موعود : درآمدي بر يك نظريه

مشخصات كتاب

نويسنده : سيد مجتبي آقايي

ناشر: موعود

مقدمه

در اين نوشتار اصل بر اين بوده كه در مقايسه ميان اديان گوناگون، با رعايت بي طرفي، به تحليل علمي پرداخته شود; از اين رو اسامي مقدّسين و نام آورانِ همه ي مذاهب _ بجز در نقل قول ها _ بدون ادات احترام چون: حضرت، اشو، عليه السّلام و غيره، ذكر شده است.در تمام دين هاي الهي و نيز بسياري از مكتب هاي بشري، اين اتّفاق نظر وجود دارد كه ستم و شرّ و بدبختي، ديري نخواهد پاييد و بالاخره عرصه ي گيتي شاهد خيزش «كسي» خواهد بود كه غلبه ي نهايي عدل، نيكي و آسايش را به ارمغان خواهد آورد. اين «كس» را در زرتشتي گري «سوشيانت» [1] نام نهاده اند; در يهوديّت «مسيحا»يش خوانده اند، در اسلام و تشيّع، «مهدي»اش مي نامند و حتّي در مكتبي الحادي چون ماركسيسم، اين «كس» را مي توان در هيأتِ «پرولتاريا»ي مسلّط بر جامعه هاي آينده مشاهده كرد. اقوام بدوي در گوشه و كنار گيتي نيز در اين باورمندي همراه اديان و مكاتب هستند كه از جمله ي آنان مي توان از باور «اينكاها» به «ويراكوچا» [2] (ايزدي كه پس از آفرينش گيتي، روزي بازخواهد گشت و شادي و بهره مندي را به ارمغان خواهد آورد) يا باورِ ساكنان جزاير ملانئيد به بازگشت دوباره ي يك پادشاه (كه فقر و رنج را از ميان خواهد برداشت) اشاره كرد. از اين هاگذشته تر، در ميان باورهاي بومي و محلّي نيز اشكال متنوّعي از باور به موعود را مي توان يافت. مثلاً در بسياري نقاط ايران با وجود پيشينه ي كهنِ اعتقاد به

دو موعود ديني _ يعني سوشيانت و مهدي _ بوده و هستند مردماني كه بازگشت پيروزمندانه ي شاه قهرماني را اميد ميورزند; مانند كهن سالانِ دهستاني در نزديكي اراك كه معتقدند خسرو انوشيروان در پس كوهِ نزديك شان، از ديده ها پنهان شده و عاقبت روزي ظهور خواهد كرد و....اين گونه كه هست، مي توان ديد كه اعتقاد به آن «كس» يا همان «موعود» كه آدمي را نجات خواهد داد و آينده اي بهتر را رقم خواهد زد، ريشه اي ژرف در انديشه هاي گوناگونِ مردمان سراسر گيتي دارد و به هيچ روي مختصّ مكتب يا ديني خاصّ نيست.امّا اين همه كه گذشت، پرسشي ناگزير را فراروي انديشه مند مي نهد: آيا چند و چونِ باور به موعود در تمام دين ها و مكتب ها و اسطوره هاي كهن، هم تراز و يك سان است؟ يا به سخن ديگر، آيا نوع نگاه به موعود در ادياني چون زرتشتي گري و يهوديّت و اسلام، به تمامي هماني است كه در سرخ پوستان آمريكايي وجود دارد؟ و آيا ما مجاز هستيم كه آن همه را بي هيچ گونه تمايزي، صرفاً «موعود» بناميم؟ يا هم چنان كه گه گاه پيش مي آيد، آيا مي توانيم بگوييم كه همه ي مردمان جهان به امام زمان معتقدند؟(!).نگارنده بر اين باور است كه ميان باورمنديِ اديان الهي [3] با اعتقادات اقوام بدوي به مفهوم موعود، تفاوت هاي بسيار ژرفي وجود دارد; و به هيچ روي نمي توان اين دو اعتقاد را در يك عرض قرار داد يا هم تراز شمرد.تفاوت كار آن جاست كه در نگاه اديان الهي، مفهوم موعود پيوندي

مستحكم با اصل معاد به عنوان روي دادي محتوم در آينده دارد، در حالي كه در باورهاي بدوي،موعود كاركردي در امتداد اسطوره هاي بازگشت داشته و كسي است كه يك بار ديگر بشر را به عصر زرّيني [4] كه در ابتداي خلقت مي بوده، رهنمون خواهد شد.براي فهمِ چگونگيِ پديداري انديشه ي موعود در ذهن بشر باستاني و درك تفاوت ماهوي آن با نگرش ديني، بايد زندگاني بشر را نگاهي دوباره افكند; زندگاني اي كه بي گمان آسان و بي دغدغه نيست: سيل و زلزله، پيري و بيماري، گرسنگي و تشنگي، جاه طلبي و زياده خواهي و بالاخره نيازهاي بغرنج عاطفي، همه و همه در كنار دل مشغولي هاي فلسفي و ديني، سبب شده اند تا در يك كلام، حيات خاكي به عرصه ي پيكار مانند شود; پيكاري براي بقا و دستيابي به آسايش توأمانِ جسمي و رواني. بدينسان، آدمي در ميانه ي كشمكشي دامنه دار براي تداوم حيات و كسب رضامندي از چند و چونِ آن قرار داشته است: او از يك طرف، دغدغه ي گرسنگي شكم و بيماري تن خود داشته و از طرف ديگر، ذهن جوينده و پرسش گرش، به سوداي فهم حقايق و وقايع گرفتار آمده است.ناگفته پيداست كه اين همه در جاي خود، بر انديشهورزي نوع بشر بي تأثير نبوده است و نمي توانسته باشد. امّا انسان باستاني در عين همه ي اين دشواري ها و مصايب، شاهد دَوَران و چرخشِ طبيعت در هيأت روز و شب، يا بهار و خزان، يا زوال و نوزاييِ ماه نيز بود و از اين روي دادهاي شگرفِ طبيعي نتيجه مي گرفت كه رنج

ها هم چون تاريكي وحشت افزاي شب يا سرماي كشنده ي زمستان دوامي ندارند و عاقبت به روشنايي و شادكامي و گرمي مي رسند. او با ذهن شديداً فلسفه گراي خود چرخه ي دايمي طبيعت را تجلّي قانوني كيهاني مي ديد كه بر تمام شؤون زندگي حاكم است، قانوني كه به زشت كاري و شقاوت پايان مي دهد و نيكورزي را ارج مي نهد. او از مشاهدات خود به اين نتيجه مي رسيد كه روزگاراني پيش، در عصري زرّين و سرشار از نيكي به سر مي برده است. دوراني سراسر خوشي و آسايش هم چون بهار.... و بي گمان بود كه عاقبت در گذر از چرخه ي بزرگ زمان، به همان دوران طلايي واصل خواهد شد. مفهوم موعود در اقوام كهن و بدوي، در اين چارچوب معنا مي يابد: او كسي است كه يك قوم يا حتي جهان را دوباره به همان عصر زرّين رهنمون خواهد گشت. حتي مي توان به جرأت گفت كه مفهوم اتوپيا يا آرمان شهر [5] نيز بيان فلسفي و معقولانه تر همين امر است: آن جا كه تمام ويژگي هاي عهد زرّين را در هيأت شهري آرماني و به دور از رنج و گرسنگي و ناداني تصوير مي كند.نوع ادراك از مفهوم موعود در اديان الهي، بر مبنايي كاملاً متفاوت استوار است: در تفكّر ديني، موعود جزيي از طرح معاد در فرجام گيتي و به عبارتي مقدّمه ي آن است. او كسي است كه جهان را پر از عدل و داد مي كند (= مهدي)، با استقرار ملكوت خدايي بر زمين مقدّمات روي داد سترگ معاد را فراهم مي سازد

(= مسيحا) يا خود با اجراي مراسم آييني، در دادنِ كيفر و پاداش نيز نقش آفريني مي كند (= سوشيانت).اين گونه، معلوم است كه معتقدين به موعودهاي دين مدار بر مبناي نگرشي خطّي به زمان و تاريخ، رو به جانب معادي كه در آينده رخ خواهد داد، دارند; در حالي كه باورمندان به موعودهاي اسطوره اي، با دريافتي منطبق بر گردش دوري زمان، بازيابي عصر زرّين را در چشم دارند.پس، مي توان به روشني تفكيكي ميان دو گرايش عمده در باور به موعود قايل شد: يكي «موعود دين مدار» در پيوند با اصل معاد و ديگري «موعود اسطوره اي» در راستاي اسطوره ي بازگشت به عصر زرّين.مفهوم و چگونگي باور به موعود در سراسر گيتي به يكسان نيست و اگرچه مي توان باور به آن را در بدوي ترين اقوام هم يافت، امّا آشكار است كه تلقّي ديني از معناي آن، ويژگي هاي بسيار متفاوتي دارد و لاجرم نمي توان بر اين پندار هم بود كه موعود ديني، شكل تكامل يافته ي موعود اسطوره اي است; چرا كه موعود اسطوره اي دستاوردِ كاركرد تاريخ ستيزانه ي نوع بشر است كه همواره در حسرت دوران طلايي گذشته، و بازگشت به آن بسر مي برده است [6] در حالي كه موعود ديني، آموزه اي است مبتني بر استنباط خطّي از سير تاريخ و اين كه روزگاري جهان با معادي سترگ به فرجام نهاييِ خود خواهد رسيد. در واقع تفاوت ميان موعود اسطوره اي و ديني، به اندازه ي واژه ي «ايمان» است، ايماني كه بشر را از سيطره ي بي چون و چراي جبر تاريخ و دَوَرانِ

بي پايان آن مي رهاند و به احيا و نوزايي انسان ارزشي ويژه مي بخشد:«ايمان ضابطه اي است جديد براي مشاركت انسان در امر آفرينش و حتي مي توان گفت، از زماني كه آدمي توانسته است كه بر نگرش سنتي ديرين فايق آمده، از دنياي نمونه هاي ازلي و تكررات فراتر رود، ايمان تنها عطيه اي است در اين عرصه به آدمي داده شده است. تنها اين گونه آزادي است (كه علاوه بر جنبه نجات بخشي و نتيجتاً ارزش مذهبي يي كه دارد) مي تواند از انسان متجدد در برابر وحشت تاريخ دفاع كند.» [7] .امّا پرسش اساسي اي كه اين پاسخ به آن مقصد اصلي نوشتار حاضر است، اين است كه آيا مفهوم موعود در تمام اديان به يك سان و همانندِ هم است؟ يا به عبارتي آيا مي توان گفت كه سوشيانت و مسيحا و مهدي و... بيان هاي به ظاهر متفاوتي از يك حقيقت يا يك باورِ واحد هستند؟پاسخ به اين پرسش بحثي مفصّل را مي طلبد; چه، بسياري بر اين راه رفته اند كه مي توان باور به موعود در اديان گوناگون را دستاوردِ تكامل يك انديشه ي واحد دانست كه نخست در زرتشتي گري پديدار شد و سپس به ساير اديان رسوخ يافت. [8] به اعتقاد اينان، يهوديّت عميقاً از كيش ايراني و باورمندي آن به موعود، تأثير پذيرفت و سپس اين موضوع از آن دين به مسيحيّت و اسلام راه يافت تا عاقبت در تشيّع و در هيأت مهدي به اوج اعتلاي خود رسيد.«صادق هدايت» از جمله ي پيروان اين نظريّه بود. او در مقدمه ي ترجمه ي خود

