كودك از نظر وراثت و تربيت

مشخصات كتاب

سرشناسه : فلسفي محمدتقي 1283 - 1377.

عنوان و نام پديدآور : كودك از نظر وراثت و تربيت [محمدتقي فلسفي .

مشخصات نشر : تهران هيئت نشر معارف اسلامي 1341 - 1342. ‮

مشخصات ظاهري : 2 ج.

فروست : هيئت نشر معارف اسلامي 1 ٬ 2.

شابك : 1500 ريال (ج. 1)‮ ؛ 400 ريال (ج. 1، چاپ پانزدهم)‮ ؛ 1500 ريال (ج. 2) ‮ ؛ 150ريال(ج.2،چاپ دوم) ؛ 150 ريال (ج. 2، چاپ سوم ؛ 400 ريال (ج. 2، چاپ چهاردهم)‮ ؛ 500 ريال (ج.2 ٬چاپ هيجدهم)

يادداشت : ج.1( چاپ دوازدهم: 1362).

يادداشت : ج. 1 (چاپ سيزدهم: [آذر 1341]).

يادداشت : ج. 1 (چاپ پانزدهم: 1353؟).‮

يادداشت : ج.2(چاپ دوم: 1343).

يادداشت : ج.2 (چاپ نهم: [؟؟13] ).

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوازدهم: ؟ 13).

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: [1346]).

يادداشت : ج. 2 (چاپ چهاردهم: 1353؟).‮

يادداشت : ج.2 (چاپ هيجدهم : 1362).

يادداشت : بالاي عنوان گفتار فلسفي

يادداشت : كتابنامه

يادداشت : نمايه.

عنوان ديگر : گفتار فلسفي

موضوع : توارث

موضوع : كودكان -- سرپرستي

موضوع : اسلام و آموزش و پرورش

موضوع : آموزش و پرورش كودكان

رده بندي كنگره : BP230/18 ‮ /ف8ك9 1341

رده بندي ديويي : 297/4837

شماره كتابشناسي ملي : م 65-99

مسؤ وليت والدين در تربيت كودك

وفاى به عهد

وفاى به عهد

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . . و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا)))) (1)

يكى از صفات پسنديده كه در ساختمان آدمى ريشه فطرى دارد وفاى به عهد است . طفل از موقعى كه معنى عهد و پيمان را درك مى كند لزوم وفاى به آن

را نيز فطرتا مى فهمد . مربى لايق بايد از اين الهام طبيعى استفاده كند و طفل را با سجيه وفاى به عهد تربيت نمايد و اين درك فطرى را به طورى در او پرورش دهد كه از دوران كودكى وفاى به عهد را يكى از وظايف خود بشناسد و خلف وعده را قبيح تلقى نمايد .

در اسلام وفاى به عهد از علايم ايمان است و اساس آن بايد از دوران كودكى پى ريزى شود . بحث امروز ما به خواست خداوند پيرامون اين موضوع خواهد بود . در ضمن سخن ، احاديث مربوطه را به عرض مى رسانم ، ولى از اين نظر كه پرورش كودك با خلق پسنديده وفاى به عهد يا ساير سجاياى اخلاقى در درجه اول به عهده مربيان اطفال است ، امروز قبل از ورود به بحث ، مختصرى درباره وظيفه پدران و مادران و مسؤ وليت آنان صحبت مى كنم .

تاءمين زندگى كودك

همه مى دانند اطفال واجب النفقه پدران هستند . بر پدر متمكّن لازم است مصارف غذا و لباس و مسكن فرزندان خود را بپردازد و زندگى آنان را تاءمين نمايد . اداره زندگى كودكان و حفظ آبرو و شخصيت آنان به اندازه اى موردتوجه رسول اكرم بود كه در حديث آمده است ، مردى از انصار فوت كرد . داراى چند طفل صغير بود و مختصر سرمايه اى كه داشت نزديك مرگ به قصد عبادت و جلب رضاى خداوند از كف داد . كودكانش در همان روز براى زندگى از مردم تمناى مساعدت مى كردند . اين خبر به اطلاع پيغمبر اكرم رسيد .

(( فقال

لقومه : ما صنعتم به ؟ قالوا دفناه . فقال : اما انى او علمته ما تركتكم تتدفنونه مع اهل الاسلام ترك ولده يتكففون الناس . ))

پرسيد: ((با جنازه متوفى چه كرديد؟)) گفتند: ((دفنش نموديم . )) فرمود: ((اگر قبلا مى دانستم نمى گذاردم او را در قبرستان مسلمين دفن كنيد . او مال خود را از دست داده و فرزندان خويش را به گدايى بين مردم رها نموده است .

بهترين بخشش وارث

مسؤ وليت پدران منحصر به اداره زندگى مادى و مراقبت هاى جسمانى كودكان نيست ، پرورش هاى روحانى و ايمانى آن ها نيز به عهده پدران است . در نظر اسلام ادب و تربيت فرزندان از تاءمين حوايج جسمانى آنان ارزنده تر است . على عليه السلام مى فرمود:

(( ما نحل والد ولدا نحلا فضل من ادب حسن . )) (2)

بخشش و تفضل هيچ پدرى به فرزندش بهتر از عطيه ادب و تربيت پسنديده نيست .

(( و عنه عليه السلام لا ميراث كالادب . )) (3)

و نيز فرموده است : هيچ ارثى براى فرزندان بهتر از ادب و تربيت نيست .

حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام فرمود:

(( و اما حق ولدك فان تعلم انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسؤ ول عما وليته به من حسن الادب والدلالة على ربه عز و جل والمعونة له على طاعته فاعمل فى امره عمل من يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائة اليه . )) (4)

مسؤ وليت پدر

حق فرزندت به تو اين است كه بدانى وجود او از توست و نيك و بدهاى او

در اين دنيا وابسته به توست . بدانى كه در حكومت پدرى و سرپرستى او مؤ اخذ و مسؤ ولى ، موظفى فرزندت را با آداب و اخلاق پسنديده پرورش دهى ، او را به خداوند بزرگ راهنمايى كنى ، و در اطاعت و بندگى پروردگار يارى اش نمايى ، به رفتار خود در تربيت فرزندت توجه كنى . پدرى باشى كه به مسؤ وليت خويش آگاه است . مى داند اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد، اگر درباره او بدى كند مستحق مجازات و كيفر خواهد بود .

تربيت كودك فريضه مذهبى است

پرورش صحيح فرزندان نه تنها يك مسؤ وليت ملى و مملكتى است ، بلكه اين وظيفه مقدّس روحانى يك فريضه اجتناب ناپذير شرعى و مذهبى است . پيشواى عاليقدر شيعيان حضرت سجاد عليه السلام در اين حديث شريف به مسؤ وليت پدران در تربيت فرزندان تصريح فرموده است . امام عليه السلام پرورش هاى اخلاقى و ايمانى كودك را از وظايف مسلم مذهبى آنان دانسته و خاطر نشان نموده است كه تربيت هاى پسنديده پدران ، مانند اداى يك فريضه مذهبى موجب اجر و پاداش در پيشگاه خداوند است و پرورش هاى ناپسند مانند ترك واجب يا ارتكاب گناه ، پدران را مستحق عقاب و كيفر الهى خواهد كرد . امام صادق عليه السلام فرمود:

(( و تجب للولد على والده ثلاث خصال : اختياره لوالدته و تحسين اسمه و المبالغة فى تاءديبه . )) (5)

در اين حديث نيز امام صادق عليه السلام مراقبت شديد پدران را در تربيت فرزندان از حقوق واجب آنان دانسته

است .

حضرت امام سجاد از پيشگاه پروردگار براى حسن تربيت فرزندان خود استمداد مى كند:

(( و اعنى على تربيتهم و تاءديبهم و برهم . )) (6)

بار خدايا مرا در تربيت و تاءديب فرزندانم يارى و مدد بفرما .

چه بسيار مادران نادان كه فرزندان خود را از دوران كودكى به آداب زشت و رفتار بد پرورش دادند و آنان را براى تمام عمر دچار بدبختى و تيره روزى نمودند .

چه بسيار پدران گناهكار و بى ايمان كه به تعاليم دينى و علمى بى اعتنايى كردند و فرزندان خويش را از كودكى به مجالس گناه بردند و در برابر چشم هاى كنجكاو و متجسس آن ها، مرتكب اعمال زشت شدند و اطفال پاك دل را در محيط معصيت پرورش دادند و بعضى با جسارت بيشترى آن ها را به معصيت وادار نمودند .

پدر خائن

در حدود 15 سال قبل ، اواخر شب در ايستگاه اتوبوس به انتظار ماشين ايستاده بودم . چند نفر مسافر ديگر نيز در ايستگاه بودند . بين مسافرين مردى بود كه دست طفل شش ساله اى را در دست داشت . طفلك منقلب بود . كنار خيابان استفراغ كرد . يكى از مسافران پرسيد: ((طفلت چه مرضى دارد؟)) جواب داد: ((مريض نيست ، امشب او را به مجلس رفقا بردم و به او مشروب دادم !)) چه خيانتى بزرگتر از اين است كه پدرى به فرزند شش ساله خود مشروب الكلى بدهد و او را از كودكى بدبخت كند! آيا چنين پدرى نبايد معاقب باشد؟! آيا چنين فرزندى حق ندارد پدر ستمگر خود را نفرين نمايد؟!

(( قال رسول الله (ص

) يا على لعن الله والدين حملا ولدهما على عقوقهما . )) (7)

رسول اكرم به على (ع ) فرمود: لعنت خداى بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كنند و موجبات عاق خود را فراهم نمايند .

كمك به يزدان

پدران و مادران پاك دلى كه خود ايمان مذهبى دارند و پاى بند تعاليم آسمانى هستند قادرند فرزندانى شايسته و لايق ، درستكار و صحيح العمل پرورش دهند و آنان را مانند خود اميدوار و متكى به حضرت حق بار آورند .

((كار مادر، مانند نقاشى نيست كه زيبايى ها را روى پرده نمايان مى سازد . به كار پيكر تراشى هم كه مرمر را حجارى مى كند شباهت ندارد . او مانند نويسنده اى نيست كه انديشه هاى منزّه خود را در قالب الفاظ بريزد، بلكه او وظيفه مند است كه با كمك يزدان در يك روان انسانى جلوه اى از الهيت را نمودار سازد .

در اين گفتار جمله با كمك يزدان نكته برجسته و پراهميتى است ، زيرا مادر در لحظاتى كه احساس ناتوانى مى كند كه اغلب نيازمند مى شود كه به قدرتى بالاتر و عالى تر از نيروى خويش اتكا كند .

كوموله سو در كتاب خود، مادرى را مورد بحث قرار داده است كه مظهر حقيقتى مى باشد . اين استاد تعليم و تربيت هنگامى كه براى تنظيم گزارشى در چهارمين كنگره ازدواج ، مشغول مطالعه بوده است با زنى برخورد مى كند كه توانسته بود پس از مرگ همسرش ده فرزند خود را با موفقيت كامل تربيت كند . ))

بين زن و استاد چند پرسش و

پاسخ رد و بدل شده است . زن در پاسخ هاى خود از خدا و دعا و خلاصه از ايمان سخن گفته و موفقيت خويش را در تربيت صحيح فرزندان ، مرهون سرمايه هاى ايمانى و معنوى خود دانسته است . در پايان استاد پرسيد:

((پس براى فرزندانتان چه كرديد؟

كار ديگرى نكردم . . . من روى نفس خود كار كردم و يزدان روى آن ها عمل كرد .

بدين گونه اين زن تنها زير نفوذ ايمان و عقيده به تكامل خويش پرداخت ، در حالى كه پا به پاى اين موجودى كه به سوى برترى و معرفت مى رفت يك مربى بى ايراد، آراسته به خصايل و نيروهاى لازم براى ايجاد يك وظيفه خطير با وى پيش مى آمد .

اين زن با روش پسنديده خود در صف كسانى كه براى تجلى دادن الهى در روان انسانى با يزدان همكارى مى كنند، به نام خويش جاى شايسته اى باز كرد . ))(8)

پرورش ايمان

در جهان امروز، در دنيايى كه بيشتر توجه مردم به شؤ ون مادى معطوف است ، در نظر دانشمندان واقع بين جهان ، پرورش هاى روحانى و ايمانى كه منشاء پاكى و فضيلت و سرمايه بزرگ خوشبختى و سعادت است ارزش بسيارى دارد و آنان به چنين تربيت هايى به نظر تكريم و احترام خاصى مى نگرند .

لازم است پدران و مادران جوان به مسؤ وليت شرعى خويش متوجه باشند و در پرورش ايمان و اخلاق در فرزندان خود كمال جديت و كوشش را اعمال نمايند و در ضمن تاءمين سلامت جسم و تقويت عقل و علم كودكان ، آنان را افرادى

با ايمان و پاك دل ، وظيفه شناس و درست كار تربيت كنند . انجام اين وظيفه بزرگ تنها در پرتو دانايى و درستكارى پدر و مادر و مربى طفل ميسر است . پرورش كودك يكى از مسائل مهم مذهبى و علمى است . پدر و مادر بايد وظايف خود را در تربيت طفل به خوبى فرا گيرند و در مقام عمل به كار بندند تا تربيت خوب و شايسته فرزند خويش نايل شوند .

لازم است مسموعات و مبصرات كودك كه از راه گوش و چش وارد مغز او مى شود شديدا تحت مراقبت قرار گيرند . يك سخن پليد و يك منظره منحرف كننده كافى است فكر طفل را از صراط مستقيم بگرداند و براى هميشه او را بدبخت و آلوده نمايد .

((تكنيك تعليم اخلاق و مذهب خيلى با تعليم فكرى متفاوت است ، زيرا تشخيص خوب و بد و برخوردارى از تملك نفس و جمال دوستى و خداپرستى با آشنايى به دستور زبان و تاريخ و حساب فرق زيادى دارد . اين تعليم عملى اصول زندگى جز در محيط تربيتى خاصى ممكن نيست . چگونه مى توان چنين محيطى ساخت ؟ در ميان انحطاط اخلاقى امروزه اين امر تصميمى بس خطير است .

توافق محيط اجتماعى با ضروريات تعليم و تربيت در وهله اول مستلزم تصفيه پر دامنه اى است . سانسور منظم سينماها و راديو و بستن بسيارى از دانسينگ ها و بارها و ميخانه ها و تحوّلى در وضع مطبوعاتى كه مورد مطالعه كودكان و جوان قرار مى گيرد از آن جمله است .

معلمين و پدران و مادران

عموما حسن نظر دارند ولى اغلب به علت جهل خود خطا مى كنند . بايستى از هم اكنون پدران و مادران آينده را از يك طرف و معلمين فردا را از طرف ديگر با روش صحيح زندگى و تربيت كودك آشنا كرد . پرورش گوسفنندان و پرندگان خيلى از تربيت فرزندان آدمى آسان تر است ، مع هذا كسى كه مى خواهد به پرورش چهارپايان بپردازد بايد مدتى را در يك قريه يا آموزشگاه كشاورزى تعليم بگيرد و هيچ فرد عاقلى با مطالعه مجلات و كتاب حساب يا فلسفه ، خود را آماده اين كار نمى كند . مع هذا اين ديوانگى را امروز دختران جوان ، يعنى مادران فردا مى كنند و بسيارى از آنان چيزى خارج از برنامه درس نمى دانند و با جهل كامل از وظايف زنى ، به آستانه زناشويى پا مى گذارند .

ساختمان بدنى و روانى زن و مرد يكسان نيست . اتخاذ يك قسم روش تربيتى براى پسران و دختران يك نظريه بى اعتبار قديمى و باقيمانده اى از دوره ما قبل علمى تاريخ بشريت است . ))(9)

مقصود از بيان اين مختصر جلب نظر پدران و مادران به مسؤ وليت خطير فرزندان بود . اميد است اولياى اطفال به وظيفه خود توجه نمايند و از خداوند بزرگ در پرورش صحيح كودكان خويش استمداد كنند و آنان را فرزندان صالح و افرادى لايق و شايسته بار آورند .

پيمان شكنى

اينك بحث امروزتمام مردم جهان از هر ملت و نژاد به درك طبيعى و الهام فطرى ، لزوم وفاى به عهد و قبح پيمان شكنى را درك مى كنند .

هر انسانى به وجدان فطرى خود مى فهمد كه وقتى با كسى عهد بست موظف است به آن وفا نمايد و اگر تخلف كند مرتكب خلافى شده و در ضمير باطن خود از اين كار احساس شرمسارى مى كند . همچنين از كسى كه با او پيمان بسته است به طور طبيعى توقع دارد كه به عهدش عمل كند و اگر از او تخلف بيند حس مى كند كه بد كرده و از صراط مستقيم منحرف شده است .

طفل در دورانى كه مسايل علمى و عقلى را درك نمى كند، به فطرت طبيعى خود لزوم وفاى به عهد را مى فهمد . موقعى كه پدر به او وعده مى دهد وقتى به منزل برگردد براى او اسباب بازى مى آورد بچه به طور طبيعى توقع دارد كه پدر به عهدش وفا كند و اسباب بازى بياورد . به اين توقع فطرى اطمينان دارد . تا وقتى كه پدر نيامده بچه با فكر اسباب بازى شاد و مسرور است . به خود نويد مى دهد . زنگ در به صدا در مى آيد، پدر وارد مى شود . بچه به توقع فطرى ، خود را براى گرفتن اسباب بازى آماده مى نمايد، به دست پدر نگاه مى كند . اگر به وعده وفا نكرده و اسباب بازى نياورده باشد طفل ناراحت مى شود، حس مى كند كه واقعه خلاف انتظارى رخ داده است . در نظر ساير كودكان نيز اين عمل بد و بر خلاف توقع طبيعى آنان است .

وفاى به عهد وظيفه است

پيامبران الهى و مربيان بشر نيز در طول قرن هاى متمادى حسن وفاى به

عهد و قبح پيمان شكنى را به مردم تذكر داده اند و آنان را با اين درك فطرى تربيت نموده اند . در نتيجه ، اين سجيه انسانى در نهاد مردم امروز از طرفى مطابق با وجدان اخلاقى تربيتى است .

در اسلام وفاى به عهد از وظايف حتمى تمام مسلمين در امور فردى و اجتماعى است . در اين باره آيات و اخبار بسيارى رسيده است كه قسمتى ازآن ها را به عرض شما مى رسانم :

1 . (( و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا . )) (10)

به عهد و پيمان وفادار باشيد و بدانيد كه اين امر در پيشگاه خداوند مورد مؤ اخذه و پرسش است .

2 . (( والذين هم لاماناتهم وعهدهم راعون . )) (11)

مؤ منين كسانى هستند كه به امانت و عهد و پيمان خود وفا دارند .

3 . (( موسى بن جعفر عن آبائه قال رسول الله (ص ) لا دين لمن لا عهد له . )) (12)

حضرت موسى بن جعفر (ع ) روايت كرده است كه رسول اكرم (ص ) فرمود: مسلمان نيست آن كس كه به عهد و پيمان وفادار نباشد .

4 . (( سمعت ابا عبدالله يقول : عدة المومن اخاه نذر لا كفاره له . )) (13)

وعده اى كه مسلمان به برادر دينى خود مى دهد مانند نذر شرعى وفاى به آن لازم است ، به اين تفاوت كه در تخلف مثل نذر كفاره ندارد .

5 . (( قال رسول الله (ص ): من كان يومن بالله واليوم الاخر فليف اذا وعد . )) (14)

رسول اكرم مى فرمود: آن كس

كه به خدا و روز جزا ايمان دارد البته بايد به عهد و پيمان وفادار باشد .

6 . (( قال رسول الله (ص ): اقربكم منى غدا فى الموقف اصدقكم فى الحديث و اداكم للامانة و اوفاكم بالعهد و احسنكم خلقا و اقربكم من الناس . )) (15)

رسول اكرم مى فرمود: كسانى كه در سخن راستگوتر و در اداى امانت مواظب تر و در عهد و پيمان باوفاتر و در اخلاق نيكوتر و با مردم گرم تر هستند در قيامت به من از همه نزديك ترند .

7 . (( يجب على المؤ من الوفاء بالمواعيد والصدق فيها . )) (16)

بر مسلمان واجب است به پيمان خود وفا كند و نسبت به آن صادقانه عمل نمايد .

8 . (( وفاء بالذمم زينة الكرم . )) (17)

على عليه السلام فرمود: وفاى به عهد و پيمان آراستن جوانمردى است .

براى اينكه مسلمين به ننگ پيمان شكنى آلوده نگردند لازم است هر مسلمانى در موقع تعهد، قدرت خود را در وفاى به آن بسنجد . اگر خويشتن را ناتوان و غير قادر مى بيند از اول زير بار تعهدى نرود و به پيمانى پاى بند نشود . على عليه السلام مى فرمود:

(( لا تعد ما تعجز عن الوفاء . لا تضمن ما لا تقدر على الوفاء به . )) (18)

حقوق ملى و بشرى

در اسلام يك سلسله مقررات و قوانين وضع شده كه مخصوص ملت اسلام است . مسلمين جهان موظفند آن ها را بين خود و درباره خويشتن نسبت به يكديگر اجراكنند . حدود و حقوق عادلانه تمام مردم در آن قوانين منظور شده و

با مراعات آن ها جامعه از هر قسم تعرّض و تجاوزى مصون خواهد ماند . اين دسته از قوانين را مى توان به نام حقوق ملى اسلامى ناميد . ولى در اسلام بعضى از مقرّرات است كه اختصاص به اين ملت ندارد و داراى جنبه عمومى و جهانى است و مسلمين وظيفه دارند آن مقررات را نسبت به تمام ملل و اقوام جهان ، صرف نظر از مذهب و نژاد، مراعات نموده و درباره همه آنان اجرا نمايند . اين دسته از قوانين را مى توان به نام مقررات حقوق بشر خواند . يكى از اين مقررات قانون لزوم وفاى به عهد است . مسلمين نه تنها مكلفند به پيمان هايى كه بين خود با يكديگر منعقد مى كند پاى بند بوده و عملا به تعهدات خويش وفا نمايند، بلكه موظفند نسبت به پيمان هايى كه با غير مسلمين از هر ملت و مذهبى منعقد مى نمايند وفادار باشند و عملا تعهدات خود را بدون كمترين مسامحه و تعلل انجام دهند .

رسول اكرم (ص ) فرمود:

(( ثلاثه ليس لاحد فيهن رخصة : الوفاء لمسلم كان او كافر، و بر الوالدين مسلمين كانا او كافرين ، و اداء الامانة لمسلم كان او كافر . )) (19)

پيمان با مسلم يا كافر

سه چيز است كه احدى مجاز نيست از آن تخلف و سرپيچى نمايد: اول وفاى به عهد، خواه طرف پيمان مسلمان باشد يا كافر . دوم نيكى به پدر و مادر، خواه مسلمان باشند يا غير مسلمان . سوم اداى امانت ، خواه صاحب امانت مسلم باشد يا كافر .

(( عن ابى جعفر (ع )

قال : ثلاث لم يجعل الله عز و جل لاحد فيهن رخصة : اداء الامانة الى البر و الفاجر و الوفاء بالعهد للبر والفاجر و بر الوالدين برين كانا او فاجرين . )) (20)

امام باقر عليه السلام فرمود: سه چيز است كه خداوند به احدى اجازه تخلف از آن ها را نداده است . اول اداى امانت ، چه صاحب امانت نيكوكار باشد چه گناهكار . دوم وفاى به عهد، خواه صاحب عهد صحيح العمل باشد يا بد عمل .

سوم احترام و نيكى به پدر و مادر، خواه درستكار باشند يا نادرست .

پيمان با دشمن

على عليه السلام در ضمن عهد نامه خود به مالك اشتر فرمود:

(( و ان عقدت بينك و بين عدوك عقدة او البسته منك ذمة فحط عهدك بالوفاء وارع ذمتك بالامانة . ))

اگر بين خود و دشمنت قرار دادى منعقد نمودى يا به او امان دادى ، به عهدى كه كرده اى وفادار باش و به امانى كه داده اى امين و درستكار .

(( فانه ليس من فرائض الله شى الناس اشد عليه اجتماعا مع تفرق اهوائهم و تشتت ارائهم من تعظيم الوفاء بالعهود . )) (21)

زيرا از بين واجبات و فرايض الهى هيچ چيزى نزد مردم ، با اختلافاتى كه در عقايد و افكار دارند، به قدر وفاى به عهد مورد تعظيم و احترام نيست .

بشر بيش از هر چيز به خود و منافع خود علاقه دارد . در آن جايى كه عهد و پيمان منافعى با منافع شخصى و تمايلات نفسانى او باشد ميل دارد از وفاى به عهد سر باز زند و از زير بار

پيمان شانه خالى كند . با آن كه مردم فطرتا لزوم وفاى به عهد را درك مى كنند و در گفتار خود از احترام و ارزش آن سخن بسيار مى گويند، ولى اغلب در مقام عمل اگر قدرت و نيرويى در اختيار داشته باشند سوء استفاده مى كنند و به تعهدات خويش پشت پا مى زنند .

على عليه السلام مى فرمود:

(( الحق اوسع الاشياء فى التواصف و اضيقها فى التناصف . )) (22)

در مقام حرف زدن ، ميدان سخنرانى در توصيف حق تمجيد عدل ، بسيار وسيع و پهناور است ، گوينده قادر است مركب گفتار را از هر طرف بتازد و به احترام آن از هر درى سخن بگويد .

ولى در مقام عمل ، ميدان حق و بى اندازه تنگ و طاقت فرساست و به كار بستن آن بسى دشوار و مشكل است .

در دنياى كنونى ، در جهان امروز، زمامداران مقتدر در مقام سخن همه جا از عدل و آزادى دم مى زنند . الفاظ اميد بخش و دلنشين حق و انصاف به وسيله راديو فضاى گيتى را اشغال نموده و گوش بشر را پر كرده است ، ولى در مقام عمل مشاهده مى شود كه اغلب اوقات قدرت و زور حاكم واقعى است و حق و انصاف كمتر مورد توجه است . زمامداران مقتدر در ايام جنگ يا در اوقات عادى مكرر از قدرت هاى خود سوء استفاده نموده و به حقوق ملل ضعيف تجاوز كرده اند و عملا به تعهدات خويش پشت پا زده اند . كشورهاى ضعيف به علت ناتوانى ناچار به ستمگرى هاى آنان تن در

داده و از ترس ، دم فرو بسته اند!

وفادارى به پيمان

يكى از بزرگ ترين امتيازات مردان الهى اين است كه هرگز از قدرت خود استفاده ناروا نمى كنند و به حقوق ديگران ، هر قدر هم كه ضعيف باشند، تجاوز نمى نمايند . در صدر اسلام ، در آن موقعى كه سربازان نيرومند مسلمين به منظور اعلاى حق و آزادى و در هم شكستن اساس شرك و بت پرستى برق آسا پيشروى مى كردند و شهرهاى بزرگ را يكى پس از ديگرى فتح مى نمودند، وفاى به عهد را از وظايف قطعى و اجتناب ناپذير خود مى دانستند . مردم آن روز جهان نيز از اين سجيه آگاه بوده و اطمينان داشتند كه مسلمين پاى بند تعهدات خود هستند و با همه قدرتى كه در اختيار دارند محال است به نقض عهد مبادرت نمايند .

امان به دشمن در جنگ

اگر در جبهه جنگ از طرف مسلمين به دشمن امان داده شود، ارتش اسلام قانونا موظف است نسبت به آن امان وفادار باشد و از حمله و تعرّض خوددارى كند . جالب آن كه اين موضوع تنها از اختيارات مخصوص فرمانده لشكر نيست ، بلكه مقررات ارتش اسلام اين حق را به نفرات سربازان نيز داده است . يك سرباز عادى در جبهه جنگ حق دارد كتبا يا شفاها به دشمن امان بدهد و در صورتى كه از حق خود استفاده كرد و امان داد تمام افسران و سربازان موظفند به آن امان احترام كنند و تعهد يك فرد مسلمان را لازم الاجرا تلقى نمايند . در اين باره احاديث بسيارى رسيده است !

(( عن امير المؤ

منين (ع ): اذا اومى احد من المسلمين او اشار الى احد من المشركين فنزل على ذلك فهو فى امان . (23)

(( عن جعفر بن محمد (ع ): اذا اومى احد من المسلمين الى احد من اهل الحرب فهو امان . )) (24)

(( عن اميرالمؤ منين (ع ): ان رسول الله (ص ) قال : ذمة المسلمين واحدة يسعى بها ادناهم . )) (25)

مفاد اين سه حديث و احاديث ديگرى كه در اين باب آمده ناظر به اين امر است كه تمام مسلمين بايد به امانى كه يك فرد عادى داده است احترام كنند و عملا به آن ترتيب اثر بدهند!

تعهد يك سرباز

فضيل بن زيد با سربازان خود قلعه اى را به نام سهرياج محاصره كردند . تصميم داشتند يك روزه آن را فتح كنند . پس از چند ساعت زد و خورد، سربازان مسلمين براى استراحت به عسكرگاه خود رفتند تا پس از رفع خستگى دوباره براى پيكار آماده شوند . يك سرباز مسلمان مملوك از صف سربازان عقب افتاد . دشمنان از اين فرصت استفاده كردند، با زبان محلى با آن سرباز سخن گفتند و از او درخواست امان نمودند . سرباز مملوك پذيرفت . امانى نوشت و به آنان تسليم كرد . موقعى كه لشكر اسلام آماده جنگ شدند و به طرف قلعه حركت كردند، بر خلاف انتظار مشاهده نموده نمودند كه دشمنان با اطمينان خاطر درب قلعه را گشوده و به خارج قلعه آمده اند . امان نامه سرباز مملوك را روى دست گرفته و گفتند اين امان شماست . براى ارتش اسلام پذيرش امان يك نفر سرباز امر عادى بود،

ولى وقتى متوجه شدند كه اين امان نامه به امضاى يك مسلمان مملوك است مردّد ماندند كه آيا امان او مانند موضوع را به مركز گزارش دادند . خليفه وقت در جواب نوشت :

(( ان العبد المسلم من المسلمين ذمّته كذمّتكم فلينفذ امانه . )) (26)

مسلمان مملوك نيز از مسلمين است و تعهدات او مانند تعهدات شما محترم است . به امان او ترتيب اثر دهيد و تعهد او را نافذ و ممضى تلقى نماييد .

پيمان هاى اقتصادى

در آيين مقدّس اسلام وفاى به عهد يكى از وظايف غير قابل تخلف مسلمين است ، خواه موقع جنگ باشد يا حال عادى ، خواه طرف پيمان مسلمان يا غير مسلمان .

وفاى به عهد و پيمان در تمام شؤ ون زندگى داخلى و خارجى هر كشورى اثر مستقيم دارد و به هر نسبتى كه اين سجيه انسانى در مملكت مراعات شود و مردم عملا به تعهدات خويش وفادار باشند، به همان نسبت زندگى مردم بهتر و آسايش جامعه زيادتر و ارزش و آبروى آن ملت در جهان بيشتر خواهد بود . تعهدات مالى و قراردادهاى اقتصادى يكى از اركان مهم زندگى اجتماعى تمام كشورهاى جهان است . در مملكتى كه مردم وفاى به عهد را از وظايف مسلم مذهبى و اخلاقى خود بشناسند و در انجام آن كوشا و جدى باشند امور مالى آن كشور بر اساس اعتماد و اطمينان در كمال صحت و سرعت جريان دارد . مديون در موعد مقرر دين خود را مى پردازد و فروشنده متاع را طبق تعهدات خود تسليم خريدار مى كند . خلاصه عهد و پيمان نزد همه مردم

محترم است و تمام طبقات خويشتن را در وفاى به عهد ملزم و موظف مى شناسند . در آن جا ارزش تعهد كه ناشى از شرافت نفس و فضيلت اخلاق است از هر سند رسمى بهتر و از هر متاع گران بهايى ارزنده تر است .

وثيقه ده هزار درهم

يكى از غلامان آزاد شده حضرت سجاد عليه السلام در اثر كار و فعاليت سرمايه اى به دست آورد . زمانى آن حضرت دچار مضيقه مالى شد . از غلام آزاد شده خويش ده هزار درهم قرض خواست كه هر وقت قادر باشد بپردازد . او درخواست گرو كرد . حضرت از عباى خود نخى كشيد و به وى داد . فرمود: ((اين وثيقه من است ، تا موقع اداى دين نزد شما باشد . )) براى قرض دهنده قبول چنين وثيقه اى سنگين بود، ولى با توجه به شخصيت آن حضرت و بياناتى كه فرمود مبلغ مورد نظر را به حضرت تسليم كرد و نخ عبا را گرفت و در قوطى كوچكى جاى داد . اتفاقا خيلى زود براى حضرت گشايش مالى شد و ده هزار درهم را نزد طلبكار آورد .

تعهد مردان با فضيلت

(( ثم قال له : قد احضرت مالك فهات وثيقتى . فقال له : جعلت فداك ضيعتها . قال اذا لا تاءخذ مالك منى ليس مثلى يستخف بذمته . قال : فاخرج الرجل الحق فاذا فيه الهدبة فاعطاها على بن الحسين الدراهم و اخذ الهدبه فرمى بها و انصرف . )) (27)

فرمود: ((پولت حاضر است ، وثيقه مرا بياور . )) عرض كرد: ((من نخ عبا را گم كردم .

)) حضرت فرمود: ((در اين صورت طلب خود را از من نگير، تعهد شخصى مثل مرا نبايد ناچيز گرفت . )) ناچار مرد قوطى كوچك را آورد و ديد نخ عبا در آن هست . نخ را تسليم نمود . حضرت پول ها را پرداخت و نخ را گرفت و به دور انداخت .

يك نخ عبا به تنهايى هيچ ارزشى ندارد، ولى وقتى آن نخ نشانه تعهد و التزام يك انسان شريف و با فضيلت باشد آن قدر ارزنده و گران بهاست كه مى تواند وثيقه ده ها هزار درهم و دينار گردد و داين با اطمينان خاطر آن را بپذيرد و در موعد مقرر طلب خود را دريافت نمايد .

وفاى به عهد يكى از صفات حضرت حق است . خداوند در قرآن كريم تصريح فرموده است :

(( ان الله لا يخلف الميعاد . )) (28)

خداوند خلف وعده نمى فرمايد .

بشرى كه در عهد خود ثابت و پايدار است ، به يكى از صفات الهى متّصف است و اين خود نشانه اى از مراتب كمال و فضيلت او است .

متهم بى گناه

بعد از واقعه صفين حزبى به نام خوارج به وجود آمد . افرادى تند و بى اطلاع از مبانى علم و دين در آن شركت كردند و ساليان دراز به جرايم و جنايات بزرگى دست زدند . حكومت هاى وقت نيز به صور مختلف با آن ها مبارزه نمودند . در زمان حجاج بن يوسف جمعى را به اتهام وابستگى به اين حزب دستگير و براى مجازات نزد حجاج آوردند . حجاج در مجلس خود به وضع آنان رسيدگى كرد

و مجازات هر يك را تعيين نمود . وقتى نوبت به آخرين فرد آن جمعيت رسيد مؤ ذن اذان گفت و موقع نماز را اعلام نمود . حجاج از جا حركت كرد و متهم را به يكى از حضار مجلس خود كه عنبسه نام داشت سپرد و گفت : ((امشب او را پيش خود نگاهدارى كن و فردا صبح نزد من بياور تا مجازاتش كنم . )) عنبسه اطاعت كرد و با او از عمارت استاندارى خارج شد . در راه ، متهم به عنبسه گفت : ((آيا مى توان به تو اميد خيرى داشت ؟))

عنبسه گفت : ((اگر سخنى دارى بگو، شايد توفيق رفيم شود و به راه خير و نيكى قدمى بردارم . ))

متهم گفت : ((به خدا قسم من از خوارج نيستم . به هيچ مسلمانى خروج نكرده و به محاربه كسى قيام ننموده ام . از اين تهمتى كه به من بسته اند منزّه و مبرّى هستم . گر چه بى گناه گرفتار شده ام ، ولى به رحمت خداوند حكيم اطمينان دارم . مى دانم فضل الهى شامل حال من خواهد بود و هرگز بدون گناه معذّب نخواهم شد . تمناى من اين است كه احسان كنى و اجازه دهى امشب را نزد زن و فرزندانم بروم ، آنان را وداع نمايم ، وصاياى خود را بگويم ، حقوق مردم را ادا كنم و فردا اول وقت نزد تو بيايم . ))

عهد بستن به گواهى خدا

عنبسه مى گويد از اين تقاضا مرا خنده آمد كه يك متهم زندانى چنين درخواستى مى كند . جواب ندادم . او دوباره تقاضاى خود را تكرار كرد

. گفته او در من تاءثير نمود، به دلم گذشت كه خوب است به خداوند اعتماد نمايم و درخواست او را بپذيرم . تصميم گرفتم و به او گفتم : ((برو، ولى بايد عهد كنى كه فردا صبح بازآيى . ))

آن مرد گفت : ((عهد كردم كه فردا اوّل وقت بيايم بر اين عهد خداوند را گواه مى گيرم . ))

رفت تا از چشمم ناپديد شد . وقتى به خودم آمدم از كرده خويش سخت ناراحت و مضطرب شدم . با خود گفتم اين چه كارى بود كردم ؟ چرا بى جهت خود را در معرض غضب حجاج قرار دادم ؟ با نگرانى به منزل رفتم . قضيه را با اهل خانه خود به ميان گذاردم . آنان نيز مرا ملامت كردند ولى كار گذشته بود!

آن شب را تا صبح نخوابيدم . مانند انسان مارگزيده يا زن فرزند مرده به خود مى پيچيدم . صبح شد، مرد به وعده خود وفا كرد و اوّل وقت آمد . از آمدنش تعجب كردم . گفتم : ((چرا آمدى ؟))

گفت : ((هر كس كه به سعادت معرفت خدا نايل شده و پروردگار را به قدرت و كمال بشناسد، وقتى عهد كند و خداوند را بر آن گواه گيرد بايد به آن عهد وفا نمايد و هرگز نقض پيمان نكند . ))

در ساعت مقرر او را با خود به دارالاماره ، نزد حجاج برد و قصه شب گذشته را از اول تا آخر براى حجاج نقل كرد . حجاج از ايمان و وفاى متهم تعجب نمود . به عنبسه گفت : ((ميل دارى او را به تو ببخشم ؟))

گفت

: ((اگر كرم نمايى و چنين كنى بر من منت بسيار دارى . ))

حجاج متهم را به عنبسه بخشيد . عنبسه او را به خارج دارالاماره آورد و در كمال مهربانى گفت : ((آزادى برو . ))

نجات از قتل

مرد بدون اينكه از عنبسه قدردانى و حق شناسى نمايد راه خود را پيش گرفت و رفت . عنبسه از اين همه سردى و حق ناشناسى رنجيده خاطر شد . با خود گفت شايد ديوانه باشد، ولى بر خلاف انتظار فرداى آن روز نزد عنبسه آمد، تشكر و حق شناسى بسيار كرد . گفت : ((نجات دهنده من خداوند بود و تو وسيله اين كار، اگر ديروز از تو قدرشناسى و شكرگزارى مى كردم تو را شريك نعمت خدا كرده بودم و اين عمل ناروا بود . لازم دانستم اول شكر حق تعالى به جاى آورم و سپس از شما قدردانى نمايم . ديروز و ديشب در پيشگاه خداوند شكرگزارى كردم و آن چه كه وظيفه بندگى بود بجاى آوردم و امروز براى حق شناسى شما آمده ام . ))

سپس از نيكوكارى و خدمت گزارى عنبسه قدردانى و تشكر كرد و از زحمات او عذرخواهى نمود و رفت . (29)

اثر وفاى به عهد

وفاى به عهد يكى از اركان سعادت بشر است . وفاى به عهد يكى از بزرگترين سجاياى اخلاقى انسان است . وفاى به عهد قادر است مرد خونخوارى مثل حجاج بن يوسف را تحت تاءثير قرار دهد و او را از ريختن خون بى گناهى باز دارد .

زندگى بر اساس فضيلت

در كشورى كه مردم به تعهدات خود وفا دارند، امور اقتصادى و اجتماعى و

خانوادگى جريان صحيح و طبيعى دارد . در آن جا زندگى بر پايه اطمينان و اعتماد استوار است و تماس مردم با يكديگر بر اساس فضيلت و انسانيت است . بر عكس در اجتماعى كه افراد به وعده هاى خويش بى اعتنا يا كم اعتنا هستند و احساس مسؤ وليت شديد در انجام تعهدات نمى كنند، امور از مسير طبيعى خود خارج مى شود و مشكلات به صور مختلف دامن گير مردم مى گردد . در آن جا سازمان هاى قضايى و قوانين انتظامى ضامن اجراى تعهدات مى شود، اخلاق و وظيفه شناسى جاى خود را به محاكم قضايى مى دهد و پيمان شكنى ها به صورت پرونده هاى حقوقى و جزايى درآمده و نيروهاى انسانى و مالى كشور را به هدر مى دهد . در آن جا براى حق و فصل امور بايد به سازمان هاى اجرايى و به زور و زندان متوسل شد .

خشم خدا و خلق

على عليه السلام در ضمن تعاليم خود به مالك اشتر توصيه فرمود:

((از عهد شكنى بر حذف باش . ))

(( والخلف يوجب المقت عند الله والناس . )) (30)

خلف وعده و نقض پيمان باعث خشم خداوند و مردم است .

بدون ترديد عهد شكنى شخصيت آدمى را در هم مى شكند . عهدشكن هر قدر در جامعه بزرگ و مورد احترام باشد، در اثر نقض پيمان ، حقير و كوچك مى شود . هر انسانى از هر ملت و نژاد به الهام طبيعى درك مى كند كه عهدشكن مرتكب عمل نادرستى شده است . فقير و غنى ، بزرگ و كوچك به خود اجازه مى دهند كسى

را كه از تعهدات خويش سرپيچى نمود مورد نكوهش و اعتراض قرار دهند و اين خود دلالت دارد كه بشر لزوم وفاى به عهد را بالفطره درك مى كند و تخلف از آن را تخلف از قانون فطرت مى داند .

پرورش وفاى به عهد در كودك

براى اينكه وفاى به عهد در جامعه احيا شود و تمام طبقات خود را در انجام اين وظيفه انسانى مسؤ ول بدانند لازم است از دوران كودكى ، از زمانى كه اطفال معنى وعده و عهد را درك مى كنند، با اين سجيه انسانى تربيت شوند و اين درس را قولا و عملا فرا گيرند تا در روان آنان به صورت ملكه ثابتى مستقر شود .

تربيت در محيط پاك

بايد كودكان را طورى پرورش داد كه از اول زندگى ، وفاى به عهد را از وظايف قطعى و غير قابل اجتناب خود بدانند . نه تنها عملا عهد شكنى نكنند، بلكه اين فكر شوم هرگز در خاطر آن ها خطور ننمايد . اين قسم تربيت تنها در محيط پاك و بى آلايش زندگى براى كودك تاءمين مى شود . محيطى كه از ناپاكى و پليدى ، از فريب و عهدشكنى مبرّا باشد . طفل هر سخن خوب يا بدى را كه مى شنود، هر عمل درست يا نادرستى را كه مى بيند، سرمشق خود قرار مى دهد و عملا از آن پيروى مى كند . كودك در محيط خانواده بيشتر از هر چيز و هر كس تحت تاءثير رفتار و گفتار پدر و مادر است . در خانواده اى كه پدر و مادر، به وعده هاى خود وفا دارند،

عهد شكنى نمى كنند، كودك را فريب نمى دهند، طبعا كودكان در آن خانواده با سجيه وفاى به عهد تربيت مى شوند و به پيمان هاى خود پاى بند خواهند بود . بر عكس ، در محيطى كه مشهودات كودك آلوده و پليد باشد، پدر و مادر مرتكب اعمال نادرست و بر خلاف فضيلت شوند، قهرا كودك به نادرستى خو گرفته و با همان وضع ناپسند تربيت مى شود .

مربيان پليد

((اطاعت از قوانين زندگى براى آن كه كامل باشد بايد به صورت فطرى درآيد .

كسى كه از آغاز زندگى به شناخت خوبى و بدى عادت كرد، در تمام عمر انتخاب خوبى و پرهيز از بدى براى او آسان خواهد بود و همان طور كه از آتش دورى مى كند، از بدى نيز مى پرهيزد و قول شكنى و دروغ گويى و خيانت به نظر او نه تنها اعمالى ممنوع ، بلكه غير ممكن مى آيد . براى بسط اين واكنش ها در فرد، محيطى ضرورى است كه در آن اصول اخلاقى قطعا و دائما مورد توجه باشد . فقط وجود سرمشق است كه مقررات زندگى را در ذهن خطور مى دهد . انسان نيز همچون ميمون تمايل غريزى به تقليد دارد، ولى بد را آسان تر از خوب تقليد مى كند . كودك طرز فكر و عمل افرادى را كه مى شناسد و يا شرح حالشان را مى شنود و مى خواند، رفقا و استادان ، پدر و مادر و به خصوص ستاره هاى سينما و شخصيت هاى حقيقى يا فرضى را كه در روزنامه ها و مجلات مى خواند سرمشق خود قرار

مى دهد . به قول فنلون در اين سراشيب تقليد كودكان ، اگر آنان را به دست افراد بى فضيلتى بسپارند معايب بى حدى به بار خواهد آمد . فقط كسانى مربى خوبند كه به آنچه مى گويند معتقد باشند و عمل كنند . ))(31)

اولين مدرسه كودك

خانواده به منزله اولين مدرسه تربيت كودك است و ايجاد شرايط مساعد در محيط خانواده به عهده پدر و مادر است . روايات اسلامى پدران و مادران را همواره به مسؤ وليت عظيم پرورش اطفال متوجه نموده و به آنان اندرزهاى لازم را داده است . اسلام درباره هر يك از سجاياى اخلاقى و صفات انسانى ، از آن جمله وفاى به عهد، جداگانه سخن گفته و براى حسن تربيت فرزندان، وظايف پدر و مادر و مربى را بيان فرموده است .

وفا به وعده كودك

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله (ص ): احبوا الصبيان و ارحمواهم و اذا وعدتتموهم ففوا لهم فانهم لا يرون الا انكم ترزقونهم . )) (32)

كودكان را دوست بداريد و با آنان عطوفت و مهربان باشيد . وقتى به آن ها وعده اى مى دهيد حتما وفا كنيد، زيرا كودكان شما را رازق خود مى پندارند .

(( عن كليب الصيداوى قال قال ابوالحسن عليه السلام : اذا وعدتم الصبيان ففوا لهم فانهم يرون انكم الذين ترزقونهم ان الله عز و جل ليس يغضب لشى كغضبه للنساء والصبيان . )) (33)

وفا به وعده كودك

كليب صيداوى از حضرت ابوالحسن (ع ) حديث مى كند كه فرمود: چون به اطفال وعده اى داديد وفا كنيد و تخلف ننماييد، زيرا كودكان گمان مى كنند

شما رازق آن ها هستيد . خداوند براى هيچ چيز،به قدر تجاوز به حقوق زنان و كودكان غضب نمى كند .

(( عن على بن ابى طالب عليه السلام قال قال رسول الله (ص ): اذا واعد احدكم صبيه فلينجز . )) (34)

على عليه السلام از رسول اكرم روايت كرده است كه فرمود: وقتى يكى از شما به فرزند خود وعده اى داد البته به آن وفا كند و از عهد خود تخلف ننمايد .

(( عن على عليه السلام قال : لا يصلح الكذب جد و لا هزل و لا ان يعد احدكم صبيه ثم لا يفى له . )) (35)

شايسته نيست آدمى به جد يا به شوخى دروغ بگويد . شايسته نيست كسى به فرزند خود وعده اى بدهد و به آن وفا ننمايد .

پرورش فطريات كودك

فطريات اوليه انسان سرمايه هايى است كه خداوند حكيم به منظور تاءمين سعادت بشر در نهاد هر كودك به وجود آورده و او را با همان سرمايه ها آفريده است . اگر فطريات از كودكى با پرورش هاى صحيح و حمايت هاى عالمانه تقويت شوند و از قوه به فعليت آيند، در پرتو آن اساس سعادت كودك پى ريزى مى شود و تا پايان زندگى ضامن خوشبختى او خواهد بود . بر عكس اگر مربى عملا به فطريات طفل توجه ننمايد و او را با روش هاى ناپسند و غير انسانى تربيت كند، رفته رفته به پليدى و انحراف خو مى گيرد و در نتيجه سرمايه هاى سعادت بخش فطرى را فراموش مى كند و براى جامعه عضو فاسد و نادرستى بار مى آيد .

يكى

از فطريات بشر، درك لزوم وفاى به عهد است . وفاى به عهد از اساسى ترين پايه هاى خوشبختى بشر است . همان طور كه حبّ ذات و شهوت جنسى ، خواهش هاى آب و خواب و غذا براى ادامه حيات ضرورى است و خداوند تمايل آن ها را به صورت غريزه در سرشت آدمى آفريده است ، وفاى به عهد نيز براى تعالى معنوى و سعادت اجتماعى بشر ضرورى است و خداوند درك لزوم آن را به طور فطرى در باطن هر انسانى قرار داده است .

مربيان عهدشكن

درك فطرى وفاى به عهد مانند بذرى است كه حضرت حق در زمين دل كودك افشانده است . روش هاى صحيح پدر و مادر به منزله آبيارى و پرورش اين بذر است . اگر كودك را در عهد و پيمان فريب ندهند و عملا به وعده هاى خود وفادار باشند، بذر فطرت در نهاد كودك تقويت مى شود و اين سجيه انسانى در دل او ريشه مى كند، به عهد خود پاى بند و وفادار مى گردد و هرگز به فكر پيمان شكنى نمى افتد . ولى آن جايى كه پدر و مادر خود عهدشكن باشند، كودك را فريب دهند، به او وعده كنند و وفا ننمايند يا در مقابل كودك به نفع ديگران تعهد كنند و عملا نقض نمايند، كودك لاابالى و فريبكار بار مى آيد، به تعهدات خود بى اعتنا مى شود و در خويش احساس مسؤ وليت نمى نمايد . پدر و مادر پيمان شكن با رفتار نادرست خود به كودك درس نقض عهد مى دهند و عملا به او مى آموزند كه

آدمى مى تواند دروغ بگويد، مردم را بفريبد، صريحا عهد كند و در مقام عمل آن را نقض نمايد .

درس پيمان شكنى

((فكر كنيد هنگامى كه ما موفق نمى شويم از راه عادى و طبيعى كودكى را آرام و تسليم كنيم چه قدر او را فريب مى دهيم ، به چه وعده هاى توخالى متشبث مى شويم و چه قدر او را تهديد مى كنيم . چه قدر مادرها هنگامى كه مى خواهند از منزل خارج شوند براى اين كه زود داد و فرياد و گريه كودكى را كه به بيرون رفتن آن ها اعتراض دارد خاموش كنند به او وعده مى دهند كه مى خواهم بروم برايت اسباب بازى بخرم ، اما كودك پس از ساعت ها انتظار سوزان و پرهيجان آن ها را در بازگشت دست خالى مى يابد . چه بسا از مادرها هنگامى كه مى خواهند داروى تلخى را به خورد كودك بدهند، به او اطمينان مى دهند كه اين دارو شيرين است . از اين نمونه ها آن قدر زياد است كه متاءسفانه مى توان صحايف طولانى را صرف اين بحث كرد، آن قدر ما به اين طفلك ها دروغ مى گوييم كه هزاران مثال مى توان در اين باره ياد كرد .

اتومبيل آماده است ، پدرى مى خواهد از ييلاق به شهر برود . در لحظه اى كه مى خواهد سوار شود، پسر كوچولويش به سوى او مى دود و خواهش مى كند او را هم به شهر ببرند . اصرار مى كند، التماس مى كند، و چون اين كودك هرگز نياموخته است كه نه را به عنوان

يك جواب منفى قطعى و تغيرناپذير تلقى كند، دست از سماجت بر نمى دارند و پدر كه احساس مى كند منصرف كردن او كار آسانى نيست به سرعت تمهيدى به كار مى برد .

((جان من ، اين طور كه نمى توانى به شهر بيايى ، برو لباست را عوض كن و بيا . ))

طفلك با اعتماد طبيعى كه به پدرش دارد مى دود تا لباس هايش را عوض كند . اما همين كه باز مى گردد در انتهاى جاده جز گرد و غبارى كه اتومبيل پشت سر گذارده چيز ديگرى نمى بيند . كودك به اين صحنه نگاه مى كند، از جا در مى رود، بى طاقت مى شود، فرياد مى زند: ((تو دروغگويى ، دروغگو . ))

((او راست مى گويد . پدرش دروغگوست و خيلى شانس هست كه اين طفلك هم به نوبه خود دروغگو به بار آيد . ))(36)

فريب دادن كودك

در تمام كشورهاى غربى و شرقى امروز جهان مانند ادوار گذشته ، پدران و مادران بسيارى هستند كه به تربيت صحيح فرزندان خويش توجه ندارند . دانسته يا ندانسته آنان را به خلقيات ناپسند آلوده مى كنند . پدران و مادرانى كه دروغ مى گويند، عهدشكنى مى كنند، كودكان را فريب مى دهند، به وعده هاى خود وفا نمى كنند، با اعمال زشت خويشتن به آن ها نادرستى مى آموزند و از اين راه به فرزندان و خانواده و اجتماع ستم غير قابل جبرانى مى نمايند .

مغز كودك مانند فيلم عكاسى از تمام اقوال و اعمال پدر و مادر و اطرافيان خود عكس بردارى مى كند . مشهودات و مسموعات دوران

كودكى برنامه زندگانى فرداى او خواهد بود . عهدشكنى با كودك علاوه بر تمام مفاسد، داراى اثر سوء تربيت است . خلف وعده طفل را متجرّى و پيمان شكن بار مى آورد و او را به راه دروغ و فريبكارى سوق مى دهد . به همين جهت در روايات اسلامى تاءكيد شده است به وعده اى كه به كودكان مى دهيد حتما وفا كنيد .

خاطرات دوران كودكى

مطالب پسنديده يا ناپسندى را كه كودك از پدر و مادر يا معلم فرا مى گيرد بى اندازه مهم و شايان ملاحظه است . گاهى طفل از دين يك كار درست يا نادرست و شنيدن يك سخن روا يا ناروا، چنان متاءثر مى گردد و در روانش ريشه مى دواند كه تا پايان عمر فراموش نمى كند و نتايج خوب و بد آن در تمام طول حياتش به صور مختلف آشكار مى گردد و گاهى مسير زندگى وى را به كلى عوض مى كند و او را به راه مخصوصى مى كشاند .

نسبتهاى ناروا

بعضى از سياستمداران در مبارزه هاى سياسى ، در جنگ هاى سرد تبليغاتى ، براى درهم شكستن رقيب خود به حربه افترا متوسل شده و ناجوانمردانه بى گناهان را متهم كنند . بدبختانه اين روش نادرست در گذشته و حال وجود داشته و دارد و ملت اسلام نيز پس از مرگ رسول اكرم كم و بيش به اين عمل ناپسند گرفتار شد .

معاوية بن ابى سفيان براى اين كه چند روزى كرسى خلافت اسلامى را اشغال نمايد و بر مردم فرمانروايى كند به اين گناه عظيم و نابخشودنى دست زد و به حضرت

على بن ابى طالب ، كه مثل اعلاى ايمان و انسانيت بود، نسبت هاى ناروايى داد!

معاوية بن ابى سفيان بر خلاف اصول انسانى و اسلامى ، آن حضرت را به ترك فرايض و انحراف از صراط مستقيم ديانت متهم نمود . قسمت مهمى از بيت المال مسلمين را همه ساله صرف تبليغات خائنانه خود مى كرد . تمام ماءمورين لشكرى و كشورى را موظف نمود كه در سخنرانى هاى خويش پس از حمد خداوند و درود به رسول اكرم ، آن حضرت را به بدى ياد كنند . خطبا در منابر و معلمين در مدارس و خلاصه اكثر مردم در تمام مجامع و مجالس ، سبّ آن حضرت را از وظايف خود دانسته و اين عمل نادرست سر لوحه تمام برنامه هاى ماءمورين بود!

انحراف عقيده

در سراسر كشور مردان شريف و با ايمان بسيارى بودند كه على عليه السلام را به خوبى مى شناختند و از مكر و خيانتكارى معاويه آگاهى داشتند، ولى از ترس جان سخن نمى گفتند و جراءت نداشتند راز دل را آشكار نمايند . بعضى از آنان كه در مواقع و شرايط مخصوص در كمال صراحت مراتب ارادت و ايمان خود را نسبت به آن حضرت ابراز كردند با وضع فجيع و دلخراشى به دست معاويه يا عمال جنايتكارش كشته شدند!

اين بدعت خائنانه چنان در قلوب طبقات مختلف كشور ريشه كرد كه پس از مرگ معاويه ، ساليان دراز مردم به اين انحراف عقيده گرفتار بودند و سب آن حضرت در جامعه به صورت يك وظيفه مذهبى درآمده بود . زمانى كه عمر بن عبدالعزيز به مسند خلافت تكيه كرد و زمام

امور كشور پهناور اسلام را در دست گرفت ، با عزمى ثابت و تزلزل ناپذير براى ريشه كن كردن اين ننگ بزرگ تاريخى قيام كرد . ابتدا با روش مدبرانه اى وزرا و افسران ارشد خود را با خويش موافق نمود و در اين راه زحمت بسيار كشيد . سپس به كليه فرماندهان و ماءمورين عالى رتبه در سراسر كشور دستور داد كه احدى حق ندارد على عليه السلام را به بدى ياد كند و متخلف از اين دستور بايد مجازات شود . عمر بن عبدالعزيز با پشتكار دارى و جديت شبانه روزى سرانجام موفق شد اين لكه ننگ را از دامن كشور اسلام پاك كند و جامعه مسلمين را از پليدى اين بدعت خائنانه نجات بخشد . عمر بن عبدالعزيز در اثر اين خدمت بزرگ ، محبوبيت عظيمى در ملت خود به دست آورد و در تمام محافل ، مردم از وى مدح و تمجيد مى كردند .

اين مبارزه مقدّس كه وضع تمام ملت اسلام را عوض كرد و ميسر سياست كشور را تغيير داد، ناشى از تصميم قاطع خليفه مسلمين ، عمربن عبد العزيز بود و او خود منشاء اين تصميم را مربوط به دوران كودكى خويش و در اثر شنيدن يك جمله كوتاه از معلم خود دانسته است . اينك شرح جريان را از زبان خود او بشنويد .

عمربن عبدالعزيز مى گويد من در مدينه تحصيل علم مى كردم و ملازم خدمت عبيدالله بن عبدالله بن عتبة بن مسعود بودم . به او خبر رسيده بود كه من نيز مانند ساير بنى اميه سب على عليه السلام مى كنم .

اثر سخن آموزگار

(( فاتيته يوما و هو يصلى فاطال الصلوة . فقعدت انتظر فراغه . فلما فرغ من صلوته التفت الى . فقال لى : متى علمت ان الله غضب على اهل بدر و بيعة الرضوان بعد ان رضى غنهم . قلت لم اسمع ذلك . قال . فما الذى بلغنى عنك فى عل فقلت معذرة الى اله و اليك و تركت ماكنت عليه . (37) ))

روزى به محضر او آمدم مشغول نماز بود نشستم تا نمازش تمام شود . پس از فراغت به من توجهى كرد و فرمود: از كجا دانستى كه خداوند بر اصحاب بدر و بيعت رضوان غضب كرده است پس از آن كه از آنان راضى شده بود . )) گفتم : ((من چنين سخنى نشنيده ام . )) فرمود: ((اين چيست كه از تو به من درباره حضرت على (ع ) خبر داده اند؟)) گفتم : ((از پيشگاه خداوند بزرگ و از شما پوزش مى طلبم و از آن تاريخ سب على را ترك گفتم . ))

سؤ ال و جوابى كه بين استاد و شاگرد در مدينه رد و بدل شد خيلى كوتاه بود هيچ يك از آن دو نفر تصور نمى كردند كه اين چند جمله منشاء يك انقلاب عظيمى در كشور اسلام شود ولى آن روز گفته استاد مانند سكه در دل كودك نقش بست و طفل را تحت تاءثير قرار داد . چند سالى گذشت . كودك بزرگ شد و در رديف مردان بارز اجتماع قرار گرفت پيش آمدهاى غير منتظر و حوادث گوناگون ، تحولات عظيمى در كشور به وجود آورد و كودك آن را بر

كرسى خلافت مستقر نمود و زمام اداره ميليون ها مردم را به دست او داد!

گفته معلم به منزله بذرى بود كه آن روز در دل كودك پاشيده شد شرايط زمامدارى و رياست ، آن بذر را پرورش داد و سرانجام به صورت خرمن سعادتى در آمد و ميليون ها مردم از آن بهره بردارى كردند و از بدعت ننگين سب على بن ابى طالب عليه السلام خلاص شدند .

خاطرات كودكى

از اين قضيه و قضايايى مانند آن استفاده مى شود كه واردات فكرى كودكان ، برنامه زندگى اجتماعى آنان است ، خاطرات خوب و بدى كه در كودك به وجود مى آيد محو نمى شود و آثار مطلوب و نامطلوب آن ها از دوران جوانى در اجتماع بروز مى كند افراد مردم به همان وضعى كه در طفوليت تربيت شده اند در بزرگى عمل مى كنند

لازم است پدران و مادران به مسؤ وليت خطير خود متوجه باشند و از رفتار و گفتار ناپسند در مقابل كودكان اجتناب نمايند .

اطفال را از اول پاك دل و درستكار پرورش دهند و از اين راه وظيفه مقدّس خود را انجام ، و دين خويش را به خدا و خلق ادا كنند .

لازم است آموزگاران و دبيران در كلاس هاى تدريس متوجه تمام اقوال و اعمال خويش باشند و از هر ناروايى اجتناب نمايند، همان طور كه گفتار درست و به جاى يك معلم با فضيلت توانست عمربن عبد العزيز را در كودكى تحت تاءثير قرار دهد و در اثر آن پس از چند سال ميليون ها مردم را از انحراف عقديده خلاص كند، همچنين ممكن است

يك جمله نادرست و گمراه كننده ، فكر طفلى را از صراط مستقيم بگرداند و سرانجام بدبختى هاى عظيم و غير قابل جبرانى براى خود و جامعه به بار آورد .

پرورش راستگويى در كودك

پرورش راستگويى در كودك

قال الله العظيم فى كتابة :

(( . . . والله يشهد ان المنافقين لكاذبون . انخذواايمانهم جنة )) (38)

راستگويى

يكى از صفات پسنديده كه هماهنگ با سرشت آدميان است راستگويى است هر انسانى بالفطره مايل است راست بگويد و همچنين سخنانى را كه از ديگران مى شوند، راست تلقى كند دروغ گفتن انحراف از صراط مستقيم فطرت و خلقت است .

اگر كودكى در موقع بازى شيشه درب اطاق را بشكند و از اين عمل آن دچار خوف و هراس نشود، وقتى از او بپرسند: شيشه را شما شكستى ؟ در كمال آرامش و اطمينان خاطر، بودن كمترين اضطراب و نگرانى جريان را نقل مى كند و به سؤ الات پاسخ مى گويد و شرح مى دهد كه چگونه در موقع بازى شيشه شكست .

دروغ خلاف فطرت است

ولى در آن جايى كه كودك دچار ترس گردد ناچار براى اثبات بى گناهى خود به دروغ متوسل مى شود در اين موقع وضع غير عادى كودك به خوبى مشهود است حركات ناموزون چشم ، ناراحتى اندام ، خشكيدن دهان ، ضربان شديد قلب و سخنان بريده و غير مربوط، دليل دروغ گفتن كودك و عمل خلاف فطرت اوست .

پيامبران الهى كه يك قسمت مهم ماءموريتشان احياى فطريات بشر بوده ، مردم را به راستگويى دعوت كرده مو آنان را از دروغ گفتن جدا برحذر داشته اند اسلام دروغ را عامل مخرب ايمان شناخته و آن را از بسيارى از گناهان كبيره بزرگ تر دانسته است .

(( عن ابى جعفر عليه اسلام قال : ان الكذب هو خراب الايمان (39) ))

امام باقر عليه السلام فرموده

: دروغگويى مايه ويرانى ايمان است .

دروغ شوخى يا جدى

(( قال امير المؤ منين عليه السلام : لا يجد عبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده . (40) ))

على عليه السلام فرموده : هيچ كس لذت ايمان را درك نمى كند مگر وقتى كه دروغ را به كلى ترك گويد، خواه شوخى يا جدى .

(( قال رجل له صلى الله عليه و اله : المومن يزنى ؟ قال قد يكون ذلك قال : المومن يسرق ؟ قال قد يكون ذلك قال يا رسول الله : المومن يكذب ؟ قال لا قال الله تعالى : انما يفترى الكذب الذين لا يؤ منون . (41) ))

مردى به رسول اكرم عرض كرد: ((مؤ من زنا مى كند؟)) فرمود: ((ممكن است . )) گفت : ((مؤ من دزدى مى كند؟)) فرمود: ((ممكن است . )) گفت : ((يا رسول الله مؤ من دروغ مى گويد؟)) فرمود: ((نه ، خداوند در قرآن فرموده است كسى با دروغ افترا مى بندد كه ايمان نداشته باشد . ))

(( عن ابى الحسن الرضا عليه السلام قال : سئل رسول الله : يكون المومن جبانا؟ قال نعم قيل : ويكون بخيلا؟ قال نعم قيل : و يكون كذابا؟ قال لا . (42) ))

حضرت رضا عليه السلام فرموده از رسول اكرم پرسيدند: ((ممكن است مؤ من ترسو باشد؟ فرمود: ((بلى . )) گفتند: ((ممكن است بخيل باشد؟)) فرمود: ((بلى )) گفته شد: ((ممكن است كذاب باشد؟)) فرمود: ((نه . ))

قبيح تر از هر قبيح

(( عن ابى عبد الله (ع ) قال قال امير المومنين : ولا سوءة اسوء من الكذب . ))

(43)

على عليه السلام فرمود: هيچ عملى قبيحى به قبح دروغگويى نيست .

بدون ترديد دروغ گفتن مخالف وجدان اخلاقى فطرى و همچنين مخالف وجدان اخلاقى تربيتى است در نظر كليه ملل و اقوام جهان و در تعاليم قاطبه پيامبران الهى ، دروغ عملى ناپسند و مذموم است

بدبختانه اين مرض خطرناك مخصوص بزرگسالان نيست ! بچه هاى كوچك نيز به اين ناخوشى خانمان برانداز دچار مى شوند و از كودكى به دروغگويى عادت مى كنند گاهى چنان به اين خوى ناپسند انس مى گيرند كه از دروغ گفتن لذت مى برند و از اين كه دگران را به گفته هاى نادرست و غير واقعى خود گمراه نمايند مسرور مى شوند!

دروغگويى آدمى را به ساير گناهان نيز آلوده مى كند . دروغگويى به انواع معاصر دست مى زند وقتى از او مى پرسند در كمال وقاحت تكذيب مى كند و خويشتن را پاك و منزه معرفى مى نمايد . در واقع دروغگويى و دروغ سازى را به منزله پناهگاهى براى نجات از جرايم خويش مى داند!

(( عن ابى محمود العسكرى (ع ) قال : الخبائث فى بيت و جعل مفتاحه الكذب . )) (44)

كليد جرائم

امام عسكرى (ع ) مى فرمود: تمام ناپاكى ها و گناهان در خانه اى جمع شده و كليد آن دروغگويى است .

يعنى با دروغگويى آدمى به تمام معاصى آلوده مى شود!

((دروغ يكى از معايبى است كه آشكارا و به روشنى مذموم و قابل سرزنش و مؤ اخذ مى باشد، زيرا دروغگويى است كه به دنبال خود همه پستى هاى ديگر را مى كشاند و درى به روى تمام معايب باز مى كند

.

ناتوانى ما در پيشگيرى از بروز اين خوى وا احيانا ضعف ما در منع و دفع آن ، گناهى نابخشودنى است . ))(45)

مستى و گناه

ميگسارى و مستى عامل مؤ ثرى براى ارتكاب گناهان است چه بسيار مردمى كه در حال عادى مرتكب بعضى از گناهان نمى شوند و خويشتن را بدان آلوده نمى نمايند، ولى در موقع مستى كه پرده حيا دريده مى شود و چشم عقل تيره و تار مى گردد، با بى پروايى به هر ناروايى و گناهى دست مى زنند!

اثر تيرگى هاى دروغ در عقل و روان بشر به مراتب از ميگسارى بيشتر است ! كسى كه به دروغ عادت كرده و بى پروا هر چه مى خواهد مى گويد، قطعا از انسان مست بى حياتر است و عملا از هيچ گناهى باك ندارد!

(( ابى جعفر عليه السلام قال : ان الله عزوجل جعل للشر اقفالا و جعل مفاتيج تلك الاقفال الشراب و الكذب شر من الشراب . )) (46)

خداوند براى شرور و بدى هايى قرار داده كه مردم از خطرات آن ها بركنار باشند شراب كليد قفل هاى بسته شرور و ناپاكى است ، ولى خطر دروغ از شراب بيشتر است .

ميگسارى و دروغ

همان طور كه دروغگويى آدمى را به گناهان بسيارى آلوده مى كند، توبه حقيقى از آن و خوددارى از دروغ گفتن نيز انسان را از بسيارى از گناهان باز مى دارد .

(( اتى رسول صلى الله عليه و آله رجل فقال : انى رجل لا اصلى و انا ازنى و اكذب فمن اى شى اتوب ؟ قال من الكذب فاستقبله فعهد ان لا يكذب فلما

انصرف و اراد الزنا فقال فى نفسه : ان قال لى رسول الله (ص ): هل زنيت بعد ما عاهدت فان قلت لا كذبت و ان قلت نعم يضربنى الحد . )) (47)

شخصى شرفياب محضر رسول اكرم شد عرض كرد: ((من مردى هستم كه نماز نمى خوانم ، و زنا مى كنم ، و دروغ مى گويم از كدام يك از اين گناهان توبه كنم ؟)) حضرت فرمود: ((از دروغ . )) دستور پيغمبر را در كمال خلوص پذيرفت و با خود عهد كرد هرگز دروغ نگويد ولى ترك دروغ ، ساير گناهان او را نيز ترك داد زيرا موقعى كه خواست زنا كند با خود گفت اگر رسول اكرم از من سؤ ال نمايد از تاريخ تعهد زنا كرده اى يا نه ؟ اگر بگويم نه ، دروغ گفته ام ، و اگر اقرار كنم مجازات مى شوم و همچنين مى شوم و همچنين درباره نماز .

(( قال رجل لرسول (ص ):يا رسول الله دلنى على عمل اتقرب به الى الله تعالى فقال لا تكذب فكان ذلك سببا لا جتنابه كل معصية لله لانه لم يقصد وجها من وجوه المعاصى الا وجد فيه كذبا او ماتدعو الى الكذب فزال عنه ذلك من وجوه المعاصى . )) (48)

مردى به رسول اكرم عرض كرد: ((مرا به عملى راهنمايى فرما كه باعث قرب من به خدا شود . )) حضرت در جواب فرمود: ((دروغ نگو!)) اين دستور باعث شد كه آن مرد از تمام گناهان اجتناب نمايد، زيرا قصد هر گناهى را كه مى نمود متوجه مى شد يا در آن گناه دروغ وجود دارد، يا

سرانجام او را به دروغگويى مى كشاند براى اينكه آلوده به دروغ نشود تمام گناهان را ترك گفت .

پرورش راستگويى

يكى از بزرگ ترين وظايف پدر و مادر در تربيت فرزند، پرورش فطرت راستگويى كودك است پدر و مادر موظفند در محيط خانواده طورى رفتار نمايند كه اطفال به راستى و راستگويى عادت كنند و به راه دروغگويى كه انحراف از صراط مستقيم فطرت است نگرايند اين امر از پرورش بسيارى از صفات در كودكان دشوارتر است و براى رسيدن به اين نتيجه مراقبت هاى علمى و عملى بسيارى لازم است !

((به نظر مى رسد كه والدين روى دروغ ، صاحب آن قدرت و نفوذى نيستند كه در مبارزه با نافرمانى و تنبلى و قهر دارا مى باشند خلاصه اينكه از ميان همه معايبى كه ما كوشش داريم از وجود كودكان بر طرف سازيم دروغ يكى از آن هايى است كه بيش از ساير ين سبب خشم و سردر گم شدن ما مى شود و علتش هم اين است كه انسان به دشوارى مى تواند درباره دروغ و به ويژه راجع به دروغگو تصويرى درست و حقيقى داشته باشد .

دروغ را نبايد براى بچه ها يك عمل ساده فرض كرد، زيرا در حال عادى و دست كم نزد كودكان تندرست و طبيعى دروغ نبايد وجود داشته باشد اشتباه و خطا و ناتوانى ما در مبارزه با دروغ ، همه از آن جا سرچشمه مى گيرد كه ما اين عمل را از نظر نفس آن قضاوت مى كنيم ، بدون اين كه علت ، هدف ، و نوع دروغ و شرايط و كيفيت و وضع

دروغگو را در نظر آوريم . ))(49)

ريشه بيمارى دروغگويى

اولين راه مبارزه با ناخوشى دروغ ، شناختن ريشه مرض است بودن ترديد يك حالت روانى در باطن دروغگو وجود دارد كه باعث دروغ گفتن او مى شود و تا زمانى كه آن علت بر طرف نشود ناخوشى دروغ علاج خواهد شد .

ترس ، ضعف ، عجز، احساس حقارت ، عقده حقارت ، يا بعضى از حالات نفسانى نظير اين ها مى توانند بشر را از راه مستقيم فطرت راستگويى منحرف كند و به دروغگويى وادارش نمايد .

احساس خوارى در نفس

(( عن النبى صلى الله عليه و آله : لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه . (50)

دروغگو دروغ نمى گويد مگر به سبب حقارتى كه در نفس خود احساس مى كند .

دروغگويى يكى از اقسام ظلم است و از نظر روانى ، ظلم ناشى از ضعف ظالم است كسى كه خون مردم بى گناه را مى ريزد، كسى كه با فحاشى و هتاكى به مردم ستم مى كند، كسى كه به اموال مردم تجاوز مى نمايد، و خلاصه هر كس به هر صورت دست ستم از آستين بيرون مى كند، بودن ترديد به علت ضعفى است كه در باطن خويش احساس مى نمايد .

حضرت سجاد عليه السلام به پيشگاه خداوند عرض مى كند .

(( و قد علمت انه ليس فى حكمك ظلم و لا فى نقمتك عجلة ، و انما يعجل من يخاف الفوت و انما يحتاج الى الظلم الضعيف و قد تعاليت يا الهى عن ذلك علوا كبيرا . )) (51)

ضعف و ستمكارى

بار خدايا، مى دانم به ستم ، داورى نمى

كنى و در عقاب گناهكار عجله ندارى ، زيرا كسى در كار خود تعجيل مى كند كه از فوت فرصت بترسد و آن كس نياز به ستم دارد كه ضعيف و ناتوان باشد پروردگارا، مقام شامخ تو خيلى بالاتر از اين است .

حقارت و دروغگويى

مديونى كه عاجز از پرداخت دين خويشتن است در منزل مى نشيند و به فرزندش دستور دروغ مى دهد كه به طلبكار بگو پدرم منزل نيست بى سوادى كه در مجلس فضلا احساس حقارت مى كند و خود را از نظر علمى عاجز مى بيند در مباحثه وارد نمى شود و به دروغ مى گويد مريضم . كارمندى كه بدون علت سركار خود حاضر نشده از ترس جريمه يا مجازات به دروغ ادعا مى كند برادرم مرده بود و گرفتار بودم . خلاصه ، دروغگويان به علت ضعف و حقارتى كه در باطن خود احساس مى كنند به پناه دروغ مى روند تا از اين راه خود را مصون از تعرض و خطر قرار دهند .

جبران حقارت

قدرت مسلمين در مدينه به اوج اعلاى خود رسيد مؤ منين در نهايت عزت و عظمت زندگى مى كردند و فتوحات درخشانى پى در پى نصيب آنان مى شد و از تمام مزاياى قانونى و مالى بر خور دار بودند جمعى كه ايمان نداشتند منفور و مطرود جامعه شده ، مردم آن ها را با ديده پستى و حقارت خلاص شوند قرآن شريف دروغ آن ها را آشكار كرد فرمود:

(( اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون اتخذوا ايمانهم جنة .

)) (52)

موقعى كه منافقين نزد تو آمده و مى گويند ما به يقين نبوت تو را گواهى مى دهيم باور مكن خدا مى داند كه تو رسول بر حقى و خدا گواهى مى دهد كه منافقين دروغ مى گويند اينان سوگندهاى دروغ خود را سپر و پناهگاه ضعف و زبونى خود قرار داده اند .

دروغ عبارت از انعكاس و تغيير شكل عقده هاى حقارت و ترس با ساير حالات روانى است . به عبارت ديگر اين عقده هاى روانى و ضعف هاى درونى مردم است كه به صورت دروغ در شكل هاى مختلف خودنمايى مى كند .

به هر نسبتى كه فرد و خانواده و ملت بيشتر دچار ضعف و حقارت باشند بيشتر دروغ مى گويند كسى كه در امور سياسى يا اقتصادى دچار شكست شده و مردم او را با ديده پستى و حقارت مى بيند زيادتر دروغ مى گويد خانواده اى كه به علت آلودگى و انحراف اخلاقى منفور اجتماع گرديده و در باطن خويش احساس حقارت و پستى مى كند براى جبران عيوب خود بيشتر به دروغ متوسل مى شود در كشورهايى كه عدل و آزادى نيست و با رژيم استبداد و خود سرى اداره مى شوند و مردم پيوسته در ترس و وحشت به سر مى برند دروغ زيادتر است ملت هايى كه در طول ساليان دراز اسير اين و آن بوده و از نعمت استقلال و خود مختارى نصيبى نداشته اند، به دروغگويى آلودگى بيشترى دارند خلاصه همان ظهور كه نبى اكرم فرموده است ، دروغگويان دروغ نمى گويند مگر به علت حقارتى كه در نفس خود احساس مى

كنند .

(( لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه . ))

بيمارى دروغ

دروغگويى ناخوشى خطرناكى است كه ممكن است از دوران كودكى بروز نايد و بيمار، تا پايان عمر به آن مبتلا باشد بدبختانه بعضى از خانواده ها اين ناخوشى خانمان برانداز را كوچك و ناچيز تلقى مى كنند و اساسا در فكر پيشگيرى يا درمان آن نيستند اگر فرزند آن ها يك شب تب كند يا عطسه نابجايى نمايد سخت ناراحت مى شوند، ولى از دروغ گفتن فرزند خويش تاءثرى ندارند خانواده هاى ديگرى هستند كه كم و بيش به اهميت و خطر دروغگويى متوجهند و از اين كه فرزندشان دروغ مى گويد ناراحت مى شوند، ولى راه جلوگيرى و درمان آن را نمى دانند و در نتيجه دروغ مانند و با، اغلب خانواده ها را آلوده كرده و مردم مملكت همواره از عوارض شوم و زيان بخش آن ، مستقيم و غير مستقيم ، رنج مى برند .

علت پيدايش بيمارى

براى اين كه اولياى اطفال در تربيت فرزندان خويش به اين امر مهم متوجه شوند و كودكان را با فطرت راستى پرورش دهند، امروز پاره اى از علل دروغگويى اطفال را كه ناشى از روش هاى ناپسند پدران و مادران است به عرض شما مى رسانم اميد است مفيد و سودمند باشد .

1 . (( عن ابى عبد الله عليه السلام قال قال رسول الله (ص ): رحم الله من اعان ولده على بره قال قلت كيف يعينه على بره ؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يرهقه و لا يخرق به . )) (53)

پيشگيرى در چهار چوب دستور

رسول

اكرم فرمود: خداى رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خويش كمك كند راوى حديث پرسيد: چگونه فرزند خود را در نيكى يارى نمايد؟ حضرت در جواب چهار دستور داد:

1 . (( يقبل ميسوره . ))

آن چه را كه كودك در قوه و قدرت داشته و انجام داده است از او قبول كند .

2 . (( و يتجاوز عن معسوره . ))

آن چه انجام آن براى كودك سنگين و طاقت فرساست از او نخواهد .

3 . (( و لا يرهقه . ))

او را به گناه و طغيان وادار نكند .

4 . (( و لا يخرق به . ))

به او دروغ نگويد و در برابر او مرتكب اعمال احمقانه نشود .

يكى از علل دروغگويى فرزندان ، تكاليف سنگين بر آنها تحميل نمودن و توقع بيش از طاقت از آنان داشتن است سختگيرى هاى اولياى اطفال و توقعات نادرستى كه فوق طاقت كودكان است آنان را به راه دروغگويى مى كشاند و اين خلق ناپسند را در وجود آنان بيدار مى كند .

توقع به قدر طاقت

((ريمودند بيچ مى گويد: دختر جوانى را مى شناسم كه اكنون يك دروغگوى درمان ناپذير است او هنگامى كه هفت سال داشت هر روز به كلاس درسى مى رفت كه در آن بيست و پنج نفر از بچه ها تحصيل مى كردند .

پرستارى هر روز او را به مدرسه مى برد و در پايان درس نيز خودش عقب او مى رفت اين پرستار وظيفه داشت كه دخترك را مراقبت كند تا تكاليفش را انجام دهد و درس هايش را بياموزد، و مختصر، اين زن

مسؤ ول تربيت اين كودك بود .

در آن زمان بر حسب روش مرسومى كه آموزش و پرورش امروز آن را به كلى بى مصرف و بى حاصل مى داند، شاگردان كلاس هر روز بر حسب نمره هاى امتحانات كتبى طبقه بندى مى شدند و شاگرد اول و دوم و . . . .

معين مى شد دخترك ، هر روز همين كه كيف به دست از كلاس خارج مى شد با پرسش يكنواخت و حريصانه پرستارش كه مى گفت : ((چند شدى ؟)) رو به رو مى شد . هر گاه او مى توانست بگويد اول يا دوم ، كار درست بود اما يك بار اتفاق افتاد كه سه نوبت پى در پى اين بچه شاگرد سوم شد و بايد گفت كه رتبه سوم ميان بيست و پنج نوآموز به راستى جاى قابل تحسينى است . اما با اين وجود پرستار او از آن كسانى نبود كه اين حقيقت را درك كند او دو نوبت اول بردبارى كرد، اما بار سوم ديگر نتوانست خوددارى كند . در حالى كه بچه از وحشت دچار بهت شده بود فرياد زد:

((پس اين شاگرد سومى تو پايان ندارد؟! فردا بايد اول شوى ، مى شنوى ؟ اول ، بايد شاگرد اول شوى !))

اين امر سخت و جدى در تمام آن روز فكر دخترك را به خود مشغول كرد و بامداد فردا هم در مدرسه دچار همين غم و وحشت بود تمام دقت و توجهى را كه در امكان داشت آن روز در انجام تكاليف و درسش به كار برد تمام تفريق هايش درست بود جواب تمام جمعهايش صحيح

بود همه درس ها را به خوبى پس داد و تا نزديكى هاى ظهر كه نوبت به ديكته رسيد همه كارها رضايت بخش و رو به راه بود اما در امتحان ديكته او چهار غلط داشت و سرانجام آن روز بار ديگر شاگرد سوم شناخته شد و امروز ديگر اين مصيبت و بلاى عظيمى بود!

هنگامى كه زنگ آخر را زدند پرستار دم در كلاس در كمين اين طفلك ايستاده بود همين كه چشمش به او افتاد فرياد زد:

((چه خبر))

دخترك كه دل گفتن حقيقت را در خودش نديد پاسخ داد:

((اول شدم !))

و حب اين گونه دروغگويى او آغاز شد!

چقدر از پدرها و مادرها كه به همين گونه رفتار مى كنند و به اين ترتيب بار سنگين گناهكارى و مسؤ وليت دروغگويى فرزندان را به دوش مى گيرند!))(54)

يكى از تعاليم اسلام ميانه روى در عبادت است . علماى حديث در باب اقتصاد در عبادت روايات آن را نقل كرده اند:

(( ابى جعفر (ع ) قال قال رسول الله (ص ): ان هذاالدين متين فاوغلوا فيه برفق و لا تكرهوا عبادة الله الى عبادالله . )) (55)

ميانه روى در عبادت

امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام آيين محكم و استوار الهى است با مدارا در آن وارد شويد و بندگان خدا را در عبادت خداوند مجبور ننماييد .

(( عن ابى عبد الله (ع ): لا تكرهوا الى انفسكم العبادة . ))

عبادت خدا را به زور بر خود تحميل ننماييد .

(( ان ابى عبدالله (ع ) قال : اجتهدت فى العبادة و انا شاب فقال لى ابى : يا بنى دون ما اراك تصنع فان الله اذا احب

عبدا الرضى عنه باليسير . )) (56)

امام صادق (ع ) فرمود: من جوان بودم و در عبادت مستحب بسيار كوشا پدرم به من فرمود: فرزندم از اين كمتر عمل كن . وقتى بنده اى محبوب خدا باشد خدا با عمل كم از او راضى مى شود .

(( قال رسول الله (ص ): يا على هذا الذين متين فاوغل فيه برفق و لا تبغض الى نفسك عباده ربك . )) (57)

رسول اكرم به على عليه السلام فرمود: اسلام دين متقن خداوند است در آن با مدارا قدم بردار كارى كن كه ذلت به عبادت خداوند بدبين نشود .

سنن و فرايض

(( عن على (ع ): ان للقلوتب اقبالا و ادبارا . فاذا اقبلت فاحملوها على النوافل و اذا ادبرت فاقتصروا بها على الفرائض . )) (58)

در دل ها حالات رغبت و بى رغبتى است در موقع رغبت به مستحبات اقدام كنيد و در بى رغبتى به واجبات قانع باشيد .

بعضى از پدران و مادران نادان به گمان اين كه فرزند خود را متدين و خداپرست بار بياورند بيش از طاقت عادى مستحبات را بر وى تحميل مى كنند و پيوسته او را به شب زنده دارى و نوافل و خواندن قرآن و دعا وا مى دارند مى گويند بعد از نماز صبح يك جزو قرآن فراموشت نشود! دعاى كميل را در شب هاى جمعه ترك نكنى ! دعاهاى ايام هفته را حتما بايد بخوانى ! فلان ذكر را ورزى هزار بار بايد بگويى ! و امثال اين ها پدر و مادر غافلند از اين كه نه تنها اين قبيل تحميل هاى طاقت فرسا در

اسلام پسنديده نيست ، بلكه با اين عمل فرزند خود را به دين خدا بدبين مى كنند و در دل او نسبت به اسلام بغض و كينه ايجاد مى نمايند . به علاوه ، فرزند با اين وضع در بن بست مشكلى قرار مى گيرد از طرفى انجام آن همه مستحبات به طور مداوم طاقت فرسا و غير قابل تحمل است ، و از طرف ديگر از كدورت پدر و مادر خائف است و نمى خواهد آنان را رنجيده خاطر نمايد ناچار به پناه دروغ مى رود، در حالى كه شب را تا صبح در بستر خوابيده است به دروغ و بر خلاف واقع براى راضى نگاهداشتن پدر و مادر مى گويد ديشب را تا صبح احيا داشتم ، چنين نماز گزاردم و چنان قرآن و دعا خواندم .

بدبينى به دين

اگر پدر و مادر به دستور رسول اكرم (ص ) عمل كنند:

(( يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره . ))

و از فرزند توقعات سنگين و طاقت فرسا نداشته باشند، فرزند دروغگو و بدبين به دين خدا بار نمى آيد .

علاوه بر امور علمى و دينى لازم است پدران و مادران در تمام كارها قدرت و نيروى عادى اطفال را در نظر بگيرند و چيزى كه فوق طاقت و توان آن هاست بر آنان تحميل ننمايند، زيرا طفل از رنجش پدر و مادر مى ترسد از اين كه مربى او را تنبل و نالايق بشناسد خائف است وقتى از انجام كار فوق طاقت خود عاجز ماند ناچار براى حفظ شخصيت خويش به پناه دروغ مى رود و در اثر تكرار دروغگو مى شود نتيجه

اين كه يكى از علل دروغ گويى كودك ، تحميل كارهاى طاقت فرسا و توقعات غير معقول پدر و مادر و مربى است .

تحقير كودك

2 . يكى ديگر از عوامل روانى كه باعث دروغ گفتن كودك است احساس تحقير است . به موجب تعاليم مذهبى و علمى ، پدران و مادران موظفند به شخصيت كودكان احترام كنند و اين خود در اصول تربيتى ، يكى از مسايل بسيار مهم است . كودكانى كه مورد اعتنا نباشند و اعضاى خانواده به آن ها احترام نكنند، گاهى آنان را فريب دهند يا مسخره كنند، و زمانى بى جهت به آن ها ملامت و سرزنش نمايند، و خلاصه طورى رفتار كنند كه كودك در خود احساس حقارت كند و بفهمد كه اعضاى خانواده او را ناچيز و پست مى شمارند ناراحت مى شود . به فكر انتقام گرفتن مى افتد، رفته رفته صفات ناپسندى در او بروز مى كند و به كارهاى ناشايستى دست مى زند .

((انحرافات اكتسابى در پى ناگوارى ها و فريب ها و كينه ها و نفرت ها، و غالبا پس از ضربه هاى عاطفى كه طفل را متشنج مى سازد به وجود مى آيد، بدون اينكه طفل نسبت به آن چه اتفاق افتاده وقوف داشته باشد . بعضى اوقات يك نوع خلق و خوى ثانوى كه اكتسابى است و در مقابل منش ذاتى قرار دارد ايجاد مى شود . حتى گاهى هم بر منش و خلق اوليه فائق مى آيد .

قلب طفل در اثر وقايعى كه باعث رنجش او شده اند به قلبى مريض و شكسته مبدل مى گردد . شخص

منحرف ، دانسته يا ندانسته ، بيش از هر كس خود را كوچك و ضعيف حس مى كند . طفل يا نوجوانى كه در برابر حس حقارت منقلب و عصبانى شود عادات و منش جديدى حاصل مى كند و اين عادات و رفتار واكنش و عكس العمل همان حالت روانى است . ))(59)

جبران حقارت

كودكى كه مورد تحقير و اهانت واقع شده و به شخصيتش ضربه وارد آمده است دست و پا مى كند از هر راهى كه مى تواند خود را نشان بدهد . كارى مى كند كه اعضاى خانواده و احيانا كسان ديگر به وى توجه كنند، او را به حساب بياورند و به شخصيتش اعتراف نمايند . از فرصت هاى گوناگون استفاده مى كند و منظور خود را عملى مى سازد .

در موقعى كه چند نفر مهمان محترم نزد پدر و مادر است و تمام توجه آنان به پذيرايى مهمان هاست و كمترين اعتنايى به كودك ندارند، طفل به كارهاى غير عادى دست مى زند . در اطاق را سخت به هم مى كوبد، ظرف ميوه را بر مى گرداند و ميوه ها را به زمين مى ريزد، فرياد مى كند، مادر را مى زند، از سر و دوش او بالا مى رود، و خلاصه كارى مى كند كه توجه پدر و مادر و مهمان ها را به خود جلب نمايد . كودك از همه اين كارها جز جلب توجه هدفى ندارد . او تشنه خودنمايى و ابراز شخصيت است . او مى خواهد بفهماند من هم هستم ، به من توجه كنيد و مرا به حساب بياوريد .

در دل دوست

به هر حيله رهى بايد كرد

طاعت از دست نيايد گنهى بايد كرد!

طفل علاقه دارد كه در دل ديگران راه داشته باشد و به او توجه كنند . وقتى پدر و مادر با پرورش صحيح و احترام به شخصيت كودك خواهش طبيعى او را ارضا ننمايند، كودك از بيراهه مى آيد و به وسيله گناه و بى نظمى در قلوب ديگران وارد مى شود تا براى خويشتن ارزش و شخصيت ايجاد كند .

لذت خودنمايى

يكى از كارهاى خطرناكى كه اين قبيل كودكان به آن دست مى زنند دروغگويى است . كودكى كه در خانواده احترام نديده و به شخصيتش توجه نشده است ، كودكى كه عملا مورد تحقير و بى اعتنايى بوده و روزگار خود را با محروميت گذرانده است بزرگ ترين لذّتش خودنمايى و جلب توجه ديگران است . او با راستگويى و بيان قضاياى واقعى هرگز قادر نيست افكار ديگران را به خود جلب كند و اعضاى خانواده را يك جا به خويش متوجه نمايد . ناچار بايد دروغ بگويد، دروغ هاى بزرگ ، دروغ هاى وحشت زا و هيجان آور، دروغى كه تا چند دقيقه همه را به او متوجه كند و سخن او خانواده را به جوش و خروش وادارد . با وحشت ، با اضطراب ساختگى ، مى دود، فرياد مى زند: مغازه عمويم آتش گرفت ! خواهرم در ميدان نزديك منزل زير اتومبيل رفت !

موقعى كه مرد و زن خانواده با نگرانى و وحشت مى دوند كه خود را به محل حادثه برسانند كودك دروغگو لذّت مى برد، شادمان مى شود، لذّت مى برد از اين كه گفته او اين

صحنه را به وجود آورده و منشاء اين همه هيجان و جنبش شده است . شاد است از اين كه اعضاى خانواده را مسخره كرده و اهانت هاى گذشته آنان را، تلافى نموده است !

روش نادرست پدر و مادر، كودك را به دروغگويى و طغيان واداشته و اعمال احمقانه آنان باعث اين انحراف شده است .

پدران و مادرانى كه مى خواهند فرزندان خود را به نيكى پرورش دهند و آنان را راستگو تربيت نمايند بايد از اول به طرز صحيح و عاقلانه به شخصيت آنان احترام كنند و از تحقير و اهانت آن ها كه منشاء انحراف و طغيان است بپرهيزند . گفته رسول اكرم را پيوسته به خاطر داشته باشند و عملا به كار بندند:

(( و لا يرهقه . ))

فرزند خود را به گناه و طغيان وادار نكنند .

(( و لا يخرق به . ))

به فرزند خويش دروغ نگويند و در برابر او مرتكب اعمال احمقانه نشوند .

فرزندانى كه بر اثر بى اعتنايى پدر و مادر خود را كوچك و ناچيز مى شناسند و در خود احساس حقارت مى كنند، براى جبران آن ممكن است به پناه دروغ بروند و به اين ناخوشى خطرناك مبتلا شوند و از اين راه ضررهاى غير قابل جبرانى براى خود و دگران به بار آورند .

ترس از مجازات

3 . يكى از علل دروغگويى اطفال ترس از مجازات است . موقعى كه به كودك بگوييم : شيشه اطاق را تو شكسته اى ؟ اگر كودك بداند كه اعتراف او، مستلزم مجازات سخن پدر و مادر خواهد شد، غريزه صيانت ذات او را وا مى دارد

كه به دروغ بگويد: من شكسته ام . بچه خود را در مقابل چوب و سيلى طاقت فرساى پدر و مادر ناتوان مى بيند . براى حفظ خود چاره اى ندارد جز آن كه به پناه دروغ برود و گناه خود را انكار نمايد . بديهى است هر قدر مجازات ، خشنن تر باشد، ترس زيادتر و اصرار كودك در دروغ بيشتر خواهد بود!

همان طور كه در كشورهاى استبدادى مردم از ترس مجازات هاى خشن و اعمال غير انسانى زمامداران بيشتر دروغ مى گويند، در خانواده هايى كه پدران و مادران در مجازات كودكان خشونت بيشترى دارند دروغ كودكان نيز زيادتر است .

پرورش بر اساس محبت

درمان اين قبيل دروغگويى ها ملايمت و مهربانى اولياى اطفال در تربيت فرزندان است . اگر پدران و مادران فرزندان را با اصول مهر و مودّت پرورش دهند . اگر خانواده كانون عطوفت و راءفت باشد، اگر اولياى اطفال ، انصاف داشته باشند و به وظايف شرعى خود در مورد فرزندان توجه نمايند و آنان را با چوب و سيلى كه باعث ديه مى شود نزنند، بچه ها در شكستن شيشه و تخلفاتى نظير آن دروغ نمى گويند و سرانجام كذّاب نمى شوند .

طفل مى بيند گاهى پدر و مادر بر اثر غفلت شيشه در را شكسته اند و مورد مؤ اخذه واقع نشده اند . كودك مكرّر ديده است شربت خورى از دست برادر بزرگ افتاده و شكسته است و از او مؤ اخذه نكرده اند، ولى وقتى طفل شيشه در يا شربت خورى را شكسته است سخت مورد مؤ اخذه واقع شده و در معرض مجازات

قرار گرفته است ، او براى انتقام گرفتن از تحقير و خلاص شدن از مجازات به دروغ متوسل مى شود .

نصيحت به كودك

اگر پدر و مادر نسبت به كودك سختگير نباشند و او را مانند خود بدانند، در موردى كه در اطاق بازى كرده و شيشه را شكسته است نصيحتش مى كنند و مى گويند: اطاق جاى بازى نيست ، مراقبت نماييد نظير اين كار تكرار نشود . طفل به قدر شرمندگى خود مجازات شده ، به علاوه دروغ نگفته است و به نظر مى رسد كه در آتيه حتى المقدور آن عمل را تكرار نخواهد كرد .

به موقع است آقايان محترم در اين جا به نكته اى توجه فرمايند و آن ، اين كه منظور از بحث امروز اين نيست كه بگوييم مراقبت هاى صحيح تربيتى در خانواده مى تواند طفل را طورى پرورش دهد كه در تمام عمر حتى يك دروغ هم نگويد . شايد اين كار اساسا درباره بشر عادى غير ممكن باشد . هدف گفتار امروز اين است كه پدران و مادرانى كه مى خواهند فطرت راستگويى فرزندان خويش را پرورش دهند و آنان را از ناخوشى دروغگويى و دروغ سازى مصون بدارند، لازم است به وظايف شرعى و علمى خود توجه كنند و سازمان خانواده را از اول بر اساس صحيح پاكى و فضيلت استوار نمايند تا از اين راه دين تربيتى خود را نسبت به فرزندان خويش ادا نموده و به وظيفه پدرى و مادرى قيام كرده باشند .

عادت به دروغ سازى

به عبارت روشن تر، دروغ گفتن خواه كم يا بسيار، گناه كبيره است . ولى فرق است

بين كسى كه به علت لغزش يا شرايط نامساعد زندگى يك يا چند دروغ بگويد و آن كس كه با فكر دروغ سازى تربيت شده و كذّاب بار آمده است . خطر بزرگ و بلاى عظيم براى طبقه دوم است . هدف تربيت صحيح آن است كه فرزندان دروغ ساز و كذّاب بار نيابند و اين ناخوشى در مزاج جان آن ها ريشه نداوند .

اين موضوع مهم تربيتى و روانى در روايات و اخبار اسلامى آمده و دانشمندان امروز نيز به آن توجه كامل دارند . براى مزيد اطلاع شنوندگان محترم از هر دو قسمت مختصرى به عرض مى رسانم :

(( قال ابن مسعود قال النبى (ص ): لا يزال العبد يكذب و يتحرى الكذب حتى يكتب عند الله كذابا . )) (60)

ابن مسعود گفت كه رسول اكرم مى فرمود: آدمى دروغ مى گويد و پيوسته به دروغگويى ادامه مى دهد و در اين راه كوشش مى كند تا كذّاب مى شود و نامش در ديوان دروغگويان ثبت مى گردد .

(( عن عبدالرحمن بن الحجاج قال : قلت لابى عبدالله (ع ) الكذاب هو الذى يكذب فى الشى ؟ قال لامامن احد الا ان يكون ذلك منه و لكن المطبوع على الكذب . )) (61)

عبدالرحمن بن حجاج از امام صادق عليه السلام سؤ ال مى كند: ((كسى كه در موردى دروغ بگويد كذّاب است ؟)) فرمود: ((نه ، هيچ كس نيست كه دچار اين لغزش نشده باشد، مراد از كذّاب كسى است كه دروغگويى در طبيعت و سرشت او ريشه كرده است . ))

(( عن ابى بصير قال سمعت ابا عبدالله (ص )

يقول : ان العبد ليكذب حتى يكتب من الكذابين . )) (62)

ابى بصير گفت از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: آدمى دروغ مى گويد . آن قدر به دروغ ادامه مى دهد و اين مرض در مزاج جان او ريشه مى كند تا نامش در رديف كذّابين ثبت گردد!

كاذب و كذّاب

از اين سه حديث به خوبى استفاده مى شود كه فرق است بين كاذب و كذّاب . كاذب كسى است كه در اثر لغزش و پيشامدهاى گوناگونى يك يا چند دروغ بگويد . تمام مردم كم و بيش به اين امر مبتلا هستند . ولى كذّاب كسى است كه دروغ سازى در مغز او ريشه كرده و اين خلق ناپسند مانند مرض مزمنى در اعماق جانش نفوذ نموده است .

دانشمندان امروز نيز همين مطلب را در كتاب هاى خود آورده اند . اينك قسمتى را كه نوشته ام عينا براى شما مى خوانم .

اين يك امر خيلى ساده و طبيعى است كه كودكان بر اثر ضعف و ناتوانى خود در برابر بزرگ ها، بدون اينكه نادرستى و شيادى و حسابى در كار باشد دروغ مى گويند . دروغ مى گويند براى اين كه در برابر حمله هاى مستقيمى كه پيش بينى مى كنند خودشان را مصون نگاه دارند . زيرا كذّابى و نادرستى مستلزم آن است كه نقشه هاى قبلى وجود داشته باشد، اراده فريب دادن در كار باشد و قصد ايجاد اشتباهى رفته باشد . كافى نيست كه در يك مورد به حكم ضرورت كسى بالبداهه دروغى بگويد و ما او را آدم نادرستى بدانيم .

نقشه فريب دادن

علم

دروغگويى يا اگر ترجيح بدهند هنر دروغگويى با تمرين دروغ گفتنتكامل مى يابد . بنابراين به اين نتيجه مى رسيم كه كوشش والدين يا مربيان بايدمصروف بدان گردد كه فرصت دستاويز شدن به دروغ براى كودكان پيش نيايد وزمينه رفتار و كردار ما طورى نباشد كه آن ها به ناچار به دروغ پناهنده شوند . بايدنخست دروغگوى حقيقى را بشناسيم ، يعنى كسى را كه بر اثر نادرستى و شيادى دروغمى گويد از آن كه بالبداهه دروغى مى گويد تميز دهيم . دروغگوى ناگهانى براىفرار كردن از مكافات عملى كه خودش آن را گناهى تشخيص داده خيلى ناشيانه به دامننخستين دروغى كه از دهنش بگذرد پناهنده مى شود او عواقب اين كار را پيش بينى نمى كند،در حالى كه غالب اوقات صداقت ذاتى و طبيعى او بدون اطلاع خودش به وى خيانت مىكند . صدايى كه خالى از اطمينان است ، چهره اى كه گلگون مى شود، و نگاهى كه از بيمبرخورد با چشم هاى طرف اين سو آن سو مى گريزد نشانه هايى هستند كه راز چنيندروغگويى را فاش مى كنند . در درون او جدا از كلماتى كه به زبان مى آورد حقيقت فريادمى زند، لب هاى او را مى سوزاند و او با تمام تكاپوى خودش نمى تواند بر چهره حقيقتچادر رازپوشى افكند . از توجه به يك چنين موجودى مى توان به آسانى دريافت كه اوهنوز دروغگو نيست ، بلكه فقط مى تواند دروغ هاى ناشيانه اى بگويد . منتها براى اينكه اين كار را خوب ياد بگيرد، براى اين كه در دروغ ساختن ماهر شود، كافى است كه درمحيط بدى

جاى گيرد

دروغ در لباس راستى

بى ارزشى سر و كار پيدا كند . براى اين كه يك چنين كودكى را از غرق شدن در يك گرداب شوم نجات دهيم بايد وجدان او را در راه راستى و شهامت هدايت كنيم ، آن وقت دروغ در طبيعت او ريشه نخواهد كرد و اين بيمارى درد مزمنى نخواهد شد . اما درباره دروغگوى اصل و حقيقى طرز عمل اين گونه نيست ، اين دروغگو كه كارش تزوير و تقلب است در همان آغاز كار خيلى ابلهانه دروغ گفتن را آغاز كرده است و آن قدر به اين كار ادامه داده كه كنون ديگر به راحتى و آسانى در لباس راستى و صداقت دروغ مى گويد و در اين جاست كه بايد نگران و ناراحت بود . او ديگر دروغ هايش را بالبداهه نمى سازد، بلكه درباره آن ها فكر مى كند و زمينه مى سازد . او به راحتى حقيقت را جلوه مى دهد، آن را به ميل خودش تغيير مى دهد، زشت و زيبايش مى سازد، و بر حسب اقتضاى مصلحتش حقيقت را به شيوه تردستان و حقه بازان به سيماى جوراجور جلوه گر مى سازد . زيرا خوب مى داند كه اگر دروغ را با نقش و نگارى از حقيقت زينت دهد خيلى به فاش نشدن آن كمك مى شود . هر قدر كه موقعيت خطرناك تر و دشوارتر شود دروغگو با زيركى و استعداد بيشتر به كار مى پردازد و اگر ضرورتى احساس كرد صحنه سازى هاى حيرت انگيز از او سر مى زند و بعد نيز همواره نزد اين و آن ، از طرز

عمل هاى خائنانه اى كه پيوسته خودش به كار مى برد مذمت و بدگويى مى كند، زيرا او در عالم دورويى خودش گمان مى كند كه اين بهترين وسيله براى رد گم كردن است . ))(63)

دروغ سازان زير دست

برادران يوسف صديق دروغگويان و دروغ سازان زبر دستى بودند . موقعى كه يوسف را در چاه افكنده و نزد پدر آمدند گريه مى كردند، اشك مى ريختند، پيراهن خون آلوده آوردند و خلاصه با نقشه منظم ، صحنه اى ايجاد كردند كه بيننده باور مى كرد يوسف را گرگ دريده است . اين قبيل درغگويى هاست كه بسيار خطرناك و گمراه كننده است . رسول اكرم كلمه كذّاب را در مورد آنان به كار برده است :

(( لا تلقنوا الكذاب فتكدبوا فان بنى يعقوب لم يعلموا ان الذئب ياءكل الانسان حتى لقنهم ابوهم . )) (64)

به مردم كذّاب راه دروغگويى را تلقين نكنيد و دروغ سازى را به آنان نياموزيد . بچه هاى يعقوب نمى دانستند گرگ انسان را نيز مى درد، از تذكر و تلقين پدر استفاده كردند .

پدران و مادران شريفى كه فرزندان را با شرايط صحيح تربيت مى كنند و آنان را بر اساس پاكى و فضيلت پرورش مى دهند مى توانند با اندرز و نصيحت از لغزش هاى احتمالى فرزندان جلوگيرى نمايند و آنان را از يك يا چند دروغى كه ممكن است دامنگيرشان شود نيز باز دارند .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : كان على بن الحسين يقول لولده اتقوا الكذب الصغير منه و الكبير فى كل جد و هزل فان الرجل اذا كذب فى الصغير اجترا

على الكبير . )) (65)

امام باقر عليه السلام مى فرمود كه حضرت سجاد زين العابدين عليه السلام به فرزندان خود نصيحت مى كرد و مى فرمود از دروغ كوچك و بزرگ ، جدى يا شوخى ، پرهيز نماييد و پيرامون آن نگرديد . زيرا آدمى وقتى دروغ كوچك گفت ، جراءت مى كند دروغ بزرگ بگويد .

محيط زندگى

4 . يكى از مهم ترين عوامل پرورش فطرت راستگويى در كودكان محيط زندگى خانواده است . جايى كه پدران و مادران راستگو هستند و هرگز پيرامون دروغ و خلاف حقيقت نمى گردند، طفل طبعا به راه راستى مى رود و راستگو بار مى آيد، و موانعى را كه از نظر روانى در سر راه او پيدا مى شود به آسانى مى توان برطرف كرد .

برعكس جايى كه پدران و مادران ، خود دروغ مى گويند و به اين خلق ناپسند معتاد هستند قطعا طفل با خلق ناپسند دروغگويى رشد مى كند . در چنين خانواده اى ايجاد شرايط روانى براى جلوگيرى از دروغگويى كودك بى اثر است . محيط زندگى مهم ترين قدرت و بزرگ ترين عامل سازنده كودك است و با هيچ يك از عوامل روانى قابل مقايسه نيست ، طفل بدون توجه و اراده با محيطى كه در آن زندگى مى كند منطبق مى شود و آن چه مى بيند و مى شنود در فكر او نقش مى بندد .

دروغ اتفاقى

((محيط راستى و شهامت مطلق اساسى ترين عامل مبارزه با دروغ است . اگر در محيط خانوادگى يا در آموزشگاه همواره راستى و يكرنگى حكمفرما باشد، نخست اين كه كودك با دروغگويى

آشنا نمى شود و پس از آن اگر دروغى بر زبان آورد به تجربه ثابت شده كه اين دروغ اتفاقى بوده است و هرگز تا مرحله خيانتكارى و تقلب در وجود آن كودك ريشه نخواهد كرد .

وجدان هاى حساس اين موجودات جوان كه مانند يك گياه بهارى لطيف و شكننده است براى اين كه بتواند در محيط متعادل و مناسبى پرورش يابد بايستى از وزش بادهاى مخالف و تمايلاتى كه ممكن است براى هميشه به ان لطمه رساند در پناه بماند، اما با اين وجود چه بسا كه ما مشاهده مى كنيم اين جوانه هاى نوخاسته و سرسبز در محيط خود با اين بادهاى مخالف رو به رو مى شوند .

چه قدر اتفاق مى افتد كه ميان اعمال ما با اندرزهاى ما شكاف عميقى پيدا مى شود . آن چه را كه كودك در رفتار و كردار ما مى بيند و درك مى كند با آن چه كه ما در اوامر و اندرزهاى خودمان براى او مذموم و زشت تعبير مى كنيم فاصله زيادى دارد!

خيلى ها رسم دارند كه به بچه ها بگويند: ((هر طور من مى گويم بكن ! كارى نداشته باش كه من چه كار مى كنم . )) در حالى كه نمى دانند اين اندرز، سرانجام مصيبت بزرگى به بار مى آورد . كودك هرگز زير بار امر و اندرزى نمى رود كه پدر و مادر، خودشان به آن اعتنايى ندارند، و تازه اگر بر اثر اين طرز عمل شما او در عالم تصور خويش به اين نتيجه برسد كه ((خوب بودن بچه ها)) با خوب بودن بزرگ ها تفاوت

دارد، يقين داشته باشيد در نخستين فرصتى كه او احساس آزادى كرد همه آن درس هاى اخلاقى را كه در زمان كودكى فرا گرفته بود، در حالى كه درس دهندگان خودشان جور ديگرى عمل مى كردند، به باد فراموشى مى سپارد و از روشى كه در عمل ديده بود پيروى مى كند . ))(66)

پرورش دروغگو

اولين مدرسه تربيت فرزند محيط خانواده است . رفتار و گفتار پدران و مادران و طرز زندگى آنان مشخص نيكو بد خانواده و ميزان پاكى و ناپاكى آن محيط است . يك نفر مرد يا زن ، بدون عنوان پدرى يا مادرى ، وقتى دروغ مى گويد مرتكب يك گناه كبيره شده و استحقاق يك كيفر دارد . ولى وقتى آن مرد و زن پدر و مادر باشند و در محيط خانواده به عنوان رييس و سرپرست در مقابل گوش هاى حساس و چشم هاى كنجكاو فرزندان خود دروغ بگويند نمى توان گفت تنها مرتكب يك گناه شده و دروغى گفته اند . اينجا علاوه بر گناه دروغ ، گناه ديگرى مرتكب شده اند و آن گناه پرورش درغگو است و قطعا اين گناه به مراتب بزرگ تر است . دروغ گفتن پدر و مادر از طرفى گناه كردن و از طرف ديگر به گناه وادار كردن است . درغگويى پدر و مادر آلودگى خود و آلوده كردن فرزندان خويشتن است . پدر و مادرى كه در خانه دروغ مى گويند و با عمل زشت و نادرست خويش محيط فاسد و مسموم به وجود مى آورند و فرزندان خود را از صراط مستقيم فطرت منحرف مى كنند، به خود و فرزندان

خود و همچنين به خدا و به مردم خيانت كرده اند . فرزندان امانت الهى هستند، درس دروغگويى به آنان دادن ، خيانت كردن در امانت خداوند بزرگ است .

