود و انما آن قوه اى است معنوى كه جزصاحبش كسى بر آن مطلع نيست و هذا بخلاف صنايع ديگر . مثلا ارس ( 21 ) دوز امرى دارد معلوم كه خوب از بد آن تميز داده مى شود و هكذا عمل ساعت سازى و غيره . كه همه آنها

به محض ادعا ممكن نيست كسى به خود ببندد . زيرا كه زود و به سهولت ممكن مى شود مشت مدعى را باز كرد . به خلاف دو صنعت مرقوم ، كه چه بسيار است كه مدعى بى بهره است از آن و مع ذلك در نزد عام و خاص دعوى دارآنها است .

104- و ايضا مى فرمود در باب حكايت حاجى على بغدادى كه به شرف ملاقات حضرت حجت ( عج ) فائز گرديد و تفصيلش در نجم الثاقب حاجى نورى اعلى الله مقامه مذكور است ، پس از توثيق حاجى على مرقوم ، كه اين حكايت رامى توان از روايات عالى السند محسوب داشت زيرا كه خود حاجى على شخص موثقى و امين معتمدى از تجار بغداد بوده است و جناب مستطاب شريعتمدارحجة الاسلامى آقاى شريعت مدظله العالى نيز بلاواسطه از او حاكى و ناقل اين حكايتند و اما حاجى نورى به حسب آنچه در جنة الماوى مرقوم داشته خود ناقل نيست بلكه به واسطه ناقل است .

105- ابوالليث . بهلول نباش ، ثعلبه انصارى ، اين جمله كسانيند كه بعد ازارتكاب فاحشه توبه نصوح كردند و جازم شدند بر عدم عود بر آن و زبان استغفارگشادند .

واقعه بهلول نباش در صفحه 103 از كتاب صافى در ذيل تفسير آيه شريفه والذين اذا فعلوا فاحشة او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروالذنوبهم و من يغفرالذنوب الاالله الآية كه در اواخر سوره آل عمران است مذكور مى باشد .

جناب حاج شيخ مى فرمودند كه مرحوم حاجى نورى اعلى الله مقامه روضه خوانى در خانه خود داشت و رسمش اين بود كه هر سال حديث بهلول نباش را يك مرتبه مى خواند و مى فرمود : ما به ذكر اين حديث شريف متبركيم .

106 تا 109

106- و در وقتى از يكى از مؤمنين پسرى كه زياد

به او مانوس بود فوت شده بود و در مقام تسليت وترحم بر او مؤمن ديگر مى گفت چقدر اين بيچاره به اين پسرمانوس شده بود .

پس استاد دام ظله فرمود : بلى انس ها بايد بريده شود و از ميانه برداشته گرددپس فرمود اين كلمه از يادم نمى رود كه در وقتى كه جناب مستطاب عالم عليم جناب حاج سيداسماعيل كه اخ الزوجه مرحوم جنت مكان ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه بود و از هر جهت كامل بود و آقا شيخ محمدى بود شماع حضرت عسكريين عليه السلام كه نقدا نوادهاى او شما عند در آن بقعه منوره و او دو دختر داشت . و اين حاجى سيداسماعيل با حاجى ميرزااحمد كه پسر مرحوم ميرزا بود با تعشق و رغبت تام اين دو دختر را به حباله خويش در آوردند .

پس فرمود : حاجى ميرسيداسماعيل مرقوم نقل مى كرد كه زمانى كه بناشد كه ما ، در حجله عروس در آييم ، چون پاى خود را داخل كردم و چشمم به عروس كه در مكانى از حجله نشسته بود افتاد به يك مرتبه در همان حين درنظرم مجسم گرديد كه يك وقتى خواهد شد كه يا من بميرم و اين زن در بالين شوهر مشغول ماتم است و يا اين زن بميرد و من در بالين او ، متحسرانه نشسته ام و به خطور اين خيال كانه آن عالم وجد و طرب به يكمرتبه فرو نشسته و از خواب[غفلت] بيدار شدم .

107- و در وقتى كه مذاكره از شخصى بود كه خيلى در اعمال خود رجوع به استخاره مى نمود و معتقد به آن بود . استاد فرمود : مرحوم حاج شيخ باقر نجفى نيزخيلى به استخاره رجوع مى كرده است تا آنكه

در وقتى از اوقات از سامره مى رود به كاظمين و از آنجا نيز استخاره مى نمايد كه بيرون رود خوب مى آيد پس خارج مى شود تا تپه كه در دو فرسخى كاظمين عليهم السلام واقع است مى رسد و در آنجا استخاره مى نمايد كه برود به كربلا خوب نمى آيد و استخاره مى كند كه برگردد به كاظمين آن هم خوب نمى آيد لاجرم در سر همان تپه مى نشيند .

108- و در وقتى گفتگو از طرق متداوله بين نسوان و عادات مالوفه ايشان بود المشهوره به فتاوى كلثوم نه نه و بى بى شاه زينب الى آخرالسته .

پس فرمود جناب شيخ استاد مدظله كه من الغرايب اينكه علويه كه حليله مرحوم آية الله ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه الشريف بود و والده جناب آقا ميرزاعلى آقا نجل نبيل آن بزرگوار و يك صبيه ديگر كه هر دو حال تحرير در قيد حياتندبود . اين علويه مجلله محترمه تعصبى غريب و پيروى عجيب داشتند نسبت به اين آداب و رسوم زنانه . به حيثى كه ممكن نبود كه فوت شود از ايشان و احدى از آنها . و نمونه اين حال هم در صبيه مذكوره ايشان موجود است .

الحاصل مرد خيرى از طلاب بود در بلده طيبه سر من راى در آن ازمنه مسمابه شيخ حسين اصلا شيرازى و اين شيخ زحمت كش بود براى غرباى از زوار كه درآن بلده شريفه نزول مى نمودند . مثل آنكه حواله مى كرد هر يك آنها را بدكان خبازى و قصابى و امور معاشيه آنها مرتب مى نمود و وجه اينها را از مرحوم ميرزا به هر قسم و هر نحو بود دريافت مى نمود .

و هكذا درباره فقرا سعى و كوششى زياد داشت . مثلا هرگاه كسى مى خواست برنج نذرى براى فقرا بپزد ، خود اين شيخ

به نفسه متصدى زحمات ازتحصيل آلات طبخ و مباشر عمل طبخ مى گرديد . تا آنكه در زمانى در خانواده مرحوم آية الله ميرزا عمل ختم چهار ضربى به جهت مهمى پيش آمد و اين شيخ نيزمتحمل زحمات آن گرديد . مثل جمع نمودن پشكل و نحو اين . پس شب در مكانى كه متعلق به مرحوم ميرزا و مشهور به حسينيه آن جناب بود و محل اين گونه امورو معد براى منزل ميهمان آن مرحوم بود خوابيد و از قضا آن شب شبى بود كه به حسب آداب و رسوم زنانه هر مهمان كه در آن شب مقيم در نزد شخص شد مى بايددر شب بعد آن شب نيز اقامه و بيتوته نمايد و خود اين شيخ هم عالم به اين مطلب و حالت علويه بود و اين كه ممكن نيست او را رهايى از اين مساله و هر قسم بودعلويه او را شب بعد حاضر خواهد ساخت . پس چون شب بعد شد علويه على حسب الرسم منتظر ورود شيخ بود تا آنكه شب دراز شد و خبرى از شيخ نشد . پس قاصد پى قاصد روانه و متفرق نمود كه در هر جا باشد او را حكما در خانه ميرزاحاضر نمايند .

و اين قاصدها هر چند تفتيش و تفحص نمودند در منازل طلاب و غير آن ازمظانى كه وجود شيخ را در آنها احتمال مى دادند اثرى از او نيافتند .

تا آنكه در همان شب جماعتى فراهم كردند براى تفكر در امر شيخ حسين و نصرالله نام كه خادم خانه مرحوم آية الله بود نيز در آن انجمن حاضر گرديدو مى گفت ممكن نيست مرا كه بى شيخ حسين امشب بتوانم در خانه بروم و

هرچه فحص نمودم در اين شهر اثرى از او نديدم .

پس در آن انجمن احتمالات درباره شيخ مذكور داده شد من جمله آنكه دركاظمين عليهم السلام رفته باشد . و من جمله آن كه در شط غرق شده باشد و صار من جملة المحتملات آنكه در چاهى كه در حسينيه است افتاده باشد .

و فرمود استاد كه چاههاى سرمن راى هم مثل چاههاى نجف اشرف خيلى عميق است و مسافت زياد تاآب دارد . چنانكه معلوم مى شود از ملاحظه حال شطكه چه مقدار گودى دارد تا اصل بلده . حتى آنكه بلده مثل كوهى مى نمايد در نزدشط و لهذا هر چند شط طغيان نمايد ضررى به شهر و اهالى آن نمى رسد .

الحاصل كم كم اين احتمال كه وقوع در چاه مذكور باشد قوت گرفت تاآنكه بنا شد كه بروند و در حسينيه از اين باب تفحص نمايند . پس چون آمدنددر نزد چاه ديدند نعلين شيخ مذكور را كه در لب چاه است . پس آدمى در چاه نزول دادند فاذن جنازه شيخ مسطور ( ره ) را بالا داد . پس جنازه را دفن نمودندو استاد مى فرمود اگر نبود اين جد و جهد علويه در تفحص از حال شيخ مرحوم هر آينه جنازه اش در آن چاه مى پوسيد و كسى از حالش اطلاع نمى يافت و هذامن الغرايب .

و معلوم نگرديد كه سبب وقوع آن مرحوم در چاه چه بوده احتمال داده شدكه شايد چون آن مرحوم متصدى امور لعن چهار ضرب بوده و سنى متعصبى هم آن مجلس حاضر بوده ، چنانچه از رسم سنيهاى اين بلده است كه هر جا يك مجلس است و در آن چيزى از طعام و خوراكى است خود را در آن مجلس حاضر

مى نمايندبراى خوردن و شكم پرورى نمودن . ولى غالبا سنيهاى بى حال هستند ، و لذاشيعيان سالمند از اذيت ايشان ، بلكه بسا مى شود كه براى رسيدن به فلسى در نزدشيعى به آهستگى لعن به متبوع خود . . . مى فرستند .

پس شايد در اين مجلس ختم هم سنى حاضر بوده و على خلاف الغالب متعصب بوده و منتهض فرصت شده و در هنگام خلوتى شيخ بيچاره را در آن چاه سرازير داشته است و العلم عندالله تعالى .

109- و ايضا در وقتى كه گفتگو از طبيب بود فرمود : جناب حاج ميرزااسدالله را معتقد بودند كه داراى نفس است و او بدش مى آمد از اين نسبت ، و اين آقا برادر آية الله مرحوم ميرزاى شيرازى اعلى الله مقامه است و تقريبا هفت سال از مرحوم ميرزا بزرگ تر است بحيثيتى كه مرحوم آية الله معامله بزرگى با ايشان مى نمودند . پس بر خويشتن مقدمشان مى داشتند . الحاصل اين حاج ميرزاى مرحوم در هر سال يك بار مشرف به سر من راى مى گرديده است . تا آنكه شيخ عيسى كليددار كاظمين عليهم السلام ناخوش مى شود . تقريبا به مقدار هفت هشت سال طول مى كشد مريضيش . و به اعتقاد خود و اطباء مرضش تب لازم بوده است و در اين مدت اطبا او را امر به تبريد و استعمال مبردات مى نموده اند و از چربى و گوشت منع مى كرده اند و او هم با اين دستور روز به روز ضعيفتر و كم بنيه تر مى شده است . پس حاجى مرقوم در سفر ذهاب به سر من راى وارد كاظمين عليهم السلام مى شود و داخل در صحن مقدس به قصد تشرف به حرم مطهر مى گردد و شيخ عيسى مزبور درايوانى نشسته مى بيند ايشان را . پس كسى را مى فرستد به

خدمت ميرزا كه هنگام خروج از حرم مطهر سرى هم بما بزنيد و تا اينجا تشريف بياوريد . ميرزا پس ازمراسم زيارت خارج از حرم مى شود و مى آيد در آن ايوان . پس نبض شيخ عيسى رامى گيرد و بعداز آن سؤال مى نمايد چند وقت است اين مرض هست مى گويد : هفت هشت سال مى شود . پس ميرزا مى گويد من فردا نهار را ميهمان مى باشم درمنزل شما و غذاى من هم كباب برگ و باد نجان سرخ كرده است و حال خودمى دانى . تو رئيس و كليددار هستى خواسته باشى از مردم ديگر هم دعوت كنى و اغذيه ديگر هم ترتيب دهى من مانع رزق ديگران نمى باشم . پس بعداز صرف نهاردر ميهمانى شما دستور كار شما را مى دهيم . پس شيخ عيسى از خدام دعوت مى نمايد . فردا كه مى شود ميرزا و ساير مدعوين حاضر مى شوند . وقت نهار سفره مى چينند و كباب برگ با بادنجان سرخ كرده را در خدمت ميرزا مى گذارند . پس ايشان مشغول مى شوند و شيخ عيسى بر حسب عادتى كه داشته و رسمى كه اطبا اورا ياد داده بودند ، كناره مى نمايد . پس ميرزا مى گويد بسم الله . چرا چيز نمى خورى . ميگويد : منكه نمى توانم از اين غذاهاى چرب و گوشت بخورم . ميرزا ميفرمايد : چگونه هستى با كباب ميل دارى به خوردن آن يا نه ؟ شيخ عيسى كه مدتى مديد ازخوردن گوشت در پرهيز بوده معلوم است كه به شنيدن اين حرف چقدر مسرورمى شود و مى گويد : خيلى مايل هستم . پس ميرزا مى گويد : بسم الله ميل كن . بعد ازآن مى گويد با بادنخان چطور هستى . ميلت مى كشد به خوردن آن يا

نه ؟ مى گويدمنتهاى ميل را دارم . پس مى گويد از آن نيز بخور .

پس شيخ عيسى از هر دو به كمال ميل ميخورد . پس بعداز صرف طعام جناب ميرزا مى فرمايند به شيخ عيسى كه من الحال روانه سر من راى هستم و برگشتن من معلوم نيست كه چه وقت است . چون موقوف است به مرخص كردن آقا . حال يك ماه باشد مدت مكث يا دو ماه باشد خدا عالم است . عجالة ترتيب و دستور كار شما تا من برگردم از روى همين قرار است كه امروز معمول شد و غذاى شما همين كباب برگ و بادنجان سرخ كرده است . پس جناب ميرزا مى روند و شيخ عيسى هم مشغول همين ترتيب مى شوند و روز به روز روى مى كند به حال آمدن و چاق شدن تا وقتى كه ميرزا مراجعت مى كند مى بيند هيكل شيخ عيسى غيرهيكل او ل شده و به كمال درشتى و چاقى و در نهايت صحت و سلامت مزاج است . پس مى فرمايند :

من ايراد ندارم بر اطباء كه چرا خطا مى كنند . چرا كه انسان جايزالخطاو النسيان است و لكن حرفم بر ايشان اين است كه چرا بعد از آنكه فهميدند خطاى خود را بر نمى گردند . پس اگر اين مرض منشاش حرارت بود بعد از يك ماه يا دو ماه كه تبريد شد البته رفع مى شد پس چون اثرى ظاهر نشد معلوم مى شود خطا . پس چرا بر نمى گردند از اين خطا .

بعد فرموده بوده است اين مرض شما مسما است بلصقه . و اين مرض با تب لازم در جميع آثار مشترك است . الا آنكه ماده مختلف است . پس منشا لصقه رطوبت زياد است و علاجش همين غذاهاى مقوى است .

110 تا 120

110- كسى به شاعرى كه گفت :

«مست از خانه برون آمده اى يعنى چه . . . »

اعتراض مى نموده است كه يعنى به صيغه غياب غلط و صحيح تعنى ، به صيغه خطاب است .

111- و مى گفتند در نقوض ، مرحوم آخوند راجل بوده ، و در حل يدطولى داشته ، و مرحوم آقا شيخ عبدالله گلپايگانى در نقض يدطولى داشته و مرحوم آخوندرا خيلى درگير مى انداخته ، تا آنكه آخوند به فكر تهيه جواب عمومى مى افتد كه اگراين مورد هم مثل ما نحن فيه است كه حرف در آن هم وارد ، و اگر غير مماثل باشدو از قبيل آن نباشد كه چه نقضى .

و جناب آقاى آقا ميرزامحمدتقى ( 22 ) سلمه الله را مى گويند در نقض يد بسيارطولايى دارد . به حيثيتى كه اگر بخواهد نمى شود از دستش خلاصى جست و هرچه حل در عقيب حل اقامه شود نقضى جديد در عقيب نقض در قبال مى آورد تا خصم عاقبت فرومانده و در مى ماند . منقول است كه وقتى مرحوم آخوند طرف صحبت باميرزا مى شود و آخوند از نقض ميرزا به درجه خلق تنگى مى رسد . مرحوم آقاميرزاابراهيم شيرازى كه حاضر بوده مى گفته حق با آخوند است و ليكن ميرزا برايش چاله اى كنده و چنان بر رويش از اطراف سد طرق كرده كه از هيچ طرف مفرو محيص ندارد .

112- آقاى حاج شيخ دام ظله مى فرمود : آقا ميرزامهدى همشيره زاده جناب آقا ميرزامحمدتقى شيرازى بى نهايت فكور بود كه ازدائى خود بالاتر ، او بودو به همين واسطه تلف شد و هرچه او را منع نمودند از زيادى فكر به خرج او نرفت تا آنكه تب لازم گرفت و به همان وفات نمود و

مى فرمود : بعضى اوقات مى شد كه بعداز نماز مغرب و عشا مشغول فكر مى شد ، يك وقت صبح مى آمدند مى ديدند باز به همان حالت فكر مشغول است . و رسمش اين بود كه عبا را بر سر مى كشيد هنگام فكر و سر را بر روى ذراع دو دست بر روى دو زانو مى گذاشت و به سمت يمين و شمال حركت مى داد كه تمام بدن حركت مى كرد و مى فرمود :

اين آقا ميرزامهدى مصر بود بر تقويت فرمايش مرحوم شيخ در كتاب طهارت در مساله آنكه با وضوءات عذريه هرگاه عذر مسوغ زايل شود ، مى شودداخل در صلوات بعد شد يا محتاج است به وضوى تام براى آنها ، و شيخ اختيار مى فرمايد : احتياج به وضوى تام را ، مستدلا به عموم الآية الشريفه المقتضية لايقاع الوضوء التام لجميع الصلوات و ان هذا من لوازم حقيقة الصلاة الغيرالمنفكة عنها .

و مى فرمود : در مجلسى اين آقا ميرزا طرف صحبت شد در اين مساله بامرحوم سيد استاد آقا سيدمحمد و سيد استاد تقويت مى فرمود جواز دخول درغايات ديگر را مالم ينتقض بالحدث الى ان انتهى الكلام به آنجا كه آقا ميرزامهدى رو كرد به آقا و گفت دستتان به فرمايش شيخ نمى رسد و اين اختصاص به شما نداردبلكه دايى را هم عرض مى كنم .

113- گر گذارت افتد اى باد سحر بر سر زمين كربلا بوسه زن خاك در سلطان دين نور دو چشم مصطفى عرضه كن اى شاه عالم وى پناه بى پناهان ياحسين مستمند و زارم آخر ، رس بدادم اى على را نور عين آفت امراض قلبى و هوا جس كرد بى حاصل مرا دستم اندر دامنت شاها رهان اين كلب رازين ماجرا نقد عمر پر بهايم شد تمام و از جوانى رفت نام عاقبت بر چهلم

افزود و به زشتى يافت امرم اختتام عاقبت اين گرگ بى پرواى بادامى نمودم صيد خويش دست و پايم را به قرصى بست و پس افكندم اندر دام خويش اى شه والاتبار ، عالم تو خود هستى كه بهر چيست اين زارى مرا گر شفايم بخشى از اين درد بى درمان به آزادى رساندى برده را ناوك تيروسنان اشقيا آوخ كه چون بر جسم صد چاكت نشست من ندانم پس به قلب مصطفى ومرتضى ومادرت زهرا دراين غم چون گذشت سر به هفتم آسمان بر زد چه آه آتشين زان طفلكان تشنه لب بر نشاند املاك هفت افلاك را زين غم سمندر وار در نار تعب

114- در روز سيزدهم محرم 1340 در خانه حاجى ابوالقاسم كاشانى روضه بود . آقاى حاج شيخ نيز حضور داشتند . مى فرمودند يك بار به گوش خود قدر متقين شنيدم از مرحوم حاجى نورى در بالاى منبر كه مى فرمود دفن حضرت سيدالشهداعليه السلام و ساير شهداء به تفصيلى كه اكنون متداول است و شايع بين آقايان اهل ذكر كه حضرت سجادعليه السلام فرموده باشد من اين قتلى را خوب شناسانم پس يكى بياورند و بفرمايد اين جسد كى است و ديگرى بفرمايد از كى و هكذا به همان نحوى كه حاليه مرسوم شده است . حاجى فرموده بوده است من به مدركى و مستندى براى آن بر نخوردم .