از كتاب «زَنْدِ وُهوُمَنْ يَسْنْ» [9] اصولاً اعتقاد اسلامي به وجود قائم را به تمامي مُلهم از انديشه هاي ايراني و زرتشتي شمرده و حتّي از قول «ادگار بلوشه» نقل كرده كه «اعتقاد به ظهور قائم حاصل عكس العمل روح ايراني عليه روح سامي» است. [10] او در اثر مذكور، تلاش زيادي كرده تا با نشان دادنِ همانندي هايي ميانِ پيش گويي هاي راجع به هنگامه ي مهدي و سوشيانت; خواننده را به اين نتيجه برساند، كه باور به آن هر دو، دستاورد «افسانه پرستي به عنوان يكي از احتياجات اصلي آدمي» است. [11] .هم چنين برخي كوشيده اند كه اين نظريّه را وجهه اي تاريخي هم ببخشند: «پس از آن كه عربها در ايران نفوذي يافتند محافل و مجالس، از براي عربهاي تازه وارد خواندند، اندك اندك در مغز آنان موضوع موعود جاي گرفت، بطوري كه ديگر بيرون كردن آن را نتوانستند و بعدها جزو عقايد ديني آنها شد و در مذهب شيعه راه كمال پيمود و با عقايد كهن، وفق داده شد.» [12] .قرار دادن موعود شيعي در كنار تمام موعودهاي مطرح شده در اديان و اقوام مختلف، خطاست و با فراست و دقّت مي توان دريافت كه مفهوم و باور به مهدي، از هر نظر تمايز و تشخّصي انكارناپذير دارد. اين تشخّص، بويژه در مقايسه ي ميانِ موعود زرتشتي و موعود شيعي نمايان مي شود، زيرا هرچه ريشه هاي باور به مهدي، از آموزه هاي ديني پيامبر عرب نشأت گرفته، مباني اعتقاد به سوشيانت به ماقبل از زرتشت و به اسطوره هاي كهن آريايي باز مي گردد.براي روشن شدنِ دلايل اين اعتقاد،

ضروري است تا ابتدا به وارسيِ دقيق چگونگي و مباني باور به موعود در هر سه دين زرتشتي گري، يهوديّت و اسلام (يا در حقيقت تشيّع) بپردازيم. هم چنين لازم به تذكّر مي دانم كه به دليل رواج همان استنباطي كه باورمندي به موعود در اديان سامي را دستاورد وام گيري از زرتشتي گري مي داند، ناگزير بحث مربوط به آن، با گستردگي بيشتري آورده شده است.

سوشيانت

«منجي يا موعود آخرالزّمان»، در جهان بيني و معادشناسيِ زرتشتي، جايگاهي ارجمند دارد. او را «سوشيانت» يا «سَئوشيَنْتَ» [13] نام كرده اند. اين واژه، اسم فاعل مضارع از ريشه ي «su» و «sav»، به معني «سود» بوده، [14] كه به «آن كسي كه سود خواهد رساند» و نيز «رهاننده» ترجمه شده است. [15] .در متون دينيِ زرتشتي، هنگامي كه از اوستا تا كتبِ متأخّر، به پيش برويم، متوجّه مي شويم كه مفهومِ «سوشيانت» يا همان منجي، از لحاظ كمّي و كيفي، بسطِ رو به تزايدي پيدا كرده است. نظر به اهميّت موضوع، جايگاه و تعريف «سوشيانت» را در اوستا و نيز ساير منابع زرتشتي وارسي مي كنيم تا به اين وسيله كشف صحّت نظريّات پيشين ممكن گردد.1 _ 1 _ «سوشيانت» درگاثاها [16] .درگاثاها _ كه آن ها را سروده هاي خود زرتشت مي شمارند _ واژه ي «سوشيانت» چند باري در شكلِ «مفرد» استعمال شده; و به عقيده ي غالبِ پژوهندگان، مراد از آن، خودِ زرتشت بوده است: [17] .، اي مزدا!چگونه دريابيم كه تو در پرتوِ «اَشَهْ» [18] . فرمان مي راني؟مرا به درستي از هنجارِ «مَنِشِ نيك» [19] وي چه سان خواهد بود. (يسناي 48،

بند9)،...«كي گشتاسپ» [20] [21] [22] راهِ راستِ ديني را برگزيده اند كه «اهوره» به «سوشيانت» فرو فرستاد».(يسناي 53، بند2)علاوه بر اين ها، درگاثاها، سوشيانت در شكل «جمع»، به آيندگاني اشاره دارد كه با بهره مندي از «منِش نيك»، راهِ زرتشت را پي خواهند گرفت: [23] .، اي مزدا!چنين خواهد بود «رهانندگان سرزمين ها» (= سوشيانت ها)، كه با «منش نيك» خويشكاري ميورزند و كردارشان بر پايه ي «اَشَهْ» و آموزش هاي تُست. براستي آنان به درهم شكستنِ خشم [24] (يسنه هاي 48، بند12)به اين ترتيب، در گاثاها هنوز سوشيانت چهره اي مرتبط با پايان گيتي، «فْرَشْگِرْد» [25] و داوريِ انجامين نيست، بلكه چون اصطلاحي عامّ و آشنا، براي آن نيك نفسانِ منتظَري به كار رفته است كه زرتشت، خود را در شمار آنان معرفي كرده است. [26] .كاربردِ مفهوم سوشيانت در گاثاها، كاملاً با آن چه بعدها و در متون دينيِ زرتشتي شاهد آن خواهيم بود، متفاوت است; زيرا در اين سرودها به هيچوجه از نقش آفرينيِ او در فرجام جهان ياد نشده است و حتّي مي توان گفت كه در گاثاها، سوشيانت بيشتر نمودي اين دنيايي و خاكي دارد. براي مقايسه به اين سرودهاي زرتشت، راجع به آخر گيتي نگاه كنيد كه در آن ها هيچ اشاره اي به سوشيانت نشده است:، اي هوشمندان!بشنويد با گوش ها [ي خويش] بهترين [سخنان] را و ببينيد با منشِ روشن و هر يك از شما _ چه مرد و چه زن _ پيش از آن كه روي دادِ بزرگ به كام ما پايان گيرد، از ميان دو راه، [يكي را] براي خويش برگزينيد و اين [پيام] را

[به ديگران] بياموزيد. (يسنه هات30،بند2)، آن گاه شكست و تباهي بر «دُروج» [27] شناخته شده اند،به آرزوهاي خويش خواهند رسيد و به سرايِ خوشِ «منش نيك» و «مَزْدا» [28] (يسنه هات 30، بند 10)، اي اهوره!اين [همه] را از تو مي پرسم: بدرستي [بازگوي] كه چگونه گذشته است و چگونه خواهد گذشت؟ اَشَوَنان و پيروانِ «دُروج» را چه پاداش و پادافره اي در دفترِ زندگاني نوشته خواهد شد؟اي مزدا!اين [همه] در شمار پسين چگونه خواهد بود؟ (يسنه هات 31، بند14)،... من چنين كساني را به نيايش تو رهنمون خواهم شد و همه ي آنان را از «گذرگاهِ داوري» [29] (يسنه هات 46،10)، اي مزدا اهوره!اينك ترا و «اشه» و «بهترين منش» و «شهرياري مينُوي» را مي ستايم و نيايش مي گزارم.من خواهانم كه رهروِ راه [راست] باشم [و] در «گَرْزْمان» [30] .رادمردان [تو] گوش فرا دهم. (يسنه هات 50، بند4)، مزدي كه «زرتشت» به «مَگَوَنانْ» [31] كه از آغاز سراي «مزدااهوره» بوده است. (يسنه هات 51،بند 15)سرودهاي فوق، به وضوح نشان از بشارت آمدنِ روز قيامت و غلبه ي نيكي بر بدي، پُل داوري (= پل چينوت يا صراط) و بهشتِ برين دارد; امّا در هيچ كدام از اين سروده هاي مربوط به آخرت، كاركردي براي سوشيانت پيش بيني نشده است.براين اساس مي توان نتيجه گرفت كه كاربردِ سوشيانت در گاثاها به گونه اي كاملاً مشهود، عامّ و غيرمبتكرانه بوده; و چنان مي نمايد كه زرتشت در اين سروده ها، از واژه ي مذكور به مثابه ي مفهومي آشنا يا قابل درك براي مردمانش بهره جسته است. اين نكته را با مروري برگاثاها، بي دشواري

مي توان دريافت. زيرا جنبه هاي انقلابيِ آموزه هاي زرتشت _ چون طردِ همه جانبه ي دَئْوِه ها (= ديوان) و نفيِ شراب خواري، ممنوع كردنِ قرباني هاي خونين و ارادتِ يكپارچه ي او به اهوره مزدا _ همواره تمايزي قابل شناخت داشته اند. در گاثاها، نه فقط مفهوم «منجي» در مقايسه با آن چه گذشت، دقيقاً تبيين نشده، بلكه زرتشت با سوشيانت ناميدنِ خود _ و آنان كه خواهند آمد _ از اين واژه به شكلي غيراختصاصي بهره گرفته است. به عبارت ديگر، با توجّه به شيوه و كاربرد واژه ي سوشيانت در گاثاها، مي توان گفت كه مفهوم موعود، دستاورد ابتكار يا رسالت زرتشت نبوده است.2 _ 1 _ «سوشيانت» در «يشت ها» [32] .برخلاف گاثاها، سوشيانت در يشت ها تعريفي كاملاً اختصاصي دارد كه شناخت موجزي از او به دست مي دهد:1 _ در فروردين يشت (بند 128)، فْرَوَشيِ [33] سه تن كه براساس متون متأخّر زرتشتي، سوشيانت دانسته شده اند، به نيكي ستوده شده اند:، فروشي پاكدين «اوخشيَت اِرِتَ» [34] .فروشي پاكدين «اوخشيَت نِمَ» [35] .فروشي پاكدين «اَسْتَوَتْ اِرِتَ» [36] .درباره ي زمان و ترتيب ظهور اين موعودها، درين يشت و ساير قسمت هاي اوستا، هيچ گونه اشاره اي وجود ندارد. ليكن خواهيم ديد كه اين موضوع، در كانون ادبيات رمزي و پيش گويانه ي زرتشتي گري متأخّر قرار دارد.2 _ در زامياديشت (بند 92)، سخن از ظهور سوشيانت از درياچه اي به نام «كيانسيه» [37] رفته است:، بدان هنگام كه «اَسْتَوَتْ اِرِتَ»، پيكِ مزدااهوره _ پسرِويسْپَ تئورويري [38] آب درياچه كيانسيه برآيد...3 _ سوشيانت داراي فِرّكياني [39] ، و لذا

