زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام از دیدگاه روایات

مشخصات كتاب

سرشناسه : هاشمی شهیدی اسدالله - 1321

عنوان و نام پديدآور : زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام از دیدگاه روایات تالیف اسدالله هاشمی شهیدی وضعيت ويراست : [ویرایش ]2

مشخصات نشر : قم پرهیزکار، 1380.

مشخصات ظاهری : ص 560

شابک : 964-92816-9-x 28000ریال يادداشت : چاپ دوم 1382؛ 32000 ریال یادداشت : کتابنامه ص [557] - 560

موضوع : مهدویت -- احادیث موضوع : فن و ملاحه موضوع : مهدیت -- انتظار

رده بندی کنگره : BP141/5 /م9 ه2 1380

رده بندی دیویی : 297/218

شماره کتابشناسی ملی : 80-26472

ص: 1

زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام از دیدگاه روایات

با تجدید نظر و اضافات

تالیف:

حجة الاسلام والمسلمین سید اسد اللّه هاشمی شهیدی

انتشارات پرهیزکار

ص: 2

وَعَدَ الله الذينَ آمَنُوا مِنكُم وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَستَخلِفَنَّهُم فِي الأَرضِ كَمَا استَخلَفَ السَّذِينَ مِن قَبْلِهِم وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الذي ارتضى هُم وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوْفِهِم أمناً.

«سوره نور، آیه 55»

خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و عمل نیک و شایسته انجام داده اند وعده فرموده است که حتماً آنان را خلیفه روی زمین خواهد کرد، همانگونه که پیشینیانشان را خلافت روی زمین مرحمت فرمود و دین و آئینی را که برایشان پسندیده در اختیارشان قرار خواهد داد و ترس و خوفشان را به آرامش و امنیت مبدل خواهد نمود.

وَنُرِيدُ أَن نَمنَّ عَلَى الذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الأَرضِ وَلَجَعَلَهُم أثْمةً وَنَجْعَلَهُمُ الوارثين «سوره قصص، آیه 5»

و ما اراده کردیم که بر بینوایان و مستضعفان روی زمین منت گذارده و آنان را پیشوایان خلق و وارثان زمین قرار دهیم

تقديم:

این اثر ناچیز را به پیشگاه مقدس یگانه مُنجی عالم وارث خلافت آدم علیه السلام آخرین جانشین پیامبر خاتم صلی الله علیه واله جان تابناک ،جهان بنیانگذار حاکمیت قرآن مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) امید همه امتها و ملتها و موعودی که جهان در انتظار اوست تقدیم می نمایم.

ص: 3

مقدمه ناشر:

به نام نامی حق و عدل مطلق

دانشمندان اسلامی چه شیعه و چه سنی دیر زمانی است که به ظهور حضرت حجة بن الحسن علیه السلام اهمیت داده و کتابهای گرانبهای فراوانی در علائم ظهور حضرتش عجل الله تعالى فرجه الشریف نگاشته و روایاتی که در این باب از پیامبر گرامی حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله وسلم و از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام رسیده بررسی کرده اند مانند کتاب غیبت نعمانی و غیبت شیخ طوسی از علمای بزرگ شیعه و كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان نوشته امام الحرمین علامه گنجی شافعی از علمای بزرگ اهل سنت و پس از آنها نیز دهها کتاب دیگر در همین موضوع به رشتهٔ تحریر درآمده و انتشار یافته است.

اما کتابی که اکنون در پیش روی شماست به نام «زمینه سازان انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام» تألیف حضرت حجة الاسلام والمسلمين جناب آقای سید اسدالله هاشمی شهیدی کتابی ممتاز !است زیرا که تمامی آن کتابها را با دقتی علمی و تحقیقی بررسی نموده و روایات را شرح و تفسیر و مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است و با حوادث تاریخی و همچنین رویدادهای عصر ما تطبیق نموده است. لذا کتابی در نوع خود بی نظیر به منتظران ظهور و شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام تقدیم داشته است.

ما ضمن سپاس و تقدیر از این دانشمند گرامی و محقق محترم توفیق روزافزون ایشان را از درگاه خداوند متعال خواستاریم و از پیشگاه اقدس احدیت برای او اجر شایان و مزد فراوان مسئلت داریم

به امید ظهور منجی بشریت و پرچمدار عدالت در عرصه گیتی حضرت حجة بن الحسن المهدى ارواحنا فداه این کتاب گرانبها را به شیفتگان حضرتش و منتظران دولتش تقدیم می داریم.

انتشارات پرهیزکار

قم

ص: 4

فهرست مطالب

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

مقدمه چاپ دوم

بسم الله الرحمن الرحیم

ستایش از آن خداوندی است که کارساز است وبنده نواز، وپروردگار عالمیان، ومالک روز جزا.

ودرود بیکران بر اشرف کائنات پیامبر رحمت حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبد الله (صلی الله علیه وآله) واهل بیت پاک وپاکیزه ی او (علیهم السلام)، که پیشوایان امت وراهنمایان بشریت اند. وبه ویژه بر امید مستضعفان، جان تابناک جهان، بنیانگذار حاکمیت قرآن، حضرت مهدی صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) که رمز بقای هستی است، درود فراوان باد.

پیش از آنکه درباره ی کتاب حاضر سخنی بگویم بر خود لازم می بینم این نکته را خاطر نشان سازم که شرایط خاصی دست به دست هم داد وخاطره ای از طفولیت- که از اهل منبر می شنیدم که پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) سیدی از دودمان پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) از تبار اهل بیت عصمت وطهارت (علیهم السلام) در ایران قیام خواهد کرد- مرا بر آن داشت تا درباره ی این موضوع به کاوش وتحقیق پرداخته، در این زمینه کتابی فراهم آورم که این امر به تألیف کتاب (زمینه سازان انقلاب جهانی مهدی (علیه السلام)) منتهی گردید.

اکنون که با منت ویاری خداوند متعال چاپ اول کتاب به اتمام رسیده ونسخه های آن نایاب گردیده وبرای بار دوم آماده چاپ وانتشار می گردد با شکرگزاری به درگاه ایزد منان، چاپ جدید کتاب را به همه ی تشنگان دانش، وشیفتگان فضیلت، وجویندگان راه حق وحقیقت، وهمه ی منتظران مؤمن وکسانی که امروز با تمام وجود به معنویات

ص: 13

روی می آورند، تقدیم می نمایم.

ویاد آور می شوم که در آستانه ی چاپ دوم، با تجدید نظر در کتاب، مواردی را که نیاز به تبیین داشت، توضیح بیشتری دادم که امیدوارم مورد پذیرش پژوهشگران ودین باوران، ومنتظران با ایمان قرار گرفته وبه همان اندازه که انتظار می رود مفید افتد.

واینک سخنی چند درباره ی کتاب:

خواننده ی گرامی! پیش از مطالعه ی کتاب حاضر ومرور در آن لازم است نکات چندی را که در اینجا می آوریم با دقت بخوانید ومطالب آنرا به ذهن بسپارید تا درباره ی مباحثی که در آینده پیرامون نهضت اسلامی ایرانیان پیش از ظهور مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) به رهبری ابر مردی از دودمان پاک رسول خدا (صلی الله علیه وآله) خواهیم داشت دچار تزلزل وتشویش خاطر نگردید.

1- کتاب حاضر که پیرامون برخی از علائم ظهور، بویژه نهضت اسلامی ایرانیان نگارش یافته، حوادثی را که طبق پیش بینی های أئمه ی معصومین (علیهم السلام) در طول سالهای قبل از ظهور، در ایران اسلامی به وقوع می پیوندد برای شما شرح می دهد.

2- این کتاب، از این جهت که شامل روایات مربوط به (زمینه سازان) پیش از ظهور ونقش رهبری سیدی بزرگ وانقلابی از دودمان اهل بیت (علیهم السلام) در ایران است، اطلاعات کمیابی از ویژگیهای ملت مسلمان وانقلابی ایران را به دست می دهد، وخواننده پس از مطالعه می تواند اطمینان حاصل کند که از چگونگی قیام دینی ایرانیان، ونحوه ی نهضت آن بزرگ سید انقلابی به وسیله ی روایات وارده وشواهد وقرائن موجود در متن کتاب، به حد کافی اطلاعات لازم را کسب نموده است.

3- از آنجا که محور اصلی بحث در کتاب حاضر پیرامون قیام سیدی از نوادگان اهل بیت (علیهم السلام) از سرزمین مقدس ایران اسلامی بوده ودر ذهن بسیاری از خوانندگان - حتی شخص مؤلف - چنین بوده است که آن سید بزرگوار (سید حسنی) است، از اینرو با اینکه نگارنده ثابت کرده است که مطابق برخی از اخبار ونظریات دانشمندان اسلامی سید نامبرده (سید حسنی) است با این حال، هرگز خروج سید حسنی را نیز انکار نکرده است. بلکه با تذکرات ویاد آوریهای مکرر ونقل روایات متعدد وفراوان که - از شیعه وسنی- در متن کتاب آورده، به اثبات رسانده است که سه انقلابی ایرانی

ص: 14

قبل از ظهور در پهنه ی سیاست ایران ظاهر می شوند که هر سه نفر آنها (سید) می باشند.

4- با توجه به اینکه طبق روایات وارده سه انقلابی ایرانی پیش از ظهور در ایران قیام خواهند نمود که هر سه نفر آنها سید می باشند ودر روایات نیز از ظهور به عناوین مختلفی چون، سید حسنی، سید حسینی وسید خراسانی سخن به میان آمده است وحمل همه ی آن روایات بر قیام یک نفر نیز بعید، می نماید، از اینرو ما پیوسته از نخستین فریادگر انقلابی که ساقط کننده ی رژیم شاهنشاهی در ایران است به عنوان: سید حسینی، یاد خواهیم کرد تا از آن دو سید انقلابی دیگر باز شناخته شود، چه آنکه طبق بعضی از روایات- چنانکه در متن کتاب خواهد آمد- نخستین قیام کننده، دعوت حق را لبیک گفته واز این جهان رحلت می کند، وآن دو سید دیگر با هر اسم وعنوان که خوانده شوند خواه به عنوان حسنی، وخواه به عنوان خراسانی- در حدود یک ماه بعد از ظهور، با حضرت مهدی (علیه السلام) بیعت می نمایند ودر صف یاران آن حضرت قرار می گیرند.

5- خوانندگان گرامی باید توجه داشته باشند که گاهی ممکن است یک موضوع یا مطلب برای بسیاری از محققان ومورخان ونویسندگان وپژوهشگران مبهم ونا مشخص بوده وسابقه ی ذهنی آنها چیز دیگری باشد ولی بعدها گذشت زمان ووقوع حادثه ای آنرا برای همگان قابل فهم نموده ودیوار همه ی حدسیاتی که در ذهن محققان وکاوشگران وجود داشته وقرنها با آن زندگی کرده وبدان خو گرفته اند ویا درباره ی آن به کاوش وتحقیق پرداخته اند، یکباره در هم فرو ریزد.

6- مطالب این کتاب تا حدی فشرده ولی جامع است، زیرا درباره ی هر یک از موضوعات مورد بحث به طریق استدلال وارد می شود وبا استناد به روایات، ونقل گفتار دانشمندان، وذکر برخی از جریانات تاریخی نتیجه ی روشنی به دست می دهد.

7 - بعضی مواقع که حدیثی نیاز به توضیح داشته است گاهی عنان قلم نگارنده را به راهی برده، که ناچار شده است جهت روشن تر شدن مطلب، همان حدیث را بصورت مفصل تر از منبع دیگر نقل کند، گرچه این کار به نظر بعضی خسته کننده وملال آور است، ولی به نظر مؤلف این کار ضرورت داشته است. زیرا در أحادیث مفصل نکات دقیقی وجود دارد که آن نکات در أحادیث مختصر، دیده نمی شود.

8- به همه ی خوانندگان محترم توصیه می کنیم: اگر فرصت خواندن تمام مطالب

ص: 15

کتاب را ندارند، لا اقل مقدمه ی چاپ اول ودوم کتاب را مطالعه نمایند تا اگر در موقع خواندن کتاب، یا مطالعه ی قسمتهایی از فرازهای حساس آن، به موضوع مشکلی برخورد نمودند به آسانی بتوانند آنرا، حل کنند.

در خاتمه صمیمانه ترین سپاس های خود را به درگاه خدای تعالی عرضه می دارم واز ذات اقدس احدیتش خواهانم که در ظهور مبارک پیشوا ومولایمان حضرت بقیة الله (ارواحنا له الفداء) تعجیل فرماید وبر ما منت گذارد، وبقیه عمرمان را تفضلا در روزگار مسعود دولت حقه به عهد مبارک آن حضرت قرار دهد.

به امید روزی که آن بزرگ رهبر آسمانی، آخرین حجت خدا، موعود همه ی امتها وملتها ظهور فرموده وجهانیان را در سایه ی حکومت واحد جهانی از عدالت وآزادی الهی خود سیراب فرماید.

انشاء الله

مؤلف

ص: 16

مقدمه چاپ اول

بسم الله الرحمن الرحيم

محور اصلي بحث در اين مجموعه، بررسي قيام مقدس «سيد حسني» و نهضت اسلامي مردم مسلمان ايران زمين است، به رهبري آن سيد بزرگوار پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) از ديدگاه روايات اسلامي و اخبار وارده ي از معصومين عليهم السلام.

موضوع قيام مقدس سيد حسني، و نهضت خداپسندانه ي او، كه مطابق بسياري از روايات وارده ي از اهل بيت عليهم السلام اندكي پيش از ظهور قائم منتظر (ارواحنا له الفداء) انجام خواهد گرفت، گرچه يكي از علائم حتميه ظهور موفورالسرور مهدي موعود عليه السلام است، و بزرگان ما نيز از دانشمندان و انديشمندان كه از زمان ائمه ي معصومين عليهم السلام تا به امروز پيرامون مسئله ي مهدويت در اسلام كتابهاي گرانبهائي را به رشته تحرير در آورده اند، براي نهضت پرجوش و خروش سيد حسني، اهميت خاصي قائل شده اند، ولي با وجود اين، يكي از مسائل پيچيده ي مربوط به علائم حتمي ظهور است كه تاكنون، همچنان در هاله اي از ابهام باقي مانده، و هيچيك از تحليل گران و پژوهشگراني كه به دنبال شناخت نسب واقعي آن بزرگوار بوده اند، نتوانسته اند آن چنانكه بايد، وي را شناسانده و به مردم معرفي نمايند.

در اينجا لازم است اين نكته را توضيح دهيم كه ما زحمات طاقت فرساي دانشمندان و تلاشهاي پي گير آنان را در مورد شناخت «سيد حسني» ارج مي نهيم اما بايد بگوئيم: با همه ي تلاشهائي كه در مورد شناخت سيد حسني به عمل آمده است، علت عدم شناخت و شناسائي كامل وي، اختلافات و تعارضاتي است كه در مدارك و

ص: 17

مآخذ اوليه ي مربوط به اين مسئله وجود دارد.

و به همين جهت عده ي زيادي از محققان و صاحبنظران در تشخيص حقيقت اين موضوع: كه آيا اين سيد بزرگ و انقلابي حسني است يا حسيني؟ و آيا معروف و مشهور به خراساني است يا از اهل خراسان؟ دچار سردرگمي و سرگرداني گرديده، و هريك از آنان اظهارنظرهاي مختلف و احيانا متضادي را ابزار داشته اند. كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1- گروهي از صاحب نظران شيعه چنين اظهار عقيده مي كنند: اين سيد بزرگوار كه پيش از ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه الشريف - خواهد آمد و از سرزمين ايران اسلامي قيام خواهد كرد سيد حسني است. (1) .

2-برخي ديگر مي گويند كه اين سيد عالي مقام، همان سيدي است كه در روايات به عنوان خراساني از او ياد شده و او همان كسي است كه قيامش متصل به قيام حضرت مهدي عليه السلام است. و او همان خراساني و بدون ترديد سيد حسيني است. (2) .

3- برخي از متأخرين چنين عقيده دارند كه اين سيد بزرگوار حسني نيست، بلكه سيدي حسيني است، و او كسي است كه رژيم شاهنشاهي را در ايران ساقط خواهد نمود. (3) .

4- گروه ديگري هم، از اهل سنت از صاحب نظران و پژوهشگران كه روايات مربوط به (خراساني) را از قرنها قبل، مورد تحقيق و بررسي قرار داده اند، اظهار عقيده كرده اند كه آن سيد بزرگ و با شخصيتي كه از طرف خراسان خروج خواهد كرد و پيشاپيش ظهور حضرت مهدي عليه السلام خواهد آمد سيد حسيني است. (4) .

ص: 18


1- نور الانوار، نور هشتم، علامات ظهور، علامت چهل و هشتم چاپ سال 1301 هجري و كفاية الموحدين ج 3 ص 403 در علامات حتميه، علامت ششم، و بشارة الاسلام ص 11.
2- يوم الخلاص در موضوع خراساني. چاپ اول ص 463 و چاپ چهارم ص 638 تا آخر موضوع.
3- علائم الظهور كرماني، ص 179 چاپ سال 1329 هجري.
4- البدء و التاريخ ج 2 ص 175،174- سال 1899 ميلادي و خريدة العجائب و فريدة الغرائب، ص 197 چاپ قاهره سال 1309 هجري.

و البته رواياتي هم در اين زمينه از ائمه ي معصومين عليهم السلام وجود دارد كه ما آنها را در جاي خود ذكر خواهيم نمود.

به هر حال: ما در اين كتاب كه موضوع اصلي بحث آن، همان نضهت مقدس حسني مي باشد، به تجزيه و تحليل روايات مربوط به «حسني» پرداخته و اظهار نظرهاي برخي از دانشمندان اسلامي را كه در قرون گذشته و صد سال اخير پيرامون نهضت هاشمي خراساني ابراز داشته اند، در موارد متعددي آورده، و به روشني ثابت كرده ايم كه از ديدگاه روايات اسلامي آن سيد بزرگواري كه از سرزمين خراسان قيام مي كند و به حسب روايات وارده، زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام خواهد شد، سيدي حسيني است. و او همان هاشمي خراساني است.

در اين باره در بخشهاي دوم و سوم و چهارم و پنجم، و به خصوص در بخش چهارم، به تفصيل سخن گفته ايم، و اميدواريم آنچه را با بيان ناقص و خامه ي ناتوان خود، به مقدار فكر و اندازه ي فهم قاصر خويش به رشته ي تحرير در آورده ايم گامي بسوي حقيقت باشد.

ناگفته نماند كه چون موضوع اساسي بحث در اين كتاب، درباره ي خروج حسني است كه يكي از علائم حتميه ي ظهور مسرت انگيز قائم آل محمد صلي الله عليه و آله مي باشد، از اين رو براي تحقيق كامل در موضوع مورد بحث، در پنج بخش مختلف و جداگانه گفتگو نموده و كليه ي مدارك و مآخذ مربوط به روايات، و همچنين نام شهرهايي كه در روايات ذكر گرديده با آدرس دقيق و كامل، در پاورقي آورده ايم تا هر كس كه مايل باشد حديث مورد بحث را خود شخصا ببيند، به كتب مورد نظر مراجعه نمايد.

ضمنا تذكر اين نكته نيز ضروري است كه نويسنده ي اين سطور به دليل محدود بودن منابع تحقيق در زمينه ي موضوع مورد بحث، و كمي بضاعت علمي، مدتي دراز و طولاني از دست يازيدن به چنين كاري خطير و پر مسئوليت مردد بود و حتي، يكي دو سه بار نيز از انجام اين مهم منصرف گرديد، تا اينكه سرانجام با اصرار برخي از دوستان به اين امر مهم پرداخت.

و اينك، چون اين مسأله قبلا بدين صورت مورد تحقيق و كاوش قرار نگرفته است، نويسنده از همه ي صاحب نظراني كه احيانا ممكن است مطالبي را بر خلاف آنچه تا حال

ص: 19

فكر مي كرده اند دراين كتاب ببينند، استمداد مي جويد كه اگر با مطلبي كه در واقع، خلاف واقع است برخورد نمودند، با پيشنهادات، و انتقادات سازنده ي خود بر او منت گذارند تا نظر صائب آنان براي رفع نواقص كتاب در چاپ هاي بعدي مورد استفاده قرار گيرد.

در پايان اين مقدمه، يادآور مي شويم كه چون در روايات فراواني كه از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است از قيام ديني ايرانيان، تمجيد فراواني به عمل آمده و به خصوص در حديثي كه از پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله درباره ي حركت انقلابي مردم مسلمان ايران زمين روايت شده آن حضرت، ايرانيان را زمينه ساز دولت جهاني مهدي عليه السلام معرفي فرموده است، از اين رو شايسته ديدم نام اين كتاب را «زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام» بگذارم.

به اميد روزي كه بنيانگذار حكومت عدل «الله»، پرچم پرافتخار (لا اله الا الله محمد رسول الله، علي ولي الله) را در سراسر پهنه ي گيتي به اهتزاز درآورد، و ما «ايرانيان» راست قامتان جاودانه ي تاريخ باشيم.

به اميد آن روز

حوزه ي علميه ي قم - سيد اسدالله هاشمي شهيدي

3 شعبان المعظم 1405 برابر 4 ارديبهشت ماه 1364

ص: 20

بخش اول: علائم ظهور

اشاره

علائم ظهور و نظریه دانشمندان شیعه

علائم ظهور برشش قسم است

علائم خاصه

علائم عامه

فهرست علائم عامه

علائم حتمیه و تعداد آنها

1 - خروج سفیانی

2 - فرورفتن لشگریان سفیانی در زمین

3 کشته شدن «نفس زکیه»

4 - صیحه و ندای آسمانی

5 - ظاهر شدن کف دستی در آسمان

6 - گرفتن خورشید و ماه در ماه رمضان

7-علاماتی که در ماه رجب» ظاهر میشود

8- اختلاف «بنى عبّاس و انقراض دولتشان

9 - خروج دجال

10 - خروج «سید حسنی»

ص: 21

ص: 22

علائم ظهور

علائم ظهور و نظريه دانشمندان شيعه

مسئله علائم ظهور حضرت صاحب الامر- عجل الله تعالي فرجه الشريف - و حوادث و پيشامدهائي كه در طول مدت غيبت، و پيش از ظهور مبارك آن حجت مطلق الهي (ارواحنا له الفداء) واقع خواهد شد، از جمله مباحث مهم ديني و مسائل بسيار حساس مذهبي است كه از قرون گذشته تاكنون پيوسته مورد توجه عميق دانشمندان بزرگ اسلام بوده و هست، و بزرگان ما از عصر معصومين عليهم السلام تا به امروز پيرامون آن از جهات مختلفي بحث كرده و كتابهاي فراواني نوشته اند و درباره ي وقوع آن حوادث و پيشامدها مانند بلاهاي عمومي، گرفتاري مسلمانان در دوران غيبت و نقش ستمكاران در صحنه ي سياست و زندگي بشر- نظريات گوناگوني ابراز داشته اند.در ميان دانشمندان بزرگ اسلام، گروهي از محدثين عالي مقام مانند- «ثقة الاسلام كليني» و «شيخ صدوق» و «شيخ مفيد» و «شيخ طوسي» (رضوان الله تعالي عليهم) چون بيشتر نظر جمع آوري اخبار و حفظ آثار اهل بيت عليهم السلام را داشته اند، تمامي مسائل مربوط به دوران غيبت حضرت ولي عصر عليه السلام را يكجا نوشته و همه ي آنها را، حتي حوادث و وقايعي را كه بايد عادتا در طول مدت غيبت واقع شود، همگي جزء (علائم ظهور) به حساب آورده اند.ولي عده اي از دانشمندان و صاحب نظران متأخر كه بيشتر نظر تحقيق و بررسي روايات را داشته و احاديث مربوط به دوران غيبت، و علائم ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام را مورد ارزيابي قرار داده اند چنين اظهار عقيده كرده اند كه: حوادث و پيشامدهاي مربوط

ص: 23

به دوران غيبت حضرت صاحب الامر عليه السلام كه در بسياري از احاديث از آنها سخن رفته است، همگي آنها جزء «علائم ظهور» نيست، و بلكه بيشتر آنها رويدادها و وقايعي است كه عادتا بايد در طول مدت غيبت آن بزرگوار واقع شود.

و بدين لحاظ اين عده در صدد تقسيم جمله ي «علائم» برآمده و مجموع حوادث و وقايع مربوط به دوران غيبت را به چند قسمت تقسيم نموده اند و عقيده دارند كه مجموع علامات ظهور بر شش قسم است.

از آن جمله: شيخ علي اصغر بروجردي است. وي در كتاب «نورالانوار» كه از جمله ي كتابهاي بسيار نفيس و گرانبهائي است كه در يكصد سال اخير، با تحقيق و بررسي روايات بطور دقيق در شرح حال حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) و موضوع «رجعت آل محمد صلي الله عليه و آله» نوشته شده است چنين مي گويد:

علامات ظهور بر شش قسم است

قسم اول: علائم حتميه كه البته خواه ناخواه بايد واقع شود مانند «خروج دجال» و «سفياني» و «صيحه ي آسماني» و اين هر «سه» علاماتي است كه مقارن با ظهور خواهد بود.

قسم دوم: علائم معلقه و شرطيه كه اين علائم، منوط و مشروط و معلق است به اراده و مشيت خداوند عالم، كه اگر اراده ي خدا به آن تعلق گرفته باشد واقع مي شود و اگر خدا نخواهد واقع نخواهد شد و چه بسا مي شود كه به جهت حكمت و مصلحت و مقتضيات و موانعي كه خداوند عالميان مي داند واقع نشود، و يا بر اثر طاعات و دعاهاي مردم رفع گردد و يا تغيير داده شود.

قسم سوم: علاماتي است كه قبلا و در زمانهاي گذشته تاكنون واقع شده و زمان آنها گذشته است، و آنها را علامات واقعه مي گويند.

قسم چهارم: علاماتي است كه تا هنوز واقع نشده و اميد مي رود كه (بعدها) واقع شود، و اينها را علامات غير واقعه مي گويند.

قسم پنجم: علاماتي است خاصه، كه اين علامات، خاص و مختص به وجود پربركت خود حضرت صاحب الامر عليه السلام است و كسي در اين علامات با آن

ص: 24

حضرت شريك نيست، و حضرتش به اين وسيله مي داند كه خداوند او را اذن و اجازه ي ظهور داده است، زيرا علم ظهور حضرت را به جز خدا كسي نمي داند.

و قسم ششم - علاماتي است عامه، كه اين علامات از براي عامه ي عوام و خاصه ي خواص ظاهر خواهد شد و دانستن آن اختصاص به حضرت ندارد. بلكه براي همه و عامه ي مردم است و هر كس از عوام و خواص، آنها را (كم و بيش در طول مدت عمر خود اگرچه خيلي كوتاه) خواهد ديد.

علامات خاصه

اما علامات خاصه، كه مربوط، و مختص به خود حضرت است و كسي با آن حضرت در اين علامات، شريك نيست (دو چيز) است:

يكي پرچم و علم آن حضرت است كه پوشه ي آن بسته و خود به خود باز مي شود، به پا مي ايستد و عرض مي كند:

«يا ولي الله اقتل أعداء الله»

اي ولي خدا دشمنان خدا را نابود كن.

و ديگري شمشير آن جناب است كه در «غلاف» مي باشد و چون خداوند بخواهد ظهور حضرتش را به وي اعلام فرمايد، فرمان مي دهد كه شمشير به خودي خود از «غلاف» بيرون آمده و به زبان فصيح و آشكار عرض كند:

«اخرج يا ولي الله»

اي ولي خدا از پشت پرده ي غيبت بيرون بيا و قيام كن. (1) .

شرح چگونگي قيام حضرت ولي عصر

مرحوم شيخ صدوق (رحمه الله) مشروح جريان قيام و علامات خاصه ي حضرت را به سند خود از حضرت امام محمد تقي جوادالائمه عليه السلام و او از آباء طاهرين خود از پيغمبر گرامي چنين نقل كرده است:

ص: 25


1- نورالانوار، نور هشتم، در بيان علامات ظهور، چاپ سال 1301 هجري قمري، كه شماره گذاري نشده و شماره ي صفحه ندارد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله در بيان اوصاف حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه به «ابي ابن كعب» فرمود:

به راستي كه خداوند عزوجل، در صلب امام حسن عسكري عليه السلام نطفه اي تركيب نموده است پاك و پاكيزه و طيب و طاهر، كه هر مؤمني كه خداوند از او در خصوص دوستي و ولايت اهل بيت عليهم السلام پيمان گرفته باشد، از او راضي و خشنود است، و هر منكري كه از او دوري جويد به او كافر باشد.

او امامي است پاك، و پاكيزه، ستوده خصال و هدايت كننده كه به عدالت حكم مي كند و مردم را به عدل و دادگري فرمان مي دهد و در گفتارش خداي تعالي را تصديق مي كند و خداوند هم گفتار او را تصديق مي نمايد، و چون علائم ظهور و دلائل خروج، براي او ظاهر گردد از «تهامه» يعني: از سرزمين حجاز، خروج خواهد نمود.

براي او در «طالقان» گنج هائي ذخيره است كه نه از طلاست و نه از نقره، بلكه گروهي هستند از سواران شجاع و نيرومند كه به ساز و برگ كامل جنگي مجهزند، و مرداني هستند (نشانه دار) با اسم و رسم، معروف و مشهور و نام آور (1) كه خداوند آنها را از شهرهاي دور دست به شماره ي اصحاب (بدر) سيصد و سيزده تن به دور او جمع كند.

و با او نامه اي است مهر شده كه در آن نامه شماره ي اصحاب و يارانش، و نام و نسبشان و نام شهرهايشان، و شغل و كارشان و كنيه و صفاتشان و تمام خصوصياتشان ثبت و ضبط و نوشته شده است. آنان در هنگام جنگ و نبرد و مردانه به دشمن حمله مي برند و به پيش مي تازند و در فرمانبرداريش سخت و كوشا و جدي هستند.

«ابي بن كعب» عرضه داشت: يا رسول الله! دلائل و علامات ظهورش چيست؟ فرمود: يكي اينكه: پرچم و علمي دارد كه چون وقت ظهورش فرا رسد خود به خود باز مي شود و خداي تعالي آن را به سخن مي آورد و عرض مي كند:

(يا ولي الله اقتل أعداء الله)

ص: 26


1- عبارت متن عربي چنين است «و له بالطالقان كنوز لا ذهب و لافضة الا خيول مطهمة و رجال مسومة». در ترجمه ي اين عبارت از نهاية ابن اثير، ماده (طهم و سوم) استفاده شده است.

اي ولي خدا از پشت پرده به در آي و دشمنان خدا را به قتل برسان.

و او دو پرچم، و دو نشانه دارد. «و له رايتان و علامتان». (1) .

و دوم اينكه: شمشيري دارد كه در غلاف است و چون هنگام ظهور حضرتش فرا رسد شمشير او از غلاف بيرون مي آيد و خداوند آن را به سخن مي آورد و صدا مي زند: (اخرج يا ولي الله فلا يحل لك أن تقعد عن أعداء الله)

اي ولي خدا، از پشت پرده ي غيبت بيرون بيا و قيام كن كه ديگر جاي درنگ نيست و براي تو روا نيست كه از دشمنان خدا دست برداري!!!

پس آن حضرت قيام مي نمايد و دشمنان خدا را در هر كجا كه بيابد به قتل مي رساند و حدود خداوند را جاري مي سازد و به حكم خداوند حكم مي فرمايد، و او خارج مي شود در حالي كه «جبرئيل» در طرف راستش و «ميكائيل» در طرف چپش و «شعيب و صالح» (2) جلودار و پيشرو لشكريان او باشند. و زود باش آنچه را كه به شما گفتم، مردم آن را به زبان آورند، هر چند بعد از زمانهاي طولاني باشد «و أفوض أمري الي الله عزوجل ولو بعد حين».

اي «ابي» خوشا بحال كسي كه او را ديدار كند و زمانش را درك نمايد، و خوشا به حال كسي كه او را دوست بدارد و به او عقيده داشته باشد، خداوند آنها را از هلاكت نجات دهد به وسيله اقرار به او و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و جميع امامان معصوم عليهم السلام؛ بهشت را به رويشان بگشايد، و حكايت آنان در زمين مانند معصوم عليهم السلام؛ بهشت را به رويشان بگشايد، و حكايت آنان در زمين مانند حكايت «مشك» است كه بويش پراكنده شود و هرگز تغيير نيابد، و مثل آنان در آسمان مانند ماه نوراني است كه هرگز خاموش نشود و تيره نگردد.

ابي گفت يا رسول الله! خداي تعالي حال اين امامان معصوم عليهم السلام را چگونه بيان فرموده است؟

ص: 27


1- در نسخه اصل، و همچنين بحار عبارت حديث چنين است (و له رايتان و علامتان) يعني: او دو پرچم و دو نشانه دارد، ولي ظاهرا اين جمله درست نباشد و صحيح آن «و هما آيتان و علامتان» است. يعني: اين دو چيز، دو نشانه، و دو علامت است، كه يكي خود به خود باز شدن پرچم باشد و ديگري سخن گفتن آن.
2- ظاهرا (شعيب و صالح) درست نباشد و صحيح آن شعيب بن صالح است زيرا چنانكه در آينده خواهيم گفت: مطابق برخي از روايات (شعيب بن صالح) نام رمزي فرمانده سپاه سيد حسني است كه پس از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام سردار لشكر و پرچمدار آن حضرت خواهد بود.

فرمود: به راستي كه خداوند عالم بر من دوازده مهر و دوازده صحيفه نازل فرموده كه نام و صفت هر امامي بر مهر و صحيفه اش مي باشد. (1) .

در كتاب «نورالانوار» فارسي نوشته شيخ علي اصغر بروجردي در قسمت نورهشتم در بيان علامات ظهور، در مورد پرچم آن حضرت چنين آورده است:

با آن حضرت سه علم مي باشد كه بر پوشه ي علم اول نوشته شده است«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا» (2) .

امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را براي شما تمام كردم و از براي شما راضي شدم كه اسلام دينتان باشد.

و بر پوشه ي علم دوم نوشته شده است:

«يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا » (3) .

آنها به نذر و پيمان خود وفا مي كنند و از روزي كه شدت و سختي آن همه ي اهل محشر را فرا مي گيرد ترس و واهمه دارند.

و بر پوشه ي علم سوم نوشته شده است:

«لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله و خليفته، و الحسن و الحسين و التسعة من ولد الحسين أوصيائه».

معبودي جز خالق يكتا نيست و محمد صلي الله عليه و آله فرستاده ي خدا است و علي عليه السلام ولي خدا و جانشين پيامبر است، و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و نه تن ديگر از فرزندان امام حسين عليه السلام اوصياء او مي باشند. (4) .

علائم عامه

و اما علائم عامه كه بيشتر آنها جنبه ي كلي و عمومي دارد، و براي عامه ي مردم ظاهر

ص: 28


1- اكمال الدين صدوق ج 1 ص 384،383 چاپ اسلاميه، سال 1396 قمري.
2- سوره ي مائده آيه ي 5.
3- سوره ي دهر آيه ي 7.
4- (نورالانوار) نور هشتم.

خواهد شد، و هر كسي از عوام و خواص در طول دوران زندگي خود، برخي از آنها را خواهد ديد، بسيار زياد است كه در اينجا فقط تعدادي از آنها را براي آشنايي بيشتر خوانندگان محترم با انواع علائم نقل مي كنيم.

فهرست علائم عامه

مرحوم شيخ مفيد (رضوان الله عليه) در ذكر علامتهاي زمان قيام حضرت مهدي عليه السلام در كتاب ارشاد چنين فرموده است:

بدان كه: رواياتي كه در ذكر نشانه هاي زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام رسيده، و آن نشانه ها و علامات و حوادث بايد پيش از ظهور مبارك آن بزرگوار واقع شود فراوان است كه از جمله ي آنها اين علامت است:

1- خروج سفياني.

2- كشته شدن سيد حسني.

3- اختلاف بني عباس بر سر سلطنت دنيوي.

4- گرفتن خورشيد در نيمه ي ماه مبارك رمضان.

5- گرفتن قرص ماه در آخر ماه مبارك بر خلاف عادت.

6- فرو رفتن زمين «بيداء» كه سرزميني است ميان مكه و مدينه.

7- فرو رفتن يا جمعيتي در مشرق.

8- فرو رفتن يا جمعيتي در مغرب.

9- توقف خورشيد از اول ظهر تا وسط عصر.

10- طلوع خورشيد از مغرب.

11- كشته شدن نفس زكيه كه سيدي است هاشمي در پشت كوفه، يعني: نجف، با هفتاد نفر از صلحاء.

12- بريدن سر مردي هاشمي؛ يعني: سيد در ميان ركن و مقام.

13- خراب شدن ديوار مسجد كوفه.

14- نمايان شدن پرچم هاي سياه از طرف خراسان.

ص: 29

15- خروج يماني، از طرف يمن.

16- ظهور مغربي، در مصر و حكومت بر شامات.

17- فرود آمدن تركان در جزيره، كه ظاهرا شرقي ها و غربي ها هستند، در جزيرة العرب.

18- ورود روميان در رمله.

19- طلوع ستاره ي درخشاني در مشرق كه مانند ماه بدرخشد و سپس دو طرف آن خم گردد بطوري كه نزديك باشد دو طرف آن به هم برسد. و البته اين ستاره غير از ستاره ي دنباله داري است كه در بعضي از روايات به قيام شخصي در آخرالزمان پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام اشاره دارد.

20- پيدا شدن سرخي شديدي در آسمان كه در اطراف آن پراكنده شود.

21- پيدايش آتشي در طول مشرق كه تا سه روز يا هفت روز در هوا بماند.

22- عرب ها استقلال پيدا كنند و كشورگشائي نمايند و از زير بار و نفوذ ديگران بيرون روند.

23- اهل مصر فرمانرواي خود را بكشند.

24- پرچم هاي قيس و عرب به كشور مصر وارد شود.

25- شام خراب شود و سه پرچم مختلف در آنجا پديدار گردد.

26- پرچم هاي (كنده) در خراسان كوبيده شود.

27- سواراني از طرف مغرب بيايند تا در كنار (حيره) حدود نجف، منزل گزينند و پرچم هايي سياه از طرف مشرق بسوي آنها روي آورند.

28- شط فرات طغيان كند يا شكافته شود به حدي كه آب در كوچه هاي كوفه داخل شود.

29- دوازده نفر از نژاد ابوطالب خروج نمايند كه هر كدام از آنها دعوي امامت نمايند.

30- شصت نفر دروغگو ظاهر شوند كه همگي به دروغ ادعاي پيغمبري كنند.

31- مرد بزرگ و با شخصيتي از پيروان بني عباس را ميان (جلولا) و (خانقين)

ص: 30

بسوزانند.

32- پلي در بغداد در كنار محله ي (كرخ) ساخته شود.

33- باد سياهي در اول روز در بغداد بلند شود، و زلزله اي در آنجا روي دهد به حدي كه بسياري از شهر فرو رفته و خراب گردد.

34- ترسي عمومي و مرگي سريع و همگاني همه ي اهل عراق و مردم بغداد را فرا گيرد كه قرار و آرام، يا راه فرار نداشته باشند.

35- نقصاني در مال و جان و محصول مردم پيدا شود.

36- ملخي در فصل خود، و ملخي بي موقع پيدا شود كه زراعت و غلات را نابود كند، و مردم از آنچه كه مي كارند نفعي نبرند.

37- اختلاف و دودستگي در ميان دو صنف «عجم» پيدا شود بطوري كه خونريزي بسياري در بين آنان پديدار گردد.

38- بردگان در برابر اربابان خود سركشي كنند و از زير فرمان آنها بيرون روند و آقايان خود را به قتل رسانند.

39- گروهي از بدعت گزاران به شكل ميمون و خوك، مسخ گردند.

40- بندگان بر شهرهاي اربابان خود غلبه پيدا كنند.

41- ندائي از آسمان بلند شود كه همه ي مردم روي زمين هر كس به زبان خود آن را بشنوند.

42- صورت و سينه اي در چشمه ي خورشيد، و در روايت ديگري صورت و كف دستي در برابر خورشيد ظاهر شود.

43- مردگاني زنده شوند و از قبرها بيرون بيايند، و به دنيا بازگردند، و با يكديگر آشنا شوند، و از يكديگر ديد و بازديد نمايند.

44- اين جريانات، كه البته در تحقق وقوع آنها ترتيب شرط نيست، با بيست و چهار باران پي در پي پايان پذيرد، كه زمين بوسيله ي آن باران ها زنده گردد، و بركاتش آشكار شود، و پس از آن هر گونه آفت و بيماري از شيعيان حضرت مهدي عليه السلام و معتقدين به حق دور گردد، و آنگاه بدانند كه آن جناب در مكه ظهور نموده و براي ياران آن حضرت بدان سو رهسپار شوند، چنانكه اخبار در اين

ص: 31

زمينه روايت شده است.و اين نشانه ها كه گفته شد البته قسمتي از آنها حتمي، و قسمتي مشروط به شروطي است كه اگر خدا بخواهد واقع نخواهد شد؛ و خداوند بدانچه واقع خواهد شد، دانا و آگاه است. و ما اين حوادث و علائم را مطابق آنچه در كتب حديث و روايات يافتيم، نقل نموديم. و از خداوند ياري مي جوئيم و از او توفيق مي طلبيم. (1) .

آنچه تا اينجا آمد، شماري اندك از انبوه علامات ظهور حضرت ولي الله الاعظم امام عصر و ناموس دهر «ارواحنا له الفداء» بود كه فهرست وار بر شمرديم، تحقيقا شمارش همه ي علاماتي كه از زبان گهربار ائمه ي معصومين عليهم السلام روايت شده و محدثين عالي مقام شيعه آن علامات را در كتابهاي ارزنده خود جمع آوري نموده اند بيش از آن است كه در اين مختصر بگنجد.

علاقه منداني كه مايلند از علامات ظهور مهدي فاطمه عليهماالسلام و يكتا بازمانده ي اختر فروزان آسمان نبوت و امامت بيش از آنچه كه نقل شد؛ واقف گردند، مي توانند به كتابهائي كه با تفصيل بيشتري در اين زمينه نگارش يافته است، مراجعه نمايند.

علامات حتميه و تعداد آنها

اشاره

در مورد علامات حتميه و تعداد آنها، و حوادث و وقايعي كه پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) حتما واقع مي شود، در روايات و كتب مربوطه به اختلاف سخن رفته است.

در برخي از روايات، تعداد علامات حتميه «پنج» و در برخي ديگر تا ده علامت نيز شمرده شده كه بزرگان ما همه ي آنها را در كتابهاي ارزنده ي خود در باب علامات حتميه ذكر فرموده اند.

از آنجايي كه بيشتر اين علائم، رويدادهايي است كه طبق أخبار وارده پس از قيام ديني ايرانيان به رهبري مردي از دودمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله، جامه ي عمل خواهد پوشيد، و بلكه تعداد قابل توجهي از آنها مانند: خروج سفياني، جنگ ايران و عراق، كشته شدن

ص: 32


1- ارشاد مفيد ص 358-356- چاپ بيروت.

«نفس زكيه»، نمايان شدن پرچم هاي سياه از طرف خراسان، خراب شدن شهر بصره و امثال آن با خروج سيد حسني و يا نهضت هاشمي خراساني بي ارتباط نيست؛ از اين رو شايسته است ما نيز به پيروي از سلف صالح خود، كه آن ده علامت را جزء علائم حتمي به حساب آورده اند، آنها را فهرست وار بر شمرده و پيرامون يكايك آنها به اختصار توضيح دهيم؛ تا در پيمودن راهي كه در مورد يكي از علائم حتمي، به عنوان خروج «سيد حسني» در پيش داريم، به نتيجه ي مطلوب و روشني دست يافته و از هر نوع حدس و گمان و گزافه گوئي در امان باشيم.

و اينك علامات:

خروج سفياني
اشاره

يكي از علائم حتميه، كه پيشوايان معصوم عليهم السلام به حتمي بودن آن تصريح فرموده اند، خروج مردي ناپاك بنام «سفياني» از سرزمين شام است.داستان خروج سفياني از سرزمين شام يكي از حساس ترين و مهم ترين حوادث علائم ظهور حضرت مهدي عليه السلام است كه پيرامون آن صدها حديث و روايت از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و جانشينان معصوم آن حضرت عليهم السلام نقل شده است.از برخي روايات، چنين استفاده مي شود كه: سفياني، يكي نيست، بلكه متعدد است، و در برخي از روايات هم تعبيرهاي نسبتا صريحي به كار رفته كه در وجود دو فرد را به عنوان: سفياني، اثبات مي كند، از اين رو لازم است پيش از آنكه در موضوع خروج سفياني اصلي گفتگو كنيم، چند نمونه از رواياتي را كه در مورد خروج سفياني اول رسيده است بازگو نمائيم.

سفياني اول

در مورد خروج سفياني اول كه زمان پيدايش او، پيش از خروج سفياني اصلي است، روايات چندي وجود دارد كه نشان مي دهد، به حسب ظاهر، ميشل افلق مبتكر مبدأ اشتراكيت و بنيان گذار حزب منفور و كافر بعث در عراق، سفياني اول است. و اينك چند نمونه از اين روايات:

ص: 33

1- در حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي سفياني اول چنين آمده است:

سئل النبي صلي الله عليه و آله في حجة الوداع متي الفرج لمهديكم الحجة.

فقال صلي الله عليه و آله:اذا قام الافلق.

قال: و من الافلق؟

قال صلي الله عليه و آله: هو الابقع،

قيل: و من الابقع؟

قال صلي الله عليه و آله:الابرص،

قيل:ومن الابرص؟

قال صلي الله عليه واله: الاصهب

قيل:من الاصهب؟

قال صلي عليه واله: الابلق،

قيل:من الابلق؟

قال صلي اله عليه واله: اتق السفياني،

قيل: السفياني، سفيانيان بايهما تنظر؟

قال صلي الله عليه واله: السفياني الذي ياتي من الشام (1) .

از پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله در حجة الوداع (آخرين سفري كه آن حضرت به زيارت خانه ي خدا مشرف گرديد)سؤال شد يا رسول الله فرج حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- مهدي موعود شما خانواده، كي خواهد رسيد؟

حضرت در پاسخ فرمودند: زماني كه افلق قيام كند.

سائل پرسيد،يارسول الله افلق چه كسي است؟

فرمود:اوكسي است كه متصف به صفات متعددي است و «ابقع» است. [يعني مردي سياه و سفيد است كه از دو جنس مختلف،و نطفه ي مرد و زني كه نژاد مختلف دارند، و پدرش مردي سياه چهره و گندم گون و از عرب و مادرش زني

ص: 34


1- بيان الائمه ج 1 ص 450.

سفيد پوست و از نژاد غيرعرب است متولد شده و اصالتا از مردم شام و مردي سرسپرده ونوكر اجنبي وازپست فطرت ترين مردم و صهيونيست ويهودي مسلك است] (1) .

عرض شد:يارسول الله ابقع چه كسي است؟

فرمود:ابرص و كسي است كه دورنگ، يا بدنش داراي لكه هاي سفيد، يا سفيد رنگارنگ و پيس ماننداست.

عرض شد:ابرص كيست؟

حضرت درجواب فرمود:اصهب (مردي سرخ و سياه)است، (و يا كسي است كه قسمت بالاي موهايش سرخ و پايين آن سياه رنگ باشد). (2) .

عرض شد:يا رسول الله اصهب چه كسي است؟

حضرت فرمود:او ابلق يعني دو رنگ و دو چهره و سفيد و سياه است.

عرض شد يارسول الله ابلق چه كسي است؟

حضرت فرمود: از سفياني پرهيز كن و از ظلم و ستم او بر حذر باش!

عرض شد:يارسول الله سفياني دو تا است،شما در مورد افلق به كداميك از اين دو سفياني نظر داريد؟

رسول خداصلي الله عليه واله درجواب فرمود: آن سفياني كه تنها از شام مي آيد.

اين حديث راصاحب كتاب «بيان الائمه» از كتابي به نام «كفايةالمطالب» نقل نموده است و درباره آن توضيحاتي داده و در آخر چنين نتيجه گرفته است كه مطابق حديث مزبور سفياني اول «ميشل افلق» بنيان گذار حزب منفور و كافر بعث در عراق مي باشد.

و البته ما هيچ گونه مسئوليتي را در قبال صحت و سقم روايت مذكوربه عهده نمي گيريم زيرا:

اولا: ما هر چه تفحص كرديم كه منبع اصلي اين روايت را پيدا كنيم متاسفانه در ميان كتابهائي كه شيعه و سني درباره علائم ظهورحضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه-

ص: 35


1- در مورد معناي كلمه (ابقع) كه در ترجمه آورديم از كتاب «لسان العرب» ماده (بقع) ج 7 ص 17 - استفاده شده است.
2- ناگفته نماند كه اين صفت معمولا مربوط به «يهود» است.

نوشته اند به كتابي به نام «كفايةالمطالب» دست نيافتيم.

ثانيا: براي تحقيق كامل و شناخت «سفياني اول» به اكثر مدارك معتبري كه در دسترس بود مراجه نموديم و بين عبارات كتابهائي كه رواياتي را راجع به خروج ابقع و اصهب و ابرص، نقل كرده اند مقايسه كرديم، و تنها به اين نتيجه رسيديم كه الفاظ مختلف و گوناگوني چون:ابقع و اصهب و ابرص كه در حديث كتاب «بيان الائمه» به رسول خدا صلي عليه و اله نسبت داده شده وصفت براي كلمه «ابلق» (1) واقع شده است، در روايات ديگر از صفات سه فرد مختلفي به حساب آمده است كه در سرزمين شام و مصر و عراق، ظاهر مي شوند، و سبب بروز اختلافات و درگيري ها مي گردند و سرانجام بوسيله ي «سفياني» (يعني:سفياني مشهور) از ميان مي روند! (2) .

به هر حال: با اينكه حديث ياد شده از نظر نگارنده- و هر پژوهشگر ديگري- مورد شك و ترديد است، با اينهمه از آنجا كه كلمه ي «ابقع» در حديث مزبور صفت «افلق» واقع شده و اين كلمه داراي معناي گسترده اي است كه معاني ساير الفاظ حديث- مانند اصهب و ابرص، و ابلق- را نيز در برمي گيرد،از اين جهت براي اينكه معلوم شود مقصود از «ابقع» چه كسي است؟ مقداري درباره ي اين كلمه توضيح مي دهم شايد روزي فرا رسد كه گذشت زمان حقيقت حديث مزبور را به اثبات برساند.

معناي كلمه «ابقع» در لغت:

كلمه (ابقع) در اصل ريشه ي لغت به معناي هر چيز دو رنگ خصوصا سياه و سفيد است و سپس در مورد اشياء پست و اشخاص خبيث، و برده و مملوك و كساني كه داراي سلسله ي نسبي پستي باشند، استعمال شده است.

كتاب «لغت نامه ي دهخدا» درباره ي اين كلمه چنين مي نويسد:

ابقع: پيسه،ابرص، سياه و سفيد،كلاغ پيسه،كلاغ سياه و سفيد، زاغ پيسه، زاغ دورنگ،اسب پيسه را نيز مي گويند. هر مرغ كه سياه و سفيد باشد و ابلق،از مرغان و سگان، به منزله (ابلق)باشد از خيل. (3) .

ص: 36


1- همان.
2- در اين باره توضيح مفصلي داريم كه در پايان همين بحث خواهد آمد.
3- لغت نامه ي دهخدا ماده ي (ابقع).

در مورد استعمال اين كلمه درباره انسان «ابلق» به كسي مي گويند كه از نظر نسبت دورگه باشد و همچنين انساني سياه و سفيد كه از دو جنس مختلف باشد و از نطفه مرد و زني است كه، نژاد مختلف دارند، و بر كسي اطلاق مي شود كه پدرش مردي سياه چهره گندم گون و از عرب و مادرش زني سفيدپوست (و رومي) و از نژاد غيرعرب باشد.

كلمه ي (ابلق) يا از ماده ي (بقع)به معناي هر چيز دو رنگ و سياه و سفيد است، و يا از ماده ي «بقعان»به معني برده و مملوك و زاييده ي دو نژاد مختلف است.

به هرحال:اين كلمه گاهي به صورت مذمت استعمال مي شود و گاهي به صورت بيان نمودن رنگ اشياء.

آنجا كه مراد مذمت فرد و ساير معاني مذكوره باشد لفظ «ابقع» به كار مي رود و در جايي كه تنها معناي برده و مملوك، يا دو نژاد مختلف مراد باشد از لفظ «بقعان» استفاده مي شود.

در اين باره حديثي از «ابوهريره» نقل شده است كه گفته است:«يوشك ان يعمل عليكم بقعان اهل الشام» يعني: نزديك است كه بردگان و بندگان اهل شام، يا كساني كه پدرشان عرب و مادرشان غيرعرب و رومي است بر شما فرمانروائي كنند.

اين سخن ابوهريره ناظر به اين است كه:

در آينده كساني كه اختلاف نژاد دارند و از طرف پدر «عرب» و از مردم شام، و از طرف مادر غيرعرب و رومي يا به عبارت ديگر (كنيززادگان) مي باشند، بر شما حكومت خواهند كرد.مراد از «ابقع» مردي سياه و سفيد است كه از دو جنس مختلف و از نطفه مرد و زني كه نژاد مختلف دارند و يكي سياه چهره و گندم گون و از عرب، و ديگري سفيدپوست و از نژاد غيرعرب است متولد شده، و اصالتا شامي و مردي سرسپرده و نوكر اجنبي و از پست فطرت ترين مردمان ومسيحي مرام، ياصهيونيست و يهودي مسلك است. (1) .

بنابراين در صورتي كه حديث كتاب «بيان الائمه» واقعيت داشته و از صحت

ص: 37


1- «لسان العرب» ماده ي (بقع) ج 8 ص 17.

برخوردار باشد با «افلق» تطبيق مي كند چرا كه «افلق» نيز (شامي) و پدرش از اهل «سوريه» و مادرش (فرنگي) و از اهل فرانسه و «پاريس» است (1) .

شايد بتوان گفت: كه مقصود از ابقع و اصهب و ابرص و ابلق، همان «افلق يهودي»باشد. و البته اين احتمالي است كه خيلي هم نابجا نيست.

توضيح مختصري پيرامون حديث مزبور:

در حديث ياد شده چنان كه ملاحظه شد:

نخست رسول خدا صلي عليه واله به يكي از علائم فرج حضرت مهدي عليه السلام كه پيدايش افلق صهيونيست در سرزمين شام است اشاره مي فرمايد، وسپس صفات متعددي را از قبيل -ابلق و ابرص و اصهب و ابقع كه همگي اين صفات گويا از ويژگي هاي اوست براي او بر مي شمارد. و آنگاه به راوي حديث فرمان مي دهد تا خود را از شر آن مرد ناپاك حفظ نمايد، و بدينوسيله رسول خدا صلي عليه واله به مسلمانان نيز اعلام خطر مي كند كه از فتنه و فساد چنين بدعت گزار آشوب گري كه جز فتنه انگيزي و اشاعه ي فساد و فحشاء در بين مسلمانان هدف ديگري ندارد بر حذر باشند و از او و شر اتباع و پيروان كافر و شرورش اجتناب ورزند.

جالب توجه است كه سائل گويا با روايات مربوط به سفياني آشنا بوده، و از اين رو پس از تحقيق و گفتگوي فراوان با رسول خدا صلي عليه واله از آن حضرت مي پرسد كه يا رسول الله سفياني دو تا است و آنگونه كه به ما رسيده است آنها دو نفرند، بنابراين نظر شما درباره ي سفياني، كداميك از آن دو نفر است و حضرت در پاسخ وي مي فرمايد: آن سفياني كه از شام تنها خواهد آمد، مقصوداست.

يعني: منظور از سفياني (اول) آن شخصي است كه زير پرده كار مي كند و مخفيانه با حكام بغداد سروكار دارد و پيوسته با دستياران عراقي خود، و حزب منفوري كه در عراق ساخته است در ارتباط است نه سفياني دوم. زيرا سفياني دوم، كه نامش

ص: 38


1- به راستي كه چه خوب، جالب و زيبا گفته است مرحوم شهيد سيد حسن شيرازي (ره) آنجا كه در اشعار نغز و حكيمانه اش در مورد افلق مي گويد: و ابوه جاء لسور يا مستعمرا ***والام پاريسية عجماء.

«عثمان» و نام پدرش «عنبسه» و از نسل ابوسفيان است، خروج او از علائم حتميه، و اندكي بيش از ظهور است كه او تنها نيست و مخفيانه به عراق نمي رود بلكه با لشكري عظيم و مجهز كه متشكل از صد و سي هزار نفر است براي تسخير بغداد و گرفتن عراق، و قتل و خونريزي رهسپار آن مرز و بوم مي شود، و او به مراتب از سفياني اول ستم كارتر،ناپاكتر، بي حياتر، و در ظلم و آدم كشي جسورتر، شرورتر و بي باكتر است. و فرياد مي زند انتقام، انتقام. (1) خداوند همه مومنين و مسلمين را از شر هر دو ناپاك محافظت فرمايد كه:انه خير ناصر و معين.

2- در ضمن خطبه ي بسيار مفصلي كه از اميرالمومنين عليه السلام بنام خطبه ي «البيان» نقل شده، درباره ي اوضاع عمومي آخرالزمان و جريان خروج سفياني اول، و اشاره به اسم آن مرد ناپاك، و هم چنين بيان زشت كاريها و حوادث دردناكي كه در زمان فرمانروائي وي بر عراق در طول دوران حكومت جائرانه اش به وسيله ي دستياران كافر و حزب جنايت كار و ناپاكش دراين كشور روي مي دهد خطاب به مردم عراق چنين آمده است:

آگاه باشيد كه شما مردم در آن زمان، يعني: آخرالزمان بر هفت طبقه تقسيم مي شويد...

طبقه ي هفتم: كساني هستند كه اهل حيله و نيرنگ و جنگ، و مكر و خدعه و فتنه و پشت كردن به يكديگر و بريدن از هم و دشمني و عداوت يكديگر را به دل گرفتن و مرتكب كارهاي زشت گرديدن، و شهوت راني نمودن و ساز و آوازهاي حرام، و كارهاي دشوار و خراب كردن شهرها وخانه ها و منهدم ساختن ساختمانها و كاخها مي باشند.

در اين طبقه ي هفتم است كه آن مرد ملعون (يعني:سفياني دوم) از بيابان ميشوم (يعني:از وادي يا بس از سرزمين شام) قيام مي كند و در اين طبقه ي هفتم است كه پرده هاي حيا دريده مي شود و نواميس مردم هتك مي گردد و زنان بي حرمت مي شوند و آن روزگار به همان حال است تااين كه قائم مااهل بيت:صلوات عليه ظاهر شود. (2) .

ص: 39


1- بحث درباره ي خروج سفياني دوم و موقع پيدايش او و جنايات و زشتكاريهاي وي، به دنبال خواهد آمد.
2- الزام الناصب ج 2 ص 187 طبع - نجف.

آنگاه درباره ي كساني كه بعد از حضرت امير عليه السلام، تا زمان پيدايش سفياني اول، بر مردم نگون بخت عراق حكومت خواهند نمود چنين فرمود:

«ألا إنَّ أوّلَ مَن يَلى أمرَكُم بَنُو أُمَيَّةَ ثُمَّ تَملِكُ مِنْ بَعْدِهِم مُلُوكُ بَنِي العباسِ فَكَم فِيهِم مِن مَقْتُولٍ وَ مَسلُوبٍ،

ثُمَّ إِنَّهُ قَالَ: «های های ألا يا وَيلَ لِكُوفَانِكُم هَذِهِ وَ مَا يَحِلُّ فِيهَا مِنَ السفياني فِي ذَلِكَ الزَّمَانِ، يَأتي إليها مِن نَاحِيَةِ هَجَرَ بِخَيلٍ سِبَاقٍ، تَقُودُهَا أُسُودٌ ضَرَاغِمَةً، وَ لُيُوثَ قَشَاعِمَةٌ، إسْمُهُ (شين) إِذَا خَرَجَ الْغَلَامُ الأَشتَرُ وَ عَالِمٌ بِاسمِهِ، وَآلُ بَاسِمَه عَلَى الْبَصَرَةِ فَيَأْتِي إِلَى البَصَرَةِ وَآلُ بَاسِمَة عَلَى البَصَرَةِ، فَيَقتُلُ ساداتُها وَ يَسي حَرِيها» إلى أن قَالَ:

فَيَاوَيلَ لِكُوفَانِكُم مِن نُزُولِهِ بِدَارِكُم، يَملِكُ حَرِيمَكُم وَ يَذْبَحُ أَطفَالَكُم وَيَهْتِكُ نِسَائِكُم عُمَرُهُ طَوِيلٌ وَشَرُّهُ غَزِيرٌ وَرِجَالُهُ ضَرَاغِمَةٌ وَتَكُونُ لَهُ وَقعَةٌ عَظِيمَةٌ ألا وَإِنَّهَا فِتَنْ يَهْلِكُ فِيهَا الْمُنَافِقُونَ وَالقَاسِطُونَ وَ الَّذِينَ فَسَقُوا فِي دِينِ اللَّهِ تَعَالَى وَ بِلادِهِ وَ لَبِسُوا البَاطِلَ عَلَى جَادَّةِ عِبَادِهِ، فَكَأَنِّي بهم قَد قَتَلُوا أَقواماً تَخافُ النَّاسُ أصوَاتَهُم وَتَخَافُ شَرَّهُم فَكَم مِن رِجَالٍ مَقتُولِ وَ بَطَلِ يَجِدُولٍ يَهابُهم النَّاظِرُ إلَيهِم قَد تَظهَرُ الطَّامَّةُ الكُبرى فَيَلْحَقُوا أَوَّهَا آخِرَهَا». (1) .

آگاه باشيد نخستين كساني كه در آينده زمام امور شما را به دست خواهند گرفت و بر شما فرمانروائي خواهند كرد، بني اميه هستند. سپس بعد از آنها پادشاهان بني عباس به سلطنت مي رسند و چه بسيار كساني كه در ميان آنان كشته مي شوند و غارت مي گردند.

پس ازآن فرمود:هاي، هاي، اي واي، بر كوفه اين شهر مسكوني شما و آنچه براو وارد مي شود از جنايتكاري هاي سفياني، در آن زمان، او از ناحيه هجر بسوي شهرتان مي آيد با ارتشي پيشرو و با سپاه مجهزي كه از پيش، آنها را آماده ساخته است و مردان نابكاري كه بسان شيرهاي درنده و لاشخورهاي شكاري هستند، آنها را رهبري مي كنند، در اسم او (شين) وجود دارد.

پس موقعي كه آن مرد (اشتر) چشم دريده (2) ياآن كسي كه پلك چشم او

ص: 40


1- الزام الناصب ج 2 ص 188،187.
2- ظاهرا مقصود از اشتر در اين جا همان چشم دريدگي و بي حيائي است و اين شخص يكي از ياران بسيار نزديك افلق است كه در بي حيائي نظير ندارد.

برگشته،يا آن مردي كه رنگ چهره ي او گندم گون است و من نام او را مي دانم، خروج كند، به طرف «بصره» مي آيد و هدفش (آل باسمه) است. پس بزرگان آنجا را به قتل مي رساند و زنانشان را اسير مي نمايد.

پس واي بركوفه ي شما، از آن موقعي كه آن مرد بي حياي بي آبرو به خانه هاي شما بيايد، وكشورتان را صاحب و مالك شود و بر شما فرمانروائي كند، بچه هايتان را مي كشد و زنانتان را بي حرمت مي كند.

عمر او دراز و شر او بسيار وهمكاران و دستيارانش بسان شير و درندگاني هستند كه چنگ و دندان نشان مي دهند و براي او جنگي بزرگ و واقعه ي عظيمي است.

آگاه باشيد كه در آن موقع، فتنه ها و آشوب هائي به وقوع خواهد پيوست، كه منافقين و ستمگران ستم پيشه اي كه از حق برگشته اند، و كساني كه در دين خداي متعال فاسق شده اند وهم آنان كه لباس باطل برتن كرده اند، هلاك و نابود مي گردند. گوئي هم اكنون آنها را مي بينم كه گروهي را به قتل مي رسانند و به چوبه ي دار مي سپارند كه مردم از صداهاي آنها وحشت مي كنند و از شرارت و بدي آنها مي ترسند و مي لرزند.

چه بسيار مردماني كه كشته مي شوند، و چه قهرماناني كه به خاك هلاكت مي افتند كه هيبت آنها بيننده را فرو مي گيرد و او را دچار شگفتي مي سازد پس از آن بلائي بزرگ و جنگي ويران گر آشكار مي گردد كه آخر آنها به اول آنها ملحق مي شوند و همگي به هلاكت مي رسند.

اگرمقداري در اين سخنان مولاي متقيان علي عليه السلام تامل كنيم به خوبي در مي يابيم كه اميرمومنان عليه السلام با صراحت تمام، گرچه با اشاره اعلام مي كند كه در آن زمان، ميان سفياني اول و زمامداران جائر بغداد رابطه ي قبلي وجود داشته و از پيش زمينه ي مالكيت عراق و فرمانروائي خود را بر اين كشور مسلمان فراهم نموده و او كسي است كه در نام او كلمه شين و در كردارش شر و شرارت نهفته است. حضرت با اين بيان رسا ديگر جاي هيچ گونه شك و شبه اي را براي كسي باقي نگذاشته است.

ص: 41

3- مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «الملاحم و الفتن» درباره سفياني اول و دوم روايتي را از اميرمومنان عليه السلام بدين صورت نقل كرده است:

اميرالمومنين بر منبر كوفه خطبه اي ايراد نمود و پس از حمد خدا و درود بر پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله فرمود:اي مردم هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، زيرا در اين دهه آخر ماه مبارك رمضان من از ميان شما مي روم. سپس حوادث بعد از خود را ذكر نمود و شهادت امام حسين عليه السلام و زيد بن علي (رضوان الله عليه) و سوزاندن جنازه ي او و به باد دادن خاكسترش را بيان فرمود و گريه كرد. و آنگاه زوال بني اميه و سلطنت بني عباس را به مردم تذكر داد و سپس حوادث بعد از آن را به مردم خاطر نشان ساخت و چنين فرمود:

«اولها السفياني و آخرهاالسفياني،

فقيل له: و ما السفياني و السفياني؟»فقال عليه السلام: السفياني صاحب هجر و السفياني صاحب الشام»اول آن فتنه ها سفياني و آخر آن نيز سفياني خواهد بود.از آن حضرت پرسيدند سفياني اول كيست؟ و سفياني دوم كدام است؟فرمود: سفياني اول صاحب هجر (1) و سفياني دوم صاحب شام است.آنگاه آن حضرت ذكر پادشاهان بني عباس را از قول رسول الله تجديد كرد و سپس از شيعيان و دوستان خود يادي كرد و از آنها تمجيد نمود و فرمود:آنها در نزد مردم كافر و در نزد خدا از خوبانند، پيش دروغگو ولي نزد خدا راستگويانند در نزد مردم پليد اما پيش خدا پاكيزگانند، در نزد مردم ملعون وپيش خدا نيكانند پيش مردم ظالم اما نزد خدا عادلند، آنان به وسيله ايمان رستگارند، اما منافقين زيان كارند و اين شرح حال شيعه ي آن حضرت است. (2) .

4- مرحوم علامه ي مجلسي -اعلي الله مقامه - در كتاب «بحارالانوار» در مورد خروج دو فرد، به عنوان: سفياني پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) روايتي را از

ص: 42


1- در (اقرب الموارد) مي نويسد: هجر شهري است نزديك مدينه، و جميع زمين بحرين را هجر مي گويند. و در لسان العرب مي گويد: هجر شهر معروفي است در بحرين.
2- الملاحم و الفتن ص 136 باب 59 طبع منشورات الرضي.

امام باقر عليه السلام بدين صورت آورده است:

عن جابرالجعفي قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن السفياني فقال: و اني لكم بالسفياني حتي يخرج قبله السفياني، يخرج بارض كوفان، ينبع كما ينبع الماء فيقتل وفدكم، فتوقعوا بعد ذلك السفياني و خروج القائم. (1) .

از جابر جعفي روايت شده كه وي گفت از حضرت امام باقر عليه السلام سؤال نمودم كه سفياني چه وقت خواهد آمد؟

حضرت در جواب فرمود: شما كجا سفياني كجا! او به اين زودي نخواهد آمد مگر اينكه پيش از او سفياني ديگري پيدا شود كه از سرزمين كوفه خروج نمايد و او به طور ناگهاني همانگونه كه چشمه آب از زمين مي جوشد از سرزمين كوفه سر در آورد و جمعيت شما و سران شما و بزرگان شما (شيعه) را بكشد و يا شما را فوج فوج و دسته دسته به قتل برساند پس بعد از او منتظر سفياني و آمدن قائم آل محمد صلي الله عليه واله باشيد.

اين حديث را مرحوم علامه ي مجلسي در كتاب بحارالانوار از غيبت نعماني نقل نموده و به دنبال آن فرموده است:از اين حديث معلوم مي شود كه سفياني متعدد است. ولي در كتاب «غيبت نعماني فعلي، و بحار طبع جديد، به جاي كلمه ي سفياني، شيصباني ضبط شده، و آقاي بهبودي مصحح كتاب بحارالانوار در پاورقي كتاب بحارالانوار با مراجعه به كتاب غيبت نعماني و اطميناني كه وي، از نسخه اي كه دراختيار داشته گفته است كه: در غيبت نعماني، به جاي كلمه ي «سفياني» كلمه «شيصباني» آمده و ظاهرا كلمه ي شيصباني صحيح تر است.

و سپس چنين استدلال آورده اند كه:چون در نسخه ي علامه ي مجلسي (رضوان الله عليه)سفياني، به جاي شيصباني نوشته شده بوده است از اين رو مرحوم علامه مجلسي عليه الرحمه ناچار شده در توضيح كلمه ي سفياني، بفرمايند:از اين حديث ظاهر مي شود كه سفياني دو تا است.

ما ضمن اينكه: زحمات طاقت فرساي جناب آقاي بهبودي را در تصحيح و تحقيق كتاب بحارالانوار ارج مي نهيم، و از خدمات ارزنده ي ايشان و رنجي كه دراين راه متحمل

ص: 43


1- بحارالانوار ح 52 ص 250 و الكتاب المبين ج 2 ص 133 و غيبت نعماني ص 302 حديث 8 طبع صدوق.

شده اند تقدير مي نماييم، و از تلاشهاي بي وقفه و شبانه روزي ايشان در راه خدمت به اسلام و جامعه ي اسلامي تشكر مي كنيم، اين نظريه ي ايشان رارد مي كنيم زيرا:

اولا- روايات متعددي در دست داريم كه تعدد سفياني را اثبات مي كند و همان گونه كه ملاحظه فرموديد هم پيغمبر اكرم صلي الله عليه واله و هم اميرالمومنين عليه السلام به تعدد سفياني، اشاره و اخبار فرموده اند.

ثانيا- اينكه: مصحح كتاب بحارالانوار توجه نفرموده اند كه علامه مجلسي (رحمة الله عليه) با در دست داشتن نسخه هاي مختلفي كه در اختيار وي بوده، همانگونه كه خود آن مرحوم در جلد 35 بحارالانوار ص 88- فرموده اند، برخي از روايات را كه از كتابهاي كهنه و قديمي، و نسخه هاي فرسوده روايت كرده اند، با روايات ديگري (از ساير كتابهائي كه در اختيار داشته اند) مقابله نموده، و تصحيح فرموده اند.

و ثالثا- اينكه: عين روايت مذكور را، صاحب كتاب «الكتاب المبين» در جلد دوم صفحه ي 133 دقيقا با ذكر كلمه ي سفياني، همانگونه كه مرحوم علامه مجلسي -رحمةالله عليه- دربحار، نقل نموده، روايت كرده است.بنابراين: شكي نيست كه توضيح علامه مجلسي در ذيل حديث در «بحار» مبني بر تعدد سفياني درست تر و صحيح تر است.

به هرحال:اگر كلمه ي مورد نزاع آنچنان كه علامه ي مجلسي -رحمةالله عليه- نوشته است «سفياني» باشد، از اين حديث معلوم مي شود كه سفياني دوتا است و سفياني اول همان «افلق» مي باشد.

و اگر«شيصباني» باشد دو احتمال مي رود.

احتمال اول اينكه: مراد از «شيصبان»بني عباس، باشند، چه آنكه در خطبه ي لولوء اميرالمومنين عليه السلام كه بعدا ذكر خواهيم نمود، تصريح شده به اينكه ملوك بني شيصبان «بني العباس» مي باشد در اين صورت اگر اين احتمال درست باشد، حديث مذكور به تجديد حكومت «بني العباس» قبل از ظهور و نوسازي دولت ايشان در بغداد اشاره دارد. (1) .

ص: 44


1- درباره تجديد حكومت بني العباس قبل از ظهور در آينده ي نزديك سخن خواهيم گفت.

و احتمال دوم، اينكه: مراد از «شيصبان» درحديث مزبور، مرد متمرد متفرعن جبابر شيطان صفت و ستمكار بي نظيري باشد كه در شيطنت و جنايت و سركشي و آدم كشي مانند بني العباس باشد.

زيرا كه (شيصبان) نام شيطان و نام قبيله اي از (جن) است وبه همين سبب هم هست كه اميرالمومنين عليه السلام در خطبه لولوه، بني عباس را (بني شيصبان) ملقب ساخته است. (1) .

علاوه بر همه ي اينها اگر در واقع كلمه «سفياني» در حديث درست نباشد و صحيح آن، همان شيصباني باشد، قطعا مراد از چنين شخص ستم كاري كه به طور ناگهاني از كوفه سر در مي آورد و با «شيعه» عداوت و دشمني دارد، و به قتل بزرگان (شيعه) فرمان مي دهد، همكار، و دستيار سفياني اول، و از مردم (عراق) است. چه آنكه از حديث ياد شده و همچنين از حديث بعدي معلوم مي شود كه حكومت او در عراق است، وشخصا شيعيان و دوستان آل محمد صلي الله عليه واله را مي شناسد ولذا يكايك آنان را دستگير نموده و ايشان را به قتل مي رساند.

5- مرحوم شيخ طوسي (رضوان الله عليه) دركتاب «غيبت» در مورد رفتار ناهنجار سفياني با شيعيان علي عليه السلام روايتي را از امام صادق عليه السلام بدين گونه نقل كرده است:

«عَن أبي عبد الله صلى الله عليه وسلم قَالَ: كَأنّي بِالسُّفياني أو بِصَاحِبِ السُّفيانِي قَد طَرَحَ رَحلَهُ فِي رُحبَتِكُم بِالكُوفَةِ، فَنَادَى مُنَادِيهِ مَن جَاءَ بِرَأْسِ شِيعَةِ عَلِيٍّ فَلَهُ أَلفُ درهم، فَيَثِبُ الجارُ عَلَى جَارِهِ، وَيَقُولُ: هَذَا مِنهُم، فَيَضْرِبُ عُنُقَهُ وَيَأْخُذُ ألفَ دِرهَم. أمَا إِنَّ إِمَارَتَكُم يَومَئِذٍ لا يَكُونُ إِلَّا لِأَولادِ البَغايَا، وَكَأني أنظُرُ إلى صَاحِبِ البُرقع، قُلتُ: وَمَن صَاحِبُ البُرقع؟

فَقَالَ: رَجُلٌ مِنكُم يَقُولُ بِقَولِكُم يَلبِسُ البُرقَعَ فَيَحوشَكُم فَيَعرِفَكُم وَ لا تَعرِفُونَهُ، فَيَعْمِنُ بِكُم رَجُلاً رَجُلاً أمَا إِنَّهُ لا يَكُونُ إلا ابنُ بَغِيٌّ ». (2) .

حضرت امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: گويا من سفياني يا رفيق سفياني را مي بينم

ص: 45


1- براي دانستن اين موضوع به بيان مرحوم مجلسي- رحمة الله عليه- در جلد 36 بحار ص 356 مراجعه فرمائيد.
2- غيبت طوسي ص 273 ط- نجف، و بحارالانوار ج 52 ص 215.

كه در شهر كوفه ي شما فرود آمده، و در ميدان گاه كوفه رحل اقامت افكنده، و از جانب او صدا ميزنند هر كس سر يك نفر از شيعيان علي عليه السلام را بياورد هزار درهم به او مي دهم. پس كار به آنجا مي رسد كه همسايه، همسايه ي خود را مي گيرد، و مي گويد: اين از شيعيان علي عليه السلام است، پس گردن او را مي زند و هزار درهم را مي گيرد. آگاه باشيد، آنروز كساني كه بر شما حكومت مي كنند زنازادگان و حرامزاده ها هصستند، گويا من هم اكنون صاحب نقاب را مي بينم راوي مي گويد:

عرض كردم صاحب نقاب كيست؟فرمود: او مردي از شماست كه به ظاهر دعوي مسلماني دارد و به عقيده ي شما تظاهر مي كند، خود را زير ماسك دينداري و مسلماني پنهان نموده است. شما را مي شناسد و شما او را نمي شناسيد، به خانه هاي شما مي آيد و در اطراف شما گردش مي كند و يكايك شما را به دام مي اندازد و شما را با سعادت مبتلا مي سازد و به كشتن مي دهد، آگاه باشيد كه او زنازاده است.

اين روايت به حسب ظاهر به همان سفياني اول نظر دارد و در توضيح آن متن نوشته ي كتاب «نورالانوار» نوشته ي شيخ علي اصغر بروجردي را نقل خواهيم كرد.

در آن توضيح كه براي اثبات مدعاي خود بازگو مي كنيم، خواهيم ديد: كه در خصوصيات بسياري ميان اعمال زشت و ناستوده ي حكام «بعثي بغداد» و آنچه را كه امام صادق عليه السلام براي كارگزاران حاكم بر عراق، بيان فرموده است، تناسب و تشابه فراوان وجود دارد، زيرا: همانگونه كه توضيح داديم سفياني اول، كسي است كه از مدتها قبل، پيش از آنكه نامش بر سر زبانها افتد، زمينه ي فرمانروائي خود را در عراق فراهم نموده و تمام همت خود را براي روي كار آوردن حزب كافر بعث، و مسلط ساختن اراذل و اوباش بر سرنوشت مردم مسلمان عراق به كار گرفته است.

در اينجا لازم است يادآور شويم كه البته هرگز نمي توانيم بگوئيم كه به طور قطع و مسلم آنچه امروز در عراق مي گذرد صد در صد همان واقعيتي است كه امام صادق عليه السلام بيان فرموده است، بلكه مي خواهيم بگوييم ميان فرمايش امام ششم كه درباره ي سفياني، يا رفيق سفياني، فرموده است، و ميان حوادث تلخ و ناگواري كه امروز از قتل و حبس و شكنجه و تبعيد و هتك نواميس در عراق مي گذرد تناسب و تشابه فراوان است. و اما

ص: 46

متن گفتار و توضيح شيخ علي اصغر بروجردي در كتاب «نورالانوار» چنين است:

«پس سفياني خبيث از شام متوجه كوفه مي شود و در آنجا نزول مي نمايد و منادي او ندا مي دهد كه هر آن كسي كه سر يك نفر شيعه علي بن ابيطالب عليه السلام را بياورد هزار درهم بگيرد. پس مردم بي دين و بي باك و ناپاك كه نطفه شان خلل دارد به جهت طمع ذخاير دنياي دنيه و اغراض باطله نفسانيه شهوانيه، و به بغض و عداوت و دشمني يكديگر را به دست آن ملعون مي دهند، حتي آنكه همسايه در حق همسايه بگويد كه اين از آنهاست، و گردن او را بزند و هزار درهم بگيرد. و ديگري باز بگويد اين از آنهاست، و گردن او را بزند و هزار درهم بگيرد.

و هكذا صادق آل محمد صلي الله عليه واله فرمود كه غمازان [فتنه انگيزان] در آن زمان فرزندان زنا باشند، و امراء سفياني اخبث همه ي حرام زاده ها باشند. و از صاحب برقع [نقابدار] به شيعيان ما آزارها برسد، و آن ملعون حرامزاده شخصي است كه در ميان ما شيعيان بوده و همه ي ايشان را مي شناخته است و خود را از ايشان به ايشان مي نموده است.و در آن روز برقعي [نقابي] به روي خود مي اندازد كه مردم را بشناسد و كسي او را نشناسد [يعني مي گويد من مسلمانم] و آن ملعون در نزد سفياني حرامزاده «و رفيق او» باشد و مردم را به گير او دهد، و بكشد». (1) .

6- مرحوم سيدبن طاووس عليه الرحمه، در مورد سفياني اول و دوم، روايتي از حضرت صادق آل محمد صلي الله عليه و اله بدين صورت نقل كرده است:

««عَن مُحَمَّدِ بنِ عبدِ الله عَن جَعفَرِ بنِ مُحَمَّد أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ لَنَا بِالبَصَرَةِ وَقعَةٌ عَظيمَةٌ وَ قَد قَالَ: أمير المؤمِنين على بن ابيطالب وَ ذَكَرَ مَا جَرَى حَديثُ على بن مُحَمَّد صَاحِب الزنج وَ غَيرِهِ ثُمَّ قَالَ:

وَيَعُودُ دَارُالمُلكِ إِلَى الزَّورَاءِ وَ تَصبِرُ الأُمُورُ شُورَى مَن غَلَبَ عَلَى شَيْءٍ فَعَلَهُ فَعِندَ ذَلِكَ خُرُوجُ السُّفياني، فَيَركَبُ فِي الْأَرْضِ تِسْعَةُ أَشْهُرٍ يَسُومُهُم سُوءَ العَذَابِ، فَوَيلٌ لِصِرَ وَوَيلٌ لِلزَّورَاءِ، وَ وَيلٌ لِلْكُوفَةِ، وَالوَيلٌ لِوَاسِط، كأني أنظر إلى واسِط و ما فيها تُخبرٌ بِخَيرٍ، وَ عِندَ ذلِكَ خُرُوجُ السُّفياني و

ص: 47


1- نورالانوار- در علامت ظهور- علامت چهل و يكم.

يَقلُ الطَّعَامُ وَ يَقحَطُ النَّاسُ وَيَقُلُ المَطَرُ فَلا أَرَضَ تَنبُتُ وَلا سَماءَ تَنزِلُ ، ثُمَّ يَخرُجُ المهدى الهادِيُّ المُهتَدِى، الذي يَأْخُذُ الرَّايَةَ مِن يَدِ عِيسَى بَنِ مريم عليهماالسلام». (1) .

محمد بن عبدالله از صادق آل محمد عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:براي ما در شهر بصره مصيبت بزرگي خواهد بود، و اين را اميرالمومنين (علي بن ابيطالب عليه السلام) فرمود: و داستان خروج «علي بن محمد» صاحب زنج، و ديگران را يادآور شد و سپس فرمود:

بار ديگر پايتخت به «زوراء» [يعني بغداد]، بر مي گردد و كارها به وسيله ي «شوري»انجام خواهد گرفت و هر كسي كه بر چيزي غالب شد آنرا عملي خواهد نمود.درآن موقع است كه «سفياني» يعني:سفياني اول:خروج مي كند و به مدت نه ماه كرسي رياست را اشغال مي نمايد و مردم را به بدترين عذاب ها معذب خواهد كرد.

پس واي بر مصر و «زوراء» [يعني بغداد]، و كوفه و شهر واسط، گوئي من هم اكنون به شهر واسط و جريانهائي كه درآن روي مي دهد نظر مي كنم مي بينم كسي كه از خير و خوبي خبري بياورد درآنجا يافت نمي شود. در آن وقت است كه سفياني [يعني:سفياني دوم]خروج مي كند، و طعام و غذا كمياب مي شود، و مردم دچار قحطي و گرسنگي مي شوند، و باران كم مي شود. نه در زمين گياهي مي رويد و نه از آسمان باراني مي بارد و سپس آن مهدي موعود [كه جهان درانتظار اوست] و پرچم را از دست عيسي بن مريم عليه السلام مي گيرد، خروج خواهد نمود.

در اينجا لازم است براي پي بردن به فرمايش امام صادق عليه السلام، نخست حديث ديگري را كه از پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله در رابطه با تشكيل (شوري در زواء) روايت شده نقل كنيم و آن را توضيح دهيم، و سپس به تشريح حديث امام صادق عليه السلام بپردازيم، تا به خوبي معلوم شود كه منظور از دارالملك چيست؟زوراء كجاست؟ و تشكيل شوري در زوراء چه معنا دارد؟ و اينك رسول خدا صلي الله عليه واله:

ص: 48


1- الملاحم والفتن ص 144 باب 54 طبع منشورات الرضي.

«ألويلُ الوَيلُ لأُمَى مِنَ السُّورَى الكُبرى وَالسُّورَى الصُّغرى، فَسُئِلَ عَنهُما (عَن تَقسيمِهِما خ )

فَقَالَ: ، أمَّا السُّورَى الكُبرى فَتَنعَقِدُ في بَلدَتِي بَعدَ وَفَاتِي لِغَصبٍ خِلافَةِ أخي، وَغَصبٍ حَقٌّ أبني.

و أمَّا السُّورَى الصُّغرى، فَتَنعَقِدُ فِي الغَيبَةِ الكُبرى في الزَّورَاءِ لِتَغييرِ سُنَّتي وَتَبديل أحكامى». (1) .پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله فرمود:ايواي وايواي بر امتم از شوراي بزرگ وكوچك. از تقسيم اين دو شوري از آن حضرت سوال شد.فرمود:اما شوراي بزرگ در شهر من بعد از مرگ من ايجاد مي شود، براي اينكه خلافت برادرم علي عليه السلام را غصب كنند، وحق دخترم زهرا عليه السلام راببرند.واما شوراي كوچك، در زوراء (يعني دربغداد) تشكيل مي شود براي اينكه سنت مرا تغيير دهند و احكام دين و شريعتم را تبديل نمايند.

نگراني رسول خدا از آينده امت

از سراسر اين حديث نگراني و ناراحتي رسول خدا صلي الله عليه و آله ازآينده ي امت به خوبي آشكار است.نگراني از اين كه نخست به وسيله شورائي بزرگ پس از رحلت آن حضرت، حكومت اسلامي را از دست اهل بيتش خارج خواهند ساخت و حق خاندانش را غصب خواهند نمود و سپس در آينده ي دورتري در سرزميني بنام زوراء شوراي ديگري براي تغيير سنت و احكام دينش تشكيل خواهند داد.

حال بايد ديد كه اين سرزمين كه رسول خدا صلي الله عليه و آله ازآنجا بنام زوراء ياد فرموده است در كجا واقع شده، و شورائي كه در آنجا منعقد مي گردد، چگونه شورائي است.براي كشف حقيقت اين مطلب دو توضيح در اينجا ضروري است.

1- زوراء نام چه سرزميني است؟

2- اين شوراي مشوم چگونه شورائي است؟

ص: 49


1- بيان الائمة ج 1 ص 295 و كتاب ياتي علي الناس زمان، ص 403 به نقل از مناقب العتره ابن فهد حلي.
درباره ي مطلب اول:

با ملاحظه مضامين دو حديث مزبور يعني: هم حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله و هم حديث امام صادق عليه السلام كه هم از نام زوراء و هم از تشكيل شوري درجائي به نام (زوراء) سخن رفته است، جاي شك نيست كه زوراء همان بغداد است زيرا:

اولا: از ديدگاه تاريخ ثابت و مسلم است كه: دارالملك بغداد مي باشد چه آنكه (عراق) در دوران امپراطوري اسلامي مركز خلفاي عباسي و شهر بغداد سالهاي سال پايتخت، و دارالخلافه ي عباسيان بوده است.

و ثانيا- اينكه: در تمام اخبار و روايات كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله و اميرالمومنين عليه السلام و ديگر پيشوايان مذهبي رسيده است از بغداد به عنوان زوراء ياد شده و حتي در بعضي از روايات حدود جغرافيائي اين منطقه نيز مشخص گرديده است.

مشخصات جغرافيائي منطقه زوراء در روايات

براي اطمينان خاطر بيشتر به گوشه اي از رواياتي كه در رابطه با وقوع برخي از حوادث در «زوراء» دست يافته ايم و حدود جغرافيائي اين منطقه را (خواه به عنوان بغداد و خواه به عنوان زوراء) به خوبي مشخص مي كند و جاي هيچ گونه بحث و گفتگو براي كسي باقي نمي گذارد اشاره مي كنيم:

1- علي متقي هندي، كه يكي از دانشمندان اهل سنت مي باشد در كتاب معروف خود بنام «كنزالعمال» از پيغمبر گرامي صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه آن حضرت در حديثي درباره ي شهري كه در آينده تاريخ در مشرق زمين بنام بغداد ساخته خواهد شد، فرمود:

در آينده براي فرزندان عمويم (عباس) شهري از طرف مشرق بنا خواهد شد كه بين دجله و دجيل و قطريل و صراط واقع شده است.

در آنجا بناهاي محكم و سرافراشته اي را از چوب و گچ و آجر خواهند ساخت كه آنها راطلاكاري خواهند نمود، نام اين شهر «بغداد» است.در اين شهر بدترين خلق خدا و ستمگران امت من سكني خواهند گزيد.

آگاه باشيد كه هلاكت و نابودي اين شهر به دست سفياني صورت خواهد گرفت،

ص: 50

به خداي بزرگ سوگند، گويا من هم اكنون آن شهر را مي نگرم كه: زير و رو گرديده، و از سكنه خالي شده و به ويرانه اي تبديل گشته است. (1) .

2- اميرالمومنين عليه السلام در حديثي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه آن حضرت درباره ي شهري بنام «زوراء» كه در آينده مقر فرمانروائي «بني العباس» خواهند بود، فرمود:

در آينده شهري بين دو رود فرات و دجله ساخته خواهد شد كه محل فرمانروائي بني عباس خواهد بود، و آن (زوراء) است.

در آنجا جنگي سخت و شكننده روي خواهد داد كه زنان بسياري به اسارت خواهند رفت و مردان فراواني همچون گوسفند قرباني خواهند شد. (2) .

3- جلال الدين سيوطي در كتاب «الحاوي للفتاوي» از «حذيفه» روايت مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره برخي از حوادث كه پس از بناء بغداد در آنجا روي خواهد داد فرمود:

حادثه ي بزرگي در (زوراء) به وقوع خواهد پيوست!!!

عرض شد يا رسول الله! زوراء، كجاست؟

فرمود: شهري است در مشرق كه در بين چند رودخانه واقع شده و مسكن بدترين خلق خدا و پناهگاه گروهي از جباران و ستمگران امت من خواهد بود، و مردم آن به چهار نوع عذاب مبتلا خواهند شد.

1- با شمشير درو خواهند شد.

2- شهرشان ويران خواهد گرديد.

3- بلائي از آسمان بر آنها خواهند گشت.

4- از صورت انسانيت بيرون خواهند رفت. (3) .

4- علقة بن قيس، روايت مي كند كه اميرالمومنين عليه السلام خطبه ي لؤلؤه را براي مردم ايراد نمود و از پادشاهان «بني عباس» و مقر فرمانروائي آنان سخن گفت و فرمود:

شهري در بين دجله، و دجيل، و فرات ساخته مي شود كه آنرا «زوراء» مي گويند،

ص: 51


1- كنزالعمال ج 11 ص 162.
2- كنزالعمال ج 11 ص 260.
3- الحاوي للفتاري ج 2 ص 81 و البرهان ص 127.

آنجا مقر فرمانروائي بني عباس است. (1) .

5- علامه ي حلي (ره) از پدرش نقل مي كند كه اميرالمومنين عليه السلام در خطبه ي زوراء فرموده است:زوراء سرزمين وسيعي است كه در آن بناهاي محكم پايه گذاري مي شود، و بني عباس آنجا را مقر خلافت خود و جايگاه ثروتهاي خويش قرار مي دهند، زوراء براي بني عباس خانه ي بازي و لهو است. (2) .

6- برسي، در كتاب «مشارق الانوار» نقل مي كند كه اميرالمومنين عليه السلام در خطبه ي افتخاريه ي خود از پادشاهان بني عباس سخن گفت و فرمود:شهري در بين دجله، و دجيل، و فرات ساخته مي شود كه آن را «زوراء» مي نامند، از آنجا طينت جباران بيرون مي آيد، كسي كه در آنجا ساكن شود از رحمت خداوند به دور است، و در آنجا 24 نفر (و يا 42 نفر) از بني عباس پشت سر هم سلطنت خواهند كرد. (3) .

7- مرحوم محدث قمي عليه الرحمه، در كتاب «سفينةالبحار» به نقل از: بحار علامه ي مجلسي (عليه الرحمه) مي نويسد:موقعي كه اميرالمومنين عليه السلام از جنگ «نهروان» (كه شهركي قديمي در چهار فرسخي بغداد است مراجعت مي فرمود از سرزمين «زوراء» گذشت، و به همراهان خود فرمود: اين سرزمين «زوراء» است، به حركت خود ادامه دهيد و از اينجا دور شويد، زيرا: خسف و نابودي بدين سرزمين، از ميخ آهنيني كه در ميان «نخاله» (يا زميني نرم) فرو برود، سريع تر خواهد بود. (4) .

در اين مورد علاوه بر احاديث ياد شده حديث ديگري نيز هست كه در خصوص «زوراء»از امام صادق عليه السلام روايت شده و گرچه امام عليه السلام از حدود جغرافيائي آن، سخني به ميان نياورده است اما چون بيان گر اين واقعيت است كه زوراء همان (بغداد) است، لذا آن را هم براي مزيد اطلاع خوانندگان، نقل مي كنيم.

ص: 52


1- بحارالانوار ج 36 ص 354.
2- سفينةالبحار ج 1 ص 568-567 ماده ي (زور).
3- مشارق انوار اليقين ص 165.
4- سفينة البحار 1 ص 567.

مرحوم صدوق عليه الرحمه در كتاب «خصال» از مسلم بن خالد از امام صادق عليه السلام روايت مي كند كه آن حضرت در ضمن حديث مفصلي فرمود:

سيزده طايفه از امت جدم محمد عليه السلام مي باشند كه ما را دوست ندارند و مردم به دوستي با ما وادار نمي كنند، دشمن ما مي باشند و از ما پيروي نمي كنند، ما را خوار مي شمارند، و مردم را از ما دور مي نمايند، اينان يقينا دشمنان واقعي ما هستند. آنگاه حضرت درباره ي يكايك آن طوائف توضيح داد تا اينكه فرمود:

از جمله آنها شهري هستند كه نام آن «زوراء» است و در آخرالزمان ساخته مي شود. آنها بخون ما شفا مي طلبند، و به كينه توزي و دشمني با ما تقرب مي جويند، و در دشمني با ما هم داستانند. جنگ با ما را واجب، و كشتن ما را بر خود حتم و لازم مي دانند. (1) .اينها چند نمونه از احاديث مربوط به«زوراء» بود كه علاوه بر بيان وقوع حوادثي كه در آينده ي تاريخ در آنجا روي مي دهد، حدود جغرافيائي اين سرزمين را نيز به خوبي مشخص مي كند و جاي هيچ گونه چون و چرائي براي كسي نمي گذارد كه «زوراء» همان بغداد است.

كلمه زوراء در لغت

از روايات كه بگذريم در كتب لغت نيز از «بغداد» بعنوان «زوراء» ياد شده است كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

دركتاب «مجمع البحرين» در ماده ي (زوراء) درباره ي «زوراء». (2) چنين آمده:

«و الزوراء بالفتح والمد: بغداد»زوراء بغداد است. (3) .

كتاب لسان العرب نيز درباره ي زوراء چنين مي نويسد:

ص: 53


1- سفينةالبحار ج 1 ص 567 ماده (زور).
2- قبلا بايد دانست كه در همين كتاب «مجمع البحرين» حديثي را از امام صادق عليه السلام نقل كرده و گفته است. كه «زوراء» نام كوه «ري» يعني نام (تهران) است. كه البته ما درآينده ضمن نقل حوادث مربوط به عراق به تفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت.
3- مجمع البحرين ماده زور ج 3 ص 320.

«و مدينة الزوراء: ببغداد في الجانب الشرقي، سميت زوراء لازورار قبلتها».

و شهر زوراء در بغداد است و در سمت شرقي آن واقع شده، آن را زوراء نام نهاده اند بدين لحاظ كه قبله ي آن تمايل دارد، (وبقول معروف قبله اش كج است) (1) .

دوكتاب معروف و مشهور ديگر لغت نيز يعني «المنجد» و «قاموس المحيط» در ماده ي (زور) درباره زوراء مي نويسند:زوراء نام بغداد است. (2) .

از آنچه تا بدينجا درباره ي زوراء گفته شد و ما تنها به عنوان نمونه، يكي از هزار و مشتي از خروار، آورديم به خوبي روشن مي شود كه بدون شك و شبه زوراءنام بغداد است و ترديدي نيست كه مقصود از شوراي كوچك كه در زوراء تشكيل مي شود تا احكام دين و شريعت سيدالمرسلين را تغيير دهند و تبديل نمايند، شورائي است كه در بغداد و آنهم به حمايت از كفر و سردمداران كفر جهاني در اين سرزمين شوم و لعنت شده منعقد مي گردد.

ولي متاسفانه در برخي از كتابهائي كه به زبان فارسي نوشته شده، و گاهي هم احاديثي را در اين كتابها به رشته تحرير در آورده اند، بدون اينكه كوچكترين تحقيق و كاوشي درباره حديث و يا نام جائي كه در آن حديث آمده به عمل آورند، و بدون اينكه:اينگونه نويسندگان مقداري با خود بيانديشند كه ممكن است نوشته هاي آنان سبب اشتباه و گمراهي افراد زيادي شده و دست آويز محكمي براي مغرضان و معاندان و منافقان گردد به ضرس قاطع در هر جايي كه كلمه ي زوراء ديده اند آنرا به تهران ترجمه نموده و در كنار كلمه ي زوراء لفظ تهران نوشته اند در صورتي كه اثبات اين مطلب نيازمند تحقيق و بررسي است. (3) .

در هر صورت براي اينكه ماهيت (شوراي زوراء) معلوم شود به حديث امام صادق عليه السلام بر

ص: 54


1- لسان العرب، ماده زور ج 4 ص 338.
2- المنجد و قاموس ماده ي (زور).
3- درباره ي اينكه زوراء نام بغداد است نه نام تهران در آينده نيز سخن خواهيم گفت و گره اين مشكل را خواهيم گشود. انشاءالله.

مي گرديم و درباره ي دومين سوال كه به عنوان: اين شوراي مشؤم چگونه شورائي است مطرح نموديم، توضيحاتي مي دهيم تا سر مطلب آشكارگردد.

درباره ي مطلب دوم:

درباره ي مطلب دوم كه ما آن را در رابطه با حديث امام صادق عليه السلام و تشكيل شوري در (بغداد) بطور خلاصه توضيح مي دهيم، آنچه مي توان گفت اين است كه:

نخست، امام عليه السلام به قضيه اي كه بعدها در قرن سوم هجري در بصره اتفاق افتاد و در آنجا انقلاب عظيمي روي داد و «صاحب زنج» يعني:مردي كه مي گويند:سيدي بنام علي بن محمد بوده است، انقلاب كرد و در ظرف چند سال تسلط خود، كه گروهي از سياهان را به وسيله وعده هائي كه به آنها داده بود با خود همراه نمود، و به كشتارهاي وحشتناكي دست زد و هزاران مرد و زن را طعمه شمشير ساخت اشاره مي نمايد.

سپس مي فرمايد:

«دارالملك» يعني: پايتخت حكومت بعد از آن حادثه ي وحشتناك و حوادث ديگر و انقراض دولت هاي ديگري كه بعد از آن جريان مي آيند، مجددا به شهر بغداد برمي گردد يعني: پس از آنكه بغداد مدتي از (دارالخلافه) بودن افتاد، بار ديگر پايتخت سلاطين، و مقر فرمانروايان جور، و پايگاه جباران و گردن كشان مي شود، و آنگاه حضرت چنين توضيح مي دهد كه:

در اين موقع كه پايتخت حكومت به بغداد بازگشت، كارها به وسيله ي شوري انجام مي شود و هر كس به هر كاري كه دستش رسيد آنرا انجام مي دهد، يعني: هر كس كه حزبش بيشتر و يارانش زيادتر و پيروانش فراوان تر بود، بر ديگران مقدم مي شود و او كرسي رياست را اشغال مي نمايد.

چنانچه مي دانيم اين شورائي كه حضرت از آن خبر داده است، همان مجلس نمايندگان است كه امروز در سراسر دنيا و در تمام كشورهاي جهان كم و بيش وجود دارد و پس از تشكيل، افرادي را براي احراز مقام رياست و در دست گرفتن زمام قدرت و اداره ي كشور انتخاب مي كنند.

پس مطابق فرمايش حضرت در موقعي كه اين چنين مجلس شورائي در بغداد

ص: 55

تشكيل شد پس از مدت زماني، سفياني اول براي احراز مقام رياست در عراق و بغداد، كانديدا مي شود و به رياست مي رسد، و دليل اين گفتار آن است كه حضرت، دوبار نام سفياني را ذكر فرموده است.

و از اين كه امام عليه السلام دوبار اين نام را بيان فرموده است معلوم مي شود كه بار اول اشاره به خروج سفياني اول و حكومت او در عراق و بار دوم اشاره به خروج سفياني دوم است.

به هر حال:سفياني اول چنان چه از ظاهر خبر و سياق حديث پيدا است، دو بار بر عراق حكومت مي كند و مدت حكومت او در مرتبه ي اول نه ماه است و در مرتبه دوم مدت حكومت او تعيين نشده است. و شايد مدت درازي طول بكشد و بعدا فرار كند و يا اينكه به هلاكت برسد.

اما بار دوم كه به حكومت رسيد اين بار امام عليه السلام فرموده است:

«فويل لمصر، و ويل للزواء، و ويل للكوفة و الويل لواسط»

پس در اين مرتبه واي بر مردم مصر و واي برمردم بغداد و واي بر مردم كوفه و واي بر واسط.

بايد توجه داشت كه كلمه ي (ويل) در لغت عرب، كلمه اي است كه در مورد عذاب و هلاكت و نابودي استعمال مي شود، و هر كس كه در عذاب و هلاكت بيفتد گفته مي شود واي بر او كه بي چاره شد.

بنابراين بيان، از فرمايش حضرت كه فرموده است: (واي برمصر، و واي بر بغداد، و كوفه و واسط)، چنين استنباط مي شود كه چون در اين مرتبه، سفياني از طرف اربابان خود به حكومت رسيد، دستوراتي كسب مي كند و حوادث ناگواري در عراق و غير عراق به وجود مي آورد كه پي آمدهاي آن بسيار ناگوار است مانند- اهانت به علماء، هتك مومنين، و تبعيد و شكنجه و زندان مردم بي گناه، تا جائي كه اموال مردم را غارت مي كند و زنانشان را مورد تجاوز قرار مي دهد و فرزندانشان را مي كشد و اعراض و نواميس شان رابر باد مي دهد و زنان محجبه و مستوره و عفيفه را هتك حرمت مي كند و كارهاي زشت و ناستوده را كه عقل و شرع آن را محكوم مي داند، مرتكب مي شود و...

ص: 56

به هر حال: امام عليه السلام مي فرمايد: در اين مرتبه دوم كه به حكومت مي رسد واي بر مصر و بغداد و كوفه و واسط.

و از اين جمله چنين فهميده مي شود كه حتي ظلم و بدي او به مردم مصر نيز خواهد رسيد بدين صورت كه رهبران مصر را هم با خود همراه مي كند، و از اهل مصر و يا سربازان مصري در جنگي كه به وجود مي آورد استفاده مي نمايد و گروه زيادي را به كشتن مي دهد و پس از آنكه مردم مصر متوجه شدند صداي آنها به فرياد بلند مي شود....

و اما اينكه حضرت فرموده است واي بر بغداد روشن است و نيازي به توضيح نيست كه با اهل بغداد و مردم عراق چگونه رفتاري خواهد داشت.

و اما اين فرموده حضرت كه:واي بر واسط گويا من هم اكنون به واسط، و جريان هائي كه درآن روي مي دهد نظر مي كنم، شايد مراد از آن، باز هم همان قتل و اعدام و تبعيد و زندان و شكنجه و امثال آن باشد و شايد هم مراد از آن جنگي باشد كه در همان نواحي اتفاق مي افتد و بر اثر تمرد و روگرداني مردم از جنگ، گروهي را به دار مي كشد و اعدام مي كند و شايد هم همه ي آنچه را كه گفتيم مقصود باشد و لذاست كه حضرت مي فرمايد:گويا من هم اكنون به واسط و جريانهاي آن نظر مي كنم و خبر دهنده اي كه از آنجا خبر خيري بياورد نمي يابم يعني: هر اخباري كه از آنجا مي رسد همه اش شر است.

سپس حضرت مي فرمايد:بعد ازاين ظلم بي حد وستم و تجاوز (سفياني دوم) خروج مي كند، و اين ستمكار ناپاك آن چنان ظلم و تعدي مي كند و دست به قتل و خرابي و غارتگري مي زند واخيار و ابرار و سادات و علماء را به قتل مي رساند كه مردم ظلم و ستم سفياني اول را فراموش مي كنند و به همين جهت است كه حضرت مي فرمايد: در آن موقع مردم دچار قحطي و گرسنگي و كمي باران مي شوند، نه زميني هست كه گياهي را بروياند و نه آسماني هست كه باراني فرو ريزد. البته ممكن است كه كنايه از اين باشد كه: در آن هنگام بر اثر جنگ و كشتار و هرج و مرج، ترس و وحشت فوق العاده به همه ي مردم دست مي دهد، كه كار و كوشش از بين مي رود، و كشاورزان و دامداري تعطيل مي شود قحطي و گرسنگي كه از پي آمدهاي نامطلوب جنگ است

ص: 57

سراسر منطقه را فرا مي گيرد.

(و الله اعلم)در هر صورت خروج اين سفياني، يعني: سفياني دوم، از علائم حتميه ي ظهور است كه تمام مدت فرمانروائي اين مرد ناپاك، و تجاوزات و كشتارهاي بي رحمانه او بيشتر از نه ماه نخواهد بود. و پس از اين، همچنان كه امام عليه السلام فرموده است، حضرت حجت عليه السلام (كه خداوند ديدگان ما را به جمال بي مثال حضرتش روشن فرمايد) به خواست خداوند قهار، ظهور خواهد فرمود، انشاالله.

نتيجه بحث

با نقل روايات ياد شده به اين نتيجه مي رسيم كه احتمال وجود دو سفياني بعيد نيست، كه نخستين سفياني، همان گونه كه در برخي از روايات به وجود حرف (شين)در نام او اشاره شده، همان (ميشل افلق) رئيس حزب بعث (افلقي) عراق باشد.و اگر نام او با صراحت در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام نيامده است بخاطر پستي و حقارت او بوده است. و البته روش اهل بيت عليهم السلام پيوسته چنين است كه معمولا كمتر كسي را به اسم ياد مي كرده اند.

يادآوري

در پايان بحث مربوط به سفياني اول يادآوري اين نكته لازم است كه گرچه در بعضي از روايات به خروج دو فرد جنايت پيشه به عنوان (سفياني)اشاره شده، و در بعضي از آنها هم تعبيرهاي نسبتا صريحي بكار رفته، و برخي از دانشمندان هم اين روايات را بر اشخاص پست و فرومايه اي چون: ابوطاهر- سليمان بن حسن قرمطي و «ميشل افلق» (1) بنيانگذار حزب كافر بعث درعراق، تطبيق نموده اند، اما با اين همه روايات مربوط به سفياني اول كمي پيچيده و مبهم است زيرا:

از بعضي از اين روايات كه بصورت مختصر و يا مفصل و به طور مطلق درباره ي سفياني از ائمة معصومين عليهم السلام روايت شده چنين فهميده مي شود كه سفياني اول، كسي است كه

ص: 58


1- به كتاب «الملاحم و الفتن» ص 137 و «بيان الائمة» ج 1 ص 450 مراجعه فرمائيد.

در نام او حرف (ش) وجود دارد و از ناحيه اي به نام«هجر» به سوي عراق خواهد آمد.

و از بعضي از روايات چنين استفاده مي شود كه سفياني اول نخستين فرد از اصحاب فتنه هاست كه از بلاد جزيره (يعني: از بلاد بين النهرين و سرزمين موصل در شمال عراق) خروج خواهد نمود و نام او «اصهب بن قيس» است.

و از بعضي ديگر از روايات چنين فهميده مي شود كه سفياني اول داراي صفات متعددي از قبيل اصهب و ابقع و ابرص مي باشد.

و از برخي از روايات ديگر چنين دانست مي شود كه صفات مختلفي چون: اصهب و ابقع و ابرص، از اوصاف سفياني دوم است.

و بالاخره از برخي اخبار ديگر كه در همين زمينه وارد شده مستفاد مي گردد كه الفاظ مختلفي چون: اصهب و ابقع و ابرص نه از صفات سفياني اول است و نه از صفات سفياني دوم، بلكه اصهب و ابقع و ابرص، سه فرد مختلفي هستند كه در سرزمين شام ظاهر مي شوند و با سفياني اصلي (يعني سفياني مشهور)كشمكش دارند و سفياني با آنها مي جنگد و همه ي آنها را با ياران و پيروانشان تار و مار مي سازد، و سپس خود را براي گرفتن عراق و تسخير بغداد آماده مي نمايد.

اينك براي روشن شدن مطلب تكميل بحث و جريان خروج اصهب و ابقع و سفياني، چند نمونه از اين روايات را در اينجا مي آوريم.

1- مرحوم علامه ي مجلسي:اعلي الله مقامه در كتاب بحارالانوار، در مورد جريان خروج اصهب و ابقع و ابرص و سفياني، در روايت مختصري از امام باقر عليه السلام مي نويسد:

«عن ابي جعفر عليه السلام قال:يا بريد!اتق جمع الاصهب.

قلت: وما الاصهب؟

قال:الابقع،قلت، وما الابقع؟

قال:الابرص، واتق السفياني، واتق الشريدين من ولد فلان ياتيان مكه، فيقسمان بها الاموال، يتشبهان بالقائم عليه السلام: واتق الشذاد من آل محمد. (1) .

ص: 59


1- بحارالانوار، ج 52 ص 269 حديث 160.

بريد از حضرت ابوجعفر امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: اي بريد! از پيوستن به جمعيت اصهب، يعني [سرخ وسفيد]، پرهيز كن.عرض كردم: يا بن رسول الله، اصهب كيست؟

فرمود: او ابلق [يعني: سياه و سفيد]است.

عرض كردم: ابلق كيست؟

فرمود: او ابرص است [يعني:كسي كه پيسي دارد، (يا در بدن او لكه هاي سفيد است] و بلافاصله فرمود: از سفياني بپرهيز. و هم چنين از دو نفر آواره از اولاد فلان (كه شايد مراد از بني عباس باشند) كه به مكه مي آيند و اموالي را در آنجا به مردم تقسيم مي كنند و خودشان را شبيه به حضرت قائم عليه السلام مي نمايند، نيز پرهيز كن. و نيز از عده كمي از سادات هم دوري گزين.مرحوم مجلسي -عليه الرحمه- بعد از نقل اين حديث در توضيح جمله ي آخر آن كه امام عليه السلام فرموده است (از عده كمي از سادات هم دوري گزين)مي فرمايد:مقصود حضرت از اين عده ي كم، پيروان زيد بن علي بن الحسين عليهم السلام است كه عقيده ي ضعيفي داشتند، و البته در «سيد» بودن آنها شك و ترديدي نيست.

2- مرحوم شيخ مفيد، در كتاب «ارشاد» در روايتي از جابر جعفري و او از امام باقر عليه السلام درباره ي خروج اصهب و ابقع و سفياني، چنين آورده است:

امام باقر عليه السلام فرمود: اي جابر، بر زمين قرار بگير و دست و پاي خود را حركت مده تااين نشانه ها كه براي تو مي گويم ببيني گر چه من گمان ندارم كه تو به آن زمان برسي.

نشانه ها اين است: اختلاف بني عباس، آواز دهنده اي كه از آسمان آواز دهد، فرو رفتن دهكده اي از دهات شام بنام «جابيه»، آمدن تركان به جزيره و فرود آمدن روميان به«رمله» و اختلافات بسيار در آن هنگام در هر سرزميني، تا اينكه شام خراب گردد و سبب خرابي شام اجتماع سه پرچم مختلف است كه در آنجا پيدا شود پرچم اصهب، و ابلق، و پرچم سفياني. (1) .

3-در روايت ديگري كه باز هم جابر از امام صادق عليه السلام نقل كرده است متن حديث را

ص: 60


1- ارشاد مفيد 359 و مترجم آن ج 2 ص 348 حديث 6.

عينا مانند حديث دوم كه از امام باقر عليه السلام نقل شد آورده است، تا اينكه مي گويد:

«و اختلافٍ كَثِيرٍ عِندَ ذلِكَ في كُلِّ أَرض حَتى تَخَرُبَ الشَّام، وَيَكُونُ سَبَب ذلِكَ اجتماع ثلاثِ رَايَاتٍ فِيهِ رَايَةُ الأصهَب وَرَايَةُ الأبْقَع وَ رَايَةٌ السفياني» (1) .در آن هنگام در همه جا اختلافات بسياري است تا اينكه شام ويران مي شود، و سبب ويراني آن سه پرچم مختلف در آن است كه اين سه پرچم عبارت است از:پرچم اصهب، پرچم ابقع و پرچم سفياني.

مشكل شناخت سفياني اول

از مجموع اين سه حديث چنين استفاده مي شود كه: اصهب، و ابقع و ابرص، سه فرد مختلف اند كه محل خروج آنها سرزمين «شام» است، ولي درعين حال: اگر در اين احاديث دقت كنيم، مي بينيم كه به هر حال، هم نام «سفياني» و هم نام اصهب و ابقع و ابرص، در آنها ديده مي شود، به علاوه، با آن كه در نخستين حديث كه از امام باقر عليه السلام درباره ي آن هيچ گونه توضيحي داده نشده است.

بنابراين گرچه از مجموع رواياتي كه درباره ي سفياني نقل نموديم مي توان نتيجه گرفت كه ترديدي در امكان وجود دو جنايت كار به عنوان «سفياني» نيست ولي از آنجا كه از يك سو در پاره اي از اين روايات درباره خروج دو سفياني، آشفتگي هائي وجود دارد كه تطبيق الفاظي چون:اصهب و ابقع و ابرص را با «افلق» به عنوان سفياني اول مشكل مي سازد، و انسان را در حقيقت شناخت وي دچار ترديد مي نمايد و از سوي ديگر، بيشتر حوادث رقت باري كه قبل از ظهور مبارك حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- در سرزمين مصر و عراق شام و ايران، در رابطه با خروج اصهب وابقع و سفياني رخ مي دهد، با نهضت «خراساني» كه سيدي هاشمي است و در ايران قيام مي كند ارتباط پيدا مي كند از اينرو:

نگارنده خود را ناگريز مي بيند، توضيحات فشرده اي را بصورت «چند تذكر» به اصل

ص: 61


1- بحارالانوار ج 52 ص 269 حديث 159.

بحث بيافزايد، و در ضمن آن، روايات ديگري را كه در كتب معتبره ي حديث شيعه و سني نقل شده، دسته بندي كرده نمونه هايي را ارائه كند، تا بدينوسيله خوانندگان هم به آشفتگي هائي كه در برخي از روايات راجع به خروج اصهب و ابقع و سفياني وجود دارد آگاه شوند، و هم نسبت به روايات مربوط به سفياني اول، از سرگرداني و سردرگمي نجات يابند، و هم نگارنده را- كه جز تحقيق و بررسي روايات مربوط به علائم ظهور هدف ديگري نداشته است در مورد نقل بعضي از روايات- معذور دارند.

و اينك چند تذكر:

1- در مورد احاديثي كه درباره سفياني اول آورديم گرچه از برخي از آنها استفاده مي شود كه سفياني متعدد است ولي در عين حال بايد توجه داشت كه نويسنده هرگز ادعا نمي كند كه حتما سفياني دو تا است، و به طور قطع و يقين و صددرصد (افلق يهودي) و يا كسي كه در نام او كلمه (ش)است، همان سفياني اول مي باشد، بلكه اين مطلب را به عنوان يك احتمال مطرح نموده ايم، تا شايد پژوهشگران ومحققان و نويسندگاني كه درباره ي علائم ظهور مبارك حضرت ولي عصر(عجل الله تعالي فرجه) پژوهش و تحقيقاتي دارند در اين باره به نتيجه قطعي برسند و آن را رسما تاييد و يا نفي نمايند.

2- طرح اين احتمال: براي اين است كه اولا- در حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله از كتاب «بيان الائمه» نقل نموده ايم از«افلق» نيز به عنوان سفياني ياد گرديده، ثانيا: در ضمن خطبه ي مفصلي كه بنام خطبه ي «البيان» در كتاب «الزام الناصب» از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده، بوجود حرف (ش) در نام او اشاره شده، وثالثا: چنانكه خوانندگان محترم ملاحظه نمودند در برخي از روايات، به خروج دو نفر جنايتكار بعنوان سفياني قبل از ظهور تصريح گرديده است.

3- بايد توجه داشت كه: گرچه در خطبه ي «البيان» اميرالمومنين عليه السلام به خروج سفياني از ناحيه اي بنام «هجر» اشاره شده است اما: لفظ «هجر» لفظ عامي است كه در كتب لغت و جغرافيا در معنا و مفهوم آن به اختلاف سخن رفته است، و چنانچه نام سرزمين مخصوصي باشد، بايد بگوئيم آن سرزمين براي ما ناشناخته و مجهول است و نمي توانيم به طور دقيق و كامل از خصوصيت آن سرزمين به طور كامل اطلاع حاصل كنيم. زيرا:

ص: 62

لفظ مزبور بر اماكن متعددي اطلاق شده كه دستيابي به محل مورد نظر را غير ممكن ساخته است (1) .

4- هدف ما از بازگو نمودن احاديث ياد شده، اثبات وجود دو جنايتكار به عنوان «سفياني» است، خواه اولين سفياني «افلق» يا شخص ظالم و ستمكار ديگري به عنوان «شيصباني» و يا هر جنايتكاري از حكام ستم پيشه بغداد باشد. به هر صورت هر كه باشد، مرد خبيث و ناپاكي است كه در ايجاد شر و فساد و فتنه، و ارتكاب جنايت و عداوت و دشمني نسبت به دوستان و شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله كم نظير است و مقر فرمانروائي او كشور عراق مي باشد.

5- گرچه در حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله از كتاب «بيان الائمه»و همچنين حديثي كه از امام باقر عليه السلام از كتاب «بحارالانوار» آورديم، الفاظ مختلفي مانند: اصهب،ابقع، ابرص، به صورت ظاهر و به طور مطلق براي سفياني صفت آورده شده، ولي كليه صفات مذكور متعلق به سفياني نيست، زيرا از اخبار ديگر استفاده مي شود، كه هر يك از صفات نامبرده، اشاره به پيدايش يك نفر از اشخاص گمراه و فتنه انگيز و مزدور و رياست طلب است كه هر كدام از آنها براي خود حزبي مستقل و جداگانه دارند.

6- بايد توجه داشت كه: گر چه در برخي از روايات به پيدايش سه نفر گمراه و فتنه انگيز به عنوان اصهب و ابقع و سفياني از سرزمين «شام» اشاره شده، ولي در پاره ي ديگري از روايات به خروج سفياني از سرزمين شام، و ابقع، از سرزمين مصر، و اصهب از بلاد جزيره (يعني: از سرزمين موصل در شمال عراق - كه معمولا نام جزيره بر اين سرزمين اطلاق مي شود، وتكريب نيز از نقطه نظر جغرافيائي جزء همين سرزمين است - تصريح گرديده است.

7- از مجموع رواياتي كه در خصوص خروج ابقع و اصهب و سفياني وارد شده، استقلال سفياني و دشمني او با ابقع و اصهب، و هم چنين رابطه ي نزديك اصهب با ابقع، (يعني: اتحاد و اتفاق كسي كه از سرزمين جزيره خروج مي كند با آن كسي كه در مصر ظاهر مي شود و در برخي از روايات به عنوان (اميرالامراء) يعني: دست نشانده ي

ص: 63


1- براي اطلاع بيشتر به كتاب القاموس المحيط مجمع البحرين، معجم البلدان ج 5 ص 393 و مخصوصا لغت نامه ي دهخدا ماده «هجر» مراجعه فرمائيد.

فرمانروايان ستمكار جهان، از او تعبير شده) به خوبي آشكار است، و چنين مي نمايد كه زمان خروج اين سه نفر در شام مقارن باشد با انقلاب خراساني (كه سيدي هاشمي است و در ايران قيام مي كند).

در اين زمينه روايات فراواني وجود دارد كه براي مزيد اطلاع نمونه هائي را در اينجا مي آوريم.

1- مرحوم حائري يزدي در «كتاب الزام الناصب» از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه در ضمن روايتي از اميرالمومنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

سپس دشمني و اختلاف ميان آراء امراء عرب و عجم واقع مي شود آنها پيوسته با يكديگر اختلاف دارند تا زماني كه كار به مردي از فرزندان ابوسفيان- يعني سفياني- مي رسد. او از سرزميني بنام «وادي يابس» از دمشق خروج مي نمايد و چون او خروج نمود حاكم «دمشق» از آنجا فرار مي كند و قبائل عرب به دور سفياني جمع مي شوند. و ربيعي و جرهمي و اصهب و اشخاص ديگري غير از آنها از اهل فتنه و گمراهي نيز خروج مي كنند، پس سفياني بر همه ي كساني كه با او مي جنگند پيروز مي شود و چون قيام كننده اي در سرزمين خراسان قيام كرد سفياني لشكريان خود را بسوي او متوجه مي كند ولي بر او غلبه نمي يابند. (1) .

2- متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» در روايتي از اميرالمومنين عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

چون صاحبان پرچم هاي سياه آشكار گشتند (2) دهي از روستاهاي ارم يعني «دمشق»، فرو خواهد رفت، و بخش غربي مسجد «دمشق» سقوط خواهد كرد، در اين هنگام سه پرچم مختلف در شام ظاهر مي شود، پرچم اصهب، پرچم ابقع، و پرچم سفياني، پس سفياني از شام، وابقع از مصر، خروج خواهند كرد و سفياني بر همه ي كساني كه با او مي جنگند پيروز خواهد شد. (3) .

ص: 64


1- متن كامل اين حديث در بخش چهارم در موضوع «قيام هاشمي خراساني» تحت عنوان «روايات صريح تر» ذكر گرديده است.
2- درباره ي «صاحبان پرچم هاي سياه» در بخش دوم تحت عنوان (قيام زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام از مشرق آغاز مي شود) به طور مفصل گفتگو شده است به آنجا رجوع شود.
3- كنزالعمال ج 11 ص 284، حديث مذكور به صورتي بسيار مفصل از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده، براي اطلاع بيشتر به كتاب غيبت نعماني باب 14 ص 280-279 طبع صدوق مراجعه فرمائيد.

3- مرحوم مير محمد صادق خاتون آبادي در كتاب «كشف الحق» از فضل بن شاذان نقل مي كند كه: «زراره بن اعين» در روايتي از امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه فرموده:

إستَعيذُوا بِاللَّهِ مِن شَرِّ السُّفْيَانِي وَالدَّجَالِ وَ غَيرِهِمَا مِن أصحاب الفِتَن، قيل لَهُ يَابنَ رَسُولِ اللهِ أمَّا الدَّجَّالُ فَعَرَفْنَاهُ، وَ قَد بُيِّنَ مِن مَضامِينِ أحَادِيثِكُم شَانُهُ، فَمَنِ السُّفيانِي وَ غَيْرُه مِن أصحابِ الفِتَنِ وَ مَا يَصْنَعُونَ؟ قَالَ أَوَّلُ مَنْ يَخرُجُ مِنهُم رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ أصهَبُ بنُ قَيس يَخْرُجُ مِن بِلادِ الْجَزِيرَةِ، لَهُ نِكَايَةٌ شَدِيدَةٌ فِي النَّاسِ وَجَورٌ عَظِيمٌ.

ثُمَّ يَخرُجُ الجَرَهَى مِن بِلادِ الشَّام، وَ يَخْرُجُ القحطاني مِن بِلادِ اليَمَن وَ لِكُلِ وَاحِدٍ مِن هَؤُلاءِ شَوكَةٌ عَظِيمَةٌ فِي وِلايَتِهِم وَ يَعْلَبُ عَلَى أهلِها الظلمُ وَ الفِتْنَةُ مِنهُم، فَبَينَاهُم كَذَلِكَ إِذ يَخْرُجُ عَلَيهِم السَّمَرقَندِى مِن خُرَاسَانَ مَعَ الراياتِ السُّودِ.

والسفياني من الوادِى البَابِس مِن أودِيَةِ الشَّامِ وَ هُوَ مِن وُلد عتبة بن أبي سُفيان، وَ هَذَ المَلعُون يَظْهَرُ الزُّهدَ قَبلَ خُرُوجِهِ، وَ يَتَقَشَّفُ وَ يَتَقَنَّعُ بِخَبْزِ الشَّعِيرِ وَ الملح الجريش، وَ يَبذِلُ الأموالَ فَيَجلِبُ بِذَالِكَ قُلُوبُ الجُهَالِ وَ الأَرَاذِلِ، ثُمَّ يَدَّعِي الخِلافَةَ فَيُبَايِعُونَهُ وَيَتبَعُهُمُ العُلَماء الذين يَكتُمُونَ الحَقَّ وَيَظْهَرُونَ البَاطِلَ فَيَقُولُونَ أَنَّهُ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ.

وَ قَد يَكُونُ خُرُوجُهُ وَخُرُوجُ اليَمَانِي مِنَ اليَمَنِ مَعَ الرَّايَاتِ البيض في يوم وَاحِدٍ وَشَهرٍ وَاحِدٍ وَ سَنَةٍ وَاحِدَةٌ، فَأَوَّلُ مَن يُقَاتِلُ السُّفياني القحطاني فَيَنزِمُ وَ يَرْجَعُ إِلَى اليَمَنِ فَيَقْتُلُهُ اليماني. ثُمَّ يَفِرُّ الأَصحَبُ وَ الجَرهَمِيُّ بَعدَ مُخارِبَاتٍ كَثيرَةٍ مِن السُّفيانى فَيَتَّبِعُهُما وَيَهَرُ كُلُّ مَن يُنَازِعُهُ وَ يُخارِبُهُ إِلا اليماني، ثُمَّ يَبْعَثُ السُّفياني جُيُوشاً إِلَى الأطرَافِ وَ يُسَخَّرُ كَثِيرٌ مِنَ الْبِلادِ وَ يبالغ فِي القَتلِ وَ الفَسَادِ وَيَذْهَبُ إِلَى الرُّومِ لِدَفعِ المُلكِ الخُرَاسَانِي وَيَرْجِعُ مِنها مُتَنَصِّراً في عُنُقِهِ صَلِيبٌ. (1) .

پناه ببريد به خداي تعالي از شر سفياني و دجال و غير اين دو از اصحاب فتنه ها. به آن حضرت عرض شد يا بن رسول الله! اما دجال را شناخته ايم و از مضامين

ص: 65


1- كشف الحق يا اربعين خاتون آبادي ص 153، ط- چاپخانه محمدي اصفهان سال 1373. و منتخب الاثر جمله ي آخر ص 455 و غيبت طوسي ص 278 و بحار ج 52 ص 377 با عبارتي ديگر.

احاديث شما كارهاي او را براي ما روشن شده است ولي بفرمائيد: كه سفياني و غير از او از اصحاب فتنه ها كيانند وچه كارهايي انجام مي دهند؟!!

فرمود: نخستين كسي كه از اصحاب فتنه ها خروج كرد مردي است كه به او (اصهب بن قيس) گفته مي شود، او از بلاد جزيره خروج مي كند، بدانديشي او درباره ي مردم شديد و ظلم و ستم او بسيار و اذيت و آزاري كه از او به مردم خواهد رسيد فراوان خواهد بود.

آنگاه جرهمي از بلاد شام، و قحطاني از بلاد يمن خروج خواهند كرد و هر كدام از آنها در فرمانروائي خود قدرت و شوكت و عظمتي دارند و بر مردم كشور خود ستمهاي بسيار روا خواهند داشت. در اين هنگام كه آنان در كمال قدرت و عظمت فرمانروائي مي كنند، ناگهان «سمرقندي» از جانب خراسان با پرچم هاي سياه عليه آنها خروج مي كند. (1) .

اما سفياني از وادي يابس كه جزء سرزمين شام است، خروج مي كند واز نسل عتبه بن ابي سفيان مي باشد واين مرد ناپاك پيش از آنكه خروج كند اظهار زهد و بي اعتنائي به دنيا مي نمايد. و لباس كهنه و خشن مي پوشد و به نان و جو نمك نرم نسائيده يا نيم كوفته قناعت مي ورزد و با بذل اموال، دلهاي جهال و اراذل و اوباش را بخود متمايل مي سازد و پس از آن دعوي خلافت يعني: ادعاي حكومت و فرمانروائي مي نمايد. و آن دسته از علماء و دانشمندان دين به دنيا فروخته نيز كه حق را پنهان و باطل را ترويج مي كنند تابع جهال و اشخاص نادان مي شوند و سر بر خط فرمان سفياني مي نهند و مي گويند: او بهترين مردم روي زمين است.

و چنين اتفاق خواهد افتاد كه سفياني در شام خروج كند با خروج يماني كه از يمن با پرچم هاي سفيد خروج مي نمايد در يك روز و يك ماه يك سال خواهد بود. و نخستين كسي كه با سفياني خواهد جنگيد مردي بنام «قحطاني» خواهد بود پس قحطاني شكست مي خورد و از معركه مي گريزد و به يمن مراجعت مي نمايد و به دست يماني كشته مي شود. و سپس اصهب، و

ص: 66


1- ظاهرا مقصود از «سمرقندي» همان شعيب بن صالح تميمي است كه فرمانده سپاه سيدهاشمي خراساني است و ما در بخش چهارم درباره ي اين سيد بزرگ انقلابي به تفصيل سخن گفته ايم.

جرهمي بعد از جنگهاي فراوان از ترس سفياني پا به فرار مي گذارند و سفياني آنها را تعقيب مي كند و شكستشان مي دهد. و سفياني همه مخالفين خود را مغلوب مي سازد مگر «يماني».

سپس سفياني لشكريان خود را به اطراف مي فرستد و بسياري از شهرها! را مسخر خود مي سازد و در قتل و خونريزي مبالغه مي نمايد، و براي آنكه ملك و پادشاهي را از خراساني بگيرد (يا به عبارت ديگر نهضت خراساني را به شكست بكشاند) بسوي «روم» مي رود و از آنجا برمي گردد در حالي كه نصراني شده و در گردن او صليب است.

اينها چند نمونه از احاديث مربوط به حوادث قبل از ظهور است كه در آنها به خروج «ابقع» از مصر، و «اصهب» از بلاد جزيره، و «سفياني» از وادي يابس از سرزمين شام تصريح شده و بخوبي نشان مي دهد كه زمان خروج اين سه نفر با نهضت خراساني در ايران مقارن است. ولي در عين حال بايد توجه داشت كه تشخيص هويت افرادي چون: ابقع، و اصهب، وابرص، وافلق وامثال آن، براي ما كه در اوائل قرن پانزدهم زندگي مي كنيم بسيار سخت و دشوار است و تنها چيزي كه در اين باره مي توانيم بگوييم اين است كه: الفاظ نام برده اوصاف القابي بيش نيستند و براي كسي اسم محسوب نمي شوند.

نتيجه بررسي و تطبيق

آنچه تا اينجا گفته شد خلاصه رواياتي بود كه پيشوايان علم حديث، آنها را درباره ي «سفياني» و خروج اصهب و ابقع و ابرص روايت كرده اند. وگر چه برخي از نويسندگان -مانند صاحب كتاب (بيان الائمه)- روي قرائني آنها رابا «افلق» به عنوان «سفياني اول» تطبيق نموده اند، اما با اينهمه: روايات مزبور با همه ي طول و تفصيلي كه دارد، بسيار پيچيده، آشفته، مضطرب، و ابهام آميز است- و جز تعداد كمي از آنها كه در اول بحث مربوط به «سفياني اول» آورديم، آنگونه كه شايد و بايد نتيجه ي روشني به دست نمي دهند.

بنابراين آنچه از مجموع اين نوع روايات استفاده مي شود اين است كه: مطابق

ص: 67

اخبار وارده «سفياني» دوتاست، اما اينكه: سفياني اول كيست؟ و نام واقعي اوچيست؟ و نحوه ي پيدايش او چگونه است؟ و از كجا به عراق خواهد آمد؟ و چگونه بر سرنوشت مردم عراق مسلط خواهد شد و چند سال حكومت خواهد كرد؟ و چه كساني او را ياري خواهند داد، همه ي اينها مطالبي است كه به طور دقيق معلوم نيست.

ولي درعين اين حقيقت را هم نبايد از نظر دور داشت كه اگر اصهب و ابقع و ابرص و سفياني، اشخاص مختلفي باشند، و محل خروج آنها سه سرزمين مختلف مصر و شام و عراق باشد، دور نيست كه مقصود از «اصهب» همان سفياني اول باشد. زيرا:برابر حديثي كه «زراره» از امام صادق عليه السلام نقل كرده است و ماهم آن را با همه ي طول و تفصيل از كتاب «كشف الحق» نقل نموديم- امام صادق عليه السلام تصريح فرموده است كه خروج او- يعني: اصهب- از سرزمين «جزيره» مي باشد. و شكي نيست كه طبق بسياري از قرائن، مقصود از «بلاد جزيره» سرزمين موصل و اطراف و حوالي آن در شمال عراق است زيرا طبق نوشته جغرافي نويسان: اعراب منطقه ي بين دو رود (دجله) و (فرات) را «بين النهرين» يا «الجزيره» (1) مي گفتند كه اين نام، نام قبلي «عراق» بوده است، و «تكريت» (2) نيز از نقطه نظر جغرافيائي جزء همين سرزمين است كه در اخبار و آثار هم به خروج مردي از اين سرزمين اشاره شده است. (3) .

يك توضيح از يك نويسنده

براي روشن تر شدن اصل قضيه به توضيح مختصري كه از (برزنجي شافعي) متوفاي سال 1103 هجري قمري مي آوريم، توجه فرمائيد.

اين دانشمند در كتاب معروف و تحقيقي خود بنام «الاشاعه» كه پيرامون حوادث گذشته و آينده جهان، با بررسي روايات و حل مشكلات برخي از اخبار وارده ي مربوط به

ص: 68


1- براي اطلاع بيشتر به كتاب لغت نامه ي دهخدا، ماده ي جزيره، بين النهرين، و عراق عرب مراجعه فرمائيد.
2- «تكريت» شهري است در عراق در كنار دجله، در شمال سامرا، ميان موصل و بغداد كه به بغداد نزديك تر است و تا بغداد سي فرسنگ فاصله دارد. در عهد عباسي به سبب قلعه اش شهرت داشت. در گذشته زادگاه صلاح الدين ايوبي جلاد، ودر حال، زادگاه قادسيه است.
3- بحارالانوار 52 ص 213 حديث 65 و غيبت شيخ طوسي ص 270 و بشاره الاسلام ص 86.

ظهور ولي عصر (ارواحنا له الفداء) به رشته تحرير درآورده است، در بخش سوم آن تحت عنوان: حوادث قبل از ظهور چنين اظهار مي دارد:

از جمله حوادثي كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود، خروج سفياني، و ظهور ابقع و اصهب و اعرج كندي است. اما سفياني، مطابق حديثي كه از اميرالمومنين علي (كرم الله وجهه) روايت شده است از فرزندان خالد بن يزيد بن ابي سفيان است و اين يزيد برادر معاويه بن ابي سفيان مي باشد كه در روز فتح (مكه) همراه پدر و برادرش اسلام آورد، و سفياني از نسل اوست، و او مردي بزرگ سر و آبله روست و در چشم او لكه سفيد است، و از نواحي شهر «دمشق» از سرزمين «وادي يابس» خروج مي نمايد.

آنگاه اين دانشمند، پس از بيان اصل نسب سفياني و شرح چگونگي خروج او از سرزمين شام چنين مي نويسد:

پس سفياني كسي است كه از سرزمين شام ظاهر مي شود، و ابقع كسي است كه در مصر آشكار مي شود، و اصهب كسي است كه از سرزمين (جزيره) خروج مي كند و مقصود از جزيره، (جزيرة العرب) يعني، عراق است، آن جزيره ي ابن عمر، چه آنكه جزيره ي ابن عمر، خود داخل در جزيرة العرب و جزء سرزمين عراق است. و اعراح كندي كسي است كه از سرزمين مغرب، يعني: از غرب ظاهر مي شود و سرانجام سفياني بر همه ي آنها غالب مي گردد. (1) .

سپس مولف كتاب «الاشاعه» درباره كلمه ي (ابقع) و (اصهب) و (اعرج) چنين مي گويد:

البته بايد توجه داشت كه الفاظي مانند ابقع و اصهب و اعرج، (و منصور و حارث) (2) و مهدي عليه السلام همگي اوصاف و القابند، و براي كسي اسم محسوب نمي شوند، و اين را بايد دانست. (3) .

ص: 69


1- جزيره- كه آنرا (جزيره اقور) هم مي گويند در بين دو رود دجله و فرات واقع شده است. جزيره، در همسايگي شام، و مشتمل بر «ديار مضر» و «دياربكر» است و چون در بين دو رود دجله و فرات واقع شده لذا آن را جزيره ناميده اند. از شهرهاي معروف جزيره، حران، رها، رقه، راس العين، تصيبين، سنجار، خابور، ماردين، آمد، ميافارقين، موصل است. (مراصد).
2- درباره ي منصور و حارث، در آينده به طور مشروح سخن خواهيم گفت.
3- الاشاعه ص 92 چاپ مصر چاپ اول.
سفياني دوم

در مورد سفياني دوم كه مطابق بسياري از روايات، نامش عثمان و نام پدرش «عنبسه» مي باشد و خروج او از علائم حتميه ي ظهور حضرت ولي عصر «ارواحنا فدا» است، روايات بي شماري از ائمه ي معصومين عليهم السلام نقل شده است كه ابتداء توضيح مختصري پيرامون زمان پيدايش جريان خروج و مدت حكومت و فرمانروائي او، خواهيم داد و سپس قسمتي از روايات را در اينجا بازگو خواهيم نمود.

بر اساس روايات فراواني كه از پيشوايان معصوم عليهم السلام درباره ي سفياني دوم رسيده است، خروج او درماه «رجب» و روز جمعه، و محل خروجش از جائي بنام «وادي يابس» يعني دره ي خشك يا بيابان بي آب و علف از سرزمين شام است.

موقع خروج او بعد از فتنه و جنگ بزرگي است كه در ميان اهل مشرق و مغرب روي مي دهد و ظاهرا منظور از مشرق و مغرب كه در حديث آمده است، مشرق و مغرب همان حدودي است كه سفياني در آنجا ظاهر مي شود، نه مشرق و مغرب عالم، زيرا در روايات بسياري وارد شده كه نخستين سرزميني كه از سرزمين مغرب خراب مي شود، سرزمين شام است.

تمام دوران فرمانروائي او از ابتداء خروجش تا زمان كشته شدنش به دست حضرت قائم عليه السلام بيشتر از پانزده ماه نخواهد بود. در ابتداء خروجش به شام حمله مي كند و مخالفين خود را شكست مي دهد و پنج ايالت شام را (به نام هاي دمشق و حمص و فلسطين و اردن و قنسرين و در بعضي از نسخه ها يا روايات «فلزين») متصرف مي شود. تمام اهل شام بجز تعداد معدودي كه شيعه و طرفدار حق اند مطيع و فرمانبردارش مي شوند.

حدود تعدي و تجاوز او بعد از شامات، عراق و حجاز بخصوص مدينه ي منوره مي باشد، تا يكي دو ماه آسيب او به اهل حق نمي رسد زيرا گرفتار جنگهاي داخلي و سركوبي احزاب مخالف است، اما پس از آن هيچ هم و غمي ندارد مگر مبارزه با اهل دين و دشمني او بيشتر با شيعه و اهل حق و آل محمد صلي الله عليه و آله است.

چون داخله ي خود را آرام نمود، دو لشكر مهم و مجهز را با پرچم هائي سرخ و به روايتي سبز تنظيم مي نمايد يكي براي گرفتن عراق و ديگري براي تسخير حجاز.

ص: 70

اما لشكري به عراق مي فرستد صد و سي هزار نفر است و آنان تا مي توانند در عراق قتل و كشتار و خونريزي و غارت گري و بي حيائي مي نمايند وسپس به طرف نجف اشرف و كوفه مي روند و هفتاد هزار دختر باكره را به اسارت مي گيرند ولي پيش از آنكه به آنها دست درازي كنند سياه يماني و خراساني مانند دو اسب مسابقه فرا مي رسند و اسيران را از آنها پس مي گيرند و آن چنان آنها را تار و مار مي كنند حتي يك نفر هم براي خبرگزاري نمي تواند از دست ايشان فرار كند.

و اما لشكري كه به سوي مدينه مي فرستد «دروازه هزار نفر است» چون به مدينه رسيدند مدت سه شبانه روز مدينه منوره را تاراج و غارت مي نمايند و فساد و خرابي و خونريزي بي حد مرتكب مي شوند و بعد از خرابي و قتل و غارت متوجه مكه ي معظمه مي گردند، و چون به بيابان «بيداء» (كه سرزميني است مابين مكه و مدينه) رسيدند با تمام وسائل و اسباب و اسلحه خود به زمين فرو مي روند، مگر دو نفر بنام بشير و نذير، كه بشير به مكه مي رود و حضرت قائم عليه السلام را به هلاكت لشكريان سفياني بشارت مي دهد و نذير كه بطرف شام مي رود و جريان هلاكت لشكريان را به سفياني خبر مي دهد.

اين فشرده اخباري است كه در مورد خروج سفياني دوم و فتنه و فساد و خونريزي بي حد و حساب آن ناپاك از پيشوايان گرامي اسلام نقل گرديده است و البته اخبار درباره ي او به حدي است كه اگر يكجا گردآوري شود، خود كتابي قطور خواهد بود و در اينجا تنها به خلاصه اي از رفتار ناهنجار، و خط مشي غيرانساني او در طول دوران فرمانروائيش اشاره شد.

روايات مربوط به سفياني دوم

اكنون براي شناخت سفياني دوم و پي بردن به خباثت ذاتي و ناپاك بودن وي، به احاديثي كه از پيشوايان بزرگوار اسلام رسيده است توجه فرمائيد:

1- در حديثي كه«حذيفة بن اليمان» درباره ي خروج سفياني از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده، چنين آمده است كه رسول خدا از فتنه و آشوبي كه ميان مردم مشرق و مغرب پديد مي آيد سخن به ميان آورد و آن فتنه را متذكر گرديد، و آنگاه فرمود:

ص: 71

در اثنائي كه اهل مشرق و مغرب بهم در افتاده و سرگرم كشمكش و درگيري هستند بناگاه سفياني از وادي يابس، بر آنها خروج مي كند و بر آنان حمله مي برد تا اينكه وارد «دمشق» مي شود آنگاه دو لشكر فراهم نموده يكي از آنها را بطرف مشرق مي فرستد و ديگري بسوي مدينه گسيل مي دارد.

چون قسمتي از لشكريان او به سرزمين بابل (يعني عراق) از شهري كه جزء سرزمين لعنت شده است- يعني بغداد- مي رسند بيش از سه هزار نفر را به قتل مي رسانند و متجاوز از صد زن را مورد تجاوز قرار مي دهند، و سيصد نفر از بزرگان بني عباس را مي كشند. (1)

سپس مانند سيل خروشان بسوي كوفه سرازير مي گردند، و اطراف و حوالي آنجا را ويران مي سازند و سپس از آنجا بيرون رفته و متوجه شام مي شوند كه لشكري با پرچم هدايت از كوفه بيرون مي آيد (2) و لشكر سفياني را تعقيب مي كنند تا به آنها مي رسند و تمام آنها را به قتل مي رسانند، و اسيران و آنچه را كه به غارت برده اند، از آنان باز پس مي گيرند.

اما لشكر دوم سفياني به مدينه رفته و مدت سه شبانه روز دست به تاراج و غارت مي زنند و آنگاه متوجه مكه مي گردند و چون به سرزمين «بيداء» كه جائي است ما بين مكه و مدينه رسيدند، خداوند جبرئيل را مي فرستد و مي فرمايد برو و آنها را نابود كن، جبرئيل هم مي آيد و با پاي خود ضربتي به زمين مي زند و خداوند به وسيله ي آن ضربت آنها را به زمين فرو مي برد، و كسي از آنها باقي نمي ماند مگر دو نفر ازقبيله «جهينه». (3) و اين است آن وحشتي كه خداي تعالي در قرآن كريم فرموده است:(و لوتري اذ فزعوا فلا فوت و اخذوا من مكان قريب) (4) .

ص: 72


1- از اين جمله معلوم مي شود كه در آن موقع حكومت عراق را به دست بني العباس است گر چه ما آنها را بنام و نشان نمي شناسيم و سلسله ي نسبي حكام جائر بغداد را كه نسبشان به «عباس بن عبدالمطلب» مي رسد و بر عراق فرمانروائي مي كنند نمي دانيم.
2- ظاهرا منظور از اين لشكر هدايت، همان سپاهيان سيد حسني است چه آنكه آنها هستند كه در آن موقع بخاك عراق وارد شده و كوفه را محل استقرار خود قرار داده اند.
3- بحارالانوار ج 52 ص 187 - 186.
4- و ای کاش میدیدی هنگامی را که [کافران] وحشت زده اند [آنجا که راه] گريزي نمانده است و از جايي نزديك گرفتار آمده اند (سوره ي سباء آيه ي 51).

2- در حديث ديگري كه از مولاي متقيان اميرمومنان عليه افضل التحيه و السلام درباره ي نام و نسب سفياني، وارد شده چنين آمده است:

فرزند «هند» جگر خوار از جائي بنام «وادي يابس» يعني، بيايان خشك و بي آب و علف، خروج كند. او مردي است ميانه قامت، و با صورت خشن، بدشكل و بد قيافه و داراي سري بزرگ و آبله روست. چون او را ببيني گمان مي كني «اعور» است (يعني يك چشم)، و يا يك چشم او چنان ريز و تنگ و نابيناست كه انسان خيال مي كند يك چشم است) نامش عثمان و نام پدرش عنبسه و از نسل ابوسفيان است. او مي آيد تا به ارض- ذات قرار و معين- يعني سرزمين هموار و پر آب مي رسد و بر منبر قرار مي گيرد. يعني كرسي رياست را اشغال مي كند. (1) .

درباره ي سرزمين «هموار و پر آب» بعضي گفته اند كه مقصود از آن «دمشق» مي باشد، اما بعضي از احاديث وارد شده كه سرزمين هموار نجف و كوفه، و مراد از «معين» يعني پر آب، فرات است. (2) .

ولي ظاهرا دمشق صحيح تر است، زيرا مطابق بسياري از روايات وارده «دمشق» محل اصلي فرمانروائي سفياني است كه آن را با يك كودتا اشغال مي كند و سپس به تسخير جاهاي ديگر مي پردازد و بعيد هم نيست كه مقصود از سرزمين هموار و پر آب، نجف اشرف باشد، زيرا همانطوري كه در حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله گفته شد، حدود تعدي و تجاوز سفياني بعد از شامات، عراق مي باشد، و مخصوصا با بغض و عداوت و كينه اي كه با دوستان اهل بيت عليهم السلام دارد، تمام همت او كشتن شيعه، و قتل و غارت و خونريزي در نجف اشرف است.

3- در يكي از خطبه هاي منسوب به اميرالمومنين عليه السلام درباره ي رفتار زشت و ناستوده ي سفياني و جنايات وحشتناكي كه مرتكب مي شود چنين آمده است:

«سفياني» بخاطر بغض و كينه و عداوتي كه با آل محمد صلي الله عليه و آله دارد، هر كسي را بيابد كه نام او محمد و علي و حسن و حسين و جعفر و موسي و فاطمه و زينب و مريم و خديجه و سكينه و رقيه باشد به قتل مي رساند، تا جائي كه حتي گماشتگان خود

ص: 73


1- بحارالانوار ج 52 ص 205 و بشارة السلام ص 46 ط موسسه آل البيت.
2- بشارة الاسلام ص 46.

را به شهرها مي فرستد و بچه هاي كوچك و اطفال خردسال را پيش او جمع مي كنند و او دستور مي دهد تا روغن زيتون به جوش آورند و آن بچه هاي كوچك به او مي گويند: اگر پدران ما به تو مخالفت ورزيدند گناه ما چيست؟ و او اعتنا نمي كند و هر كسي كه آن نامها را داشته باشد مي جوشاند، سپس بطرف كوفه حركت مي كند و در ميان شهر، همچون چهار پايان به گردش مي پردازد و همانگونه كه با اطفال رفتار نمود. با ديگران هم بهمان نحو رفتار مي نمايد، و هر كس كه نام او حسن و يا حسين و امثال آن باشد بر دروازه به دار مي آويزد... (1) خطبه طولاني است.

4- در ذيل حديثي كه «جابر» از امام باقر عليه السلام درباره ي سفياني نقل نموده چنين آمده است:

«فَأوَّلُ أرض تَخَرُبُ أرضُ الشَّامِ، يَختَلِفُونَ عِندَ ذلِكَ عَلَى ثَلاثِ رَايَاتٍ: رايَة الأصهَبِ، وَرايَة الأبْقَعِ، وَ رَايَةُ السُّفياني، فَيَلْتَقِ السُّفياني بِالأبْقَعِ فَيَقتَتِلُونَ وَيَقتُلُهُ السُّفياني ومَن مَعَهُ وَ يَقتُلُ الأصبَب، ثُمَّ لا يَكُونُ لَهُ همَّةٌ إلا الإقبالُ نَحوَ العِرَاقِ، وَيَرُ جَيشَهُ بِقِرقيسًا، فَيَقْتَتِلُونَ بِهَا، فَيَقْتُلُ مِن الجبارين مِأَةُ ألفٍ، وَيَبْعَثُ السُّفياني جيشاً إِلَى الكُوفَةِ، وَعِدَّتُهُم سَبعُونَ أَلفاً، فَيُصِيبُونَ مِنْ أَهلِ الكُوفَةِ قَتلاً وَصَلباً وَ سَبياً». (2) .

نخستين سرزميني كه- از غرب- خراب مي شود، سرزمين شام است. در آنجا سه پرچم مختلف با هم كشمكش خواهند داشت، پرچم اصهب، پرچم ابقع، و پرچم سفياني. پس سفياني با ابقع درگير مي شود و او با تمام يارانش مي كشد و سپس اصهب را با پيروان مي كشد، آنگاه هدفي ندارد جز اينكه به عراق برود- و به همين سبب رهسپار عراق مي گردد- و در مسير راه سپاهيانش به قرقيسا مي رسند و در آنجا جنگي سخت به راه مي اندازد كه صد هزار نفر از ستمگران در آن كشته مي شوند، بعد از آن، سپاهي بسوي كوفه گسيل مي دارد كه تعدادشان هفتاد هزار نفر مي باشد، و آنها مردم كوفه را مي كشند و به دار مي زنند و اسير مي گيرند.

5- در حديث ديگري كه محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام در وصف سفياني نقل نموده

ص: 74


1- بشارة الاسلام ص 219 و الزام الناصب ج 2 ص 199.
2- بحارالانوار ج 110 51 ح 105 و غيبت نعماني ص 279-280 باب 14 ح 67.

چنين آمده است:

«السفياني: أَحمر أَشقَرٌ، أَزرَقٌ، لَم يَعبد الله قط، وَ لَم يَرَ مَكَّةَ وَلا المدينَةَ قَطُّ،يَقُولُ: يَا رَبِّ ثَارِى وَ النَّارِ، يَا رَبِّ ثَارِى وَ النَّار.» (1) .

سفياني چهره اي گلگون، چشماني كبود، و موهائي زرد دارد، هرگز خدا را نپرستيده، و هرگز مكه و مدينه را نديده است، پي در پي بانك مي زند خدايا! وانگهي اول انتقام وانگهي آتش.

6- در حديثي كه «عمر بن يزيد» از امام صادق عليه السلام در وصف سفياني روايت نموده چنين آمده است:

«إِنَّكَ لَو رَأَيتَ السُّفْيَانِي رَأَيتَ أَخبَتَ النَّاسِ، أَشْقَرَ، أَحَمَرَ، أَزْرَقَ، يَقُولُ: يَا رَبِّ يَا رَبِّ يَا رَبِّ ثُمَّ لِلنَّارِ، وَلَقَد بَلَغَ مِن خُبثِهِ أَنَّهُ يَدفنُ أُمَّ وَلَدٍ لَهُ وَ هِيَ حَيَّةٌ، مَخَافَةَ أَن تَدُلُّ عَلَيهِ» (2) .

اگر سفياني را ببيني او را پليدترين مردمان مي يابي، كه چهره اي گلگون- سرخ و سفيد، چشماني كبود، و موهائي زرد دارد، پيوسته مي گويد: خدايا! خدايا!انتقام وانگهي آتش. يعني: آتش مي پذيرم و سازش نمي پذيرم- او به اندازه اي خبيث است كه همسر و مادر بچه هايش را زنده به گور مي كند تا مخفيگاهش را به كسي نگويد!

درباره ي سفياني و جنايات بي نظيري كه در طول دوران حكومتش در شام و عراق و مدينه مرتكب مي شود، روايات بسيار زيادي وارد شده كه ما به ملاحظه اختصار از همه ي آنها صرف نظر نموده و به همين مقدار اكتفا مي كنيم. و خوانندگان عزيز را به كتابهائي مفصل، از قبيل «بحارالانوار» و اكمال الدين صدوق، و غيبت شيخ طوسي، غيبت نعماني و امثال آن ارجاع مي دهيم.

فرو رفتن لشكريان سفياني در سرزمين بيداء

يكي ديگر از علائم حتميه فرو رفتن لشكريان سفياني در سرزمين «بيداء» است

ص: 75


1- بحارالانوار ج 52 ص 254 ح 146 و غيبت نعماني ص 306 باب 18 ح.
2- بحارالانوار ج 51 ص 205 ح 37 و اكمال الدين ج 2 ص 365.

چنانكه عمر بن حنظله، در حديثي از امام صادق آل محمد صلي الله عليه و آله چنين روايت كرده است:

پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام پنج نشانه از حتميات است.

خروج يماني و سفياني و نداي آسماني و كشته شدن نفس زكيه و فرو رفتن سرزمين بيداء. (1) .

كشته شدن نفس زكيه
اشاره

از جمله علائم حتميه، كشته شدن نفس زكيه است يعني: سيدي پاكدل كه در مكه ي معظمه، بين ركن و مقام، بدون جرم و گناه به شهادت مي رسد.

از حضرت اباجعفر امام محمد باقر عليه السلام روايت شده كه آن حضرت فرمود:

«يكي از علامات، كشته شدن مرديست از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در ميان ركن و مقام و نام او محمد بن الحسن «نفس زكيه» است.

و در خبري است كه فاصله ي ميان كشته شدن او و ظهور فرج بيشتر از پانزده روز نخواهد بود. و در حديثي آمده است كه فاصله ي بين كشته شدن نفس زكيه، و خروج حضرت قائم عليه السلام پنج روز خواهد بود. و در حديث ديگري وارد شده كه اين نفس زكيه از اصحاب حضرت مهدي عليه السلام است كه آن حضرت او را پيش از ظهور خود نزد مردم مكه مي فرستد تا بشارت ظهور حضرتش را به مردم بدهد و چون او اظهار ظهور حضرت را مي نمايد، اهل مكه بر او يورش مي برند و او را به قتل مي رسانند.

از بررسي مجموع روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام كه در زمينه ي خروج (نفس زكيه) و كشته شدن او رسيده است، چنين استفاده مي شود كه «نفس زكيه» سيدي است «حسني» و از برخي ديگر مستفاد مي شود كه او سيدي حسيني است، اما آنچه بيشتر به نظر صحيح مي آيد اين است كه: نفس زكيه سيدي حسيني و مردي با تقوي و پر فضيلت و از اهل علم و عمل و صاحب نفوذ و با شخصيت است.

به هر حال: اگر اين نفس زكيه حسني باشد، غير از آن سيد حسني و نفس زكيه اي است كه در پشت كوفه يعني نجف اشرف به شهادت مي رسد (2) و باز غير از آن حسني است كه در مكه كشته مي شود، و همچنين غير از آن «سيد حسني» معروف و

ص: 76


1- بحارالانوار، ج 52 ص 204 حديث 34.
2- درمورد نفس زكيه اي كه در نجف اشرف به شهادت مي رسد در آينده سخن خواهيم گفت.

مشهوري است كه در برخي از روايات بعنوان حسني و در برخي ديگر به عنوان حسيني معرفي گرديده و از خراسان قيام مي كند و ايران را متصرف مي شود و مردم ايران را از ظلم و بيداد ستم شاهي و شر قدر قدرتان و شهنشاهان نجات مي دهد و فرمانرواي مطلق ايرانيان مي گردد، بلكه اين حسني چنانكه توضيح خواهيم داد، آن سيدي است كه اولا نامش محمد بن الحسن است (نه اينكه حسني باشد) و ديگر اينكه شهادت، و كشته شدن او، بر ديگر شهادتها و كشته شدنها امتياز دارد.

شهادت ممتاز و دلخراش نفس زكيه

در مورد شهادت اين سيد مظلوم، آنچه از روايات استفاده مي شود اين است كه: وي در ميان ملت خود، مقام و منزلت والائي دارد: و شخصيتي است كه در هنگام خروج سفياني به مدينه مي رود و در آنجا مسلمانان را به اتحاد و ترقي اسلام و وحدت و يكپارچگي دعوت مي كند و چون لشكريان سفياني به مدينه رسيدند، او از مدينه بسوي مكه رهسپار مي شود و در آنجا نداي وحدت سر مي دهد و صداي خود را به مردم دنيا مي رساند، و مظلوميت و حقانيت آل محمد صلي الله عليه و آله را به جهانيان اعلام مي نمايد.

بر اثر همين تلاش پي گير و اظهار حق، پس از مدت كمي بعد از انجام مراسم حج، در بيست و پنجم ماه ذيحجه، در برابر خانه ي خدا و حرم امن او، در روز روشن در جلو چشمان حيرت زده ي برخي از مردم مكه بطرزي فجيع كشته مي شود و سر او را مي برند، و تا آن موقع هيچكس، و هيچ فردي در كنار خانه ي خدا به اين صورت كشته نشده و نخواهد شد. و اينجاست كه اين علامت از ديگر علامت ها جدا و ممتاز شده است.

شهادت دو سيد ديگر در حجاز

از جمله ي حوادث دردناكي كه در حجاز روي مي دهد. اين است كه اندكي پيش از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام «سه سيد» در آنجا يه شهادت مي رسند.

اول سيدي است كه در مدينه بوسيله ي يك عراقي و پيروان سفياني كشته مي شود و او پسر عموي نفس زكيه مي باشد، و دومي همان نفس زكيه است، كه در بيست و پنجم ماه ذيحجه به شهادت مي رسد و پانزده روز بعد كه روز عاشوراء و دهم محرم

ص: 77

است، حضرت قائم عليه السلام قيام مي كند و سومي سيدي است حسني كه البته او در روايت بنام خود و نام پدر، معرفي نشده است.

نفس زكيه چيست؟

درمورد شخصيت و نسب «نفس زكيه» كه قبلا گفتيم «حسيني» است و نه «حسني» در روايتي كه خواهيم آورد حسيني بودن وي مشخص مي شود و اما اينكه چرا او را نفس زكيه گفته اند، اگر چه علت آن بر ما روشن نيست، ولي ظاهرا به سبب علم و تقوي و پرهيزكاري و خداجوئي اوست و چون در راه خدا و خدمت به خلق و روشن ساختن حق و حقيقت كشته مي شود، از اين رو ائمه معصومين عليهم السلام او را به نفس زكيه ملقب ساخته اند.

روايات مربوط به نفس زكيه

اينك به رواياتي كه در مورد نفس زكيه و پسر عموي وي و سيد حسني از زبان درربار ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده است، توجه كنيد.

1- در ضمن حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي نفس زكيه نقل شده چنين آمده است:

«إِنَّ المهدى علیه السلام يَخْرُجُ حَتَّى تُقَتَلَ النَّفْسُ الزَّكِيَّةِ، فَإِذَا قُتِلَتِ النَّفْسُ الزَّكِيَّةِ، غَضِبَ عَلَيهِم مَن فِي السَّماءِ وَ مَن فِي الأَرضِ، فَأَتَى النَّاسُ المَهدِى علیه السلام فَزَفُوهُ كَمَا تُزَفُّ العَرُوسُ إِلَى زَوجِهَا لَيلَةَ عُرسِها»! (1) .حضرت مهدي عليه السلام قيام نخواهد كرد تا زماني كه نفس زكيه كشته شود. چون نفس زكيه كشته شد، آنچه در آسمانها و زمين است بر آن مردم يعني [بني اميه] خشم خواهد گرفت، و مهدي عليه السلام ظهور خواهد نمود، و مردم فوج فوج و دسته دسته با پاي خود همانگونه كه در شب عروسي، عروس را با خوشحالي به خانه ي داماد مي برند، به سرعت به طرف او رو مي آورند.

2- در روايتي كه از اميرالمومنين عليه السلام رسيده چنين است:«أَلا أُخبِرُكُم بِآخِرِ مُلكِ بَني فُلان؟ قبلَ بَلَى، قَالَ: قَتَلُ نَفْسٍ حَرَامٍ، فِي يَومٍ

ص: 78


1- الحاوي للفتاري ج 2 ص 65 و الملاحم و الفتن ص 139 باب 63.

حرام فى بَلَدٍ حَرَامٍ، عَن قَومٍ مِن قُرَيْشٍ، وَالسَّذِي فَلَقَ الحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ ماهُم مِن مُلْكِ بَعدَهُ غَيْرَ خَمْسَةَ عَشَر لَيْلَة»! (1) .

اميرالمومنين عليه السلام فرمود:آيا شما را از پايان حكومت بني فلان خبر ندهم؟ عرض كردند چرا يا اميرالمومنين. فرمود: كشتن نفس محترمي كه ريختن خون او حرام است- يعني نفس زكيه- در روز محترم، در شهر محترم از طايفه اي از قريش. قسم به پروردگاري كه دانه را شكافت و بشر را آفريد، پس از كشتن او به جز پانزده شب حكومت نخواهند كرد.

3- در ضمن روايت مفصلي كه «جابر جعفي» از امام باقر عليه السلام درباره ي اوضاع عمومي آخرالزمان نقل كرده چنين آمده است:«... ما أشكَلَ عَلَيْكُم، فَلَم يُشكِل عَلَيكُم عَهِدُ نَبِي اللَّهِ صلى الله عليه وسلم وَرَأَيْتُهُ، وَسِلَاحُهُ، وَالنَّفْسُ الزَّكِيَّةِ مِن وُلدِ الحُسَينِ عليه السلام». (2) .

اي جابر، اگر ديدن و شنيدن نشانه هائي كه براي تو بر شمردم بر مردم دشوار باشد، پيمان پيامبر خدا و پرچم و اسلحه رسول خدا صلي الله عليه و آله و شهادت نفس زكيه كه از فرزندان حسين عليه السلام است، همه دشواريها را برطرف مي كند، و ديگر مشكلي براي آنان نخواهد بود.در اين حديث امام باقر عليه السلام نفس زكيه را از اولاد امام حسين عليه السلام دانسته و شهادت او را يكي از نشانه هاي بارز ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- قرار داده است، و البته ذكر نفس زكيه در اينجا بخاطر همان ممتاز بودن شهادت، و كشته شدن او به طور خاص است كه وي را از ديگر علامتها جدا و ممتاز ساخته است.

4- در روايت ديگري از امام باقر عليه السلام تعدادي از علامات را برشمرده، و ضمن شهادت نفس زكيه چنين ياد فرموده است:«وَ قَتَلُ غُلامٍ مِن آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله بَينَ الرُّكنِ وَ الْمَقَامِ إِسْمُهُ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَسَن،النَّفْسُ الزَّكِيَّةِ» (3) .

ص: 79


1- بحارالانوار ج 52 ص 234 و بشارة الاسلام ص 48.
2- بحارالانوار ج 52 ص 224-223.
3- بشارة الاسلام ص 100.

و از جمله ي علامات كشته شدن مردي از دودمان پيغمبر صلي الله عليه و آله است بين ركن و مقام كه نام محمد بن الحسن و موصوف به نفس زكيه مي باشد.

5- در مورد چگونگي كشته شدن نفس زكيه در ضمن روايتي كه از امام باقر عليه السلام نقل شده چنين آمده است:

حضرت قائم عليه السلام به ياران خود مي فرمايد:اي قوم اهل مكه مرا نمي خواهند ولي من براي اينك با ايشان اتمام حجت كنم كسي را به سوي آنها مي فرستم تا آنچه شايسته است كه شخصي مانند من با آنان اتمام حجت كند كه به ايشان بگويد.

آنگاه مردي از ياران خود را مي طلبد و به او مي فرمايد: برو نزد اهل مكه و به آنها بگو اي اهل مكه من فرستاده ي فلاني هستم، و او به شما مي گويد:

ما اهل بيت رحمت و معدن رسالت و خلافت هستيم و از ذريه محمد صلي الله عليه و آله و سلاله ي پيغمبرانيم ما مظلوم واقع شديم و مردم به ما ستم نمودند و ما را آواره ساختند و از هنگام رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله تا امروز حق ما غصب شده است. اكنون ما از شما چشم ياري داريم و از شما ياري مي طلبيم، پس ما را ياري كنيد.

وقتي كه آن جوانمرد به اين سخن تكلم نمود، بر او هجوم مي آورند و او را ما بين ركن و مقام به شكلي خاص سر مي برند و اوست نفس زكيه. (1) .

حديث مفصل است و تتمه دارد.

شهادت سيد حسني

اما نحوه ي كشته شدن سيد حسني مطابق روايتي از امام صادق عليه السلام چنين است:

يعقوب سراج مي گويد:به امام صادق عليه السلام عرض كردم فرج شيعيان شما چه وقت خواهد رسيد؟

فرمود: موقعي كه ميان فرزندان عباس اختلاف افتد و پايه هاي سلطنت آنها سست گردد، و در سلطنت آنان طمع نداشت و طمع بندد، و عرب زنجيرهاي اسارت خود را پاره كند و از زير بار سلطه ي سلاطين بيرون رود، و هر صاحب

ص: 80


1- بحارالانوار ج 52 ص 307 حديث 81.

قدرتي خود را آشكار سازد، و آن «شامي» (كه مقصود سفياني مشهود است) ظاهر شود و «يماني» پيدا شود و «حسني» جنبش كند، و صاحب الامر عليه السلام آنچه را كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به او ارث رسيده بر دارد و به مكه رود.

عرض كرد: آنچه از رسول خدا عليه السلام به او ارث رسيده چيست؟

فرمود: شمشير رسول خدا صلي الله عليه و آله و زره، و عمامه و برد، و چوبدستي، و پرچم، و سلاح، و زين مخصوص اوست. آنها را بر مي دارد و به مكه مي آيد، پس شمشير را از غلاف بيرون مي كشد و زره را مي پوشد، و پرچم را باز مي كند و عمامه را بر سر مي گذارد و چوبدستي را به دست مي گيرد و از خداوند براي ظهور خويش اجازه مي طلبد.

اين جريان را وقتي يكي از نزديكان حضرت با خبر شد نزد حسني مي رود و او را مطلع مي سازد، پس حسني پيش دستي كرده قيام مي كند و اهل مكه بر او يورش مي برند و او را مي كشند و سرش را براي شامي [يعني: سفياني] مي فرستند. در اين وقت است كه صاحب الامر عليه السلام ظاهر مي شود، و مردم با او بيعت مي كنند و از او پيروي مي نمايند. (1) .

چنانچه ملاحظه مي كنيد اين جريان با جريان پيشين (يعني: كشته شدن نفس زكيه) تفاوت دارد و نمي توان گفت اين جريان يكي است بلكه اگر مقداري تامل كنيم بخوبي متوجه خواهيم شد، كه اول نفس زكيه كشته مي شود و سپس «حسني» به شهادت مي رسد و بعد از اين حسني هم قيام حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- فاصله زيادي نيست. و چنانچه از ظاهر اين حديث استفاده مي شود كشتن اين حسني در بين ركن و مقام نيست بلكه چون او قيام مي كند بخاطر قيامش كشته مي شود و لذا امكان دارد كه در خيابان و بازار كشته شود، نه در كنار خانه ي خدا.

شهادت سيدي در مدينه

و اما جريان شهادت سومين سيدي كه به حسب برخي از روايات، در مدينه منوره به وقوع مي پيوندد، و او پسر عموي نفس زكيه مي باشد، و شهادتش نيز از جمله علائم

ص: 81


1- روضه كافي ص 225-224- حديث 285 و غيبت نعماني ص 270 ط - صدوق باب 14 حديث 42 و 43 و بشارة الاسلام ص 138 و 139.

متصل به ظهور است، آن چنان كه امام صادق عليه السلام فرموده چنين است:

زراره گفت: شنيديم كه امام صادق عليه السلام مي فرمود:

امام قائم عليه السلام را پيش از آنكه قيام كند، غيبتي است.

عرض كردم: چرا؟

فرمود براي اينكه مي ترسد و با دست خود به شكمش اشاره نمود- يعني او را مي كشند- سپس فرمود:اي زراره اوست كسي كه مردم در انتظارش بسر مي برند و اوست همان كس كه در ولادتش ترديد خواهند نمود و بعضي خواهند گفت پدرش مرد در حالي كه جانشين و فرزندي نداشت، و بعضي خواهند گفت در شكم مادر بود، و برخي خواهند گفت دو سال يا چند سال پيش از وفات پدرش به دنيا آمده است و اوست كه در انتظارش هستند ولي خداوند دوست دارد كه دلهاي شيعه را آزمايش كند و در زمان غيبت اوست اي زراره، كه باطل گرايان به ترديد مي افتند.

زراره مي گويد:عرض كردم: فدايت شوم اگر من به آن دوران رسيدم چكار كنم؟فرمود:اي زراره هر گاه به آن دوران رسيدي اين دعا را بخوان:

« اللَّهُمَّ عَرِّفنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفنِي نَفْسَكَ لَم أَعرِف نَبِيَّكَ، أَللَّهُمَّ عَرِّفني رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفنِي رَسُولَكَ لَم أَعرِف حُجَّتَكَ، اللَّهُمَّ عَرِّفني فَإِنَّكَ إِن لَم تُعَرِّفني حُجَّتَكَ ضَلَلَتْ عَن ديني».

خدايا خودت را به ما بشناسان، زيرا اگر تو خودت را به ما نشناساني من رسولت را نخواهم شناخت، خدايا پيغمبرت را به من بشناسان، زيرا اگر پيغمبرت را به من نشناساندي، من حجت تو را نخواهم شناخت. خدايا حجت خودت را به من بشناسان، زيرا اگر حجتت را به من نشناساني من از دينم دور، و گمراه مي شوم.

سپس فرمود: اي زراره بناچار بايد جواني در مدينه كشته شود،

عرض كردم: فدايت شوم اين كه در مدينه كشته مي شود همان نيست كه سپاهيان سفياني وي را مي كشند؟

فرمود: نه ولي او را بني فلان [يعني بني العباس و در نسخه اي، سپاه (آل بني فلان)] مي كشند. يكي از آنها مي آيد تا به مدينه داخل مي شود و مردم نمي دانند

ص: 82

به چه علت و انگيزه و منظوري به مدينه آمده است، پس آن سيد را مي گيرند و مي كشند همين كه او را از روي ستم و تعدي به قتل رسانيدند ديگر خدا مهلتشان نمي دهد و در اين هنگام است كه اميد فرج مي رود و بايد منتظر بود. (1) .

به حسب ظاهر اين سيدي كه در مدينه كشته مي شود، مطابق خبري كه از سطيح كاهن در كتاب «بحار» ج 51 ص 163 نقل شده- اگر آن خبر اعتباري داشته باشد- وي پسر عموي نفس زكيه است، چه انكه در آن خبر مي گويد:«و ذلك اذا قتل المظلوم بيثرب، و ابن عمه في الحرام» يعني: ظهور صاحب الامر عليه السلام زماني صورت خواهد گرفت كه آن سيد مظلوم در مدينه كشته شود و پسر عمويش در مكه و حرم امن خدا به قتل برسد. (2) .

و البته لازم هم نيست كه اين سيد، پسر عموي حقيقي «نفس زكيه» باشد، زيرا بطوري كه مي دانيم همه سادات چه حسني و چه حسيني بني عم اند، و از اين ممكن است منظور سطيح از ابن عمه سيد بودن اين فرد باشد.

به هر حال، به حسب روايتي كه امام صادق عليه السلام نقل گرديد اين سيد به دست يك عراقي بي ريشه كه از دين بيگانه است و از ايمان بهره اي ندارد، و به مدينه آمده و سيد را تعقيب مي كند، و در هر جا و در هر كوي و برزن او را زير نظر دارد، به شهادت مي رسد. و دور نيست كه شهادتش پيش از شهادت «نفس زكيه» (و سيد ديگري كه در مكه كشته مي شود) واقع شود.

صيحه و نداي آسماني

از جمله علائم حتميه: كه بايد پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا فداه) واقع شود، و ائمه معصومين عليهم السلام به حتمي بودن آن تصريح فرموده اند، صيحه و نداي آسماني است.

در اين زمينه روايات بسياري از پيشوايان گرامي اسلام رسيده سا كه ما به جهت

ص: 83


1- كافي ج 1 ص 337 و بحار ج 52 ص 147 و منتخب الاثر ص 501 و غيبت نعماني ط صدوق ص 166 حديث 6.
2- الزام الناصب ج 2 ص 170.

اختصار تنها به ذكر سه حديث اكتفا مي كنيم.

1-«عَن شَرحَبيل قَالَ: قَالَ أَبُو جَعفَر وَ قَد سَأَلْتُهُ عَنِ الْقَائِمِ فَقَالَ: «إِنَّهُ لا يَكُونُ حتَّى يُنَادِى مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ يَسْمَعُ أَهْلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَعْرِبِ حَتَّى تَسْمَعُهُ الفَتَاةُ فِي خِدرِها». (1) .راوي گفت: از امام باقر عليه السلام درباره ي حضرت قائم عليه السلام سوال نمودم، فرمود: اين كار نخواهد شد تا آنگاه كه آوازه اي از آسمان آواز دهد، چنانكه اهل مشرق و مغرب و حتي دوشيزگان در پس پرده آن را بشنوند.

2-«عَن أَبي عَبدِ الله صلى الله عليه وسلم أَنَّهُ قَالَ: قُلْنَا لَهُ: السُّفْيَانِي مِنَ الَحتُوم؟

فَقَالَ: نَعَمْ، وَقَتلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّة مِنَ المحتوم، وَالقَائِمُ مِنَ المَحتُومِ، وَخَسِفُ البَيدَاءِ مِنَ المحتوم، وَكَفٌ تَطلَعُ مِنَ السَّمَاءِ مِنَ المَحتُوم؟

وَالنَّدَاءُ مِنَ السَّماءِ مِنَ المَحتُومِ فَقُلتُ: وَأَيُّ شُىءٍ يَكُونُ النَّدَاء؟

فَقَالَ: مُنَادٍ يُنَادِى بِاسمِ القَائِمِ وَ إِسمِ أَبِيهِ عليهم السلام». (2) .