بدون ترديد يكى از بيمارى هاى بزرگ اجتماع ما دروغگويى است كه بدبختانه كم و بيش اغلب مردم به آن مبتلا هستند . اين خلق ناپسند باعث نكبت دنيا وعذاب آخرت است . تمام صفات ذميمه و خلقيات ناپسند از نظر دينى و علمى مرض روانى است ، ولى دروغگويى از همه بدتر است .

(( فى وصيته امير المؤ منين لولده الحسن عليهما السلام : و علة الكذب اقبح علة . )) (67)

از وصاياى على (ع ) به فرزندش حضرت حسن اين بود كه مى فرمود: ناخوشى درغگويى از تمام ناخوشى ها قبيح تر و ناپسندتر است .

بيمارى دروغ

دروغگويى امنيت اخلاقى و قضايى و اقتصادى را متزلزل مى كند . درغگويى مردم را نسبت به يكديگر بدبين نموده و از آنان سلب اعتماد مى نمايد . درغگويى ريشه فضيلت و سجاياى انسانى را مى سوزاند .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : ان ابى حدثنى عن ابيه عن جده قال قال رسول الله (ص ): اقل الناس مروءة من كان كاذبا . )) (68)

امام باقر عليه السلام از رسول اكرم حديث كرده است كه فرمود: كم نصيب ترين مردم از سجاياى مردانگى و فضايل انسانى دروغگويان هستند .

بعضى گمان مى كنند در پاره اى از مواقع تنها وسيله كامروايى و پيروزى در زندگى دروغ گفتن و از راه مستقيم منحرف شدن است . پيشواى عالى قدر اسلام چنين گمانى را

اشتباه و آن پيروزى را شكست مى داند .

(( قال صلى الله عليه و آله : اجتنبوا الكذب و ان رايتم فيه النجاة فان فيه الهلكة . )) (69)

رسول اكرم مى فرمود: از دروغگويى بپرهيزيد در موردى كه گمان مى كنيد نجات شما در دروغ گفتن است ، بدانيد كه اشتباه كرده ايد و هلاك شما در دروغ است .

حضرت موسى بن جعفر (ع ) به هشام فرمود:

(( يا هشام ان العاقل لا يكذب و ان كان فيه هواه . )) (70)

انسان عاقل دروغ نمى گويد، اگر چه دروغ وسيله برآمدن خواهش هاى نفسانى او باشد .

راستى و پيروزى

چه بسيار مردمى كه در پيشامدهاى خطرناك يا مواقع حساس در كمال شهامت و رشادت راست گفتند سرانجام پيروز شدند . خوانخوارى و جنايتكارى هاى حجاج بن يوسف بر كسى پوشيده نيست . روزى جمعى از طرفداران عبدالرحمان را به اسيرى به مجلس حجاج آوردند . حجاج به قتل همه آن ها مصمم بود . مردى از اسرا به پا خاست و گفت : ((امير! من بر تو حقى دارم ، مرا به پاس آن حق آزاد كن . ))

حجاج پرسيد: ((چه حقى دارى ؟))

جواب داد: ((روزى عبدالرحمان در مجلس خويش تو را دشنام داد و من از تو دفاع كردم . ))

حجاج گفت : ((آيا بر اين كار گواهى دارى ؟))

يكى از اسرا از جاى برخاست و به صحت گفتار او شهادت داد . حجاج آزادش كرد . سپس به شاهد متوجه شد و گفت : ((تو چرا در آن مجلس از من دفاع نكردى ؟)) گواه در كمال صراحت و بدون ضعف

و زبونى جواب داد: ((از آن جهت كه با تو دشمن بودم . )) حجاج گفت : ((او را نيز به علت راستگويى آزاد نماييد!))(71)

روزى حجاج در منبر خطابه خود را طولانى كرد . مردى از وسط جمعيت با صداى بلند گفت : ((موقع نماز است ، سخن را كوتاه كن . نه وقت به احترام شما توقف مى كند، نه خداوند عذرت را مى پذيرد . )) حجاج از اين صراحت ، آن هم در يك مجلس عمومى ناراحت شد، دستور داد مرد را زندانى كردند . كسان او به ملاقات حجاج رفتند و به وى گفتند: ((امير! مرد زندانى از فاميل ماست و ديوانه است . دستور فرماييد آزاد شود . ))

حجاج گفت : ((اگر خودش به ديوانگى اقرار كند آزادش خواهم كرد . )) كسانش به زندان رفتند و گفتند: ((به جنونت اقرار كن تا آزاد شوى . ))

مرد گفت : ((هرگز چنين اعترافى نمى كنم ، من مريض نيستم . خداوند مرا سالم آفريده است . ))

وقتى جواب هاى صريح و صادقانه زندانى به گوش حجاج رسيد دستور داد به احترام راستگويى آزادش كردند . (72)

به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است دروغگويى مايه ذلت و سرافكندگى است . رسول اكرم مى فرمود:

دروغگويى و سرافكندگى

(( اياك والكذب فانه يسود الوجه . )) (73)

از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .

به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند . ربيع مى گويد مرد را حاضر كردم و به مجلس

منصور بردم . منصور گفت : ((خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است به ما رسيده ، بايد تمام آن ها را تسليم كنى . ))

مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟))

جواب داد: ((نه )) .

پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است . ))

جواب داد: ((نه )) .

مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟))

منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند . اموال مردم را به زور گرفتند . من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم . ))

مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند . ))

شرمسارى دروغگو

منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت آيا حاجتى دارى . مرد جواب داد بلى دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند . دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داده احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه

هيچ امانتى نزد من ندارند . موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد . منصور به ربيع گفت گزارش دهنده را حاضر كنند . موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است . منصور سخن به غلام تندى كرد . غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخنى مولاى خود را تاءييد نمود و گفت براى اين كه گرفتار نشوم او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم . منصور كه بر بدبختى و ذلّت غلام رقّت كرده بود به مرد گفت ، از شما مى خواهم او را ببخشى . مرد گفت : بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد . منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد مى گفت من مثل اين مرد نديدم . (74)

قطعا راستگويى عزّت دارين و دروغگويى ذلّت دنيا و آخرت است .

احترام به شخصيت

احترام به شخصيت مردم احترام به شخصيت كودك

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . . و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن )))) (75)

غريزه حب ذات

يكى از سرمايه هاى فطرى و ذخاير طبيعى كه در باطن هر انسان به قضاى حكيمانه الهى مستقر شده است غريزه حبّ ذات است . هر انسانى قبل از هر چيز و هر كس به خود علاقه دارد و بالفطره عاشق و شيفته خويشتن است . هيچ چيز در نظر آدمى به قدر خودش عزيز و محبوب نيست .

حبّ ذات يكى از بهترين و اساسى ترين پايه هاى ثابت تربيت كودك است . مربى لايق مى تواند از اين سرمايه فطرى استفاده كند و در پرتو غريزه حبّ ذات ، بسيارى از سجاياى و صفات پسنديده را در كودك پرورش دهد .

غريزه حبّ ذات در مزاج كودك نيروى مهمى است كه اگر عاقلانه و با برنامه صحيح رهبرى شود و مورد استفاده قرار گيرد منشاء خوشبختى و سعادت است و اگر درست رهبرى نشود بدبختى هاى بزرگى به بار مى آورد .

يكى از طرق ارضاى غريزه حبّ ذات ، تكريم كودكان و توجه به شخصيت آن ها است . طفلى كه به قدر كافى در خانواده احترام شود و غريزه حبّ ذاتش به اندازه صحيح ارضا گردد روحيه اى طبيعى و روانى معتدل دارد . از چنين كودكى مى توان توقع اخلاق پسنديده و رفتار عادلانه داشت . بر عكس كودكى كه از پدر و مادر احترام و تكريم نديده و در محيط خانواده خواهش طبيعى حبّ ذاتش ارضا نشده است در خود احساس ستى و حقارت مى كند، روحى شكست خورده و

روانى افسرده دارد و بدون ترديد اين حالت درونى در خلال رفتار و گفتار كودك باوضع نامطلوب آشكار مى گردد . چنين كودكى در معرض انحراف هاى گوناگونى است و در راه زندگى با خطراتى مواجه مى شود . احترام به شخصيت نه تنها در محيط خانواده از اركان اساسى تربيت كودك است ، بلكه اين سجيه انسانى از پايه هاى مهم زندگى اجتماعى و از وظايف دينى و علمى همه مردم است . براى اين كه شنوندگان محترم به روش پيشوايان اسلام در احترام به شخصيت ديگران توجه فرمايند قسمتى از بحث امروز را به آن اختصاص مى دهم ، اميد است مورد استفاده باشد .

احترام به مردم

احترام به مردم در تمام مواقع از برنامه هاى قطعى زندگى رسول اكرم بود و بدون مبالغه مى توان گفت اين خوى پسنديده از بزرگ ترين عوامل پيشرفت و موفقيت آن حضرت است . پيغمبر اسلام به تمام دقايق روانى مردم در راه احترام به آن ها توجه داشت و از كوچك ترين وظيفه شانه خالى نمى كرد .

(( كان يكرم من يدخل عليه حتى ربما يسط ثوبه و يوثر الداخل بالوسادة التى تحته . )) (76)

هر كس بر پيغمبر وارد مى شد پيغمبر به او احترام مى نمود . چه بسا عباى خود را به جاى فرش زير پاى او مى گسترانيد و بالشى كه تكيه گاه خودش بود به او مى داد!

(( دخل رجل المسجد و هو جالس وحده فتزحزح له . فقال الرجل فى المكان سعه يا رسول الله . فقال (ص ): ان حق المسلم على المسلم اذا راه يريد الجلوس

اليه ان يتزحزح له . )) (77)

رسول اكرم تنها در مسجد نشسته بود . مردى وارد شد و به طرف پيغمبر آمد حضرت از جا حركت كرد و به احترام او قدرى عقب رفت . عرض كرد كه جا وسيع است چرا قدمى به عقب رفتيد؟ فرمود از حقوق مسلمانى براى واردين ، حريم گرفتن و قدمى به عقب رفتن است .

سيره رسولاكرم

(( و كان اذا لقيه واحد من اصحابه قام معه فلم ينصرف حتى يكون الرجل ينصرف عنه و اذا لقيه احد من اصحابه فتناول يده ناولها ياه فلم ينزع عنه حتى يكون الرجل هو الذى ينزع عنه . )) (78)

وقتى يكى از اصحاب به دين آن حضرت مى آمد، به احترام او آن قدر مى نشست تا خود آن مرد از مجلس خارج شود، و چون كسى به ملاقات پيغمبر مى آمد و مى خواست مصافحه كند، به او دست مى داد و دست خود را نمى كشيد تا وقتى آن مرد دست خود را بكشد .

(( كان رسول الله يقسم لحظاته بين اصحابه ينظر الى ذا و ينظر الى ذا بالسوية . )) (79)

براى حفظ احترام تمام مردم ، رسول اكرم در مجالس عمومى نگاه هاى مودت آميز خود را بالسويه متوجه كليه حضار مى فرمود .

(( ان رسول الله لا يدع احدا يمشى معه اذا كان راكبا حتى يحمله معه فان ابى قال تقدم امامى و ادركنى فى المكان الذى تريد . )) (80)

اگر پيغمبر سوار بود اجازه نمى داد كسى پياده در ركابش راه برود . او را به ترك خود سوار مى كرد و اگر از

سوار شدن ابا مى نمود به او مى فرمود شما جلو برو در فلان مكان مرا ملاقات كن .

رنجش انصار

گاهى در مواقع مخصوصى اتفاق مى افتاد كه رفتار صحيح و مصلحت آميز پيغمبر اكرم ، عكس العملى نامطلوبى در قلوب بعضى از مردم ايجاد مى كرد و كسانى آن كار را به اهانت و تحقير عملى پيغمبر نسبت به خود تعبير مى كردند . پيشواى گرامى اسلامى فورا با توضيح قضيه ، آن تيرگى را برطرف مى فرمود و احترام خود را نسبت به شخصيت آنان آشكار مى كرد .

رسول اكرم روى جهات و مصالحى ، غنايم جنگ حنين را تنها بين قريش تقسيم فرمود و به انصار سهمى نداد . بعضى از انصار كه در پيشرفت اسلام سهم بزرگى داشته و خدمات درخشانى كرده بودند خشمگين شده و از آن حضرت رنجيده خاطر شدند، آن را به تحقير و بى احترامى نسبت به خود تلقى كردند . خبر به رسول اكرم رسيد . دستور داد انصار در يك جا جمع شوند و جز انصار كسى در آن مجلس شركت نكند .

پيغمبر اكرم به اتفاق على عليه السلام به مجلس آمدند و در وسط جمعيت نشستند . سپس پيغمبر به انصار فرمود: ((من از شما پرسش هايى مى كنم ، به من پاسخ دهيد . ))

((سوال كنيد . ))

فرمود: ((آيا شما گمراه نبوديد و خداوند به وسيله من شما را هدايت كرد؟))

عرض كردند: ((بلى . ))

((آيا شما در پرتگاه سقوط نبوديد و خداوند به وسيله من شما را خلاص كرد؟))

عرض كردند: ((بلى . ))

((آيا شما دشمن يكديگر نبوديد و خداوند به وسيله

من شما را با هم مهربان كرد؟))

عرض كردند: ((بلى . ))

سپس پيغمبر چند لحظه سكوت كرد . بعد فرمود: ((چرا شماها به كارهاى خود جواب مرا نمى گوييد؟))

عرض كردند: ((چه بگوييم ؟))

تاءثير حق شناسى

(( قال اما لو شئتم لقلتم : و انت قد كنت جئتنا طريدا فآويناك و جئتنا خائفا فآمناك و جئتنا مكذبا فصد قناك فارتفعت اصواتهم بالبكاء . ))

فرمود شما مى توانيد بگوييد: اى پيغمبر! از مكه اخراجت كردند ما تو را پذيرفتيم ، تو بر جان خود خائف بودى ما امانت داديم ، دگران گفتار تو را تكذيب كردند ما تو را تصديق نموديم . اين تذكرات و حق شناسى هاى رسول اكرم چنان در انصار تاءثير كرد كه بلند بلند گريه كردند .

بزرگان انصار برخاستند، دست پيغمبر را بوسيدند و از عمل آن حضرت در تقسيم غنايم اظهار رضايت نمودند و گفتند:

(( هذه اموالنا بين يديك فان شئت فاقسمها على قومك . ))

ثروت ما نيز در اختيار شما، اگر مايلى آن را هم بين قريش تقسيم فرما .

كسانى كه اظهار عدم رضايت كردند سوء نيتى نداشتند و اينك از گفته خود استغفار مى كنند و شما نيز در پيشگاه پروردگار براى آن ها طلب مغفرت كن . (( فقال النبى (ص ): اللهم اغفر للانصار و لابناء الانصار و لابناء ابناء الانصار . )) (81)

پيغمبر دعا كرد: خدايا انصار فرزندان و فرزندان فرزندان آن ها را ببخش .

عذرخواهى و دلجويى

(( عن ابى عبدالله (ع ): يقول اتى النبى بشى فقسمه فلم يسع اهل الصفة جميعا فخص به اناسا منهم . فخاف رسول الله ان يكون قد دخل قلوب الاخرين

شى . فخرج اليهم فقال : معذرة الى الله عز و جل و اليكم يا اهل الصفة انا اوتينا بشى فاردنا ان نقسمه بينكم فلم يسعكم فخصصت به اناسا منكم خشينا جزعهم و هلعهم . )) (82)

متاعى براى رسول اكرم آوردند . بين اصحاب صفه تسليم كرد . چون مقدار آن كم بود به همه نرسيد . پيغمبر اكرم از اين كه مبادا محروم شدگان رنجيده خاطر شوند نگران شد . نزد آنان رفت ، صريحا عذرخواهى كرد و فرمود: براى من چيزى آوردند، مى خواستم بين همه شما تقسيم كنم ، ولى به همه نمى رسيد، لذا به كسانى كه از ناتوانى و گرسنگى آن ها خائف بودم اختصاص دادم .

مراتب توجه رسول اكرم به تكريم شخصيت مردم و اجتناب از بى احترامى و تحقير احتمالى آنان از خلال اين دو حديث كاملا مشهود است .

مسامحه در تكريم ديگران

به قدرى احترام و تكريم به مردم در نظر رسول اكرم مهم و ارزنده بود كه اگر كسانى از انجام اين وظيه اخلاقى شانه خالى مى كردند مورد تعرض شديد آن حضرت واقع مى شدند . در يكى از غزوات پيغمبر گرامى در عسكرگاه خود مشغول نماز بود، چند نفر مسلمان از جلو جايگاه پيغمبر عبور مى كردند . لحظه اى توقف نمودند و از اصحاب آن حضرت كه شرفياب محضرش بودند احوال پيغمبر را سؤ ال كردند و درباره آن جناب دعا و ثنا گفتند . عذر خواستند از اين كه عجله داريم و گرنه توقف مى كرديم تا رسول خدا از نماز فارغ شود . به آن حضرت ابلاغ سلام نمودند و

راه خود را در پيش گرفتند و رفتند .

(( فانفتل رسول الله (ص ) مغضبا ثم قال لهم : يقف عليكم الركب و يسائلونكم عنى و يبلغونى السلام و لا تعرضون عليهم الغذاء . )) (83)

پس از نماز پيغمبر اكرم غضب آلوده ، روى از قبله گرداند و فرمود: عجب است ! جمعى در مقابل شما توقف مى كنند و از من پرسش مى نمايند و سلام مى رسانند، شما به احترام آنان قيام نمى كنيد و براى آن ها خوردنى حاضر نمى نماييد .

سپس از جعفر طيار سخن گفت و مراتب كرامت نفس و ادب و احترام او را در مقابل ديگران خاطر نشان كرد .

در آيين اسلام سجيه پسنديده احترام و تكريم منحصر به مسلمين نسبت به يكديگر نسبت ، مردم غير مسلمان نيز از اين خلق پسنديده بهره مند بوده و از تكريم مسلمين برخوردار بودند!

على عليه السلام در زمان حكومت خود در خارج شهر كوفه با مرد غير مسلمانى رفيق راه شد . آن حضرت را نمى شناخت ، پرسيد:

(( اين تريد يا عبدالله ؟ قال اريد الكوفة . ))

قصد كجا دارى ؟ فرمود كوفه مى روم .

سر دو راهى رسيدند . مرد ذمى از آن حضرت جدا شده و به راه خود رفت . چند قدمى نرفته بود كه بر خلاف انتظار مشاهده كرد مسافر كوفه راه خود را ترك گفته و به راه او مى آيد . پرسيد: ((مگر قصد كوفه ندارى ؟)) فرمود: ((چرا . )) گفت : ((راه كوفه آن طرف است . )) فرمود: ((مى دانم . )) سؤ ال كرد: ((پس

چرا از راه خود منحرف شده اى ؟))

آداب معاشرت

(( فقال له على (ع ): هذغا من تمام حسن الصحية ان يشيع الرجل صاحبه هنيهة اذا فارقه و كذالك امرنا نبينا فقال له هكذا امر كم نبيكم ؟ قال نعم . فقال له الذمى . لاجرم انما تبعه من تبعه لا فعاله الكريمة . )) (84)

على عليه السلام فرمود: براى اين كه مصاحبت و رفاقت به خوبى پايان پذيرد لازم است آدمى در موقع جدا شدن از رفيق راه خود چند قدم او را بدرقه نمايد اين دستورى است كه پيغمبر گرامى ما به ما آموخته است مرد غير مسلمان كه تحت تاءثير اين تكريم و احترام صادقانه و غير منتظر، قرار گرفته بود با تعجب پرسيد: آيا پيغمبر شما به شما چنين دستورى داده است ؟ فرمود: بلى گفت آنان كه به پيروى پيامبر اسلام قيام كردند و قدم به جاى قدم او گذاردند مجذوب همين تعاليم اخلاقى و افعال كريمه او شدند .

سپس از راهى كه مى خواست برود منصرف شد و با على (ع ) راه كوفه را در پيش گرفت و درباره اسلام با آن حضرت گفت و گو كرد و سرانجام مسلمان شد .

روش پيشوايان اسلام

تكريم و احترامى كه پيشوايان اسلام از مردم مى نمودند يكى از عوامل مؤ ثر پيشرفت اين آيين مقدّس بود .

مسلمين نيز مكلف بودند وظيفه اخلاقى تكريم و احترام را قولا و عملا نسبت به همه مردم مراعات نمايند و هرگز موجب تحقير يكديگر نشوند قرآن شريف فرموده است :

(( و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ))

اى پيغمبر به بندگان من بگو

در مقام مكالمه با مردم ، از هر طبقه اى كه باشند، به نيكى سخن بگويند و از گفتارهاى زشت پرهيز نمايند .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال فى قول الله عزوجل : و قولوا للناس حسنا قال قولوا للناس احسن ماتحبون ان يقال لكم . )) (85)

اما باقر عليه السلام فرموده است : به بهترين و پسنديده ترين وجهى كه ميل داريد مردم درباره شما سخن بگويند شما درباره مردم سخن بگوييد همانطور كه آدمى از سخنان تحقيرآميز، و زننده ديگران متنفر است وظيفه دارد درباره مردم ، زشت و تحقيرآميز سخن نگويد .

(( كان ابو جعفر (ع ) يقول : عظموا اصحابكم و وقروهم و لا يتهجم بعضكم على بعض . )) (86)

امام باقر عليه السلام مى فرمود: دوستان خود را تكريم كنيد و با احترام با آنان برخورد نماييد و بر خلاف ادب متعرض يكديگر نشويد .

(( عن ابى عبدالله (ع ) قال : من اتاه اخوه المسلم فاكرمه فانما اكرم الله عزوجل . )) (87)

كسى كه برادر مسلمان خود را كه بر او وارد شده است احترام نمايد خدا را احترام كرده است .

(( قال رسول الله (ص ): من اكرم اخاه المسلم بكلمة يلطفه بها و فرج عنه كربته لم يزل فى ظل الله الممدود، عليه الرحمة ماكان فى ذلك . )) (88)

اثر تكريم به مردم

كسى كه برادر مسلمان خود را با كلمات مودت آميز خويش احترام نمايد و غم او را بزدايد، تا اين سجيه در او باقى است پيوسته در سايه رحمت خداوند است .

(( عنه عليه السلام : لا تحقرن احدا

من المسلمين فان صغير هم عندالله كبير . )) (89)

اجتناب از تحقير

هيچ يك از مسلمين را تحقير نكنيد و كوچك نشماريد، زيرا مسلمانى كه در نظر شما كوچك است نزد خداوند بزرگ است .

در آيين مقدّس اسلام آيات و روايات بسيارى درباره تكريم و احترام به شخصيت مردم رسيده است براى توجه آقايان محترم به اين مختصرى كه عرض شد قناعت نموده ، اينك در پيرامون احترام به شخصيت كودك كه موضوع بحث امروز است عرايضى را تقديم حضار محترم مى نمايم .

تربيت هاى دوران كودكى

برنامه زندگى و روش هاى اخلاقى دوران عمر تمام زنان و مردان اجتماع عبارت از مجموعه تربيت هايى است كه در دوران كودكى از پدران و مادران در محيط خانواده و از آموزگاران در محيط آموزشگاه ها فرا گرفته اند هر خوب و بدى را كه آنان در ايام طفوليت به كودكان آموخته اند در بزرگسالى از خود بروز مى دهند و عملا به كار مى بندند . به عبارت ديگر، وضع روحى و اخلاقى و كيفيت رفتار و گفتار مردم هر عصرى محصول بذرهاى تربيتى است كه در ايام كودكى در مغز آنان افشانده شده است خوبى و بدى ، پاكى و ناپاكى ، قوت و ضعف ملت فردا را بايد در روش تربيت كودكان امروز جست و جود كرد .

احياى شخصيت كودك

شخصيت ، استقلال اراده ، اعتماد به نفس و همچنين زبونى ، فرومايگى و عدم اعتماد به نفس از صفاتى است كه اساس آن در دامن پدر و آغوش مادر پى ريزى مى شود پدران و مادرانى كه علاقه دارند فرزند با شخصيتى پرورش دهند

لازم است از دوران كودكى به آن متوجه باشند و اين خوى پسنديده را از اول در آنان احيا نمايند طفلى كه در خانواده زبون و پست بار آمده است ، كودكى كه پدر و مادر با وى معامله يك انسان نكرده و او را يك عضو محترم خانواده به حساب نياورده اند، در بزرگى نمى توان از او توقع استقلال و شخصيت داشت . او خود را انسان لايقى نمى داند و براى خويش شخصيتى نمى بيند . او يك موجود بدبختى است كه از اول فرومايه و زبون بار آمده و مشكل است اين خوى ناپسند را در خود تغيير دهد .

تربيت صحيح و پرورش صفات پسنديده در كودك تنها در پرتو برنامه صحيح علمى و عملى ميسر است پدر و مادر بايد آن را به خوبى فراگيرند، قدم به قدم دنبال كودك خود باشند و عملا آن را به كار بندند خانواده هايى كه به فرا گرفتن وظايف تربيت كودك بى علاقه باشند يا آن كه عملا وظايف خود را انجام ندهند، به پرورش صحيح فرزندان خويش موفق نخواهند شد .

تكامل روانى كودك

((تكامل روانى و عصبى طفل تصادفى نيست ، بلكه از روى قواعد معينى انجام مى گيرد و نبايد درباره عقب افتادگى يكى از جلوه هاى روحى او سهل انگار باشيم ، بلكه بايد نقص عصبى و روانى را مانند مرضى تلقى كرده و تحت مواظبتهاى مخصوص قرار دهيم در همان اوان كودكى طفل ياد مى گيرد كه چگونه از اعصاب و دستگاه حواسش استفاده كند .

راه مى افتد، صحبت مى كند، درك مى كند، مى پرد و

معرفت سمعى و بصرى حاصل مى كند و در اين هنگام مى توان گفت واقعا به دنيا آمده است .

بسيارى از پدران و مادران همين كه بچه آن ها راه مى افتد و حرف مى زند و دست هاى خود را كثيف نمى كند و چشم هاى خوبى دارد راضى و خرسند مى شوند و وى را به دست تصادف مى سپارد و به حال خودش مى گذارند خلاصه مى توان گفت فرزندانش مثل ساعت است كه كودك شده باشد كار مى كند و صداى تيك تاكش شنيده مى شود، ولى از صفحه و عقربه هايش خبرى نيست . ))(90)

ايجاد شخصيت و اعتماد به نفس در كودك يكى از وظايف تربيتى پدران و مادران است و پيدايش اين حالت روانى در اطفال برنامه منظمى دارد كه اگر با دقت به كار برده شود، نتيجه مثبت و فرزند با شخصيت بار مى آيد و عدم توجه به آن باعث زبونى و فرومايگى طفل است .

احترام به كودك و حسن معاشرت پدر و مادر با وى يكى از اساسى ترين عوامل ايجاد شخصيت در كودك است رهبر گرامى اسلام اين برنامه بزرگ را در يك عبارت بسيار كوتاه بيان فرموده و صريحا اجراى آن را به پيروان خود دستور داده است .

احترام به كودك

(( عن النبى صلى الله عليه و آله : اكرموا اولادكم و احسنوا ادابكم . )) (91)

رسول اكرم فرمود: به فرزندان خود احترام كنيد و با آداب و روش پسنديده با آن ها معاشرت نماييد .

كسانى كه مى خواهند فرزند با شخصيت بپرورند قطعا بايد به آموزش عميق و عالمانه

رسول اكرم عمل كنند پدران و مادرانى كه فرزندان خود را احترام نمى كنند و با رفتار زشت و ناپسند خود آنان را توهين و تحقير مى نمايند، نمى توانند فرزندان ارزنده و با شخصيت تربيت كنند .

لازم است در اطراف اين حديث شريف توضيحى داده شود تا شنوندگان محترم معنى آن را بهتر درك كنند و پدران راه اجراى دستور پيغمبر و اعمال احترام به كودك را متوجه شوند .

احترام و تكريم يا توهين و تحقير به كودك منحصر به وضع مخصوصى نيست پدران و مادران مى توانند از راههاى مختلفى قولا و عملا به فرزندان خود احترام كنند يا به صور گوناگونى آنان را اهانت نمايند در توضيح امروز بعضى از موارد تكريم يا تحقير كودك و نتايج مفيد و مضر آن را به عرض شما مى رسانم .

اولين شرط تربيت صحيح و پرورش شخصيت و استقلال كودك آن است كه پدران و مادران فرزندان خود را بشناسند و ارزش حقيقى آن ها را از نظر دور ندارند باور كنند كه طفل آنها يك بره يا يك مرغ نيست كه فقط غذايى بخورد و حركتى كند و درجايى بخوابد طفل آنها يك انسان است ولى كوچك يك انسان واقعى است ، ولى ضعيف و ناتوان يك بشر حقيقى است و داراى ذخاير و سرمايه هاى بزرگ انسانى كه بايد تدريجا استعدادهاى درونى اش شكفته شوند و از قوه به فعليت بيايند .

طفل يك انسان واقعى است

((طفل در تمام جريان رشد در برابر پدر و مادر و تمام جهان احساس حقارت مى كند اين حس نقصان كه در تمام شؤ

ون زندگى طفل هويداست زاييده عدم قدرت اوليه اعضا و عدم اطمينان و فقدان استقلال است ، و همچنين در اثر احتياج ، اتكاى به چيزى قوى تر از خود و تسليم در برابر محيط پديد مى آيد همين حس حقارت است كه در طفل فعاليت دائم و احتياج به مشغوليت و ميل به ايفاى نقشى و امتحان قوا را ايجاد مى نمايد كودك در بحبوحه آمال و آرزوهايى آينده و آمادگى بدنى و عقلانى خود سير مى كند استعدادى كه طفل را قابل تربيت مى سازد زاييده همين حس حقارت است ، زيرا آينده براى او منبع جميع قدرت هاست كه در اين حس حقارت و حالت جنگجويى او نيز منعكس مى شود و هر چه از حقارتش بكاهد براى او در واقع بهترين پاداش هاست طفل همواره مى خواهد با ايفاى نقشى خود را به مردم نشان دهد، محركش در هر عملى ميل به تفوق است . ))(92)

رشد معنوى كودك

پدران و مادرانى كه در خانواده با فرزندان مهربانند و ميدان را براى فعاليت هاى فطرى آن ها باز مى گذارند و آنان را در كارهاى كودكانه خود تمسخر و تحقير نمى كنند خيلى زود به رشد معنوى و شخصيت روانى نايل مى شوند برعكس ، پدران و مادران مستبدى كه در خانواده به خشونت رفتار مى كنند وبا كارها و سخنان ناپسند خود محيط وحشت و ترس به وجود مى آورند، استعدادهاى درونى كودكان را از رشد طبيعى خود باز مى دارند و اين كودكان به علت ضعفى كه همواره در خود احساس مى كنند بى شخصيت و زبون بار مى آيند .

((يك علت كه عامل اساسى حقارت در كودكان است تظاهرات خيلى شديد قدرت و زور بزرگ هاست هيچ چيز به قدر اين تحقير و توهينى كه كودك در قبال زور احساس مى كند آتش شوق او را به كوششش و تلاش و اعتمادش را به خويشتن خاموش نمى سازد، به ويژه هنگامى كه والدين پس از توسل به زور اضافه مى كنند ((تو نمى توانى اين كار را بكنى . . . بيهوده سعى مكن )) بدتر اينكه گاهى به اين هم اكتفا نمى كنند و با گفتن جملاتى نظير: ((احمق براى چه مى خواهى اين كار را بكنى . ))، ((نمى بينى عرضه اش را ندارى . )) كودكان بى گناه را به ستوه مى آورند . به ندرت اتفاق مى افتد كه با يك چنين روشى در تربيت ، كمپلكس شديد احساس حقارت در كودكان به وجود نيايد گاه تنها وجود يك پدر خيلى مقتدر و سلطه جو كافى است براى اين كه مانعى پايدار جهت ايجاد خوى متعادل در نهاد كودكان گردد . ))(93)

در ضمن حديثى كه ديروز به عرض شما رساندم رسول اكرم درباره كودك فرموده بود:

(( و لا يرهقه و لا يخرق به . ))

به فرزند خود نگويد تو سفيهى ، پستى ، ستمگرى ، تو احمقى ، بدكاى ، دروغگويى . زيرا هر يك از اين كلمات به تنهايى اهانت و بى احترامى به شخصيت كودك و مانع رشد معنوى و تكامل اوست .

غريزه بازى در كودك

يكى از غرايزى كه خداوند حكيم در باطن كودكان قرار داده ، تمايل به بازى است كودك بالفطره ميل به بازى دارد گاهى مى

دود و جست و خيز مى كند، گاهى با اسباب بازى هاى خود سرگرم مى شود و از جابه جا كردن آن ها لذت مى برد اين كارها كه به نظر ابتدايى لغو و بى اثر مى نمايد، منشاء تكامل جسم و جان كودك است بازى عضلات طفل را نيرومند و استخوان بندى اش را محكم مى كند بازى قدرت ابتكار او را به راه مى اندازد و استعدادهاى درونى اش را آشكار مى كند قسمتى از زندگى اطفال را بازى اشغال نموده و در روايات اسلامى به بازى اطفال توجه مخصوص شده است .

(( عن ابى عبد الله عليه السلام : الغلام يلعب سبع سنين و يتعلم الكتاب سبع سنين و يتعلم الحلال و الحرام سبع سنين . )) (94)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: طفل هفت سال بازى كند، هفت سال خواندن و نوشتن بياموزد، هفت سال مقررات زندگى و حلال و حرام قانونى را ياد بگيرد .

(( و عنه عليه السلام : دع ابنك يلعب سبع سنين . )) (95)

فرزند خود را هفت سال آزاد بگذار بازى كند .

يكى از فوايد بازى كردن تمرين استقلال اراده و احياى حسن ابتكار است موقعى كه طفل روى خاكها چاه مى كند، وقتى دست به كار بنايى شده اطاقك مى سازد، تمام دستگاه فكرش مانند يك مهندس ساختمان كار مى كند و از موفقيت هاى خود لذت مى برد موقعى كه در وسط كار با مانع برخورد مى كند، چاه فرو مى ريزد يا اطاقك خراب مى شود، به فكر چاره جويى مى افتد و همه اين كارها به رشد فكر و

بروز شخصيت او كمك مى كند اگر پدر يا مادر او را مسخره كنند، او را احمق و كارهاى او را احمقانه بخوانند، به او توهين شده و بزرگ ترين ضربه به شخصيت روحى او وارد آمده است .

((اگر بچه ها خواستند براى كار خودشان برنامه اى درست كنند شما هرگز مانع آن نشويد زيرا عمل دنبال كردن يك نقشه طرح شده بدون مانع و انقطاع در ايجاد شخصيت آنها تاءثير بسيارى دارد .

بزرگ ها در كارهاى عادى و روزانه كار انجام مى دهند پاى بند مراعات نظم مخصوصى نيستند، در حالى كه بچه ها به عكس ميل دارند خود نقشه اى داشته باشند . اما آيا ما آنها را در اجراى نقشه هايشان آزاد مى گذاريم ؟ هرگز! اگر بچه ها گرم بازى هستند ما بازى آن ها را متوقف مى كنيم براى اين كه با ما به گردش بيايند . اگر دارد سطلى را از شن پر مى كند يا عروسكى را لباس مى پوشاند آن ها را از دست او مى گيريم براى اين كه بيايد نزد مهمان سلام كند .

اينها سبب مى شوند كه كودك يقين كند يك حقارت و پستى خاصى او را پايين تر از سايرين قرار داده است ، و البته در اين صورت كودك چنين درك مى كند كه همه كارهاى او بى معنى است ، خودش موجود بى اهميت و بدون مسؤ وليت و بى لياقتى است ، آن وقت چگونه مى خواهيد با اين شرايط اعتماد به نفس و مسؤ وليت را كه لازمه موفقيت او در زندگى روزانه است ، در

اين وجود كوچك تلقين كنيد؟!))(96)

گفته نبى اكرم (ص ) را پيوسته به خاطر داشته باشيد:

(( اكرموا ولادكم . ))

كودكان خود را احترام كنيد و آنان را مورد مسخره و اهانت قرار ندهيد .

فراموش نكنيد كه فرموده است :

(( و لا يرهقه و لا يخرق به . ))

او را احمق و نادان ، ابله و سفيه نخوانيد .

راهنمايى كودك

بدون ترديد كودك براى شناختن نيك و بد احتياج به راهنمايى پدر و مادر دارد آن ها هستند كه بايد نيكى را به كودك بياموزند و در انجام آن تشويقش نمايند بدى را به او بفهمانند و از ارتكاب آن برحذرش دارند مجموع بكن ها و نكن هايى كه پدران و مادران به فرزندان خود مى گويند براى انجام اين وظيفه مقدّس تربيتى است ، ولى بايد توجه داشت كه امر و نهى پدر و مادر از اندازه خارج نشود و منجر به اهانت و بى احترامى به كودك نگردد كه قطعا نتيجه معكوس خواهد داد .

بعضى از پدران و مادران بى خيال دلسوزى و پرورش صحيح كودك خود آن قدر در رفتار و گفتار طفل مداخله مى كنند و به اندازه اى امر و نهى مى نمايند كه خودشان و كودك را ناراحت مى كنند و روز به روز بچه بداخلاق تر و منحرف تر مى شود!

سرزنش هاى مداوم

اگر كودكى روش ناپسندى دارد پدر و مادر بايد عاقلانه و بدون اهانت به شخصيت طفل ، راه صحيح را به او نشان بدهند و از عمل ناپسندش باز دارند آن جايى كه پدر و مادر زبان به ملامت طفل مى گشايند و در اين كار

اصرار مى ورزند و در نتيجه با سرزنش هاى مداوم خود به فرزند خويش توهين مى كنند و شخصيت او را تحقير مى نمايند، نه تنها به اصلاح كودك خود موفق نشده اند، بلكه با اين عمل خام و ناصواب طفل را به لجاجت وادار كرده اند كه به رغم پدر و مادر، به كار ناصحيح خويش ادامه دهد!

لجاجت كودك

(( عن على عليه السلام : الا فراط فى الملامة يشب نيران اللجاج . )) (97)

حضرت على عليه السلام مى فرمود: زياده روى در ملامت و سرزنش ، آتش لجاجت را شعله ور مى كند .

پدر و مادر مى خواهند با سرزنش هاى پى گير و مداوم خود كودك را از عمل زشتى كه مرتكب مى شود باز دارند، تصميم و شخصيت او را در هم بشكنند، و اراده خود را بر وى تحميل نمايند كودك نيز براى اين كه در اين صحنه به كلى شكست نخورد و شخصيت خود را از دست ندهد در مقابل پدر و مادر مقاومت مى كند و با ادامه عمل نادرست خود استقلال خويش را ثابت و شخصيت خود را آشكار مى نمايد .

((اگر رفتار و سلوك طفل به طور مخصوصى فاسد و شرارت آميز باشد بايد قواعد تربيتى مخصوصى را به كار برد هر دستورى كه در آن اثرى از ممانعت باشد با عدم موفقيت مواجه خواهد شد، زيرا هر سدى فعاليت انسان را بر مى انگيزد كه از آن بگذرد هزار و يك نكن والدين براى طفل ايجاد يك دنياى پر از ممكن ها مى كند: طفل با خود مى گويد: ((بايد اين كار را نكنم

؟ پس مى توانستم اين كار را انجام دهم و حالا هم مى توانم . )) چنين رفتارى در طفل ايجاد شخصيتى مى نمايد كه نتيجه آن معكوس است بايد از ملامت ها و مخالفت هايى كه طفل را به ارتكاب اعمالى بر مى انگيزد بر حذر بود آن چه طفل بايد انجام دهد راه آن را به او نشان بدهيد، طفل را نر نجانيد، ولى مقصود اين نيست كه او را به حال خود بگذاريد بايد در اين مورد اميال و هدف هاى ديگرى ايجاد و تعيين كنيد و افعالى را پيشنهاد نماييد كه در عين اين كه مفيد است موجب اثبات و ظهور شخصيت طفل بشود، زيرا اگر طفل يا نوجوانى به آسانى مرتكب عمل نامطلوبى مى شود بدانيد كه دليلش منع كردن وى از آن كار بوده است و او خواسته است با ارتكاب آن ، قدرتى اقلا مساوى با قدرت دسته مخالف ، يعنى والدين به دست آورد ما در هر سنى كه هستيم مى خواهيم شخصيت خود را ثابت و پيروز سازيم و فقط شخصيت شخص ديگرى است كه براى تمايلات ما حدودى ايجاد مى كند . ))(98)

پدران و مادرانى كه با سوء تشخيص به كودكان خود اهانت مى كنند و شخصيت آن ها را تحقير مى نمايند، نه تنها در طفوليت فرزندان خود را به مخالفت و طغيان وا مى دارند، بلكه اين پرده درى ممكن است تا پايان زندگى پدر و مادر به صور مختلفى آشكار گردد و براى خانواده نتايج شوم دينى و دنيوى بسيارى به بار آورد .

حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام مى فرمود:

((

جراة الواد على والده فى صغره تدعوا الى العقوق فى كبره . )) (99)

تجرى و طغيان فرزند بر پدر خود در كودكى او را در بزرگى به نارضايى و عاق پدر مى كشاند .

پدران و مادرانى كه به فرزندان خود احترام مى كنند و شخصيت آنان را بزرگ مى دارند، با ادب و اخلاق با آن ها معاشرت و برخورد مى نمايند، قادرند كودكان خود را با اخلاق پسنديده و صفات حميده تربيت كنند اگر اتفاقا فسادى در آنها بروز كند به آسانى مى توانند از آن جلوگيرى نمايند .

خودخواهى كودك

كودك مانند بزرگسالان ، خودخواهى و حب ذات دارد . وقتى بفهمد كار ناپسند به شخصيت او ضربه مى زند و از عزت و محبوبيت وى مى كاهد و در محيط خانواده پست و حقيرش مى نمايد، فورا براى حفظ مقام خود آن را ترك مى گويد و عملا به اصلاح خويش قيام مى كند .

(( قال اميرالمومنين عليه السلام : من كرمت عليه نفسه هانت عليه شهوته . )) (100)

على عليه السلام مى فرمود: كسانى كه شخصيت و شرف معنوى دارند، شهوات و تمايلات نفسانى در نظر آن ها پست و كوچك است .

(( و عنه عليه السلام : من شرفت نفسه نزهها عن ذلة المطالب . )) (101)

آنان كه شرافت نفسانى دارند دامن خود را به خواهش هاى پست آلوده نمى كنند .

(( عن على عليه السلام : من كرمت عليه نفسه لم يهنها بلعصية . )) (102)

آن كس كه بزرگى و كرامت نفس خود را باور دارد هرگز با پليدى گناه پست و موهونش نمى كند .

(( عن على بن الحسين عليهما السلام : من كرمت عليه نفسه هانت عليه الدنيا . )) (103)

حضرت سجاد عليه السلام مى فرمود:كسى كه به كرامت نفس و شخصيت روحانى نايل آمده است ، ماديات پست نزد او حقير و ناچيز است .

شرافت نفس و درستكارى

از اين چند حديث يك نكته مهم روانى و تربيتى استفاده مى شود و آن اين كه بزرگوارى و شرافت نفس ، با پليدى هاى گناه و انحرافهاى اخلاقى ناسازگار است آنان كه در خود احساس بزرگى و شخصيت مى كنند، كسانى كه كرامت نفس و شرف معنوى خويش را باور دارند و مايلند اين گوهر گران بها را براى هميشه در خزانه روان حفظ كنند، هرگز پيرامون گناه و نادرستى نمى گردند كسى كه مى خواهد شخصيت درخشان راستى و راستگويى داشته باشد، نبايد دروغ بگويد آن كس كه مايل است همواره شرف عدل و دادخواهى در خود احساس كند نمى تواند رشوه بگيرد آنان كه در اجتماع امين شناخته شده و به شرف امانت علاقه دارند هرگز خيانت نمى كنند .

كسانى كه بر عكس از نظر روانى پست و بى شخصيت هستند و جامعه آنان را حقير و بى ارزش مى شناسد و خودشان نيز در خود احساس زبونى و فرومايگى مى كنند، وجودشان براى جامعه خطرناك است ، اينان در ارتكاب گناهان بى باكند و به هر پستى و ذلتى تن مى دهند .

فرومايگى و گناه

(( قال امير المومنين عليه السلام : من هانت عليه نفسه فلا ترج خيره . )) (104)

على عليه السلام مى فرمود:آن كس كه خويشتن را پست و فرومايه بداند به خير

و نيكى او اميدوار نباش .

(( عن ابى الحسن الثالث (ع ) قال : من هانت عليه نفسه فلا تامن شره . )) (105)

امام هادى (ع ) مى فرمود:كسى كه خود را كوچك و موهون بداند و در خود احساس حقارت كند خويشتن را از شر او در امان ندان !

(( عن على (ع ): هانت عليه نفسه من امر عليه لسانه . )) (106)

زبان مردم فرومايه و بى شخصيت بر آنان حكومت مى كند هر چه مى خواهند مى گويند و از گفته هاى نارواى خود، به علت حقارت نفس ، احساس شرمسارى نمى كنند .

احساس استقلال

براى اين كه پدران و مادران دين تربيتى خود را به كودك ادا كنند و آنان را طورى پرورش دهند كه بدون فشار و تهديد، به خوبى ها بگرايند و از بدى هااجتناب نمايند لازم است در آنان ايجاد شخصيت كنند و به آن ها احترام نمايند بايد آن ها را طورى تربيت كنند كه كودكان باور نمايند كه عضو مستقل خانواده و مورد تكريم و احترامند .

((براى مربيان و اولياء كافى است كه براى اين دنياى پيچيده و مبهم يعنى طفل ، احترامى قائل شوند و از نظر خودشان درباره جهان پيچيده وى قضاوت نكنند بايد حركات طفل را به وسيله محركات او توجيه كنند نه به وسيله محرك هاى خودشان ، به دين طريق اغماض بيشترى نشان خواهند داد و از طريق تفهيم و تفهمى كه ايجاد خواهد شد عشق و اعتماد طفل را به خود جلب خواهند نمود .

مقصود اين نيست كه طفل اجازه دارد تا ره چه مى خواهد اميال

عجيب داشته باشد يا اعمال نامناسب انجام دهد، ولى وقتى طفل حس كرد كه حالت و موقعيت او را درك كرده اند از قدرت خود سوء استفاده نخواهد كرد حدود ما و خودش را را مى شناسد شما به او قواعد و آداب و رسوم قوانين ادب و عادت اجتماعى را آموخته ايد، او حس كرده است اين رسوم بدون اين كه به آزادى اش لطمه اى وارد سازد ارتباطش را با محيط آسان تر مى كند بنابر اين با كمال ميل از آن ها پيروى مى نمايد اگر شما به او احترام گذاريد او نيز احترام شما را نگاه خواهد داشت .

اگر وقتى كه افكار خود را با شما در ميان مى گذارد مسخره اش نكنيد و هر ساعت و هر دقيقه نگوييد آن كار را نكن ، آن كار را نكن ، ديگر دليلى براى نافرمان بودن او نيست و به ندرت اتفاق مى افتد كه از دستورات شما سرپيچى كند .

به وسيله همين نظم است كه به ديگران احترام مى گذارد و خود را در نظر مردم محترم مى سازد و با همه كس روابط نيكو دارد، زيرا حق هر كس را مى دهد براى اين كه بتواند حق خود را نيز طلب نمايد . ))(107)

پدران و مادران مسلمانى كه همواره حديث شريف :

(( اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم . ))

را به خاطر دارند و دستور سعادت بخش پيامبر گرامى اسلام را در مورد تربيت كودكان خود عملا به كار مى بندند مى توانند فرزندان شريف و با شخصيتى پرورش دهند و آنان را با گفتار و رفتار صحيح و

پسنديده بار آورند .

اهانت و تحقير به كودك

با كمال تاءسف بايد اعتراف كرد كه در كشور ما بسيارى از اولياى اطفال ، بر خلاف تعليم رسول اكرم ، مراعات احترام فرزندان خود را نمى نمايند و به صور مختلف به شخصيت آن ها اهانت مى كنند و بر اثر نادانى ها و رفتار ناپسند خود، در كودكان ايجاد عقده حقارت نموده و آنان را زبون و فرومايه بار مى آورند . به طور نمونه مواردى را كه خود از نزديك ديده ام وشايد اغلب آقايان نيز مشاهده كرده ايد به عرض شما مى رسانم :

1 . معمولا در مجالس مهمانى فقط براى بزرگسالان كارت دعوت مى فرستند . پدران ، كودكان هشت ساله و ده ساله خودى دارند، بدون دعوت و به صورت طفيلى همراه خود مى برند . با اين عمل در آنان تلقين حقارت مى شود و غير مستقيم به آن ها مى فهمانند كه شماها لايق دعوت نيستيد . ملاحظه كرده ايد اگر صاحبخانه دانايى براى كودك ده ساله اى كارت دعوت بفرستد چه اندازه در روح طفل اثر مطلوب مى گذارد، به او شخصيت مى دهد، و كودك با سربلندى و احساس استقلال در آن مجلس شركت مى نمايد!

2 . در مجالس مهمانى ، موقعى كه بزرگسالان بر سر سفره مى نشينند هر يك بشقاب و قاشق و چنگال مستقلى در مقابل دارند . مكرّر ديده ام كه كودكان بشقاب نداشته اند و با قيافه مظلومانه و شكست خورده اى به اطراف خود نگاه مى كنند تا اين كه پدر يا يكى از مهمانان بر او ترّحم نمايد و بشقاب

كوچك سبزى را خالى كند و به او بدهد . اين توهين و بى احترامى به كودك در حضور آن همه جمعيت بزرگ ترين ضربه به شخصيت اوست و شايد اين احساس حقارت را تا پايان زندگى فراموش نكند .

3 . در مجلس مهمانى موقع خواب مى شود . هر يك از بزرگسالان بستر خوابى را به خود تخصيص مى دهد . طفلك ده ساله سرگردان و متحير مانده ، كسى به فكر او نيست ، گويى او را انسان حساب نكرده اند و به او رختخوابى نداده اند . سرانجام با شكست خوردگى و احساس حقارت و توهين شديد به بستر پدر يا يكى از بستگان خود مى رود!

روش پدران نادان

4 . پدر در اطاق پذيرايى خود با چند نفر مهمان سرگرم گفت و گوست . بچه ده ساله او وارد اطاق مى شود، مهمان ها به احترام كودك از جاى بر مى خيزند . در اين موقع مقتضى است پدر كودك سكوت كند تا بچه خود از احترامى كه به او كرده اند تشكر نمايد و اگر نتوانست شكرگذارى كند، پدر خيلى مؤ دب به فرزند بگويد از آقايان تشكر كنيد، و ضمنا خودش نيز بگويد متشكرم . مكرّر ديده ام به محض اين كه مهمان ها به احترام كودك قيام مى كنند، پدر مثل اين كه عمل بدى اتفاق افتاده اظهار شرمندگى مى كند و با ناراحتى مى گويد: حركت نكنيد، بفرماييد، و با اين سخن بزرگ ترين توهين را به فرزند خود روا داشته است . طفل حس مى كند كه پدرش مى خواهد به مهمان ها بگويد فرزند من

لايق تكريم و احترام نيست ، به وى اعتنا نكنيد و براى ورودش قيام ننماييد .

5 . بسيار ديده شده در مسافرت هاى يك يا چند فرسخى بعضى از پدرها و مادرها به منظور صرفه جويى ، براى اطفال چند ساله خود به نام اين كه در ماشين سرپا مى ايستد بليط خريدارى نمى كنند . كودك در طول راه ايستاده و موقعى كه خسته مى شود در دامن پدر يا مادر مى نشيند . طفل حس مى كند كه آن قدر ارزش و احترام نداشته كه براى او بليطى خريدارى شود تا مثل سايرين بنشيند، مخصوصا اگر طفلى همسن او بليط داشته و روى صندلى نشسته باشد . پدر و مادر در مقابل چند قران صرفه جويى با عمل ناپسند خود ضربه بزرگى به شخصيت كودك وارد آورده و عملا به او توهين كرده اند!

عكس العمل كودكان

گاهى طفل در مقابل اين بى احترامى ها عكس العمل فورى از خود نشان مى دهد، قهر مى كند، در سكوت و غصه فرو مى رود، اشك مى ريزد . بعضى با بداخلاقى و حركات زشت خود به اين بى احترامى ها جواب مى گويند . تكرار اعمال موهن و تحقيرآميز در ضمير باطن كودك عقده مى شود، او را زبون و فرومايه مى كند، شخصيت و اعتماد به نفس را از وى سلب مى نمايد و تا پايان عمر دچار اين حالت روانى و بدبختى خواهد بود!

بزرگى كجا يافت كو پست شد

كجا نيستى مايه هست شد .

فرومايه را از فرومايگى

به گردن فتند ريشه بندگى

به طورى كه از نوشته هاى دانشمندان غرب استفاده مى شود، بعضى

از خانواده هاى اروپايى نيز شخصيت كودكان خود را به طور شايسته احترام نمى كنند و عملا موجبات پستى و حقارت آنان را فراهم مى نمايند و اطفال در باطن از اين اهانت ها رنج مى برند!

انهدام شخصيت كودك

((احساس حقارت ، همه ما مردان و زنانى را مى شناسيم كه از يك كمپلكس احساس حقارت در پستى به سر مى برند . تعداد اين افراد بى شمار و فراوان است . و درصدى نود اين حالت بايد علل و ريشه آن را در دوران كودكى كاوش كرد . بر روى هم اين احساس نتيجه يك نوع تخريب و انهدام شخصيت كودك در لحظه اى است كه غريزه هاى اجتماعى او در حال شكفتن هستند . البته ممكن است بعدها علل ديگرى اين احساس را شديدتر و قوى تر سازند، اما پيدايش آن بدون ترديد با دوران كودكى همبستگى دارد .

مادرى را در نظر آوريد كه مى بيند فرزندش گلدان زيبايى را از جاى مخصوص آن برداشته است . او از اين انديشه كه ممكن بود با اين كار گلدان بشكند ناراحت و عصبانى مى شود . براى اين كه مبادا چنين اتفاق مهمى روى دهد قدغن مى كند كه كودك هرگز حق ندارد به آن دست بزند، در حالى كه پرستار آن كودك به آسانى به آن گلدان دوست داشتنى دست مى زند و اگر احيانا روزى يكى از مهمانان اين گلدان را بر حسب تصادف بشكند مادرش با هزار آب و تاب براى مهمانانش توضيح مى دهد كه هيچ اتفاق مهمى نيفتاده است و اين گلدان به هيچ وجه ارزشى ندارد . اين جريان

نااميد كننده كودك ما را به اين نتيجه مى رساند كه او تنها موجود خطرناك براى گلدان و ساير اثاث خانه است ، پس او موجودى پست تر و حقيرتر از ديگران مى باشد . ))(108)

از آن چه به عرض رسيد تا اندازه اى معنى احترام به كودك و نتايج سودمند آن در برنامه تربيت روشن شد و همچنين آثار شوم بى احترامى و اهانت به فرزندان واضح گرديد . به منظور پيروى از دستور رسول اكرم و براى تاءمين سعادت فرزندان خود به حديث :

(( اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم . ))

توجه كامل داشته باشيد و در تمام مراحل دوران طفوليت به شخصيت كودكان احترام كنيد .

احساس استقلال و شخصيت

احترام به كودك فرزند را با استقلال اراده و اعتماد به نفس بار مى آورد، او را يك انسان با شخصيت مى سازد . كودكى كه از اول ارزش خويش را درك كند روزى كه بزرگ شد يك عضو مستقل اجتماع است ، خود را زبون و فرومايه نمى بيند، پستى و حقارت در حريم فكر او راه ندارد .

پيشوايان گرامى اسلام علاوه بر اين كه در بيانات خود راه پرورش صحيح كودك را به مردم آموخته اند، عملا نيز آن برنامه ها را در مورد تربيت فرزندان خود به كار برده و آنان را با بهترين صفات پسنديده پرورش داده اند . براى مزيد توجه آقايان محترم و تتميم بحث امروز، قسمتى از روش هاى عملى رسول اكرم و ائمه عليهم السلام را در احياى شخصيت كودكان به عرض شما مى رسانم :

على بن ابى طالب عليه السلام از كودكى در دامن

پرمهر پيغمبر اكرم تربيت شده و تمام صفات عاليه انسانى را از رهبر عالى قدر اسلام فرا گرفته است . زندگى درخشان و سراسر افتخار آن حضرت بهترين گواه حسن تربيت او در دوران كودكى است .

يكى از صفات بارز على (ع ) شخصيت و استقلال اراده بود كه با پرورش حكيمانه حضرت محمد (ص ) از طفوليت در آن حضرت آشكار شد . گر چه على (ع ) از نظر جسم و جان يك كودك عادى نبود و در ساختمان ممتاز آن حضرت استعداد و شايستگى هاى مخصوص وجود داشت ، ولى مراقبت هاى مستقيم رسول اكرم در آشكار كردن قابليت هاى درونى آن حضرت داراى نتايج فوق العاده مهم بود .

روزى كه آن حضرت به نبوت مبعوث شد على (ع ) كودك ده ساله اى بود، ولى شخصيت يك انسان كامل داشت . نبى اكرم ، اسلام را به وى عرضه كرد و او را به پذيرش اين آيين آسمانى دعوت نمود و با اين عمل شايستگى و شخصيت بزرگ آن حضرت را تاءييد فرمود . على (ع ) نيز با واقع بينى و درايت كامل به دعوت پيغمبر اكرم توجه كرد و در كمال آزادگى و استقلال به نداى آن حضرت جواب مثبت داد .

استقامت در پرتو تربيت

حوادث سهمگين و شكست هاى سخت زندگى ، اغلب روحيه مردان با شخصيت را در هم مى شكند، خود را مى بازند و دچار زبونى و حقارت مى شوند، ولى در ايام قبل از هجرت با آن كه بزرگ ترين طوفان وحشت زا در سر راه اسلام و مسلمين پديد آمد و

امواج شكننده آن همه چيز و همه كس را تهديد مى كرد، على بن ابى طالب ، جوان نيرومند اسلام ، هرگز خود را نباخت و به شخصيت آهنين او كمترين آسيبى نرسيد .

اين ثبات و استقامت ، صرف نظر از شايستگى فطرى على عليه السلام ، معلول تربيت هاى عميق و نافذ مربى ارجمندش حضرت محمد (ص ) بود كه او را اين چنين نيرومند و با شخصيت بار آورده است .

حسن و حسين عليهماالسلام نيز از مزاياى بهترين تربيت برخوردار شدند و در كودكى از جدّ گرامى و پدر و مادر ارجمند خود تمام كمالات را فرا گرفتند . ماءمون عباسى در حضور رجال بزرگ كشور درباره شخصيت پر ارزش آنان گفت :

(( و بايع الحسن و الحسين (ع ) و هما ابنا دون الست سنين و لم يبايع صبيا غيرهما . )) (109)

رسول اكرم با حسن و حسين عليهماالسلام بيعت كرد . با آن كه سن آن دو از شش سال كمتر بود و پيغمبر اسلام با هيچ كودكى جز آن دو نفر بيعت نكرد! استعداد فطرى و پرورش صحيح به قدرى آن دو كودك را پر ارج و با شخصيت نموده كه در سن كمتر از شش لايق بيعت شده اند!

(( زيد بن على عن ابيه ان الحسين بن على عليهماالسلام اتى عمر بن الخطاب و هو على المنبر يوم الجمعه . فقال انزل عن منبر ابى . فبكى عمر ثم قال صدقت يا بنى منبر ابيك لا منبر ابى . و قام على (ع ) و قال : ما هو والله عن راءيى . قال : صدقت والله

مااتهمتك يا اباالحسن . )) (110)

روز جمعه اى خليفه دوم مسلمين روى منبر بود . حسين (ع ) كه كودك خردسالى بود وارد مسجد شد و گفت از منبر پدرم به زير آى . عمر گريه كرد و گفت راستى گفتى ، اين منبر پدر توست نه منبر پدر من . ممكن بود كسانى تصور كنند حضرت حسين در مجلس عمومى به دستور پدرش على بن ابى طالب (ع ) چنين سخنى گفته است و براى آن حضرت مشكلاتى پيش آيد، لذا از وسط مجلس به پا خاست و به صداى بلند فرمود: به خدا قسم گفته حسين از ناحيه من نيست . عمر نيز قسم ياد كرد و گفت : يا اباالحسن راست مى گويى ، من هرگز شما را در گفته فرزندت متهم نمى كنم . يعنى حسين را مى شناسم ، او با اين كه كودك است شخصيت ممتاز و اراده مستقلى دارد و اين گفتار از فكر خود او سرچشمه گرفته است !

على عليه السلام مكرّر در حضور مردم از فرزندان خود پرسش هاى علمى مى كرد و گاهى جواب سوالات مردم را به آنان محوّل مى فرمود . يكى از نتايج درخشان اين عمل احترام به كودكان و احياى شخصيت آنان بود .

روزى على (ع ) از فرزندان خود حضرت حسن و حسين در چند موضوع سؤ الاتى كرد و هر يك از آنان هم با عباراتى كوتاه جواب هايى حكيمانه دادند .

(( ثم التفت الى الحارث الاعوار فقال : يا حارث علموا هذه الحكم اولادكم فانها زيادة فى العقل و الحزم والراءى . )) (111)

سپس حضرت على

(ع ) متوجه حارث اعور كه در مجلس حاضر بود گرديد و فرمود: اين سخنان حكيمانه را به فرزندان خودتان بياموزيد، زيرا موجب تقويت عقل و مال انديشى و راءى صائب آنان مى گردد .

پدرى كه با فرزندان خود چنين رفتار كند و سخنان آن ها را سرمشق فرزندان جامعه قرار دهد با اين عمل از آنان به بهترين وضعى احترام كرده و بزرگ ترين شخصيت و استقلال را در ضميرشان ايجاد نموده است .

سخنان حكيمانه

پس از وفات حضرت علىّ بن موسى الرضا عليهماالسلام ماءمون خليفه وقت به بغداد آمد . روزى به عزم شكار حركت كرد . بين راه در نقطه اى چند كودك بازى مى كردند .

(( و محمد واقف ممعهم و كمان عمره يومئذ احدى عشرة سنة فما حولها . ))

حضرت محمد بن على امام جواد (ع ) فرزند ارجمند على بن موسى الرضا در آن موقع سنش در حدود يازده سال بود، بين كودكان ايستاده بود .

موقعى كه موكب ماءمون به آن نقطه نزديك شد كودكان فرار كردند، ولى امام جواد (ع ) همچنان در جاى خود ايستاد . وقتى خليفه نزديك شد به آن حضرت نگاهى كرد . قيافه جذّاب كودك وى را مجذوب نمود، توقف كرد و پرسيد: چه باعث شد كه با ساير كودكان از اين جا نرفتى .

(( فقال له محمد مسرعا: يا امير المؤ منين ، لم يكن بالطريق ضيق لا وسعه عليك بذهابى و لم يكن لى جريمة فاخشاها وظنى بك حسن انك لا تضر من لا ذنب له فوقفت . ))

امام جواد (ع ) فورا جواب داد: اى خليفه

مسلمين ، راه تنگ نبود كه من با رفتن خود آن را براى عبور خليفه وسعت داده باشم . مرتكب گناهى نشده ام كه از ترس مجازات فرار كنم ، و من نسبت به خليفه مسلمين حسن ظن دارم ، گمانم اين است كه بى گناهان را آسيب نمى رساند، به اين جهت در جاى خود ماندم و فرار نكردم .

ماءمون از سخنان محكم و منطقى كودك و همچنين قيافه جذّاب و گيرنده او به عجب آمد، پرسيد: ((اسم شما چيست ؟)) جواب داد: ((محمد)) گفت : ((پسر كيستى ؟)) فرمود:

(( انا ابن على الرضا . )) (112)

من فرزند حضرت رضا هستم .

ماءمون نسبت به پدر آن حضرت از خداوند طلب رحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت .

امام جواد (ع ) در دامن پدر بزرگوارش حضرت رضا پرورش يافته ، شخصيت و استقلال و تمام مراتب فضل و فضيلت را از مربى عالى مقام خود فرا گرفته است .

دختران و زنان اهل بيت

دختران و زنان اهل بيت نيز از حسن تربيت و پرورش صحيح خانوادگى برخوردار بودند و از پدران و مادران پاك نهاد خويش تمام سجاياى اخلاقى و صفات انسانى را فرا گرفتند . پيش آمدها و حوادث بزرگى كه پس از مرگ رسول اكرم اتفاق افتاد ارزش معنوى و استقلال و شخصيت آنها را از خلال گفتار و رفتارشان آشكار كرد . سخنان عالمانه و مستدل صديقه اطهر در مسجد پيغمبر با حضور خليفه مسلمين و مردم مدينه و همچنين گفتارهاى آتشين و هيجان آميز زينب عليهاالسلام و حضرت سكينه ، دختر ارجمند حسين بن على

، در تاريخ كربلا شاهد واضحى بر علوّ مقام و شخصيت ارزنده درخشان زنان و دختران اهل بيت است !

براى اين كه پدران و مادران ، در فرزندان خود ايجاد شخصيت نمايند و آنان را مستقل و متكى به نفس بار آورند، بايد از كودكى به آن ها احترام كنند و از تحقير و اهانت به فرزندان اجتناب نمايند .

(( اكرموا اولادكم و احسنوا آدابكم . ))

اسلام و تكريم كودك

توضيح

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . . قل كل يعمل على شاكلته )))) (113)

ديروز درباره پرورش شخصيت كودك مطالبى را به عرض رساندم و نتيجه آن شد كه اگر فرزندان در محيط خانواده مورد تكريم پدر و مادر باشند و از اول به شخصيت آن ها احترام شود، زبون و فرومايه بار نمى آيند و در خود احساس حقارت و پستى نمى كنند . بحث امروز نيز دنبال مطالب روز گذشته است ، ولى لازم است قبلا خاطر شنوندگان محترم به دو نكته متوجه شود:

اول آن كه بحث تربيتى ما درباره پرورش كودكان سالم طبيعى است نه اطفال دشوار يا كودكان مبتلا به جنون و حماقت موروثى . به عبارت روشن تر بعضى از كودكان ديوانه يا احمق متولد شده اند و اين عيب موروثى در ساختمان آن ها ريشه اساسى دارد . اينان هرگز عاقل و هوشمند نمى شوند و مربى لايق قادر نيست با تربيت صحيح آن ها از انسان شايسته اى بسازد .

اطفال دشوار

بعضى از اطفال ديوانه نيستند ولى رفتارشان غير عادى است ، اخلال گر و مخرّب هستند و حركاتشان آميخته به شيطنت و فساد است . اين گروه را از نظر تربيتى اطفال دشوار نامگذارى كرده اند .

((عنوان اطفال دشوار فى الحقيقه داراى معانى وسيعى است . اين عنوان در درجه اول بر كودكانى كه شلوغ مى كنند، يعنى بچه هاى شيطانى كه تعليم و تربيت امروز با نظر تحقير و تعجب به آن ها مى نگرد اطلاق مى شود . اين كودكان براى نيل به مقاصدى كه دارند با قدرت بى بند و بارى

موجد زيان ها و خرابى هايى در اطراف خود مى شوند . همين زيان كارى هاست كه بازى هاى ايشان را تشكيل مى دهد!))(114)

حركات نادرست و اعمال ناپسند اين دسته از كودكان علل و عوامل متعددى دارد كه بايد با دقت و بررسى كامل آن ها را شناخت و به رفع آن ها كوشيد . بعضى از مواقع منشاء حركات ناشايسته و غير طبيعى كودك دشوار، عيوب و نواقص عضوى يا اختلالاتى است كه در ساختمان او وجود دارد و در واقع كودك بيمار است و بايد او را درمان كرد .

((همان طور كه طفل بيمار را به مدرسه نمى فرستد نبايد سعى كرد طفلى را كه از لحاظ وظايف الاعضايى طبيعى نيست ، يعنى ناخوش است مورد تربيت مجدد قرار دارد . هر طفل دشوار قبل از تربيت يا تربيت مجدد، بايد مورد مشاوره و معاينه قرار گيرد . فايده اين عمل آن است كه اوقات مربى بيهوده مصروف تربيت طفلى محتاج به مراقبت طبى يا روحى است نمى گردد .

طفل بيمار

مثلا در معاينه چشم هايى كه مربوط به بيماريى صرع است ، دزدى هاى دروه بلوغ كه در اثر اختلالات غده نخاعيه صورت مى گيرد، حالت شيطنت و فتنه جويى كه از عواقب عقب افتادن رشد عصبى است ، عارضه عصبانيت كه بستگى با بقاياى التهابات دماغى دارد، تنبلى كه با قلت ترشحات غدد تيروئيدى و فوق كليوى توجيه مى شود، ظهور اختلالى كه از پاره اى بيمارى هاى ارثى روحى نتيجه مى شود، تربيت به تنهايى مفيد واقع نمى شود . ))(115)

اين قبيل اطفال بايد به وسيله روش هاى مخصوص

طبى و روانى و سرپرستى مربيان متخصص تربيت شوند . برنامه هاى معمولى تربيت كودك در مورد اطفال دشوار، نارسا و گاهى بى اثر است .

اطفال سالم و برنامه هاى تربيتى

هدف بحث ما تربيت كودكان سالم و طبيعى است ، كودكانى كه از پدران و مادران سالم در شرايط طبيعى متولد شده اند . به كار بستن برنامه هاى تربيتى درباره اين قسم كودكان نتايج بسيار مفيد و درخشانى دارد . اگر پدران و مادران در مورد اين قبيل فرزندان به مسؤ وليت بزرگ خود متوجه باشند، در خانواده محيط مساعدى براى تربيت صحيح به وجود آورند، در معاشرت با كودك گفتارى پاك و رفتارى پسنديده داشته باشند و قدم به قدم برنامه هاى تربيتى را اعمال نمايند، مى توانند فرزندانى از هر جهت شايسته و لايق تربيت كنند و از اين راه اوامر الهى را اجرا نموده و همچنين وظيفه خود را نسبت به فرزند و جامعه انجام دهند .

ارزش تربيت كودك

دوم آن كه در جهان امروز موضوع تربيت اطفال يكى از اساسى ترين مسايل اجتماعى و از اركان مهم سعادت بشر است . دانشمندان درباره كودك از نظر روانى و تربيتى مطالعات عميقى كرده و كتاب هاى بسيارى در اين موضوع نوشته اند . كشورهاى بزرگ به منظور پرورش صحيح جسم و جان كودك سازمان هاى عظيمى به وجود آورده و اطفال را از هر جهت تحت مراقبت علمى و عملى قرار داده اند . خلاصه در نظر دنياى امروز كودك فوق العاده مهم و مورد احترام و تكريم است .

در چهارده قرن قبل ، در روزگار، تيره جهل و

نادانى بشر، در دنياى عقب افتاده حجاز، پيشواى گرامى اسلام به ارزش و اهميت پرورش كودك توجه كامل داشته و در اين باره تعاليم لازم را به پيروان خود آموخته است . اسلام درباره اصل ازدواج و شرايط زن و شوهر از نظر پاكى نسل و همچنين درباره شيردادن و پرورش جسم و جان كودك قدم به قدم وظايف مردم را بيان فرموده است .

بسيارى از نكات و دقايق روانى و تربيتى است كه در برنامه پرورش كودك دانشمندان امروز جهان در كتاب هاى علمى خود آورده اند و اولياى اسلام نيز در قرون گذشته به آن ها تصريح نموده اند و در اخبار مذهبى آمده است . چه بسيار مطالب علمى كه رهبران اسلام درباره كودك يا ساير موضوعات گفته اند و در اثر مشكلات وسايل ثبت و كتابت نوشته نشده و به ما نرسيده است !

هدف بحث پرورش كودك در اين محضر محترم دو چيز است : اول آن كه عموم شنوندگان بخصوص جوانان تحصيل كرده ، پيش از پيش از جامعيت برنامه هاى اسلام و ارزش علمى اين آيين آسمانى آگاه شوند و با ايمان و اعتقاد محكمترى از آن پيروى نمايند .

ديگر آن كه اولياى اطفال به مسؤ وليت خطير مذهبى و ملى در تربيت فرزندان خويش واقف شوند و در انجام اين وظيفه بزرگ و حياتى قيام نمايند .

بدون ترديد يك قسمت مهم بدبختى هاى اجتماعى و آلودگى هاى اخلاقى جوانان ما از محيط خانواده سرچشمه گرفته و معلول تربيت هاى نادرست دوران كودكى است و با اختلافى كه پدران و مادران از نظر روحى و معنوى

دارند، سوء تربيت در خانواده ها ريشه هاى مختلفى دارد .

مفاسد سوء تربيت

بعضى از پدران و مادران خود مردمى فاسد و بد اخلاقند و فرزندان خود را با خوى مذموم و خلق ناپسند خويش تربيت مى كنند . اين كودكان در محيط خانواده از پدر و مادر درس نادرستى و بداخلاقى مى آموزند و با ناپاكى و انحراف رشد مى كنند . بديهى است رفتار و گفتار چنين كودكانى در اجتماع جز پليدى و فساد نخواهد بود .

بعضى از پدران و مادران تنها توجه خود را به تاءمين غذا و لباس و مسكن كودك معطوف داشته و به علت نادانى و نارسايى فكر كمترين توجهى به جهات تربيتى و اخلاقى طفل ندارند و اگر فرضا موقعى بخواهند به اين وظيفه بزرگ توجه كنند و در اخلاق و آداب كودك اعمال نظر نمايند، نمى دانند چه كنند، چه بگويند، و كودك را چگونه رهبرى نمايند . زيرا هرگز به فرا گرفتن برنامه پرورش اخلاق كودك علاقه نداشته اند و نمى خواسته اند وظيفه خود را در اين امر مهم بفهمند .

سهل انگارى اولياى اطفال

بعضى از پدران و مادران تا اندازه اى معنى پرورش هاى اخلاقى و تربيت هاى روانى را مى فهمند و راه اعمال آن را نيز مى دانند، ولى عملا از انجام وظيفه شانه خالى مى كنند و براى خود در اين باره احساس مسؤ وليتى نمى نمايند . اينان گويى رشد روانى كودك را تابع پيشامدهاى اتفاقى دانسته بدون كمترين مراقبت طفل را به دست تصادف مى سپارند و به راه بى بند و بارى رها مى كنند! طولى نمى

كشد كه نتايج سوء اين بى اعتنايى و عدم مراقبت آشكار مى گردد . اين قبيل اطفال در اثر نداشتن شخصيت اخلاقى و نيروى روانى خيلى زود تحت تاءثير عوامل مخرّب و گمراه كننده قرار مى گيرند و از صراط مستقيم منحرف مى شوند و ممكن است به انواع گناهان و ناپاكى ها دست بزنند . در هر صورت اين قبيل پدران و مادران مسؤ وليت دارند .

دوران كودكى از نظر پى ريزى اساس زندگى اهميت فوق العاده دارد . تربيت هاى صحيح يا فاسد اطفال سرچشمه مهم نيك و بدهاى دوران عمر است آدمى در طول ايام حيات خود بر طبق خلقيات خويش عمل مى كند و اساس خلق و خوى آدمى در ايام كودكى ساخته مى شود .

قرآن شريف مى فرمايد: (( قل كل يعمل على شاكلته (شاكلته اى خلقه طبيعة )))

اعمال و افعال هر انسانى بر وفق شان كله اوست به عبارت روشن تر، كارهاى هر انسانى مطابق خلق و خوى و طبيعت او خواهد بود .

((حقيقتى كه روز به روز بيشتر آشكار مى شود اين است كه ادراكات دوران بچگى و وقايع و تجارب آن بر زندگى بعدى و شخصيت انسان اثر قاطعى دارد و با جراءت مى توان گفت كه اين ادراكات و تجارب ، سلامتى ، بيمارى ، خوشبختى يا بدبختى افراد را در تمام عمر پى ريزى مى نمايد .

طفل در اولين سال هاى كودكى تاروپود زندگى اش را با دست خود مى سازد و از همان روزهاى اولى كه گهواره را ترك مى گويد هر چه بايد بشود يا نشود شده است .

در اولين روزهاى شير خوارگى زندگى احساساتى طفل پى ريزى مى شود بدين معنى كه يا دنياى خارج در نظر او يك چيز موافق و اميد بخش جلوه مى كند، يا از همان اول ، آن را پر از ناروايى و نا اميدى احساس مى نمايد يا از همان اول مى فهمد كه با گريه و زارى و جيغ و داد بر محيط خارج بايد غلبه كرد، يا باور مى كند كه كسى هست كه وضع او را مى فهمد و سراى محيط را برايش مساعد مى سازد اين ها و ديگر حقايق و تجارب همگى بر مغز و روح نوازد چنان اثر مى گذارند كه در تمام مدت طفوليت ، بلوغ ، و سالمندى ادامه خواهد يافت . ))(116)

اميد است پدران و مادران مسلمان در كمال علاقه مندى به انجام وظايف خود در تربيت كودكان قيام نمايند و از خداوند بزرگ در راه نيل به اين مقصود مقدّس استمداد كنند .

اينك بحث امروز:

احياى شخصيت كودك

در سخنرانى روز گذشته به عرض رسيد كه ايجاد شخصيت در كودك يكى از فصول اساسى تربيت است براى اين كه اطفال مستقل و متكى به نفس باز آيند و دچار فرومايگى و زبونى نشوند، لازم است پدران و مادران از دوران اول كودكى به اين امر مهم متوجه باشند و با رفتار و گفتار خويش شخصيت را در فرزندان پرورش دهند با آنان طورى رفتار نمايند كه كودكان استقلال خود را باور كنند و خويشتن را عضو حقيقى خانواده بدانند يكى از بهترين و طبيعى ترين راه احياى شخصيت در اطفال ، احترام به كودك و خوددارى از توهين

و تحقير كودك است اين مطلب به شرحى كه ديروز به عرض رسيد در ضمن حديث نبوى :

اجتناب از تحقير كودك

(( اكرموا اولادكم . ))

تصريح شده و به كار بستن آن را رسول اكرم به پدران و مادران توصيه فرموده است دانشمندان امروز نيز در كتاب هاى روانى و تربيتى خود به اين دو امر مهم يعنى : احترام به كودك و خوددارى از تحقير كودك ، توجه كامل دارند .

((پدر و مادر بايد كوشا باشند كه تا اعماق قلب فرزند خود نفوذ كنند تا او مسائل را همان گونه ببيند كه آن ها مى بينند گاهى بچه ها مى شنوند كه درباره آن ها سخن ميگويند، از عيوبشان بدگويى مى كنند، ساده لوحى آن ها را دستاويز تفريح و سرزنش قرار مى دهند، درك مى كنند كه بزرگ ترها آنان را مسخره كرده اند، بودن اين كه به روحيه آن ها پى برند آن ها را مورد طعن و پرخاش را مى دهند در خالى كه اين كودكان معصوم نمى دانند چرا بايد مورد سرزنش قرار گيرند يا آن ها را به زور وادار به اتخاذ روشى مى كنند كه اين طفلك ها هرگز علت درست و منطقى آن را در نمى يابند، و بدين ترتيب دنياى آن ها از دنياى بزرگ ترها جدا مى شود در حالى كه به خودى خود به اين نتيجه رسيده اند كه اين آقا بالاسرها موجوداتى غير از خود آن ها هستند و بايد در برابر آنان به اسلحه دفاع مجهز شوند .

بايد مواظب باشند كه در گفت و گو با كودكان صدايشان بلندتر از آن

كه با يك همكار يا يك مهمان صحبت مى كنند نشود تذكرات وقتى لازم باشد بايد چنان با ملايمت و نيكويى و خوشرويى ادا شوند كه سدى ميان آن ها و كودكان ايجاد نكنند و يا رنجش و تلخى به وجود نياورند . هنگامى كه اين گونه با كودكان رفتار شد آن ها با شخصيت ، با احترام شايسته ، و با اعتماد نسبت به خود بزرگ مى شوند .

به كودكان بفهمانيد كه آن ها هم اعضاى فعال خانواده هستند، بفهمانيد كه هر كدام بايد مسؤ وليتى به عهده گيرند و كار خود را انجام دهند . ))(117)

احساسات طفل شير خوار

نكته مهمى كه لازم است اولياى اطفال بدانند آن است كه پى ريزى شخصيت كودك خيلى زود شروع مى شود از همان هفته هاى اول ولادت ، اوقات شيرخوارگى ، ايامى كه طفل در گهواره زندگى مى كند، احساسات روانى اش آغاز مى گردد . موقعى كه كودك حرفى نمى زند، قدرت راه رفتن ندارد، نمى تواند با انگشت هاى ناتوان خود چيزى را بگيرد، و خلاصه مانند پاره گوشت متحركى در گوشه اى افتاده است ، تندى و خشونت ، مهر و نوازش ، در روح او اثر مى گذارد و نتايج مطبوع يا نامطبوع اعمال ديگران در وى منعكس مى شود .

پدر و مادر بايد از همان زمان متوجه كودك باشند و در راه پرورش روان و احياى شخصيت وى به وظايف تربيتى خويش عمل كنند .

((افكار مربى مثل آبى كه در شن زار فرو مى رود در عمق بافت ها و هورمونها و روان كودكان آدمى نفوذ مى كند

هيچ گاه مربى نبايد به مصرف يك دسته از عوامل اكتفا كند زيرا مثلا در تاءمين قدرت و مقاومت عضلات عوامل اخلاقى نيز هم مانند عوامل شيميايى و فيزيولوژيكى مؤ ثرند تعالى روانى بدون استمداد از تمام عوامل رشدى غير ممكن است مهم اين است كه اين عوامل در پرورش كودك مرتبا روزانه از سنين كوچكى مورد توجه باشد و در واقع از فرداى روز بعد از تولد به كار رود .

به اين دليل است كه مادر بايد خيلى بيشتر از معلم با مكانيسم هاى پرورش كودك و طرق استعمال آن ها آشنا باشد كودك به آسانى مى فهمد كه برخى كارها خوش آيند پدر و مادر نيست و سرزنش يا ستايش كسى كه دوست دارد در او مؤ ثر است . ))(118)

پيغمبر گرامى اسلام علاوه بر آنچه درباره پرورش كودكان و احياى شخصيت آنان به پيروان خويش توصيه فرمود، تمام نكات و دقايق لازم را درباره فرزندان خود عملا به كار بست و آنان را افرادى با شخصيت و شايسته بار آورد پيغمبر اسلام از اوايل ولادت تا دوران از شير گرفتن و سال هاى بالاتر همواره مراقب كودكان خويش بود و قدم به قدم آنان را در راه پرورش هاى روانى و فضايل انسانى رهبرى مى فرمود و هر زمان به تناسب درجه تكامل روحى به آنها تكريم و احترام مى كرد مهم تر آن كه توجه پر ارج و ارزنده آن حضرت تنها در تربيت فرزندان خود نبود، بلكه به پرورش كودكان مردم هم عنايت مخصوص داشت در واقع پيشواى عزيز اسلام براى كودكان مسلمين هم مربى عالى قدر و پدر

مهربانى بود و تا آن جا كه مى توانست در احياى شخصيت و تعالى روانى آنها نيز كوشش مى كرد براى نمونه چند مورد از رفتار آن حضرت را درباره كودكان خود و همچنين فرزندان مردم به عرض مى رسانم :

روش پيغمبر در تربيت كودك

(( روى عن ام الفضل زوجة العباس بن عبد المطلب مرضعة الحسين (ع ) قالت : اخذ منى رسول الله (ص ):حسينا ايام رضاعه فحمله فاراق ماء على ثوبه فاخذته بعنف حتى بكى فقال صلى الله عليه و آله مهلا يا امالفضل ان هذه الاراقه الماء يطهرها فاى شى يزيل هذاالغبار عن قلب الحسين (ع ) . )) (119)

اما الفضل همسر عباس بن عبدالمطلب دايه حضرت حسين (ع ) مى گويد: روزى رسول اكرم ، حسين را كه در آن موقع شير خوار بود از من گرفت و در آغوش كشيد كودك لباس پيغمبر را تر كرد من طفل را چنان به شدت از پيغمبر جدا كردم كه گريان شد حضرت به من فرمود: ام الفضل آرام ، لباس مرا آب تطهير مى كند، ولى چه چيز مى تواند غبار كدورت و رنجش را از قلب فرزندم حسين بر طرف نمايد .

كودك شيرخوار با تمام ناتوانى جسم و جان مهر و محبت را مى فهمد، تندى و خشونت را درك مى كند، از مهربانى لذت مى برد و از خشونت آزرده خاطر مى گردد تيرگى هايى كه از تندى و تعرض مربى در روان كودك پديد مى آيد اثر نامطلوبى در ضمير باطن او مى گذارد و باعث تحقير شخصيتش مى شود بر طرف كردن اين حالت روانى بسيار مشكل

است نبى اكرم (ص ) به پرستار حضرت حسين (ع ) مى فرمايد: لباس مرا آب تطهير مى كند، ولى چه چيز مى تواند غبار كدورت و عقده حقارت را از قلب فرزندم برطرف كند .

اين عنايت تربيتى را پيغمبر اسلام درباره شيرخواران مردم نيز داشت و وظايف پدران و مادران را در مواقع مقتضى تذكر مى داد .

پيغمبر و كودكان مردم

(( و كان صلى الله عليه و آله يوتى بالصبى الصغير ليدعوله بالبركة او ليسميه فياخذه فيضعه فى حجره تكرمة لا هله فربما بال الصبى عليه فيصيح بعض من راه حين بال فيقول (ص )لاتزرموابالصبى ، فيدعه حتى يقضى بوله ثم يفرغ من دعائه او تسميته فيبلغ سرور اهله فيه ولا يرون انه يتاذى ببول صبيهم فاذا انصرفوا غسل ثوبه . )) (120)

وقتى طفل صغيرى را براى دعا يا نامگذارى به حضور پيغمبر اكرم مى آوردند حضرت براى احترام كسانش او را با آغوش باز مى گرفت و در دامن خود مى گذارد گاهى اتفاق مى افتاد كه طفل در دامن پيغمبر بول مى كرد كسانى كه ناظر بودند به روى كودك صيحه مى زدند، تندى مى كردند، تا او را از ادرار باز دارند نبى اكرم (ص ) آنان را منع مى كرد و مى فرمود با تندى و خشونت از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد سپس طفل را آزاد مى گذارد تا ادرار كند . موقعى كه دعا يا نامگذارى تمام مى شود، اولياى اطفال در نهايت مسرت كودك خود را مى گرفتند و كمترين آزردگى و ملالت خاطر در پيغمبر مهربان از ادرار كودك احساس نمى كردند موقعى كه كسان

طفل مى رفتند پيغمبر لباس خود را تطهير مى كرد .

در اين حديث سه نكته مورد توجه است :

اول آن كه رسول اكرم در احترام و تكريم مسلمين از تمام طرق و وسايل استفاده مى كرد، از آن جمله كودكان شير خوار مردم را با گرمى و رغبت بسيار در آغوش مى گرفت و به آنها ابراز ملاطفت مى فرمود يك هدف پيغمبر از اين عمل چنان كه در متن حديث تصريح شده :

(( تكرمت لاهله . ))

تكريم و احترام به اولياى اطفال بود .

دوم . كودك روى احتياج طبيعى و انجام يك عمل فطرى ادرار مى كند و در اين كار متوجه نيك و بد اجتماع نيست رسول اكرم مى فرمود:

((با تندى و خشونت از ادرار كودك جلوگيرى نكنيد، او را آزاد بگذاريد ادرار كند . ))

بدون ترديد به كودك تندى كردن و او را به امساك باقيمانده ادرار واداشتن ، منافى با حفظ بهداشت و سلامت طفل است .

شكست روانى طفل

سوم . تندى پدران و مادران باعث تحقير كودك و مايه رنجش و آزردگى خاطر اوست شكست هاى روانى طفل نتايج نامطلوبى در طول زندگى او به بار مى آورد كسانى كه به پرورش صحيح فرزندان خود علاقه دارند بايد ضمير باطن كودك را از غبار تاءثر و رنجش خاطر محفوظ نگاهدارند .

پيغمبر و حضرت مجتبى

(( دعى النبى (ص ) الى صلوة و الحسن متعلق به فوضعه النبى (ص ) مقابل جنبه و صلى فلما سجد اطال السجود فرفعت راس من بين القوم فاذالحسن على كتف رسول الله (ص ) فلما سلم قال له القوم : يا رسول الله

لقد سجدت فى صلوتك هذه سجده ما كنت تسجدها كانما يوحى اليك فقال : لم يوح الى و لكن ابنى كان على كتفى ، فكرهت ان اعلجه حتى نزل . )) (121)

رسول اكرم مردم را به نماز خواند و حضرت حسن طفل خردسال صديقه اطهر نيز با آن حضرت بود پيغمبر طفل را پهلوى خود نشاند و به نماز ايستاد يكى از سجده هاى نماز را خيلى طول داد راوى حديث مى گويد: من سر از سجده برداشتم ، ديدم حضرت حسن از جاى خود برخاسته و روى كتف پيغمبر نشسته است وقتى نماز تمام شد ماءمومين گفتند: يا رسول الله چنين سجده اى از شما نديده بوديم ، گمان كرديم وحى به شما رسيده است ، فرمود: وحى نرسيده بود، فرزندم حسن در حال سجده بر دوشم سوار شد، نخواستم تعجيل كنم و كودك را به زمين بگذارم ، آن قدر صبر كردم تا طفل خودش از كتفم پايين آمد .

اين عمل از رسول اكرم نسبت به كودك خردسال خويش در محضر مردم نمونه بارزى از روش آن حضرت در تكريم كودك است پيغمبر اسلام با طول دادن سجده حداكثر احترام را درباره فرزند خود معمول داشت و در ضمن به همه مردم راه احياى شخصيت و استقلال كودك را آموخت .

كودكان مردم نيز در نظر پيشواى اسلام مورد كمال تكريم و احترام بودند همان طور كه عملا مراعات روحيه فرزندان خويش را مى فرمود به عواطف روحى و احساسات روانى فرزندان مردم هم توجه كامل داشت .

(( عن ابى عبد الله (ع ) قال : صلى الله عليه و آله

بالناس الظهر فخفف فى الركعتين الاخيرتين فلما انصرف قال له الناس : هل حدث فى الصولة حدث ؟ قال و ما ذاك ؟ قالوا: خففت فى الركعتين الاخير تين فقال لهم : اما سمعتم صراخ الصبى . )) (122)

امام صادق عليه السلام مى فرمود كه رسول اكرم نماز ظهر را با مردم به جماعت گذارد و دو ركعت آخر را به سرعت و با اسقاط مستحبات برگذارد كرد پس از نماز، مردم گفتند: يا رسول الله آيا در نماز پيشامدى شد؟ حضرت پرسيد: مگر چه شد؟ عرض كردند دو ركعت آخر را با سرعت ادا كرديد فرمود: مگر صداى شيون و استغاثه كودك را نشنيديد؟

توجه به گريه كودك

گاهى به احترام كودك خود سجده نماز را طولانى مى كند و گاهى به احترام كودك مردم نماز را به سرعت خاتمه مى دهد و در هر دو صورت از كودكان احترام مى كند و عملا به مردم درس پرورش شخصيت اطفال را مى آموزد!

(( عن النبى (ع ) انه كان جالسا فاقبل الحسن و الحسين فلما راهما انلنبى قام لهما و استبطا بلوغهما اليه ، فاستقبلهما وحملهما على كتفيه و قال نعم المطى مطيكما و نعم الراكبان انتما . )) (123)

استقبال پيغمبر از كودك

رسول اكرم (ص ) نشسته بود حسن و حسين عليهما السلام وارد شدند حضرت به احترام آن ها از جاى برخاست و به انتظار ايستاد كودكان در راه رفتن ضعيف بودند لحظاتى چند طول كشيد، نرسيدند رسول اكرم به طرف كودكان پيش رفت و از آنان استقبال نمود بغل باز كرد هر دو را بر دوش خود سوار نمود و به راه افتاد و مى فرمود:

فرزندان عزيز، مركب شما چه خوب مركبى است و شماها چه سواران خوبى هستيد؟

در اين مورد پيغمبر گرامى به چند صورت از فرزندان خود احترام كرد: به پاخاستن ، به انتظار ماندن ، استقبال كردن و بر دوش نشاندن ، تكريم عملى آن حضرت بود و در پايان با جمله ((سواران خوب )) لفظا از آنان احترام نمود جالب توجه آن كه احترام رسول اكرم به فرزندان خود اغلب در محضر مردم بود و اين دو فايده در برداشت :

اول آن كه ريشه شخصيت فرزندان با احترام در مقابل مردم بهتر تقويت مى شد .

ديگر آن كه از اين راه به مردم درس پرورش كودك مى آموخت فرزندان مردم نيز از اين پرورش دلپذير و مهر پدرانه رسول اكرم محروم نبودند!

احترام پيغمبر به كودك

(( كان صلى الله عليه و آله يقدم من السفر فيتلقاه الصبيان فيقف لهم ثم ياءمر بهم فيرفعون اليه فيرفع منهم بين يديه و من خلقه و ياءمر اصحابه ان يحملوا بعضهم فربما يتفاخر الصبيان بعد ذلك فيقول بعضهم لبعض : حملنى رسول الله (ص ) بين يديه و حملك انت ورائه ، و يقول بعضهم امر اصحابه ان يحملوك وراء هم . )) (124)

موقعى كه رسول اكرم از سفرى مراجعت مى فرمود و در رهگذر با كودكان مردم برخورد مى كرد به احترام آن ها مى ايستاد سپس امر مى فرمود كودكان را مى آوردند و از زمين برمى داشتند و به آن حضرت مى دادند . رسول اكرم بعضى را در بغل مى گرفت و بعضى را بر پشت و دوش خود سوار مى كرد و به اصحاب خويش

مى فرمود كودكان را بغل بگيريد، بر دوش خود بنشانيد . اطفال از اين صحنه مسرّت آميز بى اندازه خوشحال مى شدند و از شادى و نشاط در پوست نمى گنجيدند . اين خاطرات شيرين را هرگز فراموش نمى نمودند . چه بسا پس از مدتى دور هم جمع مى شدند و جريان را براى يكديگر بازگو مى كردند و در مقام افتخار و مباهات يكى مى گفت : پيغمبر مرا در بغل گرفت و تو را بر پشت خود سوار كرد . ديگرى مى گفت كه پيغمبر به اصحاب خود امر كرد تو را به پشت خود بنشانند .

خاطرات شيرين كودكان

مى گويند در دنياى امروز به كودك بسيار اهميت مى دهند . پرورش كودكان و احترام به شخصيت آنان در خانواده و اجتماع مورد توجه كامل دولت و ملت است . آيا ممكن است بيش از آن چه پيشواى عالى قدر اسلام به كودك توجه داشته جهان امروز متوجه كودك باشد؟

مى گويند گاهى زمامداران و پيشوايان كشورهاى متمدّن به يتيم خانه ها و كودكستان ها مى روند و يكى دو ساعت با اطفال زندگى مى كنند، آنان را در بغل مى گيرند و عكس هايى از اين صحنه در جرايد چاپ مى كنند و پيرامون آن مقالاتى مى نويسند و از اين راه مراتب احترام خود را نسبت به كودك در افكار عمومى منعكس مى نمايند . كدام زمامدارى به قدر پيغمبر گرامى در كمال سادگى و مهربانى در كوچه و خيابان اين طور به كودكان مردم محبت مى كند و اين چنين آنان را بر دوش و در آغوش مى گيرد؟

اساسا رسول

اكرم (ص ) نسبت به تمام كودكان ، خواه فرزندان خود يا اطفال مردم ، راءفت و مهر مخصوص داشت .

(( و التلطف بالصبيان من عادة الرسول . )) (125)

لطف و عنايت به كودكان از عادت حميده و صفات پسنديده پيغمبر اسلام بود .

رسول گرامى با رفتار پرمهر و آميخته به احترام خود نسبت به كودكان ، صرف نظر از تعليم عملى پرورش كودك ، دو نتيجه درخشان به دست مى آورند:

اول آن كه اطفال را مردمى مستقل و متكى به نفس پرورش مى داد و براى شخص اول يك كشور قانونى و آزاد، بهترين سرمايه ، ملت با شخصيت و آزاده است .

دوم آن كه احسان اخلاقى و عطوفت هاى گرم رسول اكرم سبب علاقه شديد كودكان به آن حضرت بود . مهر پيغمبر در زواياى قلوب اطفال نقش مى بست و از اول دوستدار حقيقى رهبر عالى قدر خود مى شدند .

بزرگ ترين عوامل محبت

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : جبلت القلوب على حب من نفعها و بغض من ضرها . و عنه عليه السلام : طبعت القلوب على حب من احسن اليها و بغض من اساء اليها . )) (126)

فطرت آدمى چنين ساخته شده كه هر كس به او نيكى كند دوست بدارد و هر كه با او بد كند دشمن . چه نيكى و احسانى در نظر مردم ارزنده تر از احترام و تكريم آن هاست ؟ و كدام بدى و ضررى مهمتر از تحقير و توهين به شخصيت آنان است ؟

احترام به مردم بهترين وسيله ارضاى غريزه حب ذات آن ها است . كودكان

و بزرگسالان ، زنان و مردان ، همه از احترام لذّت مى بردند و به احترام كننده خود علاقه مند مى شوند . زمامداران از راه احترام به مردم مى توانند آنان را به اطاعت از اوامر خود وادارند . كودك در محيط خانواده اگر مورد احترام باشد از اوامر پدر و مادر كمتر سرپيچى مى كند . خلاصه احترام به مردم يكى از بزرگ ترين عوامل محبت و اطاعت است و توهين به شخصيت مردم يكى از مهم ترين وسايل برانگيختن دشمنى و مخالفت است . حضرت رضا (ع ) مى فرمود:

(( و اجمل معاشر تك مع الصغير و الكبير . )) (127)

لازم است با تمام اطفال و بزرگ سالان مؤ دب و با احترام آميزش نمايى .

على عليه السلام مى فرمود:

(( اجملو فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب . )) (128)

با مخاطب خويش پسنديده و مؤ دب سخن بگوييد تا او نيز به شما با احترام جواب گويد:

((در عالم جز يك وسيله نيست كه بتوان كسى را وادار به انجام عملى نمود . آيا هرگز راجع به اين وسيله انديشه كرده ايد؟ فقط يك وسيله و آن عبارت است از توليد ميل در وجود او براى آن كار . ))

مسلما شما مى توانيد در راه به عابرى رسيده ، لوله طپانچه خود را به سينه او راست نموده ، بگوييد: ساعت خود را بده ! كارگرى را مى توانيد با تهديد به اخراج ، به كار واداريد . ولى اين تا زمانى است كه پشت به او نكرده ايد . مى توانيد با تازيانه طفلى را به اطاعت از اوامر خود مجبور كنيد،

ولى اين شيوه هاى ناهنجار نتايج بسيار خطرناك و ناگوار خواهد داشت !

بنابر راءى فيلسوف عميق جان ديوى مهمترين محرك وجود بشر آرزوى مهم بودن است . درست اين كلام را به خاطر بسپاريد . آرزوى اهميت داشتن . در اين لفظ عالمى معنى نهفته است .

تاريخ پر است از شواهد و نمونه هاى دلپذير از حالات رجال بزرگى كه مى كوشيده اند اهميت خود را بنمايانند . ژرژ واشنگتن تقاضا داشت كه او را حضرت رئيس جمهور ايالات متحده خطاب كنند . كريستف كلمب مى خواست او را درياسالار اقيانوس و نايب السلطنه هند بخوانند . ديده شده است كه بعضى اشخاص خود را بيمار مى كنند تا اطرافيان بيشتر متوجه حال آن ها شوند و به اين وسيله اهميت خود را بهتر حس كنند . ))

ايجاد سجاياى اخلاقى

مربى لايق كسى است كه غريزه حب ذات را در كودك به خوبى رهبرى كند و از طريق شايسته و صحيح اين خواهش نفسانى را ارضا نمايد و در پرتو آن ، سجاياى اخلاقى و ملكات پسنديده را در وى ايجاد و او را از خطراتى كه ممكن است از اين راه دامنگيرش شود بركنار نگاهدارد .

يكى از طرق احترام به شخصيت مردم كه پيوسته در زندگى عمومى جريان دارد سلام گفتن است . در تمام كشورهاى جهان جملات و عبارات مخصوصى به منظور درود و تحيت وضع شده و مردم در اولين برخورد با يكديگر آن را ادا مى كنند . سلام در تعاليم اخلاقى اسلام يكى از سنن مؤ كده است و دو نفر مسلمان وقتى به هم مى رسند موظفند قبل

از شروع به گفت و گو سلام كنند .

(( عن الحسين بن على عليهماالسلام انه قال له رجل كيف انت عافاك الله . فقال له السلام قبل الكلام عافاك الله . ثم قال لا تاءذنوا لاحد حتى يسلم . )) (129)

مردى با حسين بن على عليهماالسلام برخورد و در اولين كلام از حضرت احوالپرسى كرد و از خداوند براى آن جناب عافيت خواست . آن حضرت در جواب فرمود: سلام قبل از سخن گفتن است . خدايت عافيت دهد . بعد فرمود به كسى اجازه سخن ندهيد تا سلام كند .

كودك در محيط خانواده از دو راه به اين وظيفه اخلاقى متوجه مى شود: اول از راه تقليد از پدر و مادر و بزرگسالان . دوم از اينكه مربى طفل اين وظيفه را به او بياموزد و تاءكيد نمايد كه حتما به بزرگ ترها سلام كند . به هر نسبتى كه در خانواده به كودك احترام شود و شخصيت او مورد توجه پدر و مادر باشد اطاعت او از اوامر آن ها بيشتر خواهد بود و در مقابل دگران ادب را بهتر مراعات مى كند .

((كودكى كه از آغاز، خوب تربيت باشد و با وى به ملايمت و مهربانى كه حق اوست رفتار كنند به ندرت از آن رفتارى كه از او انتظار مى رود سرپيچى خواهد كرد . ))(130)

جواب سلام كودك

اگر كودك به بزرگترها سلام كرد لازم است به گرمى جواب او را بگويند و با اين عمل شخصيت او را مورد اعتنا و احترام قرار دهند . اگر به كودك اعتنا نكنند و جواب سلام او را ندهند، عملا طفل

را تحقير كرده اند و قهرا از اين بى احترامى ملول و آزرده خاطر خواهد شد .

سلام كردن به كودك

پيشواى گرامى اسلام در راه تكريم اطفال از حد جواب سلام كودك قدم را فراتر گذارده با مقام شامخى كه در جامعه داشت خود در رهگذر به كودكان سلام مى كرد . و بدين وسيله به شخصيت آن ها احترام مى نمود . عمل پيغمبر اكرم ، علماى حديث را بر آن داشت كه در كتب اخبار فصل مخصوصى به عنوان استجاب التسليم على الصبيان باز كنند و سلام گفتن بزرگسالان را به كودكان در رديف مستحبات مذهبى قرار دهند .

(( عن انس بن مالك قال : ان رسول الله صلى الله عليه و آله مر على صبيان فسلم عليهم و هو مغذ . )) (131)

انس بن مالك مى گويد: رسول اكرم در رهگذرى با چند كودك خردسال برخورد نمود . به آن ها سلام كرد و طعامشان مى داد .

(( عن النبى صلى الله عليه و آله انه كان يسلم على الصغير والكبير . )) (132)

از صفات پسنديده پيغمبر اسلام اين بود كه به تمام مردم از صغير و كبير سلام مى كرد .

پيغمبر و سلام به اطفال

(( عن جعفر بن محمد (ع ) عن آبائه عن النبى صلى الله عليه و آله قال : خمس لست بتاركهن حتى الممات . . . و تسليمى على الصبيان لتكون سنة من بعدى . )) (133)

امام صادق عليه السلام از رسول اكرم نقل كرده است كه مى فرمود: پنج چيز است كه تا لحظه مرگ آن ها را ترك نمى كنم . يكى از آن ها

سلام گفتن به كودكان است . در انجام اين اعمال مراقبت دارم تا بعد از من بصورت سنتى بين مسلمين بماند و عمل كنند .

سلام به كودك دو اثر روانى دارد: براى سلام كننده باعث تقويت خوى پسنديده تواضع و فروتنى است و براى كودك وسيله احياى شخصيت و ايجاد استقلال است . طفلى كه بزرگسالان به او سلام كنند و بدين وسيله از وى احترام نمايند، لياقت و شايستگى خود را باور مى كند و از كودكى معتقد مى شود كه جامعه او را انسان مى شناسد و مردم به او اهميت مى دهند .

كسانى كه مايلند عملا از سنت رسول اكرم (ص ) پيروى نمايند لازم است به كودكان سلام كنند تا از طرفى خلق پسنديده تواضع را در خود تقويت نموده و از طرف ديگر در كودكان مسلمين از اين راه احياى شخصيت كنند و آنان را افرادى مستقل و متكى به نفس بار آورند .

رفتار عادلانه با كودكان

يكى از وظايف دقيق اولياى اطفال در راه پرورش صحيح شخصيت كودكان ، حفظ عدل و توازن بين آن هاست . پدران و مادرانى كه چند فرزند دارند لازم است در طرز رفتار و كيفيت احترام نسبت به هر كودكى مراعات شخصيت ساير كودكان خود را بنمايند، تمام آن ها را عملا فرزند خود به حساب آورند و با همه عادلانه و به طور متساوى رفتار نمايند .

(( عن النبى صلى الله عليه و آله نظر الى رجل له ابنان فقبل احدهما و ترك الاخر . فقال النبى صلى الله عليه و آله فهلا ساويت بينهما؟)) (134)

پدرى با دو فرزند

خود شرفياب محضر رسول اكرم بود . يكى از فرزندان را بوسيد و به فرند ديگر اعتنا نكرد . پيغمبر كه اين رفتار نادرست را مشاهده كرد به او فرمود چرا با فرزندان خود به طور متساوى رفتار نمى كنى ؟

(( و قال عليه السلام : اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم . )) (135)

بين فرزندان خود به عدالت رفتار نماييد، همانطور كه مايليد فرزندان شما و مردم بين شما بعدل و داد رفتار كنند .

مايه اميد كودك

تنهانقطه اميد و مايه شادى و نشاط كودك مهر پدر و مادر است . هيچ نيرويى به اندازه محبت والدين خاطر طفل را مطمئن و آرام نمى كند و هيچ مصيبتى مانند از دست دادن تمام يا قسمتى از مهر پدر و مادر روان او را مضطرب و آزرده نمى نمايد .

((حسادت پسرى نسبت به تولد برادر كوچك تعجب آور نيست ، زيرا وى حس مى كند كه قسمتى از مهربانى ها و مواظبت هايى كه تا به حال فقط متعلق به او بوده از او گرفته مى شود . ديگر فقط متوجه او نيستند، بلكه اين توجه بايد قسمت شود . ))(136)

پدران و مادرانى كه در اعمال علاقه و محبت نسبت به فرزندان مراعات عدل و تساوى را نمى نمايند و يكى از كودكان خود را بر ساير كودكان خويش ترجيح مى دهند، عملا آنان را تحقير كرده و به شخصيت همه آن ها اهانت نموده اند . اين قبيل پدران و مادران با رفتار نادرست خود غير مستقيم به كودكان مى فهمانند كه تنها برادر شماها شايسته اين همه احترام و محبت

است و در شما آن لياقت و شايستگى نيست . بدون ترديد اين رفتار غير عادلانه نتايج نامطلوبى در بردارد .

احساس حقارت

يكى از آثار سوء اين بى عدالتى ايجاد عقده حقارت در روان آن هاست . كودكانى كه در خانواده مشاهده مى كنند يكى از برادرانشان مورد كمال محبت و تكريم پدر و مادر است و اينان از آن همه محبت و احترام محرومند دل شكسته مى شوند، خود را پست و نالايق حس مى كنند، و تكرار اين عمل احساس تحقير را در ضمير باطن آن ها تقويت مى نمايد و تا پايان عمر در روان آنان ثابت مانده و آثار شومش از خلال اعمال آن ها آشكار مى گردد .

((عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مى شود كه مظهر عدم اعتماد به نفس ، حس شكسته نفسى و عدم شايستگى و فقدان اراده هستند . هزاران علت مى تواند مايه بروز و پيدايش آن گردد .

كودك ممكن است گرفتار چنان حس حقارتى شود كه نه تنها تا دوران بلوغ ، بلكه تا آخر عمر هم دست از سر او بر ندارد . اين كودك وقتى كه بزرگ شود يك رفتار انزواطلبانه اى پيش خواهد گرفت ، يا اقلا نسبت به همنوعانش حس دورى و غربتى احساس خواهد كرد .

كسى كه از نزديكان و همنوعانش كناره جويى مى كند معنى اش اين است كه از يك حس حقارتى كه مولود تجارب دوران كودكى است در عذاب است . از اين رو، به موازين روان شناسى ، هر واقعه و خاطره اى كه عزّت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعيف و

معدوم مى كند عاملى است براى توسعه و تقويت عقده حقارت ، وسيله اى است كه وى را در رديف اعضاى پريشان حال و ضعيف النفس جامعه درآورد . ))(137)

انتقام جوئى كودك

يكى ديگر از نتايج شوم اين بى عدالتى ، هيجان حس حسادت كودكان شكست خورده نسبت به طفل محبوب پدر و مادر است . اين كودكان كه از عواطف گرم و صميمانه والدين خود كمتر بهره مند شده اند ناراضى و متاءثرند . تنها عامل محروميت خود را وجود برادر عزيزتر از خويش مى دانند، به محبوبيت وى حسد مى برند، او را با چشم بدخواهى و دشمنى مى نگرند، براى اين كه از او انتقام بگيرند و محروميت خود را جبران نمايند به فكر ايذاى او مى افتند، هر جا دستشان برسد كم و بيش آزارش مى كنند . گاهى اظهار محبت هاى نابجاى پدر و مادر نسبت به يكى از فرزندان ، چنان باعث حسادت شديد ساير كودكان مى شود كه آنان را به فكر انتقام جويى هاى سخت وا مى دارد و سرانجام به اعمال خطرناك و غيرقابل جبرانى دست مى زنند و منشاء روانى اين جنايت را بايد در بى عدالتى هاى پدر و مادر جست و جو كرد .

گاهى در خانواده يكى از فرزندان از نظر جمال و كمال طبيعى و مراتب لياقت و شايستگى خداداد، بين تمام برادران ممتاز و از همه برتر و بهتر است . در اين جا پدر و مادر هر قدر عدالت را مراعات نمايند باز آن كودك از حسد و بدبينى ساير برادران مصونيت ندارد، زيرا آنان با مشاهده امتيازات ظاهرى و

روانى آن كودك در خود احساس حقارت مى كنند و خويشتن را در مقابل او كوچك مى بينند و چه بسا در مغز خود فكر ايذاى او را بپرورند و از اين راه به جبران نقص خود اقدام نمايند .

يوسف صديق بين برادران خود در چنين شرايطى گرفتار بود . بدون ترديد حضرت يعقوب كسى نبود كه در اعمال مهر پدرى مراعات عدالت را ننمايد . به علاوه براى اين كه حس حسادت و كينه توزى برادران نسبت به يوسف تحريك نشود، در مواقعى تذكرات لازم را به وى مى داد . مثلا در مورد خوابى كه يوسف ديده بود و به وى نويد ترقى و تعالى مى داد فرمود به برادرانت نگو، ولى سرانجام برادران حبّ بيشتر يعقوب را نسبت به يوسف بهانه كردند و كودك خردسال را به مصائب سنگينى گرفتار نمودند!