شايسته ي فرمان روايي است:، بدان هنگام كه «اَسْتَوَتْ اِرِتَ»، پيكِ مزدااهوره... برآيد، گرزي پيروزي بخش برآورد، [همان گرزي] كه فريدونِ دلير [40] [41] داشت.[همان گرزي] كه افراسياب توراني [42] [43] كه كِيْ خسرو [44] سپاهش داشت.او بدين [گرز]، دروج را ازين جا _ از جهان اَشَهْ _ بيرون خواهد راند. (زامياديشت، بندهاي 92 و 93)4 _ سوشيانت و يارانش، نيك نفساني هستند كه سعادت مادّي و معنوي را براي جهانيان به ارمغان خواهند آورد:، ياران «اَسْتَوَتْ اِرِتَ» پيروزمند بدرآيند: آنان نيك انديش، نيك گفتار، نيك كردار و نيك دين اند و هرگز سخن دروغ بر زبان نياورند. (زامياديشت، بند 95)، منش بد شكست يابد و منش نيك برآن چيره شود.[سخن] دروغ گفته، شكست بايد در سخن راست گفته، برآن چيره شود.خرداد و اَمرداد [45] .اَهريمنِ ناتوانِ بَدْكُنِش، رو در گريز نهد. (زامياديشت، بند 96)به اين ترتيب و مجموعاً، در «يشت ها» مفهومِ سوشيانت با فرجام محتوي گيتي _ و هنگام غلبه ي نهايي نيكي بر بدي _ پيوندي آشكار يافته است; هر چند كه هنوز از هنگام ظهور او و چگونگي كنش هايش، صحبتي در كار نيست.در زامياديشت، سخن از سه موعود رفته است. درين يشت، نكاتي وجود دارد كه نشان مي دهد، مباحث مربوط به سوشيانت به راستي قدمتي وراي انتظار دارند. از جمله بايد به توصيفي كه از «افراسياب» در آن _ و در كنار سوشيانت _ شده است، توجّه كرد; زيرا در يشتِ مذكور اين دشمن مشهور توراني، چندان بَدْسِگال و اهريمني، تصوير نشده، بلكه حتّي او با كشتنِ «زِين گاوِدُرْوَنْد»، هم چون ديگر فرّه مندان ذكر شده، بواقع ناجي ايران

زمين گشته است. اين امر مي رساند كه ترسيم چهره اي مخوف از افراسياب، تحوّلي است كه بايستي حداكثر در آغاز زرتشتي گري انجام شده باشد [46] و درست به همين خاطر است كه جنگ افزار پيروزي بخشي را كه سوشيانت با آن دروغ را سركوب مي كند، در كف او هم مي بينيم. هم چنين بايد از سرنوشتِ «اَژْي دَهاكَ» در زامياديشت ياد شود كه برخلاف آن چه بعدها رايج شد، اين جا توسط فريدون كشته شده است [47] (مي دانيم در اساطير ايراني سخن از به زنجير كشيده شدن او در البرزكوه و سپس خروجش در پايان دنيا، رفته است). بنابراين، مي توان باور داشت كه اين بند از زامياديشت، از لحاظ مضمون بسيار قديمي است [48] و لاجرم باور به سوشيانت در آن، نشان از جهان شناختِ آرياييان اوّليه اي دارد كه باري، منتظر ظهور قهرماني از نسل پهلوانان اساطيري شان مي بوده اند تا بدي ها را از ميان بردارد.موضوع قابل ذكر ديگر، اشاره ي اين يشت به از ميان رفتن گرسنگي و تشنگي، خود حكايت از دغدغه هاي مردمان اوّليه اي دارد كه با پديده ي كشاورزي و آبياري ناآشنا بوده و شايد به اندازه ي بدي هاي اخلاقي، از غلبه ي آن ها نگراني داشته اند... و نكته ي آخر اين كه در اوستا اشارات فراواني مبني بر ظهور سوشيانت از آب كيانسيه، وجود دارد [49] ليكن بايد دانست كه در هيچ جاي اوستا، اشاره اي براين كه سوشيانت از تخمه ي «زرتشت» است، يافت نمي شود; هم چنان كه در بند 128 فروردين يشت، تصريح نشده كه اوخشيت

ارت و اوخشيت نم و استوت ارت، همان سوشيانت هاي موعود هستند. در واقع، با تطبيق دادن مطالب متون متأخّر زرتشتي با اين بخش هاي اوستاست كه معلوم مي شود از تخمه ي زرتشت كه در آب كيانسيه نگهداري مي شود، سه سوشيانت از پي هم برخواهند خاست. بنابراين مي توان پرسيد كه چرا سرايندگان يشت ها، از تصريح دقيق و كامل بر اين كه سوشيانت از نسل زرتشت است، طفره رفته اند؟ آيا باور به برخاستن «رهاننده ها» از درياچه ي كيانسيه، مقدّم بر زرتشتي گري است؟ و چرا اين سوشيانت ها به نام مادرانشان ناميده مي شدند، نه پدر نام آورشان زرتشت پيامبر؟در يشت ها سوشيانت را در امتداد سلسله ي قهرمانان اساطيري و حتي بقية السيف آنان مي بينيم. او در عين آن كه آرمان هاي زرتشتي _ چون غلبه بر منش بد و اهريمن _ را به انجام مي رساند، نقطه ي اوج پهلوانان و حماسه آفرينان هم هست. اين همه با روح كلّي يشت ها هماهنگي كاملي دارد; زيرا درين سروده ها، همواره كوشش قابل تشخيصي براي آشتي دادن باورهاي كهن و آموزه هاي زرتشت، ديده مي شود. [50] بندهاي ذكر شده از زامياديشت، تلاقي باورهاي كهن آريايي راجع به سوشيانتِ پهلوان، با دين مداري پس از زرتشت را نشان مي دهد.3 _ 1 _ سوشيانت در متون زرتشتي پس از اوستابرخلاف اوستا،انديشه ي سه موعوديكه از پيهم خواهند آمد، در متون ديني زرتشتي چون:«بُندَهِشْن» [51] ، «دينكِرْت» [52] ، «زَنْدِوُهومَن يَسْنْ» [53] و«جاماسب نامه» [54] و غيره... با گسترش فوق العاده اي مطرح شده و شاخ و برگ فراواني

يافته است. [55] براي آگاهي از روايت هاي اين منابع و بطور بسيار خلاصه مواردي ذكر مي شود: [56] .در جهان بيني زرتشتي، عمر جهان دوازده هزار سال يا چهار دوره ي سه ساله دانسته شده است. سه هزاره ي نخست گيتي روحاني و مينوي بود و اهريمن در ژرفاي تاريك خود از آفرينش نيكي ها خبري نداشت. در سه هزاره ي دوّم، اهريمن بر جهان يورش آورد و همه جا را به ويراني كشيد. در پايان اين سه هزاره، غلبه با اهوره مزدا شد و اهريمن و ديوان به دوزخ خود انداخته شدند، ليكن اينان پيش تر گيتي را آلوده كرده بودند و از اين رو سه هزاره ي سوم و چهارم به حالت «آميخته» بود، آميختگي ميان نيكي ها و بدي ها. سراسر سه هزاره ي سوّم به خيزش شاهان پيشدادي، سلطه ي هزار ساله ي اژي دهاك و شهرياري كيانيان گذشت تا عاقبت در ابتداي آخرين سه هزاره (: چهارم)، زرتشت پا به عرصه ي وجود نهاد. باور زرتشتي چنان است كه در اين دوره، عاقبت بدي ها شكست قطعي مي خورند و گيتي از ريم آن ها پالوده مي شود. در پايان هر هزاره از اين دوره، سوشيانتي از تخمه ي زرتشت، براي ياري دين بِهي [57] و مسلّم گردانيدن شكست دشمنان، ظهور مي كند.در پايان هزاره ي دهمِ خلقت (= اولين هزاره از سه هزاره ي چهارم)، «پَشوتَنْ»، [58] پسر شاه گشتاسپ كياني ظهور مي كند و رهبري مؤمنان را به دست مي گيرد. وي با ياري 150 مرد پرهيزگار و شماري ايزد، نيروهاي اهريمن را خواهد شكست و جهان

را از آلودگي پاك خواهد كرد. به اين ترتيب، راه براي زاده شدن «اوخشيَت اِرِتَ» (= اوشيدَر يا هوشيدَر)، نخستين تن از سه پسر رهايي بخش زرتشت هموار مي شود. [59] هوشيدر سپاهي نيرومند بر گرد خود فراز مي آورد و در نبردي سهمگين تبهكاران را درهم مي شكند و دين زرتشت را دوباره زنده مي كند. هزاره ي يازدهم، دوره ي «اوخشيَت نِمَهْ) دوّمين رهايي بخش است. در اين هزاره، ديو مَلْكوش در اوستا: مَهْركوسَ [60] ظاهر مي شود و طوفان سهمگيني از تگرگ و برف پديد مي آورد كه همه ي آفريدگان را نابود مي سازد. مردم و جانوراني كه به دژ (=وَر) جمشيد [61] پناه جسته بودند از گزندِ ملكوش در امان مي مانند و بار ديگر جهان را از آدمي و جانور پُر مي سازند. امّا به واسطه ي گسترش تبهكاري و كژآييني ها، باز اهريمن نيرو مي گيرد و اژي دهاك را كه فريدون در كوه دماوند در بندش كرده بود، برمي انگيزد تا از جهانيان كين خواهي كند. اهوره مزدا نيز به ياري ايزدان، گرشاسپِ دلاور [62] _ و شماري از پهلوانان از جمله كيخسرو وتوس و گيو _ را از خواب و بي خودي بيدار مي كند. در نبردي كه اين چنين در مي گيرد، گرشاسپ با گرز معروفش، اژي دهاك را به قتل مي آورد... اكنون زمان ظهور آخرين و بزرگ ترين سوشيانت فرارسيده كه آخرين نبرد را رهبري كند. او «اَسْتَوَت اِرِتْ در» نام دارد و طي 57 سال مردگان را از كيومرث تا آخرين انسان از گور بر مي انگيزاند. همه ي انسان ها در

يك جا بر هم فراز مي آيند و هر كسي به چشم خويش كرده هاي نيك و بدش را به چشم مي بيند. «اَسْتَوَتْ اِرِتَ»، راست كاران را به بهشت برين باز مي فرستد و بدكاران را به دوزخ فرو مي افكند. پس از سه روز، رودي از فلز گداخته مهيّا مي شود كه همه ي روآن ها از آن عبور مي كنند. با اين آزمون، گناهان دوزخيان خواهد سوخت و تبه كاران _ هم چون پاكان _ از آلودگي هر گناهي پاك خواهند شد. [63] آن گاه سوشيانت در نقش يك مُوبَدْ، [64] گاوي را قرباني مي كند و از پيه آن شربت جاودانگي را آماده مي كند.هر يك از مردمان با نوشيدن آن، جاودانه مي شوند. [65] سپس سوشيانت هركسي را به مقتضاي اعمالش، پاداش نيك خواهد داد... اهريمن و ديوان شكسته خواهند شد و به ژرفاي تاريكي خود باز خواهند گشت. [66] اين گونه، زندگي سراسر خوشي آغاز مي شود و اهورامزدا رستاخيز جهان را با بازآفريني زرتشت و ساير نيكان به پايان مي برد.به اين ترتيب و براساس آن چه گذشت، مي توان انديشيد كه پيش از رسالت زرتشت، مردم هندو ايراني، چشم به راه سوشيانت هايي (در معناي سودرسان و رهاننده) مي بوده اند تا هر از گاهي ظهور كنند و زندگي را سامان بخشند يا بدي ها را ريشه كن كنند. [67] اين «موعودهاي اوّليه»، به مقتضاي نحوه ي زندگي قبيله اي آن دوران، لابد سيمايي پهلواني و اسطوره اي داشته اند. شايد زرتشت با سوشيانت خواندن خود، مخاطره اي عظيم را به جان خريده باشد، زيرا بنا به