راوي گفت: به امام صادق عليه السلام عرض كرديم:سفياني حتمي است؟

فرمود:آري و كشته شدن نفس زكيه حتمي است، و قائم عليه السلام از حتميات است. و فرو رفتن سرزمين بيداء و لشكريان سفياني حتمي است، و ظاهر شدن كف دستي از آسمان حتمي است، و ندا از آسمان حتمي است.عرض كردم:ندا چه خواهند بود؟فرمود: ندا دهنده اي كه به نام حضرت قائم عليه السلام و نام پدرش را ندا خواهد داد.

3- عبدالله بن نسيان گفت: در محضر ابي عبدالله (امام صادق عليه السلام) بودم كه شنيدم مردي از «همدان» به آن حضرت عرض مي كند، اين مردم عامه (يعني اهل تسنن) ما را سرزنش مي كنند و به ما مي گويند شما چنين مي پنداريد كه آواز دهنده اي از آسمان بنام حضرت صاحب الامر عليه السلام خواهد داد، آن حضرت كه تكيه داده

ص: 84


1- غيبت النعماني ص 257 ط صدوق حديث 14 و 15.
2- غيبت نعماني ص 257 ط صدوق حديث 14 و 15.

بود، خشمگين شد، برخاست و نشست، سپس فرمود: اين سخن را از من نقل نكنيد ولي از پدرم نقل كنيد و هيچ اشكالي براي شما نخواهد داشت. من گواهي مي دهم كه از پدرم شنيدم كه مي فرمود:

به خدا قسم كه اين مطلب در كتاب خدا (قرآن كريم) كاملا روشن است، آنجا كه مي فرمايد: «إِن نَشَأ نُنَزِّلُ عَلَيهِم مِنَ السَّماءِ آيَةٌ فَظَلَّت أَعنَاقُهُم لَهَا خاضعين » (1) .

اگر ما بخواهيم نشانه اي از آسمان براي آنان فرو فرستيم كه در برابر آن خاضع شوند،آن روز در روي كره زمين كسي نخواهد ماند مگر آنكه در مقابل آن نشانه گردن كج خواخد كرد.

همه ي مردم روي زمين چون بشنوند كه صدائي از آسمان بلند است و مي گويد:«توجه كنيد كه حق در علي ابن ابي طالب عليه السلام و شيعيان اوست» ايمان آورند.

فرمود: و چون فردا شود شيطان به هوا رود تا آنجا كه از ديدگان زمينيان پنهان شود سپس آواز دهد: توجه كنيد كه حق در عثمان بن عفان و شيعيان اوست زيرا او مظلوم كشته شد، و خونش را مطالبه كنيد.

فرمود: خداوند در آن هنگام مردمان با ايمان را كه گرفتار حق ثابت قدم اند بر حق، ثابت نگه مي دارد، و گفتار ثابت بر حق، همان نداي نخستين است، ولي آنانكه در دلهايشان بيماري هست به شك مي افتند، و بيماري دل، به خدا قسم كينه و دشمني ماست كه در آن هنگام از ما دوري مي جويند، و ما را ناسزا مي گويند و مي گويند: اين آوازه دهنده نخستين سحري بود از سحرهاي اين خاندان.

سپس امام صادق عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود:«وَإِن يَرُوا آيَةً يُعرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحرُ مُستَمِر» (2) .

اگر نشانه اي را به بينند رو گردان شده و مي گويند كه سحر سابقه داري است». (3) .

ص: 85


1- سوره ي شعراء آيه ي 4.
2- سوره ي قمر آيه ي 2.
3- غيبت نعماني ص 260 ط صدوق باب 14 حديث 19.
ظاهر شدن كف دستي در آسمان

از جمله ي علائم حتميه، ظاهر شدن كف دستي در آسمان است. در روايتي كه درباره ي صيحه و نداي آسماني از امام صادق عليه السلام نقل گرديده آن حضرت فرمود:... و كف دستي كه از آسمان ظاهر شود، از حتميات است.و در روايت ديگري كه («ابوبصير» در تاويل آيه ي شريفه ي «إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمَاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ » (1) يعني: اگر ما بخواهيم نشانه اي از آسمان برايشان بفرستيم كه گردنهايشان در برابر آن خاضع گردد) از امام باقر عليه السلام نقل نموده است كه آن حضرت فرمود:بزودي خداوند اين نشانه را براي آنها مي فرستد.ابوبصير گويد: عرض كردم: براي چه كساني؟فرمود: براي بني اميه و پيروانشان.عرض كردم، نشانه چيست؟فرمود: توقف خورشيد از موقع ظهر تا وقت عصر و بيرون آمدن سينه و صورت مردي كه حسب و نسبش معروف باشد در چشمه ي خورشيد و اينها در زمان سفياني است و در آن هنگام موقع نابودي سفياني و قوم اوست. (2) .

گرفتن خورشيد و ماه در ماه رمضان

از جمله ي علائم حتميه گرفتن خورشيد و گرفتن ماه است در ماه مبارك رمضان.«ثعلبه ي ازدي» مي گويد:امام باقر عليه السلام فرمود:پيش از ظهور حضرت قائم عليه السلام دو نشانه خواهد بود كه از زمان هبوط حضرت آدم تا آن روز سابقه نداشته است، يكي گرفتن خورشيد در نيمه ي ماه مبارك رمضان، و ديگري گرفتن ماه در آخر آن است.ثعلبه، مي گويد: عرض كردم يا بن رسول الله! خورشيد در آخر ماه مي گيرد و ماه،

ص: 86


1- سوره ي شعراء آيه ي 4.
2- ارشاد مفيد ص 359 ط بيروت.

در نيمه ي آن.فرمود: من به آنچه مي گويم داناترم، اين دو نشانه از نشانه هائي است كه از زمان هبوط حضرت آدم تا آنروز چنان اتفاقي نيفتاده است. (1) .

علاماتي كه در ماه رجب ظاهر مي شود

از جمله علائم حتميه آيات و علامات و نشانه هائي است كه در ماه رجب ظاهر مي شود. مرحوم شيخ طوسي، در «كتاب غيبت» خود از حسن بن محبوب از امام هشتم «حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام» روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

بناچار فتنه و آشوب عظيمي روي خواهد داد كه حتي اشخاص زيرك و كساني كه از خواص ما شيعيان مي باشند نيز در دام آن گرفتار خواهند شد، و اين در موقعي است كه شيعيان ما سومين امام از اولاد مرا از دست بدهند. [يعني پس از شهادت امام عسگري عليه السلام و زمان غيبت حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه-]، اهل آسمان و زمين بر وي گريه مي كنند و چه بسيار افراد مومن و خداشناسي كه هنگام از دست رفتن «ماء معين» يعني آب صاف و زلال (كه مراد از آن حضرت قائم عليه السلام است) متاسف و دلسوخته و محزون مي گردند. گويا من هم اكنون آنها را مي بينم در آن موقعي كه آنان را صدا مي زنند بسيار خوشحال و مسرورند و آن صدا كه از دور شنيده مي شود چنان واضح است كه گويا از نزديك شنيده مي شود، و آن صدا براي اهل ايمان رحمت، و براي كافران مايه رنج و عذاب است.

راوي گفت: عرض كردم:آن صدا چيست؟

فرمود: در ماه رجب سه صدا از آسمان شنيده مي شود، صداي اول اين است: «ألا لَعَنَةُ اللهِ عَلَى الظَّالِمِين» يعني: آگاه باشيد كه لعنت خدا بر ستمكاران است. صداي دوم: مي گويد: «أَزِفَتِ الأَزِفَةُ يَا مَعْشَرَ الْمُؤْمِنین» اي مردم با ايمان، رسيد آنچه بايد برسد، و صداي سوم اينكه سيمائي را در برابر چشمه ي خورشيد مي بينند كه مي گويد: «هَذَا أَمير المؤمِنین قَد كَرَّ فِي هَلَاكِ الظَّالِمِين». يعني: اين اميرالمومنين عليه السلام است كه براي هلاك ظالمان و نابودي ستمكاران آمده است.

ص: 87


1- ارشاد مفيد، ص 359.

و در روايت «حميري» آمده: در صداي سوم شخصي از نزديك خورشيد ديده مي شود كه مي گويد: خداوند فلاني را فرستاد، سخنانش را بشنويد و از او پيروي كنيد.و هر دو راوي گفته اند: در اين موقع گشايش مردم، و آن كساني كه مرده اند و دوست مي داشتند كاش زنده بودند تا جنين روزي را مي ديدند، فرا مي رسد، و خداوند دلها و سينه هاي مردم با ايمان را شفا مي بخشد. (1) .

اختلاف بني عباس و انقراض دولتشان
اشاره

از جمله علائم حتمي كه در اخبار فراواني از ائمه ي معصومين عليهم السلام روايت شده است، مسئله اختلاف «بني عباس» و از بين رفتن خلافت، و انقراض دولت آنهاست.

اين موضوع چنان شايان دقت و درخور اهميت است كه پيوسته مورد توجه ائمه اطهار عليهم السلام بوده و هميشه آنرا به پيروان مومن و واقعي خود گوشزد فرموده اند تا جائي كه حتي پيدايش و ظهور دولت حق و قيام حضرت مهدي عليه السلام را به انقراض سلطنت آنان مربوط دانسته اند.

از مجموع رواياتي كه درباره ي انقراض خلافت بني عباس و همچنين انقراض آخرين دولت نوسازي شده ي آنان، قبل از ظهور به دست ما رسيده، چنين استفاده مي شود كه ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- پس از سرنگوني آخرين دولت آنان است كه بدست تواناي (سومين خراساني) كه سيدي از دودمان پاك خاندان رسالت و ولايت است، و از ايران قيام مي كند (2) صورت خواهد گرفت.

در اين باره روايات زيادي وجود دارد كه به چند نمونه اشاره مي كنيم:

1- مرحوم علامه مجلسي عليه الرحمه، در بحارالانوار به نقل از كتاب «العددالقويه» تاليف رضي الدين حلي چنين مي نويسد:از سلمان فارسي رضي الله عنه روايت شده است كه وي گفت:

ص: 88


1- غيبت شيخ طوسي ص 268 ط- نجف.
2- براي براي آشنائي با اين شخصيت بزرگ انقلابي به بخش سوم تا پنجم مراجعه فرمائيد.

به خدمت حضرت اميرالمومنين عليه السلام شرفياب شدم در حالي كه آن حضرت خود تنها در خانه بود عرض كردم: يا امير المومنين! حضرت قائم عليه السلام كه از نسل شماست كي ظهور مي كند؟ حضرت آه عميقي كشيد و سپس فرمود: «قائم» قيام نمي كند مگر هنگامي كه بچه ها به رياست برسند و حقوق الهي پايمال شود، و قرآن را با غنا «آهنگ موسيقي» بخوانند.

«فَإِذَا قَتَلَتْ مُلُوكَ بَنِي العباس أُولِي العَمَى وَالإلتباس، أَصحَابُ الرَّمِي عَن الأقواس، بِوُجُومٍ كَالتّراس، وَخَرِبَتِ البَصَرَةُ، هُنَاكَ يَقُومُ القَائِمِ مِن وُلدِ الحسين عليه السلام»

هنگامي كه پادشاهان بني عباس كه مردماني كور دل و نيرنگ باز مي باشند با تيرهائي كه از كمان مي گذرد بوسيله ي اشخاصي كه صورتهاي پهني مانند (سپر) دارند به قتل رسيدند، و شهر بصره خراب گرديد، و در آن قائم عليه السلام كه از اولاد امام حسين عليه السلام است قيام مي كند. (1) .

دراين روايت چنانكه ملاحظه مي فرمائيد به دو علامت از علامت هاي «ظهور» اشاره شده است. يكي انقراض خلافت بني عباس، و ديگري خراب شدن شهر بصره، اما روايات ديگري در دست است كه نشان مي دهد سلطنت بني عباس پس از انقراض نخستين، بار ديگر تجديد مي شود و سپس همزمان با ظهور حضرت ولي عصر (ارواحناه له الفداء) يا اندكي پيش از آن منقرض مي گردد و آنگاه حضرت ظهور مي فرمايند.براي تاييد اين مطلب به نمونه هائي ديگر توجه فرمائيد.

2- در كتاب «غيبت نعماني» از امام باقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

هنگامي كه در ميان «بنو فلان» (منظور بني عباس است) اختلاف افتاد، به انتظار فرج باشيد، و فرج شما نخواهد رسيد مگر آنكه (بنو فلان) اختلاف پيدا كنند: همين كه آنها اختلاف نمودند به انتظار صيحه اي كه در ماه مبارك رمضان شنيده مي شود، و خروج حضرت «قائم عليه السلام» باشيد كه خداوند هر آنچه را كه بخواهد انجام مي دهد و «قائم عليه السلام» هرگز قيام نمي كند و شما آنچه را كه دوست مي داريد نمي بينيد مگر آنكه فلان طايفه (يعني بني عباس) در ميانشان اختلاف پيدا شود، و چون چنين شد مردم درباره آنان به طمع بيفتد و اختلاف كلمه روي دهد- يعني

ص: 89


1- «بحارالانوار» ج 52 ص 275 حديث 168.

يكپارچگي آنان از بين برود و حكومتشان از هم بپاشد و سفياني خروج كند (1) .

3- ابوبصير از حضرت امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

حضرت قائم عليه السلام در سالهاي فرد- نه، يك، سه، پنج، قيام خواهد كرد و فرمود: هنگامي كه بنو اميه اختلاف كردند و حكومتشان از دست رفت (بني عباس) به حكومت خواهند رسيد، و آنان همواره در بهار حكومت و طراوت زندگي خواهند بود تا آنكه دچار اختلاف شوند، همين كه به اختلاف افتادند، حكومتشان از دست خواهد رفت. و مردم مشرق و مغرب نيز به اختلاف دچار خواهند شد.

آري، اهل قبله نيز گرفتار اختلاف مي شوند، و مردم از شدت ترس، به ناراحتي و سخني خواهند افتاد، و پيوسته به همين حال (ترس و نگراني) هستند تا آنگاه كه آواز دهنده اي از آسمان آواز دهد، پس همين كه آواز داد كوچ كنيد، كوچ كنيد، كه بخدا قسم گويا او را (يعني حضرت قائم عليه السلام) را مي بينم كه در ميان ركن و مقام ايستاده و از مردم به امر نو، و كتاب نو و حكومت آسماني نو، بيعت مي گيرد.«اما انه لايرد له رايه حتي يموت» آگاه باشيد و بدانيد كه هر پرچمي كه به هر سوئي مي فرستند تا پايان عمر او باز گردانده نمي شود و يا اينكه تا پايان عمر حضرتش هيچ پرچمي عليه او برافراشته نمي گردد. (2) .

4- همچنين امام باقر عليه السلام در روايتي فرمود:

بني فلان (يعني بني عباس)، ناچار بايد به سلطنت برسند، و همين كه به سلطنت و حكومت رسيدند، و سپس اختلاف نمودند، حكومتشان از يكپارچگي خواهد افتاد و كارشان پراكنده خواهد شد تا آنكه (خراساني) و (سفياني) بر آنان خروج كنند، اين از «مشرق» و آن ديگري از «مغرب» همچون دو اسب ميدان مسابقه بسوي كوفه پيشتازي كنند، و اين از مشرق، و آن از مغرب، تا آنكه نابودي (بني فلان) بدست آن دو انجام پذيرد، آن چنان كه حتي يك نفر از آنان را باقي نگذارند. (3) .

ص: 90


1- غيبت النعماني ص 255.
2- غيبت نعماني ص 262 باب 14 حديث 22 ط صدوق.
3- غيبت النعماني، ص 259 حديث 18- طبع صدوق.

5- ابن ابي يعفور، گفت: امام صادق عليه السلام به من فرمود:

نابودي فلان كس (نام يكي از بني عباس) را به دست داشته باش و با انگشتان دستت بشمار، و خروج سفياني، و كشته شدن يك نفر- ظاهرا منظور نفس زكيه است- و لشكري كه به زمين فرو مي رود، و صدا.عرض كردم: صدا چيست؟ آيا همان آواز دهنده اي است كه آواز مي دهد؟فرمود: آري و صاحب الامر عليه السلام با همان صدا شاخته مي شود و سپس فرمود:همه ي فرج در نابودي فلاني (از بني عباس) است. (1) .

6- محمد بن صامت مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

هيچ نشانه اي در پيشاپيش اين امر «يعني ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام» نيست؟

فرمود: چرا عرض كردم: آن نشانه چيست؟

فرمود: نابودي عباسي، (يعني يك نفر از بني عباس) [و در بعضي از نسخه ها نابودي بني العباس است] و خروج سفياني، و كشته شدن نفس زكيه، و فرو رفتن زمين در بيداء، و صدائي از آسمان.عرض كردم: فدايت شوم مي ترسم كه اين كار به طول بيانجامد؟فرمود: نه، آن مانند رشته منظمي به دنبال هم خواهند آمد. (2) .

7- مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه، در كتاب «الملاحم و الفتن» حديثي را از امام صادق عليه السلام در مورد انقراض سلطنت بني عباس بدين گونه آورده است:«وَرُوِيَ عَنِ الصَّادِقِ جَعَفَرِ بنِ مُحَمَّد علیه السلام أَنَّهُ سُئِلَ عَن ظُهُورِ قَانِمِ أَهلِ البَيتِهِ عليهم السلام فَتَنَهَدَ وَبَكَى ثُمَّ قَالَ: يَالَهَا مِن طَامَّةٍ، إِذَا حَكَمَت فِي الدَّولَةِ الخصيانُ، وَالنِّسوَانُ وَالسُّودَانُ، وَأحْدَثَ الإِمَارَةَ السُّبَّانُ وَالصَّبيانُ، وَ خَرِبَ جَامِعُ الكُوفَةِ مِنَ العُمرَانِ وَانعَقَدَ الجسران، فَذَلِكَ الوَقتُ زَوَالُ مُلكِ بَنِي عَمّى العباس، وَ ظَهَرَ قَائِمنا أهلُ البَيتِ عليهم السلام». (3) .و روايت شده كه از صادق آل محمد صلي الله عليه و آله راجع به ظهور قائم اهل بيت عليهم السلام پرسيدند،

ص: 91


1- غيبت النعماني ص 157 حديث 16 - طبع صدوق.
2- غيبت نعماني ص 262 حديث 21.
3- الملاحم و الفتن 198 - طبع منشورات الرضي و طبع نجف ص 164.

آن حضرت آه سردي كشيد و گريه كرد و سپس فرمود: تا آن وقت چه مصائب بزرگي خواهد بود. وقتي كه «افراد اخته» [يعني: مرداني كه بيضه ي آنها را كشيده اند] و «زنها» و «سياهان» به حكومت رسيدند، و جوانها و بچه ها امارت و فرمانروائي كردند، و جامع كوفه (يعني: مسجد كوفه) از آبادي خراب شد، و آن دو جسر (يعني: پلهاي روي شط كوفه) ساخته شد، و در آن موقع سلطنت بني عباس دچار زوال ونابودي مي شود و حكومتشان از بين مي رود و قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور خواهند نمود.در اين حديث شريف امام صادق عليه السلام چهار علامت از علائم ظهور حضرت قائم عليه السلام را بيان فرموده است كه مختصرا توضيح مي دهيم:

1- امام عليه السلام فرموده است: «إذا حَكَمَت فِي الدَّولَةِ الخِصيان» يعني: از جمله علائم ظهور، حكومت «اخته ها» است (يعني كساني كه مردي ندارند) و ظاهرا منظور حضرت از اين جمله كنايه از عدم شخصيت آنان است و گوئي امام عليه السلام مي خواهد بفرمايد در موقعي كه اشخاص بي صلاحيت و نوكر صفت كه از خود هيچ گونه راي و تدبير و شخصيتي ندارند، و پيوسته تابع اين و آن غلام حلقه به گوش ديگران هستند، به حكومت رسيدند، در آن موقع بايد منتظر فرج بود.

2- امام عليه السلام فرموده است:«وَأَحْدَثَ الإِمَارَةَ السُّبانُ وَ الصِّبيان» يعني: زماني كه جوانها و بچه ها دولت را قبضه كردند، اين نيز يكي از علائم ظهور است. و معناي سخن حضرت اين است كه وقتي جوانها و بچه ها كه راي و تدبيري ندارند و غالبا تابع احساسات و هوا و هوس خود مي باشند و تجربه اي در زندگي ندارند به رياست رسيدند و دولتها را در اختيار خود گرفتند بايد منتظر فرج بود. زيرا: تا آن موقع چنين چيزي نبوده است و به حكومت رسيدن بچه ها و جوانها چيز تازه اي است.

3- امام عليه السلام فرموده است «وَخَرِبَ جَامِعُ الكُوفَةِ مِنَ العُمران» يعني: هرگاه ديديد كه مسجد كوفه از آبادي افتاد، بدانيد كه اين يكي از جمله ي علائم است و البته واضح است كه خرابي مسجد به نداشتن نمازگزار و تهي شدن از نماز و عبادت است. و مسجد زماني از آبادي مي افتد كه نمازگزاري نداشته باشد و وقتي كه مردمي نبودند كه به مسجد بروند و نماز بخوانند و عبادت كنند قهرا مسجد از آبادي مي افتد.

ص: 92

4- حضرت فرموده است «وانعقدت الجسران» يعني: و تا زماني كه در كوفه (دو پل ساخته شود) بايد منتظر ماند، و در نسخه ي ديگري بجاي «جسران» كه معناي ساخته شدن «دو پل» بر روي شط فرات است كلمه ي «جيران» وارده شده است و در اين صورت معناي سخن حضرت چنين مي شود كه: زماني كه مسجد كوفه همسايه پيدا كرد و اطراف آن آباد شد، و خانه ها و ساختمانها بنيان گرديد، پس در آن موقع حكومت بني عباس دچار زوال و نابودي مي گردد و قائم ما اهل بيت عليهم السلام ظهور مي نمايد و بحمدالله همه ي اينها تاكنون واقع شده و اميد است كه خداوند عالميان به ما دوستان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و منتظران فرج، نظر لطفي فرموده و چشمان رمد ديده و هجران كشيده ي ما به نور جمال بي مثال آن نورالهي، بنيان گذار حكومت واحد جهاني، روشن و منور فرمايد.

يك تذكر لازم

آنچه را بازگو نموديم شماري اندك از روايات بسيار است كه درباره ي انقراض خلافت بني عباس، و نوسازي حكومت آنان پس از انقراض، روايت شده است و امثال اينگونه روايات، در بخشهاي آينده نيز به مناسبت هر بحث خواهد آمد و اگر همگي آنها را با دقت مورد مطاله قرار گيرد، بخوبي روشن خواهد شد كه نوسازي حكومت بني عباس، پس از انقراض خلافت، يك واقعيت انكار ناپذير است كه ترديدي در آن وجود ندارد.

ولي: در پاورقي كتاب «غيبت نعماني» چاپ مكتبه الصدوق 159 باب 14 ذيل حديث 18 كه ما آن را از امام باقر عليه السلام نقل نموديم و به تحقيق دانشمند محترم جناب آقاي (علي اكبر غفاري) وفقه الله تعالي و ايده لمرضاته انجام پذيرفته، و ايشان چنين مي نويسد:

«اينگونه اخبار در مقام بيان وقايع و حوادثي است كه در طول زمان غيبت روي مي دهد، نه آنكه مخصوص آخرالزمان و نزديك به ظهور حضرت قائم عليه السلام باشد و چون تاليف كتاب (غيبت نعماني) در اواسط خلافت بني عباس بوده و انقراض دولت بني عباسيان در قرن هفتم بدست خراساني (يعني: دومين خراساني كه هلاكوخان مغول باشد) انجام شده، و از اين رو همگي اين اخبار جزء اخباري

ص: 93

است كه از وقايع آينده خبر داده است و از معجزات امامان بشمار مي آيد. (1) .گوئي محقق كتاب غيبت نعماني چون ديده است كه نام «خراساني» و «سفياني» هر دو با هم در روايت ذكر شده است، از اين رو تصور فرموده اند كه بايد مقصود از اين خراساني، همان هلاكوخان مغول باشد. چه آنكه زمان خروج سفياني، كه از علائم حتميه ظهور است با زمان پيدايش «هلاكو» با هم سازگار نيست، و بدين لحاظ فرموده اند كه: اين گونه اخبار در مقام بيان رويدادهائي است كه در طول زمان غيبت واقع مي شود!! در صورتي كه چنين نيست. زيرا:

اولا- در رواياتي كه از ائمه ي معصومين عليهم السلام نقل شده است به هيچ وجه، نه از هلاكوخان مغول به خراساني تعبير شده و نه اسم او در روايات آمده است، بلكه آنچه در بيانات ائمه ي طاهرين عليهم السلام درباره ي هلاكوخان مغول آمده است اين است كه فرموده اند: «انما يجي ء فساد أمرهم من حيث بدء صلاحهم» يعني: تباهي كار اينان از همانجائي كه سلطنشان آغاز شده خواهد بود يعني از طرف خراسان، و يا اينكه فرموده اند:«يخرج من حيث بدء ملكهم» يعني او از همانجائي كه سلطنت بني عباس روبراه شده مي آيد. و امثال اينگونه تعابير. (2) .

ثانيا- بر فرض اينكه از هلاكوخان مغول در روايات به خراساني تعبير شده باشد، اما مطابق روايات بي شماري كه درباره ي خراساني رسيده است خراساني عنوان سه نفر است كه عبارت باشند از:

1- ابومسلم خراساني 2- هلاكوخان مغول 3- سومين خراساني كه آخرين خراساني است و او سيدي است از دودمان اهل بيت عصمت و طهارت است كه هم با بني عباس و هم با سفياني مي جنگد. (3) .

و ثالثا- روايات بي شماري از شيعه و سني در كتب حديث وجود دارد كه تحليل گران و محققان اسلامي همگي در تحليل و تجزيه ي آنها گفته اند كه مقصود از اين روايات،

ص: 94


1- غيبت نعماني ص 359 (پاورقي).
2- توضيح بيشتر در بخش دوم كتاب تحت عنوان «دومين خراساني» خواهد آمد.
3- ما در بخش دوم كتاب، تحت عنوان روايات رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي پرچم هاي سياه در اين باره صحبت كرده ايم و رواياتي را نيز نشان مي دهد دولت بني عباس تجديد مي شود متذكر گرديده ايم. به آنجا رجوع شود.

روايات سيدي است هاشمي كه وي از خراسان [يعني: ايران] قيام مي كند و با سفياني مي جنگد و او زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام است. (1) .بنابراين در بي پايه بودن مطالب پاورقي كتاب غيبت النعماني ترديد وجود ندارد.

يك نكته

در خاتمه ي اين بحث: (يعني انقراض سلطنت بني عباس) تذكر اين نكته نيز ضروري است كه نگارنده درباره ي اين قسمت از حديث امام صادق عليه السلام كه مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- نقل كرده است «و انعقدت الجسران» (يعني: و دو پل برروي شط فرات ساخته شود) متحير و سرگردان است، زيرا اين جمله در كتابهائي كه حديث مذكور را نقل كرده اند بصورت مختلفي نقل شده است.

در كتاب «الملاحم و الفتن» تاليف مرحوم سيد بن طاووس -رحمه الله عليه- همانگونه كه ملاحظه فرموديد پس از ذكر سه علامتي كه به دنبال نقل حديث توضيح داديم (وانعقدت الجسران) كه معناي آن ساخته شدن دو پل مي باشد آمده است.

در كتاب «الزام الناصب» ج 2 ص 125 طبع نجف، كه اين حديث را از كتاب «صراط المستقيم» نقل نموده بجاي «انعقدت الجسران، انعقدت الجيران» كه معناي آن آباد شدن اطراف مسجد كوفه، و ساخته شدن خانه ها و عمارتها و ساختمانها باشد نوشته شده است.

و در كتاب «صراط المستقيم ج 2 ص 258«كه حديث را از حضرت صادق عليه السلام نقل كرده است بجاي انعقدت الجيران كه در الزام الناصب آمده است انعقدت الجيران، كه معناي آن از دست دادن همسايه باشد آورده است.روي اين حساب قهرا معناهايي كه بدست مي آيد، گوناگون و مختلف است و اگر عبارت كتاب صراط المستقيم از همه ي عبارتها صحيح تر باشد معناي عجيبي بدست مي آيد كه شايان توجه است و آن معنا به قرينه ي خراب شدن مسجد كوفه از آبادي و نداشتن نمازگزار، عبارت از اين خواهد بود كه:

ص: 95


1- براي اطلاع بيشتر به بخش چهارم كه به همين موضوع اختصاص دارد، رجوع فرمائيد.

موقعي كه حكومت و فرمانروائي بدست جوانها و بچه ها رسيد و عراق همسايه خود «ايران» را از دست داد و بين اين دو كشور جنگ و اختلاف در گرفت، آن وقت، هنگام ظهور حضرت مهدي عليه السلام است.

اين معنا چندان بدون مناسبت هم نيست زيرا چنان كه مي دانيم و همه ي نويسندگان و پژوهشگران آثار اهل بيت عليهم السلام نيز واقف اند، يكي از اهداف اساسي سيد حسني (1) كه در ايران قيام مي كند، ورود به خاك عراق و شكست لشكريان سفياني و تسخير كوفه يا عراق و ورود لشكريان او به كوفه مي باشد.

در هرصورت، نگارنده ي اين سطور درباره ي احداث دو پل كه به روي شط كوفه ساخته شود ترديد دارد، و آنچه مسلم است و در آن ترديد راه ندارد، احداث يك پل مي باشد، زيرا در خطبه ي بسيار مفصلي كه اصبغ بن نباته، درباره ي اوضاع عمومي آخرالزمان، از اميرمومنان عليه السلام نقل نموده، چنين آمده است كه حضرت فرمود:

«سفياني» لشكري را كه متشكل از صد و سي هزار نفر است بسوي كوفه اعزام مي كند و در «روحاء، و فاروق» (كه نام دو محل در نزديكي هاي نجف اشرف است) فرود مي آيند، و شصت هزار نفر آنها به سوي كوفه حركت مي كنند، و در محلي كه قبر حضرت هود عليه السلام است در نخيله، (نزديك نجف اشرف) فرود مي آيند و در روز عيدي به مردم حمله مي كنند، و فرمانرواي مردم در آن روز «جبار عنيد» و ستمگر معاند و كينه توزي است كه از بس شياد و فريبكار است به او كاهن ساحر گفته مي شود.

آنگاه اميري از «زوراء» يعني: از بغداد، با پنج هزار نفر از عياران و دروغ پردازان و فتنه انگيزان به قصد جنگ با آنها حركت مي كنند، و به روي «جسر كوفه» يعني: پل روي شط، هفتاد هزار نفر (از طرفين) به قتل مي رسند به طوري كه «فرات» از خونشان رنگين، و از اجسادشان كه در آب افتاده است متعفن مي گردد و مردم به واسطه ي خونهاي كشته ها و تعفن اجساد تا سه روز از استعمال آب (فرات و يا رفت و آمد بر روي پل) خودداري مي كنند. (2) .

ص: 96


1- درباره ي قيام سيد حسني، در بخش سوم به تفصيل گفتگو شده به آنجا مراجعه فرمائيد.
2- بحارالانوار -ج 52 ص 274،272 - حديث 167.

در خطبه اي كه از حضرت سلمان (رضوان الله عليه) نقل شده (و در ضمن روايات مربوط به مشرق آنرا نقل خواهيم نمود) چنين آمده است كه حضرت سلمان (رضوان الله عليه) پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله، خطبه اي ايراد نمود و خطاب به مردم چنين فرمود:

«وَيُوشِكُ أَن يُبنى جِسْرُهَا وَيُبنى جَنبَيهَا»و نزديك است كه: (جسر كوفه) بنا شود و در دو طرف شط كوفه، خانه ها و ساختمانها و عمارتها فراوان گردد. (1) .بنابراين، احداث: دو پل، به روي شط محل ترديد است. و اما ساخته شدن «يك پل» مسلم و ترديد ناپذير است. و هر چند كه احتمال احداث پل ديگري نيز بر روي شط كوفه بعيد نيست، اما قدر مسلم اين است كه: ساخته شدن يك پل هم يكي از علائم نزديك به ظهور است و در آن جاي هيچ شك و شبهه اي نيست.

نكته ديگر

نكته ي ديگر كه در اينجا در رابطه با انقراض سلطنت بني عباس بايد تذكر دهيم اين است كه:دربعضي از روايات وارد شده كه بني عباس به حرف «ع» افتتاح، و به حرف «ع» هم ختم مي شوند. يعني: نخستين كسي كه از بني عباس به خلافت مي رسد نامش «عبدالله» و آخرين كسي هم كه حكومت بني عباس بدو ختم مي شود، نامش «عبدالله» خواهد بود.در اين رابطه مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه، در كتاب «الملاحم و الفتن» در روايتي از كعب الاحبار، چنين مي نويسد:«عَن كَعبٍ، قَالَ: إِذا مَلِكَ رَجُلٌ مِن بَنِي العَبّاس يُقَالُ لَهُ عَبدُ اللَّهِ وَ هُوَ ذُو العَينِ الآخرِ مِنهُم بِها أَفتَتَحُوا وَ بِها يَحْتِمُونَ، فَهُوَ مِفْتَاحُ البَلاءِ، وَ سَيفُ الفَنَاءِ (2) .موقعي كه مردي از بني عباس به حكومت رسيد كه به او «عبدالله» مي گويند، و او آخرين نفر آنهاست كه اولين حرف اسم او «ع» است زيرا: بني عباس، به حرف

ص: 97


1- الزام الناصب ج 2، ص 154، چاپ نجف و بحارالانوار ج 22 ص 389.
2- الملاحم و الفتن، باب 40 ص 37 طبع منشورات الرضي.

«ع» افتتاح و به حرف «ع» هم ختم مي شوند، او كليد بلا و شمير هلاكت است.يعني: او كشته مي شود، و با كشته شدن وي بلاها و گرفتاريها آغاز مي شود.به موجب اين روايت، با توجه به توضيحاتي كه پيرامون حديث امام صادق عليه السلام راجع به «جسر كوفه» آورديم، همچنين رواياتي كه ساخته شدن جسر كوفه را يكي از علائم نزديك به ظهور دانسته، و در اكثر آنها به ساخته شدن يك «پل» به روي شط كوفه تصريح شده است، (1) چنين به نظر مي رسد كه منظور از زوال فرمانروائي بني عباس در حديث امام صادق عليه السلام، زوال سلطنت بني عباس است نه زوال خلافت.زيرا: اگر منظور از زوال فرمانروائي بني عباس، زوال خلافت آنها باشد، كه اين امر مدتي است واقع شده و ساليان درازي است كه دوران خلافت آنها سپري گشته است. و چه آنكه اولين خليفه ي عباسي «عبدالله سفاح» و آخرين آنها «عبدالله مستعصم» بود كه طومار زندگي او بوسيله ي «هلاكوخان مغول» در سال 656 هجري در هم پيچيده شد.

و با مرگ او بساط خلافت بني عباس نيز برچيده شد و با اين كه چندين قرن از وقوع اين ماجرا گذشته است هنوز كه هنوز است ولي مطلق خداوند (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در پشت پرده ي غيبت مي باشد، و از ظهور مبارك حضرتش خبري نيست.بنابراين، طبق توضيحات مزبور، اگر نويسنده اشتباه نكرده باشد، شايد بتوان گفت: مراد از آخرين نفر بني عباس كه اولين حرف اسم او حرف «ع» است، و مدت فرمانروائي او در عراق تا بناء «جسر كوفه» در عراق، بيشتر نخواهد بود، مردي بنام «عبدالله» و يا «عبدالاله» باشد كه وي در دوران حكومت رژيم سلطنتي در عراق در زمان ملك فيصل دوم (پادشاه جوان عراق)، وليعهد اين كشور بود، و در كودتائي كه به كارگرداني «عبدالكريم قاسم» عليه رژيم سلطنتي، درسال 1958 ميلادي صورت گرفت، او و همه ي خاندان سلطنتي عراق به قتل رسيدند. (2) .

ص: 98


1- به كتاب بحارالانوار ج 52 ص 274 الزام الناصب ج 2 ص 154 و فلاح السائل چاپ اول ص 200 مراجعه فرمائيد.
2- مشروح اين جريان در بخش دوم، تحت عنوان: وقوع حوادث فوق العاده در عراق، بيان شده است.
خروج دجال

از جمله ي علائم حتميه، و فتنه هاي بزرگ، خروج (دجال) است. درباره ي خروج دجال، و اينكه دجال كيست، و محل خروج دجال او كجاست و چه كارهائي انجام مي دهد و به دست چه كسي كشته مي شود و محل كشته شدن او چه سرزميني است، روايات بسياري رسيده است كه چون بيشتر آنها از اهل سنت روايت شده، و در بسياري از آنها هم آثار جعل و ساختگي آشكار است، و با موضوع بحث هم خيلي ارتباط ندارد، از اين رو از نقل آنها صرف نظر مي كنيم.

كساني كه مايل اند شرح حال (دجال) را بدانند و به حركات سحرانگيز و نغمه هاي ناموزون او واقف و آگاه شوند، مي توانند به كتابهائي مفصلي كه درباره ي علائم ظهور، نگارش يافته است مراجعه فرمايند.

خروج سيد حسني

از جمله ي علائم حتميه ي قريب به ظهور خروج سيد حسني از طرف قزوين و طالقان و ديلم است. و اين علامت، علامتي است كه هم حتمي الوقوع و هم حتمي العلامه مي باشد و جون ما در بخش سوم كتاب، بخصوص در اين باره به تفصيل سخن خواهيم گفت، از اين رو بحث درباره ي سيد حسني را به بخش سوم ارجاع مي دهيم.اين علامات ده گانه بطوري كه گفته شده از علامات حتمي است ولي در عين حال بايد توجه داشت كه وقوع آنها نيز منوط به مصلحت خداوند است، و چه بسا ممكن است برخي از آنها نيز محقق نشود.

باقر و جيش غضب

در اینجا بی مناسبت نیست به این نکته اشاره کنیم که علاوه بر علامتهای یاد شده از جمله علائم قریب به ،ظهور شکل گیری سپاه توانمندی از افراد قبایل مختلف بنام «جيش الغضب» [سپاه ،خشم یا لشکر غضب] در آستانه ظهور است که فرماندهی آن را سیدی از دودمان اهل بیت عليهم السلام بنام «باقر» به عهده خواهد داشت. در این زمینه در کتاب غیبت «نعمانی از مسیب بن نَجَبه روایت کرده که گفت

ص: 99

«مردی به همراه مرد دیگری که او را ابن السوداء» میگفتند به نزد امير المؤمنين عليه السلام آمد و عرض کرد یا امیرالمؤمنین این شخص به خدا و رسولش دروغ میبندد و شما را هم شاهد می گیرد.

امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود: خیلی عریض و طویل سخن گفته چه میگوید؟ عرض کرد از لشکر غضب سخن میگوید فرمود دست از این مرد بردار آنان گروهی هستند که در آخرالزمان میآیند و از هر قبیله ای یک مرد و دو مرد و سه مرد تا به نه مرد برسد جمع میشوند به خدا سوگند که من فرماندهشان را میشناسم و نام او و جایی را که فرود می آیند میدانم سپس برخاست و می فرمود باقر ،باقر باقر پس از آن فرمود او مردی از ذریه من است که حدیث را با ویژگی خاصی میشکافد» (1)

در این حدیث تصریح شده که در آخرالزمان و هنگام ظهور حضرت مهدی سپاهی از اهل حق و قبایل مختلف بنام «جيش غضب» تشکیل خواهد شد که فرماندهی آنرا سیدی جلیل ،القدر ،روحانی از اهل علم و بازگو کننده آثار و احادیث اهل بیت عليهم السلام بنام «باقر» عهده دار خواهد بود.

با دقت و تأمل در حدیث مزبور و همچنین روایات دیگری که در مورد نشانه های ظهور وارد شده به نظر میرسد که تشکیل چنان سپاهی در آستانه ظهور آنهم از قبایل مختلف و با عنوان «سپاه خشم» مربوط به حوادث عراق قبل از ظهور و جنبش و حرکت گروهی از قبایل مختلف ،عراقی به فرماندهی همان سید نامبرده باشد که به هنگام ظهور خشمگینانه و غضب آلود برای آزاد ساختن عراق از دست نیروهای متجاوز و پیوستن به امام و بیعت با آن ،حضرت بپا خیزند و خود را برای نبردی سهمگین و آزادی بخش آماده و مهیا سازند و بی مهابا به پیش ،بتازند و سرانجام به افتخار درک حضور امام نائل شوند. والعلم عندالله

ص: 100


1- غیبت ،نعمانی ص ،311 باب 20 ج 1 و بحارالانوار، ج 52، ص 247، ح 128

بخش دوم:چند نکته اساسی

اشاره

نکته :اوّل عناوین ایرانیان در حدیث و تاریخ

«فرس»

«عجم»

«موالی»

نکته دوم: پرچمهای سیاه

سنت پرچمداری در گذشته و حال

گواهی تاریخ و حدیث

نشانه استقلال تشیع

نکته سوم: مشرق کجاست

هدف روایات از مشرق و خراسان ایران است

خراسانی عنوان سه نفر است

سومین خراسانی

قیام زمینه سازان از مشرق آغاز میشود

روایات مربوط به مشرق

روایات مربوط به خراسان

ص: 101

ص: 102

چند نكته اساسي

اشاره

از آنجا كه در بخش وسيعي از خبرهاي غيبي، و پيشگوئيهاي پيشوايان مذهبي راجع به علائم ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و قيام پر شور و مسرت انگيز حجت منتظر الهي (ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) روايات بسيار زيادي در مورد «انقلاب اسلامي ايرانيان» و جانفشانيهاي حماسه آفرين آن مردم خداجوي باايمان، كه زمينه ساز حكومت جهاني مهدي موعود عليه السلام مي باشند، از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و جانشينان معصوم آن حضرت نقل شده، و در قسمت مهمي از اين روايات لفظ «مشرق» و در پاره اي كلمه ي «خراسان» ديده مي شود، از اينرو لازم است پيش از آنكه روايات مربوط به اين بخش را مورد بررسي قرار داده و درباره ي آنها گفتگو كنيم، توجه علاقندان به ظهور و منتظران فرج اهل بيت عليهم السلام، را به چند نكته ي اساسي، كه براي فهم روايات مربوطه ضروري بنظر مي رسد جلب نمائيم:

1- بايد ببينيم در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و صدر اسلام و همچنين دوران خلفاء «سه گانه» و زمان حكومت جائرانه ي «بني اميه» و «بني عباس» چه كلمات و الفاظي در مورد ايرانيان بكار مي رفته، و مسلمانان اوليه با چه اسم و عنوان از آنها ياد مي كرده اند؟

2- بايد بدانيم منظور و مقصود روايات از: «پرچم هاي سياه» كه در پيشگوئيهاي پيشوايان آمده است چيست؟ و اين پرچم هاي سياهي كه از مشرق، و يا خراسان، نمايان مي شود و صاحبان آن پرچمها با مردي از فرزندان ابوسفيان مي جنگند و سرانجام زمام امور خود را بدست حضرت مهدي عليه السلام مي سپارند، مربوط بكدام كشور مقتدر و دولت توانائي از دولتهاي اسلامي است؟

3- مشرق كجا؟ و خراسان چه سرزميني است؟

اينك براي روشن شدن مطلب به توضيحاتي كه در ضمن چند نكته ي مفصل مي آوريم توجه فرمائيد.

ص: 103

نکته اوّل:عناوین ایرانیان در حدیث و تاریخ

چنانکه بر ارباب فضل و دانش و صاحبان درک و بینش و اهل علم و اطلاع پوشیده و مخفی نیست و همه ی پژوهشگران و ارباب تحقیق می دانند، در روزگار گذشته و تاریخ صدر اسلام، استعمال کلمه ی «ایران» و ایرانی در نزد مسلمانان آنروز مرسوم و متداول نبوده، و بلکه بر عکس امروز، که «ایرانیان» در سراسر جهان بعنوان ایرانی، شناخته و معرفی می شوند، و در آن روزگار «اعراب» و مسلمانان اولیه از ایرانیان، با عناوین مختلفی چون «فرس، عجم، موالی، خراسانی» و الفاظ دیگری نظیر این کلمات یاد می کرده اند، و این مطلب، حقیقت مسلم و انکار ناپذیری است که برای هیچکس قابل تردید نیست.بهمین دلیل در احادیث وارده ی از معصومین علیه السلام، و کتب فقه، و تاریخ و لغت و سایر کتابها نیز از «ایرانیان» بعنوان ایرانی سخنی به میان نیامده و از آنها بگونه ای دیگر یاد شده است.بنابراین اگر بخواهیم که آیا در مورد «ایرانیان» از پیامبر بزرگوار اسلام، و جانشینان معصوم آن حضرت، حدیث و روایتی نقل شده است یا خیر، باید به عناوین یاد شده از قبیل فرس، عجم، موالی و نظایر اینها مراجعه کنیم تا واقعیت مطلب آشکار گردد. و اینک یکایک آنها را بررسی می کنیم.

فرس

اشاره

یکی از عناوین بارز ایرانیان که از دوران رسول اکرم صلی الله علیه و آله و تاریخ صدر اسلام

ص: 104

تاکنون در نزد مسلمانان شهرت بسزایی داشته و از مهمترین، و معروفترین عناوین آنروز مردم ایران به شمار می رفته است، نام «فارس» می باشد.

برای اثبات این مطلب از منابع موثق حدیث شواهد زیادی در دست داریم که به چند نمونه ی اشاره می کنیم.

1- مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان، ذیل آیه ی شریفه ی: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید هر کس از شما از دین خود برگردد خداوند در آینده جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنها نیز متقابلا خدا را دوست دارند، و در برابر مونان خاضع و متواضع، و در برابر کافران نیرومندند.»(1) چنین روایت کرده است:

هنگامی که از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره ی این آیه سوال کردند، حضرت دست مبارک خود را بر شانه ی سلمان زد و فرمود:

این و یاران او و هموطنان او هستند، سپس فرمود:«لو كَانَ الدِّينُ مُعَلَّقاً بِالتُّرَيَا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِن أَبْنَاءِ فارس»؛ اگر دین و در روایت دیگری اگر علم به ستاره ی پروین بسته باشد و در آسمانها قرار گیرد مردانی از فرزندان فارس آنرا در اختیار خواهند گرفت. (2) .

2- در روایت دیگری که مفسرین ذیل آیه شریفه ی «وَإِن تَتَوَلَّوا يَستَبدِل قَوماً غَيرَكُم»؛ «و اگر شما ای جمعیت عرب به دین و ایمان پشت کنید، خداوند مردم دیگری را بجای از شما بدل خواهد گرفت.» (3) نقل کرده اند، چنین آمده است:

گروهی از یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله گفتند: یا رسول الله این مردمی که خداوند آنان را در کتاب خود یاد کرده است چه کسانی هستند؟!

حضرت دست مبارکش را به پای سلمان که در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بود، زد و فرمود: این قبیله اش و هموطنانش هستند سپس فرمود:

ص: 105


1- سوره ی مائده آیه 54.
2- تفسیر مجمع الیبان ج 3، ص 208، نور الثقلین ج 1، ص 642 و ابونعیم در «حلیه» ج 6، ص 64 حدیث را با عبارت «لو کان العلم منوطا بالثریا لتناوله رجال من ابناء فارس»نقل کرده است.
3- سوره محمد (ص) آیه ی 38.

قسم بپروردگاری که جان من در قبضه ی قدرت اوست «لو كَانَ الدِّينُ مُعَلَّقاً بِالتُّرَيَا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِن أَبْنَاءِ فارس». [113] اگر «ایمان» به ستاره ی پروین آویخته باشد، مردانی از مردم «فارس» آن را در اختیار خواهند گرفت.

3- در روایت کوتاه دیگری که درباره ی ایرانیان از امیرمومنان علی علیه السلام نقل شده چنین آمده است:«قالَ النَّي صلی الله علیه و آله في «فارس» ضَرَبتُومُوهُم عَلَى تَنزِيلِهِ وَلَا تَنقَضى الدُّنْيَا حَتَّى يَضرِبُوكُم عَلَى تَأْوِيلِهِ». [114] .

ییغمبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره ی مردم فارس فرمود: همچنانکه شما (عربها) بخاطر حمایت از دین و نزول آنان را با شمشیر خواهید زد، دنیا منقضی نمی شود، و بآخر نمی رسد، مگر اینکه همین ایرانیان بخاطر تازه شدن اسلام و حمایت از قرآن، و پیاده شدن دستورات آسمانی این کتاب الهی، شما را با شمشیر خواهند زد و با شما خواهند جنگید.

4- در نامه ای که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در دوران بعثت خود به خسرو پرویز- پادشاه ایران- برای پذیرش اسلام نوشته، و آن را به وسیله ی مردی بنام «عبدالله بن حذافه» برای وی ارسال فرموده، چنین آمده است:

«... مِن مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إِلَى كَسرى عَظيم ،فارس، سَلَامٌ عَلَىٰ مَنِ اتَّبَعَ أَهْدَىٰ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أن لا إلهَ إِلَّا اللهُ وَحدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَرَسُولُهُ وَأَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ إِلَى النّاس كافةٌ لأُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقُّ القَولُ عَلَى الكَافِرِين، فَأَسلِم تَسلِم فَإِن أَبَيتَ فَإِنَّ إِثْمَ الجُوسِ عَلَيكَ»

«نامه ای است از محمد رسول خدا بسوی کسری برزگ زمامدار رمردم فارس. سلام خدا بر کسی که از هدایت راهنمایان پیروی نماید و به خدا و فرستاده ی او ایمان بیاورد و به یکتائی خداوند و اینکه شریکی ندارد و اینکه محمد صلی الله علیه و آله بنده ی خدا و فرستاده ی اوست گواهی دهد.من تو را بسوی خداوند تبارک و تعالی دعوت می نمایم که فرستاده ی خداوند

ص: 106

بسوي تمام مردم مي باشم تا كساني كه رواني پاك و دلي زنده دارند انذار كنم و حجت و بيان خداوند بر كافران ثابت گردد. اسلام بياور تا سالم بماني. اگر از پذيرفتن اسلام امتناع ورزي، گناه همه ملت به گردن تو خواهد بود.» (1) .در اين نامه همانگونه كه ملاحظه مي شود پيامبر بزرگوار اسلام از پادشاه ايران به عنوان «بزرگ زمامدار مردم فارس» ياد فرموده است.

5- در حديثي كه در رابطه با پيشگوئيهاي رسول گرامي صلي الله عليه و آله پيرامون آينده ي ايرانيان آن بزرگوار نقل شده و آن حضرت به مسلمانان مژده داده اند كه مردم ايران دين اسلام را خواهند پذيرفت و پس از پذيرفتن اسلام وفادارترين مردم نسبت به اسلام خواهند بود و در راه گسترش آن بيش از هر ملت ديگر اخلاص و صميميت نشان خواهند داد، چنين آمده است:

«أعظَمُ النَّاسِ نَصيباً في الإسلام أهل فارس» (2) .

بهره و نصيب مردم فارس در دين اسلام از همه ي ملتهاي ديگر بيشتر و بزرگتر است».

6- در حديث مختصر ديگري كه در همين رابطه از آن برزگوار نقل شده و نشان مي دهد كه ايرانيان از اسلام بهره بيشتري خواهند گرفت و هيچ ملتي به اندازه ي آنها از منبع روشني بخش وحي پرتو نخواهند گرفت، چنين آمده است:

«أسعَدُ العَجَمِ بِالإِسلامِ أَهلُ فارس». (3) .

«سعادتمندترين عجمها نسبت به اسلام اهل فارس هستند».

7-در حديث ديگر كه درباره ي دينداري ايرانيان، و ايمان و اعتقاد راسخ آنان نسبت به دين حنيف اسلام از زبان گهربار آن حضرت بازگو شده چنين آمده است:پيامبر بزرگوار به يكي از ياران نزديك خود بنام «ابوايوب» كه گويا روي تعصب عربيت، يكي از ايرانيان را به خاطر اينكه زبانش فارسي بود سرزنش مي كرد فرمود:

ص: 107


1- بحارالانوار ج 20، ص 389 و تاريخ بغداد ج 1، ص 132 و سيره ي حلبي و اعيان الشيعه، و كامل التواريخ با مختصري اختلاف.
2- كنزالعمال ج 12، ص 90، ح 34126.
3- كنزالعمال ج 12، ص 90، ح 34125.

«يا أَبا أَيوب لأتُغيّره بالفارسية فلو أنَّ الدِّينَ مُعَلَّقٌ بِالثريا لنالته أبناء فارس». (1) .-اي ابوايوب! او را به خاطر اينكه زبانش فارسي است سرزنش مكن، چه آنكه اگر دين به ستاره ي «پروين» بسته باشند، فرزندان «فارس» و مردم ايران به آن دست خواهند يافت.

در اين روايات چنانكه خوانندگان گرامي ملاحظه نمودند، پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله، ايرانيان را به عنوان «فارسيان» و مردم فارسي زبان ياد نموده، و به علاوه، با بيان آن جمله ي معروف و تاريخي خود (2) درباره ي ايرانيان كه تا ابديت همچون ستاره اي روشن و تابنده بر تارك بشريت و تاريخ انسانيت نورافشاني مي كند (ونه تنها موجب فخر و مباهات ايرانيان كه مايه سرافرازي همه ي مسلمانان و ملتهاي محروم و مستضعف جهان در تمام طول تاريخ و همه ي قرون و اعصار است) از آينده درخشان ملتي كه نه تنها زمان بعثت رسول اسلام بلكه تا سالها پس از رحلت نبي گرامي از آئين توحيد و يكتاپرستي و برنامه هاي نجات بخش «قرآن»، و دستورات جامع و جاويد محمدي صلي الله عليه و آله خبري نداشتند، از تلاشهاي پي گير و مداومشان كوششهاي بي دريغ و پرثمرشان در پيشبرد دين مبين اسلام، و همچنين جانبازيها و فداكاريها و از خود گذشتيهاي ايثارگرانه ي آنان در راه به ثمر رساندن اهداف آسماني قرآن، پيشگوئي نموده است.

بنابراين يكي از عناوين بارز ايرانيان در زمان رسول اكرم كلمه ي «فرس» بوده است. و ترديدي وجود ندارد كه اگر در حديثي، كلمه ي فرس و يا فارس ديده شود، مقصود ايرانيان مي باشند.

عجم
اشاره

كلمه ي «عجم» نيز مانند كلمه ي «فرس» يكي ديگر از عناوين ايرانيان در تاريخ اسلام است. و تمام محدثان و مولفان و مورخان اسلامي اين كلمه را چه در زمان گذشته و چه امروز در مورد «ايراينان» بكار برده، و از آنان بنام «عجم» ياد كرده اند، و از اين رو

ص: 108


1- كنزالعمال، ج 12، ص 92، ح 34133.
2- مقصود؛ جمله ي «لاتنقضي الدنيا حتي يضربوكم علي تاويله» در حديث سوم مي باشد.

لازم است مقداري درباره ي آن توضيح دهيم.

ولي پيش از آنكه درباره ي اين كلمه بحث و گفتگو كنيم و آنرا از نظر لغت عرب ومعناي واقعي آن، مورد بررسي قرار دهيم، بايد اين نكته را خاطر نشان سازيم كه هدف ما از بحث و بررسي در پيرامون كلمه ي «عجم» ذكر فضائل عجم و مديحه سرائي آنان، و اثبات برتري ايشان بر ساير اقوام و ديگر ملل جهان نيست، و نيز نمي خواهيم ميزان عشق و علاقه اين دسته از مردم را نسبت به خاندان عصمت و طهارت، ومقدار فداكاريها و از خودگذشتيها و خدمات كم نظير آنان را نسبت بعالم اسلام و پيشوايان واقعي مذهبي بازگو كنيم. بلكه هدف ما از مطرح ساختن كلمه ي «عجم» در اينجا تحقيق در پيرامون اين كلمه است و آن هم بدين لحاظ است كه ريشه ي اصلي و اساسي، و معناي واقعي اين كلمه را در لغت عرب پيدا نموده، و روشن سازيم كه مقصود روايات اسلامي از گروه خاصي بنام عجم، كه در بيانات ائمه ي معصومين «عليهم السلام» از آنها تعريف شده، و مورد تمجيد و ستايش قرار گرفته اند، (اين گروه خاص) ايرانيان هستند.

بنابراين براي پرهيز از اطاله ي سخن و دوري جستن از قيد و بندهاي اضافي و شرح خصوصيات روحي و اخلاقي «ايرانيان» به توضيح مختصري پيرامون كلمه ي «عجم» اكتفا نموده و پس از اندكي شرح و تفسير اين كلمه به حديثي چند كه از طرز استعمال آن خصوص ايرانيان استفاده مي شود ومقصود ما به روشني بيان مي نمايد، اشاره مي كنيم.

واژه عجم در لغت عرب

كلمه ي «عجم» كلمه اي است عربي و بمعناي سخن مبهم و نامفهوم است و مقصود از آن كسي است كه غيرعرب باشد، و اعراب اين كلمه را در مورد افراد غيرعرب بكار مي برند.در «لسان العرب» (كتاب لغت) در ماده ي «عجم» مي نويسد:«عجم» خلاف العرب»عجم، به كسي گفته مي شود كه عرب نباشد و منظور عرب، از كلمه ي «عجم» كساني هستند كه عرب زبان نباشند.

ص: 109

بنابراين كلمه ي «عجم» كلمه اي است كه تمامي اقوام و ملل مختلف جهان را كه غيرعرب باشند در بر مي گيرد، و همه ي دنياي غيرعرب را شامل مي شود و با اين حساب كليه ي مردم جهان از هر قوم و نژادي كه باشند از ترك و كرد و فارس و بلوچ و هندي و چيني و اروپائي و آفريقائي و تمامي نژادهاي ديگر، همه و همه «عجم» محسوب مي شوند.ولي با دقت و تتبع بيشتر در ريشه ي اين لغت بخوبي روشن مي شود كه گرچه اكثر اهل لغت كلماتي چون عجم- عجمه، اعجام، اعاجم، و اعجمي را به معناي ابهام در سخن و نارسائي در بيان و سخن نامفهوم و ناآشنا معنا كرده و كلمه ي عجم را به طور مطلق در معاني ياد شده به كار برده و در كليه ي افراد غيرعرب استعمال نموده اند، اما در عين حال از خلال سخنان خود آنها معلوم مي شود كه لفظ عجم غير از معناي اصلي و واقعي آن كه مطلق افراد غيرعرب باشند، از نظر استعمال، معنا و مفهوم ديگري دارد كه با معناي اصلي آن به طور كامل موافقت نمي كند.

چنانكه اين معنا بر صاحب «مجمع البحرين» و كتاب «المنجد في اللغة» پوشيده و مستور نمانده و هر دوي آنها، آن را تصريح كرده اند.

عبارت مجمع البحرين چنين است:

«العَجَبِى مَنسُوبُ إلَى العَجَم بِفَتَحَتَينِ، وَ هُم الفرس وَ إِن أَفَصَحَ بالعجمية» (1) .«عجمي منسوب به عجم است و آنان «مردم فارس» مي باشند اگر چه در لغت خود فصيح بوده و لكنت زبان نداشته باشند»

و عبارت «المنجد» در اين باره چنين است:«العجم: خلاف العرب، سموا بذلك لتعقيد السنتهم، الفرس، بلاد الفرس». (2) .«عجم به كسي گفته مي شود كه عرب زبان نباشد، عجم را بدين سبب عجم گفته اند كه لغت و زبانشان در نظر عرب مبهم، و پيچيده و نامفهوم است و عجم، مردم فارسي زبان و سرزمين مردم ايران است.

ص: 110


1- مجمع البحرين ماده عجم.
2- المنجد ماده عجم.

هر چند معناي اصلي كلمه «عجم»، لكنت در زبان و غير فصيح بودن است اما در عين حال اين كلمه نزد اعراب، از عناوين ايرانيان است كه گرچه عرب، آن را براي غيرعرب، از عرب، انتخاب نموده ولي مشخصا آن را در مورد «ايرانيان» بكار برده است.بنابراين كلمه ي «عجم» نيز مانند كلمه «فرس» در لغت عرب يكي از عناوين مشهور ايرانيان است.

واژه عجم در قرآن كريم

واژه و كلمه ي عجم در قرآن كريم با لفظ اعجمي (1) آمده است، ولي مفهومي كه اين لغت در قرآن شريف دارد با مفهومي كه در اصطلاح عرب از همين كلمه ي اعجمي، كلمه ي عجميت را گرفته و آنرا در مورد ايرانيان بكار برده و مي برند، تفاوت بسيار دارد.

زيرا: كلمه ي اعجمي در اصطلاح قرآن مجيد بمعني غيرفصيح و لكنت در زبان است و به كسي گفته مي شود كه نقصي در بيان او باشد، مثلا قرآن كريم مي فرمايد:

«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَأَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ » (2) .

اگر قرآن راغيرفصيح نازل مي كرديم و الفاظ و معنايش نمي شد مي گفتند: چرا آياتش مفصل و روشن نشده است، آيا مي شود قرآن اعجمي يعني: غير فصيح بوده و پيغمبر عربي و فصيح باشد. (3) .

در آيه ي ديگري كه قرآن كريم موضوع اتهام مخالفين را به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله مطرح ساخته، در مقام رد گفتار نابخردانه ي كفار و مشركين چنين آمده است:«وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ (103)». (4) .

ص: 111


1- اعجمي و عجمه و اعجام در اصل لغت به معناي ابهام و عدم فصاحت و لكنت در زبان است و اعجمي بكسي گفته مي شود كه در بيان او نارسائي باشد، خواه عرب باشد يا غير عرب و چون عربها از بيان افراد غيرعرب اطلاعات ناقصي داشته اند، از اين لحاظ ديگران را عجم خوانده اند.
2- سوره فصلت آيه ي 44.
3- راغب در مفردات مي گويد «الاعجم من كان في لسانه عجمه عربيا كان او غير عربي» يعني: اعجم، به معناي غير فصيح است و اعجم كسي است كه در زبان او لكنت باشد خواه عرب باشد و يا غيرعرب.
4- سوره ي نحل آيه ي 103.

ما ميدانيم كه كفار مي گويند اين قرآن را بشري به او تعليم مي دهد (اينان توجه ندارند) كه زبان يا لغت آنكس كه تعليم قرآن را به او نسبت مي دهند غير فصيح و غير عربي است ولي اين قرآن زبان فصيح و عربي آشكار است.در اينجا مفسرين عالي مقام اسلام و در ذيل اين آيه شريفه مطالبي را آورده اند ذكر آنها بي مناسبت نيست.

در تفسير برهان ضمن حديثي از تفسير عياشي از امام صادق عليه السلام نقل نموده كه آن زبان ابي فكيهه بني حضرمي است، وي اعجمي اللسان بود از رسول خدا صلي الله عليه و آله پيروي نموده و ايمان آورده و از اهل كتاب بود، قريش گفتند بخدا (قسم) محمد صلي الله عليه و آله را او تعليم مي دهد.

در «تفسير مجمع» اسم آن شخص بقول ابن عباس، بلعام است، او غلام رومي بود و در مكه بر دين نصرانيت مي زيست و بقول مجاهد و قتاده، غلامي رومي بود از بني الحضرمي كه نامش (يعيش) و يا عايش بود و بقولي دو غلام بودند بنامهاي يسار و خير، و بنظر ضحاك او سلمان فارسي (رضوان الله عليه) بوده است.

در تفسير (الميزان) قول ضحاك را از تفسير درالمنثور نقل كرده و فرموده است: اين قول با مكي بودن آيات سازگار نيست، و چون سلمان فارسي، در مدينه خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شده است. (1) .

در هر حال آيه بخوبي روشن است و احتياج به تفسير ندارد و از خود آيه بوضوح معلوم مي شود كه فردي غيرعرب، در مكه بوده است كه كفار مي گفتند قرآن را او به پيغمبر تعليم مي دهد و اگر چنين نبود و فردي غيرعرب در مكه زندگي نمي كرد، قرآن از قول كفار نمي فرمود كه آنها مي گفتند قرآن را بشري به او تعليم مي دهد.

در هر صورت از نظر قرآن كريم: افراد غيرعرب و همچنين كساني كه نارسائي در زبان دارند و در بيان آنان نقصي وجود دارد، اعجمي ناميده ميشوند خواه عرب باشند يا خواه غيرعرب. حال چرا و چگونه كلمه ي عجم فقط در مورد ايرانيان بكار رفته و اعراب به افراد ايراني و مردم فارسي زبان عجم يا اعاجم گفته اند اين خود رمزي دارد كه شايد در خلال روايات آينده بر خواننده روشن شود.

ص: 112


1- اقتباس از قاموس قرآن ج 4، ص 298-297.
نتيجه تحقيقات گذشته

با اينكه كلمه ي «عجم» لفظي است عام و تمام افراد غيرعرب را شامل مي شود، با اينهمه از مجموع قرائني كه از كتب لغت و تفسير و حديث و تاريخ و فقه و ساير كتابها استفاده مي شود (بخصوص بااندكي دقت و ملاحظه در تعصبات عربي و تبعيضات نژادي كه از ناحيه ي برخي زمامداران، ميان عرب و غيرعرب صورت مي گرفته است)، مقصود روايات از «عجم» خصوص ايرانيان است. البته نه به طور مطلق، بلكه با ملاحظه ي قرينه اي كه دلالت بر مقصود داشته باشد.

اينك به رواياتي چند كه درباره ي عجم وارد شده و مقصود ايرانيان مي باشند، توجه فرمائيد:

1- در «سفينةالبحار» ماده ي عجم مي نويسد: عبدالله بن عمر از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: در عالم رويا گوسفندان سياهي را ديدم كه گروه انبوهي گوسفند سفيد داخل آنها شدند.

مردم از آن حضرت پرسيدند يا رسول الله اين خواب را شما چگونه تعبير فرموده ايد؟فرمود: تعبير اين خواب من اين است كه: عجم، هم در دين شما داخل خواهد شد، و هم در خون و نسب شما شريك خواهد شد، يعني: هم بدين شما ايمان خواهد آورد، و هم با شما ازدواج خواهد كرد و خونش با خون شما مخلوط خواهند شد.مردم با تعجب پرسيدند يا رسول الله عجم دين اسلام را خواهد پذيرفت و در خون ما با ما شريك خواهند شد؟! فرمود: آري.«لو كان الايمان متعلقا بالثريا لناله رجال من العجم»«اگر ايمان را به ستاره ي پروين آويخته باشند مردماني از عجم بدان دست خواهند يافت.» (1) .مويد اين روايت كه منظور از عجم خصوص ايرانيان است همان رواياتي است كه قبلا درباره ي فارس يادآور شديم و ديگر تكرار نمي كنيم.

2- در صحيح ترمذي ج 5 باب الفضل العجم مي نويسد:

ص: 113


1- سفينةالبحار ماده ي عجم ج 2، ص 165.

رسول خدا صلي الله عليه و آله سوره ي جمعه را وقت نزول، بر اصحاب مي خواند تا رسيد به اين آيه شريفه: «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ »؛ (1) و ديگراني كه هنوز به ايشان ملحق نشده اند» مردي گفت يا رسول الله اينها چه كساني هستند كه تا هنوز بما ملحق نشده اند؟ حضرت به او جواب نداد، و راوي گويد: سلمان در ميان ما بود حضرت دست مبارك خويش را بر سلمان نهاد و فرمود:

«وَالذي نَفْسِي بِيَدِهِ لَو كَانَ الإِيمَانُ بِالتُّرَيَا لَتَنَاوَلَهُ رِجَالٌ مِن هؤلاء»: «به خدائي كه جان من در دست قدرت اوست اگر ايمان در ميان ستاره ي پروين و در آسمانها باشد، مرداني از اين گروه بدان دست خواهند يافت.» (2) .

3- در تفسير مجمع البيان ذيل آيه شريفه ي «وَآخَرِينَ مِنْهُمْ لَمَّا يَلْحَقُوا بِهِمْ ». (3) از امام باقر عليه السلام نقل نموده است كه فرمود:«هُمُ الأعاجم وَ مَن لا يَتَكَلَّمُ بِلُغَةِ العَرَب».«آنها عجمها و كساني هستند كه به لغت و زبان عرب تكلم نمي كنند.» (4) .

4- در تفسير علي بن ابراهيم قمي، در ذيل آيه شريفه ي «وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مَا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ » (5) اگر قرآن را بر فردي عجم فرو مي فرستاديم «اينان» يعني: عربها، هرگز ايمان نمي آورند. از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: آري اگر قرآن بر عجم نازل شده بود عرب بدان ايمان نمي آورد، ولي بر عرب نازل گشت و عجم ايمان آورد و اين فضيلت عجم است. (6) .

5- مرحوم شيخ مفيد اعلي الله مقامه، در كتاب اختصاص مي نويسد:

بما چنين رسيده است كه روزي از روزها سلمان فارسي رضي الله عنه وارد مسجد رسول خدا صلي الله عليه و آله گرديد، و اصحاب و ياران پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله از او تجليل كردند و مقدمش گرامي شمردند و به خاطر بزرگواري و محترم بودنش، و ريش سقيدش و مكان و منزلتي

ص: 114


1- سوره ي جمعه: آيه 3.
2- قاموس قرآن، ج 4، ص 298.
3- سوره ي جمعه: آيه ي 3.
4- مجمع البيان ج 9، ص 284.
5- سوره شعراء: آيه 199،198.
6- بحارالانوار ج 67، ص 174.

كه در نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله داشت او را در صدر مجلس نشانيدند.

طولي نكشيد كه «عمر بن خطاب» وارد شد، و در ميان اصحاب، سلمان فارسي را ديد كه در صدر مجلس نشسته است. نگاهي به سلمان انداخت و گفت: اين مرد «عجمي» كه در صدر مجلس نشسته است ديگر چه كسي است؟! (1) .

اين سخن به گوش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله رسيد، حضرت به منبر رفت و خطبه خواند و فرمود:به درستي كه مردم از زمان آدم ابوالبشر عليه السلام تاكنون مانند دانه هاي شانه بهم پيوسته و مرتبط و يكسانند، و هيچ عربي بر هيچ عجمي و هيچ سرخ پوستي بر هيچ سياه پوستي فضيلت و برتري ندارد مگر بوسيله تقوي، سلمان دريائي است كه به آخر نمي رسد، سلمان گنجي است كه تمام نمي شود و فاني نمي گردد، سلمان از ما اهل بيت است. (2) .

- به هر حال در روايات اسلامي اخبار و احاديث بسياري راجع به ايمان عجم و فضائل عجم و استقبال آنان از دين مبين اسلام آمده است كه البته برخي از آنها نص در ايرانيان است و برخي ديگر شامل غير ايرانيان هم مي شود اما بيشتر آنها صريح در ايرانيان است، و از اين قبيل روايات در كتابهاي اهل سنت هم ديده مي شود كه ما را مجال ذكر همه ي آنها در اين مجموعه و مختصر نيست و هدف ما در بازگو نمودن اين گونه احاديث تنها بدين منظور است كه روشن سازيم بيشتر اخباري كه در روايات اسلامي درباره ي عجم وارد شده معمولا مقصود روايات از عجم، ايرانيان بوده است و اگر بر ديگران هم كلمه ي عجم اطلاق شده بنحو عموم بوده اما از ايرانيان (بطور خاص) ياد شده است. چنانكه در برخي از همين رواياتي كه در اين مبحث متذكر شديم اين معنا به خوبي روشن و آشكار است و نيازي به تفسير و تحليل ندارد.

عجم در خدمت دين

از رواياتي كه درباره ي فضل و دينداري عجم از پيشوايان معصوم عليهاالسلام رسيده است بگذريم، در مورد حوادث مربوط به آخرالزمان نيز رواياتي از زبان ائمه ي طاهرين «عليهم صلوات الله» بازگو شده است كه ممكن است آنها را با حركت اسلامي و انقلاب عظيم

ص: 115


1- عبارت عربي متن چنين است.«من هذا العجمي المتصدر فيما بين العرب».
2- اختصاص مفيد، ص 341.

ايرانيان و مبارزه ي آنها با اعراب در پيشاپيش ظهور حضرت ولي عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) تطبيق نمود. و اينك قسمتي از اين روايات را بري اطلاع خوانندگان عزيز در اينجا نقل مي كنيم.

1- مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- در كتاب «الملاحم و الفتن» پيرامون مبارزه ي عجم با عرب در حديث مختصري از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين مي نويسد:«قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و اله سلم لَتَأْمُرُنَّ بِالمَعروفِ وَلَتَنهُنَّ عَنِ الْمُنكَرِ «أو لَيَبعَثَنَّ اللَّهُ عَلَيكُم العَجَمِ، فَلَيَصْرِ بَنَّ رِقَابَكُم وَ ليَأْكُلَنَّ فَيْتَكُم وَ لِيَكُونَنَّ أُسداً لا يَفِرُّونَ»«امر به معروف و نهي از منكر كنيد و گرنه خداوند عجم را بر شما مسلط خواهند نمود كه گردن شما را بزنند و غنائم شما را بخورند، و چون شيري پر جرات (در مقابل شما بايستند) و هرگز از معركه نگريزند). (1) .

2- در روايت ديگري نيز در همين زمينه از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين روايت شده است كه آن حضرت فرمود:

«نزديك است كه عجم در ميان شما فراوان گردد و خدا آنها را چون شيري پر جرات كند كه فرار نكنند و در صحنه ي نبرد با شما پيكار كنند و غنيمت شما را بخورند». (2) .

3- ابونضره، روايت كرده است كه ما نزد صحابي معروف و جليل القدر جابر بن عبد الله انصاري بوديم كه گفت: روزي خواهد آمد كه پول و طعامي به اهل عراق نرسد، گفتيم از چه ناحيه؟ گفت از ناحيه عجم، زيرا آنها جلوگيري مي كنند. سپس گفت: روزي بيايد كه پول و طعامي به اهل شام نرسد، پرسيديم از چه ناحيه؟ گفت: از ناحيه روم، زيرا: روميان جلوگيري مي كنند، آنگاه مدتي ساكت شد و سپس به گفتار خود ادامه داد و گفت: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: در آخرالزمان ميان من خليفه اي (يعني: حضرت صاحب الامر عليه السلام) خواهند بود كه چندان مال بمردم بخشش كند كه از حساب شماره بيرون باشد). (3) .

ص: 116


1- الملاحم و الفتن ص 38، باب 46.
2- الملاحم و الفتن ص 15، باب 56 طبع منشورات الرضي.
3- بحارالانوار ج 51، ص 92 و كشف الغمه ج 2، ص 482، چاپ تبريز و بشارة الاسلام ص 292.

4- از كتاب «مشيخه» تاليف: حسن بن محبوب روايت شده است كه علي عليه السلام خطبه اي ايراد نمود و در آخر آن خطبه جنين فرمود:

«وَقَد عَهِدَ إِلَى رَسُولُ الله صلى الله عليه و اله سلم وَقَالَ لي: يا عَلى لَتُقَاتِلُنَّ الفِئَةَ البَاغِيَةَ، وَ الفِئَةَ النَّاكِثَةَ، وَالفِئَةَ الْمارِقَةَ، أما واللهِ يا مَعشَرَ العَرَب لَمْلَأَنَّ أَيدِيكُم مِنَ الأعاجِمِ، وَلَتَتَّخِذَنَّ مِنهُمُ الأعبُد ، وَأُمَّهَاتُ الأولاد، وَضَرَائِبُ النِّكَاحِ، حَتَّى إذا أمَتَلأَت أَيدِيكُم مِنهُ، عَطَفُوا عَلَيكُم عَطفَ الضَّرَاغِم، التي لاتبق و لا تَذَر، فَضَرِبُوا أَعنَاقَكُم وَأكَلُوا مَا أَفَاءَ اللهُ عَلَيْكُم وَ وَرِّثُوكُم أَرضَكُم وَ عِقَارَكُم، وَلكِن لَن يَكُونَ ذَلِكَ مِنهُم إِلا عِندَ تَغَيْرِ مِن دِينِكُم وَ فَسَادٍ مِن أَنفُسِكُم، واستخفافِ بَحَقِ أَيْتِكُم، وَ تَهَاوُنِ بِالعُلَماءِ مِن أَهلِ بَيتِ نَبِيِّكُم، فَذُوقُوا بَمَا كَسَبَتْ أَيديكم وَ مَا اللهُ بِظَلَّامٍ لِلعَبيد». (1) .

«رسول خدا صلي الله عليه و آله از من عهد و پيمان گرفت و بمن فرمود: يا علي! تو در آينده با گروه «باغي» (معاويه و يارانش) و با گروه پيمان شكن (اصحاب جمل) و با گروه خوارج (نهروان) نبرد خواهي كرد.

سپس فرمود: اي جمعيت عرب آگاه باشيد و بدانيد كه قوم عجم (يعني: ايرانيان) در آينده در ميان شما فراوان خواهند شد و شما از آنها برده و اسير خواهيد گرفت و با ايشان روابط ازدواج و زناشوئي برقرار خواهيد نمود و از آنها صاحب فرزند و اولاد خواهيد شد، تا جائي كه وقتي در ميان شما فراوان شدند ناگهان به شما برگردند، و چون شيران پر دل مردانه حمله افكنند، به گونه اي هيچ چيز را باقي نگذارند.

پس بدانيد كه عجمها در آينده گردنتان را خواهند زد و غنائمي را كه خداوند به شما ارزاني داشت است خواهند خورد، و زمينها و باغستانهاي شما را مالك خواهند گشت و لكن... اين پيشامد صورت نخواهد گرفت مگر آن موقعي كه شما دينتان را تغيير دهيد، و فساد و تباهي از وجود شما سرچشمه بگيرد و شما پيشوايان را سبك بشماريد، و به آنان استخفاف به ورزيد و دانشمندان از اهل بيت پيغمبر را خوار و ذليل بدانيد. پس (در آن موقع) بچشيد آنچه را كه خودتان سبب آن گرديده ايد كه خدا هرگز به بندگانش ستم روا نمي دارد.

ص: 117


1- الملاحم و الفتن ص 183، ط منشورات الرضي، و ص 151، ط- نجف سال 1382.

5-در ضمن خطبه ي مفصلي كه بنام «البيان» در كتاب «الزام الناصب» پيرامون جنگ عرب با ايرانيان از اميرالمومنين عليه السلام نقل شده، چنين آمده است:

«ألا يا وَيلَ بَعْدَادَ مِنَ الرَّى مِن مَوتٍ وَ قَتلِ وَ خَوْفٍ يَسْمُلُ أَهلَ العِرَاقِ إذا حَلَّ فيما بَينَهُم السَّيْفُ، فَيُقتَلُ مَا شَاءَ الله، وَعَلَامَةُ ذَلِكَ اذَا ضَعُفَ سُلطان الرُّومِ وَ تَسَلَّطَتِ العَرَبُ وَ دَبَّتِ النَّاسُ إِلَى الْفِتَنِ كَدَبِيبِ الْمَلِ، فَعِندَ ذَلِكَ تَخرُجُ العَجَمُ عَلَى العَرَبِ وَ يَمْلِكُونَ البَصَرَةَ». (1) .

هان! اي واي بر بغداد از «ري» يعني: از مردم ايران، از مرگ و كشتار و ترسي كه شامل اهل بغداد مي شود زماني كه در ميان آنها شمشير گذارده شود. (يعني: بين دو كشور جنگ واقع شود) پس آنچه خدا بخواهد كشته خواهند شد، وعلامت آن اين است كه سلطه و قدرت سلطان «روم» (كه ظاهرا منظور از آن مسيحيت و يا يهود است) تضعيف گردد، و عرب بر عجم مسلط شود، و مردم همچون مورچگاني كه به اين سو و آن سو مي روند بر اثر فتنه ها به جنبش در آيند، و يا دچار فتنه و آشوب گردند، پس در آن هنگام مردم (عجم) بر عليه عرب، قيام مي كنند و بصره را مالك مي شوند.

تذكر:

در اينجا بد نيست اين نكته را متذكر شويم كه رواياتي كه در مورد بصره از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده، بسيار مختلف و فراوان است و بيشتر آنها در مقام بيان حوادث و رويدادهائي است كه در طول تاريخ در بصره روي مي دهد نه اينكه همه آنها جزء علائم نزديك به ظهور باشد. و اينك براي اينكه اين مطلب به خوبي روشن شود اندكي در اين باره توضيح مي دهيم.

در بعضي از روايات همانگونه كه خوانندگان گرامي ملاحظه نمودند وارد شده است كه: هنگامي كه سلطه و قدرت دولت روم تضعيف شود «عجم» بر عليه «عرب» قيام مي كند و بصره را به تصرف خود در مي آورد. (2) .

در روايت ديگري آمده است كه: بصره خراب مي شود و خراب شدن آنهم به وسيله ي

ص: 118


1- الزام الناصب، ج 2 ص 191-190.
2- الزام الناصب، ج 2، ص 191-190.

سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله صورت خواهد گرفت. (1) و بعضي گفته اند كه اين حادثه واقع شده و از حوادث گذشته محسوب مي شود. چه آنكه در سال 255 هجري، سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بنام علي بن محمد معروف به «صاحب زنج» قيام كرد و بصره را ويران نمود، و جريان قيام او در تواريخ مسطور است. (2) .

البته احتمال هم مي رود كه منظور از آن سيد، سيد ديگري غير از صاحب زنج باشد. زيرا: اولا- بعضي از كساني كه شرح حال صاحب زنج را نوشته اند در صحت نسب او اظهار ترديد نموده اند، و ثانيا- چنانچه در بعضي از روايات علائم ظهور آمده است خراب شدن بصره به سقوط مصر، و قيام سيدي كه پيش از ظهور در ايران ظاهر مي شود مرتبط گرديده است. (3) .

در خبر ديگري است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمود: شهر بصره «خسف» مي شود. يعني به زمين فرو خواهد رفت. (4) .

و در نقل ديگري است كه اميرالمونين عليه السلام ضمن خطبه اي به مردم بصره فرمود:

«به خداي بزرگ سوگند كه شهر شما «غرق» خواهد شد، و گوئي من هم اكنون مسجد آنرا مي بينم كه مانند سينه ي كشتي در آب فرو رفته و جز مسجد جامع و كنگره هاي آن كه در زير آب نمايان است چيزي از آن باقي نخواهد ماند. (5) .

با ملاحظه ي اين روايات ممكن است كسي تصور كند كه همه ي آنها جزء علامات ظهور است، ولي بايد توجه داشت كه طبق مدارك معتبر تاريخي شهر بصره، هم در گذشته خراب شده، و هم غرق گرديده است.

بنابراين قدر مشترك بين اين روايات اين است كه شهر بصره در طول تاريخ، هم به دست عجم خواهد افتاد، و هم خراب خواهد شد و هم غرق خواهد گرديد و توضيح آن اينكه:

ص: 119


1- بحارالانوار ج 51، ص 70 و كمال الدين با ترجمه ي فارسي ج 363،1.
2- شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد ج 8، ص 126-125.
3- الملاحم و الفتن باب 39، ص 125-124 و الزام الناصب ج 16 2 و غيبت النعماني طبع صدوق 275، باب 14، ج 55.
4- الملاحم و الفتن باب 39، ص 125.
5- نهج البلاغه ي فيض، ص 64-63، خطبه ي 13.

خراب شدن شهر بصره در طي قرون واعصار چند مرتبه اتفاق خواهد افتاد و خراب شدن آنهم به وسايل مختلفي صورت خواهد گرفت، يكي به سبب جنگها و تهاجم نيروها براي تسخير اين شهر سوق الجيشي است كه اين امر بارها واقع شده و ممكن است بعدها هم واقع شود، و ديگري به سبب «خسف» و «غرق شدن» است.

اما غرق؛ از بعضي از اخبار چنين استفاده مي شود كه «بصره» دو بار غرق خواهد شد، يكي قبل از ظهور و ديگري بعد از ظهور. اما قبل از ظهور كه ظاهرا جزء علائم ظهور است بطوري كه از منابع تاريخي فهميده مي شود، در زمانهاي گذشته واقع شده است.

در اين زمينه «ابن ابي الحديد معتزلي» در شرح خطبه ي سيزدهم نهج البلاغه مي نويسد:

بصره دو بار غرق گرديده است، يك بار در ايام «القادر بالله» متوفاي سال 422 هجري كه بيست و ششمين خلفاي عباسي بود. و بار ديگر در ايام «القائم بامر الله» متوفاي سال 467 كه تمام بصره در زير آب رفت و نابود گرديد، و چيزي از آن نمايان نبود «مگر كنگره هاي مسجد جامع، و گروه زيادي نابود شدند و همه ي خانه ها از ميان رفت، و مصداق فرمايش اميرالمومنين عليه السلام شد كه در واقع اين باره خبر داده بود». (1) .

و اما غرق شدن بصره بعد از ظهور، در زمان خود حضرت صاحب الامر عليه السلام واقع خواهد شد زيرا:

در حديث مفصلي كه مرحوم سيد بن طاووس ازابن عباس روايت نموده چنين آمده است كه اميرالمومنين عليه السلام فرمود:«بعد از خسف بصره طوفان آبي خواهد بود كه هر كس از «خسف» نجات يافته باشد از «غرق» نجات نخواهد يافت». (2) .

ظاهر اين خبر اين است: كه اين طوفان آب كه بعد از «خسف» خواهد بود، همان غرقي است كه بعد از ظهور انجام خواهدگرفت.

و شايد بتوان گفت: آن دسته از اخبار كه درباره ي غرق شدن بصره رسيده است اشاره

ص: 120


1- شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد ج 1، ص 253 و شرح ابن ميثم بحراني.
2- الملاحم و الفتن، باب 39، ص 125-124.

به همين معنا باشد، چنانكه در حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده كه به اهل بصره فرمود:«وَ إِنَّ لَكُم يا أَهلَ البَصَرَةِ وَ ما حَولَكُم مِنَ القُرى مِنَ الماءِ لَيَوماً عظياً بَلاتُهُ وَ إِنِّي لأعرِفُ مَوضِعَ مُنفَجِرِهِ مِن قَرْيَتِكُم هَذِهِ».«براي شما أهل بصره و مردم آباديهائي كه در اطراف شما قرار دارند روزگار بسيار سختي از طغيان آب در پيش خواهد بود كه بلاي آن بسيار بزرگ است و من از محل انفجار آن چشمه آب در اين شهر به خوبي آگاهم» (1) .

و اما خسف: آنچه از ظاهر اخبار فهميده مي شود اين است كه: از علامات سالهاي قبل از ظهور است زيرا:

اولا- در ضمن حديث مفصلي كه ابن عباس از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل نموده آمده است كه آنحضرت فرمود: خسف بصره هنگام هلاك مصر خواهد بود. (2) .

ثانيا- در حديثي كه منذر جوزي از امام صادق عليه السلام روايت كرده چنين آمده است كه آن حضرت فرمود: مردم پيش از قيام حضرت قائم (عجل الله تعالي فرجه) بواسطه ي معصيتهائي كه از آنها سر مي زند بوسيله ي چند چيز زجر مي كشند...

و آنگاه حضرت يكايك آنها را برشمرد تا اينكه فرمود: «و خسفي كه در بصره واقع شود، و خونهايي كه در آن شهر به زمين بريزد و خانه هاي آن خراب گردد و مردمش نابود گردند». (3) .

و اينك براي اين كه خوانندگان عزيز از حوادث تلخ و ناگواري كه از ابتداي خلقت جهان تا هنگام ظهور، در شهر بصره اتفاق مي افتد تصوير روشني داشته باشند، خطبه ي مفصلي را كه اميرمؤمنان عليه السلام بعد از پايان جنگ جمل در مذمت بصره و اهل آن براي مردم ايراد نموده و به صورت پراكنده در كتابها ذكر گرديده و مرحوم علامه ي مجلسي همه ي آن را يكجا در بحارالانوار آورده است نقل مي كنيم:

مرحوم شيخ كمال الدين ابن ميثم بحراني از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه

ص: 121


1- منهاج البراعه ج 3، ص 202، شرح نهج البلاغه ي بحراني ج 1، ص 293 و بحارالأنوار ج 32 ص 257.
2- الملاحم و الفتن، باب 39، ص 125.
3- ارشاد مفيد، ص 361، طبع بيروت.

آن حضرت پس از پايان جنگ «جمل» و فتح «بصره» امر فرمود تا منادي در بين مردم ندا كند از فردا به مدت سه روز براي اقامه ي نماز در مسجد جامع حاضر شوند و هر كس از اين فرمان سرپيچي كند عذرش پذيرفته نمي شود مگر آنكه حجت و دليل روشني داشته باشد، كسي حق ندارد براي نيامدن به مسجد براي خود عذري بياورد.چون روز موعود فرا رسيد، مردم در مسجد جامع گرد آمدند و به امامت حضرت نماز خواندند. پس از پايان نماز حضرت ايستاد و به ديوار قبله ي مسجد تكيه داد و براي مردم خطبه خواند، و بعد از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و اله و استغفار براي مؤمنين، خطاب به مردم بصره چنين فرمود:

«يا أَهْلَ الْبَصَرَةِ، يَا أَهْلَ الْمُؤتَفِكَةِ وَ انْتَفَكَتِ بِأَهْلِهَا ثَلاثاً وَ عَلَى اللَّهِ تَمامُ الرابعَةِ. يَا أَهْلَ الدَّاءِ العِضَالَ كُنتُم جُندَ المَرأَةِ وَأَتبَاعَ البَهِيمَةِ، رَغا فَأَجَبْتُم وَعُقِرَ فَهَرَبْتُمْ. أَخلاقُكُم دِقاق، وَعَهدُكُم شِقَاقٍ وَدِينُكُم نِفَاقٍ وَمَاؤُكُم زُعَاقٍ المقيمُ بَينَ أَظْهَرِكُم مُرتَهِنٌ بِذَنْبِهِ، وَالشَّاخِصُ عَنكُم مُتَدَارَكَ بِرَحمَةِ رَبِّهِ. كَأَنِّي بِمَسجِدِكُم تَجُوْجُوْ سَفِينَةٍ، قَد بَعَثَ اللَّهُ عَلَيْهَا الْعَذَابَ مِن فَوقِهَا وَ مِن تَحتِها وَغَرِقَ مَن فِي ضِمِنِها.

و في رِوَايَةٍ وَأيمُ اللهِ، لَتَعْرِفَنَّ بَلدَتْكُم حَتَّى كَأَنِّي أَنظُرُ إِلَى مَسجِدِهَا كَجُوْجُو سَفِينَةٍ، أو نَعَامَةٍ جَاثِمَةٍ. و في رِوَايَة: كَجُوجُو طَيْرٍ فِي مُجَةِ بَحْرٍ. و في رواية أخرى: بلادُكُم أَنتَنُ بِلادِ اللهِ تُربَةً، أَقْرَبُهَا مِن المَاءِ وَ أَبَعَدُهَا مِن السَّماءِ، وَ بِها تِسعَةُ أعشارِ الشَّرِ المُحتَبِسُ فيها بِذَنْبِهِ، وَ الخَارِجُ مِنها بِعَفوِ اللَّهِ. كَأَنِّي أَنظُرُ إِلى قَريَتِكُم هَذِهِ وَ قَد طَبَقَهَا المَاءُ حَتَّى لا يُرى مِنهَا إِلَّا شُرَفْ المسجدِ كَأَنَّهُ جُوجُو طيرٍ في جَةِ بَحْرٍ.

و في مثل ذلك: أَرضُكُم قَرِيبَةٌ مِنَ الماءِ، بَعيدَةٌ مِن السَّماءِ، خَفَّت عُقُولُكُم وَ سَفِهَت حُلُومُكُم، فَأَنتُم غَرَضٌ لِنَابِل، وأكلَةٌ لأكل، وَ فَريسَةٌ لِصَائِل».«اي أهل بصره! اي أهل شهري كه سه بار به عذاب الهي دچار گرديده و بر خداوند است كه براي چهارمين بار عذاب را بر آن نازل فرمايد. اي مردمي كه صاحب

ص: 122

درد بي درمان هستيد! شما لشكريان زني بوديد كه به دنبال شتري به راه افتاديد، همينكه صدا كرد به صداي او بر انگيخته شديد و چون پي گرديد- كشته شد- فرار كرديد. اخلاق شما پست، پيمانتان ناپايدار، دينتان نفاق و دوروئي، و آب سرزمينتان شور و بي مزه است. كسي كه در ميان شما زندگي كند به گناه آلوده مي شود و كسي كه از ميان شما برود به رحمت پروردگار خواهيد رسيد. گوئي هم اكنون مسجد شما را مي بينم كه مانند سينه ي كشتي وسط آب قرار گرفته، و خداوند عالم عذاب را از آسمان و زمين بر اين شهر نازل نموده و همه ي ساكنان آن در آب غرق گرديده اند.

- و در روايت ديگري است كه فرمود: «به خداي بزرگ سوگند! كه اين شهر شما غرق خواهد شد تا جائي كه گوئي من هم اكنون مسجدش را مي نگرم كه همچون سينه ي كشتي و يا سينه ي مرغي در وسط آب قرار گرفته است.

و در نقل ديگري است كه فرمود: «همانند سينه ي پرنده اي است در ميانه ي دريا».و در يك روايت ديگر است كه فرمود:

«سرزمين شما در ميان سرزمينهاي خدا از نظر خاك بدترين سرزمين هاست، از همه جا به آب نزديك تر، ولي نسبت به همه جا از آسمان و رحمت خدا دورتر است. نه قسمت از ده قسمت شر در اين سرزمين متمركز است. هر كس در اين شهر گرفتار شود بر اثر آلودگي به گناه و هر كس از آن بيرون رود مشمول عفو و رحمت خدا خواهد بود. گويا هم اكنون اين شهر را مي بينم كه تمام اطراف آنرا آب فراگرفته و تنها مناره هاي مسجد آن مانند سينه ي پرنده اي در ميانه ي امواج خروشان دريا ديده مي شود».

و مانند همين روايت در يك نقل ديگر آمده است كه فرمود:

«زمين شما به آن نزديك ولي از آسمان به دور است عقلهاي شما ضعيف و انديشه هايتان سفيهانه است. بواسطه ي كج انديشي و ناداني پيوسته مورد نشانه ي هر تيرانداز و لقمه ي هر شكم پرست و شكار هر شكارچي قرار داريد».

چون سخن حضرت به اينجا رسيد «احنف بن قيس» از جا بلند شد و عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين! آنچه را كه در مورد غرق شدن بصره فرموديد چه وقت واقع مي شود؟ فرمود: اي ابابحر تو آن زمان را درك نمي كني زيرا: بين تو و آن زمان قرنها فاصله

ص: 123

خواهد بود و لكن حاضران به غائبان برسانند تا برادران خود را مطلع سازند كه هر گاه ديدند كپركومه هاي بصره كه از چوب و برگ درختان خرما ساخته شده، به خانه ها تبديل شده و نيزارهاي آن جاي خود را به قصرها و كاخهاي سرافراشته داده است فرار كنند و از آنجا بگريزند، زيرا در آن روز ديگر بصره اي نخواهد بود.

كشته شدن هفتاد هزار نفر در گمرك بصره

سپس حضرت به سمت راست خود نگاهي انداخت و به برخي از اصحاب خود فرمود: ميان شما و «ابله» (1) چقدر مسافت است؟منذر بن جارود عرضه داشت: پدر و مادرم فداي شما باد، چهار فرسخ فاصله است.حضرت فرمود: راست گفتي. قسم به پرودگاري كه محمد صلي الله عليه و اله و آل پاكش را براي هدايت مردم براستي برانگيخت و او را به پيامبري گرامي داشت و حضرتش را به رسالت ممتاز نمود، از آن حضرت شنيدم همچنانكه شما از من مي شنويد كه آن حضرت فرمود:

«يا عَلى هَل عَلِمتَ أَنَّ بَينَ الَّتِي تُسَمَّى البَصَرَةُ وَ تُسَمَّى الأبُلةُ أَربَعَةَ فَرَاسِحَ وَ سَيَكُونُ فِي الَّتِي تُسَمَّى الأُبْلَهُ مَوضِعَ أَصْحَابِ العُشُورِ يُقتَلُ فِي ذلِكَ المَوضِع مِن أُمَّتِي سَبْعُونَ أَلفاً، شَهِيدُهُم يَومَئِذٍ بمنزِلَةِ شُهَدَاءِ بَدر.فَقَالَ لَهُ المُنذِرُ: يا أمير المؤمنين وَ مَن يَقتُلُهُم فِدَاكَ أَبي وَ أُمّي؟ قَالَ: يَقتُلُهُم إِخَوانُ الحِنِّ وَ هُم جِيلٌ مِن النَّاسِ كَأَنَّهُمُ الشَّياطين: سُودٌ أَلْوَانُهُم، مُنتِنَةٌ أَريَاحُهُم، شَديدٌ كَلَبُهُم، قَليلٌ سَلَبُهُم، طُوبَى لِمَن قَتَلَهُم وَ طُوبِي لَن قَتَلُوهُ يُنفَرُ لِجِهَادِهِم فى ذَلِكَ الزَّمَنِ قَومٌ هُم أَذِلَّةٌ عِندَ المُتَكَبِّرين مِن أَهلِ ذَلِكَ الزَّمَانِ يَجهُولُونَ فِي الأَرضِ مَعَرُوفُونَ فِي السَّماءِ، تَبْكِي السَّماءُ عَلَيهِم وَ سُكَّانُها وَ الأَرضُ وَ سُكَّانُهَا، ثُمَّ هَمَلَت عَيْنَاهُ بِالبُكَاءِ»

«اي علي! آيا ميداني بين آن سرزمين كه نامش بصره است و بين آن جائي كه

ص: 124


1- در كتاب «معجم البلدان» مي نويسد: ابله، به ضم الف و باء و تشديد و فتح لام، شهري است بر كنار دجله در زاويه ي خليج كه به بصره داخل مي شود و پيش از بصره بنا شده و آنرا «ابله البصره» نيز مي گويند. و دهخدا در كتاب لغتنامه مي نويسد: شهري است از عراق و آب از گرد وي برآيد، و بر مغرب دجله است.

نامش «ابله» مي باشد چهار فرسخ است و در آينده زماني فرا خواهد رسيد كه در «ابله» كه محل اصحاب عشور- مركز گمرك - است تعداد هفتاد هزار نفر از امت من كشته شوند كه شهيدان ايشان در آن روزگار بمنزله ي شهداي بدر خواهند بود.

منذر بن جارود عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين پدر و مادرم به فدايت چه كسي آنها را مي كشد؟

فرمود: برادران جن آنها را مي كشند و آنها گروهي از مردمند كه گوئي همانند شياطين مي باشند. صورتهايشان سياه بوهايشان متعفن، اذيت و آزارشان بسيار و غنائمي كه به دست مي آورند بسيار ناچيز و اندك است، خوشا بحال كساني كه اين شيطان صفتها را بكشند و خوشا بحال كساني كه به دست آنها كشته شوند. گروهي براي جهاد با آنها در آن زمان حركت مي كنند كه در نزد متكبران خوار و ذليل: و در روي زمين مجهول و ناشناخته و قدر و منزلتي ندارند ولي در آسمانها مشهورند أهل آسمان و زمين بر آنها گريه مي كنند.

سپس اشك از ديدگان مباركش سرازير گرديد. آنگاه در دنباله ي سخنان خود فرمود: «و يحك يا بصرة، ويلك يا بصرة»

«خوشا به حالت اي بصره! و بدا به حالت اي بصره!»

منذر به جارود عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! معناي «ويح» چيست؟ و معناي «ويل» كدام است؟ و از ناحيه ي «غرق» به مردم بصره چه خواهد رسيد؟ فرمود: اي منذر! «ويح» باب رحمت است و «ويل» باب عذاب است. اي منذر! مردم بصره حوادث بسيار سختي در پيش خواهند داشت كه يكي پس از ديگري به وقوع خواهد پيوست.

يك حادثه ي آن اين است كه: برخي بر برخي مسلط شوند و از همديگر بكشند. حادثه ي ديگرش اين است كه: فتنه اي به وجود آيد كه در اثر آن شهر ايشان خراب، منازلشان ويران، و اموالشان نصيب ديگران گردد، و مردانشان كشته شوند، و زنانشان اسير و بي سر و سامان و قرباني گردند. اي واي كه داستان آن زنان چه اندازه عجيب و بهت آور است.

حادثه ي ديگر آن، فتنه ي «دجال بزرگ يك چشم است» كه به بصره مي آيد و چشم راست او «ممسوح»، شكاف و حدقه اي ندارد و چشم ديگرش همانند پاره ي خون، چون

ص: 125

دانه ي انگوري كه بر روي آب قرار گرفته باشد برآمدگي دارد و گروهي از مردم بصره به تعداد كساني كه در «ابله» كشته شده و به فيض شهادت رسيدند، از او پيروي نمايند، و كتابهاي مقدس «انجيل» به گردن خود بياويزند و گروهي كشته شوند و گروهي هم فرار كنند. و حوادث ديگر عبارت است از: زمين لرزه، باريدن سنگ و مانند آن - يا نزول بلا از آسمان - فرو رفتن به زمين- يا خراب شدن عمارتها و ساختمانها- مسخ شدن، قحطي و گرسنگي شديد كه براي فرد فرد مردم بصره ظاهر شود، و سپس مرگ سرخ خواهد بود- و مرگ سرخ - همان «غرق» است.

اي منذر! بصره به جز نام فعلي آن در كتب پيشينيان سه نام دارد، خريبه، مدمر-يا تدمر- و موتفكه كه به معناي زيرو رو شده مي باشد.

اي منذر! قسم به پروردگاري كه دانه را شكافت و انسانها را آفريد، اگر بخواهم، مي توانم شما را از هر قطعه قطعه زميني كه چه وقت خراب مي شود، و چه وقت آباد مي گردد تا روز قيامت، خبر دهم». (1) .

با توجه به روايات ياد شده و ملاحظه ي خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام و مطالعه ي حوادثي كه درباره ي بصره نقل شد، اين نتيجه به دست مي آيد كه: بيشتر رواياتي كه در مورد «بصره» از پيشوايان معصوم عليهماالسلام نقل شده، رواياتي است كه غالب آنها از وقايع آينده و حوادثي كه در طول تاريخ در بصره روي مي دهد خبر داده و از معجزات أئمه ي معصومين عليهماالسلام محسوب مي شود، نه اينكه همه ي آنها جزء علائم نزديك به ظهور باشد.

ولي با اينهمه: اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه در بخشي از روايات خصوصا در رواياتي كه از حركت انقلابي ايرانيان پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- به رهبري سيدي جليل القدر از دودمان أهل بيت عليهم السلام پيشگوئي شده است، پيشوايان معصوم عليهماالسلام خراب شدن شهر بصره را يكي از علائم بسيار نزديك به ظهور دانسته اند و بخصوص در چندين روايت، به اين موضوع تصريح فرموده اند (2) .

ص: 126


1- نهج البلاغه ي فيض ص 65-63 خطبه 13 و 14، شرح نهج البلاغه ي ابن أبي الحديد ج 1، ص 267-251، شرح نهج البلاغه ابن ميثم ج 1، ص 394-289- منهاج البراعه ج 3، ص 202-197، بحارالأنوار ج 32، ص 258-253 و كتب ديگر.
2- براي اطلاع بيشتر به كتاب الزام الناصب ج 2، ص 161-160 و غيبت نعماني ص 275، طبع صدوق، باب 14 حديث 55، و ارشاد مفيد ص 361، طبع بيروت و ترجمه ي فارسي آن ج 2، ص 253، حديث 23 مراجعه فرمائيد.
موالي
اشاره

يكي از عناوين «ايرانيان» و مسلمانان غيرعرب، كه در اخبار و احاديث اسلامي و همچنين تاريخ اسلام آمده و مسلمانان صدر اسلام آنرا در مورد غير عرب زبان و بخصوص «ايرانيان» بكار برده اند كلمه ي «موالي» است.

چون اين كلمه در لغت و زبان عرب معاني متعدد و مختلفي دارد و ضمنا در معاني متضاد و متفاوتي بكار رفته است، ناچاريم آنرا ريشه يابي كرده و معناي اصلي و واقعي آنرا بدست آوريم، و سپس علت نامگذاري مسلمانان غير عرب و ايرانيان را كه به عنوان «موالي» شهرت يافته اند، بررسي كنيم.

موالي در لغت عرب

كلمه ي «موالي» در لغت عرب جمع «مولي» است و مولي، كلمه اي است كه در تاريخ اسلام بمعني (آزاد شده) بكار مي رفته و به غلامان و برده هائي كه آزاد مي شدند موالي مي گفتند.

در ضمن به كساني هم كه با قبيله اي از قبائل عرب، پيمان دوستي مي بستند و مخصوصا افراد غير عرب كه با عربها پيمان وابستگي را منعقد مي ساختند تا از حمايت آنها برخوردار باشند، نيز «مولي» گفته مي شده است، همچنانكه به افراد آزاد كننده ي برده، هم مولي مي گفتند.

و مولوي هم درباره ي مولي بمعني آزاد كننده، شعري دارد كه مي گويد:

كيست مولي آنكه آزادت كند بند رقيت ز پايت بركند

معناي كلمه مولي

در كتاب لغت «لسان العرب» در ماده ي (ولي) مي نويسد:

مولي معناي متعددي دارد و بر افراد زيادي اطلاق مي شود كه از جمله آنها: مولي بمعني خداوند، و مولي بمعني مالك عبد، و مولي بمعني تابع و پيرو، و مولي بمعني

ص: 127

دوست و مولي بمعني ياور و مولي بمعني آزاد كننده ي برده و مولي بمعني انسان آزادشده ي از قيد بردگي و بندگي مي باشد. و سپس اضافه مي كند كه بيشتر اين معاني در حديث هم آمده است.

كلمه ي مولي و موالي هر دو در قرآن مجيد آمده و ريشه قرآني دارد، و در بيشتر معاني ياد شده بكار رفته است. كه جهت روشن شدن معناي كلمه ي مولي. به برخي از آيات قرآن اشاره مي كنيم.

آنجا كه مولي بمعني خداوند بكار رفته چنين آمده است:

« فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلَاكُمْ نِعْمَ الْمَوْلَى وَنِعْمَ النَّصِيرُ (40)» (1) .

بدانيد خداوند سرپرست و تدبير كننده ي امور شماست، بهترين مدير و بهترين يار است.

و در آنجا كه مولي بمعني «آقا» بكار رفته، چنين است:

« أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لَا يَقْدِرُ عَلَى شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَى مَوْلَاهُ». (2) .

يكي از آن دو، لال مادرزاد است، و هيچ كاري از او برنمي آيد و او سربار آقاي خود مي باشد.

همچنين آيه ي چهاردهم سوره ي تحريم (3) كه در قرآن شريف آمده، و در تفسير آن وارد شده است كه مقصود از آن وجود مقدس مولي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام است، و آيات ديگري نيز كه در اين زمينه وارد شده، و مؤيد آن فرموده ي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله است كه درباره ي علي عليه السلام فرمود: « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ».و در جائي كه مولي بمعني دوست بكار رفته، آمده است:

«یَوْمَ لاَیُغْنِی مَوْلًی عَن مَّوْلًی». (4) .روزي كه هيچ دوستي از هيچ دوستي نمي تواند حمايت كند.

و آيات ديگري هم هست كه با ملاحظه ي آيات قبل و بعد هر آيه و تفسير آن معاني

ص: 128


1- سوره ي انفال آيه ي 4.
2- سوره ي نحل آيه ي 76.
3- فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين - سوره ي تحريم آيه ي 4.
4- سوره ي دخان، آيه ي 41.

واقعي هر يك از آنها بدست مي آيد.

مفهوم اصلي كلمه ي «مولي» پيوند و قرابت و نزديكي است و لذا در مورد دو چيز كه در پهلوي يكديگر و متصل بهمديگر بوده و در مجاورت هم قرار گرفته باشند كلمه ي «ولا» يا «ولي» و يا كلمه ي مولي بكار برده مي شود.

اين كلمه غالبا در دو معناي مخالف يكديگر استعمال مي شود. مثلا همانطوريكه قبلا اشاره شد، در بسياري از موارد، هم به خداوند اطلاق شده و هم بمعني آقا و سرور آمده است، و هم در مورد بندگان و بردگان و آزادشدگان استعمال شده است.

- به هر تقدير يكي از معاني معروف و مشهور كلمه ي «موالي» آزادشدگان مي باشد كه اين كلمه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و اله در مورد بندگان آزادشده بكار مي رفته و به كساني كه قبلا برده بوده اند، به آنها و فرزندانشان «مولي» مي گفتند.

موالي در اصطلاح قرآن كريم

كلمه ي «موالي» در قرآن كريم در توصيف كساني آمده است كه پدرانشان مجهول و ناشناخته بوده ان، چنانكه در سوره ي احزاب آيه ي 5 مي فرمايد:«ادْعُوهُمْ لِآبَائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آبَاءَهُمْ فَإِخْوَانُكُمْ فِي الدِّينِ وَمَوَالِيكُمْ».

شما پسرخوانده ها را به پدران خودشان نسبت دهيد و آنان را به نام پدران خودشان منسوب سازيد كه در نزد خدا به عدالت نزديكتر است، و چنانچه پدرانشان را نشناسيد آنها (پسرخوانده ها) برادران شما در دين، و دوستان و ياران و موالي شما هستند.

اين آيه ي شريفه در بيان حكم پسرخوانده هاست كه در جاهليت چنين رسم بود كه وقتي كسي در خانه ي شخصي تحت تربيت و سرپرستي او قرار مي گرفت، او را فرزند همان شخص مي دانستند. و لذا وقتي كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله «زيد بن حارثه» را كه برده اي زيرك و زرنگ بود خريداري نمود و پس از مدتي او را آزاد ساخت، عربها «زيد» را زيد بن محمد ناميدند، تا زماني كه اسلام عزيز اين حكم را ملغي نموده و فرمود:هر كس پسر آن پدري است كه از نطفه ي او بوجود آمده است و نمي شود كسي كه

ص: 129

بوسيله ي نسب افتخاري و قراردادي به ديگري منسوب گشته است پسر حقيقي او محسوب كرد و در شمار فرزندان واقعي او بحساب آورد.

يك نكته

گرچه آيه ي شريفه ي « اُدْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ » در بيان حكم پسرخوانده ها و در مورد «زيد بن حارثه» پسر خوانده ي رسول الله صلي الله عليه و اله است و «عبدالله بن عمر» مي گويد: ما هميشه زيد بن حارثه را زيد بن محمد صلي الله عليه و اله مي خوانديم تا اينكه اين آيه نازل گرديد، و كلمه ي موالي را در اين آيه به كساني اطلاق شده كه مانند زيد بن حارثه قبلا برده بوده و بعدا آزاد شده اند، اما از آنجا كه كلمه ي موالي معاني متعددي دارد (و مسلمانان صدر اسلام اين كلمه را در مورد مسلمانان غيرعرب بكار برده اند) نيازمند توضيح و تفسير بيشتري است و تا اصل قضيه ي پسرخواندگي «زيد» روشن نشود، مفهوم واقعي كلمه ي موالي بدست نمي آيد، لذا ناچاريم موضوع پسرخواندگي زيد بن حارثه را كه در تفسير آيه ي چهارم سوره ي احزاب آمده بطور كامل بياوريم تا هم خواننده ي عزيز بموضوع پسرخواندگي «زيد بن حارثه» واقف گردد، و هم زمينه اي براي درك معناي اصلي كلمه ي موالي فراهم گردد.

داستان زيد بن حارثه

در تفسير علي بن ابراهيم قمي ذيل آيه ي شريفه ي «و ما جعل أدعيائكم أبنائكم» (1) (خداوند پسرخوانده گان شما را پسران حقيقي شما نگردانيده است) از امام صادق عليه السلام روايت نمودند كه آنحضرت فرمود:

سبب نزول آن چنين بوده است كه وقتي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله با حضرت خديجه ازدواج فرمود، روزي بخاطر تجارت با اموال خديجه بطرف بازار «عكاظ» رهسپار گرديد و «زيد بن حارثه» را كه برده اي زيرك و زرنگ بود خريداري نمود.

اين غلام، پس از بعثت رسول خدا صلي الله عليه و اله اسلام را اختيار كرد و از غلامان

ص: 130


1- سوره احزاب، آيه 4.

رسول خدا صلي الله عليه و اله گرديد، وقتي كه پدرش «حارثه» از موضوع پسرش باخبر گرديد، وارد مكه شد كه پسرش را با خودش ببرد، لذا نزد ابوطالب آمد و گفت: اي ابوطالب پسرم به اسارت به مكه آورده شده و شنيده ام كه از غلامان برادرزاده ات قرار گرفته، از تو مي خواهم كه يا او را بمن بفروشي و يا او را آزاد كني و بمن باز گرداني.

ابوطالب موضوع را به پيامبر گفت، رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود: من زيد را آزاد كردم هر جائي كه مي خواهد مي تواند برود.

حارثه وقتي فهميد كه پسرش آزاد شده، دست پسر را گرفت كه با خود ببرد. اما «زيد» امتناع ورزيد و گفت: با وجود اينكه پيامبر مرا آزاد كرده است، من از او جدا نخواهم شد.

پدرش از او خواست كه بخاطر مراعات حسب و نسب فاميلي از بردگي قريش صرفنظر كند، «زيد» گفت من برده نيستم، و در عين حال از رسول خدا صلي الله عليه و اله نمي توانم جدا باشم.

پدر زيد به خشم آمد و فرياد كرد و گفت: اي طايفه قريش شاهد باشيد كه من از پسرم زيد بيزاري جسته و او را از فرزندي خود خلع نمودم.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در برابر خشم حارثه فرمود: اي طايفه قريش بدانيد كه از اين پس زيد پسر من است، من از او، و او از من ارث خواهد برد.

از آن به بعد زيد، پسر محمد صلي الله عليه و اله خوانده شد. و رسول خدا صلي الله عليه و اله زيد را بسيار دوست مي داشت، و پس از هجرت به مدينه - دختر عمه خود (زينب) بنت جحش را به عقد او درآورد تا اينكه در يكي از جنگها زيد شهيد شد.

پس از شهادت زيد، رسول خدا صلي الله عليه و اله زينب را به عقد خود درآورد، منافقين گفتند: پيامبر ما را از ازدواج با پسرخوانده هايمان منع مي كند ولي خودش زن پسر خويش را به عقد خود درمي آورد در صورتي كه اين كار بر او حرام بوده است، آنگاه اين آيه ي «و ما جعل أدعيائكم أبنائكم» نازل گرديد و خداوند فرمود: پسرخوانده در حكم پسر حقيقي و واقعي نخواهد بود. (1) .

ص: 131


1- تفسير قمي ط نجف ج 2، ص 172، سال 1387.

نتيجه اي كه از اين جريان تاريخي و مفصل به دست مي آيد اين است كه: هر چند آيه ي شريفه در مورد «زيد بن حارثه» پسرخوانده رسول الله صلي الله عليه و اله است كه به نام زيد بن محمد خوانده مي شده و او سابقه ي بردگي داشته، ولي در عين حال مي شود به كساني هم كه سابقه ي بردگي نداشته و پدرانشان مجهول و ناشناخته باشند، موالي گفته شود، زيرا:اولا: بخاطر معاني متعدد اين كلمه.

ثانيا: كه مسلمانان صدر اسلام هم از كساني بوده اند كه مانند زيد بن حارثه سابقه ي بردگي داشته و هم از كساني كه سابقه ي بردگي نداشته. اما پدرانشان ناشناخته بوده اند.و چون گروهي از مسلمانان غيرعرب تازه مسلمان، مانند «اعراب» وابستگي قبيله اي نداشته و داراي شجره ي نسبي معلوم و منظمي همانند قبائل عرب نبوده اند از اينرو مسلمانان عرب نژاد، براي اين كه آنان را از جرگه ي «اعراب» خارج نموده و براي خود امتيازي قائل شوند به همه ي آن گونه افراد «موالي» گفته اند و با اين عنوان آنان را از افراد غير مسلمان جدا ساخته و مسلمان بودنشان را با لفظ «موالي» يعني پيروان دين مبين اسلام مشخص نموده اند.

علت نامگذاري ايرانيان به موالي

ظاهرا علت اينكه «ايرانيان» نيز در تاريخ پرافتخار اسلام بنام موالي ناميده شده اند براي يكي از دو جهت بوده است يا بدين لحاظ بوده است كه چون پس از رحلت رسول گرامي اسلام سياست نارواي تبعيض نژادي و برتري عرب بر عجم در جهان اسلام آغاز شد و مسلمانان غيرعرب، ناچار بودند براي فرار از آن تبعيضهاي ناروا، خود را به يكي از قبائل عرب وابسته كنند و مولاي آن قبيله به شمار روند، به آنان «مولي» گفته شده، و يا اينكه چون هنگام فتح سرزمين پهناور ايران، تعدادي از اعضاء خاندان سلطنتي اين كشور به اسارت درآمدند و به مدينه آورده شده و در آنجا با عنايت ويژه ي مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه افضل التحية و السلام آزاد شدند لقب «موالي» يافتند.

در هر صورت، ايرانيان نيز در تاريخ اسلام به عنوان موالي از آنها ياد شده است و به حسب ظاهر دومين دليلي كه براي تسميه ي ايرانيان در موالي آورديم بهتر و دلچسب تر

ص: 132

است، زيرا هنگامي كه اسيران ايراني وارد مدينه شدند، با پيشنهاد و كوشش اميرالمؤمنين عليه السلام و عنايت خاصي كه آن حضرت درباره ي آنان مبذول داشت، در همان نخستين روزهاي ورود به مدينه از قيد بندگي آزاد شدند، چنانكه مرحوم علامه مجلسي اعلي الله مقامه الشريف در كتاب نفيس «بحارالانوار» بروايتي از «طبري» «شيعي» شرح آزادي ايرانيان را چنين آورده است.

تصميم عمر درباره اسراي ايراني

چون اسيران فرس - يعني: اسيران ايراني - را به مدينه آوردند «عمر بن خطاب» مي خواست زنان را به فروش برساند و مردان را بنده و برده سازد (و در نسخه اي، برده ي عرب سازد و فرمان دهد تا آنان، افراد عليل و ناتوان و پير و فرتوت را براي طواف دادن در اطراف كعبه به دوش بگيرند) اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده است گرامي داريد كريمان هر قومي را، عمر گفت: من هم شنيدم كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله مي فرمود: اگر كريم قومي نزد شما آمد، او را گرامي داريد اگر چه مخالف باشد.

محبت اميرمؤمنان نسبت به موالي

سپس اميرمؤمنان علي عليه السلام فرمود: اينان (يعني: ايرانيان) مردمي هستند كه با شما سرسازش دارند، و به مسلماني رغبت دارند، و بناچار نژادي از خود پديد آورند. و من خدا را گواه مي گيرم و شما را گواه مي گيرم كه هر چه از آنها سهم خود من است براي رضاي خدا رها كردم، و همه ي بني هاشم هم از آن حضرت پيروي كردند و حق خودشان را به او بخشيدند، و آن حضرت فرمود: خدايا شاهد و گواه باش كه آنچه را كه اينان بمن بخشيدند براي رضاي تو آزاد كردم، و مهاجر و انصار هم گفتند: ما هم حق خودمان را بتو بخشيديم اي برادر رسول خدا و آن حضرت فرمود: بار خدايا گواه باش كه اينان حق خودشان را به من بخشيدند، و من هم قبول كردم و خودت گواه باش كه من همه ي آنها را در راه رضاي تو آزاد كردم.عمر گفت: چرا تصميم مرا درباره ي عجمها در هم شكستي و براي چه از نظر من درباره ي آنها روگردان شدي؟

ص: 133

و آن حضرت بار ديگر گفتار رسول خدا صلي الله عليه و اله را درباره ي گرامي داشتن كريمان بازگو كرد.عمر گفت: اي ابوالحسن من هم آنچه را كه از آن من بود و بتو بخشيده نشده بود براي خدا و براي تو بخشيدم.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: بار خدايا گواه باش بر آنچه گفتند و گواه باش كه من همه را آزاد كردم. آنگاه درباره ي ازدواج، با اسيران فارس صحبت شد و «شهربانو» با دست خود به حضرت حسين بن علي عليه السلام اشاره نمود و در ميان جمعيت حسين عليه السلام را انتخاب و اختيار كرد و اميرالمؤمنين عليه السلام را وكيل خود قرار داد.

اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمود: نامت چيست؟ جواب داد «شاه زنان» بنت كسري، اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمود: تو شهربانوئي و خواهرت «مرواريد» دختر كسري؟ او بزبان فارسي گفت آري. (و در نسخه اي پس از آنكه علي عليه السلام به او فرمود نامت چيست، و او جواب داد شاه زنان علي عليه السلام با لهجه ي فارسي به او فرمود: نه، شاه زنان نيست مگر دختر محمد صلي الله عليه و اله و اوست «سيدةالنساء» و تو شهربانوئي. سپس خواهرش مرواريد را نيز در امر ازدواج آزاد گذاشتند و او هم حسن بن علي عليه السلام را انتخاب نمود. (1) .

بطوري كه از اين روايت استفاده مي شود ممكن است علت نامگذاري ايرانيان به «موالي» همين اسارت و آزادي باشد، كه چون تعدادي از افراد سرشناس آنان، هنگام فتح كشورشان به اسارت درآمدند و بعدا آزاد شدند عربها به آنان عنوان «موالي» دادند.و ممكن است علت ديگري داشته باشد كه تا بحال بر ما پوشيده و مستور مانده و ما از حقيقت و واقعيت آن بي اطلاعيم، زيرا كه اطلاق كلمه ي موالي بر (ايرانيان) تنها به تاريخ اسلام و بعد از زمان رحلت پيامبر عظيم الشأن مربوط نمي شود، بلكه «موالي» عنواني بوده است كه حتي شخص پيغمبر گرامي نيز مدتها پيش از مسلمان شدن ايرانيان و قبل از آنكه آنها بدين مبين اسلام بگروند برايشان انتخاب نموده و از آنان با عنوان «موالي» نام برده است.

انتخاب عنوان «موالي» براي ايرانيان كه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و اله از آئين توحيد و يكتاپرستي اطلاع نداشتند بسي حيرت زا و شگفت انگيز است، و البته اين خود، رازي

ص: 134


1- بحارالانوار، ج 46، ص 16-15، و دلائل الامامه طبري - ط- نجف ص 82، 81 البته روايت طولاني است و مطالب ديگري هم دارد كه براي اختصار از ذكر آن صرفنظر نموديم.

نهاني و سري از اسرار الهي بشمار مي رود كه بر زبان مردي بس بزرگ، و پيغمبري راستين و رسولي آسماني جاري شده و از آينده ي درخشان مردمي ديندار و خداپرست، و انسانهائي باايمان و از خود گذشته خبر داده است.

علت تقسيم مسلمين به عرب و موالي

اينجا يك سؤال پيش مي آيد و آن اين كه: اگر لفظ «موالي» در زمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله در مورد «ايرانيان» استعمال مي شده، پس چطور شده كه استعمال اين لفظ به ساير مسلمانان غيرعرب سرايت كرده و «عربها» اين كلمه را در مورد كساني كه عرب زبان نبوده اند بكار برده و به همه ي آنها موالي گفته اند؟!

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: سبب استعمال كلمه ي موالي در مورد مسلمانان غيرعرب، از نظر اهل فن و ارباب تحقيق، بسيار روشن است، و شايد تنها علتي كه بتوان براي آن ذكر نمود، همان سياست نارواي تبعيض نژادي و برتري دادن عرب بر عجم و تفاوت ميان عرب و غيرعرب دانست!!!

زيرا در دوران رسالت پيغمبر گرامي اسلام، مسلمانان بيش از عنوان مشهور «مهاجر» و «انصار» نداشتند. ولي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و اله و درگذشت آن حضرت و روي كار آمدن خلفاء سه گانه، مخصوصا در دوران حكومت خليفه ي دوم كه دوران فتوحات اسلام آغاز گرديد، و دين مبين اسلام در خارج عربستان و سرزمين حجاز پيشرفت نمود، و ملتهاي ديگر هم زير پرچم توحيد و شعار جاويد لااله الاالله گرد آمدند، سياست نارواي تبعيض نژادي در تمام شئون مختلف زندگي و زمينه هاي حقوقي و اجتماعي در جهان اسلام پديدار گشت. و اين سياست بطور جدي در طول سياست چندين ساله ي خليفه ي دوم بدستور شخص وي عملي گرديد، و دو عنوان در زبان مسلمانان رايج شد كه يكي «موالي» بود و ديگري «علج» يعني: كفار عجم، و موالي كه معناي وابستگان و آزاد شده ها را داشت عنواني شد براي نومسلمانان غيرعرب و «علج» كه در لغت عرب بمعني گورخر است، از باب اهانت و پستي، لقب كفار عجم گرديد.

ص: 135

سياست تبعيض نژادي

ظاهرا علت اينكه مسلمانان غيرعرب بعنوان «موالي» معنون گشته و با اين عنوان معروف شدند اين بود كه: چون «عمر» خليفه ثاني، سياست تبعيض نژادي را بطور اصولي پي ريزي نمود و دفتر حقوق را منظم كرد و نام تمامي قبائل و افراد عرب را كه نسبت قبيلگي آنها معلوم و منظم بود، يكايك ثبت و ضبط نمود، نومسلمانان غيرعرب كه مانند اعراب شجره ي نسبي مشخصي نداشتند و پدران آنها از نظر عرب مجهول و ناشناخته بودند، در برابر عرب ناچار شدند براي اينكه از مزاياي اسلامي و حقوق اجتماعي بهره مند گردند، خود را به يك قبيله ي عربي وابسته كنند تا در نتيجه، در درجه ي دوم مسلماني قرار گرفته و احترام آنان ملحوظ بماند و بدينوسيله از حقوق اجتماعي اسلام بهره مند شوند. و اين لفظ مولي كه معني آزادشده و يا «وابسته بودن» داشت دليل بر اين بود كه آنان (مسلمانان غيرعرب) و زيردست عربند، و بايد از طرف عرب، از حقوق اجتماعي و امور زندگاني بي نصيب نمانند!!!

گواه زنده

شاهد زنده و سند گويائي كه گواه اين حقيقت است و نشان مي دهد كه سياست تبعيض نژادي و ادامه ي اين روش ناپسند تا چه اندازه در بين عربها معمول و رايج بوده است و اعراب آنروز هيچگونه ارزش و اعتباري براي نومسلمانان غيرعرب قائل نبوده اند، و حتي كار بجائي كشيده شده كه نومسلمانان عيرعرب ناچار شوند براي احقاق حقوق حقه ي خود لب به شكايت باز كرده و براي اعتراض، به سياست تبعيض نژادي به حضور علي عليه السلام شرفياب شوند، روايتي است كه مرحوم كليني قدس سره در كتاب «كافي» راجع به شكايت «موالي» از «اعراب» بدينصورت آورده است:

شكايت از تبعيض

روزي گروهي از موالي به حضور اميرالمؤمنين عليه السلام رسيدند و از سوء رفتار عرب شكايت كردند و گفتند: يا اميرالمؤمنين رسول خدا صلي الله عليه و اله هيچگونه تبعيض ميان عرب و غيرعرب در تقسيم بيت المال يا در امر ازدواج قائل نبود، بيت المال را بطور مساوي

ص: 136

تقسيم مي كرد و سلمان فارسي، و بلال حبشي و صهيب رومي در عهد رسول خدا صلي الله عليه و اله با زنان عرب ازدواج كردند، ولي امروز عربها ميان ما و خودشان تفاوت قائلند. علي عليه السلام رفت و در اين زمينه با عربها صحبت كرد، اما مؤثر واقع نشد، آنها فرياد كردند، غيرممكن است، غيرممكن است، نمي شود، نمي شود.

علي عليه السلام در حالي كه از اين جريان سخت خشمناك شده بود، ميان موالي آمد و فرمود: با كمال تأسف ايشان حاضر نيستند با شما روش مساوات در پيش گيرند، و مانند يك مسلمان متساوي الحقوق با شما رفتار نمايند، من به شما سفارش مي كنم كه تجارت و بازرگاني را پيشه خود سازيد و خداوند به شما بركت خواهد داد. (1) .

بنابراين از مجموع مطالب گذشته و همچنين جريان شكايت موالي و سوء رفتار اعراب نسبت به آنها، مي توان بدست آورد كه لااقل يكي از علل نامگذاري مسلمانان غيرعرب و بخصوص ايرانيان، بعنوان موالي، همان سياست نارواي تبعيض نژادي بوده است.

يك مقايسه

برخلاف شيوه ي زمامداري خليفه ي دوم «عمر بن الخطاب» كه از موالي و ايرانيان خوشش نمي آمد و از آنها بشدت دوري مي نمود، علي عليه السلام كه پيوسته از اين طرز رفتار و روش ناپسند و سياست خشونت آميز عربي در رنج و عذاب بسر مي برد، پس از آنكه زمام امور حكومت اسلامي را بدست با كفايت خود گرفت، بي پروا موالي و نومسلمانان عجم و افراد ايراني نژاد را بخود نزديك ساخت.

و همچنانكه پيش از دوران زمامداريش به نژادهاي ديگر نيز عنايت داشت، پس از آنكه مركز حكومت اسلامي را بكوفه منتقل نمود با يك آينده نگري درست و صحيح، زمينه ي شركت ايرانيان را در مكتب اسلام و قرآن فراهم نمود و چون هوش و استعداد و اخلاص و ايمان ايرانيان را در مسلماني تشخيص داد، به آموزش و پرورش آنان همت گماشت و افرادي مانند «ميثم تمار» خرمافروش عجم، كه از اهل «هجر» و بحرين بود

ص: 137


1- كافي ج 5، ص 318، و بحارالأنوار ج 42، ص 160.

و يك فرد ايراني بشمار مي رفت از صاحبان سر و اسرار خود ساخت و او را در كنار كميل بن زياد نخعي دوش بدوش يكديگر بر سر يك ميز آموزش داد و به وي اسرار ولايت آموخت و بدينوسيله زمينه ي گسترش دين پاك اسلام و پرتو نور ولايت را در سرزمين ايران فراهم ساخت. و لذا درباره ي عنايتهاي ويژه ي آن حضرت نسبت به ايرانيان در تاريخ آمده است كه «مغيره ضبي» هميشه در مقايسه ي ميان علي عليه السلام و خليفه ثاني «عمر» مي گفت: علي عليه السلام تمايلش نسبت به موالي (مسلمانان غيرعرب) بيشتر بود و «عمر» برعكس، از آنها خوشش نمي آمد و به شدت از موالي دوري مي نمود و بيش از هر كس ديگر از آنان گريزان بود. (1) .

پرخاش شديد اشعث به اميرمؤمنان

هرچند اميرمؤمنان علي عليه السلام در طول دوران حكومت چند ساله اش كه بسيار كوتاه ولي پربار و پربركت بود، به شدت به مبارزه با سياست تبعيض نژادي برخواست، و ديوار انحصارطلبي و دوگانگي را ويران ساخت. اما متأسفانه اين روش زشت و ناپسند و اعمال ضدانساني و خلاف اسلامي، چنان در روح و خون و جان عرب ريشه دوانده بود، كه وقتي ديدند علي عليه السلام برخلاف شيوه ي زمامداران گذشته، «مسلمانان غيرعرب» را بخود نزديك ساخته و به آنان توجه بيشتري دارد و به تعليم و تربيتشان پرداخته است، اين معنا آن چنان بر اعيان و اشراف و بزرگان عرب و خفاشان درمانده از ديدار نور ولايت، سخت و ناگوار آمد تا جائي كه «اشعث بن قيس كندي» سردار به اصطلاح نامي و معروف عرب بدان حضرت خورده گرفت و پرخاش نمود و او را بر اين عمل انساني اسلامي اش سرزنش كرد، و با لحن تند و زننده اي كه حاكي از تعصب عربي بود، به حضرت علي عليه السلام كه مشغول سخنراني بود اعتراض كرد كه «تو اين سرخ رويان (يعني موالي و ايرانيان) را بر ما چيره ساخته اي» چنانچه مشروح اين جريان در تاريخ و حديث بدينصورت آمده است:

ص: 138


1- الغارات ج 2، ص 499.
پيشگويي علي از آينده ايرانيان

«عباد بن عبدالله اسدي مي گويد: من روز جمعه اي در مسجد نشسته بودم و علي عليه السلام بر فراز منبري از آجر خطبه مي خواند و «ابن صوحان» در پاي منبرش نشسته بود. «اشعث» آمد و پا برگردن مردم مي گذاشت و مي گذشت تا نزديك آن حضرت رسيد، و چون روبروي آن حضرت قرار گرفت، گفت: «يا أميرالمؤمنين غلبتنا عليك هذه الحمراء»؛ اي اميرمؤمنان! اين سرخ رويان (يعني: ايرانيان) در نزديكي به تو بر ما غلبه كرده اند و جلو روي شما بر ما (عربها) چيره شده اند و مقربان درگاه حضرتت گرديده اند و تو جلو آنها را نمي گيري!!!

آن حضرت از شنيدن اين سخن خشمناك شد و پاي خود را محكم به منبر كوبيد، تا اينكه «ابن صوحان» گفت: ما را با اين مرد (ابن اشعث) چكار آنگاه گفت: بطور مسلم امروز علي عليه السلام سخني خواهد گفت كه پرده از چهره ي عرب بردارد و نشان خواهد داد كه عرب چكاره است. امروز علي عليه السلام سخني خواهد گفت كه آنچه نهانست آشكار شود و براي هميشه در خاطره ها بماند.

آنگاه علي عليه السلام فرمود: چه كسي است كه عذر مرا از اين شكم گنده هاي بي فايده بخواهد، (يعني مرا از شر اينگونه افراد خلاص كند) كه خودشان در بستر نرم استراحت مي كنند، و مانند حيوانات و چهارپايان درازگوش اينطرف و آن طرف ملق مي زنند و يكي از آنها (بعنوان نمايندگي از ديگران) پيش مي آيد و در حالي كه بر روده هاي خود زير و رو مي شود (يعني: بقول معروف از باد شكم سخن مي گويد)و مردمي هم (يعني موالي و ايرانيان) آفتاب مي خورند و روزهاي گرم بخاطر خدا فعاليت مي كنند و او (يعني اشعث)به من فرمان مي دهد كه من آنها را (يعني: موالي را) از خود برانم و از نزد خويشتن دورشان سازم تا از ستمكاران باشم!!!. سپس فرمود:

«أما والذي فَلَقَ الحَبَّةَ وَبَرَءَ النَّسَمَةَ لَقَد سَمِعتُ مُحَمَّداً صلی الله علیه واله يَقُولُ:لَيَصْرِ بَنَّكُم وَاللهِ عَلَى الدِّين عَوداً كَمَا ضَرَبْتُمُوهُم عَلَيْهِ بَدءاً»

«قسم به پروردگاري كه دانه را شكافت و گياه را روياند و انسان را آفريد، من خود از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله شنيدم كه مي فرمود: بخدا قسم همچنانكه شما در ابتداء كار، با ايرانيان بخاطر اسلام خواهيد جنگيد، بعد ايرانيان، بخاطر تازه شدن

ص: 139

اسلام و حمايت از دين با شماها خواهند جنگيد. (1) .

كلمه حمراء در لغت

در «لسان العرب» (كتاب لغت)در ماده ي «حمر» مي نويسد:

«الحَمْرَاءُ العَجَمُ ،لبَیَاضهم» يعني «حمرا» كه معني آن سرخ رويان است «عجمها» هستند، براي آنكه سفيد چهره اند، و بدين لحاظ كه سرخي بر سفيدي چهره شان غلبه دارد بآنان سرخ چهره گفته اند و عرب، به مردم غيرعرب زبان كه سفيد چهره بودند، مانند روميان و ايرانيان و همچنين كساني كه در رنگ چهره بآنان شباهت داشتند حمراء (يعني: سرخ چهره) مي گفتند.

صاحب لسان العرب در ادامه ي سخنان خود مي گويد:

از همين قبيل است حديث علي عليه السلام هنگامي كه يكي از سرداران معروف عرب به او گفت «غلبتنا عليك هذه الحمراء» تو اين سرخ رويان را بر ما چيره ساخته اي، و علي عليه السلام در پاسخش فرمود: آري، اينان بخاطر حمايت از دين در آخر سر با شما خواهند جنگيد همچنانكه شما در ابتداء كار با آنان جنگيديد و مراد او (يعني اشعث) از حمراء يعني (سرخ رويان) ايرانيان و روميان بوده است.

صاحب لسان العرب در آخر سخنان خود مي گويد: (و عرب موالي يعني مسلمانان غيرعرب را حمراء يعني سرخ چهره مي ناميدند).

و در «مجمع البحرين» كتاب لغت، در ماده ي حمر مي نويسد:

«وَفِيهِ بُعِثْتُ إِلَى الأَحمرِ وَالأسْوَدِ يُريدُ بِهِ إِلَى العَرَب وَ العَجَمِ» و در حديث وارد شده كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمود: من بسوي سرخ و سياه فرستاده شده ام، مقصود رسول خدا صلي الله عليه و اله از سرخ و سياه، عرب و عجم است و عجم (يعني غيرعرب) زيرا مردم غيرعرب بيشتر سرخ چهره و سفيد چهره اند، و رنگ چهره ي عرب بيشتر گندمگون و متمايل به سياهي است.

و در «غريب الحديث» ج 3، ص 474، طبع مصر مي گويد:

ص: 140


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 19، ص 124، ط -مصر، والغارات ج 2، ص 498، چاپ انتشارات انجمن آثار ملي، و كامل مبرد ج 2، ص 53، ط مصر سال 1339، و غريب الحديث ج 3، ص 474.

«و قوله الحمراء يعني العجم و الموالي» مراد از حمراء كه عجم است يعني مردم غيرعرب، و منظور از موالي مسلمانان غيرعرب مي باشد، آنان را حمراء گفته اند، زيرا رنگ چهره ي عرب بيشتر گندمگون و متمايل به سياهي است، و عجم بيشتر سفيد چهره و سرخ چهره اند و اين مانند گفتار مردم است كه وقتي مي خواهند از بني آدم صحبت كنند مي گويند: سرخشان و سياهشان. مقصود از سرخشان هر كسي است كه بيشتر سفيد رو باشد، و مقصود از سياهشان هر كسي است كه رنگ چهره اش متمايل به سياهي است.بطوريكه خوانندگان عزيز در اين روايت ملاحظه فرمودند، نه تنها اميرمؤمنان علي عليه السلام بر خلاف شيوه ي زمامداران گذشته، موالي و ايرانيان را به خود نزديك ساخته و به تعليم و تربيتشان پرداخته و عملا با سياست تبعيض نژادي به شدت به مبارزه برخاسته و طرفداران تبعيض نژادي را به باد انتقاد و استهزاء گرفته است، بلكه علاوه بر همه ي آنها از آينده ي درخشان ايرانيان و فداركاري و جانبازي آنان و تلاش پيگير و جهاد مقدسشان در راه اعتلاء كلمه ي توحيد و حمايت از قرآن و جنگ آنان با اعراب متعصب را نيز خبر داده است.

موالي در منطق اهل بيت

از مجموع جرياناتي كه درباره ي سياست نارواي تبعيض نژادي و تفاوت ميان عرب و غيرعرب در دوران زمامداري خلفاء (ثلاثه) يادآور شديم، و هم چنين با توجه به تداوم اين سياست در نظام دولتهاي جبار و ستمگر اموي و عباسي كه عنوان «موالي» را دليل بر پستي و زبوني مسلمانان غيرعرب مي دانستند، و نيز با توجه به اين حقيقت كه پيشوايان معصوم عليهم السلام پيوسته با اين طرز تفكر و روش ناپسند مخالفت نموده و همواره متعرض شرح و تفسير كلمه ي «موالي» گرديده و آن را از روي عدالت و جهان بيني تفسير فرموده اند، چنين فهميده مي شود كه مراد و مقصود اهل بيت عليهم السلام از كلمه ي «موالي» شيعيان و پيروان راستين مكتب وحي و بخصوص ايرانيان پاكدل و طرفداران خاندان رسالت بوده است.دليل اين مدعا روايات چندي است كه در زمينه ي تفسير كلمه ي موالي از زبان درربار ائمه ي معصومين عليهم السلام وارد شده و در هر فرصت مناسبي به توضيح و تشريح اين كلمه پرداخته اند كه به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم.

ص: 141

اينك چند نمونه:

1- در حديثي از امام باقر عليه السلام كه در زمينه ي معرفي شيعه روايت شده چنين آمده است:

«نَحْنُ اَلْعَرَبُ وَ شِیعَتُنَا مِنَّا وَ سَائِرُ اَلنَّاسِ هَمَجٌ أَوْ هَبَجٌ» (1) .

عرب ما هستيم، و شيعيان ما نيز از ما هستند و ساير مردم همچون علفهاي بي ارزش مي باشند.

2- در روايت ديگري كه در تفسير كلمه ي مولي از آن حضرت نقل شده چنين آمده است:

عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِم قَالَ: سَمِعتُ أَبَا جَعفَر علیه السلام يَقُولُ: مَن وُلِدَ فِي الإِسلامِ فَهُوَ عَرَبيٌّ وَ مَن دَخَلَ فِيهِ طَوعاً أَفضَلُ مِمَّن دَخَلَ فِيهِ كُرها، و المولى، هُوَ الكَذِي يُؤخَذُ أَسيراً مِن أَرضِهِ وَيُسلِم، فَذَلِكَ المولى». (2) .

محمد بن مسلم مي گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: كسي كه در اسلام متولد شده باشد، عربي است، و آنكس كه با ميل و رغبت آن را پذيرفته و در آن وارد شود، از كسي كه از روي ترس و اجبار آن را بپذيرد بهتر است، و «مولي» آن كسي است كه او را در سرزمينش به اسارت بگيرند و مسلمان شود، چنين كسي را «مولي» مي گويند.

3- مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمه، درباره ي معناي كلمه ي «مولي» روايتي را از امام صادق عليه السلام بدينصورت نقل نموده است:

مردي به امام صادق عليه السلام عرض كرد: « إِنَّ النَّاسَ یَقُولُونَ مَنْ لَمْ یَكُنْ عَرَبِیّاً صَلْباً وَ مَوْلًی صَرِیحاً فَهُوَ سِفْلِیٌّ»؛ مردم مي گويند: هر كس عربي خالص يا مولاي خالص نباشد (يعني وابسته به يك عرب نباشد) او پست است.

امام عليه السلام فرمود: مولاي خالص يعني چه؟

آن مرد در پاسخ گفت: يعني كسي كه پدر و مادرش هر دو قبلا برده بود و بعدا آزاد شده اند.امام عليه السلام فرمود چرا چنين مي گويند؟ و مولاي خالص چه مزيت و امتيازي دارد؟!!

ص: 142


1- بحارالانوار ج 67، ص 176، ص 179.
2- بحارالانوار، ج 67، ص 176 و ص 179.

مرد گفت: براي گفته ي رسول الله صلي الله عليه و اله كه فرموده است: «مولي» و آزادشده ي هر قومي از خود آنهاست «مولي القوم من أنفسهم» پس كسي صاحب فضيلت است كه يا عربي خالص باشد، و يا مولاي خالص باشد كه ملحق به عربي است!!

امام صادق عليه السلام فرمود: سبحان الله: آيا بتو نرسيده است و يا نشنيده اي كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و اله فرمود: منم مولاي هر كس كه مولي ندارد و منم مولاي هر مسلماني از عرب و عجم. آيا كسي كه پيغمبر ولي و مولاي او باشد و او به رسول خدا صلي الله عليه و اله وابسته باشد از پيغمبر نيست؟ و از خود رسول خدا صلي الله عليه و اله محسوب نمي شود؟ آنگاه حضرت فرمود: كدام شريفترند آيا آنكس كه از پيغمبر و ملحق به پيغمبر و وابسته ي به رسول خدا صلي الله عليه و اله است شريفتر است يا آن كس كه وابسته به يك عرب جلف است كه بر پشت پاشنه ي پاي خود مي شاشد؟ سپس فرمود: آنكه از روي ميل و رغبت و دلخواه خود، مسلمان شد، بسي بهتر و شريفتر است از آنكه از روي ترس مسلمان شده است، اين اعراب منافق، از روي ترس مسلمان شدند، ولي «موالي» يعني: ايرانيان، با ميل و رغبت و بدلخواه خود مسلمان شدند. (1) .

4- در روايتي كه از امام موسي بن جعفر عليه السلام رسيده، چنين آمده است:

« اَلنَّاسُ ثَلاَثَهٌ عَرَبِیٌّ وَ مَوْلًی وَ عِلْجٌ فَأَمَّا اَلْعَرَبُ فَنَحْنُ وَ أَمَّا اَلْمَوْلَی فَمَنْ وَالاَنَا وَ أَمَّا اَلْعِلْجُ فَمَنْ تَبَرَّأَ مِنَّا وَ نَاصَبَنَا» (2) .مردم سه دسته اند، عرب، و موالي، و علج، اما عرب ما هستيم، و اما موالي دوستان و پيروان ما و شيعيان ما هستند و اما «علج» كساني هستند كه از ما بيزارند و با ما سخت در عداوتند.

5- مرحوم علامه مجلسي - اعلي الله مقامه- در كتاب نفيس «بحارالانوار» در باب نهم «باب اصناف الناس في الايمان» پس از ذكر آيات و رواياتي چند كه در بيان مدح موالي، و فضيلت عجم آورده است مي فرمايد:

«بيان: ألموالي المعتقون و أبنائهم و من لحق بقبيلة و ليس منهم...»

«موالي آزادشدگان و فرزندان آنها و كساني هستند كه وابسته به يك قبيله ي

ص: 143


1- بحارالانوار ج 67، ص 169-168 و معاني الاخبار ص 385 حديث 78.
2- بحارالانوار ج 67، ص 180.

عربي بوده و از آنها نباشند، و گويا مقصود و منظور روايات از «موالي» «عجم» و ايرانيانند. زيرا «ايرانيان» اعراب بر پدرانشان غالب آمدند و فاتح ايران شدند، و گويا اعراب با غالب آمدن بر ايرانيان آنان را آزاد ساخته اند، يا اينكه چون ايرانيان مسلمان شدند و ايمان آوردند از اين لحاظ به پيشوايان مذهبي خود وابسته شدند. و موالي عرب بشمار آمدند. (1) .

از مجموع رواياتي كه تا بدينجا نقل نموديم، همچنين از بيان امام صادق عليه السلام و تجزيه و تحليلي كه آن حضرت درباره ي «موالي» فرموده است، و نيز از بيانات مرحوم علامه ي مجلسي رحمه الله كه در رابطه با همين موضوع آمده است، چنين به نظر مي رسد: كه چون بيشتر (مسلمانان غيرعرب) ايراني بوده، و ايرانيان بيش از ديگران به حقيقت و روح اسلام توجه داشته و پيوسته از طرفداران سر سخت خاندان وحي و رسالت بوده اند و همواره از آن خانواده دفاع مي نموده اند، از اينرو مراد از كلمه ي «موالي» در اصطلاحات أئمه ي معصومين عليهم السلام «ايرانيان» و شيعيان و پيروان راستين مكتب ولايت بوده است.

با تحقيقي كه پيروان كلمه ي (مولي و موالي) بعمل آمد، جاي شك باقي نمي ماند كه در هرجا كلمه ي مولي يا موالي، در لسان ائمه ي معصومين عليهم السلام بكار رفته است مقصود آنان از اين دو كلمه ايرانيان، و بخصوص شيعيانشان بوده است.

ص: 144


1- بحارالانوار ج 67، ص 174.

نکته دوم:خروج پرچم هاي سياه

اشاره

نكته ي بسيار مهمي كه دانستن آن براي فهم و درك بيشتر روايات در آينده لازم است، مربوط به خروج «پرچم هاي سياه» و پديد آمدن آن پرچمها از سمت مشرق و يا از جانب خراسان مي باشد.

از آنجا كه حقيقت و ماهيت اين پرچمها براي بسياري از افراد، ناشناخته و مجهول است و تشخيص انگيزه ي خروج، و پيدايش آنها براي تعداد زيادي از مردم مانند معمائي بغرنج، سخت و مشكل بنظر مي رسد، لذا ناگزيريم، براي اينكه واقعيت آن پرچمها آشكار شود و بدانيم: كه صاحبان اين پرچم هاي سياه (كه در روايات فراواني آمده است كه پرچمهائي سياه از مشرق نمايان مي شود و با مردي بنام سفياني مي جنگد و زمينه ي حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام را آماده مي سازد) چه كساني هستند، و چه مي خواهند و چرا خروج مي كنند و مقصودشان از اين خروج و نهضت، و جنبش و حركت و جنگ و نبرد و قتل و كشتار چيست، مختصري در اين باره گفتگو كنيم تا اين معما، حل گرديده و ماهيت آن بر همگان روشن شود.

سنت پرچمداري در گذشته و حال

در دنياي متمدن و جهان پيشرفته ي امروز در ميان همه ي دولتها و كشورهاي كوچك و بزرگ، و ممالك مستقل و نيمه مستقل جهان كه به اصطلاح آزادي از دست رفته ي خود

ص: 145

را بازيافته و به استقلال نسبي و ظاهري رسيده اند، رسم بر اين است كه: هر دولت و كشور در دنيا خواه و ناخواه داراي شعار مخصوص و پرچم ويژه اي است كه از بقيه ي دولتها و كشورها متمايز مي گردد.

چنانكه مي دانيم پرچم هر كشور در واقع رمز استقلال و نشاندهنده ي عظمت و مظهر نيرومندي آن كشور است، و گرچه بصورت ظاهر چند سانت و يا يكمتر پارچه اي بيش نيست، اما از آنجا كه رمز استقلال كشور به شمار مي رود، در نزد همگان محترم، و از جلوه و شكوه خاصي برخوردار است و چون نشانه ي استقلال و رمز آزادي محسوب مي شود در نظر سربازان و افراد نظامي بقدري پر شكوه و جلال است كه در پادگانهاي نظامي در برابر آن رژه مي روند و احيانا بدان سوگندمي خورند.

از اينها كه بگذريم هر گاه كشور مورد هجوم دشمن قرار گرفت به هنگام جنگ سربازان مدافع آن را به دوش مي كشند و در برابر دشمن آن را به اهتزاز درمي آورند و براي برافراشتن آن و جلوگيري از سرنگوني اش، فداركاريها و جان فشانيها مي كنند تا جائي كه حتي براي حفظ و نگهداري اش تا سرحد مرگ پيش مي روند و جان خود را نيز در اين راه فدا مي سازند، و اين حقيقي است كه همه ي ما امروز با چشم خود بالعيان آن را مشاهده مي كنيم.

خلاصه ي مطلب آنكه: سنت پرچمداري، و داشتن پرچم و همچنين برافراشتن پرچمها در موقع جنگ، و حفظ و نگاهداري آن، از جمله ي آداب و رسوم ديرين ملتها در طول تاريخ بشريت و از عادات هميشگي آنهاست و تنها مربوط به امروز نيست، بلكه سابقه ي تاريخي طولاني دارد.

در اين باره ابن خلدون در كتاب معروف خود بنام «مقدمه ي ابن خلدون» مي نويسد:

سنت پرچمداري از آغاز خلقت بشر تاكنون در جنگها معمول و متداول بوده و شعار مخصوص جنگ بشمار مي رفته و ملتها همچنان آنها را در رزمگاهها و ميدانهاي نبرد بكار مي برده اند و حتي در دوران رسالت پيامبر گرامي اسلام نيز اين سنت تداوم داشته و آن حضرت هم مانند ديگران در جنگهايي كه داشته، به اين سنت پاي بند بوده است.

ص: 146

گواهي تاريخ و حديث

مرحوم علامه مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب پرارج «بحارالانوار» درباره ي اين مطلب كه علي عليه السلام پرچمدار رسول خدا صلي الله عليه و اله بوده است مي نويسد:

مالك بن دينار از سعيد بن جبير پرسيد، پرچمدار رسول خدا صلي الله عليه و اله چه كسي بود؟

جواب داد: علي ابيطالب عليه السلام. (1) .

و در روايت ديگري از تاريخ طبري، و بلاذري. و صحيح مسلم و بخاري چنين نقل كرده است كه: چون رسول خدا صلي الله عليه و اله اراده فرمود براي جنگ «بدر» بيرون برود، هر گروهي از مسلمانان براي خود پرچمي را انتخاب نمودند، پرچم «حمزه» سرخ رنگ، و پرچم «بني اميه» سبز رنگ، و پرچم علي بن ابي طالب عليه السلام «زردرنگ» و پرچم پيامبر صلي الله عليه و اله سفيد رنگ بود. (2) .

و در جنگ «خيبر» موقعي كه آن حضرت فرمود: « لَأُعْطِیَنَّ اَلرَّایَهَ غَداً رَجُلاً یَفْتَحُ اَللَّهُ عَلَی یَدَیْهِ یُحِبُّ اَللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اَللَّهُ وَ رَسُولُهُ»؛ «اين پرچم را فردا بدست كسي خواهم داد كه او خدا و پيغمبر خدا را دوست مي دارد، و خدا و پيغمبرش هم او را دوست مي دارند، و او برنمي گردد مگر اينكه فاتح و پيروز باشد» اين پرچم را بدست علي عليه السلام داد. (3) .

از ديدگاه تاريخ و حديث، مسلم است كه بكار بردن پرچم و برافراشته داشتن آن به هنگام جنگ و نبرد پيوسته در طول تاريخ چه پيش از ظهور اسلام و چه بعد از آن همچنان ادامه داشته است و حتي در تاريخ آمده است كه در زمان اميرمؤمنان عليه السلام نيز در جنگ جمل و صفين، فرزند آن بزرگوار بنام «محمد بن حنفيه» پرچمدار و صاحب رايت آن حضرت بوده است. (4) .

در حادثه ي خونين كربلا، نيز سمت پرچمداري «حسين بن علي عليه السلام» به عهده ي برادر رشيد و شجاع و فداركارش «قمر بني هاشم» حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بوده و پس از

ص: 147


1- بحارالانوار ج 42، ص 60.
2- همان مدرك و همان صفحه.
3- بحارالانوار ج 42، ص 60.
4- مجالس المؤمنين ج 1، ص 275، ط- اسلاميه، سال 1354 شمسي.

آن نيز حتي كساني كه براي برانداختن نظام ظالمانه «بني اميه» و پي ريزي حكومت ستمگرانه ي «بني العباس» قيام كردند، مانند- ابومسلم خراساني و ياران او كه مردم را عليه بني اميه شوراندند- هر چند كه اهل حق نبودند- ولي بهرحال علامت ويژه و نشانه ي مخصوص داشتند كه نشانه ي حركتشان همان پرچم هاي سياه بوده است.در هر صورت: در هر دوره و زماني، هر دولت و كشوري كه نغمه ي استقلال و آزادي را سر داده است و هر گونه قيام و انقلابي كه در جهان بوقوع پيوسته است و هر گروهي كه زمام امور چند روزه ي دنياي ناپايدار را بدست گرفته اند، خواه و ناخواه داراي علامت ويژه و نشانه ي مشخصي كه آنها را از ساير دولتها و كشورها متمايز سازد، بوده اند.

نشانه استقلال تشيع
اشاره

با توجه به اينكه هر قوم و ملتي در هر عصر و زماني طبق سنت معمول داراي نشانه ي مخصوصي بوده است، اگر روايات را ملاحظه كنيم، مي بينيم كه رهبران ديني و پيشوايان مذهبي از حركت گروهي خبر داده اند كه داراي پرچم هاي سياه مي باشند و از آن، بعنوان «رايات سود» ياد شده است، اين پرچم ها، همين پرچم هاي سياه معمولي فعلي شيعيان است و همين پرچمهاست كه نشانه ي استقلال، و رمز آزادي و مظهر توان و نيرومندي اين گروه مخلص و فداكار و حقيقت خواه است.

و باز همين پرچمهاست كه علاوه بر آنكه يكي از نشانه هاي بارز عزاداري شيعيان و علامت غمگساري آنان بر شهداي گلگون كفن كربلا و نكوهش بر بني اميه و همه ي جنايتكاران و ستم پيشگان در طول تاريخ بشريت بشمار مي رود (و در ايام عزاداري و سوگواري سرور شهيدان و رهبر آزادمردان جهان حضرت حسين بن علي عليه السلام در هر شهر و روستا، و بر سر هر كوي و برزن، و سر در خانه ها، مساجد، حسينيه ها، تكايا، و در گوشه و كنار خيابانها نصب مي گردد و شيعيان راستين حسين عليه السلام بدينوسيله شدت حزن و اندوه خود را با نصب آنها به جهانيان، اعلام مي كنند) در روايات اسلامي، نموداري از حركت انقلابي تشيع، و علامت روياروئيشان با كفر جهاني معرفي گرديده است.

البته اين درست است كه اين پرچمها با اين كيفيت، و يا رنگ خاص، در دوران رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله و يا زمان برخي از أئمه ي معصومين عليهم السلام وجود نداشته است، ولي از

ص: 148

آنجا كه شخص رسول اكرم صلي الله عليه و اله و جانشينان معصوم آنحضرت پيوسته با عالم غيب در ارتباط بوده و بر اثر وحي و نبوت و احراز مقام امامت و ولايت از حقيقت و آينده جهان ترسيم روشني داشته اند. لذا از آينده ي درخشان ملتي كه شعار آنها «پرچم هاي سياه» بوده و براي احقاق حق و برانداختن نظام ظلم و ستم و احياء مذهب خود در آينده قيام خواهند كرد، خبر داده و مسلمانان را از حركت انقلابي چنين مردمي كه پس از گذشت ساليان درازي پيدا خواهند شد، و زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام خواهند بود، با اطلاع ساخته، و شعار مخصوص آنان را كه همان «پرچم هاي سياه» بوده است به جهانيان گوشزد فرموده اند.

به هر حال در اين زمينه روايات فراواني در كتب معتبره ي شيعه و سني موجود است كه براي نمونه تنها به ذكر 2 حديث اكتفا نموده و توضيح بيشتر را به موضوعي كه تحت عنوان «قيام زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام از مشرق آغاز مي شود» ارجاع مي دهيم و اينك 2 حديث؛

1- متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» درباره ي (صاحبان پرچمهاي سياه) كه با لشكريان سفياني مواجه مي گردند و آنها را در جنگ، شكست مي دهند، در ضمن يك خطبه ي مفصل و طولاني از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين آورده است:«فَيُبعثُ عَلَيْهِ فَتى مِن قِبَلِ المَشْرِقِ يَدعُو إلى أهلِ بَيتِ النَّبِي هُم أصحابُ الرَّايَاتِ السُّودِ وَ المُستَضَعَفُونَ، فَيُعِزُّهُم اللَّهُ وَ يَنزِلُ عَلَيهِمُ النَّصَرَ، فَلا يُقاتِلُهُم أَحَدٌ إِلا هَزَمُوهُ». (1) .

آنگاه جوانمرد آزاده اي كه مردم را به سوي اهل بيت پيغمبر دعوت مي كند، از طرف مشرق بر عليه سفياني برانگيخته مي شود، و آنان (يعني: مردم مشرق زمين) صاحبان پرچم هاي سياه، و مردم مستضعفي هستند كه خداوند به آنها قدرت و عظمت و نيرو مي بخشد، و آنان را پيروز مي گرداند. هيچكس با آنها نمي جنگد مگر آنكه آنان او را شكست مي دهند.

2- محمد بن ابراهيم نعماني در كتاب «غيبت نعماني» و مرحوم علامه مجلسي در كتاب «بحارالانوار» روايت كرده اند كه:

ص: 149


1- كنزالعمال ج 14، ص 597.

از كعب الاحبار، روايت شده است كه در ضمن حديثي نسبتا مفصل گفت:

حضرت قائم - عجل الله تعالي فرجه - از نسل علي عليه السلام است، براي او غيبتي است مانند غيبت يوسف، و بازگشتي است مانند بازگشت «عيسي بن مريم» عيله السلام و پس از آنكه مدتي غايب شده باشد ظاهر مي شود، در وقتي كه ستاره ي سرخ و يا ستاره ي ديگري طلوع كرده و «زوراء» كه (شهر ري) است خراب شده و «مزوره» كه بغداد است خسف و نگونسار گرديده و سفياني خروج نموده، و جنگ ميان فرزندان عباس (يعني بني العباس) و جوانان ارمنيه و آذربايجان درگرفته باشد و آن جنگي است كه هزاران هزار كشته دارد و هر كسي دست بر قبضه ي شمشير جواهرنشان (و آشكار) دارد، و جنگ بسيار بزرگي است كه پرچم هاي سياه در آن در اهتزاز است و آن جنگ، همان جنگي است كه مرگ سرخ (يعني كشتن و كشته شدن با وسايل مدرن جنگي) را به مردم بشارت مي دهد، و با طاعون خطرناك آميخته است. (1) .

تذكر

بايد توجه داشت: رواياتي كه درباره ي خروج پرچم هاي سياه از مشرق، و يا خراسان رسيده است، و محدثان و راويان آثار اهل بيت عليهم السلام آنها را در كتابهاي خود تحت عنوان «رايات سود» و يا «زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام» آورده اند، اين پرچمها، غير از پرچم هاي سياه ابومسلم خراساني است. زيرا:

اولا- اين پرچم ها، پرچمهايي است كه نشانه ي استقلال و آزادي و معرفي «شيعه» است.

ثانيا- در نزديكيهاي خروج حضرت مهدي عليه السلام و پيشاپيش ظهور مبارك آن حضرت نمايان مي گردد.

و ثالثا- صاحبان آن پرچمها، كساني هستند كه براي بپا داشتن حق و از بين بردن باطل و محو آثار ظلم قيام مي كنند، و با قيام خود زمينه ي حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام را فراهم مي آورند.

ص: 150


1- غيبت نعماني ص 147-145، ط - صدوق: باب 10، حديث 4.

لذا بيشتر كساني كه روايات مربوط به پرچم هاي سياه را نقل كرده اند، گفته اند كه: اين پرچم هاي سياه، نه آن پرچم هاي ابومسلم خراساني است بلكه پرچمهايي است كه براي وصول بحق و رسيدن به امام عصر -عجل الله تعالي فرجه- و ملحق شدن به آن حضرت خواهد آمد.

دو توضيح از دو نويسنده

ابن كثير دمشقي، متوفاي سال 774 هجري در كتاب «نهايةالبداية و النهاية» پس از ذكر روايتي كه از رسول خدا صلي الله عليه و اله درباره ي خروج پرچم هاي سياه از خراسان آورده است، چنين مي نويسد:

اين پرچم هاي سياه، نه آن پرچم هاي سياهي است كه ابومسلم خراساني با آنها آمد و دولت بني اميه را در سال 132 هجري، سرنگون ساخت، بلكه اين پرچمها، پرچم هاي سياه ديگري است كه براي ياري دادن و كمك رساندن و مساعدت حضرت مهدي عليه السلام مي آيد. و خداوند كار آن حضرت را در يك شب اصلاح مي نمايد و او را بوسيله ي مردمي از اهل مشرق كه وي را ياري مي دهند و دولتش را برپا مي دارند و اركانش را محكم مي كنند، و پرچمهاي شان سياه است. تاييد مي فرمايد. (1) .

مؤلف كتاب «الاشاعه لاشراط الساعه» برزنجي شافعي نيز پس از آنكه روايتي را از رسول خدا صلي الله عليه و اله درباره ي خروج پرچم هاي سياه نقل كرده است درباره ي ماهيت اين پرچم ها و صاحبان آن چنين مي نويسد:

تذكر: اين پرچم هاي سياه، غير از پرچمهاي سياهي است كه براي ياري دادن بني العباس آمدند، و گرچه اين هر دو پرچم از طرف مشرق و اهل خراسان است و هر دو با بني اميه مي جنگند اما پرچم هاي سياه دومي با پرچمهاي بني العباس فرق بسيار دارد، زيرا: صاحبان اين پرچمها - كلاههايشان سياه و لباسها و پيراهنهايشان - سفيد است و آنها لباسهايشان سياه بود، و اين پرچمها كوچك است و آن پرچمها بزرگ بود، و اين پرچمها رهبرشان سيدي هاشمي

ص: 151


1- نهايه، البدايه و النهايه ج 2، ص 42 ط - رياض.

است كه فرمانده سپاه او مردي بنام شعيب بن صالح تميمي است و آن پرچمها آنها را «ابومسلم» رهبري مي كرد، و صاحبان اين پرچمها با مردي از اولاد ابوسفيان - بنام سفياني - مي جنگند و صاحبان آن پرچمها با (بني مروان) جنگيدند، و در روايت «سعيد بن مسيب» به همه ي اينها تصريح شده است». (1) .

ص: 152


1- «الاشاعه» ص 114، طبع مصر.

نکته سوم:مشرق كجاست و خراسان كدام سرزمين است؟

اشاره

با توجه به اينكه «مشرق» سرزمين وسيع و پهناوري است كه كليه ي مناطق شرقي جهان، از كشورهاي عربي خاورميانه و حجاز گرفته تا «شامات» و عراق و ايران و حتي برخي از كشورهاي مجاور ايران را تا سرحد «چين» نيز شامل مي شود، بايد ديد منظور رسول خدا صلي الله عليه و اله و أئمه ي معصومين عليهم السلام كه فرموده اند «پرچم هاي سياهي از مشرق زمين نمايان مي شود و صاحبان آن پرچمها براي دولت حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كننند» اين مشرق كجاست؟ و چه سرزميني است؟ و در كدامين نقطه از نقاط جهان واقع شده و چه كشورهائي را شامل مي شود؟

آيا مقصود رسول خدا صلي الله عليه و اله و امامان معصوم عليهم السلام از لفظ «مشرق» همه ي كشورهاي شرقي و مناطق خاورميانه است يا اينكه منطقه ي خاص و سرزمين مشخصي را در نظر داشته اند؟ و آيا هدف پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله و جانشينان معصوم آن حضرت از كلمه ي «مشرق» و «خراسان» و پرچم هاي سياهي كه از آنجا آشكار مي گردد ايران است، آيا دليل قاطع و قانع كننده اي هم هست كه اين موضوع را تأييد كند يا خير؟

هدف روايات از مشرق و خراسان ايران است

بدون ترديد و با صراحت كامل مي توان اظهار اطمينان كرد كه هدف روايات از لفظ مشرق و كلمه ي خراسان فقط و فقط كشور اسلامي ايران است، زيرا:

ص: 153

اولا- وقتي كه روايات را مورد ارزيابي قرار مي دهيم، مي بينيم كه هم نام مشرق در آنها ديده مي شود و هم نام خراسان، و بعلاوه هر كدام از اين روايات، يكديگر را تفسير مي كند و نقاب از چهره ي مبهمات هم برمي دارند و همان موضوعي را كه روايات مربوط به مشرق بيان مي كند همان را هم رواياتي كه درباره ي «خراسان» آمده است، تاييد مي نمايد.و ثانيا - روايات مربوط به زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام منحصر به مشرق و خراسان نيست، بلكه همچنانكه در نكته ي اول، تذكر داديم، مؤيداتي از قبيل كلمه ي فرس و عجم و موالي و نظائر اينها در روايات ديده مي شود كه قسمتهايي از آن روايات را بيان كرديم و تعدادي از آنها هم در آينده خواهد آمد.حال، براي اينكه اين ادعاء بدون دليل نباشد، و اطمينان پيدا كنيم كه هدف روايات از لفظ مشرق و كلمه ي خراسان (هر دو لفظ) كشور ايران است، بذكر دو حديث كه درباره ي مشرق، و خراسان آمده است بسنده مي كنيم و به شرح آن دو حديث مي پردازيم تا حقيقت مطلب آشكار گرديده و شك و ترديدي براي كسي باقي نماند.

1- در پاره اي از روايات چنين آمده است:

«عن اَلزُّبَیْدِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : یَخْرُجُ نَاسٌ مِنَ اَلْمَشْرِقِ فَیُوَطِّئُونَ لِلْمَهْدِیِّ یَعْنِی سُلْطَانَهُ». (1) .زيبدي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: مردمي از مشرق زمين بپا مي خيزند و قيام مي كنند و براي حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كنند، يعني: زمينه ي قدرت و دولت و سلطنت آن حضرت را آماده و مهيا مي سازند.

2- در حديث ديگري چنين روايت شده است:

«عَنْ ثَوْبَانِ أَنَّهُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : إِذَا رَأَیْتُمْ اَلرَّایَاتِ اَلسُّودَ قَدْ أَقْبَلَتْ مِنْ خُرَاسَانَ فَأْتُوهَا وَ لَوْ حَبْواً عَلَی اَلثَّلْجِ فَإِنَّ فِیهَا خَلِیفَهَ اَللَّهِ اَلْمَهْدِیَّ». (2) .

ص: 154


1- عقدالدرر، ص 125 و سنن ابن ماجه، ج 2، حديث 4088.
2- الحاوي للفتاوي ج 2، ص 63 و الملاحم و الفتن ص 53، عقدالدرر ص 126-125 و كنزالعمال ج 14، ص 261.

ثوبان از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:هرگاه ديديد پرچم هاي سياه از خراسان نمايان شد، بسوي آنان بشتابيد و به آنها ملحق شويد اگرچه افتان و خيزان، و با دست و زانو و يا سرانگشتان پا بر روي يخ راه برويد، زيرا خليفه ي خدا حضرت مهدي عليه السلام با آنها و در ميان آنهاست.

وحدت جهت مشرق با خراسان

در اين دو روايت هم نام مشرق، و هم نام خراسان ديده مي شود و رسول گرامي صلي الله عليه و اله با دو تعبير مختلف، آنهم از يك جا و يك مكان و يك سرزمين، از قيام اسلامي گروهي در آخرالزمان پيش از انقلاب جهاني مهدي موعود -عجل الله تعالي فرجه- خبر داده است.

ممكن است در بدو امر تصور شود كه «مشرق» و «خراسان» دو جاي مختلف و دو سرزمين متفاوت است ولي با اندكي نظر و تأمل در ساير احاديث، اين معنا بخوبي روشن مي شود كه هر دوي آنها يكي است و بين اين دو كلمه تفاوتي وجود ندارد.توضيح آن اينكه: «مشرق» بر وزن مسجد- اسم مكان است و همانگونه كه اهل لغت گفته اند: «مشرق» عبارت است از محل طلوع آفتاب، و آن طرفي كه آفتاب از آنجا طلوع مي كند. (1) .

بنابراين با توجه به اينكه علاوه بر لفظ مشرق كلمه ي خراسان نيز در احاديث فراواني كه در مورد زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام آمده است و سرزمين خراسان، پيوسته جزء خاك ايران و از نقاط بسيار حساس و مركزي اين مرز و بوم بشمار مي رفته، و در طرف شرقي كشور پهناور ايران واقع شده، و در زمانهاي گذشته منطقه اي آباد و آزاد و وسيع، و سرزمين گسترده اي بوده، و شهرت فوق العاده و بسزائي داشته، و همواره جزء مناطق مركزي ايران بحساب مي آمده، و خود ايران هم از بلاد شرق، و خاورميانه و نسبت به عربستان و شامات و عراق، و برخي ديگر از سرزمينهاي عربي خاورميانه در جانب شرقي اين كشورها قرار گرفته، و اضافه ي بر همه ي اينها شخص رسول اكرم عليهماالسلام نيز در

ص: 155


1- مفردات راغب، و لسان العرب، ماده «شرق» و فرهنگ عميد.

عربستان و حجاز زندگي مي كرده است، معلوم مي شود كه مقصود روايات هم از كلمه ي «مشرق» و هم از كلمه ي «خراسان»، كشور ايران است.

زيرا چنانچه هدف اينگونه روايات از كلمه ي (مشرق) كليه ي مناطق شرقي تا سرحد چين، مراد باشد در اين صورت تصريح برخي از روايات كه مي گويد: حركت پرچم هاي سياه از خراسان خواهد بود، بي معنا و بي فايده است و اگر هدف روايات، از كلمه ي (مشرق)، كشور اسلامي ايران باشد فقط در اينصورت با كلمه ي «خراسان» قابل جمع خواهد بود.

و بايد گفت مراد از «خراسان» نيز كشور ايران بوده است نه استان خراسان فعلي (چنانكه برخي تصور كرده اند كه مراد از خراسان همين خراسان و شهر مقدس مشهد است، و عقيده دارند كه قيام سيد حسني بايد از همين شهر مقدس باشد) و مي گويند كه او حتما بايد از همين سرزمين خراسان فعلي با پرچم هاي سياه بيايد.

بنابراين، هر چند كه ممكن است حركت سپاه و لشكر و اعزام و نيرو و محل تجمع افراد و به اهتزاز درآمدن پرچم هاي سياه و همچنين تعداد قابل توجهي از افراد سپاه و ارتش و رؤساء كشور از همين منطقه ي خاص خراسان صورت پذيرد، ولي بطور مسلم، هدف روايات از ذكر نام «خراسان» عين خراسان فعلي و شهر مقدس مشهد نيست. و بگونه اي كه در آينده، ثابت خواهيم نمود به حسب روايات، و تحقيق پژوهشگراني كه از مدتها پيش، به دنبال شناخت سيد حسني و يا هاشمي خراساني بوده اند (قيام زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام) از نفس خراسان نيست. و بهرحال حقيقت و واقعيت اين مطلب در هنگام نقل روايات مربوطه بخواست خدا واضحتر و روشنتر خواهد گشت.

اينك براي شناخت موقعيت جغرافيايي خراسان، و اينكه معلوم شود هدف روايات از «خراسان» كشور «ايران» است، لازم است نخست جغرافياي تاريخي ايران قديم را مورد بررسي قرار داده و سپس به گفتار پژوهشگران و صاحب نظراني كه پيرامون منطقه ي جغرافيايي خراسان تحقيق كرده اند بپردازيم تا واقعيت گفته هاي پيشين بطور مستدل روشن شود.

ص: 156

جغرافياي تاريخي ايران

ايران، يكي از ممالك باستاني جهان است، نام ايران از كلمه ي «آريانا» و يا «آيريانا» كه در «اوستا» كتاب مقدس زردتشتيان آمده، گرفته شده است، معني كلمه ي «ايران» سرزمين آرياها- سرزمين نجيب زادگان است. (1) .

در وجه تسميه ي ايران به اين نام، گفته مي شود: كلمه ي «ايران» در اصل، همان آريانا و يا آيريانا بوده است كه بتدريج، و كم كم طي مرور زمان، تحريف شده و بلفظ ايران امروز درآمده است.

و اما كلمه ي «پرشيا» كه اروپائيها و بيشتر خارجيهاي ديگر آنرا در مورد ايران بكار مي برند، از لفظ قديم يوناني «پرسيس» كه بمعني ايالت فارسي بوده و در قديم «پرسا» خوانده مي شده، گرفته شده است.