جبران حقارت

پدران و مادرانى كه فرزند ممتازى بين فرزندان خود دارند و از تحريك حس حسادت آن ها نسبت به وى خائفند، لازم است در برنامه تربيتى خويش تدابير مخصوصى به كار برند و احساس حقارت ساير كودكان را با وسايل متناسبى جبران نمايند . يكى از آن تدابير در حديثى از امام باقر عليه السلام نقل شده است :

تسكين خاطر

(( قال جعفر بن محمد عليهماالسلام قال والدى : والله لا صانع بعض ولدى و اجلسه على فخذى و اكثر له المحبة و اكثر له الشكر و ان الحق لغيره من ولدى و لكن محافظة عليه منه و من غيره لئلا يصنعوا به ما فعل بيوسف اخوته . و ما انزل سورة يوسف الا امثالا لكيلا يحسد بعضنا كما حسد يوسف

اخوته و بغوا عليه . )) (138)

امام صادق (ع ) از پدر گرامى خود نقل كرده است كه مى فرمود: به خدا قسم رفتار من با بعضى از فرزندانم از روى تكلف و بى ميلى است . او را روى زانوى خود مى نشانم ، محبت بسيار مى كنم ، از وى شكرگذارى و قدردانى مى نمايم ، با آن كه اين همه احترام و محبت شايسته فرزند ديگر من است . به اين تكلف تن مى دهم ، او و برادرانش را بيش از حد احترام مى كنم براى اين كه فرزند شايسته ام از شر آنان مصون باشد، براى اين كه اينان با كودك عزيز من رفتارى را كه برادران يوسف با يوسف نموده اند ننمايند . خداوند سوره يوسف را به طور نمونه بر پيغمبرش فرو فرستاد تا افراد نسبت به يكديگر حسد ورزى نكنند و مانند برادران حسود يوسف به حسد و ستم آلوده نشوند .

از اين حديث به خوبى استفاده مى شود كه يكى از فرزندان امام باقر (ع ) بر ساير كودكان آن حضرت امتياز و برترى داشته است . پدر به منظور تسكين روان ساير فرزندان و براى حفظ كودك شايسته خود از شر حسد آنان به عمل تكلف آميزى دست زده و به احترام بيشترى نسبت به آنان اقدام نموده است و از اين راه احساس حقارت آن ها را جبران كرده و از هيجان حسد جلوگيرى نموده است .

يكى از طرق پرورش شخصيت در كودكان ، شركت بزرگسالان در بازى آن ها ست . كودك از يك طرف به سبب ضعفى كه در خود

و قوتى كه در بزرگسالان حس مى كند و از طرف ديگر به علت عشقى كه فطرتا به تكامل و تعالى دارد مايل است كارهاى بزرگ ترها را مو به مو تقليد كند و عملا خود را شبيه آن ها بنمايد . تقليد و اقتباس از سرمايه هاى بزرگ تكامل و ترقى آدمى است و خداوند اين حس را از كودكى در نهاد بشر آفريده است .

موقعى كه پدر يا مادر خود را تنزل مى دهد و در بازى كودكان شركت مى كند و آنان را در كارهاى كودكانه مساعدت مى نمايد، جان طفل از مسرت و شادى لبريز مى شود و از خوشحالى به هيجان مى آيد . در باطن خويش احساس مى كند كه كارهاى كودكانه او آن قدر ارزنده و مورد توجه است كه پدر و مادر با وى همكارى مى كنند و خود را هم سطح او قرار مى دهند . چنين احساسى شخصيت را در طفل زنده مى كند و حس استقلال و اعتماد در باطن او شكفته مى شود .

شركت پدر در بازى كودك

بازى بزرگسالان با كودكان در برنامه هاى تربيتى امروز بسيار مهم تلقى شده و دانشمندان روان ، اين امر را از وظايف تربيتى پدران و مادران دانسته و به كار بستن اين دستور را در كتاب هاى خود به اولياى اطفال توصيه نموده اند .

((لازم است پدر در تفريحات و سرگرمى هاى كودكانش شركت جويد . اين حسن تفاهم ضرورى به نظر مى رسد . بر حسب سن كودكان و بر حسب مكان و بر حسب فصل ، پدر در بازى هاى بچه ها شركت مى

كند . بدون ترديد وقتى را كه او مى تواند صرف اين كار كند بسيار محدود است ، اما با در نظر آوردن محاسن آن كه عبارت از پايين آمدن پدر تا سطح فرزندانش - در انتظار بالا آمدن آن ها تا سطح او مى باشد - آن قدر زياد است كه در هر حال بايد ولو فرصت كوتاهى را، براى اين كار كنار گذاشت . ))(139)

((موريس تى يش در كتاب درس هايى براى والدين مى نويسد: براى فرزندانتان رفيق باشيد، با بچه ها كار كنيد، با آن ها بازى كنيد، برايشان داستان بگوييد، و با آن ها سخنان و گفت و گوهاى صميمانه و دوستانه به ميان آوريد به ويژه انسان بايد بلد باشد كه خود را هم سطح بچه ها قرار دهد و به زبانى سخن گويد كه آن ها بتوانند بفهمند .

اگر شما به خودتان اين زحمت را بدهيد كه درباره كارهاى خصوصى آن ها، درباره افكار و آرزوهايشان ، درباره انديشه هايشان براى آينده صحبت كنيد، چه بسا چيزهاى سودمند و دانستنى كه دستگيرتان خواهد شد .

اين آشنايى با روحيه بچه ها، علاوه بر آن كه سبب مى شود شماهرگز درباره آن ها داورى عجولانه و قطعى نكنيد، اجازه مى دهد كه هنگام مناسب شما بتوانيد مسائل مهمى را كه در زندگى هاى نورس آن ها پيش مى آيد به آسانى حل سازيد . ))(140)

استجباب بازى با كودك

پيشوايان گرامى اسلام به اين اصل بزرگ تربيتى توجه كامل داشته و درباره آن به مسلمين سفارش لازم را نموده اند . بازى با كودكان از مستحبات دينى است و علماى حديث

در باب استحباب التصابى مع الولد و ملاعبته اخبار مبربوطه را نقل كرده اند .

(( قال النبى صلى الله عليه و آله : من كان عنده صبى فليتصاب له . )) (141)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: آن كس كه نزد او كودكى است بايد در پرورش وى كودكانه رفتار نمايد .

(( عن الا صبغ قال قال امير المؤ منين عليه السلام : من كان له و لد صبا . )) (142)

على (ع ) مى فرمود است : كسى كه كودكى دارد بايد در راه تربيت او خود را تا سرحد طفوليت و كودكى تنزل دهد .

(( قال صلى الله عليه و آله : رحم الله عبدا اعان ولده على بره بالاحسان اليه و التالف له و تعليمه و تاءديبه . )) (143)

رحمت خداوند بر پدرى كه در راه نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند، به او احسان نمايد و چون كودكى ، رفيق دوران كودكى وى باشد، او را عالم و مؤ دب بار آورد .

بازى پدر و مادر با فرزند مانند لباس نو و كفش قشنگ و اسباب بازى مايه مسرت و شادمانى كودك است ، در اسلام مسرور كردن كوك از عبادات است .

مسرور كردن كودك

(( عن ابن عباس قال قال النبى (ص ): من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسمعيل و من اقر عين ابن فكانما بكى من خشية الله . )) (144)

كسى كه دختر بچه خود را شادمان كند مانند كسى است كه بنده اى را از فرزندان اسماعيل ذبيح آزاده كرده باشد و آن كس كه پسربچه خود را مسرور

و ديده او را روشن كند، مانند كسى است كه ديده اش از خوف خداوند گريسته باشد .

(( عن يعلى العامرى انه خرج من عند رسول الله (ص ) الى طعام دعى اليه فاذا هو بحسين (ع ) يلعب مع الصبيان فاستقبل النبى صلى الله عليه و آله امام القوم ثم بسط يديه فطفر الثبى ههنا مرة و ههنا مرة . و جعل رسول الله (ص ) يضاحكه حتى اخذه فجعل احدى يديه تحت ذقنه ولاخرى تحتت قفاه و وشع فاه على فيه و قبله . )) (145)

مردى به نام يعلى عامرى از محضر رسول اكرم (ص ) خارج شد تار در مجلسى كه دعوت داشت شركت كند جلو منزل ، حسين (ع ) را ديد كه با كودكان مشغول بازى است طولى نكشيد رسول اكرم (ص ) به معيت اصحاب خود از منزل خارج شد وقتى حسين (ع ) را ديد، دست هاى خود را باز كرد و از اصحاب جدا شد، به طرف فرزند رفت تا او را بگيرد كودك خنده كنان اين طرف و آن طرف مى گريختت و رسول اكرم (ص ) نيز خندان از پى او بود بچه را گرفت ، دستى زير چانه كودك و دست ديگر پشت گردن او گردن او گذارد، لب بر لبش نهاد و او را بوسيد .

رهبر عالى قدر اسلام در حضور مردم با فرزندش چنين رفتار مى كند تا علاوه بر انجام وظيفه مردم را در راه تربيت فرزندان به شاد كردن كودكان و بازى با آنان بيشتر متوجه فرمايد .

پى بردن به روحيه كودك

كارهاى اطفال در موقع بازى كردن

و همچنين سخنانى كه مى گويند حاكى از طرز فكر و روحيه كودكان و نشان دهنده درجه شخصيت روانى آنان است بزرگسالان مى توانند در ضمن بازى با كودكان به درجه هوش و مراتب لياقت معنوى آن ها پى ببرند .

(( عن ابى رافع قال : كنت الاعب الحسن بين على عليهما السلام و هو صبى بالمداحى . فاذا اصاب مدحاتى مدحاته قلت احملنى فيققول و يحك ! اتركب ظهرا حمله رسول الله (ص ) فاتركه فاذا اصحاب مدحاته مدحاتى قلت لا احملك كما لا تحملنى فيقول او ماترضى ان تحمل بدنا حمله رسول الله (ص ) فاحمله . )) (146)

گاهى مرد بزرگى با كودكى روى قرار دوش گرفتن يكديگر كه در اصطلاح كودكان ما ((كولى )) گفته مى شود بازى مى كند . البته مرد بزرگ به دوش كودك سوار نمى شود . مقصود سرگرمى كودك و بازى با اوست .

ابورافع با حضرت حسن عليه السلام ، كه كودك خردسالى بود، روى چنين قرارى بازى را شروع كردند . وقتى نوبت سوارى به ابورافع مى رسيد حضرت مجتبى به او مى گفت : عجب دارم از تو كه مى خواهى بر دوش كسى سوار شوى كه پيغمبر او را بر دوش خود سوار مى كرد وقتى نوبت سوارى حضرت حسن مى شد، ابوارفع مى گفت : همان طور كه تو به من سوارى ندادى من هم تو را بر دوش خود سوار نمى كنم حضرت به او مى فرمود: آيا ميل ندارى كسى را كه پيغمبر به دوش خود مى نشاند بر دوشت سوار كنى ؟ ناچار ابورافع طفل را بر دوش

خود سوار مى كرد .

عزت نفس و شخصيت ورحى اين كودك از خلال گفتار و كيفيت استدلال او به خوبى مشهود است طفلى را كه پيغمبر اسلام در آغوش خود پرورش داده و شخصيت روانى او را احيا كرده است بزرگى خود را باور دارد و هرگز با ذلت و زبونى سخن نمى گويد .

استفاده از فرصت

از مجموع عرايض امروز اين نتيجه به دست آمد كه پدران و مادران از نظر دينى و علمى موظفند در راه احترام به كودكان و احياى شخصيت آنان از تمام فرصت ها استفاده كنند و از عملى كه مستقيم يا غير مستقيم موجب تحقير و توهين فرزندان استت اجتناب نمايند زيرا اهانت هاى دوران كودكى شخصيت و استقلال طفل را درهم مى شكند و او را دچار بيمارى عقده حقارت مى كند . گاهى اين حالت روانى تا پايان زندگى باقى مى ماند و در بعضى از مواقع بيمار را از صراط مستقيم منحرف نموده و عملا او را به كارهاى ناپسند وا مى دارد .

امروز نوزدهم ماه مبارك رمضان ، روز على بن ابى طالب (ع ) است گفتارم را با حديثى كه از آنحضرت درباره مهربانى به چند كودك يتيم رسيده است خاتمه مى دهم .

احساس حقارت و انحراف

على عليه السلام در رهگذرى زنى را ديد كه مشك آبى به دوش گرفت و مى رود به منظور كمك به وى پيش آمد . مشك آب را از او گرفت و به مقصد راند . ضمنا از وضع او پرسش فرمود زن گفت : على بن ابى طالب سرپرست مرا به ماءموريتى فرستاد و

كشته شد چند كودك يتيم براى من مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم ، فقر و تهى دستى وادارم نموده كه خدمتكارى مردم كنم على (ع ) برگشت و آن شب را با ناراحتى خاطر گذراند صبح زنبيل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن رفت . بين راه كسانى از على (ع ) در خواست مى كردند زنبيل را به ما بدهيد براى شما حمل كنم حضرت خواهش آن ها را رد مى كرد و مى فرمود: قيامت ، اعمال مرا كه بر دوش مى گيرد؟ به خانه آن زن رسيد و در كوبيد زن پرسيد كيست ؟ جواب داد كسى كه تو را كمك كرد و مشك آب در خانه تو آورد، اينك براى كودكانت خوراكى آورده است . زن در را گشود و گفت :

(( رصى الله عنك و حكم بينى و بين على بن ابى طالب . ))

خداوند از تو راضى باشد و بين من و على بن ابى طالب حكم كند .

حضرت وارد شد به زن فرمود: ((نان مى پزى يا كودكانت را نگاه مى دارى . من نان بپزم ؟))

زن گفت : ((من در پختن نان تواناترم ، شما كودكان مرا نگاه دار . ))

دلجويى از يتامى

زن آرد خمير نمود و على (ع ) گوشتى را كه همراه آورده بود، كباب مى كرد و با خرما به دهان اطفال مى گذارد به هر كودكى كه در كمال مهربانى و عطوفت پدرى لقمه اى مى داد مى فرمود:

(( يا بنى اجعل على بن ابى طالب فى حل . ))

فرزندم ، على را حلال كن .

خمير حاضر شد على (ع ) تنور را روشن كرد . اتفاقا زنى كه على (ع ) را ديد شناخت به آن منزل وارد شد به محضر آن كه حضرت را ديد به عجله خود را به زن صاحبخانه رساند و گفت :

(( ويحك ! هذا امير المومنين . ))

واى بر تو! اين پيشواى مسلمين و زمامدار كشور، على بن ابى طالب است .

(( فبادرت المراة و هى تقول : و احيائى منك يا امير المومنين فقال : بل و احيائى منك يا امة الله فيما قصرت فى امرك . )) (147)

زن كه از كلمات گله آميز خود سخت شرمنده و پشيمان شده بود با شتابزدگى گفت : يا امير المومنين از شما خجالت مى كشم ، مرا ببخش حضرت فرمود: از اين كه در كار تو و كودكانت كوتاهى شده است من خجالت دارم .

عقل و عواطف

پرورش عواطف كودك

اشاره

(( قال الله العظيم فى كتابه : ((ان الله يامر بالعدل و الاحسان . )))) (148)

تمايلات عاطفى

عواطف و احساسات يكى از مهم ترين فطريات آدمى است كه بذر اصلى آن در سرشت تمام مردم به طور آدمى افشانده شده است تمايلات عاطفى از هفته هاى اول زندگى در كودكان كم و بيش آشكار مى گردد و تا پايان عمر پايدار و مستقر است عواطف و احساسات در تمام ايام عمر هر انسان ، بر كليه شؤ ن زندگى وى حاكم و مؤ ثر است چگونگى احساسات و عواطف هر ملتى نشانه تعالى و رشد روانى يا پستى و انحطاط روح آن ملت است در كنار نيروى بزرگ عقل در انسان ، نيروى عظيم و خيره كننده ديگرى به نام عواطف و احساسات وجود دارد كه مى توانند عقل را با همه فروغ و نوارنيت تيره و تار نمايند .

اثراحساسات در طرز تفكر

((فعاليت فكرى در عين استقلال به جزر و مد حالات ديگر نفسانى بستگى دارد و بر حسب حالات درونى ما متغير است در حقيقت حالات عاطفى ، رنج ها و شادى ها و عشق و كينه ما هر لحظه در طرز تفكر ما مؤ ثر است براى مطالعه فعاليت هاى فكرى ما تصنعا آن را از مجموعه اى كه جزئى از آن است كاد مى كنى ، ولى كسى كه فكر مى كند يا مطالعه و قضاوت مى نمايد در عين حال ممكن است تحت تاءثير آمال و آرزوها و شهوات خود خوشبخت يا بدبخت ، مضطرب يا آرام ، بشاش يا افسرده باشد به اين ترتيب جهان در ديده ما بر وفق

حالات عاطفى و فيزويولوژيكى كه عمق متغير شهور ما را در حين فعاليت فكرى مى سازد نماهاى مختلفى به خود مى گيرد مى دانيم كه عشق و كينه و خشم و ترس مى تواند حتى منطق را منحرف و مختل رساند تظاهر اين حالات عاطفى مستلزم تغييراتى در تبادلات شيميايى بدن است و اين تبادلات به همان نسبتى كه آن حالات شديدتر باشد بيشتر مى گردد . در صورتى كه ميزان تبادلات شيميايى بدن با كار فكرى تغيير نمى كند .

فعاليت هاى عاطفى كه خيلى به اعمال فيزيولوژيكى نزديك است طبيعت ما را مى سازد كه در افراد و نژادهاى مختلف فرق مى كند و مخلوطى از خصايص روانى و فيزيولوژيكى و ساختمانى و در حقيقت موجوديت آدمى است و به هر كس ناتوانى يا نيرومندى او را مى بخشد))(149)

عقل و عاطفه از جهات متعددى با يكديگر متفاوتند و در راه تاءمين سعادت بشر، هر يك وظايفى را به عهده دارند امروز بعضى از جهات تفاوت را به طور مختصر به عرض آقايان محترم مى رسانم .

عمل به منزله قاضى عادل و عالمى است كه در اطاق در بسته ، در محيط آرام ، پرونده هايى را مطالعه مى كند و در كمال دقت به محتويات آن ها رسيدگى مى نمايد، تمام جهات را مى سنجند و نسبت به هر يك با محاسبه صحيح حكم مى كند احساسات به منزله قوه اجرايى دستگاه قضايى است . وظيفه قوه مجريه رسيدگى و دقت در ادله نيست ، در مواردى كه عواطف به رهبرى عقل باشد، او امر عقل را اجرا مى كند و به

دستورهاى او جامع عمل مى پوشد .

تفاوت عقل و عاطفه

احكام عقل بر اساس استدلال و برهان استوار است قبول يا رد، موافقت يا مخالفت عقل روى محاسبه دقيق و متكى به دليل است ، ولى عاطفه با محاسبه سروكار ندارد، منطق نمى شناسد، استدلال نمى فهمد . عواطف ، تنها عشق است ، تنها شور و هيجان است دل مادر از مهر فرزند لبريز است محبت او تا اعماق روح مادر نفوذ كرده است كودك را مانند جان خود عزيز مى دارد و حيات او را چون حيات خويش مى داند كوچك ترين ناراحتى طفل براى مادر مصيبت بزرگى است ، ولى مادر در اين همه محبت و عشق سوزان دليل عقلى و علمى ندارد مهر او متكى به محاسبه و منطق نيست ، او تنها مادر است و با عاطفه مادرى فرزند خود را دوست دارد . و عشق ورزى و محبت شديد عاشق دلباخته ، متكى به استدلال عقلى و محاسبه علمى نيست ، او با برهان عقلى و حساب رياضى عاشق نشده است . با او در راه عشق از منطق و علم سخن گفتن و از دليل برهان حرف زدن غلط است . اساسا عاشق دليل نمى فهمد . به عقل و منطق توجه نمى كند او عاشق است ، مجذوب است ، خود باخته است ، جسم و جانش در آتش عشق مى سوزد، با خيال شيرين عشق معشوق به خواب مى رود و به اميد و عشق او از خواب بر مى خيزد .

عقل و تسخير طبيعت

عقل با تمام ارزش و اهميتى كه در راه ترقى و

اعتلاى بشر دارد مانند عدل و علم ، سرد و بى مهر است ، ولى عواطف است كه سرشار از جنبش ها و هيجان ها، حرارت ها و گرمى ها، دوستى ها و دشمنى ها، محبت ها و بغض هاست . بشر با نيروى عقل و فكر بر جهان هستى غلبه كرده و طبيعت را مسخر و مطيع خود ساخته است .

نموده و از همه آنها به نفع زندگى و آسايش خويش بهره بردارى مى كند بزرگ ترين قدرتى كه بشر را از تمام حيوانات جدا كرده و او را تا اين پايه بزرگى و عظمت بخشيده است . عقل است خلاصه عقل راهنماى توانا و چراغ فروزانى است كه خير را از شر و راه را از چاه نشان مى دهد، ولى قدرتى كه مردم را در راه يابى راه به حركت مى آورد، عاملى كه بشر را در به كارهاى درست يا نادرست تهييج مى كند، نيروى عظيم عواطف و احساسات است . محيط زندگى بشر از حرارت عواطف گرم مى شود و جنبش هاى مهم اجتماعى از منابع احساسات درونى مردم سرچشمه مى گيرد .

همه مهرها و خشونت ها، جنگ ها، و جنايت ها، فداكارى ها و از خود گذشتگى ها ناشى از عواطف و احساسات است .

((عقل اطلاعاتى را كه اعضاى حسى از دنياى خارج به او مى دهد به كار مى بندد و وسايل عمل ما را در دنيا فراهم مى كند . به لطف اكتشافات خود، حدت درك و قدرت دست هاى ما را به وضع شگرفى افزايش داده و تلسكوپ هاى عظيم كاليفرنى و كوه

ويلسن را ساخته است كه به دنياهايى راه مى يابد كه چندين ميليون سال نورى از كهكشان فاصله دارند و از طرفى ميكروسكوپ الكترونى را به وجود آورده است كه با آن مى توان دنياى مولكول ها را مطالعه كرد . به علاوه وسايلى به دست ما داده كه مى توانيم روى اشياء خيلى بزرگ و خيلى كوچك عمل كنيم . در عرض چند دقيقه بناهايى را كه افتخار تمدن است با خاك يكسان سازيم . روى سلول هاى مجزا، اعمال جراحى انجام دهيم و هسته اتم را بشكنيم .

عقل ، خلاق علم و فلسفه است . هنگامى كه متعادل باشد راهنماى خوبى است ولى به ما حس زندگى و قدرت زيستن نمى بخشد و جز يكى از فعاليت هاى روانى نيست . اگر به تنهايى رشد كند و همراه با احساس نباشد افراد را از يكديگر دور و از انسانيت خارج مى كند .

احساسات بيشتر از غدد و اعصاب سمپاتيك و قلب ناشى مى گردد تا از مغز . شوق و شجاعت و عشق و كينه ما را به كارى كه طرحش را عقل كشيده وا مى دارد . ترس و خشم و عشق ، كشف جراءت اقدام است كه با واسطه اعصاب سمپاتيك روى غدد عمل مى كند، كه ترشحشان ما را به حالت عمل يا دفاع يا فرار يا حمله وا مى دارد . هيپوفيز و تيروئيد و غدد جنسى و فوق كليوى عشق و كينه و شور و ايمان را ممكن مى سازندو . به خاطر عمل اين اعضاست كه جماعات بشرى باقى مى ماند . منطق به تنهاى

براى اتحاد افراد كافى نيست و نمى تواند مهر بورزد و كينه بتوزد . اجراى فضايل ، وقتى كه غدد داخلى معيوبند مشكل مى شود عقل به زندگى خارجى نظر دارد و احساس بر عكس به زندگى درونى مى پردازد . به گفته پاسكال قلب دلايلى دارد كه منطق نمى شناسد .

فعاليت غير عقلانى روان ، يعنى عواطف است كه در ما نيرو و شادى ايجاد مى كند و به افراد قدرتى مى بخشد كه از خود خارج شوند و با ديگران تماس بگيرند، آنان را دوست بدارند و در راهشان فداكارى كنند . ))(150)

بدون ترديد هر يك از دو نيروى عظيم عقل و عاطفه در تاءمين خوشبختى و سعادت بشر سهم مستقل و مؤ ثرى دارند . بشر زمانى به كمال لايق انسانى نايل مى شود كه از اين دو قدرت عظيم به طرز شايسته و با اندازه گيرى صحيح استفاده كند .

(( ان الله يامر بالعدل و الاحسان . ))

در اين آيه شريفه خداوند اقامه عدل و احسان را در يك جمله و در رديف هم به عموم مردم امر فرموده است عدل زاييده عقل است و احسان مولود عواطف .

عدل و احسان

اگر در اجتماعى فقط عدل حاكم باشد و بس و در مردم اثرى از مهر و محبت نسبت به يكديگر نباشد، محيط زندگى در آن جا سرد و خشك و بى روح است در آن جا از دوستى و رفاقت ، از بخشش و سخاوت ، از راءفت و رحمت ، از زيبايى هاى اخلاق و عواطف ، از تعالى روحى و لذايذ روانى بويى به مشام نمى

رسد زندگى در چنين محيطى جانكاه و طاقت فرساست . محال است در چنين محيطى گل هاى لطيف عواطف شكفته شود محال است در چنين شرايطى مردم به كمال جامع و كامل انسانى نايل گردند، زيرا يك قسمت مهم از فطريات بشر عواطف است و عواطف مانند ساير ذخاير طبيعى بايد در محيط مساعد و شرايط مناسب پرورش ، رشد و نمو نمايد .

اگر در اجتماعى فقط عواطف و احساسات بر مردم حاكم باشد و بس و از عدل و قانون خبرى نباشد، در آن جا هرج و مرج و نا امنى است در آن جا نيز زندگى طاقت فرسا و غير قابل تحمل است . در چنين محيطى تمايلات و شهوات زورمندان فرمانرواى مطلق است در آن جا زندگى مردم شبيه به زندگى درندگان و حيوانات وحشى است صاحبان قدرت به ضعفا زور مى گويند و مردم براى تاءمين تمايلات آنان بايد به هر ذلت و بدبختى تن در دهند .

جامعه بشر بايد از عقل و عاطفه ، از عدل و احسان به طور شايسته استفاده كند و هر يك را در جاى خود به كار بندد . براى نمونه مثالى را به عرض مى رسانم :

عدل و كيفر متجاوز

عقل ، تصرف عدوانى را كه تجاوز به حقوق ديگران است منع نموده و به منظور حفظ امنيت مالى كشور، وضع قانون كرده و متجاوزين را مجازات مى نمايد قاضى شريف و درستكار كسى است كه در مقام قضا، تنها متوجه قانون باشد راءفت و رحمت ، تاءثر و رقت ، و خلاصه هيچ يك از عواطف حجاب نفس وى نشود و او

را از صراط مستقيم عدالت منحرف ننمايد .

مرد ثروتمند و زورگويى كه به علت خود خواهى ، در ملك مردم تصرف عدوانى نموده و هم چنين زن فقير و يتيمدارى كه در سرماى زمستان به علت تهيدست بودن اجازه در اطاق ديگرى سكنى كرده است از نظر قانون و در محكمه قضا يكسانند . قاضى هر دو را متجاوز مى شناسد و هر دو نفر را از ملك غصبى ،اخراج مى كند موقعى كه قانون زن و كودكان او را از اطاق بيرون كرده و اطفال بى پناه در كوچه از سرما مى لرزند، منظره رقت بارى به وجود مى آيد حس ترحم مردم رهگذر تحريك مى شود اشك مى ريزند . زن بينوا و كودكان يتيم او را به منزل خود مى برند، پذيرايى مى كنند بيرون كردن زن و كودكان از اطاق غصبى عدل است و مسكن دادن به آنان عاطفه . عدل خشك و سرد و بى مهر است ، عاطفه و رقت ندارد، مهربانى و راءفت نمى فهمد، اشك و آه ، ناله و فرياد، در حريم قضابى اثر است قاضى درستكار تنها به قانون متوجه است و بس ولى عواطف مملو از گرمى و محبت است ، لبريز از رقت و رحمت است ، بچه ها را در آغوش مى گيرد، مى بوسد، مى بويد، نوازش مى كند، اشك مى ريزد، و از خدمت به آن ها لذت مى برد .

عاطفه و ترحم به ضعفا

اگر جامعه عدل و قانون نداشته باشد، اگر قاضى در اجراى قانون صريح و جدى نباشد، دست ستمگران به حقوق مردم دراز مى شود و اساس عدل

و امنيت را متزلزل مى نمايد . اگر در اجتماع عاطفه و راءفت نباشد، رقت و رحمت وجود نداشته باشد، ضعفا و بى پناهان از پاى در آمده و به كلى ساقط خواهند شد . سعادتمند و خوشبخت اجتماعى است كه از هر يك از دو نيروى مهم عقل و عاطفه استفاده كند و هر كدام را در جاى خود به اندازه صحيح به كار بندد .

سرمايه معنوى

علم نيز مانند عدل مولود عقل است ، علم به منزله آب زلال و گوارايى است كه از منبع عقل سرچشمه گرفته و مايه حيات روحانى انسان است علم و دانش پايه اساسى تكامل و ترقى بشر و يكى از اركان سعادت آدميان است نسبت ترقى هر كشورى به نسبت بالا رفتن سطح علم و دانش آن كشور است در هر مملكتى كه علم و عالم بيشتر باشد آن مملكت از نظر معنوى سرمايه دارتر و ارزنده تر است ، ولى نبايد فراموش كرد كه علم نيز مانند عدل سرد و بى مهر است . علم متكى به منطق و استدلال است و در حريم منطق و استدلال از مهر و محبت ، از عاطفه و راءفت اثرى نيست .

علم به تنهايى انسان را قانع نمى كند و تمام سعادت بشر را علم و دانش تاءمين نمى شود . يك قسمت مستقل و مهم تمايلات فطرى مردم خواهش هاى عاطفى است كه بايد از اول تحت مراقبت قرار گيرند لازم است به موازات تحصيل علم و پرورش عقل ، به نداى طبيعى احساسات نيز توجه شده و خواسته هاى عاطفى مردم به راه صحيح و سودمندى

هدايت و به طرز شايسته و مفيدى ارضاء گردند . براى نمونه در اين مورد نيز مثالى را به عرض مى رسانم .

يك مريض در بيمارستان بسترى مى شود . تمام افراد متخصص در رشته هاى مختلف به كار مى افتند . از كليه لوازم بيمارستان به منظور درمان مريض استفاده مى كنند . عكسبردارى مى نمايند، ادرار و خون را از جهات متعدد تجزيه مى كنند . سرانجام بيمارى شناخته شود و جراحى را ضرورى تشخيص مى دهند . دست به كار عمل مى شوند . به راهنمايى علم ، ابزارهاى جراحى را از نظر طبى پاكيزه مى كنند . و سپس بيهوشى ، تزريق خون ، بريدن ، دوختن ، ضدعفونى كردن ، پرستارى صحيح ، داروهاى لازم ، غذاهاى مناسب ، و خلاصه كليه شرايط علمى يكى پس از ديگرى به كار بسته مى شود .

رفته رفته بيمار رو به بهبود مى رود .

موقعى كه بيمار از هر جهت تحت مراقبت علمى است و كوچكترين نگرانى از برنامه پزشكى ندارد، در ضمير باطن ، در زواياى روان خود، احساس تمايلى مى كند . گويى گم گشته اى دارد .

ارضاى عواطف بيمار

چشم خود را به در اطاق دوخته ، به اين اميد كه خواهشش بر آورده مى شود ، به آرزوى دل برسد . اين آرزو مربوط به دارو و غذا و تاءمين وسايل علمى نيست . او در فكر ارضاى عواطف خويشتن است او تشنه مهر و محبت است ، او منتظر است كسى از وى عيادت كند، براى او دسته گل بياورد، كنار تخت بيمارستان دست او

را از روى مودت فشار دهد و با تبسم گرم خود، دل افسرده اش را مسرور نمايد .

عيادت بيمار

وقتى چند نفر دوست صميمى گردش حلقه مى زنند و صميمانه از او احوالپرسى مى كنند آن چنان به وجد مى آيد كه قابل توصيف نيست شادمان مى شود، چهره بى رنگش رنگين مى گردد، لذت مى برد، نيرو مى گيرد، حياتى پيدا مى كند . اين همه شادى و نشاط به درمان او كمك مى نمايد .

علم جراحى سرد و بى محبت است و عيادت مملو از شادى و مسرو دانش خشك و بى مهر جراح ، چاقو و قيچى و داروهاى لازم ، اساس درمان مريض است ، ولى لازم است به موازات آن ها احوالپرسى مودت آميز و نوازش گرم نيز وجود داشته باشد تا علم و احساس يكجا و همزمان ، خواهش هاى عقل و عاطفه بيمار را ارضا نمايند .

در تعاليم عاليه اسلام به علم طب و مراجعه به طبيب كه اساس درمان مريض است ، و هم چنين به عيادت كه مايه ارضاى عواطف بيمار است توجه جامع شده و براى هر يك اخبارى رسيده است . درباره ارزش طبيب امام صادق (ع ) فرموده است :

(( لا يستغنى اهل بلد عن ثلثة يفزع اليه فى امر دنياهم و اآخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجا: فقيه عالم ورع و امير خير مطاع و طبيب بصير ثقة . )) (151)

اهالى هيچ بلدى از سه طبقه ، در راه تامين امور دنيا و دين خود بى نياز نيستند . هر جا كه مردم فاقد اين سه طبقه باشند زندگى آنان

زندگى حشرات و حيوانات است نه زندگى انسان .

اول . فقيهى كه داراى علم و تقوا باشد؛

دوم . زمامداى كه خير خواه و فرمانروا باشد؛

سوم . طبيبى كه در كار خود بصير و مورد اعتماد مردم باشد .

ارزش طبيب

در اين حدث امام صادق عليه السلام طبيب را يكى از اركان مدنيت و از پايه هاى زندگى انسانى معرفى فرموده است درباره مراجعه به طبيب على عليه السلام فرموده است :

(( من كتم الاطباء مرضه خان بدنه . )) (152)

كسى كه ناخوشى خود را از پزشكان پنهان كند، به بدن خو خيانت كرده است درباره طب و درمان مرضى روايات بسيارى است در بحث امروز به همين دو حديث قناعت مى كنيم .

در موضوع عيادت مرضى نيز اخبار بسيارى رسيده و اولياى اسلام آن را يكى از سنن مهم اسلام معرفى فرموده اند .

(( عن على بن ابيطالب عليه السلام انه قال : من احسن الحسنات عيادة المريض . )) (153)

على عليه السلام مى فرمود:عيادت مريض يكى از بهترين حسنات است .

پيغمبر اسلام نه تها عواطف مرضاى مسلمين را با عيادت خود ارضاء مى فرمود، بلكه مردم غير مسلمان نيز از مهر و عنايت آن حضرت بهره مند بودند .

(( عنه عليه السلام ان النبى صلى الله عليه و آله عاد يهوديا فى مرضه . )) (154)

على (ع )فرمود كه رسول اكرم (ص ) از يهودى بيمارى عيادت كرد .

بدون ترديد عيادت كنندگان هر چه بيشتر ابراز محبت و گرمى نمايند در روان بيمار اثر بهتر و مفيدترى مى گذارد در روايات اسلامى دست مودت به پيشانى مريض گذاردن

، دست مريض را به مهربانى در دست گرفتن ، براى مريض تحفه بردن ، عيادت كامل شناخته شده و اولياى اسلام آن را به مردم توصيه كرده اند .

(( قال على عليه السلام : من تمام العبادة ان يضع العائد احدى يديه على يدى المريض او على جبهته . )) (155)

على (ع ) فرمود: عيادت كامل آن است كه عيادت كننده يك دست خود را بر دست مريض يا بر پيشانى او بگذارد .

عيادت كامل

(( قال صلى الله عليه و اله : عمام عيادة المريض ان يضع احدكم يده عليه و يساله كيف انت ، كيف اصبحت و كيف امسيت و تمام تحيتكم المصافحة . )) (156)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: عيادت تام آن است كه دست خود را بر سر مريض بگذارى ، احوال پرسى نمايى ، شب را چطور گذراندى ؟ امروز حالت چون است ؟ نيكى و برّ كامل آن است كه به مريض دست بدهى و مصافحه نمايى .

(( قال رسول الله (ص ): من تمام عيادة المريض اذا دخلت عليه ان تضع يدك على راسه و تقول كيف اصبحت او كيف امسيت . )) (157)

يك قسم عيادت كامل از بيمار آن است كه دست خود را از روى محبت بر سر او بگذارى و احوال پرسى كنى .

تحف و هدايا

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : تمام العيادة المريض ان تضع يدك على ذراعه و تعجل القيام من عنده فان عيادة النوكى اشد على المريض من وجعه . )) (158)

امام صادق (ع ) مى فرمود: عيادت كامل از مريض آن است كه دست

خود را به بازوى مريض بگذارى . پس از چند لحظه از جا حركت كنى و بروى . عيادت مردم احمق و مزاحم براى بيمار از درد ناخوشى سخت تر است .

چند نفر از شيعيان به عيادت مريضى مى رفتند . بين راه به امام صادق عليه السلام برخوردند .

(( فقال لنا اين تريدون ؟ فقلنا نريد فلانا نعوده . ))

حضرت سؤ ال كرد: كجا مى رويد؟ گفتيم : به عيادت فلانى . فرمود: آيا ميوه يا عطر، خلاصه تحفه اى براى مريض داريد؟ عرض كردند: چيزى با خود نداريم .

(( فقال اما تعملون ان المريض يستريح الى كل ما ادخل عليه . )) (159)

فرمود مگر متوجه نيستيد كه تحفه باعث آرامش خاطر و راحت روان مريض است .

كسى كه به احوالپرسى بيمارى مى رود و در كنارى مى ايستد و احوالپرسى مى كند عيادت كامل نكرده است . عيادت كامل و خشنود كننده موقعى است كه خود را به مريض نزديك كند و با گذاردن دست مودّت به سر، به پيشانى ، به بازو، به دست بيمار، يا با بردن تحفه ، محبت خود را نسبت به مريض آشكار كند و خواهش هاى عاطفى او را ارضا نمايد .

ارزش علم و اخلاق

ارزش سجاياى اخلاقى و ملكات پسنديده در تاءمين سعادت بشر كمتر از ارزش علم و دانش نيست . پرورش صحيح احساسات در تاءمين خوشبختى انسان به اندازه پرورش عقل ضرورى و لازم است . اشتباه بشر امروز اين است كه تمام نيروهاى خود را متوجه تحقيقات علمى و شناختن اسرار نهان طبيعت نموده ، سجاياى اخلاقى و صفات انسانى را

كه يكى از اركان اساسى سعادت است عملا به دست فراموشى سپرده است . احساسات مردم اغلب در راه شهوات پليد و اعمال ضد اخلاقى صرف مى شود . به همين جهت جرايم و جنايات با وضع وحشت زايى در سراسر جهان رو به ازدياد است و جوانان در كشورهاى متمدن مثل سيل به منجلاب فساد و تباهى سقوط مى كند .

تنزل سطح اخلاق

برنامه زندگى انسان بايد مطابق سرشت آدمى و ساختمان فطرى او باشد . در فطرت بشر دو نيروى مهم وجود دارد: يكى عقل و ديگر عواطف . اين دو نيرو كه منشاء سعادت آدمى است بايد دوش به دوش هم ، تحت مراقبت و پرورش صحيح قرار گيرند و به موازات يكديگر قدم به قدم پيشروى كنند .

دانشمندان نامى جهان دكتر كارل مى گويد:

((انسان امروزى پرداخته محيط خود و عادات زندگى و افكارى است كه اجتماع به او تحميل كرده است . اين عادات ، لطماتى به جسم و جان ما مى زنند . در حال حاضر تطابق ما با محيطى كه به كمك وسايل علمى در پيرامون خود ايجاد كرده ايم بدون انحطاط ممكن نيست . در اين مورد علم را نبايد مقصر شمرد، بلكه بايد آدمى را خطاكار دانست . ما ندانسته ايم كه چگونه صواب را از خطا و جايز را از ممنوع بشناسيم و بدين ترتيب به قوانين طبيعى و سرشتى خود پشت پا زده و گناهى بزرگ را كه هيچ گاه بدون كفر نمى ماند مرتكب شده ايم . ))(160)

((مگر زندگى عصر حاضر سطح فكرى و اخلاقى مردم را تنزل نداده است ؟ چرا بايد

هر سال چندين بيليون دلار براى مبارزه با جنايتكاران صرف شود؟ چرا بايد در مقابل چنين خرج گزافى باز دزدان و راهزنان ، فاتحانه با بانك ها حمله برند و ماءمورين انتظامى را بكشند و كودكان را بدزدند و مقتول يا گروكشى كنند؟ چرا شماره افراد ناقص عقل و ديوانه بايد اين قدر زياد باشد؟ جاى آن دارد كه با مشاهده سير قهقرائى تمدن از خود بپرسيم كه آيا علل اين انحطاط در خود ما و در تشكيلات ما نيست ؟))(161)

((علم نبايد منحصرا به خاطر خود و ظرافت طرق و روشنايى و زيبايى اش پيش برود، بلكه هدفش بايد تكامل انسانيت باشد . ما بايد به مسائل احساسى نيز مانند قضاياى ترموديناميك اهميت بدهيم و به تمام مظاهر حقيقت توجه كنيم . ))(162)

پرورش عواطف مردم يكى از بزرگ ترين فصول تربيتى مذهبى است . صدها آيه و حديث درباره خلقيات پسنديده و ناپسند در اسلام رسيده است . اعمال عاطفه و محبت افراد نسبت به يكديگر از مسائلى است كه مورد كمال توجه پيشوايان عالى قدر اسلام بوده و به مردم اكيدا توصيه كرده اند .

(( عن ابى عبدالله السلام قال : يحق على المسلمين الاجتهاد فى التواصل والتعاون على التعاطف و المواساة لاهل الحاجة و تعاطف بعضهم على بعض . )) (163)

امام صادق عليه السلام فرمود: مسلمين موظفند در راه پيوستگى و كمك نسبت به نيازمندان كوشا و جدى باشند، از عواطف اخلاقى و كمك هاى مالى مضايقه نكنند . همچنين درباره تمام طبقات مردم لازم است جهات عاطفى و اخلاقى را مراعات نمايند .

ارضاى تمايلات

(( عن عبدالله بن يحيى الكاهلى قال

: سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : تواصلوا و تباروا و تراحموا و تعاطفوا . )) (164)

عبدالله بن يحيى كاهلى مى گويد: از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: به يكديگر متصل شويد و پيوند محبت را محكم كنيد، درباره هم نيكى نماييد و نسبت به هم مهربان و عطوفت باشيد .

تمايلات گوناگونى در مجموعه جسم و جان بشر نهفته است كه هر يك از آن ها در تاءمين خوشبختى و سعادت انسان سهمى دارند . لازم است كليه تمايلات با اندازه گيرى صحيح ارضا شوند تا آدمى از هر جهت به كمال لايق خود برسد . نبايد انسان را در يك يا چند تمايل مخصوص محصور نمايد و ساير خواهش هاى فطرى را ناديده گرفت . در آدمى تمايل طبيعى به غذا وجود دارد و بايد آن را ارضا كرد، ولى سعادت انسان تنها در ارضاى تمايل به غذا نيست . در آدمى تمايل به شهوت جنسى وجود دارد و ارضاى آن نيز لازم است ، ولى تمام انسان شهوت جنسى نيست ، انسان داراى سرمايه گران بهاى عقل است و بايد آن را از راه تفكر و تعليم ، پرورش داد و تقويت نمود، ولى تمام انسان عقل و علم نيست ، احساسات و عواطف نيز از سرمايه هاى فطرى بشر است و ارضاى صحيح آن ها از شرايط اساسى سعادت انسان است ، ولى تمام انسان ، عواطف و احساسات نيست .

((هدف زندگى اين است كه از هر فرد يك نمونه اصلى آدمى بسازد . براى انجام وظايف انسانيت خود بايد تمام امكانات بدنى و فكرى و معنوى

را پرورش داد . پايان تكامل فرد و نژاد، تعالى و رومنى است . بنابراين وظيفه داريم كه تمام فعاليت هاى بدنى و روانى خود را پرورش دهيم و اين وظيفه همگانى است . فقير و غنى ، بيمار و سالم ، مرد و زن ، كودك و پير، بايد از آن پيروى كنند . هر انسان جنس و سن و وضع اجتماعى اش هر چه باشد احتياجاتى عاطفى و فكرى و بدنى دارد كه ارضاى آن ها براى ايفاى وظيفه اش ضرورى است . ))(165)

گر چه هر يك از سرمايه هاى فطرى و تمايلات طبيعى كه در نهاد بشر آفريده شده سهم مستقلى در سعادت و شقاوت انسان دارند، ولى بدون ترديد، مقدار آنها در ايجاد خوشبختى يا بدبختى انسان يكسان نيست و نتايج خوب و بد هر يك نسبت به ديگرى متفاوت است .

عواطف و احساسات از فطرياتى است كه شعاع تاءثيرش در زندگى انسان بسيار وسيع و نتايج خوب و بدش فوق العاده مهم است . بزرگ ترين قدرت محرك بشر و نيرومندترين عامل تهييج فرد و اجتماع ، عواطف و احساسات است . بيشتر حوادث عظيمى كه در جهان بشر در طول قرون متمادى اتفاق افتاده ناشى از احساسات مردم بوده است . جنگ هاى خونين جهان ، كشتارهاى بى رحمانه و وحشتناك ، جنايت هاى مدهش و اعمال غير انسانى بيشتر از احساسات سرچشمه گرفته است . همچنين فداكارى ها و از خودگذشتگى هاى مردان شريف جهان ، بشر دوستى ها و خدمتگزارى هاى پاكان و نيكان ، انفاق ها و احسان ها، يتيم نوازى ها و مريض دارى

ها نيز اغلب ريشه عاطفى دارند .

اثر رهبرى احساسات

اگر احساسات و عواطف مردم يك كشور درست رهبرى شود و با طرز صحيحى به كار افتد، آن كشور مانند بهشت رحمت مهد خوشبختى و سعادت است . آن جا كشور دوستى و محبت ، كانون صفا و صميميت ، و مملكت عطوفت و راءفت است . بر عكس اگر احساسات مردم كشورى درست رهبرى نشود و يا به طور شايسته اعمال نگردد و به راه غلط برود، آن كشور، جهنم سوزان و محيط بدبختى و شقاوت است . آن جا كشور دشمنى و فساد است ، آن جا كانون كينه توزى و بدخواهى است ، آن جا محيط خودپسندى و لجاج است . زندگى در چنين محيطى طاقت فرسا و غير قابل تحمل است .

يكى از مهمترين وظايف دينى و علمى و ملى پدران و مادران ، توجه كامل به پرورش احساسات كودكان و مراقبت در تربيت عواطف آنان است . احساس عاطفى در كودكان خيلى زود بيدار مى شود . در موقعى كه دستگاه عقل كودك به كلى خاموش است و كمترين درك استدلالى ندارد، در موقعى كه قواى بدن كودك در نهايت ضعف و ناتوانى است ، شعور عاطفى در وى بيدار و آماده پذيرش تربيت است . غفلت پدر و مادر در اين اوقات حساس مى تواند آثار نامطلوبى در روان كودك بگذارد و او را بدبار بياورد .

اختلاف عواطف مردم

نكته قابل ملاحظه اين است كه عوامل مختلف ارثى باعث اختلاف ساختمان عقلى و احساسى كودكان است . همان طور كه مردم در شك و قيافه و ساختمان مو و

خطوط ريز سرانگشت با يكديگر متفاوتند، در افكار و عواطف و حالات روانى و عصبى نيز با هم تفاوت دارند . اين اختلافات موروثى يكى از آيات حكيمانه حضرت حق و ناشى از قانون اجتناب ناپذير وراثت است .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الناس معادن كمعادن الذهب والفضة فمن كان له فى الجاهلية اصل فله فى الاسلام اصل . )) (166)

امام صادق (ع ) مى فرمود: مردم مانند معادن طلا و نقره با يكديگر مختلف و متفاوتند . كسانى كه در جاهليت ، در روزگار تيره قبل از اسلام ، داراى اصالت خانوادگى و ريشه هاى فضيلت بوده اند در اسلام نيز داراى اصالت و فضيلت خواهند بود .

به عبارت ديگر قانون وراثت صفات پدران دوره جاهليت را به فرزندان دوره اسلام منتقل مى كند .

فرزندان يك خانواده

گاهى قانون وراثت در شرايط مخصوص و اوضاع و احوال مجهول اختلافات شديدى از نظر عقلى و روانى و عصبى بين فرزندان يك خانواده به وجود مى آيد . به عبارت ديگر يك پدر و يك مادر در طول زندگى زناشويى ، چندين فرزند مى آورند كه در هوش و عقل و حالات روانى و عصبى با يكديگر تفاوت آشكارى دارند .

اختلافات موروثى

((بين كودكان يك خانواده كه همگى در دامان يك مادر و به يك نحو پرورش يافته اند اختلافات فاحشى در شكل و قد و ساختمان بدنى و حالت عصبى و ميزان و ميزان فعاليت فكرى و صفاهت معنوى وجود دارد . بديهى است كه اين اختلافات ارثى است . همچنين اگر سگ هاى كوچكى را كه از پستان يك

مادر شير مى نوشند مورد مطالعه قرار دهيم مى بينيم ك از اين عهده هر يك صفات مخصوصى به خود دارند . مثلا در مقابل صداى شديد طپانچه ، برخى ها با غلطيدن روى زمين و بعضى با بلند شدن روى پاهاى كوچك خود و بعضى با دويدن در جهت صدا، عكس العمل نشان مى دهند، يا عده اى از اين جانوران هنگام غذا بهترين و پرشيرترين پستان ها را انتخاب مى كنند و دسته ديگر به هر كدام كه دست يافتند اكتفا مى كنند و بر سر جاى خود مى مانند، يا برخى از آن ها از كنار مادر دور مى شوند و در حول و حوش لانه گردش مى كنند و بعضى هميشه با مادر خود هستند و از او جدا نمى شوند، يا اگر به آن ها دست بزنند عده اى غرش و دفاع مى كنند و دسته اى خاموش و بى حركت مى مانند . وقتى اين جانوران كوچك با هم در شرايط مساوى بزرگ شوند اغلب اين صفات را نگاه مى دارند . سگ هاى آرام و ترسو تمام عمر آرام و ترسو و آن ها كه چابك و متهور بوده اند، با آن كه گاهى اين صفات را در بزرگى از دست مى دهند، ولى عموما چابك و متهور مى مانند . ))(167)

خوى مختلف كودكان

عواطف و احساسات از جمله صفاتى است كه شديدا تحت تاءثير عوامل ارثى است . به همين جهت كودكان در صفات عاطفى با يكديگر تفاوت آشكارى دارند . بعضى از كودكان از اول متهوّر و شجاعند و بعضى از ابتدا ضعيف النفس و ترسو هستند

. بعضى از اول استقلال طلبند و روح فرمان روايى دارند و بعضى از ابتدا طبع طفيلى و فرمان بردارى . بعضى جنسا موذى و مفسدند و بعضى سليم النفس و عطوف . بعضى از كودكان طبعا سخاوتمند و جوادند و بعضى بخيل و ممسك ، و خلاصه ساختمان طبيعى احساسات و عواطف اطفال جامعه و همچنين در بعضى از مواقع اطفال يك پدر و مادر با يكديگر متفاوت و به گفته امام صادق (ع )، اختلاف ساختمانى مردم مانند اختلاف طبيعى معادن طلا و نقره است .

((حس اخللاق نيز مانند فعاليت فكرى از نوعى حالت ساختمانى و عملى بدن ناشى مى شود . اين حالت در عين حال با ساختمان بافت ها و شعور ما و همچنين عوامل فيزيولوژيكى و روانى كه در طول رشد و تربيت در ما تاءثير كرده است بستگى دارد . شوپنهاور در اثر معروف خود به نام اصول اخلاق متذكر مى شود كه آدميان تمايل فطرى به خودپسندى و بدخواهى و يا راءفت و نيكوكارى دارند . به گفته كالواردين بين ما، خودپسندانى مى توان يافت كه بدبختى و يا خوشبختى همنوعشان مطلقا براى اياشن بى تفاوت است و كسانى نيز هستند كه از مشاهده رنج و بينوايى ديگران لذت مى برند، و حتى آن را با دست خود سبب مى شوند . بر عكس افراد رئوفى نيز وجود دارند هك حقيقتا از آلام و تيره روزى ديگران رنج مى برند . اين موهبت نوع دوستى سرچشمه خوبى و راءفت و دستگيرى از ديگران مى شود و آن ها كه قابليت درك رنج هاى ديگران را دارند مى

كوشند تا از مصائب و بار زندگى همنوعان خويش بكاهند . هر يك از ما خوب ، متوسط و يا بد به دنيا مى آييم ، ولى حس اخلاق نيز مانند هوش به وسيله تعليم و نظم و اراده ، بسط و تربيت مى پذيرد . ))(168)

احساسات غير عادى

براى شناختن خوى فطرى كودك و تشخيص احساسات خوب و بد او لازم است پدر و مادر از دوران اول زندگى طفل را تحت مراقبت قرار دهند و در حركات او دقت كنند . اگر كودك داراى احساسات غير عادى باشد بدون ترديد از خلال اعمال و وضع رفتار او آشكار مى گردد . پدران و مادران باهوش و متوجه مى توانند از حركات و سكنات كودك ، به ساختمان عاطفى و روانى طفل خود پى ببرند . اگر آن را بد و ناپسند تشخيص دادند با روش هاى صحيح تربيتى از بروز آن جلوگيرى كنند و كودك را به راه صفات پسنديده سوق دهند .

((قبل از آن كه طفل حتى بتواند بر روى پايش بايستد و حركت كند بايد وقتى او را صدا مى كنند سر خود را برگرداند . هر گاه ديديد از اين كار سرباز مى زند، استقلال مى خواهد، به يقين نشانه منش و خلقى است كه بايد به فكر علاج آن باشيد . نه اين استقلال طلبى خوب است و نه آن منش ، بايد طفل سرش را برگرداند، ولى اگر حس استقلال طلبى در او هست بعدها آن را نشان خواهد داد .

پا بر زمين مى كوبد، عصبانى است . اگر طفل چيزى كم نداشته يعنى هم خوب خورده است

و هم خوب خوابيده ، به يقين اين پا بر زمين كوفتن ها نشانه عصبانيت است و بايد آن را از ريشه برانداخت . در اين گونه موارد اغلب چند دقيقه تنهايى و بى اعتنايى كامل كافى است . ما مى گوييم اين عصبانيت نمونه اقتدار اوليه و شخصيت برجسته اى است . خير چنين نيست ، بايد عصبانيت را از بين برد و اگر شخصيتى وجود داشته باشد، باور كنيد كه دير يا زود جلوه خواهد كرد . ))(169)

محبت حجاب عقل است

ناگفته نماند كه در راه تشخيص عيوب عاطفى كودكان سد بزرگى در سر راه پدران و مادران است كه اغلب مانع واقع بينى و درك حقيقت مى شود و آن مهر پدرى و مادرى است . عموم مردان و زنان خلقيات بد كودكان مردم را به خوبى مى فهمند، ولى اكثر مردم فرزندان مردم آزاد و بدون مانع است . حقيقت را درك مى كنند، ولى در مورد فرزندان خود، پرده محبت پدرى و مادرى حجاب عقل شده و آنان را از واقع بينى باز مى دارد .

بهترين پدران و مادران كسانى هستند كه حب فرزند را از حساب تربيت جدا كنند . فرزند خود را صميمانه دوست بدارند، ولى با چشم واقع بين عقل ، صفات ناپسند كودك خويش را ببيند و جدا به اصلاح و تربيت او قيام كنند .

كودكانى كه صفات موروثى و فطرى آن ها خوب و پسنديده است و در سرشت خود احساسات و عواطف مطبوعى دارند، تربيت آنان سهل است و به زودى مى توانند خلقيات حميده و صفات عاليه آدمى را فرا گيرند و

انسانى شايسته و خليق بار آيند .

كودكانى كه صفات موروثى و ساختمان عاطفى بد و ناپسندى دارند در پرورش آن ها مراقبت هاى بيشتر و دقيق ترى لازم است . پدران و مادران چنين فرزندان بايد از نيروى عظيم تربيت حداكثر استفاده را بنمايند . از طرفى با وسايل مناسب از رشد و تقويت احساست بد كودك جلوگيرى كنند و عواطف نامطبوع را در باطن او خفه و خاموش نمايند، و از طرف ديگر او را به خلقيات پسنديده معتاد كنند و صفات فاضله را در وى تدريجا پرورش دهند تا در پرتو تكرار و ممارست ، سجاياى انسانى ، طبيعت ثانوى روان كودك گردد و در باطن او ريشه ثابتى پيدا كند و عواطف نامطلوب فطرى اش ، رفته رفته به خموشى و فراموشى بگرايد .

بدون ترديد پرورش سالم عواطف و هدايت صحيح احساسات از فصول اساسى تربيت و از وظايف مهم پدر و مادر است . كودكى كه ديوانه مادرزاد نيست و در مغزش ضايعات اساسى وجود ندارد قابل تربيت است و مى توان احساسات و عواطف وى را به راه فضيلت رهبرى كرد و تا حدودى او را از سجاياى اخلاقى و ملكات انسانى برخوردار نمود .

نوازش كودك

يكى از بهترين وسايل پرورش صحيح عواطف كودكان ، نوازش كودك و ابراز مهر و محبت نسبت به او است . همان طور كه كودك فطرتا به غذا و آب و هوا و خواب احتياج دارد، به محبت و نوازش نيز محتاج است . محبت مطبوع ترين غذاى روان كودكان است . كودك از بوسيدن ، بوئيدن ، در آغوش گرفتن ،

نوازش كردن ، محبت نمودن ، خشنود مى شود، مسرور مى گردد، و لذّت مى برد .

ارزش محبت

محبت ، ريشه اصلى شجره اخلاق و فضيلت و مايه اساسى سجاياى انسانى است . محبت خداوند به مردم و محبت مردم به خدا، حبّ پيغمبر و امام به امت ، و حب امت به پيغمبر و امام ، علاقه و محبت مسلمين به يكديگر، سرمايه اساسى دين است . در آيات قرآن شريف و روايات اسلامى محبت بسيار مهم تلقى شده ، تا جايى كه حضرت امام صادق عليه السلام در ضمن حديثى فرموده است :

(( هل الدين الا الحب ؟)) (170)

آيا حقيقت دين جز محبت و دوستى چيز دگرى است ؟

تمام كوشش هاى پيامبران الهى در تبليغ دين ، تمام فداكارى هاى سربازان با ايمان در ميدان هاى جنگ ، تمام عبادت ها و انفاق هاى مردان الهى ، همه از يك منشاء سرچشمه گرفته و آن حبّ است ، حبّ به خدا، حبّ به دين خدا .

از محبت تلخ ها شيرين شود

از محبت مس ها زرين شود

از محبت دردها صافى شود

وز محبت دردها شافى شود

از محبت خارها گل مى شود

وز محبت سركه ها مل مى شود

از محبت سجن گلشن مى شود

بى محبت روضه گلخن مى شود

از محبت نار نورى مى شود

وز محبت ديو حورى مى شود

از محبت حزن شادى مى شود

وز محبت غول هادى مى شود

از محبت نيش نوشى مى شود

وز محبت شير موشى مى شود

از محبت سقم صحت مى شود

وز محبت قهر رحمت مى شود

از محبت مرده زنده مى شود

وز محبت شاه بنده مى شود

محبت به كودك

طفلى كه از دوران اول كودكى

به قدر كافى از مهر پدر و مادر بهره برده و از چشمه گواراى محبت سيراب شده است ، روحى شاد و روانى بانشاط دارداو در باطن خود احساس محروميت نمى كندد و گرفتار عقده هاى درونى نيست ، در دل وى گل هاى فضايل اخلاق به آسانى شكفته مى شود و اگر در زندى با خدمتگزار خواهد شد .

در روايات اسلامى محبت به كودك به صورتهاى مختلف توصيه شده و اولياى اسلام به پيروان خود در اين باره سفارش هاى مؤ كد نموده اند اينك بعضى از آن روايات را به عرض شما مى رسانم .

رسول اكرم (ص ) ضمن خطبه اى در بيان وظايف مردم در ماه رمضان فرمود:

(( و قروا كباركم و ارحموا صغار كم . (171) ))

به بزرگسالان خود احترام كنيد و نسبت به كودكان خويش ترحم و عطوفت نماييد .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله ليس منا منلم يرحم صغير نا ولم يوقر كبيرنا . )) (172)

پيغمبر اكرم فرمود: كسى كه به كودكان مسلمين رحمت و محبت نكند و بزرگسالان را احترام ننمايد از ما نيست .

(( فى ما اوصى به امير المومنين عند وفاته : و ارحم من اهلك الصغير و وقر منهم الكبير . )) (173)

ار وصاياى على (ع ) نزديك وفات اين بود كه : در خانواده خود به كودكان عطوف و مهربان باش و بزرگ ترها را احترام كن .

(( عن على عليه السلام : ليتاس صغير كم بكبير كم و ليراف كبير كم بصغير كم و لا تكونوا كجفاة الجاهلية . )) (174)

البته بايد كودك در رفتار

خود پيرو بزرگسال باشد و حتما بايد بزرگسال به كودك رؤ وف و مهربان باشد مبادا مانند جفا كاران و ستمگران دوران جاهليت رفتار كنيد!

(( عن الصادق عليه السلام قال : ان الله عزوجل ليرحم الرجل لشدة حبه لولده . )) (175)

امام صادق (ع ) مى فرمود: مردى كه نسبت به فرزند خود محبت بسيار دارد مشمول رحمت و عنايت مخصوص خداوند بزرگ است .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : احبوا الصبيان و ارحموهم . )) (176)

رسول اكرم (ص ) فرمود: كودكان را دوست بداريد و نسبت به آنان رؤ وف و مهربان باشيد .

(( و كان النبى (ص ) اذا اصبح مسح على روس ولده . )) (177)

روش رسول اكرم (ص ) در خانواده اين بود كه همه روزه صبح دست محبت به سر فرزندان خود مى كشيد .

(( عن ابى عبد الله قال قال رسول الله (ص ): من قبل ولده كتب الله عزوجل له حسنة و من فرحه فرحه الله يوم القيمة . )) (178)

شاد كردن كودك

آن كس كه فرزند خود را ببوسد حسنه اى در نامه عمل او ثبت خواهد شد و آن كس كه فرزند خود را شاد كند خداوند او را در قيامت مسرور مى نمايد .

بوسيدن كودك

(( و قال عليه السلام : اكثروا من قبلة اولادكم فان لكم بكل قبلة درجة . )) (179)

فرزندان خود را بسيار ببوسيد، زيرا براى شما در هر بوسيدن درجه اى است .

(( قبل رسول الله الحسن و الحسين فقال الاقرع بن حابس ان لى عشرة من الاولاد ما قبلت واحدا منهم فقال ما

على ان نزع الله الرحمة منك . )) (180)

رسول اكرم حسن و حسين عليهما السلام را بويد اقرع بن حابس كه ناظر مهر و عطوفت پيغمبر نسبت به فرزندان خود بود عرض كرد: من ده فرزند دارم و هرگز آن ها را نبوسيده ام حضرت در جواب فرمود: ربطى به من ندارد كه خداوند ريشه رحمت و شفقت را از قلب تو كنده است .

(( قال امير المومنين (ع ): قبلة الولد رحمة و قبلة المراة شهوة و قبلة الوالدين عبادة و قبلة الرجل اخاه دين . )) (181)

على عليه السلام مى فرمود: بوسيدن كودك رحمت و محبت است بوسيدن زن شهوت است بوسيدن پدر و مادر عبادت است ، و بوسيدن برادر مسلمان دين است .

(( ان النبى ص كان يصلى يوما فى فئة و الحسين صغير بالقرب منه فكان النبى اذا سجد جاء الحسين (ع )فركب ظهرة ثم حرك رجليه فقال حل حل فاذا اراد رسول الله (ص ) ان يرفع راسه اخذه فوضعة ال جانبه فاذا سجد عاد على ظهره و قال حل حل فلم يزل يفعل ذلك حتى فرغ النبى من طلوته فقال يهودى يا محمد انكم لتفعلون لالصبيان شيئا مانفعله نحن . فقال النبى (ص ): اما لو كنتم تؤ منون بالله و رسوله لرحمتم الصبيان قال فانى او من بالله و برسوله فاسلم لما راى كرمه مع عظم قدره . )) (182)

عطوفت در پرتو ايمان

روزى پيغمبر اكرم با جمعى از مسلمين در نقطه اى نماز مى گزارد موقعى كه آن حضرت به سجده مى رفت حسين (ع )، كه كودك خردسالى بود، به پشت پيغمبر سوار مى شد و

پاهاى خود را حركت مى داد و هى هى مى كرد وقتى پيغمبر مى خواست سر از سجده بردارد او را مى گرفت ، پهلوى خود به زمين مى گذارد باز در سجده ديگر و تا پايان نماز طفل مكرر به پشت پيغمبر سوار مى شد يك نفر يهودى ناظر اين جريان بود پس از نماز به حضرت عرض كرد: شما با كودكان خود طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز چنين نمى كنيم پيغمبر اكرم در جواب فرمود: اگر شماها به خدا و رسول خدا ايمان مى داشتيد به كودكان خود عطوف و مهربان بوديد .

مهر و محبت پيغمبر عظيم الشاءن نسبت به كودك مرد يهودى را سخت تحت تاءثير قرار داد و مرد يهودى را سخت تحت تاءثير قرار داد وصميمانه آيين مقدّس اسلام را پذيرفت .

پيروى از قوانين فطرت

از اين چند حديث ارزش مذهبى مهر و محبت در برنامه پرورش كودك به خوبى واضح مى شود . مردان و زمان مسلمان موظفند نسبت به همه كودكان عموما، و به فرزندان خود خصوصا، با محبت و مهربان باشند زندگى سالم و طبيعى عبارت از پيروى صحيح از قوانين فطرت و مقررات متقن خلقت است هر كس از قوانين فطرى كه سنن قطعى خداوند بزرگ است سرپيچى نمايد، بدون ترديد دچار كيفر و مجازات طبيعى خواهد شد تمايل به غذا فطرى بشر است خوددارى از خوددارى از خوردن غذا و عدم ارضاى اين خواهش طبيعى منجر به كيفر ضعف و ناتوانى مى شود و ادامه آن مجازات مرگ دارد تمايل به خواب فطرى بشر است كيفر خوددارى از ارضاى اين تمايل ناتوانى

بدن و مسموميت است و ادامه آن باعث مرگ مى شود . تمايل جنسى ، طبيعى انسان سالم است خفه كردن قوه شهوت و عدم ارضاى آن عوارض روانى متنوعى دارد و در بعضى از مواقع به مجازات ديوانگى منجر مى شود .

يكى از تمايلات فطرى

يكى از تمايلات فطرى بشر كه از دوران كودكى آشكار مى گردد خواهش محبت و مهربانى است ارضاى اين خواسته اطاعت از قانون خلقت و فرمانبردارى از آيين فطرت است اگر كودكى به قدر كافى و به اندازه صحيح از مهر و نوازش برخوردار شود، روانى شاد و روحى اميدوار دارد و در طول ايام زندگى يك انسان طبيعى است ولى كودكانى كه از محبت خانوادگى و از مهر و نوازش پدر و مادر محروم مانده اند، ضميرى افسرده و روحى ناشاد دارند روان ماءيوس و نااميد آن ها همواره مستعد انحراف و تجاوز است .

فقد محبت و آلام روحى

((در كانون خانواده اى كه فروغ محبت نتابد، در كاشانه اى كه پرتو مهربانى و تفاهم نور افشانى نكند، در همان جا بايد منشاء بسيارى از آلام روحى و آسيب هاى اجتماعى را جست و جو كرد و در همان جا نيز بايد به پيشگيرى و ترميم دل هاى شكسته و وضع نابسامان اين افراد محروم و ناكام اجتماع پرداخت .

اين انسان ها غالبا در بزرگى با خاطره اى تلخ و دردناك از كودكى از پدر و مادر خويش ، مردمى حساس ، زود رنج ، ماءيوس ، ناسازگار، ناراضى ، پرتوقع ، بدبين ، آماده براى قهر و طغيان و خودكشى ، ارتكاب بزه ، و بيمارى

هاى روانى تنى و عصبى مى شوند))(183)

كودكان يتيمى كه پدران و مادران خود را دز دست داده اند دچار دو مصيبتند: يكى فقر مالى و ديگرى فقد محبت در تام كشورها زندگى مادى كودكان يتيم كم و بيش تاءمين مى شود، ولى كمتر اتفاق مى افتد كه يتيمى در خانواده اى زندگى كند كه علاوه بر تاءمين حوايج مادى از پرتو مهر و محبت نيز به قدر كافى برخوردار باشد، خانم و آقاى خانواده به جاى پدر و مادر، عواطف او را ارضا نمايند و مانند فرزند خود به وى مهربان باشند .

در كشورهاى متمدن مؤ سسات خيريه زندگى يتامى را به خوبى اداره مى كنند، علاوه بر تاءمين مسكن و غذا و لباس ، وسايل تحصيل آنان را نيز به موقع فراهم مى نمايند . خوب زندگى مى كنند تنها به علت يتيمى از مهر و محبت پدر و مادر محرومند اين محروميت آثار و نتايج شومى دارد كه از ايام جوانى به صورت رفتار و گفتار ناپسند تدريجا آشكار مى گردد .

((يتيمى ، اعم از پدر مردگى يا مادر مردگى ، عواقب و خيمى ، هم براى فرد و هم براى اجتماع در بر دارد روان شناسان و علماى تربيت عموما در تحقيقات خود در اين باره ، پيوسته در يتيمى يكى از مهم ترين علل ولگردى ، عقب افتادگى در مدرسه و اجتماع و ارتكاب بره و تباهكارى و جنايت را ملاحظه كرده اند .

يكى از روان شناسان آلمانى كه درباره اثر يتيمى در كار مدرسه كودكان مطالعه كرده است در نتيجه تحقيقات خود ملاحظه مى نمايد كه چهل

و چهاردرصد از كودكانى كه در مدرسه مردود شده اند اطفال محروم از پدر و سى و سه درصد بى مادر بوده اند تعين هفتاد و هفت درصد از مردودين به طور كلى يتيم بوده اند تحقيق مشابه ديگرى در آمريكا درباره علت اشكالات تربيتى يكى از مدارس نيويورك نشان داده است كه بيست و پنج درصد از كودكان دشوار از حيث تربيت يتيم بوده اند همچنين يك تحقيق ديگر درباره كودكان و جوانان بزهكار در آلمان نشان داده است كه از دو هزار و هفتصد و چهار تبهكار جوان ، تنها هزار و صد و هفتاد و يك نفر، يعنى بيش از چهل و سه درصد يتيم بوده اند .

پژوهش ديگرى مشابه اين در آمريكا كه درباره زندانيان انجام گرفته نشان داده است كه به طور متوسط شصت درصد از زندانيان مورد آزمايش ، از خانواده هاى آسيب ديده بوده اند كه در كودكى پدر و مادر مادرشان مرده بوده است دانشمند آلمانى زبان ديگرى كه درباره علل ولگرى و رفتار جنايى كودكان و نوجوانانى كه به سن قانونى نرسيده اند پژوهش كرده است در بررسى هاى خود بدين نتيجه مى رسد كه در ميان دخترانى كه مرتكب دزدى شده اند، بالغ برسى و هشت درصد و كسانى كه مرتكب روابط جنسى غير قانونى و يا مورد تهاجم جنسى به قهر و غلبه كه مرتكب روابط جنسى غير قانونى و يا مورد تهاجم جنسى به قهر و غلبه واقع شده اند، بيش از چهل درصد يتيم بوده اند و سرانجام در ضمن يكى از تحقيقات اجتماعى و روانى آمريكايى ملاحظه مى نماييم كه

هفتاد درصد از دخترانى كه در دارالتاديب دخترانه به سر مى برده اند يتيم يك طرفه يا يتيم دو طرفه يعنى هم از طرف پدر و هم از طرف مادر بوده اند .

يتيمى بيش از آن كه يك رنج انفرادى باشد يك مساءله بزرگ اجتماعى است كه منشاء بسيارى از نابسامانى ها، ولگردى ها، ناكامى ها، عقب افتادگى ها، قتل نفس ها، خودكشى ها، فحشا، و بيمارى هاى روانى را در آن بايد جست و جو كرد . ))(184)

انسان دوستى يكى از شريف ترين و درخشان ترين عواطف بشرى است هر فردى از افراد، از هر ملت و نژاد بايد طورى تربيت شود كه خير خواه بشر باشد و در باطن خود از نظر انسانى نسبت به تمام ملل و اقوام احساس محبت كند بشر دوستى يكى از اركان اساسى طرح جهان و از پايه هاى سعادت انسان است .

بشر دوستى نشانه انسانيت و علامت تكامل و تعالى روان بشر است .

نشانه انسانيت

كسى كه بشر دوستى را درك نمى كند به محيط سراسر صفاى انسانى راه پيدا نكرده است .

بنى آدم اعضاى يك پيكرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوى به درد آورد روزگار

دگر عضو را نماند قرار

تو كز محنت ديگران بى غمى

نشايد كه نامت نهند آدمى

(( عن ابى الحسن عليه السلام قال : ان اهل الارض لمرحومون ماتحابوا وادوا الامانة و عملوا الححق . (185) ))

پيشواى گرامى اسلام حضرت ابوالحسن عليه السلام مى فرمود است : تمام مردم روى كره زمين مشمول رحمت و فيض الهى هستند مادامى كه به اين سه اصل اساسى عمل كنند: بشر دوست باشند؛ در

امانتها خيانت نكند .

عملا پيرو حق و عدالت باشند .

بشر دوستى

درس بشر دوستى را بايد از كودكى فرا گرفت پدر و مادرى كه با فرزند خود محبت مى كنند و نسبت به وى مهربان هستند مى توانند به او بفهمانند كه دگران را دوست بدار . طفلى كه هرگز از كسى محبت نديده و لذت مهربانى را نچشيده بدار طفلى كه هرگز از كسى محبت نديده و لذت مهربانى را نچشيده است اساسا معنى محبت را نمى فهمد و اين حقيقت روحانى و حيات بخش را درك نمى كند او در زندگى هر چه ديده است سردى و بى مهرى و احيانا خشونت و تندى بوده است او با مردم همان طور گفتار مى كند كه مردم با او رفتار كرده اند از چنين انسانى نبايد توقع بشر دوستى داشت .

محبت و مهربانى در خانواده پايه اساسى پرورش صحيح عواطف كودك است در پرتو محبت مى توان احساسات طفل را به خوبى رهبرى كرد و به راه صحيح و سعدت بخش سوق داد و او را انسان شايسته اى ساخت .

بچه اى كه از مهر و محبت محروم مانده و راءفت و عطوفت نديده است احساساتش به راه غلط مى رود، دچار تندخويى و خشونت ، بدبينى و بدخواهى ، دشمنى و كينه توزى ، و ده ها صفات ذميمه ديگر مى گردد .

پرورش ايمان در كودك

پرورش ايمان در كودك

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . . الصابرين و الصادقين و القانتين و المنفقين و المستغفرين الاسحار . )))) (186)

روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان است و مصادف با روز شهادت پيشواى

عالى قدر اسلام ، حضرت عل بن ابى طالب عليه السلام : اين فاجعه بزرگ ومصيبت جبران ناپذير را به عموم شيعيان و علاقه مندان آن حضرت تسليم مى گويم .

در سخنرانى ديروز به عرض رساندم كه عقل و احساس دو موهبت بزرگ الهى و دو سرمايه فطرى بشر است در راه نيل به خوشبخت و سعادت بايد از هر يك از اين دو نيرو استفاده كرد و هر كدام را در جاى خود به كار برد همان طور كه علم و عدل ، منطق و استدلال و تفكر و تعقل براى تكامل بشر ضرورى است ، همچنين اخلاق و فضيلت ، ايمان و معنويت ، مهر و محبت كه مايه تعالى روان است نيز لازم و حتمى است .

پدران و مادران در انجام وظايف تربيت كودك مكلفند

پرورش ايمان

احساس و عقل طفل را تحت مراقبت قرار داده و هر دو را به موازات يكديگر با روش صحيح و عالمانه پرورش دهند .

يكى از وظايف پدر و مادر كه موضوع بحث امروز است پرورش عواطف ايمانى و اخلاقى در كودك است به موجب روايات اسلامى پدران و مادران مسلمان موظفند از دوران طفوليت كودك را با ايمان بار بياورند و فطرت خداپرستى را در روان وى بيدار كنند به وسيله عبادات تمرينى طفل را به اطاعت از او امر الهى وادارند و در پرتو ربط با خداوند، او را انسانى خليق و شايسته تربيت نمايند .

واقعيت هاى قابل سنجش

لازم است قبلا نكته اى را كه توجه به آن در اساس پرورش ايمان و مباحث عواطف مفيد است ، به عرض حضار محترم

برسانم واقعيت ها، و حقايق در جهان خلقت از نظر دانش بشر بر دو قسمند:

قسم اول موجوداتى هستند كه دانشمندان جهان در پرتو پيشرفت هاى علمى توانسته اند با اسباب و وسايل بسيار دقيق و قوى از آن ها اندازه گيرى كنند و نتيجه تحقيقات خود را با محاسبه صحيح ، به صورت ارقام بيان نمايند .

قسم ديگر واقعيت هايى است كه در جهان خلقت هستى واقعى دارند، ولى دانش شر بر آن ها سلطه علمى تجربى ندارد، با وسايل و اسباب هاى دقيق به سنجش نمى آيند و دانشمندان از اندازه گيرى علمى نيست در تمام موجودات جهان ، به خصوص در ساختمان آدمى بسيار است به نظر دقيق دانشمندان ، حقايقى كه قابل اندازه گيرى علمى نيست به مراتب مهم تر از واقعيت هاى قابل سنجش است .

واقعيت هاى ناسنجيدنى

دكتر كارل دانشمند نامى جهان مى گويد:

((بيان كميت به زبان رياضى علوم را به وجود آورد، ولى كيفيت در بوته فراموشى ماند انتزاع خصايص اوليه اشياء، منطقى ، ولى از ياد بردن خصايص ثانوى آن ها نا صحيح بود و از آن نتايج و خيمى براى ما حصال گرديد، زيرا در وجود آدمى آنچه به سنجش نمى آيد از آنچه قابل اندازه گيرى است مهم تر است وجود فكر مانند تعادل فيزيكوشيميايى سرم خون واقعى است ))(187)

سال و سرطان براى بشر دو ناخوشى زيان بخش و خطرنا كند مريض را ناتوان مى كنند، از پا مى اندازند، بدنش را آب مى كنند و ريشه حياتش را مى سوزانند دانشمندان اين هر دو را به خوبى شناخته و در لابراتورهاى مجهز و دقيق

از تمام خصوصيات اين دو ناخوشى اندازه گيرى كرده اند پيشرفت مرض ، شرايط مساعد براى پيشروى ، ضايعاتى كه به وجود مى آيد و خلاصه اصل مرض و تمام عوارضش به سنجش علم در آمده است .

جسد نيز مانند سل و سرطان ناخوشى خطرناكى است و در بعضى از مواقع عوارضش به مراتب از سل و سرطان بيشتر است و روى جسم و جان مريض آثار بسيار بدى مى گذارد عقل را تيره مى كند، انسانيت را مى كشد، فكر جنايت و خيانت را در آدمى پرورش مى دهد، نشاط و شادى را مى برد، خواب و آرام را سلب مى كند، بدن را تدريجا مسموم و ناتوان نموده و سرانجام تباه مى كند، ولى اين ناخوشى در لابراتوراها قابل اندازه گيرى نيست ، ميكروب ندارد، زير ذره بين هاى بسيار قوى ديده نمى شود حسد يك حالت روانى ، يك احساس درونى است حسد يك واقعيت غير قابل انكارى است كه ده ها عارضه روى جسم و جان مريض مى گذارد، ولى با وسايل اندازه گيرى علمى قابل سنجش نيست .

ناكامى ها، شكست هاى روحى ، عقده هاى روانى ، وحشت ها و نگرانى ها مانند ناخوشى مالاريا و تب مالت جسم را ضعيف و بدن را رنجور و چهره را زرد مى كند ده ها عوارض مختلف دارد مالاريا و تب مالت با اسباب هاى علمى قابل سنجش است ولى ناكامى ها و عقده هاى روانى را نمى توان با وسايل علمى اندازه گيرى كرد .

زيبايى گل

يك شاخه گل بسيار زيبا در گوشه باغ خودنمايى مى كند، بينندگان را

شيفته و فريفته مى نمايد، از تماشاى آن موجود قشنگ لذت مى برند، و از آن همه جمال و زيبايى مبهوت مى شوند گل يك حساب مستقلى درد و زيبايى گل يك حساب ديگر گل ديگر از موضوعات علمى است و جمال گل از مسائل عاطفى است دانشمندان متخصص مى توانند از گل اندازه گيرى كنند و تمام مواد معدنى و عناصر طبيعى آن را بسنجند و با ارقام صحيح و قاطعى تعيين نمايند، ولى زيبايى و جمال گل قابل اندازه گيرى نيست آن واقعيت مبهوت كننده ، آن حقيقت جذابى كه مردم را گرد گل جمع كرده و به تماشا و تحسين واداشته است ، خلاصه آن قشنگى و جمال گل به محاسبه دانشمندان و به سنجش اسباب هاى علمى دانشگاه نمى آيد زيبايى و جمال را عواطف بشر مى فهمد، احساسات آدمى درك مى كند نه عقل و علم ، نه دانش و دانشگاه مسائل علمى است كه قابل اندازه گيرى و محاسبه است ، عواطف و احساسات در محاصره علوم تجربى قرار نگرفته و با اسباب و وسايل علمى قابل اندازه گيرى نيستند .

يك تابلو نفيس و گران قيمت كه اثر ذوق و احساسات نقاش خوش قريحه و زبردستى است با يك ميليون تومان معامله مى شود و هزارها ساعت عمر گران بهاى مردم با شور و هيجان صرف تماشاى آن مى گردد . آن چه از اين تابلو با چشم علم و اندازه گيرى لابراتواربه حساب مى آيد عبارت از ده گرم رنگ قرمز و يكصد گرم رنگ سبز و پنجاه گرم آبى با تركيبات مخصوص شيميايى و مقدارى چوب

و پارچه ، و تمام آنها بيش از چند تومان ارزش ندار، معامله مى شود، آن متاع ، عقلى و علمى نيست آن متاع شيميايى و لابراتوارى نيست . آن متاع را با اسباب هاى علمى نمى توان اندازه گيرى كرد آن متاع جمال و زيبايى است جاى عرضه آن بازار ذوق مردم است و خريدارش عواطف و احساسات آنان عناصر شيميايى و مواد طبيعى تابلو قابل اندازه گيرى و محاسبه علمى است ، ولى زيبايى و جمال تابلو به سنجش علمى دانشمندان دانشگاه نمى آيد .

حقيقت درخشان ، ايمان خلقيات پسنديده و سجاياى اخلاقى مانند بشر دوستى ، خير خواهى ، شجاعت ، سخاوت ، عفت ، راءفت و محبت و امثال آن ها و همچنين سيئات اخلاقى مانند حسد، كبر، كينه ، حرص و نظاير آن ها از مسائل روانى و مربوط به احساسات و عواطف است خلقيات پسنديده و ناپسند واقعيت هايى هستند كه آثار خوب و بد خود را روى جسم و جان بشر مى گذارند، ولى با وسايل و اسباب هاى علمى قابل اندازه گيرى نيستند وجود يك واقعيت غير از قدرت اندازه گيرى اوست بايد با چشم واقع بين حقايق را ديد و به وجود واقعى آن ها اعتراف كرد، اگر چه وسايل علمى از سنجش آن ها عاجز باشند .

((محققين نمى توانند تمام جنبه هاى شخصيت آدمى را مورد كاوش قرار دهند چه ، تكنيك هاى ما ازآن چه جرم و بعد ندارد چيزى درك نمى كند و جز بر روى اشياى كه در قلمرو زمان و مكان مى توان يافت اعمال نمى شود و براى

سنجش حرص و كينه و دشمنى و مهر و زيبايى و تخيلات دانشمندان و ايمان مذهبى ناتوان است ولى از آن جا كه آثار فعاليت هاى روانى و معنوى مداوم در طبيعت و افكار و رفتار و سلوك ما منعكس مى گردد، به آسانى مى توان نتايج صورى و فيزيولوژيكى اين حالات روانى را نيز دريافت اگر ما از عهده تعريف شيئى برنيامديم دليل بر عدم آن نيست . ))(188)

چندى است دانشمندان بشر با روش هاى تازه اى به تحقيقات علمى پرداخته و از رازهاى مهمى در طبيعت پرده بردارى كرده اند ذرات كوچك راضى و اجرام بزرگ كيهانى تحت مطالعه دقيق قرار گرفت ، بسيارى از مسايل كه در گذشته ناشناخته و مجهول بود حل شد در تمدن جديد، علم از مرحله تصور و خيال به صورت تجربه و محسوس در آمد و لابراتوارها از موالد طبيعت اندازه گيرى كرده و با عدد جواب دادند .

پيروزى هاى علم

دانش جديد انقلاب عظيمى در تمام شؤ ون زندگى بشر پديد آورد و تمدن نوين را پى ريزى كرد بشر با سلاح نيرومند علم بر طبيعت غلبه كرد و مجهولات ، يكى پس از ديگرى بر وى معلوم شد به زواياى تاريك طبيعت راه يافته و از اسرار نهفته جهان آگاه شد بسايط و مركبات عالم را شناخت و از آنها اندازه گيرى كرد و از راه پى بدن به علل و معاليل ، نقش هر يك را در جهان مرده و زنده تشخيص داد نهانى اش را مسخر كرد بر محيط جاذبه زمين غلبه نمود و راكت هاى خود را به خارج پرتاب كرد امروز

در مغز خود فكر تسخير اجرام سماوى مى پرورد، اميدوار است روزى به كرات آسمانى دست يابد و با قدرت علم بر آنها نيز حكومت كند .

همه اين پيروزى ها از راه علم نصيب بشر شد علم متكى به تجربه ، علم محسوس ، علم آزمايشگاهى ، علمى كه پايه اش روى محاسبه و اندازه گيرى است علوم تجربى با پيشرفت هاى عظيم خود افكار مدرم را سخت تحت تاءثير قرار داد جهانيان متوجه اين علوم شدند، دانشگاه ها بر پايه همين علوم استوار گرديد رفته رفته تمام توجه بشر به واقعيت هاى قابل سنجش معطوف و حقايق ناسنجيدنى به دست فراموشى سپرده شد تكامل و ترقى علوم سنجيدنى بعضى از مردم كم ظرفيت را گويى كر و كور كرد چنان مست و مغرور شدند كه تمام حقايق و واقعيت هاى غير قابل سنجش را نكار كردند خدا را فراموش نمودند ايمان به خدا و پيامبران الهى و همچنين احترام به مبانى روحانى و تعالى روانى بشر را كه بزرگ ترين سرمايه سعادت آدمى است به باد تمسخر و تحقير گرفتند اين نادانى در نظر دانشمندان واقع بين جهان بزرگ ترنى مصيبت در تمدن امروز است !

پايه گذاران تمدن جديد صريحا اعتراف داشتند كه اطلاعات علمى بشر در اين جهان بزرگ بسيار كم و ناچيز است دانشمندان امروز جهان نيز به نارسايى علم در شناختن ميليون ها واقعيت و حقايق نهفته در وجود انسان و همچنين در جهان بزرگ خلقت معترفند!

نارسايى دانش

((اديسون مى گويد كه از يك درصد مجموع دانستنى ها، ما فقط يك ميليونيم آن را مى دانيم و نيوتن گفته است كه

دانش كل ، مانند خليجى است كه من و همكارانم فقط چند دانه ريگ جالب از اين پهناى وسيع برداشته ايم !

اگر فرض كنيم روزى بشر آن قدر در راه علم و دانش پيشروى كند كه تمام واقعيت هاى عقلانى خود و جهان خلقت را بفهمد و از همه آن ها اندازه گيرى كند، تازه بايد گفت كه يك قسمت از واقعيت هاى انسان و جهان را فهميده است و از قسمت هاى ديگر بى خبر است ، زيرا حقايق منحصر به مسائل عقلانى نيست و تمام واقعيت ها را نمى توان با استدلال عقلى و منطقى علمى درك كرد مطالب عاطفى و حقايق غير عقلانى نيز از واقعيت هاى انكارناپذير روان بشر است عقل و سنجش هاى علمى در آن ها راه ندارد مردان تحصيل كرده و عالم اگر بخواهند واقع بين باشند و حقيقت را آن طورى كه هست ببينند لازم است خويشتن را از اسارت غرور علمى خلاص كنند، در كمال آزادگى با توجه به ارزش امور عقلانى ناسنجيدنى روانى اعتراف نمايند و در راه تكامل خود و جامعه ، از دو قدرت نيرومند عقل و احساسات به موازات يكديگر استفاده كنند .

حقايق وصف ناشدنى

((در زندگى دانشمندان و قهرمانان و پاكان يك ذخيره تمام نشدنى از انرژى معنوى وجود دارد اين مردان چون كوه هايى در ميان دشت سر بالا كشيده اند و به ما نشان مى دهند كه تا كجا مى توانيم بالا برويم و چه قدر هدفى كه طبيعت شعور انسانى به آن متمايل است عالى است .

فقط چنين مردانى مى توانند براى زندگى درونى ما غذاى معنوى مورد

نيازش را تهيه كنند .

در روان آدمى عواملى وجود دارد كه به خوبى عقل و حس اخلاق و سجايا شناخته نشده اند اين عوامل كه با كلمات وصف شدنى نيستند، عبارتند از اشراق و كشش هاى غريزى و گاهى درك ماوارى حسى حقيقت نيروى فردى و ملى از غناى اين جوهره هاى روانى سرچشمه مى گيرد اين انرژى معنوى وصف ناپذير در مللى كه مى خواهند همه چيز را با فرمول هاى روشنى توصيف كنند يافت نمى شود، در فرانسه از ميان رفته است ، زيرا فرانسوى هر آن چه را كه غير عقلانى است رد كرده و حقيقت اشيايى را كه كلمات از بيانش عاجزند فراموش نموده است .

كسانى كه مى خواهند تا آن جا كه براى نسان ممكن است تعالى جويند، بايستى غرور فكرى را ترك بگويند و تو هم به قدرت مايشايى فكر روشن و اعتقاد به نيرويى مطلقث منطق را كنار بگذارند و بالاخره در خود حس جمالى و حس مذهبى را تقويت كنند عشق به جمال و عشق به خالق را نمى توان همچون رياضى ياد گرفت . حس جمال جز به وسيله نفس جمال به دست نمى آيد عشق جمال برگزيدگان خود راخيلى بالا مى برد، زيرا روان ما را به سوى دليرى و وارستگى و زيبايى مطلق و خداوند مى كشاند فقط روى بال هاى معرفت است كه روان آدمى مى تواند تعالى خود در پايان برساند . ))(189)

واقعيت هاى فوق عقل

اسلام در تعاليم جامعه خود به تمام جهات عقلانى و عاطفى بشر توجه نموده است . اسلام از طرفى مردم را به تعقل و تفكر،

به دانش و منطق دعوت مى كند، و از طرف ديگر از تزكيه نفس و قوانين حساب شده علمى است ، ولى تمام آيين اسلام ، مسائل عقلانى و مطالب قابل سنجش علمى نيست . روح اسلام فوق عقل است ، فوق علم و محاسبه هاى علمى است .

ايمان به خدا كه پايه اساسى دين خداست با پيمودن دو منزل به دست مى آيد:

اول . منزل عقلى يعنى اثبات خدا .

دوم . منزل فوق عقل يعنى ايمان به خدا .

ايمان به خدا

در منزل اول ، قرآن شريف از نيروى عقل استفاده مى كند و مردم را به مطالعه در نظم حيرت انگيز و حساب شده جهان خلقت وا مى دارد تا از اين راه به وجود خداوند حكيم و دانا پى ببرند و از نظر محاسبه عقلى و علمى ، به هستى او اعتراف نمايند . ولى ايمان واقعى به خداوند تنها توجه به محاسبه علت و معلول عقلى نيست ، بايد اين محاسبه علمى تصعيد شود و از منزل عقل به منزل روان و به اعماق جان برود . و از صورت استدلال خشك عقلانى به حالت سراسر شوق و شور درآيد، به عشق سوزان الهى تبديل شود و در تمام ذرات وجود آدمى نفوذ نمايد . بايد آن منطق مستد و قابل سنجش و توضيح در ضمير باطن تكامل كند و به ايمان ناسنجيدنى و اطمينان غير قابل بيان مبدل گردد .

آرامش روان

نماز يكى از فرايض مهم اسلامى و مشتمل بر دو جنبه عقلانى و فوق عقل است . قسمت عقلانى نماز، مقررات حساب شده و قابل سنجش است

. غسل كردن ، وضو گرفتن ، مسواك دندان ها و مضمضه ها و استنشاق از نظر پاكيزگى و نظافت ، مباح بودن آب وضو و لباس نمازگزار و محل نماز از نظر نظم مالى در اجتماع ، ترتيب اجزاى نماز از نظر انضباطهاى عملى ، تشكيل جماعت از نظر تحكيم روابط دوستانه اجتماع ، قيام و قعود و ركوع و سجود از نظر تلقين هاى روانى ، و مطالبى نظير اين ها هر يك از نظر عقلى قابل محاسبه و اندازه گيرى است . ولى روح نماز و حقيقت آن با محاسبه عقلى و علمى قابل اندازه گيرى نيست . روح نماز قرت به خداوند و ربط روحانى با پروردگار است . نماز معراج مؤ من و مايه صفاى باطن و عامل اطمينان و آرامش روان است . نماز براى نمازگزاران خاضع و خاشع بزرگ ترين پناهنگاه معنوى است . حالت وجدانى و تعالى نمازگزاران نه به زبان عقل قابل بيان است ، نه با محاسبه علمى قابل اندازه گيرى است . حقيقت غير قابل سنجش نماز است كه ضمير باطن را از هر ناپاكى و پليدى تطهير مى كند و نمازگزار راه از گناه باز مى دارد .

تعديل غرايز

(( ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر . )) (190)

نيروى ناسنجيدنى ايمان و قدرت غير قابل توصيفى كه در باطن نمازگزاران با ايمان به وجود مى آيد به قدرى شديد است كه مى تواند تمام غرايز سركش را مهار كند و از تندروى تمايلات جلوگيرى نمايد و آدمى را انسانى پاك و شايسته بسازد . قدرت غير قابل سنجش ايمان است كه مردم معتقد

و مؤ من را در خلوت و جلوت از انحراف و ناپاكى مصون مى دارد .

حالات روحانى مردان پاك دل و هيجان هاى درونى صاحب دلان در مناجات هاى نيمه شب در پيشگاه خداوند، ناسنجيدنى و غير قابل توصيف است ، ولى منشاء بزرگ ترين تحول روحى و تعالى روانى است ! شجاعت ، مالكيت نفس ، صفاى دل ، خيرخواهى ، فداكارى ، و خلاصه تمام سجاياى اخلاقى و انسانى در ظل ايمان و در پرتو نورانيت روان به دست مى آيد .

اثر نيايش

(( الصابرين والصادقين و المنفقين والمستغفرين بالاحسار . ))

((نياز به خدا با نيايش ظاهر مى كند . نيايش يك فرياد عجز، يك تقاضاى كمك ، يك سرود عشق است و فقط شامل كلماتى نيست كه معنايش را نمى فهميم . اثرش تقريبا هميشه مثبت است و چنان چه گويى خداوند به آدمى گوش مى دهد و جواب مستقيمى عطا مى كند . حوادث غير منتظره اى اتفاق مى افتد، تعادل روحى برقرار مى شود، دنيا چهره خشن و ظالم خود را از دست مى دهد و مهربان مى شود، قدرت عجيبى از عمق وجود ما سر بالا مى كشد . نيايش به آدمى نيروى تحمل غم ها و مصائب را مى بخشد و هنگامى كه كلمات منطقى براى اميدوارى نمى توان يافت ، انسان را اميدوار مى كند و قدرت ايستادگى در برابر حوادث بزرگ به او مى دهد .

دنياى علم از دنياى نيايش متفاوت است ، ولى با آن متباين نيست ، همان طور كه عقلانى با غير عقلانى تباينى ندارد . اين كيفيات هر قدر هم

كه غير قابل درك باشد بايستى به واقعيت شان معترف بود . ))(191)

در قرآن شريف حقايق نامشهود و غير قابل سنجش دين به كلمه غيب تعبير شده و مؤ منين موظفند به آن حقايق فوق عقل ايمان بياورند .

(( الذين يومنون بالغيب . )) (192)

بدون ترديد قسمت اعظم مقررات دينى ، از عبادات و معاملات و سياسيات از قبيل حدود و ديات ، قابل درك عقلى و محاسبه علمى است و قسمت كمى از حقايق ديانت فوق عقل بشر و غير قابل سنجش است ، ولى ارزش تمام سنجيدنى هاى دين بر اساس قسمت ناسنجيدنى آن استوار است . اولين و مهم ترين پايه دين ، ايمان به خداست . ذات مقدّس حق و حالت روانى ايمان به خدا هر دو غيب است ، هر دو ناسنجيدنى و فوق عقل است . همچنين اساس نبوت بر پايه وحى استوار است . وحى نيز يك حقيقته غير قابل سنجش و يك واقعيت فوق عقل و فوق علم است . معاد يكى از اركان ايمان است ، ولى عمق آن ناسنجيدنى است . آن كس كه دين را تنها از دريچه عقل نگاه كند و بخواهد تمام عقايد و احكام اسلام را با محاسبه علمى بسنجد قطعا حقيقت دين را نشناخته و روحانيت آيين الهى را درك نكرده و هدف مقدّس اسلام و قرآن كريم را نفهميده است . همان طور كه جمال واقعى و زيبايى يك تابلو گران قيمت به اندازه گيرى رنگ هاى تابلو و محاسبه علمى يك شيميست دانشمند قابل بيان و سنجش نيست ، جمال روحانى دين خدا و نورانيت هاى ايمان

مردان الهى نيز به زبان عقل و محاسبه علمى قابل توضيح و بيان نيست .

اينك بحث امروز:

فرصت دوران كودكى

كودك قبل از آن كه عقلش به فعليت برسد و قادر به درك مطالب علمى گردد، فطرت توحيدى و عواطف اخلاقى در ضمير او فعليت دارد و براى پذيرش تربيت آماده است . لازم است پدر و مادر به ارزش اين فرصت مهم متوجه باشند و از بيدارى فطرت ايمانى و احساسات كودك حداكثر استفاده را بنمايند و از اوان طفوليت ، در روان وى ايمان به خدا و سجاياى اخلاقى را پرورش دهند و پيش از آن كه عقلش به خوبى شكفته شود و در راه تحصيل علم درك حقايق عقلانى قدم بردارد، طفلى پاك نهاد و با ايمان ، خوش اخلاق و مورد اعتماد بار آمده باشد .

بشر قبل از آن كه دير راه اثبات وجود خداوند از نيروى عقل استفاده كند فطرتا به خداوند جهان متوجه است . براى ايجاد حس ايمان در كودك ، استدلال هاى عقلى ضرورت ندارد، تنها، نيروى فطرى و شناخت طبيعى كه در نهاد خود اوست براى پرورش ايمان كافى است . طفل را به اتكاى سرشت طبيعى خودش مى توان به آسانى خداپرست بار آورد و او را به پروردگار خالق و مهربان مؤ من و معتقد نمود . همچنين براى پرورش راستگويى ، درستكارى ، محبت ، مهربانى ، وظيفه شناسى ، انصاف ، كمك به ديگران و خلاصه اصول سجاياى اخلاقى ، استدلال هاى علمى ضرورت ندارد . كودك را مى توان با آن صافت تربيت كرد و از اول او را به كارهاى

نيك و پسنديده عادت داد .

پرورش صحيح احساسات پايه اساس تعالى روان است . نيل به سعادت و وصول به كمال لايق انسانى بدون پرورش ايمان و سجاياى اخلاقى ممكن نيست و اساس آن در دوران كودكى پى ريزى مى شود .

مشعل فروزان ايمان

((والدين و مربيان بايد متوجه باشند كه در راه تربيت كودك ، مذهب بزرگ ترين يار و مددكار آن هاست . ايمان و اعتقاد مشعلى است كه تاريك ترين راه ها را روشن مى كند، وجدان ها را حساس و بيدار مى سازد . هر كجا كه منحرفى وجود داشته باشد او را به آسانى به سوى راستى رهبرى مى كند . ))(193)

((آن چه آدمى را به اوج سرنوشتش مى رساند احساسات است نه عقل . روان به وسيله رنج و شوق بيشتر تعالى مى پذيرد تا با كمك عقل و در اين غير، جايى كه عقل بار گرانى شده است به پشت سر مى گذارد و به جوهره روان ، كه عشق است منحصر مى گردد .

بسيارى از افراد امروزى آن قدر به زندگى حيوانى نزديكند كه مطلقا جوياى ارزش هاى مادى هستند . بدان جهت زندگى آنان خيلى كم مايه تر از حيوانات است ، زيرا فقط ارزش هاى معنوى مى تواند به ما روشنايى و شادى ببخشد . ))(194)

تزكيه نفس

((نخستين اصل پرورش قواى عقلانى نيست ، بلكه بناى تار و پودى عقلانى در خويشتن است كه تكيه گاه تمام عوامل ديگر روانى باشد . ضرورت حس اخلاق ، كمتر از لزوم حس بينايى و شنوايى نيست . بايد عادت كنيم تا به همان وقتى كه نور

را از ظلمت و صدا را از سكوت مى شناسيم ، خوبى را از بدى تميز دهيم . وانگهى موظف شويم كه از بدى پرهيز و خوبى كنيم .

رشد غذايى جسم و جان جز به كمك تزكيه نفس ممكن نمى شود . اين وضع فيزيولوژيكى و روانى هر چند كه به نظر معلمين و اجتماع شناسان امروزى ، غريب مى آيد، معهذا ركن ضرورى شخصيت را مى سازد و همچون فرودگاهى است كه روان مى تواند از آن اوج بگيرد . ))(195)

پرورش ايمان و اخلاق پسنديده در روان كودك ، يكى از حقوق فرزندان در آيين اسلام است و در اين باره روايات بسيارى رسيده است . حضرت سجاد عليه السلام در ضمن حقوق فرزند فرموده است :

(( و انك مسئول عما وليته به من حسن الادب والدلالة على ربه . )) (196)

پدر، در حكومتى كه به فرزند دارد مسؤ ول است كه طفل را مؤ دب و با اخلاق پسنديده پرورش دهد و او را به خداوند بزرگ راهنمايى كند .

درس خداپرستى

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : حق الولد على والده اذا كان ذكرا ان يستقره امه و يستحسن اسمه و يعلمه كتاب الله و يهره . )) (197)

رسول اكرم (ص ) در حديثى حقوق پسران و دختران را به پدران خود شرح داده و در ضمن فرموده است : از حقوقى كه پسر به پدر خود دارد اين است كه مادر وى را احترام كند، براى كودك نام خوب انتخاب نمايد، به كودك قرآن بياموزد، و او را به پاكى و پاك دلى پرورش دهد .

((

عن النبى (ص ) قال ان المعلم اذا قال للصبى بسم الله كتب الله له و للصبى و لوالديه برائة من النار . )) (198)

وقتى معلم به كودك نام خدا بياموزد خداوند معلم و كودك و همچنين پدر و مادر طفل را از عذاب مصون مى دارد .

امام عسكرى عليه السلام فرمود: خداوند به پدر و مادر پاداش بزرگى عنايت مى فرمايد .

(( فيقولان يا ربنا انى لنا هذه و لم تبلغها اعمالنا؟))

آنان مى گويند پروردگارا اين همه تفضل درباره ما از كجاست ؟ اعمال ما شايسته چنين پاداشى نيست .

حق شناسى از معلم

(( فيقال هذه بتعليمكما ولدكما القرآن و تبصيركما اياه بدين الاسلام . )) (199)

در جواب گفته مى شود: اين همه عنايت و نعمت پاداش شماست كه به فرزند خود كتاب خدا را آموختيد و او را در آيين اسلام بصير و بينا تربيت كرديد .

عبدالرحمن سلمى به فرزند حضرت حسين (ع ) سوره حمد را آموخت . وقتى كودك در حضور پدر سوره را خواند، حضرت حسين (ع ) علاوه بر پول نقد و پارچه اى كه از راه حق شناسى به معلم طفل داد، دهان آموزگار را از در پر كرد .

(( فقيل له فى ذلك فقال عليه السلام ، و اين يقع هذا من عطائه يعنى تعليمه ؟)) (200)

كسانى كه از اين همه عطا تعجب كردند و در آن باره از حضرت سؤ ال نمودند . حسين عليه السلام در جواب فرمود: كجا پاداش مالى من به اعطاى آموزش اين معلم برابرى مى كند؟ يعنى خدمت تعليم سوره حمد از عطاى مالى من ارزنده تر

است .

مبانى ايمانى و تعاليم اسلامى براى كودكان به اندازه اى مورد توجه پيشواى گرامى اسلام بوده كه صريحا از پدران و مادرانى كه به تربيت دينى كودكان خود بى اعتنا هستند برائت و دورى جسته و آنان را وابسته به خود ندانسته است .

لزوم پرورش ايمان

(( روى عن النبى صلى الله عليه و آله : انه نظر الى بعض الاطفال فقال : ويل آخر الزمان من آبائهم ! فقيل يا رسول الله من آبائهم المشركين ؟ فقال لا، من آبائهم المومنين لا يعلمونهم شيئا من الفرائض و اذا تعلموا اولادهم منعوهم و رضوا عنهام بعرض يسير من الدنيا فانا منهم برى و هم منى براء . )) (201)

رسول اكرم (ص ) به بعضى از كودكان نظر افكند و فرمود: واى به فرزندان آخر زمان از روش ناپسند پدرانشان . عرض شد: يا رسول الله از پدران مشرك ؟ فرمود: نه ، از پدران مسلمان كه به فرزندان خود، هيچ يك از فرايض دينى را نمى آموزند و به ناچيزى از امور مادى درباره آنان قانع هستند . من از اين مردم برّى و بيزارم و آنان نيز از من بيزار .

دانشمندان غرب نيز به لزوم تعاليم ايمانى براى حسن تربيت و تاءمين سعادت كودكان جدا معترفند .

ريموندبيچ مى گويد:

((بدون ترديد تعليمات اخلاقى و مذهبى بيش از ساير مسائل بر عهده خانواده است ، زيرا تربيت بدون اخلاق جز جنايتكار زيرك چيز ديگرى به بار نمى آورد . از طرف ديگر قلب انسان ، بدون مذهب نمى تواند به سوى اخلاق بگرايد و اگر كسى بخواهد اصول اخلاقى را بدون مذهب

بياموزد، مانند اين است كه قصد كند پيكرى زنده ، اما بدون تنفس به وجود آورد .

نخستين تصويرى كه كودك از خدا در ذهن خود ترسيم مى كند از روابطش با پدر و مادر سرچشمه مى گيرد و همچنين نخستين آگاهى او درباره اطاعت و بخشندگى و راستى ، با طرز عمل خانواده بستگى دارد و همه اين مسائل بايستى در نخستين سال هاى كودكى انجام پذيرد زيرا در اين سال هاست كه ذهن طفل ، بهتر از مواقع ديگر براى ضبط آن چه درك مى كند آمادگى دارد .

پدر و مادر نه تنها فرصت و موقعيت مناسب براى توجه به پرورش روان و انديشه كودك دارند، بلكه آن ها وظيفه مند هستند كه خدا را با همه نيكى و نيرو، با همه اراده و بزرگى ، به فرزندان خود بشناسانند و براى اين منظور آنان نمى توانند به سوى اΙĘǙ بگرايد و اگر كسى بخواهد اصول اخلاقى را بدون مذهب بياموزد، مانند اين است كه قصد كند پيكرى زنده ، اما بدون نفس به وجود آورد .

نخستين تصويرى كه كودك از خدا در ذهن خود ترسيم مى كند از روابطش با پدر و مادر سرچشمه مى گيرد و همچنين نخستين آگاهى او درباره اطاعت و بخشندگى و راستى ، با طرز عمل خانواده بستگى دارد و همه اين مسائل بايستى در نخستين سال هاى كودكى انجام پذيرد، زيرا در اين سال هاست كه ذهن طفل ، بهتر از مواقع ديگر براى ضبط آنچه درك مى كند آمادگى دارد .

پدر و مادر نه تنها فرصت و موقعيت مناسب براى توجه به پرورش

روان و انديشه كودك دارند، بلكه آن ها وظيفه مند هستند كه خدا را با همه نيكى و نيرو، با همه اراده و بزرگى ، به فرزندان خود بشناسانند و براى اين منظور آنان مى توانند از دو منبع سرشار و غنى ، يكى از مذاهب و ديگرى از طبيعت ، استفاده برند . ))(202)

اثر ايمان در كودك

كودكانى كه از اول با ايمان به خدا تربيت مى شوند، اراده اى قوى و روانى نيرومند دارند . از دوران كودكى رشيد و با شهامت هستند و نتايج درخشان ايمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبى مشهود است .

يوسف صديق فرزند يعقوب پيغمبر است . اين كودك محبوب درس خداپرستى را از پدر بزرگوار خود فرا گرفته و در دامن يعقوب طفل با ايمانى بار آمده است . برادران بزرگ ترش به وى حسد بردند، به ايذاى او تصميم گرفتند . كودك را با خود به بيابان آوردند و پس از رفتارهاى خشن و ناراحت كننده ، به فكر قتلش افتادند . بعدا از كشتنش صرف نظر نموده ، به چاهش افكندند و سرانجام طفل را به كاروان مصرى به نام غلام بچه اى فروختند .

(( قال ابو حمزه : قلت لعلى بن الحسين عليهاالسلام : ابن كم كان يوسف يوم القوه فى الجب ؟ فقال : ابن تسع سنين . )) (203)

ابوحمزه از على بن حسين عليهماالسلام سؤ ال كرد: روزى كه يوسف را برادرانش در چاه افكندند چند ساله بود؟ حضرت در جواب فرمود: نه ساله .

از كودك نه ساله اى كه در چنين وضع سخت و شرايط ناراحت كننده دچار

شده ، جز اضطراب و جزع انتظار ديگرى نيست . ولى ايمان در اين كودك اثر عجيب و حيرت زايى گذارده است .

سخن يوسف صديق

(( لما اخرج يوسف من الجب و اشترى قال لهم قائل : استوصوا بهذا الغريب خيرا . فقال لهم يوسف : من كان مع الله فليس له غربة . )) (204)

موقعى كه يوسف را از چاه خارج كردند و به غلامى معامله نمودند، يكى از حضار به وضع كودك رقت كرد و از روى راءفت و مهربانى گفت : نسبت به اين طفل غريب نيكى كنيد . يوسف كه اين جمله را شنيد با اطمينان خاطر و آرامش روان گفت : آن كس كه با خداست گرفتار غربت و تنهايى نيست .

حليمه سعديه دايه رسول اكرم مى گويد: وقتى حضرت محمد (ص ) سه ساله شد، روزى به من گفت : ((مادر، روزها برادرانم كجا مى روند؟))

جواب داد: ((گوسفندان را به صحرا مى برند . ))

گفت : ((براى چه مرا با خود همراه نمى برند؟))

مادر گفت : ((مايلى بروى ؟))

جواب داد: ((بلى ))

گفته حضرت محمد (ص )

(( فلما اصبح دهنته و كحلته علقت فى عنقه خيطا فيه جزع يمانيه ، فنزعها ثم قال لى مهلا يا اماه فان معى من يحفظنى . )) (205)

صبح فردا پيغمبر را شست و شو كرد . به موهايش روغن زد، به چشمانش سرمه كشيد و يك مهره يمانى كه در نخ كشيده بود براى محافظت او به گردنش آويخت . حضرت محمد (ص ) مهره را از گردن كند و گفت : مادر، خداى من كه همواره با من است نگهدار و حافظ

من است .