سنّت او يك «زوئتر» [68] يا روحاني بود و نه حتّي لااقل يك «نر Nar»; وشايد [69] بخشي از مخالفت هايي كه او را _ درگاثاها _ به گلايه واداشته، ناشي از همين نكته بوده كه توده ي مردم توقّع ظهور يك پهلوان در مقام سوشيانت را داشتند و نه يك زوئتر... [70] .بهرحال، چنان معلوم است كه پيروان زرتشت، بعدها در تلاش براي آشتي دادن مباني كيش جديد با آيين كهن، به آن سوشيانتِ منتظَر، سيمايي ديني هم بخشيدند. اين گونه در زامياديشت، «سوشيانت» علاوه بر بهره مندي از فرّكياني و نقطه ي اوج قهرمانان اسطوره اي بودن ; سيمايي كاملاً ديني و روحاني هم دارد.امّا جاي گرفتن مفهوم موعود در طرح كيهاني هزاره ها و رواج ادبيات رمزي و پيش گويانه راجع به زمان و علايم ظهور سوشيانت، احتمالاً دستاورد دوران محنت بارِ سلوكيان (= جانشينان اسكندر مقدوني) است; [71] دوراني كه مؤمنان زرتشتي ناراضي از سلطه ي كافران يوناني _ و فرهنگ يوناني مآبي _ به خود دل داري مي دادند كه دوام بدي ها فقط تا پايان هزاره ي زرتشت خواهد بود و بزودي پهلوانان اسطوره اي كهن _ در هيأت ياوران سوشيانت _ رهايي را به ارمغان خواهند آورد.كار كه بر «ساسانيان» مسلّم شد، انديشه ي موعود، در چارچوب آرمان هاي ملّي (= ايرانشهر) و مذهبي (= زرتشتي گري ثنوي) آنان، تجلّي تازه اي يافت: اينان، در بازبيني مفهوم سوشيانت، برخلاف آن چه در يشت ها ديديم، كاركردهاي پهلواني و ديني او را تا حدّي از هم گسستند; ديگر سوشيانت قهرماني از سُلاله ي يَلان اساطيري نبود، بلكه «موبدي» _

از تخمه ي زرتشت پيامبر _ وانمود مي شد كه دست در كار امور رستاخيز دارد. او مردگان را برمي انگيخت; آخرين قرباني گاو را پيش كش اهوره مزدا مي كرد و از پيه آن شربت جاودانگي فراهم مي ساخت; و نيكان را پاداش مي داد... از آن سو پهلوانان اسطوره اي از خواب و بي خودي برمي خاستند و اهريمنان را نابود مي كردند تا زمينه براي ظهور سوشيانت نهايي مهيا شود. به اين ترتيب، مي توان ديد كه انديشه هاي نوآورانه ي زرتشت راجع به معاد و رستاخيز، در فرآيندي طولاني، بر پيكره ي موعود(هاي) اسطوره اي هندوايراني تنيده شده و در داد و ستدي شگرف با آن، تكامل يافته است.مفهوم سوشيانت هم چنان كه از گاثاها آشكار است، ريشه در باورهاي بسيار كهن ايرانيان باستاني داشته است و بهره گيري زرتشت ازين مفهوم نيز در همان چارچوب كهن بود، ليكن با آموزه هاي اصيل زرتشت راجع به معاد و در هم ترازي با اعتقاد به سال كيهاني بزرگ و فرجام جهان، آخرين سوشيانت اسطوره اي، ديگر نمي توانست فارغ از رخ دادهاي معادِ زرتشتي قلمداد شود و به نظر نگارنده هرچند باور به سوشيانتِ آخرين قدمتي فراتر از زرتشت دارد، ليكن تجسّم كاركردهاي ديني براي او، محصول دوران پس از زرتشت است. [72] .

مسيحا

«مسيح» يا به بيان عبري «ماشيح»، به معناي تدهين شده با روغن _ و در نتيجه تأييد شده بوسيله ي خدا _ است. باورمندي به نجات بخشيِ مسيحا در دو دين يهوديّت و مسيحيّت، بر سرتاسر كتاب مقدّس (= عهدين) تأثيري سترگ نهاده است. يهوديان در سراسر زندگاني

پر محنت خود با اميدورزي به ظهور مسيحا، روزگار مي گذراندند و در روندي رو به تزايد، به ادبيات پيش گويانه راجع به هنگامه ي ظهور او بها مي دادند. مسيحيان نيز باور دارند كه عاقبت عيسي بر زمين بازخواهد گشت و نجات و آسايش و بهره مندي را به ارمغان خواهد آورد.يهوديان او را انساني همانند انسان هاي ديگر مي شمردند كه البته برخوردار از جلوه و جبروت خدايي گشته و با نور خود جهان را روشنايي مي بخشد:، و بار ديگر آفتاب در روز نور تو نخواهد بود و ماه با درخشندگي براي تو نخواهد تابيد زيرا كه يهوه نور جاوداني تو و خدايت زيبايي تو خواهد بود. (اشعياء 60، 19)بر خلاف سوشيانت، هنگامه ي ظهور مسيحا دانسته نيست و جز خدا كسي از ساعت آن آگاهي ندارد: ، اما از آن روز و ساعت هيچ كس اطلاع ندارد حتي ملائكه ي آسمان جز پدر من و بس. (متي 24، 36)به مانند آن چه پيشتر ديديم، پيش از ظهور مسيحا، جهان مالامال از بي نظمي و رنج و تباهي و گناه است، آن چنان كه همه ي دست ها به شرارت آلوده گشته و زبان ها به بدي و لب ها به دروغ گويا مي شوند (اشعياء 59، 3 تا 5). بيدادگري چنان رواجي مي يابد كه كه احدي به عدالت فرانمي خواند و انديشه ها جز بر طريق بدي و زشتي نمي پيمايند (اشعيا 59، 4 و 8).عيسي نيز ضمن تأييد موارد فوق پيروانش را از خطر مسيحاي دورغين برحذر مي دارد (متي 6 و 7) و نيز اين كه:، «و زلزله

ها حادث خواهد شد و قحطي ها و اغتشاش ها پديد مي آيد...» (مرقس 13،8)البته نشانه هايي هم بر هنگامه ي ظهور مسيحا نقل شده است كه از جمله ي مهمّ ترين آن ها، خرابي اورشليم (متي 15) و فرارسيدن جنگ هاي بزرگ بين دولت ها است (متي 6). در روز موعود آفتاب تاريك خواهد شد و ماه نور خويش را از دست خواهد داد و ستارگان از آسمان فرو خواهند ريخت (متي 29) آن گاه است كه پسر انسان در آسمان و بر ابرها با قوت و جلال بزرگ خواهد آمد (متي 30) و اين دقيقاً همان روزي است كه نوح بر كشتي نشسته بود (لوقا27).امّا جهان پس از ظهور مسيحا، جهاني ديگرگونه و البته بس شگفت خواهد بود كه زنانش هر روز خواهند زاييد و درختانش هر روز ميوه خواهند داد و بزرگي دانه هاي گندمش به اندازه ي قلوه ي گاو خواهد بود و:، آب ها در بيابان ها و نهرها در صحراها خواهد جوشيد و سراب به بركه و مكان هاي خشك به چشمه هاي آب مبدل خواهد گرديد، در مسكني كه شغال ها مي خوابند علف و بوريا و ني خواهد بود و در آن جا شاه راهي و طريقي خواهد بود كه به طريق مقدس ناميده خواهد شد و نجسان از آن عبور نخواهند كرد... شيري در آن نخواهد بود و حيوان درنده اي بر آن نخواهد شد و در آن جا يافت نخواهد شد بلكه ناجيان بر آن سالك خواهند گشت. (اشعياء 35، 7 تا 10)، و زمين ايشان از نقره و طلا پر شده و خزاين ايشان

را انتهايي نيست و زمين ايشان از اسبان پر است و ارابه هاي ايشان را انتهايي نيست. (اشعياء 2، 7)، در آن هنگام جهان، جهان يكسره نوراني خواهد شد، آن چنان كه روشنايي ماه به خورشيد مانند خواهد شد. (اشعياء 30، 26)شهرهاي ويران شده، از نو آبادان خواهند شد و بالاخره اين كه اورشليم، اين شهر مقدّس نيز به تمامي با لعل و جواهر، دوباره سر برخواهد آورد:، اي رنجانيده و مضطرب شده كه تسلي نيافته اي، اينك من سنگ هاي تو را در سنگ سرمه نصب خواهم كرد و بنياد را در ياقوت زرد خواهم نهاد و مناره هاي تو را از لعل و دروازه هايت را از سنگ هاي بهرمان و تمامي حدود تو را از سنگ هاي گران قيمت خواهم ساخت. (اشعياء 54، 11و12)و چنان آسايشي در جهان خواهد بود كه گرگ و بره با هم سكونت خواهند داشت و گاو با خرس خواهد چريد و طفل شيرخواره بر سوراخ مار بازي خواهد كرد (اشعياء 11، 7 تا 10) و هم اين كه:، در تمامي كوه مقدس من ضرر و فسادي نخواهند كرد، زيرا جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود. (اشعياء 11، 11)امّا سرنوشت نهايي شيطان در اين هنگامه، عذاب ابدي خواهد بود:، و در آسمان جنگ شد ميكاييل و فرشتگان جنگ كردند ولي غلبه نيافتند بلكه جاي ايشان ديگر در آسمان يافت نشد و اژدهاي بزرگ انداخته شد، يعني آن مار قديمي كه به ابليس و شيطان مسمي است كه تمام ربع مسكون را مي فريبد. او بر زمين انداخته شد و فرشتگان با وي انداخته شدند. (مكاشفه يوحنا 12،

