مرزهاى توحيد و شرك در قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : سبحاني تبريزي، جعفر، - 1308

عنوان و نام پديدآور : مرزهاي توحيد و شرك در قرآن/ نگارش جعفر سبحاني؛ ترجمه مهدي عزيزان

مشخصات نشر : تهران: نشر مشعر، 1380.

مشخصات ظاهري : ص 237

شابك : 964-6293-88-310000ريال ؛ 964-6293-88-310000ريال ؛ 964-6293-88-310000ريال ؛ 964-6293-88-310000ريال

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : اصل كتاب دو نام دارد "التوحيد و الشرك في القرآن الكريم" و "بحوث قرآنيه في التوحيد و الشرك يبحث..."

يادداشت : چاپ دوم: 10000 :1380 ريال

يادداشت : كتابنامه: ص. 231 - 225؛ همچنين به صورت زيرنويس

موضوع : توحيد -- جنبه هاي قرآني

موضوع : شرك -- جنبه هاي قرآني

شناسه افزوده : عزيزان، مهدي، مترجم

رده بندي كنگره : BP104/ت9 س 23041 1380

رده بندي ديويي : 297/159

شماره كتابشناسي ملي : م 80-2691

ص:1

پيش گفتار مترجم

برخورد و تضارب انديشه ها، شرط لازم براى تكاپوى انديشه ها است. از به هم پيوستن پرسش و پاسخ، فرزند فرخنده دانش زاده مى شود و افكار آماده، به بارگاه رشد و كمال مى رسند. پرسش ها و نقدها نه مانند باد پاييزى اند كه باعث خزان برگ و بَر درخت دانش شوند، بلكه مانند نسيم بهارى اند كه دانه هاى خفته در خاك يا گياهان تازه رسته را، به رستن و شكفتن و برگ و بار مى نشانند.

البته و صد البته اين همه در صورتى است كه پرسش و پاسخ و تضارب انديشه ها با هدف فهم حقيقت صورت گيرد و از مسير درست جدال احس راه بگذراند. امّا آنجا كه هدف، چيرگى بر حريف مقابل و با ابزار جدال جاهلانه باشد، به جاى علم و انديشه، كينه ها و دشمنى ها شعله مى گيرد و خرمن انديشه ورزان را مى سوزد.

تعصبات ملّى و نحله اى و يا انگيزه هاى ناپاك سياسى، گاه از پشت پرده نقش مى آفريند و مباحثات زلال علمى را گل آلود مى كند. در ا ين ميان، عالمان امين و خردمندانند كه بايد هوشمندانه راه مباحثات علمى ار از چاه منازعات سياسى و عصبى باز شناسند و جهاد مقدّس خود را به غنيمت ناچيز دنيا نفروشند.

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص: 6

نقدها و پرسش هايى كه پيرامون برخى اعتقادات اسلامى مانند توسل، طلب شفاعت، زيارت قبور، بنا بر قبور و ... مطرح شده است، زمينه اى را براى حلّ بعضى گره ها و يا تفصيل برخى مجمل ها فراهم آورده است.

اين كتاب كه به خامه استوار استاد بزرگوار و نويسنده گرانقدر حضرت آيةاللَّه سبحانى در اين زمينه تدوين و تأليف گرديده، از جمله گام هاى است كه در اين ميدان برداشته شده است. گرچه ايشان تاكنون كتاب هاى متعددى در اين زمينه نگاشته اند كه هر كدام از زاويه اى برجسته و مفيد و مؤثر بوده است، امّا كتاب حاضر را مى توان از جهت جامعيت مطالب، اتقان استدلال ها با استفاده از منابع شيعى و سنّى و نيز اختصار و حج كم، بهترين آن ها شمرد. پيراسته بودن اين اثر از نيش طعن و استخفاف، و آراسته بودن آن به زبان شيرين آيات و روايات و استدلال هاى متقن بر اساس آن دو، نويسنده را در رسيدن به هدفش كه همانا رفع سوء تفاهم ها و نزديك ساختن دل هاى مسلمانان به يكديگر است، كام رواتر ساخته است.

اميد آن كه تلاش ناچيز اين بنده، مقبول درگاه كريم منّان و مورد پسند ارباب فهم و كمال، واقع شود.

الهى چنان كن سرانجام كار

تو خشنود باشى و ما رستگار

مهدى عزيزان

قم- مؤسسة امام صادق عليه السلام

آذر 1379/ رمضان 1421

ص: 7

مقدّمه مؤلّف:

الحمد للَّه ربّ العالمين، و الصلاة و السّلام على سيدالمرسلين وآله و صحبه المنتجبين.

كتابى كه پيش روى شماست، مباحث فشرده اى پيرامون توحيد و شرك در قرآن كريم است كه به نسل رو به رشد و فرزندان امت اسلامى تقديم مى كنيم. بدان اميدكه گامى در راه حفظ كيان و وحدت كلمه مسلمانان و نجات آنان از چنگال شرك و راهنمايى به دژ مستحكم توحيد برداشته باشيم.

همان طور كه مى دانيد هدف برتر تمامى انبياء الهى، ستيز با شرك و ويران نمودن پايگاههاى شرك آلوداست.

(وَ لَقَدْ بَعَثْنا فِى كُلِّ امَّةٍ رسولًا أَنِ اعْبُدوا اللّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ).(1) «ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از


1- نحل/ 36.

ص: 8

طاغوت اجتناب كنيد».

مسئله توحيد و شرك از مسايل مهم عصر ما به شمار مى رود، به ويژه آنكه دست مايه اى براى گسستن وحدت مسلمانان و صفوف آنان شده است. بنابر اين بر هر مسلمانى حفظ توحيد كلمه و مستحكم ساختن روابط خود با برادران دينى، واجب و لازم است.

پيرامون اين موضوع، در ضمن يك مقدمه و فصولى چند سخن خواهيم گفت.

*** بيشترين سخن در اين كتاب درباره «توحيد در عبادت» است، آنهم نه درباره اصل كلّى آن كه مورد اتّفاق همه مسلمانان است، بلكه درباره مواردى كه تصوّر شده كه انجام آنها با اين اصل كلى هماهنگ نيست و به اصطلاح علما و دانشمندان، گفتگو درباره كبراى قياس (ايّاك نعبد) نيست، بلكه سخن درباره موضوعاتى است كه تصور شده از مصادق پرستش خداست.

مؤلّف

ص: 9

كلمه توحيد و توحيد كلمه

اسلام بر دو كلمه اساسى مبتنى است:

1. «كلمه توحيد»، يعنى؛ شهادت بر وحدانيت خداوند (لا اله الّا اللّه) و نفى الوهيت و ربوبيت غير خداوند.

2. «توحيد كلمه»، يعنى؛ اعتصام به حبل المتين الهى و خوددارى از تفرقه و تشتت در موردمسايل حاشيه اى كه- در اكثر موارد- ارتباطى با گوهر اسلام و اساس آن ندارد.

اين قرآن است كه ما را به وحدت و حفظ كيان اسلام مى خواند و مى فرمايد:

(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لاتَفَرَّقُوا وَاذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَالَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُم فَاصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفاحُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأنْقَذَكُمْ مِنْها كَذلِكَ يُبَيّنُ اللّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلِّكُمْ تَهْتَدُونَ). (1)


1- آل عمران/ 103.

ص: 10

«و همگى به ريسمان خدا [قرآن و اسلام و هرگونه وسيله وحدت] چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمتِ بزرگ خدا را بر خود، به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركتِ نعمت او برادرشديد و شما بر لب حفره اى از آتش بوديد، خدا شما را از آن نجات داد. اين چنين خداوند آيات خود را براى شما آشكار مى سازد، شايد پذيراى هدايت شويد».

با بررسى و دقت در گفتار و رفتار رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، اهتمام جدى آن حضرت را بر توحيد كلمه و حفظ وحدت مسلمانان مشاهده مى كنيم. وحدت؛ ضامن نيرومندى، آسايش و بهروزى است و تفرقه؛ سياه چال سستى، دشمنى و اضمحلال است.

ما در بيان گفتار و رفتار آن حضرت در اين زمينه، به ذكر نكات ذيل بسنده مى كنيم:

الف: وقتى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد مدينه شدند، اوس و خزرج پروانه وار گرد ايشان مى گرديدند. اين دو قبيله، سنگ بناى دعوت اسلام بودند، امّا تا چندى پيش (قبل از پذيرش اسلام) جنگ هاى ويرانگرى بين آنان درگرفته و غبار كينه و دشمنى در بينشان پراكنده بود. در چنين شرايطى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد مدينه شده و ضرورت حل اختلاف و نزديك كردن اين دو قبيله به يكديگر را احساس مى كند. با اين هدف، اقدام به ايجاد اخوّت و دوستى بين اين دو، از طريق بستن عقد اخوّت بين آنان مى كند، تا ريشه اختلاف خشكيده و

ص: 11

خاطرات حوادث گذشته از ذهن ها زدوده شود. (1) ب. مسلمانان در جنگ با قبيله بنى مصطلق به پيروزى رسيدند و پيامبر منبع آب آنان را [كه در آن روزگار رگ حياتى جنگجويان محسوب مى شد] در اختيار گرفت. در همين حال نزاعى بين دو نفر از مهاجرين و انصار در گرفت و هر يك، دوستان مهاجر و انصار خود را به يارى طلبيد. فرياد آنان به گوش پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد.

حضرت بلافاصله فرمودند: دعوها فانّها منتنة ....(2) «يارى خواهى از قبيله كارى فاسد و آزار دهنده است».

يعنى؛ كمكخواهى از طائفه، كلمه خبيثه ايست كه بازمانده دوران جاهليت است و خداوند مؤمنين را برادر يكديگر و اعضاء حزب واحدى قرار داده است. پس بايد هر دعوتى در هرزمان و مكان در جهت مصالح اسلام و عموم مسلمانان صورت گيرد، نه در جهت منافع گروهى خاص بر عليه گروه ديگر. هر كس به رسم دوران جاهليت رفتار كند، در اسلام مورد سرزنش و نكوهش است.

بنابراين، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم هر گونه دعوتى را كه موجب گسستن مسلمانان و از هم پاشى وحدت آنان شود، دعوتى فاسد ناميدند،


1- الدر المنثور: 2/ 287، در تفسير آيه 103 سوره آل عمران، از مقاتل ابن حيان نقل است كه اين آيه، در مورد دو قبيله از قبايل انصار نازل شده است. تا آنجا كه مى گويد: پيامبر پس از و رود به مدينه، بين آنان آشتى برقرار كرد.
2- ابن هشام: السيرة النبوية: 3/ 303، غزوه بنى مصطلق.

ص: 12

چرا كه موجب فروريختن اساس موجوديت اسلام مى گردد.

ج. هنگامى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد مدينه شد، دو قبيله اوس وخزرج پيرامون او گرد آمدند. شاسابنقيس كه سينه اش مالامال از كينه مسلمانان بود، با جمعى از اصحاب رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه در مجلسى دوستانه با يكديگر به گفتگو پرداخته اند روبرومى شود. با ديدن اين صحنه كه نشانگر انس و الفت آنان و تلاش براى رفع مشكلات بر محور اسلام- پس از دشمنى هاى ديرينه جاهلى- بود خشم او به جوش آمد. با خود گفت: قوم بنى قيله در اين سرزمين گرد هم آمده اند، به خدا قسم، تا وقتى كه آنان بايكديگرند خاطر آسوده اى نخواهيم داشت.

او با هدف ايجاد اختلاف بين اين دو قبيله، از جوانى يهودى كه آمد و شدى با اوس و خزرج داشت، خواست كه به ميان آنان رود و در جلسه آنان شركت كند و روز «بُعاث» را يادآورى كند. (يعنى همان روزى كه اوس و خزرج با يكديگر جنگيدند و اوس بر خزرج پيروز شد. در آن زمان، رئيس قبيله اوس «حضير بن سماك اشهلى» و رئيس قبيله خزرج «عمروابن نعمان بياضى» بود كه هر دو در اين جنگ كشته شدند).

جوان يهودى به جمع اوس و خزرج وارد شد و از خاطرات زد و خورد آنان در دوران جاهليت سخن گفت و تعصّب جاهلى را در آنان زنده كرد، تاجايى كه آماده درگيرى با يكديگر شدند و او همچنان

ص: 13

آتش فتنه را شعله ورتر مى كرد.

اين خبر به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد. آن حضرت با جمعى از مهاجرين به سوى آنان حركت كرد. وقتى به جمع آنان رسيد، فرمود:

«اى مسلمانان! خدا را؛ خدا را در نظر داشته باشيد. آيا درحالى كه من در ميان شماهستم، به رسم جاهليت رفتار مى كنيد؟! اكنون خداوند شما را به اسلام هدايت نموده؛ به وسيله اسلام شما را گرامى داشته؛ و از فرهنگ جاهلى گسسته؛ از كفر رهانيده و دلهاى شما را به يكديگر پيوند زده است». (1)سخنان پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در جان آنان اثر كرد و دريافتند كه نزاع آنان نزاعى شيطانى است. لذا از كرده خود پشيمان و از درگيرى منصرف شدند.

سخنان پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، پرده از توطئه يهود برداشت و آتش فتنه را در نطفه خفه كرد و در قلب مؤمنين ريشه دوانيد و آنان را برادر و دوست يكديگر ساخت.

اين ماجرا و حوادث فراوانى مانند آن، حكايت از تلاش فراوان دشمنان اسلام براى از بين بردن وحدت مسلمانان و رخنه در صفوف متحد آنان دارد. اگر در زمان پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يك يا دو نفر مانند شاس ابن قيس يهودى بود، اكنون صدها و بلكه هزاران نفر مانند او هستند كه


1- سيره نبوى: 1/ 555 و 556. چاپ سال 1375 ه.

ص: 14

نيروهاى شيطانى خود را سازمان داده تا از طريق طرح مسايل حاشيه اى و جزيى، گرايشات قومى مسلمانان را تشديد كنند و صفوف يكپارچه آنان را درهم شكنند.

امروزه شيوه هاى دشمنان اسلام براى فتنه انگيزى در بين مسلمانان، متعدد و بى شمار است و مطابق با شرايط و جوامع مختلف، نقشه هاى گوناگونى ترسيم كرده اند. لذا عقل سالم حكم مى كند كه بايد مسلمانان به تحكيم صفوف و وحدت كلمه خود بپردازند تا بتوانند در مقابل اين توطئه ها ايستادگى نمايند.

مسئله توحيد و مبارزه با شرك، از عمده ترين مسايلى است كه هدف اوليه انبياء و رسولان الهى و مصلحان بزرگ بوده است. توحيد؛ سمبل اسلام و رمز عزت و سرفرازى مسلمانان است.

با اين حال، چنانچه در خلال مباحث آينده خواهيد ديد، متأسفانه برخى مسايل حاشيه اى و جزيى، ابزارى براى بروز اختلاف و تشتّت در بين مسلمانان شده است. ما در اين كتاب فشرده، كوشيده ايم نظر قرآن كريم را در زمينه اين مسائل جويا شويم و از مشعل نورانى سنّت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه همه مسلمانان آن را به عنوان منبع دوم دين اسلام پس از قرآن كريم مى دانند، بهره گيريم.

در پايان، مسلمانان را به رعايت نمودن دعوت قرآن كريم مى خوانيم كه:

(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعاً وَلاتَفَرّقُوا).

ص: 15

مسلمانان امت واحدى هستند كه خداى يگانه، كتاب آسمانى واحد و دين و شريعت يكسان، آنان را گرد هم آورده است و عوامل وحدت آفرين در بين آنان، بسيار بيشتر از عوامل تفرقه انگيز مى باشد.

آنان چنانند كه «شاعر اهرام» سروده است:

انّا لتجمعنا العقيدة امَّة

و يؤلف الاسلام بين قلوبنا

و يضمّنا دين الهدى اتباعاً

مهما ذهبنا فى الهوى اشياعا

«عقيده دينى از ما امّتى يگانه پديد آورده و دين هدايت، ما را پيروانى منسجم ساخته است».

«اسلام، دلهاى ما را به يكديگر پيوند زده است، هر چند در زندگى به صورت گروه هاى مختلفى باشيم».

جعفر سبحانى

ص:16

ص: 17

فصل نخست: تبيين ايمان و كفر

اشاره

ايمان؛ عبارت است از اعتقاد به خداوند، جهان آخرت، نبوت و رسالت پيامبر گرامى اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم.

اين سه، تشكيل دهنده اركان ايمانند و ساير عقايد به گونه اى به آنها باز مى گردد.

از آنجا كه از پيامبر گرامى اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم معارف گسترده اى بر جاى نمانده تابتوان با جمع آورى آنها به تمامى آنها اعتقاد يافت، انديشمندان دينى معارف بر جاى مانده از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را به دو بخش تقسيم كرده اند:

بخش اول؛ معارفى است كه به طور مشروح بيان شده است. مانند:

مسئله توحيد و معاد در زمينه عقايد و وجوب نماز و زكات و ...- در زمينه احكام-.

بخش دوم؛ معارفى كه به صورت سربسته و غير مشروح بيان شده است و ما از وجود آنها در قرآن و سنت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم آگاهيم.

ص: 18

در بخش اول، بايد به صورت مشروح و تفصيلى ايمان داشت و در بخش دوم به صورت سربسته و اجمالى.

در همين راستا، عضد الدين ايجى گفته است: «ايمان؛ همان تصديق وباور به مطالبى است كه يقين داريم پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم آورنده آنهاست. اگر تفصيلًا از آنها مطلعيم، بايد به صورت تفصيلى تصديق كنيم و اگربه صورت اجمالى از آنها آگاهيم، بايد به صورت اجمالى تصديق نماييم» (1).

به بيان روشن تر؛ مطالبى كه از پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به مارسيده است يا به وجود آنها در اسلام يقين داريم (مانند وجوب نماز، زكات، جهاد و حج) و يا به وجود آنها در اسلام يقين نداريم.

انسان مؤمن، به تمام معارفى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بيان كرده و براى تبليغ آنها مبعوث شده اند، اعتقاد و ايمان دارد. جز اينكه؛ به مطالبى كه يقين دارد، به صورت مبسوط و تفصيلى ايمان داشته، و به مطالبى كه يقين ندارد، به گونه اجمالى و سربسته ايمان دارد.

از مطالب فوق نتيجه مى گيريم كه ايمان در سه اصل محورى خلاصه مى شود:

1. ايمان به وجود خداوند و توحيد.

2. ايمان به جهان آخرت و برانگيخته شدن انسانها در روز قيامت.


1- مواقف ايجى: ص 384، بيروت، چاپ عالم الكتب.

ص: 19

3. ايمان به رسالت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و محتواى رسالت او.

اعتقاد به اين سه اصل، موجب ايمان انسان و ورود او به حصار امن الهى و بهره مندى او از سايهسار خوش ايمان و اسلام مى گردد.

انديشمندان اسلامى جملگى- بدون توجه به تفاوت مذهبى آنان- برمطالب فوق متّفقند و جهت تأييد آنها شواهد بسيارى از گفتار پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نقل مى كنند. از آن جمله:

1. امام رضا عليه السَّلام به نقل از پدران بزرگوار خود، از عليعليه السَّلام روايت كرده اند كه فرمود:

«قال النّبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: امِرْتُ أَنْ اقاتلَ النّاسَ حَتّى يَقُولُوا لا الهَ الّااللّهُ، فَاذا قالُوا حُرِّمَت عَلَىّ دِمائُهُم و أمْوالُهُم».

(1) «پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: مأمورم كه با كفار بستيزم تا كلمه توحيد (لا اله الّا اللّه) را بر زبان جارى كنند و آن هنگام، جان و مال آنان بر من حرام خواهد شد».

2. بخارى و مسلم از عمر ابن خطاب روايت كرده اند كه روزى على عليه السَّلام از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرسيد:

يا رسول اللّه! تا چه حد با كفار نبرد كنم؟ حضرت پاسخ دادند:

«قاتِلْهُم حَتّى يَشْهَدُوا أنْ لا الهَ الّا اللّهُ وَ أنَّ مُحمّداً رسولُ اللّهِ


1- بحارالأنوار: 68/ 242.

ص: 20

فَاذا فَعَلُوا ذلك فَقَدْ مَنَعُوا مِنكَ دِمائَهُمْ و أمْوالَهُمْ الّا بِحَقّها وَ حِسابُهُمْ على اللّه». (1)

«با آنان نبرد كن تا هنگامى كه شهادتين بر زبان جارى كنند. پس از آن، دست يازيدن به مال و جان آنان ممنوع است، مگر به دستور الهى و البته حساب آنان با خداوند است».

3. ابو هريره از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت كرده است كه حضرت فرمود:

«لا ازالُ أُقاتِلُ النّاسَ مَتى يقولوا لا الهَ الّا اللّهُ، فاذا قالُوها فَقَدْ عَصَمُوا مِنّى دِمائَهُمْ و أموالَهُم الّا بِحَقها و حِسابُهُم عَلىَ اللّهِ».(2)

«تا هنگامى كه كافران كلمه توحيد (لا اله الّا اللّه) را بر زبان نياورند با آنان مى ستيزم. آن هنگام است كه جان و مالشان از من مصون است، مگر بر طبق دستور الهى؛ و البته حساب آنان با خداوند است».

روايات بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه مرز اسلام و كفر را، بيان شهادتين يعنى «لا اله الّا اللّه و محمّد رسول اللّه» معرفى مى كند. اگر در برخى از اين روايات تنها اصل توحيد بيان شده و از معاد و حشر انسانها و نبوت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم سخنى به ميان نيامده است، به دليل وضوح كافى و بى نيازى از ذكر آنها مى باشد.


1- صحيح بخارى: 1/ 10، كتاب الايمان، صحيح مسلم: 7/ 17، كتاب فضايل على عليه السَّلام.
2- شافعى در كتاب الامّ: 6/ 157، سخن شافعى را پيرامون اين موضوع، ملاحظه فرماييد.

ص: 21

واضح است كه تنها اعتقاد به اصول سه گانه مذكور موجب سعادت ورهايى انسان از عذاب الهى نخواهد بود، بلكه بايد اعمال و رفتارى كه مطابق بادستورات الهى است- و قرآن و سنّت بيانگر آنها هستند- آن عقايد را همراهى كنند. در اين زمينه روايات فراوانى وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. عبداللّه ابن عمر از پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت مى كند كه فرمود:

«بُنِىَ الإسلامُ على خمسٍ: شَهادَةُ أَنْ لا الهَ الّا اللّهُ و أنَّ مُحمّداً رسولُ اللّهِ و إقامَةُ الصّلوةِ و إيتاء الزّكوةِ و الحَجِّ وصَوْمُ شَهْر رمضان».

«اسلام بر پنج پايه استوار است: (1) شهادت بر توحيد (لا اله الّا اللّه) و رسالت پيامبراسلام (محمد رسول اللّه) (2) و برپا داشتن نماز (3) و پرداخت زكات (4) و انجام حجّ (5) و روزه ماه مبارك رمضان».(1)

2. در روايات متعددى از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت شده است كه فرمود:

«من شهد ان لا اله الّا اللّه واستقبل قبلتنا و صلى صلاتنا واكل ذبيحتنا فذلك المسلم، له ما للمسلم و عليه ما على المسلم».(2)


1- صحيح بخارى: 1/ 16، باب اداء خمس از كتاب الايمان.
2- ابن اثير، كتاب جامع الاصول: 1/ 158.

ص: 22

«كسى كه شهادت بر توحيد (لا اله الّا اللّه) دهد و رو به قبله نماز گزارد و ذبيحه مسلمانان را بخورد، مسلمان است و از حقوق مسلمانان برخوردار و به انجام تكاليف آنان موظّف مى باشد».

بنابراين تفاوت بين مؤمن و كافر، اعتقاد و يا عدم اعتقاد به اصول سه گانه مذكور است. اما آنچه سعادت اخروى را به ارمغان مى آورد، عمل به واجبات و پرهيز از محرمات الهى مى باشد. رواياتى كه درباره عقيده مؤمن سخن گفته و به رفتار او اشاره اى ننموده اند، به مطلب نخست اشاره كرده، و رواياتى كه به بيان چگونگى رفتار مؤمن پرداخته و از عقايد او سخن به ميان نياورده اند، به مطلب دوم اشاره دارند.

اكنون كه عوامل بيرون رفتن انسان از حيطه ايمان و ورود او به محدوده كفر روشن شد در مى يابيم؛ تا هنگامى كه فرقه اى از فرق اسلامى، به اصول سه گانه دين عقيده داشته باشند و منكر ضروريات دين- كه دينى بودن آنها بر همگان روشن است- مانند وجوب نماز و زكات نباشند، مسلمان هستند و تكفير آنها روا نمى باشد. بر اين مطلب عموم متكلمين و فقها تصريح نموده اند (1) كه به برخى از عبارات آنها اشاره مى كنيم:

1. ابن حزم در مورد اينكه «چه كسى سزاوار تكفير است و چه كسى سزاوار آن نيست» گفته است:


1- مواقف، ايجى: 392.

ص: 23

«عده اى معتقدند هيچ مسلمانى به دليل اعتقاد يا فتوايى خاص، سزاوار نسبت كفر و يا فسق نيست. اگر كسى در مسئله اى اجتهاد نمود و به آنچه حق تشخيص داد متمايل شد، در هر صورت سزاوار پاداش و اجر است. اگر به اعتقاد صحيح دست يافت دو پاداش دارد و اگر به اعتقاد درست دست نيافت يك پاداش.

نظر ابن ابى ليلى، ابو حنيفه، شافعى، سفيان ثورى، داود ابن على و تمام صحابه اى كه در اين موضوع به نظرشان دست يافته ايم همين است و نظرمخالفى در اين زمينه مشاهده نكرديم».(1) 2. شيخ الاسلام تقى الدين السبكى در اين زمينه گفته است:

«تكفير نمودن مؤمنين، كارى بس دشوار است و هر فرد مؤمنى تكفير بدعت گذاران و افراد لاابالى را كه گوينده لا اله الّا اللّه و محمد رسول اللّه هستند را، بس سنگين مى شمارد. چرا كه تكفير نمودن، بسيار دشوار است». 3(2). احمد ابن زاهر سرخسى اشعرى مى گويد:

«هنگامى كه ابوالحسن اشعرى در منزل من در بغداد، در حال احتضار بود، دستور داد پيروانش حاضر شوند و سپس در جمع آنان گفت: شاهد باشيد كه من هرگز كسى از اهل قبله را به خاطر ارتكاب گناهى تكفير نكردم. چرا كه به اعتقاد من همه آنها به خداى يگانه


1- ابن حزم، الفصل: 3/ 291.
2- شعرانى، اليواقيت و الجواهر: 2/ 125، چاپ سال 1378 ق.

ص: 24

معتقدند و بر محور اسلام گردآمده اند». (1) 4. تفتازاتى مى گويد:

«مسلمانى كه مخالف عقيده حق است، تا آنجا كه با ضروريات دين مانندحدوث عالم و محشور شدن مردگان مخالفت نكرده است، كافر نيست. زيرا پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و خلفاى پس از او به تفتيش عقايد نمى پرداختند و تنها، عقايد صحيح را تبيين و ترويج مى كردند».(2)

سنّت پيامبر و تكفير مسلمانان:

احاديث فراوانى از پيامبر وجود دارد كه از تكفير كسى كه شهادتين گفته است، نهى فرموده اند، چهرسد به كسى كه به انجام دستورات دينى متعهد است. به نمونه اى از اين احاديث توجه كنيد:

1. «بُنىَ الإسلامُ على خِصالٍ: شَهادةُ أنْ لا اله الّا اللّهُ و أنَّ محمّداً رسولُ اللّهِ و الإقرارُ بما جاءَ مِنْ عِندِاللّهِ و الجهاد ماض مُنْذُ بعثَ رُسُلَه إلى آخرِ عِصابةٍ تكونُ من المسلمين ... فلا تكفروهم بذنب و لاتشهدوا عليهم بشرك»(3) .


1- همان: 126.
2- تفتازاتى، شرح المقاصد: 5/ 227.
3- كنز العمال: 1/ 29، شماره 30.

ص: 25

«اسلام مبتنى بر چند ويژگى است: شهادت به يگانگى خداوند (لا اله الّا اللّه) وشهادت بر نبوت رسول خدا (محمد رسولاللّهصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم) و پذيرفتن آنچه از جانب خداوند نازل شده است و اعتقاد به اينكه جهاد از ابتداى بعثت انبياء ادامه دادند تا به آخرين گروه كه مسمانان مى باشند. پس كسى را كه به اين ويژگيها معتقد بود، به دليل گواهى و شهادت او تكفير نكنيد و او را مشرك ننمايد».

2- ابو داود از نافع و او از ابن عمر نقل مى كند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«أيّما رجلٍ مُسلمٍ أكفر رجلًا مسلماً فان كان كافراً، والّا كان هو الكافر».(1)

«هر گاه مسلمانى، مسلمان ديگرى را تكفير كند اگر او واقعاً كافر باشد كه هيچ، وگرنه خود او كافر است».

3. مسلم به نقل از نافع و او از ابن عمر روايت كرده است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«اذا كفّر الرجل اخاه، فقدباء بها احدهما». (2)

«هرگاه مسلمانى برادر دينى اش را تكفير كند، گناه اين نسبت را يكى از آن دو به دوش كشيده است».

4. مسلم از عبداللّه بن دينار و او از ابن عمر روايت كرده است


1- سنن ابى داود: 4/ 221، شماره 4687. كتاب السنة.
2- صحيح مسلم 1/ 56. كتاب الايمان. باب «من قال لاخيه المسلم يا كافر».

ص: 26

كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«ايّما امرءٍ قال لاخيه يا كافر، فقد باء بها احدهما، ان كان كما قال، و الّا رجعت عليه». (1) «اگر كسى به برادر دينى اش «كافر» خطاب كند، گناه اين نسبت را يكى از آن دو به دوش مى كشد، اگر راستگو باشد كه هيچ، و الّا به خود او برمى گردد».

5. بخارى در كتاب خود، در باب «گناهان، بازمانده دوران جاهليت اند وهيچ كس با انجام آنها كافر نميشود، مگر با شرك ورزيدن» از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت مى كند كه خطاب به فردى فرمود:

«در تو آثار جاهليت هست» و خداوند مى فرمايد:

(إنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاء). (2) و(3)

«خداوند (هرگز) شرك را نمى بخشد و پايين تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى بخشد».

6. ترمذى در كتاب سنن خود، به نقل از نائب ابن ضحاك روايت مى كندكه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«ليس على العبد نذر فيما لايملك، و لاعن المؤمن كقاتله و


1- صحيح مسلم 1/ 57، كتاب الايمان، باب «من قال لاخيه المسلم ياكافر»؛ مسند احمد: 2/ 22 و: 60 و 142؛ سنن ترمذى: 5/ 22، شماره 2637، كتاب الايمان.
2- نساء/ 48
3- صحيح بخارى: 1/ 11، كتاب الايمان، باب «المعاصى من أمر الجاهلية».

ص: 27

من قذف مؤمناً بكفر، فهو كقاتله».(1) «هيچكس نمى تواند در مورد اموال ديگران نذر كند و لعن كننده مؤمن مانند قاتل اوست. و هر كس به مؤمنى نسبت كفر دهد، مانند آن است كه او را كشته است».

7. ابو داود از اسامة ابن زيد نقل مى كند:

«پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ما را به جنگى در منطقه حرقات فرستاد. ما در پيشاپيش لشكر بوديم. وقتى دشمن شكست خورد و در حال فرار بود، يك نفر ازآنها را دستگير كرديم. او در اين موقعيت لا اله الّا اللّه گفت. او را آنقدر زديم تا جان سپرد. وقتى ماجرا را براى رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم گفتيم، حضرت فرمود: شما در روز قيامت با لا اله الّا اللّه چه خواهيد كرد؟ گفتم: يا رسول اللّه! او از ترس شمشير و كشته شدن، لاالهالّا اللّه گفت. حضرت فرمود: آيا تو از ذهن او باخبرى و فهميدى كه او از ترس، كلمه توحيد بر زبان آورد؟

در روز قيامت در مقابل «لا اله الّا اللّه» چه خواهى كرد؟ اسامه گفت: پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم هميشه اين جمله را تكرار مى كردند تا آنجا كه من آرزو مى كردم اى كاش من مسلمان نشده بودم مگر همان روز».(2) 8- هنگامى كه ذو الخويصره به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم اهانت نمود و


1- سنن ترمذى: 5/ 22، شماره 2636، كتاب الايمان.
2- سنن ابى داود: 3/ 45، شماره 2643، صحيح بخارى 5/ 144 باب «بعث النبى اسامة بن زيد إلى الحرقات» از كتاب «المغازى».