و آقاى حاج شيخ فرمود : اصل انتساب دفن به طايفه بنى اسد محقق است و همچنين تشريف فرمايى حضرت سجادعليه السلام نيز معلوم مى شود از قواعد اماميه كه امام را امام بايد دفن نمايد و همچنين معلوم مى شود از خبر على بن حمزه بطائنى كه با حضرت رضاعليه السلام اعتراضاتى دارد و حضرت جواب مى فرمايد من جمله آنكه امام را امام

بايد دفن نمايد و پدرت در بغداد از دنيا رحلت فرمود و تو در مدينه بودى . حضرت فرمود : حضرت سيدالشهداعليه السلام هنگامى كه دفن شد حضرت سجادعليه السلام درسجن ابن زياد بود گفت حضرت سجادعليه السلام به اعجاز تشريف فرماى كربلا شدحضرت عليه السلام فرمود : پس همين گمان را هم در حق من ببر .

115- گهى ز سوز جگر مى كشيد ناله زار گهى به روى زمين مى طپيد بسمل وار گهى ز درد چو عقرب گزيده گرم خروش گهى ز ضعف ز خود رفتى و شدى مدهوش گهى كشيد ز دل ناله عندليبانه گهى نهاد به ديوار سر غريبانه گهى ز حدت سوز جگر فغان مى كرد گهى ز شدت الماس الامان مى كرد گهى ز خود شدى از بسكه العطش مى كرد به خود نيامده از ضعف باز غش مى كرد

116- مروج الذهب در تاريخ خيلى محل اعتبار است و شخص معتمدى ازاهل منبر مروج را بر وزن بروج مى خواند نه مروج اسم فاعل از باب تفعيل .

و مى گفت اينكه مرسوم است شيعه چشم طلا و نقره براى حرم حضرت ابى الفضل مى برند براى اشاره به مصيبت آن حضرت است .

ولى از او ظاهر مى شد ترديد در آن ، و آنكه مسلم آن است كه تيرى به ترقوه مطهر آن حضرت آمده است و العلم عندالله .

117- در مدح حضرت ابى الفضل -سلام الله عليه- شاعر متخلص به مشكاة قصيده گفته بعضش اين است :

گويم چه عرش قدرش باشد بسى تسافل گويم چه مهر نورش باشد بسى تغافل گويم چه ماه رويش باشد بسى تجاهل گويم فرشته خويش باشد بسى تامل زيرا كه نيست نسبت مخدوم را بخادم

118- آقاى حاج شيخ در منبر مى فرمود كه : من نمى گويم

اين مطلب را كه بدن حضرت سيدالشهداعليه السلام پاى مال سم اسبان شد زيرا آن خبرى كه مضمونش اين است كه مخصوصا اسب بر آن بدن مطهر تاختند به امر پسر سعد و پسر زياد عليهمااللعنة و على اتباعهما معارض است با خبرى ديگر كه حضرت زينب عليها السلام كه داراى مرتبه تلو ولايت بود و متصرفه در كون بود در هنگام اين ندا امر فرمود شيرى را كه محافظت آن بدن منور نمايد .

وليكن اين مطلب نيز محسوس است كه هرگاه در ميدان وسيعى بدنى افتاده باشد يا با زخم يابى زخم و دور آن را سواران احاطه نموده و على الاتصال در عبورو مرور و جولان باشد معلوم خواهد ( بود ) كه آن بدن در آن ميان سالم نخواهد ماند . فارواح العالمين لروحك و جسمك الفداء يابن الزهراعليها السلام .

119- استاد مى فرمود وارد شدن اهل بيت سيدالشهداعليه السلام در روز اربعين به كربلا هر چند سيد در لهوف متعرض شده و مدعى است لكن باور كردنى نيست .

ديگر فرمود : جناب جابر در وقت حركت سيدالشهداعليه السلام به جانب كربلا بيناو چشمدار بوده ، پس اينكه وارد شده است كه روز اربعين آمد به كربلا و به غلامش گفت دست مرا بگير و بر قبر حسين بگذار ، معلوم مى شد از كثرت بكاء بر آن حضرت كور شده است .

120- عابس بن ابى شبيب الشاكرى از اهل كوفه بود . زمانى كه با حضرت مسلم هيجده هزار نفر بيعت كردند عريضه خدمت حضرت حسين عليه السلام عرضه داشت كه به اين سمت حركت فرما ، داد به اين عابس و قيس بن مسهرالصيداوى كه به آن حضرت رسانند .

مابين شجعان عرب مرسوم اين بود كه هرگاه مبارز خويش را به چيزى نمى انگاشتند و بى اعتنايى به او مى نمودند بى ساز جنگى با

او مى جنگيدند . چنانكه مثلا سر نيزه كه آن آهن تيزى است كه بر سر آن منصوب است مى كندند و به دور مى انداختند و با بقيه آن كه يك تكه چوب درازى بود جنگ مى نمودند . كنايه ازاينكه من ترا داخل آدم حساب نمى كنم و اين كار اسباب رعب عظيم در دل خصم مى شد و خوف شديد او را فرو مى گرفت .

و از اين قبيل ( 23 ) بود فعل عابس در روز عاشورا ، كه چون مقابل لشكر آمدو مبارز طلبيد و كسى جرات ميدانش نكرد . خود را بر آن درياى لشكر زد و خودو زره از سروتن مبارك به دور انداخت . يعنى من تمام شما جماعت را به چيزى حساب نمى كنم و قابل آن نمى بينم كه با خود و زره با جمعيت شما جنگ كنم و ازهمين جهت رعب عظيم بر قلوب لشگر ابن سعد مستولى گرديد و از دم شمشير آن اسدالاسود فرار مى كردند . تا آنكه ابن سعد ندا در داد كه او را سنگ باران كنيد بلكه به اين وسيله هلاكش سازيد . پس آن شير بيشه شجاعت را به طور نامردانه شهيدنمودند و به اين طور كشته شدن عرب فخر مى كنند زيرا معلوم است اگر شيرى راجمعيت كثيرى از زن و طفل سنگ باران كنند آخر از پادر مى آيد و اين نقصان شيرنخواهد شد بلكه دليل قوت او و ضعف طرف مقابلش است و لهذا در بعض عبايرمنسوب به حضرت سجادعليه السلام است :

انا ابن من قتل صبرا و اين فخريه و مباهات است .

و اما شوذب مولى شاكر كه روضه خوانها مى گويند غلام عابس بوده غلط است . زيرا عرب اطلاق مولى مى نمايد و مى گويند

مولى فلان و به جاى فلان اسم قبيله و طايفه مى برد و مراد كسى است كه از طايفه ديگر بوده و ليكن آمده با اين طايفه هم قول و هم قسم شده كه در نوائب هم ديگر را مدد كنند پس مولى در اينجابه معنى حليف است .

و استاد نقل فرمود از مرحوم حاجى نورى كه ايشان مى فرموده اند كه دربعضى تراجم از ترجمه شوذب معلوم مى شود كه او اعلى شانا از جناب عابس بوده است زيرا در ترجمه اش اين عبارت رسيده «و كان متقدما فى الشيعة . »

121 تا126

121- فى الحديث : فوق كل بر بر حتى يقتل فى سبيل الله .

122- و غير تقى يامرالناس بالتقى طبيب يداوى الناس و هو عليل

123- مى فرمود استاد دام ظله كه فاضلى شيرين و شاعر بوده است . درزمانى كه عروسى پسر مرحوم ميرزاى بزرگ بوده است ، ايشان اشعار مدح عربى ساخته بود كه مدح مرحوم ميرزا و پسرش را داشت ولى سرتا پاى آن مهمل و الفاظبلا معنى تركيب كرده بود و اشخاصى هم بودند كه سابقا مطلع شده بودند درمجلس صداى احسنت و اعد از آنها بلند بود براى اشتباه كارى بر حاضرين و كسى هم ملتفت نشد الا از بيت آخر كه آن يك قدرى معنى دار بود و از آن فهميده شدمطلب .

و در وقتى همين فاضل نصابى نوشته بوده است . تمام حالات خود را در آن شرح داده بود و مطلع بحرها را مدح ميرزا قرار داده بود . مثلا در يك جا چنين گفته بود :

انى من و فقير پريشان ، ذليل خوار ثوب است جامه ، ليس نباشد ، لى مرا

و در جاى ديگر گفته بود :

طلب كار از من همه سامره

چه ابيض سفيد است و اسود سياه

124- فى العلل فى تفسير آية «و قفوهم انهم مسؤولون عن المعصوم عليه السلام انه قال :

لاتتجاوز قدما عبد حتى يسال عن اربع :

عن شبابه فيما ابلاه .

و عن عمره فيما افناه .

و عن ماله من اين جمعه و فيما انفقه .

و عن حبنا اهل البيت .

125- طوبى لمن كان عيشه كعيش الكلب فان فيه عشر خصال :

الاول : انه لامال له . الثانى : انه لاقدرله . الثالث : الارض كلها بيت له . الرابع : اكثراوقاته يكون جائعا . الخامس : اكثر اوقاته يكون صامتا . السادس : يحول حول بيت صاحبه فى الليل و النهار . السابع : يقنع بما يدفع اليه . الثامن : لو ضرب ماة جلدة لم يترك بيت صاحبه . التاسع : ياخذ عدو صاحبه ولاياخذ صديقه . العاشر : اذامات لم يترك شيئا من الميراث .

126- در باب بى اعتبارى توجه اهل دنيا مى فرمود استاد استناد دام ظله : اخباريين در زمان بحرالعلوم هنگامى كه آن جناب وارد صحن مقدس نجف اشرف مى شد ، دعايى كه در صحيفه سجاديه است كه و كان من دعائه عليه السلام اذا نظر الى اهل الدنيا را قرائت مى نمودند . چون گويا تجملات ظاهريه سيد ممتاز بوده و همه لباسهايش قطعه بوده است .

پى نوشتها

1 ) از بحثهاى مربوط به اطراف علم اجمالى در علم اصول فقه است .

2 ) عراقى صاحب مقالات .

3 ) صاحب فصول در بحث مقدمه در رد شبهه كعبى اشاره به اين كرده فليراجع در يك ورق به آخر بحث ضد مانده .

4 ) فى الفصول ظ .

5 ) خوانسارى يا حاج سيد احمد فرزند حاج آقا محسن عراقى .

6 ) .

7 ) ميرزا محمد تقى شيرازى ( ره )

كه در زمان نوشتن اين مطلب زنده بوده است .

8 ) خوانسارى ، يا حاج سيد احمد فرزند حاج آقا محسن عراقى .

9 ) مسجد شاهى صاحب وقاية الاصول .

10 ) مقصود مطارح الانظار است .

11 ) به نام افاضة القدير ، و چاپ شده است .

12 ) آقا ميرزامحمدتقى شيرازى .

13 ) روح و ريحان و جنات النعيم دو نام يك كتاب است .

14 ) در بخش علماى اراك گذشت .

15 ) در بخش سوم ياد شد .

16 ) متخلص به تائب و صاحب تاليفات متعدده .

17 ) صاحب كتاب تاسيس الشيعة . . .

18 ) سيداسماعيل صدر .

19 ) برادر همسر آية الله العظمى اراكى .

20 ) بايد شفاء بوعلى بوده باشد و در نقل اشتباهى رخ داده است .

21 ) كفش .

22 ) شيرازى .

23 ) پس آنچه در لسان قراء مرثيه است كه اين كار از روى ديوانگى بوده غلط است . منه عفى عنه .

آية الله العظمى اراكى ( ره ) در كلام ديگران

قسمت اول

در زمان حيات آية الله العظمى اراكى و همچنين پس از وفات ايشان ، جمعى از فضلاو علما و تلاميذ ايشان ارادت خاص خود به آن بزرگوار را در قالب عباراتى بيان كرده اند . در اين بخش قسمتى از اين اظهار ارادتها را مى آوريم :

كتاب آينه دانشوران نوشته مرحوم آقاى حاج سيد ريحان الله يزدى قبل ازوفات آية الله العظمى حائرى چاپ شده . اين كتاب شامل چند چهره است ، و چهره چهارم در ياد علما و مدرسين حوزه علميه قم ، در اين بخش ابتدا آية الله صدر ، آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى ، آية الله حجت ، آية الله سيداحمد خوانسارى و آية الله ميرزامحمد همدانى ( ثابتى ) عنوان شده نفر بعدى آية الله حاج شيخ محمدعلى

عراقى است كه درباره ايشان اين طور آمده است :

آقا شيخ محمدعلى عراقى فرزند حاج ميرزاآقاى فراهانى است سال 1312در سلطان آباد عراق تولد يافته ، و تحصيلات وى در مسقط الراس بوده و در همان اوقات كه حوزه علميه به قم انتقال يافته بود ايشان نيز از علماى مهاجر بودند و ازخصيصين آية اللهى حاج شيخ عبدالكريم حائرى بشمارند چه بيشتر تحصيلات ايشان خدمت معظم له بوده وامروز از مدرسان ودانشمندان موثق حوزه به شمارند .

حضرت آقاى رازى در جلد دوم كتاب آثارالحجة كه تاريخ پايان تاليف آن درسال 1374ق است مى نويسد :

اين مرد بزرگوار كه مجسمه علم و دانش و پيكره صفا و سادگى است از اقران بسيار نزديك مرحوم آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى قدس سرهم و از مفاخر اسلام و عالم تشيع و بخصوص حوزه علميه قم و از برجسته ترين شاگردان مرحوم آية المؤسس الحائرى مى باشد .

معظم له قديم ترين اصحاب و تلامذه مرحوم آية الله حائرى است زيرا سنه 1332هجرى قمرى كه آن مرحوم از عتبات عاليات به اراك تشريف آوردند تاهنگام رحلت آن جناب در سال 1355 ملازم و حاضر درس و بحث آن مرحوم بوده و هيچ يك از مباحث ايشان را ترك ننموده ، و از اولين افرادى است كه به مضمون و امركريمه شريفه ( استخاره آية الله حائرى ) و اتونى با هلكم اجمعين [در سال 1340] ازاراك به قم آمدند ولادتش در سال 1312هجرى قمرى در اراك واقع و تا سال 1340 در آن سامان از محاضر اساتيد مهمه تكميل مبادى و مبانى علوم ادبيت و فقه و اصول نموده تا سال مزبور كه به قم مهاجرت كرده است و اكنون از جمله اساتيد مفيد حوزه علميه است . حقا مجلس بحث و درس فقه ، و به خصوص

اصول ايشان كه اين كمترين هم افتخار شركت و حضور آن را دارم از دروس خارج استدلالى و اجتهادى بسيار پر ارزش حوزه علميه است .

محامد اداب و محسنات اخلاقى معظم له كه علم خود را به حلم و تواضع آراسته نموده بيش از وصف و تعريف ما مى باشد .

نماز جماعتش شبها در مدرسه فيضية پس از رحلت مرحوم آية الله خوانسارى مورد توجه عامه مردم و به خصوص فضلا حوزه علميه است و نيز نمازجمعه ايشان در مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام حائز اهميت است .

از نوشته هاى ايشان است تقريرات فقه و اصول مرحوم آية الله حائرى كه بسيار مفيد و با ارزش است . معظم له با جناب حاج شيخ اسماعيل جاپلقى مقيدبودند كه مرتب درسهاى مرحوم حاج شيخ را بنويسند و خوب نوشته اندمتع الله الحوزه بوجوده .

در كتاب رجال قم نوشته حضرت آقاى مقدس زاده كه در سال 1355شمسى چاپ شده آمده است :

از دانشمندان و پارسايان بسيار متواضع و فروتن قم است . . . اكنون از اساتيدحوزه علميه قم مى باشد .

و نيز حضرت آقاى رازى در كتاب گنجينة دانشمندان ج 2 ، كه تاريخ تاليفش 1393-1394 مى باشد همان مطالبى را كه در آثارالحجة نوشته اند با برخى اضافات آورده اند .

از آية الله العظمى حاج سيداحمد خوانسارى نقل شده : آقاى اراكى گنجينه علم حاج شيخ عبدالكريم حائرى است .

و آية الله حاج شيخ عبدالكريم به آية الله اراكى ( ره ) فرموده است تو نتيجه عمرمن هستى .

از آية الله حاج شيخ مرتضى حائرى نقل شده : هر چه را مرحوم والدم ( حاج شيخ عبدالكريم ) دارا بود ايشان نيز آن را دارا است .

بعد از رحلت ايشان آية الله العظمى بهجت فرمودند : ارتحال آية الله اراكى دراين زمان و در اين شرايط مانند اين

است كه پنجاه مرجع تقليد يك زمان از دنيارفته باشند .

از آية الله جوادى آملى : فقاهت شيخ الفقهاء حضرت مستطاب آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى دامت براكاته و صيانت نفس معظم له و نزاهت حضرتش از هوا و هوس و اطاعت از ساحت قدس مولاى غيب و شهود مورد گواهى است . . . .

كامل ترين نماز كه در صفوفش علما و فضلا و طلاب حضور داشتند نمازايشان بود بعضى از محققان ديرباور كه به هركسى اقتدا نمى كردند در كمال طمانينه نفس به ايشان اقتدا مى كردند مدرسه فيضيه سالها شاهد پرشكوه ترين نماز جماعت علما به امامت ايشان بوده است اين بزرگ مرجع جهان تشيع يك قرن را به عنوان عبد ممتحن الهى امتحان داد .

از آية الله سبحانى : ساده زندگى مى كرد و زندگى زاهدانه عجيبى داشت و همه علما و شخصيتهاى بزرگ از جمله آية الله خوانسارى ، حضرت امام ، آية الله حاج سيداحمد زنجانى و آية الله داماد و ديگر بزرگان پشت سر ايشان نماز مى خواندو در عدالت و تقواى او همگى متفق بودند .

از آية الله مصباح يزدى : زندگى توام با قناعت و زهد و سادگى داشتندو عمرى را به نزاهت از آلودگى به دنيا و هوسهاى مادى و دنيوى سپرى كردند . . . كسى كه بخواهد عمر يك صد و سه ساله را با نزاهت ، پاكى ، پاكدامنى و وارستگى زندگى كند كه دامنش به حب دنيا و پيروى از هواى نفس و حب رياست آلوده نشودكار بزرگى است و خداى متعال اين توفيق را به ايشان ارزانى داشت .

از آية الله عميد زنجانى : در سال 38 و 39 مكرر به خدمتشان رسيدم بارها نام از پدرشان مى برد و تاسف مى خورد و خود را در مقابل تقواى پدرشان كوچك مى ديد . ايشان در

، رديف شاگردان درجه اول حاج شيخ عبدالكريم بودندو همدوره هاى ايشان بسيارى از فقها و مراجع بودند كه از دنيا رفته اند همه آنها به مقام والاى آقاى اراكى معترف بودند .

عمر پربركت اواز نمونه عمرهاى بابركتى است كه در سلف صالح مى بينيم چه از نظر پاكى ، چه از نظر زهد و وارستگى از دنيا و بى علاقگى به آنچه كه دنياداران رابه خودمشغول مى كند . زندگى بسيارساده اما روحى بزرگ به فراخى رضوان خدا داشت .