7 تا 10)، و ديدم فرشته اي كه از آسمان نازل مي شود و كليد هاويه را دارد و زنجيري بزرگ بر دست وي است و اژدها، يعني مار قديم، را كه ابليس و شيطان مي باشد گرفتار كرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد و او را به هاويه انداخت و در را بر او بسته، مهر كرد تا امت ها را ديگر گمراه نكند تا مدت هزار سال به انجام رسد و بعد از آن مي بايد اندكي خلاصي يابد. (مكاشفه يوحنا 20، 1 تا 3)، و چون هزار سال به انجام رسد، شيطان از زندان خلاصي خواهد يافت تا بيرون رود و امت هايي را كه در چهار زاويه جهان اند، يعني يأجوج و مأجوج را گمراه كند... پس آتش از جانب خدا از آسمان فرو ريخته ايشان را بلعيد و ابليس را كه ايشان را گمراه مي كند به درياچه آتش و كبريت انداخته شد جايي كه وحش و نبي كاذب هستند و ايشان تا ابدالاباد شبانه روز عذاب خواهند كشيد. (مكاشفه يوحنا 20، 7 تا 11)اين گونه كه هست، مفهوم مسيحاي موعود در سنّت يهودي _ مسيحي، باوري بسيار سترگ و داراي اهميّت است. با اين همه، هم چنان كه در بحث سوشيانت گذشت، مي توان در متن هاي ادبيات پيش گويانه راجع به مسيحا، شواهدي يافت كه نشان مي دهد ريشه هاي اين باور به اسطوره هاي كهن قوم يهود هم راهي مي برد و به عبارت صريح تر، مسيحا نيز موعودي به تمامي يا يكسره «دين مدار» نيست. شواهدي كه مي توان بر اين مدّعا

آورد، از اين قرارند:1 _ در سنّت يهودي _ مسيحي، موعود را از ذريّه ي داوود يا حتي خود او وانمود كرده اند; [73] اين امر از آن رو جالب توجه است كه يهوديان داوود را پيامبر نمي دانند بلكه او و سليمان را نخستين پادشاهان و نماد قدرت و شوكت خويش مي شمرند. در دربار آنان ناتان نبي حاضر بود كه واسطه ي ارتباطشان با يهوه محسوب مي شد. [74] اين گونه اسطوره ي داوود در باورهاي ديرينه ي يهودي با انديشه ي اسلامي كه او را پيام آوري از جانب خدا مي داند، سخت متباين است. [75] .بهرحال، در باورمندي به ظهور مسيحا، قوم يهود چشم به بازگشت دوران طلايي حكم فرمايي داوود دارد و از اين رو در نگاه آنان مسيحا در درجه ي نخست شاه جنگاوري هم چون داوود خواهد بود كه به يك آرزوي صددرصد قومي، يعني برتري و سروري يهود _ بعنوان قوم برگزيده ي خدا _ بر سراسر جهان، صورت امكان خواهد بخشيد. اين انديشه، بي ترديد نمونه اي واضح از «موعود اسطوره اي» و منطبق بر بازگشت به عهد زرّين است. و اتفاقاً از همين رو بوده كه يهوديان در مواجهه با عيسي و منش صوفيانه اي كه بر آن اصرار ميورزيد، انكارش كردند و با تمسخر از پادشاهي اش پرسيدند، تا بدان جا كه او به پيلاطس حاكم رومي گفت:، آري، من پادشاه هستم، اما پادشاهي من از اين جهان نيست. (يوحنا 18، 36)عيسي از همين رو به پيروانش اجازه نمي داد لقب «مسيح» را براي او به كار ببرند. چون او برخلاف انتظار ديرينه ي

يهوديان يك فرمانده نظامي نبود كه قصد تأسيس حكومتي زميني براي رهايي قوم يهود داشته باشد. [76] .2 _ دقّت در ادبيات پيش گويانه راجع به هنگامه ي ظهور مسيح، بيش از پيش نشان گر اين موضوع است كه ريشه هاي باور به موعود در سنّت يهودي _ مسيحي، به اسطوره هاي كهن قومي بازمي گردد. از جمله مي توان به محوريّت تام نوسازيِ معبد اورشليم اشاره كرد كه همواره در كانون مطالبات يهوديان و تجلّي گاه آرمان هاي آنان بود و نيز اين كه بازسازي آن با گران بهاترين جواهرات در مركز پيش گويي هاي مربوط به دوران پس از مسيحا قرار دارد. اهميّت اين معبد براي يهوديان و پيامبران آنان چنان سترگ بوده كه وقتي اطمينان يافتند كوروش پارسي، رخصت بازسازي آن را خواهد داد، [77] چنان در تمجيد از او غلوّ كردند كه به ناگهان او را همان مسيحاي موعود هم ناميدند(!) [78] و اين البته به قول عزراي نبي نيست مگر اين كه:، «ما بندگانيم... خداي ما، ما را منظور پادشاهان فارس گردانيده حيات تازه به ما بخشيده است تا خانه خداي خود را بنا نماييم و خرابي هاي آن را تعمير كنيم و ما را در يهودا و اورشليم قلعه بخشيده است.» (عزرا 9، 9)3 _ اشاره ي مندرج در كتاب اشعيا (باب 30، آيه ي 26) مبني بر اين كه پس از ظهور مسيح، روشنايي ماه به اندازه ي خورشيد خواهد شد، آشكارا بيم و هراس انسان بدوي از تاريكي شب را مي رساند، يا آن چه كه در ترسيم ابليس در هيأت يك اژدهاي سهمگين آورده شده (مكاشفات

يوحنا)، جملگي نشان گر آنند كه انديشه ي مسيحاي موعود _ هم چون سوشيانت _ در تعامل با آموزه هاي مربوط به معاد، از يك اسطوره ي كهن قومي، به مرتبه ي يك باور ديني تبديل يافته است (و البته كماكان مي توان ديد كه مفهوم مسيحاي يهوديان، به مراتب بيشتر از سوشيانت، صبغه ي قومي دارد).

مهدي

در باورهاي اسلامي _ شيعي، در فرجامين روز گيتي، اثري از شر و شقاوت و بدبختي برجاي نخواهد ماند و حتّي اگر يك روز از عمر جهان باقي مانده باشد، مردي از سلاله ي پيامبر اسلام در قيامي خونين و انقلابي پر دامنه، غلبه ي نهايي نيكي ها را به ارمغان خواهد آورد. اين موعود در فرهنگ اسلامي _ شيعي، مهدي نام دارد:، «دنيا تمام نخواهد شد تا اين كه مردي از اهل بيت من كه مهدي ناميده مي شود بر مردم حكومت كند.» [79] .، «بشارت باد شما را به مهدي. در هنگام پراكندگي مردم و وقوع گرفتاري هاي سخت، ظاهر مي شود و زمين را از عدل و داد پر مي كند، دل هاي پيروانش را سرشار از عبادت نموده، عدلش همه را فرا مي گيرد.» [80] .مهدي، آخرين نفر از سلسله ي دوازده گانه ي اماماني است كه حتّي از روزگار خود پيامبر اسلام (صلي الله عليه وآله) نيز نام بردار بودند:، «رسول خدا فرمود: هنگامي كه عروج كردم به سوي پروردگارم جل جلاله، ندايي آمد كه: يا محمد!... آيا از آدميان وزير و برادر گرفته اي؟... اي محمد براي تو از آدميان علي بن ابيطالب را اختيار كردم و به تو ارزاني داشتم كه

از پشت او يازده راهنما بيايد كه همه از خاندانت باشند، از دخترت، و آخرين از آن ها مردي است كه عيسي بن مريم پشت سرش نماز گزارد و زمين را از عدل پر مي كند چنان كه به ستم و نابرابري آكنده است و بوسيله او نجات مي يابند از هلاكت و هدايت مي شوند از گمراهي...» [81] .ناگفته نماند كه باورمندي به مهدي، ويژه ي شيعيان نيست و در روايت هاي اهل تسنّن نيز از او به عنوان منجي و موعود آخرالزّمان ياد شده است; [82] با اين اوصاف، التزام تشيّع به ائمه و برائت جويي تاريخي آنان از حكومت هايي كه غاصبانه شان مي دانستند، سبب شده تا مباحث مربوط به موعود در كتاب هاي آنان انعكاسي به مراتب وسيع تر داشته باشد.باري، ولادت و نشو و نماي موعود شيعي، بشدّت از ديدگان عموم مخفي مي گشت، چرا كه در نتيجه ي سياست سخت گيرانه ي دولت عباسي، هر آينه بيم آن مي رفت كه او نيز به سرنوشت اجدادش دچار شود و از تيغ دشمني آل عباس در امان نماند. شدّت اين پنهان كاري چنان بود كه بسياري از خواصّ شيعيان نيز از تولّد او آگاهي نيافتند و حتّي امام يازدهم در وصيّت نامه شان هم، نامي از اين يگانه پسرشان نبردند. [83] .امامت آخرين امام شيعه، رسماً از سال 260 هجري قمري آغاز شد. از اين هنگام تا سال 329 ارتباط ايشان با عامّه ي مردم، به ترتيب توسط چهار تن كه «نواّب اربعه» ناميده شدند، برقرار مي بود. اين دوران را غيبت صغري نام نهاده اند. سپس به امر

خدا، دوران غيبت كبري آغاز شد كه تا به امروز هم ادامه دارد.در باورهاي شيعي چنان رفته است كه دوران غيبت كبري، موعود در يك زندگاني مخفي به سر مي برد; و هر چند كه در جامعه با مردمان مي زيد و با آنان سخن مي گويد و حتّي ارشادشان مي كند، امّا ناشناخته باقي مي ماند. البته راست كرداران و پاك دلان، از هدايت هاي او بهره مي گيرند و براي مؤمنان او از خورشيد هم تابنده تر و روشن تر است. [84] .در تشيّع اعتقاد به غيبت و ظهور مجدد او از ضروريات مذهب و محتومات قطعي محسوب شده است. رسول خدا فرمود: «هر كس منكر قائم از فرزندان من شود، مرا منكر شده است.» [85] .علاوه بر اين ها ادبيات پيش گويانه درباره ي مهدي، شماري از رخ دادهاي محتوم در آستانه ي ظهور را مطرح مي سازد. از جمله اين كه خسوف و كسوف هاي متعدد در ماه هاي رمضان و شعبان رخ خواهد داد و زلزله ها و خرابي ها، شهرهاي زيادي را ويران خواهد كرد. بلاهاي طبيعي چون ملخ و سيل و طوفان هاي سهمگين رخ خواهد داد. نيز پيش از قيام مهدي، پاره اي حوادث جزو محتومات شمرده شده است. از جمله قيام سفياني و يماني و صيحه اي از آسمان كه قيام مهدي را بشارت خواهد داد و...; و بالاخره قيام از كنار كعبه آغاز مي شود و هم زمان جبرييل ندا در مي دهد كه: «اينك حجت خداي در كعبه ظهور كرده است; بشتابيد و از او پيروي كنيد.» [86] .امام مهدي مردمان را به پيروي

