تمثيلات قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : قاسمي حميدمحمد

عنوان و نام پديدآور : تمثيلات قرآني ويژگيها اهداف و آثار تربيتي آن

مولف حميدمحمد قاسمي

مشخصات نشر : قم سازمان اوقاف و امور خيريه اسوه 1382.

مشخصات ظاهري : ص 306

شابك : 964-8073-34-1 14000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه ص 294 - 290

موضوع : قرآن -- امثال

شناسه افزوده : سازمان اوقاف و امور خيريه

انتشارات اسوه

رده بندي كنگره : BP84/4 /ق2ت8 1382

رده بندي ديويي : 297/154

شماره كتابشناسي ملي : م 82-10805

«فهرست اجمالى مطالب»

بخش 1: تمثيل و جايگاه آن فصل 1: معناى مثل و اقسام آن 14 فصل 2: اهميّت تمثيل و نقش شايان آن 21 فصل 3: فوايد مثل 30 بخش 2: تمثيل در قرآن كريم فصل 1: جايگاه و اهميّت تمثيل در قرآن كريم 46 فصل 2: ويژگيهاى تمثيلات قرآنى 57 بخش 3: تمثيل در نظام تربيتى قرآن كريم فصل 1: اهداف تربيتى تمثيلات قرآنى 104 فصل 2: آثار تربيتى تمثيلات قرآن 253

تمثيلات قرآن، ص: 6

«فهرست تفصيلى مطالب»

مقدّمه 10 بخش 1: تمثيل و جايگاه آن 14 فصل 1: معناى مثل و اقسام آن 14- معناى مثل 14- اقسام مثل 17 فصل 2: اهميّت تمثيل و نقش شايان آن 21 فصل 3: فوايد مثل 30 1- آشكار نمودن روحيات و تجربيات اقوام 30 2- حسّى نمودن مسائل عقلى 33 3- نزديك كردن راه و تنزّل معارف بلند 36 4- تأثير گذارى بر مخاطب 36 5- از تلخى پند كاستن 40 6- ايجاد تنوّع و انبساط خاطر 41 7- انتقال معانى بسيار در قالب الفاظ كم (ايجاز) 42 8- آرايش و زينت بخشيدن به كلام 43 9- خاموش ساختن افراد لجوج و عنود 44 بخش 2: تمثيل در قرآن كريم فصل 1: جايگاه و اهميّت تمثيل در قرآن كريم 46 1- واژه مثل و معانى آن در قرآن 46 2- جايگاه و اهميت تمثيل در قرآن 49 3- نقش تمثيلات قرآن در فهم معارف بلند الهى 52

تمثيلات قرآن، ص: 7

فصل 2: ويژگيهاى تمثيلات قرآنى 57 1- جامعيّت و گستردگى 58 2- سهولت و قابل فهم بودن 61 3- تصويرگرى مفاهيم و حيات بخشيدن به الفاظ

67 4- استفاده از مظاهر و پديده هاى طبيعى 75 5- دقّت و واقعيّت (خيالى و خرافى نبودن) 78 6- ارتباط و هماهنگى با محيط 82 7- تنوّع اسلوب 86 8- نظم منطقى (توالى موضوعات) 89 9- روش مقايسه اى (تقابل و روياروئى صحنه ها 92 10- ايجاز (حذف برخى مقاطع و صحنه ها) 97 بخش 3: تمثيل در نظام تربيتى قرآن كريم فصل 1: اهداف تربيتى تمثيلات قرآن 104 1- توجّه دادن به ارزشها و مكارم اخلاقى و برحذر داشتن از زشتيها و پلشتيها 105 الف) نمونه هائى از فضائل اخلاقى در تمثيلات قرآنى 106 1- انفاق در راه خدا 106 2- استقامت و پايمردى در راه هدف 111 ب) نمونه هائى از رذائل اخلاقى در تمثيلات قرآنى 114 1- عهد شكنى 114 2- غيبت 117 3- قساوت قلب 120 4- علم بى عمل 124 5- انفاق توأم با منّت و آزار 127- تمثيلات مقايسه اى براى ترسيم ارزشها و ضد ارزشها 130 الف) تمثيل «مؤمن» و «كافر» در قالب مقايسه 130 1- تمثيل مؤمن و كافر به «زنده» و «مرده» 131 2- تمثيل مؤمن و كافر به «بينا و سميع» و «كور و كر» 135

تمثيلات قرآن، ص: 8

3- تمثيل مؤمن و كافر به «زمين حاصلخيز» و «زمين شوره زار» 137 4- تمثيل مؤمن و كافر به «راستان» و «كژان» 140 5- تمثيل مؤمن و كافر به «گشاده سينه» و «سينه سخت» 142 6- مقايسه «مؤمن» و «كافر» در تمثيلاتى جامع 143 ب) تمثيل «موحّد» و «مشرك» در قالب مقايسه 145 1- تمثيل موحّد و مشرك به «بنده اى با يك مولا» و «غلامى چند خواجه». 146

2- تمثيل موحّد و مشرك به

«انسان آزاده» و «بنده اى زر خريد» 150 3- تمثيل موحّد و مشرك به «توانمندى گويا» و «گنگى ناتوان» 151 ج) تمثيل «مؤمن» و «منافق» در قالب مقايسه 153 2- ترسيم و تصوير حقايق غيبى، مفاهيم اعتقادى و حالات نفسانى و روحى در قالب امور محسوس و ملموس 155 الف) نقش تمثيلات قرآن در تبيين حقايق غيبى 158 1- تمثيل ذات پاك خدا به نور 159 2- تمثيل علم نامحدود و بى نهايت الهى 162 ب) نقش تمثيلات قرآن در تبيين مبانى اعتقادى 164- تمثيل «ايمان» و «كفر» به «درخت پاك» و «درخت ناپاك» 165 ج) نقش تمثيلات قرآن در ترسيم و تجسيم حالات روحى افراد 168 1- حالت حرص و ولع شديد عالمان دنيا پرست 169 2- حالت ظلمانى كفّار 172 3- حالت سقوط و سرنوشت دردناك مشركين 174 4- حالت تحيّر و سرگردانى منافقين 175 5- حالت بى ثباتى و عدم استقلال منافقين 177 3- ارائه الگوها و نمونه هاى عينى 177 1- الگوهائى از زنان مؤمن و كافر 180 2- ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان 183 4- برانگيختن نيروى فكر و انديشه بشر (تشحيذ ذهنى) 185 5- عبرت آموزى از وقايع و حوادث تاريخى و تبيين سنّتهاى الهى 191 1- عاقبت كفران نعمت 193 2- سرگذشت عبرت آموز «اصحاب القرية» 196

تمثيلات قرآن، ص: 9

6- آشكار نمودن اصالت حّق و ناپايدارى باطل 201 7- تبيين حقيقت دنيا و ناپايدارى آن 207 8- تحقير آرمانها و مبانى فكرى و اعتقادى مشركين و كفّار 219 الف) طرد مبانى فكرى و اعتقادى كفّار در تمثيلات قرآن 221 1- تمثيل كفّار به حيواناتى گنگ 221 2- تمثيل

اعمال كفّار به سرابى در بيابان 223 3- تمثيل اعمال كفّار به خاكسترى بر سينه تندباد 225 4- تمثيل ورود كفّار به بهشت به داخل شدن شتر به سوراخ سوزن 227 ب) طرد مبانى فكرى و اعتقادى مشركين در تمثيلات قرآن 228 1- تمثيل تكيه گاه سست مشركين به لانه عنكبوت 229 2- تمثيل معبودهاى دروغين مشركين به موجوداتى ضعيف تر از مگس 233 3- تمثيل مشركين به جوينده آبى كه هرگز بدان نرسد 236 4- تمثيل مشركين به افرادى متحيّر و سرگردان 238 9- خاموش ساختن افراد لجوج و عنود 241 10- ابتلاء و امتحان براى آشكار نمودن گوهر حقيقت آدمى 244 فصل 2: آثار تربيتى تمثيلات قرآن 253 1- تحوّل آفرينى و نفوذ و تأثيرگذارى عميق بر دلها 255 2- ايجاد نشاط و انبساط خاطر 264 3- برانگيختن قواى حسّى در جهت اقناع عقلى 266 4- گسترش افق فكر و انديشه انسان 275 5- رشد هماهنگ و متعادل غرايز و عواطف بشرى 279 6- ارتباط دادن آدمى با واقعيتهاى زندگى و باز داشتن از تخيّلات و اوهام 285 خاتمه 288 فهرست منابع 290 فهرست آيات 295 فهرست اعلام 304

تمثيلات قرآن، ص: 10

«مقدّمه»

قرآن كريم، اقيانوس بيكرانى است مالامال از لولوءهاى لالاء، كه غوّاصان حقيقت هر يك به فراخور استعداد و توانائى خود به برخى گوهرهاى تابناك آن دست يازيده اند و از صفاى منظر آن متحيّر و مدهوش گرديده اند.

قرآن چشمه فيّاضى است كه در طىّ قرون متمادى، همواره تشنگان هدايت را از زلال خود سيراب نموده، و رهپويان طريق هدايت، دل و جان خويش را در اين چشمه سار زلال شستشو داده اند و خود را

به عطر دل آويز آن معطّر ساخته اند.

قرآن، كتاب تربيت و هدايت است و معارف حياتبخش آن زنده كننده دلها و بيدارگر وجدانها است و تعاليم روشنگر آن انسانها را از ظلمتها رهائى بخشيده و آنها را به كرانه نور رهنمون مى سازد.

بى گمان، قرآن براى گروه خاصّى نازل نشده، بلكه كتابى جهانى است لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «1» بنابراين بايد مراد خود را به نحوى عرضه دارد كه همه انسانها تا روز قيامت آن را درك كنند و بهترين زبانى كه مى تواند معارف عقلى و مفاهيم معنوى را براى توده مردم تبيين كند زبان «تمثيل» است.

از اينرو قرآن كريم، ضمن بهره گيرى از مثالهاى نغز و شيرين كه هر يك در جاى خود زيبا و آموزنده و الهامبخش هستند، مخاطبين تمثيلات خود را تمامى مردم، از هر طبقه و گروه دانسته و شعاع تعاليم خود را چون خورشيدى عالم افروز بر همگان پرتو مى افشاند.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «2» «ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم، شايد متذكّر شوند.»

آرى، قرآن مجيد در طىّ آيات بيّنات، امثال و حكم جديدى به عالم بشريّت ارزانى نموده كه به روزگاران، زيب ديوان ادب جهان بشمار مى روند و هر يك از آنها از زيباترين (1). فرقان/ 1.

(2). زمر/ 27.

تمثيلات قرآن، ص: 11

و با شكوهترين جلوه هاى ادبى و هنرى و تربيتى قلمداد مى شوند.

حق مثلها را زند هر جا به جاش مى كند معقول را محسوس و فاش

تا كه دريابند مردم از مثل آنچه مقصود است بى نقص و خلل

هر چند مثالهاى قرآن از نظر كمّى معدود و

محدود هستند، امّا با اين حال مى توان گفت اگر در اين كتاب آسمانى جز اين تمثيلات نغز و گهربار مطلب ديگرى يافت نمى شد همين مثالها براى هدايت و تربيت نفوس بشرى كافى بود، چرا كه هر يك از تمثيلات قرآن بسان مشعلهائى فروزان و پرفروغ، راه هدايت را به آدمى مى نمايانند و او را از بيراهه ها باز مى دارند، و به همين دليل برخى محقّقين از مثالهاى قرآن با تعبير «چراغهاى قرآن» ياد نموده اند! به جرأت مى توان گفت روح قرآن و اهداف و اسلوب تربيتى آن در تمثيلات و تشبيهات گويا و شيوايش تجلّى نموده، و شناخت دقيق و عميق تمثيلات قرآنى و پى بردن به ظرائف و لطائف آنها به خوبى ما را به روح حاكم بر قرآن واقف مى سازد.

گر چه موضوع «مثالهاى قرآن» از ديرباز مورد توجّه دانشمندان و قرآن پژوهان بوده و دقّت و تأمّل در لطائف و ظرائف تمثيلات قرآنى، مبدأ خلق آثار گرانسنگى در عالم اسلام بوده است، امّا نگاهى اجمالى به مطالعات صورت گرفته بر روى مثالهاى قرآنى نشانگر آن است كه محقّقين تا سده هاى پيشين غالبا از منظر ادبى و از جنبه هاى بلاغى به اين موضوع نگريسته اند و بررسى ابعاد و جنبه هاى تربيتى تمثيلات قرآن و نقش مؤثّر و منحصر به فردى كه مثالهاى قرآن در پرورش نفوس و هدايت انسانها بر عهده دارد، در آثار پيشينيان يا مغفول مانده و يا مورد مداقّه جدّى قرار نگرفته است.

در حالى كه بايد دانست در تمثيلات قرآنى، شنونده تنها خود را مواجه با يك جلوه ادبى و هنرى محض نمى يابد كه فقط احساسات او را برانگيزد و ديگر هيچ! بلكه در

كنار اين جنبه ها، اهداف و آثار تربيتى گوناگون و متعددى تعقيب مى شود كه نه تنها پنجه در

تمثيلات قرآن، ص: 12

احساسات و عواطف آدمى مى افكند و او را تحت تأثير جاذبه شگفت خود قرار مى دهد، بلكه با استفاده از روشها و ابزارهاى ويژه تربيتى، او را به صحنه عمل آورده و تحوّلى شگرف در نهاد وى مى آفريند.

به هر جهت بايد اعتراف نمود كه آنچه تا كنون درباره تمثيلات قرآنى به رشته تحرير درآمده هنوز نمى از يم بيكران معارف نهفته در اين پهناى ژرف است و جا دارد تا انديشمندان و فرهيختگان با نگاهى دقيق تر و عميق تر به مثالهاى قرآن، آنها را از زواياى مختلف مورد بررسى قرار دهند و به اسرار و رموزى كه در قالب اين تمثيلات به ظاهر ساده تجلّى نموده است دست يازند.

در اين نوشتار، ضمن اشاره به اهميّت و فوايد تمثيل، به جايگاه و اهميّت مثالها در قرآن كريم اشاره داشته ايم و با اشاره به برخى ويژگيهاى مهمّ و حائز اهميّت مثالهاى قرآنى، تلاش نموده ايم تا از منظر تربيتى به اين موضوع نگريسته و اهداف و آثار تربيتى مترتّب بر تمثيلات قرآن را بطور اجمال مورد بررسى قرار دهيم.

در مجموع، اين تحقيق كارى است متناسب با بضاعت مزجات علمى نگارنده، تنها بدين اميد كه خوشه اى از خرمن پربار قرآن كريم برگرفته و آن را به متولّيان تعليم و تربيت و تمامى مشتاقان و شيفتگان اين كتاب آسمانى هديه نمايد.

اميد است اين تلاش اندك در پيشگاه حضرت احديّت مقبول افتد و مورد توجّه خاص بقيّة اللّه الأعظم «عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف» قرار گيرد.

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلاحَ، مَا اسْتَطَعْتُ وَ

ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ (هود/ 88) «حميد محمّد قاسمى» تابستان- 1381

تمثيلات قرآن، ص: 13

«بخش اوّل» «تمثيل و جايگاه آن»

«فصل 1» «معناى مثل و اقسام آن»

معناى مثل

كلمه «مثل» () در اكثر لغات سامى مانند حبشى و آرامى و عربى به اختلاف لهجات به معنى: تشبيه چيزى به چيز ديگر مى باشد. «1» و «2» درباره ريشه لغوى اين واژه چندين احتمال داده شده، از جمله: «3» 1- مبرّد (متوفّى 285 ه) مثل از «مثول» به معنى: مشابهت و همانندى گرفته و آن را چنين تعريف كرده است:

«مثل سخن رايج و شايعى است كه به وسيله آن حالى دوم، را به حال اول، يعنى حالتى را كه اخيرا حادث شده است به حالتى كه پيش از آن حادث شده و شبيه به آن است تشبيه كنند.» «4» (1). بنگريد به: 815. P, 6, LOV. malsI fo aideapolcycnE و واژه هاى دخيل در قرآن، آرتور جفرى، ص 373.

(2). البته بايد دانست كه «تشبيه» عام و «تمثيل» اخصّ از آن است. پس هر تمثيلى تشبيه مى باشد ولى هر تشبيهى تمثيل نيست. (اسرار البلاغه، ص 53)

(3). بنگريد به: لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 17888 (ذيل واژه مثل) و داستان نامه بهمنيارى، مقدمه، ص «يد».

(4). مجمع الامثال، ج 1، ص 5 و 6.

تمثيلات قرآن، ص: 15

چنانكه درباره صنعتگر يا صاحب كالايى كه از حاصل صنعت يا كالاى خود، در نهايت احتياجى كه به آن دارد استفاده نمى كند مى گويند: كوزه گر از كوزه شكسته آب مى خورد. و به گفتن اين سخن، حالت آن شخص را به حالت كوزه گرى كه پيش از او وجود داشته و از كوزه شكسته آب مى خورده است تشبيه

مى كنند.

2- برخى نيز مثل را از «مثول» به معنى راست، ايستاده، و بر پاى بودن گرفته اند و در تعريف آن گفته اند:

«مثل حكمى است كه درستى و راستيش نزد همه عقول مسلّم و ممثّل (يعنى راست و ايستاده) باشد.»

در كتب لغت معانى مختلفى براى واژه «مثل» يادآور شده اند، «1» مانند:

1- مانند و نظير 2- داستان، قصه، حكايت، افسانه 3- صفت و وصف 4- عبرت و پند و اندرز 5- الگو و اسوه، كه جمع آن «امثال» است.

امّا در معناى اصطلاحى «مثل» گفته اند:

«مثل جمله ايست مختصر، مشتمل بر تشبيه يا مضمون حكيمانه كه به واسطه روانى لفظ، روشنى معنى و لطافت تركيب، بين عامّه مشهور شده و آن را بدون تغيير يا با تغيير جزئى در محاورات خود بكار برند.» «2»

و ديگرى در تعريف «مثل» مى گويد:

«سخنان كوتاه و سودمند و دلنشينى كه هر كدام از آنها انديشه اى ژرف و لطيف يا پندى (1). بنگريد به: لسان العرب ج 6، ص 14، مجمع البحرين، ج 3 ص 1672 الصحاح، ج 5، ص 1816، و فرهنگ فارسى ج 3 ص 3857 (ذيل واژه مثل)

(2). داستان نامه بهمنيارى، مقدّمه، ص «يو». و لغت نامه دهخدا، ذيل واژه «مثل»

تمثيلات قرآن، ص: 16

نغز و ظريف در بردارد و به سبب سادگى و روانى و عمق انديشه در طىّ روزگاران مقبوليّت يافته و سرانجام در زبان خاص و عام جارى و سارى گشته و نام «مثل» به خود گرفته اند.» «1»

تاج الدين شريشى «مثل» را چنين تعريف نموده است:

«مثل غالبا از اشياء و جمادات و اشجار و حيوانات و مانند آن حكايت مى كند و در آن ظاهرا حقيقتى

نيست ولى درون آن معانى عاليه و تعاليم پر مغز نهفته است كه شنونده از آن حكمتى مى آموزد يا فايدتى مى اندوزد.» «2»

و علّامه طباطبائى صاحب تفسير گرانسنگ الميزان، در تعريف «مثل» آورده است:

«كلمه «مثل» به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسّم كند، چه اينكه آن وصف واقعيّت خارجى داشته باشد و چه اينكه صرف فرض و خيال باشد. مانند مثلهائى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند. و «ضرب المثل» به معناى اين است كه مثل در اختيار طرف بگذارى، و كانّه پيش روى او نصب كنى تا در آن تفكّر و مطالعه كند. مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براى سكونت.» «3» و «4» از تعريفات ادبا و دانشمندان درباره «مثل» معلوم مى شود آنها هم اختصار لفظ و وضوح معنى و لطف تركيب را از شروط مثل مى دانند. زيرا تا اين اوصاف در عبارتى جمع نشود آن عبارت مورد قبول عامّه واقع نمى شود و استعمالش در محاورات همگان شايع و (1). ده هزار مثل فارسى، مقدّمه، ص 7.

(2). شرح مقامات حريرى، به نقل از «امثال قرآن» على اصغر حكمت، مقدّمه.

(3). تفسير الميزان، ج 14، ص 605.

(4). ضرب المثل: يا از «ضرب فى الارض» گرفته شده، زيرا مانند مسافرى كه شهر به شهر مى گردد، اين سخن نيز در زبانها مى گردد، يا از «ضرب الاوتار» است كه مانند آهنگها، حالات و اوضاع روحى را مى نماياند يا از «ضرب الخيمه» است چون مثلها مانند خيمه در ميان ملل ثابت مى ماند.» پرتوى از قرآن، ج 1، ص 101 و الصورة الفنية فى المثل

القرآنى، ص 82.

تمثيلات قرآن، ص: 17

رايج نمى گردد. «1»

به اين ترتيب، «مثال» به معناى اصطلاحى آن، با تمثلات قرآنى چندان سازگار نمى باشد، چرا كه ركن اصلى مثالها همانا شيوع و سريان و جريان آنها در ميان مردم است و چنين ويژگى در خصوص تمثيلات قرآنى وجود ندارد، زيرا خداوند متعال پيش از آن كه پيامبرش را از اين حقايق واقف سازد و مردم آن آيات را خوانده و بر سر زبانها رواج يابد، از آنها به عنوان «مثال» ياد كرده است. «2»

لذا واژه و تعبير «مثال» در قرآن امتيازش با مثالهاى ديگر در اين است كه مثالهاى قرآنى بر يك واقعه مشخص يا امر خيالى كه بر اثر تكرار در ميان مردم رواج يافته، وآنگاه در وقايع مشابه آن بكار رود، دلالت ندارد، بلكه مثالهاى قرآنى بدون پيروى از سخنان مردم و بى آنكه از موارد پيش از خود تبعيّت نموده باشد خود طرحى نو در انداخت و تعابيرى جديد و هنرى ابتكار نمود به گونه اى كه از جهت تعبير و جمله بندى و دلالت، روشى منحصر به فرد بشمار مى رود. «3»

اقسام مثل

محقّقين مثالها را از ابعاد مختلف و به روشهاى گوناگونى تقسيم بندى كرده اند. يعنى گاه مثالها را از جنبه ظاهر و گاه از جنبه محتوى، گاه از جنبه شرايط زمانى و مكانى كه مثالها در آن تكوين يافته اند، و گاه از جنبه ارائه دهندگان مثال و يا طبقات و محيط (1). داستان نامه بهمنيارى، مقدّمه، ص «يو»

(2). الامثال فى القرآن الكريم، جعفر سبحانى، ص 17.

(3). الصورة الفنّية فى المثل القرآنى، ص 72. همچنين بنگريد به، اساليب البيان فى القرآن، ص 646. و

تفسير روح المعانى ج 1، ص 163.

تمثيلات قرآن، ص: 18

فرهنگى آنها و يا از جنبه هاى ديگر مورد ملاحظه قرار داده و انواع گوناگونى از مثالها را بر شمارده اند. «1»

برخى از محقّقين تمثيل ها را از منظرى خاص به دو نوع: «تمثيل بسيط» و «تمثيل مركّب» تقسيم نموده اند و گفته اند:

1) تمثيل بسيط: به معناى تشبيه چيزى است به چيز ديگر، كه از يك يا چند جهت با آن اشتراك دارد. مانند تمثيل: جهل به تاريكى، علم به نور، جاهل به نابينا و عالم به بينا و بصير. يا تمثيل: دلهاى قساوت گرفته به سنگهاى خارا، و يا تمثيل علمى كه از ناحيه خداوند ارزانى شود به بارانى كه از آسمان نازل شود و تمثيل علما به ستارگان هدايت و مانند آن.

2) تمثيل مركّب: آن است كه تنها به صورت يك تمثيل مفرد نيست، بلكه همچون تابلوئى، امور متعددى را به ترسيم در مى آورد، و وجه شبه در اين حالت تنها ميان دو چيز نمى باشد بلكه چند چيز در اين گونه تمثيلات نقش دارند و از مجموع آنهاست كه يك تمثيل مركّب شكل مى پذيرد.

مانند تمثيل: انفاقى كه در راه خدا و از روى اخلاص صورت پذيرد، به دانه اى كه از آن هفت خوشه بعمل آيد كه در هر خوشه آن صد دانه باشد. در اين تمثيل، انفاق به كاشتن دانه تشبيه شده و اخلاص و نيّت خالصانه انفاق كننده، به زمين پاك و مستعد، و عهده دار شدن خداوند به رشد و فزونى آن، به گياهى مناسب با رشدى فزاينده و (1). الامثال فى القرآن الكريم، محمد جابر الفياض، ص 93 و 94. براى توضيحات بيشتر بنگريد

به: همان، ص 93 تا 100.

تمثيلات قرآن، ص: 19

گسترش و فزونى اجر و ثواب چنين انفاقى نيز به خوشه هاى فراوانى تشبيه شده كه از آن دانه هائى بعمل آمده و هر كدام منشأ صدها دانه ديگر مى گردد. «1»

از جنبه ديگر نيز تمثيلات را به 3 نوع تقسيم نموده اند:

1- تمثيلات رمزى: و آن تمثيلى است كه از زبان پرندگان و گياهان و جمادات به صورت رمز و كنايه بيان مى شود. مانند آنچه در كتاب كليله و دمنه «ابن مقفع» بكار رفته است و شاعر عارف، عطار نيشابورى از اين روش در كتاب خود: منطق الطير بهره گرفته است.

2- تمثيلات داستانى: و آن بيان حالات امتهاى گذشته است، چرا كه حالات آنان با شرايط موجود مشابهتهاى فراوانى دارد و پرداختن به سرگذشت آنان باعث عبرت آموزى است، مانند اين تمثيل قرآنى كه خداوند مى فرمايد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ، كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ، فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ. «2»

3- تمثيلات طبيعى: و آن عبارت است از تشبيه امور غير محسوس به محسوسات و امور متوهّم به موضوعات قابل مشاهده. به شرط آن كه مشبه به از امور طبيعى باشد.

مانند اين آيه شريفه: (1). امثال القرآن و صور من ادبه الرفيع، ص 20 و 45.

(2). تحريم/ 10: «خداوند براى كسانى كه كافر شده اند به همسر نوح و همسر لوط مثل زده است. آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى)

نداشت و به آنها گفته شد: وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند!»

تمثيلات قرآن، ص: 20

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها، أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ. «1»

بدين ترتيب معلوم مى شود كه تمثيلات قرآنى، يا از نوع تمثيلات داستانى مى باشند و يا از قبيل تمثيلات طبيعى، امّا تمثيلات رمزى تنها نزد «اهل تأويل» معتبر است و بس. «2»

همچنين تمثيلات را از جنبه صراحت و عدم صراحت به دو نوع: «مثال صريح» و «مثال كامن» تقسيم نموده اند و گفته اند: «3» 1- مثال صريح: تمثيلى را گويند كه در آن صراحتا به لفظ «مثل» اشاره گرديده است.

2- مثال كامن: و آن تمثيلى است كه واژه «مثل» در آن تصريح نگرديده است.

يكى ديگر از اقسام مثل «مثل سائر» است و آن عبارتست از اينكه: يك جمله مختصر به نثر يا نظم، مشتمل بر پندى يا دستورى يا قاعده اخلاقى كه مورد تمثّل خاص يا عام شود و از فرط سادگى و روانى و كمال ايجاز، همگان به آن استشهاد نمايند. و اين قسم مثل را «ضرب المثل» نيز گويند. «4» (1). يونس/ 24: «مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم، كه در پى آن، گياهان (گوناگون) زمين- كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند- مى رويد، تا زمانى كه زمين زيبائى خود را يافته و آراسته مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن

بهره مند گردند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن) فرا مى رسد، و آنچنان آن را درو مى كنيم كه گوئى هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است. اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند شرح مى دهيم!

(2). الامثال فى القرآن الكريم، جعفر سبحانى، ص 19 و 20.

(3). بنگريد به: البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 117. و الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 413 و اساليب البيان فى القرآن، ص 651.

(4). امثال قرآن، على اصغر حكمت، ص 48.

تمثيلات قرآن، ص: 21

«فصل 2» «اهميّت تمثيل و نقش شايان آن»

نقش مثال در توضيح و تفسير مباحث نقش انكار ناپذيرى است، و به همين دليل در هيچ علمى بى نياز از ذكر مثال براى اثبات حقايق و روشن ساختن و نزديك نمودن آنها به ذهن نيستيم. گاه مى شود يك مثال بجا كه درست هماهنگ و منطبق با مقصود است مطلب را از آسمان به زمين مى آورد و براى همه قابل فهم مى سازد. «1»

تمثيل از جمله روشهاى توضيحى است كه بيشترين كاربرد را در تمام فرهنگها دارد و اكنون نيز در جوامع مختلف به عنوان يكى از شاخصه هاى فرهنگى محسوب مى شود.

تمثيل نوعى مقايسه ميان دو چيز است با اين هدف كه گوينده وقتى مخاطب خود را از درك سريع و مطمئن يك قاعده عاجز مى بيند با ذكر مثل و شبيه آن، ذهن وى را به (1). تفسير نمونه، ج 10، ص 172.

تمثيلات قرآن، ص: 22

سمت مطلب اصلى رهنمون مى شود. «1»

«مثال» همواره يكى از موجزترين و مؤثّرترين روشها براى تأثيرگذارى بر افراد بشمار آمده و در جائى كه ساير روشها از بيان مراد

آدمى عاجز بوده اند و مخاطب را از دستيابى به فهم مراد سخنگو باز مى دارد، اين «مثال» است كه اين راه را سهل و آسان نموده، و در قالب الفاظى موجز و تشبيهى گويا، معنا را به وضوح به مخاطب منتقل مى سازد. «2»

ابو هلال عسكرى در اهميّت تمثيل مى گويد:

«انسان پس از سلامت سخن از غلط و لحن، به شاهد و مثل و كلمه سائره محتاج است، زيرا مثل بر فخامت منطق مى افزايد و جامه قبول بر او مى پوشاند، و ارزش آن را در دلها و شيرينى آن را در سينه ها زياد مى كند، و دلها را به حفظ آن مى خواند، و آن را در اوقات مذاكره و هنگام صحبت و يا در ميدان مجادله و مباحثه بكار مى برند ...» «3»

فارابى (متوفاى 300 ه) مثال را از بليغ ترين و جامع ترين حكمتها دانسته و مى گويد:

«مثل چيزى است كه عوام و خواص آن را دوست مى دارند، چه الفاظ آن را و چه معنايش را، تا جائى كه آن را همچون هديه اى به يكديگر مى بخشايند، و در سختيها و مصائب روزگار، بدان استشهاد مى كنند، و آن را به سان گوهرهاى ناياب پاس مى دارند، و به وسيله آن به مطالب و معارف بلندى دست مى يازند، و غبار غم و اندوه را با آن از دل مى زدايند و مثال از بليغ ترين و جامع ترين حكمتها است.» «4»

ابن عبدربّه اندلسى (متوّفاى 328 ه) نيز درباره مثل و شيوع و رواج آن مى گويد:

«مثل آرايش و زينت كلام، و جوهر لفظ و شيرينى معنا است، تا جائيكه عرب آن را برگزيد، و عجم به آن روى نمود، و در هر زمان و با هر

زبان، به آن سخن گفته شده است. (1). شيوه هاى تعليم در قرآن و سنّت، ص 172.

(2). الامثال فى القرآن الكريم، محمد جابر فياض، مقدّمه، ص 9.

(3). جمهرة الامثال، ص 3. به نقل از: امثال قرآن، على اصغر حكمت، ص 49.

(4). ديوان الادب، ج 1 ص 486. به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم، محمد جابر فياض، ص 86.

تمثيلات قرآن، ص: 23

مثل از شعر پايدارتر و از خطابه برتر است، و چيزى از ارزش آن نمى كاهد و جاى آن را نمى گيرد، و شيوع و رواج تمثيلات به حدّى است كه در ضرب المثل ها مى گويند: فلان چيز از مثل هم رايج تر است.» «1»

شايد بتوان گفت، در بحث تمثيل هيچ يك از علماى علم بلاغت را نتوان سراغ گرفت كه همچون عبدالقاهر جرجانى (471 ه) در كتاب خود «اسرار البلاغه» به خوبى از عهده بر آمده باشد، و حقّ اين موضوع را به شايستگى ادا كرده باشد. «2»

وى در مقدّمه بحث خود پيرامون اين موضوع، اشاره داشته است كه:

«نخستين و شايسته ترين و سزاوارترين چيزى كه بايد در آن بطور كامل انديشيده شود و دقت شود، بررسى درباره تشبيه و تمثيل و استعاره است. يعنى اصولى بزرگ كه مهمترين محاسن كلام را- اگر نگوئيم كه همه است- در برگرفته و به آنها بر مى گردند و همچون قطب هايى هستند كه معانى پيرامون آنها دور مى زنند و مانند قطرهايى مى باشند كه از هر سو آن را احاطه نموده اند.» «3»

او در اهميّت نقش مثال و تاثيرات شگرف آن بر دلها و انديشه ها مى گويد:

«آگاه باش كه همه خردمندان اتفاق دارند بر اينكه تمثيل آنجا كه عقب

معانى بيايد، معانى كه به اختصار در معرض آن قرار بگيرد، و از صورت اصلى خود به صورت آن منتقل بشود، بر آن معانى جامه شكوه مى پوشاند و فضيلت مى بخشد، پايگاه و قدر معانى را بالا برده و آتش آن را بر مى افروزد، و نيروى آن را در تحريك جانها دو چندان مى كند و دلها را به سوى آن معانى جلب مى كند، و از اعماق دل بر آن معانى رقّت و شور و عشق برمى خيزد، طبايع را وادار مى كند كه بدان مهر ورزند.»

1) اگر مدح باشد باشكوهتر و باجلالتر و در دلها شريفتر و بزرگتر و در جلب قلوب (1). العقد الفريد، ج 3، ص 3.

(2). بسيارى از محقّقين از جمله محمد رشيد رضا در: تفسير المنار، ج 1، ص 167، به نكته فوق الذكر اشاره داشته اند.

(3). اسرار البلاغه، ص 16.

تمثيلات قرآن، ص: 24

بانشاطتر بوده و زودتر انس مى بخشد، و بهتر شادى مى آورد، و آنكه را مدح شده بهتر تحت تاثير و غلبه درمى آورد، و يارى ممدوح را به سوى ممدوح بيشتر جلب مى كند و موجب هدايا و انگيزه مواهب گرانبها مى شود و در زبانها بيشتر مى گردد و گفته مى شود و سزاوارترين چيز در آويزش دلها است.

2) و اگر هجا و ذم باشد برخورد آن دردناكتر و داغ آن سوزناكتر و تأثيرش سخت تر و تيزى اش بيشتر مى شود.

3) و چون به منظور و برهان و استدلال گفته شود دليلش روشن تر و چيرگى اش بيشتر و بيانش مؤثّرتر است.

4) و اگر براى باليدن و افتخار باشد ميدانش گسترده تر و شرافتش بيشتر و بيانش استوارتر مى شود.

5) و چنانچه براى اعتذار آورده شود به زودى

قبول مخاطب را بر مى انگيزد و دلش را مى ربايد و در برطرف كردن كينه ها مؤثّرتر و در فرو نشاندن خشم كارگرتر است. عقده هاى پيمانها را بهتر مى گشايد و در حسن بازگشت و پشيمانى، انگيزش بيشتر دارد.

6) و اگر به منظور اندرز باشد، دل را شفابخش تر و براى انديشيدن آماده ترين وسيله و در بيدار ساختن و آگاهاندن رساترين ابزار است. در بر كنار كردن پرده گمراهى و بينائى بخشيدن به فرجام كارها و بهبود بخشيدن بيماران و سيراب ساختن تشنه كامان شايسته ترين وسيله است.» «1»

جرجانى پس از اشاره به اين نكته كه: تنها فنى كه قابليت آن را دارد كه ميان دو چيز جدا و متفاوت مشابهتى ايجاد نمايد و هر دو را در يك رتبه قرار دهد، فن «تمثيل» است مى گويد:

«آيا ديگر در اين كه رام كردن و تأليف دو چيز متباين نقش افسون و سحر را بازى (1). اسرار البلاغه، ص 64.

تمثيلات قرآن، ص: 25

مى كند ترديدى دارى، كه چگونه خاور و باختر را جمع كند ... در ميان جمادات زندگى را نشان مى دهد و سازش اضداد را نمايش مى دهد، مرگ و زندگى را يكجا در برابر مى آورد، آب و آتش را جمع مى كند ... و گوئى دست صنعتگرى در آن تصرف كرده و آن را بر نهايت ابداع رسانده است، براى تو عدم را وجود و وجود را عدم قلمداد مى كند، مرده را زنده و و زنده را مرده معرفى مى كند.» «1»

امّا در كنار تمامى ويژگيها و مشخصاتى كه محقّقين براى «تمثيل» و نقش شايان آن ياد نموده اند مى توان به يكى از ويژگيهاى حائز اهميّت آن اشاره نمود و آن

عبارت از اين است كه تمثيلات به تنهايى، تمامى روشهاى گفتارى و اسلوبهاى تعبير را شامل مى شود، با اين تفاوت كه نسبت به تمامى آنها كوتاهتر، موجزتر و در بيان مقصود رساتر است، و همين امر است كه سبب مى گردد تا تمثيل را از نقش ممتاز و منحصر به فردى برخوردار نمايد. «2»

از سوى ديگر، قدرت ارائه تمثيلهاى مناسب، نشانه عظمت انديشه، وسعت فكر و روح زاينده و خلّاق است و معمولا كسانى از اين قدرت برخوردارند كه داراى اين ويژگيها هستند. عارفان بلند پايه و انديشمندان بزرگ براى تفهيم حقايق معنوى و نزديك كردن معانى لطيف روحانى به ذهن بشر، از تمثيل بهره وافر برده اند. «3»

بدين ترتيب، به خوبى مى توان دريافت كه چرا اكثر انبياء در روشهاى تبليغى خود از ابزار مؤثّر و كارآمد «تمثيل» فراوان بهره جسته اند، و بسيارى از پند و اندرزهاى اخلاقى و تربيتى خود را با زبانى ساده و در قالب تمثيلاتى گويا و شيوا به امّتهاى خويش ابلاغ نموده اند و از اين راه آنها را با حقايق غيبى و معنوى آشنا نموده اند.

اساسا قرآن كريم، رسالت پيامبران الهى را ملازم با ارائه تمثيل دانسته، و اشاره (1). همان، ص 74 تا 77، با تلخيص.

(2). بنگريد به: الأمثال فى القرآن الكريم، محمّد جابر فياض، ص 92.

(3). آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت، ج 2، ص 252.

تمثيلات قرآن، ص: 26

مى دارد كه خداوند، هيچ قومى را به هلاكت نرسانده مگر آنكه رسولان الهى را در ميان ايشان مبعوث نموده و آنها را با مثالهاى الهامبخش به پيروى از طريق هدايت فرا خوانده است. ليكن آنها بدين حكمتها

و اندرزها وقعى ننهاده و سرانجام، نيز در چنگال عذاب الهى گرفتار آمدند.

وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «1» «و براى هر يك از آنها مثلها زديم و (چون سودى نداد) هر يك از آنها را درهم شكستيم و هلاك كرديم.»

آرى، بخش قابل توجّهى از كتب آسمانى و شرايع الهى را تمثيلات نغز و الهامبخشى تشكيل مى دهد كه بر زبان انبياء و اولياء الهى جارى گشته و بسيارى از آنها تا به امروز چونان جواهرهاى شاهوار بر پيكر شاهد روزگار مى درخشد و روحهاى لطيف و حساس را همچون نسيمى روح پرور مى نوازد.

تورات درباره حضرت سليمان چنين مى گويد:

«خدا به حضرت سليمان فهم و حكمت بى نظيرى بخشيد و بصيرت او بى حد و حصر بود ...

سه هزار مثل گفت و هزار و پنج سرود نوشت.» «2»

از مجموع 39 كتاب عهد قديم (تورات) يك كتاب آن به نام «كتاب امثال» نام گرفته كه در بردارنده تمثيلات و حكمتهاى اخلاقى و مذهبى فراوانى است، و گفته شده بيشتر قسمتهاى آن را حضرت سليمان خود به رشته تحرير آورده است.

بخش عمده اى از اين كتاب از كارهاى شخص دانا و حكيم سخن مى گويد و آن را با كارهاى شخص نادان و احمق مقايسه مى كند، و اغلب مثالهاى آن با بهره گيرى از مقايسه، واقعيّتهاى زندگى روزانه را جلوه گر مى سازد، «3» و اين كتاب را بدون شك بايد زبده افكار و منتخب امثال امّتهاى پيشين دانست. (1). فرقان/ 39.

(2). تورات، سفر اوّل پادشاهان. فصل 4، عبارتهاى 29- 33.

(3). بنگريد به: تورات، مقدّمه كتاب امثال، ص 600.

تمثيلات قرآن، ص: 27

كتاب امثال چنين آغاز مى شود:

«مثلهاى

سليمان، پادشاه اسرائيل كه پسر داوود بود: اين مثلها به شما كمك خواهند كرد تا حكمت و ادب را بياموزيد و بتوانيد معنى سخنان پر مغز را درك كنيد. آنها به شما ياد خواهند داد چگونه رفتار عاقلانه داشته باشيد و با صداقت و عدالت و انصاف عمل كنيد. اين مثلها به جاهلان حكمت مى بخشند و به جوانان فهم و بصيرت. با شنيدن و درك اين مثلها حتى دانايان داناتر مى شوند و دانشمندان چاره انديشى كسب مى كنند تا بتوانند معانى گفتار پيچيده حكيمان را بفهمند.» «1»

همچنين در عهد جديد (انجيل) تمثيلات بسيارى از حضرت مسيح عليه السّلام نقل گرديده است، به گونه اى كه مى توان عمده تعليمات آن حضرت را تمثيلات نغز و حكايات دلپذيرى دانست كه در بر دارنده دستورات اخلاقى و تربيتى فراوانى است.

عيسى عليه السّلام كلام خود را بيش از همه انبياء بنى اسرائيل به تمثيلات زينت بخشيد، تا جائى كه او را از نظر ادبى، بزرگترين استاد فن تمثيل سرائى شناخته اند. تمثيلات عيسى عليه السّلام در عالم ادب لطيف ترين اثرى است كه در انجيل باقى مانده و محقّقين فن، از مسيحيان متعصّب گرفته تا منتقدين بى طرف، همه بر كمال لطافت آن اذعان دارند و پيرامون آنها تحقيق ها كرده و شرحها نوشته اند. «2»

در انجيل متّى، پس از اشاره به مثالهاى متعددى كه مسيح عليه السّلام براى شاگردان خود ارائه داشته آمده است:

«عيسى براى بيان مقصود خود هميشه از اين نوع امثال و حكايات استفاده مى كرد و اين چيزى بود كه انبياء نيز پيشگوئى كرده بودند. پس هرگاه براى مردم سخن مى گفت مثلى نيز مى آورد زيرا در كتاب آسمانى پيشگوئى شده بود

كه: «من با مثل و حكايت سخن خواهم گفت و اسرارى را بيان خواهم نمود كه از آفرينش دنيا تا حال پوشيده مانده است.» «3» (1). تورات، كتاب امثال، فصل 1. عبارتهاى 1 تا 6.

(2). امثال قرآن، على اصغر حكمت، ص 112 و 113.

(3). انجيل متّى. فصل 13. عبارتهاى 34 و 35.

تمثيلات قرآن، ص: 28

و در انجيل مرقس آمده است:

«او پيام خدا را تا آنجا كه مردم مى توانستند بفهمند به صورت داستان و مثل براى ايشان بيان مى فرمود. در واقع عيسى هميشه بصورت داستان و مثل به مردم تعليم مى داد. ولى وقتى با شاگردانش تنها مى شد معنى تمام آنها را به ايشان مى گفت.» «1»

بسيارى از مواعظ و تمثيلات مسيح عليه السّلام نيز در روايات اسلامى منعكس گرديده كه در بردارنده حكمت ها و اندرزها و دستورات اخلاقى سودمندى است و هر كدام همچون ستاره هائى در آسمان ادب مى درخشند و بر رهروان طريق هدايت پرتوافشانى مى كنند، كه در اينجا به نمونه هائى چند از تمثيلات نغز آن حضرت اشاره مى كنيم. «2»

* به حق شما را مى گويم، همانگونه كه اگر مركبى را سوار نشوند و رياضت و تمرين ندهند و بكار نگيرند سركش و بد خلق مى شود، همچنين هر گاه دلها به ياد مرگ نرم نشوند و رنج مداومت بر عبادت را نكشند سخت و سفت مى شوند. «3»

* چه سود دهد خانه تاريك را كه چراغى بر بامش نهند و درونش پر هراس و تاريك باشد همچنين شما به نور علمى كه در دهان داريد بهره مند نشويد در صورتى كه درون شما از آن هراسناك و بى بهره است. «3»

* به حق شما

را مى گويم، همچنان كه دريا از اين كه كشتى در آن غرق شود كاستى نگيرد و هيچ زيانى بدان نرسد همچنين از نافرمانيهاى شما هيچ كاستى و زيانى به خدا نرسد بلكه زيانش به خود شما برسد. «3»

* به حق شما را مى گويم، هر كه در نهرى وارد شود هر چه بكوشد كه جامه اش تر نشود نخواهد توانست همچنين است كسى كه دنيا را دوست بدارد، از خطاها و گناهان رهايى (1). انجيل مرقس. فصل 13. عبارتهاى 31 و 32.

(2). نمونه هايى از مواعظ و تمثيلات حضرت مسيح عليه السّلام در كتاب تحف العقول ص 535 تا 552 و بحار الانوار، ج 14. ص 304 تا 333 گردآورى شده است.

(3). تحف العقول، ص 536 تا 551.

تمثيلات قرآن، ص: 29

نمى يابد. «1»

* به حق شما را مى گويم، همانطور كه زدودن زنگارها شمشير را صيقل مى بخشد، همچنين حكمت، دلها را پاك و خرّم نمايد. حكمت در دل مرد حكيم چون آب است در زمين مرده، دلش را زنده كند چنانكه آب، زمين مرده را زنده كند. «1»

* به حق شما را مى گويم، به دوش كشيدن سنگ از كوهها بهتر است از اين كه سخن خود را بر كسى عرضه دارى كه آن را نمى فهمد، مثل كسى كه سنگ را در آب نهد تا نرم شود يا مثل كسى كه براى مرده ها خوراك تهيه كند. «1»

* آن حضرت به پيروان خود فرمود: اگر يكى از شما به برادرش گذر كرد و ديد جامه اش از عورتش به كنار رفته، او را بيشتر عريان كند يا جامه را بر او برگرداند؟ گفتند جامه را بر او برگردانيم. فرمود:

نه بلكه شما او را عريانتر كنيد! آنها دانستند كه وى مثلى براى آنها زده و گفتند: يا روح اللّه اين چگونه است؟ فرمود: اين مثل يكى از شماهاست، كه بر عيب برادرش مطّلع شود و آن را نپوشاند. «1»

همچنين در سخنان پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السّلام تمثيلات نغزى بكار رفته است كه از ديرباز مورد توجّه محقّقين و علماى اسلامى قرار گرفته و كتب مستقلى نيز در اين باب به زيور طبع آراسته گرديده كه مى تواند براى مشتاقان به حكمتها و مواعظ اخلاقى بسيار سودمند و راهگشا باشد. «5» (1). همان مأخذ و صفحات.

(5). پاره اى از اين كتب عبارتند از: الجامع الصغير، عبد الرحمن سيوطى جلد 2، امثال النبى عبد الرحمن بن خلّاد رامهرمزى. كتاب الامثال (امثال الرسول)، عبد الله بن محمد بن جعفر، الامثال السائرة التى رويت عن النبى و غيره: محمد بن مودود حرّانى. المجازات النبوية، محمد بن طاهر الشريف الرضى. الامثال و الحكم المستخرجة من نهج البلاغه، محمد غروى. امثال و حكم الامام رضا عليه السّلام، محمد غروى.

تمثيلات قرآن، ص: 30

«فصل 3» «فوايد مثال»

اشاره

محقّقين براى «مثل» كه همواره به عنوان ابزارى مؤثّر و كارآمد در مباحث مختلف علمى و تربيتى و اجتماعى و اخلاقى، نقش آفرين بوده است، فوايد و ثمرات بسيارى را يادآور شده اند كه در اينجا به معدودى از آنها اشاره مى داريم:

1- آشكار نمودن روحيات و تجربيات اقوام

امثال و تعبيرات و اصطلاحات رايج در ميان هر قوم و ملّت يكى از اركان مهّم زبان و آداب آن قوم و نمودارى از ذوق و قريحه و صفات روحى و اخلاقى و افكار و تصورات و رسوم و عادات آن ملّت است. اين امثال در طى هزاران سال در ميان اقوام مختلف جهان شكفته و نشر يافته و در هر كشور بر حسب اختصاصات قومى و فرهنگى و آداب و سنن و مذهب و حتّى وضع جغرافيايى و سياسى آن كشور ويژگيهاى خاصى پيدا كرده اند.

اغلب امثال در لباس استعاره يا كنايه و يا در قالب كلامى موزون و دلنشين بيان شده اند و حاوى انديشه اى عميق و سودمند و يا انتقادى شديد و طنزآميز از رفتار و

تمثيلات قرآن، ص: 31

گفتار آدميان و نابسامانيهاى اخلاقى و وضع غلط جامعه هستند. اين امثال را در روزگاران گذشته، مردمانى با ذوق و حساس و شوخ طبع و نكته سنج و علاقمند به تربيت و هدايت خلق ساخته اند. مردمى كه به سبب عشق به حقيقت و راستى، از رواج رياكارى يا فساد اخلاقى در جامعه سخت متأثّر شده و براى فرونشاندن خشم خود و ابراز نفرت نسبت به برخى نابسامانيها يا نجات گمراهان و ستمديدگان و بيدارى و تنّبه همنوعان، آنچه در دل داشته اند در قالب عباراتى كوتاه و پرمعنى به نام «مثل» ريخته و از

طريق هزل و شوخى يا انتقاد و طعن و تمسخر سعى كرده اند كه ما را در راه زندگى بيدار و هوشيار كنند و به ما بياموزند كه وظيفه ما در اجتماع چيست؟ «1» لذا از جمله منابع مهمّى كه مى تواند براى جامعه شناسان و كسانى كه سير تحوّلات اجتماعى يك جامعه را بررسى مى كنند، بسيار راهگشا و مفيد باشد، تمثيلات رايج در ميان آنها است، چرا كه مثالها از كنه يك جامعه، و از نهاد تمامى طبقات مردم سرچشمه مى گيرد، و حالات گوناگون و آداب و رسوم آنها و نوع نگاه آنها به زندگى و فراز و نشيبهاى آنها در بستر تاريخ را به خوبى به تصوير مى كشد.

شايد بتوان گفت در ميان محقّقين، احمد امين از جمله كسانى است كه جامعترين و مفصّل ترين مباحث را در اين خصوص، ايراد داشته است.

وى مى گويد:

«مثالهاى هر جامعه اى، منبع بسيار مهمّى براى مورّخين و دانشمندان و محقّقين علوم تربيتى و علوم اجتماعى بشمار مى رود، چرا كه از اين طريق مى توان به بسيارى از روحيات و عادات و اخلاق يك جامعه و نوع نگرش آنها به زندگى پى برد، زيرا مثالها غالبا زاييده محيطى هستند كه از آن سرچشمه گرفته اند.» «2»

او مثالها را از جنبه آشكار ساختن زبان و فرهنگ يك قوم بر شعر برترى بخشيده و (1). دو هزار مثل فارسى، مقدّمه.

(2). قاموس العادات، ص 61. به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم. محمد جابر فياض، ص 89.

تمثيلات قرآن، ص: 32

مى گويد:

«مثال گاه از طبقه فرهيخته يك جامعه سرچشمه مى گيرد و لذا در سطحى عالى و ممتاز قرار دارد، و گاه از ميان عموم مردم،

ولى شعر چنين ويژگى را ندارد، چرا كه شعر تنها از طبقه ادبا و شعرا سرچشمه مى گيرد و آنان نيز غالبا از فرهيختگان جامعه خود بشمار مى روند، و اينان اگر از ارائه معانى ژرف و متعالى ناتوان باشند، امّا هيچگاه از الفاظ موزون و صيقل يافته غفلت نمى كنند و به اين خاطر است كه برخى از محقّقين از مثالها به عنوان «صداى ملت» يا «طنين مردم» ياد كرده اند. «1» و به همين دليل است كه مثالها از جنبه آشكار ساختن زبان يك جامعه بر شعر رجحان و برترى دارد.» «2»

و جمعى از محقّقين نيز در اين موضوع، از وى تبعيّت نموده و گفته اند:

«همانا مثالها بهترين وسيله براى شناخت فرهنگ و عادات جوامع است.» «3»

و يا مثالها را «ابزارى براى سنجش اعتلاى يك جامعه» و يا آن را «زبان روحيات و خلقيات جوامع» خوانده اند. «4»

و ديگرى گفته است:

«بررسى مثالها از ضرورى ترين و سودمندترين امور است، چرا كه مثالها گوياترين مظاهر و بهترين وسيله براى كنكاش در حيات جوامع بشمار مى روند.» «5»

همچنين يكى از محقّقين ايرانى در مباحث سودمند و قابل استفاده اى كه درباره مثل و فوايد آن ايراد داشته مى گويد: (1). دانشمند فرانسوى «آبه دوسن پير» ضمن توصيف مليحى درباره «مثل» مى گويد: «مثل آوازى است كه از تجربه منعكس شده و به عبارت كوتاهتر مثل صداى تجربه است.» و «سروانتس» شاعر معروف اسپانيولى مى گويد: «مثل جمله كوتاهى است كه از تجربه دراز تولّد يافته و مى يابد.» و «لرد روسل» دانشمند انگليسى مى گويد: «مثل زاده فكر يك جمع و نادره گويى يك فرد است.» مجلّه يغما، سال دوم، شماره 2 و 3 به نقل

از: لغت نامه دهخدا، ج 12 ص 17888 (ذيل واژه مثل).

(2). فجر الاسلام، ص 16 به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم. محمد جابر فياض. ص 89.

(3). الحكم و الامثال، مقدّمه. به نقل از همان مأخذ و صفحه.

(4). تاريخ الادب العربى فى العصر الجاهلى. ص 88 به نقل از همان مأخذ و صفحه.

(5). الامثال العاميه فى نجد، مقدّمه. به نقل از همان مأخذ. ص 90.

تمثيلات قرآن، ص: 33

«مثل يك شعبه مهمّ از ادبيات هر زبان و نماينده ذوق فطرى، قريحه ادبى، افكار، عادات، اخلاق و احساسات اهل آن زبان است، وقتى كه امثال جاريه بين يك ملت را به دقّت مطالعه و در نكات و دقائق آن تأمّل كنيد، طورى بر طرز زندگى اجتماعى و انفرادى، درجه تربيت و تمدّن، پايه ترقّى و تنزّل، رسوم و عقايد، احساسات و تصوّرات آن ملت مطّلع مى شويد كه گوئى با افراد طبقات مختلفه آن، شريك زندگى و رفيق شب و روز بوده ايد.» «1»

به اين ترتيب مى توان گفت: مثالهاى رايج در ميان هر جامعه اى خلاصه تجربيات و چكيده فرهنگ آنها است و همچون آينه اى تمام نما، انعكاس دهنده ويژگيها و روحيات و افكار و ساير مظاهر اجتماعى يك جامعه است، و از جهت ديگر مثالها را مى توان از مهمترين ابزارها در جهت حفظ و صيانت حكمتها و مواعظ و دستورات اخلاقى يك جامعه و انتقال دهنده آنها از نسلى به نسل ديگر قلمداد نمود.

2- حسّى نمودن مسائل عقلى

از آنجا كه انس انسان بيشتر با محسوسات است و حقايق پيچيده عقلى از دسترس افكار نسبتا دورتر است، مثالهاى حسّى آنها را از فاصله دور دست نزديك

مى آورد و در آستانه حس قرار مى دهد، و درك آن را دلچسب و شيرين و اطمينان بخش مى سازد. «2»

خاصيت «مثل» اين است كه معارف معقول و بلند را به سطح مطالب متخيّل و محسوس تنزّل مى دهد تا در سطح فهم همگان قرار گيرد. «مثل» همانند ريسمانى است كه از اوج معرفتهاى والا به سطح افهام توده مردم آويخته مى شود تا آنان كه توان ادراك معارف بلند را در قالب ممثّل ندارند، به مثل تمسّك جسته و در حدّ خود بالا روند، و مثل را در سطح مناسب خويش ادراك كنند.

انسان هر چه ساده انديش تر باشد، نيازش به مثل بيشتر است و به هر ميزان با معارف عميق انس بيشترى پيدا كند نيازش به مثل كمتر مى شود. «3» (1). داستان نامه بهمنيارى، مقدّمه، ص «ز».

(2). تفسير نمونه، ج 10، ص 173.

(3). تفسير تسنيم، ج 2، ص 326 و 327.

تمثيلات قرآن، ص: 34

جرجانى درباره علاقه وافر مردم به «مثال» و نقش بسزاى آن در تبيين حقايق مى گويد:

«نخستين و روشن ترين اين علل آن است كه انس و علاقه دلها بر اين است كه از يك چيز پوشيده و نهان به يك چيز روشن و آشكار برسند، و از پس كنايه به تصريح دست يابند و انسان دوست دارد وقتى يك چيزى به وى ياد مى دهى برايش چيزى بگويى كه آن را بهتر دريابد و در شناسائى آن اطمينان و استوارى كسب كند. مثل اينكه شخصى را از امور عقلى به امور محسوس منتقل كنى و از آنچه به وسيله انديشه دريافته مى شوند بكشانى به چيزى كه ضرورتا از روى طبيعت آن را مى داند، چرا

كه دانشى كه از راه حواس بدست مى آيد يا آنچه از طريق طبع آدمى در حد ضرورت حاصل مى شود بر آن دانشى كه از راه دقّت و تفكّر حاصل مى شود از حيث نيرومندى و استوارى ترجيح دارد. چنانكه گفته اند:

«ليس الخبر كالمعاينه»: «شنيدن كى بود مانند ديدن» ... و معلوم است كه دانش، نخست از راه حواس و طبيعت وارد جان آدمى مى شود و آنگاه از راه انديشه و فكر. و در اين صورت اوست كه با جان ما و ذهن ما نزديكى و خويشى محسوس تر و پيمان و تضمين نيرومندتر دارد و در دوستى و مصاحبت خاطر ما تقدم و احترام استوارترى را داراست و چون از يك چيز محسوس به چيزى كه عقل آن را دريابد مثل آورى، حكم كسى را دارى كه از غريب بيگانه به آشنا و از يار تازه به دوستى ديرين پناه مى برد و در اين حالت تو آنگاه كه شاعر يا غير شاعرى يك معنى را بدون مثل براى تو القاء كند و پس از آن مثل مربوط بدان را بياورد، حكم كسى را دارى كه چيزى از پشت پرده برايش نشان داده و معرفى شود، آنگاه پرده آن برداشته و گفته شود: ببين آنكه گفتم همين است، آن را آنچنان كه وصف كرده ام تماشا كن.» «1»

زمخشرى نيز به اين ويژگى ممتاز مثال اشاره داشته و مى گويد: (1). اسرار البلاغه، ص 68.

تمثيلات قرآن، ص: 35

«در نزد عرب مثال زدن، و تكلّم علما به امثال و نظاير، شأنى رفيع دارد، چرا كه مثال پرده از روى معانى مخفى برمى دارد، و نكات تاريك را روشن مى كند، تا

به حدّى كه امر مخيّل به نظر چون محقّق مى رسد و شى ء متوهّم در محل متيقّن قرار مى گيرد، و غايب مانند شاهد جلوه گر مى شود. و به همين دليل در كتاب قرآن مبين، و در ساير كتب الهى، خداوند امثال بسيار ايراد كرده است و در كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و ساير انبياء و حكما امثال بسيارى وجود دارد كه يكى از سوره هاى انجيل «سوره امثال» «1» پاست.» «2»

و صاحب تفسير المنار، هم در اين باره مى نويسد:

«تمثيل تأثير به سزائى در نفس آدمى دارد، چرا كه معانى كلّى كه ذهن با آنها مواجه مى شود مجمل و مبهم بوده و براى ذهن احاطه بدانها و فهم حقايق آنها دشوار است، امّا بوسيله «مثل» مى توان مجملات آن را تفصيل بخشيد و امور مبهم را آشكار ساخت. لذا مثال، مقياس و معيار بلاغت و چراغ پرفروغ هدايت است.» «3»

چنانچه بخواهيم، براى نقش مهمّ تمثيل در آشكار ساختن حقايق، تمثيلى آورده باشيم، مناسب است كه «مثال» را به چراغى مثال زنيم، همانگونه كه نقل شده: از عربى بيابانگرد درباره مثال و نقش آن سؤال شد. وى گفت: «الأمثال مصابيح الأقوال». «مثالها چراغهاى سخن هستند! «4» (1). مقصود از «سوره امثال» در انجيل، اشاره به كمال امتياز آن است، نه آنكه بابى مشخص و سوره اى مستقل به نام امثال در انجيل آمده باشد، يا آنكه آن را با كتاب «امثال سليمان» خلط كرده اند. امثال قرآن، على اصغر حكمت، ص 113.

(2). تفسير الكشاف، ج 1، ص 72- و مشابه همين سخن را فخر رازى در تفسير خود: التفسير الكبير ج 2 ص 80 آورده است.

(3).

تفسير المنار، ج 1، ص 237.

(4). تحفة الاخبار، مقدّمه به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم، محمد جابر فياض، ص 88.

تمثيلات قرآن، ص: 36

3- نزديك كردن راه و تنزّل معارف بلند

گاه مى شود كه براى اثبات يك مسئله عميق منطقى و عقلانى بايد انسان به استدلالات مختلفى متوسّل گردد كه باز هم ابهام اطراف آن را گرفته است، ولى ذكر يك مثال روشن و كاملا هماهنگ با مقصود، چنان راه را نزديك مى سازد كه تأثير استدلالها را افزايش مى دهد و از ضرورت استدلالات متعدد مى كاهد.

بسيارى از مباحث علمى در شكل اصيلش تنها براى خواص قابل فهم است و توده مردم استفاده چندانى از آن نمى بردند، ولى هنگامى كه با مثال آميخته و به اين وسيله قابل فهم گردد مردم در هر حدّ و پايه اى از علم و دانش باشند از آن بهره مى گيرند.

بنابراين مثالها به عنوان يك وسيله تعميم علم و فرهنگ كاربرد غير قابل انكارى دارند. «1»

مثل از يك سو معارف را تنزّل مى دهد و از سوى ديگر انديشه را بالا مى برد و اگر مطلبى در سطح فكر مخاطب قرار گرفت قابل ادراك او مى شود. مانند آنكه براى آشنائى با نسبت روح به بدن، آن را به رابطه ناخداى كشتى با كشتى يا ارتباط زمامدار با جامعه مثل مى زنند و مى گويند: «الروح فى البدن كالسلطان فى المدينة و كالرّبان فى السفينة.» «2»

4- تأثيرگذارى بر مخاطب

تمثيل را مى توان يكى از بهترين روشهاى بلاغى دانست كه بيشترين تأثير را در نفوس دارد. «3» تمثيل، ترسيم خيال است، كه در وهم حالت تجسّد پيدا مى كند و شنونده يا بيننده را چنان تحت تأثير قرار مى دهد كه گمان مى كند شخصا در معركه حضور دارد و حوادث را از نزديك مشاهده مى كند. گاهى قدرت ترسيم به قدرى بالاست كه شنونده يا بيننده گمان مى برد خود قهرمان معركه است. «4» (1). تفسير نمونه،

ج 10، ص 173.

(2). تفسير تسنيم، ج 2 ص 525.

(3). تفسير المنار، ج 1 ص 167.

(4). علوم قرآنى، محمد هادى معرفت، ص 308.

تمثيلات قرآن، ص: 37

فخر رازى مى گويد:

«مثالها آنچنان تأثيرى در دلها مى گذارند، كه توصيف خود شى ء نمى تواند آن تأثير را داشته باشد، چرا كه هدف از مثل، تشبيه امور مخفى به آشكار و غايب به حاضر است، و مثال حقيقت يك امر را بهتر مى نماياند و حس را با عقل منطبق مى نمايد، و اين نهايت وضوح و آشكار نمودن است. از اين رو ديده مى شود هنگامى كه از ايمان بدون ايراد مثالى صحبت مى شود، همانند وقتى كه آن را در مثل به نور تشبيه مى كنند، در دل تأثير نمى گذارد، و هنگامى كه از بدى كفر صحبت مى شود زشتى آن را به اندازه زمانى كه آن را به ظلمت تشبيه كنند در عقلها پديدار نمى گردد و هنگامى كه از ضعف و سستى چيزى خبر داده مى شود و آنگاه آن را به تار عنكبوت تشبيه مى كنند بسيار گوياتر از آن خبرى است كه بدون مثل ياد شود.» «1»

حتّى برخى از محقّقين بكار بردن كلمه «ضرب» در مورد مثال (و استفاده از تعبير:

ضرب المثل) را به دليل تأثير پر نفوذى دانسته اند كه تمثيلات بر روح و روان آدمى بر جاى مى گذارد.

يكى از محقّقين در اين باره مى گويد:

«كلمه «ضرب» در مورد مثل، به معنى ايقاع و بيان است و اين كلمه را براى زدن مثل از آنجا گرفته اند كه تأثير نفسانى و انفعال و هيجانى كه از آن در خاطر حاصل مى شود مثل آن است كه در گوش شنونده سخن را

بكوبند، چنانكه اثر آن در قلب وى نفوذ كند و به اعماق روح او درون گردد.» «2»

علّامه طباطبائى نيز در توضيح معناى «ضرب المثل» مى فرمايند:

«ضرب المثل را هم كه ضرب المثل مى گويند از همين باب است، چه در ضرب المثل نيز ممثّل بوسيله مثل تثبيت و نصب العين مى شود، و وضعش روشن مى گردد، و در اين موارد استعمال، در حقيقت ملزوم اطلاق شده و از آن لازم اراده شده است، چه ضرب (زدن) كه (1). تفسير كبير، ج 1، ص 293.

(2). امثال القرآن، على اصغر حكمت، ص 48.

تمثيلات قرآن، ص: 38

عبارت از گذاشتن چيزى روى چيز ديگرى است به فشار و قوت، عادة خالى از تثبيت آن در ديگرى نيست. مثلا وقتى چكش را به روى ميخ مى كوبيم ميخ را در محل تثبيت و پابرجا مى كنيم، و وقتى حيوانى را مى زنيم، درد و ناراحتى را در جسم او وارد مى سازيم، در همه اين موارد ملزوم كه همان ضرب است اطلاق شده و لازم كه تثبيت است اراده شده است.» «1»

همچنين «جفاجى» (متوفاى 466 ه) مى گويد:

«علّت تسميه مثل آن است كه همواره- چون شاخص و علامتى- در ذهن انسان باقى مى ماند و آدمى بدان تأسّى جسته و از آن پند مى گيرد، يا باعث ترس يا اميد وى مى گردد.» «2»

لذا با توجّه به نقش كارآمد تمثيل، مى توان از آن به منزله يك روش تربيتى مناسب در جهت سوق دادن افراد به ارزشهاى انسانى و مكارم اخلاقى بهره جست، «3» و گاه تأثيرى كه يك تمثيل مناسب و بجا در نفس آدمى بجا مى گذارد، مواعظ عادى و اندرزهاى اخلاقى صرف، نمى تواند چنان نقشى را

ايفا نمايد.

به گفته جرجانى: اگر خواسته باشى در اين فن گرامى پر ارج، تأثير، تمثيل را ملاحظه كنى تعابير ذيل را با هم روياروئى كرده و آنگاه آنها را با يكديگر بسنج: «4» 1) اين سخن را كه مى گويد:

«انّ الذى يعظ و لا يتعظ، يضّر بنفسه من حيث ينفع غيره.»

يعنى: آن كه پند مى دهد و خود پند نمى پذيرد از همان جايى كه به ديگرى سود مى رساند خويشتن را زيان مى رساند.

آنگاه آن را با اين مثل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقايسه كن كه فرمود: (1). تفسير الميزان، ج 11، ص 517.

(2). البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 118.

(3). بنگريد به: نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 46.

(4). اسرار البلاغه، ص 67.

تمثيلات قرآن، ص: 39

«مثل الذى يعلم الخير و لا يعمل به؛ مثل السراج الذى يضيى ء للناس و يحرق نفسه.»

و به روايتى:

«مثل الفتيلة تضيى ء للناس و تحرق نفسها.»

يعنى: مثل آن كه خوبى را مى داند و آن را به كار نمى بندد، مثل چراغى است كه مردم را روشنى داده و خود را مى سوزاند. يا مانند فتيله اى است كه به مردم روشنائى داده و خود را مى سوزاند.

2) وقتى كسى را موعظه كرده و مى گويى:

«انك لا تجزى على السيئة حسنة فلا تغر نفسك.»

تو در برابر كار بد پاداش نيك نمى بينى پس خود را فريب مده.

اين سخن را با اين مثل مقايسه كن:

«انك لا تجنى من الشوك العنب و انما تحصد ما تزرع» يعنى: از خار انگور نمى چينى و فقط كشته خويش مى دروى.

3) و يا وقتى مى گويى:

«لا تكلّم الجاهل بما لا يعرفه» با نادان در چيزى كه

نمى داند سخن مگو.

مفهوم همين سخن را با اين مثل مقايسه كن:

«لا تنثر الدّر قدام الحنازير» گوهر پيش پاى خوك مريز.

يا با اين مثل:

«لا تجعل الدّر فى افواه الكلاب.»

در دهان سگان گوهر مريز.

تمثيلات قرآن، ص: 40

4) يا اين عبارت را كه مى گويند:

«الدنيا لا تدوم و لا تبقى» دنيا پايدار و برقرار نيست.

با اين تعبير مقايسه كن:

«هى ظل زائل و عارية تسترد و وديعة تسترجع» دنيا سايه اى است ناپايدار و عاريه اى پس دادنى و امانتى قابل استرداد است.

يا با اين سخن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مقايسه كن كه فرمود:

«من فى الدنيا ضيف و ما فى يديه عارية و الضيف مرتحل و العارية مؤدّاة» هر كه در دنيا است حكم مهمان را دارد و آنچه به دست اوست عاريه اى بيش نيست، مهمان سرانجام خواهد رفت و عاريه هم پس داده خواهد شد.

5- از تلخى پند كاستن (پند در پرده كنايه)

انسانها عموما از تذكّر و نصيحت مستقيم گريزان هستند و حتّى گاه در برابر آن جبهه آرائى مى كنند. قرآن كريم از روى بر تافتن انسانهائى كه آه گرم انبياء در آهن سرد آنها كارساز نبود، ياد كرده و از جمله از قول حضرت صالح عليه السّلام نقل نموده است كه:

وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ «1» «همانا من شما را نصيحت نمودم، ولى (چه سود كه) شما خير خواهان را دوست نداريد.»

ولى آنچه مى تواند از تلخى پند و اندرزهاى مستقيم بكاهد، و سبب گردد تا مواعظ و دستورات اخلاقى با لعابى شيرين، دلپذير كام روح و جان آدمى قرار گيرد، ارائه آنها در قالب «تمثيل» و «حكايت» است.

در آنجا كه نمى توان مستقيم حرف زد، و

در آنجا كه ظرفيّت يا حساسّيت مخاطب و (1). اعراف/ 79.

تمثيلات قرآن، ص: 41

شرايط زمان و مكان اجازه نمى دهد كه سخن، بى پرده و بى پروا يا به صورت امر و نهى، گفته شود، ابزار «تمثيل» شايد يكى از كارآمدترين وسائل و حربه ها است.

آرى، «لسان مثل در پرده كنايت و اشارت كه ابلغ از تصريح است، مطالب عاليه و حكيم شافيه را تعليم مى دهد.» «1»

6- ايجاد تنوّع و انبساط خاطر

در مسائل آموزشى و تربيتى، براى تقريب ذهن و زدودن آثار خستگى در مخاطبان يكى از ابزارهاى كارآمد، استفاده از تمثيل و مثل در جاى جاى مواد آموزشى است. به تجربه ثابت شده است در القاى مفاهيم عقلانى در مباحث مختلف، چنانچه همراه با تمثيل و مثل نباشد، مخاطبان زودتر از موعد دچار واكنش منفى مى شوند و اين خود باعث هدر رفتن بخشى از انرژى طرفين است كه نتيجه گيرى را دچار خلل مى سازد. «2»

مثل به منزله واعظى شيرين زبان و ناصحى مهربان است، كه افراد ملّت را با لسانى ساده و بيانى دلچسب و ملايم به پيروى اخلاق حسنه و ترك اعمال نكوهيده دعوت كرده، اخلاق و افكار آنها را به بهترين ترتيبى تهذيب و تنوير مى نمايد.