اشتهار ايران با نام فعلي آن جنبه ي تازگي دارد و از نيم قرن اخير يعني: (در سال 1313 هجري شمسي برابر با سال (1935) ميلادي) كه دولت ايران آنروز از تمامي كشورهاي جهان درخواست نمود كه نام «ايران» را بجاي كلمه ي «پرسا» و يا «پرشيا» بكار ببرند، اين نام مرسوم و شناخته شده است. (2) در شمال شرقي، و يا شرقي ترين نقطه ي ايران فعلي، منطقه ي وسيع و پرجمعيتي وجود دارد كه در تمام دوران تاريخ اسلام، مورد توجه عميق پيشوايان معصوم عليهماالسلام و محدثان و مؤلفان و مورخان و جهانگردان بوده است.

نام اين منطقه ي پهناور در روزگار گذشته و تاريخ اسلام «خراسان» بوده و هم اكنون نيز بهمين نام شناخته مي شود.

از مطالعه ي كتابهايي مانند فقه و حديث و تاريخ و جغرافي و امثال آن كه بنحوي با نام «خراسان» ارتباط پيدا مي كند چنين استفاده مي شود كه اين منطقه از عهد كهن، نام سرزمين وسيع پهناوري بوده است كه معروف و مشهور بوده و از مناطق مهم و حساس و مركزي ايران به شمار مي رفته، و در ميان ساير شهرهاي ايران شهرت

ص: 157


1- جغرافياي كامل جهان ص 161، چاپ سال 1361- انتشارات بنياد.
2- براي اطلاع بيشتر به (تاريخ ايران قديم) تأليف حسين پيرنيا (مشيرالدوله سابق) چاپ سال 1310 و جغرافياي مفصل ايران ج 1، ص 42، 41 تأليف دكتر ربيع ربيعي چاپ سال 1361 مراجعه فرمائيد.

بسزائي داشته است تا جائي كه اعراب و مسلمانان صدر اسلام بخصوص عربهاي حجاز و عراق، غالبا بموازات نام «فرس» و «عجم» و «موالي» ايرانيان را به اين منطقه ي پرجمعيت منسوب نموده، و از آنان به عنوان «خراسانيان» و يا مردم خراسان ياد مي كرده اند.

موقعيت جغرافيايي خراسان

در مورد موقعيت جغرافيايي (خراسان) و شهرت و مركزيت اين منطقه در روزگار گذشته، جهانگردان و محدثان و جغرافي دانهاي فراواني در گذشته و حال از اخبار و احوال اين منطقه سخن گفته اند، كه ما در اينجا به نقل قسمتي از سخنان دو نويسنده، يكي از عصر حاضر، و ديگري از قرن ششم هجري بسنده مي كنيم.

1- از نويسندگان عصر حاضر، آقاي حبيب الله شاملوئي مؤلف كتاب «جغرافياي كامل جهان» درباره ي خراسان فعلي چنين مي نويسد:

«استان خراسان، وسيعترين استانهاي ايران است، و از جمله ي استانهايي است كه با دو همسايه ايران (شوروي و افغانستان) هم مرز است. اين استان از شمال به جمهوري تركستان (شوروي) - از مشرق به جمهوري افغانستان- از جنوب به استانهاي سيستان و بلوچستان و كرمان - و از مغرب به استانهاي مازندران و اصفهان و فرمانداري كل سمنان محدود است، وسيعترين شهرهاي ايران يعني (بيرجند) در اين استان واقع است. (1) .

2- جهانگرد نامي قرن ششم «ياقوت حموي» در كتاب معروف خود بنام «معجم البلدان» درباره ي سرزمين خراسان چنين مي نويسد:«خُرَاسَان بِلَادٌ وَاسِعَةٌ، أَوَّلُ حُدُودِهَا مِمَّا يَلِي العِرَاقِ آزادْوَار قَصَبَةُ جُوَين، وَ آخِرُ حُدُودِهَا مِما يلي الهند، وَ تَشتَمِلُ عَلى أُمَّهَاتٍ مِنَ البِلادِ مِنها - نيسابور، وَ هَرَات وَ مَرو وَهِيَ كَانَت قَصَبَها وَ بَلخ، وطالقان، وَنِسَا وَ آپیورد وَ سَرَحْس وَ مَا يَتَخَلَّلُ ذلِكَ مِن المدن الَّتى دُونَ نَهْرِ جَيحُونَ».خراسان، سرزمين وسيع و پهناوري است كه نخستين نقطه ي مرزي آن متصل به

ص: 158


1- جغرافياي كامل جهان ص 123.

«عراق» است و آخرين نقطه ي مرزي آن تا حدود هندوستان مي رسد، و داراي شهرهاي عمده و بزرگي است كه از آن جمله است: نيشابور و هرات و مرو و اين سه، از شهرهاي بزرگ خراسان محسوب مي شود، و بلخ و طالقان و نسا و آبيورد، و سرخس و همه آباديها و شهرهائي كه در فواصل ميان شهرهاي نامبرده قرار دارد تا برسد به نهر «جيحون» همه و همه جزء سرزمين خراسان است.

صاحب كتاب «معجم البلدان» پس از آنكه حدود مرز و بوم «خراسان» را مطابق نظريه ي خود بيان مي كند، گفتار «بلاذري» يكي ديگر از مورخين نامي متوفاي سال 279 هجري را اينگونه بيان مي دارد:

«وقَالَ البَلاذُرى خُراسان أَربَعَةُ أرباع، فَالرُّبعُ الْأَوَّلُ إيرانشهر، وَهِيَ نيسابور، وَ قُهِستان وَ الطَّبَسان و هَرَات وَ بُوشَنج و بادغيس وَ طُوس وَ إسمها طبران.

والربع الثاني: مَروُ الشَّاهجان وَ سَرَحْس وَ نِسَا وَ آبيُورد وَ مَروالرُّودَ وَ الطالقان و خوارزم و آمل وَ هُمَا عَلَى نَهْرِ جَيحُونَ. و الربع الثالِثُ: وَ هُوَ غَرِبِيُّ النَّهْرِ بَينَهُ وَ بَينَ النَّهْرِ ثَمَانِيَةُ فَرَاسِخُ أَلْفَارِيَابٍ، وَ جَوزجان، وَ طَخَارِستانِ العُليا وَ خَسْت و آندرابَه وَ الباميان وَ بَعْلان و والح وَ هِيَ مَدينَةٌ مُزَاحِمٍ ِبنِ بَسطام وَ رُستاق بيل، وَ بَذَخشان، وَ هُوَ مَدَخَلُ النَّاسِ إِلى تَبَّت وَ مِن أَندرابَه مَدخَلُ النَّاسِ إِلَى كَابُل وَ التَّرْمِدَ وَ

هُوَ شَرِيٌّ بَلَخَ، وَ الصَّغَانِيَانِ، وَ طُخَارِستان السفلى، وَ خُلَم وَ سَمِنجان. وَالرُّبعُ الرَّابِعُ: مَاوَرَاءُ النَّهْرِ بُخاری، وَ الشَّاش، وَ الطرار بند، وَالصَعْد و هوكس، وَ نَسَف و الرُّوبِستان و أشرُوسَنَه وَ سَنَامُ قَلعَةَ الْمُقْنَعِ، وَفَرِغَانَه و سمرقند.

بلاذري: گفته است كه خراسان داراي چهار بخش است.بخش اول: عبارتست از «ايران شهر» كه مشتمل است بر شهرهائي چون نيشابور و كوهستان و دو طبس و هرات، و بوشنج، و باذغيس، و طوس كه اسم آن طبران است.بخش دوم: كه عبارتست از مروشاهجان، و سرخس، و نسا، و آبيورد، و مرورود

ص: 159

و طالقان و خوارزم و آمل كه در بالاي نهر جيحون واقع است.

بخش سوم: قسمتهاي غربي نهر جيحون است كه فاصله ي بين آن و بين نهر جيحون هشت فرسخ است و آنها عبارتند از: فارياب، و جوزجان، و طخارستان بالا، و خست، و اندرابه، و باميان و باقلان و الج، و رستاق بيل، و بدخشان.و بخش چهارم: ماوراءالنهر است كه عبارتست از بخاري، و شاش، و طراربند، و صغد و هوكس و نسف و روبستان و اشروسنه و سنام قلعه مقنع و فرغانه و سمرقند.

و آنگاه «ياقوت حموي» مي گويد:سخن صحيح درباره ي خراسان و حدود آن همانست كه ما قبلا بيان نموديم، زيرا اگر كسي شهرهاي ديگري را غير از آنچه ما گفتيم به خراسان نسبت دهد بخاطر آنست كه آن شهرها جزء قلمرو حكومت خراسان، و تحت نفود، و حيطه ي تصرف والي و حكمران خراسان بوده، و آن شهرها زير نظر او اداره مي شده و نام (خراسان) همگي آن شهرها را در بر مي گرفته است.

سپس مي گويد:

از شريك بن عبدالله روايت شده كه وي گفته است: خراسان جعبه ي تيرهاي خداوندي است هرگاه بر ملتي غضبناك شود بوسيله ي «خراسانيان» آنها را سركوب مي كند و هم چنين مي گويد: در حديث ديگري وارد شده است (كه هيچ پرچمي از خراسان براي نبرد بيرون نيامده است كه برگشته باشد، نه در جاهليت و نه در اسلام، مگر اينكه بهدف خود رسيده است).

سپس «ياقوت حموي» صاحب كتاب «معجم البلدان» بعد از مدح و تعريف مردم خراسان به دنبال سخنان خود چنين مي گويد:

وَ قَد طَعَنَ قَومٌ فِي أَهلِ خُرَاسَانَ وَ زَعَمُوا أَنَّهُم بُخَلاء وَهُوَ بُهتُ لَهُم، إلى أَن قَالَ: وَ مِن أينَ لِغَيرِهِم مِثلُ مُحَمَّد بن اسماعيل البخارى، وَ مُسلم بن حجاج القشيري و أبي عيسى الترمذي وأبي حَامِدِ الغَزالي و الحاكم النيسابورى و غَيرِهِم مِن أهلِ الحَديثِ وَ الفِقهِ».گروهي ندانسته و از روي ناداني به عيبجويي مردم خراسان پرداخته و مي گويند

ص: 160

آنها مردماني پست و بخيل اند و اين سخن بهتاني بزرگ به مردم خراسان است. در كجاي عالم مي توان يافت كساني را كه مانند مردم خراسان باشند و حال آنكه افرادي مانند «بخاري» و «قشيري» و «ترمذي» و «غزالي» (1) و «حاكم نيشابورري» دانشمنداني از اهل فقه و حديث از ميان آنها برخاسته اند».

نتيجه اي كه از مجموع گفتار دو نويسنده بخصوص صاحب كتاب «معجم البلدان» بدست مي آيد اين است كه:

اولا: منطقه ي خراسان بگفته ي «ياقوت حموي» در زمان «بلاذري» متوفاي سال 279 هجري بمراتب وسيعتر، بزرگتر، پهناورتر و پرجمعيت تر از زمان خود او بوده تا جائي كه حتي بيشتر شهرهاي افغانستان و شوروي، (مانند بلخ و بخارا و سمرقند و جوزجان و قزاقستان و ازبكستان و تاجيكستان و تركمنستان شوروي) همه ي آنها جزء سرزمين خراسان بوده است، ولي تقسيمات كشوري و اداري جديد، و زور و فشار و قلدري دولتهاي قدرتمند و سهل انگاري زمامداران وقت باعث جدا شدن شهرهاي نامبرده از ايران گرديده است.

ثانيا: خراسان با مركز قديم آن (طوس) از نظر تاريخي پيوسته جزء نقاط حساس و مركزي ايران بحساب مي آمده و حتي امروز نيز جزء خاك ايران است و در تعريف و تقسيم بندي «ياقوت حموي» و «بلاذري» داخل، و بحال خود باقي است.

و ثالثا: در روزگار گذشته «خراسان» چنان شهرت داشته كه با لفظ «مشرق» برابر و مساوي بوده است تا جائي كه «اعراب» و مسلمانان آنروز را بدين سرزمين پهناور نسبت داده و به همه ي ايرانيان «خراسانيان» و يا مردم «خراسان» مي گفته اند.دليل بر اين مدعا، همان گفتار اخير صاحب «معجم البلدان» است كه: مي گويد: (سخن صحيح درباره ي حدود و مرز و بوم خراسان همانست كه ما گفتيم) اما در عين حال پس از تعريف و تمجيد مردم خراسان بناگاه سخن خود را باز پس مي گيرد و مي گويد: عده اي ندانسته به عيب جوئي مردم خراسان پرداخته و مي گويند آنها مردماني پست اند و اين سخت بهتان بزرگي به مردم خراسان است.

آنگاه بلافاصله عده اي از دانشمندان بزرگ اهل سنت را مانند «بخاري» و عده اي

ص: 161


1- معجم البلدان ج 2، ص 353 ماده (خراسان) ط - بيروت.

ديگر نام مي برد و آنها را از اهل خراسان مي داند و مي گويد: كجا مي توانيد مانند اين دانشمندان از اهل فقه و حديث پيدا كنيد،! با آنكه بگفته ي «بلاذري» شهر «بخارا» از سرزمين ماوراءالنهر است نه از سرزمين خراسان، با اين وجود مي بينيد كه «ياقوت حموي» باز بلاد ماوراءالنهر را از سرزمين را از سرزمين خراسان دانسته و «بخاري» را از مردم خراسان معرفي مي كند.

از اينجا فهميده مي شود كه نسبت دادن دانشمنداني چون بخاري و ترمذي و امثال آنان به مردم «خراسان» با آنكه بخاري از اهل بخارا و از سرزمين ماوراءالنهر است، بلحاظ همان شهرت و موقعيت حساس سرزمين خراسان بوده است كه اعراب و مسلمانان در هر دوره و زماني آن را مساوي با شرق، و يا «مشرق» مي دانسته اند، و گرنه هيچ دليل ديگري در كار نبوده است.

بطور خلاصه: هم اكنون نيز استعمال لفظ «مشرق» و «خراسان» در مورد ايران در اصطلاح عرب حجاز و شام و عراق، شايع و رايج است، با اين تفاوت كه لفظ «خريسان» كه مراد از آن همان خراسان است در زبان عرب حجاز و روستانشينان عراق مصطلح است، و نام مشرق در زبان مردم شام رواج دارد.

در هر حال: مشرق و خراسان، دو نام مترادفي است كه از قديم الايام تاكنون علي رغم نامگذاري جديد كشور ايران، استعمال مي شده و تاكنون هم، استعمال هر دو لفظ، يعني: مشرق و خراسان، در زبان ساكنين حجاز و مردم عراق، رايج است و اما غربيها، همانگونه كه در وجه تسميه ي ايران متذكر شديم نام خراسان در نزد آنها آوازه و شهرتي ندارد بلكه آنها ايران را بنام «پارس» و «پرسا» يا «پرشيا» مي شناسند. و البته علت آنهم دوري آنها از اين منطقه مي باشد، و لذا آنها مناطق شرقي دنيا را به سه بخش - خاورميانه - خاوردور- خاورنزديك- تقسيم نموده و مناطقي را كه در طرف شرق آنها واقع شده و نسبت به كشورهاي آنان نزديكتر بوده است بنام خاور نزديك و مناطقي را كه نسبت به آنها بعد بيشتر داشته مانند، عربستان و شامات و عراق و ايران بنام خاورميانه و مناطقي را هم كه نسبت به آنها خيلي دورتر بوده است بنام خاوردور، نامگذاري كرده اند.

ص: 162

دليل ديگر:

مورد ديگري كه باز هم مي توان گفت: هر جا كه در حديث و تاريخ نام خراسان به ميان آمده است مراد از آن، مطلق ايرانيان بوده اند، باز هم گفتار صاحب «معجم البلدان» درباره ي زمينه سازي انتقال دولت بني اميه به بني عباس است.

وي در اين باره چنين مي نويسد:

هنگامي كه «محمد بن علي بن عبدالله بن عباس» مي خواست دعوتگران خود را براي دعوت مردم به خلافت بني عباس به سوي شهرها گسيل دارد، درباره ي مقاصد و تمايلاتي كه در آن روز بر ولايات اسلام به پيروان خود چنين گفت:

اما مردم كوفه: و پيرامون آن همه شيعه ي علي عليه السلام و دوستدار او و فرزندان اويند، و مردم بصره و اطراف آن همه شيعه ي عثمان و هميشه خود را مظلوم مي دانند و عقيده دارند كه بهتر اين است كه بنده ي خدا مظلوم و مقتول باشد نه ظالم و قاتل، مردم جزيره يعني: (موصل) در شمال عراق همه خارجي اند و عربهائي هستند كه مانند عجمها زندگي مي كنند و مسلماناني هستند كه خوي نصاري دارند، اهل شام جز معاويه و طاعت بني اميه و پيروي آل مروان و بغض و كينه ديرين ديگر چيزي نمي شناسند، و اما مكه و مدينه «ابوبكر» و «عمر» بر آنها غلبه يافته اند.

پس بر شما باد به «خراسان» به آنجا رو كنيد كه مردم آنجا از نظر جمعيت فراوانتر و از نظر شجاعت و مردانگي دليرتر و پايدارترند، سينه هايي سالم و دلهائي پاك دارند كه هوسها بدان راه نيافته و همگي آماده ي پذيرش دعوت هستند، آنان سپاهياني نيرومندند كه بدنهائي سالم و جسمهائي درشت و مهيب و بازوهايي ستبر و سرهائي بزرگ و پرشور دارند و داراي ريش و سبيلي انبوه مي باشند.

صداهايشان هول انگيز و سخنان خشن و كلمات گويا و رسايشان از اجسام نيرومندشان سرچشمه مي گيرد، گوئي چنان مي بينيم كه چراغ نوربخش جهان از خراسان روشن شده و طومار زندگي بني اميه را درهم مي پيچد، من به خراسان كه مطلع نور جهان است خوش بينم.

صاحب كتاب «معجم البلدان» در قسمت ديگري از سخنان خود كه درباره ي خراسان آورده است، عقيده ي محمد بن علي بن عبدالله بن عباس را از زبان يكي از دعوتگران

ص: 163

آل عباس بنام «قحطبه بن شبيب» اينگونه بازگو مي كند كه قحطبه گفت:

محمد بن علي درباره ي دعوت مردم خراسان به من چنين گفت:

خداوند امتناع دارد از اينكه دوستان و پيروان ما جز اهل خراسان باشند و ما «عباسيان» به پيروزي نمي رسيم مگر بوسيله ي اهل خراسان و آنان نيز به پيروزي دست نمي يابند مگر بوسيله ي ما عباسيان آگاه باش كه از خراسان هفتاد هزار قهرمان و جنگجوي مشهور خارج مي شود كه دلهاي آنان همچون پاره هاي آهن است.

از ويژگيها و خصوصيات اين مردم آنستكه: نامهايشان كنيه است (مانند ابوالحسن، ابوعلي، ابوريحان) و شهرت و نسبشان به نام شهرهايشان است (مانند خراساني شيرازي، گلپايگاني و امثال اينها) آنان دلير مرداني هستند كه پيوسته در جنگها فاتح و غالبند و سلطنت بني اميه را درهم مي پيچند و حكومت را چون عروس زينت داده و آرايش كرده در اختيار ما قرار مي دهند. (1) .

بازهم شاهد ديگر:

در اينجا مناسب است بازهم شاهد ديگري ذكر كنيم كه دلالت مي كند كه مقصود از هر دو لفظ (مشرق و خراسان) كشور اسلامي ايران است، و هر يك از اين دو كلمه، مفسر و مبين كلمه ي ديگري است و آنگاه به نقل حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام كه درباره ي حدود مرز و بوم سرزمين خراسان رسيده و مؤيد گفتار ما درباره ي نام سرزمين خراسان است بپردازيم، تا بر خواننده ي گرامي معلوم شود آنچه را كه نگارنده در تفسير و تبين كلمه ي «خراسان» و موقعيت جغرافيائي اين منطقه ي حساس آورده است، سخني به گزاف نگفته است. علي اكبر دهخدا در كتاب «لغتنامه» پيرامون كلمه ي خراسان و تفسير و تبيين آن، چنين مي نويسد:

«خراسان: مشرق است كه در مقابل مغرب باشد. در اساطير قديم ما نام شهرها را غالبا نام شخص سازنده ي آن مي شمردند. و مستوفي آرد: خراسان،پسر عالم، و

ص: 164


1- معجم البلدان ج 2، ص 353، ماده (خراسان) ط- بيروت.

عالم پسر سام است، و عراق، پسر خراسان مي باشد.

خراسان: در زبان قديم فارسي به معني خاور زمين، يعني مشرق زمين است.

اين اسم در اوائل قرون وسطي به طور كلي بر تمام ايالت اسلامي كه در سمت خاور كوير لوت تا كوههاي هند واقع بود اطلاق مي گرديد. و به اين ترتيب تمام بلاد ماوراءالنهر را در شمال خاوري به استثناي سيستان و قهستان در جنوب شامل مي شد.

حدود خارجي خراسان، در آسياي وسطي بيابان چين و پامير، و از سمت هند، جبال هندوكش بود. ولي بعدها اين حدود هم دقيقتر و هم كوچكتر گرديد، تا آنجا كه مي توان گفت: خراسان كه يكي از ايالات ايران در قرون وسطي بود از سمت شمال خاوري از رود جيحون به آن طرف را شامل نمي شد، ولي همچنان تمام ارتفاعات ماوراء «هرات» كه اكنون قسمت شمال باختري افغانستان است، دربرداشت.

مع الوصف: بلادي كه در منطقه ي علياي رود جيحون، يعني: در ناحيه ي «پامير» واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطي جزء خراسان، يعني: داخل در حدود آن ايالت محسوب مي شدند.

ايالت خراسان در دوره ي اعراب، يعني: در قرون وسطي، به چهار قسمت، يعني چهار ربع تقسيم مي گرديد، و هر ربع به نام يكي از چهار شهر بزرگي كه در زمانهاي مختلف كرسي آن ربع يا كرسي تمام ايالت محسوب مي شد واقع گرديدند كه اين چهار شهر بزرگ عبارت بودند از: نيشابور، و مرو، و هرات، و بلخ.

پس از فتوحات اول اسلامي، كرسي ايالت خراسان، مرو و بلخ بود. ولي بعدها امراء سلسله ي طاهريان، مركز فرمانروائي خود را به ناحيه ي باختر برده و نيشابور را كه شهر مهمي در غربي ترين قسمتهاي چهارگانه بود مركز امارت خويش قرار دادند.

آنچه در فوق گذشت وضع خراسان به گذشته بوده است. و اما پس از جنگ «هرات» به سال 1249 هجري قمري، خراسان به دو قسمت تجزيه شد. قسمتي كه در مغرب «هريرود» واقع بود جزء ايران، و قسمت ديگري به افغانستان ضميمه گرديد.

ص: 165

ناگفته نماند كه علاوه بر آنچه در بالا درباره ي خراسان گفته شد، در پاورقي كتاب لغتنامه نيز در همان صفحه، پس از آنكه مي گويد: منظور از خراسان، مشرق است، اين چند بيت شعر را نيز در تفسير و تبيين كلمه ي خراسان آورده است.

خوشا جايا بر و بوم خراسان ***در و باش و جهان را ميخور آسان

زبان پهلوي هر كو شناسد ***خراسان آن بود كز وي خور آمد

خور آسان را بود معني خور آيان ***كجا از وي خور آيد، سوي ايران

آنگاه پس از نقل اين اشعار، باز هم نوشته است:«خراسان، تفسيره، المشرق».

يعني: خراسان، به معني مشرق زمين است. (1) .

خراسان از ديدگاه اميرمؤمنان

«سپهر» در جلد سوم كتاب «ناسخ التواريخ» مطالبي را درباره ي خراسان و برخي از شهرهاي تابع اين منطقه از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است كه چون حاوي مشخصات جغرافياي طبيعي اين سرزمين كهن و متضمن نام برخي از شهرها و شهرستانهاي تابعه ي خراسان در زمان آن حضرت است، عين عبارت كتاب را براي آشنائي بيشتر خوانندگان در ذيل مي آوريم.

وي درباره ي خراسان چنين مي نويسد:

آنگاه كه «ابوموسي اشعري» مملكت «فارس» را بگشاد، خبر به عمر ابن الخطاب داد و اجازه خواست تا بجانب خراسان شود.

بالجمله چون نامه ابوموسي به عمر رسيد در پاسخ نوشت كه اي ابوموسي از آن فتحها كه بدست مسلمان رفت خداوند را سپاس گفتم، لكن آهنگ خراسان مكن در هر شهري كه بدست تو گشوده شد، حاكمي نصب كن و خود باز [به] بصره شو و انديشه ي خراسان از دل بيرون كن ما را با خراسان و خراسان را با ما

ص: 166


1- لغتنامه ي دهخدا، ماده ي «خراسان» به نقل از: برهان قاطع، فرهنگ جهانگيري، تاريخ گزيده، سرزمينهاي خلافت شرقي، معجم البلدان و مفاتيح العلوم خوارزمي.

چكار، كاش در ميان ما و خراسان كوههاي آهن و درياي آتش بودي و مانند سد ياجوج و مأجوج هزار سد حاجز و حايل آمدي.

علي عليه السلام فرمود: اي عمر اين چه سخن است كه مي گويي!.

گفت: خراسان از ما دور است و مردم آن عهدشكن و خونريزند.

علي عليه السلام فرمود: اي عمر خراسان را اثرهاي بزرگ است.

«هرات» شهري است از خراسان كه ذوالقرنين اكبر بنا كرده و عزيز پيغمبر در آنجا نماز گذاشته، زميني نيكو دارد و آبهاي گوارا را بر آن گذرد بر هر دروازه اي از آن فرشته اي با شمشير كشيده ايستاده و بلاها را دفع داده و آن شهر بغلبه گشود نشود مگر بدست قائم آل محمد صلي الله عليه و اله.

و ديگر «خوارزم» است و آن از ثغور اسلام بشمار مي رود آن كس كه در آنجا اقامت جويد آن پاداش يابد كه مردي شمشير گرفته در راه خدا جهاد مي كند. خوشا بحال كسي كه در خوارزم بپايد و از نمازگزاران باشد.

و ديگر شهر «بخارا» است كه در آنجا مرداني آيند كه از كثرت عبادت «اديمي» را مانند كه مالش داده باشند.

و ديگر «سمرقند» است، خداوند نيكي دهد اهل سمرقند را و اين شهر در آخر زمان بدست تركان (شرقيها و غربيها) پايمال شود.

و ديگر شهر «شاش» و شهر «فرغانه» خوشا بحال كسي كه در آن اراضي چند ركعت نماز بپاي برد و ديگر شهر «سحاب» است و ثواب شهيدي آنرا بود كه آنجا بميرد و ديگر شهر «بلخ» است كه يكبار خراب و چون بار ديگر خراب شود هرگز آباد نگردد. كاش ميان ما و بلخ كوه قاف و جبل صاد ميانجي بودي. و ديگر «طالقان» است كه خداي را در آنجا خزانه هاست نه از سيم و زر بلكه از مردان دانشور كه خداوند را چنانكه بايد بشناسد، و در آخر زمان ملازم خدمت قائم آل محمد صلي الله عليه و اله باشند.

اما در شهر هرات در آخر زمان ماران پرنده ببارد و مردم آن بلد را عرضه ي دمار و هلاك دارد، اما شهر «ترمذ» را بلاي طاعون فرو گيرد و مردمش را نابود كند.

اما مردم «دارا بجرد» در آخر زمان بدست دشمني مقهور و مقتول شوند.

ص: 167

و «سرخس» را چنان زلزله عظيم درافتد كه مردمش از فزع بميرند.

و در «سجستان» جماعتي باشند كه قرائت قرآن كنند و احكام آن را بكار نبندند و از اسلام چنان بيرون روند كه تير از كمان، بر آن جماعت ريگ بارد، جمله را فرو پوشد.

و از «بوشنج» سي كس برآيد كه هر يك به سيرت و صفت دجالي باشد و اگر همه ي مردم را بكشد غم ندارد.

و مردم نيشابور بدست رعد و برق و صاعقه نابود گردند و آن شهر چنان ويران شود كه هرگز آباداني نبيند.

و در گرگان مردم نيكو آيند و به صلاح و تقوي كار كنند.

و دامغان را چون سواره و پياده فراوان باشد به سختي معاش كنند تا آن گاه كه قائم آل محمد صلي الله عليه و اله بيرون شود آن جماعت را روز فرج برسد.

و «طبرستان» (1) را مؤمن اندك و فاسق فراوان آيد و ايشان را از كوه و دريا منافع بسيار رسد.

اما در شهر «ري» مردم فتنه انگيز فراوان آيند، و در آخر زمان «ديلمان» بر ايشان تاختن كنند و بر آن دروازه كه بسوي جبل است چندان مردم مقتول شوند كه شمار ايشان جز خداي نداند و در آن دروازه هشت كس از بني هاشم (سادات) نماز گذارند كه هر يك دعوي دار خلافت و رياست باشند و مردي بزرگ كه سمي پيغمبري بود [يعني همنام با پيغمبري باشد] در شهر به دربندان [يعني به محاصره] افتد و او را چهل روز حصار دهند و محاصره كنند آنگاه مأخوذ دارند و مقتول سازند و در آن ايام كه كار داري بلاد به سفيان افتد [يعني سفياني مشهور] مردم «ري» را داهيه ي بزرگ رسد و بلاي قحط و غلا و گراني در ميان ايشان بالا بگيرد.

چون اميرالمؤمنين عليه السلام اين كلمات را بپايان برد عمر گفت: يا اباالحسن نخست مرا به فتح خراسان رغبت دادي و آنگاه اهل خراسان را از دل من دور افكندي.علي عليه السلام فرمود: آنچه تو را از خراسان نگفتم افزون از آنست كه گفتم و اين

ص: 168


1- مراد از طبرستان مازندران است.

خراسان نخست بتمامت در دست بني اميه گشوده شود و در پايان كار به تحت فرمان بني هاشم آيد. (1) .

با توصيفي كه درباره ي حدود جغرافيايي منطقه خراسان شد و صراحتي كه ياقوت حموي در اين باره اظهار داشته و هم چنين مطالب ارزنده اي كه اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي حدود و ثغور اين مرز و بوم بيان فرموده است. چنين فهميده مي شود كه هدف روايات از ذكر نام خراسان، كشور ايران است، و اگر ائمه ي معصومين عليهم السلام از قيام فرد يا افرادي از اين منطقه ي خاص خبر داده اند منظورشان از ذكر نام خراسان فقط تعيين جهت و حدود منطقه ي جغرافيايي قيام ايرانيان بوده است و چون خواسته اند پيروان خود را از قيام گروهي از مسلمانان ديندار و متعهد به اسلام با خبر سازند و مشخصات جغرافيايي آن منطقه را نسبت به ساير مناطق شرقي جهان بازگو نمايند تا از ديگر مناطق شرقي متمايز شود، لذا از مشهورترين و معروفترين و حساسترين نقاط مركزي ايران آن روز مانند خراسان كه شهرت فوق العاده اي داشته است نام برده اند.

و البته اين مطلب مسئله اي طبيعي است و ما امروز نيز مي بينيم كه بيشتر كشورهاي مشهور جهان غالبا بوسيله ي شهرهاي بزرگ و پرجمعيت و بخصوص شهرهاي مركزي خود معرفي مي شوند، و اصولا مردم، هنگامي كه مي خواهند كشوري را به ديگري بشناسانند معمولا از معروفترين شهرهاي بزرگ و يا پايتخت آن كشور نام مي برند و اين چيز تازه اي نيست.

خراساني عنوان سه نفر است

پيشوايان مذهبي قيام زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام را به سرزمين خراسان نسبت داده و بطور ضمني از رهبر آن بنام خراساني ياد نموده اند، بد نيست بدانيم كساني كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام از آنان بعنوان خراساني ياد شده است، سه نفر مي باشند.

بدين معنا كه عنوان نام خراساني مربوط به سه نفر است، و آنها سه فرد مختلفي

ص: 169


1- ناسخ التواريخ، تاريخ خلفاء ج 3 ص 37، 35 طبع كتابفروشي اسلاميه.

هستند كه با اهدافي مختلف قيام مي كنند، و قيام آنها در سه دوره مجزا و سه زمان مختلف با فاصله ي زماني چندين سال يا چند قرن، انجام مي شود و قيام هيچ يك از آن سه نفر ربطي به ديگري ندارد و اين سه نفر به ترتيب عبارتند از:

1- ابومسلم خراساني:

2- هولاكو خان مغول:

3- سومين خراساني (كه زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام است).

اينك براي اينكه بدانيم قسمتي از رواياتي كه درباره ي «مشرق» و خراسان رسيده است مربوط به ابومسلم خراساني و قسمتي مربوط به «هلاكو خان مغول» و تعداد قابل ملاحظه اي از آنها هم، در رابطه با قيام «سومين خراساني» و آخرين نفر آنهاست، بطور مختصر و فشرده از دو نفر آنان بنام ابومسلم و هلاكوخان مغول كه روزگار آنها بسر آمده ياد مي كنيم و در پايان با شخصيت كم نظير «سومين خراساني» كه سيدي پرشور و انقلابي است، وبگفته برخي «سيد حسني» و به قول بعضي ديگر «سيد حسيني» است آشناشده و به معرفي عظمت و بزرگواري آن سيد والا مقام مي پردازيم.

نخستين خراساني

يكي از كساني كه در روايات، موضوع قيام او از جانب مشرق و سرزمين خراسان مطرح شده و پيشوايان دين مبين اسلام در پيشگوئيهاي خود از نام و نشانش و مقصد و هدف و ماهيت قيام و نهضتش سخن گفته اند و در روايات و حتي در كتب تاريخ بعنوان خراساني شهرت پيدا كرده است «ابومسلم» خراساني سردار حماسه ساز ايراني و بنيان گذار دولت جابرانه «بني العباس» است.

آنچه از بررسي روايات و كتابهاي پژوهشگران استفاده مي شود اين است كه: نخستين خراساني كه در روايات فراواني از قيام و نهضت او صحبت به ميان آمده همان «ابومسلم» خراساني معروف بنيان گذار حكومت عباسيان و درهم پيچاننده طومار زندگي دولت امويان است.

در كتاب «تاريخ الفخري» درباره ي آغاز و نسب وي چنين مي نويسد:

بعضي گفته اند «ابومسلم» انساني آزاد و از فرزندان «بزرگمهر» بوده است. وي در

ص: 170

اصفهان متولد شد و در كوفه نشو و نما كرد، آنگاه به ابراهيم امام فرزند محمد بن علي بن عبدالله بن عباس پيوست، و اسم خود را تغيير داد و به ابومسلم مكني شد، سپس ابراهيم وي را تعليم داده و تربيت نمود تا بدان مرتبه رسيد كه همه مي دانيم.

بعضي ديگر گفته اند ابومسلم برده اي بود كه همچنان دست بدست مي گشت تا بدست ابراهيم امام افتاد، چون ابراهيم، ابومسلم را ديد، عقل و رفتارش مورد توجه وي قرار گرفت و او را از صاحبش خريد و علم و هنر بدو آموخت تا جائي كه وي را نزد «شيعه» و دعوتگران خود در خراسان فرستاد و ابومسلم همچنان پيشرفت مي كرد تا به مقامي بلند رسيد. (1) .

ابومسلم در اخبار و آثار
اشاره

ما از اين جهت كه تاريخ نويسان و وقايع نگاران درباره ي نسب «ابومسلم» اختلاف كرده اند كاري نداريم، زيرا گفتار و نظريه ي آنان درباره ي نسب او هر چه باشد، خواه درست يا نادرست، زياني به مدعاي ما نمي رساند و ربطي با بحث ما ندارد، چه آنكه هدف ما اثبات اين مطلب است كه ابومسلم از نظر حديث و تاريخ نخستين خراساني به حساب مي آيد.

و اتفاقا اين مطلب را همه ي پژوهشگران و محققان و تحليل گراني كه موضوع قيام ابومسلم خراساني را از زاويه فن تخصصي خود مورد مطالعه قرار داده اند پذيرفته اند، و همگي اتفاق نظر دارند كه وي ايراني و بنيان گذار دولت «بني عباس» بوده و آغاز نقطه ي قيام او نيز از منطقه اي بنام خراسان صورت گرفته است.

اما آنچه شايان دقت و حائز اهميت است اين است كه تمام خصوصيات و مشخصات نهضت «ابومسلم» حتي ذكر نام و عنوانش و موقعيت منطقه ي جغرافيايي قيامش در پيشگوييهاي ائمه معصومين عليهم السلام روايت شده است.

حتي سالهاي سال، پيش از آنكه محققان و تاريخ نويسان با نام ابومسلم آشنا شوند و بازتاب قيام ريشه سوز و خانمان برانداز ابومسلم را عليه خاندان بني اميه به رشته

ص: 171


1- تاريخ فخري، ترجمه ي محمد وحيد گلپايگاني ص 186، 185.

تحرير در آورند، عين گفته هاي آنان در پيشگوئيهاي پيشوايان آمده است.در اين زمينه روايات بسيار زيادي وجود دارد كه براي اثبات مدعاي خود فقط به چند نمونه اشاره مي نمائيم.

حديث اول:

سعيد بن مسيب از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

پرچم هاي سياهي از «مشرق» بسود بني العباس خارج مي شود و تا آن موقعي كه خدا بخواهد خواهند ماند. پس از آن پرچم هاي سياه ديگري كه آن پرچم ها كوچك است و با مردي از نسل ابوسفياني (سفياني مشهور) و ياران او مي جنگند، از مشرق زمين قيام مي كنند و سپس مطيع حضرت مهدي عليه السلام مي شوند و زمام كار را به دست وي مي سپرند. (1) .

در اين روايت نه تنها پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله از خلافت بني عباس و ظهور دولتي در آخرالزمان از بني هاشم خبر مي دهد بلكه رسول خدا صلي الله عليه و اله در اين حديث با همه ي اختصارش، با صراحت تمام، هم از خلافت بني عباس خبر داده، و هم از سرزمين مشرق (منطقه ي جغرافيايي بنيان گذار دولت عباسيان) گفتگو نموده، و هم از «پرچم هاي سياه» كه شعار ويژه ي ابومسلم خراساني و سيه جامگان خراسان بوده است نام برده، و هم در ضمن از نهضت گروه ديگري كه در آخرالزمان قيام مي كنند، و سالها پس از انقراض دولت بني عباس روي كار مي آيند و شعار ويژه ي آنان نيز پرچم هاي سياه است پيشگوئي فرموده است.

البته با اين تفاوت كه فرموده است پرچم هاي گروه دوم كه مطيع حضرت صاحب الامر عليه السلام مي گردند بر خلاف پرچم هاي سياه بني العباس كه دراز و طولاني و در حدود چهارده ذراع بوده، (2) ، «سياه و كوچك» است و صاحبان آنها با سفياني مي جنگند و سرانجام تسليم حضرت صاحب الامر عليه السلام مي گردند.

ص: 172


1- عقدالدرر ص 26 و الملاحم و الفتن ص 55 باب 102.
2- بحارالانوار ج 42 ص 61.
حديث دوم:

مكحول، از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

«من با بني عباس چه كرده ام كه امت مرا تعقيب نموده و پيرو خود مي سازند، و به آنها لباس سياه مي پوشانند، خداوند به آنها (بني عباس) لباس آتشين بپوشاند. (1) .

در اين روايت نيز رسول اكرم صلي الله عليه و اله هم از حكومت فرزندان عباس خبر داده و هم از رواج رنگ سياه پيشگويي نموده است.

حديث سوم:

مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب پر ارج «بحارالانوار» در مورد نام ابومسلم، روايتي را از اميرمؤمنان علي عليه السلام بدين صورت نقل فرموده است:

«اعمش» از مردي از قبيله ي «همدان» چنين روايت كرده كه ما در جنگ «صفين» با علي عليه السلام بوديم و شاميان طرف راست سپاهيان عراق را درهم شكستند و عراقيان پا به فرار گذاشتند، مالك اشتر بر عراقيان بانگ زد و فرياد برآورد تا آنها را بسوي معركه و ميدان جنگ باز گرداند، در اين ميان اميرمؤمنان عليه السلام زمزمه اي آغاز نمود و در حالي كه روي سخنش با اهل شام بود فرمود: «يا ابامسلم خذهم» اي ابومسلم آنان را بگير، و اين سخن را سه بار تكرار فرمود:

مالك اشتر عرضه داشت: يا اميرالمؤمنين مگر ابومسلم در ميان سپاه شام نيست كه شما اين چنين مي فرمائيد؟! حضرت در پاسخ مالك فرمود: اي مالك منظور من از ابومسلم آن مرد خولاني كه تو گمان برده اي نيست، بلكه مقصود من از ابومسلم آن مردي است كه در آخر زمان از «مشرق» خروج مي كند و خداوند بوسيله ي او اهل شام را به هلاكت مي رساند و سلطنت بني اميه را از دستشان خارج مي سازد و زوال حكومت بني اميه بدست اوست. (2) .

ص: 173


1- الملاحم و الفتن ج 1 باب 31 ص 34 طبع منشورات الرضي.
2- بحارالانوار ج 41 ص 31- بطوري كه از اين روايت استفاده مي شود از سخن اميرمؤمنان عليه السلام معلوم مي شود كه در سپاه شام مردي بنام ابومسلم بوده كه مالك اشتر خيال كرده منظور از ابومسلم همان مرد شامي است، و لذا از حضرت پرسش نموده، مگر ابومسلم در ميان سپاه شام نيست؟ و حضرت در جواب او فرموده است مقصود من آن مردي كه تو گمان مي بري نيست.

در اين روايت اميرمؤمنان علي عليه السلام با صراحت تمام و بدون هيچگونه ابهامي نام ابومسلم خراساني را رسما به جهانيان اعلام داشته و با يك جمله ي كوتاه (اي ابومسلم آنان را بگير) از قيام پر ماجراي ابومسلم كه يكي از دعوتگران با نفوذ و پيروان سرسخت بني عباس بوده اشاره نموده است. ديگر جاي هيچگونه شك و ترديدي باقي نمي ماند كه نخستين خراساني، همان ابومسلم مشهور و سردار حماسه ساز سيه جامگان خراسان است.

و جالب توجه است كه: همه ي مطالبي را كه رسول خدا صلي الله عليه و اله و اميرمؤمنان عليه السلام و ساير امامان عليهم السلام در رابطه با قيام ابومسلم بيان داشته اند در صفحه ي خارج بوقوع پيوسته و از نظر تاريخ نيز ثابت و مسلم گرديده است.

گواهي تاريخ

«مسعودي» كه جهانگردي تيزبين و مورخي چيره دست است در كتاب معروف خود بنام «مروج الذهب» كه از جمله ي منابع مهم تاريخي بشمار مي رود، پس از آن كه مقداري درباره ي نسب «ابومسلم» بحث مي كند چنين مي گويد:

«ابومسلم» در آغاز كار غلام ادريس بن ابراهيم عجلي بود، سپس كارش بالا گرفت و حوادث او را با محمد بن علي بن عبدالله بن عباس، و پس از او با ابراهيم بن محمد بن علي ملقب به امام مربوط ساخت، و ابراهيم امام او را به خراسان فرستاد و دستور داد اهل دعوت از او اطاعت كنند و فرمانش را گردن نهند.

از آنجا قدرت يافت و كارش نيرو گرفت و رنگ سياه را رواج داد و دستور داد كه لباس و پرچم و علم را به رنگ سياه تبديل نمايند، و نخستين كسي كه از مردم خراسان در نيشابور لباس سياه پوشيد و رنگ سياه را باب كرد مردي بنام «اسيد بن عبدالله» بود و پس از آن سياهپوشي در بيشتر شهرهاي نواحي خراسان رواج يافت و كار ابومسلم قوت گرفت. (1) .

ص: 174


1- مروج الذهب ج 3 ص 238 ط- بيروت، دارالاندلس.
دومين خراساني

براساس برخي از روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام، يكي از نشانه هاي بارز قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و اله، سقوط بني عباس و انقراض دولت جابرانه ي اين خانواده است كه به دست (دومين خراساني) انجام مي شود. او كه از ناحيه ي خراسان خروج مي كند كسي جزء «هلاكوخان مغول» نوه ي چنگيزخان مغول نيست.

گرچه در رواياتي كه در زمينه ي سقوط خلافت بني عباس از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است بطور صريح و آشكار نامي از «هلاكوخان مغول» بميان نيامده است، اما: به هر حال ائمه ي طاهرين عليهم السلام با اشارات و كنايات و بيان صفات و خصوصياتي كه با هلاكوخان مغول، وفق مي دهد به شيعيان و دوستان و پيروان حقيقي خود فهمانيده اند كه برهم زننده ي دولت بني عباس و درهم پيچاننده ي طومار زندگي آخرين خليفه ي عباسي همان هلاكوخان مغول است.

در اين باره روايات نسبتا فراواني وجود دارد كه به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1- اسحاق بن عمار از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:«لا تَرُونَ مَا تُحِبُّونَ حَتَّى يَختَلِفَ بَنُو فُلان فمَا بَينَهُم، فَإِذَا اخْتَلَفُوا طَمَعَ النَّاسُ وَ تَفَرَّقَتِ الكَلِمَةُ وَ خَرَجَ السُّفياني». (1) .آنچه را كه شما دوست داريد (كه مراد قيام حضرت قائم عليه السلام است) نخواهيد ديد مگر موقعي كه بني فلان (يعني بني عباس) در بين خود اختلاف كنند. و چون آنان اختلاف كردند مردم به طمع مي افتند و تفرقه ايجاد مي شود و آن وقت است كه سفياني ظاهر مي شود.

2- «عَن مُفَضَّلِ بنِ مَزِيدٍ، عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَيَّامَ عَبدِاللَّهِ بْنِ على، قد اختَلَفَ هُؤلاء فيا بَينَهُم، فَقَالَ علیه السلام : دَع ذَاكَ إِنَّمَا يَجِيءُ فَسَادُ أَمْرِهِم مِن حَيثُ بَدَأَ صَلاحُهُم». (2) .مفضل بن مزيد مي گويد: در ايام شورش عبدالله بن علي، به امام صادق عليه السلام عرض كردم: يا بن رسول الله در ميان اينها يعني بني عباس اختلاف افتاد [و طبق وعده اي

ص: 175


1- روضه كافي ص 209 و 212- حديث 254 و 257.
2- همان.

كه شما در مورد اختلاف بني عباس داده ايد بايد منتظر آمدن دولت حق بود] حضرت فرمود: اين سخن را واگذار و به اين زوديها انتظار نابودي آنها را نداشته باش، زيرا تباهي كار اينها و انقراض دولتشان از همانجائي خواهد بود كه سلطنتشان آغاز شد.

براي فهميدن اين دو حديث، نخست بايد ديد مقصود از: عبدالله بن علي كيست؟ و دوم اين كه منظور امام صادق عليه السلام كه فرموده است؟ «انما يجي ء فساد أمرهم من حيث بدأ صلاحهم» چيست؟

راجع به قسمت اول حديث: بطوري كه ابن اثير در تاريخ «كامل» در حوادث سال 137 و 138 در شرح حال «عبدالله بن علي» آورده است، ظاهرا مقصود از او عبدالله بن علي عموي «منصور» دوانيقي است، زيرا وي در استقرار خلافت بني عباس و انقراض دولت بني اميه بسيار مؤثر بوده و با «بني اميه» جنگهاي سختي داشته است.

جريان اختلاف او با منصور بشرحي كه ابن اثير در تاريخ كامل ذكر نموده، چنين است:«ابوالعباس سفاح» نخستين خليفه ي عباسي عبدالله بن علي را به حكومت شامات منصوب نمود و او پس از مرگ ابوالعباس زير بار منصور دوانيقي نرفت، و با او مخالفت ورزيد و خود را خليفه و جانشين ابوالعباس معرفي كرد و مردم شام را به بيعت با خويش دعوت نمود و گروه زيادي هم با او بيعت كردند تا اينكه در سال 137 هجري منصور دوانيقي ناچار شد ابومسلم خراساني را به دفع او بفرستد.

«ابومسلم» با لشكر بسيار به دفع او روانه شد و در «نصيبين» كه محلي است در نزديك موصل و بر سر راه شام قرار دارد، با هم روبرو شدند و مدت شش ماه جنگيدند و سرانجام لشكر «عبدالله بن علي» شكست خورد و خود او فرار كرد و به «بصره» آمد و در خانه برادرش «سليمان بن علي» والي بصره مخفي شد تا اين كه پس از گذشت يكسال بالاخره با منصور بيعت كرد و خيال منصور از او راحت شد.

و اما راجع به قمست دوم حديث: كه امام صادق عليه السلام فرموده است «انما يجي ء فساد امرهم من حيث بدأ صلاحهم» يعني انقراض دولت آنها از جائي خواهد بود كه از همانجا سلطنت آنها آغاز شد، منظور حضرت از اين جمله اين است كه: همانگونه كه

ص: 176

ظهور دولت «بني العباس» و آغاز سلطنت آنها بدست مردي بود كه از سمت مشرق زمين آمد (و او ابومسلم خراساني بود) همچنين انقراض آنها نيز بدست مرد نيرومندي خواهد بود كه وي نيز از همان ناحيه خراسان خواهد آمد (و او هلاكوخان مغول نوه چنگيزخان مغول است).

البته بايد توجه داشت: كه اين توضيح در صورتي درست است كه مراد از انقراض، انقراض خلافت باشد نه انقراض سلطنت، زيرا فرق است ميان انقراض خلافت و انقراض سلطنت، چه آن كه در اخبار زيادي وارد شده كه سلطنت «بني عباس» پس از انقراض خلافت بار ديگر تجديد مي شود و سلطنت آنها هم در عراق خواهد بود و انقراض آخرين فردي كه بر كرسي رياست ايشان تكيه خواهد زد چنانكه قبلا در بخش اول درباره ي اختلاف بني عباس گفتيم بدست تواناي سومين خراساني كه سيدي هاشمي و از سلاله ي پاك رسول خدا صلي الله عليه و اله و ذريه ي طيبه ي علي و زهرا عليهماالسلام است صورت خواهد گرفت.

به هر حال مطابق بسياري از روايات «دومين خراساني» همان هلاكوخان مغول است. براي اثبات اين مطلب حديث سوم را بخوانيد.

3- مرحوم علامه ي حلي (رضوان الله تعالي عليه) از پدرش نقل مي كند، علت اين كه اهل كوفه و كربلا و نجف در فتنه ي مغول قتل عام نشدند و از هجوم سربازان هلاكو به سرزمين عراق مصون و محفوظ ماندند اين بود كه وقتي هلاكوخان مغول به خارج بغداد رسيد و هنوز شهر را فتح نكرده بود، بيشتر اهل حله از ترس هلاكو و هجوم سربازان او خانه هاي خود را ترك نموده به «بطايح» گريختند و تعداد قليلي در شهر باقي ماندند، از آن جمله: پدرم و سيد بن طاووس، و فقيه ابن ابي العز.

اين سه نفر تصميم گرفتند به «هلاكو» نامه اي بنويسند و صريحا اطاعت خود را نسبت به او اعلام دارند، اين تصميم عملي شد و نامه اي نوشتند و بوسيله يك فرد غيرعرب براي «هلاكوخان» فرستادند، هلاكو پس از دريافت نامه فرماني بنام آقايان صادر كرد و بوسيله دو نفر به نامهاي «نكله» و «علاءالدين» فرستاد و به آن دو نفر سفارش نمود كه به آقاياني كه نامه نوشته اند بگوئيد اگر شما در گفتار خود راستگو هستيد و نامه را از صميم قلب و صفاي باطن نوشته ايد و دلهاي شما با نوشته ي شما مطابقت دارد نزد ما بيائيد.

ص: 177

فرستادگان هلاكو به «حله» آمدند و پيام هلاكو را به آقايان ابلاغ كردند، اما آقايان از ملاقات با هلاكو بيمناك بودند زيرا نمي دانستند پايان كار چه خواهد شد و هلاكو با آنان چگونه رفتاري خواهد داشت.

علامه مي گويد: پدرم به فرستادگان هلاكو گفت: اگر من به تنهايي نزد هلاكو بيايم، كافي است. گفتند: آري. پدرم با آن دو نفر حركت كرد و در آن موقع هنوز بغداد فتح نشده بود و هنوز آخرين خليفه ي عباسي يعني: مستعصم را نكشته بودند.

وقتي پدرم به حضور هلاكو رسيد هلاكو به وي گفت: شما چطور به مكاتبه با من اقدام نموديد و چگونه به ملاقات من آمدي پيش از آنكه بداني كار من با خليفه به كجا مي كشد و از كجا اطمينان پيدا كرديد كه كار من و خليفه به صلح نمي انجامد و من او را رها نمي كنم.

پدرم در جواب گفت: علت اين كه ما به شما نامه نوشتيم و من به حضور شما رسيدم، بر اساس روايتي است كه از حضرت اميرمؤمنان علي عليه السلام به ما رسيده است و آن روايت اين است:قَالَ فِي خُطْبَةِ الزَّورَاءِ، وَ ما أدراكَ مَا الزَّورَاءُ، أَرضُ ذَاتُ أَتْلٍ يَسْتَدُّ فيها البيانُ وَ تَكثُرُ فِيهَا السُّكَانُ، وَ يَكُونُ فيها مَخادِمُ وَ خُزَانٌ، يَتَّخِذُهَا وَلدُ العَباسِ مَوطِناً، وَ لِزُخرُفِهِم مَسكَناً، تَكُونُ هُم دَارُ هَوِ وَ لَعِب، يَكُونُ بِها الجَورُ الجَائِرِ وَ الخَوفُ المخيف، وَ الأَئِمَّةُ الفَجَرَةُ، وَ الأُمَرَاءُ الفَسَقَة، وَالسُّوزَرَاء أَلَخَوَنَةُ تَخدِمُهُم أَبناءُ فارس وَ الرُّومُ، لَا يَأْتَمِرُونَ بِمَعْرُوفٍ إِذا عَرَفُوهُ، وَ لا يَتَنَاهَونَ عَن مُنكَرِ إِذَا نَكِرُوهُ، تَكفِي الرِّجَالُ مِنْهُم بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ، فَعِندَ ذَلِكَ الغَمُ العَمِيمُ وَ البُكَاءِ الطُّويلُ وَ الوَيلُ وَ العَوِيلُ لِأَهْلِ الزَّورَاءِ مِن سَطَواتِ التَّركِ، وَ هُم قَومٌ صِغَارُ الحَدَق، وُجُوهُهُم كَالجَانِ المُطَوَّقَةِ، لِبَاسُهُم الحَديدُ، جُرد مُرد، يَقدِمُهُم مَلِكٌ يَأْتِي مِن حَيثُ بَدَأ مُلكُهُم ، جَهُورِئُ الصَّوتِ، قَوِى الصَّولَةِ عَالِي أَهِمَّةِ، لا يرُ بِمَدِينَةٍ إِلا فَتَحَهَا وَ لا تُرفَعُ عَلَيْهِ رَايَةٌ الأَنكَسها الوَيلُ، اَلوَيلُ مَن نَاوَاهُ، فَلَا يَزَالَ كَذَلِكَ حتى يظفر». (1) .

ص: 178


1- سفينةالبحار ج 1 ص 568 ماده «زور»؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 496 و كشف اليقين، ص 101 ط قم.

علي عليه السلام در خطبه ي زوراء، (1) فرموده است: چه مي داني زوراء چيست! سرزمين وسيعي است كه در آنجا بناهاي محكم پايه گذراي مي شود، مردم بسياري در آن سكني مي گزينند، رؤساء و ثروت اندوزان در آن اقامت مي كنند، بني عباس آنجا را مقر حكومت خود و پايگاه ثروتهاي خويش قرار مي دهند، زوراء براي «بني عباس» خانه ي بازي و لهو و لعب است.

آنجا مركز ستم ستمكاران و كانون ترسهاي دهشتزاست، جاي سران گنهكار و امراء فاسق و فرمانروايان خيانتكار و جنايت پيشه است. و جمعي از فرزندان فارس و روم آنان را خدمت مي كنند.

در چنين محيط تيره و گناه آلود و در آن شرائط ننگين و شرم آور، اندوه عمومي و گريه هاي طولاني و شرور و بدبختي دامنگير مردم زوراء مي شود، و گرفتار هجوم اجانب نيرومند مي گردند، اين اجانب ملتي هستند كه حدقه چشم آنها كوچك و صورتهايشان مانند سپر طوق شده و لباسهايشان زره آهنين است. سيماي جواني دارند و پيشاپيش آنها فرمانروائي است كه از همانجائي كه سلطنت فرزندان عباس شروع شده (يعني از ناحيه ي مشرق و خراسان) مي آيد.

او صدائي بلند و سطوت و شوكتي نيرومند، و همتي عالي دارد، به هيچ شهري نمي گذرد مگر آن كه آن را فتح مي كند، و هيچ پرچمي در برابرش افراشته نمي شود مگر آن كه سرنگونش مي سازد، بلا و عذاب بزرگ، براي كسي است كه با او دشمني كند و به مخالفتش برخيزد، او پيوسته صاحب نيرو و قدرت است تا پيروزي نهائي نصيبش گردد.

آنگاه پدر علامه پس از قرائت خطبه به هلاكو گفت: علي عليه السلام در اين خطبه اوصافي را ذكر فرموده است كه ما تمامي آن اوصاف را در شما مي يابيم و به پيروزي شما اميدواريم، و به همين جهت به شما نامه نوشتيم و من حضور شما آمدم. «هلاكو» هم فكر و انديشه ي آقايان را به پاكي و حسن قبول تلقي كرد و فرماني صادر نمود و در آن فرمان مردم حله را مورد عنايت مخصوص قرار داد، و بدين سبب مردم حله و كوفه و نجف از هجوم سربازان هلاكو در امان ماندند.

ص: 179


1- زوراء، نام بغداد است و ما قبلا در اين باره توضيح داده ايم و در آينده نيز بمناسبت بحثي كه در پيش خواهيم داشت در اين باره گفتگو خواهيم نمود.

بنابراين نتيجه اي كه از مجموع مطالب گذشته بدست مي آيد «دومين خراساني» هلاكوخان مغول نوه ي چنگيزخان مغول است. و در اين مطلب چه از نظر حديث و چه از نظر تاريخ ترديدي وجود ندارد و ما هنگامي كه به تاريخ انقراض خلافت خلفاء بني عباس نگاه مي كنيم مي بينيم تنها كسي كه توانسته است حكومت جابرانه ي «بني عباس» را به زوال و نابودي بكشاند و ريشه ي ظلم و ستم آنان را از بيخ و بن بركند، هلاكوخان مغول بوده است وگرنه پيش از او كساني براي سركوبي عباسيان و نظام طاغوتي آنان رفتند ولي شكست خورده برگشتند. (1) .

سومين خراساني

و اما سومين خراساني كه ائمه ي معصومين عليهم السلام در روايات بي شماري حركت انقلابي او را از علائم نزديك به ظهور و يكي از نشانه هاي بارز آشكار شدن حضرت مهدي عليه السلام دانسته و حتي در پاره اي از روايات به حتمي بودن قيام او تصريح فرموده اند، و بيشتر حوادث مربوط به شرق و آشوبهايي كه در خاور ميانه روي مي دهد در ارتباط با خواسته ها و دعوت اسلامي اوست، و قيامش نيز متصل به قيام حضرت ولي عصر عليه السلام مي باشد سيدي است بزرگوار عالي مقام، ارجمند، فرمانروا، و از سلاله ي پاك رسول خدا صلي الله عليه و اله و ذريه ي طيبه ي علي و زهرا عليهماالسلام كه قيام مقدس و نهضت پر ثمرش، زمينه ساز حكومت عدل الهي و انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام است. (2) .

ص: 180


1- براي اطلاع بيشتر به كتابهايي مانند- حبيب السير- تاريخ فخري و هم چنين، دائرةالمعارف بستاني، و ديگر كتابها مراجعه فرمائيد.
2- مفصل اين جريان در بخش چهارم تحت عنوان: (قيام هاشمي خراساني) ذكر گرديده است. براي اطلاع كامل به آنجا مراجعه فرمائيد.

قيام زمينه سازان دولت مهدي از مشرق آغاز مي شود

اشاره

اكنون كه دانستيم كه «مشرق» كجاست، و سرزمين خراسان كدام است، و خراساني چه كسي است، و هدف روايات از «پرچم هاي سياه» چيست، به اصل مطلب مي پردازيم و رواياتي را كه دانشمندان گرانقدر شيعه و بزرگان اهل سنت از رسول خدا صلي الله عليه و اله و ائمه ي معصومين عليهم السلام و اشخاص ديگر درباره ي حركت و خروج «پرچم هاي سياه» از «مشرق» و يا «خراسان» نقل كرده اند، بازگو مي كنيم، تا برخي از اسرار و رموز نهضت مقدس ايرانيان، و انگيزه ي قيام دلاورانه ي آنان كه به رهبري مردي دلسوز و دلباخته ي حق كه از نوادگان پر شور و انقلابي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است براي همگان روشن شده و حق جويان و حقيقت خواهان نكته سنج بوسيله ي اخبار آل محمد صلي الله عليه و اله حقيقت را آنگونه كه هست دريابند.

دانشمندان اسلام و پرچم هاي سياه

يكي از مطالب مهمي كه براي دانشمندان اسلامي از تاريخ صدر اسلام تاكنون مطرح بوده و هست و محدثان و بزرگان اسلام از شيعه و سني پيوسته آنرا در كتابهاي خود يكي از اساسي ترين علائم ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام دانسته اند، داستان حركت «پرچم هاي سياه» از مشرق و سرزمين خراسان است.

ص: 181

رواياتي كه درباره ي حركت «پرچم هاي سياه» از مشرق و يا خراسان از پيغمبر گرامي صلي الله عليه و اله نقل شده، به قدري مهم و حائز اهميت است كه براي احدي از دانشمندان اسلام (چه شيعه و چه سني) قابل ترديد نيست. از اين رو همگي آنها در صدور اينگونه روايات از رسول خدا صلي الله عليه و اله اتفاق نظر داشته و احاديث مربوط به «پرچم هاي سياه» را در تمام منابع موثق حديث و كتابهاي خود نقل كرده اند.

ما كه اكنون در صدد تحليل و تفسير اينگونه روايات برآمده ايم چون اين روايات در كتب مختلف بصورتهاي مختلفي نقل شده، و هر كدام از آنها حاوي نكات برجسته اي است، از اين رو برخي از آنها را از چندين منبع موثق نقل كرده ايم كه اميد است مفيد واقع شود.

پرچم هاي سياه در منابع مهم حديث
اشاره

رواياتي كه درباره ي: خروج پرچم هاي سياه از مشرق، و حركت آنها بسوي (عراق) براي مبارزه ي با دشمن، از ائمه ي معصومين عليهم السلام، رسيده و در تمام منابع مهم، و كتب شيعه و سني ثبت و ضبط گرديده بسيار فراوان است كه ما بلحاظ اختصار بعضي از آنها را نقل مي كنيم:

حديث اول:

در يك حديث مفصل كه در زمينه ي خروج «پرچم هاي سياه» از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله روايت شده چنين آمده است:«عَن عَبدِ اللهِ بنِ مَسْعُود قَالَ: أَتَيْنَا رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم فَخَرَجَ إِلَينَا مُستَبْشِراً، يُعرَفُ السُّرُورُ فى وَجهِهِ، فَمَا سَأَلْنَاهُ عَن شَيءٍ إِلا أَخْبَرَنَا بِهِ، وَلَا سَكَتَنَا إِلَّا ابتدأنا، حَتَّى مَرَّت فِئَةٌ مِن بَني هاشم فيهِمُ الْحَسَنُ وَ الْحُسَينُ، فَلَمَّا رَآهُم، خَبَّرَ بِمَرِّهِم وَ فِي نُسخَةٍ بِمَسيرِهِم وَ أَنْهَمَلَت عَيْنَاهُ، فَقُلْنَا: يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا نَزَالُ نَرَى فِي وَجْهِكَ شَيئاً نَكَرَهُهُ، ( وَ فِي نُسخةٍ تَكرَهُهُ).

فَقَالَ: إِنَّا أهلُ البَيتِ ( وَ فِي نُسخَةٍ أهلُ بَيت) إِخْتَارَ اللَّهُ لَنَا الْآخِرَةُ عَلَى الدُّنْيَا وَ إِنَّهُ سَيَلق أهل بيتي من بعدى تطريداً وَ تَشريداً في البِلادِ حَتَّى تَرفَعَ رایات سُوءٍ مِن المَشرِق فَيَسأَلُونَ الحَقِّ فَلا يُعْطُونَهُ ثُمَّ يَسْأَلُونَهُ فَلا يُعْطُونَهُ

ص: 182

(وَ في نُسخةٍ ثُمَّ يَسأَلُونَ فَلا يُعطُونَهُ) فَيُقَاتِلُونَ، فَيُنصَرُونَ، فَمَن أَدْرَكَهُ مِنكُم أو من أعقابِكُم فَلَيَأْتِ إِمَامَ أهْلِ بَيتِي، وَلَو حَبوا عَلَى التَّلْحِ، فَإِنَّهَا رَايَاتُ هُدى يَدفَعُونَها إِلى رَجُلٍ مِن أهلِ بَيتِى يُوَاطِىء إسمه إسمى، وَ إسم ابيه إسم أبي، فَيَملِكُ الأَرضَ فَيَمَلأُهَا قِسْطاً وَ عَدلاً كَمَا مُلِئَت جوراً وَ ظُلماً ). (1) .عبدالله بن مسعود گفت: حضور رسول الله صلي الله عليه و اله شرفياب شديم و آن حضرت در حالي كه سرور و شادماني از چهره ي مباركش نمايان بود باروئي گشاده بسوي ما آمد و از ما استقبال نمود، در مدتي كه در محضر آن حضرت بوديم، از هيچ موضوعي پرسش ننموديم مگر آنكه حضرتش ما را به آن خبر داد، و سكوت ننموديم مگر آنكه خود آن حضرت آغاز سخن فرمود، تا اينكه گروهي از بني هاشم كه حسن و حسين عليهماالسلام نيز در ميان آنها بودند از آنجا گذشتند، همينكه رسول خدا صلي الله عليه و اله آنان را ديد از آنچه بر آنها خواهد گذشت خبر داد و از سرانجام كار و مسيرشان ما را باخبر ساخت، و اشك از ديدگان حضرتش جاري شد، ما عرض كرديم: يا رسول الله ما همچنان در چهره ي شما گرفتگي مي بينيم كه دوست نداريم شما را بدينسان ببينيم.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمود: ما خانداني هستيم كه خداوند بجاي اين دنيا جهان آخرت را براي ما برگزيده است و اين خاندانم پس از من در شهرها گرفتار آوارگيها و بي خانمانيها خواهند شد تا اين كه پرچم هاي سياهي از طرف مشرق برافراشته شود كه صاحبان آن پرچم ها حق را مي طلبند ولي به آنها نمي دهند و خواسته هايشان را اجابت نمي كنند و تا دو بار يا سه بار حق را مي طلبند اما باز هم به آنها نمي دهند، پس مي جنگند و پيروز مي شوند.

آنگاه فرمود: پس هر كس از شما يا از بازماندگان شما آن زمان را درك كند، بايد بسوي امام اهل بيت من بشتابد هرچند افتان و خيزان بر روي برف يا يخ راه برود، زيرا آن پرچم ها، پرچمهايي است كه بر طريق هدايت است و صاحبان آن پرچم ها، آن را بدست مردي از اهل بيت من مي سپرند كه نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است (2) و او مالك زمين مي گردد و آن را پر از عدل و داد

ص: 183


1- عقدالدرر، ص 124-122.
2- اين جمله: موافق عقيده اهل سنت است كه عقيده دارند نام پدر حضرت حجت عليه السلام عبدالله است ولي بعقيده شيعه اين درست نيست، زيرا چنانكه مي دانيم حضرتش فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است و اگر ثابت شود كه اين جمله جزء حديث است كه نيست زيرا خود اهل سنت هم عده اي قبول ندارند كه اين جمله جزء حديث باشد، اما از آنجائي كه در متن عربي (اسم ابيه اسم ابي) آمده بعيد نيست كه تصحيف «ابني» باشد كه مراد امام حسن مجتبي عليه السلام است.

مي نمايد، چنانكه پيش از آن پر از ظلم و ستم شده بود.

اين حديث را «يوسف بن يحياي شافعي» در كتاب معروف خود بنام «عقدالدرر» نقل نموده و پس از آن در دنباله حديث گفته است:

اين حديث را «حاكم» در كتاب مستدرك خود به همين صورت آورده است، سپس مي افزايد: ابونعيم اصفهاني، ابن ماجه قزويني و نعيم بن حماد، همگي آنها اين روايت را نقل نموده و بهمين مضمون آورده اند. (1) .توضيح كوتاهي پيرامون حديث:اين حديث كه از ابن مسعود نقل شده است از روايات بسيار معروف و مشهور است كه در نزد بزرگان و پيشوايان علم حديث و در نزد اهل سنت به حديث «رايات» معروف است و متأسفانه با آنكه اكثر محدثان و راويان اخبار نبوي و حافظان حديث آن را نقل، و روايت نموده اند، عبارات كتابهايي كه آنرا ذكر كرده اند مختلف و متفاوت است.

از اختلاف الفاظ و عبارات حديث، چنين فهميده مي شود كه اين حديث تا اندازه اي بازيچه ي دست برخي از راويان قرار گرفته و در الفاظ و عبارات آن تصرف نموده و همانگونه كه دلخواه خودشان بوده است آن را نقل كرده اند، زيرا هنگام بررسي حديث مي بينيم كه برخي از «راويان» مقدمه ي حديث را حذف كرده و برخي آن را مختصر كرده و قسمتهايي از آن را انداخته اند و بعضي هم بطور كامل آن را در كتابهاي خود به صورتي كه آنرا يافته اند روايت كرده اند و در اين ميان تنها موردي كه مي توان گفت اين حديث از نظر متن از همه موارد كاملتر است، همين حديثي است كه صاحب كتاب «عقدالدرر» آن را از كتاب «مستدرك حاكم» آورده است.

متأسفانه اين روايت هم از دست برد تغيير و جابجايي الفاظ، و تقديم و تأخير آن سالم نمانده و اضطرابي در عبارات و الفاظ آن ديده مي شود ولي بهرحال حديث كامل

ص: 184


1- عقدالدرر ص 125-124.

است و اين تقديم و تأخير و تغيير و جابجائي الفاظ، مغير معناي حديث نيست.

شگفت آور اينجاست كه: با اينكه بيشتر كساني كه اين حديث را نقل كرده اند و بلكه همه ي آنها به ابن مسعود نسبت داده اند جمله ي «اسم ابيه اسم ابي» يعني: پدر او همنام پدر منست، در نقل آنان ديده نمي شود با وجود اين «حاكم در مستدرك» اين جمله را نقل نموده و آن را به ابن مسعود نسبت داده است در حالي كه خود اهل سنت نيز برخي از آنان اين جمله را قبول ندارند و معتقدند كه اين جمله جزء حديث نيست، و معلوم نيست ايشان اين جمله را چگونه و از كجا آورده است.

در هر صورت ما براي اينكه شما خواننده ي عزيز، هم به ميزان اختلافي كه در نقل الفاظ و عبارات حديث ديده مي شود واقف شويد، و هم تفسير و تصوير روشني از حركت «پرچم هاي سياه» و شناخت صاحبان آن پرچم ها داشته باشيد، بار ديگر متن حديث مذكور را از چند كتاب معتبر ديگر كه از منابع مهم حديث در نزد اهل سنت محسوب مي شود نقل مي كنيم و در پايان، متن همان حديث را از كتاب «الملاحم و الفتن» مرحوم سيد بن طاووس كه يكي از مهمترين منابع موثق شيعه به شمار مي رود در اينجا مي آوريم تا ميزان اختلاف نقل اين روايت روشن شده و بر بصيرت و بينايي مان نسبت به حقانيت «پرچم هاي سياه» افزوده شود.

و اينك نقل روايت ابن مسعود از ديگر منابع معتبر:

الف: «شيخ سليمان بلخي قندوزي» در كتاب معروف خود بنام «ينابيع المودة» حديث رايات سود، يعني: «پرچم هاي سياه» را مرفوعا از ابن مسعود چنين آورده است:

«وَ عَن ابن مَسعُود : إِنَّا َأهلُ بَيتِ اَختَارَ اللهُ تَعَالَى لَنَا الْآخِرَةَ عَلَى الدُّنْيَا، وَ أَنَّ أَهلَ بَيتي سَيَلْقُونَ بَعدِى إِبْرَةً وَ شِدَّةٌ وَ تَطريداً فِي البِلادِ حَتَّى يَأْتِيَ قَومٌ مِن ههنا وَ أَشارَ إلى المَشرِق أصحابُ رَايَاتٍ سُودٍ، فَيَسْأَلُونَ حَقَّهُم فَلا يُعطُونَهُ، مَرَّتَينِ أو ثَلاثاً، فَيُقَاتِلُونَ، فَيُنصَرُونَ، فَيُعْطُونَ مَا شَاؤُا، فَلا يَقبَلُونَها حَتَّى يَدفَعُوها إلى رَجُلٍ مِن أهْلِ بَيتِي، فَيَمَلَأُهَا عَدْلاً بَعدَ مَ_امُلِئَت ظلماً، فَمَن أَدرَكَ ذلِكَ فَليَأْتِهِم وَلُو حَبواً عَلَى الثّلج». (1) .

ص: 185


1- ينابيع الموده ج 2 ص 18 ط- اسلامبول - چاپ اول.

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله فرمود: ما خانداني هستيم كه خداي تعالي بجاي اين دنيا آخرت را براي ما برگزيده است، و اين خاندان من در شهرها با رنجها و سختيها و آوارگيها مواجه خواهند شد تا اينكه گروهي از اينجا بيانند «و آنگاه با دست خود به مشرق اشاره نمود و فرمود: آنان صاحبان پرچم هاي سياهند آنان حق خودشان را مي خواهند ولي حقشان را به ايشان نمي دهند، و آنها تا دو بار يا سه بار حق خودشان را درخواست مي كنند ولي آنرا بايشان نمي دهند، از اينرو به نبرد برمي خيزند و مي جنگند، و پيروز مي شوند، آنگاه آنچه را كه ايشان مي خواستند به آنها ارزاني مي دارند ولي آن «طايفه» ديگر نمي پذيرند تا اينكه آن پرچم ها را به مردي از اهل بيت من مي سپرند و او زمين را از عدل پر مي كند بعد از آنكه از ظلم پر شده باشد، پس كسي كه آن روزگار را درك كند، بايد بسوي آنها بشتابد اگر چه با دست و زانو بر روي برف و يا يخ راه برود.

ب: «ابن ماجه ي قزويني» در كتاب معروف خود موسوم به «سنن ابن ماجه» حديث مذكور را با مقدمه ي كوتاهي از «ابن مسعود» اينگونه نقل كرده است:

«عن عَبْدِ اَللَّهِ قَالَ: بَیْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ إِذْ أَقْبَلَ فِتْیَهٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَلَمَّا رَآهُمُ اَلنَّبِیُّ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ اِغْرَوْرَقَتْ عَیْنَاهُ وَ تَغَیَّرَ لَوْنُهُ قَالَ فَقُلْتُ مَا نَزَالُ نَرَی فِی وَجْهِکَ شَیْئاً نَکْرَهُهُ قَالَ إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ اِخْتَارَ اَللَّهُ لَنَا اَلْآخِرَهَ عَلَی اَلدُّنْیَا وَ إِنَّ أَهْلَ بَیْتِی سَیَلْقَوْنَ بَعْدِی بَلاَءً وَ تَشْرِیداً وَ طَرِیداً حَتَّی یَأْتِیَ قَوْمٌ مِنْ قِبَلِ اَلْمَشْرِقِ وَ مَعَهُمْ رَایَاتٌ سُودٌ فَیَسْأَلُونَ اَلْخَیْرَ وَ لاَ یُعْطَوْنَهُ فَیُقَاتِلُونَ فَیُنْصَرُونَ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا وَ لاَ یَقْبَلُونَهُ حَتَّی یَدْفَعُوهَا إِلَی رَجُلٍ مِنْ أَهْلِ بَیْتِی فَیَمْلَأُهَا قِسْطاً کَمَا مَلَئُوهَا جَوْراً فَمَنْ أَدْرَکَ ذَلِکَ مِنْکُمْ فَلْیَأْتِهِمْ وَ لَوْ حَبْواً عَلَی اَلثَّلْجِ .». (1) .عبدالله بن مسعود گفت: هنگامي كه ما در نزد رسول الله صلي الله عليه و اله بوديم، بناگاه گروهي از جوانان بني هاشم پيدا شدند، چون رسول خدا صلي الله عليه و اله آنان را ديد، ديدگان آن حضرت اشك آلود شد و اشك در چشمانش حلقه زد، و رنگ چهره مباركش تغيير كرد.

عبدالله گويد: من گفتم يا رسول الله ما همچنان در چهره ي شما چيزي را مي بينيم كه

ص: 186


1- سنن ابن ماجه ج 2 ص 1366 حديث 4082 طبع دار احياء التراث العربي.

دوست نداريم شما بدينسان باشيد،فرمود: ما خانداني هستيم كه خدا بجاي اين دنيا آخرت را براي ما برگزيده است و خاندان من پس از من گرفتار بلاها و آوارگيها و بي خانمانيها خواهند شد تا آنكه طايفه اي از «طرف مشرق» پيدا شوند كه پرچم هاي سياه با خود همراه دارند. آنان درخواست خير و نيكي مي نمايند ولي آن را به آنها نمي دهند از اين رو مي جنگند و پيروز مي شوند، و آنگاه آنچه را كه آنان مي خواستند به آنان داده مي شود، ولي آن طايفه ديگر نمي پذيرند تا آنكه آن پرچم ها (و يا امارت و حكومت) را به مردي از خاندان من مي سپرند، و آنان زمين را از عدل و داد پر مي كنند، چنانكه قبلا از جور و ستم پر شده بود. پس هر كس از شما آن روزگار را دريابد، بايد بسوي آنان بشتابد هر چند افتان و خيزان بر روي برف باشد.

ج: «ابن حجر هيثمي مكي» در كتاب «صواعق المحرقه» همين حديث را از ابن مسعود نقل كرده و مانند ابن ماجه، مقدمه ي حديث را ذكر نموده است با اين تفاوت كه بجاي (فتية من بني هاشم) يعني جواناني از بني هاشم (فئة من بني هاشم يعني: گروهي از بني هاشم) را آورده و در آخر آن جمله ي «فان فيها خليفة الله المهدي» يعني: خليفه خدا حضرت مهدي عليه السلام در ميان آنهاست، را به آن افزوده است.

از لحاظ ابن حجر معلوم مي شود كه اين حديث، همان حديث كتاب «ينابيع الموده» مي باشد و اين دو كتاب، يعني: ينابيع الموده، و صواعق المحرقه، عبارت حديث را از «سنن ابن ماجه» گرفته اند، چنانكه خود ابن حجر به اين معنا تصريح مي كند و مي گويد: «اخرجه ابن ماجه» ولي متأسفانه در كتاب سننن ابن ماجه كه در دسترس است جمله ي فان فيها خليفة الله المهدي، وجود ندارد و معلوم نيست كه چرا اين قسمت از حديث افتاده و چه كسي آنرا حذف كرده است. (1) .

د: «مرحوم سيد بن طاووس- عليه الرحمه-» در كتاب «الملاحم و الفتن» حديث ابن مسعود را اين چنين روايت كرده است:

«عن عبدِ اللَّهِ : بینَما نحنُ جُلوسٌ عندَ رسولِ اللَّهِ صلی اللَّه علیه وآله إذْ مَرَّ فِتْیَهٌ مِن قُرَیشٍ

ص: 187


1- به كتاب صواعق المحرقه، ص 164 ط- قاهره چاپ سال 1965-1385 سطر هفتم مراجعه فرماييد.

فَتَغیّرَ لَونُهُ، فقُلنا : یا رسولَ اللَّهِ ، إنّا لا نَزالُ نَری فی وَجهِکَ شَیئاً نَکْرَهُهُ! قالَ: إنّا أهلُ بَیتٍ اخْتارَ اللَّهُ لَنا الآخِرَهَ علی الدُّنیا، وإنّ أهلَ بَیتی هؤلاءِ سَیُصیبُهُم بَعدی بَلاءٌ وتَطْریدٌ وتَشْریدٌ ، حتّی یَخرُجَ قَومٌ مِن هاهُنا - وأوْمَأَ بیَدِهِ نحوَ المَشرِقِ - مَعَهُم رایاتٌ سُودٌ ، یَسْألونَ الحقَّ فلا یُعطَونَهُ ، ویَسْألونَ فلا یُعْطَون فیُقاتِلونَ ویَصْبِرونَ، فیُعْطَونَ ما سَألوا فلا یَقْبَلونَهُ، حتّی یَدْفَعوها إلی رجُلٍ مِن أهلِ بَیتی یَمْلَأُها قِسْطاً وعَدْلاً کما مُلِئَتْ ظُلْماً وجَوراً ، فمَنْ أدْرَکَهُم فلْیَأتِهِم ولَو حَبْواً علی الثَّلْجِ». (1) .از عبدالله بن مسعود روايت شده است كه وي گفت: در اين ميان كه ما نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله نشسته بوديم ناگاه چند نفر از جوانان قريش از آنجا گذشتند، با ديدن آنها رنگ از صورت پيغمبر پريد و چهره اش تغيير كرد، ما گفتيم يا رسول الله ما پيوسته شما را نگران و گرفته مي بينيم كه دوست نداريم شما بدين گونه باشيد، فرمود: ما خانداني هستيم كه خدا براي ما بجاي اين دنيا آخرت را انتخاب فرموده است و اين خاندان من (همين ها كه از اينجا گذشتند) بزودي بعد از من به بلاها دچار خواهند شد و گرفتار آوارگي و دربدري و بي خانماني خواهند گرديد تا اين كه گروهي (از اين) طرف قيام كنند، و با دست مبارك خود بسوي مشرق اشاره نموده و فرمود: آنان پرچم هاي سياه دارند، و «حق» را مطالبه مي كنند ولي به آنها نمي دهند، دوباره درخواست حق مي كنند آن را به آنها نمي دهند، پس مي جنگند و صبر و شكيبايي را پيشه خود مي سازند، آنگاه آنچه را كه مي خواستند به ايشان مي دهند اما اين بار، ديگر آنها نمي پذيرند تا آنكه آن پرچم ها (و يا حكومت) را به مردي از اهل بيت من مي سپرند و او زمين را از عدل و داد پر مي كند چنانكه از ظلم و جور پر شده بود، پس هر كس كه آنان را درك كند بايد خود را به آنان برساند و اگرچه با دست و زانو بر روي برف و يا يخ راه برود.

نتيجه ي نقلهاي مختلف:

از مجموع نقلهاي مختلفي كه در مورد حديث «عبدالله بن مسعود» از چندين منبع

ص: 188


1- الملاحم و الفتن ص 161- باب 14 ط - منشورات الرضي.

موثق آورديم، با همه ي اختلافاتي كه در الفاظ و عبارات آن ديده مي شود نكات مثبت و جالبي بدست مي آيد كه در ذيل مختصرا به آنها اشاره مي كنيم:

نكته اول: اين كه، برافراشته شدن پرچم هاي سياه از سوي مشرق كه در فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله آمده است يكي از علائم بسيار نزديك ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام است كه در بسياري از روايات از ساير ائمه معصومين عليهم السلام نيز به آن تصريح شده، و امامان معصوم عليهم السلام صاحبان آنها را از ياران حضرت ولي عصر، (ارواحنا له الفداء) معرفي فرموده اند.

نكته ي دوم اينكه: رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده است: (كساني كه از مشرق قيام مي كنند داراي پرچم هاي سياه و يا صاحب پرچم هاي سياهند) و اين سخن حضرت اين را مي رساند كه كساني كه از طرف مشرق قيام مي كنند «شيعه» هستند و نشانه ي آنها پرچم هاي سياه است و اين خود در واقع اشاره به حركت انقلابي تشيع پيش از ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام است، چه آنكه در ميان تمام پرچم هاي جهان تنها پرچمي كه سياهرنگ و سمبل آزادي و مظهر استقلال يك گروه خاص به شمار مي رود و در تمام مراسم سوگواري بعنوان علامت ماتم و شعار رسمي عزاداري برافراشته مي شود همان پرچم سياهرنگ شيعيان است.

نكته ي سوم اينكه: پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرموده است: (آنها حق را مطالبه مي كنند و يا اينكه حق خودشان را مي خواهند) و اينهم نكته ي دقيق و عميقي است، زيرا: آنچه از اين جمله فهميده مي شود اين است كه: آنچه را كه اين طايفه مي خواهند و يا آنرا مطالبه مي كنند براي جلب منفعت مادي، و يا بدست آوردن اسم و رسم نيست، بلكه براي پيشبرد احكام دين و زنده ساختن ساختن شريعت «سيدالمرسلين» و يا احقاق حقوق ملت مسلمان كشورشان است.

نكته ي چهارم اينكه: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله فرموده است: وقتي كه حق و يا حقشان را به آنها ندادند آنها مي جنگند و پيروز مي شوند و آنگاه حقشان را به آنان ارزاني مي دارند ولي ديگر آن طايفه نمي پذيرند و اين هم نكته عجيب و پرمعنايي است كه نياز به دقت دارد.

زيرا: اگر كسي بخواهد درباره ي اين جمله بينديشد و كنه مطلب را بدست بياورد به

ص: 189

سري از اسرار نهفته پي مي برد كه شايان دقت است چه آنكه از اين فرمايش رسول خدا صلي الله عليه و اله چنين استفاده مي شود كه گويا در گرماگرم جنگ و پيدايش نخستين طليعه پيروزي و غالب شدن بر دشمن كساني مي خواهند به نفع دشمنانشان چيزي را بر آنها تحميل كنند و فريبشان بدهند و آنان را اغفال نمايند ولي آنان از بس هشيار و بيدارند اغفال نمي شوند و زير بار نمي روند و فريب نمي خورند و مكاران و حيله گران را مأيوس مي كنند، چرا كه آنان مؤمنند «و المؤمن لا يلدغ من جحر مرتين» انسان مؤمن از يك سوراخ گزنده دوبار گزيده نمي شود، و لذاست كه آرام نمي گيرند و مي جنگند و تا موقعي كه دشمن را به شكست قطعي نكشانند و پيروزي واقعي بدست نياورند لحظه اي از پاي نمي نشينند.

نكته ي پنجم اينكه: نبي گرامي اسلام فرموده است «آنان اين پرچم ها را بدست مردي از اهل بيت من مي سپرند» و اين نكته به اين مطلب اشاره دارد كه اينان زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام خواهند بود و قيام و انقلابشان تا انقلاب جهاني موعود عليه السلام ادامه خواهد داشت.

نكته ي ششم اينكه: حضرت فرموده است: (هر كسي كه آن زمان را درك كند بايد بسوي آنان بشتابد و خود را به ايشان برساند و در صف آنها قرار گيرد)و اين فرمايش حضرت دليل بر آن است كه: صاحبان اين پرچمها اهل حقند و براي حق مي جنگند و جز احياء حق و از بين بردن باطل و محو آثار ظلم، هدف ديگري ندارند و از اين جهت است كه فرستاده ي خدا به همه ي مسلمانان فرمان داده است كه خودشان را به آن طايفه برسانند و در صف آنان قرار گيرند و آنها را در كام قيام و نهضتشان ياري دهند. اينها نكاتي است كه از حديث (ابن مسعود) استفاده مي شود ولي «لا يعقلها الا من امتحن الله قلبه بالايمان».

حديث دوم:

نعيم بن حماد در كتاب «فتن» حديثي را در مورد خروج پرچم هاي سياه از مشرق از رسول خدا صلي الله عليه و اله چنين آورده است:«عَنِ الزُّهْرِى قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه و اله سلم تُقبِلُ الرَّايَاتُ السُّودُ مِن المَشرِقِ

ص: 190

تَقُودُهُم رِجَالٌ كَالبُختِ الْجَلَّلَةِ أَصحَابُ شُعُورٍ، أَنسَابُهُم القُرَى وَ أَسْمَاءَهُمْ الكُنى يَفْتَحُونَ مَدينَةَ دِمَشقٍ، تَرفَعُ عَنهُمُ الرَّحمةُ ثَلاثُ سَاعَاتٍ. (1) .زهري روايت كرده است كه پيغمبر گرامي اسلام فرمود: پرچم هاي سياه از مشرق زمين فرامي رسند و مرداني قوي و نيرومند و ريش دار كه نسبهايشان شهريشان و كنيه نامهايشان است (2) اين پرچمها را رهبري نموده و به جلو مي رانند. آنان شهر «دمشق» را مي گشايند و به مدت سه ساعت شفقت و رحمت از دلهايشان برداشته مي شود.

آنچه در اين حديث شريف آمده همه و همه صفات و خصوصيات ايرانيان است، زيرا بطوريكه مي دانيم اين ايرانيانند كه به شهرهاي خود منتسب مي گردند و هنگامي كه مي خواهند نام كسي را ببرند او را به شهرش نسبت مي دهند و مي گويند: تهراني، قمي، خراساني، شيرازي، گلپايگاني و امثال اينها و اين ايرانيانند كه از شدت عشق و علاقه اي كه به خاندان رسالت و وابستگان آنها دارند، فرزندان خود را به نامهائي چون ابوطالب، ابوالحسن، ابوعلي، ابوالفضل و نظائر اينها نامگذاري مي كنند، و اين ايرانيانند كه يكي از ويژگيهاي ديرين آنان، صفت نيك ريش داشتن است.

اما اينكه رسول خدا صلي الله عليه و اله فرموده است (بمدت سه ساعت شفقت و رحمت از دلهايشان برداشته مي شود، نويسنده اين سطور، نمي داند به چه منظوري است آيا بخاطر غوطه ورشدن در جنگ و از پاي درآوردن دشمن و بيرون راندن آنها از شهرهايشان است كه بحكم وظيفه ي اسلامي و جهاد در راه خدا و دفاع از نواميس مسلمين و احقاق حقوق حقه خود. اينگونه دلاورانه مي جنگند و از كشتن و نابود ساختن باكي ندارند، يا اينكه به جهت صدور فرمان از مقامات بالاتر است، و يا اينكه در موقع ظهور و هنگام فتح دمشق است كه بفرماندهي ولايت امر، يعني حضرت

ص: 191


1- فتن نعيم بن حماد خطي لوحه 85.
2- معناي اين جمله كه رسول خدا صلي الله عليه و اله فرمود است (انسابهم القري و اسمائهم الكني) اين است: يعني چون بخواهند از كسي ياد كنند او را به شهرش نسبت مي دهند و مي گويند: تهراني و قمي و امثال اينها و كنيه نامهايشان است يعني اسمهائي نظير ابوطالب، ابوالحسن، ابوالفضل و نظائر اينها دارند و اين اسمها در نزد عرب معمول نيست بلكه عرب آنرا كنيه مي نامند و كسي كه داراي پسري باشد مانند طالب و حسن او را ابوطالب و ابوالحسن مي گويند.

صاحب الزمان - عجل الله تعالي فرجه - اين دستور صادر مي شود!!!و اما اينكه حضرت فرموده است (صاحبان پرچم هاي سياه شهر دمشق را فتح مي كنند) اين در چه وقت، و كي و چه زماني و چگونه خواهد بود بخواست خداوند اگر زنده مانديم خواهيم ديد: كه چگونه فتح شهر دمشق با فرماندهي ولي خدا حضرت صاحب الامر عليه السلام و كمك ايرانيان و ديگر نيروهاي رزمنده ي عظيم اسلام (پس از آنكه اين شهر بدست سفياني و اتباع و يارانش سقوط كرده و او آنجا را مقر سلطنت و پايگاه حكومت ظالمانه ي خويش قرار داده است) صورت خواهد گرفت. (1) .

حديث سوم:

مرحوم سيد بن طاووس، در كتاب «الملاحم و الفتن» درباره ي خروج پرچم هاي سياه، حديثي را از ابوهريره چنين آورده است:

ابوهريره گفت: من درخانه ي «ابن عباس» بودم كه گفت: درها را ببنديد، بعد از آن پرسيد آيا غير از خود ما شخص بيگانه اي در اينجا هست؟ گفتند نه، ابوهريره مي گويد: من در يك گوشه اي از جمعيت بودم ابن عباس گفت: «اذا رأيتم الرايات السود من قبل المشرق فأكرموا الفرس» هرگاه ديديد پرچم هاي سياه از جانب شرق نمايان شد «مردم فارس» يعني: ايرانيان را اكرام كنيد، زيرا دولت ما در ميان آنهاست.

ابوهره مي گويد: من به ابن عباس گفتم: آيا مي خواهي آنچه را كه من از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيده ام براي تو بازگو كنم؟ گفت: تو هم كه اينجا بودي؟ گفتم آري، گفت: بگو، گفتم من از رسول خدا صلي الله عليه و اله شنيدم كه مي فرمود: (وقتي كه پرچم هاي سياه خارج شدند اول آنها فتنه و وسط آنها ضلالت و گمراهي و آخر آنها كفر خواهد بود). (2) .

مولف: اين حديث چنانكه خواننده ي عزيز ملاحظه مي كند داراي دو جنبه است، يكي مدح و ديگري ذم، ابن عباس از خروج (صاحبان) پرچم هاي سياه كه از مشرق قيام مي كنند ستايش مي كند، و از حركت آنها تمجيد مي نمايد، و آنان را زمينه ساز دولت اهل بيت عليهم السلام و حكومت حضرت مهدي عليه السلام مي داند، و در مقابل او به عكس، ابوهريره از

ص: 192


1- در اين رابطه در آينده با تفصيل بيشتري سخن خواهيم گفت.
2- الملاحم و الفتن ج 1 ص 33 باب 30 و كنزالعمال ج 14 ص 89 حديث 38019 قسمت اول حديث.

حركت ايرانيان مذمت مي نمايد، و با نقل روايتي از پيغمبر گرامي اسلام آنان را كافر و گمراه معرفي مي كند و بدين وسيله شنونده و خواننده ي حديث را دچار شك و ترديد و دودلي مي سازد و از اينرو اين حديث سؤال برانگيز است و چون به دنبال حديث ابن عباس در رابطه با (خروج پرچم هاي سياه) نقل شده مقداري نياز به توضيح دارد.زيرا ممكن است كسي كه اين حديث را مي خواند با خود فكر كند و از خود سؤال نمايد اگر صاحبان پرچم هاي سياه (يعني: ايرانيان) اهل حقند و براي حق قيام مي كنند و هدفي جز احياء حق و ميراندن باطل و محو آثار ظلم و ستم ندارند و آنها بگفته ي «ابن عباس» زمينه ساز دولت جهاني حضرت مهدي مي باشند، پس چگونه است كه بگفته ي ابوهريره، رسول خدا صلي الله عليه و اله آنان را كافر خوانده و گمراه دانسته است؟!!!

واقع مطلب اين است كه: با توجه به اينكه حال ابوهريره بر همگان روشن است (و او در نقل روايت و جعل حديث حتي در نزد اهل سنت هم متهم به دروغگوئي و دروغ پردازي است) با اين همه نبايد از حق گذشت زيرا اگر ما همه ي احاديث مربوط به پرچم هاي سياه را مورد ارزيابي دقيق قرار دهيم خواهيم ديد كه: در عين حال، هم گفته ي ابوهريره راست و درست است، و هم گفتار ابن عباس زيرا حديث ابوهريره به نخستين پرچم هاي سياهي كه از مشرق خارج شد و زمينه ساز دولت «عباسيان» بود (و اين دولت به كمك ابومسلم خراساني و تلاش پيگير و كوشش بي دريغ او روي كار آمد) نظر دارد، و حديث ابن عباس، به خروج دومين پرچم هاي سياه كه زمينه ساز دولت جهاني حضرت مهدي عليه السلام مي باشند اشاره دارد و البته مسلمست كه «أهل البيت أدري بما فيه» صاحب خانه بهتر از هر شخص ديگري مي داند كه اندر خانه چيست، چه داند آنكه اشتر مي چراند.

حال براي اينكه صدق گفتار ما بر خواننده ي عزيز معلوم شود، احاديث ديگري را كه در رابطه ي با همين موضوع از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت شده است در اينجا مي آوريم تا حقيقت آنچه را كه تا اينجا گفته ايم بيش از پيش روشن شود.

حديث چهارم:

مرحوم سيد بن طاووس، در حديث جامع ديگري كه در رابطه با خروج پرچم هاي

ص: 193

سياه از سعيد بن مسيب از رسول خدا صلي الله عليه و اله نقل كرده است، ماجراي دومين حركت ايرانيان و توصيف پرچم هاي آنان را اينگونه بازگو نموده است:««عَن سَعِيدِ بنِ المُسَيِّبِ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم تَخْرُجُ مِن المَشْرِقِ رَايَاتٌ سُودٌ لِبَنِي العَبَّاسِ ثُمَّ يَمكتُونَ مَا شَاءَ اللهِ، ثُمَّ تَخْرُجُ رَايَاتٌ سُودٌ صِغَارٌ، تُقَاتِلُ رَجُلٌ مِن وُلدِ أَبِي سُفْيَانَ وَ أَصحَابَهُ مِن قِبَلِ المَشْرِقِ، وَيُؤَدُّونَ الطَّاعَةَ لِلمَهدى عليه السلام» (1) .

سعيد بن مسيب از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: پرچم هاي سياهي از مشرق بسود «بني العباس» خارج مي شوند و تا آن موقعي كه خدا بخواهد خواهد ماند، سپس بعد از آن پرچم هاي سياه ديگري نيز كه آن پرچمها هم سياه است ولي كوچك است (و با پرچم هاي بني العباس فرق دارد) قيام مي كنند و با مردي از فرزندان ابوسفيان (يعني: سفياني معروف) و ياران او مي جنگند، و قيامشان نيز از مشرق زمين است. و سرانجام تسليم حضرت مهدي عليه السلام مي شوند و زمام كار (و حكومت) خود را بدست آن حضرت مي سپارند.

همانگونه كه در حديث پيشين اشاره نموديم، اين حديث: به دو نوع پرچم اشاره دارد يكي پرچم هاي سياه رنگي كه بسود بني العباس بوده است و ديگر پرچم هاي سياهرنگ كوچكي كه پس از انقراض دولت بني العباس پيدا مي شوند و زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام خواهند بود. البته با اين تفاوت كه پرچم هاي سياهرنگ بني العباس دراز و طولاني بوده و پرچم هاي دوم سياهرنگ و كوچك است.در اين باره مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب «بحارالانوار» ج 42 ص 61 به نقل از «تاريخ طبري» در وصف پرچم هاي بني العباس چنين آورده است:وقتي «ابراهيم امام» پرچم نصرت را بدست ابومسلم خراساني داد، سفيد رنگ و طول آن 14 ذرع يعني در حدود 7 متر بود و بر روي آن با مركب نوشته شده بود «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ»؛ (2) به جنگجويان اسلام

ص: 194


1- الملاحم و الفتن ص 55 باب 102 ط- منشورات الرضي، والحاوي للفتاوي ج 2 ص 96 و البرهان في علامات مهدي آخرالزمان ص 150-149 حديث 11 باب 2.
2- سوره ي حج: آيه ي 39.

رخصت جنگ داده شد، زيرا آنان از دشمن ستم كشيدند، و خداوند بر ياري نمودن آنان توانا است.

ابومسلم به غلام خود دستور داد تا آن را به رنگ سياه تبديل كند، زيرا موقعي كه لباس سياه پوشيد گفت: اين لباس داراي هيبت و ابهتي است و لذا رنگ سياه را براي مخالفت با «بني اميه» و اينكه در نظر بيننده با هيبت جلوه كند انتخاب نمود، و مي گفتند كه رنگ سياه علامت حزن و اندوه و غمگساري بر آل محمد صلي الله عليه و اله و شهداي گلگون كفن كربلا و زيد بن علي بن الحسين و يحيي بن زيد است.

بنابراين، ظاهرا علت اينكه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله در توصيف پرچم هاي دوم فرموده است (ثم تخرج رايات سود صغار) سپس پرچم هاي سياه ديگري كه آن پرچمها كوچك است خروج مي كنند، همين بوده است كه چون آن حضرت خواسته اند براي صاحبان پرچم هاي دوم امتيازي قائل شوند، از اينرو براي پرچم هاي آنان كلمه ي «صغار» (يعني پرچم هاي كوچك) صفت آورده اند.

و از اينجا بخوبي مي توان دريافت كه مراد و مقصود «ابن عباس» نيز از پرچم هاي سياه در حديث پيشين، همان پرچم سياه رنگ «شيعيان» بوده است و لذا هم، از پرچم هاي سياه نامبرده، و هم به احترام كردن و گرامي داشتن «ايرانيان» دستور داده است.

روي اين بيان، همانطوري كه گفتيم: روايت ابوهريره كه در دنباله ي حديث ابن عباس در مورد خروج پرچم هاي سياه آمده است، بدون ترديد به همان پرچمهاي زمينه سازان دولت عباسيان مربوط مي شود و به خروج دومين پرچم هاي سياه هيچگونه ربطي ندارد.

علاوه بر همه ي اينها: صرف نظر از حديث «ابن عباس» روايات ديگري در دست داريم كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله بطور اختصار ماهيت قيام صاحبان پرچم هاي سياه دوم و هدف آنان را بخوبي روشن نموده و هدف آنان را براي همگان مشخص ساخته اند چنانكه در حديث پنجمي كه خواهيم آورد، خواهيد ديد: كه رسول خدا صلي الله عليه و اله علت و هدف و انگيزه ي قيام صاحبان پرچم هاي سياه دوم را گرچه با يك جمله ي كوتاه ولي با يك عالم معنا، بيان فرموده است كه نيازي به اين همه پريشان گوئيهاي ما ندارد.

ص: 195

حديث پنجم:

ابن ماجه ي قزويني در كتاب «سنن» جلد دوم «باب خروج المهدي» عليه السلام درباره ماهيت قيام «ايرانيان» حديثي را بدين صورت از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و اله نقل كرده است:«عن عبدالله الحارث بن جزء الزبيدي، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و اله يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدي» يعني سلطانه. (1) .عبدالله حارث جزء زبيدي، از پيغمبر گرامي روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: مردمي از مشرق زمين قيام مي كنند و براي حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كنند، يعني زمينه ي حكومت و سلطنت آن حضرت را فراهم مي آورند.

حديث ششم:

جلال الدين سيوطي، در كتاب «الحاوي للفتاوي» جريان خروج پرچم هاي سياه را از طرف مشرق از قول ثوبان: از رسول خدا صلي الله عليه و اله اين چنين آورده است:«عَنْ ثَوْبَانَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : تَجِیءُ اَلرَّایَاتُ اَلسُّودُ مِنْ قِبَلِ اَلْمَشْرِقِ کَأَنَّ قُلُوبَهُمْ زُبَرُ اَلْحَدِیدِ فَمَنْ سَمِعَ بِهِمْ فَلْیَأْتِهِمْ فَبَایَعَهُمْ وَ لَوْ حَبْواً عَلَی اَلثَّلْجِ » (2) .ثوبان از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: پرچم هاي سياهي از طرف مشرق زمين مي آيد كه گوئي دلهاي صاحبان آن پرچم ها پاره هاي آهن است. پس هر كس كه آوازه ي قيام و حركت آنان بگوش او رسيد بايد به نزد آنها برود و حتما با آنها بيعت كند، هر چند با دست و زانو و سرانگشتان پا بر روي برف و يا يخ راه برود.

حديث هفتم:

مرحوم محدث بحراني، در كتاب «غاية المرام» حديث «پرچم هاي سياه» را از كتاب «البيان» تأليف كنجي شافعي از قول ثوبان: از رسول خدا صلي الله عليه و اله اينگونه بازگو نموده است:

ص: 196


1- سنن ابن ماجه ج 2 ص 1368 حديث 4088 و عقدالدرر ص 125 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 60.
2- الحاوي للفتاوي ج 2 ص 133.

«عَنْ ثَوْبَانَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : یَقْتَتِلُ عِنْدَ کَنْزِکُمْ ثَلاَثَهٌ کُلُّهُمْ اِبْنُ خَلِیفَهٍ ثُمَّ لاَ یَصِیرُ إِلَی وَاحِدٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَجِیءُ اَلرَّایَاتُ اَلسُّودُ فَیَقْتُلُوُنَهُمْ قَتْلاً لَمْ یُقْتَلْهُ قَوْمٌ ثُمَّ یَجِیءُ خَلِیفَهُ اَللَّهِ اَلْمَهْدِیُّ فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ فَأْتُوْهُ فَبَایِعُوهُ فَإِنَّهُ خَلِیفَهُ اَللَّهِ اَلْمَهْدِیُّ .». (1) .

ثوبان از پيغمبر گرامي اسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: سه تن كه هر سه فرزند خليفه باشند در دوران زمامداري شما بر سر رياست دنيوي كشته مي شوند سپس زمام كار به هيچ يك از آنان برنمي گردد، آنگاه «پرچم هاي سياه» از جانب مشرق زمين نمايان مي شود (و اهل فتنه) را آن چنان مي كشند كه تا آن زمان هيچ قومي را بدان سان نكشته باشند. سپس رسول اكرم صلي الله عليه و اله چيزي را فرمود كه من آن را به ياد نمي آورم، بعد از آن فرمود: هر گاه شما (امير) و فرمانرواي پرچم هاي سياه را ديديد با او بيعت كنيد و فرمانش را گردن نهيد اگر چه با دست و زانو و سرانگشتان پا بر روي برف و يخ راه برويد زيرا او خليفه ي خدا مهدي عليه السلام است.

اين حديث نيز مانند حديث نخستين، عبارات و الفاظ آن در كتابها بصورت مختلفي نقل شده و اين اختلاف الفاظ در منابع موثقي كه در دست داريم بوضوح ديده مي شود.و از آنجايي كه اختلاف الفاظ موجب اختلاف معاني، در برداشت مفهوم و معناي حديث مي شود، از اينرو براي اينكه جانب امانت را رعايت كرده باشيم به برخي از موارد اختلاف كه در بعضي از كلمات اين حديث روي داده است اشاره مي كنيم، ولي قبلا بايد توجه داشته باشيم كه غالب اختلافاتي كه در الفاظ اين حديث روي داده است چندان زياني بمدعاي ما نمي رساند زيرا هدف ما اين است كه بگوئيم مراد از كلمه ي مشرق در احاديث ياد شده «ايران» و منظور از پرچم هاي سياه، پرچم سياهرنگ شيعيان است.به هر حال اختلافاتي كه در برخي از الفاظ حديث ياد شده روي داده و اين اختلاف در بيشتر منابع موثق حديث و در متن عربي آن آمده است در كلمه ي «كنزكم» كه معناي فارسي آن گنج شماست روي داده است.

در مقدمه ي ابن خلدون، بجاي جمله ي (عند كنزكم) كه معناي آن، در نزد گنج شماست

ص: 197


1- غاية المرام بحراني ص 701.

عبارت (عند كبركم) كه معناي آن در دوران بزرگي شماست، نوشته شده است.

در نسخه ي «البيان» تأليف گنجي شافعي بجاي كلمه ي (كنزكم) كلمه ي (كربكم) كه معناي آن در دوران گرفتاري شماست، ذكر شده است، و در بيشتر نسخه ها همان عبارت (عند كنزكم) آمده است و ظاهرا بنظر شارحين حديث همين كلمه ي (كنزكم) درست و صحيح است زيرا غالبا به توضيج كلمه ي (كنز) پرداخته و آن را شرح و معنا كرده اند.

ابن كثير دمشقي، مكنا به ابوالفداء متوفاي 774 هجري در كتاب «النهايه» يا «الفتن و الملاحم» ج 1 ص 42 همين كلمه ي (كنزكم) را اختيار كرده و در توضيح آن گفته است: ظاهرا منظور حديث از اين «كنز» كنز كعبه مي باشد، (1) و ابوالحسن، محمد بن عبدالهادي حنفي ساكن مدينه در سال 1138 در شرح حديث مذكور در حاشيه ي «سنن ابن ماجه» جلد دوم ص 369 گفته است: قوله عند «كنزكم» اي ملككم، يعني: مراد از اين گنج در اينجا كرسي رياست است و معنايش اين است كه: در دوران حكومت و سلطنت شما، سه نفر بر سر رياست كشته مي شوند.

ولي در پاورقي ترجمه ي مقدمه ي ابن خلدون از كتاب «براهين الامامه» بجاي كلمه ي كنزكم در نزد (كرت شما) كه عربي آن (عند كرتكم) باشد نسخه بدل آورده است، و به نظر نويسنده ي اين سطور، همين كلمه ي عند كرتكم از همه ي نسخه بدلهاي ديگر درستتر و صحيح تر است.

زيرا مقصود حديث اين است كه: در آخرالزمان سه شخص بزرگ، و يا سه شاهزاده و يا سه فرد معروف و مشهور كشته مي شوند و كشته شدن آنها هم بر سر رياست دنيوي است و پس از كشته شدن آنها (اگرچه بعد از مدت زماني باشد) پرچم هاي سياه پيدا مي شوند و اهل فتنه را مي كشند و آن چنان مي جنگند كه تا آن زمان هيچكس مانند آنها نجنگيده باشد.

و بنابراين اگر اين نظريه، و همان كلمه ي (كرت) كه مراد از آن آخرالزمان است درست باشد و مراد از «گنج» هم در حديث مذكور سلطنت و رياست باشد، در اين صورت در معنا و مفهوم حديث مزبور سه احتمال مي رود.

ص: 198


1- نهاية، البداية و النهاية ج 1 ص 42.

احتمال اول اين كه: سه نفر بر سر كسب قدرت و احراز مقام رياست، و براي بدست آوردن تاج و تخت سلطنت در «عربستان» اختلاف و درگيري پيدا كنند و به زد و خورد بپردازند و هر سه نفر كشته شوند و آخرالزمان فرا رسد و حضرت مهدي عليه السلام ظهور كند و در نتيجه سلطنت و رياست به هيچيك از آنها برنگردد و البته اين احتمال، احتمال ضعيفي است و چندان اعتباري ندارد.

احتمال دوم اين كه: سه شخصيت بزرگ انقلابي از سادات و بني هاشم، در اوائل ظهور، براي احقاق حق، و روشن ساختن افكار عمومي مردم دنيا، و بيدار كردن مسلمانان از خواب غفلت، و شوراندن آنها عليه استعمارگران و استثماركنندگان به مكه بروند و در آنجا قيام كنند، و مردم دنيا را بطرف خود دعوت كنند ولي پيش از آن كه به هدف خود برسند بدست دژخيمان و جلادان حكومت وقت در آنجا به درجه رفيع شهادت نائل آيند.

و در اين صورت اگر اين احتمال درست باشد، حديث مذكور ممكن است اشاره به شهادت نفس زكيه و دو سيد ديگري كه در مكه و مدينه به شهادت مي رسند داشته باشد. و البته اين احتمال هم چندان مناسبتي با خروج پرچم هاي سياه ندارد، چه آنكه خروج پرچم هاي سياه، مدتها پيش از شهادت نفس زكيه و كشته شدن آن دو سيد ديگر واقع مي شود.

و احتمال سوم اينكه: اين حديث به حوادث مرگباري كه از قتل و كشتار و خونريزي در سالهاي پيش از ظهور، در سرزمين «عراق» روي مي دهد نظر داشته و اشاره بكشته شدن برخي از سران، و بزرگان و فرمانروايان اين كشور، و روي كار آمدن سفياني اول و دوم، و جنگ ايران و عراق باشد.

زيرا چنانكه در بسياري از اخبار وارده ي از معصومين عليهم السلام آمده است، يكي از هدفهاي اصلي و اساسي صاحبان «پرچم هاي سياه» كه زمينه ساز حكومت جهاني مهدي موعود عليه السلام مي باشند بيرون راندن دشمن از سرزمين خود و ورود به خاك عراق و تار مار كردن لشكريان سفياني است.

و البته اين احتمال به نظر نگارنده از دو احتمال پيشين بهتر و دلچسب تر و قويتر است زيرا:

ص: 199

اولا- خود حديث گوياي حقيقت است كه هدف اساسي صاحبان «پرچم هاي سياه» كشتن اهل فتنه و قطع ريشه فساد و از ميان برداشتن اهل باطل و برقراري آرامش و امنيت در منطقه است.

و ثانيا- چنانكه در روايات بعدي خواهيم آورد، پرچم هاي سياه هم چنان به جنگ خود بر عليه دشمن ادامه مي دهند و به خاك عراق وارد مي شوند و پيوسته به پيش مي تازند تا زماني كه در كنار دجله و فرات و كوفه فرود مي آيند و اين مناطق حساس و سوق الجيشي را از دست حكام خودكامه عراق خارج ساخته و به تصرف خود درمي آورند.

و ثالثا- شواهد و قرائن و دلائل زيادي از روايات در دست است كه نشان مي دهد در اوائل ظهور و سالهاي پيش از قيام مهدي منتظر -عجل الله تعالي فرجه الشريف- حوادث ناگوار و ناخوش آيندي در سرزمين «عراق» و بخصوص در بغداد اتفاق مي افتد كه منجر به كشته شدن برخي از بزرگان بني العباس، و انقراض رژيم سلطنتي در عراق و روي كار آمدن گروهي خارج از دين مانند سفياني اول، و دوم و كشتار مردم بي دفاع و زندان و تبعيد و شكنجه و غارت اموال و هتك اعراض و بي حرمتي نواميس مردم در اين كشور، مي گردد.

و رابعا- تمامي اخبار مربوط به «پرچم هاي سياه» (كه زمينه ساز حكومت جهاني مهدي موعود عليه السلام مي باشند) از جنگي بزرگ و دامنه دار و طولاني، و آشوبي آرام ناشدني كه سراسر منطقه ي خاورميانه و عراق و ايران را فرا خواهد گرفت حكايت مي كند كه اين خود نشان دهنده اين واقعيت است كه پس از نابودي رژيم سلطنتي در عراق و حاكميت مطلق اجانب بر اين سرزمين، و هم چنين انقراض دولت شاهنشاهي در ايران بايد منتظر فرج و ظهور حضرت قائم - عجل الله تعالي فرجه - و استقرار نظام عدالت در سرتاسر جهان هستي، بود.

وقوع حوادث فوق العاده در عراق

اينك براي آنكه خواننده ي عزيز به واقعيت گفته هاي فوق واقف و آگاه شده و نسبت به آنها اطمينان بيشتري پيدا كند، به برخي از رواياتي كه در اين زمينه رسيده است

ص: 200

اشاره مي نمائيم.

1- گروهي از مفسرين، در تفاسير زيادي مانند - تفسير طبري، تفسير قرطبي، تفسير ابن كثير، تفسير روح البيان، تفسير ابوالفتوح، تفسير درالمنثور، تفسير گازر، و تفسير خلاصةالمنهج، در تفسير اين آيه ي شريفه (حم عسق) آيه ي اول و دوم سوره «شوري» جريان عجيبي را در رابطه با حوادث فوق العاده اي كه در عراق و بغداد اتفاق مي افتد نقل كرده اند، كه خلاصه ي آن چنين است.

ابن كثير در تفسير خود مي نويسد: ابن جرير طبري در اينجا درباره ي اين آيه شريفه ي (حمعسق) داستاني عجيب و حكايتي غريب و حديث ناشناخته اي را روايت كرده و سند آن را به «ارطاة بن منذر» رسانيده است كه «ارطاة» گفت:

مردي نزد ابن عباس آمده و در حاليكه «حذيفة بن اليمان» يكي از صحابه ي معروف رسول خدا صلي الله عليه و اله حاضر بود به او گفت: مرا از قول خداي تعالي (حمعسق) آگاه كن، ابن عباس مدتي سر به زير افكند و از او روي برگرداند و جوابش نداد. سپس آن مرد گفتار خود را تكرار كرد و ابن عباس از سخن او خوشش نيامد و روبرگرداند و در جوابش چيزي نگفت، براي سومين بار آن مرد سخن خود را تكرار كرد و سؤال نمود و ابن عباس از جواب دادن امتناع ورزيد.

«حذيفه» كه حاضر بود به آن مرد گفت: من تو را از تفسير اين آيه آگاه مي كنم، دانستم چرا ابن عباس از اين سؤال خوشش نيامد و از جواب دادن امتناع ورزيد، اين آيه، درباره ي مردي از خاندان «ابن عباس» كه نامش «عبد الاله» و يا عبدالله است نازل شده است، او بر كنار نهري از نهرهاي مشرق فرود مي آيد (و در آنجا به حكومت مي رسد) بر لب آن رودخانه و در دو طرف آن «نهر» شهري بنام بغداد ساخته مي شود بگونه اي كه «رودخانه» در ميان هر دو شهر واقع مي شود.

چون خداي تعالي اراده كند تا ملك و سلطنت ايشان را زايل نموده و دولتشان را از دستشان بگيرد و مدت حكومت آنان نيز سپري گردد، شبانه بر اهل يكي از اين دو شهر كه در كنار رودخانه ساخته شده آتشي بفرستد كه همه ي اهل آن را بسوزاند و آن قسمت سوخته شده چون شب ظلماتي سياه و تيره گردد بطوري كه هيچ اثري از آن باقي نمانده و گوئي اصلا در آنجا ساختماني وجود نداشته است.

ص: 201

فرداي آن روز چون ساكنان آن شهر ديگر به تماشي آنجا بيايند تعجب مي كنند كه چگونه شهر آنها از اين بلاي ناگهاني محفوظ مانده و نجات يافته است (و در نسخه ي ديگري است كه) اظهار شگفتي مي نمايند كه چگونه اينجا مقلوب و واژگون گرديده است.

و «عبد الاله» جز همان روز، زنده نخواهد ماند (و كشته مي شود) تا اينكه در آن شهر (يعني: بغداد) تمامي جباران و ستمگران و گردنكشان از «بني العباس» جمع شوند (و در نتيجه) خداوند آن شهر را با همه ي جباران و گردنكشان و ستمكاراني كه در آن گرد آمده اند به زمين فرو ببرد و همه ي ايشان را نيست و نابود كند. (فذلك قوله تعالي حمعسق).

و اين است معناي قول خداي تعالي كه فرموده است (حمعسق) يعني: تقديري است از تقديرات خداوند، و آزمايش و قضائي است از سوي وي در خرابي اين هر دو شهر. (1) .

2- مرحوم سيد بن طاووس، در كتاب (الملاحم و الفتن) حديثي را در مورد زوال فرمانروائي خاندان «عباس» از حذيفه، اينگونه نقل كرده است:

«عبيدة بن عمير» گفت: در مجلسي كه علي عليه السلام و عمر و ابن مسعود و ابن عباس و عده اي از اصحاب رسول الله صلي الله عليه و اله حضور داشتند، راجع به تفسير (حمعسق) سؤال شد، حذيفه گفت: (ع) عذاب است و (س) اشاره به سالي از سالهاي قطحي و خشك سالي و گرسنگي است، و (ق) قومي و گروهي هستند در آخرالزمان.

(فقال له «عمر» ممن هم؟! قال: من ولد العباس في مدينة يقال لها الزوراء، يقتل فيها مقتلة عظيمة، و عليهم تقوم الساعة)عمر پرسيد آنها چه كساني هستند؟ حذيفه گفت: آنها از (بني عباس اند) در شهري كه آنرا «زوراء» يعني - بغداد- مي نامند- در آنجا كشتاري بزرگ واقع مي شود و قيامت بر آنها (يعني: بر بني عباس) قيام مي كند.

ص: 202


1- تفسير ابن كثير، و تفسير طبري، و تفسير ابوالفتح رازي، و تفسير خلاصةالمنهج، و تفسير درالمنثور در تفسير سوره ي «شوري» و تفسير قرطبي ج 16 ص 2 و كنزالعمال ج 11 ص 219 و تفسير گازر ج 9 ص 11.

ابن عباس گفت: اينطور نيست كه تو مي گوئي بلكه (ق) خسف (و بر زمين فرو رفتن و ويران شدن) است، عمر به حذيفه گفت: تو خوب تفسير كردي و ابن عباس خوب معنا كرد. اين قول براي عده اي ناگوار شد تا اينكه عمر و عده اي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و اله آنرا پس گرفتند. (1) .

ترديدي نيست كه هر دو تفسير صحيح است، زيرا، آنچه از روايات درباره ي بغداد وارد شده اين است كه: شهر بغداد هم بر اثر جنگ و كشت و كشتار خراب مي شود و هم بر اثر خسف، ويران مي گردد. براي تأييد اين مطلب روايت سوم را بخوانيد.

3- جرير بن عبدالله بجلي از رسول خدا صلي الله عليه و اله روايت كرده كه شنيدم آن حضرت فرمود:

« تُبنى مَدينَةٌ بَينَ دِجلَةٍ، وَ دُجَيل، وَ قَطرَبُل وَ الصُّرَاةُ، يَجْتَمِعُ فِيهَا جَبَابِرَةٌ الأرض، تُجي إليها الخَزائِنُ يُحْسَفُ بها - وَ فِي رِوَايَةٍ بِأَهلِها - فَلَهِيَ أَسْرَعُ ذهاباً فِي الأَرضِ مِن الوَتَدِ الجَيْدِ فِي الْأَرْضِ الرُّحْوَةِ». (2) .

«شهري ساخته مي شود بين دجله، و دجيل، و قطربل، و صراة كه جباران و ستمگران اهل زمين در آن جمع مي شوند، و اموال فراواني بسوي آن سرازير مي گردد، و آن شهر به زمين فرو مي رود- و در روايت ديگري است كه آن شهر با همه ي اهلش از جباران و ستمگران به زمين فرو خواهد رفت - نابودي آن در روي زمين از ميخ بسيار محكمي كه در زمين نرمي فرو برود زودتر صورت خواهد گرفت».

اين شهر كه رسول خدا صلي الله عليه و اله از نابودي آن خبر داده است شهر «بغداد» است و درباره ي ويراني آن روايات زيادي از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است كه ما تعدادي از آنها را در بخش اول كتاب ذكر نموديم. (3) .و اما دجله، نام (نهر بغداد) و دجيل نام شاخه اي از دجله ي بغداد است كه مقداري بالاتر از بغداد، بين تكريت و بغداد مقابل قادسيه و پائين تر از «سامرا» قرار دارد، و پس از آنكه سرزمينهاي بسياري را آبياري مي كند در نتيجه زيادي آن به دجله مي ريزد، و

ص: 203


1- الملاحم و الفتن ج 1 ص 51 باب 90.
2- تفسير قرطبي ج 16 ص 2 و تفسير گارز ج 9 ص 12 و كنزالعمال ج 14 ص 279.
3- به بخش اول تحت عنوان «مشخصات جغرافيائي منطقه ي زوراء در روايات مراجعه فرمائيد.

قطربل، نام دهكده اي است كه بين بغداد و «عكبري» واقع شده، و بنا به گفته ي ياقوت حموي صاحب «معجم البلدان» پيوسته جايگاه مردمان مست و مخمور و افراد ولگرد است، و «صراة» نيز نام نهري است كه در يك فرسخي بغداد قرار دارد و به رود «دجله» مي ريزد.

سقوط رژيم سلطنتي در عراق

همانگونه كه در حديث هفتم توضيح داديم، اگر در مجموع مطالبي كه در مورد احتمال سوم راجع به جمله ي: « یُقْتَلُ عِنْدَ کَنْزِکُمْ ثَلاَثَهٌ کُلُّهُمُ اِبْنُ خَلِیفَهٍ»؛ در آخرالزمان سه نفر كه هر سه فرزند خليفه باشند كشته مي شوند و پس از آن پرچم هاي سياه از طرف مشرق نمايان مي شود) آورديم، كمي دقت كنيد، اين مطلب بخوبي روشن مي شود كه: طبق شواهد و قرائن مذكور، مراد از: «يقتل عند كنزكم ثلاثة» كشته شدن سران و بزرگان و زمامداران كشور عراق در دوران رژيم سلطنتي در اين كشور است.

زيرا: اگر ما بخواهيم بين دو روايتي كه از «حذيفه» در تفسير (حمعسق) نقل نموديم، و بين حادثه اي كه در سال 1958 ميلادي در عراق اتفاق افتاد و به سقوط رژيم سلطنتي (و برقراري نظام جمهوري، و كشته شدن كساني كه زمام امور كشور عراق را بدست داشتند، مانند «فيصل» و «عبد الاله» و «نورالسعيد») منجر گرديد، مقايسه ي كوتاهي بعمل آوريم، به اين نتيجه مي رسيم كه: ظاهرا مقصود از «عبد الاله» و فرزندان عباس، و يا خاندان ابن عباس همين زمامداران كشور عراق مي باشند.

زيرا: در نخستين روايتي كه در تفسير آيه ي شريفه ي (حمعسق) از حذيفه آورديم، چنين آمده بود كه: اين آيه ي شريفه درباره ي مردي از خاندان (ابن عباس) كه نامش «عبد الاله» و يا عبدالله است نازل شده است.

و در روايت دوم چنين آمده بود كه: وقتي «عمر» پرسيد آنها چه كساني هستند؟حذيفه، جواب داد آنها از بني عباس اند، و در شهري كه آنرا «زوراء» (1) يعني: بغداد، مي نامند، كشته مي شوند. و در روايت سوم آمده بود كه: شهري ساخته مي شود، بين

ص: 204


1- براي اينكه معلوم شود «زوراء» كجاست، به (مشخصات جغرافيايي منطقه ي (زوراء) مراجعه فرمائيد.

دجله، و دجيل، و قطربل، و صراة، كه ستمگران اهل زمين در آنجا جمع مي شوند، و خداوند همه ي آنها را نابود خواهد كرد.بنابراين هيچ بعيد نيست كه: مقصود از آن سه نفري كه در آخرالزمان كشته مي شوند، زمامداران آن روز كشور عراق، كه يكي از آنها نيز عبد الاله است، بوده باشد.

ويژگي حادثه

اينجا لازم است اين نكته را يادآور شويم كه البته ما ادعا نمي كنيم كه بطور قطع و مسلم آنچه در آن روز در عراق اتفاق افتاده است همان واقعيتي است كه «حذيفه» در تفسير آيه ي شريفه ي (حمعسق) بيان كرده است. بلكه هدف ما اين است كه بگوئيم: ميان گفتار حذيفه، و حادثه اي كه در سال 1958 ميلادي در عراق اتفاق افتاد و رژيم سلطنتي اين كشور را در كام خود فرو برد، تناسب بسيار عجيبي وجود دارد كه با حادثه ي مذكور منطبق مي گردد.

و البته بايد توجه داشت كه روايت حذيفه، چه بر «عبدالاله» و خاندان سلطنتي عراق منطبق بشود و چه منطبق نشود، زياني به مدعاي ما و شواهد و قرائني كه آورديم نمي رساند. زيرا: مقصود آن است كه بگوئيم: مدتي قبل از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام سه شاهزاده، يا سه شخص بزرگ، كه هر سه بزرگ زاده و از فرزندان خلفاء هستند، در عراق كشته مي شوند، و اين خود يكي از نمونه هاي بازر علائم نزديك به ظهور است كه پس از وقوع اين حادثه در عراق، بايد منتظر (قيام خراساني) و خروج سفياني، و حركت و نهضت صاحبان پرچم هاي سياه از طرف مشرق و يا از سرزمين خراسان بود.آنچه تا اينجا گفته شد مربوط به عراق و بغداد بود و اما راجع به ايران:

انقراض دولت شاهنشاهي در ايران

از بررسي مجموع روايات، و همه ي شواهد و قرائن، و وعده هاي صريحي كه خاندان عصمت و طهارت در مورد علائم ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه - به شيعيانشان داده اند، چنين استفاده مي شود كه قبل از ظهور آن يكتا بازمانده ي حجج

ص: 205

الهي، «رژيم شاهنشاهي ايران» نيز، چون رژيم سلطنتي عراق سقوط خواهد كرد.

البته با اين تفاوت كه سقوط رژيم سلطنتي عراق به وسيله ي ايادي استعمار و مزدوران آنها به انگيزه ي چپاول بيشتر، و تسلط بر مردم مسلمان عراق انجام خواهد شد، ولي سقوط رژيم شاهنشاهي ايران براي «طلب حق» و برپايي حكومت اسلامي، به وسيله ي قيام مردم مسلمان ايران كه از دوستان و شيعيان اهل بيت عليهم السلام و «صاحبان پرچم هاي سياهند» به رهبري سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و اله صورت خواهد گرفت.

دليل اين گفتار: روايات فراواني است كه از شيعه و سني درباره ي خروج «پرچم هاي سياه» از «مشرق» و يا «خراسان» به رهبري «سيدي هاشمي» كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در ايران قيام خواهد نمود از ائمه ي معصومين عليهم السلام نقل شده است.

و هر چند كه در مورد خروج اين سيد بزرگوار، اختلافات فراواني در روايت رخ داده است تا جائي كه بعضي او را «حسني»، و بعضي وي را «حسيني» مي دانند، و حتي بعضي ها هم در نوشته هاي خود نام او را «حسن» و بعضي نامش را نام پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله - يعني: محمد- و بعضي ديگر نام او را نام پيغمبري از پيغمبران بزرگ الهي دانسته اند، اما به هر حال در همه ي منابع موثق حديث به خروج مردي «هاشمي» پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام از شرق، و يا خراسان تصريح گرديده است. (1) .در اين زمينه علاوه بر رواياتي كه تا به اينجا درباره ي زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام آورديم، و همچنين روايات معتبر و مستقل و متواتري كه خواهيم آورد شواهد و قرائن رزيادي در نوشته ها و آثار برخي از نويسندگان و پژوهشگران آثار اهل بيت عليهم السلام به چشم مي خورد كه براي اطلاع خوانندگان برخي از آنها را دراينجا مي آوريم.

1- نويسنده ي كتاب «يوم الخلاص» درباره ي بعضي از علائم نزديك به ظهور، در اين باره كه موقع ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرا نخواهد رسيد مگر اينكه شخصي در ايران به مقام سلطنت برسد كه به او «شاهنشاه» بگويند، در حديث مختصري از كتاب «صحيح مسلم» نقل كرده است كه پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و اله فرمود:

ص: 206


1- در اين زمينه در بحثهاي آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.

«لا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى يَلِكَ النَّاسُ رَجُلٌ مِن المَوَالِي، يُقَالُ لَهُ: جَهجاه» (1) .

«زمان ظهور - حضرت مهدي عليه السلام - فرا نخواهد رسيد جز هنگامي كه مردي موالي - ايرانيان -، مردم را تحت سلطه ي خود درآورد كه به او شاهنشاه گفته مي شود».

اين دانشمند محترم پس از آنكه حديث مزبور را نقل مي كند در توضيح كلمه ي «موالي» و لفظ «جهجهاه» كه در متن عربي حديث آمده است چنين مي نويسد:

مقصود از كلمه ي «موالي» در حديث ياد شده، مسلمانان غيرعرب است، و بدون ترديد منظور پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله از مسلمانان غيرعرب، به دليل كلمه ي «جهجاه» كه در حقيقت به معني «شاهنشاه» است ايرانيان مي باشند، و چنين كسي بنام محمدرضا شاه پهلوي، به عنوان «شاهنشاه» زمام امور ملت مسلمان ايران را به دست گرفت، و به پيروي از پدرش -رضاخان-، ايران اسلامي را به يك كشور اروپائي تبديل كرد، و تا آنجا پيش رفت كه اراده داشت همه ي احكام شريعت را نيست و نابود كند.

اين نويسنده ي گرانقدر سپس در دنباله ي توضيح مذكور چنين مي نويسد:

من اين حديث شريف را كه به بعضي از علائم نزديك به ظهور اشاره داشت بدين علت در اينجا نقل نمودم كه اين (شاهنشاه اعظم) از سلطنت معزول گرديد، و به دنبال عزل اين پادشاه، دير يا زود انقلاب «خراساني» (2) به وقوع خواهد پيوست. (3) .

2- مؤلف كتاب «لمعان الأنوار» مرحوم شيخ ابوالحسن مرندي - رحمة الله عليه- مطلبي را در رابطه با علائم قريب به ظهور از يكي از دانشمندان مشهور اسلامي قرن ششم هجري قمري نقل كرده است كه چون بيانگر همه ي واقعيات موجود عصر ما، و جريان انقلاب، و فرار شاه و بازگشت پيروزمندانه ي رهبري انقلاب از تبعيد، و حركت

ص: 207


1- يوم الخلاص صفحه ي 634، چاپ بيروت، چاپ چهارم و صحيح مسلم ج 8 ص 148 طبع بيروت و كنزالعمال ج 14 ص 212 و 213 و 248 و نهاية ابن اثير ج 1 ص 319 و لسان العرب ج 13 ص 417 ماده ي جهجه، و روزگار رهائي - ترجمه ي يوم الخلاص - ج 2 ص 1027.
2- مقصود از «خراساني» چنانكه بارها تذكر داده ايم سيدي هاشمي از دودمان رسول الله صلي الله عليه و اله و از نسل پاك و مطهر صلي الله عليه و اله علي و فاطمه عليهاالسلام است كه طبق روايات وارده، اندكي پيش از ظهور حضرت ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه - در ايران قيام مي كند.
3- يوم الخلا ص، طبع بيروت، چاپ چهارم، صفحه ي 634.

انقلابي تشيع، و وحدت و يكپارچگي ملت مسلمان ايران، و انقراض رژيم ستمشاهي است آنرا براي خوانندگان گرامي نقل مي كنيم.

عين عبارت عربي متن كتاب چنين است:

«... وَأَمَّا الإيرانُ فَيَدُومُ اختِلاتُها بِسَنَتَينِ وَ سَاقِطْهَا يَعُودُ وَلا يَستَرِيحُ بِالقُعُودِ تَتَّحِدُ أركانُها فَيَكُونُ مُستَقِلاً إن شاء الله _ إلى أن قال _ قم ياسين، و أخطب يا لأم، و أحكُم يا ميم و أجمع المُسلِمِينَ قَد مَضَتِ المُلُوكُ الجَبَابِرَةِ، جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ».

«... و اما ايران اوضاعش مختل مي شود و اين وضع تا دو سال ادامه مي يابد، و ساقط كننده ي رژيم - از تبعيد- برمي گردد و آرام نمي نشيند، پايه هاي حكومت ايران محكم و استوار مي گردد، و ايران به خواست خدا كشور مستقلي خواهد بود- تا اينكه مي گويد:- اي سفياني بپا خيز، و اي جبرئيل! منادي آسماني بانگ برآور، و اي «مهدي» زمام امور حكومت را به دست گير و مسلمانان جهان را گردآوري نما كه پادشاهان ستمگر رفتند و حق آمد و باطل از ميان رفت» (1) .

در اين گفتار مطلب مبهمي نيست كه نياز به شرح و توضيح داشته باشد جز اينكه در جمله آخر، نام «سفياني» و نام جبرئيل عليه السلام و نام حضرت مهدي -عجل الله تعالي فرجه - با رمز و كنايه بيان شده است كه بر اهل فن پوشيده نيست و كساني كه با اخبار و احاديث اهل بيت عليهم السلام سر و كار دارند اين رموز را بخوبي تشخيص مي دهند.

شايد برخي از ناباوران اينگونه خبرهاي غيبي را خرافه بپندارند ولي هر تعبيري كه از آن بشود خبر مذكور يك خبر غيبي و يك معجزه ي علمي است كه گوينده اش متجاوز از 700 سال قبل، و پيش از وقوع حادثه از آن خبر داده است و گويا بازگو كننده ي اين خبر كه به زمان معصومين عليهم السلام از ما نزديكتر بوده است منابعي در دست داشته كه سخنانش از آن منابع - كه از منبع وحي بوده - سرچشمه گرفته است، و جاي هيچگونه تعجب هم نيست.

زيرا: پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله در يكي از سخنان خود مي فرمايد:«لايخرج المهدي حتي لايبقي قيل و لا ابن قيل الا هلك»

ص: 208


1- لمعان الانوار، جلد خامس نورالانوار، ص 110 چاپ ذيحجه سال 1339 هجري قمري.

«مهدي عليه السلام ظاهر نمي شود جز هنگامي كه هيچ شاه و شاهزاده اي در روي زمين نماند جز اينكه هلاك شوند» (1) .

و اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«إِنَّ مِن السِّنينِ سَنَوَاتٌ جَوَادِحٌ، تُجدَعُ فِيهَا عَطارِفَةٌ وَ هَرَاقِلَةٌ».

«سالهاي خشكي، تنگي، هرج و مرج پيش مي آيد كه در آن سالها كار پادشاهان يكسره مي شود.» (2) .

و امام صادق عليه السلام در ضمن حديثي مي فرمايد:

«يَذهَبُ مُلكُ السِّنينَ وَ يَصيرُ مُلكُ الشُّهُورِ وَ الأَيَّام.»

«زمامداري چند ساله از بين مي رود و زمامداري چند ماهه و چند روزه معمول مي گردد» (3) .

آري خواننده ي گرامي! اين سالها مدت مديدي است كه شروع شده و تاجهاي سلاطين بكي پس از ديگري سقوط مي كند و رژيمهاي سلطنتي نابود مي شود و نمونه ي بارز آن سقوط رژيم سلطنتي در عراق و از بين رفتن رژيم 2500 ساله ي شاهنشاهي در ايران و برخي كشورهاي ديگر جهان است. و زماني فرا خواهد رسيد كه ديگر نام و نشاني از سلاطين و پادشاهان در جهان باقي نماند.

آري نشانه ها يكي بعد از ديگري ظاهر مي شود، برخي از آنها در زمان ما تحقق يافته و برخي هم قبلا در زمان پدران و اجداد ما تحقق يافته است، برخي از آنها قطعي و ترديد ناپذير است و برخي ديگر مشروط به شروطي است. برخي از آنها به طور تفصيل بيان گرديده و برخي به نحو اجمال، و در هر حال ترديدي نيست كه اين نشانه ها را همگان مي بينند ولي ويژگيهايش را تشخيص نمي دهند، چنانكه ما امروز برخي از آنها را مي بينيم ولي در آنها دقت و تأمل نمي كنيم.

اينك به اصل مطلب باز مي گرديم و به نقل شواهد ديگري مي پردازيم.

3- «شاه نعمت الله ولي» متوفاي سال 834 هجري در اشعار مفصلي كه درباره ي

ص: 209


1- الحاوي للفتاوي ج 2 ص 150 و الملاحم و الفتن ص 59 باب 113.
2- يوم الخلاص، صفحه ي 560، ط بيروت، چاپ چهارم.
3- بحارالانوار ج 52 ص 210 حديث 54.

علائم ظهور امام زمان عليه السلام سروده است، و در آن اشعار نام بسياري از سلاطين ايران و حتي مدت سلطنت آنان را نيز تعيين كرده است، در اين باره كه قبل از ظهور حضرت صاحب الامر (روحي و ارواح العالمين له الفداء) (رژيم شاهنشاهي ايران) منقرض خواهد گرديد، و سيدي از دودمان اهل بيت عليهم السلام زمام امور مردم مسلمان ايران را بدست خواهد گرفت، و كساني كه با او همكاري خواهند نمود، همه اهل علم و روحاني خواهند بود، در كمال صراحت سخن گفته است كه ما براي اثبات مدعاي خود به نقل قسمتي از اشعار او كه محل شاهد است و بطور صريح و آشكار دلالت بر مقصود مي كند بسنده مي كنيم.

وي در آن اشعار چنين مي گويد:

قدرت كردگار مي بينم ***حالت روزگار مي بينم

از نجوم اين سخن نمي گويم*** بلكه از كردگار من بينم

از شهنشاه ناصرالدين را ***شيوني بيمدار مي بينم

بعد از آن شه مظفرالدين را تو بدان برقرار مي بينم

از الف تا بدال مي گويم ***شهيش را مدار مي بينم (1) .

چون گذشت از سرير دولت او*** تو ببين من دوبار مي بينم (2) .

بعد از اين، شه چو رفت از پايان ***سيدي تا جدار مي بينم (3) .

نايب مهدي آشكار شود*** بلكه من آشكار مي بينم

بندگان جناب حضرت او ***سر بسر تاجدار مي بينم (4) .

با توجه به اينكه: وفات شاه نعمت الله ولي، بفرموده ي مرحوم حاج شيخ آغا بزرگ طهراني تغمده الله برحمته در كتاب «الذريعه» در سال 834 هجري بوده است، و از آن روز

ص: 210


1- ظاهرا منظور «احمدشاه» است.
2- بحسب ظاهر، مقصود اين است كه بعد از (احمدشاه) دو نفر بيشتر سلطنت نخواهند كرد.
3- معناي اين بيت شعر اين است كه: شاه مي رود و بعد از آن حكومت ايران به دست سيدي از تبار اهل بيت عليهم السلام اداره مي شود، و در بعضي از نسخه ها آمده است: بعد از اين شاهي از ميان برود سيدي تاجدار مي بينم
4- از اين بيت شعر استفاده مي شود كه ياران آن «سيد» همه داراي عمامه و روحاني و اهل علم مي باشند.

تاكنون مدت 588 سال مي گذرد در حالي كه هنوز از وجود ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه و احمد شاه و رضاخان و پسرش، اثر و آثاري نبوده است اين اشعار بسيار حائز اهميت است و از اينكه وي حتي نام پادشاهان ايران و مدت سلطنت آنان را نيز تعيين كرده است معلوم مي شود كه وي مدارك و مآخذي از اخبار و آثار اهل بيت عليهم السلام در اختيار داشته است كه متأسفانه اين مدارك بدست ما نرسيده است. (1) .

4- ناظم الاسلام كرماني در كتاب «علائم الظهور» كه در سال 1329 هجري قمري، يعني: حدود 78 سال پيش به چاپ رسيده است، ضمن علائم چندي كه براي ظهور مبارك حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه الشريف - برشمرده است، مطالبي را در صفحه ي 114 تحت عنوان: (سلاطين عجم) نقل كرده است كه چون بيانگر وقوع شگفت انگيزترين حادثه ي تاريخ دوره ي معاصر ايران، و واژگوني تاج و تخت سلطنت در اين كشور، و پناه بردن شاه ايران به دولتهاي كفر و كشورهاي غربي، و نهضت اسلامي مردم ايران، و پيروزي انقلاب اسلامي در 22 بهمن سال 1357 شمسي است، لذا آنرا براي مزيد استحضار خوانندگان گرامي در اينجا نقل مي كنيم.

وي در كتاب «علائم الظهور» صفحه ي 114 ضمن برشمردن برخي از علائم درباره ي (سلاطين عجم) چنين مي نويسد:

«ديگر از علائم، خارج شدن سلطان عجم است از ايران».

«ديگر خارج شدن سلاطين عجم است از شأن، و وقار و زي خود».

«ديگر پناه بردن سلطان اسلام است به كفار».«ديگر عزل پادشاه اسلام است از سلطنت».

«و در «مجمع النورين» گفته است: از جمله ي، علائم عزل پادشاه اسلام است، و نصب آن اولا، و عزل آن ثانيا، و نصب آن ثالثا». (2) .

هر چند علائمي كه ناظم الاسلام كرماني در مورد «عزل» و خارج شدن بعضي از سلاطين ايران از اين كشور، و پناهنده شدن آنها به دولتهاي كفر ذكر كرده است، كمي

ص: 211


1- اشعار شاه نعمت الله ولي، در «ديوان شاه نعمت الله» و در كتاب علائم الظهور كرماني از صفحه ي 86 تا صفحه 94 بتفضيل ذكر شده است.
2- علائم الظهور كرماني، ص 114 چاپ سال 1329 هجري قمري.

پيچيده و مبهم است، و بخوبي معلوم نمي شود كه منظور از اين پادشاهان كه از ايران خارج مي شوند و يا از سلطنت معزول مي گردند چه كساني هستند؟ ولي با توجه به قرائني كه ذكر نموديم، و قرائني كه در مجموعه ي خود علائم مذكور و بعضي از احاديث ديده مي شود، بالاخره اين معنا بخوبي روشن مي شود كه اگر پادشاهي در ايران از سلطنت معزول گرديد و از ايران خارج شد و به دولتهاي كفر پناه برد، بي ترديد خروج چنين پادشاهي از ايران از جمله ي علائم مزبور، محسوب مي شود.

ضمنا ناگفته نماند كه از بعضي قرائني كه ذكر نموديم چنين استفاده مي شود كه: آخرين پادشاهي كه در ايران از سلطنت معزول گرديد و به دنبال آن سيدي از نوادگان اهل بيت عليهم السلام زمام امور اداره ي كشور را به دست گرفت، اين علامت، از علائم قريب بظهور است. (1) .

5- نوستر آداموس، مشهورترين غيبگوي تاريخ كه انقلاب كبير فرانسه ظهور ناپلئون و هيتلر و سرنوشت آنها و بسياري از وقايع مهم تاريخ عصر ما را در حدود 400 سال قبل پيش بيني كرده است، به طور استثناء چند پيشگوئي در رابطه با حوادث ايران و عراق دارد كه چون مربوط به وقايع اين دوران است آن را نيز به عنوان شاهد در اينجا مي آوريم.

«انقلاب، جنگ و گرسنگي ايران را فرا مي گيرد، تعصب و هيجان مذهبي شاه را به زانو درمي آورد، و پايان كار او در فرانسه آغاز مي شود كه يك مرد روحاني به آنجا هجرت كرده است».

«شاه به علت ناچيز شمردن دشمن مقاومت نمي كند، و بعد بكار بردن اسلحه را زيان بخش مي داند زيرا به فكر پسرش مي باشد و سرانجام ايران به دست روحانيون مي افتد» (2) .

در كتاب «پيشگوئيهاي نوستر آداموس» ترجمه و پژوهش پوران فرخ زاد، پيشگوئي مذكور با اين عبارات آمده است:

ص: 212


1- به كتاب يوم الخلاص، ص 643 چاپ چهارم، و اشعار شاه نعمت الله مراجعه فرمائيد.
2- مجله ي خواندنيها سال شماره ي به نقل از كتاب «نوستر آداموس» نوشته ي ژان شارل دوفن برون، صفحات 340 و 341، سنتري اول رباعي 70، و سنتري دهم رباعي 21.

«باران، خشك سالي و جنگ در پرشيا (1) متوقف نخواهد شد از زيادي اعتماد، به خود سالار خيانت خواهد شد كنش هائي كه در فرانسه آغاز شده است در همانجا، پايان خواهد گرفت پيماني پنهاني، براي نابودي يك نفر بسته مي شود».پدر، در آرزوي تأثيرگذاري بر پسر خود، با نجابت تمام، آن كنشي را مرتكب خواهد شد كه زماني مغ ها در «پرشيا» انجام مي دادند» (2) .

سپس در تفسير قسمت اول پيشگوئي چنين آمده است:

«اين يكي از دو بيتيهاي شگفت انگيز نوستر آداموس است كه به گونه اي حيرت آور در مورد شاه ايران صدق مي كند. شاهي كه از سوي مخالفانش در فرانسه، سرنگون شد».

جالب توجه آنكه: نوستر آداموس در ضمن پيشگوئي هاي خود كه براي كل جهان پيش بيني كرده است در يك پيشگوئي ديگر حتي از ظهور «رضاخان» و وقوع جنگ در ايران نيز خبر داده است كه چون تحقق يافته و از وقايع دوران گذشته به حساب مي آيد ما عين آن پيشگوئي و تفسير آن را از كتاب «نوستر آداموس» نوشته ي م- ب ادوارد، ترجمه ي آقاي عنايت الله شكيباپور جهت استحضار خوانندگان در اين جا مي آوريم.

عين عبارت آداموس در رابطه با ظهور رضاخان چنين است:

«آن قوي هيكلي كه از كشور جنگل به ايران مي رود، با دو قيچي باز خرابي ها را اصلاح و به كشور ساتراب مي رساند. اما آن شاهزاده خانمي كه با گرگ ازدواج كرده بعد به خواستگاري او مي رود، مرد قوي را ناتوان در ريگهاي سوزان مي خواباند».

ص: 213


1- «پرشيا» نام قديم ايران است كه از لفظ قديم يوناني «پرسيس» كه به معني ايالت فارسي بوده گرفته شده است. در مآخذ تاريخي و جغرافيايي قديم، ايرانشهر به معني مملكت ايران به كار رفته است و در مغرب زمين از قرون وسطي به نامهائي از قبيل: پرس - به لهجه ي فرانسوي -پرشا- به لهجه ي انگليسي - مقتبس از لفظ پرسيس كه نام يوناني قسمتي از ايران - كما بيش مطابق با فارس بوده، خوانده مي شده، و در سال 1935 ميلادي طبق تقاضاي دولت ايران به جاي پرس، پرشا- پرشيا- و غيره كلمه ي ايران پذيرفته شده است براي اطلاع بيشتر به كتاب تاريخ ايران قديم تأليف حسين پيرنيا، جغرافياي كامل جهان ص 161، جغرافياي مفصل ايران ج 1 ص 41 و لغتنامه ي دهخدا كلمه ي «ايران» مراجعه فرمائيد.
2- پيشگوئيهاي نوستر آداموس صفحه ي 82 و 825 رباعي 70 از سانتوري اول و رباعي 21 از سانتوري دهم.

در تفسير اين پيشگوئي چنين آمده است:

«اين پيشگوئي را نوستر آداموس به طور استثناء راجع به ايران - پيش بيني- كرده و ظهور رضا شاه... را با آن ترتيبي كه ديده ايم خبر مي دهد.

مرد قوي هيكل عبارت از مردي با اراده است كه از كشور جنگل يعني: كشوري كه مستور از جنگل است مي آيد، و اين محل را مي توان [به] مازندران تعبير كرد.

در مصرع دوم: با دو قيچي باز، بطوري كه قبلا گفتيم: اشارات نوستر آداموس روي اعداد رومي است.

دو قيچي باز، دو عدد (-) يعني: 10 را نشان مي دهد، يعني: در مدت 20 سال خرابيها را اصلاح و آنرا به قدرت كشور ساتراب، يعني:- (كشورهاي مقتدر قديم) مي رساند.

در مصرع سوم: اما آن شاهزاده خانم كه با گرگ ازدواج كرده بود، يعني: دولت انگلستان كه با دولت روسيه ي شوروي اتحاد كرده بود، به خواستگاري او مي رود، يعني: براي ديدار او مي رود. و چنانكه ديديم در جنگ بين المللي دوم سربازان روس و انگليس از شمال و جنوب به خاك ايران تجاوز كردند.و بالاخره در مصرع سوم سرانجام كار او را بيان كرده مي گويد:آن مرد قوي هيكل را در ريگهاي سوزان- يعني: در كشورهاي گرمسير كه مي توان آنرا به «جزيره ي موريس» و ژهانسبورك تعبير كرده، مي خواباند».در رابطه با وقوع جنگ در ايران نيز چنين مي گويد:«اما از خاك ساتراب بوي زننده اي شنيده مي شود. خرابيهاي زياد را آن بوي بد باعث مي شود خرابيها با خون و آتش از آسمان مي بارد، در روزي كه عددش مانند گردش پنجم است».در تفسير اين پيشگوئي نيز چنين آمده است:در اينجا نيز خبر انجام كار كشور ايران را داده و مي گويد كه: خاك ساتراب يعني [كشور] ايران [نيز] به واسطه ي بوي زننده كه بدون شك موضوع نفت اوست رو به خرابي رفته، خونريزي و جنگها و پيكارهاي زياد آن كشور را فرسوده مي سازد، و در يك تاريخ معين [كه] (عددش با گردش پنجم است)، از

ص: 214

گرفتاريها نجات پيدا مي كند.

و به نظر ما مقصود نوستر آداموس از ذكر عدد گردش پنجم، گردش سيارات منظومه ي شمسي است كه سياره ي پنجم يعني: مشتري، در 12 سال حركت انتقالي خود را طي مي كند شايد بعد از اين مدت گرفتاريهاي داخلي پايان يابد، و روي هم رفته چون اين قسمت از پيشگوئي تاريك و مبهم است نمي توان از محاسبه ي [دقيق] آن به نتيجه مثبتي رسيد». (1) .

نكته ي شگفت آور اينكه: در ضمن پيشگوئيهاي نوستر آداموس كه در يك پيشگوئي ديگر راجع به عراق آمده است به نقش مردي گمنام و بي اصل و نسب كه از سرزمين عراق برمي خيزد و دنيا را به وحشت مي افكند نيز اشاره شده است.

عين عبارت آداموس در رابطه با عراق چنين است:

«آن مرد كه بي توان، نادل پسند و گمنام است، وارد شده، و بر «مسوپوتاميا» (2) خودسالارانه حكومت خواهد راند. تمامي دوستان به دست زن زانيه ساخته مي شوند. ديدگاه آن سرزمين وحشت آلوده و سياه است». (3) .

در اينجا لازم است اين نكته را يادآور شويم كه در روايات اسلامي نيز به خروج مردي گمنام، بي اصل و نسب و زنازاده كه از سرزمين عراق برمي خيزد اشاره شده است. (4) .

آنچه تا اينجا گفته شد فشرده ي بعضي اخبار و شواهد و قرائني بود كه آنها را در رابطه با وقوع حوادث فوق العاده در عراق و ايران آورديم.

و اينك براي اينكه شما خواننده ي عزيز حقيقت گفته هاي ما را بخصوص درباره ي سقوط رژيم سلطنتي در عراق به روشني دريابيد، مطلبي را كه در رابطه با جغرافياي

ص: 215


1- نوستر آداموس از آينده ي جهان خبر مي دهد، ترجمه ي عنايت الله شكيباپور صفحات 54 و 55.
2- كلمه ي «مسوپوتاميا» كه در اين پيشگوئي به كار رفته است معناي منطقه ي بين دو رود را مي دهد كه عبارت از «بين النهرين» باشد، واين نام، نام قديمي كشور عراق است. اول بار بعد از زمان اسكندر مقدوني بنام «مسوپوتاميا» خوانده شد. در تورات بنام فدان ارام (سفر پيدايش 20، 25) خوانده شده، قسمت شمالي آنرا اعراب «الجزيره» مي نامند. به لغتنامه ي دهخدا ماده ي بين النهرين مراجعه فرمائيد.
3- پيشگوئي هاي نوستر آداموس، ترجمه ي و پژوهش پوران فرخ زاد ص 682 رباعي 170 از سانتوري هشتم.
4- به كتاب غيبت نعماني ص 147 باب 10 ح 5 ط صدوق و بحارالانوار ج 52 ص 227-226 مراجعه فرمائيد.

تاريخي عراق مي آوريم و قسمتي را از كتاب (جغرافياي كامل جهان) نقل نموده و قسمت ديگري را با اتكاء به برخي از روايات و شنيدنيهاي خود بر آن افزوده ايم به دقت بخوانيد تا صدق آنچه گفته شد بيش از پيش برايتان آشكار گردد.

جغرافياي تاريخي عراق

سرزمين عراق از نخستين مراكز ايجاد تمدن بشري است و به اين سبب پيوسته مورد اختلاف بين ممالك بزرگ جهان بوده است و از جمله عراق، قرنها جزء ايران بود.

در دوران امپراطوري اسلامي، عراق مركز خلفاي عباسي بود و «بغداد» پايتخت عباسيان محسوب مي شد، سپس عراق به تصرف امپراطوري «عثماني» درآمد.

بعد از شكست عثماني در پايان جنگ بين الملل اول سرزمين عراق زير نظر دولت انگلستان قرار گرفت و در سال 1933 ميلادي مستقل شد، و با سلطنت امير فيصل، رژيم سلطنتي در آن كشور برقرار شد.

رژيم سلطنتي عراق در زمان ملك فيصل دوم در روز 14 ژونيه 1958 ميلادي به جمهوري مبدل گشت، و يكي از گردانندگان كودتا عليه رژيم سلطنتي، بنام عبدالكريم قاسم (كه سمت رياست و فرماندهي قسمتي از لشكر عراق را به عهده داشت و توسط عبدالاله براي جنگ با سوريه با ارتشي منظم و مجهز اعزام شده بود برگشت، و عليه دولت كودتا كرد و پس از اجراي نقشه ي كودتا) به رياست جمهوري رسيد.

وي كه مردي بي دين بود و از آئين و مذهب بهره اي نداشت سرمنشأ همه ي بدبختيها و گرفتاري ها و كشتارهاي فجيع بود، و با روي كار آمدن خود به همه ي احزاب سياسي و بخصوص كمونيستها در عراق اجازه فعاليت داد و به اصطلاح همه نوع آزادي به ارمغان آورد و موجبات اختلاف و تفرقه و دو دستگي را در بين مسلمانان فراهم نمود و سبب شورش اكراد در شمال عراق، و كشمكشها و درگيريهاي لفظي با كويت، و دامن زدن به آتش فتنه و فساد و اختلافات و جنگ رواني با «ايران» گرديد.

پس از او «عبدالسلام عارف» دوست و رفيق كودتاگرش كه از نظر مذهب اهل تسنن به اصطلاح مردي ديندار و متعصب، و فردي ناصبي و از دشمنان سرسخت

ص: 216

اهل بيت عليهم السلام بود، بر عليه وي بپا خواست و با يك كودتا رژيم فاسد و ديكتاتوري وي را كه مي گفت «انا اقوي من الحديد» من از آهن سخت تر و محكمترم، سرنگون ساخت و خود به رياست جمهوري رسيد وي نسبت به مقام شامخ ولايت آن چنان متعصب و كينه توز بود، تا جائيكه وقتي به بصره آمد و براي مردم سخنراني كرد، در سخنراني خود خطاب به مردم بصره گفت: اي مردم بصره علي عليه السلام به شما گفت: «يا اشباه الرجال و لا رجال» و انا اقول: «انتم الرجال» يعني: اي كساني كه به مردان شباهت داريد ولي مرد نيستيد، من به شما مي گويم: شما مرد هستيد!!

آري: پس از اين سخنراني تاريخي طولي نكشيد و از بصره بيرون نيامد كه بر اثر اين جسارت آشكار، در اثر سانحه ي هوائي، در هنگام پرواز هواپيماي حامل وي و يارانش در هوا آتش گرفت و او در ميان شعله هاي آتش در اين دنيا قبل از آتش آخرت سوخت و خاكستر گرديد، و مردم مسلمان بصره درباره اش گفتند: (صعد لحم نزل فحم) يعني: گوشت بالا رفت و ذغال پايين آمد!!

پس از «عبدالسلام عارف» برادرش، عبدالرحمن عارف روي كار آمد، و بعد از او «ژنرال» احمد حسن البكر با يك كودتا برياست جمهوري رسيد و عبدالرحمان عارف از عراق تبعيد شد.

در حال حاضر: كه سال 1422 هجري قمري است، طاغوت اشرار، سكرتير حزب بعث افلقي، منادي اشتراكيت، آتش افروز جنگ عليه جمهوري اسلامي ايران، و سردار قادسيه ي خيالي مدت چندين سال است كه با زور سرنيزه و فشار و قلدري و كمك بي دريغ اجانب، با برنامه هاي از پيش تعيين شده، و نقشه هاي استعماري، بر جان و مال و ناموس مردم مسلمان عراق حكومت مي كند تا روزي كه اجل او نيز بسر آمده و پرونده ي ننگين و نامباركش همراه با دستياران اوباش و پليدش چون ديگر همكاران قبلي دوزخيش، بسته و مختوم گردد.

رويدادهاي ديگر عراق

در اينجا بي مناسبت نيست به اين نكته اشاره كنيم كه حوادث رقت بار و وحشتناكي كه مطابق بسياري از روايات در سرزمين فلاكت بار عراق ما قبل از ظهور

ص: 217

روي مي دهد و بسياري از آنها در صفحات كتابهاي پيشينيان و در خلال روايات وارده از اهل بيت عليهم السلام منعكس شده است تنها به حوادث مرگباري كه در چند صفحه ي قبل ذكر نموديم اختصاص ندارد، بلكه اينگونه حوادث و پيشامدها پيوسته قبل از ظهور در عراق و بغداد تكرار مي شود و هر چند مدتي يكبار فتنه و آشوبي بپا مي شود و گروهي بر سر كار مي آيند و عده اي بكام مرگ مي افتند، و همه ي اينها حاكي از تسلط بيگانگان و چشمداشت اجانب بر مال و منال مردم مسلمان اين سرزمين است.

و اينك به چند نمونه از احاديث فراواني كه در زمينه ي بروز برخي از حوادث ناخوش آيند در عراق از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است اشاره مي كنيم.

1- مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه در كتاب «الملاحم و الفتن» حديثي را در مورد فتنه و آشوبهائي كه سراسر سرزمين عراق را فرامي گيرد، بدين صورت از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كرده است:

«قالَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله لَتَأْتِيَنَّكُم بَعدِى أَربَعُ فِتَنِ، أَلأُولى يَستَحِلُّ فِيهَا الدِّمَاء.

وَ الثانِيَةُ يَستَحِلُ فِيهَا الدِّمَاء و الأموال، وَ الثَالِثَةُ يَستَحِلُّ فِيهَا الدِّمَاءُ الأموال والفُرُوجُ وَ الرَّابِعَةُ صَاءٌ عَمياءٌ مُطَبَقَةٌ، تَمُورُ مَورَ السَّفِينَةِ في البَحرِ، حَتَّى لا يَجِدَ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ مَلجَاً، تَطيرُ بِالشَّامِ وَ تَعْشَى العِرَاقِ، وَ تَخبِطُ الجَزيرَةَ يَدُها وَ رِجلُها يَعرِكُ الأَنَامَ فِيهَا الْبَلاءُ عَرِكَ الأَديمِ لا يَستَطِيعُ مِنَ النَّاسِ يَقُولُ فيها مَه .. مه لا تَرفَعُونَها مِن نَاحِيَةٍ أَلا انفَتَقَتَ مِن نَاحِيَةٍ أخرى » (1) .

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بعد از من چهار فتنه به شما روي مي آورد، در فتنه اول ريختن خونها حلال مي شود، در فتنه دوم ريختن خونها و غصب اموال حلال مي شود، در فتنه سوم، ريختن خونها و غصب اموال و ناموس مردم حلال مي شود، و فتنه ي چهارم فتنه اي است شديد و تاريك كه مانند حركت كشتي در دريا حركت مي كند و همه جا را مي پوشاند بطوري كه هيچكس از مردم از شر آن ملجأ و پناهي نخواهند داشت، از سرزمين (شام) آغاز مي شود و عراق را فرامي گيرد و (جزيره) (2) را با دست و پاي خود مي كوبد. در آن فتنه مردم همانند

ص: 218


1- الملاحم و الفتن ج 1 ص 22، 21 باب 6 طبع منشورات الرضي.
2- جزيره، نام قديم عراق است. و چنانچه قبلا گفتيم: منطقه ي بين دو رود دجله و فرات را جزيره مي ناميده اند، و مقصود از جزيره در حديث مزبور يا جزيرة (اقور) است و يا تمام عراق و مناطق بين دو رود دجله و فرات و يا منظور از آن جزيرةالعرب مي باشد.

پوستي كه دباغي شده باشد دچار بلا مي شوند و در آن موقع احدي از مردم قدرت ندارد كه (به فتنه انگيزها) بگويد: بس است، از هر ناحيه اي كه آن فتنه را رفع كنند از ناحيه ي ديگري سر بيرون مي آورد.

2- ابن ابي الحديد معتزلي در شرح «نهج البلاغه» در مورد ويراني عراق، پس از بناء بغداد و رفت و آمد خارجيان در آنجا و روي كار آمدن گروهي اراذل و اوباش، در خطبه اي از اميرالمؤمنين عليه السلام چنين آمده است كه: علي عليه السلام پس از انجام جنگ نهروان خطبه اي خواند و برخي از فتنه و آشوبهاي آخرالزمان را گوشزد نمود و خطاب بمردم «عراق» چنين فرمود:

هرگاه ناجنسان با شما آميخته شدند و (انباط) يعني: گروهي صحرانشين كه در صحراي عراق سكونت داشتند بر شما مردم مستولي و چيره شدند ويران شدن عراق نزديك مي گردد و آن در وقتي است كه در عراق شهري بنام بغداد كه داراي بناهاي محكم و باغها و جويها است بنا شود.

پس هرگاه در آن شهر اجناس گران شود و كاخها سرافراشته گردد و تبهكاران و فاسقان در آن حكمراني كنند و اندوه و بلا سخت شود و مردمان پست و آشوب طلب بخود ببالند فرو رفتن آن بيابان نزديك گردد و گريختن و آواره شدن خوش باشد، ولي پيش از آواره گشتن مردم سختيهائي پديد آيد كه كودكان از آنها پير، پيران هلاك و زبان آوران گنك و خردمندان حيران شوند و مردم، كيفر كردار خود را بواسطه ي شمشيرهاي از نيام كشيده به زوي ببينند در حالي كه پيش از آن زندگي، در خوشي بودند و با رفاه و راحتي زندگي مي كردند. پس آن زمان چه مصيبتي است، چه بلاي سختي كه چيزي را فروگذار نمي كند، چه گريه هاي طولاني چه مصيبتها و چه ناله ها و چه فريادهاي سخت كه پديدار خواهد گشت و در آن حوادث كار خدا واقع خواهد شد و آن شدني است.

پس اي فرزند نكو بانوي برگزيده از كنيزان (اي مهدي موعود) تا كي در انتظار تو باشند، مژده بادت به ياري نزديك از پروردگار مهربان.

ص: 219

آگاه باشيد: پس واي بر متكبران، هنگام درو كردن، دروگران، و كشته شدن فاسقان، كه خداوند صاحب عرش با عظمت را عاصي شده و از فرمان او سر برتافته اند. اي پدر و مادرم به فداي گروهي اندك (1) كه نام آنان در زمين مجهول و ظهورشان در آن زمان نزديك است.

اگر مي خواستم شما را به آنچه مي آيد و مي شود، از حوادث روزگار و مصيبتهاي زمان و بلاها و دشواريهائي كه در هر ساعتي واقع مي شود خبر مي دادم ولكن آنرا به محرم رازي مي گويم و مي سپرم كه رازدان باشد، چون بر شما بيمناكم و شما را در نظر دارم و مي دانم آنچه هست و بلائي كه همگان را فرامي گيرد در پيش است.

اين بلاي عمومي در وقتي است كه بدكاران از فرمان حق سرپيچي كنند و فرومايگان گمراه اطاعت شوند، آنگاه است كه هنگام مرگ و هلاكت است و آنگاه است كه هنگام برگشت كارتان و گسستن اصلتان و پراكندگي الفت و جمع شماست. و آن در وقتي است كه گناه در ميان شما ظاهر شود و كردار زشت و ناروا در ميان اجتماع گسترش يابد و آنگاه است كه شمشير زدن در ميدان كارزار بر اهل ايمان آسان تر از تحصيل يك درهم حلال است.

آنگاه است كه زندگي جز به معصيت خداوند ميسر نمي شود آنوقت است كه مست مي شويد بدون باده نوشيدن و سوگند مي خوريد بدون آنكه نيازي بدان داشته باشيد و ستم مي كنيد بدون اينكه بهره اي ببريد و دروغ مي گوئيد بدون اينكه ناچار باشيد؛ آنگاه است كه به كردار زشت و ناروا خوش و خندان مي شويد و در انجام گناه از هم پيشي مي گيريد و گفتارتان بهتان و سخنانتان دروغ و ناسزا و كردارتان فريبندگي است.

«فعِندَ ذَلِكَ لا تَأْمَنُونَ البَيَاتَ، فَيَالَهُ مِن بَيَاتٍ مَا أَشَدَّ ظُلمَتَهُ وَ مِن صَائح ما أَفظَعَ صَوتَهُ، ذَلِكَ بَيَاتٌ لا يَنمى صَاحِبُهُ، فَعِندَ ذَلِكَ تُقتَلُونَ، وَ بِأنواع البَلاءِ تُصْرَبُونَ وَ بِالسَّيفِ تُحصَدُونَ وَإِلَى النَّارِ تَصْبِرُونَ وَ يَعِضُكُمُ البَلاءَ كَمَا يَعِضُّ الغَارِبَ القَتَبُ».

آري: در آن وقت است كه تأمين جاني نداريد كه شب را به راحتي و آسودگي بياسائيد، چه شبهايي چه شبيخون سياهي و چه نعره كشنده اي كه نعره اش بس

ص: 220


1- ظاهرا مقصود از اين گروه اندك، ياران امام زمان عليه السلام همان سيصد و سيزده نفر معروف است.

ناهنجار است آن شبيخوني است كه صاحبش كارش سامان نگيرد. پس آنگاه است كه كشتار مي شويد و به بلاهاي گوناگون گرفتار مي گرديد، و با شمشير درو مي شويد و بسوي آتش مي رويد و بلاها همچون جل و پالاني كه پشت ستور را مي گزد شماها را خواهد گزيد.

اي شگفتا! و سراسر شگفتي در بين ماه جمادي و رجب، از فراهم آمدن پراكنده ها و درو شدن روئيده ها، و فريادهائي پس از فريادها. سپس فرمود: قضاي الهي گذشته، قضاي الهي گذشته (و آنچه بايد بشود واقع خواهد شد و راه گريزي نخواهد بود) (1) .

اگر در اين جمله از فرمايش حضرت دقت كنيد كه درباره ي بغداد فرموده است: «آن وقت است كه تأمين جاني نداريد، چه شبهاي سياهي و چه نعره كشنده اي كه نعره اش ناهنجار است»، بسياري از چيزها برايتان روشن خواهد شد.

3- مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب «بحارالانوار» درباره ي برخي از حوادث ناگواري كه قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در عراق و بخصوص در كوفه و حوالي آن روي مي دهد، در حديثي از ابوحمزه ي ثمالي از امام باقر عليه السلام چنين روايت كرده است:

ابوحمزه گويد: از حضرت امام محمد باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود:

هرگاه از اختلافات داخلي شام با خبر شديد از شام بايد گريخت و به جاي ديگر رفت، زيرا در آنجا كشت و كشتار و فتنه و آشوب خواهد بود. عرض كردم: به كدام شهر فرار كنيم؟ فرمود: به مكه، زيرا مكه در آن روز بهترين جايي است كه مردم از هر سو به آن پناهنده مي شوند. عرض كردم: كوفه به نظرتان چطور است؟ فرمود: كوفه؟! مردم در كوفه چه چيزها خواهند ديد، در آنجا مردان بسياري كشته مي شوند مگر كسي كه اهل شام باشد، ولي واي بر كساني كه در اطراف كوفه باشند كه چقدر اذيت و آزار به آنها خواهد رسيد. مردان و زنان بسياري اسير مي شوند، و آسوده ترين مردم كساني هستند كه در آن موقع بتوانند از رود فرات عبور كنند و يا اصلا در آنجا نباشند.«قُلْتُ: فَمَا تَرَی فِی سُکَّانِ سَوَادِهَا؟

ص: 221


1- شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 6 ص 134 خطبه 70 و اول خطبه اما بعد يا اهل عراق است.

فَقَالَ بِیَدِهِ یَعْنِی لاَ

ثُمَّ قَالَ اَلْخُرُوجُ مِنْهَا خَیْرٌ مِنَ اَلْمُقَامِ فِیهَا

قُلْتُ کَمْ یَکُونُ ذَلِکَ

قَالَ سَاعَهً وَاحِدَهً مِنْ نَهَارٍ

قُلْتُ مَا حَالُ مَنْ یُؤْخَذُ مِنْهُمْ؟

قَالَ لَیْسَ عَلَیْهِمْ بَأْسٌ أَمَّا إِنَّهُمْ سَیُنْقِذُهُمْ أَقْوَامٌ مَا لَهُمْ عِنْدَ أَهْلِ اَلْکُوفَهِ قَدْرٌ أَمَا لاَ یَجُوزُونَ بِهِمُ اَلْکُوفَهَ ».

عرض كردم: ساكنين سواد كوفه را چگونه مي بينيد؟

با دست مبارك خود اشاره فرمود كه خطري به آنها نمي رسد،

سپس فرمود: بيرون رفتن از آنجا بهتر از ماندن در آنجاست.

عرض كردم: اين واقعه چه مقدار طول مي كشد؟

فرمود: در يك ساعت از روز- مقداري از زمان -

عرض كردم: كساني كه گرفتار مي شوند چه حالي دارند؟

فرمود: بر آنها باكي نيست، زيرا به زودي گروهي كه در نزد اهل كوفه ارزشي ندارند آنها را نجات مي دهند، آگاه باش كه آنها را به جاي ديگر نمي برند». (1) .

مقصود از اين «گروه» كه در نزد اهل كوفه ارزشي ندارند، شيعيان ايراني، و سپاهيان جناب سيد خراساني است كه آنان را دنبال مي نمايند و تمامي آنها را تار و مار و نابود مي سازند.

آري سپاه از جان گذشته ي سيد خراساني فرامي رسد و ضربتي حساس و سرنوشت ساز بر سپاه مهاجم سفياني وارد مي آورند و همه ي اسيران و غنائم جنگي را از دست آنها مي گيرند و آنان را آزاد مي كنند. اينها همان كساني هستند كه در اصطلاح امروز به نام پابرهنه هاي شيعيان ناميده مي شوند و اينها همانهائي هستند كه اشراف كوفه براي آنها هيچ ارج و قيمتي قائل نيستند ولي آنان ضربت نهائي را بر پيكر سپاه جنايت پيشه ي سفياني در كوفه وارد مي آورند.

ص: 222


1- بحارالانوار ج 52 ص 271 حديث 864.

4- مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «الملاحم و الفتن» در مورد برخي از علامات ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام روايتي را از حضرت زين العابدين عليه السلام بدين بصورت نقل كرده است:

«و رُوِيَ أَنَّ مَولانَا زَينُ العَابِدينِ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَينِ علیهما السلام وَقَفَ عَلَى نَجَفٍ الكُوفَةِ يَومَ وُرُودِهِ جَامِعَ الكُوفَةِ بَعدَ مَا صَلَّى فِيهِ وَ قَالَ: هِيَ هِيَ يَا نَجَفْ ثُمَّ يَكى وَ قَالَ يَا لَهَا مِن طَامَّةٍ، فَسُئِلَ عَن ذَلِكَ فَقَالَ: إِذَا مَلَأَ نَجَتُكُم السَّيلَ وَ المَطَر وَ ظَهَرَت النَّارُ بِالحِجازِ فِي الأَحجَارِ وَ المَدَرِ وَ مَلِكَت بَعْدَادَ التُّركُ وَ التَّتَرُ، فَتَوَقَّعُوا ظُهُورَ القَائِمِ الْمُنتَظَرِ». (1) .

روايت شده است كه مولاي ما زين العابدين حضرت علي بن الحسين عليه السلام روزي كه وارد مسجد جامع كوفه شد پس از آنكه در آنجا نماز خواند، در پشت كوفه ايستاد و فرمود: آري همين است، همين است اي نجف. سپس گريه كرد و فرمود: چه بلا و مصيبت بزرگي كه به نجف رو خواهد كرد!! سؤال كردند چه بلائي به نجف رو مي كند؟! فرمود: موقعي كه نجف را سيل و باران پر كند و در حجاز آتشي ظاهر شود كه سنگ و كلوخها را بسوزاند و قوم «تاتار» و ترك، بغداد را مالك شوند منتظر ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله باشيد.

در اين حديث شريف چنانكه ملاحظه مي شود به چهار علامت از علامتهاي ظهور حضرت قائم عليه السلام اشاره شده است:

1- بلاي بزرگي كه دامنگير اهل نجف مي شود.

2- سيل و باراني كه نجف را فراگيرد.

3- آتشي كه دچار سنگ و كلوخ سرزمين حجاز گردد.

4- قومي از «تتار» و يا ترك كه «بغداد» را مالك شوند.

ولي ظاهرا مقصود از سيل كه در حديث آمده است، آب و باران نيست زيرا چنانكه در احاديث بعدي خواهد آمد، اين سيل به عذابي خانمانسوز و جنگي ويرانگر تفسير شده است.