ص: 28

گفت: به عدالت رفتار كن! در بين كسانى كه در جلسه بودند ولوله اى برپاشد. از آن جمله خالد بن وليد بود كه به پيامبر گفت:

يارسولاللّه! اجازه دهيد گردنش را بزنم! و حضرت فرمود:

«لا، فلعلّه يكون يصلّى ... انه ربّ مصل يقول بلسانه ما ليس فى قلبه. سپس اضافه كردند: انّى لم اؤمر ان انقب قلوب الناس و لا اشق بطونهم». (1) «نه، شايد كه او از نمازگزاران باشد ... هستند نمازگزارانى كه آنچه مى گويند در قلبشان نيست ... من مجاز نيستم به نهانخانه درون مردم راه يابم و از اسرار درونى آنها گاه شوم».

در پرتو اين احاديث فراوان و روشنگر از رسول گرامى اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و سخنان انديشمندان اسلامى، در مى يابيم كه تكفير مسلمان، كارى سهل و ساده نيست و بسيار دشوار و خطير است.

خداوند مى فرمايد:

(وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جائَهُمُ البَيِّناتُ وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ).(2)

«و مانند كسانى نباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند (آن هم) پس از آنكه نشانه هاى روشن (پروردگار) به آنها رسيد و آنها عذاب عظيمى دارند».


1- صحيح بخارى: 5/ 164. باب «بعث على و خالد بن وليد» از كتاب «المغازى».
2- آل عمران/ 105.

ص: 29

مسلمانان همواره در طول قرنهاى متمادى، هدف نقشه هاى شوم و تفرقه افكنانه استعمارگران بوده اند. آنان سعى كرده اند از طريق درگير كردن مسلمانان و ايجاد تفرقه در بين صفوف مسلمين، طُعمه گوارايى براى خود فراهم آورند تابتوانند با وسايل گوناگون به غارت ثروت هاى مادى و از بين بردن فرهنگ و تمدن اسلامى بپردازند. در همين راستا شاهد آن هستيم كه گاه و بى گاه، آتش فتنه اى را در مورد مسايل جزيى فقهى- كه هيچ ارتباطى با مسايل اعتقادى ندارند روشن مى كنند تا مسلمانان به تكفير يكديگر بپردازند، در حاليكه هميشه دربين فقها، مسايل فقهى مورد اختلاف بوده و هست. به عنوان مثال:

در مسئله روى هم گذاشتن دستها هنگام نماز، نظرات متفاوتى وجود دارد. برخى از فقها معتقد به استحباب، برخى ديگر معتقد به كراهت و گروهى ديگرقايل به حرمت آن شده اند. در اين مسئله هر مجتهدى نظر خاصى دارد و هيچ مجتهد يا فقيهى نمى تواند فقيه ديگر و مقلدان او را تكفير كند. در ساير مسايل فقهى نيز داستان از همين قرار است و اجتهاد در مورد آنها جايگاه خاص خود را داراست.

برخى از مسايل اعتقادى نيز كه از ضروريات اسلام به شمار نمى روند، همانند مسايل فقهى؛ محل بحث، بررسى، استدلال و اجتهاد هستند، از قبيل: عصمت انبياء پيش و پس از بعثت؛

ص: 30

حدوث و قدم قرآن؛ عينيت صفات خداوندبا ذات يا زيادت آنها بر ذات او.

اينگونه مسايل، مرز توحيد و شرك يا ايمان و كفر نيست تا هر انديشمندى بتواند ديگرى را تكفير كند. هر محققى حق دارد باتوجه به دلايل خود عقيده اى خاص برگزيند و اگر كسى خود اهل تحقيق نبود، اعتقاد اجمالى او به محتواى رسالت رسول اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كافى است.

با توجه به مطالب مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه تكفير مسلمانان نسبت به يكديگر در زمينه مسايل فقهى و يا اعتقادى كه از ضروريات دين نيست، امرى ناپسند و گناهى نابخشودنى است و حاصلى جز خدمت به استعمار ندارد. در اين باره نيازى به اطاله كلام و ذكر مثالهاى متعدد نيست، كافى است با نگاهى به وضعيت كنونى مسلمانان و پراكندگى صفوف آنان، اين نكته را دريابيم؛ حال آنكه اختلافات آنان در برخى مسايل فرعى فقهى و عقيدتى غيرضرورى خلاصه مى شود.

ص: 31

فصل دوم: اقسام و مراتب توحيد

اشاره

گرايش به توحيد و گريز از شرك، از مهمترين مسايل اعتقادى است كه كليه تعاليم آسمانى از آن نشأت مى گيرد و زير بناى ساير معارف توحيدى كه انبياء الهى در كتب و كلمات خود بر آن تأكيد ورزيده اند، محسوب مى شود.

از آنجا كه عالمان دينى در آثار خود، اقسام و مراتب توحيد را بر شمرده اند، ما نيز به صورتى گذرا به هر يك از آنها با استشهاد به آيات قرآن كريم اشاره مى كنيم و سپس پيرامون «توحيد عبادى» كه بالاترين مرتبه توحيد محسوب مى شود، به طور مبسوط بحث خواهيم نمود.

اول: توحيد در ذات

منظور از توحيد ذاتى؛ يگانگى خداوند متعال و مانند نداشتن او است. چرا كه وجود مثل و مانند براى او محال و ناممكن است.

ص: 32

خداوند در قرآن مى فرمايد:

(لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَى ءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ). (1)

«هيچ چيز همانند او نيست و او شنوا و بيناست».

و نيز مى فرمايد:

(قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ* اللّهُ الصَّمَدُ* لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدُ* وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفْواً أَحَد). (2)

«خداوند يكتا و يگانه است* خداوندى است كه همه نيازمندان قصد او مى كنند* (هرگز) نه زاده و نه زاده شده* و براى او هيچ گاه شبيه و مانندى نبوده است».

دوم: توحيد در خالقيت

يعنى؛ در صحنه گيتى، خالق و پديدآورنده اى غير از خداوند نيست و هر آنچه جامه وجود پوشيده است، از آسمانها و زمين، كوهها و درياها، عناصر و معادن، گياهان و درختان و ... همه مخلوق خداوند هستند و اصل وجود آنها و افعال و آثارشان همه مخلوق و معلول او است. آفتاب و گرماى آن، ماه و نور افروزى آن، آتش و سوزانندگى آن و ساير اسباب و علل و مسببات و معلولها،


1- شورى/ 11.
2- اخلاص/ 41.

ص: 33

جملگى آفريده حق تعالى هستند:

(قُلِ اللّهُ خالِقُ كُلّ شَى ءٍ وَ هُوَ الواحِدُ القَهّار). (1)

«بگو خدا خالق همه چيز است و اوست يكتا و پيروز».

(اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَى ءٍ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَى ءٍ وَكيلٌ). (2)

«خداوند آفريدگار همه چيز است و حافظ و ناظر بر همه اشيا مى باشد».

(ذلِكُمُ اللّهُ رَبّكُمْ لا الهَ إلّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَى ءٍ فَاعْبُدُوه). (3)

«اين است خداوند، پروردگار شما؛ هيچ معبودى جز او نيست؛ آفريدگار همه چيز اوست؛ او را پرستيد».

از سوى ديگر خواست و مشيّت الهى بر آن است كه هر چيزى، از طريق اسباب و وسايل خاص خود موجود شود، لذا مخلوق دانستن جهان، به معناى نفى رابطه عليت در بين موجودات نيست. توضيح بيشتر اين نكته، در مباحث آينده خواهد آمد.

سوم: توحيد در ربوبيّت

تدبير جهان به دست مدبر يگانه و كارگزار واحدى است و هيچ موجودى يارى رسان او نيست، تنها خداوند است كه مدبر


1- رعد/ 16.
2- زمر/ 62.
3- انعام/ 102.

ص: 34

سراسر هستى مى باشد، چنانكه مى فرمايد:

(إِنّ رَبّكُمُ اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السّمواتِ وَ الأَرْضَ فِى سِتَّةِ أَيّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلىَ العَرْشِ يُدَبّرُ الأَمْرَ).(1)

«پروردگار شما خداوند است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوره] آفريد، سپس بر تخت (قدرت) قرار گرفت و به تدبير كار (جهان) پرداخت».

(اللَّهُ الَّذِى رَفَعَ السّمواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلىَ العَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ القَمَرَ كُلٌ يَجْرِى لأَجَلٍ مُسَمّىً يُدَبّرُ الأَمْرَ). (2)

«خدا همان كسى است كه آسمانها را بدون ستونهايى كه براى شما ديدنى باشد برافراشت. سپس بر عرش استيلا يافت (و زمام تدبير جهان را در كف قدرت گرفت) و خورشيد و ماه را مسخر ساخت كه هر كدام تا زمان معين حركت دارند. كارها را او تدبير مى كند».

با دقّت در آيات فوق، مشاهده مى كنيم كه قرآن پس از ذكر خلقت آسمان ها و زمين، به بيان تدبير و اداره خلقت مى پردازد و تنها مدبر هستى را، خداوند متعال معرفى مى كند. پس ربّ و مدبرى جز خداوند نيست و خالق هستى و به وجود آورنده آن، همان رب و مدبّر مخلوقات و ضامن استمرار و بقاى خلقت است.


1- يونس/ 3.
2- رعد/ 2.

ص: 35

سئوالى كه در اينجا مطرح مى شود، آن است كه اگر مدبر هستى فقط خداوند است، آياتى مانند:

(فَالمُدَبِّراتِ أَمْراً).(1)

«و آنها كه امور را تدبير مى كنند».

يا

(وَ هُوَ القاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً).(2)

«او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد».

به چه معنا است؟ «حفظه»- جمع «حافظ»- كسانى هستند كه از بندگان خدا محافظت مى كنند و به تدبير جوانب مختلف زندگى آنان مى پردازند.

آيا بين آياتى كه ربوبيّت را منحصر در خداوند مى دانند، و اين آيات كه از «تدبير كنندگان» سخن مى گويد، تناقض و ناسازگارى وجود ندارد؟

در پاسخ بايد گفت: آشنايان به معارف و زبان قرآن، هيچ گونه تناقض و ناهماهنگى بين اين آيات نمى بينند. ربوبيّتى كه در خداوند است، ربوبيّت مستقل و غير وابسته و بدون تكيه گاه است. اما ربوبيّتى كه در ساير موجودات مطرح شده، ربوبيّتى


1- نازعات/ 5.
2- انعام/ 61.

ص: 36

وابسته و متّكى به امر و اذن خداوند و تابع قدرت و اراده اوست. هر مدبرى در عالم هستى مانند فرشتگان، مظهر اراده و مجرى دستورات او مى باشد.

در قرآن كريم، آيات فراوانى وجود دارد كه كار واحدى را، هم به خداوندو هم به فاعل ديگرى نسبت مى دهد، با اين تفاوت كه خداوند فاعل مستقل آن فعل و ديگرى فاعل وابسته و تابع حق است. بنابراين هيچ گونه تناقض و تنافى بين اين آيات وجود ندارد.

به عنوان مثال، قرآن در آيه اى مى فرمايد:

(اللَّهُ يَتَوَفَّى الأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها).(1)

«خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى كند».

و در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(حَتّى إِذاجاءَ أَحَدُكُمُ المَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا). (2)

«زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد (در اين موقع) فرستادگان ما جان او رامى گيرند».

خداوند مستقلًا و بدون نياز به موجودى ديگر مى ميراند، اما ملائكه با تكيه بر قدرت و اراده و امر خداوند مى ميرانند. به عبارت ديگر؛ كار «ميراندن» به گونه اى به خداوند نسبت داده شده است و به


1- زمر/ 42.
2- انعام/ 61.

ص: 37

گونه اى ديگر، به مأموران و فرشتگان الهى؛ لذا هيچ ناسازگارى بين اين دو نسبت، نيست.

مثال ديگر: قرآن در آيه اى مى فرمايد:

(وَاللّه يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ). (1)

«آنچه را كه در جلسات مى گويند خداوند مى نويسد».

اين آيه خداوند را نويسنده اعمال معرفى مى كند و در آيه اى ديگر، ملائكه رانويسنده اعمال انسانها مى داند:

(بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ). (2)

«آرى! رسولان (و فرشتگان) ما نزد آنها هستند و مى نويسند».

بنابراين، توحيد در تدبير و تأثير، به معناى بى تأثير دانستن موجودات وتأثير گذارى مستقيم و بيواسطه خداوند نيست. بلكه به معنى آن است كه علل واسباب طبيعى در عين آنكه داراى تأثير واقعى هستند، اما تأثير آنها با جعل واراده خداوند صورت مى گيرد. خورشيد و ماه واقعاً نور افشانى مى كنند و آتش حقيقتاً مى سوزاند، اما همگى مظهر و آيينه اراده و امر خداوند هستند.

كسى كه مى پندارد معناى توحيد ربوبى، بى اثر دانستن علل و اسباب است، او با وجدان خود و وحى روشن الهى به مخالفت


1- نساء/ 81.
2- زخرف/ 80.

ص: 38

برخاسته است. وحى الهى، در عين حالى كه اثر گذارى موجودات طبيعى را مى پذيرد، آثار آنها را به خداوند نسبت مى دهد و ناشى از او مى داند.

(الّذِى جَعَلَ لَكُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَاخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَكُمْ، فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْداداً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).(1)

«آن كسى كه زمين را بستر شما و آسمان [جو زمين] را همچون سقفى بالاى سر شما قرار داد و از آسمان آبى فرو فرستاد و به وسيله آن ميوه ها پرورش داد تا روزى شما باشد. بنابراين براى خدا همتايانى قرار ندهيد درحاليكه مى دانيد (هيچيك از آنها نه شما را آفريده اند و نه شما را روزى مى دهند)».

همچنانكه ملاحظه مى شود، آيه فوق عليّت آب را براى روييدن ميوه هاتأييد مى كند. در اين زمينه، علاوه بر آيه فوق، آيات متعدد ديگرى شاهد مدعاى ماست:

(وَ فِى الأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ وَ جَنّاتٌ مِنْ أَعْنابٍ وَزُرُوعٍ وَ نَخِيلٍ صِنْوانٌ وَ غَيْرُ صِنْوان يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِى الأُكْلِ إِنَّ فِى ذلكَ لآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).(2)

«و در روى زمين قطعاتى در كنار هم قرار دارد كه با هم متفاوتند و [نيز] باغهايى از انگور و زراعت و نخلها [و درختان ميوه گوناگونى] كه گاه بر يك پايه مى رويند و گاه بر دو پايه [و عجيب تر آنكه] همه آنها از يك آب


1- بقره/ 22.
2- رعد/ 4.

ص: 39

سيراب مى شوند! و با اين حال بعضى از آنها را از جهت ميوه بر ديگرى برترى مى دهيم. در اينها نشانه هايى هست براى گروهى كه عقل خويش را به كار مى گيرند».

در اين آيه تدبير خداوند برتر از تدبير موجودات طبيعى دانسته شده است. زيرا در شرايط طبيعى و آب و هوايى يكسان؛ درختان، ميوه هاى مختلف و گوناگونى به ثمر مى رسانند و اين نشان دهنده آن است كه ماوراى امور طبيعى واسباب مادى، مدبّرى فوق العاده وجود دارد. اين آيه در عين پذيرش تأثير علل و عوامل مادى، آنها را شرط كافى براى پديد آمدن اين گونا گونى نمى داند.

آنچه گذشت، خلاصه اى از ديدگاه قرآن، پيرامون مسئله توحيد درربوبيّت و تدبير بود. توضيحات بيشتر در اين رابطه را، در كتابهاى اعتقادى تعقيب كنيد.

چهارم: توحيد در تشريع و قانونگذارى

حق قانونگذارى و وضع قانون براى انسانها، مختص خداوند است. تنها او صلاحيت قانونگذارى براى جوامع بشرى را دارد و ديگران از اين صلاحيت برخوردار نيستند.

(إِنِ الْحُكْمُ إلّا للَّهِ، أَمَرَ أَلّا تَعْبُدُوا إِلّا إيَّاهُ). (1) «حكم تنها از آن خداست، فرمان داده كه غير از او را نپرستيد».


1- يوسف/ 40.

ص: 40

اين آيه، حاكميت را منحصر در خداوند مى داند و منظور از حاكميت دراين آيه، حاكميت در بُعد تشريعى و قانونگذارى مى باشد.

بر طبق آيه مذكور، هيچكس جز خداوند نمى تواند امر و نهى كند و چيزى را حلال يا حرام نمايد.

از آنجا كه منظور از حاكميت در اينجا حاكميت تشريعى است، در ادامه آيه جمله (أمَرَ أَنْ لا تَعْبُدُوا إلّاإيّاهُ) ذكر شده است. پس معناى «امر» در اين آيه، همان «امرتشريعى» است.

قرآن در فرازى ديگر مى فرمايد:

(افَحُكْمُ الجاهِلِيَّهِ يَبْغُونَ وَ مَنْ احْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ). (1) «آيا آنها حكم جاهليت را (از تو) مى خواهند؟! و چه كسى بهتر از خدا براى قومى كه اهل يقين هستند، حكم مى كند؟!».

اين آيه قوانين را به دو نوع «الهى و جاهلى» تقسيم مى كند. آنچه زاييده فكر بشر است و مورد تأييد وحى الهي نيست، غير الهى و جاهلى به شمار مى رود.

پنجم: توحيد در اطاعت و بندگى

بدين معنا كه تنها طاعت و فرمانبردارى از خداوند واجب


1- مائده/ 50.

ص: 41

است و اوامر ونواهى اوست كه بايد انجام پذيرد. اطاعت از غيرخداوند جز با اجازه و امر او روا نيست. در غير اين صورت هر اطاعتى حرام و موجب شرك در اطاعت خواهدبود:

(وَ ما امِروُا إلّا لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّين). (1) «و به آنها دستورى داده نشده بود جز آنكه خدا را بپرستيد در حاليكه دين خود رابراى او خالص كنند».

«دين» در اين آيه به معناى اطاعت است. يعنى؛ تنها بايد از او اطاعت كنند نه از غير او. البته اطاعت از پيامبر نيز واجب است، امّا به دليل دستور خداوند:

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إلّا لِيُطاعَ بِاذْنِ اللّهِ).(2) «ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اينكه به فرمان خدا از وى اطاعت شود».

در آيه اى ديگر اطاعت از پيامبر را از مظاهر اطاعت خداوند مى داند:

(وَ مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ). (3)«كسى كه از پيامبر اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده است».


1- بيّنه/ 5.
2- نساء/ 64.
3- نساء/ 80.

ص: 42

بنابراين اطاعت از پيامبر، اولى الامر و والدين، با اذن و امر خداوند واجب است و در غيراينصورت نه تنها اطاعت از آنها واجب نيست، بلكه جايز هم نمى باشد. مُطاع بالذّات فقط خداوند است و ديگران با اذن و امر او مُطاع مى باشند.

ششم: توحيد در حاكميت

حق حكومت بر انسانها مخصوص خداوند متعال است و حكومت ديگران بايد در نهايت به حكومت خداوند منتهى شود. زيرا حكومت در جوامع بشرى با تصرف و اعمال قدرت بر جان و مال و محدود نمودن آزادى افراد همراه است و اين امور از حق ولايت حاكمان بر مردم ناشى مى شود و اگر ولايت حاكمان مشروعيت نداشته باشد، تمام اقدامات آنان نامشروع و عدوانى است. بدون ترديد ولايت حقيقى از آنِ خداوندى است كه مالك حقيقى، خالق و مدبرانسانهاست و هيچ كس بدون اذن او، حق حكمرانى بر بندگانش را ندارد:

(إِنِ الحُكْمُ إلّا للَّهِ يَقُصّ الحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الفاصِلينَ).(1) «حكم و فرمان، تنها از آنِ خداست، حق را از باطل جدا مى كند و او بهترين جداكننده [حق از باطل] است».


1- انعام/ 57.

ص: 43

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(أَلا لَهُ الحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الحاسِبينَ). (1) «بدانيد كه حكم و داورى مخصوص اوست و او سريعترين حسابگران است».

بنابراين حكومت بر مردم چه به صورت قضاوت و فصل خصومت و چه به صورت حكومت در بُعد اجرايى و سياسى، حق ويژه خداوند است و غير او، تنها به اذن او از چنين حقى برخوردارند.

در غير اينصورت حكومت آنان، حكومت طاغوت خواهد بود و قرآن كريم در آيات بسيارى از آن نهى نموده است.

هفتم: توحيد در عبادت

بدين معنا كه عبادت، منحصر در خداوند است. اين اصل مورد قبول ووفاق تمام مذاهب اسلامى است. با پذيرش اين اصل است كه انسان، هويت اسلامى مى يابد و مسلمان شمرده مى شود. «اياك نعبد»، شعار همه روزه مسلمانان است كه حداقل ده بار در روز آن را تكرار مى كنند. بنابراين پرستش غيرخداوند، شريك نمودن غير خداوند با او در عبادت است و موجب بيرون رفتن انسان از دائره اسلام مى شود.


1- انعام/ 62.

ص: 44

در اين اصل كلى كه عبادت و پرستش، ويژه خداوند است ترديد و اختلافى نيست. اما در مواردى گمان مى رود عبادت غيرخداوند صورت گرفته است (ما در فصل پنجم به طور مبسوط به اين نكته خواهيم پرداخت) بنابراين در اصل كلى مذكور اختلافى وجود ندارد، بلكه در بعضى مصاديق و موارد است كه سئوال پيش مى آيد، آيا عبادت خداوند صورت مى گيرد يا عبادت غير او؟

مثلًا برگزارى مجالس جشن و سرور در اعياد مذهبى، آيا عبادت شخصيتى كه به احترام اومجلس تشكيل شده است محسوب مى شود يا فقط احترام و تكريم او است نه بيش از آن؟ اگر عبادت محسوب شود، بدون ترديد حرام و شرك است و اگراحترام و تكريم باشد، جايز و بلكه مستحب است.

مثالها و مصاديق ديگرى نيز وجود دارد كه در فصل پنجم كتاب مطرح خواهد شد. آنچه اكنون مهم است تفسير منطقى عبادت و تعريف دقيق آن است تا بدانيم چه كارى عبادت محسوب مى شود و چه كارى عبادت نيست. در دو فصل بعدى، در اين باره بحث و بررسى خواهد شد. (1)


1- فصل سوم به بيان حقيقت عبادت و عوامل تشكيل دهنده آن، و فصل چهارم به تعريف عبادت مى پردازد. فصل سوم مقدمه فصل چهارم است.

ص: 45

فصل سوم: ماهيت عبادت و عناصر تشكيل دهنده آن

مفاهيمى مانند مفهوم «آب و زمين» بر همگان روشن و واضح است، اماگاهى تعريف همين مفاهيم روشن در قالب عبارات و الفاظ مشكل مى نمايد.

مفهوم «عبادت» نيز از همين قبيل است. با آنكه مفهوم و مصاديق عبادت روشن و واضح است، اما گاهى تعريف منطقى آن به صورتى كه جامع افراد و مانع اغيار باشد، دشوار مى نمايد. خضوع و خاكسارى عاشق شيدا براى معشوق خود، سرباز براى فرمانده خود و مسافرت به قصد ديدار با شخصيتهاى بزرگ، همه خضوع و فروتنى محسوب مى شوند، اما عبادت نيستند.

مراجعه به كتب لغت براى دستيابى به تعريف جامعى از عبادت، كارى بى حاصل است. چرا كه لغت نگاران به دنبال ارائه

ص: 46

تعريف دقيق اين واژه نبوده اند تابتوان سخن آنان را ملاك و معيار و تعريفى جامع و مانع دانست. آنان واژه «عبادت» را غالباً با عباراتى نظير «خضوع و تذلّل» معنا كرده اند.

ابن منظور درلسان العرب مى گويد: «عبوديت در اصل به معناى خضوع و تذلّل است» و راغب در مفردات مى نويسد: «عبوديت يعنى؛ تذلّل. واژه «عبادت» رساتر ازواژه عبوديت، و به معناى شدّت و نهايت تذلّل است».

در كتاب القاموس المحيط آمده است: «عبادت به معناى اطاعت وفرمانبردارى است». در ساير كتب لغت نيز تعاريفى مشابه با تعاريف مذكور ذكرشده است.

اينگونه تعاريف، فراگيرتر و عام تر از «عبادت» در بحث ما مى باشد. صرف خضوع و تذلّل و يا خضوع و تذلّل شديد، تعريف عبادت به شمار نمى روند. عشق عاشق نسبت به معشوق و يا بوسيدن قرآن كريم، پرستش معشوق يا قرآن كريم محسوب نميشود و بالاتر از اينها، سجده ملائكه بر حضرت آدمعليه السَّلام:

سَجَدَ المَلائِكَةُ كُلّهُمْ أَجْمَعُونَ إلّا إبْلِيسُ أَبى. (1) «همه فرشتگان بدون استثناء سجده كردند جز ابليس كه ابا كرد».

و سجده يعقوب و همسر و فرزندان او بر يوسف:


1- حجر/ 31 و 30.

ص: 47

(وَ رَفَعَ أَبَوِيْهِ عَلىَ العَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً). (1) «و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند».

عبادت و پرستش حضرت آدم و حضرت يوسف نيست.

فروتنى و خاكسارى صحابه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نسبت به آن حضرت به حدى بود كه از آب وضو و موى سر حضرت و ظرفى كه در آن آب مى نوشيدند و منبرى كه روى آن مى نشستند، تبرك مى جستند.

بدين صورت تبرك جستن، شدّت خضوع و فروتنى است و در عين حال به مرز عبادت و پرستش نمى رسد و هيچكس تا كنون، صحابه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را به پرستش آن حضرت و خدا انگارى او متهم نكرده است.

اين همه، ما را به كنكاش در رسيدن به تعريفى كه در برگيرنده تمام مصاديق عبادت و مانع از ورود مصاديق غير عبادى در آن باشد، وا مى دارد.

راه حل روشن آن است كه به عناصرى كه در تشكيل مفهوم «پرستش» مؤثرند دست يابيم. براى اين منظور بايد در عبادات صحيحى كه مسلمانان درطول تاريخ انجام داده اند و نيز عبادات و آداب دينى اديان باطل (مانند دوگانه پرستان عصر جاهليت قديم و نوين) كه پيوسته انجام مى دادند، دقت و توجه كنيم، تا به


1- يوسف/ 100.

ص: 48

خصوصيّات مشترك عبادت آنان و چيزى كه باعث عبادت محسوب شدن اعمال آنها مى شود پى بريم.

بنابراين، تجزيه و تحليل رفتار آنان و آگاهى از ويژگى هاى موجود در اعمال عبادى آنها، از سويى ما را با «ماهيت و مقوّمات عبادت» آشنا مى كند و ازسويى ديگر، به ما تعريفى جامع و مانع از «عبادت» مى دهد تا به وسيله آن بتوانيم عمل عبادى را از غيرعبادى تميز دهيم.

در تحليل و كالبد شكافى عبادات مرسوم مى توان گفت: وجه مشترك تمامى آنها، چه در عبادات صحيح مانند عبادت خداوند، و چه در عبادات غير صحيح و باطل مانند پرستش بتها، اجرام آسمانى (از قبيل ماه و خورشيد وستاره)، ارواح و موجودات مجرد، همان خضوع و خشوع و خاكسارى مى باشد. اين خصيصه به وسيله تمام يا برخى از اعضاى بدن، تحقق مى يابد.

ويژگى ديگر عبادت، امرى است كه به ضمير و درون انسان باز مى گردد وعبارت است از: «اعتقادى خاص به معبود». همين ويژگى است كه منشأ خضوع ظاهرى و نام «عبادت» گرفتن آن مى شود.

در اينجا لازم است پيرامون اين خصيصه درونى كه در تمام انواع عبادت ها وجود دارد، قدرى بحث كنيم:

عبادت انسانهاى موحد و مشرك، ناشى از عاملى درونى و

ص: 49

اعتقاد به تأثير معبود است. خضوع و خشوع انسانهاى موحد در مقابل خداوند متعال، از آنجاست كه خداوند را خالق هستى و مدبر تمام مخلوقات در دنيا و آخرت مى دانند و معتقدند هيچ كس جز او، خالق و مدبر جهان نيست و مصالح و سرنوشت انسانها در دنيا و آخرت همه در دست اوست. در دنيا، كار خلق، تدبير، زنده كردن، ميراندن، نزول باران، حاصلخيزى و خشك سالى و هر آنچه به طبيعت مربوط مى شود، همه به دست خداوند سبحان است و هيچ كس جز او در كار طبيعت و سرنوشت انسان مؤثر نيست.

در آخرت نيز، شفاعت و آمرزش گناهان و ساير امور اخروى در دست اوست.

بنابراين، پرستش انسان موحد خضوع در مقابل خداوندى است كه او را خالق و مدبر هستى و صاحب سرنوشت انسان در دنيا و آخرت مى داند. اما مشركين عصر رسالت و قبل و بعد از آن، با اعتقادى كاملًا مخالف با اعتقاد موحدين، به خضوع و خاكسارى در مقابل معبودهاى خود مى پرداختند.

از برخى از آيات قرآن استفاده مى شود كه اعراب جاهلى در مسئله خالقيت، موحد بوده و خداوند را خالق هستى مى دانستند:

(وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السّمواتِ وَ الأَرْضَ لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنّ العَزيزُ العَليمُ).(1)


1- زخرف/ 9.

ص: 50

«هرگاه از آنان بپرسى «چه كسى آسمان ها و زمين را آفريده است؟»، مسلّماً مى گويند: «خداوندِ قادر و دانا آنها را آفريده است».

اما در عين حال در مسئله تدبير و ربوبيّت هستى، مشرك بوده و به جاى اعتقاد به ربّ يگانه و واحد، به ارباب متعددى كه هر يك به تدبير بخشى از عالم هستى مشغولند، اعتقاد داشتند.

آيات چندى بر اين مطلب دلالت دارند كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. موحّد، عزت را در دست خداوند مى داند و منطق او چنين است:

(فَلِلَّهِ العِزَّةُ جَمِيعاً). (1) «تمام عزت براى خداست».

اما مشرك، عزت خود را در دست بتها مى بيند:

(وَاتّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزّاً).(2) «و آنان غير از خدا معبودانى بر مى گزيدند تا مايه عزّتشان باشد».

2- به اعتقاد انسان موحد، پيروزى و يارى رسانى به دست خداوند است و اين آيه شريفه ورد زبان اوست كه:

(وَ مَا النَّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِاللّهِ العَزِيزِ الحَكِيمِ). (3)


1- فاطر/ 10.
2- مريم/ 81.
3- آل عمران/ 126.

ص: 51

«پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است».

اما به اعتقاد انسان مشرك، پيروزى و يارى رسانى به دست الهه و خدايان ساختگى است:

(وَاتّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّهِ آلِهَةً لَعَلّهُمْ يَنْصُرونَ). (1) «آنان غير از خدا معبودانى براى خويش برگزيدند، به اميد اينكه يارى شوند».

3. انسان موحّد معتقد است، تدبير هستى به دست خداوند متعال است:

(إِنّ اللّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّاعَةِ وَ يُنَزّلُ الغَيْثَ).(2) «آگاهى از زمان قيام قيامت مخصوص خداست و اوست كه باران را نازل مى كند».