واعظ و خطيب هر قدر شيرين سخن باشد، ممكن است وعظ و خطابه او در بعضى مستمعين توليد كسالت و ملال كند، ليكن «امثال» از اين نقص مبرا بوده و هر گوشى از شنيدن آن لذت مى برد و هيچ كس از مطالعه آن خسته و دلتنگ نمى شود. «3»

در روايات اسلامى، به مسئله ايجاد تنوّع و انبساط خاطر و مقيّد نكردن فكر و انديشه در چهار چوبهاى تنگ و كسل كننده، و به زنجير نكشيدن روح

و روان در غل و زنجيرهاى عادات ملالت آور دقّتى شايان و در خور توجّه بعمل آمده است. از جمله:

پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله فرمود: (1). امثال قرآن، ص 2.

(2). مثل ها و پندها، مقدمه.

(3). داستان نامه بهمنيارى، مقدّمه، ص «يج».

تمثيلات قرآن، ص: 42

«انّ هذه القلوب تملّ كما تملّ الأبدان فاهدوا اليها طرائف الحكم.» «1»

«اين دلها مانند بدنها، كسل و خسته مى شوند، پس (در اين حالت) نكات نغز و ظريف را به آنها هديه كنيد.»

و على عليه السّلام نيز مى فرمايند:

«كلّ شى ء يملّ الّا طرائف الحكم.» «2»

«هر چيزى (و هر سختى) خسته كننده و ملالت آور مى شود مادامى كه از نكات نغز و ظريف بى بهره باشد.»

7- انتقال معانى بسيار در قالب الفاظ كم (ايجاز)

گاه يك جمله كوتاه كه در قالب تمثيل يا ضرب المثل ايراد مى گردد، مى تواند انتقال دهنده فصل مشبعى از معارف باشد، و آدمى را از تكلّف و عبارت پردازيهاى كسالت آور رهائى بخشد.

«تمثيل، هم به سبب موجز بودن و هم به سبب ارتباط با پديده هاى غالبا محسوس، توانايى آن را دارد كه مطالب مفصّل و گسترده اى را به نحو فشرده و همراه با تصاوير ماندگار در ذهن بنشاند.» «3»

ابن اثير، تمثيلات را از جهت موجز بودن به علائم و رموز تشبيه نموده و معتقد است در كلام عرب، موجزتر از مثالها يافت نمى شود. وى مى گويد:

«... در كلام عرب موجزتر و مختصرتر از مثال يافت نمى شود. مثالها همچون رموز و علائم و اشارتى هستند كه به خوبى از معانى پرده بر مى دارند.» «4»

صاحب تفسير بصائر نيز مى گويد:

«هر سخنى كه به مثال مؤكّد باشد، هر آينه زودتر به فهم رسد، و

در دل زيادت اثر كند، و (1). ميزان الحكمه، ج 2، ص 500.

(2). همان، ج 2، ص 500.

(3). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 46.

(4). المثل السائر، ص 32.

تمثيلات قرآن، ص: 43

در ذهن ديرتر بماند و موضوع آن لطيف تر باشد، و مقاصد بسيار در الفاظ اندك درج افتد، و اغراض دور در معرض معنى نزديك تقرير پذيرد.» «1»

8- آرايش و زينت بخشيدن به كلام

استفاده از مثل، كلام گوينده يا نويسنده را آرايش مى دهد و از خشكى و جمود بيرون مى آورد. به عبارت ديگر نمك و تزيين سخن آدمى است، و چون از كلام معمولى بيشتر به دل مى نشيند نه تنها مردم عامى، بلكه گويندگان و نويسندگان بزرگ نيز در بسيارى از موارد براى تقويت نيروى استدلال و افزايش تأثير انفعالى سخن خويش بدان استشهاد مى كنند. بدين طريق كلام آنها كمال و جمال بيشترى پيدا مى كند و تأثير و جذبه اش دو چندان مى شود، و در حقيقت امثال سائره در هر زبان نمك و چاشنى آن زبان هستند و به مصداق سخن سنائى: «بى نمك هيچ ديگ جوش نيايد.» «2»

ابو اسحاق ابرهيم بن سيّار معروف به نظّام (متوفّى 221 ه) مى گويد:

«يجتمع فى المثل اربعة لا تجتمع فى غيره من الكلام: ايجاز اللفظ و اصابة المعنى و حسن التشبيه وجودة الكناية، فهو بلاغة النهاية.» «3»

در مثل چهار ويژگى وجود دارد كه در سخنان ديگر يافت نمى شود: ايجاز در لفظ، انتقال معنا، تشبيه نيكو و كنايه زيبا، و اين آخرين پايه بلاغت سخن است كه بالاتر از آن ممكن و متصور نيست.

و صاحب كتاب «عقد الفريد» مى گويد:

«مثل آرايش و زينت كلام، و جوهر لفظ و شيرينى معنا و

مفهوم است ... چيزى از ارزش آن نمى كاهد و جاى آن را نمى گيرد.» «4» (1). تفسير بصائر، ج 1، ص 40.

(2). ده هزار مثل فارسى، مقدّمه، ص 8.

(3). مجمع الامثال، ميدانى، ص 6

(4). عقد الفريد، ج 3، ص 3.

تمثيلات قرآن، ص: 44

9- خاموش ساختن افراد لجوج و عنود

بسيار مى شود كه ذكر كلّيات مسائل به صورت مستدلّ و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست و او همچنان دست و پا مى زند، امّا هنگامى كه مسأله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او مى بندد كه ديگر مجال بهانه گيرى براى او باقى نمى ماند. «1»

راغب در اين باره مى گويد:

«... در مثل زدن خصم سرسخت كوبيده شده و نيروى ظاهرى شخص گستاخ درهم مى شكند زيرا كه مثال آوردن در دلها چنان تأثيرى دارد كه وصف شى ء به تنهائى آن تأثير را ندارد. از همين روى خداى تعالى در قرآن و ساير كتابهاى خويش مثالهاى بسيارى آورده است.» «2»

در خصوص اين نكته و ساير نكات ذكر شده، توضيحات ديگرى را در بخش هاى بعدى يادآور خواهيم شد. امّا در خاتمه اين بحث، نكته اى را كه نبايد از نظر دور داشت آن است كه مثال با همه نقشهاى ارزنده و مؤثّرش، در صورتى مى تواند نقش اساسى خود را ايفا كند كه كاملا موافق و هماهنگ با مطلبى باشد كه مثال براى آن انتخاب شده است، وگرنه گمراه كننده و مخرّب خواهد بود، يعنى به همان نسبت كه يك مثال درست و هماهنگ مفيد و مؤثّر است، يك مثال انحرافى مخرّب و ويرانگر و گمراه كننده مى باشد. و به همين دليل منافقان و بدانديشان هميشه براى گمراه

ساختن مردم و اغفال ساده دلان از مثالهاى انحرافى استفاده مى كنند و براى دروغ خود از فروغ مثال كمك مى گيرند. «3» (1). تفسير نمونه، ج 10، ص 173 و 174.

(2). ترجمه الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 412.

(3). تفسير نمونه، ج 10، ص 176.

تمثيلات قرآن، ص: 45

«بخش دوم» «تمثيل در قرآن كريم»

«فصل 1» «جايگاه و اهميّت تمثيل در قرآن كريم»
1- واژه مثل و معانى آن در قرآن:
2- جايگاه و اهميّت تمثيل در قرآن

قرآن كريم بصورت گسترده و از مثالهاى گوناگون كه هر يك در جاى خود فنى و زيبا و آموزنده است استفاده كرده و با زبانى ساده و روان، از حقايقى ژرف و معارفى عميق پرده برداشته است.

«آنچه مى تواند ما را به جايگاه و اهميّت مثالهاى قرآن كريم واقف نمايد، آن است كه بدانيم مثال در قرآن كريم، يكى از 5 نوع موضوعات اساسى است كه محورهاى عمده مسائل قرآنى را تشكيل مى دهند، و از جهت ديگر روش طرح مثالهاى قرآنى خود از جنبه هاى اعجاز اين كتاب آسمانى بشمار مى رود.» «3»

در روايتى از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:

«انّ القرآن نزل على خمسه اوجه: حلال و حرام و محكم و متشابه و امثال، فاعملوا بالحلال و اجتنبوا الحرام و اتبعوا المحكم و آمنوا بالمتشابه و (1). تفسير الميزان، ج 14، ص 605 و بنگريد به پاورقى صفحه 16.

(2). همان، ج 13، ص 338.

(3). ضرب الامثال فى القرآن، عبد المجيد البانونى، ص 39.

تمثيلات قرآن، ص: 50

اعتبروا بالأمثال». «1»

«همانا قرآن بر پنج وجه نازل شد: حلال و حرام، محكم و متشابه و مثالها، پس به حلال عمل كنيد و از حرام بپرهيزيد، و از محكم پيروى كنيد و به متشابه ايمان آوريد و

از امثال عبرت گيريد.»

هر چند در قرآن كريم حقايق و معارف و حكايات و مواعظ و دستورات اخلاقى و تربيتى فراوانى بچشم مى خورد، امّا در اين حديث شريف بجاى ياد كرد از آنها، تنها از امثال قرآنى- به عنوان يكى از اركان مهمّ قرآن- ياد شده و همگان را به پند و عبرت گرفتن از آنها دعوت نموده است. از اين امر به وضح جايگاه و اهميّت شايان تمثيلات قرآنى آشكار شده و به خوبى مى توان دريافت كه تمثيلات قرآن خود به تنهايى مى تواند نقشهاى متعددى را از جنبه هاى علمى، اخلاقى، تربيتى، اجتماعى و ... ايفا نمايد و همچون منشورى از خود پرتوهاى گوناگون و خيره كننده صادر نمايد.

به تعبير ديگر، اگر بشر در طريق تربيت و هدايت، و براى تشخيص حقّ از باطل و نور از ظلمت و ارزش ها از ضد ارزشها، جز تمثيلات و تشبيهات بديع قرآن، ابزار و وسيله ديگرى در اختيار نمى داشت، همان وى را كفايت مى كرد، و در پرتو هر يك از اين چراغهاى هدايت راه را از بيراهه به خوبى تشخيص مى داد.

به گفته فيروزآبادى:

«هر يك از مثالهاى قرآن همچون گوهرهاى درخشان و گنجهاى گرانبها و مخزن علوم و اسرار بيكران و درياى موّاج معارف و چراغهاى فروزان رهپويان طريق هدايتند. و به همين دليل است كه گفته اند: مثالها چراغهاى قرآن هستند.» «2»

امّا سوگمندانه بايد اعتراف نمود كه در بررسى تمثيلات قرآنى همواره به پوسته و (1). الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 411. البرهان فى علوم القرآن، ج 2، ص 116 و مشابه همين حديث را بنگريد در: بحار الانوار، ج 19، ص 148.

(2). بصائر ذوى

التمييز، ج 1، ص 69 به نقل از: التصوير الفنى فى المثل القرآنى، ص 12.

تمثيلات قرآن، ص: 51

ظاهر اين تمثيلات اكتفا شده و حتّى از ديرباز دانشمندان و محققان علوم قرآنى وجهه همّت خود را صرف بحثهاى بلاغى و زيبائيهاى لفظى و اعجاز بيانى نموده اند و به ندرت از معارف ژرف و جنبه هاى تربيتى و هدايتى تمثيلات قرآنى بحثى به ميان آورده اند.

در حديث شريفى كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده آن حضرت همگان را به تفكّر در معانى بلند تمثيلات قرآنى فرا خوانده و از نگاه سطحى و گذرا به اين گوهرهاى ناب الهى برحذر داشته است.

ايشان مى فرمايد:

«امثال القرآن لها فوايد فامعنوا النظر فتفكّروا فى معانيها و لا تمرّوابها.» «1»

«امثال قرآن داراى فوايد بسيارى است. پس در آن امعان نظر نموده و به دقّت در معانى آن بينديشيد و از آن به سادگى در نگذريد.»

همچنين از آن حضرت به نقل از جدّ بزرگوارشان على عليه السّلام روايت گرديده كه:

«امير مؤمنان على عليه السّلام يكى از قضات را مورد خطاب قرار داده و فرمودند: آيا تو ناسخ و منسوخ قرآن را مى شناسى؟ گفت: خير. آن حضرت فرمود: آيا مقصود خداى عزّ و جّل را از ايراد مثالهايش در قرآن دريافته اى؟ گفت: خير. فرمود: بدين ترتيب هم خود در ورطه هلاكت افتاده اى و هم ديگران را به هلاكت افكنده اى!» «2» و از ابو الحسن ماوردى (متوفاى 450 ه) نيز نقل نموده اند كه مى گفت:

«يكى از شريف ترين و والاترين علوم قرآنى، علم مثالهاى قرآنى است، ولى (صد افسوس) كه مردم از آنها غافل هستند، چرا كه خود را به مثالها مشغول

داشته اند و از ممثلّها غفلت نموده اند در حاليكه مثل بدون ممّثل مانند اسب بدون لجام و شتر بدون مهار است.» «3»

و به همين دليل است كه يكى از علماى سلف مى گفت: (1). رياض السالكين (در شرح صحيفه سجاديه): به نقل از: امثال قرآن، ص 139.

(2). بحار الانوار، ج 2، ص 121، حديث 34.

(3). الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 411.

تمثيلات قرآن، ص: 52

«هر گاه من يكى از تمثيلات قرآن را مى خوانم ولى مفهوم (و كنه و حقيقت) آن مثال را در نمى يابم، بر خود مى گريم!» «1» آرى، همانگونه كه محقّقين گفته اند:

«مثالهايى كه در قرآن زده شده، امور بسيارى از آنها استفاده مى گردد: تذكّر و موعظه و برانگيختن و بازداشتن و عبرت گرفتن و تقرير و نزديك نمودن مقصود به عقل، و تصوير كردن آن به شكل محسوس. زيرا امثال معانى را به صورت اشخاص تصوير مى نمايند و در ذهن پايدارتر مى مانند و به خاطر اينكه ذهن با آن مثالها از حواس كمك مى گيرند، و از اينجاست كه منظور از مثل تشبيه كردن پوشيده به آشكار و غايب به شاهد مى باشد، و در مواردى امثال قرآن مشتمل بر بيان تفاوت پاداش است و بر مدح و ذم و بر ثواب و عقاب و بر بزرگ نمودن امرى يا كوچك شمردن آن و بر تحقّق يافتن چيزى يا باطل كردن آن مشتمل مى باشد. خداى تعالى فرموده: وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ «2» كه با مثالهايى كه زده بر ما منّت نهاده، به جهت فوايدى كه در بردارند.» «3»

3- نقش تمثيلات قرآن در فهم معارف بلند الهى
فصل 2 «ويژگيهاى تمثيلات قرآنى»
اشاره

بحث پيرامون ويژگيهاى تمثيلات قرآنى موضوعى است كه نمى توان به تمام جوانب و

راز و رمزهاى آن پى برد، چرا كه كتاب حقتعالى چشمه فيّاضى است كه حقايق آن پايان ناپذير است، و معدن ذيقيمتى است كه افكار محدود بشرى به تمام جوانب و ذخاير بى بديل آن دسترسى ندارد، ليكن در اين بحث به دنبال آن هستيم تا در حدّ امكان به برخى از جنبه هاى اين موضوع اشاره داشته و خوشه هايى از اين خرمن پربار برگيريم. همچنين در اين فصل تلاش خواهيم نمود تا برخى از اين تمثيلات قرآنى را با تمثيلات عهدين (تورات و انجيل) بطور اجمال مقايسه نمائيم تا لطائف و ظرائف مثالهاى قرآنى بر ما پديدار شود.

پاره اى از ويژگيها و مشخصات تمثيلات قرآنى عبارتند از:

تمثيلات قرآن، ص: 58

1- جامعيّت و گستردگى

دقّت و تأمّل در مثالهاى قرآن نشانگر آن است كه دامنه تمثيلات قرآنى از جامعيّت و وسعت بسيارى برخوردار است، به گونه اى كه شامل اشخاص، اعمال، اقوال، افكار، روحيات گوناگون بشر، جلوه ها و مظاهر بديع عالم هستى، حوادث تاريخى مختلف و ...

مى گردد و در هر يك از اين امور نيز دقائق و حقائق فراوانى به چشم مى خورد كه امعان نظر در ظرافتها و ريزه كاريهاى آن، نكات بسيارى را براى اهل بصيرت آشكار مى سازد.

گستره تمثيلات قرآنى تمامى پهنه گيتى و مظاهر و جلوه هاى گوناگون طبيعت، و انواع و اقسام انسانها را با نگرشهاى مختلفشان، شامل مى شود به گونه اى كه در مثالهاى قرآن از: زمين و آسمان، برّ و بحر، شجر و حجر، چمن و دمن، باغ و راغ، موافق و منافق، صالح و طالح، ابرار و اشرار و بطور كلّى از مادّيات و معنويّات سخن به ميان آمده است.

دكتر محمّد جابر فيّاض درباره جامعيّت و

شمول تمثيلات قرآنى مى گويد:

«مثالهاى قرآن كريم دربردارنده بسيارى از موضوعات (مادّى و معنوى) و مسائل شريعت اسلامى است. مثالهائى از خداوند متعال و از يگانگى، قدرت و توانمندى و نور ذات اقدس الهى، از قرآن و فرازمندى آن و شبهاتى كه در برخى دلها بواسطه آن پديد مى آيد، از دنيا و زشتيهايش و فرجام و سرانجام آن، از آخرت و بهشت و دوزخ، از آفرينش عيسى عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و از اصحاب آن حضرت و نوع رفتار آنها با يكديگر و با دشمنانشان و ارتباطشان با خدا، از ايمان و كفر، نفاق و منافقين، شرك و مشركين، كفر و كافرين، توحيد و موحّدين، انفاق و منفقين، آز و آزمندان، غرور و مغروران، پيمان شكنى و پيمان شكنان، از خصائص و ويژگيهاى انسان و آنچه باعث خشنودى خداى تعالى مى گردد، از طبيعت پيرامون آدمى، و در مجموع گسترده اى از موضوعات مختلف كه در قالب تمثيلات قرآنى به تصوير كشيده شده است.» «1» (1). الامثال فى القرآن الكريم، ص 426، 427.

تمثيلات قرآن، ص: 59

قرآن كريم در تمثيلات خود از: مؤمن و كافر، زنده و مرده، بنده و مولى، انسانهاى كور و كر و گنگ، عجوزه، شخص تشنه، عنكبوت، پشه، مگس، سگ، گوسفند، الاغ، گورخر، شير، دانه، سنبله، گياه، كشتزار، باغ، زمين شوره زار، آب و آتش، باد، خاك، خاكستر، باران، سنگ، درياى موّاج، سراب، كف، سوزن، پشم، چراغدان، رعد و برق، تاريكى و روشنائى و ... ياد كرده است، كه از اين جنبه مى توان تمثيلات قرآن را به نمايشگاهى تشبيه نمود كه در آن از تمام مظاهر طبيعت،

و از جلوه هاى آفاق بيكران هستى، نمونه هائى چند را در معرض ديد آدمى قرار داده و از اين راه وى را به تعقل و انديشه و پند گرفتن از اين همه شگفتيها فراخوانده است.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1» وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. «2»

از سوى ديگر، تمثيلات قرآن- همانند ساير آيات قرآن- تنها دربردارنده يك مفهوم محدود و مشخص نبوده و يا منحصر به افراد، گروهها يا قبائل يا محيطى خاص (مانند جزيرة العرب) نمى گردد بلكه قرآن كريم- مطابق آيات فوق الذكر- مخاطبين تمثيلات خود را تمامى مردم از هر طبقه و گروه دانسته و شعاع تعاليم خود را چون خورشيدى عالم افروز بر همگان پرتو مى افشاند.

يكى از قرآن پژوهان معاصر به نام دكتر احمد ياسوف در اين باره مى نويسد:

«قرآن از تعابير عامّى بهره گرفته كه تنها شامل يك محيط خاص و محدود نمى شود و از نظر دلالت آشنا و قابل فهم است و در مرأى و منظر همگان است.

به عنوان مثال: «سنگ» در طول تاريخ، چه در نزد عرب و چه در نزد ديگران همواره مظهر سختى و نفوذ ناپذيرى بوده است، لذا چنانچه دلهاى كفّار از نظر قساوت به سنگ تشبيه شود اين تصوير در همه اذهان و براى هميشه نقش مى بندد. همانگونه كه «دريا» همواره مظهر مهابت و وسعت، و «خاكستر» مظهر سبكى و پراكندگى بشمار آمده، و قرآن (1). زمر/ 27: ما براى مردم در اين قرآن از هر نوع مثلى زديم، شايد متذكّر شوند.

(2). حشر/ 21: اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند.

تمثيلات

قرآن، ص: 60

نيز در تشبيهات و تعابير خود از اين امور بهره جسته است. و بايد دانست اينگونه تعابير در قرآن و تشبيه نمودن امورى چند به جمادات، دليل بر كهنگى و قديمى بودن آن نيست، چرا كه قرآن از اين امور بعنوان ابزارى در جهت اهداف معنوى و القاء پيام خود به مخاطبين استفاده نموده است ...» «1»

وى در ادامه مى گويد:

«گرچه قرآن به دليل تبعيّت از شرايط و محيطى كه در آن قرار داشت در تمثيلات خود از موجوداتى چون عنكبوت و پروانه و ملخ و مانند آنها كه در جزيرة العرب فراوان يافت مى شدند، ياد نموده است، امّا قرآن در تعابير خود پا را از محيط پيرامون خود و از آن صحراى هاى خشك لم يزرع فراتر نهاده و از درياها و نهرها و باغستانها و تاكستانها و مانند آن نيز فراوان ياد كرده است.» «2»

يكى ديگر از محقّقين نيز در اين باره مى گويد:

«درباره هيچيك از تشبيهات قرآنى نمى توان گفت كه تنها به محيط جزيرة العرب اختصاص دارد و شامل محيطهاى ديگر نمى شود. همانگونه كه نمى توان فهم و شناخت محتواى آن را تنها مختص به عربها دانست و درك آن را براى ديگران صعب و دشوار قلمداد نمود.» «3»

قابل توجّه است كه در مقام مقايسه اجمالى ميان تمثيلات قرآن كريم و مثالهاى عهد قديم (تورات) از نظر جامعيّت و وسعت دامنه، ملاحظه مى نمائيم كه مثالهاى تورات تنها پيرامون حوادث و جريانات تاريخى دور مى زند و نه تنها از تنوّع و جامعيّت مثالهاى قرآن كريم برخوردار نمى باشد بلكه بسيار محدودتر از مثالهاى عهد جديد (انجيل) است، ضمن آنكه در تمثيلات تورات نيز

از جهان آخرت و موضوعات مربوط به قيامت اثرى به چشم نمى خورد. «4» (1). جماليات المفردة القرانيه، ص 122.

(2). همان، ص 128.

(3). القرآن و نصوصه، ص 288. به نقل از: جماليات المفردة القرآنيه، ص 127.

(4). دكتر محمّد جابر فياض در كتاب سودمند خود: الامثال فى القرآن الكريم (از صفحه 363 تا 435) بحث جامعى را

تمثيلات قرآن، ص: 61

امّا نبايد از نظر دور داشت كه تمثيلات اين كتب، همگى در حقايق و مفاهيم بنيادى و بحث از نيكى و نيكان و بدى و بدسگالان، و ابرار و اشرار و تبشير و انذار و موضوعاتى از اين قبيل همداستانند، هر چند كه در جزئيات و تفاصيل و ويژگيهاى ارائه اين مفاهيم و موضوعات، با يكديگر اختلافهاى گوناگون دارند. «1»

2- سهولت و قابل فهم بودن

علومى كه اكنون در دنياست، چه علوم عقلى و چه علوم نقلى، هر يك در رشته خاصى تدوين شده و براى گروه مخصوصى سودمند است. همه كس زيان اين علوم را نمى فهمند و از آن بهره مند نمى شوند. ولى كتابى كه براى بشريت است بايد دو خصوصيّت را داشته باشد: اوّل اينكه، براى همه قابل فهم باشد، دوم اينكه، براى همه سودمند باشد.

علوم مختلف بشرى مانند ميوه هاى متنوّعى هستند كه هر كس تمايل به برخى از آنها دارد. ولى قرآن كريم چنين نيست، بلكه مانند آب است. آب چيزى نيست كه موجود زنده اى بگويد من به آب نيازى ندارم.

قرآن كريم اگر چه براى تنزّل در اين عالم نياز به زبان خاصى دارد كه همان عربى فصيح و مبين است، ولى زبان و فرهنگ آن، همان زبان و فرهنگ فطرت است و همگان آن را

مى فهمند و تنها در اين صورت مى تواند جهانى باشد.

خداى سبحان، قرآن كريم را به عنوان يادآورى، آسان معرفى مى كند:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ «2» آسانى قرآن به دليل آشنائى پيام آن با دل و جان انسان است نه آنكه كتابى سبك و به مقايسه مثالهاى قرآن كريم با مثالهاى عهدين (تورات و انجيل) و مثالهاى دوران جاهليّت اختصاص داده است كه براى دانش پژوهان و محقّقان اين عرصه بسيار سودمند و قابل استفاده است.

(1). بنگريد به: الامثال فى القرآن الكريم، ص 427 و 428.

(2). قمر/ 17. و قطعا قرآن را براى پند آموزى آسان كرده ايم، پس آيا پند گيرنده اى هست؟!

تمثيلات قرآن، ص: 62

بى مغز باشد. چنانكه فرمود: إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا «1» قرآن كريم، قولى ثقيل و سنگين و پرمغز است، جمع بين اين دو خصوصيت از ويژگيهاى اعجاز قرآن است. وزين بودن مستلزم دشوار بودن نيست. چنانكه آسان بودن مستلزم سبك سرى و تهى مغزى نخواهد بود و سرّ اجتماع دو صفت آسانى و وزين بودن، آن است كه اين دو صفت متقابل هم نيستند تا جمع آنها ممكن نباشد. «2»

قرآن كريم، به راحتى در بيان مثلها ميان دو ويژگى «پر معنا بودن» و «ساده بودن» جمع كرده است. به طورى كه هر مخاطبى در هر سطحى قرار دارد قادر است به فراخور فهم خود از بطون و ظواهر مثلها همچون ساير قسمتهاى قرآن معرفت كسب كند.

درباره آيات قرآن گفته شده كه همه آنها در يك درجه از فصاحت و بلاغت نيستند.

اين موضوع درباره سطح معارف هر يك از مثلهاى قرآن نيز صادق است. بعضى از آنها به

حدّى عاميانه و ساده است كه هر فرد معمولى به راحتى پيام آن را دريافت مى كند.

مانند تشبيه: «احتمال ورود كافران به بهشت به عبور شتر (يا طناب ضخيم) از سوراخ سوزن» «3» و تشبيه «بدگوئى از ديگران در غيابشان به خوردن گوشت برادر مرده» «4» و تشبيه «كسى كه به علم خويش عمل نمى كند به الاغى كه كتابهائى حمل مى كند و به محتواى آنها در عمل بى توجّه است.» «5»

برخى از آنها نيز چنان از عمق مفاهيم برخوردار است كه كسى به راحتى نمى تواند همه جوانب آن را دريابد. و حتّى دانشمندان نيز با نگاه سطحى موفق به چنين امرى نمى شوند. مانند تشبيه نور الهى به چراغى كه داراى صفات و حالات خاصى باشد كه در آيه 35 سوره نور مطرح گشته است. (1). مزمل/ 5.

(2). قرآن در قرآن، ص 354، 355. با تلخيص.

(3). بنگريد به: سوره اعراف، آيه 40.

(4). بنگريد به: سوره حجرات، آيه 12.

(5). بنگريد به: سوره جمعه، آيه 5.

تمثيلات قرآن، ص: 63

بسيارى از مثلها در قرآن از لحاظ سطح و درجه و محتوا و معارف، ما بين دو قسم مذكور قرار گرفته اند.

يقينا، يكى از وجوه «تصريف» به معنى: گونه گونى و تغيير در اين فرموده خداوند:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ. «1»

همان تنوّع سطح معارف و يا موضوعات گوناگون و متنوّع امثال است. «2»

بدين ترتيب، يكى از ويژگيهاى عمده مثالهاى قرآن را همان وضوح و قابل فهم بودن آنها تشكيل مى دهد. به گونه اى كه حتّى در صدر اسلام نيز نقل نشده كه فردى از صحابه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله از

آن حضرت در خصوص فهم يكى از مثالهاى قرآنى و تفسير و توضيح آن سؤال نموده باشد.

امّا درباره آيه اى كه اشاره مى دارد حقايق مثالهاى قرآنى را جز خردمندان كسى ديگر در نمى يابد:

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «3» بايد گفت: عدم دستيابى به حقائق و دقائق اين مثالها نه بخاطر ابهام و غموض و پيچيدگى آنها است، بلكه به دليل ظرايف و معارف ژرف و عميق و دقيقى است كه در تمثيلات قرآنى- و ساير آيات قرآن- موج مى زند، و اين ويژگى هر آيين و فرهنگ متعالى و سترگى است كه ظرائف معارف آن را جز خردمندان و فرهيختگان در نمى يابند.

همچنين درباره آيه ديگر قرآن- كه نشانگر ترديد و انكار مشركين نسبت به تمثيلات قرآنى است- و مى فرمايد:

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا (1). اسراء/ 89.

(2). شيوه هاى تعليم در قرآن و سنّت، ص 175 و 176.

(3). عنكبوت/ 43.

تمثيلات قرآن، ص: 64

فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا، يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ «1» بايد گفت: اين آيه شريفه به وضوح نشانگر فهم مؤمنين نسبت به معانى تمثيلات قرآنى بوده و انكار مشركين نيز نه به دليل غموض و پيچيدگى اين مثالها بود، بلكه انكار و استبعاد آنها بخاطر مثالهائى بوده كه خداوند پيشتر، از چيزهاى خرد و كوچك- همچون تار عنكبوت «2» و مگس «3» و مانند آنها- ياد كرده بود، و اين امر تعجّب آنها را برانگيخته بود كه چگونه خدائى

كه آفريننده آسمان و زمين است از چنين موجوداتى نام مى برد! امّا به هيچ روى نمى توان پذيرفت كه مشركين از عهده فهم معانى مثالهاى قرآن بر نيامده و در اين خصوص نقصانى نسبت به مؤمنين داشته اند، چرا كه آنها نيز از نظر احاطه بر الفاظ و معانى و يا شناخت اسلوبهاى بلاغى و روشهاى بيانى، تفاوتى با مؤمنين نداشتند، و از اين نظر همگى دست پروردگان يك محيط بودند! به هر جهت، تمثيلات قرآن را بايد از نظر سهولت و سلاست، از امتيازات منحصر به فرد اين كتاب آسمانى قلمداد نمود، به دليل آنكه در كتب عهدين (تورات و انجيل) مثالهائى به چشم مى خورد كه با «لغزگوئى» و تعقيد و پيچيده گوئى هاى فراوانى همراه است، كه فهم آنها براى مستمعين دشوار مى سازد. «4»

در بسيارى از مثالهاى عهد قديم (تورات) اين ويژگى را به وضوح مى توان مشاهده (1). بقره/ 26: خداوند از اين كه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه، و حتّى كمتر از آن، مثال بزند شرم نمى كند.

(در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان، و امّا آنها كه راه كفر را پيموده اند مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! (آرى) خدا جمع زيادى را با آن گمراه، و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!

(2). سوره عنكبوت، آيه 41.

(3). سوره حج، آيه 23.

(4). براى آشنائى با نمونه هائى چند از چنين تمثيلاتى در عهدين، و توضيحاتى كه در جهت شرح و تبيين مقصود آنها، آمده است. بنگريد به: الامثال فى القرآن الكريم، دكتر محمد جابر فياض،

ص 376 تا 377.

تمثيلات قرآن، ص: 65

نمود، تا جائيكه برخى محقّقين بر اين باورند كه لفظ «مثل» در لغت عبرى به «لغز» «1» اطلاق شده، و منظور از آن مثالى است كه فهم و درك آن نياز به شرح و توضيح دارد. «2»

همچنين بر پاره اى از مثالهاى عهد جديد (انجيل) نيز غموض و پيچيدگى سايه افكنده، و همين امر شاگردان مسيح عليه السّلام را بر آن مى داشت تا از آن حضرت درباره معانى و مقاصد آن مثالها سؤال كنند. كه مى توان نمونه هاى ذيل را از جمله چنين مثالهائى بشمار آورد:

1- حكايت كشاورز (انجيل متّى، فصل 13، عبارات 3 تا 8- انجيل لوقا، فصل 8، عبارات 4 تا 8- انجيل مرقس، فصل 4، عبارات 2 تا 9).

2- حكايت دو پسر عابد و گنهكار (انجيل متّى، فصل 21، عبارات 28 تا 32) 3- حكايت باغبانهاى ستمكار (انجيل متّى، فصل 21، عبارات 33 تا 44- انجيل لوقا، فصل 20 عبارات 9 تا 18- انجيل مرقس، فصل 12، عبارات 1 تا 20) 4- حكايت درخت انجير بى ثمر (انجيل لوقا، فصل 12، عبارات 6 تا 9) 5- حكايت ثروتمند نادان (انجيل لوقا، فصل 12، عبارات 16 تا 21) 6- حكايت وكيل زيرك (انجيل لوقا، فصل 16، عبارات 1 تا 13) گردآورندگان اناجيل اربعه اشاره داشته اند كه حضرت مسيح «عليه السّلام» مثالهاى خود را براى همگان تفسير نمى كرد بلكه هرگاه با يكى از شاگردان خود خلوت مى نمود، نكات پيچيده و مبهم را براى آنها روشن مى ساخت. (1). «لغز» به سخن سربسته و مشكل و كلام پيچيده كه درك معنى آن محتاج تفكّر و تأمّل باشد اطلاق مى شود. لغز را

در فارسى: چيستان «چيست آن» مى گويند. فرهنگ عميد، جلد 1، ص 19.

(2). بنگريد به: الامثال فى المثل العربى القديم، ص 10 و 11 و: yb tnematseT dlO eht ot noitcudortnI dna ,826 ,scihte dna noigiheR fO aideapolcycnE

Aage Bentzen ,vol .1 .167 به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم، ص 376.

تمثيلات قرآن، ص: 66

مرقس گويد:

«در واقع عيسى هميشه به صورت داستان و مثل به مردم تعليم مى داد. ولى وقتى با شاگردانش تنها مى شد، معنى تمام آنها را به ايشان مى گفت.» «1»

و يا متّى گويد:

«در اين موقع شاگردان نزد او آمدند و از او پرسيدند: چرا هميشه حكايتهائى تعريف مى كنيد كه دركشان مشكل است؟ عيسى به ايشان اشاره فرمود: قدرت درك اسرار ملكوت خدا فقط به شما عطا شده و به ديگران چنين دركى بخشيده نشده است.» «2»

البته آنچه باعث مى گردد تا برخى انبياء بنى اسرائيل و، حضرت مسيح عليه السّلام را در بسيارى از موارد به لغز گوئى و سربسته سخن گفتن سوق دهد، ناشى از ميل شديد يهوديان به چنين سخنانى بوده است، زيرا سخنورانى كه قادر بودند در سخنان خود از عبارتهاى پيچيده و مشكل بهره جويند، همواره اعجاب يهوديان را برمى انگيختند، و اين امر نيز محبوبيّت و جلب توجّه بيشتر به چنين سخنورانى را بدنبال داشت.

برخى انديشمندان در تحقيقات خود به شيوع عبارات مشكل و لغزگوئى در فرهنگ قومى يهود اشاره داشته اند. از جمله دكتر عبدالمجيد عابدين، تمايل شديد يهوديان را در بكارگيرى تعابير پيچيده يادآور شده و به بهره گيرى آنها از اين تعابير در محالفشان اشاره داشته و مى گويد:

«يهوديان در محافل و اعياد خود براى سرگرمى

و همدمى، از لغز بهره مى جستند» در حاليكه در هيچ كجا، چيزى كه نشانگر استفاده اعراب از چنين عباراتى در محافلشان باشد به چشم نمى خورد، هر چند كه برخى نيز چنين امرى را بعيد نمى دانند.» «3»

به هر جهت، دقّت در تمثيلات قرآنى و مقايسه آن با تمثيلات عهدين «4»، اين نكته را (1). انجيل، مرقس، فصل 4، عبارت 34.

(2). انجيل متّى، فصل 13، عبارات 10 و 11.

(3). الامثال فى النثر العربى القديم، ص 11. به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم، محمد جابر فياض، ص 387.

(4). در كتاب: الامثال فى القرآن الكريم، تأليف: دكتر محمّد جابر فياض (از صفحه 388 تا 400) ضمن مقايسه پنج مثال از عهدين با مثالهاى مشابه آن در قرآن كريم به ويژگيهاى بارز و جنبه هاى بديع تمثيلات قرآنى و از جمله به وضوح و سلاست آنها در مقايسه با مثالهاى عهدين، اشارات دقيقى گرديده است.

تمثيلات قرآن، ص: 67

به وضوح روشن مى سازد كه مثالهاى قرآن در نهايت سهولت و عذوبت و براى تمامى مردم- و نه فقط براى نخبگان و خواص- ارائه گرديده تا آنها را به تفكّر واداشته و چشمه عبرت را در وجود ايشان جوشان نمايد. همانگونه كه فرمود:

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ. «1»

و در آيه ديگر فرمود:

وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «2»

3- تصويرگرى مفاهيم و حيات بخشيدن به الفاظ

روشن است كه مفاهيم ذهنى و كليات عقلى مادام كه در ذهن هستند هر قدر مستدلّ و منطقى هم باشند باز اطمينان كافى نمى آفرينند، چرا كه انسان همواره اطمينان را در امور عينى و محسوس جستجو مى كند. به همين دليل «اكثريّت چشم گير مردم، حتى عدّه فراوانى از

رشد يافتگان مغزى و روانى، علاقه شديدى به نمودار ساختن حقايق در صور و اشكال و نمودهاى محسوس دارند. «3»

به گفته جرجانى:

«تاثيرى كه ديدن و مشاهده با وجود آگاهى از درستى خبر در دل و جانها دارد- غير قابل انكار است- چنانكه خداى تعالى از ابراهيم عليه السّلام خبر مى دهد كه: قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي. «4»

.. مثلا اگر شخصى در كنار جويى در موقع گفتگو با رفيقش ايستاده و بخواهد بگويد كه از كوشش خود سود و بهره اى به دست نخواهد آورد، آنگاه دستش را در آب فرو ببرد و بگويد: «نگاه كن آيا در دست من چيزى از آب مى ماند، تو نيز در اين كار اينطور مى باشى (1). حشر/ 21: اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند.

(2). ابراهيم/ 25: و خداوند براى مردم مثلها مى زند شايد متذكّر شوند (و پند گيرند).

(3). زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام، ص 40.

(4). بقره/ 260.

تمثيلات قرآن، ص: 68

اين يك تأثيرى در او دارد كه اگر اين كار را نمى كرد و فقط به گفتنش اكتفا مى كرد اين مايه تأثير نداشت.

و اگر شخصى تو را مثلى بزند در مورد منافات دو چيز و بگويد آيا اين با آن جمع مى شود؟ و آنگاه به آب و آتش كه حاضر بوده باشند اشاره كند، اين يك تأثيرى خواهد داشت كه وقتى تنها به ذكر- آن نكته كلى- مى پرداختى اين مايه تأثير را نداشت.

اين همان تأثيرى است كه مشاهده امور در تحريك روح و جاى دادن در دل آدمى آنگاه كه از راه چشم و حواس باشد به جاى مى گذارد.»

«1» و «2» يكى از ويژگيهاى كه در روشهاى بيانى قرآن كريم نمود بارز و چشمگيرى دارد، عينى كردن مفاهيم عقلى و ذهنى و حيات بخشيدن به كلمات و الفاظ و ترسيم حوادث در صحنه هاى بديع و پر احساس است.

يعنى «زبان قرآن براى اهل آن، زنده و متصرّف، احساس برانگيز، تخيّل آميز، ترسيم گر، و تجسّم پرداز است و نيروى نمايش دراماتيك دارد.

مثلا، آنجا كه سرگذشت رسولان الهى را براى اهل ايمان باز مى گويد هنر تصويرى آن موج مى زند و فوران مى كند. (1). اسرار البلاغه، ص 71 و 72 و بنگريد به: اساليب البيان فى القرآن، ص 282.

(2). قابل توجّه است كه بدانيم پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ائمه اطهار عليهما السّلام در روشهاى تربيتى خود و در شيوه هاى تعليم مفاهيم اعتقادى از روش نمايشى و تصويرگرى مفاهيم، فراوان بهره جسته اند.

از جمله؛ سلمان فارسى مى گويد:

«همراه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله در سايه درختى نشسته بوديم كه حضرت، شاخه اى از آن را تكان دادند بطورى كه برگهايش ريخت و بعد فرمود: آيا نمى پرسيد كه چه كردم؟ هنگامى كه مسلمان وضو بگيرد و خوب وضو بگيرد سپس نمازهاى پنجگانه را بجا آورد، گناهان او فرو مى ريزد، همانگونه كه برگهاى اين شاخه فرو ريخت». مجمع البيان، ج 5، ص 307.

و در يكى از روايات اسلامى تشبيه جالبى براى «اسراف» و «اقتار» و حدّ اعتدال شده است و آن اينكه: هنگامى كه امام صادق عليه السّلام آيه: وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (فرقان، 67) را تلاوت فرمود: مشتى سنگ ريزه از

زمين برداشت و محكم در دست گرفت و فرمود: اين همان «اقتار» و سختگيرى است.

سپس مشت ديگرى برداشت و چنان دست خود را گشود كه همه آن روى زمين ريخت و فرمود:

اين «اسراف» است. بار سوم مشت ديگرى برداشت و كمى دست خود را گشود به گونه اى كه مقدارى فرو ريخت و مقدارى در دستش باز ماند و فرمود اين همان «قوام» است. تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 29. به نقل از: تفسير نمونه، ج 15، ص 152.

تمثيلات قرآن، ص: 69

آنان كه ماجراى يوسف را در قرآن مى خوانند گويا از زمان و مكان خويش كنده شده اند، به گذشته هاى دور كوچ كرده اند و رخدادها را از نزديك به تماشا نشسته اند، از زبان پيشينيان مى شنوند، حالاتشان را مى نگرند، با رنجشان رنجور و با شادى آنها شاد مى شوند، و در برابر رويدادها واكنش عاطفى نشان مى دهند. و اين چنين است ديگر قصه هاى قرآن. صحنه ها را آشكارا برايشان تصوير و زواياى روحى شخصيتها را به دقّت ترسيم مى كند.» «1»

لذا داستانها و مثلهايى كه در قرآن وجود دارند در واقع روشهايى هستند كه قرآن آنها را به منظور عينى كردن مفاهيم اعتقادى اسلام و نزديك كردن آنها به اذهان بكار برده است. يعنى شنونده داستانهاى قرآن در اصل تماشاگر حوادث و رويدادهايى است كه در مقابل ديدگان وى به نمايش گذارده شده و او را به تعقيب صحنه ها فرا مى خواند.

مثلها نيز در قرآن همين نقش را ايفا مى كنند. چون امثال با ايجاد مشابهت و همگونى ميان معانى و اشياى محسوس، معانى را به صورت عينى در مى آورند و اين خود مايه نزديكى هر چه بيشتر اين

مفاهيم به فهم و ادراك مردم مى باشد. «2»

جالب توجّه است كه در بسيارى از آيات قرآن- و از جمله در تمثيلات قرآنى- براى مجسّم نمودن موضوع و تأكيد بر صدق خبر، از تعبير «ألم تر»، «آيا نديدى» استفاده شده است. «3»

از جمله در آيات:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ. «4» (1). زبان قرآن، ص 191.

(2). التوازن فى الاسلام، ص 143- 141.

(3). اين تعبير 32 مرتبه در آيات قرآن بكار رفته است. بنگريد به: المعجم المفهدس لالفاظ القرآن الكريم، ص 358 و 359.

(4). بقره/ 243: آيا نديدى جمعيتى را كه از ترس مرگ از خانه هاى خود فرار كردند؟ و آنان هزاران نفر بودند.

تمثيلات قرآن، ص: 70

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ ... «1»

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ. «2»

سيّد قطب درباره اين تعبير قرآن مى گويد:

«كدامين تعبير است كه بتواند براى ترسيم و تصوير يك صحنه، در برابر مخيّله آدمى چنين نقشى را كه اين دو كلمه عادى يعنى: «ألم تر» (آيا نديدى) عهده دارند، ايفا نمايد.» «3»

يعنى قرآن كريم، بجاى استفاده از تعابيرى همچون «الم تسمع» (آيا نشنيدى)؟ يا «الم تخبر» (آيا به تو خبر داده نشده؟) و يا مانند آن، از تعبير «رؤيت» استفاده نموده و خداوند متعال از اين تعبير براى گزارش حوادث و حكايتهائى كه براى پيامبرش نقل نموده (از جمله ماجراهاى قوم عاد و ثمود و فرعوم و اصحاب فيل و مانند آنها) بهره جسته است. چرا كه اين تعبير علاوه بر آنكه تأكيدى بر صدق اخبار الهى است (و اين بخاطر آن است

كه ديدن هميشه يقين بخش تر از جنبه صرف است) همچنين در به تصوير كشيدن صحنه هائى از حوادث گذشته، نقش بسزائى ايفا مى نمايد. «4»

قرآن كريم، در قالب تمثيلات نغز و شيرين خود، صحنه ها و چشم اندازهاى بديعى را با مناسب ترين واژه ها ترسيم نموده، بگونه اى كه آدمى به جاى آنكه شنونده الفاظى چند باشد خود را مشاهده كننده تصاويرى زنده و پويا احساس مى كند.

آرى «قرآن بوسيله يك رشته الفاظ مجرد و بى آلايش آنچنان تصاويرى را نقش مى زند و نمايش مى دهد كه قلم نقاشى و دوربين عكاسى از ترسيم همانند آن عاجز مى ماند.» «5»

«و اين تصوير، با آن سيماى پر احساس و خيال پرورش، از آن معانى ذهنى تعبير (1). ابراهيم/ 24: آيا نديدى چگونه خداوند «كلمه طيّبه» (گفتار پاكيزه) را به درختى پاكيزه تشبيه كرده است.

(2). فيل/ 1: آيا نديدى پروردگارت با فيل سواران چه كرد؟!

(3). تفسير فى ظلال القرآن، ج 1، ص 265.

(4). جماليات المفردة القرآنية، ص 115

(5). تصوير فنى در قرآن، ص 22.

تمثيلات قرآن، ص: 71

مى كند ... كه ناگهان مى بينى همين معناى ذهنى يك هيكل زنده است، يا يك حركت سازنده است. و ناگهان مى بينى كه همين حالت روانى، يك تابلوى درخشان است و يك جلوه گاه پر فروغ، و ناگهان مى بينى كه اين نمونه انسانى يك شاخص زنده است و اين طبيعت بشريّت يك پيكره خوش منظر است ...» «1»

چنانچه بخواهيم به نمونه هائى از هنر تصويرگرائى قرآن كريم و صحنه هاى پر احساس و خيال پرور در آن اشاره نماييم دچار بهت و شگفتى خواهيم شد زيرا همانگونه كه سيّد قطب نيز اشاره داشته سرتاسر قرآن مى تواند

نمونه اى براى اين بحث باشد، «2» ليكن در اينجا تمثيلاتى را كه هر يك از جنبه هنرى چون تابلوهائى بى بديل، تصويرگر صحنه هائى با شكوه و روح پرور است، از باب نمونه عرضه مى داريم و در ادامه بحث نيز به موارد ديگرى اشاره خواهيم داشت.

1- قرآن كريم مى خواهد بيان كند: آن كس كه براى خدا شريك قرار مى دهد نه ريشه دارد و نه جاى ريشه دواندن، نه بقا دارد و نه نيروى پايدارى. بنابراين براى اين معنا، يك سيمايى مجسّم مى سازد كه قدمهايش بسيار تند و سريع و حركاتش دردآور و سوزان است. بدين ترتيب:

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ «3» «آنكس كه براى خدا شريك قرار مى دهد گويا كه او با شتاب ناگهانى از آسمان افتاده و به سرعت پر شتابان مرغان لاشخوراش از زمين در ربودند، تا تندبادى پر طوفان او را در مكان دورتر پرتاب كرد.»

در اين تصوير كه كوتاه و پرشتاب است بنگريد: او كه يكباره از آسمان فرو افتاده و ناگهان مرغان لاشه او را در ربوده اند، و يا باد پر طوفان او را در گودالى دور انداخته، و (1). همان، ص 56.

(2). همان، ص 57.

(3). حج/ 31.

تمثيلات قرآن، ص: 72

ديگر هيچ! پرده اين نمايش كشيده شده و نمايش و نمايشگاه و هر كس كه در آن بود از نظرها ناپديد گرديد.

اين سرعت برق آسا براى چيست؟ براى اين است كه هيچ كس گمان نبرد كسى كه براى خدا شريك قرار مى دهد، او اصل و ريشه اى دارد، و يا وجودى و قرارى، و يا كشش و

امتدادى دارد. هر اندازه هم داراى حسب و نسب خانوادگى و يا داراى نيرو و جاه و مقام و فرزندانى باشد. «1»

2- قرآن مى خواهد اين معنا را ابراز كند كه: تنها خداست كه دعاى كسانى را جواب مى گويد كه او را مى خوانند و آنان را به آنچه كه اميد بسته اند مى رساند، و نيز مى خواهد بيان كند كه خدايان خيالى ديگرى كه غير از اين معبود بر حقّ را مى خوانند چيزى بارشان نيست و قدرتى ندارند كه كوچكترين كارى را انجام دهند، و هرگز نمى توانند كوچكترين خيرى به بندگان خود برسانند گر چه زير پاى آنها درياى خير هم باشد، پس براى نشان دان اين معنا، اين سيماى عجيب را نمايش مى دهد:

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ، وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ، وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ. «2»

«دعوت حقّ از آن اوست، و كسانى را كه (مشركان) غير از خدا مى خوانند (هرگز) به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست) خود را به سوى آب مى گشايند تا آب به دهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد! و دعاى كافران جز در ضلال و گمراهى نيست!» و اين يك سيمايى است كه بر حس و وجدان شعله مى زند، و نظرها را از هر طرف به سوى آن جذب مى كند و سرانجام هرگز نمى تواند از آن روى گردان شود مگر با زحمت (1). تصوير فنى قرآن، ص 65 و 184 و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2421.

(2). رعد/ 14.

تمثيلات قرآن، ص: 73

و رنج

فراوان، و اين عجيب ترين سيماها است كه الفاظ مى توانند نقش بزنند: شخص زنده اى است تشنه، دو دست خود را بااشتياق تمام دراز كرده به سوى آب، و آب هم نزديك و در دسترس اوست، مى خواهد آب را نزديك لبانش برساند، امّا نمى تواند و حال آنكه اگر اندكى دستش را دراز مى كرد مى توانست. «1»

3- در جاى ديگر، قرآن مى خواهد بيان كند: آنان كه كافر شدند، در پيشگاه خدا هرگز به پذيرش چيزى نايل نخواهند شد، و هرگز روى بهشت برين را نخواهند ديد، و مى خواهد بيان كند كه قبول شدن و داخل در بهشت شدن براى كافران يك امر ناممكن است و محال.

امّا اسلوب تصوير فنّى و نمايش هنرى قرآن، اين معانى را در سيماى زير نشان مى دهد:

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ، وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ «2» «كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند، و در برابر آن تكبّر ورزيدند (هرگز) درهاى آسمان به رويشان گشوده نمى شود و (هيچ گاه) داخل بهشت نخواهند شد مگر اينكه شتر (يا طناب ضخيم) از سوراخ سوزن بگذرد! اين گونه گنهكاران را جزا مى دهيم!» اين بيان تو را آزاد مى گذارد تا در خيالت سيمايى براى گشودن درهاى آسمان نقش بزنى، و سيماى ديگرى را هم براى عبور يك طناب ضخيم در سوراخ سوزن خياطى ترسيم كنى، و قرآن از ميان اسامى كه براى طناب ضخيم (در عربى) وجود دارد، اسم «الجمل» را (كه معناى شتر هم مى دهد) به خصوص در اين مقام برمى گزيند و حس را (1). تصوير فنى در قرآن، ص 63

و 64. و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2051 و 2052.

(2). اعراف/ 40.

تمثيلات قرآن، ص: 74

رها مى سازد كه از طريق خيال از هر دو سيما، تا آن اندازه كه لازم است متأثر گردد. «1»

4- و در مقامى ديگر، براى مجسّم نمودن حال دانشمندى كه به علم خود عمل نمى كند و از آيات و مواهبى كه به وى ارزانى شده بيرون مى جهد، اين تصوير تماشايى را عرضه مى دارد:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ «2» «و بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم، ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد!» «مى بينيم سايه اى كه كلمه «انسلخ» مى گستراند، يك سيماى پر رنج و پر درد را براى بيرون جستن از زير بار اين آيات نقش مى زند، براى اينكه كلمه «انسلخ» نمايشگر يك حركت حسّى است. (حركت حيوانى كه در فصل مخصوص، پوست خود را عوض مى كند به آن مى گويند: «انسلخ». مانند پوست كندن مار و مور و ملخ و سوسمار و امثال اينها).

و اينها هم كسانى هستند كه از زير بار اين آيات الهى بيرون مى روند. مانند اينكه پوست خود را با آن وضع دردآور رها مى سازند، و با زحمت و فشار از لابلاى آن بيرون مى جهند! مى بينيم كه در سايه اين كلمه چه سيماى بيمار و دردآورى قرار گرفته است!» «3» آرى، تصويرگرى قرآن، به گونه اى است كه منظرها پشت سر هم مى آيند، و حادثه ها پى درپى تجديد مى گردند و شنونده فراموش مى كند كه اين كلامى

است كه خوانده مى شود! يا طوفانى است كه عالمى را فرا مى گيرد و نابود مى سازد، و يا مثلى است كه (1). تصوير فنى در قرآن، ص 59. و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1291.

(2). اعراف/ 175.

(3). تصوير فنى در قرآن، ص 139. و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1396 و 1397.

تمثيلات قرآن، ص: 75

زده مى شود. و چنان خيال مى كند كه آن منظره اى است كه نمايش داده مى شود و حادثه اى كه واقع مى گردد ... اينها همان كلمات است كه بوسيله آنها زبانها به حركت در مى آيند و احساسهاى نهفته را شاداب مى سازد! و واقعا اينجا خود حيات و زندگى است نه حكايت از حيات و زندگى! ... آنها فقط يك گروه الفاظ جامد است نه رنگ و الوانى است كه تصوير شود، و نه نيروى شاخص است كه تعبير گردد. و اگر چنين درك كرده باشيم، آنگاه است كه به پاره اى از اسرار اعجاز در تعبير قرآن پى برده ايم. «1»

4- استفاده از مظاهر و پديده هاى طبيعى

دامن گسترده طبيعت، با دشتها، كوهها، نهرها، گلزارها، و ... در هر فراز و فرودى سخنها و الهامها دارد.

از اين رو در شيوه هاى تربيتى اسلام، جايى براى اين روش گشوده شده و به عنوان مواجهه با «آيات آفاقى» ناميده شده است. برگرفتن رازها و رمزها از هر موقعيت، مقصودى است كه در بكار بستن اين روش مورد نظر است چه «آيت» معنى رمز و راز مى دهد. «2»

سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ. «3»

قرآن كريم به عنوان يك كتاب انسان سازى و تربيت، در بسيارى از موارد براى روشن

ساختن حقايق عقلى، متوسّل به ذكر مثالهاى طبيعى مى شود و گاهى موضوعاتى را كه آغاز و انجامش سالها طول مى كشد در يك صحنه زودگذر و قابل مطالعه در برابر چشمان مردم مجسّم مى سازد.

بررسى تاريخ پر ماجراى عمر يك انسان يا يك نسل كه گاهى يكصد سال طول (1). همان، ص 57.

(2). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 100.

(3). فصّلت/ 53: نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حق است.

تمثيلات قرآن، ص: 76

مى كشد براى افراد عادى كار آسانى نيست، امّا هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولّد و رشد و نمو و زيبايى و سپس نابودى) در مقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آينه شفاف ببيند. «1»

قرآن كريم براى نشان دادن كوتاهى و ناپايدارى دنيا، آن را در اين سيما به نمايش در مى آورد:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ، فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ ... «2»

«زندگى دنيا را براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم، و به وسيله آن گياهان زمين (سرسبز مى شود و) در هم فرو مى رود. امّا بعد از مدتى مى خشكد و بادها آن را به هر سو پراكنده مى كند.»

رشته حيات و اين زندگانى همه و همه در اين جمله هاى كوتاه ترسيم گرديده و در اين نمايشگاههاى سه گانه پشت سر هم به نمايش درآمده.

1) آبى كه آن را از آسمان فرو ريختيم كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ 2)

آن آب با گياهان زمين در آميخت فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ 3) و سرانجام به تدريج تبديل به كاهى گرديد كه بادش در فضا پراكنده مى سازد فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ ... و با اين توصيف اطوار گوناگون گياه را كاملا نمايش داده به گونه اى كه كوچكترين چيزى را فرو نگذاشته، و به حقّ سوگند در اين تعبير زيبا، همه اين عناصر سه گانه جمع آمده است: عنصر صدق، عنصر دقّت و عنصر جمال و زيبايى.

عنصر صدق در نمايش حالات دگرگونى هاى گياه، كه چيزى را براى به حقيقت (1). تفسير نمونه، ج 8، ص 264.

(2). كهف/ 45.

تمثيلات قرآن، ص: 77

رسانيدن غرض دينى فرو نگذاشته است.

و عنصر دقّت، براى آنكه هدف از اين تصوير را كاملا روشن ساخته است.

و عنصر جمال، براى اينكه سرعت و شتاب برق آساى آن از چيزهائى است كه خيال را به نشاط و حركت در مى آورد. «1»

در ساير تمثيلات قرآنى نيز از عناصر و پديده هاى طبيعى، بهره هاى فراوان برده شده و بديهى است كه «استفاده از مثالهاى طبيعى هرگز كهنه نمى شود و براى همه مردم و در هر سن و شرايطى كه باشند قابل فهم است.» «2»

دكتر احمد بدوى مى گويد:

«اوّلين چيزى كه در خصوص تشبيهات قرآنى جلب توجّه مى نمايد آن است كه قرآن عناصر تشبيهات خود را از طبيعت اخذ نموده است و اين امر نيز رمز جاودانگى قرآن و عموميّت آن براى تمامى مردم بشمار مى آيد. لذا قرآن باقى است تا طبيعت باقى است ... بدين ترتيب در قرآن تشبيهى به چشم نمى خورد كه تنها برخى از افراد از زيبائيها و لطافتهاى آن بهره جويند و ديگران

از آن محروم باشند» «3» لذا- همانگونه كه در مباحث قبل نيز اشاره داشتيم- تمثيلات قرآن را مى توان به نمايشگاهى تشبيه كرد كه در آن از تمام مظاهر و پديده هاى هستى نمونه هائى چند، ارائه گرديده و از هر يك از جلوه هاى طبيعى آفاق بيكران هستى، تابلوهاى رنگارنگ و خيره كننده اى در معرض ديد همگان قرار داده كه منظره هاى باشكوه و چشم اندازهاى بديع آن، پاى روح انسان را به طبيعت باز نموده و او را به نظاره اين همه لطائف و ظرائف فرا مى خواند.

امّا بر خلاف چشم اندازهاى موقّت و زودگذر، اين نمايشگاه دائمى و بين المللى است، كه چشم و دل انسانها- در تمامى عصرها و نسلها- از نظاره به منظره هاى (1). تصوير فنّى در قرآن، ص 179 و 180، با تلخيص.

(2). تفسير نور، ج 1، ص 529.

(3). من بلاغة القرآن، ص 196. به نقل از: جماليات المفردة القرآنية، ص 127.

تمثيلات قرآن، ص: 78

بديع و الهام بخش آن سير نمى شود.

جالب توجّه است كه اين ويژگى تمثيلات قرآنى نه تنها محقّقين و انديشمندان مسلمان را به خود جلب نموده است، بلكه دانشمندان و انديشمندان غربى را نيز به خود مشغول داشته است.

در اين ميان «فردريك بوهل» دانماركى در خلال تحقيقى كه درباره مثالهاى قرآنى انجام داده است به اين نكته اشاره مى دارد كه:

«گاهى اين امثال از مظاهر طبيعت اقتباس شده اند و در كمال سادگى، تعليمات اخلاقى و عالى را متصمن اند. مانند آيه: وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... «1» و يكى از اين جمله، تم ثيلى است در نهايت امتياز و كمال و آن آيه نور است: مَثَلُ نُورِهِ

كَمِشْكاةٍ ... «2»

كه داراى صبغه روحانى لطيف و رموز عرفانى دقيق مى باشد.» «3»

5- دقت و واقعيّت (خيالى و خرافى نبودن)

يكى از ويژگيهاى تمثيلات قرآنى واقعى بودن آنها است. بدين معنا كه مثالهاى قرآن تصاويرى عينى از واقعيّتهاى موجود اطراف آدمى ارائه نموده، و آنچه در زندگى انسان و پيرامون وى صورت مى پذيرد را- در نهايت وضوح و دقت- ترسيم نموده است.

تمامى مثالهاى قرآن با واقعيّتهاى زندگى انسان در آميخته و با حقايق محسوس و ملموس پيرامون او ارتباط تنگاتنگى دارد، از امورى كه شايد بندرت در زندگى انسان تحقّق مى يابد و يا مختص به محيطهاى محدود و دور افتاده مى باشد، خالى و مبرّى است. «4» (1). اعراف/ 58.

(2). نور/ 35.

(3).. 816. p 6. LOV. malsI fO adipocycnE به نقل از: امثال قرآن، ص 133.

(4). ضرب المثل فى القرآن الكريم، ص 111. و بنگريد به: الامثال و المثل و التمثيل و التمثيلات فى القرآن الكريم، ص 48 و 49.

تمثيلات قرآن، ص: 79

در تمثيلات قرآنى از انواع و اقسام موجودات و پديده هائى كه در طبيعت پيرامون آدمى يافت مى شود ياد شده است. موجوداتى همچون: مگس، پشه، عنكبوت، سگ، الاغ، شير، دانه، سنبل، آب، آتش، خال، خاكستر، باد، نور، چراغدان و ...

نكته قابل توجّه آن است كه خداوند متعالى كسانى را كه اين مثالها را منكر شده و آنها را دور از شأن خداوند مى دانند- و معتقدند كه از ساحت مقدس الهى دور است كه به چنين مثالهاى ساده اى تمسّك جسته باشد- مورد انتقاد قرار داده و اشاره داشته كه اين مثالها همگى حقّند و به حقايق آنها تنها مؤمنينى دست مى يازند كه در كنه اين حقايق انديشه مى كنند

ولى كافران را كه چشم دل خود را بر حقايق بسته اند و از تعقّل و انديشه درباره حقايق عالم هستى سرباز زده اند، نه تنها حظّ و بهره اى از اين معارف نخواهند برد، بلكه گاه اين مثالها زمينه اغواء و گمراهى ايشان را فراهم مى آورد! اين حقيقتى است كه خداوند متعال در آيه 26 سوره بقره بدان اشاره داشته و فرموده:

«خداوند از اينكه (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتى كمتر از آن، مثال بزند شرم نمى كند. (در اين ميان) آنان كه ايمان آورده اند، مى دانند كه آن، حقيقتى است از طرف پروردگارشان، و امّا آنها كه راه كفر پيموده اند مى گويند: منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟! (آرى) جمع زيادى را با آن گمراه و گروه بسيارى را هدايت مى كند، ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد!».

درباره مثالهاى قرآن، بين متفكّران دو نظر وجود دارد:

1- برخى مى گويند اين مثلها در حدّ تشبيه عرفى است و تنها براى تقريب مطلب به ذهن آورده شده است.

2- گروهى ديگر مى گويند: اين مثلها براى وصف و بيان وجود مثالى مطلب آمده و حقيقت مثل را بيان مى كند.

تمثيلات قرآن، ص: 80

مثلا در آنجا كه قرآن كريم مى فرمايد:

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً «1» برخى مى گويند: در اين آيه كريمه، كسانى كه از كتب الهى چيزى نمى فهمند، به حمار تشبيه شده اند، زيرا حمار چيزى نمى فهمد و از محتواى كتابى كه بر دوش او گذاشته اند بى خبر است.

ولى برخى ديگر معتقدند كه اين مثل بيان كننده واقعيّت درونى كسانى است كه عمدا مجارى ادراك و تعقّل معارف الهى را بسته اند، در هر موطنى

هم كه حقيقت ظهور كند، واقعيّت مثلها نيز ظهور مى كند، و به همين دليل خداوند سبحان منكران را كور معرفى مى كند: صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ «2» مقصود خداى سبحان اين است كه كافران و منافقان اگر چه از نظر حواس ظاهرى، بينا و شنوا و گويا هستند ولى واقعيّت درونى آنها كر و گنگ و كور است. امّا مجموعه آيات و روايات را مى توان مؤيّد نظر دوم دانست، «3» چرا كه اگر هدف از تمثيلات قرآنى را فقط تقريب مطلب به ذهن دانسته و آنها را بى بهره از عنصر واقعيّت و حقيقت قلمداد نمائيم اين امر با روح معارف قرآنى سازگار نمى باشد، و در تمثيلات قرآنى حتى نمونه اى را نمى توان سراغ گرفت كه در آن از عناصر تخيّلى «4» و خرافى- كه هيچگونه ارتباطى با واقعيّتهاى زندگى انسان نداشته و حتى فضاى فكرى او را از حقايق و واقعيّتها دور مى سازد- بهره گرفته باشد.

اين در حالى است كه در كتاب تورات نمونه هاى متعددى از مثالهاى خرافى بكار (1). جمعه/ 5.

(2). بقره/ 171.

(3). بنگريد به: قرآن در قرآن، ص 432 و 433.

(4). بايد يادآور شد ميان عنصر تخيل در متون اسلامى و همين عنصر در متون بشرى تفاوتى بسيار وجود دارد. تخيّل در متون اسلامى بر يك «واقعيّت محسوس» يا «روانى» يا «غيبى» استوار است و تخيّل در متون بشرى بر يك «واقعيّت موهوم» كه در عالم حقايق هيچ نحو از حقيقت و وجود را دارا نيست (اسلام و هنر، ص 30) و بديهى است آنچه در اين بحث مورد نظر ما است، همان تخيّل به معنى دوم آن است.

تمثيلات

قرآن، ص: 81

رفته است كه محقّقين بدانها اشاره داشته اند.

از جمله: دكتر عبد المجيد عابدين به نقل از «مانسون» به دو مثال خرافى تورات- كه با بهره گيرى از حكايت نباتات ساخته و پرداخته شده اند- اشاره نموده و مى گويد:

«در تورات دو مثال بر مبناى خرافه هائى از عالم نباتات وارد گرديده است. يكى خرافه «يوتام» در سفر داوران (فصل 9 عبارات 7 تا 15) و ديگرى خرافه: «بوته خار و درخت سرو» در سفر دوم پادشاهان (فصل 14 عبارت 9)» «1» همچنين «بنتزن» دو مثال ديگر تورات را از مثالهاى خرافى دانسته، كه اين دو مثال به بهره گيرى از حكايت حيوانات ساخته و پرداخته شده اند، و هر دو در سفر حزقيال بكار رفته اند. اوّلين آنها مثل: «عقاب و درخت مو» (فصل 17 عبارت 3 تا آخر فصل) و ديگرى مثال «ماده شير و بچه هايش» است. (فصل 19 عبارت 3 تا آخر فصل) «2» كه در اين مثالها مى بينيم براى حيوانات شأنى همچون انسان قائل شده كه همانند آدمى مى توانند در امورى دخل و تصرّف كنند! همچنين در تمثيلات دوران جاهليّت نيز مثالهاى خرافى بسيارى به چشم مى خورد، «3» و چنانچه مقايسه اى ميان اينگونه مثالها با مثالهاى خرافى تورات داشته باشيم، درمى يابيم كه اعراب جاهلى بيشتر به خرافاتى تمايل داشته اند كه در آن از حيوانات ياد شده، در حاليكه يهوديان بيشتر به خرافاتى كه در آنها از گياهان ياد شده روى آورده اند، كه شايد بتوان سرّ اين امر را در نوع متفاوت زندگى هر يك از آنها جويا شد. بدين معنا كه اعراب بيشتر به باديه نشينى و صحرانوردى خو كرده بودند، در حاليكه

يهوديان بيشتر با كشاورزى و زراعت امرار معاش مى نمودند. «3» (1). الامثال فى النثر العربى القديم، ص 165. به نقل از: الامثال فى القرآن الكريم، فيّاض، ص 429.

(2). 170 p/ 1. LOV tnematseT dlO eht oT noitcudortnI و الامثال فى النثر العربى القديم، ص 165. به نقل از همان منبع و صفحه.

(3). بنگريد به همان: ص 430.

تمثيلات قرآن، ص: 82

6- ارتباط و هماهنگى با محيط

«1» بدون شك هر سخنورى از محيطى كه در آن زندگى مى كند تأثير مى پذيرد، و به همين دليل مى توان نوع حرف زدن افراد شهرى را از روستائى و نوع حرفهاى آنها را از باديه نشينان به راحتى تشخيص داد، و اين نيست مگر بخاطر آن كه محيط يكى از اضلاع سه گانه شخصيّت آدمى را تشكيل مى دهد.

و درست به همين دليل است كه براى محقّقين آشناى به علم تاريخ، تشخيص و تميز ميان شعر جاهلى با شعر عصر اسلامى و تمييز شعرهاى عصر اموى از شعرهاى عصر عباسى چندان دشوار نيست، و اين نتيجه تأثيرات فراوانى است كه محيط و فضاى فرهنگى هر عصرى بر ميراث ادبى آن از خود بجاى مى گذارد.

در قرآن كريم، نيز با وجود آنكه كلام آن از بارقه الهى است و از سرچشمه خالق هستى جريان يافته و از تأثيرپذيرى از موجودات عالم و رنگ پذيرى از محيط زمان و مكان منزّه و مبرّى مى باشد، ليكن نزول آيات قرآن و نحوه خطاب افراد هيچگاه در خلأ و بدون توجّه به ويژگيهاى مخاطبين و شرايط زمانى و مكانى آنها نبوده است.

مثالهاى قرآن كريم نيز از اين امر مستثنى نيست، زيرا در اين تمثيلات كه همگى براى هدايت بشر نازل

شده، به وضوح مى توان دريافت كه هر كدام از مثالها هدف خاصى را تعقيب مى كنند. و در اغلب مثالهاى مكّى ويژگيهاى بارز محيط مكّه، و در اغلب مثالهاى مدنى ويژگيهاى بارز محيط مدينه بروز و ظهور آشكارى دارد.

بدين معنا كه: مثالهاى مكّى، غالبا پيرامون علاج بيماريهاى اعتقادى دور مى زند كه شهر مكّه از آن رنج مى برد و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در اين محيط بود كه به مجادله با مشركين و طرد مبانى فكرى آنها كمر همّت بست و آنها را به ايمان به خداى يكتا، و طرد خدايان (1). در اين بحث از كتاب: الامثال فى القرآن، جعفر سبحانى، صفحه 38 تا 42 بهره جسته ايم. همچنين در اين باره بنگريد به: الامثال فى القرآن الكريم. محمّد جابر فيّاض، ص 277 و الصورة الفنيّة فى المثل القرآنى، محمد على الصغير، ص 99 تا 104 و قرآن و فرهنگ زمانه، محمد على ايازى، ص 12 تا 61.

تمثيلات قرآن، ص: 83

دروغين و ايمان به روز جزا دعوت نمود.

در اوج اين منازعات فكرى بود كه قرآن با ارائه مثالهاى بديع و پر جاذبه خود، رشته هاى اعتقادى آنها را از هم مى گسست و آرمانهاى فكرى ايشان را به ريشخند مى گرفت، به گونه اى كه گاه خدايان دروغين مشركين را كه بدانها توسّل مى جستند، به خانه اى عنكبوتى تشبيه نموده كه تاب كمترين مقاومتى را در برابر نسيمى يا وزش بادى يا قطرات آبى ندارد.

آنجا كه مى فرمايد:

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «1» و گاه در مثالهاى خود، خدايان آنها را به مگسى

تشبيه مى كند و مى فرمايد:

يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ، إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ، وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ، ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ «2» زيرا نقل شده بت پرستان قريش 360 بت را با مشك و عنبر و زعفران آراسته نموده و به عبادت آنها مى پرداختند، ولى مگسها مى آمدند و بر آنها مى نشستند و زعفران و مشكها را مى ربودند و بتها نيز قدرت باز پس گرفتن آنها را نداشتند.

قرآن مجيد از همين صحنه، براى بيان ضعف و ناتوانى بتها و سستى منطق مشركان استفاده كرده و آنها را به انديشيدن در اين اعتقاد سخيفشان فراخوانده است. (1). عنكبوت/ 41: مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!

(2). حج/ 73: اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هر گاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى تواند از آن باز پس گيرد! هم اين طلب كنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان)!

تمثيلات قرآن، ص: 84

حقيقتا، چه مثالى را مناسب تر و گوياتر از اين مثال مى توان سراغ گرفت كه معبودهاى پوشالى و بى هويّت و ناتوان را چنين زيبا ترسيم و تشبيه نموده باشد.