و اما «تتار» بطوريكه در «فرهنگ عميد» مي نويسد: نامي است كه سابقا در مغرب

ص: 223


1- الملاحم و الفتن ص 198، 197 و الصراط المستقيم ج 2 ص 259 قسمت آخر.

به قوم «مغول» اطلاق مي شده و نام برخي از طوايف ساكن روسيه ي (شوروي) مي باشند.

و بنابراين، تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل و اما ترك كه در بعضي از نسخه ها آمده است ظاهرا منظور از آن (شرقيها و غربيها هستند).

5- در كتاب «غيبت نعماني» در حديثي از «جابر» از امام محمد باقر عليه السلام درباره ي برخي از علائم ظهور، چنين آورده است:

ابوجعفر امام باقر عليه السلام فرمود: اين سوره را چگونه مي خوانيد؟

عرض كردم كدام سوره؟ فرمود: «سئل سائل بعذاب واقع» سپس فرمود: «سئل سائل بعذاب واقع» يعني: پرسش كننده اي از عذابي كه واقع خواهد شد پرسيد نيست، بلكه (سال سيل) است و آن، سيلان و فوران آتشي است كه در «ثويه» (نام جايي است در كوفه و يا حوالي آن) مي افتد و از آنجا به «كناسه ي» (1) بني اسد راه مي يابد و سپس به محله يا قبيله «ثقيف» مي رسد و هيچ جايگاه ستمي بر آل محمد صلي الله عليه و آله را باقي نمي گذارد مگر آنكه آن را مي سوزاند. (2) .

در اين حديث، مثل اينكه امام باقر عليه السلام از راوي حديث پرسيده است كه آيا مضمون آيه واقع شده است يا آنكه بعدا واقع خواهد شد و سپس خود حضرت فرموده اند كه يكي از مصاديق آيه در آينده واقع خواهد شد.

چنانكه در تفسير قمي است كه از امام باقر عليه السلام از معناي اين آيه سؤال شد و حضرت فرمود: آتشي از مغرب سر مي كشد و فرشته اي آن را از پشت مي راند، تا از سمت خانه ي (بني سعد بن همام) به مسجدشان مي رسد و خانه اي از بني اميه بجاي نمي گذارد مگر آنكه همه را با اهلش مي سوزاند و خانه اي كه در آن ستمي به آل محمد صلي الله عليه و آله شده باشد نمي گذارد مگر آنكه آن را مي سوزاند و اين همان مهدي عليه السلام است. (3) .

مقصود آن است كه: از علامتها و نمونه هاي كار مهدي عليه السلام آن است كه همانطور كه

ص: 224


1- كناسه - جائي است كه در آن زباله مي ريزند و باصطلاح معروف زباله دان است و آن نام محله اي است كه در كوفه كه يوسف بن عمرو ثقفي كه از طرف هشام بن عبدالملك والي عراق بود زيد بن علي بن الحسين عليه السلام را در اينجا بدار زد و داستانش مشهور است. براي اطلاع بيشتر به كتاب «مقانل الطالبيين» و يا ترجمه آن بنام سرگذشت كشته شدگان فرزندان ابوطالب مراجعه فرمائيد.
2- غيبت نعماني، ص 274، باب 14، حديث 49، ط صدوق.
3- تفسير قمي ج 2 ص 385 ط - نجف.

آنان زيد بن علي بن الحسين و يارانش را در «ثويه» يا «كناسه ي ثقيف» كشتند، بايد انتقام پس بدهند و هر خانه اي كه خوني از آل محمد صلي الله عليه و آله در آن ريخته شده باشد بايد سوزانيده شود.

از اين دو حديث استفاه مي شود كه در موقع ظهور حضرت مهدي عليه السلام بسياري از خانه هاي كوفه و نجف را دشمنان اهل بيت عليهم السلام ساكن شده و تعداد زيادي از خانه هائي كه متعلق به دوستان و شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم بوده و در اثر ظلم و ستم و تعدي و تجاوز و تبعيد و كشتار، آواره و در بدر شده اند به دست دشمنان دين و انسانيت افتاده است.

6- مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب «بحارالانوار» از غيبت نعماني از صالح بن سهل از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت: در معناي آيه شريفه «سأل سائل بعذاب واقع» (1) فرمود: تأويل اين آيه در آينده است. و آن عذابي است كه در «ثويه» واقع مي شود- يعني- آتشي كه كناسه ي بني اسد سر مي كشد و از قبيله ثقيف نيز مي گذرد و هيچ جايگاه ستمي بر آل محمد صلي الله عليه و آله نمي ماند مگر آنكه آنرا مي سوزاند، و اين آتش، پيش از قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و آله خواهد بود. (2) .

7- مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «فلاح السائل» در حديثي از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام درباره ي برخي از علائم ظهور حضرت مهدي- عجل الله تعالي فرجه- چنين روايت كرده است:

«عباد بن محمد مدايني گفت: بر حضرت ابي عبدالله (امام جعفرصادق عليه السلام) در مدينه وارد شدم و اين در وقتي بود كه حضرت از نماز واجب ظهور خود فارغ شده بود و دستهاي خود را بسوي آسمان بالا برده و مي فرمود: اي شنونده ي تمام صداها، اي گردآورنده، اي خدائي كه هر صاحب روحي را بعد از مرگ زنده مي كني، اي برانگيزاننده... تا آخر دعا: كه فرمود: پروردگارا بحقي كه تو بر بهترين بندگان از آفريدگانت داري و بحق آن كساني كه حق ايشان را بر خود لازم و واجب دانسته اي از تو مي خواهم كه بر محمد صلي الله عليه و آله و اهل بيتش رحمت فرستي و در همين ساعت بر من منت گذاري و مرا از آتش سوزان جهنم برهاني و حاجت وليت و پسر پيغمبرت آن شخصيتي كه با اجازه ي تو

ص: 225


1- سوره ي معارج، آيه ي 1.
2- بحارالانوار ج 52 ص 243 حديث 115 و غيبت نعماني ص 272 باب 14 حديث 48.

(مردم را) بسوي تو مي خواند، روا سازي. پروردگارا او را بوسيله ي نصرتت تأييد فرما و بنده ي خودت را ياري فرما و يارانش را قوت و شوكت عنايت بفرما و آنان را شكيبا گردان (وَافْتَحْ لَهُمْ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطانا نَصیرا، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَاَمْکِنْهُ مِنْ اَعْدائِکَ وَاَعْداءِ رَسُولِکَ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ).راوي گفت عرض كردم يا بن رسول الله آيا براي خودتان دعا نمي كرديد؟! فرمود: براي نور آل محمد صلي الله عليه و آله و آخرينشان و كسي كه بعدا خواهد آمد، و آن انتقام گيرنده اي كه بفرمان خدا از دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله انتقام مي گيرد، دعا مي كردم.

عرض كردم: يا بن رسول الله خدا مرا به فدايت گرداند در چه زماني خواهد آمد فرمود: هرگاه كسي كه صاحب فرمان و آفرينش هستي است بخواهد، او مي آيد عرض كردم: آيا براي ظهور و قيام حضرتش علامت و نشانه اي هست؟ فرمود: آري، علامات زيادي است. عرض كردم: مثلا مانند چي؟ فرمود. خروج پرچمي از مشرق و خروج پرچمي از مغرب و فتنه اي كه اهل بغداد را فرا گيرد، و مردي از فرزندان عمويم جناب «زيد بن علي الحسين عليهماالسلام) در سرزمين «يمن» قيام كند و پرده ي خانه ي كعبه بغارت برود. (1) .

در اين حديث شريف چنانكه ملاحظه مي فرمائيد امام صادق عليه السلام به پنج علامت از علامتهاي ظهور حضرت مهدي عليه السلام كه از نشانه هاي بسيار نزديك ظهور مبارك آن حضرت است خبر داده است.

اول- اينكه حضرت به خروج پرچمي كه از مشرق زمين كه از طرف شرق پيدا مي شود خبر داده است حال، آيا اين پرچم مربوط به قيام ايرانيان و حركت انقلابي تشيع در ايران است يا جاي ديگر و كشوري ديگر از كشورهاي شرقي هيچكدام از آنها معلوم نيست.

دوم- اينكه حضرت به خروج پرچمي از «مغرب» كه از طرف غرب پيدا مي شود خبر داده است، حال آيا اين پرچم مربوط به آمريكا و يا پرچم دولت ديگري از دولتهاي غربي است، باز هم معلوم نيست.

اين دو پرچم به كجا مي روند و بسوي چه كشوري رو مي آورند و در چه سرزميني

ص: 226


1- فلاح السائل ص 170 چاپ اول.

رحل اقامت مي افكنند و چه مقصودي دارند باز هم مشخص نيست ولي بقرينه ي (وَ فِتْنَهٌ تُظِلُّ اَهْلَ الزَّوْرَاءِ) كه حضرت فرموده است: و فتنه اي كه بر اهل بغداد سايه افكند، معلوم مي شود كه برخورد اين دو پرچم (كه يكي از شرق و ديگري از غرب نمايان مي شود) در بغداد است، و حكام خودكامه بغداد، و سردمداران كفر جهاني در بغداد پيوسته با يكديگر در ارتباط، و حاكمان اين سرزمين لعنت شده، آتش افروز جنگ مي باشند و غربيها مؤيد و پشتيبان حاكمان زور در «زوراء» يعني: بغداد هستند و آنان را بر ادامه ي جنگ تحريص و ترغيب مي نمايند و مال و سلاح و وسائل جنگي مدرن در اختيارشان قرار مي دهند و به همين لحاظ است كه حضرت بلافاصله پس از ذكر خروج پرچمي از شرق و پرچمي از غرب فرموده است (و فتنة تظل اهل الزوراء) و اين فتنه «زوراء» علامت سوم است. (1) .

چهارم - اينكه حضرت فرموده است (و مردي از فرزندان عمويم «زيد» در سرزمين «يمن» قيام كند، و ظاهرا مراد از او همان «يماني» مشهور باشد كه ملقب به منصور است). زيرا بطوري كه از برخي روايات استفاده مي شود او از «يمن» قيام مي كند و به حجاز مي آيد و با ارتش حجاز مي جنگد كه اين هم علامت چهارم است. و پوشش خانه ي كعبه را به غارت مي برد، همان پرده اي كه خانه ي كعبه را مي پوشاند و در هر سالي يكبار در ايام حج آنرا تعويض مي كنند، و اين هم پنجمين علامت است.

8- در حديث بسيار مفصلي كه «مفضل بن عمر» درباره ي وقايع آخرالزمان و زمان قيام حضرت مهدي عليه السلام و مطالب ديگري از امام صادق عليه السلام روايت كرده است درباره ي (بغداد) و حاكمان زور در (زوراء) و فسق و فجور و سركشي آن فرمانروايان ستمكار، و علت ويراني و خرابي اين سرزمين شوم، چنين آمده است:

«مفضل گفت: حضور امام ششم عرض كردم: اي آقاي من در آن وقت «دارالفاسقين» چگونه است و چه وضعي دارد؟ فرمود: مشمول لعنت و خشم و غضب خداوند است، فتنه ها و آشوبها آنرا ويران مي سازد و بكلي متروكش مي نمايد«فَالْوَیْلُ لَهَا وَ لِمَنْ بِهَا کُلُّ الْوَیْلِ مِنَ الرَّایَاتِ الصُّفْرِ وَ رَایَاتِ الْمَغْرِبِ ، وَ مَنْ

ص: 227


1- در اين زمينه در آينده ي نزديك ضمن روايات مربوط به مشرق با تفصيل بيشتري سخن خواهيم گفت.

یَجْلِبُ الْجَزِیرَهَ ، وَ مِنَ الرَّایَاتِ الَّتِی تَسِیرُ إِلَیْهَا مِنْ کُلِّ قَرِیبٍ أَوْ بَعِیدٍ.».

اي واي بر بغداد و بر مردمي كه در آنجا سكني مي گزينند از پرچمهاي زرد و پرچم هايي كه از مغرب مي آيند و آن كسي كه جزيره (عراق) را به آشوب مي كشد و از پرچمهايي كه از دور و نزديك به آنجا رو مي آورد كه تمام بدبختيها و گرفتاريها و ويرانيها بوسيله ي آنهاست.

به خداي بزرگ سوگند كه هر گونه عذاب و بلائي كه بر امتهاي متمرد و سركش گذشته از اول خلقت تا پايان روزگار رسيده است بر بغداد فرود مي آيد.

عذابهائي به بغداد خواهد رسيد كه هيچ چشمي آنرا نديده و هيچ گوشي آنرا نشنيده است و طوفان شمشير آنها را درو خواهد نمود، پس واي بر كسي كه در آنجا سكني گزيند زيرا كسي كه در آنجا باقي بماند بخاطر شقاوتمندي اوست و كسي كه از آنجا خارج شود، و از بغداد بيرون رود، در پرتو رحمت خداوند بسر خواهد برد.

به خدا قسم كه كار بغداد، در دنيا به جائي رسد كه بگويند زندگي حقيقي دنيا همين است و دنيايي غير از آن نيست و خانه ها و كاخهاي آن بهشت است و دختران آن (در زيبائي) مثل حورالعين است و جوانان آن مثل جوانان بهشت است و چنين پندارند كه خداوند رزق و روزي بندگانش را تنها به بغداد ارزاني داشته است.و روزي برسد كه فرمانرواياني دروغگو و افترا پرداز كه به خدا و رسول خدا دروغ مي بندند و به غير كتاب خدا فرمان مي دهند در آن ظاهر شوند، و همچنين شهادت دروغ و شرابخواري و زناكاري و خوردن مال حرام و خونريزي چنان در بغداد شايع شود و روز بروز گسترش يابد تا جائي كه فجايع تمام دنيا بپاي آن نرسد. سپس خداوند همين بغداد را بوسيله ي آن فتنه ها و آشوبها و همان پرچمها چنان ويران كند كه وقتي رهگذري از آنجا بگذرد بگويد: آري «زوراء» (بغداد) در اينجا بوده است. (1) .

آيا زوراء نام بغداد است؟

آنچه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه: «زوراء» نام (بغداد) است، ولي از برخي اخبار ديگر چنين فهميده مي شود كه (زوراء) نام «ري» يعني: تهران است، زيرا:

ص: 228


1- بحارالانوار، ج 53 ص 15، 14.

مرحوم كليني در «روضه ي كافي» از معاوية بن وهب روايت كرده است كه يك وقتي امام صادق عليه السلام به شعر (ابن عقبه) مثل آورد كه گفته است:

وَتُنحَرُ بِالزَّورَاءِ مِنْهُم لَدَى الضُّحى*** ثَمانُونَ أَلفاً مِثلَ مَا يُنحَرُ البُدنِ

و در هنگام ظهر در «زوراء» هشتاد هزار تن از آنها چون شتر قرباني مي شوند و در روايت ديگري بجاي كلمه «البدن» «البزل» (كه به معناي شتر قوي است) آمده است.

«ثُمَّ قَالَ لِي تَعْرِفُ الزَّوْرَاءَ

قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَقُولُونَ إِنَّهَا بَغْدَادُ

قَالَ لَا ثُمَّ قَالَ علیهالسلام دَخَلْتَ الرَّيَّ

قُلْتُ نَعَمْ

قَالَ رَأَيْتَ الْجَبَلَ الْأَسْوَدَ عَنْ يَمِينِ الطَّرِيقِ تِلْكَ الزَّوْرَاءُ يُقْتَلُ فِيهَا ثَمَانُونَ أَلْفاً مِنْهُمْ ثَمَانُونَ رَجُلًا مِنْ وُلْدِ فُلَانٍ كُلُّهُمْ يَصْلُحُ لِلْخِلَافَةِ

قُلْتُ وَ مَنْ يَقْتُلُهُمْ جُعِلْتُ فِدَاكَ؟

قَالَ يَقْتُلُهُمْ أَوْلَادُ الْعَجَمِ».

سپس به من فرمود: زوراء را مي شناسي؟ مي گويد: من عرض كردم: فدايت شوم! مي گويند: زوراء همان بغداد است، فرمود: نه، سپس فرمود: آيا به «ري» رفته اي عرض كردم: آري، فرمود: آن كوه سياه را كه در طرف راست جاده قرار دارد ديده اي؟ همان زوراء است كه هشتاد هزار نفر از ايشان كه هشتاد نفرشان از فرزندان فلان هستند و همگي آنها شايسته ي خلافت مي باشند در آنجا كشته مي شوند، عرض كردم: من به فدايت گردم چه كسي آنها را مي كشد؟فرمود: (يقتلهم اولادالعجم): فرزندان عجم آنان را مي كشند. (1) .

هم چنين در كتاب «مجمع البحرين» در ماده ي (زور) حديث مذكور را به همين صورت نقل كرده و گفته است:

ص: 229


1- روضه ي كافي: ص 177 حديث 198.

«وَ الزَّورَاءُ في شِعرِ ابنِ عقبه - هُوَ جَبَلٌ بِالرَّى، يُقتَلُ مِنْهُم، ثَمانُونَ أَلفاً مِنهُم ثَمانُونَ رَجُلاً مِن وَلَدِ فُلانَ كُلُّهُم يَصلَحُ لِلخِلافَةِ يَقتُلُهُم أولادُ العَجَم -كَذَا مَروِيٌّ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام وَ رُبَمَا كَانَ ذَلِكَ فِي دَولَةِ القَائِمِ علیه السلام»

.«زوراء» در شعر ابن عقبه، نام كوه «ري» است كه در آن هشتاد هزار نفر از فرزندان فلان كه همگي شايستگي خلافت و رهبري دارند، كشته مي شوند (و اولاد عجم) آنها را مي كشند اين چنين از امام صادق عليه السلام روايت شده و شايد اين جريان در زمان حضرت قائم عليه السلام اتفاق بيفتد.و همچنين در كتاب «غيبت نعماني» در روايتي از كعب الاحبار نقل كرده است كه:حضرت قائم عليه السلام از نسل علي عليه السلام است و غيبتي مانند غيبت يوسف و رجعتي مانند رجعت عيسي بن مريم دارد.

(ثُمَّ یَظْهَرُ بَعْدَ غَیْبَتِهِ مَعَ طُلُوعِ اَلنَّجْمِ اَلْآخِرِ وَ خَرَابِ اَلزَّوْرَاءِ وَ هِیَ اَلرَّیُّ وَ خَسْفِ اَلْمُزَوَّرَهِ وَ هِیَ بَغْدَادُ وَ خُرُوجِ اَلسُّفْیَانِیِّ وَ حَرْبِ وَلَدِ اَلْعَبَّاسِ مَعَ فِتْیَانِ أَرْمَنِیَّهَ وَ آذَرْبِیجَانَ).

سپس بعد از آنكه مدتي غايب شده باشد ظاهر مي شود در وقتي كه ستاره ي سرخ طلوع كرده و زوراء، كه شهر ري مي باشد ويران شده و مزوره كه بغداد است فرو رفته، و سفياني خروج نموده، و ميان فرزندان عباس، و جوانان ارمنيه و آذربايجان، جنگ درگرفته باشد). (1) .

از اين احاديث، فهميده مي شود كه: زوراء نام «ري» و مراد (تهران) امروز است، ولي بر اساس روايت ديگري كه از مرحوم علامه مجلسي اعلي الله مقامه درباره ي نام تهران از امام صادق عليه السلام نقل شده و هم تحقيقي كه آن مرحوم در كتاب «مرآت العقول» پيرامون كلمه ي زوراء بعمل آورده است بطور قطع مي توان گفت: كه زوراء نام بغداد است نه نام تهران.

گفتار علامه مجلسي پيرامون زوراء

مرحوم علامه مجلسي (رضوان الله عليه) در اين باره كه زوراء نام بغداد است چنين مي نويسد:

ص: 230


1- غيبت نعماني ص 145 و 147.

ممكن است زوراء در حديث، نام جائي در ري يعني نام منطقه اي در تهران باشد و ممكن است نام بغداد جديد باشد و امام عليه السلام بغداد قديم را نفي فرموده باشد. و اما اينكه فرموده است زوراء بغداد نيست، شايد در آنجا منطقه اي وجود داشته كه نامش «ري» بوده است، و اين جريان كشته شدن هشتاد هزار نفر، اشاره به آن جنگي باشد كه در زمان مأمون عباسي در بغداد اتفاق افتاد و گروه زيادي از بني العباس در آن جنگ كشته شدند.و اما اگر زوراء نام منطقه اي در تهران باشد، پس ممكن است اين حديث اشاره به حادثه اي باشد كه در زمان قيام حضرت قائم عليه السلام يا در نزديكيهاي ظهور آن حضرت روي خواهد داد، و البته دور نيست، كه ابن عقبه: اين جريان را از معصوم عليه السلام قبلا شنيده و بعد آنرا بصورت شعر در آورده باشد. (1) .

سخن مؤلف درباره زوراء

چنانكه سابقا در بخش اول كتاب پيرامون «زوراء» و تشكيل شوري در آن اشاره كرديم بيشتر روايات و بلكه اكثر قريب به اتفاق آنها صراحت دارند كه زوراء نام بغداد است ولي همچنانكه ملاحظه نموديد از حديث «معاوية بن وهب» و هم چنين روايت كعب الاخبار، كه از «غيبت نعماني» نقل نموديم چنين استفاده مي شود كه «زوراء» نام تهران است.

از آنجائي كه دو حديث مزبور با ساير احاديثي كه درباره ي زوراء رسيده (و در آنها تصريح شده كه زوراء نام بغداد است و حتي در برخي از آن روايات حدود جغرافيائي منطقه ي زوراء نيز مشخص گرديده) بصورت ظاهر منافات را مي رساند، از اين جهت ما براي اينكه اطمينان پيدا كنيم كه آيا زوراء نام بغداد است يا تهران، به كتابهايي مانند -اقرب الموارد- لسان العرب، قاموس المحيط، المنجد، مجمع البحرين، مراصد، و معجم البلدان كه در اختيار داشتيم مراجعه نموديم ولي در هيچيك از اين كتابها به مطلبي كه دلالت داشته باشد كه زوراء نام تهران باشد برخورد ننموديم. بلكه بر عكس در همه ي كتابهاي نامبرده تصريح شده بود كه: «مدينة الزوراء» همان «بغداد» است، و با

ص: 231


1- نقل از پاورقي روضه ي كافي ص 177.

اينكه از جاهاي ديگري نيز با نام زوراء سخن رفته بود در عين حال به هيچ وجه به اينكه «ري»، و يا «تهران» را هم «زوراء» مي گويند كوچكترين اشاره اي نشده بود.اينك براي اينكه اين مطلب به خوبي روشن شود آنچه را كه «علامه ي دهخدا» پيرامون كلمه ي «زوراء» در كتاب لغتنامه آورده است به عنوان شاهد در اينجا مي آوريم.

گفتار علامه دهخدا درباره زوراء

مرحوم علامه ي دهخدا، دانشمند، محقق، و نويسنده، در كتاب لغتنامه، به نقل از چندين كتاب معتبر لغت و جغرافي كه نام آنها را نيز در كتاب خود آورده است درباره ي «زوراء» چنين مي نويسد:«زوراء، بغداد را گويند. بعضي گويند: زوراء، بغداد است. لأن ابوابها الداخله جعلت مزورة عن الخارجة. زوراء، شهر بغداد است. زوراء، نام بغداد است، از بهر آنكه در جانب قبلي، وضع آن زواري، يعني: انحرافي است. شهر زوراء، به بغداد، در جانب شرقي و به علت كج بودن قبله ي آن، اين نام را بدو داده اند. زوراء موضعي است به مدينه نزديك مسجد و نام بازاري است در مدينه، و خانه اي است عثمان بن عفان را. زوراء نام چند زمين است» (1) .

در اين مورد، دو شاهد ديگر نيز در دست داريم كه علاوه بر دلائل گذشته ثابت مي كند كه «زوراء» همان بغداد است. يكي از آنها اشعار مفصلي است كه مرحوم علي بن يونس عاملي بياضي، متوفاي سال 877 هجري قمري در مورد ميلاد، و تاريخ و شهادت، و محل دفن يكايك ائمه ي معصومين عليهم السلام نقل نموده است و ديگري اشعار منسوب به شيخ بهاءالدين عاملي، متوفاي سال 1031 هجري قمري است كه در مدح و منقبت حضرت موسي بن جعفر (صلوات الله عليهما و علي آبائهما الطاهرين) سروده است.

اشعاري كه مرحوم علامه ي بياضي درباره ي محل ولادت و تاريخ شهادت و محل دفن دو امام معصوم حضرت موسي بن جعفر و امام جواد عليهم السلام نقل نموده چنين است:

وَ مَولِدُ الكَاظِمِ بِالأَبْوَاءِ ***ثامن وَ عِشرين على استواء

وَ مَاثَةٌ مِن قبلها هجرِيَّة ***ثالث ثلاثين بها المنية

ص: 232


1- لغت نامه ي دهخدا، ماده ي «زوراء».

وَقَبَرُهُ بِجَانِبِ «الزَّورَاءِ» ***مِن أَرضِ بَغداد بِلا مِ_زاء

وَ مَولِدُ الجَوادِ بَعد المائة ***لِخامِس التسعينَ فِي الرِّوَايَة

ميلاده بأفضل البقاع*** مَدينَةُ الرَّسُولِ خَيرُ دَاع

وَ القَبضُ عِشرينَ وَ مَاتَتَينِ ***وَالقَبرُ فِي «الزَّورَاءِ بِغَيرِ مَينِ (1) .

و اشعاري كه مرحوم شيخ بهاء -عليه الرحمه- در مدح و منقبت دو امام معصوم حضرت موسي بن جعفر و امام محمد جواد (صلوات الله عليهما و علي آبائهما الطاهرين) سروده، و خطاب به كسي كه اراده سفر به بغداد دارد نموده چنين است:

اَلایا قاصِدَ الزَّوْراءِ عَرِّجْ ***عَلَی الْغَرْبِیِّ مِنْ تِلْکَ الْمَغانی

وَ نَعْلَیْکَ اخْلَعَنْ وَاْسجُدْ خُضوُعا***اِذا لاحَتْ لَدَیْکَ الْقُبَّتانِ

فَتَحْتَهُما لَعَمْرُکَ نارُ مُوسی***وَ نوُرُ مُحَمَّدٍ مُتَقارِنانِ(2) .از اين اشعار به خوبي معلوم مي شود كه بدون شك «زوراء» نام بغداد است و بيشتر از اين هم نياز به دليل ندارد.

تعبيرهاي شبهه انداز

با صرف نظر از اينكه: در هيچيك از كتب لغت و جغرافي كه مورد مراجعه مؤلف بوده از «ري» بعنوان (زوراء) نامي برده نشده است، نكته ي حائز اهميتي در حديث معاويه بن وهب جلب نظر مي كند كه توجه به آن لازم است و آن نكته اين است كه: با اينكه امام صادق عليه السلام به راوي حديث فرموده است آيا به «ري» رفته اي؟ آيا آن كوه سياه را كه در سمت راست جاده قرار دارد ديده اي؟ (آن كوه سياه، همان زوراء است) با اينهمه در اين حديث دو تعبير وجود دارد كه شبهه انداز است.

تعبير اول اينكه: حضرت فرموده است در كوه زوراء، يعني همان كوه سياهي كه در حوالي ري قرار دارد، هشتاد هزار نفر كشته مي شوند كه هشتاد نفر آنها از: (اولاد فلان) مي باشند، و اين تعبير، يعني: اولاد فلان، تعبيري است كه معمولا ائمه ي معصومين عليهم السلام

ص: 233


1- الصراة المستقيم، ج 2 ص 217-215.
2- منتهي الآمال، حالات موسي بن جعفر عليهم السلام.

درباره ي (بني العباس) بكار مي برده اند، و در اين باره شواهدي بسياري از روايات در دست است كه براي نمونه خواننده ي گرامي مي تواند به بخش اول كتاب به قسمتي از رواياتي كه ما درباره ي اختلاف بني عباس و انقراض دولت آنها آورده ايم مراجعه نمايد.

و تعبير دوم اينكه: حضرت فرموده است: (يقتلهم اولاد العجم) يعني: اين هشتاد هزار نفر كه كشته مي شوند و در ميان آنها هشتاد نفر از فرزندان فلان مي باشد، (اولاد عجم) آنها را مي كشند، و لفظ عجم گرچه در لغت عرب لفظ عامي است كه شامل ايراني و غيرايراني مي شود ولي بقرينه ي لفظ (ري) و زوراء معلوم مي شود كه كشنده ي اين هشتاد هزار نفر، ايرانيان مي باشند.

عليهذا، با توجه به دو تعبيري كه امام صادق عليه السلام در مورد «ري» و «زوراء» در حديث معاويه بن وهب بكار برده اند چنين استنباط مي شود كه: اگر همانطوري كه مرحوم علامه مجلسي عليه الرحمه فرموده است، حادثه ي مزبور از وقايع گذشته و و جنگ مأمون عباسي با مخالفين خود در بغداد نباشد، دور نيست كه اين جريان، اشاره به جنگ عراق عليه ايران بوده، و اين عده از سربازان و فرماندهان بلند پايه ي ارتش عراق، بر اثر تجاوز عراق به ايران بدست تواناي رزمندگان ايراني در خاك ايران كشته شوند.

بنابراين نتيجه اي كه از مجموع گفتار فوق بدست مي آيد اين است كه:

گرچه احتمال مي رود كه زوراء نام شهر ري، يعني: نام تهران باشد ولي احتمال بغداد هم دارد، و البته احتمال اينكه نام بغداد باشد صد در صد و احتمال اينكه نام ري باشد يك درصد است زيرا:

اولا- همانگونه كه اشاره كرديم اكثر قريب به اتفاق روايات صراحت دارند كه (مدينة الزوراء) همان بغداد است؟

و ثانيا؛- روايت ديگري در رابطه با نام تهران در دست است كه مشكل را حل مي كند و تنافي بين دو حديث مذكور و ساير احاديث را از بين مي برد و از آن فهميده مي شود كه نام تهران «دارالزوراء» است نه زوراء تنها.

حل مشكل زوراء

اما روايتي كه مشكل را حل مي كند و اختلاف را از ميان بر مي دارد و از آن فهميده

ص: 234

مي شود كه مقصود از (دارالفاسقين) و زوراء در حديث مفضل همان بغداد و تهران (دارالزوراء) است به حسب روايتي كه مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه از مفضل بن عمر نقل كرده چنين است:

قَالَ المُفضَّل، قَالَ بي جَعْفَرُ بنُ مُحَمَّد يَا مُفَضَّل ! أَتَدرِى أَيمَا وَقَعَت دَارُ :

الزوراء

قُلتُ: اللهُ وَ حُجَّتُهُ أَعلَم،

فَقَالَ: إِعْلَم يَا مُفَضَّل إِنَّ فِي حَوَالي الرَّى جَبَلْ أَسوَدٌ تُبنى فى ذَيلِهِ بَلدَةٌ تُسَ_ بِالطَّهران، وَ هِيَ دَارُ الزَّورَاء» اللَّتى تَكُونُ قُصُورُهَا كَقُصُورِ الجَنَّةِ وَ نِسوَانُها كَحُورِ العين و أعلم يا مُفَضَّل ، إِنَّهُنَّ يَتَلَبِّسنَ بِلِبَاسِ الكُفَّارِ وَ يَتَزَيَّنَّ بِزِيٍّ الْجَبَابِرَةِ وَيَركَبْنَ السُّرُوجَ وَ لَا يَتَمَكَّنَّ لِأَزْوَاجِهَنَّ وَلاتَني مَكاسِبُ الأزواج لَهُنَّ فَيَطلُبْنَ الطَّلاق مِنهُم فَيَكتَفِي الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ تَشَبَّةَ الرِّجَالُ بِالنِّسَاءِ وَالنِّسَاءُ بِالرِّجَالِ، فَإِنَّكَ إِن تُرِدْ حفظ دينِكَ فَلا تَسكُن في هَذِهِ البَلَدَةِ وَلا تَتَّخِذها مَسكَناً لأَنَّها مَحَلُّ الفِتْنَةِ وَ فِرَّ مِنها إِلى قُلَلِ الجِبَالِ وَ مِن الجُحْرِ إِلَى الْجُحْرِ كَالتَّعْلَبِ بِأَسْبَالِهِ (1) .مفضل گفت: كه حضرت امام جعفرصادق عليه السلام به من فرمود: اي مفضل آيا ميداني كه دارالزوراء، در كجا واقع شده است؟ من عرض كردم: خدا و حجت او بهتر مي دانند، فرمود: اي مفضل بدان، كه در حوالي ري كوه سياهي است كه در پايين آن كوه شهري بنا مي شود كه آن را «تهران» مي نامند، و آن «دارالزوراء» است، و آن شهري است كه ساختمانها و كاخهايشان مانند قصرهاي بهشت است و زنانش (در زيبائي) مانند حوالعين اند آن زنها لباس كفار در بر مي كنند و با پوشش كفار خود را مي آرايند و بر «زين» سوار مي شوند و براي شوهرانشان تمكين نمي كنند. و دستمزد كار و كاسبي و درآمد شوهرانشان (در خرج و برجي كه دارند) كفاف آنها را نمي دهد و بدين لحاظ از شوهران خود درخواست طلاق مي كنند (و بزور از آنها طلاق مي گيرند) و مردان از مردان ارضا مي شوند و زنان از زنان، و مردان

ص: 235


1- مجمع النورين: ص 297 چاپ محرم 1328 هجري و منتخب التواريخ ص، 875 چاپ اسلاميه سال 1347 چاپ سوم و علائم الظهور كرماني ص 239 سال 1329.

خود را شبيه زنان مي سازند و زنان شبيه مردان، و اگر مي خواهي دين خود را محفوظ نگه داري، آنجا را براي محل سكونت انتخاب نكن زيرا كه آنجا محل فتنه است و همچون روباهي كه براي حفظ و نگهداري فرزندان خود پيوسته از اين سوراخ به آن سوراخ مي رود به قله كوهها گريزان باش.مطابق مضمون اين حديث كه تهران «دار الزوراء» است، اديب دانشمند، مرحوم «فرهاد ميرزا» متوفاي سال 1305 هجري قمري، كه از مفاخر مردان سياسي و فضلاي تاريخ دوره ناصري است اشعاري درباره ي تهران سروده است كه چون مناسب مقام است آن را در اينجا نقل مي كنيم:

اشعار مرحوم فرهاد ميرزا درباره دارالزوراء

ذارٌ لأَهلِ التَّق سجن ونيرانُ ***وَ جَنَّةٌ لِسِوَاهُم وَهِيَ طهران

صارَت مَقَرّاً لِسُلطانِ الزَّمَانِ بِها*** لَولاهُ مَاحَلَّ فِيهَا الْإِنسُ وَ الجَانُ

وَ بَلدَةٌ قُيَّةُ الإِسلام تَحسِبُها ***كَأَنَّهُم مُسِخُوا وَالكُلُّ نِسوَانُ

نِسَاتُهُم هَتَكَت سِترَ العِفَافِ وَ قَد ***ضاقَت لِكَثرَتِهَا الْأَسْوَاقُ وَ الخَانُ

وَمَا أَكتَفَينَ بِأَزواج عُقِدنَ لَهُم ***كَأَنَّهُ مَا نَهَى عَن ذَاكَ قُرآنُ

أَهل المدارس فيها كُلُّهُم عَدَلُوا ***عَنِ السَّدَادِ وَ هُم فِي ذَاكَ صِنفان

صنفٌ مُحَصَّلُهُم أفكارُ فَلسَفَةٍ ***صِنف لِأَخذ لُغَاتِ الكُفْرِ عَطَشَانُ

أفعالهُم شَهِدَت في صِدقِ قَائِلِها*** لَها مِن الذِي وَ الْأَخبَارِ بُرهَانُ (1) .

خانه اي است كه براي اهل تقوي زندان و آتش است.

ولي براي غير اهل تقوي بهشت است و آن تهران است.مقر سلطان زمان گشته است و اگر دارالسلطنه نبود انس و جني به آن وارد نمي شد. و شهري است كه خيال مي كني قبةالاسلام است، حال آنكه از اسلام در آن خبري نيست.مردهايشان خود را شبيه زنها كرده اند كه گمان مي بري مسخ گرديده و زن شده اند.

ص: 236


1- لمعان الأنوار ص 112 چاپ سال 1338 هجري قمري.

زنهايشان حجاب عفت را دريده، و از فراواني آنها بازار و كاروانسراها تنگ شده است.

آنها به شوهران خود كه براي آنان عقد بسته شده اند اكتفا نمي كنند.

مثل اينكه اصلا قرآن آنها را از عمل زشت باز نداشته است.

اهل مدارس جديد در اين شهر همگي از راه راست منحرف گرديده و به دو دسته تقسيم شده اند.

يك دسته از آنها افكار فلسفه را تحصيل مي كنند، و دسته ي ديگر براي فراگيري لغت و زبان كفر تشنه اند.

شاهد صادق گوينده ي اين اشعار كارهاي ايشان است، و شاهد ديگر آيات و اخباري است كه به ما رسيده است.

در اينجا اين نكته را نيز اضافه مي كنيم كه در كتاب «معجم البلدان» در ماده ي زوراء چنين آمده است كه «زوراء» شهري است كه آنرا ابي جعفر منصور (منصور دوانيقي) بنا نهاد و آن در قسمت غربي (بغداد) است، و از اين گفتار چنين برمي آيد كه زوراء نام بغداد قديم است.

و خطبه ي لؤلؤه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز كه آن حضرت آن را در وصف بغداد و پادشاهان بني عباس و برخي از علائم ظهور، ايراد نموده و ما تمام آن خطبه را در (حديث دوم) ضمن روايات اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي مشرق آورده ايم صراحت كامل دارد بر اينكه «زورا» نام بغداد است.

و البته روايات ديگري هم وجود دارد كه ما به لحاظ اختصار از آنها صرف نظر مي كنيم، و بنابراين جاي شك نيست كه «دارالفاسقين» و «زوراء» همان بغداد، و تهران «دارالزوراء» مي باشد.

و اما حديثي كه صاحب «غيبت نعماني» از كعب الاحبار روايت نموده و در آن آمده است كه: (حضرت قائم عليه السلام) وقتي ظاهر مي شود كه ستاره ي سرخ، و يا ستاره ي ديگري، طلوع نموده و زوراء كه شهر «ري» است ويران شده، و (مزوره) كه بغداد است خسف شده باشد)، ظاهرش اين است كه: تفسير زوراء به شهر ري و مزوره به بغداد، از خود مؤلف غيبت نعماني است ولي چون در متن حديث گنجانده شده، از اين لحاظ چنين

ص: 237

وانمود شده است كه اين تفسير از معصوم عليه السلام است.

به هر حال: آنچه از روايات صريح و روشن و قطعي متواتر و هم چنين نوشته هاي محققان و پژوهشگران و جغرافي دانان، و آثار بزرگان شيعه استفاده مي شود اين است كه: زوراء نام بغداد است.

و آنچه از روايت كعب الاحبار و معاوية بن وهب استفاده مي شود اين است كه: زوراء، نام شهر ري و نام تهران است.

و آنچه از مجموع روايات استفاده مي شود اين است كه: ممكن است «زوراء» هم نام بغداد باشد و هم نام تهران.

و آنچه از روايت «مفضل» و اشعار مرحوم فرهاد ميرزا استفاده مي شود اين است كه: تهران «دارالزوراء» است.

و در هر صورت اختيار و انتخاب اين دو نام، مربوط به فهم و درك خواننده از احاديث است. و لذا ما از آن همه روايات صريح، قطعي و روشن، و گفته هاي مورخان و محققان و پژوهشگران و جغرافي دانان و آثار بزرگان مي گذريم، و قضاوت را به خود خواننده واگذار مي نمائيم. چه آنكه همه ي گفتنيها را گفتيم را و آنچه را كه بايد نوشت، نوشتيم، تا وجدانهاي پاك و عقلهاي سالم چه قضاوت كنند.

اينك به اصل بحث باز مي گرديم و حوادث مربوط به عراق را از نظر روايات دنبال مي كنيم.

9- مرحوم شيخ مفيد، در كتاب «ارشاد» در حديثي از امام صادق عليه السلام چنين روايت كرده است كه، منذر جوزي گفت از حضرت صادق عليه السلام شنيدم كه آن حضرت مي فرمود:مردم پيش از قيام (قائم آل محمد صلي الله عليه و آله) به سبب معصيتهايي كه از آنان سر مي زند بوسيله ي چند چيز زجر مي كشند، بوسيله ي آتشي كه در آسمان ظاهر شود، و سرخي مخصوصي كه صفحه ي آسمان را فراگيرد، و خسفي كه در بغداد روي دهد، و خسفي كه در شهر بصره واقع شود، و خونهائي كه در آن شهر بر زمين بريزد، و خانه هاي آن خراب گردد، و مردمش نابود گردند، و ترس و خوفي كه سراسر عراق و مردم آن سامان را فراگيرد بطوري كه هيچ گونه قرار و آرام نداشته باشند. (1) .

ص: 238


1- ارشاد مفيد ص 361 و مترجم آن ج 2 ص 353 حديث 23.

10- در روايت ديگري كه مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «فلاح السائل» در زمينه ي بعضي از علائم نزديك به ظهور حضرت صاحب الامر- عجل الله تعالي فرجه - از حضرت موسي بن جعفر عليهم السلام روايت نموده چنين آمده است:

يحيي بن فضل نوفلي گفت: بر حضرت «ابوالحسن امام موسي بن جعفر عليه السلام» در بغداد وارد شدم و اين در موقعي بود كه حضرت تازه از خواندن نماز عصر فارغ شده و دستهاي مبارك را به طرف آسمان بالا برده بود و شنيدم كه حضرتش در دعاي خود مي فرمو د: (أنت الله لا اله الا أنت، الاول و الاخر و الظاهر و الباطن) تا آخر دعا كه فرمود: بار خدايا از تو مي خواهم كه بر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و آلش رحمت فرستي و در ظهور و فرج آن منتقمي كه براي تو از دشمنانت انتقام مي گيرد تعجيل فرمائي و آنچه را كه به او وعده فرموده اي به آن جامه ي عمل بپوشاني يا ذالجلال و الاكرام. عرض كردم يا بن رسول الله براي چه كساني دعا مي فرموديد؟ فرمود: براي آن مهدي موعودي كه از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم است (و جهان در انتظار اوست) دعا مي كردم. آنگاه پاره اي از اوصاف و خصوصيات روحي او را برشمرد و شمايل نيك آن حضرت را از زردي رنگ چهره و شب زنده داري و ركوع و سجودش بيان فرمود. سپس من عرض كردم يا بن رسول الله زمان قيام حضرتش چه وقت خواهد بود؟ فرمود:

« إِذَا رَأَيْتَ الْعَسَاكِرَ بِالْأَنْبَارِ عَلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ وَالصَّرَاةِ وَدِجْلَةَ وَهَدْمَ قَنْطَرَةِ الْكُوفَةِ وَإِحْرَاقَ بَعْضِ بُيُوتَاتِ الْكُوفَةِ فَإِذَا رَأَيْتَ ذَلِكَ فَإِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ لَا غَالِبَ لِأَمْرِ اللَّهِ وَلَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِه.». (1) .هرگاه لشكريان فراواني را در شهر «انبار» در كنار شط فرات و «صراة» و «دجله» مشاهده كردي، و ديدي كه (جسر) و پل روي شط كوفه منهدم گرديد، و برخي از خانه هاي اهل كوفه سوخت در آن موقع زمان خروج حضرت قائم عليه السلام فرا رسيده است، پس زماني كه اين علامتها را ديدي آنچه را كه خدا بخواهد انجام خواهد داد و فرمان خداوند مغلوب شدني و تأخيرپذير نيست. «لا غالب لامرالله و لا معقب لحكمه».

ص: 239


1- فلاح السائل، چاپ اول ص 200.

توضيح:

عساكر، در لغت عرب جمع «عسكر» و به معناي سپاه و لشكر است و به گروهي اطلاق مي شود كه هم سواره و هم پياده باشند، و روي اين بيان، چون كلمه ي عساكر جمع است، شامل سپاه و ارتش و هر نوع جنگجوي رزمنده و لشكر و سپاهي كه آمادگي رزمي داشته باشند، مي شود.

و «انبار» شهري است كه در كنار فرات در سمت غربي (بغداد) واقع شده و فاصله ي بين اين شهر تا بغداد ده فرسخ است. شهر انبار، سابقا جزء خاك ايران و از جمله شهرهاي مرزي بوده و ايرانيان زمان قديم به آن (فيروز شاپور) مي گفتند، اما امروز جزء خاك عراق، و در قلب اين كشور قرار گرفته و يكي از استانهاي عراق محسوب مي شود.

نام قبلي شهر انبار «رمادي» بوده است كه در اين سالهاي اخير آنرا به همان نام قديميش انبار ناميده اند و امام عليه السلام هم از اين شهر به همان نام انبار و نام فعلي آن ياد فرموده است كه اين خود يكي از نمونه هاي بارز معجزات و كرامات اولياء خداست.

بطور خلاصه، شهر «انبار» در واقع همان شهري است كه در نزديكيهاي آن جريان جنگ «قرقيسيا» بين ارتش عراق و لشكريان سفياني كه از «سوريه» بطرف عراق مي آيند واقع مي شود و در آن جنگ صد هزار نفر از دو طرف كشته مي شوند.

در اين زمينه در ضمن يك حديث مفصلي از امام باقر عليه السلام روايت شده است كه فرمود: (سفياني پس از آنكه دو رقيب خود را بنام ابقع و اصهب، شكست داد و آنها را با پيروانشان تار و مار كرد هيچ همتي ندارد مگر آن كه بسوي عراق برود، او براي گرفتن «عراق» لشكريان خود را از جائي بنام «قرقيسيا». (1) عبور مي دهد و در آنجا با ارتش عراق مي جنگند و در اين جنگ صد هزار نفر از جباران بقتل مي رسند). (2) .

بنابراين دور نيست كه مقصود از لشكرياني كه در شهر انبار اجتماع مي كنند لشكريان سفياني، و ارتش عراق باشد.

و اما دجله و فرات نام دو رود معروف عراق است كه: دجله (بطول 2352 كيلومتر) و

ص: 240


1- قرقيسيا شهركي در شمال «سوريه» در «الجزيره» مي باشد كه در محل اتصال دو رود فرات و خابور واقع است. (لغتنامه ي دهخدا و قاموس الاعلام تركي).
2- بحارالانوار، ج 52 ص 238-237.

فرات (بطول 2436 كيلومتر) است و هر دو از تركيه سرچشمه مي گيرند و سپس وارد عراق مي شوند و در جنوب بغداد در 185 كيلومتري ساحل (خليج فارس) بهم مي پيوندند و منطقه اي بنام (القرنه) شطالعرب، (يعني: اروند رود) را تشكيل مي دهند.گرچه نام دجله در حديث آمده است و دجله از بالاتر از موصل، تا بصره امتداد دارد، اما به قرينه ي شهر انبار مسلما مقصود و منظور حديث از اجتماع عساكر در انبار، همان لشكر سفياني است.

و بنابراين ممكن است لشكريان سفياني بسوي شهر انبار حركت كرده و از آنجا بطرف رود دجله و از آنجا بسوي بغداد يورش برند.

و اما (صراة) دو معنا دارد، يكي از معاني آن بطوريكه قبلا هم گفتيم نام نهري در يك فرسخي (بغداد) است كه پس از آبياري نمودن باغستانهاي بسياري در نتيجه زيادي آب آن به دجله مي ريزد كه ظاهرا منظور حديث از صراة، نام اين نهر نيست.

و معناي ديگر آن عبارت از آب راكدي است كه مدتي در يك جا بماند و مدت آن طولاني شود بطوري كه بوي آن تغيير كند كه در اصطلاحح عرف امروز به آن «مرداب» و يا «باتلاق» مي گويند، كه ظاهرا منظور از صراة همين باطلاقها و مردابها است.

وخلاصه ي مطلب درباره ي اين باطلاقها اين است كه: در جنوب شرقي عراق باطلاق بزرگي بنام (هورالهامار) و در شمال اين باطلاق، دو باتلاق ديگر يكي بنام «هورسانيا» و ديگري بنام «هوردالماج» وجود دارد كه مي توان گفت: منظور از صراة، در حديث مذكور همين باتلاقهاي جنوبي شرقي عراق است.

و ظاهرا منظور از عساكري كه در اين قسمت از خاك عراق اجتماع مي كنند، عساكر سيد حسني و لشكريان هاشمي خراساني مشهور است چه آنكه، بطوريكه در آينده به تفصيل در اين باره سخن خواهيم گفت، هدف لشكريان سيد حسني و يا خراساني ورود به خاك عراق و تعقيب دشمن و دور ساختن لشكريان سفياني، از كشور و بيرون راندن آنها از شهرهايشان است، و البته در اين زمينه رواياتي وجود دارد كه در جاي خود خواهد آمد.

به هر حال: آنچه از ظاهر حديث مذكور فهميده مي شود اين است كه: تمام جريانات و علائمي كه در حديث مزبور آمده است همگي در رابطه با حوادث سخت و خورد

ص: 241

كننده اي است كه در عراق روي مي دهد و بيش از اين هم نيازي به توضيح نيست. (1) .

11- مرحوم علامه مجلسي -رحمه الله- در كتاب «بحارالانوار» از كتاب «قرب الاسناد» حديثي را در باب (امتحان شيعيان در زمان غيبت) از احمد بن ابي نصر بزنطي از حضرت ثامن الحج امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام چنين آورده است كه: بزنطي گفت: از حضرت ابوالحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام درباره ي مسئله اي در موضوع خواب سؤال نمودم، حضرت از جواب دادن خودداري نمود و پرسشم را پاسخ نداد، سپس فرمود: اگر ما آنچه را كه شما مي خواهيد به شما بدهيم و يا به شما بگوئيم برايتان خوب نيست و به شما زيان مي رسد.

آنگاه امام عليه السلام درباره ي حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالي فرجه- به سخن پرداخت و فرمود:

(وَ أَنْتُمْ بِالْعِرَاقِ تَرَوْنَ أَعْمَالَ هَؤُلاَءِ اَلْفَرَاعِنَهِ وَ مَا أُمْهِلَ لَهُمْ فَعَلَیْکُمْ بِتَقْوَی اَللَّهِ وَ لاَ تَغُرَّنَّکُمُ اَلدُّنْیَا وَ لاَ تَغْتَرُّوا بِمَنْ أُمْهِلَ لَهُ فَکَأَنَّ اَلْأَمْرَ قَدْ وَصَلَ إِلَیْکُمْ.». (2) .در حاليكه شما در عراق اعمال (زشت و كردار ناپسند) اين فرعون ها و ستمكاران، و مهلتي كه خداوند به آنها داده است (از نزديك) مي بينيد، پس بايد تقوي را پيشه خود سازيد و به جانب خدا رو آوريد و دنيا شما را فريب ندهد، و همچنين فريب وضع كساني كه خداوند به آنها مهلت داده است (تا حجت خحود را بر آنها تمام كند و آنان نيز توجه خود را بطور كلي از خدا قطع كرده اند) نخوريد، كه چنان مي بينم كه حقيقت بشما رسيده، (و حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالي فرجه-) ظهور فرموده است).

نتيجه بحث:

با توجه به نمونه هاي ياد شده و بررسي رواياتي كه از رسول گرامي اسلام درباره ي مشرق و حركت پرچم هاي سياه و قيام زمينه سازان حكومت جهاني مهدي عليهم السلام تا اينجا آورديم، جاي هيچگونه شك و ترديد براي هيچ انسان عاقل، و صاحب فكر و انديشه

ص: 242


1- توضيحاتي كه در مورد فرات و دجله و باتلاقها و صراة آورديم از دو كتاب معجم البلدان و جغرافياي كامل جهان در صفحه 208 است.
2- بحارالانوار، ج 52، ص 110.

سالم باقي نمي ماند كه مراد از (يقتل عند كنزكم) يا (يقتل عند كرتكم) حوادث مربوط به عراق، و مراد از مشرق سرزمين اسلامي ايران، و مقصود از جنبش پرچم هاي سياه حركت انقلابي تشيع، در سرزمين مقدس ايران اسلامي است.

روايات اميرمؤمنان درباره مشرق

اشاره

اينك به نقل روايات ديگري در همين رابطه مي پردازيم و اين فصل را با نقل احاديثي چند كه از مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي مشرق رسيده است دنبال مي كنيم.

خبر مسعدة بن صدقه درباره فتنه مشرق
اشاره

مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب «بحارالانوار» از تفسير «عياشي» از «مسعدة بن صدقه» از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي فتنه و آشوبي كه پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) در شرق پيدا مي شود و اوضاع تمام جهان را تغيير مي دهد، حديثي را بدين صورت آورده است:

«قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی خُطْبَتِهِ: یَا أَیُّهَا اَلنَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، فَإِنَّ بَیْنَ جَوَانِحِی عِلْماً جَمّاً فَسَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَهٌ شَرْقِیَّهٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا مَلْعُونٌ نَاعِقُهَا وَ مُوَلِّیهَا وَ قَائِدُهَا وَ سَائِقُهَا وَ اَلْمُتَحَرِّزُ فِیهَا، فَکَمْ عِنْدَهَا مِنْ رَافِعَهٍ ذَیْلَهَا یَدْعُو بِوَیْلِهَا دَخَلَهُ أَوْ حَوْلَهَا لاَ مَأْوَی یَکِنُّهَا وَ لاَ أَحَدَ یَرْحَمُهَا، فَإِذَا اِسْتَدَارَ اَلْفَلَکُ قُلْتُمْ مَاتَ أَوْ هَلَکَ وَ أَیَّ وَادٍ سَلَکَ، فَعِنْدَهَا تَوَقَّعُوا اَلْفَرَجَ وَ هُوَ تَأْوِیلُ هَذِهِ اَلْآیَهِ « ثُمَّ رَدَدْنا لَکُمُ اَلْکَرَّهَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناکُمْ أَکْثَرَ نَفِیراً » وَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَهَ لَیَعِیشُ إِذْ ذَاکَ مُلُوکٌ نَاعِمِینَ، وَ لاَ یَخْرُجُ اَلرَّجُلُ مِنْهُمْ مِنْ اَلدُّنْیَا حَتَّی یُولَدَ لِصُلْبِهِ أَلْفُ ذَکَرٍ آمِنِینَ مِنْ کُلِّ بِدْعَهٍ وَ آفَهٍ وَ اَلتَّنْزِیلِ عَامِلِینَ بِکِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّهِ رَسُولِهِ ، قَدْ اِضْمَحَلَّتْ عَنْهُمُ اَلْآفَاتُ وَ اَلشُّبُهَاتُ .». (1) .

ص: 243


1- بحارالانوار، ج 51 ص 57 حديث 48.

اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از خطبه هايش فرمود: اي مردم پيش از آنكه من از ميان شما بروم هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، زيرا در گنجينه ي سينه ي من علوم بسياري نهفته است، پس آنچه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد.

اي مردم: پيش از آنكه فتنه اي دامنه دار كه هر انسان بردباري در آن سرگردان مي ماند از شرق پديد آيد و آتشي در دنيا روشن شود و شراره ي آن بالا گيرد از من بپرسيد. بدانيد كه پديد آورنده ي آن فتنه و سرپرست، و مرشد و راهنماي آن، و اداره كنندگان آن، كه همگي ملعون و مشمول غضب خدا هستند و حتي آنهائي كه از اين فتنه دوري مي گزينند همگي در آتش آن بسوزند.

در آن موقع چه بسيار است بالا رونده اي كه دامن خود را بالا زده و بال خود را مي گشايد و مي گويد، واي بر جائي كه اين فتنه در آنجا داخل شود و يا در اطراف آن قرار گيرد، نه پناهگاهي مي يابند كه بدان پناهنده شوند و نه هم كسي هست كه بفريادشان برسد و به ايشان ترحم كند. چون مدتي بدين منوال گذشت شما مي گوييد او (يعني: امام زمان) مرده يا كشته شده است، و اگر هست پس كجاست و بكدام بيابان رفته است. در آن موقع منتظر فرج باشيد. قسم به خداوندي كه دانه را شكافت و آدميان را آفريد در آن عصر، (يعني: زمان حضرت قائم عليه السلام) فرمانروايان در ناز و نعمت و رفاه و شوكت بسر مي برند تا جائي كه مردي از دنيا نمي رود مگر اينكه هزار فرزند ذكور داشته باشد كه از هر بدعت و آفت و بلائي در امان باشند، و همگي به كتاب خدا (قرآن) و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل كنند، و همه ي آفتها و ترديدها از ميان برود و تمام ناراحتيها و گرفتاريها برطرف گردد.

اين خطبه: كه مسعدة بن صدقه از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است تا آنجا كه اين حقير با اطلاعات ناقص خود نسخه هاي بسياري از آن را در كتابها ديده ام الفاظ و عبارات آن در اكثر كتابها بصورت مختلفي نقل شده است.

در تفسير «نورالثقلين» ج 3 ص 139 حديث 82 كه اين خطبه را از تفسير عياشي نقل نموده بجاي جمله ي (قبل أن تبقر) كه در «بحار» آورده و معناي آن (فتنه وسيع و دامنه داري است كه هر انسان بردبار و شكيبايي در آن حيران مي ماند) جمله ي (قبل آن

ص: 244

تشعر) كه معناي آن (پاي خود را بردارد) مي باشد آمده و بجاي كلمه ي (دخله) كه معناي آن (واي بر جائي كه اين فتنه داخل شود) مي باشد كلمه ي (دجله) كه منظور از آن رود دجله است آورده است، كه در اين صورت معنا چنين مي شود:

از من بپرسيد پيش از آنكه فتنه اي از شرق پاي خود را بردارد كه مدير و مدبري ندارد، و آن از دجله و يا اطراف آن يعني از بغداد آغاز مي شود و تمام كساني كه آن فتنه را آغاز كرده اند و جنگ ناخواسته اي را شروع نموده اند، در نتيجه در آتش خود مي سوزاند، و سرانجام دود آن فتنه به چشم خودشان مي رود- و همگي كساني كه در آن شركت مي كنند، و «رهبر» آن فتنه را ياري مي دهند، و آتش اين فتنه را دامن مي زنند و او را در ادامه ي فتنه راهنمايي مي كنند، و سيل كمكهاي مادي و معنوي خود را بسوي بغداد سرازير مي نمايند، و خلاصه همه ي كساني كه به نحوي در اين فتنه دست دارند همگي از هستي ساقط مي شوند و از ميان مي روند و جز اندوه و حسرت و پشيماني براي آنان حاصلي ندارد. (1) .

اما در نسخه ي «بحار» ج 51 ص 57 حديث 48 كه بازهم اين خطبه را از تفسير عياشي نقل كرده است همانطور كه ملاحظه فرموديد (قبل أن تبقر) دارد كه معنايش چنين مي شود: (از من بپرسيد پيش از آنكه فتنه اي از شرق پديد آيد كه هر انسان شكيبايي از كثرت وسعت و شدت سختي آن حيران و سرگردان بماند).

مرحوم مجلسي - عليه الرحمه- پس از آنكه برخي از جملات آن را توضيح داده و معنا كرده است، فرموده است: (باقي اين خبر دست خورده بود و من همانگونه كه او را يافتم رها ساختم، و بهر حال گويا نسخه اي كه در دست ايشان بوده است اينگونه بوده است).اما در تفسير «برهان» ج 2 ص 408 حديث 8، بجاي (قبل ان تبقر قبل ان تشغر) و بجاي كلمه ي دخله دخلة (يعني: كسي كه در آن فتنه داخل شود) را نسخه بدل آورده است.

و اما ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه، جلد ششم صفحه ي 136 كه اين

ص: 245


1- قسمتي از توضيح مذكور، در ذيل حديث، مزبور در بيان علامه مجلسي- عليه الرحمه- نيز آمده است. به كتاب بحارالانوار ج 51 ص 57 تحت عنوان «توضيح» مراجعه فرمائيد.

خطبه را بطور خلاصه از مدائني نقل كرده چنين آورده است:

«وَ رَوَى المَدَائِنِي قَالَ: خَطَبَ عَلِيٌّ ، فَذَكَرَ الْمَلَاحِمَ، فَقَالَ : سَلُونِي قَبْلَ أَن تَفقِدُونِي، أمَا وَاللهِ لَتَشغَرَنَّ الفِتَنَةُ الصَّاءُ بِرِجْلِهَا، وَ تَطأُ فِي خِطَامِها، يالها مِن فِتنَةٍ، شَبَّت نارُهَا بِالحَطَبِ الجَزْلِ، مُقبِلَةٌ مِن شَرقِ الْأَرْضِ، رَافِعَةٌ ذَيلُهَا دَاعِيَةٌ وَيلُها بِدَجله أو حولها، ذاكَ إِذا استَدَارَ الفَلَكَ، وَ قُلْتُم مَاتَ أو هَلَكَ بأي وَادٍ سَلَكَ فَقَالَ قَومٌ تَحتَ مِنبَرِهِ اللهِ أَبُوها ما أَفَصَحَهُ كاذباً».

«مدائني» روايت كرده است كه علي عليه السلام خطبه اي خواند و برخي از فتنه و آشوبهاي آخرالزمان را يادآور شد و فرمود: از من بپرسيد پيش از آنكه مرا از دست بدهيد. آگاه باشيد به خداي بزرگ سوگند ياد مي كنم كه در آينده فتنه اي بسيار سخت و طاقت فرسا برپا شود كه همچون شتري مست كه مهار خود را ميگسلد، زمام خود را پاره كرده و يا شراره ي آن بالا گيرد و زمام كار را از دست اهلش بيرون برد. اي واي كه چه فتنه اي بزرگ (و آشوبي جهانگير) است كه چون آتش فتنه روشن شود بسان شعله اي كه در ميان انبوه هيمه هاي خشك مي افتند لحظه بلحظه شعله ورتر و آتش آن بيشتر و سوزنده تر مي گردد. اين فتنه از مشرق زمين ظاهر مي شود و دامن خود را بالا مي برد و مردمي را بهلاكت و نابودي مي كشاند و گروهي را بكام مرگ مي فرستد و محل فرود آمدن آن دجله ي بغداد و يا اطراف آن خواهد بود.و اين در موقعي است كه چرخ گردون به گردش خود ادامه دهد و گردش آسمان طولاني شود و مدت مديدي از زمان غيبت حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالي فرجه - بگذرد و شما مي گوئيد (مهدي موعود) مرده يا هلاك شده است و اگر هست پس به كدام بيابان رفته است».

كوتاه سخن اينكه: اين خطبه، در كتابهائي كه فعلا در دسترس ما قرار دارد بصورت مختلفي نقل شده و نسخه هاي آن متفاوت است و چنانكه تذكر داديم در بعضي از نسخه ها بجاي كلمه ي «دجله» كلمه ي «دخلة» و در برخي از نسخه ها بجاي كلمه ي «دخله» «ذحله» (يعني: قرباني فتنه) آمده است. و در برخي از نسخه ها كلمه ي (لرحله) كه معناي آن (كوچ كردن است) ديده مي شود، و در بعضي از نسخه ها هم كلمه ي دجله وجود دارد، كه البته اين كلمه، با عبارات خطبه سازگارتر به نظر مي رسد، و در هر صورت اين كلمه

ص: 246

هر چه باشد چه در آن تصرفي شده باشد و چه اشتباه رخ داده باشد بفرموده علامه ي مجلسي -عليه الرحمه- مقصود، واضح و روشن است.

زيرا در خطبه ي ديگري كه «اصبغ بن نباته» درباره ي اوضاع عمومي آخرالزمان و خروج سفياني و ظاهر شدن پرچمهائي از شرق به رهبري مردي از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله يعني: سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بطور مفصل، از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است، واقعيت و حقيقت اين فتنه روشن مي شود.

و از جملات و عبارات آن خطبه به خوبي آشكار است كه اين (فتنه) از بغداد آغاز مي شود و جنگي بسيار سخت و شكننده و دامنه دار و وسيع براه مي افتد و كساني را چه بخواهند و چه نخواهند در كام خود فرو مي برد و افراد بيگناهي را طعمه ي خود مي سازد، و كساني هم در برابر آن مي ايستند و سرسختانه مقاومت مي كنند و سرانجام بخواست خداوند آتش افروزان و فتنه جويان و جنگ طلبان را تعقيب نموده و تا اعماق خاك عراق به پيش مي تازند و دشمن را شكست مي دهند و آنان را از خاك كشورشان بيرون مي كنند.

و اينك به خطبه اي كه اصبغ بن نباته در همين رابطه از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است توجه فرمائيد.

روايت اصبغ بن نباته و پاره اي از علائم قبل از ظهور

مرحوم علامه مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب «بحارالانوار» خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام را از قول «اصبغ بن نباته» از كتاب «سرور اهل الايمان» اينگونه آورده است:اصبغ بن نباته گفت شنيدم كه اميرالمؤمنين عليه السلام به مردم مي فرمود:««سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي لِأَنِّي بِطُرُقِ اَلسَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنَ العُلَمَاءِ، وَبِطُرُقِ الأَرْضِ أَعْلَمُ مِنَ العَالِمِ،)اي مردم پيش از آنكه مرا از دست بدهيد هر چه مي خواهيد از من بپرسيد، زيرا كه من از همه ي دانشمندان به راههاي آسمان داناتر، و از تمام مردم روي زمين به راههاي «زمين» آشناترم.

من سرور دينم، من آقاي مؤمنينم من پيشواي پرهيزكارانم، من پاداش دهنده ي

ص: 247

مردم در روز بازپسينم، من تقسيم كننده ي آتش دوزخ و كليددار بهشت و صاحب حوض كوثر و ترازوي قيامت و صاحب اعراف مي باشم هر امامي از ما خانواده به اوضاع تمام اهل ولايت خود آشنا مي باشد چنانكه خداي تعالي در اين آيه مي فرمايد: «انما انت منذر و لكل قوم هاد»؛ (1) تو فقط ترساننده اي و براي هر قومي راهنمائي است».اي مردم پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا كه در گنجينه ي سينه ي من علوم فراواني است.

«فَسَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ شَرْقِیَّةٌ وَ تَطَأَ فِی خِطَامِهَا بَعْدَ مَوْتِهَا وَ حَیَاتِهَا وَ تُشَبَّ نَارٌ بِالْحَطَبِ الْجَزْلِ مِنْ غَرْبِیِّ الْأَرْضِ رَافِعَةً ذَیْلَهَا تَدْعُو یَا وَیْلَهَا لِرَحْلِهِ وَ مِثْلِهَا فَإِذَا اسْتَدَارَ الْفَلَكُ قُلْتُمْ مَاتَ أَوْ هَلَكَ بِأَیِّ وَادٍ سَلَكَ فَیَوْمَئِذٍ تَأْوِیلُ هَذِهِ الْآیَةِ ثُمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَیْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِیراً». (2) .

از من بپرسيد پيش از آنكه فتنه و آشوبي از جانب مشرق بر پا شود كه افسار گسيخته باشد و هنگام اشتغال نائره ي آن بالا بگيرد بطوري كه زمام كار را از دست اهلش بيرون برد و بعد كه خاموش شد و مردمي را در كام خود فرو برد و نابود گرداند، دوباره زنده شود و شراه ي آن بالا گيرد و مانند شعله ي آتش سوزنده اي كه در انبوه هيمه هاي خشك افتد از مغرب زمين دامن خود را بالا زده و بگويد: اي واي بر كساني كه طعمه ي من مي شوند. (و يا اي واي بر جائي كه اين آتش داخل شود) و يا اي واي بر آن محلي كه اين فتنه به آنجا كوچ كند، و يا اي واي بر آن موقعي كه مانند آن تلافي كنند و يا اي واي بر دجله. (3) .

پس چون گردش آسمان طولاني شد (يعني مدتي بدين منوال گذشت) شما خواهيد گفت: (آن مهدي موعود) مرده يا هلاك شده است و اگر هست پس به كدام بيابان رفته است. آنروز است كه تأويل اين آيه ي كريمه مصداق پيدا مي كند.

ص: 248


1- سوره رعد، آيه 7.
2- سوره اسراء، آيه 6.
3- براي اينكه جانب امانت را رعايت كرده باشيم تا جائي كه ممكن بود اكثر عبارات مختلفي را كه در رابطه با خطبه ي مزبور در كتابها بود يكجا در متن خطبه گنجانديم تا مورد استفاده ي زيادتري قرار گيرد.

«ثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمْ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَنَفِيرا»؛ سپس ما شما را بر آنها غالب ميگردانيم و اموال و فرزندانتان را افزون خواهيم نمود و نفرات شما را بيشتر (از دشمن) قرار خواهيم داد. (1) .سپس فرمود: براي ظهور مبارك آن حضرت نشانه ها و علاماتي است.

«أَوَّهُنَّ إحضارُ الكُوفَةِ بِالرَّصَدِ وَ الخَندَقِ وَ تَحْرِيقُ الزَّوَايَا (الرَّوَايَا) في سِكَكِ الكُوفَةِ، وَتَعطِيلُ المَسَاجِدِ أَربَعينَ لَيْلَةٌ، وَكَشِفُ أَهْهَيكَلِ، وَ خَفْقُ زاياتٍ حَولَ المَسجِدِ الأَكبَرِ تَهَتَ القَاتِلُ وَ المَقْتُولُ فِي النَّارِ، وَ قَتَلُ سَريع وَ مَوتُ ذَريع، وَ قَتَلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ بِظَهرِ الكُوفَةِ فِي سَبْعِينَ، وَ المَدْبُوحُ بَينَ الرُّكْنِ وَ المَقَامِ، وَ قَتَلُ الأَسْقَعِ (الأَسبَغِ) (الأَصلَع) صَبراً في بَيعَةِ الأصنام.

نخستين آن علامتها به حصار درآوردن «كوفه» (يعني: «عراق») است بوسيله ي ديده بانان و نگهبانان و كندن خندق و كشيدن كانالها و گودالهاي عريض و طويل و يا زاويه ها و حفره هاي مثلثي شكل در راه هاي ورودي كوفه يعني: عراق، و تعطيل مساجد بمدت چهل شبانه روز، و كشف هيكل، و برافراشته شدن پرچمهائي در اطراف مسجد بزرگ كوفه، و قاتل و مقتولي كه هر دو در آتش دست و پا مي زنند، و قتل سريع و مرگ فوري و كشته شدن «نفس زكيه» با هفتاد نفر در بيرون كوفه، و شخصي كه (در مكه ي معظمه) در بين ركن و مقام، سر او را مي برند، و كشته شدن (اسقع) يعني: انسانهاي بيگناه (2) و خروج سفياني، با پرچمي سرخ رنگ كه سر كرده ي آنها مردي از قبيله (كلب) است.

و آنگاه پس از شرح جريان خروج سفياني و لشكركشي او بسوي مكه، و مدينه، و عراق فرمود:

«وَ تُقْبِلُ رَایَاتٌ مِنْ شَرْقِیِّ الْأَرْضِ غَیْرَ مُعْلَمَهٍ لَیْسَتْ بِقُطْنٍ وَ لَا کَتَّانٍ وَ لَا حَرِیرٍ مَخْتُومٌ فِی رَأْسِ الْقَنَاهِ بِخَاتَمِ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ یَسُوقُهَا رَجُلٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه واله تَظْهَرُ بِالْمَشْرِقِ وَ تُوجَدُ رِیحُهَا بِالْمَغْرِبِ کَالْمِسْکِ الْأَذْفَرِ یَسِیرُ

ص: 249


1- سوره ي اسراء- بني اسرائيل - آيه ي 6.
2- درباره ي كلمه (اسقع) و اينكه مقصود از آن انسانهاي بيگناه است در آينده ي نزديك بطور شايسته توضيح خواهيم داد.

الرُّعْبُ أَمَامَهَا بِشَهْرٍ حَتَّی یَنْزِلُوا الْکُوفَهَ طَالِبِینَ بِدِمَاءِ آبَائِهِمْ»«فَبَيْنَمَا هُمْ عَلَى ذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَتْ خَيْلُ اليَمَانِيِّ وَالخُرَاسَانِيِّ يَسْتَبِقَانِ كَأَنَّهُمَا فَرَسَي رِهَانٍ شُعْثٌ غُبْرٌ جُرْدٌ أَصْلَابُ نَوَاطِي وَأَقْدَاحٍ، إِذَا نَظَرْتَ أَحَدَهُمْ بِرِجُلِهِ بَاطِنَهُ فَيَقُولُ: لَا خَيْرَ فِي مَجْلِسِنَا بَعْدَ يَوْمِنَا هَذَا، اَللَّهُمَّ فَإِنَّا اَلتَّائِبُونَ، وَهُمُ الأَبْدَالُ اَلَّذِينَ وَصَفَهُمُ اَللهُ فِي كِتَابِهِ العَزِيزِ: ﴿إِنَّ اللهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَيُحِبُّ المُتَطَهِّرِينَ﴾ وَنُظَرَاؤَهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه واله (1) .

پرچمهائي از مشرق زمين (بسوي عراق) روميآورند كه علامت ندارند (2) جنس اين پرچمها نه از پنبه است و نه كتان و نه از حرير (بلكه جنس آن پرچمها چيز ديگري است) بر روي پوشه ي آنها نوشته شده است. و اين نوشته، نقش نگين پيغمبر صلي الله عليه و آله (لا اله الا الله محمد رسول الله است). (3) .

قائد و رهبر و فرمانروايشان مردي از خاندان پيغمبر است (يعني: سيدي از دودمان رسول الله صلي الله عليه و آله) مي باشد، اين پرچمها در مشرق زمين پديد مي آيد و بوي آن مانند مشكي معطر (كه در فضا پراكنده شود) بمغرب زمين مي رسد (يعني سراسر دنيا از قيام آنها باخبر مي شوند) ترس و رعب به اندازه ي مسير يكماه در پيشاپيش آنان، يا پيش از آمدنشان همه جا در دلها قرار مي گيرد، پيوسته به پيش مي تازند تا آنكه در كوفه فرود مي آيند و آنجا را پايگاه خود قرار مي دهند، آنان خونهاي پدران خود را مطالبه مي كنند.

پس در اين ميان كه لشكريان سفياني، در كوفه مشغول قتل و غارت هستند ناگهان لشكريان «يماني» و خراساني مانند دو اسبي كه مسابقه مي دهند از راه مي رسند، و آن دو لشكر عبارآلود، پراكنده و مو پريشان، جواناني هستند از اصلاب خالص در عرق تشيع كه هيچگونه غل و غشي در وجودشان راه ندارد، اسلحه هاي خود را به دوش افكنده و براي ورود به كوفه آن چنان مسابقه مي دهند كه هرگاه به كف پاي هر كدام از آنان نظر بيفكني مي بيني كه مانند تير تراشيده خود را براي كشتن و نابودي دشمن، سخت آماده و مهيا كرده اند.

ص: 250


1- بحارالانوار، ج 52، ص 272 تا 275 حديث 167 و بشارة الاسلام ص 59، 57.
2- ظاهرا مقصود از اين جمله كه حضرت فرموده است: (پرچم هايشان علامت ندارد) اين است كه: اين پرچمها علامت خاص و رنگ مخصوصي ندارند.
3- توضيح اين مطلب در دنباله همين بحث خواهد آمد.

مي گويند: بعد از اين خير و فايده اي در نشستن نيست، ماندن ما (در خانه) ديگر سودي ندارد، و هم مي گويند: بار خدايا ما توبه كنندگانيم بسوي تو، و ايشانند آن «ابدال» (1) و مردمان بي نظيري كه از آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستند. و خداوند در كتاب عزيز آسماني خود در وصف ايشان فرموده است «ان اله يحب التوابين و يحب المتطهرين (2) يعني: خداوند توبه كنندگان و كساني كه خود را پاك و پاكيزه كرده اند، دوست مي دارد.

در خطبه ي مفصل ديگري كه مرحوم «علامه مجلسي (ره) در كتاب «بحارالانوار» آنرا بنام خطبه ي «مخزون» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است، قسمت آخر خطبه اي كه از اصبغ بن نباته نقل نموديم با مختصر اختلافي چنين آمده است:وَ تُقْبِلُ رَایَاتُ شَرْقِیِّ الْأَرْضِ لَیْسَتْ بِقُطْنٍ وَ لَا کَتَّانٍ وَ لَا حَرِیرٍ، مُخَتَّمَهً فِی رُءُوسِ الْقَنَا بِخَاتَمِ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ، یَسُوقُهَا رَجُلٌ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم، یَوْمَ تَطِیرُ بِالْمَشْرِقِ یُوجَدُ رِیحُهَا بِالْمَغْرِبِ کَالْمِسْکِ الْأَذْفَرِ، یَسِیرُ الرُّعْبُ أَمَامَهَا شَهْراً.وَ یَخْلُفُ أَبْنَاءُ سَعْدٍ السَّقَّاءِ بِالْکُوفَهِ طَالِبِینَ بِدِمَاءِ آبَائِهِمْ ، وَ هُمْ أَبْنَاءُ الْفَسَقَهِ ، حَتَّی تَهْجُمَ عَلَیْهِمْ خَیْلُ الْحُسَیْنِ علیه السلام، یَسْتَبِقَانِ کَأَنَّهُمَا فَرَسَا رِهَانٍ ، شُعْثٌ غُبْرٌ أَصْحَابُ بَوَاکِی وَ قَوَارِحَ ، إِذْ یَضْرِبُ أَحَدُهُمْ بِرِجْلِهِ بَاکِیَهً ، یَقُولُ : لَا خَیْرَ فِی مَجْلِسٍ بَعْدَ یَوْمِنَا هَذَا، اللهُمَّ فَإِنَّا التَّائِبُونَ الْخَاشِعُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ ، فَهُمُ الْأَبْدَالُ الَّذِینَ وَصَفَهُمُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ : إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ وَ الْمُطَهَّرُونَ نُظَرَاؤُهُمْ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله و سلم. (3) .

و پرچمهائي از مشرق پديدار مي گردد كه جنس آن پرچمها از پنبه و كتان و حرير نيست بر روي پوشه آن پرچمها نقش نگين پيغمبر صلي الله عليه و آله (لا اله الا الله، محمد رسول الله) نوشته شده است و سيد از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله اين پرچمها را رهبري مي كند.

روزي كه اين پرچمها در مشرق زمين به اهتزاز در آيد بوي آن مانند «مشكي»

ص: 251


1- ابدال به گروهي از بندگان شايسته ي خدا مي گويند كه هرگز روي زمين از آنها خالي نباشد. چون يكي از آنها از دنيا برود خداوند يكي ديگر را به جاي او بگمارد و به همين جهت به آنها ابدال گفته مي شود. (مجمع البحرين ج 5، ص 319 و تاج العروس ج 7، ص 223).
2- سوره ي بقره، آيه ي 222.
3- بحارالانوار، ج 53، ص 84، 83 و بشارةالاسلام ص 69، 67.

كه بويش در فضا پراكنده شود بمغرب مي رسد (يعني خيلي زود و سريع خبر پيروزي آنان در جهان منتشر مي گردد) و باندازه ي مسير يكماه، رعب و وحشت، در پيشاپيش آنها حركت مي كند.

مردمان سعاتمندي، كه خونهاي پدران خود را مطالبه مي كنند، شقاوتمنداني را كه از فرزندان فاسقان مي باشند بسوي كوفه و «عراق» تعقيب مي نمايند، تا روزي كه سپاهي بنام «لشكر امام حسين عليه السلام» بر آنها هجوم برند. آنها ياران درد و بلا، و صاحبان اشك و آه، و اصحاب گريه و ناله اند كه پيوسته غمگين و محزونند (يعني: شيعه هستند) و با عزمي راسخ گامهائي استوار، پراكنده و غبارآلود بسان دو اسب مسابقه براي ورود به كوفه، مسابقه مي دهند، و از يكديگر پيشي مي گيرند، و چنان با هيبت و پرصلابتند كه زمين زير گامهايشان و پاهاي مركبهايشان مي لرزد.

مي گويند: بعد از اين خيري براي ما در زندگي دنيا نيست، بار خدايا ما بسوي تو روآورديم و از تو اطاعت مي كنيم و تنها براي تو ركوع و سجود مي نمائيم. و آنان همان ابدال و مردم كم نظيري هستند كه خداي عزوجل آنها را توصيف نموده كه: «ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين»: «خداوند توبه كنندگان و كساني كه خود را پاكيزه كرده اند دوست مي دارد». (1) و مطهرين، يعني: پاكان و پاكيزگان، نظير آنها فقط در آل محمد صلي الله عليه و آله يافت مي شود.

نكته هايي از روايت اصبغ بن نباته

اين خطبه كه درباره ي فتنه ي مشرق و برخي از علائم ظهور حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالي فرجه - از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده، و اصبغ بن نباته آن را روايت كرده است و ما هم نسخه هاي مختلفي را از اين خطبه نقل نموديم، خطبه ي بسيار دقيق و پرمعنايي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام كلماتي سخت و پيچيده و جملاتي عجيب در آن بكار برده است كه فهم بسياري از جملات آن به كتاب لغت و احاطه ي كامل به دستور زبان عربي و ادبيات عرب نياز دارد، و در آن نكات جالب و ارزنده اي نهفته است كه نياز به توضيح دارد، و از اينرو ما آنچه را كه با فهم قاصر خود از اين خطبه درك كرده ايم، براي پي

ص: 252


1- سوره ي بقره، آيه ي 222.

بردن بمعاني پرمغز آن خطبه ي طولاني توضيح مي دهيم.

الف: در اين خطبه علي عليه السلام به مردم فرموده است: پيش از آن كه فتنه اي از شرق پاي خود را بر دارد هر چه مي خواهيد از من سؤال كنيد؟! و اين تعبير كه حضرت در مورد اين فتنه، كلمه ي (تشغر) بكار برده است تعبير عجيبي است! زيرا كلمه ي (شغر) در لغت عرب بمعني پا بالابردن است و در مورد سگ كه موقع ادرار پاي خود را بالا مي برد، مي گويند: (شغر الكلب)، و البته مسلم است اينكه آن حضرت اين كلمه را در مورد آن فتنه بكار برده است دليلي دارد.

دليل بكار بردن اين كلمه، يا بدين لحاظ است كه آن فتنه مدير و مدبري ندارد، و شخص خودخواه و جاه طلب و مقام دوست و خونريز و فاسد و خودكامه و ديوانه صفتي بخاطر ترفيع مقام و جاه طلبيش چنين فتنه و آشوبي بپا مي كند، و يا بخاطر اين است كه: آن فتنه جنگ و خونريزي و خراب شدن خانه ها و ويراني و بي خانماني و آوارگي و فساد بي حد، و هتك نواميس به دنبال دارد.

ب: از اين تعبير كه حضرت فرموده است: (پيش از آن كه فتنه اي از شرق، پاي خود را بلند كند از من بپرسيد) چنين فهميده مي شود كه قسمتهائي از حديث تفسير عياشي، همانطوريكه مرحوم مجلسي -عليه الرحمه- در توضيح آن فرموده است، در آن دست برده شده و يا افتاده است، و يا اينكه راوي حديث قسمتهايي از آن را فراموش كرده است.

زيرا آنچه از روايت «اصبغ بن نباته» استفاده مي شود اين است كه: ابتدا در «مشرق» فتنه و آشوبي بپا مي شود و مردماني را قرباني خود مي سازد، و پس از آنكه خاموش شد، دوباره اوج مي گيرد و چون اوج گرفت شعله آتشي از غرب زبانه مي كشد و مردمي را به نابودي مي كشاند.

شاهد اين مدعا فرمايش حضرت است كه فرموده است (و تطأ في خطامها بعد موتها و حياتها) يعني هم در ابتدا آن فتنه، و هم بعد از خاموش شدنش در مرتبه ي اول، مردمي در كام مرگ فرو مي روند.

و اين جمله اين را مي رساند كه در ابتدا فتنه ي بزرگي در مشرق روي مي دهد و پس از آنكه آن فتنه خاموش شد بار ديگر از مشرق، از همان سرزمين شرق كه فتنه در آن

ص: 253

پيدا شده است، آشوبي بپا مي شود كه اين بار، مانند بار اول نيست. زيرا حضرت بلافاصله مي فرمايد: (و تشب نار بالحطب الجزل من غربي الأرض) يعني: پس از آن، شعله ي آتشي با هيمه هاي خشك از مغرب زمين برافروخته مي شود، و اين كنايه از جنگ بزرگ خانمانسوز و ويرانگر ديگري است كه بوسيله ي هواپيماها و بمبهاي آتش زا انجام مي شود.

و لذا حضرت مي فرمايد «رافعة ذيلها، داعية ويلها»، يا اينكه مي فرمايد: (رافعة ذيلها تدعوايا ويلها لرحله و مثلها) يعني در آن موقع مي بيني كه چقدر هواپيماها بالا مي روند و بالها را مي گشايند و بمبهاي آتش زا را بر سر مردم فرو مي ريزند اي واي بر دجله و اطراف آن هنگامي كه جنايتهايشان را بدون جواب نگذارند و بدانها پاسخ دهند.

و در چنين موقعيتي است كه حضرت مي فرمايد: (فاذا استدار الفلك، قلتم مات، اوهلك، و باي وادسلك) يعني: چون مدت زماني بدين منوال گذشت خواهيد گفت: (مهدي موعود) مرده، يا هلاك شده و اگر هست پس بكدام بيابان رفته است.

ج: مطلب ديگري كه در اين خطبه جلب نظر مي كند اين است كه: اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام نشانه ها و علاماتي است كه نخستين آن علامتها حصار كشيدن دور كوفه و گماشتن ديده بانان و نگهبانان و كندن خندقها و كشيدن كانالها و گودالهاي عريض و طويل در راه هاي ورودي به كوفه است، و اين مطلب شايان توجه و در خور دقت و امعان نظر است.

زيرا: علي عليه السلام بطور ضمني بلكه با صراحت، از جنگ بسيار بزرگ و وسيع و دامنه داري خبر مي دهد كه گويا آتش افروز جنگ پيش از بوجود آوردن آن، براي جلوگيري از حملات سخت دشمن و هجوم طرف مقابل و ورود سربازان و لشكريان اجنبي به خاك كشورش و هم چنين براي تقويت روحيه ي سربازان خود و تفوق و برتري آنان، با تاكتيكهاي نظامي و روشهاي معمول جنگي و نقشه هاي بسيار ماهرانه و شيطاني، متوسل مي شود تا از اين راه بتواند از حملات طرف مقابل، و كساني كه بمقابله برمي خيزند جلوگيري بعمل آورد.

و ما هنگامي كه راه و روش زندگي پيشينيان و شيوه هاي جنگي آنان را مورد مطالعه قرار مي دهيم، مي بينيم: كه آنان در هنگام جنگ و نبرد براي پيشبرد اهداف

ص: 254

جنگي و كشورگشائي، روشهاي خاصي بكار مي برده اند كه از جمله ي آنها كندن خندق و حفر كانال و زدن گودالهاي عريض و طويل بوده است.

ابن خلدون در كتاب معروف خود بنام «مقدمه ابن خلدون» در اين باره مي نويسد:از شيوه هاي ملتهاي باستان در پيكارها، كندن خندقها بوده است كه از بيم آسيب و شبيخون دشمن و هجوم شبانه ي به لشكرگاه، در پيرامون لشكريان خود خندقهائي حفر مي كرده اند، زيرا بيم و هراس لشكريان در تيرگي و سياهي شب دو چندان مي شود و آنها مي توانند بدين وسيله از تاريكي شب استفاده كنند، و پا به فرار گذارند.

از اين رو هنگامي كه به سرزميني فرود مي آمدند، در آنجا خيمه و خرگاه مي زدند و در پيرامون لشگرگاه خود خندقهايي مي زدند بطوريكه دائره وار تمام گرداگرد لشكرگاه را فراگيرد و به منزله ي دژي باشد كه دشمن را از شبيخون باز دارد و نتواند با لشكريان درآميزد و مايه شكست و خواري آنها گردد. (1) .

با اين توضيح، معلوم مي شود كه در گرما گرم نخستين فتنه، كشور عراق خود را براي جنگي سخت و نبردي سهمگين، آن هم به خيال فتح و پيروزي و گرفتن شهرهاي مرزي و تصرف سرزمينهاي حاصلخيز ايران آماده مي سازد. و براي اينكه «ايرانيان» نتوانند آنها را شكست دهند و بناكامي بكشانند، براي حفظ و حراست مرز و بوم خود از شيوه هاي جنگهاي باستاني استفاده كرده و به حفر خندق و زدن كانال مبادرت مي ورزند.

دليل اين مدعا آن است كه: اگر عبارت عربي حديث «تخريق الزوايا» باشد كلمه ي (خرق) بمعني شكافتن زمين و حفر كردن و «زوايا» جمع «زاويه» بمعناي حفره هاي مثلثي شكل است، و اگر عبارت عربي حديث «تخريق الروايا» با «راء» بدون نقطه باشد روايا جمع راويه بمعني ظرف آب است و مجازا به كانالهائي كه براي همين منظور ساخته مي شود اطلاق مي گردد و اگر عبارت عربي حديث:«تحريق الرايات» و يا تخريق الروايا باشد كه در بعضي از نسخه ها آمده است و معني آن سوزاندن پرچمها، يا پاره كردن مشكلهاي آب است) مقصود روشن است و نيازي به توضيح ندارد.

ص: 255


1- به مقدمه ي ابن خلدون مراجعه فرمائيد.

ولي بنظر نويسنده «سوزاندن علمها، و پاره كردن مشكلهاي آب» به هيچ وجه نمي تواند درست باشد. زيرا وقوع اينگونه حوادث در جنگ چندان اهميتي ندارد كه از جمله ي علائم ظهور حضرت مهدي -عجل الله تعالي فرجه- قلمداد شود.

ويژگيهاي خطبه در رابطه با حوادث ايران

آنچه در خطبه ي مذكور بيش از هر چيز جلب نظر مي كند حركت پرچمهاي بي نام و نشان از طرف مشرق و رهبري آن پرچمها به وسيله ي سيدي از دودمان اهل بيت عليهم السلام بسوي عراق است، كه چون نشانه هاي ياد شده به حوادث ايران قبل از ظهور مربوط مي شود ناگزيريم آنها را توضيح دهيم.

1- واژه ي «مشرق» در لسان احاديث به همه ي كشورهائي كه در قسمت شرقي- خاوري- حجاز واقع شده، گفته مي شود، و ظاهرا مقصود از مشرق در حديث مذكور چنانكه در بخش اول كتاب در نكته ي سوم بطور مفصل توضيح داديم با قرائني كه در آنجا ذكر نموديم و همچنين با قرائني كه در خود خطبه ديده مي شود، كشور اسلامي ايران است.

2- مقصود از نمايان شدن، و يا روي آوردن پرچم هاي بي نام و نشان به طرف كوفه گردآمدن نيروهاي فراوان و تجمع افراد در زير آن پرچمها است.

3- مقصود از اين جمله كه حضرت فرموده است «پرچمهايشان علامت خاصي ندارد» رنگارنگ بودن آن پرچمهاست كه رنگهاي مختلف و متفاوتي دارند.

4- مقصود از اين جمله كه حضرت فرموده است «پرچم هايشان از پنبه و كتان و ابريشم نيست»، اين است كه: جنس آن پرچمها از نوع اجناس ياد شده نمي باشد بلكه جنس آنها چيز ديگري است.

5- مقصود از اين جمله كه حضرت فرموده است «مختوم في رأس القناة» اين است كه بر روي پوشه ي آن پرچمها نوشته شده است و اين معنا از مفهوم كلمه ي «رايات» كه جمع «راية» و به معناي پرچم و علم است و همچنين از مفهوم كلمه ي «مختوم» كه به معناي مهرشده مي باشد، استفاده مي شود.

6- مقصود از كلمه ي «خاتم» انگشتر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است، كه طبق منابع معتبر

ص: 256

حديثي و تاريخي بر روي نگين آن جمله ي «لا اله الا الله، محمد رسول الله» نقش گرديده و آن حضرت از آن انگشتر بجاي مهر و امضاء استفاده مي نموده اند.در اين زمينه نويسنده ي كتاب «قاموس قرآن» چنين مي نويسد:

ناگفته نماند: انگشتر را از آن جهت «خاتم» گفته اند كه نامه را با آن ختم و مهر مي كرده اند چنانكه در كتاب «نهايه» درباره ي خاتم سلطان گفته است كه سلطان براي ختم نامه احتياج به «خاتم» دارد.

و جرجي زيدان در تاريخ تمدن اسلام جلد 1 صفحه ي 22 ذيل كلمه ي خاتم گويد: همينكه پيغمبر اسلام درصدد نامه نوشتن به شاهنشاه ايران و امپراطور روم برآمد به حضرتش يادآور شدند كه اگر نامه بدون مهر باشد ايرانيان آن را نمي پذيرند. پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هم مهري از نقره تهيه فرمود كه روي آن جمله ي «محمد رسول الله» نقش شده بود (1) .

7- مقصود از «سيد اكبر» در خطبه ي مذكور، شخص رسول الله صلي الله عليه و آله است. زيرا در حديثي كه مفضل از امام صادق عليه السلام نقل كرده است آن حضرت «سيد اكبر» را شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله و «صديق اكبر» را اميرالمؤمنان عليه السلام معرفي فرموده است. (2) .

از توضيحات مختصري كه در رابطه با خطبه ي مزبور يادآور شديم اين نتايج به دست مي آيد:

الف: در آستانه ظهور مبارك حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالي فرجه - پرچم هاي زيادي كه نشانه ي وحدت و يكپارچگي ملت مسلمان ايران و تصميم قاطع و رزم بي امان آنها عليه خصم و دشمن زبون و سپاهيان سفياني است در مشرق زمين پيدا مي شود.ب: اين پرچمها كه از هر سو و جاي جاي سرزمين مقدس ايران بوسيله ي مردم مسلمان و فداكار و از جان گذشته ي ايران براي شكست نهايي دشمن به اهتزاز درمي آيد علامت خاص و رنگ مخصوص ندارد بلكه رنگارنگ و از همه رنگ است.

ج: جنس اين پرچم ها - همانگونه كه در متن خطبه آمده است- از پنبه و كتان و ابريشم نيست و بر روي پوشه ي آن پرچمها نوشته شده و اين نوشته نقش نگين انگشتر

ص: 257


1- قاموس قرآن ج 2 ص 226 چاپ آخوندي.
2- به كتاب بحارالانوار ج 53 ص 16 مراجعه فرمائيد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله «لا اله الا الله، محمد رسول الله» است.

د: رهبري اين پرچمها را سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و از تبار اهل بيت عليهم السلام به عهده دارد كه البته به نام وي اشاره اي نشده است.

ه: با پيدايش اين پرچم ها در ايران دشمنان قسم خورده اسلام به وحشت مي افتند.

و: حاملين اين پرچمها بسوي كوفه (عراق) به پيش مي روند و خونهاي پدران خود را كه در جنگ از دست داده اند مطالبه مي كنند.

و اما مقصود از سيدي كه اين پرچمها را به طرف عراق رهبري مي كند يا منظور از او سيد حسني معروف، يا جناب سيد هاشمي خراساني، و يا سيد حسيني است كه در اين رابطه در بخشهاي آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت و در اينجا در شرح ويژگيهاي خطبه به همين مقدار بسنده مي كنيم چه آنكه اصول فقرات آن معلوم و براي هر خواننده اي واضح و روشن است.

در اينجا اين نكته را يادآور مي شويم اينكه ما عبارت «مختمة في رؤس القنا بخاتم السيد الاكبر» در متن عربي حديث را، به اينصورت ترجمه نموديم: كه بر روي پوشه ي پرچم هاي آنان نقش نگين پيغمبر (لا اله الا الله محمد رسول الله) نوشته شده، بر اساس روايت بسيار مفصلي است كه خلاصه اش چنين است:امام صادق عليه السلام فرمود: چون جريان كار اميرالمؤمنين عليه السلام و معاويه عليه الهاويه به پادشاه روم رسيد از معاويه و علي عليه السلام درخواست نمود تا هر يك، داناترين شخص خاندان خود را بسوي او بفرستند تا از آنها پرسشهايي بعمل آورد.

علي عليه السلام امام حسن مجتبي عليه السلام و معاويه يزيد را فرستاد پادشاه يزيد را احضار كرد و نقش صورتهايي كه در خزينه داشت به او نشان داد و درباره ي اين صورتها از او پرسشهايي نمود، يزيد درمانده نتوانست هيچگونه جوابي را ارائه دهد، سپس حسن عليه السلام را خواست و نخستين صورتي كه به او نشان داد به شكل ماه بود، حضرت فرمود: اين صفت آدم ابوالبشر است و در آخر سر نقش صورتي را به حضرت نشان داد كه نوراني بود و چون حضرت آن را ديد گريست.

پادشاه سبب گريه اش را پرسيد فرمود: اين صفت جدم پيغمبر است كه محاسني انبوه و سينه اي گشاده و گردني بلند داشت و از دار دنيا رفت و چيزي از خود باقي

ص: 258

نگذاشت مگر انگشتري كه در دست راستش مي كرد و بر روي آن نوشته شده بود لا اله الا الله محمد رسول الله. (1) .ضمنا ناگفته نماند كه: در ضمن روايت ديگري نيز كه مرحوم شيخ صدوق عليه الرحمه در كتاب «امالي» از حسين بن خالد صيرفي از امام هشتم حضرت علي موسي الرضا عليهم السلام نقل نموده، و آن حضرت درباره ي نقش خاتم حضرت آدم عليه السلام و برخي از پيامبران بزرگ خدا مانند: حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسي عليه السلام و حضرت عيسي عليه السلام و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و همچنين نقش خاتم اميرمؤمنان عليه السلام و برخي از امامان معصوم عليهم السلام با حسين بن خالد به گفتگو پرداخته چنين آمده است كه: حضرت امام رضا عليه السلام فرمود: و نقش خاتم حضرت ختمي مرتبت محمد صلي الله عليه و آله: «لا اله الا الله محمد رسول الله» بود. (2) .

تعطيل شدن مساجد

از جمله نشانه هائي كه در خطبه ي مذكور خاطر نشان شده است تعطيل شدن مسجدها بمدت چهل شب، و يا چهل شبانه روز است، و ظاهرا اين تعطيلي مسجدها نيز در عراق و اينكار يا بر اثر شدت جنگ و حملات ايرانيان بداخل خاك عراق و هجوم به شهرهاي عمده و مركزي آن كشور است و يا بر اثر فشار مردم به دولت وقت، و هرج و مرج كه در عراق واقع مي شود، حكام درمانده ي بغداد براي جلوگيري از اغتشاش و تظاهرات مردم و فشاري كه بر آنها وارد مي شود مانند هر دولت درمانده ي ديگري براي نجات خود حكومت نظامي، اعلام مي نمايند تا بدين وسيله جلو رفت و آمد مردم را بگيرند، و بدين لحاظ مساجد به تعطيلي كشيده مي شود.

كشف هيكل

از جمله ي علائمي كه در خطبه ي مزبور آمده است (كشف هيكل) مي باشد. و (هيكل) بنابر آنچه در كتاب لغت از آن سخن به ميان آمده است معاني متعددي دارد كه از آن

ص: 259


1- براي اطلاع بيشتر به بحارالانوار ج 10 ص 134 تا 136 مراجعه فرمائيد.
2- به كتاب امالي صدوق مجلس 70 حديث 5 مراجعه فرمائيد.

جمله است: (هيكل) بمعناي ساختمان رفيع و بلند، و درخت بزرگ و بلند، و انسان، يا حيوان درشت و تنومند، و صورت و تنه پيكر شخص، و مجسمه، و همچنين جائي در كنيسه كه در آن تصوير حضرت مريم و عيسي عليه السلام باشد.

با توجه به معاني متعددي كه در مورد كلمه (هيكل) بكار رفته است، چون بيشتر علائمي كه در خطبه ي حضرت ذكر گرديده در كوفه مي باشد، دور نيست كه مراد از: كشف هيكل (بطوريكه كه در روايت ديگري خواهيم آورد) برداشتن خشتهاي طلا، و عريان ساختن گنبد مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام و باز كردن حرم مطهر، و غارت كردن اشياء نفيس موجود در آن (در زمان سفياني اول و يا سفياني دوم) و تخريب مرقد مطهر و چپاول اموال و اشياء پربهاي خزينه حضرت مي باشد.چه آنكه در خزانه ي حرم مطهر مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام بطوريكه نقل مي كنند، اشياء نفيس و گرانبها از: در و لؤلؤ و جواهرات، و ياقوت سرخ، و زبرجد سبز، و هم چنين اشياء نفيس ديگر از قبيل اينكه مي گويند: منقلي تمام طلا كه آتش آن از ياقوت سرخ است و در كنار آن مرغي با جوجه اش از طلا و تمثالهائي از جواهرات، و چيزهائي ديگر از ياقوت و الماس و نظائر آن (از هدايائي كه مردم مسلمان بعنوان تحفه و هديه به نجف برده و در آنجا گذارده اند) موجود است كه تاكنون هيچ چشمي آن را نديده و هيچ گوشي وصف آنها را نشنيده است.

چند خبر غيبي و يك خبر ناگوار

اينك به حديث مفصلي كه درباره ي برخي از علائم ظهور و اشاره به تخريب مرقد مطهر اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده است توجه فرمائيد:

مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در كتاب بحارالانوار از محدث مشهور محمد بن مشهدي از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده است كه گفت:

انس بن مالك، خادم رسول خدا صلي الله عليه و آله براي من نقل كرد كه وقتي اميرالمؤمنين عليه السلام از جنگ نهروان مراجعت نمود در «براثا» (كه محلي بين بغداد و كاظمين بوده است) نزول اجلال فرمود، در آنجا راهبي بنام «حباب» در غاري منزل داشت، همين كه راهب سر و صداي لشكر را شنيد از غار بيرون آمد و لشكريان حضرت را كه ديد مضطرب گشت، با

ص: 260

شتاب از كوه بزير آمد و پرسيد اين كيست و رئيس اين لشكر چه كسي است؟ گفتند اين اميرالمؤمنين عليه السلام است كه از جنگ با اهل نهروان برگشته است.

حباب از ميان لشكريان گذشت تا به خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، و گفت: السلام عليك يا اميرالمؤمنين حقا حقا! حضرت فرمود: از كجا دانستي كه من به حقيقت اميرمؤمنانم؟ حباب گفت: اينرا دانشمندان و علماي ما بما اطلاع داده اند. حضرت فرمود: اي حباب، حباب گفت: شما از كجا دانستيد كه نام من حباب است؟ حضرت فرمود: حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله اين را به من خبر داده است. حباب گفت: دست خود را دراز كنيد تا من با شما بيعت كنم (و انا اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا صلي الله عليه و آله رسول الله و انك علي بن ابيطالب وصيه): «من به حقيقت گواهي مي دهم كه جز خداي يگانه خدائي نيست و محمد صلي الله عليه و آله فرستاده ي اوست، و تو علي بن ابيطالب وصي و جانشين او هستي».

حضرت پرسيد حباب در كجا زندگي مي كني؟ جواب داد در غاري كه در اين بلندي است منزل دارم، حضرت فرمود: از امروز به بعد در آنجا سكونت مكن، در اينجا مسجدي بنا كن و آن را به نام سازنده اش نامگذاري نما، پس مردي به نام «براثا» آن را ساخت و آن مسجد به نام او معروف گشت.

آنگاه فرمود: اي حباب از كجا آب مي نوشي؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! در اينجا از دجله آب مي نوشم، فرمود: چرا در همين جا چشمه يا چاهي حفر نمي كني؟ عرض كرد: يا اميرالمؤمنين هر وقت چاهي حفر كرديم آبش شور بود. حضرت فرمود: در همين جا چاه حفر كن، وقتي حفر كردند سنگ بزرگي در آن پيدا شد كه نتوانستند آن را بيرون بياورند، خود اميرالمؤمنين عليه السلام آن سنگ را درآورد و چون سنگ از جا كنده شد چشمه ي آب شيرين و گوارائي از زير آن جوشيد، آنگاه حضرت به حباب فرمود: بعد از اين بايد آب آشاميدني تو از اين چشمه باشد.

سپس فرمود: اي حباب، به زودي در جنب مسجد تو شهري بنا مي شود (بغداد) كه ستمگران بسيار فراواني در آن باشند و (مردمش) بلاي بزرگي در پيش خواهند داشت. تا جائي كه در هر شب جمعه هفتاد هزار عمل منافي عفت و زنا مرتكب گردند، وقتي ظلم وبلاي آنها زياد شد، راه اين مسجد را مي بندند، كسي اين مسجد را خراب

ص: 261

نمي كند مگراينكه كافر باشد، سپس آنرا دوباره تجديد بنا مي كنند، و آنگاه در مرتبه ي آخر وقتي كه مسجد را خراب كردند سه سال مردم را از رفتن به حج منع مي كنند، و زراعتهاي آنها مي سوزد.

و خداوند مردي از اهل (سفح) (1) (و يا بعبارت روشنتر: مرد سفاك و بي باك و خونريزي) را بر آنها مسلط مي كند، و او به هيچ شهري وارد نمي شود مگر آنكه آن را خراب مي كند و مردم آن را مي كشد، سپس بار ديگر باز هم بسوي آنها برمي گردد. آنگاه مردم آن تا سه سال به قحط و غلا مبتلا مي شوند، و سختي و رنج زيادي به آنها مي رسد، و باز آن مرد سفاك و خونريز به جانب آنها برمي گردد سپس وارد بصره مي شود و هر خانه كه بيابد ويران مي سازد و ساكنين آن را به قتل مي رساند و مردمش را نابود مي كند، و اين در موقعي است كه خربه، (كه نام جائي است در بصره) آباد و مسجد جامعي در آن بنا شده باشد در آن موقع هنگام نابودي «بصره» فرا مي رسد.

آنگاه به شهري كه «حجاج بن يوسف» آن را بنا كرده و آنرا «واسط» مي گويند، وارد مي شود، و با آنجا نيز همانگونه كه با بصره و مردم آن رفتار كرد، رفتار مي نمايد، سپس متوجه بغداد مي گردد و بدون اينكه (به حسب ظاهر) با مردم آن كاري داشته باشد وارد آنجا مي شود سپس مردم آنجا بكوفه پناه مي برند و مردم كوفه در آن موقع هنوز از وي دچار ترس و هراس نشده اند (يعني: كوفه تا آنوقت نسبت بجاهاي ديگر امن ترست).

و در نسخه ي ديگري است (مردم براي حفظ جان خود به سرعت به طرف كوفه مي روند تا خود را از مهلكه نجات دهند، زيرا هيچ شهري مانند كوفه (كه ظاهرا مراد از آن نجف اشرف است) امنيت ندارد.«ثُمَّ يَخْرُجُ هُوَ وَ الَّذِي أَدْخَلَهُ بَغْدَادَ نَحْوَ قَبْرِي فَيَتَلَقَّاهُمَا السُّفْيَانِيُّ فَيَهْزِمُهُمَا ثُمَّ يَقْتُلُهُمَا وَ يُوَجِّهُ جَيْش نَحْوَ الْكُوفَةِ»

بعد از آن، آن مرد سفاك، و كسي كه او را با خود به بغداد آورده است به جانب قبر من روانه مي شوند تا آن را نبش كنند كه در آن وقت با سفياني روبرو

ص: 262


1- نام محلي از عراق عرب است (مراصد).

مي شوند، و سفياني با آنها مي جنگد و شكستشان مي دهد و سپس همه ي آنها را مي كشد و لشكري به كوفه مي فرستد و مردي از اهل كوفه بيرون مي آيد و مردم را پناه مي دهد و هر كس به او پناه برد، نجات مي يابد.

آنگاه لشكريان سفياني وارد كوفه مي شوند و مردم آنجا را هر كس كه ببينند مي كشند و كسي را باقي نمي گذارند، و تا جائي قتل عام مي كنند كه حتي يك نفر از آنها از كنار (در) بزرگي كه روي زمين افتاده است مي گذرد و آنرا مي بيند و به آن اعتنا نمي كند، ولي بچه كوچكي را كه مي بيند خود را به او مي رساند و او را مي كشد.

اي حباب! آگاه باش كه در آن موقع كارهاي بزرگي به وقوع مي پيوندد كه بايد منتظر آنها بود، هيهات، هيهات كه آشوبها همچون پاره هاي شب ظلماني روي مي دهد. اي حباب آنچه را به تو گفتم به خاطر بسپار. (1) .

پيرامون مسجد براثا

مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه - درحديثي از (عبدالله فرزند عمر) در مورد خراب شدن مسجد (براثا) از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله چنين مي نويسد:

منافقين در شبي مسجدي را در مدينه خراب كردند و اين عمل براي اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله بسيار گران و ناگوار آمد.

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:اينقدر ناراحت نباشيد، زيرا اين مسجد تعمير خواهد شد ولي موقعي كه مسجد (براثا) خراب شد حج باطل مي شود (يعني مردم از رفتن به حج منع مي شوند) پرسيدند يا رسول الله مسجد براثا در كجاست؟ فرمود: در زمين عراق در طرف غربي بغداد واقع شده، و در آن مسجد هفتاد نبي و وصي نماز خوانده و آخرين آنها اين مرد است و به اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام اشاره فرمود.

سپس مرحوم سيد بن طاووس در مورد خراب شدن اين مسجد چنين مي نويسد:

(سليلي) گويد: من خودم ديدم كه (حنبليها) يعني: (پيروان احمد حنبل كه فرقه اي از اهل سنت مي باشند) اين مسجد را خراب كردند، و در مسجد قبرهايي حفر كردند و مرده هاي مردم را به زور از صاحبانشان باز مي گرفتند، و با اين كه

ص: 263


1- بحارالانوار، ج 52 ص 219-217 حديث 80.

ايشان قبوري ساخته و آماده كرده بودند با اين حال آنها را در آنجا دفن مي كردند تا اينكه از صورت مسجد بودن بيرون رود و آنجا را قبرستان كنند و مسجد تعطيل گردد، حتي اينكه در آنجا درخت خرمائي بود آن را قطع كردند و تنه ي آن را آتش زدند و (تيرهاي) سقف مسجد را نيز سوزاندند.

و اين در سال 312 هجري بود و در همانسال حج تعطيل شد و سليمان بن حسن (قرمطي) خروج كرده و راه حجاج بيت الله را بست، و آنها را به قتل رسانيد و حج را تعطيل نمود و برفي در بغداد آمد كه درختان خرماي آنها از شدت سرما سوخت و (خشك شد) و او هم به هلاكت رسيد.

آنگاه سيد بن طاووس چنين مي نويسد: كه ناقد مولاي من به من خبر داد كه عمرو، قاضي بغداد به وي گفته است: من در قريه ي (صرصر) كه سه فرسخي بغداد است صد هزار درخت خرما داشتم كه همگي سوخت و خشك شد.

سپس اين چنين مي نويسد: كه (سليلي) گويد: چه شأني از اين نيكوتر و چه امري از اين پيشگوئي واضح تر است. (1) .

گفتار ياقوت حموي درباره مسجد براثا

ياقوت حموي، متوفاي سال 626 هجري در كتاب «معجم البلدان» پيرامون (براثا) چنين مي نويسد:

(براثا) با ثاء سه نقطه و الف، محله اي بوده است در يك طرف بغداد كه در قبله ي (محله ي كرخ) و جنوبي باب محول، واقع شده و تنها يك مسجد داشته است كه شيعيان در آن نماز مي خوانده اند و فعلا خراب شده است، و همچنين آن محله نيز اثري از آن باقي نمانده است. اما مسجد براثا را من خودم قسمتي از ديوارهاي خراب شده ي آن را كه باقي مانده بود ديدم و آنهم در زمان ما خراب گرديد.

سپس (ياقوت حموي) در دنباله ي سخنان خود درباره ي مسجد براثا چنين مي نويسد:

اين مسجد در سال 329 هجري دوباره ساخته شد و ساختمان آن به اتمام رسيد

ص: 264


1- الملاحم و الفتن ص 131، 130 باب 48 طبع منشورات الرضي.

و نماز جمعه در آن خوانده شد، اين مسجد قبلا مسجدي بود كه گروهي از شيعيان در آن اجتماع مي كردند و به (صحابه) ناسزا مي گفتند و «راضي بالله» (خليفه ي عباسي) آن را خراب كرد و هر كس كه در آن مسجد يافت دستگير نموده و او را به زندان انداخت و مسجد را با خاك يكسان نمود (شيعيان) جريان خراب كردن مسجد را به امير الامراء بغداد اطلاع دادند و او فرمان داد تا مسجد را دوباره بسازند و آن را توسعه دهند و در جلو آن اسم (الراضي بالله) نوشت (تا بدين وسيله خليفه، از خراب كردن آن صرف نظر كند) و پيوسته تا مدتها و بعد از سال 450 هجري در آن اقامه ي نماز شد و سپس به حال خود واگذاشته شد، و براثا پيش از بناي بغداد دهكده اي بود كه مي گفتند علي عليه السلام در موقع جنگ با خوارج نهروان، از آن دهكده عبور كرده و در همين جا كه بعدها (مسجد براثا) بنا شد نماز خوانده است. (1) .

گفتار ناظم الاسلام كرماني درباره مسجد براثا

ناظم الاسلام كرماني نيز در كتاب «علائم ظهور» كه در سال 1329 هجري به طبع رسيده است، پس از آنكه جريان گفتگوي «راهب» را با اميرالمؤمنان عليه السلام خيلي فشرده و مختصر نقل نموده چنين اظهار داشته است:

(در وقتي كه حضرت اين خبر را داد هنوز بغداد بنا نشده بود چه آنكه بغداد در زمان (بني عباسي) بنا گرديد. و در چند سال پيش از اين كه خط آهن را از بغداد به كاظمين كشيدند به امر والي بغداد، مهندس فرنگي براي تسويه ي راه آهن، مسجد براثا را خراب كرد و در همان نزديكي مسجدي رابه همان اسم براثا بنا نمودند. (2) .

آثار زيانبخش تخريب مسجد براثا

آنچه از حديث اميرالمؤمنين عليه السلام و گفتگوي آن حضرت با راهب استفاده مي شود اين است كه: پس از خراب شدن (مسجد براثا) در دفعه ي آخر، مردي سفاك و بي باك و ناپاك

ص: 265


1- معجم البلدان ج 1 ص 362 براثا.
2- علائم الظهور كرماني ص 128.

و خونريز كه دست نشانده ي اجانب است بر عراق مسلط مي شود. او جنايتكاري بي نظير است تا جائيكه حتي خود را براي خراب كردن قبر اميرالمؤمنين عليه السلام و نبش قبر مطهر آن حضرت آماده مي كند، و به طرف كوفه و نجف مي رود تا قبر مطهر را نبش كند ولي در نجف با لشكريان (سفياني) برخورد مي كند و در نتيجه در برابر او شكست مي خورد، و او و يارانش همگي به قتل مي رسند.

درباره ي اين مرد ناپاك و جنايتكاران حرفه اي ديگري كه با او همراز و همكار و همدست هستند. و ظاهرا او همان (سفياني اول) و دست نشاندگان وي از (بني العباس) و حكام جنايت پيشه ي بغداد مي باشند، روايات بسياري رسيده است كه ما در اينجا براي مزيد اصطلاح خوانندگان گرامي به چند نمونه از آنها اشاره مي كنيم.

1- در كتاب «الزام الناصب» در ضمن خطبه ي بسيار مفصلي از اميرالمؤمنين عليه السلام بنام خطبه ي «البيان» چنين آمده است:

«اي واي بر كوفه و مسجد آن، اي واي بر صاحبان حقايق، اي واي بر ناتوانان شيعه در سختيها و گرفتاريها، و كجا مي توانند فرار كنند يا قرار گيرند و در امنيت باشند وقت ظاهر شدن آن مرد بي دين و سخت تازنده در دشمني و عداوت (كه بنا بر احتمال مرجوحي ظهور او در سال هزار و سيصد و نود هجري واقع مي شود» (1) .

او كسي است كه در خلقتش كجي مي باشد و ترشرو و زشت سيرت است (يا آنكه لبهاي او آويزان و بدنما، و دندانهايش نمايان است) و جور و ستم مي نمايد، با لشكري كه از بسياري عدد آنها شماره ي آنان ممكن نيست و از راهي كه در پيش گرفته اند برنمي گردند، و شماره ي آنان باز گردانده نمي شود (يعني كشته مي شوند) و اسيرانشان ياري كرده نمي شود (يعني رؤساء در فكر آزاد ساختن كساني كه در جنگ به اسارت مي روند نيستند) و فيل و كركدن با آنها است (2) و پشتها را گرانبار مي نمايند و اهل سرحدات را (يعني مردم مرزنشين را) مي ترسانند و آنها را به وحشت مي اندازند و در روي زمين مي گردند، و يا

ص: 266


1- اين قسمت از دنباله حديث را آيت الله زاده مرعشي در ترجمه «الزام الناصب ج 3 ص 222 آورده است و، العهدةعليه.
2- فيل و كرگدن بقرينه ي عبارات بعدي اشاره به وسائل پيشرفته و مدرن جنگي است.

اينكه در دريا شناوري نموده، و در روي هوا سير مي كنند و اموال مردم را غارت مي نمايند. (1) .

2- در همان كتاب «الزام الناصب» در ضمن همان خطبه ي مذكور چنين آمده است:

آگاه باشيد، به درستي كه زود باشد در «زوراء» يعني: در بغداد، مردي كارساز و دلير از غيرمسلمانان از (بني فنطورا) (2) فرود آيد، با اشرار و كفار و چه اشرار و كفاري كه رحم و عطوفت از دلهاي آنان رخت بربسته و درازي آرزوهايشان آنان را به رنج و مشقت مي اندازد تا به آنچه مي خواهند برسند.

پس اهل «ابله» يعني اهل بصره را مي كشند و كساني را كه از ايشان در پشته ها و تپه هاي بلند متواري شده اند اسير مي كنند و جوانها را به قتل مي رسانند و زنها را زنده نگه مي دارند و در جستجوي تعدادي از بني هاشم (يعني سادات) برمي آيند، و در نسخه ديگر و در جستجوي بني شداد و بني هاشم برمي آيند تا آنها را همانند غنائم جنگي با خود همراه برند، و فتنه ي آنها اسلام را ضعيف و آتش آنها شام را مي سوزاند. (3) .

نتيجه

از آنچه تا به اينجا گفته شد اين نتيجه بدست مي آيد كه:

بنابراين، ممكن است مقصود از: (كشف هيكل)، سرقت اموال خزينه حرم مطهر، و تخريب مرقد پاك مولاي متقيان (صوات الله و سلامه عليه) باشد.

و البته، احتمال هم دارد كه (كشف هيكل) در جاي ديگر غير از نجف اشرف، (مانند كشف معبد بزرگ حضرت سليمان در بيت المقدس) باشد. چه آنكه در آن معبد نيز اشياء نفيس و گرانبها و شگفت آوري بوده است. و شگفتيهاي آن معبد بطوري كه نقل كرده اند فراوان است از آن جمله، گفته اند: اين معبد ساختمان بسيار زيبا و مجلل و با

ص: 267


1- الزام الناصب ج 2 ص 225 طبع نجف.
2- در قاموس المحيط درماده «قنطر» مي نويسد: و بني فنطورا ملت ترك و سودان، و فنطورا، كنيز ابراهيم بوده است كه ملت ترك ازنسل او بوجود آمده اند. و در هر صورت ظاهرا مقصود از بني فنطورا، شرقيها و غربيها مي باشند.
3- الزام الناصب ج 2 ص 221 و 239 با مختصري اختلاف.

شكوهي بوده است كه در زمان حضرت سليمان به دستور وي بر روي 360 پايه، به عدد ايام سال ساخته شده، و پايه هاي آن از سنگهاي مرمر گران قيمت و كمياب كه در آن نقش و نگارهاي عجيبي بكار رفته و عقلها را مات و مبهوت و حيران و بيننده را دچار شگفتي مي نمود، بنا گرديده و زمين آن از بلور و شيشه ي شفاف سفيد كه از زير آن نهر آب جريان داشت و در آن انواع ماهيها و حيوانات دريائي افكنده بودند ساخته شده بود.

بسياري از مفسران تصريح كرده اند كه حضرت سليمان دستور داده بود پيش از آنكه (بلقيس) (ملكه ي سبأ) به سرزمين شام برسد، چنين قصر و بارگاه پر زرق و برقي بسازند، و هدفش از اينكار نمايش قدرت براي تسليم ساختن او بود.

و چون (ملكه ي سبأ) وارد پايتخت سليمان شد و او را به طرف قصر جديدالبناء راهنمائي كردند و به او گفته شد كه داخل قصر شو، ملكه كه آن منظره را ديد گمان كرد كه نهر آب است (فلما رأته حسبته لجة و كشفت عن ساقيها) لذا ساق پاهاي خود را برهنه كرد (تا به خيال خود از آب بگذرد اما سليمان به او گفت: كه حياط قصر از بلور صاف و شيشه ي شفاف ساخته شده است اين آب نيست كه بخواهي پا را برهنه كني و از آن بگذري (قال انه صرح ممرد من قوارير)). (1) .

بنابراين، احتمال دارد كه مقصود از (كشف هيكل) كشف اين ساختمان عجيب و غريب در بيت المقدس باشد چه آنكه امروزها بطوري كه مي گويند «اسرائيل» براي دستيابي به آثار باستاني دست به حفاريهايي زده است. (2) .

پرچم هاي سه گانه

از جمله ي علامتهايي كه در خطبه ي مذكور آمده است برافراشته شدن سه نوع پرچم در اطراف مسجد بزرگ است و ظاهرا مقصود از اين مسجد بزرگ همان مسجد جامع كوفه مي باشد و البته به درستي معلوم نيست كه صاحبان اين پرچم ها كيانند پس ممكن است در آنجا پرچم هاي مختلفي كه به افراد و يا گروههاي مختلفي تعلق دارد به اهتزاز درآيد و احتمال هم دارد كه مراد از مسجد بزرگ «بيت المقدس» و منظور از

ص: 268


1- سوره ي نمل: آيه ي 44.
2- يوم الخلاص: ص 417، 416 چاپ چهارم- بيروت.

اين سه پرچم به قرينه اينكه حضرت فرموده است: القاتل و المقتول في النار، پرچم ابقع، و اصهب، و پرچم سفياني باشد.و در بعضي از نسخه ها آمده است كه (و خفق رايات ثلاث حول المسجدالاكبر يشبهن بالهدي (يشبهن بالمهدي) يعني: از جمله ي علائم به اهتزاز درآمدن پرچم هاي سه گانه اي است در اطراف مسجد بزرگ كه شبيه به هدايت، و يا شبيه به مهدي عليه السلام هستند، اما صاحب هدايت نيستند.و از اين جمله چنين ظاهر مي شود كه صاحبان اين پرچمها تنها ادعاء مسلماني دارند و در ادعاء خود دروغ مي گويند و در حقيقت كارهائي كه انجام مي دهند بر اساس حق و حقيقت نيست. و اينكه مي گويند ما مسلمانيم و با يهود دشمنيم تنها صرف ادعاست و جنگ آنها با يهود هم فقط روي حساب عصبيت و مليت است و از اسلام خبري ندارند و لذاست كه حضرت مي فرمايد اين پرچمها شبيه به هدايتند اما اهل هدايت نيستند.

قتل سريع و مرگ فوري

ديگر از جمله ي علائم كه در خطبه ي حضرت آمده است كشته شدن با گلوله و موشك و پرتاب بمبهاي آتشزا و وسائل مدرن جنگي است كه در يك لحظه، صدها و بلكه هزاران نفر به خاك و خون كشيده مي شوند.

كشته شدن نفس زكيه در نجف

از جمله ي علائمي كه در خطبه ي مورد بحث ذكر شده است كشته شدن «نفس زكيه» يعني: انساني پاكدل، با هفتاد نفر از مردان پاك و صالح در پشت كوفه يعني: در نجف اشرف است، چه آنكه در بيشتر اخبار پشت كوفه به نجف اشرف تعبير شده است.و اين نفس زكيه، گرچه معلوم نيست كه چه كسي است ولي از ظاهر خبري كه درباره ي او نقل شده معلوم مي شود كه او سيدي بزرگوار و از اهل علم و فضل و از افراد مشهور و معروف است و به همين لحاظ هم مخصوصا اميرالمؤمنين عليه السلام به كشته شدن او اشاره فرمود و قتل وي را از جمله ي علائم قلمداد نموده است.

ص: 269

و شايد هفتاد نفري كه با وي به شهادت مي رسند همگي از اهل علم و اشخاص دانشور و مردان مؤمن و متدين و خداجوي باشند. و اين نفس زكيه چنانچه قبلا هم در بخش اول تحت عنوان علائم حتميه «نفس زكيه» تذكر داده ايم غير از نفس زكيه اي است كه نامش (محمد بن الحسن) است و پيش از ظهور ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه- با فاصله ي پانزده روز در بين ركن و مقام به شهادت مي رسد.

زيرا نفس زكيه اي كه در مكه به شهادت مي رسد، شهادت وي از علائم نزديك به ظهور است و شهادت نفس زكيه اي كه در نجف اشرف واقع مي شود مدتي پيش از زمان ظهور حضرت است، و از برخي از اخبار چنين استفاده مي شود كه قتل نفس زكيه اي كه در نجف اشرف انجام مي شود و هفتاد نفر از مردان پاك نيز همراه او كشته مي شوند بوسيله ي (سفياني اول) صورت مي پذيرد.

و البته امكان هم دارد كه بوسيله ي سفياني دوم انجام شود و او يكي از افراد سرشناس را دستگير كند و او را با هفتاد نفر از اهل علم، همگي يكجا به قتل برساند، ولي به حسب ظاهر آنچه از بيشتر اخبار فهميده مي شود شهادت نفس زكيه با هفتاد نفر از صلحاء در نجف اشرف از كارهاي زشت و ناستوده ي سفياني اول است.

كشته شدن نفس زكيه در مكه و پسر عمويش در مدينه

از جمله ي علائمي كه باز هم در خطبه ي مورد بحث به آن اشاره شده است، بريده شدن سر مردي از بني هاشم در بين ركن و مقام است، و اين مرد هاشمي، چنانچه قبلا هم گفتيم سيد جليل القدري است كه سر او را در بين ركن و مقام در خانه خدا (بشكل خاصي) مي برند، و او پسر عموي آن سيدي است كه در مدينه به شهادت مي رسد.در مورد كشته شدن اين سيد، كه در مدينه ي منوره صورت مي پذيرد در روايتي كه از امير مؤمنان عليه السلام رسيده، چنين آمده است:

سفياني مي نويسد، براي آن كسي كه در كوفه است بعد از آن كه كوفه را كوبيده باشد، به او فرمان مي دهد كه به طرف حجاز برود، پس او به طرف مدينه حركت مي كند و شمشير كشيده چهار صد نفر از قريش و انصار را مي كشد و شكمها را دريده و بچه ها را به قتل مي رساند و يك برادر و خواهر را كه نام آنها (محمد و فاطمه) است

ص: 270

مي كشد و كشته ي آنها را بر در مسجد مدينه به دار مي زند. (1) .

از اين حديث و حديث بعدي كه در همين زمينه از امام صادق عليه السلام روايت شده چنين فهميده مي شود كه علاوه بر اين خواهر و برادر، يك سيد ديگر نيز در مدينه كشته مي شود. زيرا در روايتي كه از آن حضرت نقل شده چنين آمده است كه فرمود:

ناچار بايد در مدينه سيدي از آل محمد صلي الله عليه و آله كشته شود، از آن حضرت پرسيدند يا بن رسول الله آيا اين «سيد» همان نيست كه لشكريان سفياني او را به قتل مي رسانند؟! فرمود: نه، و لكن لشكريان (بني فلان) يعني: اتباع بني عباس، آنهائي كه در عراق حكومت مي كنند وي را مي كشند يكي از آنها مي آيد و وارد مدينه مي شود و مردم نمي دانند به چه منظوري به مدينه آمده است پس آن سيد را مي گيرند و او را به قتل مي رسانند و زماني كه او را از روي ظلم و ستم، و تجاوز و دشمني كشتند ديگر خداوند به آنها مهلت نمي دهد و پس از اين ماجرا متوقع فرج، و ظهور حضرت مهدي عليه السلام باشيد. (2) .

از اين حديث استفاده مي شود كه اين سيد مظلوم به دست عراقيها كشته مي شود.و البته ناگفته نماند كه از برخي اخبار چنين استفاده مي شود كه دو سيد در مكه و دو سيد در مدينه كشته مي شوند اما دو سيدي كه در مكه كشته مي شوند يكي همان «نفس زكيه» است- كه پيشتر گفتيم سيد حسيني است- و ديگري سيدي است كه اهل مكه بر او يورش مي برند و او را مي كشند و سرش را به شام مي فرستند و او سيد حسني است. (3) .

و اما آن دو سيد ديگر كه در مدينه، كشته مي شوند، يكي برادر نفس زكيه و ديگري پسر عموي اوست. (4) .

كشته شدن انسانهاي بيگناه

از جمله ي علائمي كه در خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام به روايت (اصبغ) درمورد علائم

ص: 271


1- الملاحم و الفتن ص 56 باب 107 ط- منشورات الرضي.
2- غيبت نعماني ص 166 ط- صدوق و منتخب الاثر ص 501.
3- بشارةالاسلام ص 139، روضةكافي ص 225 ح 66 و بحارالانوار ج 52 ص 30.
4- بحارالانوار، ج 52، ص 208-207 ح 45 و غيبت شيخ طوسي، ص 279.

ظهور حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه ذكر گرديده است، كشته شدن انسانهاي بيگناه و بي دفاعي است كه با وجود دور بودن از ميدان جنگ، بدون جرم و گناه و بي آنكه بتوانند از خود حركت و مقاومتي نشان دهند و خويشتن را در برابر حمله ي ناجوانمردانه و غافلگيرانه دشمن آماده نمايند به قتل مي رسند.

اين علامت از علامتهاي بسيار عجيب و شگفت آوري است كه شايان توجه و درخور دقت است، زيرا اميرالمؤمنين عليه السلام با اتكاء به علم و دانش خدادادي با يك جمله ي كوتاه و پر مغز (و قتل الاسقع صبرا في بيعة الاصنام) به وقوع چنين حادثه ي دردآوري در آينده اشاره نموده و با ذكر همان يك جمله ي كوتاه ولي بسيار پر مغز و پر معني هم علت بروز جنگ، و هم انگيزه ي كشته شدن انسانهاي بيگناه را بيان فرموده است.

اما متأسفانه پيشينيان ما و كساني كه خطبه ي حضرت را به زبان فارسي برگردانده و ترجمه نموده اند از حقيقت معناي عجيبي كه در جمله ي مذكور به كار رفته است غفلت ورزيده و با يك ترجمه ي تحت اللفظي و سطحي از اين علامت بسيار مهم، گذشته اند.

اينك، براي اينكه معناي واقعي جمله مزبور به دست آمده و تصوير روشني از فرمايش درر بار مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام داشته باشيم به اندازه ي فهم و درك خود آن را توضيح مي دهيم تا شگفتيهاي سخن اميرالمؤمنين عليه السلام و بيانات گرانقدر و پر بهاي حضرتش بر همگان روشن شود.

معناي اسقع در لغت

در كتاب «لسان العرب» در مورد معناي كلمه ي (اسقع) چنين مي نويسد: «الاسقع، المتباعد من الاعداء و الحسدة» يعني: اسقع كسي است كه از دشمنان و اشخاص حسود و كينه توز به دور بوده و يا از آنها دوري گزيند.

سپس چنين مي نويسد: (و عرب هر جائي كه كلمه ي (ص) پيش از كلمه (ق) و هم چنين هر جا كه كلمه ي (س) پيش از كلمه ي (ق) در لفظي ذكر شود، آن لفظ را دو جور استعمال مي كند، و لذا برخي با (سين) و برخي با (صاد) آن كلمه را استعمال مي نمايد. يعني كلمه ي (اسقع) دو جور خوانده مي شود هم با (سين) خوانده مي شود «اسقع» و هم با صاد خوانده مي شود «اصقع».

ص: 272

آنگاه در مورد معناي (اصقع) در ماده (صقع) چنين مي نويسد:

(صقعه، يصقعه، صقعا ضربه ببسط كغه) يعني او را با كف دست سيلي زد. و سپس چنين مي گويد:

الصَّفعُ ضَرَبُ الشَّيء اليابِسِ المُصَمتِ مِثلِهِ كَالحَجَرِ بِالحَجَرِ وَ نَحوِهِ وَ قِيلَ الضَّرَبُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ يَابِسٍ.صقع، زدن چيز خشك پر و محكمي است بمانند آن، مثل زدن سنگ به سنگ و امثال آن، و گفته شده است (صقع) زدن با هر چيز خشكي است. (1) .

و ابن اثير در كتاب «النهاية في غريب الحديث و الاثر» در معناي كلمه ي (سقع) با (سين) چنين مي نويسد:

(سقع) في حَديثِ الأَشَرِّ الأَمَوِى إِنَّهُ قَالَ لِعَمرو بن العَاصِ في كلام جَرَى بَينَهُ وَ بَينَ عَمرو : إِنَّكَ سَقَعَتَ الحَاجِبِ، وَ أَوضَعَتَ الرَّاكِبِ الشَّقِعُ وَ الصقع : الضَّرَبُ بِبَاطِنِ الكَفِّ: أى إِنَّكَ جَبَهتَهُ بِالقَولِ، وَ وَاجَهَتَهُ بِالمَكْرُوهِ حى أدى عَنكَ وَ أَسْرَعَ وَ يُريدُ بِالإيضاعِ - وَ هُوَ ضَرْبٌ مِن السَّيرِ - إِنَّكَ أذعتَ ذكر هذا الخبر حَتَّى سَارَت بِهِ الرُّكَبانِ» (2) .در حديث (اشج اموي) آمده است كه وي در مورد سخني كه بين او و «عمرو عاص» رد و بدل شد به «عمروعاص» گفت: تو مانع را كنار زدي و آنچه داشتي بيرون ريختي و سوار هم آورد و مبارزت را فراري دادي.

آنگاه ابن اثير پس از ذكر اين جمله چنين مي گويد: سقع و صقع با كلمه ي (س) و (ص) به معناي زدن با كف دست است، و سپس وي جمله ي مذكور را اينگونه معنا مي كند يعني تو با گفتار خود با او روبرو شدي، و با چيزي كه آن را خوش نداشت سخت به مقابله پرداختي تا اينكه او دست از سرت برداشت و به سرعت از ميدان بدر رفت، و بدين وسيله او را از ميدان به در كردي و مقصود او از «ايضاع» (فراري دادن) كه نوعي از رفتن با شتاب است، اين است كه: تو اين جريان را آنچنان بر ملا كردي تا جايي كه سواره را وادار نمودي بدين وسيله مركب خود را بحركت درآورده و فرار نمايد).

ص: 273


1- لسان العرب ج 8 - ماده سقع و صقع.
2- النهاية في غريب الحديث و الاثر ج 2 ص 379 ماده، (سقع).

خلاصه ي سخن آن كه، معناي جمله ي مذكور اين است كه: تو در ميدان نبرد، سخت به مقابله پرداختي تا اين كه رقيبت را از ميدان به دركردي و با اينگونه مقابله كردن جان خود را نجات دادي و او دست از سرت برداشت.

توضيح:

جمله ي عربي (انك سقعت الحاجب و اوضعت الراكب) در حديث اشج اموي، سرزنش عمرو بن عاص است. چه آن كه عمروعاص در جنگ «صفين» زماني كه در ميدان نبرد با اميرالمؤمنين عليه السلام مواجه گشت علي عليه السلام نيزه اي حواله ي او كرد كه بر اثر آن از روي مركب درغلطيد و چون مرگ را در يك قدمي خود مشاهده كرد پاهاي خود را بالا برد و عورتش نمودار شد و اميرالمؤمنين عليه السلام با ديدن اين منظره زشت، روي خود را از برگرداند و از كشتن وي صرف نظر كرد. (1) .

اكنون كه معناي كلمه ي (اسقع) روشن شد به خوبي مي توان فهميد كه مقصود از جمله ي «قتل الاسقع صبرا في بيعة الاصنام»، كشتن انسانهاي بيگناه و بي دفاع با وسائل و ابزار مدرن جنگي مانند توپ، خمپاره، بمب، موشك و هواپيماهاي بمب افكن و امثال آنهاست كه همچون صاعقه بر سر مردم فرود مي آيند و از دور و نزديك و بالا و پايين بر سر مردم بمب فرو مي ريزند و بدون اينكه آنها بتوانند از خود حركت و مقاومتي نشان دهند خانه هايشان را بر سرشان خراب مي كنند.

جالب توجه اين كه حضرت با همين يك جمله به عجز و ناتواني دشمن و پستي و فرومايگي او اشاره نموده و عدم توانائي او را در برابر جنگجويان مبارز گوشزد فرموده و به علاوه علت بروز جنگ و انگيزه ي كشتار مردمان بي دفاع را نيز بيان فرموده و به مسلمانان خاطرنشان ساخته است كه چون دشمن تاب و توان مقابله ندارد و از رويارويي با مدافعين عاجز و ناتوان است، دست به چنين كار احمقانه اي مي زند تا مگر بدينوسيله (با كشتار مردمان بيگناه) رقيب نيرومند خود را از پاي درآورده و او را از ميدان بيرون كند.

ص: 274


1- وقعة صفين ص 424 و ناسخ التواريخ ج 3 ص 13 طبع جديد حالات حضرت امير عليه السلام.

و جالبتر اين كه: حضرت فرموده است، اين جنگ و كشتار به خاطر صلح و سازش با كفر و شكست طرف مقابل و وادار نمودن او به تسليم در برابر دنياي كفر است. چه آنكه حضرت فرموده است «في بيعة الاصنام» يعني اين كشتارهاي بي رحمانه و ناجوانمردانه كه درباره ي مردمان دور از ميدان نبرد انجام مي شود، تنها به خاطر اين است كه: آن مردم را در برابر كفار وادار به تسليم نمايند و آنها از خواسته هاي مشروع خود چشم پوشي كنند.

به هر حال آنگونه كه از خطبه ي اميرمؤمنان عليه السلام استفاده مي شود همانگونه كه توضيح داديم كشتن افراد بيگناه و مردمان دور از ميدان جنگ بوسيله ي بمبها و خمپاره ها و موشكهائي كه از راه دور پرتاب مي شود و صدها و هزاران نفر، از زن و مرد و كودك و پير و جوان را به خاك و خون مي كشد و خرابيها و ويرانيها و آوارگيها و بي خانمانيها را به دنبال مي آورد، از جمله ي علائم ظهور حضرت ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه - مي باشد.

جنگ با ابزارهاي پيشرفته

اينك براي اينكه خواننده ي عزيز اطمينان بيشتري پيدا كند كه جنگهاي قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام با ابزارهاي جنگي مدرن واقع مي شود، حديثي را كه در همين زمينه، از پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله روايت شده است متذكر مي گرديم.

متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» در روايتي از حذيفه اليمان، آورده است كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

«لَتَقصُدَنَّكُم نَارٌ هِيَ اليَوم خَامِدَة، في وادٍ يُقَالُ لَهُ بَرَهُوت : تَغْشَى النَّاسُ فيها عَذَابٌ أَلِيم تَأكُلُ الأنفُسُ والأموال، تَدُورُ الدُّنْيَا كُلَّهَا فِي ثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ، تَطيرُ طَيرَ الريحِ وَ السَّحَابِ، حَرُّهَا بِالليلِ أَشَدُّ مِن حَرِّهَا بِالنَّهَارِ، وَ لَهَا مَا بَينَ السَّماءِ وَالأَرضَ دَوِيٌّ كَدَوِيٌّ الرَّعِدِ القَاصِفِ هِيَ مِن رُوسِ الخَلايِقِ أدنى مِن العَرشِ، قيلَ يا رَسُولَ اللهِ أَسَليمَةٌ هِيَ يَوْمَئِذٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ؟ قَالَ : وَ أينَ المُؤمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتِ هُم شَرٌّ مِنَ الْحُمُرِ، يَتَسَافَدُونَ كَمَا تَتَسَافَدُ البَهَائِم وَ لَيسَ فيهِم رَجُلٌ يَقُولُ: مَه مَه» (1) .

ص: 275


1- كنزالعمال ج 14 ص 345 حديث 38886، منتقم حقيقي ص 357 بنقل از كتاب «اليواقيت» ص 137 كه در سال 905 بعد از هجرت نوشته شده.

پيغمبر گرامي اسلام فرمود: در آينده آتشي بسوي شما روي خواهد آورد كه الان خاموش است از سرزميني كه آن را «برهوت» مي نامند، در آن آتش عذاب دردناكي است كه هم جانها و هم اموال مردم را پايمال مي كند، تمام دنيا را در ظرف هشت روز دور مي زند، و مانند پرواز ابر و باد به آسمان پرواز مي كند. گرمي او در شب بيشتر از گرمي آن در روز است براي آن غرشي است در بين آسمان و زمين مانند غرش رعد كوبنده، و آن به سر مردم نزديكتر است از عرش، به آن حضرت عرض شد: يا رسول الله آيا در آن روز مؤمنين و مؤمنات از آن آتش درامانند؟ فرمود: مؤمنين و مؤمنات در آن روز كجا هستند! مردمان آن روز از حيوانات وحشي شرورترند، مانند بهائم دور هم جمع مي شوند و مانند جهيدن بهائم بر يكديگر، بر روي همديگر مي جهند و يك مرد در ميان آنها پيدا نمي شود كه بگويد بس است، بس است، اين كارها را ترك كنيد.

در روايت ديگري كه ظاهرا در همين زمينه از حضرت جواد الائمه عليه السلام نقل شده چنين آمده است:

«كَأَنّى بِجَرَائِدَ شَتى تُدعى بأسماء شتى، لا أرى لم رُشداً ولا لدينهم صِيانَة. كلَّما مَالُوا إِلى جَانِبِ إِنهَدَمَ مِن الجَانِبِ الآخَرِ يُعَارِضُهُم رَجُلٌ طَبَرى». (1) .«گروههاي مسلح بسيار زيادي را گوئي هم اكنون با چشم خود مي بينم كه با نامهاي مختلفي ناميده مي شوند براي آنها رشد عقلاني و سلامت ايماني نمي بينم، هر گاه متوجه يك جانب كار خود شوند، جانب ديگر آن خراب مي شود، مردي «طبري» با آنها به مقابله برمي خيزد».

كلمه ي «جرائد» كه درمتن عربي حديث آمده جمع جريده، و به گروه سواري اطلاق مي شود كه در ميان آنها افراد پياده نباشد.

بنابراين، ظاهرا مقصود از جرائد كه با نامهاي مختلفي خوانده مي شوند، كنايه از وسائط نقليه و ابزار و آلات جنگي است كه در آخر زمان مورد استفاده ارتش و نيروهاي مسلح قرار مي گيرد. زيرا اين وسائط نقليه جنگي است كه امروز به نامهاي مختلفي

ص: 276


1- فجايع الدهور مرحوم مرندي ص 144 و نوائب الدهور ج 3 ص 328 به نقل از كتاب دلائل براهين الفرقان.

چون: تانك، زرهپوش، خودرو، نفربر و امثال آن ناميده مي شود.

و اينكه حضرت فرموده است براي آنها رشد عقلاني و سلامت ايماني نمي بينم، اين جمله كنايه از فاسق بودن و عدم تدين آنهاست كه همگي مردماني شرور فاسد و گمراهند، و به دين و آئين اعتقاد ندارند.

و اما اينكه فرموده است «هرگاه به طرفي متمايل شدند آن طرف ديگر ساقط مي شود» به حسب ظاهر معنايش اين است كه: اين گروههاي مسلح از خود اختياري ندارند، از هر طرف كه صدائي بلند شد به طرف آن مي روند، و هر كسي كه روي كار آمد با او همراه مي شوند و از اينرو همينكه به يك طرف متمايل شدند و بسوي حزب يا گروهي روي آوردند، آن طرف ديگر ساقط مي شود.

و اما اين كه فرموده است كه: «مردي طبري با آنها به مقابله برمي خيزد» ظاهرش اين است كه از اهل ايران است. زيرا: كلمه ي «طبري» احتمالا منسوب به طبرستان و مقصود از آن، گيلان و مازندران و سرزمين «ديلم» است كه ممكن است منظور از او سيدحسني و يا سيدهاشمي خراساني باشد، و خدا داناتر است.

حدیث دوم :خطبه لؤلؤه اميرالمؤمنين
اشاره

مرحوم علي بن محمد خراز قمي در كتاب «كفاية الاثر» از علقمة بن قيس روايت كرده است كه وي گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد كوفه بالاي منبر براي ما خطبه ي (لؤلؤه) را ايراد نمود و از جمله، در آخر آن خطبه چنين فرمود:

آگاه باشيد كه بزودي من از ميان شما مي روم و به عالم غيب رهسپار مي گردم شما بعد از من منتظر فتنه ي امويان و سلطنتي مانند سلطنت پادشاهان ايران، و همچنين از بين بردن چيزي كه خداوند آنرا زنده نموده، و زنده كردن چيزي كه خداوند آن را از ميان برد (يعني بدعت و بدبيني)، باشيد.

پس در گوشه ي خانه هاي خود قرار گيريد (و اگر مي توانيد) آتش درخت (غضا) را لاي دندان بگذاريد (1) و خدا را بسيار ياد كنيد كه اگر بدانيد، ياد خدا از همه چيز بزرگتر است.

ص: 277


1- اين جمله كنايه از حفظ زبان از خطر است.

آنگاه فرمود: شهري در بين دجله و دجيل و فرات، ساخته مي شود كه آن را «زوراء» مي گويند. پس هرگاه آن شهر را ديديد كه با گچ و آجر ساخته شد و با طلا و نقره و لاجورد و مرمر و رخام و درهائي از چوب عاج و آبنوس و خيمه ها و قبه ها و پرده ها (يا پناهگاهها) تزيين گرديد، و انواع درختان ساج و عرعر و صنوبر (و ساير درختان) سر به فلك كشيده در هر طرف آن ديده ها را خيره ساخت، و به انواع قصرها و كاخهاي گوناگون استحكام يافت و بيست و چهار نفر از پادشاهان «بني شيصبان» (1) كه عبارت باشند از:

سفاح، مقلاص، جموح، خدوع، مظفر، مؤنث، نظار، كبش، مهتور، عثار، مصطلم، مستصعب، علام، رهباني، خليع، سيار، مترف، كديد، اكتب، مسرف، اكلب، و سيم، و صيلام و عينوق، يكي پس از ديگري در آنجا سلطنت كردند، (2) و سپس «قبه خاكي رنگ در بيابان سرخ بنا گرديد، آنگاه پشت سر آن قائم بحق همچون ماه نوراني بين ستارگان درخشان در ميان سرزمينهاي عالم و قاره هاي بزرگ جهان نقاب از چهره ي خود برمي دارد».

«ألا وَ إِنَّ لِخُرُوجِهِ عَلامَاتٍ عَشَرَةٍ، أَوَّلُها طُلُوعُ الكَوكَبِ ذِي الذُّنبِ، وَ يُقَارِبُ مِنَ الحَادِى وَيَقَعُ فيهِ هَرجٌ وَ مَرجٌ وَ شَغَبُ، وَ تِلكَ عَلامَاتُ الخصب. وَ مِن العَلامَةِ إِلَى العَلامَةِ عَجَبٌ فَإِذَا أَنقَضَتِ العَلَامَاتُ العَشَرَة إذ ذاكَ يَظْهَرُ القَمَرُ الأَزهَر وَ تَت كَلِمَةُ الإخلاصِ اللَّهِ عَلَى التَّوحيد.».آگاه باشيد كه براي آمدن آن حضرت ده علامت است، نخستين آن علامتها طلوع ستاره ي دنباله دار است كه به ستاره ي حادي نزديك مي شود. و در آن موقع هرج و مرج و شرارت روي مي دهد، و اينها نشانه هاي گشايش و نزديكي فرج است و از هر علامتي تا پيدايش علامت ديگر شگفتيهايي است. وقتي علامات ده گانه تمام شد در آن وقت ماه تابان ظاهر مي گردد و كلمه ي اخلاص (لا اله الا الله) كه دليل بر توحيد و يگانگي خداست كامل مي شود. (3) .

ص: 278


1- شيصبان از اسامي شيطان است و مراد از آن بني عباس مي باشد.
2- بايد توجه داشت كه اسامي نامبرده اشاره به صفات هر يك از خلفاء بني العباسي است و براي تطبيق اين صفات با هر يك از آنها نياز به احاطه ي كامل تاريخ دارد و مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه در بحارالانوار ج 41 ص 323 مفصلا اين مطلب را حلاجي فرموده است. به آنجا رجوع شود.
3- كفايةالاثر ص 213 الي 219 طبع قم 1401 هجري- و بحارالانوار ج 52 ص 267 حديث 155 و ج 36 ص 254 حديث 255 و ج 41 ص 318.
نقل خطبه لؤلؤه به روايت سيد بن طاووس

مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه در كتاب «الملاحم و الفتن» قسمت آخر خطبه ي لؤلؤه را كه بعد از نام پادشاهان بني عباس ذكر فرموده است، بصورت ديگري نقل نموده كه چون الفاظ آن با خبر (علقمة بن قيس) اندكي تفاوت دارد، آن را براي مزيد اطلاع خوانندگان نقل مي كنيم و سپس به توضيح برخي از مطالب آن مي پردازيم.

وي خطبه ي لؤلؤه ي اميرالمؤمنين عليه السلام را از قول (سليلي) اينگونه روايت كرده است كه سليلي گويد: پانزده روز پيش از آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام از بصره خارج شود خطبه اي خواند و در آن خطبه بعد از آنكه پادشاهان (بني عباس) را اسم برد چنين فرمود:

«وَ ثَمَّةَ [وَتَمَّتِ الفِتْنَةُ الغَبراء وَ القَلادَةُ الحَمرَاء وَ في عُنُقِهَا قَائِمُ الحَقِّ، ثُمَّ يَسفَرُ عَن وَجهِ بَيْن أَصْبَحَتِ الاقاليم كَالقَمَرِ المُضِي بَينَ الكَوَاكِبِ الدُّرِى . ألا وَإِنَّ لِخُرُوجِهِ عَلامَاتٍ عَشر ، فَأَوَهُنَ طُلُوعُ الكَوكَبِ الْمُذَنَّبِ وَيُقَارِبُ مِن الجارى وَأَيَّ قُرب وَيَتبَعُ بِهِ هَرجٌ وَ شَغَبٍ، فَتِلكَ أَوَّلُ عَلَامَاتِ الْمَغَيب وَ مِن العَلامَةِ إِلَى العَلامَةِ عَجَبْ فَإِذَا أَنقَضَتِ العَلامَاتُ العَشر، فِيهَا القَمَرُ الأزهَر وَ تَمَت كَلِمَةُ الإخلاص بِاللهِ رَبِّ العالَمين». (1) .

«(سپس بعد از خلافت بني عباس) در آن هنگام كه فتنه ي تيره و غبارآلود و گردن بند قرمز (كه كنايه از جنگ و فتنه ي عمومي است) تمام شد پس از آن قائم به حق در گردن آن - يعني: در آخر آن است- سپس به طور آشكار او پرده از روي خود برمي دارد و ظاهر مي شود. بعد از آن هفت اقليم (يعني: سرزمينها و قارهاي جهان) چون ماه نوراني بين ستارگان درخشان خواهند شد آگاه باشيد كه براي آمدن آن حضرت ده علامت است. اول آن علامتها طلوع ستاره ي دنباله دار است كه از مجاري نزديك مي شود چه نزديك شدني، و بعد از آن فتنه و آشوبهايي بپا مي شود و جنگ و شرارت روي مي دهد. و اينها اول علامات (ظهور) آن غايب شونده است، و از هر علامتي، تا وقوع علامت ديگر عجائبي روي خواهد داد.

پس موقعي كه علامت ده گانه بپايان رسيد در بين انقضاء آن علائم، ماه تابان خواهد درخشيد، و كلمه ي اخلاص (يعني: كلمه ي لا اله الا الله) كه دليل بر توحيد و يگانگي خداوند عالم است كامل خواهد شد».

ص: 279


1- الملاحم و الفتن باب 58 ص 136 منشورات الرضي.
قبه حمراء چيست؟

در اينجا لازم است پيش از آنكه درباره ي «قبه ي حمرا» و يا قبه ي خاكي رنگ- كه در متن عربي خطبه ي مذكور آمده است- سخني بگوئيم، نخست نظريه يكي از دانشمندان را كه در اين راه باره ابراز داشته است بازگو نمائيم و سپس به تحقيق و بررسي جمله ي مزبور بپردازيم تا معلوم شود كه منظور اميرمؤمنان عليه السلام از بنا شدن «قبه ي خاكي رنگ در بيان سرخ» چه مي باشد؟

مرحوم ناظم الاسلام كرماني در كتاب «علائم الظهور» صفحه ي 127 كه در سال 1329 هجري به چاپ رسيده طي علائمي كه در آن كتاب تحت عنوان (قبه ي حمراء) آورده است چنين مي نويسد:

يكي از علامات، بنا شدن قبه ي حمراء است، و ظاهرا مراد از حمراء قبه ي طلاي هر يك از مشاهد مشرفه ائمه ي طاهرين عليهم السلام در عراق است در كتاب كفايه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت بعد از ذكر جمله اي از علائم ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالي فرجه- و آمدن پادشاهان بني شيصبان، كه سلاطين و خلفاء عباسي باشند از بناي عاليه اي در بغداد خبر داد و فرمود: كه قبه ي خاكستري رنگ در بيابان بنا مي شود سرخ رنگ، و در عقب آن (قائم به حق) در ميان اقاليم، مانند ماه درخشنده در ميان ستارگان (فروزان) نقاب غيبت را از روي خود برمي دارد.

و احتمال قريب دارد كه مراد به اين قبه، همان قبه ي مباركه ي (عسكريين) كه در بيابان واقع شده است باشد، زيرا كه (سر من رأي) يعني: سامراء، اطراف آن تا چند فرسخي آن بيابان و خالي از آبادي است، و سابقا، اين قبه ي عسكريين از كاشي بود، و مانند خاك و خاكستر بي رنگ بنظر مي آمد و در زمان ناصرالدين شاه قاجار، آن قبه كاشي را طلا-كاري- كردند.

مؤلف گويد: گرچه احتمالي كه ناظم الاسلام كرماني در مورد (قبه ي حمراء) داده است احتمال خوبي است ولي اين احتمال از چند جهت مردود، و قابل اشكال است، زيرا:

اولا: مشكلي كه بر سر راه اين احتمال وجود دارد اين است كه: الفاظ و عبارات خطبه ي لؤلؤه ي حضرت امير عليه السلام در كتابهايي كه نقل شده است بصورت مختلفي نقل گرديده و از آن معاني متفاوتي به دست مي آيد.

ص: 280

و ثانيا: اصل خطبه كه در كتاب (كفايه) آمده است به قدري نسخه بدل دارد كه براي يك انسان متتبع و پژوهشگر بسيار مشكل است كه بتواند صحيح آن را از ناصحيح و درست را از نادرست تشخيص دهد.

از باب مثال: در كتاب كفايةالاثر در عبارت متن عربي خطبه ي آن چنين نوشته شده است (و تعمل القبة الغبراء ذات الغلات الحمراء) و در پاورقي آن بجاي (غلاة) كلمه ي (فلات) آورده است.

در «بحارالانوار» ج 36 ص 354 و هم چنين جلد 52 ص 268 كه مرحوم مجلسي - عليه الرحمه - آن را از همان كتاب (كفايه) نقل نموده عبارت عربي خطبه را اينگونه آورده است: (و تعمل القبة الغبراء ذات الفلات الحمراء). و در مقابل، مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «الملاحم و الفتن» آنگونه كه ملاحظه نموديد «و ثمة [و تمت] الفتنة الغبراء و القلادة الحمراء» نوشته شده است كه معناي اين عبارت، با عبارت كتاب كفايةالاثر و هم چنين عبارت بحارالانوار كاملا متفاوت است.

ولي در عين حال: اگر بخواهيم لااقل يكي از دو عبارت خطبه را كه در بحار و كفايه و الملاحم و الفتن سيد بن طاووس آمده است بپذيريم، و جز اين هم چاره اي نيست كه حداقل بايد يكي از آن دو عبارت را پذيرفت باز هم اين دو عبارت كاملا با هم تفاوت دارد.

زيرا: بگفته ي صاحب كتاب «مهدي منتظر» اگر عبارت اول صحيح باشد، مراد (از قبه ي غبراء) قبه اي است كه بايد در بغداد باشد نه در سامراء، و در اين صورت بنا بگفته ي نويسنده ي كتاب «مهدي منتظر» اين قبه در چند سال پيش در بغداد ساخته شد، و آن مقبره ي فيصل اول پادشاه عراق است كه آنرا در زمين سرخ رنگي ساختند و رنگش خاكي و خاكستري است. (1) .

و اگر عبارت دوم، يعني: عبارت سيد بن طاووس درست باشد، پس آن اشاره به فتنه ي آخر و جنگ جهاني است.

بنابراين بسيار بعيد بنظر مي رسد كه احتمال ناظم الاسلام كرماني درست باشد،

ص: 281


1- مهدي منتظر ص 117.

زيرا با صرف نظر از مطالب ياد شده، بطوري كه از سياق عبارت خطبه پيداست و بر اشخاص محقق و متتبع نيز مخفي نيست اميرالمؤمنين عليه السلام در اواخر خطبه به ذكر علائم نزديك بظهور پرداخته است نه علامات عامه، و روي اين حساب به نظر نگارنده همان عبارت مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه، كه نوشته است «و ثمة الفتنة الغبراء» يعني: پس از آن فتنه ي تيره و غبارآلود كه كنايه از جنگ و آشوب و فتنه جهانگير است، از همه ي عبارتهاي ديگر بهتر و صحيحتر است.

نهايت چيزي كه ممكن است گفته شود اين است كه: مرحوم مجلسي عليه الرحمه، عبارت خطبه را «و تعمل القبة الغبراء» نوشته اند جوابش اين است كه:

مرحوم علامه مجلسي (رضوان الله عليه) هدفش از ذكر خطبه تنها بخاطر ذكر علامات و محفوظ ماندن آن بوده است و لذا با اينكه عادت ايشان اين بوده است كه معمولا بعد از نقل هر حديث و يا روايت به توضيح و تشريح آن مي پرداخته اند، در عين حال در مورد قبه ي غبراء و بيابان سرخ هيچگونه اظهار نظري نفرموده و پيرامون آن هيچ توضيحي نداده اند.

از اينجا فهميده مي شود كه نظر آن مرحوم در مورد اين جمله اين بوده است كه اين مطلب، بعدها محقق مي شود، و از اينرو چيزي نفرموده اند.

ستاره دنباله دار

در مورد ستاره ي دنباله دار كه در اين خطبه جزء نخستين علامتهاي ظهور به حساب آمده و در خطبه هاي ديگري كه از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده طي ساير علائم ذكر گرديده است آن چنانكه از خود عبارت، و سياق خطبه، و هم چنين از نسخه بدلهاي متعددي كه در مورد نزديك شدن اين ستاره به ستاره ي (حادي) و يا (حاوي خ) و يا (جدي خ) و يا (مجاري خ) آمده است، چنين فهميده مي شود كه مراد از آن ستاره، ستاره ي دنباله داري كه مردم بايد آن را در آسمان مشاهده كنند نيست. بلكه اين ستاره چنانكه از خطبه ي ديگر حضرت: (كه ما به همين زودي آن را نقل خواهيم نمود) استفاده مي شود اين است كه: طلوع ستاره ي دنباله دار كنايه از قيام شخص، و ظهور انساني پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام است.

ص: 282

زيرا اولا- ستارگان دنباله دار كه در گذشته طلوع كرده اند فراوان بوده و معلوم نيست كه مراد از اين ستاره ي دنباله دار به چه كيفيت است و آيا از علائم (قيام) و يا از علائم (فرج) است.

و ثانيا- در برخي از رواياتي كه از ائمه صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين رسيده، چنين آمده است كه: «و طلوع الكوكب المذنب يفزع العرب» يعني: و طلوع ستاره ي دنباله دار (عرب را به وحشت مي اندازد) و معلوم است كه طلوع ستاره به تنهائي چيزي نيست كه باعث وحشت و اضطراب عرب گردد بلكه مسلم است كه اين وحشت براثر جنگ و آشوب و پي آمدهاي آن است.

پس معلوم مي شود كه طلوع ستاره ي دنباله دار، اشاره به همان قيام سيدهاشمي خراساني و يا سيدحسني معروف، و دنباله ي او كنايه از كثرت سپاه و انبوه لشكريان اوست، و (ماه تابان) وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن العسكري (صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين) مي باشد.

يك نكته

نكته اي كه در اينجا در رابطه با «علامات ده گانه» بايد تذكر داد اين است كه: گرچه اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه ي لؤلؤه به پيدايش ده علامت از علامات ظهور، خبر داده است اما در اين خطبه بيش از يك علامت (كه عبارت از طلوع ستاره ي دنباله دار و پي آمدهاي آن باشد) ذكر نفرموده، ولي در خطبه هاي ديگري كه در زمينه ي علامات مذكوره از آن حضرت نقل شده همگي علامات ده گانه ذكر شده است، كه البته ما به لحاظ نكات ارزنده، و اشارات و كناياتي كه در مورد علائم ظهور، و ذكر علامات ده گانه در آنها آمده است برخي از آن خطبه ها را در اينجا مي آوريم، باشد كه نسبت به شناخت علامات ظهور ولي خدا، آن منتقم حقيقي، و دادگستر جهان «مهدي موعود-عجل الله تعالي فرجه-» بينش و بصيرت بيشتري پيدا كنيم.

خطبه افتخاريه و علامات ده گانه ظهور
اشاره

حافظ رجب «برسي» در كتاب «مشارق» از اصبغ بن نباته خطبه ي نسبتا مفصلي را به

ص: 283

نام (خطبه ي افتخاريه) از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه چون خطبه طولاني است ما فقط قسمتي از اول، و قمستي هم از آخر آن خطبه را كه مربوط به علامات ظهور است در اينجا نقل مي كنيم.

عَنِ الأَصْبَغِ بنِ نُبَاتَه قَالَ: خَطَبَنَا أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين عليه السلام فَقَالَ فِي خُطْبَةٍ : أَنَا أَخُو رَسُولِ اللهِ وَ وَارِثُ عِلمِهِ وَ مَعدِنُ حِكَمَتِهِ وَ صَاحِبُ سِرِّهِ، وَ مَا أَنزَلَ اللهُ حرفاً في كِتَابٍ مِن كُتُبِهِ إِلا وَقَد سَارَ إِلَى، وَ زَادَ لي عِلمُ مَا كَانَ وَمَا يَكُونُ إلى يَومِ القِيامَةِ الى أن قَالَ ألا وَإِنَّ لِلبَاطِلِ جَولَة وَلِلحَقِّ دَولَةِ. وَ أَنِّي ظاعَنْ عَن قَرِيبٍ فَارتَقِبُوا الفِتْنَةَ الأُمَوِيَّةِ وَالدُّولَةَ الكَسَرَوِيَّةَ، ثُمَّ تُقبِلُ دولة بني العباسِ بِالفَرَح و البأس بالفَزَع وَ اليَأْس وَ تُبنى مَدينَةٌ يُقَالُ لَهَا «زَوراء» بَينَ دِجلَةَ وَالفُرَات مَلعُونٌ مَن سَكَنها، مِنها يَخْرُجُ طينَةٌ الجبارين، تعلى فِيهَا القُصُورُ وَ تُسبَلُ السُّتُورُ، وَيَتَعَامَلُونَ بالمكر والفجور فَيَتَدَاوَها بَنُو العَباس 42 مَلِكاً عَلَى عَدَدِ سَيٌّ المُلكِ ثُمَّ الفِتْنَةُ الغَبَرَاء وَ القلادة الحمراء، في عَقِيها [عُنُقِها] قائِمُ الحَقِّ، يَسفَرُ عَن وَجْهِهِ بَينَ أَجْنِحَةِ الأقاليم كالقَمَرِ المضىء بَينَ الكَوَاكِبِ، أَلا وَإِنَّ لِخُرُوجِهِ عَلَامَاتٍ عَشَرَة أَوَّلُها تحريف الرايات في أزقةِ الكُوفَة وَتَعطيلُ المَساجد، و انقطاع الحاج، وَ خَسَفٌ وَ قَدْفٌ بِخُراسان وَ طُلُوعُ الكَوكَبِ المُذَنَّبِ، وَ إقتِرَانُ النُّجُومِ، وَ هَرجٌ وَ مَرجٌ وَ قَتل وَ نَهَبٍ، فَتِلكَ عَلامَاتٌ عَشَرَة وَ مِن العَلَامَةِ إِلَى العَلَامَةِ عَجَبٌ، فَإِذَا تَمَتِ العَلامَات قَامَ قَائِنَا قَائِمُ الحَقِّ» (1) .

(اصبغ بن نباته) گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام براي ما خطبه اي ايراد نموده، و در آن خطبه چنين فرمود:

من برادر پيامبر و وارث علم و دانش، و معدن حكمت و صاحب راز رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشم، و خداوند عالم هيچ حرفي از حروف كتابهاي آسماني خود را نازل نفرموده است جز اين كه آنها به من رسيده و دانشم را نسبت به حوادث گذشته و آينده ي جهان تا روز قيامت افزون فرموده است. (تا اينكه فرمود) اي مردم آگاه باشيد و بدانيد كه براي باطل (در هر دوره اي) جولاني و حركتي است، و براي «حق» دولتي خواهد بود. من به همين زودي از ميان شما مي روم و

ص: 284


1- مشارق انواراليقين ص 165، 164 و بشارةالاسلام ص 73.

به عالم غيب رهسپار مي گردم پس شما بعد از من منتظر فتنه امويان و سلطنت كسروي باشيد. (1) .

سپس فرمود: آنگاه دولت بني العباس با قدرت و خوشحالي (و در نسخه اي هراس و نوميدي) نمايان مي شود و شهري كه به آن زوراء مي گويند، يعني- بغداد -بين دجله و فرات ساخته مي شود، كسي كه (بدون عذر شرعي) در آن شهر سكنا گزيند مشمول خشم و غضب خداوند است «ملعون من سكنها».

از آنجا طينت جباران، و آب و گل آنان بيرون مي آيد (يعني ستمكاران در آن شهر فراوان مي گردند) و كاخهاي بلند و عالي مي سازند، و آنجا محل رفت و آمد مردمان مي گردد، و با مكر و نيرنگ، و فسق و فجور با مردم رفتار مي كنند، و 42 نفر از سلاطين بني العباس در آنجا سلطنت خواهند كرد، سپس فتنه ي تيره و تار، و گردن بند سرخ كه در گردن، و يا پشت سر آن است، فرا خواهد رسيد. و آنگاه پشت سر آن قائم بحق، در بين بالهاي زمين مانند ماه نوراني در ميان ستارگان درخشان پرده از روي غيبت خود خواهد برداشت.

آگاه باشيد كه براي آمدن آن حضرت (ده علامت است) نخستين آن علامتها (تحريف پرچمها) و در روايتي ديگر (تحريق رايات) (يعني: سوزاندن علمها) در كوچه هاي كوفه، و تعطيل مساجد، و جلوگيري از حج و زيارت بيت الله، و خسفي در زمين خراسان، و وقوع قذفي در همان سرزمين خراسان، و طلوع ستاره ي دنباله دار و نزديك شدن ستاره ها به يكديگر و هرج و مرج در دنيا، و قتل و غارت اموال مي باشد، و آنگاه كه اين علائم ده گانه تمام شد قائم ما اهل بيت، قائم بحق قيام خواهد نمود.

فتنه غبراء چيست و قلاده سرخ كدام است؟

ما قبلا در موارد مختلفي در اين كتاب به مناسبت هر موضوعي درباره ي برخي از علائم بخصوص علائم ده گانه كه در برخي از خطبه ها غير از خطبه ي فعلي، آمده است

ص: 285


1- منظور از «دولت كسرويه» كه در متن عربي خطبه آمده، سلطنتي مانند سلطنت پادشاهان ايران است كه عرب به پادشاهان ايران «كسري» مي گفتند، و در آنجا مقصود معاويه و خلفاي بعد از او مي باشند كه خلافت اسلامي را بصورت سلطنت پادشاهان ايراني درآوردند.

به اندازه ي لازم توضيح داده، و در اينجا نيز براي اينكه مطلب روشنتر شود، بار ديگر «علائم ده گانه» را به نحو اختصار توضيح مي دهيم ولي پيش از توضيح علائم ده گانه -لازم است بدانيم: كه مقصود از فتنه ي غبراء و قلاده ي سرخ چيست؟ آيا مقصود از اين دو جمله: هر دو يكي است كه بگوئيم: مراد از آن جنگ جهاني است، يا اينكه اين دو جمله دو مطلب است، تا اينكه بگوئيم (فتنه ي غبراء) مربوط به دوران بني العباس و (قلاده ي سرخ) كنايه از جنگ، و يا جنگ عالمگير است.

در هر صورت به نظر نگارنده (فتنه ي غبراء) و (قلاده ي سرخ) دو مطلب است و هر يك از اين دو، به حوادث قبل از ظهور در طي سالهاي متمادي اشاره دارد. اينك به توضيحي كه در اين زمينه مي آوريم توجه فرمائيد.

به حسب ظاهر آنچه از عبارت «ثم الفتنة الغبراء و القلادة الحمراء» فهميده مي شود اين است كه: كلمه ي (ثم) از نظر ادبي براي ترتيب و تراخي است و لذا چون بعد از ذكر ملوك بني العباس كلمه ي (ثم) در عبارت عربي بكار رفته است چنين مي نمايد كه (فتنه ي غبراء) يعني: جنگ تيره و تار، اشاره به همان فتنه ي هلاكو، و حمله ي او به بغداد، و قلع و قمع بني العباس و برانداختن نظام خلافت جابرانه ي آنان است. چه آنكه در برخي از خطبه هايي كه از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي بغداد نقل شده چنين آمده است كه آن حضرت فرمود:

«إذا جائَتِ العِصَابَةُ اللتي لا خَلاقَ لَهَا لَتَحْرِبَنَّ وَ اللَّهِ يَا أُمَّ الظُّلَمَة وَ مَسكَنَ الجَبَابِرَة وَ أَمَّ البَلايَا، يَا وَيْلَكِ يَا بَعْدَادٍ وَ لِدَارِكَ العَامِرَةِ اللتِي لَهَا أَجْنِحَةُ الطَّواويس ثمانين كَما تُماتُ الملح، يَأْتُو بَنُو قَنطُورَه وَ مُقَدِّمُهُم جَهْوَرِى الصوت لَهُم وُجُوهٌ كَالَجَانِ المُطَوَّقَةِ وَ خَراطيم كَخَرَاطِيمِ الفِيلَةِ لَم يَتَّصِل ببلدة الأفتحها ولأبرايَةِ الأَنكَسَها». (1) .

هر گاه آن طايفه اي كه از دين بهره اي ندارند آمدند، اي پناهگاه واليان ستمگر، و اي جايگاه ستمكاران، و اي سرمنشأ همه ي فتنه ها و بدبختيها، ويران و خراب خواهي گشت، اي واي بر تو اي بغداد و بر آن خانه هاي معمور و آبادت كه همچون طاووسهاي زيبا و قشنگ، بال برآورده است مانند نمكي كه در آب

ص: 286


1- نورالانوار، نور هشتم در بيان علامت ظهور، علامت چهل و نهم.

حل مي شود نابود خواهي شد و از بين خواهي رفت. (بنو قنطوراء) مي آيند و پيشاپيش آنان، فرمانروائي است كه صدائي بلند دارد، و آنان (يعني بنوقنطوراء و طايفه ي ترك) كساني هستند كه صورتهايشان همچون سپر طوق شده پهن، و دماغهايشان مانند خرطوم فيل دراز و كشيده است آن فرمانروا به هيچ شهري نمي رسد مگر آنكه آن را مي گشايد و به هيچ پرچمي نمي گذرد جز آنكه سرنگونش مي سازد.

پس ترديدي نيست كه مراد از (بني قتطوره) طايفه ي ترك و لشكر چنگيزاند زيرا كليه ي اين صفات همانطوريكه قبلا هم در حديث ديگري در مورد (هلاكو خان) گفتيم منطبق با ايشان است چه آنكه آنها بلند آواز و داراي صورتي پهن و دماغي دراز بوده اند، و به هر شهري كه مي رسيدند آن را فتح مي نمودند و اهلش را مي كشتند و هر لشكري كه با آنها روبرو مي شد منهدم مي ساختند و (ري) و بغداد را خراب كردند و ويران نمودند، و آن چنان قتل و غارتگري كردند تا جائي كه «دائرةالمعارف بستاني» مي نويسد: در هجوم هلاكو و لشكريانش به شهر بغداد متجاوز از دو ميليون نفر در اين حادثه خونين كشته شدند و اموال زيادي به غارت رفت و خانه هاي فراواني طعمه ي حريق گرديد.

بنابراين جاي شك باقي نمي ماند كه مراد از: (فتنه ي غبراء) فتنه هلاكو خان مغول، و هجوم به بغداد و مستأصل ساختن (بني العباس) و قتل آخرين خليفه، و نابودي وزراء و ياران و پيروان خليفه ي عباسي است.

و اما (قلاده ي حمراء) و يا گردن بند سرخ، احتمال دارد كه همان فتنه ي هلاكو باشد، و احتمال هم مي رود كه اشاره به جنگ ديگري غير از فتنه ي هلاكو باشد. ولي بقرينه ي واو عاطفه و ظهور حضرت بقية الله -عجل الله تعالي فرجه - كه بعد از (قلاده ي حمراء) آمده است قويا احتمال مي رود كه مراد از آن جنگ جهاني، و يا جنگ ديگري در رابطه با عراق باشد كه سرانجام به ويراني بغداد منجر شود، چه آنكه در اخبار زيادي بخرابي بغداد در آخرالزمان، تصريح شده است.

علامات ده گانه ظهور

همانگونه كه ملاحظه فرموديد در خطبه ي افتخاريه ي اميرالمؤمنين عليه السلام براي ظهور

ص: 287

حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) ده علامت ذكر شده است، كه ما به ترتيب يكايك آنها را براي اطلاع خواننده ي عزيز مختصرا توضيح مي دهيم.

علامت اول: درباره ي علامت اول، يا نخستين علائم ظهور حضرت بقية الله - عجل الله تعالي فرجه - در روايات به اختلاف سخن رفته است.

در برخي از روايات نخستين علامت، تخريق زوايا (يعني: حفر كانالهاي عريض و طويل در راه هاي ورودي بكوفه) ذكر شده، و در برخي از روايات نخستين علامت، طلوع ستاره دنباله دار ذكر گرديده، و در برخي از روايات هم، چنانكه در اينجا (يعني: در خطبه ي افتخاريه) ملاحظه نموديد «تحريف رايات» يعني: مبدل كردن پرچمها و تعويض آن در كوچه هاي كوفه آمده است، و ظاهرا علت اين اختلاف كثرت نقل حديث و يا عدم دقت نساخ، در ضبط آن بوده است.