همچنانكه فراوانى و كمبود نعمت به دست اوست:

(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَى ءٍ مِنَ الخَوْفِ وَ الجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأَمْوالِ وَ الأنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَبَشِّر الصّابِرِينَ). (3) «قطعاً همه شما را با چيزى از ترس، گرسنگى و كاهش در مالها، جانها و ميوه هاآزمايش مى كنيم، و بشارت ده به استقامت كنندگان».

امّا انسان مشرك از ستاره ها و بت ها كمك مى خواهد و از آنها باران طلب مى كند.


1- يس/ 74.
2- لقمان/ 34.
3- بقره/ 155.

ص: 52

ابن هشام در كتاب سيره خود مى گويد:

«اولين كسى كه بت پرستى را واردمكه و حومه آن كرد عمروبن لحىّ بود. او هنگام بازگشت از سفر شام، در منطقه اى بنام «بلقاء» مردمانى را ديد كه به پرستش بت ها مشغولند. وقتى از آنان علت پرستش بت ها را سئوال كرد در پاسخ گفتند، اينان، بت هايى هستند كه آنها را مى پرستيم؛ از آنها باران مى خواهيم، به ما مى دهند و از آنها پيروزى طلب مى كنيم، ما را پيروز مى كنند.

عمرو بن لحىّ به آنان گفت: آيا بتى به من مى دهيد كه به سرزمين اعراب بَرَم تا آن را بپرستند؟

بدين ترتيب، عمرو مذهب آنان را پذيرفت و با خود بت بزرگى را بنام «هبل» به مكه آورد، آن را در بالاى خانه كعبه قرار داد و مردم را به پرستش آن دعوت كرد». 4(1). انسان موحّد و خدا پرست، آمرزش گناهان و شفاعت را در اختيار خداوند مى داند و هيچ آمرزنده اى جز خداوند متعال و شفاعت كننده اى جز به اجازه او، نمى شناسد:

1. (فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إلّا اللّهُ). (2) «براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند و كيست جز خدا كه گناهان


1- ر. ك السيرة النبوية: 1/ 76- 77.
2- آل عمران/ 135.

ص: 53

راببخشد؟».

2. (قُلْ للَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ).(1) «بگو: «تمامِ شفاعت از آنِ خداست (زيرا) حاكميّت آسمان ها و زمين از آن اوست».

3. (وَلا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَة).(2) «كسانى را كه غير از او [خداوند] مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند».

اما انسان مشرك؛ شفاعت را در اختيار آلهه و خدايان دروغين مى داند. گواه اين مدّعى، آيات فوق است كه در ردّ عقيده مشركين مبنى بر تفويض مقام شفاعت از سوى خداوند به بت ها نازل شده است و براى تأكيد در ردّ اين عقايدباطل، قرآن در آيات ديگرى پندار آنان را مردود مى شمارد:

(لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إلّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً.(3)

«آنان هرگز مالك شفاعت نيستند، مگر كسى كه نزد خداوند رحمان عهد وپيمانى دارد».

(وَلا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُعِنْدَهُ إلّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ).(4)

«هيچ شفاعتى نزد او، جز براى كسانى كه اذن داده، سودى ندارد».


1- زمر/ 44.
2- زخرف/ 86
3- مريم/ 87.
4- سبأ/ 23.

ص: 54

(وَ لا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إلّا مَنْ شَهِدَ بِالحَقّ).(1)

«كسانى را كه غير از او [خداوند] مى خوانند قادر بر شفاعت نيستند، مگر آنها كه شهادت به حق داده اند».

انسان مشرك آمرزش گناهان را نيز به دست آلهه مى داند. آيه سوم سوره غافر (غافرالذنب) كه خداوند سبحان خود را بخشنده گناهان معرفى كرده است، بيانگرهمين مطلب است.

5. انسان موحّد، زمام سرنوشت خود را در دنيا و آخرت به دست خداوند مى داند. حضرت ابراهيم عليه السَّلام پرچمدار توحيد، آشكارا در مقابل انبوه مشركين عقيده خود را اين چنين اعلام مى كند:

(الّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ* وَ الّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ* وَ إذا مَرِضْتُ فَهُوَيَشْفِينِ* وَالّذِى يُمِيْتُنِى ثمّ يُحْيِينِي).(2)

«همان كس كه مرا آفريد و پيوسته راهنمائيم مى كند* و كسى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى نمايد* و هنگامى كه بيمار شوم مرا شفا مى دهد* و كسى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند».

امّا انسان مشرك، تمام اين امور يا اكثر آنها را در دست آلهه و خدايان دروغين مى داند:


1- زخرف/ 86.
2- شعراء 78- 81.

ص: 55

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبّ اللّهِ).(1)

«بعضى از مردم، معبودهايى غير از خداوند براى خود انتخاب مى كنند و آنها راهمچون خدا دوست دارند».

قرآن كريم از زبان مشركين كه در روز قيامت از پرستش آلهه پشيمان شده اند مى فرمايد:

(تَاللَّهِ إِنْ كُنّا لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ* إذْ نُسَوّيكُمْ بِرَبّ العالَمِين).(2)

«به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكارى بوديم* چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم!».

6- انسان خداپرست، قانون گذارى، تحريم و تجويز اعمال را فقط درصلاحيت خداوند مى داند:

(إِنِ الحُكْمُ إلّا للّهُ). (3)

«حكم تنها از آن خداست».

اما انسان مشرك، قانون گذارى و تشريع را در اختيار احبار، راهبان و ياعالمان دينى دنياپرست مى داند:

(وَاتّخَذُوا أحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أرْباباً مِنْ دُونِ اللّه).(4)


1- بقره/ 165.
2- شعراء/ 97- 98.
3- يوسف/ 40.
4- توبه/ 31.

ص: 56

( «آنها) دانشمندان و راهبان خويش را معبودهايى در برابر خدا قرار دادند.

به اعتقاد فرد مشرك، احبار و راهبان صلاحيت قانون گذارى دارند و مى توانند در مقابل اخذ مال ناچيز دنيا، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام نمايند.

آيات گذشته و آيات ديگرى ا زاين قبيل از عقيده مشركين عصر جاهلى پرده برمى دارد و بيان مى كند كه خضوع مشركين در مقابل بت ها، تنها از سرعلاقه و محبت به آنها نبوده، بلكه متّكى بر باور و اعتقاد آنان به اقتدار آلهه بوده است. آنان آلهه را كارگزاران بخشى از هستى يا تمام آن مى دانستند و سرانجام وسرنوشت موجودات را به اراده آنان گره مى زدند.

البته اعتقاد آنها در مورد ربوبيّت آلهه و خدايان جعلى يكسان نبود، بلكه نسبت به شرايط و موقعيت هاى خاص، تفاوت مى كرد.

عده اى از مشركين صدراسلام همانند مشركين دوران حضرت ابراهيم عليه السَّلام، معتقد به گستردگى ربوبيّت ارباب و آلهه بودند و اينكه خورشيد و ماه وستاره، ربّ تمامى موجودات زمينى هستند.

برخى از آيات قرآن، بيانگر اين عقيده مشركين است:

(وَ كَذلِكَ نُرِى إبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ ليَكُونَ مِنَ المُوْقِنِينَ* فَلّماجَنّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّى فَلَمّا أَفَلَ

ص: 57

قالَ لا أُحبُّ الافِلِينَ).(1)

«و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين [و حكومت مطلقه خداوند بر آنها] را به ابراهيم نشان داديم؛ [تا به آن استدلال كند] و اهل يقين گردد* هنگامى كه (تاريكى) شب او را پوشانيد ستاره اى مشاهده كرد، گفت: «غروب كنندگان رادوست ندارم».

گروه ديگرى از آنان، معتقد به محدوديت ربوبيّت آلهه بودند و آنها را تنها در بخشى از اموريكه به ايشان مربوط است، مانند شفاعت، مغفرت، عزّت، پيروزى در جنگ ها و ... داراى ربوبيّت و تأثير مى دانستند. تفصيل اين مطالب را در كتاب هاى ملل و نحل جستجو كنيد.(2) اعتقاد مشتركى كه مشركين را در اردوگاه عقيدتى واحدى گرد مى آورد، اعتقاد به ربوبيّت آلهه در اداره جهان هستى و زندگى انسانها بود. به نمونه هايى از گفتار مشركين در اين باره توجه كنيد:

زيد ابن عمرو ابن نوفل كه از مشركين دوران جاهليّت بود و پيش از بعثت رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، از عبادت بت ها دست كشيد، درباره عقيده پيشين خود مى گويد:

أربّ واحد ام الف ربّ أدين اذا تُقسّمت الامور


1- انعام/ 75- 80.
2- شهرستانى، الملل و النحل: 2/ 244.

ص: 58

عزلت اللات و العزى جميعاً كذلك يفعل الجلد الصبور

للاعزّى أدين و لا ابنتيها و لا صنم بنى عمر و ازور

«هنگامى كه امور از هم جدا مى شود، آيا خداى يگانه را بپرستم يا هزار خدا را!»

«از لات و عزى همگى دست كشيدم، كه اين چنين انسان نيرومند و بردبار انجام مى دهد».

«نه عزّى را خواهم پرستيد و نه دو دختر او را، ونه بت بنى عمرو را زيارت خواهم كرد».

در جاى ديگر مى گويد:

الى الملك الاعلى الذى ليس فوقه اله و لا ربّ يكون مدايناً (1) «من آن پادشاه والايى را كه هيچ اله و ربّ جزا دهنده اى بالاتر از او نيست، مى پرستم».

اين اشعار و ساير آثار به جاى مانده از دوران جاهليّت، بيانگر اين نكته است كه به اعتقاد مشركان، آلهه داراى نيرويى غيبى و ماوارى طبيعى هستند كه اراده آن ها در جهان هستى و سرنوشت انسان تأثير مى گذارد. امور جهان در دست اين آلهه و رب ها است و خداوند سبحان، اله اين آلهه و ربّ اين ارباب است. اين عقيده مشركين را مى توان از لابلاى آياتى كه به سرزنش مشركين و بازداشتن


1- آلوسى، بلوغ الارب: 2/ 249.

ص: 59

آنها از شرك و بت پرستى پرداخته است، به دست آورد:

1. (إنّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ عِبادٌ أمْثالُكُمْ). (1)

«آنهايى را كه غير از خدا مى خوانيد [و پرستش مى كنيد] بندگانى همچون خود شما هستند».

2. (قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُمْ مِنْ دُونِهِ فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرّ عَنْكُمْ وَ لا تَحْوِيلًا).(2)

«بگو! كسانى را كه غير از خدا (معبود خود) مى پنداريد بخوانيد! آنها نه مى توانند مشكلى را از شما برطرف سازند و نه تغييرى در آن ايجاد نمايند».

3. (وَلاتَدْعُ مِنْ دُونِ اللّهِ مالا يَنْفَعُكَ وَ لا يَضُرُّكَ). (3) «و جز خدا چيزى را كه نه سودى به تو مى رساند و نه زيانى، مخوان».

4. (إِنْ تَدْعُوهُمْ لايَسْمَعُوا دُعائَكُمْ).(4)

«اگر آنها را بخوانيد، صداى شما را نمى شنوند».

5. (أَمَّن هذَا الّذِى هُوَ جُنْدٌ لَكُمْ يَنْصُرُكُمْ مِنْ دُونِ الرَّحمنِ إِنِ الكافِرُونَ إلّا فِى غُرُورٍ).(5)

«آيا اين كسى كه لشكر شماست مى تواند شما را در برابر خداوند يارى دهد؟!


1- اعراف/ 194.
2- اسراء/ 56.
3- يونس/ 106.
4- فاطر/ 14.
5- ملك/ 20.

ص: 60

ولى كافران تنها گرفتار فريبند».

6. (أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُوَن نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلاهُمْ مِنْهايُصْحَبُونَ).(1)

«آيا آنها خدايانى دارند كه مى توانند در برابر ما از آنها دفاع كنند؟! [اين خدايان ساختگى، حتى] نمى توانند خودشان را يارى دهند [تا چه رسد به ديگران] ونه از ناحيه ما با نيرويى يارى مى شوند».

آيات ديگرى نيز وجود دارد كه عمل مشركين را مورد سرزنش قرارمى دهد و آنان را به پذيرش حقيقتناب فرا مى خواند و با دلايل ذيل عقيده نادرست آنها را ابطال مى كند:

الف. بت هاييكه مى پرستيد، مانند خود شما مخلوق و آفريده هستند: «عبادٌامثالكم» لذا هيچگونه ربوبيّتى ندارند، نه نسبت به كل هستى و نه نسبت به گوشه اى از آن.

ب. «فَلا يَمْلِكُونَ كَشْفَ الضُّرّ»: بت ها قادر به رفع ضرر و زيان نيستند، تابتوانند حوادث ناگوار را از شما دور كنند، لذا هيچگونه ربوبيّتى ندارند.

ج. بت هايى كه هيچ نفع و ضررى ندارند و شنواى حرف شما نيستند، چگونه آنها را مى پرستيد؟ آيات فوق همگى شاهد آن هستند كه مخاطبين اين آيات، معتقد به قدرت غيبى و فوق انسانى معبودهاى خود بودند و سود و زيان را در دست آنها مى دانستند.


1- انبياء/ 43.

ص: 61

با توجّه به مطالب مذكور، روشن مى شود كه ماهيت و حقيقت عبادت از دو عنصر تشكيل شده است:

اول: عنصرى كه مربوط به جوارح و اعضاى بدن انسان است و نشانگرتعظيم و خشوع او مى باشد.

دوم: عنصرى كه مربوط به عقيده انسان خاضع نسبت به معبود است و اورا به گونه اى، خالق، ربّ يا زمامدار سرنوشت انسان- تمام يا جزيى از آن- مى داند.

ماهيت عبادت و پرستش به اين دو عنصر وابسته است و در صورت نبود يكى از آن دو، پرستش محقق نمى شود.

سئوالى كه اينجا مطرح است اينكه: اگر اعراب جاهلى، معتقد به ربوبيّت آلهه بوده اند، چرا قرآن به نقل از آنان، هدف از عبادت بت ها را تقرب و نزديكى به خداوند متعال معرفى مى كند؟

(الا للَّهالدِّينُ الخالِصُ وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ مانَعْبُدُهُمْ إلّا لِيُقَرِّبُونِّا إلىَ اللّهِ زُلْفى إنّ اللّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي ماهُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ إنَّ اللّهَ لايَهْدِى مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّارٌ).(1)

«آگاه باشيد! كه دين خالص از آن خداست و آنها كه غير خدا را اولياء خود قرار دادند، [دليلشان اين بود كه:] اينها را نمى پرستيم مگر به خاطر اينكه ما را به خداوند نزديك كنند. خداوند روز قيامت ميان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مى كند. خداوند آن كس را كه دروغگو و كفران كننده است هرگز هدايت نمى كند».


1- زمر/ 3.

ص: 62

جمله (ما نَعْبُدُهُمْ إلّا لِيُقَرِّبُونا إلىَ اللّهِ زُلْفى) كه از زبان مشركين نقل شده است، بيانگر انگيزه مشركين از پرستش بت ها مى باشد. يعنى؛ ما بت ها را در زندگى و سرنوشت خود مؤثر نمى دانيم، امّا آنها را مى پرستيم تا بدين وسيله به خداوندمتعال نزديك شويم.

در پاسخ به اين سؤال بايد گفت: با توجه به آياتى كه گذشت، ترديدى باقى نمى ماند كه مشركين بت ها را ارباب و آلهه خود مى دانستند و از آنان باران، عزت، پيروزى و ساير امورى كه از شئون خداوند است، طلب مى كردند. با اين حال، چگونه مى توان تنها هدف عبادت بتها را تقرب به خداوند دانست؟ ناگزيربه اين نتيجه بايد رسيد كه آنچه مشركين به زبان مى گفتند و مدعى آن بودند، در ضمير و ذهن خود به آن معتقد نبودند. لذا قرآن در پايان آيه مذكوراضافه مى كند: «إنَّ اللّهَ لايَهْدِى مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفّار» و به اين حقيقت اشاره مى كند كه مشركين در ادعاى خود دروغ مى گفتند و انگيزه آنان از عبادت بت ها، انگيزه اى دنيايى و رسيدن به عزت، اقتدار، پيروزى بر حريف، رفاه، فراوانى، شفا و شفاعت بوده است.

از آنجا كه در اين فصل، تبيين ماهيت عبادت و عناصر تشكيل دهنده آن به طول انجاميد، بيان تعريف عبادت را به فصل آينده واگذار مى كنيم.

ص: 63

فصل چهارم: تعريف عبادت

اكنون كه با عناصر تشكيل دهنده عبادت آشنا شديم، تعريف عبادت به صورت منطقى كه جامع افراد و مانع اغيار باشد، امكان پذير خواهد بود. لذا عبادت را مى توان به يكى از سه صورت ذيل تعريف نمود:

تعريف اول: عبادت؛ خضوع و كُرنشى است كه از اعتقاد به الوهيت معبود سرچشمه گرفته باشد. چنانچه گفتار يا رفتارى ناشى از اين اعتقاد نباشد، عبادت محسوب نمى شود.

توجه به اين نكته لازم است كه منظور از «الوهيت» معناى رايج آن كه پرستش شدن يا معبوديت است نمى باشد، بلكه مراد از آن، اعتقاد به اله، خالق ومدبر بودن موجودى است كه زمام امور هستى يا بخشى از آن را در اختيار دارد. تفاوت لفظه «اله» با لفظ «اللّه» در كلى بودن اله و عَلَم بودن لفظ جلاله اللّه است.

مؤيد اين معناى از عبادت (خضوع ناشى از اعتقاد به الوهيت

ص: 64

معبود) آياتى است كه به عبادت خداوند امر كرده و از عبادت غير او نهى مى نمايد، به اين دليل كه هيچ آلهه اى غير خداوند وجود ندارد.

(يا قَوْمِ اعْبُدُواللّهَ مالَكُمْ الهٌ غَيْرُهُ).(1)

«اى قوم من! [تنها] خداوند يگانه را پرستش كنيد كه معبودى جز او براى شما نيست».

بدين معنا كه، «اله» موجودى سزاوار پرستش است و تنها خداوند «اله حقيقى» است. با اين حال شما چگونه موجودى را كه اله حقيقى و واقعى نيست واله ادعايى و دروغين است مى پرستيد؟ و چرا از عبادت خداوندى كه اله واقعى است و تنها معبودِ سزاوار پرستش است، سرباز مى زنيد؟

آيه فوق يا مضمون آن، در بسيارى از آيات قرآن مجيد تكرار شده است.(2) اين آيات مى رسانند كه عبادت، خضوع و كُرنشى است كه از اعتقاد به الوهيت معبود جوشيدهباشد. در اين آيات به روشنى ملاحظه مى كنيم كه قرآن، مشركين را به دليل پرستش غير خداوند سرزنش مى كند، چرا كه اين معبودها آلهه واقعى نيستند و عبادت، از


1- اعراف/ 59.
2- خوانندگان گرامى در اين زمينه مى توانند، آيات ذيل را ملاحظه فرمايند: اعراف/ 65، 73، 85. هود/ 50، 61، 84؛ انبياء/ 25؛ مؤمنون/ 23، 32؛ طه/ 14.

ص: 65

شئون الوهيت و آلهه واقعى است. صفت الوهيت تنها سزاوار خداوند سبحان است و به همين دليل تنها عبادت او واجب و لازم است.

تعريف دوم: عبادت؛ خضوع و كرنش در مقابل موجودى است كه او را «ربّ» مى دانيم و شأنى از شئون وجود و زندگى خود را، در دنيا و آخرت دراختيار او مى شماريم، حال چه در امور مادى مانند عزت و پيروزى در دنيا باشد و چه در امور معنوى مانند آمرزش گناهان.

«ربّ» كسى است كه زمام امور مربوب را در كف دارد و عهده دار تدبير و تربيت اوست. بنابراين، عبادت معبود به دليل ربوبيّت او صورت مى گيرد.

گواه اين تعريف، آياتى است كه دليل منحصر بودن عبادت به خداوند را، يگانه ربّ بودن او مى داند مانند:

1. (وَ قالَ المَسِيحُ يا بَنِى اسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبّكُمْ).(1)

«مسيح گفت: اى بنى اسرائيل خداوند يگانه را كه پروردگار من و شما است پرستش كنيد».

2. (إنّ هذِهِ أُمّتُكُمْ أُمّةً واحِدَةً وَ أنَا رَبّكُمْ فَاعَبُدُونِ).(2)

«اين [پيامبران بزرگ و پيروانشان] همه امت واحدى بودند و من پروردگار شماهستم، پس مرا پرستش كنيد».


1- مائده/ 72.
2- انبياء/ 92.

ص: 66

3. (إنَّ اللّهَ رَبِّى وَ رَبّكُمْ فَاعْبُدُوه هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ).(1)

«خداوند پروردگار من و پروردگار شماست. او را بپرستيد. [نه من و نه چيز ديگر را] اين است راه راست».

آيات ديگرى نيز به همين مضمون وجود دارد مانند: آيه 43 سوره يونس، 99 سوره حجر، 65 و 36 سوره مريم و 64 سوره زخرف كه بهترين دليل بر اين معناى عبادت، آيات مذكور است.

تعريف سوم: عبادت، خضوع و كرنش در برابر كسى است كه او را اله عالم يا موجودى كه امور هستى به او تفويض شده است مى دانيم، حال چه امورتكوينى مانند خلق، رزق، زنده كردن و ميراندن به او تفويض شده باشد و چه امور تشريعى مانند قانونگذارى، شفاعت و مغفرت.

انسان موحّد معتقد است؛ كليّه امور تكوينى و تشريعى به دست خداوند است و هيچيك از اين امور به مخلوقات او تفويض نشده، و به همين دليل خداوند را مى پرستد.

اما انسان مشرك معتقد است؛ گرچه آلهه و رب ها مخلوق حقند، اما برخى يا تمام امور تكوينى و تشريعى، به آنها تفويض شده است و بر اساس همين اعتقاد از ستاره ها و بت ها طلب باران، شفاعت، يارى رساندن و پيروزى در جنگ مى كند،


1- آل عمران/ 51.

ص: 67

چرا كه اين امور را تفويض شده به آنها مى پندارد.

با توجه به تعاريف سه گانه مذكور، تفاوت اساسى توحيد و شرك در عبادت آشكار مى شود.

هر خضوعى كه ناشى از اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت و ياتفويض كارى به موجود مورد خضوع باشد، عبادت شمرده مى شود. حال چه اين اعتقاد، بر حق و صحيح باشد (اگر خداوند معبود باشد) و چه اعتقادى باطل وناصواب (اگر بت ها و غير خداوند معبود باشند). در هر دو صورت، خضوع او برگرفته از اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت يا تفويض است و چنين خضوعى عبادت آن موجود محسوب مى شود.

اما اگر خضوع انسان، بدون اين انديشه و اعتقاد باشد، اين خضوع عبادت نيست، بلكه تعظيم و بزرگداشت شمرده مى شود، و نه انسان خاضع مشرك است و نه عمل او شرك آميز. اما اين تعظيم و احترام غير عبادى، گاهى جايز و حلال است مانند تعظيم انبياء، اولياى الهى، معلمان و مربيان؛ و گاهى حرام وغير مجاز است مانند سجده كردن در مقابل انبياء و اولياى الهى. اما حرمت اين كار، به دليل عبادت بودن آن نيست، بلكه به دليل ممنوعيت سجده كردن در برابر غير خداوند است و اينكه غير او، سزاوار سجده نيست.

حال كه تفاوت بين تعظيم و عبادت روشن شد به اين نتيجه مى رسيم كه اعمالى مانند بوسيدن قرآن مجيد، ضريح انبياء و

ص: 68

چيزهايى كه به گونه اى به آنها مربوطند، در صورتى كه همراه با اعتقاد به الوهيت و ربوبيّت يا تفويض نباشد، عبادت آنها محسوب نمى شود.

اكنون پس از روشن شدن ماهيت و ملاك عبادت، به بحث و بررسى پيرامون موضوعات خاصى مى پردازيم كه گاهى گمان مى رود اين اعمال شرك يا عبادت غير خداونداست.

ما در فصل آينده به اين موضوع خواهيم پرداخت.

***

ص: 69

فصل پنجم: بررسى كاربردى مفهوم عبادت

اشاره

اين فصل حاوى مسايلى است كه دستاويزى براى اختلاف و تشتّت دربين مسلمانان شده است. اين مسايل به هيچ وجه رنگ عقيدتى ندارد بلكه موضوعاتى است فقهى، كه احكام آنها از كتاب و سنّت استخراج مى شود. اين مسايل عبارتند از:

1. زيارت قبور؛

2. مسافرت براى زيارت قبر پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم؛

3. ساختن آرامگاه و مقبره بر روى قبور؛

4. ساختن مسجد بر روى قبور و نماز خواندن در آن؛

5. توسّل به انبياء و اوليا و صالحين و اقسام آن؛

6. بهره مندى اموات از اعمال زنده ها و نذر نمودن براى آنها؛

7. تبرّك به آثار انبياء و صالحين؛

8. برگزارى جشن ميلاد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم؛

ص: 70

9. گريه كردن بر اموات؛

10. قسم دادن خداوند به حق اولياى الهى؛

11. قسم خوردن به غير نام خداوند؛

12. نامگذارى فرزندان، با پيشوند «عبد» به نام غير خداوند؛

اكنون به بحث پيرامون يكايك موضوعات فوق مى پردازيم.

ص: 71

1. زيارت قبور

1. زيارت قبور (1)

زيارت قبور، داراى آثار اخلاقى و تربيتى مهمى است. مشاهده مزار اموات كه در آن استخوانهاى پوسيده كسانى است كه روزگارى در اين دنيا مى زيستند و سپس به سرايى ديگر منتقل شدند، از حرص و طمع انسان نسبت به دنيا مى كاهد و چه بسا باعث تغيير رفتار انسان و كنار گذاشتن ظلم و ستم و رفتارهاى زشت، و توجه به خداوند متعال و آخرت شود. از همين جهت است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به زيارت قبور سفارش مى كردند:

«زُورُوا القُبُورَ فَانّها تُذَكّرِكُمْ بِالآخِرَةِ». (2)

«قبور اموات را زيارت كنيد، زيرا باعث يادآورى آخرت مى شود».

با اين وجود، در برخى از احاديث آمده است كه پيامبر اسلام مدتى از زيارت قبور نهى فرمودند و پس از آن زيارت قبور را جايز دانسته و اجازه دادند. به نظر مى رسد نهى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، از آن جهت

ص:72


1- مسئله زيارت قبور، از مسايل فرعى فقهى است كه ارتباطى با مسايل عقيدتى ندارد و نمى توان قائلين به جواز آن را مشرك دانست. در اين مسئله نيز مانند ساير مسايل فقهى، بايد به كتاب و سنّت مراجعه كرد تا از جواز يا عدم جواز آن آگاهى يافت.
2- شفاء السقام: 107.

بود كه در آن روزگار، بيشتر قبور از آنِ مشركين بود و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با اين دستور از زيارت قبر آنان جلوگيرى مى نمودند. اما وقتى كه قبور مؤمنين زياد شد، پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به فرمان خداوند، زيارت قبور را تجويز نموده و فرمودند:

«كُنتُ نهيتُكم عن زيارة القبور فزُورُوها فانّها تُزَهّدُ فى الدنيا و تُذكّرُ فى الآخرة»(1)«پيش از اين شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، اما اكنون مى گويم به زيارت قبور برويد. زيرا موجب زهد در دنيا و يادآورى آخرت مى شود».

عايشه مى گويد: رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، زيارت قبور را اجازه دادند و فرمودند:

«امَرنى ربّى انْ آتى البقيع و استغفر لهم»

«يعنى؛ خدايم دستور داده به قبرستان بقيع بروم و براى مردگان آن آمرزش بخواهم».

گفتم: يا رسول اللّهصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم! هنگام زيارت آنان چه بگويم؟ حضرت فرمود، بگو:

«السَّلام عَلى أَهْلِ الدِّيارِ مِنَ المُؤْمِنِينَ وَ المُؤْمِناتِ يَرْحَمُ اللّهُ المُسْتَقْدِمِينَ مِنّا وَ المُسْتأخِرينَ، إنّا إنْ شاء اللّهُ بِكُم لاحِقُون» (2)


1- سنن ابن ماجه: 1/ 117، باب «ما جاء فى زيارة القبور».
2- صحيح مسلم: 2/ 64، باب «ما يقال عند دخول القبور».

ص: 73

«يعنى؛ سلام بر اهل سرزمين مردان و زنان با ايمان، خداوند گذشتگان وآيندگان مؤمن را رحمت كند. به خواست خدا ما نيز به شما خواهيم پيوست».

در كتب روايى صحاح و مسانيد اهل سنّت، زيارت هاى مختلفى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در قبرستان بقيع مى خواندند ثبت و ضبط شده است.

مؤلف كتاب «الفقه على المذاهب الاربعة» مى نويسد:

«زيارت قبور به دليل عبرت آموزى و يادآورى جهان آخرت مستحب است و در روز جمعه، استحباب بيشترى دارد. مناسب است زائر، در هنگام زيارت قبور به دعا و تضرّع براى ميت بپردازد و از سرنوشت آنان عبرت گيرد، و از آنجا كه بنابرقول صحيح تر، قرائت آيات و اذكار به حال ميت مفيد است و موجب شادى و آسايش روح او مى شود، به قرائت قرآن براى او بپردازد.

در روايت آمده است كه با مشاهده قبور بگوييد:

«السلام عليكم دار قوم مؤمنين و انّا ان شاء اللّه بكم لاحقون»

در مطلوبيت زيارت قبور مؤمنين، فرقى بين قبور دور و نزديك نيست، (1)و مسافرت براى زيارت قبور مؤمنين خصوصاً قبور صالحين، مستحب است.


1- بجز حنابله، آنان معتقدند زيارت قبور دور دست، مباح است نه مستحب.

ص: 74

عبارات فوق، نظر فقهاى مذاهب چهارگانه اهل سنّت پيرامون زيارت قبور است»(1) .

زيارت قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

مطالبى كه گذشت، پيرامون زيارت قبور عموم مسلمانان بود. در موردزيارت خصوص قبر پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، رهبران اسلامى، شهيدان و انسانهاى صالح؛ ترديدى نيست كه زيارت مرقد آنان آثار سازنده و مفيدى دربر دارد.

ما ابتدا به اين آثار انسان ساز اشاره مى كنيم (كه در واقع تجزيه و تحليل موضوع است) و سپس برخى از احاديثى را كه پيرامون زيارت قبور اين بزرگان وارد شده است بر مى شمريم تا بحثى كامل از جهت تحليلى و استدلالى ارائه كرده باشيم.

در تحليل اين مسئله بايد گفت: زيارت مرقد شخصيتهاى بزرگ نوعى سپاس و تقدير از فداكارى آنان است و به نسل حاضر مى آموزد كه مقام و منزلت كسانى كه راه هدايت و حقيقت را بپيمايند و از عقيده و آرمان الهى دفاع كنند، بس رفيع و بلند است.

البته اين انگيزه تنها در حد زيارت آرامگاه آنان خلاصه نميشود بلكه ما را وادار مى كند تا ياد و نام آنان را زنده و پرشور نگه داريم و از


1- الفقه على المذاهب الاربعة: 1/ 540.

ص: 75

آثار وجودى آنها محافظت كنيم، در سالگرد تولد آنها مجالس جشن برپا كنيم و در سالروز رحلت آنان با تشكيل جلسات و ايراد سخنرانى يادشان را گرامى بداريم.

هر انسان هوشمندى، مطالب فوق را درك كرده و مى پذيرد. بر همين اساس، ملتهاى زنده و با نشاط، براى زيارت آرامگاه رهبران و شخصيتهاى خودكه جان و مالشان را در راه نجات و رهايى ملت خود از چنگال استعمارگران و ستمگران فدا كرده اند، از يكديگر سبقت مى گيرند و براى گراميداشت ياد و نام آنان، مجالس خاصى برپا مى كنند.