ايمان به خداوند است كه طفل سه ساله اى را اين چنين آزاد و نيرومند بار مى آورد!

تسريع در پرورش ايمان

روان كودك براى پذيرش تعاليم ايمانى و اخلاقى مانند زمين مستعدّى است كه هر بذرى را در خود مى پرورد . پدران و مادران موظفند در پرورش ايمان و اخلاق كودك تسريع كنند و كمترين فرصت را به رايگان از دست ندهند . لازم است خيلى زود در اولين موقع دل كودك را به حبّ خدا و مهر پيشوايان الهى و رهبران روحانى متوجه كنند .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : بادروا اولادكم بالحديث قبل ان يسبقكم اليهم المرجئة . )) (206)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: احاديث اسلامى را به فرزندان خود هر چه زودتر بياموزيد، قبل از آن كه مخالفين بر شما سبقت گيرند و دل هاى كودكان شما را با سخنان نادرست خويش اشغال نمايند .

تزكيه نفس و توجه به جهات معنوى از وظايف يوميه تمام افراد مردم است . براى نيل به كمال لايق انسانى لازم است هر يك از افراد بشر، همه روزه به موازات فعاليت هاى مادى و جلب لذايذ غريزى ، متوجه جهات روحانى خود باشند و در راه تعالى روان خويشتن نيز كوشش نمايند .

على عليه السلام مى فرمود:

(( للمومن ثلاث ساعات : فساعة يناجى فيها ربه ، و ساعة يرم معاشه ، و ساعة يخلى بين نفسه و بين لذتها فيها يحل و يجمل . )) (207)

براى مردان با ايمان شبانه روز سه ساعت است : يك ساعت براى مناجات با خدا و تعالى روان ، يك ساعت

براى تاءمين معاش و اصلاح زندگى ، يك ساعت براى ارضاى تمايلات روا و جلب لذايذ مباح .

مايه برترى بشر

تاءمين غذا و جلب لذايذ مشترك بين انسان و بهايم است . چيزى كه مايه برترى بشر از حيوانات است روابط روحانى با خداوند و نيل به كمالات عقلى و عاطفى است .

(( قال ابو عبدالله عليه السلام : اقصر نفسك عما يضرها من قبل ان تفارقك واسع فى فكاكها كما تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينة بعلمك . )) (208)

قبل از آنكه بميرى جان خود را از آنچه به خير و سعادتش مضرّ است بازدار . همان طور كه در طلب معاش خود كوشا هستى در آزادى روان خود از ناپاكى ها نيز كوشش كن ، زيرا آزادى جانت در گرو اعمالى است كه مرتكب مى شوى .

محاسبه نفس

همان طور كه حفظ حيات و سلامت جسم نيازمند به فعاليت مداوم اقتصادى و مراقبت هاى بهداشتى است ، حفظ سلامت روان نيز محتاج به فعاليت هاى پى گير و مراقبت هاى مداوم است . كسى كه به تعالى روان و پاكى ضمير علاقه مند است بايد تمام گفتار و رفتار خود را تحت مراقبت دقيق قرار دهد، پيرامون گناه و ناپاكى نگردد، زبانش به سخنان ناروا و پليد آلوده نشود . لازم است همه روزه به حساب خود رسيدگى كند و ا خويش را در كمال دقت بررسى نمايد .

(( عن ابى الحسن الرضا صلوات الله عليه قال : ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم . (209) ))

آن كس كه همه روزه به حساب خويشتن رسيدگى نكند و نيك

و بد خود را نشناسد از ما نيست و به مكتب روحانى ما بستگى ندارد .

كانون ايمان

كانون اثلى ايمان ، اعماق جان و زواياى روان مردم است مؤ من كسى است كه در ضمير باطن به خداوند جهان و تعاليم پيامبران او معتقد باشد، ولى ارتباطى كه بين جسم و جان بشر است و هر يك در ديگرى اثر مى گذارد هماهنگى بين جسم و جان براى مردم (( ايمان ضرورى و لازم است لذا در روايات اسلامى ، ايمان مجموعه اعتقاد روان و اقرار زبان و اعمال بدن معرفى شده همان طور كه تدريس يك استاد يا عمليات جراحى يك جراح ريشه هاى علمى را در باطن آنان تقويت مى كند، اذكار و عبادات بدنى نيز ايمان باطنى مردان ايمان را محكمتر مى نمايد .

(( فى كلام امير المونين عليه السلام : ان الايمان ليبدو لمعة بيضاء فاذا عمل العبد الصالحات نما و زاد حتى يبيض القلب كله . )) (210)

على عليه السلام مى فرمود: اولين ظهور ايمان در قلب آدمى روشنايى كوچك و محدودى است ، ولى در پرتو اعمال شايسته و در اثر تكرار كارهاى پسنديده رفته رفته آن فروغ كوچك بزرگ مى شود و سرانجام ، شعات نورانى اش آن قدر وسيع مى گردد كه همه قلب را فرا مى گيرد و تمام ضمير باطن را روشن و منور مى كند .

بودن ترديد ممارست در عبادات بدنى در حالت خضوع و دعا و در پيشگاه خداوند عامل بزرگى براى نورانيت جان و تحكيم مبانى ايمان است يك قسمت مهم از تعاليم اسلام در برنامه تعالى روان عبادات و

مناجات با خداوند است بعضى از عبادات و اذكار به صورت نمازهاى واجب و مستحب در چهارچوبه مخصوص تشريع شده و بعضى از عبادات به عنوان ذكر خدا و دعا به طور آزاد مقرر گرديده است بعضى از عبادات ، به منظور تامين پاره اى از مصالح آشكارا صورت مى گيرد، ولى در قسمت مهمى از عبادات و ادعيه تاكيد شده است كه در تنهايى و خفا انجام شود .

(( عن جعفربن محمد عن ابيه عن جده قال قال رسول الله (ص ): اعظم العبادات اجرا اخفاها . ))

امام صادق عليه السلام از رسول اكرم (ص ) روايت كرده است كه فرمود: بزرگ ترين پاداش براى عباداتى است كه پنهانى و در خفا انجام مى شود .

مناجات نيمه شب

نيمه شب موقعى كه مردم در بستر خواب آراميده اند، تاريكى سراسر جهان را فرا گرفته و سكوت همه جا حكمفرماست ، خداپرستان و مردان با ايمان به منظور دعا و تضرع در پيشگاه خداوند بزرگ بستر را ترك مى گويند .

(( تتجافى جنوبعم عن المضاجع يدعون ربهم . (211) ))

عشق سوزان خدا پرستى و شعله فروزان ايمان از اعماق جان آنان زبانه مى كشيد، باشور و شوق وصف ناپذيرى وضو مى سازند، باخضوع و خشوع به حضور خداوند مى روند، حرف مى زنند، دعا مى كنند، اشك مى ريزند، برخود مى لرزند، از خود بى خود مى شوند، لغزش هاى خويش را از خاطر مى گذرانند، عذر مى خواهند، استغفار مى كنند، باخدا پيمان درستى و درستكارى مى بندند، از او استمداد مى كنند، و از قدرت لايزال او كسب قدرت و نيز

مى نمايند .

آثار روانى

آن حالت روانى ، آن هيجان درونى كه در نيمه شب به مرد الهى دست مى دهد فوق علم است ، فوق عقل است ، واقعيتى است ناسنجيدنى ، حقيقتى است غير قابل توصيف ، ولى اثر خيره كننده اش در تمام ذرات وجود آن مرد الهى آشكار است در جسم و جانش طوفانى برپا مى كند، روى تمام قوايش اثر مى گذارد، دلش را مطمئن مى كند، به او شهامت و شجاعت مى بخشد، غرايزش را مهار مى كند، از گناهش باز مى دارد، دلش را خير خواه و مهربان مى نمايد به او روح از خود گذشتگى و فداكارى مى بخشد، و خلاصه او را انسان كاملى مى سازد و تمام سجاياى انسانى را در وى بيدار مى كند و به فعاليت وا مى دارد .

آن حالت پاك و نورانى ، آن معنويت درخشان آسمانى ، حقيقت تقواى كامل و هدف مكتب اسلام است .

(( عن ابى بصير قال : سالت اباعبدالله عليه السلام عن قول الله عزوجل اتقواالله حق تقاته ، قال : يطاع فال يعصى و يذكر فلاينسى و يشكر فلا يكفر . )) (212)

خداوند در قراآن شريف فرموده است : به حقيقت تقوا پرهيزگار شويد ابى بصير معنى اين آيه را از امام صادق (ع ) سئوال كرد حضرت در جواب فرمود: متقى حقيقى كسى است كه پيوسته مطيع او امر الهى باشد، هرگز گناه نكند، همواره در ياد خدا باشد، هرگز حق را فراموش ننمايد، تمام نعمت هاى الهى را شكار باشد، هرگز كفران نعمت نكند .

الهامات مذهبى

((تاثير الهامات مذدهبى در بشريت

عميق تر از افكار فلسفى بوده و در تمدن هاى گذشته ، مذهب پايه و اساس زندگى خانوادگى و اجتماعى را تشكيل مى داده است خاك اروپا هنوز پوشيده از بقاياى معابد و ديرهايى است كه به دست گذشتگان بالا رفته ، ولى امروز كسى مفهوم آنها را به خوبى نمى فهمدمع هذا اداى فرايض مذهبى در زندگى جديد، چون يكى از اعمال ضرورى روحى بعضى از افراد، باقى مانده و فى الحال نيز در مردمى كه سطح فرهنگشان بلاست از نو متظاهر شده است .

فعاليت مذهبى نيز چون فعاليت اخلاقى جنبه هاى مختلفى به خود مى گيرد و در مقدماتى ترين مرحله خود به صورت الهامى مبهم ، به سوى نيرويى كه مافوق مظاهر مادى و فكرى دنياى ماست ، به شكل پرستش صامتى در مى آيد و جمال مطلق را جست و جو مى كند .

آن زيبايى و جمالى كه مطلوب و مقصود عارف است هيچ شكلى به خود نمى گيرد و با هيچ زبانى به وصف نمى آيد ودر دل اشياء دنياى مرئى ما پنهان است اقدام به تزكيه نفس دشوار است ، به اين جهت كسانى كه شوق پيمودن اين راه را دارند كمند آن كه به چنين كار خطيرى دست مى زند بايد از خود وا رهد و از اسباب جهان بگذرد، سپس در ظلمت شب هاى تيره ، در حالى كه به ناتوانى و لغزش هاى خود مى گيرد لطف خداوندى را بطلبد به اين ترتيب به وارستگى مى رسد و دعا براى او صورت سير روحانى به خود مى گيرد، ولى نمى تواند آن چه را

كه مى بيند توصيف كند . ))(213)

عبادات تمرينى

براى اين كه كودكان از اول مؤ من و خداپرست تربيت شوند لازم است بى جسم و جان آن ها نيز از نظر ايمانى ، هماهنگى برقرار باشد، به همين جهت اسلام از طرفى پدران و مادران را مكلف نموده است كه فرزندان را به خدا متوجه كنند و به آنان خدا پرستى و تعاليم دينى را بياموزند و از طرف ديگر دستور داده است اطفال را به نماز و عبادات تمرينى وادارند .

(( عن معاوية بن وهب قال : سالت ابا عبدالله عليه السلام فى كم يؤ خذا الصبى بالصلوة ؟ فقال بين سبع سنين و ست سنين )) (214)

معاوية بن وهب از امام صادق (ع ) پرسش كرد در چه سنى كودك به نماز وادار مى شود؟ حضرت فرمود بين شش و هفت سالگى .

(( عن النبى صلى الله عليه و آله قال : مروا صبيانكم بالصلوة اذا بلغوا سبعا . )) (215)

رسول اكرم (ص ) فرمود به كودكان خود در هفت سالگى امر كنيد نماز بگذارند .

امام باقر (ع ) در حديث مفصلى وظايف اولياى اطفال را در تربيت هاى ايمانى كودكان در سنين مختلف بيان فرموده است : در سه سالگى كلمه توحيد لااله الالله را به طفل بياموزند . در چهارسالگى محمد رسول الله را به او ياد بدهند در پنج سالگى رويش را به قبله متوجه كنند و به او بگويند كه سر به سجده بگذارد .

(( فاذا تم له ست سنين علم الركوع و السجود حتى يتم له سبع سنين فاذا تم له سبع سنين قيل له

اغسل وجهك و كفيك ، فاذا غسلهما قيل له صل . )) (216)

در شش سالگى كامل ركوع و سجده صحيح را به او بياموزند، در هفت سالگى به طفل مى گويند: دست و رويت را بشوى و نمازبگذار .

نيايش كودك

عبادات تمرينى كودك ، دعا و نيايش كودك در پيشگاه خداوند، اثر درخشانى در روان طفل مى گذارد ممكن است كودك الفاظ و عبارات نماز را نفهمد، ولى معنى توجه به خدا، راز و نياز با خدا، استمداد از خدا، عرض دعا و تمنا در پيشگاه خداوند را در عالم كودك خود درك مى كند، اميدوار بار مى آيد، دلش به خداوند و رحمت نامحدود او مطمئن مى شود در باطن خويش ، تكيه گاهى براى خود حس مى كند . آن حالت اميدوارى و اطمينان و آن توجه به قدرت نامحدود الهى ، بزرگ ترين سرمايه سعادت در تمام دوران زندگى او خواهد بود در مواقع سخت ، در پيشامدهاى ناگوار، مى تواند از آن نيروى نهانى استفاده كند به آن متكى و مطمئن باشد و در جزر و مد حوادث ، باخاطرى آرام شخصيت خود را حفظ كند .

(( الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب . )) (217)

مؤ منين واقعى با ياد خدا دلى آرام و مطمئن دارند . آگاه باشيد كه تنها با ياد خداوند دل هاى مردم قرار و اطمينان پيدا مى كند .

((براى تعالى روان دانشمند يا هوشمند بودن ضرورى نيست ، كافى است كه آن را بخواهند، كافى است هر كس هر روز صبح و عصر چند دقيقه از غوغا بر

كنار بماند و به خود بپردازد و قاضى وجدان را به حكميت بخواند و خطاهايش را بشناسد و طرح كارش را بريزد هم در اين موقع ، كسانى كه طرز نيايش را مى دانند بايد دعا كنند نيايش همميشه نتيجه اى دارد، حتى اگر اين نتيجه آن نباشد كه ما مى خواسته ايم به اين جهت بايستى از آغاز زندگى كودكان را عادت داد كه زمان هاى كوتاهى در سكوت و آرامش بخصوص باى نيايش بگذرانند هر كس كه يك بار موفق شد مى تواند هر زمان كه بخواهد در دنياى آرامى كه ما فوق تصاوير اشياء و ترسيم كلمات قرار دارد برسد، آن وقت كم كم تاريكى محو مى شود و همچون از چشمه روشنى ، نورى در ميان خاموشى به جريان مى افتد . ))(218)

نمونه انسان كامل

بهترين نمونه يك انسان كامل ، يك بشر ايمان ، حضرت مولى الموحدين على بن ابى طالب (ع ) است آن راد مردى كه امروز مصادف روز مرگ پرافتخار اوست آن شخصيت بى نظيرى كه مادر روزگار هرگز قادر نيست مانند وى فرزندى در آغوش خود بپرورد، آن انسانى كه گردش نيرومند جهان ، پس از قرن هاى متمادى نتوانسته است نام مقدّسش را از صفحه روزگار محو كند و شخصيت او را به دست فراموشى بسپارد على بن ابى طالب از پرو فروغ ترين ستاره هاى درخشنده در آسمان انسانيت است تاريخ زندگى اين رهبر عالى قدر مملو از تقوا و فضيلت ، عدالت و شجاعت ، فداكارى و سخاوت ، ثبات و استقامت ، و خلاصه تمام سجاياى اخلاقى و انسانى است على بن ابى طالب

عليه السلام در ظل ايمان واقعى تمام مدارج كمال را پيموده و به همه افتخارات انسانى نايل آمده است .

مربى على بن ابى طالب ، پيشواى عالى مقام اسلام ، حضرت محمد صلى الله عليه و آله بود على عليه السلام از كودكى تحت مراقبت هاى دقيق رسول اكرم (ص ) قرار گرفت و در آغوش پر مهر آن حضرت تربيت شد آن چه در پرورش صحيح جسم و جان يك كودك مستعد لازم بوده رسول مكرم درباره على (ع ) اعمال كرد و او را هر جهت شايسته و لايق بار آورد .

هسته مركزى اسلام

على عليه السلام به سن ده سالگى رسيد كه حضرت محمد (ص ) از طرف خداوند به پيغمبرى مبعوث شدد اسلام را به آن طفل خردسال ، به آن كودك عاقل و دراك عرضه كرد و او را به قبول آن آيين آسمانى دعوت نمود على (ع ) ايمان آورد و از روز اول على بن ابى طالب و خديجه همسر ارجمند آن حضرت به پيغمبراكرم (ص ) گرويدند و هسته مركزى اسلام از آن سه نفر تشكيل شد .

در روزگارى كه هنوز آوازه اسلام به گوش ها نرسيده بود و مردم از آيين آسمانى حضرت محمد (ص ) بى خبر بودند، مى ديدند جوانى در پيشگاه خداوند به نماز مى ايستد كودكى در طرف راستش و بانويى پشت سر آن دو نفر جوان به ركوع مى رود آنان نيز با وى ركوع مى كنند و چون به سجده مى رود آنان هم به سجده مى روند قيس كه از اكابر عرب بود از اين منظره به

عجب آمد، به عباس بن عبدالمطلب كه در آنجا حاضر و ناظر بود گفت :

(( امر عظيم . فقال العباس امر عظيم . ))

حادثه بزرگى است عباس جواد داد: بلى حادثه بزرگى است .

(( اتدرى من هذا الشاب ؟ هذا محمد بن عبد الله بن عبد المطلب ابن اخى ، اتدرى من هذا الغلام ؟ هذا على بن ابى طالب ابن اخى . اتدرى من هذه المراة ؟ هذه خديجة بنت خويلد ان ابن اخى هذا حدثنى ان ربه ، رب السوات و الارض ، امره بهذا الدين الذى هو عليه ، و لا والله ما على ظهر الارض على هذا الدين غير هولاء الثلثه . )) (219)

آيا مى دانى اين جوان كيست ؟ او محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب برادرزاده من است آيا مى دانى اين كودك كيست ؟ او على بن ابى طالب برادرزاده من است آيا مى دانى آن زن كيست ؟ او خديجه دختر خويلد است اين برادرزاده من به من خبر داده است كه خداى او، پروردگار آسمان و زمين ، وى را به اين آيين امر فرموده است . به خدا قسم در روى زمين غير از اين سه نفر كسى به اين دين ايمان ندارد .

محرك على بن ابى طالب در اين همگامى ، ايمان به خداست عشق سوزان الهى تمام ذرات وجود على را احاطه كرده است ، حضرت محمد (ص ) را فرستاده خدا مى داند، براى خدا از او و آيين آسمانى اش دفاع مى كند در آن محيط مسموم و خطرناك و از ناحيه آن مردم وحشى و بى انضباط، هر لحظه خطراتى

پيغمبراكرم (ص ) را تهديد مى كرد و على (ع ) برا حفظ جان پيغمبر تمام نيروى خود را به كار مى انداخت به هر نسبتى كه عدد مسلمين رو به افزايش مى رفت ، و زن و مرد به دين اسلام مى گرويدند كينه مشركين بيشتر مى شد و در قتل پيغمبر و امحاى آثار اسلام مصمم تر مى شدند ناچار رسول اكرم (ص ) به مدينه مهاجرت كرد على بن ابى طالب نيز به مدينه رفت در پيشامدها و حوادث قبل از هجرت ، در جنگ ها و سراياى بعد از هجرت همه جا باپيغمبر بود، از وى و دين او دفاع مى كرد .

(( و الله مازلت اضرب بسيفى صبيا حتى صرت شيخا . )) (220)

به خدا قسم از كودكى شمشير مى زدم تا امروز كه پير شده ام .

فداكارى ها و از خودگذشتگى هاى على بن ابى طالب همه جا تواءم با شجاعت و شهامت ، ثبات و استقامت بود .

(( ما ضعف و لاجبنت . )) (221)

نه هيچ وقت اظهار ضعف و ناتوانى كردم و نه هرگز ترسيدم .

كسى كه از كودكى مؤ من بار آمده و در باطن سرمايه ايمان دارد و خويشتن را متكى به قدرت نامحدود و لايزال الهى مى داند، از هيچ چيز نمى ترسد و از هيچ كس نمى هراسد .

شجاعت على (ع )

در ايام زمامدارى خود در كوفه ، در اوقاتى كه كشور طوفانى بود و اعضاى حزب جنايتكار و خطرناك خوارج به قتل آن حضرت تصميم گرفته بودند، على بن ابى طالب اواخر شب ، تنها به نقطه

خلوتى مى رفت تا با خدا راز و نياز گويد قنبر خدمتگزار باوفاى على (ع ) پشت سر آن حضرت مخفيانه با شمشير به راه مى افتاد اتفاقا شبى على (ع ) او را ديد .

(( فقال يا قنبر مالك ؟ قال جئت لامشى خلفك فان الناس كما تراهم يا امير المومنين فخفت عليك . ))

علت آمدنش را پرسيد: قنبر گفت : از وضع آشفته و خطرناك محيط آگاهيد من بر جان حضرت خائفم ، براى مخافظت شما مى آيم حضرت فرمود:

(( ان اهل الارض لايستطيعون بى شيئا الا باذن الله عزوجل فارجع . فرج . )) (222)

هيچ كس از اهل زمين قادر نيست به من آسيبى برساند مگر به اذن خداوند . برگرد، به همراه من نيا . قنبر برگشت .

ايمان و روان آرام

على بن ابى طالب مرد خدا و متكى به ذات مقدّس حق است كسى كه به خدا متكى است دلش مطمئن و روانش آرام است ، نگرانى و ترس در ضميرش راه ندارد على بن ابى طالب هر شب با خدا خلوت مى كند مدينه يا مكه ، كوفه يا بصره ، شهر يا بيابان ، فرق نمى كند او هميشه و همه جا ساعتى را از اواخر شب به مناجات با خدا اختصاص مى دهد . با تضرع و زارى ، با اشك و آه به پيشگاه خدا مى رود، از اعماق جان سخن مى گويد و از خدا كسب فيض مى كند، دل نورانى را روشن تر و ضمير پاك را با صفاتر مى نمايد .

هيجان هاى درونى و انقلاب هايى كه در مناجات با خدا،

به على (ع ) دست مى داد نه عقل مى توان بفهمد، نه زبان قادر است توصيف كند بعضى از مواقع اتفاقا كسانى حالت دعا و تضرع على (ع ) را ديده اند و گوشه اى از آن حالات وصف ناپذير را با عبارات نارسايى بيان كرده اند يكى مى گويد:

(( اذا نحن باميرالمومنين فى بقية الليل واضعا يده على الحائط شبيه الواله . )) (223)

در اواخر شب على را ديديم كه مانند انسان واله و مبهوتى دست هاى خود را به ديوار گذارده ، از خود بى خود شده ، آياتى از قرآن شريف مى خواند و اشك مى ريزد .

مناجات هاى على (ع )

ديگرى مى گويد: آن قدر در پيشگاه الهى جزع كرد و از عذاب خدا سخن گفت تا بى حال روى زمين افتاد .

(( فاتيته فاذا هو كالخشبة الملقاة فحر كته فلم يتحرك فقلت انا الله و انا اليه راجعون ، مات والله على بين ابى طالب . )) (224)

كنارش آمدم مانند چوب خشكى به زمين افتاده بود حركتش دادم ، حركت نكرد با خود گفتم على بن ابى طالب از دنيا رفت !

اى همايون مرغ شب آهنگ مجذوب خدا

از مناجاتت به شب در كعبه مى پيچد صدا

چشمه زمزم ز اشك چشم تو گيرد صفا

جلوه گاه طاير اقبال باشد هر كجا

سايه اندازد هماى چتر گردون ساى تو

عروة الوثقى توئى و از تو ايمان محك است

در حريم كعبه چون پايت به دوش خاتم است

در ازاى خاك راهت هر چه من گويم كم است

گر چه خورشيد فلك چشم و چراغ عالم است

روشنايى بخش چشم اوست خاك پاى تو

سرمايه بزرگى كه على

بن ابى طالب را از طفوليت به عالى ترين مدارج انسانى نايل كرد ايمان به خداوند بود جلب رضاى خدا و اطاعت از او امر الهى هدف عالى آن حضرت بود تمام حركات و سكنات خود راهمواره با آن هدف مقدّس منطبق مى كرد كليه عواطف و احساسات على (ع ) تحت الشعاع عواطف نيرومند ايمان بود . حب مال و مقام ، علاقه به برادر و خواهر، مهر به دختر و پسر، عشق به حيات و زندگانى و خلاصه همه چيز و همه كس نزد آن حضرت در حدود رضاى خدا مورد توجه و احترام بود .

حكومت و اقامه حق

زمانى كه بر مسند خلافت نشسته و شخص اول كشور بود، هدفش لذت مقام و رياست يا لذت لباس و غذا و مسكن و مركب عالى نبود، تنها لذت مطبوع و هدف عالى آن حضرت در زمامدارى ، جلب رضاى خدا از راه احقاق حق و اقامه عدل بود .

(( قال عبد الله بن عباس : دخلت على امير المومنين عليه السلام بذى قار و هو يحصف نعله فقال لى ما قيمة هذا النعل ؟ فقلت لا قيمة لها . فقال عليه السلام : و الله لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا . ))

موقعى كه به جنگ بصره مى رفت در منزلى به نام ذى قار كفش كهنه خود را وصله مى زد . ابن عباس شرفياب شد . حضرت به او فرمود: اين كفش من چند مى ارزد؟ ابن عباس گفت : قيمتى ندارد . حضرت قسم ياد كرد به خدا اين كفش بى قيمت نزد

من از حكومت برشماها محبوب تر است ، مگر آنكه بتوانم در حكومت خود اقامه حقى كنم يا باطلى را دفع نمايم .

آرى اقامه عدل اطاعت از امر الهى است و اين فريضه مقدّس ، وظيفه هر انسان با ايمانى است .

تاءثر از ستم

على بن ابى طالب در مقابل حوادث سنگين مانند كوه پابرجايى مقاومت مى كرد . على عليه السلام در برابر سخت ترين مصائب و آلام زندگى بردبار و صابر بود، ولى تجاوز ستمگران و ناله مظلومان على را ناراحت و متاءثر مى كرد موقعى كه به آن حضرت خبر رسيد سربازان معاويه به شهر مرزى انبار تجاوز كردند دستبردى و حسان بن حسان بكرى را كشتند و به زيور آلات بعضى از زنان دستبرد زدند، سخت متاءلم شد و در ضمن سخنرانى

آتشين خود فرمود:

(( فلو ان امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا . )) (225)

پس از اين واقعه ظالمانه اگر مسلمانى از غصه و تاءسف بميرد ملامت ندارد، بلكه به نظر من مرگ در مقابل اين ستمگرى سزاوار است .

ضربه شمشير مسموم ، على عليه السلام را سخت رنجور و ناتوان كرده و در بستر مرگش افكنده است . چشم جذابش كم فروغ و صداى گرم و نافذش ضعيف شده است ، ولى روح پاك و ضمير نورانى اش در كمال درخشندگى است . حرف مى زند، به فرزندان خود وصيت مى گويد . هر جمله از وصاياى آن حضرت براى جامعه بشر درس بزرگ و حيات بخشى است . يكى از جملات وصاياى على عليه السلام اقامه عدل

و حمايت از مظلوم بود به فرزندان خود فرمود:

وصيت در بستر مرگ

(( كونوا اللظالم خصما و للمظلوم عونا . )) (226)

فرزندان عزيز، همواره دشمن متجاوزين و ستمگران و يار مظلومان و ستمديدگان باشيد .

دوست و دشمن به مراتب معنوى و سجاياى انسانى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام معترفند . تاريخ زندگى آن حضرت سراسر افتخار و فضيلت است . پيروى و متابعت از آن انسان كامل و شخصيت بى نظير مايه مباهات كشور و ملت ماست . اميد است اين سربلندى و افتخار هميشه براى ملت ايران پايدار و ثابت باشد .

عقده حقارت

عقده حقارت

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . و لا تلمزوا انفسكم و لا تنابزوا بالالقاب )))) (227)

هدف برنامه هاى دينى و علمى در تربيت كودك ، پرورش صحيح جسم و جان كودك است . همان طور كه تن و روان كودك با يكديگر متحد و به هم آميخته است . همچنين تربيت جسم و جان كودك نيز با يكديگر هم بسته و مرتبط است . همان طور كه حالات روان روى تن و تن روى روان اثر مى گذارد، همچنين نيك و بد پرورش هاى جسم روى جان و جان روى جسم اثر مى گذارد . همان طور كه گاهى بدن يك كودك به علت كمبود مواد لازم غذايى يا زياده روى در غذا دچار انحراف و بيمارى مى شود، همچنين روان كودك نيز به علت كمبود محبت و احترام يا زياده روى در محبت و تكريم دچار انحراف شده و منشاء بيمارى روانى مى گردد .

لازم است پدران و مادرانى كه عهده دار تربيت فرزندان

هستند، در تمام مراحل زندگى كودك ناظر مصالح جسم و جان او باشند و هر دو را به موازات يكديگر مورد توجه دقيق و پرورش صحيح قرار دهند .

احساس حقارت

احساس حقارت يكى از حالات تيره و نامطبوع روان است كه گاهى از دوران كودكى دامنگير انسان مى شود . اگر اين حالت روحى تشديد شود و در ضمير باطن مزمن گردد و به صورت يك عقده روانى درآيد، عوارض بسيارى روى جسم و جان مى گذارد و بدبختى هايى به بار مى آورد .

((هر گاه كشمكش روحى ميان شخص و عقده معينى ادامه يابد، كم كم اعصاب فرسوده شده و بيمارى خاصى دامنگير انسان مى گردد . معلوم است كه اين ضعف اعصاب فقط مولود التهابات و هيجانات روحى است و ابدا زاييده ضعف و كسالت بدنى نخواهد بود . يعنى قبل از اينكه عكس العمل جسم باشد عكس العمل روح است و به همين جهت با تغيير آب و هوا يا استعمال دواهاى گوناگون هرگز معالجه نخواهد شد . هر نوع معالجه اى موقتى خواهد بود مگر آنكه طرز تفكر شخص تغيير كند .

در اين حالت بحرانى ، كشمكش روحى انسان به درجه اى مى رسد كه ديگر اعصاب تاب تحمل آن را ندارد و تمام نيروى مقاومتش به انتها رسيده و بالنتيجه انسان به غش و رعشه عصبى دچار مى شود .

علائم بدنى چنين حالت بحرانى عبارت است از انقباض عضلات ، كمى اشتها، بيخوابى ، ضعف مفرط . اگر بخواهيم رابطه علت و معلولى اين تظاهرات را پيدا كنيم ، ريشه آن يا در وقايع دوران كودكى و

يا در حوادثى است كه در گذشته نزديك ، بر بيمار روى داده است . البته كشف چنين علتى بسيار مشكل است ، زيرا فقط با درون شكافى خود بيمار ممكن است ريشه آن يافته شود . بعضى اوقات ريشه آن نفرت از توهينى است كه به شخص شده يا ترس از به خاطر آمدن آن است ، يا آنكه ممكن است ريشه آن را در ترس از دست دادن عزّت نفس پيدا كرد . ))(228)

شكست شخصيت

وقايع نامطلوب و خاطره هاى تلخى كه عزّت نفس و شخصيت آدمى را در هم مى شكند و به خودخواهى و غرور ذاتى انسان ضربه مى زند، موجب احساس حقارت مى شود . گاهى احساس حقارت در اثر هتك و توهين و در شرايط مخصوصى به وجود مى آيد كه پس از گذشت چند ساعت يا چند روز فراموش مى شود و از خاطر مى رود، ولى در بعضى از مواقع عامل پايدار و ثابتى باعث احساس حقارت مى شود و در اعماق جان نفوذ مى كند .

در اين موقع احساس حقارت به عقده حقارت تبديل مى شود و مانند يك ناخوشى مزمن نارحت كننده صاحبش را همواره رنج مى دهد .

علل و عوامل بسيارى در ايجاد اين حالت روانى مؤ ثر است . عيوب طبيعى در ساختمان كودكان و نواقص تربيتى در وضع پرورش آنان ، مى تواند منشاء احساس حقارت و احيانا باعث به وجود آمدن عقده حقارت گردد .

عوامل احساس حقارت

((به عقيده آدلر، عقيده خود كم بينى معمولا در سه دسته از افراد ديده مى شود .

1 . افراد ناقص الخلقه .

يعنى افرادى كه به ويژه از كودكى داراى نقيصه بدنى بوده اند و همواره اين كمبود موجب شده است خود را در ميان همسران خويش زبون تر و ناتوان تر احساس كنند . مانند كودكى كه بر اثر فلج يك دست يا پا پيوسته در جمع كودكان ديگر نتواند به طور برابر بازى يا شركت كند .

2 . افرادى كه از كودكى تحت مراقبت افراطى پدر و مادر خود قرار گرفته اند و اينها باز خود ممكن است به دو دسته كوچك تقسيم شوند:

الف . كودكان ناز پرورده . كودكانى كه مورد محبت زيادى قرار گرفته و به اصطلاح لوس و ننر و عزيز دردانه و يكى يك دانه بار آمده اند .

ب . كودكان مقهور . يعنى كودكانى كه مورد سختگيرى زياد قرار گرفته ، همواره هرگاه مثلا خواسته اند اظهار وجودى كرده باشند از بزرگترها تو دهنى خورده ، با خشونت ماءمور به سكوت و گوشه گيرى شده اند .

3 . كودكان ناخواسته . كودكانى كه در كودكى كمتر مورد توجه قرار گرفته همواره احساس كرده اند كه در اين دنيا گويا موجودى زيادى ، سربار، بى فايده ، ناخواسته ، و دوست ناداشتنى هستند . ))(229)

نقايص عضوى

يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى سلامت ولادت است . كودكى كه از مادر طبيعى و بدون عيب ، با روانى سالم و اندامى معتدل متولد مى شود، پنجاه درصد سعادتش در حين ولادت تاءمين شده است . چنين انسانى از نظر ساختمان طبيعى و اعتدال خلقت روانى آرام و خاطرى مطمئن دارد، ولى كودكى كه از مادر، كور، كر، افليج ،

و خلاصه معيوب متولد مى شود يا در طول سنوات رشد به موانعى بر مى خورد و بعضى از اعضايش از نمو طبيعى باز مى ماند، يا در اثر حادثه اى يكى از اعضاى مهم بدن را از دست مى دهد، بدبخت و ناراحت است ، در باطن احساس حقارت مى كند و سرانجام دچار عقده حقارت مى شود و همواره متاءثر و رنجيده خاطر است . به عبارت ديگر همان طور كه عيوب و نقايص اعضاى بدن در حين ولادت منشاء احساس حقارت و عقده حقارت مى شود، همچنين كورى و كرى و لالى يك انسان پس از سال ها بينايى و شنوايى و گويايى ، نيز سبب احساس پستى و عقده حقارت مى گردد .

(( قال على عليه السلام : اللهم اجعل نفسى اول كريمة تنتزعها من كرائمى و اول وديعة ترجعها من ودائع نعمك عندى . )) (230)

على عليه السلام در مقام دعا به پيشگاه خداوند عرض مى كند: بارالها از تمام نعمت هاى بزرگى كه به من عطا فرموده اى ، جان مرا اولين نعمتى كه قرار دهد كه از من سلب مى كنى ، و از تمام امانت هايى كه به من سپرده اى ، حيات مرا اولين امانى قرار ده كه از من پس مى گيرى .

حضرت حسين (ع ) در ضمن دعاى عرفه عرض مى كند:

(( و متعنى بجوار حى واجعل سمعى و بصرى الوارثين منى . ))

خدايا، مرا از تمام اعضا و جوارحم بهره مند فرما و چشم و گوش مرا وارث من قرار ده . يعنى تا موقع مرگ مرا از كورى و كرى

و نقص عضوى محفوظ بدار .

((كودكان هستند كه از ضعف يا نقص بدنى در عذابند . نقص بدنى شامل خيلى چيزها مى شود . از يك خال يا لكه كوچكى كه در صورت يك دختر زيبايى باشد تا كجى استخوان پا يا ستوان فقرات و غيره .

تمام اينها و نواقص مشابه آن ها مى تواند انسان را از اول تا آخر عمر زير فشار عقده حقارت شكنجه دهد، و حتى كار او را به ديوانگى و جنون يا انتحار بكشاند .

كودكى كه ضعيف است يا نقص بدنى دارد مجبور است كه پيوسته تمسخر و سرزنش همبازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر به دفاع از خود نباشد . تنها عكس العمل او اين است كه فقط به روى خودش نياورد، ولى همين خودخورى و سركوبى غرور و احساسات است كه مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فكرى او مى شود . احساسات جريحه دار وقتى كه به وسيله اى التيام نيافت به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سركوفته را دور خود جمع كرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فكر مى گردد .

تجزيه و تحليل روانى كه از يك استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد كه عقده حقارتى را كه وى از آن رنج مى برده از دوران تحصيل او در دبستان به وجود آمده است . بدين معنى كه وى بلندترين شاگردان بوده و هنگام بازى يا استراحت و تفريح ، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد . از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه

مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صف بيرون كشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند . هر چند در پاره اى از موارد اين عمل بجا بوده ، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى كرد كه در بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است . ))(231)

تحقير و تمسخر

كودكان يا بزرگسالانى كه دچار نقص عضوى و عيب ساختمانى هستند از دو جهت رنج مى برند: اول از نقص و محروميتى كه در خود احساس مى نمايند . دوم از توهين و تمسخر ديگران .

كسى كه لال است مى بيند ديگران با هم سخن مى گويند . از محاوره با يكديگر لذت مى برند، ولى او به سبب عيبى كه در زبان دارد از سخن گفتن عاجز است . اين احساس عجز روان او را فشار مى دهد، خود را كوچك و حقير مى بيند و خاطرش از اين محروميت آزرده و ملول است . رنج ديگر او از اين جهت است كه افراد او را تحقير مى كنند، به باد مسخره مى گيرند و عجز او را به صورت تقليد توهين آميزى وانمود مى نمايند . شايد رنج توهين مردم سنگين تر از نقص و محروميتى است كه در باطن خود احساس مى كند .

شرمسارى و خجلت

جاحظ از مردان تحصيل كرده اى بود كه در قرن سوم هجرى زندگى مى كرد . كتاب هايى نوشته و آثارى از او به جا مانده است . بسيار بدگل و قبيح المنظر بوده و چون نسبت به حضرت على

بن ابى ابى طالب (ع ) ابراز مخالفت و دشمنى مى كرد، خلفاى عباسى از وى حمايت مى كردند .

روزى با شاگردان خود مى گفت : در تمام دوران زندگى ، هيچ كس مانند يك نفر زن مرا شرمسار و خجلت زده نكرده است . روزى در رهگذر با زنى برخوردم . از من خواهش كرد همراه او بروم . به دكان مجسمه سازى آمد و مرا به صاحب دكان نشان داد و گفت : ((مثل اين شيطان . )) متحير ماندم . وقتى زن مرا ترك گفت و رفت ، از صاحب دكان قضيه را سؤ ال كردم . جواب داد: ((اين زن به من سفارش داده بود مجسمه شيطان براى او بسازم . ))

به او گفتم : ((من صورت شيطان را نديده ام تا شكل او را بسازم . امروز شما را نزد من آورد و گفت ، مجسمه شيطان را مانند قيافه شما بسازم . ))(232)

قاضى كريه المنظر

رشيد بن زبير مصرى يكى از قضات عالى مقام و نويسنده لايقى بود و در علوم فقه و منطق و نحو و تاريخ اطلاعات كافى داشت . در قرن ششم هجرى زندگى مى كرد . قدى كوتاه و رنگى تيره و لب هايى درشت و بينى پهنى داشت . بسيار بدگل و كريه المنظر بود . او در ايام جوانى در قاهره با عبدالعزيز ادريسى و سليمان ديلمى در يك خانه زندگى مى كرد . روزى از خانه خارج شد و خيلى دير به منزل برگشت . رفقا علت تاءخير را پرسش نمودند . او از جواب ابا داشت . اصرار كردند، سرانجام گفت :

((امروز از فلان محل عبور مى كردم . با زنى ماهرو و خوش اندام برخوردم . با چشم علاقه و مهر به من نگاه كرد، از خوشحالى خود را فراموش كردم . با گوشه چشم اشاره كرد . دنبال او به راه افتادم ، كوچه هايى را يكى پس از ديگرى پيموديم تا به منزلى رسيديم . در را گشود، داخل شد، و به من نيز اشاره كرد . وارد شدم . نقاب از صورت چون ماه خود گرفت . سپس دست ها را به هم زد و كسى را نام برد . دختركى بسيار زيبا از طبقه بالاى عمارت به صحن خانه آمد . زن به دختر بچه گفت : ((اگر بار ديگر در بستر خواب ادار كنى تو را به اين قاضى مى دهم بخورد . )) سپس رو به من كرد و گفت :

(( لا اعد منى الله احسانه بفضل سيدنا القاضى ادام الله عزه . ))

اميدوارم خداوند احسان خود را در بزرگوارى قاضى از ما سلب نفرمايد، عزت برقرار!

من با سرافكندگى و شرمسارى از خانه بيرون آمدم و از شدت خجلت و تاءثر راه خانه را گم كردم و در كوچه ها سرگردان مى گشتم . به اين جهت دير آمدم . (233)

جبران حقارت

ترقى و تكامل علم توانسته است بعضى از عيوب بدنى را اصلاح كند، چشم هاى چپ را طبيعى و بينى هاى بدشكل را زيبا نمايد، پاهاى كج را مستقيم و شكاف لب ها را به هم پيوند دهد . خلاصه ، امروز روى بعضى از اعضاى بدن اعمالى انجام مى شود كه در اثر آن ، عضو شكل

طبيعى و زيبا به خود مى گيرد و صاحبش از احساس حقارت و ناراحتى آسوده مى شود، ولى بعضى از عيوب و نقايص است كه دانش امروز از اصلاح آن ها ناتوان است .

كسانى كه گرفتار نقص غير قابل درمانى هستند و از اين جهت رنج مى برند و در باطن احساس حقارت مى كنند لازم است از ساير قواى سالم خود حداكثر استفاده را بنمايند و در يكى از رشته هاى مهم علمى يا فنى كه استعداد فرا گرفتن آن را دارند و جامعه به آن نيازمند و محتاج است كمال جديت و كوشش را مبذول دارند و در آن فن مقام شامخى را احراز نمايند . بدون ترديد، كمالى كه از راه علم و تحصيل به دست مى آورند، باعث زيبايى و جمال اجتماعى آنان مى شود، نقص بدنى آن ها را مى پوشاند و مردم را از توجه به عيوبشان باز مى دارد .

چه بسيار افرادى كه از نعمت چشم يا گوش يا زبان محروم بوده يا گرفتار عيوب عضوى بوده اند نقايص بدنى را ناديده گرفته ، با شور و عشق در راه تحصيل دانش فعاليت كرده اند، سرانجام در جامعه شخصيتى به دست آورده و در كمال عزّت و سربلندى زندگى كرده اند . اينان در پرتو فعاليت هاى مداوم خود توانسته اند خويشتن را از رنج درونى احساس حقارت نجات دهند يا لااقل تا مقدار قابل ملاحظه اى از فشار نهايى خود بكاهند .

مصيبت بزرگ براى مبتلايان به عيوب و نقايص عضوى ، تحقير و تمسخر مردم است . نيشخندها، اهانت ها، ملامت ها، اشارات موهن

و كلمات زننده ، هر يك مانند تير زهرآلودى است كه بر دل آنان مى نشيند، احساس حقارت را در ضميرشان تشديد مى كند و زندگى را بر آن ها تلخ و غير قابل ترحم مى نمايد . تنها راه براى رهايى از سرزنش ناروا و اعمال ناپسند مردم ، تربيت صحيح اخلاقى و پرورش سجاياى انسانى در اجتماع است .

در كشورى كه مردمش صفات پسنديده دارند، در مملكتى كه افراد وظايف اخلاقى را به خوبى فرا گرفته و عمل مى كنند، به كسانى كه كور و لال و افليجند، به اشخاصى كه دردمند و مبتلا هستند، اهانت و تحقير روا نمى دارند و دل رنجيده آن ها را آزرده تر نمى كنند . مردان با فضيلت اگر قادر نباشند مرهمى به زخم دل دردمندان بگذارند هرگز به آن نمك سوزان شماتت نمى پاشند و مصيبت آنان را تشديد نمى نمايند .

آرزو دارم اگر گل نيستم خارى نباشم

باربردار ارز دوشى نيستم بارى نباشم

گر نگشتم دوست با صاحبدلى دشمن نگردم

بوستان بهر خليل ار نيستم نازى نباشم

گر كه نتوانم ستانم داد مظلومى ز ظالم

باز آن خواهم كه همكار ستمكارى نباشم

نيستم گر نوش دارويى براى دردمندى

نيز با بى دست و پايش نيش جرارى نباشم

گر نريزم آب رحمت از سبويى در گلويى

دلخوشم گر خنجرى بر قلب افكارى نباشم

گر پرى بگشوده دارم همچه كبك كوهسارى

طعنه زن برخواى مرغ گرفتارى نباشم

در تعاليم اخلاقى اسلام به طور استهزا و اهانت ، ملامت و شمامت ، ممنوع شناخته شده و اولياى اسلام جدا مردم را از اين اعمال ناپسند برحذر داشته اند . درباره افراد مريض و معيوب و ناقص الخلقه

و طرز معاشرت با آنان اخبار مخصوص رسيده كه اگر عملا مراعات شود، مبتلايان در برخورد با مردم دچار ناراحتى روان و احساس حقارت نمى شوند .

نگاه ملامت آور

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لا تديموا النظر الى اهل البلاء و المجذومين فانه يحزنهم . )) (234)

رسول اكرم مى فرمود: به مردم بلازده و جذامى چشم خود را ندوزيد و نگاه طولانى نكنيد كه باعث ملال و آزردگى آنان مى شود .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لا تنظروا الى اهل البلاء فان ذلك يجزنهم . )) (235)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: مردم گرفتار بلا را هدف نگاه خود قرار ندهيد، زيرا نگاه شما آن ها را غصه دار و محزون مى كند .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : اسماع الاصم من ير تضجر صدقه هنيئة . )) (236)

سپاس گزارى پنهانى

هر كس كه با مردم دردمند يا ناقص يا گرفتار بلا برخورد مى كند آهسته و بدون آن كه مرد گرفتار بشود، با خود بگويد خداى را شكر كه مرا از عيوب و نقايص حفظ كرده است .

كسى كه يك چشمش كور است ، كسى كه بينى اش را مرض جذام خورده است ، در باطن ناراحت است و در خود احساس حقارت مى كند . اگر كسى با نظر عميق و طولانى عضو معيوب او را نگاه كند قطعا ناراحتى اش تشديد مى شود و بر احساس حقارتش مى افزايد . همچنين آن كس كه بر اثر سنگينى گوش سخن را به سختى مى شنود، از وضع خود متاءثر است و در خويشتن

احساس حقارت مى كند . اگر گوينده اى با قيافه گرفته و نفرت آميز با او سخن بگويد بيشتر ناراحت مى شود، ولى موقعى كه سخنگويى با قيافه باز و متبسم ، به صداى بلند با او صحبت مى كند و از سنگينى گوش او ابراز انزجار و ناراحتى نمى نمايد، قطعا در روان او اثر مطلوبى مى گذارد يا لااقل تاءثرش تشديد نمى شود .

امام صادق (ع ) اين عمل را صدقه گوارا معرفى فرموده است .

آزار همنشين

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : كفى بالمرء عيبا ان يبصر من الناس ما يعمى عنه من نفسه او يعير الناس بما لا يستطيع تركه او يوذى خليله بما لا يعنيه . )) (237)

امام باقر عليه السلام مى فرمود: براى اثبات عيب اخلاقى يك انسان كافى است كه بدى مردم را ببيند و همان بدى را در خود نبيند، يا مردم را سرزنش كند به كارى كه خود قادر نيست آن كار را ترك گويد، يا همنشين خويشتن را آزار كند به چيزى كه اهميت ندارد و نفعى بر آن مترتب نيست .

نگاه عميق و آزار دهنده به نقايص بدنى مردم نفعى ندارد، ولى انسان ناقص را به شكنجه و عذاب روحى دچار مى كند و روان او را متاءلم مى نمايد . كسى كه با همنشين خود چنين رفتار كند، با عمل خويش عيب اخلاقى خود را آشكار كرده است .

بر صورت يونس بن عمار لكه سفيدى آشكار شد . اين عيب او را آزرده خاطر كرد، ولى از حرف هاى زهر آلود بعضى از مردم بيشتر رنج مى برد

. به او مى گفتند اگر مورد عنايت خداوند مى بودى و دين حق به وجودت نيازى مى داشت هرگز دچار اين مرض نمى شدى . يونس بن عمار از ابتلاى به مرض و همچنين از تحقير و اهانت مردم سخت متاءلم و رنجيده شد . به محضر مبارك امام صادق عليه السلام آمد . عرض كرد:

(( ان هذا الذى ظهر بوجهى يزعم الناس ان الله لم يبتل به عبدا له فيه حاجة . قال فقال لى لقد كان مومن آل فرعون مكنع الا صابع فكان يقول هكذا و يمد يديه و يقول يا قوم اتبعوا المرسلين . )) (238)

گفته هاى شماتت آميز مردم را درباره خود به علت لكه صورت شرح داد . امام عليه السلام فرمود: انگشت هاى دست مومن آل فرعون به هم چسبيده و بى حركت بود . او موقع سخنرانى دست معيوب خود را به سوى شنوندگان دراز مى كرد و مى فرمود: اى مردم از فرستادگان خدا پيروى كنيد .

حضرت صادق (ع ) با يك جمله كوتاه ، سخن بى اساس مردم را رد كرد و در ضمن به يونس بن عمار فهماند كه تو نيز با لكه صورت خود مى توانى مانند مؤ من آل فرعون ، خدمتگزار خدا و مروّج آيين الهى باشى . گفتار امام از طرفى الم احساس حقارت را تخفيف داد و از طرف ديگر در كانون دل او شعله اميدى در خدمتگزارى دين خدا برافروخت .

عيب جويى

نتيجه آن كه عيوب و نقايص غير قابل درمان ، اولين عامل احساس حقارت در كودكان و بزرگسالان است . اگر جامعه اى ك اشخاص

مبتلا در آن زندگى مى كنند فاسد الاخلاق و بى تربيت باشند و مبتلايان را مورد تمسخر و اهانت قرار دهند، قطعا احساس حقارتشان به عقده حقارت تبديل مى شود و به مصائب غير قابل جبرانى دچار مى گردند .

اسلام در تعاليم عاليه اخلاقى خود مردم را از عيب جويى بر حذر داشته و صريحا در قرآن كريم فرموده است :

(( و لا تلمزوا انفسكم . ))

از يكديگر عيب جويى نكنيد .

به علاوه درباره مردم مريض و ناقص العضو مراعات اصول ادب و اخلاق را جدا تاءكيد فرموده است . مسلمان واقعى هرگز با گفتار و رفتار خود كسى را تحقير و اهانت نمى كند و خاطرى را آزرده نمى نمايد .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : ان المومن ليسكن الى المومن كما يسكن الظّمان الى الماء البارد . )) (239)

امام صادق (ع ) مى فرمود: مؤ منين براى يكديگر مايه آرامش روح و اطمينان روان هستند، همان طورى كه چشمه آب سرد، انسان تشنه را آرام مى كند و از نگرانى مى رهاند .

اسم و لقب

يكى ديگر از علل احساس حقارت كه از دوران كودكى شروع مى شود مى تواند مايه عقده حقارت گردد و ناكامى هايى به بار بياورد، اسم بد، نام خانوادگى بد، لقب بد است . اسمى كه پدر و مادر روى كودك مى گذارند تا لحظه مرگ شريك زندگى اوست . اگر بد و زننده باشد پيوسته كودك را رنج مى دهد، اطفال و بزرگسالان به وى مى خندند و او را مسخره مى كنند .

همان طور كه هر انسانى ميل دارد ساختمان صورت

و اندامش زيبا و موزون باشد، همچنين ميل دارد تمام مظاهرى كه او را نشان مى دهند نيز قشنگ و زيبا باشند . اگر عكاسى از او عكس قشنگى بگيرد صد قطعه چاپ مى كند و به تمام دوستان به رسم يادگار مى دهد، ولى اگر عكس بدى از او بگيرند نه تنها اجازه چاپ نمى دهد، بلكه كوشش دارد شيشه آن را هم بشكند و اين اثر بد را به كلى محو نمايد . موقعى كه مى خواهد كارت ويزيت تهيه كند پول زياد مى دهد كه نويسنده خوش خطى اسم او را خيلى قشنگ بنويسد و روى كارت قشنگى در كمال زيبايى چاپ كند .

زيبايى يكى از عوامل محبوبيت است ، زيبايى رمز كاميابى و موفقيت است .

پر طاووس در اوراق مصاحف ديدم

گفتم اين منزلت از قدر تو مى بينم بيش

گفت خاموش كه هر كس كه جمالى دارد

هر كجا پاى نهد دست نيارندش پيش

نام زيبا

يكى از مظاهر مهم هر انسانى اسم و نام خانوادگى اوست . همان طور كه عكس هر كس وسيله جلوه صاحب عكس در اذهان مردم است ، اسم هر شخصى نيز حاكى از صاحب اسم و مجراى ظهور اوست . همان طور كه آدمى از زيبايى عكس خود لذت مى برد و از بدى عكس رنجيده خاطر و آزرده مى شود، از نام قشنگ هم مسرور مى شود و از اسم و نام خانوادگى بد رنج مى برد . عكس بد را مى توان را پاره كرد و به آسانى محمد نمود، ولى تغيير اسم و نام خانوادگى بد بسى دشوار و مشكل است .

كسانى كه

اسم ، نام خانوادگى ، و لقب زيبا و قشنگى دارند با كمال گشاده رويى و بدون كمترين احساس حقارت آن را مى گويند . در بعضى از مواقع شنونده از نام خوب دگران فال خوب مى زند و اظهار مسرت مى كند . حضرت محمد صلى الله عليه و آله و در ايام شيرخوارگى مادر گرامى خود را از دست داد و پستان هيج يك از زنان شيرده را نگرفت . سرانجام حليمه سعديه آمد . طقل پستان او را مكيد و شير خورد . وجد و سرور در خاندان آن حضرت به اوج اعلاى خود رسيد . عبدالمطلب جد گرامى حضرت محمد به او گفت :

(( من اين انت ؟ فقلت امراة من بنى سعد . قال لى ما اسمك ؟ فقلت حليمة . فقال بخ بخ خلقان احسنتان : سعد و حلم . )) (240)

از كدام قبيله اى ؟ گفت : از بنى سعد . پرسيد: اسمت چيست ؟ جواب داد: حليمه . عبدالمطلب از اسم و نام قبيله اش بسيار مسرور شد . گفت : آفرين آفرين ، دو خوى پسنديده و دو خصلت شايسته ، يكى سعادت و خوشبختى و ديگرى حلم و بردبارى .

اسم زشت و احساس حقارت

كسانى كه اسم يا نام خانوادگى يا بقب بدى دارند حتى المقدور از ذكر آن كلمه بد خوددارى مى كنند و اگر موقعى در گفتن ناگزير مى شوند، احساس خجلت و حقارت مى نمايند . روزى كه آن را تعويض مى كنند و اسم يا نام خانوادگى خوبى مى گيرند در باطن احساس مسرت مى نمايند و به وسيله جرايد در

كمال سربلندى به اطلاع عموم مى رسانند .

بين متقدمين و متجددين اجتماع ، از ده نشين و شهر نشين ، اسم ها و نام هاى خانوادگى بدى وجود دارد كه شرح و توضيح آن در اين مجلس پر جمعيت ممكن است باعث ناراحتى بعضى شود، ولى براى نمونه يك مثل از ده نشين ها مى زنم . بعضى از خانواده ها در دهات نام فرزند خود را به اسم روز تولدش مى گذارند، سه شنبه ، دوشنبه . اگر بچه دهاتى تا آخر عمر در دهان ده بماند و شغلش گاودارى يا چوپانى باشد در زحمت نيست ، ولى اگر به مدرسه برود، به شهر بيايد، دانشگاه ببيند، فارغ التحصيل شود، عهده دار مقامى گردد، اين اسم براى او موجب عقده حقارت مى شود و هر وقت او را به نام دوشنبه صدا مى زنند بدون ترديد رنج مى برد .

يكى از حقوق دينى فرزندان به اولياى خوب انتخاب نام خوب براى آن هاست . در روايات اسلامى نسبت به اين امر مهم تاكيد بسيار شده است .

(( قال النبى صلى الله عليه و آله : من حقل الولد على الوالد ان يحسن اسمه و يحسن ادبه . )) (241)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزندان به پدر و مادر دارند اين است كه نام خوبى براى او تعيين كنند و به نيكى ادبش نمايند .

(( قال رجل يا رسول الله ما حق ابنى هذا؟ قال تحسن اسمه و ادبه و تضعه موضعا حسنا . )) (242)

مردى به رسول اكرم (ص ) عرض كرد: حق فرزند چيست ؟

فرمود: او را به اسم خوبى نامگذارى كن . به درستى ادبش نما، و به كار خوب و مناسبى بگمارش .

(( عن النبى صلى الله و عليه و آله قال : من حق الولد على والده ثلاثة : يحسن اسمه و يعلمه الكتابة و يزوجه اذا بلغ . )) (243)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: از حقوقى كه فرزند به پدر خود دارد سه چيز است : اسم نيكو براى او انتخاب كند، نوشتن به وى بياموزد، وقتى بالغ شد وسايل تزويجش را فراهم نمايد .

(( عن ابى الحسن عليه السلام قال : اول مايبر الرجل ولده ان يسميه باسم حسن فليحسن احدكم اسم ولده . )) (244)

نام گذارى كودك

حضرت ابى الحسن (ع ) مى فرمود: اول نيكى به پدر به فرزند خود اين است كه او را به اسم خوبى نامگذارى كند، البته مراقب باشسد اسم خوبى روى فرزند خود بگذاريد .

(( فى وصية النبى (ص ) لعلى عليه السلام قال : يا على حق الولد على والده ان يحسن اسمه و ادبه . )) (245)

رسول اكرم (ص ) در وصاياى خود به حضرت على (ع ) فرمود: انتخاب اسم خوب و ادب و تربيت ، حقى است كه هر فرزندى به پدر خود دارد .

(( قال النبى صلى الله عليه و آله : ان اول ماينحل احدكم ولده الاسم الحسن . )) (246)

اولين عطا و بخشش هر يك از شما به فرزند خود، اسم خوبى است كه براى او انتخاب مى كنيد .

ناراحتى هايى كه به علت عقده و حقارت پديد مى آيد هرگز بر طرف نخواهد شد

مگر آن عقده درونى گشوده شود و ضمير باطن از فشار نهانى خلاص گردد . كسى كه از اسم يا نام خانوادگى زشت خود احساس حقارت مى كند، تنها درمانش تغيير آن كلمه رشت است . موقعى كه به اين كار موفق مى شود رنج باطنش خود به خود زايل مى گردد .

رسول اكرم (ص ) اسم بد افراد و همچنين اسم بد بلادى را كه مردم از انتساب به آن ناراحت بودند به اسامى خوبى تغيير مى داد و از اين راه شخص صاحب اسم يا سكنه آن شهرستان را از فشار عقده حقارت خلاص مى كرد .

تغيير نام هاى زشت

(( عن جعفر بن محمد عن ابيه عليهماالسلام : ان رسول الله كان يغير الاسماء القبيحة فى الرجال و البلدان . )) (247)

امام صادق عليه السلام فرمود كه رسول اكرم اسماء قبيح مردم و بلاد را تغيير مى داد .

(( عن ابن عمر ان ابنة لعمر كانت يقال لها عاصية فسماها رسول الله صلى الله عليه و آله جميلة . )) (248)

عمر دخترى داشت كه نامش عاصيه بود، يعنى گناهكار و رسول اكرم (ص ) آن اسم را تغيير داد و او را جميله ، يعنى زيبا نام گذارى كرد .

(( عن ابى رافع ان زينب بنت ام سلمة كان اسمها برة فقيل تزكى نفسها فسماها رسول الله صلى الله عليه و آله زينب . )) (249)

زينب دختر ام سلمش است بره بود يعنى نيكوكار . از اين كلمه استشمام خود ستايى و خود پسندى مى شد و كسانى درباره آن زن مى گفتند با اين اسم مى خواهد ادعاى

پايكى نمايد . براى اين كه مورد تحقير و بى احترامى مردم واقع نشود رسول اكرم (ص ) اسم او را به زينب تغيير داد .

در خانواده هاى عرب قبل از اسلام بسيار معمول بود كه فرزندان خود را به اسامى درندگان و گزندگان نام گذارى مى كردند و اين روش نامطبوع بعد از اسلام نيز در بعضى از خانواده ها كم و بيش مشاهده مى شد .

(( عن احمد بن هيثم عن الرضا عليه السلام قال قلت له لم يسمى العرب اولادهم بكلب و فهد و نمر و اشباه ذلك ؟ قال كانت العرب اصحاب حرب و كانت تهول على العدو باسماء اولادهم . ))

احمد بن هيثم از على بن موسى الرضا عليهماالسلام سوال كرد:

چرا اعراب ، فرزندان خود را به نام هاى سگ ، يوز، پلنگ و نظاير آن ها نام گذارى مى كردند؟ حضرت در جواب فرمود: عرب ها مردان جنگ و نبرد بودند، اين اسم ها را روى فرزندان خود مى گذارند تا وقت صدا زدن در دل دشمن ايجاد هول و هراس نمايند .

تحقير و ملامت

با اين كه اين قبيل اسامى ناپسند بين مردم بسيار عادى و معمول بود، ولى در مواقع تحقير و توهين ، مانند حربه برنده اى به كار مى رفت و هر كى ديگرى را به وسيله نام زشتش توبيخ و ملامت مى نمود .

نام يكى از روساى عشاير عرب جاريه بود . به طورى كه لغت اقرب الموارد مى گويد، يكى از معانى جاريه الحية من جنس الافعى ، جاريه يك نوع مارى است از جنس افعى . جاريه مردى قوى

و صريح اللهجه و با شخصيت بود . او و كسانش از حكومت ظالمانه معاويه ناراضى بودند و در دل نسبت به وى كينه و دشمنى داشتند . معاويه كه بدبينى جاريه و كسانش را احساس كرده بود، تصميم گرفت روزى در محضر مردم به وى توهين كند و نامش را وسيله تمسخر و تحقير او قرار دهد . فرصتى پيش آمد و جاريه با معاويه روبه رو شد . معاويه گفت :

(( ما كان اهونك على قومك ان سموك جارية .

معاويه و جاريه

چه مقدار تو نزد قوم و قبله ات پست و ناچيزى كه اسم تو را مار گذارده اند؟ جاريه فورا و بدون تامل گفت :

(( ما كان اهونك على قومك اذ سموك معاوية و هى الانثى من الكلاب . ))

چه مقدار تو نزد قوم و قبيله ات پست و ناچيزى كه اسم تو را معاويه گذارده اند، يعنى سگ ماده .

معاويه از اين جواب سخت ناراحت شد و گفت : ((بى مادر، ساكت باش !))

جاريه جواب داد:((من مادرم دارم كه مرا زاييده است . به خدا قسم دل هايى كه بغض تو را در خود مى پرورد در سينه هاى ماست و شمشيرهايى كه با آن ها با تو نبرد خواهيم كرد در دست ها ماشت . تو قادر نيستى به ستم ما را هلاك كنى و نمى توانى به روز بر ما حكومت نمايى . تو در زمامدارى به ما عهد و پيمانى سپرده اى ، ما نيز طبق آن پيمان عهد اطاعت و شنوايى داده ايم . اگر تو به پيمانت وفا كنى ما هم به اطاعت وفاد

داريم ، و اگر تخلف نمايى بدان كه پشت سر ما گروه مردان نيرومند و نيزه هاى برنده است . ))

(( فقال معاوية : لا اكثر الله فى الناس مثلك يا جارية . )) (250)

معاويه كه از صراحت گفتار و روح آزاد جاريه سخت شكست خورده بود گفت : خداوند مانند تو را در جامعه زياد نكند!

زشتى اسم و قيافه

مردى به نام شريك بن اعور، سيد و بزرگ قوم خود بود و در زمان معاويه زندگى مى كرد . شكل بدى داشت . اسمش شريك بود و كلمه شريك اسم خوبى براى انسان نيست . پدرش را اعور مى گفتند و اعور كسى است كه يك چشمش معيوب باشد . در يكى از روزهايى كه معاويه در اوج قدرت بود شريك بن اعور به مجلس او آمد . معاويه از اسم نامطبوع وى و پدرش و همچين از شكل بدش استفاده كرده و او را به باد تحقير و اهانت گرفت .

(( فقل له معاوية : والله انك لشريك و ليس لله من شريك . و انك انب الاعور و الصحيح خير من الاعور، و انك لدميم و الوسيم خير من الدميم فبم سودك قومك ؟))

معاويه گفت : نام تو شريك است و براى خدا شريكى نيست . تو پسر اعورى و سالم از اعور بهتر است . صورت بدگلى دارى و خوشگل بهتر از بد گل است .

شريك در جواب گفت : ((به خدا قسم تو معاويه هستى و معاويه سگى است كه عو عو مى كند . تو عو عو كردى نامت را معاويه گذاردند . تو فرزند حربى و سلم و صلح

از حرب بهتر است . تو فرزند صخرى و زمين هموار از سنگلاخ بهتر است . ))

(( فكيف صرت اميرالمومين ؟))

با اين همه چگونه به مقام زمامدارى مسلمين نايل آمدى ؟

سخنان شريك بن اعور معاويه را شكست داد .

(( فقل له معاوية : اقسمت عليك الا ما خرجت عنى . )) (251)

شريك را قسم داد كه از مجلس خارج شو!

نظير اين دو قضيه در گذشته و حال بسيار بوده و هست . همان طور كه اندام ناموزون ، اعضاى ناقص و شكل نامطبوع ، منشا احساس حقارت است و اغلب منجر به عقده حقارت مى گردد، همچنين اسم بد، نام خانوادگى بد و لقب بد نيز باعث احساس حقارت است . اگر فرضا نود و نه درصد افراد يك اجتماع مردم وزين و خليق و بى آزارى باشند و به اين قبيل اشخاص تحقير و توهين ننمايند، كافى است يك درصد باقيمانده كه تربيت صحيح ندارند آنان را مورد استهزا و اهانت خود قرار دهند .

در مواردى كه كودكان بر اساس قواين قطعى خلقت با عيوب و نقايص غير قابل علاجى از مادر متولد مى شوند، مصيبت حقارت ، قطعى و اجتناب ناپذير است . كودكان مجبورند تا پايان عمر رنج هاى درونى خود را تحمل كنند و با آن مصائب بسازند .

پدران و مادران نيز در چنين مواردى جز بردبارى و صبر چاره اى ندارند، زيرا بر طرف كردن عيوب و نقايص طبيعى در اختيار آنان نيست ، ولى انتخاب اسم خوب در اختيار پدران و مادران و از حقوق مسلم فرزندان است . آنان مى توانند در نام گذارى كودكان

وظيفه خود را به خوبى انجام دهند و براى اطفال اسمى انتخاب كنند كه در طول ايام زندگى باعث احساس حقارت و سرافكندگى آن ها نشود .

شرمسارى كودك

كودكانى كه به واسطه اسم نامناسب يا نام خانوادگى بد مورد استهزا و تمسخر ساير اطفال واقع مى شوند، روحيه خود را مى بازند، همواره افسرده خاطر و ملولند، از بازى هاى دسته جمعى كودكان هراس دارند و از معاشرت با آن ها خائفند، در محيط مدرسه حتى المقدور خود را پنهان مى كنند، در صف شاگردان طورى مى ايستند كه مورد توجه مدير يا ناظم مدرسه واقع نشوند، مبادا در حضور اطفال اسم آن ها را به صداى بلند بگويند مصبيت آن ها تازه شود .

((عقده حقارت شامل تمام مشخصاتى مى شود كه مظهر عدم اعتماد به نفس ، حس شكسته نفسى ، عدم شايستگى و فقدان اراده هستند . كودكى كه دچار احساس حقارت است وقتى كه بزرگ شود يك رفتار انزواطلبانه اى پيش خواهد گرفت ، يا اقلا نسبت به همنوعانش حس دورى و غربتى ايجاد خواهد كرد، زيرا وقايع و تجارب دوران كودكى به او فهمانده است كه نزديكى و جوشش يا ديگران بوده است كه تمسخر و انتقاد را متوجه او ساخته است . كسى كه از نزديكان و همنوعانش كناره جويى مى كند معنى اش اين است كه از يك حس حقارتى كه مولود تجارب كودكى است در عذاب است . از اين رو، بنا به موازين روان شناسى ، هر واقعه و خاطره اى كه عزت نفس و غرور ذاتى شخص را ضعيف و معدوم مى كند عاملى است

براى توسعه و تقويت عقده حقارت و وسيله اى است كه وى را در رديق اعضاى پريشان حال و ضعيف النفس جامعه در مى آورد . ))(252)

از نام هاى پسنديده و مطبوع در سراسر شرق ، اسامى و القاب رسول اكرم (ص ) و ائمه عليهم السلام است . اذهان ميليون ها مردم مسلمان به خوبى و پاكى اسم هاى محمد، احمد، محمود، مصطفى ، على ، مرتضى ، حسن ، مجتبى ، حسين ، كاظم ، رضا، و نظاير آن ها متوجه است و كسى كه نامش يكى از آن اسماء باشد، در خود احساس حقارت و ناراحتى نمى كند و از اين كه خود را به آن نام معرفى نمايد ابا و مضايقه ندارد .

اولياى اسلام به پيروان خود توصيه كرده اند كه فرزندان خود به به اسامى پيشوايان بزرگ الهى نام گذارى كنند .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام ان النبى صلى الله عليه و آله قال : من ولد له اربعه اولاد لم يسم احدهم باسمى فقد جفانى . )) (253)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: كسى كه چهار فرزند بياورد و هيچ يك را به اسم من نام گذارى نكند به من جفا كرده است .

بزرگان دين و دانش

زنده نگاهداشتن نام مردان بزرگ جهان مورد توجه مخصوص تمام دنياى شرق و غرب است و براى اين منظور از تمام وسايل استفاده مى كنند . بسيارى از اكتشافات واختراعات علمى و فنى را به اسم مكتشف و مخترعش نام گذارى كرده اند و تا بدين وسيله اسم آنان در زبان مردم جهان محفوظ بماند . اساتيد و دانشجويان

، مهندسين و كارگزان فنى ، روزى هزاران بار نام هاى آنان را در تمام دانشگاه ها و لابراتوارها و موسسات فنى جهان به زبان مى آورند .

در بعضى از كشورها، شهرهاى بزرگ را به اسم مردان نامى خود نام گذارى نموده اند و در بعضى از شهرها، ميدان ها و خيابان ها را به اسم اشخص بزرگ مملكت ناميده اند . در كشور ايران نام چندين خيابان و ميدان به اسم حافظ و سعدى ، خيام و فردوسى ، بوعلى و ابوريحان ، و ديگر مردان بزرك ناميده شده و بدين وسيله اسامى آنان زنده مانده است .

اسامى مردان الهى

يكى از وسايل زنده نگاهداشتن نام نبى اكرم و ائمه عليهم السلام اين است كه مسلمين ، اسامى اولياى اسلام را روى فرزندان خود بگذارند . پدران و مادرانى كه به اين وظيفه توجه دارند و كودكان خويش را به اسماى مردان الهى نام گذارى مى كنند، از طرفى ، حق فرزندان را در انتخاب اسم خوب ادا كرده و آنان را از ابتلاى به احساس حقارت مصون داشته اند، و از طرف ديگر با اين عمل ، مراتب علاقه خود را به راهبران دينى خويش آشكار نموده اند و بدون ترديد در پيشگاه الهى ماءجورند .

(( قيل لابى عبدالله عليه السلام : انن نسمى باسمائكم و اسماء ابائكم فينفعنا ذلك ؟ فقال اى و الله . )) (254)

حضور امام صادق عليه السلام فرض شد كه ما فرزندان خود را به اسماى شما و پدرانتان نام گذارى مى كنيم ، آيا اين عمل براى ما پشيگاه الهى اجر و فايده اى دارد؟

حضرت فرمود: لى به خدا قسم اين عمل نفع معنوى دارد .

ارزش كنيه خوب در گذشته و نام خانوادگى خوب در عصر دارند ولى نام خانوادگى نامطبوعى انتخاب كرده اند و از اين جهت همواره آزرده خاطرند . بعضى از اشخاص با شتابزدگى و بى اعتنايى نام خانوادگى بدى گرفته و در نتيجه ساليان دراز فرزندان آن ها از سوء انتخاب دچار و ناراحتى هستند و از اداى آن كلمه احساس حقارت و پستى مى كنند!

بعضى از روايات اسلامى اسم و كنيه طفل را در رديف ههم قرار داده و خوبى هر دو را يك جا توصيه كرده اند .

(( فقه الرضا - سمه باحسن الاسماء و كنه باحسن الكنى . )) (255)

فرزند خود را بهترين اسم و كنيه نامگذارى كن .

پيشوايان اسلام از شنيدن كنيه هاى بدى كه اشخاص براى خود انتخاب كرده بودند ملول مى شدند و در مواقعى تذكرات لازم را به منظور حفظ حيثيت و آبروى آنان مى دادند .

(( عن زرارة قال سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول : ان رجلا كان يغشى على بن الحسين عليه السلام و كان يكنى ابا مرة . فكان اذا استادن عليه يقول ابومرة بالباب . فقال به على بن الحسين عليه السلام : بالله اذا جئت الى بابنا فلاتقولن ابا مرة . )) (256)

زراره از امام باقر عليه السلام نقل كرده است فرمود: مردى به ملاقات حضرت سجاد عليه السلام مى آممد و كنيه اش ابومره بود . موقع استجازه مى گفت : به حضرت سجاد عرض كنيد ابومره بر در خانه است و در خواست شرفيابى دارد .

روزى حضرت سجاد عليه السلام به او فرمود: تو را به خدا بر در خانه من كه مى آيى خود را ابومره معرفى نكن .

(ابومره كنيه شيطان است . كسى كه اين كنيه را براى خود انتخاب مى كند خويشتن را شيطان صفت و آلوده نيت معرفى مى نمايد و با اين سوء انتخاب ، خود را معرض تحقير و اهانت دگران قرار مى دهد . )

اثر روانى اسم و لقب

لقب نيز مانند اسم يا نام خانوادگى معرف صاحب لقب است و داراى اثر روانى است . لقب اگر بر و نامطبوع باشد منشاء احساس حقارت مى شود و ماند اسم يا نام خانوادگى بد، صاحبش را همواره رنج مى دهد و باعث عذاب روحى وى مى گردد .

مردم كشور ما در گذشته به لقب توجه بسيارى داشتند و القاب معرف شخصيت و ارزش اجتماعى افراد بود . مردان برزگ عملى ، و سياسى ، رجال عالى مقام لشكرى و كشورى ، هر كى به موجب فرمانى مخصوص لقبى داشتند .

گرچه وضع اجتماعى امروز ما در موضوع القاب با گذشته تفاوت بسيارى كرده و بقب ارزش سابق خود ار از دست داده است ، ولى كم و بيش القابى در اجتماع ما وجود دارد كه بعضى موجب افتخار و سربلندى صاحب لقب است و بعضى مايه رنج روحى و احساس حقارت است .

پاره اى از القاب جنبه عمومى دارد و تابع نوع شغل يا درجه يا مقام است و هر كس كه واجد شرايط مربوطه باشد به آن لقب خوانده مى شود . بعضى از القاب را اشخاص براى خود يا

فرزندان خويش مانند اسم انتخاب مى كنند و رفته رفته در جامعه به آن لقب معرفى و مشهور مى شوند .

گاهى وقايع و قضاياى خوب يا بدى در طول زندگى اشخاص اتفاق مى افتد و در اجتماع اثر مطلوب يا نامطلوبى مى گذارد و مردم آن اثر را در كيك كلمه يا كى جمله خلاصه مى كنند و آن را لقب صاحب اثر قرار مى دهند .

لغزش در سخن

عبيدالله بن زبير از طرف برادرش عبدالله زبير فرماندار مدينه بود و حوزه ماموريت خويش ار در كمال قدرت اداره مى كرد . روزى بر منبر با حضور جمعيت زيادى دچار لغزش سخن شد . او در ضمن اندرز و موعظه از شتر صالح نام برد و ستم قوم صالح را به آن حيوان بيان نمود .

(( فقال لهم قد ترون ما صنع الله بقوم فى ناقة قيمتها خمسة دراهم . ((

سپس گفت : ديديد خداوند با آن امت كه به شتر پنج درهمى ظلم نمودند چه معامله كرد و چگونه آنان را گرفتار عذاب خود نمود .

(( فسمى مقوم الناقة . )) (257)

اصل موعظه صحيح ، ولى قيمت كردن شتر لغزش بزرگى بود . مردم به او لقب مقوم الناقة دادند، يعنى فرماندار شتر قيمت كن . اين لقب زبانزد همه شد و به شخصيت وى ضربه عظيمى زد . عبدالله زبير ناگزير او را از كار بر كنار نمود و مصعب بن زبير را به جاى وى گمارد .

در اثر يك پيش آمد، يك لغزش در سخن ، فرماندار نيرومند مدينه عبيدالله زبير ساقط شد . مردم به وى لقب شتر

قيمت كن دادند و او را به باد مسخره و استهزا گرفتند و در باطنش طوفانى از حقارت و پستى ايجاد كردند . فرماندارى كه مورد تحقير و توهين مردم واقع شود و در ضمير خود احساس حقارت نمايد هركز نمى تواند با قدرت بر آنان حكومت كند .

در جوامع بشرى مردم بسيارى هستند كه خود با سوء انتخاب براى خويشتن لقب بدى برگزيده اند، يا رفتار زشت آنان در طول زندگى باعث شده است كه جامعه آن هارا به كلمه بدى ملقب نمايد و در نتيجه ايام عمر را با ناراحتى هاى روانى و احساس حقارت بگذرانند . (258)

در اجتماع كنونى ما، بين طبقات مختلف از اين گونه القاب بسيار است . اكنون كه با شما صحبت مى كنم موارد متعددى را به خاطر دارم . به طورى كه با گفتن يك كلمه اذهان مردم به شخص معينى متوجه مى شود، ولى مقررات اخلاقى اسلام اجازه نمى دهد يكى از آن موارد را بر سبيل مثال زنده به عرض شما برسانم .

اسامى موهن

در اسلام خواندن مردم به اسم لقبى كه موجب اهانت و تحقير آنان است ناروا شناخته شده و تعاليم اسلام مردم را از اين عمل ناپسند، كه باعث بغض و كينه اجتماعى است ، بر حذر داشته است .

خداوند در قرآن شريف فرموده است :

(( و لا تنابزوا بالالقاب . ))

شما مردم با ايمان مواظب باشيد كه به اسم هاى و لقب هاى زشت يكديگر را مخوانيد .

در محضر حضرت على بن موسى الرضا (ع ) اسم شاعرى به ميان آمد . يكى از حضار او را به

كنيه اش نام برد .

(( فقال له هات اسمه ودع عنك هذا ان الله عزوجل يقول : ولاتتزبزوا بالالقاب و لعل الرجل يكره هذا . )) (259)

حضرت فرمود: اسم شاعر را بگو و از ذكر كنيه اش خوددارى كن . خداوند فرموده است مردم را به لقب بد نام نبريد، شايد مرد شاعر از اين كنيه ناراضى باشد .

(( و فى الحديث : حق المومن على احيه ان يسميه باحب اسمائه . )) (260)

در حديث است كه حق مومن بر برادرش اين است كه او را به بهترين اسمش بنامد .

اجتناب از تحقير مردم

عموم مسلمين موظفند از ذكر اسامى و القابى كه باعث تحقير و هتك حرم صاحبانش مى شود خوددارى نمانيد و آنان را به آن اسم ها لقب ها نخوانند و موجب ملامت خاطر و شرمندگى آنان نشوند . ولى همه مردم عملا مراعات اين دستور را نمى كنند . بعضى بر اثر بداخلاقى و بى اعتنايى به وظايف خويش و بعضى به علت نفهمى و نارسايى فكر مردم با به اسما و القاب بد و نام مى برند و موجبات تحقير و توهين آنان را با عمل زشت و نادرست خود فراهم مى آورند .

در اوايل قرن سوم هجرى شخصى به نام ابوحفص در عراق زندگى مى كرد كه در اثر پاره اى از اعمال ، مردم به او لقب لوطى دادند و در غياب وى با اين لقب او را تحقير مى نمودند . اين شهرت او را سخت ناراحت داشت و به شخصيت وى ضربه غير قابل جبرانى وارد كرد . زمانى يكى از همسايگان او

مريض شد . ابوحفض به عيادت او رفت . بيمار در كمال ضعف و ناتوانى در بستر افتاده بود . ابوحفض ار وى احوالپرسى كرد و به او گفت : ((مرا مى شناسى ؟))

بيمار با صدايى بسيار ضعيف جواب داد: ((چرا نشناسم ، تو ابوحفض لوطى هستى . ))

ابوحفص از اين لقب سخت بر آشفت و گفت : ((از حد شناسايى گذشتى . اميدوارم از اين بستر هرگز برنخيزى . )) اين سخن را گفت و از كنار بيمار برخاست و رفت . (261)

سوء شهرت و محروميت

چه بسيار مردان عالم و تحصيل كرده اى كه لايق مشاغل بزرگ مملكتى و شايسته مقامات عالى اجتماعى بودند و در اثر لقب بد و سوء شهرت ، تمام ارزش خويش را در افكار عمومى از دست دادند و مردم آنان را با چشم پستى و حقارت نگريستند! سرانجام نه تنها از مراتب لياقت خود بهره نبردند، بلكه نتوانستند مانند يك فرد عادى زندگى خود ادامه دهند . اينان پيوسته دچار رنج روانى بوده و تمام عمر را با محروميت تواءم با احساس حقارت و پستى گذارنده اند!

اسحق بن ابراهيم معروف بن ابن النديم از مردان تحصيل كرده و از افراد كم نظير زمان خود بود . او در چند رشته از علوم مانند كلام ، فقه ، نحو، تاريخ ، لغت ، شعر، زحمت بسيار كشيده بود و به همه آن ها تسلط كامل داشت . در مجالس بحث علمى پهلوان توانايى بود و همواره بر فضلاى عصر خود پيروز مى شد . او در فنون مختلف قريب چهل مجلد كتاب نوشته و آثار مهمى از وى باقى

مانده است .

ابن نديم آهنگ گرم و جذابى داشت و به آواز خواندن نيز بسيار علاقه مند بود . مكرر در مجالس بزم و خلفا و رجال كشور شركت مى كرد و با آواز طرب انگيز خوبش مجلس را گرم و حضار را مجذوب مى نمود . در اثر تكرار اين عمل رفته رفته معلوماتش تحت الشعاع آوازش قرار گرفت و در جامعه به اين صفت معروف شد و مردم به او لقب مغنى و مطرب دادند . اين شهرت به او ضربه غير قابل جبرانى زد و ديگر نتوانست به عنوان يك مرد علم و دانش در جامعه قد علم كند و مراتب شايستگى و لياقت خود را آشكار نمايد .

با آن كمه خلفاى و رجال وقت به او احترام بسيار مى كردند، ولى از ترس افكار عمومى نمى توانستند به وى شغل شايسته اى بدهند و او را به يكى از كارهاى مهم مملكتى بگمارند . مامون خليفه عباسى مى گفت :

((اگر شهرت غنا و آوازه خوانى ابن النديم مانع نبود من او را به مقام رفيع قضاوت منصوب مى كردم ، زيرا از نظر فضل و دانش از تمام قضاوت امروز كشور شايستگى و لياقت بيشترى دارد . ))(262)

نتيجه آن كه اسم بد، نام خانوادگى بد، لقب و شهرت شد، باعث احساس حقارت و منشا عقده حقارت است و مى تواند تمام ايام زندگى را بر آدمى ناگوار و تلخ نمايد . احساس حقارتى كه ناشى از اسم بد است و از دوران كودكى شروع مى شود . يكى از حقوق دينى فرزندان به اولياى خود انتخاب اسم و لقب

خوب است . پدران و مادران مسلمان لازم است به اين وظيفه متوجه باشند، حقوق فرزندان را به خوبى ادا كنند و براى كودكان خويش اسامى و القاب شايسته اى انتخاب نمايند و بى جهت باعث احساس حقارت و سر شكستگى آنان در تمام ايام زندگى نشوند .

زياده روى در محبت

توضيحات

(( قال الله العظيم فى كتابه :

(( . . . لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا و يحبون ان يحمدوا بما لم يفعلوا فلا تحسبنهم بمفارة من العذاب و لهم عذاب اليم )))) (263)

يكى از علل پيدايش عقده حقارت ، زياده روى در اعمال محبت نسبت به كودك است . اطفالى كه بيش از اندازه مورد مهر و نوازش واقع مى شوند و در نتيجه لوس و از خود راضى بار مى آيند، در طول ايام حيات ، به خصوص در مواقع بر خورد با مشكلات زندگى به سختى دچار احساس حقارت و پستى مى شوند، به اعمال ناشايستى دست مى زنند و در بعضى از مواقع ناراحتى هاى روانى و فشارهاى روحى كار آن ها را به ديوانگى يا خودكشى مى كشاند .

محبت به اندازه

به طورى كه قبلا به عرض شما رساندم محبت در پرورش اهميت و ارزش اندازه گيرى صحيح در كم و كيف محبت و طرز اعمال آن ، كمتر از اصل محبت نيست . همان طور كه خوددارى از غذا، زياده روى در غذا، مسموم بودن غذا، هر يك عوارضى روى بدن مى گذارند، همچنين خوددارى از محبت ، زياده روى محبت ، محبت نابه جا و منحرف كننده ، هر يك آثار شومى در روان كودك دارند و بدبختى هايى به بار مى آورند .

هدف تربيت صحيح آن است كه كودك براى زندگى توام با سعادت و خوشبختى ساخته شود . زندگى ، سراسر مبارزه و مشكلات است . در راه زندگى پستى ها و بلندها، محروميت ها و ناكامى ها، شكستها و مصيبت ها، بسيار است . مربى

لايق كسى است كه جسم و جان كودك را به خوبى پرورش دهد و او را براى مبارزه و مقاومت در صحنه پر فشار زندگى مجهز نمايد .

همان طور كه بدن كودك بر اثر مراقبت هاى بهداشتى اندازه گيرى در غذا و خواب ، حركت و ورزش ، نيرومند مى شود و در مقابل سرما و گرما، گرسنگى و تشنگى و بيمارى به خوبى مقاومت مى كند، روان طفل نيز در پرتو بهداشت روحى و تعاليم اخلاقى و اندازه گيرى در اعمال مهر و محبت ، تندى و خشونت ، نيرومند بار مى آيد و در برابر مصائب و محروميت ها، ناكامى و شكست هاى روحى در كمال قدرت مقاومت مى كند .

كودكان از خود راضى

بر عكس اطفالى كه بيش از اندازه مهر و محبت مى بينند، پدر و مادر بى قيد و شرط تسليم آن ها مى شوند، و به تمام خواسته هاى خوب و بد آنان جامه عمل مى پوشند و در نتيجه ديكتاتور و از خود راضى بار مى آيند، روحى ضعيف و روانى زود رنج دارند . از دوران كودكى تا پايان عمر در مقابل كوچك ترين ناملايم و خفيف ترين ناكامى آزرده خاطر و ناراحت مى شوند و در نبردهاى زندگى خيلى زود شكست مى خورند . گروه ناز پرورده ها در تمام دروان حيات ناكام و متاثرند و در مشكلات عادى زندگى با زبونى و ذلت و عقب نشينى مى كنند و در لحظات سخت دست به خودكشى مى زنند .

خطاى تربيتى

گرچه هر روش ناپسندى كه پدران و مادران در راه تربيت فرزندان خود اعمال مى

كنند نتيجه شومى دارد و منشاء يك قسم بدبختى و تيره روزى است ، ولى زياده روى در محبت و لوس بار آوردن كودك از بزرگ ترين خطاهاى تربيتى است . بدبختى هايى كه از اين راه دامنگير فرزندان مى شود بسيار مهم و خطرناك است . كليه دانشمندان روان اين موضوع را در مباحث تربيت كودك با اهميت تلقى كرده و هر يك در آن باره مبسوطا سخن گفته اند .

براى نمونه عين عبارت چند تن از دانشمندان غرب را براى شما مى خوانم .

ژيلبرت روبن مى گويد:

((لوس بار آوردن كودك منتج به عصانيت هاى شديد و استبداد راى او مى گردد و اغلب باعث سلطه طلبى وى مى شود و بالنتيجه طفل ، قدرت را در دست مى گيرد و با سرعت شديدى مى رود و با آنكه اعصابى بسيار حساس دارد، به وسيله حيله و خشونت فائق مى شود . لوس كردن اطفال آن ها را موجوداتى بدبخت و ضعيف و بى اراده و اتكالى بار مى آورد . آن هاييكه در قديم با لحنى تمسخرآميز به مادر بى قيد مى گفتند: ((طفل شما لوس نيست ، بلكه خراب شده است . )) نه فقط اغراق نمى گفتند بلكه پيشگوئى صحيحى مى كردند .

بعضى اوقات از ملاحظه پاره اى بى مبالاتى هخايى تربيتى لرزه بر اندام مى افتد، زيرا به راستى كشتارهاى بى گناهانى را مى بينيم كه ممكن بود نجات يابند . ))(264)

عزيزان بى جهت

مك برايد مى گويد: ((عزيز در دردانگى هم نشانه ديگرى از عقده حقارت است . ريشه آن را در طرز تربيت غلط دوران كودكى

بايد جست و جو كرد . كودكى كه خود را چشم و چراغ والدين خود مى دانسته است وقتى هم كه بزرگ مى شود و بصورت زن يا مرد كامل در مى آيد، در تمام جهات زندگى دلش مى خواهد عزيز بى جهت و شمع محفل همگان باشد . وقتى چنين آدمى مى بيند كه مورد توجه قرار نگرفته است وضع روحى اش آشفته شده و آرامش فكرش مختل مى گردد، يا دست به انتحار مى زند يا ديگران را بد نام مى كند . عقده حقارتى كه بدين صورت در مردم ظهور مى كند از مصائب بزرگ اجتماع است . ))(265)

ريموند بيچ مى گويد:

((بايد درباره برخى از خطاكارى هايى كه از اوليه ترين سنين كودك روى مى دهد تذكراتى دهيم . رايج ترين اين اشتباهات همان روشى است كه منحر به لوس شدن كودك مى گردد . محبت بى جا از همان روزهاى نخست اطفال را لوس مى كند . پدر و مادر طبعا جوياى بهروزى و نيكبختى فرزند خود هستند و از همين نظر توجه فراوانى به او دارند، تملقش را مى گويند، هر زحمت و رنج حتى رنج هاى خيلى كوچك را از وى دور مى سازند و به تدريج كه طفل بزرگ مى شود كوشا هستند و سايل همه تفريحات مناسب سنش را براى او آماده سازند . البته اين احساسات به ظاهر در خور تمجيد هستند، اما در باطن به وضع وحشت آورى خطرناك مى باشند . ))(266)

((انسان ناز پرورده در كشاكش زندگى تاب مقاومت و قدرت مبارزه ندارد، وى از كوچك ترين امرى كه خلاف ميل او اتفاق افتد

چنان دچار زحمت مى شود كه حتى گاهى به خودكشى پناه مى برد .

الفرد آدلر روان شناس نامى و پدر روان شناسى مكتب فردى زنى را شاهد مى آورد كه باعث به علت آنكه همسايه وى راديو را بلند مى گرفته ، به تذكرات مكرر او وقعى نمى نهاده و جواب رد به او مى داده ، خودكشى مى كند . تحقيقات آدلر نشان مى دهد كه اين زن از كودكى ناز پرورده و عزيز دردانه بار آمده بوده است . وى هر چه مى خواسته در منزل بى چون و چرا فراهم مى شده ، از اين رو در دنيايى كه به او جواب منفى بدهند ديگر تاب زندگى نداشته است . ))(267)

افراط در محبت

آيين مقدّس اسلام در برنامه تربيت كودك اولياى اطفال را از زياده ورى در اعمال محبت بر حذر داشته است . آنان كه در مهر و نوازش فرزندان افراط مى كنند و با روش ناپسند خويش آنان را به بيمارى خود پسندى و از خود رضايى مبتلا مى نمايند مورد بدبينى پيشوايان اسلام هستند .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : شر الاباء من دعاه البر الى الافراط و شر الابناة من دعاه التقصير الى العقوق . )) (268)

امام باقر عليه السلام مى فرمود: بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز كنند و به زياده روى و افراط بگرايند، و بدترين فرزندان كسسانى هستند كه در اثر تقصير و كوتاهى در انجام وظايف ، پدر را از خود ناراضى نمايند .

بدبختهايى كه به علت زياده روى در محبت

دامنگير فرزندان مى شود بسيار مهم و خطرناك است ، به همين جهت امام عليه السلام آن پدرانى را كه با اين روش ناپسند فرزندان خود را تربيت مى كنند، بدترين پدران معرفى نموده است .

مربيان شايسته

طفل فطرتا ميل دارد آزاد باشد، هر چه مى خواهد بكند، به هر چيز دست بزند و هيچ كس سد راه خواهش هاى او نشود، ولى اين كار به صلاح كودك نيست ، زيرا او نيك و بد را نمى شناسد و خير و شر خود را نمى فهمد . مربى خوب كسى است كه عاقلانه خواهش هاى طفل را تعديل نمايد، هر جا خواسته كودك به مصلحت اوست با مهربانى و عطوفت عمل كند . آنجا كه خواهش كودك به صلاح وى نيست در كمال اقتدار با يك نگاه تند يا بى اعتنايى او را از خواسته ناروايش منع نمايد .

بعضى از پدران و مادران نادان كمترين توجهى به خير كودك و مصلحت تربتى او ندارند . اينان عاشق دلباخته و دوست نادان طفل خود هستند . هدفشان تنها راضى كردن طفل و بر آوردن خواهش هاى اوست . بى حساب به بچه ميدان مى دهند و عملا خود را مطيع و فرمانبردار و او را مطاع و فرمانروا مى سازند . هر روز كه بر عمر كودك مى گذرد خود خواه تر مى شود و ريشه هاى خانمان بر انداز استبداد و خود سرى در فكرش محكمتر مى گردد .

عواطف نابجا

اين قبيل پدران و مادران بى خرد، بصورت دوستى و مودت تيشه به ريشه سعادت فرزندان خود مى زنند و با عواطف نابجا و

محبت هاى ناپسند خويش ، آنان را به راه بدبختى و سيه روزى سوق مى دهند!

كودكانى كه با اين روش مذموم تربيت مى شوند، لوس و از خود راضى بار مى آيند و اين خلق ناپسند از بيمارى هاى خطرناك روانى است ، عوارض بسيارى روى جسم و جان مى گذارد و نتايج شومش از خلال گفتار و رفتار بيمار به خوبى مشهود است .

(( عن على عليه السلام : شر الامور الرضا عن النفس . )) (269)

على عليه السلام مى فرمود: خود پسندى و از خود رضايى بدترين حالت روانى است .

اطفال مستبد

طفلى كه ساليان دراز در محيط خانواده مستبدانه حكومت كرده و پدر و مادر مطيع بى قيد و شرط او بوده اند، طبعا لوس و از خود راضى است . او متوقع است تمام مردان مانند پدر و همه زنان مانند مادر از وى اطاعت كنند و اوامر او را بى چون و چرا به كار بندند . بديهى است كس كه از جامعه چنين توقع بى جايى دارد مورد نفرت و انزجار مردم است و او را با چشم سخط و غضب نگاه مى كنند و اين خود يكى از آثار شوم خود پسندى است .

(( عن ابى الحسن الثالث عليه السلام قال : من رضى عن نفسه كثر الساخطون عليه . )) (270)

حضرت امام هادى عليه السلام مى فرمود: آن كس كه خود پسند و از خود راضى است غضب كنندگان به وى زياد خواهند بود .

(( عن على عليه السلام : اياك ان ترضى عن نفسك فيكثر الساخط عليك . )) (271)

على عليه السلام مى

فرمود: از صفت مذموم خود پسندى پرهيز كن كه دچار غضب كنندگان بسيار خواهى شد .

(( قال على عليه السلام : من رضى عن نفسه كثر الساخط عليه . )) (272)

على عيله السلام مى فرمود: كسى كه از خود راضى است خشم كنندگان به وى زياد خواهند بود .

خودشناسى

آن كس كه عقلش نيرومند و سالم است حد خود را مى شناسد و از اندازه واقعى خويش تجاوز نمى كند . خود پسندى مردان از خود راضى دليل نارسايى عقل آن هاست . آنان اگر عقل آزاد و نيرومندى مى داشتند هرگز به اين بيمارى دچار نمى شدند و خود را بيش از آنچه هستند به حساب نمى آورند .

(( قال على عليه السلام : رضاء العبد عن نفسه برهان سخاقة عقله . )) (273)

على عيله السلام مى فرمود: خود پسندى واز خود رضايى هر كس دليل نقص و كوتاهى عقل اوست .

يعنى كسى كه عقل كامل دارد هرگز به ناخوشى خود پسندى دچار نمى شود .

خودپسندى

كودكانى كه در اثر محبت زيادى لوس باز آمده و گرفتار خوى پليد خود پسندى هستند نمى توانند خويشتن را قوانين اجتناب ناپذير زندگى مطبق كنند و بر مشكلات فائق آيند . اينان تا پايان عمر به اين بيمارى دچارند و از عوارض آن رنج مى برند .

((البته كودك نياز فراوانى به محبت دارد، اما نه از آن محبت هاى افراطى و مبالغه آميزى كه اشتها و تمايلات وى را تحريك كند . قوانين تغيير ناپذيرى يافت مى شوند كه همواره در هر عصرى در اداره زندگى ها و اجتماعات تاثير دارند .

يكى از آن قوانين اين است كه هر فردى در سايه شكيبايى و حوصله و پايدارى در مقابل وظيفه با دست خويش سر نوشتش را به وجود آورد . كودك لوس و فاسد ناتوان تر از آن است كه بتواند در زندگى به چنين تلاشى بر خيزد . او پيوسته در يك جهان خيالى و نامتعادل به سر مى برد و تا دم مرگ مى پندارد كه يك لبخند يا يك اخم ، رحم و شفقت همه كس را تحريك خواهد كرد .

به گفته دكتر آدلر در كتاب تربيت كودكان ، اطفالى كه چنين پرورش يافته اند مى خواهند كه همه ، طبيعتاآنهارا دوست بدارند .

اگر گفتيم كه اين بچه ها تا دم مرگ با اين طرز تفكر باقى مى مانند سخنى به گزاف نرانده ايم . راستى كيست كه از اين بچه هاى پير كه هنوز لوس و ننز هستند نديده باشد؟ . . . اين ها مردانى هستند كه گاه در سايه استعدادهاى قابل توجه تا پاى پيروزى و موفقيت هم پيش مى آيند، اما ناگهان در چنين موقعى با كردار و رفتار بچگانه خود همه چيز را از دست مى دهند . آيا قبول نداريد كه انسان بارها با زنانى روبه رو مى شود كه هنوز در شصت سالگى تصور مى كنند با قهر و اخم مى توانند هر چه مى خواهند به دست آورند . ))(274)

والدين ستمكار

شايد بسيارى از پدران و مادران ، خطر زياده روى در مهر و محبت را نسبت به كودك درست درك نمى كنند و نمى دانند چگونه با اعمال به ظاهر مطبوع و دلنشين

خود كه مايه راضى كردن كودك است ، مرتكب ظيم بزرگى شده اند . از طرفى فرزند را لوس و از خود راضى بار آورده و براى تمام دروان زندگى ، او را بدبخت و سيه روز كرده اند، و از طرف ديگر به فرموده امام باقر عليه السلام خويشتن را در رديف بدترين پدران آورده اند .

براى آن كه اين فصل مهم تربيتى تا اندازه بر شنوندگان گرامى واضخ شود و اولياى اطفال به وظايف شرعى و علمى خود آگاه گردند، بحث امروز را به توضيح اين موضوع و نتايج شوم لوس بار آمدن اختصاص مى دهم . اميد است آقايان محترم عرايضم را با دقت توجه فرمايند و عملا به كار بندند و فرزندان را از سوء تربيت مصون دارند .

اولين مطلبى كه لازم است در بحث امروز روشن شود پاسخ اين پرسش است كه پدر و مادر از چه زمان بايد در اعمال محبت نسبت به كودك اندازه گيرى كنند تا بچه لوس و از خود راضى بار نيايد .

همه مى دانند كه تغذيه كودك و تقويت بنيه جسمانى او از روز اول ولادت شروع مى شود . طفل ، يك انسان زنده است و هر موجود زنده اى براى حفظ حيات مادى خود غذا لازم دارد، ولى بسيارى از پدران و مادران نمى دانند پرورش عادات خوب و بد كه منشا پيدايش صفات پسنديده و ناپسند است و همچنين زياده روى در محبت كه باعث لوس بار آمدن كودك است از چه زمان شروع مى شود .

فراگرفتن عادات

كسانى تصور مى كنند نوزاد يك پاره گوشت زنده اى

است كه تنها به غذا و خواب احتياج دارد، حداقل بايد يك سال بر وى بگذرد تا تدريجا دستگاه درك روانى او بيدار شود، از آن موقع است كه پدر و مادر مى توانند پرورش عادات پسنديده را در كودك شروع كنند و به عبارت ديگر، اينان گمان دارند تغذيه جسم كودك از روز اول ولادت شروع مى شود، ولى شروع تغذيه جان لااقل يك سال بعد از ولادت است . چنين تصورى خطاى محض و اشتباهى آشكار است . كودك در هفته هاى اول زندگى با سرمايه غرايز و استعدادهاى انعكاسى خود عاداتى را فرا مى گيرد كه اگر آن عادات ناپسند باشد مانع فرا گرفتن عادات خوب مى شود .

((طفل نوزاد داراى انعكاسات و غرايز است ، اما فاقد عدات مى باشد و هر گونه عاداتى هم كه در رحم پيدا كرده باشد در اوضاع و احوال پس از ولادت او بى فايده است ، حتى بعضى اوقات تنفس را هم بايد به نوزاد ياد داد . تنها غريزه اى كه در آن جا وجود دارد و خوب رشد كرده است غريزه مكيدن پستان و شير خوردن است . در اوقاتى كه به مكيدن مشغول مى شود با محيط تازه خود ماءنوس مى گردد، ليكن بقيه اوقات بيدارى او در يك حال گيجى مبهم مى گذرد . فقط هنگام خواب ، كه قسمت بيشتر بيست و چهار ساعت را فرا مى گيرد، از اين حال رها مى گردد . پس از دو هفته ، تمام اين اوضاع و احوال تغيير مى كند . طفل از تجاربى كه به طور منظم در ظرف

دو هفته مكرر واقع شده است توقعاتى پيدا مى كند و در اين وقت محافظ مى شود . شايد محافظ بودن او از هر زمان بعدى ديگرى كامل تر و زيادتر باشد، از هر تغييرى در آن چه كه به آن انس گرفته است نفرت دارد .

عادات نخستين

سرعتى كه طفل شيرخوار در كسب عادات به كار مى برد شگفت آور است . كسب هر گونه عادت بد، سدى در برابركسب عادات خوب در اوايل كودكى خواهد بود . به همين جهت است كه تكوين عادات در اوايل كودكى اين قدر مهم به شمار مى رود . چه ، اگر عادت هاى اولى نيك باشد در آينده از تشويق هاى بى پايان نجات خواهيم يافت . به علاوه عاداتى كه در آغاز عمر كسب شود در دوره هاى بعدى زندگى كاملا بسان غرايز خواهند بود و به همان اندازه موثر و مسلط مى باشند و عادات منافى آن كه بعدها كسب شود ممكن نيست به آن درجه از تاثير و تسلط برسند . بنا به اين دليل ، موضوع عادات نخستين بايد مورد توجه كامل واقع شود . كودكان شيرخوار خيلى بيش از آن چه كه اشخاص بالغ و بزرگ تصور مى كنند محيل و مكار هستند . اين كودكان وقتى كه ببينند گريه كردن نتايج خيلى مطلوب ترى به بار مى آورد البته همان روش را به كار مى بندند، و بعدا همين كه ببينند عادت شكوه و زارى به جاى اين كه آنان را مشمول نوازش كند منفور مى سازد، تعجب و تكدر را پيشه مى كنند و دنيا به چشم آنان سرد

و خشك و بى روم مى آيد . موقع صحيح و مناسب كه لازم مى آيد به ترتيب اخلاقى شروع مى شود درست همان لحظه تولد است ، زيرا در اين وقت است كه مى توان بدون انتظار ياس به كار شروع كرد . اما اگر تربيت پس از اين زمان شروع گردد آن وقت محبور مى شويم كه با عادات مخالق مبارزه كنيم . در نتيجه هر كس كه در اين موقع به امر تربيت مشغول مى شود مورد نفرت و عدم رضايت قرار خواهد گرفت . ))(275)

پى ريزى صفات

عادات پسنديده يا ناپسند در هفته هاى اول زندگى در دوران كودك پى ريزى مى شود . صفاتى كه طفل از كودكى به آن ها عادت مى كند در اعماق جان او نفوذ مى نمايد و تغيير آن ها بسيار مشكل است .

همان طور كه پدران و مادران دانا از روز اول ولادت غذاى جسم نوازد را مراقبت مى نمايند و با اندازه گيرى صحيح و فواصل معين طبق برنامه علمى به كودك غذا مى دهند، لازم است از همان موقع به تغذيه جان او نيز متوجه باشند و كودك را با برنامه صحيح تربيتى به عادات پسنديده پرورش دهند .

با آن چه عرض رسيد، مطلب اول بحث امروز و پاسخ به پرسش واضح گرديد . معلوم شد كه اندازه گيرى در اعمال مهر و محبت و جلوگيرى از لوس بار آمدن كودك از هفته هاى اول زندگى نوازد بايد شروع شود . كودكى كه يك سال از عمرش گذشته چندين منزل از منازل تربيتى را پشت سر گذارده است . اگر محبت

هاى نابجا پدر و مادر در سال اول زندگى او را لوس و از خود راضى بار آورده باشد اصلاح كودك بسى دشوار و مشكل است .

((بر روى هم از همان ماه هاى نخست زندگى پايه هاى اخلاقى كودك پى ريزى مى شود و در پايان يك سالگى ، پدر و مادر بر حسب روش تربيتى خود يا انسانى به وجود آوره اند كه قابليت و استعداد هر نوع نظم و انضباط را دارد و يا آن كه به هيچ وجه داراى اين حس نيست .

البته زمانى مى رسد كه ديگر از ما كارى ساخته نيست تا برخو و خصلت آن ها چيره شويم ، زيرا ما وظيفه خويش را درباره تربيت اوليه كودك از ياد برده ايم ، همان تربيتى كه ما كمتر از هر كار ديگرى به آن مى انديشيم . ))(276)

تعديل محبت

دومين مطلبى كه لازم است در بحث امروز واضح شود چگونگى اندازه گيرى و تعديل در اعمال مهر و محبت است . بدون ترديد فرزندان بشر علاوه بر تمايل به غذا و هوا و ساير نيازمندى هاى طبيعى ، به مهر و محبت هم تمايل فطرى دارند . لازم است اين خواهش طبيعى نيز به نوبه خود با وضع صحيح در مزاج كودك ارضا گردد و طفل بر طبق سنت خلقت و فطرت تربيت شود .

وظيفه دقيق و سنگين پدر و مادر در حسن تربيت كود اين است كه بدانند مهر و محبت را در چه مواردى بايد به كار برند و در مواقع لازم چه مقدار بايد آن را اعمال نمايند، زيرا از خود رضايى و لوس

بار آمدن كودك معلول يكى از اين دو امر است . يا بى جا محبت كردن ، يا در جاى صحيح بيش از اندازه مهر ورزيدن .

براى نشان دادن خطاهاى تربيتى مى توان از محبت هاى نابه جاى بعضى از پدران و مادران نادان ده ها مثال آورد، ولى براى نمونه سه مورد را بيان مى كنم . اميد است شنوندگان با هوش فطرى خود به ساير موارد متوجه شوند .

پرستارى از كودك بيمار

1 . از مواردى كه پدران و مادران نادان به فرزندان محبت بيش از اندازه و گاهى محبت بى مورد مى كنند و در نتيجه طفل و لوس و از خود راضى بار مى آيد و وقتى است كه كودك مريض و بسترى مى شود . پدر و مادر عاقل در اين موقع مانند دو پرستار جدى خود را براى درمان او مجهز مى نمايند، طبيب مى آورند، دستور او را در برنامه هاى غذا و دوا به كار مى بندند، حرارت بدن طفل را در ساعات مختلف شبانه روز ثبت مى كنند . پدر و مادر در برابر چشم هاى كنجكاو كودك مانند دو پرستار وظيفه شناسند . به كودك مى فهماند كه وضع ما و شما عادى است ، فقط پيشامدى شده كه شما مريض هستيد و علت كسالت و از دويدن ، بازى كردن ، غذاى عادى خوردن ، محروم شده ايد . ما دستور طبيب را درباره شما به كار مى بنديم . شما هم بايد در خوردن دوا و زدن سوزن از دستور پزشك اطاعت كنيد . البته پس از چند روز حال شما خوب

خواهد شد . اگر فرضا پدر و مادر در باطن از بيمارى فرزند ناراحت هستند، در مقابل كودك خود را عادى نشان مى دهند و كارى نمى كنند كه طفل پريشانى و اضطراب آنان را احساس نمايد .

نگرانى هاى نابجا

بعضى از پدران و مادران در اين موقع وضع غير عادى به خود مى گيرند . در مقابل كودك اظهار نگرانى و اضطراب شديد مى كنند . كنار بستر طفل مى نشينند، با قيافه غصه دار او را نگاه مى كنند، اشك مى ريزند، گاهى دست محبت به سرش مى كشند، با كلمات تملق آميز با او حرف مى زنند، گاهى صورت تب دار او را با ديده گريان مى بوسند، هر چه مى توانند نوازش مى كنند، مرض او را يك حادثه مهم وانمود مى نمايند، عملا به وى مى فهماند كه همه در كسالت او خود را باخته اند، راحت و آرام را از دست داده اند، پدر كسب و را ترك كرده و مادر زندگى را فراموش نموده است و تمام اوضاع خانواده به علت بيمارى او مختل شده است .

اين كارهاى خام و جاهلانه كوچك ترين اثرى در علاج بيمار ندارد، ولى اخلاق طفل را فاسد مى كند . او را لوس و از خود راضى مى نمايد . كودك معتقد مى شود كه ارزش بزرگى دارد . با خود مى گويد: ((اين منم كه اين قدر مهم و مورد احترامم ، اين منم كه بيمارى ام وضع خانواده را به هم زده و همه را متوجه من نموده است . ))

بيمارى طفل درمان مى شود، ولى اين عقيده غلط در

اعماق فكر او بافى مى ماند . همواره از پدر و مادر و از ساير مردم توقع چنين احترامى دارد، منتظر است اگر موقعى به سر درد مبتلا شود نه تنها اوضاع منزل به ههم بريزد، بلكه ساير مردم نيز در بيمارى او ناراحت شوند .