به هر حال گرچه نسخه هاي كتابها مختلف است، اما در عين حال هدف مشخص است، زيرا: برداشتي كه از كل حديث بدست مي آيد اين است كه: يكي از علامات ظهور وقوع حوادث ناخوش آيند در عراق، و قتل و كشتار مردم اين سرزمين، و حكومت كردن مشتي اراذل و اوباش بر جان و مال و ناموس مردم اين سامان است. و در هر صورت اگر عبارت عربي حديث (تحريف الرايات) صحيح باشد مقصود از آن، كنايه از تغيير قوانين متقنه ي اسلام، و ظهور كفر، و تسلط اجانب بر سرنوشت مردم عراق، و نابسامانيهاي اخلاقي و اجتماعي و مفاسد بيش از حد و اندازه در اين سرزمين اسلامي است چه آنكه «تحريف» بمعني تعويض و جابجا كردن است «راغب اصفهاني» در «مفردات»در معناي كلمه ي تحريف، در ماده ي «حرف» چنين مي نويسد:

«تحريف الشي ء» برگرداندن شكل و حالت چيزي است، مثل؛ تحريف القلم - يعني تراشيدن قلم و تغيير شكل دادن آن، و نيز مي گويد: تحريف كلام، به يك طرف بردن آن است.

علي هذا- اگر عبارت عربي حديث درست باشد و كساني كه كتابها را در زمان پيش از ظهور چاپ رونويسي مي كرده اند اشتباه نكرده باشند، منظور از (تحريف رايات) كنايه از ظهور كفر است، ولي همانطوري كه گفتيم مشكل اين است كه: نسخه ها مختلف است و در بعضي از روايات ديگر (تحريق رايات) يعني سوزاندن پرچمها در كوچه هاي

ص: 288

كوفه آمده است، و بنابراين اگر عبارت دوم درست باشد، كنايه از زد و خورد و تظاهرات و اجتماع احزاب مختلف، يا وقومع جنگ بين دو طايفه و دو حزب، و يا اشاره به لشكركشي (سيدحسني) به عراق و شعله ور شدن آتش جنگ و برخورد لشكريان سيدحسني با سفياني در كوچه هاي كوفه مي باشد.

علامت دوم: تعطيل شدن مسجدها است كه قبلا در اين باره توضيح داده ايم و ديگر بار تكرار نمي كنيم.

علامت سوم: جلوگيري از حج، و ممانعت از زيارت بيت الله الحرام است كه به جهت عدم امنيت و اختلاف دولتها و ناامن بودن راهها كسي به حج نخواهد رفت و در حديثي كه از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره ي برخي از علائم ظهور و ناامني راه ها روايت شده چنين آمده است كه آن حضرت فرمود:

«مهدي اين امت از ماست و از علامات قيام آن حضرت اين است كه: هر گاه دنيا هرج و مرج شود و فتنه ها پشت سر يكديگر ظاهر گردد و راهها قطع و ناامن شود و برخي بر برخي يورش برند، نه كبير بر صغير ترحم كند و نه صغير از كبير توقير نمايد، در آن هنگام خداوند مهدي ما را كه ازنهمين صلب حسين عليه السلام است برميانگيزاند تا دژهاي گمراهي و ضلالت و دلهاي مهر شده و بيمار را بگشايد، او در آخرالزمان قيام مي كند همچنانكه من در اول زمان قيام نمودم، پس زمين را پر از عدل و داد مي كند چنانكه پر از ظلم و جور شده بود. (1) .

علامت چهارم: خسف زمين خراسان است، و خسف بمعني، نگونسار شدن و واژگون گرديدن، و فرو رفتن و فرو بردن زمين است اهل خود را، قرآن مجيد درباره ي «قارون» مي فرمايد: «فخسفنا به و بداره الارض» (2) .

ما قارون و خانه اش را به زمين فرو برديم.

و البته در تصور معناي فرو رفتن به زمين كه قارون بدان دچار شده و كفار نيز بدان تهديد شده اند بسيار طبيعي و آسان است، زمين به دستور خدا زلزله مي كند و در اثر آن

ص: 289


1- بحارالانوار ج 52 ص 267، 266 و منتخب الاثر ص 85 و بشارةالاسلام ص 24 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 137 با عبارتي ديگر.
2- سوره ي قصص، آيه ي 81.

دهان مي گشايد و هرچه را كه خدا بخواهد در خود فرو مي برد.

در مورد خسف زمين خراسان نيز چنين است، ممكن است زمين لرزه شود و زمين گروهي را در خود فرو برد، و البته تاكنون چندين مرتبه زلزله هاي عظيم و بزرگي روي داده و زمين ده ها و صدها هزار نفر را در خود فرو برده است. ولي ظاهرا منظور از خراسان چنانكه قبلا هم گفته ايم (ايران) و مقصود از خسف، خراب شدن برخي از شهرهاي ايران است نه نفس خراسان، و زمين لرزه هم امكان دارد در هر شهري اتفاق بيفتد و اختصاص به خراسان ندارد، و اين امر خداوند است هرگاه بخواهد كه مردمي را متوجه نموده و از غفلت بيرون بياورد آنها را با چنين وسائل امتحان مي كند و متوجهشان مي سازد.

علامت پنجم: وقوع «قذف» در سرزمين خراسان است و همانطوريكه بارها تذكر داده ايم و قبلا هم درباره ي خراسان به تفصيل سخن گفته ايم مقصود از خراسان، نفس خراسان نيست مراد از آن مملكت ايران است و اما «قذف» چنانكه بر ارباب فضل و دانش و اهل نظر پوشيده نيست به معني: انداختن چيزي و رها كردن آن است.

در قرآن كريم در سرگذشت حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام مي خوانيم كه خداوند به مادر موسي وحي نمود « أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» (1) «موسي را در تابوت (صندوق) بگذار و آنرا به دريا بينداز».

و معلوم است كه مراد از اين انداختن، انداختن معمولي نيست، زيرا در آيات قرآن محلي يافت نمي شود كه مراد از «قذف» يعني: (انداختن) انداختن معمولي باشد، و همچنين در آيات قرآن نمي توان موردي پيدا كرد كه مراد از انداختن، انداختن غير محسوس باشد بلكه در هر موردي كه كلمه ي (قذف) به كار رفته به معني انداختن محسوس به كار رفته است چه انداختن ظاهري و مادي و چه معنوي بوده باشد.

بنابراين ترديدي نيست كه وقوع (قذف) در سرزمين خراسان يعني ايران، قذف معمولي نيست بلكه مراد از آن پرتاب كردن و رها كردن چيزي است كه هم شامل قذف است و هم مشمول خسف، و روي اين بيان دور نيست كه وقوع قذف كنايه از

ص: 290


1- سوره ي طه، آيه 39.

پرتاب موشكها و خراب شدن برخي از شهرها و پريشان شدن مردم آن شهرها و متفرق شدن آنان و مهاجرت به شهرهاي ديگر باشد.

علامت ششم: طلوع ستاره ي دنباله دار است، كه قبلا درباره ي اين علامت صحبت كرده ايم و حديث مفضلي هم، دراين باره از اميرالمؤمنين عليه السلام رسيده است كه بزودي آن را ذكر خواهيم نمود.علامت هفتم: نزديك شدن ستاره ها به يكديگر است كه تشخيص و شناخت اين علامت مربوط به منجمين و ستاره شناسان است و از علم نجوم معلوم مي شود.

علامت هشتم: هرج و مرج در دنياست، كه هركس هر كسي شود و هر كس هر كاري كه دلش خواست انجام دهد و دادخواه و فرياد رسي نباشد، مرحوم سيد طاووس در كتاب «الملاحم و الفتن» در حديثي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: قبل از قيامت (صغري) يعني: (پيش از ظهور حضرت ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه -) هرج است، گفتند يا رسول الله هرج چيست؟ فرمود: كشتن، گفتند يا رسول الله يعني بيشتر از زمان فعلي ما كشته مي شوند؟ فرمود: منظور نه اين است كه شما را كفار مي كشند، بلكه كار بجائي مي رسد كه انسان همسايه و برادر و پسر عموي خود را مي كشد!! پرسيدند يا رسول الله آيا عقل ندارند؟ فرمود: عقل مردم در آن زمان (بر اثر هواهاي نفساني) گرفته مي شود، و بجاي عقلاء افرادي مي نشينند كه گمان مي كنند كسي هستند و شخصيتي دارند!) (1) .

علامت نهم: قتل و كشتار و خونريزي بسيار است، كه مردم دنيا با خيالات فاسد و طمع بستن به دنياي مادي دو روزه و رسيدن به قدرت و يا به واسطه ي پيدايش بدعتها و احزاب، و اختلاف مذاهب و درگيري احزاب و دشمني با همديگر و احداث فتنه ها و جنگها يكديگر را به قتل مي رسانند.

علامت دهم: «نهب» و غارت اموال است، كه برخي از مردم بر برخي ديگر يورش برند و با زور و قلدري اموال يكديگر را غارت نمايند، و يا دولتهاي جور به جان يكديگر بيفتند و براي تأمين مصالح كشور خود مردم را غارت كنند و از سخن حضرت كه

ص: 291


1- الملاحم و الفتن ص 157، 156 باب 3- طبع منشورات الرضي.

فرموده است «وقتل و نهب» چنين استفاده مي شود كه قتل و كشتار بوسيله ي شعله ور شدن آتش جنگ، و غارت اموال به سبب همان تأمين مخارج جنگ است كه دولتها ناچار مي شوند براي اينكه عقب نيفتند و در جنگ شكست نخورند مالياتي را بر دوش ملتها مي گذارند و از اين طريق بودجه ي هنگفتي را به خاطر هزينه هاي جنگي وضع مي نمايند، و اموال مردم را به غارت مي رود.

آري: سپس وقتي كه اين علائم ده گانه تمام شد، آنگاه قائم بحق، قيام مي كند و دشمنان خدا را بقتل مي رساند و زمين را به خواست خدا پر از عدل و داد مي نمايد (انشاء الله تعالي و جعلنا من أنصاره و أعوانه)

حدیث چهارم: درباره بني اميه و بني عباس و ستاره دنباله دار
اشاره

مرحوم «كليني»- رضوان الله تعالي عليه- در كتاب «روضه كافي» در حديثي از مسعدة بن صدقه، از امام جعفرصادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه براي مردم خطبه اي خواند و پس از حمد و ثناي الهي و درود بر پيغمبر و آلش، چنين فرمود:

اما بعد براستي كه خداي تعالي پشت هيچ جباري و زورگوئي را از سركشان و ستمگران روزگار نشكسته است مگر اينكه مدتها به وي مهلت داده است (تا با او اتمام حجت كند و ستمگر دست از عملش بردارد و توبه نمايد) و استخوان شكسته ي هيچ ملتي را بهم پيوند نداده (يعني آنها را متحد و متفق نساخته است) مگر بعد از فشار و سختي و بلا، و اي مردم شما پيش از اين به گرفتاريها مبتلا بوديد و بعد از اين نيز مصائب و مشكلاتي خواهيد داشت.

اين را بدانيد كه نه هر صاحب دلي عاقل است و نه هر صاحب گوشي گوش شنوا دارد و نه هر نگاه كننده اي كه به چشم نگاه كند، بيناست. اي بندگان خدا در آنچه براي شما حائز اهميت است خوب تأمل كنيد و رغبت نشان بدهيد، سپس به ميدانهاي (تاخت و تاز) كساني كه به شيوه ي پيروان فرعون رفتند و غرق در ناز و نعمت بودند و باغها و چشمه ها و كشتزارها و مقام ارجمندي داشتند و در بهترين جاها مي زيستند و خداوند آنها را به حال خود واگذاشت، بنگريد و ببينيد كه خداوند چگونه بعد از آن عيش

ص: 292

و نوشها و امر و نهي هايي كه داشتند كارشان را پايان داد و به چه سرنوشتي مبتلا شدند.

عاقبت نيك در بهشت از آن كسي است كه شكيبا باشد و هر كس از شما كه شكيبا باشد سرانجامش بهشت است و به خداوند سوگند كه در آن جاويدانند و سرانجام كارها به دست خداست.

اي شگفتا! و چرا در شگفت نباشم از اشتباهات و خطاكاريهاي اين فرقه ها و دستجاتي كه در دين و مسلك خود اين همه با هم اختلاف دارند و با دليلهاي نادرستي كه هر كدام بر مذهب باطل خود مي تراشند نه از دستور پيغمبري پيروي مي كنند و نه به رفتار وصي و جانشين پيغمبري عمل مي نمايند و نه ايمان به غيب و روز جزا مي آورند و نه هم از عيب جوئي مردم چشم پوشي مي كنند.

كار خوب در نظرشان همان است كه خود آن را نيك و خوب مي شناسند و كار زشت در نظرشان همان است كه خود آن را زشت مي شمارند و هر كدام از آنها براي خود امام و رهبري است، و به اعتماد هواي نفس و خيالات فاسده و توسل بزور و قدرتهاي فاني پيوسته به راه هاي كج و منحرف مي روند و به مردم ستم مي كنند، و آن را مي گيرند كه به نظر خودشان وسيله ي محكم و پابرجائي است و جز خطا چيزي بسرمايه زندگي نمي افزايند.

هرگز به خدا نزديك نمي شوند و بيش از اندازه از درگاه الهي دور مي گردند، يك عده از آنها به دسته اي دل مي بندند و جمعي از آنها جمعي ديگر را تصديق مي كنند، و همه ي اينها به خاطر ترس و وحشتي است كه از قوانين يادگاري رسول خدا صلي الله عليه و آله و پيروي از سفارش پيامبر درباره ي ائمه طاهرين عليهم السلام، و تنفر و بي اعتنايي نسبت به امانتهاي الهي و اخبار رسيده ي از آفريننده آسمانها و زمين دارند.

آنها مردمي حسرت مند مي باشند و پناهگاه امور شبهه ناك و اهل تيرگيها و گمراهي و ترديدند. و البته كسي كه خداوند او را به خودش و دلخواهش واگذاشت در نزد كسي كه از وضع او اطلاعي ندارد تأمين دارد، اينان چقدر شباهت دارند به چهارپاياني كه مهترشان غائب شده و از سر آنها رفته باشد.

دريغا! از كارهائيكه شيعيان من بزودي پس از اين دوستي موقتي كه امروز با هم نسبت به يكديگر انجام مي دهند، چگونه بعضي از آنها موجبات بدبختي ديگري را

ص: 293

فراهم مي آورند و برخي، برخي ديگر را بقتل مي رسانند. فرداست كه آنها از اصل و ريشه جدا گشته و پراكنده مي گردند (و بعد از من از دور امامان به حق دور مي شوند) و به شاخه دست مي زنند (و بسوي آنها كه از حقيقت اسلام بدورند مي روند) و از غير اهلش انتظار پيروزي بر دشمن دارند، هر دسته اي از آنها به شاخه اي مي چسبد (و به حزبي رو مي آورد) و به هر سو كه آن شاخه متمايل شود آنان نيز به همان سو متمايل مي شوند.

با اينكه خداوند- كه ستايش خاص اوست- بزودي اينان را براي بدترين روز ذلت بني اميه گرد خواهد آورد هم چنانكه باد پائيزي لكه هاي ابر را گرد مي آورد. خدا ميان آنها الفت برقرار خواهد نمود و آنها را نسبت به هم يكدل خواهد ساخت و سپس مانند توده هاي ابر متراكم و انبوه آنان را بهم پيوند خواهد داد. و پس از آن درهاي آزادي به رويشان خواهد گشود كه چون سيلي بنيان كن از جايگاه انقلاب خويش بيرون آيند و چون سيل باغهاي يمن (سيل عرم) كه خدا موشي را براي ويراني سد آنها فرستاد (و آن موش آن سد را سوراخ كرده و آبها بصورت سيلي بنيان برانداز سرازير شده و در برابرش هيچ تپه اي برجاي نمانده و راه آن سيل را هيچ كوه محكمي برنگرداند) آنها نيز همچنان سيل آسا در روي زمين به حركت درآيند.

و خداوند آنها را در شكم دره ها و جاهاي مناسب پراكنده سازد و سپس آنها را بمانند چشمه سارهائي بر روي زمين روان گرداند تا بدين وسيله حقوق از دست رفته ي قومي را از قوم ديگر بگيرد و گروهي را در ديار گروهي ساكن گرداند تا بني اميه (كه آل محمد صلي الله عليه و آله را از خانه و كاشانه خود در بدر نمودند) خود نيز آواره و سرگردان شوند و ديگر نتوانند آنچه را كه غصب نموده و به زور گرفته بودند (يعني حق آل محمد صلي الله عليه و آله را) غصب و پايمال كنند.

خداوند بوسيله ي ايشان (يعني: شيعيان) پايه محكمي را (كه مقصود همان حكومت بني اميه است) ويران كند و بوسيله ي آنها بنيانها و ساختمانهاي سنگي و كاخهائي را كه در شام بنا كردند منهدم سازد و كوه و دشت سرزمين شام و وسط مسجد دمشق را از مخالفين بني اميه پر و مملو سازد. سوگند به خدائي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد آنچه گفتم حتما واقع خواهد شد، و گويا من هم اكنون صداي شيهه اسبان و سر و

ص: 294

صداي درهم و برهم مردان جنگي و رزم آورانشان را مي شنوم.

به خداوندي خدا سوگند، آنچه در دست بني اميه است از زر و سيم و قدرت، بعد از آن شكوه و جلال و فرمانروايي در شهرها- مانند دنبه ي چربي كه بر روي آتش آب مي شود- آب خواهد شد. هر كس از آنها بميرد گمراه مرده و كار هر كس از آنها كه باقي بماند با خداست، و هر كس كه توبه كند و بسوي خدا باز گردد خداوند توبه پذير است. و اميد است كه خداوند شيعيان مرا پس از پراكندگي براي بدترين روز گرفتاري اينان گردآورد و براي كسي نيست كه چيزي را براي خدا اختيار كند بلكه تمام اختيارات و تدبير همه ي امور بسته به اراده و مشيت باري تعالي است.

اي مردم كساني كه به ناحق منصب امامت را بخود مي بندند و شايسته آن نيستند فراوانند، اگر شما بواسطه ي تلخي حق از آن روي برنتابيد و خود را خوار نكنيد و در توهين باطل و پست كردن آن سستي نورزيد آنها كه در شجاعت بپايه ي شما نمي رسند بر شما دلير نمي شوند و قدرتمندان بر شما مسلط نمي گردند و پيروي حق را ترك نمي كنند و در صدد پايمال كردن اطاعت حق و دور كردن آن از اهلش نخواهند بود.

ولي افسوس! افسوس كه (دوباره) مانند بني اسرائيل عهد موسي عليه السلام در كار خود حيران و سرگردان مي شويد! به جان خودم سوگند ياد مي كنم كه تحير شما پس از من به مراتب چند برابر سرگرداني بني اسرائيل خواهد بود (زيرا بني اسرائيل چهل سال در بيابان (تيه) حيران و سرگردان بودند، ولي شما مسلمانان بعد از غصب حق آل محمد صلي الله عليه و آله و ظلم و ستمي كه نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام روا داشتيد تا ظهور مهدي موعود در امر دين خود حيران خواهيد ماند).

باز هم به جان خودم سوگند ياد مي كنم كه چون مدت حكومت بني اميه به پايان برسانيد باز هم شما به دولت باطل ديگري (چون بني عباس) كه بعد از آنها خواهد آمد و مردم را به گمراهي دعوت خواهد نمود مي پيونديد و به دور آنها اجتماع مي كنيد و باطل را زنده مي سازيد و حق را پشت سر مي اندازيد و از نزديكي جنگجويان (با افتخار) «بدر» (يعني خود حضرت) مي بريد و به دورترين فرزندان جنگ كنندگان با رسول خدا صلي الله عليه و آله (يعني فرزندان عباس بن عبدالمطلب كه در جنگ بدر در زمره ي لشكر مشركين به جنگ رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده بود) پيوند مي كنيد.

ص: 295

«وَ لَعَمْرِی أَنْ لَوْ قَدْ ذَابَ مَا فِی أَیْدِیهِمْ لَدَنَا التَّمْحِیصُ لِلْجَزَاءِ وَ قَرُبَ الْوَعْدُ وَ انْقَضَتِ الْمُدَّهُ وَ بَدَا لَکُمُ النَّجْمُ ذُو الذَّنَبِ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ وَ لَاحَ لَکُمُ الْقَمَرُ الْمُنِیرُ» اين را بدانيد به جان خودم سوگند كه چون حشمت آنها (يعني بني العباس) نيز به پايان رسيد و دولت و قدرتشان از ميان رفت امتحان براي پاداش نزديك مي شود، و وعده ي حق (يعني وعده ي خروج آل محمد صلي الله عليه و آله و قيام قائم منتظر عجل الله تعالي فرجه نزديك مي گردد)، و دوران ظلم و ستم و حكومت اهل باطل، سپري مي شود و ستاره ي دنباله دار از سمت مشرق براي شما ظاهر مي گردد و ماه تابان براي شما طلوع مي نمايد پس چون اين علائم پديدار شد بسوي خدا باز گرديد و توبه كنيد.

«وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِنِ اتَّبَعْتُمْ طَالِعَ الْمَشْرِقِ سَلَكَ بِكُمْ مَنَاهِجَ الرَّسُولِ صلی الله علیه واله فَتَدَاوَيْتُمْ مِنَ الْعَمَي وَ الصَّمَمِ وَ الْبَكَمِ وَ كُفِيتُمْ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ التَّعَسُّفِ وَ نَبَذْتُمُ الثِّقْلَ الْفَادِحَ عَنِ الْأَعْنَاقِ» و بدانيد كه اگر شما از طلوع كننده ي مشرق پيروي كنيد او شما را به راههاي روشن رسول خدا صلي الله عليه و آله رهبري خواهد كرد. و شما را از كوري و كري و گنگي نجات خواهد داد، و در نتيجه رنج آنچه را كه طلب مي كرديد و خود را به زحمت مي انداختيد آسوده خواهد نمود و بار سنگين و كمرشكن (اطاعت زورمندان و زمامداران ستم پيشه) را از روي دوش خويش خواهيد برداشت.و خداوند كسي را از رحمت خود دور نمي سازد مگر آنكه از پذيرش حق سر باز زند، و ظلم را پيشه خود سازد و زور بگويد و آنچه را كه حق آن را ندارد (از ديگران) به ناحق بستاند (وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ). (1) .

توضيحي كوتاه پيرامون خطبه و ستاره دنباله دار

خواننده ي عزيز! در اين خطبه ي مفصل آن چنانكه ملاحظه نموديد اميرالمؤمنين عليه السلام به مقدار كافي از اتمام حجت خداوند با ستمكاران و عبرت گيري از گذشتگان و خطاكاران، و غاصبين حقوق اهل بيت عليهم السلام و سفارشات رسول الله صلي الله عليه و آله و اختلافات شيعه و انقلاب آنها عليه بني اميه، و انقراض سلطنت آنان، و هم چنين از

ص: 296


1- روضه كافي ص 66، 63 حديث 22.

غيبت صاحب غيبت (يعني حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه-) و علامات ظهور آن حضرت و ستاره ي دنباله داري كه از شرق طلوع مي نمايد از همه ي آنها سخن گفته و بر همه ي اهل عناد و لجاج حجت را تمام نموده و براي كسي كه جوياي حق و يافتن راه حقيقت باشد همين مقدار از سخنان درربار مولاي متقيان عليه السلام او را كفايت مي كند.

و اگر انساني با فكر و انديشه ي سالم و به دور از هواهاي نفساني و خواهشهاي دل و آرزوهاي دراز، در اين حديث دقت كند و مقداري تأمل نمايد نيازي به تصريح و توضيح نيست، چه آنكه اميرالمؤمنين عليه السلام پس از بيان انقراض بني العباسي با صراحت كامل به يكي از علائم مهم ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء كه طلوع ستاره اي دنباله دار، و كنايه از ظهور شخصي در آخرالزمان و پيش از ظهور مبارك و منتقم حقيقي است اشاره نموده و پيدايش شخصيت كم نظيري را كه زمينه ساز حكومت عدالت پرور حضرت صاحب الزمان عليه السلام است به مردم گوشزد فرموده است.

و براي هر انسان و انديشمندي واضح و روشن است كه اين «ستاره ي دنباله داري» كه اميرالمؤمنين عليه السلام به ظهور آن خبر داده و فرموده است (اگر شما از طلوع كننده ي مشرق پيروي كنيد، او بار سنگين و كمرشكن اطاعت زورمداران ستم پيشه را از روي دوش شما برمي دارد) اين ستاره، آن ستاره ي دنباله داري كه در آسمان طلوع مي كند نخواهد بود، و گرچه آن ستاره ي دنباله دار نيز از علائم قريب به ظهور است و درباره ي آن روايات فراواني رسيده است، ولي پر واضح است كه ستاره اي كه مردم را به راه حق رهبري مي نمايد و آنان را از جهل و بي خردي نجات مي دهد و چشمها را بينا و گوشها را شنوا و زبانهاي گنگ و بسته را باز مي كند، ستاره ي فروزان علم و دانش و اختر تابناك تقوي و فضيلت و زداينده جهل و بي خبري است و چنان مي نمايد كه او عالمي بزرگوار و رهبري دراك و پرمايه است و چگونه مي توان پذيرفت كه يك ستاره كه يك جسم نوراني جامدي بيش نيست بتواند مردم بي خرد و جاهل را از كوري و كري و گنگي نجات بخشد.

بنابراين ترديدي نيست كه (طلوع ستاره ي دنباله دار از مشرق) اشاره به همان قيام پرشور (سيدحسني) و يا نهضت پر طنطراق (هاشمي خراساني) است. جز اين تفسير و تأويل ديگري ندارد.

ص: 297

خطبه حضرت سلمان و علائم ظهور و فتنه مشرق
اشاره

مرحوم علامه ي مجلسي در «بحار» و مرحوم شيخ علي حائري يزدي در كتاب «الزام الناصب» از «احتجاج طبرسي» نقل كرده اند كه حضرت سلمان فارسي پس از سه روز بعد از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله براي مردم خطبه اي خواند و در آن خطبه خطاب به مردم چنين گفت:

ستايش خداي را كه مرا بعد از آنكه حق را انكار مي نمودم به دين خود هدايت فرمود، چه آنكه من آتش كفر را شعله ور مي ساختم و آن را بالا مي بردم و از آن بهره اي داشتم تا اينكه خداي عزوجل محبت (تهامه) (يعني سرزمين مكه) را به دلم انداخت.پس در حالي كه گرسنه و تشنه بودم و قومم مرا طرد كرده و دستم خالي بودم و مركبي نداشتم كه بر آن سوار شوم و مالي در دستم نبود كه مرا توانائي بخشد بيرون آمدم و حالم آنگونه بود كه بود تا به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب شدم و آنچه را كه مي دانستم شناختم و علائمي كه درباره ي رسول خدا اطلاع داشتم ديدم. پس خداوند بوسيله ي او مرا از آتش نجات داد و در دنيا به آن معرفتي كه بوسيله ي آن به دين مبين اسلام داخل شدم رسيدم.

آگاه باشيد اي مردم، حديث مرا بشنويد و سپس در آن تعقل كنيد، به من علم و دانش فراواني داده شده و اگر همه ي آنچه را كه مي دانم به شما اطلاع دهم گروهي خواهند گفت او ديوانه است و گروه ديگري خواهند گفت خدايا كشنده ي سلمان را بيامرز، آگاه باشيد كه براي شما مرگ و ميرها و مقدراتي است كه به دنبال آن بلاهائي خواهد بود [تا اينكه گفت:]

آگاه باشيد كه در سرزمين (تهامه) يعني: حجاز و مكه دو گروه به هم مي رسند كه هر دو گروه كافرند، آگاه باشيد كه براي قبيله ي «كلب» (لشكريان سفياني) فرو رفتني است در زمين و اگر چيزي نبود (و موانعي ايجاب نمي كرد) من محل به خاك افتادن آنها را به شما نشان مي دادم ولي بدانيد كه آن سرزمين «بيداء» است، و پس از آن، كسي را كه بايد بشناسيد خواهد آمد.آگاه باشيد كه من كار خود را ظاهر نمودم و گفتنيها را گفتم و به پروردگار ايمان آوردم و به پيامبرم تسليم شدم و به مولاي خود و ولاي مهر مسلماني پيروي نمودم

ص: 298

اي پدر و مادرم به قربان تو اي كشته شده ي كوفان! اي آه و سوز دلم براي بچه هاي كوچك و اطفال صغيرت، و اي پدرم به قربان صاحب سفره اي كه زنان بسيار اختيار كرد (حسن بن علي عليهم السلام) [تا اينكه گفت:]

اي مردم ناخنهايتان را از روي دشمنانتان برنداريد (و پيوسته با آن بستيزيد) و دوستانتان را كنار نگذاريد كه شيطان بر شما چيره مي شود.

به خداي بزرگ سوگند! كه بزودي به بلائي دچار خواهيد گشت كه نتوانيد آن را با دستهايتان تغيير دهيد مگر اينكه بوسيله ي ابروهايتان به آن اشاره كنيد.

«وَ اللَّهِ لَتُبْتَلُنَّ بِبَلَاءٍ لَا تُغَیِّرُونَهُ بِأَیْدِیكُمْ إِلَّا إِشَارَةً بِحَوَاجِبِكُمْ ثَلَاثَةٌ خُذُوهَا بِمَا فِیهَا وَ ارْجُوا رَابِعَهَا وَ مُوَافَاهَا» سه تاي آن را با آنچه در آن است بگيريد و چهارمش را نيز انتظار بكشيد، و پس از آن اميد ديدن او را داشته باشيد. كه برافروزنده ي پرچم ستم، علم ستمگري را برافروزد و شكم زنهاي آبستن و بچه دار را پاره كند و كودكان خردسال را بر روي نيزه ها بردارد و مردان را در ديگها بجوشاند. (1) .آگاه باشيد كه من از شهادت نفس زكيه و ريخته شدن خون او كه در ميان ركن و مقام و بسان گوسفند سرش را مي برند خبر مي دهم. اي واي (بر اسيران زنان كوفه) كه آنها را به «ثويه» در حوالي نجف به اسارت مي برند و در شب هنگام آزاد مي گردند.و وعده ي ميان شما (و خروج سفياني و كشته شدن نفس زكيه) فتنه اي است كه از شرق پيدا مي شود «و ميعادُ مَا بَينَكُم وَ بَينَ ذلِكَ فِتْنَةٌ شَرِقِيَّة وَ جَاء هَاتِفٌ يَستَغِيثُ مِن قِبَلِ المَغرِب فَلا تُغِيثُوهُ لا أغَاثَهُ الله، وَ مَلْحَمَةٌ بَينَ النَّاسِ إِلَى أن يَصيرَ مَا ذُبِحَ عَلَى شَبِيهِ المَقَتُولِ بِظَهِرِ الكُوفَةِ وَ هِيَ كُوفان وَ يُوشِكُ أَن يُبنى جسرُها وَ يُبنى جنبيها» و هاتفي از طرف مغرب فرياد مي كشد و مردم را به ياري مي طلبد، شما او را ياري نكنيد و اجابتش ننمائيد (كه خدا او را ياري ننمايد) و جنگ و كشتار بزرگي است ميان مردم تا آنكه كشته ها همانند كشته شده اي كه در پشت كوفه - يعني در نجف اشرف- به قتل رسيد باشد، باشد و آن كوفان است. و نزديك است كه جسر كوفه، (يعني: پل روي شط) ساخته شود و دو طرف

ص: 299


1- اين جملات اشاره به خروج سفياني است.

آن ساختمان گردد تا اين كه زماني فرا رسد كه مؤمني در هيچ جاي عالم نباشد مگر اينكه در آنجا باشد و بسوي آن رهسپار شود. آري اين فتنه، فتنه اي است تقدير شده كه هيچكس نمي تواند آن را خاموش كند و يا از آن جلوگيري نمايد و خانه اي از خانه هاي عرب پيدا نمي شود مگر اينكه اين فتنه در آن داخل مي شود. (1) .

بلاي بزرگ

مقصود حضرت سلمان از بلاي بزرگ و اينكه فرموده است (به خدا قسم به بلاي بزرگي دچار خواهيد گشت كه نتوانيد آن را با دستهاي خود تغيير دهيد مگر آنكه بوسيله ي ابروهايتان بدان اشاره كنيد)، اين است كه: زماني فرا خواهد رسيد كه در آن زمان پادشاهاني جبار و ستم پيشه و فرمانرواياني ظالم و ستمكار كه از دين و ايمان بهره اي ندارند بر شما حكومت خواهند نمود و چنان ظلم و فساد و تعدي نمايند كه هر كس با آنها مبارزه كند و يا درباره ي ظلم و تعدي ايشان سخني بگويد بلافاصله او را دستگير نموده و به چوبه اعدام سپارند و هيچ كس قدرت ندارد كه امر به معروف و نهي از منكر كند و يا اظهار مظلوميت نمايد و اگر بخواهد سخني بگويد بايد بوسيله ي اشاره با ابروهاي خود مقصودش را به ديگري بفهماند و اين بلا تا سه سال ادامه دارد و ممكن است تا چهار سال و بيشتر هم طول بكشد تا اينكه به خروج سفياني دوم منتهي گردد.

و احتمال هم دارد كه مقصود از جمله ي: (سه تاي آن را بگيريد و انتظار چهارمش را نيز داشته باشيد) سه نفر باشد، يعني: پس از پيدايش سه نفر كه در سرزمينهاي مختلفي مانند- شام، عراق و ايران- به حكومت رسيدند و اين سه نفر، كه عبارت از: سفياني اول، و دوم و (خراساني) كه سيدهاشمي است با يكديگر به زد و خورد پرداختند و جنگ و كشتار و خونريزي بين آنها تا سه سال و بلكه چهار سال و بالاتر بطول انجاميد، آنگاه شما منتظر (فريادرسي كه به اين جنگ و كشتارها و فتنه و آشوبها خاتمه دهد) باشيد.

ص: 300


1- بحارالانوار ج 22 ص 387 و الزام الناصب ج 2 ص 154، 152.
اسارت زنان

و اما اينكه فرموده است: (اي واي بر اسيري زنهاي كوفه) مقصود از آن، زنها و دختراني هستند كه به دست لشكريان سفياني دوم در نجف و كوفه اسير مي شوند، و آنها را بر وسائط نقليه سوار مي كنند و به محلي بنام «ثويه» (كه نام جائي در نزديكيهاي نجف اشرف است و در آنجا قبر كميل بن زياد نخعي، يكي از اصحاب خاص اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دارد و نام فعلي آن حي الحسين است) مي برند، و پس از جرم و جنايت و آدمكشي، وقتي كه مي خواهند آنها را با اموال سرقت شده و به غارت رفته به عنوان غنائم جنگي حركت دهند و با خود همراه ببرند، بدون اينكه كوچكترين بي احترامي بدانها بشود ناگهان لشكريان خراساني و يا سپاهيان سيدحسني، از ايران فرا مي رسند و خود را به لشكريان سفياني مي رسانند و شبانه تمامي آنها را مي كشند و حتي يكنفر از آنها را زنده نمي گذارند و زنان را آزاد، و اموال غارت شده را از آنان شده را از آنان باز پس مي گيرند، و لذاست كه سلمان مي گويد المستفدون و يا المستقذون عشية.

فتنه شرق

و اما اينكه گفته است: (وعده ي بين شما و خروج سفياني و قتل نفس زكيه، فتنه اي است كه از شرق پيدا مي شود) ظاهرش اين است كه: اين فتنه همان فتنه اي است كه اميرالمؤمنين عليه السلام بدان خبر داده و فرمود: (پيش از آنكه فتنه اي از شرق پيدا شود و همه چيز را زير دست و پاي خود لگدكوب كند از من بپرسيد).

و اين فتنه همانگونه كه قبلا هم گفتيم و رواياتي را نيز از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي خروج پرچم هاي سياه از مشرق، نقل نموديم و بعد از اين نيز رواياتي در همين زمينه درباره ي مشرق و خراسان خواهيم آورد، مربوط به قيام ديني ايرانيان و نهضت گروهي از مردم متعهد اين كشور است كه حق را مطالبه مي كنند ولي آن را به آنها نمي دهند و لذا بپا مي خيزند و مي جنگند و در نتيجه باخواست خدا پيروز مي شوند و اين فتنه همانگونه كه در اخبار آمده است آزمايشي است از سوي خداوند و تقديري است از جانب باري تعالي كه بدين وسيله مردم مؤمن و غيرمؤمن آزمايش مي شوند و زمينه ي حكومت جهاني حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء نيز فراهم مي گردد، و تا نزديكيهاي

ص: 301

ظهور مبارك آن حضرت و يا تا آن موقعي كه خدا بخواهد ادامه دارد.

هوچي گريهاي سرويسهاي خبري

و اما اينكه گفته است: (هاتفي از طرف مغرب فرياد برمي آورد) بدون ترديد اين فرياد، فريادهاي راديوهاي بيگانه، و داد و بيدادهاي سرويسهاي خبري غرب، و هوچي گريهاي غربيها پيرامون جنگ تحميلي عراق عليه ايران، و ياري خواستن از جهانيان براي متسأصل ساختن ايران، و يا تحميل صلح و سازش است و به همين لحاظ است كه سلمان مي گويد: آن منادي را ياري نكنيد كه خدا ياريش نكند. و اين بعلت آن است كه كافرند و نبايد دعوتشان را اجابت نمود.

حدیث ششم:خروج پرچم هاي سياه از مشرق

مرحوم سيد بن طاووس عليه الرحمه در مورد خروج پرچمهاي سياه از مشرق، حديثي را از امام حسن مجتبي عليه السلام بدين صورت نقل كرده است:

«وَ عَنِ الحَسن علیه السلام إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه و اله سلم ذَكَرَ بَلاء يَلْقَاهُ أَهلُ بَيْتِهِ حَتَّى يَبْعَثَ اللَّهُ رايَةً مِن المَشرِقِ سَودَاء مَن نَصَرَها نَصَرَهُ اللهُ وَ مَن خَذَهَا خَذَلَهُ الله حَتَّى. يَأْتُو رَجُلاً اسمهُ كَاسمي ، فَيُوَلُّوهُ أمرَهُم فَيُوْيَّدُهُ اللهُ وَيَنصُرُه». (1) .

حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام روايت كرده است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بلائي را كه دچار اهل بيتش خواهد گرديد متذكر شد، و اين روايت را از قول پيغمبر بازگو نمود كه آن حضرت فرمود: تا اينكه خداوند پرچم سياهي را از مشرق برميانگيزاند كه هر كس آن پرچم را ياري كند خدا او را ياري خواهد نمود و هر كس كه ياري آن پرچم را ترك كند خدا هم ياري خود را از او ترك خواهد نمود و آنها (يعني صاحبان پرچمهاي سياه) مي آيند تا به نزد مردي كه نام او نام من است (يعني حضرت صاحب الامر عليه السلام) و او را سرپرست خود مي سازند و زمام كار خود را به دست وي مي سپرند و خدا هم او را تأييد مي كند و ياري مي نمايد.

ص: 302


1- الملاحم و الفتن ص 54 باب 100 طبع منشورات الرضي و عقدالدرر ص 130.

ما اين حديث را از چندين منبع موثق حديث در گذشته با الفاظ و عبارات مختلف و متشابهي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل نموده و درباره ي آنها توضيح داده ايم و در اينجا ديگر مطلب گذشته را تكرار نمي كنيم و فقط به اين نكته اشاره مي كنيم كه بدون ترديد مراد، از اين پرچمي كه خداوند آن را از جانب مشرق برانگيخته مي سازد، و صاحبان آن پرچم هم به نزد مردي مي روند كه نام او نام پغمبر است و خداوند او را تأييد مي كند و ياريش مي نمايد، اين پرچم، همان پرچم سياهرنگ شيعيان و شعار دولت زمينه سازان حكومت مهدي عليه السلام است، و آن مرد هم كه نامش نام پيغمبر است حضرت حجة بن الحسن العسكري (م ح م د) ولي مطلق خداوند حضرت صاحب العصر و الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف مي باشد. و اين پرچم است كه هر كس آن را ياري كند خدا او را ياري خواهد كرد و هر كس ياريش را ترك گويد خدا هم او را دچار ذلت و خواري خواهد نمود.

حدیث هفتم:آغاز و انجام قيام مردم ايران

محمد بن ابراهيم نعماني در كتاب «غيبت نعماني» در مورد خروج كساني كه از مشرق قيام مي كنند و خواستار حقند ولي حق را به آنها نمي دهند و آنها مي جنگند تا اينكه پيروز مي شوند و سپس زمان امور خود را به دست حضرت صاحب الامر عليه السلام مي سپارند، در روايتي از ابي خالد كابلي از حضرت ابوجعفر امام محمدباقر عليه السلام چنين نقل كرده است كه آن حضرت فرمود:

« کَأَنِّی بِقَوْمٍ قَدْ خَرَجُوا بِالْمَشْرِقِ یَطْلُبُونَ اَلْحَقَّ فَلاَ یُعْطَوْنَهُ ثُمَّ یَطْلُبُونَهُ فَلاَ یُعْطَوْنَهُ فَإِذَا رَأَوْا ذَلِکَ وَضَعُوا سُیُوفَهُمْ عَلَی عَوَاتِقِهِمْ فَیُعْطَوْنَ مَا سَأَلُوا فَلاَ یَقْبَلُونَهُ حَتَّی یَقُومُوا وَ لاَ یَدْفَعُونَهَا إِلاَّ إِلَی صَاحِبِکُمْ قَتْلاَهُمْ شُهَدَاءُ أَمَا إِنِّی لَوْ أَدْرَکْتُ ذَلِکَ لَأَبْقَیْتُ نَفْسِی لِصَاحِبِ هَذَا اَلْأَمْرِ ». (1) .

گوئي هم اكنون من گروهي را با چشم خود مي بينم كه از مشرق (خاور) قيام كرده اند و خواستار حقند ولي آن را به آنها نمي دهند، سپس باز حقشان را مي طلبند ولي به آنان داده نمي شود و چون چنان ديدند اسلحه هاي خود را بر

ص: 303


1- غيبت نعماني، ص 273 حديث 50 و بحارالانوار ح 52 ص 243 حديث 116.

مي گيرند و بر گردنهايشان مي گذارند، اين وقت آنچه را كه مي خواستند به آنها داده مي شود ولي آن طايفه ديگر نمي پذيرند تا اينكه قيام مي كنند و كارشان رونق مي گيرد، و آنان آن را به كسي نخواهند داد مگر به صاحب شما (يعني: حضرت صاحب الامر عليه السلام) و كشته شدگانشان شهيدند. آگاه باش كه اگر من آن روز را درك مي نمودم خود را براي صاحب اين امر (يعني حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه-) نگه مي داشتم.

اين روايت با همه ي اختصارش از هيچ چيز فروگذار ننموده و تمامي آنچه را كه در روايات رسول خدا صلي الله عليه و آله پيرامون خروج پرچم هاي سياه، و مطالبه ي حق و قيام كردن و جنگيدن و زمينه سازي حكومت جهاني مهدي عليه السلام آمده است همگي، در خود جمع نموده و جاي هيچگونه شك و شبهه اي براي كسي كه طالب حق و جوياي يقين باشد باقي نگذاشته است و تمام درهاي شك و ترديد را بسته است و امام عليه السلام حقانيت قيام اين گروه و زمينه ساز بودن حكومت آنان را براي برپايي حكومت عدل (الله) در كمال صراحت بيان فرموده، و بطور ضمني به راوي خبر نيز فهمانده است كه انقلاب كنندگان و زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام شيعه هستند و چون قيامشان براي حق و ياري دين و زنده ساختن احكام شريعت سيدالمرسلين است، لذا كشته شدگان آنها نيز شهيدند.

ناظم الاسلام كرماني، در كتاب «علائم الظهور» صفحه ي 97 پس از آنكه حديث مزبور را از ابي خالد كابلي نقل كرده و با كمال صراحت لفظ (مشرق) را به (ايران) ترجمه نموده است به دنبال آن چنين مي گويد:

(در اين خبر لفظ مشرق را به «ايران» ترجمه نمودم بعلت آنكه امام عليه السلام مي فرمايد آنچه از اين گروه كشته مي شوند، شهيد شده اند و اين جمله قرينه، و بلكه صريح است به آنكه مراد از «مشرق» آن مشرقي است كه شيعيانش در آنجا مي باشند و همچنين اطلاق لفظ «مشرق» در اخبار بر مشرق فرات بسيار شده است».

يكي از نشانه هاي نزديك به ظهور
اشاره

در توقيع شريفي كه در سال 410 هجري از ناحيه ي مقدسه به افتخار «شيخ مفيد»

ص: 304

صادر شده و با خط شريف حضرت صاحب الامر عليه السلام شرف تحرير يافته، و در آن توقيع حضرت حجة بن الحسن العسكري (صلوات الله و سلامه عليهما) به برخي از علامت قيام خويش اشاره فرمود و علاماتي را كه نشانه ي نزديكي فرج و ظهور مبارك حضرتش مي باشد به مرحوم شيخ مفيد خصوصا و به شيعيان عموما خاطر نشان فرموده و مرحوم طبرسي آن را در كتاب «احتجاج» نقل نموده چنين آمده است:

«بسم الله الرحمن الرحيم» اما بعد؛ سلام بر تو اي مخلص در دين، كه در ولايت و دوستي ما خانواده مخصوص به يقين گشته اي... ما اگرچه بر طبق آنچه خداوند براي ما و شيعيانمان مصلحت دانسته تا زماني كه دولت دنيا در دست تبهكاران است در سرزمين دوردستي سكنا گزيده ايم كه جايمان از جايگاه ستمگران به دور است ولي با اين حال از احوال شما آگاهيم و هرگز چيزي از اخبار شما بر ما پوشيده نيست، و مي دانيم كه چه گرفتاري و پريشاني به شما (شيعيان) رسيده است.

از آن وقتي كه بسياري از شماها به كارهائي دست زدند كه پيشينيان صالح شما از آن روگردان بودند، و پيماني را كه خداوند از آنها گرفته بود پشت سر انداختند، گوئي از آن بي خبر بودند، ما شما را رها نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم و گرنه آن چنان سختي ها به شما روي مي آورد كه دشمنان، شما را مستأصل ساخته و از ريشه و بن برمي كندند.

فَاتَّقُوا اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ وَظَاهِرُونَا عَلَی انْتِیَاشِکُمْ مِنْ فِتْنَةٍ قَدْ أَنَافَتْ عَلَیْکُمْ یَهْلِکُ فِیهَا مَنْ حُمَّ أَجَلُهُ وَیُحْیی عَلَیْهِ مَنْ أَدْرَکَ أَمَلَهُ وَهِیَ أَمَارَةٌ لِأُزُوفِ حَرَکَتِنَا وَمُبَاثَّتِکُمْ بِأَمْرِنَا وَنَهْیِنَا وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.

از خدا بترسيد، و تقوي را پيشه خود سازيد و ما را در پيدايش فتنه اي كه در پيش است و مدتي به درازا خواهيد كشيد و كسي كه اجلش نزديك شده در آن فتنه بهلاكت خواهد رسيد و آن كس كه عمرش به پايان نرسيده است نجات خواهد يافت، ياري دهيد، آن فتنه نشانه ي نزديكي قيام ما و اظهار نمودن شما امر و نهي ما را براي همديگر است و خداوند نور خود را به پايان خواهد رساند اگر چه مشركان را خوش نيايد.پس شما، از روشن شدن آتش جاهليت، آتشي كه گروهي اموي مسلك آن را

ص: 305

روشن مي كنند، تا بدين وسيله «فرقه ي مهديه» (يعني: شيعيان و معتقدين به امام زمان عليه السلام) را بترسانند، به تقيه متمسك شويد. و من ضمانت مي كنم نجات كسي را كه در آن فتنه خواهان منزلتي نباشد و در طعن آن به راه پسنديده گام نهد و راهي را كه موجب رضاي خداست بپيمايد.

إِذَا حَلَّتْ جُمَادَی الْأُولَی مِنْ سَنَتِکُمْ هَذِهِ فَاعْتَبِرُوا بِمَا یَحْدُثُ فِیهِ وَاسْتَیْقِظُوا مِنْ رَقْدَتِکُمْ لِمَا یَکُونُ مِنَ الَّذِی یَلِیهِ سَتَظْهَرُ لَکُمْ مِنَ السَّمَاءِ آیَةٌ جَلِیَّةٌ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلُهَا بِالسَّوِیَّةِ وَیَحْدُثُ فِی أَرْضِ الْمَشْرِقِ مَا یَحْزُنُ وَیُقْلِقُ وَیَغْلِبُ مِنْ بَعْدُ عَلَی الْعِرَاقِ طَوَائِفُ عَنِ الْإسْلَامِ مُرَّاقٌ یَضِیقُ بِسُوءِ فِعَالِهِمْ عَلَی أَهْلِهِ الْأَرْزَاقُ ثُمَّ تَتَفَرَّجُ الْغُمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ بِبَوَارِ طَاغُوتٍ مِنَ الْأَشْرَارِ یُسَرُّ بِهَلَاکِهِ الْمُتَّقُونَ الْأَخْیَارُ.

چون ماه جمادي الاولي از اين سال (يعني سالي كه فتنه ها و حوادث در آن روي مي دهد) فرا رسد بدانچه در آن ماه اتفاق مي افتد پند گيريدو براي آنچه پس از آن مي آيد (خود را آماده نموده) و از خواب غفلت بيدار شويد.

بزودي از آسمان براي شما نشانه ي آشكاري ظاهر مي شود و مانند آن نشانه اي از زمين نيز بطور مساوي برايتان نمودار مي گردد. و در مشرق زمين، جريان ناگوار و حزن آوري كه موجب قلق و اضطراب مردم باشد اتفاق مي افتد و مردمي كه از اسلام هيچگونه بهره اي ندارند بر سر مردم عراق مسلط مي گردند، كه بوسيله ي كردار ناپسند آنها امرار معيشت و روزي بر مردم عراق تنگ مي شود، و پس از اين جريان با نابود شدن مرد سركشي از اشرار اندوه بر طرف مي گردد و از نابودي او مردمان با تقوي و نيكان خوشنود مي شوند. (1) .

خواننده ي عزيز! در اين توقيع شريف آنچنانكه ملاحظه فرموديد، همه ي گفتنيها گفته شده و نشانه هائي كه دال بر نزديك قيام حضرت است به وضوح گوشزد گرديده است، ولي متأسفانه برخي از نويسندگان كه در گذشته اين توقيع شريف را ترجمه كرده اند، بدون توجه به اين نكته ي مهم: كه حضرت فرموده است «و هي امارة لازوف حركتنا» يعني: و آن فتنه نشانه ي نزديكي قيام ما است بگونه اي آن را ترجمه نموده اند كه گوئي همه ي حوادث مذكوره ي در توقيع، مربوط به زمان «شيخ مفيد» است.

ص: 306


1- احتجاج طبرسي ج 2 ص 324-322.

در حالي كه حضرت تمام جرياناتي كه پيش از ظهور مباركش در عراق روي خواهد داد، و هم چنين حوادث دردناك و ناگواري كه براي دوستان و شيعيانش در ايران اتفاق خواهد افتاد كه قلب مبارك حضرتش را جريحه دار خواهد نمود، در كمال صراحت پيشگوئي فرموده و با لطف و عنايت پروردگار، پرده از روي چهره ي زشت، و نازيباي حكام خود فروخته ي عراق، كه از اسلام و مسلماني بهره اي ندارند، به روشني برداشته و سركرده ي آن گروه شرارت پيشه را به عنوان طاغوت اشرار معرفي نموده و در نتيجه هلاكت و نابودي او را به نيكان و تقواپيشگان بشارت داده است.

تذكر

دراينجا بار ديگر اين نكته را متذكر مي شويم، كه برخي از نويسندگان بدون توجه به نكات ظريف و لطيف و مثبتي كه در توقيع حضرت صاحب الامر عليه السلام كه به افتخار شيخ مفيد شرف صدور يافته آمده است، كليه ي علائم در توقيع را بر حوادث گذشته حمل نموده، و همه ي آنها را جزء حوادثي كه واقع شده به حساب آورده اند.

در حالي كه هيچ نشانه اي بر وقوع چنين حوادث شكننده اي در زمان مرحوم شيخ مفيد -عليه الرحمه- در تاريخ ثبت نشده و هيچگونه گزارشي در اين زمينه به ما نرسيده است و خود آنها هم بطور ضمني اعتراف دارند كه دليل قاطعي كه بيانگر وقوع چنين حوادث سهمگيني باشد در دست ندارند.

بعلاوه اشارات و كنايات و جملاتي در توقيع شريف ديده مي شود كه دال بر عظمت و گستردگي حوادث مذكوره ي در توقيع است و نشان مي دهد كه جملگي آن حوادث از علائم ظهور است كه ما براي مزيد اطلاع به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

1- در اين توقيع، حضرت فرموده است: (شما شيعيان، در پيدايش فتنه اي كه در پيش است و مدتي به درازا خواهد كشيد و در آن فتنه كسي كه اجلش رسيده باشد بكام مرگ خواهد افتاد و آن كس كه عمرش تمام نشده نجات خواهد يافت، تقوي را پيشه ي خود سازيد و ما را ياري دهيد). كه اين جملات پرمحتوي، حاكي از يك فتنه ي بزرگ و خاموش نشدني و جنگي طاقت فرسا و طولاني است.

2- حضرت فرموده است: (آن فتنه، نشانه ي نزديكي حركت ماست كه بدون ترديد

ص: 307

حركت در اينجا به معناي قيام و ظهور است، چه آنكه بلافاصله حضرت به دنبال اين جمله فرموده است: «و الله متم نوره و لو كره المشركون)؛ خداوند نور خود را به پايان خواهد رساند، و ذكر اين جمله، اشاره به ظهور مبارك آن حضرت است.

3- حضرت فرموده است: (از روشن شدن آتش جاهليت كه آنرا گروهي اموي مسلك روشن مي كنند و بدان دامن مي زنند، به تقيه متمسك، شويد، و يا خويشتن را محفوظ نگهداريد) كه اين خود نشانه ي درگيري و اختلاف عرب و عجم است كه در روايات ديگري نيز بدان تصريح شده است. (1) .

4- حضرت فرموده است: (آنها مي خواهند با روشن ساختن آتش (جنگ) گروه راه يافته، (يعني: شيعيان، و يا معتقدين به امام زمان عليه السلام را بترسانند)، كه اين خود نيز يكي از علائم ظهور است. چه آنكه مطابق اخبار زيادي كه در منابع روائي شيعه و سني آمده است، خروج خراساني از ايران همان و حمله ي دشمنان دين و انسانيت به ايران، و زدن شهرهاي ايران و كشتن بيگناهان همان. (2) .

5- حضرت فرموده است: (در آن سال از ماه جمادي الاولي كه حوادث در آن واقع مي شود، نشانه ي روشني از آسمان، و هم چنين نشانه ي بارزي به طور مساوي از زمين براي شما آشكار مي شود) كه نشاني از وقوع چنين نشانه هائي در زمان شيخ مفيد- رحمة الله عليه، در تاريخ ديده نمي شود.

6- حضرت فرموده است: (در سرزمين مشرق، يعني: در ايران و يا تمام خاورميانه، جريان ناگواري كه موجب اضطراب و ناراحتي مردم باشد روي مي دهد) كه دليل قانع كننده اي بر وقوع چنين جرياني در زمان شيخ مفيد در دست نيست.

7- حضرت فرموده است: (بعد از اين جريان، طوائفي كه از دين و ايمان بهره اي ندارند بر سر مردم عراق مسلط مي شوند) كه مي توان گفت: مقصود از اين گروههاي خارج از دين، پيدايش احزاب مختلف، و روي كار آمدن آنها و وقوع كودتاهاي پي در پي در عراق، و هجوم لشكريان سفياني بدين سرزمين است.

بنابراين با توضيحاتي كه درباره ي توقيع شريف يادآور شديم مي توان گفت: آنچه را

ص: 308


1- تفصيل اين مطلب در (بخش چهارم) خواهد آمد.
2- قسمتي از روايات مربوط به اين موضوع در سابق گذشت، و قسمتي هم در آينده خواهيم آورد.

كه برخي از نويسندگان در توضيح علائم ياد شده ي در توقيع مبارك آورده اند، صرف احتمالاتي بيش نيست. و اين احتمالات هم نمي تواند بيانگر اثبات مدعاي آنان و نشان دهنده ي واقعيت و حقيقت باشد.در پايان اين بحث لازم است اين نكته را خاطر نشان سازيم كه روايات مربوط به «مشرق» و حركت پرچمهاي سياه، تنها به رواياتي كه ما از باب نمونه ذكر نموديم منحصر نمي شود، بلكه اين روايات به قدري زياد و فراوان است كه اگر كسي بخواهد همه ي آنها را در يكجا گردآوري كند خود كتابي قطور و مفصل خواهد شد.و البته ما در اينجا درصدد جمع آوري احاديث مربوط به «مشرق» و هم چنين جرح و تعديل آنها و اينكه روايت درست است يا آن، و اين صحيح است يا ديگري، نيستيم. و نمي خواهيم پيرامون يكايك آن روايات اظهار نكنيم، بلكه هدف ما از نقل اينگونه روايات تنها بدين لحاظ است كه بفهمانيم در هر جا در روايات ائمه معصومين عليهم السلام از: (خروج پرچمهاي سياه از مشرق) سخن رفته است معمولا و بلكه واقعا نظر روايات از «مشرق» به ايران اسلامي معطوف بوده است، چنانكه در حديث «سوم» كه درباره ي مشرق و پرچم هاي سياه ملاحظه گرديد، به ايراني بودن صاحبان پرچمهاي سياه تصريح شده بود.

خراسان منطقه قيام زمينه سازان

اينك براي اينكه معلوم شود هدف روايات از «مشرق» در واقع ايران اسلامي بوده است چند نمونه از احاديثي را كه در رابطه با حركت پرچمهاي سياه از خراسان از ائمه معصومين عليهم السلام روايت شده و حدود جغرافيايي منطقه ي قيام زمينه سازان را به نحو شايسته اي از ميان كليه ي مناطق شرقي جهان مشخص ساخته است در اينجا مي آوريم تا صدق سخنان گذشته ما بر خواننده گرامي روشن شود. و اينك نمونه اي چند از رواياتي كه درباره ي خروج پرچمهاي سياه از «خراسان» رسيده است.1- مرحوم سيد بن طاووس - عليه الرحمه- در كتاب «الملاحم و الفتن» در مورد خروج پرچمهاي سياه از «خراسان» حديثي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله بدين صورت آورده است:

ص: 309

«عَن ثوبان قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و اله إِذَا رَأَيْتُمُ الرَّايَاتُ السُّودِ خَرجَتْ مِن قِبَلِ خُراسان فَأتُوهَا وَ لَو حَبواً عَلَى التَّلج، فَإِنَّ فِيهَا خَلِيفَةُ اللهِ المهدى». (1) .

ثوبان روايات كرده است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هر گاه ديديد كه پرچمهاي سياه از طرف خراسان (يعني: از ايران براي نبرد) خارج شد، پس شما بسوي آنها بشتابيد اگرچه با دست و زانو (مانند كودكان خردسال) بر روي برف راه برويد زيرا خليفه خدا مهدي عليه السلام در ميان آنها و يا با آنهاست.

صاحب كتاب «عقدالدرر» يوسف بن يحياي شافعي، پس از آنكه اين حديث را از رسول گرامي اسلام نقل نموده و مدارك و مآخذ آنرا ذكر كرده است در معناي اين جمله، از حديث پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرموده است (زيرا خليفه ي خدا مهدي در ميان آنهاست) چنين مي گويد: ممكن است معناي اين جمله اين باشد كه صاحبان آن پرچمها قدرت و سلطه اي به دست مي آورند و زمينه ي حكومت و سلطنت حضرت مهدي عليه السلام را فراهم مي آورند.

2- جلال الدين سيوطي، در كتاب «الحاوي للفتاوي» در مورد خروج پرچمهايي سياه از خراسان و اهداف صاحبان پرچمها در روايتي از «ابوهريره» از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين آورده است:

«عَن أبي هُرَيرةَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه وسلم تَخْرُجُ مِن خُراسان راياتٌ سُودٌ فَلا يَرُدُّها شَيْءٍ حَتَّى تُنصَب بِإِيلياء». (2) .

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده: پرچمهاي سياهي از خراسان (براي نبرد) بيرون مي آيد كه هيچ چيز نمي تواند جلو آنها را بگيرد تا اينكه در «بيت المقدس» نصب مي شود. (3) .

آنگاه «سيوطي» درباره ي اين پرچمها چنين مي گويد:ابن كثير درباره ي اين پرچمها نه آن پرچمهاي سياهي است كه «ابومسلم خراساني» با آنها آمد و دولت بني اميه را سرنگون ساخت بلكه

ص: 310


1- الملاحم و الفتن ص 53 باب 94 عقدالدرر ص 126، 125 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 63 و كنزالعمال ج 14 ص 361.
2- الحاوي للفتاوي ج 2 ص 60 و كنز العمال ج 14 ص 261.
3- درباره ي اين حديث در آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.

اين پرچمهاي سياه، پرچمهاي سياه ديگري است كه براي ياري دادن و ملحق شدن به مهدي عليه السلام مي آيند و قيامشان به قيام حضرت مهدي عليه السلام متصل است.

3- نويسنده ي كتاب «غيبت نعماني» درباره ي خروج پرچمهاي سياه از خراسان حديثي را از اميرالمؤمنين عليه السلام بدين صورت نقل كرده است:

«عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ(عليهماالسلام) قَالَ: سُئِلَ أَمِيرُ المُؤْمِنِينَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَى (فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ) فَقَالَ انْتَظِرُوا الْفَرَجَ مِنْ ثَلَاثٍ فَقِيلَ يَا أَمِيرَ المُؤْمِنِينَ وَ مَا هُنَّ فَقَالَ اخْتِلَافُ أَهْلِ الشَّامِ بَيْنَهُمْ وَ الرَّايَاتُ السُّودُ مِنْ خُرَاسَانَ وَ الْفَزْعَةُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ». (1) .

امام باقر عليه السلام فرمود كه: از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي اين آيه ي شريفه: (فاختلف الاحزاب من بينهم) (2) سؤال شده، حضرت فرمود: با ديدن سه علامت منتظر فرج باشيد. يا اميرالمؤمنين عليه السلام آن سه علامت چيست؟ فرمود يكي اختلافي است كه در ميان شاميان، يعني: اهل شام، پيدا مي شود، و ديگري آمدن پرچمهاي سياه از خراسان است، و سومي وحشتي است كه در ماه مبارك رمضان پديدار مي گردد.

عرض شد يا اميرالمؤمنين! وحشت در ماه رمضان چيست؟ فرمود: مگر نشنيده ايد گفتار خداي تعالي را كه در قرآن كريم مي فرمايد «و اِنْ نَشَأ نُنَزِّلْ عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ آیَةً فَضَلَّتْ اَعْناقُهُمْ لَها خاضِعینَ»؛ (3) اگر بخواهيم نشانه اي از آسمان براي آنها مي فرستيم كه گردنهايشان در برابر آن كج شده و خاضع گردند.

نشانه، آن صدائي است كه از آسمان شنيده مي شود بطوري كه دختران پشت پرده را از خانه بيرون مي كشد و خفتگان را بيدار مي كند و اشخاص بيدار را هراسناك مي گرداند.

4- متقي هندي در كتاب «كنزالعمال» درباره ي موضوع مورد بحث حديثي را از اميرمؤمنان عليه السلام بدين صورت آورده است:

ص: 311


1- غيبت نعماني ص 251 طبع صدوق.
2- سوره ي مريم آيه ي 27.
3- سوره ي شعراء، آيه ي 4.

ابي الطفيل، از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت به او فرمود: اي «عامر» هرگاه شنيدي كه پرچمهاي سياه از خراسان نمايان شد، و تو در ميان صندوقي قرار داشتي كه درب آن را بسته و قفل كرده باشند، آن قفل و صندوق را بشكن تا در زير آن پرچمها (به كمك صاحبان پرچمهاي سياه بشتابي و به مبارزه ي با دشمنان برخيزي) و اگر نتوانستي خود را به آنها برساني بايد آن چنان تلاش و كوشش كني تا جائي كه بتواني خود را به آنها رسانده و در زير آن پرچمها مبارزه كني تا وقتي كه در راه خدا به افتخار شهادت نائل آئي. (1) .

5- در روايتي كه جابر، از حضرت امام محمدباقر عليه السلام روايت نموده چنين آمده است:«عَن جَابِرٍ عَن أبي جَعفَر عليه السلام قَالَ : تَنزِلُ الرَّايَاتُ السُّودِ اللَّتِي تَخْرُجُ مِن خُرَاسَانِ الكُوفَةَ فَإِذَا ظَهَرَ المَهدِى عليه السلام بِمَكَّة بَعَثَت اليهِ بِالبَيعَةِ». (2) .جابر مي گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: پرچمهاي سياهي كه از خراسان خروج خواهند كرد به كوفه وارد خواهند شد و چون مهدي عليه السلام در مكه ظاهر گرديد، آنان بيعت خود را براي آن حضرت خواهند فرستاد.

6- در ضمن روايت ديگري كه درباره ي خراب شدن «شام» و خروج سفياني و هجوم لشكريان او به عراق، از آن بزرگوار نقل شده چنين آمده است:«فَبَیْنَاهُمْ کَذَلِکَ إِذْ أَقْبَلَتْ رَایَاتٌ مِنْ خُرَاسَانَ تَطْوِی الْمَنَازِلَ طَیّاً حَثِیثاً وَ مَعَهُمْ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِ الْقَائِمِ» (3) .در اين ميان كه لشكريان سفياني دركوفه مشغول قتل و غارت هستند پرچمهاي زيادي (كه متشكل از چند لشكر است) از خراسان حركت كرده، به سرعت منازل ميان راه را طي مي كنند و چند نفر از ياران حضرت «قائم» عليه السلام نيز با آنها است.

7- در ضمن حديث مفصلي كه درباره ي اوضاع عمومي قبل از ظهور و بعد از آن، از حضرت امام محمدباقر عليه السلام روايت شده چنين آمده است:

ص: 312


1- كنزالعمال ج 11 ص 278 حديث 31514.
2- الملاحم و الفتن ج 1 ص 55 باب 104.
3- بحارالانوار ج 52 ص 238.

«وَ یَظْهَرُ اَلسُّفْیَانِیُّ وَ مَنْ مَعَهُ حَتَّی لاَ یَکُونَ لَهُ هِمَّهٌ إِلاَّ آلَ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) وَ شِیعَتَهُمْ ، فَیَبْعَثُ - وَ اَللَّهِ - بَعْثاً إِلَی اَلْکُوفَهِ ، فَیُصَابُ بِأُنَاسٍ مِنْ شِیعَهِ آلِ مُحَمَّدٍ (صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) بِالْکُوفَهِ قَتْلاً وَ صَلْباً، وَ یُقْبِلُ رَایَهٌ مِنْ خُرَاسَانَ حَتَّی یَنْزِلَ سَاحِلَ اَلدِّجْلَهِ» (1) .سفياني و پيروانش آشكار مي گردند و هيچ قصد و همتي جز كشتن و آزار اولاد پيغمبر و شيعيان آنها را ندارند. او لشكري را به طرف كوفه مي فرستد و عده اي از شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله را در آنجا مي كشند و گروهي را هم به دار مي زنند و لشكري نيز از خراسان حركت كرده مي آيد تا اينكه در ساحل دجله فرود مي آيند.

8- در يك حديث ديگر كه باز هم از امام محمدباقر عليه السلام درباره ي حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه- روايت شده چنين آمده است:جابر مي گويد: امام محمدباقر عليه السلام فرمود: حضرت مهدي (سلام الله عليه) در موقع عشا در مكه مكرمه ظاهر مي شود، و پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله و پيراهن و شمشير آن حضرت با او خواهد بود، و هم چنين علامات و نور و بياني به همراه خواهد داشت.

پس چون نماز عشا را بجاي آورد با صداي بلند فرياد مي زند (اي مردم) من خدا را به ياد شما مي آورم و آن موقعي را كه در مقابل او قرار مي گيريد خاطر نشانتان مي سازم، خداي تعالي حجت را بر شما تمام نموده و انبياء و كتب آسماني را فرستاده و به شما فرمان داده است تا چيزي را براي او شريك قرار ندهيد و اطاعت او و فرمان پيغمبرش را محافظت كنيد. و آنچه را كه قرآن مجيد احياء كرده و زنده ساخته احيا كنيد و آنچه را كه قرآن كريم از بين برده از بين ببريد و (طريق) هدايت را ياري كنيد، و براي تقوي و پرهيزكاري معين و مددكار باشيد، زيرا كه فاني شدن دنيا نزديك است و من شما را بسوي خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله دعوت مي كنم تا به كتاب خدا عمل كنيد و باطل را از ميان برده و نابود كنيد و سنت و شريعت را احيا نمائيد.

پس با سيصد و سيزده نفر به تعداد (اصحاب بدر) بدون اينكه با يكديگر وعده اي داشته باشند (بدون قرار قبلي) مانند لكه هاي ابر پائيزي كه در يكجا جمع مي شوند،

ص: 313


1- بحارالانوار ج 52 ص 222.

بدور هم گرد مي آيند، آنان پارسايان شب و شيران روزند و حضرت مهدي عليه السلام در ميان آنها ظاهر مي شود.

(پس خداوند (بوسيله ي او) سرزمين حجاز را مي گشايد و كساني را كه از بني هاشم در زندان بسر مي برند آزاد مي كند و پرچمهاي سياه در كوفه وارد مي شوند و صاحب پرچم هاي سياه (كه ظاهرا همان سيدخراساني معروف است) بيعت خود را براي آن حضرت مي فرستد، و مهدي عليه السلام لشكريان خود را به اطراف مي فرستد و ظلم و ستم و اهل آن را از بين مي برد، و كار او روبراه و شهرها در اختيار او قرار مي گيرد و خداوند قسطنطنيه را به دست با كفايت او فتح مي كند). (1) .

آنچه تا اينجا گفته شد، گوشه هائي از احاديث مربوط به مشرق و خراسان بود كه ما آنها را بعنوان نمونه، و اينكه هدف از مشرق و خراسان (ايران) است در رابطه با نهضت اسلامي ايرانيان پيش از ظهور آورديم و از اين قبيل روايات در كتب شيعه و سني فراوان يافت مي شود و آنچه را كه ما تا اينجا آورديم تنها، قسمتي از آن روايات است، و البته نگفته ها در اين مورد بسيار است و اگر ما مي خواستيم همه ي آنچه را كه در اين باره از ائمه ي معصومين عليهم السلام و صحابه و تابعين روايت شده است در اين مجموعه ي مختصر نقل كنيم از اصل مطالب باز مي مانديم، و لذا به همين مقدار اكتفا نموديم و اميدواريم كه با نقل روايات ياد شده توانسته باشيم منطقه ي قيام زمينه سازان دولت جهاني حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) را به دوستداران عدالت و منتظران فرج اهل بيت عليهم السلام شناسانده باشيم.

ص: 314


1- الملاحم و الفتن ج 1 ص 64 باب 129 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 72، 71.

بخش سوم:دربارهٔ نهضت سیّد حسنی و خراسانی

اشاره

سید حسنی کیست و خراسانی کدام است

منشا این عقیده از کجاست

نکته شایان توجه

آیا سید حسنی اهل خراسان است

آیا حسنی و خراسانی عنوان دو نفر است

سید انقلابگر حسینی است نه حسنی

چند پرسش آخرین سخن

پس چرا حسنی

یک مثال روشن

اشتباه از کجاست

اقوال دانشمندان

چند نکته مهم

روایات

چه کسی صاحب اصلی انقلاب است

نتیجه تحقیقات

ص: 315

درباره نهضت سيد حسني و خراساني

سيد حسني كيست و خراساني كدام است

اشاره

آنچه در ميان مسلمانان و بويژه مسلمانان شيعه ي اثناعشري (دوازده امامي) در مورد قيام ديني و يا بعبارت ديگر انقلاب اسلامي ايرانيان قبل از ظهور، برهبري سيدي جليل القدر (سيدحسني) در اذهان بيشتر مردم از عوام گرفته تا خواص به مرور زمان شهرت پيدا كرده اين است كه:

از نظر اخبار اسلامي چنانكه در پيشگوئيهاي پيشوايان مذهبي آمده است ناچار بايد در آخرالزمان، پيش از ظهور مسرت انگيز حضرت ولي عصر (عج) يكي از نواده هاي امام حسن مجتبي عليه السلام بنام (سيدحسني) از جائي بنام خراسان، پيدا شود و با پرچم هايي سياه كه نشانه ي نهضت اسلامي اوست قيام كند، و با كشور همسايه ي ايران (يعني: عراق) به مبارزه برخيزد و پيوسته به اين مبارزه ادامه دهد و پي در پي ستمگران متجاوز را به قتل برساند و همواره در اين مبارزه فاتح و غالب و پيروز شود تا جائي كه سپاهيان توانمند و نيرومندش به خاك عراق قدم نهاده و سرانجام به كوفه برسند و آنجا را محل اقامت و پايگاه نظامي خويش قرار دهند.

و چون در كوفه استقرار يافتند، همچنان منتظر بمانند تا زماني كه دوازدهمين امام معصوم شيعيان حضرت بقية الله الاعظم (ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) در مكه ي معظمه ظاهر شده و آنان از كوفه بيعت خود را براي حضرت بفرستند و مراتب تسليم و فرمانبرداري خود را نسبت به وي اعلام دارند. و بالاخره پس از آنكه حضرتش از مكه ي مكرمه متوجه سرزمين عراق گرديد. و در كوفه نزول اجلال فرمود،

ص: 316

سيدحسني با همه ي ياران و پيروان و لشكريانش تلسيم حضرت گردند و زمام كار و حكومت اسلامي خويش را كه تا آنروز در ايران انقلابي بدست داشته اند بكف با كفايت آن حجت مطلق الهي بسپارند.

آنچه تا اينجا گفته شد خلاصه و فشرده ي آن چيزي است كه هم در روايات و هم در السنه و افواه مردم (از عوام و خواص) راجع به قيام دلاورانه ي سيدحسني شهرت فراوان دارد و شيعيان نيز سخت بدان پاي بندند، و معتقدند كه نهضت چنين شخصيت ممتاز و مبارزي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله در ايران اسلامي يكي از نشانه هاي بارز آخرالزمان، و مقدمه ي رهائي بشريت از چنگال ظلم و ستم ستمگران و مژده ظهور مبارك حضرت ولي عصر عليه السلام است.

منشأ اين عقيده از كجاست؟

حال بايد ديد منشأ پيدايش چنين عقيده اي در ميان مسلمانان و بويژه (شيعيان) از كجاست؟ و چرا آنان به نهضت فردي بنام سيدحسني پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) معتقد گرديده و انقلاب مقدس او را مقدمه ي انقلاب جهاني حضرت صاحب الأمر عليه السلام دانسته اند؟!

حقيقت مطلب آنستكه: منشأ پيدايش اين عقيده در ميان مسلمانان، و بخصوص شيعيان، روايات مختلفي است كه در دو بخش جداگانه پيرامون نهضت ديني ايرانيان قبل از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (عج) در كتب حديث ديده مي شود.

يكي روايات فراواني است كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و جانشينان معصوم آن حضرت درباره ي خروج مردي هاشمي با پرچم هاي سياه از مشرق و يا خراسان روايت شده و ديگري روايات چندي است كه در مورد قيام سيدي جليل القدر در آخر زمان بعنوان سيدحسني از طرف قزوين و ديلم و طالقان از برخي از معصومين عليهم السلام نقل گرديده است.

از آنجا كه از طرفي از مجموع اين روايات دو مطلب استفاده مي شود، يكي خروج مردي هاشمي، و ديگري خروج سيدحسني، و از طرفي هم بين مردم و گروهي از پژوهشگران و نويسندگان و صاحب نظران چنين شايع است كه هاشمي خراساني، همان سيدحسني است كه محل خروج او خراسان و نشانه ي نهضت اسلامي او

ص: 317

پرچم هاي سياه است، از اينرو ما در اينجا براي اينكه معلوم شود كه سيدحسني كيست و خراساني كدامست؟ و آيا سيدحسني همان هاشمي خراساني است يا اينكه خراساني سيد ديگري غير از سيدحسني مي باشد؟ نخست درباره ي سيدحسني و نهضت خدا پسندانه ي آن سيد انقلابي بحث مي كنيم، و سپس در فصلي جداگانه، (در بخش چهارم) نهضت هاشمي خراساني را مورد بررسي قرار مي دهيم. و اينك مطالبي راجع به (سيدحسني) تقديمتان مي داريم.

نكته شايان توجه

در اينجا تذكر اين مطلب لازم است كه خاطر نشان سازيم، گرچه انقلاب اسلامي «ايرانيان» و نهضت مقدس (سيدحسني) مطابق اخبار وارده ي از اهل بيت عليهم السلام يكي از نشانه هاي بارز ظهور مبارك حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه و از علائم قريبه ي به ظهور است، ولي نكته ي بسيار مهم و شايان توجهي كه در اينجا در رابطه با نهضت حسني قابل ذكر و يادآوري است و نبايد از آن غفلت نمود، و بر هر فرد محقق و پژوهشگري لازم است بدان توجه نمايد اين است كه:

رواياتي كه درباره ي نهضت «ايرانيان» و رهبري سيدحسني، از پيامبر عظيم الشأن اسلام و جانشينان معصوم آن حضرت، و يا از برخي از (صحابه) و (تابعين) رسيده است بصورت ظاهر مختلف و متفاوت است. زيرا:

اولا - قسمتي از اين روايات (همانگونه كه در بخش دوم كتاب، تحت عنوان قيام زمينه سازان، سخن گفتيم) مربوط به خروج «پرچم هاي سياه» از مشرق، و قسمتي هم مربوط به خروج «پرچمهاي سياه» از طرف خراسان است.

و ثانيا- كليه ي اخبار مربوط به نهضت ايرانيان، با اينكه همگي آنها از رهبري فردي عظيم و انقلابگر خبر مي دهد كه او «سيد» و «هاشمي» و از دودمان پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و ذريه ي طيبه ي علي و زهرا عليهاالسلام است، و از مجموع آنها چنين استفاده مي شود كه وي طرفدار حق و مبارزه كننده ي با «عراق» و هزيمت دهنده ي لشكريان سفياني و تسليم شونده به امام زمان عليه السلام در كوفه مي باشد، و هم اوست كه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام به عنوان «حسني» از او ياد شده و با همين اسم و عنوان در ميان

ص: 318

مسلمانان شهرت پيدا كرده است، با وجود اين همه ي رواياتي كه درباره ي او رسيده است بحسب ظاهر، متحد، و متفق، و يكسان، و يكنواخت نيستند، زيرا:

از يكسو، در تعداد قابل توجهي از روايات كه از طرق شيعه و سني روايت شده و و ائمه ي معصومين عليهم السلام از حركت انقلابي مردي بزرگ از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله از طرف مشرق سخن گفته اند، گاهي از او بعنوان خراساني، و گاهي بعنوان هاشمي، و گاهي بعنوان حسني، و گاهي بعنوان حسيني، و گاهي بعنوان سيدموسوي، و گاهي بعنوان مردي از دودمان پيغمبر، و زماني هم بعنوان شعيب بن صالح از او ياد فرموده اند.

و از سوي ديگر، با اينكه در حديث مفصلي كه «مفضل» از امام صادق عليه السلام درباره ي خروج سيدحسني نقل نموده و امام عليه السلام نخستين محل حركت انقلابي اين سيد بزرگوار را از جانب قزوين و طالقان و ديلم دانسته است با اينحال: در پاره ي ديگري از روايات نام «ري» و گيلان، و همدان و بلاد جبل (يعني: مناطق كوهستاني ايران) مانند: قم و قزوين و كرمانشاه و همدان، به چشم مي خورد كه ذكر اسامي اين شهرها، خود نشانه ي قيام چند نفر ديگر در دوران زمامداري (سيدحسني) از شهرهاي مختلف ايران است.

بنابراين، با اينهمه اختلاف تعابيري كه بصورت ظاهر در رابطه با قيام ديني «ايرانيان» و خروج پرچم هاي سياه از مشرق يا خراسان، و نهضت پر ارج «سيدحسني» و يا «خراساني» ديده مي شود، اگر ما بخواهيم همه ي آن روايات را آنگونه كه هست بپذيريم و براي هر يك از شهرهاي نامبرده كه نام آنها در اخبار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آمده است يك رهبر مستقل و انقلابي فرض كنيم و براي فلان شهر و فلان شهرستان يك رهبر عظيم جداگانه و انقلابگر بحساب بياوريم، در اينصورت بايد بقول معروف كلاهمان پس معركه باشد و در نتيجه منتظر باشيم كه هر قطعه اي از خاك ايران بدست يك حكومت مستقل و جداگانه باشد. در صورتي كه چنين نيست، و مسلما انقلابگر در اصل، بيش از يكنفر نيست و آنهم بنابر آنچه از مجموع روايات فهميده مي شود، او يك شخصيت بزرگ سياسي علمي مذهبي است كه تمام نقاط «ايران» زير نفوذ و سيطره ي اوست و همه ي مردم ايران (جز تعداد كمي از مخالفين) در جنگ و صلح و رفاه و سختي يار و مددكارش مي باشند.

ص: 319

آيا سيد حسني اهل خراسان است؟

در مورد اين سؤال كه آيا سيدحسني از اهل خراسان است و يا مشهور به خراساني است بطور جزم از اخبار معلوم نمي شود، ولي اگر آنگونه كه ما در بخش چهارم پيرامون نهضت خراساني سخن گفته ايم نظريه ي برخي از دانشمندان و همچنين رواياتي كه به قيام سيدي حسيني از طرف مشرق اشاره مي كند بپذيريم، و قائل شويم كه مقصود از روايات از مشرق و خراسان كشور اسلامي ايران و آن سيد انقلابي هم همان (حسني) معهود است ولي بين حسني و حسيني در نسخه هاي كتابهاي موجود اشتباه رخ داده است، بطور قطع مي توان گفت: نسبت دادن وي به خراساني صحيح است. زيرا در صدر اسلام نسبت دادن به خراسان، به مشرق زمين زياد اطلاق مي شده است.

آيا حسني و خراساني عنوان دو نفر است

از آنجائي كه در موارد بسياري در پيشگوئيهاي پيشوايان درباره ي قيام ديني ايرانيان، هم به نهضت سيدحسني، و هم قيام شخصيت ديگري بنام (خراساني) اشاره شده و گروهي چنين عقيده دارند كه سيدحسني همان خراساني و از اهل خراسان و قيام او نيز از سرزمين خراسان خواهد بود از اينرو شايسته است پيش از آنكه روايات مربوط به اين دو شخصيت را مورد بررسي قرار دهيم ببينيم آيا واقعا سيدحسني همان خراساني معروف و از اهل خراسان و محل قيام او همان شهر مشهد مقدس است يا اينكه خراساني شخصيت ديگري غير از (سيدحسني) مي باشد.

در توضيح مطالب ياد شده آنچه مي توان گفت اين است كه:

واقع مطلب، آنگونه كه از برخي استفاده مي شود، حسني و خراساني عنوان دو نفر است و حسني غير از خراساني، و خراساني غير از سيدحسني است.

زيرا: چنانكه در بخش چهارم درباره ي «قيام خراساني» و هويت او از نظر روايات و ديدگاه دانشمندان سخن خواهيم گفت، آن سيد بزرگوار شخصيت ارزنده اي است كه مطابق اخبار اهل بيت عليهم السلام، و تحليل تحليل گران روايات معصومين عليهم السلام،آباء و اجداد گرامش در ايام فتوحات اسلام، يا بر اثر زور و فشار بيش از حد «امويان» و «عباسيان» نسبت به «علويان» به ايران مهاجرت نموده، و در سرزمين خراسان رحل اقامت

ص: 320

افكنده، و سپس به كشورهاي همجوار مانند هند و چين مسافرت نموده، و پس از مدت زماني بار ديگر به ايران باز گشته، و يا اينكه اساسا از همان كشورها به ايران آمده اند، و او پس از اينكه در اين سرزمين پهناور به حد رشد و كمال رسيد، دلاورانه قيام مي كند و مردم مسلمان ايران را از شر سلاطين جور نجات مي دهد و زمينه را براي ظهور حضرت صاحب الامر «عج» و حكومت جهاني آنحضرت فراهم مي نمايد، و پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام مرگش فرا مي رسد و دعوت حق را لبيك مي گويد. (1) .

و اما سيدحسني كه مطابق اخبار وارده در ميان ايرانيان صاحب مقامي بس رفيع است، با تمام ياران و سپاهيانش به محضر حضرت بقية الله - عجل الله تعالي فرجه - مي رسند و با آنحضرت بيعت مي نمايند و بعد از ظهور مقام والايي پيدا مي كنند. (2) .

در اينجا تذكر يك نكته يك نكته ضروري است و آن اينكه: هر چند از مجموع رواياتي كه مستقلا درباره ي خروج سيدحسني و قيام هاشمي خراساني رسيده چنين استفاده مي شود كه حسني و خراساني دو سيد انقلابي مستقل اند كه قيام يكي از آنها پيش از ديگري صورت خواهد گرفت و ديگري بعد از مدتي پا به عرصه ي وجود خواهد گذاشت، ولي با توجه به روايات فراواني كه درباره ي نهضت ايرانيان و خروج پرچم هاي سياه رسيده است، و أئمه ي معصومين عليهم السلام در بعضي از اين روايات خروج اين پرچم ها را از مشرق، و در بعضي از خراسان، و در برخي ديگر بالفظ: از طرف مشرق: و يا از ناحيه ي خراسان دانسته اند، چنين فهميده مي شود كه اگر در واقع حسني، و خراساني دو نفر باشند قيام ايندو، در يك زمان است و بين قيام اين دو نفر چندان فاصله ي زيادي از نظر تحديد زمان وجود ندارد.

و البته هيچ بعيد نيست و هيچ مانعي هم ندارد كه حسني و خراساني مطابق اخبار وارده عنوان دو نفر باشد و هر دو نفر پس از دوران انقلاب و اندكي پيش از ظهور در

ص: 321


1- به كتاب الزام الناصب، ج 2، ص 161-160، الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 142 و 146، الملاحم و الفتن، ص 66-65 باب 132، عقدالدرر، ص 129، بشارةالاسلام، ص 184 و البرهان متقي هندي، باب 4، حديث 4، ص 103 مراجعه فرمائيد.
2- به كتاب بحارالانوار، ج 3، ص 15 و 16 و انوارالنعمانيه، ج 2، ص 87 و 88 و مختصر بصائرالدرجات، ص 188 و عقدالدرر، ص 97 و الملاحم و الفتن، ص 149 و رواياتي كه در همين بخش آورده ايم مراجعه فرمائيد.

يك زمان خاص در رأس كار و اداره ي امور كشور قرار گيرند و با همكاري و همياري و معاونت يكديگر كشور را به پيش ببرند، اما يكي برتر و بالاتر، و ديگري زيردست و تحت نظر شخص برتر باشد. كه البته اين برهه از حكومت «زمينه سازان» طبق روايات وارده، مرحله ي دوم يا آخرين مرحله ي حكومت آنان است كه به «شعيب بن صالح» و «سيدحسني» يا «سيد خراساني» مربوط مي شود.

تذكر ديگر:بايد توجه داشت آنچه را كه تا اينجا در رابطه با عنوان حسني و خراساني آورديم در صورتي درست است كه بگوئيم: سيدحسني و خراساني در واقع دو نفرند اما اگر بخواهيم با ديده ي تحقيق و كاوش بيشتر به روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام درباره ي نهضت ديني ايرانيان بنگريم و همه ي آنها را در كنار هم قرار داده و با دقت تجزيه و تحليل نمائيم بزودي متوجه خواهيم شد كه گرچه در بعضي از روايات هم به نهضت حسني اشاره شده و هم درباره ي قيام خراساني سخن بميان آمده و چنين وا نمود شده است كه حسني و خراساني عنوان دو نفر است، ولي: مطابق برخي از روايات غير از رواياتي كه از «مفضل بن عمر» از امام صادق عليه السلام بخصوص درباره ي حسني رسيده است، نه سيد صاحب اصلي دعوت حسني است تا موسوم به حسني باشد و نه هم قيام از نفس خراسان است تا اشكال و ايرادي را ايجاد نمايد.

بلكه آنچه از مجموع اخبار مربوط به (زمينه سازان دولت جهاني مهدي عليه السلام) استفاده مي شود اين است كه: به فرض اگر حسني و خراساني عنوان دو نفر باشد، ايندو يار و مددكار يكديگرند و قيام هر دو نفر از ايران است.

و البته اين چيزي است كه از بسياري از روايات استفاده مي شود، و گرچه تشخيص شناخت اين دو سيد انقلابي قدري سخت و دشوار است ولي بهرحال: بر هر انسان متتبع و خبيري كه بخواهد روايات مربوط به نهضت ايرانيان را موشكافي كند اين مطلب روشن و آشكار است و نيازي به اين همه توضيح و تفسير ندارد. (1) .

ص: 322


1- تفصيل اين جريان در بخض چهارم خواهد آمد.
سيد انقلابگر حسيني است نه حسني
اشاره

نكته ي مهم ديگري كه در اينجا در رابطه با قيام مقدس سيدحسني بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه:

هر چند در اخبار و روايات اسلامي از قيام ديني گروهي از مردم مسلمان ايران زمين كه به رهبري سيدي پر تلاش و جهادگر و انساني دلسوز و دلباخته ي حق كه مردم آزاده ي ايران را براي نصرت دين حق دعوت مي كند بعنوان حسني و يا خراساني گفتگو شده است (و ما نيز بلحاظ اخبار وارده درصدد توجيه آنها برآمده و اظهار داشتيم كه اگر حسني و خراساني عنوان دو نفر باشد اين دو يار و مددكار يكديگرند) ولي در عين حال بايد دانست كه: سيد صاحب اصلي دعوت آنچنانكه برخي گمان كرده اند كه او حسني است و از خراسان بايد قيام كند و در السنه و افواه مردم از عوام گرفته تا خواص با همين اسم و عنوان شهرت پيدا كرده است «حسني» نيست، بلكه او سيدي حسيني است زيرا:

اولا: چنانكه قبلا هم تذكر داديم، در بعضي از روايات به قيام مردي از دودمان حسين عليه السلام كه از طرف مشرق خروج خواهد نمود تصريح شده است.

و ثانيا: چنانكه در روايات مربوط به نهضت «حسني» ملاحظه خواهيد فرمود: در همان روايتي كه موضوع قيام سيدحسني مطرح شده و بعنوان مدرك قرار گرفته و قيام كننده به نام (حسني) معرفي گرديده است اختلافي در لفظ كلمه ي حسني در نسخه هاي موجود روي داده است كه از آن چنين فهميده مي شود كه اين سيد عظيم انقلابي و جليل القدر «سيدحسني» است و او با آن فهم و شناخت و ديد خاصي كه نسبت به اسلام دارد يكي از علماء بزرگ و فقهاء عاليمقام و روحانيون طراز اول و يكي از مراجع پر نفوذ و قدرتمند شيعه در زمان خود مي باشد كه بيشتر اتباع و ياران او در درجه ي اول سادات و روحانيون و اهل علم مي باشند.

عليهذا بطور جدي نمي توان گفت كه قطعا آن سيد انقلابي (حسني) و قيام او از خراسان است.

در هر صورت، گرچه دربعضي از اخبار از نهضت فردي بنام حسني سخن رفته است و نويسنده نيز منكر اين مطلب نيست، چه آنكه ممكن است در ميان ساداتي كه

ص: 323

در ايران در آستانه ي ظهور قيام مي كنند شخصي بنام حسني پيدا شود، ولي در هر حال نه نام او و نه محل خروج او هيچكدام بطور دقيق مشخص نيست. و هر چند كه برخي عقيده دارند كه قيام اين سيد بزرگوار از خراسان است اما: اين عقيده با اصل روايت حسني كه امام صادق عليه السلام نخستين محل حركت انقلابي او را از جانب قزوين و طالقان و ديلم دانسته است سازگار نيست زيرا آنچه از آن روايت فهميده مي شود اين است كه: قيام سيدحسني (اگر حسني در روايت صحيح باشد) در ايران، از ناحيه اي است كه آن ناحيه از نظر نقطه ي جغرافيايي و منطقه ي اقليمي قديم، جزء سرزمين خراسان است.

بنابراين تنها چيزي كه در مورد محل قيام سيدحسني مي توان گفت اين است كه: هر چه هست، و اين سيد پرشور هر كه هست قيام او در ايران است.

چند پرسش

در اينجا ممكن است كسي بپرسد: اگر واقعيت مطلب همانست كه شما گفتيد، و در واقع سيدحسني و خراساني كه موضوع قيام هر دو، در اخبار اهل بيت عليهم السلام مطرح شده يكي است، پس چرا ائمه ي معصومين عليهم السلام گاهي انقلاب را به حسني، و زمان ديگري به حسيني و يا خراساني نسبت داده اند؟!

و اگر قيام كننده در واقع يك نفر بيشتر نيست و آن هم «سيدي حسيني» است، نه حسني، پس چرا در رواياتي كه در زمينه ي قيام اين شخصيت بزرگ انقلابي رسيده است اين همه اختلاف ديده مي شود؟! و چرا در روايات فراواني كه درباره ي (زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام از ائمه ي معصومين عليهم السلام، روايت شده گاهي از مشرق و گاهي از خراسان، سخن به ميان آمده است؟! و باز چرا وقتي كه امامان معصوم عليهم السلام از حدود جغرافيايي منطقه ي قيام «سيدحسني» سخن گفته اند، و حدود منطقه ي قيام او را از جانب قزوين و طالقان و ديلم دانسته اند، از شهرهاي متعدد و فراوان ديگري مانند: قم، قزوين، همدان، ري، گيلان، ديلم، طالقان و بلاد جبل، سخن گفته اند؟ آيا ذكر نام اين شهرهاي مختلف بخصوص علت و انگيزه ي خاصي داشته است؟!!

ص: 324

پاسخ

جواب اين پرسشها بخواست خدا در آينده روشن خواهد شد ولي در اينجا براي اينكه خواننده ي عزيز را حيران و سرگردان نگذاريم، و آنان را بلاجواب رها نكنيم مختصرا عرض مي كنيم: ممكن است علت اينكه ائمه ي طاهرين عليهم السلام گاهي از شخص قيام كننده بعنوان «حسني» و گاهي بعنوان «خراساني» سخن گفته اند، اين باشد كه:

اولا - چون پيشوايان مذهبي اسلام خواسته اند در پيشگوئيهاي خود راجع به علائم ظهور حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بمردم مسلمان جهان بفهمانند كه يكي از علائم حتميه ي قريب بظهور، قيام ديني مردم مسلمان ايران به رهبري «سيدي» از دودمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است و قيام او نيز از سوي مشرق از منطقه ي خراسان است از اينرو، گاهي از آن سيد بعنوان (حسني) و يا حسيني، و گاهي هم بعنوان خراساني ياد كرده اند تا بدينوسيله، هم سيد بودن وي را بمردم بفهمانند، و هم محل قيام او را براي مردم مسلمان جهان مشخص فرمايند.

و ثانيا- اينكه: ممكن است خراساني، اشاره به رهبر اصلي نهضت، و حسيني، اشاره به قيام سيد ديگري باشد. زيرا چنانكه در بخش چهارم در اين باره بتفصيل سخن خواهيم گفت: پس از پيروزي انقلاب سادات ديگري نيز به رياست خواهند رسيد و صاحب اصلي انقلاب را ياري خواهند داد.

و ثالثا - اينكه: اگر گاهي از قيام كننده بعنوان حسني، و زماني بعنوان خراساني، ياد كرده اند ممكن است براي اين بوده است كه: نخواسته اند تمام خصوصيات يك انسان آزاديخواه آزاد منشي را كه ذخيره ي الهي و زمينه ساز حكومت عدالت گستر مهدي موعود عليه السلام بوده است: براي همگان آشكار و هويدا ساخته و تمام مشخصات وي را يكجا بازگو نموده، و علنا او را به همه ي جهانيان معرفي نمايند.

و رابعا- اينكه، ممكن است با اين بيان، كه گاهي از (قيام دولت زمينه سازان) از سرزميني بنام «مشرق» و گاهي هم از سرزميني بنام «خراسان» سخن گفته اند، هدفشان اين بوده است كه قيام زمينه سازان از سرزمين شرق و از سرزمين شرق هم ناحيه اي بنام «خراسان» از سرزمين ايران است. ولي در عين حال بيش از اين

ص: 325

نمي توان شخصيت آن قيام كننده را با صراحت كامل، و بطور واضح و آشكار، آنگونه كه همه مردم او را بشناسند، در اختيار همگان قرار داد، تا بدينوسيله توانسته باشند وجود پربركت آن سيد انقلابي را از زيان و ضرر دشمنان، مصون نگهداشته، و جان او را از خطرات احتمالي دشمن كه در هر زمان و مكاني پيدا مي شود حفظ نموده و در نتيجه، مورد سوء قصد واقع نشود.

و خامسا- از طرفي اين امكان وجود دارد كه علت اينكه، امامان معصوم عليهم السلام در هر دوره و زماني نام يكي از شهرهاي معروف و مشهور ايران را ذكر نموده اند و بخصوص از برخي از شهرهاي مركز و مهم «ايران» كه بنحوي با خراسان پرآوازه آنروز ارتباط پيدا مي كرده است نام برده اند، هدفشان اين بوده است كه خواسته اند در نتيجه بدوستان و پيروانشان بفهمانند كه بهرحال: نهضت چنين شخصيت بزرگواري كه «سيد» و «هاشمي» و «حسني» و يا «حسيني» است، از كشور ايران اسلامي است، و كساني هم كه دعوتش را اجابت مي كنند، و به نداي روح بخش و دلنوازش در وقت نخستين فرياد «واسلاماه» او پاسخ مثبت مي دهند، و در جواب استغاثه اش (لبيك) مي گويند، و او را در تمام دوران قيام و انقلاب و پس از آن، هنگام جنگ و نبرد ياري مي نمايند، از همه ي شهرها و بخشها و روستاهاي اين مرز و بوم خواهند بود، نه از يك شهر بخصوص كه كساني خيال كنند و چنين پندارند كه قيام او از شهر خراسان - و مشهد مقدس- است و تنها كساني كه ياريش مي نمايند اهل خرسان مي باشند.

و اما اينكه أئمه ي معصومين عليهم السلام، محل قيام او را از جانب قزوين و طالقان و ديلم دانسته اند، بسيار مشخص، و واضح و آشكار است كه با اين بيان، خواسته اند به مسلمانان دنيا اعلام كنند كه نخستين نقطه ي آغاز قيام چنين دلير مرد آزاده اي در اطراف «قزوين» و «طالقان» و سرزمين «ديلم» (يعني: مناطق كوهستاني ايران: از قزوين تا گيلان كه از مناطق حساس و مركزي اين كشور، و برحسب تقسيمات اقليمي قديم، جزء سرزمين «خراسان» است)، خواهد بود.

و روي اين بيان ائمه ي معصومين عليهم السلام حتي منطقه ي قيام آن «سيد» انقلابي را نيز بطور سربسته مشخص فرموده و جاي هيچگونه شك و ترديد براي احدي باقي نگذارنده اند.خوشا بحال كساني كه نداي دلنواز، و فرياد استغاثه ي آن «سيد» بزگوار را براي

ص: 326

نصرت دين و سركوبي متجاوزين، بشنوند، و به سخنان جذاب و دلربايش كه جان و دل را صفا و جلا مي بخشد گوش فرا دهند، و عاشقانه به كوي او روي آورند و از جان و دل ياريش نمايند و در برابر زورگويان و مستكبران بپا خيزند و دشمنان خدا و انسانيت را از كشور عزيز، و ميهن اسلامي خويش، با ذلت و خواري بيرون كنند و سعادت دنياو آخرت را نصيب خود سازند.

آخرين سخن

و اما سخن آخر، و آخرين سخن (پيرامون نهضت سيدحسني) بنظر قاصر نويسنده ي اين سطور، آن سيدي كه صاحب اصلي دعوت و مالك واقعي ايران است، و فرياد وااسلاماي او از سرزمين ايران اسلامي از نواحي «قزوين» و «طالقان» و «ديلم» بلند مي شود، و مردم را به شورش و انقلاب عليه ظلم و بيدادگري فرا مي خواند در مرحله ي اول فقط و فقط يك «سيد» است. و آنهم چنانكه بعدا درباره ي محل خروج او، و ياران صديق و راستينش از نظر روايات بحث و گفتگو خواهيم كرد و در زمينه ي نهضت و قيام پرآوازه اش توضيح بيشتري خواهيم داد «سيدحسيني» است كه بيشتر دستياران و همكاران او در رده ي بالا «روحاني» و از اهل علم و دانش و افراد پاكدل و با تقوي و با فضيلت هستند.

و اين «سيد» شخصيت كم نظيري است كه مطابق آنچه از اخبار و روايات، استفاده مي شود فقيه، عالم، دانشمند، سياستمدار، زبان آور، مجاهد، مقاوم، و مجسمه ي تقوي و فضيلت است و انساني پركار و پرتلاش، و جهادگري خستگي ناپذير است كه در همان نخستين روزهاي رشد و كمال با ديدن ظلم و ستم قرار و آرام ندارد، و او بنده ي مطيع و فرمانبرداري است كه از هيچ چيز و هيچ كسي نمي ترسد و نمي هراسد.

و لذا در موقعي كه مي بيند مردم در زير شكنجه هاي طاقت فرساي اجانب و فشار و تعدي آنان دست و پا مي زنند، در برابر توطئه هاي توطئه گران و تجاوز بيگانگان به حريم كشور اسلامي ايران، بپا مي خيزد، و فرياد برمي آورد و در راه اعتلاء كلمه ي حق، و پيشبرد اهداف عاليه ي اسلامي تلاش مي كند، و براي از بين بردن باطل و محو آثار ظلم و ستم، از ملامت هيچ ملامت كننده و سرزنش هيچ سرزنشگري واهمه ندارد، و يكتنه

ص: 327

با دست خالي، و تنهاي تنها قيام مي كند و بر خدا توكل مي نمايد تا روزي كه به پيروزي مي رسد.

و اما سيدحسني - اگر حسني در روايت صحيح باشد- سيد ديگري است كه بحث درباره ي او به تفصيل در آينده ي نزديك خواهد آمد.

پس چرا حسني؟

اما اينكه برخي تصور كرده اند كه آن سيد انقلابي كه قبل از ظهور خواهد آمد «سيدي حسني» و از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام مي باشد براي آن است كه:

ناقلان حديث و راويان اخبار اهل بيت عليهم السلام و يا كساني كه مأمور استنساخ و نوشتن كتابهاي خطي، پيش از اختراع چاپ، بوده اند، هنگام نقل، و يا استنساخ حديث (سهوا بدون اينكه تعمدي در تحريف و نقل آن، و منحرف ساختن افكار عمومي داشته باشند) دچار اشتباه گرديده، و اشتباها حسني را بجاي (حسيني) نقل و ثبت كرده اند، و بدينوسيله چنين وانمود شده است كه سيد انقلابي قيام كننده ي پيش از ظهور (حسني) است. و دليل اين گفتار، همان اختلاف نسخه هايي است كه امروز در دسترس ما قرار دارد.

زيرا در برخي از آنها عبارات حديث مربوط به «حسني» چنانكه ملاحظه خواهيد فرمود: لفظ «حسني» و در برخي ديگر كلمه ي «حسيني» و حتي در برخي نيز بجاي حسني و حسيني، كلمه ي حسن، و حسين عليهماالسلام ديده مي شود.

و اما اگر آنها اشتباه نكرده باشند مي توان گفت: چون خط قديم خط كوفي بوده است، و در خط «كوفي» حسني، و حسيني، مشابه يكديگر است، و در آنزمان هم ماشين چاپي وجود نداشته، و چاپخانه اي در كار نبوده و كتاب نيز بدينصورتي كه امروز رواج دارد در نزد همگان مرسوم و متداول نبوده است، از اينرو اشتباها در نسخه ها «حسني» بجاي «حسيني» نوشته شده، و كساني هم بدون اينكه در اين باره كاوش كنند و تحقيقي بعمل آورند، به پيدايش «سيدحسني» از ناحيه ي خراسان، معتقد گرديده و آنرا در كتابهاي خود نوشته اند، و گويندگان و مبلغان مذهبي هم همانگونه كه حديث را در كتابها ديده اند، بدون اينكه درباره ي كيفيت انقلاب آن «سيد» و چگونگي نسب واقعي

ص: 328

وي فكر، و تحقيق نمايند آنرا براي مردم بازگو كرده اند.

مضافا به اينكه اينگونه اشتباهات در كتابها، حتي در زمان ما كه وسائل چاپ و ماشينهاي مدرن و مجهز چاپي در دست است، بسيار زياد و فراوان در كتب موجود، ديده مي شود كه در اينجا بيك نمونه ي آن اشاره مي كنيم.

يك مثال روشن

از باب مثال: مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه، در كتاب نفيس و پرارج «بحارالأنوار» ج 51 ص 70-68: از كتاب «اكمال الدين» صدوق، در حديث معراج پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم از ابن عباس، از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم جزء حوادث و علائمي كه خداوند عالم به پيغمبرش خبر داده است، حديث نسبتا مفصلي را روايت كرده است كه در آخر آن چنين آمده است: و «و خروج رجل من ولد الحسين بن علي عليه السلام» يعني از جمله ي علائم ظهور و قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم قيام و انقلاب مردي از فرزند زادگان حسين بن علي عليه السلام پيش از ظهور آن حضرت است.

در خود كتاب «اكمال الدين» صدوق، نيز (طبع كتابفروشي اسلاميه، سال 1369 هجري - قمري) ج 1 ص 361 تا 363، كه مرحوم علامه ي مجلسي (عليه الرحمه) روايت ابن عباس را از آن كتاب نقل كرده است عين همين جمله ي «رجل من ولد الحسين عليه السلام» وجود دارد، ولي در ج 52 «بحارالانوار» صفحه ي 278-276، كه مرحوم علامه، اين روايت را بار ديگر از كتاب «المحتضر» تأليف شيخ حسن بن سليمان «حلي» شاگرد «شهيد اول» از علماء قرن نهم هجري نقل نموده است با اينكه خود حسن بن سليمان هم، اين روايت را از صاحب كتاب «معراج» شيخ صالح (ابي محمدالحسين) و او نيز حديث را بسند خود از مرحوم صدوق، از ابن عباس روايت نموده، با اين حال، قسمت اخير روايت را اين چنين آورده است:

(و خروج ولد من ولد الحسن بن علي عليه السلام) يعني: از جمله ي علائم قيام «حضرت قائم عليه السلام» قيام و انقلاب مردي از فرزند زادگان و نواده هاي امام حسين مجتبي عليه السلام است.در اينجا شما خواننده ي عزيز، ملاحظه مي كنيد كه نخست بجاي كلمه ي «رجل» لفظ «ولد» و بجاي «حسين بن علي» حسن بن علي عليه السلام آمده است، در صورتي كه

ص: 329

حديث ابن عباس در هر دو كتاب، يعني: هم كتاب «كمال الدين» و هم كتاب «المحتضر» كه نسخه هاي اصل روايت معراج به شمار ميروند يكي است و سلسله ي سند حديث، به ابن عباس منتهي مي شود، و با اينكه عبارات و مطالب حديث بتمامه چه از نظر متن و چه از نظر سند، هم در بحار، و هم در كتاب «المحتضر» و هم در «اكمال الدين صدوق»، همه و همه يكي است با وجود اين، مي بينيد كه بجاي كلمه ي «حسيني» لفظ «حسني» ذكر گرديده است.

اشتباه از كجاست؟

بدون شك ميتوان اظهار اطمينان نمود كه اين اشتباه، يا از ناحيه ي نسخه برداران قبلي صورت گرفته، و يا اينكه از ناحيه ي چاپ كتابها، اين اشتباه روي داده است و شأن مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه، و هم چنين «شاگرد شهيد» اجل و اعظم از آنست كه دچار چنين اشتباه بزرگي گردند. و البته حقير به چاپهاي ديگر «بحارالانوار» مانند چاپ «كمپاني» و «امين الضرب» مراجعه نكرده ام و نمي دانم آيا در آن چاپها هم مانند اين اشتباه وجود دارد يا خير.

به هر حال: با مطالعه ي دقيق دركتب حديث، و تعمق بيشتر درباره ي خروج «سيدحسني» براي هر انسان تيزبين و دورانديش و ژرف نگر و كنجكاو، بخوبي روشن مي شود كه بطور قطع و يقين، آن شخصيت عظيم و انقلابگر و بي باك و نترس و شجاع و جسور و متهور كه هيچگونه بيم و هراس به دل راه نمي دهد، و در برابر همه ي زورمداران و قدرتمندان عالم مي ايستد، و در برابر سختيها و ناملايمات روزگار، خم به ابرو نمي آورد، و آوازه ي انقلاب اسلامي خويش را با فريادهاي «وا اسلاماه» بگوش جهانيان مي رساند. و با دگرگون ساختن اوضاع و احوال جهان، توجه محرومان و مستضعفان سراسر عالم را به ايران، و انقلاب اسلامي خويش جلب مي نمايد و زمينه ي حكومت جهاني مهدي موعود عليه السلام را فراهم مي آورد، شخصيت كم نظيري است كه «سيد» «عالم» بزرگوار، مطاع، و فرمانرواي علي الاطلاق مردم مسلمان «ايران» است.و او كسي است كه حركت انقلابي او از بلاد شرق و «ايران» و دعوت انقلاب اسلامي او در ميان ايرانيان پاكدل و ديندار و متعهد به اسلام، و از ناحيه ي مشخصي

ص: 330

بنام «ديلم» و قزوين و طالقان (كه از نواحي قديم خراسان و جزء سرزمين «ديالمه» است) صورت خواهد گرفت ولي «حسني» بودن وي چه از نظر اخبار و چه از ديدگاه دانشمندان، مورد شك و ترديد و بلكه در برخي از اخبار به «حسيني» بودن وي تصريح شده است.

سرگرداني نويسندگان

در اينجا خالي از مناسبت نيست به اين نكته اشاره كنيم كه بسياري از محدثان و مؤلفان و نويسندگان و پژوهشگران نيز درباره «حسني» بودن آن «سيدي» كه از شرق قيام مي كند ترديد دارند، و ندانسته اند كه آيا واقعا او «حسني» است يا حسيني»؟ و دليل اين گفتار، اظهار نظرهاي مختلف و گوناگوني است كه ابراز داشته اند.

در اين زمينه منابع و مآخذ مستقل و فراواني در دست است كه نشان مي دهد بيشتر كساني كه روايات مربوط به «سيدحسني» را در كتابهاي خود آورده اند، متوجه نشده اند، كه در واقع قيام كننده ي اصلي از سرزمين شرق چه كسي است. آيا در واقع او همان «سيدحسني» است؟ يا اينكه خراساني است؟ و يا اينكه: في الواقع «خراساني» همان سيدحسني است! و بهر صورت نويسندگان و محققان، در اين باره دچار سردرگرداني شده اند!!

مثلا برخي از دانشمندان مانند- صاحب كتاب «نورالانوار» و مرحوم سيداسماعيل طبرسي نوري در كتاب «كفايةالموحدين» و ناظم الاسلام كرماني در كتاب «علائم الظهور» گاهي چنين اظهار مي دارند كه اين «سيد» ظاهرا از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام است، و گاهي مي گويند: شايد نام او «حسن» باشد و گاهي مي گويند، ممكن است ملقب به حسني باشد!!

و برخي ديگر از نويسندگان: مانند صاحب كتاب «مهدي منتظر» و همچنين صاحب كتاب «يوم الخلاص» عقيده دارند كه اين «سيد» حسني، نيست، و بلكه «حسيني» است (1) و حتي مؤلف «يوم الخلاص» با تمام صراحت اظهار عقيده مي كند

ص: 331


1- مهدي منتظر، ص 163، 162، طبع صدوق، سال 1384 هجري قمري، تحت عنوان: (خروج سيدحسني) و يوم الخلاص- ص 643 چاپ چهارم: سال 1402 هجري 1983 ميلادي.

كه اين سيد انقلابي، همان خراساني و بدون شك و شبهه «حسيني» است.

و همين تعبيرات مختلف از سوي مؤلفان و محققان، بيانگر اين واقعيت است كه «حسني» بودن و يا «حسيني» بودن آن سيد انقلابي تا هنوز در هاله اي از ابهام باقي مانده، و نشانگر سرگيجه و سرگرداني عده ي زيادي از دانشمندان و محققان و پژوهشگران است، و گرنه، اينكه برخي مي گويند: او حسني است، و برخي مي گويند، شايد نامش حسن باشد، و عده اي مي گويند وي خراساني و حسني، و يا حسيني است، معنا ندارد. و بهرحال عقيم ماندن تلاش پژوهشگران براي شناخت و شناسائي نسب واقعي «سيد» نتيجه ي همان اختلاف روايات، و نسخه هاي كتابهاي مختلف است و سبب اينكه ما اين ابراز نظرها را در اينجا مطرح نموديم براي اين است كه: اظهار نظرهائي كه از طرف برخي از نويسندگان ابراز شده صد در صد حتمي و قطعي نيست و چنانكه در مبحث بعدي پيرامون «اقوال داشمندان» ملاحظه خواهيد فرمود، خواهيد ديد كه: خود آنها هم بطور ضمني معترف هستند و اقرار دارند كه نظريه ي آنان جنبه ي حقيقت و واقعيت ندارد.

اقوال دانشمندان

اكنون براي روشن شدن واقعيت مطلب، راجع به قيام بي نظير اين سيد بزرگ انقلابي، و آشنائي هر چه بيشتر، با شخصيت ممتاز و ناشناخته ي وي (خواه بعنوان حسني و خواه بعنوان حسيني) كه آغاز انقلاب و حركت اسلامي او از بلاد شرق و ايران، و از يك منطقه ي جغرافيائي خاص، بنام «خراسان» شروع مي شود و دعوت اسلامي او در ميان ايرانيان ديندار، و شيعيان محروم اين منطقه ي عظيم، و طرفداران سرسخت خاندان رسالت است، و قيام پرارج و نهضت پرثمرش، مستضعفان و ستمديدگان را اميدوار، و استكبارپيشگان و زراندوزان و مالپرستان و جاه طلبان مادي را مأيوس و جهانيان را دچار حيرت و شگفتي مي سازد، و انقلاب پرآوازه اش پشت استكبار جهاني را مي لرزاند، و دنيايي را دگرگون مي كند، و انقلاب اسلامي وي تا ظهور ولي مطلق الهي و انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام ادامه خواهد داشت، نخست گفتار برخي از دانشمندان گذشته را كه درباره ي شخصيت و هدف وي اظهار نظر نموده اند مي آوريم، و

ص: 332

سپس عين رواياتي را كه از ائمه ي معصومين عليهم السلام درباره او روايت شده است نقل مي كنيم، و تا جائي كه مجال بحث و گفتگو باشد و فرصت اجازه دهد، به توضيح و تشريح آنها مي پردازيم، تا اينكه با نيروي لايزال الهي و كمك اخبار و احاديث آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم نظر صحيح درباره ي آن سيد پرشور و انقلابي كه خواه ناخواه از دودمان پاك نبي گرامي، و از نوادگان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است، روشن شود.

و اينك اقوال دانشمندان:

1- در كتاب «نورالانوار» تأليف: شيخ علي اصغر بروجردي كه در سال 1301 هجري در زمان «ناصرالدينشاه قاجار» بچاپ رسيده است، پيرامون نهضت «سيدحسني» چنين مي نويسد:

«از جمله ي علامات، كه حتميه ي قريب به ظهور است، خروج «سيدحسني» است، و او، جوان خوشروئي خواهد بود كه از طرف «ديلم» و «قزوين» خروج خواهد نمود، و به آواز فصيح بلند، فرياد خواهد كرد كه «(اي مردم) بفرياد برسيد آل محمد بيچاره را كه از شما ياري مي طلبد».

مؤلف كتاب «نوارالانوار» پس از آنكه قسمتي از حديث مفصل «مفضل» (1) را كه از امام صادق عليه السلام درباره ي خروج «سيدحسني» رسيده است نقل مي كند، در توضيح آن حديث چنين مي گويد:

«و اين جوان يعني: سيد حسني، يا از اولاد امام حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام است، يا آنكه (حسن) نام دارد يا ملقب به «حسني» خواهد بود. ادعاي نيابت و «بابيت» حضرت مهدي عليه السلام را نمي كند، بلكه (او) شيعه ي اثناعشريه است، و مردم را به بدي و باطل دعوت نخواهد نمود، و لكن به بزرگي و مطاعيت و رياست خواهد رسيد، و گفتار و كردار او موافق با شريعت حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم مي باشد، و لكن در آن زمان كفر، عالم را فروگرفته باشد و مردم از دست آنها به تنگ آمده باشند كه آنجوان حسني فرياد برآورد كه بفرياد برسيد مضطر بي چاره را در آن وقت جمعي از مؤمنين كه مستعد باشند او را

ص: 333


1- متن عربي اين حديث، و ترجمه ي آن را به دنبال «اقوال دانشمندان بطور مفصل نقل خواهيم نمود».

اعانت (و ياري) نمايند، و او كم كم به كفار غلبه جويد و از ايشان بكشد و قوت بگيرد تا آنكه جمعيت او بسيار شوند.

و دور نيست كه به طريقه ي سلاطين عادله حركت نمايد تا آنكه با جمعي كثير و جمي غفير وارد كوفه گردد، و اين در وقتي است كه «كوفه» آباد شده باشد، و محل سكناي بزرگان باشد، و در لشكر او طوايف مختلفه باشد، كه از آن جمله باشند «طايفه ي زيديه» كه قائل به امامت «زيد بن علي بن الحسين، يا زيد بن حسن بن علي ابيطالب عليه السلام» باشند و «زيديه» از عسكر (و لشكر) او، از اطاعت و انقياد حضرت «قائم عليه السلام» سرباز زنند، و آن طايفه از اعراب خواهند بود، نه از اعجميين (يعني: نه از عجمها، و ايرانيان) و خصوصيات ديگري هم دارد كه انشاء الله (در هنگام نهضت وي ظاهر خواهد شد). (1) .

2- مرحوم سيداسماعيل طبرسي نوري، در كتاب «كفايةالموحدين» درباره ي خروج «سيدحسني» با نقل حديث «مفضل بن عمرو» و توضيحاتي كه از خود، بر آن افزوده است، چنين مي نويسد:

«ششم: از علامات حتميه ي، خروج «سيدحسني» است. و آن جوان خوش صورتي است كه از طرف «ديلم» و «قزوين» خروج نمايد و به آواز بلند فرياد كند كه بفرياد برسيد آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را كه از شما ياري مي طلبد و اين سيدحسني ظاهرا از اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام باشد و او دعوي بر باطل ننمايد و دعوت برنفس خود نكند، بلكه از شيعيان خلص ائمه ي اثناعشر و تابع دين حق و دعوي نيابت و مهدويت نخواهد نمود و لكن مطاع و بزرگ و رئيس خواهد بود.

و در گفتار و كردار موافق است با شريعت مطهره حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و سلم و در زمان خروج او چون كفر و ظلم عالم را فرو گرفته باشد و مردم از دست ظالمان و فاسقان در اذيت و آزار باشند و جمعي از مؤمنين نيز مستعد باشند از براي دفع ظلم ظالمين در آنحال «سيدحسني» استغاثه نمايد از براي نصرت دين آ محمد صلي الله عليه و آله و سلم پس مردم او را اعانت نمايند خصوصا گنجهاي «طالقان» و ظاهرا مراد از اين «طالقان» طالقان (ديلم) باشد نه طالقان شام اين گنجها از طلا و نقره نباشد، بلكه مردان شجاع قويدل و مسلح

ص: 334


1- نورالانوار، نور هشتم، در بيان علامات ظهور، علامت چهل و هشتم.

و مكمل كه بر اسبهاي اشهب (كه كنايه از وسائط نقليه و مركبهاي سواري است) سوار باشند و در اطراف او جمع گردند و جمعيت او زياد شوند، و بنحو سلطان عادل در ميان ايشان حكم و سلوك نمايد، و كم كم بر اهل ظلم و طغيان غلبه نمايد (و از مكان و جاي خود تا كوفه) زمين را از لوث وجود ظالمان و كافران پاك گرداند، و چون با اصحاب خود وارد كوفه شود به او خبر مي دهند كه حضرت حجة الله مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم ظهور نموده است و از مدينه بكوفه تشريف آورده است، پس «سيدحسني» با اصحاب خود بخدمت آن حضرت مشرف مي شوند، و از آن حضرت مطالبه دلايل امامت و مواريث انبياء مي نمايد.

حضرت صادق عليه السلام مي فرمايد: بخدا قسم كه آن جوان خود، آن حضرت را مي شناسد و مي داند كه او بر حق است ولكن مقصودش اين است كه حقيقت او را بر مردم و اصحاب خود ظاهر نمايد. پس آن حضرت دلايل امامت و مواريث انبياء را از براي او ظاهر نمايد در آن وقت «سيدحسني» و اصحابش بيعت خواهند نمود مگر عده ي قليلي از اصحاب او كه چهار هزار نفر از «زيديه» باشند كه مصحفها و «قرآن» در گردن ايشان حمايل است، و آنچه مشاهده نمودند از دلايل و معجزات آنرا حمل بر سحر مينمايند، و مي گويند، اين سخنان بزرگي است و همه ي اينها سحر است كه بما نموده و نشانداده اند، پس حضرت حجت عليه السلام آنچه ايشانرا موعظه و نصيحت نمايد، و آنچه اظهار «اعجاز» نمايد، در ايشان اثر نخواهد نمود. و حضرت تا سه روز ايشان را مهلت مي دهد و چون موعظه ي آن حضرت و آنچه حق است قبول ننمايند، حضرت امر فرمايد كه گردنهاي ايشان را بزنند، و حال ايشان بسيار شبيه است بحال خوارج نهروان كه در لشكر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و در جنگ «صفين» بودند. (1) .

3- ناظم الاسلام كرماني، در كتاب «علائم الظهور» در مقاله ي پنجم، كه تحت عنوان «علائم الظهور» آورده است در مورد خروج «سيدحسني» چنين مي نويسد:

از علائم حتميه، خروج «سيدحسني» است. و آن جوان خوش صورتي است كه از طرف «طالقان» و «ديلم» و «قزوين» خروج كند، و يا او آن سيدي است از اولاد

ص: 335


1- كفايةالموحدين 4 جلدي، ج 3، ص 403، در علامات حتميه.

حضرت امام حسن عليه السلام و يا نام او «حسن» باشد، و يا ملقب به «حسني» است. دعوي امامت، و نيابت و بابيت نكند، و مردم را بخود دعوت ننمايد بلكه مردم را به اتحاد و ترقي اسلام دعوت كند عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حكم كند، مردم از اطراف دور او را بگيرند. اين شخص، از قزوين تا كوفه را امن و منظم كند و زمين ايران را از لوث ظلمه پاك كند و آن جواني است كه سن او كمتر از چهل سال باشد، و خوش صورت و پاك عقيدت باشد. (1) .

سپس ناظم الاسلام كرماني، در دنباله ي سخنان خود پيرامون «نهضت سيدحسني» چنين مي گويد: (در باب خروج سيدحسني) عبارات كتب مختلف است و مؤلف، فقط (در اين مورد) بنقل از كتاب «كفايةالموحدين» اكتفا مي نمايد. و آنگاه وي جريان نهضت «سيدحسني» را مطابق آنچه كه ما از مرحوم طبرسي نقل نموديم از اول تا به آخر از همان كتاب كفايةالموحدين نقل كرده، و سپس در جاي ديگر از همان كتاب چنين مي نويسد:

خروج سيدحسني وقتي است كه در «ايران» پادشاه مقتدر نباشد. و پس از غلبه ي كفر و ظلم و قتل و نهب، خروج سيدحسني است از طالقان و ديلم، چنانچه سابقا ذكر شد. و از اخبار استفاده مي شود كه اين «سيد» دعوت بخود نكند اما مثل پادشاه رفتار كند و اين در وقتي است كه ايران پادشاهي نداشته باشد و جمهوري گردد و يا هرج و مرج گردد. يا ملوك الطوايف شود. (2) .

و آنگاه اين دانشمند در آخر كتابش پيرامون نهضت سيدحسني چنين مي گويد:

«در كتاب «دارالاسلام» نقل كرده است از كتاب «منتخب البصائر» حديث «مفضل» را و در باب خروج «سيدحسني» عوض حسني، حسيني ذكر كرده است. پس قدر متيقن اين است كه: سيدي از اولاد فاطمه عليهماالسلام از طالقان و ديلم خروج كند و به طرف «قزوين» آيد، «و ايران» را از شر كفار نجات دهد و اسلام را قوت دهد، اهل ايران را از شر سلطنت و ضررهاي سلاطين و ظلمه آسوده كند خواه حسني باشد خواه حسيني و اين در وقتي است كه امر بر مسلمانان سخت شود از طرف كفار و ظلمه، و مردم يكي

ص: 336


1- علائم الظهور كرماني، ص 108 تا 110.
2- علائم الظهور كرماني، ص 113.

يكي، دوتا دوتا، دور سيدحسني (و يا حسيني) را گرفته و كم كم او آشكار و قوت گيرد، تا آنكه (در نتيجه) بطرف «نجف» حركت كند و همه جا با فتح و پيروزي باشد.در كتاب «نورالانوار، فارسي» گويد: اين سيد، يا از اولاد امام حسن بن علي ابيطالب عليه السلام است، يا آنكه حسن نام دارد و يا ملقب به «حسني» خواهد بود، و ادعاي نيابت و «بابيت» حضرت مهدي عليه السلام را نمي كند و مردم را به بدي و باطل دعوت نخواهد نمود و لكن به بزرگي و مطاعيت خواهد رسيد. سابقا ذكر كرديم شخصي است خوش صورت كه سن او كمتر از چهل سال باشد.

خوشا بحال اهالي طالقان كه او را ياري كنند و از اخبار مستفاد مي گردد كه اشخاص «مختلف العقيده» در زير لواء او جمع شوند و عاقبت عقايد آنان خوب شود جز چهار هزار نفر بقول صاحب «كفايةالموحدين» و چهل هزار نفر بقول صاحب «نوارالانوار» و «بحار»، و شايد اين مخالفين از اهل «ري» باشند كه در برخي از اخبار آمده است كه با امام (زمان) عليه السلام مخالفت و جدال خواهند نمود. اگرچه در اخبار تصريح شده است كه از «زيديه» باشند، و مؤلف، دوستان دوستان و اولاد خود را وصيت مي كند: همينكه ديدند «سيدي» حسن نام، از طرف «طالقان» و «الموت» يعني: قزوين، ظاهر شد كه صبيح المنظر و سنش كمتر از چهل سال باشد، و مدعي سلطنت و امري نباشد، بشتابيد بسوي او، و در زير لواي او گرد آئيد تا آنكه بتوسط آن لواء، برسند بحضور امام موعود چه آنكه راحت و امنيت و ظفر و فتح، و دنيا و آخرت با آن لواء (يعني پرچم آن سيد) است و «العاقبة للمتقين» و پرهيز كنند از خيالات و اوهام كه اين شخص (العياذ بالله) سيد نيست، يا زاهد و عابد نيست و يا ضعيف و بي معين است (1) .

چند نكته مهم

خواننده ي عزيز: بعد از مطالعه نمونه هائي از «اقوال دانشمندان» لازم است بررسي كوتاهي در اطراف گفتار، و اظهار نظر آنان درباره ي «سيدحسني» داشته باشيم، ولي پيش از آنكه درباره ي ابراز نظرها و توضيحات آنها اظهار نظر كنيم، بايد توجه داشته

ص: 337


1- علائم الظهور كرماني، ص 179 تا 181.

باشيم كه دانشمندان مزبور، با ترجمه ي سطحي حديث مربوط به سيدحسني، همگي آنها بدون توجه بمعناي كلمه ي (فتي) كه در متن عربي حديث آمده است، برگردان فارسي آن را بمعني: «جوان» ترجمه نموده و گفته اند «سيدحسني جواني است خوش صورت و زيبا روي كه از طرف طالقان و ديلم و قزوين خروج كند» در صورتي كه كلمه «فتي» در لغت عرب هر چند كه بمعناي جوان نيز آمده است ولي در تمام موارد استعمال، بمعناي «جوان» نيست، و اين كلمه نيز مانند ساير الفاظ عرب معناي وسيعي دارد و ما انشاءالله درباره ي اين كلمه (يعني: فتي) در ذيل حديث مربوط به حسني تحت عنوان روايات پس از نقل اصل حديث توضيح خواهيم داد كه (فتي) بمعني جوانمرد است نه بمعناي جوان، زيرا اگر كلمه ي (فتي) در حديث مورد نظر تنها بمعناي جوان بود ديگر صفت «خوش صورت» كه به دنبال آن آمده است لازم نداشت. و بهر حال بحث درباره آن در جاي خود خواهد آمد و اينك نكته ها:

الف: نكته ي اول اينكه: بايد توجه داشت كه مؤلف كتاب «نورالانوار» و صاحب كتاب «كفايةالموحدين» و نويسنده كتاب «علائم الظهور» كه درباره ي سيد حسني، اظهار نظر نموده و گفته اند: او دعوي امامت و نيابت و «بابيت» و دعوي بر باطل ننمايد علتش آنستكه: چون مؤلفين كتابهاي نامبرده در زماني مي زيسته اند كه در اوج رواج مذهب فرقه ي باطله «بابيت» و «بهائيت» بوده است، از اينرو براي آنكه قيام «سيدحسني» را يك قيام الهي معرفي نموده و بمردم بفهمانند كه قيام آن سيد انقلابي، عليه ظلم و بيدادگري و برانداختن نظام طاغوتي در ايران اسلامي است، و قيام او زمينه ساز قيام حضرت مهدي عليه السلام است، لذا فرموده اند: كه وي ادعاي نيابت و بابيت نخواهد نمود، و با اين بيان، نهضت خداپسندانه سيدحسني را از نهضت مدعيان دروغين كه بخاطر رياست چند روزه ي دنياي فاني، ايمان نداشته ي خود را بباد فنا مي دهند و مدعي امامت و نيابت و بابيت مي شوند جدا ساخته اند.

ب: نكته ي دوم اينكه نويسنده ي كتاب «علائم الظهور» ناظم الاسلام كرماني درباره ي «سيدحسني» اظهار عقيده نموده و گفته است: (عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حكم كند) اين معنا از عبارت متن عربي حديث، كه مفضل بن عمر، آنرا از امام صادق عليه السلام درباره ي خروج «سيدحسني» نقل كرده است، فهميده نمي شود بلكه

ص: 338

برخلاف گفته ي ايشان، آنچه از آن حديث مستفاد مي گردد، سراپا مدح و تعريف و توصيف و تمجيد است. و چنانچه ملاحظه خواهيد فرمود از آن حديث بوي كمترين بي عدالتي استشمام نمي شود، و نويسنده ي اين سطور: بسيار متعجب است كه «ناظم الاسلام كرماني» اين بي عدالتي را چگونه و از كجاي حديث بدست آورده است.

ج: نكته ي سوم: اينكه «ناظم الاسلام كرماني» در قسمت اخير سخنان خود درباره ي «سيدحسني» به دوستان و اولاد خود سفارش كرده است: همينكه ديدند «حسن» نامي از طرف طالقان و قزوين ظاهر شد كه صبيح المنظر و سنش از چهل سال كمتر بود، بسوي وي بشتابند تا در زير «لواء» و پرچم او بحضور امام زمان عليه السلام برسند، اولا: بايد توجه داشت كه گرچه قيام كننده سيد است ولي نامش «حسن» نيست، و آنچه حديث مي گويد «حسني» است نه اينكه نامش حسن باشد، و ثانيا: اينكه وي سفارش كرده است كه دوستان و اولادش از آن «سيد» پيروي كنند در حقيقت معنايش اين است كه: او سخن اول خود را گفته است (عادل نباشد اما مثل سلطان عادل حكم كند) باز پس گرفته است.

د: نكته ي ديگري كه در رابطه با توضيحات «ناظم الاسلام» پيرامون سن مبارك «سيدحسني» بايد بدان توجه داشت اين است كه: وي گفته است: (و آن جواني است كه سن او كمتر از چهل سال باشد) البته اين درست است كه ممكن است از نخستين روزي كه «سيد» شروع به فعاليت مي كند، و مردم را از خواب غفلت بيدار مي نمايد و كم كم جوانان و سالخوردگان را عليه طاغوتيان زمان مي شوراند، در نخستين روزهاي كمال و سنين جواني باشد، ولي اين مطلب از نص صريح حديث فهميده نمي شود بلكه آنچه از مفهوم اين كلمه گفته اند: از چهل سال ببالاست نه كمتر از چهل و بهرحال تعيين سن مبارك «سيد» اجتهادي پيش نيست هر چند كه كلمه ي (فتي) در لغت بمعناي جوان هم آمده، و در برخي از روايات نيز درباره ي (خراساني) آمده است كه (جواني از خراسان خواهد آمد و در پيشاپيش او شعيب بن صالح است).

زيرا اولا- سياق عبارت خود حديث «سيدحسني» گواهي مي دهد كه مقصود از «فتي» در اين حديث، جوان بودن نيست، بلكه «جوانمرد» بودن است.

ص: 339

و ثانيا- اينكه: اين روايت (كه جواني از خراسان خواهد آمد) صريح در حسني نيست، و بعلاوه احتمال مي رود كه مقصود از آن سيد جوان، سيد ديگري باشد كه البته بحث درباره ي او در جاي خود خواهد آمد.ه- آخرين نكته اي كه در رابطه با قسمت اخير سخنان «ناظم الاسلام» بايد توضيح دهيم اين است كه: وي در كتاب «علائم الظهور» در ص 179 گفته است: «در كتاب «دارالسلام» نقل كرده است از كتاب «منتخب البصائر» حديث مفضل را و در باب خروج سيدحسني: عوض حسني، حسيني ذكر كرده است»

در مورد اين مطلب بايد گفت حقيقت اين است كه: هر كس در اين باره هر گونه اظهار نظري بنمايد، حق دارد و هرگز نبايد كسي او را مذمت نمايد، زيرا همانگونه كه ما قبلا توضيح داديم و مفصلا درباره ي سيدحسني، و سرگرداني نويسندگان بحث و گفتگو نموديم، علت اينگونه ابراز نظرها، همان اختلاف نسخه ها و عبارات گوناگون كتابهاست.

به هرحال، ما براي اينكه اطمينان خاطر بيشتري پيدا كنيم: به هر دو كتاب (يعني: هم به كتاب «دارالسلام» و هم به كتاب «منتخب البصائر») مراجعه نموديم، ولي متأسفانه در آن دو كتاب چنان مطلبي را، بدان صورت كه «ناظم الاسلام» در كمال صراحت نقل كرده بود نيافتيم، بلكه پس از تحقيق و بررسي هر دو كتاب، به اين نتيجه رسيديم كه: چون مرحوم «عراقي» صاحب كتاب «دارالاسلام» پس از نقل حديث «مفضل» جريان خروج سيدحسني را بنقل از بحار علامه مجلسي از كتاب «منتخب البصائر» حسن بن سليمان حلي آورده است، و به دنبال آن گفته است كه حسن بن سليمان در حديث مفضل، پس از ذكر اولين كلمه ي «حسني» در تمام موارد ديگر حديث، بجاي كلمه ي حسني، لفظ حسين عليه السلام را نقل نموده است، از اينرو ناظم الاسلام كرماني چنين نتيجه گرفته است كه پس بايد آن سيد انقلابي، حسيني باشد.

البته بايد توجه داشت كه گرچه نتيجه ي بررسي برخي از روايات مربوط به «حسني» همين است و ما نيز با اين نتيجه گيري ناظم الاسلام كرماني، در حسيني بودن آن سيد انقلابي و انقلابگر اصلي كه صاحب واقعي انقلاب، و فرمانرواي مطلق ايرانيان است، موافقيم (و حسني بودن و يا حسيني بودن هم براي ما مطرح نيست چه آنكه هر

ص: 340

دو آن امام نور واحدند، (و الحسن و الحسين امامان قاما أو قعدا) و فرزندان آن دو بزرگوار و فرزندان فرزندانشان نيز كه براي احقاق حق و اماته باطل قيام مي كنند براي هيچكس از مردمي كه طرفدار حقند، تفاوتي ندارند) ولي حديث كتاب «منتخب البصائر» بر حسيني بودن آن سيد انقلابي دلالت نمي كند، بلكه تمامي آن حديث در رابطه با حركت دشمن شكن (سيدحسني) است مگر آنكه، همانگونه كه سابقا گفتيم قائل شويم كه اين اشتباه از ناحيه ي نسخه برداران حديث، صورت گرفته است.

به هر حال در مورد برخي از احاديث مربوط به «سيدحسني» اختلافاتي در لفظ حسني و حسيني، در كتابهاي موجود فعلي روي داده است كه ما هم اكنون قسمتي از آنها را براي اطلاع خوانندگان عزيز در اينجا مي آوريم، و به تجزيه و تحليل آنها مي پردازيم باشد كه در نتيجه ي نقل آن روايات «سيدحسني» را شناخته و با آن سيد بزرگ انقلابي آشنا شده و از راهنمائيهاي داهيانه، و رهبريهاي خردمندانه و خدا پسندانه اش در صورتي كه لايق باشيم، بهره مند گرديم. و از خداوند ياري مي جوئيم كه توفيق شناخت، و تشخيص راه حق از باطل و شناسائي سيدحسني و خراساني را به ما مرحمت فرمايد.

خروج سيد حسني از ديدگاه روايات

اشاره

اكنون براي روشن شدن مطلب رواياتي كه درباره ي خروج سيدحسني وارد شده از نظر خوانندگان گرامي مي گذرانيم.به نظر ما رواياتي كه از پيشوايان معصوم عليهم السلام به خصوص درباره ي سيدحسني وارد شده و در اعتقاد به پيدايش سيدي از دودمان اهل بيت عليهم السلام قبل از ظهور به عنوان حسني نقش اساس داشته از اين قرار است:

1- داستان خروج سيدحسني از طبرستان و مازندران.

2- حديث: يلحقه الحسني في اثني عشر ألفا.

3- حديث: أنا بن الحسن و أنا المهدي.

4- حديث: كأني بالحسني و الحسيني و قد قاداها.

5- حديث: مفضل، از امام صادق عليه السلام.

ص: 341

اينك به بررسي روايات مي پردازيم و پيرامون برخي از آنها توضيحاتي مي دهيم و ضمنا اين نكته را نيز يادآور مي شويم كه آنچه را كه در اينجا در توضيح اين روايات مي آوريم صرفا جنبه ي تحقيق دارد و منظور ما از اين بحث اين نيست كه در اينجا نتيجه بگيريم و بگوئيم قطعا آن سيد انقلابي كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام خروج خواهد نمود «سيدحسيني» است، بلكه منظور اين است كه بدانيم آيا اين روايات دلالت مي كند كه آن سيد بزرگ انقلابي سيدحسني است يا دلالت نمي كند.حال اين شما خواننده ي عزيز و اين هم روايات مربوطه.

خروج سيد حسني از طبرستان

مرحوم علامه مجلسي- اعلي الله مقامه- در كتاب «بحارالأنوار» در خطبه ي كوتاهي كه پيرامون برخي از حوادث قبل از ظهور از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است جريان نهضت سيدحسني را بدينگونه آورده است:

«یَخْرُجُ اَلْحَسَنِیُّ صَاحِبُ طَبَرِسْتَانَ مَعَ جَمٍّ کَثِیرٍ مِنْ خَیْلِهِ وَ رَجِلِهِ حَتَّی یَأْتِیَ نَیْسَابُورَ فَیَفْتَحُهَا وَ یَقْسِمُ أَبْوَابَهَا ثُمَّ یَأْتِی أَصْبَهَانَ ثُمَّ إِلَی قُمَّ فَیَقَعُ بَیْنَهُ وَ بَیْنِ أَهْلِ قُمَّ وَقْعَهٌ عَظِیمَهٌ یُقْتَلُ فِیهَا خَلْقٌ کَثِیرٌ فَیَنْهَزِمُ أَهْلُ قُمَّ فَیَنْهَبُ اَلْحَسَنِیُّ أَمْوَالَهُمْ وَ یَسْبِی ذَرَارِیَّهُمْ وَ نِسَاءَهُمْ وَ یُخَرِّبُ دُورَهُمْ فَیَفْزَعُ أَهْلُ قُمَّ إِلَی جَبَلٍ یُقَالُ لَهَا وراردهار فَیُقِیمُ اَلْحَسَنِیُّ بِبَلَدِهِمْ أَرْبَعِینَ یَوْماً وَ یَقْتُلُ مِنْهُمْ عِشْرِینَ رَجُلاً وَ یَصْلِبُ مِنْهُمْ رَجُلَیْنِ ثُمَّ یَرْحَلُ عَنْهُمْ.» (1) .

خروج مي كند «حسني» صاحب طبرستان (2) با گروه زيادي از سواره و پياده تا اينكه «نيشابور» (3) را فتح مي كند و دروازه هاي آنرا قسمت مي نمايد. پس به اصفهان مي آيد و سپس متوجه قم مي شود و بين او و أهل قم جنگ بزرگي رخ مي دهد كه گروه زيادي كشته مي شوند، پس أهل قم شكست مي خورند و آنگاه حسني اموال ايشان را غارت مي كند و زنان و فرزندانشان را اسير مي نمايد و خانه هايشان را ويران مي سازد، پس أهل قم به كوهي كه آنرا «واراردهار»

ص: 342


1- بحارالأنوار، ج 60، ص 215، حديث 36 و چاپ بيروت، ج 57، همان صحفه.
2- مراد از طبرستان (مازندران) است.
3- نيشابور يكي از شهرهاي معروف خراسان است.

مي گويند پناهنده مي شوند و حسني مدت چهل روز در شهرشان مي ماند و بيست نفر از آنها را مي كشد و دو تن را به دار مي آويزد و آنگاه از آنجا كوچ مي كند».

مؤلف گويد: اين خطبه كه مرحوم علامه مجلسي -عليه الرحمه- آنرا در رابطه با خروج حسني از اميرمؤمنان عليه السلام نقل كرده است گرچه صريح در حسني است و بعضي از صاحبنظران هم با استناد و تمسك به آن بدون توجه به روايات ديگر اصرار مي ورزند كه بگويند مطابق خطبه ي مزبور سيدي كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در ايران قيام خواهد نمود حتما «سيدحسني» است، اما از جهاتي خطبه ي مذكور خالي از اشكال نيست.

1- اينكه: به طور كلي سند ندارد.

2- اينكه: با ساير أحاديث مربوط به حسني منافات دارد.

3- اينكه: بسيار پيچيده و ابهام آميز است و به طور صريح و روشن دلالت بر مقصود نمي كند.

4- اينكه: چيزي در خصوصيات او كه چگونه و از كجا و چه شهري و براي چه قيام مي كند ذكر نشده است. و حال آنكه در حديث «مفضل بن عمر» (1) كه وي آن را درباره ي خروج سيدحسني پيش از ظهور در ايران، از امام صادق عليه السلام نقل كرده است، تقريبا به تمام خصوصيات وي تصريح شده و امام صادق عليه السلام محل خروج او را از مناطق مهم و مركزي ايران، از طرف قزوين و طالقان و ديلم، و انگيزه ي قيام او را نيز دفاع از حريم مقدس اسلام دانسته است.

البته ما از اين جهت كه خطبه ي مزبور سند دارد يا ندارد، معارض دارد يا ندارد، صحيح است، يا صحيح نيست، كاري نداريم، ولي اگر بخواهيم اين خطبه را جزء روايات مربوط به حسني به حساب بياوريم، شايد بتوان گفت: تنها حديثي كه در ميان احاديث مربوط به «حسني» از همه ي احاديث ديگر پيچيده تر، ابهام آميزتر، و سؤال برانگيزتر است همين خطبه است. چه آنكه تاكنون احدي از دانشمندان نتوانسته است

ص: 343


1- حديث «مفضل» در آخر روايات مربوط به حسني خواهد آمد.

راجع به اين خطبه راه حل صحيحي ارائه دهد و پاسخ اطمينان بخش و قانع كننده اي را عرضه كند.

به هر حال، ما شخصا در مورد خطبه ي مزبور نظر خاصي نداريم و تنها براي اينكه خوانندگان گرامي را در جريان عدم دلالت خطبه ي مذكور بر قيام سيدحسني مورد بحث قرار دهيم، متن نوشته ي برخي از پژوهشگران واقع بين را كه به نظر ما در اين باره حق مطلب را ادا كرده اند در اينجا مي آوريم و قضاوت را به خود خواننده واگذار مي نمائيم.

مرحوم حاج شيخ جواد خراساني صاحب كتاب «مهدي منتظر» در گفتاري كه تحت عنوان «خروج سيدحسني» در كتاب خود آورده است در اين باره چنين مي نويسد:

«از جمله ي رايات شرقي رايت سيدحسني است ولي آنچه در السنه و افوه مردم معروف است كه سيدحسني صاحب رايت خراساني است براي او سندي نديدم.مگر همان حديثي كه كتاب «الملاحم و الفتن» از كتاب نعيم بن حماد از حضرت امام باقر عليه السلام درباره ي «شعيب بن صالح» نقل كرده كه فرموده است: «جواني از بني هاشم از خراسان خواهد آمد و در جلو او شعيب بن صالح است». (1) .

اين حديث يعني: حديث امام باقر عليه السلام به علاوه ي اينكه صريح در حسني نيست چندان اعتباري هم به سند او نيست. و از طرفي هم چون كتاب در نزد عموم متداول نبوده است بسيار بعيد است كه مستند او باشد. به علاوه احتمال مي رود كه همان «حسيني» باشد كه قبلا ذكر شد» (2) .

وي سپس بعد از ذكر چند حديث درباره ي «سيدحسني» در مورد خطبه ي اميرمؤمنان عليه السلام در بصره چنين مي نويسد:

«و اما خطبه ي اميرالمؤمنين عليه السلام در بصره كه فرمود: «خروج مي كند حسني صاحب طبرستان...» ظاهرش آن است كه مراد از او دولت علويه اي است كه در طبرستان -مازندران- تشكيل داده شد. زيرا سه نفر آنان حسني بودند و آنان صاحب داعيه بودند و به خود دعوت مي كردند، ساحت اين حسني- يعني: سيدي كه پيش از ظهور خواهد آمد- با فضل و كمالش از اين اعمال بري مي باشد.

ص: 344


1- درباره ي «شعيب بن صالح» در آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.
2- مهدي منتظر، صفحه ي 165-162 با اندكي تغيير عبارت.

بالجمله از اخبار به طور جزم نام حسني و محل خروج او معلوم نمي شود و آنقدر كه معلوم است آنست كه خروج او از ايران است و اتباع او هم از ديالمه اند، و چنان ظاهر مي شود كه بيشتر سادات باشند» (1) .

حديث: يلحقه الحسني في اثني عشر الفا

مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- در كتاب «الملاحم و الفتن» در ضمن خطبه مفصلي كه پيرامون خروج حضرت مهدي عليه السلام و تعداد ياران آن حضرت و اسامي آنها، از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است جريان نهضت سيدحسني، و بيعت نمودن وي با حضرت صاحب الامر عليه السلام را بدينصورت آورده است:

«وَيَسيرُ بِالجُيُوشِ حَتَّى يَترُكَ وَادِيَ الفِتَن وَيَلْحَقُهُ الحَسَنى فِي أَثْنَى عَشَرَ أَلفاً فَيَقُولُ لَهُ أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الأمرِ مِنكَ فَيَقُولُ لَهُ هَاتِ عَلَامَات دَالَّة، فَيُوْمِي إِلَى الطَّيرِ فَيَسْقُطُ عَلَى كَتِفِهِ وَ يَعْرُسُ القَضيب السَّذِي بِيَدِهِ فَيَحْضَرٌ وَيَعشَوشَب فَيُسَلِّمُ إِلَيْهِ الحَسَنِي الجَيشَ وَ يَكُونُ الحَسَنى عَلَى مُقَدِّمَتِهِ» (2) «سپس حضرت مهدي عليه السلام (بعد از قيام مكه و بيرون آمدن از حجاز بطرف عراق) با لشكرهاي خود حركت مي كند تا اينكه (وادي فتنه ها) را پشت سر مي گذارد (3) آنگاه «سيدحسني» با دوازده هزار نفر به آن حضرت ملحق مي شوند و آن بزرگوار به (حسني) مي فرمايد: من از تو به اين امر (يعني امامت و رياست بر مردم) سزاوارترم، حسني، در جواب مي گويد: دليل و برهان تو چيست علامات و نشانه هايي كه دال بر ادعاء تو باشد براي ما بياور. پس آن حضرت به پرنده(اي كه در هواست) اشاره مي فرمايد، پرنده بر كتف مباركش فرود مي آيد، و عصاي خود را در زمين مي نشاند و آن عصا سبز مي شود، يكنوع سبز شدني كه شاخ و برگ برمي آورد، آنگاه حسني لشكر خود را تسليم حضرت مي نمايد، و حسني پرچمدار، و فرمانده لشكريان آن حضرت خواهد بود).

ص: 345


1- مهدي منتظر صفحه ي 165-164.
2- الملاحم و الفتن، ص 146، طبع منشورات الرضي، باب 79.
3- ناگفته نماند كه در بعضي از نسخه ها بجاي (حتي يترك، حتي ينزل) آمده است. و اگر اين عبارت درست باشد، معلوم مي شود كه منظور از «وادي فتنه ها» سرزمين كوفه مي باشد، زيرا: مطابق اكثر روايات بيعت سيدحسني با حضرت مهدي عليه السلام در كوفه انجام خواهد گرفت.
حديث: أنا بن الحسن و أنا المهدي

يوسف بن يحيي شافعي، از دانشمندان قرن هفتم هجري نيز در ضمن حديث مفصلي كه درباره ي قيام حضرت «قائم عليه السلام» و جريان بيعت و اجتماع اصحاب آن حضرت در مكه، و قضيه ي خروج سفياني و حركت آن حضرت از مكه ي معظمه، از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است، داستان بيعت «سيدحسني» را با حضرت ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه - اينگونه بازگو نموده است:

«وَتَسِيرُ الجُيُوشُ حَتَّى تَصِيرَ بِوَادِى القُرى في هُدُوء وَ رِفقِ، وَ يَلْحَقُهُ هُنَاكَ ابنُ عَمِّهِ الحَسَنى في إثنى عَشَرَ أَلْفِ فَارِس، فَيَقُولُ: يَا بَنَ عَمّ، أَنَا أَحَقُّ بِهَذَا الجيش منك، أنا ابنُ الحَسَنِ، وَ أنا المهدى.

فَيَقُولُ المهدى عليه السلام: بَل أنا المهدى فَيَقُولُ الحَسَنِي: هَل لَكَ مِنْ آيَةٍ فَتُبَايِعُكَ؟ فَيُومئ المهدى عليه السلام إلى الطَّيرِ، فَتَسْقُطُ عَلى يَدِهِ وَ يَعْرِسُ قَضيباً فِي بُقعَةٍ مِن ، الأرضِ، فَيَحْضَرٌ وَ يُوَرَّق. فَيَقُولُ لَهُ الحَسَنِى: يا بنَ عَم هِيَ لَكَ. وَيُسَلِّمُ إِلَيهِ جَيشَهُ وَ يَكُونُ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ، وَ اَسْمُهُ عَلَى آسمِهِ. (1) .

و لشكريان حضرت مهدي عليه السلام حركت مي كنند و شبانه بي سر و صدا به آرامي راه مي روند تا اينكه به «وادي القري» (2) مي رسند. در آنجا پسرعمويش «سيدحسني» با دوازده هزار سوار به آن حضرت مي رسد و عرضه مي دارد اي پسرعمو من از تو به اين لشكريان شايسته ترم، من فرزند امام حسن عليه السلام و من مهدي (هدايتگر) هستم. آنگاه حضرت مهدي عليه السلام در جواب او مي فرمايد: نه، بلكه مهدي منم، سپس «سيدحسني» عرضه مي دارد اگر تو مهدي هستي آيا حجت و نشانه اي داري كه با تو بيعت كنيم؟ حضرت مهدي عليه السلام به پرنده(اي كه در حال پرواز است) اشاره مي كند، و پرنده بر روي دست حضرت مي نشيند، و آنگاه عصائي را در زمين فرو مي برد، و عصا سبز مي شود و برگ برمي آورد. پس سيدحسني مي گويد اي پسرعمو تو از من شايسته تري و لشكريان خود را به آن حضرت تسليم مي كند، و خود در جلو آنها قرار مي گيرد، و پرچمدار حضرت و پيشرو لشكريان آن حضرت خواهد بود. و نامش نيز با نام حضرت مطابق است.

ص: 346


1- عقدالدرر، ص 97.
2- وادي القري زميني است بين مدينه و شام كه داراي دهكده هاي فراواني است و از توابع مدينه مي باشد.

از جمله ي اخير اين روايت چنين فهميده مي شود كه نام سيدحسني «محمد» است و او يك انسان جنگجوي شجاعي است كه خود در ميدانهاي جنگ حاضر است. و لذا در موقعيكه حضرت از مكه عازم عراق است به استقبال حضرت مي رود و پس از ملاقات و گفتگو و تسليم لشكريان، حضرت هم او را پرچمدار و فرمانده سپاهيان خويش قرار مي دهد، و مطابق اين روايت نظريات همه ي كساني كه گفته اند: شايد منظور از «حسني» اين است كه نام وي «حسن» باشد نقش برآب است زيرا اين حديث استفاده مي شود كه جناب سيدحسني «محمد» ناميده مي شود.

توجه: در مورد حديثي كه درباره ي (سيدحسني) از كتاب «عقدالدرر» از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل نموديم اشكالي وجود دارد كه گمان نمي رود بر احدي از اشخاص تيزبين مخفي بماند، و آن اشكال اين است كه: اگر مقصود از اين حسني كه در روايت كتاب «عقدالدرر» تقريبا بنام او تصريح شده است رهبر اصلي نهضت و هدايت كننده ي پرچم هاي سياه بسوي كوفه و عراق باشد كه او شخصا در بحبوحه ي جنگ و لشكركشي بسوي عراق، و همچنين بعد از شكست لشكريان سفياني در عراق، بطرف حجاز نمي رود تا در بين راه مدينه و شام با حضرت بيعت نمايد و در آنجا از حضرت مطالبه ي دليل و اعجاز كند و بعد از بيعت پرچمدار حضرت گردد.

بلكه او چنانكه در روايات شيعه آمده است از كوفه بيعت خود را براي حضرت مي فرستد و پس از آنكه ولي خدا حضرت حجة بن الحسن العسكري - ارواحنا و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء- بكوفه نزول اجلال فرمود، طي يك مراسم ويژه با حضرت بيعت مي نمايد.

و اگر مقصود از اين حسني كه مطابق روايت كتاب عقدالدرر، نام وي (محمد) است سيد ديگري باشد كه سمت فرماندهي سپاه و ارتش و رهبري پرچم هاي سياه را در ميدان جنگ بعهده دارد، كه او نيز مطابق برخي از روايات از كوفه به حجاز نمي رود، و بلكه در بيت المقدس با حضرت ملاقات خواهد نمود.

بنابراين اگر ما بخواهيم روايت كتاب «عقدالدرر» را همانگونه كه هست بپذيريم بايد براي رفع اشكال مذكور جواب مناسبي پيدا كنيم.

ص: 347

بنظر نگارنده، با توجه به روايات فراواني كه در گذشته (در بخش دوم كتاب) درباره ي خروج پرچم هاي سياه از مشرق و خراسان، از نظر خوانندگان گرامي گذشت، و همچنين رواياتي كه درباره ي خروج سيدحسني در صفحات آينده خواهيم آورد، چون مطابق اين روايات نمي توان گفت: اين سيدحسني كه در راه شام و مدينه با حضرت بيعت مي نمايد با آن سيدحسني كه از كوفه بيعت خود را براي حضرت مي فرستد يكي است، از اينرو جواب مناسبي كه از اشكال مذكور مي توان داد اين است كه:

اگر ما قائل شويم و بگوئيم: كه رهبر اصلي نهضت و هدايت كننده ي پرچم هاي سياه سيد ديگري غير از اين سيدحسني مورد بحث است چنانكه در بعضي روايات آمده است كه: پرچمهايي از مشرق زمين آشكار مي گردد و مردي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله يعني: سيدي از بازماندگان آل محمد صلي الله عليه و آله آن پرچمها را رهبري مي كند (1) پس از اين حديث معلوم مي شود كه اين سيدحسني كه نامش محمد است غير از آن سيد انقلابي مشرقي است و اين سيدحسني بعد از آن سيد ظاهر مي شود و بطرف حجاز مي رود و در بين راه مدينه و شام با حضرت ملاقات مي كند و از او مطالبه ي دليل مي نمايد و چون حقيقت براي او آشكار شد تسليم حضرت مي گردد.

و اما اگر بگوئيم: كه مقصود از اين حسني در واقع همان سيدي است كه پرچمها را از شرق بسوي كوفه و عراق رهبري كرده است، پس معناي ملاقات چنين كسي با حضرت مهدي عليه السلام با آنكه وي را نديده آنست كه:

آن سيد حسني، و يا نماينده ي او در كوفه، يك گروه دوازده هزار نفري را بفرماندهي يكنفر از اشخاص قوي و شجاع و نيرومند كه سيد و حسني و نامش «محمد» است براي ياري دادن و كمك رساندن به آنحضرت به استقبال وي مي فرستد، و او را وكيل و نماينده ي خود قرار مي دهد و به او سفارش مي نمايد كه اول حضرت را آزمايش كند و از او دليل و معجزه بخواهد و بصورت ظاهر در پيش روي افراد سپاه و لشكر درباره ي خلافت و امامت باوي به نزاع برخيزد و بالاخره پس از آنكه از امام معجزه و كرامت ديد و براي او ثابت شد كه وي حضرت مهدي عليه السلام است خود او و يارانش با حضرت بيعت

ص: 348


1- بحارالانوار، ج 52، ص 274 و ج 53، ص 83 و بشارةالاسلام، ص 59، و ص 69.

نمايند، و او نيز مطابق دستور عمل مي كند و امام عليه السلام هم پس از انجام مراسم بيعت وي را فرمانده سپاه و پرچمدار خود قرار مي دهد.

در اينصورت وقتي كه آن سيد با تمام پيروان خود با آن حضرت بيعت نمود، ميتوان گفت: سيدحسني بيعت خود را از كوفه براي حضرت فرستاده است. و البته عرفا هم مانعي ندارد كه گفته شود، «سيدحسني» با حضرت بيعت نموده است. زيرا اينگونه بيعت نظير اين است كه بگويند: فلان كشور بوسيله ي فلان پادشاه فتح گرديد، در صورتي كه مسلم است خود پادشاه كاره اي نبوده و فتح، بوسيله ي سربازان و لشكريان و فرماندهان ارتش به دستور او صورت گرفته است.

اين چيزي است كه نويسنده ي اين سور از حديث كتاب عقدالدرر درك نموده و برخي از نويسندگان و پژوهشگران نيز در كتابهاي خود به آن اشاره نموده اند. (1) و البته دور هم نيست كه حسني لقب مجازي آن سيد باشد و خدا داناتر است.

ضمنا ناگفته نماند كه مرحوم حائري يزدي در كتاب «الزام الناصب» ضمن خطبه ي بسيار مفصلي كه بنام خطبه ي «البيان»، در شرح وقايع آخرالزمان از حضرت اميرالمؤمنان علي عليه السلام نقل كرده است، جريان بيعت سيدحسني با حضرت مهدي عليه السلام را به گونه اي آورده است كه نظريه ي مؤلف را در مورد روايت كتاب عقدالدرر و روايت مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه - تأييد مي كند.

زيرا معناي آخرين عبارت خطبه ي «البيان»، در مورد سيدحسني، با معناي عبارت دو حديث مذكور متفاوت است و از آن چنين فهميده مي شود كه گويا كلمه اي از متن حديث ساقط شده و اين جمله كه سيدحسني با حضرت مهدي عليه السلام همنام است مربوط به سيدحسني نيست بلكه مربوط به فرمانده سپاه سيدحسني مي باشد.

اينك براي اينكه اين مطلب به خوبي روشن شود آن قسمت از عبارت خطبه را كه مربوط به سيدحسني است عينا از همان كتاب الزام الناصب نقل مي كنيم.

مؤلف كتاب نامبرده در دنباله ي خطبه «البيان» راجع به ملاقات و بيعت سيدحسني با حضرت مهدي عليه السلام چنين مي نويسد:

ص: 349


1- براي اطلاع بيشتر به كتاب «الاشاعه»، ص 97 طبع مصر چاپ اول و كتاب مهدي منتظر، ص 165 -162 مراجعه فرمائيد.

«فَيَقُولُ الحَسَنِي، الأمرُ لَكَ، فَيُسَلِّمُ وَتُسَلِّمُ جُنُودَهُ، وَ يَكُونُ عَلَى مُقَدِّمَتِهِ رَجُلٌ اسْمُهُ كَاسمِهِ» (1) .سپس سيدحسني- بعد از مشاهده ي معجزه از آنحضرت- عرضه مي دارد: تو از من شايسته تري و امر امامت با شماست. پس او تسليم مي شود و سپاهيانش هم تسليم مي گردند، و فرمانده سپاهيان او مردي خواهد بود كه با حضرت مهدي عليه السلام همنام است.اگر اندكي در جمله ي آخر اين حديث دقت كنيد به خوبي درمي يابيد كه جمله ي آخر، مربوط به سيدحسني نيست، بلكه مربوط به يك شخصيت جنگجوي مبارزي است كه سمت فرماندهي و فرمانروائي سپاهيان حسني را به عهده دارد.بنابراين با توجه به اين مطلب كه اكثر روايات صراحت دارند كه بيعت سيدحسني در كوفه انجام خواهد گرفت، اگر ما بخواهيم منصفانه قضاوت كنيم، بايد بگوئيم: آنكس كه در بين راه مدينه و شام با حضرت مهدي عليه السلام ملاقات و بيعت مي نمايد و پس از بيعت فرمانده سپاه آنحضرت مي گردد شخص سيدحسني نيست بكله او فرمانده سپاه سيدحسني است كه در روايات به عنوان «شعيب بن صالح» معرفي شده است.

حديث: كأني بالحسني و الحسيني و قد قاداها
اشاره

مرحوم شيخ طوسي -رضوان الله عليه- در كتاب «غيبت» حديثي را از «عمرو بن ثابت» از حضرت ابي جعفر (امام باقر عليه السلام) در مورد بيعت نمودن «سيدحسني» با حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه - در كوفه بدينصورت نقل كرده است:یَدْخُلُ اَلْمَهْدِیُّ اَلْکُوفَهَ وَ بِهَا ثَلاَثُ رَایَاتٍ قَدِ اِضْطَرَبَتْ بَیْنَهَا فَتَصْفُو لَهُ فَیَدْخُلُ حَتَّی یَأْتِیَ اَلْمِنْبَرَ یَخْطُبَ وَ لاَ یَدْرِی اَلنَّاسُ مَا یَقُولُ مِنَ اَلْبُکَاءِ وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَأَنِّی بِالْحَسَنِیِّ وَ اَلْحُسَیْنِیِّ قَدْ قَادَاهَا فَیُسَلِّمُهَا إِلَی اَلْحُسَیْنِیِّ فَیُبَایِعُونَهُ»!عمرو بن ثابث، از پدرش، از حضرت ابي جعفر امام محمدباقر عليه السلام در ضمن يك حديث طولاني از آنحضرت روايت كرده است كه فرمود: پس حضرت مهدي عليه السلام

ص: 350


1- الزام الناصب، ج 2، ص 205 دو سطر آخر.

وارد كوفه مي شود، در حالي كه در آنجا سه پرچم در اهتزاز است و در برابر حضرت تسليم مي گردند، و چون كوفه براي آن حضرت صاف گرديد و پرچمها در برابرش تسليم شدند، آن حضرت داخل كوفه مي شود و به مسجد تشريف مي برد و بالاي منبر مي رود و براي مردم خطبه مي خواند و بقدري مردم از ديدن، و استماع سخنان حضرت گريه مي كنند كه نمي دانند آن جناب چه مي گويد. آنگاه امام باقر عليه السلام فرمود: (وَ هُوَ قَوْلُ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ کَأَنِّی بِالْحَسَنِیِّ وَ اَلْحُسَیْنِیِّ قَدْ قَادَاهَا فَیُسَلِّمُهَا إِلَی اَلْحُسَیْنِیِّ فَیُبَایِعُونَهُ). و اين است معناي فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله كه فرمود: گويا من هم اكنون «سيدحسني» و «حسيني» را مي بينم كه پرچمها را رهبري مي كنند و هر دو صاحب پرچمند، و سيد حسني پرچمها را به سيد «حسيني» يعني حضرت مهدي عليه السلام، تسليم مي كند، و جمعيت حسني و حسيني هر دو، با حضرت بيعت مي كنند. (1) .

اين حديث در كمال صراحت به رهبري دو نفر سيد، كه يكي «سيدحسني» و ديگري «سيدحسيني» باشد اشاره مي كند، و بخوبي از آن فهميده مي شود كه آن شخصيتي كه بهمراه سپاهيان و لشكريان از ايران به كوفه مي رود و در آنجا منتظر مي ماند تا حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) بعراق و كوفه تشريف بياورد و گويا ضمنا از طرف «سيدحسيني» نيابت دارد و پس از ورود حضرت، خود او و لشكريانش و تعداد ديگري از سپاهيان ايران زمين كه در كوفه هستند و از پيروان سيدحسيني مي باشند به متابعت از او با حضرت بيعت مي نمايند، همان «سيدحسني» مشهور است.

ولي صاحب كتاب صراط المستقيم كه حديث مذكور را بطور خلاصه از غيبت شيخ طوسي نقل كرده است اين حديث را بگونه اي ديگر آورده است كه معناي آن در مورد «سيدحسني» با معناي حديثي كه مرحوم شيخ در كتاب «غيبت» آورده است كاملا متفاوت است.

وي در كتاب «صراط المستقيم» حديث مذكور را به نقل از غيبت شيخ طوسي -عليه الرحمه- چنين بازگو مي كند.

«يَدخُلُ المهدى علیه السلام الكُوفَةً، فَيَخطب، وَهُوَ قَولُ النِّبي صلی الله علیه واله كَأَنّى بِالحَسَنِي، وَ

ص: 351


1- غيبت شيخ طوسي، ص 281، طبع نجف و بحارالانوار، ج 52، ص 331.

قد قادها، فَيُسَلِّمُها الحُسَينِى فَيُبَايِعُوهُ.» (1) .

حضرت مهدي عليه السلام وارد كوفه مي شود، و خطبه مي خواند و اين است معناي فرمايش پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله كه فرمود: گويا من هم اكنون «سيدحسني» را مي بينم در حالي كه پرچمها را رهبري مي كند، و «سيدحسيني» آنها را تحويل مي دهد و جملگي با حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي نمايند.

معناي حديث

اين حديث كه درباره ي سيدحسني، از امام باقر عليه السلام روايت شده، و صاحب كتاب «صراط المستقيم» آنرا بطور خلاصه نقل كرده است با آنكه بگفته ي خود مؤلف، همان حديث غيبت شيخ طوسي عليه الرحمه مي باشد، با اينحال آنگونه كه ملاحظه نموديد هم از نظر عبارت و هم از نظر معنا با نقل مرحوم «طوسي» فرق بسيار دارد. زيرا آنچه از عبارت حديث «شيخ» استفاده مي شود دو مطلب است.

مطلب اول آنكه: رهبري پرچمها در طول دوران جنگ به عهده ي سيدحسني، و حسيني، (يعني: حضرت مهدي عليه السلام) است، و پس از آنكه هر دو بكوفه رسيدند حسني پرچمها را به حضرت مهدي عليه السلام تسليم مي كند.

و مطلب دوم آنكه: حسني و حسيني، دو نفر «سيد» هستند كه اين دو با كمك و مساعدت يكديگر پرچمها را از شرق و ايران، رهبري مي كنند و پس از آنكه سپاهيان ايران برهبري سيدحسني وارد كوفه گرديد و حضرت مهدي عليه السلام نيز بكوفه رسيد حسني پرچم ها را تسليم مي كند و خود و يارانش با ساير كساني كه از پيروان سيدحسيني هستند با آن حضرت بيعت مي نمايند، و دليل اين مطلب آنستكه: ضمير متصل (ه) در (يبايعونه) به جمعيت سيدحسني و سيدحسيني مربوط مي شود.

عليهذا: آنچه از حديث كتاب «غيبت» استفاده مي شود اين است كه: گوئي هدايت كننده ي پرچمها دو نفر سيد است بنام «حسني» و «حسيني» و رهبر اصلي نهضت «سيدحسيني» است، ولي تسليم كننده ي پرچمها «سيدحسني» مي باشد. و برعكس، آنچه از نقل «صراط المستقيم» فهميده مي شود اين است كه: رهبر واقعي نهضت و هدايت

ص: 352


1- الصراط المستقيم، ج 2، ص 264، فصل 14.

كننده ي پرچمها همان «سيدحسني» و آنكس كه پرچمها را بامام زمان عليه السلام تحويل مي دهد و با آنحضرت بيعت مي نمايد و سپاهيان و لشكريان هم به پيروي از او تسليم حضرت مي شوند «سيدحسيني» است.

نتيجه بحث

بنابراين آنچه از مفهوم اين دو نقل متفاوت در مورد «سيدحسني» و يا رهبري اصلي نهضت بدست مي آيد مختلف و متفاوت است، و معلوم نيست كه رهبر اصلي نهضت كيست و آنكه بكوفه مي رود كدام است. و باز معلوم نيست كه آيا «حسني» خود شخصيت جداگانه و مستقلي است يا اينكه تحت فرمان «سيدحسيني» مي باشد و همچنين معلوم نيست اگر واقعا «حسني» و «حسيني» دو نفر سيد هستند كه از شرق و ايران پرچمها را رهبري مي كنند كداميك از آنها بكوفه مي رود و با حضرت بيعت مي نمايد و كداميك عازم شام و بيت المقدس مي شود.

بهر حال، روي اين بيان و تحقيقي كه درباره ي نقل «صراط المستقيم» و كتاب غيبت شيخ طوسي- عليه الرحمه - بعمل آمد در مورد اثبات وجود «سيدحسني» نتيجه ي مطلوب بدست نمي آيد.باز هم تأييد:

اينك، باز هم براي اينكه به ميزان اختلافي كه در مورد كلمه ي «حسني» در نسخه هاي مختلف كتابها روي داده است پي ببريد، حديث ديگري را كه مستقيما در رابطه با خروج سيدحسني از امام صادق عليه السلام رسيده است و آنحضرت ضمن يك مصاحبه طولاني و سؤال و جوابي مفصل با يكي از ياران خاص خود بنام «مفضل» مشروحا پيرامون نهضت «سيدحسني» سخن گفته است در اينجا مي آوريم تا شايد بدينوسيله مشكل نهضت سيدحسني، حل گشته و به نتيجه ي مطلوبي دست يابيم.

حديث مفضل از امام صادق
اشاره

مرحوم علامه مجلسي- رضوان الله عليه- در كتاب «بحارالانوار» ضمن حديثي

ص: 353

مفصل و طولاني، از «مفضل بن عمر» از حضرت امام جعفرصادق عليه السلام، جريان خروج سيدحسني، و شرح قتل و كشتار عجيبي كه بفرمان وي، براي بيرون راندن لشكريان سفياني و پاك نمودن سرزمين مقدس ايران از لوث وجود ظلمه و ستمگران انجام مي شود، چنين آورده است:

«ثُمَّ يَخْرُجُ الْحَسَنِيُّ الْفَتَى الْصَبِيحُ الَّذِي نَحْوَ الدَّيْلَمِ يَصِيحُ بِصَوْتٍ لَهُ فَصِيحٍ يَا آلَ أَحْمَدَ أَجِيِبُوا الْمَلْهُوفَ وَ الْمُنَادِيَ مِنْ حَوْلِ الضَّرِيحِ فَتُجِيبُهُ كُنُوزُ اللهِ بِالطَّالَقَانِ كُنُوزُوَ أَيُّ كُنُوزٍ لَيْسَتْ مِنْ فِضَّةٍ وَ لَا ذَهَبٍ بَلْ هِيَ رِجَالُ كَزُبَرِ الْحَدِيدِ عَلَى الْبَرَاذِينِ الشُّهْبِ بِأَيْدِيهِمْ الْحِرَابُ وَ لَمْ يَزَلْ يُقْتُلُ الظَّلَمَةَ حَتَّى يَرِدَ الْكُوفَةَ وَقَدْ صَفَا أَكْثَرُ الْأَرْضِ فَيَجْعَلُهَا لَهُ مَعْقِلًا فَيَتَّصِلُ بِهِ وَ بِأَصْحَابِهِ خَبَرُ الْمَهْدِيِّ علیه السلام وَ يَقُولُونَ يَا بْنَ رَسُولِ اللهِ مِنْ هَذَا الَّذِي قَدْ نَزَلَ بِسَاحَتِنَا فَيَقُولُ: اخْرُجُوا بِنَا إِلَيْهِ حَتَّى نَنْظُرَ مَنْ هُوَ وَ مَا يُرِيدُ وَ هُوَ وَ اللهِ يَعْلَمُ أَنَّهُ الْمَهْدِيُّ وَ إِنَّهُ لَيَعْرِفُهُ وَ لَمْ يُرِدْ بِذَلِكَ الْأَمْرِ إِلَّا لِيُعْرِّفَ أَصْحَابَهُ مَنْ هُوَ؟» (1) .

آنگاه «سيدحسني» آن جوانمرد زيبا روي (خوش سيما و خوش قيافه) كه از طرف سرزمين ديلم، يعني: از قزوين تا گيلان، پيدا مي شود، قيام مي كند و به آواز بلند و صداي رسا كه همه ي مردم بشنوند فرياد برمي آورد كه اي آل احمد (اي سادات و اي علماي مسلمانان) محزون، و مضطر بي چاره اي را كه از شما ياري مي طلبد اجابت كنيد: و اين منادي و فرياد برآورنده در اطراف ضريح فرياد خواهد كرد.

پس گنجهاي خدا از طالقان او را اجابت خواهند نمود، آنها گنجهائي هستند و چه گنجهائي!!! اين گنجها از نقره و طلا نيست!! بلكه دلير مرداني هستند كه مانند پاره هاي آهنند، بر مركبهاي جنگي بسيار سخت تيره رنگ (سفيد متمايل به سياهي يا زرد متمايل به سياه) سوار، و همه مكمل و مسلح اسلحه ها در دست دارند و پي در پي ستمگران را ميكشند تا آنكه وارد كوفه مي شوند، و بيشتر روي زمين، يعني: سرزمين ايران را از وجود ظلمه پاك خواهد نمود، تا آنكه «كوفه» را محل اقامت و پايگاه نظامي خويش قرار خواهد داد.

پس چون كوفه را محل اقامت خود قرار داد، خبر ظهور حضرت مهدي عليه السلام به او

ص: 354


1- بحارالانوار، ج 53، ص 16-15.

مي رسد: در اين وقت اصحابش به او عرضه مي دارند يابن رسول الله اين چه كسي است كه در قلمرو ما فرود آمده است؟ سيد حسني، در جواب اصحاب خود مي گويد: بيائيد با هم برويم و ببينيم كه اين مرد كيست و چه مي خواهد. بخدا قسم كه خود او مي داند كه او مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله است و بخوبي او را مي شناسد ولي مقصودش از اين حرف آن است كه حقيقت آن حضرت را بر اصحاب خود آشكار ساخته و حضرتش را به پيروان خود بشناساند كه او چه كسي است.

آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: پس سيدحسني بيرون ميآيد و به آن حضرت مي گويد: اگر تو راست مي گوئي كه مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله هستي پس عصاي جدت پيغمبر، انگشتر، و برد، و زره او كه موسوم به «فاضل» است، و عمامه مباركش كه آنرا «سحاب» مي ناميدند، و اسبش كه (يربوع) نام داشت، و شترش كه آنرا (عضباء) مي گفتند، و قاطرش كه نام او (دلدل) بود، و حمارش كه آنرا (يعفور) مي ناميدند، و اسب اصيلش كه بنام (براق) بود و هم چنين (مصحف) و «قرآني» كه اميرالمؤمنين عليه السلام آنرا جمع آوري كرده بود، كجاست؟

پس حضرت مهدي عليه السلام همه ي آنها را مي آورد و به سيدحسني نشان مي دهد و آنگاه عصاي پيغبر را ميگيرد و به سنگ سختي مي زند و (عصا) ناگهان مانند درخت سبز مي شود، و شاخه و ساقه مي آورد، و مقصود سيدحسني از اين درخواست آنست كه بزرگواري مهدي عليه السلام را به اصحاب خود نشان دهد تا حاضر شوند با آن حضرت بيعت نمايند.

سپس سيدحسني وقتي كه آن كرامت و بزرگواري را از مهدي عليه السلام ديده مي گويد: الله اكبر، يابن رسول الله دست مباركتان را بدهيد تا با شما بيعت كنيم، پس مهدي عليه السلام دست خود را دراز كرده و نخست سيدحسني، و سپس ساير لشكرياني كه با حسني هستند با حضرت، بيعت مي كنند مگر چهل هزار نفر كه قرآنهائي با خود دارند و به «زيديه» معروفند كه اين عده از بيعت نمودن با حضرت خودداري مي ورزند و مي گويند: اين كار جز يك سحر بزرگ چيز ديگري نيست.

و با اين حرف دو لشكر بجان هم مي افتند، و حضرت مهدي عليه السلام بطرف طايفه منحرفه (زيديه) مي آيد و آنها را موعظه و نصحيت مي نمايد و ايشان را دعوت به آرامش

ص: 355

و پذيرش حق مي نمايد و تا سه روز به آنها مهلت مي دهد ولي موعظه و نصيحت آن حضرت در آنها اثر نمي كند و بر سركشي و كفر خود مي افزايند، و حضرت مهدي عليه السلام هم به ناچار فرمان قتل همه را صادر مي كند و همگي آنها كشته مي شوند.

«و آنگاه حضرت به اصحاب خود مي فرمايد: قرآنهاي آنها را برنداريد و بگذاريد تا باعث حسرت آنها گردد، همانگونه كه آنرا تبديل كردند و تغيير دادند و مطابق آنچه در آن بود عمل نكردند». (1) .

مرحوم سيد نعمةالله جزائري -عليه الرحمه- متوفاي سال 1112 هجري، معاصر علامه ي مجلسي - رحمة الله عليه- حديث «مفضل» را بصورت مفصل تري نقل كرده است كه چون حاوي نكاتي جالب و برجسته، و داراي مطالب بيشتري است لهذا قسمتي از متن عربي حديث را كه بسيار حساس، و مربوط به سيدحسني و حركت او بسوي كوفه و قتل و كشتار متجاوزين است در اينجا مي آوريم، و ترجمه ي باقي حديث را به دنبال آن تا آخر حديث نقل مي نمائيم.

اين مرد دانشمند در كتاب «الانوارالنعمانيه» حديث مفضل را درباره ي خروج سيدحسني از امام صادق عليه السلام چنين آورده است:«ثُمَّ يَخرُجُ الفَتَى الصبيح وَ هُوَ الحَسَنِى مِن نَحوِ الدِّيلم و قزوين، فَيَصيحُ بِصوتٍ لَهُ فَصيح يا آلَ مُحَمَّد أجِيبُوا الملهوف، فَتُجِيبُهُ كُنورُ الطَّالِقَانِ، وَ لا كُنُور مِن ذَهَبٍ وَلَا مِن فِضَةٍ بَل هِيَ رِجَالٌ كَزُبَرِ الْحَديدِ، لَكَأَنِّي أَنظُرُ إِلَيهِم عَلَى البَرَازِين الشُّهُبِ بِأَيْدِيهِمِ الحِزاب يَتَعَاوُونَ شَوقاً إِلَى الْحَرْبِ كَمَا تَتَعَاوَ الذئاب، أميرُهُم رَجُلٌ مِن بَني تميم، يُقَالُ لَهُ شَعَيبُ مِنْ صَالِحٍ، فَيُقِبِلُ الْحَسَنى فيهم وَ وَجهُهُ كَدَائِرَةِ القَمَر فَيَأْتِي عَلَى الظُّلَمَةِ وَ يَقتُلَهُم حَتَّى يَرِدَ الكُوفَةَ، وَ قَد جُمعَ بها أكثرُ أَهل الأَرضِ».

سپس آن جوانمرد خوشرو (نيكو منظر و خوش سيما) قيام مي كند، و او حسني است قيام او از جانب ديلم و قزوين است، به آواز بلند و صداي رسا كه همه ي مردم بشنوند فرياد برمي آورد، اي آل محمد غمگين محزون و مضطر بي چاره اي را كه از شما ياري مي طلبد، اجابت كنيد، پس گنجهاي طالقان او را اجابت

ص: 356


1- بحارالانوار، ج 53، ص 16-15.

مي نمايند، اين گنجها از طلا و نقره نيست بلكه دلير مرداني هستند كه مانند پاره هاي آهنند.

گويا من هم اكنون آنها را مي نگرم كه بر وسائط نقليه ي جنگي بسيار سخت و قوي (1) سوارند و همه مكمل و مسلح، اسلحه ها و ابزار جنگي خود در دست دارند (و در وقت حمله) همچنانكه گرگها فرياد برمي آورند، از شدت شوق، و اشتياق به جنگ، فرياد مي زنند، و فرمانرواي آنان مردي از بني تميم است كه به او (شعيب بن صالح) مي گويند.

و «حسني» در ميان ايشان (بدشمن) رومي آورد مانند دائره ي قمر (قرص ماه) پس آثار ظلم را دنبال، و ستمگران (متجاوز) را تعقيب مي نمايد و آنها را بقتل مي رساند، و به پيش مي رود تا اينكه وارد كوفه مي شود، و اين در وقتي است كه بيشتر اهل زمين در آنجا جمع شده باشند.

آنگاه خبر ظهور مهدي عليه السلام به «سيدحسني» و يارانش مي رسد عرضه مي دارند يابن رسول الله اين كيست؟ كه به قلمرو ما فرود آمده است، حسني مي گويد: بيائيد با هم برويم و به بينيم او كيست، و چه مي خواهد، و بخدا قسم كه خود او مي داند كه او حضرت مهدي عليه السلام است و بخوبي او را مي شناسد.

پس حسني به راه مي افتد و در حالي كه چهار هزار نفر كه قرآنها در گردن و عباهاي پشمينه بر دوش دارند و شمشيرها و اسلحه هاي خود را حمايل كرده و در پيشاپيش او حركت مي كنند، مي رود تا اينكه نزديك لشكريان مهدي عليه السلام مي رسد و مي گويد: از اين مرد بپرسيد كه او چه كسي است؟ و چه مطلبي دارد؟ آنگاه يكي از ياران او بطرف لشكريان مهدي عليه السلام مي رود و مي گويد: اي لشكرياني كه مابين ما حائل شده ايد خداوند شما را زنده نگهدارد شما چه كساني هستيد؟ و بزرگ شما كيست؟ و چه مي خواهيد؟ آنگاه ياران مهدي عليه السلام مي گويند اين مرد مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله است و ما ياوران او از جن و انس و ملائكه هستيم.

سپس سيدحسني مي گويد: پس بين من و امير خود خلوت كنيد، و ما را تنها بگذاريد. آنگاه مهدي عليه السلام بسوي او بيرون مي آيد و دو نفري در ميان دو لشكر

ص: 357


1- عين تعبير حديث است به كتب لغت مانند نهايه ابن اثير و لسان العرب ماده (شهب) رجوع شود.

مي ايستند و حسني، عرضه مي دارد: اگر تو مهدي آل محمد صلي الله عليه و آله هستي پس عصاي جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله و انگشتر، و (برد) و زره و عمامه ي او «سحاب» و اسب او، و شترش (غضباء) و قاطرش (دلدل) و حمارش (يعفور) و نجيبش (براق) و تاج آن حضرت و همچنين قرآني كه اميرالمؤمنين عليه السلام بدون تغيير و تبديل آنرا جمع آوري نموده بود كجاست؟ پس مهدي عليه السلام تمام آن اشياء را حاضر نموده و همه ي آنها را به سيدحسني نشان مي دهد.

سپس امام صادق عليه السلام فرمود: و حضرت مهدي عليه السلام (خورجيني) بيرون مي آورد كه تمام مواريث انبياء (حتي عصاي آدم و نوح، و تركه ي هود و صالح، و مجمع ابراهيم، و صاع يوسف و كيل و ترازوي شعيب، و عصا و تابوت موسي (كه در آن ماترك و باقيمانده ي آنچه را كه آل موسي هارون داشتند و ملائكه آنرا برمي داشتند و زره داوود، و عصا و تاج و انگشتر سليمان، و رحل عيسي عليه السلام و ميراث تمام پيامبران) در آن خورجين خواهد بود.

آنگاه مهدي عليه السلام عصا را مي گيرد و آنرا بر بالاي سنگ سختي نصب مي كند و آن عصا فورا درخت بزرگي مي شود بطوريكه بر تمام لشكريان حاضر سايه مي افكند، در آنوقت سيدحسني مي گويد: الله اكبر، يابن رسول الله دست خود را دراز كنيد تا با شما بيعت كنم، پس سيدحسني، و تمام لشكريان او با آن حضرت بيعت مي نمايند، مگر چهار هزار نفر كه قرآنهائي در گردن دارند و عباهاي پشمينه پوشيده اند و معروف به «زيديه» مي باشند، كه اين عده از بيعت با حضرت امتناع مي ورزند، و مي گويند: اين كار جز يك سحر بزرگ چيز ديگري نيست، و با اين حرف دو لشكر بجان هم مي افتند، و حضرت مهدي عليه السلام بطرف گروه منحرف (زيديه) مي رود و آنها را موعظه و نصيحت مي نمايد و تا سه روز به ايشان مهلت مي دهد، ولي موعظه و نصيحت آن حضرت در آنها اثر نمي كند، و آنان بر دوري و طغيان و سركشي خود مي افزايند. و حضرت مهدي عليه السلام هم بناچار، فرمان قتل همگي آنها را صادر مي كند. آنگاه امام صادق عليه السلام فرمود: گويا من هم اكنون به آنها نظر مي افكنم كه گوئي همگي كشته شده و در خون خود غلطيده اند، و قرآنها نيز بخون آنها آغشته شده است، پس يكي از اصحاب آن حضرت مي آيد تا قرآنها را بردارد ولي حضرت مهدي عليه السلام به او مي فرمايد: اين قرآنها را

ص: 358

بحال خود واگذاريد، و بگذاريد تا موجب حسرت آنها باشد، همچنانكه آنرا تبديل كردند، و تغيير دادند، و تحريفش نمودند و به آنچه از احكام خدا در آن بود، عمل نكردند. (1) .

حديث مفضل به روايت حسن بن سليمان

و اينك بار ديگر حديث «مفضل» از كتاب «منتخب االبصائر» تأليف شيخ فاضل، حسن بن سليمان حلي، شاگرد شهيد اول، از علماء قرن نهم هجري كه مرحوم علامه ي مجلسي عليه الرحمه، نيز قسمتي از حديث مذكور را از آن كتاب نقل كرده است در اينجا مي آوريم، تا علت اظهار نظرهاي مختلفي كه پيرامون وجود سيدحسني، ابراز شده و هميچنين اختلافاتي كه در مورد كلمه ي «حسني» روي داده است بر خوانندگان محترم روشن شود.

اين دانشمند محترم حديث «مفضل» را از حضرت صادق عليه السلام در كتاب «مختصر البصائرالدرجات» چنين آورده است:

«خبر داد به من برادر رشيد و صالح، محمد بن ابراهيم بن محسن عطارآبادي به اينكه اين حديثي را كه ذكر خواهيم نمود بخط پدرش ابراهيم بن محسن (آن مرد صالح) را يافته است و آنگاه او خط پدرش را به من نشان داد و منهم نسخه اي از روي آن خط نوشتم، و صورت آن حديث چنان است:

«حسين بن حمدان از محمد بن اسماعيل و علي بن عبدالله حسني، از ابي شعيب محمد بن نصير، از عمر بن فرات، از محمد بن مفضل، از «مفضل بن عمر» روايت كرده است كه مفضل گفت: حضور امام صادق عليه السلام عرض كردم. آيا براي مهدي منتظر عليه السلام كه مردم در آروزيش هستند وقتي هست؟ كه مردم آنرا بدانند؟

و آنگاه اين دانشمند بزرگوار آن حديث مفصلي را كه درباره ي مسائل مختلفي از «مفضل» از حضرت صادق عليه السلام رسيده است نقل مي كند تا به اينجا كه درباره حسني مي نويسد:«قَالَ المُفَضَّل : ثُمَّ يَكُونُ مَاذا يا سَيِّدى؟! فَقَالَ: ثُمَّ يَخْرُجُ الفَتَى الحَسَنى يَصِيحُ

ص: 359


1- الانوارالنعمانيه، ج 2، ص 88، 87.

مِنْ نَحْوِ الدَّیْلَمِ فَیَصِیحُ بِصَوْتٍ لَهُ فَصِیحٍ : یَا آلَ مُحَمَّدٍ أَجِیبُوا الْمَلْهُوفَ ، وَ الْمُنَادِیَ مِنْ حَوْلِ الضَّرِیحِ ، فَتُجِیبُهُ کُنُوزُ اللهِ بِالطَّالَقَانِ ، کُنُوزٌ وَ أَیُّ کُنُوزٍ، لَا مِنْ ذَهَبٍ وَ لَا مِنْ فِضَّهٍ ، بَلْ هِیَ رِجَالٌ کَزُبَرِ الْحَدِیدِ، .

لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ عَلَی الْبَرَاذِینِ الشُّهْبِ ، بِأَیْدِیهِمُ الْحِرَابُ ، یَتَعَاوَوْنَ شَوْقاً إِلَی الْحَرْبِ کَمَا تَتَعَاوَی الذِّئَابُ ، أَمِیرُهُمْ رَجُلٌ مِنْ تَمِیمٍ ، یُقَالُ لَهُ : شُعَیْبُ بْنُ صَالِحٍ ، فَیُقْبِلُ الْحَسَنِیُّ فِیهِمْ ، وَجْهُهُ کَدَائِرَهِ الْقَمَرِ یَرُوعُ النَّاسَ جَمَالًا، فَیَبْقَی عَلَی أَثَرِ الظَّلَمَهِ ، فَیَأْخُذُ سَیْفُهُ الصَّغِیرَ وَ الْکَبِیرَ، وَ الْوَضِیعَ وَ الْعَظِیمَ ، ثُمَّ یَسِیرُ بِتِلْکَ الرَّایَاتِ کُلِّهَا حَتَّی یَرِدَ الْکُوفَهَ ، وَ قَدْ جَمَعَ بِهَا أَکْثَرَ أَهْلِ الْأَرْضِ وَ یَجْعَلُهَا لَهُ مَعْقِلًا.ثُمَّ یَتَّصِلُ بِهِ وَ بِأَصْحَابِهِ خَبَرُ الْمَهْدِیِّ علیه السلام فَیَقُولُونَ لَهُ : یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ مَنْ هَذَا الَّذِی نَزَلَ بِسَاحَتِنَا؟ فَیَقُولُ الْحَسَنِیُّ : اخْرُجُوا بِنَا إِلَیْهِ حَتَّی تَنْظُرُوا مَنْ هُوَ؟ وَ مَا یُرِیدُ؟ وَ هُوَ یَعْلَمُ وَ اللهِ أَنَّهُ الْمَهْدِیُّ علیه السلام وَ إِنَّهُ لَیَعْرِفُهُ». (1) .مفضل گفت اي آقاي من، ديگر چه مي شود، فرمود: سپس «سيدحسني» آن جوانمرد خوبروي نيكو منظري كه از طرف «ديلم» فرياد برمي آورد، قيام مي نمايد و با صدائي كه دارد فرياد برمي آورد: اي آل محمد غمگين محزون، و متأسف دردمند را اجابت كنيد، و نداكننده از اطراف ضريح فرياد مي كند، پس گنجهاي خدا در طالقان دعوت او را اجابت مي كنند، آنها گنجهائي هستند كه نه از طلا است و نه از نفره بلكه مرداني هستند مانند پاره هاي آهن!!

گويا من هم اكنون آنها را مي نگرم كه بر مركبهاي بسيار سخت و قوي سوارند و ابزار جنگي خود در دست دارند و از شدت شوق و علاقه اي كه به جنگ دارند همچون گرگهائي كه در هنگام حمله فرياد برمي آورند، آنها نيز فرياد مي زنند، فرمانرواي آنان مردي از بني تميم است كه به او «شعيب بن صالح» مي گويند.

پس «حسين عليه السلام» (دقت كنيد) ظاهر مي شود و باروئي كه مانند دائره ي قمر (و قرص ماه) است در ميان آنها رومي آورد، و مردم از هيبت و جمال او تعجب مي كنند و يا از ديدن چهره ي جذاب و ملكوتي وي دچار ترس و وحشت مي شوند و او آثار ظلم و ستم را دنبال، و ستمكاران را تعقيب مي نمايد، و شمشير برنده اش كوچك و بزرگ و پست و شريف را مي گيرد.

ص: 360


1- مختصر بصائرالدرجات، ص 188 و 189.

سپس او با تمام آن پرچمها، يعني لشكريان، سير مي كند و حركت مي نمايد تا اينكه وارد كوفه مي شود و اين در وقتي است كه بيشتر اهل كوفه (كه شايد منظور مردم عراق باشند) در آنجا جمع شده باشند، و او كوفه را محل استقرار خود قرار خواهد داد.

آنگاه خبر ظهور مهدي عليه السلام به او مي رسد عرضه مي دارند اي فرزند رسول خدا اين چه كسي است كه در قلمرو ما فرود آمده است؟! «حسين عليه السلام» (دقت كنيد) مي فرمايد: بيائيد با هم برويد تا ببينيد كه او چه كسي است و چه مي خواهد و او مي داند بخدا قسم كه او حضرت مهدي عليه السلام است و بخوبي او را مي شناسد.

سپس اين دانشمند محترم بقيه ي حديث را مانند «بحار» و «انوارالنعمانيه» با تفصيل نقل نموده و در هر جائي كه نام حسني بوده است «بجز همان بار اول كه نام حسني را آورده است» در تمام موارد بجاي حسني «حسين عليه السلام» را نوشته است.

و البته اين، از سه حال خارج نيست يا اينكه اين اشتباه از كاتب، و نسخه نويس اولي بوده و يا اينكه ايشان اشتباها حديث را همانگونه كه ملاحظه فرموديد بجاي «حسني» حسين عليه السلام را نوشته است و يا اينكه در واقع اصلا ثم يخرج الحسيني بوده است.در هر صورت مرحوم «عراقي» در كتاب «دارالسلام» درباره ي نوشته ي حسن بن سليمان چنين مي نويسد:مرحوم مجلسي (قدس سره) بعد از آنكه در بحار، اين حديث را از مؤلفات بعضي اصحاب از حسين بن همدان به سند مذكور ذكر نموده، فرموده است كه شيخ حسن بن سليمان در كتاب منتخب البصائر، حديث مفضل را بدين صورت آورده است كه: (خبر داد بمن محمد بن محسن... و سپس حديث مفضل را ذكر نموده تا: گويا: جوانان طالقان را مي بينم تا آخر فقره ي خروج حسني) و در جميع اين فقره در عوض لفظ حسني (حسين عليه السلام) ذكر نموده است. و از اين طرز نقل چنان مستفاد مي شود كه آن شخص قيام كننده (حسين عليه السلام) است و تعبير به «حسني» در اين روايت از كاتب بوده است، و مؤيد اين روايت است (در صورتي كه مقصود، حسين عليه السلام باشد) بعض اخباري كه در باب «رجعت» ذكر مي شود. (1) .

ص: 361


1- دارالسلام عراقي، ص 410، انتشارات كتابفروشي اسلاميه 1352 شمسي.

ضمنا ناگفته نماند كه همين توضيح مرحوم عراقي سبب گرديده است كه ناظم الاسلام كرماني در كتاب علائم الظهور خود بگويد: «عبارات كتب درباره ي سيدحسني مختلف است» و در نتيجه در آخر كتاب چنين نتيجه بگيرد كه آن سيد انقلابي قيام كننده بگفته ي كتاب «دارالسلام» بنقل از منتخب البصائر، «حسيني» است.در اينجا به تناسب بحث، اين نكته را نيز اضافه مي كنيم كه در مورد حديث «غيبت» شيخ طوسي هم، كه از امام باقر عليه السلام آورده است (كأني بالحسني، و الحسيني، و قد قاداها فيسلمها الي الحسيني) مرحوم كاظمي نيز در بشارةالاسلام بجاي حسني و حسيني، حسن و حسين، آورده و اينگونه نوشته است (كأني بالحسن و الحسين و قد قاداها فيسلمها الي الحسين عليه السلام). (1) .

و اين خود بيانگر اين واقعيت است كه اصالتا درباره ي احاديث مربوط به «حسني» هرچه باشد خواه حسني، وخواه حسيني، اشتباهي در كتابهاي موجود فعلي رخ داده است.

خواننده ي عزيز! اين بود خلاصه و فشرده ي آن رواياتي كه درباره ي «سيدحسني» رسيده است، و اين روايات نيز چنانكه ملاحظه فرموديد «حسني» بودن آن سيد انقلابي را اثبات نمي كند و بلكه آنگونه كه در موارد مختلف توضيح داديم بر اعتقاد به «حسيني» بودن وي مي افزايد و البته روايات ديگري هم هست كه نياز به تحقيق و بررسي بيشتري دارد و ما به همين مقدار اكتفا مي كنيم.

اينك پس از نقل روايات مختلفي كه درباره ي خروج «سيدحسني» آورديم، خوبست تحقيقات مختصري پيرامون برخي از لغات، و كلماتي كه در حديث «مفضل» در مورد نهضت خداپسندانه سيدحسني آمده است انجام دهيم تا شايد بدينوسيله راهي براي شناخت واقعي، و انگيزه اساسي حركت و نهضت ثمربخش وي پيدا كنيم.

معناي فتي در لغت

در كتاب «مفردات راغب» پيرامون معني كلمه ي (فتي) چنين مي نويسد:

«فتي» در لغت بمعني تازه جوان است، در موارد استعمال اين كلمه درباره ي دختر نيز

ص: 362


1- بشارةالاسلام، ص 237، 236.

«فتات» مي گويند، و بطور كنايه به غلام و كنيز (يعني: برده) نيز گفته مي شود.در كتاب «لسان العرب» در بحث مفصلي كه پيرامون كلمه ي (فتي) و توضيح و تشريح اين كلمه، و معاني مختلف آن آورده است چنين مي نويسد:(قتيبي) گفته است (فتي) بمعناي جوان و تازه سن نيست، بلكه بمعناي انسان كامل و عاقل و شخص نيرومند و قوي و با شخصيت و خوش فكر و نيك انديش است. (1) .

معناي فتي در قرآن

با مراجعه به آيات مباركات قرآن كريم، و ملاحظه ي معني «فتي» در اين كتاب آسماني، نيز همان معناهائي كه در كتب لغت آمده است بدست مي آيد، بعلاوه اينكه در موارد متعددي كلمه ي (فتي) در قرآن كريم، به اشخاص (حر) و آزاد نيز اطلاق شده است و در اين باره به ده ها آيه مي توان استشهاد نمود كه ما از ميان همه ي آنها تنها دو آيه را بعنوان مثال مي آوريم:1- قرآن كريم، در مورد بت شكني حضرت ابراهيم (علي نبينا و آله و عليه السلام) چنين مي فرمايد: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» انبياء: 60 يعني: گفتند آزاد مردي را شنيده ايم ابراهيم نام كه خدايان ما را به بدي ياد مي كرد.

2- درباره ي همسفر «موسي» كه طبق گفته ي مفسرين «يوشع بن نون» بوده است چنين مي فرمايد: «و اذ قال موسي لفتيه لا أبرح» كهف 60 يعني: و موسي به خدمتكار خود گفت من از اينجا نمي روم، در صورتي كه خدمتگذار موسي، يوشع بن نون بوده است. و علت اينكه قرآن مجيد، از او بعنوان (فتي) ياد نموده اين بوده است كه وي، خدمتگذاري حضرت موسي عليه السلام را پذيرا شده و از وي پيروي مي كرده است تا از او علم و دانش بياموزد. (2) .

جمع كلمه ي «فتي» (فتيان) و (فتيه) است مانند (و قال لفتيانه اجعلوا بضاعتهم في رحالهم» يوسف 62، يعني: يوسف به غلامانش گفت سرمايه ي آنها را در بارهايشان بگذاريد. و مانند (انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدي» كهف: 3، يعني: و آنها

ص: 363


1- لسان العرب، ماده «فتي» و «جزل».
2- مجمع البحرين، ماده «فتي» ج 1، ص 325.

جوانمرداني بودند كه بپرودرگارشان ايمان آورده و ما بر هدايتشان افزوديم. (1) .

ترديدي نيست كه در اين آيات، كه بعنوان نمونه آورديم معناي جوانمردي احساس مي شود، در عين حال كه برخي از آنها بطور كنايه در مورد خدمتكار استعمال شده است.

معناي فتي در حديث

در مورد معناي «فتي» از كتب و آيات مباركات قرآن كه بگذريم، در اخبار و احاديث اهل بيت عليهم السلام نيز بمعناي جوانمرد و آزادمرد، و افراد مؤمن، و انسانهاي خداشناس استعمال شده است كه براي نمونه به دو حديث اشاره مي كنيم:

1- مرحوم صدوق - عليه الرحمه- در كتاب «معاني الاخبار» در حديثي از امام صادق عليه السلام از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله درباره ي كلمه ي «فتي» چنين مي نويسد:

«يك نفر (اعرابي) نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در حالي كه يك عباء رنگين (زبيا) پوشيده بود بطرف او بيرون آمد اعرابي با ديدن چنين پوشش زيبايي كه بنظر او مخصوص جوانان بحساب مي آمد، عرضه داشت: (يا محمد لقد خرجت الي، كأنك فتي) يعني: اي محمد صلي الله عليه و آله شما در حالي بطرف من آمديد كه گوئي يك انسان جوان تازه سن (و جوانمرد) هستيد؟! فرمود: (نعم يا أعرابي أنا الفتي، ابن الفتي، اخ الفتي) بله، اعرابي، من خودم جوانمرد آزاده ام، پسر جوانمرد آزاده ام، و برادر جوانمرد آزاده ام.

عرضه داشت: يا محمد! اما اينكه خودتان (فتي) يعني. جوانمرد و آزاده ايد درست و صحيح است اما چگونه فرزند فتي و برادر (فتي) هستيد؟! فرمود: آيا نشنيده اي قول خداي تعالي را كه مي فرمايد (قالوا سمعنا فتي يذكرهم يقال له ابراهيم انبياء: 60، يعني گفتند آزادمردي را شنيده ايم ابراهيم نام كه خدايان ما را ببدي ياد مي كرد؟) من فرزند ابراهيم عليه السلام هستم، و ابراهيم جوانمرد بود، و اما اينكه گفتم من برادر جوانمردم، براي اين است كه: در روز (جنگ احد) منادي از آسمان ندا در دارد «لا سيف الا ذوالفقار، و لا فتي الا علي» شمشيري نيست جز ذوالفقار، و جوانمردي نيست جز علي، پس علي برادر منست و من برادر علي عليه السلام هستم. (2) .

ص: 364


1- قاموس قرآن، ج 5، ص 151.
2- معاني الاخبار، ص 118.

2- در حديث ديگري نيز كه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده است، آن حضرت كلمه ي (فتي) را به «مؤمن» تفسير فرموده است.

محدث بحراني، ذيل اين آيه ي شريفه: (أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ اَلْکَهْفِ وَ اَلرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً » كهف: 9، چنين مي نويسد:«سليمان بن جعفر همداني (نهدي خ) گفت: امام صادق عليه السلام بمن فرمود: اي سليمان (فتي) چه كسي است؟ عرضه داشتم: قربانت گردم، كلمه ي (فتي) در نزد ما بمعني جوان است، حضرت بمن فرمود: آيا ندانسته اي كه تمامي اصحاب كهف، پير بودند ولي خداوند آنها را بوسيله ي ايمانشان «فتيه» (جوانمردان) ناميده است. اي سليمان: كسي كه بخدا ايمان بياورد، و متقي و پرهيزكار باشد جوانمرد است) (1) .

نتيجه

بنابراين با تحقيقات مختصري كه در پيرامون معني كلمه ي (فتي) بعمل آورديم نتيجه اي كه از مجموع معاني ياد شده، از لغت و حديث، و «قرآن» بدست مي آيد اين است كه: كلمه ي (فتي) كه در حديث «مفضل» در مورد «سيدحسني» بكار رفته است بمعناي جوانمرد است نه بمعناي جوان، عليهذا كساني كه ترجمه ي لفظ (فتي) را در حديث مذكور بمعني جوان آورده اند، توجه نفرموده اند كه ذكر كلمه ي (فتي) در حديث مذكور از باب «لا فتي الا علي» است و در اينجا معناي مناسبش همان جوانمرد آزاده است.

آل به چه كساني اطلاق مي شود؟

حال كه دانستيم (فتي) بمعناي جوانمرد و آزاده است بايد ببينيم كلمه ي (آل) در لغت عرب به چه كساني اطلاق مي شود؟

در مفردات راغب درباره ي كلمه ي «آل» چنين مي نويسد:

آل، مقلوب از «اهل» است، و مصغر آن «اهيل» مي باشد، و فقط در اشراف و بزرگان بكار مي رود، مثل -آل الله - در اشخاص ناشناس و زمان و مكان بكار نمي رود.

در قرآن كريم نيز كلمه ي «آل» در مورد اشراف بكار رفته است، چنانكه مي خوانيم:

ص: 365


1- تفسيرالبرهان، ج 2، ص 456.

آل موسي، آل هارون، آل ابراهيم، آل يعقوب، آل لوط و...

كلمه ي «آل» در قرآن كريم در موارد متعددي استعمال شده است در خصوص غرق شدن «فرعون» و لشكريانش چنين آمده است «و أغرقنا آل فرعون و أنتم تنظرون» بقره: 50، در اينجا چنانكه ملاحظه مي كنيد از لشكريان فرعون به آل فرعون تعبير شده است. لشكريان فرعون چون (پيرو) و هم عقيده او بودند از اين جهت خانواده و اهل او حساب شده اند و اين همان معنايي است كه در لغت درباره ي اهل آمده است. (1) .

در لسان العرب، نيز درباره كلمه ي (آل) چنين مي نويسد:

والال: آل النبي صلي الله عليه و آله، يعني: كلمه ي (آل) به آل پيغمبر صلي الله عليه و آله گفته مي شود. و هم چنين مي نويسد: مردم درباره ي كلمه ي (آل) اختلاف كرده اند گروهي گفته اند: آل پيغمبر كسي است كه از آن حضرت پيروي كند خواه از خويشاوندان او باشد يا نباشد، و آل پيغمبر خويشان نزديك پيغمبرند، خواه از آن حضرت پيروي كنند يا نكنند و باز مي گويد: برخي گفته اند: آل محمد صلي الله عليه و آله اهل دين محمد صلي الله عليه و آله است و در آخر سر مي گويد: و آل الرجل، ايضا، أتباعه. يعني آل هر كس پيروان او، و ملت او هستند. (2) .

علي هذا، روي اين بيان، جمله ي (يا آل احمد) و يا اينكه (يا آل محمد صلي الله عليه و آله) كه در حديث «مفضل» درباره ي سيدحسني آمده است، جمله اي است كه سيدحسني، در موقع قيام، و هنگام نخستين روزهاي نهضت، پس از گذشت سالها، بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله آنرا بكار مي برد، و بنابراين از همان نخستين روزي كه «سيد» قيام مي كند و عليه ظلم و ستم بپا مي خيزد و از مردم براي نصرت دين خدا ياري مي طلبد، همه ي مردم، و مسلمانان جهان را مورد خطاب قرار مي دهد و فرياد برمي آورد كه اي سادات، اي علماء اي مردم دنيا، اي مسلمانان، اي بزرگان دين، بفرياد برسيد كه اسلام از دست رفت!!!

اين، آن چيزي است كه از جمله ي (يا آل محمد) استفاده مي شود، و اگر نه مقصود از آل: (در اينجا پس از گذشت سالها از رحلت رسول گرامي و عدم وجود اهل بيت آن حضرت) سادات و علماء و بزرگان و مسلمانان باشند، چه معناي ديگري براي جمله ي (يا آل محمد) مي تواند پيدا كرد.

ص: 366


1- اقتباس از «قاموس قرآن»، ج 1، ص 143.
2- لسان العرب، ماده «آل».
مضطر بي چاره كيست؟

به حسب ظاهر آنچه از صدور، و ذيل حديث استفاده مي شود، و خود سياق عبارت حديث گواهي مي دهد، تمامي مطالب حديث در رابطه با خروج سيدحسني است و از اينرو آن مضطر بي چاره اي كه از مردم ياري مي طلبد تا به نصرت دين خدا برخيزند خود سيدحسني است، و اينكه برخي گفته اند: اجابت كنيد دعوت آنكس را كه از غيبتش متأسف بوديد و «ملهوف» يعني غمگين محزون را امام زمان صلوات الله و سلامه عليه دانسته اند، با جريان اصل نهضت سازگار نيست. زيرا تمام آن جريانات و وقايع و حوادث، و رويدادهاي دردناكي كه بر ضد اسلام انجام مي شود و باعث تأسف و تألم و ناراحتي (سيدحسني) مي گردد و در نتيجه به قيام او براي برانداختن نظام ظلم طاغوتي منجر مي شود همگي در ايران است.

و براي همين است كه «سيد» نشستن، و ساكت بودن، و مهر سكوت بر لب زدن را جايز نمي شمرد، و با فرياد بلند و رسا كه همه ي جهانيان بشنوند فرياد برمي آورد، و همه ي مسلمانان را بياري مي طلبد، و بخصو از بزرگان و علماء مي خواهد تا براي نجات اسلام فكري كنند. (1) .

ضريح، كدام ضريح است؟

در جمله ي عربي متن حديث كه آمده است (و المنادي من حول الضريح) نكته دقيقي است كه نياز بفكر و انديشه دارد، و گرچه بطور دقيق نمي توان اين ضريح را مشخص كرد، ولي با توجه به منطقه ي معيني كه امام عليه السلام تعيين فرموده، و خروج سيدحسني را از ناحيه اي بنام قزوين و طالقان دانسته است چنين فهميده مي شود كه آن ضريح نيز، بايد در همين منطقه نامبرده باشد.

برخي از دانشمندان مانند، ناظم الاسلام كرماني در اين باره چنين ابراز عقيده كرده است كه شايد مراد از ضريح (حرم مطهر حضرت عبدالعظيم باشد) وي در اين باره با اتكاء به حديث مفضل، چنين مي نويسد:

ص: 367


1- در اين زمينه در آينده توضيح بيشتري خواهيم داد.

«از پاره اي از اخبار استفاده مي شود در هنگامي كه «حسني» از طرف ديلم خروج كند و ياري طلبد از اطراف ضريح، او را جواب دهند، يا آنكه از اطراف ضريح مردم را به او دعوت كنند. شايد مراد از ضريح (حرم مطهر حضرت عبدالعظيم باشد) كه از فتنه و سختي، جمعي از مؤمنين، از كثرت ظلم، به آن مكان مقدس پناه برند، و درآنوقت صداي «سيدحسني» از طرف طالقان، و قزوين، و ديلم بلند شود كه بفرياد برسيد «ملهوف» را و ياري كنيد آل محمد صلي الله عليه و آله را».

مؤلف: گرچه اين اظهار نظر تا اندازه اي قابل قبول است، ولي آنچه حديث مي گويد: غير از آن چيزي است كه ناظم الاسلام كرماني گفته است، چه آنكه جمله ي عربي حديث كه مي گويد: «و المنادي من حول الضريح» در رابطه با فرياد انقلابي خود سيدحسني است، نه اينكه مردم را به او دعوت كنند و يا «مردم» از اطراف ضريح او را جواب دهند.زيرا حديث مي گويد: «منادي» يعني: (فرياد برآورنده) در اطراف ضريح فرياد خواهد كرد، و اين منادي، و فرياد برآورنده بدون ترديد خود همان سيد است.

اما اينكه اين دانشمند، گفته است: (شايد مراد حرم حضرت عبدالعظيم باشد) ضرورتي ندارد كه اين حرم، حرم حضرت عبدالعظيم باشد، شايد جاي ديگر و حرمي ديگر باشد و شايد هم مقصود: (حرم حضرت معصومه عليهاسلام) در شهر مقدس «قم» باشد كه پيغمبر گرامي اسلام درباره اش فرموده است:

«شبي كه مرا به آسمانها بردند نظرم بر بقعه اي از زمين جبل افتاد كه سرخ رنگ، و زمين آن از زعفران نيكوتر و بوي آن از مشك خوشبوتر بود، پرسيدم جبرئيل: اين چه سرزميني است؟ جوابداد اين سرزمين شيعيان تو و شيعيان پسر عمت علي بن ابيطالب عليه السلام و صورت شهريست كه آنرا «قم» مي نامند» (1) .

و اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است:

«چون فتنه، و هرج و مرج ظاهر شود (و آشوب همه ي شهرها را فراگيرد) در آنوقت سالمترين شهرها، شهر مقدس «قم» است و «قم» شهري است كه از آن ياوران كسي كه بهترين مردم است (يعني حضرت مهدي عليه السلام از لحاظ پدر و مادر و جد، و جده، و عمو

ص: 368


1- علل الشرايع، ج 2، ص 572، و بحارالانوار، ج 60 ص 207 و تاريخ قم، ص 92 و 97.

و عمه از آن شهر بيرون مي آيند و آن، جائي است كه جبرئيل در آن جا فرود آمده است» (1) .

و امام صادق عليه السلام فرموده است:

«هرگاه به شما (شيعيان) رنج و بلائي رسيد، و فشارها و سختيها از هر سو بسوي شما روي آورد، پس بر شما باد كه به شهر مقدس «قم» روي آوريد، چه آنكه «قم» مأواي فاطميان، و جايگاه آسايش و محل راحتي مؤمنان است. (2) .

و يكبار كه در محضر حضرتش از فتنه هاي بني عباس و ظلم و ستم آنان سخن بميان آمد، كساني كه در حضور آن حضرت بودند عرضه داشتند يا بن رسول الله جانهاي ما فداي تو باد! وقتي چنين روزگاري فرا رسيد گريزگاه كجاست؟ فرمود: از عراق به كوفه و حوالي آن، و به «قم» و اطراف آن (3) .

و زماني ديگر كه گروهي از اصحاب و ياران حضرتش درمحضرش نشسته بودند ناگهان، اين آيه شريفه را تلاوت فرمود (فَإِذَا جَآءَ وَعْدُ أُولَیهُمَا بَعَثْنَا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنَآ أُوْلِی بَأْسٍ شَدِیدٍ فَجَاسُواْ خِلَلَ الدِّیَارِ وَکَانَ وَعْداً مَفْعُولاً »؛ هنگامي كه نخستين وعده فرا رسد، مرداني پيكارگر را بر شما (يهود) مي فرستيم تا سخت شما را در هم بكوبند و حتي براي بدست آوردن مجرمان خانه ها را جستجو كنند و اين وعده اي است قطعي». (4) .

عرض كردند قربانت گرديم يا بن رسول الله: اين بندگان كيانند؟ و چه طايفه اي هستند؟ حضرت تا سه بار فرمود: (هُمْ واللَّهِ أهلُ قُمّ) (هُمْ واللَّهِ أهلُ قُمّ) (هُمْ واللَّهِ أهلُ قُمّ) بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند. (5) .

و امام موسي بن جعفر عليه السلام در حديثي كه از آن حضرت روايت شده فرموده است:

ص: 369


1- بحارالانوار، ج 60، ص 217 و تاريخ قم، ص 90.
2- بحارالانوار، ج 60، ص 215 و تاريخ قم، ص 98.
3- بحارالانوار، ج 60، ص 215 و تاريخ قم، ص 99.
4- سوره ي اسراء، آيه ي 5.
5- بحارالانوار، ج 60، ص 216، حديث 40 و تاريخ قم، ص 100.

«رجُلٌ مِن أهلِ قُمّ یدعو النّاسَ إلی الحقِّ ، یَجْتَمِعُ مَعهُ قَومٌ کَزُبرِ الحدیدِ ، لا تُزِلُّهُمُ الرِّیاحُ العَواصِفُ ، ولا یَمَلّونَ مِن الحَربِ ، ولا یَجْبُنونَ ، وعلی اللَّهِ یَتَوکّلونَ ، والعاقِبَهُ للمُتّقِینَ» (1) .مردي از سرزمين قم قيام مي كند، و مردم را بسوي «حق» دعوت مي نمايد، گروهي در اطراف او جمع مي شوند كه مانند پاره هاي آهنند، بادهاي تند و شديد و سهمگين آنها را دچار لغزش نمي سازد، از جنگ و نبرد خسته نمي شوند و ترسي بخود راه نمي دهند، فقط بر خدا توكل مي كنند، و پيروزي نهائي از آن تقوي پيشگان است.بنابراين با توضيحاتي كه داده شد مي توان گفت: آن ضريحي كه امام صادق عليه السلام از آن سخن گفته و فرموده است: منادي در اطراف ضريح ندا خواهد كرد، آن ضريح، همان ضريح مقدس، و مرقد پاك و مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام است و البته دور هم نيست كه همان احتمال ناظم الاسلام كرماني در رابطه با خروج سيدحسني مطابق با واقع باشد.

مقصود از طالقان كدام طالقان است؟

و اما «طالقان» كه در حديث مفضل آمده است دعوت سيدحسني را گنجينه هاي خدا در طالقان اجابت مي نمايند، بايد توجه داشت كه اين نام، نام دو منطقه مي باشد.

يكي طالقاني است كه در سرزمين خراسان بين مرو رود و بلخ قرار گرفته، و ديگري طالقاني است كه در ميان قزوين و ابهر واقع شده است.

و ظاهرا مقصود از اين «طالقان» كه در حديث مربوط به سيدحسني آمده است، طالقان قزوين است نه طالقان خراسان.

در اين زمينه مرحوم علامه ي فقيد، قاضي سيد نورالله شوشتري شهيد سال 1019 هجري قمري در كتاب «مجالس المؤمنين» چنين مي نويسد:

صاحب كتاب «معجم البلدان» ياقوت حموي در كتاب خود گفته است كه «طالقان» نام دو بلده مي باشد؛ يكي طالقاني است كه در خراسان است، و ديگري

ص: 370


1- بحارالانوار، ج 60، ص 216 و سقيفه البحار، ج 2، ص 446.

طالقاني است كه در بين قزوين و ابهر واقع شده و آن چند دهكده است كه نام طالقان بر آنها اطلاق مي شود، و صاحب بن عباد مشهور، و پدر او عباد بن العباس بن عباد ابوالحسن طالقاني از اكابر آنجاست.

سپس آن مرحوم به سخن خود چنين ادامه مي دهد:

و مخفي نماند كه اهالي ولايت طالقان قزوين، هميشه از محبان شاه ولايت بوده اند و از أئمه ي اهل بيت عليهم السلام در فضيلت اين طالقان و اهالي آنجا احاديث بسياري وارد شده، و در بيان احوال صاحب الزمان عليه السلام از كتاب «كشف الغمه» مسطور است كه:

«رَوَی اِبْنُ أَعْثَمَ اَلْکُوفِیُّ فِی کِتَابِ اَلْفُتُوحِ عَنْ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: وَیْحاً لِلطَّالَقَانِ فَإِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا کُنُوزاً لَیْسَتْ مِنْ ذَهَبٍ وَ لاَ فِضَّهٍ وَ لَکِنْ بِهَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ عَرَفُوا اَللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ وَ هُمْ أَیْضاً أَنْصَارُ اَلْمَهْدِیِّ فِی آخِرِ اَلزَّمَانِ»«ابن اعثم كوفي در كتاب «فتوح» از اميرمؤمنان عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خوشا به حال طالقان.در طالقان براي خداي تعالي گنجهائي است كه از سيم و زر نيست. و لكن مردان مؤمن و دانشوري هستند كه خدا را آنگونه كه بايد بشناسند شناخته اند، و آنان ياوران حضرت مهدي عليه السلام در آخرالزمان مي باشند» (1) .

شعيب بن صالح كيست؟
اشاره

هر چند كه در بخش پنجم كتاب بطور شايسته و مفصل درباره ي «شعيب بن صالح» و نقش مديريت او در اداره ي جنگ و لشكركشي بسوي عراق، و شكست لشكريان سفياني بدست تواناي وي بحث و گفتگو خواهيم نمود، ولي در عين حال در اينجا نيز براي اينكه خوانندگان عزيز به هويت اين انسان انقلابي پي برده و با شخصيت و عظمت وي تا اندازه اي آشنائي پيدا كنند، به شرح حال مختصري از حالات او در زمان جنگ تا هنگام پيروزي اشاره مي كنيم.

ص: 371


1- مجالس المؤمنين جلد 1 صفحه ي 96.

آنگونه كه از حديث مفضل بن عمر، بنا به نقل كتاب مختصر بصائرالدرجات و بسياري از احاديث ديگر استفاده مي شود «شعيب بن صالح» سيدي هاشمي است كه در دوران نهضت «سيدحسني» فرمانده سپاه، و پرچمدار، و پيشرو لشكريان، و هدايت كننده ي پرچم هاي سياه بسوي عراق است، و او يك انسان مجاهد مبارز، و شخصيت رشيد و دلاوري است كه بر اثر رشادتها و پايمرديها و مقاومتهاي كم نظيرش در جنگ، و شكست لشكريان سفياني، پس از پيروزي و بيعت نمودن با امام زمان عليه السلام فرمانده سپاه، و يا پرچمدار حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود.

و او دلير مرد آزاده اي است كه از خراسان، يعني: از ايران پيدا مي شود و در موقع جنگ سپاهيان را رهبري مي كند و با لشكريان سفياني مي جنگد و آنها را شكست مي دهد، و زناني كه در كوفه و نجف به اسارت لشكريان سفياني درآمده اند آزاد مي سازد، و سپس حضور حضرت مهدي عليه السلام شرفياب مي شود و تسليم حضرت مي گردد، و به خاطر ايمان و فداكاريها و شجاعتهاي بي نظيرش در صف فرماندهان رده ي بالا در سپاه حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- قرار مي گيرد.

دو نكته مهم

در اينجا بي مناسبت نيست به اين نكته اشاره مي كنيم كه در مورد خروج سيدحسني و رابطه او با «شعيب بن صالح» و برخي از حوادث كه در دوران سيدحسني بوجود مي آيد و منجر به جنگ و لشكركشي به عراق مي گردد و سرانجام، جريان كار به نفع سيدحسني و شكست نيروهاي متجاوز سفياني و بيعت سيدحسني در كوفه با حضرت مهدي عليه السلام خاتمه مي يابد، دو نكته جلب نظر مي كند كه بسيار حائز اهميت و توضيح آن براي فهم روايات مربوط به سيدحسني به ويژه حديث «مفضل» كاملا ضروري است.

نكته ي اول:

نكته ي اول اين است كه: اين مطلب به ذهن هر صاحب نظري مي آيد كه راستي چرا و به چه علت سيدحسني بعد از قيام و به دست گرفتن قدرت در ايران، به طرف كوفه

ص: 372

مي رود و پي در پي گروهي را كه در حديث «مفضل» به عنوان ظلمه از آنها ياد شده است به قتل مي رساند؟!

آيا مقصود او از اين كشت و كشتار، كشورگشائي و نمايش قدرت و تسخير آب و خاك ديگران و بهم زدن اسم و آوازه و كسب شهرت در جهان است؟!

و اگر مقصود او اين نيست - كه واقع مطلب هم همين است - پس چرا در همه ي روايات اسلامي كه از قيام دلاورانه ي مردم مسلمان ايران به رهبري اين سيد والامقام سخن رفته است در همه جا از قتل و كشتار نيز سخن به ميان آمده است؟!!!

به نظر قاصر نويسنده ي اين سطور، آنچه در اينجا در پاسخ پرسشهاي فوق به طور خلاصه مي توان گفت اين است كه: واقع مطلب گرچه بسياري از قضاياي مربوط به سيدحسني بخصوص مسأله ي كشتار ستمگران كه در حديث «مفضل» آمده است براي ما به درستي روشن و معلوم نيست ولي پس از تأمل كامل در جميع روايات مربوطه و از مجموع قرائن چنين فهميده مي شود كه:

عمده ترين مسأله اي كه باعث اين كشتار مي شود- در هر زماني كه چنين حادثه اي روي دهد-، و سيدحسني هر كسي كه باشد، و در هر زماني كه قيام كند، و از هر منطقه اي كه نداي وحدت و ترقي خواهي و استقلال سر دهد، چون طبق حديث مفضل، فرياد وا اسلاماي اين سيد بزرگوار از ايران بلند مي شود همان موضوع قيام و فرياد اسلام خواهي وي، و تجاوز لشكريان سفياني به عراق و كشت و كشتار شيعه و پيروان اهل بيت عليهم السلام در عراق، و همچنين تجاوز به ايران، و دفاع سرسختانه ي ايرانيان در برابر تهاجم تجاوزكارانه ي نيروهاي سفياني و عقب راندن آنها از سرزمين اسلامي ايران و عراق به رهبري سيدحسني است.

و از همين جهت است كه امام صادق عليه السلام مي فرمايد: او پيوسته ستمگران را مي كشد تا به كوفه برسد.بنابراين بر اساس توضيح ياد شده، هدف «سيدحسني» از تعقيب دشمن و كشتار ظلمه و ورود به كوفه، نه كشورگشائي و قدرت طلبي است و نه هم كسب اسم و آوازه و شهرت است، بلكه هدف واقعي او دفع تجاوز و سركوبي متجاوز، و از بين بردن ريشه ي فساد و عامل اصلي تشنج و ايجاد آرامش و امنيت در منطقه مي باشد.

ص: 373

نكته ي دوم:

نكته ي دوم اين است كه: گرچه همانگونه كه خوانندگان گرامي ملاحظه نمودند روايات مربوط به سيدحسني تا حدي پيچيده و ابهام آميز است، و با آنهمه اهتمامي كه از طرف دانشمندان براي شناخت نسب واقعي آن بزرگوار به عمل آمده هرگز نتيجه ي روشني به دست نمي آيد ولي با اين همه اگر حديث «مفضل» را به عنوان جامع ترين و كامل ترين و صحيح ترين حديثي كه درباره ي قيام سيدحسني وارد شده بپذيريم، و همانگونه كه در آن حديث آمده است «شعيب بن صالح» را هم مقدمه لشكر و فرمانده سپاه سيدحسني بدانيم، همه ي روايات ياد شده با همه ي اختلافاتي كه در آنها رخ داده است قابل توجيه است.

زيرا: طبق روايات وارده يعني تمام رواياتي كه در مورد خروج پرچم هاي سياه از طرف مشرق و خراسان و در مورد خروج سيدحسني و شعيب بن صالح رسيده است، اين شعيب بن صالح است كه سپاه سفياني را شكست مي دهد و اين شعيب بن صالح است كه به كوفه مي رود و اين شعيب بن صالح است كه به بيت المقدس مي رسد و اين شعيب بن صالح است كه پرچمدار حضرت مهدي عليه السلام است، و اين شعيب بن صالح است كه مطابق برخي از روايات بين ركن و مقام با حضرت بيعت مي نمايد، و اين شعيب بن صالح است كه ماهها در محضر حضرت بقيةالله -عجل الله تعالي فرجه الشريف- با دشمنان مي جنگد، و اين شعيب بن صالح است كه مطابق برخي از روايات با حضرت مهدي عليه السلام همنام است.

پس با پذيرش مقام فرماندهي «شعيب بن صالح» و نمايندگي او از طرف سيدحسني -اگر حسني در روايت صحيح باشد- همه ي اختلافاتي كه در روايات مربوط به حسني وجود دارد از ميان برداشته مي شود، و جاي هيچ گونه شك و ترديد براي احدي باقي نمي ماند كه به هر صورت آن سيدي كه از طرف مشرق و يا خراسان و يا از ناحيه ي قزوين و طالقان و ديلم در قلب ايران قيام مي كند و در كوفه با حضرت بقيةالله - عجل الله تعالي فرجه الشريف- بيعت مي نمايد، و يا از كوفه بيعت خود را براي آن حضرت مي فرستد هر كس كه باشد خواه به عنوان حسني، خواه به عنوان حسيني و خواه به عنوان خراساني، قيام او يكي از علامات بسيار نزديك به ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه الشريف- مي باشد.

ص: 374

زيرا: اگر در واقع آن سيد انقلابي «حسني» باشد كه در اخبار اهل بيت عليهم السلام ولو بصورت ترديد- به خروج مردي از اولاد امام حسن عليه السلام قبل از ظهور اشاره شده، و مطابق حديث «مفضل» كه ما آن را از چندين منبع موثق حديث نقل نموديم «شعيب بن صالح» به عنوان امير لشكر يا فرمانده سپاه وي معرفي گرديده است.

و اگر در واقع آن سيد انقلابي «حسيني» باشد كه باز هم در بعضي از اخبار به خروج مردي از اولاد امام حسين عليه السلام تصريح گرديده كه بصورت ظاهر و آنچه از روايات استفاده مي شود مقصود از او همان جناب هاشمي خراساني مشهور است و رواياتي كه درباره ي خروج او از ائمه ي معصومين عليهم السلام و برخي از صحابه و تابعين رسيده است افزون از شماره، و باز هم از «شعيب بن صالح» به عنوان مقدمه ي لشكر و امير سپاه سخن رفته است.

و تعجب آور اينكه: همانگونه كه در اول بحث، درباره ي حسني و خراساني به تفصيل سخن گفتيم، اگر ما بخواهيم سيدحسني و خراساني را دو نفر سيد مستقل بدانيم كه پيش از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام در ايران قيام مي كنند و زمام امور كشور را به دست مي گيرند، باز هم طبق روايات وارده «شعيب بن صالح» امير لشكر و فرمانده سپاه هر دو نفر محسوب مي شود، مگر اينكه قائل شويم كه حسني و خراساني، يا حسيني و خراساني، و يا سيدهاشمي، همه ي اينها عنواني است براي سيدحسني كه البته بسيار بعيد است.

زيرا: آنچه از مجموع روايات وارده استفاده مي شود اين است كه نخست انقلابي در ايران رخ مي دهد و سپس در اوائل ظهور سيدحسني -يا حسيني- به اختلاف روايات، پرچم هدايت را به اهتزاز درمي آورد و با اهل فتنه مي جنگد و به عراق مي رود و سپاه تجاوزگر سفياني را از پاي درمي آورد.

به طور خلاصه، همانگونه كه توضيح داديم با پذيرش مقام فرماندهي «شعيب بن صالح» همه ي اختلافاتي كه در روايات مربوط به «حسني» به چشم مي خورد، به آساني حل مي شود، و گره مشكل موجودي كه راجع به شناخت «سيدحسني» براي بسياري از محققان و مؤلفان و پژوهشگران بصورت يك معماي لاينحل و پيچيده درآمده است، گشوده مي گردد.

و هر چند كه حسني بودن يا حسيني بودن آن سيد انقلابي باز هم در پشت پرده ي

ص: 375

ابهام باقي مي ماند ولي به هر حال: اين مطلب به خوبي روشن مي شود كه بالاخره، «سيدحسني» و يا جناب سيدخراساني، غير از هاشمي خراساني صاحب اصلي انقلاب است كه از او حسني و اين حسيني است. و او در اوائل ظهور با سفياني درگير مي شود و اين پيش از ظهور دست به انقلاب مي زند و در ميان همه ي ناباوريها رژيم چند هزار ساله ي پادشاهي را سرنگون مي سازد.و باز اين نكته نيز روشن مي شود كه ظاهرا، اكثر دانشمندان بر اثر اختلافات و تعارضات و تشابه روايات به يكديگر، روايات مربوط به اين دو شخصيت را به هم خلط نموده و همه را بر قيام يك سيد انقلابي قبل از ظهور حمل نموده اند، در صورتي كه بسياري از روايات نشانگر اين واقعيت است كه آنچه موجب بروز برخي از حوادث، بخصوص مسأله ي جنگ و درگيري بين دو كشور همسايه عراق و ايران مي گردد، تنها يك عامل دارد و آنهم قيام دلاورانه ي ملت قهرمان ايران به رهبري سيدي از دودمان اهل بيت عليهم السلام و تجاوز عراق به حريم يك كشور انقلابي در حال انقلاب است.اينك براي دست يابي به نتيجه ي قطعي، بحث را با مطالب ديگري در همين رابطه دنبال مي كنيم.

چه كسي صاحب اصلي انقلاب است؟

پاسخ قطعي اين پرسش با رواياتي كه متذكر شديم بسيار سخت و مشكل است و فقط ممكن است همان اظهار نظر «ناظم الاسلامي كرماني» گامي بسوي حقيقت بوده و روزنه ي اميدي به روي خواننده بگشايد.آنجا كه مي گويد: پس قدر متقين اين است كه:

سيدي از اولاد فاطمه عليهاالسلام از طالقان و ديلم خروج كند و ايران را از شر كفار نجات دهد، و اسلام را قوت دهد اهل ايران را از شر سلطنت و ضررهاي سلاطين و ظلمه آسوده كند خواه حسني باشد خواه حسيني.

شايد اين نظريه براي كساني كه تشنه ي حقند و مي خواهند واقعا آن سيد بزرگ و انقلابي را بشناسند تا از او پيروي كنند، و در زير لواء او قرار گيرند تا به حضور حضرت ولي عصر- ارواحنا له الفداء- برسند و دين خود را حفظ نموده به سعادت دنيا و عقبي نائل آيند

ص: 376

راهگشاي خوبي باشد.

ولي در عين حال بايد توجه داشت كه هيچ گونه ضرورتي هم ندارد كه «حسني» لقب واقعي و حقيقي آن «سيد» باشد بلكه ممكن است اين لقب، لقب مجازي آن بزرگوار باشد و أئمه ي طاهرين عليهاالسلام بخاطر مصالح و حكمتهائي كه خود مي دانسته اند و بر ما پوشيده مانده است، با ذكر چنين لقب و عنواني، از او ياد كرده باشند، چه آنكه در روايات فراواني وارد شده است كه وقتي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در بستر بيماري افتاده بود دخترش «فاطمه» عليهاالسلام به عيادت آن حضرت آمد، و اشك ريخت، و رسول خدا صلي الله عليه و آله ضمن سخناني كه به وي فرمود: (در حالي كه به حسن و حسين عليهم السلام اشاره مي نمود) فرمود: مهدي اين امت از نسل اين دو «امام» است (ان منهما مهدي هذه الامة). (1) .

يعني: حضرت مهدي عليه السلام هم از نسل امام حسن عليه السلام و هم از نسل امام حسين عليه السلام است و همانگونه كه آن حضرت از نسل امام حسين عليه السلام مي باشد از نسل امام حسن عليه السلام نيز هست. و اين فرموده رسول خدا صلي الله عليه و آله بدين لحاظ است كه چون «فاطمه» دختر امام حسن مجتبي عليه السلام مادر امام باقر عليه السلام است (2) از اينرو امام باقر عليه السلام و تمام اوصياء و ائمه بعد از امام باقر عليه السلام همگي آنها هم حسني، و هم حسيني مي باشند و همچنين ذريه ي آن بزرگواران نيز از امام باقر عليه السلام به بعد، هم حسني هستند و هم حسيني، و به همين لحاظ است كه درباره ي حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) گفته مي شود: الحسني الحسيني.

و عليهذا هيچ مانعي ندارد كه ائمه ي معصومين عليهم السلام بخاطر جهاتي كه خود مي دانسته اند يكي دو سه بار از اين سيد بزرگوار بعنوان «حسني» ياد كرده باشند.

يك نكته ي بسيار مهم:

اينجا لازم است اين نكته را ناگفته نگذاريم كه گرچه نظريه ي مرحوم ناظم الاسلام كرماني و استنباط او از روايات مربوط به خروج سيدحسني، نظريه و استنباط بسيار

ص: 377


1- بحارالانوار ج 51 ص 78 بشارةالاسلام ص 280 و 281 و المهدي الموعود المنتظر ج 1 ص 131 الي 137.
2- بحارالانوار ج 46 ص 212 و منتهي الامال ج 2 حالات امام باقر عليه السلام.

خوب و جالبي است كه عصر كنوني ما به واقعيت آن گواهي مي دهد و آنچه را كه وي در مورد سقوط رژيم ستم شاهي پيش بيني نموده به حقيقت پيوسته است ولي در عين حال آن مرحوم توجه ننموده است كه با اين نظريه باز هم مشكل شناخت سيدحسني حل نمي شود، بلكه همچنان در هاله اي از ابهام باقي مي ماند.

زيرا آنچه از مجموع روايات استفاده مي شود اين است كه: قبل از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام سه انقلابي ايراني به عناوين مختلفي چون: سيدحسيني، سيد حسني، و هاشمي خراساني در پهنه ي سياست ايران ظاهر مي شوند كه هر سه نفر آنها هاشمي و قرشي خواهند بود.

اما سيدحسيني بر اساس برخي از روايات و شواهد و قرائن، نخستين فريادگر انقلابي و صاحب اصلي انقلاب است كه پرچم هدايت را به دوش گرفته، دلاورانه قيام مي كند و رژيم سلطنتي را سرنگون مي سازد، و مردم ايران را از شر سلاطين جور و ظلمه نجات مي دهد. و گرچه در رواياتي كه به دست ما رسيده هويتش دقيقا مشخص نشده است ولي از بررسي مجموع روايات وارده معلوم مي شود كه او شخصيت ممتاز و بزرگواري است كه رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و امامان معصوم عليهم السلام از وي ستايش نموده و در بعضي از روايات او را به عنوان خراساني يا قيام كننده ي در خراسان، يا سيدي از اولاد حسين عليه السلام معرفي فرموده اند. (1) .

اما سيدحسني طبق روايات وارده- اگر حسني در روايات صحيح باشد- سيد پرشور و بزرگواري است كه پس از دوران انقلاب - هر چند پس از مدتي طولاني- زمام امور مردم ايران را به دست مي گيرد و پرچم هدايت را از شرق ايران به اهتزاز درمي آورد، و اندكي پيش از ظهور بسوي عراق مي رود و سرانجام در كوفه با همه ي ياران و همراهان و سپاهيانش حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي نمايد و طبق روايات وارده از ياران خاص حضرت بقيةالله -روحي فداه- مي گردد.

و اما سيدهاشمي خراساني ممكن است فرمانرواي بزرگ ايرانيان، و يا رهبري سياسي در كنار وي، و يا، همان شعيب بن صالح فرمانده سپاه سيدحسني باشد.

ص: 378


1- براي اطلاع بيشتر به بخش چهارم مراجعه فرمائيد.

بنابراين، هر چند كه نظريه ي مرحوم ناظم الاسلام در رابطه با سقوط رژيم سلطنتي در ايران حقيقتي است كه در زمان ما به وقوع پيوسته است ولي ظاهرا در مورد خروج سيدحسني امر برايشان مشتبه شده است. زيرا وي تصور كرده است كه با خروج سيدي از دودمان اهل بيت عليهم السلام و سقوط رژيم ستم شاهي در ايران مسأله ي ظهور حضرت مهدي عليه السلام به طور حتم واقع خواهد شد در حالي كه 22 سال از جريان انقلاب گذشته، و رژيم سلطنتي ساقط شده، و صاحب اصلي انقلاب دعوت حق را لبيك گفته، و هنوز هم ظهور واقع نشده است.

آيا سيد حسني خود شخصا مي جنگد؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: لزومي ندارد كه شخص سيدحسني در ميدانهاي جنگ حاضر باشد بلكه نظارت و رهبري او كافي است، زيرا همانگونه كه قبلا اشاره نموديم ممكن است كساني از سادات و بني هاشم دور و بر او جمع شوند و همگي با زبان و بيان و عمل، و رهبري سپاه و ارتش و لشكر به كمك يكديگر برخيزند و در نتيجه ريشه باطل را از بيخ و بن بركنند، و با ظهور مبارك حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) يك حكومت واحد جهاني بر اساس عدالت و آزادي حقيقي بنيان گذارند، و اين نويدي است كه خداوند در قرآن كريم، و پيغمبرش در ضمن سخنان گرانقدر خود به مسلمانان وعده فرموده است، چه آنكه در روايتي كه از «حذيفه و جابر» از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده، چنين آمده است:جابر انصاري گفت: كه روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در بين اصحاب خود نشسته بود كه جبرئيل بر آن كه حضرت نازل شد و عرضه داشت يا رسول الله حق تعالي تو را سلام مي رساند و تو را به جهت اسلام، به سلام و درود مخصوص اختصاص مي دهد، فرمود: جبرئيل اسلام چيست؟ جواب داد پنج نهر است كه عبارتند از: سيحون، جيحون، دجله، فرات و رود نيل مصر، و اين پنج نهر براي تو و اهل بيت تو و شيعيانت مقرر شده اند. و حق تعالي مي فرمايد: به عزت و جلال خودم سوگند هر كس كه يك قطره از اين پنج نهر بياشامد، بايد با رضايت تو باشد و روزي كه خلايق براي حساب قيام مي كنند من كسي را داخل بهشت نخواهم كرد مگر اينكه تو از او راضي باشي و او را حلال كني. در

ص: 379

اين موقع چهره رسول خدا صلي الله عليه و آله باز شد و فرمود: برادرم جبرئيل! من بر اين نعمت خدا را شكر مي كنم.

جبرئيل عرضه داشت يا رسول الله: من ترا به حضرت قائم عليه السلام كه از فرزندان شماست بشارت مي دهم، او ظهور نخواهد كرد تا اينكه اين نهرهاي پنجگانه را كفار مالك شوند، و در آن وقت كه كفار اين پنج نهر را مالك شدند خداوند اهل بيت تو را بر اهل ضلال (و كفر) ياري خواهد نمود و پس از آن ديگر، هيچ پرچم ديگري تا روز قيامت از پرچم هاي كفر، بر عليه آنها برافراشته نخواهد شد.

آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله بخاطر شكر اين نعمت، براي خدا سجده كرد و مسلمانان را از اين مژده، بشارت داد و فرمود: «اسلام» در ابتداء امر غريب بود و بعد از اين هم غريب خواهد شد، از آن حضرت توضيح خواستند؟ فرمود: پنج نهري كه خداوند براي من و اهل بيت من قرار داده از اين قرار است. سيحون، جيحون، دو نهر فرات (يعني: دجله و فرات) و رود نيل، موقعيكه كفار اين پنج نهر را متصرف شدند اسلام شرق و غرب عالم را مالك خواهد شد و در آن وقت خداوند اهل بيت مرا بر اهل كفر و ضلالت نصرت مي دهد، و تا قيام قيامت ديگر پرچمي بر ضد آنها برافراشته نخواهد شد. (1) .

در آستانه ظهور

البته بايد توجه داشت كه گرچه در اين حديث به بيشتر از يك علامت (كه عبارت از مالك شدن كفار پنج نهر باشد) اشاره نشده، ولي مسلمست كه اين علامت در آستانه ظهور و هنگام قيام حضرت ولي عصر عليه السلام است، چه آنكه مراد از: «اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله» در حديث مذكور يا حضرت حجت عليه السلام است، يا تمام سادات، و يا هم حضرت حجت عليه السلام و هم همه ي سادات بني هاشم، ولي بحسب ظاهر مراد از اهل بيت پيغمبر صلي الله عليه و آله همگي ساداتي هستند كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام قيام مي نمايند.

زيرا چنانكه ملاحظه فرموديد: جبرئيل به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله بشارت داد كه حضرت قائم عليه السلام از فرزندان شماست، و فرمود: او ظهور نخواهد نمود تا اينكه كفار نهرهاي

ص: 380


1- الملاحم و الفتن ص 197 بطور مفصل، و صراط المستقيم ج 2 ص 258 بطور خلاصه و الكتاب المبين ج 2 ص 129.

پنجگانه را مالك شوند و در آنوقت كه كفار اين پنج نهر را مالك شدند خداوند اهل بيت تو را بر اهل كفر و ضلال پيروز خواهد نمود. (1) .

و خود پيغمبر اكرم نيز وقتي كه مسلمانان را به اين خبر مژده داد، فرمود: موقعي كه كفار اين پنج نهر را متصرف شدند اسلام شرق و غرب عالم را خواهد گرفت و در آن وقت خداوند اهل بيت مرا بر اهل كفر و ضلال غلبه خواهد داد، و اگر مقصود تنها قيام حضرت قائم عليه السلام بود حضرت نمي فرمود اهل بيت مرا پيروز خواهد نمود بلكه جمله ديگري مي فرمود، كه از آن تنها قيام حضرت مهدي عليه السلام فهميده شود.

بنابراين، از حديث مزبور بخوبي استفاده مي شود كه: پس از آنكه كفار بوسيله ي ايادي مرموز، و دست نشاندگان مزدور خود در كشورهاي اسلامي، پنج نهر مذكور را مالك شدند، سادات و بزرگان بني هاشم از نوادگان اهل بيت عليهم السلام كه در اوائل ظهور حضرت مهدي عليه السلام قيام مي كنند، فتح و پيروزي در انتظارشان است و آنان با تلاش و كوشش مداوم خود، و ياري مردم مسلمان به پيروزي مي رسند و دشمن در برابر آنها شكست مي خورد، و پس از آنكه به پيروزي نهايي رسيدند با ظهور حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) ديگر هيچ پرچمي از پرچم هاي كفر تا روز قيامت عليه آنها برافراشته نمي شود.

و اين بشارت رسول خدا صلي الله عليه و آله دليل بر اين است كه: كساني مانند «سيدحسيني، و يا سيدحسني، و يا هاشمي خراساني» و سادات ديگري كه پيش از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام در ايران اسلامي قيام مي كنند و زمام امور مملكت خويش را بدست مي گيرند، گرچه دشمنان بسيار و فراواني دارند، ولي در عين حال، طبق فرموده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله بكوري چشم دشمنان و منافقان و معاندان به خواست خدا پيروز مي شوند و به اهداف عاليه اي كه زمينه سازي حكومت عدل «الله» و گسترش حق و عدالت است نائل

ص: 381


1- ناگفته نماند كه رودهاي ياد شده هم اكنون در دست كفار است و غربي ها بر آنها سيطره دارند. اما رودهاي سيحون و جيحون كه در روسيه قرار دارند، و هر دو از كوههاي «تيان شان» سرچشمه مي گيرند و پس از سيراب كردن تركمنستان و ازبكستان در جمهوري قزاقستان به درياچه ي «آرال» مي ريزند، رسما در دست كفار است و امروز سيحون را «سيرداريا» و جيحون را «آموداريا» مي نامند. و اما دجله و فرات و رود نيل نيز در تصرف دست نشاندگان كفار است كه بر احدي مخفي نيست.

مي گردند، و با ياري خداوند و نصرت او كفار را شكست مي دهند، و دشمنان خدا را بخاك مذلت مي نشانند و پوزه ي ستمگران و متجاوزان و گردنكشان را بزمين مي مالند، و دولت و حكومت از آن آنان خواهد بود، و اين دولت و حكومت، تا آمدن حجت مطلق الهي (ارواحنا له الفداء) همچنان ادامه خواهد داشت و بالاخره حكومتشان به حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام متصل خواهد گرديد. انشاءالله.

قم پايگاه انقلاب

با توجه به مجموع رواياتي كه در رابطه با خروج سيدحسني متذكر شديم، همچنين با توجه به شواهد و قرائن بسياري كه در بخش دوم تحت عنوان «انقراض دولت شاهنشاهي در ايران» آورديم: و باز با توجه به اينكه كشور اسلامي ايران تنها كشوري است كه مهد خاندان رسالت است و از دير زمان مذهب حقه ي اهل بيت عليهم السلام را به عنوان مذهب رسمي كشور پذيرفته است به اين نتيجه مي رسيم كه از ديدگاه روايات اسلامي در تلقي نگارنده:

قبل از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام انقلاب عظيمي در خاورميانه به وجود مي آيد كه اين انقلاب با قيام سيدي بزرگوار از دودمان اهل بيت عليهم السلام از شهر مقدس «قم» آغاز مي شود و با وحدت و يكپارچگي ملت مسلمان ايران و حركت انقلابي جامعه ي اسلامي رژيم شاهنشاهي در اين كشور سقوط مي كند، و انقلاب اسلامي ايران پيروز مي گردد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي، استكبار جهاني براي دفاع از موضع ضد انساني خود به مقابله با انقلاب برمي خيزد، رژيم خون آشام عراق و حكام خود فروخته ي بغداد را به جنگ و ستيز با انقلاب وادار مي نمايد. جنگ و نبرد براي مدتي طولاني به درازا مي كشد، استكبار جهاني راه به جائي نمي برد، ولي پايه هاي حكومت اسلامي در ايران محكم و استوار مي گردد و انقلاب اسلامي ايران تا انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام ادامه مي يابد و به طور طبيعي زمينه ي ظهور آن حضرت را فراهم مي آورد.

آنچه گفته شد حقايقي است كه با احاديث فراواني تأييد مي شود، و تصور نگارنده نيز بر اين است كه شهر مقدس «قم» تا ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه الشريف -

ص: 382

پايگاه اصلي انقلاب، و انقلاب اسلامي ايران تا انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام ادامه خواهد داشت، و به همين سبب ائمه ي معصومين عليهم السلام به طور خصوصي از شهر مذهبي قم نام برده اند، و چون با الهام الهي مي دانسته اند كه يك روز ايران مركز «تشيع» مي شود و قم پايگاه علم و دانش و معدن فقه و فقاهت و حامل رجال دين و مراجع تقليد شيعه و راويان أخبار اهل بيت، و جانشينان حضرت حجت عليه السلام خواهد بود، از اينرو آنرا به عنوان پايگاه انقلاب فرهنگي اسلام در نزديكيهاي ظهور حضرت قائم عليه السلام معرفي فرموده اند.و اينك براي تأييد مطلب به چند حديث در اين زمينه توجه فرمائيد:

1- در حديثي از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه يكبار كه آن حضرت درباره ي شهر مقدس قم سخن مي گفت در اين رابطه فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ احْتَجَّ بِالْكُوفَةِ عَلَى سَائِرِ الْبِلَادِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَهْلِهَا عَلَى غَيْرِهِمْ مِنْ أَهْلِ الْبِلَادِ وَ احْتَجَّ بِبَلْدَةِ قُمَّ عَلَى سَائِرِ الْبِلَادِ وَ بِأَهْلِهَا عَلَى جَمِيعِ أَهْلِ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ لَمْ يَدَعِ اللَّهُ قُمَّ وَ أَهْلَهُ مُسْتَضْعَفاً بَلْ وَ فَّقَهُمْ وَ أَيَّدَهُمْ ... إِنَّ الدِّينَ وَ أَهْلَهُ بِقُمَّ ذَلِيلٌ وَ لَوْ لَا ذَلِكَ لَأَسْرَعَ النَّاسُ إِلَيْهِ فَخَربَ قُمُّ وَ بَطَلَ أَهْلُهُ فَلَمْ يَكُنْ حُجَّةً عَلَى سَائِرِ الْبِلَادِ وَ إِذَا كَانَ كَذَلِكَ لَمْ تَسْتَقِرَّ السَّمَاءُ وَ الْأَرْضُ وَ لَمْ يُنْظَرُوا طَرْفَةَ عَيْنٍ وَ إِنَّ الْبَلَايَا مَدْفُوعَةٌ عَنْ قُمَّ وَ أَهْلِهِ وَ سَيَأْتِی زَمَانٌ تَكُونُ بَلْدَةُ قُمَّ وَ أَهْلُهَا حُجَّةً عَلَى الْخَلَائِقِ وَذَلِكَ فِی زَمَانِ غَيْبَةِ قَائِمِنَا إِلَى ظُهُورِهِ وَ لَوْلَا ذَلِکَ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا».

«خداي تبارك و تعالي به وسيله ي كوفه بر همه ي شهرها احتجاج نموده و با مؤمنين از أهل آن بر ساير شهرها. و به وسيله ي «قم» بر همه شهرهاي جهان و با مؤمنين از أهل آن، بر همه ي مردم شرق و غرب از جن و انس.

خداوند هرگز قم و أهل قم را به خواري و زبوني ترك ننموده است بلكه پيوسته آنها را توفيق مي دهد و تأييد مي نمايد. ولي همواره دين و أهل دين در قم - در أنظار دشمنان- خوار هستند. و اگر چنين نمي شد مردمان بسوي آن هجوم مي بردند و آنجا را ويران مي ساختند و ديگر حجتي بر ديگر شهرها باقي نمي ماند. و در اين صورت آسمان و زمين بر جاي خود ثابت و استوار نمي ماند و به ساكنان زمين مهلت داده نمي شد.

ص: 383

زماني فرا خواهد رسيد كه قم و أهل قم بر همه ي مردم روي زمين حجت باشد. و آن در زمان غيبت قائم ما تا هنگام ظهور اوست. و اگر قم نبود زمين ساكنانش را در كام خود فرو مي برد» (1) .

در اين حديث شريف چنانكه ملاحظه مي شود امام صادق عليه السلام شهر مقدس قم را به عنوان پايگاه انقلاب فرهنگي اسلام در نزديكيهاي ظهور حضرت مهدي -ارواحنا له الفداء- معرفي فرموده و شهر مذهبي قم و أهل آن را از مؤمنين كه عبارت از رجال دين و مراجع تقليد باشند بر تمام مردم جهان حجت دانسته است.

2- در حديث ديگري كه از آن بزرگوار نقل شده چنين آمده است كه در همين رابطه فرمود:«سَتَخلو کوفَهُ مِنَ المُؤمنینَ ویَأرِزُ عَنهَا العِلمُ کَما تَأرِزُ الحَیَّهُ فی جُحرِها . ثُمَّ یَظهَرُ العِلمُ بِبَلدَهٍ یُقالُ لَها : قُمُّ ، وتَصیرُ مَعدِناً لِلعِلمِ وَالفَضلِ ... وذلِکَ عِندَ قُربِ ظُهورِ قائِمِنا ... فَیَجعَلُ اللّهُ قُمَّ وأهلَهُ قائِمینَ مَقامَ الحُجَّهِ ، ... فَیَتِمُّ حُجَّهُ اللّهِ عَلَی الخَلقِ حَتّی لا یَبقی أحَدٌ عَلَی الأَرضِ لَم یَبلُغ إلَیهِ الدّینُ وَالعِلمُ ، ثُمَّ یَظهَرُ القائِمُ علیه السلام عليه السلام»«كوفه از مؤمنان خالي مي شود. و علم از آن برچيده مي شود، آنچنانكه مار در لانه خود درهم مي پيچد. آنگاه در شهري به نام «قم» ظاهر مي شود، و آنجا معدن علم و فضل مي گردد، و آن در نزديكيهاي ظهور قائم ما است. و خداوند قم و أهل آنرا قائم مقام حجت عليه السلام قرار مي دهد، و حجت خود را بر مردم جهان به اتمام مي رساند تا اينكه در روي كره زمين كسي نمي ماند كه علم و دين به او نرسيده باشد، و سپس حضرت قائم عليه السلام ظاهر مي گردد». (2) .

در آغاز اين حديث امام صادق عليه السلام از يك حادثه ي تاريخي خبر مي دهد كه نجف اشرف مركزيت خود را در رابطه با علوم اسلامي از دست مي دهد و اين مركزيت به شهر مذهبي قم منتقل مي گردد و اين شهر مقدس مركز علم و دانش خواهد گرديد و جانشينان حضرت حجت عليه السلام در آنجا اقامت خواهند داشت كه هم اكنون پس از گذشت

ص: 384


1- بحارالانوار جلد 60 ص 213 و در چاپ بيروت جلد 57 همان صفحه.
2- بحارالانوار ج 60 ص 213 و چاپ بيروت ج 57 همان صفحه.

1200 سال، اين پيشگوئي امام تحقق يافته و حوزه ي علميه ي نجف اشرف كه از هزار سال پيش تاكنون پايگاه علمي شيعه و مجمع علماء و دانشمندان و مراجع بزرگ تقليد بوده تقريبا بصورت تعطيل درآمده است.

سپس امام عليه السلام پيشبيني مي كند كه شهر مقدس قم در آينده تاريخ بصورت يك پايگاه فرهنگي قوي و نيرومند اسلامي درمي آيد كه مركز علم و دانش و معدن فقه و فقاهت مي گردد تا جائي كه همه ي مردم روي زمين را از نظر فرهنگ اسلامي تغذيه مي نمايد. و اين يكي از معجزات بارز احاديث اسلامي است زيرا:

«خواننده گرامي به خوبي آگاه است كه حوزه ي علميه قم در سال 1340 هجري قمري برابر با - سال -1301 شمسي به دست تواناي حضرت آيةالله حاج شيخ عبدالكريم حائري - عليه الرحمة و الرضوان - تأسيس شد، و پيش از آن مركز علوم ديني نبود و مراجع تقليد در آنجا سكونت نداشتند، و امام صادق عليه السلام بيش از 1200 سال، پيش از تأسيس حوزه ي علميه ي قم از سكونت مراجع عاليقدر شيعه در آن خبر داده است» (1) .

و نكته ي جالبتر و مهمتر آنكه ششمين پيشواي معصوم شيعه توضيح مي دهد كه اين حادثه- يعني: پايگاه علمي شدن شهر قم- در نزديكيهاي ظهور قائم آل محمد - صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين- محقق مي شود و خداوند قم و أهل آنرا قائم مقام حضرت حجت عليه السلام قرار مي دهد.

تصور ما بر اين است كه اين فرمايش امام معصوم عليهم السلام در حق كساني است كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام با معرفت و شناخت حق، پرچم حق را برافراشته نگه مي دارند و با تلاشي خستگي ناپذير جهانيان را بسوي اسلام و قرآن دعوت مي نمايند، و آنگاه كه لازم باشد قيام مي كنند، و فرياد برمي آورند، و چون مسأله ي ظهور واقع شود با ميل و رغبت تمام به حمايت از اسلام و امام برمي خيزند و دست از ياري او برنمي دارند، و در صف ياران خاص آن حضرت قرار مي گيرند. و دليل اين اعتقاد روايت ديگري است كه از امام ششم نقل شده كه يكبار در مورد قم فرمود:«اِنّما سُمِّیَ قُم - هکذا- لِاَنَّ اَهْلَهُ یَجْتَمِعُونَ مَعَ قائِمِ آلِ مُحَمَّد صلی الله علیه و آله و یَقُومونَ

ص: 385


1- روزگار رهائي ج 1 ص 358.

مَعَهُ وَ یَسْتَقِیمُونَ عَلیهِ وَ یَنْصُرونَه».

«قم به اين جهت «قم» ناميده شد كه أهل آن در محضر قائم آل محمد -صلوات الله عليه- گرد مي آيند و با او قيام مي كنند و به امامت او اعتراف دارند و از ياري او دست برنمي دارند» (1) .

آري آنچنانكه پيشوايان معصوم عليهم السلام فرموده اند «قم» مركز علم و دانش و معدن فقه و فقاهت است. پايگاه حاملان دين و راويان اخبار آل محمد صلي الله عليه و آله و محل استقرار حاميان مذهب اهل بيت عليهم السلام و مجمع مؤمنان است.

ابن شهرير نور و شكوفان مهبط جبرئيل امين، جايگاه دوستان و پيروان اميرالمؤمنين عليه السلام و قائم مقام حضرت حجت -عجل الله تعالي فرجه الشريف- است كه با مقدم هشتمين امام معصوم عليه السلام متبرك شده و با مرقد پاك و مطهر خواهر گرامش فاطمه ي معصومه عليهاالسلام زيارتگاه عموم شيعيان جهان گرديده، و با وجود ياران بهتر مردمان يعني: وجود مقدس حضرت صاحب الزمان عليه السلام از سوي پيشوايان دين، به عنوان كانون قيام و انقلاب معرفي شده است.

آري قم مركز علم و دانش، پايگاه قيام و انقلاب است، و پيامبر گرامي اسلام و جانشينان معصوم آنحضرت در روزگاري از اين شهر با عظمت و پايگاه علمي شدن آن خبر داده اند كه شهر قم بصورت شهركي از شهرهاي آتش پرست ايران بوده است و امروز بعد از گذشت چهارده قرن همه ي آنچه را كه پيشوايان معصوم عليهم السلام درباره ي قم فرموده اند تحقق يافته است.

امروز كه حوزه علميه ي نجف اشرف آن پايگاه هزار ساله جهان تشيع به ضعف گرائيده بزرگترين دانشگاه علوم اسلامي آل محمد صلي الله عليه و آله در حوزه ي علميه ي قم مستقر گرديده و مورد توجه عموم جهانيان قرار گرفته است.

امروز بر كسي پوشيده نيست كه انقلاب بزرگ ايران از حوزه ي علميه ي قم رهبري گرديد، و گفتار هفتمين پيشواي معصوم شيعه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام مبني بر قيام و نهضت مردي از «اهل قم»، و با قيام بي سابقه ي ابرمردي از دودمان اهل بيت عليهم السلام از

ص: 386


1- بحارالانوار جلد 60 ص 216 و منتخب الاثر ص 485.

شهر مقدس قم، تحقق يافت، و ملت مسلمان و انقلابي ايران با بيانات رسا و شيوا و فريادهاي پياپي آن دليرمرد آزاده ي تاريخ به پاخاستند و قدرت افسانه اي شاه را در هم شكستند و او را وادار به فرار نمودند و تاج و تخت چند هزار ساله پادشاهي را واژگون ساختند.آري خواننده ي گرامي با توجه به آنچه گذشت جاي هيچ گونه شك و ترديد براي احدي باقي نمي ماند كه نخستين فريادگر انقلابي كه ساقط كننده ي رژيم ستمشاهي در ايران و صاحب اصلي انقلاب است سيدي از اولاد امام حسين عليه السلام است كه در بعضي از روايات اسلامي از او نيز به «خراساني» تعبير شده است.

و اما سيدحسني-اگر در روايات مذكوره حسني درست باشد- سيد ديگري خواهد بود كه با تداوم انقلاب اسلامي، و پيش از خروج سفياني، زمام امور مردم مسلمان ايران را به دست مي گيرد و قيام خود را بر اساس نهضتهاي پيشين استوار مي سازد و زمينه را براي ظهور آخرين حجت خدا فراهم مي نمايد و در هنگامه ي ظهور در برابر سفياني به پا مي خيزد و ستمگران متجاوز را به قتل مي رساند و پيروزمندانه وارد كوفه مي شود و پيروان سفياني را تارومار مي سازد و با حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي نمايد و از ياران خاص حضرت بقيةالله -عجل الله تعالي فرجه الشريف- مي گردد.

ص: 387

ص: 388

بخش چهارم:رهبری نهضت

اشاره

رهبر نهضت کیست؟

مشخصات رهبر

موقعیت سیاسی اجتماعی

روزگار فرمانروائی

نگرانی ابرقدرتها

مقصود روایات از هاشمی و خراسانی

نظریات دانشمندان

حدود جغرافیائی منطقه قیام

موقعیت جغرافیائی عراق

ماوراء النهر:

قم و موقعیت جغرافیائی

نام رهبر نهضت در اخبار

رهبر نهضت سید حسینی است

قیام هاشمی خراسانی و نقش او در دوران ظهور

انقلاب ایران و اعلام :جنگ

ص: 389

ص: 390

رهبري نهضت

رهبر نهضت كيست؟

اشاره

ما قبلا در بخشهاي پيشين اين كتاب مطالبي را كه بطور مستقيم و يا غير مستقيم كه با هدف اصلي مان كه همانا ارزيابي روايت مربوط به قيام «ايرانيان» و انقلاب اسلامي آنان در سرزمين شرق و ايران اسلامي بود براي خوانندگان عزيز بازگو نموديم و در طي چند بخش حوادث و وقايعي را كه مشخصات قيام و انقلاب سرنوشت ساز مردم مسلمان ايران را نشان مي داد از چندين مدرك معتبر و منبع موثق حديث استخراج نموده و در دسترس خوانندگان محترم قرار داديم.

اينك موقع آن رسيده است كه موقعيت خانوادگي و سلسله ي نسبي و هويت سياسي و اجتماعي «رهبر» و قائد بزرگ اين نهضت عظيم و كم نظير را مورد مطالعه و بررسي قرار داده و به شرح و بسط اخبار و احاديث مربوط به وي، و چگونگي ماجراي قيام و انقلاب آن وديعه ي الهي بپردازيم، تا بدينوسيله از طريق پيشگوئيهاي پيشوايان دين مبين اسلام هدايت كننده ي اين انقلاب پرثمر را شناخته و با شخصيت واقعي و قدرت سياسي و خصوصيات روحي و فكري و اخلاقي، و حدود جغرافيايي منطقه ي قيام و همچنين نام و نسب آن مرد عظيم انقلابي آشنا شده و راه تشخيص حقيقت، و اصالت ماهيت قيام «ايرانيان» از نظر اهل بيت عليهم السلام، برايمان سهلتر و آسان تر گردد.

نخستين مطلبي كه در اينجا براي شناخت واقعي «رهبر نهضت» و ماهيت قيام مردم مسلمان ايران و نقش رهبري نهضت در دوران قيام و پس از آن لازم است بدانيم، اين است كه:

اولا- بايد بدانيم رهبر اين نهضت كيست؟ و هدفش از انقلاب چيست؟ و حدود جغرافيايي منطقه ي قيام او در ايران كدام نقطه و سرزمين است؟

و ثانيا: بايد ببينيم آيا در اخبار و رواياتي كه از پيغمبر گرامي اسلام و خاندان پاك و

ص: 391

مطهر آن حضرت روايت شده است، از نام و نشان چنين شخصيت گرانقدر و پرمايه اي كه بتواند مردم مسلمان ايران را عليه ظلم و ستم شورانده و آنها را بر ضد هيئت حاكمه ي وقت به عصيان و نافرماني عليه بيدادگريها و ستمهاي اجتماعي وادار ساخته و بسوي يك انقلا همه جانبه ي اسلامي سوق دهد، و تا آخر، نهضت اسلامي مردم محروم و مستضعف اين نقطه حساس جهان را بثمر برساند سخني بميان آمده است يا خير؟

مشخصات رهبر نهضت

در مورد اينكه رهبر اين نهضت كيست؟ و هدفش از انقلاب چيست؟ و در زمان نهضت او چه تحولات و دگرگونيهايي در عالم بوجود خواهد آمد؟ آنچه در اينجا بطور خلاصه و سربسته مي توان گفت اين است كه:مطابق اخبار و رواياتي كه از منابع اصيل اسلامي درباره ي او و قيام بي سابقه اش در كتب حديث آمده است، چنين فهميده مي شود كه او «سيدي» هاشمي، حسيني و «موسوي» (و از نسل سرور آزادگان و سالار شهيدان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام و همنان با يكي از پيغمبران بزرگ الهي)، و حدود جغرافيايي منطقه ي قيام شورانگيز وي (سرزمين جبل) و منطقه ي وسيع خراسان و در نهايت كشور اسلامي ايران است.

اما اينكه هدف اين شخصيت بزرگوار از انقلاب چيست؟ و چه مقصدي دارد، از مجموع رواياتي كه در بخشهاي پيشين متذكر شديم (و همچنين كه در آينده ي نزديك، در همين بخش مورد بحث خواهيم آورد) بخوبي معلوم مي شود كه هدف اصلي و انگيزه ي اساسي قيام اين دليرمرد آزاده كه از نسل امامان معصوم عليهم السلام است، بخاطر حفظ دين، و كيان و شرف مسلمين، و اعتلاء كلمه ي حق، و ترويج اسلام، و از بين بردن برنامه هاي طاغوتي، و خشكانيدن ريشه ي ظلم و ستم، و استقرار حكومت اسلامي، و حاكميت «الله» و زمينه سازي براي ظهور و برپائي حكومت جهاني مهدي عليه السلام است. اين چيزي است كه تمام روايات وارده ي معصومين عليهم السلام بدان گواهي مي دهند.

و اما اين كه، آيا نام و نشان وي در أخبار و أحاديث اهل بيت عليهم السلام آمده است يا خير؟ حقيقت مطلب آن است كه:

ص: 392

همانگونه كه در موارد مختلف و بخصوص در بخش سوم كتاب ملاحظه گرديد، در كليه منابع اصيل اسلامي و تمام اخباري كه درباره ي «زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام» آمده است، علي رغم كتمان حقايق و تحريف برخي از روايات، بوسيله ي مزدوران درباري بني اميه و بني العباس، خواه ناخواه بطور رمز و كنايه و ايماء و اشاره يا شهرت و لقب، به عظمت چشمگير قيام انسان جوانمرد و آزاده اي كه قبل از ظهور مسرت انگيز حضرت «بقية الله الاعظم» ارواحنا لتراب مقدمه الفداء در مشرق زمين انجام خواهد گرفت و آوازه ي قيام بي نظيرش در سرتاسر جهان طنين افكن خواهد شد، و چهره ي جذاب و ملكوتيش همچون ستاره ي درخشاني بر تارك تاريخ بشريت و جهان انسانيت در آسمان ايران زمين خواهد درخشيد، و وجود ذيجود و پربركتش باعث تغيير و تحولي عظيم، در اين قسمت از مهمترين نقطه ي حساس خاورميانه (يعني: ايران اسلامي) خواهد گرديد، و با فريادهاي وااسلامايش جهاني را متزلزل خواهد ساخت، و تاج و تخت شهنشاهان جمجاه و طاغوتيان ستم پيشه را بباد فنا خواهد داد، با تعبيرات مختلف و گوناگوني مانند: «خروج مردي از فرزندان امام حسين عليه السلام» يا «مردي از اهل بيت حضرت مهدي عليه السلام» يا «مردي از اهل بيت عليهم السلام» و يا «قيام كننده ي از سرزمين خراسان» و امثال اينها اشاره شده است.

موقعيت سياسي، اجتماعي

در اينجا لازم است پيش از بررسي روايات مربوط به اين رادمرد بزرگ انقلابي، براي درك موقعيت سياسي و شخصيت جهاني او، و همچنين اقدام جسورانه ي وي عليه پرچمداران كفر و الحاد و پاسداران استعمار و استبداد و سردمداران كفر جهاني يادآور شويم كه از بسياري از روايات (چه رواياتي كه در بخشهاي پيشين كتاب آورديم و چه رواياتي كه در طي همين بخش نقل خواهيم نمود) چنين استفاده مي شود كه:اين سيد بزرگوار، يك شخصيت فوق العاده و ممتاز و انسان مجاهد پرتواني است كه علي رغم همه ي رنجها و فشارها و ناكاميها و سختيهاي جانكاه و توانفرسا در سايه ي خودسازي و تهذيب نفس و متكي بودن به (الله) از نظر قوت قلب و نيروي اراده ذاتا انساني است شجاع و نيرومند و كارآزموده و ورزيده بگونه اي كه در ميان تمام مردان قدرتمند جهان

ص: 393

گوي سبقت را از همگان ربوده، و از نظر فكر و انديشه نيز داراي ذوقي خاص و استعدادي خدادادي است كه مي تواند با قدرت فكر و انديشه ي خلاق خود با منطق گيرا و بيانات جذاب و گفتارهاي دلرباي خويش به كمك معتقدات مذهبي، و مباني ديني جمع كثيري از معتقدين بحق و طالبان حقيقت را عليه ظلم و ستم بحركت درآورده، و تعداد بي شماري از مردم مسلمان ايران را براي درهم كوبيدن دشمن به جنبش همه جانبه وادار ساخته و توجه مسلمانان جهان را نيز بسوي خويش جلب نمايد.

و اينك برخي از رواياتي را كه به «سيد» بودن چنين انسان فداكاري اشاره مي كند در اينجا مي آوريم:1- «اصبغ بن نباته» خطبه ي بسيار مفصلي را از اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي علائم ظهور و حركت پرچمهايي از مشرق در پيشاپيش ظهور مهدي عليه السلام نقل كرده است كه در ضمن آن چنين آمده است:«پرچمهاي زيادي از مشرق زمين (يعني: ايران) (بسوي عراق) رومي آورند كه علامت و رنگ مخصوصي ندارند و اين پرچمها نه از پنبه است و نه از كتان و نه از حرير، بر روي پوشه ي آنها نوشته شده است «لا اله الا الله، محمد صلي الله عليه و آله رسول الله».قائد و رهبر و فرمانروايشان مردي است از خاندان پيغمبر صلي الله عليه و آله (يعني: سيدي است از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله) اين پرچمها در مشرق زمين پيدا مي شود و بوي آن مانند مشكي معطر به مغرب زمين مي رسد، ترس و رعب به اندازه ي مسير يكماه راه، در پيشاپيش آنها همه جا در دلها قرار مي گيرد، و فرزندان سعادتمندان، شقاوت پيشگان را كه از تبار فاسقان باشند بسوي كوفه- يا عراق- تعقيب مي نمايند، و آنان خونهاي پدران خود را مطالبه مي كنند». (1) .نگارنده گويد: همانگونه كه ملاحظه مي شود اين حديث به رهبري سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله قبل از ظهور اشاره دارد و چنانكه مقصود از او سيدحسني - نخستين فريادگر انقلابي باشد پس، از اين حديث معلوم مي شود كه او غير از حسني خراساني است و پيش از سيدخراساني ظاهر مي شود و اگر غير از او مراد باشد پس قابل

ص: 394


1- بشارةالاسلام ص 69 و بحارالانوار ج 53 ص 83.

انطباق است هم بر سيدحسني و هم بر مردي كه از اولاد جعفر كه بعدا ذكر مي شود.

2- جابر بن عبدالله انصاري، در ضمن بياناتي كه اميرالمؤمنين عليه السلام در يكي از خطبه هايش بنام خطبه ي (تطنجيه) ايراد مي نمود از آن حضرت پرسيد، يا اميرالمؤمنين! آيا ما بر حق هستيم؟ فرمود: آري، شما (شيعيان) بر حق هستيد، و با حق خواهيد بود، و در راه حق قدم برمي داريد.

و سپس لختي از علائم ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام را برشمرد تا اينكه فرمود:

«إِذَا أَثَارَ النَّارُ بِأرضِ نَصيبَين وَ ظَهَرَت رايَةُ العُمانِيَّةُ بوادى سوداء، وَ أضْطَرَبَت البَصَرَة، وَغَلَبَ بَعضُهُم بَعضاً، وَ صَبَاكُل قَومٍ إلى قَومٍ، وَ اختَلَفَتِ المقالات، وَ تَحَرَّكَت عَسَاكِرُ خُراسان، وَ تَبِعَ شُعَيبُ بنُ صَالِحِ التميمى مِن بَطنِ الطَّالِقَان وَ بُويِعَ لِسَيّدِ الموسوى بِخُوزِستان، وَ عُقِدَتِ الرايَةُ لِعَمَمالِيقِ كُردان وَ تَعَلَّبَتِ العَرَبُ عَلَى بِلادِ الأَرمَن وَ السَّقِلاب، وَ أَدْعَنَ هِرقُل بِقُسْطَنطَنِيّة لِبَطَارِقَةِ سُفيان، فَتَوَقَّعُوا ظُهُورَ مُكَلِّمِ مُوسَىٰ مِنَ الشَّجَرَةِ عَلَى الطُّور، فَيَظْهَرُ هَذَا ظَاهِرٌ مَكشُوف وَ مُعَايَنٌ مَوصوف» (1) .«زماني كه آتشي در زمين «نصيبين» (2) روشن شد و پرچم عثماني (3) در بيابان سوداء -سياه- ظاهر گرديد، و شهر بصره مضطرب گشت، و برخي از آنان بر بعض ديگر غلبه پيدا نمود، و هر گروهي بسوي گروهي متمايل گرديد، و گفتارهاي مردمان دچار اختلاف شد و لشكريان خراسان به حركت درآمدند و شعيب بن صالح تميمي از مركز طالقان به آنها پيوست، و مردم خوزستان با يك سيدموسوي (4) بيعت نمودند، و پرچمي براي استقلال كردها منعقد و فراهم شد، و عربها بر سرزمين ارمني ها و سيكلوبها (5) غالب شدند، و هرقل- آسياي

ص: 395


1- بشارةالاسلام ص 74 -73، مشارق الأنوار ص 168 و الزام الناصب ج 2 ص 247.
2- از شهرهاي تجارتي در جنوب تركيه است كه بين دجله و فرات واقع شده.
3- مقصود از عثماني همان سفياني مشهور است.
4- در برخي از نسخه ها به جاي سيدموسوي، سعيدالموسوي و در برخي سعيدالسوسي نوشته شده كه مسلما اشتباه، و به تناسب شعيب بن صالح سيدموسوي است، زيرا چنانكه در بخش سوم كتاب درباره ي سيدحسني گفتيم «شعيب» امير پرچمهاي سياه است و از اينرو قهرا «سيدموسوي» با سعيدالموسوي، و يا سعيدالسوسي اشتباه شده است.
5- سيكلوب يا صقلوب به صقالبه ي شمال و جنوب گفته مي شود، صقالبه ي شمال، شامل روسها و پولوني ها- لهستان- مي باشد و صقالبه ي جنوب شامل يوگسلاوي و بلغارستان است. (لغتنامه ي دهخدا ماده صقلاب و اسلاو).

صغير- در برابر فرماندهان سفياني تسليم گردد، آنگاه منتظر ظهور آخرين حجت خدا- حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف- باشيد كه به طور علني ظاهر و آشكار خواهد گرديد».

در اين حديث شريف چنانكه ملاحظه مي شود علاوه بر آنكه از حركت و جنبش لشكريان خراسان و بيعت مردم خوزستان با يك سيد موسوي قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام سخن رفته است به علائم و نشانه هاي ديگري نيز اشاره شده كه هم اكنون مقدمات وقوع برخي از نشانه هاي پيش بيني شده در زمان ما آغاز شده و در فواصل مختلف چه در مناطق كردنشين و چه در جاهاي ديگر در حال تحقق يافتن است و ما در انتظار وقوع برخي از اين حوادث به سر مي بريم كه در سراسر جهان به وقوع پيوندد.

3- ابوبصير، يكي از ياران نزديك امام صادق عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:«اَللَّهُ أَجَلُّ وَ أَکْرَمُ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یَتْرُکَ اَلْأَرْضَ بِلاَ إِمَامٍ عَادِلٍ.

قَالَ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ فَأَخْبِرْنِی بِمَا أَسْتَرِیحُ إِلَیْهِ

قَالَ یَا أَبَا مُحَمَّدٍ لَیْسَ یَرَی أُمَّهُ مُحَمَّدٍ فَرَجاً أَبَداً مَا دَامَ لِوُلْدِ بَنِی فُلاَنٍ مُلْکٌ حَتَّی یَنْقَرِضَ مُلْکُهُمْ فَإِذَا اِنْقَرَضَ مُلْکُهُمْ أَتَاحَ اَللَّهُ لِأُمَّهِ مُحَمَّدٍ بِرَجُلٍ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَیْتَ یُشِیرُ بِالتُّقَی وَ یَعْمَلُ بِالْهُدَی وَ لاَ یَأْخُذُ فِی حُکْمِهِ اَلرِّشَا .

وَ اَللَّهِ إِنِّی لَأَعْرِفُهُ بِاسْمِهِ وَ اِسْمِ أَبِیهِ ثُمَّ یَأْتِینَا اَلْغَلِیظُ اَلْقَصَرَهِ ذُو اَلْخَالِ وَ اَلشَّامَتَیْنِ اَلْقَائِدُ اَلْعَادِلُ اَلْحَافِظُ لِمَا اُسْتُودِعَ یَمْلَأُهَا عَدْلاً وَ قِسْطاً کَمَا مَلَأَهَا اَلْفُجَّارُ جَوْراً وَ ظُلْماً». (1) .

«اي ابوبصير! خداوند عالم بزرگتر و مكرم تر و با عظمت تر از آنست كه زمين را بدون امامي عادل بگذارد. ابوبصير مي گويد: من عرض كردم يابن رسول الله قربانت گردم! چيزي بما اطلاع دهيد كه موجب آرامش خاطر ما باشد، و

ص: 396


1- اقبال الأعمال ص 600-599 و بحارالأنوار جلد 52 ص 269.

يكسره راحت شويم، فرمود: اي ابامحمد! ماداميكه بني عباس بر اريكه ي قدرت و سلطنت تكيه زده اند امت محمد صلي الله عليه و آله فرج و راحتي ندارند ولي وقتي كه دولت آنها منقرض گرديد (پس از انقراض خلافت يا سلطنت آنان گرچه مدت زماني بگذرد) خداوند مردي از دودمان ما خاندان پيغمبر (كه سيد و هاشمي است) و او را براي امت محمد صلي الله عليه و آله ذخيره نموده و آماده ساخته است ظاهر مي سازد. و او كسي است كه مردم را به تقوي و پرهيزكاري سفارش مي كند؛ و بهدايت رفتار مي نمايد، و در فرماني كه صادر مي كند رشوه نمي گيرد، بخدا قسم كه من بخوبي او را مي شناسم و نام او و نام پدرش را مي دانم آنگاه پس از آمدن وي، مرد قدرتمندي كه داراي دو خال سياهست مي آيد، و او قائم عادل، و حافظ امانت الهي است، او زمين را پر از عدل و داد مي كند، چنانكه فاجران آنرا پر از ظلم و ستم كرده باشند».

در اينجا نگارنده لزومي نمي بيند كه حديث مزبور را توضيح دهد، زيرا همه ي فرازهاي حديث واضح و روشن است و نيازي به توضيح و تفسير ندارد. چه آنكه امام صادق عليه السلام نخست به آمدن ابرمردي از دودمان اهل بيت عليهماالسلام تصريح مي نمايد و ويژگيهايش را توضيح مي دهد و در كمال صراحت مي فرمايد كه خداوند پيش از ظهور يكتا بازمانده ي حجج الهي، سيدي از تبار آن خانواده را ظاهر مي سازد، و سپس بعد از آمدن او -هر چند مدت درازي طول بكشد- حضرت قائم عليه السلام ظهور مي فرمايد.

به هر حال تفصيل بيشتر اين مطلب را در آينده تحت عنوان «رهبر نهضت حسيني است» به عرض خوانندگان گرامي خواهيم رساند.

آنچه تا اينجا گفته شد نمونه اي چند از رواياتي است كه درباره ي «سيادت» و هاشمي بودن آن مرد بزرگ، (كه بفرموده ي امام صادق عليه السلام ذخيره ي الهي محسوب مي شود) از زبان گهربار ائمه معصومين عليهماالسلام روايت شده است، اما رواياتي كه بحث نهضت را در برداشته باشد بسيار فراوان است كه البته قسمتي از آنها در بخشهاي پيشين كتاب مورد بحث و گفتگو قرار گرفته، و قسمتي از آنها را نيز در ضمن همين بخش ذكر خواهيم نمود.

روزگار فرمانروايي

گرچه در احاديث جالب و گويائي كه در آينده ي نزديك خواهيم آورد، دلائل محكم و

ص: 397

شواهد روشني بر تحقق يك انقلاب وسيع و گسترده در «ايران» به چشم مي خورد كه از قيام شخصي خاص (كه يكي از دودمان خاندان رسول اكرم صلي الله عليه و آله است) حكايت مي كند، و او طبق روايات وارده، شخصيت بسيار ممتاز و مبارزي است كه با افكاري باز و سينه اي گشاده، و بينشي وسيع، و همتي والا براي حفظ دست آوردهاي قانون آسماني قرآن، و پياده كردن احكام نجات بخش و سعادت آفرين اسلام دست بكار مي گردد و در اين ميان نيازي به توضيح و تفسير چگونگي قيام دلاورانه ي او به بيابات ناقص و گفتارهاي نارساي ما احساس نمي شود، اما در عين حال، بايد توجه داشت كه بيشتر رواياتي كه در زمينه ي خروج و ظهور و آشكار شدن چنين شخصيت والائي از ائمه ي طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين) رسيده است، مربوط به دوران پس از انقلاب و روزگار فرمانروايي او بعد از پيروزي انقلاب است. و از آغاز كار و ابتداء قيام وي كمتر سخن بميان آمده است.

ولي بهر حال: آنچه از مجموع روايات وارده درباره ي نهضت كم نظير او استفاده مي شود اين است كه: او در آغاز كار با جديتي تمام و توصيف ناشدني به نشر دعوت اسلامي خود مي پردازد و ايرانيان را بياري دين خدا و آئين توحيد و يكتاپرستي و طرفداري از اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام فرامي خواند و پس از آنكه با كمك و همياري مسلمانان ايران به پيروزي رسيد و زمام امور حكومت اسلامي را در اين خطه ي پهناور بدست گرفت، شعائر ديني و رسومات مذهبي را رعايت خواهد كرد، و مردم را به تقوي و پرهيزكاري و ترس از خدا سفارش خواهد نمود، و در طول دوران زمامداري خود به عمران و آبادي كشور خواهد پرداخت، و در «ايران» با سياستي آميخته با دين و مذهب فرمانروائي خواهد كرد و دولت او از قدرتمندترين و نيرومندترين دولتهاي بزرگ جهان خواهد گرديد.

مؤلف كتاب «تباشيرالمحرورين» در اين باره مي نويسد: «از برخي از روايات وارده ي معصومين عليهماالسلام چنين استفاده مي شود كه چند سالي پيش از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام مذهب حقه ي جعفري آن چنان قوت مي گيرد و تقويت مي گردد تا جائيكه در سراسر عالم و دربين تمام كشورها و دول دنيا مشهور مي شود و چنان شهرت و آوازه اي به هم مي رساند، كه همه ي مردم دنيا متوجه مي شوند تنها مذهبي كه حق است

ص: 398

«مذهب جعفري» است و ساير مذاهب دنيا تماما باطل است و بدينوسيله حجت بر همه مردم تمام مي شود. (1) .

نگراني ابرقدرتها

از بررسي روايات متعدد و گوناگوني كه در زمينه ي خروج آن شخصيت بزرگ سياسي انقلابي (كه سيدي دورانديش و ژرف نگر، و از دودمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله است) وارد شده و ما نيز قسمت عمده ي اين روايات را در بخش دوم و سوم كتاب يادآور شديم چنين فهميده مي شود كه دعوت اسلامي آن سيد بزرگوار مخصوصا پس از دوران انقلاب عمومي و همگاني است و از آنجائي كه اين دعوت همگاني است و اختصاص به ايران ندارد، از اينرو براي بسياري از كشورهاي كوچك و بزرگ جهان و از آن جمله كشورهاي عربي مجاور و بخصوص دو ابرقدرت شرق و غرب (كه منافع مادي خود را با دعوت به اسلام در خطر مي بينند) بسيار ناگوار و ناخوش آيند است و از اين جهت همه ي آنها دچار ترس و وحشت و نگراني و اضطراب مي گردند.

توضيح اين مطلب چنان است كه: چون انقلاب اسلامي ايران به رهبري سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله به پيروزي رسيد و شهرت و آوازه ي انقلاب او بطور چشمگيري در سراسر دنيا طنين افكند و كار اسلام و مسلماني بالا گرفت (و او هم دامنه ي دعوت اسلامي خويش را بوسيله ي سرويسهاي خبري گسترش داد و مسلمانان جهان را به اتحاد و اتفاق و ترقي اسلام و محو آثار ظلم و سلطه گري دعوت نمود و همان چيزي را كه در ابتداء دعوت اسلامي خود از ايرانيان مي خواست از ساير مسلمانان نيز خواستار شد و آنانرا به قيام و انقلاب، عليه حكام ظالم و فرمانروايان نالايق و دست نشانده ي اجانب فراخواند) ستمديدگان و محرومان و بي نوايان جهان بر اثر گفتارهاي شيوا و سخنان پرشور و انقلابي وي، مجذوب حركات انقلابي او مي گردند و از هر سو بطرف انقلاب اسلامي او رو مي آورند و نسبت به ايران و انقلاب، توجه خاص و دلبستگي مخصوصي از خود نشان مي دهند و همين توجه و دل بستگي مسلمانان در سراسر عالم، مايه ي ترس

ص: 399


1- تباشيرالمحرورين ص 112-111 چاپ سال 1331 هجري.

و وحشت و دلهره و نگراني دولتهاي بزرگ شرق و غرب مي گردد و قدرتهاي استكباري جهان نيز بخاطر اينكه به خيال خام خود از صدور انقلاب و نفوذ اسلام و انديشه هاي انقلابي آن مرد خدا جلوگيري كنند و نگذارند بكشورهاي ديگر و احيانا ممالك هم جوار و بخصوص كشورهاي عربي و غربي سرايت كند، در صدد راه علاج برمي آيند تا بدان وسيله بتوانند از صدور انقلاب اسلامي ايران بجاهاي ديگر ممانعت بعمل آورند.

و چون جلوگيري از انقلاب، براي آنها تقريبا از طريق عادي ممكن نيست بدين لحاظ سران كفر و استكبار، به كمك ايادي مرموز خود در داخل و خارج و همكاري و همياري دولتكهاي دست نشانده ي خويش (كه آنها نيز همچون ساير هم پالكيهاي كافر خود، پايه هاي كاخ ستم و تاج و تخت لرزان خود را در معرض خطر و سقوط حتمي و قطعي مي بينند) براي حفظ موقعيت سياسي، و نگهداري حكومت استبدادي خويش، جهت درهم كوبيدن انقلاب اسلامي دست بكار مي گردند و در حالي كه هنوز مردم مسلمان ايران از رنج گرفتاريها و نابسامانيهاي ناشي از انقلاب دمي نياسوده اند دشمنيها آغاز مي شود، و همزمان با كينه توزيها و دشمنيها و تهديدها و عربده جوئيهاي شرق و غرب، كشورهاي عربي منطقه نيز با آنها هم آواز گشته و با همكاري و همياري يكديگر، به انواع حيله ها و نيرنگها و تبليغات سوء، عليه انقلاب اسلامي متوسل مي شوند.

و چون ديدند كه حربه ي تبليغات و افتراها و دروغها و تهمتها بتنهائي كارگر نيست يكي از دولتهاي استعماري مجاور را به جنگ و محاربه ي با «ايران» تشويق و ترغيب مي نمايند و با كمكهاي مادي و معنوي خود وي را ياري ميدهند، تا شايد بدينوسيله اين حكومت جوان و نوپاي اسلامي را از پاي درآورده و از ريشه بخشكانند.

ولي در مقابل اين همه توطئه ها و دسيسه چينيها و هياهوها و هوچي گريها، رهبري انقلاب نيز كه در برابر زورگويان و ستم پيشگان و قدرت طلبان قد علم كرده است خم به ابرو نمي آورد و در مقابل آنان برمي خيزد و سرانجام با همدلي و همياري ايرانيان پاكدل، كه وي را در كار قيام، و تأسيس دولت اسلاميش ياري داده اند، تصميم مي گيرد كه هر مانع و رادعي را كه سد راه پيشرفت انقلاب اسلامي وي مي گردد از پيش پاي خود بردارد و لذا هيچگونه ترس و بيمي بدل راه نمي دهد و با قامتي بلند و افراشته، چون كوهي استوار مردانه مقاومت مي كند، و سرسختانه مي جنگد و بدين سان دشمنان

ص: 400

اسلام و انقلاب را مأيوس، و آنان را از دستيابي به اهداف شومشان باز مي دارد.

مقصود روايات از هاشمي و خراساني:

با يك مطالعه دقيق و انديشمندانه در مجموع رواياتي كه درباره ي قيام ديني «ايرانيان» و رهبري آن سيد بزرگوار از اين نهضت كم نظير و خداپسندانه رسيده است معلوم مي شود كه اين شخصيت برجسته ي انقلابي در واقع غير از «سيدخراساني» معروف و مشهوري است كه عده اي او را «حسني» لقب داده و و خروج او را از خراسان دانسته اند!!! و گروهي هم با اتكاء به برخي از روايات وي را «حسيني» مي دانند.و اينك براي اينكه با شخصيت واقعي و اهداف عاليه ي اين رادمرد بزرگ، آشنايي بيشتر پيدا كنيم و به روشني دريابيم كه مدتي قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، سيد بزرگواري از دودمان اهل بيت عليهم السلام در ايران حكومت مي كند و درگير جنگي نابرابر مي شود و پس از او سيدخراساني ظاهر مي گردد، نخست گفتار برخي از صاحب نظران را كه تا اندازه اي مي تواند روشنگر اين واقعيت باشد در اينجا مي آوريم، و سپس عين رواياتي را كه از ناحيه ي پيشوايان ديني درباره ي اين مرد عارف و وارسته و سيدخراساني از طريق «شيعه» و «سني» رسيده است نقل مي نمائيم، و به شرح و بسط يكايك آنها مي پردازيم تا حقيقت آنچه را كه تا بحال متذكر گرديده ايم بخوبي روشن شده و هويت و شخصيت اين دو ذخيره ي بزرگ الهي براي همگان آشكار گردد.

نظريات دانشمندان

1- مؤلف كتاب «البدء و التاريخ» در مورد حوادث مربوط بعلائم الظهور، در موضوعي كه تحت عنوان «سيدي كه با پرچمهاي سياه از خراسان خروج خواهد نمود) آورده است چنين مي نويسد:

«ألهاشمي الذي يَخرُجُ مِن خُرَاسَان مَعَ الرَّايَاتِ السُّود عن ثوبان عن رَسُولُ اللهِ صلى الله عليه واله أَنَّهُ قَالَ: إِذَا رَأَيتُمُ الزايَاتُ السُّودُ مِن قِبَلِ خُراسان فاستقبلوها مشياً على أقدَامِكُم لأنّ فيها خَلِيفَةَ اللهِ المهدى و فى هذا أخبار كثيرة هذا أحسَنُها وَ أولاها، إن صَحتِ الرِّوَايَهِ، وَ قَد رُوِيَ فِيهِ عَنِ ابْنِ

ص: 401

العباس بنِ عَبدُ المُطَّلِب أَنَّهُ قَالَ: إِذَا أَقبَلَت الرَّايَاتُ السُّود مِن المَشرِق، تُوَطِّونَ لِلمَهدِي علیه السلام سُلطَانَهُ».ثوبان از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نموده كه آن حضرت فرمود: هرگاه ديديد كه پرچمهاي سياه از طرف خراسان نمايان شد پس با پاي پياده از آنها استقبال كنيد، زيرا خليفه ي خدا مهدي عليه السلام با آنهاست. و در اين باره از «ابن عباس بن عبدالمطلب» نيز روايتشده كه گفته است: هرگاه پرچمهاي سياه از سوي مشرق، پديدار شد آنگاه است كه شما بايد براي حضرت مهدي عليه السلام سلطنتش را زمينه سازي كنيد (و در نسخه ي ديگري است كه صاحبان آن پرچمها براي حكومت حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كنند).

سپس مؤلف كتاب نامبرده در توضيح روايات مزبور چنين مي نويسد:

«و مردم در تأويل اين اخبار اختلاف كرده اند، گروهي گفته اند كه اين پرچمها با خروج «ابومسلم خراساني» انجام پذيرفته است، زيرا او اولين كسي بود كه پرچمهاي سياه را برافراشت و لباسهايش را سياه كرد، و از خراسان خروج نمود، پس او سلطنت را براي بني هاشم زمينه سازي كرده است.

اين دسته از مردم براي توجيه عقيده خود گفته اند: اينكه ما مي گوئيم ابومسلم، براي بني هاشم سلطنتشان را زمينه سازي كرده است، مانند آنست كه گفته مي شود «عمر» سواد را (يعني: عراق را) فتح نموده، و امير، دست دزد را قطع كرده است. در صورتيكه نه خود عمر شخصا عراق را فتح كرده و نه شخص امير دست دزد را بريده است، پس به آنان كار غيرشان نسبت داده مي شود، در صورتي كه اينكار بدستور آنان صورت گرفته باشد.

و گروه ديگري گفته اند كه: اين «سيد» هنوز نيامده است. و نخستين محل برانگيختگي او از سوي چين است، از ناحيه اي كه به آن «ختن» (1) گفته مي شود، در آنجا گروهي از فرزندان فاطمه عليهاالسلام، از نسل حسين بن علي عليه السلام زندگي مي كنند.و اين عده گفته اند: فرمانده سپاه آن سيد، مرد كوسه اي از طايفه ي بني تميم است كه

ص: 402


1- در فرهنگ عميد مي نويسد: ختن، نام قديم قسمتي از تركستان شرقي يا تركستان چين است كه آهوي مشك آن معروف بوده است.

به او «شعيب بن صالح» گفته مي شود و محل ولادت او «طالقان» است و درباره ي او حكايات، و داستانهاي عجيب و غريبي از كشتن و به اسارت درآوردن دشمن نقل مي كنند، و خدا به حقيقت آن داناتر است و الله اعلم. (1) .

2- نويسنده ي كتاب «خريدالعجائب» (زين الدين عمر) متوفاي سال 749 هجري نيز ضمن حوادث مربوط به آينده جهان، در موضوعي كه تحت عنوان «مرد هاشمي كه با پرچمهاي سياه از خراسان خروج خواهد نمود» آورده است، عين عبارت كتاب «البدء و التاريخ» را با حذف قسمتي از توضيحات آن و اندكي تغيير عبارت، چنين مي نويسد:

«ثوبان از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: هرگاه پرچمهاي سياه را از سوي خراسان مشاهده كرديد، پس با پاهاي پياده از آنها استقبال كنيد، زيرا خليفه خدا مهدي عليه السلام با آنهاست. و دراين باره «عباس بن عبدالمطلب» روايت كرده است: «هنگامي كه پرچمهاي سياه از سوي مشرق پديدار شد، اصحاب آن پرچمها سلطنت را براي حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كنند».

و گروهي گفته اند كه اين پرچمهاي سياه با خروج ابومسلم خراساني انجام شده است، زيرا او نخستين كسي بود كه پرچمهاي سياه را برافراشت، و لباسهايش را سياه كرد و از خراسان خروج نمود، پس او براي بني هاشم سلطنت را زمينه سازي كرده است.و عده ي ديگري گفته اند: بلكه اين پرچمهاي سياه بعدها خواهد آمد، و در آن موقع نخستين حادثه اي كه بوقوع خواهد پيوست، فرمانروائي است از «چين» از منطقه اي كه به آن (ختن) مي گويند، قيام مي كند، چه آنكه در آنجا طايفه اي از فرزندان فاطمه عليهاالسلام از نسل حسين بن علي عليه السلام وجود دارند.

و اين عده، مي گويند: در پيشاپيش سپاه آن (فرمانروا) مردي كوسه كه به او (شعيب بن صالح) مي گويند و از طايفه ي بني تميم است قرار دارد كه محل ولادت او در «طالقان» است و درباره ي او حكايات بسيار و اخبار شگفت انگيزي از كشتن و اسير گرفتن (در هنگام جنگ) نقل مي كنند كه بهت آور است و البته خدا داناتر است. (والله اعلم). (2) .

ص: 403


1- البدء و التاريخ، ج 2، ص 176، 174 اين كتاب در سال 355 هجري نوشته شده و در سال 1899 ميلادي در پاريس به طبع رسيده است.
2- خريدة العجائب و فريدة الغرائب، ص 197.

3- برزنجي شافعي، مؤلف كتاب «الاشاعه» متوفاي سال 1103 هجري، پس از آنكه حديثي را كه درباره ي خروج مردي از سرزمين خراسان آورده است، در توضيح آن چنين مي نويسد:

«شايد اين مرد كه از سرزمين خراسان قيام مي كند، همان سيدي باشد كه درباره ي او توضيح مي دهيم، و شايد هم سيدي ديگر غير از او باشد.

سپس اين دانشمند چنين مي نويسد:

«اهل خراسان (و مردم ايران) با لشكريان سفياني مي جنگند و در بين آنها چندين باز زد و خورد واقع مي شود و در همانحال، حوادثي در «تونس» و «دولاب ري» (كه دهكده اي در نزديكي تهران است) و حادثه اي در سرزمين زرنيخ، (يا زرنج، يا زريح) كه در (مصر و يا عراق و يا افغانستان است) روي مي دهد، و چون جنگ مدتي بدرازا كشيد «اهل خراسان، يعني مردم ايران، بامردي از بني هاشم، (يعني سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در دست راست، و يا كتف راست او (باختلاف نسخه ها يا روايات) علامت، و يا «خالي» ديده مي شود، بيعت مي نمايند، و او را رئيس خود قرار مي دهند و خداوند هم كار او را سهل و آسان مي كند».

و اين سيد (مطابق عقيده ي اهل سنت، برادر حضرت مهدي عليه السلام (1) و يا) پسرعموي آن حضرت است، و او در آنروز در آخر «مشرق» سكونت دارد. پس او با كمك و ياري مردم خراسان و طالقان قيام مي كند و با او پرچمهاي سياه و كوچكي است و البته اين پرچمهاي سياه غير از پرچمهاي بني العباس است، و فرمانده سپاه آن سيد مردي از (بني تميم) خواهد بود كه قدي متوسط و محاسني كم دارد، و كوسه است و نامش (آنگونه كه در اخبار آمده) شعيب بن صالح مي باشد.چون خبر خروج شعيب بن صالح به آن «سيد» رسيد، از او استقبال مي كند، و او را رئيس و فرمانده سپاه و لشكريان خود قرار مي دهد. و «شعيب» كسي است كه اگر با كوههاي سخت و محكم روبرو شود آنها را در هم مي كوبد، و زمينه ي حكومت حضرت مهدي عليه السلام را فراهم مي آورد.

ص: 404


1- بر اهل اطلاع پوشيده نيست كه حضرت مهدي عليه السلام تنها پسر امام حسن عسكري عليه السلام است و آن حضرت داراي برادري نبوده است.

و در اين باره از پيغمبر گرامي اسلام روايت شده است كه فرمود:

«هرگاه شنيديد كه پرچمهاي سياه از خراسان نمايان شد خود را به آنها برسانيد، اگر چه با دست و زانو بر روي برف و يا يخ راه برويد».و در روايت ديگري است كه: خليفه ي خدا مهدي عليه السلام با آنهاست.و اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام فرموده است: «اگر در ميان صندوقي بودي كه سر آن صندوق را بسته و درب آنرا قفل زده باشند آنرا بشكن، و خود را به آنها برسان». (1) .

4- نويسنده ي كتاب «تباشيرالمحرورين» نيز دراين باره چنين مي نويسد:

سفياني در «دمشق» سكنا نمايد و لشكري بفتح خراسان بفرستد و از «ماوراءالنهر» منصور نامي كه لقب او حارث باشد (2) و نصرت آل محمد صلي الله عليه و آله نمايد ظاهر گردد و اهل خراسان بر سر او جمعيت نموده محاربات عظيمه فيما بين ايشان و لشكر سفياني در (تونس) و (دولاب) و تخوم زرنيخ واقع شود.چون قتال ايشان به طول انجامد با (سيدي هاشمي) كه ابن عم مهدي عليه السلام است و در كف دست راست خود (خالي) دارد بيعت نمايند، و لشكر خراساني و طالقاني با خود علمهاي سياه كوچك دارند، و مقدمه ي لشكر ايشان، يعني: فرمانده سپاه آنان، مرد چهار شانه زرد رنگ تنك ريش (كوسه) كه اسم او شعيب بن صالح تميمي است با پنج هزار نفر كه كوههاي بلند را از هم مي پاشد قيام مي كند و امر سلطنت مهدي عليه السلام را ممهد و آماده مي سازد و رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدح او گفته كه چون بشنويد كه علمهاي سياه از خراسان رو كرده است پس برويد بسوي آنها هر چند كه بر سينه و بالاي برف باشد. و اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است كه اگر من در صندوقي مقفل مي بودم هر آينه آن قفل و صندوق را مي شكستم و به آن رايات ملحق مي گرديدم. (3) .

نويسنده ي مزبور در جاي ديگر از همان كتاب چنين مي نويسد:

ص: 405


1- «الاشاعه» ص 95 چاپ مصر.
2- بر خواننده ي عزيز مخفي نماند كه مطابق روايات وارده «حارث» لقب منصور نيست، بلكه حارث و منصور چنانكه در آينده ي نزديك درباره ي آنها گفتگو خواهيم كرد لقب دو شخصيت بزرگ انقلابي است كه يكي از آن دو، همان سيدحسني، و ديگري فرمانده سپاه او مي باشد.
3- تباشيرالمحرورين ص 70-69 چاپ كربلاء سال 1331 هجري قمري.

پس آن سيدحسني با «رايات سود» يعني: پرچمهاي سياه، مدت هشت ماه و به روايتي هيجده ماه و به روايتي هفتاد و دو ماه كه مدت شش سال است به قتل و غارت و گوش و بيني بريدن مشغول شود و شمشير او به غلاف نرود تا به حدي كه مردم مي گويند: معاذالله كه اين شخص از اولاد فاطمه باشد و اگر او فاطمي بود هر آينه به ما رحم مي كرد. مجملا بر بني اميه و بني عباس و لشكر سفياني غالب مي گردد، و ولايت ايشان را فتح مي نمايد و بغير از بكش بكش شعاري ندارد. (1) .

5- دانشمند محقق آقاي شيخ نجم الدين عسكري در كتاب «المهدي الموعود المنتظر» پس از آنكه رواياتي را درباره ي مردي هاشمي آورده است كه از اهل بيت مهدي موعود عليه السلام است و پيشاپيش قيام حضرتش خواهد آمد، چنين مي نويسد:

از برخي روايات كه در كتاب «عقدالدرر» آمده است چنين ظاهر مي شود كه آن سيدي كه قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام خواهد آمد و از اهل بيت خود آن حضرت خواهد بود، او برادر حضرت مهدي عليه السلام است.

و از برخي روايات استفاده مي شود كه آن مرد هاشمي از فرزندان امام حسين عليه السلام، يعني سيدي حسيني است و لكن اسم او معين نشده است و در بعضي روايات آمده است كه او مردي از بني هاشم است كه در دست راست خود (خالي) دارد و تمام احاديث مي گويند كه قيام او از مشرق است و در بعضي از احاديث نيز وارد شده كه اين مرد هاشمي از خراسان قيام مي كند. (2) .ناگفته نماند كه برخي از نويسندگان بدون توجه به اينكه روايات فراواني هم درباره ي سيدحسيني و هم هاشمي خراساني رسيده است كليه ي روايات مربوط به اين دو شخصيت را بهم خلط نموده و همه را حمل بر قيام يك نفر نموده اند، در صورتي كه بيشتر احاديث، و همچنين نظر دانشمنداني كه درباره ي سيدحسيني و هاشمي خراساني ابراز عقيده كرده اند. و اظهار نظر آنان نيز، خود چكيده ي روايات اهلبيت عليهاالسلام است بخوبي گواهي مي دهند كه سيدحسيني غير از هاشمي خراساني است و آنچه از مجموع روايات فهميده مي شود اين است كه: نخست، مردي از دودمان اهل بيت از فرزندان امام

ص: 406


1- تباشيرالمحرورين ص 74 چاپ كربلاء.
2- المهدي الموعود المنتظر ج 2، ص 257 بيروت.

حسين عليه السلام از مشرق و يا خراسان قيام مي كند، و پس از آن بعد از تجاوز سفياني اول با وجود سيدحسيني مردم ايران با سيدهاشمي خراساني كه در دست راست خود (خال) و يا علامتي دارد بيعت مي نمايند.در هر صورت درباره ي نسب اين سيدهاشمي نيز كه بعد از تجاوز سفياني اول به ايران بر مسند قدرت قرار مي گيرد در روايات به اختلاف سخن رفته است.

از برخي روايات چنين استفاده مي شود كه او سيدحسني است و از برخي ديگر چنين مستفاد مي گردد كه او سيدي حسيني است و در هر حال از تمام روايات فهميده مي شود كه او مردي از بني هاشم و از ذريه ي رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد كه در دست راست او علامتي وجود دارد و در سنين جواني است.

مؤلف گويد: ترديدي نيست كه بحسب روايات وارده اين سيد هر كه باشد خواه حسني و يا حسيني، غير از قيام كننده ي اصلي و مالك علي الاطلاق ايران است، و ما در اين باره هم در بخش سوم و هم در همين بخش مورد بحث درباره ي اين دو سيد بزرگ انقلابي، بمقدار لازم توضيح داده، و بويژه در بخش مورد بحث روايات مربوط به اين دو بزرگوار را آورده ايم.

آنچه تا اينجا گفته شد قسمتي از نظريات برخي از دانشمندان اسلامي بود كه ما براي هموار شدن راهي كه در پيش داريم در اينجا نقل نموديم، ولي همانگونه كه ملاحظه نموديد، گرچه اين اظهار نظرها تا حدودي راه را براي شناخت هاشمي خراساني كه سيدي از دودمان پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است هموار مي كند، اما در عين حال: سخنان آنان نيز مقداري گنگ و مبهم است و نتيجه روشني آنگونه كه بايد بدست نمي دهد و بهرحال، اين موضوع، در ضمن رواياتي كه در آينده خواهيم آورد، بخواست خدا بنحو شايسته اي روشن خواهد شد.

حدود جغرافيايي منطقه قيام

چنانچه قبلا تذكر داديم، بطور قطع و مسلم آنچه از مجموع روايات وارده، درباره ي (نهضت زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام) استفاده مي شود اين است كه: حدود جغرافيايي منطقه ي قيام اين مردم خداجوي باايمان، و نهضت رهبر لايق و شايسته ي آنان

ص: 407

سرزمين (مشرق) و كشور اسلامي ايران است.

ولي از آنجائي كه «مشرق» سرزمين وسيع و پهناوري است كه همه ي مناطق شرقي و كشورهاي عربي خاورميانه از جمله: «حجاز» و برخي از كشورهاي غيرمسلمان را نيز شامل مي شود، و از اين لحاظ ائمه ي معصومين عليهماالسلام هم، در هر دوره و زماني به شرح و توضيح اين منطقه ي حساس جهان پرداخته و پيوسته با بيانات مختلف و گوناگوني اين منطقه را محدود و محدودتر ساخته تا آنرا به سرزمين خراسان، و در نتيجه كشور اسلامي «ايران» منحصر نموده اند، لذا ما هم ناچاريم در بيان توضيح اين مطلب، بار ديگر يادآور شويم كه مقصود روايات از مشرق و خراسان «ايران» است و از اينرو لازم است. خواننده ي عزيز به اين نكته ي اساسي توجه داشته و آنرا به ذهن خود بسپارد كه معمولا در هر جائي كه در احاديث اهلبيت عليهماالسلام راجع به قيام زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام از مشرق، و يا خراسان، سخن رفته است مقصود از آن، كشور اسلامي ايران است.

اينك براي شناخت حدود جغرافيايي منطقه ي قيام «زمينه سازان»، و يا ساير خصوصيات و مشخصات آنان، بروايات و احاديثي كه بطور كلي در مورد زمينه سازان ظهور حضرت مهدي عليه السلام از متون منابع مهم، و مدارك معتبر حديث بدست آمده است توجه فرمائيد.

1- يوسف بن يحيايي شافعي، در كتاب معروف خود بنام «عقدالدرر» درباره ي حدود جغرافيايي منطقه قيام آزادمردي كه زمينه ساز انقلاب جهاني حضرت مهدي عليه السلام است حديثي را از اميرمؤمنان عليه السلام و او از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله بدينصورت نقل نموده است:«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : یَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وَرَاءِ اَلنَّهَرِ یُقَالُ لَهُ اَلْحَارِثُ بْنُ حَرَّاثٍ عَلَی مُقَدِّمَتِهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ مَنْصُورٌ یُوَطِّئُ أَوْ یُمَکِّنُ لِآلِ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهِم کَمَا مَکَّنَتْ قُرَیْشٌ لِرَسُولِ اَللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَاجِبٌ عَلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ نُصْرَتَهُ أَوْ قَالَ إِجَابَتَهُ.» (1) .

پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: مردي از «ماوراءالنهر» (از سرزمين خراسان) قيام خواهد كرد كه به او «حارث» گفته مي شود فرمانده سپاه و پيشرو لشكريان او مردي است كه به وي «منصور» مي گويند او حكومت و سلطنت را براي آل محمد صلي الله عليه و آله

ص: 408


1- عقدالدرر ص 130.

آماده و مهيا مي كند و يا قدرت و سلطه اي براي ايشان فراهم مي آورد، همچنانكه مؤمنين قريش براي رسول خدا صلي الله عليه و آله زمينه ي حكومت او را فراهم نمودند، بر هر فرد مسلمان با ايماني واجب است وي را ياري دهد،يا اينكه فرمود: واجب است دعوت او را اجابت نمايد.

توضيح:

براي درك معناي واقعي و فهم كامل اين حديث كه بصورت رمز و كنايه، بخروج مردي كه زمينه ساز حكومت جهاني امام زمان عليه السلام است اشاره شده، توضيح اين چند كلمه لازم است.

1- وراءنهر: چه منطقه اي است؟

2- حارث: به چه كسي گفته مي شود؟

3- مقصود از «منصور» كيست؟

در بيان توضيح «وراءالنهر» بايد به جغرافياي طبيعي كشور «عراق» و موقعيت جغرافيايي اين كشور مراجعه نمود تا مقصود رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين كلمه، براي خواننده بروشني معلوم شود.

موقعيت جغرافيايي عراق

«كشور جمهوري عراق، واقع در نيمكره ي شرقي، نيمكره شمالي، جزء ممالك خاورميانه، و خاورميانه عربي در مغرب آسياست».«عراق» سرزميني است با سه منطقه مشخص: نواحي شمالي، و شمال شرقي آن كوهستاني است، نواحي غربي آن خشك و بي آب و علف است و بنام «باديةالشام» معروف است و نواحي شرقي و جنوب شرقي آن جلگه اي و مسطح و هموار است و بيشتر جمعيت آن در همين دو ناحيه (يعني نواحي شرقي و جنوب شرقي و تا حدودي هم در نواحي شمالي زندگي مي كنند، منطقه ي كوهستاني آن كردنشين است كه دجله بطول (2532) كيلومتر و فرات بطول (2436) كيلومتر است كه هر دو از تركيه سرچشمه مي گيرند، و سپس وارد عراق مي شوند و در جنوب (بغداد) بهم مي پيوندند و

ص: 409

«شطالعرب» يعني: اروند رود را تشكيل مي دهند. كه آنهم به خليج فارس مي ريزد.

منطقه ي بين دو رود فرات، و دجله را «بين النهرين» يا «الجزيره» مي گويند، و اين نام، نام قبلي عراق بوده است. رود «دجله» از وسط بغداد پايتخت عراق مي گذرد، و دو رود معروف عراق يعني: دجله و فرات، در 185 كيلومتري ساحل خليج فارس در جنوب شهر بغداد بهم مي پيوندند، و از منطقه اي بنام «القرنه» در نزديكي شهر بزرگ و بندري «بصره» شطالعرب يعني: اروند رود را تشكيل مي دهند. (1) .

از آنجائيكه دو رود معروف عراق بنام دجله و فرات، در جنوب اين كشور يكي مي شوند، و اروند رود را تشكيل مي دهند، و اين رود حد فاصل ميان عراق و ايران است بدين لحاظ در دوران اسلام، كليه ي مناطقي كه در سمت شرق عراق و در پشت اروند رود قرار گرفته است آنرا بلاد (ماوراءنهرين) و يا (ماوراءنهر) ناميده اند.

البته اين توضيح در صورتي درست است كه مقصود از (وراءنهر) مناطق شرقي نهر دجله و فرات باشد و البته بايد توجه داشت كه در اخبار زيادي اطلاق لفظ مشرق، بر مشرق فرات بسيار شده است.

ماوراء النهر

اما اگر مقصود حديث از «وراءالنهر» (ماوراءالنهر) باشد، باز هم آنچه را كه درباره ي موقعيت جغرافيايي عراق متذكر شديم نسبت به «ماوراءالنهر» نيز صادق است زيرا: ماوراءالنهر، در لسان اخبار و روايات و تاريخ عبارت از: سرزمين خراسان و مناطق اطراف و دور و بر آنست. كه در نتيجه باز هم منظور و مقصود روايت از اين سرزمين همان حدود جغرافيايي منطقه ي خراسان وسرزمين فارس، و بالاخره مراد از آن كشور همسايه ي عراق، يعني: سرزمين ايران است و اين مطلب از نظر مشخصات جغرافيايي، و تقسيمات اقليمي قديم كه پيشينيان، كليه ي خشكيهاي عالم را به هفت قسمت تقسيم نموده و هر قسمت را بنام «اقليم» نام نهاده اند، ثابت و مسلم است.

ياقوت حموي، در كتاب معروف خود بنام «معجم البلدان» درباره (ماوراءالنهر) چنين

ص: 410


1- جغرافياي كامل جهان، ص 208-207، چاپ سال 1361 شمسي چاپ چهارم.

مي نويسد:

مقصود از: ماوراءالنهر، عبارت از آن مناطقي است كه در پشت نهر «جيحون» قرار گرفته و آن در سرزمين خراسان واقع شده است.

سپس وي در توضيح كلمه ي (ماوراءالنهر) چنين مي نويسد:

مناطقي كه در سمت شرقي رود «جيحون» قرار گرفته، بلاد (هياطله) نام دارد كه در دوران اسلام آنرا «ماوراءالنهر» ناميده اند، و مناطقي كه در طرف غربي اين رودخانه واقع شده سرزمين خراسان و ولايت خوارزم است. كه البته «خوارزم» جزء خراسان نيست بلكه خود يك منطقه ي جداگانه اي است. (1) .

مؤلف كتاب «مجمع البحرين» نيز در ماده ي (جوح) درباره ي رود «جيحون» چنين مي نويسد:

«رود جيحون، بنابر آنچه گفته شده، رودخانه اي است كه در پشت (خراسان) قرار دارد. اين رودخانه از قسمت شرقي (بلخ) از منطقه اي از نواحي بلاد ترك، سرچشمه مي گيرد و بسوي غرب رهسپار مي شود، و از سرزمين خراسان عبور مي كند، و سپس از سرزمين «خوارزم» خارج شده و از آنجا مي گذرد تا اينكه در نتيجه، بدرياچه ي خوارزم بنام «آرال» مي ريزد». (2) .

نتيجه اي كه از اين توضيحات در مورد كلمه ي (وراءنهر) بدست مي آيد اين است كه:

بهر حال: مقصود از اين كلمه هر چه باشد: حدود جغرافيائي منطقه ي قيام آن دليرمرد آزاده، و انسان پرتلاش و جهادگري كه زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام است، خواه ناخواه از پشت نهر دجله از سمت شرق، يعني: بلاد فارس، و سرزمين (ماوراءالنهر) است كه در هر صورت مقصود از آن، سرزمين خراسان و در نهايت كشور اسلامي ايران است.

ضمنا بايد توجه داشت: اينكه ما گفتيم مقصود از (ماوراءالنهر) خراسان، و در نتيجه منظور از آن كشور اسلامي ايران است، بدين لحاظ است كه: گرچه در بسياري از روايات نام خراسان به چشم مي خورد اما در عين حال: چنانكه قبلا هم بطور مفصل در

ص: 411


1- معجم البلدان، ج 5 ص 45، ط بيروت، ماده «ماوراءالنهر».
2- مجمع البحرين ج 2، ص 348 ط نجف، ماده (جوح).

اين باره سخن گفته ايم مقصود از روايات از ذكر نام خراسان خود خراسان معهود فعلي نيست، بلكه هدف از كلمه ي «خراسان» كشور ايران است.

و چنانكه در حديث بعدي و ساير احاديث ديگري كه بعدا خواهد آمد، ملاحظه خواهيد فرمود، بخوبي متوجه خواهيد شد كه مراد روايات از خراسان نفس خراسان مشهور نيست، و بالاخره تصديق خواهيد شد كه مراد مآلا در برخي از روايات تقريبا به اين مطلب تصريح شده كه قيام قيام كننده از خود خراسان، يعني: همان شهر مقدس معهود نخواهد بود.

در هر صورت چنانچه شما خواننده ي عزيز با ما همراهي كنيد و مطالب اين بخش را با دقت مورد مطالعه قرار دهيد بروشني خواهيد دريافت كه فريادگر انقلابي و يكه تاز ميدان نبرد و درهم شكننده ي لشكريان سفياني در واقع همان (سيدحسني) معروفي است كه قيام او از طرف قزوين و طالقان و ديلم است، و هرگز قيام او از خراسان و شهر مشهد مقدس نيست و اين چيزي است كه روايات آينده بدان گواهي خواهند داد.

اما حارث:

حارث: در لغت عرب به كسي گفته مي شود كه زمين را آباد كند و آن را براي زراعت و كشاورزي آماده و مهيا سازد.

راغب اصفهاني در كتاب «مفردات» در شرح، و معناي كلمه ي (حرث) كه لفظ (حارث) از آن گرفته شده است چنين مي گويد:

(حرث) بمعناي پاشاندن بذر در زمين، و آباد كردن آن براي كشت و زرع است. وي پس از آنكه آيه اي از قرآن را بعنوان مثال و شاهد ذكر مي كند، چنين مي گويد: از معني (حرث) آباد كردن و ساختن نيز كه در نتيجه ي زراعت حاصل مي شود تصور شده است.

سپس وي به سخنان خود چنين ادامه مي دهد: در روايت آمده است (أصدق الأسماء الحارث) يعني با حقيقت ترين نامها كه دروغ در آن راه ندارد نام زراع و كشاورز است.

و نيز مي گويد: روايت شده «احرث في دنياك لاخرتك» يعني: در دنيا براي آخرتت زراعت كن، آنگاه اين دانشمند چنين نتيجه گيري مي كند كه: (بنابراين از تصور معني آباد كردن در مورد معني كلمه ي (حرث) انجام عمل نيك، و كار شايسته در دنيا براي آخرت

ص: 412

تصور ديگري است كه آن تصور، تشويق نمودن و وادار ساختن، براي عمران و آبادي زمين در اثر زراعت است) (1) .

روي اين بيان، نتيجه اي كه از معناي كلمه ي (حرث) و (حارث) بدست مي آيد اين است كه: كلمه ي (حارث) در حديث سابق الذكر، در حقيقت اسم نيست و بيشتر از هر چيز جنبه ي وصفي دارد و لقبي بيشتر محسوب نمي شود.

و از اينجا فهميده مي شود كه اطلاق لفظ و كلمه ي «حارث» در حديث مذكور بر شخص نامعين و ناشناخته اي كه از پشت رود دجله، و از طرف شرق، قيام مي نمايد، در حقيقت كنايه از وجود يك شخص زحمتكش، و انسان جهادگر، و مرد خدمتگذار وارسته اي است كه علاوه بر تحمل رنجها و سختيها و مشقتها و ناراحتيهاي فراوان در دوران زندگي؛ و صرف عمر گرانمايه ي خود در راه جهاد در راه خدا و عمران و آبادي كشور در طول دوران زمامداري، زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام نيز خواهد بود.

و اما منصور:

اين اسم هم مانند لفظ (حارث) بر نام شخص معيني كه نام وي «منصور» باشد دلالت نمي كند، بلكه تنها چيزي كه از اين لفظ فهميده مي شود اين است كه: كلمه ي «منصور» يعني: انسان پيروز، صفتي از اوصاف شخصي را بيان مي كند كه او معمولا در جنگها فاتح و غالب و پيروز است.

و اين صفت پيروزي در جنگ، بطوري كه از بسياري روايات فهميده مي شود، غالبا مربوط به شخصي بنام «شعيب بن صالح» است كه وي فرمانده سپاه، و سردار لشكريان پيروزمند «سيدحسني» مي باشد، كه البته (شعيب بن صالح) ظاهرا نام رمزي اين دليرمرد صحنه ي پيكار است، و كسي هم بحسب ظاهر او را نمي شناسد و او فرد گمنامي است كه پس از ظهور مبارك حضرت ولي عصر ارواحنا له الفداء شناخت خواهد شد همچنانكه وجود ذيجود «سيدحسني» براي خيلي از مردم ناشناخته خواهد ماند تا

ص: 413


1- مفردات راغب، ماده «حرث».

زماني كه همه چيز آفتابي گردد و حق از باطل شناخته شود.

در هر حال به حسب ظاهر و العلم عندالله (منصور) لقب شعيب بن صالح است و شعيب هم، بنابر آنچه از برخي روايات استفاده مي شود سيدي هاشمي است كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام فرماندهي سپاه «سيدحسني» را بعهده دارد، و يا اينكه از فرماندهان رده ي بالاي لشكر و سپاه در طول دوران جنگ است و بعد از ظهور پرچمدار حضرت، و فرمانده لشكريان آن جناب (رزقنا الله رؤية جماله الشريف) خواهد بود.

از آنچه تا بدينجا درباره ي لفظ «حارث» و كلمه ي «منصور» گفته شد مي توان چنين نتيجه گيري كرد كه: اين دو اسم، يعني: حارث و منصور، در حديث ياد شده كنايه از او شخصيت بزرگ سياسي انقلابي و دو انسان شجاع و متهور است كه يكي از آنها همان «سيدحسني خراساني» و ديگري فرمانده سپاهيان پيروزمند و دشمن شكن او، يعني: شعيب بن صالح است.

2- در حديثي كه از پيامبر عظيم الشأن اسلام درباره ي فتنه و آشوبهاي آخرالزمان رسيده، و در كتب حديث ثبت گرديده است چنين آمده است:

«مِنْ حَدِيثِ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرَّبعِيِّ اَلْمَالِكِيِّ يسْند الي رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ اذا وَقَعَتِ اَلْمَلاَحِمُ بَعَثَ اَللَّهُ رَجُلاً مِنَ اَلْمَوَالِي أَكْرَمَ اَلْعَرَبِ فُرْسَاناً وَ أَجْوَدُهُمْ سِلاحاً يؤيّد اللّهُ بهِم اَلدِّينَ فَانْ قُتِلَ الْخَلِيفَةُ فِي الْعِرَاقِ الرَّجُلُ الْمَرْبُوعُ الْقَامَهُ كَثَّ اللِّحْيَةِ أشقر اَلشَّعْرِ بَرَّاقُ اَلثَّنَايَا فَوَيْلٌ لِأَهْلِ اَلْعِرَاقِ مِنْ أَتْبَاعِهِ المراق ثُمَّ يَخْرُجُ المَهْدِيُّ مِنَّا أهلالبَيتَ يَمْلَأُ اَلْأَرْضَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً». (1) .(پيغمبر گرامي اسلام فرمود: زماني كه جنگهاي سخت و خونيني (كه در آن كشته هاي فراوان باشد) در گرفت، خداوند مردي از «ايرانيان» را خواهد برانگيخت كه از نظر اصل و نسب گرامي ترين عرب، و از نظر سلاح (ابزار و آلات جنگي و اسلحه ي لشكريان) از همه ي «اعراب» برتر و بهتر و نيكوتر است و خداوند بوسيله ي «موالي» يعني: ايرانيان، دين را تأييد خواهد نمود.

پس در آن هنگام كه حكمران عراق، يعني: فرمانرواي اين كشور، در آن

ص: 414


1- بشارةالاسلام، ص 29.

سرزمين، آن مرد متوسطالقامه (و ميان قدي) را كه داراي ريش و محاسني انبوه، و موئي سرخ و سفيد، (و يا سرخ متمايل به زردي و دندانهائي سفيد و براق است به قتل رسانيد، واي بر اهل عراق «و مردمي كه در اين كشور زندگي مي كنند» از ظلم و ستم بي حدي كه از پيروان بي دين، و اتباع از خدا بي خبر آن حاكم ظالم بر آنها خواهد رفت، آنگاه پس از آن، مهدي ما اهل بيت آشكار خواهد شد و سراسر روي زمين را همچنانكه پر از ظلم و جور شده، از عدل و داد پر خواهد كرد).

كلمه ي ملاحم در متن عربي حديث، جمع (ملحمه)و در لغت عرب عبارت از جنگ بسيار سخت و خونيني است كه در آن كشتار زياد واقع شود و كلمه ي «موالي» جمع «مولي» است. و چنانكه قبلا هم درباره ي اين كلمه بطور مفصل صحبت كرده ايم كلمه اي است كه در لغت عرب معاني متعددي دارد تا آنجا كه مرحوم علامه اميني- عليه الرحمه- در كتاب پرارج الغدير براي كلمه ي (مولي) 27 معني ذكر فرموده است. (1) .

و ابن اثير در كتاب «النهايه» في غريب الحديث و الاثر، درباره ي كلمه ي (مولي) چنين مي نويسد: «و قد تكرر ذكر المولي في الحديث و هو اسم يقع علي جماعة كثيرة» يعني ذكر كلمه ي «مولي» در حديث مكرر آمده است و اين كلمه اسمي است كه بر جماعت بسياري اطلاق مي شود.سپس ابن اثير در دنباله سخن خود چنين مي گويد: «و اين كلمه ي (مولي) معاني گوناگوني دارد كه از جمله ي آنها: «مولي» بمعني خداوند، و مالك، و آقا، و آزادكننده ي برده، و ياور، و محب، و تابع و همسايه، و پسرعمو، و هم پيمان، و داماد، و عبد، و همچنين بمعني بنده، و برده اي كه از قيد بندگي آزادشده، مي باشد و بيشتر اين معاني در حديث آمده است. و از اينرو بايد براي پي بردن به معناي واقعي كلمه ي «مولي» در هر حديث معناي مناسب آنرا پيدا نمود». (2) .

نظريه علامه مجلسي درباره موالي

مرحوم علامه مجلسي -اعلي الله مقامه- نيز در كتاب ارزنده ي «بحار» در بيان توضيح كلمه ي

ص: 415


1- الغدير ج 1، ص 362.
2- النهايه في غريب الحديث و الاثر ج 5، ص 228 ماده ي (ولي).

«موالي» پس از ايراد آيات و رواياتي چند، چنين مي فرمايد: «الموالي: المتقون و من لحق بقبيلة و ليس منهم»: يعني موالي، آزادشدگان و فرزندان آنها هستند، و نيز به كسي كه بيك قبيله و طايفه ي عربي ملحق گردد ولي از آنها نباشد «موالي» گفته مي شود.

سپس علامه مجلسي در زمينه ي معناي (موالي) چنين توضيح مي دهد: گويا مقصود روايات از «موالي» (عجم) و «ايرانيانند» زيرا كه مردم «فرس» يعني: ايرانيان، «اعراب» بر پدرانشان غلبه كردند و فاتح ايران شدند، و گوئي اعراب با غلبه كردن بر ايرانيان، آنان را آزاد ساخته، و يا اينكه: چون ايرانيان، مسلمان شدند و ايمان آوردند از اين لحاظ به پيشوايان ديني و مذهبي خود كه عرب بودند. وابسته شدند و از اينرو موالي عرب بشمار آمدند. (1) .

مؤلف گويد: بايد توجه داشت كه گرچه هر دو معنايي كه براي كلمه ي (موالي) شده است از نظر اهل فن صحيح است ولي بحسب ظاهر معناي دوم بهتر و مناسب تر است.در هر حال با توضيحاتي كه داده شد، ترديدي نيست كه مقصود از كلمه ي «موالي» در حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله (ايرانيان و مسلمانان غيرعرب) مي باشند. ولي برخي از نويسندگان كلمه ي (موالي) را در حديث مزبور بمعني «همسايه» گرفته و معتقدند كه تفسير برخي از نويسندگان از كلمه ي موالي، به مسلمانان غيرعرب صحيح نيست، زيرا پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله با امثال چنين كلماتي كه حساسيت برانگيز بود، و از آن بوي تعصب استشمام مي شد، مبارزه مي نمود.

البته بايد دانست كه گرچه سخن اين نويسنده، سخن خوبي است و كلمه ي «موالي» را هم بمعني (همسايه) گرفتن معناي نسبتا مناسبي در حديث فوق الذكر است و غرض آن نويسنده نيز همان ايراني بودن كلمه ي (موالي) است، آما بعقيده ي نويسندگان اين سطور، اينكه كلمه ي موالي در حديث مذكور بمعناي (همسايه) باشد سخن درستي نيست، زيرا:

اولا- تا آن موقعي كه حديث ياد شده از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله صادر شده است «ايرانيان»

ص: 416


1- بحارالانوار، ج 67، ص 174.

هنوز مسلمان نشده بودند تا ذكر كلمه ي (موالي) در گفتار رسول خدا صلي الله عليه و آله در ذائقه ي برخي از مسلمانان تلخ گردد.

ثانيا- اين حديث، از آينده ي ملتي كه بعدها مسلمان خواهند شد خبر مي دهد، چنانكه در تفسير آيه كريمه ي (و آخرين منهم لما يلحقوا بهم (1) (يعني: و ديگراني كه هنوز به ايشان ملحق نشده اند از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود: (و هم الاعاجم و من لا يتكلم بلغةالعرب (2) (يعني: آنها (عجمها) و كساني هستند كه به زبان عرب تكلم نمي كنند، و در تفسير آن از رسول خدا صلي الله عليه و آله پرسش نمودند، سلمان در كنار آن حضرت بود، دست مبارك خود را بر سلمان نهاد و فرمود: مرداني از اين گروه خواهند بود. (3) .

ثالثا- كلمه ي مولي - چنانكه سابقا هم، در بخش دوم كتاب بطور مفصل درباره ي آن بحث نموديم تنها بمعني «مسلمانان غيرعرب» نيست تا اينكه گفته شود تفسير كلمه ي مولي، به مسلمانان غيرعرب، درست نيست.

رابعا- دليل اينكه منظور رسول خدا صلي الله عليه و آله از كلمه ي «مولي» در واقع همان معناي مسلمانان غيرعرب است با خود حديث همراه است، زيرا: پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله پس از ذكر كلمه ي «موالي» بلافاصله، با عبارت (اكرم العرب) يعني: آن شخصي كه برانگيخته مي شود گرامي ترين عرب است، به معرفي شخص قيام كننده پرداخته و مقام و منزلت او را بالا برده و وابستگي او را به ارجمندترين قبائل عرب و خاندان بني هاشم اعلام فرموده و بدينوسيله «سيد» بودن او رابمسلمانان گوشزد نموده است.

بنابراين نتيجه اي كه از جمله ي (اكرم العرب) بدست مي آيد اين است كه: آن شخصيت گرانقدري كه در وقت آشوب، و فتنه هاي تيره و تار، و جنگهاي سخت برانگيخته مي شود، و سواران جنگي فراواني دارد اصالتا عرب، و سيدي هاشمي است كه اجداد بزرگوارش در ازمنه ي قديم در دوران فتوحات اسلام و از چند قرن قبل به ايران مهاجرت نموده و در اين كشور ساكن گرديده اند، و او از اين سرزمين اسلامي و در ميان مردم

ص: 417


1- سوره ي جمعه، آيه 3.
2- مجمع البيان، ج 10-9، ص 284 و تفسير صافي ج 5، ص 172.
3- صحيح ترمذي، ج 5، باب فضل العجم.

مسلمان ايران بپا مي خيزد و قيام مي كند و فرياد وااسلاماه سر مي دهد، و اعراب متعصب و نژادپرستي را كه دم از برتري نژاد عربي و تعصب قوميت و مليت ميزنند و اسلام و مسلماني را رها ساخته و بسوي كفار و مشركين روي آورده اند و به دروغ ادعاء مسلماني دارند و به جنگ با وي برمي خيزند، آنانرا سركوب مي نمايد.

يك سوال:

در اينجا ممكن است خواننده ي عزيز سؤال كند؟ اگر قيام چنين شخصيت والائي در ميان ايرانيان است و او ايراني است كه عرب نخواهد بود، پس چگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است او از گرامي ترين خاندان عرب خواهد بود؟!جواب اين سؤال بسيار روشن است، زيرا همانطوري كه گفتيم پيامبر عاليقدر اسلام در معرفي شخصيت خانوادگي او فرموده است (خداوند مردي از ايرانيان را برانگيخته مي سازد كه گرامي ترين عرب خواهد بود) و ترديدي نيست كه بني هاشم از سادات قريش و از بزرگان عرب و گرامي ترين عرب بوده اند و از اينرو پر واضح است كه آن چنان انسان والائي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از قيام شگفت انگيز او در ميان ايرانيان خبر مي دهد و او را از گرامي ترين خاندان عرب معرفي مي نمايد، سيد و هاشمي و از بستگان رسول خدا صلي الله عليه و آله است و در «سيد» بودن او هيچ شك و شبهه اي وجود ندارد.

اكرم العرب فرسانا يعني چه؟

درباره ي معناي اين جمله، آنچه مي توان گفت اين است كه: اين جمله در واقع اشاره به كثرت سپاه و انبوه لشكر، و زياد بودن نيروي انساني است و از آن چنين فهميده مي شود كه تعداد سربازان و سپاهيان و لشكريان آن مرد هاشمي، بيشتر از سربازان كشورهاي عرب مجاور و يا بيشتر از ارتش تمام كشورهاي عربي است.

معناي اجودهم سلاحا چيست؟

در مورد معناي اين جمله كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است «و اجودهم سلاحا» (يعني: اسلحه ي سربازان آن مرد هاشمي بهتر از اسلحه ي سربازان كشورهاي عربي است)

ص: 418

علي الظاهر اين جمله، اشاره به صفت صبر و استقامت و ايثارگري لشكريان كفرستيز اسلام در ميدان جنگ است.

و شايد هم اشاره به شعارهاي كوبنده «الله اكبر و يا لا اله الا الله» در هنگام حمله، و هجوم به سپاه دشمن باشد چنانكه در روايت مربوط به «سيدحسني» آمده است كه لشكريان او در وقت جنگ فرياد برمي آورند و مانند گرگها صدا مي كنند و مسلمست كه اين فرياد، فريادهاي بيهوده و بيفايده نيست، و قطعا فريادي است كه لرزه بر اندام دشمن مي اندازد. و چنين فريادي طبيعتا بايد از شعارهاي اسلامي باشد.

و اما قسمت دوم حديث: كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: (چون فرمانرواي عراق، آن مرد ميان قامتي را كه داراي ريشي انبوه و موئي سرخ و دندانهائي سفيد و براق است بقتل رسانيد پس واي بر مردم عراق) از اين جمله دو مطلب استفاده مي شود كه شايان توجه است.

در مورد مطلب اول ميتوان گفت: كه مقصود از آن «مرد ميان قامت» كه كشته مي شود، اين مرد همان نفس زكيه اي است كه در برخي از اخبار به شهادت او در نجف اشرف اشاره شده (1) و همراه او يا مدتي پس از آن هفتاد نفر ديگر از صلحاء و نيكان نيز بشهادت مي رسند.

و در مورد مطلب دوم كه حضرت فرموده است: پس واي بر مردم عراق، مي توان اظهار عقيده كرد كه اين مطلب مربوط به جنگ ايران و عراق و اعمال زور و فشار از طرف حكام بغداد بر مردم اين كشور براي ادامه ي جنگ است، اضافه بر اينكه مطلب ديگري نيز از اين حديث استفاده مي شود، و آن اين است كه: شهادت نفس زكيه در عراق، با انقلاب اسلامي ايران، و اختلاف عراق و ايران هم بي ارتباط نيست.دليل بر اين مطلب همان جملات اول حديث است كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: (خداوند بوسيله ايرانيان دين را تأييد خواهد نمود).

3- در حديث نسبتا جامع و مفصلي كه درباره ي صفات و خصوصيات تسليم كننده ي

ص: 419


1- ناگفته نماند كه تمام خصوصياتي را كه رسول اكرم -صلي الله عليه و آله- در حديث ياد شده در مورد شخصي كه در عراق كشته مي شود بيان فرموده است با مرحوم شهيد: آيةالله سيد محمدباقر صدر (رضوان الله تعالي عليه) منطبق مي شود و البته خداوند به حقيقت امر داناتر است و العلم عند الله.

پرچم فتح و پيروزي (و يا بيعت) به امام زمان عليه السلام از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله روايت شده چنين آمده است: «ابان بن عثمان، از حضرت ابوعبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود:

«روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله در بقيع بود، كه علي عليه السلام آمد و از رسول خدا صلي الله عليه و آله جويا شد، عرض كردند در بقيع است، علي عليه السلام نزد آن حضرت آمد و سلامش كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بنشين، و او را در سمت راست خود نشانيد، سپس جعفر بن ابيطالب» آمد و از رسول خدا صلي الله عليه و آله جويا شد به او گفته شد كه پيغمبر در بقيع است. او بنزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و سلامش كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در سمت چپ خود نشانيد، سپس عباس (عموي پيغمبر) آمد و از رسول خدا صلي الله عليه و آله جويا شد به او نيز گفته شد كه در بقيع است. او نيز نزد آن حضرت آمد و سلامش كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله او را در پيش روي خود نشانيد.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله رو به علي عليه السلام نموده و فرمود: آيا مژده ات ندهم؟ آيا خبرت ندهم عرض كرد: چرا يا رسول الله: فرمود: جبرئيل اندكي پيش نزد من بود و مرا خبر داد، آن قائمي كه در آخر زمان خروج مي كند و زمين را پر از عدل مي نمايد همانطور كه از ظلم و ستم پر شده باشد، از نسل تو و از فرزندان حسين عليه السلام است. علي عليه السلام عرض كرد يا رسول الله هيچ خيري از جانب خدا بما نرسيده است مگر آنكه بدست شما بوده است.سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله رو به جعفر بن ابيطالب نموده و فرمود:

يا جعفر ألا أبشرك، ألا أخبرك؟ آيا مژده ات ندهم؟ آيا خبرت ندهم؟ عرض كرد چرا يا رسول الله! فرمود: جبرئيل اندكي پيش نزد من بود و بمن خبر داد «انَّ الَّذِي يَدْفَعُهَا الي القَائِمُ هُوَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ أَتَدْرِي مَنْ هُوَ قَالَ لاَ قَالَ ذَاكَ اَلَّذِي وَجْهُهُ كَالدِّينَارِ وَ أَسْنَانُهُ كَالْمِنْشَارِ وَ سَيْفُهُ كَحَرِيقِ النَّارِ يَدْخُلُ اَلْجَبَلَ ذَلِيلاً وَ يَخْرُجُ مِنْهُ عَزِيزاً يَكْتَنِفُهُ جَبْرَئِيلُ وَ مِيكَائِيلُ».: «آن كسي كه آنرا (يعني: پرچم را) به قائم مي سپارد او از نسل تو است. آيا ميداني او كيست؟ عرض كرد: نه، فرمود: او همان كسي است كه صورتش همچون دينار «گرد» و متلالاء است (و در نسخه ديگر صورتش مانند قرص ماه دايره مانند، و نوراني است) و دندانهايش همانند اره، و شمشيرش همچون شعله ي آتش است. با خواري در (سرزمين) «جبل» داخل مي شود، و با عزت و سربلندي از آنجا بيرون مي آيد، جبرئيل و ميكائيل او را در ميان مي گيرند.

ص: 420

سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله به عباس متوجه گرديد و فرمود: اي عمو آنچه را كه جبرئيل بمن خبر داد تو را خبر ندهم؟ عرض كرد چرا رسول الله، حضرت فرمود: جبرئيل بمن گفت، واي بر نسل تو از فرزندان عباس، پس عباس عرض كرد يا رسول الله! آيا از زنان خود دوري نجويم؟ حضرت به او فرمود: خداوند از آنچه شدني است فارغ شده است». (1) .

توضيح:براي درك صحيح معناي برخي از جملات حديث مذكور لازم است توضيح كوتاهي بدهيم:

1- در مورد تشبيه صورت تسليم كننده ي پرچم پيروزي به حضرت ولي عصر (ارواحنا له الفداء) كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است «وجهه كالدينار» (صورت ا و مانند دينار، سرخ و متلالاء است) بايد گفت: اين تشبيه چند علت دارد:

يا اينكه اين تشبيه بلحاظ گرد بودن صورت طرف است، يا بخاطر زردي و قرمزي رنگ آنست، و يا اينكه مقصود هر دوي آنهاست. ولي ظاهرا منظور از اين تشبيه، گردي صورت و نورانيت آنست، زيرا همانگونه كه در حديث امام صادق عليه السلام درباره ي «سيدحسني» نقل نموديم، در آن حديث امام عليه السلام فرموده است، او جوانمرد خوش صورت و خوش قيافه اي است كه از طرف قزوين و طالقان و ديلم خروج مي كند و بنابراين علي الظاهر وجه تشبيه صورت بدينار با توجه به اينكه دينار، سكه ي طلا مي باشد، همان زيبائي و طراوت رنگ چهره و «گرد» بودن صورت است.

2- در مورد تشبيه دندانها به (اره) بنظر قاصر نويسنده ي اين سطور، اين تشبيه چندان مناسبتي ندارد، زيرا آنچه با (اره) مناسبت دارد «زبان» است مثل اينكه گفته مي شود فلاني زبانش مانند (اره) و يا شمشير برنده است و اگر معني جمله ي مذكور، همانگونه كه گفتيم درست باشد ممكن است، در موقع نوشتن جمله ي عربي حديث (اسنانه كالمنشار) كه معناي آن (و دندانهايش مانند اره است) با جمله ي (لسانه كالمنشار) اشتباه شده و سهوا (اسنانه) به جاي (لسانه) نوشته شده باشد.

ص: 421


1- غيبت نعماني ص 248-247.

به هر حال اگر اين توضيح درست باشد، وجه تشبيه «زبان» به «اره» كنايه از فصاحت و بلاغت و نفوذ كلام و تأثير سخن است و اين همان چيزي است كه امام صادق عليه السلام درباره ي «حسني» فرموده است: «و ينادي بصوت له فصيح» يعني:سيدحسني، با صدائي رسا و بلند فرياد برمي آورد و از مردم استمداد مي طلبد تا دين خدا را ياري كنند.اما اگر خود همان كلمه، يعني: (و اسنانه) درست باشد امكان دارد، اشاره به فاصله ي بين دندانها و جدا بودن آنها از يكديگر باشد چنانكه در روايت مفصلي كه از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي علامات قيام حضرت قائم عليه السلام رسيده است و آن حضرت، صفات و خصوصيات مردي را كه همنام با پيغمبري است و سمت رياست و فرمانروايي ملت مسلمان ايران را بعهده دارد، بيان مي نمايد، از جمله مي فرمايد: بيخ دندانهاي او از هم فاصله دارد.

3- درباره ي اين مطلب كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله به جعفر بن ابيطالب فرموده است:

«أَنَّ الَّذِي يَدْفَعُهَا إِلَى الْقَائِمِ هُوَ مِنْ ذُرِّيَّتِكَ» يعني: آنكس كه پرچم را به حضرت قائم عليه السلام خواهد سپرد او از (ذريه) و نسل تو مي باشد» چنين فهميده مي شود كه: آن شخصيتي كه (در ايران) قيام مي كند، و زمام امور حكومت اسلامي را بدست مي گيرد و در نتيجه پس از پيروزي در جنگ پرچم را بدست حضرت قائم عليه السلام مي سپارد، او مردي از اولاد جعفر بن ابيطالب است، در صورتي كه چنين نيست وآنچه كه شهرت دارد و معروف است و دراخبار زيادي نيز بدان تصريح شده اين است كه:

آنكس كه در ايران بحكومت مي رسد و فرمانرواي مطلق ايرانيان مي گردد و لشكريان سفياني را شكست مي دهد و سرانجام در كوفه با حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي نمايد يا بيعت خود را از كوفه براي آن حضرت مي فرستد سيدحسني خراساني است.بنابراين اگر ما بخواهيم اين روايت را همانگونه كه هست بپذيريم ناچار بايد بگوئيم كه: چنين شخصيتي، يا اينكه در پيشبرد اهداف انقلاب و تداوم آن با (سيدحسني) همگام و همراه و همرزم است و يا اينكه او در واقع، همان سيدحسني معروف است و اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله به «جعفر» فرموده است: او مردي از نسل تو مي باشد منظورش اين بوده است كه (سيدحسني) از ناحيه ي نسبت مادري به جعفر بن ابي طالب عليه السلام نيز منتسب مي گردد و دور هم نيست كه چنين باشد.

ص: 422

4- و اما جمله ي آخر حديث كه رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است:

«يُدْخِلُ الْجَبَلِ ذَلِيلًا ، وَ يَخْرُجُ مِنْهُ عَزِيزاً» يعني او با ذلت و خواري در «جبل» (و يا سرزمين جبل) داخل مي شود، و از آنجا با عزت و عظمت بيرون مي آيد: اين جمله شايان دقت، و نيازمند بحث و بررسي دقيق است، زيرا لفظ «جبل» در اصطلاح حديث، و هم چنين نزد علماء جغرافي، به منطقه ي خاصي در ايران اطلاق شده كه مآلا يا مقصود از آن ايران، و مناطق كوهستاني اين سرزمين، مانند قزوين و همدان و كرمانشاه و قم و امثال آنهاست، و يا در حقيقت مقصود از جبل، همان شهر مذهبي و مقدس «قم» مي باشد، و در اين زمينه شواهدي از تاريخ و حديث در دست است كه ذيلا به آنها اشاره مي كنيم.

قم و موقعيت جغرافيايي

در اينجا لازم است قبل از آنكه درباره ي موقعيت جغرافيايي شهرستان مذهبي «قم» گفتگو كنيم، بدانيم: كه قم از جمله ي (بلاد جبل): و منظور از جبل، آن رشته از كوههائي است كه از: حدود «الوند» تا «دماوند» يعني: از همدان تا حدود قزوين و تهران كشيده شده و شهرهايي كه در پيچاپيچ اين كوهها واقع شده، آنها را «بلاد جبل» و يا «عراق عجم» مي گويند، و اينك موقعيت جغرافيايي قم از ديدگاه تاريخ:

در كتاب «تاريخ قم» نوشته ي دانشمند فقيد: محمدحسين ناصرالشريعه، كه خود مؤلف آن را در سال 1324 شمسي منتشر نموده است پيرامون موقعيت جغرافيايي «قم» از ديدگاه تاريخ قديم، چنين مي نويسد:

«قم» از بلاد جبل است و از جمله ي شهرهاي عراق عجم، محسوب مي شود، و داخل در اقليم چهارم است، و «جبل» يا «جبال» بنا بر تفصيلي كه در كتاب «مرآت البلدان» آمده است، عبارت است از عراق عجم حاليه، مطابق شرحي كه علماء جغرافي قديم از قبيل (استراين) يوناني و غيره نوشته اند، و اين مملكت را موسوم به «مدي» يعني: (جبال) كرده اند.

اما اقوال علماء جغرافي «عرب» در باب «مدي» (يعني: جبال) به موجب ترجمه ي كتاب «ابن حوقل» كه يكي ازعلماء بزرگ جغرافي دان عرب است بقرار ذيل مي باشد.