از آية الله كريمى جهرمى : اينجانب پس از ورود جهت ادامه تحصيل به حوزه علميه قم و سكونت در منزلى مجاور منزل معظم له با ايشان آشنا شدم در ايام قيام شهيد گرانقدر نواب صفوى عليه ستمگرى محمدرضاخانى به ملاحظه تشويق و جانبدارى معظم له در معيت مرحوم آية الله العظمى سيدمحمدتقى خوانسارى ازحركت فكرى برادران فدائيان اسلام به روح نترس معظم له در پايدارى و مقاومت در برابر ظلم و تعدى ، و نيز به ارج نهادن معظم له به انقلاب اسلامى و رهبرى آن ونظام جمهورى اسلامى وقبول وتسليم دربرابر آن بر بناى ضوابط فقهى آگاهى دارم .

از آية الله خرازى : ما نزديك بيست و هشت سال با ايشان در ارتباط بوديم يك ذره هوى مشاهده نكرديم حتى ايشان زير بار مرجعيت نمى رفتند چون من به الكفايه ، بود ايشان زمام مقام در دستش بود از تقدم كسى و تاخر خود ناراحت نمى شد و از تقدم خود خوشحال نمى شد اين ناشى از نفس مطمئنه بود .

مجالس ايشان خيلى سودمند بود با افراد انس مى گرفتند صحبت مى كردندداستانها ، كرامات ، اخلاقيات ومعارف را بيان مى كردند هيچگاه در مجلس ايشان لغوو بيهوده ديده نشد موعظه و پند و تعليم بود «نسبت به اساتيدش تواضع و فروتنى داشت . نسبت به عبادت خيلى اهميت مى داد» قبل از اذان صبح بيدار مى شد . به قرآن كريم علاقه فراوان داشت وتفسير زيادمطالعه مى كرد

خصوصا تفسير جوامع الجامع طبرسى . هر روز يك جزء و در ماه رمضان روزى سه جزء قرآن مى خواند .

خيلى قدرشناس بود بعد از نماز مغرب و عشا از مدرسه فيضيه به صحن بزرگ حضرت معصومه نزديك ايوان آينه سر قبرى مى رفتند و فاتحه مى خواندنديك بار از ايشان پرسيدم آيا صاحب اين قبر از خويشاوندان شما است ؟ فرمود : نه . گفتم چرا هر شب سر قبر او فاتحه مى خوانيد ؟ فرمود ايشان براى من داستانى ازمنقبت على عليه السلام نقل كرده و بر من حق پيدا كرده است .

آية الله توسلى : من در زمانى كه حضرت امام در تبعيد به سر مى بردند دردرس اصول آية الله اراكى در فيضيه قم شركت مى كردم تقوى و زهد ايشان زبانزدهمه علماى اسلام بود ايشان بعد از رحلت آية الله حاج سيدمحمدتقى خوانسارى و بعد از رحلت آية الله العظمى بروجردى پيگير مرجعيت نبود تا اينكه ارتحال ملكوتى امام خمينى رضوان الله تعالى عليه پيش آمد علما ايشان را به قبول مرجعيت وادار كردند .

خاطره شيرين كه همواره برايم به يادماندنى خواهد بود اين است كه درسالهاى اواخر حيات امام ، آية الله اراكى بعد از سفر به مشهد به ديدن ايشان آمد امام با شنيدن خبر حضور آية الله اراكى در منزلشان فورا لباس خود را بر تن كرد و عبا بردوش انداختند و به استقبال ايشان رفتند آية الله اراكى در لحظه ورود به اطاق امام باديدن حضرت امام سه بار گفت السلام عليك يابن رسول الله .

قسمت دوم

از آية الله مصلحى : مرحوم والد -همانطور كه مرحوم پدرشان در انتهاى وقت نامه ( تقويم ) امى ذكر كرده اند- در 24 جمادى الثانية 1312قمرى در اراك كه آن روز آن را سلطان آباد و عراق مى ناميدند متولد

شده اند ، و فوت ايشان در 25جمادى الثانيه واقع شد . پس دقيقا صدوسه سال عمر كرده اند .

مادر ايشان علويه اى بوده از سادات امام جمعه نطنز : آغا بيگم فرزندسيدعقيل از اولاد سيدحسن واقف كه نسب او به امام زين العابدين عليه السلام مى رسد و درنطنز مزار او معروف و گنبد و بارگاه دارد و معروف است كه سيدحسن با يكى ازبزرگان هند كه ثروت و مكنت فراوانى داشته وصلت نموده و همه را وقف كرده و به همين مناسبت او را واقف ناميده اند .

اين بانو علويه اى جليل القدر و صحيح النسب ، داراى ملكات فاضله و صفات حميده بوده است .

پدر ايشان مرحوم حجة الاسلام حاج ميرزااحمد معروف به حاج ميرزاآقامصلحى فراهانى ، مردى زاهد و عابد و متدين و مورد اعتماد علماى اراك مانندآية الله حاج آقا محسن عراقى ، آية الله آقا نورالدين عراقى ، آية الله آخوند كبير پدرآية الله العظمى آقا ضياءالدين عراقى ، و اخيرا مورد توجه و علاقه مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى -كه در دو مرحله به اراك سفر كردند و هر دفعه هشت سال در اراك اقامت داشتند- بودند .

مرحوم والد مكرر از پدر خود به نيكى ياد مى كرد و مى فرمود از نعمتهاى الهى بر من يكى پدر خوب و شايسته و يكى همسر خوب و شايسته و يكى استادى دقيق النظر و شاگرد پرور بود و مكرر به خداى متعال عرض مى كردند كه از عهده شكر اين همه نعمت چگونه برآيم .

امور مادى و نيازهاى اقتصادى ايشان تماما به وسيله پدرشان كه داراى مقدارى ملك و زراعت در فراهان بود تامين مى شد به طورى كه هيچگونه انديشه معيشت را نداشت و شش دانگ حواسش مصروف تحصيل مى شد و با خيال فارغ به تحصيل ادامه مى داد و موفقيت خود را

رهين خدمات پدر خود مى دانست .

ابتداى شروع تحصيل و سوادآموزى را نزد مرحوم حجة الاسلام عمادالذاكرين كه شوهر خواهر ايشان بود شروع نمود بگفته خودشان سالى كه پدرايشان به حج مشرف مى شود و سفر حج در آن سالها هفت ، هشت ماه طول مى كشيد در اين مدت مرحوم عماد -به خاطر جبران خدمات پدر ايشان- سعى دردرس و مشق و سوادآموزى وى نموده ، و در اين مدت كم ، سواد و خط و مشق را به حد كمال رسانده و كتاب گلستان سعدى را بسيار زيبا در سن ده يازده سالگى نوشته و هنگام مراجعت پدر از حج به او تقديم مى كند كه باعث تعجب او مى شود .

در اين سن كودكى نوشتارى به اين زيبايى و حسن سليقه در خط نشان نبوغ است .

الفبا و قرائت قرآن و عم جزء و غيره را نزد برادر حاج آقا صابر پيرمرد نورانى كه از كرهرود به اراك مى آمد ياد گرفته و از خاطرات اين دوران و از معرفت و ايمان اين پيرمرد نقل مى كردند كه قرآن كوچكى در بغل داشت و از روى آن قرائت مى كردواشك ازديدگان او فرومى ريخت وقطرات اشك ازمحاسن اوبه دامنش سرازير مى شد .

تحصيلات مقدماتى و صرف و نحو و شرح لمعه و مكاسب و كفايه راخدمت مرحوم حجة الاسلام والمسلمين شيخ جعفر -كه از اتقياء و بزرگان و ازشاگردان دوره اول مرحوم آية الله حائرى مؤسس بوده و در سال 1322 تا 1330 دراراك حوزه درس داشتند- خوانده است و مقدارى هم در درس حجة الاسلام آقاشيخ عباس ادريس آبادى شركت مى كردند و پس از آن در درس مرحوم آية الله حاج شيخ محمدسلطان العلما صاحب حاشيه كفايه كه از اكابر تلامذه مرحوم آخوندخراسانى بودند شركت كردند و مطالب درسى را به رشته تحرير درآوردند .

و

همچنين مدتى در درس مرحوم آية الله مجاهد سيدنورالدين حسينى عراقى صاحب تفسير و تاليفات كثيره كه در جنگ بين الملل اول به جبهه رفت و مدت دو سال سفر او طول كشيد و داستان او و شرح حال آن مرد بزرگ و مجاهدو نورانى به چاپ رسيده و در مقدمه «تفسيرالقرآن والعقل شمه اى از آن به قلم والدچاپ شده است و پس از ورود مرحوم آية الله العظمى مؤسس حوزه علميه قم درسال 1332 به اراك ، در سفر دوم ايشان ، كه حوزه اى در اراك تشكيل دادند در زمره اولين شاگردان مكتب ايشان در آمدند .

ايشان اوصاف و كمالات علمى و معنوى استاد مؤسس را از زبان اساتيدخود در اراك كه از شاگردان دوره اول ايشان بودند بسيار شنيده بودند و مشتاقانه و بى صبرانه منتظر قدوم ايشان بودند و پس از ورود عاشقانه در درس او حاضرمى شدند و در مدت كوتاهى به قدرى مورد توجه و علاقه ايشان قرار گرفتند كه به دست خود عمامه بر سر وى گذاشتند و هم با وساطت و توصيه ايشان ازدواج ايشان صورت گرفت و با اين ازدواج به نوعى قرابت سببى با مرحوم حاج شيخ پيداشد . ( 1 )

و از اين به بعد از اصحاب خاص ايشان محسوب مى شدند .

و حاج شيخ ، عنايت مخصوص به ايشان داشت ، در درس عمومى هم كانه درس را براى ايشان مى گفت هر كس اشكال مى كرد رو به ايشان مى كرد و جواب مى داد و چون ايشان در ضبط مطالب استاد مانند فردتشنه كامى كه به ماء معين و چشمه جوشان علم برسد حريصانه خود را سيراب مى كند كوشا بود مورد توجه و علاقه خاص ايشان قرار گرفت به طورى كه در درس خصوصى استاد

كه در آن فقط سه نفر شركت مى كردند شركت مى كرد آن سه نفر يكى ايشان بود و يكى مرحوم آقا سيداسماعيل فرزند حاج آقا محسن كه حاج شيخ را در سفر دوم به اراك دعوت كرده و آورده بود سومى هم يكى از علما كه از دوستان حاج آقا اسماعيل بود موضوع بحث هم رساله دماءثلاثه مرحوم آخوند خراسانى بود و سپس مطالب بحث را براى شريك بحث خود مرحوم آية الله آقا سيدمحمدتقى خوانسارى و چندنفر ديگر تقرير مى كرد .

در مدت هشت سال كه حاج شيخ در اراك بودند و حوزه مفصلى تشكيل دادند در جلسات عمومى و خصوص استاد شركت مى كرد و حتى اكتفا به مجلس درس رسمى نمى كرد و در منزل نيز از ايشان جدا نمى شد و چه بسا داستانهاو قضاياى مسند كه در روزهاى تعطيلى از تاريخ حوزه هاى علميه و علماى گذشته بابيانى شيرين و حلاوت و جذابيت خاصى بيان مى كرد كه همگى در سينه شاگردى كه شيفته و فريفته بيانات او بود چون گنجينه مطالب گذشتگان ثبت و ضبط شدو در مجالس خصوصى آنها را بازگو مى كرد .

بلكه در مجلس تبليغى استاد كه در ماه رمضان در اراك افاضه مى كرد نيز ازاستاد جدا نمى شد و مطالب علمى و مباحث كلامى استاد را كه همگى تازگى و جذابيت دارد ضبط كرده و به صورت رساله اى مستقل در عقايد و امامت و معاددر آخر تفسير «القرآن و العقل مرحوم سيدنورالدين مجاهد كه در جبهه جنگ آن رانوشته و از كرامات او محسوب مى شود چاپ شده است . از خصوصيات اخلاقى ايشان دورى و گريز از شهرت طلبى و اسم و آوازه بود و بى اعتنايى به دنيا و زخارف دنيا و جاه و مقام بود با اينكه حدود

هفتاد سال پيش نوشته هاى بسيار ارجمندو گرانبها در فقه و اصول تاليف كرده بود و طالب فراوانى داشت و مكرر علماى معاصر او كه همه مى دانستند او وارث علم حاج شيخ است و مطالب ايشان را كه حاصل نظرات اساطين و اساتيد گذشته بود در سينه دارد و به رشته تحرير درآورده به او اصرار مى كردند كه اين مطالب را چاپ كنيد با كمال بى اعتنايى اعراض مى كردو مى فرمود براى يادگارى و چاپ ننوشته ام .

در نماز جماعت كثرت و قلت جمعيت مامومين براى او فرقى نداشت گاه نماز جماعت و نماز جمعه را با انبوه كثيرى از علما و فضلا و متدينين در مدرسه فيضيه و مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام مى خواند و گاهى با معدود قليلى انگشت شمار ، و براى او هيچ فرقى نداشت در درس هم گاهى تلامذه زياد و گاهى معدود قليلى بودند براى او فرق نمى كرد .

المبتغى للشهرة مريض و طالب الثواب مستفيض

از شهرت و جاه گريزان بود و قدمى براى مرجعيت و رياست بر نداشت با اينكه موجبات آن با چاپ و نشر آثار قلمى او براى او فراهم بود .

در كمال عسرت و مشقت زندگى مى كردند و در زمان مرحوم آقاسيدمحمدتقى خوانسارى گوشه اى از هزينه زندگى را از راه عبادت استيجارى تامين مى كرد و پس از فوت ايشان از احدى از مراجع و معاصرين خود پول قبول نمى كردحتى از مرحوم امام كه مكرر براى ايشان پول مى فرستاد امتناع مى كرد با اينكه مكرراز ايشان تجليل و تمجيد مى كرد و در مصاحبه ها و اعلاميه ها ايشان را تاييد مى كرد .

ارادت زيادى به مرحوم اصفهانى داشت در روزهاى وفيات و اعياد ديوان اشعار آقاى اصفهانى را مى خواند و به شدت مى گريست . به ديوان حافظ و بعضى ازاشعار حافظ بسيار

علاقه داشت . و گاهى اوقات به بچه ها ( نواده اش ) مى فرموداشعارى از حافظ را براى او بخوانند از جمله :

سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد

آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مى كرد

گفتم اين جام جهان بين به تو كى داد حكيم

گفت آن روز كه اين گنبد مينا مى كرد

چشمى گريان و دلى سوزان و قلبى رؤوف و مهربان داشت . با كلام خدا آشنا و دلش بيدار بود . گاه كه قاريان قرآن و نوجوانان با لحن خوش آياتى از كلام خدا را درحضورش مى خواندند از خود بيخود مى شد و منقلب مى گرديد و اشك ازديدگانش بر محاسن سفيدش جارى مى گرديد ، به طورى كه حضار را سخت متاثرمى ساخت و از مشاهده چهره نورانى اين مرد الهى كه تحت تاثير تلاوت آيات قرآنى دگرگون شده از خود بيخود گرديده ، همگى مجذوب مى شدند . آرى خود نقل مى كرد از استاد خود ( مرحوم حاج شيخ ) كه وقتى شيخ جعفر شوشترى كه نفسى آتشين داشت و سخنانش بر دل مى نشست چون از دل برمى خواست در منبرخطاب به مستمعين گفته بود : مى خواهم شما را با قرآن امتحان كنم كه آيا ايمان داريد يا نه ؟ مرحوم حاج شيخ مضطرب و نگران مى شود كه نكند از عهده امتحان برنيايم . و آيه «انما المؤمنون الذين اذا ذكرالله و جلت قلوبهم و اذا تليت عليهم آياته زادتهم ايمانا» علامت ايمان را ذكر كرد . يكى قلب ترسناك هنگامى كه ذكر خداشود ، ديگرى ازدياد ايمان هنگامى كه قرآن بر او تلاوت شود .

قسمت سوم

قلبى رؤوف و مهربان داشت . هركه از او التماس دعا مى كرد خود را موظف مى ديد كه به او دعا كند . اسم

او و پدرش را مى پرسيد .

هنگام ذكر مصيبت ائمه اطهار و اولياى خدا از خود بيخود مى شد . هرگاه درمنزل تنها بود و مجلس روضه نبود ، خود به ديوان اشعار اصفهانى يا ساير مقاتل مراجعه و براى خود روضه مى خواند و مى گريست . با اينكه گوشش سنگين بود وگاهى اوقات صداى واعظ و سخنران را دقيقا نمى شنيد ، هنگام ذكر مصيبت گريه مى كرد . بعد از جلسه از ايشان پرسيديم آيا همه مطالب را شنيديد ؟ مى فرمود نه ، ولى پيش خود مطالب را به مناسبت مجسم مى كردم و حديث نفس مى كردم . هنگام تشرف به حرم ائمه معصومين در عتبات عاليات و سرزمين حجاز و حرم مطهر ثامن الائمه عليه السلام زيارت جامعه را از اول تا به آخر در حال قيام و بكاءمى خواند و چندبار در وسط كار عينك را پاك مى كرد و با دستمال چشمهايش راخشك مى نمود . گاه يك ساعت زيارت او طول مى كشيد ، ابدا احساس خستگى نمى كرد و با قد خميده و در سن كهولت و پيرى و ضعف مزاج شديد ، اين حالت موجب تحير و تعجب ناظرين مى گرديد .

آرى اولياى خدا هنگامى كه سرگرم مناجات با محبوب حقيقى مى شوند ازخود غافل مى شوند و از عالم ماده و عوارض آن بى خبر مى شوند . به همين سبب بود كه مقام معظم رهبرى آية الله خامنه اى مى فرمود : شرح حال اين مرد بزرگ ، به تصوير كشيدن زواياى زندگى پر از معنويت ايشان را شاعرى زبردست و عارفى دلسوخته مى تواند و بايد بنگارد .

چند ماه پيش از فوت ، شبى بعد از نماز مغرب و عشا احمد [فرزند آقاى مصلحى] را صدا زدند و فرمودند : كتاب نصاب الصبان را بياور .

در پشت جلد آن شعرى است كه با خط ثلث و بسيار زيبا نوشته شده و در زير آن نوشته شده خيلى جامع است . فرمودند آن شعر را بخوان ، چون خط ثلث امروز معمول نيست و ابناءزمان از خواندن آن عاجزند ، بالاخره پس از دقت زياد دست بدست گرداندن آن رااين چنين خوانديم :

خوش آنكه در دو جهان گوشه غمى دارد

هميشه سر به گريبان و ماتمى دارد

گويا ملهم شده بود كه روزهاى آخر عمرش سپرى مى شود .

همان طور كه نقل شده شيخ بهايى چند روز قبل از فوتش در قبرستان ازهاتفى شنيد كه شيخ به فكر خود باش كه عمر تو سر رسيد . و از آن پس كسى شيخ رانديد . آرى المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه .

نقل كردند از استاد خود حاج شيخ عبدالكريم -كه سالها در خدمت حاج ميرزاحسن شيرازى بود و در منزل بيرونى ايشان در سامرا سكونت كرد و با حاج ميرزا على آقا فرزند ميرزا شريك بحث بود . طبيعى است كه حاج شيخ در اين مدت در خلوت و جلوت در حالات ميرزا سير مى كرده -ميرزا با اينكه مدت سى سال واندى رياست عامه و تامه و منحصر بر تمام قلمرو شيعه داشت هيچگاه خنده از ته دل از او مشاهده نكرديم ، هميشه بق كرده بود و غمزده ، گرچه خنده ها مى كرد كه صداى او از بالاخانه بيرون مى رفت ولى پيدا بود صورى است و براى حسن معاشرت نه از ته دل .

آرى مردان خدا و اولياى امر هميشه خود را در محضر ربوبى مشاهده مى كندو خود را مقصر مى دانند و بر اين قصور و تقصير هميشه غمزده و ترسناك كه هرچه معرفت بيشتر باشد خوف بيشتر مى گردد .

يك

چشم زدن غافل از آن شاه نباشيد

شايد كه نگاهى كند آگاه نباشيد

انما يخشى الله من عباده العلماء . هيچگاه جاذبه هاى مادى اين عالم كه اهل دنيا رافريفته وبخود مشغول داشته و موجب غفلت است . در دل آزادگان از قيد اين عالم غرور و سراى ظلمت رخنه نمى كند . آرى اينان از هرچه رنگ تعلق پذيرد گريزانند . نور شمع كجا در برابر نور خورشيد خودنمايى مى كند و كسى كه انس باعالم ربوبى دارد و در فضاى عالم قدس طوف مى كند خلق وماسوى الله را او كالبعائر مى بيند .