و در جاى ديگر، براى ترسيم دلبستگى هاى آنها به دنيا و غفلتشان از آخرت، مثالى را ارائه مى دهد كه به

خوبى از زودگذر بودن و ناپايدار بودن دنيا حكايت دارد.

آنجا كه مى فرمايد:

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ، حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «1» اينها، نمونه هائى از مثالهاى مكّى بود. امّا مثالهايى كه در مدينه نازل گرديده، در آنها ويژگيهاى محيط مدينه كاملا متجلّى است، چرا كه اينگونه مثالها در صدد علاج بيماريهاى اخلاقى است كه در محيط مدينه آن روز شيوع بيشترى داشت، و لذا محور اصلى آيات و تمثيلاتى كه در اين محيط نازل شده، را درمان و علاج رذائل اخلاقى تشكيل مى دهد، و نه موضوعاتى چون شرك و بت پرستى و، تكذيب روز جزا و ... كه در مكّه رواج داشت.

از جمله مسائلى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در مدينه با آن مواجه بود، مسئله منافقين بود. همانانى كه براى بهره مندى از مزاياى حكومت اسلامى اظهار اسلام مى كردند امّا در سينه هاى خود بذر كفر و بى ايمانى مى پروراندند. به همين دليل پاره اى از مثالهاى مدنى، به موضوع منافقين و افشاء ماهيت پليد آنها اختصاص يافته است. (1). يونس/ 21: مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم، كه در پى آن، گياهان (گوناگون) زمين- كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند- مى رويد، تا زمانى كه زمين، زيبائى خود را يافته و آراسته مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام يا در روز (براى

نابودى آن) فرا مى رسد و آنچنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز (چنين كشتزارى) نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم!

تمثيلات قرآن، ص: 85

از جمله، درباره آنها فرموده است:

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً، فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ، صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ «1» از سوى ديگر، پيامبر اسلام، صلّى اللّه عليه و اله، در مدينه با مسئله يهوديان مواجه بود، چرا كه سه طايفه يهود يعنى: بنى قينقاع، بنى نظير و بنى قريظه، كه همگى، با مكر و فريب و حيله گرى پيوندى ديرينه داشتند در مدينه و اطراف آن مى زيستند. آنان ويژگيهاى رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله را در تورات مى خواندند، امّا همانند بى سوادانى كه سواد خواندن و نوشتن ندارند از كنار آن مى گذشتند و بدان وقعى نمى نهادند. بخاطر اين خصلت زشتشان بود كه خداوند متعال آنها را به الاغى تشبيه نمود كه كتابهاى نفيسى را بر دوش مى كشد، بى آنكه از معارف آن كوچكترين بهره اى برد.

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً ... «2»

همچنين مسلمانانى كه هم عصر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله بودند نياز مبرمى به هدايت الهى داشتند تا در پرتو آن، اخلاق و روحيات خود را اصلاح نمايند.

از جمله، برخى از آنها اموال خود را براى ريا و خودنمايى انفاق مى نمودند و يا انفاقشان توأم با انواع منّتها و آزارها

بود. بدين جهت تمثيلاتى چند به اين امر اختصاص (1). بقره/ 17- 19: آنان [منافقان همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك، راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف او را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكيهاى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند، آنها را رها مى سازد. آنها كران، گنگها و كورانند. لذا (از راه خطا) باز نمى گردند. يا همچون بارانى از آسمان، كه در شب تاريك همراه با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذران) ببارد.

آنها از ترس مرگ، انگشتان خود را در گوشها مى گذارند، تا صداى صاعقه را نشوند و خداوند به كافران احاطه دارد.

(2). جمعه/ 5: كسانى كه مكلّف به تورات شدند ولى حقّ آن را ادا نكردند، مانند دراز گوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند (آن را بر دوش مى كشد امّا چيزى از آن نمى فهمد)!

تمثيلات قرآن، ص: 86

يافت تا آنان را به طريق الهى رهنمون سازد.

از جمله آيه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ، عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ، فَتَرَكَهُ صَلْداً، لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ «1» و آيات ديگرى كه در ادامه بدانها اشاره خواهيم داشت.

7- تنوّع اسلوب

«2» تمثيلات قرآنى- همانند تمامى موضوعاتى كه قرآن كريم از آنها ياد نموده است- در نحوه پرداخت و ارائه موضوعات، محدود به يك روش مشخص و معين نمى گردد.

بدين معنا كه قرآن كريم گاه تمثيلهاى خود را به صورت مستقيم و با ذكر

لفظ «مثل»- و مشتقات آن- ارائه نموده است. از جمله در آيات:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً ... «3»

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ... «4»

و گاه مستقيما از لفظ «مثل» ياد ننموده، بلكه موضوع را در قالبى تمثيلى ارائه نموده است. (1). بقره/ 264: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق كند، و به خداوند و روز رستاخيز ايمان نمى آورد، (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن، (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك بذر) رها كند. آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند، جمعيت كافران را هدايت نمى كند.

(2). در اين بحث، از كتاب: ضرب الامثال فى القرآن، عبد المجيد البيانونى. ص 81 و 82 و 98 بهره جسته ايم.

(3). ابراهيم/ 24.

(4). تحريم/ 11.

تمثيلات قرآن، ص: 87

مانند آيات ذيل:

وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ... «1»

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي ... «2»

همچنين گاهى مثالهاى قرآنى روش محاوره را در پيش گرفته و گاه از روش استفهامى بهره مى جويد، كه در تمامى اين روشهاى متنوّع و گوناگون، هدف برانگيختن انگيزه ها و تهييج قواى روحى و فكرى و حسّى مخاطبين است.

آرى، هر كه در تمثيلات قرآنى به

نيكى تدبّر كند در خواهد يافت كه هر يك از آنها روشى متناسب با موضوع و اهداف خود دارد، و چنانچه آن موضوع پيرامون تبشير يا انذار، تشويق يا توبيخ، موعظه و اندرز و ... دور بزند، و يا هدف آن احياء فطرت الهى در نهاد آدمى يا برانگيختن او براى تدبّر در آيات آفاقى و انفسى و مانند آن باشد، مثالهائى كاملا متناسب با آن موضوعات انتخاب شده، به گونه اى كه اين هماهنگى، شنونده را در برابر يك تابلوى جذّاب با رنگهاى گوناگون و هماهنگ قرار مى دهد و بدينسان تأثير بسزائى را بر نفس آدمى بجاى مى گذارد.

به اين ترتيب، معلوم مى شود كه تنوّع روشها در تمثيلات قرآنى تابع روشهاى مختلف تربيتى است و ارتباط تنگاتنگى با شرايط و مقتضيات و مناسبتهاى يك موضوع دارد.

ذكر نمونه زير مى تواند روشن كننده بحث مورد اشاره باشد:

خداوند متعال در آيه 12 سوره حجرات مى فرمايد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ، إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ. «3» (1). لقمان/ 27 و 28.

(2). كهف/ 109.

(3). اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد، چرا كه بعضى از گمانها گناه است، و هرگز (در كار

تمثيلات قرآن، ص: 88

در اين آيه شريفه، خداوند در قالب يك روش تربيتى مؤثّر كه تا اعماق دلها نفوذ كرده و عواطف بشرى را تحريك مى نمايد، به ذكر مثالى براى غيبت پرداخته است. بدين صورت كه ابتدا غيبت را در خلال مجموعه اى از منهيّات مورد نهى قرار

مى دهد، و مى فرمايد: وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً ... سپس صحنه اى را ترسيم مى نمايد كه هر دل سنگ و سختى را تحت تأثير قرار داده و هر وجدان بيدارى را آزرده مى سازد و آن صحنه برادرى است كه مشغول خوردن گوشت برادر خود است، آن هم گوشت برادرى مرده! و آنگاه اعلان مى دارد كه: اين كارى است كه شما آن را ناپسند مى شماريد و از آن گريزان هستيد! امّا آنچه در اين مثال حائز اهميّت بوده و سزاوار تأمّل است، كيفيت ارائه مثال است، چرا كه خداوند متعالى آن را در قالب استفهام انكارى ارائه نموده و مى فرمايد:

«آيا احدى از شما هست كه حاضر شود گوشت برادر مرده خود را بخورد؟!» و بسيار روشن است كه اينگونه تعبيرها تأثيراتشان بسيار نافذتر و عميق تر و بليغ تر از مواردى است كه فقط به صورت خبرى ارائه گردند، و اعلان دارد كه: «همانا كسى كه از برادر دينى خود غيبت كند، همانند كسى است كه گوشت مرده او را بخورد.» و تنها به مقايسه بين اين دو امر بسنده نمايد و از كنار آن بگذرد. ديگران) تجسّس نكنيد، و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.

تمثيلات قرآن، ص: 89

8- نظم منطقى (توالى موضوعات)

يكى از مشخصاتى كه مى توان آن را در بسيارى از تمثيلات قرآنى سراغ گرفت، جنبه نظم بديع و منطقى است كه بر مجموعه آياتى كه آن تمثيل در آنها قرار گرفته حاكم است.

«1» بدين معنا كه قرآن كريم در تمثيلات خود براى دست يابى به يك نتيجه تربيتى مناسب، ابتدا به ذكر مقدّمه يا پيش زمينه اى متناسب با همان موضوع پرداخته، سپس درباره آن موضوع با ذكر يك مثال، آن معنا و حقيقت را به خوبى ترسيم نموده، و آنگاه به ذكر مؤخّره اى كه در حكم نتيجه يا هدف نهايى تمثيل است، روى آورده است.

به اين ترتيب، مى توان گفت كه تمثيلات قرآنى را غالبا يك مقدّمه و يك مؤخّره احاطه نموده است كه هر دو آنها نيز هماهنگى و تناسب كاملى با آن مثال دارد و مجموعا يك نظم بديع و منطقى را سامان مى بخشند.

براى اين موضع ميتوان به چند نمونه ذيل اشاره نمود كه در هر يك از آنها، اين اركان سه گانه نمود آشكارى دارد:

1- در آيات 175 تا 178 سوره اعراف، شاهد ويژگى ياد شده به وجه ذيل مى باشيم:

مقدّمه:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ (175) وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ ...

موضوع مثل:

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ.

مؤخّره:

ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا، فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ (176) ساءَ مَثَلًا الْقَوْمُ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ كانُوا يَظْلِمُونَ (177) مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178) (1). در اين خصوص بنگريد به: ضرب الامثال فى القرآن، ص 93 تا 99.

تمثيلات قرآن، ص: 90

چنانچه از جنبه ظاهرى به اين آيات بنگريم، ملاحظه خواهيم كرد كه يك آيه تمام و يك سوم از آيه بعد، مقدّمه مثال را تشكيل داده است،

و خود مثال نيز يك سوم آيه را در بر گرفته، امّا بدنبال ذكر مثال، براى مؤخّره آن كه نقش نتيجه و هدف نهائى را ايفا مى كند دو آيه تمام به همراه يك سوم از آيه 176 را اختصاص داده است. و از سوئى مى توان آيه آخر (يعنى آيه 178) را نيز در حكم مقدّمه و پيش زمينه اى قلمداد كرد براى مثال ديگرى كه در ادامه اين آيات آمده است و بزودى از آن ياد خواهيم كرد.

امّا از حيث محتوا، در مباحث پيشين (در بحث تصويرگرى مفاهيم) به توضيحاتى درباره مقدّمه اين مثال اشاره داشتيم و در ادامه نيز، به پاره اى از جنبه هاى تربيتى اين مثال اشاراتى خواهيم نمود.

2- پس از ذكر مثال قبلى با اركان سه گانه آن، قرآن در ادامه به مثال ديگرى اشاره مى دارد كه ارتباط دقيق و وثيقى با مثال قبل دارد.

خداوند متعال در آيات 178 و 179 سوره اعراف مى فرمايد:

مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ (178) وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ، لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ اين آيات به منزله تفسير و توضيح و در مقام ارائه تمثيلى ديگر، براى تبيين حالات همان گمراهانى است (كه در آيات قبل از آنها ياد شد يعنى كسانى) كه از آيات الهى و مواهبى كه به آنها عرضه شده بود فاصله گرفتند و همانند مارى از پوست خويش بيرون جستند.

در اين آيات نيز پيش از ذكر مثال، مقدّمه اى را ياد نموده

و در آن يكى از معارف حقّه

تمثيلات قرآن، ص: 91

را تبيين نموده و آن اينكه: هر كس را كه خدا هدايت كند حقيقتا هموست كه هدايت يافته و در آخرت نيز از رستگاران خواهد بود، و هر آنكس را كه خداى گمراه نمايد، او زيان ديده اى است كه همه چيز را و از همه مهمتر، سرمايه وجود خود را باخته است و چه سودى عايد كسى خواهد شد كه سرمايه وجودى خود را از كف داده است؟

و در ادامه، آيه اى كه در آن تمثيلى بكار رفته، ذكر شده است و از كسانى كه چشم و گوش و دل خود را بر حقايق بسته اند و از قواى جسمى و روحى كه خداى متعال به ايشان ارزان داشته بهره اى نبرده و آنها را معطّل گذرانده اند، به عنوان چهارپايان و بلكه موجوداتى پست تر، ياد نموده است و مى فرمايد: أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ.

و در خاتمه مثال نيز، در يك جمع بندى نهائى، از چنين افرادى با يك تعبير جامع ياد نموده و مى فرمايد: أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ آرى، آنان كسانى هستند كه تمام زندگى خود را در غفلت گذرانيده و ايّام عمر خود را همچون كودكان در لهو و لعب سپرى نموده و سرمايه هاى وجودى خويش را طعمه هوس بازيها و جاه طلبى ها نمودند.

3- يكى از نمونه هاى ديگرى كه در اين بحث مى توان از آن ياد نمود آيه 12 سوره حجرات است.

در اين آيه كريمه، پيش از آنكه زشتى غيبت را در قالب يك تمثيل ترسيم نمايد، ابتدا غيبت را در ضمن مجموعه اى از رذائل اخلاقى مورد نهى قرار داده و فرموده است:

وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً

سپس صحنه مشمئز كننده اى را در برابر ديد مخاطبين قرار داده و غيبت را با مثالى تكان دهنده چنين به تصوير كشيده است كه:

أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ آنگاه در ادامه و به دنبال تمامى منهيّاتى كه در آيه از آنها ياد شده- يعنى سوء ظن، تجسّس و غيبت- بر آن است تا روح تقوى را در آنها زنده نموده و آنانى را كه دامن خود

تمثيلات قرآن، ص: 92

را به يكى از اين معاصى آلوده نموده اند به توبه دعوت نمايد و رحمت واسعه الهى را بديشان گوشزد نمايد:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيم

9- روش مقايسه اى (تقابل و روياروئى صحنه ها
اشاره

در يادگيرى مطالب، ارتباط ميان مفاهيم، نقش اساسى را بر عهده دارد. به اين معنا كه هر گاه انسان موفّق شود ميان چند مفهوم رابطه موجود را كشف كند، ذهن او از اين ارتباط منطقى به مفهوم جديدى مى رسد، آن را دريافته و اصطلاحا فرا مى گيرد. با اين تعبير، هنگام يادگيرى هيچگاه يك مفهوم پديد نمى آيد، بلكه «پديد بودن» توسط ذهن كشف مى شود.

در اين ميان، مفاهيم مخالف يا مشابه سهم بيشترى را در جهت كمك به ذهن براى يادگيرى مفهوم جديد دارا هستند. به عنوان مثال: درك هر يك از دو مفهوم «سپيدى» و «سياهى»، «دانائى» و «نادانى»، «حقّ» و «باطل» و ... در كنار يكديگر ميسر خواهد بود و ديگر مفاهيمى كه ميان اين دو نقطه ها واقع مى شوند، به تناسب شباهت به هر يك از دو طرف، قابل درك هستند. «1»

ويژگى طبيعى انسان طورى است كه اشياء را از راه مقايسه با هم و مقايسه با نقطه مقابلشان مى شناسد و اگر نقطه مقابل نباشد،

نمى تواند آنها را بشناسد ولو در كمال ظهور باشد. مثل: نور و ظلمت، علم و جهل، قدرت و عجز، خير و شر، حركت و سكون، حدوث و قدم، فنا و ابديّت. «2»

در سراسر قرآن، دو چهره «نيك و بد»، «ايمان و كفر»، «عدالت و ظلم»، «عقل و جهل» و بطور كلى «حقّ و باطل» در كنار هم معرفى شده اند تا معرفت هر دو راحتر (1). شيوه هاى تعليم و تربيت در قرآن و سنّت، ص 167 تا 169 با تلخيص. و بنگريد به: ضرب الامثال فى القرآن، ص 138 تا 140.

(2). بيست گفتار، مرتضى مطهرى، ص 241.

تمثيلات قرآن، ص: 93

امكان پذير شود.

قرآن كريم خاطر نشان مى سازد كه: نيكى با بدى (فصلت/ 34) ناپاك با پاك (مائده/ 100) سايه با آفتاب و زندگان با مردگان (فاطر/ 19 تا 22) مؤمنان و صالحان با فرد گنهكار (غافر/ 58)، آگاهان با ناآگاهان (زمر/ 9) مؤمن با فاسق (سجده/ 18) و دوزخيان با بهشتيان (حشر/ 20) مساوى نيستند.

تمام اين مثالها، به نوعى به تمايز كامل ميان دو امر متباين اشاره مى كند.

سيّد قطب درباره اين ويژگى تعبيرات قرآنى مى گويد:

«تقابلهاى دقيق و لطيفى ميان سيماهايى كه تعبيرات زيباى قرآنى نقش مى زنند بچشم مى خورد، و خود تقابل و رودرويى يك روش مخصوصى است از روشهاى تصوير و نمايش، و نيز يك روشى است از روشهاى ساختن نوا و نشان دادن آهنگ صحنه، و پيوسته تعبير قرآن، فراوان و فراوان آنها را به كار مى گيرد» «1» از آنجا كه قرآن، آدمى را موجودى مى داند كه در برابر راههاى محتمل قرار دارد، همواره تمثيل هايش در مورد وى نيز دو سويه

است. «2» بدين معنا كه در تمثيل هاى قرآن فقط خوبيها يا فقط بديها ترسيم نشده اند و تنها جنبه خبرى نيز ندارند، بلكه گاه با كنار هم قرار دادن امور مخالف، و مقايسه آنها با يكديگر، و طرح سؤال از اينكه آيا اين دو را مى توان همسان يكديگر قلمداد نمود، هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا از وجدانهاى بيدار و آگاه در مورد عدم تساوى اين امور اقرار مى گيرد.

و جالب است كه قرآن پس از طرح اين پرسش كه «آيا اين دو با يكديگر مساويند؟» لزومى به پاسخگوئى بدين پرسش نديده و در مقام جواب به آن بر نيامده است! چرا كه در تمامى اين موارد، سؤال از امرى فطرى و بديهى است، و هر فطرت سليم و بيدارى از سويداى دل و به زبان حال به يكسان نبودن اين امور اذعان دارد. (1). تصوير فنى در قرآن، ص 140، با تصرّف

(2). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 49.

تمثيلات قرآن، ص: 94

در تمثيلات قرآنى، گاه در يك آيه، دو يا چند مفهوم مخالف با يكديگر مورد مقايسه قرار گرفته اند، و گاه اين مقايسه را بايد از كنار هم قرار دادن چند آيه (كه ممكن است به دنبال يكديگر آمده باشند و يا در جاى جاى قرآن بكار رفته باشند) انجام داد. كه نمونه هاى چند از اين قبيل تمثيلات مقايسه اى عبارتند از: «1»

الف) روش مقايسه اى در يك آيه:

1- تمثيل حقّ و باطل به «آب حياتبخش» و «كف ناپايدار» أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ، ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ،

فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «2» 2- تمثيل مؤمن و كافر به «زنده» و «مرده» أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها، كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «3» 3- تمثيل مؤمن و كافر به «بينا و سميع» و «كور و كر» مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. «4»

4- تمثيل مؤمن و كافر به «زمين حاصلخيز» و «زمين شوره زار» وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ «5» 5- تمثيل مؤمن و كافر به «راستان» و «كژان» (1). در بخش بعد اين گونه تمثيلات به همراه شرح و توضيح اجمالى و جنبه هاى تربيتى آنها مورد بررسى قرار گرفته اند.

(2). رعد/ 17.

(3). انعام/ 122.

(4). هود/ 24.

(5). اعراف/ 58.

تمثيلات قرآن، ص: 95

أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «1» 6- تمثيل موحّد و مشرك به «بنده اى با يك مولا» و «غلامى چند خواجه» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ» «2» 7- تمثيل موحّد و مشرك به «انسان آزاده» و «بنده اى زر خريد» ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ. «3»

8- تمثيل موحّد و مشرك به «توانمندى گويا»

و «گنگى ناتوان» وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ، هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «4»

ب) روش مقايسه اى در چند آيه

1- تمثيل مؤمن و كافر به «نور» و «ظلمت» اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ، الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ، يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلى نُورٍ، يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ* فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ، يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ، يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ* لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (1). ملك/ 22.

(2). زمر/ 29.

(3). نحل/ 75.

(4). نحل/ 76.

تمثيلات قرآن، ص: 96

* وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ* أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ، ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ* «1» «اين آيات متضمّن مقايسه افراد مؤمن به حقيقت ايمان است با كفّار. مؤمنين را به داشتن اين امتيازات معرفى مى كند كه هدايت يافته به

وسيله اعمال صالحند، و به نورى كه از جانب پروردگارشان راه يافته اند، كه ثمره اش معرفت خداى سبحان، و سلوك و راه يابى به بهترين پاداش و نيز به فضل خدايتعالى است، در روزى كه پرده از روى دلها و ديده هاشان كنار مى رود.

به خلاف كفّار كه اعمالشان ايشان را جز به سرابى بدون حقيقت راه نمى نمايد، و در ظلماتى چند طبقه و بعضى روى بعض قرار دارند، و خدا براى آنان نورى قرار نداده، نور ديگرى هم نيست كه با آن روشن شوند.

... يعنى بعد از اينكه خداى سبحان نام مؤمنين را برد، و ايشان را توصيف كرد به اينكه در خانه هايى معظّم ذكر خدا كنند، و تجارت و بيع ايشان را از ياد خدا غافل نمى سازد، و خدا كه نور آسمانها و زمين است ايشان را به اين خاطر به نور خود هدايت مى كند، و به نور معرفت خود گرامى مى دارد، آيه بعد نقطه مقابل مؤمنين، كفّار را ياد آورى كرده، اعمالشان را به يكبار به سراب تشبيه مى كند كه هيچ حقيقتى نداشته و غايت و هدفى كه بدان منتهى شود ندارد، و بار ديگر توصيف مى كند به اينكه چون ظلمت هاى روى هم افتاده است، بطورى كه هيچ راه براى نور در آنها نيست بكلّى جلوى نور را مى گيرد.» «2» (1). نور/ 35 تا 40.

(2). تفسير الميزان، ج 15، ص 170- 184 (با تلخيص).

تمثيلات قرآن، ص: 97

آرى، كافران كه از نور ايمان بى بهره اند به كسى مى مانند كه در ظلماتى مضاعف (همچون ظلمت اعتقاد غلط و ظلمت گفتار نادرست و ظلمت كردار بد و ...) گرفتار شده اند ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ، بعكس

مؤمنان روشن ضمير كه مصداق نُورٌ عَلى نُورٍ هستند. «1»

2- تمثيل ايمان و كفر به «درخت پاك» و «درخت خبيث» أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ* تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها، وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ* وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ. «2»

3- تمثيل انفاق مؤمن و كفار به «خوشه هفتصد دانه» و «زراعت سوخته»* مثال انفاق مؤمنين:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. «3»

* مثال انفاق كفّار:

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «4»

10- ايجاز (حذف برخى مقاطع و صحنه ها)

يكى از ويژگيهاى بارزى كه در پاره اى از تمثيلات قرآنى بچشم مى خورد، حذف برخى مقاطع و صحنه ها و واگذار نمودن آن به خود مخاطبين است، تا با نيروى تخيّل و جستجوگر خويش بين آن دو پلى بزنند و آن خلأها را پر سازند. «5» (1). تفسير نمونه، ج 14، ص 493.

(2). ابراهيم/ 24 تا 26.

(3). بقره/ 261.

(4). آل عمران/ 117.

(5). بنگريد به: امثال القرآن، عبد الرحمن حسن حبنكه الميدانى، ص 115 و 116.

تمثيلات قرآن، ص: 98

مى دانيم كه آدمى فطرتا به دنبال يافتن پاسخى براى مجهولات خود بوده، و علاقمند است تا خود به حلّ مسائل و موضوعات فكرى خويش مبادرت نمايد، و غالبا برايش ناخوشايند است كه مجهولاتى را كه خود مى توانسته به دست خويش،

گره هاى آن را بگشايد، ديگران برايش گشوده و او را در انجام آنچه خويشتن به راحتى مى توانسته از عهده اش برآيد، يارى بخشند. كه اين امر در موضوعات عادى و امورى كه پى درپى در زندگى افراد، تكرار مى شود جنبه عينى ترى دارد. «1»

قرآن كريم نيز براى ايجاد تكاپوى ذهنى و عدم ركود فكرى انسانها، در طرح موضوعات و داستانها و از جمله ارائه مثالها، همواره فرازهاى مهم و كارساز و جهت بخش را مطرح ساخته، و از ارائه همه جزئيات و تفاصيلى كه نقش چندانى در القاء پيام ندارد، و حتّى گاه اذهان را از هدف اصلى دور مى سازد خوددارى نمايد.

اين در حالى است كه تمثيلات وارده در تورات و انجيل- كه حتّى به نحوى قابل تطبيق با تمثيلات قرآنى بوده و هر دو از يك مضمون حكايت دارند- به روش اطناب و تفصيل ايراد گرديده اند و اين موضوعى است كه برخى محقّقين نيز بدان اشاره داشته اند. از جمله دكتر على اصغر حكمت در اين باره مى گويد:

«تطبيق تمثيلات قرآن مجيد با ديگر كتب سماوى اين فايده را متضمن است كه خواننده ملاحظه كند چگونه امثال وارده در قرآن، به كمال بلاغت و در نهايت فصاحت و در همان حال به منتهاى سهولت و غايت ايجاز وارد شده كه موجب تصديق به اعجاز است، در صورتى كه در ديگر كتب عهد عتيق و جديد به اطناب و تفصيل پرداخته اند.» «2»

بعنوان مثال مى توان نمونه هاى ذيل را با يكديگر مقايسه نمود تا صدق اين مدّعى به خوبى ثابت گردد:

1- تمثيل: «داستان برزگر» در انجيل متّى فصل 13 عبارات 4 تا 23 با آيات 264 تا (1). همان، ص 444.

(2).

امثال قرآن، ص 114 و بنگريد به: امثال القرآن الكريم، محمّد جابر فياض ص 391 تا 435.

تمثيلات قرآن، ص: 99

266 سوره بقره.

2- تمثيل: «گذشتن شتر از سوراخ سوزن» در انجيل متّى فصل 19 عبارت 24 و انجيل مرقس فصل 10 عبارت 25 با آيه 40 سوره اعراف.

3- تمثيل: «توانگر احمق» در انجيل لوقا فصل 12، عبارات 17 تا 21 با آيات 32 تا 44 سوره كهف.

4- تمثيل: «درخت ثمربخش» در مزامير فصل 1 عبارت 4 با آيه 24 سوره ابراهيم.

5- تمثيل: «خردل» در انجيل متّى فصل 13 عبارات 31 و 32 و انجيل لوقا فصل 13 عبارت 18 با آيه 29 سوره فتح.

همانطور كه اشاره گرديد در تمثيلات قرآنى، به دليل اصالت دادن به محتوا و جنبه هاى عبرت آموز، گاه فقط يك پرده يا يك حلقه نمايشى از فرازهاى مفيد و مؤثّر آن ارائه شده و بازسازى بقيه پرده ها و حلقه ها بر عهده مخاطبين گذارده شده است.

از جمله تمثيلاتى كه اين ويژگى در آنها نمود آشكارى دارد مى توان به چند نمونه ذيل اشاره نمود:

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «1» «آنچه آنها در اين زندگى پست دنيوى انفاق مى كنند، همانند باد سوزانى است كه به زراعت قومى كه بر خود ستم كرده اند بوزد و آن را نابود سازد، خدا به آنها ستم نكرده بلكه آنها خودشان به خويشتن ستم مى كنند.»

اين تمثيل مشتمل بر دو صحنه و دو مقطع است كه صحنه اوّل آن حذف گرديده و تنها به صحنه دوم آن اشاره گرديده است.

صحنه

اوّل اين تمثيل آن است كه گروهى زمينى را با تلاش فراوان شخم زده و در آن (1). آل عمران/ 117.

تمثيلات قرآن، ص: 100

بذر پاشيده اند و پس از مدتى حفظ و مراقبت از آن، محصول فراوان و خيره كننده در برابرشان رخ نموده است و بدان مسرور گرديده اند، و خود را آماده ساخته اند تا از نتيجه تلاشهاى خويشتن بهره جويند.

امّا صحنه دوم از طوفان مرگ بار و سوزنده يا فوق العاده سرد خبر مى دهد كه بر اين كشتزار مى وزد و تمام محصولات آن را طعمه نابودى ساخته و سرمايه ها و دسترنج هاى ايشان را بر باد مى دهد. «1»

افراد بى ايمان و آلوده نيز چون انگيزه صحيحى در انفاق خود ندارند، روح خودنمائى و رياكارى همچون باد سوزان و خشك كننده اى بر مزرعه انفاق آنها مى وزد و آن را بى اثر مى سازد. اينگونه انفاقها نه از نظر اجتماعى مشكلى را حلّ مى كند (چون غالبا در غير مورد مصرف مى شود) و نه نتيجه اخلاقى براى انفاق كننده خواهد داشت. «2»

2- قرآن در ترسيم حال منافقان تمثيلات متعددى ارائه داشته كه يكى از آنها در نهايت اجمال صحنه زندگى آنها را چنين ترسيم مى نمايد:

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ، يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا، وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «3» اين مثل را مى توان فقط يك پرده از صحنه هاى متعددى دانست كه براى مجسّم ساختن حالات و روحيات منافقين ارائه گرديده و با مختصر تأمّلى مى توان

صحنه هاى قبلى و به تعبيرى پيش زمينه هاى اين تمثيل را در ذهن چنين ترسيم نمود:

شبى است تاريك و ظلمانى، پر خوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرّش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى (1). امثال القرآن، عبد الرحمن حسن حبنكه الميدانى، ص 123.

(2). تفسير نمونه، ج 3، ص 59.

(3). بقره/ 19 و 20.

تمثيلات قرآن، ص: 101

گوش را پاره كند. انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است. باران پرپشت، بدن او را مرطوب ساخته، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.

قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند:

«با همانند بارانى كه در شب تاريك توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند، و خداوند به كافران احاطه دارد. روشنائى خيره كننده برق نزديك است چشم آنها را بربايد، هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آن روشن مى سازد (چند قدمى) در پرتو آن راه مى روند و هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد. خداوند بر هر چيز تواناست.»

آرى، منافقان درست به چنين مسافرى مى مانند، آنها در ميان مؤمنان روزافزون كه همچون سيل خروشان و باران پرپشتى به هر سو پيش مى روند قرار گرفته اند، افسوس كه به پناهگاه مطمئن ايمان، پناه نبرده اند تا

از شرّ صاعقه هاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند. «1»

3- در برخى تمثيلات قرآن نيز شاهد حذف برخى كلمات و الفاظ هستيم كه يكى از انواع آن را «احتباك» مى نامند. سيوطى درباره اين صنعت ادبى مى گويد:

«از انواع بديع «احتباك» است و آن نوع ارزنده اى است و آن عبارت است از اينكه از جمله اوّلى حذف گردد آنچه نظيرش در جمله دومى آمده و از دومى حذف شود آنچه نظيرش در اوّلى ثبت گرديده است. مانند فرموده خداوند تعالى:

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ ... «2» (1). تفسير نمونه، ج 1 ص 112 و 113. و براى ايجاز بكار رفته در اين مثال بنگريد به، امثال القرآن، الميدانى، ص 351 تا 359.

(2). بقره/ 171.

تمثيلات قرآن، ص: 102

كه تقديرش چنين است: «و مثل الأنبياء و الكفّار كمثل الذى ينعق و الذى ينعق و الذى ينعق به» (مثال انبياء و كفار مثال كسى است كه صدا مى زند و بروى صدا زده مى شود) كه از اولى: «انبياء» حذف شده به جهت دلالت «الذى ينعق» بر آن و از دومى «الذى ينعق به» حذف گرديده به جهت دلالت «الذين كفروا» بر آن.» «1»

هر چند بايد اذعان نمود كه ويژگيهاى تمثيلات قرآنى تنها به اين موارد دهگانه كه از آنها ياد نموديم محدود نمى شود، ليكن مى توان ساير ويژگيهائى را كه محقّقين و پژوهشگران علوم قرآنى براى مثالهاى قرآن بر شمارده اند، به يكى از ويژگيهاى دهگانه مورد اشاره باز گرداند، و بدين ترتيب از ذكر عناوين جزئى و يا محدود بى نياز گرديد.

تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ «2» (1). ترجمه الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 198.

(2). بقره/ 196.

تمثيلات قرآن، ص: 103

«بخش سوم» تمثيل در نظام تربيتى قرآن كريم

«فصل 1» «اهداف تربيتى تمثيلات قرآن»

اشاره

اساسا هدف تمثيلات قرآن جدا از اهداف كلّى قرآن نيست، و روشن است كه هدف اصلى و غائى در قرآن چيزى جز «هدايت» نيست. بطور كلّى همه شريانهاى آيات قرآن به قلب هدايت مى انجامد و هيچ نكته، مثال، قصه و حادثه اى در قرآن نيست كه بى نتيجه و بى هدف طرح شده باشد. بنابراين «هدف» در تمثيلات قرآنى نقطه ثقل تلقّى مى شود، و هر تمثيلى كه در قرآن ايراد شده، به گونه اى ترسيم گرديده كه از همان آغاز روشن است كه هدفى را تعقيب مى كند.

از اينرو، در تمثيلات قرآنى، شنونده تنها خود را مواجه با يك جلوه ادبى و هنرى بديع نمى يابد، كه تنها احساسات او را برانگيزد و ديگر هيچ! بلكه در كنار اين جنبه ها، اهداف و آثار تربيتى گوناگونى تعقيب مى شود كه نه تنها احساسات و عواطف آدمى را برمى انگيزد و تا اعماق روح وى رسوخ مى يابد، بلكه او را در صحنه عمل و در حركات و سكناتش نيز يارى مى بخشد، كه اين موضوع را در بحث آثار گرانبهاى تربيتى تمثيلات قرآنى به تفصيل مورد بررسى قرار خواهيم داد.

لازم به ذكر است كه مراد از «اهداف» در اين بحث، جنبه هاى نظرى، و فكرى است

تمثيلات قرآن، ص: 105

كه قرآن كريم، از طريق آنها در صدد پايه گذارى يك بنياد اعتقادى و ايمانى راسخ و زوال ناپذير در مخاطبين خود مى باشد. و مراد از «آثار» جنبه هاى عملى و عينى است كه در روابط فردى و اجتماعى انسان نمود مى يابد.

لذا اهداف و آثار تمثيلات قرآنى ارتباط وثيقى با يكديگر داشته و گاه ممكن است يك مثال قرآنى در آن

واحد متضمّن چندين هدف تربيتى مختلف بوده و در همان حال از خود آثار تربيتى متعددى بجاى گذارد، كه اين امر با توجّه به ذو ابعاد بودن آيات قرآنى جاى شگفتى و تعجب نخواهد داشت.

مهمترين اهداف تربيتى تمثيلات قرآنى عبارتند از:

1- توجّه دادن به ارزشها و مكارم اخلاقى و بر حذر داشتن از زشتيها و پلشتيها

اشاره

از جمله اهداف مهمّ و ارزشمند تمثيلات قرآنى توجّه دادن به ارزشها و ضد ارزشها و رهنمون ساختن آدمى، به ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى و بازداشتن وى از زشتيها و پلشتيها است.

با يك بررسى اجمالى مى توان دريافت كه محور اصلى تمثيلات و تشبيهات قرآن كريم را تبيين فضايل و رذائل اخلاقى تشكيل مى دهد، و هر يك از مثالهاى قرآن، در اصل براى به تصوير كشيدن يكى از فضائل اخلاقى به منظور زيبا دادن آن در منظر عموم و ترغيب و تشويق مردم بدان و در مجموع بپا داشتن شعائر اخلاقى و انسانى در جامعه، و يا ترسيم يكى از رذائل اخلاقى به منظور زشت جلوه دادن آن در ديدگان، و تحذير و بازداشتن مردم از آن و در نهايت پاك نمودن صحنه جامعه از لوث زشتيها و پليديها است.

بدين ترتيب، مثالهاى قرآن كريم را مى توان يكى از معيارهاى سنجش خوبيها از بديها و ارزشها از ضد ارزشها قلمداد نمود.

تمثيلات قرآن، ص: 106

آرى، هر آن كس كه در مثالهاى قرآنى- و حتى در تمثيلات نبوى و ولوى- دقّت و تأمّل بخرج دهد به وضوح در مى يابد كه صبغه اصلى آنها، بر اساس نكات اخلاقى و تربيتى و به منظور ارشاد و راهنمايى انسانها بنا گرديده، و هدف غايى و نهايى از اينگونه تمثيلات، غرس شجره طيّبه ايمان در ضمير آدمى و بهره مندى

وى از ميوه هاى شيرين و دلپذير اين درخت پاك و از سوى ديگر خشكاندن درخت ناپاك كفر و شرك و گناه در نهاد آدمى و برحذر داشتن او از اين شجره ممنوعه است! و اين نكته اى است كه معلّمين و مربّيان تربيتى كه در روشهاى خود از تمثيل و تشبيه و داستان پردازى بهره مى جويند، نبايد از آن غفلت نمايند، تا مبادا با پرداختن به مسائل فرعى و حاشيه اى ذهن مخاطب را مشغول داشته و او را به آنچه از هدف اصلى دور مى سازد سوق دهند، چرا كه بدينسان نه تنها به نتيجه مطلوب دست نمى يازند، بلكه گاه نتيجه معكوسى را شاهد خواهند بود.

در اين بحث، ضمن بر شماردن نمونه هايى از فضائل و رذائل اخلاقى در تمثيلات قرآنى، و ضمن اشاره به تمثيلاتى كه در آنها براى ترسيم ارزشها از ضد ارزشها از روش مقايسه، استفاده شده تلاش خواهيم نمود تا حد امكان به جنبه هاى تربيتى و نكات اخلاقى كه در هر يك از تمثيلات بكار رفته اشاره نماييم.

الف) نمونه هايى از فضايل اخلاقى در تمثيلات قرآنى
1) انفاق در راه خدا

مثال اوّل:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. «1»

«كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند بذرى هستند كه هفت خوشه (1). بقره/ 261.

تمثيلات قرآن، ص: 107

بروياند كه در هر خوشه يكصد دانه باشد، و خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند و خدا (از نظر قدرت و رحمت) وسيع و (به همه چيز) داناست.»

نكته قابل توجّه در اين آيه آن است

كه كسانى كه در راه خدا انفاق مى كنند به دانه پر بركتى كه در زمين مستعدى افشانده شود تشبيه گرديده اند، در حالى كه اين اشخاص نبايد به دانه تشبيه شوند بلكه انفاق آنها بايد به دانه تشبيه شود، و يا خود آنها را به كشاورزى كه دانه مى افشاند تشبيه كنند (و لذا مفسران گفته اند آيه داراى كلمه محذوفى است، يا كلمه «صدقات» قبل از «الذين» يا كلمه «باذر» قبل از «حبّه» در تقدير است).

ولى هيچ گونه دليلى بر حذف و تقدير در آيه نيست. و تشبيه افراد انفاق كننده به دانه هاى پربركت تشبيه جالب و عميقى است. قرآن مى خواهد بگويد عمل هر انسانى پرتوى از وجود او است و هر قدر عمل توسعه پيدا كند وجود آن انسان در حقيقت توسعه يافته است، مگر نه اين است كه اعمال انسان تغيير شكلى از قوا و مواد جسمى او است؟

و به عبارت روشن تر، قرآن عمل انسان را از وجود او جدا نمى داند، و هر دو را، آيه قابل تفسير است و اشاره به يك حقيقت عقلى است. يعنى اين گونه افراد نيكوكار همچون بذرهاى پرثمرى هستند كه به هر طرف ريشه و شاخه مى گسترانند و همه جا را زير بال و پر خود مى گيرند. «1»

در نتيجه مفهوم آيه مزبور چنين است كه: اى انسان! تو همانند گياهى، و انفاق بسان آبى است كه گياه بدان زنده مى ماند و رشد مى كند. به بيان ديگر، انفاق در وجود تو صفات عالى انسانى، بخشش، سخاوت، مروّت، انصاف، شجاعت و ... را زنده مى كند.

بنابراين، انفاق پيش از آن كه نفع مادّى براى نيازمند داشته باشد، سود معنوى براى انفاق كننده

دارد و هر چه اين انفاق خالصانه تر، پاكتر و مناسب تر باشد، به همان نسبت (1). تفسير نمونه، ج 2، ص 234.

تمثيلات قرآن، ص: 108

رشد آثار آن بيشتر مى شود. «1»

ممكن است برخى گمان كنند كه انفاق تنها فلسفه اش پر شدن خلأهاى اجتماعى است. و لذا مى گويند اگر اين مسئله را حكومت و دولت بعهده بگيرد و با سازمانى كه تشكيل مى دهد مشكلات فقر و مسكنت را حلّ نمايد، ديگر نيازى نيست كه به صورت انفاقهاى فردى صورت گيرد. ولى اين چنين نيست. يعنى انفاق تنها فلسفه اش پر شدن خلأها نمى باشد بلكه رابطه اى با «ساخته شدن» دارد.

اينكه انسان چيزى داشته باشد و از خود جدا كند و مظهر رحمانيّت پروردگار بشود نقش بزرگى در ساختن انسان دارد. فلسفه انفاق انسان سازى است، زيرا كه انسانها در سايه گذشتها، بخششها و ايثارها روحشان روح انسانى مى گردد.

اين نكته از قرآن مجيد به خوبى بدست مى آيد، آنجا كه خطاب به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و اله مى فرمايد:

خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ .. «2»

در اين آيه به همان فلسفه سازندگى صدقه اشاره مى نمايد، نه به فلسفه اجتماعيش، يعنى سير كردن شكم مستمندان. زيرا مى فرمايد: از اموال آنها صدقه بگير كه به وسيله آن آنها را پاكيزه مى كنى، آنها را رشد مى دهى. درست مثل گياهى كه با وجين كردن رشد بيشترى مى يابد، و اصولا هر موجود زنده اى اين چنين است كه گرفتن آنها مساوى با رشد بيشتر آن است. «3»

پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله در مورد رشد و افزايش مال انفاق شده، سخنى زيبا و پربار بيان فرموده اند:

«ما تصّدق احد بصدقة من طيّب-

و لا يقبل الله الا الطّيب- الّا أخذها الله (1). مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 108.

(2). توبه/ 103: از اموال آنها صدقه اى بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى!

(3). آشنائى با قرآن، ج 8، ص 135 تا 137، با تلخيص. و بنگريد به: تفسير فى ضلال القرآن، ج 1، ص 207.

تمثيلات قرآن، ص: 109

الرحمن بيمينه و ان كانت تمرة فتربوا فى كفّ الرحمان حتى تكون اعظم من الجبل» «1» «هر كس صدقه و انفاق و كمكى از مال حلال بنمايد- البته خداوند جز مال حلال و پاكيزه را نمى پذيرد- خداوند رحمان با دست خود آن را مى گيرد، اگر چه يك دانه خرما باشد، سپس مال انفاق شده در دست خدا رشد و نمو مى كند و به قدرى بزرگ مى شود كه از يك كوه بيشتر مى شود.

مثال دوم:

وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ. «2»

«و (كار) كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و تثبيت (ملكات انسانى) در روح خود، انفاق مى كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد و بارانهاى درشت به آن برسد (و از هواى آزاد و نور آفتاب بحدّ كافى بهره گيرند) و ميوه خود را دو چندان دهد، و اگر باران درشتى بر آن نبارد بارانهاى ريز و شبنم بر آن مى بارند (لذا هميشه، شاداب و با طراوت است) و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.»

در اين مثال، انفاق كننده به جنّت و باغى واقع بر تپه اى

تشبيه شده است. در يك باغ مرتفع، چند ويژگى به چشم مى خورد كه عبارتند از:

الف- نور آفتاب، يكى از عوامل مهمّ رشد گياهان، از هر سو بر آن مى تابد و هيچ چيز مانع از تابش پرتو حياتبخش آفتاب نمى شود.

ب- هواى مناطق مرتفع معمولا پاك و سالم تر است و اين نيز يكى از عوامل رشد و نموّ درختان است. (1). صحيح مسلم، ج 2، ص 702. مضمون اين روايت در منابع اهل بيت- عليهم السّلام- نيز آمده است. بنگريد به: وسائل الشيعه، ج 6، ص 264 تا 266- حديث 5 تا 8.

(2). بقره/ 265.

تمثيلات قرآن، ص: 110

ج- از خطر سيلاب در امان است، در حالى كه باغ هاى واقع در دره ها و كناره رودخانه ها هميشه مورد تهديد سيل و گل و لاى آن هستند.

د- زيبائى و شكوه يك باغ مرتفع به مراتب بيش از ديگر باغهاست.

بنابراين چنين انفاق كنندگان:

- بهتر و بيشتر از پرتو انوار هدايت الهى بر دل و جانشان برخوردار مى شوند.

- بهتر و گسترده تر از نسيم دل انگيز بخشايش و توفيقات خداوندى بهره مى گيرند.

- كمتر مورد آسيب بلايا و مرگهاى بد واقع مى گردند.

- با معنويتى پرشكوه در نظر ديگران، محبوب آنان مى شوند. «1»

«منظور از اين مثل اين است كه هرگاه انفاق براى خدا باشد ابدا از اثر مطلوبش تخلّف نمى كند، زيرا اتصالش به خدا محفوظ و عنايت الهى به آن تعلّق گرفته است، گرچه مراتب عنايت، به واسطه اختلاف درجات خلوص نيّت تفاوت دارد و وزن اعمال هم در اثر آن متخلف مى شود، چنانكه باغى كه در زمين حاصلخيزى واقع شده به واسطه آمدن باران به خوبى ميوه ميدهد ولى مراتب خوبى

آن بواسطه اختلاف باران ها متفاوت مى باشد. و به مناسبت همين اختلاف در ذيل آيه مى فرمايد: وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ، يعنى خدا به آنچه مى كنيد بصير است و ثواب آنها بر او مشتبه نمى شود و پاداش عملى را به عمل ديگر نمى دهد.» «2»

به اين ترتيب، ملاحظه مى گردد كه خداى متعال در ميان مردمانى كه گاه اموال خود را چون جان شيرين خود دوست مى داشتند و نسبت به آن حرص و بخل فراوانى بخرج مى دادند، در ميان چنين مردمى- و هر جامعه ديگرى كه چنين روحياتى را دارا باشند- از طريق ايراد چنين مثالهاى نغزى و با ارائه چنين تصاوير زيبائى از حقيقت انفاق، روح و انديشه آنها را تسخير نموده و انگيزه هاى اعتقادى لازم را براى برانگيختن آنها به (1). مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 127 تا 128.

(2). تفسير الميزان، ج 2، ص 549.

تمثيلات قرآن، ص: 111

منظور كمك به همنوعانشان، رشد و پرورش كمالات نفسانى و ملكات روحانى در وجود خودشان، ايجاد مى نمود. «1»

2- استقامت و پايمردى در راه هدف

خداوند متعال در بيان اوصاف ياران پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله و ويژگيهاى آنان مى فرمايد:

مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ، رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ، ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ، وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً. «2»

«محمّد فرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند. پيوسته

آنها را در حال ركوع و سجود مى بينى، آنها همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند، نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است، اين توصيف آنها در تورات است، و توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده، و بر پاى خود ايستاده است، و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد! اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد، خداوند كسانى از آنها را كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده اند وعده آمرزش و اجر عظيمى داده است.»

در اين آيه، ترسيم بسيار گويايى از اصحاب و ياران خاصّ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و آنها كه در خطّ او بودند، از لسان تورات و انجيل بيان كرده است كه درس آموزنده اى براى همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار بدنبال دارد. (1). بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 1، ص 304.

(2). فتح/ 29.

تمثيلات قرآن، ص: 112

ابتدا به توصيف ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در تورات پرداخته و اوصاف و ظاهر و باطن و عواطف و افكار و اعمال آنها را طىّ پنج صفت چنين بيان مى كند:

1- كسانى كه با او هستند در برابر كفّار شديد و محكم هستند وَ الَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ 2- امّا در ميان خود رحيم و مهربانند رُحَماءُ بَيْنَهُمْ آرى آنان كانونى از عواطف و محبت نسبت به برادران و دوستان و همكيشانند، و آتشى سخت و سوزان، و سدّى محكم و پولادين در مقابل دشمنان. در

حقيقت عواطف آنها در اين «مهر» و «قهر» خلاصه مى شود.

3- پيوسته آنها را در حال ركوع و سجوع مى بينى و همواره به عبادت خدا مشغولند تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً 4- همواره فضل خدا و رضاى او را مى طلبند يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً 5- نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمايان است سِيماهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ سپس به توصيف آنها در يك كتاب بزرگ ديگر آسمانى يعنى «انجيل» پرداخته، چنين مى گويد:

توصيف آنها در انجيل همانند زراعتى است كه جوانه هاى خود را خارج ساخته سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده و به قدرى نمو و رشد كرده و پربركت شده كه زارعان را به شگفتى وا مى دارد.

جالب اينكه، در توصيف دوّم كه در انجيل آمده نيز پنج وصف عمده براى مؤمنان و ياران محمد صلّى اللّه عليه و اله ذكر شده است. يعنى جوانه زدن، كمك كردن براى پرورش، محكم شدن، بر پاى خود ايستادن، نمو چشم گير اعجاب انگيز.

در حقيقت اوصافى كه در تورات براى آنها ذكر شده اوصافى است كه ابعاد وجودى

تمثيلات قرآن، ص: 113

آنها را از نظر عواطف و اهداف و اعمال و صورت ظاهر بيان مى كند و اما اوصافى كه در انجيل آمده بيانگر حركت و نمو و رشد آنها در جنبه هاى مختلف است.

آرى آنها انسانهايى هستند با صفات والا، كه آنى از «حركت» باز نمى ايستند، همواره جوانه مى زنند و جوانه ها پرورش مى يابد و بارور مى شود. همواره اسلام را با گفتار و اعمال خود در جهان نشر مى دهند و روز به روز خيل تازه اى بر جامعه اسلامى مى افزايند. آرى آنها

هرگز از پاى نمى نشينند و دائما رو به جلو حركت مى كنند، در عين عابد بودن مجاهدند، و در عين جهاد عابدند، ظاهرى آراسته، باطنى پيراسته، عواطفى نيرومند و نيّاتى پاك دارند، در برابر دشمنان حق مظهر خشم خدايند و در برابر دوستان حقّ نمايانگر لطف و رحمت او. «1»

«اين مثلى است از جامعه اى كه منظور قرآن است، نمودارى است از آنچه آرزوى قرآن است. قرآن اجتماعى را پى ريزى مى كند كه دائما در حال رشد و توسعه و انبساط و گسترش باشد.

ويل دورانت مى گويد: «هيچ دينى مانند اسلام پيروان خويش را به نيرومندى دعوت نكرده است.» تاريخ صدر اسلام نشان داد كه اسلام چقدر براى اينكه اجتماعى از نو بسازد و پيش ببرد تواناست. اسلام هم با جمود مخالف است و هم با جهالت. خطرى كه متوجّه اسلام است هم از ناحيه اين دسته است و هم از ناحيه آن دسته.» «2»

يكى از مفسّرين درباره اين تمثيل مى گويد:

«اين مثل را خداوند براى مسلمانان صدر اسلام آورد، ولى افسوس كه ملل اسلام در اين عصر چون بر خلاف دستور قرآنى رفتار كردند گرفتار اختلاف و تباهى گشتند و مانند هشيمى كه باد او را به هر سو برد دستخوش آمال و اغراض ديگر ملل گشته اند و اين تباهى و نكث نتيجه كورى جهالت و خواب غفلتى است كه به حكم سنّت الهى بدان دچار شده اند! (1). تفسير نمونه، ج 22، ص 113 تا 117، (با تلخيص).

(2). نظام حقوق زن در اسلام، ص 97 و 98.

تمثيلات قرآن، ص: 114

و مدلول آيه شريفه: وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ

فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ «1» قرار گرفته اند. ليكن نوميد نبايد بود. چه بعد از موت، حيات و پايان هر روز سياه روزى سفيد بختى است: اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها. «2» عنقريب روزگار عزت و استعلاى اسلاميان نيز فرا خواهد رسيد ...» «3»

ب) نمونه هائى از رذائل اخلاقى در تمثيلات قرآنى
1) عهد شكنى

مى دانيم مهمترين سرمايه يك جامعه، اعتماد متقابل افراد اجتماع نسبت به يكديگر است. اصولا آنچه جامعه را از صورت آحاد پراكنده بيرون مى آورد و همچون رشته هاى زنجير به هم پيوند مى دهد، همين اصل اعتماد متقابل است كه پشتوانه فعاليتهاى هماهنگ اجتماعى و همكارى در سطح وسيع مى باشد.

عهد و پيمان و سوگند، تأكيدى است بر حفظ اين همبستگى و اعتماد متقابل، اما آن روز كه عهد و پيمانها پشت سر هم شكسته شود، ديگر اثرى از اين سرمايه بزرگ اعتماد عمومى باقى نخواهد ماند و جامعه بظاهر متشكّل، تبديل به آحاد پراكنده فاقد قدرت مى شود. «4»

قرآن كريم براى دعوت مسلمين به رعايت عهد و پيمانها و بر حذر داشتن آنها از پيمان شكنى، مثالى نغز و تشبيهى گويا و پرمعنا ارائه نموده و مى فرمايد:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ ... «5» (1). حديد/ 16: و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهايشان قساوت پيدا كرد!

(2). حديد/ 17: بدانيد خداوند زمين را بعد از مرگ آن زنده مى كند.

(3). تفسير الجواهر، ج 22، ص 23 به نقل از: امثال قرآن، ص 308.

(4). تفسير نمونه، ج 11، ص 328.

(5). نحل/ 92

تمثيلات قرآن، ص: 115

«همانند آن زن (سبك مغز)

نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام، وا مى تابيد در حاليكه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى دهيد ...»

اين مثال، اشاره به داستان زنى است از قريش، به نام «رايطه» در زمان جاهليّت كه از صبح تا نيم روز، خود و كنيزانش، پشمها و موهائى را كه در اختيار داشتند مى تابيدند، و پس از آن دستور مى داد همه آنها را وا تابند، و به همين جهت به عنوان «حمقاء» (زن احمق) در ميان عرب، معروف شده بود. «1»

اين كار مخصوصا از اين نظر كه پشم بر اثر تابيدن، استحكام و تكامل تازه اى پيدا مى كند و با گشودن آن، يك حركت ارتجاعى انجام شده و نه تنها بى حاصل، بلكه زيان آور است، همين گونه كسانى كه با پيمان بستن با خدا و به نام حقّ، تعهدى را مى پذيرند، هر گونه حركتى در جهت شكستن اين عهد و پيمان انجام دهند نه تنها بيهوده است بلكه دليل بر انحطاط و سقوط شخصيّت آنها نيز مى باشد. «2»

درباره اينكه چرا خداوند متعال وفاى به عهد را به تابيدن پشم و پيمان شكنى را به واتابيدن آن تشبيه نموده است، نكاتى چند به نظر مى رسد:

1- پشم در حالت عادى براى هيچ كارى قابل استفاده نيست، نه فرش نه لباس و نه ابزار زندگى و نه چيز ديگرى؛ امّا وقتى همين پشم تابيده شود، اگر باريك شود و به صورت نخ درآيد، با آن پارچه و فرش و مانند آن مى بافند و اگر ضخيم تر باشد، با آن طناب و حتّى خانه هاى بيابانى و چادر مى سازند.

جامعه متفرق و از هم گسيخته نيز مانند پشم بى خاصيّت

است، امّا به هنگام اتحاد منشأ اثرات فراوانى مى گردد.

2- پشم در حالت عادى بسيار سست و آسيب پذير است، وزش باد ملايمى آن را (1). بنگريد به: تفسير القمى، ج 1، ص 389. البته برخى مفسّرين معتقدند اين مثال اشاره به زن مخصوصى ندارد و از آنجا كه رشتن و بافندگى در آن روزگار، به زنان اختصاص داشت لذا در مثل از ايشان ياد شده است.

(2). تفسير نمونه، ج 11، ص 378.

تمثيلات قرآن، ص: 116

مى برد و قدرت مقاومت در مقابل نسيم را ندارد، امّا اگر همين پشم تابيده شود و محكم گردد، گاهى از اوقات سنگين ترين وزنه ها را با آن حمل و نقل مى كنند و حتّى كشتيهاى بزرگ را با آن مهار مى كنند و با آن لنگر مى اندازند.

3- تنها عاملى كه اين پشم بى مصرف سست را مقاوم مى كند، اتحاد رشته هاى پشم است. آرى، پس از اينكه اين رشته ها دست به دست هم دادند و همديگر را در آغوش گرفتند و پيمان اتحاد و هماهنگى بستند و دست از تشتّت و اختلاف برداشتند، منشأ خيرات فراوانى مى گردند. و اين به انسان مى آموزد كه وجود تو هم استعدادهاى بالقوه فراوانى دارد، اگر تابيده شود محكم مى شود و پيام آور محصولات تازه و مفيدى؛ چون تصميم، اراده، وحدت كلمه، ايمان، توكّل به خدا، و مانند آن خواهد شد.

از اين رو قرآن مجيد مى فرمايد: شما به وسيله ايمان تابيده شده ايد، انسان عاقل دوباره طناب ايمان خود را وا نمى تابد! «1» آرى آنان كه براى عهد و پيمان خود احترامى قائل نيستند، و با كوچكترين بهانه اى پا بر تمامى تعهدات خود گذارده و ظرف پيمان خويش را مى شكستند،

از نظر ضعف شخصيّت و ناتوانى روح، بسان آن زن سفيه سست رأى هستند كه تمام زحمات خود را در كمترين مدّت هدر مى دهند، و موقعيّت خود را در چشم همگان خوار و خفيف مى نمايند.

سيّد قطب درباره اين مثال قرآنى مى نويسد:

«تمامى اجزاء اين تشبيه قرآنى، القاگر پيام تحقير و خوارى و زبونى (نسبت به چنين شخصيتهائى) است كه نفرت و انزجار (از اين عمل زشت را) در دلها بر مى انگيزد، و مقصود اصلى از اين تمثيل نيز همين است، و كدام انسان خردمندى است كه حاضر شود خود را جاى اين زن سست اراده كج انديش كه زندگى خود را در راه امور بيهوده سپرى مى نمايد، (1). مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 374.

تمثيلات قرآن، ص: 117

قرار دهد؟.» «1»

نكته در خور توجّه آن است كه در ادامه مثال مذكور، خداوند پايبندى انسانها به عهد و پيمانها را عاملى براى آزمايش و محك زدن آنان برشمارده إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ و مسئله مهمّ وفاى به عهد را ابزارى براى شناخت چهره واقعى انسانها قلمداد نموده كه بوسيله آن مؤمنين راستين، از مدّعيان دروغين باز شناخته خواهند شد.

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاهدار سر رشته تا نگهدارد

2- غيبت

بديهى است كه يكى از سرمايه هاى بزرگ انسان در زندگى، حيثيّت و آبرو و شخصيّت او است، و هر چيز كه آن را به خطر بيندازد مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ترور شخصيّت از ترور شخص مهمتر محسوب مى شود، و به همين دليل است كه گاه گناه حتك حرمت افراد از قتل نفس نيز سنگين تر است! «2»

قرآن كريم براى بيمه كردن آبرو و حيثيّت افراد جامعه از ابزارها و روشهاى متعددى بهره جسته است، كه در آيات 11 و 12 سوره حجرات به 6 دستورالعمل براى تحقّق اين مهمّ اشاره داشته كه عبارتند از: نهى از تمسخر و عيبجويى و القاب زشت و گمان بد و تجسّس و غيبت.

امّا در خصوص غيبت به تشبيه بى سابقه اى روى آورده، و صحنه اى مشمئز كننده و نفرت انگيز را براى مجسّم نمودن قبح و زشتى اين گناه ترسيم نموده است و فرموده:

... وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ «3» (1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2191.

(2). تفسير نمونه، ج 22. ص 188.

(3). حجرات/ 12.

تمثيلات قرآن، ص: 118

«و هيچ يك از شما از ديگرى غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ (به يقين) همه شما از اين امر كراهت داريد، تقواى الهى پيشه كنيد كه خداوند توبه پذير و مهربان است.»

در اينجا با آن كه كلمه «مثل» به كار نرفته، ليكن مسئله تشبيه خيلى روشن است. و بطورى كه ملاحظه مى شود حتّى ادات تشبيهى هم وجود ندارد، شايد علتش شدت وضوح تشبيه باشد. «1»

درباره تشبيه غيبت به خوردن گوشت برادر مؤمن، چندين نكته را مى توان خاطر نشان نمود. «2»

1- مردم با ايمان برادر و همخون يكديگرند لَحْمَ أَخِيهِ 2- آبروى انسان، مثل گوشت بدن او وسيله قوام اوست لَحْمَ أَخِيهِ 3- همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت است نيز چون

حاضر نيست، قدرت دفاع از خود را ندارد مَيْتاً 4- اگر از بدن زنده قطعه اى جدا شود، امكان پر شدن جاى آن هست، ولى اگر از مرده اى چيزى كنده شود جاى آن همچنان خالى مى ماند. آرى غيبت، آبروى مردم را بردن است و آبرو كه رفت ديگر جبران نمى شود. لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً 5- غيبت كردن، درندگى است يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً 6- مقتضاى برادرى آن است كه فرد براى برادر دينى خود يار و ياور و مشفق او باشد، امّا غيبت كننده بجاى اين امور به عيبجويى و طعنه زدن و بردن آبروى وى روى آورده و اين همانند قطعه قطعه نمودن گوشت او است.

7- از آنجا كه غيبت كننده از كار خود لذّت برده و اين كار را دوست مى دارد، گوئى همانند كسى است كه خوردن گوشت برادر مرده خود را دوست مى دارد، (أيحب (1). تفسير امثال القرآن، ص 566.

(2). با اقتباس از: تفسير سوره حجرات، محسن قرائتى، ص 104 و 105 و الامثال القرآن، ابن قيّم، ص 33.

تمثيلات قرآن، ص: 119

أحدكم أن يأكل لحم أخيه ميتا) به هر حال، اين تشبيه بى سابقه در قرآن، و نيز تاكيد روايات در توضيح مطلب، بيان كننده زشتى اين عمل است كه بدترين ظلم و ستم نسبت به برادر دينى است و در ننگين بودن اين عمل همين بس كه گرگ نسبت به گرگ اين كار را انجام نمى دهد:

و ليس الذئب يأكل لحم ذئب و يأكل بعضنا بعضا عيانا

گرگ (با آن درندگى) گوشت گرگ را نمى خورد ولى بعضى از ما به طور علنى (گوشت) بعضى ديگر را (به وسيله غيبت) مى خورد. «1»

در

روايتى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله روايت شده كه فرمود:

«من أكل لحم اخيه فى الدنيا قرّب اليه يوم القيامة فيقال له كله ميتا كما أكلته حيّا، فيأكله و يكلح و يضجّ.» «2»

«كسى كه در دنيا گوشت برادر خود را (بوسيله غيبت كردن از او) بخورد، روز قيامت او را به نزد كسى كه غيبتش را كرده برده و به او مى گويند همان گونه كه در دنيا گوشت او را در حالى كه زنده بود خوردى اكنون كه مرده است نيز گوشت او را بخور. پس او از گوشت مرده وى مى خورد و از شدت ناراحتى روى در هم كشيده و فرياد مى زند.»

و از امام باقر عليه السّلام نيز روايت شده كه فرمود:

«بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذالسانين، يطرى أخاه شاهدا و يأكله غائبا.» «3»

«چه بد بنده ايست آن بنده اى كه دو چهره و دو زبان است، در حضور برادرش او را مى ستايد و در پشت سر او را (بوسيله غيبت) بخورد!» درباره فلسفه تحريم غيبت از نظر اسلام، مفسّر گرانقدر علّامه طباطبائى مى فرمايند:

«شارع مقدس اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاء مجتمع بشرى را (1). نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى، ص 146 و 147.

(2). الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 146 و 147.

(3). اصول كافى، ج 2، ص 343.

تمثيلات قرآن، ص: 120

يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد و از صلاحيّت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كس توقعش مى رود ساقط مى كند و آن آثار صالح عبارتست از اينكه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد

و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود ... امّا اگر در اثر غيبت و بدگوئى من، ديگرى از او بدش بيايد و او را فردى معيوب بپندارد به همين مقدار با او قطع رابطه مى كند و اين قطع رابطه را هر چند اندك باشد وقتى در بين همه افراد جامعه در نظر بگيريم، آن وقت مى فهميم كه چه خسارت بزرگى به ما وارد آمده، پس در حقيقت عمل غيبت و اين بلاى جامعه سوز بمنزله خوره ايست كه در بدن شخص راه مى يابد و اعضاى او را يكى پس از ديگرى بخورد، تا جائى كه به كلّى رشته حياتش را قطع سازد.

... پس غيبت در حقيقت ابطال هويت و شخصيّت اجتماعى افراد است كه خودشان از جريان اطلاعى ندارند و خبر ندارند كه دنبال سرشان چه چيزها مى گويند و اگر خبر داشته باشند و از خطرى كه اين كار برايشان دارد اطلاع داشته باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پرده اى را كه خدا روى عيوبشان انداخته به دست ديگران پاره شود، چون خداى سبحان اين پرده پوشيها را بدين منظور كرده كه حكم فطرى بشر مجرى گردد. يعنى اينكه فطرت بشر او را وا مى داشت تا به زندگى اجتماعى تن در دهد، اين غرض حاصل شود و افراد بشر دور هم جمع شوند، با يكديگر تعاون و معاضدت داشته باشند وگرنه اگر اين پرده پوشى خداى تعالى نبود، با در نظر گرفتن اينكه هيچ انسانى منزّه از تمامى عيوب نيست هرگز اجتماعى تشكيل نمى شد.» «1»

3- قساوت قلب

قرآن كريم در ترسيم و توصيف دلهائى كه از مواعظ و عبرتها تأثير

نپذيرفته و در برابر آيات الهى خاضع نمى شوند، آنها را به سنگهاى خارا و بلكه سخت تر از آن تشبيه نموده (1). تفسير الميزان، ج 18، ص 512 و 513، با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 121

و مى فرمايد:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «1» «سپس دلهاى شما بعد از اين جريان سخت شد، همچون سنگ يا سختر! چرا كه پاره اى از سنگها مى شكافد و از آنها نهرها جارى مى شود، و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتند و خداوند از اعمال شما غافل نيست.»

خداوند متعال پس از ياد كرد انواع معجزات و نعمتهايى كه در اختيار بنى اسرائيل گذارده بود (همچون: شكافته شده دريا، رهائى از شرّ فرعونيان، قبول توبه آنها بدنبال گوساله پرستى، نزول بهترين غذاها، سايه بان قرار دادن ابرها و نهايتا ماجراى زنده شدن مرده اى با روش اعجازآميز) مى فرمايد: بعد از بى توجّهى شما به اين همه نشانه ها و آيات و به دنبال انواع لجاجت ها و بهانه گيريها، دلهايتان را قساوت گرفت و سنگدل شديد، به گونه اى كه از سنگهاى خارا نيز سخت تر شد.

خداى- عزّوجلّ- از آن جهت دلهايشان را در سختى به سنگ تشبيه نمود كه سنگ در مقام مثل نهايت سختى را دارد، و در اشعار عرب نيز در توصيف سختى و صلابت چيزى، آن را به سنگ تشبيه نموده اند.» «2»

پاره اى از مفسّرين

در شرح اين آيه شريفه چنين بيان نموده اند:

اين دلها سخت تر از سنگ خارا گرديده به گونه اى كه نه پذيراى حقّ است و نه از حيات معنوى بهره مند است. نه از درونش عواطف خير مى جوشد و نه پند و حكمت و عبرت از راه چشم و گوش به ضمير وجدان خشك و مرده شان راه مى يابد و نه در مقابل (1). بقره/ 74.

(2). بنگريد به: الجمان فى تشبيهات القرآن، ابن ناقيا بغدادى، ص 50- 56

تمثيلات قرآن، ص: 122

عظمت و قدرت و آيات و معجزات الهى سر فرود مى آورند، با آنكه سنگهاى برافراشته كوهستان در برابر قدرت و قهر آيات الهى فرود مى ريزند.

امّا دليل سخت تر بودن دلهاى قساوت زده از سنگهاى خارا سه چيز است:

1- از دل و باطن سنگها چه بسا آب مى جوشد و نهرها جارى مى شود ولى اين قلوب قساوت زده جوشش درونى ندارد.

2- سنگ از تأثير عوامل مختلف شكافته مى شود و از آن آب بيرون مى آيد، ولى مواعظ و عبرتها به دلهاى اينان راه نمى يابد و از آن خيرى ترشح نمى كند.

3- سنگها در برابر قهر خداوند سر فرود مى آورند ولى دلهاى اينان در برابر عظمت و آيات حقّ خضوع نمى كند.

دانم اى ناله در آن ز چه تأثير نكردى رخنه در سنگ محال است تو تقصير نكردى

علّامه طباطبائى در توضيح اين آيه كريمه مى فرمايد:

«خداوند مقايسه اى ميان دل آنها و سنگ كرده و فرموده سنگ با آن همه سختى كه ضرب المثل است از آن بيرون مى ريزد، ولى دلهاى آنها آنقدر سخت است كه حالتى مناسب به حقّ و مطلب حقّى در خور كمال واقعى از آن حاصل نمى گردد.» «1»

برخى از

مفسّران نيز برآنند كه سنگى را كه خداوند، دلها را بدان تشبيه نموده و دلهاى ايشان را از آن سخت تر و نفوذناپذيرتر دانسته است، گويا اشاره به ماجراى همان سنگى دارد كه از آن دوازده چشمه جوشيده بود، و يا اشاره به داستان متلاشى شدن كوهى دارد كه از تجلّى الهى ريز ريز شد و موسى عليه السّلام از شدت آن بيهوش شد، امّا با اين وجود دلهاى ايشان با ديدن اين همه معجزات و آيات الهى، نرم نشد و از آن قطره محبتى و چشمه عاطفه اى، جوشيدن نگرفت و در برابر عظمت الهى سر تواضع و خشوع پايين نياوردند.» «2» (1). تفسير الميزان، ج 1، ص 270.

(2). بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 1، ص 80.

تمثيلات قرآن، ص: 123

به اين ترتيب معلوم مى شود، همانگونه كه مشاهده آيات الهى و الطاف او در افرادى سبب آرامش، زياد شدن ايمان و عبادت و شكر مى شود، ولى براى گروهى ديگر موجب قساوت مى گردد و اين مربوط به نحوه حركت و جهت گيرى افراد است. درست همانند كليدى كه با يك نوع حركت درها را قفل مى كند و همين كليد با حركتى ديگر قفل ها را باز مى كند و يك كليد هم مفتاح است و هم مغلاق. همچنانكه قرآن براى مؤمنان شفا و رحمت و براى ظالمان موجب زيان و خسارت است. «1» و «2»

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

آرى، گاه دلها آن چنان خاصيت تأثيرپذيرى از مواعظ و آيات الهى را- كه يكى از ويژگيهاى فطرى روح بشرى است- از دست مى دهند، كه

صاحبان چنين دلهايى نه تنها از مرتبت يك حيوان به مرتبه جمادى همچون سنگ تنزّل مى يابند، بلكه از مرتبه سنگ نيز تنزّل يافته و نفوذناپذيرتر از آن مى شوند!. «3»

به گفته حكيم سنائى:

اين چنين پر خلل دلى كه تو راست دد و ديوند با تو زين دل راست

پاره گوشت، نام دل كردى دل تحقيق را بهل كردى

اينكه دل نام كرده اى به مجاز رو به پيش سگان كوى انداز

از تن و نفس و عقل و جان بگذر در ره او دلى بدست آور

آن چنان دل كه وقت پيچاپيچ اندر او جز خدا نيابى هيچ

دل يكى منظريست ربّانى خانه ديو را چه دل خوانى

(1). سوره اسراى، آيه 82.

(2). تفسير نور، ج 1، ص 171.

(3). تفسير المنار، ج 1، ص 352.

تمثيلات قرآن، ص: 124

4- علم بى عمل

بدون شك تحصيل علم، مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هر قدر باشد در برابر بركات حاصل از علم ناچيز است. بيچارگى انسان روزى خواهد بود كه زحمت تحصيل علم را بر خود هموار كند امّا چيزى از بركاتش عائد او نشود.