تمارض كودك

گاهى به دروغ خود را به ناخوشى مى زند براى اين كه از نوازش پدر و مادر لذتى ببرد و به محبوبيت خود مطموت گردد . وقتى چنين طفلى با اين عقيده غلط بزرگ مى شود و مى بيند كسى به وى اعتتا نمى كند و در بيمارى او هيچ كس اظهار ناراحتى نمى نمايد، واضح است چه اندازه خود را كوچك مى بيند و در ضمير باطن احساس حقارت مى نمايد .

ديل كارنگى مى گويد:

((مارى روبر تس راين هارت ، رمان نويس معروف ، قصه يك خانم سالم و جوانى را براى من نقل كرد كه خود را رنجور ساخت تا توجه خانواده با به سوى خود جلب كرده ، اهميت خود را اثبات نمايد . كم كم فهميده بود با پيش رفتن سن احتمال شوهر كردن براى او كمتر شده است . پس در برابر چشمانش منظره تاريكى گسترده بود و هيچ اميد و دلخوشى به زندگى نداشت .

بانوى رمان نويس مى گفت : اين خانم بسترى شد و مدت ده سال مادر پيرش از او پرستارى مى كرد و روزى چند بار ظروف غذاى او را از پله ها بالا مى برد . عاقبت مادرش به جان آمد و به درود حيات گفت . رنجور چند هفته به ناله و زارى مشغول بود

. چون كسى به دادش نمى رسيد بر خاست و لباس پوشيد و زندگى سابق را دنبال كرد . ))(277)

محبت هاى بى مورد

از خود رضايى و لوس بار آمدن يكى از عوامل مهم بدبختى و احساس حقارت در تمام دروان زندگى است . محبت هاى بى مورد اولياى اطفال ، كه اين خود ستم بزرگى به فرزندان است ، منشا پيدايش اين خوى ناپسنديده است .

به همه شما شنوندگان گرامى خاطرناشن مى كنم كه از اعمال محبت هاى نابجا درباره فرزندان خويش جدا خوددارى كنيد و باعث تيره روزى اطفال خود نشويد . گفتار امام على قدر، حضرت باقر (ع ) را همواره به خاطر داشته باشيد:

(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط . ))

بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز كنند و به زياده روى و افراط بگرايند .

2 . كودك تازه به راه افتاد است . در حضور پدر و مادر در اطاق بارى مى كند . توپ كوچكى در دست دارد . به طرفى مى اندازد، دنبالش مى رود، بر مى دارد، دوباره مى اندازد، و اين كار را تكرار مى كند . يك بار توپ پاى ديوار مى رود . طفل نزديك مى آيد . خم مى شود كه آن را بر دارد، پيشانى اش به ديوار مى خورد . اين پيش آمد براى كودك حاثه تازه اى است . طفل نمى داند در مقابل اين حادثه چه عكس العملى از خود نشان دهد، گريه كند، بخندد، هيچ نگويد، خلاصه متحير است . به پدر و مادر نگاه مى كند

تا وضع آن ها را در اين پيشامد ببيند و عكس العمل مناسبى نشان بدهد . بچه در اين حال از خو نظرى ندارد، تنها عمل پدر و مادر را منعكس مى كند . بخندند، مى خندند . اظهار ناراحتى كنند، گريه مى كند . هيچ نگويند، هيچ نمى كند و به بازى خود ادامه مى دهد .

لحظات حساس

اين لحظه و لحظاتى نظير اين از نظر تربيتى براى طفل بسيار حساس است . عمل نادرست پدر و مادر در اين قبيل مواقع اثر بدى در روان كودك مى گذارد .

پدران و مادران عاقل در چنين مواردى اصلا كودك را نگاه نمى كنند، به انتظار طفل اعتنا ندارند، و اين پيشامد را به چيزى نمى گيرند . با بى اعتنايى خود عملا به كودك مى فهماند كه پيشانى به ديوار خوردن ، زمين افتادن ، و حوادثى نظير اين ها در زندگى اطفال عادى است .

بعضى از پدران و مادران عاقل روى واقعه هيچ عكس العملى نشان نمى دهند، ولى از آن فرصت استفاده مى كنند، با قيافه جدى و به زبان آموزش به طفل مى گويند: نزديك ديوار يا ستون قدرى عقب بايست تا وقتى خم مى شوى پيشانى ات به ديوار نخورد .

توقع نوازش

پدران و مادران غير متوجه ، در اين قبيل موانع به طفل محبت هاى نابجا مى كنند، كودك را در آغوش مى گيرند، مى بوسند، پيشانى يا ديگر عضو حادثه ديده را با دست نوازش مى كنند، از پيشامدى كه براى طفل شده است اظهار ناراحتى و تاثر مى نمايند، به او تملق مى گويند، گاهى براى

راضى كردن كودك ، زمين يا ديوار را كتك مى زنند . طفل در مقابل آن همه محبت و نوازش عكس العمل نشان مى دهد، آه و زارى مى كند، اشك مى ريزد، خود را در مقابل آن پيشامد طلبكار و مستحق نوازش مى پندارد . محبت هاى بى مورد پدر و مادر در موارد ديگرى مشابه اين پيشامد تكرار مى شود . رفته رفته خوى ناپسند از خود رضايى در نهاد كودك ريشه مى كند . طفل لوس بار مى آيد و در هر پيشامد كوچكى توقع ناز كشيدن و نوازش كردن دارد .

كودك با اين توقع غلط بزرگ مى شود، دوران طفوليت را پشت سر مى گذارد، در جامعه صدمات بزرگى مى بيند . و بر خلاف انتظارش هيچ كس به وى محبت نمى كند، ناراحت مى شود، در خود احساس پستى مى كند، دچار عقده حقارت مى گردد و زندگى را به تلخى و رنج هاى درونى مى گذارند .

محبت هاى بى جاى پدر و مادر او را به اين تيره روزى و بدبختى دچار نموده است .

(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط . ))

بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاور كنند و به زياده روى و افراط بگرايند .

خواهش هاى مضر

3 . تضاد آشكارى بين خواهش هاى نفسانى هر انسان از طرفى ، و مصلحت هاى فردى اجتماعى از طرف ديگر وجود دارد . آدمى از نظر تمايلات فردى و هواى نفس خويش مايل است از هر قيد و بندى آزاد باشد و هيچ مانعى سد راه

خواسته هاى او نشود . هر چه مى خواهد بگويد، هر چه ميل دارد بخورد، به هر نحوى متمايل است شهوات خويش را ارضا نمايد . ولى مصلحت خود او و مصلحت اجتماعى كه بايد در آن زندگى كند، ايجاب ، مى نمايد كه هر انسان از خواهش هاى مضر و غير مشروع خويش صرف نظر كند و از ارضاى آن چشم بپوشد و اين امر براى تمام ملل و اقوام جهان اولين و اساسى ترين شرط زندگى اجتماعى است .

جامعه بشر در پرتو بزرگ مى تواند به اين مقصد مقدّس نايل گردد و زندگى سعادت بخشى به وجود آورد:

اول آن كه تمام مردم نيكى ها و بدى هاى زندگى را بشناسند ؛ ديگر آن كه هر انسانى بر نفس خويش آن چنان حاكم و مسلط شود كه بتواند به آسانى خود را از بدى ها و ناروايى ها بر كنار نگاه دارد و اين مطلب هدف اساسى رهبران آسمانى و همچنين منظور عالى مربيان ارجمند بشر است . به هر نسبتى كه در اجتماع تربيت صحيح پيشرفت كند و ادب بر مردم حاكم باشد ناروايى و گناه كمتر است . بر عكس هر قدر مردم به تربيت بى اعتنا باشند حجم بدى ها بيشتر خواهد بود .

(( عن على عليه السلام : من كلف بالادب قلت مساويه . )) (278)

على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه ادب بر وى تحميل شود، و تربيت نفس سر كش او را مهار نمايد گناهان او كم مى شود .

(( من قل ادبه كثرت مساويه . )) (279)

پذيرش تربيت

بر عكس ، آن كس كه

ادب و تربيت را كمتر بپذيرد گناهانش بسيار خواهد بود . گرچه بشر در تمام دروان زندگى تربيت پذير است ، ولى در ايام طفوليت آمادگى بيشترى دارد . جسم و جان كودك براى پذيرش هر تربيت خوب و بد مهياست و آن چه را كه در كودكى مى آموزد، در اعماق جانش نفوذ مى كند و تا پايان عمر مى تواند به آسانى آن را به كار بندد .

((كودك را مى توان خيلى آسان تر از باهوش ترين سگ هاى گله تربيت كرد و چنان بار آورد كه بدون احاس خستگى بدود، به چالاكى يك گربه به زمين بيفتد، از درخت بالا برود، شنا كند، تناسب خود را در نشست و بر خاست خفط نمايد، به آن چه در اطرافش مى گذرد دقيق شود، وبه سرعت از خواب بر خيزد، به چند زبان سخن بگويد، مطيع باشد، راه حمله و دفاع را بداند، دست هايش را براى كارهاى مفيد به كار برد و غيره . . . عادات اخلاقى نيز به طريقى نظير اين ايجاد مى شود . سگ ها به خودى خو دزدى نكردن را ياد مى گيرند، ولى شرافتمندى و صدافت و شجاعت بايد در كودك چون رفلكس ها ايجاد شود، يعنى بدون دليل و بدون بحث و تفسير آن ها را به كار بندد . ))(280)

اولين مدرسه تربيت و ادب كودك ، دامن پدر و آغوش مادر است . پدران و مادران موظفند در دوران طفوليت قدم به قدم به تناسب فهم و استعداد كودك خوبى ها را به وى بياموزند و در انجام آن ها تشويق كنند، بدى ها

را به او بفهمانند و از ارتكاب آن ها بر حذرش دارند و نيل به چنين هدفى با محبت هاى نابجا و بى حساب هرگز ميسر نيست . طفلى كه خود را از هر جهت آزاد بداند، هر نيك و بدى را مرتكب شود و در مقابل تمام كارها از پدر و مادر تنها مهر و محبت ببيند، لوس و از خود راضى بار مى آيد . او نه تنها از بدى اجتناب نمى كند، بلكه متوقع است در كارهاى بدش مورد تشويق و قدر دانى مردم واقع شود، زيرا پدرو مادر با او چنين رفتار كرده اند .

اميد و ترس

طفل در محيط خانواده بايد همواه بين اميدوارى و ترس باشد . به محبت هاى پدر و مادر اميدوار بوده و از تندى و تعرض آنان بترسد . طفل باى اين مطلب را باور كند كه در كارهاى بد آزاد نيست و از وى مواخذه مى شود . در محيط خانواده ، محبت ، خشونت ، اغماض ، توبيخ ، تشويق ، تغافل ، بى اعتنايى ، هر يك در جاى خود لازم است . پدران و مادران بايد تمام اين صفات را در موارد مناسب به منظور تربيت صحيح فرزند اعمال نمايند . در چنين شرايطى طفل در خود احساس مسووليت مى كند و هرگز لوس و از خود راضى بار نمى آيد .

احساس مسووليت

((هر چه براى تندرستى و حفظ سلامت كودك ضرورت دارد بايد عمل شود . وقتى طفل از وزش بد متالم مى شود، بايد او را در كنار برد، همچنين بايد او را خشك و گرم نگاه داشت .

اما اگر بى جهت و بدون علت محسوس گريه مى كند، بايد او را به حال خود گذاشت كه هر قدر مى خواهد فرياد كند، و اگر غير از اين رفتار شود به زودى به صورت حاكم مستبدى در مى آيد . در مواقعى هم كه مقتضى است بدو توجه شود نبايد افراط كرد، بلكه بايد دايره عمل به اندازه احتياج و ضرورت باشد و در اظهار عواطف زياده روى نشود . هرگز نبايد طفل را در هيچ يك از مراحل زندگى به صورت يك اسباب بازى در آورد، بكله بايد از همان آغاز امر او را با نظر بسيار جدى و با نظرى كه اين طفل فردا بالغ خواهد شد بنگريم . البته ممكن نيست طفل داراى عادت هاى اشخاص بالغ باشد، لكن ما بايد از هر چيزى كه سد راه اكتساب اين عادات مى شود دورى بجوييم . گذشته اى اين ما نبايد حس مهم شمردن وجود خود را كه تجارب بعدى آن را آزرده مى سازد و به هر حال مطابق با واقع هم نيست در طفل بر قرار كنيم .

اگر مراقبت به عمل نيايد طفل اين را احساس مى كند و حكمتيش درباره اهميت وجود خويش به همان درجه اى است كه پدر و مارش احساس مى كنند . در زندگى آينده محيط اجتماعى آن قدرها مشتاقانه به او نظر نخواهد كرد و عاداتى كه او را اين طور خود بين ساخته است كه خويش را مركز مردم ديگر جهان بداند وى را ياس و نااميدى هدايت مى كند . ))(281)

اغماض بى موقع

محبت هاى نابجا و اغماض هاى بى موقع پدران

و مادران نادان بعضى از اطفال را به قدرى بى حياو بدكار، لوس و از خود راضى بار آورده است كه نقل حركات آنان باعث كمال تاثر و شرمندگى است . اطفال چند ساله اى را مى بينيم كه به علت از خود رضايى و سوء تربيت ، فحش مى دهند، نوكر و كلفت منزل را كتك مى زنند، لباس هاى آن ها را پاره مى كنند، به طرف آنان چوب و سنگ پرت مى نمايند كه گاهى منجر به شكستن سر و آسيب هاى بدنى مى شود . پدران و مادران بى خرد از كارهاى ناپسند فرزندان خود لذت مى برند و به جاى توبيخ و ماخذه ، به روى آنان مى خندند و با خنده هاى احمقانه خود اطفال را به زشتكارى تشويق مى كنند و آن ها را به سيه روزى بدبختى سوق مى دهند .

امام باقر عليه السلام درباره اين مربيان نادان فرموده است :

(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط . ))

بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان از حد تجاوز كنند و به زياده روى و افراط بگرايند .

توقعات احمقانه

كودكانى كه در اثر محبت بيش از اندازه لوس و از خود راضى بار آمده اند، از پدران و مادران و همچنين از تمام مردم توقعات بيجايى دارند . منتظرند كه در محيط خانواده و اجتماع ، رفتار و گفتار شان مانند دوران كودكى همواره مورد تشويق و احترام باشد و مردم از نيكى هاى نكرده و يا از كرده هاى ناپسند آن ها قدردانى و تمجيد كنند . جامعه به اين

خواهش هاى نابجا اعتنا نمى كند و چنين توقعات احمقانه را هرگز قابل عمل نمى داند .

(( قال على عليه السلام : طلب الثناء لغير اسحقاق خرق . )) (282)

على عيله السلام فرموده است : تمناى تمجيد نابجا از مردم داشتن ابلهى و حماقت است .

بيمارى حقارت

شكستى كه از بى اعتنايى و سوء نظر مردم دامنگير خود پسندان مى شود بسيار سنگين و طاقت فرسا است ، آنان را به احساس پستى و بيمارى حقارت دچار مى كند و در باطن از تحقير مردم به سختى رنج مى برند . سرانجام با بيمارى روانى و ديوانگى گرفتار مى شوند يا به گناه و كارهاى ناشايسته اى دست مى زنند .

قرآن شريف به اين افراد پر توقع و از خود راضى صريحا وعده عذاب داده است .

(( لا تحسبن الذين يفرحون بما اتوا و يحبون ان يحمدوا يما لم يفعلوا فلا تحسبنهم بمفارة من العذاب و لهم عذاب اليم . ))

آنان كه به زشت كارى هاى خود مسرور و شادمانند و دوست دارند مردم آن ها را به كارهاى نيكى كه انجام نداده اند تمجيد و ستايش كنند گمان مبر كه آنها را از عذاب الهى رهايى است ، براى آنان عذاب دردناك مقرر است .

(( عن على عليه السلام : رضاء العبد عن نفسه مقرون بسخط ربه )) . (283)

على عليه السلام مى فرمود: خوى ناپسند از خود رضايى ، آدمى به غضب خداوند بزرگ نزديك مى كند .

اجتناب از خود پسندى

اولياى گرامى اسلام از هر عملى كه كمترين اثر خود پسندى از آن استشمام مى شد جدا اجتناب

مى كردند و از كسانى كه به چنين رفتارى دست مى زدند اظهار تنفر مى فرمودند . براى نمونه دو حديث از روش حضرت سجاد عليه السلام به عرض شما مى رسانم :

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : لما حضر محمد بن اسامة الموت دخلت عليه بنوهاسم فقال لهم قد عرفتم قرابتى و منزلتى منكم و على دين فاحب ان تضمنوه عنى . فقال على بن الحسين (ع ): اما و الله ثلث دينك على ثم سكت و سكتوا . فقال على بن السحين (ع ): على دينك كله . ثم قال على بن الحسين . اما انه لم يمنعنى ان اضمنه اولا الا كراهية ان يقولوا سبقنا . )) (284)

محمد بن اسامه در مرض موت بود . حضرت سجاد عيله السلام و جمعى اى بنى هاشم گرد بسترش جمع شدند . بيمار متوجه حضار مجلس شد و گفت : شما پيوستگى و موقع مرا با خودتان مى دانيد . اينك كه مرگم نزديك شده مبلغى مقروضم . ميل دارم خاطر مرا آسوده كنيد و قرضم را تعهد نماييد . حضرت سجاد عليه السلام بلافاصله فرمود: يك سوم دينت به عهده من ، و ساكت شد . حضار نيز همه سكوت كردند و كسى داوطلب تعهد بقيه قرض نشد . پس از چند لحظه سكوت ، دوباره حضرت سجاد فرمود: تمام دينت به عهده من . سپس گفت : مانعى نداست كه من از اول تمام بدهى تو را عهده مى گرفتم ، ولى ميل نداشتم كه حضار بگويند على نب الحسين پيشدستى كرد و در انجام اين عمل خير محلى براى شركت

ما باقى نگذاشت .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : نظر الى الى رجل و معه ابنه يمشى و الابن متكى ء على ذراع الاب . قال فما كلمه الى مقتا له حتى فارق الدنيا . )) (285)

فرزند بى ادب

امام باقر عليه السلام فرمود: پدر در رهگذر، پدر و پسرى را ديد با هم راه مى رفتند، ولى پسر بى ادب ، پسر لوس و از خود راضى در حال حركت به بازوى پدر تكيه كرده بود . امام باقر عليه السلام فرمود: پدرم زين العابدين از اين عمل ناپسند پسر آن چنان خشمگين شد كه تا پايان زندگى با آن پسر حرف نزد .

كودكان لوس بار آمده

روشن ناپسند كودكان لوس بار آمده در مواقع مختلق به صورت هاى گوناگونى آشكار مى گردد . اين قبيل اطفال در ايام كودكى پدران و مادرا خود را با اعمال نادرست خويش به زحمت مى اندازند و آنان را با مشكلاتى مواجه مى كنند .

((هنگامى كه در خانواده طفل لوس بار آمده ، كودك دومى پا به عرصه وجود نهد، بزرگ ترين ضربه روحى بر اين كودك ، كه اولين طفل خانواده بوده ، وارد مى آيد، زيرا طرز تربيت او غلط بوده است . تا ديروز او را طورى بار آورده بودند كه خود را فعال مايشاء خانه و گل سر سبد والدينش مى دانست . او امرش مجرى بود و هر نازشى كه مى آمد، پدر و مادرش آن را با كمال رضايت مى كشيدند، ولى با تولد طفل دوم رقيب خطرناكى در مقابل خود مى بيند كه نه تنها در همه

چيز رقيب اوست ، بلكه مى خواهد او را از اريكه فرمانروايى هم سرنگون كند و آخرالامر اين كار را مى كند . طفل اولين نمى داند و نمى تواند در قبال چنين موضعى هيچ گونه عكس العمل نشان بدهد، ناچار احساسات مخافت آميز خود را فرو مى خورد و بعضى اوقات براى جلب توجه والدين رختخواب خود را شب ها مرطوب مى كند، بى جهت جيغ مى كشد، يا موقع حرف زدن با لكنت زبان صحبت مى كند . ))(286)

((در بعضى از خانواده ها اولاد ارشد به شكل يك كودك لوس در مى آيد . همه حركات ، لبخندها، و كلمات وى در نظر پدر و مادر جوانش مانند يك واقعه غير مترقبه و شيرين و دلكش جلوه مى كند و او به صورت ايده آل بزرگ و مهم خانواده در مى آيد . كودك كه به خوبى متوجه اين جريان است كم كم گمان مى برد كه اين همه توجه و دقت فقط بايد خاص و ويژه او باشد . اگر كودك ديگرى در اين خانواده به دنيا بيايد يك ماجراى بزرگ آغاز مى شود . اين فزند ارشد نه تنها بايد راضى شود كه مهر پدر و مادر را با رقيب نو آمده اى قسمت كند، بكله بايد تحمل كند كه به خاطر آن يكى درباره او اهمال و غفلت هم روا دارند و البته از اين جريان رنج مى برد . اگر احيانا بيمارى به سراغ اين كودكان دل شكسته بيايد آن وقت سعى مى كنند ترحم ، توجه ، و محبت پدر و مادر را به سوى خود بكشانند و

حتى براى اين منظور با عقل كودكانه خود نقش ها بازى مى كنند، و بدين ترتيب كودكى كه تاكنون عاقل و طبيعى بوده ، به محض تولد فرزند دوم خيره و غير قابل تحمل مى شود و هزاران كار به ظاهر ابلهانه و غير منتظره ار او سر مى زند، تا آن جا كه پدر و مادر را به بهت و حيرت مى اندازد . ))(287)

انحطاط اخلاقى

بدبختى هاى زندگى و محروميت هاى اجتماعى اطفال از خود راضى و لوس بار آمده وقتى به اوج خود مى رسد كه ايام كودكى را پشت سر بگذراند و عملا وارد اجتماع شوند . اينان با كارهاى نادرست و اعمال نامطبوع خويش خوى ناپسند خود را آشكار مى كنند و در خلال معاشرت هاى اجتماعى ، مراتب انحطاط اخلاقى و عدم لياقت خود را ظاهر مى سازند .

شكست هاى درونى

شخص لوس بار آمده به دو مصيبت بزرگ گرفتار است : از طرفى متوقع است زن و مرد اجتماع مانند پدر و مادر نادانش او را نوازش كنند و بى حساب احترام نمايند و اوامر او را بى چون و چرا به كار بندند . وقتى مشاهده مى كند كه مردم نه تنها احترامش نمى كنند، بلكه در مقابل اين توقع بيجا مسخره اش مى نمايند سخت ناراحت مى شود در خود احساس حقارت و پستى مى نمايد . و از طرف ديگر شكست هاى درونى و ناكامى هاى روانى كه منشا عقده حقارت شده است او را تندخو و عصبى ، بى حوصله و بد اخلاق ، زبون و فرومايه مى كند . به مردم بدبين مى شود، با

كلمات زشت و رفتار ناپسند خويش آنان را خشمگين و ناراضى مى نمايد و پيوسته به اين دو مصيبت گرفتار است !

((زندگى قرن بيستم بيش از هر چيز با شجاعت و پايمردى ملازمه دارد و بدون اين خصوصيات نمى توان با مشكلات آن روبه رو گرديد . اتفاقا كودكى كه بد تربيت شده باشد همين دو صفت بزرگ را فاقد است ، بدين معنى كه در زندگى كودكى وى را آزاد گذارده اند، هر چه خواسته است برايش فراهم ساخته اند و به طور كلى در عالم كودكى خود و در محيط زندگى خانوادگى ، ديكتاتور به تمام معنى بوده است . بالنتيجه در نظر چنين طفلى مشكل ، مانع ، سختى ، فلاكت و بى كسى ، معنى و مفهومى ندارد .

طفلى كه بد تربيت شده موقعى كه بزرگ شد اگر وارث ثروت كلانى باشد، خواهى نخواهى مجبور به معاشرت و تماس با مردم است و چون اطرافيان خويش را مثل اطرافيان دوره كودكى ، بى بند و بار، مهربان و سهل انگار نمى بيند، ناچار همه را پست و فاسد و غير قابل معاشرت دانسته و زندگى را بر خود تلخ مى كند . و اگر وارث ثروتى از پدر و مادر نبود و مجبور شد براى ادامه زندگى دنبال كسب و كارى برود، آن وقت است كه در اثر فقدان حس شجاعت و اعتماد به نفس فاجعه زندگى او شروع مى شود و ميان نااميدى و بدبختى محصور مى گردد . به زودى در مى يابد كه وى براى زندگى در دناى تنازع بقا تربيت نشده است و نمى تواند با

تنهايى روى پاى خود بايستد . ناچار در صف كسانى در مى آيد كه نه تنها سربار جامعه اند، بلكه پارازيت مردمند، مثل جيب برها، فالگيرها، قماربازها، ميخوارگان ، و غيره . ))(288)

ناپسند از خودرضايى منشا عيوب و زشتى هاى بسيارى است . كسانى كه به اين بيمارى اخلاقى گرفتارند بيشتر گفتار و رفتارشان آلوده است ، از حلال دوستى و دشمنى ، تصديق و تكذيب ، موافقت و مخالفت آن ها خود خواهى و انحراف عقلى آن ها به خوبى مشهود است . اينان با كارهاى نادرست و سخنان نابجاى خود خويشتن را رسوا مى كنند و خودپسندى خويش را آشكار مى نمايند .

(( قال على عليه السلام : بالرضاء عن النفس تظهر السوءات و العيوب . )) (289)

على عيله السلام مى فرمود: صفت ناپسند از خود رضايى وسيله آشكار شدن زشتى هاى و عيوب آدمى است .

و همچنين فرموده است :

(( من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب . )) (290)

آن كس كه گرفتار بيمارى از خود رضايى است ، زشتى ها در وى آشكار مى گردد .

كودكان زود رنج

ضعف نفس يكى از آثار شوم از خود رضاى است . كودكانى كه لوس بار آمده اند، اطفالى كه پدر و مادر مطيع بى قيد و شرط آن ها بوده اند و از اول بدون زحمت به تمام تمايلات خويش نايل شده اند، روانى ضعيف و زود رنج دارند، خود را مى بازند و در كمال بدبختى و زبونى عقب نشينى مى كنند . تن به ذلت دادن ، تملق گفتن ، منزوى شدن ، خودكشى كردن ، و كارهايى نظاير

اين ها، طرف مختلف عقب نشينى از ميدان جنگ زندگى است .

((محرك خودكشى ؟ و چه عواملى آدمى را به خودكشى وا مى دارد؟ اگر از ديوانگان و اشخاص مختل المشاعر يا معتاد به الكل بگذريم ، اشخاص عادى بر اثر ياس و حرمان ، يا براى راحت شدن از رنج ها يا فرار از تنگ محكومتى دست به اين كار مى زنند . در خودكشى هيچ عمل شجاعت آميز و قهرمانانه ديده نمى شود و آن را مى توان عملى ناشى از بى همتى دانست ، زيرا به وسيله اين كار شخص نشان مى دهد كه نمى تواند با مصائب روبه رو شود و با محبت ها فريب هاى زندگى مواجه گردد، و نمى خواهد سنگينى بار مسووليت را روى شانه هاى خود احساس كند . خودكشى مانند جنايت از تظاهرات حس خود پرستى است . ))(291)

درس بردبارى

كودك را بايد از اول نيرومند و با اراده تربيت كرد . بايد قولا و عملا بردبارى و مقاومت ، ثبات قدم و استقامت در مشكلات زندگى را به او درس داد .

مرد بايد كه در كشاكش دهر

سنگ زيرين آسيا باشد

لوس بار آمدن و از خود راضى بودن با نيرومندى اراده و قدرت مقاومت در نبرد زندگى ناسازگار است .

غريزه حب اولاد كه خود يكى اى حجاب هاى تيره عقل است ، به ضميمه نادانى و بى اطلاعى از وظايف ، بعضى از پدران و مادران را در راه تربيت كودكان از صراط مستقيم منحرف مى كند، به برنامه هاى دينى و علمى توجه نمى كنند، و فرزندان را با محبت هاى بيجا و

زياده از حد كه سم مهلك سعادت كودك است پرورش مى دهند و بزرگ ترين دشمنى را در لباس دوستى و محبت درباره آن ها اعمال مى كنند و تا پايان عمر آنان را به دست تيره روزى و بدبختى مى سپارند .

چنين تربيتى نه مرضى دين است و نه مرضى علم . پدران و مادران كه با محبت هاى بيش از حد به فرزندان خود ستم مى كنند و باعث از خودرضايى آنان مى شوند، در پيشگاه خداوند بزرگ مسوولند، و بدون ترديد با اين روش ناپسند، كودكان بى گناه خود را تسليم انواع بدبختى و مصائب نموده اند .

فرزند خرد را به مشقت بزرگ كن

كز زحمت است هر كه به راحت رسيده است

ورنه ز چشم بيفتد چه طفل اشك

آن بى هنر پسر كه ترا نورديده است

پيوسته در نياز و نقم پايد آن پسر

كورا پدر به ناز و نعم پرورديده است

آسان كشد به ساحل مقصود رخت بخت

آن ناخدا كه سختى دريا كشيده است .

حديث امام باقر عليه السلام را همواره به خاطر داشته باشيد و به وظيفه خود را اندازه گيرى محبت توجه كنيد:

(( شر الاباء من دعاه البر الى الافراط . ))

بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى و محبت نسبت به فرزندان ، از حد تجاوز كنند و به زياده روى و افراط بگرايند .

پرورش اعتماد به نفس

اشاره

(( قال الله العظيم فى كتابه :

((والدين امنوا و اتبعتهم ذريتتهم بايمان الحقنابهم ذريتهم و ما التناهم هم من عملهم من شى ء كل امرى ءبما كسب رهين )))) (292)

طفيلى بار آمدن

محبت هاى بى حساب ونابجاى پدران و مادران نادان نتايج شوم وناراحت كننده اى براى فرزندان در بر دارد و در تمام دروان زندگى مايه تيره روزى و بدبختى آنان مى شود . يكى از آثار نامطلوب زياه روى در محبت ، از خود رضايى و لوس بار آمدن كودك است كه روز گذشته به قدر كافى درباره آن توضيح داده شد . يكى ديگر از نتايج شوم زياده روى در محبت كه موضوع بحث امروز است طفيلى بار آمدن كودك و در هم شكستن اعتماد به نفس و حس استقلال اوست . خطر اين خوى ناپسند براى اطفال اگر بيشتر از لوس بار آمدن نباشد قطعا كمتر نيست .

حس مسووليت

حس مسووليت شخصى و اعتماد به نفس ، يكى از بزرگ ترين اركان سعادت فرد و اجتماع است . پيروزى هاى درخشانى كه مردان بزرگ جهان به دست آورده اند و پيشرفت هايى كه در شوون مختلف علمى و اجتماعى و اقتصادى ، نصيب آنان شده است همه و همه ، مرهون درك مسووليت فردى و به اتكاى فعاليت هاى پى گير و مداوم آنان بوده است .

موفقيت هاى علمى براى كسانى است كه به پشتكار دارى و كوشش خود، به مطالعه و ممارست خود اميدوارند . محصلى كه به درستى نخوانده و به قدر كافى زحمت نكشيده و به اميد كمك دگران و ارفاق اين و آن در جلسه امتحان شركت مى

كند، هرگز به مدارج عاليه علمى نايل نخواهد شد .

پيشرفت اقتصادى براى كسانى كه در زندگى تنها به فعاليت خود تكيه كرده و به احدى چشم اميد ندوخته اند . آن كس كه اعتماد به نفس ندارد و در زندگى طفيلى مردم است و از دسترنج دگران به گدايى ارتزاق مى كند، هرگز از پيروزى هاى اقتصادى نصيبى نخواهد داشت .

((اعتماد به نفس اساس هر رستگارى و هر پيشرفتى است . اگر اكثر افراد ملتى به آن فضيلت آرايش يافتند، آن ملت بزرگ و توانا مى شود و سر ارتقا و توانايى او فقط داشتن همان خصلت است ، زيرا در اين صورت عزم انسان قوى و در صورت اتكاى به ديگرى ضعيف مى شود . مساعدت هايى كه از خارج به شخص مى رسيد غالبا پشتكار دارى و مجاهدت او را ضعيف مى كند، زيرا در اين حالت ، انسان موجبى براى سعى و كوشش نمى يابد، مخصوصا در صورتى كه مساعدت هاى خارجى از حد لزوم تجاوز كند، در اين وقت به كلى اعصاب سست و روح عزم و قوه سعى در انسان مى ميرد . بهترين شرايع و قوانين ، انسان را در زندگانى خود مختار دانسته و به او آزادى مى دهد كه به خويشتن تكيه كرده و زندگانى خود را اراده نمايد . ))(293)

اعتماد به نفس

مقصود از اعتماد به نفس كه چندى است زبانزد مردم شده و مكرر در كتاب هاكى روانى و تربيتى به چشم مى خورد اين است كه هر فردى در تاءمين سعادت مادى و معنوى خود متكى باشد، از همسايه ، از رفيق ،

و خلاصه از مردم منطق باشد و هرگز آنان را تكيه گاه اميد و سعادت خود قرار ندهد .

مقصود از اعتماد به نفس اين است كه هر انسانى شخصا خود را مسوول كارهاى خويش بشناسد و در انجام وظايف خود قيام كند و بداند پشتكار دارى و جديت او، اميدوارى و صحت عمل او، مايه پيشرفت و موفقيت اوست ، و بر عكس ، تنبلى و مسامحه كارى او، نااميدى و نادرستى او، منشاء بدبختى و سقوط اوست .

اين مطلب يك اصل تازه اى نيست كه بعضى تصور كنند دنياى غرب آن را فهميده و به مردم جهان عرضه كرده است . آيين مقدّس اسلام در چهارده قرن قبل اين حقيقت درخشان را كه راز سعادت و كاميابى فرد و اجتماع است و پيشرفت هاى خيره كننده اى كه در آن روزگار تاريك نصيب مسلمين گرديد، مرهون اين سرمايه بزرگ يعنى اعتماد به نفس و حس مسووليت شخصى بود .

مسووليت فردى

اساس تعليم و تربيت اسلامى بر مسووليت فردى ، تكاليف شخصى ، انجام وظيفه ، و اعتماد به نفس استوار است . هر فرد مسلمانى در شوون دينى و دنيوى خود تكاليف مخصوصى دارد، و در راه تاءمين سعادت بايد به شخص خود به نيت خود و به عمل خود تكيه كند و آن وظايف را قدم به قدم انجام دهد .

در اسلام سعادت هر انسانى به عقايد و اعمال خود او بستگى دارد، و بدبختى هاى هر كس ناشى از نيات بد و رفتار ناپسند خود اوست . پاداش ها و كيفرهاى دنيوى و اخروى مردم تابع نيك و بدهاى

فردى آنان و بر اساس اعمال شخصى هر انسان استوار است . اين مطلب از بديهى ترين مسائل مذهبى است و درباره آن آيات و اخبار بسيارى رسيده است . براى نمونه بعضى از آن ها را به عرض شما مى رسانم :

(( لا يكلف الله نفسا الا وسعها ما كسبت و عليها ما اكتسبت . )) (294)

خداوند هيچ كس را به وظيفه مكلف نمى كند مگر به قدر توانايى اش . اعمال نيك هر انسانى به نفع خود اوست و كارهاى ناپسندش نيز به ضرر خود او خواهد بود .

(( كل نفس بما كسبت رهينة . )) (295)

هر انسانى در گروه اعمال خويشتن است .

(( و ان ليس للانسان الا ما سعى و ان سعيه سوف يرى . )) (296)

براى آدمى جز حاصل كوشش او پاداشى نيست و نتيجه سعى و كوشش هر كس به زودى مشاهده مى شود .

از اين سه آيه مسووليت شخصى و ارزش اعمال هر كس براى خود او به خوبى واضح است . خداوند در اين آيات نيك و بد عمل هر كس را عايد خود او دانسته و سعادت و بدبختى هر فردى را در گرو كارهاى او شناخته ، و پاداش هر انسانى را در حاصل كوشش و سعى او منحصر نموده و اين معنى جامع و كامل اعتماد به نفس و حس مسووليت شخصى است .

ارزش همت

(( عن على عليه السلام : قدر الرجل على قدر همته . )) (297)

على عليه السلام مى فرمود: ارزش هر انسانى به مقدار همت اوست .

يعنى قيمت شخصيت افراد بشر را بايد در مقدار اعتماد

به نفس و درجه علو همت آنان جست و جو كرد . اين فضيلت روانى در هر انسانى بيشتر باشد ارزش انسانى او قطعا بيشتر خواهد بود .

به خود متكى همچو خورشيد باش كه خورشيد از خويش تابنده است

در مكتب اسلام پايگاه اساسى سعادت و خوشبختى و همچنين تكيه گاه شقاوت و بدبختى هر انسانى ، خود اوست . اوست كه مى تواند در پرتو سعى و كوشش به انجام وظايف خويش قيام نمايد و خود را خوشبخت كند . اوست كه قادر است با سوء نيت به اعمال ناپسند آلوده شود و خويشتن را تسليم بدبختى و عذاب الهى نمايد .

اعتماد به خلق

اسلام در راه ايجاد اعتماد به نفس تنها به بيان مسووليت فردى و احياى شخصيت مسلمين قناعت نكرده است ، بلكه اعتماد به خلق را كه نقطه مقابل اعتماد به نفس مذموم شناخته و پيروان را از آن بر حذر داشته است .

(( عن على بن الحسين عليه السلام قال : رايت الخير كله قد اجتمع فى قطع الطمع عما فى ايدى الناس . )) (298)

حضرت سجاد عليه السلام مى فرمود: به نظر من جميع سعادات و نيكى ها در اين است كه آدمى از آنچه در دست مردم است قطع طمع و اميد نمايد .

منشا محروميت

به خود تكيه كردن ، روى پاى خود ايستادن ، اعتماد به نفس داشتن ، با تمام نيروى شخصى در راه سعادت مادى و معنوى خويش كوشش نمودن ، مايه استقلال شخصيت و موجب عزت نزد خدا و خلق است . و بر عكس ، به مردم تكيه كردن طفيلى بودن ،

چشم طمع به دگران دوختن ، به اين و آن اميد داشتن ، منشا محروميت مادى و معنوى و باعث ذلت نزد خدا و خلق است .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : الناس مما فى ايدى الناس عز للمومن . )) (299)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: عزت و شرف مومن در اين است كه از دگران مايوس باشد و از آنچه در دست مردم است قطع اميد نمايد .

نيروى مقاومت

افرادى زبون و بى همت در كشاكش زندگى و نبردهاى حياتى قدرت مقاومت ندارند، خيلى زود شكست مى خودند و در كمال ذلت عقب نشينى مى كنند . مردان با همت ، افرادى كه به خويشتن متكى هستند، اعتماد به نفس دارند، در سختى هاى زندگى ، در مبارزات حياتى ، نيرومندانه مقاومت مى كنند، با مصائب و آلام مى سازند سرانجام پيروز مى شوند .

(( عن على عليه السبام الحلم و الاناة توامان ينتجهما علو الهمة . )) (300)

على عليه السلام مى فرمود: بردبارى و تانى مانند دو كودك يك شكمند و زاييده همت عالى هستند .

يعنى در اثر همت بلند دو خوى پسنديده در آدمى آشكار مى شود: يكى بردبارى و آن ديگر، خوددارى از شتابزدگى .

اطمينان خاطر

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : ينبغى للمومن ان يكون فيه ثمانى خصال و فورا عند الهزاهز صبورا عند البلاء . )) (301)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: هشت خصلت پسنديده شايسته مردان با ايمان است : اول آرامش نفس و اطمينان خاطر در فتنه ها و حوادث . دوم بردبارى و صبر در مصائب و بلاياى سنگين

.

(( قال رسول الله عليه و آله : المومن الذى يخالط الناس و يصبر على اداهم اعظم اجرا من المومن الذى لا يخالطهم و لا يصبر على اذاهم . )) (302)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: مومنى كه با مردم مى آميزد و آزار آنان را تحمل مى كند، در پيشگاه الهى اجرش بزرگتر است از آن مومنى كه با مردم آميزش ندارد و بر اذيت آن ها صبر نمى كند .

قبول مسووليت

مردم ضعيف النفس و بى اعتماد به خويشتن ، افرادى كه دچار زبونى و احساس حقارت هستند، با انزوا و كناره گيرى از قبول مسووليت شانه خالى مى كنند عمرى را به محروميت مى گذارنند . ولى افراد با شخصيت ونيرومند، مردان متكى به نفس و مبارز، با قبول مسووليت و بردبارى در مصائب زندگى ، از طرفى به كاميابى و موفقيت هاى دنيوى نايل مى شوند واز طرف ديگر به فرموده رسول اكرم (ص )، در پيشگاه خداوند بزرگ اجر بيشترى خواهند داشت .

اساس استقلال و اعتماد به نفس از دوران طفوليت در روان كودك پى ريزى مى شود و همچنين زبونى و عدم اعتماد و به نفس نيز از تربيت غلط دوران كودكى سرچشمه مى گيرد . پدران و مادرانى كه به سعادت واقعى فرزندان خويش علاقه دارند لازم است به تمام دقايق اعمال خود در راه پرورش كودك متوجه باشند و از هر عملى كه آنان را بى شخصيت و طفيلى بار مى آورد جدا اجتناب نمايند .

فرزند شايسته

در لسان قرآن شريف و احاديث اسلامى ، فرزند خوب به ولد صالح تعبير شده است . پدران

و مادران مسلمان مكلفند فرزند صالح تربيت كنند . صالح به معنى شايسته است و اين كلمه جامع يك لفظ است ، ولى تمام صفات پسنديده جسم و جان را در بردارد . پدران و مادرانى كه علما و عملا شايسته هستند و مى توانند فرزندان صالح تربيت كنند، زيرا مجموعه رفتار و گفتار آنان است كه سر مشق صالح مى شود صفات و عادات او را مى سازد . اگر خوب و شايسته على القاعده فرزند صالح بار مى آيد، و اگر بد و ناپسند باشد كودك بد وناشايست تربيت مى شود .

مصونيت اطفال

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : يحفظ الاطفال بصلاح آبائهم . )) (303)

امام باقر عليه السلام مى فرمود: مصونيت اطفال از خطرات و انحراف ها در پرتو صلاحيت و شايستگى پدران آن هاست .

(( اسحق بن عمار قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : ان الله ليفلح بفلاح الرجل المومن ولده و ولد ولده . )) (304)

اسحق بن عمار ار امام صادق شنيده است كه فرموده : با فلاح و رستگارى مردان با ايمان ، خداوند، فرزندان و فرزند زادگان آن ها را خوشبخت و رستگار مى كند .

كودكان مستقل

يكى از صفات فرزندان صالح حس مسووليت و اعتماد به نفس است . پدران و مادرانى كه خود داراى شخصيت و استقلال اراده هستند و مى توانند اين خوى پسنديده را با برنامه صحيح در كودكان خويش پرورش دهند و آنان را مستقل و با اعتماد به نفس بار آورند . اميد است همه شما پدران مسلمان واجد اين سجيه اخلاقى باشيد و به پيروى از

تعاليم عاليه اسلام به تربيت صحيح فرزندان خود موفق شويد .

ناتوانى كودك

طفل در خانه رحم يك موجود طفيلى و قائم به وجود مادر است ، از خود استقلال و اراده اى ندارد، حياتش به حيات مادر بسته است ، از غذائى كه مادر مى خورد تغذيه مى كند و در قوت و ضعف تابع مادر است . پس از ولادت گرچه از مادر جدا شده و استقلالى به دست آورده است ، ولى باز هم به عات ناتوانى تا مدتى طفيلى است . خير و شر خود را نمى داند، نه مى تواند از خويشتن دفع ضررى كند و نه قادر است جلب منفعتى نمايد . در غذا خوردن ، نظافت ، حفظ از دشمن ، و خلاصه در كليه شرايط زندگى همواره به كمك مادر نيازمند است ، ولى در باطن كودك استعداد تكامل و نيل به استقلال نهفته است . قدم به قدم پيشروى مى كند و تدريجا به استقلال و قدرت نايل مى شود .

در وجود طفل تضاد اجتناب ناپذيرى موجود است . از طرفى به علت ضعف و حقارتى كه در خود احساس مى كند به خويشتن اطمينان ندارد، خود را مستقل نمى بيند، به صاحب قدرتى احتياج دارد كه به او تكيه كند و در حمايت وى باشد و ناچار در مقابل اوامر او تسليم شود، و از طرف ديگر فطرتا عاشق قدرت و تفوق است ، ميل دارد مستقل شود، روى پاى خود بايستد، به خويشتن تكيه كند و از ذلت و حقارت خلاص شود و اين تمايل ،

تنها در پرتو نيرومندى و قدرت به دست مى

آيد .

تكامل تدريجى

رشد و تكامل طبيعى تدريجا به طفل قدرت مى دهد، او را نيرومند مى كند . عشق به استقلال ، طفل را به بهره بردارى از قدرت هاى به دست آمده وا مى دارد . رفته رفته خواهش فطرى استقلال و تفوق جامه عمل مى پوشد و كودك از ذلت طفيلى بودن و حقارت خلاص مى شود . به هر نسبتى كه به نيروى طفل افزوده مى شود، يك قدم در راه استقلال پيش مى رود و يك حلقه از زنجير اتكاى به غير را مى كشند .

لذت نيرومندى

براى كودك هيچ لذتى بالاتر از لذت احساس نيرومندى و نيل به استقلال نيست . هر روزى كه قدرتى به دست مى آورد و شخصا عملى را انجام مى دهد بى اندازه خوشحال است . موقعى كه انگشتان ناتوانش به حركت مى آيد و مى تواند چيزى را بگيرد فوق العاده مسرور مى شود . وقتى كه با دست هاى كوچك خود جغجغه را صدا مى آورد و چنين فتح درخشانى نصيبش مى شود و از خوشحالى در پوست نمى گنجد . موقعى كه براى اولين بار از جا حركت مى كند و روى پاى خود مى ايستد، بى اختيار به شدت مى خندد و مراتب مسرت او از چشم ها و قيافه بشاشش به خوبى خوانده مى شود .

برتداند راسل مى گويد:

((همين كه طفل بتواند چشم خود را ميزان كند، از تماشاى اشياء متحرك ، چيزهايى كه در موقع باد تموج پيدا مى كند، لذت مى يابد . همچنين در همين مرحله است كه طفل از صداى تق تق خوشحال مى

شود . ابتدا حركت انگشتان صرفا انعكاسى است . بعد بچه كشف مى كند كه مى تواند هر وقت بخواهد آن ها را حركت دهد . اين به همان اندازه كه يك امپراتور مستعمره جو از فتح يك كشور بيگانه خوشحال مى شود بچه را خوشحال مى سازد . انگشتان ، ديگر حالت بيگانگى را كنار مى گذارند و جزء وجود مى شوند .

اين حال در پسر من اول دفعه به طور قاطع در پنج سالگى ظاهر شد و آن وقتى كه پس از چند دفعه كوشش ، توانست زنگ را كه تا اندازه اى سنگين بود از روى ميز بردارد و آن را طورى قرار دهد كه به صدا در آيد، در اين وقت به هر كس كه در اطرافش بود با تبسمى ناشى از فخر و مباهات نطر مى انداخت . ))(305)

دندان در آوردن و قدرت جويدن غذا، حرف زدن ، به راه افتادن ، نيروى دويدن و بازى كردن ، هر كدام استقلال و پيروزى تازه اى است كه تدريجا نصيب كودك مى شود و هر يك مستقلا لذت بخش و مايه مسرت است .

پدران و مادرانى كه علاقه دارند فرزند را مستقل و متكى به نفس تربيت كنند لازم است از اين قانون كه به امر الهى در كودك نهفته است استفاده نمايند و برنامه تربيتى خود را بر اساس تمايل فطرى كودك استوار كنند و به موازات رشد استقلال هاى طبيعى ، او را به استقلال تربيتى پرورش دهند و در كمال دقت از هر گونه بى نظمى جلوگيرى كنند .

احياء فطريات كودك

لازم است پدر و مادر

به تناسب تكامل كودك ، به طفل آزادى بدهند و او را به اختيار خودش بگذارند كه در ضمن بازى كردن ، دويدن ، حس ابتكار و عشق استقلال فطرى را در خود احيا كند و با اعتماد به نفس بار آيد، ولى كمال مراقبت را معمول دارند كه آزادى از حد لازم تجاوز نكند و طفل از قدرت هاى خود سوء استفاده ننمايد .

پدران و مادران دانا در اين موقع حساس ، كودك را به اندازه اى كه شايسته است آزاد مى گذارند تا استعدادهاى خود را به فعليت بياورد و قدرت ابتكار در روانش شكفته شود، و در نتيجه انسانى مستقل و متكى به نفس بار مى آيد . ولى پدران و مادران نادان با تندرويى يا كندرويى هاى نابجاى خود موجب فرزندان مى شوند، گاهى با آزادى بيش از اندازه و زمانى كمتر از اندازه لازم ، به استقلال و اعتماد به نفس كودك ضربه مى زنند و طفل را به راه زبونى و تيره روزى سوق مى دهند .

آزادى بى حساب

بعضى از پدران و مادران به علت شانه خالى كردن از زير بار مسووليت تربيت يا به علت محبت هاى احمقانه ، چندى به كودك آزادى بى حساب مى دهند و او را در تمام رفتار و گفتارش به حال خود مى گذارند . طولى نمى كشد كودك بزرگ مى شود و از وظايف زندگى كمترين اطلاعى ندارد . در آن موقع پدر و مادر وظايف وى را ياد آوريى مى كنند و پى در پى او را به تكاليفش متوجه مى نمايند، ولى نتيجه صحيح نمى گيرند، زيرا

فرصت تربيت از دست رفته است .

فرصت از دست رفته

((اطفالى هستند كه براى آن ها هر موضوعى را بايد چند بار تكرار كرد بلند شو، ببين ، خودت را نكش ، ناخن ها و گوش هاى خود را تميز كن ، بينى ات را پاك كن ، راست راه برو، كتابهايت را پاره نكن ، كتابچه هايت را لك نكن ، با مستخدم با ادب باش ، زياد حرف نزن ، و غيره .

چنين اطفالى ، و حتى اولياى آن ها را خسته مى كنند . ما نمى دانيم كدام يك را سرزنش نماييم . البته والدين را بايد مورد ملامت قرار داد، چون تربيت طفلشان را به موقع شروع نكرده و براى افعال او ارزش قائل نشده اند . بدين ترتيب اطفالى كه مى توانستند از عهده زندگى بر آيند و خوشبخت و مفيد باشند، سربار ديگران شده اند و متاسفانه غالبا نيز قابل اصلاح نيستند و محتاج به كمك ديگرانند . ))(306)

اين قبيل كودكان اعتماد به نفس ندارند و در خود احساس استقلال نمى كنند . بر اثر سوء تربيت پدران و مادران همواره در زندگى سربار دگران هستند . اينان دچار عقده حقارت مى شوند و در تا پايان عمر از اين بيمارى رنج مى برند .

والدينم مزاحم

بعضى از پدران و مادران كودك را به قدر كافى آزاد نمى گذارند و به او فرصت ابتكار و فعاليت هاى شخصى نمى دهند . همواره مزاحم فرزند خود هستند و بى جهت در تمام كارهاى كودكانه او مداخله مى كنند و با اين روش ناپسند حس استقلال و اعتماد به نفس

را در وى مى كشند و مانع تعالى و تكامل روانى او مى شوند . آنان اين دشمنى را در لباس دوستى و محبت نسبت به فرزند خود مرتكب مى شوند و او را ندانسته بدبخت و تيره روز مى كنند .

ژيلبرت روبن مى گويد:

((البته طفل زينت زندگى ماست ، ولى نبايد او را چون ميوه يا گلى بر درخت در نظر گرفت . زيرا با آنكه شيره نباتى و غذايش را از ما مى گيرد، ولى جزء شجره وجود ما نيست ، بلكه گياهى مستقل است . بايد ريشه ها و شاخه هاى كوچكى را كه ما را به او متصل ساخته قطع كنيم و تا از رشد و نموش جلوگيرى نشود و به نوبه خود نگذاريم كه شيره نباتى به او نرسد .

مادر جوان ، با غرور هر چه تمام تر مى گويد: ((او از خون و گوشت من است . )) ولى متاسفانه طولى نمى كشد كه آهى سوزناك از دل بر مى آورد، زيرا اين ارتباط قطع شده است . اغلب اين جلمه را مى شنويم : ((من او را خيلى دوست دارم ، چون در دنيا به جز او كسى را ندارم ))، ولى طفل را بايد بدانيم كه طفل ما زندگى اش كاملا مستقل است . حتى گفتن همين ((طفل ما)) زائد است ، زيرا وقتى در تربيتش موفق خواهيم شد كه بدانيم مال ما نيست ، بلكه متعلق به شخص خود اوست و زندگى مستقلى دارد كه او را به خود مى خواند . خلاصه بايد او را براى خودش بار آورد نه براى خودمان .

بياييد ما كه جز حلقه رابطى در سلسله حيات نيستيم مالك طفل خود نباشيم . ))(307)

كمك عاقلانه

كمك عاقلانه پدر و مادر به نو آموزدى كه درس آموزگار را در مدرسه درست نفهميده آن است كه در منزل دوباره به كودك درس بگويند و كوشش كنند تا مطلب را به خوبى بفهمد . جايى كه پدر و مادر به قصد كمك مساعدت به طفل مسائل رياضى او را حل كنند و به دستش بدهند و يا تكليف نوشتن انشا را خود عهده دارد شوند و براى او بنويسند، هرگز چنين كودكى عالم نمى شوند و اين مساعدت نسبت به كودك ستم غير قابل جبرانى است . كمك هاى نابجاى پدر و مادر در دوران كودكى نيز به ضرر طفل و مانع رشد شخصيت اوست ، محبت هاى بى موقع و كمك هاى ناروا شعله استقلال و اعتماد به نفس را در روان كودك خاموش مى كند و او را يك انسان طفيلى و نالايق بار مى آورد .

فرصت تجربه

((هيچ وقت فرصت هاى مناسب را كه در طى آن ها كودك مى تواند آزمايش هايى بيندوزد و بشخصه تجربه هايى به دست بياورد از او نگيريد . به اين معنى كه براى انجام هر كارى به او يارى ندهيد .

اين يارى هاى فزون از حد وى را عادت مى دهد كه به كمك و خدمت دگران خو بگيرد و كم كم نيازمند شود و تواناى شخصى را از دست بدهد و بر اثر ناتوانى و زبونى هرگز نتواند به تنهايى هرگز گليم خود را از آب بكشد . ))(308)

براى پرورش حس مسووليت شخصى و ايجاد

استقلال و اعتماد به نفس ، بهترين زمان ايام طفوليت است . لازم است پدران و مادران فرزندان خود را يك انسان واقعى و مستقل بدانند و با آنان مانند يك انسان حقيقى رفتار نمايند . لازم است روش تربيت خود را بر اين اساس صحيح استوار كنند و از اول آن ها را مستقل و مسوول بار آورند .

تشويق و توبيخ

پدران و مادران موظفند در سال هاى اول زندگى به تناسب رشد و درك كودك ، فرزندان را نصحيت كنند و به آنان بفهمانند كه خودشان مسوول كارهايى پسنديده و ناپسند خويشتن هستند . در كارهاى خوب فرزندان را به قدرى كه سزاوار است تشويق كنند و در بدى ها به اندازه صحيح آنان را توبيخ نمايند . از محبت هاى در نابجا و همچنين از خشونت هاى بى مورد جدا اجتناب نمايند . اين روش تربيتى را در كمال صراحت آن قدر تكرار كنند تا كودك به خوبى استقلال خود را باور كند و به مسووليت شخصى خويش واقف گردد . كودكى كه با اين طرز تربيت شود، وقتى به سن ده سالگى برسد يك انسان متكى به نفس است و شخصيت خود را به خوبى درك مى كند .

((مربى ، طفل را براى زندگى حاضر مى كند، پس بايد طفل را بر تصورات خود ترجيح دهد . مربى به فرمان عقل و قلبش گوش خواهد داد با مربى رفتارى انسانى خواهد داشت ، زيرا نبايد هيچ گاه جنبه انسانيت را از دست داد . بدون هيچگونه خود خواهى و خود پسندى رفتارى انسانى داشت . بايد در عين حال ،

هم انسانى بود و هم بى طرف .

نصايح بى طرفانه

والدين و مربيان عادل هستند كه مى توانند به طفل نصايح بى طرفانه بدهند و آن ها را انسانى كامل بار آورند نه اشخاص اتكالى . به اطفال عشقى خواهند داشت كه كوركورانه نيست و براى آن ها سرچشمه واقعى زندگى خواهد گشت .

چنين محبتى هيچ گاه وظايف و قواعد كارش را فراموش نمى كند و هميشه اعتدال را حفظ مى نمايد، چون عدالت و انصاف براى طفل حكم پناهگاهى دارد .

اگر پدرى عادل باشد جدى بودن و سخت بودن او در زندگى تاثير سوئى نخواهد داشت ، راه زندگى طفل ممكن است سنگلاخ و پرخار باشد، ولى چون اساس تربيتش محكم است آسيبى نخواهد ديد . ))(309)

اولياى اسلام ضمن برنامه هاى تربيت كودك درباره پرورش مسووليت شخصى و احياى استقلال ، تمام تعاليم لازم را به پيروان خود داده اند .

ادب آموزى در كودكى

(( عن الصادق عليه السلام قال قال لقمن : يا بنى ان تادبت صغيرا انتفعت به كبيرا . و من عنى بالادب اهتم به . و من اهتم به تكلف علمه . و من تكلف علمه اشتد له طلبه . و من اشتد له طلبه ادرك به منفعة . )) (310)

امام صادق (ع ) فرموده است كه لقمان به پسر خود گفت : اى فرزند، اگر در كودكى ادب آموختى در بزرگى از آن بهره مند خواهى شد . كسى كه قصد ادب آموزى دارد بر آن همت مى گمارد، و آن كس كه در آموختن ادب همت كند به زحمت فرا گرفتن علوم تربيتى تن مى دهد

و با شدتى هر چه تمام تر از پى علم اخلاق مى رود، و آن كه جدا در راه طلب قدم بر دارد سرانجام به مقصد مى رسد و منافع آن عايدش خواهد شد .

(( يا بنى الزم نفسك التودة فى امورك . و صبر على مونات الاخوان نفسك . فان اردت من تجمع عز الدنيا فاقطع طمعك مما فى ايدى الناس فانما بلغ الانبياء و الصديقون ما بلغوا بقطع طمعهم . )) (311)

انجام وظايف

فرزند عزيز همواره نفس خود را به اداى وظايف شخصى و انجام كارهاى خويش الزام كن و جان خود را در مقابل شدايدى كه از ناحيه مردم مى رسد به صبر و بردبارى و ادار نما . اگر مايلى در دنيا به بزرگترين عزت و بزرگوارى نايل شوى از مردم قطع طمع كن و به آنان اميدوار مباش . پيامبران و مردان الهى با قطع اميد از مردم به مدراج عاليه خود نايل شدند .

(( يا بنى انما انت عبد مستاجر قد امرت بعمل و عدت عليه اجرا . فاوف عملك و استوف اجرك . )) (312)

فرزند من ، تو مانند يك كارگر اجير هستى . به كارهايى ماموريت دارى و در مقابل انجام كارها به تو وعده پاداش داده شده است . اينك كارت را انجام ده و اجرت را بگير .

ارزش تربيت در دوران كودكى ، كوشش در راه فرا گرفتن تربيت ، اندرز پدر به فرزند، ايجاد حس مسووليت شخصى ، احياى استقلال و شخصيت در كودك ، پرورش اعتماد به نفس و انقطاع از خلق ، جديت در انجام وظايف ، پاداش وظيفه شناسى

و وظيفه شناسان و خلاصه تمام دقايق تربيتى در احياى استقلال و اعتماد به نفس ، در اين چند جمله حضرت امام صادق عليه السلام صريحا آمده است .

بروز استعدادها

استقلال شخصى و اعتماد به نفس منشا بروز استعدادهاى درونى است . اين خوى پسنديده صاحبش را بين مردم عزيز و محبوب مى كند و آدمى جمال و زيبايى اجتماعى مى بخشد . بر عكس سربار دگران شدن و طفيلى بودن باعث خفه كردن قابليت هاى باطنى است و آدمى را بين مردم منفور و ننگين مى نمايد . پدران و مادران وظيفه شناس مكلفند فرزند را آن چنان مستقل و با اراده بار آورند كه بتواند با عزت نفس و آبرومندى و زندگى خويش ادامه دهد و اين طرز تربيت يكى از حقوق اسلامى كودكان است .

(( قال على بن الحسين عليه السلام : فا عمل فى امره عمل المتزين بحسن اثره عليه فى عاجل الدنيا . )) (313)

عزت زندگى

فعاليت فردى

حضرت على بن الحسين (ع ) در ضمن توضيح حقوق فرزند، به پدر دستور مى دهد: با فرزندت آن چنان رفتار كن كه اثر نيكوى تربيت تو مايه زيبايى و جمال اجتماعى او شود . او را چنان بار بياور كه بتواند در شوون مختلف دنياى خود با عزت و آبرومندى زندگى كند و مايه زيبايى و جمال تو باشد .

در اسلام ، تامين سعادت روحانى و نيل به كمالات معنوى مانند خوشبختى هاى دنيوى بر اساس مسووليت فردى استوار است . همان طور كه سعادت مادى هر انسانى وابسته به درجه فعاليت شخصى و تابع سعى و كوشش خود اوست ،

سعادت معنوى و نيل به درجات روحانى هر شخص نيز بستگى مستقيم به مراتب ايمان باطنى و فعاليت هاى فردى خود او دارد .

خداوند در قرآن كريم فرموده است :

(( و كلهم آتيه يوم القيمة فردا . )) (314)

يعنى حساب قيامت و ثواب و عقاب مردم بر اساس مسووليت فردى و نيك بدهاى شخصى استوار است .

همان طور كه در دنيا يك برادر بر اثر اعتماد به نفس و فعاليت هاى عملى و علمى به مدارج عاليه مى رسد با عزت و خوشبختى زندگى مى كند و برادر ديگر بر اثر زبونى و تن پرورى به ذلت و بدبختى مى افتد و در آتش فقر و نفرت مردم معذب مى شود، در آخرت نيز ممكن است برادرى در پرتو ايمان به خدا و انجام وظايف ، با على عليين نايل شود و برادر ديگر به علت بى ايمانى و گناه اسفل السافلين سقوط نمايد .

پدرى كه در اثر استقلال شخصى و اعتماد به نفس وظايف خود را در شوون مادى به خوبى انجام داده و در دنيا عزيز و خوشبخت زندگى كرده است ، اگر فرزند خو را مثل خويش تربيت كند و او را مستقل و متكى به نفس بار آورد با جديت به وظايف خود قيام نمايد، او نيز مانند پدر در دنيا خوشبخت خواهد بود .

سعادت معنوى پدر و پسر از نظر مسووليت شخصى و انجام وظايف روحانى درست مانند وظيفه شناسى هاى دنيوى و خوشبختى هاى زندگى است . پدران و مادران با ايمان اگر فرزندان خود را خداپرست و صحيح العمل تربيت كنند و فرزندان با

توجه به مسووليت شخصى خود در پيشگاه الهى به انجام وظايف خويش قيام نمايند بدون ترديد مانند پدران و مادران با ايمان خود مشمول رحمت و فيض نامحدود خداوند بزرگ خواهند بود .

(( و الذين امنوا و اتبعهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء كل آمرى ء بما كسب رهين . ))

خداوند در قرآن شريف فرموده است : آن ها كه خود ايمان آورده اند و فرزندان آن ها نيز در ايمان از پدران خود پيروى نموده اند، ما آن فرزندان را به پدراشان ملحق مى كنيم وبدون كم وكاشت اجر عمل آنان را خواهيم داد . هر انسانى در گرو عمل خويشتن است .

پايه اساس سعادت

نتيجه آن كه طبق موازين دينى و علمى حس مسووليت شخصى و اعتماد به نفس و سعى كوشش در انجام وظايف ، پايه اساسى تمام خوشبختى هاى مادى و معنوى است . هر انسانى پاداش سعى خود را مى گيرد و هر فردى در گرو كارهاى خويشتن است . پدران و مادران كه خود به اين نكته متوجهند و فرزندان را از طفوليت با سرمايه اعتماد به نفس و حس مسووليت شخصى پرورش مى دهند، بهترين خدمت تربيتى را درباره آن ها انجام داده و آنان را به شاهراه سعادت رهبرى كرده اند .

شمع بر پاى خويش چون بستاد

روشنى بخش گشت و بزم آراى

سرفراز است اگر چه بگذارد

هر كه چون شمع بود پا بر جاى

تيره بختى است تكيه بر دگران

نپذيرفت مرد روشن راى

افتخار به نياكان

در ايام جاهليت در روزگار قبل از اسلام ، مردم بى خرد به آبا و

اجداد خويشتن افتخار مى نمودند و به جاى آن كه به علم و دانش ، به سعى و كوشش خويش تكيه كنند، به پدران مرده و اجداد در گذشته خود تكيه مى كردند و آن ها را پايه هاى اساسى افتخارات خود قرار مى دادند . پيشواى گرامى اسلام در تعاليم عاليه خود با اين روش غلط كه عامل بزرگ بدبختى جامعه بود به شدت مبارزه كرد و با كوشش هاى پى گير خود مردم را از مسير نادرست اتكاى به غير برگرداند و به راه سعادت بخش اعتماد به نفس سوق داد . اسلام صريحا به همه مردم خاطرنشان نمود كه افتخار هر انسانى وابسته به اراه شخصى و همت على خود اوست .

(( قال على عليه السلام : الشرف بالهمم العالية لابالرمم البالية . )) (315)

على عليه السلام مى فرمود: شرف و فضليت آدمى به همت هاى بلند و اراده هاى نيرومند است نه به استخوان هاى پوسيده و اجساد متلاشى شده در گذشتگان .

اتكاى به آرزو

به موقع است در اين جا خاطر محترم عموم شنوندگان ، بخصوص جوانان را به نكته لازمى متوجه كنم ، و آن اين كه مراد از اتكاى به نفس اين است كه هر انسانى در راه وصول به سعادت خويش ، به علم خود، به اخلاق پسنديده خود، به سعى و كوشش پى گير خود تكيه كند، نه آن كه متكى به آرزوهايى خام و آمال بى اساس خود باشد . به عبارت روشن تر، آرزوهايى هر انسانى ناشى از حالات نفسانى خود اوست ، ولى مقصود از اتكاى به نفس ، اتكاى به آرزوهاى بى

پايه نفسانى نيست . آنان كه به جاى علم و اخلاق ، به جاى سعى و كوشش ، فقط در ضمير خود آمال مى پرورند و در صفحه دل ، آرزوهاى دراز نقاشى مى كنند، مردم فرومايه بى شخصيتى هستند و هرگز به سعادت و كمال نايل نمى شوند .

(( عن على عليه السلام : اياك و الاتكال على المنى فانها بضائع النوكى . )) (316)

على عيله السلام در ضمن نصايح خود به حضرت مجتبى فرموده است : فرزند عزيز بپرهيز از اين كه بر آرزوهايى نفسانى خويشتن اعتماد نمايى ، زيرا تكيه به آرزوها متاع مردم احمق و كم خرد است .

(( و عنه عليه السلام : العاقل يعتمد على عمله و الجاهل يعتمد على امله . )) (317)

اتكاى به سعى و عمل

و نيز از آن حضرت است كه فرمود: اشخاص عاقل به سعى و كوشش خود تكيه مى كنند، ولى مردان نادان به آمال و آرزوهاى خويشتن متكى هستند .

در طول فرن هاى متمادى خانواده هايى كه تعاليم اسلام را در برنامه تربيت كودك به خوبى اجرا نمودند و فرزندان خود را طبق دستور رسول اكرم (ص ) پرورش دادند و به نتايج درخشانى نايل شدند و فرزندانى لايق و شايسته بار آوردند . به طور نمونه چند جمله تاريخى را درباره دو كودك مستقل و متكى به نفس به عرض شما مى رسانم :

دختربچه با شخصيت

1 . عبدالملك مروان بر عباد بن اسلم بكرى خشمگين شد . به حجاج بن يوسف ولى عراق دستور داد او را به قتل برساند و سر بريده اش را به شام نزد وى

بفرستد . حجاج قسى القلب و خونخوار براى اجراى امر عبدالملك ، عباد بن اسلم را احضار كرد و مطلب را به او گفت . عباد سخت ناراحت شد . حجاج را قسم داد كه از قتل من بگذر، زيرا اداره زندگى بيست و چهار نفر زن و كودك به عهده من است و با قتل من زندگى آن ها به كلى متلاشى مى شود . حجاج از شنيدن اين سخنان بر وى رقت كرد . دستور داد عائله او را به دارالاماره آوردند . موقعى كه بيست و چهار زن و بچه به دارالاماره قدم گذارند و از تصميم حجاج آگاه شدند و وضع رقت بار سرپرست خود را برابر وى مشاهده كردن ، به كلى خود را باختند، ولى بر خلاف انتظار، ميان شيوق و فرياد آن ها دختربچه ماهرويى از جا برخاست تا سخن بگويد . حجاج پرسيد تو با عبادبن اسلم چه نسبتى دارى . جواب داد دختر او هستم ، و سپس در كمال اطمينان و صراحت گفت : امير سخنان مرا گوش كن و اين اشعار را خواند:

احجاج اماان تمن بتركه

علينا و اما ان تقتلنا معا

احجاج لا تفجع به ان قتله

ثمانا و عشرا اثنتين و رابعا

احجاج لا تترك عليه بناته

و خالاته يند بنه الدهر اجمعا

اى حجاج يا بر ما منت بگذار و از كشتن او بگذر يا همه ما را با او قتل برسان . اى حجاج راضى نشو با كشتن او بيست و چهار نفر زن و بچه را به مصبيت طاقت فرسايى دچار كنى . اى حجاج كارى نكن كه عائله اى يك عمر در مصيبت او

داغدار و اشكبار باشند . (318)

سخنان محكم و نافذ دختر بچه با شخصيت ، حجاج سنگدل را به گريه آورد . از كشتن عباد بن اسلم گذشت و با عبدالملك درباره او مكاتبه كرد و سرانجام عفو خليفه را جلب نمود .

كودك سخنران

2 . موقعى كه خلافت به عمر بن عبدالعزيز منتقل شد، در هيات هاى از اطراف كشور براى عرض تبريك و تهنيت به دربار وى آمدند كه از آن جمله هياتى بود از حجاز . كودك خردسالى در آن هيات بود كه در مجلس خليفه به پاخاست تا سخن بگويد . خليفه گفت آن كس كه سنش بيشتر است حرف بزند كودك گفت اى خليفه مسلمين ، اگر ميزان خلافت شايستگى بيشتر بايد در مجلس شما كسانى هستند براى خلافت شايسته ترند . عمر بن العزيز از سخن طفل به عجب آمد، او را تاييد كرد و اجازه داد حرف بزند . كودك گفت از بلد دروى به اينجا آمده ايم . آمدن ما نه براى طمع است نه به علت ترس . طمع نداريم براى آن كه از عدل تو بر خورداريم و در منازل خويش با اطمينان و امنيت زندگى مى كنيم . ترس نداريم زيرا خويشتن را از ستم تو در امان مى دانيم . آمدن ما در اين جا فقط به منظور شكرگزارى و قدردانى است . عمر بن عبدالعزيز به كودك گفت مرا موعظه كن . كودك گفت اى خليفه مسلمين ، بعضى از مردم از حلم خداوند و همچنين از تمجيد مردم دچار غرور شدند . مواظب باش اين دو عامل در شما ايجاد غرور ننمايد

و در زمادارى گرفتار لغزش نشوى . عمر بن عبدالعزيز از گفتار كودك بسيار مسرور شد و از سن او سوال كرد . گفتند: دوازده ساله است . (319)

احساس استقلال

تربيت هاى صحيح خانوادگى است كه مى تواند كودك را مستقل و متكى به نفس بار آورد و او را براى تعالى و تكامل مادى و معنوى بسازد . اطفالى كه در اثر سوء تربيت ، طفيلى و متكى به غير بار آمده اند، كودكانى كه در خود احساس استقلال و اعتماد به نفس نمى كنند، در تمام دروان زندگى اسير حقارت و زبونى هستند، به خويشتن اعتماد و اطمينان ندارند و تا پايان عمر مانند كودكان ناتوان همواره چشم اميد خود را به حمايت و كمك اين و آن دوخته اند . اينان به بيمارى عقده حقارت دچارند و پيوسته از آن ناخوشى روانى رنج مى برند .

((بدبختى بزرگ اين است كه ميان تمام جانداران فقط نوزاد انسان است كه دوران كودكى او بيش از همه طول مى كشد . نوزاد جانداران ديگر فقط در عرض چند هفته يا چند ماه به دروان بلوغ و كمال ، يعنى دروانى كه ديگر احتياج يه ديگران ندارند مى رسند . مثلا نوزاد سگ يا گربه همين كه چند ماهى از تولدشان گذشت ، به دوره بلوغ رسيده و ديگر براى غذا و مسكن و دفاع از خود احتياجى به پدر و مادر و ديگران ندارند و مى توانند روى پاى خودشان بايستند . در صورتى كه اين دوره براى اولاد آدم چندين سال طول مى كشد و بعضى ها ممكن است تا روز مرگ طفيلى ديگران

باشند .

بسيارى از متفكرين معتقدند كه نيم بيشتر بيمارى هاى عصر حاضر به واسطه اين است كه هنوز بشر به حد رشد نرسيده ، نابالغ مانده ، و قدرت استقلال عمل را به دست نياورده است . يعنى احساس احتياج به سرپرست و قيم مى كند . دليل وجود ديكتاتورها در پاره اى ممالك جهان هم معلول همين علت است . نتيجه يك رشد ناقص يا معوق اين است كه صاحب آن ، زندگى و مسائل آن را با طرز تفكر كودكانه اى بنگرد و هر گونه مسووليت اجتماعى را انكار نمايد . اين طرز تفكر كودكانه را به خوبى مى توان از لابه لاى سطور جرايد و اخبار آن خواند . پرستش ستارگان و هنرپيشگان سينما، علاقه جنون آسا به قهرمانان ورزشى ، طلاق هايى مكرر، و نظاير آن ها بيش از هر چند نشانه يك بى ثباتى اخلاقى است . ))(320)

تكامل فردى و اجتماعى

بحث امروز به اين نتيجه رسيد كه يكى از شرايط اساسى تعالى و تكامل فردى واجتماعى ، حس مسووليت شخصى و اعتماد به نفس است . هر انسانى موظف است به عمل و اخلاق خود، به سعى و كوشش خود تكيه كند و در راه تامين سعادت خويشتن علما و عملا جديت نمايد و از طفيلى بودن و اتكاى به خلق بر حذر باشد . پدران و مادران مكلفند اين سجبه اخلاقى را از كودكى در اطفال خود پرورش دهند .

به شرحى كه عرض شد، اين مطلب از طرفى به موجب آيات و اخبار يكى از مهم ترين مسائل اساسى اسلام است ، و از طرف ديگر به

نظر روان شناسان امروز و دانشمندان تعليم و تربيت يكى از فصول مهم علمى است .

پيشوايان گرامى اسلام در چهارده قرن قبل به مسلمين آموخته اند كه هر انسانى مسوول كارهاى خود و در گروه اعمال خويشتن است . نيك و بد هر كس عايد خود او مى شود و پاداش هر فردى نتيجه سعى و كوشش آن فرد است .

اتكاى به حق

دانشمندان امروز نيز از نظر علمى عقيده دارند كه پيشرفت ها و موفقيت هاى افراد و اقوام بشرى مرهون اعتماد به نفس و فعاليت هاى شخصى است . به هر نسبتى كه استقلال روانى و سعى و كوشش مردم بيشتر باشد، پيشروى و موفقيتشان بيشتر خواهد بود .

در مكتب روحانى اسلام نكته درخشان و جالب توجهى در اين بحث وجود دارد كه ساير مكاتب فلسفى و روانى از آن بى بهره اند و آن موضوع اتكاى به حق است . قرآن شريف و اخبار اسلامى به عمومى مسلمين درس اتكاى به خدا و استمداد از قدرت لايزال الهى را داده اند . شجاعت و قدرت نفس پيامبران خدا و همچنين پيروزهايى حيرت انگيزى كه نصيب مردان الهى شده است مديون نيروى ارزنده ايمان و اتكاى به خداوند است . به موقع مى دانم در تكميل گفتار امروز و در پايان بحث اعتماد به نفس عرايضى را درباره اعتماد به حق و تاثير آن در سعادت مادى و معنوى بشر به سمع شما برسانم ، اميد است در ضمن توجه به اين اصل بزرگ توحيد، برترى و امتياز مكتب تربيتى اسلام بر ساير مكاتب جهان براى شنوندگان گرامى واضح شود .

اتكاى به خلق ، اتكاى به نفس ، اتكاى به حق ، در زمينه موفقيت و كاميابى بشر سه مرحله مستقل است كه در طول يكديگر قرار گرفته اند و هر يك از آن ها نتايج و آثار روانى و عملى مخصوص به خود دارند .

اجتناب از زبونى

اتكاى به خلق عبارت از انى است كه آدمى در راه نيل به سعادت از انجام وظايف خويش به اميد اين و آن شانه خالى كند و به ديگران متكى باشد . اين حالت روانى از نظر دينى و علمى يكى از صفات مذموم و ناپسنديده انسان است . افراد متكى به خلق زبون و غير مستقلند . افراد متكى به خلق خود اعتماد ندارند و همواره طفيلى مردمند . افراد متكى به خلق در خود احساس حقارت و پستى مى كنند و اغلب تا پايان عمر به اين بيمارى روانى دچارند .

ضرروت زندگى ايجاب مى كند كه هر انسانى با مردم بياميزد و با آنان معاشرت نمايد، ولى معاشرت با مردم غير از اتكاى به مردم است . انسان عاقل در برخوردهاى اجتماعى مودب و مهربان است و به شخصيت مردم احترام مى كند، و با آنان به گرمى و خوشرويى ملاقات مى نمايد و حقوق و حدود و خود و دگران را به خوبى مراعات مى كند، ولى هرگز تن به ذلت نمى دهد، خويشتن را خوار و زبون نمى نمايد، كارى را كه خود بايد انجام دهد از اين و آن توقع نمى كند، به اتكاى ديگران از انجام وظايف خويشتن خوددارى نمى نمايد .

(( كان اميرالمومنين صلوات الله عليه يقول :

ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغناء عنهم . فيكون افتقارك اليهم فى لين كلامك و حسن بشرك . و يكون استغناوك عنهم فى نزاهة عرضك و بقاء عزك . )) (321)

گشاده رويى

على عليه السلام همواره اين درس را به پيروان خود مى داد كه لازم است هر انسانى در باطن خود نسبت به مردم داراى دو احساس باشد: يكى احتياج به آن ها و ديگرى بى نيازى از آن ها . احساس احتياج را سخنان نرم و روى گشاده خود آشكار كند، و بى نيازى خويش را به وسيله اجتناب از زبونى و حفظ و شرافت شخصى خود ظاهر سازد .

احساس اطمينان

اتكاى به نفس عبارت از اين است كه هر انسانى به خود تكيه كند، به عقل و علم خود، به خوى و خلق خود، به عزم و تصميم خود و به كار و كوشش خود اعتماد نمايد و در زندگى روى پاى خود بايستد . هر انسانى بداند كه در كارهاى خوب و بد خويش ، مسووليت شخصى دارد و خوشبختى و بدبختى هر فردى ناشى از نوع افكار و اعمال خود اوست . اين مطلب به شرحى كه عرض شد درلسان قرآن شريف و روايات اسلامى از بديهى ترين مسائل دينى تلقى شده است . دانشمندان امروز هم اعتماد به نفس را اساس تمام موفقيت هاى فردى و اجتماعى دانسته و به نظر آن ها خوشبختى هر انسانى بر پايه اعتماد به نفس و استقلال خود او استوار است . افراد متكى به نفس با شخصيت و مستقلند . افراد متكى به نفس در خود احساس اطمينان مى كنند .

افراد متكى به نفس مرد سعى و عملند و در انجام وظايف خويش كوشا و جدى هستند . افراد متكى به نفس اين و آن طمعى ندارند و هرگز زير بار ذلت و زبونى نمى روند .

در اين دو مرحله بين تعاليم عاليه اسلام و روش هاى علمى امروز جهان توافق و هماهنگى است . يعنى آن چه را كه اسلام چهارده قرن قبل در برنامه هاى تربيتى خود به مسلمين آموخته و در قرآن شريف و اخبار اسلامى تصريح شده است ، امروز نيز دانشمندان تربيت و روان ، همان برنامه ها را در كتاب هاى علمى خود آورده و به مردم جهان توصيه نموده اند .

اولياى اتكاى به خلق را مذموم شناخته و خير و سعادت مردم را در قطع طمع از اين و آن دانسته اند . دانشمندان امروز هم اتكاى به خلق و طفيلى بودن را ناپسنديده و مذموم خوانده اند .

اولياى اسلام احساس مسووليت شخصى ، حس استقلال و اعتماد به نفس را در مردم احيا نموده اند . هر فردى را مسوول اعمال خويش دانسته و هر انسانى را در گرو كارهاى خودش شناخته اند . دانشمندان امروز هم اعتماد به نفس را يكى از پايه هاى اساس سعادت فرد و اجتماع معرفى نموده اند .

اعتماد به حق

اتكاى به حق عبارت از اين است كه هر انسان با ايمان ، علاوه بر استفاده از تمام نيروهاى روانى و جسمى و طبيعى به قدرت نامحدود خداوند جهان متكى و اميدوار باشد و از ذات مقدّس او هموراه استمداد كند . به عبارت روشن تر مردان با

ايمان در راه نيل به سعادت مادى و معنوى خود از تمام قدرت هاى عقل ، علم ، هوش ، اخلاق ، قواى بدنى ، فعاليت هاى جسمانى ، نيروهاى طبيعى ، و خلاصه از كليه عوامل بهره بردارى مى كنند و در مقام انجام وظيفه ، همه وسايلى را كه آفريده خداوند است عملا به كار مى بندند، ولى هرگز اميد خود را در اين قدرت هاى محصور نمى كنند و روان خويش را محدوده آن ها زندانى نمى نمايند . اينان معتقدند كه در پس پرده تمام علل و عوامل عادى و فوق تمام قدرت هاى جسمى و روانى ، قدرت نامحدود خداوند بزرگ وجود دارد كه بر همه نيروهاى جهان هستى فرمانروا و حاكم است . عقيده دارند كه تمام علل به فرمان او عليت دارند و او علة العلل است . عقيده دارند تمام اسباب و سايل عالم وجود به امر او سبب دارند و او مسبب الاسباب است . صاحبان چنين عقيده و ايمانى هيچ وقت در مشكلات زندگى خود را نمى بازد . ياس و نااميدى كه منشا تمام شكست ها و بدبختى هاست هرگز در روان آن ها راه ندارد . اينان با اتكاى به قدرت لايزال الهى همواره روحى مطمئن ، عزمى آهنين و تصميمى استوار دارند .

نيروى محدوده بشر

هدف عالى روان شناسان و مكاتب تربيتى جهان امروز اين است كه مردم را افرادى مستقل و متكى و به نفس پرورش دهند و از طفيلى بار آمدن آنان جلوگيرى نمايند . بدون ترديد چنين تربيتى بسيار ارزنده و مورد احترام است و در طول ايام زندگى

نتايج درخشانش تدريجا آشكار مى شود، ولى نبايد فراموش كرد كه نيروى جسمى و روانى هر انسانى محدود است و ناچار درجه اميدوارى و شعاع فعاليت او نيز محدود خواهد بود .

آن كس كه از ايمان به خدا بى بهره است و تنها مطابق اصول علمى تربيت شده و متكى به نفس بار آمده است ، تا موقعى كه در بن بست زندگى گرفتار نشده مرد كار و فعاليت است ، مرد كوشش و جديت است و نور اميد در دلش مى درخشد . ولى موقعى كه با مشكلات غير قابل حلى مواجه گردد و تمام درهاى علل و عوامل طبيعى را به روى خويش بسته ببيند، در خود احساس ياس و نااميدى مى كند، ناچار از فعاليت باز مى ماند . در چنين شرايطى اتكاى به نفس نمى تواند روان وى را از اضطراب و نگرانى حفظ كند و او را اميدوار نمايد .

آن كس كه به خداوند جهان ايمان دارد و با داشتن سرمايه گران بهاى استقلال روانى و اعتماد به نفس متكى به خداوند بزرگ است ، هرگز دچار ياس و نااميدى نمى شود . او در حال عادى همواره به ياد خداست واز تمام وسايل و عواملى كه پروردگار جهان آفريده است حداكثر استفاده را مى نمايد و كوچك ترين فرصت سعادت را به رايگان از دست نمى دهد . روزى كه در بن بست زندگى گرفتار مى شود و تمام درهاى وسايل عادى به روى خويش بسته مى بيند باز هم اميدوار است ، زيرا او هرگز روان خود را در محصوره علل طبيعى زندانى نكرده بود و

هيچ وقت نيروى لايزال الهى را، كه فوق تمام قدرت هاست ، از خاطر نبرده بود . چنين انسانى در سخت ترين لحظات و شرايط از عنايت خداوند، استمداد مى كند و در روان او نور اميد هرگز خاموش نمى شود . بزرگترين عامل اطمينان نفس و قوت اراده اتكاى به خداوند است .

(( الا بذكرالله تطمئن القلوب . )) (322)

امتياز مكتب اسلام

واين مخصوص برنامه هاى تربيتى پيغمبران خداست . روش هاى علمى و عملى روان شناسى فقط قادر است مردم را متكى به نفس تربيت كند، ولى برنامه هاى تربيتى اسلام علاوه بر پرورش اعتماد به نفس ، افراد را با ايمان و متكى به خداوند بار مى آورد و اين خود يكى از بزرگترين امتيازات مكتب تربيت روحانى اسلام بر تمام مكاتب تربيتى جهان است .

بدون ترديد، پيغمبران خدا مردان قوى الاراده و متكى به نفس بوده اند، ولى سرچشمه قدرت حيرت انگيز روان آنها اتكاى به خدا بود . موسى بن عمران تنها با نيروى اعتماد به نفس هرگز نمى توانست در مقابل قدرت عظيم فرعون قد علم كند و يك تنه حكومت ظالمانه او را برباد دهد . اتكاى به قدرت نامحدود الهى وى را چنين توانا و نيرومند كرد .

پيغمبر گرامى اسلام داراى محكم ترين شخصيت روحى و استقلال روانى بود، ولى قدرتى كه درآن محيط ناامن و جنايت بار به حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيرو بخشيد و در سخت ترين شرايط با اميدوارى و بردبارى در مقابل مشكلات مقاومت نمود و سرانجام پيروز شد، اتكاى به خدا بود .

خداوند در قران شريف

برنامه عمل رسول اكرم (ص ) را، كه رمز كاميابى و پيشرفت آن حضرت بود، با عبارتى كوتاه بيان فرموده است :

(( وشاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله . )) (323)

در امور اجتماعى با مسلمين مشورت نما . موقعى كه خط مشى معين شد و در اجراى آن تصميم قاطع گرفتى به خداوند اتكا كن .

مشورت

وظيفه پيغمبر در مقابل مردم . پيشواى گرامى اسلام به امر الهى موظف است در امور اجتماعى و تنظيم نقشه هاى اجتماعى با مردم شور كند و از تبادل فكر، خط پيشرويهاى مسلمين را تعيين نمايد . در اسلام طفيلى بودن ، سربار مردم شدن ، و خلاصه اتكاى به خلق مذموم است ، ولى به شخصيت مردم احترام كردن ، با طبقات مختلف مؤ دب برخورد نمودن ، با افراد عاقل و فهميده شور كردن پسنديده و ممدوح است .

عزم و تصميم

وظيفه پيغمبر نسبت به خودش . پيشواى اسلام بايد داراى عزم تصميم باشد . در راه انجام وظايف شخصا اقدام كند . روى پاى خود بايستد . از مشكلات نهراسد . با اراده آهنين خود در مقابل تمام موانع مقاومت كند و خلاصه داراى استقلال اراده و عزم ثابت و متكى به نفس باشد .

وظيفه پيغمبر در پيشگاه خداوند . پيغمبر اسلام به امر الهى مؤ ظف است پس از مشاوره با مردم و بعد از تصميم قاطع خود به حضرت حق توكل نمايد، از قدرت لايزال الهى استمداد كند و اراده نيرومند خود را با اتكاى به خدا تقويت نمايد .

تبادل فكر و مشاوره با مردم براى تنظيم برنامه كار و

همچنين اتكاى به نفس ، عزم و تصميم و سعى و كوشش براى اجراى برنامه كار، دو عامل بزرگ پيروزى و موفقيت بشر است . قسمت اول و دوم اين آيه شريفه ناظر به اين دو امراست . دانش امروز هم از نظر علمى و روانى به اين دو اصل توجه كامل دارد، ولى نيروى شكست ناپذير و شعله خاموش نشدنى ، كه منشاء بزرگترين قدرت روانى و اطمينان نفس است ، موضوع سوم آيه ، يعنى اتكاى به حق است . اتكاى به حق منزل بالاتر از اتكاى به نفس است و هزاران بار تاءثير روانى اش از قدرت اتكاى به نفس بيشتر است .

در مكاتب روان شناسى جهان ، عالى ترين تربيت براى مردم پرورش اتكاى به نفس است و پس از آن منزلى نيست ، ولى مكتب روحانى اسلام با احياى استقلال روانى و اتكاى به نفس ، مردم را متكى به قدرت زوال ناپذير خداوند تواناتر مى سازد واين خود يكى از بزرگترين امتيازات تربيت قرآن شريف است .

حياى پسنديده و ناپسند

حياى پسنديده و ناپسند

(( قال الله العظيم فى كتابه :

((يجاوهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم )))) (324)

كم رويى

يكى از صفات مذموم كه ممكن است از كودكى دامنگير انسان شود و تا پايان عمر مانند يك بيمارى مزمن همواره صاحبش را رنج دهد، كم رويى و خجالت كشيدن هاى بى مورد و نابجاست . اين حالت روانى مانند بسيارى از صفات ناپسنديده ، از احساس پستى و عقده حقارت سرچشمه مى گيرد .

احساس شرمسارى

چه بسيار كودكانى كه در مدرسه با كمال جديت و پشتكاردارى تحصيل كرده و برنامه هاى درسى را به خوبى فرا گرفته اند، ولى در موقع امتحان ، به خصوص در قسمت هاى شفاهى ، به علت ضعف نفس و حجب و حياى بى مورد، دچار انفعال و شرمسارى مى شوند، چنان خود را مى بازند كه گويى آن چه را كه خوانده اند فراموش نموده اند و تمام درس ها از خاطرشان محو شده است ، از دادن جواب عاجز مى مانند و نمره بد مى آورند و در نتيجه از پيشرفت هاى عادى در سال هاى تحصيلى محروم مى شوند .

چه بسيار اطفالى كه بر اثر كم رويى و خجالت كشيدن جرات معاشرت با مردم ندارند، به خود مطمئن نيستند، در خويشتن احساس حقارت مى كنند، از شركت در مجالس و بر خورد با اشخاص خائفند و در بعضى از مواقع حتى از رفتن بر منزل بستگان و سخن گفتن با آنان نيز احساس شرمسارى و انفعال مى كنند . گاهى بيمارى كم رويى و ضعف نفس آن چنان در اعماق جان بعضى از افراد ريشه مى كند و شخصيت آنان را درهم مى شكند كه در بزرگسالى و تا پايان عمر گرفتار آنند و پيوسته

از محروميت هاى ناشى از آن رنج مى برند .

عوامل متعددى مى تواند منشا پيدايش خوى كم رويى و خجالت كشيدن در كودكان شود و آنان را با اين خلق ناپسند بار آورد . قدر جامع تمام آن علل ، گفتار و رفتار توهين آميز اين و آن نسبت به كودك است .

آسيب روان

طفلى كه از اول زندگى مورد تمسخر و تحقير دگران واقع شده و روانش از ضربات اهانت آسيب ديده است ، خود را ناچيز و كوچك مى بيند و در خود احساس پستى و حقارت مى كند . چنين كودكى گرفتار حالت انفعال و شرمندگى است و قهرا از آميزش با مردم ترسان است .

((ترس و گريز از اجتماع و مظاهر ديگران نظير خجالت و انزواطلبى و غيره بيشتر زاييده اين است كه شخص در ايام كودكى يا بلوغ ، مورد نفرت و بيزارى اطرافيان بوده است علت ديگرى براى آن نمى توان يافت . بدين معنى كه شخص وقتى يا اوقاتى از طرف ديگران مورد تحقير قرار گرفته و اثر آن همچنان در مخيله او باقى مانده است ، لا جرم در حضور ديگران و در ميان اجتماع نسبت به خود احساس بى ارزشى و حقارت مى نمايد . ))(325)

خجالت كشيدن كه در لغت عرب حيا و در زبان فارسى آزرم و شرم گفته مى شود، عبارت است از احساس انفعال و انكسار روانى به علت ترس از ملامت و سرزنش ديگران .

اين حالت روانى ، يعنى حيا و آزرم ، در مواقع صحيح و بجا، يكى از صفات پسنديده آدمى است و در موارد نادرست و

بيجا، يكى از خلقيات مذموم و پسنديده است .

شرم عاقلانه و احمقانه

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الحياء حياء ان ، حياء عقل و حياء حمق . فحياء العقل هو العلم و حياء الحمق هو الجهل . )) (326)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: حيا بر دو قسم است . يكى حياى عقلانى و آن ديگر حياى احمقانه . حياى عقلانى ناشى از علم و دانش است و حياى احمقانه عبارت از جهل و نادانى است .

(( الصادق عن آبائه عليهم السلام قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الحياء على و جهين ، فمنه الضعف و منه قوة و احلام و ايمان . )) (327)

امام صادق عليه السلام از رسول اكرم (ص ) نقل كرده است كه فرمود: حيا بر دو قسم است . يك قسمش ضعف نفس و زبونى است و قسم ديگرش قوت نفس و عقل و ايمان است .

ضعف نفس

در برنامه تربيت كودك ، پدران و مادران عاقل موظفند اطفال خود را طورى پرورش دهند كه از طرفى داراى شرم و حياى عاقلانه باشند، يعنى پر رو و بى حيا تربيت نشوند . و از طرف ديگر مراقبت كنند فرزندان آن ها دچار بيمارى ضعف نفس و حياى احمقانه نگردند و در نتيجه كم رو و خجالتى بار نيايند .

براى آن كه شنوندگان گرامى در برنامه تربيت كودك به اين وظيفه مهم توجه فرمايند، و فرزندان خود را منزه از زبونى و كم رويى و متخلق به حيا و قوت نفس تربيت كنند، لازم مى دانم درباره اصل حياو فوايد

اجتماعى آن و همچنين در اطراف حياى ممدوح و حياى مذموم توضيحى به عرض برسانم .

بعضى از صفات نفسانى مانند حب فرزند يا ترس و نظاير آن ها، مشترك بين حيوانات و انسان است . ولى شرم و حيا يكى از حالات روانى است كه تنها بشر اختصاص دارد و هيچ يك از انواع حيوانات در خود احساس شرمساى و حيا نمى كند .

امام صادق (ع ) در توحيد مفضل چنين فرموده است :

(( انظر الان يا مفضل الى ماخص له الانسان دون جميع الحيوان من هذا الخلق الجليل قدره ، العضسم غناوه ، اعنى الحياء . )) (328)

مفضل ، اينك دقت كن در صعى كه خداوند آن را به آدميان اختصاص داده و حيوانات از آن بى بهره اند . آن خوى پر ارج و بزرگ ، آن خلق ارزنده و عظيم و شرم و حياست .

در اين عبارت امام صادق (ع ) تصريح فرموده است كه احساس آزرم و حيا مخصوص بشر است و در حيوانات نيست . دانشمندان امروز هم ، حيا را از صفات مخصوص بشر مى دانند .

((مارك تواين عقيده دارد انسان تنها حيوانى است كه خجالت مى كشد يا حس مى كند كه احتياج به آن دارد . دكتر فلاسن استاد دانشگاه روچستر در تاييد اين نظريه مى گويد: خجالت كشيدن علامت سلامتى است و در ميان كليه افراد بشر، حتى آن هايى كه برهنه زندگى مى كنند، نيز رايج است . دكتر فلاسن معتقد است آنچه كه موجب مى شود خون به صورت شخص بيايد نتيجه احساسى است كه بر اثر پنهان داشتن حقيقت

به وجود مى آيد . ))(329)

اثر اجتماعى حيا

فايده اجتماعى خوى پسنديده شرم و حيا جلوگيرى از گناهان و باز داشتن مردم از آلوده به معاصى و اعمال خلاف اخلاق است . هر انسانى به طور طبيعى مايل است در راه اعمال تمايلات نفسانى خود از هر جهت آزاد باشد و به تمام خواسته هاى خويش جامه عمل بپوشد، ولى اين آزادى بى قيد و شرط موافق صلاح و سعادت او نيست . به همين جهت در تعاليم آسمانى پيغمبران خدا و همچنين در قوانين كشورهاى جهان ، چيزهايى كه مخالف مصالح فردى و اجتماعى است ممنوع شناخته شده و مردم مكلفند از آن ها اجتناب نمايند .

براى سركوب كردن تمايلات غير مشروع بشر و احياى مصلحت هاى مادى و معنوى ، براى اينكه قوانين سعادت بخش به خوبى اجرا شود و مردم عملا از آن ها پيروى نمايند، لازم است قدرتى از قانون حمايت كند و مردم را به رغم خواهش هاى نادرست خود به اطاعت از قانون وادار نمايد . خلاصه ، قانون ضامن اجرا لازم دارد و بدون ضمانت اجرايى هواى نفس و تمايلات درونى بر مردم غلبه مى كند و آنان را به هوى پرستى قانون و شكنى وادار مى نمايد .

ضامن اجراى قوانين

ضامن اجراى قوانين ، به اعتبار اختلاق سطح علمى و تربيتى ملل عالم و به علت تفاوت رشد و تكامل معنوى آنان نسبت به يكديگر، قهرا مختلف و متفاوت خواهد بود .

براى ملل و اقوام وحشى يا نيمه وحشى كه از تكامل روحانى و تعالى روانى به قدر كافى بهره مند نيستند و تربيت صحيح نپذيرفته

اند، بهترين و نيرومندترين ضامن اجراى قوانين ، زندان ، شلاق ، اعدام ، و خلاصه مقررات خشن كيفرى است . در چنين اجتماعى حكومت از زور و فشار استفاده مى كند، به وسيله شكنجه و مجازات و از راه تهديد و ارعاب مردم را به اطاعت از قوانين موضوعه وادار مى نمايد .

در ملل راقى و متمدن ، در اجتماعى كه مردم كم و بيش به كمالات روانى تعالى روحانى نايل شده اند، ضامن اجراى قوانين ، تنها مقررات كيفرى و شكنجه و مجازات نيست . در آنجا عوالم تربيتى و ذخاير روانى به اجراى قواين كمك قابل ملاحظه اى مى كند معنويات مردم در حسن اجراى مقررات عمومى مملكت تاثير عميق و درخشانى دارد .

پرورش صحيح از دوران كودكى ، بالا بودن سطح علم و دانش ، استفاده از نيروى عقل و تفكر، احياى وجدان اخلاقى و هب كار بستن آن ، از جمله عواملى هستند كه به اجراى قوانين كمك شايانى مى كنند و هر يك از آن ها در حسن اجراى مقررات سهم مستقلى دارند .

وظيف شناسى

كسانى كه از كودكى با مراقبت هاى صحيح پدران و مادران به خوبى تربيت شده اند و از طفوليت به وظيف شناسى و درستكارى عادت كرده اند، بدون خود سازى و تكلف همواره به راه راست مى روند و طبعا مجرى حق و عدالت هستند . اينان پيرامون گناه نمى گردند و در مغز خود فكر قانون شكنى و تجاوز نمى پرورند . تربيت صحيح دوران كودكى يكى از عوامل موثر حسن اجراى قانون است و مى تواند آدمى را پاك دل

و درست كار بار آورد .

كسانى كه به فرا گرفتن علم و دانش موفق شده اند و مدارج كمال را پيموده اند، نيك و بد را بهتر مى فهمند و ضررهاى فردى و اجتماعى گناه را بيش از دگران درك مى كنند . بعضى از قانون شكنى ها و گناهان است كه مردم محروم از علم و دانش مرتكب مى شوند و افراد عالم و تحصيل كرده و پيرامون آن ها نمى گردند . علم و دانش به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قانون باشد . علم و دانش قادر است در موارد بسيارى مردم را از قانون شكنى مصون نگاه دارد و از گناه تجاوز آنان جلوگيرى نمايد .

با آن كه تمام كشورهاى زنده و مترقى امروز جهان داراى مقررات كيفرى هستند و براى حسن اجراى قوانين از مجازات گوناگون در مورد متخلفين استفاده مى كنند، ولى تكيه گاه مهم اجراى قوانين در آن كشورها نيروها فرهنگى و اخلاقى و تعاليم روانى و تربيتى مردم است . به عبارت ديگر در ملت عالم و مترقى ، تاثير حس وظيفه شناسى و تربيت در اجراى قوانين مملكت ، بيشتر از تاثير مقررات كيفرى و مجازات است .

در آيين مقدّس اسلام به منظور حفظ جان و مال شرف مردم يك سلسه قوانين كيفرى وضع شده است . محاكم قضايى موظفند در حدود مقررات به جرايم افراد متخلف رسيدگى كنند و بر طبق قوانين موضوعه آنان را مجازات نمايند .

مقررات كيفرى

بدون ترديد مقررات كيفرى اسلام عامل موثرى براى حسن اجراى قوانين و جلوگيرى از تجاوز مردم متجاوز و قانون شكن است ،

ولى ضامن اجراى قوانين اسلام تنها مقررات كيفرى نيست .

تمام طرق و وسايلى كه در كشورهاى متمدن امروز به منظور حسن اجراى قوانين مورد استفاده است ، قانونگزار اسلام در چهارده قرن قبل ، از همه آن ها در راه اجراى قوانين استفاده كرده است .

در نظر دانشمندان امروز، تربيت صحيح كودك ، پرورش حس وظيف شناسى ، احياى وجدان اخلاقى و استفاده از نيروى علم و عقل ، عوامل موثرى هستند كه هر يك از آن ها به اجراى قوانين و احياى حق و فضيلت كمك مى كند .

اطاعت از قانون

پيشواى گرامى اسلام نيز به تمام اين وسايل معنوى توجه كامل داشته و به شرحى كه در روزهاى گذاشته به عرض رساندم ، هدف تعاليم عاليه اسلام تكامل روحانى و تعالى روانى و خلاصه نيل به مقام شامخ انسانيت است . كشتن بى گناه جرم بزرگ و عمل غير قانونى است . مجازات اعدام قاتل ضامن اجراى اين قانون است ، ولى آن كس كه از اول به پاكى و فضليت تربيت شود، آن كس كه با سجاياى اخلاقى و انسانى بار آيد، آن كس كه از كودكى درس وظيفه شناسى بياموزد، هرگز فكر جنايت در مغز نمى پرورد و به حيات كسى تجاوز نمى كند . چنين شخصى بدون اينكه از قانون كيفر قاتل بترسد، حيات مردم را محترم مى داند و به جان كسى تجاوز نمى كند . اطاعت از قانون و اجتناب از گناه در تمام موارد به همين منوال است . گاهى ترس از قوانين كيفرى مردم را از گناه باز مى دارد، گاهى تعالى روانى و

حس وظيفه شناسى اشخاص را به احترام قانون وادار مى كند .

اطاعت از قوانين عادلانه و احترام به حق و فضيلت ، اگر ناشى از ترس مجازات باشد، براى انسان مايه افتخار و مباهات نيست ، زيرا بعضى از حيوانات هم به علت ترس شلاق از مربى خود اطاعت و فرمانبردارى مى كنند . اطاعتى كه ناشى از ضمير پاك و حس وظيفه شناسى باشد، اطاعتى كه از اعماق وجود آدمى به علت تعالى معنوى سرچشمه بگيرد، مورد تكريم و احترام و نشانه انسانيت است . تربيت چنين افراد شايسته ، كه انسان هاى واقعى هستند، هدف تعاليم عاليه اسلام است .

ايمان و اجراى قوانين

گر چه در اسلام براى ضمانت اجراى قوانين مقررات كيفرى وضع شده و متخلفين مجازات مى شوند، ولى تكيه گاه بزرگ قانونگزار اسلام در راه اجراى قوانين ، مبادى معنوى و تعاليم روحانى است . به عبارت ديگر نقش قوانين كيفرى اسلام در اجراى مقررات عمومى بسيار ناچيز است . بر عكس نيروهاى عظيم ايمانى و روحانى كه در باطن مردان با ايمان مستقر است، ضامن بزرگ و مؤ ثر اجراى قوانين و مقررات اجتماعى است .

استفاده نيروى ايمان

كليه اسناد و مدارك اسلامى كه درباره قوانين كيفرى رسيده است ، جمعا از چند صد آيه و حديث تجاوز نمى كند، ولى درباره ايمان به خدا و قيامت ، درباره خلقيات پسنديده و ناپسند، درباره وظيفه شناسى و تربيت ، درباره تقوا و تعالى روان و خلاصه درباره پرورش معنويات ، هزارها آيه و حديث آمده است و اين خود دلالت دارد بر اينكه توجه اساسى پيشواى گرامى اسلام ، در

راه اجراى قوانين و اداى وظايف ، استفاده از نيروى ايمانى و معنوى است . قوانين كيفرى براى رام كردن افراد معدودى است كه از سرمايه گران بهاى ايمان و اخلاق به قدر كافى بهره مند نيستند .

يكى از بزرگ ترين امتيازات مكتب تربيت اسلام بر تمام مكاتب تربيتى و روانى جهان متمدن اين است كه اساس مكتب اسلام بر پايه محكم و نيرومند ايمان به خداوند استوار است و مكاتب روانى بشر از اين سرمايه عظيم بى بهره اند . دانشمندان امروز جهان در برنامه هاى علمى خود از نيروى تربيت و اخلاق ، وجدان و فرهنگ و نظاير آن ها استفاده مى كنند و افراد را با حس وظيفه شناسى بار مى آورند . اسلام نيز در روش هاى تربيتى خود از تمام اين طرق استفاده نموده است ، تا اين تفاوت كه اسلام در راه تامين سعادت بشر و احياى حس و وظيفه شناسى داراى يك برنامه اختصاصى است و آن موضوع ايمان به خداوند است .

تاثير ايمان در ضمانت اجراى قوانين و انجام وظايف از هر قدرتى قويتر و از هر عاملى نيرومندتر است . كليه وسايلى كه ضامن اجراى قوانين است ، در شرايط نامساعد و برخورد و با موانع ، بى اثر يا لااقل كم اثر مى شود . تنها قدرتى كه در همه جا و در تمام شرايط مردم را از تجاوز و كجروى باز مى دارد ايمان به خداوند است . خداپرستان واقعى در پرتو ايمان همواره وظيفه شناس و درست كارند . اينان در خلوت و جلوت ، در فقر و غنى ، در

سلامت و مرض ، در محيط امن و ناامن ، در جنگ يا صلح ، و خلاصه در كليه حالات هرگز از صراط مستقيم منحرف نمى شوند و از راه حق و عدل قدمى فراتر نمى گذارند .

موحد چه زر ريزى اندر برش

و يا تيغ هندى نهى بر سرش

اميد و هراسش نباشد زكس

براين است مبناى توحيد و بس

اطفال با ايمان

روان شناسان دانشمند در كتاب هاى علمى خود به ارزش ايمان و تاثير عميق آن در برنامه هاى تربيتى اعتراف دارند . كودكانى كه در دامن پدران و مادران با ايمان تربيت شده اند و از طفوليت درس خدا پرستى فرا گرفته اند، نسبت به كودكان بى ايمان داراى مزايا و امتيازاتى هستند . اينان در طول ايام زندگى ، روانى قوى تر، استقامتى بيشتر و اميدى زيادتر دارند و در تمام حالات خداوند را حاضر و ناظر مى دانند . به همين جهت از وظايف خويشتن شانه خالى نمى كنند و به گناه و تجاوز آلوده نمى شوند .

ترس از ملامت

اينك بحث امروز: شرم و حيا يكى از عوامل مهم روانى است كه به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قوانين باشد و مردم را از ارتكاب پاره اى از گناهان باز دارد . در هر اجتماعى كم و بيش مردمان لاابالى و هوسبازى وجود دارند كه اسير طبع سركش و هواى نفس خود هستند . وظيفه شناسى و احترام به قانون و اخلاق در نظر آن ها بى ارزش است از ارتكاب بسيارى از گناهان باك ندارند . تنها مانعى كه در سر راه خود مى بينند حياى از مردم است .

از مردم شرم دارند، از انزجار مردم مى ترسند و پيرامون آن اعمال نمى گردند، زيرا مى دانند اگر به آن كارها دست بزنند مورد هجوم ملامت و تنفر مردم واقع مى شوند و زندگى براى آن ها طاقت فرسا و غير قابل تحمل خواهد شد .

امام صادق عليه السلام درباره حيا و اثر روانى آن به مفضل فرموده است :

(( فلولاه يقر ضيف و لم يوف بالعداة و لم تقض الحوائج و لم يتحر الجميل و لم يتنكب القبيح فى شى ء من الاشياء حتى ان كثيرا من الامور المفترضة ايضا انما يفعل للحياء فان من الناس من لولا الحياء لم يرع حق والديه و لم يصل ذارحم و لم لا يود امانة و لم يعف عن فاحشة . )) (330)

اگر تاءثير شرم و حيا نمى بود احترام مهمان و وفاى به عهد مراعات نمى شد اگر حيا نمى بود در قضاى حوايج و جلب نيكى ها و اجتناب از بدى ها به طور شايسته اقدام نمى شد . حيا نه تنها در اجراى وظايف اخلاقى موثر است ، بلكه بسيارى از فرايض قانونى نيز در پرتو حيا جامه عمل مى پوشد، زيرا بعضى از مردمند كه اگر حيا نمى بود و از ملامت مردم نمى ترسيدند مراعات حق پدر و مادر و همچنين حق ارحام خود را نمى كردند . اگر حيا نمى بود امانتهاى مردم را رد نمى نمودند و از هيچ عمل منافى با عفت چشم پوشى نمى كردند .

حيا و شرم از افكار عمومى ، يعنى ترس از ملامت و سرزنش مردم ، يكى از بزرگ ترين عوامل

حسن اجراى قوانين در برابر جهان متمدن امروز است . چه بسيارند زمامداران مقتدر، ثروتمندان لاابالى ، دختران و پسران شهوت پرست و افراد عادى جوامع بشرى كه در دل تمايلات غير مشروع مى پرورند، مايلند به خواهش هاى نفسانى خود جامع عمل بپوشند و شهوات خويش را بدون قيد و شرط اعمال نمايند، ولى از مردم مى ترسند . از سيل تنفر مردم وحشت دارند، ناچار از خواسته هاى غير مشروع خويشتن چشم مى پوشند، به هواى نفس خود پشت پا مى زنند، عملا از قانون اطاعت مى كنند، تا خود را از سيل ملامت و سرزنش مردم مصون نگاه دارند .

شكنجه تنفر مردم

بدون ترديد در بعضى از موارد شكنجه تنفر افكار عمومى و مجازات ملامت هاى مردم از كيفر زندان و شلاق به مراتب سخت تراست . قهرا در چنين مواقعى تاثير حيا در ضمانت اجرايى قوانين از مقررات كيفرى و مجازات هاى قانونى زيادتر خواهد بود .

مردى كه به علت جرم دزدى محكوم به زندان شده است از باز داشت خود رنج مى برد، ولى اگر بين مردم مفتضح شود و جامعه او را خائن و دزد بدانند بيشتر ناراحت مى شود . زنى كه بر اثر عمل منافى با عفت مجرم شناخته شده حاضر است شش ماه در زندان بماند، ولى راضى نيست شش روز مردم او را فاحشه و بى عفت بخوانند . البته به هر نسبتى كه رشد تربيتى و تعالى روانى ملتى عالى قدر باشد، حساسيت آن ملت از تنفر و انزجار افكار عمومى بيشتر خواهد بود .