هرگاه به مناسبتى جمعى در محضرش حاضر مى شدند نصايح و مواعظ دلنشين ايراد مى كرد و تا توان داشت در ملاقاتها با هر طبقه به تناسب حالشان ازقضايا و قصص و داستانهاى مسند و عبرت آميز و گاهى اشعار پندآميز از سعدى و حافظ مطالبى بيان مى فرمود و مجلس ايشان بسيار آموزنده بود و گويا خود راموظف مى ديد مطالبى را به گوش آيندگان برساند وآنچه از پيشينيان در سينه به وديعه سپرده بود به ديگران منتقل كند ، كه به صورت روايت و مانند داستان عابدكوه تفت يزد و داستان سيد على محمد باب ( 2 ) و گاه داستان حاج على بغدادى و صحت سند اين قضيه را از بزرگان براى حضار نقل مى كرد و غالبا در اين اواخر ، هرچند كه به ظاهر سلامت بود ، اين شعر را زياد مى خواند :

عن قريب است كه از ما اثرى باقى نيست

شيشه بشكسته و مى ريخته و ساقى نيست

ابرو باد و مه خورشيد و فلك دركارند

تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار

شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى

در وصف امام خمينى مى فرمود و به

اين شعر متوسل مى شد :

قرار در كف آزادگان نگيرد مال

نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال

هرگاه كه مسؤولين خدمتش مى رسيدند آنها را توصيه مى كرد به رفع مشكلات بندگان خدا و محرومين ، و داستان على بن يقطين كه نماينده موسى بن جعفر ( ع ) دردستگاه ظلم بود و در باطن با آن حضرت مربوط بود و به كار شيعيان رسيدگى مى كرد و به مضمون كفارة عمل السلطان قضاء حوائج الاخوان مى فرمود : خدمت شيعيان اين قدر اهميت دارد ، كه با گناه جند سلطان ظالمى چون هارون بودن مقابله مى كند و كفاره آن گناه بزرگ مى شود و در داستان على بن يقطين كه در دستگاه بنى العباس مقرب بود بعضى بر او حسد بردند و سعايت كردند و به هارون گفتند كه او در باطن با موسى بن جعفر ( ع ) ارتباط دارد و رافضى است مى توانى وضو گرفتن اورا كه بر طبق وضوى شيعه است و از بالا به پايين آب مى ريزد مشاهده كنى .

هارون براى تحقيق مطلب ، روزنه اى مخفى در وضوخانه على بن يقطين بازكرد و هنگام وضو گرفتن او را مخفيانه نظاره كرد . در اين هنگام نامه اى از موسى بن جعفر ( ع ) به دست او رسيد و فرمود الساعه وضو بر طبق عقيده اهل سنت بجا آورو او نامه را بوسيد بالاى سر گذاشت و گفت سمعا و طاعتا . هارون قضيه وضوگرفتن را مشاهده كرد ، ايمانش به على بن يقطين بيشتر شد و گفت اينها مى خواستند اين دوست را از ما جدا كنند سپس دستور آمد از سوى امام ( ع ) كه از اين ساعت وضو برطبق مذهب شيعه بگيرد . از نقل اين داستان نتيجه مى گرفتند كه ائمه ما شيعيان خودرا

دوست دارند و حال آنها را نظاره مى كنند ، بطورى كه در موقع گرفتارى اين طور ازاو مراقبت و محافظت مى كنند و در چنگال ظالمى خونخوار چون هارون او را حفظمى كند . براى رسيدگى به امور شيعه و محرومين به او مى فرمودند تو بايد در آن دستگاه باشى تا مشكل شيعيان را حل كنى .

وهمچنين داستان سيدمحمدفشاركى كه درمسائل علمى به مشكلى مى رسيدو در اطراف آن فكر مى كرد و مكان خلوتى را براى فكر كردن انتخاب كرد و بيرون سامرا كنار شط درحفره هايى كه دراطراف شط هنگام طغيان آب ايجادمى شود مشغول تفكر و تامل بود و كسى او را نمى ديد ، ناگاه ديد عربى بالاى حفره ايستاده از اومى پرسد در چه فكر هستى ؟ مى گويد پيش خود در اينجا هم مرا رها نمى كنند ، ومى گويد به شما مربوط نيست و پس از اصرار زياد مساله را براى او بازگو مى كندوبه موضع اشكال مى رسد و مى گويد اشكال در همين جاست كه ناگهان مطلب حل مى شودوسينه اش بااشاره حضرت حجت عليه السلام منشرح مى شود . ازاين داستان هم نتيجه مى گرفتندكه حضرت ولى عصر ( ع ) وامام زمان ما نيزچون موسى بن جعفر ( ع ) درزمان خود ، امروزه ناظر حال ماست ودرمشكلات به فريادما مى رسد و اين حكايت مى كندازعلاقه ومحبت ائمه معصومين به شيعيان خودش ، خدمت كردن به اين شيعيان اين قدر ارزش دارد . و داستان حاكم بحرين و انار و نماز باران در زمان امام عسكرى عليه السلام را نيز نقل مى كردند و از آن نتيجه مى گرفتند كه در مشكلات ائمه معصومين به داد شيعيان مى رسند و آنها را يله ورها نساخته و سر خود و بى صاحب نيستند . پس خدمت كردن به اين مردم كه اين قدر مورد عنايت ائمه هستند چقدر ارزش دارد . همان طور كه در توقيع شريف ازحضرت صاحب العصر والزمان ارواح العالمين له الفداء آمده : انا و ان كنا ثاوين ، غير مهملين و لا

ناسين لذكركم و لولا ذلك لاصطلمكم الاعداء . . . .

در مدح حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها به اين اشعار خيلى علاقه داشتندو در نوشتجات ايشان در مكاسب محرمه به خط ايشان آمد :

اى مهين بانوى نه خانه خلاق قدم

اى تو بانوى همه كشور ملك و ملكوت

سر ناموس رسول مدنى خاتم ( ص )

اى تو خاتون همه ملك عرب تا به عجم

پدران تو همه يكه سواران وجود

مادران تو همه صاحب اعجاز و حشم

نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن حدوث

پس از اين نقش مجرد فلقد جف قلم

مردان خدا كه دلشان به نور جمال حق منور است و همواره از تجليات اسماءو صفات الهى دلشان زنده است اهل مجامله و مسامحه نيستند . صريح اللهجه و بى باك هرگاه خلاف شرعى مشاهده مى كرد برآشفته مى شد و بدون ملاحظه واهمه و رودربايستى طرف هركه و هر مقامى داشت پرخاش مى كرد و بى پروا و بى پرده نهى از منكر مى كرد . هرگاه سخنى يا فتوايى برخلاف ما انزل الله به نظرش مى رسيد يا جسارتى به حريم ولايت و اعتقادات شيعه مى شنيد در خطبه نمازجمعه حمله مى كرد و از حق دفاع مى كرد و به شدت عصبانى مى شد و كنترل خودرا از دست مى داد وبى اعتنا به پى آمدهاى سخن خود سرسختانه حمله مى كرد وآنچه را حق تشخيص مى داد در دفاع از آن از كسى باكى نداشت .

روزى درمنزل يكى از بستگان درتهران مهمان بوديم و به اين مناسبت عده اى دعوت شده بودند . صاحبخانه خيلى به ايشان اظهارارادت وكوچكى وتواضع مى كردو بسيار خوشحال بود و خيلى براى پذيرايى زحمت كشيده بود ولى چون خانم خانواده در موقع پذيرايى از حجاب خوبى برخوردار نبود به ناگاه ايشان فرياد برآوردو خروشيد و بدون ملاحظه صاحبخانه را متوجه به

خلاف و خطاى خود كرد . بدون مجامله و مسامحه با صراحت و قاطعيت نهى از منكر نموده و شديدا عصبانى شد .

خلاصه مصاحبه روزنامه كيهان باآية الله مصلحى فرزندآية الله اراكى بمناسبت سالگردارتحال ايشان

قسمت اول

حضرت آية الله مصلحى! با توجه به اينكه جنابعالى بيش از هر كس به عنوان فرزند حضرت آية الله العظمى اراكى قدس سره الشريف همراه ايشان بوده ايد ، خواهشمنديم شمه اى از زندگانى ايشان را شرح دهيد .

در ديدار ما با مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه اى ، ايشان فرمودندشرح حال آقا را ، يك نفر شاعر نكته سنج بايد بنويسد ، يعنى كسى بايد باشد كه زوايا و گوشه هاى مخفى زندگانى شخصى ايشان را بشناساند و بتواند آن ريزه كاريهاى حيات او را دريابد .

زندگى امثال ايشان سراسر نور است و هر چه بيشتر در زواياى زندگانيشان دقت شود بيشتر به اسرار مكنونشان پى برده مى شود . به عنوان مقدمه عرض مى كنم ، در قرآن شريف و كلمات ائمه معصومين عليهم السلام تكيه بر سير آسمان و زمين و در جزئيات شده است . گرچه در اعتقادات لازم است مسائل كلى بحث شود . امابيشتر تكيه قرآن بر سير در افاق و انفس است يعنى همان جزئيات . مثلا قصص انبيا در بيانهاى مختلف در قرآن بارها تكرار شده است . گرچه كه جزئي و شخصى است . اما سير در حالات بزرگان مثل انبيا ، ائمه ، اولياى دين و عالمان در افرادبسيار تاثيرگذار است و تاثير آن از باب ذكر مصداق و نمونه از استدلالات پيچيده علمى و برهانى در نفوس عامه مردم بيشتر است . اين سير در آفاق و انفس درروحيه شخص سالك اثر دارد و بسيار مؤثر است و نفس انسان فطرتا به اين سوگرايش دارد .

بنده شايد حدود پنجاه سال بود كه از خلوت و جلوت و سفر و

حضرنزديكى كامل با ايشان داشتم . از خصوصيات روحى ايشان و اخلاقيات ايشان و عكس العمل هاى ايشان در مقابل حوادثى كه براى ايشان اتفاق مى افتاد و درجات و مقامات نفسانى ، علمى ، اخلاقى و معنوى ايشان را از نزديك شاهد بودم . همانگونه كه عرض كردم در زندگى اينگونه افراد سير لازم است . بنده هم در اين مدت واقعا نظارت داشتم بر زندگى ايشان و حالات ايشان را سير مى كردم . ايشان در اين مدت سير معنوى مى كردند . برخوردهاى ايشان در مقابل حوادثى كه براى ايشان پيش مى آمد منش و شخصيت و زيربناى فكرى ايشان را هويدا مى ساخت . از تقلب احوال مى شود افراد را شناخت . فى تقلب الاحوال يعرف جواهرالرجال .

يكى از خصوصيات مرحوم والد ما اين بود كه آنچه از درس مرحوم حاج شيخ دريافت كرده بودند اينها را ضبط كرده بودند و همان موقع مبنا اختيار كرده بودند با اينكه در سنين جوانى بودند و ايشان اواخر نقل مى كردند اگر استفتايى پيش مى آمد ، به همان دستنوشته هاى قديمى رجوع مى كردم چون اطمينان به آن استنباطات قبلى داشتند و در آن موقع مبناى استنباطى براى خودشان داشتند ، و مورد عنايت استاد هم بودند و ايشان هم استاد را بسيار گرامى مى داشتند . بعد ازآمدن به قم هم در سال 1340قمرى با ايشان متصل بودند و كمال استفاده را ازاستاد مى نمودند تا سال 1355 .

در اين مدت هم با افرادى چون آية الله آسيد احمد خوانسارى بودند كه ايشان از اولين مهاجرين به اراك بودند . آسيداحمد براى والد ما از آية الله آقاسيدمحمد تقى خوانسارى و فضايل و استعداد بسيار او نقل مى كرد و در آن هنگام هم مرحوم آية الله آقا سيد محمد

تقى در سفر جهاد در عراق بودند و چهار سال هم دردست استعمار انگليس در اسارت بودند در انقلاب عراق و پس از بازگشت ، مرحوم والد ما با دو خوانسارى فوق الذكر كمال رفاقت را داشتند ، كه اين دوستى به حدارادت رسيده بود .

همچون عاشق و مريد . نسبت به مرحوم آية الله آقا سيد محمد تقى طورى بود كه ايشان دختر به مرحوم آية الله آقا سيد محمد تقى داده بود و ايشان دامادمرحوم والد ما بودند البته ارادت ايشان به خاطر سيادت بود كه ايشان به سادات ارادت و كرنش و عشق عجيبى داشت . مرحوم آية الله آقا سيد محمد تقى علاوه برسيادت مقامات معنوى بسيارى داشت و مرحوم والد مى فرمودند من در خلوت و جلوت با آقا سيد محمد تقى خوانسارى بوده ام و مقامات معنوى او را درك كرده ام و بدين خاطر بسيار به او ارادت داشت . با اينكه مرحوم والد و آقاسيدمحمدتقى خوانسارى با هم حاشيه بر عروة الوثقى نوشته بودند ، اما مرحوم والد ما در درس ايشان شركت مى كردند و افرادى كه اطلاع نداشتند مى گفتند لابداين يك شخص معمولى است كه پاى درس سيد شركت مى كند . البته مرحوم آقاسيدمحمدتقى خوانسارى پنج سال از مرحوم ابوى بزرگتر بودند و در چهل سالگى ازدواج كردند و خانواده دوم ايشان ، صبيه مرحوم ابوى و همشيره ما بودند .

كلماتى هم از مقام صبر و رضا و توكل ايشان بگويم . همشيره بزرگ ما كه عيال مرحوم آقا سيدمحمدتقى خوانسارى بودند در 18 سالگى در قم فوت كردند .

وقتى كه ايشان فوت كردند مرحوم والد ما هيچ ابراز نگرانى و تالم نكردند درحالى كه والده ما ناراحت بودند و به مرحوم ابوى مى گفتند كه

گويا شما از فوت صبيه خوشحال شده ايد چون اصلا گريه نمى كنيد . اين مقام صبر ايشان بود . اهل جزع و فزع نبودند . صابر بودند و راضى به رضاى الله نه تنها انسان راضى به راضى الهى باشد بلكه فراتر از آن مسرور باشد . اينها مقاماتى است كه به آسانى براى انسان پيدا نمى شود .

شايد بتوان گفت كه ايشان اولين شارح عروة الوثقى بوده اند مرحوم سيدمحمدكاظم طباطبايى در سال 1337 از دنيا رفتند و آقاى اراكى درسال 1312هجرى قمرى متولد شدند و در هنگام فوت مرحوم سيدايشان 25 ساله بودند . و شرح عروه اى كه از ايشان الان چاپ شده است . در آنجا چون آقا زمان حيات مرحوم سيد نوشته اند ، به نظر شماايشان كه در ده سالگى يا دوازده سالگى درس را شروع كردند اجتهادمطلق شان در چه سنى بود كه اين شرح پاكيزه را به اكثر قسمتهاى كتاب طهارت نوشتند . در آن كتاب هم حتى عبارتى دارند كه گفته اند «كماحققناه فى الاصول يعنى همانطور كه ما در اصول اين مطلب را تحقيق كرديم .

معمول اين است كه طلبه وقتى كه تازه وارد درس مى شود و پنج ، شش سالى هم درس مى خواند ، در اين حال اختيار مبنا نمى كند و مشغول خواندن است . ولى مرحوم والد اينگونه نبوده اند ، حال يا به خاطر خصوصيات استاد بوده است كه استادى همچون شيخ عبدالكريم شخصيت به شاگرد مى داده است و به آنهامى گفته كه شما الان بايد مطلب را كاملا دريافت و استنباط كنيد و بعد قدم بالاتربگذاريد ، يعنى اطراف و جوانب مساله را امروز كاملا بررسى كنيد و كار امروز را به فردا وا نگذاريد . همين الان بايد مساله را تمام كنيد و تحقيق كنيد و

فتوى بدهيدو مبنا داشته باشيد و مرحوم آية الله العظمى اراكى اينگونه بودند و الان وقتى ما به دست نوشته هاى ايشان نگاه مى كنيم مى بينيم كه شسته و رفته و خالى از اطناب ممل و ايجاز مخل بدون حشو و زوايد مطلب را با اختيار مبنا نگاشته اند . بنابراين ايشان هر درسى را كه مى خوانده اند همان موقع هم از آن فارغ مى شده اند و اين به خاطر اين بوده است كه ايشان واقعا «طلبه بالمعنى المطابقى بوده اند . در موقع طلبگيشان . يعنى شش دانگ حواسشان طلبه بوده است . حتى امور داخلى منزل ايشان را هم تا مدتى كه مرحوم ابوى ايشان در قيد حيات بوده اند تامين مى كردند . به اين جهت ايشان فارغ البال مشغول تحصيل بودند و تمام حواسشان در پى ضبط و تحقيق مطالب و اختيار مبنا بوده است و اينطور بوده است كه در اين مدت كم اختيار مبنا مى كرده اند .

مرحوم والد از استادشان خيلى عجيب تعريف مى كردند . مى گفتند شمانديديد ايشان يدرك و لايوصف بودند . ايشان ( حاج شيخ عبدالكريم ) سخت ترين مسائل و غامض ترين مباحث را با سهل ترين بيان در اختيار انسان ى گذاشت بدون اينكه به حشو و زوايد بپردازد و مطلب را طولانى كند و اينها باعث مى شد كه ايشان در اين مدت كم آن طور كه از نوشته هايشان معلوم مى شود ، اختيار مبنا كنند . يعنى ازاولين نوشته هاى ايشان كه كتاب البيع بوده است همان ابتدا كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم به اراك آمدند تدريس كتاب بيع را شروع كردند و مرحوم ابوى مى گفتندكه مدت يك هفته به درس استاد حاضر مى شده اند و بعد از يك هفته آن مطالب رانوشته و تحويل مرحوم حاج شيخ داده بودند و از همانجا استاد به ايشان

بسيارعلاقه پيدا كرده بودند . و مى گفتند كه حاج شيخ گفته بود كه من كيف كردم ازمطالعه نوشته هاى شما اين جمله استاد باعث مى شد كه خود شاگرد هم بسيارمشعوف بشود .

اينها اثر تشويق استاد بود و مراقبت كامل استاد و نظر كامل استاد به شاگردو استعداد شاگرد ، فارغ البال بودن شاگرد و اينكه كارى به چيزى جز تحصيل نداشته باشد ، همينگونه مى شود .

و به تعبير خودشان عاشقانه چشم به دهان استاد مى دوخته اند و مطالبش راضبط مى كرده اند و بعد هم در خارج مجلس هم در هنگام تعطيلى مطلب را دنبال و اشكالات را تحقيق مى كرده اند .

با توجه به اين بعد علمى و اجتهاد شما فكر مى كنيد علت مكتوم بودن حضرت آية الله العظمى اراكى ( ره ) در ميان عامه مردم خصوصا تاهنگام ارتحال حضرت امام خمينى ( ره ) چه بود ؟ با اينكه مجتهد بودندمنتهى اين اثر چه بود كه بعداز فوت حضرت امام ( ره ) ايشان به عنوان مرجع كامل و استادالفقهاء والمجتهدين متجلى شدند ؟ اينها آثار چه بود ؟

ايشان دو مطلب را خيلى از استادشان مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى نقل مى كردند . يكى اينكه مى فرمود استاد ما از استادش سيدمحمد فشاركى كه افتخار بزرگان ، شركت در درس ايشان بود نقل مى كردند كه ايشان مى فرموده است : من دوست ندارم كه وقتى باد به بيرق كسى مى خورد ، من هم خودم را جلوبياندازم و بگويم انار جل ، و خود سيدفشاركى هم به اين مساله عمل كردند . يعنى بعد از فوت استادش مرحوم حاج ميرزاحسن شيرازى -كه رياست امور مسلمين به عهده ايشان بود و سيدفشاركى از اجله شاگردان ايشان بود- بسيارى كسان اصرارداشتند بر اينكه سيد ، مجتهد

اعلم است و چندين بار تا در منزل ايشان براى طلب تصدى مرجعيت مسلين ، به ايشان رجوع كرده بودند ، اما سيد فشاركى قبول نكرده بود و گفته بود ، «والله خود را اعلم مى دانم از همه معاصرين و رساله نمى نويسم . »حالا البته عذر ايشان چه بوده ، مى گفته است كه مثلا از عهده ام ساخته نيست والان نمى توانم فتوى بدهم . با اينكه اعلميت به معناى قوه استنباط است و او از نظر قوه استنباط اعلم است اما فتوى نمى تواند بدهد . اين يك مطلب بود كه ايشان مى فرمود . و مى فرمودند كه مرحوم حاج شيخ هم مى گفت من دوست ندارم وقتى ببينم كه يك عده اى وارد كارى شده اند روحانى هم بيايد مزاحم بشود و بگويد كه نخير من هم مقابل تو هستم .