قرآن كريم در به تصوير كشيدن حال چنين كسانى كه عمرى را به فراگرفتن علوم و اصطلاحاتى چند اختصاص داده اند ليكن از آن بهره اى در جهت رشد و كمال نبرده اند آنها را به الاغ باركشى تشبيه نموده كه بارى از كتابهاى نفيس را بر دوش مى كشد ولى از كتاب چيزى جز سنگينى آن را احساس نمى كند و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد يا كتابهايى كه دقيقترين اسرار آفرينش و مفيدترين برنامه هاى زندگى در آن

است.

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «1» «كسانى كه مكلّف به تورات شدند ولى حقّ آن را ادا نكردند، مانند دراز گوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كنند، قومى كه آيات الهى را تكذيب كردند مثال بدى دارند، و خداوند جمعيت ظالمان را هدايت نمى كند.»

«منظور از كسانى كه تورات تحميلشان شد (و به آنان تعليم داده شده) ولى آن را حمل نكردند، يهوديانى است كه خدا تورات را بر پيامبر آنان موسى عليه السّلام نازل كرد، او معارف و شرايع آن را تعليمشان داد، ولى رهايش كردند، و به دستورات آن عمل ننمودند، لذا خدايتعالى برايشان مثلى زد، به خرانى تشبيه كرد كه كتابهايى بر آن بار شده، و خود خر هيچ آگاهى از معارف و حقايق آن كتابها ندارد و در نتيجه از حمل آن كتابها چيزى جز خستگى برايش نمى ماند.» «2» (1). جمعه/ 5.

(2). تفسير الميزان، ج 19، ص 537.

تمثيلات قرآن، ص: 125

وجه تمثيل و تشبيه نادان به حمار از آن است كه آن چهارپا از ديگر دوّاب در نزد آدميان به بلاهت و كودنى مشهورتر گشته، از اينرو در بسيارى از السنه اهل عالم تشبيه آدم كودن و پليد، به درازگوش از امثال جاريه است. و در امثال عرب است كه «فلان اكفر من الحمر» يعنى فلانى از الاغ نيز نادان تر است! «1» علّامه زمخشرى مى گويد:

«از تعبير «الاغ» به عنوان مثالى براى بدترين نكوهشها و سرزنش ها استفاده مى شود، و در محاورات نيز براى رعايت ادب از آوردن اسم صريح آن

ابا مى كنند بلكه با كنايه از آن ياد نموده و مى گويند: «درازگوش». همانگونه كه از امور پست و فرومايه با كنايه ياد مى شود ...

همچنين كسانى كه داراى صداى بلندى هستند، صدايشان به «بانگ خران» تشبيه شده است ... و اين همه براى مبالغه در مذمّت و هجو است.» «2»

به اين ترتيب، اين گوياترين مثالى است كه براى عالم بى عمل مى توان بيان كرد كه سنگينى مسئوليّت علم را بر دوش دارد، بى آنكه از بركات آن بهره گيرد. و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند (و چه بسيارند اين افراد در صفوف مسلمين) نيز مشمول همين آيه اند. «3»

از ابن عباس نقل شده كه مى گفت:

«هر كس كه قرآن را تلاوت كند، امّا در معانى آن تدبّر ننمايد و از آن اعراض نمايد و خود را از آن (و دستورات و قوانين حياتبخش آن) بى نياز به شمار آورد، مشمول همين مثال خواهد بود، امّا چنانچه آن را خوانده و حفظ نمايد و در طلب معانى آن (و عمل بدان) برآيد اين مثال در مورد وى صادق نخواهد بود.» «4» (1). امثال قرآن، ص 323.

(2). تفسير الكشاف، ج 3، ص 234.

(3). تفسير نمونه، ج 24، ص 115. و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3567.

(4). تفسير مجمع البيان، ج 10، 430.

تمثيلات قرآن، ص: 126

در روايات معصومين عليهم السّلام تشبيهات گوناگونى براى عالمان بى عمل صورت گرفته كه هر كدام بيانگر گوشه اى از سرنوشت شوم اين گونه افراد است. از جمله: «1» 1- رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله فرمود:

«مثل

دانشمندى كه ديگران را نيكى آموزد ولى خود را فراموش كند همچون چراغى است كه به مردم روشنائى مى بخشد ولى خودش مى سوزد و از بين مى رود.»

2- و نيز آن حضرت صلّى اللّه عليه و اله فرمود:

«علمى كه بدان عمل نشود همچون گنجى است كه از آن انفاق نشود، دارنده آن در جمعش خود را به رنج افكند، امّا سودى از آن نبرده است.»

3- از حضرت عيسى عليه السّلام روايت شده كه:

«مثل علماى بد (و دنياپرست) مثل صخره اى است كه جلوى نهرى را گرفته، نه خود آب مى نوشد و نه مى گذارد آب به كشتزارها برسد.»

و در بعض تعبيرات از آنان به عنوان: «شجر بلا ثمر» (درخت بى ثمر) يا «سحاب بلا مطر» (ابر بى باران) يا «رامى بلا وتر» (تيرانداز بدون كمان) يا «چهارپايى كه به آسياب مى بندند» (كه فقط به دور خود مى گردد و سودى از آن نمى برد) و تعابيرى مانند آن ياد شده است.

شگفت آن است كه در ميان تمامى تمثيلات و تشبيهات قرآن كريم، تكان دهنده ترين و گزنده ترين آنها درباره «عالمان بى عمل» و «دانشمندان منحرف» بكار رفته است، كه يكى تمثيل آنها به «الاغهاى باركش»، و ديگرى تمثيل ايشان به «سگهاى هار» است. «2»

(كه در ادامه بحث بدين تمثيل اشاره خواهيم داشت) و اين خود از نقش تخريبى و تخديرى عالمان فاسدى كه دين را طعمه مقاصد و منويّات مادّى خود قرار داده اند حكايت مى كند. (1). بنگريد به: العلم و الحكمة فى الكتاب و السنة، ص 445 و 446 و ميزان الحكمه، ج 6، ص 504.

(2). بنگريد به: سوره اعراف، آيه 175 و 176.

تمثيلات قرآن، ص: 127

و به همين

دليل است كه وقتى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله سؤال شد: بدترين مردم كيانند؟ فرمود: علما هنگامى كه فاسد شوند. «1» و هنگامى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام سؤال شد: بهترين مردم بعد از ائمه هدى كيانند؟ فرمود: علما، هنگامى كه صالح باشند، و چون سؤال شد بدترين مردم بعد از ابليس و فرعون و نمرود كيانند؟ فرمود: علما آن هنگام كه فاسد شوند و به نشر اباطيل و به كتمان حقايق روى آورند. «2»

و به گفته شيخ اجل سعدى شيرازى:

«دو كس رنج بيهوده بردند و سعى بى فايده كردند، يكى آن اندوخت و نخورد و ديگر آن كه آموخت و نكرد.

علم چندان كه بيشتر خوانى چون عمل در تو نيست نادانى

نه محقّق بود نه دانشمند چارپايى برو كتابى چند

آن تهى مغز را چه علم و خبر كه برو هيزمست يا دفتر

«3»

5- انفاق توأم با منّت و آزار
اشاره

قرآن كريم براى اعمال رياكارانه و انفاقهاى آميخته با منّت و آزار، كه از دلهاى قساوتمند سرچشمه مى گيرد، مثال زنده اى را ارائه نموده كه تصوير گويائى براى اين رذيله اخلاقى بشمار مى رود.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ، فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ، عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ، فَتَرَكَهُ صَلْداً، لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ «4» «اى كسانى كه ايمان آورده ايد! بخششهاى خود را با منّت و آزار باطل نسازيد! همانند كسى كه مال خود را براى نشان دادن به مردم، انفاق كند، و به خداوند و روز رستاخيز ايمان (1). بحار الانوار، ج

77، ص 138.

(2). همان، ج 2، ص 89.

(3). كليات سعدى، (گلستان)، ص 159.

(4). بقره/ 164.

تمثيلات قرآن، ص: 128

نمى آورد، و (كار او) همچون قطعه سنگى است كه بر آن، (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف (و خالى از خاك و بذر) رها كند! آنها از كارى كه انجام داده اند، چيزى به دست نمى آورند و خداوند، كافران را هدايت نمى كند.»

معناى اين مثل آن است كه: حال رياكار در عمل ريائى و پاداش آن، مانند سنگ صافى است كه خاك روى آن را پوشانده باشد و باران فراوانى بر آن ريزش كند. همان بارانى كه سبب زنده شدن و سرسبزى زمين و زينت يافتن گياهها است، ولى خاك هنگام ريزش باران شسته مى شود سنگ هم آب را جذب نمى كند، و نمى تواند تخم گياه را پرورش دهد، پس باران و همچنين خاك گرچه از ظاهرترين اسباب زندگى و نمو گياه است، ولى چون روى سنگ صاف قرار گرفته و محل قابليّت ندارد نتيجه اى نمى بخشد، با اينكه نقص و قصورى از جانب آنها نيست.

حال رياكار نيز چنين است و انفاق هم گرچه از اسباب بارز اجر و ثواب مى باشد ولى در صورتى كه انفاق كننده منظورش خدا نباشد ثوابى بر عملش مترتب نخواهد شد، چون استعداد آن را ندارد و دلش قابل رحمت و كرامت نيست. «1»

آرى، تشبيه عمل رياكارانه به قطعه سنگى كه قشر نازكى از خاك روى آن را پوشيده است بسيار گويا است. زيرا افراد رياكار، باطن خشن و بى ثمر

خود را با چهره اى از خيرخواهى و نيكوكارى مى پوشانند. و اعمالى كه هيچگونه ريشه ثابتى در وجود آنها ندارد، انجام مى دهند، امّا حوادث زندگى به زودى اين پرده را كنار مى زند و باطن آن را آشكار مى سازد. «2»

صاحب تفسير المنار درباره اين مثال قرآنى مى نويسد:

«وجه شبه ميان كسانى كه انفاقهايشان توأم با منّت و اذيّت است، با آنانى كه در بخششهاى (1). تفسير الميزان، ج 2، ص 547.

(2). تفسير نمونه، ج 2، ص 243.

تمثيلات قرآن، ص: 129

خود اهل خودنمائى و ريا هستند در آن است كه هر دو درصدد تزوير برآمده اند لباسى دروغين به تن نموده اند كه حقيقت را براى بينندگان مشتبه مى سازد. همانند كسى كه براى فريب ديگران لباس متخصصين يا پزشكان يا نيروى انتظامى را به تن كند، امّا ديرى نمى پايد كه حقيقت امر آشكار شده و پرده ها كنار مى رود، و همانند بارانى كه خاكهاى بروى سنگ را كنار زده و باطن آن را آشكار مى سازد، حوادث روزگار نيز حقايق را روشن ساخته و ايمان آورندگان حقيقى را از منافقان جدا نموده و چهره هاى واقعى آنها را برملا خواهد نمود.» «1»

لذا اين تمثيل بديع قرآن، در بردارنده ظرايف و نكاتى چند است كه عبارتند از:

1- ريا و تظاهر، عملى بى بنيان و ناپايدار است، و رياكار متظاهر، محكوم به رسوايى است، زيرا هر دو رويداد و پديده اى ممكن است پرده هاى ريائى آنان را بدرد و حقيقت پر فريب آنان را آشكار سازد. همانگونه كه در اين آيه شريفه، قطره هاى باران، لايه خاك روى سنگ را مى شويد و حقيقت سختى سنگ را نمايان مى سازد.

2- كسانى كه انفاقهايشان توأم با آزار و

اذيّت كمك شوندگان است، وجودى همچون سنگ اند و قلبهايشان به سختى سنگ. نكته قابل توجّه آن است كه سختى قلب و سرشت اين گونه اشخاص را باران لطيف، آشكار و نمايان مى سازد. باران كه دانه را سيراب و بارور مى كند، در اين مثل آن را از بين مى برد و در اين مثال نمى توان بر باران و بذر خرده گرفت. باران آيات الهى نيز در قلب شخص رياكار، باعث شسته شدن لايه ريا و سبب نمايش سختى قلب و رسوايى صاحب خود مى شود.

3- رياكاران و انفاق كنندگانى كه منّت مى نهند، بهره و ثمره اى از كار خود بدست نمى آورند. همان گونه كه يك كشاورز كه بر زمين سخت و سنگى بذر افشانى مى كند، هم بذرش از دست مى رود و هم تلاش بى حاصل مى كند. انفاق هاى رياكارانه و پر منّت (1). تفسير المنار، ج 3، ص 66.

تمثيلات قرآن، ص: 130

نيز، نه تنها ثوابى عايد انفاق كننده نمى كند، بلكه مال انفاق شده را نيز از بين مى برد. «1»

آرى كسى كه چيزى به ديگرى مى دهد و منّتى بر او ميگذارد، و يا با آزار خود او را شكسته دل مى سازد، در حقيقت چيزى به او نداده است. زيرا اگر سرمايه اى به او داده، سرمايه اى هم از او گرفته و چه بسا آن تحقيرها و شكستهاى روحى به مراتب بيش از مالى باشد كه به او بخشيده است.

بنابراين اگر چنين اشخاصى اجر و پاداش نداشته باشند كاملا طبيعى و عادلانه خواهد بود، بلكه مى توان گفت چنين افرادى در بسيارى از موارد بدهكارند نه طلبكار، زيرا آبروى انسان به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است. «2»

[تمثيلات مقايسه اى براى ترسيم ارزشها و ضد ارزشها]
اشاره

همانگونه كه

پيشتر اشاره داشتيم، قرآن كريم براى ترسيم ارزشها و ضد ارزشها، گاه به مقايسه آنها با يكديگر پرداخته و در قالب تمثيلاتى چند، چهره نيكان و بدان و ابرار و اشرار را در كنار هم، و در دو جبهه مخالف، ترسيم نموده و از فطرتهاى سليم و وجدانهاى بيدار در مورد عدم تساوى آن دو اقرار مى گيرد.

در اينجا نمونه هائى از تمثيلاتى كه در قالب مقايسه و براى تبيين چهره هاى گوناگون ترسيم گرديده ارائه مى گردد:

الف) تمثيل «مؤمن» و «كافر» در قالب مقايسه
اشاره

مى دانيم قرآن براى مرزهاى جغرافيايى و نژادى و طبقاتى و مانند آن كه انسانها را از يكديگر جدا مى كند اهميّتى قائل نيست، تنها مرز را مرز «ايمان» و «كفر» شمرده است و به اين ترتيب تمام جامعه انسانى را به دو گروه «مؤمن» و «كافر» تقسيم مى كند. «3»

قرآن در ترسيم حالات «مؤمنين» و «كفّار» آن را در قالب تمثيلاتى زنده و گويا، آشكارا (1). مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 119.

(2). تفسير نمونه، ج 2، ص 236 و 237.

(3). همان، ج 18، ص 231.

تمثيلات قرآن، ص: 131

معرفى مى كند. از جمله:

1) تمثيل مؤمن و كافر به «زنده» و «مرده»

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها، كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «1» «آيا كسى كه مرده بود سپس او را زنده كرديم و نورى براى او قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه برود، همانند كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد، اين چنين براى كافران اعمال (زشتى) كه انجام مى دادند تزيين شده است.»

در اين آيه افرادى را كه در گمراهى بوده اند، سپس با پذيرش حقّ و ايمان تغيير مسير داده اند، تشبيه به مرده اى مى كند كه به اراده و فرمان خدا زنده شده است.

كرارا در قرآن «مرگ» و «حيات» به معنى مرگ و حيات معنوى و كفر و ايمان آمده است و اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه ايمان يك عقيده خشك و خالى يا الفاظى تشريفاتى نيست، بلكه به منزله روحى است كه در كالبد بيجان افراد بى ايمان دميده مى شود و در تمام وجود آنها اثر مى گذارد،

چشم آنها ديد و روشنائى، گوش آنها قدرت شنوائى، زبان توان سخن گفتن، و دست و پا قدرت انجام هر گونه كار مثبت پيدا مى كند.

ايمان افراد را دگرگون مى سازد و در سراسر زندگى آنها اثر مى گذارد و آثار حيات را در تمام شئون آنها آشكار مى نمايد.

و در ادامه مى گويد: «ما براى چنين افرادى نورى قرار داديم كه با آن در ميان مردم راه بروند.» گرچه مفسّرين درباره منظور از اين «نور» احتمالاتى داده اند، امّا ظاهرا منظور از آن تنها قرآن و تعليمات پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نيست، بلكه علاوه بر اين، ايمان به خدا، بينش و درك تازه اى به انسان مى بخشد، روشن بينى خاصى به او مى دهد، افق ديد او را از زندگى محدود مادّى و چهار ديوار عالم ماده فراتر برده و در عالمى فوق العاده وسيع فرو مى برد. (1). انعام/ 122.

تمثيلات قرآن، ص: 132

و از آنجا كه او را به خودسازى دعوت مى كند، پرده هاى خودخواهى و خودبينى و تعصّب و لجاج و هوى و هوس را از مقابل چشم جانش كنار مى زند، و حقايقى را مى بيند كه هرگز قبل از آن قادر به درك آنها نبود.

در پرتو اين نور مى تواند راه زندگى خود را در ميان مردم پيدا كند، و از بسيارى از اشتباهات كه ديگران به خاطر آز و طمع و به علّت تفكّر محدود مادى، و يا غلبه خودخواهى و هوى و هوس گرفتار آن مى شوند مصون و محفوظ بماند.

سپس چنين فرد زنده و فعّال و نورانى و مؤثّرى را با افراد بى ايمان لجوج مقايسه كرده و مى گويد: آيا چنين كسى همانند شخصى است كه در امواج

ظلمتها و تاريكيها فرو رفته و هرگز از آن خارج نمى شود؟» قابل توجّه اينكه نمى گويد: «كمن فى الظلمات» (همانند كسى كه در ظلمتها است) بلكه مى گويد: «كمن مثله فى الظّلمات» (همانند كسى كه مثل او در ظلمات است).

بعضى گفته اند هدف از اين تعبير اين بوده كه اثبات شود چنان افراد به قدرى در تاريكى و بدبختى فرو رفته اند كه وضع آنها ضرب المثلى شده است كه همه افراد فهميده از آن آگاهند.

ولى ممكن است اين تعبير اشاره به معنى لطيف ترى باشد و آن اينكه: از هستى و وجود اينگونه افراد در حقيقت چيزى جز يك شبح، يك قالب، يك مثال، و يك مجسّمه باقى نمانده است، هيكلى دارند بى روح و مغز و فكرى از كار افتاده!. «1»

علّامه طباطبائى درباره اين تمثيل قرآنى مى فرمايند:

«در آيه شريفه استعاراتى بكار رفته، ضلالت را به «مرگ» و ايمان و هدايت يافتن را به «زندگى» و هدايت يافتن به سوى ايمان را به «احياء» و راه پيدا كردن به اعمال صالحه را به «نور» و جهل را به «ظلمت» تشبيه كرده، و همه اين تشبيهات براى نزديكى ساختن مطلب (1). تفسير نمونه، ج 5، ص 425- 427. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 133

به ذهن عامّه مردم است، چون فهم عامّه آنقدر رسا نيست كه براى انسان از آن نظر كه انسان است زندگى ديگرى غير از زندگى حيوانيش سراغ گيرد، او در افق پستى كه همان افق ماديست بسر مى برد، و به لذائذ مادى و حركات ارادى به سوى آن سرگرم است، و جز اين سنخ لذائذ و اين قسم پيشرويها لذّت و حركت ديگرى سراغ ندارد و

منشأ اين سنخ شعور همان زندگى حيوانى است نه انسانى تا او بتواند به زندگى انسانى خود پى ببرد.

اين سنخ مردم، فرقى بين مؤمن و كافر نمى بينند و هر دو را از نظر داشتن موهبت حيات برابر مى دانند. براى چنين مردمى معرفى كردن مؤمن را به اينكه او زنده است به زندگى ايمانى و داراى نورى است كه با آن نور راه مى رود، و همچنين معرفى كردن كافر به اينكه او مرده به مرگ ضلالت است، و در ظلمتى بسر مى برد كه مخرج و مفرّى از آن نيست محتاج است به تشبيهاتى كه حقيقت معناى مورد نظر را به افق فهم آنها نزديك كند.» «1»

از اين رو، ايمان به خدا، ايمان به روز جزا، ايمان به فرشتگان الهى، ايمان به شرايع آسمانى و در يك كلمه ايمان به غيب، نه تنها در حوزه افكار و انديشه آدمى تأثير گذارده، و افق ديد وى را وسعت مى بخشد، بلكه در حوزه اعمال و كردار آدمى نيز اثربخش بوده زندگى او را از بعد عاطفى، اخلاقى و اجتماعى تحت الشعاع پرتوهاى درخشان و حياتبخش اين خورشيد مشعشع قرار خواهد داد.

آرى، نگرش چنين افرادى تنها در محدوده محاسبات فيزيكى، كمّى و سودجويانه نمى گنجد و آنان زندگى را تنها در خور و خواب و شهوت خلاصه نمى بينند، و خلقت خود و خلقت جان هستى را عبث و بيهوده نمى انگارند. و اين جهت گيرى و جهان بينى انگيزه اى براى شكوفائى استعدادهاى روحى آنها و گسترش وجودى ايشان در امتداد كمال مطلق خواهد بود.

آنان كسانى هستند كه خداوند متعال درباره ايشان فرمود: (1). تفسير الميزان، ج 7، ص 514 و 515.

تمثيلات قرآن، ص:

134

فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «1» «به يقين آنان را به يك زندگى ديگر كه زندگى طيّب است زنده مى كنيم» «پس به خوبى روشن مى گردد اينكه مى گوييم براى مؤمن حيات و نور ديگرى است مجازگوئى نبوده است، بلكه به راستى در مؤمن حقيقت و واقعيّتى داراى اثر وجود دارد كه در ديگران وجود ندارد، و اين حقيقت سزاوارتر است به اينكه اسم حيات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقيقتى كه در مردم ديگر است و آن را در مقابل حيات نباتى، حيات و زندگى حيوانى مى ناميم.» «2»

«قشيرى» در بيان مفهوم «زندگى» و «مرگ» مى گويد:

«بدان كه «مرگ» بر دو گونه است، مرگ نفس و مرگ دل. آن كه نفسش مى ميرد زندگيش را از دست مى دهد ولى آن كه دلش مى ميرد، پروردگارش را از دست مى دهد. همچنين «زندگى» بر دو گونه است: زندگى نفس و زندگى دل.

... نشانه زندگى دل آن است كه فرح خود را در طاعت و خدا مى يابد و از نافرمانى در رنج است.» «3»

امّا بايد دانست كه حقيقت ايمان و اثرات شگرف آن بر افكار، احساسات و اعمال آدمى و روشن بينى كه در پرتو آن براى انسان با ايمان حاصل مى شود، چيزى نيست كه بتوان آن را با بيان و قلم توصيف كرد، بلكه بايد طعم شيرين آن را با تمام وجود چشيد و وجودش را در جارى زندگى احساس نمود.

سيّد قطب اين حقيقت را به خوبى مورد اشاره قرار داده و مى گويد:

«چنين اعتقاد و ايمانى دل مرده آدمى را زنده ساخته و زندگى تاريك او را روشنى مى بخشد و او را به يك زندگى مجدّد رهنمون

مى سازد، زندگى كه در آن همه چيز معنا مى يابد و به همه چيز با حس ديگرى نگريسته مى شود كه پيش از آن، شناخت و معرفتى از (1). نحل/ 97.

(2). تفسير الميزان، ج 7، ص 516 و 517.

(3). كنز اليواقيت، نسخه خطى موزه بريتانيا. برگ 43، به نقل از: تفسير قرآنى و زبان عرفانى، ص 288.

تمثيلات قرآن، ص: 135

آن نداشت. و اين اعتقاد همچون نورى بر تمامى زندگى وى پرتو مى افشاند و دل او را حياتى دوباره مى بخشد كه پيش از آن هرگز بدان راهى نداشت.

و اين تجربه اى است كه الفاظ ياراى انتقال آن را ندارند، و تنها كسانى مى توانند طعم آن را بچشند، كه آن را از نزديك شناخته باشند، و تعابير قرآن، رساترين تعابير براى انعكاس حقيقت اين تجربه بشمار مى روند، چرا كه مى توانند با روشهاى از نوع همين تجربيات، ترسيم گر خوبى براى آنها باشند.» «1»

2) تمثيل مؤمن و كافر به «بينا و سميع» و «كور و كر»

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ. «2»

«حال اين دو گروه (مؤمنان و منكران) حال «نابينا و كر» و «بينا و شنوا» است؟ آيا اين دو همانند يكديگرند؟ آيا پند نمى گيريد؟!» مى دانيم كه مؤثّرترين وسيله براى شناخت حقايق حسى در جهان طبيعت چشم و گوش است. به همين دليل نمى توان باور كرد افرادى كه از چشم و گوش به طور كلّى (مثلا بصورت مادرزاد) بى بهره باشند، چيز درستى از اين جهان طبيعت درك كنند. آنها مسلما در يك عالم بى خبرى كامل به سر خواهند برد.

همين گونه آنها كه بر اثر لجاجت و دشمنى با حقّ و گرفتار بودن در چنگال تعصب و خودخواهى و خودپرستى،

چشم و گوش حقيقت بين را از دست داده اند، هرگز نمى توانند حقايق مربوط به عالم غيب و اثارت ايمان و لذّت عبادت پروردگار و شكوه تسليم در برابر فرمان او را درك كنند. اينگونه افراد به كوران و كرانى مى مانند كه در تاريكى مطلق و سكوت مرگبار زندگى دارند، در حالى كه مؤمنان راستين با چشم و گوش شنوا هر حركتى را مى بينند و هر صدائى را مى شنوند و با توجّه به آن، راه خود را به سوى (1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1200.

(2). هود/ 24.

تمثيلات قرآن، ص: 136

سرنوشتى سعادت آفرين مى گشايند. «1»

فخر رازى در وجه تشبيه اين مثل مى گويد:

«همانگونه كه خداوند آدمى را از تن و روان آفريده است، و همچنانكه تن را چشم و گوش بخشيده جان و روان را سمع و بصرى مى بايد، اگر جسد به ظاهر كور و كر باشد، آدمى در جهان حيوان ماند، همچنان اگر چشم و گوش باطن او بسته باشد، در حضيض ظلمات جهل سرگردان بماند، نه نورى ببيند كه به آن راه هدايت جويد، نه آوازى شنود كه از آن كلمه حقّ را استماع كند. همچنين است جاهل گمراه، چشم دل او و گوش باطن او از شنيدن كلمه حقّ كور و كر است، او نيز در تاريكى و ضلالت و گمراهى جاويدان سرگردان خواهد بود.» «2»

آرى، تفاوت يك فرد موحّد با غير موحّد در آن است كه عالم هستى براى يك موحّد معنى دارد يعنى هستى براى او كتابى است كه هر لفظش اشاره به يك معناست امّا براى فرد مادّى و غير موحّد مثل خطوطى است كه

يك آدم بى سواد آن را نگاه مى كند. از نظر آدم بى سواد غير از چندين خط چيز ديگرى وجود ندارد، و اين خطوط براى فهماندن يك مقصود نيست.

اينكه قرآن كريم، بسيار روى كلمه «آيه» تكيه دارد براى همين است. يعنى مى خواهد يك نفر موحّد، عالم را آنچنان مطالعه كند كه يك فرد باسواد كتابى را مطالعه مى كند، از آن معنى و مقصودى بفهمد. لذا از عالم هستى تعبير به «كتاب حقّ تعالى» شده است. «3»

به نزد آن كه جانش در تجّلاست همه عالم كتاب حقّ تعالى است

لذا آنچه در مقام واقع، «مؤمن» را از «كافر» جدا مى سازد نوع نگرش و تلقّى آنها از جهان هستى و مظاهر و پديده هاى آن است. چرا كه مؤمن به هر چه مى نگرد، نشان از قامت رعناى او دارد:

به صحرا بنگرم، صحرا تو بينم به دريا بنگرم دريا تو بينم

به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بينم

(1). تفسير نمونه، ج 9، ص 67.

(2). تفسير الكبير، ج 18، ص 209.

(3). آشنائى با قرآن، ج 5، ص 163 و 164. با تلخيص و تصرّف.

تمثيلات قرآن، ص: 137

امّا دريچه دل كافر بر همه حقايق، بسته شده و آنان با وجود بهره مندى از چشم و گوش و ساير حواس بشرى باز از نعمت درك حقايق محرومند و به تعبير قرآن كريم همچون حيواناتى گنگ و يا پست تر از آن هستند كه در وادى غفلت و باتلاق جهالت سرگردان هستند.

لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ

كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ. «1»

«آنها دلها (عقلها) يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند) و نمى فهمند، و چشمانى كه با آن نمى بينند و گوشهايى كه با آن نمى شنوند، آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند.»

«خواجه عبد اللّه انصارى» چه نيكو به اين حقيقت اشاره داشته آنجا كه مى گويد:

«نابيناى حقيقى اوست كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به آيات آفاق نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در آيات انفس تأمّل كند، نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست مكاشفات اسرار غيبى ببيند. و بيناى حقيقى اوست كه به علم يقين شواهد افعال نگرد كه:

أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ باز به عين اليقين حقايق صفات بيند كه: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ و باز به حقّ اليقين جلال ذات بيند كه: أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ ...» «2»

3) تمثيل مؤمن و كافر به «زمين حاصلخيز» و «زمين شوره زار»

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ «3» «سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان پروردگار مى رويد، امّا سرزمين هاى بد طينت (و شوره زار) جز گياه ناچيز و بى ارزش از آن نمى رويد، اينگونه آيات را براى آنها كه شكر (1). اعراف/ 179.

(2). تفسير كشف الاسرار، ج 5، ص 478.

(3). اعراف/ 58.

تمثيلات قرآن، ص: 138

گزارند بيان مى كنيم.»

بسيارى از مفسّران بر اين عقيده اند كه اين آيه درباره مؤمنان و كفّار است. يعنى وحى الهى در اين آيه به باران تشبيه شده است و دلهاى بنى آدم به زمينهايى كه باران بر آن مى بارد.

بنا بر اين، باران وحى الهى بر زمين

هر دلى مى بارد؛ لكن آن كسانى از باران وحى الهى بهره مند مى شوند، و مصداق «بلد طيّب» مى گردند كه داراى دلى پاك و پاكيزه باشند، آن گاه ميوه اين سرزمينهاى پاك، اخلاق خوب، ايمان بالا، شوق به اولياء اللّه، اخلاص در عمل، عمل به وظيفه و ... مى باشد؛ ولى در مقابل، دل و قلب كفّار- كه بسان زمين آلوده و كثيفى است- از اين باران وحى بى بهره است. «1»

در قرآن كريم و حديث نبوى، دلهاى پاك و شايسته به زمين طيّب و خاك پاك تشبيه شده اند، همانگونه كه دلهاى ناپاك و گمراه به زمين فاسد و خاك ناپاك تشبيه گرديده، چرا كه «دل» و «خاك» هر دو محل زايش و رويش و پرورش هستند. «دل» محل رويش عواطف و انگيزه ها و افكار و عقايد گوناگون است و خاك، محل رويش بذرها و ميوه هاى مختلف با رنگها و طعمهاى گوناگون ...

و همانطور كه باران بر خاك مى بارد، آيات رحمت و هدايت و مواعظ حياتبخش بر دلها نازل مى گردد كه اگر دل همچون زمينى پاك و مستعد باشد، از آن باران رحمت به جنبش و حركت درآمده و بذر نيكيها و كمالات در آن روئيده و ميوه هاى معطّر فضائل اخلاقى در آن به ثمر خواهد نشست. امّا اگر دل همچون زمينى فاسد و شوره زار باشد، از آن جز به شر و بدى و فساد و جز تيغ هاى گزنده رذايل اخلاقى، ارمغان ديگرى به همراه نخواهد داشت.» «2»

بدين ترتيب آيه فوق در حقيقت اشاره به يك مسأله مهمّ است كه در زندگى اين (1). مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 216.

(2). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص

1300.

تمثيلات قرآن، ص: 139

جهان و جهان ديگر و در همه جا تجلّى مى كند، و آن اينكه تنها «فاعليّت فاعل» براى به ثمر رسيدن يك موضوع كافى نيست، بلكه استعداد و «قابليّت قابل» نيز شرط است. از دانه هاى باران، حياتبخش و لطيف تر تصوّر نمى شود، امّا همين بارانى كه در لطافت طبعش كلامى نيست در يك جا سبزه و گل مى روياند و در جاى ديگر خس و خاشاك! «1» صاحب تفسير المنار به نكات ظريفى درباره اين آيه كريمه اشاره داشته و مى گويد:

«اين دو مثل نشانگر آن هستند كه تفاوت در استعدادهاى بشرى ريشه در وراثت دارد. و به همين جهت سزاوار است كه مرد، زن نيكوكار پاكدامن نجيب الاصل را بر زن زيباروى بد نهادى كه از خاندان ناپاك برخاسته برترى بخشد. همچنين زن فهيم و عالم بر زن ناشايست و فاسد رجحان دارد، و پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله زنان خوبروى را كه در خانواده هاى بد پرورش يافته اند به گلهائى تشبيه نموده است كه در مزبله روئيده است. هر كه در حالات مردم به ديده بصيرت بنگرد مى بيند كه عمل نيك از اشخاص نيكو نهاد به راحتى و بى هيچ تكلّفى صادر مى شود، و از سوى ديگر بد نهادان و فاسدان به عمل خير و ثواب مبادرت نمى ورزند مگر با زحمت و مشقت، و اگر با تكلّف بسيار هم از ايشان خيرى صادر شود بسيار كم و اندك خواهد بود.» «2»

در روايتى از رسول گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود:

«مثل هدايت و عملى كه خداوند مرا بدان مبعوث فرمود مثل باران پرپشتى است كه در

سرزمينى ببارد، قسمتى از آن زمين آب را در خود فرو برد و در نتيجه گياهان بسيار بروياند و قسمتى ديگر كه باير است آب را در خود نگه داشته و مردم از آن آب نوشيده و سيراب شده و با آن زراعت خود را نيز مشروب سازند؛ قسمتى ديگر بلنديها و كوههاى سنگى است كه نه آب را در خود نگهدارى و ذخيره مى كند و نه گياهى در خود مى روياند. مردم نسبت به دين من نيز سه طايفه اند: بعضى ها آن را ياد مى گيرند و گليم خود را از آب در مى آورند، (1). تفسير نمونه، ج 6، ص 216.

(2). تفسير المنار، ج 8، ص 482.

تمثيلات قرآن، ص: 140

ولى از ديگران دستگيرى ننموده چيزى از آن را به ديگران نمى آموزند. بعضى ديگر، هم خود از آن منتفع مى شوند و هم به ديگران مى آموزند، طايفه سوم كسانى هستند كه نه خود از آن مى آموزند و نه به ديگران ياد مى دهند.» «1»

4- تمثيل مؤمن و كافر به «راستان» و «كژان»

أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2» «آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند به هدايت نزديكتر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد.»

در اين آيه، افراد بى ايمان و ظالمان لجوج مغرور، به كسى تشبيه شده اند كه از جاده اى ناهموار و پر پيچ و خم مى گذرد، در حالى كه به رو افتاده و با دست و پا، يا به سينه حركت مى كند، نه راه را به درستى مى بيند، و نه قادر به كنترل خويشتن است، نه از موانع با خبر است و نه سرعتى دارد! كمى راه مى رود و درمانده مى شود.

ولى

مؤمنان را به افراد راست قامتى تشبيه مى كند كه از جاده اى هموار و صاف و مستقيم با سرعت و قدرت و آگاهى تمام به راحتى پيش مى رود.

... آرى افراد بى ايمان چون خودخواه و خودپرست و لجوجند و جز منافع مادّى و زودگذر خويش چيز ديگرى را نمى بينند، و از آنجا كه مسير آنها مسير هواپرستى است، به كسى مى مانند كه از سنگلاخى عبور مى كند در حالى كه بر سينه و دست و پا مى خزد، امّا كسانى كه در پرتو ايمان از قيد هواى نفس رسته اند بينشى عميق، و مسيرى صاف و روشن دارند. «3»

لذا مثل كفّار در لجاجت و سركشى عجيبى كه دارند و در نفرتشان از حقّ، مثل كسى را مى ماند كه راهى را كه مى خواهد طى كند با خزيدن روى زمين، آنهم به صورت طى (1). تفسير درّ المنثور، به نقل از: تفسير الميزان، ج 8، ص 239.

(2). ملك/ 22.

(3). تفسير نمونه، ج 24، ص 349 و 350. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 141

كند، و معلوم است كه چنين كسى نه بلنديهاى مسير خود را مى بيند و نه پستى ها را، و نه نقاط پرتگاه و سراشيبى ها را. پس چنين كسى هرگز نظير آن كس ديگر كه سرپا و مستقيم راه مى رود نمى تواند باشد، چون او جاى هر قدم از قدمهاى خود را مى بيند، و احيانا اگر موانعى هم سر راهش باشد مشاهده مى كند و علاوه بر اين مى داند كه اين راه به كجا منتهى مى شود.

كفّار راه زندگى خود را مثل آن شخص خزنده طى مى كنند. اينها با اينكه مى توانند مستقيم راه بروند، خوابيده روى زمين مى خزند، يعنى با اينكه حقّ

را تشخيص مى دهند دستى دستى چشم خود را از شناختن آنچه كه بايد بشناسند مى بندند و خود را به نديدن مى زنند و با اينكه مى توانند طبق وظيفه اى كه بايد عمل كنند، از عمل كردن به وظيفه چشم مى پوشند، در برابر حقّ خاضع نمى شوند و در نتيجه بصيرتى به امور ندارند. به خلاف مؤمنين كه راه زندگى را تشخيص مى دهند و بر صراط مستقيم پايدار و استوارند و در نتيجه از هلاكت ايمنند. «1»

آرى، ايمان راهى است هموار و مستقيم كه رهروان خويش را به مقصد مى رساند و كفر راهى است ناهموار و سنگلاخ كه هر گامى كه در آن برداشته شود فرد را از هدف و مقصد واقعى دورتر مى سازد.

پس با اين وجود كدامين راه به هدايت نزديكتر است؟ و از راستان و كژان كداميك به مقصد و مقصود خويش دست خواهند يازيد؟ اين پرسشى است كه به پاسخ نياز ندارد، و قرآن نيز با قرار دادن اين علامت سؤال در اذهان، تنها خواسته است تا آدمى كلاه خويش را قاضى قرار دهد و آنچه را كه صلاح و فلاح او در آن است برگزيند. (1). تفسير الميزان، ج 20، ص 32.

تمثيلات قرآن، ص: 142

5- تمثيل مؤمن و كافر به «گشاده سينه» و «سينه سخت»

فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ «1» «آن كس را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى (پذيرش) اسلام گشاده مى سازد و آن كس را كه (بخاطر اعمال خلافش) بخواهد گمراه سازد سينه اش را آنچنان تنگ مى سازد كه گويا مى خواهد به آسمان برود، اينچنين خداوند

پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند قرار مى دهد.»

در اين آيه كريمه، به زمينه هاى روحى مردم در پذيرش حقّ اشاره گرديده است.

يعنى آنان كه روحشان پاك و قلبشان نورانى است، و آنان كه پويندگان راه حقّند و جويندگان و تشنگان زلال ايمان، ايشان همواره تسليم حقّند و آغوش خود را براى پذيرش حقّ و معارف حقّ گشوده اند و خداوند هم در عوض به آنان شرح صدر مى بخشايد و چراغهاى روشنى فرا راه آنها قرار مى دهد تا براى بدست آوردن آب حيات در ظلمات گم نشوند.

در مقابل، آنان كه زمينه پذيرش حقّ در آنان نيست، و بى اعتنائى خود را نسبت به حقّ و معارف حقّه ثابت كرده اند، خداوند قلب آنها را تنگ و تاريك مى گرداند و در مسير زندگى آنها را با انبوهى از مشكلات روبرو مى كند و توفيق هدايت را از ايشان سلب مى نمايد.

لذا منظور از «صدر» (سينه) در اينجا روح و فكر است و اين كنايه در بسيارى از موارد به كار مى رود، و منظور از «شرح» (گشاده ساختن) همان وسعت روح و بلندى فكر و گسترش افق عقل آدمى است، زيرا پذيرش حقّ احتياج به گذشتهاى فراوانى از منافع شخصى دارد كه جز صاحبان ارواح وسيع و افكار بلند، كسى آمادگى براى آن نخواهد (1). انعام/ 125.

تمثيلات قرآن، ص: 143

داشت، و «حرج» به معنى تنگى فوق العاده و محدوديّت شديد است، و اين حال افراد لجوج بى ايمان است كه فكرشان بسيار كوتاه و روحشان فوق العاده كوچك و ناتوان است و كمترين گذشتى در زندگى ندارند.

امّا تشبيه اينگونه افراد به كسى كه مى خواهد به آسمان بالا رود، از اين نظر است

كه صعود به آسمان كار فوق العاده مشكلى است، و پذيرش حقّ براى آنها چنين است ...

همانطور كه در گفتار روزمره گاهى مى گوييم: «اين كار براى فلانكس آنقدر مشكل است كه گويا مى خواهد به آسمان برود» يا مى گوئيم: «به آسمان بروى از اين كار آسانتر است.» «1»

جالب آنكه قرآن در ترسيم و تصوير چنين حالتى براى كفّار، از واژه «يصّعّد» بهره مى جويد كه طنين اين واژه و صعوبت و سختى كه در هيأت آن بچشم مى خورد با سياق آيه و حالت تنگى و سختى كه بر اعماق دل كفّار پنجه افكنده، كاملا هماهنگ و موزون است «2»

6- مقايسه «مؤمن» و «كافر» در تمثيلاتى جامع

قرآن كريم با ارائه چهار مثال جالب براى مؤمن و كافر آثار «ايمان» و «كفر» را به روشن ترين وجه مجسّم نموده است.

وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ* وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ* وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ* وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ* «3» «نابينا و بينا هرگز مساوى نيستند. و نه ظلمتها و نه روشنائى! و نه سايه (آرامبخش) و باد داغ و سوزان! و هرگز مردگان و زندگان يكسان نيستند.»

در نخستين مثال «كافر» و «مؤمن» را به «نابينا» و «بينا» تشبيه كرده و مى گويد: «هرگز (1). تفسير نمونه، ج 5، ص 434 و 435، با تصرّف اندك.

(2). بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1203.

(3). فاطر/ 22- 19

تمثيلات قرآن، ص: 144

بينا و نابينا مساوى نيستند»، امّا از آنجا كه چشم بينا به تنهايى كافى نيست بايد روشنائى و نورى نيز باشد تا انسان با كمك اين دو عامل موجودات را مشاهده كند، در آيه بعد مى افزايد: «و

نه تاريكيها با نور برابرند.»

چرا كه تاريكى منشأ گمراهى است، تاريكى عامل سكون و ركود است، تاريكى عامل انواع خطرات مى باشد، امّا نور و روشنائى منشأ حيات و زندگى و حركت و جنبش و رشد و نمو و تكامل است كه اگر نور از ميان برود تمام انرژيها در جهان خاموش مى شوند، و مرگ سراسر عالم ماده را فرا مى گيرد و چنين است نور ايمان در جهان معنى، كه عامل رشد و تكامل و سبب حيات و حركت مى باشد.

ايمان نور است و روشنى بخش، و به انسان در جهان بينى و اعتقاد و عمل و تمام زندگى روشنائى و آگاهى مى دهد، امّا كفر ظلمت است و تاريكى، و در آن نه بينش صحيحى از كلّ عالم هستى است و نه از اعتقاد درست و عمل صالح خبرى.

ايمان يك نوع درك و ديد باطنى است، يك نوع علم و آگاهى توأم با عقيده قلبى و جنبش و حركت است. يك نوع باور كه در اعماق جان انسان نفوذ مى كند و سرچشمه فعاليتهاى سازنده مى شود.

امّا كفر، جهل است و ناآگاهى و ناباورى كه نتيجه آن عدم تحريك و فقدان احساس مسؤليت و حركتهاى شيطانى و مخرّب است.

راه دور نرويم، هنگامى كه با يك فرد «مؤمن» نشست و برخاست مى كنيم اثر اين نور را در تمام وجودش احساس مى نماييم، افكارش روشنى بخش است. سخنانش درخشنده است، اعمال و اخلاقش ما را به حقيقت زندگى و حيات آشنا مى سازد.

امّا «كافر» از تمام وجودش ظلمت مى بارد، جز به منافع مادّى و زودگذر خويش نمى انديشد، فضا و افق فكرش از محدوده زندگى و شخصيتش فراتر نمى رود، در لابلاى شهوات غوطه ور است و

همنشينى او قلب و روح انسان را در امواج ظلمات فرو مى برد كه:

تمثيلات قرآن، ص: 145

همدمى مرده دهد مردگى صحبت افسرده دل افسردگى

سپس مى افزايد: «هرگز سايه (آرامبخش) با باد داغ و سوزناك يكى نيستند.»

مؤمن در سايه انجام ايمانش در آرامش و امن و امان به سر مى برد، اما كافر به خاطر كفرش از ناراحتى و رنج مى سوزد.

و سرانجام در آخرين تشبيه مى گويد: «و هرگز زنده گان و مردگان يكسان نيستند.»

آرى مؤمنان زندگانند، و داراى تلاش و كوشش و حركت و جنبش، رشد و نمو دارند، شاخه و برگ و گل و ميوه دارند، امّا كافر همچون چوب خشكيده اى است كه «نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سايه دارد» و جز براى سوزاندن مفيد نيست. «1»

ب) تمثيل «موحّد» و «مشرك» در قالب مقايسه
اشاره

برخلاف آنچه بعضى مى پندارند، مسأله توحيد و شرك، يك مسئله صرفا اعتقادى و ذهنى نيست، بلكه در تمام زندگى انسان اثر مى گذارد، و همه را به رنگ خود در مى آورد.

توحيد در هر قلبى جوانه زند، موجب حيات آن قلب و عامل رشد و شكوفائى آن است. چرا كه توحيد، افق ديد انسان را چنان گسترده مى كند كه به بى نهايت پيوندش مى زند.

امّا به عكس، شرك انسان را در جهانى فوق العاده محدود، جهان بتهاى سنگى و چوبى و يا بشرهاى ضعيف بت گونه فرو مى برد و ديد و درك و همّت و توانائى و تلاش انسان را به همين رنگ و در همين ابعاد قرار مى دهد.

در آيات قرآن اين واقعيّت در لباس مثال، آنچنان زيبا به تصوير كشيده شده كه رساتر از آن ممكن نيست. «2» (1). تفسير نمونه، ج 18، ص 233- 229. با

تلخيص و تصرف. همچنين درباره جنبه هاى ادبى و ظرافتهاى لغوى اين تشبيهات به همين تفسير ج 18، ص 235 و 236 مراجعه نماييد.

(2). همان، ج 11، ص 330.

تمثيلات قرآن، ص: 146

1) تمثيل موحّد و مشرك به «بنده اى با يك مولا» و «غلامى چند خواجه»

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا؛ رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «1» «خداوند مثالى زده است: مردى را كه مملوك شركائى است كه درباره او پيوسته به مشاجره مشغولند و مردى را كه تنها تسليم يكنفر است، آيا اين دو يكسانند؟ حمد مخصوص خداست ولى اكثر آنها نمى دانند.»

قرآن كريم سرنوشت «موحّد» و «مشرك» را در قالب اين مثل گويا و زيبا چنين ترسيم مى كند: مردى است كه مملوك شركاء بد خلق و عصبانى است كه پيوسته درباره او به مشاجره مشغولند فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ «2» برده اى است داراى چند ارباب كه هر كدام او را به كارى دستور مى دهد. اين مى گويد: فلان برنامه را انجام ده و ديگرى نهى مى كند. او در اين ميان سرگردان و حيران است، و در وسط اين دستورهاى ضد و نقيض متحيّر مانده و نمى داند خود را با نواى كدامين آنها هماهنگ سازد؟! و از آن بدتر اينكه براى تامين نيازهاى زندگى، اين يكى او را به ديگرى حواله مى دهد، و آن ديگر به اين، و از اين نظر نيز محروم و بيچاره و بى نوا و سرگردان است.

و مردى را ذكر مى كند كه تنها تسليم يك نفر است وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ خط و برنامه او مشخص، صاحب اختيار او معلوم است، نه گرفتار ترديد است و نه سرگردانى، نه تضاد و نه تناقض، با روحى آرام

گام برمى دارد و با اطمينان خاطر به پيش مى رود، و تحت سرپرستى كسى قرار دارد كه در همه چيز و همه حال و همه جا از او حمايت مى كند. آيا اين دو يكسانند هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا (1). زمر/ 29.

(2). «متشاكسون» از ماده «شكاسه» به معنى سوء خلق و دعوا و خصومت است. بنابراين متشاكس به كسانى گفته مى شود كه با عصبانيت و بد خلقى به جرّ و بحث و نزاع مشغولند (تفسير نمونه، ج 19، ص 444).

تمثيلات قرآن، ص: 147

و اينگونه است حال «مشرك» و «موحّد»؛ مشركان در ميان انواع تضادها و تناقض ها غوطه ورند، هر روز دل به معبودى مى بندند و هر زمان به اربابى رو مى آورند، نه آرامشى، نه اطمينانى و نه خط روشنى.

امّا موحّدان دل در گرو عشق خدا دارند، از تمام عالم او را برگزيده اند، و در همه حال به سايه لطف او كه مافوق همه چيز است پناه مى برند، از ما سوى اللّه چشم برداشته و ديده به او دوخته اند، خط و برنامه آنها واضح و سرنوشت و سرانجامشان روشن است. «1»

سيّد قطب درباره اين تمثيل جالب و جاذب مى گويد:

«آن كس كه سر تسليم در مقابل يك مولا مى سايد همواره در سايه آرامش و معرفت و يقين به سر مى برد، و راه روشن و واحدى را در عين بردبارى مى پيمايد، امّا آنكه دل به چندين سرپرست بد خلق سپرده است، همواره در اضطراب و تشويش خاطر به سر برده و ثبات قدم نخواهد داشت و نخواهد توانست تا رضايت خاطر يكى از متولّيان را كسب نمايد چه رسد به آنكه رضايت همگان را جلب كند! اين مثل،

حقيقت توحيد و شرك را در تمامى حالات به خوبى ترسيم مى نمايد. زيرا دل مومن كه حقيقت توحيد در آن جا گزيده است، دلى است كه در دنيا بر طريق هدايت سير مى كند، چرا كه چشم دل او در افق هستى همواره به يك ستاره پر فروغ نظر افكنده و راه به خطا نمى پيمايد و او در زندگى خود و براى روزى و توان خود جز يك سرچشمه را سراغ ندارد، همان سرچشمه اى كه سود و زيان و منع و عطاء (و همه چيز او) از اوست، لذا او تنها بدين منبع فياض چشم دوخته و تنها از آن استمداد مى جويد، و به يك ريسمان چنگ مى زند تا او را نجات بخشد و تنها به يك هدف توجّه دارد و از آن روى برنمى گرداند، و تنها به يك مولا خدمت نموده و مى داند چه چيزى خشنودى او را جلب مى كند، پس همان را (1). همان، ج 19، ص 444 و 445.

تمثيلات قرآن، ص: 148

انجام مى دهد و دريافته كه چه چيزى او را به خشم مى آورد پس از آن دورى مى گزيند ... و اين امر سبب مى گردد تا نيروهاى درونى او هماهنگ شود و تمركز يابند و او را در روى زمين ثبات قدم بخشيده و متوجّه خداى يگانه آسمانها مى نمايد.» «1»

آرى اين آيه شريفه، به وضوح از نقش ايمان در سلامت روح و روان آدمى و كاهش نگرانيها و اضطراب هائى كه دامنگير افراد مادّى است، حكايت دارد.

به تازگى در ميان روان شناسان گرايشهايى پيدا شده كه طرفدار توجّه بيشتر به دين براى سلامت روان و درمان بيماريهاى روانى است. آنها معتقدند در ايمان به

خدا نيروى خارق العاده اى وجود دارد كه نوعى قدرت معنوى به انسان متديّن مى بخشد و در تحمّل سختيهاى زندگى او را كمك مى كند و از نگرانى و اضطرابى كه بسيارى از مردم قرون ما در معرض ابتلاى آن هستند دور مى سازد، قرنى كه توجّه فراوان به زندگى مادّى بر آن سيطره دارد و رقابت شديدى براى به دست آوردن مادّيات بر مردم حكومت مى كند، در صورتى كه نياز به غذاى روحى در همين زمان بسيار محسوس تر است.

همين گرايش به مادّيات و رقابت در تملّك آنها، باعث فشار روحى بر انسان معاصر و سردرگمى او شده و او را در معرض تهاجم اضطرابها و بيماريهاى مختلف روانى قرار داده است.

يكى از نخستين كسانى كه اين مسئله را مطرح كرد «ويليام جيمز» فيلسوف و روان شناس آمريكائى بود. او مى گويد:

«ايمان بدون شك مؤثّرترين درمان اضطراب است.»

و اضافه مى كند:

«ايمان نيروى است كه بايد براى كمك انسان در زندگى وجود داشته باشد، فقدان ايمان زنگ خطرى است كه ناتوانى انسان را در برابر سختيهاى زندگى اعلام مى دارد.» (1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 5، ص 3049.

تمثيلات قرآن، ص: 149

و در جاى ديگر اعلام مى دارد:

«همان طور كه امواج خروشان و غلتان اقيانوس نمى تواند آرامش ژرفاى آن را بر هم زند و امنيّت آن را پريشان سازد، شايسته است كه دگرگونيهاى سطحى و موقّت زندگى، آرامش درونى انسانى را كه عميقا به خداوند ايمان دارد بر هم نزند، چرا كه انسان متديّن واقعى تسليم اضطراب نمى شود و توازن شخصيت خويش را حفظ مى كند و همواره آماده مقابله با مسائل ناخوشايندى است كه احتمالا روزگار برايش پيش مى آورد.» «1»

بدين

ترتيب ملاحظه مى كنيم كه قرآن كريم، موضوع وحدت شخصيّتى را كه بر مؤمنين سايه افكنده و دوگانگى شخصيّت و تعارضهاى رفتارى كه بر زندگى افراد مادّى حكمفرماست- و علم روانشناسى نيز امروزه بدان تصريح دارد- را در قالب مثالى ساده و گويا ترسيم نموده است كه زيباتر از آن ممكن نيست.

در سخن نغزى كه از حضرت مسيح عليه السّلام وارد شده، آمده است:

«به راستى به شما مى گويم، بنده را توانى نيست كه دو پروردگار را خدمت كند و بناچار بايد يكى را بر ديگرى ترجيح دهد، همچنين دوستى خدا و دوستى دنيا (در دل شما) و در يكجا جمع نگردد.» «2»

و در تعبير ديگرى فرمود:

«هيچ خدمتكارى نمى تواند دو ارباب را خدمت كند، زيرا يا از يكى نفرت دارد و به ديگرى محبت مى كند و يا به يكى دل مى بندد و ديگرى را پست مى شمارد. شما نيز نمى توانيد هم بنده خدا باشيد هم بنده پول.» «3»

يك دوست بسنده كن كه يك دل دارى گر مذهب عاشقان عاقل دارى

(1). دع القلق و ابدأ الحياة: ويل كارنگى، ص 301- 282 به نقل از: قرآن و روانشناسى، ص 365 و 366.

(2). تحف العقول، ص 538.

(3). انجيل لوقا، فصل 16، عبارت 13.

تمثيلات قرآن، ص: 150

2- تمثيل موحّد و مشرك به «انسان آزاده» و «بنده اى زر خريد»

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ. «1»

«خداوند مثالى زده: برده مملوكى را كه قادر بر هيچ چيز نيست، و انسان (با ايمانى) را كه رزق نيكو به او بخشيده است، و او

پنهان و آشكار از آنچه خدا به او داده انفاق مى كند، آيا اين دو نفر يكسانند؟ شكر خدا را است ولى اكثر آنها نمى دانند!» در اين مثال، «مشركان» را به برده مملوكى كه توانائى هيچ چيز را ندارد، و «مؤمنان» را به انسان غنى و بى نيازى كه از امكانات خود همگان را بهره مند مى سازد تشبيه مى كند و مى گويد: «خداوند برده مملوكى را به عنوان مثال ذكر مى كند كه قادر بر هيچ چيز نيست» نه قدرت تكوينى چندانى دارد، زيرا در چنگال مولايش هميشه اسير است و از هر نظر محدود، و نه قدرت تشريعى، زيرا حقّ تصرّف در اموال خود (اگر اموالى داشته باشد) و همچنين ساير قراردادهاى مربوط به خويش را ندارد.

آرى بنده بندگان خدا بودن، نتيجه اى جز اسارت و محدوديّت از هر نظر نخواهد داشت.

و در مقابل آن، انسان با ايمانى را مثل مى زند كه به او رزق حسن و انواع روزى ها و مواهب پاكيزه بخشيده است. اين انسان آزاده با داشتن امكانات فراوان، پنهان و آشكار از آنچه در اختيار دارد انفاق مى كند، آيا آن دو نفر يكسانند؟! «2» آيا انسان آزاده اى كه مالك است و توانا و انبانى پر دارد براى بخشندگى، و دستانى توانا براى كمك و قدرتى عظيم براى رفع حوائج ديگران، با برده اى اسير با دست و پايى شكسته و تنى از كار افتاده كه از اداره امور خود عاجز است تا چه رسد به ديگران، آيا اين دو را مى توان هم رتبه و هم شأن يكديگر دانست؟! آرى، اين است سرنوشت كسانى كه دل در گرو خدايى بسپارند كه سرچشمه همه (1). نحل/ 75.

(2). تفسير نمونه،

ج 11، ص 326.

تمثيلات قرآن، ص: 151

خيرات و نيكيهاست با كسانى كه به عبادت امورى موهوم و انسانهايى ضعيف همچون خودشان روى آورند.

3- تمثيل موحّد و مشرك به «توانمندى گويا» و «گنگى ناتوان»

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ، هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «1» «و خداوند مثالى زده است: دو نفر را كه يكى از آن دو گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد، او را به سراغ هر كارى بفرستد عمل خوبى انجام نمى دهد، آيا چنين انسانى با كسى كه امر به عدل و داد مى كند و بر راه راست قرار دارد مساوى است؟» در اين مثال، خداوند مشركان و بندگان بت را به گنگ مادرزادى كه در عين حال برده و ناتوان است تشبيه نموده و مؤمنان راستين را به انسان آزاده گويا كه دائما به عدل و داد دعوت مى كند و بر صراط مستقيم است.

قرآن وقتى از فرد اوّل ياد مى كند او را داراى چهار صفت كاملا منفى مى خواند: گنگ مادرزاد بودن، ناتوانى مطلق، سربار صاحبش بودن و هنگامى كه به دنبال كارى فرستاده شود هيچ گام مثبتى بر نخواهد داشت.

اين صفات چهارگانه كه در عين حال علّت و معلول يكديگرند، ترسيمى از يك انسان صد درصد منفى است كه وجودش منشأ هيچ خير و بركتى نمى باشد و سربار جامعه و يا خانواده خويش است.

آرى مشرك نيز گنگ است، گنگ مادرزاد، چرا كه عملش از ضعف فكر و نداشتن (1). نحل/ 76.

تمثيلات قرآن، ص: 152

منطق عقلى حكايت مى كند. همچنين

به خاطر اسارت در چنگال شرك توانائى هيچ كار مثبت را ندارد. از جهت ديگر او يك انسان آزاده نيست، بلكه اسير چنگال خرافات و موهومات است و به خاطر همين صفات سربار جامعه محسوب مى شود چرا كه مقدارت خود را به دست بتها و يا انسانهاى استعمارگر داده است.

او هميشه وابسته است و تا طعم توحيد كه آيين آزادگى و استقلال است نچشد، از اين وابستگى بيرون نمى آيد.

او با اين طرز تفكر در هر مسيرى گام بگذارد ناكام خواهد بود و به هر سو روى آورد خيرى نصيبش نخواهد شد.

آيا چنين كسى با آن كس كه زبان گويا و فصيح دارد و مرتبا به عدل و داد دعوت مى كند و بر جاده صاف و راه راست قرار دارد مساوى است؟

گرچه در اينجا بيش از دو صفت بيان نشده: 1- دعوت مستمر به عدل و داد 2- داشتن روش مستقيم و برنامه صحيح و خالى از هر گونه انحراف، ولى اين دو صفت خود بيانگر صفات ديگرى است.

آيا كسى كه دائما دعوت به عدل و داد مى كند ممكن است شخص گنگ يا ترسو و بى شخصيت بوده باشد، نه هرگز، چنين كسى زبانى گويا و منطقى محكم و اراده اى نيرومند و شجاعت و شهامت كافى دارد.

آيا كسى كه همواره بر صراط مستقيم گام مى زند انسان بى دست و پا و ناتوان و بى هوش و كم عقل است؟ هرگز، مسلما شخصى است كنجكاو، باهوش، پر تدبير و با استقامت.

آرى، چقدر ميان يك انسان كوته فكر و خرافى و اسير و ناتوان و فاقد برنامه، با انسان آزاده شجاعى كه نه تنها خود اصول دادگرى را بكار مى بندد،

بلكه دائما در جامعه خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد؟!

تمثيلات قرآن، ص: 153

مقايسه اين دو فرد با هم، بيانگر فاصله زيادى است كه در ميان طرز فكر بت پرستى و خداپرستى وجود دارد، و روشن كننده تفاوت اين دو برنامه و پرورش يافتگان اين دو مكتب است. كوتاه سخن اينكه، «توحيد» و «شرك» تنها يك عقيده نيست، يك الگوى كامل براى تمام زندگى است، يك برنامه وسيع و گسترده است كه فكر و اخلاق و عواطف و زندگى فردى و اجتماعى، سياسى و اقتصادى و فرهنگى را دربر مى گيرد، و مقايسه عربهاى مشرك عصر جاهليّت با مسلمانان موحّد آغاز اسلام مى تواند ترسيم روشنى از اين دو برنامه و مسير باشد. «1»

ج) تمثيل «مؤمن» و «منافق» در قالب مقايسه

قرآن كريم در آيات بسيارى، پرده از ماهيت منافقين برداشته و مسلمانان را به شناخت چهره هاى مزوّرى كه ظاهرى شايسته امّا دلى پر كينه دارند، فرا خوانده است.

برخى تمثيلات قرآنى نيز عهده دار اين نقش بوده و با ارائه تصاويرى بديع، نيّات و مقاصد آنها را به وضوح ترسيم نموده است.

از جمله مى توان به تمثيل ذيل اشاره داشت كه در نهايت روشنى و وضوح، بى ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان، به تصوير كشيده شده است.

أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «2» «آيا كسى كه شالوده آن را بر پرهيز از خدا و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه

ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد، و خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند.»

مؤمنان به كسى مى مانند كه براى بناى يك ساختمان، زمين بسيار محكمى را (1). تفسير نمونه، ج 11، ص 331- 327. با تلخيص و تصرف.

(2). توبه/ 109.

تمثيلات قرآن، ص: 154

انتخاب كرده و آن را از شالوده با مصالحى پر دوام و مطمئن بنا مى كنند، امّا منافقان به كسى مى مانند كه ساختمان خود را بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلّى خراب كرده و هر آن آماده سقوط است مى سازد، همانگونه كه نفاق، ظاهرى دارد فاقد محتوا چنين ساختمانى نيز ظاهرى دارد بدون پايه و شالوده. اين ساختمان هر آن ممكن است فرو بريزد.

مكتب اهل نفاق نيز هر لحظه ممكن است باطن خود را نشان دهد و به رسوايى بيانجامد.

پرهيزگارى و جلب رضاى خدا، يعنى هماهنگى با واقعيّت و همگامى با جهان آفرينش و نواميس آن، بدون شك عامل بقا و ثبات است.

امّا «نفاق» يعنى بيگانگى با واقعيّتها و جدائى از قوانين آفرينش، بدون ترديد عامل زوال و فناست. «1»

از سياق آيه بر مى آيد كه جمله: أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى ... و، جمله: أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُفٍ هارٍ هر يك مثلى است، كه يكى از اساس زندگى مؤمنين و ديگرى پايه زندگى منافقين را مجسّم مى سازد و آن اساس و پايه همان دين و روشى است كه دنبال مى كنند، دين مؤمن تقوى و پرهيز از خدا و طلب خشنودى اوست با يقين و ايمان به او، و دين منافق تزلزل است و شك. «2»

سيّد قطب درباره اين تمثيل قرآنى كه همچون تابلويى باشكوه

منظره ايمان و نفاق را تصويرگرى نموده است، مى گويد:

«اجازه دهيد تا لحظه اى درنگ كنيم و به بنائى باشكوه و مستحكم و مطمئن يعنى «تقوى» نظاره افكنيم. سپس روى به جانب ديگر نموده و به منظره اى ديگر چشم گشائيم، يعنى بنائى كه بر كنار پرتگاه سستى بنا شده، بنائى كه بر لبه رودخانه اى كه سيلاب زير آن را به كلّى خراب كرده و هر لحظه آماده سقوط است .... در همين لحظه است كه (1). تفسير نمونه، ج 8، ص 141.

(2). تفسيرالميزان، ج 9، ص 619.

تمثيلات قرآن، ص: 155

مى بينيم ناگهان اين بنا فرو غلطيده و يكباره سقوط مى كند، و درّه ها كه براى بلعيدن آن دهان گشوده اند آن را مى بلعند، چه صحنه دهشت آورى! ... اين صحنه شگفتى است، كه مالامال از حركت و پويائى است، و تنها كلماتى چند اين پويائى و جنبش را پديد آورده اند ...

اين دو صحنه هر دو در تابلوى هنرى شگفت انگيزى كه تعابير منحصر به فرد قرآنى آنها را به تصوير كشيده، خودنمائى مى كنند. صحنه هائى كه بصورت عينى و در هر زمان تكرار مى شوند.

آرى، اهل نفاق و تزوير، همواره عقايدى متزلزل داشته، و شالوده اعتقادى آنها بر پايه شك و ترديد بنا شده است. لذا آرامش و ثبات از دلهايشان رخت بربسته و پيوسته از برملا شدن اسرارشان در اضطراب بسر مى برند.» «1»

2- ترسيم و تصوير حقايق غيبى، مفاهيم اعتقادى و حالات نفسانى و روحى در قالب امور محسوس و ملموس

اشاره

يكى از روشهاى تربيتى كه قرآن كريم براى القاء پيام و تأثير بر مخاطب، فراوان از آن بهره جسته است، تصويرگرى حقايق معنوى و ارائه مفاهيم اعتقادى در قالب امورى محسوس و ملموس است و اين امرى است كه در تمثيلات قرآنى نمود بارز و آشكارى

دارد.

همانگونه كه در مباحث پيشين اشاره داشتيم «تصويرگرى، روشى است براى بيان حقايق اشياء و از مهمترين كاركردهاى آن، تأثيرگذارى بر مخاطب و اقناع نفس و مبالغه در معنا و تبيين و توضيح مفاهيم است.» «2» (1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1711 و 1712، با تلخيص.

(2). اساليب البيان فى القرآن، ص 270.

تمثيلات قرآن، ص: 156

روش تجسيم (مجسّم ساختن حقايق) نقش بسزائى در پوشانيدن حيات و زندگى بر مواد جامد و به نمايش در آوردن سيماهاى پر فروغ طبيعت و آشكار ساختن حالات نفسانى و روحى دارد، ... و مردم را طورى قرار مى دهد كه همه جا و همه وقت و در همه چيز اين حيات پر تحرك و پر فروغ را به عيان احساس كنند و يا پيوسته حس بشرى آن را مانند لباسى مخصوص پيوسته به تن دارند. «1»

از جمله ويژگيهاى بارز تعابير قرآنى آن است كه پديده ها و مظاهر عالم هستى را بصورت زنده و پويا ترسيم نموده و قلم تعابير آن هيچ جمادى را لمس نمى كند مگر آنكه در آن حيات مى دمد و به هيچ موجود بى جان و بى تحركى اشاره نمى كند، مگر آنكه به آن حركت و پويائى مى بخشد، تو گوئى تمامى عالم در تصاوير قرآن زنده و پويا است، و پديده هاى هستى همگى در حركت و جنبش اند، و از سكون و ركون خبرى نيست! «2» سيّد قطب در توصيفى مليح از تصويرگرائى قرآن چنين مى گويد:

«... (تصويرهاى قرآنى) تصويرى است با رنگ، تصوير است با حركت، تصوير است با سازندگى و كوبندگى، و اكثر اوقات در اين قانون وصف و تلاش در گفتار، نواى زنگ

كاروان كلمات، و سوزش نغمه هايى عبارات، و موسيقى سياق آيات در نمايش سيمائى از سيماهاى گوناگون شركت مى كنند به گونه اى كه چشم و گوش گنجينه خود را از آن انباشته مى سازد و حس و خيال و فكر و وجدان هم! و آن يك تصوير زنده و نمايش سازنده است، كه از عالم زنده گان برداشته شده نه اينكه يك رشته رنگهاى بى تصوير و خطوط جامد و بى اساس است، تصويرى است كه ابعاد و مسافت در آن با ميزان مشاعر و وجدان بيدار اندازه گيرى مى شوند.» «3»

دكتر صبحى صالح نيز در اين باره مى گويد: (1). تصوير فنى در قرآن، ص 107 و 108. با تصرّف.

(2). التمهيد فى علوم القرآن، ج 5، ص 341.

(3). تصوير فنى در قرآن، ص 58.

تمثيلات قرآن، ص: 157

«طيف تعبير در قرآن و تصويرهاى رنگى داستانها و تابلوها و اسلايدهايش، واقعيّتهاى جاندار خارجى را با همه رخدادهايش برمى تابد، تو گوئى قهرمانان تاريخ از ميدان حيات به در نرفته و هنوز دارند زندگى مى كنند.» «1»

و محقّق ديگرى چنين اذعان مى دارد:

«كمتر كسى مناظر برانگيخته شدن مردگان را به صورت تصويرى، مانند سينورلى ايتاليائى ترسيم كرده، شاهكارهاى ميكل آنژ نيز بر روى طاق سيستين در واتيكان در خور تحسين و اعجاب است. عجب اينجاست كه قرآن بدون يارى از آب و رنگ و خط و حجم فوق آنها گام نهاده است.» «2»

شايان ذكر است كه ترسيم ها و تصويرهاى قرآنى تنها براى زينت بخشيدن به كلام بكار نرفته است، بلكه گاه مضمون يك امر و حقيقت آن، جز با تصويرگرى نمود پيدا نمى كند و به همين دليل است كه مى توان آن را مناسبترين روش

در آشكار نمودن مقصود و تأثيرگذارى بر مخاطب دانست. «3»

علّامه زمخشرى مى گويد:

«ترسيم و تصوير حقايق معنوى در قالب امرى محسوس غالبا ملازمت اين دو (امر حسى با امر معنوى) را به دنبال دارد و هيچ چيز همچون تصاوير محسوس نمى تواند در ذهن تأثير گذار باشد.» «4»

قرآن كريم به منظور تنزّل معارف بلند و تبيين معارف ژرف، آنها را در قالب تمثيلاتى نغز و تصاويرى زنده در پيش چشم آدمى قرار داده و با خلق تابلوهاى بديع و ماهرانه، روح و انديشه آدمى را تسخير نموده و عقل و وجدان او را به تكاپو وا داشته است.

هر يك از تمثيلات قرآنى، با كليد كلمات خود دريچه روح آدمى را گشوده و با ترسيم هاى دقيق و عميق خود، معقول را محسوس، مخفى را آشكار، غائب را حاضر، (1). مباحث فى علوم القرآن، ص 129.

(2). آفرينش هنرى در قرآن، ص 71، پاورقى.

(3). جماليات المفردة القرآنية، ص 112.

(4). تفسير الكشاف، ج 1، ص 471.

تمثيلات قرآن، ص: 158

دور را نزديك، و مبهم را روشن مى سازد.

الف) نقش تمثيلات قرآنى در تبيين حقايق غيبى
اشاره

به تحقيق مى توان مثالهاى قرآن را يكى از جلوه هاى لطف و رحمت الهى در حقّ آدمى بشمار آورد، چرا كه در پرتو اين مثالها بسيارى از معانى و مفاهيم غيبى كه در حوزه ادراكات بشرى نمى گنجد در بهترين و سهل ترين روشها، براى انسان تبيين مى شود و ذهن انسان مى تواند با اين حقايق دست نيافتنى ارتباط برقرار كند. پس به عبارتى تمثيلات قرآنى آسمان را به زمين پيوند مى دهند و معقول را به محسوس گره مى زنند.

در توضيح اين نكته بايد گفت: امروزه بشر با بسيارى از اختراعات علمى و امكانات

و تجهيزات پيچيده اى همچون سفينه هاى فضائى، ابر رايانه ها، وسائل ارتباط جمعى و مانند آنها مواجه است كه تا پيش از اين براى بشر حتّى درك و فهم چنين صنايع پيشرفته اى ممكن نبود و حتّى در فرهنگ لغات بشرى نيز نامى براى اين تجهيزات وجود نداشت.