از قرآن و سنّت رسولش فرا مي خواند. او به سيماي مردي چهل ساله و كشيده بالا و گشاده جبين و بلند پيشاني است. او به كوفه در خواهد آمد و اين تازه ابتداي كار است. امام علي مي فرمايد: «زمين پاره هاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خود را با تمكين به او تسليم خواهد كرد، آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست و كتاب و سنّت پيامبر را احيا خواهد كرد». [87] پيروزي حضرت مهدي در طي نبردهايي خونين به دست خواهد آمد و بي كم و كاست يك انقلاب بزرگ براي برپايي حكومتي جهاني با هدف برقراري كامل حقّ و عدل و قسط خواهد بود; حكومتي كه جز دين خالص برجاي نمي گذارد. [88] .امّا آيا باور شيعي به موعود، هم چون مواردي كه پيش از اين بررسي كرديم، ريشه اي در اسطوره هاي قومي اعراب دارد؟ و آيا مهدي هم شكل دين مدار شده ي يك يل افسانه اي است كه در پايان جهان، ظهور خواهد كرد؟ پاسخ آري به اين پرسش، با چالشي مهمّ مواجه خواهد بود و آن اين كه در پيشينه و باورهاي كهن مردم عرب، هرگز چنان اسطوره اي كه بن مايه ي موعود آخرالزمان قرار گيرد، وجود ندارد. نقل است، عرب اساساً معاد و رستاخيز را باور نداشت تا جويا و چشم به راه موعود باشد و اين از آن جا پيداست كه بيشتر بحث آنان با پيامبر اسلام بر سر همين موضوع بود كه بس باورنكردني اش مي يافتند. اين

نكته بويژه در مورد عرب باديه نشين صادق است كه به تعبيري «اساساً ديني نداشت و اگر داشت آن را در روح و قلب او تأثيري نبود». [89] او تنها به غنيمت و آزادي مي انديشد و فقط از اجل و تقدير بيم داشت. عرب حتّي احتمال حشر و رستاخيز را با بردن استخوان پاره اي به نزد پيامبر اسلام به سخره مي گرفت و مرگ را آخر همه چيز مي شمرد. [90] از چنين بستري، درآمدنِ انديشه ي موعود در هر شكلش، البته ناممكن بوده است.پس انديشه و باور به موعود شيعي از چه چيزي نشأت گرفته است؟ كه انديشه ي موعود شيعي خاستگاهي كاملاً متفاوت و يگانه اي در ميان تمام اديان دارد و آن نيست مگر مفهوم «حجت الهي» كه به تعبير شيعه، هميشه بر زمين برقرار بوده است و خواهد بود.امام سجّاد فرمود: «از روزي كه خدا آدم را آفريده تا حال هيچ گاه زمين از حجتي خالي نبوده است، ولي آن حجت گاهي ظاهر و مشهور و گاهي غايب و مستور بوده است، تا قيامت نيز از حجت خالي نخواهد شد و اگر امام نباشد خدا پرستش نمي شود». [91] .حضرت علي فرمود: «الهي، بي هيچ ترديد زمين از حجتي كه برپادارنده ي دين خداست تهي و خالي نمي ماند، چنين كسان يا رخ مي نمايند و آشكار مي شوند و يا بيم دارند و پنهان مي گردند، تا اين كه حجت و دلايل روشن پروردگار، ضايع و نابود نشود». [92] .اين گونه، باورمندي به موعود شيعي، به نحو يگانه اي تنها باورمنديِ مبتني بر آموزه اي صددرصد ديني (=

حجت الهي) در ميان تمام موعودهاي مطرح در گيتي است، زيرا در پس زمينه ي آن هيچ نشاني از گمانه هاي اسطوره اي _ قومي به دست نمي آيد. اين امر صفت مميزه ي مهمّي است كه بايد به آن عميقاً توجّه كرد، زيرا تفاوت بي چون و چراي موعود شيعي با ديگران، از همين جا خودنمايي مي كند.امّا ويژگي هاي مهدي، به همين نكته ختم نمي شود و در سويي ديگر بايد به نقش و مفهوم «انتظار فرج» توجّه كرد كه در ادبيات شيعي مقامي شامخ دارد. حضرت رضا با واسطه ي پدرانش روايت كرد كه رسول خدا فرمود: «بهترين اعمال امّت من انتظار فرج است». [93] .اين امر در دوران انتظار البته كار آساني نيست. ادبيات شيعي پر از توصيف اوضاع دشوار جهان در عصر غيبت است. دوراني كه اگرچه حق از ميان نمي رود، ليكن به شدّت تضعيف مي شود; دوراني كه اقليّتي معدود پاسدار و خواهان حقّ و عدالتند و اكثريتي بي شمار غرق در روزمرگي و انحطاط، تنها به دنياپرستي مي پردازند.بنا بر ادبيات پيش گويانه ي شيعي، جهان در عصر انتظار در هرج و مرج بسر خواهد برد. زورمندان بر جان و مال بي كسان دست تطاول مي گشايند، صفات مستحسن انساني به سخره گرفته مي شود و بدعت هاي بي شمار آدمي را از حق و حقيقت دور ساخته اند. در اين دوران دشوار، بدان هرچه بخواهند شرارت مي كنند و معدود نيك نفسان چاره اي جز تقيه ندارند; قماربازي و شراب خواري رواجي به تمام يافته و نماز خوار شمرده مي شود; دنيافروشان براي لقمه ناني تملّق

هامي گويند و آفت ريا و دورويي بر اركان دين سايه مي افكند; قرآن ها زيور فراوان مي يابند، زيارت خانه ي خدا به تمامي رنگ و بوي تظاهر برخود مي گيرد; حلال خدا حرام و حرام خدا حلال مي گردد. نادانان، عابد شمرده مي شوند و عالمان دين به ورطه ي فساد درمي غلتند... در دوران انتظار، بنيادهاي عرفي و اخلاقي سستي مي پذيرند و پاك دامني محلي از اعراب نمي يابد; امر به معروف و نهي از منكر بر زمين گذاشته شده و احترام پدرومادر فراموش مي شود; قاضيان رشوه مي گيرند و حكم به ناحق مي دهند; حكومت ها سخت فاسد و منحط مي شوند و زمام داران رياست را براي تفاخر و نه خدمت مي خواهند. در اين دوران جنگ ها و ستيزه ها اوج گرفته و خون بي گناهان برزمين ريخته مي شود و.... [94] .قيام و ظهور موعود شيعي به هنگامي موكول شده است كه تعداد پاكان و منتظران راستين او، به عدد اصحاب جنگ بدر (= 313) برسد. آشكار است كه اين نكته اي ارجمند و متفاوت را مي رساند: شيعه ي راستين خود در تسريع فرج مهدي نقشي به سزا دارد و هموست كه با تزكيه و انتظار عملي فرج، زمينه ساز قيام نهايي خواهد شد كه اين هم وجه تمايزي در خور اهميّت است و از رابطه اي متقابل و دايمي ميان منتَظِر و منتَظَر در باور شيعي خبر مي دهد.در اين شرايط بس دشوار و مرد افكن، شيعه ي منتظر، دين خود را از هجوم ها مي پايد و در هر لحظه چنان مي كوشد

كه باري لياقت ورود به آن جمع فرهيختگان 313 نفري را داشته باشد... و اين گونه كه هست، مفهوم موعود در انديشه ي شيعي، مايه هاي قدرت مندي از انگيزه براي تعالي روحي و علوّ نفس بهوجود مي آورد. در باورهاي اسطوره اي چنين نتيجه اي مطلقاً وجود ندارد و انتظار موعود، هرگز سبب ساز كنش هاي روح بخش نمي گردد. باور به سوشيانت و حتّي ماشيح يهوديان نيز به چنين رخ دادي نمي انجامد; كه اوّلي در كمند هزاره هاي كيهاني، خود نوبتش فرا خواهد رسيد و ظهور دوّمي منوط به اراده ي يهوه اي خشمناك گشته است. تنها موعودي كه مي توان درباره ي آن واژه ي «انتظار» را معنا كرد، عيساي مسيحيان است كه البته اين يكي هم در بلنداي آسمان ها _ برخلاف مهدي _ كمترين تعاملي با فرد فردِ دوست دارانش ندارد. بلي، در باور شيعي، اين برجستگي مهمّ و منحصر به فرد وجود دارد كه امام غايب يا همان موعود، حجّت الهي بر زمين است، حجّتي كه با يك يك انسان ها رابطه اي عاطفي و هدايت گر دارد. امام مهدي فرمود: «ما در رسيدگي به شما كوتاهي نمي كنيم و شما را از خاطر نمي بريم».او مردمان را مي پايد و كارنامه ي اعمالشان را مي سنجد. از كج روي آنان اندوهگين مي شود و از رشد معارف شان خوشنود مي گردد. او فارغ از آدميان در آسمان ها به سر نمي برد، يا هنوز تخمه اش در درياچه اي مهجور به انتظار ساعت انعقاد بسر نمي برد، او واسطه ي عالم غيب است و هم چون خورشيدي

از پس ابرها گرمابخش جان هاست. سليمان مي گويد عرض كردم: مردم چگونه از وجود امام غايب فيض مي برند؟ [امام سجاد] فرمود: «همان طور كه از خورشيد پشت ابر انتفاع مي بريد». [95] .

نتيجه گيري

به اين ترتيب مي توان گفت كه پديداري انديشه ي موعود، در نتيجه ي سه كنشِ نسبتاً مستقل از هم رخ داده است:1) موعود اسطوره اي: كه بر اساس باور به سير ادواري تاريخ و اين كه همه ي رخ دادهاي گيتي هم چون بهار و خزان، تكرار شدني هستند، شكل گرفته و با نگاهي به گذشته، بازگشت به عصر زرّينِ و دوران شادكامي و خوشيِ سرآغاز خلقت را اميد دارد.2) موعود نيمه اسطوره اي: كه از تعامل ميان همان باور اسطوره اي و نيز آموزه هاي پيامبران الهي به اصل معاد (و سير خطي تاريخ) شكل گرفته و آرزوي بازآفرينيِ عصر زرّين را در هيأت بازآرايي جهان يا رهايي قوم از استيلاي جبّاران، به آينده فرافكني كرده است.3) موعود ديني: برمبناي اعتقاد به لزوم برقراري و حضور هميشگي حجت الهي بر زمين شكل گرفته است و هدف غايي از موعود را عمدتاً در برقراري عدل و قسط خلاصه مي كند.

پاورقي

[1] .tnâyيoS.

[2] .ahcokariV.

[3] مقصود از اديان الهي دراين نوشتار، آن دسته از دين هايي است كه دستاورد آموزه هاي پيامبران بوده اند; پيامبراني كه خود مدّعي بهره مندي از وحي الهي بوده اند.

[4] عصر زرّين اصطلاحي است كه «هزيود» شاعر يوناني باب كرد. او دوران جهان را به پنج عصر تقسيم مي كرد: عصر زرّين، عصر سيمين، عصر مفرغ، عصر قهرماني و عصر آهن. در عصر زرّين كرونوس و خدايان ارشد بر جهان حكم مي راندند و طي آن بشر در پاكي و خوشي مي زيست و از رنج ها مصون بود.

[5] اتوپيا Utopia واژه اي يوناني از ريشه ي Topos است كه پيشوند

OU مفهومي منفي از آن ساخته است. اتوپيا را مي توان هيچستان يالامكان يا ناكجاآباد ترجمه كرد. اوّلين كسي كه اين انديشه ي آرماني را بر برهان عقلي استوار كرد، افلاطون حكيم بود كه در كتاب جمهوريت براي جستجوي عدالت راستين، جامعه اي آرماني را طرح افكند. در اوج درخشش فرهنگ اسلامي، ابونصر فارابي دركتاب انديشه هاي اهل مدينه فاضله، جامعه اي ايده آل را در قالب باورهاي اسلامي به عنوان مدينه ي فاضله ترسيم كرد.