اين قسم حيا كه ضامن اجراى قوانين است

و مرد را از تجاوز و تعدى باز مى دارد، از صفات پسنديده و سجاياى اخلاقى است . اين قسم حيا در اسلام ممدوح شناخته شده و درباره آن روايات بسيارى رسيده است كه بعضى از آن ها را به عرض شما مى رسانم :

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا لم تستح فافعل ما شئت . )) (331)

رسول اكرم (ص) مى فرمود: وقتيكه شرم و حيا را از دست دادى هر چه مى خواهى بكن .

يعنى افراد بى حيا از گناه و قانون شكنى باك ندارند .

(( عن على عليه السلام : من قل حياوه قل ورعه . )) (332)

على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه شرم و حيايش كم باشد اجتنابش از گناه كم خواهد بود .

(( و عنه عليه السلام : الحياء يصد عن فعل القبيح . )) (333)

و نيز فرموده است : شرم و حيا آدمى را از كارهاى ناپسنديده باز مى دارد .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لاايمان لمن لا حياء له . )) (334)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: ايمان ندارد آن كس كه شرم و حيا ندارد .

(( قال ابو محمد العسگرى عليه السلام : من لم يتق وجوده الناس لم يتق الله . )) (335)

امام عسكرى عليه السلام فرموده است : آن كس كه از روى مردم خجالت نمى كشد از خداوند نيز شرم نخواهد داشت .

(( عن اميرالمومنين عليه السلام قال : من كساه الحياء ثوبه لم ير الناس عيبه . )) (336)

على عليه السلام فرموده است : آن كس كه روپوش جامه

اش حيا باشد و عيب او از چشم مردم پنهان است .

هدف اين چند روايت بيان ارزش حياى از مردم در حسن اجراى قوانين و جلوگيرى از گناه است ، ولى در گوشه و كنار اجتماع افراد وظيفه شناس و بزرگوارى يافت مى شوند كه نه تنها از مردم حيا مى كنند و پيرامون گناه نمى گردند، بلكه در مواقع خلوت هم مرتكب گناه نمى شوند، زيرا اين مردان شريف از نفس خويش نيز حيا مى كنند، از شرف انسانى و فضليت معنوى خود شرم دارند . اين طبقه از مردم با حياترين و وظيفه شناس ترين افراد اجتماعند .

(( قال على عليه السلام : احسن الحياء استحياوك من نفسك . )) (337)

على عليه السلام فرموده است : بهترين شرم و حيا آن است كه تو خود از نفس خويش حيا كنى و قدمى به ناروا برندارى .

تظاهر به گناه

يكى از عوامل كه پرده حيا و شرم اجتماعى را مى درد و مردم را در گناه جرى و جسور مى نمايد، تظاهر گناهكاران در قانون شكنى و گناه است . به همين جهت اسلام از طرفى گناهكارى را منع نموده از طرف ديگر مردم را از گناه آشكار، كه باعث بى حيايى است ، بر حذر داشته است .

(( عن الصادق عليه السلام عن ابيه ، قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله : ان المعصية اذا عمل بهاالعبد سر الم تضر الا عاملها، و اذا عمل بها علانية و لم يعير عليه اضرت بالعامة . )) (338)

امام صادق عليه السلام از رسول اكرم (ص ) حديث كرده است

كه فرمود: گناه پنهانى تنها به گناهكار ضرر مى زند، ولى گناه علنى ، موقعى كه مورد تنفر و سرزنش جامعه قرار نگيرد، ضرر عمومى دارد .

گمراهى اجتماع

ناگفته نماند كه حياى از مردم و ترس از ملامت عمومى در مورد هر يك از گناهان زمانى است كه جامعه آن را پليد بداند و از آن منزجر باشد، ولى اجتماعى كه دچار گمراهى شود و بعضى از گناهان در نظر مردم قبح خود را از دست بدهد و آن را يك امر عادى تلقى كنند، در آنجا نه تنها گناهكاران از مردم حيا نمى كنند، بله ممكن است در بعضى از مواقع به كارهاى ناروا و گناهان خود افتخار نمايند!

اگر اجتماعى عفت و خوددارى از معاشرت هاى غير قانونى را كهنه پرستى و خرافت بخواند و آميزش غير مشروع را نمونه تجدد خواهى و روشنفكرى بشناسد، اگر در اجتماعى امانت و صداقت نشانه ابلهى و عدم لياقت تلقى باشد و بر عكس رشوه خوارى و دروغگويى سند شايستگى و لياقت شود، اگر در اجتماعى شرابخوارى و قماربازى قبحى نداشته باشد، در آنجا شرم و حيا نسبت به آن پليدى ها معنى و مفهومى نخواهد داشت و كسانى كه مرتكب آن گناهان مى شوند هرگز ترسى از ملامت و سرزنش مردم ندارند!

سقوط و انحطاط

هر گناهى در اجتماع مانند يك بيمارى خطرناك است و براى مردم آن جامعه مصيبت و بدبختى است ، ولى مصيبت بزرگ تر آن است كه جامعه آن گناه را قبيح نشناسد و گناهكار را مستحق تنفر و مجازات نداند . بديهى است در چنين وضعى آن جامعه بى پروا و با سرعت به

سوى سقوط و انحطاط پيش مى رود و طولى نمى كشد كه به عوارض شوم آن گناه دچار خواهد شد!

رسول اكرم (ص ) اين مصيبت را براى مسلمين بزرگ ترين خطر اجتماعى شناخته است .

(( قال النبى صلى الله و عليه و آله : كيف بكم اذا فسد ناوكم و فسق شبابكم و لم تامروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟! فقيل له : و يكون ذلك يا رسول الله ؟! قال : نعم و شر من ذلك : كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف ؟! قيل يا رسول الله و يكون ذلك ؟! قال نعم و شر من ذلك : كيف بكم اذا رايتم المعروف منكرا والمنكر معروفا . )) (339)

به مردم فرمود: چه خواهيد كرد موقعى كه زنان شما دچار فساد اخلاق شوند و جوانان شما به گناه آلوده گردند و از فريضه امر به معروف و نهى از منكر خوددارى كنند؟! عرض شد: يا رسول آيا چنين وضعى براى مسلمين پيش مى آيد؟! فرمود: بلى و بدتر از آن . فرمود: چه خواهيد كرد موقعى كه مردم را به گناه امر كنيد و از نيكى ها نهى نمائيد؟! عرض كردند: يا رسول الله آيا چنين وضعى پيش آمد مى كند؟! فرمود: بلى بدتر و از آن . سپس فرمود چه خواهيد كرد وقتى در نظر شما نيكى ها گناه و منكر شناخته شود و منكرات و گناهان را نيك و پسنديده بدانيد؟!

رسول اكرم (ص ) در اين حديث انحراف اجتماعى را در سه مرحله بيان فرموده است :

اول آن كه مردم گناهكار شوند .

دوم آن كه يكديگر

را به گناهكارى امر كنند و از نيكى باز دارند .

امر به گناهكارى

مرحله سوم كه خطرناك ترين تمام مراحل است ، آن است كه درباره نيكى و بدى تغيير عقيده و دهند، گناه و نادرستى را خوب بدانند و نيكى ها را منكر و نادرست بشناسد!

بدبختانه بسيارى از بلاد اسلامى به اين مصيبت بزرگ دچار شده اند و بعضى از گناهان در نظر اغلب مسلمين قبح خود را از دست داده و يك عمل عادى تلقى مى شود! اين روش ناپسند پرده حياى اسلامى و ترس از ملامت مردم را در نظر گناهكاران دريده است . بدون خوف و هراس گناه مى كنند و همواره به مصائب و بدبختى هاى گوناگون ناشى از آن گناهان گرفتارند!

در جهان غرب نيز بعضى از گناهان ، بخصوص امور مربوط به مسائل جنسى ، قبح خود را از دست داده است و بر اثر آن دختران و پسران ، بدون حيا و ترس از ملامت مردم ، به اعمال ناروايى دست مى زنند . در نتيجه پاكى نسل و اساس عفت اخلاقى در آن كشورها با خطراتى رو به رو شده است . اين مطلب از خلال آمارهاى جنايى آن كشورها، و در ضمن پاره اى از قضايا به خوبى مشهود است . براى نمونه جمله كوتاهى را در اينجا نقل ميكنم :

((يونايتد پرس . چند روز پيش دكتر رونالد گيبسون در كنفرانس جامعه پزشكان انگليس ، هنگام ايراد گزارش درباره مسائل جنسى اعلام كرد كه در يك مدرسه دخترانه انگليس ، دختران ميان 14 تا 15 سال علاماتى به سينه مى زنند كه نشان مى دهد بكارت

خود را از دست داده اند! اين گزارش موجب وحشت و خشم مقامات روحانى و والدين انگليسى شده است . دكتر گيبسون در كنفرانس كانتر بورى اظهار داشت كه برنامه هاى تلويزيونى ذوق سليم را در ميان جوان كشته و هيجانات نادرستى را در ميان آن ها پديد آورده است و تعليمات جنسى ، كه صرفا بر اساس زيست شناسى است ، نتايج وحشتناكى به بار آورده است !

دكتر گيبسون در كنفرانس جامعه پزشكان انگليس اظهار داشته بود كه فقدان انضباط اخلاقى سراسر كشور را فرا مى گيرد دو طب روحى جديد را مورد ملامت قرار داد .

چند روز بعد دكتر امبروس لينك كه از مقامات صلاحيتدار درباره بيمارى هاى آميزشى است ، اعلام كرد كه از سال 1957 به بعد يك بيمارى آميزشى در ميان جوانان كم سال افزايش قابل ملاحظه اى يافته است . در ميان پسران 15 تا 19 ساله مقدار افزايش 3/67 و در ميان دخترانى كه همين سنين را دارند 4/65 درصد شده است . ))(340)

نتيجه آن كه حيا و شرمى كه مردم را از گناه باز مى دارد و به نوبه خود مى تواند ضامن اجراى قسمتى از قوانين باشد، از سجاياى اخلاقى و صفات پسنديده آدمى است . به فرموده رسول اكرم (ص ) اين قسم حيا ناشى از عقل و ايمان و نشانه قوت نفس و نيرومندى ضمير انسان است .

پرورش شرم و حيا

پدران و مادران مكلفند فرزندان خود را از دوران كودكى با سجيه شرم و حيا تربيت كنند، قبح گناه و تنفر مردم را از گناهكار به آنان بفهماند و به وسيله اين

خوى پسنديده آن ها را از گناهكارى و قانون شكنى بر حذر دارند .

حياى مذموم يعنى خجالت كشيدن هاى نابجا و كم رويى يكى از صفات ناپسنديده و خلقيات ذميمه است . منشاء اين قسم حيا ضعف نفس و عقده حقارت است و رسول اكرم (ص ) آن را حياى احمقانه و جاهلانه خوانده است .

عقده حقارت گاهى ناشى از سوء تربيت است و گاهى مستند به عيوب طبيعى يا نقايص اجتماعى است خلاصه علل و عوامل متعددى مى تواند باعث ايجاد عقده حقارت گردد و آدمى را دچار بيمارى خجالت و كم رويى و گرفتار حياى احمقانه نمايد .

((تمام حقارت هاى حقيقى يا مجازى كه كودك در تماس با محيط خويش احساس مى كند ممكن است در او اين كمپلكس را به وجود آورد دكتر آلاندى در كتاب كودكى ناشناخته مى نويسد:

تنگدستى و بى چيزى ، لباس بدتر از دگران پوشيدن ، نقص خلقتى داشتن ، بيمار بودن ، يا در خانواده كسر و عيبى احساس كردن ، مسائلى هستند كه در ايجاد كمپلكس نقش بزرگى بازى مى كنند بنابر اين لازم است به همه اين عوامل دقت مخصوص داشت تا شخصيت منحرف در كودكان پى گير نشود، زيرا بعدها عوض كردن اين روحيه نيازمند مبارزهاى دردناك و تلاش هاى مصرانه اى خواهد بود . ))(341)

يك قسمت مهم بيمارى هاى روانى و احساس حقارت نادرست از سوء تربيت در دوران كودكى است . گاهى رفتار و گفتار نادرست پدران و مادران آنچنان در روان اطفال اثر بد مى گذارد و آنان را دچار زبونى و حقارت مى كند كه تا پايان

عمر از عوارض آن رنج مى برند!

پرورش صحيح وسيله پيش گيرى اين بيمارى خطرناك است . پدران و مادران مكلفند با تربيت و مراقبت هاى لازم ، از ماه هاى اول زندگى فرزندان را طورى بار آورند كه اساسا دچار عقده حقارت نشوند و ضميرشان به اين ناخوشى آلوده نگردد .

((اگر چه در ابتدا حركات طفل فقط انعكاسى است (خنده ، گريه ، خوردن ، گرفتن ، راه رفتن ، صحبت كردن )، بايد همين انعكاس ها را منظم كرد . طرز مراقبت و غذا دادن والدين به اطفال معلوم مى كند كه ايشان مربى هستند يا نه . آيا بايد حركات انعكاسى را تربيت كرد؟ البته ، و از همان روزهاى نخست بايد اين تربيت آغاز گردد . گريه و فرياد و عصبانيت بستگى كامل به مراقبت هاى اوليه دارد كه اگر اشتباه و نادرست باشد خلق و خوى و رفتار و سلوك طفل ناپسند مى شود . ))(342)

ستايش و تحسين

يكى از تمايلات فطرى انسان كه از دوران كودكى آشكار مى شود و تا پايان عمر باقى مى ماند ميل به ستايش و تحسين ديگران است . هر كودك و بزرگسالى متوقع است در مقابل موفقيتى كه نصيبش مى شود مورد تحسين و تمجيد دوستان و اطرافيان خود واقع شود و از اين كار بسيار مسرور و خشنود مى گردد .

احياى استعدادها

در سايه تشويق و تحسين استعدادهاى درونى افراد به فعليت مى رسد و كمالات نهانى مردم آشكار مى گردد . گويى تحسين و تمجيد به افراد نيروى تازه اى مى بخشد و راه تعالى و تكامل را به روى آنان باز

مى كند!

((يكى از بزرگ ترين روان شناسان عصر حاضر يعنى دكتر ماگدوگال مى گويد تقريبا تمام اطفال بدون استثناء بيش از تنبيه و خشونت ، به تشويق و بر انگيختن حس اعتماد به نفس احتياج دارند . چه بسيارى از اطفال بر اثر فقدان مشوق و محرك از استعداد خلاقه خود بى خبر مانده و فقط يك تذكر كوچك قادر به ظاهر كردن آن گشته است ! قسمت عمده اى از آشفتگى هاى فكرى و عصبى اطفال مولود رفتار خشونت بارى است كه براى سرزنش آن ها اعمال گرديده است و اين بيمارى عصبى اغلب تا آخر عمر هم دست از سر انسان بر نخواهد داشت . ))(343)

((احتياج به توجه و قبول خاطر ديگران ، از ضروريات زندگى اجتماعى ماست به خاطر بياوريد اول بار كه موفقيتى به دست آورديد و مورد تحسين پدر و مادر واقع شديد چه كيف و لذتى برديد، يا وقتى در مدرسه از آموزگاران آفرين شنيديد چه اطمينانى به خود پيدا كرديد و چه وجد و نشاطى داشتيد!

پسند و تحسين ديگران اجرى است كه زحمت را آسان مى كند و خستگى را از ياد مى برد . كوچك و بزرگ ، به هر سن و در هر وضع و مقامى كه باشيم ، اگر كارى كه مى كنيم مورد تصويب و تحسين قرار بگيرد به نصيب و پاداش خود رسيده ايم ، خاطرمان خرسند و دست و دلمان در كار خود گرم تر و روان تر خواهد شد .

تشويق و تحسين از هر كه و از هر كجا برسد مطلوب است ، بخصوص كه از دوستان و اطرافيان و

از محيط خود ما باشد .

البته بعضى بيشتر به توجه تشويق ديگران محتاجند و بعضى كمتر، ولى محال است كسى بالمره از توجه و تحسين ديگران بى نياز باشد . ))(344)

اولياى بزرگ اسلام به كارهاى پسنديده مردم در امور دينى و دنيوى توجه كامل داشتند و به وسيله تشويق و تحسين آنان را به نيكى و پاكى شادمان و دلگرم مى نمودند . براى نمونه دو مورد را به عرض شما مى رسانم :

عطاى پيغمبر

رسول اكرم (ص ) مرد عربى را ديد كه در نماز خود دعا مى خواند و مضامين بسيار عالى و پر معنايى را به پيشگاه الهى عرض مى كند . سخنان عميق و پر مغز آن مرد كه حاكى از مراتب معرفت و كامل ايمانش بود در پيغمبر اكرم (ص ) تاثير كرد . شخصى را بر او گمارد و دستور داد وقتى عرب از نماز فارغ شد او را به حضورش بياورد . عرب را به محضر آن حضرت آورد . رسول اكرم (ص ) قطعه طلايى را كه به آن حضرت هديه داده بودند و به او عطا فرمود، سپس پرسيد: ((از كدام قبيله اى ؟))

عرض كرد: از ((بنى عامربن صعصعه . ))

فرمود: آيا مى دانى اين طلا را براى چه بشما بخشيدم ؟))

عرض كرد: ((به اعتبار رحميت كه بين من و شماست . ))

حضرت فرمود:

(( ان للرحم حقا ولكن وهبت لك الذهب لحسن ثنائك على الله عزوجل . )) (345)

البته براى رحميت حقى است ، ولى اين طلا را از آن جهت به تو بخشيدم كه در پيشگاه الهى خداى را به نيكى و شايستگى ثنا گفتى

.

تشويق و تحسين پيغمبر اكرم از طرفى مرد عرب را بيش از پيش دلگرم كرد و از طرف ديگر آنان را كه ناظر اين جريان بودند اميدوار نمود .

على عليه السلام درباره ولات و كارمندان عالى رتبه دولت در ضمن تعاليم خود به مالك اشتر چنين فرموده است :

(( و اوصل فى حسن الثناء عليهم و تعديد ما ابلى ذووا البلاء منهم فان كثرة الذكر لحسن افعالهم تهز الشجاع و تحرض الناكل ان شاءالله تعالى . )) (346)

تشويق كارمندان دولت

با تحسين و حق شناسى خويشتن را با مامورين درستكار خود مرتبط كن . خدمات صادقانه آنان را به زبان بياور و صريحا قدر دانى نما، زيرا تحسين و حق شناسى ، مردان شجاع را در راه نيكو كارى تهييج مى كند و مسامحه كاران را به خواست خداوند به جنبش و حركت وامى دارد .

همان طور كه چاپلوسى و تحسين نابجا از نظر اخلاقى مذموم است و مى تواند مفاسد بسيارى به بار آورد، همچنين خوددارى از تحسين و تمجيد بجا نيز از صفات ناپسنديده است و از نظر فردى و اجتماعى نتايج شومى در بر دارد .

(( قال على عليه السلام : الثناء باكثر من الاسحقاق ملق ، و التقصير عن الاستحقاق عى او حسد . )) (347)

على عليه السلام فرموده است : ثنا گفتن و تمجيد دگران ، بيشتر از حد شايستگى و لياقت ، تملق و چاپلوسى است و كمتر از آنچه سزاوارند، يا ناشى از عجز تمجيد كننده است يا منشا روانى آن بيمارى حسد است .

تحسين به موقع

گاهى تحسين بموقع مسير زندگى يك انسان را به

كلى عوض مى كند و او را به شاهراه سعادت و خوشبختى رهبرى مى نمايد، شخصيتش احيا مى شود، نور اميد اعماق جانش را روشن مى كند، به خويشتن مطمئن مى گردد، بدون ترديد و دو دلى راه تكامل خود را پيش مى گيرد و سرانجام به پيروزى درخشانى نايل مى شود . بر عكس گاهى خوددارى از يك تمجيد و تحسين شخصيت انسان را مى كشد، او را دچار حقارت و زبونى مى كند، اعتماد به نفس را از دست مى دهد، گرفتار ياس و نااميدى مى گردد و با خود مى گويد آنقدر نالايقم كه حتى دوستانم مرا شايسته تحسين ندانستند . بدبختى او از همان نقطه شروع مى شود، خود را مى بازد، مايوس مى گردد، بيمارى حقارت در جانش ريشه مى كند، و سرانجام به عوارض شومى مبتلا مى گردد .

يكى از عواض اين شكست روانى ، كم رويى و خجالت كشيدن از مردم است . گاهى چنين انسانى آنقدر دچار پستى و حقارت مى شود كه جرات نمى كند با مردم معاشرت نمايد . گويى خود را كوچك تر از آن مى داند كه دگران با او سخن بگويند و او را يك انسان واقعى به حساب بياورند و به شخصيتش احترام كنند .

((وقتى شخص خود را چنان كه انتظار دارد طرف توجه ديگران نمى بيند، يكباره از مردم مى گريزد و از ترس اينكه مبادا در ميان جمع مورد تحقير واقع شود كناره گيرى را بر هرگونه خلطه و آميزش ترجيح مى دهد، يا آن كه در ميان جمع ناراحت و پريشان و ترسيده به كنجى مى

نشيند و يك كلمه حرف نمى زند . ))(348)

تمجيد و تحسين بموقع از شرايط اساسى تربيت كودك است . يكى از طرق پيشگيرى بيمارى خجالت كشيدن و كم رويى در كودكان تحسين آنان است . اطفالى كه در دامن پدران و مادران خشن و خودخواه تربيت شده اند و هرگز لذت تحسين و تمجيد را در محيط خانواده نچشيده اند، روحى شكست خورده و نامطمئن دارند و همواره در خويشتن احساس پستى و حقارت مى كنند .

توبيخ و تشويق

همان طور كه پدران و مادران موظفند فرزندان خويش را در كارهاى بد توبيخ كنند و از اين راه آنان را به درست كارى و ادب عادت دهند، لازم است در كارهاى خوب و در فعاليت هاى مفيد نيز كودكان را تحسين نمايند و بدين وسيله شخصيت آن ها را احيا كنند و موجبات اميدوارى و دلگرمى آنان را فراهم آورند . ولى بايد توجه داشت كه توبيخ و تشويق دو داروى مفيد و موثر تربيتى است و لازم است از آن ها در مواقع مناسب با اندازه گيرى صحيح استفاده شود . توبيخ و تحسين بى موقع و نابجا يا بيش اندازه مناسب ، نه تنها در تربيت كودك مفيد و ثمر بخش نيست ، بلكه ممكن است منشا مفاسدى شود و عوارض نامطلوبى به بار آورد .

(( عن على عليه السلام : اكبر الحمق الاغراق فى المدح و الذم . )) (349)

على عليه السلام فرموده است : بزرگترين مراتب حماقت و زياده روى در تحسين و توبيخ است .

سلاح تربيت

((در ظرف دو يا سه ماه اول تولد، بچه لبخند را ياد مى

گيرد و احساس او نسبت به اشخاص با احساس او نسبت به اشيا فرق پيدا مى كند . در اين سن پيدايش علاقه بين طفل و مادر امكان مى يابد و بچه از ديدن مادر به اظهار شعف و شادى قادر مى شود و عملا اين شعف و شادى را ظاهر مى سازد و جوابهايى كه مى دهد ديگر صورت حيوانى صرف را ندارد و خيلى زود ميل به ستايش و تحسين در او رشد و نمو مى كند . از اين لحظه به بعد مربى سلاح تازه اى به دست مى آورد و آن ستايش و سرزنش است .

اين اسلحه در خلال دوره طفوليت داراى قدرت خارق العاده اى است ، اما بايد آن را با احتياط كامل به كار برد . در سال اول نبايد سرزنش را با كار برد، پس از آن هم لازم است در به كار بردن آن نهايت دريغ داشت . اما تحسين و ستايش ضررش كمتر است ، لكن نبايد آن را چنان به سهل و آسانى خرج كرد كه ارزشش از ميان برود . همچنين شايسته نيست آن را براى تحريك فوق العاده طفل به كار برد . هيچ پدر خونسردى نيست كه در موقعى كه مى بيند بچه اش براى نخستين بار به راه مى افتد يا براى اول دفعه به زبان مى آيد و كلمه صحيح و معنى دارى تلفظ مى كند بتواند از تشويق و تحسين خوددارى كنند . به طور كلى وقتى يك بچه پس از پافشارى و كوشش ثابت بر يك امر دشوارى فائق مى گردد، آفرين و تحسين همان پاداش

مخصوص به شمار خواهد رفت . به علاوه بهتر اين است كه بگذاريم طفل احساس كند كه شما با تمايل او براى چيز ياد گرفتن موافقت داريد . ))(350)

راه پيشرفت

كودك به طور طبيعى در راه نيل به كمال خود فعاليت مى كند و نيروهاى كودكانه خويش را به كار مى اندازد . تشويق و تحسين پدر و مادر و اطرافيان كودك راه پيشرفت را به روى او بازتر مى كند، شعله هاى عشق و اميد را در روانش فروزان تر مى نمايد و در نتيجه استعدادهاى درونى اش يكى پس از ديگرى شكفته مى شود . بر عكس بى اعتنايى پدر و مادر يا خشونت هاى نابجاى آن ها نشاط فطرى طفل را تضعيف مى كند و او را در راه كوشش و فعاليت دلسرد مى نمايد . تكرار اين روش ناپسنديده روان طفل را بيمار مى كند و سرانجام بدبختى هاى عظيم و غير قابل جبرانى به بار مى آورد . براى اينكه شنوندگان محترم بهتر متوجه شوند مثلى به عرض مى رسانم :

خاطره تلخ

كودك خردسال چند ماه به دبستان رفته و چند درسى از كتاب اول خوانده است . اينك براى اولين بار مشقى نوشته و نتايج زحمت خود را روى صفحه كاغذ منعكس نموده است . اين مشق شاهكار زندگى تحصيلى اين طفل است . اين مشق محصول مجاهدات چند ماهه كودك است . اين مشق آيينه شخصيت اوست . چشم خود را به در خانه دوخته و دقيقه شمارى مى كند تا پدر به منزل بيايد و اين اثر درخشان را به او نشان دهد . طفل به اميد تحسين پدر

از خوشحالى در پوست نمى گنجد . اين ساعت از بهترين اوقات زندگى اوست . پدر وارد منزل مى شود، كودك مشق خود را به دست مى دهد و با چشم پر فروغ و كنجكاو خود به پدر نگاه مى كند . پدر عاقل ، پدر موقع شناس ، با كمال توجه نوشته كودك را مى خواند، لبخند مى زند، بچه را در آغوش مى گيرد، دست مهربانى به سرش مى كشد، چند بار به او آفرين مى گويد، و با اين عمل بهترين پاداش را به كودك خود مى دهد . رفتار پدر، روح تازه اى به كودك مى بخشد، بر شور و نشاطش مى افزايد، و با اميد بيشترى به فعاليت تحصيلى خود ادامه مى دهد . ولى پدر نادان ، پدر موقع ناشناس ، با كودك به تلخى بر خورد مى كند . نوشته او را نمى خواند، اگر بخواند تمجيد و تحسين نمى كند، به طفل آفرين نمى گويد . بدتر آن كه بعضى از پدران شكست هاى خارج منزل را با تندى و خشونت به زن و فرزند جبران مى نمايند، روحش را مى كشند، چراغ اميدش را خاموش مى نمايند . طفل با خاطرى آزرده و روانى شكست خورده از پدر جدا مى شود . آن شب را با تلخى و ناكامى به بستر خواب مى رود . شايد پدر كمترين توجهى به رفتار زشت خود نداشته باشد، ولى كودك اين خاطره تلخ را فراموش نمى كند . بسيارى از بدبختى ها و تيره روزى هاى مردم از يك نقطه و در يك لحظه شروع مى شود . ممكن

است اين لحظه شوم براى آن طفل لحظه سقوط و بدبختى شود .

كودكانى كه تمايل تحسين آنان ارضا نشود و به طور شايسته مورد تشويق و تمجيد اولياى خود قرار نگيرند، اطفالى كه از كودكى شخصيتشان منهدم شود و با تحقير و بى اعتنايى پدر و مادر روبه رو باشند، دچار احساس پستى و عقده حقارت مى شوند و در طول ايام زندگى عوارض گوناگونى دامنگيرشان مى گردد . يكى از آن عوارض ، كم رويى و خجالت كشيدن از مردم است .

((اشخاصى را كه مى بينيد خجول و كم رو يا بى حيا و پرخاشجو، يا ساكت و خاموش ، يا پر گو و فضول ، يا سرد و بى تصميم ، يا بى تامل و سبكسرند، همه مردمانى هستند كه به خود اطمينان و اعتماد ندارند، يعنى تصور مى كنند كه جامعه آنان را چنان كه بايد نمى پذيرد و محلى را كه در خور لياقتشان است به آن ها نمى دهد . ))(351)

شاد كردن كودك

لازم است پدران و مادران در ضمن انجام وظايف تربيتى به اين امر مهم نيز توجه كنند، كودكان خود را به طور شايسته مورد تحسين قرار دهند و با تمجيدهاى بجا خاطر آنان را مسرور نمايند و بدين وسيله فرزندان خويش را از بيمارى كم رويى و ضعف نفس مصون نگاه دارند .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا نظر الوالد الى ولده فسره كان للوالد عتق نسمة . (352)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: پدرى كه با نگاه مودت آميز خود فرزند خويش را مسرور مى كند، خداوند به او

اجر يك بنده آزاد كردن عنايت مى فرمايد .

تحسين بموقع يكى از بهترين وسايل مسرور كردن كودك است . اين امر در نظر اسلام ، صرف نظر از فوايد تربيتى ، باعث نيل به اجر اخروى و پاداش الهى است . اولياى گرامى اسلام عملا به اين اصل بزرگ تربيتى توجه كامل داشتند و اطفال خود را در مقابل كارهاى پسنديده و سخنان خوب مورد تحسين و محبت هاى مخصوص خود قرار مى دادند .

دو كودك خردسال

روزى على (ع ) در منزل نشسته و دو طفل خردسال آن حضرت عباس بن على و زينب عليهماالسلام در طرف راست و چپ آن حضرت نشسته بودند .

(( قال على عليه السلام للعباس : قال واحد . فقال واحد . فقال قل اثنان . قال استحيى ان اقول باللسان الذى قلت واحد اثنان . فقبل على عليه السلام عينيه . ))

على عليه السلام به عباس فرمود: بگو يك . گفت يك . فرمود: بگو دو . عرض كرد: حيا مى كنم با زبانى يك گفته ام دو بگويم .

على (ع ) به منظور تشويق و تحسين كودك ، چشم هاى فرزند خود را بوسيد .

و اين خود اشاره به يك لطيفه توحيدى است . يعنى موحدين و يكتا پرستان هرگز به شرك و دو پرستى نمى گرايند . ))

(( ثم التفت الى زينب و كانت على يساره . فقالت : يا ابتا اتحبنا؟ قال نعم يا بنى ، اولادنا اكبادنا . فقالت يا ابتاه ، حبان لا يجتمعان فى قبل المومن ، حب الله و حب الاولاد، و ان كان لابد فالشفقة لنا

والحب لله خالصا . فاز داد على عليه السلام بهما حبا . (353)

سپس على (ع ) به حضرت زينب ، كه در طرف چپ نشسته بود، توجه فرمود . در اين موقع زينب عرض كرد: پدر جان آيا ما را دوست دارى ؟ فرمود: بلى ، فرزندان ما پاره هاى جگر ما هستند . عرض كرد: دو محبت در دل مردان با ايمان نمى گنجد، حب خدا و حب اولاد، ناچار بايد گفت نسبت به ما شفقت و مهربانى است و محبت خالص مخصوص ذات لايزال الهى است . اين جمله توحيدى از زبان حضرت زينب دختر خردسال آن حضرت نيز شايان تحسين و تمجيد بود .

(( فازداد على عليه السلام بهما حبا . ))

در آن موقع على (ع ) نسبت به اين دو كودك ابراز مهر و محبت بيشترى فرمود و در واقع تشديد محبت و عطوفت خود را پاداش آن دو طفل قرار داد و بدين وسيله آنان را تحسين و تمجيد فرمود .

محيط خانه على عليه السلام مالامال از توحيد و يكتا پرستى است ، مملو از مهر خداوند و عشق الهى است . اطفال آن خانواده نيز به همان روش تربيت شده اند و دل هاى كودكانه آن ها، مانند پدر بزرگوار خود، لبريز از عشق خداى يگانه و حب حضرت احديت است .

دو عامل انفعال

منشا بيمارى كم رويى و خجالت تنها سوء تربيت نيست . پاره اى از عيوب طبيعى و نقايص اجتماعى نيز از علل و عوامل اين بيمارى است . اسلام در راه درمان اين حالت روانى از تمام طرق و وسايل استفاده نموده و به

مسلمين دستورهاى لازم را داده است .

در پايان بحث امروز به طور اختصار به دو علت اشاره مى كنم : يكى فقر و تهيدستى ، و ديگرى بدنامى خانوادگى .

فقر در زندگى بشر يكى از بزرگ ترين مصائب است . فقير از طرفى دچار محروميت است و از طرف ديگر مردم او را با چشم حقارت و پستى نگاه مى كنند:

عوارض فقر

(( قال على عليه السلام لابنه محمد ابن الحنفية : يا بنى انى اخاف عليك الفقر فاستعد بالله منه فان الفقر منقصة للدين ، مدشهة للعقل ، داعية للمقت . )) (354)

على (ع ) به فرزندش محمد حنيفه مى فرمود: فرزند، بر تو از فقر و تنگدستى مى ترسم . از آن به خداوند پناه ببر، زيرا فقر باعث نقصان دين و پريشانى فكر و مايه دشمنى و عداوت است .

لغزش ايمان بود زاييده فقرو نياز

ورنه هيچ آلوده دامن دزد مادر زادنيست

(( قال لقمان لابنه : اعلم اى بنى انى قد ذقت الصبر و انواع المر فلم ار امر من الفقر . فان افتقرت يوما فاجعل فقرك بينك و بين الله و لا تحدث الناس بفقرك فتهون عليهم . )) (355)

لقمان به فرزندش مى فرمود: پسر، من صبر و انواع تلخى ها را چشيده ام ، چيزى را تلخ تر از فقر نيافتم .

اگر روزى گرفتار تهى دستى شدى به احدى اظهار نكن كه در نظر مردم حقير و خوار خواهى شد .

تهيدستان به علت فقر و نيازمندى همواره در خود احساس ضعف و حقارت مى كنند، به همين جهت كم رو هستند و در بر خورد با مردم

خجالت مى كشند .

حمايت از فقرا

اسلام براى حمايت از فقرايى كه به حق استحقاق كمك دارند و به منظور مبارزه با بيمارى روانى آنان مقرراتى وضع نموده است . از طرفى دولت اسلام از راه در آمدهاى عمومى بيت المال حداقل احتياجات زندگى آن ها را آبرومندانه تامين مى كند و از طرف ديگر شخصيت آنان را در برنامه هاى قانونى خود مورد كمال احترام تكريم قرار مى دهد .

در اسلام هيچ فقيرى به علت تهيدستى از عز اجتماعى و احترام قانونى محروم نيست ، هيچ مسلمانى حق ندارد به او به ديده تحقير و اهانت نظر كند . در نظر مومنين حقيقى ، فقر ايمانى و اخلاقى مايه پستى و بدبختى انسان است نه فقر مالى . مومنين حقيقى سرمايه هاى معنوى و روحانى را مايه سربلندى و افتخار مى دانند نه سرمايه هاى مادى . مومنين حقيقى ممكن است بر اثر فقر دچار محروميت هاى باشند، ولى هرگز خود را حقير و خوار حس نمى كنند و دچار زبونى نمى شوند . ايمان به خدا آنقدر به آنان شخصيت روحى و عظمت روانى داده است كه تهى دستى نمى تواند آنان را شكست دهد و به فرومايگى گرفتارشان نمايد . اين قبيل افراد با حقيقت در گذشته و حال بسيار بوده و هستند .

سفارش هاى اخلاقى

براى اينكه اطفال خردسال فقرا دچار عقده حقارت نشوند و در نتيجه كم رو و زبون بار نيايند، اسلام در تعاليم قانونى و اخلاقى خود پيش بينى هاى موثرى در اين باره نموده است . صرف نظر از مساعدت هاى مالى كه به موجب قانون

نسبت به آن ها مقرر داشته و زندگى آنان را از هر نظر تامين نموده است ، سفارش هاى اخلاقى دامنه دارى درباره يتامى و عموم كودكان بى بضاعت به مردم داده است . براى نمونه يك حديث اخلاقى را در اين مورد به عرض مى رسانم :

رسول اكرم (ص ) در ضمن بيان وظايف و حقوق همسايگان فرموده است :

(( و اذا اشتريت فاكهة فاهد هاله و ان لم تفعل فادخلها سترا و لا يخرج بها ولدك يغيظ بها ولده . (356)

موقعى كه براى خود و خانواده ات ميوه خريدارى مى كنى مقدارى از آن را به همسايه اهدا كن . اگر نمى توانى هديه بدهى ميوه را سرّى و محرمانه به منزل ببر . مراقب باش فرزندت ميوه را به خارج منزل نبرد تا كودك همسايه از ديدن آن ناراحت و آزرده خاطر گردد .

بدنامى خانواده

بدنامى خانوادگى نيز يكى از عوامل عقده حقارت و باعث شرمسارى و خجلت بين مردم است . كسانى كه به اين مصيبت گرفتارند در ضمير خود احساس ناراحتى مى كنند و از سرزنش مردم مى ترسند .

اسلام در تعاليم اخلاقى واجتماعى خود اساسا مسلمين را از ملامت يكديگر منع نموده است . در اسلام گناهكار رابايد طبق قانون مجازات كرد و نمى توان او را در گناه ملامت نمود .

قال رسول الله صلى الله عليه وآله : اذا زنت خادم احدكم فليجلدها الحد و لا يعيرها .

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: اگر زنى از خدمتگزاران شما از حريم عفت خارج شد و به زنا آلوده گرديده او را سرزنش ننماييد، تنها وظيفه شما

اجراى مجازات قانونى است .

جايى كه زناكار را كه خود مرتكب گناه شده نتوان ملامت كرد چگونه مى توان مسلمانى را به جرم آلودگى پدر يا مادرش سرزنش نمود .

اسلام با منع مردم از سرزنش يكديگر كسانى را كه مسلمان بودند ولى خانواده بدنامى داشتند از فشار حقارت خلاص نمود . اينان بدون احساس شرمسارى و خجلت با مردم آميزش مى كردند . اگر در موردى مسلمين ندانسته لب به ملامت آنها ميگشودند پيشواى گرامى اسلام آنان را صريحا منع مى فرمود .

در صدر اسلام ابوجهل همواره مزاحم رسول اكرم (ص ) و مانع پيشرفت اسلام بود . او به علت سوءنيت و جاه طلبى ، مرتكب جنايات عظيمى شد و در بين مسلمين به ناپاكى و خيانت معروف گرديد . فرزندش عكرمه بن ابى جهل چندى پس از مرگ پدر شرفياب محضر رسول اكرم شد و قبول اسلام كرد . پيغمبر گرامى اسلام او را پذيرفت ، در آغوشش گرفت ، و به وى آفرين گفت . عكرمه از نظر خانوادگى بدنام ترين مردم آن روز بود .

(( وكان المسلمون يقولون : هذا ابن عدوالله ابى جهل فشكى ذلك الى النبى صلى الله عليه و آله ، فمنعهم من ذلك ، ثم استعمله على صدقات هوازن )) (357)

نهى از ملامت

مردم درباره او مى گفتند: اين فرزند دشمن خداوند است . عكرمه از ملامت و سرزنش مردم به رسول اكرم (ص ) شكايت كرد . آن حضرت مسلمين را از اين روش ناروا صريحا منع فرمود و سپس به عنوان وصول زكات در اداره دارايى اسلام به وى شغلى محول كرد

.

از عرايض امروز اين نتيجه به دست آمد كه در اسلام حياى عاقلانه كه ضامن اجراى قوانين و مانع ارتكاب گناه است از صفات پسنديده شناخته شده ، ولى حياى احمقانه و كم رويى كه ناشى از ضعف نفس و زبونى است مذموم و ناپسند است .

براى اينكه مسلمين دچار عقده حقارت نشوند و در نتيجه كم رو و خجالتى بار نيايند، رسول اكرم (ص ) دستورهاى لازم را به مردم داده و به وسيله تعاليم قانونى و اخلاقى خود تا حدود ممكن از علل آ ن جلوگيرى كرده است .

حياى نابجا

اينك در پايان سخن چند مورد از حياى نابجا را كه اسلام صريحا منع كرده است به عرض مى رسانم .

خداوند در قران شريف فرموده است :

(( والله لا يستحيى من الحق . )) (358)

خداوند از بيان حق حيا نمى كند .

مردان با ايمان نيز به پيروى از خداوند بزرگ بدون احساس شرم و حيا حق را مى گويند و در راه اعلاى آن ثابت قدمند .

مردان با ايمان در راه حق و حقيقت از ملامت و سرزنش مردم نادان باك ندارند .

(( يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم . (359) ))

مؤ منين واقعى در راه خدا مجاهده ميكنند و از سرزنش ملامت كنندگان نمى ترسند .

مردان با ايمان در هر سن و شرايطى كه باشند از فراگرفتن علم و دانش حيا نمى كنند .

(( ولا يستحين احد اذا لم يعلم الشى ء ان يتعلمه . )) (360)

على عليه السلام مى فرمود: البته هيچ كس حيا نكند از اينكه اگر چيزى را نمى

داند ياد بگيرد .

مردان با ايمان چيزى را كه نمى دانند با كمال صراحت مى گويند نمى دانيم ، و از اينكه به نادانى خود اعتراف نمايند حيا نمى كنند .

(( ولا يستحين احد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لا اعلم . (361) ))

على (ع ) مى فرمود:هيچ كس حيا نكند وقتى از او بپرسند چيزى را كه نمى داند . صريحا بگويد نمى دانم .

اولياى اسلام در موارد بسيارى مردم را از حياى احمقانه و خجالت كشيدنهاى بى مورد بر حذر داشته اند .

چه بسيارند كسانى كه به علت بى ايمانى ، نادانى ، و ضعف نفس ، دچار عقده حقارت هستند و در مواقع نابجا دچار شرم و حياى جاهلانه مى شوند، ولى مردان با ايمان به پيروى از تعاليم عاليه اسلام از اين نادانى ها بر كنارند .

تعديل تمايل جنسى

توضيحات

(( قال الله العظيم فى كتابة :

((والذين هم لفروجهم حافظون )))) (362)

پرورش عفت

يكى از خلقيات پسنديده عاليه انسانى عفت است . ملكه عفت آدمى را در اعمال تمايلات جنسى تعديل مى كند و انسان را از پليدهاى شهوت مصون نگاه مى دارد . پدران و مادران موظفند فرزندان خويش را با اين سجيه انسانى تربيت كنند و از دروان كودكى اين خلق را در ضمير آنان پرورش دهند .

غريزه شهوت جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسان است . ناكامى ها و شكست هايى كه از اين راه نصيب بشر مى گردد، تمايلات سركوفته و خواهش هاى وا پس زده شده اين غريزه كه در ضمير باطن پنهان مى شود مى تواند در روان آدمى عقده هاى عظيمى به وجود آورد و منشا فسادها و بدبختى ها، خيانت ها و جنايت ها، قتل ها و غارت ها شده و گاهى باعث بيمارى روحى يا ديوانگى گردد .

موضوع ارضاى غريزه جنسى و كيفيت اعمال تمايلات مربوط به آن ، يكى از مسائل مهم علمى و دينى است . دانشمندان بشر در طول قرن هاى متمادى درباره آن نظريه هاى مختلفى اظهار كرده و بعضى در عقايد خود به راه افراط يا تفريط گراييده اند . ملل و اقوام جهان در گذشته و حال درباره اعمال غريزه شهوت جنسى و ارضاى آن ، روش ها و عادات گوناگونى داشته و دارند . در جهان متمدن امروز موضوع تمايل جنسى رنگ تازه ترى به خود گرفته ارزش علمى بيشترى پيدا كرده است . فضلاى بشر آن را از مسائل علوم حياتى و اجتماعى و روانى و روان

پزشكى و تعليم و تربيت شناخته و مورد توجه و بررسى دقيق قرار داده اند . آيين مقدّس اسلام درباره اين غريزه نيرومند و كيفيت اعمال آن تعاليم وسيع و دامنه دارى به پيروان خود آموخته و آنان را به راه سالم و اندازه گيرى صحيح رهبرى فرموده است .

بحث جامع و كامل درباره اين موضوع وقت بسيار و سخنرانى هاى متعددى لازم است . چون اين فصل از نظر دينى و علمى در تربيت كودك مورد كمال توجه است ، سخنرانى امروزرا به آن اختصاص مى دهم و به طور مختصر و فشرده مطالبى را به عرض مى رسانم .

تعديل غرايز

كليه دانشمندان جهان و تمام ملل و اقوام عالم به اين اصل عقيده دارند كه در زندگانى اجتماعى بشر لازم است تمام غرايز تعديل شود و خواهش هاى نفسانى انسان به طور محدود و با اندازه گيرى صحيح اعمال گردد .

آزادى مطلق

در مواقع بسيارى بين خواهش هاى نفسانى و مصلحت هاى اجتماعى تضاد غير قابل اجتنابى وجود دارد . براى بقاى تمدن و حفظ نظم اجتماع ، راهى جز چشم پوشى از خواهش هاى ناروا نيست . بشر مجبور است براى ارضاى تمايلات نفسانى خود در زندگى اجتماعى از آزادى مطلق و بدون قيد و شرط صرف نظر نمايد و به خواسته هاى خويشتن در حدود مصالح اجتماعى جامع عمل بپوشاند .

((بسيارى از افراد بدان جهت كه تمدن جلو تحريك هاى غريزى ايشان را مى گيرد با آن در حال معارضه هستند . در خصوص اصل اين جلوگيرى بايد متوجه بود كه اعتراض افراد به هيچ وجه وارد نيست ،

زيرا مى توان گفت كه از نظر فنى براى نيل تمدن ، به مقاصد خود، جلوگيرى از غرايز كمال لزوم را دارد .

جست و جوى امنيت و آرامشى كه معلول تمدن است ، بدون انصراف از آزادى طبيعى ، يك نوع توقع خود پسندانه به شمار مى رود و بشر براى امكان زندگى در جامعه ، بايد از آن آزادى طبيعى كه از لحاظ نظرى قبل از تشكيل تمدن وجود داشته است صرف نظر نمايد .

در حقيقت اين اشتياق به آزادى از آن رو است كه هر كس مى خواهد به يك طريق نهانى اميال خود را بدون توجه به خواسته هاى ديگران و با استفاده از كار اجتماعى ارضا كند .

اشتياق به باز گشت به وضع طبيعى براى دسترسى به ارضاى آزادانه غرايز يك اشتباه است ، ولى انتظار زندگى در جامعه متمدن و داشتن آزادى كامل يك دورويى خود پسندانه است و به سلب آزادى ديگران منجر خواهد شد . ))(363)

در تمدن اسلام نيز مردم در ارضاى غرايز و اعمال خواهش هاى نفسانى خود مانند تمدن هاى مادى محدودند، با اين تفاوت كه هدف دنياى مادى تنها تامين آسايش زندگى است و در آن جا سلب آزادى از اعمال غرايز در حدود مصالح مادى و نظم و انضباط اجتماع است ، ولى تمدن اسلام دو هدف دارد: يكى نظم زندگى مادى ، و ديگرى نيل به كمالات روحانى و صفات عاليه انسانى .

تزكيه نفس

وصول به مقام شامخ انسانيت تنها با نظم زندگى مادى ميسر نيست . كسى كه مى خواهد به اين هدف بزرگ نايل شود بايد به تزكيه

و تطهير نفس خود بپردازد، پليدى ها و ناپاكى ها را از دل بزدايد و در پرتو ايمان خداوند و فراگرفتن سجاياى اخلاقى خويشتن را انسان واقعى بسازد . همان طور كه برقرارى نظم اجتماعى و حفظ حقوق ديگران مستلزم محدود كردن غرايز است ، هم چنين نيل به كمالات انسانى و وصول به سجاياى اخلاقى نيز با محدود كردن هواى نفس و اجتناب از خواهش هاى ناروا ميسر خواهد بود .

تعاليم دينى و تمدن

تضادى كه در بعضى از موارد بين تعاليم دينى و تمدن جديد مشاهده مى شود از اين تفاوت هدف سرچشمه مى گيرد . در تعاليم مذهبى هر عملى كه مخالف مصلحت اجتماع يا منافى با سعادت فرد باشد ممنوع شناخته شده است . به عبارت ديگر هيچ انسانى حق ندارد عملى را مرتكب شود كه مضر به صلاح اجتماع يا مخالف سعادت فردى خود او باشد، ولى در دنياى متمدن هر فردى خويشتن را در كارهاى كه منافى با نظم اجتماع و باعث تجاوز به حقوق ديگران نباشد آزاد مى داند، اگر چه آن كار مضر به سعادت خود او باشد . مشروب مى خورد، قمار مى زند، زنا مى دهد، زنا مى كند، خودكشى مى نمايد و هيچ مقامى از او مواخذه نمى كند . اين آزادى بى مورد، بدبختى هايى در جهان غرب به وجود آورده است .

دكتر كارل مى گويد:

((همه كس در پى زندگى بر وفق تفنن خويشتن است . اين ميل در انسان فطرى است ، ولى در ملل دموكراتيك اين تمايل بى تناسب شدت يافته و به حد زيان بخش رسيده است . فلسفه

قرون روشنايى بودند كه در اروپا و آمريكا نهال چنين آزادى بى بند و بارى را كشتند و به نام منطق ، سنن و اصول آن را به مسخره گرفتند و هر نوع الزامى را نامعقول و نكوهيده تلقى كردند و از اين جا مرحله آخرين نبرد بر عليه اصولى كه نياكان ما در زندگى از آن پيروى مى كردند و مقرراتى كه بشريت در طول هزاران سال به تجربه آموخته و به مدد اخلاق مذهبى پايبند آن بود آغاز گرديد . ))(364)

آزادى هاى مضر

((آن آزادى كه مورد استفاده اكثريت مردم است نه اقتصادى و نه فكرى و نه اخلاقى است . كسانى كه آه در بساط ندارند فقط از اين آزادى برخوردارند كه از كلبه اى به كلبه ديگر و از يك پياله فروشى به پياله فروشى ديگر بروند و مطالب سراپا دروغ مجلات را بخواند و به تبليغات ضد و نقيض راديوها گوش كنند . ))(365)

موضوع ارضاى غريزه جنسى يكى از مواردى است كه در جهان غرب ، به مردم بيش از اندازه مصلحت آزادى داده شده است . بسيارى از دختران و پسران آن كشورها در اثر آزادى بى حساب دچار تندروى شده و در راه اعمال غريزه جنسى به منجلاب پليدى و فساد اخلاق سقوط كرده اند، و اين امر مفاسد بسيارى را براى ملت و مملكت به بار آورده است .

((يونايتد پرس ، طبق آمارى كه از محتويات كيف هاى دختران مدارس متوسطه بريتانيا گرفته شده در 80 درصد آن ها قرص هاى ضد آبستنى پيدا شده است . و درهه ضمن نامه اى كه در اين باره به

روزنامه تايمز لندن نوشته ، خاطرنشان كرده است كه آمار به دست آمده كاملا موثق است . وى نوشته است كه بعضى از دختران از آموزگاران خود پرسيده اند كه چه نوع قرص ضد آبستنى بهتر است .

ودرهه در پايان نوشته است كه اين فاجعه هولنماك نتيجه آزادى بيش از اندازه اى است كه به دختران جوان انگليسى داده شده است . !))(366)

((آسوشيتد پرس . دكتر مولنز مى گويد از هر پنج دختر انگليس كه براى ازدواج به كليسا مى روند يك نفر حامله است . دكتر مولنز كه در ناحيه جنوبى لندن مشغول طبابت است در مقاله اى مى نويسد: هر سال در لندن پنجاه هزار سقط جنين جنايى انجام مى گيرد و از هر بيست كودكى كه متولد مى شود، يكى از آنها نامشروع است . با وجود اين كه سال به سال شرايط زندگى بهتر مى شود، هر سال بر تعداد چنين اطفالى افزوده مى گردد . دكتر مولنز عقيده دارد كه اطفالى غير قانونى بيشتر در خانواده هاى مرفه به دنيا مى آيند و دخترانى كه در خانواده هاى ثروتمند پرورش يافته اند بيشتر به طور غير قانونى صاحب اولاد مى گردند . ))(367)

ضرر آزادى بى حساب مردم در اعمال شهوت جنسى منجر به ويران شدن اساس خانواده و آلوده شدن نسل و انحرافات جنسى و خودكشى هاى ناشى از شكست هاى عشقى و اختلال مبانى اخلاقى نيست ، بلكه اين امر منافى با شرف انسانى و تمايلات عاليه بشرى است . انسان بزگ تر از اين است كه بنده شهوت و مطيع تمايلات جنسى خود باشد .

بدون ترديد

غريزه تمايل جنسى مانند ساير غرايز بايد ارضا شود و هر انسانى به حكم قانون اجتناب ناپذير خلقت موظف است اين خواهش هاى طبيعى را اعمال نمايد، ولى نكته قابل توجه اين است كه شهوت مسخر انسان باشد نه انسان مسخر شهوت .

آزادگان

آن كس كه مطيع بى قيد و شرط خواهش هاى نفسانى خويشتن است آزاد نيست ، بلكه او بنده و برده شهوت است . آزاد كسى است كه با نيروى اميان و عقل ، با قدرت اخلاق و فضليت ، خود را از قيد اطاعت و بندگى مال و مقام و شهوت و غضب برهاند .

(( قال على عليه السلام : من ترك الشهوات كان حرا . )) (368)

على (ع ) مى فرمود: آزاد كسى است كه بتواند شهوت ناروا را ترك گويد .

(( و عنه عليه السلام : عبد الشهوة اذل من عبدالرق . )) (369)

و در جاى ديگر فرموده است : آن كس كه بنده شهوت است ، از برده زد خريد خوارتر است .

(( و عنه عليه السلام : اعدا و عدو للمرء غضبه و شهوته . فمن ملكهما عظمت درجته و بلغ غايته . )) (370)

و نيز فرموده است : دشمن ترين دشمنان آدمى غضب و شهوت اوست . آن كس كه بتواند اين دو غريزه سر كش را مهار كند و آن ها را به فرمان خود در آورد، مقام عظيمى دارد و مى تواند به اوج انسانيت برسد .

در آدمى به قسم تمايل وجود دارد:

تمايلات حيوانى

يك قسم تمايلاتى است كه مشترك بين حيوان و انسانى است . مانند حب ذات و حب

اولاد، شهوت و غضب ، خوردن و خفتن و نظاير آن ها .

قسم ديگر تمايلاتى است كه مخصوص انسان است مانند اداى امانت و وفاى به عهد، فداكارى و عفت ، حيا و عزت نفس ، و امثال آن ها .

تمايلات انسانى

تمايلات مشترك بين انسان و حيوان ، گرچه از نظر زندگى و ادامه حيات ضرورى است و هر يك در جاى خود ارزنده و مهم است ، ولى آن تمايلات هرگز ملاك شرف و ميزان فضليت آدمى نخواهند شد . آن تمايلات نمى توانند تكيه گاه اساسى افتخارات انسان باشند . تمايلاتى كه مايه مباهات بشر است تمايلاتى است كه به وسيله آن ها حريم مقدّس انسان از بهايم جدا مى شود و در پرتو آن ها آدمى به اوج اعلاى انسانيت مى رسد، تمايلات اختصاصى انسان است . هر قدر اين تمايلات معنوى كه ريشه سجاياى اخلاقى است در ملتى قوى تر و زنده تر باشد، ارزش آن ملت در حيات اجتماعى انسانى بيشتر و به سعادت حقيقى نزديك تر خواهد بود .

بعضى از تمايلات عاليه انسانى در نهاد بشر ريشه فطرى دارد و در سرشت آدمى نهفته است . مربى موظف است آن ها را با پرورش صحيح احيا نمايد و از قوه به فعليت بياورد، مانند وفاى به عهد و اداى امانت . ولى بعضى از آن تمايلات در روان آدمى ريشه فطرى ندارد . مربى لايق بايد از تمام وسايل علمى و عملى تربيت استفاده كند و آن ها را در ضمير تربيت شدگان خويش ايجاد نمايد، مانند عفت و حيا .

مكارم اخلاق

تمايلات عاليه انسانى همان

مكارم اخلاقى است كه پيغمير گرامى اسلام براى تتميم و تكميل آن مبعوث شده و يك قسمت مهم برنامه هاى تبليغى آن حضرت بود و صدها آيه و حديث درباره آن ها رسيده است .

اثر سعادت بخش تمايلات عاليه انسانى ، حفظ شرف و رفعت آدمى و نظارت بر تمايلات حيوانى است . آن جا كه تمايلات حيوانى بخواهند با تندروى از مرز مصلحت تجاوز نمايند و شرف انسانى را لكه دار كنند، تمايلات عاليه انسانى آن ها را تعديل مى كند و از اين عمل ناروا باز مى دارد .

(( لفقراء الذين احصروا فى سبيل الله لا يستطيعو ضربا فى الارض يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس الحافا . (371)

تمايل حيانى يك انسان گرسنه به دست آوردن غذا و ارضاى خواهش گرسنگى است . تمايل حيوانى در راه تحصيل خواسته خود از هيچ عمل ناروا مضايقه ندارد، ولى مردان شريف با فضليت كه داراى تمايلات عاليه انسانى هستند براى ارضاى غريزه گرسنگى به اعمال ناروا و منافى با شرف انسانيت دست نمى زنند، تن به ذلت سوال نمى دهند . عزت نفس ، تمايل ، حيوانى آنان را مهار كرده و از تندروى آن جلوگيرى مى نمايد .

خداوند در اين آيه فقراى شريف النفس مسلمين را كه داراى تمايل عالى انسانى هستند به مردم معرفى مى نمايد و مى گويد اينان با سجيه اخلافى و عزت نفس و عفت بر خواهش حيوانى خود مسلط شده اند، هرگز دست تمنا و التماس به روى مردم دراز نمى كنند . اين فقراى خود ساخته و با شخصيت چنان سربلند

و عزيزالنفس در جامعه زندگى مى كنند كه مردم بى اطلاع آنان را غنى و ثروتمند مى پندارند!

عفت جنسى

عفت جنسى كه يكى از تمايلات عاليه انسانى است كه مربى لايق ، با تربيت صحيح ، آن را در روان آدمى پرورش مى دهد . اثر اين سجيه اخلاقى ، نظارت بر غريزه تمايل جنسى است . در مواردى كه در شهوت قصد سركشى و طغيان دارد و آدمى را به تندروى و تجاوز امر مى نمايد، ملكه عفت مانند سد محكمى در برابرش ايستاده و از تجاوز و گناهكارى آن جلوگيرى مى نمايد و در نتيجه آدمى را از پليدى اخلاقى و سقوط حتمى محافظت مى كند . كسانى كه از خوى پسنديده عفت بى بهره اند و از اين سجيه انسانى محرومند همواره در معرض سقوط اخلاقى و خطرات ناشيه از آن هستند . اگر پيش آمدهاى زندگى آنان را به پرتگاه شهوت جنسى و اعمال منافى با عفت سوق دهد، بعيد است بتوانند خود را حفظ كنند و از عوارض شوم و بدبختى هاى آن مصون بمانند .

اساس خوى پسنديده عفت مانند ساير تمايلات عاليه انسانى ، از ايام كودكى در روان طفل پى ريزى مى شود . لازم است پدران و مادران از دوران طفوليت فرزندان خويش استفاده كنند و اين سجيه انسانى را قبل از ايام بلوغ در ضمير آنان به وجود آورند .

رفتار و گفتار عفت آميز پدران و مادران عفيف و هم چنين شرايط مساعدى را كه به منظور ايجاد ملكه عفت در محيط خانواده براى كودكان خويش ايجاد مى كنند، بهترين راه پرورش عفت در روان

فرزند است .

اسلام در برنامه تربيت كودك به اين اصل مهم اخلاقى توجه كامل دارد . براى اين كه فرزندان مسلمين با خوى پسنديده عفت بار آيند، به پدران و مادران تعاليم لازم را داده است . امروز به خواست خداوند قسمتى از آن ها را به عرض شما مى رسانم ، ولى لازم است قبلا اذهان شنوندگان گرامى را به پاره اى از مقالات علمى دانشمندان درباره اصل تمايل جنسى متوجه نمايم .

بدون ترديد يكى از نيرومندترين غرايز بشرى ، غريزه تمايل جنسى است . در اصطلاح علمى امروز مقصود از غريزه جنسى تنها تمايل آميزش زن و مرد با يكديگر نيست ، بلكه مراد از تمايل جنسى يك معناى وسيع ترى است كه ميل به آميزش يكى از مظاهر آن است .

كانون عشق

به نظر دانشمندان جهان غريزه جنسى به منزله يك كانون عشق و حرارتى است كه از ابتدا در نهاد آدمى آفريده شده است . در ايام كودكى و سال هاى قبل از بلوغ كم و بيش از مجارى مختلفى ظاهر مى شود و حرارت هاى خفيفى را از خود نشان مى دهد . در ايام بلوغ با شدتى هر چه بيشتر زبانه مى كشد و با تمام حرارت و هيجان خود نمايى مى كند . در اثر آن مزاج جوان طوفانى مى شود و منشا تحولات عظيمى در جسم و جان وى مى گردد .

عموم دانشمندان پذيرفته اند كه بعضى از اعمال كودك ناشى از غريزه جنسى است ، ولى فرويد در اين مورد مانند پاره اى از موارد ديگر دچار تندرويى و مبالغه شده و از

واقع بينى باز مانده است . فرويد در نظريه هاى خود بيش از حد واقعى به غريزه جنسى تكيه كرده ، تا جايى كه مهر مادرى را ناشى از شهوت جنسى دانسته است كه فعلا در مقام بحث آن نيستيم . فرويد عقيده دارد كه در آدمى فقط دو غريزه اصلى وجود دارد: يكى حب ذات و ديگرى غريزه جنسى . وى قسمت اعظم لذايذ بشر را از دوران اول كودكى تا پايان عمر ناشى از غريزه جنسى مى داند . به نظر فرويد و پيروان او لذت بردن طفل از مكيدن پستان مادر، يا مكيدن انگشت خود ريشه جنسى دارد!

((جنسيت كودكان با جنسيت بزرگسالان داراى يك ريشه و منبع مشترك است ، يعنى نيروى محرك واحدى هر دو را تحريك مى كند . با اين اشتراك منبع كافى است كه ما براى بعضى از حركات و اعمال كودكان يك ماهيت جنسى قائل شويم و آن را يكى از مراحل جنسيت به شمار آوريم .

فرويد در ميان مكانيسم ها مراحل گوناگونى را مشخص مى سازد، بدين معنى كه جنسيت ابتدا روى دهان ظاهر مى شود و عمل مكيدن انجام مى گيرد، سپس به دندان مى رسد و عمل گاز گرفتن را موجب مى گردد . ))(372)

بعضى از دانشمندان به سخنان فرويد انتقاداتى دارند و قسمتى از نظريه هاى او را غير واقعى دانسته و بر رد آن استدلال كرده اند، ولى اعتراف دارند كه پاره اى از اعمال كودكان پرتوى از غريزه تمايل جنسى است .

نظريات اغراق آميز

موريس ديس استاد دانشگاه استراسبورگ مى گويد:

((هر گاه بخواهيم همه نظريات فرويد را درباره امور جنسى

بپذيريم كارى از اغراق آميز كرده ايم . تصفيه اى در اين نظريات لازم است كه در سال هاى اخير به تدريج در جريان است ، اما به شرط آن كه مسائل جنسى را با مسائل توليد مثل اشتباه نكنيم . اين نكته قابل انكار نيست كه كودك ، به خصوص در دوران دوم كودكى يعنى ما بين 3 تا 6 سالگى ، داراى يك نوع مادى جنسى مى باشد . اين موضوع به هيچ وجه خاص انسان نيست و همه مى دانند كه مثلا ميمون نيز سال ها قبل از دوران بلوغ داراى يك نوع رفتارهاى جنسى پيش رس مى باشد . ))(373)

رشد و پرورش استعداد

كودك كه از مادر متولد مى شود داراى استعداد سخن گفتن و فكر كردن است . براى پرورش صحيح اين دو استعداد، دو برنامه كامل لازم است : يكى برنامه طبيعى و ديگرى برنامه تربيتى . در برنامه طبيعى ، بايد تمام عوامل رشد كودك سالم باشند تا در پرتو فعاليت آن ها زبان و مغز تكامل طبيعى نمايند و استعداهاى نهفته سخن گفتن و فكر كردن تدريجا به فعليت برسند . اگر بر اثر بيمارى يا علت ديگرى زبان و مغز از رشد خود باز بمانند، طفل لال و غير قادر به تفكر بار مى آيد . در برنامه تربيتى براى پرورش صحيح سخن گفتن و فكر كردن لازم است مربى لايق زبان و مغز كودك را تحت مراقبت كامل قرار داد و به راه صحيح هدايت نمايد، زبان را از فحش و سخنان ناروا و مغز را از انحراف فكرى و عقايد خرافى مصون نگاه دارد .

استعداد غريزه تمايل جنسى نيز از ابتدا در كودك وجود دارد . عوامل طبيعى لازم است تا آن غريزه را بر طبق سنن آفرينش پرورش دهند و تدريجا آن را از قوه به فعليت بياورند . هم چنين عوامل تربيتى لازم است تا آن غريزه را به درستى هدايت كنند و از ناپاكى و انحرافات جنسى مصون نگاه دارند .

پدران و مادرانى كه خود داراى عفت نيستند و در برابر كودكان خويش سخنان خلاف عفت مى گويند و اعمال منافى با عفت مرتكب مى شوند، باعث بدبختى و انحراف فرزندان خود هستند و آنان را از كودكى به راه بى عفتى سوق مى دهند .

برنامه هاى طبيعت و تربيت

مهم ترين اصلى كه در پرورش صحيح كودك بايد مراعات شود هماهنگى برنامه هاى تربيت با قوانين طبيعت است . پدران و مادران موظفند در راه پرورش كودك ، پا به پاى قوانين فطرت بروند و طفل را بر آن اساس تربيت نمايند . مثلا غذاى مناسب با طبع كودك قبل از روييدن دندان ها و پس از روييدن ، متفاوت است . لازم است مربى در طرز تغذيه و مواد غذايى كودك از قانون خلقت پيروى كند و برنامه غذايى طفل را موازين طبيعى و تكامل تدريجى وى منطبق نمايد . عشق و علاقه به بازى از خواهش هاى فطرى طفل است ، مربى بايد روش تربيتى خود را با اين خواسته طبيعى هماهنگ نمايد و بازى هاى سالم و بى خطرى را در برنامه تربيت كودك قرار دهد .

غريزه جنسى يكى از مهم ترين فطريات كودك است . اين غريزه در پرتو

يك سلسله قوانين و مقررات دقيق طبيعى ، راه رشد و تكامل خود را مى پيمايد و تا رسيدن به ايام بلوغ منازلى را طبق برنامه فطرت قدم به قدم طى مى كند .

هماهنگى برنامه ها

براى اين كه كودكان دچار انحراف جنسى نشوند، براى اين كه با تمايل عالى عفت بار آيند، لازم است پدران و مادران با برنامه تربيتى صحيحى كه هماهنگ برنامه فطرت باشد، كودكان را از نظر غريزه جنسى تحت مراقبت قرار دهند و آنان را به راه صحيح و سعادت بخش رهبرى نمايند .

((امروز مورد قبول است كه بين 6 تا 12 سالگى پيشرفت اطفال از لحاظ جنسى متوقف مى ماند و به قول دانشمندان پسيكاناليز، يك دوران اختفاست . در اين دوران بين پسران و دختران و يا اطفال همجنس محبت هايى پيدا مى شود كه داراى هيچ گونه بستگى شهوانى نمى باشد . اما نيروى محرك جنسى به خصوص در دوران بلوغ بيش از هر زمانى بيدار مى شود . تا زمان قبل از تكليف ، اين آتش در عين حال كه روشن است در زير خاكستر پنهان است ، اما از اين زمان به بعد زمانه مى كشد، تمام مظاهر خود را نمايان مى سازد، ثابت مى شود، شكفتگى پيدا مى نمايد . ))(374)

در اين چند سطر سه نكته قابل ملاحظه است :

اول آن كه دوران بين 6 تا 12 سالگى از نظر غريزه جنسى دوران مخصوصى است ؛

آتش زير خاكستر

دوم آن كه در اين دوره غريزه شهوت مانند آتشى است كه در زير خاكستر پنهان است و در ايام بلوغ آن خاكستر كنار مى رود

و آتش زبانه مى كشد؛

سوم آن كه برنامه طبيعت و قانون خلقت اين است كه تمايل جنسى در سنين بين 6 تا 12 سالگى بايد در حال اختفا باشد . اين سه مطلب مورد قبول مكتب فرويد و هم چنين ساير دانشمندان است .

اختفاى تمايل جنسى

با توجه به اصل هماهنگى روش هاى تربيت و طبيعت ، بهترين برنامه تربيتى در راه پروش صحيح غريزه جنسى بين سنين 6 تا 12 برنامه اى است كه با اختفاى غريزه جنسى هماهنگ باشد و محبت كودكان با يكديگر شائبه تمايل جنسى نداشته باشد . و به عبارت روشن تر، برنامه طبيعت در چند سال قبل از بلوغ اختفاى تمايل جنسى است . لازم است برنامه تربيت نيز با قانون طبيعت هماهنگ باشند و شرايط پرورش كودك به اختفاى غريزه جنسى كمك مى كند .

اسلام در برنامه تربيت كودك سنين بين 6 تا 10 سالگى اطفال را مورد توجه مخصوص قرار داده و به منظور پرورش صحيح تمايل جنسى و ايجاد ملكه عفت ، تعاليم لازم را به پيروان خود آموخته است .

قانون تكوين و تشريع

اسلام در برنامه هاى تربيتى خود، هماهنگى قوانين تكوين و تشريع را مراعات نموده و با روش هاى عملى موجبات اختفاى تمايل جنسى كودكان را فراهم آورده است .

اسلام كودكان از شش سال به بالا را از هر گونه عمل مهيجى كه باعث تحريك تمايل جنسى شود دور نگاهداشته و پدران و مادران را به ايجاد محيط مساعد براى پنهان نگاهداشتن تمايل جنسى آنان مكلف نموده است . در اين باره اخبار و روايات بسيارى رسيده است كه اينك قسمتى

از آن ها را به عرض شما مى رسانم :

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : الصبى و الصبى ، و الصبى و الصبية ، والصبية و الصبية يفرق بينهم فى المضاجع لعشر سنين . )) (375)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: بستر خواب پسربچه با پسربچه و پسربچه با دختر بچه و دختر بچه با دختر بچه در سن ده سالگى بايد از هم جدا شود .

بستر خواب كودك

(( عن الباقر عليه السلام قال : يفرق بين الغمان والنساء فى المضاجمع اذا بلغوا عشر سنين . )) (376)

امام باقر (ع ) مى فرمود: بايستى بستر خواب پسر بچه ده ساله را از زن ها جدا كنيد .

(( عن ابن عمر قال قال النبى صلى الله و عليه و آله : فرقوا بين اولادكم فى المضاجع اذا بلغوا سبع سنين . )) (377)

رسول اكرم مى فرمود: موقعى كه فرزندان شما هفت ساله شدند بستر خوابشان را از يكديگر جدا كنيد .

(( روى انه يفرق بين الصبيان فى المضامع لست سنين . )) (378)

در حديث ديگرى آمده است كه بستر خواب كودكان در شش سالگى از هم جدا مى شود .

(( عن موسى بن جعفر قال قال على عليه السلام : مروا صبيانكم بالصلوة اذا كانوا ابناء سبع سنين و فرقوا بينهم فى المضاجع اذا كانوا ابناء عشر سنين . )) (379)

حضرت موسى بن جعفر از على عليهماالسلام نقل كرده است كه فرمود: در هفت سالگى فرزندان خود را به نماز واداريد و در ده سالگى بستر خواب آن ها را از يكديگر جدا كنيد .

هماهنگى قانون

قانون طبيعت اين

است كه از سن شش سالگى تا زمان بلوغ تمايل جنسى در حال اختفا و خاموشى باشد . اسلام برنامه تربيت را با قانون طبيعت هماهنگ كرده و دستور داده است كه بستر كودك از شش سال به بالا مستقل باشد تا از راه تماس بدنى موجبات تهييج غريزه جنسى فراهم نشود .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا بلغت الجارية ست سنين فلا يقبلها الغلام و لا تقبله المراة اذا جاوز سبع سنين . )) (380)

رسول اكرم مى فرمود: دختر بچه شش ساله را پسر بچه نبوسد . و هم چنين زن ها از بوسيدن پسر بچه اى كه سنش از هفت سال تجاوز كرده است خوددارى كنند .

(( عن ابى الحسن عليه السلام قال : اذا اتت على الجارية ست سنين لم يجز ان يقبلها رجل ليست هى بمحرم له ولا يضمها اليه . )) (381)

حضرت ابى الحسن (ع ) فرموده است : وقتى دختر بچه شش ساله شد مرد نامحرم حق ندارد او را بوسد، و هم چنين نمى تواند او را در آغوش بگيرد .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اذا بلغت الجاريه ست سنين فلا ينبعى لك ان تقبلها . )) (382)

امام صادق (ع ) به راوى حديث فرموده است : وقتى دختر بچه به سن شش سالگى رسيد براى تو شايسته نيست او را ببوسى .

(( و عنه عليه السلام ساله احمد ابن النعمان فقال عندى جويرية ليس بينى و بينها و رحم و لها ست سنين . قال فلا تضعها فى حجرك و لا تقبلها . )) (383)

دختران

مميز

احمد بن نعمان از امام (ع ) سوال مى كند كه دختر بچه شش ساله اى نزد من است و با من محرم نيست . امام در جواب فرمود او را نبوس و در دامن خود قرار نده .

(( قال على عليه السلام : مباشرة المراة ابنتها اذا بلغت ست سنين شعبة من الزنا . )) (384)

على عليه السلام فرمود: دستمالى كردن مادر به آلت دختر بچه شش ساله خود يك قسم زنا محسوب است .

بوسيدن ، در آغوش گرفتن ، روى زانو نشاندن ، به عضو مخصوص طفل دست زدن ، عواملى براى تهييج تمايل جنسى هستند . براى اين كه غريزه جنسى كودكان از شش سال به بالا در حال خود و اختفا بماند، اسلام در برنامه هاى تربيتى خود اولياى اطفال را از اين اعمال بر حذر داشته است .

(( يا ايها الذين آمنوا ليستاذنكم الذين ملكت ايمانكم والذين لم يبلغوا الحلم منكم ثلث مرات من قبل صلوة الفجر و حين تضعون ثبابكم من الظهيرة و من بعد صلوة العشاء ثلث عورات لكم . )) (385)

مناظر مهيج

خداوند در اين آيه دستور مى دهد كه غلامان و كودكان نابالغ شما در شبانه روز سه موقع بايد با اجازه قبلى به حجره شما وارد شوند . قبل از نماز صبح ، و نيمه روز كه جامه هاى خود را براى استراحت از بر بيرون آورده ايد، و پس از نماز عشا كه براى خواب مهيا شده ايد . و اين سه وقت براى شما به منزله عورت و سر است . غلامان و اطفال نابالغ در اين مواقع كه اغلب نيمه

عريان و گاهى عريانيد نبايد سر زده وارد اطاق خواب شما شوند .

(( رسول الله صلى الله عليه و آله : والذى نفسى بيده لو ان رجلا غشى امراته و فى البت صبى مستيقظ يراهما و يسمع كلامهما و نفسهما ما افلح ابدا ان كان غلاما كان زانيا او جارية كان زانية . )) (386)

رسول اكرم مى فرمود: به خدا قسم اگر مردى با همسر خود بياميزد و در اطاق كودك بيدارى آن دو را در حال آميزش ببيند، سخنان آن ها و هم چنين صداى تنفسشان را بشنود، آن طفل هرگز رستگار نخواهد شد، اگر دختر باشد يا پسر سرانجام به زنا كارى آلوده مى شود .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : لا يجامع الرجل امراته و لا جاريته و فى البيت صبى فان ذلك مما يورث الزنا . )) (387)

امام صادق (ع ) مى فرمود: موقعى كه در اطاق كودكى حضور دارد مردان با زنان يا كنيزان خود نياميزند، زيرا اين عمل طفل را به راه بى عفتى و زنا كارى سوق مى دهد .

(( قال ابو جعفر عليه السلام : اياك و الجماع حيث يراك صبى بان يحسن ان يصف حالك . )) (388)

امام باقر (ع ) مى فرمود: بپرهيز از مواقعه در جايى كه كودك مميزى تو را مى بيند و رفتارت را آن چنان درك مى كند كه قادر است به خوبى براى دگران توصيف و تشريح نمايد .

اسلام به منظور پيروى از قانون فطرت و پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى كودك ، در برنامه تربيتى خود دستور داده است پدران و مادران ،

فرزندان خويش را از ديدن مناظر شهوت انگيز و شنيدن كلمات مهيج كه عامل موثرى براى بيدار كردن غريزه جنسى است دور نگاه دارند .

از مجموع اين احاديث معنى هماهنگى برنامه هاى تربيتى اسلام با قانون حكيمانه آفرينش در موضوع مورد بحث به خوبى واضح شد، زيرا تجارب علمى بر دانشمندان ثابت كرده است كه آيين فطرت و برنامه خلقت چنين مقرر داشته كه غريزه تمايل جنسى كودك در سنين قبل از بلوغ بايد در پرده اختفا و خمود باشد و مانند آتشى در زير خاكستر پنهان بماند .

پيروى از فطرت

برنامه صحيح تربيت كودك آن برنامه اى است كه به راه فطرت برود و از آيين طبيعت پيروى كند و عملا وسايل پنهان ماندن غريزه جنسى كودك نابالغ را در محيط زندگى اش فراهم آورد .

در تمام رواياتى كه به عرض رسيد، اين هدف طبيعى مورد كمال توجه قرار گرفته است . اولياى اسلام دستور داده اند كه پدران و مادران كمال مراقبت را در وضع زندگى فرزندان خود اعمال كنند و در خانواده ، شرايط پنهان ماندن غريزه جنسى اطفال را مهيا نمايند و آنان را از كليه عواملى كه باعث تحريك و تهييج نيروى شهوت جنسى است بركنار نگاه دارند .

پدران و مادرانى كه خود داراى ملكه عفت هستند و از رفتار و گفتار منافى با عفت در حضور و غياب فرزندان همواره اجتناب دارند . پدران و مادرانى كه به پيروى از برنامه هاى طبيعت و شريعت در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى فرزندان خويش كوشش مى كنند، مى توانند فرزندانى عفيف و شريف ، سالم و طبيعى

بار آورند و از كودكى در ضمير آنان خوى پسنديده عفت را ايجاد نمايند .

كيفر مختلف

تمام قوانين تكوينى و مقررات طبيعى جهان خلقت بر اساس حكمت و مصلحت استوار است . تخلف و سرپيچى از هر يك از آن قوانين ، نتايج سوئى در بر دارد و باعث كيفر متخلف مى شود .

اختفاى تمايل جنسى كودكان در چند سال قبل از بلوغ ، يكى از هزاران مقررات حكيمانه الهى در نظام آفرينش است . قواى كودك در ايام اختفاى غريزه جنسى از فرصت استفاده مى كنند، تمام انساج و اعضاى بدن را به خوبى پرورش مى دهند، طفل به رشد شايسته و كمال لايق خود مى رسد و اندامش براى پذيرش بلوغ مهيا مى گردد . موقعى كه غريزه جنسى از پرده خفا بيرون مى آيد، زمانى كه آتش پنهانى شهوت از زير خاكستر خارج مى شود و زبانه مى كشد، بدن كودك از هر جهت خود را ساخته و براى قبول اين تحول ، با تمام شرايط آماده شده است . طفل بدون كمترين خطر و با سالم ترين وضع طبيعى دوران كودكى را پشت سر مى گذارد و به منزل بلوغ كه مرحله دوم زندگى است وارد مى شود .

اگر قانون اختفاى تمايل جنسى درست و به طور كامل اجرا نشود، اگر عوامل فعاله بلوغ زودتر از موعد مقرر در بدن كودك به كار افتد و غريزه جنسى قبل از موقع طبيعى خود آشكار گردد، عوارض نامطلوبى به بار مى آورد و آثار بدى روى جسم و جان وى مى گذارد .

بلوغ زودرس

بيمارى بلوغ زودرس و عوارض ناشى از

آن اولين اثر سوء اين حالت است . براى آن كه اين موضوع تا اندازه اى واضح شود و شنوندگان در اين باره اطلاعات بيشترى به دست آورند، مطالب مختصرى را از كتاب هاى دانشمندان درباره رشد كودك و آماده شدن انساج بدن براى بلوغ به عرض مى رسانم .

يك كودك نوزاد مجموعه اى از اعضا و جوارح مختلف است . اعضاى مختلف بدن عبارت از مجموعه گروه هاى مختلفى از ذرات كوچك زنده است . هر گروهى داراى صفات مخصوصى هستند كه در شرايط معينى به هم پيوسته و متشكل شده و عضوى را به وجود آورده اند . بنابراين يك نوزاد يا هر موجود زنده اى در جهان عبارت از مجموعه گروه هاى مختلف و متشكل ذرات زنده است . دانش امروز نام آن ذرات كوچك زنده را سلول گذارده است و رشد بدن عبارت از زياد شدن آن سلول ها است .

رشد بدن

((در هر لحظه از حيات در بدن سلول هاى تازه ساخته مى شوند و سلول هاى پير و فرسوده از بين مى روند و چون اين دو كار همزمان با يكديگر انجام مى شوند، اگر سلول تازه بيش از مقدار سلولى كه از بين مى رود ساخته شود، سلول هاى بدن رفته رفته زياد مى گردند و بدن رشد مى كند از ابتداى زندگى تا شروع دهه سوم بدن به سبب ازدياد سلول ها رشد مى نمايد، اما از سن بيست سالگى ساختن سلول تازه تقريبا به اندازه از بين رفتن سلول هاى پير است و به همين دليل رشد متوقف مى شود . با شروع دوران پيرى

، تعداد سلول هايى كه ساخته مى شوند بسيار كم مى شود، در حالى كه از بين رفتن سلول هاى فرسوده تفاوتى نمى كند . از اين جهت تعداد سلول ها در اشخاص پير رفته رفته كم مى شود، يعنى بدن راهى در خلاف جهت رشد مى پيمايد . براى ساخته شدن سلول تازه بدن احتياج به مواد اوليه و نيرو دارد . مواد اوليه عبارتند از مواد قندى و چربى و سفيده اى كه به صورت غذا وارد بدن مى شوند و بعد از تغييرات زيادى به شكل ذرات كوچك ، جذب مى شوند و در دسترس سلول ها قرار مى گيرند . ))(389)

يكى از دقيق ترين آيات الهى در ساختمان بدن آدمى ، سازمان حيرت انگيز سلول سازى است . از زمانى كه غذا وارد معده مى شود و دستگاه هضم و جذب به كار مى افتند تا موقعى كه آن غذا به موجود زنده اى به نام سلول تبديل مى شود، منازل عجيبى را مى پيمايد و فعل و انفعال هاى عظيمى صورت مى گيرد!

((وقتى همه وسايل فراهم شد، هر سلولى مقدار كافى از مواد لازم در دورن خود مى سازد و هنگامى كه اين مواد، كافى براى حيات دو سلول شدند، سول تقسيم مى شود و بدين طريق يك سلول تازه به وجود مى آيد .

تنها قسمت بدن كه از اين قانون مستثناست ، بافت عصبى يعنى مغز و اعصاب است . چون نوازد تمام سلول هاى اين بافت را با خود به دنيا مى آورد و در تمام دوران زندگى حتى يك سلول مغزى يا عصبى نمى سازد، به

همين دليل از بين رفتن اين سلول ها بر اثر بيمارى ، يا ضربه ، غير قابل جبران است ، اما با وجود همه اين ها، مغز و پى نوزاد بدون زياد شدن سلول ها رشد مى كند و اين كار در سه سال اول زندگى آن قدر سريع انجام مى گيرد كه تقريبا نود و پنج درصد از رشد مغز بشر تا سه سالگى تمام شده است . !))(390)

رشد در سنين مختلف

رشد طبيعى قسمت هاى مختلف بدن كودك در سال هاى اول ولادت و سنين قبل از بلوغ و بعد از بلوغ متفاوت است . هم چنين تعداد ضربان قلب و سرعت تنفس كودكان در سنين مختلف زندگى با يكديگر فرق دارند .

((طفل ابتدا خيلى زود رشد مى كند . ما بين تولد و پنچ سالگى به طور متوسط قدش دو برابر مى شود . از آن پس به شهادت منحنيات آمارها جهتش نقصان مى يابد و در حدود ده سالگى به حداقل خود مى رسد . از آن پس ، رشد از سر گرفته مى شود . معمولا پسران در دوازده سالگى و دختران يك سال زودتر از آن ها شروع مى نمايند . در دوران بلوغ معمولا قد شخص بيست تا بيست و پنج سانتيمتر اضافه مى شود و اين سرعت نسبت به تمام رشد و نمو انسان زياد نيست ، اما چون اين تغيير به سرعت و حتى ناگهانى انجام مى پذيرد نيز موجب تعجب فراوان مى شود . ))(391)

((اعضاى درونى بدن نيز به همين ترتيب رشد و نمو مى نمايند و غالب آن ها در دوران بلوغ به حداكثر وزن مى

رسند . حداكثر نمو نصيب قلب مى شود كه حجم آن ما بين 12 تا 16 سالگى دو برابر مى شود و اين ازدياد حجم ، با پيشرفت كشش وريدها همراه و ملازم مى باشد .

بسيارى ديگر از آهنگ هاى مهم زندگانى تغيير مى يابند، ولى تغييرات آن ها كندتر انجام مى شود، مثلا تعداد ضربان قلب كه در ابتداى طفولبت 135 در هر دقيقه بوده و تا ابتداى بلوغ به 90 در دقيقه تقليل يافته بود در نزد پسران تا 75 در دقيقه و در دختران تا 80 در دقيقه كاهش مى يابد . به همين ترتيب جوانان كندتر از كودكان تنفس مى نمايند، اما گنجايش تنفسى كه به وسيله دستگاه تنفس سنج اندازه گرفته مى شود و يكى از علائم مهم نيروى زندگى است ، ما بين 14 تا 16 سالگى به ميزان مهمى افزايش مى يابد . ))(392)

غدد داخلى و هورمونها

يكى از فصول مهم علم زيست شناسى در نظر دانشمندان امروز جهان موضوع غدد داخلى و هورمون هايى است كه در خون ترشح مى كنند . عمل هورمون ها از نظر علمى فوق العاده مهم و پيچيده است . هورمون ها در اساس رشد بدن كودك و هم چنين در موضوع بلوغ ، نقش فوق العاده اى موثرى دارند .

((مطالعات جديد زيست شناسى ثابت نموده اند كه غدد ترشحات داخلى در نتيجه هورمون هايى كه ترشح مى كنند، در عمل رشد و نمو اعضاى بدن فوق العاده موثرند . تاثير آن ها به قدرى است كه پاند از روى علم غددشناسى اشخاص را در دوران بلوغ طبقه بندى كرده است

. مهم ترين اين غدد عبارتند از هيپوفيز و تيروئيد و غدد تناسلى و غدد فوق كليوى . بعضى از هورمون ها در رشد جسم موثرند و برخى ديگر در رشد دستگاه تناسلى . اگر بتوانيم درباره مواد شيميايى متشكل در بدن كه به مقادير كم توليد مى شود نام موج را اطلاق كنيم ، بايد بگوييم كه اين هورمون ها مانند دو موج مختلف عمل مى نمايند كه با يكديگر برخورد مى كنند . از جمله مساله ازدياد طول بدن در نتيجه تاثير غدد تيروئيد و هيپوفيز است . آن گاه عمل رشد بدن كم كم كند مى شود و دوران تكليف و بلوغ ، در نتيجه عمل هورمون جديدى كه هيپوفيز ترشح مى كند و هورمون هاى تناسلى از قبيل تستوسترون كه بيضه ها ترشح مى نمايند و فوليكولين كه تخمدان ها ترشح مى كنند، شروع مى گردد . ))(393)

هورمون هاى بلوغ

هورمون هاى بلوغ باعث تحول عظيمى در اندام كودك مى شود و بدن طفل به طور جهش و در كمال سرعت رشد مى كند و در مدت كمى از صورت كودكى خارج مى شود و تمام مميزات يك انسان بزرگ را به خود مى گيرد . نكته قابل ملاحظه اين است كه بدن كودك بايد به قدر كافى قبلا رشد كرده باشد تا در اثر ترشح هورمون هاى بلوغ ، بى نظمى و اختلالى به وجود نيايد .

((عمل هورمون ها هر قدر هم كه مهم باشد به تنهايى نمى تواند تمام جهات جهش بدنى را توضيح و تبيين نمايد . وقتى كه هورمون ها از بين بروند يا بيش از اندازه

ترشح شوند، در عمل رشد اختلالاتى حاصل مى شود . بنابراين وجود آن ها ضرورى است ، اما عمل محرك آن ها احتياج به سرزمين مساعدى دارد . يعنى نسوج و اعضا بايد به حد كافى رسيده شده باشند تا شكفتگى اعضاى بدن نتواند به طور اتصالى ادامه يابد . به عبارت ديگر براى رشد و توسعه عادى بدن ، بايد مابين عمل هورمون ها و محيط اعضا و نسج ها كه از عمل محرك هورمون ها استفاده مى نمايند يك نوع توافقى بر قرار گردد . ))(394)

بلوغ زودرس عبارت از اين است كه بدن كودك قبل از آن كه منازل رشد طبيعى خود را بپيمايد و براى پذيرش بلوغ آماده شود، غدد جنسى هورمون هاى خود را ترشح كنند و كودك نارس قبلا از موعد مقرر بالغ گردد .

((در بلوغ زودرس ، سن بلوغ كه معمولا بين 12 تا 17 سالگى است جلو مى افتد . يعنى غدد جنسى قبل از ده سالگى شروع به فعاليت مى كنند و بدين طريق كشش طولى سنين بلوغ جلو مى افتد . اين بيمارى براى مدت كوتاهى از نظر رشد از همسالانشان جلوتر هستند، اما از آن جا كه صفحه غضروفى بلافاصله بعد از جهش زمان بلوغ از بين مى رود، مدت رشد اين بيماران كوتاه است و بعد از چند سال از همسالانشان عقب مى مانند . ))(395)

اختلاف محيط طبيعى

فرزندان بشر مانند تمام موجودات زنده عالم ، تحت تاثير محيط طبيعى خود هستند . با توجه به اختلاف آب و هوا، حرارت و برودت ، و ساير عوامل طبيعى كه در مناطق مختلف كره زمين

وجود دارد، رشد و نمو كودكان قهرا مختلف و متفاوت خواهد بود . به همين جهت زمان بروز اولين علائم بلوغ جنسى و قابليت توليد مثل در دختران و پسران به اعتبار اختلاف مناطق فرق مى كند .

((سنى كه در آن اولين قاعدگى ظهور مى نمايد با شرايط مختلف تغيير مى كند . عادت ماهيانه در ممالك گرم زودتر شروع مى شود تا در ممالك سردسير . در لاپونى در 18 سالگى و در حبشه در 9 تا 10 سالگى . مطالعات جديد معلوم داشته اند كه هر قدر آب و هوا تحريك كننده باشد اين كار زودتر به انجام مى رسد، يعنى نه دائما گرم باشد و نه هميشه سرد . ))(396)

در سنى كه دختر حبشى توانسته است يكى دو فرزند بياورد، دختر لاپونى در همان سن ، هنوز عادت ماهيانه نديده است . اين تفاوت چند ساله كه بين آن هاست يك اختلاف طبيعى و مستند به شرايط محيطى است كه در آن زندگى مى كنند، نه بلوغ حبشى ها زودرس است و نه بلوغ لاپونى ها ديررس . مراد از بلوغ زودرس آن است كه دختر يا پسرى پيش از زمان طبيعى خود بالغ شود و هورمون هاى جنسى او قبل از موعد مقرر ترشح كنند و اين خود يك نوع بيمارى است .

اختلالات هورمونى

((چون بلوغ زودرس نتيجه اختلال شديد در ترشح هورمون هاست ، مى توان با معالجه اساسى به اكثر اين بيماران كمك موثر نمود . خاصه اين كه كوتاه قدى تنها عارضه بلوغ زودرس نيست و اختلالاتى كه به بلوغ زودرس منجر مى شوند اغلب خطرناك هستند

. ))(397)

ممكن است در بعضى از مواقع تمايل جنسى زودتر از موعد مقرر خود آشكار شود و منشا آن بيمارى نباشد، بلكه تحريك هاى نابجا و تهييج هاى بى موقع در روح كودك اثر نافذى بگذارد و باعث پيش افتادن زمان بلوغ گردد .

موريس دبس مى گويد:

((علل روحى از قبيل مطالات يا تماشاى مناظر شهوانى پيدايش اولين علامت قاعدگى را تسريع مى نمايد . ))(398)

عوامل بسيارى مى توانند در جوان نابالغ ايجاد هيجان هاى روحى كنند و باعث تسريع ظهور تمايل جنسى وى گردند . داستان هاى شهوت انگيز خواندن ، مناظر مهيج شهوت مشاهده كردن ، در آغوش ديگرى رفتن و بوسيدن ، در بستر خواب تماس بدن پيدا كردن و اعمالى نظاير اين ها مهيج روحند و مى توانند باعث پيش افتادن زمان بلوغ شوند .

انحراف جنسى

پدران و مادران كه مى خواهند رشد فرزندانشان طبق برنامه فطرت باشد، كسانى كه مايلند اطفالشان دوران كودكى را به سلامت طى كنند و به طور طبيعى بالغ شوند، لازم است تعاليم اسلام را در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى آنان به كار بندند و فرزندان خويش را قبل از بلوغ ، از تهييج هاى نابجا بر كنار نگاه دارند .

يكى از صفات ناپسنديده آدمى كه بر خلاف موازين فطرت و منافى با تمايلات عاليه اخلاق و عفت است ، موضوع انحراف جنسى است . راه صحيح ارضاى خواهش شهوت در قانون طبيعت و شريعت آن است كه زنان به مردان و مردان به زنان قانع باشند و هر يك غريزه جنسى خود را به وسيله ديگرى ارضا نمايد . بعضى از افراد در

راه اشباع خواهش شهوت خويش از صراط مستقيم فطرت منحرف مى شوند و از طرق غير طبيعى تمايل جنسى خود را ارضا مى نمايند . قرآن شريف آنان را مردمى متجاوز شناخته است .

(( والذين هم لفروجهم حافظون . الا على ازواجهم اوماملكت ايمانهم فانهم غير ملومين . فمن ابتغى وراء ذلك فاولئك هم العادون . )) (399)

مردان با ايمان كسانى هستند كه در اعمال شهوت جنسى خويشتن دارند و تنها با زن قانونى يا كنيز خود، كه جاى هيچ ملامتى نيست مى آميزند . آن كس كه خواهش جنسى خود را از راه ديگرى طلب نمايد متجاوز و متعدى است .

مناظر خلاف عفت

يكى از عواملى كه ممكن است تمايل جنسى را از صراط مستقيم فطرت بگرداند و باعث انحراف جنسى شود، خاطره هاى ناپسنديده دوران قبل از بلوغ و مشاهده مناظر خلاف عفت است . غريزه جنسى جوان نابالغ به طور طبيعى در حال خمود و اختفاست . اگر وضع تربيت خانوادگى او هماهنگ با اصل اختفا باشد، اگر كودك مناظر شهوت انگيز نبيند و دچار هيجان هاى روحى نشود، به طور طبيعى و غافل از تمايل جنسى رشد مى كند . موقعى كه بالغ مى شود و خواهش جنسى در وى آشكار مى گردد، به راه طبيعى خود مى رود، يعنى دختر متوجه پسر و پسر متوجه دختر مى گردد، و مجالى براى انحراف جنسى باقى نمى ماند .

((وقتى در مرحله بلوغ غريزه التذاذ كه به خواب رفته بود بيدار مى شود و به طرف دنياى خارج متوجه مى گردد، مترصد است به چيزى تثبيت شود تا قدرت درونى اش را

به مصرف برساند . در اين لحظه معين و مهم اراده حيات شناس طبيعى ، راهى به داوطلب حيران خود نشان مى دهد كه همان راه توالد و تناسل است . علائم راهنمايى طبيعت اين است كه در مرد و زن بالغ تغييرات محسوسى در اعضاى تناسلى شان به وجود مى آيد . طبيعت با اين علائم و مشخصات مى خواهد به طرفين بفهماند كه راه طبيعى كه بايد سير كنند همانا راه توليد است .

حال اگر شخص اين دستور را درك كرد و اطاعت نمود؛ يعنى اگر مرد به زن نزديك شد و زن به سوى مرد آمد تا به حكم طبيعت به عمل طبيعى و مولد مبادرت كنند، آن وقت است كه مى توان گفت نمو شهوى در راه مستقيم و منظم سير نموده و قدرت غريزى در طريق طبيعى و عادى به مصرف رسيده است . ميليون ها اشخاص اين خط منظم و طبيعى را كه فرويد هماهنگى دوسره ناميده است طى نموده اند . ))(400)

رغبت ها و نفرت ها

رغبت ها و نفرت هايى كه در روان كودك ايجاد مى شود، سخنان خوب و بدى كه مى شنود، مناظر زشت و زيبايى كه مى بيند، همه در باطن وى اثر مى گذارند و در بزرگسالى از خلال اعمال و اقوالش آشكار مى گردد .

خانواده هايى كه عملا مراعات عفت جنسى را نمى كنند و در مقابل فرزندان نابالغ خود به اعمال خلاف اخلاق دست مى زنند، پدران و مادرانى كه از مقررات فطرت در پنهان نگاه داشتن تمايل جنسى كودك پيروى نمى نمايند و با رفتار ناپسند خود غريزه خفته

فرزندان خود را بيدار مى كنند و آنان را به تفتيش و تفحص درباره اعمال جنسى وا مى دارند، خلاصه كسانى كه دانسته يا ندانسته با وسايل مختلف موجبات تهييج روحى اطفال خود را در امور جنسى فراهم مى كنند و در آنان خاطرات مطبوع و منفورى به وجود مى آورند، ممكن است در بزرگسالى باعث انحراف غريزه جنسى آن ها شود در راه ارضاى خواهش جنسى از صراط مستقيم منحرف شده و به كجروى بگرايند .

به نظر دانشمندان روان منشا انحراف جنسى يك قسم احساس حقارتى است كه در باطن منحرف وجود دارد، اگر چه در ظاهر به آن حقارت اعتراف ننمايد .

((انحراف و بالنتيجه عدم موفقيت در ازدواج طبيعى مولود يك نوع حس حقارت است . هر چند در ظاهر اين قبيل افراد صاحب افكار و روحيه عالى و ثبات عقيده باشند، ولى باطنا از حس حقارت در عذابند . اگر غير از اين مى بود آن ها هم مثل ديگران احتياجات طبيعى خود را بر آورده مى كردند و با شجاعت و بى باكى براى بقاى نسل و بقاى نوع مى كوشيدند . ))(401)

تمايلات سركوفته

يكى ديگر از عوارض سوء تهييج غريزه جنسى كودك در دوران قبل از بلوغ عقده هايى است كه در بزرگسالى ، به علت واپس زدگى تمايلات ايام كودكى به وجود مى آيد .

كودك قبل از آن كه بالغ شود در رفتار و گفتار خود آزاد است ، قانون و اجتماع از او مواخذه نمى كنند . اگر پدر و مادرش عفيف و محيط تربيتش پاك و بى آلايش باشد طفل به شايستگى تربيت مى شود

و دوران قبل از بلوغ را به پاكى و سلامت جسم و جان مى گذارند و بدون كوچك ترين خاطره سوء انحراف آميز بالغ مى شود . ولى اگر محيط تربيتش پليد و آلوده و پدر و مادرش فاسد و بى عفت باشند كودك در معرض خطرات گوناگونى است .

از طرفى با مشاهده اعمال ناپسند و حركات منافى با عفت پدر و مادر به ناپاكى و انحراف اخلاقى تربيت مى شود . كودكى كه از اول منحرف و بى عفت بار آمد اصلاح اخلاق او در بزرگسالى بسى دشوار و مشكل است و چنين كودكى همواره در معرض پليدى ها و فساد اخلاق است .

نهان آن كه از اول به بد گرفت قرار

از او توقع نيكى به روزگار مدار

از طرف ديگر اعمال تحريك كننده پدر و مادر و هم چنين شرايط فاسد محيط زندگانى كودك ، باعث تهييج تمايل جنسى آن كودك نابالغ مى گردد و غريزه پنهانى او را به غلط آشكار مى كند . ممكن است كودك در همان مواقع دچار سقوط اخلاقى شود و به اعمالى كه منافى با عفت و شرفت انسانى است آلوده گردد . چنين كودكى وقتى به سر حد بلوغ و مسووليت اجتماعى مى رسد گرفتار چند مشكل روحى و عقده روانى است و از تضاد ناراحت كننده اى كه در ضمير خود احساس مى نمايد همواه رنج مى برد .

محدوديت هاى اجتماعى

اول آن كه او بر طبق تربيت غلط ايام كودكى خود مايل است در راه كامروايى و ارضاى تمايل جنسى خويش از هر جهت آزاد باشد و هر خاطره مطبوعى را كه از

دوران قبل از بلوغ در روانش ريشه كرده است اعمال نمايد . ولى مقررات عاقلانه و مصحلت آميز اجتماع او را محدود نموده و مجبور مى كند كه تمايلات نارواى دوران كودكى را واپس زند و خواهش هاى انحراف آميز ايام قبل بلوغ را سركوب نمايد و اين شكست عشقى باعث ناكامى روحى و پيدايش يك عقده جنسى در روان وى مى گردد .

((فشار اجتماعى موجب واپس زدگى اشكال مختلف ميل جنسى طفوليت است . از نقطه نظر تربيت ، اجتماع ، عمل جلوگيرى از غريزه جنسى را هنگام تظاهر آن به صورت احتياج تناسلى و تحديد و مطيع ساختن آن را تحت يك اراده فردى تابع شرايط اجتماعى ، به صورت يك اصل اساسى تلقى مى كند . هم چنين اجتماع علاقه مند است كه توسعه كامل احتياج جنسى تا هنگامى كه طفل به درجه اى از بلوغ اجتماعى نرسيده است به تاخير افتد، زيرا همين اين كه توسعه صورت گرفت ، تربيت كوچك ترين اثرى در طفل ندارد . ))(402)

عقده حقارت

دوم آن كه چنين انسانى از اعمال پليد و منافى با عفتى كه احيانا در دوران قبل از بلوغ مرتكب شده شرمسار و همواره گرفتار عقده حقارت است . او از ياد آورى آنچه بر او گذشته است احساس پليدى و پستى مى نمايد . براى آن كه از رنج هاى درونى راحت شود كوشش مى كند تا آن خاطرات پليد و زننده را از ذهن آشكار خود براند و در ضمير باطن خويش دفن كند و براى هميشه به دست فراموشى بسپارد .

((واپس زده فشار مداومى در جهت ضمير آشكار

وارد مى سازد و ضمير آشكار نيز با يك فشار متقابل و مساوى بايد تعادل خود را حفظ كند . بنابراين حفظ واپس زدگى محتاج صرف يك انرژى دائمى است .

حالات واپس زده كدام است ؟ آن كه مراجعتش به ضمير آشكار موجب زحمت و رنج مى شود . خاطره اعمالى كه بيش از حد دردناك يا موحش يا شرم آور است . فراموش كردن دوران طفوليت از اين جهت است كه فرد پس از تهذيب اخلاق ، در نتيجه تربيت سعى دارد مراحلى از زندگى را كه بدون مانع تسليم اميال خويش مى شد از خاطر ببرد . ))(403)

خلاصه بحث آن كه تمايل جنسى كودكان در سنين قبل از بلوغ به طور طبيعى در حال اختفا و خمود است . لازم است پدران و مادران برنامه در تربيت از قانون فطرت پيروى كنند و شرايط پرورش طفل را با پنهان ماندن غريزه جنسى هماهنگ نمايند .

كودكانى كه در محيط بى عفتى و شرايط تهييج شهوت تربيت مى شوند، پس از بلوغ به عوارض مختلف روحى و انحراف اخلاقى و عقده هاى روانى دچار خواهند شد .

جبران حقارت

جبران حقارت

(( قال الله العظيم فى كتابه :

((و قال الذين كفروا لاتسمعو الهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون )))) (404)

تربيت صحيح كودك ، اولين و اساسى ترين پايه سعادت فردى و اجتماعى است و اين مسووليت خطير درجه اول به عهده پدران و مادران است . تربيت صحيح در پرتو دو اصل علمى و عملى انجام پذير است :

اول آن كه مربى از نظر علمى به وظايف دقيق تربيتى عالم و آگاه باشد .

دوم آن

كه با كمال علاقه مندى و جديت معلومات خود را در تربيت كودك اعمال كند و به تمام وظايف خويشتن عمل نمايد .

پدران و مادران كه عالم به روش هاى تربيتى نيستند و از نيك و بدى آن بى خبرند، يا آن كه مى دانند ولى به طور صحيح و شايسته درباره فرزندان خود عملا به كار نمى بندند، قادر نيستند اطفال خويشتن را به خوبى تربيت كنند و آنان را افراد صالحى بار بياورند .

مطالبى را كه ضمن سخنرانى ها درباره سوء تربيت كودك به عرض رساندم ،

مربوط به يكى از اين دو جهت است . محبت هاى بى مورد، خشونت هاى بى موقع ، ناز كشيدن هاى غلط، بى مهرى هاى نابجا، تشويق نكردن ، بى جا كردن و خلاصه تمام عيوب تربيتى كه بحث شد يا معلول نادانى مربى است ، يا اثر اين است كه مربى دانا نخواسته يا نتوانسته است به وظايف خود عمل نمايد . در هر حال نتيجه اش سوء تربيت كودك است .

تربيت بد

((تربيت بد يعنى طفل را بدون خط مشى معين و تقسيم وقت به حال خود گذاشتن . در اين حال است كه كودك ، بدون رنج و زحمت به هر چه بخواهد مى رسد، به خصوص اگر يقين داشته باشد كه به جزاى اعمال خود نخواهد رسيد . هم چنين طفل اگر بدون جهت از او تشويق شود، يا بى خود لوس بار آيد، يا در خانواده اى بى سرپرست يا لااقل بدون سرپرست جدى بزرگ شود، يا بعضى اوقات مورد بخشش بى جا و زمانى تحت تاثير رفتار خشن و

ناهنجارى قرار گيرد، يا اگر بتواند اطرافيان خود را به كار گرفته اذيت كند، اگر به او اجازه داده شود كه با نظر تحقر به همه چيز و به همه كس بنگرد، اگر هچ سخنى از فعاليت و موفقيت نشنود، اگر در خانواده اى تنبل و پست و دزد بار آيد، اگر زندگانى اش بدون ايمان و آرزو و كمال مطلوب بگذرد و يا حتى بدون هدف و راهنمايى زندگى كند، بد تربيت مى شود . ))(405)

احساس حقارت

تربيت هاى سوء و ناپسنديده در جسم و جان كودك آثار بدى مى گذارد و بعضى از آن ها تا پايان عمر باقى مى ماند و همواره صاحبش را رنج مى دهد .

به شرحى كه در چند روز اخير به عرض رسيد يكى از آثار سوء تربيت پديد آمدن عقده حقارت است . كسانى كه به اين حالت روانى گرفتارند و در خويشتن احساس يك نوع پستى مى كنند همواره پريشان خاطر و مضطريند و ضميرشان از فشار نگرانى و ناراحتى در عذاب است .

((شخصيت چنين آدمى تركيبى است از بى ثباتى ، عدم اعتماد به نفس و ترديد و دودلى ، سپس فرار از واقعيات زندگى و پناه بردن به خواب و خيال ، الكل و مكيفات ، قمار و نظاير آن .

از طرف ديگر اگر اين آدم جز و انسان هاى ماجراجو باشد، براى پوشاندن حس حقارت خود بحرانى كردن ، حق كشى ، خود را بالاتر از دگران شمردن ، و افراط و مبالغه در رفتار و گفتار مى پردازد))(406)

كودكان ، جوانان ، پيران ، زنان و مردان ، و خلاصه تمام

طبقات مردم در سنين مختلف زندگى ممكن است از يك يا چند جهت دار حقات شوند . اگر آن عقده روحى گشود نشود، اگر آن حالت روانى مانند يك بيمارى مزمن در نهاد آدمى ريشه كند، منجر به دردمندى و بيمارى مى گردد و در بعضى مواقع به جنون منتهى مى شود .

همان طور كه خجالت كشيدن چهره را گلگون مى كند، همان طور كه ترسيدن رنگ صورت را تغيير مى دهد، خلاصه همان طور كه تمام حالات روحى روى بدن اثر دارد، هم چنين عقده حقارت كه يك احساس رنج آور و پر فشار روحى است ، عكس العمل هاى مختلفى روى بدن مى گذارد و از خلال گفتار و رفتار آدمى به شكل هاى گوناگونى آشكار مى شود .

واكنش حقارت

بسيار از خنده ها و گريه ها، فروتنى ها و تكبرها، انتقام گرفتن ها يا چشم پوشى ها، گوشه نشينى ها يا خودنمايى ، تكريم ها يا توهين ها، عقب نشينى ها يا پيشروى ها، اندرزها يا نهى از منكرها و ده ها اعمال ديگر مردم ، از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد . گاهى آن اعمال به اندازه اى بى آلايش و طبيعى واقع مى شود كه نه تنها مردم به منشا روانى آن توجه نمى كنند، بلكه عامل عمل نيز از ريشه كار خود عقده حقارت است آگاهى ندارد!

نظر به اين كه از طرفى توجه به كارهاى ناشى از عقده حقارت در پرورش كودك بسيار مهم است و براى تربيت صحيح اطفال لازم است پدران و مادران از اين امر دقيق روانى آگاه باشند، و از طرف ديگر توضيح و

تشريح اين مطلب براى تذهيب اخلاق عموم مردم و تطهير اعمال آنان از هواى نفس سودمند و مفيد است ، لازم مى دانم در اين باره مبسوطا بحث كنم و قسمتى از اخلاق و اعمال ناپسند كودكان و بزرگسالان را كه از عقده حقارت سرچشمه مى گيرد بيان نمايم ، اميد است از جهات متعدد مورد استفاده باشد .

غريزه حب ذات از تمايلات اساسى و فطرى بشر است . هر انسانى به طور طبيعى به ذات خود، به تمام كمالات خود علاقه دارد . احساس حقارت درست نقطه مقابل احساس حب ذات است . عقده حقارت به منزله دشمن نيرومندى است كه در مقابل حب ذات به پاخاسته و مى خواهد شخصيت او را درهم بشكند و از ارزش او بكاهد . كسى كه گرفتار عقده حقارت است ، گرچه ، در باطن خود پيوسته در جنگ و ستيز است ، ولى كوشش دارد اين راز نهانى بين مردم آشكار نگردد و غريزه حب ذاتش مجروح نشود . او براى پنهان نگاه داشتن اين حالت روانى همواره قسمتى از نيروهاى خود را در اين راه صرف مى كند، جسم و جانش به سرعت فرسوده مى شود .