قسمت دوم

يك مطلب ديگر هم ايشان باز از سيد فشاركى استاد مرحوم حاج شيخ نقل مى كردند كه گفتند مرحوم سيد فشاركى بعد از اينكه مرحوم حاج ميرزا حسن شيرازى فوت كردند و ديگر ايشان رياستى را قبول نكرد و در منزل نشست وضع مالى خوبى هم نداشت و مردم هم ايشان را نمى شناختند حتى نقل شده است كه بعد از اينكه ايشان فوت كرد با اينكه استاد كل بودند ، مقدار زيادى مقروض بودند . ايشان اينطور نقل مى كردند كه در امور معاش ايشان در هم و غم فرو رفتند كه عاقبت چه مى شود گفتند در همان عالم مكاشفه و عالم بيدارى يك مرتبه ايشان ديده بودند كه قيامت بر پا شده و افرادى را در آنجا آورده اند و سيخ آتشين ازدهانشان فرو كردند و از قسمت ديگر بدنشان خارج مى شد ، گفتم اينها جرمشان چه بوده است . پاسخ دادند كه اينها لياقت براى فتوى نداشته اند

و فتوى داده اند . به اين جهت ايشان مى گفتند ، احذرالفتوى فرارك من الاسد .

منظور اين است كه اين كارى نيست كه انسان به دنبال آن برود .

بعد از فوت مرحوم آية الله آقا سيد محمد تقى خوانسارى عده اى از تهران آمدند و رساله خواستند و مرحوم والد حاضر نشدند رساله بدهند و بعد ازفوت مرحوم امام تشخيص دادند كه الان هنگام آن شده است كه ايشان فتوابدهند . نسبت به حضرت امام ( ره ) ارادت داشتند ، هم در بعد انقلاب و هم دربعد عاطفى ، وقتى كه امام ( ره ) به رياست رسيدند . در همان سال 42 شمسى فرمودند كه : برو به ايشان ( يعنى امام خمينى ) بگو هر وقت من به عكس ايشان نگاه مى كنم ياد صحراى كربلا مى افتم . اين سيد اگر در صحراى كربلا بود يقينادر صف مستشهدين امام حسين عليه السلام بود و بعد پيغام دادند و گفتند كه من دراين افراد مختلف علما نگاه مى كنم براى «مجددالمذهب فى القرن الخامس عشر» بودن كسى را نمى بينم برازنده باشد جز ايشان و گفتند ايشان لايق اين كارند .

اين مرد با غيرت و با حميتى است كه در همان جوانيش هم نتوانست كتابى را كه اسرار هزارساله نوشته بودند تحمل كند و كتاب «كشف الاسرار» را نوشت و مى گفتند كه ايشان ( حضرت امام «ره ) مرد غيور و با جراتى است و بر ايشان اين مقام برازنده است و بنده به منزل امام رفتم و اين سخن را به امام ( ره ) گفتم و حضرت امام ( ره ) فرمودند كه به آقا بگوييد دعا كنند و بعد از چند سالى كه حضرت امام ( ره ) به نجف

رفته بودند آنجا هم دوباره همين مطلب را تكرار كردند ماهم به اتفاق مرحوم والد به نجف رفته بوديم و در آنجا هم ميهمان حضرت امام بوديم و آية الله حاج آقا مصطفى رضوان الله عليه هم هر شب به منزل ما مى آمدو ما با ايشان مانوس بوديم . وقتى براى بازديد امام در نجف به منزلشان رفتيم ايشان فرمودند من باز هم همان عقيده را دارم : من شما را مجدد مذهب فى قرن خامس عشر مى دانم شما هستيد كه مى توانيد مجددالمذهب باشيد و امام مى فرمودند كه دعا كنيد . سال بعدش امام ( ره ) به ايران آمدند و انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد .

ارتباط حضرت آية الله العظمى اراكى با مجتهدين معاصر خود چگونه بود ؟

ايشان انسان عجيبى بود بسيار متواضع بود و همه از اين روش ايشان تعجب مى كردند ، نسبت به همه متواضع بود . سبت به بعضى مثل آية الله گلپايگانى ( ره ) و آية الله آقا سيد احمد خوانسارى و مرحوم امام ( ره ) و . . . نسبت به همه اينها متواضع بودند با اينكه ايشان نسبت به سايرين از فقها تقدم داشت و همه هم قبول داشتند كه ايشان از سابقين هستند و از اول حوزه در اراك با مرحوم حاج شيخ عبدالكريم بودند و آنها بعد از ايشان آمده بودند ولى در عين حال نسبت به همه علما متواضع بود و رياست آنها را قبول داشت و درس و بحث خودش راداشت و از دنيا قناعت كرده بود به همين درس و بحث و تربيت خواص ، پشت سرديگران هميشه ذكر حسن مى كردند و هميشه دعاگوى آنها بود و هر وقت افرادى ازطرف آنان مى آمدند از آنان احوالپرسى مى كرد سلام مى فرستاد براى آنهاو دعايشان مى كرد .

بنده يادم است

-كارى كه شايد هيچ كس انجام ندهد- ايشان از معاصرين خودش در درس اسم مى برد و نقل قول مى كرد . مثلا مى گفت آقاى گلپايگانى اينطوردر درس حاج شيخ عبدالكريم اين اشكال را كردند و بعد پاسخش را مى دادابايى نداشت كه بگويد حالا من چرا اسم ديگران را در درس خودم بگويم .

اما نسبت به امام هم همانگونه كه عرض كردم سوابق زيادى با حضرت امام ( ره ) داشتند و با هم رفاقت داشتند و امام راحل هم ، همچنين نسبت به ايشان بسيار علاقه مند بودند و سالهايى كه مرحوم والد در مدرسه فيضيه نماز جماعت مى خواندند حضرت امام ( ره ) به ايشان اقتدا مى كردند و مكرر مى شد كه هردو به آقاسيدمحمدتقى خوانسارى اقتدا مى كردند ، و مواقعى كه آقا سيدمحمدتقى خوانسارى نمى آمدند ، مј͙șŠوالد به نماز مى ايستادند و امام ( ره ) به ايشان اقتدامى كردند . بنده هروقت خدمت امام مى رفتم ايشان بسيار تواضع مى كرد و مكررمى آمد خدمت والد براى عيادت و در همين منزل هم آمدند براى ديدار .

روش والد ما اين بود كه منعزل بودند و هيچ جايى نمى رفتند ، عزلت داشتندمنتهى عزلتى كه همانگونه كه شيخ بهايى مى گويد :

عزلت بى عين علم آن زلت است و ربود بى زاء زهد آن علت است عزلتى كه فقط مضرات معاشرت را نداشته باشد ولى از محاسنش برخوردار باشد;نماز جماعت جمعه ، درس ، خطبه و سخنرانى را داشتند و اينجا هم افراد مى آمدند . اما ايشان اهل ديد و بازديد و مجلس فاتحه و رفت و آمد نبود و هيچ جا نمى رفت بدون استثناء . حتى هنگامى كه حضرت امام ( ره ) از زندان آزاد شدند ايشان نرفتند . و امام به اينجا تشريف آوردند . ايشان هيچ كجا

نمى رفتند و در اين مورد مى گفتند كه تبعيت از ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى مى كنند .

آيا ايشان با حضرت ميرزاجواد آقا ملكى تبريزى هم ارتباطى داشتند ؟

بله ايشان با مرحوم ميرزاجواد آقا خيلى مانوس بودند و مى گفتند كه دراين رفتار از ايشان تبعيت مى كنم . براى اينكه معاشرتها مضراتى دارد كه هم وقت انسان را مى گيرد خصوصا مجالست با اهل غفلت كه خود موجب غفلت از حضرت حق جل و علاست . اما نمازهاى جماعت را هم ظهر و هم شب مى رفتند . و حدودچهل سال نماز جمعه ايشان برگزار مى كردند در مسجد امام و بر روى خطبه نمازجمعه كار مى كردند . يعنى مطالعه مى كردند و در حقيقت درس اخلاقى بود . منزل هم پنجشنبه ها و جمعه ها به روى همه گشوده بود . ولى ديد و بازديد با هيچكس نداشت خصوصا در قم حتى آقاى بروجردى ، و چون ديگران داب ايشان رامى دانستند آنان به اينجا مى آمدند . ولى در غير قم به ديد و بازديد مى رفتند . درتهران دو جلسه خدمت حضرت امام ( ره ) رفتيم كه اولين سفر ، سفرى بود كه ايشان بيمار بودند و بعد از عمل بود و اوايل انقلاب بود و وقتى به خدمت امام رفتيم حضرت امام ( ره ) بسيار خوشحال شدند حتى يادم است كه در آن بيمارستان كه امام مكرر نماينده مى فرستادند مثل حاج احمد آقا و آقاى صانعى و غيره . و حضرت امام ( ره ) به شكرانه اينكه ايشان در آن بيمارستان بهبود يافته بودند مبلغ يك ميليون تومان براى خريد ملزومات جراحى در آن روز به بيمارستان لبافى نژاد اهدا كردند . بعد هم كه به منزل امام رفتيم امام تشكر كردند از اينكه آقاى

دكتر سيم فروش اين عمل را انجام داده اند و گفتند كه شما عبادت بزرگى را انجام داده ايد و بعد هم حضرت امام ( ره ) به بنده رو كردند و گفتند كه باقى مطلب با شما است .

مرحوم والد در تهران دوبار به خدمت حضرت امام رفتند و امام بسيار احترام كردند . مهربانى دو سويه بود .

چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى كه يكسر مهربانى درد سر بى خصوصا آنجا كه ما از درب اتاق وارد شديم ايشان با حال بكاء گفتند «السلام عليك يابن رسول الله و حضرت امام بلند شدند و همديگر را در آغوش گرفتند و بسيارگريستند . يك چنين حالتى عجيب در اينجا پيش آمد و بار ديگرش در حرم حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود كه داستان مفصلى دارد . ( 3 )

بعد از اين ملاقات گفتند مثل اينكه بايد من ايشان را بعد از پانزده سال درحرم حضرت ابوالفضل عليه السلام مى ديدم . چون مثل ابوالفضل رشادت و غيرت و حميت دارد .

حاج آقا با توجه به اطلاع دقيق و عميقى كه شما از ايشان داريدو آثارى كه از ايشان به جا مانده چون فرموديد هر چيز كه استاد فرموده ايشان نوشته است و خودشان هم نوشته ها و آثار زيادى دارند ، در زمينه فقه اصول و غيره ها ، اگر ممكن است آثارى را عنوان كنيد :

ايشان آثار زيادى در فقه و اصول دارند . بخشى از آنها چاپ شده است و برخى ديگر خطى و دست نويس است . جالب ست بدانيد بيشتر آثار ايشان بدون نقطه نوشته شده است و برادر بزرگوارمان جناب حجة الاسلام واعظى اراكى آنها را براى چاپ آماده مى كنند و با آثار مرحوم والد ما چند سالى است كه مانوس

هستند .

ايشان معروف بودند به اينكه در زمان خودشان در بيع خيلى تبحر دارند و هرمساله اى كه به قواعد فقهيه منجر بشود هيچ كس حريف ايشان نمى شود . از نجف آقاى آشيخ كاظم شيرازى آمده بودند و با مرحوم والد بحث كرده بودند از ايشان خيلى تعريف كرده بودند كه خيلى متبحر و ملاست و خيلى پخته است . من يادم است كه كتاب بيع ايشان خيلى طالب داشت . در زمان حيات مرحوم آية الله بروجردى آقاى كتابچى صاحب كتابفروشى علميه اسلاميه آمده بود و مى خواست كتاب را چاپ كند . با آقاى حائرى به منزل ما آمد و با اصرار و ابرام گفت كه آقا شماكتاب بيعتان را بدهيد تا چاپ كنيم . ايشان ابا مى كرد و اصلا در اين واديها نبودند . حال اينكه از نظر معيشت در كمال مضيقه بودند . اين را جدا مى گويم . اما هر چه كردند كه حاشيه ايشان را براى چاپ ببرند ايشان ابا داشت با اينكه عنوان ، اسم ، شهرت ، حق التاليف وغيره همراهش بود اماايشان قبول نكردند . در نجف هم حضرت امام به ايشان اين مطلب را گفت كه شما آثارتان را چاپ كنيد و از آثار ايشان بسيارتعريف كردند و گفتند كه چاپ كنيد اينها را واقعا حيف است كه اين آثار چاپ نشود ، گفتند نه من اينها را فرصت نكردم بازنگرى كنم وبه بنده اشاره كردند وگفتندكه باايشان است و ما درزمان حياتمان كارى نداريم . بعد كه به ايران آمديم حضرت امام ( ره ) باز پيكى فرستادند . [كه آثارشان را چاب كنيد] .

در هرحال سعى مى كنيم كه نوشته ها و مطالب ايشان ، آن مقدارى كه دردست ما هست به نسل بعد برسد .

پى نوشتها

1 ) آية الله حاج شيخ عبدالكريم داماد

همسر حاج محمد ابراهيم و آية الله اراكى داماد خود حاج محمدابراهيم بود .

2 ) در بخش 23 گذشت .

3 ) در بخش هاى گذشته ياد شد .

تسليت ها

اشاره

در پى رحلت آية الله العظمى اراكى رضوان الله تعالى عليه پيامهاى تسليت و اظهار همدردى كه از سراسر جهان ، بخصوص ممالك اسلامى و به ويژه ازسراسر ايران خطاب به رهبر معظم انقلاب دامت بركاته ، مراجع و علماء قم ، بيت رفيع آية الله العظمى اراكى و آية الله مصلحى ، به صورت تلگراف ، اعلاميه نامه و غيره ارسال شده است اگر گردآورى شود خود كتابى جداگانه را تشكيل مى دهد .

در اين بخش فقط تعدادى از مهمترين پيامهاى تسليت درج شده است .

پيام تسليت رهبر معظم انقلاب دامت بركاته

بسم الله الرحمن الرحيم ، انالله و انااليه راجعون

با تلخكامى و اندوه اطلاع يافتيم كه عالم ربانى ، فقيه اهل بيت عصمت و طهارت ، شيخ الفقهاءوالمجتهدين مرجع اعلاى شيعه ، حضرت آية الله العظمى آقاى حاج شيخ محمدعلى اراكى دار فانى را وداع گفته و جهان تشيع را به سوگ خود نشانيدند .

اين عبد ممتحن خدا و عالم زاهد و پارسا و اين ذخيره گرانبهاى الهى در روزگار ما و اين بقيه سلف صالح و يادگار اساتيد علم و عمل و تقوا از جمله برگزيدگانى بود كه عمر طولانى و پربركت را بى كمترين خدشه و شائبه اى در طهارت و نزاهت و قداست و معنويت به سرآوردند ، راه خدا را با گامى استوارو اراده اى خلل ناپذير طى كرد و يك قرن دل و جان منور و پاكيزه خود را در برابرجلوه هاى رنگارنگ دنياى فانى ، تسليم ناپذير و تسخير ناپذير نگاه داشت .

در امتحانهاى دشوارى كه در يك زندگى صد ساله و در حوادث بزرگ و كوچك آن در برابر هر كسى قرار مى گيرد مانند كوه استوار و بى تزلزل باقى ماند . هرگز به دنيا و مقام و جلال آن نينديشيد و هرگز احساسات شخصى ايشان را ازشناختن و پيمودن راه خدا باز نداشت به

سوى شهرت و محبوبيت و مقبوليت قدمى بر نداشت و آنگاه كه مقدسترين و گراميترين نوع شهرت و محبوبيت باانتخاب شدن از سوى ميليونها انسان مؤمن به مرجعيت تقليد به سراغ ايشان آمد باآن بسى كريمانه و بزرگ منشانه روبرو شد اگر چه حاجت مردم را برآورد و از آنان درراه خدا دستگيرى كرد ، اما خود همان عبد محتاج رحمت الهى باقى ماند و دل خاشع و روح پارساى خود را با محبت الهى و ولايت اولياى معظم خدا بيش ازپيش پيوند زد .

اكنون آن جان پارسا به ملكوت اعلى پيوسته و آن دامان پاك از عالم ماده برچيده شده است . او از حقيقت «لاخوف عليهم و لاهم يحزنون برخوردار و به مجاورت ارواح مطهره اولياء و صلحا سرافراز است ولى جهان تشيع و حوزه هاى علميه عزادارند .

اينجانب اين ضايعه بزرگ را به ساحت مقدس حضرت ولى الله الاعظم ارواحنا فداه و به فرزندان گرامى و فاضل و يت شريف ايشان و نيز به عموم شيعيان جهان و ملت بزرگ ايران به ويژه به علماى اسلام و حوزه هاى علميه مخصوصاحوزه عظيم الشان قم كه اين بزرگوار يكى از بنيانگذاران و استوانه هاى آن بودندتسليت مى گويم .

بى شك حوزه علميه فياض و پربركت قم صدقه جاريه اى است كه جهان اسلام در آزمونهاى دشوار و در امر تقليد و هدايت عام دينى مى تواند از بركات آن استفاده كند . اين حوزه اى كه در دوران معاصر منشا بزرگترين و پاكترين انقلاب جهان شد و رهبرى همچو شخصيت درخشان و كم نظير امام خمينى-رحمة الله عليه- را به جهان اسلام هديه كرد و ذخيره گرانبهايى چون مرحوم آية الله العظمى اراكى را كه ساليانى در حريم خويش براى لحظه نياز جامعه اسلامى محفوظ داشته بود به هنگام ، تقديم امت اسلامى

كرد ، امروز نيز على رغم دشمنان اسلام ، منبع عظيم و تمام نشدنى رجال فقاهت و تقوا است . امروز بحمدالله شخصيتهاى علمى بزرگ در آن حوزه پرفيض و پر بركت سرگرم تحقيق و تدريس و ربيت شاگردان و فراهم آوردن آثار علمى و تهذيب نفس و كمك به امت مسلمانند و به فضل الهى نياز مردم به مرجع تقليد جامع الشرايط از آن حوزه مباركه برآورده گرديده است . البته دشمنان اسلام از سالها پيش همواره تلاش كرده اند كه اين مشعل درخشان راخاموش و كم فروغ كنند و به خصوص پس از شروع نهضت اسلامى در قم ، جدو جهد آنان براى منزوى كردن حوزه قم چند برابر شد . پس از پيروزى انقلاب اسلامى خصومت آشتى ناپذير استكبار جهانى و همه دشمنان اسلام با حوزه علميه قم علنى تر و بسى خصمانه تر گرديد و بغض آنان در انواع تبليغاتشان بيش از پيش آشكار شد . ولى بحمدالله عظمت علمى اين مركز عظيم جهانى و وجود شخصيتهاى بزرگ علمى و تقوايى در آن ، بر همه ترفندها فائق آمده است و همچنان مركز توجه و ارادت و عشق و ايمان ملت مسلمان به خصوص شيعيان سراسر جهان باقى مانده است و از اين پس هم همين گونه خواهد بود .

از خداوند متعال سربلندى و عظمت حوزه مقدسه قم و ديگر حوزه هاى پربركت علمى را مسالت نموده و اميدوارم توجهات حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه شامل حال علماى اعلام و فضلا و طلاب جوان اين حوزه ها بوده و ملت مسلمان را از بركات علمى آنان برخوردار فرمايد . والسلام على عبادالله الصالحين .

سيدعلى خامنه اى

بيست و ششم جمادى الآخره 1415

نهم آذر سال 1373

پيام تسليت هيات رئيسه مجلس خبرگان

بسم الله الرحمن الرحيم يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى .

محضر مبارك رهبر عظيم الشان

انقلاب اسلامى حضرت آية الله خامنه اى مدظله العالى . در آستانه سالگرد رحلت مرحوم آية الله العظمى گلپايگانى ( قدس سره ) غم از دست دادن عالمى بزرگ و فقيهى عاليقدر و استوانه اى ديگريعنى حضرت آية الله العظمى جناب آقاى حاج شيخ محمدعلى اراكى رحمة الله عليه ما را دوباره در سوگ نشاند .