حال تصور مى كنيد بخواهيم براى فردى كه در قرنهاى گذشته مى زيسته درباره اين وسائل و تجهيزات و كاركرد آنها توضيحاتى دقيق ارائه نمائيم و او را با جزئيات اين پديده ها آشنا كنيم. طبيعى است كه چنين كارى نقش بر آب زدن است، چرا كه آنها نه تنها با نام اين تجهيزات آشنا نيستند بلكه از فهم دقيق اين امور نيز عاجز و ناتوانند.

براى بشر عادى و مادى نيز درك مفاهيم و حقايق غيبى چنين حالتى داشته و پيمانه عقل و انديشه وى گنجايش اقيانوس ژرف و بيكران عالم غيب و اسرار و رموز فراوان آن را ندارد.

معانى هرگز اندر حرف نايد كه بحر بيكران در ظرف نايد

از اين رو خداوند متعال براى تبيين حقايق غيبى و آشنايى و تقريب اذهان بشر با اين امور، بر وى منّت نهاده و اين حقايق را در لباس تمثيلات و تشبيهات و در لباس

تمثيلات قرآن، ص: 159

محسوسات و ملموساتى كه دسترسى بدانها و فهم و درك آنها براى عقول بشرى امكان پذير است ارائه مى دهد. «1»

از جمله تمثيلاتى كه اين نقش را به خوبى ايفا مى كنند مى توان به دو نمونه ذيل اشاره نمود:

1- تمثيل ذات پاك خداوند به نور

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ، الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ، يَكادُ

زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ، نُورٌ عَلى نُورٍ، يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ «2» «خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند همانند چراغدانى است كه در آن چراغى (پرفروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، حبابى شفاف و درخشنده، همچون يك ستاره فروزان، اين چراغ با روغنى افروخته مى شود كه از درخت پربركت زيتونى گرفته شده كه نه شرقى است و نه غربى (آنچنان روغنش صاف و خالص است كه) نزديك است بدون تماس با آتش شعله ور شود، نورى است بر فراز نور. و خدا هر كس را بخواهد به نور خود هدايت مى كند و خداوند به هر چيزى آگاه است.»

كلمه «نور» معنايى معروف دارد، و آن عبارتست از چيزى كه اجسام كثيف و تيره را براى ديدن ما روشن مى كند، و هر چيزى بوسيله آن ظاهر و هويدا مى گردد، ولى خود نور براى ما بنفس ذاتش مكشوف و هويداست، چيز ديگرى آن را ظاهر نمى كند، پس نور عبارتست از: چيزى كه ظاهر بالذات و مظهر غير است. مظهر اجسام قابل ديدن.

اين اولين معنايى است كه كلمه نور را براى آن وضع كرده اند، بعدا به نحو استعاره يا حقيقت ثانويه بطور كلّى به هر چيزى كه محسوسات را مكشوف مى سازد استعمال

__________________________________________________

(1). بنگريد به: الامثال و المثل و المثلات فى القرآن الكريم، سميح العاطف، ص 33 و 34.

(2). نور/ 35.

تمثيلات قرآن، ص: 160

نمودند، در نتيجه خود حواس ظاهر را نيز نور خواندند، مانند حس سامعه و شامه و ذائقه و لامسه كه هم نورش خواندند و

هم نورانى. و پس از اين هم آن را عمومى تر كرده شامل غير محسوسش هم نمودند، در نتيجه عقل را نورى خواندند كه معقولات را ظاهر مى كند و همه اين اطلاقات با تحليلى در معناى نور است، كه گفتيم معنايش عبارت است از ظاهر بنفسه و مظهر غير.

و چون وجود و هستى هر چيزى باعث ظهور آن چيز براى ديگران است، پس مصداق تام نور همان وجود است، و از سوى ديگر، چون موجودات امكانى وجودشان به ايجاد خداى تعالى است، پس خداى تعالى كامل ترين مصداق نور مى باشد. او است كه ظاهر بالذات و مظهر ما سواى خويش است و هر موجودى به وسيله او ظهور مى يابد و موجود مى شود. «1»

به اين معنا ديگر هيچ چيزى در مقابل خدا نور نيست، يعنى همه نورها در مقابل خدا ظلمت اند، چون آن چيز كه در ذات خودش «پيدا» و «پيدا كننده» است فقط خدا است، ساير اشياء اگر پيدا و پيدا كننده هستند در ذات خودشان تاريك هستند. خدا آنها را «پيدا» و «پيدا كننده» كرده است.

در قرآن مى خوانيم: هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ ... «2» خدا «ظاهر» است يعنى پيداست، خدا خالق اشياء است يعنى پديد آورنده و پيدا كننده اشياء است.

... و اينكه در برخى ادعيه از جمله در دعاى كميل از خداوند با تعبير: «يا نور و يا قدّوس» (اى نور و اين بسيار منزّه و دور از نقص) ياد شده است، شايد علّت اينكه «يا قدّوس» پشت سر عبارت «يا نور» آمده اين است كه كسى توهّم نكند خدا نور جسمانى است، آن طور كه مانويان خيال مى كردند، خدا منزّه

از اين نسبتها است، نور هست ولى نه از اين نورها. «3»

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 15، ص 172.

(2). حديد/ 3.

(3). آشنائى با قرآن، ج 4، ص 101.

تمثيلات قرآن، ص: 161

قرآن كريم در پرتو اين مثل، حقيقت ذات نامتناهى الهى، را تا حدودى چند براى ادراكات محدود بشرى نزديك ساخته و نمونه كوچكى را كه براى حواس آدمى قابل درك است براى او ترسيم نموده است، چرا كه بشر از دستيابى به اصل و حقيقت ذات مقدّس خداوندى عاجز و ناتوان است. «1»

هيچ ماهيات اوصاف كمال كس نداند جز به آثار و مثال

تا بداند كودك آن را از مثال گر نداند ماهيت يا عين حال

«2» آرى، گرچه مقام والا و منزلت شايان الهى از هر شبيه و نظيرى برتر است، امّا اگر بخواهيم براى ذات پاك خدا تشبيه و تمثيلى از موجودات حسى اين جهان انتخاب كنيم، چيزى همانند واژه «نور» نمى تواند گوياى اين حقيقت باشد. و اگر نبود كه خداى متعال خود اين تمثيل و تعبير را براى تقريب اذهان با ذات بى همتاى خود در اختيار بشر نهاده است، ما را سزا نبود كه بخواهيم ذات پاك كبريائى خداوند متعال را به امرى تشبيه نموده و مثالى در اين باره ياد نمائيم. «3» از اين رو در انتهاى آيه فرموده است:

يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ علّامه طباطبائى درباره اين جمله مى فرمايند:

«اين جمله اشاره است به اينكه در باطن مثلى كه زده شده است اسرارى از علم نهفته است و اگر به عنوان مثل آورده شد براى اين بود كه از آسان ترين

طرق آن حقايق و دقائق را رسانده باشد، تا عالم و عامى هر دو آن را بفهمند و هر يك نصيب خود را از آن بگيرند.

همچنانكه فرمود: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «4» «و آن مثلها را براى مردم مى زنيم ولى جز عالمان آن را بطور كامل نمى فهمند.» «5»

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن. ج 4 ص، 2519.

(2). مثنوى معنوى، دفتر سوم.

(3). قرآن كريم خود در اين باره مى فرمايد: «فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (نحل/ 74) «پس براى خدا امثال (و شبيه ها) قائل نشويد! خدا مى داند، و شما نمى دانيد.»

اى برون از وهم و قيل و قال من خاك بر فرق من و تمثيل من

.

(4). عنكبوت/ 43.

(5). تفسير الميزان، ج 15، ص 177.

تمثيلات قرآن، ص: 162

2- تمثيل علم نامحدود و بى نهايت الهى

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً «1» «بگو اگر درياها براى (نوشتن) كلمات پروردگارم مركّب شوند، درياها پايان مى گيرند پيش از آنكه كلمات پروردگارم پايان يابد، هر چند همانند آن (درياها) را به آن اضافه كنيم.»

قرآن مجيد در اينجا براى مجسّم ساختن عدد بى نهايت، و نزديك ساختن معنى علم بى پايان خدا و گستردگى فوق العاده جهان هستى به افكار ما، در اينجا به بيان بسيار فصيح و بليغى دست زده است و از اعداد زنده و جاندار استفاده كرده.

عدد زنده آن است كه فكر ما را به همراه خود تا آنجا كه پيش مى رود ببرد و واقعيّت را آنچنان كه هست در نظرها تجسّم بخشد، روح داشته باشد، عظمت داشته

باشد و زبان داشته باشد.

قرآن به جاى اينكه بگويد مخلوقات خداوند در پهنه هستى از عددى كه يكصد كيلومتر صفر در كنار آن باشد فوق العاده بيشتر است، مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند، و همه درياها مركّب، تمام اين قلمها مى شكند و از بين مى رود، و همه اين مركّبها تا آخرين قطره پايان مى يابند، امّا حقايق عالم هستى و اسرار و رموز آن، و موجودات اين جهان و معلومات پروردگار پايان نمى پذيرد.

عظمت اين سخن آنگاه روشن مى شود كه به اين واقعيّت توجّه كنيم كه عدد «سبع» (هفت) در اينجا عدد «تعداد» نيست، بلكه عدد «تكثير» است و به تعبير ديگر مفهومش اين است كه اگر درياهاى بسيار بر آن بيفزاييم باز كلمات اللّه پايان نمى يابد.

فكر كنيد اين عدد تا چه اندازه زنده و جاندار است، عددى است كه فكر انسان را با

__________________________________________________

(1). كهف/ 109.

تمثيلات قرآن، ص: 163

خود مى كشد و به سوى بى نهايت پيش مى برد.

عددى است، كه هر كس، چه رياضيدان و چه بى سواد، درك عظمت آن را مى كند و به گستردگى و ابهتش آشنا مى شود.

آرى علم خدا از اين هم بالاتر است، علمى است نامحدود و بى نهايت. علمى است كه قلمرو آن سرتاسر جهان هستى است و گذشته و آينده تاريخ، عالم و همه اسرار و رموز و حقايق را در بر مى گيرد. «1»

سيّد قطب در تفسير اين آيه چنين مى گويد:

« [اين آيه علم محدود بشرى را در مقايسه با علم نامحدود و نامتناهى الهى به تصوير كشيده و با ارائه مثالى محسوس كه از خصائص تعابير قرآنى در تصويرگرائى اشياء است آن را به محدوده فكر ناقص بشر

نزديك ساخته است.

... دريا بيشترين و گسترده ترين چيزى است كه بشر آن را مى شناسد، همچنين بشر هر چه را كه مى خواهد بنگارد، از مركّب بهره مى جويد و بوسيله آن تمامى علوم خود را- كه به گمان خود فراوان است!- به رشته تحرير در مى آورد.

قرآن، دريا را با گستردگى و ژرفايش براى ايشان چون مركّبى ترسيم نموده است، كه بخواهند تا با آن كلمات الهى را كه نشانگر علم الهى است به رشته تحرير درآورند، اما اين دريا تمامى مى پذيرد، حال آنكه هنوز كلمات الهى تمامى نپذيرفته است. سپس از درياى ديگرى كمك مى گيرند، امّا آن نيز به همين سرنوشت گرفتار مى شود، سپس درياى ديگر و ... و كلمات الهى هنوز در انتظار مركبهايى است كه آن را رقم زند.

و اين چنين با ارائه تصويرى محسوس و حركتى پويا، معناى غير محدود را به انديشه هاى محدود بشرى نزديك مى نمايد.

اساسا معانى كلّى و مجرّد تا زمانى كه بصورت محسوس و ملموس ارائه نگرديده، براى

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 12، ص 574 و 575. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 164

اذهان بشرى غير قابل دسترس است، و عقول بشرى هر قدر هم قدرت بر تعقل چنين معانى داشته باشد باز نيازمند تصاوير و اشكال و ارائه نمونه هاى عينى است.

... و به همين دليل است كه قرآن به ارائه مثالهايى چند براى مردم روى آورده، و معانى ژرف و بلند خود را در قالب تصاوير و مناظر و اشكال و امور محسوس ارائه نموده است، همانگونه كه در اين مثال چنين روشى در پيش گرفته است.

در اين مثال دريا، نمايانگر علم بشرى است كه انسان آن را زياد

و گسترده مى پندارد حال آن كه- با وجود وسعت آن- بسيار محدود است. و كلمات الهى نمايانگر علم الهى است كه حدّ و اندازه اى ندارد و بشر نهايت آن را درك نمى كند، بلكه اساسا تلقّى درستى از آن ندارد و نمى تواند آن را به نگارش درآورد تا چه رسد به آن كه بخواهد حقيقت آن را دريابد.» «1»

ب) نقش تمثيلات قرآن در تبيين مبانى اعتقادى
اشاره

انسانها فرهنگى مشترك به نام «فطرت الهى» دارند، ليكن در هوشمندى و استعدادهاى فكرى و ذهنى يكسان نيستند، بلكه: «الناس معادن كمعادن الذهب و الفضة.» «2» كتابى كه جهان مشمول است بايد معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح متعدد تبيين كند تا هيچ محقّقى به بهانه سطحى بودن مطلب خود را از آن بى نياز نپندارد و هيچ ساده انديشى به بهانه پيچيدگى و عميق بودن معارف، خود را از آن محروم نبيند.

قرآن كريم براى متوسطين مردم از برهان و حكمت استفاده مى كند ولى براى انسانهاى ساده انديشى كه برهان و استدلال برايشان قابل هضم نيست از «تمثيل» براى رقيق و ساده شدن معارف سنگين استفاده مى كند و اين خصوصيت غالبا در كتابهاى عقلى و استدلالى وجود ندارد. «3»

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2296 و 2297.

(2). بحار الانوار، ج 58، ص 65 و 106.

(3). قرآن در قرآن، ص 432- 429. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 165

اين مثل چون واسطه است اندر كلام واسطه شرط است بهر فهم عام

«1» دقّت و تأمّل در روشهاى تربيتى قرآن كريم نشانگر اين مطلب است كه خداى متعال در طرح مسائل اعتقادى همچون: توحيد، نبوت و معاد، ضمن بهره گيرى

از روشهاى استدلالى، همان مطالب را با ارائه تمثيلاتى ساده و روان، و با ارائه تصاويرى دل انگيز تنزّل بخشيده و از اين طريق، دلها را براى پذيرش معارف الهى آماده ساخته و بذر ايمان را در وجودشان پرورش داده است.

مثال ذيل نمونه اى گويا بر اين مدعاست:

تمثيل ايمان و كفر به «درخت پاك» و «درخت ناپاك»

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ* تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها، وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ* وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ. «2»

«آيا نديدى چگونه خداوند كلمه طيّبه (و گفتار پاكيزه) را به درخت پاكيزه اى تشبيه كرده كه ريشه آن (در زمين) ثابت و شاخه آن در آسمان است؟! ميوه هاى خود را در هر زمان به اذن پروردگارش مى دهد، و خداوند براى مردم مثلها مى زند شايد متذكّر شوند (و پند گيرند) و (همچنين) «كلمه خبيثه» را به درختى ناپاك تشبيه كرده كه از زمين بركنده شده و قرار و ثباتى ندارد.»

در آيات فوق كه از جمله زيباترين و شيواترين مثل هاى قرآنى، است ايمان و كفر و فوايد و آثار آن در زندگى بشر در قالب تصاوير بديعى به زيبايى تمام ترسيم گرديده است.

بنا بر اعتقاد مفسّرين مقصود از كلمه طيّبه در اين تمثيل، همان اصل توحيد و

__________________________________________________

(1). مثنوى معنوى، دفتر پنجم.

(2). ابراهيم/ 24 تا 26.

تمثيلات قرآن، ص: 166

خداشناسى است كه در زمين روح مؤمن روييده و ساير عقايد حقّه بر اساس آن و روى آن تنه، جوانه مى زند و فضايل اخلاقى هم از آن جوانه ها منشعب مى شود و همچنين اعمال صالحه بصورت

ميوه از آنها سرمى زند. «1»

ابتدا «كلمه طيّبه» را به درختى مثال مى زند كه داراى ويژگيهاى متعددى است از جمله:

1- موجودى است داراى رشد و نمو، نه بى روح، و نه جامد و بى حركت، بلكه پويا و رويا و سازنده ديگران و خويشتن (تعبير به «شجره» بيانگر اين حقيقت است).

2- اين درخت پاك است و طيّب، امّا از چه نظر؟ چون انگشت روى هيچ قسمتى گذارده نشده، مفهومش اين است كه از هر نظر. منظره اش پاكيزه، ميوه اش پاكيزه، شكوفه و گلش پاكيزه، سايه اش پاكيزه، و نسيمى كه از آن برمى خيزد نيز پاكيزه است.

3- اين شجره داراى نظام حساب شده اى است. ريشه اى دارد و شاخه هايى و هر كدام مأموريت و وظيفه اى دارند. اصولا وجود «اصل» و «فرع» در آن، دليل بر حاكميّت نظام حساب شده اى بر آن است.

4- «اصل و ريشه آن ثابت و مستحكم است.» به طورى كه طوفانها و تند بادها نمى تواند آن را از جا بركند أَصْلُها ثابِتٌ 5- شاخه هاى اين شجره طيّبه در يك محيط پست و محدود نيست بلكه بلند آسمان جايگاه اوست وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ 6- اين شجره طيّبه شجره پربار است، نه همچون درختانى كه ميوه و ثمرى ندارند.

بنابراين مولّد هستند تُؤْتِي أُكُلَها 7- امّا نه در يك يا دو فصل، بلكه در هر فصل، يعنى «هر زمان» كه دست به سوى شاخه هايش دراز كنى محروم برنمى گردى كُلَّ حِينٍ

__________________________________________________

(1). بنگريد به: تفسير الميزان، ج 12، ص 75 و تفاسيرى همچون: مجمع البيان و التفسير الكبير، در ذيل آيات شريفه.

تمثيلات قرآن، ص: 167

8- ميوه دادن او نيز بى حساب نيست بلكه مشمول قوانين آفرينش است و طبق يك

سنّت الهى «به اذن پروردگارش» اين ميوه را به همگان ارزانى ميدارد (بأذن ربّها) اكنون درست بينديشيم و ببينيم اين ويژگيها و بركات را در كجا پيدا مى كنيم؟ مسلما در كلمه توحيد و محتواى آن، در يك انسان موحّد و با معرفت، و در يك برنامه سازنده و پاك، اينها همه روينده هستند، و پوينده هستند و متحرّك، همه داراى ريشه هاى محكم و ثابتند، همه داراى شاخه هاى فراوان و سر به آسمان كشيده و دور از آلودگيها و كثافات جسمانى، همگى پر ثمرند و نورپاش و فيض بخش. هر كس به كنار آنها بيايد و دست به شاخسار وجودشان دراز كند در هر زمان كه باشد از ميوه هاى لذيذ و معطر و نيروبخششان بهره مى گيرد. تندباد حوادث و طوفانهاى سخت و مشكلات، آنها را از جا حركت نمى دهد و افق فكر آنها محدود به دنياى كوچك نيست، حجابهاى زمان و مكان را مى درند و به سوى ابديّت و بى نهايت پيش مى روند.

برنامه هاى آنها از سر هوى و هوس نيست بلكه همگى به اذن پروردگار و طبق فرمان اوست و اين حركت و پويايى و ثمربخش بودن نيز از همينجا سرچشمه مى گيرد.

مردان بزرگ و با ايمان، اين كلمات طيّبه پروردگار، حياتشان مايه بركت است، مرگشان موجب حركت، آثار آنها و كلمات و سخنانشان و شاگردان و كتابهايشان و تاريخ پر افتخارشان و حتّى قبرهاى خاموششان همگى الهام بخش است و سازنده و تربيت كننده.

امّا از آنجا كه يكى از بهترين طرق براى تفهيم مسائل، استفاده از روش مقابله و مقايسه است بلافاصله نقطه مقابل «شجره طيّبه» را در آيه بعد چنين بيان مى كند:

«مثل كلمه خبيثه و

ناپاك همانند درخت خبيث و ناپاك و بى ريشه اى است كه از روى زمين كنده شده و در برابر طوفانها هر روز به گوشه اى پرتاب مى شود. و قرار و ثباتى براى آن نيست.»

تمثيلات قرآن، ص: 168

كلمه «خبيثه» همان كلمه كفر و شرك، همان گفتار زشت و شوم، همان برنامه هاى گمراه كننده و غلط، همان انسانهاى ناپاك و آلوده و خلاصه هر چيز خبيث و ناپاك است.

بديهى است درخت زشت و شومى كه ريشه آن كنده شده، نه نمو و رشد دارد، نه ترقّى و تكاملى، نه گل و ميوه اى، و نه سايه و منظره، و نه ثبات و استقرار، قطعه چوبى است كه جز به درد سوزاندن و آتش زدن نمى خورد، بلكه مانع راه است و مزاحم رهروان، و گاه گزنده است، مجروح كننده و مردم آزار! «1» پس بطور خلاصه مى توان گفت: اعمال انسان ميوه هاى وجود انسان است، اخلاق انسان شاخه هاى وجود انسان است، عقايد انسان ريشه هاى درخت وجود انسان است و اساسا روح انسان جز يك درخت نيست. يك درخت پر ريشه و پرشاخه و پرميوه و پر برگ، درختى كه در اين دنيا انسان بايد خودش پيوند بزند و در اين دنياست كه اين درخت، درخت «طوبى» يا «زقّوم» مى شود. «2»

از اين رو، مثالهاى ياد شده (و تشبيه مؤمن به درختى پاك و استوار و كافر به درختى خبيث و بى ريشه) صرفا در حدّ يك مثال و تشبيه نيست، بلكه از يك حقيقت مهّم و اصلى ثابت و تحقّق يافتنى در زندگى، حكايت دارد. «3»

ج) نقش تمثيلات قرآن در ترسيم و تجسيم حالات روحى افراد
اشاره

قرآن كريم در بسيارى از تمثيلات خود با مهارت زايد الوصفى حالات روحى و نفسانى انسانها

را مجسّم نموده و با ارائه تابلوهاى بديع، چهره هاى گوناگون افراد و حالات و روحيات آنها را ماهرانه به تصوير كشيده است، به گونه اى كه هر كس مى تواند اين حالات را در هر زمان و هر مكان و در اشخاص پيرامون خود سراغ گيرد و درباره

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 10، ص 335- 332، با تلخيص.

(2). آشنائى با قرآن، ج 5، ص 139.

(3). تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2099.

تمثيلات قرآن، ص: 169

چهره هاى زشت يا زيباى آنها به قضاوت بنشيند.

لذا مثالهاى قرآنى را مى توان آينه تمام نماى شخصيتهاى گوناگون بشرى دانست كه مطالعه و تأمّل و تعمّق در آنها در شخصيت شناسى و يا به تعبير امروزى «تيپ شناسى» افراد نقش به سزائى ايفا مى نمايد.

تمثيلات ذيل نمونه هاى روشنى براى اين موضوع بشمار مى روند:

1- حالت حرص و ولع شديد عالمان دنياپرست

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ* «1» «و براى آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم ولى (سرانجام) از (دستور) آنها خارج گشت و شيطان به او دست يافت و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم، ولى او به پستى گرائيد و از هواى نفس خويش پيروى كرد. او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى دهانش را باز و زبانش را بيرون خواهد

كرد و اگر او را به حال خود واگذارى باز همين كار را مى كند (گوئى آنچنان تشنه دنيا پرستى است كه هرگز سيراب نمى شود.) اين مثل جمعيّتى است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن شايد بينديشند (و بيدار شوند).»

تصويرى كه اين آيات ترسيم نموده اند از شگفت ترين و بديع ترين مناظرى بشمار مى رود كه به وسيله كلماتى چند، خلق گرديده است. چهره انسانى كه آيات و نشانه هاى الهى به وى ارزانى شده و او مورد فضل و رحمت الهى قرار گرفته و از علوم الهى بهره مند گرديده و فرصت مناسبى براى رشد و هدايت در اختيار وى قرار گرفته، امّا او با

__________________________________________________

(1). اعراف/ 175 و 176.

تمثيلات قرآن، ص: 170

تمامى اين حالات، اين خلعت را از تن بدر آورده و همان آيات و علوم الهى را كه در آغاز چنان به او احاطه داشت كه همچون پوست تن او شده بود ناگهان از اين پوست بيرون آمده و همچون مارى كه از پوست چسبيده به تنش بيرون مى جهد، وى نيز با زحمت و فشار از اين پوست بيرون جهيده و از آيات الهى كه همچون پوسته محافظ و سپر محكمى او را در برگرفته بود با يك چرخش تند خارج مى گردد و از هدى به هوى گردائيده و از اوج عزّت به حضيض ذلّت فرو مى غلطد تا جائيكه شيطان در او طمع ورزيده و او را زير چتر حمايت خود مى گيرد.

در ادامه، خود را با صحنه اى دردناك و مشمئز كننده مواجه مى بينيم، چرا كه مشاهده مى كنيم همين انسانى كه به زمين چسبيده و آلوده زرق و برق دنيا

گرديده، به شكل سگى تغيير ماهيت داده، به گونه اى كه دهانش را باز كرده و زبانش را بيرون آورده و چه به او حمله كنند و يا او را به خود واگذارند باز همين كار را تكرار مى كند. «1»

صاحب المنار مى نويسد:

«لهث» يعنى تنفس شديد در حالى كه زبان را از دهان خارج كند. براى غير سگ اين حالت از شدت خستگى و يا عطش است. امّا براى سگ اين يك حالت طبيعى مى باشد و در همه حال زبانش را بيرون مى آورد چه در حال عطش باشد يا نباشد، چه آن را مورد حمله قرار داده باشند يا نه ...

و مقصود آيه اين است: چنين كسى كه از هواى نفس پيروى نموده و به زمين و تعلّقات مادّى دل بسته است، بدترين حالات را دارد، او بدنبال دنياى حقير و پست، دائما حريصانه نفس مى زند و در حاليكه خسته و وامانده شده، دست از طلب دنيا برنمى دارد، و راضى به آنچه دارد نيست و هر روز حرص و طمع او با وجود دستيابى بيشتر به تمتّعات دنيوى، فزونى مى يابد.» «2»

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1396.

(2). تفسير المنار، ج 9، ص 405.

تمثيلات قرآن، ص: 171

فخر رازى نيز در تفسير خود گفته است:

«اين مثل شديدترين كلامى است درباره برخى از اهل علم كه مانند آن عالم اسرائيلى (بلعم باعورا) يا آن شاعر جاهلى (اميّة بن ابى الصلت) بعد از آن كه به سرچشمه دانش رسيدند و آيات الهى را دريافتن و به عنايت اسم اعظم و استجابت دعا سرفراز و مباهى گشتند، ليكن چون در پى هواى نفس فرو

افتادند آن همه علم و دانش از دل ايشان مانند پوست از تن مار خارج گرديد، همچنين اگر دانشمندى نقد دانش و گوهر علم را به كف آورد، ليكن از آلودگى دنيا، دامن فرا نچيند هر گاه طبعش به پستى گرايد خود را در منجلاب هوى و هوس غوطه ور سازد، عاقبت مانند آن سگ باشد كه زبان از كام بيرون آرد.» «1»

از امام باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود:

«اين آيه در اصل درباره بلعم (باعورا) است سپس خداوند آن را به عنوان يك مثال درباره افراد اين امّت يعنى كسانى كه هوى پرستى را بر خداپرستى و هدايت الهى مقدّم شمارند، ارائه نموده است.» «2»

آرى، چه بسيار شاهد تكرار اين آيه در طول دوران حيات بشرى هستيم، و چه بسيارند كسانى كه لواى علوم دينى را به دوش مى كشند امّا راه به مقصود نبرده و به هدايت دست نمى يازند، كسانى كه علم را وسيله تحريف حقايق قرار داده، و از هواى نفس خود پيروى مى كنند و تمنّيات حاكمانى را كه بر آنها تسلّط دارند برآورده مى سازند.

چه بسيار با عالمان دينى مواجه شده ايم كه با وجود شناخت حقيقت دين، باز مسير حقّ را رها كرده و در بيراهه ها گمراه شده اند و سرمايه هاى علمى خود را در راه تحريف حقايق و به سود خودكامگان و سلاطين جور و قدرتهاى پوشالى خرج كرده اند.

__________________________________________________

(1). التفسير الكبير، ج 15 ص 56.

(2). مجمع البيان، ج 4، ص 769.

تمثيلات قرآن، ص: 172

... آرى، اين مثلى است براى هر آن كس كه حامل علوم الهى بوده امّا از آن سودى نمى برد و بر طريق ايمان ثبات قدم

بخرج نمى دهد و از نعمتهاى الهى كه به وى ارزانى شده بيرون مى جهد و شيطان او را همچون مهره اى در اختيار خود مى گيرد، و در نهايت به مرتبت حيوانى پست مسخ مى شود. «1»

2- حالت ظلمانى كه كفّار را احاطه نموده

أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ، مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ «2» «يا همچون ظلماتى است كه در يك درياى پهناورى كه موج آنرا پوشانيده، و بر فراز آن موج ديگرى است، و بر فراز آن ابرى تاريك، ظلمتهائى است يكى بر فراز ديگر، آنچنان كه هرگاه دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند! و كسى كه خدا نورى بر او قرار نداده، نورى براى او نيست!» درياى خروشان و موّاجى را در نظر بگيريد كه بسيار عميق و ژرف است و مى دانيم نور آفتاب كه قويترين نورها است تا حدّ معينى در دريا نفوذ مى كند و آخرين اشعه آن تقريبا در عمق هفتصد متر محو و نابود مى گردد، بطورى كه در اعماق بيشتر ظلمت دائم و شب جاويدان حكمفرماست، چرا كه مطلقا در آنجا نورى نفوذ نمى كند.

اين را نيز مى دانيم كه آب اگر صاف و بدون تلاطم باشد نور را بهتر منعكس مى كند ولى امواج متلاطم شعاع نور را در هم مى شكند و مقدار كمترى از آن به اعماق آب منتقل مى گردد.

اگر بر اين امواج خروشان، اين موضوع را نيز اضافه كنيم كه ابرى تيره و تار بر بالاى

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1397 و 1398، با تلخيص.

(2). نور/

40.

تمثيلات قرآن، ص: 173

آنها سايه افكنده باشد، ظلمتى كه از آن حاصل مى شود ظلمتى است فوق العاده متراكم.

ظلمت اعماق آب از يكسو، ظلمت امواج خروشان از سوى ديگر، ظلمت ابر تاريك از سوى سوم، ظلماتى است كه بر روى يكديگر قرار گرفته است و بديهى است كه در چنين ظلمتى نزديكترين اشياء قابل رؤيت نخواهد بود، حتّى اگر انسان دست خود را نزد چشمش قرار دهد آن را نمى بيند.

كافرانى كه از نور ايمان بى بهره اند، به كسى مى مانند كه در چنين ظلمت مضاعفى گرفتار شده اند، به عكس مؤمنان روشن ضمير كه مصداق «نور على نور» ند.

به هر حال، آيه از باطن هولناك مملوّ از ظلمتها و تاريكيهاى متراكم و هراس انگيز كفّار خبر مى دهد، باطنى وحشتناك كه تمام حواس انسانى در آن از كار مى افتد و نزديكترين اشياء محيط بر او پنهان مى گردد، حتّى خودش را نمى تواند ببيند تا چه رسد به ديگران را.

بديهى است در چنين ظلمت هول انگيزى، انسان در تنهائى مطلق و جهل و بى خبرى كامل فرو مى رود نه راه را پيدا مى كند، نه همسفرانى دارد، نه موضع خود را مى شناسد، نه وسيله اى در اختيار دارد، چرا كه از منبع نور يعنى «اللّه» كسب روشنائى نكرده و در حجاب خودخواهى و جهل و نادانى فرو رفته است. «1»

سيّد قطب درباره هنر تصويرگرائى كه در اين مثال تجلّى كرده مى گويد:

«به دقت كه بنگريم مى بينم در اينجا يك سيماى هنرى سحرانگيز و بهت آور است و در آن نيروى تخيّل قوى نهفته است ... و اگر بخواهند آن را با رنگهاى گوناگون نمايش دهند به يك قلم سيمانگار اعجازگر محتاج است، و اگر

بخواهند آن را زنده و پر تحرّك نمايش دهند به يك دوربين عكاسى بيدار نيازمند است.

و آن قلم كجاست و يا آن دستگاه عكاسى كجاست كه بتواند اين ظلمات متراكم را نشان

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 14، ص 494- 492. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 174

بدهد؛ در دريائى پر طوفان كه آن را موجى ويرانگر فرا بگيرد بالاى آن موج ويرانگرى سوار شود، و در بالاى آن ابرهاى سياه متراكم انباشته گردد، ظلمات يكى پس از ديگرى روى هم فرا رسد، هر گاه دستش را نزديك چشم بياورد نتواند آن را ببيند.» «1»

3- حالت سقوط و سرنوشت دردناك مشركين

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ «2» اين آيه ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بدبختى و نابودى آنها داشته و مى گويد:

«كسى كه شريك براى خدا قرار دهد گوئى از آسمان به زمين سقوط كرده و در اين ميان پرندگان (مردار خوار) او را در وسط زمين و آسمان مى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خوارى مى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد) تندباد او را به مكان دورى پرتاب مى كند.»

در حقيقت آسمان، كنايه از «توحيد» است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد، طبيعى است در اين آسمان ستارگان مى درخشند و ماه و خورشيد مى تابند و خوشا به حال كسى كه اگر در اين آسمان همچون آفتاب و ماه نيست لااقل همانند ستاره درخشانى است، امّا هنگامى كه انسان از اين علوّ و رفعت سقوط كند گرفتار يكى از دو سرنوشت دردناك مى شود:

يا در وسط راه قبل از آنكه به زمين سقوط كند طعمه پرندگان لاشخور مى گردد.

و به تعبير ديگر، با از دست دادن اين پايگاه مطمئن در چنگال هوا و هوسهاى سركش گرفتار مى شود كه هر يك از آنها بخشى از هستى او را مى ربايند و نابود مى كنند.

و يا اگر از دست آنها جان به سلامت ببرد، به دست طوفان مرگبارى مى افتد كه او را در

__________________________________________________

(1). تصوير فنى در قرآن، ص 347. با تصرف اندك.

(2). حج/ 31.

تمثيلات قرآن، ص: 175

گوشه اى دور دست آنچنان بر زمين مى كوبد كه بدنش متلاشى و هر ذرّه اى از آن به نقطه اى پرتاب مى شود و اين طوفان گويا كنايه از شيطان است كه در كمين نشسته! مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد و با سرعت و شتابى كه هر لحظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام محو و نابود مى گردد.

آرى، كسى كه پايگاه آسمان توحيد را از دست داد ديگر نمى تواند زمام سرنوشت خود را به دست گيرد و هر چه در اين مسير جلوتر مى رود شتابش در سقوط فزونى مى يابد و سرانجام تمام سرمايه هاى انسانى خود را از دست خواهد داد. «1»

4- حالت تحيّر و سرگردانى منافقين

قرآن كريم حالات منافقين را با ارائه مثالهاى دقيق و گويا، چنين مجسّم مى نمايد و مى فرمايد:

«آنها (منافقان) همانند كسى هستند كه آتشى افروخته (تا در بيابان تاريك راه خود را پيدا كند) ولى هنگامى كه آتش اطراف خود را روشن ساخت، خداوند (طوفانى مى فرستد و) آن را خاموش مى كند، و در تاريكى وحشتناكى كه چشم كار نمى كند آنها را رها مى سازد.

- آنها كر، گنگ

و كورند بنابراين از راه خطا باز نمى گردند!- يا همچون بارانى كه در شب تاريك، توأم با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى) ببارد، آنها از ترس مرگ انگشت در گوش خود مى گذارند تا صداى صاعقه را نشنوند و خداوند به كافران احاطه دارد (و در قبضه قدرت او هستند).

- روشنائى خيره كننده برق، نزديك است چشم آنها را بربايد. هر لحظه اى كه برق جستن مى كند (صفحه بيابان را) براى آنها روشن مى سازد (چند قدمى) در پرتو آن راه مى روند و

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 14، ص 95 و 96. و بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2421.

تمثيلات قرآن، ص: 176

هنگامى كه خاموش مى شود توقف مى كنند، و اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از بين مى برد، خداوند بر هر چيز تواناست.» «1»

تمثيل نخست در حقيقت، يك واقعيّت را در زمينه نفاق روشن مى سازد، و آن اينكه نفاق و دوروئى براى مدّت طولانى نمى تواند مؤثّر واقع شود. ممكن است منافقان براى مدّت كوتاهى از مزاياى اسلام و مصونيتهاى مؤمنان برخوردار شوند و از رفاقت پنهانى با كفّار نيز بهره گيرند، ولى اين امر همچون شعله ضعيف و كم دوامى كه در يك بيابان تاريك و ظلمانى در معرض وزش طوفانها است ديرى مى پايد، و سرانجام چهره واقعى آنها آشكار مى گردد، و به جاى كسب موفقيّت و محبوبيّت، منفور و مطرود خواهند شد و همانند كسى كه در بيابان راه را گم كرده و چراغ را از دست داده سرگردان مى مانند.

تمثيل دوم نيز اشاره به محيط وحشتزا و پرخوف و خطرى است كه منافقان در آن زندگى مى كردند.

چرا كه پيشرفت سريع اسلام همچون برق آسمانى، چشم آنها را خيره كرده بود، و آيات قرآن كه پرده از رازهاى نهانيشان برمى داشت همچون صاعقه ها آنها را هدف قرار مى داد، هر دم احتمال مى دادند آيه اى نازل گردد و پرده از رازهاى ديگرى بر دارد و رسواتر شوند.

به اين ترتيب قرآن كريم، حالت سرگردانى و وحشت و اضطراب منافقين و بى پناهى و سيه روزى و رسوائى آنها را در قالب چنين تصاوير زنده و مناظر شگفتى ترسيم نموده و به روشنترين وجهى از ماهيت منافقين پرده برداشته است.

سيّد قطب درباره هنر تصويرگرى كه در اين آيات تجلّى نموده مى گويد:

«واقعا كه اينجا پر است از سيماهاى پشت سرهم، آنهم در يك پرده نمايش متحرّك و پر جنب و جوش ... اگر يك دستگاه عكاسى اين سيماهاى پر تحرّك را به نمايشگاهى مانند اين تبديل كند و همه آن حركتهاى پى در پى را نشان بدهد بطور يقين به توفيق هنرى بس

__________________________________________________

(1). بقره/ 17 تا 20.

تمثيلات قرآن، ص: 177

بزرگى نايل خواهد شد، و حال آنكه اين منظره را در اينجا همين الفاظ مجرّد مجسّم مى سازند، به گونه اى كه كوچكترين حركتى كه آن دستگاه عكاسى متحرّك ثبت كند از نظر دور نمى ماند، بلكه براى اين نفس پراشتهاى آدمى لذتهاى شيرينى هم مى بخشد كه دستگاههاى عكاسى از آنها عاجزند!» «1»

5- حالت بى ثباتى و عدم استقلال منافقين

قرآن كريم در تمثيلى ديگر، براى آنكه نشان دهد منافقين اجسامى بى روح و صورتهايى بى معنى و هيكلهايى تو خاليند، كه نه از خود استقلالى داشته و نه از درون نور و صفايى و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند، آنها را به چوبهاى

خشك تكيه زده بر ديوار تشبيه نموده است:

كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ «2» «گوئى ايشان چوبهاى خشكى هستند كه بر ديوار تكيه شده است.»

«منافقينى كه اجسامى زيبا و فريبنده و سخنانى جاذب و شيرين دارند، بخاطر نداشتن باطنى مطابق ظاهر، در مثل مانند چوبى مى مانند كه به چيزى تكيه داشته باشد، اشباحى بدون روحند، همانطور كه آن چوب نه خيرى دارد و نه فايده اى بر آن مترتّب مى شود اينان نيز همينطورند، چون فقه و فهم ندارند.» «3»

3- ارائه الگوها و نمونه هاى عينى

اشاره

انسان به دليل آنكه در همه عمر با امور محسوس سر و كار دارد، بيش از هر چيز متأثّر از روشهاى عينى است و روش الگوئى به عنوان تربيتى عملى، بر جان انسانها مى نشيند

__________________________________________________

(1). تصوير فنى در قرآن، ص 349 و 350، با تلخيص.

(2). منافقين/ 4.

(3). تفسير الميزان، ج 19، ص 566.

تمثيلات قرآن، ص: 178

و در نفوس آنها رسوخ مى كند.

بهترين مفاهيم و رساترين انديشه ها زمانى كه در قالب نمونه اى عينى ارائه مى شود كاملا ادراك و تصديق مى گردد. كلّيات علمى اگر بر مصاديق تطبيق نشود، تصديق آن و ايمان به درستى اش براى نفس سنگين و دشوار است. «1»

مكتبهاى آسمانى و مرامهاى فكرى هر قدر عميق، پربار و منطقى باشند تا هنگامى كه در نوشته ها و كتابها محصورند، غالبا خشك و كم تأثير و نامأنوس جلوه مى كنند، چرا كه انديشه خالصند و فاقد جنبه عملى. هر چه هست ذهنيّت است و از عينيّت اثرى نيست. مردم، آرمانهايى را كه همانند مدينه فاضله خيالى و غير ملموس باشند، به دشوارى مى پذيرند. امّا اگر بتوان در كنار كتاب هدايت، نمونه هدايت و تربيت نيز ارائه داد، بى ترديد بر

نفوذ و تأثير انديشه ها افزوده خواهد شد. «2»

سيّد قطب درباره نقش الگوهاى عينى در تربيت مى گويد:

عملى ترين و پيروزمندانه ترين وسيله تربيت، تربيت كردن با يك نمونه عملى و سرمشق زنده است ... سرمشق و الگو به مردم عرضه مى شود تا مردم، همانند صفاتش را در خود تحقق بخشند، و به رنگ آن نمونه واقعى درآيند، هر كس به اندازه ظرفيّت و استعدادش از آن شعله فروزان پرتو بگيرد و تا آنجا كه توانايى دارد، براى رسيدن به قلّه كمال از كوه دانش و فضيلت بالا رود. نه تنها زندگى معنوى بلكه زندگى مادّى الگوها و قهرمانان فيض بخش و شاخص در معرض انظار عموم است، نه فقط يك رؤيا و داستان تخيّلى كه محبتش، روانها را در بيابان بيكران خود سرگردان كند، بدون اينكه از واقعيّتش متأثّر شوند و از آن نمونه عالى سرمشق بگيرند. از اين جهت است كه اسلام، سرمشق دادن را بزرگترين وسيله مى داند و پايه روش تربيتى خود را بيش از هر چيز بر اين سنگ استوار مى سازد.» «3»

__________________________________________________

(1). سيرى در تربيت اسلامى، ص 250.

(2). نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت، ص 165.

(3). روش تربيتى اسلام، ص 251 و 252.

تمثيلات قرآن، ص: 179

قرآن كريم، كتابى نيست كه انسانها را تنها پند و اندرز دهد و مسائل زندگى را به صورت ذهنى و تئورى بيان كند، بلكه در هر زمان كه خواسته است ارزشى را بيان كند با ارائه نمونه هاى عينى در جامعه، صداقت و صراحت و واقع گرائى خود را به اثبات رسانيده و همواره فضيلتها و نيكيها را همراه با مطرح ساختن شخصيت نيكان معرفى كرده است.

«1»

خداوند متعال براى دعوت انسانها به نيكيها و بر حذر داشتن آنها از زشتيها، در جاى جاى قرآن به معرفى چهره هاى محبوب و منفور روى آورده، و با شيوه هاى گوناگون به ترسيم دقيق ويژگيها و ابعاد زندگى آنان پرداخته است.

در اين ميان، برخى تمثيلات قرآنى نقش بسزائى در معرفى الگوهاى مطلوب و شناساندن چهره هاى منفور ايفاء مى نمايند.

تمثيلات قرآنى، در مواردى چند، با ارائه نمونه هائى از انسانهاى وارسته و شايسته، شخصيت و سجاياى اخلاقى آنها را آنچنان زيبا و فريبا ترسيم نموده اند كه چشم ها را به خود خيره كرده و دلها را از هيبت و عظمت ايشان پر مى كند و سراسر وجود انسان را مالامال از عشق و محبت بدانها مى نمايد.

و در مقابل، گاه با ارائه چهره هاى مطرود و نگونبخت، در قالب تصاويرى زشت و كريه، دلها را از نفرت و كينه بدانها پر ساخته و همگان را از پيروى و مشابهت بد آنها بر حذر داشته است.

از جمله تمثيلاتى كه در آنها، دو چهره محبوب و منفور در كنار يكديگر ترسيم گرديده و مخاطب را به مقايسه اين نمونه ها با يكديگر فراخوانده است مى توان به موارد ذيل اشاره داشت:

__________________________________________________

(1). مبانى تعليم و تربيت در قرآن و حديث، مقدمه.

تمثيلات قرآن، ص: 180

1- الگوهائى از زنان مؤمن و كافر

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ* وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ* وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ

الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ* «1» «خداوند مثلى براى كسانى كه كافر شده اند زده است؛ مثل به همسر نوح و همسر لوط.

آنها تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط آنها با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان (در برابر عذاب الهى) نداشت. و به آنها گفته شد:

وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مى شوند! و خداوند مثلى براى مؤمنان زده، به همسر فرعون، در آن هنگام كه گفت پروردگارا، خانه اى براى من نزد خودت در بهشت بساز، و مرا از فرعون و كارگزاران او نجات ده و مرا از قوم ظالم رهائى بخش.

و همچنين به مريم دختران عمران مثل زده، كه دامان خود را پاك نگه داشت، و ما از روح خود در او دميديم، او كلمات پروردگار و كتابهايش را تصديق كرد و از مطيعان فرمان خدا بود.»

در اين دو مثال خداوند به موضوع كفرپيشگى و خيانت در خانه نبوت و ايمان و تقوى و پاكى در خانه كفر اشاره داشته و براى هر كدام نمونه هاى شاخصى را ارائه نموده است.

در نمونه اى از همسر فرعون ياد نموده است. او كه الگو و اسوه نيكوئى است براى شخصيّت زن و درس زنده و پيام جاويدى است براى تمامى زنان بلكه تمامى

__________________________________________________

(1). تحريم 12- 10.

تمثيلات قرآن، ص: 181

رهپويان و حقجويان عالم. او كه تمامى دنيا را با مظاهر فريبنده اش هيچ انگاشت و گنجهاى فراعنه و قصرهاى مجلّل و با شكوه و جامه هاى زربفت و ... نتوانست او را به خود

مشغول دارد بلكه از همه تعلّقات دنيوى دست شست و هيچيك از زرق و برقهاى خيره كننده دنيا نتوانست خللى در عزم و اراده او وارد نمايد.

او كه در محيط كفر و در دربار طاغوت زمان و در برابر همسرش كه بزرگترين پادشاه زمان خود بود و هر كس را به مجرّد كوچكترين اظهار ايمانى از دم تيغ مى گذراند، يك تنه ايستاد و تمامى آزارها و شكنجه ها را به جان خريد و تنها آرزويش آن بود كه با خدا نزديك باشد و در دار خلد الهى مأوى گزيند.

آرى «همسر فرعون جوار رحمت پروردگارش را خواسته، خواسته است تا با خدا نزديك باشد و اين نزديكى با خدا را بر نزديكى با فرعون ترجيح داده، با اينكه نزديكى با فرعون همه لذّات را در پى داشته، در دربار او آنچه را كه دل آرزو مى كرده يافت مى شده و حتّى آنچه كه آرزوى يك انسان بدان نمى رسيده، در آنجا يافت مى شده، پس معلوم مى شود همسر فرعون چشم از تمامى لذّات زندگى دنيا دوخته بود، آنهم نه بخاطر اينكه دستش به آنها نمى رسيده بلكه در عين اينكه همه آن لذّات برايش فراهم بوده مع ذلك از آنها چشم پوشيده و به كراماتى كه نزد خداست و به قرب خدا دل بسته بود، و به غيب ايمان آورده و در برابر ايمان خود استقامت ورزيده تا از دنيا رفته است.

و اين قدمى كه همسر فرعون در راه بندگى برداشته، قدمى است كه مى تواند براى همه پويندگان اين راه مثل باشد، و به همين جهت خداى سبحان حال او و آرزوى او و عمل در طول زندگى او را در

دعائى مختصر خلاصه كرد، دعائى كه جز اين معنا نمى دهد كه او از تمامى سرگرمى هاى دنيا و هر چيزى كه آدمى را از خدا بى خبر مى كند

تمثيلات قرآن، ص: 182

قطع رابطه كرده و به پروردگار خود پناهنده شده و جز اين آرزويى نداشته كه با خدا نزديك باشد و در دار كرامت او منزل گزيند.» «1»

لذا روش و منش همسر فرعون مى تواند براى همه زنان و مردان مؤمن جهان الهامبخش باشد و راه را بر تمام كسانى كه فشار محيط يا همسر را مجوّزى براى ترك طاعت خدا مى شمردند مسدود نمايد.

و از سوى ديگر ماجراى او حكايت از استقلال شخصيّت زن و نقش مؤثّر او در ابعاد گوناگون زندگى دارد.

به اين ترتيب كدامين زن را مى توان سراغ گرفت كه اين مثال و اين اسوه كامل را در پيش روى خود ببيند و آرزو نكند كه شخصيّتى همانند وى داشته باشد و از اراده و ايمان و استقامت و موضع گيرى قاطعانه اى همچون وى برخوردار باشد، و هدف قرآن نيز از ارائه الگوهاى تمام عيارى چون آسيه و مريم دختر عمران آن است كه همگان از اين چهره هاى پاك و تابناك بسان مشعل هاى هدايتى براى رسيدن به قلّه كمال بهره جويند و خود را بر عيار آنان زنند و باز آفرينى كنند.

امّا در كنار آن، قرآن مثالى را ياد نموده است كه با نمونه هاى قبلى تفاوت دارد و در آن به زنان سنگدل و بدسيرتى اشاره داشته كه گرچه در خانه نبوّت مى زيستند ولى مصاحبت آنها با پيامبران خدا عليهم السّلام ايشان را سودى نبخشيده بود و بخاطر خيانت به همسران خود، رابطه خويش را از

خاندان نبوّت و وحى قطع كرده بودند، و اين خود مى تواند هشدارى جدّى به مؤمنان از تمام قشرها باشد كه پيوندهاى خود را با اولياء اللّه در صورت گناه و عصيان، مانع عذاب الهى نپندارند و بدانند كه در مكتب وحى تنها چيزى كه معتبر است ايمان به مكتب و عمل به برنامه هاى آن است و نه صرف ادّعا و نه پيوندهاى مادى و رابطه هاى سببى و نسبى!

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 19، ص 695 و 696.

تمثيلات قرآن، ص: 183

بدينسان اين آيات، چهره اى كريه از دو زن كافر خيانت پيشه كه در خانه دو پيامبر بزرگ الهى مأوى گزيده بودند، ارائه داشته و در كنار آن دو نمونه از چهره هاى درخشان و تابناك بشرى يعنى همسر فرعون و حضرت مريم را به عنوان درس هاى عملى زنده اى در پيش روى همگان قرار داده است، تا انسانها از روش زندگى آنها الهام گيرند، و عاقبت ايمان و كفر را در اين نمونه هاى عينى به وضوح مشاهده كنند.

2- ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان

قرآن كريم در آيات 32 تا 44 سوره كهف با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هر كدام مظهر و نمونه اى از دو گروه دنيا پرست و تهيدست بشمار مى روند، طرز تفكّر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه را به خوبى نمايان نموده است.

ترجمه اين آيات چنين است:

- «براى آنها مثالى بيان كن، داستان آن دو مرد را كه براى يكى از آنها دو باغ از انواع انگورها قرار داديم، و در گرداگرد آن، درختان نخل و در ميان اين دو زراعت پر بركت.

- هر دو باغ ميوه آورده بودند (ميوه هاى فراوان)

و چيزى از آن فرو گذار نكرده بودند، و ميان آن دو نهر بزرگى از زمين بيرون فرستاديم.

- صاحب اين باغ درآمد قابل ملاحظه اى داشت، به همين جهت به دوستش در حالى كه به گفتگو برخاسته بود چنين گفت: من از نظر ثروت از تو برترم، و نفراتم نيرومندتر است!- و در حالى كه به خود ستم مى كرد در باغش گام نهاد و گفت: من گمان نمى كنم هرگز اين باغ فانى و نابود شود.

- و باور نمى كنم قيامت برپا گردد و اگر به سوى پروردگارم باز گردم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتر از اينجا خواهم يافت!!- دوست (با ايمان) ش در حالى كه با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آيا به خدائى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريد، و بعد از آن تو را مرد كاملى قرار داد كافر شدى؟!

تمثيلات قرآن، ص: 184

- ولى من كسى هستم كه «اللّه» پروردگار من است، و هيچكس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم.

- تو چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خدا خواسته؟ قوّت (و نيروئى) جز از ناحيه خدا نيست، امّا اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم (مطلب مهمّى نيست).

- شايد پروردگارم بهتر از باغ تو به من بدهد، و مجازات حساب شده اى از آسمان بر باغ تو فرو فرستد، آنچنان كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى تبديل كند!- و يا آب آن در اعماق زمين فرو رود، آنچنان كه هرگز قدرت جستجوى آنرا نداشته باشى!- (بهرحال عذاب خدا فرا رسيد) و تمام ميوه هاى آن نابود شد، او مرتبا

دستهاى خود را- بخاطر هزينه هائى كه در آن صرف كرده بود- بهم ميماليد، در حالى كه تمام باغ بر پايه ها فرو ريخته بود، و مى گفت ايكاش كسى را شريك پروردگارم قرار نداده بودم!- و گروهى، غير از خدا، نداشت كه او را يارى كنند، و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد.

- در اين هنگام ثابت شد كه ولايت (و قدرت) از آن خداوند حقّ است، او است كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان) دارد.»

در اين مثال، به دو نمونه و الگوى انسانى اشاره شده كه در آن دو گروه مختلف از انسانها (يا دو طرز تفكّر مختلف) در مقابل هم ترسيم شده است.

صاحب آن باغها، نمونه اى از افراد ثروتمندى است كه ثروتشان عقلشان را ربوده و فزونى نعمت آنها را به ورطه طغيان و سركشى افكنده، و غرور و استكبارشان سبب گرديده تا آن نيروى قهّارى را كه بر تمام عالم و آدم توفّق دارد، بدست فراموشى سپارند، و گمان كنند كه اين نعمتها جاويد و فناناپذير است و هيچ نيرو و قدرتى نخواهد توانست آنها را به خضوع درآورد! و در مقابل، دوست وى نمونه اى از خدا باورانى است كه نقش ايمان در دلهاى آنان

تمثيلات قرآن، ص: 185

ثبت گرديده و خداى را در تمام مراحل ياد مى كنند و نعمت را دليلى بر منعم مى دانند و در برابر نعمتهاى بيكران الهى طريق بندگى و شكرگذارى پيشه مى كنند و نه طغيان و ناسپاسى. «1»

4- برانگيختن نيروى فكر و انديشه بشر (تشحيذ ذهنى)

همانگونه در مباحث پيشين اشاره داشتيم قرآن كريم در قالب تمثيلات خود ميدان گسترده اى از چشم اندازهاى بديع جهان هستى را در برابر ديدگان آدمى نهاده و

از وى خواسته تا به دقّت در اين امور بينديشد و از كنار آنها گذرا و سطحى عبور نكند.

خداوند بارها در قرآن مثلهايى بيان فرموده و در پى آن متذكّر شده كه مخاطب اين مثلها همه مردمند. ولى در جاى ديگر بدنبال بيان اين مطلب، فهم ژرفاى اين مثالها را در انحصار عالمان و فرهيختگان دانسته و مى فرمايد:

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. «2»

اين آيه اشاره به آن دارد كه هر چند مثالهاى قرآن را همه مردم مى شنوند، لكن حقيقت معانى و مغز مقاصدش را تنها اهل دانش درك مى كنند، آن كسانى كه حقايق امور را مى فهمند و بر ظواهر هر چيزى جمود نمى كنند.

پس درك مثلهايى كه در كلام خدا زده شده، نسبت به فهم و شعور مردم مختلف است، بعضى از شنوندگان هستند كه بجز شنيدن الفاظ آن و تصور معانى ساده اش هيچ بهره اى از آن نمى برند، چون در آن تعمّق نمى كنند، ولى بعضى ديگر هستند كه علاوه بر آنچه كه دسته اوّل مى شنوند و مى فهمند، در مقاصد آن تعمّق مى كنند و حقايق باريك و دقيقش را درك مى نمايند. «3»

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2270.

(2). عنكبوت/ 43.

(3). تفسير الميزان، ج 17، ص 207.

تمثيلات قرآن، ص: 186

عبد القاهر جرجانى با اشاره به برخى تمثيلات كه متضمّن معانى دقيق و عميقى هستند كه تا شنونده درست در آن تأمّل نكند مقصود گوينده را در نمى يابد، مى گويد:

«بخش ديگرى از تمثيل هست كه گرچه از نوع همان است كه گذشت، امّا روش و اسلوب ديگرى دارد، و آن اين است كه معنايى كه براى تو

از آن مثل مى زنند، پس از يك احتجاج فكرى و برانگيختن خاطر و همّت گماشتن به كاوش آن روشن مى شود. و هر چه معنى باريكتر شود از رسيدن به ذهن تو بيشتر خوددارى مى كند، و اين خوددارى آشكارتر و مخفى بودنش بيشتر مى باشد.

اين يك امر طبيعى و دلپذير است كه چون شخص از پس طلب و اشتياق و رنج بردن در راه يك مطلوب به آبى برسد، اين كاميابى شيرين و با مزيّتى خواهد بود، و روح آدمى به داشتن چنين كاميابى بيشتر حريص و شيفته است. از اين رو هر آنچه كه موقع لطيف داشته باشد از آن به آبى خنك مثل زنند كه به تشنه اى داده شود.» «1»

هدف قرآن كريم از تمثيل، راهيابى افهام ساده از راه مثل به ممثّل است، و از اين رو هشدار مى دهد كه انسانها نبايد در حدّ معرفتهاى تنزّل يافته بمانند، بلكه بايد مثل را چون پلى براى رسيدن به اوج ممثّل قرار دهند، زيرا ماندن در محدوده مثل، مانند زندگى كردن بر روى پل است، و چون مثل در حقيقت همانند ريسمانى است براى آمدن بر قلّه معرفت ممثّل، توقّف در حدّ مثل همانند اين است كه كوهنوردى طناب آويخته از قلّه كوه را در دست بگيرد ولى بالا نرود.

قرآن كريم، پى بردن به ممثّل را در گرو سفر كردن از علم حسى به علم حصولى عقلى و آنگاه از علم حصولى عقلى به علم شهودى قلبى مى داند كه همگان از آن بهره ندارند و تنها محدودى از انسانها بدان دست مى يابند.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ

__________________________________________________

(1). اسرار البلاغه، ص 80.

تمثيلات قرآن، ص: 187

معلوم مى شود كه اگر كسى از مثل به ممثّل نرسيد عاقل نيست، زيرا هدف را رها كرده به ابزار سرگرم شده است، چون ظاهر اين آيه اين است كه بهره اصلى از تمثيل سهم عالمانى است كه علم خود را نردبان عقل خود قرار مى دهند و مراد عقل در اينگونه موارد مجموع و عصاره علم و عمل صالح است. «1»

از على عليه السّلام روايت شده كه فرموده:

«لأهل الأعتبار تضرب الأمثال و لأهل الفهم تصرّف الأقوال» «2» «براى كسانى مثال آورده مى شود كه اهل پندگيرى باشند و گونه گونى سخن تنها براى افراد فهيم است.»

«ابوالحسن مارودى» با اشاره به اين حقيقت مى گويد:

«از بزرگترين علوم قرآنى دانستن امثال است، ولى مردم از آن غفلت دارند، چون به امثال مشغول شده و به ممثّلها توجّه نمى كنند، و حال آنكه مثل بدون ممثّل همچون اسب بدون لجام و شتر بدون زمام است.» «3»

علّامه محمّد تقى جعفرى، مقصود از تفكّر در امثال قرآن را در حقيقت تفكّر در ممثّل دانسته و مى فرمايد:

«البتّه مسلّم است كه خداوند متعال مردم را به تعقّل خود آنها مثلها تحريك نمى كند.

زيرا، هدف از تشبيه و تمثيل توضيح حقايق عالى و معقول است. لذا فهم و درك مثال و شبيه بايد آسان و سهل باشد و احتياجى به تعقّل نداشته باشد. بنابراين مقصود خداوند قطعا انديشه و تعقل درباره همان حقايق عالى و معقولى است كه بوسيله تشبيه و تمثيل مورد توصيف و توضيح محسوس قرار مى گيرند.» «4»

ولى از آنجا كه مثلهاى قرآن بطور فوق العاده، نماد چندين لايه از مفاهيم است، متناسب با ممثّل و مفهوم عميق آنها،

داراى عمق و پهناى وسيع است، و هر چند نسبت

__________________________________________________

(1). تفسير تسنيم، ج 2، ص 328 و 329.

(2). غرر الحكم، فصل 76، حديث 20.

(3). ترجمه الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 411.

(4). زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام، ص 48.

تمثيلات قرآن، ص: 188

به ممثّل خود از وضوح و سادگى بيشترى برخوردار است، ولى بدين معنا نيست كه خود مثلها نيازى به تفكّر و تدبّر ندارد، بلكه بايد گفت تفكّر در خود مثالها و فهم آنها مقدّمه لازم براى تفكّر در ممثّل آنها است. و به اين موضوع، اين قسمت از آيه شريفه سوره عنكبوت وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ تصريح دارد. «1»

على عليه السّلام نيز در سخن بيانگر خود مى فرمايد:

«اعقل ذلك فانّ المثل دليل على شبهه» «2» «در آن بينديش، چرا كه مثل دليلى بر مشابه خود است.»

از جمله تمثيلاتى كه به دليل ژرفا و عمق مفاهيم آن همواره مورد مداقّه و كنكاش مفسّران و فلاسفه و عرفا و حتّى دانشمندان علوم تجربى قرار گرفته است، «آيه نور» است، كه بسيار قابل تدبّر و تأمّل است و هر كس به اندازه ظرفيت علمى خود از اين تمثيل، كه نور الهى را به چراغى با ويژگيها و صفاتى مشخص تشبيه نموده، برداشتهاى متفاوتى دارد.

استاد شهيد مرتضى مطهرى درباره اين آيه شريفه مى گويد:

«دأب قرآن دعوت كردن مردم به تفكّر است، نه تنها از راه اينكه بگويد برويد فكر كنيد.

بلكه خود قرآن گاهى از يك طرف دعوت به تدبّر مى كند و از طرف ديگر موضوع را به شكلى ذكر مى كند كه افكار برانگيخته شوند. بلا تشبيه مثل اينكه

شما براى اينكه بخواهيد ذهن فرزندتان (ورزيدگى) پيدا كند بعضى از مسائل را به صورت معما برايش طرح مى كنيد تا او برانگيخته شود و فكرش را به كار بيندازد و بيشتر تأمّل كند.

با اين مثل (آيه نور) همين هدفى را كه قرآن در نظر داشته در واقع عملى شده، يعنى نه

__________________________________________________

(1). شيوه هاى تعليم در قرآن و سنّت، ص 174 و 175.

(2). نهج البلاغه، خطبه 152.

تمثيلات قرآن، ص: 189

تنها مفسّرين وادار شده اند كه درباره اين مثل بينديشند، غير مفسّرين هم درباره اين مثل قرآن به فكر فرو رفته اند كه منظور قرآن از اين چراغ و شيشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر بركت و آن روغنى كه خود به خود بدون آتش مى خواهد برافروخته شود و نور هدايت بدهد چيست؟» «1» نكته در خور توجّه آن است كه حتّى به آن دسته از تمثيلاتى كه از فرط سادگى و عاميانه بودن براى همگان قابل فهم بوده و هر فرد معمولى مفهوم آن را به راحتى در مى يابد، نيز نبايد به چشم يك موضوع عادى و كم اهميّت نگريست، چرا كه اساسا هر مخلوقى ولو بسيار كوچك، از نظر انتساب به پروردگار و نشانه حكمت و قدرت بودن او، بزرگ و با اهميّت است.

قرآن كريم در آيه 26 بقره مى فرمايد:

«به درستى كه خداوند از اينكه مثال (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشه و حتّى بالاتر از آن (در ظرافت و كوچكى) بزند شرم نمى كند ...»

يعنى گرچه مردم عادتا به ظرافتهاى وجودى پشه از آن رو كه كوچك است بى توجّهند، ولى آنچه مسلّم است اين كوچكى به همراه عظمت

خلقت آن، سزاوار توجّه بيشترى است، چرا كه در ساختمان اين حيوان بسيار كوچك، يك دنيا دقّت و ظرافت بكار رفته كه عقل در آن حيران مى ماند.

امام صادق عليه السّلام درباره آفرينش اين حيوان كوچك مى فرمايد:

«انما ضرب الله المثل بالبعوضة لانّها على صغر حجمها، خلق اللّه فيها جميع ما خلق اللّه فى الفيل مع كبره و زيادة عضوين آخرين و هما جناحيها ...»

«بدرستى كه خداوند بدين جهت به پشه مثال زده است كه على رغم كوچكى، از تمامى

__________________________________________________

(1). آشنائى با قرآن، ج 4، ص 106.

تمثيلات قرآن، ص: 190

اعضائى كه فيل با بزرگى خود داراست بهره برده، و علاوه بر آن از دو عضو ديگر كه بالهاى او هستند نيز برخوردار گرديده است!» «1» تفكّر درباره اين موجود ظاهرا ضعيف كه خدا آن را شبيه فيل آفريده است، انسان را متوجّه عظمت آفريدگار مى سازد. مخصوصا خرطومش كه همانند خرطوم فيل، تو خالى است و با نيروى مخصوص خون را به خود جذب مى كند. اين لوله ظريفترين سرنگهاى دنيا است و سوراخ درون آن فوق العاده باريك است.

خدا نيروى جذب و دفع و هضم و همچنين دست و پا و گوش مناسب به او داده، بالهايى به او مرحمت كرده تا در طلب غذا پرواز كند. اين حشره به قدرى حساس است كه به مجرّد تكان خوردن چيزى احساس خطر مى كند و به سرعت خود را از منطقه خطر دور مى سازد و عجب اين است كه در عين ناتوانى بزرگترين حيوانات را عاجز مى كند.» «2»

على عليه السّلام در نهج البلاغه بيان عجيبى در اين زمينه دارد، ايشان مى فرمايند:

«اگر همه موجودات زنده جهان

... جمع شوند و دست به دست هم بدهند هرگز توانائى بر ايجاد پشه اى ندارند، بلكه عقول آنها در راه يافتن به اسرار آفرينش اين حيوان متحيّر مى ماند، و نيروهاشان ناتوان و خسته مى شود و پايان مى گيرد، و سرانجام پس از تلاش، شكست خورده، اعتراف مى نمايند كه در برابر آفرينش پشه اى درمانده اند و به عجز خود اقرار مى نمايند و حتّى به ناتوانيشان از نابود ساختن آن.» «3»

جالب آن است كه برخى تمثيلات قرآنى براى به تكاپو واداشتن نيروى فكر و انديشه انسان و تشحيذ ذهنى او، از ياد كرد برخى ابعاد و جزئيات موضوع كه نياز به تفكّر و تأمّل داشته، سرباز زده اند و آن موضوع را بصورت موجز و رمزگونه بيان نموده اند، تا انديشه ها را از ركون و سكون به تحرّك واداشته و ذهنهاى كنجكاو را همچون غوّاصانى

__________________________________________________

(1). تفسير صافى، ج 1، 104.

(2). تفسير نمونه، ج 1، ص 150.

(3). نهج البلاغه، خطبه 186.

تمثيلات قرآن، ص: 191

كه در ژرفاى اقيانوس در جستجوى گوهرهاى ناب، متحمّل مشقّات بسيارى مى شوند، به تكاپو و جستجو وادار نمايد.

همچنين قرآن كريم براى تحقّق اين هدف، از روشهاى ديگرى همچون: روش مقايسه، روش طرح سوال، تنوّع اسلوب، استفاده از مظاهر و پديده هاى طبيعى و ... بهره جسته است كه در بحث ويژگيهاى تمثيلات قرآنى اشاراتى بدين روشها داشتيم و در ادامه نيز مطالبى را در اين خصوص ارائه خواهيم داشت.

5- عبرت آموزى از وقايع و حوادث تاريخى و تبيين سنّتهاى الهى

اشاره

يكى از اهداف تربيت الهى آن است كه انسان با مشاهده حوادث و دگرگونيهاى روزگار و با دقّت و تأمّل در تحولات تاريخى و احوال امّتها و فراز و نشيب ملّتها و حيات و مرگ

تمدنها و فرجام و سرانجام ستمگران و مستكبران، از حالات آنها عبرت بگيرد.

«عبرت» از ريشه «عبر» به معنى گذشتن است و «عابر» كسى است كه از راه مى گذرد و «عبارت» به سخنى گويند كه از هوا عبور نموده و از زبان سخنگو به گوش شنونده مى رسد.

لذا «اعتبار» و «عبرت» حالتى است كه انسان در آن، از شناخت و معرفت محسوس به شناخت و معرفت نامحسوس مى رسد، و از امور مشهود به امور نامشهود راه مى يابد و از شناخت چيزى كه ديده شده به شناخت چيزى كه در گذشته رخ داده و ديده نشده است نائل مى گردد. «1»

پس روش عبرت آموزى روشى «آيه» اى است، پديده ها را «آيت» ديدن و از سطح در گذشتن و به اعماق دست يازيدن است.

__________________________________________________

(1). المفردات فى غريب القرآن، واژه عبر، ص 320.

تمثيلات قرآن، ص: 192

ويژگى «آيتها» اين است كه نمودى رمزگونه دارند و هر رمزى به چيزى بيش از ظاهر خود دلالت دارد. و آن راز رمز است. «1»

از مقاصد مهمّ تربيت آن است كه چشمان انسان به درستى گشوده شود و به بصيرت دست يابد و بتواند از ظواهر امور بگذرد و بواطن امور را بنگرد، و از محسوسات و مشهودات به معقولات برسد و خود را از فرو رفتن در گرداب فريبها حفظ كند و در راههاى خطا كه ديگران مكرّر رفته اند، گام نگذارد، و روش عبرت راهى استوار در رساندن انسان به اين مقصد تربيت است.

بنابراين نقش تربيتى عبرت اين است كه انسان را اهل عبور از غفلت به بصيرت كند و او را از خانه غرور بيرون آورد و به خانه شعور برساند

و مادام كه انسان در خانه غرور خويش گرفتار است، از آنچه بر سر ديگران رفته است، درس نمى آموزد و خطاهاى گذشتگان را تكرار مى كند و به همان راهى مى رود كه آنان رفتند. «2»

روش عبرت آموزى، مانع از آن مى شود كه فرد براى كناره گرفتن از هر خطايى، خود به ازاى آن مجازات ببيند. اين بهاى گزافى است. در ابنان تاريخ، چنانكه در اطراف ما، فراوانند كسانى كه هر يك بار خطايى را به دوش كشيده اند و مى كشند تا ما چنين بارى را به دوش نگيريم. «3»

روش عبرت آموزى در قرآن وسيعا به كار گرفته شده است و برخى از تمثيلات قرآن نيز عهده دار ايفاى اين نقش هستند.

پاره اى از مثالهاى قرآن، با برداشتن حجاب زمان و مكان از مقابل ديدگان انسان، وى را با گذشته و تحوّلات تاريخى پيوند مى دهند، و ماجراى اقوام و تاريخ پيشينيان را همچون آينه اى شفاف در پيش روى آدمى قرار داده و علل عظمت و انحطاط جوامع و عوامل عزّت و ذلّت دولتها و راه نيكبختى و بدبختى امّتها را به خوبى نشان مى دهند، تا

__________________________________________________

(1). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 149 و 150.

(2). سيرى در تربيت اسلامى، ص 278.

(3). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 150.

تمثيلات قرآن، ص: 193

خردمندان در آنها بينديشند و عبرت گيرند.

امير مؤمنان على عليه السّلام در اين باره مى فرمايند:

«... و وعظتم بمن كان قبلكم و ضربت الامثال لكم و دعيتم الى الامر الواضح، فلا يصمّ عن ذلك الّا اصمّ و لا يعمى عن ذلك الا أعمى، و من لم ينفعه الله بالبلاء و التجارب لم ينتفع بشى ء من العظمة» «1»

«پس شما در امور و حوادث روزگار تجربه آموختيد، و از تاريخ گذشتگان پند گرفتيد، مثل ها براى شما زده اند، و به امرى آشكار دعوت شده ايد، جز ناشنوايان كسى ادعاى نشنيدن حقّ را ندارد، و جز كوران و كور دلان كسى ادّعاى نديدن واقعيّتها نمى كند، كسى كه از آزمايشها و تجربه هاى خدادادى سودى نبرد از هيچ پند و اندرزى سود نخواهد برد.»

همچنين آن حضرت در وصيت خود به فرزند بزرگوارش امام حسن عليه السّلام مى فرمايد:

«يا بنىّ انىّ قد انبأتك عن الدّنيا و حالها و زوالها و انتقالها و أبنأتك عن الاخرة و ما اعدّ لأهلها فيها و ضربت لك فيهما الامثال لتعتبر بها و تحذو عليها» «2» «اى پسرم! من تو را از دنيا و تحوّلات گوناگونش و نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه كردم و از آخرت و آنچه براى انسانها در آنجا فراهم است اطلاع دادم و براى هر دو مثالها زدم تا پند پذيرى، و راه و رسم زندگى بياموزى.»