كشمكش هاى درونى

((وقتى يك انسان كاما سالم و نيرومند، بى جهت در خود احساس ضعف و سستى و رخوت مى كند معنى اش اين است كه روحش ناسالم است . اين شخص در باطنش يك كشكمش شديد روحى جريان دارد، به طرز خطرناگى اعصاب او را مى لرزند و فرسوده مى كند . بهترين تشبيه زنده براى چنين آدمى اين است كه اتومبيلى را در نظر آوريم

كه با وجودى كه راننده پايش بر ترمز است ، ضمنا بخواهد با منتهاى فشار حركت كند . اين عمل علاوه بر آن كه فشار بى جهتى بر چرخ ها مى آورد، مايه فرسودگى و تباهى پيش از وقت دستگاه اتومبيل مى شود . اتومبيلى كه ممكن بود سال هابه طور طبيعى كار كند، در مدت كمى از كار مى افتد . مغزى هم كه از نگرانى روحى رنج مى برد همين حال را دارد، يعنى مانند ترمزى بر روح و مغز انسان است و نيروى اعصاب را پيش از وقت تلف مى كند و قدرت بدنى رافرسوده مى سازد . ))(407)

جبران نقص

كسى كه گرفتار عقده حقارت رابااحساس حقارت است ، براى جبران نقص درونى خود يا لااقل به منظور قانع كردن خويش ، به كارهايى كه در نظرش شايسته و مناسب است ، دست مى زند، ولى تمام توجهش اين است كه مردم به منشا واقعى آن كارها كه احساس حقارت است واقف نشوند . به اين جهت كوشش مى كند كه هر يك از آن اعمال را به يك روش صحيح عقلايى منتسب نمايد تا ازاين راه مردم را به درستكارى وصحت اعمال خود قانع كند . براى نمونه دو مثال مى زنم :

جوان محصلى كه بر اثر نداشتن استعداد كافى يا به علت تنبلى و تن پرورى درست تحصيل نكرده و بى سواد مانده است ، در خود احساس حقارت مى كند . او خويشتن را در مقابل ساير شاگردان پست و نالايق مى بيند، مطمئن است كه اگر در جلسه امتحان شركت كند مردود مى شود و نزد رفقاى تحصيلى خود

رسوا خواهد شد . براى پنهان نگاه داشتن حقارت دورنى خويش خود را به ناخوشى مى زند يا اساسا ترك تحصيل مى كند و براى تصحيح عمل خود مى گويد درس خواندن چه فايده دارد؟ علم در اين كشور مايه بدبختى و محروميت است ! چه بسيارند مردان تحصيل كرده اى كه در اين شهر بيكار و سرگردان مى گردند و براى يك لقمه نان معطلند، و به طور نمونه چند نفر را نام مى برد . او در طرز سخن كوشش مى كند كه ساير محصلين با خود هم عقديه نمايد و آنان را نيز به ترك تحصيل وادار كند .

شاختر مى گويد:

((ياد دارم كه دخترى را به مهمانى بزرگى دعوت كرده بودند . چند روزى مشغول تهيه لباس وخود آرايى بود . تا اين كه ناگهان دو سه ساعت مانده به وقت رفتن ، متوجه شد كه مادرش كسالت دارد و نبايد او را تنها بگذارد .

هر چه گفتند و هر چه مادرش اصرار كرد فايده نبخشيد و عاقبت به گريه افتاد . مى گفت من چه طور مى توانم مادرم را به اين حال بگذارم و به خوشگذارنى بروم ، در صورتى كه مختصر كسالت مادر چيز تازه اى نبود و احتياجى به پرستارى او نداشت . بعدها مارش حكايت كرد كه چند شب بود دختر راحت نمى خوابيد و پريشان بود و من به خوبى مى ديدم كه از رفتن به آن مهمانى وحشت دارد . زيرا خيال مى كند كه نتواند از حيث لباس ، در مقابل آن همه دختر عرض اندام كند . اما همين كه كسالت

مرا بهانه قرار داد و من هم از محبت او تشكر كردم ، راحت شد و راستى باور كرد كه براى نرفتن به مهمانى دليل صحيح و قابل قبولى داشته . آن شب را به خلاف شب هاى پيش آسوده خوابيد، لكن روزهاى بعد از احوال و از خلال كلماتش پيدا بود كه باطنا از نرفتن به آن مهمانى رنجور شده . ))(408)

جوان محصل به علت بى سوادى و دختر جوان به علت نازيبايى لباس ، در خود احساس حقارت مى كردند . اين احساس جوان را به ترك تحصيل و دختر را به شركت نكردن در مهمانى وادار كرد . محصل عمل خود را به محروميت مردان تحصيل كرده و دختر به پرستارى مادر مستند نمودند و هيچ يك حاضر نشد از احساس حقارت ، كه علت واقعى عمل آنان بود، نامى ببرد .

عكس العمل هايى را كه مردم بر اثر عقده حقارت از خود نشان مى دهند مختلف و گوناگون است ، زيرا صرف نظر از اين كه احساس حقارت ها از نظر شدت و ضعف با هم تفاوت است ، به علاوه شرايط محيط زندگى و عوامل اجتماعى كه در طرز رفتار و گفتار مردم موثر است ، با يكديگر فرق دارند . اساسا ساختمان روحى و تربيت هاى خانوادگى و منش هاى فطرى و اكتسابى مردم با يكديگر متفاوت است . ناچار اعمال مردم كه زاييده افكار مردم است با يكديگر متفاوت و گاهى متضاد خواهد بود .

بعضى با سكوت و خاموشى ، بعضى با پر حرفى و زياده گويى ، كسانى با تملق و چاپلوسى و برخى با

تكبر و بلند پروازى ، بعضى با عطوفت و مهربانى ، برخى با هتاكى و فحاشى ، و اشخصاى با كارهاى ديگر عكس العمل عقده حقارت خود را آشكار مى كنند .

انتقام گرفتن

يكى از مهم ترين و خطرناك ترين عكس العمل هاى عقده حقارت كه بعضى از كودكان و بزرگسالان از خود نشان مى دهند و گاهى باعث سركشى و طغيان مى شود خطرات غير قابل جبرانى به بار مى آورد، انتقام گرفتن است .

((علت ديگر پيدايش عقده حقارت رفتار خشن و بى حمانه اى است كه درباره بعضى از كودكان اعمال مى گردد . يعنى به آن ها با نظر حقارت و نفرت نگريسته مى شود . از اين مورد بدتر، موضوع تنبيهات بدنى است كه مغز و روح كودك ، هر دو از تحت تاثير قرار مى دهد . اطفال معصومى كه گرفتار چنين مصائبى باشند بلاشك در رديف خطرناك ترين دشمنان جامعه قرار خواهند گرفت . همان طور كه عشق و محبت شالوده تشكيل اجتماع و موجب تمركز و تجمع افراد آدمى است ، نفرت و ترشرويى هم عامل تفرقه و ضد تجمع است . كودكى كه احساس كرد در دامان خانه و والدين جايى جز بى ميلى براى او وجود ندارد، تصور نمى كند كه تمام مردم ديگر هم جز نفرت و انزجار رفتار ديگرى نسبت به او داشته باشند . چنين آدمى طغيان مى كند، انتقام مى كشد، قلبش جايى براى عشق و محبت و صفا ندارد و در صف كينه توزترين دشمنان جامعه در مى آيد . هر بد و بيراهى كه در كودكى نصيب طفلى مى

شود موجب بروز عكس العمل مشابهى از طرف او خواهد شد . ))(409)

كينه توزى

كودكانى كه از فشارهاى جانكاه و تحقيرهاى طاقت فرساى پدران و مادران يا ناپدرى ها و نامادرى ها، يا مربيان خشن و نادان به جان مى آيند كينه تحقر كنندگان را به دل مى گيرند، براى جبران شكست هاى دورنى خويش و به منظور انتقام گرفتن به هر عمل ناشايست و خطرناكى دست مى زنند و از ارتكاب هيچ جرم و جنايتى مضايقه نمى كنند .

يك نمونه كوچك طغيان كودكان و جوانان ، گريختن از خانواده و ترك پدر و مادر است كه متاسفانه اغلب شب ها در روزنامه مى خوانيد و فرياد و التماس اولياى اطفال را مى شنويد كه براى پيدا كردن فرزندان فرارى خود از مردم كمك مى خواهند . بعضى از اين فرارها به وقايع دردناك و مصائب جبران ناپذير بى عفتى و يا دزدى يا خودكشى منتهى مى شود و سرانجام دختر يا پسر فرارى خويشتن را تيره روز و بدبختى مى كند و با رسوا كردن پدر و مارد بر باد آبرو و شرف خانوادگى از آنان انتقام مى گيرد!

(( قال على عليه السلام : ولد السوء يهدم الشرف و يشين السلف . )) (410)

على (ع ) مى فرمود: فرزندان بد آبرو و شرف خانواداه را از بين مى برند و مايه ننگ و رسوايى پشينيان خود مى شوند .

چند مورد از انتقام جويى تبهكارانه كودكان و جوانان تحقير شده را در نظر دارم كه صلاح نمى دانم در اين محضر عمومى نقل كنم . شايد در بين شنوندگان جوانانى باشند كه در آتش

حقارت مى سوزند و كينه اولياى خود را در دل دارند . شنيدن آن قضايا ممكن است براى آنان درس انتقام جويى شود و در نتيجه به جرايم و گناهان بزرگى آلوده شوند . ولى بعضى از انتقام جويى هاى كودكان را كه ناشى از عقده حقارت است و براى حسن تربيت اطفال ، دانستن آن براى پدران و مادران سودمند است به عرض مى رسانم .

محبت بيش از حد

محبت هاى نابجا و بيش از اندازه پدران و مادران ، يكى از عواملى است كه باعث پيدايش احساس حقارت در كودك مى شود . طفلى كه به قدر مناسب و به اندازه صحيح از محبت اولياى خود بر خوددار بوده ، با ولادت طفل دوم ناراحت نخواهد شد، زيرا آن مقدارى كه قبلا مورد توجه و مهر پدر مادر بوده اكنون نيز هست . ولى كودكى كه بيش از حد از پدر و مادر محبت ديده است ، طفلى كه با نوازش هاى بى حساب لوس بار آمده است ، خلاصه كودكى كه خود را شمع محفل شناخته و همه پروانه وار گردش مى گردند با ولادت فرزند دوم سخت ناراحت مى شود . در خود احساس حقارت مى كند، زيرا مى بيند قسمتى از محبت هاى اختصاصى او نصيب طفل نوازد شده است . به وى حسد مى برد، در مواقع فرصت انتقام مى گيرد، او را كتك مى زند، انگشت به چشمش مى كند، نيشگون مى گيرد . هم چنين از پدر و مادر نيز انتقام مى گيرد، با آن ها بدرفتارى مى نمايد، تندخود و كج خلق مى شود، به سخنان

آن ها بد جواب مى دهد، گاهى ناسزا مى گويد .

كودكان محروميت

يكى از عوامل ايجاد عقده حقارت در كودك ، محروميت از لباس مناسب و غذاى و اسباب بازى و لوازم تحصيلى و نظاير آن هاست . طفلى كه در بين كودكان خوش لباس ، كفش كهنه و لباس پاره در بر دارد، كودكى كه اسباب بازى اطفال را مى بيند و خود فاقد آن هاست . بچه اى كه به دبستان مى رود و كيف و لوازم تحصيلى ندارد، در خود احساس حقارت مى كند و خويشتن را در ميان ساير اطفال حقير و كوچك مى بيند .

پدران متمكنى كه مى توانند تمايلات فرزندان خويش را به طور متعدل ارضا نمايند، ولى به علت لئامت نفس و پستى بر كودكان سخت مى گيرند، با اين عمل ستم بزرگى را به خود به فرزندان خويش روا داشته اند .

(( قال رسول صلى الله عليه و آله : ليس منا من وسع عليه ثم قتر على عياله . )) (411)

رسول اكرم مى فرمود: آن كسى را كه خداوند وسعت زندگى داده و او بر خانواده خويش سخت مى گيرد، با ما بستگى معنوى و پيوستگى روحانى ندارد .

(( عن على بن الحسين عليه السلام قال : ارضاكم عندالله اوسعكم على عياله . )) (412)

حضرت سجاد (ع ) مى فرمود: آن كس كه بيشتر بر عيالات خود توسعه دهد بيشتر مورد خشنودى خداوند بزرگ است .

هدايا و تحف

(( عن ابن عباس قال النبى صلى الله عليه و آله : من دخل السوق فاشترى تحفة فحملها الى عياله كان كحامل صدقة الى قوم

محاويج وليبدا بالاناث قبل الذكور فانه من فرح ابنته فكانما اعتق رقبة من ولد اسمعيل و من اقر عين ابن فكانما بكى من خشية الله و من بكى من خشية الله ادخله جنابت النعيم . )) (413) ابن عباس از رسول اكرم نقل كرده است كه فرمود: كسى كه تحفه اى بخرد و براى خانواه خود بياورد، اجرا او در پيشگاه الهى مانند كسى است كه به مستمندان كمك كرده باشد . سپس در طرز تقسيم تحفه فرمود: اول به دختر بچه ها بدهيد سپس به پسرها . آن كس كه دختر بچه خود را مسرور نمايد اجر آزد كردن بنده اى از فرزندان اسماعيل دار و آن كس كه ديده پسربچه خود را روشن كند مانند كسى است كه از خوف خداوند گريسته است و اجر گريه از خوف خداوند، جنات نعيم است .

كودكانى كه در چنين شرايطى گرفتار عقده حقارت شوند، براى جبران محروميت خود ممكن است به صور مختلفى انتقارم بگيرند . گاهى اين انتقام جويى به قيمت جان پدر سختگير يا لااقل به آرزوى مرگ او تمام مى شود .

(( قال ابوالحسن الرضا عليه السلام : ينبغى للرجل ان يوسع على عياله لئلا يتمنوا موته . )) (414)

حضرت رضا (ع ) مى فرمود: سزاوار است مرد متمكن به زندگى خانواده خود توسعه دهد تا آنان به علت سختگيرى او و محروميت خودشان تمناى مرگ وى را ننمايند .

كودكان ستمديده

گاهى به وسيله آتش زدن ، شكستن ، خراب كردن ، و خلاصه از بين بردن ثروت پدر سختگير و ممسك ، انتقام مى گيرند و گاهى به دزدى مال

وى دست مى زنند و بدين وسيله با انتقام گرفتن از سختگيرهاى او، وسيله ارضاى تمايلات و جبران محروميت هاى خود را فراهم مى آورند .

دكتر آلندى مى گويد:

((لازم است از روا داشتن هر گونه بى عدالتى در مورد كودك خوددارى شود تا زمينه او براى تمايل به دزى آماده نگردد . هر كودكى كه دزد مى شود، بدون ترديد روزى حقى از وى پايمال شده و با بى دادگرى روبه رو گشته است . لازم نيست اين بى عدالتى حقيقى باشد، خيلى هم ممكن است كه سيمايى مجازى و تصورى داشته باشد، گاه حتى به قدرى كودكانه است كه بزرگ ترها اصلا متوجه آن نمى شوند . اما اين ها هيج كدام مانع از آن نيستند كه اثر آن در قلب كودك عميق و دردناك نباشد .

اگر بخواهيم به طرق موجز و موثرى عليه عيب ننگين دزدى مبارزه كنيم لازم است در آغاز، آن احساس طغيان و خشمى را كه زاييده يك رشته محروميت است در وجود كودك زنده كنيم ، پس از آن با جبران كردن اين محروميت ، درد او را درمان سازيم .

برخى از كودكان پولى را كه مى دزدند در برابر رفقاى خود خيلى سخاوتمندانه و ارباب مآبانه خرج مى كنند و اين بدون ترديد از آن جهت است كه آن ها مى خواهند از تحقيرى كه درباره خود احساس كرده اند، انتقام درخشانى بگيرند .

من ، پسرك دوازده ساله اى را ديدم كه پول دگران را مى دزديد، اما با همين پول براى فزندان آن ها معمولا از خودش كوچك تر بودند اسباب بازى مى

خريد . بعدها معلوم شد در دوران كودكى اين پسر، والدينش هرگز براى او اسباب بازى نمى خريده اند و او امروز مى خواست اين محروميت خويش ار كه در نظرش يك بى عدالتى و دشمنى بود، به اين طريقه جبران كند . ))(415)

لازم است ثروتمندان به پيوى از تعاليم اسلام به زندگى فرزندان خود توسعه دهند و خواهش هاى طبيعى آن ها را بر آورند و با اين عمل آنان را شخصيت و مصون از عقده حقارت تربيت كنند و خويشتن را از انتقام جويى هاى گوناگون آن ها كه ناشى از محروميت هاى زندگى است ، مصون بدارند .

بدزبانى و مسخرگى

يكى ديگر از وسايل انتقام گرفتن و جبران شكست هاى درونى ، براى كسانى كه به عقيده حقارت مبتلا هستند، مسخرگى ، بدزبانى ، انتقاد كردن ، و كارهايى نظاير آن هاست .

((شاگردى كه از بى همتى يا بى هوشى از درس عقب مانده ، انتقام خود را از آن ها كه پيش افتاده اند، به لودگى و مسخرگى مى كشد و براى تحقيرشان ، شوخى ها تعبيه مى كند و نيش ها مى زند . همه مى خندند و دورش را مى گيرند، و او هر چه بيشتر در شوخى و تقليد ماهرتر و معروف تر مى شود،

لذت انتقام را خوش تر مى برد و به غلط خيال مى كند كه اين لذت مى تواند عاقبت جاى كوچك ترين موفقيتى را بگيرد!

تسلى خاطر

البته چنين شخصى به محرك و موجب رفتار خود توجه ندارد و ندانسته عمل مى كند، يعنى چون مى بيند كه در هيچ رشته نمى تواند احراز موفقيت

و جلب توجه كند، بى اختيار رقبا را دست مى اندازد و تحقير مى كند تا خاطر ناراضى و پريشان خود را تسلى داده باشد، ولى در حقيقت به جز كوجك و حقير كردن خود، نتيجه اى از لودگى و مسخرگى نمى گيرد . متاسفانه نه تنها در ميان اطفال ، بلكه در ميان اشخاص مسن نيز همه جا از اين گونه افراد مى بينيم . ))(416)

روزگاى كه پيشواى گرامى اسلام با منطق مستدل و گفتار و رفتار پسنديده خود در افكار مردم تاءثير كرد و قلوب آنان را به آيين اسلام متوجه نمود، معاندين لجوج از آن همه موفقيت ناراحت شدند و از پيشرفت هاى سريع اسلام در خود احساس حقارت و زبونى كردند . از طرفى نمى خواستند در برابر آن حضرت سر تسليم فرود آورند و از طرف ديگر، بدون تسليم در برابر قدر تمسلمين قادر به ادامه زندگى نبودند . ناچار به ظاهر آيين اسلام را پذيرفتند، اما در باطن از عمل خود رنجيده خاطر و نسبت به اسلام سخت مخالف بودند .

دورويى و نفاق

قرآن شريف نام اين مردمان دورر و دو رنگ را منافق گذارده است . اساسا دورويى و نفاق در تمام امور دينى و دنيوى دليل بر ضعيف و حقارتى است كه در باطن منافق وجود دارد .

(( قال على عليه السلام : نفاق المرء من ذل يجده فى نفسه . )) (417)

على (ع ) مى فرمود: دورويى و نفاق آدمى ناشى از حقارت و ذلتى است كه در ضمير خود احساس مى كند .

منافقين كه در آتش عقده حقارت مى سوختند براى جبران شكست هاى

دورنى خود بايد انتقام بگيرند . وقتى از كشتن پيشواى اسلام و درهم شكستن نيروى مسلمين ماءيوس شدند و به وسايل ديگرى دست زدند . نيش زدن و زهر ريختن ، مسخره كردن و اهانت نمودن ، يكى از وسايل انتقام جويى است . منافقين تا جايى كه توانستند آشكارا مسلمين را به باد مسخره گرفتند . در مواقعى كه حضورا جراءت تمسخر نداشتند، در پنهانى ، موقعى كه گردهم جمع مى شدند، براى قانع كردن خود و جبران شكست ها و رسوايى هاى خويش مى گفتند ما مسلمين را مسخره مى كنيم .

(( و اذا لقو الذيم ن آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انان معكم انما نحن مستهزون . )) (418)

منافقين دو رنگ وقتى با پيروان حقيقى اسلام روبه رو مى شدند اظهار ايمان مى كردند . موقعى كه با رفقاى شيطان صفت خويش خلوت مى نمودند مى گفتند روح ما با شماست و مقصود از اظهار مسلمانى ، تمسخر مؤ منين است .

گاهى كودكى كه مورد تحقير و بى اعتنايى واقع شده است ، برا ابراز شخصيت و جبران شكست هاى دورنى خود از فرصت مجلس مهمانى استفاده مى كند و انتقام مى گيرد . موقعى كه مادر با بى اعتنايى به فرزند گرم صحبت است ، كودك وضع مجلس را به هم مى ريزد، در را به هم مى زند، شيشه را مى شكند، فرياد مى كشد، كلمات بى معنى مى گويد كه مهمان ها سخن مادر را نشنوند و گفت و گوى آنان قطع گردد . كودك با اين كارها همه را به خود متوجه

مى كند، از اين كه توانسته است شخصيت خويش را آشكار كند . مسرور است و از پيروزى خود لذت مى برد .

جبران شكست

بززگسالان نيز در بعضى از مواقع براى انتقام گرفتن به همين كارهاى كودكانه دست مى زنند . مكرر انفاق افتاده كه جوانى نسبت به دخترى علاقه مند شده و در خواست ازدواج كرده است . دختر به جهاتى او را لايق همسرى خود ندانسته و عملا از وى تحقير كرده است . جوان شكست خورده براى جبران حقارت خود به فكر انتقام جويى افتاده و به كارهاى ناروايى دست زده است . بعضى از آن ها در شب عروسى دختر با عربده و فرياد و شكستن چراغ ها و بر هم زدن مجلسى عروسى ، شكست خود را جبران كرده او انتقام گرفته اند .

كفار شكست خورده صدر اسلام نيز به خيال انتقام گرفتن از رسول اكرم (ص ) و جبران حقارت هاى درونى خود، در مجالس تبليغى رهبر گرامى اسلام را همان اعمال بچگانه را مرتكب شده اند .

(( و قال الذين كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن والغوا فيه لعلكم تغلبون . ))

يكى از بزرگ ترين وسايل تبليغ رسول اكرم (ص ) قرائب قرآن شريف بود . موقعى كه آهنگ جذاب آن حضرت با خواندن قرآن در فضا پخش مى شد، مردم با عشق و علاقه وصف ناپذيرى گوش فرا مى دادند و مجذوب الفاظ و معانى آن كتاب آسمانى مى شدند . كفار كه از تاءثير و نفوذ پيغمبر رنج مى بردند و پيشرفت اسلام باعث خوارى و ذلت آنان شده بود، به طرفداران خود دستور دادند

وقتى پيغمبر (ص ) براى مردم قرآن مى خواند شماها فرياد بكشيد، عربده بزنيد، كلمات لغو و بى معنى بگوييد و خلاصه كارى كنيد كه آهنگ پيغمبر با فريادهاى شما مخلوط شود و مردم آيات قرآن را نشنوند، شايد بتواند از اين راه بر آن حضرت غلبه كنيد و شكست هاى خود را جبران نماييد .

انتقاد كردن يكى از ديگر از وسايلى است كه شكست خوردگان و مبتلايان به عقده حقارت به منظور انتقام گرفتن به كار مى برند و از آن راه شكست درون خويش را جبران و خود را قانع مى كنند .

وسيله تعالى

قبلا بايد توجه داشت كه انتقاد يكى از بهترين و اساسى ترين وسايل تكامل و تعالى فرد و اجتماع است . در كشورى كه مردان فهميده و بى غرض بتوانند آزادنه انتقاد كنند و در هر موردى نقايص را يادآورى نمايند بدون ترديد آن كشور در صراط تعالى و سعادت است .

(( قال الصادق عليه السلام : احب اخوانى الى من اهدى عيوبى . )) (419)

امام صادق (ع ) مى فرمود: بهترين و محبوب ترين برادران من كسى است كه عيوب مرا به من اهدا كند و نقايصم را تذكر دهد .

امام موسى بن جعفر (ع ) در ضمن حديثى كه ساعات شبانه روز مردم را تقسيم كرده ، فرموده است :

(( و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذين يعرفونكم عيوبكم و يخلصون لكم فى الباطن . ))

و ساعتى براى آميزش با برادران دينى و مورد اعتماد است . آنان كه عيب هاى شما را به شما بشناسانند و اين كار را به صفاى باطن و

بى غرضى و در كمال خلوص انجام دهند .

حربه انتقام

موضوع انتقاد يكى از مسائل مهم اجتماعى است كه فعلا در مقام بحث آن نيستم . مقصود اين است كه بعضى از افراد اين عامل بزرگ سعادت را حربه انتقام جويى قرار مى دهند و براى گشودن عقده هاى حقارت خويش بى مورد و نابجا، از آن استفاده مى كنند و اين عمل كم و بيش در كودكان و جوانان و بزرگسالان معمول است . طفل ضعيفى با چند كودك چابك و چالاك بازى مى كند . او به علت ناتوانى يا نقص عضوى يا تنبلى در بازى شكست مى خورد . از اين جهت در خود احساس حقارت مى كند از آنان كناره گيرى مى نمايد و بازى با آن ها را ترك مى گويد . ولى وقتى مادر يا پدر يا ساير اهل منزل علت را مى پرسند كودك جواب مى دهد اين ها بد اخلاقند، حرف هاى بد مى زنند، حق مرا ضايع مى كنند و خلاصه از آن ها انتقاد مى نايد، و از اين راه شكست خويش را جبران مى كند و از آن ها انتقاد مى گيرد .

نوآموزى كه درست تحصيل نكرده است و در بعضى مواد درسى ضعيف است و از دادن جواب به سوالات كتبى يا شفاهى آموزگار عاجز مى شود، نمره بد مى آورد، در مقابل شاگردان شكست مى خورد، از ناتوانى خويش شرمنده مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، گريان به منزل مى آيد و به مادر مى گويد ديگر به اين مدرسه نمى روم . وقتى علتش را مى پرسند مى

گويد نوآموز با يان سخنان انتقادآميز نقص خود را مى پوشاند و از آموزگارى كه باعث شكست او شده است انتقاد مى گيرد .

عيب جويى

يك جوان محصل در مسابقه دانشگاه شركت مى كند، چون سرمايه علمى اش نارساست بعضى از جواب ها را غلط مى نويسد و در نتيجه مردود مى شود . او به علت نقص معلومات و شكست در مقابل شاگردان و كسان و بستگان خويش ناراحت مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، ولى هرگز حاضر نيست با واقع بينى اين محروميت را به حساب نارسايى معلومات خويش بگذارد . براى جبران اين شكست روانى لب به انتقاد مى گشايد، مى گويد اين كشور حساب ندارد، موفقيت روى بند و بست ، توصيه و سفارش ، پول دادن و معامله كردن است ، من نه رفيق مؤ ثر دارم و نه قدرت مالى ، البته بايد مردود شوم . او با اين سخنان انتقادى حقارت خود را پنهان مى كند و از تشكيلاتى كه او را مردود شناخته است انتقام مى گيرد .

مرد كاسبى كه امضايش در بانك ها معتبر بوده ، سال ها از تجارت خانه اى جنس به وعده مى خريده ، موقعى كه وضع مالى اش بد مى شود و سفته هايش از اعتبار مى افتد، تجارتخانه با او معامله نسيه نمى كند . اين عمل باعث شكست او مى شود، در خود احساس حقارت مى كند، مى خواهد انتقام بگيرد . از تاجرى كه به امضاى او اعتنا نكرده است عيب جويى مى نمايد، لب به انتقاد وى مى گشايد، مى گويد او مرد حق

ناشناسى است ، بدحساب است ، ربا خوار است ، تجارت خانه اش آلوده است ، ونظاير اين سخنان . كاسب به وسيله اين انتقادها حقارت خود را مى پوشاند، از تاجر و تجارت خانه انتقام مى گيرد، و بدين وسيله شكست خود را جبران مى كند .

نظارت ملى

نهى از منكر يكى از فرايض مهم اسلامى است ، نهى از منكر يك نظارت ملى قانونى بر تمام شؤ ون اجتماع است ، نهى از منكر يك انتقاد پاك ومنزهى است كه به وسيله آن مى توان جامعه را از انحطاط و سقوط نگاه داشت . يكى از شرايط اساسى نهى از منكر صفاى نفس پاك دلى نهى كننده است .

(( عن الصادق عليه السلام انه قال : من لم يتسلخ عن هواجسه و لم يتخلص من آفات نفسه و شهواتها و لم يهزم الشيطان و لم يدخل فى كنف الله و توحيده و امان عضمته لا يصلح له الامر بالمعروف و النى عن المنكر . )) (420)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: آن كس كه خاطرات شخصى خود را از دل نزدايد، و از خطرات نفسانى و شهوى خويش فارغ نشود، افكار شيطانى را از خود نراند و در پناه خداوند بزرگ نرود، شايسته نيست مردم را امر به معروف و نهى از منكر نمايد .

حليه و فريب

بعضى از افراد ظاهرالصلاح موقعى كه دچار عقده حقارت مى شوند، براى انتقام گرفتن و جبران شكست هايى نهانى خود به نام نهى از منكر، كسانى را كه باعث تحقير آن ها شده اند مورد عيب جويى و انتقاد خود قرار مى دهند،

گناهان آن ها

ار به زبان مى آورند، گاهى در حضور مردم آنان را به باد توبيخ و ملامت مى گيرند و از نادرستى و گناه نهى مى نمايند . اينان تصور مى كنند با اين سخنان زهر آلود كه از عقده هاى حقارت و شكست هاى درونى آن ها سرچشمه گرفته است عبادت خدا مى كنند و او امر الهى را اجر مى نمايند، غافل از اين كه ريشه واقعى كارشان احساس حقارت است و با مكر و فريب ، نهى از منكر را سنگر انتقام جويى خود قرار داده اند .

(( قال على عليه السلام : من اخطا وجوه المطالب خذلته الحيل . )) (421)

على عليه السلام مى فرمود: آن كس كه راه خطا را وجهه عمل خود قرار دهد، حيله و تزوير او را مخذول و منكوب خواهد كرد .

دل را از خاطرات آلوده پاك كردن و ضمير باطن را از پليدى هاى اخلاقى و نيات بد تطهير نمون و كارى را در كمال خلوص و صفا براى خدا انجام دادن ، بهترين ذخيره در پيشگاه الهى است ، ولى نيل به اين امر مقدّس بسى دشوار و مشكل است .

(( قال على عليه السلام : تصفية العمل اشد من العمل . )) (422)

على (ع ) مى فرمود: مراقبت در پاك واقع شدن عمل دشوارتر از خود عمل است .

مردان شكست ناپذير

مردان بزرگ و با شخصيت اگر در معرض تحقيرى فرومايگان واقع شوند خويش را نمى بازند و در ضمير خود احساس حقارت و زبونى نمى كنند . دل آن ها مانند اقيانوسى پهناور و مواج است ، پليدهاى قادر نيست

بر اقيانوس غلبه كند و آب صافى آن را تيره و تار نمايد . مردان با شخصيت و بزرگ هرگز از تحقير كنندگان انتقام نمى گيرند و با انتقام گرفتن ، خود را كوچك و خوار نمى كنند .

ابوهريره از حكومت على عليه السلام ناراضى بود . در هفته هاى اول زمامدارى روزى نزديك على (ع ) در نقطه اى به زمين نشست و سخنان تحقيرآميزى درباره حضرت به رفقاى خود گفت . او در موقع سخن گفتن اصرار داشت بلند حرف بزند تا آن كلمات موهن را به سمع على (ع ) برساند . دوستان آن حضرت كه ناظر جريان بودند از عمل ابوهريره سخت آزرده خاطر شدند . فرداى آن روز ابرهريره شرفياب محضر على (ع ) شد و خواسته هاى چندى داشت كه به عرض رساند . حضرت تمام حوايج او را بر آورد .

(( فعاتبه اصحابه على ذلك فقال : انى لا ستحيى ان يغلب جهله علمى و ذنبه عفوى و مسئلته جودى . )) (423)

اصحاب آن حضرت كه از جريان روز گذشته خشمگين و از قضاى فورى حوايج او ناراضى بودند، علت سؤ ال كردند . على (ع ) فرمود: من حيا مى كنم كه نادانى ابوهريره بر علم من و گناه او بر عفو من و تمناى او بر بخشش من غلبه كند .

على (ع ) بزرگتر از آن است كه ابوهريره ها با سخنان تحقيرآميز خود بر آن حضرت غلبه كنند، على (ع ) بزرگ تر از آن است كه از گفتار فرومايگان دچار احساس حقارت شود و براى جبران شكست خويش انتقام بگيرد .

لغزش ابوهريره را ناديده مى گيرد و در قضاى حوايج او فورا اقدام مى كند .

شتاب در انتقام

(( قال على عليه السلام : قلة العفو اقبح العيوب و التسرع الى الانتقام اعظم الذنوب . )) (424)

على (ع ) مى فرمود: زشت ترين عيب ها كم گذشتى از لغزش مردم به بزرگ ترين گناهان شتاب كرن در انتقام است .

بدترين عكس العمل كه شكست خوردگان و مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند انتقام جويى است . چه در اين راه ممكن است به گناهان عظيمى دچار شوند و باعث سقوط خود و بدبختى دگران گردند . در اين باره به آن چه عرض شد قناعت مى كنم و در پايان سخنرانى امروز بعضى از عكس العمل هاى ديگر را نيز به عرض مى رسانم .

براى مردم زنده و فعال ، براى بشر با اراده و نيرومند، احساس عجز و حقارت عامل موثرى است كه او را به حركت و فعاليت بيشترى وادارد و به راه تعالى و تكاممل بكشاند . اگر بشر خويشتن را در مقابل قواى نيرومند طبعيت حقير و ضعيف نمى ديد هرگز به مبارزه بر نمى خاست و چنين تحول عظيمى در زندگى انسان روى نمى داد .

عجز آدمى در مقابل بيمارى ها و دردهاى طاقت فرسا علم طب و داروسازى را به وجود آورد و تدريجا به اين پايه رفيع رسانيد . ناتوانى بشر در برابر امواج نيرومند درياها باعث شد كه كشتى هاى كوه پيكر و اقيانوس پيما به وجود آيد . ضعف آدميان در مقابل نيروى سرما و گرما سبب شد كه كاخ

هاى مجلل را با دستگاهى هاى تهويه و حرارت مرگزى بيان گذارى كنند . نارسايى ديد مردم در شب هاى تاريك بود كه بشر را به ساختن چراغ هاى قوى و نورافكن هاى نيرومند وادار نمود . خلاصه ، احساس ، عجز، ضعف ، نارسايى ، حقارت و ناتوانى ، منشاء بزرگ ترين جنبش و حركت و باعث مهم ترين تحولات علمى و صنعتى در جهان بشر گرديد .

ابراز لياقت

چه بسيارند افراد عاقل و با شخصيتى كه بر اثر ابتلاى به پاره اى از عيوب و نقايص بدنى در خود احساس حقارت مى كردند، ولى آن احساس نتوانست اراده آهنين و شخصيت نيرومند آن ها را در هم بشكند و از كوشش و فعاليتشان باز دارد، به راهى كه اميد ترقى و موفقيت داشتند وارد شدند، نقص خود را ناديده گرفتند و در پرتو زحمت بيشتر و جديت زيادتر لياقت خويش را آشكار نمودند و براى جامعه عضو ارزنده و مورد احترامى بار آمدند .

(( قال على عليه السلام : عظموا اقدار كم بالتغافل عن الدنى من الامور . )) (425)

على (ع ) مى فرمود: امور ناچيز و پست را ناديده انگاريد و بدين وسيله قدر و منزلت خود را در جامعه بزرگ و پر ارزش كنيد .

((نكته ديگرى كه براى مبارزه با حس حقانيت و موفقيت در آميزش و سازش با مردم به حال همه كس مفيد خواهد بود، اين است كه در معاشرت خو را فراموش كنيم و حتى الامكان متوجه نباشيم كه ديگران درباره ما چه فكر مى كنند و چه عقيده دارند و مطلقا توقع و انتظار نداشته

باشيم كه در مجلس ، سخنى از ما و از صفات ما يا از آن چه مورد نظر و يا مطابق عقيده و سليقه ماست ، به ميان بياورند، بلكه ما خود از ديگران و از آن چه آنان دوست مى دارند صحبت كنيم .

همين كه يك لحظه خود را فراموش كرديم پرده ضخيمى از پيش چشممان برداشته مى شود، دنيا را روشن و آراسته مى بينيم ، در ديگران خوبى ها كشف مى كنيم و زبانمان به تمجيد و تعريف آن خوبى ها باز مى شود . ))(426)

اگر جوانى به علت ناموزونى ساختمان بدن گرفتار احساس حقارت است ، بهترين راه مبارزه اين است كه پدر و مادر تا جايى كه مى توانند فرزند را از فكر در آن نقيصه منصرف كنند و او را به كارى كه شايستگى دارد وادار نمايند و با تشويق خود از وى حمايت كنند . به احتمال قوى چنين انسانى مى تواند با خوشبختى و موفقيت به زندگى خويش ادامه دهد و احساس حقارت را تدريجا فراموش نمايد .

كناره گيرى از اجتماع

بعضى از افراد مغلوب احساس حقارت مى شوند و همواره از آن رنج مى برند، خود را مى بازند، شخصيت خويش را از دست مى دهند، براى اين كه مورد تحقير مردم واقع نشوند از جامعه فرار مى كنند، منزوى مى شوند، از قبول مسووليت ، سر باز مى زنند، از انجام هر كار اجتماعى شانه خالى مى كنند، و به اين صورت شكست روحى خويش را جبران كرده و از فشار درونى خود مى كاهند .

((اگر كسى در نتيجه يك لغزش يا خاطره

دردناكى دچار حالت بيم دهنده اى گرديد، دور نماى زندگى اش از افكار منفى انباشته خواهد شد . به زبان ديگر، به جاى اين كه چنين شخصى با مجاهدت و پافشارى به سوى اتكاى به نفس و به كمال پيش برود تمام كوشش وى صرف باز گشت به دوران راحتى و بى تشويشى طفوليت مى گردد . چنين كيفيتى را از نظر روان شناسى سير قهقرايى مى گويند . در دوران كودكى ، اين آدم نه اختيارى براى انجام و نه مسووليتى براى قبول كارى داشته و فارغ البال و بى خيال مى زيسته است . حالا كه مقهور ترس و حس زبونى شده روحا و فكرا مى خواهد به همان دوره رجعت كند .

اين است دليل رفتار بچانه بسيريا از بزرگسالان و نيز علت عدم بلوغ و رشد دوره معاصر، چنين آدمى نه تنها مى خواهد كه به دوران طفوليت بر گردد، بله در نشيب و فراز زندگى هم با وضعى مردد و مفلوك سرگردان و معطل مى ماند . ))(427)

طفيلى هاى جامعه

كسانى كه با انزوا و گوشه گيرى عكس العمل احساس حقارت خود را نشان مى دهند، اغلب مردم بيكاره و بدبختند و براى زندگى روزمره خويش از دسترنج دگران ارتزاق مى كنند . اسلام از اين طبقه مردم ناراضى و به آنان بسيار بدبين است .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : ملعون ملعون من القى كله على الناس . )) (428)

امام صادق (ع ) از حضرت رسول اكرم (ص ) حديث كرده است كه دوبار فرمود لعن خداوند بر

كسى باد كه بار زندگى خويش را بر دوش ديگران افكنده است .

((هر كس ميل دارد كه با ديگران بيامزد و آرزو دارد كه در ميان جمع مورد توجه و محبوب كامياب باشد، اما وقتى اين آرزو بر آورده نمى شود فرار از مردم به نظر آسان تر مى آيد تا سازش با مردم ، در صورتى كه حقيقت جز اين است و اگر فرار از معاشرت و سازش ناراحتى و موقتا تسكين مى دهد، احتياج غريزى و ميل و آرزوى طبيعى ما بر نمى آورد و درد را دوا نمى كند . ))(429)

شكنجه انزوا

گاهى فشار ورحى انزوا و محروميت از معاشرت با مردم به مراتب از فشار احساس حقارت بيشتر است و شخص كناره گير روى نادانى و ضعف نفس براى مصونيت از تحقير احتمال ديگران خويش را زندانى كرده و به مصيبت حتمى بزرگ ترى دچار نموده است !

(( قال الصادق عليه السلام : الرجل يجزع من الذل الصغير فيدرخله ذلك فى الذل اكبير . )) (430)

امام صادق (ع ) مى فرمود كه آدمى از ذلت و حقارت كوچى اظهار ناراحتى و اندوه مى كند و همين جزع و بى قرارى ، او را به ذلت بزرگ ترى گرفتار مى نمايد .

يكى از عكس العمل هاى نامطلوبى كه مبتلايان به عقده حقارت از خود نشان مى دهند، كناره گيرى از اجتماع است . آنان با اين روش ناپسند از فعاليت هاى ثمربخش و مفيد باز مانده و خويشتن را عضو معطل جامعه ساخته اند .

كناره گيرى از مردم به علت ترس از تحقير و اهانت مخصوص بزرگسالان نيست . كودكانى

كه به احساس حقارت مبتلا هستند گاهى از ترس توهين و تمسخر، كناره گير مى شوند و از آميزش با دگران پرهيز مى كنند . لازم است پدران و مادران به اين قبيل كودكان توجه مخصوصى معطوف دارند و تا جايى كه ممكن است با ضعف روحى آنان مبارزه كنند، زيرا طفل ابتدا از يك جهت گرفتار احساس حقارت است و براى اين كه از همان جهت مورد تحقير واقع نشود كناره گيرى مى كند، ولى تدريجا اين حالت روانى مانند يك بيمار ى در ساير شوون زندگى كودك اثر مى گذارد، كم كم طبع او را منزوى بار مى آورد و از آميزش و معاشرت با مردم گريزان مى شود و اين خود در زندگى آتيه او آثار تيره و نامطلوبى خواهد داشت .

طبع منزوى

شاختر مى گويد: ((پسرى از نزديكان من هميشه تنها بود . در زنگ هاى تفريح مدرسه تنها راه مى رفت و در ابر و آسمان گردش مى كرد . بعد از ساعات درس فورا به خانه مى آمد و از بازى با همشاگردى ها با مى گريخت . در هيچ دسته و انجمن خيريه اى شركت نداشت . هيچ كس را به خانه خود دعوت نمى كرد و به خانه هيچ كس به مهمانى نمى رفت . مى گفت اطاق كار و كتاب هايم را از همه كس بيشتر دوست دارم . لكن حقيقت اين بود كه آن جوان ، بنيه و جثه خوبى نداشت و در بازيهاى جسمانى به پاى ديگران نمى رسيد و براى اين كه ضعف خود را بپوشاند و مورد ترحم و تحقير واقع نشود

از بازى اجتناب مى كرد . رفته رفته اين عادت ، او را در مواقع ديگر نيز از همه دور و تنها كرده بود .

اگر آن سر درد خود را فهميده و يا از روان پزشك پرسيده بود، مى دانست كه ممكن است هر بدن و عضلات ضعيفى را تقويت كرد و اگر احيانا كسى مطلقا در بازهاى جسمانى استعداد نداشته باشد حتما در رشته ديگرى داراى استعداد و قدرت ست و با كار و كوشش خواهد توانست كه در آن رشته به مقام ارجمندى برسد . ))(431)

نشر عيوب ديگران

يكى ديگر از عكس العملهايى كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند، نشر دادن عيبهاى ديگران است . كسانى كه از جهتى خود را ضعيف و حقير مى يابند و در باطن از اين احساس ناراحتند، براى قانع كردن خود و مصون ماندن از سيل تحقير مردم ، پيوسته در مجالس عيوب اين و آن را شرح مى دهند و از نقايص ديگران سخن مى گويند و اگر اشخاص ديگرى آن نقايص را بيان كنند آنان مسرور مى شوند .

(( قال على عليه السلام : ذووا العيوب يحبون اشاعة معايب الناس ليتسع لهم العذر فى معايبهم . )) (432)

على (ع ) مى فرمود: كسانى كه خود گرفتار عيوبى هستند دوست دارند معايب دگران شايع شود و زبانزد مردم گردد تا براى آن ها ميدان عذر آوردن وسعت پيدا كند .

جوان محصلى كه بر اثر مسامحه در تحصيل از عهده امتحان بر نيامده و مردود شده است حاضر نيست نام قبول شدگان را به زبان بياورد و فعاليت تحصيلى آنان را

بستايد . او جديت مى كند تا آمار مردودين را به دست بياورد و در اطراف آن ها سخن بگويد تا بدين وسيله از طرفى احساس حقارت خود را از شكست تحصيلى تخفيف دهد و از طرف ديگر از شدت تحقير و توبيخ پدر و مادر و كسان خود بكاهد .

تاجرى كه از نظر مالى دچار ضعف و ناتوانى شده و از پرداخت تعهدات خويش عاجز مانده است در خود احساس حقارت مى كند . براى اين كار تا اندازه اى از ناراحتى هاى روحى خود بكاهد و اين مصيبت را از انحصار خود خارج كند، پيوسته از تجارى اسم مى برد كه مانند خودش در معرض سقوط و توقف قرار گرفته اند . دوست دارد وضع نامطلوب آن ها در مجالس پخش شود و شعاع اين گرفتارى دامنه دارتر گردد تا سيل تحقيرها و توبيخ ها تنها متوجه وى نشود .

تخدير احساس

عكس العمل ديگرى در بعضى از مبتلايان به عقده حقارت مشاهده مى شود آلودگى به الكل و مواد مخدر است و بدبختانه بسيارى از مردم جهان به اين سم خانماسوز گرفتارند .

كسى كه يكى از اعضاى بدنش بيمار است و از درد به خود مى پيچد به دو وسيله مى توان او را راحت كرد: يكى درمان مرض ، و ديگرى خاموش كرن احساس به وسيله داروهاى مسكن و مخدر . در هر دو صورت بيمار راحت مى شود، با اين تفاوت كه در صورت اول مرض ريشه كن شده است و در مورد تخدير، مرض به حال خود باقى است ، ولى بيمار حس نمى كند .

عقده حقارت

نيز يك بيمارى روانى است كه همواره صاحبش را رنج مى دهد، آرامش و آسايش را از او سلب مى كند . از دو راه مى توان بيمار را از نگرانى خلاص كرد . يكى گشودن عقده روانى ، و ديگرى تخدير احساس ، در هر دو صورت بيمار از اضطراب آسوده مى شود، با اين تفاوت كه در صورت اول بيمار درمان شده است و در صورت دوم بيمار احساس عقده مى كند .

كسانى كه از درمان عقده روانى خود عاجز مى شوند به پناه الكل و ساير مواد مخدر مى روند تا چند ساعتى شعله احساس خويش را خاموش كند و از نگرانى و اضطراب خلاص گردند . به محض اين كه اثر مستى تمام مى شود، ناراحتى و نگرانى احساس حقارت دوباره آشكار مى شود و صاحبش را رنج مى دهد .

((چون هر عذابى معلول يك ادراك است لذا بايد كوشش كرد تا علل روحى و جسمى را كه موجب آن ادراك مى شوند از بين برد و يا ضعيف نمود . براى اين منظور نخستين وسيله اى كه بشر به آن دست مى زند عبارت از مواد الكى و مواد تخدير كننده ديگر است .

بايد دانست كه ادامه استعال داروهاى مخدر از اثر آن ها به تدريج مى كاهد، به طورى كه رفته رفته آن حساسيت مطلوب را ديگر ايجاد نمى كنند و حتى ممكن است خودشان موجب دردها و تشويق هايى گردند و جريان عادى هستى را به طرف نيستى سريع نمايند . ))(433)

((وقتى از نظر روان شناسى كاوش مى كنيم مى بينيم اين دسته از مردم

كسانى هستند كه ايان به خود و اعتماد به نفس را در خويشتن از دست داده اند . هرگز كسى كه خويشتن را شناخت و به ارزش استعدادهاى باطنى خود پى برد حاضر نيست در رديف اين دسته جاى گيرد . اين دسته از مردم تيره روز در زندگى اجتماعى و روحى خود به مانعى بر خورده و گرفتار نوميدى شده اند، به جاى آن كه راه صحيح حل مشكلات و مبارزه با آن را پيش گيرند با تشبث به الكل ، مواد مكيف ، قمار و غيره ، مى خواهند عقده روحى خويش را فراموش كنند، يا به زبان ديگر، اين ها حاضر به مبارزه در ميدان زندگى نيستند و از آن فرار كرده اند . ))(434)

انتقام گرفتن ، انتقاد كردن ، منزوى شدن ، عيب دگران گفتن ، مشروب خوردن ، و كارهايى نظاير اين ها، عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت به منظور جبران شكست هاى درونى و قانع كردن خويش از خود نشان مى دهند، ولى هيچ يك از اين اعمال عقده روان را نمى گشايد و درد نهان را درمان نمى كند، به علاوه هر يك از اين كارها عوارضى دارد كه ضرر مادى و معنوى انسان منجر مى گردند .

بهترين راه مبارزه

بهترين و اساسى ترين راه با احساس حقارت آن است كه آدمى مقهور آن احساس نشود و شخصيت خود را نبازد، حتى المقدور آن را ناديده انگارد و به دست فراموشى بسپارد، با اصمينان خاطر فكر كند، براى آشكار كردن استعداد و قابليت خويش تصميم بگيرد، كارى كه خود را براى آن شايسته مى

داند انتخاب نمايد، تمام نيروى خود را در آن راه به كار اندازد و براى نيل به آن حداكثر جديت را معمول دارد . بدون ترديد روزى كه به هدف رسيد و آن كار را به خوبى فرا گرفت و حوايج جامعه را به درستى تامين كرد، در كمال آبرومندى زندگى مى كند، نه خود به حقارت خويش توجه دارد و نه مردم او را به ديده تحقير مى نگرند .

در جهان امروز، كور، لنگ ، و ناقص الخلقه بسيارند كه نقص خود را فراموش كرده اند و در كمال اميدوارى و نشاط در راه فعاليت قدم گذارده اند . بر اثر تحصيل دانش و در پرتو سعى و كوشش به مقام شامخى نايل آمده اند و در كمال عزت و سربلندى زندگى مى كنند .

(( قال على عليه السلام : بالتعب الشديد تدرك الدرجات الرفيعة والراحة الدائمة . )) (435)

على (ع ) مى فرمود: با تحمل رنج هاى سخت و زحمت هاى سنگين ، آدمى به پايه هاى بلند زندگى و آسايش و دائمى نايل مى شود .

منشا روانى تكبر

منشا روانى تكبر

(( قال الله الظعمى فى كتابه :

((و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا ان الله لا يحب كل مختال فخور)))) (436)

تكبر

يكى از عكس العمل هايى كه مبتلايان به عقده حقارت به منظور پنهان نگاه داشتن شكست هاى درونى خويش از خود نشان مى دهند، تكبر است . اين خوى ناپسنديده در نظر دين و علم ، يكى از سيئات بزرگ اخلاقى و از بيمارى هاى خطرناك روانى است . مردمان متكبر در نظر مردم پست و حقيرند و در پيشگاه خداوند معذب و گرفتار .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر رداءالله فمن نازع الله عزوجل رداءه لم يزده الله الا سفالا . )) (437)

امام صادق عليه السلام مى فرمود: كبر و بزرگى جامه اى است كه مخصوص خداوند بى نياز و شايسته آن ذات مقدس است . كسى كه با او در اين صفت به معارضه بر خيزد و به مردم بزرگى بفروشد خداوند جز پستى و حقارت چيزى بر او نمى افزايد .

منشاء اصلى و سرچشمه اساسى اين خوى ناپسند يك نوع پستى و عقده حقارتى است كه متكبر در ضمير خود احساس مى كند و همواره باعث ناراحتى و نگرانى وى مى شود . او مى خواهد با اظهار بزرگى و كبريايى ، حقارت درونى خويش را از مردم پنهان نگاه دارد و بدين و سيله خود را قانع و تا اندازه اى آن شكست را جبران نمايد .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه . )) (438)

امام صادق (ع ) مى فرمود:

هيچ انسانى دچار بيمارى تكبر يا ستمگرى و خشونت نمى شود مگر به علت پستى و حقارتى كه در نفس خويشتن احساس مى كند .

احساس ذلت

(( و عنه عليه السلام : مامن احد يتيه الا من ذلة يجدها فى نفسه . )) (439)

و نيز فرموده است : هيچ كس به خوى ناپسند تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در ضمير باطن خود احساس مى نمايد .

در اولين توجه چنين به نظر مى رسد كه علت تكبر احساس بزرگى و عظمت است ، يعنى موقعى كه يك انسان خويشتن را بزرگ ببيند و در خود احساس عظمت و رفعت نمايد، متكبر مى شود و به ديگران بزرگى مى فروشد . ولى در اين حديث ، گفتار امام صادق (ع ) درست نقطه مقابل اين نظر است ، و به طورى كه ملاحظه مى كنيد آن حضرت به صورت استثناء در كلام منفى و به طور انحصار ريشه اصلى و منشاء اساسى تكبر را احساس پستى و حقارت متكبر بيان فرموده است و از نظر روانى ، دانشمندان امروز نيز تكبر را ناشى از عقده حقارت مى دانند . براى روشن شدن معناى دو حديث و به منظور تحليل حالت روانى بيماران مبتلا به تكبر، لازم است توضيحى به عرض برسانم .

توقع بجا

تمام افراد مردم از هر طبقه و در هر مقامى كه باشند، داراى ارزش معين و حد معلومى هستند . جامعه آن ها را همان حد مى شناسد و حاضر است در حدود ارزش واقعى به آنان احترام كند . كسانى كه به درستى حد خود را

شناخته اند و از اجتماع به اندازه شايستگى خويش توقع احترام مى كنند، مردم از نظر وظيفه شناسى با آغوش باز به آن توقع ترتيب اثر مى دهند و به همان اندازه آنان را احترام مى كنند .

(( قال على عليه السلام : من وقف عند قدره اكرمه الناس . )) (440)

على (ع ) مى فرموده است : آن كس كه در حد خود بايستد و از اندازه خويش تجاوز نكند مورد تكريم و احترام مردم است .

كسانى كه داراى سجيه تواضع هستند و خود را كمتر از ارزش واقعى خويش به حساب جامعه مى گذارند، مردم در مقابل آن فروتنى عكس العمل نشان مى دهند و به آنان بيش از آن چه شايسته و سزاوارند احترام مى كنند .

(( قال رسول الله صلى الله و عليه و آله : ان التواضع لا يزيد العبد الا رفعة فتواضعوا رحمكم الله . )) (441)

رسول اكرم مى فرمود: تواضع بر آدمى جز رفعت مقام نمى افزايد، فروتنى كنيد، اميد است مشمول فيض و رحمت الهى واقع شويد .

اشخاصى كه بر اثر خودخواهى و خودبينى مى خواهند خويشتن را چندين برابر ارزش حقيقى خود به حساب جامعه بگذارند، كسانى كه حد واقعى خويش را نشناخته و خود را برتر از آن چه هستند مى پندارند، از مردم انتظار تكريم بيش از حد شايستگى دارند . اين خود پسندان متوقعند جامعه بر طبق پندار آن ها با آنان رفتار كند و به اندازه اى كه خودشان به غلط، انتظار دارند، مورد احترام باشند . غافل از اين كه مردم نه تنها به اين توقع نابجا

اعتنا نمى كنند، بلكه متوقع خودخواه را به باد مسخره مى گيرند و او را به علت خودپسندى اش مورد تحقير و اهانت قرار مى دهند .

تجاوز از حد

(( قال على عليه السلام : من تعدى حده اهانه الناس . )) (442)

على (ع ) مى فرمود: آن كس كه از حد خود تجاوز نمايد مورد اهانت مورد واقع مى شود .

خودپسند پر توقعى كه جامعه ارزش حقيقى او را پنج درجه مى دارند و خودش به غلط معتقد است پنجاه درجه قيمت دارد، براى ادامه معاشرت با مردم به دو صورت مى تواند عمل كند: يا با واقع بينى ، به حد حقيقى خود كه پنج درجه است متوجه مى شود و از توقعات نابجا چشم مى پوشد، يا در خطاى خود پافشارى مى كند و همچنان به غلط، ارزش خود را با پنجاه درجه مى خواند و به توقعات نادرست خويش ادامه مى دهد .

در صورت اول رفتار مردم با وى بسيار عادى و بر اساس احترام متقابل خواهد شد، زيرا بيمارى روانى او درمان شده و خودپسند پرمدها از اشتباه در آمده است ، اكنون حد واقعى خويش را شناخته و از جامعه توقع بيجايى ندارد . مردم نيز طبق وظيفه انسانى با وى رفتار مى كنند و او را در حدى كه شايسته است احترام مى نمايند .

كيفر خودخواه

صورت دوم باعث پيدايش عقده حقارت و در نتيجه به وجود آمدن خوى ناپسنديده تكبر مى شود . خودپسند مغرور توقع دارد كه مردم به پندار احمقانه وى تن در دهند و او را پنجاه درجه احترام كنند . مردم

كه ارزش واقعى او را پنج درجه مى دانند بيش از آن احترام نمى كنند و حاضر نيستند از حد حقيقى وى قدمى فراتر بگذارند . بى اعتنايى مردم به توقعات نابجاى او باعث شكست روانى مواجه مى گردد . خودپسند بر اثر اين تحقير و بى اعتناى در خود احساس ناراحتى و عدم رضايت مى كند و به گمان اين كه مردم ارزش واقعى او را درست تشخيص نداده و حدش را نشناخته اند، توقعات خود را به زبان مى آورد و صريحا از مردم مطالبه احترام بيشترى مى نمايد . مردم در مقابل اين خودپسندى و تمناى نابجا به او مى خندند و به باد توهين و مسخره اش مى گيرند و خودخواهى او را با بى اعتنايى خويش كيفر مى دهند .

توهين ها و بى اعتنايى هاى مردم ناراحتى او را تشديد مى كند، شكست هاى پى در پى ضميرش متراكم مى گردد و به عقده حقارت دچار مى شود . بر اثر آن به جامعه بدبين مى گردد، كينه مردم را به دل مى گيرد، دشمن تحقير كنندگان خود مى شود، براى تلافى كردن به عمل متقابل دست مى زند . او نيز جامعه را به ديده پستى و حقارت مى نگرد، با خود مى گويد اين مردم نفهم ، بى تشخيص ، مغرض ، نالايق ، بداخلاق و حق ناشناس ، ارزشى ندارند . اين مردم پست ، حقير، ناچيز، رذل و فرومايه انسان نيستند، به پشيزى نمى ارزند، نبايد آنان را مورد اعتنا و احترام قرار داد .

ناچيز شمردن مردم

بر اثر تلقين هاى مكرر، اين سخنان بى

اساس و غير واقعى را باور مى كند و اين مطالب در ضميرش ريشه مى دواند و جامعه را همواره حقير و خوار مى بيند . سرانجام ، ناچيز شمردم مردم به صورت يك خوى ثابت نفسانى در رديف ساير ملكات اخلاقى و روان شناسى ، تكبر است .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر ان يغمص الناس و يسفه الحق . )) (443)

امام صادق (ع ) فرموده است : كبر عبارت از اين است كه آدمى مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كند و حق را خوار و ناچيز بشمرد و آن را بر وفق واقع نبيند .

امام عليه السلام بيمارى تكبر را در كوتاه ترين عبارت تعريف كرده و فرموده است : متكبر داراى دو صفت است ، يكى تحقير مردم و ديگرى نديدن حق و واقع . مى توان گفت نديدن حق و حقيقت متكبر را به تحقير مردم را واداشته است ، زيرا كسى كه خود و مردم را با چشم واقع بينى بنگرد و آن حقيقت را خوار و ناچيز نشمرد، نه درباره خود از حد واقعى تجاوز نمى كند و نه بر خلاف حقيقت مردم را خوار و پست مى بيند .

از آن چه به عرض مى رسد معلوم شد كه تكبر ناشى از حقارت متكبر است .

آن كس كه خويشتن را خوار و ناچيز احساس نكند، به خوى ناپسند تكبر آلوده نمى شود و به اين بيان ، معنى دو حديث امام صادق (ع )، كه در ابتداى سخن آوردم روشن مى شود . امام فرموده بود: هيچ كس به

خلق مذموم تكبر مبتلا نمى شود مگر به سبب خوارى و ذلتى كه در ضمير باطن خود احساس مى نمايد .

ناگفته نماند كه در حديث اول امام عليه السلام فرموده بود كه تجبر نيز مانند تكبر ناشى از احساس حقارت است :

(( مامن رجل تكبر او تجبر الا لذلة وجدها فى نفسه . ))

زورگويى

اين موضوع هم از مسائل قطعى روانى است و عموم دانشمندان جهان به آن معترفند . هر كس كه به زورگويى ، بيدادگرى ، قانون شكنى ، سلطه جويى ، ستمگرى و جباريت دست بزند، بدون ترديد در باطن گرفتار ترس ، ضعف ، نگرانى ، و خلاصه يك نوع احساس حقارت است .

((هر نوع غلبه جويى و تسلط نشانه اى از يك احساس عدم امنيت روحى است . كارفرمايى كه به زير دستانش زورگويى مى كند اين عملش نشانه اى از يك ترس پنهانى است كه مبادا قدرت و ديسيپلين خود و حس اطاعت زير دستانش را را نتواند حفظ كند . او به خوبى مى داند كه شخصيت و جزبزه او بيشتر از مثبت ، جنبه منفى دارد . اين قانون بر شوهرى كه به زنش زور مى گويد و پدرى كه با فرزندانش به خشونت رفتار مى كند و نيز صدق مى نمايد .

هر جا كه ديكتاتورى ، ظلم ، زورگويى ، حق كشى ، قسم خوردن ، رايج باشد نشانه وجود احساس بى كفاتى و عدم اعتماد به نفس است . ريشه اين مفاسد را مى توان به كمك يك روان شناس يا به وسيله خودشناسى و خود شكافى بى غرضانه كشف كرد . ))(444)

((مهندسى

را مى شناختم كه صاحب درجه عالى بود و در فن خود كمال استادى را داشت . با دوستان و خانواده بسيار مهربان و خوشرو و بى تكبر زندگى مى كرد، لكن در كارخانه با زير دستان نهايت خشكى و خشونت را داشت . تنها غذا مى خورد و در صحبت و تفريح ديگران شركت نمى كرد و هرگز خنده و شوخى از دهانش بيرون نمى آمد و به هيچ كس اجازه ايراد و انتقاد نمى داد، ولى ما مى دانستيم كه در ته دل از اين وضع و رفتار خود در عذاب و نالان است و آرزو دارد كه بتواند با همه بگويد و بخندد و بر سر يك سفره بنشيند و دوستانه و برادرانه معامله كند . وقتى استاد روان شناس به احوالش رسيدگى كرد . معلوم شد بدون اين كه او خود متوجه باشد از اطاعت زيردستان در شك است و تصور مى كند او را براى رياست لايق نمى دانند و بايد با خشونت و اشتلم ، حكمفرمايى خود را بر آنان تحميل نمايد . ))(445)

ميزان اساسى و علمى پيدايش تكبر و تجبر، احساس يك نوع ضعف و حقارت ست . به اين جهت ممكن است اين بيمارى در همه مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، فرمانروا، و فرمان بردار، و خلاصه در تمام طبقات مختلف بروز نمايد .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : الكبر قد يكون فى شرار الناس من كل جنس . ان رسول الله صلى الله و عليه و آله مر فى بعض طرق المدينة و سوادء تاقط السرقين . فقيل لها

تنحى عن طريق رسول الله . فقالت ان الطريق المعرض . فهم بها بعض القوم ان يتناولها . فقال رسول الله دعوها فانها جبارة . )) (446)

متكبر

امام صادق (ع ) فرمود: ممكن است تكبر در طبقات پست و شر و جامعه ، از هر نژادى بروز كند . بر سبيل مثال فرمود كه رسول اكرم (ص ) در يكى از كوچه هاى مدينه گذر مى كرد . زن سياهى در راه زباله و فضولات حيوانات جمع آورى مى نمود . كسانى كه در معيت آن حضرت بودند، به وى گفتند: از سر راه پيغمبر به كنارى برو . زن سياه كمترين اعتناى به گفته آنان نكرد و در كمال خونسردى و تكبر گفت : جاده وسيع است ، شما از آن طرف برويد . بعضى از همراهان خواستند او را دستگير كنند . رسول اكرم (ص ) فرمود: رهايش كنيد، اين زن جبار و متكبر ست .

سياه پوشان از آن جهت كه همواره مورد تحقير و اهانت نژاد سفيد بودند، در آتش عقده حقارت مى سوختند، احساس ذات و پستى آنان را به سختى رنج مى داد . عجيب نيست كه يك زن سياه زجر كشيده به علت احساس حقارت نژادى دچار جباريت شود و با مردم اين چنين متكبرانه سخن بگويد .

عرب قبل از اسلام در بدترين شرايط مادى و معنوى زندگى مى كرد و در منجلاب فساد و پليدى غوطه ور بود . به انواع جنايات دست مى زد و هر قسم گناهى را مرتكب مى شد . نه سرمايه علمى و فرهنگى داشت ، نه ارزش ايمانى و اخلاقى .

نه واجد بنيه اقتصادى و مالى بود و نه اهل كار و كوشش . آن مردم پست و عقب افتاده به شديدترين درجات تكبر و خشن ترين مراتب جباريت گرفتار بودند، زيرا خويشتن را از هر جهت خوار و كوچك مى ديدند و انواع ذلت ها و حقارت ها را در خود احساس مى نمودند .

عرب از قبل از اسلام

على عليه السلام وضع زندگى ننگين آن مردم را در چند جمله كوتاه خلاصه كرده و فرموده است :

(( ان الله بعث محمدا صلى الله و عليه و آله نذيرا للعالمين و امينا على التنزيل و انتم ، معشر العرب ، على شر دين و فى شر دار منيحون بين حجارة خشن و حيات صم ، تشربودن الكدر و تاكلون الجشب و تسفكون دمائكم و تقطعون ارحامكم ، الاصنام فيكم منصوبة ، والاثام بكم معصوبة . )) (447)

خداوند حضرت محمد (ص ) را كه ترساننده مردم جهان از عذاب الهى و امين آيات منزله او بود برگزيد و شما، اى گروه عرب ، در آن موقع از بدترين آيين پيروى مى كرديد، و در بدترين محيط به سر مى برديد . در زمين هاى سنگلاخ و ميان مارهاى خطرناك آب لجن آلوده مى نوشيديد و غذاى خشن مى خورديد، يكديگر را مى كشتيد و قطع رحم مى كرديد، بت ها در بين شما نصب شده و گناه و نافرمانى شما را احاطه كرده بود .

گرچه پيشواى گرامى اسلام در راه نجات آن قوم عقب افتاده و متكبر، تمام جديت و كوشش خود را به كار بست و در پرتو تعاليم حيات بخش خويش بسيارى از عقده هاى

درونى آن مردم را گشود و آن ها را از همه ذلت و خوارى خلاص كرد، ولى خوى ناپسند تكبر و خودستايى ، در طول قرن هاى متمادى چنان در اعماق جان آن ها ريشه كره بود كه پس از گذشت چندين سال از قيام آسمانى پيغمبر اكرم (ص )، باز هم كسانى به خلق ناپسند تكبر و جباريت مبتلا بودند و ديگران با را ديده پستى و حقارت مى نگريستند . به طور نمونه يك قصه كوتاهى تاريخى را به عرض مى رسانم .

علقمة بن وائل

علقمة بن وائل به عزم ملاقات رسول اكرم ، به مدينه منوره آمد . شرفياب محضر آن حضرت شد و مطالب خود را به عرض رسانيد . علقمه تصميم داشت در مدينه به منزل مردى از محترمين انصار وارد شود . خانه او در يكى از محلات دور دست شهر بود و علقمه راه را نمى دانست . معاوية ابن ابى سفيان در مجلس حاضر بود . رسول اكرم به او فرمود كه علقمه را راهنمايى كند و او را به خانه مرد انصاى ببرد . معاويه مى گويد من به اتفاق علقمه از محضر آن حضرت خارج شديم . او بر ناقه خود سوار شد و من پياده با پاى برهنه در شدت گرماى به وى حركت كردم . بين راه به او گفتم كه از گرما سوختم ، مرا به ترك خودت سوار كن . علقمه در جواب گفت : ((تو لايق نيستى كه در رديف سلاطين و بزرگان سوار شوى . ))

معاويه گفت : ((من فرزند ابوسفيانم . ))

علقمه گفت : ((مى دانم ، پيغمبر

اكرم قبلا به من گفته بود . ))

معاويه گفت : ((اكنون كه مرا سوار نمى كنى لااقل كفشت را از پاى در آور و به من بده كه پايم نسوزد . ))

جواب داد: ((كفش من براى پاى تو بزرگ است ، ولى همين قدر به اجازه مى دهم كه در سايه شتر من راه بروى و اين خود از طرف من ارفاق بزرگى است و براى تو نيز مايه شرف وافتخار است . ))يعنى تو مى توانى نزد مردم مباهات كنى كه درسايه شتر من راه رفته اى . (448)

اين بلند پروازى نادان كه نمى خواهند يا نمى توانند واقع را درك كنند و همواه خواب بزرگى خود را مى بينند و در عالم وهم و خيال زندگى مى كنند، اغلب مايه بدبختى خود و ديگران مى شوند و در بعضى از مواقع ، دست به كارهاى خطرناكى مى زنند و مصائب غير قابل جبرانى به بار مى آورند .

((يكى از علائم عقده حقارت در خواب و خيال زيستن است كه در اصطلاح علمى فانتزى نام دارد . فانتزى يعنى فرار از واقعيت هاى زندگى ، فرار از رنج ها، مشكلات و موانع ، فرار به دنياى احلام و آرزوهاى ناشدنى و افسانه اى .

آرزوهاى ناشدنى

خطر فانتزى موقعى است كه شخص خود را اسير آن سازد كه به كلى قدرت فعاليت و كوشش در برابر حقايق حيات را از دست بدهد . وقتى كه حس فرار از زندگى بر كسى غلبه كرد، مخصوصا اگر آن شخص صاحب قدرت و يا مقامى هم باشد، چنان عواقب وخيمى بار مى آورد كه تصورش هم وحشتناك

است .

احساس حقارتى كه پس از شكست 1918 نصيب آلمان ها شد، موجب كشانيده شدن آن مردم در يك فانتزى روحى - اجتماعى گرديد و آلمان ها از آن تاريخ در آرزوى روز غلبه و تسلط بر ديگران فعاليت ها كرده ، كتاب ها نوشته ، سرودها ساختند كه معروف ترين آن ها سرود آلمان برتر از همه بود .

اين فانتزى بالاخره تراژدى جنگ دوم جهانى را به وجود آورد كه باز هم به شكست آلمان منجر شد . ))(449)

نتيجه آن كه تكبر و جباريت ناشى از عقده حقارت است . كسانى كه اسير خودخواهى و خويشتن پرستى هستند وقتى احساس حقارت مى كنند، براى ارضاى حس خودپسندى و به منظور حفظ شخصيت خويشتن جبار و متكبر مى شوند و با تحقير كردن مردم به ناچيز شمردن آنان ، حقارت نهانى و شكست درونى خود را جبران مى نمايند و اگر قدرتى به دست آورند مرتكب جرايم و جنايات عظيمى مى شوند .

اكنون جاى اين سؤ ال است كه چرا بعضى از افراد مردم به بيمارى خودپسندى دچار مى شوند؟ و چگونه اين خوى مذموم در روان آنان ريشه مى دواند؟ و بر اثر آن از حقى بينى و حقيقت شناسى باز مى مانند و گرفتار بلند پروازى و توقعات نابجا مى شوند و از حد واقعى خود تجاوز مى نمايند؟

علل روانى خودخواهى

در جواب اين سوال بايد گفت علل و عوامل متعددى در ايام طفوليت براى كودكان ، و در تمام مدت عمر براى بزرگسالان مى توانند باعث ايجاد اين حالت روانى شوند و آدمى را به بيمارى خودخواهى گرفتار نمايند .

چون موضوع اساسى بحث ما تربيت كودك است ، امروز درباره دو عاملى كه مربوط به دوران طفوليت است با شما سخن مى گويم .

اولين عامل به وجود آورنده اين حالت روانى وضع طبيعى كودك است . همان طور كه گاهى اطفال با اندامى ناموزون و غير طبيعى از مادران متولد مى شوند كه بعضى از آن عيوب بدنى با وسايل علمى اصلاح پذير است و بعضى غير قابل درمان ، هم چنين ساختمان روحى بعضى از اطفال نيز از روز اول ولادت غير طبيعى است ، كه گاهى در پرتو تربيت هاى دقيق و مراقبت هاى علمى اصلاح مى شود و گاهى درمان ناپذير است .

كودك دشوار

دانشمندان جهان امروز اين كودكان غير عادى را اطفال دشوار ناميده اند و درباره اوضاع و احوال آنان تحقيقات و تجربياتى نموده و آن ها را به گروهاى مختلفى دسته بندى كرده اند .

يك قسم از اطفال دشوار آن هايى هستند كه غرور و خودپسندى جزء سرشت آنان است . اين كودكان با ساختمان روحى مخصوصى كه دارند گويى از مادران خويش ، متكبر و خودخواه زاييده شده اند و از اول وضع روحى آن ها غير عادى است .

ساختمان اطفال دشوار

((طفل پارانوئياك از همان اول تولد داراى اخلاقى مخصوص به خود است ، از قبيل غرور فطرى كه در اثر آن خودخواهى بر تمام تمايلات ديگرش غلبه دارد .

رشد فوق العاه حسن انانيت و خودپرست و بى اعتنايى كه از حساسيت فوق العاده شروع مى شود و حتى ممكن است به فكر آزاد ديگران منتهى گردد .

لحنى كه معلول منطق غلط

اوست و خطر اين حالت در اينجاست كه طفل پرانوئياك همواره بر اين منطق شكست ناپذير غلط، متكى است و از آن صرف نظر نمى كند، در ذهنش اشيا و موجودات به صورت كاملا غلطى نقش شده كه گويى در اشعه منكسرى ديده شده است .

قيافه و رفتار طفل پارانوئياك كاملا معلوم است . صورتش گرفته و سرد و سخت و غالبا عصبانى است ، لبانش باريك و كشيده ، نگاهش ثابت و سرد و زمانى كه مات مى شود به هيچ وسيله نمى توان وى را از اين حالت بيرون آورد . شخصيتش غير قابل تاءثير و تاءثر است و اين حالت انجماد روحى كه اغلب به خوبى نمايان است ، معرف اوست . چه ، وضع و حالتش نيز مانند عضلات صورتش بى حركت و بى نشاط مى نمايد . طفل كاملا خود را مى گيرد و چنان رفتار مى كند كه گويى در حال حمله است و به همه چيز بى اعتناست و حتى احتمال دارد كار به بى احترامى نسبت به ديگران نيز منجر شود .

تمام اين ها نشانه شخصيتى است كه ممكن است درهم بكشند، ولى تغيير نكند و خود را تغيير ندهد . در حركاتش سريع است و از اوان كودكى كوس استقلال مى زند و سعى مى كند راه زندگى اش را به تنهايى بيابد . بعضى اوقات اين گونه اطفال به جوامعى كه حس خودخواهى آن ها را ارضا ننموده و آن ها را رنجانده اند، اعلان جنگ مى دهند و چون اشخاصى ناراضى و خطرناكند و در اطراف خود سبب خرابى هاى هولناك مى

شوند . ))(450)

اين قبيل كودكان كه طبعا خويشتن پرست و مغرورند، حركات و سكناتشان ، گفتار و رفتارشان ، در برابر كودكان و بزرگسالان ، در مواقع باز و در حال عايد، توام به خودخواهى و تكبر است . اينان اگر در طول ايام كودكى شرايط مساعدى به دست آورند و بتوانند خواهش هاى غرورآميز خود را آزادانه اعمال نمايند و در محيط تربيتى و زندگى خويش با هيچ مانعى مواجه نشوند، سرانجام افرادى بد اخلاق و خودپسند، متكبر و غير قابل معاشرت ، جبار و زورگو بار مى آيند و در جامعه با غرور و نخوت زندگى مى كنند .

اين كودكان در زندگانى خيلى زود شكست مى خورند و مردم كه از معاشرت اين گونه افراد به سختى متنفرند، آن ها را از خود مى رانند و با تحقير و توهين از جامعه طرد مى شوند و در نتيجه عمرى را با محروميت و ناكامى مى گذارنند .

پرروش اطفار دشوار

پرورش صحيح اين قبيل اطفال ، كه خوى تكبر و غرور با سرشت آنان آميخته است ، مانند تمام كودكان دشوار برنامه مخصوصى دارد و با روش تربيت كودكان عايد و طبيعى متفاوت است . مربى شايسته و با تدبيرى لازم است كه از آنان سرپرستى نمايد و با مراقبت هاى علمى و عملى ، آن صفات ناپسند طبيعى از خمود كند و از رشد آن ها جلوگيرى نمايد، و در عوض خلقيات پسنديده اى را در روانشان پرروش دهد .

تربيت در لباس مشورت

((شاوينى درباره درمان لجاجت و تناقص گويى هاى كودكان متكبر چنين مى گويد: عنصر اصلى ميل به تناقص گويى ، تكبر

است . مشاهدات يك نفر متكبر غالبا صحيح نيست . اگر او را بدون مقدمه با واقعيت مواجه نماييم كار خطرناكى است و حتى ممكن است موجب ثبات عادات ناپسنديده او نيز بشود، زيرا قبول نخواهد كرد كه تناقص مى گويد و به موجب عادت براى حرف هاى خود دليل خواهد آورد . نزد چنين شخصى هيچ گاه اصرار در ثابت كردن قول ديگرى نداشته باشيد، زيرا در واقع به او كمك كرده ايد . چه او حتما در برابر قول شما ايستادگى خواهد كرد . هيچ گاه با او مباحثه نكنيد و از هر موردى كه ممكن است او را تحريك كند و بپرهيزيد ولى با وجود اين كه مى دانيد در پس اين جلوه ها و تظاهرات اغلب چيزى نيست ، عقيده اش را بپرسيد و با او مشورت كنيد . اگر تا به حال امتحان نكرده ايد متعجب خواهيد شد كه چطور اين شخص مغرور و پر مدعا يك باره مردد مى شود نمى داند چه بگويد . زيرا او خود را فقط براى مخالفت با عقيده شما حاضر كرده بود . چندى او را بدين حالت بگذاريد، آن وقت خواهيد ديد كه با التماس از شما تمناى كمك خواهد كرد و نظريه شما را خواهد پذيرفت !

تحريك حس ابتكار

اين جريان كه از مبارزه با طف جلوگيرى مى كند يكى از محاسنش اين است كه از رشد اين تمايلات روحى عجيب در طفل ممانعت مى كند و ثانيا حس ابتكار او را تحريك كرده ايد و اين خود مى تواند علاج قطعى باشد، و بالاخره عادت مى كند كه مستقلا درباره هر

اتفاقى فكر خود را به كار اندازد . ))(451)

اين كودكان غير طبيعى اگر به درستى تربيت نشوند و همچنان با غرور و خودپرستى رشد كنند سرانجام مردمى خطرناك و ماجراجو خواهند شد و ممكن است در ايام زندى مصائب غير قابل جبرانى براى خود و ساير مردم به بار آورند، زيرا تحقير و بى اعتنايى مردم علاوه بر آن كه غرورشان را تشديد مى كند و تكبرشان را به سر حد جنون مى كشاند، اساس نسبت به جامعه اى كه آنان را رنجيده خاطر كرده و حس خودپرتس آن ها را ارضا ننموده است به سختى دشمن و بدخواه مى شوند و براى انتقام گرفتن ، به هر علم خطرناكى دست مى زند .

ژيلبرت روبن مى گويد: ((نوجوان پانزده ساله بسيار زيبا و متفرعن و بى اعتنايى كه تمام وقت خود را وقف اندازه گيرى مواد منفجره مى نمود و يك روز مقدارى از اين گردها منفجر شد و باعث آتش سوزى گرديد، از اين قبيل اطفال بود . آيا مى تونيد حدس بزنيد مقصودش از اين عمل چه بود؟ آرى او مى خواست دنيا را منفجر سازد، تمام دنيا را به معنى اعم و اين جملات خود اوست و اين هدف بزرگ خود ناشه خوبى از اخلاقش مى باشد . ))(452)

غرور فطرى

نتيجه اين كه ساختمان روحى بعضى از اطفال غير عادى است و از اول داراى غرور فطرى و حس خودپسندى هستند و اين اولين عاملى است كه باعث پيدايش خوى ناپسند تكبر در بعضى از كودكان مى شود . تنها از راه تربتى هاى دقيق علمى و پرورش هاى اختصاصى ممكن است

مزاج كج ساخته آن ها را به راه مستقيم هدايت نمود و از انحراف اخلاقى آنان جلوگيرى كرد . خوشبختانه تعداد اين قبيل كودكان دشوار و غير طبيعى ، اين قسم اطفال مغرور و خود پرست كه آتيه خطرناكى دارند، نسبت به كودكان سالم و طبيعى زياد نيست .

تحسين نابجا

دومين عالمى كه مى تواند در آدمى حس خودخواهى و خويشتن پرستى را به وجود آورد و مايه تيره روزى و بدبختى گردد، سوء تربيت هاى دوران كودكى است . پدران و مادران نادانى كه اطفال خردسال را نابجا مورد تشويق و تحسين قرار مى دهند، كسانى كه به فرزندان خود بيش از حد مناسب و مهربانى مى كنند، با اين رفتار ناپسند ضربه بزرگى به اساس خوشبختى و سعادت آن ها مى زنند و از كودكى بذر خود پسندى را در نهاد اطفال خويش مى ريزند و آنان را لوس و از خود راضى بار مى آورند .

گمراه كردن كودك

اين قبيل پدران و مادران در لباس دوستى به فرزندان خود دشمنى مى كنند و از اول طفل را در شناختن حد واقعى خودش گمراه مى نمانيد . به او مى گويند تو روحى ، تو جانى ، تو شمع محفل ، تو نور چشمى ، تو يگانه گوهر بى نظيرى ، تو از همه كودكان بالاترى ، تو ماند ندارى ، و خلاصه آن قدر به دروغ و بر خلاق واقع با او سخن مى گويند و عملا به او محبت و احترام مى كنند كه رفته رفته طفل ، آن حرف هاى بى اساس را درباره خودش باور مى كند و معتقد

مى شود كه حقيقتا از همه بالاتر است .

تمام محبت ها و تشويق هايى را كه طفل در محيط پرورش دوران كودكى خود ديده است در نهاد وى ذخيره مى شود و روان او را تحت تاءثير خود قرار مى دهد . در بزرگسالى همان ذخاير درونى سرچشمه اساسى قسمتى زا خلقيات خوب و بد او خواهد شد .

((دوران كودكى ، نقاط اتكاى مستحكمى است كه توسعه حساسات در زمان بعد بدان مربوط مى باشد . ذخيره محبت كه كودك در دوران طفوليت تحصيل مى نمايد، يكى از نقاط اتكاست . محبت ، گذشته از جنبه جلب لذات شخصى كه حس خودپرستى كودك را به وجود مى آورد، شامل مجموعه احساساتى است كه طفل در محيط خانواده محيط درسى تحصيل مى نمايد .

محبت هايى كه طفل در دوران اول كودكى ، يعنى قبل از سنين 5 يا 6 ديده است و تجارب مطبوع نامطبوعى كه از آن حاصل شده اند در ضمير ناخود آگاه طفل ، آثارى از خود باقى مى گذراد كه نقاط حساس روحيه او را تشكيل مى دهند و در حقيقت مانند مراكز انرژى هستند كه بدون اطلاع شخص در رفتار آينده او موثر واقع مى شوند . ))(453)

ضمير باطن طفل ناز پروده و لوس بار آمده مملو از خودخواهى و خويشتن پرستى است . چنين كودكى غير از خودش ، كسى را نمى بيند، زيرا پدر و مادر نادان جز اين درسى به او نداده اند . مهم ترين ذخيره اى كه از دوران طفوليت در نهادش انباشته شده تنها يك چيز است و آن خود پرستى است

، ايام كودكى درباره خويش عقيده دارد كه روح است ، جان است ، از همه بهتر است ، يگانه محبوب است . او با چنين فكر و روحيه اى قدم در اجتماع مى گذارد و متوقع است تمام زنان مانند مادرش و همه مردان مانند پدرش او را نوازش كنند و به وى احترام بگذارند .

اولين بارى كه بر خلاف انتظار، از مردم بى مهرى مى بيند و جامعه با او به سردى بر خورد مى كند ناراحت مى شود، شخصيتش متزلزل مى گردد، در خويشتن احساس حقارت مى كند . تكرار بى اعتنايى و تحقير مردم مصيبت حقارت را تشديد مى نمايد،شكست هاى متوالى و ناكامى هاى پى در پى در ضميرش متراكم مى گردد و نتيجه احساس حقارت به عقده حقارت تبديل مى شود و در باطنش طوفانى بر پا مى كند .

انديشه هاى متراكم

((احساس حقارت نوعى ناراحتى تشكيل يافته و منحرف روحى است و تمام شخصيت انسان را زير نفوذ خود قرار مى دهد، ولى عقده يا كمپلكس عبارت از توده اى از انديشه اى متراكم روحى است كه جزء شخصيت آدمى نشده و با هيچ نوعى تغيير شكلى نمى تواند جزئى از شخصيت ما را تشكيل دهد، زيرا همه عقده ها آزار دهنده و نفرت انگيز است و هميشه مبارزه اى پنهانى ميان آن ها و روح آدمى در جريان است . اين توده هاى متراكم انديشه ها، عقايد و احساسات ، ممكن است در نتيجه وقايع و تجارب مختلفى براى انسان پيش آمده باشد و شخص به جاى اين كه احساس مخصوص خود را به هنگام دريافت

آن ها فراموش كرده يا از مغز بيرون رانده باشد، آن ها را حفره مغز و وجدان مخفى خود رانده است و بالنتيجه ياد آورى و تجديد و ظهور هر يك از اين ها در هر حال مايه رنج و عذاب صاحبش خواهد بود . ))(454)

خودپسندى افراد مغرور و خويشتن پرست دليل بر نقص معنوى و غرور اخلاقى آن هاست كسانى كه به اين بيمارى مبتلا هستند و از مردم توقع احترام بيش از حد شايستگى دارند، بدون ترديد با محروميت و شكست روبه رو خواهند شد و بر اثر آن دچار عقده حقارت مى شوند .

(( عن على عليه السلام : كفى بالمرء منقصة ان يعظم نفسه . )) (455)

على عليه السلام مى فرمود: بر نقصان معنوى يك انسان همين بس كه خويشتن را بزرگ پندارد .

(( و عنه عليه السلام : كفى بالمرء غرور ان يثق بكلما تسول له نفسه . )) (456)

و همچنين فرمود: آن كس كه بيش از حد خود از مردم تمنا كند سزاوار محروميت و ناكامى است .

گشودن عقده ها

بيمارى چنين انسانى از خود اوست و در مانش نيز در اختيار او . اگر از عقل و داريت كمك بگيرد و به سوء تربيت پدر و مادر توجه عاجا نمايد، خود را تزكيه و تطهير كند، بلند پروازى را ترك گويد، خويشتن پرستى را فراموش نمايد و در حد واقعى خود بايستد، فورا پرده هاى ظلمانى به عقب مى روند، جهان در نظرش روشن مى شود، ناكامى ها خاتمه پيدا مى كنند، عقده هاى روانى يكى پس از ديگرى گشوده مى شوند و تا پايان عمر

مانند يك انسان عادى در حدى كه شايستگى دارد مورد احترام جامعه خواهد بود .

بر عكس ، اگر در خطاى خود ايستادگى كند، در خويشتن پرستى پافشارى نمايد، به نداى واقعى عقل توجه نكند، حد خود را نشناسد، و همچنان خويشتن را عزيز و محبوب پندارد و از مردم توقع بابجا داشته باشد، شكست هاى پى در پى او را درهم مى شكند و عقده هاى جانكاه و طاقت فرسا زندگى را بر وى تلخ و غير قابل مى نمايد، به فكر انتقام گرفتن مى افتد و براى جبران حقارت و شكست هاى خويش او نيز از مردم تحقير ميكند، نسبت به جامعه متكبر مى شود و در واقع بى اعتنايى هاى مردم را نسبت به خودش با بى اعتنايى خودش نسبت به مردم پاسخ مى دهد، غافل از اين كه بى اعتنايى مردم به توقعات نابجاى او به حق بوده و بى اعتنايى او به ارزش واقعى مردم ناحق و بى مورد است .

بيمارى تكبر

در اين موقع مصيبت تشديد مى شود و انحراف اخلاقى افزايش مى يابد . موقعى كه خودپسندان به ناخوشى تكبر مبتلا مى شوند، زمانى كه بيمارى نخوت كه به مراتب از مرض خودخواهى خطرناك تر است ، آشكار مى گردد، متكبر بدبخت با گرفتارى ها و مصايب تازه اى مواجه مى شود .

خودپرست بر اثر عقده حقارت و به اميد تسكين خاطر و جبران شكست هاى درونى خويش به پناه تكبر مى رود، غافل از اين كه تكبر نه تنها شكست هاى تازه اى را به بار خواهد آورد .

آن كس كه به خود ناپسند تكبر

دچار مى شود و جامعه را با چشم پستى و حقارت نگاه مى كند قهرا با عكس العمل شديد مردم مواجه مى گردد . جامعه چنين انسانى را جرم حقير داشتن مردم خوار و پست مى كند و با ناچيز شمردنش او را كيفر مى دهد .

(( قال على عليه السلام : من تكبر على الناس ذل . )) (457)

على بن ابى طالب در ضمن وصاياى خود به حضرت حسين عليهاالسلام فرموده است : فرزند عزيز، آن كس كه بر مردم تكبر كند و به آنان بزرگى بفروشد، ذليل و خوار خواهد شد .

مصائب و آلام اين گروه بدبخت و مبتلايان به بيمارى تكبر، تنها به ذلت و خوارى اجتماعى پايان نمى پذيرد، بلكه در بعضى از مواقع عقده حقارت و فشارهاى روانى آنان منشاء بيمارى هاى روحى و عصبى مى گردد و عوارض سخت و درمان ناپذيرى را به بار مى آورد .

(( در تحقيقاتى كه آدلر درباره آزار حقارت به عمل آورده نشان داده كه وضع روحى تعليم و تربيت و توجه به شخصيت در پيدايش بيمارى هاى روحى و عصبى نقشى مهم به عهده دارند . )) (458)

تكبر و تيرگى عقل

تكبر يكى از بزرگ ترين حجاب هاى ظلمانى عقل است . هر قدر نفوذ اين خوى ناپسنديده در دوران آدمى بيشتر شود، عقل تيره تر مى گردد و به هر نسبتى كه عوارض ناشيه از آن بروز نمايد، به همان نسبت از قدرت قضاوت عقل كاسته مى شود . متكبرين در رفتار خود به اعمال غير عاقلانه اى دست ميزند و ممكن است در بعضى از مواقع كار به ديوانگى منجر

گردد . در روايات مذهبى به اين امر مهم روانى تصريح شده است . در نظر پيشوايان گرامى اسلام خطر تكبر براى عقل از تمام صفات مذموم بيشتر است .

(( عن على عليه السلام قال : شر آفات العقل الكبر . )) (459)

على (ع ) فرموده است : كبر، بدترين آفت خرد است .

(( قال الباقر عليه السلام : ما دخل قلب امرى شى ء من الكبر الانقص من عقله مثل ما دخله من ذلك ، قل ذلك او كثر . )) (460)

امام باقر(ع ) فرمود: در دل هيچ انسانى كبر وارد نمى شود مگر آن كه عقلش به همان اندازه ناقص مى شود، خواه كم باشد يا زياد .

بيمارى روحى

دانشمندان امروز جهان نيز تكبر را يكى از بيمارى هاى روحى مى شناسد و متكبرين را از نظر علمى مبتلاى به يك نوع جنون مى دانند و آنان را در رديف ساير ديوانگان به حساب مى آورند .

(( در پاره اى از موارد هذيان ، يعنى روش تفسير باطل ، طبيعتى ديگر به خود مى گيرد و به اختلال اخلاق و قوة تفسير و توجيه مربوط مى شود . در چنين مورد شخص متكبر و بدخواه و تحقير كننده مى شود و اطرافيان خود را بدنيت مى داند و رفته رفته اين فكر در مغزش ريشه مى دواند . هنگامى كه فضايا منحصر به همين امر باشد سروكار با كسى است كه اخلاقى مشكل پسند دارد، ولى اگر اين خصوصيات به نحوى محسوس شديد شوند ممكن است به هذيانى حقيقى يا واكنش هاى ضد اجتماعى منتهى گردند .

سريووكاپ گرا اين

خصوصيات راتحت عنوان هذيان تفسير به خوبى مورد مطالعه قرار داده اند . اين بيماران در نخستين نظر ديوانه نمى نمايند، زيرا نيروى استدلال خود را از دست نداده اند و كسى كه با آنان سخن مى گويد چنين مى پندارد كه با مردمى دانا و دورانديش سروكار دارد . به همين جهت هم اين حالات را نخست به نام ديوانگى معقول ناميده بودند . عبارت جنون جزيى يا عبارت قديم مونومانى مربوط به همين تشخيصات است . اخلال اساسى كه عمقا اين تمايل روح را رهبرى مى كند اختلالى نفسانى و اخلاقى است و نوعى حالت نفسانى مى باشد كه از تكبر پديد آمده ، بيمار را از داورى بى طرفانه باز مى دارد و به آشكارا و به نحوى خودسرانه كسانى را كه ممكن است فرضا خار راه انجام مقاصد جاه پرستانه وى باشند متهم مى كند . اين اختلال كه صفتى خاص دارد در جريان زندگى معمولى ، مخصوصا در محيطهاى سياسى كه مشتهيات و كينه ها و تحقيرات ، مجالى وسيع دارند ديده مى شود . در پاره اى از بيماران ، تكبر و ميل به غلبه و تفوق برجسته تر و آشكارتر است و نوعى را كه فالره آزار كننده آزار ده ناميده است به وجود مى آورد . وجدان اخلاقى اين بيماران درباره خود به نوعى كرختى و بيهوشى دچار شده است و همين جهت آنچه مى خواهند يا مى خواهند انجام دهند به نظرشان عين كمال مى نمايد، ولى رفتار و گفتار ديگران را با سختى و بدبينى نكوهش مى كنند . هر كه با آن ها مخالفت

كند يا كاملا در برابر كارهاى خودسرانه آنان سر تسليم فرود نياورد به زودى او را دشمن خود مى دانند و خود را آزرده مى پندارند، ولى در واقع از اين موضوع آگاه نيستند كه خود آنان آزار كننده مى باشند . اين نوع بيمارى طيبعتا انعكاس اجتماعى مهمى دارد و منشا بسيارى از نزاع ها، كينه ها، و جنگ ها مى باشد . ))(461)

(( عن جابربن عبدالله الانصارى قال : مر رسول الله صلى الله عليه و آله بر جل مصروع و قد اجتمع عليه الناس ينظرون اليه . فقال (ص ): على ما اجتمع هولاء؟ فقيل له : على مجنون يصرع . فنظر اليه فقال : ما هذا بمجنون ، الااخبر كم بالمجنون ؟ قالوا بلى يا رسول الله . قال : ان المجنون حق المجنون المتبختر فى مشيه الناظر فى عطفيه المحرك جنبيه بمنكبيه ، فذاك المجنون و هذا المبتلى . )) (462)

ديوانه واقعى

جابربن عبدالله انصارى مى گويد: روزى رسول اكرم (ص ) در گذرگاه با شخص مصروعى برخورد كه مردم براى تماشاى او اطرافش جمع شده بودند . رسول اكرم (ص ) پرسيد: براى چه مردم اجتماع كرده اند؟ عرض شد: گرد ديوانه مصروعى جمع شده اند . رسول اكرم به مصروع نظر كرد، سپس فرمود: اين شخص ديوانه نيست ، آيا به شما بگويم كه ديوانه واقعى و مجنون حقيقى كيست ؟ عرض كردند آرى يا رسول الله بگوييد . فرمود: ديوانه حقيقى آن متبخبترى است كه با تكبر راه مى رود و از خودپسندى به دامن هاى خويش نگاه مى كند و پهلوهاى خهود را با حركت دوش هاى

خويش حركت مى دهد .

چنين شخصى ديوانه واقعى است و اين مردى كه گردش جمع شده ايد دردمند مبتلايى است .

كسانى كه به بيمارى كبر مبتلا هستند، به علت خودپرستى همه كارهاى خود را پسنديده و زيبا مى دانند . متوقعند همه مردم از روش آنان پيروى كنند و تمام كنند و تمام گفتار و رفتار آن ها را صحيح مى كنند و او را مغرض و بدنيت مى خوانند و كينه او را به دل مى گيرند و اين خود دليل تيرگى عقل و ضعف خرد آنهاست .

(( عن الى الحسن عليه السلام قال : العجب درجات ، منها ان يزين للعبد سوء عمله فيراه حسنا فيعجبه و يحب ان يحسن صنعا . )) (463)

حضرت ابى الحسن (ع ) فرموده است : خودپسندى درجات و مراتبى دارد . يكى از آن درجات اين است كه رفتار بد و نادرست خودپسندان در نظرشان زيبا جلوه مى كند و آن را نيكو و پسنديده مى بينند . اينان از اعمال ناشايست خويش مسرور مى شوند و گمان مى كنند كه كار خوبى انجام داده اند .

(( عن على عليه السلام : اعجاب المرء بنفسه يدل على ضعف عقله . )) (464)

خويشتن بينى و خودپسندى آدمى ، دليل بر ضعف عقل و ناتوانى خرد اوست .

خودبينى و ضعف عقل

كبريايى و بزرگى فقط براى خداوندى سزاست كه غنى بالذات است و فقر و احتياج در حريم ذات مقدسش راه ندارد . همه موجودات به وى نيازمندند و او از هر جهت بى نياز است .

(( يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله

و الله هو الغنى الحميد . )) (465)

خداوند در قرآن شريف فرموده است : اى مردم همه شما به خداوند محتاجيد .

نيازمندى بشر

تنها ذات حميده صفات خداوند است كه غنى و بى نياز است و به حدى احتياج ندارد .

انسانى كه از گرسنگى يا تشنگى ، از سرما يا گرمازدگى ، طاقت و توان خود را از دست مى دهد، بشرى كه از حمله درنده يا گزنده يا حشره ناتوانى از پا در مى آيد و به حياتش خاتمه داده مى شود و خلاصه موجودى كه سر تا پا اسير ضعف و ناتوانى است ، هرگز بزرگى حقيقى و كبر واقعى ندارد تا خود را بزرگ جلوه دهد و نسبت به ديگران تكبر و جباريت نمايد .

آدمى اگر خود را به درستى بشناسد و اندازه واقعى خويش را درك كند و از آن حد تجاوز ننمايد هرگز به بيمارى خود پسندى و تكبر دچار نمى شود و بندگان خدا را به چشم حقارت و پستى نگاه نمى كند .

بر عكس انسان حد ناشناسى كه اسير خويشتن پرستى است ، جز خود كسى را نمى بيند و جز به منافع شخصى و ارضاى تمايلات خويشتن به چيزى فكر نمى كند و سعادت جامعه نزد او ارزشى ندارد . چنين انسانى ممكن است به جنايات عظيمى دست بزند و خودپرستى او را به راه بدبختى و سقوط قطعى بكشاند .

((اميال شخصى ، كه ما آن را به خودبينى تعبير مى كنيم موضوعش وجود ما، وجود جسمانى و نفسانى ماست . هر قدر اميال اجتماعى ما را به كارهاى اجتماعى مى كشاند و

حيات و تكامل اجتماع را سبب مى شود، اميال شخصى نظرى به جامعه ندارد و در هر كار شخصيت و موجوديت فرد و منافع من است كه محور اصلى فعاليت ها قرار مى گيرد و در هر كار سبب مى شود كه حقوق خود را در نظر بگيرد و تكاليفش را پشت گوش بيندازد . اين جا جنايت تحت اشكال مختلف تمايلات فردى مانند كبر، ارج نهادن اغراق آميز به شايستگى خويش ، جست وجوى سعادت و پيروزى و آرزوى تملك ثروت منحصر به فرد چيزى صورت مى گيرد .

اما آن چه مسلم است همه اين تمايلات از حب ذات و عشق به خويشتن سرچشمه مى گيرد و اين خودپرستى است كه آدمى را وامى دارد ديگر آن را قربانى اميال خود كند، خلاصه ، جانى يك نفر آدم خودپرست است . ))(466)

تذكرات بجا

يكى از خدمات بزرگ آزاد مردان و مربيان بشر تذكرات بجايى است كه در موقع خود، به خودپرستان و ستمگران متكر داده اند و با نصايح و اندرزهاى حكيمانه خويش آنان را، ولو به قدر چند ساعت ، از مركب خودپسندى و غرور پياده نموده اند . اين مطلب در تاريخ اسلام سوابق بسيارى دارد .

منصور دوانيقى از خلفاى جبار و ستمگر سلسله عباسى است . روزى يك مگس ناتوان صفحه صورت آن زماندار مقتدر را ميدان فعاليت خود قرار داد . آن قدر به لب و چشم و بينى او نشست و برخاست كه عرصه را بر وى تنگ كرد و منصور را سخت ناراحت نمود . به خدمتگزاران گفت : ((ببينيد در اطاق انتظار كيست . ))

گفتند: ((

مقاتل بن سليمان )) .

مقاتل از محدثين و مفسرين بزرگ آن زمان بود . دستور داد به حضور بيايد . به محض اين كه مقاتل وارد تالار مخصوصى شد منصور به او گفت :

(( هل تعلم لماذا خلق الله الذباب ؟ قال نعم . ليذل الجبابرة . فسكت المنصور . (467)

منصور پرسيد: آيا مى دانى خداوند براى چه مگس را آفريده است ؟ جواب داد: بلى ، براى اين كه جباران و ستمگران متكبر را ذليل و خوار نمايد .

منصور از شنيدن اين جواب سكوت كرد و نسبت به مقاتل اظهار خشم و جباريت ننمود، گويى سخن مقاتل در او حسن اثر داشت .

توبيخ به موقع

مهلب بن ابى صفره از طرف عبدالملك مروان والى خراسان بود . روزى جامه خزى در بركرده و در كمال تكبر و تبختر از رهگذر عبور مى كرد . آزادمردى او را ديد . نزديك رفت و گفت اى بنده خدا اين طور راه رفتن متبكرانه مورد بدبينى و بغض خدا و رسول است .

(( فقال له المهلب : اما تعرفنى ؟ قال بلى اعرفك ، اولك نطفة قذرة و آخرك جيفة مذرة و انت بين ذلك تحمل عذرة . فمضى المهلب و ترك مشيته تلك . )) (468)

والى گفت : آيا مرا نمى شناسى ؟ آزادمرد فورا در جواب گفت : آرى مى شناسم . اولت نطفه جنسى بوده و آخرت مردار خبيثى خواهد شد و بين اين دو زمان ، حامل مقدارى كثافت هستى . مهلت رفت، ولى اين گفتار صريح و نافذ او را از رفتار متكبراش بازداشت .

در اسلام تكبر يكى

از بزرگ ترين صفات ذميمه و ملكات ناپسند است و در مذمت آن آيات و اخبار بسيارى رسيده است كه نقل همه آنها وقت وسيعى لازم دارد . تنها يك حديث را در پايان سخن به عرض مى رسانم :

(( عن حكيم قال : سالت ابا عبدالله عليه السلام عن ادنى الالحاد . فقال ان الكبر ادناه . )) (469)

راوى حديث مى گويد: از حضرت امام صادق (ع ) كمترين مرتبه الحاد و كفر را پرسيدم . اما در جواب فرمود كبر نازل ترين درجات كفر است .

ملاحظه مى كنيد كه امام صادق عليه السلام كبر را فقط به عنوان يك خلق ناپسند به حساب نياورده ، بلكه آن را يكى از مراتب كفر شناخته و در واقع خاطرنشان كرده است كه متكبر، با خوى ناپسند تكبر، به اولين درجه الحاد قدم گذارده است .

وظيفه مربيان

لازم است پدران و مادران در تربيت فرزندان كمال دقت را مبذول دارند، در تشويق فرزندان و اعمال مهر و محبت اندازه گيرى صحيح نمايند و از زياده روى پرهيز كنند و آنان را خودخواه و عزيز بى جهت باز نياورند، كه بر اثر شكست هاى زندگى و عقده هاى تحقير دچار بيمارى تكبر شوند و مردم را با ديده پستى و حقارت نگاه كنند .

لازم است پدران و مادران مردم را احترام نمايند و بدينوسيله درس ادب و فروتنى را به فرزندان خويش بياموزند و آنان را از تكبر و تبخير كه بزرگ ترين سقوط اخلاقى است محافظت نمايند .

لقمان حكيم به فرزند خود نصيحت كرد:

(( و لاتصعر خدك للناس و لاتمش فى الارض مرحا

ان الله لايحب كل مختال فخور .

فرزند عزيز، هرگز به تكبر و خودپسندى از مردم روى مگردان و بر روى زمين با غرور و نخوت قدم بر مدار كه خداوند خودستايان متكبر را دوست ندارد .

نصيحت به فرزندان

به موقع است پدران و مادران علاوه بر اعمال روش هاى صحيح تربيتى ، به فرزندان خويش نصيحت كنند و مانند لقمان حكيم قبح تكبر و تحقير مردم را گوشزد آنان نمايند و از اين راه دين خود را در تربيت فرزندان به خوبى و به طور كامل ادا كنند .

انگيزه هاى تواضع

انگيزه هاى تواضع

(( قال الله الظيم فى كتابه :

((ولله العزة و لرسوله و للمومنين )))) (470)

شكسته نفسى و فروتنى ، چاپلوسى و تملق ، يكى ديگر از عكس العمل هايى است كه مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند .

بعضى از كسانى كه در باطن گرفتار ضعف ، نارسايى ، شرمسارى ، پستى ، ترس ، و خلاصه يك نوع حقارتى هستند، براى جبران نقايص و پنهان نگاه داشتن حقارت خويش به تواضع ذلت آميز و چاپلوسى متوسل مى شوند . اين اظهار زبونى و ذلت از نظر دينى و علمى يكى از صفات ناپسنديده است و متاءسفانه مردم بسيارى به اين بيمارى اخلاقى و انحطاط روحى گرفتارند . به خواست خداوند در سخنرانى امروز توضيحى درباره اين فص مهم روانى و اجتماعى به عرض مى رسانم ، اميد است مورد استفاده واقع شود .

به موقع است قبل از شروع به بحث اذهان شنوندگان محترم را به نكته لازمى معطوف دارم و آن اين است كه يكى از صفات حميده و سجاياى

در علم اخلاق اسلام ، تواضع است . هر مسلمانى در طرز معاشرت با ديگران ، نه تنها مكلف است از نخود و تكبر اجتناب نمايد و دامن خويش را از آن پليدى محفوظ دارد، بلكه علاوه بر آن موظف است نسبت به عموم مردم فروتنى نمايد و به شخصيت آنان از هر طبقه و در هر مقامى كه هستند احترام كند .

فروتنى

درباره تواضع و ارزش اخلاقى و اجتماعى آن روايات بسيارى رسيده و علماى حديث در كتب اخبار آورده اند . اولياى گرامى اسلام خود، داراى اين خوى پسنديده بودند و عملا با تمام طبقات مردم از فقير و غنى ، سياه و سفيد، با فروتنى و احترام آميزش مى كردند .

(( روى عن موسى بن جعفر عليه السلام انه مر برجل من اهل السواد دميم المنظر فسلم عليه و نزل و حادثه طويلا ثم عرض عليه نفسه فى القيام بحاجة ان عرضت له . فقيل له يابن رسول الله اتنزل الى هذا ثم تساله عن حوائجه و هو اليك احوج . فقال عليه السلام عبد من عبدالله و اخ فى كتاب الله و جار فى بلادالله يجمعنا و اياه خير الاباء آدم و افضل الاديان الاسلام . )) (471)

حضرت موسى بن جعفر (ع ) بر مرد سياه چهره بدمنظرى گذر كرد . بر وى سلام نمود و كنارش نشست . مدتى با او سخن گفت ، سپس آمادگى خود را در قضاى حوايجش اعلام فرمود . بعضى كه ناظر جريان بودند عرض كردند . يابن رسول الله ، آيا با چنين مى نشينى و از حوايج او سوال مى كنى

؟ حضرت در جواب فرمود: اين مرد سياه چهره بنده اى است از بندگان خدا و برادرى است به حكم كتاب خدا، همسايه اى است با ما در بلاد خدا . حضرت آدم بهترين پدران و آيين اسلام بهترين اديان ، ما و او را به هم ربط داده است .

سيره اولياى اسلام

(( عن رجل من اهل بلخ قال : كنت مع الرضا عليه السلام فى سفره الى خراسان . فدعا يوما بمائدة له ، فجمع عليها مواليه من السودان و غيرهم . فقلت جعلت فداك ، لو عزلت لهولاء مائده : فقال مه ان الرب تبارك و تعالى واحد والام واحدة والاب واحد و الجزاء بالاعمال . )) (472)

مردى از اهل بلخ مى گويد: در سفرى كه على بن موسى الرضا عليهاالسلام به خراسان مى رفت ، من با آن حضرت بودم . روزى در كنار سفره خود تمام نوكرها و غلامان سياه و سفيد را براى صرف غذا جمع كرد . عرض كردم . بهتر بود براى غلامان و نوكرها سفره جداگانه اى مى گستردند . فرمود: ساكت باش . خداى همه يكى است ، مادر و پدر همه يكى است ، پاداش و كيفر هر كس بسته به طرز عمل اوست .

روايات بسيارى نظاير اين دو حديث در اخبار مذهبى رسيده و عموما حاكى از كمال تواضع رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام نسبت به تمام طبقات مردم است . پيشويان اسلام علاوه بر آن چه درباره فروتنى به پيروان خود گفته اند، عملا نيز اين درس اخلاق را به مردم آموخته اند .

در تواضع ممدوح دو نكته

مهم قابل ملاحظه است كه همواره بايد در مورد توجه باشد:

اول آن كه فروتنى و تواضع از حد خود خارج نشود و به راه زياده روى و افراط نگرايد، زيرا تواضع نيش از اندازه تملق و چاپلوسى است و آن خود از صفات ذميمه است .

اطمينان خاطر

دوم آن كه منشاء روانى تواضع شرف و فضيلت انسانى و احترام به حقوق ديگران باشد نه ضعف نفس و زبونى . به عبارت روشن تر متواضع كسى است كه به شخصيت خود مطمئن باشد و در ضمير خويش هيچ نوع حقارت و خوارى احساس ننمايد . تنها با احترام وظيفه انسانى و سجيه اخلاقى به مردم احترام كند و نسبت به آنان فروتنى نمايد .

على عليه السلام در ضمن بيان صفات مردان با ايمان فرموده است :

(( سهل الخليقة لين العريكة ، نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد . )) (473)

اينان اخلاقى همواره و ملايم و طبيعتى نرم و متواضع دارند، روانشان از سنگ سخت محكم تر است و در رفتار با مردم از بندگان زرخريد، افتاده تر و خاضع تر .

در اين حديث على (ع ) فرموده است : روح مؤ منين متواضع از سنگ سخت محكم تر است . مقصود از اين تعبير بيان مراتب اطمينان نفس و آرامش خاطر آن هاست و تمام ارزش اخلاقى تواضع وابسته به اين حالت روحى است .

حقارت درونى

تواضعى كه منشاء آن حقارت هاى درونى و خوارى هاى باطنى باشد، تواضعى كه از ترس يا طمع سرچشمه گرفته باشد، و خلاصه تواضعى كه ريشه اساسى آن احساس حقارت و پستى متواضع باشد، نه

تنها باعث تعالى روان و صفاى جان نمى شود، بلكه اين خود باعث ريشه دار شدن پستى هاى باطنى و راه تمرين تن به ذلت دادن است . به خصوص در مواردى كه فروتنى از حد خود بگذرد و به محيط ناپاك چاپلوسى و تملق وارد شود .