درگذشت غمبار آن مرجع عاليقدر ثلمه اى بزرگ در عالم اسلام پديدآورد ، اوبه منزله خورشيدى بود در آسمان فقاهت كه حدود سه ربع قرن در حوزه علميه كهن و با كفايت قم به تربيت نفوس زكيه و پرورش صدها مجتهد از ميان شاگردان مكتب امام صادق عليه السلام توفيق يافت .

حضرت آية الله العظمى اراكى قدس سره علاوه بر برجستگيهايى كه در فهم دين داشت از اخلاص و صفاى باطن در حد اعلى بهره مند بود به نحوى كه سخنان ونصايحش جلاى قلوب وآرامش بخش دلها بود ، او فقيه و مرجعى بود كه مخلصانه ازابتداى نهضت اسلامى از بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى قدس سره پشتيبانى كرد و همواره در تاييد عملى از انقلاب اسلامى و رهبرى دريغ ننمود .

ما اين ضايعه اسفناك و اندوهبار را به پيشگاه مقدس حضرت ولى عصر امام زمان ارواحنا فداه و محضر مبارك آن مقام معظم ، علماى اعلام و حوزه هاى علميه و عموم شيعيان جهان بالاخص ملت شهيدپرور ايران ، بيت شريف و معظم آن مرحوم و خصوصا فرزند بزرگوارشان حضرت مستطاب حجة الاسلام والمسلمين جناب آقاى مصلحى تسليت عرض مى نماييم و از درگاه خداوند متعال علودرجات را براى آن مرحوم مسالت داريم . ( والسلام ) هيات رئيسه مجلس خبرگان

پيام تسليت جامعه مدرسين حوزه علميه قم

بسم الله الرحمن الرحيم يا ايتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى .

روح ملكوتى فقيه جليل القدر و مرجع بزرگ جهان تشيع ، شيخ الفقهاءو المجتهدين ، زعيم حوزه هاى علميه ، حضرت آية الله العظمى آقاى حاج شيخ محمدعلى اراكى قدس الله نفسه الزكيه

به ملكوت اعلى پيوست .

ارتحال اين فقيه عاليقدر كه عمر شريف و پربركت خود را در راه اعتلاى كلمه توحيد و استحكام نظام اسلامى و تربيت نفوس و تقويت حوزه هاى علميه صرف نمود ، ضايعه اسفناكى براى جهان اسلام است .

ايران اسلامى و عالم تشيع در فقدان اين شخصيت بزرگ و عالم ربانى عزادارو ماتم زده گرديد .

جامعه مدرسين حوزه علميه قم اين مصيبت عظمى -كه در آستانه سالگردارتحال حضرت آية الله العظمى گلپايگانى رضوان الله تعالى عليه به وقوع پيوست- رابه ساحت مقدس حضرت بقية الله الاعظم امام عصر ارواحنا له الفداء و مقام معظم رهبرى ، حضرت آية الله خامنه اى دامت بركاته و علماى اعلام و حوزه هاى علميه قم و نجف و ساير حوزه هاى علميه و همچنين بيت معظم آن مرحوم بالاخص فرزند برومند ايشان جناب حجت الاسلام والمسلمين آقاى مصلحى دامت تاييده تسليت مى گويد و براى آن عالم ربانى علو درجات و براى بازماندگان صبر جميل رامسالت مى نمايد .

جامعه مدرسين حوزه علميه قم

پيام تسليت حجة الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى رياست جمهورى اسلامى ايران

بسم الله الرحمن الرحيم محضر مبارك حضرت آية الله خامنه اى فقيه و رهبر حكيم انقلاب اسلامى دامت بركات وجوده الشريف .

ارتحال عالم ربانى مرجع جليل القدر جهان تشيع حضرت آية الله العظمى اراكى را به محضر مقدس حضرت بقية الله الاعظم امام زمان ( عج ) ، آن مقام معظم ، حوزه هاى علميه ، علماى اعلام ، مسلمين جهان ، شيعيان داغدار ، و خاندان جليل القدر و بخصوص فرزندان برومند آن مرحوم تسليت عرض مى نمايم .

يقينا فقدان مرجعى زاهد و متقى و هوشيار همچون ايشان كه عمر پربركت خود را در راه عزت و عظمت اسلام و مسلمين صرف نموده و با برخوردارى ازاخلاص و تقوا و بينش سياسى عالى همواره مؤيد و پشتيبان واقعى نهضت مقدس اسلامى ملت ايران و رهبر كبير و راحل بنيانگذار جمهورى اسلامى و رهبرى پربركت حضرت

عالى و نظام مقدس ولايت فقيه بوده اند ضايعه اى جبران ناپذيربراى اسلام و مسلمين است . با عنايات هميشگى خداوند و با وجود دست پروردگان حوزه مقدسه علميه قم و امام راحلمان بى شك مسند شريف مرجعيت دچار وقفه و ضعف نخواهد شد .

اميدوارم تحت رهبريهاى آن رهبر معظم و ارشادات و راهنمايى هاى علماى اعلام و مراجع عظام و تلاش و مجاهدت همه انديشمندان و طلاب حوزه هاى علميه جامعه اسلامى بتواند همواره از اسوه هايى عالم ، متقى ، بصير و شجاع همچون مرحوم آية الله العظمى اراكى بهره مند باشد . خداوند سايه جنابعالى را بر سرمسلمين مستدام بدارد .

اكبر هاشمى رفسنجانى

پيام تسليت هيات دولت

بسم الله الرحمن الرحيم انالله و انا اليه راجعون

هيات دولت جمهورى اسلامى ايران با كمال تاسف و تاثر رحلت اندوهبار اسوه تقوا و پرهيزگارى و ادامه دهنده راه فقيهان بزرگ و يادگار گرانقدر عالمان عارف عامل ، فقيه اهل بيت عليهم السلام و مرجع عاليقدر تشيع حضرت آية الله العظمى اراكى رحمة الله تعالى عليه را به آستان مقدس بقية الله الاعظم ولى عصرارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و نايب بر حقش ولى امر مسلمين جهان مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنه اى و مراجع عظام و علماى اعلام و حوزه هاى علميه و همه مسلمانان و شيعيان جهان و مقلدان معظم له و بيت شريف و معززايشان تسليت مى گويد و از خداى قادر متعال عزت مسلمانان و عظمت روزافزون جامعه اسلامى و ملت بزرگ ايران را تحت رهبرى مقام معظم ولايت امر ، و توانايى هر چه بيشتر حوزه هاى علميه و مراكز علمى و فقهى را در تعليم و نشر حقايق و احكام اسلامى خواستار است و در فقدان اين فقيه عظيم الشان و مرجع بزرگ كه راه و رسم علمى و عملى و پرهيزگارى و همگامى و همراهيش با انقلاب بزرگ اسلامى و امام امت رضوان الله تعالى عليه زبانزد

همگان بود براى جامعه انقلابى ايران و همه ارادتمندان معظم له از درگاه حق صبر و اجر مسالت دارد و به همين مناسبت روز چهارشنبه نهم آذرماه را تعطيل و يك هفته در سراسر كشور عزاى عمومى اعلام مى كند .

هيات دولت جمهورى اسلامى ايران

پيام تسليت رئيس مجلس شوراى اسلامى به رهبر معظم انقلاب اسلامى

باسمه تعالى انالله و انااليه راجعون

محضر مبارك حضرت آية الله خامنه اى دامت بركاته رهبر عظيم الشان انقلاب اسلامى و ولى امر مسلمين جهان ، رحلت جانگداز فقيه اهل بيت عصمت و طهارت اسوه تقوا و فضيلت حضرت آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى رضوان الله تعالى علميه را به محضر انور حضرت بقية الله الاعظم ، حضرت عالى ، حوزه هاى علميه روحانيت معظم ، مت شهيد پرور به ويژه بيت شريف آن مرجع عاليقدرتسليت عرض مى كنم . فقدان فقيهى كه ذخيره سلف صالح به شمار مى رفت و حدود يك قرن حامل و ناشر معارف الهى بود ثلمه اى بر جهان اسلام وارد آورد . عشق و ارادتى كه شيخ الفقهاء والمجتهدين به انقلاب اسلامى و ولايت فقيه از خودنشان مى داد زبانزد خاص و عام گرديده بود اين بزرگوار انقلاب و نظام اسلامى رانعمت الهى و پشتيبانى از مقام ولايت را فريضه مى دانست و لذا خود در به دست آوردن اين توفيق گوى سبقت را از ديگران ربوده بود .

مجلس شوراى اسلامى به خاطر تجليل از مقام والاى فقاهت و مرجعيت و همدردى با رهبر معظم و امت شهيدپرور چهارشنبه 9/9/73 را تعطيل اعلام نموده و جلسه اى نخواهد داشت .

از خداوند متعال علو درجات را براى آن عالم ربانى و طول عمر همراه باسعادت را براى آن بزرگوار خواهانم .

على اكبر ناطق نورى رئيس مجلس شوراى اسلامى

پيام تسليت نمايندگان مجلس شوراى اسلامى

بسم الله الرحمن الرحيم محضر مبارك فقيه عاليقدر حضرت آية الله العظمى خامنه اى ادام الله ظله على رؤوس المسلمين

با سلام و آرزوى سلامت و طول عمر با عزت براى حضرت عالى جهت حفظ كيان اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله در جهان تا ظهور مهدى موعود ( عج ) ، رحلت مرجع شيعيان جهان حضرت آية الله العظمى اراكى قدس سره را به پيشگاه امام زمان ( عج ) و نايب برحقش ، وجود مبارك حضرت

مستطاب عالى و مردم مسلمان جهان تسليت عرض نموده و با قلبى آكنده از اندوه به خاطر از دست دادن اين فقيه اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين از خداوند بزرگ سلامتى آن وجود عزيزرا براى هدايت امت اسلام و حفاظت از سنگر فقه و فقاهت و اجتهاد خواستاريم .

متن پيام رئيس قوه قضائيه آية الله يزدى

بسم الله الرحمن الرحيم محضر مبارك ملجاءالاسلام و عمادالمسلمين رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية الله العظمى خامنه اى ادام الله ظله الوارف على رؤوس الانام .

ارتحال عالم بزرگ و فقيه عظيم الشان مرجع عاليقدر شيعه شيخ الفقهاءوالمجتهدين كه عماد حوزه علميه و حامى انقلاب اسلامى و پشتيبان و همراه امام راحل در همه مراحل بودند مرحوم حاج شيخ محمدعلى اراكى را به پيشگاه مبارك بقية الله الاعظم روحى و ارواح العالمين له الفداء و به محضر مرجع بزرگ و رهبر نظام ولايت فقيه وعلماى عظام ، حوزه هاى علميه بخصوص حوزه علميه قم وطلاب وفضلاومحصلين ومقلدين وبازماندگان به خصوص فرزندان ايشان تسليت عرض مى كنم .

در اين شرايط حساس كه رهبرى و هدايت اسلامى و نيابت از ولى عصر امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف به عهده رهبر گرانقدر وفقيه جامع الشرايط است . اميدوارم با عنايات خاص حضرت بقية الله امت اسلامى ، شيعيان جهان و كشورجمهورى اسلامى ايران در سايه صحت و سلامت و طول عمر و توفيق آن جناب راه تكامل را پيموده از همه مخاطرات مصون و محفوظ بماند .

پيام تسليت حجة الاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى

بسم الله الرحمن الرحيم انا لله و انا اليه راجعون

رهبر بزرگوار انقلاب اسلامى حضرت آية الله خامنه اى دامت بركاته .

ارتحال شيخ الفقهاء و بقية السلف و خلف صالح گذشتگان ، عالم وارسته و فقيه ربانى حضرت آية الله العظمى اراكى را به محضر مقدس حضرت بقية الله الاعظم امام زمان ارواح العالمين لمقدمه الفداء و آن حضرت و مراجع عظام ، حوزه هاى علمى و خانواده شريف و رفيع آن مرحوم ، بخصوص فرزند برومندش جناب حجة الاسلام والمسلمين آقاى مصلحى دامت بركاته و مردم شريف ايران تسليت عرض مى نمايم .

يقينا فقدان اين شخصيت عظيم ثلمه اى بر پيكر جهان اسلام وارد نموده كه جبران آن جز با وحدت و تلاش حوزه هاى محترم علمى جهان اسلام ميسر نيست . چهره معصوم و مصمم ايشان در ياورى انقلاب اسلامى و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران حضرت امام

خمينى ( س ) و همچنين حمايت قوى از مقام معظم رهبرى هميشه در اذهان و خاطره ها باقى خواهد ماند و بصيرت اين شخصيت بزرگ جهان اسلام و تشيع به عنوان راهنماى همه علماى عالم قرار خواهد گرفت . مرجعى كه حتى يك قدم براى احراز اين مقام رفيع برنداشت و با قداست و تقواو محبوبيت زيست و شاگردان بزرگ و مجتهدان عالى مقامى به حوزه هاى علميه تحويل داد . اميد ما اين است كه از حوزه هاى علميه بخصوص حوزه علميه قم ، مرجع يا مراجعى معرفى گردند تا اسلام و مسلمين را در مواقع حساس تاريخ ناجى و راهنما باشند و در لحظات حساس تاريخ در مسير انقلاب و اسلام به وظايف خطير خويش عمل نمايند .

مراسم سوگوارى و پيامهاى تسليت در خاج از ايران به مناسبت ارتحال حضرت آيت الله العظمى اراكى

( بيروت خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/1373 )

عروج ملكوتى حضرت آية الله العظمى شيخ محمدعلى اراكى ( ره ) مرجع عاليقدر جهان تشيع ، شيعيان لبنان را يكپارچه عزادار كرد و دوستداران اهل بيت پيامبر در غم از دست دادن اين مرجع عاليقدر به سوگ نشسته اند .

به همين مناسبت پرچمهاى سياه در اماكن عمومى و سردر مساجدو حسينيه ها و تكايا آويخته شد و صداى دلنشين قرآن از گلدسته هاى مساجد دربيروت و مناطق جنوب و شرق لبنان به گوش مى رسد .

روحانيون و گروههاى اسلامى لبنان نيز با اعلام عزاى عمومى ، مجالس سوگوارى در مناطق مختلف اين كشور برپا داشته اند .

راديو و تلويزيونهاى محلى اسلامى نيز با قطع برنامه هاى عادى به پخش تلاوت قرآن كريم پرداخته اند .

( دمشق خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

نمايندگان 41 كشور اسلامى در پنجمين نشست عمومى سازمان آموزشى علمى و فرهنگى سازمان كنفرانس اسلامى ايسيسكو ارتحال آية الله العظمى اراكى را به ملت ايران و هيات ايرانى شركت كننده در نشست تسليت گفتند

.

در آغاز اين نشست وزير آموزش و پرورش سوريه شركت كنندگان را به قرائت فاتحه به روان پاك آية الله العظمى اراكى فرا خواند .

در اين نشست دكتر غلامعلى افروز رئيس هيات ايرانى شركت كننده درنشست ايسيسكو درباره ارزش علمى و خدمات آية الله العظمى اراكى به جهان اسلام صحبت كرد .

( دمشق خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

وزراى آموزش و پرورش و نمايندگان 41 كشور اسلامى شركت كننده دراجلاس عمومى سازمان آموزشى علمى و فرهنگى سازمان كنفرانس اسلامى دردمشق با ارسال پيامى به رئيس جمهورى كشورمان ارتحال حضرت آية الله العظمى اراكى را تسليت گفتند .

متن تلگراف به اين شرح در اختيار خبرگزارى جمهورى اسلامى در دمشق قرار گرفت : شركت كنندگان در اجلاس سازمان آموزشى فرهنگى و علمى ايسيسكو در دمشق با اندوه و تاسف فراوان خبر درگذشت علامه بزرگ آية الله العظمى اراكى را دريافت كردند .

شركت كنندگان در اجلاس ايسيكو مراتب تاسف عميق خود را از اين ضايعه بزرگ به دولت و ملت مسلمان ايران و خانواده آن مرحوم ابراز مى دارد .

از خداوند منان مسالت دارد آن عالم جليل القدر را به پاس خدمات ارزنده خود به اسلام و امت اسلامى در جوار رحمت واسعه خود قرار دهد .

( آنكارا خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

روحانيون ، گروهها و انجمنهاى مختلف شيعيان استانبول ضمن تسليت ارتحال جانگداز حضرت آية الله العظمى اراكى سه روز عزاى عمومى اعلام كردند . اين گروهها با صدور بيانيه هاى جداگانه اى رحلت آن عالم ربانى را به امام زمان ( عج ) و حضرت آية الله خامنه اى و ديگر مراجع تقليد جهان تسليت گفتند .

( آنكارا خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

هزاران تن از شيعيان تركيه با برپايى مراسمى در غم ارتحال مرجع تقليدشيعيان جهان حضرت آية الله العظمى اراكى ( ره ) به

سوگوارى و عزادارى پرداختند .

اين مراسم در شهرهاى مختلف تركيه از جمله استانبول ، ازمير برگزار شد .

و نيز جمع كثيرى از شيعيان استانبول به همين مناسبت در زينبيه اين شهرگرد هم آمدند .

و همچنين ديگر مساجد ، حسينيه ها و تكاياى شيعيان استانبول نيز به نشانه عزا سياهپوش شده و آواى ملكوتى قرآن از آنها پخش مى شود .

و همچنين شيعيان ساكن در ديگر نقاط تركيه نيز با اجتماع در مساجدو حسينيه هاى خود به همين منظور مراسم عزادارى بر پا كرده اند .

روحانيون و شيعيان استانبول به همين منظور با صدور اطلاعيه هاى گوناگون ضمن ابراز تاسف از اين حادثه مولمه سه روز عزاى عمومى اعلام كرده اند .

( اسلام آباد خبرگزارى جمهورى اسلامى 11/9/73 )

در پى رحلت مرجع عاليقدر شيعيان جهان حضرت آية الله العظمى اراكى مقامهاى پاكستان و افغانستان پيامهاى تسليتى براى مقام معظم رهبرى و ملت ايران ارسال كردند .

در پيام ( فاروق احمدخان ) رئيس جمهورى پاكستان كه به اين مناسبت ارسال شد آمده است : آية الله العظمى اراكى يك دانشمند برجسته بود كه مسلمانان جهان از خدمات ارزنده ايشان همواره بهره خواهند برد .

خانم بى نظير بوتو نخست وزير پاكستان نيز از رحلت مرجع عاليقدر شيعيان از سوى خود و مردم پاكستان اظهار تاسف كرد و خدمات آن بزرگوار را مورد تجليل قرار داد .

برهان الدين ربانى رئيس جمهورى افغانستان نيز با ارسال پيام تسليتى كه ازراديو كابل پخش شد ارتحال آية الله العظمى اراكى را به مقام معظم رهبرى و رئيس جمهورى و مردم مسلمان ايران تسليت گفت .

به همين مناسبت از سوى حجت الاسلام سيدفاضل موسوى امام جمعه و جماعت ناحيه كاردار كراچى و مسلمانان اين منطقه پيام تسليتى به عنوان مقام معظم رهبرى فرستاده شد .

در اين پيام رحلت تاسف انگيز اين

عالم ربانى به پيشگاه حضرت ولى عصر ( عج ) ولى امر مسلمين حضرت آية الله خامنه اى ( رئيس جمهورى ملت مسلمان ايران ) بيت آن حضرت و حوزه هاى علميه تسليت گفته شده است .

پيام تسليت رهبر شيعيان پاكستان و اعلام سه روز عزاى عمومى در پاكستان

( اسلام آباد خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

به مناسبت رحلت جانگداز مرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت آية الله العظمى حاج شيخ محمدعلى اراكى «قده از سوى علامه سيدساجد نقوى رهبر شيعيان پاكستان پيام تسليتى به محضر ولى امر مسلمين حضرت آية الله خامنه اى مخابره شد .

به گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى از اسلام آباد همچنين به مناسبت ضايعه مولمه ارتحال مرجع عاليقدر شيعيان حضرت آية الله العظمى اراكى ، رهبرشيعيان پاكستان سه روز عزاى عمومى در اين كشور اعلام كرد .