با اين وجود، به ذهن كسى خطور نمى كند كه اينگونه اعمال، عبادت وپرستش آنان محسوب مى شود. واقعيت آن است كه احترام و بزرگداشت شخصيتها، فاصله فراوانى با پرستش آنها دارد. انگيزه احترام و تعظيم، قدردانى از تلاش و كوشش آنهاست، اما انگيزه پرستش، خدا انگارى و ربّ دانستن آنان است.

حال آيا مى توان در اين زمينه بين شخصيتهاى اسلامى ما، با شخصيتهاى ملل ديگر تفاوتى قايل شد؟ هرگز! توجه و دقت در بحث ماهيت و مقومات عبادت كه بيانگر دو عنصر «خضوع و عقيده» بود، پاسخ اين پرسش را از قبل روشن كرده است.

اكنون كه با آثار انسان ساز زيارت قبور مسلمانان، و زيارت

ص: 76

قبور اوليا و صالحين، آشنا شديم، به برخى از رواياتى كه در زمينه زيارت قبر پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد شده و نسبت به آن تشويق و ترغيب نموده است، اشاره مى كنيم.

اين روايات توسط امامان مذاهب چهارگانه اهل سنّت و حافظان روايات در كتب روايى صحاح و مسانيد اهل سنّت گردآورى شده است:

1. عبد اللّه ابن عمر- بدون ذكر كامل سند- روايت مى كند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«من زار قبرى، وجبت له شفاعتى»

«هر كس قبر مرا زيارت كند، حتماً او را شفاعت خواهم كرد».

2. عبداللّه بن عمر- بدون ذكر كامل سند- روايت مى كند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«من جائنى زائراً لاتحمله الّا زيارتى كان حقاً علىّ انْ اكون له شفيعاً يوم القيامة»

«هر كس كه فقط به قصد زيارت قبر من بيايد، وظيفه خود مى دانم روز قيامت او را شفاعت كنم».

3. هم او به نقل از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى گويد:

«من حجّ فزار قبرى بعد وفاتى، كمن زارنى فى حياتى».

«هر كس كه حجّ انجام دهد و سپس قبر مرا زيارت كند، مانند آن است كه درحال حيات، مرا زيارت كرده باشد».

ص: 77

4. هم چنين روايت مى كند:

«من حجّ البيت و لم يزرنى فقد جفانى»

«هر كس كه پس از اعمال حج مرا زيارت نكند، به من ستم كرده است».

5. از عمر- بدون ذكر كامل سند- روايت شده است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«من زار قبرى أوْ من زارنى، كنت له شفيعاً او شهيداً».

«هر كسى من يا قبر مرا زيارت كند، [در روز قيامت قدَّس سرَّه شفيع يا گواه او خواهم بود».

6. از حاتم ابن ابى بلتعه- بدون ذكر كامل سند- روايت شده است:

«من زارنى بعد موتى فكانّما زارنى فى حياتى».

«هر كس مرا پس از رحلتم زيارت كند، گويى كه مرا در حال حياتم زيارت كرده است».

7. از ابوهريره- بدون ذكر كامل سند- روايت شده است كه:

«من زارنى بعد موتى فكانّما زارنى و أَنَا حىٌّ، و من زارنى، كنت له شهيداً اوْ شفيعاً يوم القيامة»

«هر كه مرا بعد از رحلتم زيارت كند، گويى مرا در حال حياتم زيارت كرده است و هر كس مرا زيارت كند، در روز قيامت گواه يا شفيع او خواهم بود».

8. انس بن مالك- بدون ذكر كامل سند- روايت مى كند:

«من زارنى فى المدينة محتسباً كنت له شفيعاً»

ص: 78

«هر كس مرا در مدينه به اميد ثواب زيارت كند، او را شفاعت خواهم كرد».

9. انس بن مالك روايت مى كند:

«من زارنى ميتاً فكانّما زارنى حيّاً، و من زار قبرى وجَبَتْ له شفاعتى يوم القيامة، و ما من احدٍ من امّتى له سعة ثم لم يزرنى فليس له عذر».

«هر كس مرا پس از رحلتم زيارت كند، گويى كه مرا در حال حياتم زيارت كرده است و هر كس قبرم را زيارت كند، شفاعت او در روز قيامت حتمى است و هر كس در عين برخوردارى از مال و ثروت مرا زيارت نكند، در نزد خداوند عذرى نخواهد داشت».

10. از ابن عباس- بدون ذكر كامل سند- روايت شده است:

«من زارنى فى مماتى كمن زارنى فى حياتى، و من زارنى حتّى ينتهى الى قبرى كنت له يوم القيامة شهيداً- اوْ قال شفيقاً».

«هر كس پس از رحلتم مرا زيارت كند، مانند كسى است كه مرا در حياتم زيارت كرده است و هر كس زيارت كند مرا تا به قبرم رسد، در روز قيامت گواه او خواهم بود- يا فرمود: دوست او خواهم بود-».

ده حديث مذكور را حافظان حديث روايت كرده اند و تقى الدين سبكى (متوفى 756 ق) اسناد نقل اين روايات و تصحيح آنها را در كتاب «شفاء السقام فى زيارة خير الانام» گردآورى نموده است. براى آگاهى از احاديث بيشتر، مى توانيد به اين كتاب مراجعه

ص: 79

فرماييد. (1)شيخ شعيب الحر يفيش، مضمون روايات فوق را در كتاب «الروض الفايق» در قصيده اى طولانى به نظم آورده است كه با اين ابيات آغاز مى شود:

من زار قبر محمد

باللَّه كرّر ذكره

واجعل صلاتك دائماً

فهو الرسول المصطفى

و هو المشفّع فى الورى

و الحوض مخصوص به

صلّى عليه ربّنا

فان الشفاعةفى غد

و حديثه يامنشدى

جهراً عليه تهتدى

ذو الجود و الكفّ الندىّ

من هول يوم الموعد

فى الحشر عذب المورد

ما لاح نجم الفرقد (2) «زائر قبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، فرداى قيامت به شفاعت خواهد رسيد».

«اى نغمه خوان اين اشعار، تو را به خدا سوگند، ياد و نام او را فراوان تكرار كن».

«بر آن بزرگ، دائماً و آشكارا صلوات فرست تا هدايت شوى».

«چرا كه او رسول برگزيده اى است كه اهل جود و كرم و بخشش است».


1- ر. ك: شفاء السقام فى زيارة خير الأنام، احاديث زيارت آن حضرت، باب اول؛ همچنين نگاه كنيد به: «وفاء الوفاء باحوال دار المصطفى» 4/ 1336.
2- الروض الفايق: 2/ 238.

ص: 80

«او در جهان واپسين، تو را از بيم و هراس باز خواهد داشت».

«در روز قيامت، حوض كوثر و چشمه خُنَكان، در دست اوست».

«درود خدا پيوسته بر او باد، تا هنگامى كه ستاره قطبى نور افشانى مى كند».

ص: 81

2. مسافرت براى زيارت قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

درباره استحباب زيارت قبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به صورت گسترده سخن گفتيم و روشن شد كه مستحب است ساكنان مدينه به زيارت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بشتابند. اكنون سخن درباره كسانى است كه در شهرهاى ديگر سكونت دارند و بايد براى زيارت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم سفر كنند، آيا اين سفر نيز مانند خود زيارت مستحب است؟ پاسخ: بلى! به دلايلزير:

دليل اول: احاديثى كه مسلمانان را به زيارت قبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم تشويق و ترغيب مى كند.

اين احاديث بر دو دسته اند: دسته اى از آنها صريحاً در مورد مسلمانان خارج از مدينه است و دسته اى ديگر مطلق بوده و شامل مسلمانان مقيم مدينه و خارج از آن مى شود.

از جمله احاديث دسته اول، حديثى است كه عبداللّه ابن عمر روايت مى كند، كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«من جائنى زائراً لا تحمله الّا زيارتى كان حقّاً علىّ انْ اكون له

ص: 82

شفيعاً يوم القيامة».

«هر كس كه فقط به قصد زيارت من بيايد، وظيفه خود مى دانم كه در روز قيامت او را شفاعت كنم»

اين حديث و احاديثى مشابه آن، بر استحباب زيارت قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم براى افراد غير مقيم مدينه دلالت صريح دارند.

دليل دوم: سيره پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در مسافرت براى زيارت قبور شهداى احد است. ابو داود به نقل از ربيعه- يعنى ابن هدير- و او از طلحة ابن عبيداللّه، روايت مى كند:

وقتى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم تصميم به زيارت قبور شهداى احد گرفتند با ايشان به راه افتاديم و از سنگلاخهاى اطراف مدينه گذشتيم. قبرهايى در دوردست ديديم و از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرسيديم، يا رسول اللّه! آيا قبرهاى برادران ماست؟ حضرت فرمود: قبر اصحاب و ياران ماست. وقتى كه به قبور شهداى احد رسيديم، حضرت ادامه دادند: اينها قبور برادران دينى ماست. (1)دليل سوم: سيره مسلمانان در گذشته و حال، انجام سفر براى زيارت قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بوده است. هميشه تاريخ، مسلمانان پس از انجام مناسك حج يا قبل از آن، براى زيارت قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به مدينه رفته اند. در اين باره سبكى مى نويسد:


1- سنن ابن داود: 2/ 218 شماره 2043، آخر كتاب حج.

ص: 83

«علماى اسلام از قرنهاى گذشته تا كنون، شاهد اين سيره مسلمين بوده اند. مسلمانان همگى به قصد زيارت پيامبر خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم- اگر چه درمسيرشان هم نباشد- به سوى مدينه رهسپار مى شوند. مسافتهاى طولانى طى مى كنند و در اين راه از بذل مال و جان دريغ ندارند. آنان معتقدند تمامى اين زحمات، عبادت است و موجب تقرب به خداوند مى شود.

محال و ناممكن است كه عمل و رفتار مسلمانان بسيارى كه به قصدتقرب، از شرق و غرب عالَم و در طول ساليان دراز ادامه داشته و در بين آنان عالمان دينى و اولياى الهى حضور داشته اند، نادرست و خطا باشد.

حتى كسانيكه از روى ناتوانى جسمى يا بضاعت اندك مالى، امكان چنين سفرى ندارند حسرت مى خورند و در دل آرزوى آن را دارند. بدون ترديد هر كس كه اين رفتار خيل عظيم مسلمين را خطا بداند، يقيناً او خود بر خطاست.

برخى در مورد اين سيره مسلمانان گفته اند: مسافرت آنان به مدينه به قصد عبادت ديگرى غير از زيارت، مانند نماز خواندن در مسجد النبى است. اما اين توجيه نامعقول و باطل است و تشكيك در انگيزه مردم براى زيارت مدفن رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به منزله انكار امرى بديهى است و هر كس از نزديك با مسافران مدينه برخورد كرده باشد،

ص: 84

مى داند كه آنان از ابتداى ورود به جاده هاى مدينه، انگيزه اى جز زيارت ندارند و در ذهن آنان قصدعبادت ديگرى خلجان نمى كند. با آنكه نماز خواندن در مسجد بيت المقدس فضيلت فراوانى دارد و مسافرت به آنجا به سادگى امكان پذير است، كمتر كسى است كه به قدس سفر كند. مى توان گفت همچنانكه مهمترين انگيزه براى سفر به مكه انجام حج و عمره است، مهمترين انگيزه براى سفر به مدينه، زيارت قبررسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى باشد. با اين حال اگر كسى هنوز در وجدان خود دچار ترديد است، از كسانيكه به سوى مدينه رهسپارند، انگيزه آنان را جويا شود».(1) دليل چهارم: اگر زيارت، امرى مستحب و موجب تقرّب است- استحباب عام يا خاص- با توجه به اينكه مسافرت مقدمه زيارت است و هروسيله يا مقدمه اى ارزش و اعتبار خود را از هدف مورد نظر مى گيرد، نتيجه مى گيريم كه مسافرت براى زيارت قطعاً جايز خواهد بود.

دليل پنجم: تاريخ نگاران حكايات متعددى از عملكرد صحابه و تابعين در اين زمينه نقل كرده اند. از آن جمله:

1. ابن عساكر مى نويسد: بلال مؤذن پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را شبى در خواب ديد، حضرت به او فرمود: بلال! چرا به من


1- ر. ك: شفاء السقام فى زيارة خبر الانام، از تقى الدين سبكى، 85 و 86، چاپ بولاق مصر؛ و نيز چاپ چهارم آن ص 211 و 212 با اندكى تلخيص.

ص: 85

جفا مى كنى؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به زيارت من بيايى؟

بلال با ناراحتى و نگرانى از خواب بيدار شد. به قصد مدينه سوار بر مركب شد و به راه افتاد. وقتى به مدينه و به قبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد، شروع به گريستن كرد و صورت خود را به قبر آن حضرت ساييد. در اين حال امام حسن و امام حسين عليمها السَّلام را ديد، آن بزرگواران را در برگرفت و بوسه زد. آنها به بلال فرمودند:

مشتاقيم اذانى را كه براى رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم موقع سحر مى گفتى ديگر بار بشنويم. بلال پذيرفت و بر بام مسجد رفت و بر مأذنه ايستاد. وقتى بانك «اللّه اكبر» او بلند شد مدينه به خودلرزيد؛ وقتى صدايش به «اشهد ان لا اله الّا اللّه» بلند شد لرزش مدينه قوّت گرفت؛ وقتى به جمله «اشهد ان محمّداً رسول اللّه» رسيد زنان و دختران پرده نشين، از خانه ها بيرون آمدند و با حيرت پرسيدند: آيا رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم زنده شده است؟ ... پس از رحلت رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، مدينه هيچ روزى به اين اندازه شاهد زنان و مردان گريان نبود». (1) 2. عمر ابن عبدالعزيز پيكى از شام به مدينه فرستاد تا سلام او را به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم برساند و باز گردد. (2) سبكى مى نويسد: «سفر بلال در آغاز دوران صحابه و سفر


1- تاريخ ابن عساكر: 7/ 137، در ترجمه ابراهيم ابن محمد صفحه 493.
2- شفاء السقام، ص 142. بيهقى اين روايت را در بخش «شعب ايمان» آورده و منكى، در كتاب «الصارم»، ص 246. تعليقه شفاء السقام را نيز بنگريد.

ص: 86

پيك عمر ابن عبدالعزيز از شام به مدينه در آغاز دوران تابعين، هيچ انگيزه اى جز زيارت قبررسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و عرض سلام به آن حضرت نداشته است و انگيزه اى دنيايى يا دينى مانند زيارت مسجد النّبى، موجب اين سفر نبوده است». (1)3. وقتى عمر با مردم بيت المقدس صلح كرد، كعب الاحبار به نزد او آمد و اسلام آورد. عمر از مسلمان شدن او خوشحال شد و به او گفت: آيا با من به مدينه مى آيى تا قبر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را زيارت كنى و بهره اى معنوى برگيرى؟ او پذيرفت ... عمر، وقتى كه وارد مدينه شد، ابتدا به مسجد النّبى رفت وبه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم سلام كرد». (2) 4. ابن عساكر در كتاب تاريخ خود و ابن الجوزى در كتاب «مثير الغرام الساكن» به نقل از محمد ابن حرب هلالى روايت كرده اند كه او گفت: «وقتى وارد مدينه شدم، به نزد قبر رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رفتم و در مقابل قبر مطهر، به آن حضرت سلام دادم و ايشان را زيارت كردم. بيابان نشينى وارد شد و به زيارت آن حضرت پرداخت و گفت: اى والاترين پيامبر! خداوند كتاب صادقى بر تو نازل كرد و درآن گفت:

(وَ لَوْ أنّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أنْفُسَهُمْ جاؤُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ


1- شفاء السقام، ص 143، چاپ چهارم.
2- فتوح الشام: 1/ 148، باب فتح القدس.

ص: 87

لَهُمُ الرُّسولُ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً).(1)

«و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند [و فرمانهاى خدا را زيرپا مى گذاردند] به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند».

سپس گريست و اين اشعار را سرود:

يا خير من دفنت بالقاع اعظُمُه

نفسى الفداء لقبر انت ساكنه

فطاب من طيبهنّ القاع و الاكُم

فيه العفاف و فيه الجود و الكرم

«اى بهترين انسانى كه در زمين استخوانهايش دفن شد و از بوى خوشش كوه و دشت معطر گرديد! جانم فداى قبرى كه تو در آن منزل گزيده اى، كه آنجا منزل پاكى و سخاوت و كرامت است».

ابوطيب احمد ابن عبدالعزيز، در ادامه اين ابيات سروده است:

و فيه شمس التقى والدين قد غَرُبت

حاشا لوجهك ان يبلى و قد هُديت

من بعد ما اشرقت من نورها الظلم

فى الشرق و الغرب من انواره الامم(2) «در آن قبر، خورشيد دين و تقوا غروب كرد، پس از آن از نور او ظلمت ها به روشنايى مبدّل شد.


1- نساء/ 64.
2- شفاء السقام: 151 و 152.

ص: 88

آن چهره اى كه از نور او، امتها در شرق و غرب عالم به هدايت رسيدند، هرگز نخواهد پوسيد».

پرسش و پاسخ:

اكنون اين پرسش مطرح است كه اگر مسافرت براى زيارت قبور مؤمنين، به ويژه قبررسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم جايز است، پس حديثى كه در صحيح مسلم آمده است چگونه توجيه مى شود؟ در اين حديث پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرموده اند:

«لا تشدّ الرحال الّا الى ثلاثة مساجد: مسجدى هذا و المسجد الحرام و المسجد الاقصى»

«مسافرت نكنيد مگر براى سه مسجد؛ مسجد من (مسجد النّبى) مسجد الحرام و مسجد الاقصى».

پاسخ آن است كه:

اولًا: اين حديث گرچه در صحيح مسلم آمده است امّا باعمل و رفتار پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه به غير اين مساجد سفر مى كردند در تعارض است. مسلم و بخارى در صحيح خود روايت كرده اند كه آن حضرت پياده يا سواره به مسجد قبا مى رفتند و نماز مى خواندند. (1) اين حديث با حديثى كه در متن سؤال مطرح شده، از آن


1- صحيح مسلم: 4/ 127، صحيح بخارى: 2/ 176.

ص: 89

جهت كه تخصيص پذير نيست ناسازگار مى باشد. ناگزير بايد پذيرفت كه حديث اول ياجعلى است و از پيامبر صادر نشده است و يا اگر جعلى نيست، به صورت تحريف شده نقل شده است. دليل تحريف شدن آن، نقل هاى متفاوت اين حديث است. در روايتى ديگر آمده است: «انّما يسافر الى ثلاثة مساجد: مسجد الكعبه و مسجدى ومسجد ايلياء» در روايت سوّمى نيز آمده است: «تشدّ الرحال الى ثلاثة مساجد». (1) بر طبق دو نقل اخير، به ويژه نقل سوم، هيچ منعى از مسافرت به اماكنى غيراز مساجد مذكور وجود ندارد و فقط مسلمانان را تشويق به سفر به مساجد سه گانه مى كند.

ثانياً: فرض كنيد نقل اوّل اين روايت درست باشد، اما مستثنى منه آن به قرينه مستثنى، «مسجد» است كه محذوف مى باشد. يعنى؛ معناى روايت اين است كه «براى هيچ مسجدى سفر نكنيد، مگر براى سه مسجد.» بر اين اساس در روايت از سفر به مسجدى غير از مساجد سه گانه نهى شده است و روايت از بيان حكم سفر به اماكن ديگرى كه مسجد نيستند ساكت است. يعنى؛


1- اين احاديث در صحيح مسلم: 4/ 126 باب «لا تشدّ الرّحال» كتاب حج، و نيز سنن نسايى با شرح سيوطى 2/ 37 و 38 آمده است. سبكى، گونه هاى ديگرى از اين حديث را آورده است كه دلالت آنها بر مقصود پرسشگر ضعيف تر از اين احاديث است. نگاه كنيد به شفاء السقام/ ص 98.

ص: 90

حكم تحريم و عدم تحريم، مربوط به سفر به مساجد است نه هر مكانى مانند مزار پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، قبور شهدا و اولياى الهى.

ثالثاً: بر فرضِ پذيرش نقل اول، اين حديث حتّى دلالت بر حرمت سفر به غيرمساجد سه گانه را نيز ندارد، بلكه بيانى پندآموز و ارشادى دارد كه مسافرت به غير اين مساجد مفيد فايده نيست.

امام غزالى نيز در احياء العلوم به اين نكته اشاره كرده است: «مساجد ديگر غير از مساجد سه گانه، فضيلت يكسانى دارند و مسافرت براى آنها رجحانى ندارد. مسافرت وقتى بجا و مناسب است كه در فضيلت متفاوت باشند». (1)اما در مورد مسافرت براى زيارت ائمه معصومينعليهم السَّلام و شهدا، دقت در احاديث گذشته حكم آن را روشن مى كند. در جايى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به قصد زيارت قبور شهداى احد از مدينه خارج مى شوند، سفر از شهرخود براى زيارت مرقد اهل بيتعليهم السَّلام به طريق اولى جايز است. امام على عليه السَّلام، از والاترين شهدا و فرزندش امام حسينعليه السَّلام، پدر شهيدان است.

سلام اللّه عليهم يوم ولدوا و يوم استشهدوا و يوم يبعثون احياءٍ ...

درود خداوند بر آنان، روزى كه زاده شدند و روزى كه به شهادت رسيدند و روزى كه سراز خاك برآورند.

در هر صورت مسئله مسافرت به قصد زيارت، مسئله اى فقهى است كه ارتباطى با مسايل اعتقادى و توحيد و شرك ندارد و هر مجتهدى مى تواند با ارايه دليل خود، نظر خاصى داشته باشد.


1- احياء العلوم، امام غزالى: 2/ 247.

ص: 91

3. ساختن آرامگاه بر روى قبور

اشاره

منظور از قبور در اين بحث، مزار انبياء و ائمه معصومينعليهم السَّلام، شهدا و اولياى الهى است كه در دلهاى مؤمنين جايگاه ويژه اى دارند. سئوال اين است كه آيا ساختن آرامگاه و مقبره بر روى مزار آنان، جايز است يا حرام؟

اين مسئله نيز مانند دو مسئله گذشته هيچ ارتباطى با مسايل عقيدتى نداردتا معيار توحيد و شرك قرار گيرد. اين موضوع از جمله موضوعات فقهى است كه حكم آن، اباحه، استحباب، كراهت و يا ساير احكام فقهى است.

از هيچ مسلمانِ آگاهى انتظار نمى رود كه اين موضوع را دستاويزى براى مشرك يا كافر خواندن مسلمان ديگرى قرار دهد. مسايل فقهى فراوانى وجود داردكه فقيهان اختلاف نظر دارند اما خوشبختانه در اين مسئله، نظر امامان مذاهب چهارگانه اهل سنت و فقهاى شيعه يكسان است و جملگى معتقد به جايز بودن ايجاد آرامگاه بر قبور شخصيتهاى مذكور هستند. دليل آنان، سيره و نحوه رفتار مسلمانان از هنگام رحلت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم تا عصر كنونى

ص: 92

مى باشد. به عنوان نمونه:

الف. وقتى كه مسلمانان جنازه پاك پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را در منزل مسقّف آن حضرت به خاك سپردند، سعى كردند تا حد امكان و به هر صورت كه مى توانند، منزل آن حضرت را بيارايند و گرامى بدارند. كتابهايى كه در زمينه تاريخ مدينه نگاشته شده است، خصوصاً كتاب «وفاء الوفاء» (1) علامه سمهودى، حاصل آن تلاشها را ثبت و ضبط كرده اند.

بناى كنونى مرقد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در سال 1270 ه. ق ساخته شدو بحمد اللّه تا كنون بى هيچ گزندى باقى مانده است و به فضل الهى خواهد ماند. اگر ايجاد آرامگاه بر روى قبور حرام بود، مسلمانان آن حضرت را در زمين وسيع و غير مسقف دفن مى كردند.

ب. ساختن آرامگاه بر روى قبور، از عصر صحابه تا كنون در ميان مسلمانان رواج داشته است. سفرنامه هايى كه تا كنون نگاشته شده است، قبورموجود در شهر مدينه را كه قبلًا داراى گنبد و بارگاه بوده و نام و نسب آنان بر سنگ قبرى نوشته شده بوده است را توصيف كرده اند. اكنون به نمونه هائى ازآنها اشاره مى كنيم:

1. مسعودى (متوفى 445 ق) در مورد وجود گنبد و بارگاه در بقيع مى گويد: روى سنگ قبر آنان [امام حسن، امام سجاد، و امام باقر و امام صادق عليهم السَّلام] در بقيع بر روى سنگى نوشته شده


1- وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى: 2/ 458، فصل نهم.

ص: 93

است: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، سپاس خدايى را كه ميراننده امّتها و زنده كننده استخوانهاى پوسيده است. اين جا آرامگاه فاطمه عليها السَّلام دختر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم سيده زنان دو جهان، حسن ابن على، على ابن حسين، محمدابن على و جعفر ابن محمد است». (1)2. السبط ابن الجوزى (متوفى 654 ه. ق) در كتاب «تذكرة الخواص» صفحه 311، مشابه عبارات فوق را نقل كرده است.

3- محمد ابن ابى بكر تلمسانى، شهر مدينه و قبرستان بقيع را در قرن چهارم هجرى چنين توصيف نموده است: «وقتى وارد قبرستان بقيع مى شويد سمت راست كمى جلوتر، قبرى وجود دارد كه روى آن نوشته شده است: اين قبر حسن ابن على عليمها السَّلام است كه در كنار مادرش فاطمه عليها السَّلام در خاك آرميده است». (2) 4- حافظ محمد ابن محمود ابن نجّار (متوفى 643 ه. ق) در كتاب «اخبار مدينة الرسول صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم» مى نويسد: «در ابتداى بقيع، گنبدى بزرگ، مرتفع و قديمى وجود دارد كه داراى دو درب است و همه روزه يكى از درها براى زيارت باز است». (3) 5- ابن جبير، جهانگرد معروف در سفرنامه خود درباره قبرستان


1- مروج الذهب و معادن الجوهر: 2/ 288.
2- مجله العرب، شماره 5 و 6، سال 1393 ه. ق.
3- اخبار مدينة الرسول، به كوشش صالح محمد جمال، به سال 1366 ه. ق در مكه منتشر شده است.

ص: 94

بقيع مى نويسد: «در مقابل قبر مالك ابن انس، قبر سلاله پاك پيامبر و فرزند او ابراهيم وجود دارد كه داراى گنبدى سفيد است. در سمت راست آن، مزار فرزند عمر خطاب قرار دارد و در مقابل آن، قبر عقيل ابن ابى طالب قدَّس سرَّه و عبداللّه جعفر طيّار قدَّس سرَّه ديده مى شود.

در مقابل اين قبور، قسمتى است كه همسران پيامبر در آنجا دفن هستند و دركنار آنان سه تن از فرزندان پيامبر به خاك سپرده شده اند. در قسمتى ديگر عباس ابن عبدالمطلب و حسن بن على عليمها السَّلام مدفونند كه داراى گنبدى بلند هستند. مقبره آنان نزديك درب ورودى بقيع و در سمت راست آن قرار دارد. سر حسن بن عليعليمها السَّلام در پائين پاى عباس واقع شده است. قبر اين دو قدرى بالاتر از سطح زمين و به صورتى گسترده واقع شده و روى آنها لوحه هاى مسىِ زينت يافته، به زيباترين شكل ميخ كوب شده است.

قبر ابراهيم فرزند پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نيز به همين شكل است. پس از قُبه عباسيه خانه اى به نام بيت الاحزان وجود دارد كه منسوب به فاطمهعليها السَّلام دخت گرامى رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است ... در انتهاى قبرستان بقيع قبر عثمان شهيد و مظلوم، ذوالنورين قرار دارد كه گنبد كوچكى بر آن بنا شده است. در نزديكى آن، مزار فاطمه بنت اسد مادر عليعليه السَّلام قرار دارد». (1)


1- سفرنامه ابن جبير، چاپ بيروت، دار صادر. ابن جبير در سال 578 ه. ق مدينه منوره را زيارت نموده است.

ص: 95

6- بلاذرى نقل مى كند: «هنگامى كه زينب بنت جحش در سال 20 هجرى وفات يافت، عمر بر جنازه او نماز خواند. او در روز گرم تابستانى به خاك سپرده شد و عمر بر روى قبر او خيمه اى برپا كرد».(1) البته هدف عمر از برپا كردن خيمه، تسهيل كار متصديان تدفين نبود، بلكه او براى آسايش حال بستگان ميت در زير سايه چادر و قرائت قرآن و دعا براى ميت اقدام به چنين عملى نمود.

7- سمهودى (متوفى 911 ه. ق) در توصيف بقيع مى گويد: «... مقبره ها وآرامگاه هاى متعددى در آن بنا شده است. از آن جمله، مقبره عقيل ابن ابيطالب، زنان پيامبر، عباس [عموى پيامبر]، و حسن بن على و ... مى باشد. اين قبور، داراى گنبدهاى بلند و مرتفعى هستند. ابن نجّار مى گويد: «... اين گنبدها بزرگ و مرتفع هستند.

ساخت آنها به زمانهاى قديم مربوط است. داراى دو درب هستند كه يكى از آنها همه روزه باز است. مطرى گفته است: «اين مقابر وگنبدها را خليفه وقت، ناصر احمد ابن مستضيى ء ساخته است ... قبر عباس و حسن بن عليعليه السَّلام قدرى بالاتر از زمين و مسطح هستند. روى قبر آنها لوحه هاى مسى، با شكلى زيبا و بديع، به زمين ميخ كوب شده است». (2)


1- انساب الأشراف: 1/ 436.
2- وفاءالوفاء: 3/ 916- 929

ص: 96

اين بود نمونه هاى اندكى از سفرنامه هايى كه به توصيف قبرستان بقيع پرداخته اند.

ساير جهانگردان و سفرنامه نگاران كه مدينه منوره را زيارت كرده اند توصيفاتى مشابه از قبور و گنبد و بارگاه هاى مرتفع بقيع نموده اند و تمامى آنها با ديده پذيرش و خرسندى به ثبت گزارش خود پرداخته اند، نه با ديده ناخرسندى و انتقادى.

اين اتّفاق نظر و اجماع عالمان مسلمان در طول قرون متمادى، بهترين گواه بر جايز بودن ايجاد مقبره و آرامگاه بر مزار شخصيتهاى اسلامى است كه ياد و نام آنان، در دلها و جانها جاگرفته است.

علامه عاملى در اين باره چه خوب سروده است:

مضت القرون و ذى القباب مشيّدة

فى كل عصر فيه اهل الحل و ال

لم ينكروا ابداً على من شادها

فبسيرة للمسلمين تتابعت

و الناس بين مؤسس و مجدّد

- عقد الذين بغيرهم لم يعقد

شيدت و لا من منكر و مفنّد

فى كل عصر نستدل و نقتدى (1)


1- كشف الارتياب، ص 395.

ص: 97

«قرنها گذشت و بارگاهها برافراشته شد، و مردم بارگاهها ساختند و يا تجديد بنا نمودند. اين كار در هر عصرى در برابر نخبگانى بودند كه جز براى آن بزرگواران كارى صورت نمى پذيرد نساختند.

اينان هرگز بناگذاران بارگاهها را انكار و تكذيب نكردند. پس ما نيز، به سيره پيوسته مسلمانان در تمام اعصار استدلال كرده و از آن پيروى مى كنيم».

بناى بر قبور از نگاه تكريم و محبت:

حفظ قبور و آثار خاندان وحى و عصمت، از جمله مظاهر دوستى واحترام به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است. قرآن مجيد و سنّت نبوى، مسلمانان را به عشق ورزيدن به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و تعظيم و احترام به آن حضرت سفارش كرده اند:

(قُلْ إنْ كانَ آبائُكُمْ وَ أبْنائُكُمْ وَ إخْوانُكُمْ وَ أزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أحَبّ إلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جَهادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِأَمْرِهِ واللّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ).(1)

«بگو! اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است، در انتظار


1- توبه/ 24.

ص: 98

اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند».