[6] به خواننده ي ارجمند توصيه مي كنم براي درك بهتر اين موضوع به كتاب ارزشمند «ميرچا الياده» موسوم به «اسطوره بازگشت جاودانه»، مراجعه كند.

[7] ميرچا الياده، اسطوره بازگشت جاودانه، (ترجمه ي بهمن سركاراتي)، نشر قطره، 1378 ش، ص ص 164 و 165.

[8] زينر، آرسي، طلوع و غروب زرتشتي گري، (ترجمه ي تيمور قادري)، فكرروز، 1375 ش، ص 76.

[9]، اميركبير، تهران، ج 3، ص 27. [

[10] هدايت، صادق، زند وهومن يسن و كارنامه اردشير پايكان، چاپخانه محمدحسن علمي، 1357 ش، ص ص 17 _ 27.

[11] همان، ص 17.

[12] مصطفوي، علي اصغر، سوشيانت يا سيرانديشه ايرانيان درباره موعود آخرالزمان، ص ص 19 _ 20.

[13] atnayيoaS اي.tnâyيoS.

[14] ويدن گرن، گئو، دينهاي ايراني، (ترجمه ي منوچهر فرهنگ)، آگاهان ايده، 1377 ش، ص 129.

[15] اين معنا از نصّ اوستا مستفاد مي شود: اوستا، فروردين يشت، بند 129 ; نيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 8.

[16] گاثاها يا گاهان، عنوان كلّي هفده سرود از هفتاد و دو سرود ابتداي اوستا فعلي، موسوم به «يَسنَه» است كه به اعتقاد محققّان، توسط زرتشت خلق شده اند. اين سرودها، در پنج گروه موسوم به «گاه» ترتيب يافته

و عبارتند از:«اَهونَودَگاه»، «اُشْتَوَدگاه»، «سِپَنتْمَدْگاه»، «وُهوخشْتَرگاه» و «وَهيشتوايشت گاه».

[17] درباره ي اين اعتقاد و دلايل آن، ر. ك: بويس، مري، تاريخ كيش زرتشت، (ترجمه ي همايون صنعتي زاده)، توس، 1377 ش، ج 1، ص 325; نيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 9.

[18] درباره ي معناي اَشَه Aيa، اجماع قاطعي وجود ندارد ولي معمولاً آن را راستي، حقيقت، نظم و ترتيب كامل، قانون ابديِ آفرينش مقرّر مزدايي دانسته اند. از همين رو بيشتر مترجمان اوستا، ترجيح داده اند كه اين واژه را به همان صورت اصلي نقل كنند.

[19] مَنِشِ نيك، برگردانِ وُهومَنَ يا بهمن است كه در آموزه هاي زرتشتي يكي از اَمشاسپَنْدان Amaيaspanta به شمار مي آيد. اين امشاسپندان كه نزديك ترين مينويان به اهوره مزدايند عبارتند از: بهمن، ارديبهشت، شهريور، سپندارمذ، خرداد، امرداد و سپندمينو. درباره ي چند و چون اين مينويان و كاركرد آن ها ر. ك: زينر، آر. سي، طلوع و غروب زرتشتي گري، (ترجمه ي تيمور قادري)، ص ص 56 _ 63.

[20] كِيْ گشتاسب يا كِيْ ويْشتاسْپَ Vistâspa، آخرين فرمان روا از سلسله ي كيانيان است كه با گرويدن به زرتشت، درگير نبردهاي زيادي با همسايگانِ كافر خود شد. او در ادبيات زرتشتي مقامي شامخ و ستايش شده دارد.

[21] سْپيتْمان Spitmân (در اوستا: سْپيتامَ Spitâma)، نام خاندان زرتشت است، ظاهراً سپيتمه به معناي از نژاد سفيد يا از خاندان سفيد است. در كتاب بندهشن، سپيتمان نياي نهم زرتشت شمرده شده است.

[22] فرشوشتر Fraيuيtar (به معني دارنده ي شترِ كارآمد وراهوار)، نام پدر زنِ زرتشت و يكي از نخستين پيروان اوست.

[23] بويس، مري،تاريخ كيش زرتشت،(ترجمه ي همايون صنعتي زاده)،ج 1،ص 326

ونيز: پورداوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص 10.

[24] احتمالاً مقصود ديوِ «خشم» (= ائِشْمَ Aeيma) است; از او شريرتر نداريم. معمولاً از او با صفتِ «خونين درفش» ياد مي شود و از جمله ي اسپاهبدان اهريمن در شمار است. بدكرداران به او روي مي آورند و پرهيزگاران در نابودي اش مي كوشند.

[25] در ادبيات ديني زرتشتي، فرشگرد Fraيgird (در اوستا: فْرِشوكِرِتي Fraيuk r ti) به جهان نوساخته ي دوره ي دوازده هزار ساله ي گيتي و برقراري جاودانه ي پرهيزگاري مي گويند كه خود به مدد خيزش سوشيانت ها و پاك كردن جهان از اهريمنان پديدار مي شود.

[26]، ج 3، ص 466.

[27] دروج يا دروگ Drug، نام مادّه ديوِ دروغ و نادرستي و پيمان شكني است، كه گاه در معناي دين ديوپرستي به كار رفته است.

[28] مزدا Mazdâ به معني هوشيار و دانا و آگاه است و «اهوره مزدا» را مي توان سرور دانا يا خداوندگارِ آگاه ترجمه كرد. در اوستاگاه خدا را فقط با لفظ مزدا خطاب كرده اند.

[29] مقصود پلِ چْينْوَت Chinvat (يا چْينوَدْ) است كه به اعتقاد زرتشتيان، روان هر يك از مردمان، در چهارمين روز پس از مرگ بايد از آن بگذرد تا بعد از آشكار شدن كردارهاي نيك و بد، روانه ي بهشت يا دوزخ شود.

[30] گَرْزْمان يا گَرودِمانَ Garo demana به معني خانه ي سرود يا سراي نيايش و به عبارت ديگر بهشت و بارگاه اهوره مزدا است.

[31] درمعناي واژه مگونان اختلاف است. برخي آن را از ريشه ي «مغ» و به معني «انجمن برادري مغان» دانسته اند. نگارنده با كساني كه مگونان را به «انجمن پذيرندگان و پيروان

پيام و آموزش زرتشت» ترجمه كرده اند، موافق است.

[32] يشت Yaيt به هر يك از 21 سرودي مي گويند كه مجموعاً سوّمين و بلندترين بخش اوستاي كنوني را تشكيل مي دهند. اين يشت ها در ستايش ايزدان كهن ايراني هستند كه روزهاي هر ماه به با آنان نام گذاري مي شد. بيشتر انديشه مندان براين باورند كه مضامين اصلي يشت ها، برگرفته از اعتقادات كهن آرياييان است و الحاق آن ها به اوستا، نشانه ي تلاش براي آشتي دادن آموزه هاي زرتشت با كيش كهن است. واژه ي «يَشْتَرْ Yastar» به معني نمازگزار و پرستنده و هم چنين واژه هاي «جشن» و «يزد» از ريشه ي «يشت» به يادگار مانده اند.

[33] فروشي Fravيi يا فْرَوَهرْ Fravahr يا فُروهَر، به قالب مثالي آفريدگان نيك _ و ندرتاً پليد _ مي گويند كه روح و تن بر اساس آن خلق شده اند. در مزداپرستي، اصرار از فروشي ها براي بركت زندگي و دفاع در مقابل دشمنان، جايگاه خاصّي دارد; و «فروردين يشت» در ستايش آنان است.

[34] اوخشيت ارت Uxيyat r ta، در زبان پهلوي «اوشيدَر» و در فارسي «هوشيدَر» خوانده مي شود و به معني «پروراننده ي پرهيزگاري» است.

[35] اوخشيت نم Uxيyat nemah،درزبان پهلوي «اوشيدرماه» ودر فارسي «هوشيدرماه» خوانده ميشود وبه معني«پروراننده ي نماز» است.

[36] استوت ارت Astavat r ta، به معني كسي است كه مظهر و پيكر قانون مقدس باشد.

[37] به تصريح مرحوم پورداوود و نيز بيشتر پژوهندگان، مقصود از كيانسيه همان درياچه ي هامون كنوني است. ر. ك: پور داوود، ابراهيم، سوشيانت موعود مزديسنا، ص ص 19 _ 23.

[38] ويسپ تئورويري Vispa-taurvairi، نام مادر سوشيانت

است. آن را به «برهمگان پيروز» معني كرده اند. نام ديگر او، «اِرِدَت فِذْري» (= كسي كه آبروي پدر باشد) است.

[39] فرّ يا خوِرنه يا فَرّه يا خُرّ، فروغ يا موهبتي ايزدي است كه هر كس از آن بهره مند بشود، برازنده ي سروري و سالاري گردد، به شهرياري رسد و آسايش گستر و دادگر بشود. در اوستا معمولاً از دو فرّ، ياد مي شود:«اَيريَنِمْ خَورنُ» (= فرّايراني) و «كَوئِنِمْ خَوِرنُ» (= فرّكياني). فرّايراني، خِرَد و دارايي نيك مي بخشد و دشمنان ايران و اهريمنان را درهم مي شكند; و فرّكياني، بهره ي ناموران و شهرياران و اَشَوَنان مي شود تا از پرتو آن به رستگاري و كامرايي برسند. افتخار بهره مندي از فرّكياني، پس از گشتاسپ شاه كياني، نصيب هيچ كس نشده ولي اهوره مزدا آن را براي ايرانيان ذخيره كرده است تا در آخرت آن را به سوشيانت عطا كند. اوستا زرتشت را فرّهمندترين كس دانسته است.

[40] فريدون در اوستا، «ثْرَئِتونَ Thraetâona» پسرِ «اَثْويَهْ» Athwya نام دارد. او در زمره ي اساطير هند و ايراني است. مشابه و دايي اوتريت Trita نام دارد كه هم چون فريدون، اژدهايي _ به نام وريسوَروپَ Vrisvarupa _ را مي كشد. در واقع قهرماني كه مار يا اژدهايي را به قتل مي آورد، بن مايه اي است كه در اساطير بسياري از ملل يافت مي شود. در متون زرتشتي، به جز اوستا آمده است كه فريدون جهان را ميان سه پسرش: سلم و تور و ايرج تقسيم كرد.

[41] اَژي دَهاكَ Azi Dahâka يا همان ضحّاك، در اوستا (= هات 9 يا هَوم يشت، بند 8; نيز زامياديشت

بند 37)، نام اژدهايي سه كلّه و سه پوزه و شش چشم است كه مي خواهد جهان را از مردمان نهي كند. تحوّل او - كه در اوستا خطرناك ترين مخلوق اهريمن دانسته شده است - به مردي تازي و ديوسيرت كه دو مار بردوش داشت و هر روز مغز دو جوان را خوراك آنان مي كرد، در ادبيات متأخّر زرتشتي رخ داده و خود موضوع تحقيقي جذّاب و پركشش است.