متن پيام به اين شرح است :

محضر مبارك ولى امر مسلمين جهان رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية الله العظمى خامنه اى اينجانب از طرف خود و مردم مسلمان پاكستان رحلت جانگداز مرجع عاليقدر شيعيان جهان ، شيخ الفقهاء والمجتهدين آية الله العظمى شيخ محمدعلى اراكى ( قدس سره ) را به پيشگاه بقية الله الاعظم ، آن رهبر عاليقدر ، مراجع عظام و آيات گرامى تسليت عرض مى كنم .

رحلت مرحوم آية الله العظمى اراكى ضايعه بزرگى براى حوزه هاى علميه ، جهان تشيع و جهان اسلام است و شيعيان پاكستان به همين مناسبت سه روز درعزاى عمومى خواهند بود .

سيدساجد على نقوى ( دهلى نو خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

رحلت جانگداز حضرت آية الله العظمى اراكى ( ره ) مرجع بزرگ تقليد عالم اسلام ، مسلمانان كشمير را در ماتمى بزرگ فرو برده است .

به گزارش خبرگزارى جمهورى اسلامى از سرينگر مولانا عباس انصارى ازشخصيتهاى برجسته مذهبى شيعيان كشمير ضمن اعلام سه روز عزاى عمومى درمنطقه كشمير از مردم دعوت كرد در مراسم يادبود و تجليل از ايشان كه در سرينگربرگزار خواهد شد

شركت كنند .

وى در پيام تسليتى به محضر ولى امر مسلمين و رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية الله خامنه اى ، آية الله العظمى اراكى «قده را فقيهى عالم به جوامع علوم دينى ، مردى الهى ومرجعى برجسته وثابت قدم در حمايت ازمسلمين توصيف كرد .

در اين حال تمامى رهبران سياسى و مذهبى كشمير تاثرات عميق قلبى خودرا به مناسبت رحلت مرجع بزرگ تقليد حضرت آية الله العظمى اراكى «قده با انتشارپيام و بيانيه ابراز داشته و روز چهارشنبه در سراسر كشمير كليه مغازه ها ، مؤسسات بازرگانى و آموزشى به حالت تعطيل در آمد .

( وين خبرگزارى جمهورى اسلامى 10/9/1373 )

مركز اسلامى هامبورگ ارتحال عالم ربانى و مرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت آية الله العظمى اراكى رضوان الله تعالى عليه را به عموم مسلمين جهان ، رهبرمعظم انقلاب و علماى اعلام تسليت گفت .

در بيانيه منتشره اين مركز آمده است : «اين مرد الهى عمر طولانى و پربركت خود را در راه ترويج اسلام ، تربيت علماى بزرگ و تاليفات ارزنده صرف كرد . وى به خاطر زهد و تقواى فوق العاده اش مورد احترام علماى بزرگ بود و همواره در طول تاريخ انقلاب اسلامى از اهداف مقدس آن پشتيبانى و دفاع مى كرد . »

( تهران خبرگزارى جمهورى اسلامى 9/9/73 )

على عزت بگويچ رئيس جمهور بوسنى و هرزگوين فقدان عالم جليل القدرمرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت آية الله العظمى اراكى را تسليت گفت .

وى در يك گفتگوى تلفنى كه دكتر على اكبر ولايتى وزير امور خارجه جمهورى اسلامى ايران براى بررسى آخرين ضعيت شهر مظلوم و در محاصره بيهاج با وى داشت با اظهار تاسف و تالم شديد از فقدان مرجع عاليقدر جهان تشيع حضرت آية الله العظمى اراكى از آقاى ولايتى خواست پيام همدردى وى و ملت ستم ديده بوسنى و هرزگوين را به

مناسبت اين مصيبت عظمى به استحضار ولى امرمسلمين و رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية الله خامنه اى و دولت بزرگوار ايران اسلامى برساند .

مرثيه ها

مرثيه ها

پس از رحلت آية الله العظمى اراكى ( ره ) سوكنامه هايى به نظم و نثر ، به عربى و فارسى سروده و نوشته شد كه قسمتى از آنها در روزنامه ها و مجلات به چاپ رسيد .

براى اين بخش ، چند نمونه جالبتر آنها را انتخاب كرده ايم .

بسم الله الرحمن الرحيم

و رقاء ذات تعزز و تمنع طارت الى اسنى المكان الارفع ضاقت عليها الارض مع رحب لها فاستبد لتها بالمكان الاوسع اذ جاءها يا نفس يا ما مونة من كل خوف فارجعى لاتفزعى قدكنت فى سجن البلا يا كلها حان النجاة اليوم منها فاسرعى يا آية ل«الله كنت عظيمة نحن افتقدناك بفقد مفجع يا نور يا ضوءالقلوب اضئتنا فاخترت للنفس الخفاء بمضجع كان الفضائل كلها فيك انطوت صارت بمرآ كلهم والمسمع من ذالايتام النبى صلى الله عليه وآله واله عليه السلام عن حفظهم فى دينهم لم يجزعى عمرت قرنا بالطهارة والتقى نورالهدى فى الوجه منك بساطع من فقدك المهدى محزونا اتى من حزنه يا عين جودى و ادمعى يا حجة الاسلام فى ما قداتى بالفعل و القول الرضى النافع خمسين عاما قد جلست بمسند بالحق للفتوى و ما للمرجع قد كنت فينا ملجاءا و معاضدا فى المعضلات الحادثات بمفزع انموذجا اعلى لكل كريمة حتى بادنى بعضها لم تقنع صارالبلاد و مالها من مرتع لولا الفقاهة والفقيه كبلقع قد كنت كشاف الغوامض فائقا من كان فى هذا الطريق بمولع من الاله على الورى اذما اتى فيهم بمثلك من فقيه بارع لما ارتحلت الى النبى صلى الله عليه وآله اتيته بالخير والوجه المضئ الناصع جاهدت فى الاسلام حق جهاده

بالذب اعداء الشريعة اجمع ياصاحب العصر ( عج ) الذى هوغائب كالشمس اذصارت لنا بمبرقع انا نعزيك العزاء بثلمة فى ديننا الاسلام ثم تشيع بعدالاراكى العظيم مصابه قد جدد الاحزان فينا اكتع ثم السلام عليه فى يوم الجزاء من كل مافيه و كل مواضع

چشمه چشمان كوكب خون گريست

چه صبور و سنگين و متعالى رفت او كه وجودش سراسر خير و بركت بود . او كه اهل عشق بود ، اهل معرفت ، اهل حكمت و ايمان و عقيده ، عقيده اى الهى و آسمانى . اوپرتو نور الهى بود ، بنده اى عاشق و شيدا و واله شيفته حق و حقيقت ، مايه خيرو بركت ، بزرگ و فرهيخته نامش و يادش براى ابد از خلود و جاودانگى برخوردار خواهد بود .

سلامش باد آن بنده صالحى كه عمرش و وجود گراميش سراسر زهد و علم و ايمان و تقوا بود . سلامش باد مى شنويم صداى پاى كاروانيان را ، مى شنويم ، اينان قامت بهار را بردوش گرفته اند و با خود به غربت سراى خاك مى برند . گويى خورشيد در تمام كوچه هاى زندگى غروب كرده است ، خدايا ، سرشانه هاى دل ، تاب اين مصيبت را ندارند . . . .

حنجره زمان از پس بغضى ناشكفته مى سوزد ، خدايا! بگو دل با هجوم اين درد چه كند و به كدام سو بگريزد ؟ !

ما را به سوگ خويش به ماتم نشاند و رفت در بارگاه قدس فلك آرميد و رفت فرياد از جفاى تو اى چرخ نيلگون كنون ز هجر تو چشم غروب خونين است

بار ديگر تاروپود جان گسست امت اسلام در ماتم نشست و آسمان نيلگون خون شد و گريست .

آهسته تر اى پير! آهسته تر اى پير!

به يقين مى روى! اين اشك و آه

ما آنقدر نيست كه راه تو را سد كنند . مى دانم كه كار تمام شد ، مى دانم كه باز بانگ الرحيل ما را تنها گذاشت مى دانم كه خسته اى ، مدام انتظار اين لحظه را مى كشيدى! در جمادى الثانى نمى دانم چه رازى نهفته كه اول «سيد محمدرضا» را از ما گرفت و درست درسالگشت رفتن او تو هم به او پيوستى ؟ !

گفته اند در روز عاشورا وقتى زخم در جان خورشيد نشست و زمين پيكرمبارك حسين -قلب عالم امكان- را بر خويش قطعه قطعه ديد ، به لرزه درآمدو آسمان تيره و تار شد و غبار خشم خداوند ظاهر شد .

در آنجا حضرت سجاد سلام الله عليه دست برزمين كوفت و زمين را به آرامش خواند ، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سكوت كرد . آسمان و زمين هردو ، تنها در اجابت فرمان امام خويش آرام گرفتند ، دندان بر جگر نهادند ، خون به لب آوردند ، ولى دم نزدند ، مويه كردند ، ولى فغان نكردند ، درخويش شكستند و گريستند ، اما ضجه نزدند ؟ !

آسمان ديشب عجيب بى قرارى مى كرد ، خورشيد اول صبح دوست نداشت طلوع كند ، و غبار غم شهر را گرفته بود و بغضى دردناك در شهر پيچيد ، تنها يك كلام بود : «انا لله و انا اليه راجعون عزيز دل! چه سنگين است اين غم و چه سبك شده است اين بدنى كه اين همه درد ديده است .

بر تو مبارك باد اين زيارت! بر تو مبارك باد همجوارى عرش الهى!

لاله كو تا عقده دل وا كند ديده دل را ز خون دريا كند ياسمن رخت عزا پوشيده است زهر فرقت قسمت سوسن شده سينه

نسرين سراسر غم گرفت در عزاى باغبان ماتم گرفت كشت ما را ناله هاى نسترن گريه هاى بى امان ياسمن نخلهاى سربريده سوختند لاله هاى داغديده سوختند بلبل ما نوحه خوانى مى كند شكوه از بى هم زبانى مى كند چشمه چشمان كوكب خون گريست هيچ گل در باغ ما آرام نيست مرگ را معلوب كرده باغبان پيشرفته پيش تا باغ جنان

حجت وحيدى

در رثاى آن عبد ممتحن

امروز جهان تشيع در سوگ رادمردى از سلاله فقيهان آل الله عزادار است; رادمردى كه يك قرن زندگانى پربركتش را وقف اعتلاى اسلام و ارشاد مسلمين كرد . اوخورشيدى جانفروز در آسمان فقاهت بود كه با غروبش ثلمه اى جبران ناپذير براسلام ناب محمدى وارد شد . شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آية الله العظمى اراكى قدس سره از مناديان راستين دين مبين اسلام در قرن حاضر به شمار مى رفت و جلوه اى از انوار الهى بود كه با تابش خود ، دل و جان رهروان طريق حق و حقيقت را روشنى مى بخشيد . آفتابى جهان افروز بود كه صدوسه سال پيش در بيتى از بيوت علم و تقوا طلوع كرد و بى آنكه جوياى نام و مقام باشد ، نور فقاهت و درايتش كه منشعب از سرچشمه انوار تابناك ائمه معصومين عليهم السلام بود جهان تشيع را فرا گرفت . آن گنجينه گرانبهاى علم ، تقوا ، حكمت ، درايت و اخلاص از مجتهدين طراز اول جهان تشيع بود كه در پيشبرد اهداف انقلاب اسلامى به رهبرى حضرت امام خمينى رحمه الله مخلصانه مى كوشيد و بى آنكه حب مقامات دنيوى داشته باشد بارهنمودهاى خويش و حمايتهاى معنويش ، انقلاب آفرينان پيرو روح خدا را دركوران انقلاب اسلامى قوت قلب مى بخشيد . شيخ الفقهاء والمجتهدين حضرت آية الله العظمى اراكى كه در تحصيل و استفاده از محضر پرفيض و بركت آية الله العظمى حائرى قدس سره همدوره حضرت امام خمينى رحمه الله بود در زمان

حمايت امام نزدايشان از احترامى خاص برخوردار بود . با اينكه سن آن اسوه پرهيز و تقوا قريب ده سال از حضرت امام بيشتر بود گاه خطاب به حضرتشان مى گفت : «السلام عليك يابن رسول الله و جهانى تواضع و اخلاص و محبت نسبت به بنيانگذار جمهورى اسلامى و رهبر و قائد عظيم الشان انقلاب در همين جمله مبارك نهفته است . آية الله العظمى اراكى رحمه الله در بى اعتنايى به زرق و برق دنيا و امور مالى شهره خاص و عام بود و ساده زيستى او سرمشقى سازنده براى پيروان صراط روشن هدايتش كه همانا صراط روشن ائمه معصومين عليهم السلام بود ، به حساب مى آمد . مرحوم آية الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى در مراتب زهد و بى اعتنايى شيخ الفقهاءحضرت آية الله العظمى اراكى گفته است كه «كوه طلا وخاكستر درنظرش يكسان است امروز جهان تشيع سوگوار مرجعى بزرگوار ، عارفى وارسته ومرشدى آگاه دل وروشن ضمير است كه از سرچشمه روشن وگواراى قرآن سيراب مى نمود . او انيس صادق قرآن بود و حتى دردوران ضعف وكهولت نيز يك روزرابى تدبر وتفكر درآيات قرآن مجيد سپرى نمى كرد . مراتب تهجد و شب زنده دارى آن مانوس شب; شبى كه على عليه السلام و اولاد على عليه السلام را مانوس بود در قالب عبارات نگنجد و راز و نياز عارفانه و عاشقانه اش با حضرت معبود در شبان طاعات و عبادت و رياضات به وصف نيايد .

امروز ، روزى است كه جهان تشيع در سوگ رحلت پاسدار رشيد دين مبين ، سيه جامه به تن كرده و خاك مصيبت بر سر مى ريزد . بركت حيات آن آفتاب جهانفروز هدايت در ذى طلبگى و طهارت باطن و معنويت حقيقى او بود و بدين روست كه حضرت آية الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى در پيامى به مناسبت ارتحال ملكوتى آن وجودمقدس مى فرمايد : «اين عبد ممتحن خدا وعالم زاهد وپارساو اين ذخيره گرانبهاى الهى در روزگار ما و اين بقيه سلف

صالح و يادگار اساطين علم و عمل و تقوا از جمله بزرگانى بود كه عمر طولانى و پربركتى را بى كمترين خدشه و شائبه اى در طهارت و نزاهت و قداست و معنويت به سر آوردند» .

ارتحال جانسوز آن اسوه زهد و پرهيز و تقوا و آفتاب روشنى بخش طريق هدايت را به پيشگاه حضرت ولى عصر ( عج ) ، ولى امر مسلمين حضرت آية الله خامنه اى و شيعيان جهان تسليت مى گوييم .

«سلام عليه يوم ولد يوم مات و يوم يبعث حيا . »

عباس خوش عمل

در اينجا مقاله اى را كه به مناسبت چهلمين روز ارتحال آن بزرگوار در يكى ازروزنامه ها منتشر شده ، مى آوريم : عنوانش اين است : پرواز تا بردوست .

چهل روز از رحلت جانگداز و ماتم افزاى بزرگ مرجع عاليقدر جهان اسلام گذشت . حضرت آية الله العظمى اراكى ( طاب ثراه ) يكى از چهره هاى برجسته و نمودين روحانيت اصيل و وارسته اى بود كه به حق ، تمام عمر پر خير و بركتش رادر خدمت اسلام و نشر و ترويج مبانى و معتقدات و احكام دينى و قرآن سپرى كرد .

عالم تشيع ، مرثيه خوان ، و عزادار عروج روح پاكى شد كه در تمام مدت حيات دنيوى خويش ، دل به مظاهر فانى و جلوه هاى آنى دنيا نبست و دل و روح خويش را از هر خدشه و پيرايه اى كه رنگ تعلق و تملك اين جهانى و بوى عالم خاكى داشت ، مزكى و مصفى نموده و عمرى را در طاعت و عبوديت ذات احديت و غور در درياى عرفان و معرفت و علم و انديشه گذرانيد .

رهبر عظيم الشان انقلاب در پيام تسليتى به مناسبت وقوع اين ضايعه اندوهناك با اشاره به همين خصائل و ويژگيهاى ممتاز وجودى آن عبد ممتحن و بنده

صالح خدا فرمودند : راه خدا را با گامى استوار و اراده اى خلل ناپذير طى كردو يك قرن ، دل و جان منور و پاكيزه خود را در برابر جلوه هاى رنگارنگ دنياى فانى ، تسليم ناپذير و تسخير ناپذير نگاهداشت . . . هرگز به دنيا و مقام و جلال آن نينديشيدو هرگز احساسات شخصى ، ايشان را از پيمودن راه خدا باز نداشت . . . .

سواى مراتب و جهات علمى و فقهى و حوزوى آن عالم ربانى ، اوج صفاو طهارت باطن و قداست و نزاهت روحى و نفسى ايشان بود كه به حد اعلاى خود مى درخشيد .

خضوع و خشوع والا و گريز از شهرت طلبى و معروفيت و مقبوليت ، تمامآجلوه هاى همان بعد عظماى روحى آن بزرگوار بود كه در طول زندگى علمى و حيات مادى ايشان نمودار بود .

اصولا مردان خدا و سالكان الى الله و بزرگان و خود ساختگانى كه در طريق سلوك حق تعالى و تحصيل معرفت و استغراق و استبصار عرفانى گام برداشته اندو دل را به انوار ايمانى و الهى منور و زنده كرده اند به تمام دنيا و مافيها به چشم همان عطسه بز و كفش پاره اى مى نگرند كه مقتدا و پيشوايشان [على ( ع ) ]مى نگريست و از شوق لقاى دوست مى گريست .

بيشتر عرفا و حكما ، روح انسانى و نفس ناطقه آدمى را موجودى مى دانندآسمانى و ملكوتى كه از عالم علوى و زيستگاه ملكوتى خود تنزل كرده و به كالبدعنصرى و جسمانى تعلق گرفته و در زندان بدن محصور و مسجون شده است .

همين است كه هماره آتش پر لهيب و سوزنده جان و گدازنده دل ، در روح و روان و درون اينان

زبانه مى كشد و منشا نوعى دغدغه عرفانى و ناآرامى ناشى ازفراق و جدايى مى گردد . حضرت آية الله العظمى اراكى ( ره ) يكى از همان برگزيدگان و اوتادى بود كه از همه تمنيات و آمال و امانى چشم پوشيده و چشم دل به رؤيت جلوه دلدار گشوده بود . او در زمره همانانى بود كه مشمول حالت و رتبت «لى مع الله حالات مى باشند و روحشان در اتصال و پيوند معنوى و قدسى با عالم معناو ملكوت ، واجد همان نفس مطمئنه و پرآرامشى مى شود كه هماره خود را درحضور خلوت انس و شوق و تمناى رسيدن به ديار يار مى بينند و با بركنار رفتن حجاب كثرت ، مدهوش مى سازد چنانكه در حديث شريف است كه : ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها . همانا روح مؤمن ، پيوستگيش به روح خدا از پيوستگى پرتو خورشيد به خورشيد بيشتر است .

آدمى در اين حالت همه چيز را جلوه گاه ذات اقدس حق و عارض ذات و مشبك مشكوة وجود مى داند كه به قول شيخ شبسترى در گلشن راز :

من و تو عارض ذات وجوديم مشبك هاى مشكاة وجوديم چنين كسى به هر چيز و هر سو مى نگرد جمال دلاراى «او» را به عينه مى بيند . به فرموده حضرت على عليه السلام و امام صادق عليه السلام; به هيچ چيز نمى نگرد مگر خدا را در آن و با آن مى بيند : «معه و قبله و فيه يا «بعده روح انسان در چنين حالت و مقامى ، تنگناى جسم خاكى و عالم ماده را بر نمى تابد و تحمل نمى كند و هيچ طمانينه و آرامشى را جز در جوار و كنار دوست نمى يابد و ناله سر مى دهد

كه :

اى خوش آن روز كه پرواز كنم تا بر دوست

به هواى سر كويش پر و بالى بزنم

يك دم تاب و قرار ندارد . هر لحظه و آنى را در خلسه ياد معشوق ازلى خويش ، مى گذراند . ديدگانش را ممكن است به تبعيت جسم زمينى ، پرده خواب فراگيردولى چشم قلب و ضمير دلش بيدار است . همانى كه رسول اكرم فرموده است : تنام عيناى و لاينام قلبى آية الله العظمى اراكى ( ره ) نيز از بعد عرفان و كمالات روحى چنين بود . در عين علميت و اعلميت و مراتب والاى اجتهاد و تفقه دينى و برخوردارى از معارف علمى از منظر معرفت درونى و عرفان نظرى و عملى دراوج قرار داشت . به جايى رسيده بود كه جز خدا نمى ديد . به كمال انقطاع الهى نايل شده بود و خود را در خداى خود محو و ذوب كرده بود .