قرآن كريم در توصيف مؤمنين مى فرمايد:

(فَالّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَاتّبَعُوا النُّورَ الَّذِى اْنَزَل مَعَهُ اولئِكَ هُمُ المُفْلِحُونَ).(1)

«پس كسانيكه به او ايمان آوردند و تكريم و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگارانند».

اين آيه، مؤمنان را به داشتن چهار خصلت سفارش مى كند:

1- ايمان به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم (آمَنُوا بِهِ).

2- تكريم پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم (عَزّ رُوهُ).

3- نُصرت و يارى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم (وَ نَصَرُوهُ).

4- پيروى و تبعيت از كتابى كه همراه او نازل شده است، (وَاتّبَعُوا النُّورَ الَّذِى أُنْزِلَ مَعَهُ).

در اين آيه، منظور از «تعزير» پيامبر، نُصرت و يارى او نيست، چرا كه اين معنا را با عبارت «نصروه» بيان كرده است. بلكه منظور، احترام، تعظيم، تكريم و بزرگداشت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است، چرا كه او پيامبر رحمت و عظمت است. همچنانكه ايمان به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و


1- اعراف/ 157.

ص: 99

پيروى از كتاب او، مختصّ دوران زندگى آن حضرت نيست، همچنين احترام و تعظيم به پيامبر مخصوص دوران حيات ايشان نيست.

بنابراين عشق به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و هر چيزى كه بهگونه اى ارتباطى با آن حضرت دارد، اصلى اسلامى است كه همه مسلمانان بايد بدان اهتمام ورزند و در زندگى خود به آن عمل كنند.

با توجه به جايگاه و منزلت پيامبر، قرآن كريم به گراميداشت رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در مجالس و حفظ احترام ايشان تأكيد مى ورزد:

(يا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النّبِىِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضكُمْ لِبَعْضٍ أنْ تَحْبَطَ أعْمالُكُمْ وَ أنْتُمْ لاتَشْعُرُونَ).(1)

«اى كسانيكه ايمان آورده ايد صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد و در برابر او بلند سخن نگوييد، آنگونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد».

و در جايى ديگر:

(لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً).(2)

«صدا كردن پيامبر را در ميان خود، مانند صدا كردن يكديگر قرار ندهيد».

اين آيات، والاترين روش تجليل و نزديك ترين شيوه تقدير از


1- حجرات/ 2.
2- نور/ 63.

ص: 100

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به تقوا را به ما مى آموزد.

علاوه بر آيات قرآن، سنّت نبوى نيز در موارد متعددى ما را به عشق و ارادت ورزيدن به آن بزرگوار دعوت مى كند. خود آن حضرت مى فرمايد:

«لا يُؤمِنُ أحَدُكُمْ حَتّى اكون احبّ اليه من والده و ولده و النّاس اجمعين».(1)

«كسى از ايمان كامل برخوردار نيست، مگر آنكه من در نزد او از پدر و فرزند و ساير مردم، گرامى تر و محبوب تر باشم».

روايات زيادى در حد تواتر، به همين مضمون از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نقل شده است. علاقمندان مى توانند به كتابهايى كه در اين زمينه تأليف شده است مراجعه فرمايند.(2) همه اين آيات و روايات ما را به تكريم و روش پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم دعوت مى كنند. اكنون بايد ديد مظاهر حبّ چيست؟

نمودهاى دوستى

عشق و علاقه به پيامبر داراى نمودها و علائم متعددى است، چرا كه عشق و دوستى چيزى نيست كه تنها در جان انسان جا گرفته باشد و هيچ گونه انعكاس و بازتاب خارجى در اعمال و رفتار او پيدا


1- صحيح بخارى: 1/ 8، كتاب ايمان، باب «حبّ الرسول من الإيمان»،
2- كنز العمال: 2/ 126.

ص: 101

نكند، بلكه آثار و علايم دوستى در آينه رفتار انسان منعكس مى شود.

1- لازمه عشق و دوستى به خداوند و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پيروى از دين الهى و عمل به سفارشات خدا و رسول و دورى از منهيات آنان است. ادعاى عشق به رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در عين مخالفت با خواسته ها و توقعات آن حضرت امرى نا معقول و نا ممكن است. تبعيت و عمل به دستورات و سفارشات آن حضرت، يكى از نمودها و جلوه هاى دوستى و علاقه به ايشان است:

(قُلْ إنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللّهَ، فَاتَّبِعُونِى يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَ يَغْفِرُ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ).(1)

«بگو! اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا [نيز] شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد».

دعوى عشق به پيامبر در عين مخالفت عملى با گفتار آن حضرت، امرى متضاد و ناشدنى است.

در شعرى منسوب به امام صادقعليه السَّلام آمده است:

تعصى الإله و انت تظهر حبّه

لو كان حبك صادقاً لاطعته

هذا لعمرى فى الفعال بديع

ان المحبّ لمن يحب مطيع (2) با آنكه به خداوند ابراز دوستى مى كنى، به معصيت او مى پردازى، به جان


1- آل عمران/ 31.
2- سفينة البحار، ماده حبّ.

ص: 102

خود سوگند، اين رفتارى عجيب و بى سابقه است. اگر دوستى تو صادقانه بود، قطعاً مطيع او بودى، چرا كه محب، مطيع محبوب است.

2. يكى از جلوه هاى عشق به خاندان وحى و نبوت، حفظ آثار ونشانه هاى آنان و اهتمام به حفظ و نگهدارى اشياء مربوط به آنهاست. مانند لباسى كه با آن نماز خوانده اند؛ ظرفى كه در آن آب نوشيده اند و هر چيزى كه ازآن استفاده كرده اند؛ برجسته ساختن مرقد آنان و مرمّت و بازسازى قبور آنان. اين موارد، انعكاس طبيعى عشق قلبى و دوستى جاى گرفته در جان آدمى است.

البته چنين رفتارى مخصوص مسلمانان نيست، بلكه هر ملت متمدن و مفتخر به تاريخ گذشته خود، سعى در حفظ آثار تاريخى به جا مانده از گذشته وگراميداشت آرامگاه شخصيتهاى علمى خود دارد.

نكته آخر آنكه؛ از بين بردن آثار و نشانه هاى تاريخ اسلام، به ويژه در مهد پيدايش و پرورش اسلام، يعنى مكه مكرمه و محل هجرت پيامبر؛ مدينه منوره، پيامدهاى ناگوارى براى نسل هاى آينده در پى دارد. آنان هيچ اثرى از حوادث تاريخ اسلام مشاهده نمى كنند و شايد گمان برند كه دين اسلام، دينى بيريشه در تاريخ و انديشه اى ساختگى است؛ همچنانكه امروزه غرب در موردحضرت مسيحعليه السَّلام معتقد است، او شخصيّتى افسانه اى است كه راهبان و

ص: 103

روحانيون مسيحى آن را ساخته اند. چرا كه آثار ملموسى كه نشانگر واقعيت وجود تاريخى آن حضرت باشد، در دست ندارند.

توضيحاتى پيرامون حديث ابى هياج

سئوالى كه اينجا مطرح است اين كه: بر اساس دليل هاى گذشته، ساختن مقبره و آرامگاه بر روى قبور جايز است. اما حديثى كه توسط ابى هياج در كتاب صحيح مسلم از حضرت على عليه السَّلام نقل شده است، با اين عمل مخالف است و آن را ممنوع مى شمارد. حديث مذكور عبارت است از:

«قال ابوهياج الاسدى: قال لى على ابن ابى طالبعليه السَّلام:

أَلا ابعثك على ما بعثنى عليه رسول اللّهصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم أن لا تدع تمثالًا الّا طمسته ولاقبراً مشرفاً الَّا سوّيته».(1)

«على عليه السَّلام به من (ابى هياج اسدى) فرمود: تو را به مأموريتى مى فرستم كه رسول خدا مرا به آن مأموريت فرستاد، هر تمثالى را نابود كن و هر قبر برجسته اى را صاف كن».

پاسخ آن است كه حديث فوق در مورد تسطيح و صاف نمودن قبورى است كه به صورت گوژپشت يا گُرده ماهى ساخته شده است و هيچ ارتباطى با ساختن مقبره و آرامگاه بر روى آنها ندارد.


1- صحيح مسلم: 3/ 60، باب «الأمر بتسوية القبر»؛ سنن ترمذى: 2/ 256، باب «ما جاء فى تسوية القبر».

ص: 104

توضيح آنكه، لفظ «تسويه» به دو معنى استعمال مى شود:

1. به معناى مساوات و برابرى دو چيز با يكديگر. در اين معنا با دو مفعول متعدى مى شود و مفعول دوم آن با حرف تعديه اى مانند «ب» همراه است. مانند اين آيه قرآن:

(إذْ نُسَوّيْكُمْ بِرَبّ العالَمِين). (1)

«چون شما را با پروردگار عالميان برابر مى شمرديم».

و يا آنجا كه خداوند حال كافرين را در روز قيامت توصيف مى كندمى فرمايد:

(يَوْمَئِذٍ يَوَدّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الأرْضَ وَ لا يَكْتُمُونَ اللّهَ حَدِيثاً).(2)

«در آن روز آنها كه كافر شدند و با پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به مخالفت برخاستند آرزو مى كنند كه اى كاش [خاك بودند] و خاك آنها با زمينهاى اطراف يكسان مى شد. در آن روز سخنى را نمى توانند از خدا پنهان كنند».

2. تسويه به عنوان صفتى براى خود شى ء، بدون آنكه با چيز ديگرى مقايسه شود. در اين معنا فقط يك مفعول مى پذيرد. مانند:

(الّذِى خَلَقَ فَسَوّى). (3)

«همانا خداوندى كه آفريد و منظم كرد».


1- شعراء/ 98.
2- نساء/ 42.
3- اعلى/ 2.

ص: 105

(بَلى قادِرِين عَلى أنْ نُسَوّىَ بَنانَهُ). (1)

«همان خداندى كه آفريد و منظم كرد».

در اين دو آيه، واژه تسويه در موردى استعمال شده است كه با شى ء ديگر مقايسه نشده است.

اكنون كه موارد استعمال واژه تسويه روشن شد، به تفسير حديث ابى هياج باز مى گرديم.

اگر معناى «سويّته» در حديث مذكور مساوى و برابر نمودن قبر با زمين باشد (مساوى كردن دو چيز) لازم بود مفعول دومى را با حرف جرّبپذيرد، مثل «سويته بالارض».

حال آنكه تنها يك مفعول پذيرفته است (ضمير «ه» در سويته).

اكنون كه واژه «سوّيته» نمى تواند به معناى اول بكار رفته باشد، حتماً به معنى دوم است. يعنى؛ صفت خود قبر را- بدون توجه به زمين كنار آن- بيان مى كند و معناى آن، مسطح و صاف نمودن قبر و اعوجاج و پستى بلندى نداشتن آن است. شارحان نيز حديث مذكور را به همين صورت معنا كرده اند. از آنجا كه تسطيح و صاف نمودن قبر جزء سنّت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بوده و گوژ پشت ساختن قبر بدعت به شمار مى رفت، عليعليه السَّلام دستور داد با اين بدعت مبارزه شود و هر قبركوهانى شكل را صاف نمايند.


1- قيامت/ 4.

ص: 106

در تأييد مطلب فوق متذكر مى شويم، كتاب صحيح مسلم بابى با عنوان «باب الامر بتسوية القبر» باز نموده و روايتى از ثمامة آورده است. متن روايت ازاين قرار است:

«هنگامى كه همراه فضالة بن عبيد در كشور روم به سر مى برديم، يكى از دوستان ما از دنيا رفت. وقتى او را به خاك سپردند، فضاله دستور داد روى قبر اورا صاف كنند و سپس گفت: از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم شنيدم كه به «تسويه» قبور فرمان دادند» (1).

صحيح مسلم پس از نقل اين حديث، حديث ابى هياج را ذكر مى كند.

همچنين قرطبى از فقهاى اهل سنّت، حديث ابى هياج را مانند برداشت ما تفسير كرده و مى گويد: «علماى اهل سنّت معتقدند، ظاهر حديث ابى هياج، گوژ پشت نبودن قبرها و تسطيح آنها است»(2) .


1- صحيح مسلم: 3/ 61، باب «الأمر بتسوية القبر».
2- تفسير قرطبى: 10/ 380.

ص: 107

4. ساختن مسجد بر روى قبور و نماز خواندن در آن

اشاره

ساخت مسجد بر روى قبور يا پيرامون آن و خواندن نماز در آن مسجد، موضوعى فقهى است و ارتباطى با اصول عقيدتى ندارد. در موضوعات فقهى، بايد به نظريات رهبران و فقهاى مذاهب اسلامى كه حكم هر مسئله اى را با استفاده از كتاب و سنّت بيان مى كنند، مراجعه كرد. در اينگونه مسايل، نمى توان طرف مقابل را به دليل جايز دانستن يا ندانستن عملى متهم به كفر يا فسق نمود. چرا كه مسايل فقهى بسيارى مورد اختلاف و معركه آراى فقها و مجتهدين بوده وهست. ما نيز به نوبه خود تلاش خواهيم كرد حكم مسئله مورد بحث را از مهمترين منابع فقه يعنى كتاب و سنّت به دست آوريم.

در داستان اصحاب كهف، قرآن كريم پس از تشريح چگونگى اطلاع مردم از قبر آنان، به بيان اختلاف مردم درباره نحوه تكريم و گراميداشت آنان مى پردازد و به دو نظر اشاره مى كند. عده اى معتقد بوده اند بايد روى قبر آنان مقبره اى ساخت تا براى هميشه ياد آنان در بين مردم جاويد بماند. گروهى ديگر، معتقد به ساختن مسجد بر

ص: 108

روى قبر آنان و نماز گزاردن در آن بوده اند.

قرآن كريم بى آنكه نظرى را تخطئه و محكوم كند، هر دو پيشنهاد را بدين ترتيب نقل مى كند:

(كذلِكَ اعْثَرْنا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أنّ وَعْدَاللّهِ حَقٌّ وَ أنَّ السّاعَةَ لارَيْبَ فِيها، إذْيَتَنازَعُونَ بَيْنَهُمْ أَمْرهُمْ فَقالُوا ابْنُوا عَلَيْهِمْ بُنْياناً رَبُّهُمْ اعْلَمُ بِهِمْ، قالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً). (1)

«و اين چنين مردم را متوجّه حال آنها كرديم، تا بدانند كه وعده خداوند (در مورد رستاخيز) حق است و در پايانِ جهان و قيامِ قيامت شكى نيست؛ در آن هنگام كه ميان خود درباره كار خويش نزاع داشتند، گروهى مى گفتند: «بنايى بر آنان بسازيد [تا براى هميشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگويند كه] پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است.» ولى آنها كه از رازشان آگاهى يافتند [و آن را دليلى بر رستاخيز ديدند] گفتند: «ما مسجدى در كنار [مدفن] آنهامى سازيم. [تا خاطره آنها فراموش نشود]» ..

مفسرين معتقدند، پيشنهاد اول از سوى مشركان مطرح شده است.

زيرا در مورد اصحاب كهف گفته اند (رَبُّهُمْ اعْلَمُ بِهِمْ) «خدايشان آگاهتر به حال آنان است».

زيرا اين جمله، حاكى است كه آنان از هر نوع اظهارنظر درباره سرنوشت آنان خوددارى كرده و به طور دربست به خدا واگذار كردند،


1- كهف/ 21.

ص: 109

و اين برخورد محتاطانه دليل بر اختلاف در عقيده است.

اما پيشنهاد دوم (بناى مسجد بر قبر آنان) به خودى خود گواهى مى دهد كه از سوى مؤمنين مطرح شده است و هدف آنان، تبرك جستن به مزار انسانهاى موحد بوده است.

قرآن كريم با نقل اين پيشنهاد و بدون آنكه به نقد و ردّ آن بپردازد، عملًا مقبول بودن آن را در نزد خداوند سبحان امضاء كرده است.

طبرى در تفسير آيه مذكور مى نويسد: «يكى از اصحاب كهف كه بيدارشده بود به شهر آمد. هنگامى كه در بازار قدم مى زد، افراد بسيارى را ديد كه به اسم عيسى ابن مريم عليه السَّلام قسم مى خوردند. با ديدن اين صحنه، حيران و مبهوت ماند و بر وحشتش افزون شد. به ديوارى تكيه زد و با خود گفت: به خدا قسم، نمى فهمم چه شده است! ديشب اگر كسى نام عيسى ابن مريم عليه السَّلام را مى برد كشته مى شد ولى امروز هر كسى بى مهابا نام عيسى را بر زبان مى آورد. شايد اينجا، آن شهرى كه من مى شناختم نيست».(1)

سيره مسلمانان در ساختن مسجد بر قبور انسانهاى شايسته

سيره و رفتار مسلمانان در طول تاريخ، حكايت از بناى مساجد بر قبرصالحين و شايستگان دارد. مخصوصاً كسانى كه در


1- تفسير طبرى: 15/ 145.

ص: 110

قلب مسلمانان جاى دارند و از آثارشان تبرك مى جويند. شواهد زير گوياى اين مطلب است:

الف. پيكر پاك پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در خانه آن حضرت و در كنارمسجد النّبى به خاك سپرده شد. با ازدياد جمعيت مسلمانان و تنگ شدن عرصه مسجد، قسمت شرقى مسجد- كه خانه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يا مدفن آن حضرت و خانه همسران ايشان بود- به محدوده مسجد النّبى افزون شد و نمازگزاران در اطراف قبر آن حضرت به نماز مى ايستادند.

طبرى در مورد حوادث سال 88 ه. ق مى نويسد: «در ماه ربيع الاوّل سال 88 ق، نامه اى از وليد به دست عمربن عبدالعزيز رسيد كه حاوى دستور وليد مبنى بر تخريب ديواره هاى مسجد النبى و اضافه كردن حجره هاى رسول خدا به مسجد بود. او دستور داده بود با خريد زمينهاى اطراف مسجد، به توسعه آن از اطراف بپردازند. عمر ابن عبدالعزيز ده تن از فقهاى سرشناس و مردم مدينه را از نامه وليد آگاه كرد و از آنان نظر خواست. آنان، باقى ماندن حجره ها را به حالت اوليه براى پند آموزى مسلمين و زهد گرايى آنها در اقتدا به زندگى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ترجيح دادند. عمر ابن عبدالعزيز نظر آنان را براى وليد فرستاد. وليد درنامه اى دوباره، بر تخريب مسجد تأكيد نمود. بنى هاشم از اين ماجرا برآشفتند و به گريه و زارى پرداختند. اما عمر دستور وليد را اجرا كرد و حجره عايشه را به فضاى مسجد اضافه نمود. بدين ترتيب قبر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و حجره هاى همسران

ص: 111

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم داخل محدوده مسجد النّبى واقع شد و بر اساس دستور وليد، سقفى بلند براى آن ساختند»(1) .

در جاييكه اين عمل در جلوى ديدگان فقهاى دهگانه مدينه و عموم مسلمانان و در پيشاپيش چشم تابعين، امام زين العابدين و امام محمد باقر عليمها السَّلام كه احدى در مقام علمى و زهد و عرفان آنان ترديدندارد واقع شود و مخالفتى با آن صورت نگيرد؛ بهترين دليل بر جايز بودن مسجدسازى در كنار مزار انبياء و صالحين، و نمازگزاردن در آن خواهد بود.

جمله تابعين و پس از آنان مردم مدينه و امام دار هجرت، مالك ابن انس- سرآمد امامان مذاهب چهارگانه اهل سنّت- اين عمل را تأييد كرده و هيچگونه اعتراضى نداشته اند.

ب. سمهودى در مورد فاطمه بنت اسد مادر امام عليعليه السَّلام مى گويد:

«پس از رحلت فاطمه بنت اسد رسول خدا دستور داد براى او قبرى آماده كنند. به دنبال اين دستور مردم در مكان مسجدى كه امروزه به آن قبر فاطمه گفته مى شود قبرى حفر كردند». (2) مطابق اين عبارت، مسجد پس از به خاك سپارى فاطمه بنت اسد ساخته شده است.


1- ر. ك تاريخ طبرى: 5/ 22؛ البداية و النهاية: 8/ 65.
2- وفاء الوفاء: 3/ 897.

ص: 112

هم او در جاى ديگرى مى نويسد: «مصعب ابن عمير و عبد اللّه بن جحش، در مسجدى كه روى قبر حمزه عموى پيامبر بنا شده بود، دفن شدند».(1) ج. جناب عايشه، عمرى را در منزل خود و در كنار قبر پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بدون هيچگونه ديوار يا حايل ديگرى نماز گزارد. پس از دفن عمر بود كه ديوارى بين منزل عايشه و قبور پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، ابى بكر و عمر كشيدند.(2) د. بيهقى درباره حضرت فاطمه عليها السَّلام مى نويسد: «فاطمه عليها السَّلام به زيارت قبر عمويش حمزه مى رفت و مى گريست و در كنار آن نماز مى خواند». (3)حاكم، به نقل از سليمان ابن داود، از امام صادقعليه السَّلام، از امام باقرعليه السَّلام از امام سجاد عليه السَّلام از امام حسينعليه السَّلام روايت مى كند: «فاطمه عليها السَّلام دخت پيامبر هر جمعه قبر عمويش حمزه را زيارت مى كرد و در كنار آن به گريه و نماز مى پرداخت».

حاكم مى گويد: «راويان اين حديث، موثّق تر از ساير احاديثند».

ذهبى گفته او را تاييد مى كند و بيهقى در كتاب سنن خود، به نقل آن مى پردازد.(4)


1- همان: 3/ 922.
2- همان 2/ 541.
3- السنن الكبرى: 4/ 78.
4- مستدرك حاكم: 1/ 377.

ص: 113

مطابق اين حديث ساختن مسجد بر روى قبر حضرت حمزه و نمازخواندن در آن، در زمان حيات پيامبر رُخ داده است.

ه. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در معراج خود- كه از مسجد الاقصى آغازشد در مدينه و طورسينا و بيت لحم فرود آمد و به نماز ايستاد. جبرئيل به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم گفت: «در مدينه طيّبه نماز گزاردى، زيرا محل هجرت تو بود؛ در طور سينا نماز خواندى، زيرا در آنجا خداوند با موسيعليه السَّلام سخن گفته بود، و در بيت لحم نماز گزاردى، زيرا كه محل تولد عيسى ابن مريم عليه السَّلام بود». (1) بنابراين، تفاوتى بين نماز گزاردن در محل تولد يا محل دفن انبياء الهى نيست و هدف از آن، تبرّك جستن از انسان نمونه اى است كه جسم پاك او با اين خاك و اين محل تماس داشته است، چه در ابتداى عمر و چه در انتهاى آن!

علاوه بر سيره مسلمين از زمان رحلت رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم تاكنون؛ قرآن، دليل قاطع و محكمى است كه هر دليلى مخالف با آن باشد، متشابه محسوب شده و بايد در پرتو محكمات قرآن تبيين و تفسير شود.

با اين حال، رواياتى وجود دارد كه مسجد سازى بر روى قبور انبياء را جايز نمى شمارد.


1- الخصايص الكبرى: 1/ 154.

ص: 114

در روايتى آمده است كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمودند:

«قاتل اللّه اليهود اتّخذوا قبور انبيائهم مساجد»

«خداوند يهود را هلاك كند، چرا كه قبور انبياء خود را مسجد قرار دادند».

در روايتى ديگر آمده است:

«لعن اللّه اليهود و النصارى اتّخذوا قبور انبيائهم مساجد».

«خداوند يهود و نصارى را لعنت كند كه قبر انبياء خود را مسجد قرار دادند».

و در روايتى ديگر:

«الا، و انّ من كل قبلكم، كانوا يتّخذون قبور انبيائهم و صالحيهم مساجد الا فلاتتّخذوا القبور مساجد». (1)

«بدانيد كه قبل از شما كسانى قبر پيامبر و انسانهاى شايسته خود را مسجدقرار مى دادند. هشيار باشيد كه شما چنين نكنيد».

با توجه به احاديث فوق، تأمّلى كوتاه در اين زمينه ضرورى است.

تاريخ يهود و رفتار نادرست آنان با پيامبران الهى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، مانند كشتن وآزردن رسولان خداوند، با محتواى اين روايات ناسازگار مى نمايد. آيات ذيل، به گوشه اى از آزار و اذيّتهاى بنى اسرائيل اشاره مى كند:

(لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِينَ قالُوا إنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَ نَحْنُ أغْنِياء


1- براى آگاهى از منابع اين احاديث ر. ك: صحيح بخارى: 2/ 111 كتاب الجنائز؛ سنن نسايى: 2/ 871؛ صحيح مسلم: 2/ 68 كتاب المساجد، باب «النهى عن بناء المساجد على القبور».

ص: 115

سَنَكْتُبُ ما قالُوا وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ نَقُولُ ذُوقُوا عَذابَ الحَرِيقِ).(1)

«خداوند سخن آنها را كه گفتند: «خدا فقير است و ما بى نيازيم» شنيد. به زودى آنچه را گفتند خواهيم نوشت و [همچنين] به نا حق كشتن پيامبران را [مى نويسيم] و به آنها مى گوييم: «بچشيد عذاب سوزان را».

(قُلْ قَدْ جائَكُمْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِى بِالبَيِّناتِ وَ بِالَّذِى قُلْتُمْ، فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إنْ كِنْتُمْ صادِقِينَ).(2)

«بگو! پيامبران پيش از من، براى شما آمدند و دلايل روشن و آنچه را گفتيد آوردند، پس چرا آنها را به قتل رسانديد اگر راست مى گوييد؟!».

(فبَمِا نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِ آياتِ اللّهِ وَ قَتْلِهِمُ الأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ).(3)

« [ولى] به خاطر پيمان شكنى آنها و انكار آيات خدا و كشتن پيامبران به ناحق ...».

با توجّه به آيات فوق آيا مى توان پذيرفت ملّتى كه در موارد متعددى به قتل پيامبران خود پرداخته است، به ملّتى تبديل شود كه براى تكريم و تعظيم پيامبران، بر روى قبرشان مسجد بسازند؟ بر فرض كه بتوان اين مطلب را درمورد بعضى از آنان پذيرفت، احتمالات


1- آل عمران/ 181.
2- آل عمران/ 183.
3- نساء/ 155.

ص: 116

ديگرى در معناى حديث، غيراز قصد تبرّك به صاحب قبر و خواندن نماز در مسجد مطرح است كه عبارتند از:

الف- قبله قرار دادن قبر.

ب- سجده كردن بر قبر به قصد احترام و تعظيم، به گونه اى كه قبر موردسجده واقع شود.

ج- سجده كردن براى انسان مدفون در قبر، به گونه اى كه او مورد سجده واقع شود.

به عقيده ما، قدر متيقن از معناى احاديث گذشته سه احتمال فوق است واحتمالِ ساختن مساجد بر قبور به قصد تبرك و نماز، مردود و غير قابل قبول است.

شاهد آنكه، پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در برخى از روايات، اينگونه افرادرا «شرار النّاس» (يعنى بدترين مردم) معرفى مى كند. به عنوان نمونه، مسلم در كتاب مساجد روايت مى كند:

«ام حبيبه و امّ سلمه نقل مى كنند: در حبشه كنيسه اى بود كه تصاويرپيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در آن وجود داشت. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: در بين مردم حبشه مردى صالح بود كه پس از مرگش بر روى قبر اومسجدى ساختند و اين تصاوير را در آن كشيدند. اينان در روز قيامت، بدترين مردمان در نزد خداوند هستند».(1)


1- صحيح مسلم: 2/ 66، كتاب المساجد، باب «النهى عن بناء المساجد على القبور».

ص: 117

توصيف اين عده در روايت به عنوان «بدترين مردمان»، از واقعيت و حقيقت عمل آنان پرده برمى دارد، زيرا تنها انسان مشرك متصف به شرار الناس يا بدترين انسان مى شود، گرچه در ظاهر از اهلكتاب محسوب شود. قرآن مى فرمايد:

(إنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُمُّ البُكْمُ الَّذِينَ لايَعْقِلُونَ).(1)

«بدترين جنبندگان نزد خدا، افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند».

(إنَّ شَرَّ الدَّوابِّ عِنْدَ اللّه الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).(2)

«به يقين بدترين جنبندگان نزد خدا، كسانى هستند كه كافر شدند و ايمان نمى آورند».

اين توصيف، نشان مى دهد كه عمل آنان صرف ساختن مسجد بر روى قبر و خواندن نماز در آن و يا صرف نماز خواندن در كنار قبر نبوده، بلكه آلوده به نوعى شرك از قبيل: سجده كردن بر قبر يا براى شخص مدفون در قبر يا قبله قرار دادن قبر بوده است.

قرطبى مى گويد: «امامان مذاهب به نقل از ابى مرثد غنوى روايت كرده اند كه: «از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم شنيدم كه فرمود: «به طرف قبر نماز نخوانيد و روى آن ننشينيد» يعنى؛ قبرها را قبله قرار ندهيد تا به سمت آنها نماز بخوانيد يا روى آنها سجده كنيد. يهود و نصارى چنين كردند


1- انفال/ 22.
2- انفال/ 55.

ص: 118

تا اينكه سرانجام به عبادت شخص مدفون در قبر پرداختند».(1) نماز خواندن در كنار قبر رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به قصد تبرّك جستن به آن حضرت است. خداوند سبحان به حُجّاج دستور مى دهد كه مقام ابراهيم را مصلّى و مكان نمازخود قرار دهند:

(وَاتَّخَذُوا مِنْ مَقامِ ابْراهِيمَ مُصَلَّىً).(2)

«از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد».

و نماز خواندن در كنار مرقد انبياء مانند نماز خواندن در كنار مقام ابراهيم است، با اين تفاوت كه، بدن ابراهيم عليه السَّلام يك يا چند بار با اين مكان برخورد داشته است، امّا مرقد و مزار انبياء، بدن پاك و نا فرسودنى آنها را براى هميشه در بر دارد.

عالمان و انديشمندان اسلامى، رواياتى را كه از مسجد سازى بر روى قبور منع كنند، همانند برداشت ما تفسير كرده ند. به عنوان نمونه:

بيضاوى مى گويد: «از آنجا كه يهود و نصارى براى تعظيم و بزرگداشت مقام پيامبران خود، قبور آنان را قبله قرار داده و به سمت آن نماز مى خواندند و يابر آن سجده مى كردند و آن را به منزله بت مى دانستند، مسلمانان از اين كار منع شدند. اما ساختن مسجد در


1- تفسير قرطبى: 10/ 38.
2- بقره/ 125.

ص: 119

كنار قبر انسانهاى صالح به قصد تبرك و بدون انگيزه تعظيم به او و يا قبله شمردن آن، مشمول منع مذكور نيست»(1) .

سندى، شارح كتاب سنن نسايى نيز گفته است: «معناى مسجد دانستن قبور انبياء توسط يهود و نصارى، قبله شمردن و خواندن نماز به سمت آن قبور، يا ساختن مسجد بر روى قبور انبياء خود و نماز خواندن در آن است و شايد مكروه بودن اين عمل به دليل آن باشد كه به تدريج منجرّ به عبادت قبر مى شود ... پيامبر اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، امت مسلمان را از اينكه با قبر حضرتش مانند قبور انبياء يهود و نصارى برخورد كنند منع فرمود، تا به علامت تعظيم بر قبرش سجده نكنند و يا آن را قبله نماز خود نسازند» (2).


1- كتاب «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى»: 1/ 525 چاپ دار المعرفة، قريب به همين مضمون در «ارشاد السارى فى شرح صحيح البخارى»: 2/ 437 باب «بناء المسجد على القبور» آمده است.
2- سنن نسايى: 2/ 41.

ص:120

ص: 121

5. توسل به انبياء و صالحان

اشاره

جهان هستى آن چنان وسيع و گسترده است كه انسان را ياراى آگاهى از اسرار و دقايق آن نيست و آنچه بشر تا كنون به آن دست يافته، بسيار كمتر از مجهولات و ناشناخته هاى آن است، چرا كه سهم كوچكى از علم به بشر داده شده است:

(وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّى وَ ما أُوتِيْتُمْ مِنَ العِلْمِ إلّا قَلِيلًا).(1)

«و از تو درباره روح سئوال مى كنند، بگو! «روح از فرمان پروردگار من است و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است».