ص: 423

«جبال» مشتمل است بر، ماه كوفه، ماه بصره، و مضافات و توابعي كه متصل است به اين دو منطقه:

بنابراين، حد شرقي اقليم «جبال» تا بيابان خراسان، و فارس و سمت شرقي خوزستان است، و حد غربي آن آذربيجان، و ناحيه ي شمالي بلاد «ديلم» و «قزوين» و «ري» مي باشد و «ري» و قزوين و ابهر و زنجان، از «جبال» منفرد شده و به ديلم، (1) پيوسته است، زيرا كه بلاد ياد شده، محفوف به كوههاي «ديلم» مي باشد و وضع قوسي (شكل) دارد و حد جنوبي «جبل» (عراق عجم) و بعض از خوزستان است.

جبل، داراي شهرهاي مشهوري است، و معظم آنها، همدان و دينور، و اصفهان و شهر مقدس «قم» مي باشد، و شهرهاي كوچكتر از قبيل: كاشان، و نهاوند، و لرستان و كرج و برج، و امثال اينهاست. (2) .ضمنا ناگفته نماند كه جهان گرد نامي «ياقوت حموي» متوفاي سال 626 هجري، نيز در كتاب «معجم البلدان» پيرامون حدود كلمه ي «جبال» چنين مي نويسد:« وَ الْجِبَالُ : جَمَعَ جَبَلٍ : اسْمُ عِلْمٍ لِلْبِلَادِ الْمَعْرُوفَةِ الْيَوْمَ باصطلاح الْعَجَمِ بِالْعِرَاقِ وَ هِيَ مَا بَيْنَ أَصْبَهَانَ الي زنجان وَ قَزْوِينُ وَ هَمْدَانَ وَ الدينور وَ قرميسين وَ الرِّيِّ ، وَ مَا بَيْنَ ذَلِكَ مَنِ الْبِلَادِ الجليله وَ الْكُورَ الْعَظِيمَةِ ». (3) .

كلمه ي جبال جمع جبل است، و جبل يا جبال نام سرزمين مشهور، و شهرهاي معروفي است كه در اصطلاح ايرانيان امروز به (عراق عجم) شهرت يافته است. و منظور از آن، شهرهايي است كه عبارتند از: اصفهان و زنجان و قزوين و همدان و دينور و كرمانشاه و «ري» يعني: تهران، و غير از آنها از شهرهاي كوچك و بزرگي كه در فواصل ميان آنها واقع است.

آنچه تا اينجا گفته شد مربوط به حدود، و شهرهاي «جبل» از ديدگاه تاريخ است، و اگر خواننده ي عزيز، تمام رواياتي را كه درباره ي رهبر نهضت اسلامي ايرانيان، و فرمانرواي دولت زمينه سازان حكومت جهاني مهدي عليه السلام وارد شده، و به گفته ي برخي، اين راد مرد

ص: 424


1- منظور از «ديلم» گيلان است.
2- تاريخ قم باب اول، فصل اول ص 1.
3- معجم البلدان ج 2 ص 99 و مراصد الاطلاع (ماده) «جبال».

بزرگ انقلابي (سيدحسني) و به قول: نويسنده ي اين سطور (سيدحسيني) است، به دقت مورد مطالعه قرار دهد، به خوبي متوجه خواهد شد كه نام اكثر قريب به اتفاق شهرهاي نامبرده مانند- قم، و قزوين، و همدان، و نهاوند، و دينور، و خراسان، و گيلان، و فارس، و خوزستان در احاديث مربوطه آمده است.

و اين خود دليل گويايي است كه سيدحسني يا «حسيني» بر تمام مناطق مذكوره، و تمام نقاط ايران حكومت مي كند، و لشكريان و سپاهيان توانمند و كفرستيز او از همه ي شهرها و روستاها و آباديهاي كوچك و بزرگ اين مرز و بوم خواهند بود و ياران او اختصاص به مردم خراسان تنها ندارد.

به هر حال: از مجموع آنچه تا بدين جا در رابطه ي با آنها با حدود، و نام شهرهاي «جبل» از دو كتاب «معجم البلدان» و «تاريخ قم» آورديم چنين استفاده مي شود كه اگر نام جبل يا جبال، در حديثي ديده شود، مقصود از آن، سرزمين ايران اسلامي و به خصوص مناطق نام برده از مناطق مهم و مركزي و كوهستاني در قلب ايران است.

قم از ديدگاه روايات

اما آنچه در اخبار و روايات اهل بيت عليهم السلام درباره ي «قم» و موقعيت آن روايت شده است، احاديث بسيار فراواني است كه ما تنها براي نمونه بذكر چند حديث بسنده مي كنيم، و خاطر نشان مي سازيم كه ذكر چند حديث در اينجا نه براي اين است كه فضيلت شهر قم و مردم آن را از زبان پيشوايان دين بازگو كنيم، بلكه براي آن است كه بدانيم: «قم» از نظر روايات هم از جمله ي شهرهاي «بلاد جبل» و از مناطق حساس و پراهميتي است كه پيوسته مورد توجه ائمه ي اطهار -سلام عليهم اجمعين- بوده و آن بزرگواران نسبت به اين شهر مقدس توجه خاصي داشته و از ديدگاه آنان اين شهر مقدس از آن چنان موقعيت ويژه اي برخوردار بوده است كه همواره در هر فرصت مناسب از آينده درخشاني كه در انتظار آن بوده است گفتگو نموده و آن را پس از كوفه و نجف، از مراكز مهم علمي شيعه، و دانشگاه علوم اسلامي، و پايگاه شيعيان و مأواي دوستان خود، و محل تجمع انصار و ياوران قائم آل محمد صلي الله عليه و آله معرفي نموده اند.

اينك به قسمتي از اين روايات كه شهر مقدس «قم» را از جمله ي شهرهاي (جبل) و

ص: 425

يا بلاد جبل معرفي مي كند و ضمنا گوشه هائي از فضايل بي شمار مردم اين سرزمين را نيز بازگو مي نمايد توجه فرمائيد:

قم در نظر رسول خدا

در كتاب «تاريخ قم» كه ما عين عبارت را از آن كتاب نقل مي كنيم و مرحوم علامه ي مجلسي -عليه الرحمه- نيز روايات مربوط به «قم» را در جلد 60 «بحارالانوار» از آن كتاب نقل فرموده است، در حديثي كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره ي شهر مقدس «قم» روايت شده چنين آورده است:

«امام جعفرصادق عليه السلام فرمود: كه حديث كرد مرا پدرم محمدباقر و او از پدرش زين العابدين و او از جدش صلي الله عليه و آله كه او فرمود در آن شب كه مرا از اين كلبه ي غبري بر آن گنبد خضرا آوردند (يعني: مرا به آسمانها بردند) نظر صائب من بر بقعه اي افتاد (به زمين جبل) كه بغايت سبز و خرم و زمين او از زعفران نيكوتر و بوي او از مشك خوشتر (بود) پس در اين ميان ناگاه بدان موضع پيري را ديدم كه به زانو درآمده و تكيه بر سر هر دو زانوي خود كرده و برنسي، چه بر سر نهاده، يعني: كلاهي باراني پوشيده پس جبرئيل عليه السلام را گفتم حبيبي اين چه بقعه است و مأوا و منزل كدام قوم است؟جبرئيل عليه السلام فرمود يا رسول الله اين بقعه را «قم» گويند، و در اين بقعه، شيعه ي وصي تو و پسرعم تو علي بن ابي طالب عليه السلام باشند.

پس گفتم اي جبرئيل اين پيري كه در اينجا به زانو درآمده است چه كس است؟گفت: اين عليه اللعنه ابليس است. گفتم از ايشان چه مي خواهد؟ گفت: مي خواهد كه اين طايفه را (يعني شيعيان را) از وصي تو اميرالمؤمنين عليه السلام برگرداند و ايشان را با فسق و فجور خواند، پس گفتم اي جبرئيل مرا به نزديك او بر، جبرئيل عليه السلام مرا به نزديك او برد به كمتر از درفشيدن برقي، و گفتم او را كه اي ملعون برخيز و با طايفه مرجئه ملحده مشاركت كن در زنان و مالهاي ايشان، كه اهل قم شيعه ي من و شيعه ي وصي و پسرعم من علي بن ابي طالب اند (عليه الصلاة و السلام) (1) .

ص: 426


1- تاريخ قم، تأليف حسن بن محمد ترجمه حسن بن علي قمي فصل هشتم ص 93-92 و بحارالانوار ج 60 ص 207 و علل الشرايع ج 2 ص 572.
قم در نظر اميرالمؤمنين

در كتاب «بلدان» روايت كرده است كه (ابوموسي اشعري) از اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد، چون فتنه ها ظاهر شود و در دنيا هرج و مرج واقع شود و جنگ و آشوب همه جا را فرا گرفته، سالمترين شهرها و بهترين جاها كجاست؟ امام عليه السلام فرمود: بهترين مكانها و سالم ترين شهرها در آن زمان: زمين جبل استسپس فرمود: چون «خراسان» يعني: ايران، بهم برآيد (يعني دچار فتنه و آشوب و انقلاب گردد) و ميان اهل گرگان و طبرستان يعني: (مازندران) جنگ و كارزار واقع شود، و سجستان خراب گردد سالمترين شهرها قصبه ي «قم» خواهد بود.«قم» شهري است كه انصار و ياوران كسي كه بهترين مردم است (يعني: حضرت ولي عصر -ارواحنا له الفداء-) از نظر پدر و مادر، و جد و جده، و عمو و عمه، از آن شهر بيرون مي آيد، و آن ناحيه را «زهرا» مي گويند.و آن زميني است كه جبرئيل در آن جا فرود آمده است و آن سرزميني است كه از آن آبي بيرون مي آيد كه هر كس از آن بياشامد از درد و رنج خلاصي مي يابد، و آن گلي كه حضرت عيسي عليه السلام از آن صورت شب پره ساخت و در آن دميد و به قدرت خداي تعالي زنده شد و پريد، چنانچه خداي تعالي در اين آيه ي مباركه در قرآن مجيد از آن حكايت مي كند كه: « وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الانجيل وَ رَسُولًا الي بني اسرائيل أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً باذن اللَّهُ » (آل عمران: 49، 48) (و به او كتاب و دانش و تورات و انجيل مي آموزد، و (او را به عنوان) رسول و فرستاده بسوي بن اسرائيل قرار داده كه به آنها بگويد، من نشانه اي از طرف پروردگار شما برايتان آورده ام، من از گل چيزي به شكل پرنده مي سازم سپس در آن مي دمم و به فرمان خدا پرنده اي مي گردد) بدين آب و گل ساخته است و امام علي بن موسي الرضا عليه السلام از آن چشمه غسل خواهد نمود و از آن مقام «كبش» يعني: قوچ حضرت ابراهيم عليه السلام و انگشتر سليمان بيرون آمده است. (1) .

در اين حديث بطوري كه خواننده ي گرامي ملاحظه مي كند نخست اميرمؤمنان عليه السلام

ص: 427


1- بحارالانوار ج 60 ص 217 و تاريخ قم ص 90.

بهترين جا و سالمترين مناطق روي زمين را در وقت هرج و مرج و وقوع فتنه و آشوب، سرزمين ايران اسلامي مي داند و از اين سرزمين به نام (زمين جبل) ياد مي نمايد و در ضمن شهر مقدس «قم» را جزء بلاد جبل معرفي مي نمايد و سپس در عين حالي كه (بلاد جبل) و سرزمين ايران را از نظر آرامش و امنيت، سالم ترين اماكن روي زمين مي داند هشدار مي دهد كه ايران نيز در بعضي از مواقع بخصوص در موقعي كه دچار انقلاب و اضطراب و دستخوش دگرگونيها گرديد از جنگ و آشوب و فتنه در امان نخواهد ماند و بخش عظيمي از مناطق حساس اين كشور نيز مورد تهاجم و حمله ي دشمنان قرار خواهد گرفت.

و لذاست كه مي فرمايد: (چون خراسان به هم برآمد و ميان اهل گرگان و طبرستان جنگ و كارزار واقع شد و سجستان خراب گرديد) در آن موقع سالم ترين جاها شهر مذهبي قم خواهد بود.

معني اين سخن حضرت آن است كه: چون ايران را فتنه و آشوب و جنگ فرا گرفت و چنين و چنان شد... در آن وقت و زمان است كه بهترين و سالم ترين مواضع زمين جبل، براي كسي كه مي خواهد در امواج خروشان فتنه و آشوب گرفتار نشود و از خطرات و حوادث و پيشامدهاي ناگوار خود را محفوظ نگهدارد و در كام طوفانهاي سهمگين فرو نرود، شهر مقدس و مذهبي قم بهترين و سالم ترين امكنه ي امن و امان است.

قم از ديدگاه امام صادق

مرحوم علامه ي مجلسي -اعلي الله مقامه- در كتاب بحارالانوار از كتاب «تاريخ قم» حديثي را درباره ي اين شهر مقدس از امام صادق عليه السلام بدين صورت آورده است:«عن عَبْدِ الّلهِ علیه السلام اَیْنَ بِلادُ الْجَبَلِ؟ فَاِنّا قَدْ رُوِیْنا اَنَّهُ اِذا رُدَّ اِلَیْکُمُ الْاَمْرَ یُخْسَفُ بِبَعْضِها فَقالَ: «اِنَّ فیها مَوْضِعاً یُقالُ لَهُ بَحْرٌ وَ یُسَمّی «بِقُمْ»وَ هُوَ مَعْدِنُ شیعَتِنا فَاَمَّا الرَّیُّ فَوَیْلٌ لَهُ مِنْ جُناحَیْهِ وَ اِنَّ الْاَمْنَ فیهِ مِنْ جَهَةِ «قُمّْ» وَ اَهْلِهِ، قیلَ وَ ما جُناحاهُ قالَ علیه السلام : «اَحَدُهُما بَغْدادُ وَ الْاخَرُ خُراسانُ فَاِنَّهُ تَلْتَقی فیهِ سُیُوفُ الْخُراسانیّینَ وَ سُیُوفُ الْبَغْدادیّینَ فَیُعَجِّلُ الّلهُ عُقُوبَتَهَمْ وَ یُهْلِکُهُمْ فَیَأْوی اَهْلُ الرَّیِّ اِلی «قُمّْ» فَیُئْویهِمْ اَهْلُهُ ثُمَّ

ص: 428

یَنْتَقِلُونَ مِنْهُ اِلی مَوْضِعٍ یُقالُ لَهُ اَرْدِسْتانُ» (1) .

«عبدالله بن سنان گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدند يا بن رسول الله! سرزمين جبل كجاست؟ كه ما در بعضي از روايات خوانده و شنيده ايم: زماني كه فرمان خداوند (يعني: خلافت و ولايت به شما باز مي گردد) برخي از شهرهاي جبل را ويران مي كنند؟

امام عليه السلام فرمود: در سرزمين جبل، موضعي است كه به آن (بحر) مي گويند و در آنجا شهري است كه آن را قم مي نامند، و آنجا معدن شيعيان ماست. و اما «ري» پس واي بر (ري)از هر دو بال و طرف آن، چه امن و سلامتي آن به سبب قم و اهل قم است، عرضه داشتند يا بن رسول الله دو جناح، و دو طرف «ري» كدامند؟ فرمود:

يكي بغداد است و ديگري خراسان - محققا شمشيرهاي (بغداديان) و شمشيرهاي (خراسانيان) (يعني: مردم ايران) در (ري) يعني تهران، به يكديگر خواهد رسيد، و حق تعالي در عقوبت ايشان، يعني (بغداديان) تعجيل خواهد فرمود و آنها را هلاك خواهد نمود پس اهل ري بدين لحاظ به «قم» پناه مي برند و مردم قم آنها را پناه مي دهند و آنگاه از قم بجاي ديگري كه آن را اردستان مي گويند منتقل مي گردند».

توضيح:

خواننده ي عزيز! همانگونه كه ملاحظه نموديد امام صادق عليه السلام شهر مقدس «قم» را از «بلاد جبل» مي داند و بطور ضمني آن را از جمله ي سالم ترين و محفوظترين شهرهاي (بلاد جبل) يعني: ايران، معرفي مي نمايد، و تلويحا در جواب پرسش سؤال كنندگان وقوع خسف، يعني خراب شدن برخي از شهرهاي «جبل» را تأييد مي نمايد.

و به طور ضمني، با طرح اين سؤال كه آيا شما از «جبال» مي پرسيد يا از «بحر» يعني: از قم، سؤال مي كنيد، به حاضرين مي فهماند، كه اگر منظور شما از اين سؤال «بلاد جبل» است، كه البته همانگونه كه در روايات خوانده و شنيده ايد درست است، و

ص: 429


1- بحارالانوار، ج 60 ص 212 حديث 20 و تاريخ قم ص 94.

برخي از شهرهاي جبل، (كه ظاهرا مراد از آن، همان مناطق مركزي و كوهستاني و يا برخي از شهرهاي ايران است) خسف خواهد شد و اما اگر منظورتان از: «جبل» يا «جبال» (بحر) و شهر مقدس قم باشد، اين شهر مقدس، مصون و محفوظ است، و آنجا خسف نخواهد شد.

سپس حضرت علت خسف شدن برخي از شهرهاي جبل را جنگ عراق عليه ايران مي داند و آن را اينگونه توضيح مي دهد كه: ( فَأَمَّا الرَّيِّ فَوَيْلُ لَهُ مِنْ جَنَاحَيْهِ ) يعني: و اما «ري» كه مقصود از آن تهران است، پس واي بر «ري» از هر دو بال و دو طرف آن.

و چون از آن حضرت مي پرسند كه دو بال، و دو طرف «ري» كدامست، حضرت مي فرمايد دو طرف (ري) يكي بغداد است، و ديگري خراسان، و آنگاه مي فرمايد: به تحقيق كه شمشيرهاي «خراسانيان» يعني: مردم ايران، و شمشيرهاي بغداديان يعني: حكام خود فروخته بغداد، در (ري) به يكديگر مي رسد، و خداوند در عذاب و عقوبت «بغداديان» تعجيل مي فرمايد و آنها را هلاك مي گرداند.

مؤلف گويد: از ظاهر عبارت اين جمله كه حضرت فرموده است «واي بر (ري) از هر دو بال، و دو طرف آن» چنين فهميده مي شود كه فتنه ها و آشوبها و جنگهائي كه در ايران پيدا مي شود شامل شهر (ري) نيز مي شود و آشوبهائي شهر تهران را فرا مي گيرد.

و ظاهرا علت اينكه، امام صادق عليه السلام به خصوص از: (ري) يعني: تهران نام برده است اين است كه:

چون تهران پايتخت و مركز ايران محسوب مي شود و محل اقامت، و مقر فرماندهي، و پايگاه زمامداران وقت به حساب مي آيد از اينرو تمامي فتنه ها و حوادث ناگوار، و وقايع ناشي از جنگ متوجه (تهران) مي گردد، و گوئي اين تهران است كه گاهي با بغداد مي جنگد و زماني فتنه جويان و خرابكاران و شورشيان و منافقان را در داخل كشور سركوب مي نمايد.

نكته ديگري نيز كه از جمله ي مذكور استفاده مي شود (و البته خداوند به حقيقت آن داناتر و آگاه تر است) اين است كه:

ظاهرا ذكر نام خراسان در اينجا اشاره به حركت انقلابي همان سيدهاشمي حسيني و يا سيدحسني خراساني، و ذكر نام «بغداد» نيز اشاره به ماجراجوئيهاي حكام خود كامه ي

ص: 430

بغداد و جنگ ويرانگر و خانمانسوزي است كه از طرف آن جباران خيره سر و زمامداران فتنه جو بر اين مرد خدا تحميل مي شود و به همين سبب است كه بعضي از شهرهاي «جبل» خسف، و نگونسار و تخريب و ويران مي گردد و لذاست كه حضرت مي فرمايد: به تحقيق شمشيرهاي خراسانيان و بغداديان در (ري) به يكديگر مي رسد.

در هر صورت ذكر نام «ري» و اينكه حضرت فرموده است شمشيرهاي «خراسانيان» و «بغداديان» در «ري» به يكديگر مي رسد، يا اينكه مقصود امام عليه السلام از كلمه ي «ري» همان (تهران) است چنانكه از ظاهر عبارت پيداست و يا اينكه مقصود از (ري) ايران است چنانكه در بعضي از اخبار است كه لشكريان سفياني به بيشتر سرزمينهاي ايران، از زمين فارس و سرزمين خراسان مي رسند.

و احتمال هم دارد كه مراد و مقصود امام عليه السلام ورود لشكريان سفياني به خاك ايران باشد. چه آنكه در بعضي از روايات چنين آمده است كه: «و يصعد جيش العراق الي بلاد الجبل» يعني ارتش عراق بسوي بلاد جبل حركت مي كند، و در روايات ديگري است كه: سفياني، لشكريان خود را به اطراف ايران گسيل مي دارد تا بدين وسيله از انقلاب اسلامي ايران، و نهضت خراساني جلوگيري كند، و آنها مي آيند تا به بلاد «استخر» يعني: برخي از شهرهاي فارس مي رسند و بين آنان و ايرانيان جنگ بزرگي واقع مي شود و گروه زيادي از آنان به دست تواناي لشكريان پيروز، و سپاهيان ظفرمند خراساني كشته مي شوند و تار و مار مي گردند، و عده اي هم سرشكسته و دماغ سوخته و شكست خورده، فرار را بر قرار ترجيح مي دهند و پا به فرار مي گذارند و در نتيجه «ايرانيان» آنان را از ايران بيرون مي رانند.

بنابراين با توضيحاتي كه در پيرامون حديث امام صادق عليه السلام درباره ي «قم» و تهران متذكر شديم، دور نيست كه: علت پناهنده شدن اهل ري، به شهر مقدس قم همان جنگ عراق عليه ايران بوده و مردم تهران بر اثر صدماتي كه از ناحيه ي جنگ، به شهر تهران وارد مي شود به شهر مذهبي «قم» پناهنده شوند و امكان هم دارد كه مراد از پناهنده شدن، پناه بردن به علماء كه نگهبانان اصلي شريعت هستند باشد. و خدا داناتر است.

ص: 431

تذكر:

در اينجا لازم است پيش از آنكه از مجموع روايات مربوط به قم نتيجه گيري كنيم توجه خوانندگان گرامي را به اين نكته جلب نمائيم كه: رواياتي كه درباره شهر مقدس قم از ائمه ي معصومين: رسيده است بسيار فراوان، و از مجموع آنها دو مطلب استفاده مي شود كه شايان ذكر است مطلب اول اين كه: شهر مذهبي قم در زمان غيبت حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه الشريف-، محل امن و امان و جايگاه راحتي مؤمنان و پايگاه علماء شيعه، و مركز تبليغات اسلامي و تا حدودي از شر دشمنان و ستمگران و جنايتكاران مصون و محفوظ است.

و مطلب دوم اين كه: شهر مقدس قم نيز مانند ساير شهرهاي «بلاد جبل» در بعضي از مواقع در دوران پيش از ظهور بخصوص در دوران قيام سيدحسني - و يا سيدحسيني- دچار اضطراب و ناامني خواهد گرديد.

درمورد مطلب اول، از رواياتي كه متذكر شديم، و همچنين روايات مختلفي كه در ضمن بحثهاي متنوع و گوناگون در اين كتاب آورده ايم مصونيت نسبي اين شهر مقدس معلوم مي شود.

و اما در مورد مطلب دوم، روايات چندي در كتب حديث ديده مي شود كه براي استحضار خوانندگان محترم به ذكر سه حديث كه در اين باره وارد شده بسنده مي كنيم.

1- در حديثي كه از حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام درباره ي شهر مقدس وارد شده چنين آمده است:«قم عش آل محمد صلي الله عليه و آله و مأوي شيعتهم و لكن سيهلك جماعة من شبابهم بمعصية آبائهم و الاستخفاف و السخرية بكبرائهم و مشايخهم و مع ذلك يدفع الله عنهم شر الاعادي و كل سوء». (1) .

قم، آشيانه ي آل محمد صلي الله عليه و آله و جايگاه شيعيان ايشان است، ولكن گروهي از جوانانشان بر اثر معصيت پدرانشان و به واسطه ي سبك شمردن و مسخره نمودن ايشان نسبت به پيرمردان و بزرگانشان به هلاكت خواهند رسيد، و با اين حال باز هم خداوند شر دشمنان و هر بدي را از آنها دفع خواهد نمود.

ص: 432


1- بحارالانوار ج 60 ص 294 و تاريخ قم ص 98.

2- در حديث ديگري كه در همين زمينه از امام صادق عليه السلام نقل شده، چنين آمده است كه آن حضرت فرموده:

« تُرْبَةُ قُمْ مُقَدَّسَةً ، وَ أَهْلُهَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ ، لا يريدهم جَبَّارٍ بِسُوءِ الَّا عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ مالم يَخُونُوا اخوانهم فاذا فَعَلُوا ذَلِكَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ جَبَابِرَةِ سَوْءٍ ، أَمَّا أَنَّهُمْ أَنْصَارِ قَائِمِنَا وَ دُعَاةُ حَقُّنَا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ الي السَّمَاءِ وَ قَالٍ : اللَّهُمَّ اعصمهم مِنْ كُلُّ فِتْنَةُ وَ نجهم مِنْ كُلِّ هَلَكَةٍ ». (1) .

«خاك قم مقدس است و اهل قم از ما و ما از ايشان هستيم هيچ ستمگر گردن كشي راجع به قم قصد بدي ننمايد جز آنكه در كيفر او تعجيل شود، و اين در صورتي است كه آنها به برادران ديني خود خيانت نكنند كه اگر خيانت كردند خداوند هم جباران و گردنكشان سوء- و بدترين ستمگران- را بر آنها مسلط گرداند. آگاه باشيد كه آنها ياوران قائم ما و رعايت كنندگان حق ما و دعوتگران مردم بسوي حق ما هستند سپس سر بسوي آسمان نمود و فرمود: خدايا آنها را از هر فتنه و بلائي محفوظ نگهدار، و ايشان را از هر مهلكه اي نجات ده».

3- در حديثي كه دهمين پيشواي شيعه حضرت امام هادي عليه السلام از آباء گرام خود از اميرمؤمنان عليه السلام راجع به جريان شب معراج در رابطه با شهر مقدس قم از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل نموده چنين آمده است كه آن حضرت فرمود:

«لَمَّا أُسْرِيَ بِي اِلَي السَّماءَ الرَّابِعَةُ نَظَرَت الَيَّ قُبَّةٌ مِن لُؤْلُؤٍ لَهَا أَرْبَعَةُ أَرْكَانٍ وَ أَرْبَعَةُ أَبْوَابٍ كُلُّهَا مِنِ استبرَق أَخْضَرَ قُلْتُ يَا جَبْرَئِيلُ مَا هَذِهِ اَلْقُبَّةُ اَلَّتِي لَمْ أَرَ فِي اَلسَّمَاءِ اَلرَّابِعَةِ أَحْسَنَ مِنْهَا فَقَالَ حَبِيبِي مُحَمَّدٌ هَذِهِ صورَةُ مَدِينَةٍ يُقَالُ لَهَا قُمُّ يَجْتَمِعُ فِيهَا عِبَادُ اَللَّهِ المؤمنون يَنْتَظِرُونَ مُحَمَّدٌ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و شَفَاعَتِهِ لِلْقِيَامَةِ وَ الْحِسابِ يَجْرِي عَلَيْهِمُ الْغَمُّ وَ الْهَمَّ و الأخزان و اَلْمَكَارِهِ قَالَ فَسَأَلْتُ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ اَلْعَسْكَرِيِّ عليه السلامُ مُتِي يَنْتَظِرُونَ اَلْفَرَجَ قَالَ اذا ظَهْرَ اَلْمَاءِ عَلَيَّ وَجْهُ اَلْأَرْضَ». (2) .

«چون در شب معراج به آسمان چهارم رسيدم نظر كردم به قبه اي كه از لؤلؤ بود و چهار ركن و چهار در داشت كه همه ي آنها از استبرق سبز بودند به جبرئيل

ص: 433


1- بحارالانوار، ج 60 ص 218 ح 49 و چاپ بيروت ج 57 همان صفحه و تاريخ قم ص 93.
2- بحارالانوار ج 18 ص 311 ح 21، اختصاص شيخ مفيد ص 102-101 و تاريخ قم ص 96.

گفتم: اين چه قبه اي است كه نيكوتر از آن در آسمان چهارم نديدم؟ گفت: اي حبيب من محمد! اين صورت شهري است كه به آن «قم» گفته مي شد كه در آن بندگان مؤمن خدا گرد مي آيند و اميدوار به محمد صلي الله عليه و آله و شفاعت او در قيامت و روز حساب هستند بر آنها هم و غم و اندوه و رنجها و سختي ها و ناراحتي ها وارد شود راوي گفت: از امام دهم عليه السلام پرسيدم: چه وقت انتظار فرج خواهند داشت؟ فرمود: هر گاه آب بر روي زمين- قم- ظاهر شود».

با توجه به روايات ياد شده معلوم مي شود كه امنيت شهر مقدس قم يك امنيت نسبي، و مصونيت آن هم مشروط به شروطي است كه اگر آن شروط از ميان برود و مردم با ارتكاب اعمال خلاف شرع و اخلاق سرنوشت خود را تغيير دهند امنيت نيز از اين شهر مقدس برداشته مي شود.

و اما در مورد ظاهر شدن آب بر روي زمين قم كه در پايان حديث سوم آمده است، هر چند بسياري از محققان و مؤلفان و پژوهشگران آثار اهل بيت عليهم السلام در اين باره اظهار نظرهاي مختلف و متفاوتي ابراز داشته اند، ولي به نظر ما دور نيست كه منظور از «ظاهر شدن آب در روي زمين قم» همين سد فعلي قم سد پانزده خرداد باشد. (1) .

زيرا: ظاهر شدن آب بر روي زمين بدين صورت كه به شكل درياچه اي نمايان شود كه آب در روي زمين ظاهر باشد تاكنون سابقه نداشته است.

نتيجه ي بحث:

با تحقيق مختصري كه در مورد موقعيت جغرافيايي «قم» و مصونيت نسبي اين شهر مقدس از گزند حوادث، به عمل آورديم، نتيجه اي كه از اين تحقيق بدست مي آيد اين است كه: شهر مقدس قم چه از نظر تاريخ و چه از نظر حديث و ديدگاه امامان معصوم عليهم السلام، از زمره ي بلاد جبل است. و روي اين حساب دور نيست كه مراد رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديث سابق الذكر كه به جعفر بن ابي طالب فرموده است (آن كس كه

ص: 434


1- فرمان احداث سد پانزده خرداد در سال 1366 هجري شمسي از سوي رهبير كبير انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي (حضرت امام خميني -رضوان الله تعالي عليه-) صادر و در تاريخ پانزده اسفند ماه 1373 شمسي افتتاح، و هم اكنون مراحل تكميلي آن در شرف اتمام است.

پرچم را به دست حضرت قائم عليه السلام مي سپارد او از نسل تو است و او با ذلت و خواري در زمين جبل، داخل مي شود و با عزت و سربلندي از آنجا بيرون مي آيد) مقصود حضرت از زمين جبل (شهر مقدس قم) باشد چه آنكه حضرت فرموده است (و يخرج منه عزيزا) و كلمه ي خروج در لغت عرب به معناي ظهور و آشكار شدن و قيام كردن است عليهذا مي توان گفت: كه نخستين محل خروج و اولين نقطه ي منطقه ي نهضت «سيدحسني» كه از آنجا قيام خواهد كرد، شهر مقدس قم خواهد بود. و گرچه در بسياري از روايات نام شهرهاي مختلفي از قبيل قم و قزوين و طالقان و ري و هممدان و خراسان و امثال آنها به چشم مي خورد. اما ترديدي نيست كه بنابر بعضي از روايات مصرحه، نقطه ي مركزي قيام و محور اساسي نهضت شورانگيز سيدحسني از طرف قزوين و طالقان و ديلم است كه البته همگي مناطق مذكوره از بلاد جبل، و جزء (عراق عجم) محسوب مي شوند.

و بطوري كه ملاحظه فرموديد رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز فرموده است « يُدْخِلُ الْجَبَلِ ذَلِيلًا وَ يَخْرُجُ مِنْهُ عَزِيزاً » يعني از اول كه به سرزمين جبل وارد مي شود به طور ذلت و ناشناس و مجهول القدر است و بعدا با عزت و سربلندي از آنجا قيام خواهد نمود.

و از اين عبارت چنين استفاده مي شود كه حتي اگر ما نپذيريم كه قيام چنين شخصيت بزرگواري از شهر مقدس «قم» باشد، باز هم بالاخره مي توان گفت كه: بهر حال قيام چنين شخصيت آزاده اي از مناطق حساس و مهم و مركزي ايران مانند- قم و قزوين و همدان و ري و طالقان- و امثال آنها از سرزمين «جبل» خواهد بود.

و جالب اينكه: امام صادق عليه السلام نيز كه درباره ي حدود جغرافيايي منطقه ي قيام «سيدحسني» با مفضل بن عمر، سخن گفته است در يك جمله ي كوتاه با عبارت «ثم يخرج الحسني الفتي الصبيح، من نحو الديلم و قزوين» به همه ي مناطق نامبرده از زمين جبل، اشاره فرموده است.

بنابراين از آنچه تا بدينجا گفتيم بخوبي روشن مي شود كه اين تصور: كه برخي عقيده دارند خروج سيدحسني از خراسان صورت خواهد گرفت تصوري سطحي و بي ريشه است هر چند كه: مطابق تحقيقاتي كه مؤلف درباره ي آن سيد انقلابي بعمل آورده است، وي اصالتا خراساني و از مردم سرزمين خراسان است.

ص: 435

نام رهبر نهضت در اخبار

در مورد اينكه نام رهبر دولت زمينه سازان كيست، آنچه مسلم و ترديد ناپذير است اين است كه: نامش نام پيغمبري است ولي اين نام نام كداميك از پيغمبران الهي است، دليل قاطعي بر اثبات آن در دست نداريم و فقط اشارات و كناياتي در برخي از احاديث وارد شده كه ما به تناسب مشخصات حدود جغرافيايي منطقه ي قيام، قسمتي از آنها را در ذيل مي آوريم.

1- مرحوم شيخ طوسي -عليه الرحمه- در كتاب «الغيبه» درباره ي قيام آزاد مردي كه از سرزمين ايران قيام مي كند و نامش نام پيغمبري است حديثي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله بدين صورت نقل كرده است:« وَ رُوِيَ عَنِ النَّبِيِّ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ : يَخْرُجُ بِقَزْوِينَ رَجُلُ اسْمُهُ اسْمَ نَبِيٍّ يُسْرِعُ النَّاسِ الي طَاعَتِهِ الْمُشْرِكِ وَ الْمُؤْمِنِ ، يَمْلَأُ الْجِبَالِ خَوْفاً » (1) .«از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله روايت شده كه آن حضرت فرمود: مردي از قزوين قيام خواهد كرد كه نام او نام يكي از پيغمبران است، مشرك و مؤمن بسوي او مي شتابند و طاعتش را گردن مي نهند، او كوهها را پر از خوف و وحشت مي كند»حقيقت اين است كه در اين حديث با همه ي اختصارش براي كسي كه طالب حق و جوياي يقين باشد دلائل محكم و شواهد روشني وجود دارد كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله با طرزي خاص به معرفي رهبر دولت زمينه سازان و نام و نشان آن شخصيت برجسته پرداخته و حتي منطقه ي قيام او را نيز به مسلمانان نشان داده است، زيرا:

اولا- پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله با جمله ي «اسمه اسم نبي» يعني: نام او نام پيغمبري است نخست بصورت رمز و كنايه به معرفي نام وي اقدام نموده و بدين وسيله جان او را از خطرات احتمالي مصون و محفوظ نگهداشته است.

و ثانيا-با اشاره به نام جائي به نام «قزوين» كه در شمار يكي از بزرگترين و معروفترين شهرهاي معروف ايران و جزء «بلاد جبل» بوده است جهت منطقه ي جغرافيايي قيام چنين شخصيت سرشناسي را نيز تعيين فرموده است.

ص: 436


1- غيبت شيخ طوسي ص 270 ط- نجف و بحارالانوار ج 52 ص 213.

يك سؤال:

با اين توضيح ممكن است خواننده ي گرامي سؤال كند كه پيغمبران الهي بسيارند، آيا هدف پيغمبر اسلام از اين جمله كه فرموده است (نام او، نام يكي از پيغمبران است) اين پيغمبر، كداميك از پيغمبران الهي است؟!

جواب اين سؤال بسيار روشن است، زيرا معلوم است كه هدف پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نام يكي از پيغمبران بزرگ و انبياء اولوالعزم، و پيغمبري است كه معمولا اكثريت مردم، با نام و نشان او آشنايي داشته و يا لااقل بيشتر مسلمانان نام وي را شنيده باشند.روي اين بيان ترديدي نيست كه چنين پيغمبري كه رسول خدا صلي الله عليه و آله به نام او اشاره نموده است، يكي از پيغمبران بزرگ و سرشناس و اولوالعزم بوده است و بطوري كه مي دانيم انبياء اولوالعزم پنج نفرند كه اكثر مردم، يا دست كم اكثر قريب به اتفاق مسلمانان نام آنها را شنيده و به حقانيت دين و آئينشان پي برده اند و اين پنج نفر به ترتيب عبارتند از: 1- نوح نبي الله. 2- ابراهيم خليل الله. 3- موسي كليم الله. 4- عيسي روح الله. 5- محمد صلي الله عليه و آله حبيب الله.

و البته مسلم است كه منظور رسول اكرم صلي الله عليه و آله از جمله ي (نام او نام يكي از پيغمبران است) خود آن حضرت نبوده، بلكه مقصودش شخص ديگري از انبياء سرشناس بوده است، زيرا: اگر منظور رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين جمله، خود آن حضرت بود مي فرمود: نام او نام من، و يا اينكه نام او همنام من است، و از آنجائي كه چنين نفرموده معلوم مي شود كه مقصود حضرتش نام پيغمبري ديگر از پيغمبران مشهور و سرشناس بوده است.

پس با اين دليل روشن و آشكار كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرموده است، نام قيام كننده اي كه از سرزمين «قزوين» قيام مي نمايد: نام يكي از پيغمبران بزرگ الهي است، جاي هيچگونه شك، براي كسي باقي نمي ماند كه آن شخصيتي كه از نواحي قزوين و طالقان و ديلم، خروج مي كند، و همنام يا يكي از پيغمبران بزرگوار و سرشناس است، و با قيام پرآوازه ي خود كوهها را پر از خوف و وحشت خواهد نمود همان او رهبر نهضت ديني ايرانيان، و قائد دولت زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود.

ص: 437

يك سؤال ديگر:

در اينجا سؤال ديگري پيش مي آيد و آن اين است كه:

پس بنابراين به موجب اين روايت قيام چنين شخصيت والائي بايد از همان شهر «قزوين» صورت بگيرد نه از جائي ديگر! جواب اين سؤال همان است كه ما قبلا در بخشهاي گذشته بطور مكرر يادآور شده و گفته ايم كه: منظور پيشوايان مذهبي از كلماتي چون، مشرق، و خراسان، بلاد جبل و امثال اينها فقط و فقط تعيين جهت جغرافيايي منطقه ي قيام بوده است، وگرنه به حسب ظاهر منظور ديگري در كار نبوده است، دليل اين گفتار اين است كه: در عين حالي كه اكثر روايات، خروج سيدهاشمي خراساني و يا سيدحسني را از ناحيه ي «شرق» و يا «خراسان» دانسته است باز هم نام جاهاي مختلفي مانند: قم، قزوين، همدان، ري، گيلان، ديلم، و امثال آن در احاديث فراواني آمده است كه همگي آنها بيانگر يك واقعيت است، و آن هم اشاره به قيام ديني و نهضت اسلامي ايرانيان قبل از ظهور است.و تازه از اين مطلب كه بگذريم، اولا- خود قزوين تافته ي جدا بافته اي از خاك ايران و «بلاد جبل» نيست. و ثانيا- جزء سرزمين «ديالمه» است، و ديلم چنانچه قبلا هم گفتيم: قسمتهاي كوهستاني سرزمين ايران است كه از نواحي قزوين رو به سمت شمال تا منطقه ي گيلان را شامل مي شود و تمامي مناطقي را كه در دامنه ي سلسله جبال، و كوههاي پر پيچ و خم اين ناحيه واقع شده در بر مي گيرد.

يك نكته ي جالب:

نكته ي جالب توجه اينكه: اگر ما بخواهيم همانگونه كه درباره ي موقعيت جغرافيائي شهرستان مذهبي «قم» توضيح داديم حدود جغرافيايي منطقه ي «بلاد جبل» را نيز از زبان جغرافي دانهاي قديم و عصر حاضر بازگو كنيم، خواهيم ديد كه در هر كجا كه از حدود بلاد جبل و نام شهرهاي اين منطقه سخن به ميان آمده است از قزوين و سرزمين ديلم نيز سخن رفته است.

و جالبتر اينكه: عين گفته هاي جغرافي دانها دقيقا در روايات اسلامي مورد تأييد قرار گرفته و حتي شخص رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيز شهر قزوين را جزء سرزمين ديلم قلمداد

ص: 438

فرموده است.

در اين زمينه در حديثي از آن بزرگوار نقل شده كه فرموده:

« رَحِمَ اللَّهُ اخواني بِقَزْوِينَ ، ثَلَاثاً قَالُوا : يَا رَسُولَ اللَّهِ ! وَ مَا قَزْوِينُ ؟ قَالَ : قَزْوِينُ أَرْضٍ مِنْ أَرْضِ الدَّيْلَمُ ، هِيَ الْيَوْمَ فِي يَدِ الدَّيْلَمُ ، وَ ستفتح عَلِيِّ أُمَّتِي وَ تَكُونُ رباطا لطوائف مِنْ أُمَّتِي » (1) .

«خداوند برادران مرا در قزوين رحمت كند- و اين سخن را سه بار تكرار فرمود- عرضه داشتند: يا رسول الله قزوين چيست؟ فرمود: قزوين زميني است از سرزمين ديلم كه امروز در دست ديلميان است و لكن در آينده به دست امت من گشوده مي شود و آنجا پايگاه ارتباط براي گروههايي از امتم خواهد بود».از اين حديث استفاده مي شود كه كشور اسلامي ايران قبل از ظهور پايگاه ايجاد ارتباط براي گروههايي از نيروهاي رزمنده ي اسلامي و مخالفين سفياني خواهد بود.

و شيعيان از برخي نقاط جهان با ايرانيان متحد خواهند گرديد و تمام پرچمهايي كه از نقاط مختلفه ي شرق به اهتزاز در خواهد آمد همه و همه با هم يكدست و يكصدا خواهند گرديد و محل اجتماع همه ي آنها كشور اسلامي ايران خواهد بود.

و شايد بتوان گفت: اينكه در بعضي از روايات آمده است كه: «خروج سفياني و يماني و خراساني در يكسال و يكماه و يكروز خواهد بود»، (2) و در روايت مربوط به سيدحسني آمده است كه در ميان لشكريان حسني گروهي از زيديه باشند» (3) و در روايت ديگري آمده است كه «در اين ميان كه سپاهيان سفياني در كوفه مشغول كشت و كشتار ظالمانه ي خود هستند سپاهيان يماني و خراساني مانند دو اسب مسابقه مي دهند و همه ي آنها را نابود مي سازند و حتي گزارشگري را از آنها باقي نمي گذارند» (4) دليل قاطعي بر اثبات اين مدعا باشد.

ص: 439


1- كنزالعمال ج 12 ص 294 ح 35094 درباره ي قزوين و اينكه اين شهر تاريخي كهن از ديدگاه روايات اسلامي جزء سرزمين ديالمه مي باشد روايات چندي از رسول خدا (ص) وارد شده كه خوانندگان گرامي مي توانند به كتاب كنزالعمال ج 12 ص 292 الي 298 ط- بيروت مراجعه فرمايند.
2- بحارالانوار ج 52 ص 232 و بشارةالاسلام ص 93.
3- الانوارالنعمانيه جلد 2 ص 88-87.
4- بحارالانوار ج 52 ص 186 و 274.

به هر حال با توجه به اين مسأله كه «قزوين» از سوئي طبق عقيده ي جغرافي دانها جزء «بلاد جبل» و از سوئي طبق حديث رسول اكرم صلي الله عليه و آله جزء قلمرو سرزمين «ديلم» مي باشد، و از طرف ديگر، در اكثر رواياتي كه موضوع قيام ديني ايرانيان قبل از ظهور مطرح شده از غالب شهرهاي مهم و معروفي كه در طول سلسله جبال منطقه ي نامبرده قرار گرفته سخن رفته است. چنين به نظر مي رسد كه: هدف رسول اسلام صلي الله عليه و آله از ذكر نام قزوين و اينكه فرموده است،: «مردي از قزوين قيام خواهد كرد كه نامش نام پيغمبري است»، اشاره به همان نام رهبر «زمينه سازان»، و تعيين جهت جغرافيايي منطقه ي قيام آن ابرمرد آزاده در آينده تاريخ از سرزمين ايران اسلامي بوده است.

زيرا: قزوين، علاوه بر موقعيت خاص جغرافيايي و مشخصات اقليمي از ديرباز در شمار يكي از مهمترين و نامدارترين شهرهاي مركزي ايران به حساب مي آمده، كه بخصوص در اوائل اسلام رونقي به سزا داشته و از اهميت فوق العاده اي برخوردار بوده است.

و بسيار جالب است كه امام صادق عليه السلام نيز در روايت مفصلي كه پيرامون خروج سيدحسني با «مفضل بن عمر» سخن گفته است- و ما هم آن روايت را با همه ي طول و تفصيل از چندين منبع معتبر در بخش سوم نقل نموديم- حدود جغرافيايي منطقه ي نهضت مقدس سيدحسني را در ايران، همين منطقه ي نامبرده، يعني: نواحي «قزوين» و «طالقان» و «ديلم» معرفي نموده، و با يك جمله ي كوتاه با عبارت: «ثم يخرج الحسني الفتي الصبيح الذي يخرج من نحو الديلم و قزوين»، به همه ي مناطق نامبرده اشاره فرموده است.

خلاصه مطلب آنكه، با اين شرح و بسط مفصلي كه در مورد «قزوين» بعمل آورديم اگر كسي بخواهد انكار كند و بگويد: قزوين و طالقان و ديلم و گيلان جزء خاك ايران محسوب نمي شود بلكه خود يك ناحيه ي مستقل و جداگانه اي است نهايت بي خردي است.

يك تذكر:

در اينجا لازم است متذكر شويم كه نويسنده كتاب «مهدي منتظر» نيز، پس از آنكه

ص: 440

رواياتي را درباره ي نهضت «سيدحسني» آورده، و احاديث مربوط به «سيدحسني» و «خراساني» را مورد ارزيابي قرار داده است در پايان سخنش چنين مي گويد:«پس از اين حديث» يعني: (حديث مربوط به سيدحسني) ظاهر مي شود كه او از همان نواحي «ديلم» است، زيرا كه دعوت او در ميان «ديالمه» است. اما از چه شهري و از كجا معلوم نيست، بنابراين ممكن است، اين حديث از پيغمبر صلي الله عليه و آله كه فرمود: مردي از قزوين خروج مي كند كه اسم او اسم پيغمبري باشد، اشاره به او، يعني: اشاره به نام سيدحسني باشد. (1) .

2- مرحوم علامه ي مجلسي -عليه الرحمه-، در كتاب «بحارالانوار» به نقل از كتاب «غيبت نعماني» درباره ي پاره اي از علائم قيام حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- حديثي را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه چون متضمن حوادثي عجيب، و شگفت آور، و پيروزي ايرانيان و شكست دشمن در جنگ با آنها است و در ضمن به رهبري مردي از ايرانيان كه همنام با پيغمبري است اشاره دارد همه ي آن حديث را براي مزيد اطلاع خوانندگان نقل مي كنيم.

سخنان اميرمؤمنان با عمرو بن سعد أشهلي

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: قائم آل محمد صلي الله عليه و آله قيام نمي كند تا اينكه چشم دنيا از حدقه بيرون آيد (يعني اوضاعش پريشان گشته و آشوب و فتنه همه جا را فرا گيرد) و سرخي مخصوصي در آسمان پديدار گردد، و آن اشكهاي حاملان عرش است كه بر مردم روي زمين مي گريند.و قائم عليه السلام قيام نمي كند تا اينكه در بين مردم جمعيتي پيدا شوند كه از دين بهره اي ندارند، آنها كساني هستند كه مردم را به جنگ با فرزندم دعوت مي كنند و گروهي هستند پست فطرت كه از دين و مواهب الهي بي نصيبند بر اشرار مسلطند و براي جباران فتنه انگيزند و براي حكمرانان مرگ آفرين اينان در سواد كوفه (يعني: در عراق) آشكار مي گردند.

ص: 441


1- مهدي منتظر ص 164 طبع صدوق، سال 1384 هجري.

« يَقْدُمُهُمْ رَجُلُ أَسْوَدُ اللَّوْنَ وَ الْقَلْبُ رَثُّ الدِّينِ ، لَا خَلَاقَ لَهُ ، مهجن زَنِيمٍ ، عُتُلٍّ تداولته أَيْدِي الْعَوَاهِرِ مِنَ الْأُمَّهَاتِ ، مِنْ شَرِّ نَسْلُ لَا سَقَاهَا اللَّهُ الْمَطَرِ فِي سَنَةِ اظهار غَيْبَةَ المتغيب مِنْ وُلْدِي صَاحِبُ الرَّايَةِ الْحَمْرَاءِ وَ الْعِلْمُ الْأَخْضَرَ ».

سركرده ي آنها مردي است سياه چهره و سياه دل، بي دين، بي اصل و نسب، پست فطرت، از نظر حق افتاده و ستمگري بي نظير و جفاكار و بدخوي كه در دامن مادراني بدكار و نابكار و زناكار بزرگ شده و از بدترين نسلها پديد آمده، خداوند باران رحمتش را از ايشان باز دارد. در سال غيبت كبراي فرزند غايبم ظاهر شود. (1) صاحب پرچم سرخ و علم سبز است.

وه! كه عجب روزي است براي نوميدان آن روز ميان دو شهر «انبار» و «هيت» (2) آن روز، روز مصيبت بزرگ براي (اكراد) و مردم پست نهادي است كه به هلاكت مي رسند. روز ويراني كاخ فرعونها، و جايگاه ستمگران و پناهگاه فرمانروايان ظالم است روزي است كه مادر شهرها و هم رديف شهر عاد (يا شهر ننگ) كه سر منشأ همه ي بدبختيها و مفاسد است ويران مي شود، واي عمر بن سعد به پروردگار علي سوگند كه آن شهر بغداد است.

اي لعنت خدا بر گنه كاران بني اميه و بني عباس، آن مردمان خيانت پيشه اي كه پاكان از فرزندان مرا مي كشند و حق مرا درباره ي آنها ملاحظه نمي كنند و در كارهايي كه نسبت به حريم من روا مي دارند از خدا نمي ترسند. همانا روزي در انتظار بني عباس است بسيار سخت و طاقت فرسا كه در آن روز همچون زن باردار به وقت زائيدن فرياد برآورند و ناله سر دهند.

واي، بر پيروان فرزندان عباس از جنگي كه در فاصله ي «نهاوند» و «دينور» روي مي دهد و آن جنگ، جنگ فقراء و تهيدستان شيعه علي است كه به پيش آهنگي

ص: 442


1- خواننده ي عزيز عبارت متن عربي حديث «لا سقاها الله المطر في سنة اظهار غيبة المتغيب من ولدي بود) كه ما آنگونه كه ملاحظه نموديد ترجمه كرديم و شما مي توانيد هرگونه كه مايل بوديد عبارت را ترجمه كنيد ولي بايد توجه داشته باشيد كه اين علامات از علائم قيام است نه از علائم ظهور.
2- انبار و هيت، از شهرهاي عراق است كه سابقا از شهرهاي معروف ايران بوده و در نزديكيهاي بغداد واقع شده است.

مردي از «همدان» كه نام او نام پيغمبري است صورت خواهد گرفت.

او داراي اندامي معتدل، و اخلاقي نيكو، و رنگي با طراوت، است كه صداي ترس آوري دارد (في صوته ضجاج) و در بعضي از نسخه ها است كه: له في صوته ضحك يعني: در وقت سخن گفتن بر لب تبسم دارد، و مژگانهايش دراز و يا انبوه و گردنش بلند يا پهن، و ميان دندانهاي پيشينش از هم باز و جداست هنگامي كه بر مركب سوار شود مانند ماه شب چهاردهي است كه در تاريكي بدرخشد، و در نسخه ي ديگري است كه مانند شب چهاردهي است كه از زير ابر درآمده باشد.

لشكريان او بهترين جمعيتهايي هستند كه با دلي پاك، به دين خدا پناه برده و به خدا گرويده و به آن دين، به خدا تقرب جسته اند، آن دلاوران قهرماناني از عرب هستند كه در آن روز با كراهت به جنگ مي پيوندند (1) و خود را به آن جنگ سخت و شكننده مي رسانند و با دشمنان مي جنگند و شكست و گريز، براي دشمنان آنهاست كه جز درماندگي و بدبختي راهي ندارند و آن روز براي دشمن روز مصيبت و بيچارگي است. (2) .

اين حديث شريف كه نمونه اي از اخبار غيبيه ي اميرمؤمنان عليه السلام است بيانگر وقوع برخي از حوادث ناگوار در طول سالهاي نزديك به ظهور حضرت ولي عصر -ارواحنا له الفداء- و نشانگر تجديد دولت بني العباس، قبل از قيام حضرت مهدي عليه السلام در «بغداد» است.

نمونه اي از علائم قيام حضرت قائم

در اين حديث، اميرالمؤمنين عليه السلام به نمونه اي از علائم قيام حضرت قائم عليه السلام كه عبارت از پيدايش دو گروه متفاوت در دو سرزمين مختلف كه يكي عراق، و ديگري ايران مي باشد، اشاره فرموده است كه اگر هوشمند اهل دلي پيدا شود و آنچه را كه آن حضرت درباره ي اين دو گروه متخاصم بيان فرموده مورد مطالعه قرار دهد، و به دقت در فرمايشات درربار حضرت تأمل كند نيازي به توضيح ندارد. اما در عين حال براي اينكه خواننده ي عزيز به كنه گفتار اميرالمؤمنين عليه السلام پي برده و به واقعيت پيشگوئيهاي آن حضرت در مورد يكي از علائم قريب قيام «قائم حق» واقف و آگاه گردد، ما نيز به نوبه ي

ص: 443


1- از اين عبارت بخوبي معلوم مي شد كه: «جنگ» جنگي تحميلي است.
2- بحارالانوار ج 52 ص 227-226 و غيبت نعماني ص 147 باب 10 حديث 5 ط- صدوق.

خود به طور خلاصه، به برخي از نكات برجسته ي حديث مزبور اشاره مي كنيم، و ساير مندرجات آن را همانگونه كه هست به دست افكار خواننده ي محترم مي سپاريم و قضاوت را به خود او واگذار نموده و مي گذريم.

پيدايش دو گروه مختلف قبل از ظهور

همانگونه كه در ابتدا حديث ملاحظه فرموديد، نخست مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام به برخي از علائم قيام حضرت مهدي عليه السلام اشاره نموده و سپس به پيدايش دو گروه مختلف، در دو سرزمين جداگانه كه از نظر فكر و انديشه با هم تباين كلي دارند خبر داده است.گروه اول، كساني هستند كه در «سواد كوفه» يعني: در عراق پيدا مي شوند و سركرده ي آنها مردي سياه چهره و سياه دل و بي دين و ناپاك است كه در دامن مادراني بدكار و زناكار بزرگ شده و از بدترين نسلهاست و مردم را به جنگ يكي از فرزندان اميرالمؤمنين عليه السلام (كه البته نام او در حديث مذكور با صراحت ذكر نشده) دعوت مي كند و او با اتباع و ياران و پيروان خود، و حزب و دار و دسته اش (چنانكه حديث مي گويد) براي جباران زمين فتنه انگيزند و آلت دست بيگانگان و دست نشانده ي اجانب مي باشند كه تمام فتنه ها و آشوبها و جنگ و خونريزيها و فشارهائي كه از طرف بيگانگان بر امت مسلمان تحميل مي شود به وسيله ي اين گروه انجام مي پذيرد.و گروه دوم: كساني هستند كه در ايران پيدا مي شوند، و اينان مردماني مؤمن متدين و خداپرستند كه به دين و مذهب پناه برده و اجبارا به جنگ كشيده مي شوند و بزرگشان هم مردي است كه: (نام او نام پيغمبري) است و اين جمعيت به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام فقراء و تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام مي باشند كه با عزمي راسخ، و دلي سرشار از عشق و علاقه ي به (الله) ولي با كراهت و عدم تمايل به جنگ با اعتماد به نفس و قلبي مملو از ايمان مردانه مي جنگند و در اين جنگ پيروز مي شوند، و رسوائي و شكست از آن دشمنان آنهاست.

با اين توضيح، با توجه به اينكه حضرت امير عليه السلام در ابتداء حديث، پيدايش اين دو گروه را از علائم قيام (قائم آل محمد صلي الله عليه و آله) دانسته است جاي شك نيست كه كسي با

ص: 444

خود خيال كند و بگويد: اين حديث، و اينگونه وقايع و حوادث، مربوط به دوران حكومت جائرانه ي «بني العباس» و انقراض سلطنت آنهاست، چه آنكه: اولا- حوادث گذشته، و رويدادهايي كه در زمان خلافت بني العباس و دوران انقراض خلافت آنان روي داده است مطابق روايات وارده ي از معصومين عليهم السلام از علائم ظهور است نه از علائم قيام و حال آنكه در اين حديث مي بينيم: اميرالمؤمنين عليهم السلام فرموده است: «قائم عليه السلام قيام نمي كند تا اينكه چشم دنيا شكافته شده و اوضاعش پريشان و آشفته گردد، و گروهي كه از دين و ايمان بهره اي ندارند در سرزمين (عراق) پيدا شوند».

و ثانيا- از اين مطلب كه بگذريم (چنانكه در بخش اول كتاب گفتيم) در بسياري از اخبار اهل بيت عليهم السلام كه در مورد قيام حضرت مهدي عليه السلام آمده است رواياتي وجود دارد كه دولت بني العباس پس از انقراض، بار ديگر تجديد مي شود و آنها بوسيله ي (هاشمي خراساني) و (سفياني) نيست و نابود مي گردند. و اينك براي اثبات اين مطلب به سه حديث كه در اين زمينه آمده است اشاره مي كنيم.

1- جابر گويد: حضرت امام محمدباقر عليه السلام فرمود: در پايان حكومت بني عباس خود را حفظ كنيد (و يا متوقع فرج باشيد) زيرا بني عباس شيعيان ما را خواهند گزيد، در پايان حكومت آنها علامتهائي هست كه از شعله هاي آتش گدازنده تر است. (1) .

2- علي بن ابي حمزه گويد: در فاصله ي بين مكه و مدينه، رفيق راه موسي بن جعفر عليه السلام بودم، روزي كه به من فرمود: اي علي بن حمزه! اگر همه آسمانها و زمين بر بني عباس خروج كنند، زمين از خون همه ي آنها سيراب مي شود، تا اينكه «سفياني» خروج كند من به حضرتش عرض كردم: آقاي من كار سفياني از حتميات است؟ فرمود: آري، سپس اندكي سر بزير افكند و آنگاه سر برداشت و فرمود: حكومت بني عباس (همه اش) حيله و نيرنگ است. آنچنان از ميان مي رود تا آنجا كه مي گويند چيزي از آن باقي نمانده است، و سپس نوسازي مي شود تا آنجا گفته مي شود چيزي بر آن نگذشته است. (2) .

3- حسن بن جهم مي گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام، عرض كردم خداوند حال شما

ص: 445


1- اعلام الوري ص 456 چاپ اسلاميه، طبع سوم.
2- غيبت نعماني ص 302.

را به صلاح گردان د، آنان مي گويند: ((يعني مخالفين) سفياني در حالي قيام مي كند كه بساط سلطنت بني عباس برچيده شده باشد حضرت فرمود: آنها دروغ مي گويند «سفياني» در حالي قيام مي كند كه هنوز سلطنت «بني عباس» پابرجاست). (1) .

تذكر:ظاهرا مقصود از «بني عباس» در اينگونه احاديث حكومتهاي جور و دولتهاي جابر و ستمكاري است كه در «عراق» و بغداد حكومت مي كنند و بر جان و مال و نواميس مردم مسلمان عراق تسلط دارند و احتمال هم مي رود چنانكه سابقا گفتيم سفياني متعدد باشد و يا آنكه در واقع مقصود حديث از نوسازي حكومت بني العباس، همان تجديد دولت آنها در عراق و بغداد بوده، و با خروج سفياني و حمله ي به بغداد و هجوم خراساني به «عراق» اين طايفه، نابود گردند.

يك نكته ي مهم:در اينجا نكته اي درباره ي نام فرمانرواي «ايرانيان» به نظر مي رسد كه تذكر آن لازم است و آن نكته اين است كه: عبارت متن عربي حديث در كتاب «بحارالانوار» تأليف مرحوم علامه ي مجلسي (ره) در جلد 52 صفحه ي 227-226 طبع جديد، كه در سال 1398 هجري قمري بچاپ رسيده چنين است (يقدمهم رجل من همدان، اسمه (علي) اسم النبي صلي الله عليه و آله).

يعني: بزرگشان مردي است از «همدان» همنام با پيغمبر صلي الله عليه و آله كه در اين صورت مفهوم اين جمله، اين مي شود كه: نام فرمانرواي (ايرانيان) كه رهبري جنگ را به عهده دارد و سپاهيان را از «ايران» عليه دشمن، هدايت مي كند، نامش، نام پيغمبر اسلام است در صورتي كه چنين نيست.زيرا: آنچه از بيشتر روايات وارده، درباره ي رهبر نهضت و قائد عظيم انقلابي اين كشور مستفاد مي شود اين است كه: نام او نام پيغمبري است. و گويا مصحح كتاب

ص: 446


1- غيبت نعماني، ص 303 ح 11.

(بحارالانوار) چون در اين روايت به كلمه ي (النبي) برخورد نموده اند، گمان كرده اند كه مراد از جمله ي (اسمه علي اسم النبي) يعني: نام او همنام با پيغمبر است، مقصود، نام پيغمبر اسلام است، و لذا در كنار كلمه ي (النبي) يك كلمه ي «ص» گذارده اند. در حالي كه شواهدي در دست است كه نشان مي دهند در نسخه هاي چاپي قديم كتاب «بحار» گويا كلمه ي «ص» وجود نداشته است. دليل اين گفتار آن است كه: دركتاب «بشارةالاسلام» تأليف مرحوم كاظمي كه در حدود 69 سال پيش نوشته شده و حديث مذكور را بتمامه، از كتاب «بحارالانوار» نقل نموده، تنها به ذكر جمله ي (اسمه علي اسم النبي) اكتفا نموده و در كنار كلمه ي «النبي» كلمه ي «ص» كه منظور از آن صلي الله عليه و آله باشد، وجود ندارد. (1) .

مؤيد ديگر:

ضمنا ناگفته نماند كه عين حديث سابق الذكر را، دانشمند محترم جناب ثقه ي المحدثين، آقاي شيخ ذبيح الله محلاتي در كتاب «اخبار غيبيه» يا «كشف المغيبات» كه در سال 1335 هجري شمسي به چاپ رسيده است در صفحه ي 254 از كتاب «بحارالانوار» بطور خلاصه نقل نموده و عبارت عربي حديث را درباره ي فرمانرواي، «ايرانيان» اينگونه به فارسي ترجمه نموده است.«بزرگشان مردي است از اهل همدان، مستوي الخلقه خوش خلق، رنگش تر و تازه، مژگانش بسيار، گردنش پهن، مويش كم، بيخ دندانش از هم جدا، چون سوار شود به بدري ماند كه از زير ابر ديده شود، «نامش نام پيغمبري است» منعوت و موصوف، لشكرش جمعي باشند بهترين جماعات در تصديق دين خدا و خضوع و خشوع، بر دشمنان ظفر يابند و آنها را هلاك نمايند». (2) .

بنابراين اگر ما بخواهيم فاصله ي زماني بين اين ترجمه و چاپ جديد «بحارالانوار» را بدقت ارزيابي كنيم، درست در حدود 21 سال فاصله خواهد بود و از اينجا فهميده مي شود كه در چاپهاي قديم و قبلي «بحارالانوار» كه با دقت و بررسي علامه ي مجلسي -عليه الرحمه- و غور و نكته سنجيهاي وي در اخبار و آثار اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام

ص: 447


1- براي اطمينان بيشتر به كتاب «بشارةالاسلام» ص 38 طبع مؤسسه اهل بيت مراجعه فرمائيد.
2- اخبار غيبيه يا كشف المغيبات ص 254 چاپ سال 1335 هجري شمسي.

و با در دست داشتن نسخه هاي كتابهاي متعدد و گوناگون صورت گرفته است، در كنار كلمه ي (النبي) صلي الله عليه و آله وجود نداشته است.

و بهمين لحاظ هم بوده است كه صاحب كتاب «اخبار غيبيه» همانگونه كه ملاحظه فرموديد: اسمه (علي) اسم النبي را كه در نسخه ي قديم بحار بوده است بعنوان «نامش، نام پيغمبري است» ترجمه نموده اند.

اما افراد ديگري كه حديث مورد بحث را به مناسبتي در كتابهاي خود آورده و يا احيانا برخي از كتب حديث را ترجمه كرده اند، از اين نكته ي بسيار دقيق و مهم، غفلت ورزيده و بدون توجه (البته بدون اينكه كوچكترين مسامحه و قصوري در ترجمه ي حديث روا داشته باشند) جمله ي، اسمه علي اسم النبي را اينگونه ترجمه كرده اند كه نام وي، نام پيغمبر است.

و ظاهرا علت اينگونه ترجمه ها، اختلاف الفاظ روايات در كتابها بوده است. و لذا برخي از نويسندگان جمله ي عربي (اسمه علي اسم النبي) را به اين صورت ترجمه كرده اند كه: (بزرگشان مردي است از اهل همدان، اسم وي با اسم پيغمبر صلي الله عليه و آله) و خيلي سهل و آسان بدون اينكه تحقيقي در اين باره انجام دهند از اين مطلب مهم و پراهميت گذشته اند.ولي بهرحال، ظاهرا حقيقت همان است كه ما گفتيم و جمله ي (اسمه علي اسم النبي) در نسخه هاي پيشين «بحار» بدون ذكر كلمه ي «ص» بوده است، و از اينرو به نظر قاصر نويسنده ي اين سطور، ترجمه دانشمند محترم آقاي محلاتي است از هر جهت قابل تقدير و از همه ترجمه هاي ديگر بهتر و صحيح تر و عميقتر است زيرا:

اولا- همانگونه كه قبلا اشاره كرديم، روايت ابوبصير از امام صادق عليه السلام دلالت دارد كه سيد بزرگواري پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام، حكومت مي كند و مردم را متوجه تقوا و پرهيزكاري مي نمايد.

و ثانيا- جمله ي: اسمه علي اسم النبي، ظاهرا اشاره به نام همان سيد است. و لذاست كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: لشكرش بهترين جمعيتهايي هستند كه بدين خدا متدين گشته و به آن تقرب جسته اند.

و ثالثا- اينكه: هيچ مانعي ندارد كه سيد مزبور، اصالتا از موقعي كه آباء و اجداد

ص: 448

گرامش به ايران آمده اند از همدان و پرورش يافته ي آن محيط بوده و يا اينكه ارتش و سپاه و لشكر را از همان منطقه تجهيز كرده و انقلابيون را از همان غرب كشور براي جنگ با دشمن اعزام كند.

و جالب اينكه: آنچه در حديث آمده است، يقدمهم رجل من همدان است يعني: آن كس كه جنگجويان متدين و تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام را در جنگ رهبري مي نمايد از اين منطقه آنها را به جنگ با دشمن گسيل مي دارد نه اينكه اهل همدان باشد و بطوري كه ملاحظه فرموديد كلمه ي (اهل) در روايت نيامده است بلكه آنچه در روايت ذكر شده عبارت «رجل من همدان» است. و اين عبارت ابهام دارد. و معلوم نيست كه آيا او اهل همدان است يا اينكه جنگ و سپاهيان را از انجا هدايت مي كند.

ولي از جمله ي ديگر حديث، كه حضرت فرموده است: (واي بر پيروان فرزندان عباس از جنگي كه در فاصله ي بين نهاوند و دينور، روي مي دهد) چنين استفاده مي شود كه سركوبي نهائي دشمن از منطقه ي غرب كشور صورت خواهد گرفت. و البته خداوند داناتر و آگاه تر است.بهر صورت، نتيجه اي كه از مجموع گفتار گذشته به دست مي آيد اين است كه: آن كس كه در اين جنگ پيروز و غالب، و برنده و فاتح است، و دشمنان ايران و متجاوزان به كشور را نيست و نابود مي كند و آنان را بروز سياه مي نشاند، هر كس كه باشد مطابق تحقيقاتي كه به عمل آمد نامش نام پيغمبري است. و مردي است بسيار شجاع، نيرومند با ايمان، ثابت قدم جليل القدر، رفيع المنزله و سابقه دار كه در بين مردم شهرت و محبوبيت فراوان دارد، و همه ي اينها نكات مثبتي است كه ازكلمه ي (يقدمهم) يعني: آنها را رهبري مي كند استفاده مي شود.

چه آنكه كلمه ي (قدم) كه (يقدم) فعل مضارع از آن مشتق شده است گاهي به معني (سابقه) است چنانكه گفته مي شود (لفلان قدم في الاسلام، او قدم في الحرب) يعني فلان كس در اسلام يا در جنگ سابقه دارد.

و گاهي بمعني مقام و منزلت است، چنانكه در آيه ي شريفه: ( وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا انَّ

ص: 449

لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ ) (1) يعني: و بشارت ده كساني را كه ايمان آورده اند كه در نزد پروردگار خود منزلتي صادقانه دارند، همين معنا مراد است. و مقصود از (قدم صدق) مقام ارجمند واقعي، و پاداش حقيقي است.

و گاهي هم به معناي «پيشوا» و رهبر است. چنانكه در روايات متعددي كه در تفاسير شيعه و سني در ذيل آيه ي شريفه ي (و بشر الذين آمنوا) وارده شده، و قدم صدق را به شخص پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و يا ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام تفسير نموده، و مؤيد همين معنا است. (2) .

كوتاه سخن آنكه، اگر ما بخواهيم واقعيات را بپذيريم، و در صدد بهانه جوئي و اشكال تراشي نباشيم، و با حقايق مسلم، عناد و لجاجت نداشته باشيم و به دنبال تضعيف اين روايت يا رد آن حديث نباشيم و راه را بر خود نبنديم، مسلم است كه جمله ي (اسمه علي اسم النبي) در حديث فوق الذكر اشاره به نام يك شخصيت بزرگ سياسي اجتماعي و ديني است كه او رهبري تهيدستان شيعه ي علي عليه السلام را به عهده دارد و در نتيجه، دشمن را به شكست مي كشاند و جز خواري و سرشكستگي چيزي براي آنان باقي نمي گذارد.

البته ناگفته نماند كه جمله ي: «اسمه علي اسم النبي» كه در متن عربي حديث آمده، و معناي آن اين است كه: (نامش نام پيغمبري است، و يا اينكه: نامش همنام با پيامبر صلي الله عليه و آله است)، اندكي ابهام دارد.پس اگر عبارت اول درست باشد، ظاهرش آن است كه آن جمله به نام و نشان «سيدحسيني» نخستين رهبر زمينه ساز، اشاره دارد.

و اگر عبارت دوم صحيح باشد معنايش آن است كه جمله ي مزبور، به نام «سيدحسني» يعني همان سيدحسني معروف، و يا نام واقعي فرمانده سپاه او كه «شعيب بن صالح» خوانده مي شود، اشاره دارد. زيرا چنانكه از بعضي روايات استفاده مي شود نام «سيدحسني» و يا نام فرمانده سپاه او «محمد» مي باشد. و العلم عندالله.

ص: 450


1- آيه ي 2- سوره ي يونس.
2- براي اطلاع بيشتر دراين مورد به كتب لغت مانند- مجمع البحرين لسان العرب نهاية ابن اثير، ماده ي (قدم) برهان ج 2 ص 177 و تفسير فزطبي ج 8 ص 306 طبع مصر مراجعه فرمائيد.
رهبر نهضت سيد حسيني است

ما قبلا وعده داديم كه از نظر اخبار و احاديث اسلامي ثابت خواهيم كرد كه رهبر نهضت ايرانيان و قائد دولت زمينه سازان حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام «سيدحسيني» و از اولاد سرور آزادگان جهان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام است.

اينك موقع آن رسيده است كه به وعده خود وفا نموده و رواياتي كه درباره ي «حسيني» بودن آن سيد بزرگوار و انقلابي كم نظير رسيده است متذكر گرديم، تا صدق سخنان گذشته ما بر خواننده عزيز معلوم شده و به روشني دريابيم كه نخستين قيام كننده اي كه در روايات آمده است از سرزمين شرق و خراسان: يعني از ايران، برمي خيزد و با قيام اسلامي خود جهان را متزلزل و دنيا را دچار ترس و وحشت، و سياستمداران عالم را در حيرت و سردرگمي فرو مي برد در حقيقت «سيد حسيني» و از ذريه ي سالار شهيدان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام است و ما در اين باره سخني بگزاف نگفته ايم.

اكنون براي تحقيق اين مطلب به نقل، و بررسي آن روايات مي پردازيم.

1- مرحوم علامه ي مجلسي (ره) در كتاب نفيس «بحارالانوار» در يك حديث طولاني (يعني: حديث معراج) كه ما قسمتي از آن را در اينجا مي آوريم، از ابن عباس و او از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايتي را بدين صورت آورده است:

«پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند عالم جزء حوادثي و علائمي كه درباره ي ظهور حضرت مهدي عليه السلام در شب معراج به من اعلام نموده اين بود كه فرمود:

يا محمد! از جمله ي عطاهائي كه بتو مرحمت فرموده ايم آن است كه: يازده مهدي و امام را كه از دودمان تو و از نسل فاطمه عليهاالسلام دختر تو مي باشند بيرون مي آوريم و آخر آنها كسي است كه «عيسي بن مريم» عليه السلام پشت سر او نماز مي گزارد، او زمين را پر از عدل و داد مي كند چنانكه پر از ظلم و ستم شده باشد. من بوسيله ي او مردم را از سراشيبي سقوط نجات مي دهم و به شاهراه هدايت راهنمايي مي كنم و كوران و بيماران را شفا خواهم داد.عرض كردم: الهي اينها كه فرمودي در چه وقت ظاهر مي شود؟خطاب رسيد يا محمد! اين در وقتي است كه علم و دانش از ميان مردم برداشته

ص: 451

شود و جهل و ناداني آشكار گردد و قاريان قرآن بسيار و علم و عمل اندك، و قتل و كشتار فراوان، و فقهاي هدايت پيشه كم، و فقهاي ضلالت كيش و خيانتكار زياد و شعرا فراوان گردند، و امت تو قبرستانهاي خود را مسجد كنند و قرآنها را زينت داده و طلا كاري و رنگ آميزي كنند، و مساجد را نقاشي نمايند و ظلم و فساد بسيار شود و كارهاي زشت و ناپسند آشكار گردد و امت تو را به ارتكاب كارهاي ناپسند و ناستوده دستور دهند و آنان را از انجام كارهاي خوب و نيك باز دارند و فرمانروايان كافر، و سران آنها بي دين و زناكار، و فاجر، و دستياران آنها ستمگر، و صاحب نظران و مشاوران آنها فاسق باشند.

يا محمد! در آن موقع سه خسف (يعني فرورفتگي) در زمين روي خواهد داد يكي در سمت «مشرق» و يكي در سمت «مغرب» و يكي در «جزيرةالعرب» و شهر بصره به دست شخصي از دودمان تو كه اتباع و ياران او (زنجي باشند) خراب و ويران گردد.«و خروج رجل من ولد الحسين بن علي عليهماالسلام» و از جمله ي آن علائم اين است كه: «مردي از اولاد امام حسين عليه السلام (يعني: سيدحسيني) پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام قيام و انقلاب خواهد نمود» (1) .

در اين حديث شريف بطوري كه ملاحظه مي فرمائيد، خداوند عالم با تمام صراحت به قيام مردي از دودمان حسين بن علي عليهماالسلام خبر داده و نهضت و انقلاب او را از جمله ي علائم ظهور و قيام قائم آل محمد صلي الله عليه و آله و نشانه ي نزديكي انقلاب جهاني حضرت ولي عصر -ارواحنا له الفداء- دانسته و جاي شك و ترديد براي طالبان حق باقي نگذارده است.

با اين توضيح و اصل روايت، همه چيز روشن و آشكار است ولي در عين حال، ممكن است خواننده ي عزيز به ما اشكال كند و بگويد: كساني كه در طول غيبت امام زمان عليه السلام از نسل امام حسين عليه السلام قيام كرده اند فراوانند، و معلوم نيست كه منظور از اين حديث از قيام مردي از فرزندان امام حسين عليه السلام كداميك از سادات «حسيني» بوده است.

البته جواب اين پرسش بسيار واضح و آشكار است و نيازي به توضيح ندارد، زيرا بطوري كه ملاحظه نموديد خبر دهنده خدا، و مستمع و شنونده رسول خدا صلي الله عليه و آله مي باشد

ص: 452


1- بحارالانوار ج 51 ص 70 و «اكمال الدين صدوق» ج 1 ص 363.

و پر واضح است كه وقتي خداوند عالم از نهضت كسي خبر مي دهد او يك شخص عادي نيست و قيامش را نيز خرد و كوچك نبايد شمرد، و هم چنين مسلم است كه چنين قيام و انقلابي با ساير قيامهائي كه در گذشته روي داده و يا در گوشه و كنار جهان اتفاق مي افتد امتياز و تفاوت بسيار دارد، چه آنكه هر انسان عاقلي بخوبي درك مي كند كه آن قيام و انقلابي كه خدا و رسولش از آن خبر مي دهند قهرا بايد نظير قيام پيامبران و مردان بزرگ الهي بوده، و آن چنان عظيم و وسيع و بزرگ باشد كه همه ي جهان هستي را فرا گرفته و وضع دنيا مادي و اوضاع عالم را دگرگون ساخته و همه ي جهانيان را از خواب غفلت و خرگوشي بيدار نمايد.

در هر صورت ترديدي نيست كه وجود و ماهيت چنين انقلابي غير از ساير انقلابها است و در يك محدوده ي خاص محصور نمي شود بلكه انقلابي عظيم، و پرآوازه، پر سر و صدا و جهانگير است و اين چيزي است كه عقل و انديشه ي هر انسان عاقلي بدان گواهي مي دهد و نياز به استدلال ندارد.

حديث معراج به روايتي ديگر

در كتاب «نوراالانوار» فارسي كه در سال 1301 هجري در زمان ناصرالدين شاه قاجار به چاپ رسيده است، حديث معراج رسول خدا صلي الله عليه و آله را اينگونه آورده است:

يا محمد! در آن وقت سه خسف مي شود يكي در سمت مشرق، و يكي در طرف مغرب، و يكي در جزيرةالعرب (و مراد از او فرو رفتن زمين با اهل او به زمين است، يا فرو بردن زمين اهل خود را به زمين مي باشد) و خراب شدن بصره است به دست يكي از ذريه تو كه اتباع او (زنجي) باشند (و خروج مردي است از اولاد حسين بن علي عليهماالسلام كه بيرون مي آيد و ادعاها مي كند كه موجب فتنه ي عالم خواهد بود). (1) .

بطوري كه ملاحظه مي فرمائيد: قسمت آخر اين حديث: با اينكه همان حديث ابن عباس است، با حديثي كه مرحوم علامه ي مجلسي -اعلي الله مقامه- در كتاب «بحار» آورده متفاوت است. و از اين حديث يعني: حديث كتاب «نورالانوار» چنين برمي آيد كه:

ص: 453


1- نورالانوار، نور هشتم، علامت چهلم، متأسفانه اين كتاب شماره ي صفحه ندارد.

صاحب كتاب نورالانوار، مآخذ و مداركي در دست داشته است كه آن مدارك و مآخذ در اختيار علامه ي مجلسي - عليه الرحمه - نبوده است زيرا در حديث كتاب «بحار» تنها به خروج مردي كه از فرزندان امام حسين عليه السلام است اشاره شده در حالي كه در كتاب «نورالانوار» علاوه بر «حسيني» بودن آن سيد انقلابي به خواسته ها و علت قيام آن سيد نيز في الجمله اشاره شده است.

2- يوسف بن يحياي شافعي در كتاب «عقدالدرر» در موضوع «زمينه سازان حكومت جهاني مهدي عليه السلام) حديثي را از اميرمؤمنان عليه السلام بدين صورت نقل كرده است:« عَنْ عَلِيٍّ عليه السلام قَالَ : يَخْرُجُ رَجُلٍ قَبَّلَ الْمَهْدِيِّ عليه السلام مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ بِالْمَشْرِقِ ( وَ فِي نُسْخَةٍ بِأَهْلِ الْمَشْرِقِ ) يُحْمَلُ السَّيْفِ عَلِيِّ عَاتِقِهِ ثَمَانِيَةَ أَشْهُرٍ - وَ قِيلَ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ شَهْراً - يُقْتَلُ وَ يُمَثِّلُ وَ يَتَوَجَّهُ الي بَيْتِ الْمَقْدِسِ فَلَا يَبْلُغُهُ ( أَحَدُ ) حتي يَمُوتَ » (1) .

علي بن ابي طالب عليه السلام فرمود: پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام مردي از خاندان آن حضرت در مشرق زمين (و در نسخه اي با كمك مردم مشرق) قيام مي كند و مدت هشت ماه- و گفته شده هيجده ماه - شمشير را به روي دوش مي گذارد، و گروهي را مي كشد و از گروهي انتقام مي گيرد، و سپس متوجه بيت المقدس مي شود و تا بميرد هيچكس به مقام و مرتبه ي او نمي رسد.

آنچه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه: آن شخصي كه از طرف مشرق زمين قيام مي كند و قيام او پيشاپيش ظهور حضرت مهدي عليه السلام است سيد و هاشمي و از خاندان خود آن حضرت (يعني: سيدي حسيني است) و البته ناگفته پيداست و ترديدي نيست كه حجت قائم -عجل الله تعالي فرجه- از نسل امام حسين عليه السلام و از ذريه ي پاك آن حضرت است، و بنابراين كسي هم كه از خاندان خود آن حضرت باشد منسوب به حسين بن علي عليهماالسلام و در نتيجه: (سيدحسيني) خواهد بود.

تحقيقي پيرامون حديث:

اين حديث را علي متقي هندي هم در كتاب «البرهان في علامات مهدي آخر

ص: 454


1- عقدالدرر ص 129.

الزمان» در باب چهارم حديث چهارم، چاپ تهران صفحه ي 103 ذكر نموده و بجاي هشت ماه - هيجده ماه- نوشته و در آخر آن چنين آورده است (فلا يبلغه حتي يموت) يعني: سپس متوجه بيت المقدس مي شود و پيش از آنكه به آنجا برسد مي ميرد، و در اين ميان كلمه ي (احد) كه تماميت معناي حديث، بآن بستگي دارد، در نقل ايشان ديده نمي شود، در صورتي كه اگر كلمه ي (احد) در حديث وجود داشته باشد معناي آن، همان چيزي است كه ما در ترجمه ي خود راجع به حديث مذكور آورديم.

از علي متقي هندي كه بگذريم، جلال الدين سيوطي نيز كه اين حديث را در كتاب «الحاوي للفتاوي» (1) از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است، باز هم كلمه ي (احد) در نقل ايشان هم وجود ندارد.

در كتاب «بشارةالاسلام» هم كه مرحوم كاظمي روايت مذكور را از (ابن حجر) نقل كرده است باز هم كلمه ي (احد) در روايت ديده نمي شود. (2) .

و عجيب اين است كه: با اينكه همه ي اين نقلها به «حسيني» بودن آن سيد انقلابي دلالت مي كند، هيچيك از نويسندگان اين كتابها هيچگونه توضيحي پيرامون حديث مذكور نداده اند در حالي كه بدون ترديد براي همه ي آنها مشخص بوده است كه اين سيدحسيني، همان سيدي است كه از مشرق قيام مي كند.بهرحال: نبودن كلمه ي (احد) در متن حديث مزبور كه با نبودن آن تغيير عمده اي در معناي حديث حاصل مي شود از سه حال، خارج نيست.

يا اينكه كلمه ي (احد) سهوا از قلم علي متقي هندي و جلال الدين سيوطي، و ابن حجر افتاده است، و يا اينكه نسخه هايي كه اين آقايان حديث مذكور را از روي آن نقل كرده اند به همين صورت بوده است، و يا اينكه خداي نخواسته اعمال غرض نموده و مرض بر آنها مستولي شده و كلمه ي (احد) را متعمدا از متن حديث ساقط كرده اند، و خدا به حقيقت حال داناتر است.

در هر صورت، مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- كه اين حديث را در قسمت اول كتابش، بنام «الملاحم و الفتن» در باب 132 بصورت مفصل تري آورده است پس از

ص: 455


1- الحاوي للفتاوي ج 2 ص 70.
2- بشارةالاسلام ص 184.

نقل اصل حديث، چنين مي گويد: من اين حديث را اينگونه يافتم ولي به نظر من صحيح نيست.

حديث يخرج رجل قبل المهدي

در اينجا لازم است نخست حديث ديگري را كه در رابطه با حديث مورد بحث است بياوريم و سپس آن حديث مورد نظر را نقل كنيم، تا با مقايسه ي اين دو حديث نتيجه مطلوب حاصل مي گردد.

در مورد حديثي كه در ارتباط با حديث مورد بحث مي باشد، مرحوم سيد طاووس - عليه الرحمه- روايتي را از اميرمؤمنان عليه السلام بدين صورت نقل كرده است.

«زر بن حبيش مي گويد: از علي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: خداوند فتنه ها را بوسيله ي مردي از ما خانواده فرو مي نشاند، كه او آنها را (يعني: مردم آن زمان را) خوار و ذليل مي نمايد، او جز شمشير چيزي به آنها نمي دهد، و مدت هشت ماه شمشير خود را بدوش گذارده (از آنها) مي كشد، تا اينكه كار بجائي مي رسد كه مردم مي گويند: بخدا قسم اين مرد از فرزندان فاطمه عليهاالسلام نيست، اگر او از فرزندان فاطمه عليهاالسلام بود بما رحم مي كرد، او كار (بني عباس) و (بني اميه) را ساخته و آنها را خلاص مي كند». (1) .

اين حديث شريف گرچه با حضرت مهدي عليه السلام قابل انطباق است ولي بطوري كه ملاحظه خواهيد نمود برخي از پژوهشگران و صاحب نظران، مانند مؤلف كتاب «الاشاعه» و برخي ديگر معتقدند كه اين حديث درباره ي خروج آن مرد هاشمي اي است كه پيش از ظهور حضرت ولي عصر عليه السلام قيام مي كند، و پيوسته در جنگ و نبرد است تا زماني كه حضور حضرت مهدي عليه السلام شرفياب شده و تسليم حضرت گردد.

و اما در مورد حديث مورد بحث: مرحوم سيد بن طاووس آن را بدين گونه آورده است:«هيثم بن عبدالرحمان مي گويد: آن كسي كه از علي عليه السلام شنيده بود براي من نقل كرد كه: موقعي كه سفياني لشكري بسوي حضرت مهدي عليه السلام فرستاد و زمين (بيداء) آنها را در خود فرو برد و اين خبر به اهل شام رسيد به فرمانرواي خود مي گويند: مهدي عليه السلام

ص: 456


1- الملاحم و الفتن ج 1 ص 66 باب 134.

ظاهر شده و خروج كرده و تو بايد با او بيعت كني و از او اطاعت نمائي وگرنه تو را مي كشيم، فرمانرواي شام بيعت خود را براي آن حضرت مي فرستد، بعد از آن مهدي عليه السلام سير مي كند تا داخل بيت المقدس مي شود و خزينه ها در اختيار آن حضرت قرار مي گيرد و عرب و عجم، و اهل «حرب» (كه شايد مقصود طايفه ي بني اميه، و يا فتنه جويان و جنگ افروزان باشند) و روم (كه ظاهرا مقصود از آن يهود مي باشد) و غير از آنها بدون جنگ و خونريزي مطيع آن حضرت مي شوند، تا اينكه در (قسطنطنيه) و نواحي آن مسجدهايي بنا مي كند.

و پيش از ظهور حضرت مردي از اهل بيت او با همياري و كمك مردم مشرق خروج نموده و مدت هشت ماه شمشير را بر دوش گرفته و عده اي را مي كشد و از برخي ديگر انتقام مي گيرد، و متوجه بيت المقدس مي شود و قبل از اينكه به بيت المقدس برسد مي ميرد). (1) .

سيد بن طاووس -عليه الرحمه- پس از نقل اين حديث مي گويد: من اين حديث را اينگونه يافتم ولي بنظر من صحيح نيست.

مؤلف گويد: از اظهار نظر مرحوم سيد طاووس چنين فهميده مي شود كه هم قسمت اول حديث، و هم قسمت آخر آن، درنظر ايشان مورد شك و ترديد است و واقع مطلب هم همان است كه ايشان فرموده اند:

چه آنكه نگارنده نيز تا مدتها در اين انديشه بود كه اگر مقصود اين حديث، از: (قيام كننده اي كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام قيام مي كند) همان سيدي باشد كه بعنوان (سيدحسني) شهرت پيدا كرده و مشهور شده است، كه او مطابق بسياري از روايات و بلكه صريح برخي از روايات است كه تسليم كننده ي پرچم فتح و پيروزي و حكومت اسلامي به امام زمان عليه السلام است. پس چگونه اين حديث مي گويد: او متوجه بيت المقدس مي شود ولي به آن نمي رسد. پيوسته در اين انديشه بودم تا اينكه هنگام بررسي احاديث مربوط به زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام ديدم آقاي دكتر- «عبدالفتاح محمدالحلو» محقق كتاب «عقدالدرر» در پاورقي متعلق به حديث مذكور، در آن كتاب

ص: 457


1- الملاحم و الفتن ج 1 ص 66، 65 باب 132.

نوشته است (في، ب: زيادة: احد).

يعني: هنگام مقابله ي كتاب «عقدالدرر» با نسخه هاي خطي آن در وقت تصحيح كتاب ديدم كه در نسخه ي خطي (ب) كلمه ي (احد) زيادي آمده است. و گويا ايشان چنين پنداشته است كه چون اين كلمه در نسخه هاي خطي ديگري وجود ندارد پس اين كلمه زائد است. در حالي كه چنين نيست و اين كلمه قطعا جزء حديث است.

و عجيب است كه: اين محقق دانشمند، كلمه ي (احد) را در حديث مزبور زيادي دانسته در حالي كه خود ايشان در مقدمه ي كتاب «عقدالدرر» با تعبيري كه در مورد مقابله ي اين كتاب با ساير نسخه هاي خطي آن بكار برده است مي گويد: «نسخه ي (ب) بهترين و نيكوترين نسخه هاي خطي است كه مورد استفاده و بهره برداري قرار گرفته است». (1) .

به هر حال، به نظر نگارنده اگر عبارت آخر حديث مذكور «فلا يبلغه احد حتي يموت» يعني: «تا بميرد هيچكس به مقام و مرتبه ي او نمي رسد» درست باشد، منظور از آن سيد همان سيدحسني مشهور است كه بعد از ظهور با امام عليه السلام در كوفه بيت مي نمايد.

و اگر عبارت «فلا يبلغه حتي يموت» يعني: «قبل از آنكه به بيت المقدس برسد مي ميرد» درست باشد، ظاهرا- والله أعلم- منظور از او صاحب اصلي انقلاب و قيام كننده ي در خراسان يعني همان سيدحسيني مورد بحث است.

اما حديث «زر بن حبيش» از اميرمؤمنان عليه السلام كه در آن آمده است: «- آن مرد هاشمي - كار بني اميه و بني عباس را ساخته و آنها راخلاص مي كند» اگر منظور از او شخص حضرت قائم عليه السلام نباشد، بدون ترديد مي توان گفت كه مقصود همان سيدحسني خراساني است.

و اما اينكه مرحوم سيد بن طاووس -عليه الرحمه- پس از نقل حديث مزبور فرموده است: من اين حديث را اينگونه يافتم ولي به نظر من صحيح نيست اين هم يك مطلب حقي است كه ترديدي در آن وجود ندارد، زيرا همانگونه كه توضيح داديم، آنچه مرحوم سيد از ساير أخبار ديگر فهميده، اين بوده است كه سيدحسني و يا هاشمي خراساني طبق

ص: 458


1- عقدالدرر ص 127 طبع مصر و مقدمه ي كتاب عقدالدرر.

اخبار وارده تسليم كننده پرچم فتح و پيروزي به امام زمان عليه السلام است، پس چگونه است كه اين حديث مي گويد: او مي ميرد و به مهدي نمي رسد، از اينرو فرموده است كه من اين حديث را اينگونه يافتم و به نظر من صحيح نيست.

3- باز هم، يوسف بن يحياي شافعي در موضوع (زمينه سازان حكومت جهاني مهدي) روايتي را از عبدالله بن عمرو (كه ظاهرا عبدالله عمروعاص است) بدين صورت نقل كرده است:

«عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيهالسَّلاَمُ مِنْ قِبَلِ اَلْمَشْرِقِ وَ لَوِ اسْتَقْبَلَتْهُ الْجِبَالُ هَدَمَهَا وَ اتَّخَذَ فِيهَا طُرُقاً»

(از عبدالله بن عمرو، روايت شده كه: مردي از فرزندان امام حسين عليه السلام از جانب مشرق قيام مي كند، كه اگر كوهها با او روبرو شوند، آنها را خراب كرده و در ميان آنها براي خود راه درست مي كند).

از اين حديث نيز مانند حديث سابق استفاده مي شود كه قيام كننده ي از مشرق «سيد» و از نسل امام حسين عليه السلام و بالاخره سيدحسيني است.

بنابراين، نتيجه اي كه از سه حديث مذكور و هم چنين احاديثي كه قبلا در اين زمينه آورده ايم، بدست مي آيد اين است كه:

آن قيام كننده ي شرق، و آن مرد عظيم انقلابي، و آن شخصيت كم نظيري كه براي آزادي قدس عزيز متوجه بيت المقدس مي شود و به آن نمي رسد، و آن انسان مجاهد نستوهي كه اگر با كوهها روبرو شود آنها را خراب مي كند و در ميان آنها براي خود راه و جاده درست مي كند و آن سيدي كه پيش از ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- ظاهر مي شود و زمينه ي حكومت جهاني آن منتظر موعود را فراهم مي آورد «سيدحسيني» و از نوادگان سالار شهيدان و سرور آزادمردان جهان حضرت حسين بن علي عليهماالسلام است.

و از ظاهر عبارات سه حديث مذكور، و بخصوص ظاهر عبارت اخير كتاب «نورالانوار» كه مي گويد: از جمله ي علائم ظهور: «خروج مردي است از اولاد امام حسين عليه السلام كه بيرون مي آيد و ادعاها مي كند كه موجب فتنه عالم خواهد بود». چنين استفاده مي شود كه: اين سيدحسيني همان نخستين رهبر انقلابي ايرانيان است كه زبانزد خاص و عام است و همه ي مردم مسلمان جهان كم و بيش با نام او آشنايي دارند، زيرا:

ص: 459

اولا - كليه ي صفات و خصوصياتي كه در تمام روايات بحث آمده است با او منطبق مي شود، و اوست كه در ايران قيام مي كند و مردانه دامن همت مي بندد، و به انقلابي بس عظيم و بزرگ دست مي زند، و مردم را بسوي حق دعوت مي نمايد، و با سپاهيان متجاوز عراق مي جنگد و آنها را از ايران بيرون مي افكند و هم اوست كه انقلاب بي مانندش بازتاب گسترده اي در سرتاسر جهان هستي و زندگي مادي انسانها پيدا مي كند، و همواره در جهت خلاف دولتهاي استعمارگر شرق و غرب قدم برمي دارد و كليه ي مسلمانان جهان را بسوي حق، و بكار بستن تعليمات اسلامي و فرامين نجات بخش آسماني قرآن كريم و آئين محمدي صلي الله عليه و آله فرامي خواند، و دامهاي خطرناكي را كه استعمارگران براي به اسارت كشيدن ملتها و دولتهاي مسلمان منطقه و كشورهاي عربي خاورميانه گسترده اند، به آنان گوشزد مي نمايد، و بار كارشكنيها و مخالفتهاي مخالفين، و سرسپردگان دولتهاي كشورهاي عربي و استعماري از داخل و خارج مواجه مي گردد.

و ثانيا- هموست، كه چون انقلاب اسلامي وي در ايران به پيروزي رسيد و برنامه هاي اصلاحي خود را در داخل كشور آغاز نمود و به اين اقدام شجاعانه و فداكارانه و در عين حال ضداستعماري دست يازيد، و تلاش پيگير خود را براي تجديد هماهنگي و يكپارچگي مسلمانان و اتفاق و اتحاد آنان آغاز نمود، آن چنان قلدرها و قدرت طلبها و زورگوها را به هيجان مي آورد و ناراحت مي كند كه استعماگران و استعمارزدگان و استثماركنندگان و استحمارشوندگان عموما با كمال گستاخي و بي شرمي بخيال خام خود براي سقوط رژيم اسلامي وي و برگرداندن وضع سابق، به هر دري مي زنند و بهر وسيله اي متوسل مي شوند و هر حيله و نيرنگي را بكار مي بندند تا آنجا كه كار را به جنگ و خونريزي و آدم كشي و ويرانگري مي كشانند و جنگي ناخواسته و خانمانسوز را بر او تحميل مي نمايند.

نتيجه:

با توجه به تمام مطالبي كه تا اينجا در رابطه با رهبري نهضت، و حدود جغرافيائي منطقه ي قيام، و نظريات دانشمندان درباره ي «هاشمي خراساني» و هم چنين نقش

ص: 460

اعتقادي و مذهبي و تبليغي شهر مقدس قم در آستانه ي ظهور آورديم، اين معنا به خوبي روشن مي شود كه حركت انقلابي ايرانيان براي زمينه سازي حكومت جهاني مهدي عليه السلام بسان يك حركت زنجيره اي است كه در مرحله ي اول، توسط سيد بزرگواري از دودمان اهل بيت عليهم السلام، و در آخرين مرحله به وسيله ي سيد ديگري به عنوان «هاشمي خراساني» و يا «سيدحسني» صورت خواهد گرفت كه وي آخرين شخصيتي است كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام در ايران حكومت كرده و يا معاصر با آخرين فردي است كه در آن زمان، فرمانرواي ايرانيان خواهد بود.

بنابراين، سيد خراساني شخصيتي است كه اندكي پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام به عنوان رهبر سياسي در بين ايرانيان ظاهر خواهد شد و از جمله ي ياران صديق و فداكار حضرتش خواهد بود و زمينه ي ظهور و حكومت آن حضرت را فراهم خواهد آورد و در نهضت ظهور مقدسش شركت خواهد جست و پرچم حكومت اسلامي خويش را به دست تواناي حضرت مهدي عليه السلام خواهد سپرد.

و اينك براي اينكه با ويژگيها و خصوصيات نهضت اين سيد بزرگوار و نقش رهبري او در دوران ظهور آشنا شويم، پس از توضيح كوتاهي كه در مورد نخستين مرحله ي قيام زمينه سازان خواهيم آورد، به برخي از رواياتي كه درباره ي خروج او از مشرق و سرزمين خراسان رسيده است، اشاره مي كنيم.

قيام هاشمي خراساني و نقش او در دوران ظهور

بر اساس روايات بسيار زيادي كه در منابع معتبر شيعه و سني در مورد ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام آمده است، ترديدي نيست كه انقلاب و حركت ظهور آن بزرگوار بعد از فراهم شدن مقدمات و آمادگيهاي منطقه اي و جهاني از مكه ي معظمه آغاز مي شود.و طبق بيان روايات، در سطح جهاني، نبردي سخت بين روميان (يعني: غربيها) و بين تركان و يا هواداران آنها كه ظاهرا روسها باشد به وجود مي آيد كه سرانجام به جنگ جهاني منجر مي گردد.

اما در سطح منطقه، دو حكومت هوادار آن حضرت در سرزمين ايران و يمن تشكيل خواهد شد كه ياران ايراني حضرتش - صاحبان پرچمهاي سياه - مدتي قبل از

ص: 461

ظهور، حكومت اسلامي خويش را بنياد نهاده و درگير جنگي طولاني مي شوند كه سرانجام- طبق بعضي از روايات و نظريه ي برخي از دانشمندان - در آن پيروز مي گردند. (1) .

و آنگاه بعد از مدتي كه زمان آن در روايات مشخص نشده است، اندكي پيش از ظهور آن بزرگوار، در بين ايرانيان دو شخصيت انقلابي با عنوان: سيدخراساني، رهبر سياسي، و شعيب بن صالح، فرماندهي نظامي او، ظاهر شده و ايرانيان تحت رهبري اين دو تن، نقش مهمي را در حركت ظهور آن حضرت ايفاء خواهند نمود.

بنابراين، براساس روايات وارده، حكومت زمينه سازان ايراني به دو مرحله ي مشخص تقسيم مي شود: مرحله ي اول، آغاز نضهت آنان به وسيله ي مردي از شهر مقدس «قم» خواهد بود كه قيام بي سابقه ي وي سرآغاز امر ظهور مهدي عليه السلام است، چه آنكه روايات شريفه گوياي اين مطلب است كه «آغاز نهضت آن حضرت از ناحيه ي مشرق زمين است». (2) .

همچنين از برخي روايات و شواهد و قرائن موجود در منابع شيعه و سني، چنين استفاده مي شود كه مدتي قبل از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام و پيش از خروج خراساني، مردي از دودمان اهل بيت عليهم السلام، در ايران قيام مي كند و پرچم هدايت را از سرزمين شرق و خراسان به اهتزاز درمي آورد و رژيم 2500 ساله ي پادشاهي را سرنگون مي سازد، و ايران را از شر ابرقدرتها نجات مي دهد، و حكومتي بر اساس آرمانهاي اسلامي تشكيل مي دهد، و به طور طبيعي زمينه ي حكومت واحد جهاني اسلام و ظهور حضرت مهدي عليه السلام را فراهم مي آورد و در دوران حكومت چند ساله ي خويش درگير جنگي نابرابر مي شود....

و گرچه رواياتي كه در مورد حركت انقلابي اين سيد بزرگوار در كتب روائي شيعه و سني وارد شده، تا اندازه اي محدود و مختصر، و متأسفانه عبارات و الفاظ برخي از آنها كه از منابع اهل سنت نقل شده است، مضطرب، و مشوش و اشتباه برانگيز است كه بر خروج سه انقلابي ايراني كه پيش از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام در صحنه ي سياست

ص: 462


1- تجزيه و تحليل اين مطلب را در روايات آينده، ذيل حديث هفتم بخوانيد.
2- به بخش دوم كتاب، تحت عنوان: «قيام زمينه سازان دولت مهدي عليه السلام از مشرق آغاز مي شود» مراجعه فرمائيد.

ايران ظاهر مي شوند، دلالت مي كند، ولي با اين همه از مجموع آنها خروج سيدي بزرگوار از نوادگان اهل بيت عليهم السلام كه پيشاپيش ظهور حضرت مهدي عليه السلام در ايران قيام خواهد نمود و قيام او يكي از نشانه هاي بارز ظهور خواهد بود، به خوبي استفاده مي شود.

به هرحال، جريان خروج، و قيام پر جوش و خروش اين سيد بزرگ انقلابي كه به تفصيل بعد از نقل حديث هفتم در همين بحث در آينده ي نزديك خواهد آمد، چنين است كه:وي بر اثر مشاهده ي ظلم و ستم فرمانروايان ظالم و خلافكاريهايي كه بر خلاف مصالح مسلمين در ايران انجام مي شود به انقلابي عظيم و وسيع و گسترده و همه جانبه دست مي زند و سرانجام بر اثر مقاومت و استقامتي كه از خود نشان مي دهد، با كمك و مساعدت جمعي از مردم مؤمن و متدين ايران به پيروزي مي رسد و زمام امور كشور را به دست مي گيرد.

و چون هدفي عالي دارد و مقصدش ترويج دين و ترقي اسلام است ابرقدرتها و طاغوت صفتها و جبارمسلكان از پيروزي و انقلاب اسلامي وي احساس خطر مي كنند و از چهار گوشه ي جهان همه ي تبليغات تبليغ چيان استعمار عليه وي متمركز مي گردد.

ولي وقتي كه ديدند تبليغات سوء آنان همه نقش برآب مي شود، حكام خود فروخته ي بغداد را به جنگ با او وادار مي كنند تا مگر بدين وسيله بتوانند از انقلاب اسلامي وي جلوگيري نمايند، و او نيز مردانه وارد ميدان مي شود و مي جنگد و مبارزه مي كند تا اينكه سرانجام پس از چند سال جنگ و مبارزه و دفاع از حريم كشور اسلامي خويش، دعوت حق را لبيك مي گويد و از دنيا مي رود. (1) .

آنچه تا بدينجا گفته شد، خلاصه اي بود از مرحله ي اول حكومت زمينه سازان در ايران، طبق برداشتي كه از مجموع روايات و شواهد و قرائن در اين باره مي توان داشت. (2) .

ص: 463


1- در حديثي آمده است كه: «پيش از ظهور مهدي عليه السلام مردي از خاندان او از مشرق زمين قيام مي كند... و متوجه بيت المقدس مي شود و پيش از آنكه به آنجا برسد مي ميرد!» (عقدالدرر، ص 129).
2- جهت آگاهي بيشتر به بخش دوم در موضوع قيام زمينه سازان، تحت عنوان: (انقراض دولت شاهنشاهي در ايران) مراجعه فرمائيد.

و اما مرحله ي دوم، ظاهر شدن دو شخصيت موعود به عنوان سيدخراساني، رهبر سياسي، و شعيب بن صالح فرمانده نظامي اوست كه در بسياري از روايات از اين دو شخصيت با همين اسم و عنوان ياد شده است.

روايات، بيانگر اين است كه ظاهر شدن خراساني و شعيب در اثناي جنگ ايرانيان به وقوع مي پيوندد، به گونه اي كه آنها در اثر طولاني شدن جنگ، سيدخراساني را به عنوان سرپرستي امور اجتماعي و سياسي خود برمي گزينند، و زماني كه وي رهبري ايرانيان را پذيرفت، با ايجاد وحدت كلمه در صفوف نيروهاي مسلح، سردار رشيد خود «شعيب بن صالح» را به عنوان فرماندهي كل نيروهاي مسلح، تعيين مي كند.

آنچه از مجموع روايات استفاده مي شود اين است كه: اين دو شخصيت از ياران فداكار حضرت مهدي عليه السلام بوده و مقارن ظهور مبارك آن حضرت از ايران ظاهر مي شوند و در نهضت ظهور حضرتش شركت مي جويند و لشكريان متجاوز سفياني را شكست مي دهند و براي آزادي قدس رهسپار بيت المقدس مي شوند.

نكته ي قابل توجه اينكه: در تعدادي از روايات، زمان آخرين مرحله ي زمينه سازي ايرانيان كه متصل به ظهور حضرت مهدي عليه السلام است از هنگام خروج شعيب بن صالح تا زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام، مدت هفتاد و دو ماه تعيين گرديده است.

اما آنچه مشكل به نظر مي رسد شناخت مراحل ديگر حكومت زمينه سازان در فاصله ي بين آغاز حكومت آنان به وسيله ي مردي از اهل قم و بين خروج سيدخراساني و شعيب بن صالح است، كه اين، در حقيقت بخشي نامعلوم از سلسله روايات مربوط به زمينه سازان است. هر چند در برخي از روايات مانند روايت امام باقر عليه السلام، اشاره هايي در اين زمينه وجود دارد كه اين فاصله از عمر معمولي يك انسان فراتر نمي رود. (1) .

به هر حال آنچه از روايات اهل بيت عليهم السلام در اين باره در منابع و مآخذ

ص: 464


1- در ضمن حديثي از امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمود: «...اگر من آن زمان را درك مي كردم خود را براي صاحب اين امر نگه مي داشتم». آنچه از اين فرمايش امام باقر عليه السلام فهميده مي شود اين است كه: فاصله ي بين خروج اهل مشرق و ظهور حضرت مهدي عليه السلام از عمر معمولي يك انسان بيشتر نخواهد بود. و العلم عندالله. (غيبت نعماني، ص 273، ح 50، باب - و بحارالانوار، ج 52، ص 243، ح 116.

شيعه و سني نقل شده روايات فراواني است كه ما برخي از آنها را در گذشته در موارد متعددي در متن كتاب تقديم خوانندگان گرامي نموديم و برخي از آنها را در اينجا به عنوان نمونه مي آوريم، و در حد امكان به اندازه ي فهم قاصر خود مطالب مبهم آن را توضيح مي دهيم، و مسئوليت آنرا به عهده ي راويان و ناقلان اخبار مي گذاريم، و باز هم تكرار مي كنيم كه رواياتي كه ما در اينجامي آوريم، تنها به يك شخصيت انقلابي معين مربوط نمي شود، بلكه بين سه انقلابي ايراني مشترك است كه هويت يكايك آنها به طور دقيق مشخص نيست و انشاالله در مباحث آينده ويژگيهاي آنان بر همگان روشن خواهد شد.

و اكنون با در نظر گرفتن مطالب گذشته، براي اينكه تصوير روشني از آغاز و انجام قيام زمينه سازان و نقش صاحبان پرچمهاي سياه در دوران ظهور حضرت مهدي عليه السلام، داشته باشيم، به برخي از روايات وارده ي در اين موضوع كه بطور عموم بر نهضت زمينه سازان ظهور، از سرزمين ايران دلالت دارد، اشاره مي كنيم:ولي پيش از آنكه روايات مربوطه را متذكر گرديم بايد توجه داشته باشيم، براي اينكه بتوانيم سخنان پيشوايان معصوم عليهم السلام را بطور صحيح درك كنيم لازم است خود را دقيقا قبل از وقوع جريان انقلاب، فرض نموده و قدم به قدم پا به پاي سخنان معصومين عليهم السلام پيش برويم، و در نظر داشته باشيم كه بيشتر رواياتي كه در اين باره آمده است بطور سربسته و مختصر، و برخي هم نوعي صراحت در آنها ديده مي شود و اينك روايات:

حديث اول:

در يك حديث كوتاه و مختصري كه درباره ي انقلاب اسلامي «ايرانيان» و رهبر ديني آنان از رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل شده روايتي بدين صورت آمده است:

« بَعَثَ رَسُولُ اللَّهِ صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الي عَمِّهِ الْعَبَّاسِ وَ الي عَلِيِّ بْنِ أبي طالب عليه السلام فَأَتَيَاهُ فِي مَنْزِلِ ام سلمه فَقَالَ فِيمَا قَالَ : فاذا غَيْرَةُ سُنَّتِي يَخْرُجُ ناصرهم مِنْ أَرْضِ يُقَالُ لَهَا « خُرَاسَانَ » برايات سُودُ ، فَلَا يَلْقَاهُمْ أَحَدُ الَّا هزموه وَ غُلِبُوا عَلَيَّ مَا

ص: 465

فِي أَيْدِيهِمْ حتي تَقَرَّبَ راياتهم بيت المقدس» (1) .

پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله كسي را به دنبال عمويش «عباس» و پسرعمويش «علي بن ابي طالب عليه السلام» فرستاد، و آنها را خواست. و اين دو نفر در منزل ام سلمه به ديدار رسول خدا صلي الله عليه و آله آمدند. و پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله با آنها گفتگو نمود و در ضمن سخنانش در حالي كه روي سخنش با آن دو نفر بود چنين فرمود:

زماني كه سنت مرا تغيير دادند، يار و ياور اين خانواده از سرزميني كه آنرا «خراسان» مي نامند با «پرچم هاي سياه» قيام خواهد كرد هيچكس در موقع جنگ و نبرد با آنان روبرو نمي شود مگر آنكه آنها او را شكست مي دهند، و بر آنچه در دست دشمنانشان قرار دارد (از سلاح و غنائم جنگي و يا حكومت و سلطنت) چيره و غالب مي شوند، تا جائي كه سرانجام «پرچمهاي آنان» يعني: لشكريان و سپاهيانشان به بيت المقدس نزديك مي شوند.»

اين حديث شريف كه از پيغمبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده در حقيقت شرح حال قيام، و بيان اجمالي نهضت گروهي از مردم مؤمن و متدين و انقلابي ايران زمين، به رهبري مردم مصمم و شكست ناپذير است كه هر كدام از جمله هاي پر محتواي آن درخور دقت و امعان نظر و بيانگر يك واقعيت تاريخي از رويدادهاي سهمگين آينده پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله در طول تاريخ و جهان اسلام است كه در پيرامون هر يك از آن رويدادهائي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است از ديگر امامان معصوم عليه السلام نيز ده ها و صدها حديث و روايت نقل شده و از مجموع آن نكات بسيار دقيق و مثبتي بدست مي آيد كه ما باندازه ي فهم قاصر و اطلاع ناقص خود آنها را توضيح مي دهيم.

نكته ي اول اينكه: رسول خدا صلي الله عليه و آله در اين حديث فرموده است: «چون سنت مرا تغيير دادند يار و ياور اين خانواده از سرزميني كه آن را خراسان مي نامند با پرچمهاي سياه قيام خواهد كرد.»

آنچه از اين جمله استفاده مي شود اين است كه: نخست پس از گذشت سالها از رحلت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و مسلمان شدن ايرانيان، در سرزمين خراسان يعني ايران، طاغوتيان زمان و زور مداران جهان در يك زمان خاص و دوران بخصوصي، مي كوشند

ص: 466


1- ابراز الوهم المكنون، ص 570 چاپ دمشق سال 1347 هجري حديث 59.

تا با سفسطه بازي و دسيسه چيني و مغلطه كاري، و يا با زور و فشار و قلدري به كمك ايادي مرموز و دست نشاندگان مزدور خود در «ايران» قوانين آسماني قرآن كريم و برنامه هاي جاويد و جامع اسلام عزيز را تغيير دهند.

و چون آنان خود را براي تغيير دادن فرامين الهي و سنت پا بر جاي محمدي صلي الله عليه و آله در اين نقطه حساس جهان آماده مي كنند و دست بكار مي گردند در همان موقع و يا اندكي پس از آن، مردي وارسته و دلسوز و روشن ضمير، و انساني مؤمن و بيدار و آگاه و شجاع (كه البته در اين حديث بنام و نشان او اشاره اي نشده و بطور سربسته از نهضت او پيشگوئي شده است) از همين سرزمين خراسان، يعني: از ايران، بپا مي خيزد و قيام مي كند و در برابر توطئه گران قد علم مي نمايد، و فرياد برمي آورد و با فرياد خود مردم مسلمان ايران و جهان را بياري دين خدا فرامي خواند، و در نتيجه كساني هم دعوتش را اجابت مي نمايند و دور او جمع مي شوند كه شعارهاي مخصوص و ويژه اي دارند و شعارهايشان هم پرچم هاي سياه است. (1) .

و بالاخره بطور دسته جمعي، برهبري همان مرد دلسوز و وارسته قيام مي كنند و پس از مدت زماني در اثر مقاومت و استقامت و پايداري و مبارزه پي گير به پيروزي مي رسند و سرانجام زمام امور مملكت، و سرنوشت كشور اسلامي خود را به دست مي گيرند.

نكته ي دوم اين كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «هيچكس در موقع جنگ و نبرد با آنان روبرو نمي شود، جز اينكه شكست مي خورد و ايرانيان بر آنچه كه در دست دشمنانشان قرار دارد غالب مي شوند»

آنچه از اين جمله فهميده مي شود اين است كه: چون مردم مسلمان ايران، برهبري همان مرد دلسوز انقلابي به پيروزي رسيدند و زمام امور كشور اسلامي خود را بدست گرفتند طولي نمي كشد كه از طرف دشمنان دين و انسانيت جنگي بزرگ و ناخواسته بر آنها تحميل مي شود ولي آنان در برابر آن جنگ خانمانسوز و ويرانگر نيز مانند زمان پيش از پيروزي مقاومت مي كنند و از خود صبر و بردباري نشان مي دهند و در مقابل

ص: 467


1- چنانچه قبلا هم گفته ايم «پرچم هاي سياه» در روايات جزء شعائر «شيعه» و نشانه ي حركت انقلابي تشيع در ايران اسلامي است.

دشمنان خود سر تعظيم و بندگي فرود نمي آورند و زير با ذلت نمي روند و سرسختانه مي ايستند و مردانه مي جنگند و مبارزه مي كنند، تا اينكه سرانجام دشمن خوار و زبون و آتش افروز جنگ را به شكست و ناكامي مي كشانند و بر اموال و غنائم، و ساز و برگ جنگي آنها مسلط مي شوند و دشمن را مأيوس و نااميد مي سازند.

و نكته ي سوم اين كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «پرچمهاي سياه به بيت المقدس نزديك مي شوند.» و اين جمله: نشانگر اين واقعيت است كه: ايرانيان پس از پيروزي در جنگ به منظور رهايي «قدس» و آزاد ساختن بيت المقدس و سرزمينهاي غصب شده ي اسلامي «فلسطين» براي سركوبي دولت غاصب، و غيرقانوني اسرائيل تجاوزگر، راهي بيت المقدس مي شوند تا اينكه خود را بدانجا رسانيده و سرزمينهاي غصب شده ي اسلامي را از چنگال ديو ستم و غول استعمار (يعني دولت تجاوزگر اسرائيل) بيرون آرند. و همانگونه كه مسئله ي جنگ و شكست دشمن، در رأس كار و برنامه ي انقلابي آنهاست آزادي «قدس» و فتح بيت المقدس نيز يكي از اهداف بزرگ سياسي آنان مي باشد. (1) .

حديث دوم:علي متقي هندي، در كتاب «كنزالعمال» درباره ي برخي از حوادثي كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام روي خواهد داد، خطبه ي بسيار مفصلي را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه در ضمن آن چنين آمده است:

« وَيْحَ لفراخ فِرَاخُ آل محمد صُلِّيَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ خَلِيفَةٍ جَبَّارٍ عتريف مُتْرَفٍ مُسْتَخِفُّ بخلفي وَ خَلَّفَ الْخَلَفَ ، وَ بِاللَّهِ لَقَدْ عَلِمْتَ تَأْوِيلِ الرِّسَالَاتِ ، وَ انجاز الْعُدَاةِ ، وَ تَمَامَ الْكَلِمَاتِ ، وَ لَيَكُونُنَّ مَنْ يَخْلُفُنِي فِي أهل بيتي رَجُلٍ يَأْمُرُ اللَّهُ ، قَوِيَ يَحْكُمُ بِحُكْمِ اللَّهُ ، وَ ذَلِكَ بَعْدَ زَمَانُ مكلح مفضح يُشْتَدُّ فِيهِ الْبَلَاءِ وَ يَنْقَطِعَ فِيهِ الرَّجَاءِ ، وَ يُقْبَلْ فِيهِ الرِّشَاءِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَبْعَثُ اللَّهَ رَجُلًا مِنْ شاطي دجله لِأَمْرِ حِزْبُهُ ، يَحْمِلُهُ الْحِقْدُ عَلِيِّ سَفْكِ الدِّمَاءِ ، قَدْ كانَ فِي سِتْرٍ وَ غِطَاءً

ص: 468


1- هر يك از نكاتي كه ما با خامه ناتوان خود آن را توضيح داديم، خود به تنهائي حديث و روايتي جداگانه دارد كه درباره هر يك از آنها بطور مجمل، و يا مشروح از ائمه معصومين عليهم السلام روايت شده و ما نيز در فرصتهاي مناسب تا جائي كه ممكن بوده است به برخي از آنها اشاره نموده و در آينده نيز برخي از آنها را نقل خواهيم نمود.

فَيُقْتَلُ قَوْماً وَ هُوَ عَلَيْهِمْ غَضْبَانُ شَدِيدُ الْحِقْدُ حُرَّانِ ، فِي سَنَةِ بخت النَّصْرُ ، يَسُومُهُمْ خسفأ وَ يَسْقِيهِمْ كَأْساً مَصِيرُهُ سَوْطَ عَذَابُ وَ سَيْفُ دمار ». (1) .

واي بر فرزندان خاندان آل محمد صلي الله عليه و آله از پادشاه جبار فريبكار ستمكار اسرافكاري كه بر بازماندگان فرزندان من و فرزندان فرزندانم استخفاف مي ورزد و درباره ي آنها ظلم و ستم روا مي دارد.

بخداي بزرگ سوگند من به آينده ي جهان آگاهم و به آنچه در آن اتفاق خواهد افتاد اطلاع كامل دارم. (آگاه باشيد) بعد از من از ميان خاندان من مردي خواهد برخاست كه بفرمان خدا دستور دهد و بحكم خداوند حكم نمايد و او مرد قوي و نيرومندي است كه به دستور خدا عمل مي نمايد و بعد از زمان بسيار سختي قيام خواهد كرد كه مردم از دست ستمكاران در فشار و ناراحتي بوده و زشتيها و رسوائيها از هر سو دامنگيرشان گرديده و بلاها و شدائد بدانها روي آورده و اميدها نااميد گشته و رشوه خواري رواج داشته باشد.

در آن هنگام كه او برخاست مردي از كنار دجله (بغداد) بدستور حزبش برانگيخته مي شود كه قبلا در پشت پرده قرار داشته، و گمنام بوده و كسي او را نمي شناخته است، و دشمني و كينه توزي او را به كشتار و خونريزي (بيگناهان) وادار مي سازد، آن مرد خون آشام بكشتار مردمي دست مي زند كه بر آنها خشمناك و غضبناك و كينه توزي وي نسبت به آنها بسيار شديد است، چه آنكه آنها خواسته ي او را اجابت نمي كنند و در برابرش تسليم نمي شوند، و او طبق روش (بخت النصر) شهرهايشان را بر سرشان خراب مي كند و جام تلخي به ايشان مي چشاند، و سرانجام كار او نيز عذابي دردناك و پايان عمل ناروايش شمشير هلاكت است.

در اين حديث شريف كه قسمتي از يك خطبه ي مفصل مي باشد، علي عليه السلام با بياني رسا و شيوا هر چند با اشاره، از قيام مرد آزاده اي كه از دودمان پاك علوي است، و پيش از ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام خواهد آمد، و هم چنين از پيدايش مرد ناپاك و جنايتكاري كه در بغداد به فرمان حزبي كافر از جايگاه جباران و ستمگران روزگار سر بيرون خواهد نمود، و بيگناهان را به قتل خواهد رسانيد و جنايت و وحشيگري را به

ص: 469


1- كنزالعمال ج 14 ص 594، 593 حديث 39679.

اوج خود خواهد رسانيد، و شهرها را خراب و ويران خواهد ساخت، به مقدار كافي سخن گفته و بر اهل عناد و انكار حجت را تمام فرموده است، و اگر انسان عاقلي در اين اشاره تأمل كند نيازي به توضيح و تصريح نيست چه آنكه: العاقل يكفيه الاشاره.

حديث سوم:در ضمن رواياتي كه درباره ي قيام سيد خراساني و هدفهاي عالي آن مرد بزرگ از پيامبر عاليقدر اسلام روايت شده، روايتي بدينگونه آمده است:

«عن عمرو بن مرة الجهني قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله لتخرجن من خراسان راية سوداء، حتي تربط خيولها بهذا الزيتون اللتي بين بيت لاها و حرستا، قال عمرو قلنا: ما نري بين هاتين زيتونة. قال: صلي الله عليه و آله سينصب بينها زيتونة حتي ينزلها تلك الراية، فتربط خيولها بها». (1) .

از عمرو بن مره جهني، روايت شده كه وي گفت: پيغمبر گرامي اسلامي صلي الله عليه و آله فرمود: بطور قطع و مسلم پرچم سياهي، از خراسان خارج خواهد شد تا اينكه وسائط نقليه (يا مالهاي سواري خود را به اين درخت زيتوني كه جاي آن بين زمين باير شام يا بيت لاها و بين قريه ي (حرستا) (2) است ببندند. عمرو گفت: ما عرض كرديم: يا رسول الله ما درخت زيتوني را در آنجا نمي بينيم؟ فرمود: تا آن موقعي كه افراد آن پرچم به آنجا بيايند، آن درخت خواهد روئيد».

اين حديث را «نعيم بن حماد» در كتاب «فتن» خود نقل نموده و به دنبال آن گفته است ابوعبدالله آدم گفته است، اين حديث را عبدالرحمن بن سلمان روايت كرده و گفته است كه: اهل دومين پرچم سياه كه بر پرچمهاي سياه اولي خروج مي كنند وسائط نقليه و يا مركبهاي سواري خود را در كنار آن درخت متوقف مي سازند.

مؤلف گويد: بدون ترديد مراد از اين «پرچم» همان پرچم سيد خراساني مشهور است و بنا بگفته ي «نعيم بن حماد» چنانچه اين حديث درست باشد، و جزء وقايع گذشته به

ص: 470


1- فتن «نعيم بن حماد، خطي، لوحه ي 85 و الملاحم و الفتن ص 54 باب 101 با اندكي اختلاف.
2- (حرستا) ده بزرگ آبادي است كه در وسط باغستانهاي شام در «دمشق» واقع شده، و بين آن و دمشق، بيشتر از يكفرسخ است و بر سر راه (حمص) قرار دارد به كتاب (معجم البلدان) ج 2 ص 241 طبع بيروت، ماده «حرستا» مراجعه فرمائيد.

حساب نيايد، و مراد از آن «پرچمهاي سياه» هم اهل دومين پرچمهاي سياه باشند، همانگونه كه در حديث پيشين گفتيم «ايرانيان» پس از انقلاب اسلامي و سركوبي متجاوزين عراقي، و شكست لشكريان سفياني در كوفه به سرزمين شام نيز قدم خواهند گذاشت و همانطوري كه يكي از هدفهاي اصلي آنان در جنگ براي شكست دشمن، ورود بخاك عراق است، بنا با مصالحي كه ايجاب مي كند يا به جهت ضرورتهاي جنگي و يا به خاطر حوادث و پيشامدهائي كه براي آنان رخ مي دهد به طرف شام نيز خواهند رفت.

و اين حركت بسوي شام نيز ظاهرا بخاطر همان آزادي قدس و فتح بيت المقدس، و يا مبارزه با سفياني دوم است، و بهر حال جريان حركت آنان بسوي شام در روايات زيادي آمده است.

ظاهر شدن سيد خراساني و شعيب بن صالح

همانگونه كه قبلا «در بخش سوم» در بحث مربوط به سيدحسني اشاره كرديم از بررسي مجموع -روايات بخصوص روايات نسبتا صريحي كه در آخر همين بحث خواهيم آورد- معلوم مي شود كه جناب سيدخراساني غير از سيدحسيني صاحب اصلي انقلاب است و آنگونه كه از ظواهر بعضي از اخبار استفاده مي شود ظاهرا منظور از او همان سيدحسني معروف است كه در روايات اهل سنت به «خراساني» مشهور گرديده است.رواياتي كه درباره ي خروج او در كتب شيعه و سني وارد شده فراوان است و گرچه به حتمي بودن خروج او در روايات اشاره اي نشده ولي رواياتي كه درباره ي خروج او از شيعه و سني نقل شده به اندازه اي است كه حتي از خروج «يماني» كه از علامات حتميه است بيشتر و زيادتر است.

و اينك به قسمتي از روايات كه در اين زمينه آمده است توجه فرمائيد.

1- صاحب كتاب «عقدالدرر» در حديثي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:« تَخْرُجُ مِنَ الْمَشْرِقِ رَايَاتُ سُودُ ، تُقَاتِلْ رَجُلًا مِنْ وُلْدِ أبي سفيان وَ يُؤَدُّونَ الطَّاعَةِ لِلْمَهْدِيِّ ». (1) .

ص: 471


1- عقدالدرر صفحه ي 126، و الملاحم و الفتن ص 55 باب 102.

«پرچمهاي سياهي از مشرق زمين به اهتزاز درمي آيد كه با مردي از اولاد ابوسفيان مي جنگد و صاحبان آن پرچمها زمينه ي فرمانبرداري از مهدي عليه السلام را فراهم مي آورند».

2- در ضمن حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده است كه در وصف لشكريان يماني و خراساني فرمود:«فَبَيْنَمَا هُمْ عَلَى ذَلِكَ إِذْ أَقْبَلَتْ خَيْلُ اليَمَانِيِّ وَالخُرَاسَانِيِّ يَسْتَبِقَانِ كَأَنَّهُمَا فَرَسَي رِهَانٍ». (1) .

«در آن هنگام كه لشكريان سفياني در كوفه مشغول كشت و كشتار ظالمانه ي خود هستند، دو لشكر آزادي بخش يماني و خراساني، همانند دو اسب مسابقه وارد مي شوند، و بر لشكر سفياني مي تازند و پيروز مي گردند»

3- در ضمن حديث ديگري از رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله نقل شده كه در وصف سپاه خراساني فرمود:«فَتَخْرُجُ رَايَةُ هُدًى مِنَ الْكُوفَةِ، فَتَلْحَقُ ذَلِكَ الْجَيْشَ فَيَقْتُلُونَهُمْ، لاَ يُفْلِتُ مِنْهُمْ مُخْبِرٌ، وَيَسْتَنْقِذُونَ مَا فِي أيْدِيهِمْ مِنَ السَّبْيِ وَالْغَنَائِم». (2) .«در آن هنگام يك پرچم هدايت از كوفه خارج مي شود و آن سپاه را دنبال مي كنند، و همه ي آنها را نابود مي سازند و حتي گزارشگري را از آنها باقي نمي گذارند و آنچه در دست آنهاست غنيمت مي گيرند و اسيران را نجات مي دهند».

مقصود از پرچم هدايت در اين حديث پرچم جناب سيدخراساني، و منظور از سپاه، سپاه تجاوزگر سفياني است كه سپاهيان جناب سيدخراساني آنان را دنبال مي كنند و نابودشان مي سازند.

4- در ضمن حديث ديگري از امام باقر عليه السلام آمده است كه در رابطه با خروج خراساني فرمود:«خُرُوجُ اَلسُّفْیَانِیِّ وَ اَلْیَمَانِیِّ وَ اَلْخُرَاسَانِیِّ فِی سَنَهٍ وَاحِدَهٍ فِی شَهْرٍ وَاحِدٍ، و

ص: 472


1- بحارالانوار ج 52 ص 274.
2- بحارالانوار، ج 52 ص 186.

فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ نِظَامٌ کَنِظَامِ اَلْخَرَزِ یَتْبَعُ بَعْضُهُ بَعْضاً فَیَکُونُ اَلْبَأْسُ مِنْ کُلِّ وَجْهٍ وَیْلٌ لِمَنْ نَاوَاهُمْ» (1) .

«سفياني و يماني و خراساني در يكسال و يكماه و يكروز خروج مي كنند. خروج آنها چون دانه هاي گردن بند به دنبال يكديگر خواهد بود. به هر سو كه بنگري ترس و وحشت و اضطراب خواهد بود. واي به حال كسي كه با آنها درافتد»

5- در ضمن يك حديث ديگر از امام صادق عليه السلام آمده است كه در رابطه با خروج خراساني فرمود:«خُرُوجُ اَلسُّفْیَانِیِّ وَ اَلْیَمَانِیِّ وَ اَلْخُرَاسَانِیِّ فِی سَنَهٍ وَاحِدَهٍ فِی شَهْرٍ وَاحِدٍ، و فِی یَوْمٍ وَاحِدٍ » (2) .

«سه پرچم در يك سال، يك ماه و يك روز خروج مي كنند.

1- خراساني، 2- سفياني، 3- يماني»

6- در يك حديث ديگر كه مرحوم سيد بن طاووس آن را در رابطه با لشكركشي سفياني به مدينه و قتل و كشتار مردم مدينه بخصوص بني هاشم از ابوقبيل نقل كرده، چنين آمده است:

«سفياني لشكري را بسوي مدينه گسيل مي دارد و فرمان مي دهد تا هر كسي را كه از بني هاشم در آنجا بيابند حتي زنان آبستن را به قتل برسانند و اين فرمان به علت آن است كه: آن مرد «هاشمي» كه از طرف مشرق قيام كرده است بر اصحاب او خروج مي نمايد و همه ي آنها را نابود مي سازد.

پس سفياني مي گويد: اين بلائي كه دامن گير اصحاب من گرديد و همه ي آنها كشته شدند، صورت نگرفته است مگر اينكه از جانب «نبي هاشم» بوده است. پس فرمان مي دهد كه همه ي آنها را به قتل برسانند، و لشكر سفياني چنان مردم مدينه را مي كشند تا جائي كه احدي از مردم در مدينه شناخته نمي شود، و مردم گروه گروه به طرف كوهها و بيابانها و شهر مكه فراري مي شوند و حتي زنها نيز از

ص: 473


1- بحارالانوار ج 52 ص 232 و بشارةالاسلام ص 93.
2- بحارالانوار، ج 52 ص 210.

مدينه فرار مي كنند.

و لشكريان سفياني چند روزي در ميان آنها شمشير مي كشند و بعد از آن دست از جنايت و خونريزي برمي دارند، و در بين مردم كسي ظاهر نمي شود مگر آنكه خائف و ترسان است تا اينكه حضرت مهدي عليه السلام در مكه ظاهر شود و چون آن حضرت در مكه ظهور فرمود، باقي مانده ي بني هاشم در مكه به دور آن حضرت گرد خواهند آمد» (1) .

مقصود از آن مرد هاشمي در حديث مذكور جناب سيدخراساني است كه شعيب بن صالح پرچمدار آن است.

زيرا: مطابق روايات وارده «شعيب بن صالح» قبل از ظهور فرمانده سپاه حسني مشهور است كه با سپاه سفياني نبردي سخت انجام مي دهد و همه ي آنها را در كوفه تار و مار مي سازد و پس از شكست لشكريان سفياني از طريق عراق بسوي بيت المقدس عزيمت مي كند و چون محضر مبارك حضرت بقيةالله -ارواحنا له فداه - شرفياب گرديد با آن حضرت بيعت مي نمايد و از فرماندهان لشكري آن حضرت مي شود.

رواياتي كه درباره ي اين سرباز فداكار و از جان گذشته از پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده بسيار زياد و فراوان است كه گرچه ما قسمتي از آنها را در موارد متعددي آورده ايم ولي در اينجا نيز براي آشنايي با شخصيت اين انسان شجاع و كم نظير به برخي از آنها اشاره مي كنيم.

1- در ضمن حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي خروج جناب سيدخراساني و فرمانده سپاه او شعيب بن صالح، چنين آمده است:

« تَخْرُجُ رَايَاتُ سُودُ تُقَاتِلْ السُّفْيَانِيُّ فِيهِمْ شَابُّ مِنَ بني هَاشِمٍ . . . وَ عَلِيُّ مُقَدِّمَتِهِ رَجُلُ مِنْ بني تَمِيمٍ ، يَدَّعِي شُعَيْبِ بْنِ صَالِحٍ » (2) .«پرچمهاي سياهي به اهتزاز درمي آيد كه با سفياني به نبرد برمي خيزند و در ميان آنها جواني از بني هاشم هست كه پرچمدار او مردي از بني تميم است كه شعيب بن صالح ناميده مي شود»

ص: 474


1- الملاحم و الفتن ص 57 باب 108 و عقدالدرر ص 56 باب 4.
2- البرهان متقي ص 151 ح 22.

2- در حديث ديگري كه از عمار ياسر در رابطه با معرفي شعيب بن صالح وارد شده، چنين آمده است:« اذا بَلَغَ السُّفْيَانِيُّ الْكُوفَةِ ، وَ قُتِلَ أَعْوَانُ آل محمد ، خَرَجَ الْمَهْدِيِّ ، عَلِيُّ لِوَائِهِ شُعَيْبِ بْنِ صَالِحٍ ...» (1) .

«هنگامي كه سپاه سفياني وارد كوفه شوند و دوستان آل محمد صلي الله عليه و آله را بكشند حضرت مهدي عليه السلام خروج مي كند و شعيب بن صالح پرچمدار او مي باشد».

3- در يك حديث ديگر كه در توصيف شعيب بن صالح و شجاعت بي نظير او در ميدان نبرد از سفياني كلبي نقل شده چنين آمده است:

« غُلَامُ حَدَثَ السِّنِّ ، خَفِيفُ اللِّحْيَةِ أَصْفَرُ ، لَوْ قَاتَلَ الْجِبَالِ لهدها ، حتي يَنْزِلُ ايليا » (2) .

«جواني است نورس-تازه سن- زرد چهره، كوسه -كم ريش- اگر با كوهها درگير شود آنها را از بن برمي كند. او همچنان به پيش مي تازد تا اينكه وارد سرزمين قدس مي شود».

نگارنده گويد: بر اساس اين حديث «شعيب بن صالح» بر هر نيروي مخالفي چيره مي گردد و سپاهيان سفياني را شكست مي دهد و از طريق عراق و سوريه رهسپار بيت المقدس مي شود و فلسطين را به تصرف خود در مي آورد و در شهر «ايليا» از شهرهاي فلسطين فرود مي آيد، و پرچم اسلام را بر فراز سرزمين مقدس فلسطين به اهتزاز در مي آورد، چه آنكه «بيت المقدس» از جهت اينكه حرم الهي است «ايليا» ناميده مي شود كه «ايل» به معناي خداست. (3) .

به هر حال رواياتي كه در مورد خروج سيدخراساني از طرف مشرق و يا از سوي خراسان وارد شده فراوان است و ما به همين مقدار بسنده مي كنيم: و خوانندگان گرامي را به مجموع رواياتي كه در فصول گذشته در اين كتاب آورده ايم ارجاع مي دهيم. و به

ص: 475


1- البرهان متقي ص 152 ح 23.
2- الملاحم و الفتن ص 54-53 باب 98 و البرهان ص 152.
3- به همين مناسبت كلمه ي «ايل» در عبراني پسوند بسياري از اسامي واقع مي شود مانند «اسرائيل» معادل «عبدالله» در عربي.

طور خلاصه يادآور مي شويم كه برخي از پژوهشگران و صاحب نظران مانند مؤلف كتاب «الاشاعه» و برخي ديگر از دانشمندان كه روايات مربوط به علائم ظهور را در كتابهاي گرانبهاي خود نقل كرده اند، معتقدند كه امثال اينگونه احاديث درباره ي خروج آن سيدي است كه اندكي پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام از مشرق و يا از سرزمين خراسان قيام مي كند.

زيرا: طبق روايات وارده اوست كه قيامش متصل به ظهور است، و اوست كه شعيب بن صالح فرمانده سپاهش مي باشد، و اوست كه در دوران زمامداري خود با سپاه سفياني درگير مي شود، و اوست كه با بني عباس و بني اميه مي جنگد، و اوست كه پيوسته درحال جنگ و نبرد است تا زماني كه حضور حضرت مهدي عليه السلام شرفياب شده و با آن حضرت بيعت كند و تسليم گردد. (1) .

ايرانيان و فتح بيت المقدس
اشاره

اينك براي آنكه خوانندگان گرامي هم به سرنوشت شوم و ذلت باري كه طبق وعده ي الهي در انتظار قوم يهود و غده ي سرطاني اسرائيل غاصب است واقف شوند، و هم علت حركت ايرانيان را به طرف سرزمين شام و بيت المقدس -كه در بعضي از اخبار با صراحت، و در بعضي با كنايه آمده است- به خوبي دريابند، به برخي از رواياتي كه در زمينه ي طغيان و سركشي قوم يهود، و هلاكت و نابودي آنها در «بيت المقدس» وارد شده، اشاره مي كنيم.

سرنوشت يهوديان مغرور

ابن كثير دمشقي در كتاب «نهاية، البداية و النهاية» درباره ي درگيري مسلمانان با يهود و اينكه اين درگيري هر روز شديد و شديدتر خواهد شد تا جائي كه به پيروزي مسلمين و نابودي يهود منجر شود، در حديثي از پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل كرده است كه فرمود:« لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حتي يُقَاتِلُ الْمُسْلِمُونَ الْيَهُودِ ، فيقتلهم الْمُسْلِمُونَ حتي

ص: 476


1- براي اطلاع بيشتر به كتابهايي مانند «عقدالدرر» از صفحه ي 124 تا صفحه ي 131 و كتاب البرهان متقي و كتاب الحاوي للفتاوي و ساير كتب حديث، و بويژه رواياتي كه ما در همين كتاب «زمينه سازان» آورده ايم مراجعه فرمائيد.

يختبي ء الْيَهُودِيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجْرِ وَ الشَّجَرِ ، فَيَقُولُ الْحَجَرِ وَ الشَّجَرِ : يا مُسْلِمٍ يَا عبدالله ! هَذَا الْيَهُودِيَّ مِنْ خَلْفِي ، فَتَعَالَ فَاقْتُلْهُ ، الَّا الغرقد ، فانه شَجَرِ الْيَهُودِ »! (1) .

«قيامت بر پا نمي شود مگر آنكه مسلمانان با يهود به مبارزه برخيزند و آنها را بكشند تا جائي كه حتي يكنفر يهودي در پشت سنگ يا درختي پنهان شود و آن سنگ يا درخت -به قدرت خداي تعالي به زبان آمده- بگويد: اي مسلمان، اي بنده ي خدا، اين كه خود را در اينجا پنهان كرده يهودي است، بيا او را بكش، مگر درخت غرقد -كه درخت يهود است- و از معرفي يهودي خودداري مي كند».

اخراج يهود از سرزمينهاي اسلامي

مرحوم علامه ي مجلسي -اعلي الله مقامه- در كتاب «بحارالانوار» در باب رجعت، در اين باره كه يهود و نصاري از سرزمينهاي اسلامي اخراج خواهند شد در حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل كرده است:

« عَنْ عَبَايَةَ الْأَسَدِيِّ قَالَ : سَمِعْتُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عليه السلام وَ هُوَ متكي ء وَ أَنَا قَائِمُ عَلَيْهِ : لَأَبْنِيَنَّ بِمِصْرَ مِنْبَراً مُنِيراً ، وَ لأنقضن دِمَشْقَ حَجَراً حَجَراً ، وَ لَأَخْرُجَنَّ الْيَهُودِ وَ النصاري مِنْ كُلِّ كَوْرِ الْعَرَبِ ، وَ لأسوقن الْعَرَبِ بعصاي هَذِهِ ، قَالَ : قُلْتُ لَهُ : يا أميرَالمُؤمِنينَ ! كَأَنَّكَ تُحْيِي بَعْدَ مَا تَمُوتَ ؟ فَقَالَ : هَيْهَاتَ يَا عَبَايَةَ ، ذَهَبْتُ فِي غَيْرِ مُذْهَبِ ، يَفْعَلُهُ رَجُلُ مِنِّي » (2) .

«عبايه ي اسدي گفت: از اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم در حالي كه تكيه داده بود و من بالاي سر آن حضرت ايستاده بودم فرمود: من در آينده در مصر منبري روشني بخش بنيان خواهم نهاد، و ساختمانهاي سنگي دمشق را ويران خواهم نمود، و يهود و نصاري را از سرزمينهاي عرب بيرون خواهم راند، و عرب را با اين عصاي خود-به طرف حق- سوق خواهم داد!!

عبايه گويد: من عرض كردم: يا اميرالمؤمنين! گوئي شما خبر مي دهيد كه بعد از مردن بار ديگر زنده مي شويد؟ و اين كارها را انجام مي دهيد؟! فرمود: هيهات! اي

ص: 477


1- نهاية ابن كثير ج 1 ص 143.
2- بحارالانوار، ج 53 ص 60 و معاني الاخبار ص 387.

عبايه تو به راهي ديگر رفتي -مقصود من از اين سخنان آنگونه كه تو خيال كردي نيست- آنچه را كه به تو گفتم مردي كه از دودمان من است انجام خواهد داد».

از جمله ي آخر اين حديث كه حضرت فرموده است: «اين كارها را مردي از دودمان من انجام خواهد داد»، دو مطلب استفاده مي شود كه شايان توجه است:

اول اينكه: مقصود از اين مرد، يكي از سادات حسني يا حسيني كه قبل از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام قيام مي كند، باشد.

و دوم اينكه: مقصود از او شخص امام منتظر عليه السلام باشند.

در صورتي كه مقصود از اين مرد، يكي از سادات حسني يا حسيني باشد، پس ممكن است اين حديث اشاره به قيام همان سيدحسني خراساني بوده و قيام او منجر به قيام مردم مصر و برپائي حكومت اسلامي و دخالت غربيها در امور داخلي اين كشور گرديده، و سرانجام بر اثر مداخله ي دولتهاي غربي در شئون امت اسلامي، تمام مسلمانان جهان از سراسر دنيا قيام كنند و به طور دسته جمعي يهود و نصاري را از تمام سرزمينهاي اسلامي و به خصوص از فلسطين و بيت المقدس بيرون برانند، و نفوذ «يهود» و صهيونيست را كه عامل سرسپرده ي استعمار است بطور كلي از منطقه ي عربي خاورميانه قطع كنند.

و اما اگر مقصود ازاو شخص امام قائم و حجت منتظر عليه السلام باشد، پس امكان دارد كه همه ي كارهاي مزبور به وسيله ي وجود مقدس آن حضرت بعد از ظهور انجام شود، و آن حضرت با قيام مقدس خود كشور استعمارزده ي مصر را به يك كشور صد در صد اسلامي تبديل نمايد، و يهود و نصاري را از سرزمينهاي اسلامي بيرون براند، و عرب را با تازيانه ي اميرالمؤمنين عليه السلام كه از مواريث ائمه عليهم السلام مي باشد و به دست مبارك آن حضرت مي رسد تأديب نمايد، و آنها را به پذيرش حق وادار سازد.

صهيونيسم و تشكيل دولتي به نام اسرائيل

نويسنده ي كتاب «عقائد الاماميه» در مورد قيام يهود در خاورميانه و تشكيل دولتي به نام «اسرائيل» در سرزمين فلسطين، و بالأخره متلاشي شدن حكومت آنان، با شركت اعراب و مسلمين به كمك يكديگر، و به ويژه ارتش نيرومندي كه از طريق عراق براي سركوبي يهود عازم فلسطين مي شود و بر روي پرچمهايشان آيه ي شريفه ي: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ

ص: 478

مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (1) نقش گرديده است در حديث بسيار جامع و جالبي از اميرمؤمنان عليه السلام چنين نقل كرده است:

«قَالَ أَمِيرالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِالسَّلاَمُ و سَتَأْتِي الْيَهُودُ مِنَ الْغَرْبِ لَانَشَاءُ دَوْلَتُهُمْ بِفِلَسْطِينَ قال النَّاسُ يَا اِبِاالْحَسَنِ أَنِّي تَكُونُ اَلْعَرَبُ أَجَابَ عليهالسَّلامُ أَنْذَاكَ تَكُونُ مُفَكَّكَةَ الْقَوِيِّ مُفَكِّكَةَ اَلْعُرْيِ غَيْرَ مُتَكَاتِفَةٍ وَ غَيْرِ مُتَرَادِفَةٍثِمْ سُئِلَ عليهالسلاَم أَيْطُولُ هَذَا اَلْبَلاَءَ قَالَ لاَ حتي اِذَا أَطْلَقَتِ اَلْعَرَبُ أَعِنَّتَهَا وَ رَجَعَتِ اليْهَا عَوَازِمُ أحلامها عِنْدَئِذٍ يَفْتَحُ عَلَيَّ يَدَهُم فِلَسطينَ وَ تُخرُجُ الْعَرَبُ ظَافِرَةً وَ مُوَحِّدَةً و سَتَأْتِي اَلنَّجْدَةُ مِنَ اَلْعِرَاقِ كَتب عَلِيَّ رَايَاتُهَا اَلْقُوَّةُ وَ تَشْتَرِكُ اَلْعَرَبُ وَ الاسْلامُ كَافَّةً لِتُخَلِّصَ فِلَسْطِينَ مَعْرَكَةً وَ ايُّ مَعْرَكَةٍ فِي جَلَّ الْبَحْرَ تَخُوضُ اَلنَّاسَ فِي الدِّمَاءِ وَ يَمْشِي اَلْجَرِيحُ عَلَيَّ الْقَتِيلَثُم قَالَ عَلَيْهِاَلسَّلاَمُ وَ سَتَفْعَلُ اَلْعَرَبُ ثَلاَثاً وَ فِي اَلرَّابِعَةِ يَعْلَمُ اَللَّهُ مَا فِي نُفُوسِهِمْ مِنَ اَلثَّبَاتِ وَ الايْمَانِ فَيُرَفْرِفُ عَلَيَّ رُؤُسَهُمُ النَّصْرَ ثُمَّ قالَ وَأيْمُ اَللَّهِ يُذَبَحُونَ ذَبْحَ النِّعاجِ حَتّي لا يُبْقِي يَهُودِيٌ في فِلَسْطِينَ» (2) .

«اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: يهود براي تشكيل دولت خود در فلسطين از غرب -به منطقه ي عربي خاورميانه- خواهند آمد. عرضه داشتند: يا اباالحسن پس عربها در آن موقع كجا خواهند بود؟! فرمود: در آن زمان عربها نيروهايشان از هم پاشيده و ارتباط آنها از هم گسيخته، و متحد و هماهنگ نيستند.

از آن حضرت سؤال شد آيا اين بلا و گرفتاري طولاني خواهد بود؟ فرمود: نه، تا زماني كه عربها زمام امور خودشان را از نفوذ ديگران رها ساخته و تصميمهاي جدي آنان دوباره تجديد شود آنگاه سرزمين فلسطين به دست آنها فتح خواهد شد، و عربها پيروز و متحد خواهند گرديد و نيروهاي كمكي از -طريق- سرزمين عراق به آنان خواهد رسيد كه بر روي پرچمهايشان نوشته شده: «القوة». (3) .

و عربها و ساير مسلمانان همگي مشتركا براي نجات فلسطين قيام خواهند كرد

ص: 479


1- سوره ي انفال، آيه ي 60.
2- عقائد اللاماميه ج 1 ص 270.
3- ظاهرا اين كلمه اشاره به همان آيه ي شريفه ي: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة/ آيه ي 60 انفال» مي باشد.

-و با يهوديان خواهند جنگيد- و چه جنگ بسيار سختي كه در وقت مقابله ي با يكديگر در بخش عظيمي از دريا روي خواهد داد كه در اثر آن مردمان در خون شناور شده و افراد مجروح بر روي اجساد كشته ها عبور كنند.

آنگاه فرمود: و عربها سه بار با يهود مي جنگند، و در مرحله ي چهارم كه خداوند ثبات قدم و ايمان و صداقت آنها را دانست هماي پيروزي بر سرشان سايه مي افكند. (1) بعد از آن فرمود: به خداي بزرگ سوگند كه يهوديان مانند گوسفند كشته مي شوند تا جائي كه حتي يكنفر يهودي هم در فلسطين باقي نخواهد ماند».

نگارنده گويد: با توجه به اين جمله كه اميرالمؤمنان عليه السلام فرموده است: «و تشترك العرب و الاسلام كافة لتخلص فلسطين»: «اسلام و عرب مشتركا براي نجات فلسطين قيام خواهند كرد»، مراد از «اسلام» مسلمانان غيرعرب و ايرانيان مي باشند كه در هنگامه ي ظهور به قيادت سيدحسني خراساني و فرماندهي شعيب بن صالح از طريق عراق و سوريه براي نجات فلسطين بسوي قدس عزيز عزيمت خواهند نمود.

بنابراين بر اساس روايات ياد شده به حسب ظاهر - والله أعلم - شكست كامل دولت غيرقانوني اسرائيل و سقوط رژيم اشغالگر قدس، با نهضت جناب سيدخراساني مربوط، و فتح بيت المقدس با فراهم آمدن زمينه ي ظهور مبارك حضرت مهدي عليه السلام و حركت آن حضرت بسوي قدس عزيز صورت خواهد گرفت انشاءالله.

اينك براي آنكه بهتر بتوانيم جناب سيدخراساني را بشناسيم به نقل روايات ديگري كه درباره ي خروج اين مرد مقاوم و خستگي ناپذير از پيشوايان معصوم عليهم السلام رسيده است مي پردازيم.

حديث چهارم:

محمد بن ابراهيم نعماني، در كتاب نفيس و ارزنده ي خود به نام «غيبت نعماني»از أبوصادق از رواتي ثقه، از اميرالمؤمنين عليه السلام روايتي را در موضوع حركت (خراساني) بدين صورت نقل كرده است:«مُلْکُ بَنِی اَلْعَبَّاسِ یُسْرٌ لاَ عُسْرَ فِیهِ لَوْ اِجْتَمَعَ عَلَیْهِمْ اَلتُّرْکُ، وَ اَلدَّیْلَمُ، وَ

ص: 480


1- شايان ذكر است كه از زمان اعلان موجوديت اسرائيل تاكنون، سه بار، جنگهاي خونيني بين اعراب و اسرائيل، در سالهاي 67،1948 و 73 ميلادي واقع شده كه بدين ترتيب تا مرحله چهارم، فقط بايد صبر كنيم تا مسلمانان غيرعرب با عربها متحد شوند و يهوديان را تار و مار سازند.

السِّنْدُ وَ الْهِنْدُ وَ الْبَرْبَرُ وَ الطَّيْلَسَانُ لَنْ يُزِيلُوهُ وَ لَا يَزَالُونَ فِي غَضَارَةٍ مِنْ مُلْكِهِمْ حَتَّى يَشِذَّ عَنْهُمْ مَوَالِيهِمْ وَ أَصْحَابُ دَوْلَتِهِمْ وَ يُسَلِّطُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ عِلْجاً يَخْرُجُ مِنْ حَيْثُ بَدَأَ مُلْكُهُمْ لَا يَمُرُّ بِمَدِينَةٍ إِلَّا فَتَحَهَا وَ لَا تُرْفَعُ لَهُ رَايَةٌ إِلَّا هَدَّهَا وَ لَا نِعْمَةٌ إِلَّا أَزَالَهَا الْوَيْلُ ذلِمَنْ نَاوَاهُ فَلَا يَزَالُ كَذَلِكَ حَتَّى يَظْفَرَ وَ يَدْفَعَ بِظَفَرِهِ إِلَى رَجُلٍ مِنْ عِتْرَتِي يَقُولُ بِالْحَقِّ وَ يَعْمَلُ بِهِ». (1) .سلطنت بني عباس به سهولت و آساني بدست مي آيد و دشواري در كار ايشان نيست (و در نسخه ي ديگر و يا روايت ديگري است كه سلطنت بني عباس سراسر رنج و زحمت است و آسايش و راحتي در آن وجود ندارد) و اگر ترك و ديلم و سند و هند و بربر و مردم (طيلسان) (2) دور هم جمع شوند و بخواهند حكومت آنان را سرنگون سازند نمي توانند.

آنان پيوسته در ناز و نعمت و رفاه و خوشي بسر مي برند تا اينكه كارمندان دولتي و پيروان خودشان از آنها جدا گشته و يا كناره گيري كنند و خداوند مردي (علج) (يعني: انساني كارساز و قوي و نيرومند و با تدبير و با سياست) را بر آنها مسلط خواهد نمود كه از همانجائي كه سلطنت آنها آغاز گرديد (يعني: از طرف خراسان) آشكار گردد. و او (يعني: خراساني) به هيچ شهري نمي گذرد مگر آنكه آن را مي گشايد و هيچ پرچمي بر ضد او افراشته نمي شود مگر آنكه سرنگونش مي سازد، و هيچ نعمتي باقي نمي ماند مگر آنكه نابودش مي كند، و هيچ نغمه و صدائي در برابر او بلند نمي شود مگر آنكه خاموشش مي نمايد. واي بحال كسي كه با او، دشمني كند و به مبارزه برخيزد، او پيوسته صاحب نيرو و قدرت است تا به پيروزي نهائي برسد، پس از پيروزي زمام امور كشور خود را به دست مردي از خاندان من كه حقگو و عامل به حق است (يعني: حضرت صاحب الامر عليه السلام) مي سپارد.

صاحب «غيبت نعماني» پس از آنكه اين حديث شريف را در كتابش آورده است به شرح معناي (علج) پرداخته و مي گويد: ابوعلي گفته است ارباب لغت مي گويند كه: (علج) داراي چند معنا است كه از آن جمله است: علج، به معناي كافر، و علج به معناي كسي

ص: 481


1- غيبت نعماني ص 249 طبع صدوق، باب 14 حديث 4.
2- طيلسان، سرزميني پهناور و داراي شهرهاي فراوان و از نواحي ديلم و خزر است «معجم البلدان».

كه كمبود در خلقتش باشد، و علج، به معناي آدم پست فطرت، و علج به معناي انسان زيرك و سختگير.

وي سپس مي افزايد: كه اميرالمؤمنين عليه السلام به دو نفر عرب كه در محضرش بودند فرمود: (انكما تعالجان عن دينكما) شما براي رهائي از دينتان به علاج پرداخته و سختگيري مي كنيد.

مؤلف گويد: اين حديث، كه از مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام درباره ي خراساني، و در هم كوبنده ي سلطنت (بني عباس) در عراق، روايت شده است، ابتداء آن به حسب ظاهر با «هلاكوخان مغول» قابل انطباق است، ولي آخر آن، با مضامين اول حديث منافات دارد واز اينرو شايان دقت است و بايد برخي از نكات آن كه جنبه ي ابهام دارد توضيح داده شود. و اينك نكته ها:

نكته ي اول: اين كه: اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است:

(چنانچه ترك و ديلم و سند و هند و بربر... بخواهند حكومت بني العباس را از دستشان بگيرند نمي توانند) و اين سخن مولي بسيار دقيق و در خور توجه است، زيرا:اگر منظور از حكومت (بني العباس) «خلافت» و انقراض خلافت آنان باشد، اين مطلب از ديدگاه تاريخ ثابت و مسلم است كه هر يك از سلاطين ايران از صفاريان، و سامانيان، و آل بويه، و ديالمه، و غزنويان، و سلجوقيان، و خوارزمشاهيان، كه قصد برهم زدن حكومت «بني العباس» را داشتند و حركت كردند و براي تسخير بغداد رفتند نتوانستند حكومت آنها را از دستشان بگيرند، بلكه همگي آنها شكست خورده و ناكام برگشتند و هيچيك از آنها به مقصود خود نرسيدند و نتوانستند به آرزوي خود جامه ي عمل بپوشند، تا اينكه نوبت به هلاكوخان مغول رسيد، و او به فرمان برادرش (منكوقاآن) نوه ي چنگيزخان مغول به صوابديد مرحوم خواجه نصيرالدين طوسي، وزير محقق و دانشمند، و عالم بزرگوار و پرافتخار شيعه براي تسخير بغداد و نابودي حكومت بني عباس مأموريت يافت، و سرانجام وي بغداد را فتح كرد و «عبدالله مستعصم» آخرين خليفه ي عباسي را با ذلت و خواري به قتل رسانيد و طومار حكومت و خلافت

ص: 482

چندين ساله ي عباسيان را در هم پيچيد و به حيات ننگين آنان خاتمه داد. (1) .

و اگر منظور از انقراض، سلطنت جديد، و حكومت نوسازي شده ي بني عباس باشد (چنانكه در اخبار زيادي آمده است كه پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام بار ديگر حكومت بني عباس نوسازي مي شود و ما هم در بخش اول و دوم كتاب كم و بيش به آن اشاره كرديم) كه البته از ظاهر حديث مذكور همين معنا استفاده مي شود، حديث مزبور با خراساني مورد بحث قابل تطبيق است.

نكته ي دوم اين كه: اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: (تا اينكه كارمندان دولتي و پيروان خودشان از آنها جدا گردند» و اين نكته نيز شايان دقت است زيرا: باز هم اين فرموده ي اميرالمؤمنين عليه السلام هم، بر نخستين انقراض دولت بني العباس تطبيق مي شود و هم بر آخرين دولت آنها چه آنكه: نخستين انقراض بوسيله ي «مؤيدالدين علقمي قمي» و مكاتبه ي پنهاني او با «تتار» يعني: مغول صورت گرفت، و انقراض آخرين دولتشان نيز چنانكه در روايات بسياري آمده است با اختلاف و پراكندگي نيروها و كناره گيري فرمانروايان و هجوم لشكريان خراساني مورد بحث بداخل خاك عراق صورت خواهد گرفت.

نكته ي سوم: اينكه حضرت فرموده است: «خداوند، مردي علج، يعني: انساني كارساز را بر آنان مسلط خواهد نمود كه از همانجائي كه سلطنت بني عباس روبراه شده، يعني: از طرف خراسان مي آيد» و كلمه ي «علج» كلمه اي است كه نياز به بحث و بررسي و تحقيق دقيق، و مراجعه ي به كتابهاي لغت و توجه به معناي واقعي و لغوي آن دارد، و بدون درك معناي واقعي آن، معناي حقيقي كلمه ي «علج» در حديث بدست نمي آيد، زيرا:

همانگونه كه صاحب «غيبت نعماني» گفته است، اين كلمه داراي چندين معناست و ارباب لغت براي كلمه ي «علج» معاني متعددي ذكر كرده اند كه از آن جمله است: علج، به معني كافر، و علج به معني انسان خشمگين، و علج به معني انسان بدخلق، و علج، به معني مرد سطبر و نيرومند، و علج به معني كفار عجم، و علج به معني انسان پست، و

ص: 483


1- تتمه ي المنتهي ص 492، 490 و تاريخ حبيب السير و ساير تواريخ.

علج به معني انسان چالاك و چابك و زيرك.

بنابراين به روشني معلوم نيست كه مراد اميرالمؤمنين عليه السلام از معناي كلمه ي (علج) در حديث مذكور كداميك از معاني ياد شده مي باشد، و روي اين حساب معناي حديث تا اندازه اي پيچيده و گنگ و مبهم است، و معلوم نيست كه آيا معناي (علج) در اينجا به معني مردي از كفار عجم است تا اينكه گفته شود او، «هلاكوخان مغول» است،و معلوم نيست كه آيا معناي (علج) مرد كارساز و با تدبير و با سياست است تا اينكه گفته شود وي سومين خراساني و آخرين نفر آنها و خراساني مورد بحث است. در هر حال سخن، سخن علي عليه السلام است، و سخن او پس از سخن خداوند برترين سخنهاست.

در اينجا در پايان اين نكته، لازم است يادآور شويم كه علت اينكه صاحب كتاب «غيبت نعماني» هم به معاني كلمه ي (علج) پرداخته از اين جهت بوده است كه چون ايشان ديده اند در آخر حديث آمده است «لاَ يَزَالُ كَذَلِكَ حَتي يَظْفَرُ وَ يَدفَعُ بِظُفُرِهِ اليَّ رَجُلٌ مِنْ عِتْرَتِي يَقولُ بِالْحَقِّ وَ يَعْمَلُ بِه» يعني: او پيوسته در حال جنگ و نبرد، و صاحب نيرو و قدرت است تا پيروزي نهايي نصيبش گردد، و پيروزي خود را بدست مردي از خاندان من بسپارد كه او حقگو و عامل به حق است» و اين معنا با فردي چون «هلاكوخان مغول» سازگار نبوده است از اينرو ايشان كلمه ي (علج) را معنا كرده تا بدين وسيله مشخص كند كه اين حديث در رابطه با خروج آخرين خراساني است و اوست كه با پيروزيش زمام امور حكومت اسلامي خود را بدست تواناي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مي سپارد، و او يك شخصيت بزرگ سياسي ديني مذهبي است كه ربطي با هلاكوخان مغول ندارد.

ضمنا ناگفته نماند كه ابن اثير جزري نيز در كتاب «النهايه في غريب الحديث و الاثر» در مورد معناي كلمه ي (علج) گفته است: «العلج، هو الرجل القوي الضخم» يعني: علج، در لغت به معني مرد بسيار پرقدرت و نيرومند است، و اين معنايي كه ابن اثير براي كلمه ي (علج) آورده است همان معنايي است كه ما در ترجمه ي فارسي عبارت حديث به عنوان (انسان كارساز و نيرومند) معنا كرديم، و بنابراين نياز به شرح و بسط معناي (علج) وجود ندارد و استشهاد صاحب كتاب «غيبت نعماني» نيز به روايت اميرمؤمنان عليه السلام كه وي آن را در مورد آن دو نفر آورده است تقريبا بي مورد و چندان مناسبتي ندارد.

ص: 484

نكته چهارم اينكه: حضرت فرموده است «آن مرد (علج) از همانجايي خواهد آمد كه از آنجا سلطنت بني عباس آغاز شده) و اين مطلب نيز، هم بر هلاكوخان مغول تطبيق مي شود و هم بر خراساني مورد بحث، زيرا بطوري كه مي دانيم خروج مغول، و حركت آنها بسوي بغداد از ناحيه شرق و سمت خراسان صورت گرفته است و نهضت «سومين خراساني» نيز كه زمينه ساز دولت مهدي عليه السلام است از همين ناحيه آغاز خواهد شد.

و پنجمين نكته اينكه: حضرت فرموده است: (او پيوسته در حال جنگ و نبرد است تا به پيروزي نهايي برسد و زمام امور حكومت خود را بدست مردي از خاندان من بسپارد) و اين نكته، نكته ي بسيار حساس و دقيق و پرمعنايي است كه با فردي چون «هلاكوخان مغول» سازگار نيست. زيرا چنانكه مي دانيم: اولا- ساليان درازي است كه دوران پر هياهوي هلاكوخان مغول، سردار بي باك ترك سپري گشته و تا هنوز كه هنوز است نه از ظهور حضرت مهدي عليه السلام اثري و نه از قيام بهجت انگيز آن حضرت خبري بدست آمده است. و ثانيا- اينكه: هلاكوخان مغول، چنين لياقت و شايستگي و برازندگي نداشته است تا اينكه پرچمدار امام زمان عليه السلام و زمينه ساز حكومت جهاني آن حضرت باشد.

بنابراين گرچه ابتداء حديث با هلاكوخان مغول قابل انطباق است، ولي آخر آن با اين احتمال منافات دارد، و نه تنها آخر حديث با اول آن منافات دارد بلكه، آنچه از آن فهميده مي شود اين است كه: آن شخصيت مبارزي كه زمام امور حكومت خود را به دست حضرت قائم عجل الله تعالي فرجه الشريف مي سپارد، از نخستين روزي كه در ايران به قدرت مي رسد تا زماني كه تسليم حضرت مهدي عليه السلام مي گردد، پيوسته در گيرودار جنگ و نبرد، و گرفتار فتنه و آشوب تيره و تار داخلي و جنگهاي ممتد و متعدد و طولاني است و از اين لحاظ است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: «لا يزال كذلك حتي يظفر» او پيوسته چنين است تا پيروزي نهائي نصيبش گردد.

و البته بعيد هم نيست كه قسمت اول حديث مربوط به هلاكوخان مغول بوده و قسمت آخر آن در ارتباط با «سومين خراساني» كه سيدي هاشمي است، باشد. و راوي حديث عباراتي را از وسط ساقط نموده و يا مطالبي از آن را فراموش كرده باشد، و يا اينكه قسمتهائي از حديث در هنگام استنساخ، از قلم نويسندگان، و نسخه برداران

ص: 485

حديث، افتاده باشد.

و در هر حال دور هم نيست كه تمامي حديث در ارتباط با نهضت مقدس همين خراساني مورد بحث بوده، و ربطي به ماجراي قيام «هلاكو» نداشته باشد، زيرا همانگونه كه سابقا اشاره نموديم، بطوريكه از بسياري از اخبار استفاده مي شود، حكومت «بني العباس» پس از انقراض نخستين، بار ديگر تجديد مي شود، و گرچه افرادشان شناخته نمي شود و كسي آنها را به نام و نشان، به عنوان فرزندان «عباس» نمي شناسد، ولي حكومت آنها تا آمدن امام زمان عليه السلام همچنان ادامه دارد.

و بطوري كه از برخي روايات برمي آيد (همانگونه كه در بخش اول در مورد سفياني اول، تذكر داديم) حكومتشان هم در عراق خواهد بود، و آن قيام كننده اي كه از سرزمين شرق و خراسان قيام مي كند، هم، با آنان يعني: هم با بني العباس، و هم با سفياني، كه از نسل ابوسفيان است مي جنگد و بخواست خدا و ياري او هر دو را شكست مي دهد، و ما قبلا در اين باره توضيح داده ايم و ديگر بار مسائل مربوط به بني العباس را در اينجا تكرار نمي كنيم.

حديث پنجم:

يوسف بن يحياي شافعي، در كتاب «عقدالدرر» پيرامون حركت نابخردانه ي سفياني، كه ظاهرا مقصود همان سفياني مشهور است روايتي را از اميرمؤمنان عليه السلام بدين صورت آورده است:

«عَنْ أَبِي رومَانَ عَنْ عَلِيٍ عَلَيْهِالسَّلاَمُ قَالَ يَلْتَقِي اَلسُّفْيَانِيُّ ذالرايات اَلسُّودِ فِيهِمْ شَابٌ مِنْ بَنِيهَاشِمَ فِي كَفِّهِ اليسري خَال وَ عَلِيٌ مُقَدِّمَتُهُ رَجُلٌ مِنْ بَنِيتَمِيمَ يُقَالُ لَهُ شُعَيْبُ بْنُ صالِحٍ بباب اصطخر فَتَكُونُ بَيْنَهُمْ مَلْحَمَةٌ عَظِيمَةٌ وَ تَظْهَرُ الرايات اَلسُّودُ وَ تهرُبُ خَيْلُ السفيانيِّ فَعِندَ ذَلِكَ يَتَمَنَّي اَلنَّاسُ اَلْمَهْدِيَّ عَلَيْهِالسَّلاَمُ وَ يَطْلُبُونَهُ.» (1) .ابي رومان از: علي عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: سفياني، با صاحب پرچمهاي سياه (كه رهبر انقلابي شيعيان در ايران است) در جائي بنام

ص: 486


1- عقدالدرر ص 127 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 69.

(باب استخر) روبرو مي گردد، در ميان آنان، (يعني: ايرانيان) جواني از بني هاشم «سيد» ديده مي شود كه در دست چپ او «خال» و نشانه اي قرار دارد، (1) فرمانده سپاه آن سيد، مردي از بني تميم است كه به او شعيب بن صالح مي گويند، در ميان آنان، يعني: سفياني و هاشمي، جنگي بزرگ روي مي دهد، و صاحبان پرچمهاي سياه (يعني: شيعيان) پيروز مي شوند، و سپاه سفياني شكست خورده پا به فرار مي گذارند در هنگام است كه مردم آرزوي مهدي عليه السلام مي كنند و به جستجوي او مي پردازند.

حديث ششم:

در كتاب «البرهان في علامات مهدي آخرالزمان» روايتي را از حضرت ابي جعفر محمدباقر عليه السلام درباره خروج سفياني و قيام خراساني نقل كرده است، كه گرچه عبارات و الفاظ آن مضطرب و معناي آن تا حدي نارسا و بالاخره دستخوش تغيير و تحول گرديده و در بيشتر عبارات آن تصرف شده است، ولي چون نشاندهنده ي وحشت «سفياني» از قيام خراساني است همه ي آن روايت را نقل مي كنيم تا خواننده ي عزيز به موقعيت قيام خراساني پي برده و حقايق ناشناخته اي را كه تاكنون براي او مجهول مانده است روشن شود.«عَنْ أَبيجعفر عليهالسلاَم قَالَ بَعَثَ اَلسُّفْيَانِيُّ جُنُودَهُ فِي اَلاِفَاقِ بَعْدَ دُخُولِهِ الكُوفَةَ وَ بَغْدَادَ فَيَبْلُغُهُ فَزْعَةً مِنْ وَرَاءِ اَلنَّهَرِ مِنْ أَرْضِ خُرَاسَانَ عَلَيْهِمْ رَجُلٌ مِنْ بِنَيأُمَيْهِ فَيَكُونُ لَهُمْ وَقْعَةٌ بتُونُس وَ وقعة بِدُولاَبِ اَلرَّيِّ وَ وَقْعَةٌ بِتُخُومِ زُرْنِيخٍ فَعِنْدَ ذَلِكَ تُقْبِلُ الرايات اَلسُّودُ مِنْ خُرَاسَانَ عَلَيَّ جَمِيعُ اَلنَّاسِ شَابٌ مِنْ بنيهاشم بِكَتِفِهِ اليمني خَال سَهَّلَ اَللَّهُ أَمْرَهُ وَ طَرِيقَهُ ثُمَّ تَكُونُ لَهُمْ وَقْعَةٌ بِتُخُومِ خُرَاسَانَ وَ يَسِيرُ الْهَاشِمِيُّ فِي طَرِيقِ اَلرَّيِّ وَ فِي بَعْضِ اَلنُّسَخِ فِي طَرِيقٍ سَوِيٍ فَيَبْرَحُ رَجُلٌ مِنْ بَنِيتَمِيمَ مِنَ الْمَوَالِي يُقَالُ لَهُ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ الِيَّ اصْطَخَرَ اِلَيَّ الْأُمَوِيُّ فَيَلْتَقِي هُوَ وَ اَلْمَهْدِيُّ وَ الْهَاشِمِيُّ بِبَيْضَاءَ اصْطَخَر فَيَكُونُ بَيْنَهُمَا مَلْحَمَةٌ عَظِيمَةٌ حَتِّي تَطَأُ اَلْخَيْلَ الدِّمَاءَ الي أَرْسَاغَهَا ثُمَّ يَأْتِيهِ

ص: 487


1- در بيشتر نسخه ها (دست راست) نوشته شده و گويا در اين حديث نسخه بردار حديث اشتباها دست چپ را بجاي دست راست نوشته است.

جُنُودٌ مِن سِجسْتان عَظِيمَة عَلَيْهِمْ رَجُلٌ مِنْ بَنِيعدِي فَيُظْهِرُ اَللَّهُ أَنْصَارَهُ وَ جُنُودَهُ ثُمَّ تَكُونُ وَقْعَةٌ بِالْمَدَائِنِ بَعدَ وَقعَةِ الرَّيِّ وَ فِي عَاقِرِ قوفا وقعة صَلْمِيَّةً يُخْبِرُ عَنْهَا كُلَّ نَاجٍ مِنْهَا ثُمَّ يَكُونُ بَعْدَهُ ذِبْحٌ عَظِيمٌ بِبَابِلَ و وَقْعَةٌ فِي أَرْضٍ مِنْ أَرْضِ نَصِيبِينَ ثُمَّ يَخْرُجُ عَلِيٌ اَلْأَحْوَصَ قَوْمٌ مِنْ سَوَادِهِمْ و هُمُ العصَبُ عامَّتُهُمْ مِنَ الْكُوفَةِ وَ اَلْبَصْرَةِ حُتِّي يَسْتَنْقِذُوا مَا فِي يَدَيْهِ مِنْ سَبْيِ كُوفَانَ». (1) .

حضرت ابي جعفر امام محمدباقر عليه السلام فرمود: سفياني، بعد از آنكه بكوفه و بغداد وارد مي شود ترس و وحشتي او را از بلاد (ماوراءالنهر) از سرزمين خراسان (يعني: از نهضت خراساني) فرا مي گيرد، و او لشكريان خود را به اطراف مي فرستد سركرده ي آنها مردي از (بني اميه) مي باشد.