انسانهايى كه چنين صبغه الهى به خود مى گيرند تمام اعمال و افكارو حالاتشان به فرموده حضرت امام خمينى : «بسم الله و به نام خدا مى شود . از هرآنچه جز اوست دور مى شوند و در گذر از كوره هاى امتحان و افتنان روزگار ، تن به سلامت مى برند و رنگ نمى گيرند .

يكى از نزديكان آن مرحوم عالى مقام مى گفت كه در اين اواخر ، ايشان گاهى از اينكه معروف خاص و عام شده بودند اظهار نگرانى مى نموده اند و مى گفته اند كه مى ترسم اين آخر عمر دچار قيد شهرت و اينجور چيزها گردم . و اين در تاييدو مضمون همان كلام رهبر انقلاب است كه فرمودند : «ايشان به سوى شهرت و محبوبيت و مقبوليت قدمى برنداشت و آنگاه كه مقدسترين و گرامى ترين نوع شهرت و

محبوبيت ، با انتخاب شدن از سوى ميليونها انسان مؤمن به مرجعيت تقليد به سراغ ايشان آمد با آن بسى كريمانه و بزرگ منشانه روبرو شد . »

عين همين حالات و صفات در باب بزرگان ديگرى نيز نقل شده است . مرحوم استاد محمود شهابى در مقدمه كتاب «الفوائدالرضويه مرحوم محدث قمى در ذكر حالات روحى ايشان نوشته است كه سالى از سالهايى كه مرحوم محدث قمى در شهر مقدس مشهد مجاور بودند . از ايشان خواهش مى شود كه ماه مبارك رمضان را در مسجد گوهر شاد اقامه نماز جماعت كنند . ايشان با اصرار زيادمى پذيرد . وقتى مردم مطلع مى شوند هر روزه بر تعداد جمعيت حاضر اضافه مى گردد و هنوز به ده روز نمى رسد كه تعداد مامومين فوق العاده مى شود .

يك روز پس از اتمام نماز ظهر ، مرحوم محدث قمى رو مى كنند به مردم و مى گويند كه نماز عصر آن روز را نمى توانند بخوانند بعد هم مى روند و ديگر آن سال را براى نماز جماعت نمى آيند . بعدها كه از علتش جويا مى شوند ، ايشان مى گويند : حقيقت اين است كه در ركوع ركعت چهارم ، متوجه شدم كه صداى اقتداكنندگان كه پشت سرم «ياالله ياالله گويان بودند ، از محلى بسيار دور به گوش مى رسد . اين توجه كه مرا به زيادتى جمعيت متوجه كرد و در دل من نوعى رضايت ايجاد كرد نسبت به اينكه ديدم جميعت زيادى حاضر شده است ، نشان مى دهد كه من براى امامت اهليت ندارم!

آية الله العظمى اراكى قدس سرهم نيز چونان ديگر مردان خدا و اولياى دين ، دل در گرواين دنيا ننهاده بود و بر بلنداى قلل عرفان و معرفت الهى سير مى كرد . روح متعالى و بلند او در اين

حصار تنگ عالم سفلى نمى گنجيد و مرغ جانش در هواى صحبت يار پرپر مى زد . او در طول عمر از خود گذشته بود تا خداى خود را در آيينه دل جلامندش شهود كند .

او مصداق بارز كلام مولى على عليه السلام بود كه فرمود : «رايت ربى بعين قلبى و براى همين در انتظار ديدن روى يار يك قرن ، دنيا و قيل و قالش را تحمل كردو به عشق بقاى دوست ، از هر چه مظهر مادى دنيايى بود گذشت و عاقبت روح ملكوتيش به مبدا و منشا خويش رجعت كرد و تا بر دوست پر گشود . او ازچنان عظمت و لطافت و رقت روحى برخوردار بود كه وقتى اين شعر صاحب بيت الغزل معرفت را مى شنيد اشك مى ريخت و مى گريست و باز مى گفت كه دوباره اش بخوان :

من كه ملول گشتمى از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمى مى كشم از براى تو

او پا بر فرق عالم مجردات نهاده بود و فراتر از فرشتگان و ملائك مقرب الهى درجوار محبت و عشق محبوب مقرب بود . چه شبها كه دست نياز به سوى معبودو معشوق نياز گشوده و لبهاى دعا را به ترنم اين جمله عارفانه مناجات شعبانيه مشغول داشته كه : «الهى و اجعلنى ممن ناديته فاجابك . . . . » خدايا مرا از كسانى قرارده كه صدايشان زدى و تو را اجابت كردند .

و سرانجام به مصداق من كان لله كان الله له ، دعاى آن ابرمرد زهد و تقواو ديندارى اجابت گرديد و نداى «ارجعى خداوندى ، روح بلند ديگرى را به جوارخويش فرا خواند و آرام كرد و چناچه رهبر معظم انقلاب حضرت آية الله العظمى خامنه اى ( ادام الله ظله )

فرمودند : «اكنون آن جان پارسا به ملكوت پيوسته و دامان پاك از عالم ماده برچيده شده است . او از حقيقت «لاخوف عليهم و لاهم يحزنون برخوردار و به مجاورت ارواح مطهر اوليا و صلحاى سرفراز است . »

حرف آخر

مقاله اى است از يكى از روزنامه هاى كشور

حضور توده هاى ميليونى مردم كه براى تشييع پيكر مطهر حضرت آية الله العظمى اراكى به خيابانها ريخته بودند و انبوه تراكم جمعيت ، از زن و مرد و پير و جوان كه درماتم رحلت آن فقيه بزرگوار به سوگ نشسته بودند ، بار ديگر و به وضوح حكايت ازآن داشت كه در ايران اسلامى ، هنوز هم ، مثل هميشه ، باورهاى دينى مردم «حرف آخر» را مى زند و ملت ، عليرغم تبليغات پرحجم دشمنان بيرونى و دنباله هاى ريزو درشت داخلى آنان ، راه خود را در بستر «دين مى جويند و تحقق «باورهاى دينى را در حوزه «فقاهت جستجو مى كنند . چشمهاى اشكبار و دلهاى داغدار اگرچه صحنه اى غمبار از ماتم ملتى عزادار در رحلت يكى از مراجع عاليقدر شيعه را به نمايش گذاشته بودند ولى خبر روشن ديگرى نيز باخود داشتند و آن اينكه ، باورهاى دينى مردم ، نه فقط نوشته بر كاغذها ، كه نشسته بر دلها مى باشند و اين اعتقاد كه خاستگاه اصلى انقلاب اسلامى است ، در ميان توده هاى ميليونى مردم ازجايگاهى مستحكم و خلل ناپذير برخوردار است . همين «انطباق خواست مردم باخاستگاه نظام «كانون اصلى قدرت در جمهورى اسلامى ايران است و چنين است كه بايستى به عنوان يك وظيفه مبرم و دستور كار هميشگى ، هم اين و هم آن راحفظ كرده و پاس داشت . ملت را

كه دين باور و فداكارند و باورهاى دينى را كه براى عبور از گذرگاههاى سخت و رسيدن به نقطه مطلوب ، چاره كارند .

اين روزها تمامى شواهد و قرائن حكايت از آن دارند كه در پى حركت پرشتاب اسلامخواهى در جهان اسلام و دلهره نظام سلطه بين المللى از فراگيرى آن ، بيشترين توان قدرتهاى سلطه گر به مقابله با كانون اصلى اين حركت رهايى بخش و حيات آفرين اسلامى اختصاص يافته است و در يك هجوم پرحجم ارزشهاى دينى و پيوند مردم با نظام ولايت فقيه را نشانه رفته اند . واقعه تشييع با جمعيت آن چنانى ، اگرچه در ضايعه رحلت فقيهى بزرگوار به وقوع پيوست ولى بدون كمترين ترديدى نشان داد كه دشمنان از تبليغات گسترده خويش طرفى نبسته اندو ملت هوشيارتر از آن است كه سره را از ناسره تشخيص ندهد و«سراب ايسمهاى وارداتى غرب را با آب زلالى كه در چشمه جوشان فقاهت جارى است اشتباه بگيرد .

«سعى مردم «اهل صفا» در ميقات ديروز ( روز خاكسپارى آن پيكر پاك ) مشكور باد .

مصادر

مصادر ( 1 )

. يادداشتهاى آية الله العظمى اراكى ( ره )

. تاليفات آية الله العظمى اراكى ( كه در بخش مربوط به تاليفات ياد شد ) .

. يادداشتهاى آية الله مصلحى .

. مصاحبه هاى آية الله العظمى اراكى ( ره )

. مصاحبه آية الله مصلحى .

. كتابى از آية الله خرازى كه شامل حدود چهارصد داستان است و در دست تنظيم مى باشد .

. مجله نور علم . برخى مقالات حضرت آقاى بيدهندى .

. آيينه دانشوران چاپ سوم توسط حضرت آقاى بيدهندى . با اضافات فراوان و سودمند . ( 2 )

. شرح حال آية الله العظمى اراكى كه در جزوه كوچكى به زبان عربى چاپ شده است . احتمالا از حضرت آقاى بيدهندى باشد .

. شرح حال

آية الله العظمى اراكى به عنوان يك مقاله نوشته حضرت آقاى ناصرالدين انصارى . ( 3 )

. كتابى از آية الله حاج شيخ حسن معزى تهرانى كه شامل دويست داستان است . چاپ نشده .

. شرح حال آية الله العظمى اراكى در 80 صفحه رقعى ، تاليف حضرت آقاى ابوالحسن مطلبى ، چاپ مؤسسه درراه حق قم به مناسبت يكمين سالگردارتحال آية الله العظمى اراكى .

. آرشيو صدا و سيما ( همين جا مناسب است از عزيزانى كه در اين باره لطفى كردند تشكر كنم ) .

. آرشيو بخش سياسى جامعه مدرسين حوزه علميه قم .

. روزنامه جمهورى اسلامى . روزنامه كيهان .

. روزنامه رسالت .

. روزنامه اطلاعات .

. مجله پيام حوزه ، مقاله حضرت آقاى مطلبى ( با نام مستعار ) .

. آية الله اراكى يك قرن وارستگى . شرح حال ايشان است در 158 صفحه رقعى ، نوشته حضرت آقاى صدرائى خوئى با همكارى ابوالفضل حافظيان از انتشارات سازمان تبليغات اسلامى شماره 82 سلسله ديدار با ابرار .

. شرح حال آية الله العظمى گلپايگانى نوشته حضرت آقاى ناصرالدين انصارى ازانتشارات سازمان تبليغات .

. زندگانى آية الله العظمى حائرى به قلم آية الله كريمى جهرمى ( آية الله مؤسس ) .

. آيينه دانشوران تاليف مرحوم آقاى ريحان يزدى چاپ اول و دوم .

. نامداران اراك ، تاليف حسين صديق ، 265 صفحه وزيرى چاپ 1372 .

. شرح حال رجال ايران ، نگارش مهدى بامداد در شش جلد ، چاپ چهارم .

. تاريخ قم ، نوشته مرحوم ناصرالشريعة با تعليقات حضرت آقاى دوانى ، چاپ سوم .

. سيماى اراك ، تاليف محمدرضا محتاط در چهار جلد ، چاپ اراك و تهران .

. هزاوه زادگاه اميركبير تاليف محمد جواد ضيغمى چاپ 1368 .

. خاندان محسنى به

قلم على اكبر خاكباز . چاپ 1371 . ( 4 )

. رسائل حكميه تاليف ميرزا على اكبر مدرس يزدى با مقدمه مرحوم آية الله ميرزاخليل كمره اى ، چاپ دوم .

. گنجينه دانشمندان تاليف حضرت آقاى رازى در نه جلد .

. الذريعه ، تاليف علامه طهرانى .

. طبقات اعلام الشيعه ، تاليف علامه طهرانى .

. فهرست مؤلفان كتب چاپى ، تاليف خانبابا مشار .

. فهرست كتب چاپى ، تاليف خانبابا مشار .

. نورالباقى در تاريخ و كرامات آقا نورالدين عراقى ، تاليف داود نعيمى ازانتشارات اداره ارشاد اراك .

. تفسير سوره حمد ، تاليف آية الله حاج آقا حسن فريد اراكى . چاپ قم .

. ديوان مرحوم حاج شيخ عباس طهرانى ، چاپ قم .

. نور مبين يا شرح زندگانى آية الله آقا نورالدين عراقى ، تاليف ابراهيم دهگان ، چاپ اراك .

. خيرالمعابد در كرامات شاهزاده محمد عابد . ( 44 صفحه جيبى ) .

. ساغر مينايى ، گزارش و يادبود اولين شب شعر فيضيه ، چاپ سوم .

. شرح زندگانى حاج شيخ محمدتقى بافقى ، نوشته على موسوى گرمارودى .

. التقوى . . . شرح حال مرحوم حاج شيخ محمد تقى بافقى ، تاليف حضرت آقاى رازى ، چاپ قم .

. الروضة البهية ، تاليف حاج سيد شفيع ، چاپ سنگى .

. الفوائد الرضويه ، تاليف محدث قمى ( ره ) .

. تاريخ عراق ( اراك ) تاليف رضا وكيلى طباطبائى تبريزى . در جلد چهاردهم فرهنگ ايران زمين درج و چاپ شده است ( حدود صد صفحه رقعى ) .

. اثارالحجة ، تاليف حضرت آقاى رازى در دو جلد ، چاپ قم .

. تاريخ اراك در چهار جلد ، تاليف ابراهيم دهگان

. جلد اول 172ص ، جلد دوم 184ص ، جلد سوم و چهارم كه نام ديگرش كارنامه است 321ص . همه مجلدات چاپ اراك است .

. يادداشتهاى ابراهيم دهگان ( چاپ نشده ) .

. گزارشنامه يا فقه اللغه اسامى امكنه و كرجنامه يا تاريخ آستانه ، تاليف ابراهيم دهگان ، 386ص ، وزيرى ، چاپ اراك .

. نامه اراك ( روزنامه سالهاى 42 و 43 اراك كه شامل مقالاتى از آقاى دهگان است ) .

. رساله پيرامون روستاى مصلح آباد ( گويا رساله دكتراى يكى از فضلا باشد ) چاپ نشده . ( 5 )

. دررالاصول تاليف آية الله العظمى حائرى . چاپ سنگى و چاپ انتشارات جامعه مدرسين قم .

. صلاة تاليف آية الله العظمى حائرى ، چاپ سنگى .

. تفسير القرآن والعقل تاليف مرحوم آقا نورالدين عراقى و مقدمه آن نوشته آية الله العظمى اراكى .

. مجله كيهان انديشه شماره . . .

. نزهة القلوب حمدالله مستوفى . به اهتمام محمد دبير سياقى 1336 ش .

. معجم البلدان چاپ پنج جلدى .

. بستان السياحة ، تاليف حاج زين العابدين شيروانى ، چاپ كتابخانه سنائى .

. سيماى ايران ، تاليف ايرج افشار سيستانى ، چاپ تهران .

. لغت نامه دهخدا .

. دائرة المعارف فارسى ، تاليف مصاحب .

. دانشنامه اسلام و ايران جلد يازدهم .

. دارالسلام عراقى .

. دارالسلام نورى ، چاپ حروفى .

. مفاتيح الجنان ، محدث قمى .

. المآثر والآثار ، تاليف اعتمادالسلطنة ، چاپ كتابخانه سنائى .

. شجره نامه خاندان آية الله العظمى اراكى ( ز طرف پدر ) خطى .

. شجره نامه آية الله العظمى اراكى ( از طرف مادر ) خطى .

. غاية المرام ، تاليف سيد هاشم بحرانى ، چاپ سنگى .

. مدينة المعاجز ، تاليف سيد هاشم بحرانى .

. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد

.

. نجم الثاقب ، تاليف حاجى نورى .

. خبة الماوى ، تاليف حاجى نورى .

. كفاية الموحدين ، تاليف حاج سيد اسماعيل طبرسى .

. كمال الدين تاليف شيخ صدوق .

. شرح حال آية الله خرازى ، چند صفحه ، خطى .

. شرح حال حاج ميرزا احمد شيرازى ، چند صفحه ، خطى .

. شرح حال آية الله مصلحى ، چند صفحه ، خطى .

. شرح حال سيد حسن واقف ، نوشته حضرت آقاى اعظم واقفى .

. ميراث فرهنگى نطنز ، تاليف سيد حسين اعظم واقفى از انتشارات انجمن ميراث فرهنگى نطنز ، شماره 41 .

. رجال كشى ، تاليف شيخ طوسى .

. حق اليقين ، علامه مجلسى .

. بحارالانوار ، علامه مجلسى .

. سفينة البحار ، محدث قمى . مستدرك السفينة ، تاليف مرحوم حاج شيخ على نمازى شاهرودى ، در 10جلد .

. نهج البلاغه .

. احتجاج تاليف شيخ طوسى .

. كافى ، تاليف شيخ كلينى .

. الحدائق الناضره ، تاليف شيخ يوسف بحرانى .

. جواهرالكلام ، تاليف شيخ محمد حسن نجفى . تفسير منهج الصادقين .

. الصواعق المحرقه ، تاليف ابن حجر .

. الخرائج ، تاليف قطب راوندى .

. مستدرك الوسائل حاجى نورى .

. طهارت ، شيخ انصارى .

. منظومه ، حاج ملاهادى سبزوارى . الفصول الغرويه ، تاليف شيخ محمد حسين اصفهانى .

. حاشيه رسائل ، تاليف آخوند خراسانى .

. كفاية الاصول ، تاليف آخوند خراسانى .

. فرائدالاصول ، شيخ انصارى .

. غاية المسئول ، تقريرات درس فاضل اردكانى ، تاليف شهرستانى . تقريرات درس ميرزاى شيرازى ، تاليف آخوند ملاعلى روزدرى .

. مهج الدعوات ، تاليف ابن طاووس .

. حياة القلوب ، علامه مجلسى .

. عرجه احمديه ( پيرامون معراج رسول خدا صلى الله عليه وآله ) .

. حاشيه شيخ

بهائى بر تفسير بيضاوى .

. حاشيه تهذيب المنطق از ملا جلال دوانى .

. حاشيه بر حاشيه تهذيب المنطق از ملا عبدالله يزدى .

. المصباح تاليف شيخ كفعمى .

. عدة الداعى ، تاليف ابن فهد حلى .

. مروج الذهب مسعودى .

. جامع الشتات ميرزاى قمى .

. فقه الرضا .

. افاضة الغدير شريعت اصفهانى .

. تفسير صافى ، فيض كاشانى .

. رجال قم ، تاليف حضرت آقاى مقدس زاده .

. اسرار هزارساله ، تاليف حكمى .

. كشف الاسرار ، تاليف امام خمينى ( ره ) .

و كتابهاى ديگر كه احيانا در متن و پاورقى ياد شده است .

پى نوشتها

1 ) مقصود مصادر مطالب اين كتاب ، و نيز مطالبى است كه آية الله العظمى اراكى از آنها در نوشتارها ياگفتارهايشان كه در اين كتاب نقل شده ، استفاده و يا نام برده اند .

2 ) ايشان يكى از چند نفرى هستند كه در شرح حال نويسى و تراجم آثار خوبى ارائه مى دهند ايده الله تعالى .

3 ) آقاى انصارى نيز يكى از همان چند نفرند وفقه الله تعالى .

4 ) با تشكر از آية الله محسنى گركانى امام جمعه محترم اراك كه اين كتاب را در اختيارم قرار دادند .

5 ) با تكشر از حضرت آقاى احمدى رياست اداره ارشاد اراك كه كتابهاى شماره 48 تا 52 و نيز تعدادى ديگر از كتابهاى مورد نياز براى اين تاليف را در اختيارمان قرار دادند .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109