انيشتن، فيزيكدان معروف قرن بيستم (در گذشت: 1955 م) معترف است كه دانسته هاى او در مقابل ندانسته هايش، مانند پله اى است از ساختمانى بلند.(2) اگر او منصفانه سخن مى گفت، جا داشت كه بالاتر از اين، از نسبت پله اى به كُرات آسمانى سخن بگويد.


1- اسراء/ 85.
2- مجله رسالت اسلام، سال چهارم، شماره اول، مقاله احمد امين مصرى.

ص: 122

در جهان هستى، علل و اسبابى وجود دارد كه بشر با تمامى تلاش وكوشش خود نمى تواند به تمامى آنها دست يابد. اسباب و علل به دو بخش مادى و غير مادى يا طبيعى و ماوراى طبيعى تقسيم مى شوند.

نظام طبيعت، مبتنى بر علل و اسباب طبيعى است و تأثير آنها منوط به اذن و اراده خداوند است. در اين ميان نقش يگانه علوم طبيعى، كشف علل و عوامل مادى است.

انسان ماديگرا، به اين علل و عوامل نگاهى استقلالى دارد و تأثير گذارى آنها را صرفاً ناشى از وجودشان مى داند. اما انسان الهى، به آنها نگاهى تبعى و ابزارى دارد و تأثير آنها را وابسته به اراده خداوند مى داند. ذوالقرنين يكى از همين افراد است كه براى ساختن سدّ در برابر يأجوج و مأجوج، از عوامل طبيعى و ابزارمادى كمك مى گيرد و به كارگيرى آنها را، مخالف توحيد نمى داند.

قرآن كريم به نقل از او مى فرمايد:

(آتُونِى زُبَرَالحَدِيدِ حَتّى إذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتّى إذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِى افْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً فَما اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً* قالَ هذا رَحْمةٌ مِنْ رَبِّى فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبِّى جَعَلَهُ دَكّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبّى حَقّاً). (1)

«قطعات بزرگ آهن برايم بياوريد [و آنها را روى هم بچينيد]. تا وقتى كه كاملًا


1- كهف/ 96- 98.

ص: 123

ميان دو كوه را پوشانيد گفت: «در اطراف آن آتش بيافروزيد و در آن بدميد» [آنها دميدند] تا قطعات آهن را سرخ و گداخته كرد.

گفت: « [اكنون] مس مذاب برايم بياوريد تا بر روى آن بريزم»* [سرانجام چنان سدّ نيرومندى ساخت) كه آنها [طايفه يأجوج و مأجوج] قادر نبودند از آن بالا روند و نمى توانستند نقبى در آن ايجاد كنند [* آنگاه] گفت: «اين از رحمت پروردگارمن است؛ اما هنگامى كه وعده پروردگارم فرا رسد آن را در هم مى كوبد و وعده پروردگارم حق است».

رفتار و روش مردم (سيره عقلا) در زندگى روزمره مبتنى بر كمك گرفتن و يارى خواستن از انسانهاى ديگر است. برخى پيروان حضرت موسيعليه السَّلام از او كمك خواستند و آن حضرت نيز به درخواست آنان پاسخ مثبت داد، در عين حال به ذهن هيچيك از آنان خطور نكرد كه اين كمك خواهى نادرست است و فقط بايد از خداوند يارى طلبيد:

(وَ دَخَلَ المَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلان هذا مِنْ شِيْعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِى مِنْ شِيْعَتِهِ عَلىَ الَّذِى مِنْ عَدُوّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ). (1)

«او به هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد، ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند، يكى از پيروان او بود و ديگرى از دشمنانش، آن كه از پيروان او بود در برابر دشمنش از وى تقاضاى كمك نمود، موسى مُشت محكمى بر سينه او زد و كار او را ساخت».


1- قصص/ 15.

ص: 124

چرا كه حضرت موسى عليه السَّلام و پيروان او معتقد بودند؛ هر كس، تنهابا اذن و نيروى خداوند مى تواند به يارى ديگرى اقدام كند.

بنابراين درخواست كمك و يارى از انسانها- به شرط اين اعتقاد- مانعى ندارد. در قرآن به همين نكته اشاره شده است:

(و مَا النَّصْرُ إلّا مِنْ عِنْدِاللّهِ العَزِيزِ الحَكِيمِ).(1)

«پيروزى تنها از جانب خداوند تواناى حكيم است».

مطالب فوق، در مورد توسل به انسانهاى زنده و علل و عوامل طبيعى بود. در اين مورد اختلاف چندانى وجود ندارد. آنچه محل بحث است، توسل به انبياء و اولياء الهى است كه به چند صورت انجام مى گيرد:

الف. توسل به دعاى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و انسانهاى صالح، در حال حيات آنان.

ب. توسل به شخصيت، مقام و منزلت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم.

ج. توسل به حق پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، انبياء و صالحين.

د. توسل به دعاى پيامبر و صالحين پس از رحلت آنان.

ه. درخواست شفاعت از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و اولياء الهى.


1- آل عمران/ 126.

ص: 125

اينك به بررسى يكايك موارد فوق مى پردازيم:

الف- توسل به دعاى پيامبر و صالحين در حال حيات آنان

مسلمانان جملگى، توسل به دعاى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در حال حيات ايشان را جايز مى دانند و حتى توسل به دعاى هر انسان مؤمنى را مستحب و پسنديده مى شمارند. قرآن در اين باره مى فرمايد:

(وَ لَوْ أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمْ الرَّسُولَ لَوَجَدُوا اللّهَ تَوّاباً رَحِيماً). (1)

«و اگر اين مخالفان، هنگاميكه به خود ستم مى كردند [و فرمانهاى خدا را زير پا مى گذاردند]، به نزد تو مى آمدند و از خدا طلب آمرزش مى كردند و پيامبر هم براى آنها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند».

در اين آيه مشاهده مى كنيم كه خداوند، كسانى را كه به نفس و جان خودستم كرده اند دعوت مى كند به نزد رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بروند، تا ايشان براى آنها طلب آمرزش كند.

در آيه اى ديگر؛ قرآن منافقين را سرزنش مى كند كه وقتى به محضر پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم خوانده مى شوند تا آن حضرت براى آنها استغفار كند، از سر تمسخر و تكبر سر مى جنبانند:

(وَ إذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا يَسْتَغْفِرْ لَكُمْ رَسُولُ اللّهِ لَوّوْا رُؤسَهُمْ


1- نساء/ 64.

ص: 126

و رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ). (1)

«هنگاميكه به آنان گفته مى شود: «بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند»؛ سرهاى خود را [از روى استهزاء و كبر و غرور] تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مى ورزند».

تاريخ اسلام مملوّ از نمونه هايى از اين دست است.

ب- توسل به مقام و شخصيّت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

در اين باره به نقل حكايتى تاريخى مى پردازيم كه صراحتاً از توسل صحابه به دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در حال حيات ايشان، و نيز توسل به مقام و منزلت آن، حضرت حكايت مى كند. غرض ما از نقل آن، استدلال بر مطلب اخير است.

عثمان ابن حنيف مى گويد: «مردى كه از نابينايى رنج مى برد به محضررسول خدا آمد و گفت: اى رسول خدا! از خدا بخواهيد مرا شفا دهد. پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: اگر بخواهى دعا مى كنم، اما اگر صبر كنى بهتر است. آن مرد درخواست دعا كرد. پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به او دستور داد: وضويى كامل بساز، دو ركعت نماز بخوان و به اين صورت دعا كن:


1- منافقون/ 5.

ص: 127

«اللّهمّ انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك مُحمّد نبىّ الرحمة، يا محمد انّى اتوجه بك الى ربّى فى حاجتى لتُقْضى، اللّهم شفّعْهُ فىّ»

عثمان ابن حنيف ادامه مى دهد: قسم به خدا، ما هنوز مشغول صحبت بوديم و متفرق نشده بوديم كه آن مرد وارد شد؛ گويى كه هيچگونه ناراحتى چشم نداشته است».

اين روايت، از صحيح ترين روايات است. ترمذى مى گويد: «اين حديث، حق، حسن و صحيح است» (1)ابن ماجه نيز معتقد است: «اين حديث صحيح است» (2).

از اين حديث دو نكته استفاده مى شود:

اوّل: انسان مى تواند به دعاى پيامبر توسل پيدا كند. درخواست دعاى صحابى از پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه «از خدا بخواهيد مرا شفا دهد» و پاسخ پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه «اگر بخواهى دعا مى كنم و اگر صبر كنى بهتر است» به همين نكته اشاره مى كند.

دوم: انسان مى تواند در ضمن دعاى خود، به شخصيت و مقام پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم متوسل شود. با دقت در دعايى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به صحابى تعليم دادند، اين نكته برداشت مى شود. جملاتى از اين دعا كه نشانگر اين نكته است عبارتند از:

1. اللّهم انى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك؛ كلمه «بنبيّك» از


1- صحيح ترمذى، ج 5، كتاب الدعوات، باب 119 شماره 3578؛ سنن ابن ماجة: 1/ 441، شماره 1385؛ مسند احمد: 4/ 138 و ساير منابع.
2- همان.

ص: 128

نظر دستور زبان عربى، وابسته به دو فعل «أسألك» و «اتوجه اليك» است. منظور از «بنبيّك» در اين عبارت، شخصيت و مقام ملكوتى آن حضرت است، نه دعاى ايشان.

2. مُحَمّدٍ نَبِىِّ الرَّحْمَةِ؛ در اين عبارت، پيامبر را به نبىّ رحمت توصيف مى كند و نشانگر آن است كه توسل به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، به دليل رحمت و كرامت اوست.

3. يا مُحَمّد إنّى أتَوَجّه بِكَ إلى رَبّى؛ اين جمله مى رساند كه مرد صحابى بر اساس دعايى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به او تعليم داده بودند، خود پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را وسيله دعايش قرار داده و به شخص پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به خاطر جايگاه معنوى و فضيلتش، متوسل شده است.

به طور خلاصه اين حديث بيانگر دو نكته است:

1. توسل به دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم جايز است. اين نكته از صحبت مرد صحابى با رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه درخواست دعا مى كند استنباط مى شود.

2. توسل به شخص پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به دليل مقام و منزلت ايشان در نزد خداوند متعال جايز است. اين نكته، از دعايى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به صحابى تعليم دادند و در ضمن آن، توسل به شخص پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وجود داشت، استفاده مى شود.

البته مى پذيريم كه آنچه در ذهن صحابى بود و به خاطر آن به خدمت حضرت رسيده بود، توسل به دعاى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بود. اما در

ص: 129

دعايى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به او تعليم دادند، توسل به شخص پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وجود دارد كه توسل ديگرى محسوب مى شود.

بنابراين نتيجه مى گيريم، همچنانكه توسل به دعاى انبياء و اولياء الهى جايز است، توسل به شخص آنان و مقام و منزلت ايشان نيز در نزد خداوندجايزاست.

از روايات ديگرى به دست مى آيد كه حتى بعد از رحلت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، اصحاب به هنگام دعا و تضرّع، به آن حضرت متوسل مى شدند. به عنوان نمونه، طبرانى از ابى امامة ابن سهل ابن حنيف و او از عمويش عثمان ابن حنيف اين داستان را نقل مى كند:

«مرد حاجتمندى چندين بار براى حاجت خود به نزد عثمان ابن عفّان، خليفه سوم رفت. اما عثمان به او توجّهى نمى كرد و حاجتش را برآورده نمى ساخت. تا اينكه روزى عثمان ابن حنيف، صحابى پيامبر را ديد و از اين موضوع شكوه كرد. عثمان ابن حنيف به او گفت: شب هنگام وضو بساز و در مسجد شو و دو ركعت نماز بگزار و بگو! «اللّهم انّى اسألك و اتوجه اليك بنبيّك محمدنبىّ الرحمة، يا محمّد انى اتوجه بك الى ربّى فتقضى لى حاجتى» سپس حاجت خود را بگو و برو.

آن مرد مطابق دستور ابن حنيف عمل كرد. سپس به خانه عثمان ابن عفان رفت و در زد. دربان آمد، دست او را گرفت و به نزد عثمان ابن عفان برد. او بر روى فرشى كه عثمان نشسته بود نشست.

ص: 130

عثمان رو به او كرد و از حاجتش پرسيد. مرد حاجت خود را بيان كرد. عثمان آنها را پذيرفت و گفت: چرا نياز خود را تا اين لحظه به من نگفتى؟ از اين به بعد هر نيازى كه دارى بگو تا برآورده كنم.

مرد از خانه عثمان بيرون آمد. در راه، عثمان ابن حنيف را ديد و به او گفت: خداوند به تو پاداش خير دهد. در گذشته به من توجه نمى كردى، لابد در اين باره با او مذاكره كردى. ابن حنيف گفت نه به خدا قسم، بلكه توسل تو به پيامبر تأثير كرد من خود شاهد بودم كه مردى نابينا خدمت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد و از نابينائى خود شكايت كرد. پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: آيا مى توانى به همين وضعيت صبر كنى؟ و او گفت: يا رسول اللّه!، كسى نيست مرا دستگيرى كند و اين حال برايم دشوار است. پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به او فرمود: شب هنگام وضو بساز، دو ركعت نماز بخوان و با اين جملات دعا كن. ابن حنيف اضافه مى كند: قسم به خدا ما متفرق نشده بوديم كه آن مرد وارد شد، در حاليكه گويى هرگز ناراحتى چشم نداشته است» .(1)

*** سيره و نحوه رفتار مسلمانان در زمان رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و پس از


1- المعجم الكبير، از حافظ سليمان ابن احمد طبرانى ج 9/ 30 و 31، باب «ما اسند إلى عثمان ابن حنيف»، شماره 8311؛ و كتاب المعجم الصغير از همان نويسنده: 1/ 183 و 184.

ص: 131

آن، بر آن بوده است كه به اولياى الهى و بندگان صالح خداوند متوسل شوند، بى آنكه به ذهن كسى خطور كند اين عمل حرام، شرك يا بدعت است. مسلمانان توسل به دعاى انسانهاى صالح را، راهى به سوى توسل به شخصيّت و منزلت آنان مى دانستند. چرا كه اگر دعاى انسان صالح و شايسته مؤثر است، به دليل قداست و طهارت روح اوست و اگر از چنين روح والايى برخوردار نبود، دعايش مستجاب نمى شد.

بنابراين نمى توان تفاوتى بين توسل به دعاى انسان صالح و توسل به شخصيت و منزلت او قايل شد، تا اينكه توسل به دعاى او عين توحيد باشد وتوسل به خود او، عين شرك يا مقدمه آن تلقى گردد.

توسل به تقدّس صالحين، عصمت معصومين از گناه و اخلاص بندگان مخلص خداوند، امر نوظهورى در بين صحابه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نبود، بلكه ادامه سيره اى بودكه از قبل از اسلام و بعثت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وجود داشت. در اين زمينه روايات تاريخى فراوانى وجود دارد كه به نمونه هائى از آنها اشاره مى كنيم:

1- استسقاء عبدالمطلب، در حال شيرخوارگى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

در دوران شيرخوارگى و طفوليت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، عبدالمطلب آن حضرت را واسطه قرار داد و از خداوند باران طلبيد. به عقيده ابن

ص: 132

حجر عسقلانى، اين شعر معروف ابوطالب كه:

و ابيض يُسْتَسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للارامل

«آن چهره نورانى كه به آبروى او از ابرها باران خواسته مى شود، پناهگاه يتيمان و بيچارگان است».

اشاره به زمان عبدالمطلب و استسقاى او، با توسّل به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در زمان خردسالى ايشان دارد. (1) 2- استسقاء ابوطالب، با واسطه قرار دادن پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

ابن عساكر به نقل از ابن عرفلة مى گويد: «در زمان قحطى و خشكسالى قريش، وارد مكه شدم ... قريش خطاب به ابوطالب گفتند:

اى ابوطالب! سرزمين ما را قحطى وخانواده هاى ما را بينوايى فرا گرفته است، پس دست به دعا بردار و از خداوند باران بخواه. ابوطالب همراه با نوجوانى- كه همان پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بود- به سوى كعبه حركت كرد. گويى ابوطالب خورشيد تابانى را به همراه دارد كه از تابش او ابرهاى تيره روشن مى شوند. پيرامون او را نوجوانان ديگرى احاطه كرده بودند. ابوطالب دست نوجوان را گرفت و او را به كعبه تكيه داد و دست خود را به او.


1- فتح البارى: 2/ 398؛ دلايل النبوة: 2/ 126.

ص: 133

در آسمان نشان از هيچ پاره ابرى نبود، ناگاه ابرها از اين سو و آن سو گردآمدند و بارانى سيل آسا را فرو ريختند كه دشت و صحرا را سيراب و سرسبز كرد.

در همين زمان بود كه ابوطالب در قصيده اى به مدح و ستايش پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرداخت:

«و ابيض يُستَسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمةللارامل»(1)

استسقاء ابوطالب با واسطه قراردادن پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در دوران نوجوانى آن حضرت، و استسقاء عبدالمطلب به توسط آن حضرت در دوران كودكى، در بين اعراب معروف است و بيشتر مردم اشعار ابوطالب در اين حادثه را حفظنموده اند.

از روايات استفاده مى شود، استسقاء ابوطالب به واسطه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، مورد رضايت و قبول آن حضرت بوده است.

وقتى كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، پس از رسالت، ازخداوند طلب باران كردند و باران باريد و سر سبزى آفريد، فرمودند: «لو كان ابوطالب حيّاً، لقرّتْ عيناه، من يُنشدنا قوله؟» يعنى؛ اگر اكنون ابوطالب زنده بود بسيار خوشحال مى شد. كيست كه سخن او را بياد داشته باشد و بگويد؟ على عليه السَّلام برخاست و گفت: يا رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم گويى منظور شما آن شعر


1- السيرة الحلبيه: 1/ 116.

ص: 134

ابوطالب است كه سرود:

«و ابيض يُستَسقى الغمام بوجهه

ثمال اليتامى عصمة للارامل (1) توسل به كودكان پاك و معصوم در طلب باران، در دين مبين اسلام كارى پسنديده است. امام شافعى در اين باره مى نويسد: «براى طلب باران، كودكان پاك و نظيف و زنان سالخورده و زنانى كه جذّابيتى ندارند از شهر خارج شوند. من، شركت زنان جذاب را نمى پسندم و همراه بردن حيوانات را سفارش نمى كنم» (2).

روشن است كه شركت كودكان و زنان سالخورده در مراسم استسقاء، دليلى جز قداست و پاكى روح آنان و نزول باران رحمت به واسطه آنان ندارد. توسل به نيكان و صالحان و معصومان، كليد نزول رحمت الهى است و گويى كسى كه به آنان متوسل مى شود، در دل به خداى خود مى گويد: «خداى من! كودك معصوم گناهى ندارد و انسان سالخورده اسير زمين توست، اينان به رحمت ومرحمت تو سزاوارترند، پس به خاطر آنان رحمت خود را بر ما نازل فرما، تا ما نيز در كنار آنان از رحمت تو برخوردار شويم».

نظير آنكه گاهى باغبان براى رسيدن آب به درختى، زمين


1- ارشاد السارى: 2/ 338.
2- الام: 1/ 248، باب «خروج النساء و الصبيان فى الاستسقاء».

ص: 135

وسيعى را آب مى دهد و در اين ميان، علف ها و گياهان هرزه نيز سيراب مى شوند.

با توجه به تحليل فوق، توسل خليفه دوم به عباس عموى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم- كه بعداً بيان خواهيم كرد، توجيه خود را باز مى يابد، زيرا توسل به عباس، توسل به شخص او و پاكى و ارتباطش با رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است و نيز بيان خواهيم نمود كه اين ماجرا ادامه روش پيشينيان بوده است. در اين موارد توسّل به شخصيّت و قداست آنان بوده؛ نه به دعاى آنان.

3- توسّل به عموى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم

صحيح بخارى به نقل از انس ابن مالك روايت مى كند: «در سال قحطى، عمر ابن خطاب با واسطه نمودن عباس ابن عبدالمطلّب قدَّس سرَّه در نزد خداوند، طلب باران نمود و دعا كرد:

«اللّهم انّا كنّا نتوسل اليك بنبيّنا فتسقينا، و انا نتوسّل اليك بعمّ نبيّنا فاسقنا. قال: فيسقون» (1).

«خداوندا! ما در زمان حيات پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به او متوسّل مى شديم و تو براى ما باران مى فرستادى و اكنون به عموى او متوسل مى شويم، پس بر ما باران نازل فرما».


1- صحيح بخارى: 2/ 27، كتاب الصلوة، باب «سؤال الناس الإمام الاستسقاء إذا قحطوا».

ص: 136

انس مى گويد: «پس از اين دعا باران باريدن گرفت».

اين حديث را بخارى عيناً در كتاب صحيح خود آورده است و نشان مى دهد عمر ابن خطاب در ضمن دعا و استسقا، متوسل به شخص و شخصيّت عموى پيامبر و قداست و قرابت اوبه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم شده است، نه آنكه از او درخواست دعا كند.

شاهد اين گفتار، عبارات دعاى عمر است كه گفت: «اللّهم انّا كنا نتوسّل اليك بنبيّنافتسقينا و انا نتوسل اليك بعمّ نبيّنا فاسقنا».

اين جملات مى رساند، خليفه دوم شخصاً براى استسقاء دعا نموده است و در ضمن دعاى خود، متوسل به عموى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و قرابت او به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم شده است.

ج. توسل به حقّ پيامبر و انبياء و صالحين

نوعى ديگر از توسل، توسل به حق انبياء و فرستادگان الهى است.

يعنى توسّل به حقى كه خداوند به آنان تفضّل فرموده و آنان را ذى حق دانسته است. البته اين بدان معنا نيست كه بندگان و اولياى الهى حقى ذاتى بر خداوند دارند وخداوند بايد حق آنان را ادا كند. هرگز! هر حقى از آن خداوند است. امّا خداوند خودْ آنان را ذى حق مى داند و از روى تكريم و پاداش، به آنان حق مى دهد. چنانكه

ص: 137

قرآن مى فرمايد:

(وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ). (1)

«و يارى مؤمنان همواره حقى است بر عهده ما».

رواياتى نيز در اين باره وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1- ابو سعيد خدرى روايت مى كند:

قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: «من خرج من بيته الى الصلوة و قال اللهم انى اسألك بحق السائلين عليك وأسألك بحق ممشاى هذا، فإنّى لم أخرج اشراً و لا بطراً و لا رياءً و لا سمعة و خرجت اتقاء سُخطك وابتغاء مرضاتك فأسألك ان تعيذنى من النّار و أنْ تغفرلى ذنوبى انّه لايغفر الذنوب الّا انت، اقبل اللّه عليه بوجهه و استغفر له سبعون الف ملك».

«رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: هر كس براى نماز از منزل خارج شود و بگويد: خداوندا! من از تو مى خواهم، به حقى كه دعا كنندگان بر تو دارند و به حق مسير براى نماز كه از روى گردن فرازى و بيهودگى، ياريا و سُمعه نيست، بلكه به قصد امان از خشم تو و جلب رضايت توست؛ از تو درخواست مى كنم كه مرا از آتش دوزخ برهانى و از گناهانم درگذرى كه جز توآمرزنده اى نيست؛ در اين حال خداوند بارويى گشاده با او مواجه شود و هفتاد هزار فرشته براى او طلب آمرزش كنند». (2)


1- روم/ 47.
2- سنن ابن ماجه: 1/ 256 شماره 778، باب المساجد؛ مسند احمد: 3/ 21.

ص: 138

2- عمر ابن خطاب روايت كرده است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«وقتى كه حضرت آدم مرتكب خطا شد به خداوند گفت: خداوندا! به حق محمّدصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از تو مى خواهم از گناهم درگذرى. خداوند فرمود: با آنكه هنوز محمّدصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را نيافريده ام، چگونه او را شناختى؟ آدم پاسخ داد: وقتى مرا آفريدى و از روح خود در من دميدى، سرم را بلند كردم و ديدم برپايه هاى عرش نوشته شده: لا اله الّا اللّه، محمّد رسول اللّه؛ دانستم كه تو، جز اسم بهترين مخلوقت را همراه اسم خود نمى آورى».

خداوند فرمود: درست گفتى؛ محمد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم محبوبترين انسانها در نزد من است. اگر مرا به حق او بخوانى تو را مى آمرزم و اگر محمد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نبود تو را نمى آفريدم». (1)3- طبرانى از انس بن مالك روايت كرده است: «وقتى فاطمه بنت اسددرگذشت قبرى براى او كندند. وقتى كندن قبر به اندازه لحد رسيد، رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با دست مبارك خود به كندن قبر ادامه دادند و خاك آن را بيرون ريختند. پس ازآماده شدن قبر، رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم داخل قبر شدند، لحظاتى در آن خوابيدند و فرمودند: اى خدايى كه زنده مى كنى و مى ميرانى و تو زنده جاويدى! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و حجّتش را به او تلقين نما و مدفنش را گسترده ساز، به حق


1- دلايل النبوة و معرفة احوال صاحب الشريعة، تأليف ابى بكر احمد بن حسين بيهقى: 5/ 489، چاپ، دار الكتب العلميه.

ص: 139

من و پيامبران قبل از من، كه تو ارحم الرّاحمينى»(1) .

تا كنون از سه نوع توسل بحث شد و دانستيم كه دليل هاى قرآنى و روايى، آنها را تأييد مى كند و اين گمان كه توسل به غيرخداوند متعال، به معناى خدا انگاشتن او و عبادت غير خداست، به دو دليل باطل است:

دليل اول: اگر چنانچه توسل به دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، شخص ايشان و حقّ اوشرك باشد، بايد هرگونه توسّلى را حتى توسل به امور مادى در زندگى روز مرّه، شرك دانست. زيرا در هر دو صورت، توسل به علل و اسباب وجود دارد، عادى يا غير عادى، طبيعى يا غير طبيعى. حال آنكه بداهتاً مى دانيم كه توسل به علل و اسباب مادى در زندگى روزمره، به هيچ وجه شرك آميز نيست.

دليل دوم: در بحث تعريف عبادت دانستيم كه عبادت، خضوع وخاكسارى در مقابل كسى همراه با اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت و يا تفويض است. در توسل به انبياء و صالحين و شهدا، هيچ يك از اين قيود وجود ندارد. توسل به اين افراد، از جهت آن است كه آنها را بندگان شايسته خداوند مى دانيم و دعايشان را مستجاب مى شماريم.

آنان در نزد خداوند از منزلت و حقوق ويژه اى برخوردارند و توسل به آنها، درياى موّاج رحمت الهى را به


1- معجم طبرانى اوسط: 356؛ حلية الاولياء: 3/ 121؛ مستدرك حاكم: 3/ 108.

ص: 140

دنبال دارد.

به راستى چگونه مى توان توسل به پيام آور توحيد را شرك دانست، با آنكه توسل ما به او، به دليل شرك ستيزى او است؟

د- توسل به دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و صالحين پس از رحلت آنان

از جمله توسل هايى كه در بين مسلمانان رايج است، توسل به دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وانسانهاى صالح، بعد از رحلت آنان است. امّا سئوالى كه اينجا مطرح است آنكه؛ توسل به دعاى هر كس در صورتى معقول است كه او زنده باشد و درخواست ما را بشنود، آن را بپذيرد و سپس از خداوند بخواهد كه حاجت ما را برآورده سازد، اما وقتى كه او مرد، از اين جهان، به جهان ديگر منتقل گرديد، ديگر زنده نيست كه سخن ما را بشنود.

پاسخ آن است كه مرگ در فرهنگ قرآن و روايات، به معناى نابودى و نيستى انسان نيست، بلكه به معناى انتقال از منزلى به منزل ديگر و ادامه حيات به گونه اى ديگر است كه از آن به «زندگى برزخى» تعبير مى كنيم. آياتى در زمينه اثبات حيات برزخى انسان وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

آيه اول:

(و لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْياءٌ وَلكِنْ

ص: 141

لاتَشْعُرُونَ).(1)

مرزهاى توحيد و شرك در قرآن ؛ ؛ ص141

و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد؛ بلكه آنان زنده اند ولى شمانمى فهميد».

از آنجا كه مشركين مى گفتند: ياران محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در جنگها، بى جهت خود را به كشتن مى دهند و با مُردن از بين مى روند؛ قرآن در اين آيه پاسخ مى دهدچنين نيست، آنان زنده اند، گرچه ممكن است مشركين و سايرين، اين نكته را در نيابند.

آيه دوم:

(وَ لا تحَسْبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ* فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ و يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ* يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَ فَضْلٍ وَ أنّ اللّهَ لايُضِيعُ أَجْرَ المُؤْمِنِينَ).(2)

« [اى پيامبر!] هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند* آنها به خاطر نعمتهاى فراوانى كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است خوشحالند، و به خاطر كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشده اند خوشوقتند كه نه ترسى بر آنها است و نه غمى خواهند داشت* و از نعمت خدا و فضل او مسرورند و [مى بينند كه] خداوند پاداش


1- بقره/ 154.
2- آل عمران/ 169- 171.

ص: 142

مؤمنان را ضايع نمى كند».

اين آيات به صراحت، بقاء ارواح و زندگى آنها را پس از جدا شدن از بدن و ساير اجسام مادى مطرح مى كند. دقّت در چند فراز از آيه، اين حقيقت را بيشتر روشن مى كند:

1- (أَحْيا ءٌعِنْدَ رَبِّهِمْ)؛

2- (فَرِحِينَ)؛

3- (يُرْزَقُونَ)؛

4- (يَسْتَبْشِرُونَ)؛

فراز دوم، از تنعّم شهدا به نعمت هاى الهى سخن مى گويد و فراز سوم وچهارم از نعمت هاى روحى و معنوى.

اين آيه به وضوح حيات شهدا در فاصله بين مرگ و قيامت را مى رساند. شأن نزول اين آيه در مورد شهداى بدر و ياشهداى احد مى باشد.

شهداى بدر 14 نفر بودند (8 نفر از انصار و 6 نفر از مهاجرين) و شهداى احد 70 نفر بودند (4 نفر از مهاجرين يعنى؛ حمزة ابن عبدالمطلب، مصعب ابن عمير، عثمان ابن شماس و عبداللّه ابن جحش؛ و ساير شهدا از انصار بودند). البته بر اساس نظريه اى، آيات مذكور در شأن شهداى هر دو جنگ «بدر» و «احد» نازل شده است.

ص: 143

آيه سوم:

(وَ جاءَ مِنْ أَقْصَى المَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا المُرْسَلِينَ* اتَّبِعُوا مَنْ لايَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ* وَ مالِى لا أَعْبُدُ الَّذِى فَطَرَنِى وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ* ءَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آلِهَةً إِنْ يُرِدْنَ الرَّحْمنُ بِضُرٍّ لا تُغْنِ عَنِّى شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً وَ لا يُنْقَذُونَ* إِنِّى إذاً لَفِى ضَلالٍ مُبِينٍ* إِنِّى آمَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ* قِيلَ ادْخُلِ الجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ* بِما غَفَرَلِى رَبِّى وَجَعَلَنِى مِنَ المُكْرَمِينَ* وَ ماأَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ* إِنْ كانَتْ إِلّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ خامِدُونَ).(1)

«و مردى [با ايمان] از دورترين نقطه شهر با شتاب فرا رسيد، گفت: «اى قوم من! از فرستادگان [خدا] پيروى كنيد. از كسانى پيروى كنيد كه از شما مزدى نمى خواهند و خود هدايت يافته اند. من چرا كسى را پرستش نكنم كه مرا آفريد و همگى به سوى او بازگشت داده مى شويد؟! آيا غير از او معبودانى را انتخاب كنم كه اگر خداوند رحمان بخواهد زيانى به من برساند، شفاعت آنهاكمترين فايده اى براى من ندارد و مرا [از مجازات او] نجات نخواهند داد؟! اگر چنين كنم، من در گمراهى آشكارى خواهم بود. [به همين دليل] من به پروردگارتان ايمان آوردم، پس به سخنان من گوش فرا دهيد.» [سرانجام اورا شهيد كردند و] به او گفته شد: «وارد بهشت شو» گفت:

«اى كاش! قوم من مى دانستند كه پروردگارم مرا آمرزيده و از گرامى داشتگان قرار داده است» و ما بعد از او بر قومش هيچ لشكرى از آسمان نفرستاديم و


1- يس 20- 29.