از جمله مثالهاى قرآنى كه با تشريح تاريخ پيشينيان و اقوام گذشته، درسى زنده و جارى از مدرسه روزگار در اختيار شاگردان هستى ميگذارد، و آنها را به كسب تجربه از اين وقايع فرا مى خواند، مى توان به دو نمونه ذيل اشاره نمود:

1- عاقبت كفران نعمت

قرآن كريم نتيجه كفران نعمتهاى الهى را در قالب يك مثال عينى چنين ترسيم نموده

__________________________________________________

(1). نهج البلاغه، خطبه 176.

(2). نهج البلاغه، نامه 31.

تمثيلات قرآن، ص: 194

است:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ* وَ لَقَدْ جاءَهُمْ رَسُولٌ

مِنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ وَ هُمْ ظالِمُونَ.* «1»

«خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است: منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده، و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرا مى رسيده، امّا نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند بخاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد.

پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، امّا او را تكذيب كردند و عذاب الهى آنها را فرو گرفت، در حالى كه ظالم بودند.»

«در اين مثال كه خداى متعالى آورده، قريه اى را شرح مى دهد كه تمامى مايحتاج اهلش را فراهم نموده و اين نعمتها را با فرستادن پيغمبرى برايشان تمام كرده و بحدّ كمال رسانده است.

آن پيغمبر، ايشان را به آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است دعوت مى كند ولى آنان به نعمتهاى او كفر مى ورزند و آن فرستاده را تكذيب مى كنند. خدا هم نعمتش را به نقمت و عذاب مبدّل نمود، و در اين مثل هشدار و زنهار از كفران نعمتهاى خدا است بعد از آنكه ارزانى داشته و كفر به آيات او است بعد از آنكه نازل كرده.» «2»

در تفسير قمى در ذيل اين آيه از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود:

«اين آيه درباره قومى نازل شد كه نهرى داشتند به نام نهر «ثرثار» و بلاد ايشان بخاطر داشتن آن، بلادى سبز و خرّم و پر درآمد بود، بطورى كه با خمير نان خود را تطهير

__________________________________________________

(1). نحل/ 112 و 113.

(2). تفسير الميزان، ج 12، ص 555.

تمثيلات قرآن، ص: 195

(استنجاء) مى كردند و مى گفتند خمير نرم تر است، و

بدن ما را اذيّت نمى كند. همين كفران به نعمت خدا و استخفاف به آن، باعث شد كه خدا نهر ثرثار را خشكانيد، خشكسالى كارشان را به جائى رساند كه همان خمير خشكيده ها را جمع آورى نموده و خوردند و بلكه بر سر تقسيم آن دعوا راه انداختند!» «1» جالب اينكه در آيات فوق هنگامى كه سرنوشت اين كفران كنندگان نعمت را بيان مى كند مى گويد: «خداوند لباس گرسنگى و ترس را به آنها چشانيد» يعنى از يكسو گرسنگى و ترس تشبيه به لباس شده و از سوى ديگر به جاى پوشاندن، «چشاندن» آمده است.

اين تعبير اشاره به آن است كه اوّلا: آنچنان قحطى و ناامنى آنها را فرا گرفت كه گوئى همچون لباس از هر سو آنان را احاطه نموده بود، و بدنشان را لمس مى كرد، و از سوى ديگر اين قحطى و ناامنى آنچنان براى آنها ملموس شد كه گوئى با زبان خود آن را مى چشيدند، و اين دليل بر نهايت فقر و فلاكت و فقدان امنيّت است كه سراسر وجود زندگى انسان را پر كند.

در حقيقت همانگونه كه در آغاز، نعمت امنيّت و رفاه وجود آنها را پر كرده بود، در پايان نيز بر اثر كفران، فقر و ناامنى به جاى آن نشست. «2»

سيّد قطب درباره اين تشبيه زيباى قرآن مى گويد:

«اين تعبير قرآنى گرسنگى و ترس آنها را بصورت عينى مجسّم نموده و آن را همچون لباسى قرار داده است، و اشاره داشته كه آنها گوئى اين لباس را مى چشند! چرا كه چشيدن بالاترين درجه احساس است، و حتّى از لباسى كه پوست بدن را لمس كند، براى انسان ملموس تر و محسوس تر است. به

هر جهت در اين تعبير براى آنكه نهايت گرسنگى و ترس و اضطراب آنها را ترسيم نمايد از (محسوس ترين) حواس بشرى بهره جسته تا شايد ساير

__________________________________________________

(1). همان، ج 12، ص 578.

(2). تفسير نمونه، ج 11، ص 432 و 434، با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 196

ستمگران كه چنين عاقبتى در انتظار آنها است، حذر كنند.» «1»

2- سرگذشت عبرت آموز «اصحاب القريه»

خداوند متعال در قلب سوره «يس» كه خود قلب قرآن است، سرگذشت قومى را به تصوير كشيده كه دقّت در زواياى زندگى و حالات آنها درس زنده خوبى براى اهل عبرت به دنبال دارد.

ترجمه اين آيات چنين است:

- براى آنها «اصحاب قريه» را مثال بزن، هنگامى كه فرستادگان خدا به سوى آنها آمدند.

- هنگامى كه دو نفر از رسولان را به سوى آنها فرستاديم، امّا آنها رسولان (ما) را تكذيب كردند، لذا براى تقويت آن دو، شخص سومى فرستاديم، آنها همگى گفتند ما فرستادگان (خدا) به سوى شما هستيم.

- امّا آنها (در جواب) گفتند: شما جز بشرى همانند ما نيستند، و خداوند رحمان چيزى نازل نكرده، شما فقط دروغ مى گوييد!- آنها گفتند: پروردگار ما آگاه است كه ما قطعا فرستادگان (او) به سوى شما هستيم.

- و بر عهده ما چيزى جز ابلاغ آشكار نيست.

- آنها گفتند: ما شما را به فال بد گرفتيم (و وجود شما شوم است) و اگر از اين سخنان دست برنداريد شما را سنگسار خواهيم كرد، و مجازات دردناكى از ما به شما خواهد رسيد.

- گفتند شومى از خودتان است اگر درست بينديشيد! بلكه شما گروهى اسرافكاريد.

- مردى (با ايمان) از نقطه دور دست شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: اى قوم من!

از فرستادگان خدا پيروى كنيد.

- از كسانى كه از شما اجرى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند.

- من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريده است؟ و همگى به سوى او بازگشت مى كنيد.

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2199.

تمثيلات قرآن، ص: 197

- آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند شفاعت آنها كمترين فايده اى براى من ندارد و مرا (از مجازات او) نجات نخواهند داد؟!- اگر چنين كنم من در گمراهى آشكار خواهم بود.

- (به همين دليل) من به پروردگارتان ايمان آوردم، به سخنان من گوش فرا دهيد.

- (سرانجام او را شهيد كردند و) به او گفته شد وارد بهشت شو. گفت ايكاش قوم من مى دانستند.

- كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است.

- ما بعد از او بر قوم او هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و هرگز سنّت ما بر اين نبود.

- فقط يك صيحه آسمانى بود! ناگهان همگى خاموش شدند!!- افسوس بر اين بندگان كه هيچ پيامبرى براى هدايت آنها نيامد مگر اينكه او را استهزاء مى كردند.

- آيا نديدند چقدر از اقوام پيش از آنها را (به خاطر گناهانشان) هلاك كرديم. آنها هرگز به سوى ايشان باز نمى گردند.» «1»

«اين آيات مثلى است مشتمل بر انذار و تبشير، كه خداى سبحان آن را براى عموم مردم آورده، و در آن به رسالت الهيه و توابع دعوت حقّه، از مغفرت و اجر كريم براى هر كس ايمان آورد، و پيروى ذكر (قرآن) كند، و از رحمان به غيب خشيت داشته باشد و نيز به عذاب اليم براى

هر كس كه كفر بورزد و آن دعوت را تكذيب كند، اشاره مى كند.» «2»

شگفت آن است كه در انتهاى اين آيات، خداوند اظهار تأسّف و تحسّر نسبت به بندگانى نموده كه عاقبت و سرنوشت دردناك همه اقوام سركش پيش از خود را به وضوح مشاهده كرده اند، ولى از آنها عبرت نگرفته اند و همان مسير را دوباره پيموده اند.

آنان كه خداى متعال با ارسال پى درپى پيامبران دربهاى رحمت خود را بر آنها گشوده

__________________________________________________

(1). يس/ 31- 13.

(2). تفسير الميزان، ج 17، ص 110 و 111.

تمثيلات قرآن، ص: 198

بود و فرصت بازگشت را در اختيارشان نهاده بود. امّا صد افسوس كه آنها دربهاى رحمت را بر خود بستند و با استهزاء انبياء و اولياء خدا، به ساحت مقدس الهى اسائه ادب نمودند و از اين رو چنگالهاى قهر الهى، گردنهاى آن گردنكشان را به سختى فشرد و آنان را به مجازاتى سخت عقوبت نمود.

آرى گرچه حكايت هلاكت اين اقوام درس عبرت خوبى براى تمامى عصرها و نسلها بشمار مى رود، ليكن چه سود كه انسانهاى نگونبخت از اين حوادث پند نمى گيرند و عينا جا پاى همانان مى گذارند. پس جز اظهار حسرت و افسوس براى اين انسان تيره بخت چه مى توان كرد؟! يك حيوان با ديدن صحنه قتل همنوع خود وحشت زده مى شود و تا جائيكه بتواند خود را از آن صحنه دوباره دور نگاه مى دارد، امّا چه بايد گفت درباره انسانهائى كه به كرّات صحنه هاى عقوبت همنوعان خود را به چشم ديده اند، امّا دوباره همان راه ايشان را مى پيمايند، و غرورشان به آنها اجازه نمى دهد تا چشم حقيقت بين خود را بگشايند.

و اين جريان بصورت

مستمر در طول تاريخ تكرار مى شود، ولى كجاست چشمان عبرت بين و دلهاى پند پذير! «1» چه نيك فرمود مولاى متقيان على عليه السّلام كه:

«ما أكثر العبر و اقلّ الأعتبار» «2» «عبرتها چقدر فراوانند و عبرت پذيران چه اندك!» و در جاى ديگر فرمود:

«و انّ عندكم الأمثال من بأس اللّه و قوارعه و ايّامه و وقايعه فلا تستبطئوا وعيده ...» «3»

«مردم، از مثلهاى قرآن درباره كسانى كه عذاب و كيفر شدند و از روزهاى سخت آنان و

__________________________________________________

(1). با اقتباس از: تفسير فى ظلال القرآن، ج 5 ص 2967.

(2). نهج البلاغه، حكمت 297.

(3). نهج البلاغه، خطبه 192.

تمثيلات قرآن، ص: 199

آسيبهاى شديدى كه ديدند آگاهيد، پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد و به عذر اينكه آگاهى نداريد خود را گرفتار نسازيد و انتقام خدا را سبك و خود را از كيفر الهى ايمن مپنداريد ...»

امّا نكته قابل توجّهى كه در دو تمثيل داستانى ياد شده، و مانند آنها، به چشم مى خورد آن است كه در اين تمثيلات نام و يادى از مكانها و زمانها و اشخاص و ساير جزئيات به ميان نيامده است. يعنى از نام قريه و محل آن و پيامبرانى كه در آنجا مبعوث شدند و مردى كه به يارى آنان شتافت و مانند اينها، يادى نشده است، و اين حكايتها در نهايت ايجاز و اختصار طرح شده اند و تنها به طرح فرازهاى مهمّ و كارساز و جهت بخش اكتفا شده است، چرا كه:

«روش قرآن در طرح داستانها آن است كه از وقايع تاريخى تنها بخشهاى زنده و نقش آفرين آن را بر مى گزيند و

قصّه را مشوب به جزئيات و تفاصيلى نمى كند كه فكر و انديشه آدمى را از تدبّر و عبرت آموزى باز مى دارد.» «1»

اساسا برخورد قرآن با حوادث زمانهاى گذشته، برخوردى انتخابى و گزينشى است.

يعنى اينگونه نيست كه نسبت به يك پيامبر يا يك قوم، همه وقايع و اتفاقها را جزء به جزء بيان كند، بلكه آنچه را كه مى تواند حامل پيام دين و در بردارنده يك موعظه و هدايت و عبرت و ارشاد باشد، بيان مى كند. در نقل يك واقعه هم، آنچه كه بيشتر به اين هدف كمك كرده و از برجستگى خاصى برخوردار است، مطرح مى شود.

از اين رو اكثر داستانهاى قرآن بصورت پراكنده و قطعه قطعه در سراسر قرآن پخش است. گاهى بخشى از اوّل يك داستان و گاهى از نيمه و گاهى فصلى از پايان داستان را نقل مى كند و گاهى فقط يك پرده يا يك حلقه نمايشى از فرازهاى مفيد و مؤثّر قصه.

گاهى بايد يك داستان كامل را از تركيب فصلهاى گوناگون پراكنده در قرآن به دست

__________________________________________________

(1). سيكو لوجيه القصّة فى القرآن، ص 87.

تمثيلات قرآن، ص: 200

آورد. در قصص قرآنى اينها نقص نيست. اين به دليل اصالت دادن به محتوا و فصلهاى عبرت آموز و تجربه دار قصّه است، نه اصالت قالب داستانى. «1»

از سوى ديگر، عدم يادكرد جزئيات و تفصيلات در اين تمثيلات، براى آن است كه نشان دهد، سنّت الهى در نصرت حق و اضمحلال باطل امرى تخلّف ناپذير بوده و در تمامى عصرها و نسلها سريان و جريان دارد و تنها به افرادى مشخص و زمانى معيّن و شرايطى خاص محدود نمى گردد و چشمان عبرت بين در

هر زمان و هر مكان و هر شرايطى مى توانند از اين جريانات و تحوّلات براى زندگى خويش ره توشه برگيرند و آن را چراغ راه خويش قرار دهند.

وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ «2» «ما بر شما آياتى فرستاديم كه حقايق بسيارى را تبيين مى كند، و مثلها (و اخبارى) از كسانى كه پيش از شما بودند، و موعظه و اندرزى براى پرهيزگاران!»

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان ايوان مدائن را آئينه عبرت دان

... دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

... پرويز كه بنهادى بر خوان تره زرين زرين تره كو بر خوان رو «كم تركوا» بر خوان

گوئى كه كجا رفتند اين تاجوران يك يك زيشان شكم خاك است آبستن جاويدان __________________________________________________

(1). هنر در قلمرو مكتب، ص 239 و 240.

(2). نور/ 34.

تمثيلات قرآن، ص: 201

6- آشكار نمودن اصالت حقّ و ناپايدارى باطل

اشاره

تاريخ زندگى بشر همواره شاهد روياروئى دو جبهه «حقّ» و «باطل» در برابر يكديگر بوده است و مبارزه و معارضه «مردان حقّ» با «پيروان باطل» از زمان هابيل و قابيل تا كنون و تا دنيا دنياست، بوده و هست و خواهد بود.

گستردگى حقّ و باطل به گستردگى مفاهيم زندگى و به درازى تاريخ انسان است و اين دو امر تنها منحصر به يك بعد از ابعاد زندگى انسان نمى شود، بلكه در تمام شئون زندگى او اعم از جنبه هاى فردى يا اجتماعى و يا ابعاد فرهنگى، سياسى، نظامى و مانند آن سارى و جارى است.

از همين رو، قرآن كريم در بسيارى

از آيات و از جمله در برخى تمثيلات خود، اين موضوع را با تعابير و روشهاى مختلف طرح نموده و مفهوم حقّ و باطل و نشانه ها و تجليّات هر يك را در زندگى بشر و مصاديق آن دو و در نهايت فرجام و سرانجام حقّ و باطل را در جاى جاى قرآن مورد اشاره قرار داده است.

از جمله تمثيلاتى كه اين موضوع را در بيانى رسا و تشبيهى گويا ترسيم نموده است، مثال ذيل است:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ، ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ، فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «1» «خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر دره و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارى شد. سپس سيل بر روى خود كفى را حمل كرد، و از آنچه (در كوره ها) براى بدست آوردن زينت آلات يا وسائل زندگى آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهائى مانند آن به وجود

__________________________________________________

(1). رعد/ 17.

تمثيلات قرآن، ص: 202

مى آيد، امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولى آنچه به مردم سود مى رساند (آب يا فلز خالص) در زمين مى ماند. خداوند اين چنين مثال مى زند.»

آيه كريمه مورد بحث، از آيات برجسته قرآنى است كه درباره طبيعت حقّ و باطل بحث نموده، و شكل گيرى و كيفيت ظهور و آثار خاص هر يك از آن دو را خاطر نشان مى سازد و سنّت خداى سبحان را در خصوص حقّ و باطل بيان مى كند، و اين بيان را در ضمن مثلى مى آورد.

«1»

در اين مثال ترسيم دقيقى از سيماى حقّ و باطل صورت پذيرفته است و باطل را تشبيه نموده به كفهاى بيهوده و بلند آواز و ميان تهى كه هميشه بالانشين است، امّا هنرى ندارد و بايد به كنارى ريخته شوند. و حقّ را تشبيه نموده به آب حياتبخش و زندگى آفرين كه سرچشمه نموّ و حركت است، ولى خاموش و بى سروصدا و متواضع است، و چنانچه روى زمين هم نماند در اعماق زمين نفوذ مى كند و چيزى نمى گذرد كه به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمين بر مى دارد، تشنه كامان را سيراب مى كند، درختان را بارور و گلها را شكفته و ميوه ها را رسيده و به همه چيز سروسامان مى دهد. «2»

در اين مثال پر معنى كه با الفاظ و عبارات موزونى ادا شده و منظره حقّ و باطل را به عالى ترين صورتى ترسيم كرده، حقايق فراوانى نهفته است كه در اينجا به قسمتى از آن اشاره مى كنيم: «3»

1- تعريف حقّ و باطل

بر اساس آيه شريفه، حقّ يعنى واقعيّتها و باطل يعنى پندارها و خيالهاى خام و بى

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 11، ص 515.

(2). تفسير نمونه، ج 10، ص 166.

(3). در بيان اين نكات از منابعى چون: تفسير نمونه، ج 1، ص 166 تا 171 و الامثال فى القرآن الكريم، جعفر سبحانى، ص 158 تا 160 و تفسير نور، ج 6 ص 168 و 169 و مثالهاى زيباى قرآن، ج 1، ص 295 تا 300 و آشنائى با قرآن، ج 1، ص 180 و حقّ و باطل، مرتضى مطهرى، ص 49 تا 63، بهره جسته ايم.

تمثيلات قرآن، ص: 203

اساس. آب يك

واقعيّت است، ظاهر و باطن آن مطابق با واقع است و آثارى واقعى دارد، اما كفها بى آنكه باطنى داشته باشند ظاهرشان فريبنده است، همانطور كه خيال و پندار چنين است.

2- معيارهاى تشخيص حقّ از باطل

شناخت حقّ و باطل كه همان شناخت واقعيّتها از پندارها است، گاهى براى انسان چنان مشكل و پيچيده مى شود كه حتما بايد سراغ نشانه ها رفت.

قرآن در مثال فوق اين نشانه ها را چنين بيان كرده است:

الف) حقّ هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگى است.

اما باطل بى فايده و بيهوده است، همچون كفهاى روى آب كه نه رفع تشنگى مى كند، نه گياهى مى روياند، نه توليد برق و انرژى مى كند، و نه چرخهاى آسيابى را به حركت در مى آورد.

ب) باطل همواره مستكبر، بالانشين، پر سروصدا، پر قال و غوغا ولى توخالى و بى محتوا است. امّا حقّ متواضع، كم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگين وزن است.

ج) حقّ هميشه متكّى به نفس است، امّا باطل از آبروى حقّ مدد مى گيرد و سعى مى كند خود را به لباس او درآورد و از حيثيّت او استفاده كند.

همانگونه كه «هر دروغى از راست فروغ مى گيرد» و اگر سخن راستى در جهان نبود، كسى هرگز دروغى را باور نمى كرد، و اگر جنس خالصى در جهان نبود، كسى فريب جنس قلابى را نمى خورد، بنابراين حتّى فروغ زودگذر باطل و آبرو و حيثيّت موقّت او به بركت حقّ است، امّا حقّ همه جا متكّى به خويشتن است.

3- چگونگى پيدايش باطل

مى دانيم آب زلال، كمتر كف به روى آن آشكار مى شود چرا كه كفها به خاطر آلوده شدن آب به اجسام خارجى مى باشد. و از اينجا روشن مى شود كه اگر حقّ به صفا و

تمثيلات قرآن، ص: 204

پاكى اصلى باقى بماند هرگز كفهاى باطل اطراف آن آشكار نمى گردد. امّا هنگامى كه حقّ بر اثر برخورد به محيطهاى آلوده رنگ محيط

به خود گرفت و حقيقت با خرافه و درستى با نادرستى و پاكى با ناپاكى آميخته شد، كفهاى باطل در كنار آن آشكار مى شوند.

آرى آنچه از سوى خداوند نازل مى شود همچون باران، خالص و حقّ است، لكن همين كه با مادّيات در آميخت، دچار ناخالصى و زمينه پيدايش كف و باطل مى شود.

لذا سرچشمه باطل آلودگيها و ناخالصيها است و اين حقيقتى است كه على عليه السّلام به خوبى به آن اشاره داشته و مى فرمايد:

«فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم يخف على المرتادين و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندين و لكن يؤخذ من هذا ضغعث و من هذا ضغث فيمزجان» «1» «اگر باطل با حقّ مخلوط نمى شد، بر طالبان حقّ پوشيده نمى ماند، و اگر حقّ از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد، امّا قسمتى از حقّ و قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مى آميزند.»

4- ويژگيها و مشخصات باطل
الف) باطل تنها در يك لباس ظاهر نمى شود

يكى از خصائص باطل اين است كه هر لحظه به شكلى و هر لحظه به لباس ديگرى در مى آيد، تا اگر او را در يك لباس شناختند، در لباس ديگرى بتواند چهره خود را پنهان سازد. در آيه فوق نيز اشاره ظريفى به اين مسأله شده است آنجا كه مى گويد: كفها نه تنها بر آب ظاهر مى گردند، در هر كوره اى و هر بوته اى كه فلزات ذوب مى شوند كفهاى تازه به شكل جديد و در لباس تازه اى آشكار مى شوند. و به تعبير ديگر حقّ و باطل همه جا وجود دارد، همانگونه كه كفها در هر مايعى به شكل مناسب آن آشكار مى شود.

__________________________________________________

(1). نهج البلاغه، خطبه 50.

تمثيلات قرآن،

ص: 205

آرى حقّ يكى است، و يك چهره بيش ندارد، امّا باطل از چهره ها و اشكال مختلفى برخوردار است و هرگز نبايد فريب تنوّع صورتهاى آن را خورد.

ب) باطل دنبال بازار آشفته است!

هنگامى كه سيلاب وارد دشت و صحراى صاف مى گردد و جوش و خروش آب فرو مى نشيند اجسامى كه با آب مخلوط شده بودند تدريجا ته نشين مى شوند و كفها از ميان مى روند و آب زلال چهره اصلى خود را آشكار مى سازد. به همين ترتيب باطل به سراغ بازار آشفته مى رود، تا از آن بهره گيرد، امّا هنگامى كه آرامش پيدا شد و هر كسى به جاى خويشتن نشست و معيارها و ضابطه ها در جامعه آشكار گشت، باطل جائى براى خود نمى بيند و به سرعت كنار مى رود!

ج) باطل طفيلى است!

از اين مثال استفاده مى شود كه باطل به طفيل حقّ پيدا مى شود و با نيروى حقّ حركت مى كند. نيرو اصالتا از آن حقّ است و باطل با نيروى حقّ پيش مى رود. همانطور كه كفى كه روى آب است نيروى كف نيست كه آن را حركت مى دهد، اين نيروى آب است كه آن را به حركت در مى آورد.

از نظر قرآن مجيد شر و باطل اصالتى ندارد، بلكه زنده ايست كه به طفيل حق پيدا مى شود. مثل سايه و نور يا ظلمت و نور كه هر دو هستند ولى ظلمت در مقابل نور اصالتى ندارد. اصل نور است و آنجا كه نور نيست ظلمت است.

د) باطل جولان دارد!

باطل از ديد سطحى و حسى و نه ديد تحليلى و تعقّلى، حركت و جولان دارد.

بعنوان مثال بچه اى كه در عمرش سيل نديده و نمى داند سيل چيست و از كجا پيدا مى شود و چگونه مى آيد، وقتى سيل را مى بيند، درياى كفى را مى بيند كه در حركت است و از نظر او جز كف چيز ديگرى وجود ندارد!

تمثيلات قرآن، ص: 206

چشمان ظاهر بين نيز كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف را مى بيند در حالى كه اين آب است كه چنين خروشان حركت مى كند نه كف! باطل هم بصورت موقّت و بصورت يك جولان، گاه غلبه ظاهرى گسترده و فرگيرنده اى دارد و بر امواج حقّ سوار شده و آن را مى پوشاند، امّا در نهايت به مغلوبيت مى انجامد و همچون كف نابود و مضمحل مى شود.

در روايتى آمده است:

«للباطل جولة و للحقّ دولة» «1» «باطل تنها جولان دارد (و چهره نفاق و فريب او پس از مدتى آشكار مى شود) امّا دولت

پايدار از آن حق است و حقّ جاودانه است.»

5- مبارزه حقّ و باطل هميشگى است

قرآن در اينجا براى مجسّم ساختن حقّ و باطل مثالى گفته كه مخصوص به زمان و مكان معينى نيست. صحنه اى است كه همه سال در نقاط مختلف جهان در مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود، و اين نشان مى دهد كه پيكار حقّ و باطل يك پيكار موقّت و موضعى نيست، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام مهدى عليه السّلام) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشكر حقّ پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريّت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد و تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد بايد در همه جا انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد.

__________________________________________________

(1). غرر الحكم، ج 5، ص 25. و مجمع البحرين، ج 5، ص 345.

تمثيلات قرآن، ص: 207

7- تبيين حقيقت دنيا و ناپايدارى آن

اشاره

دنيا نامى است بر مرحله ابتدائى از هستى و قشرى كم مايه از آن، كه در حال حاضر، انسان محصور در ضيق آن، زندگى مى كند. قرآن بينش ويژه اى در مورد دنيا به دست مى دهد و ماهيت آن را براى انسان آشكار مى نمايد. مى توان گفت طبق اين بينش، راز دنيا در دو كلمه نهفته است: «الم» و «امل»؛ دنيا سراى الم و امل است.

دنيا سراى الم است. از آن رو كه آن را با بلا در پيچيده اند. «1» دنيا گذرگاهى است كه آن را در مسير آتشفشان و صخره هاى لرزان، كشيده اند، هيچ كس از مؤمن و مشرك، بى بلا

و دشوارى، از اين گذرگاه نخواهد گذشت.

نيمه ديگر رخسار دنيا، امل است و اين از آن روست كه خداوند دنيا را زينتكده اى ساخته است و زمين، كانون حيات دنيا را با زينتها آراسته است. «2» به علاوه شيطان نيز در اين زينتكده مأذون است تا به تزيين بپردازد، امّا ويژگى تزيين شيطان آن است كه زشتيها را نيز زيبا جلوه مى دهد. «3»

حيات دنيا با چنين خصيصه اى، املها را برمى انگيزد و در وسعت اين آرزوهاى بلند و كشدار، چهره اى فربه از خويش بدست مى دهد. قرآن مى آموزد كه دنيا، خود چهره اى نزار و استخوانى دارد، «4» و آنچه آن را فربه مى سازد آرزوهاى آدمى است.

با عنايت به همين معنى است كه متاع دنيا، متاع فريب و غرور خوانده شده است، و از اين رو اگر فصل تزيين به پايان برسد، دنيا به خزان خواهد نشست و آنچنان كه هست، قليل به نظر خواهد رسيد:

فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ. «5»

__________________________________________________

(1). دار بالبلاء محفوفة. نهج البلاغه، خطبه 226.

(2). إنّا جعلنا ما على الأرض زينة لّها. كهف/ 7.

(3). قال ربّ بمآ أغويتنى لأزيّننّ لهم فى الأرض ...، حجر/ 39.

(4). قل متاع الدّنيا قليل: بگو كالاى دنيا اندك مايه است. نساء/ 77.

(5). توبه/ 38.

تمثيلات قرآن، ص: 208

قرآن با عرضه چنين بينشى در مورد دنيا، زمينه دگرگونى و تحوّل را در انسان فراهم مى آورد. دنيا را سراى الم ديدن، آمادگى براى پذيرش دشواريها و رنجها را در انسان به وجود مى آورد و صبر در شدايد و قدرت رويارويى با مشكلات را ميسر مى گرداند.

همچنين دريافتن اينكه دنيا سراى امل است و دانستن اينكه

كالاى آن در زرورق آرزو پيچيده شده است، انسان، را در معامله هشيار مى كند تا براى آن بهاى گزاف نپردازد و جلوه هاى آن را به جدّ نگيرد و امل را واگذارد و به گرفتن «نصيب» خويش كفايت كند. «1»

قرآن مى آموزد كه دنيا آرايش شده است، خاصه كه آرايش، گاه زيبايى نيست، بلكه پوششى است بر زشتى و آن هم پوششى بى دوام و بى رنگ و اين سزاوار آن نيست كه مورد «امل» قرار گيرد. «2»

خداوند متعال در قالب تمثيلاتى شيوا و گويا، چهره دنيا و جلوه هاى رنگارنگ و ناپايدار آن را ترسيم نموده است و جالب آن است كه در هر يك از اين تمثيلات، سيمائى از زندگى گياهان را به تصوير كشيده است. چرا كه مى دانيم، بررسى تاريخ پر ماجراى عمر يك انسان يا يك نسل كه گاهى يكصد سال طول مى كشد، براى افراد عادى كار آسانى نيست، امّا هنگامى كه صحنه اى همانند زندگى بسيارى از گياهان كه در چند ماه خلاصه مى شود (از تولّد و رشد و نموّ و زيبائى و سپس نابودى) در مقابل او قرار دهند بسيار راحت مى تواند چگونگى زندگى خود را در اين آيينه شفاف ببيند. «3»

قرآن كريم براى آنكه پرده هاى غرور و غفلت را از مقابل ديده غافلان و مغروران به دنيا كنار زند و ناپايدارى و زودگذر بودن دنيا را ترسيم نمايد، مثالهاى ذيل را كه هر يك همچون تابلوهاى زنده اى تصويرگر حقيقت دنيا هستند در پيش روى آدمى قرار مى دهد.

__________________________________________________

(1). و لا تنس نصيبك من الدّنيا. قصص/ 77.

(2). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 79 و 80. با تلخيص.

(3). تفسير نمونه، ج 8، ص

264.

تمثيلات قرآن، ص: 209

مثال اول: زينت بى دوام

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ* وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ 25 «1» «زندگى دنيا همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم كه بر اثر آن گياهان گوناگون كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند، مى رويد، تا زمانى كه روى زمين زيبائى خود را (از آن) گرفته و تزيين مى گردد و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند (ناگهان) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن) فرا مى رسد (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم) و آنچنان آن را درو مى كنيم كه (گوئى) هرگز نبوده است. اين چنين آيات خود را براى گروهى كه تفكّر مى كنند شرح مى دهيم.

و خداوند دعوت به سراى صلح و سلامت مى كند و هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى نمايد.»

قرآن در اين مثال، حقيقت دنيا را در صحنه اى كه مالامال از جنب و جوش و حركت است به تصوير كشيده است. همان صحنه اى كه بارها و بارها تكرار شده و مى شود ولى انسانها از كنار آن بى هيچ توجّهى مى گذرند.

باران به مهمانى زمين آمده و گياهان با آب باران خود را شستشو داده و شكوفا مى شوند و به ثمر مى رسند، بگونه اى كه زمين همچون عروسى زينت يافته و جلوه گرى مى كند، و اهل زمين با ديدن آن فريفته شده

و گمان مى دارند كه اين همه جلوه هاى زيبا مرهون تلاشهاى آنهاست و كسى را ياراى آن نيست تا اين مواهب و نعمتها را از آنها باز پس گيرد.

__________________________________________________

(1). يونس/ 24 و 25.

تمثيلات قرآن، ص: 210

امّا درست در همين زمان كه غوغاى حيات در سرتاسر باغ نمايان است، و دلها را پر از اميد نموده و چشمها را به خود خيره ساخته، و همگان را مفتون خود نموده است، ناگهان فرمان الهى فرا مى رسد و سرمائى سخت يا طوفانى درهم كوبنده، همه چيز را در هم مى ريزد و آنها را چنان درو مى كند كه گويا هرگز نبوده اند! گوئى همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاده، و آنچنان همه چيز دگرگون شده كه باور نمى كنيم اين همان باغ سرسبز و خرّمى است كه ديروز به روى ما مى خنديد.

آرى، اين است حكايت دنيائى كه نه جاى امنيّت و سلامت است و نه آن را ثبات و پايدارى است، و كسى از خوشيهاى آن جز حظّ و بهره اندكى نبرده است. «1»

امّا در آيه بعد با يك جمله كوتاه، اشاره به نقطه مقابل اينگونه زندگى كرده است و مى فرمايد: «خداوند به دارالسّلام؛ خانه صلح و سلامت و امنيّت دعوت مى كند.»

در آنجا كه نه از اين كشمكشهاى غارتگران دنياى مادّى خبرى است، و نه از مزاحمتهاى احمقانه ثروت اندوزان از خدا بى خبر، و نه از جنگ و خونريزى و استعمار و استثمار، و تمام اين مفاهيم در كلمه «دار السّلام» (خانه صلح و سلامت) جمع است.

و هر گاه زندگى در اين دنيا نيز شكل توحيدى و رستاخيزى به خود گيرد آن هم تبديل به «دار السّلام» مى شود و

از صورت آن «مزرعه بلا ديده طوفان زده» در مى آيد. «2»

هيچ گنجى بى دد و بى دام نيست جز به خلوتگاه حقّ آرام نيست

«3» على عليه السّلام دنيا و فرجام دنياپرستى را چنين ترسيم نموده است:

«شما را از دل بستن به دنيا بر حذر مى دارم، زيرا دنيا به كام دنيا پرستان شيرين و در نظر آنان سبز و خرّم است، به شهوتها و خواهشهاى بيهوده پيچيده شده است و به وسيله متاعهاى زود از بين رونده اظهار دوستى مى نمايد، و به زيورهاى اندك مردم را به شگفت

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 3، ص 1775. با تغيير اندك.

(2). تفسير نمونه، ج 8، ص 264.

(3). مثنوى معنوى، دفتر دوم.

تمثيلات قرآن، ص: 211

آورده شاد مى نمايد، و براى آرزوها و فريب، خويش را آرايش نموده، شادى آن پايدار نيست و از درد و اندوهش آسوده نمى بايد گشت، بسيار فريبنده و زيان رساننده است، تغيير دهنده حالات است، فانى و نابود و تباه مى گردد، شكمخواره اى است كه همه را هلاك مى نمايد، آنگاه كه به دست آرزومندان افتاد و با خواهش هاى آنان دمساز شد مى نگرند كه جز سرابى بيش نيست، همچنانكه خداوند تعالى مى فرمايد: «مثل دنيا مانند گياه زمين است كه به آبى كه از آسمان فرستاديم، آميخته شد پس آن گياه خشك گرديد به قسمى كه بادها آن را پراكنده مى سازند و خداوند بر همه چيز قادر و تواناست» «1» هيچ مردى از متاع دنيا مسرور و شادمان نبوده مگر آنكه در پى آن گريه گلوگير به او رو آورده است، و از خوشيهايش به كسى رو نياورده مگر اينكه از

بديهايش به او زيانى رسانده، و در دنيا او را باران فراخى و خوشبختى تر نساخت مگر اينكه ابر بلاء پى درپى بر او باريد ...

چه بسيار است كسى كه به دنيا اعتماد و دلبستگى داشته و دنيا او را دردمند مى سازد، و چه بسيار است كسى كه به دنيا اطمينان داشته و دنيا او را بر خاك مى اندازد، و چه بسيار است كسى كه داراى مرتبه بزرگ بوده و دنيا او را كوچك و پست مى گرداند، و چه بسيار است كسى كه داراى افتخار و خودخواهى است و دنيا او را ذليل و خوار مى نمايد.

سلطنت و رياست دنيا گردنده است و خوشگذرانى آن تيره است و آب پاكيزه آن شور و ناگوار است و شيرينى آن مانند شيره درخت بسيار تلخ است و طعام آن زهرهائى است كشنده و چيزهائى كه به آن دلبستگى دارند. مانند ريسمانهاى پوسيده و تكه تكه شده است.

زنده آن به سمت مرگ و تندرست آن به سوى بيمارى رهسپار است، پادشاهى آن از دست رفته و ارجمند آن زير دست و ثروتمند آن به نكبت رسيده و همسايه آن (ساكن دنيا) مالش غارت گشته است ...» «2»

__________________________________________________

(1). كهف/ 45.

(2). نهج البلاغه، خطبه 110.

تمثيلات قرآن، ص: 212

مثال دوّم: زرق و برق ناپايدار

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً* الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا* «1» «زندگى دنيا را براى آنها به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم، و به وسيله آن گياهان

زمين، سرسبز و درهم فرو مى روند، امّا بعد از مدتى مى خشكند، به گونه اى كه بادها آنها را به هر سو پراكنده مى كنند و خداوند بر همه چيز تواناست.

مال و فرزندان، زينت حيات دنيا هستند و باقيات صالحات (ارزشهاى پايدار و شايسته) ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است.»

در تصوير اين تابلوى زنده نيز مى بينم كه چگونه قطره هاى حياتبخش باران بر پهنه زمين مى ريزد و صفحه كوه و صحرا يكپارچه جنبش و حيات مى شود، شكوفه ها و گل ها و ميوه ها يكى بعد از ديگرى زينت بخش شاخه ها مى شوند. گوئى همه مى خندند، فرياد شادى مى كشند، و به وجد و رقص درآمده اند.

ولى اين صحنه دل انگيز ديرى نمى پايد، بادهاى خزان شروع مى شود و گرد و غبار مرگ بر سرآنها مى پاشد، هوا به سردى مى گرايد، آبها كم مى شود و چيزى نمى گذرد كه آن گياه خرّم و سرسبز و خندان به شاخه ها و برگهاى پژمرده و بى فروغ تبديل مى شوند كه باد و نسيم آنها را به هر سو پراكنده مى كنند. «2»

و جالب آن است كه قرآن براى نمايش سريع و كوتاه نشان دادن چنين صحنه اى به غير از استفاده از وسايل نمايش فنى و هنرى، از نظم و نسق لفظى مناسبى بهره جسته است و با بكار بردن حرف «فاء» (كه دلالت بر ترتيب و تعقيب حوادث پشت سر

__________________________________________________

(1). كهف/ 45 و 46.

(2). تفسير نمونه، ج 12، ص 444.

تمثيلات قرآن، ص: 213

يكديگر دارد) اين نمايش پرشتاب و برق آسا را خلق نموده است تا كوتاهى و سرعت زوال متاع دنيا و زخارف آن را مجسّم نمايد. «1»

و در ادامه آيه موقعيّت مال و ثروت و نيروى انسانى

را كه دو ركن اصلى حيات دنيا است مشخص مى كند و مى گويد: «اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند.» آنها شكوفه ها و گلهائى مى باشند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند، زودگذرند، كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير «اللّه» رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند. و تنها باقيات صالحات يعنى ارزشهاى ثابت و شايسته است كه در نزد پروردگار ثوابش بهتر و بيشتر و اميد بخش تر است.

آرى، لازمه چنين امرى و به دست آوردن چنين بينشى نسبت به زودگذرى و ناپايدارى دنيا، تفكّر در آن و عبرت گرفتن از آن است، تا آدمى همچون چهارپايان غافل، اسير سبزه هاى آن نگردد و بر پشت بى بنياد آن، خيمه آسايش نيارايد و در آن به خواب غفلت فرو نرود.

همانگونه كه امير مؤمنان على عليه السّلام فرمود:

«خدا رحمت كند كسى را كه در امر دنيا انديشه كند و عبرت گرفته و از ناپايدارى دنيا بينا شود، و باور نمايد كه آنچه از دنيا باقى مانده به زودى نابود است و آنچه از آخرت موجود است زوال ناپذير و همواره بوده است. و آنچه از ساعات عمر كه به حساب مى آيد به پايان مى رسد، و هر چه انتظار داريد (مرگ و قيامت) آينده است و هر آينده اى نزديك است.» «2»

و به گفته حافظ خوش گفتار:

مجو درستى عهد از جهان سست نهاد كه اين عجوز عروس هزار داماد است __________________________________________________

(1). بنگريد به: تفسير فى ظلال القرآن، ج 4، ص 2272 و تصوير فنى در قرآن، ص 181.

(2). نهج البلاغه، خطبه 102.

تمثيلات قرآن، ص: 214

مثال سوم: متاع غرور

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ «1» «بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و تفاخر در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است، همانند بارانى كه محصولش كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد مى بينى، سپس تبديل به كاه مى شود، و در آخرت يا عذاب شديد است، يا مغفرت و رضاى الهى، و (به هر حال) زندگى دنيا چيزى جز متاع غرور نيست!» در اين آيه، ابتدا ترسيم گويائى از وضع زندگى دنيا و مراحل مختلف و انگيزه هاى حاكم بر هر مرحله نموده و در مجموع دورانهاى عمر آدمى را به پنج مرحله: «غفلت» و «سرگرمى» و «تجمّل» و «تفاخر» و «تكاثر» تقسيم نموده است.

نخست «دوران كودكى» است كه زندگى در هاله اى از غفلت و بى خبرى و لعب و بازى فرو مى رود.

سپس مرحله «نوجوانى» فرا مى رسد و سرگرمى جاى بازى را مى گيرد، و در اين مرحله انسان به دنبال مسائلى است كه او را به خود سرگرم سازد و از مسائل جدّى دور دارد.

مرحله سوم، مرحله «جوانى» و شور و عشق و تجمّل پرستى است.

از اين مرحله كه بگذرد مرحله چهارم فرا مى رسد و احساسات «كسب مقام و فخر» در انسان زنده مى شود.

__________________________________________________

(1). حديد/ 20.

تمثيلات قرآن، ص: 215

و سرانجام به مرحله پنجم مى رسد و در اين مرحله به فكر افزايش مال و

نفرات و جمع ثروت مى افتد. «1»

علّامه طباطبائى با اشاره به اين پنج مرحله از زندگى انسان مى فرمايند:

«زندگى دنيا، عرضى است زائل و سرابى است باطل، كه از يكى از خصال پنجگانه زير خالى نيست. يا لعب و بازى است، و يا لهو و سرگرم كننده، يا زينت است و يا تفاخر است و يا تكاثر. و همه اينها همان موهوماتى است كه نفس آدمى بدان و يا به بعضى از آنها علقه مى بندد، امورى خيالى و زائل است كه براى انسان باقى نمى ماند، و هيچيك از آنها براى انسان كمال نفسانى و خيرى جلب نمى كند.» «2»

آرى، زندگى دنيا هنگامى كه با مقياسهاى بشرى مورد سنجش و ارزيابى قرار گيرد، در چشمان انسان بسيار بزرگ و خيره كننده به نظر مى رسد، امّا چنانچه آن را در قياس با آخرت و معيارها و مشخّصات آن بسنجيم، آن را كم ارزش و بى اهميّت خواهيم يافت، همانطور كه در اين تصوير قرآنى، دنيا همچون اسباب بازى كودكان ترسيم شده كه اهل دنيا در طول دوران عمر خود به بازى با آن مشغولند. و از مسائل مهمّ و جدّى كه در پيش روى دارند باز مى مانند. «3»

دلا تا كى در اين كاخ مجازى كنى مانند طفلان خاك بازى

«جامى» سپس با ذكر يك مثال آغاز و پايان زندگى را در برابر ديدگان انسانها مجسّم ساخته مى گويد: مثل زندگى دنيا در بهجت و فريبندگيش و سپس در زوال و از دست شدنش، مانند بارانى است كه به موقع مى بارد و باعث روييدن گياهان و زراعتها مى شود و زراعتكاران از روييدن آن خوشحال مى شوند، و آن زراعت و گياه

همچنان رشد مى كند تا به حدّ نهائى نموّ برسد و رفته رفته رو به زردى بگذارد و سپس گياهى خشكيده و

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 23، ص 351 و 352.

(2). تفسير الميزان، ج 19، ص 339.

(3). تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3491.

تمثيلات قرآن، ص: 216

شكسته شود و بادها از هر سو به سوى ديگرش ببرند. «1»

و سرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد كه: «زندگى جز متاع غرور و فريب چيزى نيست.» وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ متاع به معنى هر گونه وسائل بهره گيرى است. بنابراين جمله «دنيا متاع غرور است» مفهومش اين است كه وسيله و ابزارى است براى فريبكارى، فريب دادن خويشتن، و هم فريب ديگران. و البته اين در مورد كسانى است كه دنيا را هدف نهائى قرار مى دهند و به آن دل مى بندند، و بر آن تكيه مى كنند و آخرين آرزويشان وصول به آن است، امّا اگر مواهب اين جهان مادّى وسيله اى براى وصول به ارزشهاى والاى انسان و سعادت جاودان باشد هرگز دنيا نيست بلكه مزرعه آخرت و پلى براى رسيدن به آن هدفهاى بزرگ است. «2»

در روايتى از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده كه فرمودند:

«لو أنّ رجلا أخذ ما فى الأرض و أراد به وجه اللّه فهو زاهد و لو ترك الجميع و لم يرد به وجه الله فليس بزاهد» «3» «هر گاه كسى همه آنچه روى زمين است را به دست آورد ولى هدفش از آن قرب به خدا باشد او زاهد است و اگر از همه آنها دست بشويد ولى براى خدا نباشد زاهد نيست.»

چيست دنيا از خدا غافل بدن نى قماش و خانه و فرزند و زن

مال را كز بهر آن باشى حمول نعم مال صالح خواندش رسول

آب در كشتى هلاك كشتى است ليكن آن در زير كشتى پشتى است

«4»

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 19، ص 340.

(2). تفسير نمونه، ج 23، ص 354.

(3). جامع السعادت، ج 2، ص 56.

(4). مثنوى معنوى، دفتر اوّل. ص 49.

تمثيلات قرآن، ص: 217

و از اين رو در ادامه اين آيات مردم را به يك مسابقه واقعى در طريق آنچه پايدار است و سزاوار هر گونه تلاش و كوشش، دعوت كرده مى فرمايد:

«بر يكديگر سبقت گيريد براى رسيدن به مغفرت پروردگارتان و بهشتى كه پهنه آن مانند پهنه آسمان و زمين است ...» «1»

آرى، مسابقه براى نيل به لهو و لعب و تجمّل و تفاخر و تكاثر، در شأن كسانى كه بزرگ شده اند! و اينگونه بازيهاى كودكانه را در خور اطفال مى دانند، نيست بلكه مسابقه حقيقى بايد در راه اهداف متعالى و به سوى افق بيكران عالم آخرت صورت پذيرد. «2»

دقّت و تأمّل در اين سه مثال قرآنى و ساير آياتى كه حقيقت دنيا را براى آدمى ترسيم نموده اند، حكايت از اين امر دارد كه هدف قرآن، كاستن از شأن دنيا و بدبينى به آفرينش نيست، بلكه هدف آن است كه دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب و غايت آمال و منتهاى آرزو بودن انسان خارج نمايد و افق ديد وى را گسترش بخشيده و او را از تنگناى دنيا به بلنداى عقبى ارتقا بخشد.

«اساسا بدبينى به خلقت و آفرينش

و به گردش و نظام و عالم با فلسفه اسلام يعنى با هسته مركزى فلسفه اسلام كه توحيد است سازگار نيست. اين گونه نظريه ها يا بايد بر ماترياليسم و ماديّت و انكار مبدأ حقّ حكيم عادل مبتنى باشد و يا بر اساس ثنويّت و دوگانگى وجود و هستى.

امّا در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمن و رحيم و عليم و حكيم بنا شده جائى براى اين افكار باقى نمى ماند، همانطور كه در آيات زيادى به اين نكته تصريح شده است.

آنچه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه به گياهى كه در اثر باران از زمين سرميزند و بعد رشد مى كند، سپس زرد و خشك مى شود تدريجا از بين مى رود گفته شده، در حقيقت

__________________________________________________

(1). حديد/ 21.

(2). تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3492.

تمثيلات قرآن، ص: 218

براى بالا بردن ارزش انسان است كه انسان نبايد غايت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادّى و آنچه از شئون امور مادّى است قرار دهد، مادّيات دنيا ارزش اين را ندارد كه هدف اعلى باشد. اين جهت ربطى ندارد به اينكه ما دنيا را در ذات خودش شر و زشت بدانيم.

آنچه قرآن آن را مذموم مى شمارد علاقه به معنى بسته بودن و دلخوش بودن و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادّى و دنيوى است. فرق است بين علاقه به مال و فرزند و ساير شئون زندگى دنيائى، و بين قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها.

پيامبران نيامده اند ميلها و عواطف آدمى را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند، بلكه آنها

آمده اند دنيا و مادّيات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند. در حقيقت انبياء مى خواهند نگذارند كه دنيا و مادّيات از جايگاه طبيعى خود، يعنى مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن، كه جايگاهى طبيعى است و نوعى پيوند طبيعى ميان انسان و اشياء است خارج شده، نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدّس كه قلب ناميده مى شود و هسته مركزى وجود انسانيّت و ظرفيّت انسانى او است، كانون كشش او به سوى لايتناهى است بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى كمال لايتناهى گردد.» «1»

على عليه السّلام يكى از رسالتهاى مهمّ انبياء را تبيين حقيقت دنيا و بازداشتن مردم از دنيا پرستى دانسته و در اين راه نقش مهمّ مثالها را يادآور شده اند و مى فرمايند:

«و بعث الى الجن و الانس رسله، ليكشفوا لهم عن غطائها و ليحذروهم من ضرائها و ليضربوا لهم امثالها و ليبصروهم عيوبها ...» «2»

«و پيامبران خود را به هدايت جن و انس فرستاد تا دنيا را آنگونه كه هست بشناسانند و

__________________________________________________

(1). بيست گفتار، ص 170- 162، با تلخيص. و بنگريد به: الامثال فى القرآن الكريم، محمّد جابر فياض، ص 314 و 315.

(2). نهج البلاغه، خطبه 183.

تمثيلات قرآن، ص: 219

از زيان هاى دنيا بر حذر دارند، و با مطرح كردن مثل ها عيوب دنياپرستى را نشان دهند و آنچه را كه مايه عبرت است تذكّر دهند.»

8- تحقير آرمانها و مبانى فكرى و اعتقادى مشركين و كفّار

اشاره

دقّت و تأمّل در آيات قرآن، نشانگر آن است كه در مبارزات اعتقادى ميان جبهه حقّ و جبهه باطل، يكى از سلاحهاى كارسازى كه از خود تأثيرات شگرفى

بجاى مى گذاشته، ابزار «مثال» بوده است! قرآن كريم در آياتى چند، اشاره مى دارد كه كفّار و مشركين در مواجه و مقابله با جبهه حقّ، به مثالهايى چند روى آورده و قصد داشتند تا از اين ابزار در جهت خاموش ساختن نور حقّ بهره جويند.

از جمله اين آيات حكايت كسى است «1» كه قطعه اى از استخوان پوسيده را كه معلوم نبود از چه كسى است و چگونه مرده، پيدا كرده و به گمان اينكه دليل دندان شكنى براى نفى معاد پيدا كرده است به نزد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله آورد و آن استخوان را نرم كرده و روى زمين پاشيد و گفت: چه كسى مى تواند اين استخوانهاى پوسيده را از نو زنده كند؟

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ «2» خداوند متعال بلافاصله پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله را فرمان مى دهد كه به اين خيره سر مغرور و فراموشكار بگو: «كسى او را زنده مى كند كه در روز نخست او را ايجاد كرد.»

قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ

__________________________________________________

(1). مفسّرين از وى با نامهائى چون: «ابىّ بن خلف» يا «اميّة بن خلف» يا «عاص بن وائل» ياد نموده اند.

(2). يس/ 78. پاره اى از مفسران برآنند كه منظور از ضرب المثل در اين آيه، ضرب المثل عادى و تشبيه و كنايه نيست بلكه منظور بيان استدلال و احتجاجى است كه آن كافر و همفكران او در مقام مخالفت و انكار معاد بدان تشبّث جسته اند.

بنگريد به: تفسير بيضاوى، النسفى، صافى و تفسير نمونه در ذيل آيه مورد بحث.

تمثيلات قرآن، ص:

220

و در جاى ديگر، خداوند متعال پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را خطاب نموده و مى فرمايد:

انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «1» «ببين چگونه براى تو مثلها زدند! در نتيجه گمراه شدند و نمى توانند راه حقّ را پيدا كنند.»

و در آيه اى ديگر مى فرمايد:

وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً «2» «آنان هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اينكه ما حقّ را براى تو مى آوريم و تفسيرى بهتر (و پاسخى دندان شكن كه در برابر آن ناتوان شوند!» از آيات به خوبى مى توان دريافت كه مثالها همواره يكى از سلاحهاى مؤثّر در منازعات كلامى و اعتقادى بوده اند، كه اگر نبود اين جاذبه و نفوذ عميق مثالها بر دلها، تا اين حدّ شاهد رويكرد گسترده به «مثال» و بهره جستن از آن در ميادين مناظره و احتجاج نبوديم.

قرآن كريم در قالب تمثيلاتى نغز و روشنگر، اعتقادات و مبانى فكر كفّار و مشركين را زير سؤال برده و تو خالى و پوشالى بودن خدايان و آلهه هاى دروغين آنها را به روشهاى مختلف در برابر چشمانشان مجسّم نموده، و از اين راه سوزنى به بادكنك غرور آنها وارد آورده و با مثالهاى بيدارگر خود، همچون تازيانه اى بر پشت آنها، نواخته و وجدانهاى خفته آنها را بيدار ساخته است.

به اين ترتيب، مثالهاى قرآن نه تنها «نور» ى است كه در پرتو آن چشمها بينا مى شود و دلها هدايت يافته و آدمى به سرچشمه صلاح و فلاح رهنمون مى گردد، بلكه «نار» ى است كه بديها و زشتيها و پلشتيها را مى سوزاند و چهره زشت و كريه كفر و شرك و نفاق را آشكار

مى سازد و بدينسان، سره را از ناسره، نور را از ظلمت، حقيقت را از گمراهى،

__________________________________________________

(1). اسراء/ 48 و فرقان/ 9.

(2). فرقان/ 33.

تمثيلات قرآن، ص: 221

معرفت را از جهالت، و در يك كلام «حقّ» را از «باطل» به خوبى جدا ساخته و سيماى هر يك را در قالب تابلوهاى زنده و بديعى به تصوير مى كشد.

در اينجا نخست تمثيلاتى را بررسى مى نماييم كه محور عمده آنها ردّ و طرد آرمانها و مبانى اعتقادى كافران است و آنگاه به تمثيلاتى خواهيم پرداخت كه در آنها به سست و پوشالى بودن نظام فكرى و اعتقادى مشركين اشاره گرديده است.

الف) طرد مبانى فكرى و اعتقادى كفّار در تمثيلات قرآن
اشاره

قرآن كريم حالات و روحيات كفّار را با ارائه مثالهاى متعددى ترسيم نموده و آرمانها و مبانى فكرى آنها را مورد تحقير قرار مى دهد و تار و پود سست انديشه ها و اعتقادات آنها را از هم مى پاشد، و عجز و ناتوانى خدايان دروغين ايشان را در يارى رساندن به پيروان خود در قالب تمثيلات گويائى مجسّم مى سازد.

1- تمثيل كفّار به حيواناتى گنگ

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ «1» «مثال (تو) در دعوت كافران مثال كسى است كه (گوسفندان و حيوانات را براى نجات از چنگال خطر) صدا مى زند، ولى آنها چيزى جز سروصدا نمى شنوند (و حقيقت مفهوم گفتار او را درك نمى كنند) اين كافران (در حقيقت) كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى نمى فهمند!» مفسّرين گفته اند كه: اين تمثيلى است مركّب، كه كافران و جهّال را هم به بهائم تشبيه فرموده و هم به كوران و كران و گنگان. «2»

آيه چنين اشاره دارد كه: مثل تو در دعوت كفّار مانند كسى است كه بانگ بر بهائم

__________________________________________________

(1). بقره/ 171.

(2). امثال قرآن، ص 152.

تمثيلات قرآن، ص: 222

مى زند و آنها جز صدا، چيزى از آن نمى شنوند و فقط از صدائى كه به گوششان برخورد مى كند ترسان مى شوند، بدون اينكه كوچكترين چيزى از آن درك كنند، بنابراين در واقع گوشهاى آنها كر است و سخنى كه مفيد به حال آنها باشد نمى شنوند، گنگ هستند و سخنى كه مفيد حقيقتى باشد نمى گويند و نابينا هستند و چيزى نمى بينند. خلاصه، تمام راههاى فهم بر آنها بسته شده است و چيزى درك نمى كنند! «1» آرى! گر

چه آنها از نعمت چشم و گوش و زبان، بهره مند هستند ليكن مادامى كه از اين ابزارهاى شناخت استفاده نبرده و بدانها راه هدايت را نمى پيمايند گوئى كر و كور و لال هستند و گوئى اين ابزارها از وظيفه اصلى خود باز مانده اند و ديگر سودى نمى بخشند. و اين نهايت نگونبختى است براى انسانى كه مجارى انديشه و هدايت را بر خود سدّ نموده و از نعمت عقل و معرفت (كه تمييز دهنده آدمى از حيوانات است) سودى نمى برد. «2»

يكى از محقّقين، در توضيح اين موضوع از بعد روان شناختى آن مى گويد:

«گاهى عوامل بازدارنده اى متعرّض جريان تفكّر مى شوند و آن را از راه راست منحرف مى سازند و ميان تفكّر و وصول انسان به حقيقت، مانع ايجاد مى كنند و هر گاه موانع و بازدارنده هاى تفكّر به طور متراكم بر انسان فشار آورند، انديشه انسان دچار خمود مى شود، به طورى كه قادر به پذيرش نظريه ها و افكار تازه نمى باشد، و انسان وقتى به اين حالت برسد ديگر تفكّر ارزش عظيم خود را در زندگى از دست مى دهد، و وظيفه طبيعى خود را در كار تشخيص حقّ و باطل و نيكى و بدى و كشف حقايق و كسب دانش و بالا بردن انسان در مدارج ترقّى و كمال انجام نمى دهد. و وقتى نيروى تفكّر انسان از كار باز بماند و دچار جمود شود در واقع انسان امتياز اساسى خود را كه از حيوان جدايش مى سازد از دست مى دهد و مانند حيوان يا حتّى گمراهتر از آن خواهد شد.

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 1، ص 599.

(2). تفسير فى ظلال القرآن، ج 1، ص 156.

تمثيلات قرآن، ص: 223

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا «1» قرآن اين حالت جمود فكرى را به عنوان «مهر زدن بر دلها» يا «قرار گرفتن دلها در پوششى» و يا «قفل نهادن بر آنها» توصيف كرده است.» «2»

جالب است كه در يكى از تشبيهات قرآنى حالت وحشت و رويگردانى و اعراض كفّار از شنيدن سخن حقّ و هر گونه اندرز و نصيحت سودمند، به «فرار گورخران از مقابل شير» تشبيه شده است.

آنجا كه مى فرمايد:

فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ* كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ* فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ* «3» «چرا آنها از تذكّر روى گردانند؟ گويى گورخرانى رميده اند، كه از (مقابل) شيرى فرار كرده اند!» اين آيه، تعبيرى است بسيار رسا و گويا از وحشت و فرار مشركان (و كافران) از آيات روح پرور قرآن. آنها را به گورخر تشبيه كرده كه هم فاقد عقل و شعور است و هم به علّت وحشى بودن گريزان از همه چيز، در حالى كه در برابر آنها چيزى جز تذكره (وسيله ياد آورى و بيدارى و هوشيارى) قرار ندارد. «4»

2- تمثيل اعمال كفّار به سرابى در بيابان

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ «5»

__________________________________________________

(1). فرقان/ 44.

(2). قرآن و روانشناسى. ص 206 و 207.

(3). مدثر/ 51- 49.

(4). تفسير نمونه، ج 25، ص 263.

(5). نور/ 39.

تمثيلات قرآن، ص: 224

«و كسانى كه كافر شدند اعمالشان همچون سرابى است در يك كوير، كه انسان تشنه آن را از دور آب مى پندارند، امّا هنگامى كه به سراغ آن مى آيد چيزى نمى يابد! و

خدا را نزد آن مى يابد و حساب او را صاف مى كند و خداوند سريع الحساب است!» اين آيه كريمه، اعمال كفّار را تشبيه كرده به سراب بيابانى كه انسان آن را آب مى پندارد ولى حقيقتى ندارد و آثارى كه بر آب مترتّب است را ندارد، رفع عطش نمى كند و آثار ديگر آب را ندارد.

همچنين در اين آيه، كفّار تشبيه شده اند به تشنه اى كه نزد خود آب گوارا دارد ولى از آن روى گردانيده به دنبال آب مى گردد، هر چه مولايش به او مى گويد آب حقيقى كه اثر آب دارد اين است، بخور تا رفع عطشت شود و او را نصيحت مى كند ولى او قبول نمى كند. و در عوض پى سراب مى رود، و نيز رسيدن مرگ و رفتن به لقاء خدا تشبيه شده به رسيدن به سراب، در حاليكه مولايش را هم آنجا مى يابد، همان مولا كه او را نصيحت مى كرد و به نوشيدن آب گوارا دعوت مى نمود. «1»

لذا اين آيه، اشاره به اميدهاى كاذب و خوابهاى پريشان و خيالات واهى كفّار دارد، كه پس از سپرى شدن ايّام عمرشان و با مشاهده مرگ به وضوح در خواهند يافت كه هر آنچه بدان اميد بسته بودند سرابى بيش نبوده و عطش آنها را فرو نشانده است.

«اين آيه سخن از كسانى دارد كه در بيابان خشك و سوزان زندگى، بجاى آب به دنبال سراب مى روند و از تشنگى جان مى دهند.

در حالى كه مؤمنان در پرتو ايمان، چشمه زلال هدايت را يافته و در كنار آن آرميده اند.» «2»

آرى، آنان كه خود را از چشمه فيّاض الهى محروم نموده اند و پيوند خود را با خالق هستى گسسته اند، و

دل به لذائذ زودگذر دنيوى بسته اند، پس از عمرى تلاش و رنج در

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 15، ص 185 و 186. با تلخيص و تصرف اندك.

(2). تفسير نمونه، ج 14، ص 490.

تمثيلات قرآن، ص: 225

راه تحصيل ثروت و جاه و مقام، در انتهاى راه، خود را چون مسافر تشنه اى خواهند يافت كه پس از طى فراز و نشيب بيابان داغ و تفتيده، و با تنى تب دار و افسرده و با پاى خسته و پرآبله، و با كامى خشكيده، حال كه بر لب چشمه اميد رسيده اند، به جاى آب سراب يافته اند، و در نهايت پريشانى و پشيمانى و از سوز آتش و عطش درون، جام تلخ مرگ را سر خواهند كشيد! و اين است سرنوشت دردناك همه كفر پيشگان و دنيا طلبان.

دنيا چو حباب است و ليكن چه حباب نه بر سر آب بلكه بر روى سراب

و آن نيز سرابى كه ببينند به خواب و آن خواب چه خواب خواب بد مست خراب

3- تمثيل اعمال كفّار به خاكسترى بر سينه تندباد

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ «1» «اعمال كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند همچون خاكسترى است بر تندباد در يك روز طوفانى، آنها توانائى ندارند كمترين چيزى از آنچه را انجام داده اند به دست آورند و اين گمراهى دور و درازى است.»

در اين آيه، مثل بسيار رسائى براى اعمال افراد بى ايمان بيان شده، و بى ارزش و ناپايدار بودن اعمال آنها، به خاكسترى در برابر تندباد تشبيه شده است.

در اين تشبيه جالب نكات ظريفى خودنمائى مى كند از جمله:

1- تشبيه

اعمال آنها به خاكستر، با توجّه به اينكه مانند خاك و غبار موجود مفيدى

__________________________________________________

(1). ابراهيم/ 18.

تمثيلات قرآن، ص: 226

نيست بلكه باقيمانده يك مشت آتش است، نشان مى دهد كه اعمال آنها ممكن است ظاهرى داشته باشد امّا فقط همان ظاهر است و محتوايى ندارد. در يك ظرف كوچك خاك ممكن است گل زيبائى برويد، امّا در ميان خروارها خاكستر حتّى علف هرزه اى نخواهد روئيد! 2- تشبيه اعمال كفّار به خاكستر با توجّه به اينكه در ميان ذرّات خاكستر هيچ نوع چسبندگى و پيوند وجود ندارد، و حتّى با كمك آب نيز نمى توان آنها را به هم پيوند داد، هر ذرّه اى به سرعت ديگرى را رها مى سازد، گوئى اشاره به اين واقعيّت است كه آنها بر خلاف مؤمنان كه اعمالشان منسجم و به هم پيوسته و هر عملى عمل ديگر را تكميل مى كند و روح توحيد و وحدت نه تنها در ميان مؤمنان، كه در ميان اعمال يك فرد با ايمان نيز وجود دارد، اثرى از اين انسجام و توحيد عمل در كار افراد بى ايمان نيست. «1»

3- با اينكه قرار گرفتن خاكستر در برابر تندباد سبب پراكندگى آن مى شود، امّا آن را با جمله: فِي يَوْمٍ عاصِفٍ «در يك روز طوفانى» تأكيد مى كند. زيرا اگر تندباد محدود و موقّت باشد ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كرده و در منطقه اى نه چندان دور بريزد، امّا اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذره اى از ذراتش در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه

با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.

4- اگر طوفان به توده اى از كاه يا برگهاى درختان بوزد و آنها را در نقاط دور دست پراكنده سازد باز قابل تشخيص مى باشد ولى ذرّات خاكستر آنقدر ريز و كوچكند كه اگر پراكنده شدند آنچنان از نظر محو مى شوند كه گوئى به كلّى نابود گشته اند.

5- با اينكه باد و حتّى تندباد آثار سازنده اى در نظام آفرينش و طبيعت دارد- قطع نظر از آثار تخريبى كه جنبه استثنائى دارد- ولى «خاكستر» اين خاكستر سبك وزن، اين

__________________________________________________

(1).

جان گرگان و سگان از هم جداست متّحد جانهاى مردان خداست

«مثنوى معنوى»

تمثيلات قرآن، ص: 227

خاكستر بى محتوا و تيره رو، اين خاكسترى كه هيچ موجود زنده اى در آن لانه نمى كند، سبز نمى شود، بارور نمى گردد، اين خاكسترى كه ذراتش به كلّى از هم گسسته است، هنگامى كه در برابر نسيم و باد قرار گرفت به سرعت متلاشى و پخش مى شود كه همان ظاهر بى خاصيت آن نيز از نظرها محو مى گردد.

امّا بايد ديد چرا اعمال افراد بى ايمان چنين بى ارزش و ناپايدار است؟ چرا آنها نمى توانند از نتايج اعمال خود بهره گيرند؟

پاسخ اين سؤال، اگر با جهان بينى توحيدى و معيارهاى آن بررسى كنيم، كاملا روشن است، چرا كه آن چيزى كه به عمل، شكل و محتوا مى دهد، نيّت و انگيزه و هدف و برنامه آن است.

اگر برنامه و انگيزه و هدف، سالم و قابل ملاحظه باشد، خود عمل نيز چنين خواهد بود، ولى اگر برترين اعمال را با انگيزه اى پست، برنامه اى نادرست و هدفى بى ارزش انجام دهيم آن عمل به كلّى مسخ و بى محتوا مى شود و چون خاكسترى خواهد بود

بر سينه تندباد! «1»

4- تمثيل ورود كفّار به بهشت به داخل شدن شتر به سوراخ سوزن!

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ، وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ «2» «آنها كه آيات ما را تكذيب كردند و در برابر آن تكبّر ورزيدند، درهاى آسمان برويشان گشوده نمى شود و (هيچگاه) داخل بهشت نمى شوند مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن خياطى بگذرد! اين چنين گنهكاران را جزا مى دهيم.»

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 10، ص 311- 309. با تلخيص.

(2). اعراف/ 40.

تمثيلات قرآن، ص: 228

اين تعبير قرآن، كنايه لطيفى از محال بودن ورود كفّار به بهشت است، در واقع براى اينكه عدم امكان دخول اين افراد به بهشت به صورت يك مسأله حسّى در آيد اين مثال انتخاب شده است، تا همانطور كه هيچ كس ترديد ندارد كه ممكن نيست شتر با آن جثّه بزرگش از سوراخ باريك سوزن عبور كند، همينطور مسلّم بداند راهى براى ورود افراد بى ايمان متكبّر در بهشت مطلقا موجود نيست! «1» علّامه طباطبائى در توضيح اين آيه كريمه مى فرمايند:

«در اين جمله ورودشان به بهشت، تعليق بر محال شده و اين تعليق بر محال، كنايه است از اينكه چنين چيزى محقّق نخواهد شد و بايد براى هميشه از آن مأيوس باشند. همچنانكه گفته مى شود: «من اين كار را نمى كنم مگر بعد از آنكه كلاغ سفيد شود» و يا «موش تخم بگذارد». «2»

جالب است كه مشابه چنين تعبيرى از زبان عيسى عليه السّلام درباره ثروتمندان (خودخواه و متكبّر) وارد شده است. آنجا كه مى فرمايد:

«چه دشوار است كه ثروتمندى وارد ملكوت خدا شود! گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است

از وارد شدن شخص ثروتمند به ملكوت خدا!» «3»

ب) طرد مبانى فكرى و اعتقادى مشركين در تمثيلات قرآن
اشاره

در پاره اى از تمثيلات قرآن كريم حالات و روحيات مشركين در قالب تابلوهائى زنده و گويا ترسيم گرديده و علامت سؤال بزرگى بر روى اعتقادات سخيف آنها گذارده شده و بتهاى سنگى و چوبى و بتهاى فكرى و اعتقادى آنها كه همچون غل و زنجيرى روح آنها را در بند كشيده، با ارائه مثالهايى كوبنده و گرنده، مورد استهزاء و سرزنش قرار گرفته است.

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 6، ص 170.

(2). تفسير الميزان، ج 8، ص 160.

(3). انجيل لوقا، فصل 18، جمله 24 و 25.

تمثيلات قرآن، ص: 229

1- تمثيل تكيه گاه سست مشركين به لانه عنكبوت

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «1» «مثل كسانى كه غير از خدا را اولياى خود برگزيدند، مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده؛ در حالى كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند!» درست است كه هر حيوان و حشره اى براى خود خانه و لانه اى دارد، امّا هيچيك از اين خانه ها به سستى خانه عنكبوت نيست.

اصولا خانه بايد ديوار و سقف و درى داشته باشد و صاحب آن را از حوادث حفظ كند، طعمه و غذا و نيازهاى او را در خود نگاه دارد. بعضى از خانه ها سقف ندارند امّا لااقل ديوارى دارند يا اگر ديوار ندارند سقفى دارند.

امّا لانه عنكبوت كه از تعدادى تارهاى بسيار نازك ساخته شده نه ديوارى دارد، نه سقفى، نه حياطى و نه درى. اينها همه از يك سو.

از سوى ديگر مصالح آن بقدرى سست و بى دوام است كه در برابر هيچ حادثه اى مقاومت نمى كند.

اگر نسيم ملايمى بوزد تار و پودش

را در هم مى ريزد! اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشى مى كند! كمترين شعله آتشى به آن برسد نابودش مى سازد! حتّى اگر گرد و غبار بر آن بنشيند پاره پاره مى شود و از سقف خانه آويزان مى گردد.

معبودهاى دروغين اين گروه نيز نه سودى دارند و نه زيانى، نه مشكلى را حل مى كنند و نه در روز بيچارگى پناهگاه كسى هستند.

__________________________________________________

(1). عنكبوت/ 41.