در آن هنگام كشتاري در (تونس) و جنگي در «دولاب ري» و جنگي در سرزمين (زرنيخ) روي خواهد داد و آن هنگام است كه پرچمهاي سياه از «خراسان» يعني: از ايران، روي خواهد آورد. و پيشاپيش آنان، يعني: ايرانيان، جواني از بني هاشم قرار خواهد داشت كه در كتف راست او «خال» و يا علامتي است، و خداوند كارش را سهل و آسان خواهد نمود.

سپس جنگي در سرزمين خراسان در مرز، به وقوع مي پيوند، و آن مرد هاشمي در سر راه خود به سوي (ري) حركت مي كند، (و در نسخه ي ديگري است كه هاشمي به روشي برابر، كه شايد كنايه از مقابله ي با سفياني باشد، حركت مي كند)، آنگاه مردي از «موالي» از بني تميم كه او را «شعيب بن صالح» مي نامند به طرف «اصطخر» (2) به جنگ با اموي مي رود، و اموي و هاشمي در «بيضاء (3) اصطخر» با هم روبرو مي گردند و در ميان آن دو نفر، جنگ بزرگ و خونيني روي مي دهد به گونه اي كه خون در روي زمين تا ساق پاي اسبان مي رسد.

سپس سپاهي از «سيستان» كه سركرده ي آنها مردي از طايفه ي بني عدي است به

ص: 488


1- البرهان ص 121-120- حديث 25 چاپ خيام قم 1399 ه و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 69.
2- «اصطخر» از قديمي ترين و مشهورترين شهرهاي فارس بوده و در برخي از اخبار است كه حضرت سليمان از طبريه، يعني از سرزمين شام و فلسطين، به آنجا مي آمده است، و در آنجا مسجدي است كه معروف به مسجد سليمان است. و بين اصطخر تا شيراز دوازده فرسخ است.
3- «بيضاء» نام شهر بزرگي در ناحيه ي اصطخر بوده كه تا شيراز هشت فرسخ فاصله داشته است.

كمك «هاشمي» مي آيد، و خداوند انصار و لشكريان «هاشمي» را پيروز مي گرداند، بعد از آن پس از واقعه ي «ري» جنگي در مدائن (1) واقع مي شود و در «عاقرقوفا» (2) (كه نام قريه اي در نزديكي بغداد در قديم بوده است) حادثه ي سخت و خورد كننده اي رخ مي دهد كه هر كس از آن حادثه جان سالم بدر ببرد از آن خبر خواهد داد. سپس كشتاري هولناك در سرزمين «بابل» (3) (در عراق) و جنگي در سرزمين (نصيبين) (4) بوقوع خواهد پيوست، آنگاه گروهي از مردم از (اعراب) و باديه نشينان و يا عشاير و ساكنين اطراف كوفه، و يا مردم عوام كه بيشتر آنها از كوفه و بصره هستند، بر (احوص) (5) خروج مي كنند و اسيران را نجات مي دهند. (6) .

مؤلف: گرچه همانگونه كه در ابتداء نقل حديث مذكور متذكر شديم بسياري از مطالب آن براي ما گنگ و نامفهوم است ولي خواه ناخواه تا اين اندازه براي هر خواننده قابل درك هست كه لااقل حديث مزبور با قيام خراساني و شكست سفياني و نهضت گروهي از مردم عراق عليه شخصي لجوج و خونريز ارتباط دارد. و البته خداوند به حقيقت حال دانا و به آنچه واقع خواهد شد آگاه است.

حديث هفتم:

جلال الدين سيوطي، در كتاب «الحاوي للفتاوي» حديثي را درباره ي خروج خراساني هجوم لشكريان سفياني به سرزمين ايران و محاربه ي با «ايرانيان» نقل كرده است، كه

ص: 489


1- مدائن از شهرهاي بزرگ و قديمي ايران است كه در نزديكي بغداد قرار دارد، و ايوان كسرا از آثار باستاني اين شهر قديمي تا هنوز باقي است.
2- (عاقرقوفا) ظاهرا همان (عقرقوف) است كه به گفته ي صاحب «معجم البلدان» قريه اي از نواحي «دجيل» و تا بغداد، چهار فرسخ فاصله داشته است.
3- بابل -اسم ناحيه اي در عراق است كه كوفه و حله جزء آن ناحيه است.
4- (نصيبين) نام شهري در كنار فرات بوده كه آنرا نصيبين روم مي ناميده اند.
5- (احوص) در لغت به كسي گفته مي شود كه چشم تنگ باشد و شايد اين كلمه، اشاره به شخصي لجوج و يكدنده باشد.
6- در مورد معناي كلمه ي (عصب) كه در متن عربي حديث آمده است دو معنا متصور است كه قابل دقت مي باشد، يكي اينكه مراد، قيام گروهي از معممين و اهل علم باشد، و ديگر اينكه گروهي قيام كنند، و خواستار توقف و قطع جنگ باشند. به كتب لغت، مانند «لسان العر» ماده ي (عصب) مراجعه فرمائيد.

هر چند از امام معصوم عليه السلام روايت نشده؛ و قسمت آخر آن نيز با روايات شيعه مطابقت ندارد، و ما نيز براي نادرست بودن قسمت اخير آن حديث، تحليلي را كه يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت در رابطه با حركت انقلابي آن مرد هاشمي خراساني و پيروزي او در جنگها در كتاب خود آورده است نقل خواهيم نمود، اما در عين حال چون آن حديث، روشنگر بسياري از حوادث مربوط به خروج خراساني، و جريانات ناشي از حركت انقلابي خراساني در سرزمين ايران اسلامي است، عينا تمام آن را براي مزيد اطلاع خوانندگان، در اينجا مي آوريم، و آن حديث اين است:«عن ضمرة بن حبيب و مشايخهم قالوا: يبعث السفياني خيله و جنوده، فيبلغ عامة المشرق من أرض خراسان و أرض فارس، فيثور بهم أهل المشرق فيقاتلونهم و يكون بينهم وقعات في غير موضع، فاذا طال عليهم قتالهم اياه بايعوا رجلا من بني هاشم و هو يومئذ في آخر المشرق فيخرج بأهل خراسان علي مقدمته رجل من بني تميم مولي لهم يقال له شعيب بن صالح، أصفر، قليل اللحية يخرج اليه في خمسة آلاف فاذا بلغه خروجه شايعه فيصيره علي مقدمته.لو استقبل بهم الجبال الرواسي لهدمها، فيلتقي هو و خيل السفياني فيهزمهم و يقتل منهم مقتلة عظيمة فلا يزال يخرجهم من بلدة الي بلدة حتي يهزمهم الي العراق ثم تكون الغلبة للسفياني، و يهرب الهاشمي و يخرج شعيب بن صالح مختفيا الي بيت المقدس، يوطي ء للمهدي منزله، اذا بلغه خروجه الي الشام.قال الوليد: بلغني أن هذه الهاشمي أخو المهدي لأبيه- و قال بعضهم: هو ابن عمه- و قال بعضهم: انه لا يموت ولكنه بعد الهزيمة يخرج الي مكة فاذا ظهر المهدي خرج». (1) .«سفياني» سپاه و سربازان خود را به اطراف مي فرستد و آنها به تمام سرزمينهاي مشرق، يعني: ايران از سرزمين خراسان گرفته تا «فارس»، يعني: شيراز و اطراف آن، مي رسند، و مردم ايران سخت با آنها مي جنگند و در ميان

ص: 490


1- الحاوي للفتاوي ج 2 ص 70 و عقدالدرر ص 128.

آنها چندين بار جنگ واقع مي شود.

پس چون جنگ مدتي طولاني شد «ايرانيان» با مردي از بني هاشم يعني: «سيد» بيعت مي كنند و او را برياست برمي گزينند، و او در آن موقع در آخر مشرق قرار دارد (يا محل سكونت او در انتهاي مشرق است) سپس آن مرد هاشمي با كمك و مساعدت اهل خراسان (و مردم ايران) قيام مي كند، فرمانده سپاه او مردي از بني تميم و از وابستگان آنهاست كه به او شعيب بن صالح گفته مي شود. رنگ چهره اش زرد، و ريش وي اندك يا به عبارت برخي احاديث (كوسه) مي باشد او با پنج هزار نفر قيام مي كند و بسوي هاشمي مي آيد چون خبر خروج او به هاشمي رسيد او را بر مقدمه سپاه خود قرار مي دهد، و شعيب كسي است كه اگر كوهها با وي روبرو شوند آنها را از جا برمي كند.

پس او با سپاه سفياني با يكديگر برخورد مي كنند و او آنها را شكست مي دهد و گروه زيادي از متجاوزين و لشكريان سفياني را به هلاكت مي رساند و پيوسته آنها را شهر به شهر بيرون مي كند و تا عراق آنها را تعقيب مي نمايد و شكستشان مي دهد. سپس سفياني غالب مي شود و هاشمي فرار مي كند، و شعيب بن صالح مخفيانه به بيت المقدس مي رود، و چون خبر خروج مهدي عليه السلام به او رسيد كه به طرف «شام» مي آيد، خانه اي را براي آن حضرت آماده مي سازد.

و وليد گفته است: به من چنين رسيده است كه (مطابق عقيده ي اهل سنت) اين مرد هاشمي برادر پدري حضرت مهدي است (1) و عده اي گفته اند كه او پسرعموي حضرت مهدي عليه السلام است. و گروهي گفته اند او نمي ميرد و لكن بعد از شكست به مكه مي رود و چون مهدي عليه السلام قيام كرد ظاهر مي شود.

خواننده ي عزيز! همانگونه كه قبلا تذكر داديم، هر چند كه قسمتهاي اول حديث هفتم بسياري از نقطه هاي تاريك و ابهام آميز قيام (هاشمي خراساني) را روشن مي كند ولي قسمتهاي آخر آن، با احاديث شيعه موافقت ندارد، زيرا:اولا- راويان حديث مذكور كه گويا نتوانسته اند هاشمي خراساني را آنگونه كه شايد و بايد بشناسند، به برخي از خيالات و اوهام - مثل او برادر پدري حضرت صاحب عليه السلام

ص: 491


1- بر خواننده ي عزيز مخفي نماند كه حضرت مهدي عليه السلام تنها فرزند امام حسن عسكري عليه السلام است و آن حضرت طبق مدارك معتبر تاريخي از شيعه و سني برادر پدري نداشته است.

است، و يا او پسرعموي امام زمان است-، و يا او نمي ميرد و امثال اين پريشان گوئي ها پناه برده اند، در حالي كه روايات شيعه، با اشاره و كنايه، به خروج چنين انسان مبارزي به عنوان «حسني» و يا «حسيني» و يا «هاشمي» و يا مردي از آل محمد صلي الله عليه و آله خبر داده است.

و ثانيا- گويا طرفداران «بني اميه» كه نتوانسته اند شاهد پيروزي و غلبه مردي هاشمي بر لشكريان سفياني باشند، چند جمله اي به آخر حديث مذكور افزوده و گفته اند: سرانجام «هاشمي» در جنگ شكست مي خورد و فرار مي كند و به مكه مي رود، و بعد از ظهور حضرت مهدي عليه السلام آشكار مي گردد. در حالي كه حتي روايات خود اهل سنت نيز بيشتر آنها بر پيروزي هاشمي خراساني دلالت مي كند.

اينك براي اينكه شما خواننده ي عزيز، به پيروزي هاشمي خراساني در جنگ با سفياني اطمينان بيشتري پيدا كنيد، و بدانيد اينگونه خيال بافيها تراوش مغز برخي از متعصبين و پيروان حزب شجره ي ملعونه است پاي تحليل يكي از دانشمندان بزرگ اهل سنت كه بعنوان يادآوري و تذكر، درباره ي برخي از روايات وارده، در شأن «هاشمي خراساني» در كتاب خود آورده است مي نشينيم تا ببينيم وي در اين باره چگونه قضاوت مي كند.

برزنجي شافعي، مؤلف كتاب «الاشاعه» متوفاي سال 1103 هجري پس از ذكر رواياتي چند كه درباره ي «سفياني» و «هاشمي» آورده است چنين مي نويسد:

«و هاشمي (خراساني) با پرچمهاي سياه مي آيد در حالي كه مدت هشت ماه شمشير خود را بر دوش گذارده است. و در روايت ديگري است كه مدت هيجده ماه مي جنگد و مي كشد و انتقام مي گيرد، تا جائي كه مردم مي گويند: معاذالله كه اين مرد از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد اگر او «سيد» و فاطمي بود به ما رحم مي كرد خداوند او را بر بني عباس و بني اميه مسلط مي سازد، و او آنان را آواره و در بدر مي كند، و در ضمن جنگي در سرزمين «نصيبين» (1) و جنگي هم در «حران» (2) خواهند داشت، و شعار

ص: 492


1- نصيبين، اگر بصورت جمع و كسر باء خوانده شود شهري آباد واقع در جاده ي موصل به شام بوده و اگر به صورت تثنيه و فتح باء خوانده شود، دهكده اي از حلب واقع در (سوريه) و هم چنين شهري در كنار شط فرات بوده است كه آن را نصيبين روم مي گفتند (مراصد).
2- حران شهر بزرگي در جاده ي موصل به شام و روم بوده است (معجم البلدان).

آنها:امت، امت، و در روايت ديگري، بكش، بكش، است و معناي هر دو شعار يكي است، آنها مي آيند تا اينكه زمام امور خود را به دست حضرت مهدي عليه السلام مي سپارند.آنگاه اين مرد دانشمند در دنباله ي سخنان خود درباره ي روايات مختلفي كه در زمينه ي خروج هاشمي خراساني رسيده است چنين مي گويد:

تذكر:

در بعضي از روايات كه پيرامون قيام هاشمي خراساني روايت شده چنين آمده است كه وي مدت هشت ماه شمشير خود را بر دوش گذارده و مي جنگد و در برخي از روايات 18 ماه ذكر گرديده است، و در روايتي 72 ماه كه 6 سال كامل باشد نقل شده، و در بعضي از روايات آمده است كه وي تا زماني كه در بيت المقدس به حضور حضرت مهدي عليه السلام برسد مي جنگد.

و در روايت ديگر آمده است او به مهدي نمي رسد!!! و در يك روايت ديگر است كه سپاهيان هاشمي، با لشكريان سفياني با هم روبرو مي شوند و در ميان دو لشكر، جنگ بزرگي واقع مي شود، و لشكريان سفياني شكست مي خورند، و سرانجام: سفياني غالب مي شود!!! و هاشمي فرار مي كند!!! و شعيب بن صالح، مخفيانه به «بيت المقدس» مي رود و براي ورود حضرت مهدي عليه السلام زمينه سازي مي كند.

سپس وي راه حل اختلاف اين روايات را اينگونه ارائه مي دهد كه:

طريق جمع بين اين روايات مختلف بدينگونه است كه بگوئيم، اينكه: برخي از روايات مدت جنگيدن آن مرد هاشمي را 72 ماه دانسته است بدين لحاظ است كه مدت 72 ماه اشاره به تمام دوران جنگ از حين شروع تا پايان جنگ بوده و همه ي مدت جنگ 6 سال طول بكشد، و دليل بر اين گفتار اين است كه: در بعضي از روايات آمده است كه پيغمبر گرامي اسلام فرموده:

«ما خانداني هستيم كه خدا براي ما بجاي اين دنيا جهان آخرت را برگزيده است، و خاندان من پس از من گرفتار بلاها و آوارگيها و بي خانمانيها خواهند شد تا آنكه

ص: 493

طايفه اي از طرف مشرق پيدا شوند كه با آنها «پرچمهاي سياه است» و آنها درخواست خير و نيكي مي نمايند ولي آن را به آنها نمي دهند، و آنان مي جنگند و پيروز مي شوند و آنگاه آنچه را كه مي خواستند به آنان مي دهند ولي آن طايفه ديگر نمي پذيرند تا آنكه آن پرچم را به دست مردي از خاندان من مي سپرند».

و اما اينكه در بعضي از روايات 18 ماه آمده است، اين مدت نسبت به زمان بعد از جنگ با سفياني و شكست لشكريان او، و همكاري «شعيب بن صالح» با «هاشمي» است و مدت 8 ماه كه در برخي از روايات آمده است، نسبت به زمان ورود او به كوفه و فرستادن بيعت از كوفه براي حضرت مهدي عليه السلام است، و البته اين جمع بين روايات جمع خوبي است.

اما طريق جمع بين روايات ديگر اين است كه بگوئيم: آن روايتي كه مي گويد: او مي ميرد (اگر روايت صحيح باشد) مردن مربوط به سفياني باشد نه هاشمي، و معناي آن در اين هنگام چنين مي شود كه: (هاشمي، مهدي عليه السلام را ديدار نخواهد كرد مگر اينكه سفياني بميرد) يا اينكه بگوئيم: روايت مربوط به همان هاشمي باشد و هدايت كننده ي پرچمها «شعيب بن صالح» بوده و نسبت رهبري پرچمها به هاشمي به طور مجاز بوده باشد، (1) و يا اينكه بگوئيم: «هاشمي» پرچمها را رهبري كرده و به منزل مقصود مي رساند و «شام» را مي گشايد و اندكي پيش از آنكه به مهدي عليه السلام برسد مي ميرد.

علاوه بر همه ي اينها بايد توجه داشت: رواياتي كه مي گويد، هاشمي پرچمها را رهبري كرده و به مهدي مي رسد بيشتر و مشهورتر است و هم چنين روايات غلبه و پيروزي هاشمي بر سفياني، بيشتر از روايات شكست و هزيمت است.

بهرحال اگر بخواهيم بين همه ي روايات جمع كنيم و بگوئيم در واقع همه ي آنها درست است بايد بگوئيم: «امكان دارد هاشمي در بعضي از جنگها شكست بخورد، ولي بعد از شكست، دوباره پيروز مي شود، و سرانجام پيروزي از آن اوست. و البته خدا داناتر است». (2) .

ص: 494


1- نگارنده گويد: ظاهرا آن روايتي كه مي گويد: «هاشمي» مي ميرد و به مهدي عليه السلام نمي رسد، مربوط به سيدهاشمي حسيني صاحب اصلي انقلاب است زيرا در چند روايت به اين معنا اشاره شده و ما در اين باره، هم در ضمن حديث: «يخرج رجل قبل المهدي عليه السلام» به اين موضع اشاره كرديم و هم در روايات آينده در اين باره توضيح خواهيم داد.
2- الاشاعه، ص 99، 98.

آنچه تا اينجا در رابطه با موضوع «قيام خراساني» آورديم، تعداد بسيار كمي از انبوه رواياتي است كه تنها بر اساس شواهد، و قرائن موجود در آنها: در اثبات و انطباق با (سومين خراساني) كه سيدي هاشمي و از نسل امامان معصوم عليهم السلام است بطور فشرده و مختصر نقل نموديم. وگرنه شماره ي رواياتي كه درباره (خراساني) و مجاهدتهاي بي نظير او، و همچنين در ارتباط، با شهامت و شجاعت و از خودگذشتگي ياران فداكار وي، از ائمه طاهرين سلام الله عليهم اجمعين رسيده است بيش از آن است كه بتوان همه ي آنها را در يك كتاب مختصر گردآوري نمود چه آنكه خوانندگان محترم، خود بخوبي واقفند كه توضيح و تفسير هر يك از روايات وارده، نيازمند فرصت بيشتري است كه از عهده ي اين مجموعه مختصر خارج است.

روايات صريح تر

اينك شايسته است پس از نقل روايات ياد شده دامن سخن را از اشارات و كنايات فراچيده و روايات ديگري را كه صراحت بيشتري در معرفي (خراساني) مورد بحث دارد در اينجا بياوريم و شرح و تفصيل قيام اعجاب انگيز نخستين رهبر «زمينه سازان» و آوازه ي نهضت جهانگيرش را كه با كمك و مساعدت ايرانيان پاكدل انجام مي شود، و در ميان همه ي ناباوري ها رژيم ستمشاهي را در ايران ساقط مي كند، بار ديگر به روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام واگذار نمائيم تا شايد روزي فرا رسد كه راز آنهمه جار و جنجالها و سر و صداها و هوچي گريها كه در سراسر دنيا عليه «ايرانيان» و انقلاب اسلامي آنان به راه افتاده است بر همگان روشن شود.

دو روايت جامع و جالب
اشاره

مرحوم حائري يزدي، در كتاب «الزام الناصب» پيرامون خصومت «اعراب» با «ايرانيان» و بخصوص اختلاف شديدي كه در دوران پيش از ظهور، بين عرب و ايرانيان، پديدار مي گردد، روايتي را از امام صادق عليه السلام و آن حضرت از اميرمؤمنان عليه السلام بدين صورت آورده است:«اميرالمؤمنين عليه السلام در آخر حديثي فرمود: سپس دشمني و اختلاف و روي گرداني از

ص: 495

يكديگر، ميان آراء و افكار امراء عرب و «عجم» (يعني: ايرانيان) واقع مي شود و آنها پيوسته با هم جنگ و نزاع و اختلاف و كشمكش دارند تا زماني كه كار به مردي از فرزندان «ابوسفيان» يعني: سفياني مشهور، منتهي گردد.

او از جائي به نام «وادي يابس» يعني: بيابان بي آب و علف و يا دره ي خشك، خروج مي نمايد و با خروج او حاكم «دمشق» از آنجا مي گريزد، و قبائل عرب در اطراف او جمع مي شوند و «ربيعي» و «جرهمي» و «اصهب» و غير آنها از اهل شر و فتنه و گمراهي خروج مي كنند، و سفياني بر همه ي كساني كه با او مي جنگند غالب مي شود سپس فرمود:

«فَاذا قَامَ الْقَائِمُ بِخُرَاسَانَ الَّذِي أُتِيَ مِنَ اَلصِّينِ وَ الْمُلَّتَانِ وَجْهُ السفياني اَلْجُنُودِ اليه فَلَمْ يَغْلِبُوا عَلَيْهِ ثُمَّ يَقُومُ مِنَّا قَائمٌ بِجِيلاَنَ يُعِينُهُ اَلْمَشْرِقِيُّ فِي دَفْعِ شِيعَةِ عُثْمَانَ وَ يُجِيبُهُ اَلْآبَرُ وَ الدَّيْلَمَ وَ يَجِدُونَ مِنْهُ النَّوَالَ وَ النَّعَمَ وَ تُرْفَعُ لِوُلْدِيَ النُّودُ وَ الرَّاياتِ وَ يُفَرِّقُهَا فِي الْأَقْطارِ وَ الْحُرُمَاتِ وَ يَأْتِي اِلِيَّ الْبَصْرَةَ وَ يُخْرِبُهَا وَ يَعْمُرُ اَلْكُوفَةَ وَ يُورِبُهَا فَيَعْزِمُ السفْيانِيُّ عَلَيَّ قِتَالَهُ وَيهِمْ مَعَ عَسَاكِرِهِ باستِيصَالِهِ فَاِذا جُهِّزَتِ اَلْأُلُوفُ وَ صَفَّتِ الصُّفُوفُ قَتَلَ اَلْكَبْشُ اَلْخَرُوفُ فَيَمُوتُ اَلثَّائِرُ وَ يَقُومُ اَلْآخَر...»

چون قيام كننده اي در سرزمين خراسان يعني: ايران قيام كرد همان قيام كننده اي كه از چين و ملتان (1) آمده است ناگهان، سفياني براي در هم كوبيدن انقلابش، لشكريان خود را بسوي وي گسيل مي دارد، ولي بر او غلبه پيدا نمي كند، سپس - بعد از چندي - قيام كننده ي ديگري از ما خانواده از اهل گيلان قيام مي كند (2) و آن «مشرقي» (3) او را در دفع شيعه ي عثمان، (4) ياري مي دهد و مردم آبر، و ديلم (5) او را اجابت مي كنند، و از او نوال و نعمت مي يابند و براي فرزندم (6)

ص: 496


1- در كتاب «معجم البلدان» مي نويسد: ملتان، بلد في بلاد الهند علي سمت غزنه، يعني: ملتان شهري است كه در سرزمين هندوستان در نزديكي «غزنه» واقع شده.
2- يعني: زمام امور كشور را به دست مي گيرد يا اينكه برياست مي رسد.
3- ظاهرا مقصود از مشرقي شعيب بن صالح است كه طبق بعضي از روايات از سالها پيش به ايران مهاجرت نموده و در ايران رشد و نمو يافته و طبق برخي منابع معتبر محل ولادت او «طالقان» است.
4- منظور از شيعه ي عثمان پيروان سفياني است.
5- ابر شهر نام قديمي نيشابور است، و ديلم در قسمت شمالي قزوين است، و در اصل، نامي است كه به قسمت كوهستاني گيلان بين قسمت درياي خزر و قزوين اطلاق مي شده است. نقل از لغتنامه ي دهخدا.
6- ظاهرا مراد از «فرزندم» كه حضرت فرموده است، حضرت بقيةالله -عجل الله تعالي فرجه الشريف- مي باشد. خدا داناتر است.

پرچمها و علماها برداشته مي شود، و او آنها را در اطراف و اكناف پراكنده مي كند و بسوي بصره مي آيد و آن را خراب و ويران مي سازد و كوفه را آباد مي نمايد. پس سفياني، خود را براي مبارزه ي با او آماده مي كند، و مصمم مي گردد تا با تمام قدرت و توان و نيرويي كه دارد با كمك لشريان خود او را مستأصل ساخته و بكلي نيست و نابود گرداند.

آنگاه حضرت فرمود: پس در آن هنگام كه هزاران نفر براي جنگ و مبارزه تجهيز شدند و خود را براي مقابله ي با يكديگر آماده نمودند و صفاه براي نبرد با همديگر آراسته گرديد «قوچ بزرگ» «بره» را به قتل مي رساند، و انقلابگر مي ميرد و آنگاه شخص ديگري قيام مي كند.

سپس «يماني» از «يمن» حركت كرده براي جنگ با سفياني، مي رود و «نصراني» را مي كشد، و چون آن مرد كافر و پسر فاجرش نابود گرديد و پادشاه درستكار از دنيا رفت و نايب راه خود را در پيش گرفت «دجال» بيرون مي آيد و در فريبكاري و اغواء نمودن و گمراهي مردم مبالغه مي كند، سپس (اميرالامراء) يعني فرمانرواي فرمانروايان، و قاتل كافران، آن سلطاني كه مردم در آرزويش بسر مي بردند، و عقلها در غيبت او حيران و سرگردان مانده بود ظاهر مي گردد، و او نهمين از فرزندان تو است اي حسين كه در ميان دور كن (كعبه و حطيم) ظهور مي كند، و بر جن و انس پيروز مي گردد، و از افراد پست (يا از اشخاص نزديك به خود و يا بنابر برخي از نسخه ها و روايات از ريخته شدن دو خون، كه يكي قتل امام حسين عليه السلام و ديگري كشته شدن «نفس زكيه» باشد) نمي گذرد، و همه را مجازات مي كند. خوشا به حال مردمان مؤمني كه زمان او را درك كنند، و به آن زمان برسند و آن روزگار را ببينند و يارانش را ملاقات نمايد. (1) .

گر چه اين حديث نيز مانند ساير احاديث گذشته بسياري از مسائل مربوط به (خراساني) را روشن مي كند و حوادث مربوط به زمان وي را از اختلاف و نزاع، و

ص: 497


1- الزام الناصب ج 2 ص 161، 160.

كشمكش اعراب و ايرانيان به روشني در اختيار همگان قرار مي دهد ولي از آنجائي كه قسمت آخر حديث مزبور مقداري مبهم و پچيده و براي خواننده نارسا به نظر مي رسد و دانستن آن نياز به دقت، و احاطه ي بر احاديث فراواني دارد، از اينرو ناگزيريم براي روشن تر شدن اصل جريان، و قضيه ي نهضت خراساني، روايت ديگري را كه در رابطه با حديث مذكور باشد بياوريم، و سپس آن را توضيح دهيم، تا حقيقت اين حادثه ي عجيب و غريب و ناشناخته بهتر از پيشتر آشكار گردد. و اينك متن حديث به صورت ديگر:مؤلف كتاب «غيبت نعماني» در حديث مشابهي با حديث قبلي، جريان خروج خراساني را در يك روايت مفصل از اميرالمؤمنين عليه السلام بدين صورت آورده است:

«عَنْ أَبِي عَبْدِاللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عليهالسلاَمُ ان أَمِيرالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِالسَّلاَمُ حَدَّثَ عَنْ أَشْيَاءَ تَكُونُ بَعْدَهُ الي قِيَامَ اَلْقَائِمِ فَقَالَ اَلسَّحِينُ عَلَيْهِالسَّلاَمُ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ مَتِي يُطَهِّرالِلهُ اَلْأَرْضَ مِنَ الظَّالِمِينَ فَقَالَ أَمِيرالْمُؤْمِنِينَ عليهالسَّلاَمُ لاَ يُطَهِّرالله الْأَرْضَ مِنَ الظَّالِمينَ حَتّي يُسْفَكُ اَلدَّمُ اَلْحَرَامُ ثُمَّ ذَكَرَ أَمْرَ بنيأميةَ وَ بَنِيالعَبَّاسِ فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ ثُمَّ قَالاَذَا قَامَ اَلْقَائِمُ بِخُرَاسَانَ وَ غَلَبَ عَلَيَّ أَرْضُ كُوفَانَ وَ ملتان وَ جَازَ جَزِيرَةَ بَنِي كَاوَانَ وَ قَامَ مِنَّا قَائِمٌ بِجِيلاَنَ وَ أَجَابَتْهُ اَلْآبُرُ وَ اَلدَّيْلَمَانُ وَ ظَهَرَتْ لِوَلَدِي رَايَاتُ التُّرْكِ مُتَفَرِّقاتٍ فِي الْأَقْطَارِ وَ الْجَنَبَاتِ وَ اَلْحُرُمَاتِ وَ كَانُوا بَيْنَ هَنَاةَ وَ هَنَاةَ اِذا خَرِبَتِ اَلْبَصْرَةُ وَ قَامَ أَمِيرُالْأُمَرَاءُ بِمِصْرَ فَحَكِيَ حِكَايَةً طَوِيلَةً ثُمَّ قَال:اذا جُهِّزَتِ الْأُلُوفُ و صَفَّتِ اَلصُّفُوفُ وَ قُتِلَ اَلْكَبْشُ اَلْخَرُوفُ هُنَاكَ يَقُومُ الاخرُ وَ يَثُورُ الثَّائِرُ وَ يَهْلِكُ الْكَافِرُ ثُمَّ يَقُومُ اَلْقَائِمُ اَلْمَأْمُولُ وَ الامام اَلْمَجْهُولُ لَهُ اَلشَّرَفُ وَ الْفَضْلُ وَ هُوَ مِنْ وُلْدِكَ يَا حُسَيْنُ لاَ اِبْنَ مِثْلُهُ يُظْهِرُ بَنِي اَلرُّكْنَيْنِ فِي دريسين بَالِيَيْنِ يَظْهَرُ عَلَيَّ اَلثَّقَلَيْنِ وَ لاَ يَتْرُكُ فِي اَلْأَرْضِ دَمَيْنِ طُوبِي لِمَنْ أَدْرَكَ زَمَانَهُ وَ لَحِقَ أَوَانَهُ وَ شَهِدَ أَيَّامَهُ. (1) .

«حضرت ابي عبدالله (جعفر بن محمد عليهماالسلام)، روايت نموده است كه: اميرالمؤمنين عليه السلام از پاره اي از چيزهايي كه پس از آن حضرت تا قيام قائم

ص: 498


1- غيبت نعماني ص 275 طبع صدوق، باب 14 - حديث 55.

آل محمد صلي الله عليه و آله روي خواهد داد سخن گفت: پس در آن ميان «حسين عليه السلام» عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! چه وقت خداوند روي زمين را از وجود ستمكاران پاك خواهد نمود؟ اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: خداوند روي زمين را از لوث وجود ستمكاران پاك نخواهد كرد مگر بعد از آنكه خون محترمي كه ريختن آن حرام است ريخته شود!!

سپس جريان كار بني اميه و بني عباس را ضمن حديث مفصلي بيان كرد و آنگاه فرمود: همينكه قيام كننده اي در سرزمين خراسان قيام كرد و بر سرزمين كوفان و ملتان مسلط شد و از «جزيره ي بني كاوان» گذشت و يا جزيره بني كاوان را به تصرف خود درآورد، و سپس «سيدي» از دودمان ما از اهل گيلان قيام كرد (و زمام كار مردم را به دست گرفت) و مردم (آبر) و (ديلم) او را اجابت كردند، و براي فرزندم پرچمهاي ترك كه در اطراف و اكناف و اعتاب مقدسه پراكنده اند ظاهر گرديد، و آنان در ميان اين گير و دارها و جنگ و نزاعها بودند، و هنگامي كه شهر بصره خراب گرديد و اميراميران در سرزمين مصر قيام نمود.

سپس آن حضرت داستان درازي نقل كرد: و آنگاه فرمود: سپس هنگامي كه هزاران نفر براي جنگ آماده شوند، و صفها براي مقابله با يكديگر آراسته گردد «و قوچ نر» «بچه قوچ» جاهل را به قتل رساند در آن موقع شخص ديگري بپا مي خيزد (و انتقام گيرنده انتقام مي گيرد و يا فتنه انگيز، فتنه انگيزي مي كند) و كافر به هلاكت مي رسد.

سپس آن قائمي كه مردم در انتظار و آرزوي او به سر مي برند و امام غايب و ناپيدايي كه داراي شرف و فضيلت و بزرگواري است قيام مي نمايد و او از فرزندان توست اي حسين پسري مانند او نيست و كجا نظير او را مي توان پيدا كرد در ميان دو ركن (كعبه و حطيم) و با جمعيت اندك و در دو جامه ي كهنه ظاهر مي شود و بر جن و انس پيروز مي گردد و حتي يك نفر از افراد فرومايه (و يا زميني را بدون كشت) باقي نمي گذارد. خوشا بحال كسي كه زمانش را درك كند و به آن روزگار برسد و در آن روزها حاضر و زنده باشد و يارانش را ببيند» (1) .

ص: 499


1- غيبت نعماني ص 275، 274 طبع صدوق.

خواننده ي گرامي! در اينجا لازم است پيش از آنكه درباره ي دو حديث ياد شده توضيح دهيم، نخست توضيحاتي را كه برخي از بزرگان پيرامون دو حديث مذكور آورده اند نقل كنيم و سپس ببينيم كه مقصود از قيام كننده ي خراسان، در دو حديث فوق الذكر كيست و جريان انقلاب او چگونه است.

توضيح علامه مجلسي

مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه پس از نقل حديث مزبور از كتاب «غيبت نعماني» در توضيح آن چنين مي نويسد:

(بيان) شخصي كه از خراسان قيام مي كند «هلاكوخان و يا چنگيزخان مغول» است و (جزيره ي بني كاوان) چنانكه فيروز آبادي در «قاموس» گفته است در درياي بصره مي باشد، و شخصي كه در «گيلان» قيام مي كند شاه اسماعيل صفوي است و (آبر) قريه اي نزديك «استرآباد» (گرگان) است.

و شايد منظور از: «قوچ بزرگ» شاه عباس اول باشد كه پسر خود صفي ميرزا را به قتل رسانيد، و دور نيست كه: قيام ديگري براي انتقام گرفتن از خون وي، شاه صفي، پسر صفي ميرزا باشد كه برخي از اولاد شاه عباس را كشت، و برخي را نابينا كرد. و آمدن قائم آل محمد صلي الله عليه و آله لزومي ندارد كه بلافاصله بعد از اين علائم باشد و البته امكان هم دارد كه نزديك باشد بعلاوه، اين روايت مختصري از يك كلام طولاني است كه ممكن است وقايعي از روايت ساقط شده و افتاده باشد. (1) .

گرچه مرحوم علامه مجلسي رضوان الله عليه در جلد 51 بحارالانوار ص 130 پس از نقل خطبه ي مفصلي از اميرالمؤمنين عليه السلام كه در آن خطبه از پيدايش ستاره ي دنباله داري سخن رفته است كه كنايه از قيام شخصي در ايران قبل از ظهور حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف مي باشد (و ما هم گفتيم كه ظاهرا آن ستاره ي دنباله دار همان سيدحسني معروف است) با يك اشاره ي كوتاهي توضيح خود را درباره ي شاه اسماعيل صفوي باز پس گرفته و فرموده است: اينكه: اين ستاره ي دنباله دار اشاره به شاه اسماعيل صفوي باشد بعيد است، ولي در هر صورت: اين فرمايش علامه ي مجلسي (ره) چه براي

ص: 500


1- بحارالانوار ج 52 ص 237-236.

برخي قابل قبول باشد و چه نباشد خواه ناخواه قطعي و مسلم است كه نه مقصود از قيام كننده ي خراسان، «هلاكوخان» و يا چنگيزخان مغول است. و نه هم مقصود از «قوچ بزرگ» شاه عباس است، و نه هم شخصي كه در «گيلان» قيام مي كند شاه اسماعيل صفوي است، و بزرگترين دليل آن، همان انقراض دولت صفويه و عدم ظهور حضرت است و لذاست كه مرحوم شيخ محمود «عراقي» شاگرد مرحوم شيخ مرتضي انصاري عليه الرحمه، در كتاب «دارالسلام» ص 354 بعد از آنكه حديث مذكور را با توضيح مرحوم مجلسي (عليه الرحمه) نقل مي كند، چنين مي نويسد:

مؤلف گويد: مرحوم علامه ي مجلسي، پادشاه باداد را كه از گيلان برخيزد حمل بر شاه اسماعيل صفوي كرده، و (بره نر) را كه كشته شود حمل بر شاه عباس كرده و خونخواه را حمل بر سلطان صفي، پسر شاه عباس نموده است، ولي همه ي اينها در وقتي درست است كه اين علامات را از علائم قريبه ي به ظهور ندانيم، و اگر نه با آخرت حديث امام عليه السلام فرموده است: بعد از آن، قائمي كه خلايق در انتظار ظهور او به سر مي برند قيام مي كند، موافقت ندارد.

توضيح مرحوم كاظمي

مرحوم سيدمصطفي كاظمي، متوفاي حدود سال 1236 هجري قمري، يعني: در حدود 69 سال پيش در كتاب «بشارةالاسلام» بعد از آنكه حديث مورد بحث را از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده، در توضيح آن چنين نوشته است:

«بيان» مراد و مقصود از خون حرامي كه ريختن آن حرام است «محمد بن الحسن» (نفس زكيه) است، و قيام كننده ي در خراسان، مردي است كه مردم را بسوي مهدي عليه السلام دعوت مي كند، سپس در مورد كلمه ي (ملتان) كه در حديث مزبور آمده است، چنين اظهار مي دارد كه اين كلمه، (ملتان) بكسر ميم و فتح لام است و به حسب ظاهر مراد از آن ملت اسلام و ملت كفر مي باشد.

سپس درباره ي مطالب ديگر حديث چنين مي نويسد:

(جزيره بني كاوان) جزيره اي در اطراف بصره است و اهل (آبر) گروهي هستند در نزديك «استرآباد» و مقصود از: (ديلم) قزوين، و اماكن مجاور آن است و (حرمات)

ص: 501

اعتاب مقدسه مي باشد، و معناي اينكه: (آنها در اين گيرو دارها باشند) اين جمله، كنايه از جنگهاي بزرگ و حوادث فراوان است. (1) .

توضيح:

همانگونه كه مرحوم كاظمي عليه الرحمه، درباره ي ريخته شدن خون حرام توضيح داده است مقصود از ريختن خون حرام (نفس زكيه) مي باشد، چه آنكه شهادت آن سيد بزرگوار چنانكه سابقا هم در اين باره سخن گفته ايم و مفصلا توضيح داده ايم، از علائم حتمي ظهور موفورالسرور حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي باشد، و قيام كننده ي در خراسان سيدي حسيني است كه بعدا در دنباله ي بحث، به تفصيل درباره ي او سخن خواهيم گفت: و اما قيام سيد ديگري كه از اهل گيلان باشد ظاهرا او همان سيدحسني است كه مردم پس از چندي، بعد از زمان انقلاب، باوي دست بيعت مي دهند، و با او همفكر و همگام و همصدا مي گردند و او نيز سيدي هاشمي و حسيني است كه مطابق بسياري از روايات، در دست راست و يا كتف راست او علامت و نشانه اي است كه فرمانده سپاه او هم مردي ناشناخته و مجهول القدر بنام «شعيب بن صالح» است.اما مقصود از: (آبر) و (ديلم) به حسب ظاهر، -والله اعلم-، همه ي مردم ايران است و اما اينكه در برخي از كتابها در حديث مورد بحث، كرمان، بجاي (كوفان) نوشته شده است ظاهرا اشتباه است و (كرمان) نيست بلكه همانگونه كه مرحوم علامه ي مجلسي (ره) حديث را نقل كرده است (كوفان) است. زيرا: آنچه با جزيره ي بني كاوان تناسب دارد لفظ (كوفه) مي باشد چه آنكه مطابق اخبار وارده، ايرانيان بر اثر جنگ تحميلي براي قطع حملات دشمن به داخل ايران، با زور و فشار و جنگ و مبارزه وارد خاك عراق مي شوند و در نتيجه، براي سركوبي سپاه سفياني به هنگام ظهور بسوي كوفه مي روند.و اما اينكه، در برخي از نسخه ها در مورد قيام خراساني و تسلط او بر سرزمين كوفه نوشته اند (و غلب علي ارض كوفان و الملتان) و (ملتان) را به ضم ميم خوانده اند، ظاهرا درست نيست زيرا: اين كلمه، قاعدتا همانگونه كه مرحوم كاظمي در

ص: 502


1- بشارةالاسلام ص 49.

«بشارةالاسلام» به آن اشاره نموده بايد (ملتان) يعني: دو ملت، كه مقصود از آن، ملت عراق، و ملت ايران باشد. چه آنكه به حسب ظاهر- والعلم عندالله- آنچه با تصرف جزيره ي بني كاوان مناسبت دارد مسلط شدن بر عراق، و زير نفوذ درآمدن مردم عراق است. و از اينرو اگر (ملتان) كه به معني دو ملت عراق و ايران است خوانده شود، معناي حديث مقرون به صحت بيشتري است.

جزيره بني كاوان

اما در مورد جزيره ي (بني كاوان) و موقعيت جغرافيايي آن، بنابر آنچه «ياقوت حموي» در كتاب «معجم البلدان» پيرامون اين جزيره نوشته است چنين است:«جزيره كاوان» به اين جزيره، جزيره ي بني كاوان نيز گفته مي شود و اين جزيره، همان جزيره ي «لافث» است كه جزء درياي فارس، و در بين «عمان» و «بحرين» واقع شده است، اين جزيره، در زمان عمر بن الخطاب، هنگامي كه سپاهيان اسلام براي جنگ با فارس مي رفتند، بدست عثمان بن ابي العاص ثقفي گشوده شد و به خاطر جزاير دريا، آباد و داراي سكنه بود، و دهكده ها و مزارع فراواني داشت، ولي امروز (يعني: در زمان ياقوت حموي) اين جزيره خراب، و خالي از سكنه مي باشد. (1) .

معناي قوچ در حديث

و اما كلمه ي (كبش) كه در متن حديث آمده است و معناي آن در زبان فارسي «قوچ بزرگ» مي باشد كنايه از عالمي بزرگوار و مجتهدي مسلم است كه سمت راهنمايي و رهبري و فرمانروايي مردم را بعهده دارد چه آنكه «قوچ» در ميان گوسفندان دليل راه، و مرشد و راهنما، و هدايت كننده ي آنها بسوي مسير و مقصد است و در موقع احساس خطر با اشارت مخصوص بخود، گوسفندان را از خطري كه متوجه آنها مي شود آگاه مي سازد.و در خطبه امام زين العابدين عليه السلام در شام نيز، از جمله ي صفاتي كه براي مولاي متقيان اميرمؤمنان عليه السلام آورده است فرموده است «ليث الحجاز و كبش العراق» (2) و ترديدي

ص: 503


1- معجم البلدان ج 2 ص 139 (جزيره كاوان).
2- بحارالانوار ج 45 ص 139.

نيست كه تشبيه به (كبش) در اينجا يعني در خطبه ي حضرت زين العابدين عليه السلام آنهم در وصف امام از زبان امام، كنايه از مرشد و راهنما و دليل قوم است. وگرنه معناي ديگري براي كلمه ي (كبش) يعني: قوچ، متصور نيست.

در كتاب «لسان العرب» نيز درباره ي معناي كلمه ي (كبش) مي نويسد: «كبش القوم، رئيسهم و سيدهم. يعني: كلمه ي (كبش) اگر در واقع بر انسان اطلاق شود به معناي رئيس و آقاي هر گروه است و باز مي گويد: (كبش) يعني: قوچ، در ميان هر ملت حامي آن ملت است.

معناي خروف چيست؟

و اما (خروف) آنچه درباره ي معني آن در كتب لغت آمده است اين است كه: اين كلمه به معني (بره نر) مي باشد و (خروف) به آن بره نري گفته مي شود كه بتازگي علفخوار شده و مغرور است، و پيوسته به اين طرف و آن طرف مي پرد، و خوب و بد را تشخيص نمي دهد و نصيحت پذير نيست و در حقيقت جاهل است.

در كتاب «لسان العرب در اين زمينه در ماده ي «خرف» چنين مي نويسد:

در حديث حضرت مسيح عليه السلام آمده است كه بياران خود فرمود: «انما أبعثكم كالكباش تلتقطون خرفا بني اسرائيل» يعني: شما را همچون قوچهاي بزرگ ارسال مي دارم تا اشخاص مغرور و نادان بني اسرائيل را آگاه كنيد، سپس صاحب كتاب «لسان العرب» در توضيح اين جمله چنين مي نويسد: مقصود حضرت مسيح از: (كباش) يعني: (قوچهاي بزرگ) علماء بزرگ و مقصود از: (خرفان) يعني: (بره هاي نر) جهال و نادانان بني اسرائيل بوده است.

بنابراين روي اين بيان و توضيحاتي كه درباره ي (كبش) و (خروف) آورديم جاي هيچگونه شك و ترديدي باقي نمي ماند كه مقصود از: (قوچ) در حديث مورد بحث شخصيت كم نظيري است كه وي از علماء و مراجع بزرگ، و مقصود از (خروف) شخص جاهل نادان مغروري است كه نصيحت پذير نيست و با آن عالم بزرگ به ستيز برمي خيزد و در نهايت بر اثر زشتكاريها و جهالت و ناداني، نتيجه ي اعمال ناروا و كردار ناپسند خود را مي بيند و كشته مي شود.

ص: 504

و شايد هم بتوان گفت: همانگونه كه مرحوم كاظمي عليه الرحمه عبارت عربي «قتل الكبش الخروف» را از نظر ادبي توضيح داده است، كلمه ي «كبش» مفعول، و كلمه ي «خروف» فاعل «قتل» باشد.

واگر اين توضيح درست باشد معناي عبارت كاملا برعكس مي شود و چنين معنا مي دهد كه: «هرگاه بره، قوچ را به قتل رسانيد» آنگاه زمين از وجود ستمگران پاك مي شود.

به هر حال اگر توضيح مزبور مقرون به صحت باشد، احتمالا منظور از «خروف» سفياني، و منظور از «قوچ» سيدهاشمي باشد، و او سيدي است قرشي، هاشمي، و حسني كه اندكي پيش از قتل نفس زكيه در مكه، و همزمان با روزگاري كه سپاه سفياني در عراق است، و همزمان با ورود سپاه خراساني از طريق قصرشيرين و خانقين به عراق، در نزديكي ظهور، به شهادت مي رسد، چنانكه در ضمن حديثي از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده كه فرمود:

«وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّکِیَّهِ بِظَهْرِ الْکُوفَهِ فی سَبْعِینَ مِنَ الصَّالِحینَ» (1) .

مردي پاك و شايسته با هفتاد نفر از بندگان شايسته ي خدا در پشت كوفه كشته مي شود.

به طور خلاصه، درباره ي جمله ي: «قتل الكبش الخروف» احتمالات زيادي وجود دارد كه ذكر همه ي آنها سخن به درازا خواهد كشيد، و ما به همين مقدار بسنده مي كنيم و حديث را به حال خود وا مي گذاريم تا گذشت زمان آن را تفسير كند.

و اما منظور از «دو خون» كه درحديث مورد بحث آمده است، ظاهرا منظور از آن يكي خون حضرت سيدالشهداء عليه السلام و ديگري خون نخستين شهيد آل محمد صلي الله عليه و آله يعني محسن حضرت فاطمه عليهاالسلام است. زيرا بر اساس روايات فراواني كه در تفسيرهاي عياشي و قمي و برهان نقل شده نخستين دادگاهي كه در دولت حقه تشكيل مي شود براي بررسي خون بناحق ريخته شده ي حسين بن علي عليهم السلام و محسن حضرت زهرا عليهاالسلام است. (2) .

ص: 505


1- بحارالانوار ج 52 ص 220 و 2373 و ج 53 ص 82 و بشارةالاسلام ص 58 و 175.
2- تفسير عياشي ج 2 ص 290 ح 67، تفسير برهان ج 2 ص 419، كامل الزيارات ص 334 باب 108 حديث 11.

معناي حديث اول:

اينك براي اينكه معناي دو حديث ياد شده را، بروشني دريابيم نخست جملات حديث اول را در چند جمله خلاصه نموده و به توضيح و تفسير آنها مي پردازيم و سپس به معناي حديث دوم اشاره مي كنيم.

چكيده ي حديث اول:مجموع فرمايشات اميرمؤمنان عليه السلام در حديث اول در اين چند جمله خلاصه مي شود:

1- همينكه قيام كننده اي در سرزمين خراسان، يعني: (ايران) قيام كرد، سفياني از طرف عراق به او اعلام جنگ مي دهد و لشكريان خود را براي مقابله ي با او به ايران مي فرستد ولي بر او غلبه نمي يابد.

2- مدتي پس از انقلاب سيد ديگري با وجود خراساني، برياست مي رسد و مردم ايران با وي بيعت مي كنند و فرمانش را گردن مي نهند.

3- ساداتي كه در ايران حكومت مي كنند براي مقابله با سفياني شهر (بصره) را خراب مي نمايند.

4- سرانجام در نزديكيهاي ظهور به هنگام ظاهر شدن سيدحسني و شعيب بن صالح در جنگ پيروز مي شوند و پرچم فتح و پيروزي را در سراسر عراق، و يا اماكن تحت تصرف خود در آن كشور به اهتزاز در مي آورند.

5- خراساني، صاحب اصلي انقلاب، كه از علماء بزرگ است، بر اثر ادامه دادن به جنگ باعث مي شود كه بهر صورت سفياني اول، و يا آتش افروز اصلي جنگ كشته شود و يا فرار كند و يا در هر حال از غصه بميرد.

انقلاب ايران و اعلان جنگ

درباره ي جنگ اول: آنچه از جمله ي اول استفاده مي شود و بلكه صراحت دارد اين است كه: از جمله ي علائم ظهور، كه پيش از خروج سفياني دوم در جهان واقع خواهد شد قيام كننده اي در سرزمين خراسان، يعني: در ايران، انقلاب خواهد كرد.و اين قيام كننده كه در سرزمين ايران دست به انقلاب مي زند «سيدي» «هاشمي»

ص: 506

و «حسيني» است كه اين سيد بزرگوار، مانند سادات ديگري كه موطن اصلي اجلاد بزرگوارشان «مدينه طيبه» و يا «بحرين» و «عراق» بوده، و بر اثر ظلم و ستم امويان و عباسيان كه در تاريخ حكومت سياه آنان نسبت به دودمان خاندان علوي انجام شده و از شهر و ديار اصلي خود آواره گشته و به ديگر شهرها و اماكن دور دست پناه برده اند، آباء و اجداد بزرگوار وي نيز در اطراف و اكناف عالم پراكنده شده و بسوي «چين و ملتان» رفته و از آنجا به كشور اسلامي ايران مهاجرت كرده اند.

و اين شخصيت بزرگوار، گرچه «ايراني» و از اهل ايران و خود او و برخي از پدران و اجداد بزرگواري وي نيز در اين آب و خاك رشد و نمو يافته اند اما نخستين جايي كه نياكان وي پس از جلاي وطن از مدينه، و يا بحرين و عراق، از آنجا به ايران مهاجرت كرده اند، از سوي (چين و ملتان) (1) بوده است.

و اين مطلب يكي از اسرار علوم اهل بيت عليهم السلام است كه از زبان گهربار مولاي متقيان عليه السلام بازگو شده و علي عليه السلام با آمدن چنين شخصيت والائي از فرزندان خود و حسين عليهم السلام در ايران، از سرزمينهاي دور دست كه هيچكس از حقيقت مطلب با اطلاع نبوده خبر داده است. و البته اين يك حقيقت است و جاي هيچگونه ترديدي نيست كه هيچكدام از ساداتي كه هم اكنون در ايران زندگي مي كنند، اصالتا از اهل ايران نبوده اند، زيرا بطوريكه مي دانيم تمامي سادات هاشمي، پدران و نياكان آنها از مدينه طيبه و يا بحرين، بجاهاي ديگر رفته اند.

در هر حال آنچه درباره اين شخصيت بزرگوار در جمله ي اول حديث اول آمده است همان چيزي است كه اگر خواننده ي عزيز به خاطر داشته باشد ما آن را تحت عنوان نظريات دانشمندانه، پيرامون (سيدي كه با پرچمهاي سياه از خراسان خروج خواهد نمود) آورديم.

بطور خلاصه مقصود اين است كه: مطابق فرمايش اميرالمؤمنين عليه السلام كه به فرزندش

ص: 507


1- ملتان، از شهرهاي مهم و معروف كشور پاكستان است كه در گذشته هم اين شهر، و هم خود «پاكستان» جزء شبه قاره ي (هندوستان) بوده است. كشور پاكستان بعد از جنگ بين المللي دوم بوسيله «محمدعلي جناح» از رجال مسلمان شبه قاره ي هند، از هندوستان جدا و مستقل گرديد، و در كنار جمهوري هندوستان جمهوري اسلامي پاكستان بوجود آمد. (جغرافياي كامل جهان).

امام حسين عليه السلام فرموده است «سيدي حسيني» در سرزمين خراسان و كشور ايران قيام مي كند، و چون اين سيد بزرگوار در ايران انقلاب نمود، و به پيروزي رسيد و زمام امور كشور اسلامي ايران را بدست گرفت دشمنان قرآن، و مخالفان اسلام، و مشركان اعراب، و همه ي كينه توزان بي شخصيت به وي حسد مي ورزند و از روي بغض و عداوت و كينه اي كه نسبت به سادات اهل بيت عليهم السلام دارند، حكام خودكامه ي بغداد را وادار مي كنند تا با جنگ و نزاع و ويرانگري از نهضت و انقلاب او جلوگيري كنند.

و لذا ناگهان سفياني براي در هم كوبيدن نهضتش لشكريان خود را بسوي ايران مي فرستد و آنها به شهرهاي ايران حمله مي كنند و چون لشكريان سفياني براي گرفتن ايران به كشور حمله كردند و بين لشكريان سفياني و سپاهيان آن سيد انقلابي جنگ و خونريزي بسياري روي داد، امام عليه السلام مي فرمايد لشكريان سفياني بر سيدحسيني انقلابگر غلبه نمي يابند يعني لشكريان سفياني كه ظاهرا مقصود همان سفياني اول است، نمي توانند بر سپاه از جان گذشته سيدحسيني پيروز شوند بلكه ارتش كفرپيشه عراق شكست مي خورد و تعداد زيادي از آنها رهسپار جهنم مي شوند.

قيام سيدي ديگر

درباره ي جمله ي دوم تا آخر جمله هاي بعد كه امام عليه السلام فرموده است (سپس قيام كننده ي ديگري از ما خانواده از اهل گيلان قيام مي كند) مي توان گفت: آنچه از اين جمله فهميده مي شود اين است كه:

بعد از جريان انقلاب اندكي پيش از ظهور حضرت مهدي عليه السلام سيد ديگري از دودمان اهل بيت عليهم السلام به رياست مي رسد و زمام امور مردم ايران را به دست مي گيرد، و شايد بتوان گفت كه اين سيد همان سيدحسني معروف و يا جناب سيدخراساني است كه در نفس روايت مزبور به قيام او اشاره شده و شايد هم سيد ديگري غير از او باشد، و بعد از او سيدگيلاني - كه همان حسني باشد - ظاهر شود.

به هر حال آنچه از جمله ي دوم حديث استفاده مي شود اين است كه: چون جنگ مدتي به درازا كشيد، سيد ديگري كه در واقع از اهل گيلان و يا از توابع اين استان است به رياست مي رسد، و مردم ايران با او بيعت مي نمايند و او را رئيس و فرمانرواي

ص: 508

خود قرار مي دهند، و او نيز سيدي حسيني است. (1) .

چه آنكه حضرت مي فرمايد: (ثم يقوم منا قائم بجيلان) و از اين عبارت بخوبي معلوم مي شود كه سيد اول هم «حسيني است، و چون روي سخن حضرت با «حسين» عليه السلام است چنين فهميده مي شود كه بهر حال هر دو سيد «حسيني» هستند.

و آنگاه كه دومين سيد، بر مسند قدرت قرار گرفت و مردم ايران دست بيعت بوي دادند و او را رئيس و فرمانرواي خود گردانيدند، اين سيد، (كه ظاهرا همان سيدي است كه در دست راست، و يا كتف راست او علامت و نشانه اي وجود دارد) با شخص ديگري كه او نيز ظاهرا سيدي هاشمي باشد، دست بدست هم مي دهند و متحد مي گردند و در هنگام ظهور در برابر سفياني معروف قيام مي كنند و تمام مردم ايران نيز با آنها همصدا مي شوند و پرچمها براي ياري دادن آنها برافراشته مي شود و از جمله كارهايي كه براي مقابله ي با سفياني انجام مي دهند اين است كه: شهر بصره را خراب مي كنند.

دو مطلب مهم

در آخر عبارت حديث اول كه در متن عربي حديث درباره ي قيام كننده اي كه در سرزمين خراسان قيام مي كند آورديم، دو جمله وجود دارد كه حائز اهميت و توضيح آن لازم است. و آن دو جمله اين است كه امام عليه السلام فرموده است (و يموت الثائر، و يقوم الآخر. يعني: انقلابگر مي ميرد و ديگري قيام مي كند).

آنچه از اين دو جمله فهميده مي شود، به حسب ظاهر (والله اعلم) معنايش اين است كه: بعد از گذشت مدت زماني پس از جنگ عراق عليه ايران، سيدحسيني انقلابگر كه صاحب اصلي انقلاب است مي ميرد، و پس از او شخص ديگري زمام امور مردم ايران را به دست مي گيرد. دليل اين مطلب آن است كه: در دنباله ي حديث آمده است: «پس وقتي كه پادشاه درستكار (يعني: زمامدار واقع بين) رحلت نمود و «نايب» راه خود را در پيش گرفت، دجال ظاهر مي شود و در گمراه كردن مردم مبالغه مي نمايد.

بنابراين، ممكن است نهضت «سيدحسني» و خروج فرمانده سپاه او «شعيب بن

ص: 509


1- براي اطلاع بيشتر به توضيح برزنجي شافعي كه در همين بخش چهارم تحت عنوان «نظريات دانشمندان» آورده ايم مراجعه فرمائيد.

صالح» پس از پايان زمامداري «نايب» واقع شود. چه آنكه در ابتداء حديث مزبور آمده است: «ثم يقوم منا قائم بجيلان، يعينه المشرقي في دفع شيعة عثمان» يعني: سپس قيام كننده ي ديگري از ما خانواده قيام مي كند و آن مشرقي [شعيب بن صالح]، او را در دفع پيروان سفياني ياري مي دهد. و از صدر و ذيل حديث چنين استفاده مي شود كه وي سيدي قرشي، هاشمي، حسيني، و بالاخره سيدي علوي النسب خواهد بود. (1) .

نكاتي از روايت دوم

در روايت دومي كه از كتاب «غيبت نعماني» نقل نموديم و مطالب آخر آن تا اندازه اي روشنتر از روايت اول مي باشد، نكاتي وجود دارد كه براي مزيد اطلاع نخست متن عربي قسمت آخر آن را مي آوريم و سپس يكايك آنها را حسب فهم قاصر خود توضيح مي دهيم.

در جملات آخر حديث دوم پس از كشته شدن (خروف) يعني: بره نر، چنين آمده است:

(هُنَاکَ یَقُومُ اَلْآخِرُ وَ یَثُورُ اَلثَّائِرُ وَ یَهْلِکُ اَلْکَافِرُ)يعني: آن وقت است كه ديگري بپا مي خيزد، و انقلابگر دست به انقلاب مي زند و كافر به هلاكت مي رسد.

در اين قسمت از حديث چنانكه ملاحظه مي كنيد از سه نفر سخن رفته است و از آن چند مطلب استفاده مي شود كه گرچه تشخيص آن بسيار مشكل است ولي با غور و دقت در هر دو حديث مطالبي به دست مي آيد كه تا اندازه اي برخي از جريانات را روشن مي كند.

آنچه از جمله ي اول فهميده مي شود اين است كه: مي توان از مجموع جريانات چنين نتيجه گيري كرد كه مقصود از قيام شخص ديگر سفياني دوم باشد.

و اما جمله ي دوم كه امام عليه السلام فرموده است: «و يثور الثائر انقلابگر انقلاب مي كند - يا

ص: 510


1- چنانكه پيش از اين هم اشاره كرديم آنچه از مجموع روايات استفاده مي شود اين است كه سيدهاشمي و سيدخراساني پرچم هدايت را از شرق ايران به اهتزاز در مي آورند اما سيدهاشمي حسيني مي ميرد و به مهدي عليه السلام نمي رسد ولي جناب سيدخراساني با همه ي سپاهيانش با حضرت مهدي عليه السلام بيعت مي نمايند.

فتنه انگيز، فتنه انگيزي مي نمايد و يا خون خواه براي خوانخواهي و انتقام برمي خيزد»ممكن است اشاره به نهضتها و خيزشها و انقلابها و تشنجات قبل از ظهور باشد.

و اما جمله ي سوم كه حضرت فرموده است «و كافر به هلاكت مي رسد» به حسب ظاهر- والله اعلم- ممكن است مقصود از اين شخص كافر سفياني اول يعني: همان افلق باشد كه بر اثر شكست دستيارانش در جنگ و ناكام ماندن مأموريتش به هلاكت برسد و از غصه بميرد.

اين چيزي است كه نويسنده ي اين سطور با فهم قاصر خود از دو روايت مزبور درك مي كند و البته خداوند به حقيقت امر داناتر است.

تذكر

در اينجا تذكر اين نكته ضروري است كه: گرچه قسمتهاي اول دو حديثي كه از دو كتاب معتبر «الزام الناصب» و «غيبت النعماني» نقل نموديم تا اندازه اي واضح و روشن است و نياز چنداني به توضيح و تفسير ندارد و هر خواننده بدون فكر و تأمل معناي آن را بخوبي درك مي كند، ولي قسمتهاي آخر دو حديث مزبور، بخصوص اين جمله كه امام عليه السلام فرموده است: «اذا جهزت الألوف، و صفت الصفوف، و قتل الكبش الخروف، هناك يقوم الآخر، و يثور الثائر، و يهلك الكافر...»

يعني: «هنگامي كه صفها به هم فشرده شد، و هزاران جنگجو بسوي جنگ اعزام شدند، و قوچ بره را كشت، و ديگري براي خونخواهي قيام كرد و انتقامش را گرفت، و كافر به هلاكت رسيد»، غير معلوم المراد، و توجيه و تفسير روشني از آن در دست نيست.

و هر چند كه شخصيت گرانمايه اي چون مرحوم علامه ي مجلسي - اعلي الله مقامه- پس از نقل حديث از كتاب «غيبت نعماني» در اين باره توضيحاتي داده اند، و ما نيز با مراجعه به منابع مورد اعتماد، و دقت در ساير احاديث، و اتكاء به قرائني كه در خود حديث است بعضي از مطالب دو حديث ياد شده را به اندازه ي فهم قاصر خويش توضيح داديم، اما با اين همه: توضيحات مزبور نمي تواند روشنگر همه ي واقعيات در دو حديث مذكور باشد.

ص: 511

زيرا: اكثر دانشمندان اسلامي كه دو حديث ياد شده را در كتابهاي خود آورده اند به جهت روشن نبودن برخي از حوادث كه اميرمؤمنان عليه السلام آنها را در رابطه با علائم ظهور، و نهضت خراساني و هجوم لشكريان سفياني به سرزمين ايران اسلامي پيشگوئي فرموده اند، از توضيح و تحليل همه ي مطالبي كه در دوحديث مزبور آمده است خودداري نموده، و تنها به نقل اصل حديث اكتفا كرده اند.

علي هذا، نگارنده نيز خود را ناگزير مي بيند از اين كه اين نكته را يادآور شده، و تأكيد نمايد كه: آنچه را كه وي در توضيح بعضي از جملات دو حديث مذكور آورده است، يك نظريه و استنباط شخصي است كه تنها جنبه ي احتمال دارد، و ممكن است اين احتمال مطابق با واقع باشد، و ممكن است برخلاف تصور نگارنده عاري از حقيقت باشد و اين نكته اي است كه لازم است خوانندگان گرامي بدان توجه داشته باشند.

دو روايت ديگر

1- صاحب كتاب «مجمع النورين» درباره ي برخي از حوادث قبل از ظهور، در حديثي از عبدالله بشار برادر رضاعي حضرت سيدالشهداء عليه السلام روايت كرده است كه وي گفت: حضرت حسين بن علي عليهم السلام در ضمن يك حديث طولاني چنين فرمود:«اختِلافِ الصِّنْفَينِ مِنَ العَجَمِ فِي لَفْظ كَلِمَةٍ وَ يُسْفَكُ فِيهِمْ دِمَاءٌ كَثِيرَةٌ وَ يُقْتَلُ مِنْهُمُ اَلْوفُ اَلْوفُ اَلْوَف وَ خُرُوجُ الشروسِيِّ مِنْ بِلاَدِ اَلْأَرْمِينِيَّةِ الي آذَرْبَايجَانَ يُسَمِّي بِالتَّبْرِيزِ يُرِيدُ وَرَاءَ اَلرَّيِّ اَلْجَبَلَ الأحمرَ اَلْمُتَلاَحِمَ بِالْجَبَلِ اَلْأَسْوَدِ لَزِيقِ جِبَالِ اَلطَّالَقَانِ فَتَكُونُ بَيْنَ الشروسي وَ بَيْنَ اَلْمَرْوَزِيِّ وَقْعَةٌ صَيْلَمَانِيَّةٌ يَشِيبُ مِنْهُ الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ مِنْهُ الْكَبِيرُ فَتَوَقَّعُوا خُرُوجَهُ اِلَيَّ الزَّوْراءُ وَ هِيَ الْبَغْدَادُ هِيَ أَرْضٌ مَيْشُومَةٌ هِيَ أَرْضٌ مَلْعُونَةٌ وَ يَبْعَثُ جَيْشُهُ اَلَيَّ الزَّوْرَاءُ مِأَةُ وَ ثَلاثُونَ الْفا اِلَيَّ الزَّوْرَاءِ وَ يَقْتُلُ عَلَيَّ جِسْرَهَا الَيَّ مُدَّةَ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ سَبْعُونَ اَلْف نَفْسٍ وَ يَفْتَضُّ اِثْنَيْعَشَرَ أَلْفَ بَكْرٍ وَ تُرِي مَاءَ اَلدِّجْلَة مُحْمَرّاً مِنَ اَلدَّمِ وَ مِنْ نَتْنِ اَلْأَجْسَادِ» (1) .

دو دسته از مردم «عجم» درباره ي لفظ كلمه اي (كه ظاهرا كلمه ي عدل باشد) دچار

ص: 512


1- مجمع النورين ص 297 چاپ محرم سال 1327 و بشارةالاسلام ص 85.

اختلاف مي گردند و در ميان آنان خونريزي بسيار مي شود و هزاران هزار نفر كشته مي شوند. (1) .

آنگاه فرمود: و شروسي از بلاد (ارمنيه) به سمت آذربايجان كه آن را (تبريز) مي نامند به قصد كوه سرخ پشت شهر «ري» كه متصل به كوه سياه، و چسبيده به كوهستان «طالقان» است قيام مي كند و ميان «شروسي» و مروزي (2) جنگ بسيار سختي روي مي دهد كه كودكان را پير و بزرگسالان را فرسوده مي كند.

سپس فرمود: پس در آن موقع منتظر خروج او، (يعني: آمدن سفياني) باشيد كه به سوي «زوراء» خروج خواهد نمود، و «زوراء» (بغداد) است و آن سرزمين شوم، و زميني لعن شده مي باشد، لشكري را كه متشكل از صد و سي هزار نفر است براي تسخير (بغداد) مي فرستد و تا سه روز بر روي جسر بغداد، (يعني: پل نهر دجله) مي جنگند و هفتاد هزار نفر از طرفين بر روي جسر كشته مي شوند بطوري كه آب دجله، از خون رنگين و از اجساد متعفن مي گردد، و دوازده هزار دختر را (از اهالي بغداد) بي عفت مي نمايند.

2- در حديث مشابه ديگري كه در داستان تشرف علي بن مهزيار به حضور حضرت صاحب الامر عليه السلام نقل شده و حضرت در پاسخ اين سؤال علي بن مهزيار كه ظهور حضرتش كي و چه وقت خواهد بود، علاماتي را براي هنگام قيام خود ذكر فرموده، و مرحوم علامه ي مجلسي اعلي الله مقامه مشروح اين تشرف را در كتاب پرارج «بحارالانوار» بازگو نموده: چنين آمده است:

علي بن مهزيار گفت: وقتي به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمود:

ص: 513


1- ظاهرا اين جريان مربوط به حوادث گذشته و تاريخ مشروطيت ايران است زيرا: در حديثي كه مرحوم «مرندي» در كتاب «مجمع النورين» صفحه ي 371 آن را از امام صادق عليه السلام روايت نموده، و مرحوم حائري يزدي نيز در كتاب «الزام الناصب» جلد دوم صفحه ي 161، طبع نجف آن را نقل كرده است چنين آمده است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: در ميان دو صنف از مردم «عجم» اختلافي در لفظ كلمه ي (عدل) پيدا مي شود و هزاران هزار نفر كشته مي شوند و «شيخ طبرسي» (كه ظاهرا مقصود، از او مرحوم شيخ فضل الله نوري طبرسي طاب ثراه است) با آنها مخالفت مي ورزد و او را به دار مي زنند و مي كشند.
2- (مرو) يكي از شهرهاي تاريخي ايران قديم و سابقا جزء خراسان بوده است و در زبان عربي هنگامي كه مي خواهند كسي را به اين شهر نسبت دهند «مروزي» مي گويند اين شهر فعلا جزء تركمنستان شوروي است و ظاهرا مقصود از «مروزي» جناب سيدخراساني است.

«يَا بْنَ مَهْزِيَارَ، كَيْفَ خَلَّفْتَ إِخْوَانَكَ فِي العِرَاقِ؟»، قُلْتُ: فِي ضَنْكِ عَيْشٍ وَهَنَاةٍ، قَدْ تَوَاتَرَتْ عَلَيْهِمْ سُيُوفُ بَنِي اَلشَّيْصُبَانِ، فَقَالَ: «قَاتَلَهُمُ اَللهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ، كَأَنِّي بِالقَوْمِ قَدْ قُتِلُوا فِي دِيَارِهِمْ وَأَخَذَهُمْ أَمْرُ رَبِّهِمْ لَيْلاً وَنَهَاراً»، فَقُلْتُ: مَتَى يَكُونُ ذَلِكَ يَا بْنَ رَسُولِ اَللهِ؟ قَالَ: «إِذَا حِيلَ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَ سَبِيلِ الكَعْبَةِ بِأَقْوَامٍ لَا خَلَاقَ لَهُمْ، وَاَللهُ وَرَسُولُهُ مِنْهُمْ بِرَاءٌ، وَظَهَرَتِ الحُمْرَةُ فِي اَلسَّمَاءِ ثَلَاثاً، فِيهَا أَعْمِدَةٌ كَأَعْمِدَةِ اَللُّجَيْنِ تَتَلَأْلَأُ نُوراً.

وَيَخْرُجُ اَلسَّرُوسِيُّ مِنْ أَرْمِينِيَّةَ وَآذَرْبِيجَانَ يُرِيدُ وَرَاءَ اَلرَّيِّ الجَبَلَ الأَسْوَدَ اَلمُتَلَاحِمَ بِالجَبَلِ الأَحْمَرِ لَزِيقَ جَبَلِ طَالَقَانَ، فَيَكُونُ بَيْنَهُ وَبَيْنَ اَلمَرْوَزِيِّ وَقْعَةٌ صَيْلَمَانِيَّةٌ، يَشِيبُ فِيهَا اَلصَّغِيرُ وَيَهْرَمُ مِنْهَا الكَبِيرُ، وَيَظْهَرُ القَتْلُ بَيْنَهُمَا، فَعِنْدَهَا تَوَقَّعُوا خُرُوجَهُ إِلَى اَلزَّوْرَاءِ، فَلَا يَلْبَثُ بِهَا حَتَّى يُوَافِيَ بَاهَاتَ، ثُمَّ يُوَافِيَ وَاسِطَ العِرَاقِ، فَيُقِيمُ بِهَا سَنَةً أَوْ دُونَهَا، ثُمَّ يَخْرُجُ إِلَى كُوفَانَ فَيَكُونُ بَيْنَهُمْ وَقْعَةٌ مِنَ اَلنَّجَفِ إِلَى الحِيرَةِ إِلَى الغَرِيِّ وَقْعَةٌ شَدِيدَةٌ تَذْهَلُ مِنْهَا العُقُولُ، فَعِنْدَهَا يَكُونُ بَوَارُ الفِئَتَيْنِ، وَعَلَى اَللهِ حَصَادُ البَاقِينَ»، ثُمَّ تَلَا قَوْلَهُ تَعَالَى: ﴿بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ» (1) فَقُلْتُ: سَيِّدِي يَا بْنَ رَسُولِ اَللهِ، مَا الأَمْرُ؟ قَالَ: «نَحْنُ أَمْرُ اَللهِ وَجُنُودُهُ»، قُلْتُ: سَيِّدِي يَا بْنَ رَسُولِ اَللهِ، حَانَ الوَقْتُ؟ قَالَ: ﴿اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ القَمَرُ» (2) .

اي پسر مهزيار! برادران ديني خود را در عراق به چه حالي گذاشتي؟ عرض كردم: آنها را در حال بدبختي و گرفتاري و سختي و مضيقه زندگي در حالي كه شمشيرهاي فرزندان «بني شيصبان» (يعني: بني عباس) مرتب بر سرشان فرود مي آمد گذاشتم. فرمود: خدا آنها را بكشد «قاتلهم الله أني يؤفكون» (3) گويا من هم اكنون آنها را به چشم خود مي بينم كه در خانه هاي خود كشته شده و به غضب الهي دچار گشته و امر خداوند در شب و يا روز آنها را فرا گرفته است.عرض كردم: يا بن رسول الله! اين معنا كي و چه وقت خواهد بود؟ فرمود: هنگامي

ص: 514


1- سوره يونس: آيه ي 25.
2- بحارالانوار ج 52 ص 46-42 و اكمال الدين صدوق ج 2 ص 144 (مترجم).
3- سوره ي توبه: آيه ي 30.

كه مردمي بد سيرت كه از دين و ايمان بهره اي ندارند و خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله از آنها بيزارند راه خانه خدا را بر شما ببندند و از زيارت بيت الله جلوگيري كنند، و سرخي در آسمان پديد آيد، و عمودهايي از نور كه در ميان آن خطهاي سفيدي مانند نقره سفيد و درخشنده باشد و تا سه شب پيدا شود. و شروسي، از ارمنستان و آذربايجان، به قصد كوه سياه پشت شهر ري كه متصل به كوه سرخ و چسبيده به كوههاي طالقان است خروج كند، و ميان شروسي و مروزي، جنگ بسيار سختي واقع شود كه كودكان را پير و اشخاص بزرگ را فرسوده كند و از دو طرف جمعي كشته شوند و كشته ها در ميان آن دو زياد شود.

سپس فرمود: در آن موقع منتظر او باشيد كه به طرف «زوراء» (يعني: بسوي بغداد) خروج نمايد، و در آنجا درنگ ننموده به (ماهان) (1) مي رود، سپس رهسپار «واسط» (2) عراق مي گردد و يك سال يا كمتر در آنجا مي ماند و آنگاه بسوي كوفه مي رود.و ميان آنها جنگ بسيار سخت و شديدي از نجف تا حيره، (3) و از آنجا تا (غري) (4) واقع مي شود كه عقلها را مبهوت و حيران مي كند، و آنگاه هر دو طرف، به هلاكت مي رسند و خداوند باقي مانده ي آنها را نيز درو خواهد كرد.

سپس حضرت اين آيه ي شريفه را قرائت فرمود: (بسم الله الرحمن الرحيم اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا كان لم تغن بالامس) (5) يعني: امر ما در شب و يا روز به آن دهكده رسيد، و سپس طوري آن را ازميان برديم كه گوئي ديروز نبوده است، علي بن مهزيار: مي گويد: عرض كردم: سرور من مقصود از: (امر خدا) در اين آيه چيست؟ فرمود: امر خداي عزوجل و لشكر او ما هستيم.

ص: 515


1- «ماهان» دينور و نهاوند، و نام شهري نزديك كرمان است و مرحوم علامه ي مجلسي، ذيل حديث مذكور، «ماهان» را همان نهاوند و دينور دانسته است در مراصد، و معجم البلدان هر دو كتاب ماهان را نهاوند و دينور گفته اند.
2- واسط- نام شهري است كه (حجاج) آن را بنا نموده و ميان كوفه و بصره واقع شده و فاصله ي بين آن تا هر يك از كوفه و بصره 50 فرسخ است (معجم البلدان).
3- حيره -نام شهري بوده است كه به مقدار (سه ميل) يعني حدود يك فرسخ از كوفه فاصله داشته و در جاهليت مسكن پادشاهان عرب و پايتخت (نعمان بن منذر) بوده است.
4- غري، نام سرزمين اطراف كوفه است.
5- سوره ي يونس: آيه ي 25.

عرض كردم: يا بن رسول الله آيا وقت آمدن شما (در آن وقت) نزديك است؟ فرمود: اقتربت الساعة و انشق القمر (1) يعني: قيامت نزديك شد و ماه شكافت. (يعني: در آن وقت هنگام ظهور نزديك شده است).

به حسب ظاهر آنچه از كلمه ي (شروسي) فهميده مي شود اين است كه: اين كلمه (يعني: شروسي) از ماده ي (شرس) و به معناي شراست و شرارت و شر در شر است و اشاره به پيدايش شخصي شرور و ظالم و جنايتكار و رياست طلب است كه گويا از طرف ارمنيه و يا (اروميه) به سمت آذربايجان و تبريز به قصد گرفتن ايران و عراق حركت مي كند و از آن سمت، كم كم جنگ را شروع مي كند، ولي در اين كار موفق نمي شود.

توضيح درباره دو حديث پيشين

در مورد دو حديثي كه پيش از اين درباره ي خروج «شروسي» و روياروئي او با «مروزي» و نبردهاي سهمگين آن دو تن در سرزمين ايران و عراق آورديم، گرچه عبارات و مطالب آن تا اندازه اي ابهام دارد ولي اين ابهام با روايت ديگري كه از «كعب الاحبار» درباره ي پرچمهاي سياه و جنگ فرزندان عباس با جوانان ارمنيه و آذربايجان رسيده است برطرف مي گردد زيرا، در آن روايت كه از كعب الاحبار، در مورد حضرت قائم عليه السلام و علامات ظهور آن حضرت نقل شده چنين آمده است كه وي گفت:

«حضرت قائم عليه السلام از نسل علي عليه السلام است و براي او غيبتي است مانند غيبت يوسف، و بازگشتي است مانند بازگشت (عيسي بن مريم عليه السلام) و پس از آنكه مدتي غايب شده باشد، ظاهر مي شود، در وقتي كه ستاره ي سرخ (و در نسخه ي ديگري، ستاره ي ديگري) طلوع كرده و «زوراء» كه (شهر «ري») (2) است ويران شده و (مزوره) كه بغداد است فرو رفته و خسف گرديده باشد، و سفياني خروج نموده (و ميان فرزندان عباس و جوانان ارمنيه و آذربايجان جنگ در گرفته باشد). و آن جنگي است كه هزاران هزار كشته دارد و هر كس دست بر قبضه ي شمشير جواهر نشان دارد (و پرچمهاي سياه در آن جنگ در

ص: 516


1- سوره ي قمر: آيه ي 1.
2- ما قبلا درباره ي اينكه (زوراء) نام بغداد است مفصلا توضيح داده ايم.

اهتزاز است) و آن جنگي است كه با مرگ سرخ و طاعون خطرناك آميخته است. (1) .

بر اين اساس با توضيحي كه يادآور شديم و هم چنين با توجه به اينكه حضرت ولي عصر «روحي و ارواح العالمين له الفداء» خروج شروسي و جنگ او را با (مروزي) از علائم قريبه ي ظهور موفورالسرور خود دانسته اند، نتيجه اي كه از اين دو روايت، و همچنين دو روايت قبلي بدست مي آيد اين است كه: به حسب ظاهر -والله اعلم- مراد از: «مروزي» همان سيدهاشمي خراساني و مقصود از «شروسي» شخص جنايتكاري است كه در آفريدن شر و فتنه نظير ندارد و براي اينكه نهضت سيدخراساني را به شكست بكشاند و از اهداف عاليه ي او كه زمينه سازي براي ظهور حضرت مهدي عليه السلام است، جلوگيري نمايد، براي تسخير ايران به اين كشور حمله مي كند.

نتيجه بحث

از مجموع رواياتي كه تا بدين جا درباره ي قيام خراساني آورديم نتايج بسيار جالبي بدست مي آيد كه به آنها اشاره مي كنيم.

1- پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه- ابرمردي از بازماندگان دودمان اهل بيت عليهم السلام از مشرق زمين در صحنه ي سياسي ايران ظاهر مي شود كه مردم ايران را بسوي يك انقلاب عظيم و گسترده و جهانگير رهبري مي نمايد و اين در وقتي است كه رژيم حاكم بر ايران بخواهد سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله و برنامه هاي جامع و جاويد دين مبين اسلام را در اين سرزمين تغيير دهد.

2- اين رهبر عظيم و انقلابي شخصيت گرانقدري است كه برابر اخبار وارده از نسل حسين بن علي عليهماالسلام و از اهل بيت خود حضرت مهدي عليه السلام است و نامش نام يكي از پيغمبران بزرگ الهي است.

3- چنانكه در اخبار آمده است، اجداد بزرگوار وي مانند ساير ساداتي كه بر اثر ظلم و ستم امويان و عباسيان در سراسر جهان پراكنده شده و دچار تبعيد و در بدري و آوارگي گرديده اند، در دوران فتوحات اسلام به ايران مهاجرت نموده و مدتها در سرزمين

ص: 517


1- غيبت نعماني ص 147، 145 باب 10- حديث 4 طبع صدوق.

پهناور خراسان آن روز سكونت داشته و گويا به لحاظ تبليغ اسلام و يا علت ديگري كه بر ما پوشيده است به طرف سرزمين «هندوستان» و يا (هند و چين) رفته و بار ديگر از آنجا به وطن مألوف خود (كشور ايران) مهاجرت كرده اند.

4- در هنگام قيام، مردم مؤمن و متدين و انقلابي ايران كه «شيعه» هستند، و صاحب پرچمهاي سياهند و اين پرچمهاي سياه شعار رسمي و نشانه ي استقلال و رمز پيوند ناگسستني آنها با خاندان اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است، آن شخصيت شايسته را كه از دودمان خاندان رسالت است در كار قيام و انقلاب ياري مي دهند و به لياقت و حقانيت و شايستگي رهبر خود ايمان كامل دارند.

5- حدود جغرافيايي منطقه ي قيام اين ابرمرد آزاده تاريخ در جهان، سرزمين شرق، و از شرق سرزمين خراسان، و از سرزمين خراسان منطقه ي «بلاد جبل» است كه اين منطقه از نقطه نظر جغرافيايي و منطقه اقليمي قديم در دوران رسالت رسول خدا صلي الله عليه و آله و زمان ائمه معصومين عليهم السلام چنانكه در كتب تاريخ و جغرافي قديم آمده است، عبارت از:قم، قزوين، ري، همدان، كاشان و اصفهان بوده است.

6- با پيروزي اين انقلاب براي نخستين بار بعد از چهارده قرن پايگاهي در جهان بوجود مي آيد كه به صورتي گسترده و جهاني از اسلام اصيل و انقلابي دفاع مي كند، و مذهب حقه جعفري آن چنان قوت مي گيرد و اسم و آوازه پيدا مي كند تا بدانجا كه نام شيعه بر سر زبانها مي افتد و به گوش كليه ي مردم محروم و مستضعف جهان مي رسد بگونه اي كه كسي در روي كره ي زمين باقي نمي ماند كه متوجه نشود كدام مكتب «حق» و چه راهي باطل است.

7- پس از پيروزي انقلاب ابرقدرتها و استكبار جهاني شرق و غرب جدا احساس خطر مي كنند تا بدانجا كه براي خاموش كردن شعله ي انقلاب با اينكه هنوز در نخستين گامهاي پيروزي است دست بدامان نوكران و متحدانشان در منطقه مي شوند و به كمك همديگر حكام تيره روز بغداد و سردمداران حزب بعث افلقي عراق رابه جنگ با انقلاب واميدارند، ولي با لطف و ياري خدا سرشان به سنگ مي خورد و در نتيجه همگي سرافكنده و شرمسار مي گردند.

8- اين اسطوره ي مقاومت از نخستين روز انقلاب تا استقلال كامل كشور از سلطه ي

ص: 518

اجانب با مخالفين خود چه در داخل و چه در خارج پيوسته در حال جنگ و نبرد است تا زماني كه پايه هاي حكومت اسلامي او محكم و استوار گردد.

9- اين انقلاب به طور طبيعي زمينه ساز انقلاب جهاني مهدي عليه السلام و حكومت جهاني اسلام است. چه آنكه طبق روايات وارده انقلاب همچنان ادامه دارد، و پيروزي قطعي و نهائي با تداوم انقلاب و رهبري سيدخراساني و يا سيدحسني و همكاري شعيب بن صالح در نزديكيهاي ظهور حضرت مهدي عليه السلام اتفاق خواهد افتاد بگونه اي كه ايرانيان بيعت خود را از كوفه براي حضرت خواهند فرستاد و برابر بعضي از اخبار در فتح دمشق و بيت المقدس نيز به كمك حضرت خواهند شتافت.

آري: اينها كه گفته شد يك نظريه، و استنباط شخصي نيست بلكه نتايج مجموعه اي از اخبار اهل بيت عليهم السلام است كه درباره ي قيام خراساني كه سيدي هاشمي است روايت شده است و شما خواننده ي گرامي مي توانيد همه ي اينها را در بخشهاي مختلف اين كتاب از اول تا به آخر، و به خصوص در همين بخش چهارم بخوانيد. و آن شخصيت بزرگ انقلابي را به وسيله ي روايات اهل بيت عليهم السلام بطور طبيعي بشناسيد.

ص: 519

ص: 520

بخش پنجم:عوامل پیروزی

اشاره

1- شایستگی :رهبر

2- لیاقت فرمانده شعیب بن صالح

روایات مربوط به شعیب

ثمره نقل روایات

تصوّر صحيح یک نمونه روشن

خلاصه مطلب

3-نیروی مردمی

خصوصیات ارتش و سپاه زمینه سازان

نتیجه بررسیها

ص: 521

ص: 522

عوامل پيروزي ايرانيان بر سپاه سفياني

اشاره

آنچه تا اينجا در بخشهاي چهارگانه ي گذشته آورديم درباره ي ماهيت قيام، و شناسائي «سيدحسني» و «هاشمي خراساني» بود. و اينك لازم است در اين بخش، عوامل پيروزي ايرانيان را بر لشكريان متجاوز عراق و سفياني از ديدگاه روايات مورد بررسي قرار دهيم، و البته بايد توجه داشته باشيم كه عوامل پيروزي فراوان است و ما در اينجا تنها به بعضي از آنها اشاره مي كنيم.

1- شايستگي رهبر

2- لياقت فرمانده

3- نيروهاي مردمي

شايستگي رهبر

نخستين عامل پيروزي و موفقيت ايرانيان در نهضت و جنگ، شايستگي رهبر و نقش مديريت او در طول دوران قيام و ايام جنگ است. زيرا: شكي نيست كه تنها كسي كه مي تواند افكار عمومي ملت را روشن ساخته و مردم را با راهنمائيهاي دلسوزانه و بيانات منطقي خويش بسوي ترقي و تكامل سوق داده و آنان را به وظايف اسلامي و انساني خود آشنا نموده و توده ي مردم را از خطاها و لغزشها و خطراتي كه در پيش دارند نجات بخشد، وجود رهبري دانا و آگاه و بيدار و آشنا به مسائل روز است، و اين چيزي است كه بتصديق روايات، «ايرانيان» در طول سالهاي قبل از ظهور چه در دوران نهضت و قيام و چه در دوران جنگ و نبرد از اين نعمت خدادادي برخوردارند، و

ص: 523

ما نيز در خلال بخشهاي پيشين كتاب در اين باره به مناسبت موضوع هر بحثي به مقدار لازم سخن گفته ايم و در اينجا ديگر تكرار نمي كنيم.

لياقت فرمانده

اشاره

دومين عامل مهم پيروزي ايرانيان در جنگ، وجود فردي لايق و شجاع و با شخصيت درميان فرماندهان رده ي بالاي ارتش و سپاه است كه بخصوص در اخبار و روايات به وجود چنين انسان لايق و فرماندهي توانا و نيرومند بعنوان «شعيب بن صالح» اشاره شده و از شجاعتها و فداكاريها و از خودگذشتگيهاي وي سخنها رفته است.

ما در اينجا براي اينكه خوانندگان محترم به شخصيت فوق العاده ي چنين انسان مبارزي از ديدگاه روايات اسلامي پي برده و به موقعيت سياسي نظامي، و طرحهاي جنگي وي در صحنه هاي نبرد آگاهي بيشتري پيدا كنند، نخست به معرفي كوتاهي پيرامون شخصيت و عظمت اين انسان انقلابي و نسب خانوادگي وي مي پردازيم و سپس رواياتي را كه از ناحيه ي پيشوايان ديني درباره ي او رسيده است نقل مي كنيم تا معلوم شود كه «شعيب بن صالح» كيست، و نقش او در دوره ي زمامداري سيدحسني و يا زمان نهضت خراساني چيست.

شعيب بن صالح

آنچه از مجموع رواياتي كه درباره ي «شعيب بن صالح» رسيده است استفاده مي شود اين است كه: به حسب ظاهر، شعيب بن صالح هر كس كه باشد، نام رمزي فرمانده سپاه و سردار لشكر، و پرچمدار سيدحسني، و يا سركرده ي لشكريان توانمند «هاشمي خراساني» در جنگ و لشكركشي به عراق، و عامل بسيار مؤثري در بيرون راندن دشمن متجاوز از سرزمين ايران اسلامي و شكست لشكريان سفياني است.

و او چنانكه از بعضي از اخبار وارده درباره ي وي استفاده مي شود، مردي شجاع و دلير و متهور و جنگجو و با ايمان، و سياستمداري كارديده، و از شيعيان مخلص و فداكار، و علاوه بر همه ي اينها «سيد» و (هاشمي) است.

ص: 524

و بسيار جالب و شگفت انگيز است كه اگر بخواهيم، سيدحسني و خراساني را (كه قبلا درباره ي اين دو شخصيت بزرگ بطور مفصل صحبت كرده ايم) دو فرد ممتاز، و دو شخصيت جداگانه بحساب بياوريم، نام (شعيب بن صالح) در اخباري كه درباره ي اين دو تن وارد شده است در كنار نام هر دو نفر، يعني: هم در كنار نام «سيدحسني» و هم در كنار نام (خراساني) به چشم مي خورد.

و اين مطلب يكي از نكات بسيار دقيق و باريكي است كه بخوبي گفته هاي پيشين ما را كه گفتيم: سيدحسني همان خراساني، و خراساني همان سيدحسني است، و اگر دو نفر باشند يكي برتر و بالاتر و ديگري زيردست اوست بروشني اثبات مي كند.

به هر حال: آنچه از مجموع اخبار و روايات وارده درباره ي وي فهميده مي شود اين است كه: شعيب بن صالح شخصيت ممتاز و برجسته اي است كه سمت فرماندهي سپاه و فرمانروائي لشكريان سيدحسني و يا هاشمي خراساني را بعهده دارد. اما چرا نام اصلي و حقيقي او در اخبار اهل بيت عليهم السلام نيامده است اين خود سري دارد كه حقيقت آن بر ما پوشيده است.

و شايد بتوان گفت: همانطوري كه ائمه معصومين عليهم السلام بنا به مصالحي كه خود آنرا تشخيص مي داده اند حتي در بسياري از موارد نام اصلي رهبر نهضت را هم از ديگران مستور داشته و فقط به بيان صفتي از اوصاف او در معرفي وي اكتفا نموده اند تا از خطرات سوء مصون و محفوظ بماند، از افشاء نام چنين انسان مبارزي نيز خودداري فرموده اند تا اينكه از گزند حوادث مصون مانده و مورد سوء قصد قرار نگيرد. و البته اين چيزي است كه ما با فكر ناقص و انديشه ي نارساي خويش آنرا درك مي كنيم، و خداوند به حقيقت حال آگاه و دانا است.

روايات مربوط به شعيب

اكنون براي اينكه بدانيم: شعيب بن صالح كيست؟ و نقش او در انقلاب جهاني مهدي عليه السلام چيست؟ و وظيفه ي او در طول دوران قيام ايرانيان، و زمان جنگ چه مي باشد، و آنگونه كه روايات وي را معرفي كرده اند بشناسيم، به روايتي كه در زمينه ي قيام پرشور او عليه ظلم و تجاوز، و سركوبي دشمنان دين و انسانيت رسيده است مي پردازيم.

ص: 525

و پيش از آنكه روايات مربوط به اين شخصيت بزرگ انقلابي را بياوريم متذكر مي شويم كه ما هرگز ادعا نمي كنيم كه مي توانيم خوانندگان گرامي را در معرفي شخصيت كم نظيري كه در روايات اسلامي تقريبا بطور سربسته از قيام حيرت انگيز او سخن رفته است و تا اندازه اي ماهيت قيام و كيفيت حركت انقلابي او مجهول و ناشناخته است رهبري كنيم، و تمام جزئيات قيام و حوادث مربوط به زمان او و همچنين اوضاع و احوال صحنه هاي جنگ و نبردهاي پي در پي و شكننده اش را در اختيارشان قرار دهيم.

بلكه سعي خواهيم كرد تا حدي پرده هاي ابهام را كنار زده و خوانندگان محترم را با حقايقي كه از لابلاي كتب حديث و اخبار در مورد اين شخصيت ناشناخته بدست آمده آشنا سازيم.و اينك اين شما خواننده ي عزيز و اين هم روايات.

1- در حديثي از رسول خدا صلي الله عليه و آله كه در مورد خروج مرد مبارز و شكست ناپذيري از طرف «مشرق» بنام آزادمرد تميمي روايت شده چنين آمده است:فرزند عمر، روايت كرده است كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله در ميان چند تن از مهاجر و انصار بود و علي بن ابيطالب عليه السلام در طرف چپ، و عباس (عموي آن حضرت) در طرف راست وي بودند كه ناگهان «عباس» و مردي از انصار به مشاجره و نكوهش يكديگر پرداختند و آن مردي كه از انصار بود با عباس درشتخوئي كرد، آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله دست عباس و دست علي عليه السلام را در دست مبارك خود گرفت و فرمود: در آينده از پشت اين (عباس) كسي بيرون خواهد آمد كه زمين را پر از جور و ستم خواهد كرد، و از پشت اين (علي عليه السلام) كسي بيرون خواهد آمد كه زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود.

آنگاه فرمود: پس هر گاه شما آن روزگار را دريابيد بر شماست كه به آن جوانمرد تميمي كه از سوي مشرق زمين، يعني: از طرف (خراسان و ايران) مي آيد روي آوريد، چه او صاحب پرچم، و علمدار حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود. (1) .

2- معاذ بن جبل مي گويد: در اين ميان كه من و ابوعبيده و سلمان فارسي نشسته

ص: 526


1- مقدمه ي ابن خلدون، طبع بيروت، چاپ چهارم- ص 322.

بوديم و منتظر آمدن رسول خدا صلي الله عليه و آله بوديم، ناگاه ديديم كه آن حضرت نزديك ظهر با چهره اي گرفته و رنگ متغير بر ما وارد شد و فرمود: در اينجا كيست؟ آيا ابوعبيده و معاذ و سلمان نيستند؟ گفتيم: چرا يا رسول الله! آنگاه آن حضرت فتنه ها را يادآور شد و سپس فرمود:

اين فتنه ها در شهر «زوراء» (يعني: بغداد) بپا مي شود و چه بسا مردان و زناني كه كشته مي شوند و اموالي كه بغارت مي رود و زناني كه هتك حرمت مي شوند، خدا رحمت كند آن كسي را كه در آن روزگار زنان «بني هاشم» را پناه دهد چه آنكه آنها حرم من هستند.

آنگاه آن فتنه به كوفه و نجف مي رسد و جواناني از منطقه ي خودشان (يعني: از همسايگان نزديكشان) بر آنها خروج مي كنند كه فرمانرواي آنها مردي است كه به او شعيب بن صالح مي گويند و او با آنها مي جنگد و اهل كوفه را محاصره مي كند.

بعد از آن فتنه به مدينه منتهي مي شود و مرداني كشته مي شوند و شكم زناني از بني هاشم را مي شكافند. موقعيكه اين بلا بوجود آمد بر شما (مسلمانان) لازم است كه به كوهها و جاهاي امن پناهنده شويد، و اين فتنه به اندازه ي حمل زني (يعني: نه ماه كه مدت حكومت سفياني دوم است) ادامه خواهد داشت. سپس آن جوانمرد تميمي كه شعيب بن صالح نام دارد و خدا شهرهاي شعيب را آباد كند و باران رحمتش را بر سرزمينهاي او نازل فرمايد با پرچمهاي سياه مهدوي با نصرت و ياري خداوند و دعوت حقه مي آيد، تا اينكه در بين ركن و مقام با مهدي عليه السلام بيعت مي نمايد. (1) .

3- أبي رومان از علي عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: موقعي كه (صاحبان) پرچمهاي سياهي كه شعيب بن صالح در ميان آنهاست لشكريان سفياني را شكست دادند مردم آرزوي ظهور حضرت مهدي عليه السلام مي كنند و به جستجوي او مي پردازند و اين در موقعي است كه مردم به سبب بلاهاي طولاني كه ديده اند از خروج حضرت مهدي عليه السلام مأيوس شده باشند. پس آن حضرت از مكه معظمه قيام مي كند و دو ركعت نماز مي خواند و چون از نماز فارغ شد خطاب به مردم مي گويد: اي مردم بلائي كه

ص: 527


1- الملاحم و الفتن، ج 2، ص 137، باب 60.

به امت پيغمبر و بويژه اهلبيت آن حضرت رسيد بسيار طولاني شده، اي مردم ما (اهلبيت) مقهور و مظلوم واقع شده ايم. (1) .

4- در روايتي از محمد بن الحنفيه، درباره ي «شعيب بن صالح» چنين آمده است:

«عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِيَّةِ قَالَ تَخْرُجُ رَايَةٌ سَوْدَاءُ لِبَنِي اَلْعَبَّاسِ ثُمَّ تَخْرُجُ مِنْ خُرَاسَانَ اُخْرِي سَوْدَاءَ قلانسهم سود وَ ثِيَابُهُم بِيض عَلِيٍ مُقَدِّمَتُهُمْ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ مِنْ تَمِيمٍ يَهْزِمُونَ أَصْحَابَ السفْيانِيِّ حَتّي تَنْزِلُ بَيْتَ المَقْدِسِ يُوَطِّئُ لِلْمَهْدِيِّ سُلْطَانَهُ يَمُدُّ الَيهِ ثُلَثُمِأَة مِنَ اَلشَّامِ يَكُونُ بَيْنَ خُرُوجِهِ وَ بَيْنَ أَنْ يُسَلِّمَ الْأَمْرُ الي اَلْمَهْدِيُّ عليه السلام اثنان وَ سَبْعُونَ شَهْرا» (2) .

از محمد بن الحنفيه روايت شده كه گفت: پرچم سياهي از خراسان بسود بني العباس خارج مي شود، پس از آن، پرچمهاي سياه ديگري از خراسان خروج مي كنند، كه كلاه (صاحبان) آنها سياه، و لباسهايشان (پيراهنهايشان) سفيد خواهد بود. سردار سپاه، و يا فرمانرواي آنها مردي است كه به او شعيب بن صالح مي گويند، او از طايفه ي بني تميم است، و لشكريان سفياني را شكست مي دهد تا اينكه وارد بيت المقدس مي شود و سلطنت را براي حضرت مهدي عليه السلام آماده مي نمايد. سيصد نفر از اهل شام به كمك او خواهند برخاست، بين خروج او و بين اينكه تسليم حضرت مهدي عليه السلام مي شود و زمام كار خود را بدست آنحضرت مي سپارد، هفتاد و دو ماه (يعني: شش سال كامل) فاصله خواهد بود.

از سخنان محمد بن حنفيه، چند مطلب استفاده مي شود:الف: گروه دومي، كه پس از خروج اولين پرچمهاي سياه (يعني: خروج ابومسلم خراساني) از خراسان قيام مي كنند، و پرچمهاي آنان نيز سياه است، كساني هستند كه: كلاههايشان سياه، و پيراهنهايشان سفيد است، و اين علامت از خصوصيات سادات و بخصوص روحانيت است و از آن چنين فهميده مي شود، كه بيشتر كساني كه در رأس كار و اداره ي امور كشور قرار دارند (سيد) و هاشمي، از اهل علم مي باشند. چه آنكه روايت مي گويد: (قلانسهم سود و ثيابهم بيض) يعني: كلاههايشان سياه و لباسها و

ص: 528


1- الملاحم و الفتن، ج 1، ص 64-63، باب 128.
2- الملاحم و الفتن، ص 52، باب 92، ط- منشورات الرضي و عقدالدرر، ص 126.

پيراهنهايشان سفيد است. و ترديدي نيست كه (قلانس) در لغت عرب جمع (قلنسوه) و «قلنسوه» پوششي است كه مانند (عرقچين) و امثال آن بر بالاي سر قرار مي گيرد، و به عمامه نيز اطلاق مي شود، و اينگونه پوششها در روزگاري كه ما زندگي مي كنيم معمولا مختص به سادات، و بخصوص روحانيت و كساني كه از اهل علمند اختصاص دارد زيرا: اين سادات و بويژه، روحانيون و اهل علم هستند كه عمامه ي سياه بر سر و لباس سفيد بر تن دارند و اين نكته ي دقيقي است كه در روايت به آن اشاره شده است. (1) .

ب - اين گروه، آنگاه كه كشورشان مورد تاخت و تاز دشمن، و هجوم اجانب قرار گرفت سردار سپاه و سردار لشكر و فرمانرواي ايشان مردي است كه به او شعيب بن صالح مي گويند، و او با سفياني مي جنگد و لشكريان وي را شكست مي دهد.

ج - قيام آنان و هدفشان از قيام يك هدف اصلاحي وسيع و گسترده اي است كه از روح اسلام الهام مي گيرد و اساس آنرا حمايت و دفاع از اسلام تشكيل مي دهد و به همين جهت پس از شكست لشكريان سفياني براي آزادي قدس راهي بيت المقدس مي شوند.

د: آنها زمينه ساز دولت جهاني مهدي عليه السلام مي باشند، و چنانچه كسي بتواند «شعيب بن صالح» را واقعا بشناسد، (كه البته ظاهرا تا ظهور حضرت ولي عصر -عجل الله تعالي فرجه- شناخته نمي شود) مي تواند بداند كه از زمان روي كار آمدن شعيب، تا زمان ظهور حضرت مهدي عليه السلام بيش از شش سال كامل فاصله نخواهد بود.

5- يوسف بن يحياي شافعي از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مرد ميان قامت گندمگوني كه از «وابستگان» بني تميم است، و كوسه مي باشد، و شعيب بن صالح نام دارد با چهار هزار نفر كه پيراهنهايشان سفيد و پرچمهايشان سياه است از شهر «ري» يعني: از تهران خروج مي كند، و او سردار سپاه و پرچمدار حضرت مهدي عليه السلام خواهد بود، هيچكس (در جنگ) با او روبرو نمي شود مگر اينكه وي او را شكست خواهد داد. (2) .

ص: 529


1- جهت اطلاع بيشتر به كتاب لسان العرب، ج 6، ص 181، ماده ي «قلس» و توضيح جالبي كه ابن كثير در كتاب نهايه در اين زمينه بعد از ذكر روايتي درباره ي خروج پرچمهاي سياه از خراسان در فصل مربوط به حضرت مهدي عليه السلام آورده است مراجعه فرمائيد.
2- عقدالدرر ص 131-130، البرهان متقي، ص 151، حديث 18، و الملاحم و الفتن، ص 53، باب 95.

تذكر: در متن عربي حديث: در معرفي شعيب بن صالح (مولي لبني تميم) آمده است كه ما آنرا به (وابستگان) ترجمه نموديم و چون قبلا در بخش دوم كتاب درباره ي كلمه ي (مولي) به تفصيل سخن گفته ايم لذا در اينجا توضيح نمي دهيم.

و اما كلمه ي «كوسج» و يا كوسه، كه در حديث آمده است، بر خلاف آنچه ما تا بحال شنيده و دانسته ايم كه به اشخاص بي ريش، و يا كم ريش گفته مي شود، آنگونه كه در كتب لغت درباره ي معني اين كلمه آمده است (كوسه) به كسي گفته مي شود كه بيشتر محاسن، و انبوهي ريشش بر چانه اش باشد نه بر دو طرف صورت. (1) .

در اينجا بي مناسبت نيست به اين نكته نيز اشاره كنيم كه رواياتي كه درباره ي خروج شعيب بن صالح وارد شده بصورت ظاهر مختلف و متفاوت و درباره ي محل خروج او از جاهاي مختلفي سخن رفته است كه ذيلا به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

1- در بعضي از روايات كه درباره ي محل خروج او وارد شده چنين آمده است:«يكون خروج شعيب بن صالح من سمرقند»«شعيب بن صالح از سمرقند خروج مي كند». (2) .

2- در روايت ديگري كه درباره ي خروج او و سفياني و برخي ديگر از شورشي ها و اصحاب فتنه ها وارد شده چنين آمده است:

«فَبَيْنَاهُمْ كَذَلِكَ اَذ يَخْرُجُ عَلَيْهِمْ اَلسَّمَرْقَنْدِيُّ مِنْ خُرَاسَانَ مَعَ اَلرَّايَاتِ اَلسُّوْدِ». (3) .

«در اين ميان كه آنها درگير جنگ و نبرد هستند، به ناگاه سمرقندي با پرچمهاي سياه از خراسان عليه آنها خروج مي كند.»

3- و در يك روايت ديگر آمده است كه:«

يخرج بالري رجل ربعة اسمر، مولي لبني تميم، كوسج، يقال له: شعيب بن صالح...» (4) .

«مردي گندمگون، چهار شانه، و كوسه كه از بني تميم است و شعيب بن صالح

ص: 530


1- المنجد، كتاب لغت، ماده ي «كوس».
2- بحارالانوار، ج 52 ص 213 و بشارةالاسلام ص 86.
3- كشف الحق يا اربعين خاتون آبادي ص 169 ح 28.
4- عقدالدرر 131-130، الملاحم و الفتن ص 51، البرهان متقي ص 151 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 139.

ناميده مي شود از شهر ري خروج مي كند.»

بر اساس روايات ياد شده محل خروج شعيب بن صالح مناطق مختلفي تعيين شده است كه بطور دقيق معلوم نمي شود از كداميك از مناطق نامبرده خروج مي كند.

بنابراين ممكن است بين اين روايات مختلف چنين جمع كنيم كه: محتمل است نخستين محل خروج شعيب بن صالح از سمرقند باشد وبراي ياري دادن سيدحسني خراساني به ايران بيايد و چون به شهر ري رسيد ياران فراواني به او ملحق شوند، و همانگونه كه در بعضي از روايات آمده است جناب سيدخراساني نيز او را فرمانده سپاه خود قرار دهد (1) و او و ساير نيروهاي رزمنده ي ايراني كه از سپاهيان سيدخراساني هستند در كنار يكديگر براي مبارزه ي با سفياني بسوي عراق عزيمت نمايند.

و شايد هم بتوان گفت: همانطوري كه در بعضي از تواريخ آمده است «شعيب» متولد طالقان باشد (2) و از سمرقند خروج كند و يا بالعكس اصالتا از اهل سمرقند و متولد آنجا باشد و از شهر ري خروج كند. و علي هذا شهر ري را نيز مي توان محل خروج او به شمار آورد.به هر حال تفصيل بيشتر اين مطلب در احاديث بعدي خواهد آمد.

6- جابر، از امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت فرمود: جواني از بني هاشم، (يعني: سيد) كه در دست راست او (خال) يعني: علامت و نشانه اي است با پرچمهاي سياه از خراسان خروج خواهد نمود، و پيشاپيش او مردي بنام شعيب بن صالح است كه با لشكريان سفياني مي جنگد و آنها را شكست مي دهد. (3) .

7- بزنطي از حضرت امام رضا عليه السلام نقل مي كند كه آن حضرت فرمود: پيش از اين امر (يعني: آمدن قائم عليه السلام و ظهور دولت حق) سفياني، و يماني و مرواني، و شعيب بن صالح خواهد بود. (4) .

ص: 531


1- به البرهان متقي ص 121 حديث 26 و عقدالدرر ص 128 و الحاوي للفتاوي ج 2 ص 70 و بخش چهارم همين كتاب تحت عنوان: قيام هاشمي خراساني، حديث هفتم، مراجعه فرمائيد.
2- البدء و التاريخ جلد 2 ص 175.
3- الملاحم و الفتن ص 52 باب 97 طبع منشورات الرضي.
4- غيبت نعماني ص 253 طبع صدوق.
ثمرة نقل روايات
اشاره

از مجموع رواياتي كه تا بدينجا درباره ي شعيب بن صالح، آورديم دو مطلب استفاده مي شود. يكي اينكه: شعيب بن صالح خود صاحب دعوت و فرمانرواي مطلق و هاشمي، يعني سيد است و ديگر اينكه «شعيب» سردار سپه و سركرده ي لشكر، و فرمانده سپاه است، ولي آنچه بيش از هر چيز در اين روايات جلب نظر مي كند اين است كه: «شعيب بن صالح» مردي هاشمي و سيد، و فرمانرواي سپاه آن كسي است كه با سفياني مي جنگد و لشكريانش را منهزم مي سازد.

حال، براي اينكه نسبت به شعيب بن صالح معرفت بيشتري پيدا مي كنيم گفتار يكي از دانشمندان را كه در اين باره توضيح داده است مي آوريم.

دانشمند محترم آقاي شيخ نجم الدين عسكري در كتاب تحقيقي خود، بنام «المهدي الموعود المنتظر عند علماء اهل السنه و الاماميه» درباره شعيب بن صالح چنين مي نويسد:

«بر شما خوانندگان گرامي مخفي نماند كه: رواياتي كه در كتابهاي علماء اهل سنت ذكر شده و در آنها از شرح حال شعيب بن صالح سخن به ميان آمده است، معاني آن روايات مختلف است».

از برخي از آن روايات چنين استفاده مي شود كه شعيب بن صالح، سيدي است «هاشمي» كه پيش از ظهور حضرت ولي عصر- عجل الله تعالي فرجه- خواهد آمد و از برخي ديگر چنين فهميده مي شود كه شعيب بن صالح، فرمانده سپاه آن سيدي است كه قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام قيام خواهد نمود. و اينك عين آن رواياتي كه ما به آنها دست يافته ايم نقل مي كنيم:

در كتاب «كنزالعمال» ج هفتم، صفحه ي 260 حديثي از اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي شعيب بن صالح بدين صورت نقل كرده است:

«پرچمهاي سياهي در برابر سفياني، قيام مي كنند، در ميان آنان جواني از بني هاشم «سيد» قرار دارد كه در دست چپ او خالي ديده مي شود و فرمانده سپاه او مردي از بني هاشم است كه به او شعيب بن صالح مي گويند وي لشكريان سفياني را شكست مي دهد».

ص: 532

مرحوم سيد بن طاووس در كتاب «الملاحم و الفتن» درباره ي شعيب بن صالح حديثي را بدينصورت آورده است: از ويژگيهاي جوان پيروزمندي كه از بني هاشم است اين است كه: دست او (خال) (1) يا نشانه و علامتي وجود دارد، و در پيشاپيش او شعيب بن صالح است. (2) .

در همان كتاب «الملاحم و الفتن» از جابر، از امام باقر عليه السلام نقل كرده است كه فرمود: جواني از بني هاشم (سيد) كه در دست راست او (خالي) قرار خواهد داشت قيام خواهد كرد و او با پرچمهاي سياه از خراسان خواهد آمد و پيشاپيش وي شعيب بن صالح است و او، يعني: شعيب، با لشكريان سفياني خواهد جنگيد و آنها را شكست خواهد داد. (3) .

و در حديث ديگري مي گويد: شعيب مقدمه ي خروج مهدي عليه السلام است و باز در همان كتاب «الملاحم و الفتن» روايتي را از امام حسن مجتبي عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: مردي ميان قامت سرخ چهره (احمر) و يا گندمگوني (اسمر) كه مولاي بني تميم است و كوسه مي باشد و شعيب بن صالح نام دارد با چهار هزار نفر كه پيراهنهايشان سفيد و پرچمهايشان سياه است از شهر (ري) خروج خواهد نمود. و او مقدمه ي خروج مهدي عليه السلام است با هيچكس (در جنگ) روبرو نمي شود مگر آنكه او را مي كشد، و يا فراري مي دهد. (4) .

صاحب كتاب «المهدي الموعود المنتظر» پس از آنكه اين روايات را نقل مي كند چنين مي گويد:

و اين حديث آخري را، يوسف بن يحياي شافعي در كتاب «عقدالدرر» روايت نموده، و مرحوم سيد بن طاووس در «الملاحم و الفتن» آن را نقل كرده، و جلال الدين سيوطي نيز در كتاب «العرف الوردي في اخبار المهدي» در جلد دوم صفحه ي 67 آن را آورده است و عبارات و الفاظ همه ي آنها نزديك به هم است.

ص: 533


1- ناگفته نماند كه كلمه ي (خال) در لغت عرب معاني متعددي دارد، و از جمله: (خال) بمعناي سمت فرماندهي داشتن است. به كتاب (معجم الوسيط) در لغت مراجعه فرمائيد.
2- الملاحم و الفتن، ص 53 باب 97.
3- الملاحم و الفتن، ص 53 باب 97.
4- الملاحم و الفتن، ص 53 باب 95.

آنگاه اين مرد دانشمند از مجموع احاديث مزبور چنين نتيجه گيري نموده و مي گويد: در دو حديث، از اين احاديثي كه درباره ي «شعيب» نقل گرديد مي گويد: شعيب، فرمانده سپاه مهدي عليه السلام است و ظاهرا اين دو حديث به صحت نزديكتر است.

زيرا: در حديثي از عمار ياسر روايت شده چنين آمده است كه عمار گفت: « الْمَهْدِیُّ عَلَی لِوَائِهِ شُعَیْبُ بْنُ صَالِحٍ» يعني: شعيب بن صالح پرچمدار حضرت مهدي عليه السلام است. (1) .

سپس دانشمند مزبور در آخرين توضيح خود چنين مي گويد: و جمع بين اين روايات ممكن است به اينكه بگوئيم: شعيب بن صالح اولا قبل از ظهور مهدي عليه السلام مقدمه ي خروج آن حضرت است، و سپس بعد از آنكه حضرت به امر خدا ظاهر گرديد پرچمدار، و فرمانده لشكريان آن حضرت باشد. (2) .

تصور صحيح

تصور صحيح درباره ي شعيب بن صالح، همانگونه كه دانشمند محترم آقاي عسكري در توضيح خود آورده اند اين است كه: به حسب بسياري از روايات «شعيب» صاحب اصلي دعوت و انقلاب نيست بلكه او يك انسان متهور شجاع و دلاوري است كه در هنگام جنگ و نبرد و مقابله ي با دشمن سخت حمله مي كند و مردانه مي جنگد و براي رضاي خدا قدم برمي دارد. و او يك فرد غيرمعروفي است كه كمتر كسي به او توجه دارد و دليل اين گفتار: رواياتي بي شماري است كه قسمتي از آنها در بخشهاي گذشته تقديم خوانندگان محترم گرديده و قسمتي هم در اينجا براي مزيد اطلاع تقديم مي كنيم:

1- مرحوم علامه ي مجلسي (رضوان الله عليه) در كتاب «بحارالانوار» از «غيبت نعماني» از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام درباره ي برخي از علائم ظهور كه در ضمن آن به پاره اي از ويژگيهاي ارتش و سپاه «هاشمي خراساني» اشاره شده، حديثي را بدين صورت نقل كرده است:

ص: 534


1- الملاحم و الفتن ص 53 باب 96.
2- المهدي الموعود المنتظر ج 2 ص 177.

( وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ لاَ بُدَّ مِنْ رَحًی تَطْحَنُ فَإِذَا قَامَتْ عَلَی قُطْبِهَا وَ ثَبَتَتْ عَلَی سَاقِهَا بَعَثَ اَللَّهُ عَلَیْهَا عَبْداً عَسْفاً خَامِلاً أَصْلُهُ یَکُونُ اَلنَّصْرُ مَعَهُ أَصْحَابُهُ اَلطَّوِیلَهُ شُعُورُهُمْ أَصْحَابُ اَلسِّبَالِ سُودٌ ثِیَابُهُمْ أَصْحَابُ رَایَاتٍ سُودٍ وَیْلٌ لِمَنْ نَاوَاهُمْ یَقْتُلُونَهُمْ هَرْجاً وَ اَللَّهِ لَکَأَنِّی أَنْظُرُ إِلَیْهِمْ وَ إِلَی أَفْعَالِهِمْ وَ مَا یُلْقَی مِنَ اَلْفُجَّارِ مِنْهُمْ وَ اَلْأَعْرَابِ اَلْجُفَاهِ یُسَلِّطُهُمُ اَللَّهُ عَلَیْهِمْ بِلاَ رَحْمَهٍ فَیَقْتُلُونَهُمْ هَرْجاً عَلَی مَدِینَتِهِمْ بِشَاطِئِ اَلْفُرَاتِ اَلْبَرِّیَّهِ وَ اَلْبَحْرِیَّهِ جَزَاءً بِمَا عَمِلُوا وَ ما رَبُّکَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِیدِ». (1) .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: ناچار بايد آسيائي بگردش درآيد، (2) و همين كه كاملا بگردش افتاد و پا برجا شد خداوند بنده ي خدمتگذار فرمانبرداري را كه در راه خدا بسيار سخت گير و گمنام است (3) برمي انگيزاند كه پيروزي با اوست.يارانش كساني هستند كه موي بلند دارند و صاحب ريش و سبيل هستند، لباسهايشان سياه، و صاحبان پرچمهاي سياهند، واي بحال كسي كه با آنها به دشمني برخيزد كه بي ملاحظه آنان را مي كشند.

به خداي بزرگ سوگند كه گوئي من هم اكنون آنها را مي نگرم و كارهاي آنها و آنچه را كه بدكاران و عربهاي ستمگر و جفاجو از دست آنان مي بينند در پيش چشم من است. خداوند آنان را بدون اينكه برايشان رحمي آورند بر آنان مسلط مي سازد، و در شهرهاي ساحلي و بياباني، ايشان را به جزاي آنچه كه كرده اند بي محابا مي كشند و از دم شمشير مي گذرانند و آنان را به كيفر اعمالشان مي رسانند (و ما ربك بظلام للعبيد) و پروردگار تو به بندگانش ستم روا نمي دارد. (4) .

ص: 535


1- بحارالانوار، ج 52 ص 233، 232 و غيبت نعماني، ص 257. 256.
2- مقصود از: آسيائي كه بگردش در خواهد آمد، وقوع جنگ است.
3- در عبارت عربي متن «عبدا عسفا» آمده بود كه ما آنرا به بنده ي خدمتگذار و فرمانبردار ترجمه نموديم، به كتابهاي لغت مراجعه فرمائيد، در هر صورت مراد از اين بنده سختگير غيرمشهور، بحسب ظاهر، همان شعيب بن صالح است كه كسي او را نمي شناسد و يا به او توجهي ندارد و يا اينكه در بين مردم معروف نيست.
4- از اين حديث به خوبي استفاده مي شود كه جنايت پيشگان عراقي در دريا و خشكي به دست سپاهيان ايراني به سزاي اعمال خود خواهند رسيد.

2- متقي هندي، در كتاب «البرهان» در باب هفتم حديثي را درباره ي هاشمي خراساني و شعيب بن صالح، از اميرالمؤمنين عليه السلام بدين صورت نقل كرده است.

«عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطالب عَلَيْهِالسَّلاَمُ قَالَ اذا خرجت خَيْلُ السُّفْيَانِيِّ الي اَلْكُوفَةِ بَعَثَ فِي طَلَبِ أَهْلِ خُرَاسَانَ وَ يَخْرُجُ أَهْلُ خُرَاسَانَ فِي طَلَبِ اَلْمَهْدِيِّ فَيَلْتَقِي هُوَ وَ اَلْهَاشِمِيُّ براياتٍ سود عَلَيَّ مُقَدِّمَتَهُ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ فَيَلْتَقِي هُوَ و السُّفْيَانِيُّ بِبَابِ اصْطَخَرَ فَتَكُونُ مَلْحَمَةً عَظِيمَةً فَتَظْهَرُ الرايات اَلسُّودُ وَ تَهْرُبُ خَيْلُ اَلسُّفْيَانِيِّ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَتَمَنَّي اَلنَّاسُ اَلْمَهْدِيَّ وَ يَطْلُبُونَه» (1) .

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: چون لشكريان سفياني بسوي كوفه، (و در نسخه اي از كوفه) خارج شدند، سفياني آنها را بسوي مردم خراسان گسيل مي دارد و مردم خراسان قيام مي كنند و به جستجوي مهدي عليه السلام مي پردازند.

پس سفياني، و آن مرد هاشمي كه صاحب پرچمهاي سياه است و فرمانده سپاه او مردي بنام «شعيب بن صالح» مي باشد، بهم ديگر مي رسند، و سپس سفياني با شعيب بن صالح در باب اصطخر (2) با هم روبرو مي گردند، و جنگ بسيار بزرگي در بين آن دو نفر واقع مي شود و (صاحب) پرچمهاي سياه پيروز مي گردد و لشكريان سفياني رو به هزيمت گزارده فرار مي كنند و از معركه مي گريزند. در آن هنگام مردم آرزوي مهدي عليه السلام مي نمايند و به جستجوي او مي پردازند.

اين حديث گرچه بسيار مختصر نقل گرديده است اما در عين حال پرده از روي بسياري از مبهمات احاديث ديگر، برمي دارد و به خوبي نشان مي دهد كه صاحب اصلي دعوت و نهضت «شعيب بن صالح» نيست، و بلكه مشخص مي سازد كه رهبر اصلي ايرانيان در هنگام ظهور سيدي از دودمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله است كه شعيب بن صالح در هنگامه ي جنگ سمت فرماندهي سپاه، و سركردگي لشكريان آن سيد را عهددار است.

ص: 536


1- البرهان في علامات آخرالزمان ص 152 حديث 26 باب 7.
2- اصطخر معرب «استخر» است، و آن پايتخت داريوش كبير و خشايارشاه و اردشير اول در حوالي پرسپوليس - تخت جمشيد- است، كه اسكندر مقدوني آنرا آتش زد خرابه ي آن كه يك قسمتش معروف به تخت جمشيد است در حوالي مرودشت در استان فارس نزديك شيراز باقي است. گفته مي شود: معبد آناهيتا در شهر استخر بوده و لذا پادشاهان ساساني آنجا را گرامي مي داشتند. (لغتنامه دهخدا).
يك نمونه روشن

مؤيد گفتار فوق، حديث بسيار مفصلي است كه «مفضل بن عمر» آن را از امام صادق عليه السلام روايت نموده و در آن حديث بطور صريح و روشن، شعيب بن صالح امير لشكر، و فرمانده سپاه سيدحسني معرفي گرديده است.و اينك اين شما خواننده ي عزيز، و اين هم حديث مفضل.«قَالَ اَلْمُفَضَّلُ ثُمَّ يَكُونُ مَاذا يَا سَيِّدِي فَقَالَ ثُمَّ يَخْرُجُ الحَسني الفتي اَلصَبِيحُ اَلَّذِي مِنْ نَحْوِ الدَّيْلَمِ فَيَصِيحُ بِصَوْتٍ لَهُ فَصِيحٍ يَا آلَ أَحْمَدَ أَجِيبُوا اَلْمَلْهُوفَ وَ اَلْمُنَادِي مِنْ حَوْلِ اَلضَّرِيحِ فَتُجِيبُهُ كُنُوزُ اَللَّهِ بِالطَّالَقَانِ كُنُوزٌ لاَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لاَ مِنْ فِضَّةٍ بَلْ رِجَالٌ كَزُبَرِ اَلْحَدِيدِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ اليهم عَلَيَّ البرازين اَلشُّهُبُ بِأَيْدِيهِمُ الْحِرابُ يَتَعَاوَوْنَ شَوْقاً اِلَيَّ الْحَرْبُ كَمَا تَتَعَاوَ اَلذِّئَابُ أَمِيرُهُمْ رَجُلٌ مِنْ تَمِيمٍ يُقَالُ لَهُ شُعَيْبُ بْنُ صَالِحٍ». (1) .

مفضل عرضه داشت اي آقاي من ديگر چه مي شود؟

امام صادق عليه السلام فرمود:آنگاه (سيدحسني) آن جوانمرد خوبروي نيكو منظر، كه از طرف (ديلم) فرياد برمي آورد قيام مي كند و با صداي بلند فرياد برمي آورد كه اي (آل محمد) غمگين محزون و متأسف دردمند را اجابت كنيد. و منادي يعني: فريادگر از اطراف ضريح فرياد خواهد كرد، پس گنجهاي خدا در طالقان دعوت او را اجابت خواهند نمود، و آنها گنجهائي هستند كه نه از طلاست و نه نقره بلكه دليرمرداني هستند مانند پاره هاي آهن گويا من هم اكنون آنها را مي نگرم كه بر مركبهاي تيره رنگ بسيار سخت و محكم سوارند و ابزار و آلات جنگي خود در دست دارند، و از شدت شوق، و علاقه اي كه به جنگ دارند همچون گرگهائي كه در وقت حمله فرياد برمي آورند، آنها نيز فرياد مي زنند، فرمانرواي آنان مردي از بني تميم است كه به او شعيب بن صالح مي گويند.

بنابراين با ملاحظه ي اين روايت و روايات ديگري كه در موارد مختلف درباره ي (شعيب بن صالح) آورديم نتيجه اي كه از مجموع آنها بدست مي آيد اين است كه:

نه قيام كننده از خراسان فعلي معهود است، و نه شعيب بن صالح صاحب اصلي

ص: 537


1- منتخب بصائرالدرجات ص 189، 188 ط - نجف سال 1370 هجري و بحارالانوار ج 53 ص 35 و الانوار النعمانيه ج 2 ص 87 و 88.

دعوت و نهضت است. بلكه همانطوري كه گفتيم از مجموع روايات وارده چنين فهميده مي شود كه قيام كننده، همان سيد معروف ملقب به حسني است كه البته او هم (چنانكه در سابق ثابت نموديم) حسني نيست، و بلكه «حسيني» است و شعيب بن صالح سردار لشكر، و فرمانده سپاه اوست. و اين نام ظاهرا عنواني است كه ائمه ي معصومين عليهم السلام براي فرمانده لشكريان سيدحسني و يا هاشمي خراساني انتخاب فرموده اند. حال، چرا امامان معصوم عليهم السلام او را بدين صورت معرفي فرموده اند معلوم نيست.

خلاصه مطلب

آنچه از مجموع روايات مربوط به شعيب بن صالح استفاده مي شود اين است كه: «شعيب» شخصيتي است انقلابي، خون گرم، مرد جنگ و نبرد، و از طرفداران سرسخت نهضت و علاقه مندان پر و پا قرص سيدحسني كه در هنگام جنگ و آشوب امير لشكر و فرمانده سپاه حسني است و در پيشبرد اهداف عاليه ي نهضت اسلامي و پيروزي در جنگ و بيرون راندن متجاوزان از كشور، سهم بسزائي دارد، و پس از پيروزي در جنگ و ورود ايرانيان بكوفه زماني كه به حضور حضرت مهدي عليه السلام مشرف مي شود حضرت هم او را امير لشكر و پرچمدار خود معرفي مي فرمايد.

يك مؤيد:

مؤيد گفتار فوق روايتي است كه از امام باقر عليه السلام درباره ي خروج پرچمهاي سياه از خراسان نقل شده كه آن حضرت فرموده است:(تَنْزِلُ الرَّايات اَلسُّودُ اَللَّتِي تَخْرُجُ مِنْ خُرَاسَانَ اَلْكُوفَة فاذا ظهر اَلْمَهْدِيُّ عَلَيْهِاَلسَّلاَمُ بِمَكَّةَ بَعَثَتِ اَلْيَهُ بِالْبَيْعَةِ).پرچمهاي سياهي كه از خراسان خارج مي شوند بكوفه وارد خواهند شد و چون حضرت مهدي عليه السلام در مكه ظاهر شد، آنها بيعت خود را از كوفه براي آن حضرت خواهند فرستاد.بنابراين بر اساس اين روايت ممكن است «سيدحسني» و يا (هاشمي خراساني) بيعت خود را بتوسط همان شعيب بن صالح با عده اي از كوفه براي آن حضرت

ص: 538

بفرستند و چون او بحضور حضرت شرفياب شود حضرت هم او را پرچمدار، و امير لشكر خود قرار دهد.

يك سؤال:

در اينجا ممكن است خواننده ي عزيز بپرسد، اگر مطلب اينگونه است پس چرا از رهبر اصلي كمتر سخن به ميان آمده و در بيشتر روايات از «شعيب بن صالح» گفتگو شده است؟!!

جواب اين سؤال اين است كه: آنچه موجب شده تا بيشتر نام شعيب بن صالح در روايات برده شود، همان فداكاريها و از خود گذشتگيها و شجاعتهاي كم نظير او در طول دوران جنگ و مقاومتهاي سرسختانه وي در برابر سفياني و شكست مفتضحانه ي آن مردمان از خدا بي خبر بدست تواناي اين دلير مرد فرزانه است كه سبب شهرت و معروفيت وي در روايات گرديده است وگرنه دليل ديگري ندارد، و البته خداوند به حقيقت حال داناتر است.

نيروي مردمي

اشاره

سومين عامل پيروزي ايرانيان در جنگ پس از ايمان به هدف و شايستگي رهبر و لياقت فرماندهي شجاع و شكست ناپذير چون (شعيب بن صالح) وجود نيروهاي مردمي و گروههاي جنگجوي فداكار و ايثارگر و شهادت طلب است. زيرا: چنانكه مي دانيم بين نيروهاي مردمي شهادت طلب با نيروهاي مهاجم و تسخيري كه با زور فشار و سرنيزه و اجبار براي تسخير كشوري اعزام مي شوند فرق بسيار است.

چه آنكه نيروي مردمي شهادت طلب ارتش از جان گذشته اي است كه تا سرحد جانبازي و شهادت و كشته شدن پيش مي رود و پيكار مي كند، و ارتش مهاجم، هنگام فشار و سختي در برابر حملات خورده كننده ي نيروهاي شهادت طلب كه از مال و جان و ناموس خود و كشور خويش سرسختانه دفاع مي كنند تاب مقاومت ندارد و زود تسليم مي شود.

از اين مطلب كه بگذريم بديهي است: نيروئي كه هسته ي مركزي آن زير نفوذ رهبري

ص: 539

ديني و شايسته و انقلابي و آگاه تشكيل شده باشد بطور داوطلب تشكيل يافته، و اين جمعيت فشرده و مشتاق كه از اكثريت قريب به اتفاق مردم تشكيل گرديده است با گريه ي شوق رهسپار جبهه هاي جنگ مي گردند و كوچكترين تزلزل و ترس و واهمه اي بدل راه نمي دهند. چه آنكه اين چنين نيروئي براي رسيدن به هدف، كشته شدن در راه رضاي خدا و دفاع از دين را براي خود فوزي عظيم مي دانند.

خصوصيات ارتش و سپاه زمينه سازان
اشاره

اكنون كه دانستيم يكي از بزرگترين عوامل پيروزي ايرانيان بر سپاه سفياني پس از ايمان به هدف، و شايستگي رهبر، و لياقت فرمانده و وجود نيروهاي مردمي است، بطور خلاصه به چند نمونه از رواياتي كه درباره ي اوصاف و خصوصيات ارتش و سپاه «دولت زمينه سازان» از ائمه ي معصومين عليهم السلام رسيده است اشاره مي كنيم.

نامهايشان كنيه، و نسبشان شهرهايشان است

زهري از قول پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه آن حضرت فرمود:

«تُقْبَلُ الرايات اَلسُّودُ مِنَ اَلْمَشْرِقِ تَقُودُهُمْ رِجَالٌ كَالْبُخْتِ المجلله أَصْحَابِ شُعُورٍ أَنْسَابِهِمْ اَلْقَرِّيُّ وَ أَسْمَائِهِمْ اَلْكَنِّيِّ يَفْتَحُونَ مَدِينَةَ دِمَشْقَ تُرْفَعُ عَنْهُمُ اَلرَّحْمَةُ ثَلاَثَ سَاعَات». (1) .

پرچمهاي سياهي از مشرق زمين نمايان مي شوند، مرداني قوي و نيرومند آنها را رهبري مي كنند، آنان مردماني هستند كه (بر صورت خود) موي دارند، شهرت آنها شهرهايشان [مانند، قمي، تهراني، خراساني، اصفهاني، شيرازي] و نامهايشان اسمهائي از قبيل كنيه [مانند ابوالقاسم، ابوالحسن، ابوالفضل، و ابولطالب]است.شهر دمشق را مي گشايند و به مقدار سه ساعت شفقت و رحمت از دلهايشان برداشته مي شود.

ص: 540


1- فتن نعيم بن حماد خطي، و كنزالعمال ج 11 ص 161.
مردمي گمنامند

مرحوم سيد رضي عليه الرحمه در «نهج البلاغه» ضمن خطبه اي از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت درباره ي برخي از فتنه هاي آخرالزمان فرمود:«فِتَنٌ کَقِطَعِ اَللَّیْلِ اَلْمُظْلِمِ لاَ تَقُومُ لَهَا قَائِمَهٌ وَ لاَ تُرَدُّ لَهَا رَایَهٌ تَأْتِیکُمْ مَزْمُومَهً مَرْحُولَهً یَحْفِزُهَا قَائِدُهَا وَ یَجْهَدُهَا رَاکِبُهَا أَهْلُهَا قَوْمٌ شَدِیدٌ کَلَبُهُمْ قَلِیلٌ سَلَبُهُمْ یُجَاهِدُهُمْ فِی سَبِیلِ اَللَّهِ قَوْمٌ أَذِلَّهٌ عِنْدَ اَلْمُتَکَبِّرِینَ فِی اَلْأَرْضِ مَجْهُولُونَ وَ فِی اَلسَّمَاءِ مَعْرُوفُونَ فَوَیْلٌ لَکِ یَا بَصْرَهُ عِنْدَ ذَلِکِ مِنْ جَیْشٍ مِنْ نِقَمِ اَللَّهِ لاَ رَهَجَ لَهُ وَ لاَ حَسَّ وَ سَیُبْتَلَی أَهْلُکِ بِالْمَوْتِ اَلْأَحْمَرِ وَ اَلْجُوعِ اَلْأَغْبَرِ». (1) .

در آينده فتنه هائي همانند پاره هاي شب تاريك ظاهر خواهد شد كه براي جلوگيري از آن كسي قيام نخواهد كرد. (2) و هيچ پرچم [و سپاهي] كه فتنه انگيزان آنها را براي فتنه آماده كرده اند برگردانيده نخواهد شد. آن فتنه ها مانند شتري كه مهار گرديده و جل و پالان بر آن گذاشته، و سوار بر آن، بيش از حد طاقتش آن را مي دواند، بسوي شما رو مي آورد.

فتنه انگيزان گروهي هستند كه اذيت و آزارشان بيشتر است تا غارت نمودنشان (3) گروهي با آنان جهاد خواهند كرد و در راه رضاي خدا به مبارزه آنها خواهند برخاست كه در نزد گردنكشان خوار و ذليل و در روي زمين مجهول و ناشناخته و قدر منزلتشان معلوم نيست ولي در آسمان مشهورند. (4) .

پس هنگام پيدايش آن فتنه ها واي بر تو اي بصره از سپاهي كه بر اثر خشم و غضب خداوند پيدا مي شود و گرد و غبار و صدائي ندارد. در آن هنگام زود باشد كه ساكنينت بمرگ سرخ، يعني: كشته شدن، و گرسنگي غبارآلوده مبتلي گردند.از اين جمله كه حضرت فرموده است (هنگام پيدايش آن فتنه ها واي بر تو اي بصره) بخوبي معلوم مي شود كه تمامي آن فتنه ها در عراق و مربوط به آن است.

ص: 541


1- نهج البلاغه فيض الاسلام ص 301 و شرح ابن ابي الحديد ج 7 ص 102 خطبه ي 101.
2- يعني: كسي توانائي خاموش كردن آن فتنه ها را ندارد.
3- يعني: منظورشان از ايجاد فتنه بيشتر نابود كردن اشخاص است نه به دست آوردن غنيمت.
4- در آسمان مشهورند يعني: مردمان خداپرست و از جان گذشته و مقرب درگاه الهي هستند كه خودپرستان و ستمگران و گردنكشان و قدرت طلبان به چشم حقارت به آنان مي نگرند و اينان براي رضاي خدا و خوشنودي او با فتنه جويان و آشوبگران مبارزه مي كنند.

سخني از ابن ابي الحديد:ابن ابي الحديد معتزلي در «شرح نهج البلاغه» در شرح اين جمله كه حضرت فرموده است: (گروهي با آنان جهاد خواهند كرد كه در روي زمين مجهول و در آسمان معروفند) مي نويسد:اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است: (آنها در روي زمين مجهولند بدين لحاظ است كه اين گروه ناشناخته پيش از پيدايش اين جهاد، گمنام بوده اند و اين سخن حضرت، انذاري به پيدايش جنگ بزرگ و خونيني است كه در آخرالزمان بوقوع خواهد پيوست) (1) .

رنگ پرچمهايشان سياه

عبدالله بن مسعود از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت مي كند كه در ضمن حديثي فرمود:

خاندان من، پس از من با رنجها و سختيها مواجه خواهند شد و در شهرها آواره خواهند گرديد تا اينكه گروهي از اينجا بيايند و با دست خود به مشرق اشاره نمود و فرمود: آنان «صاحبان پرچمهاي سياهند» و حق خود را مطالبه مي كنند ولي حقشان را به ايشان نمي دهند، تا دو بار يا سه بار اتمام حجت مي كنند ولي آن را به ايشان نمي دهند، از اين رو به نبرد برمي خيزند و مي جنگند و پيروز مي شوند الخ. (2) .

و در اين باره، محمد بن الحنفيه نيز از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه آن حضرت ضمن خطبه ي مفصلي، درباره كساني كه از مشرق قيام خواهند كرد و با حزبي كه در بغداد (دجله) بوجود مي آيد خواهند جنگيد فرمود: آنان صاحبان پرچمهاي سياه و مردم مستضعفي هستند كه خداوند به آنها عظمت و نيرو مي بخشد و آنان را پيروز مي گرداند. (3) .

در شجاعت نظير ندارند

ثوبان از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله بازگو مي كند كه آن حضرت فرمود: پرچمهاي سياه از

ص: 542


1- شرح نهج البلاغه حديدي ج 7 ص 104.
2- ينابيع الموده ج 2 ص 18 ط- اسلامبول چاپ اول.
3- كنزالعمال ج 14 ص 592 و ص 597.

طرف مشرق ظاهر مي شود و آن چنان با اهل فتنه مي جنگند و مبارزه مي كنند و آنها را مي كشند كه تا آن موقع هيچ گروهي بدانسان نجنگيده باشد و هيچ قومي را بدانسان نكشته باشند. (1) .

خداشناس واقعي هستند

متقي هندي از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: خوشا بحال (طالقان) در طالقان گنجهايي است كه از طلا و نقره نيست، و لكن در آنجا مردان دانشوري هستند كه خدا را آنگونه كه بايد بشناسند شناخته اند و آنان ياوران حضرت مهدي عليه السلام در آخرالزمان مي باشند. (2) .

فرمانروايشان سيد است

اصبغ بن نباته از اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت در ضمن خطبه ي مفصلي راجع به علائم آخرالزمان فرمود:

«پرچمهايي از مشرق زمين (به سوي عراق) رو مي آورند كه علامت ندارند، جنس اين پرچمها از پنبه و كتان و حرير نيست بر روي پوشه ي آنها نوشته شده است «لا اله الا الله، محمد رسول الله» (3) و سيدي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله اين پرچمها را رهبري مي كند. پيوسته به پيش مي تازند تا اينكه به كوفه مي رسند، آنها خونهاي پدران خود را مطالبه مي كنند. (4) .

آرزوي شهادت دارند

از ويژگيهاي اين شيفتگان حق و عدالت، و عاشقان آزادي و عزت نفس كه زير بار ذلت نمي روند و با مقاومتي افتخارآفرين در خون خود مي غلطند و سرانجام در راه

ص: 543


1- عقدالدرر ص 126.
2- البرهان في علامت مهدي آخرالزمان ص 150 حديث 14.
3- در اين زمينه قبلا به تفصيل سخن گفته ايم.
4- بحارالانوار، ج 52 ص 274 و ج 53 ص 83.

هدف مقدس خويش به پيروزي مي رسند اين است كه: آنان ادعاي شهادت دارند و آرزو مي كنند كه در راه رضاي خدا كشته شده و به فيض بزرگ شهادت نائل شوند.

و اينك اوصاف دقيق اين مردم خداجوي با ايمان را كه جزء ياوران صديق امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي باشند، (و پيش از ظهور مبارك حضرتش بپا مي خيزند، و براي برپائي حكومت جهاني آن حضرت زمينه سازي مي كنند، و در برابر دشمنان سرسختانه به نبرد سرنوشت ساز خود ادامه مي دهند، و شبانه روز در جبهه هاي جنگ در انتظار رسيدن به هدف بسوي مقصد حركت مي كنند و به تعبير امام صادق عليه السلام (پارسايان شب و شيران روزند) از بيان درربار امام صادق عليه السلام بشنوي .

فضيل بن يسار مي گويد: امام جعفرصادق عليه السلام فرمود:

براي او يعني براي امام زمان عليه السلام گنجي در طالقان (1) هست كه از طلا و نقره نيست، و پرچمي است كه از روزي كه آن را پيچيده اند برافراشته نشده است (2) در آنجا مرداني هستند كه دلهاي آنان مانند پاره هاي آهن است. شكي در ايمان به خدا در آن دلها راه نيافته و در طريق ايمان به خدا از سنگ سخت محكم تر است اگر آنها را وادارند كه كوهها را از جاي بركنند آنها كوهها را از جاي بركنده و از ميان برمي دارند.

لشكر آنها قصد هيچ شهري نمي كنند جز اينكه آن را خراب مي نمايند (دقت كنيد) و تو گوئي بر مركبهاي جنگي خود همچون بازهاي شكاري هستند. و خود را براي تبرك به زين مركب امام مي سايند. آنها در جنگ امام را پروانه وار در ميان گرفته و با جان خود از وي دفاع مي كنند و هر كاري كه داشته باشد برايش انجام مي دهند. آنها راد مرداني هستند كه شبها نمي خوابند، زمزمه ي آنها در حال عبادت همچون زمزمه ي زنبوران عسل است، شبها بعبادت مشغولند، و بر مركبهاي جنگي خود شب را به صبح مي آورند.

رُهبانٌ بِاللَّیلِ لُیوثٌ بِالنَّهارِ،هُم أطوَعُ لَهُ مِن الأَمَهِ لِسَیِّدِها،کَالمَصابیحِ،

ص: 544


1- ناگفته نماند كه اين گنج، همان گنجي است كه امام صادق عليه السلام درباره ي خروج سيدحسني به (مفضل بن عمر) فرمود: چون سيدحسني قيام كرد، گنجينه هاي طالقان دعوتش را اجابت مي كنند.
2- مقصود از اين پرچم، همان پرچم شيعيان است كه پس از خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام و چند صباحي هم در دوران امام حسن مجتبي عليه السلام ديگر برافراشته نشده است و اين فرمايش امام عليه السلام اشاره به حركت انقلابي تشيع قبل از ظهور و بالا رفتن پرچم شيعيان در ايران و جهانگير شدن آوازه و شهرت مذهب شيعه مي باشد.

کَأَنَّ قُلوبَهُمُ القَنادیلُ،وهُم مِن خَشیَهِ اللّهِ مُشفِقونَ، یَدعونَ بِالشَّهادَهِ،ویَتَمَنَّونَ أن یُقتَلوا فی سَبیلِ اللّهِ،شِعارُهُم:یا لَثاراتِ الحُسَینِ،إذا ساروا یَسیرُ الرُّعبُ أمامَهُم مَسیرَهَ شَهرٍ،یَمشونَ إلَی المَولی أرسالاً،بِهِم یَنصُرُ اللّهُ إمامَ الحَقِّ.(آنان پارسايان شب، و شيران روزند، و در اطاعت و فرمانبرداري امام خويش، بيش از كنيزي كه نسبت به آقاي خود فرمانبردار است پافشاري دارند. آنها مانند چراغهاي درخشنده اند، دلهاي آنان همچون قنديلها روشن و تابنده است از خوف و خشيت خداوند واهمه دارند دعا مي كنند كه خداوند شهادت را نصيبشان گرداند. و آرزو مي كنند كه در راه خدا كشته شوند. شعارشان (يا لثارات الحسين) اي خونخواهان حسين است. همينكه به حركت درآمدند رعب و وحشت آنها پيشاپيش به اندازه ي مسير يكماه در دلهاي دشمنانشان جاي مي گيرد. بدين گونه بسوي كعبه مقصود به پيش مي روند. و خداوند هم بوسيله ي آنها (اين پيشگامان بسوي حق و حقيقت) امام به حق را پيروز مي گرداند). (1) .

نتيجه بررسيها

از مجموع روايات و بررسيهائي كه در ضمن پنج بخش در اين كتاب به عمل آمده اين نتايج بدست مي آيد.

1- پيش از ظهور مبارك حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مردي در سرزمين مشرق، از ايران اسلامي دست به انقلاب مي زند و عليه بيدادگران قيام مي كند كه: سيد، و هاشمي، و قرشي، و از دودمان خاندان اهل بيت عصمت و طهارت و از نسل سيدالشهداء (حسين بن علي عليهماالسلام) و همنام با يكي از پيغمبران بزرگ الهي است.

اين مرد وارسته، شخصيت گرانقدري است كه بدون هيچگونه ترس و واهمه در محيط رعب و وحشت و استبداد فرياد وااسلاماه سر مي دهد و مردم را به طرف حق دعوت مي كند و در روزگاري كه دستگاههاي دولتي وقت محيط اسلامي ايران را با تبليغات زهرآگين خود عليه اسلام مسموم كرده اند بياري اسلام مي شتابند و با فريادهاي پي در پي و سخنان دلنواز خود ابرهاي تيره ي تبليغات مسموم را كنار مي زند و

ص: 545


1- بحارالانوار، ج 52 ص 308، 307.

سرانجام بر اثر مقاومت و پايمردي، چهره ي زشت و كريه بيدادگران زمان خود را به مردم معرفي مي كند و بر همه ي آنها پيروز مي شود.

2- اين سيد بزرگوار، به منظور اينكه مسلمانان در بند و آزاديخواهان ستم كشيده را از چنگال استبداد سياه رهانيده و از تغيير قوانين الهي و سنت رسول الله جلوگيري به عمل آورد، در كمال قدرت و شهامت مردانه وارد ميدان مي شود و منطقش اين است كه: اي مسلمانان بفرياد اسلام برسيد (يا آل احمد اجيبو الملهوف). (1) .

3-او مرد مبارز شكست ناپذيري است كه از جنگ و مبارزه ي با دشمن واهمه ندارد بلكه برعكس، جهاد در راه خدا را دوست مي دارد و لذا با قامتي افراشته و استوار قد علم مي كند و در برابر ابرقدرتها مردانه مي ايستد و همه ي دشمنان اسلام را به وحشت مي اندازد.

4- سردمداران كفر جهاني براي در هم كوبيدن انقلابش حكام خود فروخته ي بغداد را كه در رأس آنان (افلق يهودي) قرار دارد، به جنگ با او وادار مي كنند، و حزب بعث افلقي عراق، تمام قواي ارتشي و نظامي و نيروهاي به اصطلاح ملي همه را يكجا براي مقابله ي با آن سيد بزرگوار اعزام مي دارد ولي پس از مدتي شكست مي خورد. (2) .

5- متجاوزان پس از شكستهاي پي در پي و رانده شدن از خاك ايران با كمك كفر جهاني و ايادي استعمار و دست نشاندگان آنها در منطقه، پيشنهاد صلح و سازش مي دهند، ولي ديگر مردم ايران نمي پذيرند و زير بار ذلت نمي روند. (3) .

6- مدتي پس از انقلاب كه زمان آن در روايات مشخص نشده است سيد ديگري كه در دست راست او (خال) و يا در كتف راستش، علامتي ديده مي شود برياست مي رسد و زمام قدرت را در كشور به دست مي گيرد كه فرمانده سپاه او به حسب ظاهر و آنچه از اخبار استفاده مي شود سيدي بعنوان (شعيب بن صالح است) كه البته به حسب روايات گمنام است و شناخته نمي شود، و شعيب كسي است كه شكست قطعي لشكريان سفياني به دست اوست. (4) .

ص: 546


1- به بخش سوم بروايات مربوط به سيدحسني مراجعه فرمائيد.
2- به بخش چهارم، در موضوع قيام خراساني قسمت روايات مراجعه فرمائيد.
3- به بخش دوم، قسمت روايات مربوط به مشرق و پرچمهاي سياه: از نخستين حديث ببعد مراجعه فرمائيد.
4- به بخش چهارم، در موضوع قيام خراساني حديث پنجم و ششم مراجعه فرمائيد.

7- در وقت جنگ علاوه بر قواي ارتشي و نظامي و انتظامي و سپاه، تمام مردم ايران نيز (بجز تعداد معدودي مخالف) اين سادات را حمايت مي كنند، و بطور دسته جمعي دشمن را شكست مي دهند، و سپاهيان پيوسته به پيش مي روند تا به كوفه برسند و در آنجا نيز با لشكريان (سفياني) مي جنگند و آنها را تار و مار مي سازند، و زنان و دختراني كه درنجف اشرف به اسارت لشكريان سفياني درآمده اند نجات مي دهند، و پس از شش سال جنگ و مبارزه (كه در برخي از روايات به اين مدت تصريح شده) كوفه را محل استقرار و پايگاه نظامي نيروهاي مسلح خويش قرار مي دهند و در انتظار فرج مي مانند تا مهدي عليه السلام ظاهر شده و با او بيعت كنند.

8- مدتي پس از ورود به كوفه و ماندن در آنجا خبر مسرت بخش ظهور مبارك حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف به آنها مي رسد و آنها از همان كوفه بيعت خود را براي حضرت مهدي عليه السلام مي فرستند، و مراتب تسليم و فرمانبرداري خويش را نسبت به آن حضرت اعلام مي دارند.

9- در وقت تشريف فرمائي حضرت حجة بن الحسن العسكري صلوات الله و سلامه عليه و علي آبائه الطاهرين بطرف سرزمين شام، در فتح بيت المقدس با ساير نيروهاي رزمنده ي اسلام، به كمك حضرت ولي عصر (عج) مي شتابند و در زمره ي ياران صديق و جان نثاران حضرتش در زير لواء پيروزش با دشمن سرسخت اسلام (يهود) پيكار مي كنند و بيت المقدس را از زير تلسط يهود و چنگال خونين (كشور غير قانوني اسرائيل غاصب) بيرون مي آورند.

10- پس از ورود حضرت به عراق، و تشريف فرمائي آن جناب به شهر تاريخي كوفه، و نخستين سخنراني كه اشك شوق در چشمان حاضرين مي دود و به صورتها و گونه ها جريان مي يابد و دلها از ديدن چهره ي نوراني و تابنده ي آن حضرت به طپش افتاده و ضربان قلبها چندين برابر گرديده و از كثرت جمعيت و همهمه ي مردم، كسي نمي داند كه آن حضرت چه مي گويد، سيدحسني و يا سيدحسيني كه ظاهرا همان سيدخراساني موعود روايات است با تمام اتباع و ياران و سربازان و ارتشيان و سپاهيان و فرماندهان با حضرت بيعت مي كنند، و بعد از آن سراسر دنيا از لوث وجود كافران و منافقان و ستمكاران، بوسيله ي قيام شورانگيز حجت خداوند پاك خواهد شد، و مردم مؤمن و خدا

ص: 547

شناسان واقعي تا پايان روزگار در رفاه و آسايش و امنيت بسر خواهند برد. (1) .

اين بود خلاصه اي از اخبار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام در رابطه با قيام ديني و حركت اسلامي ايرانيان (يعني: زمينه سازان دولت جهاني مهدي عليه السلام) كه ما با همه ي كمي بضاعت علمي در حد توان خويش، فشرده اي از آنها را در اين مجموعه گردآوري نموديم.

و البته آنچه را كه تا بدين جا آورديم قطره اي از قطرات درياي بيكران علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است كه ما آن را از ميان هزاران حديث و روايت (پيرامون نهضت ديني ايرانيان و دولت زمينه سازان حكومت جهاني مهدي عليه السلام) بيرون كشيده و در اختيار شما خوانندگان گرامي قرار داديم و اميدواريم با اين خدمت ناچيز، توانسته باشيم گامي هر چند كوچك بسوي كشف حقيقت برداشته باشيم.

خاتمه

اكنون كه مسئوليت خويش را به پايان برده و به آنچه مي خواستيم رسيديم بي تناسب نيست به مناسبت پايان كتاب و بحثي كه درباره ي (زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام) به عمل آورديم، نظر خوانندگان گرامي را به جريان اجتماع اصحاب حضرت قائم عليه السلام و مراسم بيعت با آن بزرگوار در كنار خانه خدا در مكه معظمه جلب نمائيم.

مرحوم سيد بن طاووس «رحمه الله»، مشروح اين جريان را در كتاب «الملاحم و الفتن» از بيان «اميرالمؤمنين عليه السلام» اينگونه بازگو كرده است:

«اصبغ بن نباته، مي گويد: اميرالمؤمنين عليه السلام، خطبه اي خواند و از خروج حضرت مهدي عليه السلام و ياران او نام برد، ابوخالد حلبي يا كابلي عرضه داشت يا اميرالمؤمنين! اوصاف مهدي عليه السلام را براي ما بيان فرما؟ آن حضرت فرمود: مهدي عليه السلام از نظر خلقت، و اخلاق، و نيكوئي شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله است.

ص: 548


1- خواننده ي عزيز براي پي بردن به نتيجه ي بررسيهايي كه در اينجا بطور فشرده بيان گرديده است، لازم است تمام مطالب كتاب را از اول به آخر بخوانيد و بخواندن يك بخش و دو بخش قناعت نكنيد، چه آنكه نتايج حاصله، نتيجه ي بررسيهاي مجموع بخشهاي پنجگانه كتاب است و از اينرو طبيعي است كه با خواندن يك، يا دو بخش، نتيجه ي مطلوب بدست نخواهد آمد.

آيا مي خواهيد شما را از ياران او و نامهاي ايشان آگاه نمايم؟ عرضه داشتيم آري يا اميرالمؤمنين. فرمود: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: اول آنها از بصره، و آخر آنها از (يمامه) خواهد بود.

آنگاه آن حضرت عدد اصحاب قائم عليه السلام را برشمرد و مردم هم مي نوشتند. تا اينكه فرمود: پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله آنها را براي من شماره فرمود: تا اينكه مطابق عدد اصحاب «بدر» 313 نفر شدند.

و سپس فرمود: خداوند آنها را از مشرق و مغرب زمين به يك چشم بهم زدن نزد خانه ي كعبه جمع مي كند و هنگامي كه بر اهل مكه وارد مي شوند مردم مكه مي بينند گروهي به دور (خانه ي) كعبه اجتماع كرده اند كه تاريكي و ظلمت از ميان آنها رخت بربسته و صبح اميد آنها طلوع كرده و يكديگر را صدا مي زنند و مي گويند: موعد نجات فرا رسيد و مردم به آنها نگاه مي كنند و فرمانروايانشان غرق در تفكرند.

آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: گوئي من هم اكنون آنها را مي نگرم، كه قد و قامت آنها يكي، زي و لباس آنها يكي، و صورت و شكل همه ي آنها يكي است و مثل اينكه چيزي را گم كرده باشند و به دنبال آن مي گردند درباره ي آن متحير و متفكرند. تا اينكه ناگهان آن مردي كه خلقا و خلقا و جمالا كه شبيه ترين مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله است از پشت پرده ي كعبه بيرون مي آيد و نزد آنها مي رود و آنها به او مي گويند:

آيا تو همان مهدي موعود هستي؟ و او مي گويد: آري: من همان مهدي موعود مي باشم. آنگاه آن حضرت به آنها مي فرمايد: درباره ي چهل خصلت با من بيعت كنيد و راجع به ده خصلت با من شرط نمائيد.

احنف پرسيد: مولاي من آن خصلتها كدامند؟ علي عليه السلام فرمود: آنها با آن حضرت بيعت مي كنند كه: دزدي نكنند، زنا نكنند، كسي را (بناحق) نكشند، هتك حرمت محترمي را ننمايند، به مسلماني فحش ندهند، بمنزل كسي هجوم نبرند، و كسي را بغير حق نزنند، خود را به وسيله ي (طلا) زينت نكنند، لباس خز نپوشند لباس حرير در بر نكنند، نعلين هاي (صراره) نپوشند، مسجدي را خراب نكنند، راه بر كسي نبندند، در حق يتيمي ظلم روا ندارند، راهي را خوفناك نسازند، مكر و حيله ننمايند، مال يتيم را نخورند، هم جنس بازي نكنند، شراب نخورند، امانت را خيانت نكنند، خلف وعده

ص: 549

ننمايند، گندم و جو را احتكار نكنند، كسي را كه به آنها پناه مي برد بقتل نرسانند، شكست خورده ي (در جنگ) را تعقيب ننمايند، خوني را (بنا حق) نريزند، بكشتن شخصي كه در جنگ مجروج شده اقدام ننمايند، لباس زبر و خشن بپوشند، خاك را متكاري خود قرار دهند، نان جو بخورند، به چيز كم راضي باشند، براي خدا آنطور كه شايد و بايد جهاد نمايند، بوي خوش ببويند، و از نجاست دوري كنند. (1) .

و آن حضرت هم با آنها شرط مي كنند كه: معاشر و ملازمي براي خود انتخاب نكنند، هر وقت آنها راه بروند و هر جا آنها بخواهند او هم با آنها برود، به چيز كم قانع باشد، زمين را بياري خدا پر از عدل و داد نمايد آنطور كه پر از ظلم و جور شده باشد، خدا را آنگونه كه شايد و بايد عبادت كند. (2) .

آنگاه با لشكريان و سپاهيان حركت مي كند تا اينكه (وادي فتنه ها) را پشت سر مي گذارد، (و يا تا اينكه وادي فتنه ها متروك شوند) و سپس (حسني) با دوازده هزار نفر به آن حضرت ملحق مي شود و آن بزرگوار به (حسني) مي گويد: من از تو به اين امر سزاوارترم، و حسني از او مطالبه ي دليل و برهان مي نمايد، پس آن حضرت به پرنده اشاره مي كند، و پرنده بر كتف مباركش فرود مي آيد، و سپس عصائي كه در دست دارد بر زمين مي زند و عصا سبز مي شود بگونه اي كه شاخه و ساقه و برگ برمي آورد، آنگاه (حسني) لشكر را تسليم حضرت مي نمايد و خود در جلو لشكر قرار مي گيرد. و يا اينكه خروج حسني مقدمه خروج مهدي عليه السلام خواهد بود. (3) .

تفصيل قيام به روايت ديگر:

در حديث ديگري كه ابوبصير از امام صادق عليه السلام روايت كرده مشروح جريان قيام حضرت ولي عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) و اجتماع ياران آن حضرت در مكه بدين صورت آمده است:

«مسعده مي گويد: ابوبصير از صادق آل محمد عليه السلام پرسيد آيا همانطور كه

ص: 550


1- ناگفته نماند كه (شش خصلت) از خصلتهاي (چهلگانه) در حديث نيامده، و گويا از قلم افتاده است.
2- بايد توجه داشت كه از شرائط ده گانه، چند شرط ديگر ذكر نشده است.
3- الملاحم و الفتن ص 145 تا 150 باب 79 طبع بيروت، و منشورات الرضي.

«اميرالمؤمنين عليه السلام» شماره ي اصحاب قائم عليه السلام را مي دانست، جا و مكان آنها را هم مي دانست؟ فرمود: آري، به خدا قسم اسم آنها و اسم پدران آنها و (نام) جا و مكانشان را يكي يكي مي دانست.

ابوبصير، عرضه داشت: قربانت گردم هر چه را علي عليه السلام مي دانست امام حسن عليه السلام هم مي دانست، و آنچه را كه امام حسن عليه السلام مي دانست امام حسين عليه السلام هم مي دانست، هر چه را امام حسين عليه السلام مي دانست شما هم مي دانيد، پس مرا از تعداد اصحاب حضرت قائم عليه السلام و مكان ياران آن حضرت مطلع فرمائيد.

امام عليه السلام فرمود: روز جمعه بعد از نماز نزد من بيا. ابوبصير گفت: روز جمعه حضور حضرت شرفياب شدم فرمود: نويسنده و منشي تو كجاست؟ عرض كردم او كاري داشت و من خوش نداشتم كه وقت حاجت خود را به تأخير اندازم. آنگاه آن حضرت به شخصي فرمود: بنويس: (1) بسم الله الرحمن الرحيم

اين خلاصه ي آن چيزي است كه پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به علي بن ابي طالب عليه السلام املاء فرموده و نام و نشان اصحاب حضرت قائم عليه السلام كه هنوز در دنيا نيامده اند براي آن حضرت بيان فرموده است.

اصحاب حضرت قائم عليه السلام، در آن سالي كه در آن امر خدا ظاهر مي شود و صدائي از آسمان شنيده خواهد شد، همگي در يك شب در مكه اجتماع خواهند كرد، و همگي آنها از نجباء، و فقهاء، و حكام، (و فرمانروايان مردم) خواهند بود.

آنها سيصد و سيزده نفرند كه خدا همه ي آنها را در يك شب جمعه در مكه ي معظمه جمع خواهد نمود، و يك شب را در بيت الله الحرام به صبح خواهند آورد و احدي از آنها تخلف نخواهد كرد. آنگاه فردا صبح كه مي شود در كوچه هاي مكه پراكنده مي شوند و به دنبال خانه و پيدا كردن منزل مي گردند كه در آن سكنا نمايند. و اهل مكه آنها را نمي شناسند، زيرا در آن موقع كارواني از شهرها براي حج يا تجارت نزد آنها سابقه ندارد.

پس عده اي از اهل مكه به يكديگر مي گويند: اين گروه غريبي كه ما امروز آنها را در

ص: 551


1- به كتاب «الملاحم و الفتن» از: ص 201 تا 205 مراجعه فرمائيد.

مكه مي بينيم تاكنون نديده ايم، اينها كه اهل يك شهر نيستند، از يك قبيله هم نيستند، اينها كه اهل و عيال و مركب سواري هم ندارند؟!!

در اين ميان كه آنها با يكديگر مشغول گفتگو هستند ناگهان مردي از (بني مخزوم) مي آيد، (و سخن آنها را قطع مي كند) و مي گويد: من ديشب خواب عجيبي ديده ام كه خيلي از آن خائف و ترسانم، آن جمعيت مي گويند: بيا با هم نزد (فلان ثقفي) برويم، و تو خوابت را براي او بگو:

پس نزد آن مرد (ثقفي) مي روند و آن مرد (مخزومي) خواب خود را بدينگونه نقل مي كند كه: شب گذشته در عالم خواب ديدم كه قطعه ي ابري از آسمان فرود آمد تا اينكه بر خانه ي كعبه فرو نشست، بعد از آن ديدم كه در ميان آن ابر ملخهايي كه داراي بالهاي سبزي بودند قرار داشت، سپس ديدم كه آن ملخها بطرف يمين و شمال (يعني: راست و چپ) به پرواز درآمدند، به هيچ شهري نمي رسيدند مگر آنكه آن را آتش مي زدند و با هيچ بنايي مصادف نمي شدند مگر آنكه آن را ويران مي ساختند!!!

آنگاه آن مرد (ثقفي) مي گويد: تعبير اين خواب اين است كه: در شب گذشته لشكري از لشكرهاي خدا بر شما وارد شده كه شما قدرت مقاومت با آنها را نداريد. مي گويند: آري، به خدا قسم ما امروز چيز عجيبي ديديم و آنگاه جريان آن جمعيت را براي آن مرد ثقفي نقل مي كنند، و سپس از نزد او بيرون مي روند تا بر آن جمعيت يورش برند ولي خداوند دلهاي آنها را پر از خوف و رعب مي نمايند و با يكديگر مشورت مي كنند و مي گويند: درباره ي اين گروه (اندك) عجله نكنيد زيرا كه اينها تاكنون عمل ناپسندي انجام نداده اند، و اسلحه اي به روي شما نكشيده اند و عمل خلافي را مرتكب نشده اند، و شايد هم در ميان اينها مردي از قبيله ي شما وجود داشته باشد، اگر عمل برخلافي از اين گروه صادر شد آنگاه شما مي توانيد آنها را از شهرتان بيرون كنيد.

ولي آنها مردماني عبادت كارند و سيماي مردمان نيكو دارند و مشغول انجام عبادت و اعمال حج هستند و آنها در خانه اي هستند كه هر كس در آن خانه داخل شود مأمون است مگر وقتي كه در آن حادثه اي را ايجاد نمايد و اينها حادثه اي را ايجاد نكرده و آشوبي بپا نكرده اند تا جنگ با آنها واجب شود.

مرد مخزومي كه سرپرست آن مردم است مي گويد: من مطمئن نيستم كه پشت سر

ص: 552

اين جمعيت قوه و نيرويي نباشد و اگر آن نيروئي كه پشت سر اينها قرار دارد، و او اصل و ريشه است بيايد حقيقت امر اين عده روشن خواهد شد، و كار آنها بزرگ خواهد شد، پس قبل از آنكه اصل جريان كار اينها معلوم شود آنها را شماره كنيد تا ببينيد كه اين گروه كوچك با اين جمعيت كم در اين شهر قدرت و عزتشان زياد است و آنها بيهوده به اينجا نيامده اند و (قطعا) كاري خواهند داشت. و من گمان ندارم كه تعبير خواب رفيق شما جز حق چيز ديگري باشد.

پس بعضي از اهل مكه به يكديگر مي گويند: بر فرض اينكه به اندازه ي همينها جمعيت بيايد شما نبايد ترس و واهمه داشته باشيد و از آنها بترسيد، زيرا كه اين گروه اسلحه ندارند و سنگر و پناهگاهي ندارند كه به آن پناهنده شوند. اگر لشكر و سپاهي به طرف شما آمد آنگاه شما مي توانيد در مقابل آنها قيام كنيد و آنها در مقابل شما چون شربت آبي خواهند بود كه شخص تشنه بياشامد.

پيوسته در اينگونه گفتگوها خواهند بود تا شب فرا رسد و خواب بر آنها مستولي گردد، پس متفرق مي شوند و بعد از رفتن ديگر اجتماع نخواهند نمود. (چه آنكه فرداي آن روز) قائم عليه السلام قيام مي كند. و اصحاب حضرت «قائم» عليه السلام مانند فرزندان يك پدر و مادر كه صبح پراكنده مي شوند(و از منزل بيرون مي روند) و شب هنگام اجتماع مي نمايند با يكديگر ملاقات مي كنند.

ابوبصير: عرضه داشت: فدايت شوم! غير از اين عده در روي زمين مؤمني نخواهد بود؟ فرمود: چرا، ولي اين عده اي كه قائم آل محمد صلي الله عليه و آله در ميان آنها مي آيد از نجباء و فقهاء، و حكام و قضاتي هستند كه ظاهر و باطنشان يكي است و هيچ حكمي بر آنها مشكل نمي شود.

سخن آخر

خواننده ي گرامي! در پايان كتاب لازم است به اين چند نكته توجه فرمائيد:

الف: هر چند كتاب حاضر بر اساس روايات اسلامي به نقل از شيعه و سني درباره ي «زمينه سازان انقلاب جهاني مهدي عليه السلام» نگارش يافته و در حقيقت مجموعه اي از روايات و نظريات دانشمندان اسلامي است كه ما آنها را گردآوري نموده و در اختيار

ص: 553

همگان قرار داده ايم، اما در عين حال: هرگز ادعا نمي كنيم كه همه ي آنچه را كه در اين كتاب آورده ايم صد در صد همان است كه ما گفته و نوشته ايم و اين است و جز اين نيست. چه آنكه ممكن است كسان ديگري از همين روايات و همين نظريات دانشمندان چيز ديگري استفاده كنند و مطالب ديگري را استنباط نمايند.

ب: مطابق روايات بي شماري كه در متون منابع اصيل اسلامي مندرج است، كساني كه از سرزمين شرق، و يا از «خراسان» اندكي پيش از ظهور حضرت ولي عصر-عجل الله تعالي فرجه- قيام مي كنند چه آنها را ايراني بدانيم و چه از مردم خراسان، خواه و ناخواه برابر اخباره وارده ي از معصومين عليهم السلام زمينه ساز حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام مي باشند، و قيام و انقلابشان تا انقلاب امام قائم عليه السلام و برپائي حكومت جهاني اسلام همچنان ادامه خواهد داشت.

ج: كليه ي رواياتي كه از طرق شيعه و سني درباره ي برخي از علائم نزديك به ظهور رسيده است به روشني گواه مي دهند كه نخستين مرحله ي قيام مردم مشرق، براي زمينه سازي حكومت جهاني حضرت مهدي عليه السلام به رهبري ابرمردي از دودمان اهل بيت عليهم السلام كه شخصيت فوق العاده و چهره ي محبوبي در بين ايرانيان است انجام مي شود، حال اين رادمرد بزرگ انقلابي «حسني» باشد يا «حسيني» در «سيد» بودن وي از نظر اخبار معصومين عليهم السلام شك و ترديد نيست.

د: با در نظر گرفتن مجموع احاديثي كه در اين كتاب آورده ايم و كليه ي قرائن موجود از اوضاع آشفته ي جهان امروز كه طبق روش طبيعي وجود يك رهبر الهي و مصلح حقيقي را ايجاب مي كند، و هيچ انقلابي در جهان بدون زمينه مناسب امكان پذير نيست چه آنكه: «أبي الله أن يجري الأمور الا بأسبابها»، بدون ترديد، انقلاب اسلامي ايران - آن هم به رهبري مردي بزرگ از دودمان اهل بيت عليهم السلام از شرق، كه سيدي هاشمي و حسيني و از نسل فاطمه و علي عليهماالسلام و از سلاله ي پاك رسول خدا صلي الله عليه و آله و نامش نام پيغمبري است، و در برخي از روايات نيز به قيام چنين انسان آزاده اي از ايران اسلامي تصريح شده - زمينه ساز حكومت جهاني اسلام در آينده ي تاريخ است.

ه: گرچه مطابق اخبار وارده، قيام ديني ملت مسلمان ايران به رهبري بزرگ مردي از دودمان رسول خدا صلي الله عليه و آله (بعنوان سيدحسيني) يكي از اساسي ترين نشانه هاي ظهور

ص: 554

مبارك ولي عصر - عجل الله تعالي فرجه - و از علائم قريبه ي به ظهور است اما بهرحال، ظهور مبارك آن حضرت كي، و چه وقت، و در چه زماني اتفاق خواهد افتاد، و از زمان قيام ايرانيان تا وقت ظهور حضرت مهدي عليه السلام چه اندازه طول خواهد كشيد و چه حوادثي به وجود خواهد آمد همه ي اينها منوط به حكمت و مصلحت خداوند است.

خداوندا! اينك كه بسياري از نشانه هاي ظهور وليت آشكار گرديده و با پيروزي انقلاب اسلامي ايران نور اميدي در دلهاي محرومان و مستضعفان جهان روشن شده و چشمهاي توده هاي مردم محروم از سراسر جهان از هر سو، به ايران اسلامي متوجه گشته، ديدگان رميده و هجران كشيده ي ما را كه با دلي خونبار از طول انتظار به راه آن كعبه ي مقصود يعني: (مهدي فاطمه عليهماالسلام) دوخته شده، به جمال دلاراي حضرتش روشن و منور بفرما.

خداوندا! با لطف و عنايت خاص خودت چشم ما را بينا، و گوش ما را شنوا، و انديشه ي ما را صائب و كارساز فرما تا بر هوسهاي سركش نفس أماره پيروز گرديم، و اگر در اشتباهيم در پرتو چراغ روشني بخش عقل و انديشه به فرا راه سعادت هدايت يابيم.

خداوندا! آتشهائي كه دشمنان انسانيت خصوصا و دشمنان اسلام عموما در سراسر جهان و كشورهاي اسلامي برافروخته اند، در پرتو مجاهدتهاي بي امان امت اسلامي كه در همه جا بفرمان تو عاشقانه مي رزمند، و حماسه ها مي آفرينند تا به كعبه ي مقصود برسند، با ظهور وليت نور آل محمد صلي الله عليه و آله آن انتقام گيرنده اي كه بفرمان تو از دشمنان آل محمد صلي الله عليه و آله انتقام خواهد گرفت، خاموش بگردان.

أَللّهُمَّ اِنّا نَشْكُو اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا وَ غَيبَةَ وَلِيِّنا وَ كَثْرَةَ عَدُوِّنَاوَ قِلَّةَ عَدَدِنَا وَ شِدَّةَ الْفِتَنِ بِنا وَ تَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَيناأللهم بِرَحمَتِكَ فَرِّجْ عَنّا عَلَيَّ ذَلِكَ بِفَتْحٍ مِنْكَ تعجلهو نَصْرٍ تُعِزُّهُ وَ سُلْطانِ حَقٍ تُظْهِرُه

ص: 555

ص: 556

فهرست منابع

تصویر

ص: 557

تصویر

ص: 558

تصویر

ص: 559

تصویر

ص: 560

تصویر

ص: 561

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109