ص: 144

هرگز سنّت ما بر اين نبود. [بلكه] فقط يك صيحه آسمانى بود، ناگهان همگى خاموش شدند».

مفسّران جملگى بر اين عقيده اند كه آيات فوق در مورد فرستادگان حضرت عيسى عليه السَّلام به منطقه انطاكيه نازل شده است. آنان مردم را به توحيد و ترك عبادت غير خداوند دعوت كردند و در مقابل، مردم به مخالفت با دعوت آنان برخاستند. مشروح احتجاج آنان در سوره يس آمده است.

هنگاميكه فرستادگان حضرت عيسيعليه السَّلام در حال احتجاج با مردم بودند، مردى از دور دست شهر فرا رسيد و آنان را به خداپرستى دعوت كرد وگفت:

«اى كافران! از اين فرستادگان پيروى كنيد، نه از شما مزدى مى خواهند ونه در قبال هدايت شما مالى طلب مى كنند. آنان به راه حق هدايت شده اند و درمسير او قدم بر مى دارند» سپس اضافه كرد: «چرا من، كسى را كه خلقم كرده، به من نعمت داده، هدايتم كرده و شما نيز به سوى او برمى گرديد و به دليل كفرتان مجازات مى كند، عبادت نكنم؟ آيا از من مى خواهيد خدايانى غير او را به خدايى گيرم؟

در حاليكه آنها نياز مرا برآورده نمى كنند و از من ضررى دفع نمى نمايند، شفاعت آنها نفعى به من نمى رساند و از هلاكت و زيان نجاتم نمى دهد».

وقتى با اين جملات زمينه را براى ابطال پندار مشركين و اثبات

ص: 145

سستى منطق آنان فراهم كرد، خطاب به مردم يا فرستادگان عيسيعليه السَّلام گفت: (إنِّى آمَنْتُ بِربّكُمْ فَاسْمَعُونَ) اينجا بود كه كفار با سنگ به او حمله كردند و او را به شهادت رساندند.

خداوند متعال، پاداش او را ورود به بهشت قرار داد و فرمود: (قيل ادخل الجنّة) و او خطاب به مردمى كه او را كشته بودندگفت: (قالَ يا لَيْتَ قَوْمِى يَعْلَمُونَ بِما غَفَرَلِى رَبّى وَجَعَلَنِى مِنَ المُكْرَمِينَ).

از سوى ديگر، خداوند متعال به قاتلين فرصت چندانى نداد تا از آسمان فرشتگان عذاب را نازل كند، بلكه با ساده ترين راه، با عذابى دفعى، تمام آنان را هلاك نمود و همه دم فرو بستند و از ميان رفتند: (وَ ما أَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ جُنْدٍ مِنَ السَّماءِ وَ ما كُنّا مُنْزِلِينَ* إِنْ كانَتْ إلّا صِيْحَةً واحِدَةً فَإذا هُمْ خامِدُونَ).

اين آيه به روشنى بر حيات نفس انسان و ادراك و شعور انسان پس ازمرگ و سخن گفتن او با مردمان دنيا دلالت دارد. زيرا دخول در بهشت (قيل ادخل الجنّة) و آرزو نمودن او «يا ليت قومى» قبل از برپايى قيامت است. البته بهشتى كه در اين آيه مطرح شده، بهشت برزخى است نه بهشت ابدى.

آيات گذشته، در مورد حيات برزخى ارواح شهدا- كه جان خود را در راه خدا تقديم كردند- بود. آيات ديگرى نيز وجود دارد كه در مورد بقاء ارواح كفّار بعد از مرگشان و گرفتارى آنان به انواع عذاب

ص: 146

است. اين گروه از آيات، بقا وحيات روح انسان را پس از مرگ، صرف نظر از كافر يا مؤمن بودن، بيان مى كنند. اكنون به ذكر بعضى از آيات مذكور اكتفا مى كنيم:

آيه چهارم:

1. (النّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْها غُدُوّاً وَ عَشِيّاً وَ يَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ ادْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدّ العَذابِ).(1)

« [عذاب آنها] آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود [مى فرمايد]: «آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد.»

بر اساس اين آيه، قبل از برپايى قيامت، آل فرعون هر روز بامداد وشامگاه به عذاب الهى گرفتار مى شوند. همچنانكه بعد از قيامت نيز به شديدترين عذاب مبتلا خواهند شد. به هر حال عذاب قبل از قيامت با بعد از آن متفاوت است و اين دو يكى نيستند. اين آيه دلالت صريحى بر حيات برزخى كافران دارد.

آيه پنجم

2. (مِمّا خَطِيئاتِهِمْ اغْرِقُوا فَادْخِلُوا ناراً فَلَمْ يَجِدُوا لَهُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ أنْصاراً).(2)

« [آرى سرانجام] همگى به خاطر گناهانشان غرق شدند و در آتش دوزخ وارد


1- غافر/ 46.
2- نوح/ 25.

ص: 147

گشتند و جز خدا، ياورانى براى خود نيافتند».

مطابق اين آيه، قوم نوح ابتدا غرق شدند و سپس وارد آتش گرديدند و درآنجا يار و ياورى براى خود نيافتند. آتشى كه در اين آيه مطرح شده، غير از آتش دوزخ در روز قيامت است. زيرا در آيه، پس از غرق شدن قوم نوح «اغرقوا»، داخل شدن آنان در آتش جهنم «فادخلوا ناراً» مطرح شده است. يعنى؛ بلافاصله و بدون گذشت زمانى پس از غرق شدن، وارد آتش جهنم شده اند. اگر منظور ازآتش، آتش جهنم در روز قيامت بود، مناسب بود بفرمايد «فيدخلون ناراً» يعنى؛ در آينده وارد آتش خواهند شد.

3. (حَتّى إذا جاءَ أحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّى أَعْمَلُ صالِحاً فِيما ترَكْتُ كَلّا إنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).(1)

«تا زمانى كه مرگ يكى از آنها فرا رسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا باز گردانيد* شايد در آنچه ترك كردم [و كوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم.» [ولى به او مى گويند] چنين نيست! اين سخنى است كه او به زبان مى گويد و پشت سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».

انسان كافر وقتى كه با مرگ روبرو مى شود، زندگى بعدى خود را سراسر تيره و تار مى بيند و گويى با چشمان خود عذاب دردناك الهى را مشاهده مى كند. از اين رو درخواست بازگشت به زندگى دنيا


1- مؤمنون/ 99- 100.

ص: 148

را مى كند و پاسخ مى شنود «كلّا» هرگز! البته عذابى را كه مشاهده مى كند، عذاب برزخى است نه عذاب اخروى. بنابراين در ادامه آيه مى فرمايد: (وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ).

آيات فوق و آياتى از اين دست، حكايت از وجود حيات و زندگىِ پس از مرگ و انتقال به سراى ديگر دارد. و اگر سخن از «مرگ» مى رود، به لحاظ پايان يافتن زندگى دنيوى و پوسيدن بدن مادى اوست، ولى روح و نفس او به شكلى ديگر باقى است و براساس استحقاق خود، متنعّم يا معذّب خواهد بود.

ارتباط زندگى دنيوى و برزخى:

ممكن است اين اشكال مطرح شود كه؛ آيات گذشته، بيانگر حيات برزخى شهدا و اوليا و حتى كافران است، اما دليلى بر وجود ارتباط بين اين دو زندگى و شنوا بودن آنان نسبت به سخنان ما وجود ندارد.

بحث كنونى ما در اين باره است.

در پاسخ بايد گفت؛ قرآن كريم در آيات ديگرى ارتباط بين حيات دنيوى و برزخى را بيان مى كند و از ديدن و شنيدن افعال و سخنان ما توسط اموات خبر مى دهد و اينكه ارتباط آنها به طور كامل با زندگى دنيايى قطع نشده است. به عنوان نمونه:

1. (فَاخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِينَ* فَتَولَّى

ص: 149

عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحِينَ).(1)

«سرانجام زمين لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان [تنها] جسم بى جانشان در خانه هايشان باقى مانده بود. [صالح] از آنها روى برتافت و گفت: «اى قوم! من رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شرط خيرخواهى را انجام دادم ولى [چه كنم كه] شما خيرخواهان را دوست نداريد».

اين آيه در باره قصه صالح عليه السَّلام پيامبر است. وقتى صالح قوم خود را به پرستش خداوند و نيازردن ناقه سفارش كرد و آنان بر عكس، به كشتن ناقه و سرپيچى از دستور خداوند پرداختند، عذاب الهى آنان را در برگرفت و آنان را در سرزمين خود مدفون ساخت.

اينجا بود كه صالح با قوم هلاك شده خود اين چنين سخن گفت:

(فَتَولَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَلكِنْ لاتُحِبُّونَ النّاصِحِينَ).

دليل اينكه اين سخنان، پس از هلاكت و مرگ قوم اوست، آن كهكلام او با عبارت «فتولى عنهم» شروع شده است. وجود حرف «ف» (به معنى سپس) در (فتولّى) نشان دهنده تأخير زمانى اين عبارات از هلاكت مردم است.

بنابراين اگر ارتباطى بين زندگى دنيا و برزخ نبود، صالح عليه السَّلام


1- اعراف/ 78- 79.

ص: 150

پيامبر با قوم هلاك شده خود سخن نمى گفت.

2. (فَاخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَاصْبَحُوا فِى دارِهِمْ جاثِمِينَ* الَّذِينَ كَذّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الخاسِرِينَ* فَتَولّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أبْلَغْتُكُمْ رِسالات رَبِّى وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ).(1)

«سپس زمين لرزه آنها را فرا گرفت و صبحگاهان به صورت اجسادى بى جان در خانه هايشان مانده بودند. آنها كه شعيب را تكذيب كردند [آنچنان نابود شدند كه] گويا هرگز در آن [خانه ها] سكونت نداشتند! آنها كه شعيب را تكذيب كردند زيانكار بودند.

سپس از آنان روى برتافت و گفت: «اى قوم من! من رسالتهاى پروردگار را به شما ابلاغ كردم و براى شما خيرخواهى نمودم با اين حال چگونه بر حال قوم بى ايمان تأسف بخورم!؟».

اين آيه، در مورد حضرت شعيبعليه السَّلام است و حاوى مكالمه شعيب با قوم خود بعد از هلاك شدن آنها مى باشد. نحوه دلالت آيه، مانند آيه قبل است. اگرارتباطى بين دنيا و برزخ نباشد و هلاك شدگان سخن شعيب را نشنوند، سخن گفتن شعيب با آنها چه معنايى دارد؟

3. (وَاسْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رُسُلنا اجَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً يُعْبَدُونَ).(2)

«از رسولانى كه پيش از تو فرستاديم بپرس: آيا غير از خداوند رحمان معبودانى


1- اعراف 91- 93.
2- زخرف/ 45.

ص: 151

براى پرستش قرار داديم؟!».

در اين آيه، خداوند به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم دستور مى دهد مطالبى را از انبياء پيش از خود سئوال كند. (زمان سئوال ممكن است شب معراج باشد).

سنّت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و ارتباط بين دنيا و برزخ

روايات متضافر بلكه متواترى بر وجود ارتباط بين حيات دنيوى و زندگى برزخى وجود دارد كه در صورت گردآورى، كتاب حجيمى را تشكيل خواهد داد. ما در اينجا به ذكر حديثى كه مورد اتفاق مسلمانان است اكتفا مى كنيم و آن، در مورد سخن گفتن پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با كفار كشته شده در جنگ بدر است. هنگاميكه در جنگ بدر مسلمانان به پيروزى رسيدند و مشركين پا به فرار گذاشتند و 70 تن از بزرگان آنان به قتل رسيدند، جنازه آنان در گودالى ريخته شدو پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يكايك آنان را خطاب كردند و فرمودند: «اى خفتگان در گودال، اى عتبة ابن ربيعه، شيبة ابن ربيعه، امية ابن خلف و اى ابا جهل! (به همين ترتيب ساير اجساد در گودال را نام بردند) من وعده پروردگارم را حق يافتم، آيا شما نيز وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟ اصحاب از حضرت پرسيدند: يا رسول اللّه! آيا مرده ها را صدا مى زنيد و با آنان سخن مى گوييد؟ پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: شما نسبت به آنچه مى گويم، شنواتر از آنهانيستيد، اما آنها توان پاسخ گفتن

ص: 152

ندارند».

ابن هشام پس از نقل اين روايت مى گويد: پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم خطاب به آنها فرمود: «اى در چاه خفتگان! چه بد خاندانى براى پيامبرتان بوديد. شما مرا تكذيب كرديد و مردم مرا تصديق نمودند. شما مرا اخراج كرديد و مردم به من پناه دادند. شما با من جنگيديد و مردم مرا يارى دادند و ... آيا وعده خدايتان را حق يافتيد؟». در كتاب صحيح بخارى، نافع به نقل از ابن عمر روايت كرده است: پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بر بالاى گودال جنازه مشركين ايستاد و فرمود: آيا وعده پروردگارتان را حق يافتيد؟(1)

به حضرت گفته شد: آيا با مردگان سخن مى گوييد؟ فرمود: شما شنواتر ازآنان نيستيد، امّا آنها پاسخ نمى دهند»(2) .

در پايان خاطر نشان مى سازيم كه تمامى مسلمين- با وجود اختلافات مذهبى در فروع دين- در پايان نماز بر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم سلام مى فرستند و مى گويند:

«السلام عليك ايّها النبى و رحمة اللّه و بركاته»

امام شافعى و جمعى از فقها به وجوب اين سلام پس از تشهد فتوى داده اند و عده اى ديگر به استحباب آن. اما همگى معتقد و متفقند بر اينكه آن حضرت سلام مردم را پاسخ مى دهد و سنّت او در


1- السيرة النبوية: 1/ 649؛ السيرة الحلبيه: 2/ 179 و 180.
2- صحيح بخارى: 9/ 98، باب «ما جاء فى عذاب القبر» از كتاب «الجنائز».

ص: 153

حيات و مماتش ثابت ويكسان است. (1) به راستى، اگر با رحلت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ارتباط ما با او مى گسست، خطاب و سلام روزانه ما به او، چه معنى داشت؟

پرسش و پاسخ:

اكنون اين سئوال مطرح است كه اگر واقعاً بين ما و كسانيكه مرده اند ارتباطى هست، آياتى مانند:

(فَإنَّكَ لا تُسْمِعُ المَوْتى).(2)

«تو نمى توانى صداى خود را به گوش مردگان برسانى».

(وَ ما أنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِى القُبُورِ).(3)

«تو نمى توانى صداى خود را به گوش آنان كه در قبر خفته اند برسانى».

به چه معناست؟

پاسخ آن است كه، با توجه به آيات گذشته مراد از اسماع (شنواندن) در اينجا، «اسماءِ مفيد و مؤثر» است و واضح است كه شنيدن اموات يا كسانيكه درقبرند، اگر در حال كفر مرده باشند، بى فايده است. مگر نه اين است كه پيامبر در ضمن حديثى


1- تذكرة الفقهاء: 3/ 333، مسأله 294؛ الخلاف: 1/ 47.
2- روم/ 52.
3- فاطر/ 22.

ص: 154

فرمودند: «مرده، صداى كفش تشييع كنندگان را مى شنود». اين حديث در صحيح بخارى به نقل از انس ابن مالك چنين روايت شده است:

قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: «ان العبد اذا وضع فى قبره و تولّى عنه اصحابه حتى انّه ليسمع قرع نعالهم اتاه ملكان فيُقعدانه فيقولان له ما كنت تقول فى هذا الرجل محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فيقول: اشهد انه عبد اللّه ورسوله ...». (1) «پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: وقتى بنده اى را در قبر جاى مى دهند و دوستان او پراكنده مى شوند و او صداى كفش آنها را مى شنود، دو فرشته مى آيند و او را مى نشانندو مى پرسند: درباره كسى به نام محمّد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم چه مى گويى؟ و اوجواب مى دهد: شهادت مى دهم كه او بنده و رسول خداست و ...».

پيش از اين گذشت كه وقتى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در نيمه هاى شب براى زيارت قبور به بقيع مى رفتند، مى فرمودند:

«سلام بر شما اى گروه مؤمنان! آنچه به شما وعده داده شده بود محقّق شد و فرداى قيامت پاداش نيك خود را دريافت مى كنيد. ما نيز ان شاء اللّه به شما خواهيم پيوست. خدايا! اهل بقيع را بيامرز» (2).

مسلمانان همگى بر امكان عذاب ميت در قبر عقيده دارند.


1- صحيح بخارى: 2/ 90، باب «الميت يسمع خفق النعال».
2- صحيح مسلم: 3/ 63، كتاب «الجنائز»، باب «ما يقال عند دخول القبر».

ص: 155

بخارى از ابنة خالد بن سعيد ابن عاص نقل مى كند كه: «از پيامبر شنيدم كه از عذاب قبر به خداوند پناه مى برد».

و نيز از ابوهريره روايت مى كند: رسول خدا هميشه دعا مى كرد:

«اللّهم انى اعوذ بك من عذاب القبر و من عذاب النار».

«خداوندا! از عذاب قبر و عذاب دوزخ، به تو پناه مى برم». (1) روايات فوق همگى مؤيّد آن هستند كه مراد از نفى اسماع در آيه موردسئوال، اسماع مفيد و مؤثر است.

اين آيه نيز برداشت فوق را تأييد مى كند:

(حَتّى إذا جاءَ أَحَدَهُمُ المَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّى أعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلّا انَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إلى يَوْمِ يْبْعَثُونَ).(2)

تا زمانى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد، مى گويد: «پروردگار من! مرا باز گردانيد. شايد در آنچه ترك كردم [و كوتاهى نمودم] عمل صالحى انجام دهم» [ولى به او مى گويند:] چنين نيست اين سخنى است كه او به زبان مى گويد و پشت سر آنان برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند».

اين آيه به صراحت، درخواست كفّار از خداوند براى برگشت به دنيا و انجام عمل صالح و ردّ درخواست آنان را با كلمه «كلّا» مطرح


1- صحيح بخارى: 2/ 99، كتاب «الصلوة»، باب «التعوّذ من عذاب القبر».
2- مؤمنون/ 99 و 100.

ص: 156

مى كند. بر اين اساس، آرزوى آنها براى انجام عمل صالح بى فايده و بى اثر است، همچنانكه شنيدن مرده ها بى فايده است. مرده ها مى شنوند اما شنيدن آنها اثرى ندارد، نه آنكه اصلًا نمى شنوند، زيرا نشنيدن آنها با آيات و روايات صريحى كه قبلًا گذشت مخالف است.

*** ه. درخواست شفاعت

امت اسلامى بر اين نكته متفقند كه شفاعت، اصلى از اصول اسلام است كه قرآن و سنّت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و احاديث عترت طاهره آن را بيان كرده اند. گرچه دربرخى خصوصيات شفاعت اختلاف نظر وجود دارد، اما در مورد اصل آن، هيچيك از مسلمانان مخالفتى ندارند. مطابق نظر تمام انديشمندان و علماى مسلمان، پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يكى از شفاعت كنندگان در روز قيامت است. اكنون بايد ديد همچنانكه مى توان از خداوند درخواست شفاعتِ پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را كرد و گفت: خداوندا! در روز قيامت شفاعت پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در مورد ما را بپذير، آيا مى توان از خود پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم درخواست شفاعت كرد و گفت: يا رسول اللّه! در نزدخدا براى ما شفاعت كن؛ يا خير؟

با توجه به نكات ذيل، پاسخ اين سئوال روشن خواهد شد.

نكته اول: حقيقت شفاعت، دعاى پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يا ولىّ خدا در

ص: 157

حق انسان گنهكار است و درخواست دعا از صالحين، هيچ مانعى ندارد. لذا اگر كسى بگويد: «يا وجيهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه» به اين معنا است كه، اى انسان شايسته در نزد خدا! براى ما دعا كن. آيا هيچ مسلمانى مى تواند در جواز اين كار ترديد كند؟

دليل اينكه شفاعت همان طلب دعاست، روايتى است كه مسلم به نقل از عبداللّه ابن عباس آورده است. ابن عباس مى گويد: از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم شنيدم كه فرمود:

«ما مِن رجلٍ مسلمٍ يموت فيقوم على جنازته اربعون رجلًا لايشركون باللَّه شيئاً الّا شفّعهم اللّه فيه»

«اگر مسلمانى بميرد و 40 نفر مؤمن كه هيچ گونه شركى نسبت به خدا ندارند، بر جنازه او حاضر شوند، خداوند شفاعت آنان (دعاى مغفرت آنان) را در حق او خواهد پذيرفت». (1) بنابراين با توجه به اينكه بازگشت درخواست شفاعت، به درخواست دعاست، هيچ مانعى نسبت به درخواست شفاعت از انسانهاى صالح وجود ندارد.

نكته دوم: نحوه رفتار و سيره مسلمين بيانگر وجود درخواست شفاعت در زمان پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و پس از ايشان است. در سنن ترمذى به نقل از انس ابن مالك آمده است: از پيامبر خواستم در روز قيامت مرا شفاعت كند. پيامبر پذيرفت. پرسيدم: يا رسول اللّه! در آن روز


1- صحيح مسلم: 3/ 53، كتاب الجنائز، باب «من صلى عليه اربعون شفعوا فيه».

ص: 158

شما را كجا بيابم؟ فرمود: «اولين نقطه اى از صراط كه به دنبال من باشى، مرا خواهى يافت». (1) ابن هشام در كتاب سيره خود مى نويسد: «وقتى رسول خدا چشم از جهان فرو بست، ابوبكر پرده از روى حضرت برگرفت و برگونه هايش بوسه زد و گفت: پدر و مادرم به فدايت، مرگى كه خداوند بر تو نوشته بود چشيدى؛ پس ازاين، طعم مرگ را هرگز نخواهى چشيد».(2) سيد رضيرحمه اللَّه در نهج البلاغه مى گويد: «وقتى على عليه السَّلام غسل دادن پيامبر را به پايان برد، جملاتى گفت كه در پايان آن چنين جملاتى بود:

پدر و مادرم به فدايت، پاك زيستى و پاك رفتى، ما را در نزد خداى خود ياد كن»(3) .

اين كلام امام عليه السَّلام، اثبات مى كند در درخواست شفاعت، فرقى بين زنده بودن شفيع ومرده بودن او نيست. صحابه، بعد از رحلت پيامبر، از ايشان درخواست دعا مى كردند.

گمان شرك آميز بودن طلب شفاعت از شفيع واقعى، گمان


1- سنن ترمذى: 4/ 621، كتاب صفة القيامة.
2- السيرة النبوية: 2/ 656 چاپ سال 1375 ه. ق. اين روايت، بيانگر ارتباط بين زنده ها و اموات است و به همين جهت به ذكر آن پرداختيم.
3- نهج البلاغه: خطبه شماره 23.

ص: 159

باطل ونادرستى است. مراد از شرك در اينجا شرك در عبادت است و قبلًا دانستيم كه مقوّم عبادت، اعتقاد به الوهيت يا ربوبيّت و يا تفويض است.

كسى كه از انسانهاى صالح (كسانيكه اجازه شفاعت دارند) درخواست شفاعت مى كند، از آن جهت است كه آنها را بندگان مقرّب و آبرومند خداوندمى داند و به همين جهت از آنها درخواست دعا مى كند. اگر درخواست دعا از ميت عبادت او محسوب شود، بايد درخواست دعا از انسان زنده هم عبادت اومحسوب شود. زيرا واقعيت عمل (درخواست دعا) در هر دو صورت يكى است و تفاوتى ندارد.

مقايسه شفاعت خواستن از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با شفاعت خواستن بتپرستان از بت ها، قياسى مع الفارق است. مشركين با اعتقاد به الوهيت و ربوبيت بت ها، از آنان درخواست شفاعت مى كردند، اما انسان موحدهرگز پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را؛ اله و يا ربّ و يا زمامدار هستى نمى داند. بين اين دو طرز فكر فاصله اى بسيار است. اعمال و رفتار انسانها با نيّت آنها ارزيابى مى شود نه با صورت و شكل ظاهرى آن.

ص:160

ص: 161

6 بهره مندى اموات از اعمال زنده ها

اشاره

وقتى ايمان با عمل صالح توأم باشد، مفيد به حال انسان خواهد بود؛ امااگر ايمان بدون عمل صالح باشد، نفعى عايد او نخواهد شد. به همين دليل در اكثر آيات قرآن، ايمان و عمل صالح همراه يكديگر ذكر شده اند. مانند:

(إلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ). (1)

«مگر كسانيكه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند».

تكيه بر ايمان، بدون انجام عمل صالح، كارى احمقانه است.

عليعليه السَّلام در فرازى از نهج البلاغه بر اهميّت عمل تأكيد مى كند و مى فرمايد:

«فَالْيَوْمَ عملٌ ولاحساب، وغَداً حسابٌ ولا عمل»(2)


1- عصر/ 3.
2- نهج البلاغه، خطبه 42.

ص: 162

«امروز، روز عمل است و حسابى در بين نيست و فردا روز حساب است و عملى كار ساز نيست».

و در خطبه اى ديگر مى فرمايد:

الا و انّ اليوم المضمار و غداً السباق والسبقة الجنّة و الغاية النار، أفلا تائب من خطيئة قبل منيّته، ألا عامل لنفسه قبل يوم بُؤسه؟».(1)

«بدانيد كه امروز رياضت است و فردا مسابقت؛ و خط پايان، بهشت برين است وآن كه بدان نرسد در دوزخ جايگزين. آيا كسى نيست كه از گناه توبه كند پيش از آنكه مرگش سر رسد؟ آيا كسى نيست كه كارى كند، پيش از آنكه روزبدبختى اش در رسد؟».

بهره مندى انسان از نتيجه عمل خود و ديگران

همچنانكه انسان از نتيجه اعمال خود مانند نماز و روزه برخوردارمى شود، از نتيجه اعمال ديگران نيز اگر نقشى در آنها داشته باشد، بهره مندمى شود. مانند: صدقه جاريه، علم قابل استفاده براى ديگران، تربيت فرزندى صالح كه براى او دعا كند، ساختن پُل، نهر آب، مدرسه، راه و ....

در اين مثالها، ميت از ثواب صدقات، علوم و دعاى فرزند


1- نهج البلاغه، خطبه 27.

ص: 163

خود بهره مند مى شود. زيرا اين اعمال توسط او انجام شده و پس از مرگش به يادگار مانده است.

در صحيح مسلم، روايتى از پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم اسلام نقل شده است كه مى فرمايد:

«اذا مات الانسان انقطع عنه عمله الّا من ثلاثة: الّا من صدقة جارية، او علم ينتفع به او ولد صالح يدعو له» (1) «هنگاميكه انسان مى ميرد از اعمال خود فاصله مى گيرد، مگر از سه عمل: صدقه جارى، علم سودمند و فرزند صالحى كه براى او دعا كند».

صحيح مسلم، روايت ديگرى از جرير ابن عبداللّه نقل كرده است:

«قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم:

من سنّ فى الاسلام سنّة حسنة فعمل بها بعده كتب له مثل اجر من عمل بها و لا ينقص من اجورهم شى ء، و من سنّ فى الاسلام سنّة سيئة فعمل بها بعده، كتب عليه مثل وزر من عمل بها و لا ينقص من اوزارهم شى ء».(2)

«رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: اگر كسى در بين مسلمانان سنت حسنه اى به جا گذارد و پس از مرگ او بدان عمل كنند، اجرى مساوى با اجر عامل آن براى او ثبت است و از اجر هيچيك از عامل و ميّت كم نخواهد شد وبرعكس اگر كسى سنت


1- صحيح مسلم: 5/ 73، كتاب الهبات، باب «وصول ثواب الصدقات إلى الميت».
2- صحيح مسلم: 8/ 61، كتاب علم، باب «من سنّ سنة حسنة أو سيئة».

ص: 164

سيئه اى در بين مسلمانان به جا گذارد و پس از او بدان عمل كنند، وزرى مساوى وزر عامل آن براى او ثبت است و از وزر هيچيك ازعامل و ميت كاسته نخواهد شد».

بر اساس اين روايت، انسان پس از مرگ خود، از نتيجه عمل فرد ديگر برخوردار مى شود. زيرا ديگرى را به انجام آن فعل تشويق و ترغيب نموده است. كسى كه سنّت حسنه اى به يادگار گذاشته، در واقع ديگران را به پيروى از عمل خود دعوت كرده است.

اينك آيا در صورتيكه ميت نقشى در اعمال انسانهاى پس از خود نداشته باشد، ثواب عمل آنان با اهدا به روح ميت، به ميت مى رسد يا خير؟

مطابق ظواهر آيات و روايات، خداوند متعال بنا به جود و فضل بى پايان خود، اگر عمل صالحى به نيابت ميت انجام شود و ثوابش را به او هديه كنند، ثواب آن عمل صالح را به روح ميت مى رساند. آيات ذيل نمونه اى از اين دست است:

1. استغفار ملائكه براى مؤمنين:

(الذَّيِن يَحْمِلُونَ العَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعَتْ كُلّ شَىٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تابُوا وَاتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذابَ الجَحِيمِ).(1)


1- مؤمن/ 7.

ص: 165

«فرشتگانى كه حامل عرش اند و آنها كه گرداگرد آن [طواف مى كنند] تسبيح وحمد پروردگارشان را مى گويند و به او ايمان دارند و براى مؤمنان استغفار مى كنند [و مى گويند:] پروردگارا! رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته است؛ پس كسانى را كه توبه كرده و راه تو را پيروى مى كنند بيامرز و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار».

(تَكادُ السَّمواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ المَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِى الأَرْضِ الا إنَّ اللّهَ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِيمُ).(1)

«نزديك است آسمانها [به خاطر نسبتهاى نارواى مشركين] از بالا متلاشى شوندو فرشتگان پيوسته تسبيح و حمد پروردگارشان را به جا مى آورند و براى كسانى كه در زمين هستند استغفار مى كنند. آگاه باشيد! خداوند آمرزنده ومهربان است».

2. دعا براى مؤمنان پيشين:

(وَالَّذِينَ جاؤُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْلنَا وَ لإخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالإِيْمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إنَّك رَؤُوفٌ رَحِيمٌ). (2)

«كسانيكه بعد از آنها [مهاجران و انصار] آمدند و مى گويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان بر ما پيشى گرفتند بيامرز و در دلهايمان حسد وكينه اى نسبت به مؤمنان قرار مده.

پروردگارا! تو مهربان و رحيمى».


1- شورى/ 5.
2- حشر/ 10.

ص: 166

اگر استغفار ملائكه و دعاى مؤمنين، فايده اى به حال اهلايمان وپويندگان راه هدايت نداشت، نقل قول خداوند سبحان از آنان، بى معنا بود.

علاوه بر آيات فوق، روايات بى شمارى در اين زمينه وجود دارد كه به نمونه اى از آنها اشاره مى كنيم:

1. مسلم به نقل از عايشه از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت مى كند:

«مَن مات و عليه صيام صام عنه وليُّه». (1)«هر كس بميرد و بر ذمه او روزه باشد، ولىّ او مى تواند به جاى او روزه بگيرد».

2. همچنين مسلم از ابن عباس نقل مى كند: مردى به محضررسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد و پرسيد:

«يا رسول اللّه! مادرم در گذشته و يك ماه روزه بر ذمه داشته است.

آيامى توانم از طرف او قضاى روزه هايش را به جا آورم. پيامبر جواب دادند: آرى! پرداخت حق خداوند سزاوارتر [از پرداخت حقوق مردم] است». (2) 3. سعد ابن عباده مى گويد: «به رسول خدا عرض كردم، مادرم در گذشته است ونذرى بر عهده داشته، آيا مى توانم با آزاد


1- صحيح مسلم: 3/ 155 و 156، باب «قضاء الصيام عن الميت»، روايات ديگرى در اين باب است كه به جهت اختصار از ذكر آنها خوددارى نموديم.
2- همان.