تمثيلات قرآن، ص: 230

كسانى كه غير خدا را تكيه گاه خود قرار دهند تكيه آنها بر تار عنكبوت است، ولى آنها كه بر ايمان و توكّل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سدّ پولادين دارند. «1»

«ابن قيّم» درباره اين تمثيل زيبا و گويا مى گويد:

«اين مثال از بليغ ترين و گوياترين آياتى بشمار مى رود كه هدف آن ابطال شرك و تحقير مشركين و به سخريه گرفتن اعتقادات و انديشه هاى آنها است و بيانگر آن است كه شيطان آنها را چنان به بازى گرفته است كه همانند مهره اى در اختيار اطفال و يا بى اختيارتر از آن گرديده اند، چرا كه آنها بجاى دل سپاردن به معبودى كه بر تمامى امور تواناست و علمش بر همه چيز احاطه دارد، و از همه كس و همه چيز بى نياز است و بجاى آنكه در تمامى نيازمنديها و سختيها و خلأهاى روحى خود روى به درگاه پروردگار هستى آورند، به بتها و تمثالها و خدايان دروغينى روى كرده اند، كه هيچ قدرتى از خود نداشته و بسيار كوچكتر و پست تر و حقيرتر از آنند كه بخواهند نيازى از نيازمنديهاى پرستش كنندگان خود را برآورده سازند، حتّى اگر بخواهند براى تحقّق چنين امرى گرد هم آمده و به

يارى هم شتابند!» «2» البته همانگونه كه مفسّرين اشاره داشته اند، شرك تنها در محدوده پرستش بتهاى سنگى و چوبى خلاصه نمى شود بلكه در كنار موجودات بى جان، گاه انسانها سر به آستان انسانهاى ضعيفى همچون خود مى سايند «3» و رهبران و پيشوايان غير الهى را معبود حقيقى خويش مى پندارند و يا بر قبله گاهى چون ثروت و شهرت و قدرت سجده مى برند و بر آنها تكيه مى كنند. كه تعبير «اولياء» (جمع ولىّ) در اين آيه، به جاى تعابير ديگرى چون «اصنام» (بتها) و مانند آن اشاره ظريفى به همين نكته دارد.

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 16، ص 277 و 278. با تلخيص.

(2). امثال القرآن الكريم، ص 47.

(3). اقبال لاهورى چه زيبا اين موضوع را به رشته نظم در آورده و مى گويد:

آدم از بى بصرى بندگى آدم كرد گوهرى داشت ولى نذر قباد و جم كرد

يعنى در خوى غلامى ز سگى پست تر است من نديدم كه سگى پيش سگى سر خم كرد.

تمثيلات قرآن، ص: 231

علّامه طباطبائى در اين باره مى فرمايد:

«اين آيه با اطلاقى كه دارد تمامى اقسام شرك را شامل مى شود و روى سخنش با تمامى كسانى كه خواهد بود كه حتّى در يك امر از امور خود به غير خدا وليى بگيرند و به آن تكيه كنند و آن را مستقل در اثر خود بدانند، البته آن اثرى كه وى توقعش را دارد، هر چند كه آن ولىّ بت نباشد ... و آيه: وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ «1» اين اطلاق را تاييد مى كند.» «2»

و سيّد قطب نيز بدين موضوع اشاره داشته و مى گويد:

«اين مثال

تصويرى است شگفت و حقيقى از حقيقتى كه در اين دنيا به چشم مى خورد، همان حقيقتى كه احيانا مردم آن را مورد غفلت قرار داده و خود نمى دانند به كجا روى مى آورند چه بدست آورده و يا چه چيزى را مى خوانند؟

گاه قدرت حكومت و سلطنت آنها را مى فريبد و آن را قدرت قاهره اى مى پندارند كه گويا سرنوشت همه امور را بدست دارد. لذا از روى ميل و رغبت و يا از سر ترس و اجبار بدان پناه مى برند تا از حمايت آن بهره مند شوند و يا خود را از شر آن ايمن دارند! و يا پول و ثروت ايشان را فريفته و آن را حاكم بر همه مقدّرات خود مى پندارند و با شوق و رغبت بسيارى بدان روى مى كنند تا شايد به گمان خود از اين طريق به منزلتى دست يابند و يا بر ديگران تفوّق يابند.

و يا علم و دانش آنها را مغرور ساخته و آن را اساس هر قدرت و ثروت و نيروى ديگرى مى پندارند ...

آرى، انسانها فريفته اين قدرتهاى ظاهرى (و پوشالى) مى شوند و يگانه قدرتى را كه بر همه چيز تفوّق دارد، و همه عالم را مسخّر خود نموده است، بدست فراموشى مى سپرند.

امّا فراموش كرده اند كه پناه بردن به چنين قدرتهائى- چه در دست افراد باشد يا در اختيار گروهها يا دولتها- همانند پناه بردن به خانه عنكبوتى است. خانه همان حشره ضعيفى

__________________________________________________

(1). يوسف/ 106: بيشتر آنها كه مدعى ايمان به خدا هستند مشركند!

(2). تفسير الميزان، ج 16، ص 205 و 206. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 232

كه بقدرى سست و بى دوام است كه نه نمى تواند پناهگاه

مناسبى باشد و نه پناهنده به آن را در سايه حمايت خود حفظ نمايد.

آرى بايد دانست جز بنيان مستحكم الهى و جز حمايت و يارى وى هيچ قدرت ديگرى دوام و بقا نخواهد داشت. و اين حقيقت بسيار مهمّى است و قرآن نيز به خوبى نقش آن را در دلهاى مؤمنين ثبت نمود، و بدين وسيله به آنها نيرو و قدرتى بخشيد كه بر همه قدرتها برترى يافتند و هيمنه پوشالى تمامى جبّاران و ستمگران عالم را در هم شكستند و تمامى موانع را زير پا گذاردند.» «1»

آرى شواهد تاريخى بهترين گواه بر اين موضوع است كه هر كس دست در دامن غير خدا زد و جز او معبودى را برگزيد، به تارهاى عنكبوتى پناه برده است كه در برابر وزش طوفانى به سرعت در هم مى ريزد و تاب كمترين مقاومتى ندارد.

همانطور كه فرزند نادان و خيره سر نوح گمان مى كرد كوه مى تواند در برابر طوفان خشم خدا به او پناه دهد و مى گفت: سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ ... «2» ولى حركت يك موج كار او را ساخت و او را راهى ديار عدم كرد، ديگران نيز در طوفانهاى حوادث زندگى به قدرت جسمانى و يا نيروى فكرشان و يا مقام و منصب و يا ثروتشان و يا قوم و عشيره شان پناه مى برند، غافل از اينكه هيچيك از اينها در برابر فرمان خدا تاب كمترين مقاومتى ندارد و دل خوش داشتن بدانها مانند دل خوش نمودن عنكبوت به تارهاى ضعيف و لرزان خود است.

انّما الدّنيا عناء ليس للدّنيا ثبوت

انّما الدّنيا كبيت نسجته العنكبوت

«3» دنيا سختى و رنج است

و آن را آرامشى نيست، دنيا مانند خانه اى است كه عنكبوت آن را تنيده باشد.

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 5، ص 2736. با تلخيص.

(2). هود/ 43: به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند.

(3). ثمار القلوب، ص 432.

تمثيلات قرآن، ص: 233

2- تمثيل معبودهاى دروغين مشركين به موجوداتى ضعيف تر از مگس

يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ، إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ، وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ، ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ «1» «اى مردم! مثلى زده شده است، به آن گوش فرا دهيد: كسانى را كه غير از خدا مى خوانيد، هرگز نمى توانند مگسى بيافرينند، هر چند براى اين كار دست به دست هم دهند! و هر گاه مگس چيزى از آنها بربايد، نمى تواند از آن باز پس گيرند! هم اين طلب كنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم اين عابدان، و هم آن معبودان)!» اين آيه ترسيم جالب و گويائى از وضع بتها و معبودهاى ساختگى و ضعف و ناتوانى آنها نموده، و بطلان اعتقاد مشركان را به روشن ترين وجهى آشكار مى سازد.

اين آيه اشاره دارد كه همه بتها و همه معبودهاى آنها و حتّى همه دانشمندان و متفكّران و مخترعان بشر اگر دست به دست هم بدهند قادر بر آفرينش مگسى نيستند.

بنابراين چگونه مى خواهند اينها را همرديف پروردگار بزرگى قرار دهند كه آفريننده آسمانها و زمين و هزاران هزار نوع موجود زنده در درياها و صحراها و جنگلها و اعماق زمين است، خداوندى كه حيات و زندگى را در اشكال مختلف و چهره هاى بديع و متنوّع قرار داده كه هر يك از آنها انسان را

به اعجاب و تحسين وا مى دارد، آن معبودهاى ضعيف كجا و اين خالق قادر و حكيم كجا؟! و آنگاه اشاره مى دارد: نه تنها قادر نيستند مگسى بيافرينند، بلكه از مقابله با يك

__________________________________________________

(1). حج/ 73.

تمثيلات قرآن، ص: 234

مگس نيز عاجزند. چرا كه اگر مگس چيزى از آنها بربايد نمى توانند آن را باز پس گيرند! «1» موجودى به اين ضعيفى و ناتوانى كه حتّى در مبارزه با يك مگس شكست مى خورد چه جاى دارد كه او را حاكم بر سرنوشت خويش بدانند و حلّال مشكلات! اين مثال گرچه در برابر مشركان عرب ذكر شده، ولى با توجّه به اينكه مخاطب آن همه مردم جهانند يا أَيُّهَا النَّاسُ اختصاصى به بتهاى سنگى و چوبى ندارد، بلكه تمام معبودهايى را كه جز خدا مى پرستند در اين مثال شركت داده شده اند، اعمّ از فرعونها و نمرودها و بتهاى شخصيتهاى كاذب و قدرتهاى پوشالى و مانند آن.

آنها نيز بر اين مثال منطبق هستند، آنها هم اگر دست به دست هم بدهند و تمام لشكر و عسكرشان را جمع و جور كنند و انديشمندان و فرزانگانشان را دعوت كنند قادر به خلق مگسى نيستند، و حتّى اگر مگسى ذره اى از سفره آنها برگيرد توانائى بازگرداندن آن را ندارد. «2»

دكتر بنت الشاطى ء مى نويسد:

«از زمانى كه كتاب آسمانى اسلام چنين مثالهاى شگفتى را ارائه نموده تا كنون چهارده قرن مى گذرد ... و اين تمثيلات همواره، تمامى قدرتهاى بشرى و نبوغ دانشمندان را به تحدّى و هماوردى دعوت نموده است، و كسانى را كه معجزات علمى عصر حاضر چشمانشان را خيره نموده و مغرورشان ساخته، پيوسته فرا مى خواند كه اگر

مى توانند گرد هم آمده و مگسى را (و يا بال مگسى را) بيافرينند، و يا طعمه اى را كه از آنها ربوده باز پس گيرند.

__________________________________________________

(1). تحقيقات به عمل آمده نشانگر آن است كه مگس در مقايسه با ساير حيوانات اين ويژگى را دارد كه غذائى را كه به دهان مى گيرد، قبل از بلعيدن آن، به وسيله ترشحات بذاق خود، آن را متلاشى نموده و تجزيه مى كند، و به اين ترتيب هرگاه اين حيوان طعمه اى را مى ربايد پيش از خوردن، شكل آن را كاملا از حالت اصلى خود خارج ساخته و آنگاه آن را بوسيله نوك خود جذب مى كند، لذا هيچ يك از ابزارهاى پيچيده دانشمندان نيز نخواهند توانست طعمه اى را كه مگس به دهان گرفته از او باز پس گيرد، چرا كه اين طعمه ديگر ماهيت اصلى خود را از دست داده و قابل تبديل به وضعيت سابق خود نيست! و بدينسان اين آيه را مى توان يكى از معجزات علمى قرآن قلمداد نمود.

(امثال القرآن)، عبد الرحمن حسن حنبكه، ص 193.

(2). تفسير نمونه، ج 14، ص 174- 171، با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 235

همين حشره ضعيف و خردى كه به وسيله مقدارى حشره كش از بين مى رود، با اين وجود مى تواند با يك تماس مختصر و انتقال ميكرب كشنده اى، جان همان مخترع حشره كش را از وى بگيرد.!» «1»

اهل اشارت و تأويل نيز برآنند كه:

«مخاطب: يا أَيُّهَا النَّاسُ در اين آيت، گرفتاران بلاى نسيان و غافلان از حقيقتند تا آنان را تنبيهى باشد. مگر از خواب غفلت بيدار و از مستى جهالت هشيار گردند. آن كس كه عزّ سرمدى طلب كند بر معدن ضعف

و مذلّت رو نياورد و خلايق از قدرت و مشيّت بى نصيب و از توانائى مطلق محروم اند» «2» شيخ عطار نيز مضمون اين تمثيل را در قالب اشعار نغزى به رشته نظم كشيده است: «3»

بر ديوانه بيدل شد آن شاه كه اى ديوانه از من حاجتى خواه

چو خورشيد است چرخ تاج بخشم چرا چيزى نخواهى تا ببخشم؟

به شه ديوانه گفت اى خفته در ناز مگس را دار امروزى ز من باز

كه چندان اين مگس بر من گزيده است تو گوئى در جهان جز من نديده است

شهش گفتا كه اين كار آن من نيست مگس در حكم و در فرمان من نيست __________________________________________________

(1). القرآن و قضايا الانسان، ص 165. به نقل از: الصورة الفنية فى المثل القرآنى، ص 108.

(2). شيخ روزبهان، ج 2، ص 62، به نقل از: امثال قرآن، ص 242.

(3). اسرارنامه، ص 188.

تمثيلات قرآن، ص: 236

بدو ديوانه گفتا رخت بردار كه تو عاجزترى از من به صدبار

چو تو بر يك مگس فرمان ندارى برو شرمى بدار از شهريارى!

3- تمثيل مشركين به جوينده آبى كه هرگز بدان نرسد!

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ «1» «دعوت حقّ از آن اوست، و كسانى (مشركان) غير از خدا مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند، آنها همچون كسى هستند كه كفهاى خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد و هرگز نخواهد رسيد، و دعاى كافران جز در ظلال (و گمراهى) نيست!» مفسّرين درباره وجوه مختلف اين

تمثيل قرآنى گفته اند:

1- در اين آيه خداوند متعال، مشركان را كه روى به غير خدا آورده اند و بتهاى سنگى و چوبى و انسانى و مانند آنها را مى خوانند و از آنان انتظار كمك دارند، به تشنه كامى تشبيه نموده كه در بيابانى تفتيده، به دنبال رنج و مرارتى بسيار، ناگاه به چاه آبى برسد و دلو و ريسمانى نيز نداشته باشد، به ناچار دست به سوى آب مى گشايد تا آن را به دهان خود برساند ولى چون فاصله بسيارى با آب دارد هرگز بدان نمى رسد و گشودن كف و تلاش و رنج فراوان او را سودى نمى بخشد.

آيا مى توان در كنار چاه نشست و دست به سوى آب دراز كرد و با اشاره، آب را به دهان فرستاد؟ اين كار جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر مى زند؟

آرى، سرچشمه شرك نيز تصورات و خيالات باطلى است كه فرد را به سوى

__________________________________________________

(1). رعد/ 14.

تمثيلات قرآن، ص: 237

سرابهاى پوچ مى كشاند، و او را دست خالى در بيابان، سرگشته رها مى كند.

صاحب تفسير كشاف مى گويد:

«چنين فردى دستهاى خود را گشوده و انتظار دارد كه آب به دهان وى برسد در حاليكه آب فاقد درك و شعور است و نمى داند كه چنين كسى به سراغش آمده و دست به سويش گشوده و از حالت عطش و نيازمندى وى بى اطّلاع است و قادر نيست تا دعاى وى را اجابت گويد و او را سيراب نمايد.

آنان كه جمادى را مى خوانند نيز چنين حالتى را دارند، چرا كه آن موجودات بى جان نيز نيازمنديهاى ايشان را درك نمى كند و قادر به اجابت درخواستهاى آنها نيست و نمى تواند سودى

به ايشان برساند.» «1»

آرى، انسان فطرتا تشنه حقّ و خواستار حقيقت است لِيَبْلُغَ فاهُ ولى راه وصول به آن را گم مى كند. امّا جز ايمان به خدا و عشق و انس به او و دعا و درخواست از او، هيچ چيز ديگرى انسان بى نهايت طلب را سيراب نمى كند وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ چرا كه دون اللّه هر چه باشد سراب است و دعا از غير او بيهوده!. «2»

2- اين احتمال نيز در تفسير جمله فوق وجود دارد كه بت پرستان را به كسى تشبيه مى كند كه كف دستان خود را كاملا صاف و افقى گرفته وارد آب مى كند، و انتظار دارد آب در دست او بند شود، در حالى كه به محض اينكه دست را از آب بيرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كف دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.

3- تفسير ديگرى كه براى اين مثال كرده اند آن است كه بت پرستان كه براى حلّ مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگه دارد. آيا هيچگاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت؟ «3» و اين از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى

__________________________________________________

(1). تفسير الكشاف، ج 2، ص 162. و بنگريد به: مجمع البيان، ج 3 ص 284.

(2). تفسير نور، ج 6، ص 164.

(3). تفسير نمونه، ج 10، ص 155.

تمثيلات قرآن، ص: 238

كسى كه كوشش بيهوده مى كند مثالى بزنند مى گويند: «هو كقابض الماء باليد»، «او مانند كسى است كه مى خواهد آب را با دست خود بگيرد.»

و اين بيت نيز منسوب به على عليه

السّلام است:

و من يصحب الدّنيا كمن مثل قابض على الماء خانته فروج الأصابع

در فارسى نيز «آب در غربال» مثل به فنا و زوال است. چنانكه گفته اند:

قرار در كف آزادگان نگيرد مال نه صبر در دل عاشق، نه آب در غربال

خلاصه در همه اين معانى، وجه تمثيل آن است كه پرستندگان باطل از خواندن خدايان خود فايدتى نگيرند و در تشنگى بميرند. «1»

4- تمثيل مشركين به افرادى متحيّر و سرگردان

قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ «2» «بگو آيا چيزى غير از خدا بخوانيم كه نه سودى به حال ما دارد نه زيانى و (به اين ترتيب) بازگشت به عقب كنيم بعد از آنكه خداوند ما را هدايت كرده، همانند كسى كه بر اثر وسوسه هاى شياطين راه را گم كرده و سرگردان مانده، در حالى كه يارانى هم دارد كه او را به هدايت دعوت مى كنند كه به سوى ما بيا، بگو تنها هدايت خداوند هدايت است و ما دستور داريم كه تسليم پروردگار عالميان باشيم.»

اين آيه، به انسان متحيّرى مثال زده است كه در كار خود سرگردان است و درباره

__________________________________________________

(1). امثال قرآن، ص 197.

(2). انعام/ 71.

تمثيلات قرآن، ص: 239

سعادت خود عزم راسخى ندارد، و لذا بهترين راه سعادت و مستقيم ترين راه رسيدن به هدف را- كه قبل از او هم كسانى آن راه را پيموده و به هدف رسيده اند- ترك مى گويد، آنگاه سرگشته و

حيران مانده، شيطانها محاصره اش نموده و به سوى هلاكش مى خوانند، هر چه هم كه ياران هدايت يافته اش بر او بانگ مى زنند و به سوى هدايتش دعوت مى كنند قبول نمى كند و در عين اينكه بر سر دوراهى سقوط و نجات قرار گرفته نمى فهمد تكليفش چيست!. «1»

قرآن در قالب اين تصوير زنده و گويا، حالت حيرت و سرگردانى كسانى را كه قلب خود را ميان خداى يكتا و خدايان متعدد توزيع نموده اند، و گاهى با خداست و گاهى با خدايان ديگر (هم خدا را مى خواهند و هم خرما را) و احساس خود را ميان هدايت و گمراهى سرگردان مى گذارند، به خوبى ترسيم نموده است.

قرآن كريم، بر اين مخلوق مأيوس و سرگردان و درمانده كه شيطان او را فريب داده و حيرانش گذاشته چنين سيماى بديعى را نقش ميزند و اى كاش كه او فقط به اين ورشكستگى در زندگى قناعت مى كرد و به دنبال شياطين روان مى شد و سرانجام به يك آرامش در اين راه مى رسيد، لكن از طرف ديگر برادرانى هستند كه در كنار معركه ايستاده اند و با جان و دل او را به راه راست مى خوانند، مرتب ندا مى زنند كه بيا به سوى ما، بيا! و او در ميان اين دو حالت سرگردان است. دلش دو نيم گشته، نيمى در دست شياطين و نيمى در دست ياران و نمى داند كه به كدام طايفه پاسخ مثبت بگويد و كدام راه را براى خود برگزيند. «2»

و اين حالت اضطراب و عذاب روحى كه در سيماى چنين فردى موج مى زند را مى توان به خوبى در خلال تعبير گوياى قرآن حس و لمس نمود. «3»

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج

7، ص 229.

(2). تصوير فنى در قرآن، ص 67. با تلخيص.

(3). تفسير فى ظلال القرآن، ج 2، ص 1132.

تمثيلات قرآن، ص: 240

يكى از محقّقين با اشاره به اين آيه، درباره چنين حالت روحى مى نويسد:

«هرگاه در انسان برخى از انگيزه ها با هم درگير شوند، مثلا انگيزه اى انسان را به يك سو و انگيزه اى ديگر به سوى مقابل بكشاند، در اين صورت به انسان حالتى دست مى دهد كه احساس سرگردانى و ترديد مى كند و از تصميم گيرى درباره تعيين سمت حركت و شيوه عمل خود ناتوان مى شود. چنين حالتى را «درگيرى روانى» مى گويند.

قرآن اين درگيرى روانى را كه اشخاصى كه در برابر ايمان موضعى مشكوك و ترديدآميز دارند و از آن رنج مى برند به خوبى تصوير مى كند: قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا ...

در اين آيه، حالت درگيرى روانى و سرگردانى و ترديد ناشى از آن به دقّت توصيف شده است. از يك طرف شياطين انسان را وسوسه مى كنند و به سوى گمراهى و كفر مى كشانند، و از سوى ديگر دوستان مؤمنش او را به هدايت و ايمان مى خوانند و او در ميان اين دو كشش و جاذبه در حالتى از سرگردانى و پريشانى فكر و ترديد قرار دارد. «1»

... روشن است كه اضطراب، از عجز انسان در برابر حلّ تضادهاى روانى وى ناشى مى شود و اصولا بخش بزرگى از نيروى روانى انسان براى حلّ تضادهاى روانى مصرف مى شود. به همين دليل است كه بيماران روانى نمى توانند به طور صحيح تواناييها و امكاناتشان را بروز دهند، چون تضادهاى روانى آنها، نيروى شان را مصرف مى كند و باعث تعطيل شدن تواناييها و

امكاناتشان مى شود.» «2»

با دو قبله در ره توحيد نتوان رفت راست يا رضاى دوست بايد يا رضاى خويشتن

سوى آن حضرت نپويد هيچ دل با آرزو با چنين گلرخ نخسبد هيچ كس با پيرهن __________________________________________________

(1). قرآن و روانشناسى، ص 70 و 71.

(2). همان، ص 393.

تمثيلات قرآن، ص: 241

سر بر آر از گلشن توحيد تا در كوى دين كشتگان زنده بينى انجمن در انجمن

«1»

9- خاموش ساختن افراد لجوج و عنود

همانگونه كه در مباحث پيشين اشاره داشتيم، بسيار مى شود كه ذكر كلّيات مسائل به صورت مستدلّ و منطقى براى خاموش كردن يك فرد لجوج كافى نيست، و او همچنان بر اعتقادات خود اصرار مى ورزد. امّا هنگامى كه مسأله در قالب مثال ريخته شود راه را چنان بر او مى بندد كه ديگر مجال بهانه گيرى بر او باقى نمى ماند، و از همه گذشته زحمت بحثهاى طولانى و مفصّل را از دوش بر مى دارد.

به تعبير ديگر گاه فردى آنچنان در لابلاى تار و پود ذهنى و تنيده هاى فكرى خود گرفتار آمده كه مانند كرم ابريشم خود را در پيله هاى تنيده خويش محبوس نموده و مجارى انديشه را بر خود بسته است. طبيعى است كه با چنين فردى نمى توان تنها از راه استدلالهاى منطقى و برهانهاى فلسفى به مناظره برخاست، بلكه در مواردى چند، ارائه يك مثال گويا و شيوا مى تواند گره هاى فكرى او را بگشايد و راه رسيدن به مقصود را هموار نمايد.

علّامه زمخشرى ضمن بر شماردن فوايدى چند براى روش تمثيل مى گويد:

«خداوند، در كتابهاى آسمانى مثالهاى فراوانى براى مزيد توضيح و تقرير مطلب بيان فرموده، زيرا مثل در دلها تأثير بيشترى مى بخشد و دشمن

لجوج و عنود، منكوب و سركوب مى شود، و با مثل متخيّل به صورت محقّق و معقول در قالب محسوس ترسيم مى گردد.» «2»

از جمله مثالهاى كه چنين نقشى را به خوبى ايفا مى نمايد، آيه 59 سوره آل عمران

__________________________________________________

(1). ديوان حكيم سنائى، ص 520.

(2). تفسير الكشاف، ج 1، ص 149.

تمثيلات قرآن، ص: 242

است كه در برابر كسانى كه به آفرينش حضرت مسيح عليه السّلام ايراد نموده و مى گفتند كه چگونه ممكن است انسانى بدون پدر متولّد شود و از اين راه قصد داشتند تا ادّعاى باطل الوهيّت آن حضرت را ثابت نمايند، مى فرمايد:

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «مثل عيسى در نزد خدا، همچون مثل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش و او هم فورا موجود شد.»

در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مسيحيان نجران با سران خود به مدينه آمدند و در مسجد با رسوم خود به نماز پرداختند و ناقوس زدند. اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و اله متعجب شدند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله گفتند چطور اجازه مى دهى كه در مسجد تو به نماز آن هم به رسم خويش پردازند؟

پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: آنها را به حال خويش واگذاريد. مسيحيان به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله گفتند: به چه چيز ما را مى خوانى؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله فرمود: شما را دعوت به اسلام آوردن مى كنم و بدانيد كه عيسى بشرى بود كه مى خورد و مى آشاميد

و صحبت مى كرد. آنها (در مقام مجادله برآمدند و) پرسيدند: پدر عيسى كيست؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در جواب به آنها فرمود: به من بگوئيد كه پدر آدم كيست؟ آنها جواب نگفتند و در آن هنگام اين آيه نازل شد. «1»

آيه با يك استدلال كوتاه و روشن به ادّعاى مسيحيان نجران درباره الوهيّت مسيح عليه السّلام پاسخ مى گويد و اشاره مى دارد كه اگر عيسى بدون پدر بدنيا آمد هيچگاه دليل بر آن نمى شود كه او فرزند خدا يا عين خدا باشد، زيرا اين موضوع درباره آدم به شكل عجيب ترى تحقّق يافت، او بدون پدر و مادر به دنيا آمد. بنابراين همانطور كه آفرينش آدم از خاك جاى تعجب نيست، و خداوند هر كارى بخواهد انجام مى دهد و «فعل» و

__________________________________________________

(1). نمونه بيّنات در شأن نزول آيات، ص 118 و 119.

تمثيلات قرآن، ص: 243

«اراده» او هماهنگ است، همچنين تولّد عيسى از مادر و بدون پدر، مسئله محالى نخواهد بود، بلكه آفرينش آدم به مراتب شگفت انگيزتر است، پس اگر بنا شود اين دليل بر الوهيّت باشد، آدم به اين موضوع سزاوارتر است. «1»

لذا ما هر قدر بخواهيم در برابر افراد لجوج بگوييم كه اين كار (خلقت عيسى بدون پدر) در برابر قدرت بى پايان خدا كار ساده اى است، باز ممكن است بهانه گيرى كنند. امّا هنگامى كه به آنها بگوييم آيا قبول داريد كه آدم و انسان نخستين، از خاك آفريده شده است؟ خداوندى كه چنين قدرتى دارد چگونه نمى تواند انسان را از بشرى بدون پدر متولّد سازد؟ «2» به گفته زركشى:

«اين تشبيه قرآن، تشبيه امرى غريب به غريب تر از خود است.

زيرا گرچه خلقت عيسى عليه السّلام بدون پدر يك امر عجيب و شگفت بشمار مى رود ليكن از آن شگفت تر خلقت آدم است كه از خاك آفريده شد و پدر و مادرى در خلقت او نقش نداشت. لذا از اين تشبيه مى توان بعنوان بهترين ابزار براى تأثيرگذارى بر مخاطب و خاموش نمودن خصم و فائق آمدن به روى بهره جست.» «3»

گفتنى است ائمه اطهار عليهم السّلام نيز در روشهاى تربيتى خود و در ميدان مناظره و محاجّه با مخالفان، به تأسّى از قرآن، از تمثيلهاى زنده و تأثيرگذارى بهره جسته اند، كه هم مسائل پيچيده را در آستانه حس قرار داده و هم چون پتكى، شيشه استدلالهاى دشمن را خرد نموده است.

از جمله در روايتى آمده است كه:

روزى ابن ابى العوجاء (كه پيشواى زنادقه و ملحدين عصر خود بود) به نزد امام صادق عليه السّلام آمد و گفت: نظر تو درباره اين آيه چيست كه مى گويد: «در هر زمان كه

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 2، ص 436.

(2). همان، ج 10 ص 174.

(3). البرهان فى علوم القرآن، ج 3، ص 477.

تمثيلات قرآن، ص: 244

پوست تن دوزخيان از شدت آتش بسوزد ما پوست ديگرى بر آنها مى پوشانيم (تا طعم عذاب را به خوبى بچشند). «1» فرض كنيم كه اين پوستها گناه كرده و عذاب شوند گناه آن پوست ديگر (كه تازه روئيده) چيست؟

امام فرمود: واى بر تو! آن پوست، هم عين پوست اوّل است و هم غير آن است! (هى هى و هى غيرها) آن ملحد (كه از اين پاسخ چيزى درنيافته بود) گفت: اين سخن را براى من روشن كن! «2» امام عليه

السّلام (به ذكر يك مثال گويا روى آورد و) فرمود: آيا تا كنون نديده اى كه كسى خشتى را بشكند و بعد با آب آغشته اش نمايد و به گل تبديلش كند و سپس (در قالب ريخته) و آن را به شكل اوّليه اش درآورد. آيا اين همان خشت اوّل نيست و از جهت ديگر غير آن نيست؟! آن مرد گفت: چرا! خدا عمرت دهد (و از اين راه مجاب شد). «3»

10- ابتلاء و امتحان براى آشكار نمودن گوهر حقيقت آدمى

هرگاه بخواهيم انسان را به سوى مقصد تربيت سير دهيم، بايد به وسيله مجموعه اى از اعمال دريابيم كه او تا چه اندازه آمادگى و صلاحيّت آن مقصد را دارد، تا بتوانيم زمينه لازم را براى اين سير به درستى فراهم كنيم؛ و نيز براى اينكه دريابيم كه متربّى در چه مرتبه اى است و چه توانائيها و صلاحيتهايى دارد و بخواهيم آن تواناييها و صلاحيتها ظهور كند، بايد يك سلسله امور را كه متناسب مقصد تربيت است بر او وارد كنيم، و اين عمل «ابتلاء» و «امتحان» ناميده مى شود، و هدف از آن اين است كه باطنها ظهور كند و

__________________________________________________

(1). نساء/ 56.

(2). و در روايت ديگر آمده كه آن مرد گفت: براى من مثالى از امور دنيوى ارائه كنيد تا اين مسئله را درك كنم! (بحار الانوار، ج 7، ص 38.)

(3). بحار الانوار، ج 7، ص 39، كه از امالى شيخ طوسى ص 20 نقل نموده است.

تمثيلات قرآن، ص: 245

صلاحيتها و عدم صلاحيتها ظاهر شود.

اساسا نظام هستى بر ابتلاء و امتحان استوار است و هر كه ادعائى كند بايد بداند كه هزاران امتحان در پيش دارد. به تعبير «ملّاى رومى» آن انسان

بى اطّلاع از فنّ خياطى چون ادّعاى خياطى كند، بلافاصله يك قواره پارچه اطلس پيش رويش مى گذارند و مى گويند يك قباى گشاد ببر و در نتيجه اين امتحان، راستگو از دروغگو معلوم مى شود. اگر مردم در ناگواريها و مانند آن امتحان نمى شدند، هر ناكسى مدّعى مى شد كه در روز جنگ رستم دستان است.

صد هزاران امتحان است اى پدر هر كه گويد من شدم سرهنگ در

گر نداند عامه او را ز امتحان پختگان را، جويندش نشان

چون كند دعوىّ خياطى خسى افكند در پيش او شه، اطلسى

كه ببر اين را به غلطان فراخ ز امتحان پيدا شود او را دو شاخ

گر نبودى امتحان هر بدى هر مخنّث در وغا رستم بدى

«1» روش ابتلا و امتحان نيكوترين روش در شكوفا كردن استعدادهاى بشر و آشكار نمودن گوهر حقيقت آدمى و خالص نمودن وجود انسان و مشخص كردن شايستگيها و مراتب افراد و وسيله جدا نمودن و تمييز آنان است. «2»

اين پالايش درونى تنها در گرو مواجهه عملى متربّى با صحنه هاى ابتلا است و نمى توان روشهاى ديگر اعمّ از موعظه و نصيحت و بينش دهى و نظير آن را جايگزين اين روش نمود.

بر اساس روش ابتلا، مربّى بايد متربّى را در كام عمل بيفكند تا او خود، پستيها و بلنديها را زير پا بگيرد و با خوشيها و ناخوشيها در آويزد و در هر يك، توانهاى معيّنى را

__________________________________________________

(1). مثنوى معنوى، دفتر سوم.

(2). سيرى در تربيت اسلامى، ص 311- 308.

تمثيلات قرآن، ص: 246

در خويش پديد آورد. «1»

خداوند متعال در مقام تربيت انسان و براى جدا شدن صفوف

از يكديگر، در پيش روى اين شاگرد هستى انواع امتحانها را قرار داده است تا صلاحيّت باطنى او از نظر استحقاق ثواب يا عقاب به منصّه ظهور برسد و لياقت او براى ارتقاء به كلاس بالاتر و يا در جا زدن او در مراتب پايين آشكار گردد.

و اساسا «بعثت رسل و نشر كتب آسمانى همه براى امتياز بشر و جدا شدن اشقياء از سعداء و مطيعين از عاصين است و معنى امتحان و اختبار حقّ همين امتياز واقعى خود بشر است از يكديگر.» «2»

لذا اين جهان پر زرق و برق كه هر گوشه اى از آن دل مى برد، و ديدگان را به خود مشغول مى دارد و انگيزه هاى مختلف را در درون آدمى بيدار مى كند، يك ميدان بزرگ آزمايش است تا در كشاكش اين انگيزه ها، و درخشش اين زرق و برقها و چهره هاى دل انگيز و دلربا، انسان بر كرسى آزمايش قرار گيرد و ميزان قدرت ايمان و نيروى اراده و معنويت و فضيلت خود را به نمايش بگذارد. «3»

به اين ترتيب هر چه در اختيار آدمى است و يا در پيش روى اوست، مى تواند ابزارهاى آزمايش الهى قرار گيرد و هر گامى كه انسان برمى دارد و هر حركتى كه مى نمايد و حتّى هر انديشه اى كه در صفحه ذهنش خطور مى كند، مى تواند وسيله سنجشى براى حقيقت ذات او بشمار آيد.

لحظه لحظه امتحانها مى رسد سرّ دلها مى نمايد در جسد

«4» علّامه طباطبائى در اين باره مى فرمايند:

«آيات شريفه، امتحان و بلا را به جميع امورى كه يك نحو ارتباطى با انسان دارند عموميّت داده است، گاهى آن امور از اجزاء وجودى انسان بوده و خداوند انسان را به آنها

__________________________________________________

(1). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 110.

(2). اربعين حديث، امام خمينى (ره)، ص 234.

(3). تفسير نمونه، ج 12، ص 349.

(4). مثنوى معنوى، دفتر پنجم.

تمثيلات قرآن، ص: 247

امتحان مى كند، مانند گوش و چشم و حتّى اصل حيات، و گاهى از امور خارجيه اى است كه با انسان مرتبط مى باشند، مانند فرزند و زن و عشيره و دوست و مال و مقام و بالاخره هر چه كه به يك نحوى مورد استفاده انسان قرار مى گيرد، و هم چنين نقطه هاى مقابل اين امور نيز مانند مرگ يا مصائب ديگرى كه انسان با آنها روبرو مى شود اسباب و عوامل امتحان بشر مى باشند.

خلاصه آنكه آيات شريفه هر جزئى از اجزاء عالم و هر حالتى از حالات آن را كه با انسان مرتبط مى باشد از وسائل و عوامل كه خداوند بشر را به آن امتحان مى كند، معرفى كرده است. و علاوه عموم ديگرى هم از آيات استفاده مى شود و آن اين است كه تمام افراد بشر از مؤمن و كافر، نيكوكار يا بدكار، پيغمبر و يا مقامهاى پايين تر، همه و همه مورد امتحان و ابتلا قرار گرفته و هيچ كس از اين ناموس الهى استثنا نمى گردد.» «1»

جالب آن است كه قرآن كريم، تمثيلات خود را نيز در حكم يكى از ابزارهاى آزمايش بشمار آورده، كه به وسيله آن مى توان ميزان انقياد و سرسپردگى افراد را در برابر آيات الهى محك زد.

خداوند متعال پس از ارائه مثالهاى متعددى از امور مختلف (اعم از كوچك و بزرگ و ريز و درشت) به عكس العمل افراد در برابر اين مثالها اشاره داشته و انسانها را از اين جنبه به

دو گروه تقسيم مى كند:

گروه اوّل، مؤمنينى هستند كه آيات الهى به هدايت و نورانيّت قلبى آنها مى افزايد و در برابر تمثيلات قرآن، خاضع و متواضع بوده و ضمن ايمان و اعتقاد بدانها، در هر يك از آنها انديشه و تدّبر مى كنند و از مواعظ و عبرتهاى آن پند گرفته و روح و روان خويش را در اين چشمه سار زلال شستشو مى دهند.

امّا گروه دوّم كفّار و منافقين و يا به تعبير رساتر كسانى هستند كه دلهاى بيمارى دارند

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 4، ص 62.

تمثيلات قرآن، ص: 248

و اساسا منكر آن هستند كه خداى سبحان به موجودات خرد و كوچكى همچون پشه و عنكبوت و مانند آن مثال زده باشد. اينان نه تنها حكمتها و عبرتهاى تمثيلات قرآنى را منكرند، بلكه اساسا در آسمانى بودن اين سخنان و وحيانى بودن آنها شك و ترديد دارند! خداوند متعالى واكنش اين دو گروه را در برابر مثالهاى قرآن چنين ترسيم نموده است:

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ «1» «خداوند از اينكه مثال (به موجودات ظاهرا كوچكى مانند) پشّه و حتّى بالاتر از آن (از نظر كوچكى و ظرافت) بزند شرم نمى كند. (در اين ميان) آنها كه ايمان آورده اند مى دانند اينها حقيقتى است از طرف پروردگارشان، و امّا آنها كه راه كفر را پيموده اند (اين موضوع را بهانه كرده) و مى گويند منظور خداوند از اين مثل چه بوده است؟ (آرى)

خدا جمع زيادى را با آن گمراه و عدّه كثيرى را هدايت مى كند ولى تنها فاسقان را با آن گمراه مى سازد» درباره سبب نزول اين آيه گفته اند، هنگامى كه خداى متعال مثلهايى از مگس و عنكبوت (و مانند اين حيوانات كوچك) در كتاب خود آورد، يهوديان گفتند: خدا به چه منظور از اين حيوانات خرد ياد كرده؟ و مشركان نيز گفتند: خدائى را كه اين اشياء را ذكر كند پرستش نخواهيم كرد! و هر دو گروه اين موضوع را بهانه قرار داده و زبان به اعتراض و انتقاد گشودند. از اينرو آيه فوق نازل شد تا عظمت و اهميّت امثال را به آنان بفهماند. «2»

از اين آيه مى توان دريافت كه افراد به مقتضاى روحيات و معرفت خود در برابر يك آزمايش الهى دو گونه عكس العمل نشان مى دهند و هر يك از امتحانها، آثار مختلفى را

__________________________________________________

(1). بقره/ 26.

(2). بنگريد به: تفسير الخازن، ج 1، ص 88. تفسير مجمع البيان، ج 1، ص 165.

تمثيلات قرآن، ص: 249

در نفوس بشرى بجا مى گذارد.

وقتى سختى و مصيبت از راه مى رسد، بندگانى كه به خدا ايمان آورده و به او توكّل نموده اند در پرتو ايمان و تقواى خود از اين مصيبت به درگاه او پناه مى برند و بر ميزان خضوع و خشوع خود مى افزايند، امّا همين مصيبت باعث تزلزل روحى و اعتقادى و دورى بيشتر منافقين و كفّار از درگاه خدا مى شود و راه آنها را از مؤمنين جدا مى سازد.

و چون نعمت و گشايشى فرا مى رسد، در مؤمنين روح بندگى و شكرگذارى و احساس مسئوليّت فزونى مى يابد حال آنكه طايفه مقابل را به ناسپاسى و گردن

فرازى و غفلت بيشتر سوق مى دهد.

به همين ترتيب مثالهاى قرآن نيز، گاه مخالفتها و لجاجتهاى كوردلان را برمى انگيزد و آنان را گمراه تر مى سازد يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً امّا همين مثالها همچون نسيم رحمتى دلهاى مؤمنين را مى نوازد و بر بصيرت آنها مى افزايد و طريق هدايت را بدانها مى نماياند وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً «1»

خوش بود گر محك تجربه آيد به ميان تا سيه روى شود هر كه در او غش باشد

خداوند متعال در مواردى ديگر به تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده يا آلوده اشاره نموده است. از جمله در آيات 124 و 125 سوره توبه، يكى از نشانه هاى بارز مؤمنان و منافقان را اينگونه ترسيم نموده است:

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ* وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ* «و هنگامى كه سوره اى نازل مى شود بعضى از آنان (به ديگران) مى گويد اين سوره

__________________________________________________

(1). بنگريد به، تفسير فى ظلال القرآن، ج 1، ص 51.

تمثيلات قرآن، ص: 250

ايمان كداميك از شما را افزون ساخت؟ (به آنها بگو) امّا كسانى كه ايمان آورده اند ايمانشان را افزود و آنها (به فضل و موهبت الهى) خوشحالند.

و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزود و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.»

آرى آنها كه با روح تسليم و ايمان و عشق به واقعيّت، به قرآن مى نگرند، از هر سوره بلكه از هر آيه اى، درس تازه اى فرا مى گيرند كه ايمانشان را پرورش مى دهد و صفات بارز انسانيّت را در آنها

تقويت مى كند. ولى كسانى كه از پشت شيشه هاى تاريك لجاجت و كبر و نفاق به اين آيات مى نگريد نه تنها از آنها بهره نمى گيرند، بلكه بر شدّت كفر و عنادشان افزوده مى شود.

و به تعبير ديگر، در برابر هر فرمان تازه اى نافرمانى و عصيان مى كنند، و در مقابل هر دستورى سركشى تازه اى و در مقابل هر حقيقت، لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيانها و نافرمانيها و لجاجتها، در وجودشان مى شود و چنان ريشه هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى گردد كه سرانجام در حال كفر مى ميرند و راه بازگشت به روى آنها به كلّى بسته مى شود! «1» يكى از محقّقين درباره اين موضوع مى نويسد:

«انگيزه ها و ارزشهاى فرد در آگاهى و ادراكش تأثير مى گذارد. نتيجه بسيارى از بررسيهاى تجربى جديد اين موضوع را به اثبات رسانيده، و قرآن در مواردى به اين حقيقت اشاره كرده است، آنجا كه يادآورى مى كند كه چگونه ايمان باعث مى شود مؤمنان در حالت آمادگى و توجّه به آيات قرآن كه از طرف خدا نازل مى شود گوش فرا دهند و آنها را آگاهانه درك كنند و به طور دقيق بفهمند. در حالى كه همين آيات در مشركان چنين تأثيرى ندارد و آنها از گوش فرا دادن و ادراك و فهم آنها غافلند.» «2»

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 8، ص 200.

(2). قرآن و روانشناسى، ص 190.

تمثيلات قرآن، ص: 251

به اين ترتيب خرده گرفتن مخالفان بر مثالهايى كه به زعم آنها اشاره به امورى كوچك و بى ارزش (همچون عنكبوت و مگس و ساير حشرات) دارد، تنها بهانه اى براى شانه خالى كردن از قبول حقايق بوده است، چرا كه اهميّت

و ظرافت مثال در بزرگى و كوچكى آن نيست، بلكه در انطباق آن بر مقصود است. گاه كوچك بودن آن بزرگترين نقطه قوت آن است.

فى المثل، هنگامى كه سخن از تكيه گاههاى سست و بى اساس است بايد مثال را از عنكبوت انتخاب كرد كه بهتر از هر چيز مى تواند اين سستى و ناپايدارى و عدم ثبات را منعكس كند و اين عين فصاحت و بلاغت است. «1»

قرآن كريم، در مناسبتى ديگر پس از آنكه تعداد مأموران دوزخ را نوزده نفر (يا نوزده گروه) ذكر مى كند، اشاره مى دارد كه اين موضوع خود به دستاويزى براى كفّار تبديل گرديد و گروهى آن را به مسخره گرفته و گروهى نيز كمى مأموران دوزخ را دليل بر اين پنداشتند كه غلبه بر آنها كار مشكلى نيست! خداوند در پاسخ آنان مى فرمايد:

وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ يَزْدادَ الَّذِينَ آمَنُوا إِيماناً وَ لا يَرْتابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ لِيَقُولَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْكافِرُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا، كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ وَ ما هِيَ إِلَّا ذِكْرى لِلْبَشَرِ «2» «مأموران دوزخ را جز فرشتگان (عذاب) قرار نداديم، و تعداد آنها را جز براى آزمايش كافران معين نكرديم، تا اهل كتاب (يهود و نصارى) يقين پيدا كنند و ايمان مؤمنان افزوده شود و اهل كتاب و مؤمنان (در حقانيّت اين كتاب آسمانى) ترديد به خود راه ندهند، و

__________________________________________________

(1). بنگريد به: تفسير نمونه، ج 16، ص 281.

(2). مدثر/ 31.

تمثيلات

قرآن، ص: 252

كافران بگويند: خدا از اين توصيف چه منظورى دارد؟ (آرى) اينگونه خداوند هر كس را بخواهد گمراه مى سازد و هر كس را بخواهد هدايت مى كند، و لشكريان پروردگارت را جز او كسى نمى داند و اين جز هشدار و تذكّرى براى انسانها نيست!» اين آيه شريفه هدف از ذكر تعداد مأموران دوزخ را محك زدن افراد و سنجش ميزان سرسپردگى آنها در برابر كلام الهى دانسته و آن را زمينه ساز بروز و ظهور صفات روحى و مشخص نمودن شايستگيها و بى لياقتيها و روشن نمودن مراتب افراد دانسته است.

سيّد قطب با اشاره به اين موضوع، در توضيح آيه مى گويد:

«معلوم مى شود كه يك موضوع و حقيقت واحد آگاه در ميان افراد مختلف، دو اثر مختلف از خود بجاى مى گذارد. يعنى در آن هنگام كه اهل كتاب بدين حقايق يقيين پيدا كرده و ايمان مؤمنين رو به فزونى مى نهد، در همين حال كافران و منافقان ضعيف النفس در هاله اى از شك و ترديد مى پرسند: «خدا از اين مثال و توصيف چه منظورى دارد؟» و اين امر نشان مى دهد كه آنها به اسرار و حكمتهاى اين حقيقت شگفت (و مانند آن) پى نبرده و در برابر حكمت مطلقه الهى كه همه چيز را به شايستگى مقدّر و مقرر فرموده، تسليم نمى باشند.» «1»

گرچه اهداف تربيتى تمثيلات قرآنى را نمى توان تنها بدانچه اشاره نموديم محدود نمود، امّا با توجّه به جامعيّت و گستردگى هر يك از عناوينى كه براى اهداف تربيتى مثالهاى قرآنى برشمارديم، مى توان اين اهداف تربيتى دهگانه را سرفصل ساير عناوين جزئى تر قرار دارد، و بدين ترتيب از ذكر مصاديق جزئى و زير شاخه هاى اين اهداف

كلّى، بى نياز گرديد. تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ

__________________________________________________

(1). تفسير فى ظلال القرآن، ج 6، ص 3759.

تمثيلات قرآن، ص: 253

«فصل 2» «آثار تربيتى تمثيلات قرآنى»

اشاره

اساسا آثار تربيتى تمثيلات قرآنى را نبايد جداى از اهداف آن بشمار آورد. چرا كه ميان اهداف و آثار تربيتى مثالهاى قرآن ارتباط وثيقى به چشم مى خورد و گاه يك مثال قرآن در حالى كه اهداف تربيتى چندى را تعقيب مى كند، مى تواند آثار گوناگون تربيتى را نيز بدنبال داشته باشد.

امّا چنانچه مراد از «اهداف» را تنها ابعاد نظرى و اعتقادى بدانيم و مقصود از «آثار» را جنبه هاى عينى و عملى قلمداد نماييم، در اينصورت مى توان براى هر يك از تمثيلات قرآن اثر يا آثار تربيتى مستقلّى را جويا شد.

گفتنى است كه آثار تربيتى تمثيلات قرآن- و ديگر آيات قرآن- بر حسب سطح بينش و دانش و كوشش مخاطبين و حالات روحى و ميزان آمادگى آنها، و مقتضيات زمانى و مكانى افراد كاملا متفاوت بوده، و همه انسانها را از نظر نوع دريافت و ميزان تأثيرپذيرى از مثالهاى قرآنى نمى توان در يك رتبه قرار داد.

لذا يك مثال قرآنى را مى توان در نظر گرفت كه بر دو شنونده مختلف، دو يا چند تأثير متفاوت بجا مى گذارد، بلكه در يك شنونده نيز بر حسب حالات و روحيات مختلف

تمثيلات قرآن، ص: 254

وى در طول دوران حياتش و بر اساس ميزان آمادگى روحى او و شرايط زمانى و مكانى كه در آن بسر مى برد، آثار تربيتى گوناگونى ظهور و بروز پيدا مى كند.

نكته در خور توجّه آن است كه مثالهاى قرآن- همانند ديگر آيات نورانى قرآن- چنان نيستند كه تنها يك سلسله معانى خشك و خالى از مزّيت

را به رشته الفاظى موجز و ادبى درآورده باشند و بدون توجّه به نيازهاى فكرى و روحى بشر، تنها درصدد تحريك عواطف و احساسات انسان باشند، آنگونه كه برخى اشعار و يا آثار هنرى چنين هدفى را تعقيب مى كنند. بلكه قرآن كريم بر خلاف آثار رمانتيك و افسانه اى نه تنها پايه هاى خود را بر تخيّلات و احساسات محض بنيان ننهاده، بلكه از هر روشى براى سوق دادن انسانها به سوى كمال و تحوّل آفرينى در آنان و بازداشتن آنها از جمود فكرى و عملى، بهره جسته است و همين امر سبب گرديده تا قرآن را در مقايسه با ساير آثار، به كتابى انقلابى و تحوّل آفرين و پويا تبديل نمايد، به گونه اى كه در طول تاريخ، هيچ كتابى را مانند قرآن نمى توان سراغ گرفت كه پيروان خود را اينگونه دگرگون نمايد و آنها را از حضيض ذلّت به اوج عزّت برساند و نقش كيمياى آن، مس وجود ايشان را به طلاى ناب مبدّل سازد، و اين حقيقتى است كه حتّى دانشمندان و انديشمندان غير مسلمان نيز بدان معترفند. «1»

در اين ميان، تمثيلات قرآنى را بايد يكى از ابزارها و روشهاى تربيتى منحصر به فرد براى دست يازيدن به اين مقصود به شمار آورد.

مهمترين آثار تربيتى تمثيلات قرآن عبارتند از:

__________________________________________________

(1). جان ديون پورت مى نويسد: «قرآن از نظر ادبى شاعرانه ترين اثر مشرق زمين، در برگيرنده نثرى موزون و مسجّع به بليغ ترين و فصيح ترين صورت زبان عربى و نمونه اعلاى آن زبان و مملوّ از درخشنده ترين امثال و محكم ترين تشبيهات است.

سحر و جاذبه اى كه در سبك انشاى آن به كار رفته و لطف و روانى آن، تحسين

و اعجاب عرب را برانگيخت. با آيات پر طنطنه اى، ملكوت خداوندى را تصوير مى كند آهنگ و عباراتش در ترسيم بهشت و جهنم تكان دهنده است ...» عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن، ص 91.

تمثيلات قرآن، ص: 255

1- تحوّل آفرينى و نفوذ و تأثير گذارى عميق بر دلها

يكى از رخساره هاى عظمت و شكوهمندى قرآن، نفوذ و تأثير شگرفى است كه بر دلهاى حقّ طلبان و حقيقت جويان داشته و دارد.

برخى از شاهكارهاى فكرى كه از انديشه و قلم بشر تراوش كرده، احساسات و عواطف را تحت تأثير قرار مى دهند، ولى هيچگاه نه در گذشته و نه در آينده توانايى اين را نداشته و ندارند كه مانند قرآن در اعماق روح انسان نفوذ كنند و مانند آن ايمان و يقين را در قلوب بوجود آورده و انسانها را به اوج فداكارى و بذل جان و مال برانگيزند و تاريخ اسلام پر است از نشانه هاى نفوذ عجيب قرآن در دلهاى مؤمنان و حتّى غير مؤمنانى كه دلهايى آماده داشتند، و اين نفوذ و جذبه فوق العاده دليل روشنى است بر اينكه اين كتاب از سرچشمه وحى جريان يافته است.

خداوند متعال در توصيف نيروى جاذبه و سحرآميز آيات قرآنى بر دلهاى مؤمنان مى فرمايد:

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ «1» «از شنيدن آيات قرآن لرزه بر اندام خاشعان از پروردگار مى افتد (و مو بر تنشان راست مى شود) سپس پوست و قلبشان (برون و درونشان) نرم و آماده پذيرش ياد خدا مى گردد و آرام و مطمئن مى شود.»

و در جاى ديگر، تأثير شگرف قرآن را بر دلها، در قالب تمثيلى ژرف و پر محتوا ترسيم و تجسيم نموده و مى فرمايد:

لَوْ أَنْزَلْنا

هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «2»

__________________________________________________

(1). زمر/ 29.

(2). حشر/ 21.

تمثيلات قرآن، ص: 256

«اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خشوع مى كند و از خوف خدا مى شكافد! و اينها مثالهائى است كه براى مردم مى زنيم تا در آن بينديشند.»

علّامه طباطبائى در تفسير اين تمثيل شگفت قرآن مى فرمايند:

«منظور از آيه شريفه، تعظيم امر قرآن است، بخاطر معارف حقيقيه اى كه دربردارد و اصول شرايع و عبرتها و مواعظ و وعد وعيدها كه در آن است، و نيز بخاطر اينكه كلام خداى عظيم است.

و معناى آيه اين است كه اگر ممكن بود قرآن بر كوهى نازل شود، و ما قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، قطعا كوه را با آن همه صلابت و عظمت و بزرگى هيكل و نيروى مقاومتى كه در برابر حوادث دارد، مى ديدى كه از ترس خداى عزّوجلّ متأثّر و متلاشى مى شود، و وقتى حال كوه در برابر قرآن چنين است، انسان سزاوارتر از آن است كه وقتى قرآن بر او تلاوت مى شود و يا خودش آن را تلاوت مى كند قلبش خاشع گردد.

بنابراين بسيار جاى تعجب است كه جمعى از همين انسانها، نه تنها از شنيدن قرآن خاشع نمى گردند، و دچار ترس و دلواپسى نمى شوند، بلكه در مقام دشمنى و مخالفت هم بر مى آيند!» «1» تمثيلات قرآن نيز كه رشحه اى از رشحات اقيانوس بى كران اين كتاب آسمانى هستند، با ارائه تصاويرى خارق العاده و زنده از صحنه هاى طبيعت و با ترسيم منظره هايى بديع و خيره كننده از تمامى مظاهر و پديده هاى هستى، آنهم

در قالب الفاظى كه همچون گوهرهايى درخشان به نيكوئى و هنرمندى تراش خورده و گردنبندى براى عروس زيبا و دلرباى قرآن فراهم آورده، هر بيننده و شنونده اى را كه حظّى از هنر و زيبايى برده باشد و اله و شيدا مى نمايد، و او را به حوزه جاذبه خود كشيده و روح و انديشه او را تسخير مى كند.

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 19، ص 452 و 453.

تمثيلات قرآن، ص: 257

آرى اگر لجاجتها و تعصّبات و منازعات و مجادلات بيهوده انسانها، دريچه هاى دل آنها را بر حقايق نبسته بود، و راه وصول ايشان را به هدايت سدّ نكرده بود، تنها همين مثالهاى الهامبخش و بيدارگر و عبرت آموز قرآن براى هدايت آنها و نجاتشان از گمراهيها كافى بود.

خداى متعال در اشاره به اين حقيقت مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَ كانَ الْإِنْسانُ أَكْثَرَ شَيْ ءٍ جَدَلًا «1» «ما در قرآن هر گونه مثلى را براى مردم بيان كرده ايم، ولى انسان بيش از هر چيز به جدل مى پردازد.»

و يا مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً «2» «و به راستى در اين قرآن از هر گونه مثلى، گوناگون آورديم ولى بيشتر مردم جز سر انكار ندارند.»

آرى، اگر به پاره اى از توصيفاتى كه خداوند متعال درباره انسانهايى چند نموده و گاه آنها را به چهارپايان و بلكه پست تر تشبيه نموده:

«آنها دلها [عقلها] يى دارند كه با آن (انديشه نمى كنند و) نمى فهمند، و چشمانى كه با آن نمى بينند، و گوشهايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند، بلكه گمراهتر، اينان همان غافلانند.» «3»

و گاه دلهاى آنها

را به سنگهاى خارا و بلكه سخت تر از آن تشبيه نموده:

«سپس دلهاى شما سخت شد، همچون سنگ يا سخت تر! چرا كه پاره اى از سنگها

__________________________________________________

(1). كهف/ 54.

(2). اسراء/ 89.

(3). اعراف/ 179.

تمثيلات قرآن، ص: 258

مى شكافند، و از آن نهرها جارى مى شود؛ و پاره اى از آنها شكاف بر مى دارد، و آب از آن تراوش مى كند، و پاره اى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مى افتد (امّا دلهاى شما نه از خوف خدا مى تپد، و نه سرچشمه علم و دانش و عواطف انسانى است!) و خداوند از اعمال شما غافل نيست» «1» اگر به اين توصيفات و مانند آنها به نيكى بنگريم، آشكارا در خواهيم يافت كه چرا چنين انسانهايى با وجود مثالهاى نغز و نافذ قرآن، باز هم تأثير نمى پذيرند، و خواهيم دانست كه كفرپيشگى و گمراهى آنها نه بخاطر ناكارآمد بودن و يا تأثير ضعيف مثالهاى قرآنى است، بلكه بايد دانست كه در هيچ برنامه تربيتى تنها «فاعليّت فاعل» كافى نيست بلكه روح پذيرش و «قابليّت مقابل» نيز شرط اساسى است.

آهنى را كه موريانه بخورد نتوان برد از او به صيقل زنگ

با سيه دل چه سود گفتن وعظ نرود ميخ آهنى در سنگ

«2» در مقام و منزلت شايان مثالهاى قرآن همين بس كه چنانچه اين مثالها را بر مردمى عرضه دارند، ولى به حالشان سودى نبخشد، و آه گرم مواعظ و عبرتهاى آن در آهن سرد ايشان نفوذ نكند، ديگر هيچ وسيله و ابزارى در رشد و هدايتشان سودمند نخواهد بود و دستشان را نخواهد گرفت.

خداوند متعال در اشاره به اين حقيقت مى فرمايد:

وَ أَنْذِرِ النَّاسَ

يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنا أَخِّرْنا إِلى أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَ وَ لَمْ تَكُونُوا أَقْسَمْتُمْ مِنْ قَبْلُ ما لَكُمْ مِنْ زَوالٍ* وَ سَكَنْتُمْ فِي مَساكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ* «3» «و مردم را از روزى كه عذاب الهى به سراغشان مى آيد، بترسان! آن روز كه ظالمان

__________________________________________________

(1). بقره/ 74.

(2). گلستان سعدى، ص 75.

(3). ابراهيم/ 44 و 45.

تمثيلات قرآن، ص: 259

مى گويند: «پروردگارا! مدت كوتاهى ما را مهلت ده تا دعوت تو را بپذيريم و از پيامبران پيروى كنيم! (امّا پاسخ مى شنوند كه:) مگر قبلا سوگند ياد نكرده بوديد كه زوال و فنايى براى شما نيست؟! (آرى شما بوديد كه) در منازل (و كاخهاى) كسانى كه به خويشتن ستم كردند، ساكن شديد و براى شما آشكار شد چگونه با آنان رفتار كرديم و براى شما مثلها (از سرگذشت پيشينيان) زديم (باز هم بيدار نشديد)!» اين آيه شريفه اشاره مى دارد آنانى كه از مثالهاى الهى پند نپذيرفته اند، كسانى بوده اند كه در مراحل قبل از هيچيك از درسهاى عبرت آموز كه در پيش روى آنها قرار گرفته بود تأثير نپذيرفته بودند، و همچنان به اعمال ننگين و ناشايست خود ادامه دادند تا آنجا كه وقتى در چنگال قهر الهى گرفتار آمدند تقاضاى فرصت و مهلت براى بازگشت نمودند، حال آنكه به فرموده خداى متعال اينان كسانى هستند كه:

وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ «1» «اگر (به دنيا) باز هم گردند به همان اعمالى كه از آن نهى شده بودند مشغول مى شوند.»

همچنين در آياتى ديگر، خداوند سبحان اشاره مى دارد كه

هيچ امّتى نبوده كه در معرض عقوبت و هلاكت قرار گيرد، مگر آنكه پيش از آن، بر ايشان مثالهايى عبرت آموز و هشدار دهنده ارائه گرديده، امّا از آنجا كه آن كوردلان به هيچيك از مثلها وقعى ننهادند، و دريچه دل و چشم و گوش خود را بر همه حقايق بستند خداوند نيز طومار زندگى آنها را درهم پيچيد و تازيانه هاى عذاب خود را بر پشت آنها نواخت.

به عنوان مثال، خداوند متعال پس از اشاره به سرگذشت دردناك فرعونيان و قوم نوح، عاد، ثمود و اصحاب الّرّس مى فرمايد:

وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلًّا تَبَّرْنا تَتْبِيراً «2» «و براى هر يك از آنها مثلها زديم (و چون سودى ندارد) هر يك از آنها را در هم شكستيم و هلاك نموديم.»

__________________________________________________

(1). انعام/ 28.

(2). فرقان/ 39.

تمثيلات قرآن، ص: 260

اگر اين آيه را با آيه ديگرى مطابقت دهيم كه مى فرمايد:

وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا «1» «و ما هرگز «قومى را» مجازات نخواهيم كرد، مگر آنكه (در ميانشان) پيامبرى مبعوث كرده باشيم.»

به وضوح در مى يابيم كه مثالها، خلاصه و عصاره رسالت پيامبران الهى هستند، چرا كه عذاب، امّتى را كه برايشان مثالهاى بيدار كننده ايراد نگرديده در برنخواهد گرفت همچنان كه اگر امّتى در معرض تبليغ انبياء نبوده باشد مشمول عذاب نخواهند بود. و اين يعنى نقش مهمّ و تعيين كننده مثالها در دعوت انبياء.

و از سوى ديگر معلوم مى شود كه سرپيچى از مثالهايى كه قرآن در جهت عبرت آموزى و پند پذيرى انسانها ايراد نموده، همانا سرباز زدن از رسالت انبياء و شانه خالى كردن از فرامين الهى است كه نتيجه اى جز عقوبت

و قهر الهى به دنبال نخواهد داشت. «2»

به هر جهت، تمثيلات قرآنى را نبايد تنها به منزله يك ابزار تربيتى ساده قلمداد نمود، بلكه آن را بايد از مهمترين و مفيدترين ابزارهاى تربيتى دانست كه بيشترين تأثير را در مخاطبين داشته و در طريق صلاح و فلاح آدمى نقش مؤثّرى ايفا مى نمايد، به شرط آنكه زمين وجود انسان مستعدّ اين بذرهاى پربار باشد، تا در آن شكوفه ها و گلهاى رنگارنگ و معطّر ايمان و اخلاق فاضله پرورش يابد وگرنه چنين بذرهائى در زمين شوره زار و پر خس و خار دلهاى معاندين و مخالفين، رويش و جنبشى نمى آفريند.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «3»

__________________________________________________

(1). اسراء/ 15.

(2). بنگريد به: الامثال فى القرآن الكريم، محمّد جابر فياض، ص 264 و 265.

(3). اسراء/ 82.

تمثيلات قرآن، ص: 261

«از قرآن آنچه شفا و رحمت است براى مؤمنان نازل مى كنيم و ستمگران را جز خسران و زيان نمى افزايد.»

از آنرو كه هدف از تمثيل قرآنى تأثير روانى بر مخاطب و زمينه سازى روحى او براى پذيرش حقّ و انكار باطل است، هرگاه مثالى مى آورد كه در آن هدف مثبت و مطلوب است، عوامل جذب روحى مخاطب را با تصويرهاى فنّى زيبا، در مثال تعبيه مى كند و آنجا كه هدف باز داشتن و منصرف كردن از باطل است، با ايجاد تنفّر و اشمئزاز، مخاطب را به اعراض و ابراز انزجار مى كشاند.

مثلا در آيه:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ* تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها، وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ

لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ* «1» كلمه طيّبه ايمان به درختى پاك و مثمر ثمر تشبيه شده كه خداوند باغبان اوست و صفاى منظر آن دلرباست، و آثار سودمند آن مدام تغذيه كننده نيازمندان است.

چنين تمثيلى از بعد هنرى و هم از بعد جاذبيّت و ايجاد شوق، مشتمل بر ظرافتهايى است كه بر اهل ذوق پوشيده نيست، «2» و در عين حال كه واقعيّتى را بيان مى دارد، در دل مخاطب ايجاد شوق و شور مى كند و روح و روان او را به بهره ورى از اين شجره طيّبه فرا مى خواند.

امّا در تصويرى ديگر كه از افراد حريص دنياپرست ارائه داشته وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ «3» چنين شخصى را با تمثيل به سگ در بدترين حالاتش (كه زبانش را بيرون آورده و دائما در حال پارس كردن است)

__________________________________________________

(1). ابراهيم/ 24 و 25.

(2). در مباحث پيشين (صفحه 165 به گوشه هايى از هنر قرآن در خلق اين تابلوى زيبا اشاره داشتيم.

(3). اعراف/ 176 و 177.

تمثيلات قرآن، ص: 262

تحقير مى كند و اين در نفس مستمع تأثير مى نهد و او را از چنين انسانى متنفّر مى سازد و ذهن او را براى آيات و دلايل آماده مى سازد. «1»

و چنين است آيه:

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً «2» كه حاملان كتاب و غير عامل به محتواى آن را به الاغى تشبيه مى كند كه بار كتب بر پشت دارد، امّا از آن بهره اى ندارد. «3» و بدين گونه چنين عالمانى را تحقير مى كند تا غرور علم آنان را نگيرد و به ديگران نيز هشدار مى دهد كه فريب اينان را

نخورند كه ايشان در صورت، انسان صاحب علم اند امّا در باطن، حيوانى بى شعور. «4»

و در صحنه اى ديگر براى مجسّم نمودن قبح و زشتى غيبت آن را در قالب تمثيلى مشمئز كننده و نفرت انگيز ترسيم نموده و مى فرمايد:

أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ ... «5»

جالب آن است كه قرآن به منظور جلب توجّه مخاطبين و فراخواندن آنها براى برقرارى ارتباط با موضوع مورد تمثيل، از تعابير و واژه هاى ويژه اى استفاده نموده، و از اين راه گوش و هوش مستمعين را به خود متوجّه نموده و رشته هاى علقه و پيوند با دلهاى آنها برقرار ساخته است.

نمونه هايى از اين تعابير كه به منظور ايجاد رغبت و كشش درونى در شنوندگان در ابتداى برخى تمثيلات قرآنى بكار رفته، چنين است:

- آيا نديدى؟ أَ لَمْ تَرَ «6»

__________________________________________________

(1). براى آشنايى بيشتر با معنا و مقصود اين تمثيل به صفحه 169 مراجعه نماييد.

(2). جمعه/ 5.

(3). درباره اين تمثيل به صفحه 124 مراجعه نمائيد.

(4). پژوهشى در تبليغ، ص 476 و 477.

(5). حجرات/ 12. درباره اين تمثيل به صفحه 117 مراجعه نمائيد.

(6). ابراهيم/ 24.

تمثيلات قرآن، ص: 263

- گوش بسپاريد! فَاسْتَمِعُوا لَهُ «1»- آيا يكى از شما دوست دارد؟ أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ «2» يا أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ «3»- مثالى است از خودتان مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ «4»- بدانيد كه اعْلَمُوا «5» و در مواردى چند، تمام مثال در قالب يك يا چند سؤال مطرح گرديده، و شنونده را نيز براى پاسخگويى تنها گذاشته تا وى از سويداى دل خويش استفسار نمايد و وجدان خود را براى پاسخگويى به مدد گيرد! از جمله مى پرسد:

- آيا كسى

كه مرده بود، سپس او را زنده كرديم و نورى برايش قرار داديم مثل كسى است كه در ظلمتها باشد و از آن خارج نشود؟ «6»- آيا غلامى را كه گنگ مادرزاد است و قادر بر هيچ كارى نيست و سربار صاحبش مى باشد مثل كسى است كه امر به عدل و داد مى كند و بر راهى راست قرار دارد؟ «7»- آيا بنده اى با يك مولا و غلامى چند خواجه برابرند؟ «8»- آيا كسى كه به رو افتاده حركت مى كند به هدايت نزديكتر است يا كسى كه راست قامت در صراط مستقيم گام برمى دارد؟ «9» آرى، بهره گيرى از چنين روشهايى به منظور ارتباط فعّال با مخاطب، از ظريف ترين و ضرورى ترين نكاتى است كه مى بايد مورد عنايت و اهتمام تمامى سخنوران قرار گيرد، چرا كه بدون برانگيختن توجّهات شنونده و بدون ايجاد انگيزه و كشش و رغبت باطنى در مخاطب، ساير اهداف و آثار مترتب بر كلام گوينده به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد.

__________________________________________________

(1). حج/ 73.

(2). بقره/ 266.

(3). حجرات/ 12.

(4). روم/ 28.

(5). حديد/ 67.

(6). انعام/ 122.

(7). نحل/ 76.

(8). زمر/ 29.

(9). ملك/ 22.

تمثيلات قرآن، ص: 264

2- ايجاد نشاط و انبساط خاطر

انسانها همانگونه كه از نظر جسمانى و چهره ظاهرى به اشكال مختلفى خلق شده اند، از چهره هاى روحى گوناگون و استعدهاى او متفاوت و روحيات مختلف نيز برخوردارند، و كارخانه خلقت همه افراد را به يك شكل و طرح، نساخته است، بلكه دست تواناى قادر متعال، تنوّع را در خلقت جسمى و روحى بشر لحاظ فرموده وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً «1» همين امر سبب گرديده تا انسانها هماره از يكنواختى بگريزند، و خود

را از قيد و بند چهارچوبهاى تنگ و كسل كننده برهانند.

علّامه محمّد تقى جعفرى مى گويد:

«حيات انسانى با داشتن مغز و روان معتدل، از يكنواختى ديدگاه، احساس ركود و افسردگى مى كند، اگر چه ديدگاه او زيباترين منظره طبيعى يا اثر هنرى باشد.» «2»

اين روحيه تنوّع طلب انسان، متولّيان تعليم و تربيت را بر آن مى دارد تا متناسب با حالات و روحيات افراد، از روشهايى پويا و متنوّع مدد جويند.

كتاب تربيتى و انسان ساز قرآن نيز، همواره از روشهاى مختلف تربيتى بهره جسته و معارف ژرف و عميق خود را در صورتهاى گوناگون و قالبهاى متنوّع عرضه داشته كه از اين روش به عنوان «تصريف آيات» «3» ياد نموده است.

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ «4» «و اين گونه آيات [خود] را گوناگون بيان مى كنيم تا مبادا بگويند تو درس خوانده اى، و تا اينكه آن را براى گروهى كه مى دانند روشن سازيم.»

و در جاى ديگر مى فرمايد:

__________________________________________________

(1). نوح/ 14.

(2). زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام، ص 31.

(3). تصريف: به معناى بيان يك معنى است در صورتهاى گوناگون تا فايده اش جامعتر شود. (تفسير الميزان، ج 7، ص 646- ج 13 ص 338.

(4). انعام/ 105.

تمثيلات قرآن، ص: 265

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا ... «1»

«و به راستى، ما در اين قرآن [حقايق را] گونه گون بيان كرديم تا پند گيرند.»