[42] افراسياب در اوستا «فْرنگْرَسْيَن Frangrasyan» نام دارد كه به معني هراس انگيز است. گذشته از شخصيت شاه _ پهلوان او در برخي از بخش هاي اوستاي نو و نيز كتاب هاي دوره ي اسلامي، چنان معلوم است كه او در دوران كهن، منشي اساطيري داشته كه خود يادگاري از فرهنگ هندواروپايي است. او در اين كالبد ديرينه، نه يك شاه _ پهلوان، كه در شمار اژدهايان و ديوان است و دخيل در نبردهاي كيهاني ميان ايزدان و اهريمنان. از طرف ديگر، كارنامه ي او به تمامي سياه و تاريك نيست، زيرا او به خواهش ايرانيان، زين گاوِ دُرْوَنْد را در هم شكست و ايران را از شرّ وي رهانيد.

[43] زين گاو يا زَينيگو zainigav، نام يكي از دشمنان ايران است كه افراسياب او را به درخواست بزرگان ايران از پاي درآورد. به نوشته ي بندهشن، «زِين گاو» از تازيان بود كه شاهي ايرانشهر را از آن خود ساخت. اين نام را «دارنده ي گاو زنده» معني كرده اند و «دُروند» را دروغ پرست و گمراه و ناپاك، گفته اند.

[44] كي خسرو، پسر سياوش است كه انتقام قتل ناجوانمردانه ي پدر محبوبش را از افراسياب

ستاند. او در فرجام كارش از ديده ها ناپديد شد و در سلك «باشندگان» درآمد.

[45] خرداد يا هَورْوَتاتَ Haurvatâta، يكي از جلوه هاي مينوي اهوره مزدا و به معني «رسايي و كمال» است. امرداد يا اَمْرِتاتَ Ameretâta، جلوه اي ديگر از مزدا و مظهر «جاودانگي و بي مرگي» است.

[46] بويس، مري، تاريخ كيش زرتشت، (ترجمه ي همايون صنعتي زاده)، ج 3، ص 388.

[47]...»; هم چنين ر. ك: زامياديشت، بند 37.

[48] درباره ي ديگر شواهدي كه زامياديشت را در زمره ي كهن ترين يشت ها قرار مي دهند، ر. ك: سن، كريستن، مزداپرستي در ايران قديم، ص ص 78 _ 82.

[49] ويديو، فرگرد 19، بند 5.

[50] زينر، آر.سي، طلوع و غروب زرتشتي گري، (ترجمه ي تيمور قادري)، ص ص 109 _ 112.

[51] بندهشن را مي توان به «آفرينش آغازين» معنا كرد و كتابي است كه در قرن سوّم هجري توسط «فَرن بغ دادَگي» گردآوري شده است. اين كتاب علاوه بر مباحثي در چگونگي خلقت، اشارات مفصّلي به نجوم دارد.

[52] دينكرت يا دينكرد، بزرگ ترين و مهم ترين كتاب زرتشتي است كه در اصل مشتمل بر 9 دفتر بوده است. امروزه دو بخش نخستين آن در دست نيست. مؤلفان آن يكي «آذر فرنبغ» بوده و ديگري «آذرباد» نام داشته است كه اين دوّمي كتاب را از نو تحرير و تكميل و تصحيح كرده، و نيز دفتر نهم را برآن افزوده است. تاريخ انشاي آن را قرن سوّم هجري دانسته اند.

[53]، ج 3، ص 27.

[54] موضوع اين كتاب پيش گويي هاي جاماسپ، وزير زرتشتي گشتاسپ شاه كياني، درباره ي رخ دادهاي آخرالزّمان است.

[55] بايد دانست كه اين منابع

در شرح پاره اي جزئيات با هم اختلاف هايي دارند ولي در كليات يكي هستند.

[56]، ج 3; زندِ وهومن يسن و كارنامه اردشير پايكان (گزارش صادق هدايت); اساطير ايراني (جان هينلز).

[57] مقصود دين زرتشتي است.

[58] .natuيaP.

[59] زايِش هر سه سوشيانت از يك الگو تبعيت مي كند: مادران آن ها در آب درياي كيانسيه به هنگام تن شويي، از نطفه ي زرتشت _ كه در آن آب و توسط فروشي 99999 انسان درست كار محفوظ مانده بود _ باردار مي شوند.

[60] asukrhaM.

[61] وَرِ جمشيد يا وَرِ جَمكَرد، نام قلعه اي زيرزميني است كه جمشيد آن را به فرمان اهوره مزدا ساخت تا در زمستاني كه ديوِ مَهركوسَ پديد خواهد آورد، پناهگاه مردمان و جانداران باشد. (ر. ك: ويديو داد، فرگرد2).

[62] گرشاسپ يا كِرِساسْپَ، به معني دارنده ي اسب لاغر، پهلوان اصلي اوستا است كه شمارِ زيادي از ديوان و اژدهايان را از پا درآورده آورده است. در واقع در اوستا نشاني از رستم به دست نمي آيد و همه ي پهلواني ها توسط گرشاسپ انجام مي گردد. اين امر، موضوع تحقيقي پردامنه است و به چگونگي افتراق ميان تاريخ ملّي و ديني ايرانيان بازمي گردد.

[63] نكته ي جالب توجّه اين كه روان پاكان نيز بايد از اين رود عبور كنند امّا آنان احساس مي كنند كه در شير گرم هستند و سختي نمي بينند.

[64] موبد (در اوستا: مُغوپَيتي)، عنوان پيشوايان ديني كيش زرتشت است. در اوستا گاه واژه ي «رتَو» يا «رَد»، نيز به همين معني است.

[65] در معادشناسي و جهان بيني زرتشتي، اصولاً بدي ها بي دوام و فرجام پذيرند، از اين رو حتّي عذاب

دوزخيان نيز پاياني دارد و جاودانه نيست; بطوري كه گذشته از معدودي كه مستحق اعدام (= مرگ ارزان) و نابودي هستند، بقيه پس از پاك شدن از گناهان، بخشوده مي شوند.

[66] درباره ي سرنوشت نهايي اهريمن، منابع زرتشتي قطعيتي ندارد.از قرار او از همان سوراخي كه وارد گيتي شده بود، به ژرفاي تاريكي خود پرتاپ مي شود و در آن جا بي هوش مي ماند (و البته مخلوقاتش يكديگر را از ميان برمي دارند)، و به روايت «دادستان دينيك» اين بي هوشي چنان خواهد بود كه تمام تحركاتش متوقف مي شود.

[67] باور به «آوتار»هاي ده گانه در ميان آرياييان هند، نشانه ي محكمي در وجود سنّت ديرپاي باور به «منجي» است.

[68] .ratoaZ.

[69] جامعه ي كهن هندو ايراني در دوره ي شباني، به اين سه گروه تقسيم مي شد: 1_ «واستر Vastar» يا گلّه بان، 2_ «زوئتر Zaotar» يا روحاني و مأمور اجراي مراسم نذر و قرباني، 3_ «نر Nar» يا مردان جنگنده و سپاهي. بويس، مري، تاريخ كيش زرتشت، (ترجمه ي همايون صنعتي زاده)، ج 1، ص 19.

[70] در اين گمانه، الگوي مسيح بن مريم و يهوديان را مي توان شاهد آورد. كتاب عتيق مملو از پيش گويي ها راجع به موعودي است كه زمين و زمان را دگرگونه مي كند، در حالي كه شخصيّت مسيح با آن افسانه پردازي ها، تطابقي نداشت.

[71]، ج 3، ص 27.

[72] در هر صورت بايد توجّه داشت كه مقصد نهايي موعود زرتشتي، بازآرايي جهان به همان شكلي آغازين خلقت است (= فرشگرد) و اين، جلوه ي عيني آرزوي بازگشت به اسطوره ي عصر زرين است.

[73] «...اي خداوند ترا در

ميان امت ها حمد خواهم گفت و به نام تو سرود خواهم خواند كه نجات عظيمي به پادشاه خود داده و به مسيح خويش رحمت نموده است، يعني به داوود و به ذريت او تا ابدالاباد». (مزامير 18، 48 تا 50) و نيز: «... و بعد از آن بني اسراييل بازگشت نموده يهوه خداي خويش و پادشاه خود داوود را خواهند طلبيد.» (هوشع 3، 5) و نيز: «...و بنده من داوود پادشاه ايشان خواهد بود و يك شبان براي جميع ايشان خواهد بود... و بنده من داوود تا ابدالاباد رييس ايشان خواهد بود.» (حزقيال نبي 37، 16 _ 25).

[74] شهبازي، عبدالله، زرسالاران يهودي و پارسي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377 ش، ج 1، ص 311.

[75] در تورات، داوود پادشاهي بي رحم و كينه توز و فاسد است. كتاب دوّم سموئيل، بويژه: 21، 4 تا 9 و 15، 16 و 12، 18 و 20، 3.

[76] ميشل، توماس، كلام مسيحي، (ترجمه ي حسين توفيقي)، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، قم، 1377 ش، ص 70.

[77] كوروش پادشاه پارسي چنين فرمايد: يهوه خداي آسمان ها، جميع ممالك زمين را به من داده است و مرا امر فرموده كه خانه اي براي وي، در اورشليم كه در يهودا است، بنا نمايم. پس كيست از شما از تمامي قوم او كه خدايش با وي باشد، او به اورشليم كه در يهوداست برود و خانه ي يهوه را كه خداي اسراييل و خداي حقيقي است در اورشليم بنا نمايد.

[78] خداوند به مسيح خويش يعني به كوروش كه دست راست او را گرفتم تا به حضور وي امت ها را

مغلوب سازم و كمرهاي پادشاهان را بگشايم... (اشعياء 11، 1 تا 10).

[79] محمد باقر، بحارالانوار، ج 51، ص 75، (چاپ بيروت).

[80] همان، ج 51، ص 74.

[81] لطف الله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، مركز نشر الكتاب، قم، ص 424، ح 1.

[82] ابراهيم، دادگستر جهاني، شفق، قم، چاپ دوم، ص ص 25 _ 48.

[83] همان، ص 109.

[84] محمدبن يعقوب، اصول الكافي، ج 1، ص 336.

[85] الشيباني، احمد بن محمد، مسند احمدبن حنبل، ج 1، ص 99.

[86] لطف الله،منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، ص 448، ح 7.

[87] محمد باقر، بحارالانوار، ج 13، ص ص 649 و 883 (چاپ سنگي).

[88] همان، ص ص 79، 59، 105، 61، 578، 480 و 596.

[89] زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ ايران بعد از اسلام، اميركبير، تهران، ص 216.

[90] همان.

[91] ابراهيم، دادگستر جهاني، ص 155 و القندوزي الحنفي، سليمان بن ابراهيم، ينابيع المودة، ج 2، ص 217.

[92] محمد بن يعقوب، اصول الكافي، ج 1، ص 355.

[93] محمد بن علي بن بابويه القمي، اكمال الدين و اتمام النعمة، ج 2، ص 357.

[94] اين ويژگي ها عمدتاً از جلد سيزدهم بحار الانوار (چاپ سنگي) برگرفته شده است.

[95] ابراهيم، دادگستر جهاني، ص 155.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109