اسلام به حفظ حيثيت و شرف مسلمين اهميت بسيار داده و عزت آنها را در رديف عز خدا و پيغمبر ذكر كرده و آن را بزرگ شمرده است . اسلام پيروان خود را از هر عملى كه مايه خوراى و ذلت آنان شود برحذر داشته و صريحا منع نموده است .

(( و لله العزة و لرسوله و للمؤ منين . ))

خداوند در قرآن شريف فرموده است : عزت براى خدا و پيغمبر و مؤ منين به آيين اسلام است .

اجتناب از ذلت

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : لالحل لمومن ان يذل نفسه . (474)

رسول اكرم فرمود: براى هيچ مسلمانى روانيست كه خود باعث ذلت و خوارى خويش شود .

(( و عنه صلى الله عليه و آله : ليس للمومن ان يذل نفسه . )) (475)

و نيز فرموده است : هيچ مؤ منى حق ندارد خود را ذليل و پست نمايد .

(( عن الى علدالله عليه السلام : ان الله فوض الى المومن كل شى ء الا اذلال نفسه . )) (476)

امام صادق (ع ) فرموده است : خداوند تمام كارهاى هر مسلمانى را به خود او واگذار نموده است مگر ذليل كردن خود .

يعنى مومن حق ندارد موجوبات خوارى و ذلت خود را فراهم آورد .

تمايلات خوار

كننده

(( عن العسكرى عليه السلام : ما اقلح بالمومن ان تكون له رغبة تذله . )) (477)

حضرت امام حسن عسكر عليه السلام فرمود: چقدر قبيح است كه در باطن مسلمان ميل و رغبت به چيزى باشد كه سبب ذلت و خوارى او باشد .

(( عن ابى عبدالله السلام قال : ان الله فوض الى المومن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه العزيز . (478) ))

امام صادق (ع ) فرمود: خداوند امور مربوط به مومن را به خود او واگذار نموده ، ولى ذليل كردن نفس عزيز خود را به وى وانگذارده است .

مكتب آزادگى

سازمان حكومت آسمانى اسلام بر اساس عز و شرف مسلمين پى ريزى شده و طبق مقررات قطعى ، تمام مردم عزيز و محترمند و هر عملى كه باعث كمترين هتك حرمت و توهين مسلمانى ممنوع شناخته شده است . در حكومت اسلام تملق و چاپلوسى ، خوارى و فرومايگى ، راه ندارد . آيين اسلام مكتب تربيت آزاد مردان است . آزادگى و آزادمردى با زبونى و ذلت سازگار نيست .

اگر در جهان بايدت برترى

نبايد كه خود پست و دون بشمرى

چو خود خويشتن پست بينى و خوار

دگر از كس اميد عزت مدار

حفظ شرف و پرهيز از خوارى و ذلت براى مسلمين به قدرى مهم است كه فقها در بيان وظايف شرعى مردم آن را مراعات كرده و بر آن اساس فتوا داده اند .

در مورد تهيه آب وضو گفته اند:

(( لو وهبه غيره بلا منة و ذلة وجب القبول . (479)

اگر مكلف در شرايطى قرار گرفته كه با هيچ وسيله نمى تواند آب براى وضوى

واجب تهيه كند و راه منحصر اين است كه شخصى مقدار آبى را كه براى وضو لازم است به او ببخشد، در اين صورت اگر آن بخشش توام با منت نباشد، اگر آن بخشش باعث ذلت و خوارى مكلف نشود، بايد قبول كند و با آن آب وضو بگيرد . واضح است كه اگر بخشش مستلزم ذلت و منت باشد، اسلام به چنين وضوئى راضى نيست . مكلف بايد تيمم كند و فريضه خود را بجاى آورد و براى تهيه آب وضو تن به ذلت و خوارى ندهد .

اولياى بزرگوار اسلام نه تنها خود برخلاف شخصيت و شرف مسلمين عملى نمى كردند، بلكه اگر مسلمانى مرتكب رفتار ذلت آميزى مى شد صريحا او را از آن عمل منع مى نمودند . در اين باره نيز روايات بسيارى رسيده است .

(( عن على بن ابيطالب عليه السلام : ان رسول الله صلى الله عليه و آله خرج على نفر من اصحابه . فقالوا له مرحبا بسيدنا و مولانا . فغضب رسول الله غضبا شديدا، ثم قال لا تقالوا هكذا ولكن قولوا مرحبا بنبينا و رسول ربنا، قولوا السداد من القول و لاتغلوا فى القول فتمرقوا . (480)

سخن ذلت آميز

على (ع ) فرمود: روزى رسول اكرم بر جمعى از اصحاب خود وارد شد . آنان باگشاده روئى و حسن احترام حضرت را سيد و مولاى خود خواندند . پيغمبر اكرم سخت خشمگين شد . فرمود: اينطور سخن نگوئيد و مرا سيد و مولا نخوانيد، بلكه بگوئيد پيغمبر ما و فرستاده خداى ما . سخن به راستى و حقيقت بگوئيد و در گفتار خود زياده روى

و غلو نكنيد كه گرفتار ضلالت و گمراهى خواهيد شد .

(( ركب على عليه السلام يوما، فمشى معه قوم ، فقال عليه السلام لهم : لما علمتم ان مشى الماشى مع الراكب مفسده للراكب و مذلة للماشى ، انصرافوا . )) (481)

روزى على (ع ) بر مركب سوار شد . جمعى پياده پشت سرش به راه افتادند . حضرت به آن ها فرمود: مگر نمى دانيد پياده روى مردم در ركاب سوار باعث فساد اخلاق سوار و ذلت و خوارى پيادگان است ، برگرديد و به راه خود برويد .

على (ع ) در سفرى كه به شام مى رفت بين راه به شهر انبار وارد شد . جمع كثيرى از كد خدايان و مالكين بر مركب هاى خود سوار و به استقبال آن حضرت آمده بودند . موقعى كه على (ع ) نزديك شد يكباره همه از مركب هابه زير آمدند، پياده و به طور دسته جمعى در ركابش دويدند . اين صحنه در نظر على (ع ) عجيب و غير عادى آمد . پرسيد: (( اين چه كارى بود؟ چرا پياده شديد و دويديد؟))

عرض كردند:

((اين روش اخلاقى ماست كه براى تكريم و احترام امرا و فرمانروايان خود عمل مى كنيم . ))

رفتار آميخته به ذلت

حضرت فرمود: ((به خدا قسم زمامداران شنا از اين رفتار نفعى نمى برند و طرفى نمى بندند، ولى شما با اين عمل پر زحمت و آميخته به ذلت خويشتن را در دنيا دچار رنج و مشقت مى كنيد و در قيامت نيز گرفتار بدبختى و عقاب خواهيد شد . ))

(( ما اخسر المشقة وراءها العقاب و اربح الدعة

معها الامان من النار . )) (482)

چه پر ضرر است آن رنج و مشقتى كه در پى آن مجازات و كيفر باشد! و چه پر منفعت است آن آسودگى و آزادى كه با آن ايمنى از عذاب الهى باشد!

(( قال على عليه السلام : من كانت له الى حاجة فلير فعها الى فى كتاب لاصون و جهه عن المسئلة . )) (483)

على (ع ) دستور داد كه هر كس به من حاجتى دارد درخواست خود را در نامه اى بنويسد . مى خواهم بدين وسيله آبروى درخواست كننده را از ذلت سؤ ال محفوظ دارم .

از اين چند حديث به خوبى استفاده مى شود كه اسلام تا چه پايه به حفظ حيثيت و شرف مسلمين توجه دارد . اسلام به احدى اجازه نمى دهد كه با رفتار و گفتار خويش موجبات ذلت و خوارى خود را فراهم آورد . دولت و ملت اسلام مكلفند در حفظ عزت فردى و ملى خود بكوشند و از هر عملى كه مايه تحقير حكومت اسلام يا توهين افراد مسلمين است اجتناب نمايند .

غريزه حب ذات

خود خواهى و حس صيانت ذات يكى از غرايز طبيعى انسان است و با سرشت او آميخته شده است . اين غريزه آدمى را وارد مى كند كه در حفظ شخص و شخصيت خويش بكوشد و جسم و جان را از دستبرد هر ناملايمى مصون نگاه دارد .

هر انسانى بالفطره به زندگى خود علاقه دارد . موقعى كه تشنه و گرسنه يا بيمار مى شود و حيات خويش را در معض خطر مى بيند، غريزه حب ذات او را به فعاليت وادار

مى كند و با تمام جديت از پى آب و نان و طبيعت و درمان مى رود .

همچنين هر انسانى بالفطره به عز و شرف خود علاقه دارد و با تمام جديت در حفظ آن مى كوشد . موقعى كه آبروى خود را در معرض خطر مى بيند، وقتى احساس ذلت و خوارى مى كند، با تمام قوا در رفع آن قيام مى نمايد و همه نيروى خود را در اين راه به كار مى اندازد .

احساسات متناقض

غريزه حب ذات در ناحيه جسم و جان مظاهر گوناگونى دارد و به اشكال مختلفى خود نمايى مى كند . موقعى كه بين آن مظاهر تضاد و تزاحمى نباشد، هر يك بصورت طبيعى خود ارضا مى شوند و برنامه عمل از هر جهت روشن است . ولى مشكل بزرگ وقتى است كه حب ذات از مجارى متضادى ظهور كند و آدمى را در فشار احساسات متناقض قرار دهد . در چنين موقع بعضى از افراد از راه صحيح و عاقلانه منحرف مى شوند و به كارهاى ناروايى دست مى زنند . مثلا كسانى كه بر اثر شكست هاى عشقى يا فرار از ننگ و بدنامى خودكشى مى كنند، در چنين شرايطى قرار گرفته و از منحرف شدگانند .

((منتسكيو اين موضوع را چنين بيان كرده است : حب ذات و حس صيانت نفس به اشكاب گوناگون در مى آيد و گاهى به صورت اعمال متناقض و متضاد جلوه مى كند . حب ذات سبب مى شود كه خود را فداى عشق به خود كنيم و راضى مى شويم كه رشته حيات خود را قطع نماييم و

اين امر نشان مى دهد كه ما خودمان را از زندگى خود بيشتر دوست داريم . ))(484)

هر انسانى به تمايل فطرى حب ذات علاقه دارد از تمام جهات كامل و از هر نقص و ضعفى مصون و منزه باشد . كسانى كه خود را كوچك و حقير مى دانند و از يك يا چند جهت در خود احساس نقص و نارسايى مى كنند، در باطن نگران و ناراحتند و همواره از يك فشار درونى رنج مى برند، براى اين گروه ، راه عاقلانه جبران حقارت آن است كه نيروى خود را در مجراى مناسبى به كار اندازند و مراتب لياقت خويش را از راهى كه شايستگى دارند، آشكار كنند و شخصيت ارزنده اى در اجتماع به دست آورند و ضعف درونى خويش را تدريجا فراموش نمايند .

انتحار معنوى

ولى بعضى از مبتلايان به احساس حقارت ، بر اثر تنبلى و ياس يا علل ديگرى ، از راه صحيح عقلى منحرف مى شوند و براى پنهان نگاه داشتن ضعف درونى خود و به اميد جبران كمبودهاى خويش به انتخار معنوى دست مى زنند، عزت و استقلال خويش را درهم مى شكند و شخصيت انسانى خود را مى كشند . اينان با فروتنى هاى آميخته به ذلت ، با حركات توام با تملق و چاپلوسى ، به خوارى و فرومايگى تن مى دهند و براى فرار از حقارت كوچكى به پناه بزرگ ترين ذلت و حقارت مى روند و در كشاكش تناقض و تضارى كه در احساساتشان پديد آمده ، عزت نفس را كه يكى از مظاهر مهم حب ذات است از كف مى دهند و عمرى

را به ذلت و خوارى مى گذرانند .

در جامعه گروه هاى متعددى مشاهده مى شوند كه گرفتار تضاد احساسات عسند و بر اثر ضعف نهانى و احساس حقارت به خضوع و فروتنى تملق آميز تن مى دهند و كرامت نفس خود را درهم مى شكنند . در سخنرانى امروز بعضى از آن ها را به عرض مى رسانم .

احساس نقص

1 . خشونت هاى نابجا و سختگيرى هاى زايد از حد پدران و مادران نسبت به كودكان ، يكى از عوامل مهم ايجاد حقارت در ضمير آنهاست . كودكى كه در محيط ترس و وحشت ، نگرانى و اضطراب رشد كرده باشد، كودكى كه پدر و مادر او را يك انسان واقعى به حساب نياورده باشند، كودكى كه همواره مورد نفرت و انزجار اطرافيان خود بوده و هرگز طعم محبوبيت و احترام را نچشيده باشد، و خلاصه طفلى كه شخصيتش از هر جهت سركوب شده و با ناكامى ها و شكست هاى پى در پى بزرگ شده باشد قهرا خود باخته و ضعيف النفس ، فرومايه و زبون بار مى آيد و همواره خويشتن را پست و نالايق مى بيند . چنين كودكى وقتى بزرگ شود و در جامعه قدم بگذارد دچار يك بى قرارى و ناراحتى شديد روحى است ، جراءت ابراز شخصيت و استقلال ندارد، و پيوسته در خويشتن يك كمبود و نقصى را در مقابل ديگران احساس مى كند .

((فعاليت هاى بى آرام و بى محابا نشانه اين است شخص احساس نارسايى و كمبودى مى كند و گمان مى كند براى جبران آن بايد وظيفه اى بيش از ديگران انجام

دهد . تمام فعاليت ها و مجاهدات بى هدف ، نشانه اى از اين حقارت است .

اين بى قرارى از يك ترس پنهان سرچشمه مى گيرد . علت اين است كه شخص تصور مى كند ممكن است در شغل و مقام يا امور معاشى شكست بخورد . علت هر چه باشد صاحب خود را مانند موشى كه در تله اسير باشد، به تكاپوى بيجا و بى قرارى بى حاصلى مى كشاند .

لازم نيست كه اين ترس و وحشت از يك چيزه قريب الوقوع باشد: بلكه اغلب زاييده خاطره گذشته اى است كه كاملا از لوح ضمير روشن انسان فراموش شده بوده است : ترسى كه با چنين خاطره اى همراه بوده است از خزانه فكر كاملا زانده نشده و باالنتيجه آثار آن به صورت ترس : عصبانيت : نگرانى : و بى قرارى به سراغمان مى آيد)) (485)

((به طور كلى هر نوع پيشامد ناگوار و غير قابل تحملى : چه در محيط خانه : چه مدرسه : و چه در اجتماع : نصيب طفلى گردد، موجب خرد شدن ضخصيت و استعداد او مى گردد، زيرا عواطف و احساسات او سركوب شده و به آسانى و بدون دغدغه نمى تواند خود را نشان داده و منشاء اثرات مفيد و بارز گردد . ))(486)

اين قبيل افراد اگر بتوانند خاطرات تلخ كودكى را به دست فراموشى بسپارند و اهانت ها و سختگيرى هاى پدر و مادر نادان حود را ناديده انگارند و نيرومندانه در كارى كه استعداد فرا گرفتن آن را داند فعاليت و كوشش مداوم نمايند و در نتيجه عضو مخفيد و موثر جامعه شوند،

مى توانند عمرى را در كمال عزت نفس ، مستقل و با شخصيت بگذرانند و از هر پستى و حقارتى بركنار باشند . ولى اگر آن خاطرات ناراحت كننده فراموش نشود و صاحبش پيوسته خود را حقير و ناچيز بداند ناچار بايد براى جبران آن حقارت درونى عكس العمل هايى از خود نشان بدهد و به اعمال ناروايى دست بزند . يكى از آن اعمال تن دادن به زبونى و ذلت است .

ترس از تحقير

تواضع و فروتنى و گاهى تملق و چاپلوسى بعضى از افراد بر اساس اين حالت روانى و ناشى از احساس حقارت است . كسى كه در سراسر ايام طفوليت مورد بى احترامى و بى اعتنايى اطرافيان خود بوده ، كسى كه استقلال و شخصيتش در محيط خانواده سركوب شده و خود را حقير و ناچيز مى داند همواره گرفتار وحشت و نگرانى است ، از خائف است از اين كه مبادا زن و مرد جامعه مانند پدر و مادرش با وى رفتار كنند و مورد اهانت و تحقيرش قرار دهند و بين مردم خجلت زده و شرمسارش نمايند . او براى مصون ماندن از تعرض ديگران پيشدستى مى كند و از ترس در مقابل هر كسى خضوع و تواضع مى نمايد و بدين وسيله حقارت درونى خود را مى پوشاند و خويشتن را از توهين احتمالى آنان بركنار گناه مى دارد .

چنين تواضعى حاكى از تعالى روانى و فضيلت اخلاقى متواضع نيست ، بلكه اين خود يك نوع ذلت نفس و زبونى است كه به اين صورت درآمده و ريشه آن ترس و حقارت است .

خاطرات تلخ

2 .

فقر وتنگدستى پدر و مادر از عواملى است كه باعث سرافكندگى و حقارت كودك مى شود . كسانى كه در طفوليت با شرايط سخت مالى رشد كرده اند، در باطن خود يك نوع عقب ماندگى و ضعف احساس مى نمايند . اين خاطره از ضمير آنان محو نمى شود و تا پايان عمر باقى مى ماند . بعضى از انها كه بر اثر لياقت و شايستگى و در پرتو كار و كوشش به مدارج كمال نايل شده اند و شخصيت مستقلى به دست آورده اند آن خاطره را ناديده مى گيرند و خود را عز و احترام زندگى مى كنند، ولى آنهايى كه بر اثر تنبلى يا نااميدى تن به زحمت و فعاليت نداده اند يا نتوانسته اند آن خاطره ناگوار را فراموش كنند، همواره اسير حقارت و ضعيف روانى هستند . اينان در مقابل سرمايه داران خود را كوچك و حقير مى بينند و بى اختيار در برابر آن ها سرتعضيم فرود مى آورند و با خضوع و فروتنى مراتب ضعف خويش را آشكار مى كنند .

(( كودكانى هستند كه در كى خانواده فقير و محقرى به دنيا آمده اند و با اين كه ممكن است (و اكثرا اين طور است ) در سراسر دوران طفوليت مورد مهربانى و شفقت و تربيت و تعليم صحيح والدين خود باشند، ولى بعدها كهبه مرحله بلوغ و رشد رسيدند ممكن است از يادآورى دوران گذشته و وضع حقارآميز خانوادگى و طبقاتى خويش دچار شرمسارى و حقارت روحى گردند . اين دسته از مردم هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترند احساس كوچكى و زبونى مى

كننند و هنگام برخورد با كسانى كه از آنها بالاترند احساس كوچكى و زبونى مى كنند و هنگام برخورد با افراد متمول و متعين احساس حقارت مى نمايند . )) (487)

اسلام به آن فرومايگانى كه شخصيت خويش را در مقابل ثروتمندان مى بازند و آن ها را به علت سرمايه دارى احترام مى كنند، سخت بدبين است .

(( قال روسل الله صلى الله عليه و آله : لعن الله من اكرم الغنى لغناه . )) (488)

رسول اكرم مى فرمود: از رحمت الهى دور با آن كسى كه سرمايه دارى را به علت ثروتش تكريم و احترام نمايد .

فقراى با شخصيت

در صدر اسلام بيشتر پيروان رسول اكرم فقرا و مردمان بى بضاعت بودند . تربيت آسمانى قرآن شريف به قدرى آنان را عزيزالنفس و با شخصيت بار آورده بود كه با وجود ضعف مالى و تهيدستى ، در مقابل ثروت خود را نمى باختند و در برابر ثروتمندان خضوع نمى كردند و هرگز تن به ذلت و خوارى نمى دادند .

امام صادق (ع ) مى فرمود: ثروتمندى به محضر حضرت رسول اكرم آمد و سپس مرد بى بضاعتى شرفياب شد و پهلوى او نشست . سرمايه دار لباس خود را جمع كرد . پيغمبر اكرم كه ناظر اين عمل بود از او پرسيد: ((ترسيدى كه فقر او با تو تماسى پيدا كند؟))

جواب داد: ((نه . ))

- ((ترسيدى كه قسمتى از ثروت تو به او برسد؟))

جواب داد: (( نه . ))

- ترسيدى كه لباست آلوده شود؟))

گفت : ((نه . ))

فرمود: ((پس چرا لباست را جمع كردى ؟))

عرض كرد: (( يا رسول الله ثروتى كه

قرين من و رفيق روز و شب من است مرا از واقع بينى بازداشته است ، قبايح را در نظر من زيبا جلوه مى دهد و خوبى ها بد مى نماياند . به جبران اين عمل ناروا من نصف ثروت خود را مجانى به او واگذار مى كنم . ))

(( فقال رسول الله للمعسر: اتقبل ؟ قال لا الرجل : و لم ؟ قال اخاف ان يدخلنى مادخلك . )) (489)

رسول اكرم (ص ) به مرد فقير فرمود: آيا اين انتقال را قبول مى كنى ؟ عرض كرد: نه . مرد ثروتمند از او پرسيد چرا؟ جواب داد: مى ترسم بر اثر ثروت به آن حالت بد نفسانى كه تو گرفتار شده اى من نيز گرفتار شوم .

نارسايى علمى

3 . كسى كه مى خواهد خود را در رديف مردان دانشمند و عالم به حساب بياورد ولى از نظر علمى ضعيف و كم سرمايه است ، در خود احساس نارسايى و حقارت مى كند . براى پنهان داشتن ضعف درونى و جبران نقص خود به وسايلى متوسل مى شود . گاهى به گفتار دانشمندان تكيه مى كند و از زبان ديگران سخن مى گويد .

((اين مرد از سالهاى پيش عضو مجمعى است كه بيشتر افراد آن از مردم روشنفكر تشكيل يافته است . او نيز مرد باهوش و شريفى است اما تحصيلات عالى ندارد . هر بار كه در برابر همكارانش آغاز سخن مى كند به جاى اين كه عقيده شخصى خويش را بيان دارد . از اين نويسنده و آن نويسنده نام مى برد و بدنى ترتيب هميشه كلامش را اين گونه آغاز

مى كند: ((من تذكر پل والرى را در كتاب نگاه هايى بر سراسر جهان به ياد شما مى آورم )) يا (( من به آسانى عقيده نيكلابرديف را در رساله تفكراتى درباره هستى مى پذيرم .

براى چه او به اين وسايل دست مى زند؟ نخست به علت يك نوع احساس حقارت و عقب ماندگى كه هر دم در باطن وى زمزمه مى كند: عقايد شخصى خود را ابراز مكن ، گفته هاى بزرگان را شهاد بياورد . و ديگر آن كه همين كمپلكس او را وادار مى كند كه خود را به رفقاى روشنفكرت نشان بده ، آن قدر كه آنها تصور مى كنند تو از ايشان عقب مانده تر نيستى . بگذار بفهمند كه تو هم آثار فلاسفه را خوانده اى . )) (490)

گاهى از راه فروتنى و چاپلوسى وارد مى شود و در برابر ديگران آن قدر خضوع و ادب مى ند كه آنان ماخوذ به حيا مى شوند و خجالت مى كشند به چنين مرد مودب و خليقى بگويند سواد ندارى .

معلمين نالايق

مصيبت بالاتر وقتى است كه چنين انسان ضعيف و كم سوادى بخواهد كرسى تدريسى را اشغال كند و براى محصلين درس بگويد . براى اين كه شخصيت خود را در مقابل شاگردان حفظ كند و مورد تحقير آنان واقع نشود يا بايد در كلاس آن قدر متكبر و خشن باشد كه هيچ يك از شاگردان از ترس جراءت نداشته باشند به او بگويند معلومات شما نارساست و نمى توانيد در س بگوييد د يا بايد آن قدر فروتنى و تواضع نمايد و به شاگردان احترام كند كه آنها

نفص علمى او را ناديده بگيرند و به زبان نياورند .

ترس نهانى

چنين فروتنى و تواضعى را نمى توان از صفات حميده و خلقيات پسنديده به حساب آورد، بلكه اين خود يك نوع خوارى و فرومايگى است و منشا آن حقارت و ترس نهانى متواضع است . او خواسته است با نداشتن سرمايه دانش خود را عالم وانمود كند و با عدم لياقت علمى كرسى تدريس را اشغال نمايد، لذا به اين ذلت و زبونى تن داده است !

(( عن ابى عبدالله عليه السلام : لاينبغى للمومن ان يذل نفسه . قلت بما يذل نفسه ؟ قال يدخل فيما يتغذر منه . )) (491)

امام صادق (ع ) فرموده است : شايسته نيست مومن خويش را ذليل و خوار نمايد . راوى سوال مى كند: چگونه خود را ذليل مى كند؟ حضرت در جواب فرمود: در امرى مداخله مى نمايد كه شايسته آن نيست و سرانجام بايد از آن عذر بخواهد .

(( و عنه عليه السلام : لاينبغى للمومن ان يذل نفسه . قيل له و كيف يذل نفسه ؟ قال يتعرض لما لايطيق . )) (492)

و نيز فرموده است : سزاوار نيست مرد با ايمان موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم نمايد . عرض شد: چگونه آدمى باعث خوارى خود مى شود؟ فرمود: با كارى دست مى زند كه قدرت و طاقت انجام آن را ندارد .

(( عن ابى جعفر عليه السلام قال : بئس العبد عبد له رغبة تذله . )) (493)

امام صادق (ع ) فرمود: بد آدمى است آن كسى كه در خويشتن ميلى را بپرورد كه در راه رسيدن

به آن دچار ذلت و خوارى شود .

اگر چنين انسانى حد واقعى خود را بشناسد و از اندازه خويش تجاوز ننمايد، هرگز عزت و نفس و شرف انسانى خود را در معرض معامله قرار نمى دهد و با فروتنى هاى تملق آميز، خويشتن را ذليل و خوار نمى نمايد .

وجدان گناهكاران

4 . گناهكارى و عصيان ، يكى ديگر از عوامل احساس پستى و حقارت است . كسى كه مرتكب معصيت هايى شده و پرده احترام قانون را دريده است ، همواره در فشار شكنجه هاى وجدان اخلاقى است و خويشتن را انسانى پليد و آلوده مى بيند . گناهكار كوشش مى كند كه معاصى خود را در ضمير مخفى خويش دفن نمايد و صحنه هاى شرم آور آن ها را به دست فراموشى بسپارد، ولى وجدان اخلاقى ، گناهكار را آرام نمى گذارد و با سرزنش هاى مداوم خود مى كوشد كه گناهان را در خاطر وى زنده و محفوظ نگاه دارد و او را رنج و عذاب دهد .

(( اگر انسان مى توانست احساسات خود را نسبت به هر يك از عقده هاى روحى با دوستى در ميان بگذارد يا اقلا خود را به قبول آن راضى كند، ديگر از صورت عقده خارج مى شد و مانند هزاران انديشه اى كه در مغز مى گذرد آن هم ببه دست فراموشى سپرده مى شد و هرگز مايه رنج و آزار صاحبش را فراهم نمى ساخت . ولى وقتى كه چنين احساسى در محفظه مغز سركوفته ماند، هميشه ميان اين عقده و صاحبش دعوا و كشمكشى جريان دارد . يعنى صاحبش مى خواهد

آن را پيوسته عقب زده ، به حفره ضمير ناآگاه براند، ولى او مى خواهد از مخفى گاه ضمير ناآگاه خارج شده و بر سطح ضمير آگاه نمايان گردد . ))(494)

گناه و احساس حقارت

شرمسارى و حقارتى كه بر اثر گناه دامنگير گناهكار مى شود او را پست و زبون مى كند و به شخصيت و استقلال وى ضربه مى زند . گناهكار هرقدر قوى النفس و با اراده باشد، بر اثر معصيت زبرون ناتوان مى شود . گناهكار مى كوشد تا از راه خودسازى و تصنع ضعف روانى خويش را بپوشاند و خود را قوى و نيرومند جلوه دهد، ولى شكست هاى روحى و انفعال هاى باطن او، خواه ناخواه از خلال اعمال و اقوالش خودنمايى مى كند و ناتوانى او را آشكار مى سازد .

((ما خاطرات رنجه كننده و شرم آور را در شعور باطن خود پنها و فراموش مى كنيم تا از ايذا و آزارشان در امان باشيم ، ولى آن خاطرات على رغم ما در افكار و كردارمان نفوذ و دخالت تام دارند و ما از آن بى خبريم و چه بسا كه چون از علل رفتار خود خبر نداريم ، از كرده پشيمان مى شويم و از كردار خود متحير كه چرا چنين عملى از ما سر زد، با چنان كلمه اى به زبانمان آمد . خاطرات مدفون هرگز نمى ميرند و از قدرت خود چيزى از دست نمى دهند، همواره رفتار ما را به ميل خود وامى دارند . ))(495)

تواضع بر اثر گناه

زبونى و پستى روانى بعضى از گناهكاران از فروتنى هاى ذلت آميزشان به خوبى مشهود است .

اينان براى پوشانيدن لكه هاى معاصى خويش نسبت به مردم ، خضوع و تواضع مى كنند و مراتب فرومايگى خود را به صورت ادب و احترام به ديگران آشكار مى سازند . كارمندانى كه در انجام وظايف ادارى از مردم رشوه مى گيرند و به اين گناه بزرگ آلوده هستند اغلب مردمانى متواضع و خوش سلوك رفتار مى كنند و كلماتى نظير چاكرم ، بنده ام ، اطاعت مى شود، در اختيار شما هستم ، هر چه بفرماييم ، از آنها بسيار شنيده مى شود .

بدون ترديد، چنين تواضعى كه منشاء روانى آن پليدى گناه و ترس رسوايى است نه تنها ارزش اخلاقى ندارد، بلكه دليل زبونى و فرومايگى متواضع و يكى از اقسام تن به ذلت دادن است .

خوارى ناپاكان

ناپاك زندگى كردن و به گناه آلوده شدن يكى از بزرگ ترين عوامل خوارى و ذلت است . كسانى كه مى خواهند با شرافت و عزت نفس زندگى كنند و دچار حقارت و زبونى نشوند، بايد از گناه اجتناب كنند و به هيچ صورت دامن خود را به معصيت آلوده ننمايد .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من اراد ان يكون اعزالناس فليتق اللع عزوجل . )) (496)

رسول اكرم (ص ) فرموده است : آن كس كه مى خواهد عزيزترين مردم باشد بايد از گناه اجتناب نمايد و به تقوا و پرهيزكارى بگرايد .

(( قال على عليه السلام : من سره الغنى بلامال و العز بلاسلطان و الكثرة بلاعشيرة فليخرج من ذل معصية الله سبحانه الى عز طاعته . )) (497)

على (ع ) فرمود: آن كس كه

دوست دارد بدون ثروت غنى باشد و بدون سلطنت عزييز باشد و بدون عشيره و خانواده تنها نباشد، البته بايد از ذلت گناهكارى خارج گردد و به محيط عز اطاعت الهى وارد شود .

(( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : اوصيكم بتقوى الله و لاتحملوا الناس على اكتافكم فتذلوا . )) (498)

امام صادق (ع ) مى فرمود: به شما سفارش مى كنم پرهيزكار باشيد و با ارتكاب گناه ، مردم را بر خود مسلط نكنيد و خويشتن را دچار ذلت و خوارى ننماييد .

اشخاص بى كفايت

5 . گاهى اشخاص بى كفايت و نالايق به مقامى مى رسند كه شايسته آن نيستند . مردم توجه و باهوش از اطاعت اين قبيل زمامداران سر باز مى زنند و در برابر آنان تمكين نمى نمايند .

(( قال الصادق عليه السلام : من طلب الرئاسة بغير حق حرم الطاعة له بحق . )) (499)

امام صادق (ع ) فرمود: كسى كه بدون حق و صلاحيت خواستار رياست باشد بايد به حق و درستى از اطاعت مردم محروم بماند .

اينان كه از طرفى در خود احساس ضعف و كمبود مى كنند و خويشتن را براى آن مقام كوچك مى دانند و از طرف ديگر حب رياست نمى گذارد به نقص و نارسايى خويش اعتراف كنند و از آن كاركناره گيرى نمايند، براى پنهان نگاهداشتن ضعف خود و حفظ كرسى رياست ، به كارهاى مختلفى دست مى زنند .

((خصوصيات و علائم ديگرى از عقده حقارت سراغ داريم كه مى توان گفت جنبه مثبت دارند . بدين معنى كه شخص احساس حقارت و زبونى مى كند و

بالنتيجه مى كوشد تا براى رفع آن كارى بكند . در اصطلاح روان شناسى مجموع فعاليتهايى را كه چنين شخصى در اين مورد مى كند عمل جبرانى مى گويند، ولى متاءسفانه اين عمل چون در طريق صواب نيست عمل جبرانى كاذب است . اين عمل در حقيقت براى پوشش . اختفاى يك حس درونى است كه آن را بايد احساس بى كفايتى و نارسايى ناميد . ))(500)

خشونت با زيردستان

اين فرمانروايان نالايق گاهى يا عمومى مردم ، به خصوص نسبت به ضعفا و زيردستان ، مستبدانه رفتار مى كنند و به وسيله خشونت و تندى و احيانا بدزبانى و هتاكى ، نارسايى و بى لياقتى خود را پنهان نگاه مى دارند و با ترساندن مردم مقام خود را حفظ مى كنند و آنان را به اطاعت وادار مى نمايند .

گاهى از در فروتنى و چاپلوسى وارد مى شوند، نسبت به مردم عادى و زيردستان ادب و تواضع مى كنند و در برابر كسانى كه مقام بالاترى دارند تملق مى گويند و با اين فرومايگى و رفتار ذلت آميز، نقايص خود را پنهان و مقام خويشتن را از تعرض ديگران مصون نگاه مى دارند . كسانى كه به اين ذلت ها و زبونى ها تن مى دهند و عز و شرف انسانى را به چند روز رياست مى فرشند، مردم پست و فرومايه اى هستند و در اين معالمه ضرر مى كنند .

(( قال على عليه السلام : ساعة ذل لاتفى بعز الدهر . )) (501)

على (ع ) مى فرمود: يك ساعت ذلت و خوارى با عزت تمام روزگار برابرى نمى كند .

تملق و

چاپلوسى

اين فرومايگان پست كه براى حفظ مقام خود تن به ذلت و زبونى مى دهند و زبان به تملق و چاپلوسى مى گشايند، نه تنها با اين عمل به خود ستم مى كنند و عز و شر انسانى خويش را از كف مى دهند، بلكه به مردم نيز ستم مى كنند و آنان را به راه تيره روزى و بدبختى سوق مى دهند .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : اذا سادالقوم فاسقهم و كان زعيم القوم اذلهم و اكرم الرجل الفاسق فلينتظر البلاء . )) (502)

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: وقتى گناهكاران سرور مردم شوند و فرومايگان پست رؤ ساى مردم باشند و در جامعه به بدكاران احترام شود، بايد در آن جا منتظر بلا و بدبختى بود .

(( عن على عليه السلام : اذا سادالسفل خاب الامل . )) (503)

على عليه السلام فرمود: موقعى كه فرومايگان در بين مردم سرورى و بزرگى به دست آورند، آرزوى خوشبختى و سعادت آن جامعه از ميان مى رود و درهاى ترقى و تعالى به روى مردم بسته مى شود .

(( و عنه عليه السلام : زوال الدول باصطناع السفل . )) (504)

و نيز فرموده است : كارهاى بزرگ را به مردم پست و فرومايه سپردن باعث زوال دولت هاست .

فروتنى هاى تملق آميز مردان نالايق كه بنده مقام و رياست هستند، ناشى از ضعف درونى و حقارت باطنى آن هاست . هرگز چنين تواضعى را نمى توان به حساب فضيلت اخلاقى و تعالى روانى گذارد، بلكه اين تواضع حاكى از زبونى نفس و راه تن به ذلت و

خوارى دادن است .

مردان با شخصيت

مردان با شرف ، مستقل و عزيزالنفس ، موقعى كه روى شايستگى و لياقت مقام بزرگى را عهده دار شوند، در كمالى قدرت و اعتماد به نفس انجام وظيفه مى كنند . تملق و چاپلوسى ، پستى و زبونى ، در روان پاك آنان راه ندارد و در حساس ترين مواقع شخصيت خود را نمى بازند و به خوارى و فرومايگى تن نمى دهند .

(( قال على عليه السلام : ذوا الشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت كالجبل الذى لا تزعزعه الرياح . )) (505)

على (ع ) مى فرمود: مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايه نايل شود، هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود . او مانند كوه پا برجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش در آورد و متزلزش نمايد .

خواجه ابو منصور، وزير سلطان طغرل ، مردى بود دانا و لايق ، قوى النفس ، و با شخصيت خدا پرست و درستكار . او در انجام وظايف دينى مراقبت كامل داشت . معمولا همه روزه پس از اداى فريضه صبح مدتى روى سجاده مى نشست و ادعيه و اذكارى ، مى خواند . پس از آن كه آفتاب طلوع مى كرد جامه وزارت مى پوشيد و به دربار مى رفت .

روزى سلطان طغرل وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد . ماءمورين به منزل وى رفتند و او را در حال خواند دعا ديدند . امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولى وزير به گفته آنان توجهى نكرد همچنان و به خواندن

ادعيه ادامه داد . ماءمورين بى اعتنايى او را بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمى كند و با اين سخنان طغرل را به سختى خشمگين كردند .

وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد . به محض ورود شاه با تندى به وى گفت : ((چرا دير آمدى ؟))

وزير با ايمان

وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد: ((اى پادشاه ، من بنده خداوندم و چاكر سلطان طغرل . تا از بندگى خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف چاكرى پادشاه قيام نمايم . ))

گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديه اش را اشك آلود كرد . به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده و بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار تا از بركت آن امور كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند . (506)

شخصيت ارزنده مردان با اراده و متكى به نفس ، از خلال منطق قاطع و بيان بى ترديد شان به خوبى مشهود است ، همان طور كه زبونى و فرومايگى مردم به شخصيت را از بيانات متزلزل و تملق آميزشان به آسانى مى توان تشخيص داد .

(( قال على عليه السلام : بيان الرجل ينبى ء عن قوة جنانه . )) (507)

على (ع ) فرموده است : بيان هر انسانى حاكى از مراتب قوت نفس و درجه نيروى روانى اوست .

پنهان كردن حقارت

از اين چند موردى كه به عرض رسيد روشن شد كه در بعضى از

مواقع اسيران عقده حقارت و كسانى كه در ضمير خود احساس ضعف و پستى مى كنند به پناه تواضع مى روند و با فروتنى ها ذلت آميز، حقارت باطنى خويش را پنهان نگاه مى دارند . اين قبيل فروتنى ها كه عكس العمل عقده حقارت است ، كوچك ترين ارزش تربيتى و اخلاقى ندارد، بلكه دليل بر زبونى و فرومايگى متواضع است . اين فروتنى ها از نظر دينى و علمى رذيلتى است به صورت فضيلت ، و پستى و انحطاطى است به شكل كمال اخلاقى انسانى .

است تواضع را از صفات حميده و سجاياى پسنديده شناخته است و متواضع را مورد تكريم و احترام قرار مى دهد، ولى به كسانى كه در لباس تواضع تن به ذلت و خوارى مى دهند و به نام ادب و فروتنى ، شخصيت انسانى خويش را لگدكوب مى كنند جدا بدبين و از آنان متنفر است . شرط اساسى تواضع اطمينان روحى و استقلال روانى متواضع است . همان طور كه در ابتداى سخن عرض كردم ، على (ع ) در ضمن حديثى به اين نكته تصريح فرموده است :

(( نفسه اصلب من الصلد و هو اذل من العبد . ))

روح متواضعين با ايمان از سنگ سخت محكم تر است ، ولى در رفتار با مردم از غلامان زر خريد افتاده تر و خاضع ترند .

متواضع كسى است كه بدون ترس و طمع و تنها به منظور انجام وظيفه انسانى به مردم تواضع كند . متواضع كسى است كه فروتنى اش ناشى از تعالى روانى و تكامل اخلاقى باشد . كسانى كه به علت احساس پستى

و حقارت نسبت به مردم تواضع مى كنند، آنان بر اثر نقص ، نارسايى ، رياست طلبى ، طمع ، و خلاصه يك نوع ضعف درونى فروتنى مى نمايند، نه تنها، با اين عمل كسب فضيلتى نمى كنند، بلكه اين اظهار خضوع و كوچكى ريشه خوارى و ذلت نفس را در ضمير آن ها محكم مى نمايد و آنان را به بيمارى فرومايگى و زبونى مبتلا مى كند .

اجتناب از ذلت

به موجب اخبارى كه امروز به عرض رساندم و روايت ديگرى كه از اولياى گرامى اسلام رسيده و در كتب حديث آمده است : حفظ عزت و شرافت و اجتناب از زبونى و ذلت يكى از مهم ترين وظايف قطعى و غير قابل تخلف مسلمين است هيچ مسلمانى حق ندارد موجبات خوارى و ذلت خود را فراهم نمايد و زير بار پستى و زبونى برود . فروتنى هاى ذلت آميز، تواضع هاى خوار كننده ، چاپلوسى ها، تملق ها، كه منافى با آزادگى و شرافت نفس است در اسلام ممنوع شناخته شده و ملمين موظفند از آن ها اجتناب نمايند .

بزرگ ترين مراتب بندگى و تذلل ، بالاترين درجه جزع و تضرع بايد در مقابل خداوند بزرگ باشد و بس ، خداوندى كه همه آفريده وى هستند و بنده واقعى او كوچكى و ذلت ، خضوع و انكسار، فقط در پيشگاه مقدّس او شايسته است .

فراگرفتن علم

موردى كه تا اندازه اى فروتنى ها روا شناخته شده و اولياى اسلام براى حفظ مصلحت بزرگ ترى آن را اجازه داده اند، خضوع و تملق مردمان جاهل در برابر علما و دانشمندان به منظور فراگرفتن

علم و دانش است براى اين كه محصلين جوان به ارزش علم و لزوم تواضع و خضوع در برابر عالم را بهتر متوجه شوند و بيش از پيش به فرا گرفتن دانش همت گمارند، در پايان بحص امروز چند جمله اى در اين باره به عرض مى رسانم :

كسانى كه درست تحصيل نكرده و به خوبى درس نخوانده اند و با مردمان عالم آميزش دارند، به علت كم سوادى در خود احساس حقارت و كمبود مى كنند و خويشتن را نسبت به ديگران ضعيف و كوچك مى بينند، و از اين كه قادر نيستند با آنان عالمانه صحبت كنند زنجيده خاطر و متاءثرند .

بعضى از اين افراد به علت خود پسندى حاضر نيستند به ناتوانى علمى و كم سوادى خود اعتراف نمايند كوشش . شش مى كنند حتى المقدور حقارت خود را پنهان نگاه دارند و براى اين كه خويش را عالم جلوه دهند و كمبودهاى واقعى خود را جبران نمايند، گاهى به اعمال كودكانه و خودنمايى هاى خجلت آورى دست مى زنند .

اعمال تصنعى

((كسى كه با لهجه تصنعى يا به طور كتابى و لفظ قلم حرف مى زند در همين رديف است نمونه اين آدم را مى توان ميان كسانى يافت كه در خانواده هاى حقيرى به دنيا آمده اند يا تعليم و تربيت محدودى داشته اند و براى جبران اين نقيصه مى كوشند تا با ابتكار لهجه اى تصنعى يا استعمال كلمات غليظ، خود را جزو طبقه فهميده و روشنفكر قلمداد نمايند اين قبيل افراد جابه جا در گفتار خود به استعاره هاى ادبى يا كلمات خارجى يا نقل قول هاى

معروف متشبث مى شوند كه شنونده تصور كند به زبان هاى خارجى و گنجينه اى علمى و ادبى دنيا هم تسلط دارند . ))(508)

راه جبران واقعى اين نارسايى درس خواندن و به تحصيل ادامه دادن است و اين كار احتياج به شجاعت و صراحت دارد او بايد قولا و عملا به نارسايى و نقص معلومات خود اعتراف نمايد او بايد با واقع بينى خويشتن را از صف فضلا و دانشمندان خارج كند او بايد حد خود را به درستى بشناسد و لاف زنى و بلند پروازى را ترك گويد او بايد در برابر استاد زانوى تعليم به زمين بزند و به ذلت شاگردى تن دردهد او بايد در مقابل معلم خود تواضع و خضوع نمايد و اگر لازم باشد تملق بگويد والتماس كند .

هر كه ز آموختن ندارد ننگ

گل بر آرد ز خار و لعل ز سنگ

وانكه دانش نباشد! روزى

ننگ دارد ز دانش آموزى

اسلام با اين خضوع و تذلل ، با اين فروتنى و تملق ، مواقع است ، زيرا بر اثر آن علمى به دست مى آيد كه مايه بزرگ ترين عزت و افتخار است او در اين معامله نه تنها ضرر نمى كند، بلكه بهترين و بزرگ ترين سود نصيبش مى شود و به مدارج عاليه دانش نائل مى گردد .

(( قال رسول الله صلى الله عليه و آله : من لم يصبر على ذل التعلم ساعة بقى فى ذل الجهل ابدا . )) (509)

ذلت نادانى

رسول اكرم (ص ) مى فرمود: آن كس كه ساعتى به ذلت علم آموزى تن ندهد در همه عمر گرفتار ذلت و خوارى جهل خواهد بود

.

طلب كردن علم از آن است فرض

كه بى علم كس را به حق راه نيست

كسى ننگ دارد از آموختن

كه از ننگ نادانى آگاه نيست

(( عن على بن موسى الرضا عليه السلام قال : العلم خزائن و مفاتيحه السوال . )) (510)

حضرت رضا(ع ) مى فرمود: علم گنجينه هاى كمال است و كليدهاى آن گنجينه ها پرسش كردن است .

اميد عافيت آنگه بود موافق عقل

كه نبض را به طبيعت شناس بنمايى

بپرس آن چه ندانى كه ذل پرسيدن

دليل راه تو باشد به عز دانايى

(( قال على عليه السلام : ليس من اخلاق المؤ من اللمق و لاالحسد الا فى طلب العلم . )) (511)

على (ع ) فرموده است : تملق گفتن و حسد بردن از خلقيات مردان با ايمان نيست مگر در راه فرا گرفتن علم و دانش .

تملق بجا

ملاحظه مى كنيد كه در اين روايات اولياى اسلام مردم را براى فرا گرفتن دانش تا چه پايه تشويق كرده اند . با آن كه در آيين اسلام عز و شرف مسلمين و اجتناب از هر خوارى و ذلتى مورد كمال توجه است ، ولى در راه تحصيل علم تملق استاد و تن دادن به ذلت تعلم و سؤ ال جايز و روا شناخته شده و اين خود بزرگ ترين احترام به مقام علم و عالم و تعليم است .

شرف علم

كسى كه از حقارت و پستى جهل متنفر است و مى خواهد به عز و شرف علم نايل گردد، كسى كه مايل است به خزاين دانش راه پيدا كند و از گوهرهاى درخشان آن نصيبى داشته باشد، بايد فكر خودپسندى و خيره سرى را

از صفحه خاطر بزدايد، بايد حقارت شاگردى كردن را بپذيرد و با ذلت تعليم بسازد، بايد به خوارى سؤ ال تن در دهد و از فروتنى در برابراستاد و تملق گوى او مضايقه ننمايد و اين تنهاراه صحيح جبران حقارت نادانى است .

نكوهش مكن چرخ نيلوفرى زا

برون كن ز سر باد خيره سرى را

تو چون مى كنى اختر خويش را بد

مدا را از فلك چشم نيك اخترى را

درخت تو گربار دانش بگيرد

به زير آورى چرخ نيلوفرى را

درمان نگرانى و حقارت

درمان نگرانى و حقارت

(( قال الله الظيم فى كتابه :

((ادفع بالتى هى احسن السيئة نحسن اعلم بما يصفون )))) (512)

تشويق خاطر و ناراحتى فكر در زندگى بشر يكى از بزرگ ترين عوامل تيره روزى و بدبختى است . كسانى كه بر اثر ترس ، حقارت ، شكست ، نااميدى ، ضعف ، نارسايى و نظاير اينها نگران و مضطربند و از احساس آن حالات روانى همواره رنج مى برند اگر به فكر درمان خويش نباشند و خود را از فشارهاى سنگين و طاقت فرساى روحى خلاص نكنند، زندگى بر آنان تلخ و غير قابل تحمل خواهد بود و ممكن است سرانجام به عوارض گوناگونى دچار شوند .

در سخنرانى هاى چند روز اخير پاره اى از علل پيدايش نگرانى هاى روحى و عقده حقارت را توضيح دادم و همچنين قسمتى از عكس العمل هايى را كه بعضى مبتلايان به احساس حقارت از خود نشان مى دهند بيان نمودم . در گفتار امروزه به اختصار پيرامون دو موضوع بحث مى كنم : اول . درباره عوارض و خطرات ناشى از احساس نگرانى .

دوم . در اطراف درمان آن از نظر

دينى و علمى .

اتحاد نفس و بدن

اول . نفس و بدن به قدرى با يكديگر مرتبط و متحدند كه حالات نيك و بد هر يك در ديگرى اثر مى گذارد و اين مطلب مورد قبول كليه دانشمندان ديروز و امروز جهان است . بدن آدمى تحت تاءثير حالات روان است و روان نيز تحت تاءثير حالات بدن است . كسى كه دچار نگرانى و تشويق خاطر است و در ضمير خود احساس ناراحتى و بى قرارى مى كند خواه ناخواه اين حالات روانى آثار نامطلوبى روى بدن او مى گذارد و جسم وى را از مسير سلامت و اعتدال منحرف مى كند .

دل چو آرام نباشد ز تن آرام مخواه

- باده صاف از نبود روشنى از جام مخواه

روشنايى ز شت و تيرگى از روز مجوى

شادمانى ز غم و پختگى از خام مخواه

در تحقيقات علمى دانشمندان جهان ثابت شده است كه يك قسمت قابل ملاحظه از بيمارى هاى نواحى مختلف بدن ناشى از هيجان هاى روحى و نگرانى هاى روانى است . براى درمان اساسى اين قبيل بيماران لازم است در درجه اول به ريشه مرض توجه شود و قبل از معالجات پزشكى داروى بايد با نگرانى ها و بى قرارهاى جان مبارزه كرد و آن ها را از صفحه خاطر بيمار بر طرف نمود .

ديل كارنگى روان شناسى مشهور آمريكايى ، از قول چند نفر دانشمند متخصص ، پاره اى از بيمارى هاى جسمى را كه ممكن است از اضطراب نفس و نگرانى سرچشمه بگيرد و در كتاب خود آورده كه عبارات آن را عينا در اين جا نقل مى كنيم :

عوارض

نگرانى

((چند سال قبل ايام مرخصى خود را به اتفاق دكتر 1 - گوپر كه رئيس بيمارستان هاى راه آهن سانتافياست در سير و گردش ايالت تكزاس گذارندم . يك روز كه با هم درباره نگرانى صحبت مى كرديم ، دكتر مزبور گفت ، هفتاد درصد از بيمارانى كه به پزشكان مراجعه مى كند در صورتى كه خويشتن را از قيد ترس و نگرانى آزاد سازند مى توانند شخصا خود را معالجه كنند، از جمله مى توان سوء هاضمه عصبى ، بعضى از زخم هاى معده ، اختلالات قلبى ، مرض بى خوابى ، بعضى سردردها، و چند نوع را از آن طبقه دانست .

دكتر ژوزف مونتاكو مؤ لف كتاب اختلالات عصبى معده نيز نظير همين را مى گويد، آن چه مى خورديد باعث قرحه معده نمى شود، بلكه آن چه شما را مى خورد - موجب پيدايش اين زخم است .

دكتر د- الواريز كه در كلينيك مايو كار مى كند مى گويد: شدت و ضعف زخم هاى معده اغلب نسبت مستقيم با شدت و ضعف درجه هيجانات درونى دارد . اين گفته متكى به آزمايش و مطالعه در پانزده هزار بيمارى است كه براى اختلالات معده به كلينيك مايو مراجعه كرده اند و چهار پنجم آن ها هيچ گونه اساس و علت طبى براى بيمارى معده خود نداشتند . ترس ، نگرانى ، حسد، خودپسندى فوق العاده ، عدم لياقت در سازش با محيط، اكثرا علل مؤ ثر بيمارى هاى معده و زخم هاى آن مى باشد . زخم معده باعث مرگ شماست و مطابق مندرجات مجله لايف در بين امراض مهم و

خطرناك رتبه دهم را حايز است .

برادران مايو كه كلينيك آن ها معروفيت فراوان دارد اعلام داشته اند كه نصف بيشتر تختخواب هاى بيمارستان ها را كسانى اشغال كرده اند كه گرفتار ناراحتى عصبى مى باشند . مرض آن ها از فساد و خرابى اعصابشان نيست ، بلكه از هيجان هاى درونى ، محروميت ، تشويق ، نگرانى ، ترس ، عدم موفقيت ، نااميدى ، سرچشمه مى گيرد .

تلفات بيمارى هاى روحى

تلفات ناشى از بيمارى هاى روحى با سرعت فلاكت بارى رو به تزايد مى رود . گزارش هاى پزشكان حاكى است كه از هر بيست نفر ساكنين فعلى آمريكا يك نفر قسمتى ز عمرش را در بيمارستان امراض روحى خود گذارنيد و يك ششم جوانانى كه براى شركت در جنگ جهانگير دو به زير پرچم خوانده شدند، به علت نقايص فكرى و روحى از خدمت معاف گرديدند . علت جنون و ديوانگى چيست ؟ هيچ كس به درستى از آن اطلاع ندارد، ولى آن چه مسلم است در بعضى موارد ترس و نگرانى عامل مؤ ثرى براى جنون مى باشد . هم اكنون روى ميزم كتابى از دكتر ادوارد پودولسكى تحت عنوان جلو نگرانى را بگيرد و سالم و راحت زندگى كن قرار دارد كه فصول بر جسته آن از اين قرار است : نگرانى با قلب چه مى كند؟ فشار خون از نگرانى به وجود مى آيد، رماتيسم ممكن است از نگرانى باشد، نگرانى چگونه معده شما را ضعيف مى كند؟ نگرانى و غدد درقى ، مرض قند از نگرانى به وجود مى آيد .

دكتر ويليام ماك گونيگل در

انجمن دانپزشكان آمريكا اظهار داشت : نگرانى باعث خرابى و فساد دندان مى شود و اين طور نطق خود را ادامه داد: هيجانات و احساساتى كه مولد نگرانى ترس است باعث بر هم خوردن توازن كلسيم بدن شده و دندان را فساد مى كند .

نمى دانم در زندگى شخصى را كه غده درقى اش بيش از اندازه كار مى كند ديده ايد، من چنين شخصى را ديده ام . اين قبيل اشخاص پيوسته مى لرزند و چون مرده از گور در آمده به نظر مى رسند و شدت و ضعف آن بستگى به زيادى و كمى ترشحات دارد . قلب ضربانش سريع مى گردد، تمام بدن در التهاب و هيجان است ، اگر جلويش را نگيرند به زودى با مرگ هم آغوش خواهند شد .

چندى قبل به اتفاق يكى از دوستان به اين مرض گرفتار بود روانه فيلادلفى شديم تا به يكى از متخصصين معروف اين مرض مراجعه كند . اين دكتر كه سى و هشت سال است به معالجه اين قبيل بيماران اشتغال دارد . اولين سؤ الى كه از دوست من كرد اين بود: چه اضطراب و ناراحتى فكرى براى شما باعث اين حالت شده است ؟ و دوستم صريحا متوجه كرد كه چنانچه نگرانى را از خود دور نكنيد امراض خطرناك ديگرى چون مرض قند، اختلالات قلبى ، و زخم معده بر بيمارى فعلى شما افزوده خواهد شد . ))(513)

نگرانى و بيمارى جسم

به موجب روايات بسيارى كه رسيده است ، اولياى بزرگوار اسلام به اين امر مهم بهداشتى توجه كامل داشته و به پيروان خود خاطرنشان نموده اند كه نگرانى

، ترس ، حسد، غصه ، و خلاصه ناراحتى هاى درونى و هيجان هاى روحى باعث بيمارى جسمم و مايه ويرانى زندگى است .

(( قال على عليه السلام : الهم يذيب الجسد . )) (514)

على (ع ) مى فرمود: آتش اندوه و غم بدن آدمى را مى گدازد و مانند فلز مذابى آب مى كند .

فرسودگى بدن

(( و عنه عليه السلام : الهم نصف الهرم . )) (515)

و نيز فرموده است : اثر غصه و غم انسان نيرومند را ناتوان مى كند و در جوانى او را فرسوده و نيمه پير مى سازد .

(( عن اميرالمومنين عليه السلام : الحسد يفنى و الحقد يذرى . )) (516)

حضرت امير مى فرمود، حسد جسم را فرتوت و فانى مى كند و كينه توزى آدمى را افسرده مى كند و سرانجام همه چيزش را بر باد مى دهد .

(( و عنه على عليه السلام : الخائف لا عيش له . )) (517)

و همچنين فرموده است ، آن كس كه گرفتار ترس و وحشت است در زندگى آسايش خاطر ندارد .

(( عن على عليه السلام : الحزن يهدم الجسد . )) (518)

غم و اندوه تعادل جسم را بر هم مى زند و بدن آدمى را ويران مى كند .

(( و عنه عليه السلام : المريب ابدا عليل . )) (519)

كسانى كه همه چيز و همه كس را چشم ترديد و بد گمانى نگاه مى كنند همواره عليل و بيمارند .

نتيجه آن كه عقده ها، غصه ها، ترس ها، نگرانى ها و خلاصه ناراحتى هاى روحى و هيجان هاى درونى علاوه بر آن

كه باعث اختلال فكر و تشويش خاطرند، در بدن نيز آثار بدى دارند و مزاج را از صراط مستقيم صحت و اعتدال منحرف مى كنند و منشاء بيمارى هاى مختلفى مى شوند .

مبارزه با نگرانى

دوم . نگرانى هاى روحى و عقده هاى درونى كه منشاء رنج هاى گوناگون جسم و جان است از نظر دينى و علمى درمان پذير هستند و مبتلايان به اين بيمارى هاى روانى مى توانند در پرتو اراده محكم و تصميم قطعى خود را معالجه كنند و بر ناراحتى ها و بيقرارى هاى خويش غلبه نمايند .

((قبل از هر چيز بايد دانست كه عقده حقارت يك درد بى علاجى نيست . عده اى از مردم توانسته اند به يكباره خود را زا چنگ آن خلاص كنند . همچنان كه بسيارى از مردان و زنان معروف جهان بر ضعف و نقص بدنى خود، كه يكى از علل عمده پيدايش حس حقارت است ، غلبه كرده اند، همين غلبه بر ضعف بدنى آنها را در مبارزه حياتى پيروز گردانيده است . ))(520)

تزكيه نفس

بايد به اين نكته توجه داشت كه درمان اساسى اين قبيل بيماران با معالجات پزشكى و برنامه هاى داروئى ميسر نيست . آنان كه بيمار كينه و حسدند، بيمار ترس و حقارتند، گرفتار اندوه و اضطرابند، كسانى كه ناخوشى آن ها را از نگرانى هاى باطنى خودشان سرچشمه گرفته و همواره جسم و جانشان به آتشى كه در ضمير خود افروخته اند مى سوزد، تنها درمانشان ريشه كن نمودن اصل مرض است . اينان بايد دلهاى خود را از ناپاكى ها و افكار پليد تطهير كنند و تيرگى هاى

بدبينى و بدخواهى را از صفحه خاطر بشويند، و در عوض خود را به سجاياى اخلاقى و ملكات پسنديده متخلق نمايند و اين برنامه هدف تربيتى مكتب مقدّس اسلام است .

بشر دوستى

(( قال على عليه السلام : ان الله سبحانه يحب ان تكون نية الانسان للناس جميلة . (521) ))

على (ع ) فرمود : خداوند دوست دارد كه تمام مردم عالم نسبت به كليه افراد بشر به پاكى و نيكى فكر كنند و خيرخواه يكديگر باشند .

(( و عنه عليه السلام : ابلغ ماتشتدر به الرحمة ان تضمر لجميع الناس الرحمة . (522) ))

و نيز فرموده است : بهترين و رساترين وسيله جلب رحمت الهى آن است كه آدمى در ضمير خويش خيرخواه تمام مردم جهان باشد .

(( قال امير المؤ منين عليه السلام : الكاظم من امات اضغانه . (523) ))

حضرت اميرالمؤ منين فرمود: خاموش كردن آتش خشم براى كسى ميسر است كه از روى حقيقت دشمن هاى درونى را در دل بميراند و ضمير خود را از كينه و بدخواهى دگران پاك كند .

(( و عنه عليه السلام اطلق عن الناس عقدة كل حقد . )) (524)

حضرت على (ع ) در ضمن عهدنامه خود به مالك اشتر سفارش مى كند . تمام عقده هاى كينه و عداوت را نسبت به مردم بگشاى و دلت را از بدخواهى دگران تزكيه و تطهير كن .

رهايى از نگرانى

برنامه هاى درمانى دانشمندان امروز جهان براى گشودن عقده هاى روانى و نجات مردم از اضطراب و نگرانى ، تنها متكى بر اساس خود شناسى و تحليل حالات روحى بيمار است . به عبارت

روشن تر، به شرحى كه امروز به عرض مى رسانم ، يك عالم روان شناس براى آرام كردن هيجان هاى درونى يك انسان مضطرب و نگران فقط مى تواند به مبانى علمى تكيه كند و از برنامه هاى روان شناسى و روان پزشكى استفاده نمايد . او با تجزيه و تحليل عوامل و تلقين هاى مفيد، با ايجاد اعتماد به نفس و احياى شخصيت بيمار و عواملى نظاير اينها قادر است نگرانى روحى را درمان نمايد و بيمار را از فشارهاى نهانى و احساس حقارت و ناراحتى طاقت فرسا برهاند .

نيروى علم و ايمان

به موجب روايات مذهبى كه به ما رسيده است پيشوايان گرامى اسلام در 14 قرن قبل براى درمان بيمارى هاى روحى و گشودن عقده هاى روانى مردم به دو نيرو تكيه كرده اند: يكى نيروى علم و ديگرى نيروى ايمان . به عبارت ديگر از يك طرف رهبران ارجمند اسلام از تمام مبانى علمى و دقايق روانى براى مبارزه با نگرانى استفاده نموده و عقده هاى روحى را گشوده اند، و از طرف ديگر به قدرت عظيم و بى نظير ايمان تكيه كرده و دل هاى ناراحت و نگران را با اتكاى به خداوند بزرگ آرام و مطمئن ساخته اند .

(( الا بذكر الله تطمئن القلوب . (525) ))

بدون ترديد تاءثير ايمان در آرامش نفس و اطمينان خاطر به مراتب از قدرت علم بيشتر و قوى تر است . در مواقع خطير، در آن جايى كه نگرانى و اضطراب روح به اوج اعلاى خود مى رسد و هيجان هاى درونى طوفانى بر پا مى كنند و دانش روان شناس از آرام كردن

آن عاجز مى شود، قدرت نيرومند ايمان به آن ناراحتى خاتمه مى دهد و روح خود باخته و طوفانى را مطمئن و آرام مى كند . همين نكته است كه برنامه اسلام را نسبت به روان شناسى دنياى امروز ارزنده تر مى كند و برترى مكتب اسلام را بر تمام مكاتب علمى جهان آشكار مى سازد .

براى اين كه ارزش ايمان در علاج بيمارى هاى روحى و نگرانى ها به خوبى واضح شود و شنوندگان به امتياز مكتب اسلام بر ساير مكاتب علمى جهان بهتر متوجه شوند، يكى از موارد نگرانى را بر سبيل مثال به عرض مى رسانم .

فال بد و نگرانى

در بين ملل و اقوام مختلف جهان بعضى از چيزها شوم شناخته شده و مردم به آن ها فال بد مى زنند، مانند نحوست سيزده نزد بسيارى از ملل يا صداى كلاغ نزد عرب ها، و خواندن جغد نزد ايرانى ها . كسانى كه به فال بد عقيده دارند، اگر در معرض آن قرار گيرند خود را گم مى كنند، دچار نگرانى و تشويش خاطر مى شوند . گاهى بعضى از اين افراد بر اثر فال بد چنان شخصيت و اطمينان خاطر را از كف مى دهند و آزرده خاطر و ناراحت مى شوند كه زندگى بر آنان تلخ و ناگوار مى گردد و بايد يك عمر در رنج روحى و نگرانى باشند .

نگرانى مزمن

چند سال قبل در مجله اى خواندم كه در يكى از خانواده هاى بزرگ اروپايى كه به نحوست سيزده عقيده ثابتى داشتند، دخترى در روز سيزدهم ماه متولد شد . زمانى كه دختر بزرگ شد و

فهميد در روز سيزده به دنيا آمده ناراحت و آزرده خاطر گشت و هر قدر بزرگ تر مى شد بر نگرانى اش مى افزود و هميشه متاءثر و افسرده به نظر مى رسيد . او عقيده داشت كه نحوست روز ولادت باعث بدبختى اش خواهد شد . پدر و مادر براى درمان دختر به دكتر روان شناسى متوسل شدند تا مگر نگرانى وى را علاج كند و او را از تشويش و اضطراب خلاص نمايد . روان شناس تمام قدرت علمى خود را براى تسكين خاطر دختر به كار برد، ولى نتيجه اى نگرفت . او خود را تيره روز و بدبخت مى دانست و همواره از بدبختى خود با ديگران سخن مى گفت .

دختر پس از فراغت از تحصيل شوهر كرد و فرزند آورد، ولى هميشه در آتش نگرانى مى سوخت . روزى با همسر و كودك خود در ماشين شخصى نشسته بود و از خيابان عبور مى كرد . دكتر روان شناس بين راه آنها را ديد، ايست داد، ماشين توقف كرد، نزديك آمد و به زن جوان گفت : ((ديدى گفته هاى من صحيح بود و تو بى جهت نگران بودى و زندگى را بر خود تلخ مى كردى . مى بينى كه اكنون در كمال سلامت با همسر مهربان و كودك عزيزت زندگى مى كنى . ))

زن جوان گريان شد و با ناراحتى گفت : ((آقاى دكتر، من يقين دارم كه عاقبت نحوست سيزده دامن گير من خواهد شد و مرا بدبخت خواهد كرد!))

تلقين رنج آور

فال بد براى كسانى كه به آن عقيده دارد يكى از عوامل مهم ايجاد نگرانى

و عقده روحى است و اهميت آن به اعتبار اختلاف موارد و درجات شدت و ضعف نگرانى و همچنين طول مدت آن ، تفاوت مى كند . بعضى از نگرانى هاى فال بد صاحبش را چند روز يا چند ماه آزار ميدهد و گاهى مانند آن دختر اروپائى يك عمر در عذاب و گرفتارى است !

دانشمندان روان شناس عقيده دارند كه فال بد ساخته و پرداخته جهل بشر است و آن را يك آفت واقعى و خطر حقيقى نمى دانند . آنان مى گويند فال بد يك نوع تلقين رنج آورى است كه صفحه خاطر مردم ضعيف و جاهل را تيره مى كند و شومى آن جز ناراحتى و نگرانى چيز ديگرى نيست .

پيشوايان مذهبى نيز واقعيتى براى فال بد نمى شناسند، ولى اگر كسى به آن معتقد باشد و اين امر غيرواقعى را مهم و حقيقى تلقى نمايد دچار تشويش خاطر و اضطراب مى شود . بديهى است نگرانى و اضطراب يك واقعيت روانى است و مى تواند منشاء بيمارى ها و ضررهايى در جسم و جان گردد .

(( قال على عليه السلام : الطيرة ليست بحق . (526) ))

على (ع ) فرموده است : فال بد يك امر واقعى و حقيقى نيست .

حوادث ناگوارى كه در بعضى از مواقع پيش مى آيد، در نظام خلقت علل منظمى دارد و مربوط به فال بد نيست . رفتار زشت و اخلاص ناپسند مردم است كه باعث پديد آمدن پاره اى از حوادث نامطلوب مى شود، ولى جهال آن ها را به حساب شومى ها و فالهاى بد مى گذارند .

بسيارى از

مردم تهران سيزدهم فروردين را روز نحس مى دانند و براى فرار از نحوست آن از شهر خارج مى شوند و آن روز را با عياشى و خوشى مى گذرانند، به گمان اين كه از نحوست سيزده و شومى آن مصون بمانند!

چند سال قبل در چنين روزى يك نفر جوان به علت زياده روى در شرب خمر به قدرى مست شده بود كه سر از پاى نمى شناخت . مقارن غروب از خيابانى گذر مى كرد . او كه از مستى پيش پاى خود را نمى ديد در حوضچه تقسيم آب افتاد . فك اسفلش چنان با شدت به سنگ در حوضچه تصادف كرد كه استخوان فك و چند دندانش شكست ، دهانش غرق خون شد . مردم جمع شدند، او را از گودال بيرون كشيدند، و در ضمن به هم مى گفتند كه نحوست سيزده دامن گير اين جوان شد و او را بدبخت كرد!

شومى مستى

حق اين است كه عدد سيزده باعث بدبختى او نشده است ، بدبختى او از خود اوست ، از رفتار ناپسند اوست ، بدبختى او از شومى مشروب الكى و ميگسارى اوست .

قرآن شريف اين مطلب مهم روانى را در ضمن شرح يك قصه مختصر با عبارت كوتاهى بيان كرده است : چند نفر از رجال الهى براى دعوت و تربيت مردم قريه اى بپا خاستند . مردم نادان آنان را تكذيب كردند و به دروغگويى متهمشان نمودند و به اين قانع نشدند .

(( قالوا انا تطيرنا بكم . (527) ))

گفتند ما به وجود شما فال بد مى زنيم و شماها را مايه شومى و نحوست مى

دانيم .

(( قالوا طائركم معكم ائن ذكرتم . (528) ))

فرستادگان خدا گفتند: وجود ما باعث شومى و نحوست نيست ، به ما فال بد نزنيد، بلكه اگر فهم و درايت داشته باشيد نحوست ها را در خودتان جست و جو كنيد .

شومى و نحوست در ضمير شما، در اخلاق بد و رفتار ناپسند شما، در عقايد باطل و افكار منحرف خود شماست . اگر مى خواهيد از بدبختى و شومى خلاص شويد بايد خويشتن را اصلاح كنيد .

هيجان هاى روحى

كسانى كه به فال بد عقيده دارند اگر در معرض آن قرار گيرند دچار هيجان هاى روحى و نگرانى مى شوند . فال بد در ضميرشان عقدهاى به وجود مى آورد كه موجب اضطراب روح و ناراحتى آنان مى گردد . به طورى كه در ابتداى سخن عرض شد عقده هاى روانى نه تنها مايه ناراحتى فكر و تشويش خاطر است ، بلكه در بدن نيز اثر مى گذارد و مى تواند منشاء بيمارى هاى مختلفى گردد . بدون ترديد چنين انسانى براى به دست آوردن آرامش خاطر و نجات از بلاى نگرانى احتياج به درمان دارد .

اينك به اختصار برنامه درمانى دانشمندان روان شناس و برنامه پيشوايان عالى قدر اسلام را در مورد اين قبيل بيماران به عرض مى رسانم و گمان مى كنم با مقايسه و سنجش اين دو با يكديگر، ارزش ايمان و برترى برنامه اسلام براى شنوندگان محترم روشن شود .

نظام آفرينش

خلاصه سخنان علمى يك دانشمند روان شناس براى درمان كسى كه به علت فال بد گرفتار نگرانى شده و خويشتن را در معرض خطر مى بيند،

اين است كه جهان ما بر پايه محكم نظم و حساب استوار است ، تمام حوادث اين عالم و همه نيك و بدهاى آن داراى علل و اسباب منظمى است و هيچ موجودى بدون آن اسباب به وجود نمى آيد و فال بد در نظام خلقت از عوامل و اسباب نيست .

روزگارى كه بشر جاهل بود و نمى توانست علل حوادث عالم را درك كند، به پناه اوهام مى رفت و سخنان خرافى مى گفت . يكى از آن اوهام فال بد است . ريشه اساسى فال بد در گذشته نادانى بشر بود، ولى بر اثر تلقين هاى مكرر در طول قرن هاى متمادى ، از نسل هاى سابق به نسل بعد منتقل شده و امروز نيز بعضى از مردم به اين امر غير واقعى عقيده دارند و موقعى كه درباره كسى يا چيزى فال بد مى زنند، باعث تشويش خاطر و نگرانى آنان مى شود .

اثر حالات روانى

به بيمار مى گويد فال بد واقعيتى ندارد، ولى حالات روحى شما نسبت به قبول يا رد آن يك امر واقعى است . شما هستيد كه اگر آن را قبول نكنيد از نگرانى مصونيد و در تمام عمر به سلامت و با اطمينان خاطر زندگى مى كنيد . شما هستيد كه اگر فال بد را بپذيريد و آن را يك امر واقعى تلقى نماييد به اختيار خود در باطن خويشتن آتشى مى افروزيد و بايد در آن آتش بسوزيد و جسم و جان خود را تباه نماييد .

در نظر دانشمندان روان ، اين بيان تنها مخصوص درمان نگرانى فال بد موهوم نيست ، آنان

براى آزاد كردن بشر از ساير فشارهاى روحى و عقده هاى درونى نيز با همين منطق سخن مى گويند .

((بنابراين خود عقده حقارت و ظاهر آن مهم نيست ، بلكه طرز تفكر ما نسبت بدانها اهميت دارد . اگر با شجاعت و اعتماد به نفس با آنها روبه رو شويم مايه پيشرفت و اعتلاى ما در زندگى فراهم مى سازند، و بالعكس اگر به آن ها ميدان دهيم و خود را فرمانبردار آن ها سازيم در اندك مدتى بر اعصاب و شخصيت ما غلبه كرده و سلامتى جسمى و روحى مان را مختل مى سازند . )) (529)

در چهارده قرن قبل اولياى اسلام براى درمان نگرانى مردم با همين منطق علمى سخن گفته و حالات روحى كسانى را كه بر اثر فال بد دچار تشويش و اضطراب مى شدند، تجزيه و تحليل كرده اند!

(( قال ابو عبدالله عليه السلام : الطيرة على ما تجعلها ان هونها تهونت و ان شددتها تشددت و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا . (530) ))

امام صادق (ع ) به عمرو بن حريث فرمود: قوت و ضعف فال بد در روان تو با وضع روحى و عقيده قلبى ات بستگى دارد . اگر آن را سست و ناچيز بگيرى اثر آن هم سست و ناچيز خواهد بود، اگر آن را يك امر مهم و مؤ ثر تلقى كنى اثرش نيز در تو شديد و مهم خواهد شد، اگر اساسا آن را به هيچ بگيرى ، غير واقعى بدانى و به آن ترتيب اثر ندهى ، هيچ و بى اثر خواهد بود .

هماهنگى دين و علم

ملاحظه مى كنيد

كه در اين حديث ، امام صادق (ع ) تنها بر اساس علم سخن گفته و در بيان خود به منطق روان شناسى تكيه كرده است . در اين جا دين و علم دوش به دوش هم آمده و هر دو يك راه را پيموده اند . همان منطقى را كه رئيس عالى قدر مذهب در قرون گذشته به كار برده است دانمشندان امروز نيز براى درمان بيمارى نگرانى به كار مى برند و از آن استفاده مى كنند .

دانشمندان روان شناس اگر بتوانند با منطق علمى و عقلى بر احساس بيمار غلبه كنند و بى اساس بودن فال بد را به او بقبولانند، اگر قادر باشند مريض را حقيقتا قانع كنند و روح وى را از اين قيد و بند واهى آزاد نمايند، بدون ترديد بيمار درمان مى شود و اضطراب نفس جاى خود را به آرامش ضمير و اطمينان خاطر خواهد داد، ولى بدبختانه چنين موفقيت درخشانى همه جا نصيب روان شناسان نمى شود، زيرا كسانى هستند كه مانند آن دختر اروپايى به نحوست سيزده گرفتار و پاى بندند و اين عقيده غلط در اعماق جانشان به قدرى ريشه كرده است كه هيچ روان شناس زبردستى قادر نيست با منطق عقل و استدلال در آنها تاءثير كند و از نگرانى و رنج هاى درونى آزادشان نمايد .

زن جوانى اروپايى پس از سالها زندگى كردن و سخنان عملى دكتر روان را شنيدن ، پس از شوهر كردن و فرزند آوردن ، تازه در مقابل روان شناس معالج خود به ياد شومى روز ولادت گريه مى كند و همچنان در آتش نگرانى مى

سوزد . زن با گفتار و رفتار خود به او مى فهماند كه سخنان علمى تو در روان من تاءثير نكرده و بيمارى ام را درمان ننموده است .

عجز علم از درمان

او به نحوست سيزده چنان عقيده مند است كه اگر فرضا هشتاد سال در كمال سلامت و رفاه زندگى كند، باز هم از شومى روز ولادت خود سخن خواهد گفت ، و در روزگار پيرى مرگ طبيعى خود را به حساب نحوست سيزده خواهد گذارد . بديهى است كدر چنين شرايطى مكتب علم بى اثر مى شود و روان شناسان عالم از درمان اين قبيل بيماران عاجز مى مانند . چنانكه روان شناس غربى نتوانست با منطق علمى خود زن جوان را از نگرانى نحوست سيزده خلاص كند و بيمارى رنج آور وى را درمان نمايد .

مكتب دين براى درمان نگرانى تنها متكى به منطق علم نيست ، بلكه در اين راه از نيروى ايمان نيز استفاده مى كند . اثر ايمان در تسكين خاطر و درمان بيمارى روحى به مراتب از نيروى علم مهم تر و ثمربخش تر است .

موقعى كه يك فرد باايمان و خداپرست دچار نگرانى فال بد مى شود، پيشوايان اسلام براى درمان او از دو راه وارد مى شوند و به دو بيان با وى سخن مى گويند: يكى منطق علمى است و به شرحى كه عوض شد آن منطق مشترك بين مكتب دين و مكتب دانش است ، و ديگر منطق ايمان كه مخصوص مكتب دين است .

دين اسلام ، اعتقاد به فال بد را منافى با اساس يكتاپرستى دانسته و آن را يكى از شاخه

هاى شرك مى شناسد .

(( قال رسول الله صلى الله عليه وآله : الطيرة شرك . (531) ))

رسول اكرم (ص ) فرمود: اعتقاد به فال بد، شرك به خداوند بزرگ است .

يعنى كسى كه در نظام عالم فال بد را منشاء اثر خير و شر بداند، در مقام توحيد افعالى براى خداوند شريكى قرار داده است .

(( و عنه صلى الله عليه و آله : من رجعته الطيرة عن حاجته فقد اشرك . (532) ))

و نيز فرموده است : اگر كسى به علت فال بد از راهى كه مى رود برگردد و از تصميم عاقلانه اى كه گرفته است منصرف شود، با اين عمل به خداوند يكتا شرك آورده است .

منطق ايمان

جايى كه بيمار با منطق علم قانع نشود و همچنان گرفتار نگرانى فال بد باشد، پيشواى روحانى اسلام براى درمان او از منطق ايمان استفاده مى كند و به بيمار مى گويد: متوجه باش كه تو با اعتقاد به فال بد خويشتن را از صف موحدين خارج مى كنى و خود را در رديف مشركين و بت پرستان قرار مى دهى . به هوش باش اگر فال بد را كه ساخته جهل بشر است . در نظام خلقت مؤ ثر بدانى و آن را منشاء خير و شر بشناسى ، در باطن خود براى خداوند بزرگ و قدرت نامحدود او شريكى ساخته اى !

پيشواى اسلام به او مى گويد: اگر از فال بد مى ترسى و از حوادث مجهول و ناگوارى كه به خاطرت مى گذرد هراس دارى به پناه خدا برو و خود را به او بسپار و از

وى استمداد كن . اوست كه در هر حال حافظ و نگاه دار واقعى است . اوست كه مى تواند هر حادثه و بلايى را بگرداند و آدمى را در حمايت خود از هر خطرى حفظ نمايد .

(( روى عن ابى الحسن عليه السلام لمن اوجس فى نفسه شيئا: اعتمصت بك يا رب من شر ما اجد فى نفسى فاعصمنى من ذلك . )) (533)

پروردگارا، از خاطره بدى كه در ضمير خود احساس مى كنم به تو ملتجى هستم ، خدايا مرا از خطر آن محفوظ بدار!

برترى مكتب دين

براى افراد با ايمان توجه به خداوند و استمداد از نيروى لايزال الهى بهترين وسيله آرامش روح و رفع نگرانى است . آن جايى كه علم از علاج اضطراب و تشويش خاطر عاجز مى شود، ايمان به خدا آن را درمان مى كند و روح خود باخته بيمار را مطمئن و آرام مى سازد:

(( الا بذكر الله تطمئن القلوب . ))

و همين نكته است كه باعث برترى مكتب دين بر مكتب علمى روان شناسى است .

عموم دانشمندان روان شناس معترفند كه ايمان نقش مهمى در علاج بيمارى هاى روحى دارد و در كتاب هاى خود به اين مطلب تصريح كرده اند . روان پزشكان در مواردى كه با بيماران مؤ من برمى خورند براى درمانشان از نيروى ايمان استفاده مى كنند و نتايج درخشانى از اين راه عايدشان مى گردد . خلاصه از نظر علمى براى عموم دانشمندان ثابت و محقق است كه نيروى عظيم ايمان در ايجاد آرامش و اطمينان فوق العاده مهم و مؤ ثر است .

روان پزشكى و ايمان

((امروز جديدترين علم

، يعنى روان پزشكى ، همان چيزهايى را تعليم مى دهد كه پيامبران تعليم مى دادند، چرا؟ به علت اين كه پزشكان روحى دريافته اند كه دعا و نماز و داشتن يك ايمان محكم به دين ، نگرانى ، تشويش ، هيجان و ترس را كه موجب نيم بيشترى از ناخوشى هاى ماست برطرف مى سازد . يكى از پيشوايان علم مزبور مى گويد: كسى كه حقيقتا معتقد به مذهب است هرگز گرفتار امراض عصبى نخواهد شد . )) (534)

((ديل كارنگى مى گويد: هزاران نفر از اشخاصى كه به عذاب روحى گرفتارند و در تيمارستان ها داد و فرياد مى كنند، چنانچه به عوض يكه و تنها رفتن به جنگ زندگى ، دست استمداد به سوى قدرت مافوق برترى دراز كرده بودند محتملا نجات مى يافتند .

بسيارى از ما وقتى از زندگى به ستوه مى آييم و به آخرين حد نيروى خود مى رسيم ، در نااميدى و ياس رو به سوى خدا برمى گردانيم . البته در موقع گرفتارى هيچكس منكر خدا نيست ، اما چرا تا مرحله نااميدى و ياس تاءمل كنيم ؟ چرا هر روز تجديد قوا ننماييم ؟ چرا براى عبادت منتظر فرا رسيدن روز معينى بشويم ؟ من با اين كه پروتستان هستم هر وقت احساس مى كنم كه احتياج به دعا و نماز دارم فورا در اولين نمازخانه اى كه در سر راه خود بيابم به دعا مى پردازم و بارها شده است كه در نمازخانه كاتوليك ها عبادت كرده ام . )) (535)

نيروى نامحدود

((دكتر آلكسيس كارل كه برنده بزرگ ترين افتخار علمى ، يعنى جايزه نوبل مى

باشد طى مقاله اى مى نويسد: دعا و نماز قوى ترين نيرويى است كه چون قوه جاذبه زمين وجود حقيقى و خارجى دارد . در حرفه پزشكى ، خود من مردانى را ديده ام كه پس از آن كه تمام معالجات ديگر در حال آنان مؤ ثر واقع نشده بود، به نيروى دعا و عبادت از بيمارى و ماليخوليا رهايى يافتند، دعا و نماز چون راديوم يك منبع نيروى مشعشعى است كه خود به خود توليد مى شود . از راه دعا مى كوشد نيروى محدود خود را با متوسل شدن به منبع نامحدود تمام نيروها افزايش دهد . وقتى كه ما دعا مى خوانيم خود را به قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى كنيم . غيرممكن است مرد با زنى تنها براى يك لحظه به دعا نپردازند و نتيجه مثبت و مفيدى از آن نگيرد . )) (536)

((ويليام جيمز، اتساد دانشگاه هاروارد مى گويد: امواج خروشان سطح اقيانوس هرگز آرامش اعماق آن را بر هم نمى زند و در نظر كسى كه بر حقايقى بزرگ تر و با ثبات تر دستاويز دارد، فراز و نشيب هاى هر ساعته زندگى چيزهاى نسبتا بى اهميتى جلوه مى كند . بنابراين يك شخص واقعا متدين ، تزلزل ناپذير و فارغ از هر دغدغه و تشويش است و براى انجام هرگونه وظيفه اى كه روزگار پيش آورد با خونسردى آماده مهيا مى باشد . )) (537)

خداپرستان آزاده

آزادگان واقعى كسانى هستند كه به پروردگار جهان ايمان دارند و به او متكى و متوكلند، اينان در پرتو ايمان به خدا، همواره

روحشان قوى و نيرومند است . زبونى و فرومايگى در حريم جانشان راه ندارد، تحقيرهاى متراكم ، اهانت هاى پى در پى ، شكست هاى گوناگون ، ناكامى ها و تهمت ها و خلاصه كليه عوامل نگرانى قادر نيست استقلال و شخصيت خداپرستان آزاده را در هم بشكند و آنان را دستخوش خود باختگى و ياس نمايد . ايمان به خدا در ضمير پاك مردان الهى مانند سد محكمى است كه در برابر طوفان هاى سهمگين زندگى در كمال نيرومندى مقاومت مى كند و باعث سربلندى و پيروزى صاحبش مى گردد .

(( عن ابى بصير قال سمعت ابا عبدالله عليه السلام يقول : ان الحر حر على جميع احواله ، ان نابته ناتبة صبر لها، و ان تداكت عليه المصائب لم تكسره ، و ان اسر و قهر او استبدل باليسر عسرا، كما كان يوسف الصديق الامين صلوات الله عليه لم يضرر حريته ان استعبد و قهر و اسر و لم يضرره ظلمة الجب و وحشته و ما ناله ان من الله عليه فجعل الجبار العاتى له عبدا بعد اذ كان له مالكا . (538) ))

ابى بصير گفت : از امام صادق (ع ) شنيدم كه فرمود: آزادمرد در همه حالات آزاد است . اگر به مصيبتى دچار شود صبر مى كند . اگر گرفتار هجوم بلا گردد شكست نمى خورد . آزادمرد اگر ساير شود، ستم بيند، آسايشش به سختى مبدل گردد، باز هم آزاد است . چنان كه به روح آزاد يوسف صديق آسيبى نرسيد، با آن كه به بردگى رفت ، اسير شد، ستم ديد، همچنين تاريكى زندان ، وحشت حبس

، و مصائب ديگرى كه دامنگير آن مرد الهى شد، ضررى به شخصيت روحى وى نزد، و سرانجام خداوند بر او منت گذارد، به اوج عظمت و اقتدارش رسانيد و فرمانرواى جبار مصر را كه روزى مالك يوسف صديق بود، به بندگى و غلامى وى درآورد!

نتيجه آن كه درمان عقده هاى روحى و نگرانى ها در مكتب روان شناسى تنها متكى به علم است و در مكتب روحانى اسلام متكى به علم و ايمان است . دانشمندان جهان به اثر نافذ ايمان در علاج بيمارى هاى روحى اعتراف دارند . هر بيمارى كه تعاليم نورانى انبيا در دلش پرتوى افكنده و داراى سرمايه ايمان است ، روان شناس از آن استفاده مى كند و بيمار را با استمداد از قوه ايمان درمان مى نمايد .

منشا حقارت

اينك بيان درمان : به شرحى كه در چند روز گذشته به عرض رسيد، منشاء پيدايش احساس پستى و حقارت در اشخاص متفاوت است . پاره اى از عقده هاى روانى و نگرانى هاى روحى از دوران كودكى سرچشمه گرفته و بعضى از آن ها در بزرگسالى به وجود آمده است .

0اطفالى كه از اول معيوب و ناقص متولد شده اند: كودكانى كه در شرايط فقر و ذلت رشد كرده اند، فرزندانى كه در محيط خانواده بد تربيت شده اند، از گروه اولند و عقده حقارت آنان مربوط به دوران طفوليت است .

كسانى كه دوران كودكى را از هر جهت به سلامت گذرانده و از تربيت هاى صحيح برخوردار بوده اند، ولى بر اثر شكست ها، ناكامى ها، اهانت ها، تحقيرها و خلاصه بر اثر حوادث گوناگون

زندگى ، دچار پستى و حقارت شده اند از گروه دوم هستند .

محاسبه نفس

اولين و مهم ترين وسيله درمان نگرانى ها و عقده هاى روحى و از نظر علمى و دينى محاسبه نفس و تجزيه و تحليل حالات روحى بيمار و شناختن علل واقعى احساس حقارت است ، تا زمانى كه علت واقعى بيمارى به دست نيايد و منشاء حقيقى مرض معلوم نشود درمان اساسى بيمار ميسر نيست .

يك قسمت مهم پيروزى هاى درمانى كه در طب جديد نصيب پزشكان شده است ، مديون وسايل دقيق و حساسى است منشاء بيمارى هاى جسمى را در زواياى تاريك بدن تعيين مى كند و طبيب را به علت واقعى مرض راهنمايى مى نمايد .

محكمه عقل

روان شناسان مى گويند كسى كه گرفتار نگرانى روحى و اسير عقده حقارت است براى نجات از اين بيمارى روانى بايد براى خود پروندهاى تشكيل دهد و خويشتن را در محكمه عقل محاكمه كند . بايد آن خاطرات تيره و تاريكى را كه به طور مجهول خودنمايى مى كند و باعث تشويش خاطر اوست روشن و واضح سازد . بايد آن افكار مبهمى كه صاحبش را پيوسته به خطرات ناشناخته اى تهديد مى نمايد از ابهام بيرون آيد . بايد آن انديشه هاى سركشى كه در صفحه خاطرات آدمى خودسرانه و بى نظم و حساب مى تازد، با محاسبه دقيق و جدى مهار گردد . خلاصه بايد آن مطالبت كل را كه از پشت ابرهاى تيره تصور و خيال ، به صورت دورنماى وحشت زايى باعث احساس نگرانى و حقارت شده است به محيط روشن ذهن آورد و با دقت

، تجزيه و تحليل كرد و هر قسمتى را به صورت سؤ ال در صفحه اى نوشت و به هر سؤ الى با راهنمايى عقل پاسخ داد و براى علاج هر يك از آن ها تصميم صحيح و عاقلانه اى گرفت .

تشخيص بيمارى

((بهتر اين است كه بنشينيم و اندكى درباره خود فكر كنيم ، ببينيم علت احساس حقارت ما چيست ؟ چه چيزهايى را هدف زندگى خود قرار داده ايم ؟ آيا وصول بدانها آسان است يا موانعى دارد؟ چه موانعى در كار است ؟ تاكنون چه اشتباهاتى را براى پى ريزى آمال و هدف هاى خود مرتكب شده ايم . اينها را بايد روى كاغذ نوشت و رابطه علت و معلولى آن ها را از هم تفكيك كرد، جدول زير مى تواند نمونه اى براى شما باشد:

الف . در مورد نقص بدنى :

1 . آيا من به نقص بدنى خود خيلى اهميت مى دهم ؟

2 . آيا من به نظريات ديگران خيلى زياد توجه نكرده و خود را بند حرف هاى آنان نساخته ام ؟

3 . آيا براى جبران نقص بدنى خويش استعدادهاى ديگرم را پرورش داده ام ؟

ب . در مورد كسى كه در كودكى بد تربيت شده :

1 . آيا من هنوز همان افكار و احساسات دوران بچگى زندگى مى كنم ؟

2 . آيا از دنيا و اجتماع انتظار دارم كه با من مثل پدر و مادرم رفتار كنند؟

3 . آيا من خود را مافوق نورچشم ، عزيز دردانه ، گل سر سبد ديگران دانسته و انتظار دارم مردم مرا اين طور بنگرند؟

4 . وقتى كه اين توقع من برآورده نمى

شود و مورد احترام و پرستش ديگران قرار نمى گيرم ، آيا دچار نوميدى و زبونى مى شوم ؟

5 . كوشش من براى پيش افتادن از چه كسى است و براى چه اين كار را مى كنم ؟

ج . در مورد كودكى كه در دوران بچگى مورد تنفر و تحقير بوده است :

1 . آيا ترس من از اين است كه مردم مرا آدم حقيرى بشناسند؟

2 . نسبت به چه كسانى كه احساس مى كنم كه پايين ترم و براى چه ؟

3 . آيا تجربيات و وقايع دوران كودكى ام سبب شده است كه همنوعان خود را با نظر تنفر بنگرم ؟

4 . آيا زندگى روحى من با آميخته با ترس و هيجان است ؟

وقتى كه سؤ الات مورد احساس حقارت را از خودتان كرديد و آنها را با دقت حلاجى نموديد، خواهيد فهميد كه شما چگونه آدمى هستيد، يعنى مرحله خودشناسى و معرفت نفس را انجام داده ايد . )) (539)

احصاى نقايص

اولياى اسلام نيز رسيدگى به حساب نفس ، احصاى نقايص و نوشتن آن ها، و همچنين بررسى آرزوهاى دل و شناختن انديشه هاى خوب و بد را براى درمان بيمارى هاى اخلاقى و روانى به پيروان خود دستور داده اند .

(( قال عليه عليه السلام : و على العاقل ان يحصى على نفسه مساويها فى الدين و الراى و الاخلاق و الادب فيجمع ذلك فى صدره او فى كتاب و يعمل فى ازالتها . (540) ))

على (ع ) فرمود: لازم است انسان عاقل به حساب خود رسيدگى دقيق كند و تمام نقايص و عيوب خويش را در امور دينى خود، در نظرها

و آراى خود، در خلقيات و ملكات خود، در آداب و طرز معاشرت خود، با شمارش صحيح احصا نمايد و تمام آنها را به ذهن خود بسپارد، يا آنكه بر صفحه كاغذى بنويسد و براى برطرف نمودن آنها عيوب فعاليت نمايد .

بررسى عيوب

(( عن اميرالمومنين عليه السلام : من حاسب نفسه وقف على عيوبه و احاط بذنوبه فاستقال الذنوب و اصلح العيوب . (541) ))

اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمود: آنكس كه به حساب نفس خود رسيدگى كند، بر عيوب و نقايص خويش آگاه مى شود و از گناهان خود مطلع مى گردد . در آن موقع است كه مى تواند خويشتن را درمان كند، گناهان را ترك گويد، و عيوب خود را اصلاح نمايد .

(( و عنه عليه السلام : من حاسب نفسه ربح و من غفل عنها خسر . )) (542)

و نيز فرموده است : آن كس كه به حساب نفس خود رسيدگى كند سود مى برد و آن كه در اين كار غفلت نمايد زيان مى كند .

((اگر كسى بتواند حوادث زندگانى خود را به خاطر بياورد . منشاء و موجب اخلاق و كردار و رفتار خود را به دست خواهد آورد و همين كه به اين كشف موفق شد، مثل اين كه بندى از فكرش باز شده باشد، به سهولت از قيد خيالات و رفتار مزاحم خود خلاص و به اصلاح خود موفق خواهد گشت . )) (543)

نتيجه محاسبه دقيق پى بردن به ريشه هاى بيمارى روحى و علل احساس حقارت است و اين خود بسيارى از عقده هاى روحى را مى گشايد و آدمى را از نگرانى

هاى مبهمى كه هر لحظه او را تهديد مى نمايد خلاص مى كند، ولى درمان صحيح و چاره جويى در ضمن روايتى كه عرض شد با يك جمله كوتاه بيان فرموده بود:

(( و يعمل فى ازالتها . ))

پس از آن كه آدمى به حساب خود رسيدگى كرد و تمام عيوب و نقايص خود را احصا نمود و بر صفحه اى نوشت راه اصلاح آنها را بشناسد و عملا اقدام كند .

درمانى نگرانى

مثلا كسى كه در كودكى مورد نوازش بيش از حد پدر و مادر بوده و در نتيجه ، لوس و از خود راضى بار آمده است . اكنون كه بزرگ شده از مرد و زن اجتماع متوقع است كه با وى مانند پدر و مادرش رفتار كنند و او را بيش از حد مورد احترام و تكريم قرار دهند و چون مردم چنين نمى كنند نگران و ناراحت مى شود و در خود احساس حقارت مى كند، دچار هيجان روحى و تشويش خاطر مى گردد . اينك كه به حساب خويش رسيدگى كرده ، متوجه شده است كه علت احساس حقارت و نگرانى اش اين است كه مردم او را مثل پدر و مادرش عزيز و محبوب نمى دارند و بر طبق تمناى درونى اش به وى احترام نمى كنند . گر چه اين محاسبه تا اندازه اى از فشارهاى مبهم روحى مى كاهد و نگرانى را تخفيف مى دهد، ولى براى درمان كامل يك محاسبه ديگرى لازم است و آن اندازه گيرى توقع و شناختن حد واقعى خويشتن است . او بايد حساب كند كه دوران كودكى گذشت . آن سبو بشكست

و آن پيمانه ريخت . پدر و مادر من نفهميده مرا پر توقع و از خود راضى بار آورده اند، ولى من آن قدر كه توقع دارم ارزش ندارم . اگر بخواهم در جامعه زندگى كنم بايد آن روزگار را فراموش نمايم . بايد به توقعات بى جاى خود پشت پا بزنم . بايد آرزوهاى خامى را كه در دل پرورده ام ناديده انگارم ، بايد خويشتن را بر اساس حق و شايستگى با جامعه منطبق نمايم . اگر مرحله دوم محاسبه را نيز به خوبى رسيدگى كرد و نتايج محاسبه را عملا به كار بست ، بيمارى نگرانى ريشه كن مى شود و تا پايان عمر با روانى آرام و روحى مطمئن زندگى خواهد كرد .

تمناى نا به جا

(( قال على عليه السلام : لاتطمع فيما لا تستحق . (544) ))

على (ع ) مى فرمود: به چيزى كه شايسته آن نيستى طمع و تمنا نداشته باش .

(( و عنع عليه السلام : افضل الدواء ترك المنى . (545) ))

و نيز فرموده است : بهترين داروى شفابخش ترك آروزهاى نابجاست .

براى درمان تمام عقده هاى روحى و نگرانى ها اين دو محاسبه لازم است :

اول آن كه آدمى خود را بشناسد، حساب نفس خويش را برسد و علل احساس حقارت و نگرانى ، يعنى ريشه مرض را بفهمد .

دوم آن كه با واقع بينى و كمك عقل ، راه علاج را جست و جو كند و خود را با واقع و حقيقت منطبق نمايد .

((به گفته ويترهد در كتاب روان شناسى مذهب ، درمان كمپلكس احساس حقارت مربوط به دو

مساءله است ، خودشناسى ، و هماهنگ ساختن شخصيت فردى . . .

او مى گويد: به نظر من اگر ما تا آخرين حد امكان خودمان را بشناسيم و پس از آن خويشتن را با محيط، با مردم و با حق وفق دهيم ، بهترين راه را براى رسيدن به هماهنگى روحى يافته ايم . )) (546)

تلقين قدرت

بعضى از افراد گرفتار نقص عضوى غير قابل اصلاحى هستند و از آن جهت در خود احساس حقارت مى كنند و اين نقيصه با هيچ محاسبه روانى و برنامه پزشكى علاج ناپذير نيست . اينان بايد در خود تلقين قدرت و مقاومت نمايند، بايد با آن عيب بسازند و در عوض به احياى استعدادهاى درونى خويش بپردازند و نقص خود را با كسب مال جبران نمايند و از اين راه شخصيت خود را آشكار كنند .

((كودك با آدم بالغى كه گرفتار نقص عضوى است بايد مورد تلقين قرار گيرد، يا خودش خويشتن را تلقين كند . براى جبران آن نقيصه بدنى بايد استعدادها و شايستگى هايى را كه در نهادش پنهان است ظاهر سازد تا هم در نظر خودش و هم در نظر ديگران عيب او بپوشاند و جبران كمبودش بشود . )) (547)

خداوند در قرآن شريف به رسول اكرم (ص ) دستور داده است :

(( ادفع بالتى هى احسن السيئة . ))

سيئه و بدى را با خوبى و عمل پسنديده بر طرف بنما .

اگر تمام مردم اين برنامه سعادت بخش را همه جا به كار بندند و هر زشتى و بدى را با خوبى و نيكى دفع نمايند، اگر ستم را با عدل ، غضب

را با حلم ، نقض را با كمال ، لغزش را با عفو، و خلاصه هر ناپسندى را با رفتار پسنديده اى برطرف كنند، جامعه به كمال لايق انسانى نايل خواهد شد .

نظر به اين كه علل عقده هاى حقارت و عواملى كه باعث نگرانى هاى روحى مى شود مختلف است ، طبعا راه علاج آن ها نيز مختلف خواهد بود، ولى اساس تمام برنامه هاى درمانى و متكى به دو محاسبه اى است كه امروز به عرض رساندم :

اول آن كه حالت مبهم روانى بيماران به درستى تجزيه و تحليل شود و علت حقيقى نگرانى آشكار گردد .

دوم آن كه براى گشودن هر يك از عقده ها برنامه مناسبى با راهنمايى عقل تنظيم شود و بيمار با تصميم قطعى آن را عملا به كار بندد و خويش را از فشارهاى روحى آزاد نمايد .

نكته قابل ملاحظه اى را كه در مورد فال بد توضيح دادم و لازم مى دانم در پايان سخن نيز چند جمله اى در آن باره به عرض برسانم آن است كه برنامه هاى درمانى روان شناسان براى گشودن عقده هاى روحى مردم تنها متكى بر اساس علمى است ، ولى پيشوايان گرامى اسلام برنامه هاى خود را بر دو پايه محكم ايمان و علم استوار نموده اند، و براى درمان بيماران ، همواره از اين دو قدرت نيرومند استفاده مى كنند، مثلا:

شكست اقتصادى

اگر تاجرى پس از سالها زندگى آبرومند و محترم هستى خود را از دست بدهد و به علت نداشتن سرمايه جنسى و نقدى ، تجارت خانه اش تعطيل گردد حتما گرفتار نگرانى و ناراحتى مى

شود . چنين انسانى بر اثر تهيدستى و شكست اقتصادى در خويش احساس حقارت مى كند . او خود را كوچك و ناچيز مى بيند، خواب و آرام ، آسايش و راحت از وى سلب مى شود و همواره از فشارهاى روحى و افكار پر هيجان خود در رنج و عذاب است و هر روز كه بر او مى گذرد جسم و جانش فرسوده تر مى شود و ممكن است سرانجام دچار اختلالات روحى و بيمارى هاى روانى گردد .

برنامه درمان در اين مورد، مانند ساير موارد، بر دو محاسبه استوار است و بايد جواب دو سؤ ال به خوبى روشن شود:

اول نگرانى از كجاست و علت احساس حقارت چيست ؟

دوم براى رفع نگرانى و گشودن عقده حقارت چه بايد كرد؟

اگر در ضمير باطن تاجر فقير شده علل پنهانى دگرى براى نگرانى و احساس حقارت وجود نداشته باشد جواب سؤ ال اول خيلى روشن است : او از اين جهت كه هستى خود را از دست داده و فقير شده ناراحت و نگران است . او از اين جهت كه روزى در رديف تجار محترم بوده و امروز وى را تهيدست و بى بضاعت مى دانند احساس حقارت مى كند .

تقويت روحى

جواب سؤ ال دوم نيز واضح است : بايد ياس او را به اميد مبدل ساخت . بايد روح شكست خورده و ناتوان او را تقويت كرد . بايد او را به كوشش و فعاليت وادار نمود، و خلاصه بايد كارى كرد كه دوباره تصميم بگيرد و مجاهده كند، سرمايه اى به دست آورد و حيثيت بر باد رفته را برگرداند تا

در نتيجه حقارتش به عزت مبدل گردد و نگرانى باطنى اش جاى خود را به اطمينان خاطر و آرامش بدهد . ولى مطلب مشكل برطرف ساختن ياس و خود باختگى و ايجاد اميد و اطمينان در ضمير اوست .

روان شناسان در چنين موردى تنها به محاسبه هاى علمى و تجربى تكيه مى كنند و تاجر شكست خورده را به وسيله تلقين هاى مختلفى تقويت مى نمايند . به او مى گويند ناميد مباش ، ياس بزرگ ترين عامل بدبختى و تيره روزى است ، تصميم بگير، دوباره سر كارت برو، به فعاليت ادامه بده ، كوشش كن تا اعتماد مردم را به خود جلب كنى و از هر فرصتى به نفع خويش استفاده نمايى . سپس تاريخ زندگى كسانى را نقل مى كنند كه پس از شكست خوردن تصميم گرفتند، كار كردند، سرانجام پيروز و موفق شدند . به او مى گويند آنها نيز مانند تو بودند و مثل تو گرفتار شدند، فقط تصميم گرفتند، كار كردند و اعاده حيثيت نمودند . تو اگر بتوانى مثل آنها اميدوار باشى و براى مجاهده و فعاليت همت نمايى مى توانى همه شكست هاى خود را جبران كنى و به تمام ناراحتى ها و نگرانى ها خاتمه دهى .

اتكاى به خدا

پيشوايان اسلام در چنين مواردى تمام برنامه هاى تمام برنامه هاى علمى و تجربى را به كار مى بندند، به علاوه براى ايجاد اميد و اطمينان از نيروى عظيم ايمان نيز استفاده مى كنند و دل بيمار را به خداوند توانا متوجه مى نمايند . به او مى گويند نترس ، اميدوار باش ، به خداوند

بزرگ اعتماد نما، اگر با توكل به خدا فعاليت كنى تو تنها نيستى ، خداوند حامى توست ، كسى كه در حمايت خدا باشد هرگز شكست نمى خورد، تمام نظام عالم و همه دلهاى مردم در دست تواناى خداى بزرگ است ، او مسبب الاسباب است ، او است كه مى تواند بزرگ ترين مشكل را با آسان ترين وسيله حل نمايد .

در مواردى كه شكست هاى روحى شديد نباشد برنامه روان شناسان ممكن است بيمار را اميدوار كند و نتايج درخشانى به بار آورد، ولى جايى كه بيمار بر اثر ضربه هاى شديد روحى خويشتن را به كلى باخته و اراده و شخصيتش در هم كوبيده شده است ، در مواردى كه نگرانى هاى طاقت فرسا اميد و اراده از وى سلب كرده است ، بعيد به نظر مى رسد كه گفتار روان شناسان بتوانند در او ايجاد اميد و شخصيت كند و بيمارى وى را درمان نمايند، ولى در همين موارد اگر بيمار خود باخته به خدا ايمان داشته باشد منطق مردان الهى در وى اثرى عميق مى گذارد، و به او نيرو و قدرت مى بخشد . اميد به خداوند تمام زواياى تاريك جانش را به نور اميد روشن مى كند و به وى حيات تازه اى مى بخشد .

ابوطيار يكى از بازرگانان كوفه بود و بر اثر پيش آمدهاى ناگوارى هستى خود را از كف داد . او در مدينه شرفياب محضر امام صادق عليه السلام شد و در ضمن شرح اوضاع و احوال خويش به عرض رسانيد كه تمام سرمايه تجارتم از دست رفته و اينك به سختى

در مضيقه و فشارم و از آن حضرت راه چاره خواست ، اول سؤ ال امام (ع ) از وى اين بود كه : ((آيا در بازار دكان دارى ؟)) عرض كرد:

((بلى ، ولى مدتى است آن را ترك گفته و تعطيل كرده ام ، زيرا جنسى ندارم تا براى فروش عرضه كنم . ))

(( فقال اذا رجعت الى الكوفة فاقعد فى حانوتك واكنسه . ))

امام (ع ) براى درمان نگرانى و تجديد فعاليت او فرمود: موقعى كه به كوفه برگشتى دكان متروكت را باز كن ، تنظيف نما، و درب حجره خود بنشين .

براى جبران شكستهاى يك تاجرى كه تمام سرمايه خود را از دست داده راهى جز تجديد فعاليت نيست . او بايد دوباره به حجره تجارت خود برود و خويشتن را در معرض كارهاى تجارى قرار دهد، ولى اقدام به چنين عملى با ترديد و ياس ميسر نيست ، تجديد فعاليت احتياج به اميد باطنى و نيروى معنوى دارد . امام (ع ) براى اين كه او را مطمئن و اميدوار كند فرمود:

(( اذا اردت ان تخرج الى سوقك فصل ركعتين ثم قل فى دبر صلواتك توجهت بلا حول منى و لا قوة و لكن بحولك يا رب و قئتك فانت حولى و منك قوتى . ))

ايمان و اميد

موقعى كه خواستى به بازار بروى و فعاليت تازه خود را شروع كنى دو ركعت نماز بخوان و پس از آن بگو بار خدايا، من به نيروى شكست خورده و روح خود باخته خويش متكى نيستم ، تنها تكيه گاه من قدرت شكست ناپذير توست . پروردگارا نيرو و قدرت من تويى ،

پناهگاه روح شكست خورده من تو هستى ، خدايا من از تو تمناى روزى و گشايش زندگى دارم ، از تو درخواست عافيت و موفقيت دارم ، و كسى جز تو به انجام اين درخواست قادر نيت .

ابوطيار به دستور امام (ع ) عمل كرد . با آن كه به قدرى تهيدست بود كه قدرت پرداخت مال الاجاره دكان را نداشت و خائف بود كه در ساعت اول باز شدن مغازه مالك آن مراجعه كند و مطالبه مال الاجاره نمايد، ولى توجه به خداوند روح شكست خورده او را چنان قوى و نيرومند كرده بود كه با اطمينان خاطر حجره را گشود و در دكان بى متاع خود به اميد خداوند نشست . ساعتى نگذشت ، پارچه فروشى نزد وى آمد و درخواست كرد نصف دكان را كرايه كند . ابوطيار موافقت كرد و نصف مغازه را به مال الاجاره تمام مغازه به وى واگذار نمود . پارچه فروش متاع خود را در نصف دكان باز كرد و در معرض معامله قرار داد . مغازه وضع تازه و آبرومندى به خود گرفت و آماده معامله شد .

پارچه فروش چند عدل پارچه داشت كه باز نكرده بود ابوطيار گفت : ((يكى از عدلهاى را در اختيار من بگذار بفروشم ، حق العمل خود را بر مى دارم و قيمت متاع را به تو مى دهم . ))

پارچه فروش قبول كرد، عدل پارچه را به وى تسليم نمود .

پيروزى

ابوطيار پارچه هاى او را در نصف ديگر مغازه كه در اختيار خودش بود به عرضه مشتريان در آورد . اتفاقا آن روز هوا به شدت

سرد شد و مشتريان براى خريد به بازار هجوم آوردند! تا غروب تمام جنس فروخته شد، حق العمل خود را برداشت و قيمت عدل را تسليم صاحبش كرد .

(( فما زلت اخذ و ابيعه و آخذ فضله و ارد عليه راس المال حتى ركبت الدواب و اشتريت الرقيق و بنيت الدور . (548) ))

ابوطيار مى گويد: به حق العمل كارى ادامه دادم و مرتب جنس مى گرفتم ، مى فروختم ، حق خود را بر مى داشتم و قيمت اصل متاع را به صاحبش رد مى كردم . كارم به قدرى خوب شد كه مركب هاى سوارى تهيه كردم ، غلامان و كنيزان خريدم و خانه ها ساختم !

پيشوايان گرامى اسلام در تمام موارد براى گشودن عقده هاى روحى و برطرف كردن نگرانى ها از دو نيروى ايمان و علم استفاده مى كنند . نيروى ايمان بزرگ ترين وسيله درمان بيماريهاى روحى است . نيروى ايمان مؤ ثرترين عامل براى ايجاد اطمينان نفس آرامش خاطر است ، استفاده از قدرت عظيم ايمان است كه مكتب اسلام را از تمام مكاتب علمى جهان جدا مى كند و امتياز و برترى آن را آشكار مى سازد .

از خداوند بزرگ مساءلت داريم كه همواره قلوب ملت ايران را به نور ايمان روشن و منور دارد و همه ما را از فوايد مادى و معنوى ايمان مستفيد و برخوردار فرمايد .

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9
آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109