علّامه طباطبائى در توضيح آيه اخير مى فرمايند:

«معناى اين جمله اين است كه قسم مى خورم به تحقيق، گفتار در پيرامون مسئله توحيد و نفى شرك را در اين قرآن چند جور عرض كرديم، هر بار با بيان ديگرى

غير از بيان قبل احتجاج نموديم، هر دفعه لحن آن را عوض كرديم، عبارتها عوض شد، بيانها مختلف گرديد، بلكه اينها به فكر بيفتند و متذكّر شوند و حقّ برايشان روشن شود.» «2»

قرآن كريم با ذكر تمثيلات گوناگون و جاذب در اثناء بحث، و با ايجاد تنوّع در روشهاى القاء سخن، گرد ملالت و خستگى را از دامان روح مستعمين زدوده و نشاط و انبساط خاطر را براى آنها به ارمغان مى آورد و گوئى روح تازه اى در كالبد رنجور و خسته ايشان مى دمد و آنها را براى فهم حقايق و معارف بلند خود آماده مى سازد.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ... «3»

«و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثلى، گوناگون آورديم» تدبّر و تعمّق در مثالهاى قرآن، حكايت از آن دارد كه هر يك از اين مثالها در عين تازگى و ظرافت و تنوّع، كاملا هماهنگ و متناسب با موضوع مورد بحث انتخاب گرديده است. يعنى در هر كجا كه محور بحث پيرامون موضوعاتى چون انذار يا تبشير، مهر يا قهر، صالح يا طالح، موافق يا منافق و موضوعاتى از اين قبيل دور مى زند، براى تبيين موضوع، مثالهايى گلچين شده و مناسب عرضه مى دارد، و در برابر ديد انسان تابلوهاى زنده و شگفتى را قرار مى دهد كه روح و انديشه او را تسخير مى كند، و خاطر او را مى نوازد و او را به اعجاب و تحسين وا مى دارد، چنان كه صدها و بلكه هزاران كلمه در كنار يكديگر نمى توانند آن نقشى ايفا كنند كه اين يك مثال به تنهايى خلق نموده و با

__________________________________________________

(1). اسراء/ 41.

(2). تفسير الميزان، ج 13، ص 178.

(3). اسراء/ 89 و كهف/ 54.

تمثيلات قرآن، ص: 266

كليد كلمات خود دريچه روح آدمى را مى گشايد.

از جمله مثالهائى كه هر دو اثر تربيتى (يعنى تأثير و نفوذ عميق بر دلها و نشاط و انبساط خاطر) را در خود جمع دارند، آياتى است كه در ترسيم و توصيف حال منافقين، در ابتداى سوره بقره ياد شده است.

خداوند متعال، پس از آنكه در خلال 9 آيه، به ويژگيها و صفات منافقين اشاره داشته و از ماهيت پليد و چهره كريه آنها و گمراهى و ضلالتشان پرده برداشته، در ادامه براى تنوّع بخشيدن به سخن و انبساط خاطر شنوندگان و برانگيختن توجّهات آنها و در جهت تبيين ابعاد موضوع، دو مثال جالب را پشت بند كلام قرار داده و در ترسيمى گويا، حالات روحى منافقين و حيرت و وحشت و اضطراب و روان پريشى آنها را كه نزديك بود دلهايشان را پاره پاره كند و وجودشان را مضمحل سازد، به زيبايى تمام به تصوير كشيده است. «1»

3- برانگيختن قواى حسى در جهت اقناع عقلى

قرآن كريم براى بنيان گذاردن معارف و اعتقادات حقّه در دلها، و نفوذ تا اعماق روح و وجدان آدمى، از ابزارها و روشهاى متعددى بهره جسته، ولى نزديك ترين راه و همگانى ترين آنها، استفاده از قواى حسّى و مجسّد و مجسّم ساختن حالات و حوادث است، كه تمثيلات و تشبيهات قرآن در اين امر نقش مؤثّرى را ايفا مى نمايند.

امّا بايد دانست كه «قرآن طريقه خود را از حس گرائى محض جدا كرده است، زيرا تفكّرى را پيشنهاد مى كند كه آدمى به واسطه آن، پوست طبيعت را بشكافد، و از آن در گذرد و

قلب و جان آن را بنگرد أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْ ءٍ ... «2»

__________________________________________________

(1). بنگريد به: ضرب الامثال فى القرآن، ص 78.

(2). اعراف/ 185: آيا در ملكوت آسمانها و زمين و هر چيزى كه خدا آفريده است ننگريسته اند؟

تمثيلات قرآن، ص: 267

قرآن روش خود را از استدلال نظرى محض نيز بركنار دانسته است، زيرا به صاحبان عقل هشدار داده كه مشى صحيح عقلى آنان در پرتو تقوى و سلامت نفس ميسّر است وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ «1» همچنين قرآن از مسلك تذكّر محض فاصله گرفته و از اينكه انسان را فطرتا واجد همه علوم و معارف بداند، سرباز زده و از اين رو آدمى را به برخورد حسّى با طبيعت فراخوانده است. أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ «2» و در پى آن به همان تفكر ژرفياب دعوت كرده است أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ «3» پس داورى قرآن چنين است كه شكوفائى انديشه و راه يابى آن به مقصود از طريق مواجهه حسّى و نظرى با جهان، همراه با كنترل اهواء نفسانى ميسّر مى شود و هرگونه مطلق گرائى مزبور آفت تعقّل است.» «4»

يكى از انديشمندان درباره روش تربيتى قرآن مى نويسد:

«قرآن كريم هيچگاه عقل را به تنهائى مورد خطاب قرار نمى دهد، جز در مواردى كه به يك حقيقت علمى و نظرى محض اشاره دارد. «5» امّا هنگامى كه قرآن در صدد تهييج و برانگيختن چيزى از صميم وجود و سويداى دل آدمى است، براى اينكار از روش توصيف و تصوير بهره مى جويد، و آن موضوع را همچون آينه اى شفاف در برابر خيال شنونده

و خواننده قرار مى دهد تا در نهايت وضوح و هويدايى به چهره آن موضوع بنگريد.

... و بايد دانست كه اين امر به هيچ وجه به منزله كم رنگ جلوه دادن مقام و ارزش عقل و انديشه نيست، بلكه هدف تشخيص و تمييز عملكرد هر يك از اين دو يعنى: «نيروى فكر و انديشه» و «وجدان و احساس» از يكديگر است، چرا كه هر يك از اين دو براى قيام به هر امرى و يا رشد و سداد در هر حركتى، امورى لازم و ضرورى بشمار مى روند، زيرا يكى از آنها يعنى «عقل» نقش ترسيم خطوط اصلى را عهده دار است و ديگرى يعنى «وجدان و

__________________________________________________

(1). بقره/ 197: اى خردمندان! از من پروا كنيد.

(2). واقعه/ 63: آيا تخمى را كه در زمين كشتيد نگريستيد؟!

(3). واقعه/ 64: آيا شما آن را زراعت مى كنيد يا مائيم كه زراعت مى كنيم؟!

(4). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 139.

(5). امّا چنين امورى در قرآن چه بسيار نادر و اندك هستند!

تمثيلات قرآن، ص: 268

احساس» نقش انطباق و اجراء را بر عهده دارد و هيچيك نمى تواند جايگزين ديگرى شود ...» «1»

به اين ترتيب، روى آوردن به روش عقلى محض بدون بهره جستن از نيروى وجدان و احساس چندان كارساز نبوده و قالبى است بدون قلب و بيشتر شباهت به سروكار داشتن فرد با اعداد و ارقام و محاسبات رياضى دارد، كه در آن احساسات و عواطفى كه نقش محرّك و مهيّج آدمى را بر عهده دارند، نقشى ندارد.

نكته شگفت و قابل تأمّل آن است كه قرآن در محيطى دعوت خود را آشكار ساخت كه مردم آن از

نظر رشد فكرى و جنبه هاى عقلى حظّ و بهره وافرى نبرده بودند، و آداب و رسوم جاهلى و اعتقادات خرافى نيز تا اعماق روح آنها رسوخ كرده بود، به گونه اى كه دست شستن از آيين و اعتقادات اجدادى براى آنها همچون دست شستن از جان شيرينشان بود.

آرى براى آنانى كه در طبيعتى بكر زندگى مى كردند و به پاره اى از پديده ها و مظاهر طبيعت به چشم تقدّس نگريسته و حتّى آنها را به عنوان خدايان خويش برگزيده و مانند علاقه طفل شيرخوار به پستان مادر، بدانها دل بسته بودند، و براى آنانى كه به دور از تمدّنهاى درخشان آن عصر مى زيستند و با حكما و دانشمندان نشست و برخاست نداشتند، براى چنين افرادى پرداختن به مباحث عقلانى و فلسفى محض و اثبات توحيد و ساير معارف الهى از راه براهين منطقى و استدلالهاى پيچيده فلسفى، نقش بر آب زدن بود.

امّا قرآن كريم با استفاده از روش تصوير و ترسيم حقايق عقلى و معنوى در قالب امور محسوس و ملموس، توانست تا بذر اعتقادات حقّه و معارف عاليه را در دلهاى ايشان پرورش دهد، و بر اعماق احساسات آنها پنجه افكند و آنها را در برابر شكوه و عظمت

__________________________________________________

(1). منهج تربوى فريد فى القرآن، ص 81- 72. به نقل از: ضرب الامثال فى القرآن، ص 84.

تمثيلات قرآن، ص: 269

معارف اين كتاب آسمانى به خصوع درآورد.

سيّد قطب در اين باره مى گويد:

«... امّا راه و روش قرآن راه و روش همگانى (و قابل فهم) است، راه و روش نمايش (و مصوّر سازى) است، با بكار بردن نيروى خيال و با مجسّم ساختن حادثه ها و واقعه ها.

...

و اين است همان منطق وجدانى كه قرآن با آن، با منكران عقيده به جدال پرداخته و پيروز گشته و سرانجام هم سراسر معركه را به تصرّف خود درآورده است.» «1»

همانطور كه اشاره گرديد، در ميان ابزارهايى كه در به نمايش درآوردن مفاهيم اعتقادى و در به تصوير كشيدن معارف عقلى در قالبهاى محسوس و ملموس نقش بسزا و مؤثّرى ايفا مى نمايد، تمثيلات و تشبيهات قرآنى است، كه در گذشته به نمونه هايى از جلوه هاى زيبا و صحنه هاى بديعى كه در نمايشگاه تمثيلات قرآنى به نمايش گذارده شده اشاره داشتيم، و اينك نمونه اى ديگرى را از نظر مى گذرانيم:

1- خداوند متعال براى مشركين مثالى از خودشان آورده و از متن زندگى آنها و آنچه ارتباط نزديك و تنگاتنگى با ايشان دارد مثالى مى زند، به گونه اى كه احساسات و عواطف آنها را بسيج نموده و انديشه آنها را به تكاپو وا مى دارد، و ديگر جايى براى انكار و مجادله برايشان بجاى نمى گذارد.

آن مثال شگفت چنين است:

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «2» «خداوند مثالى از خودتان براى شما زده است: آيا (اگر مملوك و برده اى داشته باشيد) اين برده هاى شما هرگز در روزيهايى كه به شما داده ايم شريك شما مى باشند؟ آنچنان كه

__________________________________________________

(1). تصوير فنى در قرآن، ص 324.

(2). روم/ 28.

تمثيلات قرآن، ص: 270

هر دو مساوى بوده و از تصرّف مستقل و بدون اجازه آنان بيم داشته باشيد آن گونه كه در مورد شركاى آزاد خود بيم داريد؟! اينچنين آيات خود را براى

كسانى كه تعقّل مى كنند شرح مى دهيم.»

«اين مثلى است كه خدايتعالى براى بطلان پندار مشركين زده، كه براى خدا شريكهايى از مخلوقات خود او گرفته اند و آنها را چون خدا اله و رب پنداشته اند، و اين مثل را بصورت استفهام انكارى آورده مى پرسد: آيا هيچ در بين مملوك ها و غلام و كنيزهاى شما، غلام و كنيزى يافت مى شود كه در اموال شما كه خدا روزيتان كرده شريك شما باشند؟ با اينكه آنها مملوك شمايند و شما مالك خود آنها و اموال آنهاييد و آيا هيچ متصوّر است كه مملوك شما آنچنان شريك شما شود كه بترسيد بدون اجازه و رضايت شما در اموال شما شركت كنند؟ همانطور كه مى ترسيد آزاده هايى مثل خودتان در اموالتان تصرّف كنند؟ آيا هيچ چنين چيزى ممكن است؟ نه ابدا چنين چيزى تصوّر ندارد، و ممكن نيست مملوك، شريك مولاى خود باشد و در اموال او تصرّف كند.

وقتى چنين چيزى جايز نيست پس چطور است كه بعضى از مخلوقات خدا، چون جنّ يا ملك با اينكه عبيد و مملوك او در ملك او باشند؟ اله و ربّ جداگانه اى باشند.» «1»

به اين ترتيب خداوند متعال با اين مثال، روح و وجدان مشركين را به جنبش در آورده و آنها را به واقعيّت مهمّى كه آن را به وضوح در وجود خويش احساس مى كنند دعوت نموده است.

همان واقعيّتى كه هرگز نمى توانند با آن به مقابله برخيزند و آن را انكار نموده و يا در خصوص آن روى به جدالهاى بيهوده آوردند! جالب است كه در اين مثال از تعابيرى استفاده شده كه بيشترين تأثيرات روحى را بر مخاطب داشته و پنجه بر اعماق

روح وى مى افكند. تعابيرى چون:

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 16، ص 279.

تمثيلات قرآن، ص: 271

- از خودتان مِنْ أَنْفُسِكُمْ- بردگان خودتان ... مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ- از روزى هائى كه بشما داديم ... فِي ما رَزَقْناكُمْ- همانطور كه خودتان از بيم داريد كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ و در نهايت براى اقناع عقلى، و تأكيد بر دقّت هر چه بيشتر بر مضمون اين مثال، عقلها را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «1» اين قيّم در توضيح اين مثال مى گويد:

«اين مثال، برهانى است كه خداى سبحان به وسيله آن بر عليه مشركين اقامه حجّت و دليل نموده است، چرا كه آنها بندگان و مخلوقات الهى را به عنوان شريك او برگزيده بودند، امّا خداوند دليلى براى آنها اقامه نموده كه درستى آن را به وضوح در وجود خويش در مى يابند و براى درك حقيقت آن نيازى به مراجعه به ديگران ندارد، و روشن است كه بليغ ترين احتجاجات آن است كه از وجود خود انسان دليلى برايش ارائه گردد، و او را به وسيله خويش و بدانچه خود به آن اقرار داشته و برايش آشكار و روشن است، محكوم نمايند.» «2»

2- قرآن كريم در توصيف بهشت و نعمتهاى روحپرور آن، از تعابير و توصيفاتى مليح و دلنواز بهره جسته، و دورنمايى از مواهب بى نظير آن را در قالب تصاويرى زنده و محسوس به زيبايى تمام در پيش روى انسان نهاده به گونه اى كه صفاى منظر آن دلرباست و هر خواننده اى را تحت تأثير قرار داده و شوق و رغبت زايد الوصفى را در دست يازيدن به اين نعمتهاى متنوّع و نامحدود در دلها

مى پروراند.

آرى، از آنجا كه طبع تنوّع طلب انسان خواهان انواع گوناگون نعمتها است و در ميان

__________________________________________________

(1). ضرب الأمثال فى القرآن، ص 88 و 89.

(2). الأمثال فى القرآن الكريم، ص 201.

تمثيلات قرآن، ص: 272

انسانها كم نيستند كسانى كه خداى را به طمع بهشت و لذّتهاى آن و يا از ترس دوزخ و عذابهاى دردناك آن، پرستش مى كنند، از همين رو قرآن مواهب رنگارنگ و گوناگون مادّى و معنوى بهشت را در چشم اندازهايى بديع براى انسان ترسيم مى نمايد و پاى روح انسان را به وادى سرسبز و پر مصفّاى بهشت مى نهد و بساط پرنيانش را در مقابل وى مى گستراند و نمايشگاهى پر از احساسات و نشاط براى وى مى آفريند! يكى از اين تصاوير پر جاذبه و خوش منظره كه در قالب تمثيلى زيبا ارائه گرديده، چنين است:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ «1» «مثل بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده [چون باغى است كه در آن نهرهايى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش برنگشته، و جويهايى از شيرى كه مزّه اش دگرگون نشود، و رودهايى از شراب [طهور] كه مايه لذّت نوشندگان است و جويبارهايى از انگبين ناب. و در آنجا از هر گونه ميوه براى آنان [فراهم است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست ...»

گرچه كلمه «مثل» در اين آيه به معناى صفت است، يعنى صفت بهشتى كه خدا به متّقين وعده داده

چنين و چنان است، ولى برخى مفسّرين كلمه نامبرده را حمل بر همان معناى معروفش كرده و از آن استفاده كرده اند كه بهشت رفيع تر و درجه اش اعلاى از آن است كه بتوان با زبان و توصيف آن را مشخص نمود و تنها با آوردن مثل مى توان ذهن را به نوعى به حقيقت آن نزديك نمود. همچنان كه آيه:

فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ «2»

__________________________________________________

(1). محمّد/ 15.

(2). سجده/ 17.

تمثيلات قرآن، ص: 273

«هيچ كس نمى داند چه پاداشهاى مهمّى كه مايه روشنى چشمهاست براى آنها (در بهشت) نهفته شده» اشاره به همين معنا دارد. «1»

دكتر محمّد على صغير درباره اين مثل، چنين مى نويسد:

«از جمله روشهاى كه در مثالهاى قرآنى نمود چشمگيرى دارد، ترسيم و تصوير لذّتهاى حسّى و يا عذابهاى دردناك است و هدف از آن نيز تأثيرگذارى بر فرد و درمان روحى اوست. ترسيم صحنه هائى از نهرهاى جارى و شراب طهور و شير خالص و انگبين ناب و انواع ميوه هاى رنگارنگ، دل هر عرب باديه نشين دور از آب و ميوه و سايه هاى دلنواز را به خود مجذوب مى نمود. چرا كه در زندگى او اين امور بسيار نقش آفرين و حائز اهميّت بود.

دستيابى به آب شيرين و گوارا نهايت آرزوى عرب حجازى بشمار مى رفت، حال اگر مسئله فراتر رود و به جوى هاى شير و رودهايى از شراب و نهرهايى از عسل مصفّى كشيده شود براى او نهايت خوشبختى و كاميابى است، خصوصا اينكه اين امور با نعمتهاى معنوى عظيمى همچون آمرزش پروردگار و رهايى از عذاب دوزخ قرين گردد. آرى ترسيم اين صحنه ها كه منتهاى خواسته وى بود، آتش

شوق را در دلش مشتعل مى ساخت و تمام وجود او را غرق در اين احساسات طرب انگيز مى نمود.» «2»

تذكّر اين نكته ضرورى مى نمايد كه توصيف بهشت و جهنم و وعده ها و وعيدها در قرآن به گونه اى نيست كه تنها مخاطبين زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و اله و عربهاى باديه نشين را به وجد و نشاط آورد و براى ديگران تأثير ارشادى و هدايتى نداشته باشد.

بى گمان، هر انسانى از سبزه و آب، باغ و بوستان و شادابى و زيبايى خوشحال مى شود و به آن كشش پيدا مى كند و از آتش و عذاب و شكنجه و مسائل ديگر گريزان است. شاهد بر اين مدّعا اين است كه در عصر رسالت، مردمانى از مناطق ديگر مثل

__________________________________________________

(1). تفسير الميزان، ج 18، ص 372.

(2). الصورة الفنية فى المثل القرآن. ص 381 و 382.

تمثيلات قرآن، ص: 274

ايران و شامات به حجاز مى آمدند و شنيدن اين آيات براى آنان همان جاذبه و طراوتى را داشت كه براى يك فرد حجارى داشت .. به ويژه آن كه در اين دسته از آيات، بهشت با صفاتى از قبيل جاودانگى، زوال ناپذيرى، تنوّع و ... توصيف شده است. مثلا خداوند مى فرمايد:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ أُكُلُها دائِمٌ وَ ظِلُّها تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوْا ... «1»

«وصف بهشتى كه به پارسايان وعده داده شده اين است كه از زير درختان آن نهرها روان است. ميوه ها و سايه اش پايدار است. اين فرجام كسانى است كه پروادارى كنند.»

در اينجا مسأله زوال ناپذيرى و پايدارى سايه ها و هميشگى بودن ميوه ها مطرح است و در سوره نحل، هر آن چه بخواهند، نويد

داده شده است:

جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ «2» «بهشتهاى عدن كه در آن داخل مى شوند. رودها از زير درختان آنها روان است؛ در آنجا هر چه بخواهند براى آنان فراهم است.»

بنابراين تعبيراتى چون خلود و جاودانگى: لهم ما يشاءون، عدن (هميشه بهار بودن)، أكل دائم (خوردنى هاى هميشگى) ظلّ دائم (سايه هاى پايدار) اوصافى است كه به سراى جاويدان مربوط مى شود و از خصوصياتى است كه هر چه بگوييم در دنيا يافت نمى شود. قرآن چنين نويدى را براى بهشتيان مى دهد و چنين توصيفى نمى تواند مخصوص زمان و مكان معينى باشد. «3»

__________________________________________________

(1). رعد/ 35.

(2). نحل/ 31.

(3). قرآن و فرهنگ زمانه. ص 51 و 52.

تمثيلات قرآن، ص: 275

4- گسترش افق فكر و انديشه انسان

در نظام تربيتى اسلام، انسانها به تفكّر و انديشه در خداشناسى، انسان شناسى و جهان شناسى دعوت شده اند، تا از اين رهگذر پوسته ظاهر جهان هستى را شكافته و با نگاهى ژرف به حقايق عالم، اهل معنى و معنويّت شوند.

قرآن بدايت اين مسير را مواجهه يا حسّى با جهان مى داند و لذا در نگاشتن علم بر لوح ذهن، نخست از گوش و چشم سخن مى گويد:

وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ... «1»

خداوند كه خود معلّم اوّل بشر است، در مقام تعليم، كار را از مواجهه حسى انسان با جهان آغاز مى كند. نمونه بارز اين مسئله در داستان دو فرزند آدم و برانگيختن زاغ از ناحيه خدا- براى نشان دادن چگونگى دفن مردگان به انسانها- به چشم مى خورد. «2»

به گفته علّامه طباطبائى آيه مربوط به اين واقعه، تنها آيه اى است در

قرآن، كه حال بشر را در بهره بردارى از حواس نشان مى دهد و مى رساند كه انسان خواص چيزها را بوسيله حس بدست مى آورد، و سپس با تفكّر در آنها به اغراض و مقاصد حياتى خود مى رسد! «3» ايشان مى فرمايند:

«تأمّل در حال انسان و دقّت در آيات شريفه قرآنى بدست مى دهد كه علوم نظرى انسانى يعنى علم به خواص اشياء و معارف عقليه اى كه به دنبال آن است از حسّ سرچشمه مى گيرند و خداوند از راه خواصّ اشياء خارجى به او مى آموزد همانطورى كه از جمله:

«فبعث اللّه غرابا ...» استفاده مى شود».

__________________________________________________

(1). نحل/ 78: خدا شما را از شكم مادرانتان- در حالى كه چيزى نمى دانستيد- بيرون آورد و براى شما گوش و چشمها و دلها قرار داد.

(2). بنگريد به: سوره مائده، آيه 30.

(3). و (4). تفسير الميزان، ج 5، 470 و 471.

تمثيلات قرآن، ص: 276

بر اين اساس قرآن، آدمى را دعوت به مواجهه حسّى با هستى كرده است. امّا اين مواجهه، آغاز است و بايد از آن پيشتر رفت و بر پايه محسوسات انديشيد و آنچه از اين انديشه ها استوار و متين است (حكمت) برگزيد و با آن ملازم شد تا عقل بشكفد. «1»

يكى از اهداف مهمّ قرآن، توجّه دادن و ياد كرد مكرّر آيات محسوس و ملموس الهى است تا شايد از اين طريق چشمه فكر و انديشه در وجود انسان جوشش كند و از مشاهده جلوه هاى قدرت و رحمت الهى در عالم هستى جوانه هاى انديشه در زمين وجودش برويد.

در اين ميان تمثيلات قرآن، ميدان گسترده اى از چشم اندازهاى بديع جهان هستى را در پيش روى آدمى گذارده و او

را به شناخت رازهاى هستى و اسرار عالم آفرينش دعوت نموده است.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «2» «و اين مثلها را براى مردم مى زنيم، باشد كه آنان بينديشند.»

گرچه اين تمثيلات از حيث سادگى و وضوح براى همگان قابل استفاده مى باشند، امّا نبايد از نظر دور داشت كه درك ظرافتها و نكات دقيق و عميقى كه در بطون اين مثالها نهفته شده تنها در انحصار خردمندان و دانشوران است. «3»

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «و اين مثلها را براى مردم مى زنيم ولى جز دانشوران (معانى دقيق و عميق) آنها را در نيابند.»

عبد القاهر جرجانى مى گويد:

«تو نيك مى دانى كه اينگونه معانى همچون گوهرى در صدف مى باشند كه جز با سختى

__________________________________________________

(1). نگاهى دوباره به تربيت اسلامى، ص 142.

(2). حشر/ 21.

(3). شايد به همين دليل بوده كه يكى از علماى سلف مى گفت: «هر گاه من يكى از مثالهاى قرآن را مى خوانم ولى مفهوم (و كنه و حقيقت) آن مثال را در نمى يابم بر خود مى گريم!» تفسير ابن كثير، ج 4، ص 513.

تمثيلات قرآن، ص: 277

از آن بيرون نمى آيند و مانند يك موجود عزيزى در پس پرده هستند كه تا او را اجازت ندهى، رخ ننمايد. سپس بايد دانست كه هر فكرى هم موّفق به پرده بردارى و كشف معناى اين سخنان نيست و هر خاطرى را اجازت وصول به اين معانى داده نمى شود و هر كس به شكافتن غلاف مرواريد توفيق نمى يابد، و تنها اهل معرفت آنرا دانند چنانكه درگاه شاهان بر هر آن كسى كه بدان نزديك شود گشوده نمى شود!» «1» گرچه تمامى تمثيلات قرآن

از حيث برانگيختن نيروى فكر و انديشه انسان، و دعوت او به تأمّل و تعمّق در پديده ها و مظاهر عالم هستى، يكسانند، امّا در اينجا و از باب نمونه تمثيلى را كه در آن انسانهاى فراموشكار را دعوت به تفكّر در خلقت اوّليه خود نموده و در كوتاهترين عبارت كامل ترين ترسيها را از خلقت انسان نموده است، ارائه مى نماييم:

أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ* وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ* قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ* «2» «آيا انسان نديد (نمى داند) كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريده ايم و او (چنان صاحب قدرت و شعور و نطق شد كه) به مخاصمه آشكار برخاست! و براى ما مثالى زد و آفرينش خود را فراموش كرد، و گفت چه كسى اين استخوانها را زنده مى كند در حالى كه پوسيده است؟

بگو: همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستين بار آن را آفريد. و او به هر خلقى آگاه است.»

قرآن در اين آيات، نخست دست انسان را مى گيرد و به آغاز حيات خودش در آن روز كه نطفه اى بى ارزش بيش نبود مى برد و او را به انديشه وا مى دارد، و در اين ميان روى

__________________________________________________

(1). اسرار البلاغه، ص 82.

(2). يس/ 79- 77.

تمثيلات قرآن، ص: 278

عنوان «انسان» تكيه مى كند. يعنى هر انسانى با هر اعتقاد و مكتبى و هر مقدار دانشى مى تواند اين حقيقت را دريابد.

آرى، اين موجود ضعيف و ناتوان آنچنان قوى و نيرومند شد كه به خود اجازه مى دهد به پرخاشگرى در

برابر خدا برخيزد و گذشته و آينده خويش را به دست فراموشى بسپارد و از نعمت هايى چون عقل و انديشه كه ولىّ نعمتش به او بخشيده در برابر او به كار گيرد و به مجادله و مخاصمه برخيزد. زهى بى خبرى و خيره سرى! براى بى خبرى او همين بس كه براى ما مثلى مى زند و به پندار خودش دليل دندان شكنى پيدا كرده است، مى گويد: «چه كسى مى تواند اين استخوانها را زنده كند در حالى كه پوسيده است؟» جالب اينكه قرآن مجيد با جمله كوتاهى: وَ نَسِيَ خَلْقَهُ تمام پاسخ او را داده است، هر چند پشت سر آن توضيح بيشتر و دلايل افزونتر نيز ذكر كرده است.

مى گويد: اگر آفرينش خويش را فراموش نكرده بودى هرگز به چنين استدلال واهى و سستى دست نمى زدى! اى انسان فراموشكار! به عقب برگرد، و آفرينش خود را بنگر چگونه نطفه ناچيزى بودى، و هر روز لباس تازه اى از حيات بر تن تو پوشانيد، تو دائما در حال مرگ و معاد هستى، از جمادى مردى و نامى شدى، و از جهان نباتات نيز مردى از حيوان سرزدى، از عالم حيوان نيز مردى انسان شدى، امّا توى فراموشكار همه اينها را به طاق نسيان زدى، حال مى پرسى چه كسى اين استخوان پوسيده را زنده مى كند؟! اين استخوان هرگاه كامل بپوسد تازه خاك مى شود، مگر روز اوّل خاك نبودى؟! آرى آن كسى كه تو را از كتم عدم آفريد، تجديد حيات استخوان پوسيده اى برايش آسان تر است. «1»

__________________________________________________

(1). تفسير نمونه، ج 18، ص 459- 456. با تلخيص.

تمثيلات قرآن، ص: 279

به هر جهت، همين روشهاى منحصر به فرد قرآن بود كه سبب

گرديد نيروى فكر و انديشه مسلمانان از صدر اسلام تا كنون در مواجه با آيات ژرف و تفكّر برانگيز قرآن- و از جمله تمثيلات الهام بخش آن- بسيج گردد، و موضوعات و مباحث دقيق و عميق آن بود كه عطش علمى مسلمانان را فزونى بخشيد و آنان را براى دستيابى به راز و رمزهاى موجود در لابلاى آيات قرآن به حركت و پويايى وا داشت و باعث پيدايش مشربها و نخله هاى گوناگون فكرى و اعتقادى در عالم اسلام گرديد.

در اين ميان، مثالهاى نغز قرآن كه از ديرباز مورد توجّه علما و انديشمندان اسلامى بوده، خود باعث پيدايش بسيارى از آراء و اعتقادات كلامى، فقهى، علمى و تربيتى گرديده «1» و دقّت و تأمّل در ظرائف و لطائف تمثيلات قرآنى، خود مبدأ خلق آثار گرانسنگى از ناحيه علماى اسلامى بوده است.

5- رشد هماهنگ و متعادل غرايز و عواطف بشرى

وجود آدمى را مجموعه اى از غرايز و عواطف و احساسات و تمايلات گوناگون احاطه نموده است، كه برخى از آنها نقش ترغيب و تشويق و تهييج را در آدمى عهده دار هستند و دسته اى ديگر نقش تحذير و بازدارندگى را بر عهده دارند.

موفقيّت يك مربّى و يا يك نظام تربيتى مطلوب، در گرو ايجاد توازن و هماهنگى ميان اين غرايز و عواطف گوناگون است، چرا كه غلبه بى حكمت يك غريزه و ميل بر ساير غرايز و اميال، تعادل و توازن شخصيّت آدمى را مختل ساخته و در نهايت او را به ورطه انحراف و تباهى سوق مى دهد، و اگر شاهد هستيم كه برخى روشهاى تربيتى كارگر نيفتاده و از دستيابى به يك نتيجه مطلوب بازمانده اند، تنها به دليل عدم توفيق در

__________________________________________________

(1). دكتر محمّد على الصغير در

كتاب: الصورة الفنية فى المثل القرآنى (از صفحه 399 تا 407) مبادرت به گردآورى تعدادى از آراء فقهى و كلامى كه از تمثيلات قرآنى اقتباس گرديده اند، نموده است.

تمثيلات قرآن، ص: 280

فراهم آوردن يك بستر مناسب براى رشد و ارتقاء همسان غرايز و عواطف بشرى در كنار هم است. «1»

ليكن نفوس بشرى در پرتو تعاليم حياتبخش قرآن كريم، خواهند توانست تا استعدادها و تمايلات و غرايز خويش را در مسير فطرى و طبيعى خود و طّى فرايندى هماهنگ و موزون، ارضاء و اقناع نموده و در نهايت به كرامت انسانى و تعالى روحى خود دست يازند، چرا كه قرآن كريم، كلام خالق مدبّر و حكيمى است كه بر تمامى زواياى روحى انسان و ابعاد پيچيده آن، احاطه و اشراف كامل دارد، و نه زاييده ذهن بشرى كه پس از سپرى شدن قرنها هنوز از شناخت تمامى ظرايف و پيچيدگيهاى كالبد جسمانى خود عاجز و ناتوان است چه رسد به درك ابعاد گوناگون و پيچيده روحى خود، با آن همه لايه هاى تنيده درهم و آن همه نكات مرموز و اسرار فوق العاده.

محمّد قطب مى گويد:

«اسلام معتقد است كه موجوديّت بشرى مجموعه يگانه به هم پيوسته اى است. و محال است در اين فطرت يكسان بهم پيوسته، يك جنبه را از جنبه ديگر جدا كرده، از آن راهى كه مطابق آفرينش پروردگارش بايد جريان داشته باشد، منحرف ساخت» «2» چنانچه از اين منظر نيز به تمثيلات قرآن بنگريم، ملاحظه خواهيم نمود كه اين جنبه مهمّ تربيتى در اثناء مثالهاى قرآنى مغفول نمانده و گاه مثالها مى توانند نقش مؤثّرى را در جهت رشد هماهنگ و متعادل غرايز و عواطف

بشرى ايفا نمايند.

در اينجا به ذكر نمونه اى كه مى تواند شاهد گويايى بر اين مدّعا باشد، بسنده

__________________________________________________

(1). يونگ مى گويد: «ابعاد مختلف شخصيّت بايد هماهنگ رشد نمايد. اگر بخش خاصّى از شخصيّت رشد بيشتر پيدا كند موجب تنش و تنيدگى شده و توليد نابهنجارى مى كند» (تربيت شخصيّت انسانى)، ج 1، ص 180) همچنين، «كراشن اشتاينر» نخستين اصل از اصول تربيتى را: «همه جانبه نگرى» دانسته و مى گويد:

«هرگز عمل تربيتى خود را تنها به يك چشم انداز خاص مشخّص مكن، بلكه هميشه آن را طبق ساختمان كلّى شخصيّت در حال تكوين تربيت آموز خويش تعيين كن. (مربّيان بزرگ، ص 265).

(2). روش تربيتى اسلام، ص 25.

تمثيلات قرآن، ص: 281

مى نماييم:

خداوند متعال در سوره بقره در خلال آياتى چند، به موضوع «انفاق» و ابعاد مختلف آن پرداخته و براى تبيين موضوع، مثالهاى جالب و جاذبى را ارائه داشته است. «1»

ترجمه اين آيات چنين است:

- مثل [صدقات كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند دانه اى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه اى صد دانه باشد، و خداوند براى هر كس كه بخواهد [آن را] چند برابر مى كند، و خداوند گشايشگر داناست.

- كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس در پى آنچه انفاق كرده اند، منّت و آزارى روا نمى دارند، پاداش آنان برايشان نزد پروردگارشان [محفوظ] است، و بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند.

- گفتارى پسنديده [در برابر نيازمندان و گذشت [از اصرار و تندى آنان بهتر است از صدقه اى كه آزارى به دنبال آن باشد، و خداوند بى نياز بردبار است.

- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را

با منّت و آزار باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمائى به مردم انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد.

- پس مثل او همچون سنگ خاراى است كه بر روى آن، خاكى [نشسته است و رگبارى به آن رسيده و آن [سنگ را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان [رياكاران نيز از آنچه به دست آورده اند، بهره نمى برند و خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند.

- و مثل [صدقات كسانى كه اموال خويش را براى طلب خشنودى خدا و استوارى روحشان انفاق مى كنند، همچون باغى است كه بر فراز پشته اى قرار دارد [كه اگر] رگبارى بر آن برسد، دوچندان محصول برآورد، و اگر هم رگبارى به آن نرسد باران ريزى [براى آن بس است و خداوند به آنچه انجام مى دهيد بيناست.

__________________________________________________

(1). براى شرح و توضيح اين تمثيلات از كتاب: ضرب الأمثال فى القرآن، ص 101 تا 104 بهره جسته ايم.

تمثيلات قرآن، ص: 282

- آيا كسى از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انگور داشته باشد كه از زير آنها نهرها روان است، و براى او در اين باغ از هر گونه ميوه اى فراهم باشد، و در حالى كه او را پيرى رسيده و فرزندانى خردسال دارد، [ناگهان گردبادى آتشين بر آن باغ زند و باغ يكسر بسوزد؟ اين گونه خدا آيات خود را براى شما روشن مى گرداند باشد كه شما بينديشيد. «1»

در اين آيات شاهد هستيم كه خداى متعال چهار مثال براى انفاق ياد نموده و اين موضوع را از زواياى مختلف، همچون: نوع و ويژگيهاى انفاق، حالات انفاق كننده و انگيزه هاى آنها و

شرايط پذيرش انفاق و عوامل ابطال آن و ... ترسيم نموده است.

اين چهار مثال، در اصل تصويرى است از انواع مختلف انسانها و اختلافهاى فاحشى كه در ميان آنها از نظر ايمان و اعتقاد به خدا و اميد به ثوابهاى الهى و كيفيت و آداب انفاق به چشم مى خورد.

به اين ترتيب، اين تمثيلات و تصويرهاى گوناگون را مى توان نمادى از انواع نفوس بشرى و ويژگيها و اهداف و انگيزه هاى مختلف انسانها بشمار آورد كه دقّت و تأمّل در آن نقش مؤثّرى در شناخت ابعاد مختلف روحى انسانها ايفا مى نمايد.

مثال اوّل، همگان را به انفاق در راه خدا تشويق نموده و فزونى اجر و ثواب انفاق را به دانه اى تشبيه نموده كه از آن هفت خوشه برويد و در هر خوشه يكصد دانه باشد و به اين ترتيب «هفتصد بار» از اصل خويش پيشى گيرد، و خداوند آن را براى هر كسى بخواهد (و شايستگى داشته باشد) دو يا چند برابر مى كند.

همچنين آنانى را كه به دنبال انفاق خود منّت نمى گذارند و آزارى نمى رسانند، مورد مدح و ثنا قرار داده و به آنها اطمينان مى دهد كه پاداش ايشان نزد پروردگارشان محفوظ است و آنها را نه ترسى فرا مى گيرد و نه از آنچه در راه خدا بخشيده اند دچار اندوهى مى شوند.

__________________________________________________

(1). سوره بقره، آيات 261 تا 266.

تمثيلات قرآن، ص: 283

در اين مثال به خوبى نقش تربيتى تشويق و ترغيب به انفاق و مدح و ثناگوئى از انفاق كنندگان در راه خدا را مى توان مشاهده نمود كه در اين ميان، ضمن بزرگداشت و تجليل از كار نيك آنان، آداب انفاق را نيز به نيكى بدانها

گوشزد نموده است.

در مثال دوّم، از ضايع نمودن انفاقها بخاطر منّت گذاردن بر ديگران و رياكارى و خودنمايى نهى نموده و عمل اين دسته افراد را به قطعه سنگى سخت تشبيه نموده كه بر آن قشر نازكى از خاك باشد و بذرهايى در اين خاك افشانده شود، امّا ناگهان باران تندى ببارد و آن قشر نازك خاك را همراه بذرها بشويد و پراكنده سازد.

آرى، اين مثال كسانى است كه از تلاشهاى خود سودى نبرده و انگيزه هاى آميخته با رياكارى و خودنمايى ايشان همچون سيلى ايمانشان را در هم ريزد.

به اين ترتيب، اين مثال نقش تربيتى شايانى در بازدارندگى انسان از رويكرد به اعمالى كه چهره اى از خيرخواهى و نيكوكارى دارند، امّا ريشه ثابت و پابرجايى نداشته و حوادث زندگى بزودى پرده از باطن آنها برداشته و ماهيّت آنها را برملا مى سازد، ايفا مى كند.

امّا مثال سوم، تصويرى را درست در نقطه مقابل تصوير مثال دوّم ترسيم نموده و از انفاقهايى كه ريشه در اخلاص و عواطف انسانى داشته و تنها براى خشنودى خدا و تثبيت ملكات انسانى صورت پذيرفته و شائبه اى از ريا و خودنمايى آن را آلوده نساخته، سخن به ميان آورده و عمل اين افراد را به باغ مستعدّ سرسبز و خرّمى تشبيه نموده كه بارانهاى درشت و نافع به آن برسد و دو چندان ميوه دهد، و يا مقدار كمى از آب نيز براى آن محصولى فراوان و پر بركت به دنبال آورد، و بدين سان باغ را همواره غرق در نعمت و شادابى و طراوت نمايد.

بى گمان، قرآن كريم با كنار يكديگر قرار دادن اين دو تصوير، زمينه مناسبى را براى مقايسه آن دو

با هم فراهم آورده و با اين كار اهداف و آثار تربيتى گوناگونى را همچون:

تمثيلات قرآن، ص: 284

ترغيب و تحذير، مدح و ذم، خوف و رجاء و ... در كنار هم گرد آورده است.

و در آخرين مثال، تصويرى غم زده و تأسّف بار از حال كسانى ارائه نموده كه پس از زحماتى فراوان، نتيجه و ثمره كارهاى خود را در حالى از دست مى دهند كه بيشترين نياز را به آن دارند، و در اين حال هاله اى از حسرت و اندوه مرگبار آنان را احاطه مى نمايد.

جالب است كه در اين تمثيل از مؤثّرترين عواطف انسانى استفاده شده، يعنى از:

عاطفه پدرى، آن هم در حالت پيرى و از كارافتادگى، در حالى كه فرزندان كوچك و ناتوان نيز گرداگرد او را حلقه زده اند، تا نشان دهد چنين فردى با اين همه عجز و ناتوانى در حالى كه تنها راه تأمين زندگى او باغى بيش نيست، چه حالى پيدا خواهد كرد اگر گردبادى سوزان ناگهان از راه برسد و باغ او را كه تمام سرمايه اوست بسوزاند و آتشى به خرمنگاه روح او بيفكند و سرمايه اى جز غم و اندوه برايش به ارمغان نگذارد! اين تمثيل با تصويرهاى بديع و صحنه هاى شگفت خود، آنچنان تأثيرى بر اعماق روح آدمى بجاى مى گذارد كه او را گرچه در نهايت غفلت و سركشى بسر برد و از طريق بندگى سرباز زده باشد نهيب زده و به سرنوشت كردارهاى ناشايست خود توجّه و آگاهى مى بخشد.

در مجموع مى توان گفت اين تمثيلات چهارگانه با استفاده از روشهايى مناسب، نتايج و آثار تربيتى متعددى را به دنبال دارند كه از جمله اين روشها و

آثار مى توان به موارد ذيل اشاره نمود:

1- بهره گيرى دقيق و حكيمانه قرآن از تمامى تمايلات و عواطف و غرايز بشرى در كنار هم و بصورت متعادل و هماهنگ.

2- برانگيختن احساسات و تهييج عواطف و سوق دادن آنها به سوى رشد و كمال.

3- بهره گيرى از روشهاى مناسب و متنوّع براى علاج و اصلاح تمامى نفوس بشرى؛

تمثيلات قرآن، ص: 285

روشهاى همچون: ترغيب و تحذير، خوف و رجاء، مدح و ذم، درشتى و نرمى و ...

بديهى است كه انسانها از نظر روحى و از جنبه صفات نفسانى و اخلاقى يكسان نبوده و هر كدام با ديگرى تفاوتهاى بسيارى دارند، و لذا همگان را نمى توان با يك روش و دستورالعمل اصلاح نمود و آنچه براى فردى سودمند است گاه براى ديگرى مهلك بوده و آنچه باعث ترغيب فردى مى گردد، گاه تنفّر و انزجار ديگرى را بدنبال دارد و ...

امّا در سايه سار تربيت قرآنى براى اصلاح و هدايت هر يك از نفوس بشرى روشى مناسب و منطبق با فطرت و طبيعت آدمى، در نظر گرفته شده است كه ضمن بازداشتن وى از فرو غلطيدن در ورطه افراط و تفريط، كرامت انسانى و تعالى روحى او را نيز تأمين مى نمايد.

6- ارتباط دادن آدمى با واقعيّتهاى زندگى و بازداشتن از تخيّلات و اوهام

اشاره

همانگونه كه در فصل ويژگيهاى تمثيلات قرآنى اشاره داشتيم، يكى از مشخّصات بارز مثالهاى قرآنى واقعى بودن آنها است. بدين معنا كه مثالهاى قرآنى، تصاويرى عينى از واقعيّتهاى موجود اطراف آدمى ارائه نموده و با حقايق محسوس و ملموس پيرامون او ارتباط تنگاتنگى دارند، و از امورى كه به ندرت در زندگى انسان تحقّق مى يابد و يا مختصّ به محيطهاى محدود و دور افتاده مى باشد، خالى و مبرّى است.

همچنين

در تمثيلات قرآنى نشانى از عنصر خرافات و اوهام و هر آنچه كه ارتباطى با واقعيّتهاى زندگى وى نداشته و حتّى فضاى فكرى او را از حقايق و واقعيّتها دور مى سازد، بچشم نمى خورد.

ارتباط تمثيلات قرآنى با واقعيّتهاى زندگى و پرداختن بدانچه با زندگى انسان علقه و پيوند نزديكى دارد، اثرات روحى و تربيتى متعددّى را به جاى مى گذارد كه از جمله آنها مى توان به موارد ذيل اشاره نمود. «1»

__________________________________________________

(1). با بهره گيرى از: ضرب الأمثال فى القرآن، ص 112 و 113.

تمثيلات قرآن، ص: 286

اولا: اين امر سبب مى شود كه حركت و رشد انسان در مسير زندگى تنها بر اساس واقعيّتها شكل گرفته و محور فعاليتهاى وى را واقعيّتها تشكيل دهد و نه امورى وهمى و خيالى.

ثانيا: شخصيّت آدمى را متوازن و متعادل نموده و مانع از غلبه ابعاد احساسى و عاطفى بر جنبه هاى عقلانى مى گردد، و از سوى ديگر از چيره شده وهم و خيال بر درك حقايق و واقعيّتها جلوگيرى مى نمايد.

ثالثا: اين امر ارتباط مستمر و پيوسته و مؤثّرى را ميان ادراك انسان از عالم هستى و مظاهر شگفت آن با حقايق دينى و معانى عقلى برقرار مى سازد.

به عبارت ديگر، هنگامى كه تمثيلات قرآنى تابلوهاى زنده و بديعى را از مظاهر و جلوه هاى زيباى طبيعت در پيش روى آدمى مى نهند، و بدان وسيله راه ادراك بسيارى از مفاهيم دينى و عقلى را كه بشر از دسترسى بدانها و درك حقايق آنها ناتوان بوده، براى وى سهل و آسان مى نمايند، اين امر عواطف آدمى را بر مى انگيزد و سبب مى گردد تا ميان عالم بيرون و عالم درون، عقله و پيوندى مستحكم شكل گيرد،

و بدين ترتيب كتاب تدوين (قرآن) با كتاب تكوين (عالم طبيعت) ارتباط مى يابد و معقول با محسوس، شنيدنى ها با ديدنيها، و عقل با دل هماهنگ مى شود.

از سوى ديگر، مبرّى بودن موضوعات و معارف قرآنى بطور عام و تمثيلات قرآنى بطور خاص، از تخيّلات و اوهام و امور تصنّعى، خود اثرات تربيتى متعددى را به دنبال دارد از جمله:

1- گسترش شعاع تأثيرگذارى

از آنجا كه در تكوين امثال قرآنى عناصر هنرى و تأثيرگذارى همچون تصويرگرى و استفاده از مظاهر و پديده هاى طبيعى و تنوّع اسلوب و مانند آنها نقش داشته اند، و از آنجا كه در هر يك از تصاوير و صحنه هاى دل انگيز تمثيلات قرآنى حقايق و واقعيّتهاى

تمثيلات قرآن، ص: 287

زندگى به زيباترين وجه جلوه نموده است، اين امر سبب مى گردد تا حوزه مثالهاى قرآنى را تنها مختصّ به افراد و گروهاى سنّى خاصّى قرار ندهد، بلكه مخاطبين بسيارى را تحت الشعاع قرار دهد.

اين در حالى است كه مى بينيم برخى داستانهاى كودكان كه تنها زاييده تخيّلات داستان پردازان مى باشند، كشش و رغبتى را در بزرگسالان ايجاد ننموده و آنها به اين گونه داستانها به چشم امورى بى فايده مى نگرند كه تنها به درد سرگرمى مى خورد، و حتّى كودكانى كه در سنينى خاص تحت تأثير اين داستانها قرار داشتند وقتى بزرگتر مى شوند ديگر تمايلى به خواندن اين قبيل داستانها از خود نشان نمى دهند و ديگر عطش آنها را سيراب نمى كند.

همچنين بايد توجّه داشت كه تخيّل پردازى و مبالغه بيش از حدّ در آن، بر روح كودكان و نوجوانان اثرات نامطلوب و جبران ناپذيرى بجاى مى گذارد كه از جمله آنها مى توان به روان پريشى و پرورش بذر ترس و اضطراب در وجود

آنها و چنگ انداختن افكار مخرّب و اوهام و خيالات واهى بر اعماق روح ايشان اشاره داشت كه همگى مانع از بروز يك شخصيّت سالم و متعادل مى گردد.

2- ايجاد ارتباط دقيق و مستحكم بين مخاطب و اهداف دينى و تربيتى

بديهى است كه وقتى مثالى بر مبناى تخيّلات و اوهام ساخته و پرداخته شود، مخاطب قادر نخواهد بود تا ارتباط دقيق و كاملى با مورد مثال برقرار سازد و در وجود خود با آن امر احساس غربت و بيگانگى مى كند و همين امر او را از اهداف دينى و تربيتى دور مى سازد.

امّا در هر يك از تمثيلات قرآنى، از آنجا كه مخاطب خود را مواجه با حقايق و واقعيّتهايى مى بيند كه لباس تمثيل به تن نموده اند، و جنبه هاى ملموس و محسوس زندگى خود را آشكارا در آينه اين تمثيلات مى نگرد، اين امر رشته هاى علقه و پيوند را به گردن دل انسان آويخته و روح و خاطر وى را مى نوازد و به خضوع وا مى دارد.

تمثيلات قرآن، ص: 288

«خاتمه»

بطور خلاصه بايد گفت بحث پيرامون ويژگيها و اهداف و آثار تربيتى تمثيلات قرآن موضوعى است كه نمى توان به تمام جوانب و راز و رمزهاى آن پى برد، چرا كه كتاب حقتعالى، چشمه فيّاضى است كه حقايق آن پايان ناپذير است و معدن گرانسنگى است كه افكار محدود بشرى به تمام جوانب و ذخاير بى دليل آن دسترسى ندارد.

آنچه درباره تمثيلات قرآن و برخى لطايف و ظرايف آن عرضه داشتيم نمى بود از يم بيكران قرآن، تنها بدان اميد كه گامى باشد اندك، براى ورود به درياى ژرف و بيكران قرآن و نوشيدن و نيوشيدن معارف حياتبخش آن.

به گفته جرجانى:

«مقام تمثيل طورى است كه اگر بخواهى ظرافتهاى آن را ياد كرده و محاسن آن را بر شمارى و آن ابداعهايى را كه با مهارت از تمثيل برمى خيزد بگويى و تأليفاتى كه بوسيله تمثيل بدين هنر مربوط مى شود

بياورى، مطالب پيش تو ازدحام خواهد داشت و چنان غرق مى شوى كه ندانى كدامين آنها را ذكر كنى و از كداميك عبارت كنى!» «1» آرى وقتى اين جايگاه تمثيلات بشرى است، مقام و منزلت تمثيلات قرآنى كه از قلّه رفيع و سرچشمه زلال حكمت و رحمت بيكران خداى متعال براى هدايت بندگان و سيراب كردن جانهاى تشنه نازل گرديده چگونه خواهد بود؟!

زين قصه هفت گنبد افلاك پر صداست كوته نظربين كه سخن مختصر گرفت

تمثيلات قرآن را بايد در اصل به عنوان نمادهائى براى رهنمون ساختن آدمى به سوى حقيقت و هدايت قلمداد نمود، و لذا نبايد تنها ظواهر اين مثالها و نمادها را مورد نظر قرار داد و از حقايق و معارف ژرفى كه در بطون اين مثالهاى به ظاهر ساده موج مى زند غفلت نمود.

__________________________________________________

(1). اسرار البلاغه، ص 74.

تمثيلات قرآن، ص: 289

تمثيلات قرآن را مى توان يك نسخه كامل تربيتى بشمار آورد، كه مى تواند راهگشاى خوبى باشد براى تمامى مربّيان و متولّيان تعليم و تربيت، تا با بهره گيرى از آن و الگو گرفتن از روشها و ويژگيهاى آن، در ايفاى نقش خطيرشان در امر هدايت و تربيت نفوس از توفيقاتى دوچندان برخوردار شوند.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمين

تمثيلات قرآن، ص: 290

فهرست منابع

قرآن كريم. ترجمه: مكارم شيرازى و محمّد مهدى فولادوند.

1. آراى دانشمندان مسلمان در تعليم و تربيت و مبانى آن. تهران، انتشارات سمت، 1379 ش.

2. آلوسى، محمود بن عبد اللّه. روح المعانى فى تفسير القرآن و سبع المثانى. بيروت، دار احياء التراث، بى تا.

3. آمدى، عبد الواحد. غررالحكم و دررالحكم. ترجمه: محمّد على انصارى، تهران، بى تا.

1366.

4. ابن كثير، اسماعيل بن عمر. تفسير القرآن العظيم. تركيه، دار الدّعوة، 1408 ه.

5. ابن قيّم الجوزية، الأمثال فى القرآن الكريم. بيروت، دارالمعرفة، 1981. ه 6. ابن منظور، محمّد بن مكرّم. لسان العرب. بيروت، دار صادر للطباعة و النشر، 1997 م.

7. ابن ناقيا بغدادى. الجمّان فى تشبيهات القرآن، ترجمه: دكتر سيّد على ميرلوحى. مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى، 1374 ش.

8. اسماعيلى، اسماعيل. تفسير امثال القرآن. تهران، انتشارات اسوه، بى تا، چاپ سوم.

9. ايازى، محمّد على. قرآن و فرهنگ زمانه. رشت، انتشارات كتاب مبين، 1378.

10. باقرى، خسرو. نگاهى دوباره به تربيت اسلامى. تهران، انتشارات مدرسه، 1378، چاپ پنجم.

11. برومند، مهدى. شيوه هاى تعليم در قرآن و سنّت. انتشارات كتاب مبين، 1380.

12. البغدادى، علاء الدين على بن محمّد بن ابراهيم. تفسير الخازن. بيروت، دارالفكر، 1399 ه 13. بهمنيار، احمد، داستان نامه بهمنيارى. تهران. انتشارات دانشگاه تهران، 1369.

14. البيانونى، عبد المجيد. ضرب الأمثال فى القرآن. دمشق، دار القلم، بيروت، دار الشاميه. 1411 ه، الطبعة الاولى.

15. تسخيرى، محمّد على. التوازن فى الاسلام. بيروت، الدارالاسلامية، 1399 ه.

16. تفلسيى، ابوالفضل حبيش بن ابراهيم. وجوه قرآن. به اهتمام: دكتر مهدى محقّق، انتشارات دانشگاه تهران، 1371، چاپ دوم.

17. التهامى، نقره. سيكولوجيه القصّه فى القرآن. الشركة التونسية، 1408 ه 18. ثواقب، جهانبخش. تشبيهات و تمثيلات قرآن، تهران، نشر قو، 1376 ش.

تمثيلات قرآن، ص: 291

19. جرجانى، عبدالقاهر. اسرار البلاغه، ترجمه: جليل تجليل، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1374.

20. جعفرى، محمّد تقى. زيبائى و هنر از ديدگاه اسلام. انتشارات شركت سهامى چاپخانه وزارت ارشاد اسلامى. 1369، چاپ سوم.

21. جفرى، آرتور. واژه هاى دخيل در قرآن. ترجمه: فريدون بدره اى. انتشارات توس، 1372.

22. جوادى آملى. تفسير تسنيم، قم، مركز

نشر اسراء. 1378 ش.

23. جوادى آملى، قرآن در قرآن. قم. مركز نشر اسراء. 1378 ش. چاپ دوم.

24. حائرى شيرازى، مثل ها و پندها. تهران، انتشارات پيام آزادى. 1376، چاپ سوم.

25. الحرانى، على بن الحسين ابن شعبه. تحف العقول. ترجمه: آيت اللّه كمره اى. تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، 1366، چاپ سوم.

26. الحسينى، جعفر. اساليب البيان فى القرآن. طهران، مؤسسة الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامى.

1413 ه.

27. حكمت، على اصغر. امثال قرآن. تهران. بنياد قرآن، 1361، چاپ دوم.

28. دشتى، محمّد. ترجمه نهج البلاغه. تهران انتشارات اوج علم، 1380.

29. دلشاد تهرانى، مصطفى. سيرى در تربيت اسلامى، تهران، مؤسسة نشر و تحقيقات ذكر. 1377، چاپ سوم.

30. دهخدا، على اكبر، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات چاپ دانشگاه تهران، 1373.

31. ديون پورت، جان. عذر تقصير به پيشگاه محمّد (ص) و قرآن. ترجمه: سيد غلامرضا سعيدى. 1344 ش.

32. راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن. بيروت، دار المعرفة. بى تا.

33. رازى، فخرالدين. التفسير الكبير. طهران، دارالكتب العلمية. بى تا. الطبعة الثانية.

34. رشيد رضا، محمد. تفسير القرآن الحكيم، معروف به: تفسير المنار، بيروت، دار المعرفة، 1414 ه.

35. رهبر. محمّدتقى. پژوهشى در تبليغ. تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1371.

36. رى شهرى، محمّد محمّدى. ميزان الحكمة. قم. مكتب الأعلام الاسلامى، 1403 ه.

تمثيلات قرآن، ص: 292

37. رى شهرى. محمد محمدى. العلم و الحكمة فى الكتاب و السّنة. قم، دارالحديث، 1376.

38. زركشى، بدر الدين. البرهان فى علوم القرآن. بيروت، دار المعرفة. 1415 ه، الطبعة الثانية.

39. زمخشرى، محمود بن عمر. الكشّاف عن حقائق غوامض التنزيل. بيروت، دار الكتاب العربى، 1407 ه، الطبعة الثالثة.

40. سبحانى، جعفر. الامثال فى القرآن الكريم. قم، مؤسسة الامام الصادق (ع)، 1420 ه.

41. سعدى، مصلح الدين. كلّيات سعدى. تصحيح:

محمّد على فروغى. تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، 1376.

42. سيوطى، عبد الرحمن. الاتقان فى علوم القرآن. ترجمه: سيّد مهدى حائرى قزوينى، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1363.

43. شاتو، ژان. مربيّان بزرگ. ترجمه: غلامحسين شكوهى. تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372 ش.

44. شكور زاده، ابراهيم. ده هزار مثل فارسى. مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوى، 1372 ش.

45. صبحى صالح. مباحث فى علوم القرآن. بيروت، دارالعلم للملايين، 1977 م. الطبيعة التاسعة 46. طالقانى، محمود. پرتوى از قرآن. تهران، شركت انتشار. 1378 ش. چاپ ششم.

47. طباطبائى، محمّد حسن. الميزان فى التفسير القرآن، ترجمه: جمعى از محقّقين، تهران. مركز نشر فرهنگى رجاء، 1363 ش.

48. الطبرسى، فضل بن الحسن. مجمع البيان فى تفسير القرآن. بيروت، دارالمعرفة. 1408 ه الطبعة الثانية.

49. طريحى، فخر الدين بن محمد بن على. مجمع البحرين. قم، مؤسسة البعثة، 1416 ه 50. عاصف الزين، سميح. الأمثال و المثل و التمثيل و المثلات فى القرآن الكريم. بيروت، الشركة العالمية للكتاب، 1407 ه الطبعة الاولى.

51. عاملى، محمّد بن الحسن الحّر. وسائل الشيعه. بيروت. دار احياء التراث العربى، 1403 ه، الطبعة الخامسة.

52. عباسى مقدم، مصطفى. نقش اسوه ها در تبليغ و تربيت. تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1371 ش.

53. عبدربّه، احمد بن محمّد. العقد الفريد. بيروت، دار الكتب العلمية، 1407 ه، الطبعة الثالثة.

54. عبدالحميد، محمّد محيى الدين. المثل السائر فى ادب الكاتب و الشاعر. بيروت، المكتبة العصرية، 1411 ه.

تمثيلات قرآن، ص: 293

55. على الصغير، محمّد حسين. الصورة الفنية فى المثل القرآنى. بيروت، دار الهادى، 1412 ه، الطبعة الاولى.

56. عثمان نجاتى، محمّد. قرآن و روانشناسى. ترجمه، عباس عرب: مشهد، بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى.

57. عميد، حسن. فرهنگ فارسى عميد. تهران، مؤسسه انتشارات

اميركبير. 1379

58. فراستخواه، مقصود. زبان قرآن. تهران، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، 1376 ش.

59. فرهاديان، رضا. مبانى تعليم و تربيت در قرآن و حديث. قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى. 1378 ش.

60. الفيّاض، محمّد جابر. الأمثال فى القرآن الكريم. جدّه، الدار العالمية للكتاب الاسلامى، 1415 ه، الطبعة الثانية.

61. فيض كاشانى، ملا حسن محمّد بن مرتضى بن محمود. الصافى فى تفسير القرآن. بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بى تا.

62. قطب، سيّد. تصوير فنى در قرآن. ترجمه: محمّد على عابدى، تهران، نشر انقلاب، 1359 ش.

63. قطب، سيّد. آفرينش هنرى در قرآن. ترجمه: محمّد مهدى فولادوند. تهران، بنياد قرآن. 1367 ش. چاپ سوم.

64. قطب، محمّد. روش تربيتى اسلام. ترجمه: محمّد مهدى جعفرى، تهران، انتشارات پيام، بى تا، چاپ سوم.

65. قرائتى، محسن. تفسير سوره حجرات. تهران، مركز فرهنگى درسهائى از قرآن، 1381، چاپ هشتم.

66. القمى، على بن ابراهيم. تفسير القمى. قم، مؤسسة دار الكتاب للطباعة و النشر، 1404 ه الطبعة الثالثة.

67. كتاب مقدس (عهد قديم و عهد جديد). انجمن كتاب مقدّس، بى تا.

68. كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافى. تحقيق: على اكبر غفارى، تهران، دارالكتب الاسلامى، 1362، چاپ پنجم.

69. محدّثى، جواد. هنر در قلمرو مكتب. قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى. 1374 ش. چاپ دوم.

70. محقّق، محمّد باقر. نمونه بيّنات در شأن نزول آيات. تهران، انتشارات اسلامى، بى تا، چاپ پنجم.

71. مجلسى، محمّد باقر. بحار الانوار. بيروت، دار احياء التراث الاسلامى، 1403. الطبعة الثالثة.

72. مطهرى، مرتضى. آشنائى با قرآن، قم، انتشارات صدرا، 1374، چاپ دهم.

73. مطهرى، مرتضى. بيست گفتار، قم، انتشارات صدرا، 1361، چاپ هفتم.

تمثيلات قرآن، ص: 294

74. مطهرى، مرتضى. نظام حقوق زن در اسلام، قم، انتشارات صدرا، 1378، چاپ بيست

و هفتم.

75. مطهرى، مرتضى. حقّ و باطل، قم، انتشارات صدرا، 1365، چاپ پنجم.

76. معرفة، محمد هادى. التمهيد فى علوم القرآن. قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1412 ه.

77. معرفت، محمّد هادى. علوم قرآنى، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1370.

78. مكارم شيرازى، ناصر. تفسير نمونه. قم، انتشارات نسل جوان. 1380، چاپ دوم.

79. المنذرى، زكىّ الدّين عبد العظيم بن عبدالقوى. الترغيب و الترهيب. بيروت، دار احياء التراث، 1388 ه.

80. مولوى، جلال الدين. مثنوى و معنوى. به سعى و اهتمام: رينولد نيكلسون، تهران، انتشارات امير كبير، 1366.

چاپ دهم.

81. مهدوى كنى، محمّدرضا. نقطه هاى آغاز در اخلاق عملى. تهران. دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1373. چاپ سوم.

82. ميدانى، احمد بن محمد نيشابورى، مجمع الأمثال. مشهد، آستانه الرضوية المقدسة، 1366.

83. الميدانى، عبدالرحمن حسن حنبكه، امثال القرآن و صور من ادبه الرفيع، دمشق، دارالقلم، 1412. الطبعة ال انية.

84. ميبدى، رشيد الدين. كشف الأسرار وعدة الأبرار. به اهتمام: على اصغر حكمت. تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، 1376، چاپ ششم.

85. نراقى، محمد مهدى. جامع السعادت. بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1408 ه.

86. نيشابورى، محمّد بن محمود. تفسير بصائر يمينى. به تصحيح: دكتر على رواقى. تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1359 ش.

87. هاشمى ركاوندى، سيد مجتبى. تربيت و شخصيّت انسانى. قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1372.

88. نويا، پل. تفسير قرآنى و زبان عرفانى، ترجمه: اسماعيل سعادت، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1373.

89. ياسوف، احمد. جماليات المفردة القرانية. دمشق، دارالمكتبى، 1419، الطبعة الثانية.

90-, kroY weN, nedieL, malsI fO aideapolcycnE ehT 1991.

تمثيلات قرآن، ص: 295

«فهرست آيات»

2- سوره بقره آيه صفحه 19- 17 مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً ... 85 و 175 20- 19 أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ ... 100

26

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً ... 63 و 79 و 248 74 ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ ... 121

171 وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ ... 101 و 221 196 تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ ... 102

197 وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ ... 267

214 أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ... 47

243 أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ ... 69

260 قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي ... 67

261 مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ ... 97 و 106 و 282 264 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى ... 86 و 127 265 وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ... 109 و 281 3- سوره آل عمران 59 إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ ... 242

117 مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا ... 97 و 99

تمثيلات قرآن، ص: 296

6- سوره انعام آيه صفحه 28 وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ 259 71 قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ... 238

105 وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ ... 264

122 أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً ... 94 و 133 125 فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ ... 142

سوره اعراف 40 إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها ... 73 و 227 58 وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ... 78 و 94 و 137 79 وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ ... 40

175 وَ اتْلُ

عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا ... 74 و 89 و 169 و 261 179- 178 مَنْ يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِي وَ مَنْ يُضْلِلْ ... 90 و 137 185 أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... 266

9- سوره توبه 38 فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ ... 207

103 خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ ... 108

109 أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللَّهِ ... 153

125 و 124 وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ ... 249

تمثيلات قرآن، ص: 297

10- سوره يونس آيه صفحه 21 إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ ... 20 و 84 و 209 11- سوره هود 24 مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ ... 94 و 135 12- سوره يوسف 106 وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ 231 13- سوره رعد 14 لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ، وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ... 72 و 236 17 أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها ... 94 و 201 35 مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ... 274

14- سوره ابراهيم 18 مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ ... 225

24 أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً ... 70 و 86 و 165 25 وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ ... 67 و 97 و 261 44 وَ أَنْذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذابُ ... 258

45 وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنا بِهِمْ وَ ضَرَبْنا لَكُمُ الْأَمْثالَ 48 و 52

تمثيلات قرآن، ص: 298

سوره نحل آيه صفحه 31 جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ... 274

60 لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ ...

47

75 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ 48 و 95 و 150 76 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ ... 95 و 151 78 وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ ... 275

92 وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها ... 114

97 فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً 134 113- 112 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً ... 194

17- سوره اسراء 15 وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا ... 260

41 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِيَذَّكَّرُوا ... 265

48 انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ ... 220

82 وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... 260

89 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ... 49 و 63 و 257 و 265 18- سوره كهف 32 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ ... 46

45 وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ ... 76 و 212 54 وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ ... 257

109 قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي ... 87 و 162

تمثيلات قرآن، ص: 299

21- سوره انبياء آيه صفحه 22 لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا 53 22- سوره حج 31 وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ ... 71 و 174 73 يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ ... 83 و 223 24- سوره نور 34 وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ 48 و 200 35 اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ ... 78 و 95 و 159 39 وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ ... 223

40 أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ ...

172

25- سوره فرقان 1 لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً 10 33 وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْناكَ بِالْحَقِّ ... 220

39 وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ ... 26 و 48 و 259 44 أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ 223

تمثيلات قرآن، ص: 300

27- سوره نمل آيه صفحه 6 وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ 55 29- سوره عنكبوت 41 مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ ... 83 و 229 43 وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ ... 55 و 63 و 185 30- سوره روم 28 ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ ... 269

31- سوره لقمان 28 و 27 وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ ... 87

32- سوره سجده 17 فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ ... 272

سوره فاطر 22- 19 وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ ... 143

36- سوره يس 79- 77 أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ ... 277

78 وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ ... 219

تمثيلات قرآن، ص: 301

39- سوره زمر آيه صفحه 27 وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ ... 10 و 59 29 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ ... 54 و 95 و 146 و 255 41- سوره فصلت 53 سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ ... 75

42- سوره زخرف 8 فَأَهْلَكْنا أَشَدَّ مِنْهُمْ بَطْشاً وَ مَضى مَثَلُ الْأَوَّلِينَ ... 48

17 وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِما ضَرَبَ لِلرَّحْمنِ مَثَلًا ... 47

56 فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلًا لِلْآخِرِينَ ... 48

59 إِنْ هُوَ إِلَّا عَبْدٌ أَنْعَمْنا عَلَيْهِ وَ جَعَلْناهُ مَثَلًا لِبَنِي إِسْرائِيلَ 47 و 48 47- سوره محمّد 15 مَثَلُ الْجَنَّةِ

الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ ... 272

48- سوره فتح 29 مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِينَ مَعَهُ ... 48 و 111 49- سوره حجرات 12 يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيراً مِنَ الظَّنِّ ... 87 و 117 و 262

تمثيلات قرآن، ص: 302

54- سوره قمر آيه صفحه 17 وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ ... 61

56- سوره واقعه 63 أَ فَرَأَيْتُمْ ما تَحْرُثُونَ 267 57- سوره حديد 16 وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ ... 114

20 اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ ... 214

59- سوره حشر 21 لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ ... وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ 48 و 55 و 59 و 67 و 255 و 276 62- سوره جمعه 5 مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها ... 80 و 85 و 124 و 262 63- سوره منافقون 4 كَأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَةٌ 177

تمثيلات قرآن، ص: 303

66- سوره تحريم آيه صفحه 10 ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا ... 19 و 180 11 وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ ... 48 و 86 67- سوره ملك 22 أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى ... 95 و 140 71- سوره نوح 14 وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً 264 73- سوره مزّمل 5 إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا 54 و 62 74- سوره مدّثر 31 وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلَّا مَلائِكَةً ... 251

51- 49 فَما لَهُمْ عَنِ التَّذْكِرَةِ مُعْرِضِينَ ... 223

105- سوره فيل 1 أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ. 70

تمثيلات قرآن، ص: 304

فهرست اعلام (اشخاص)

ابن ابى العوجاء: 243 ابن اثير: 42 ابن عباس: 125 ابن عبدربّه: 22

ابن قيّم: 230 و 271 اشتاينر، كراشن: 280 اقبال: 230 امام على عليه السّلام: 42، 51، 127، 187، 188، 190، 193، 198، 204، 210، 213، 216، 218، 238 امام باقر عليه السّلام: 119، 171 امام صادق عليه السّلام: 51، 189، 194، 242، 243 امام مهدى عليه السّلام: 206 امين، محمّد: 31 بدوى، احمد: 77 بنتزن: 81 بنت الشاطى: 243 بوهل، فردريك: 78 پيامبر اسلام (محمّد بن عبد اللّه صلّى اللّه عليه و اله): 29، 38، 40، 41، 49، 63، 82، 84، 85، 108، 111، 119 126، 127، 131، 139، 219، 220، 242، 273

تمثيلات قرآن، ص: 305

پورت، جان ديون: 254 جامى: 215 جرجانى، عبد القاهر: 23، 24، 34، 38، 67، 186، 276، 288 جعفرى، محمدتقى: 187، 264 جفاجى 38 جيمز، ويليام 148 حافظ 213 حكمت، على اصغر 98 دورانت، ويل 113 راغب، اصفهانى 44 زركشى 243 زمخشرى، جار اللّه 125، 157، 241 سعدى 127 سليمان عليه السّلام 26، 27 سيوطى، عبد الرحمن 101 سنائى 123 شرشيى، تاج الدين 16 صالح عليه السّلام 40 صغير، محمد على 273 طباطبائى، محمّد حسين 16، 37، 119، 122، 132، 161، 215، 228، 231، 246، 275 عابدين، عبد المجيد 66، 81

تمثيلات قرآن، ص: 306

عسكرى، ابوهلال: 22 عطار 235 فارابى 22 فخر رازى 136، 171 فيّاض، محمد جابر 58 فيروز آبادى 50 قشيرى 134 قطب، سيّد 70، 71، 93، 116، 134 147، 154، 156، 163، 173، 176 178، 195، 231، 252، 269، 280 ماوردى، ابوالحسن 51، 187 مانسون 81 مبّرد 14 متّى 66 مرقّس 66 مسيح عليه السّلام 27، 28، 65، 126 149، 228، 242 مطهرى، مرتضى 188 موسى

عليه السّلام 122، 124 نظّام، ابراهيم بن سيّار 42 ياسوف، احمد 59 يونگ 280

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109