ص: 167

كردن بنده اى، نذر او را ادا كنم؟ حضرت پاسخ داد: از طرف مادرت، بنده اى آزاد كن». 4(1). ابوهريره روايت مى كند: مردى از رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرسيد: پدرم وفات يافته و مالى بر جاى گذاشته و در مورد آن وصيت نكرده است. آيا براى بخشش گناهانش مى توانم از اموال او صدقه دهم؟ حضرت فرمودند، آرى. (2) 5. سعد ابن عباده مى گويد از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرسيدم: مادرم در گذشته است، چه صدقه اى براى او بهتر است؟

فرمود: آب. سعد چاهى كند و گفت: [ثواب استفاده مردم از اين چاه] براى امّ سعد. (3)(هذه لُامّ سعد).

حرف لام در جلمه «هذه لأُمّ سعد» لام اختصاص است، نظير آيه:

(إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراء). (4)

«زكات ها مخصوص فقرا است».

و نشانگر موردى است كه صدقه در آن مصرف مى شود و از قبيل لامى كه بر لفظ جلاله «اللّه»، در عبارت «نذرتُ للَّه» آمده و


1- سنن نسائى: 6/ 253، باب «فضلالصدقة عليالميّت».
2- صحيح مسلم: 5/ 73، كتاب «الهيات»، باب «وصول ثواب الصدقات إلى الميت».
3- سنن ابى داود: 2/ 130 شماره 1681، باب «فى فضل سقى الماء».
4- توبه/ 60.

ص: 168

نشان دهنده هدف نذر- تقرب به خدا- مى باشد، نيست.

احاديث فوق، اندكى از بسيار بود. براى اطلاع از روايات ديگر مى توان به منابع روايى مراجعه نمود.(1) با توجه به همين روايات، مذاهب چهارگانه اهل سنّت فتوى به برخوردارى ميّت از اعمال انسانهاى در حال حيات داده اند، حتى اگر به انجام آن اعمال وصيت نكرده و هيچ سهمى در محقق شدن آنها نداشته باشند.

بنابر روايات و فتاواى مذكور، قاعده كلى آن است كه ثواب هر عمل خيرى مانند روزه، حج و ... كه به نيابت از ميت انجام شود، به ميت مى رسد و ازآن برخوردار مى گردد.

اكنون در مى يابيم كه رفتار مسلمانان در انجام اعمال صالح و نثار ثواب آن به روح دوستان و آشنايان خود صحيح است و كتاب و سنت آن را تأييد مى كند. در واقع مسلمانان در اين رفتار خود و مشابه با آن در دادن غذا و توزيع آب بر مزار انبياء و اولياء، به نيت رسيدن ثواب آن به ارواح مطهر آنان، از سعد ابن عباده الگو گرفته اند كه با تأييد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم چاه آبى حفر كرد و ثواب استفاده از آن را به روح مادرش نثار نمود. مسلمانان نيز مانند سعد، پرستش ميت را در نظر ندارند و به دنبال رسانيدن ثواب و خير به اموات خود هستند.


1- ر. ك: صحيح مسلم: 5/ 73- 78، كتاب نذر؛ سنن نسايى: 6/ 251 باب «فضل الصدقة على الميّت».

ص: 169

نذر براى اموات:

نذر يعنى؛ مُلزم كردن خود به انجام عملى خاص، در صورت برآورده شدن حاجت خود. مانند اينكه بگويد: اگر در امتحان موفق شوم، برعهده من است كه براى رضاى خداوند يك دوره قرآن ختم كنم.

اين نذر شرعى است و بايد نذر فقط براى خداوند باشد نه غير.

و گاهى در ضمن نذر، متعهد مى شود كه ثواب عمل را به نزديكان خود مانند پدر و مادر ياانبياء و اولياء الهى اهدا كند و مى گويد: «نذرتُ للَّه انْ أختم القرآن واهدى ثوابه لفلان». يعنى؛ براى خداوند نذر مى كنم يك دوره قرآن قرائت كنم و ثواب آن را به روح فلانى اهدا نمايم.

از جهت دستور زبان عربى، لام «للَّه» با لام «لفلان» متفاوت است.

لام «للَّه»، هدف نذر را كه تقرب به خداوند متعال است بيان مى كند، امّا لام «لفلان»، موردمصرف و كسى كه ثواب عمل عايد او مى شود را بيان مى كند.

اينگونه نذر، كه عملى را براى خداوند انجام دهند اما ثواب آن را نثارروح اولياى الهى و بندگان صالح او نمايند، در بين مسلمانان شايع و معمول است و گاهى به صورت مختصر مى گويند: (مثلًا): «اين گوسفند را براى پيامبر نذر مى كنم»، كه در

ص: 170

اين عبارت، «پيامبر» به عنوان مورد مصرف ثواب ذكر شده است.

هر دو نوع استعمال «لام» در قرآن كريم وجود دارد: مثال نوع اول، آيه اى است كه به نقل از زن عمران مى فرمايد:

(رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ ما فِى بَطْنِى مُحَرَّراً).(1)

«خداوندا! آنچه را در رحم دارم براى تو نذر كردم».

لام در «لك» مانند لام در جلمه «صلّيتُ للَّه و نذرت للَّه» است كه هدف نذر را بيان مى كند.

مثال نوع دوم، آيه:

(إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ المَساكِين).(2)

«زكات ها مخصوص فقرا و مساكين است».

مى باشد كه لام در «للفقراء»، مورد مصرف صدقات را معين مى كند.

مانند آنكه به طور خلاصه بگوئيم: «اين نذر براى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم يا امامعليه السَّلام است». قبلًا گذشت كه وقتى سعد ابن عبادة چاه آبى كَند، گفت: «ثواب استفاده از اين چاه، براى مادر سعد».

حاصل آنكه، نذر كردن براى اولياى الهى وانسانهاى صالح بنابر توضيحاتى كه گذشت، بى اشكال است.

اكنون براى زيادت توضيح به ذكر جملاتى از برخى متفكرين


1- آل عمران/ 35.
2- توبه/ 60.

ص: 171

وانديشمندان مسلمان مى پردازيم:

خالدى در كتاب «صلح الاخوان» مى نويسد: «مسئله نذر، دايرمدار نيّت و انگيزه نذر كنندگان است، چرا كه «انّما الاعمال بالنيات».

چنانچه قصد نذر كننده، خود ميّت و تقرب به او باشد قطعاً چنين نذرى جايز نيست. اما اگر قصد او خداوند متعال باشد ولى نفع آن به گونه اى به انسانها برسد و ثوابش به ميت موردنظر، نه تنها جايز است بلكه وفا به اين نذر واجب خواهد بود. البتّه در بهره بردارى و انتفاع از نذر، تفاوتى بين تعيين نحوه انتفاع و يا مطلق آوردن آن نيست ولى اگر سره عرفى بر صرف آن در مورد خاص باشد، بايد از آن پيروى كرد». (1)«عزّامى» نيز در كتاب «فرقان القرآن» آورده است: «... اگر كسى در موردانگيزه مسلمانان از نذر و قربانى براى انبياء و صالحين تحقيق كند، به اين نتيجه خواهد رسيد كه انگيزه اى جز صدقه دادن از طرف آنها و اهداء ثواب آن به روح اموات ندارند. اجماع اهل سنّت بر آن است كه صدقه انسانهاى در حال حيات به اموات مى رسد و مفيد به حال آنهاست. رواياتى كه در اين زمينه وجود دارند، صحيحه و مشهوره هستند» (2).

ابو داود از ميمونة نقل مى كند كه پدرم از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم پرسيد:

«يا رسول اللّه! من نذر كرده ام چنانچه خداوند به من پسرى


1- صلح الاخوان. ص 102 به بعد.
2- فرقان القرآن: 133.

ص: 172

عطا كرد، چند گوسفند در منطقه «بوانة» ذبح كنم.» (او مى گويد: من درست متوجه نشدم، اما ميمونه از 50 گوسفند سخن مى گفت.)

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمودند: آيا در آن منطقه بُتى وجود دارد؟ پدر ميمونه گفت: خير.

حضرت فرمودند: به نذر خود براى خدا، وفا كن. (1) همچنانكه ملاحظه مى شود پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بر سئوال خود در مورد وجود بت در جاييكه ذبح صورت مى گيرد تأكيد دارند و اين نشان مى دهدكه تنها نذرى حرام است كه براى بت ها و صنم ها باشد زيرا عادت مردم جاهلى بر آن بود. چنانكه قرآن مى فرمايد:

(... وَ ما ذُبِحَ علَى النُّصُبِ ... ذلِكُمْ فِسْقٌ).(2)

«آنچه براى بت ها كشته مى شود ... فسق و گناه است».

هر انسانى كه در احوال و رفتار زائران عتبات مقدسه و مرقد اولياى صالح خداوند دقت كند، درمى يابد كه نذر آنان براى خداوند و جلب رضايت اوست و ذبح خود را با نام خدا انجام مى دهند و هدف آنان بهره مندى صاحب قبر از ثواب قربانى و برخوردارى فقرا از گوشت آن است.


1- سنن ابى داود: 2/ 81.
2- مائده/ 3.

ص: 173

7 تبرّك به آثار انبياء و صالحين

سنّت خداوند حكيم بر رسانيدن فيض خود بر مردم از طريق علل واسباب عادى است. اما گاهى و به دلايلى فيض خود را از طريق علل و عوامل غير معمول و خارق العاده جارى مى سازد. اين موارد يا مربوط به اعجاز و اثبات نبوت است و يا تكريم و بزرگداشت شخصى خاص.

نوع اول، مانند معجزاتى كه به دست انبياء الهى و با اذن خداوند متعال در مقام دعوت به دين و تحدّى صورت گرفته است. آياتى از قرآن، برخى ازمعجزات انبياء را برشمرده است.

در مورد نوع دوم، به ذكر دو نمونه اكتفا مى كنيم:

1. (كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيّا المِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ انّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِاللّهِ إِنَّ اللّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ).(1)

«... هر زمان زكريا وارد محراب او مى شد غذاى مخصوصى در آن جا


1- آل عمران/ 37.

ص: 174

مى ديد. ازاو پرسيد: اى مريم! اين را از كجا آورده اى؟! گفت: «اين از سوى خداست. خداوند به هر كس بخواهد بى حساب روزى مى دهد».

2. (وَ هُزّى إلَيْكِ بِجِزْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيّاً).(1)

«و اين تنه نخل را به طرف خود تكان ده، رطب تازه اى برتو فرو مى ريزد».

اين آيات بيانگر ظهور فيض خداوند بر اولياى خاص او، از باب «كرامت» اند نه اعجاز. حضرت مريم عليها السَّلام ادعاى نبوت نداشت تا به وسيله اين كرامات تحدّى كند، بلكه فيوضاتى از جانب خداوند متعال در برهه هايى از زمان شامل حال او مى شد.

قريب به همين مضمون، در آيه ذيل وجود دارد:

(إِذْهَبُوا بِقَمِيصِى هذا فَالْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِى يَأْتِ بَصِيراً ...* فلمّا ان جاء البشير القيه على وجهه فارتدّ بصيراً).(2)

«اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بيندازيد تا بينا شود ... اما هنگاميكه بشارت دهنده فرارسيد آن [پيراهن] را به صورت او افكند ناگهان بينا شد».

بدون ترديد يوسف عليه السَّلام در مقابل برادران خود مدعى نبوت نبود تابه وسيله اين كرامت در مقام تحدّى قرار گيرد، بلكه اين تفضّلى از جانب خداوند بود تا بينايى پدرش يعقوب باز گردد.

آيات مذكور به ما مى آموزد، فيض و فضل خداوند از دو طريق بربندگانش نازل مى شود؛ گاهى از طريق اسباب عادى و مادى، و گاهى از طريق اسباب غير عادى؛ گرچه تأثير هر دو طريق عادى و


1- مريم/ 25.
2- يوسف/ 93- 96.

ص: 175

غير عادى به اذن و اراده الهى وابسته است. بر همين مبنا، مسلمانان به آثار رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از قبيل: موى آن حضرت، آب وضو، لباس، ظروف و بدن مطهر آن حضرت و ... تبرك مى جستند، تا اينكه به صورت سنّتى در بين صحابه در آمد و سپس تابعين و صالحين در عصرهاى بعدى از آنان پيروى نمودند.

ابن هشام در كتاب خود، در ضمن فصلى كه براى صلح حديبيه گشوده است مى نويسد: «قريش، عروة ابن مسعود ثقفى را به نزد پيامبر فرستادند. اومدّتى در محضر رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نشست و پس از آنكه از قصد پيامبر براى حركت به طرف مكه خبر دار شد، به سوى قريش بازگشت و از آنچه ديده بود گزارش دادو گفت: وقتى محمّد وضو مى گيرد اصحابش براى گرفتن آب وضوى او از يكديگر سبقت مى گيرند و هر مويى كه از سر او مى افتد بر مى دارند ... سپس ادامه داد: اى قبيله قريش! من، كسرى، قيصر و نجاشى را فرمانبردار حكومت او ديدم. به خدا سوگند هرگز فرمانروايى را در ميان قوم خود، مانند محمد در بين يارانش نديدم.

من گروهى را ديدم كه به هيچ قيمتى حاضر به تسليم محمد نيستند، اينك خود دانيد!»(1) .

بسيارى از انديشمندان مسلمان، وقايعى را كه در زمينه تبرّك صحابه به آثار پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رخ داده است، ثبت و ضبط كرده و كتابها


1- السيرة النبوية: 2/ 314، صلح حديبيه.

ص: 176

نوشته اند. محور اين كتاب ها پيرامون: تبرّك با كام بردارى اطفال به وسيله پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، تبرك به وسيله مسح يا مس پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، استفاده از آب وضو و غسل و باقيمانده خوردنيها و نوشيدنيهاى آن حضرت است. البته تبرك جستن صحابه منحصر در اين موارد نيست، آنان از آبى كه حضرت در آن دست كرده يا از آن نوشيده، مو، عرق، ناخن، ظرف آب، جاى لب ها، منبر، سكه هاى طلايى كه به كسى داده بودند و بالاخره به قبر آن حضرت تبرك مى جستند و با گذاردن گونه هاى خود بر تربت پاك آن حضرت، اشك مى ريختند.

علامه محقق، محمد طاهر ابن عبدالقادر، از علماى مكه مكرّمه، كتابى با عنوان «تبرّك الصّحابه» نگاشته است. در بخشى از اين كتاب آمده است:

«صحابه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كه الگوى هدايت يافتگان و صالحانند، بر تبرّك به آثار رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، اتفاق نظر دارند. آنان خود از مو، آب وضو، عرق، لباس، ظروف، تماس با بدن آن حضرت و ... تبرّك مى يافتند. اينگونه تبرّكها در زمان آن حضرت انجام مى شد و ايشان باعدم مخالفتشان، آن را تأييد مى كردند و اين خود دليل محكمى بر مشروعيّت اين اعمال است و اگر مشروعيت نداشت و مورد تأييد آن حضرت نبود، قطعاًپيامبر از آن نهى مى كردند و جلوگيرى مى نمودند.

احاديث صحيح و اجماع صحابه، علاوه بر آنكه دليل

ص: 177

مشروعيت تبرّك به آثار پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است، دليل بر ايمان قوى، شدّت محبّت، علاقه و اطاعت صحابه نسبت به رسول گرامى اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است. در اين باره شاعر سروده است:

امرُّ على الديار ديارِ ليلى

و ما حبّ الديار شغفن قلبى

اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا

ولكن حبّ من سكن الديارا (1) بر ديار ليلى مى گذرم و بر ديوارهاى آن بوسه مى زنم.

امّا دوستى آن ديار نيست كه قلبم را شيفته خود كرده، بلكه دوستى ساكن آن ديار چنينم نموده است.


1- تبرك الصحابة، ص 50.

ص: 178

ص: 179

8 جشن ميلاد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و مسئله بدعت

اشاره

معناى لغوى بدعت، نو آورى و ابداع است و معناى اصطلاحى آن، وارد كردن امور غير دينى در دين و دينى شمردن آنهاست. تمامى مسلمانان، با تكيه بر ادله حرمت بدعت- به معناى اصطلاحى- معتقد به حرمت آن هستند.

كتاب قاموس اللغة، در معناى اصطلاحى بدعت آورده است: «بدعت داخل كردن چيزى در دين پس از كامل شدن آن و يا پس از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، از روى دلخواه و خواهش هاى نفسانى است.» بنابراين، معناى جامع بدعت، افترا و تهمت بستن بر خداوند و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و دينى دانستن آنهاست.

قرآن مى فرمايد:

آللَّهُ اذِنَ لَكُمْ امْ عَلىَ اللّهِ تَفْتَرُونَ).(1)

«بگو! آيا خداوند به شما اجازه داده يا بر خدا افترا مى بنديد [و از پيش خود حلال و حرام مى كنيد]».


1- يونس/ 59.

ص: 180

بر طبق اين آيه، هر چيزى كه بدون اذن و اجازه خداوند به او نسبت داده شود، افترا و حرام است. همچنين مى دانيم؛ دينى شمردن امور غيرِ دينى يا امورى كه معلوم نيست دينى است يا نه، افترا بر خداوند محسوب مى شود.

در آيه اى ديگر، مفترى بر خداوند، ظالم ترين انسان معرفى شده است:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلىَ اللّهِ كَذِباً اوْ كَذَّبَ بِ آياتِهِ إِنَّهُ لايُفْلِحُ الظّالِمُونَ).(1)

«چه كسى ستمكارتر از آن است كه بر خدا دورغ بسته [/ همتايى براى او قايل شده] يا آيات او را تكذيب كرده است؟! مسلّماً ظالمان رستگار نخواهند شد».

اضافه بر آيات قرآن، سنت نبوى نيز بيانگر حرمت بدعت است. پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«امّا بعد، فانّ اصدق الحديث كتاب اللّه، و افضلَ الهدى هدى محمد صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، و شرّ الامور محدثاتها، و كل محدثةٍ بدعة، و كل بدعة ضلالة فى النار»

«صادق ترين كلام، كتاب خداوند، قرآن؛ و بهترين هدايت، هدايت محمدصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و بدترين چيزها امور حادث است و هر حادثى بدعت و هر بدعتى، گمراهى و در آتش دوزخ است».


1- انعام/ 21.

ص: 181

ابن حجر عسقلانى، در توضيح «امور حادث» گفته است: «منظور، امورتازه و بى سابقه اى است كه اصل و ريشه اى در شرع ندارد و در فرهنگ دينى، بدعت خوانده مى شوند. اما آنچه ريشه در دين دارد، بدعت شمرده نميشود. بنابراين بدعت گذارى در فضاى شرع، كارى ناپسند و حرام است». (1) روايات بسيارى در مورد تحريم بدعت وجود دارد و ما به ذكر حديثى كه گذشت اكتفا مى كنيم و محققين را به منبعى كه در پاورقى آمده است، ارجاع مى دهيم. (2) حال كه دانستيم؛ بدعت عبارت از افترا بر خدا و رسول و بازى با دين و وارد كردن امورى كه قطعاً از دين نيست يا نمى دانيم دينى است يا نه، در دين است، بايد به تشخيص بدعت از غير آن بپردازيم، گرچه ممكن است واژه بدعت، در هر دو مورد به كاررود. در اين رابطه مى توان صورتهاى زير را برشمرد:

1. انسان، كارى را كه مى داند يا ترديد دارد غير دينى است، به عنوان كارى دينى انجام دهد و در بين مردم ترويج نمايد.

بنابراين اگر كسى مبادرت به كارى بديع و بى سابقه كند، ولى آن را به دين منسوب نكند، آن كار بدعت شمرده نميشود. مانند صنايع و ورزشهاى جديد كه انسان با هدف رفاه و آسايش خود و


1- فتح البارى فى شرح صحيح البخارى: 13/ 253.
2- جامع الاصول ابن اثير: 9/ 566.

ص: 182

فوايد ديگرى، آنها را به وجود آورده واختراع كرده است.

اين صنايع و ورزشها گرچه در دوران پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و حتى صحابه و تابعين نبوده است، اما چون به دين نسبت داده نشده و دينى شمرده نمى شوند، بدعت نيستند.

البته صرف بدعت نبودن كارى، دليل بر حليّت و جواز آن نيست و حكم آن را بايد در منابع دينى يعنى؛ كتاب، سنّت، عقل و اجماع جستجو كرد.

صنايع و ورزشهاى امروزى، گرچه بى سابقه و نو هستند، اما به دليل منطبق نبودن عناوين حرام بر آنها، جايز و حلال شمرده مى شوند. در مقابل، آميختگى زنان و مردان نا محرم در مجالس جشن، امرى نو ظهور ولى حرام است، چون عنوان حرام «اختلاط زنان و مردان اجنبى» بر آن منطبق است.

2. انسان، كارى ابداعى و بى نظير و به عنوان عملى دينى انجام دهد، اما آن عمل ريشه و اساس دينى دارد و تحت ضابطه اى كلى و دينى واقع شده است، گرچه خصوصيّات و ويژگيهاى آن عمل در متون دينى ذكر نشده باشد. اين عمل، بدعت به معناى لغوى هست اما بدعت به معناى شرعى يا اصطلاحى نيست. از اين نظر كه كارى نو ظهور و بديع است، بدعت لغوى مى باشد و از اين نظر كه داراى اصل و ضابطه شرعى است و اين ضابطه آن را تجويز مى كند، بدعت شرعى محسوب نمى شود.

ص: 183

به عنوان مثال:

الف) دفاع از اسلام و حفاظت از مرزهاى كشور اسلامى در مقابل دشمنان اسلام، اصل ثابتى در اسلام است. قرآن مى فرمايد:

وَاعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ).(1)

«هر نيرويى در قدرت داريد براى مقابله با آنها [دشمنان] آماده سازيد».

اما در مورد كيفيّت و نحوه دفاع و حفاظت از كشور اسلامى، دليل خاصى وجود ندارد و شارع آن را به مقتضيات زمان موكول كرده است. امروزه استفاده از سلاحهاى جديد مانند ناوها و هواپيماهاى جنگى و ... را نمى توان بدعت ناميد، بلكه در واقع عمل به اصل ثابت قرآنى: وَاعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة) است. بنابراين، اصلِ تجهيز به ادوات نظامى، اصلى شرعى و دينى مى باشد، اما خصوصيات و ويژگيهاى آن در شرع بيان نشده است.

ب) دين اسلام سفارش خاصى به كمك و نيكوكارى به يتيمان و فقيران، وابراز محبّت و عطوفت نسبت به آنان و سعى در حفظ اموالشان نموده است. در حاليكه براى جامه عمل پوشاندن به اين اصل اسلامى روشهاى مختلفى مطابق مقتضيات هر زمان و مكان وجود دارد. آنچه لازم است انجام اين اصل كلى اسلامى است، امّا كيفيت و چگونگى آن به شرايط زمان و مكان وابسته است.


1- انفال/ 60.

ص: 184

ج) اهتمام به تعليم و تربيت و مبارزه با جهل و بى سوادى، اصلى كلى است كه عمل به آن در شرايط گوناگون، رنگ و شكل خاصى مى پذيرد. درگذشته تعليم و تربيت به وسيله نوشتن با قلم و دوات و شنيدن حضورى شاگرد از معلم انجام مى شده است، اما امروزه با پيدايش روشهاى جديد، وسايلى مانندراديو، تلويزيون، رايانه، نوار كاست و ... به كارگيرى مى شوند.

شارع مقدس به هيچ وجه با اين دگرگونى ها و استفاده از ابزار و متدهاى جديد مخالف نيست. او تنها به انجام تعليم و تعلّم سفارش كرده است و به كارگيرى ابزار و متدها را به شرايط و مقتضيات زمانى واگذار نموده است. اگر شارع، بر استفاده از روشى خاص تأكيد مى ورزيد، در هدف مقدّس خود ناكام مى ماند و زمينه هاى استمرار و بقاى دين اسلام را از ميان مى برد. چرا كه هرشرايطى، با روش و ابزار پيشنهادى شارع سازگار نيست.

3- انسان كار نو و بى نظيرى را به عنوان عملى دينى انجام دهد و در عين حال هيچ اصل شرعى آن عمل را تجويز نكند و مارك دينى بر آن نكوبد.

اين معنا، همان بدعت اصطلاحى است كه به طور كلى و در هر شرايطى حرام است.

كم و زياد كردن اذان و اقامه يا نماز و دينى دانستن آن، نمونه بدعت حرام مى باشد.

ص: 185

خلاصه آنكه؛ اگر كسى عملى را در ضمن عبادات، معاملات و امور سياسى اسلام بگنجاند و با علم به غيراسلامى بودن يا حداقل ترديد دراسلامى بودن آن عمل، سعى در اسلامى جلوه دادن آن كند، گرفتار بدعت، افترا و دروغ بر خداوند شده است.

جشن ميلاد انبياء، ائمه عليهم السَّلام و اولياى الهى

از مطالب گذشته، حكم برگزارى مراسم جشن و سرور به مناسبت ميلاد انبياء و ائمهعليهم السَّلام و انسانهاى صالحى كه مورد تمجيد قرآن و سنت واقع شده اند روشن مى شود. برگزارى اينگونه جشنها، گرچه بهصورت كنونى و رايج آن در متون دينى وارد نشده است، اما اصول كلى دينى، آن را تأييد مى كند و مُهردينى بر آن مى نهد.

آيات و روايات، از سويى ما را به عشق ورزيدن به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و از سويى ديگر به تكريم و بزرگداشت ايشان سفارش نموده است. قرآن مى فرمايد:

قُلْ إِنْ كانَ آبائُكُمْ وَ أَبْنائُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها احَبُّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ و جِهادٍ فِى سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّى يَأْتِىَ اللّهُ بِامْرِهِ وَاللّهُ لايَهْدِى القَوْمَ الفاسِقِينَ) (1).


1- توبه/ 24.

ص: 186

«بگو! اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خداوند و پيامبرش و جهاد در راهش محبوبتر است در انتظار اين باشيد كه خداوند عذابش را بر شما نازل كند، و خداوند جمعيت نا فرمانبردار را هدايت نمى كند».

احاديث ذيل نيز گوشه اى از احاديث موجود در اين زمينه است:

1. قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: لايُؤمن احدكم حتى اكون احبّ اليه من والده و ولده و الناس اجمعين.

«كسى كه من در نزد او، دوست داشتنى تر از پدر و فرزند و ساير مردم نباشم، ايمان كاملى ندارد». 2(1). قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: والذى نفسى بيده لايُؤمن احدكم حتّى اكون احبّ الناس اليه من والده و ولده.

«سوگند به كسى كه جانم در دست اوست، اگر كسى پدر و فرزند خود را بيش از من دوست داشته باشد، ايمان كامل ندارد». (2) 3- قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: ثلاث من كُنَّ فيه، وَجَد حلاوة الايمان و طعمه: ان يكون اللّه و رسوله احبّ اليه ممّا سواهما و ان يحبّ فى


1- جامع الاصول: 1/ 237، 238 شماره 20 و 21.
2- همان.

ص: 187

اللّه ويبغض فى اللّه و ان توقد نار عظيمة فيقع فيها احبّ اليه من ان يشرك باللَّه شيئاً. (1)«اگر سه خصلت در كسى يافت شد، طعم شيرينِ ايمان را خواهد چشيد: خدا ورسولش در نزد او محبوب تر از هر چيز باشند، براى خدا دوست بدارد و براى او دشمن؛ و اگر آتش مهيبى برافروخته شود، افتادن در آن را بر ذره اى شرك ورزيدن به خداى سبحان، ترجيح دهد».

در پرتو آيات و روايات فوق در مى يابيم كه برگزارى مراسم جشن و سرور در سالگرد تولد اين بزرگان و ايراد سخنرانى و شعر سرايى، در مدح وبيان منزلت آنان در قرآن و سنّت، تجسّم بخش علاقه و عشقى است كه خدا و رسولصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ما را به آن سفارش نموده اند. البته مشروط بر آنكه مراسم مذكور با اعمال و رفتار حرام، آلوده نشود.

با نيم نگاهى به قرنهاى گذشته، در مى يابيم كه انگيزه كسانى كه در اين راه گامى برداشته اند، ابراز دوستى به پيامبر بوده و از عشق به پيامبر سرچشمه مى گرفته است.

نويسنده كتاب «تاريخ الخميس» در اين زمينه مى گويد:

«مسلمانان هميشه، در ماه تولد آن حضرت با برگزارى مجالس جشن وميهمانى، كمك به مستمندان به صورتهاى گوناگون، افزودن


1- همان، شماره 22.

ص: 188

بر كارهاى پسنديده و مولودى خوانى، ابراز شادمانى كرده اند و در مقابل، از كرامت و بزرگوارى آن حضرت برخوردار شده اند». (1) قسطلانى نيز در اين باره نوشته است:

«از دوران دور تا كنون، مسلمانان در ماه ميلاد پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به برگزارى مراسم جشن، برگزارى ميهمانى، كمك شبانه به مستمندان، ابراز شادمانى، افزايش خيرات و مولودى خوانى پرداخته اند و از فضل و لطف فراگير آن حضرت بهره مند شده اند ... خداى رحمت كند كسانى را كه شبهاى ماه ميلاد را، عيد خود قرار داده اند»(2) .


1- تاريخ الخميس: 1/ 323، نوشته دياربكرى.
2- مواهب المدينة: 1/ 27.

ص: 189

9 گريه بر اموات

حزن و اندوه به هنگام از دست دادن دوستان و بستگان، امريست كه فطرت انسانى بر آن سرشته شده است. وقتى كسى گرفتار مصيبت فقدان عزيز وجگرگوشه اى از دوستان و آشنايان خود مى شود، اندوه او را فرا مى گيرد و بى اختيار اشك از گونه هايش جارى مى شود. تا كنون مشاهده نشده است كه كسى منكر اين حقيقت باشد و به طور جدى و واقعى آن را انكار كند. پر واضح است كه اسلام دينى فطرى است و بدون مخالفت با فطرت انسانى- مطابق اقتضائات آن- برنامه هاى خود را تنظيم نموده است:

فَاقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرتَ اللّهِ الَّتِى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها).(1) «پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن! اين فطرتى است كه خداوندانسانها را بر آن آفريده است».

هرگز ممكن نيست كه دينى جهانى، گريه و اندوه را در


1- روم/ 30.

ص: 190

از دست دادن دوستان و عزيزان، تا وقتى كه موجب خشم و غضب خداوند نشده است، تحريم كند.

در بررسى هاى تاريخى، شاهد آنيم كه پيامبر گرامى اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم صحابه و تابعين، بر اساس همين اقتضاى فطرى رفتار كرده اند. اينك برخى شواهد تاريخى را در اين زمينه خاطر نشان مى سازيم:

پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم هنگام مرگ فرزند دلبندش ابراهيم، مى گريست و مى فرمود:

«العين تدمع، و القلب يحزن، و لا نقول الّا ما يَرضى ربنا و انّا بك يا ابراهيم لمحزونون»

«چشم مى گريد و قلب مى سوزد و جز آنچه مورد رضايت خدا است نگوييم. اى ابراهيم! ما در فراق تو در اندوهيم»(1) .

تاريخ نگاران و سيره نويسان نوشته اند: هنگاميكه ابراهيم فرزند رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در حال احتضار بود، پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد خانه شد و او را در دامن مادرش ديد. او راگرفت و در دامان خود خواباند و فرمود:

«يا ابراهيم انّا لن نغنى عنك من اللّه شيئاً- ثم ذرفت عيناه و قال:- انا بك يا ابراهيم لمحزونون، تبكى العين و يحزن القلب و


1- سنن ابن داود: 1/ 58؛ سنن ابن ماجه: 1/ 482

ص: 191

لانقول ما يُسخط الربّ و لولا انّه امرٌ حقُّ و وعدٌ صدق و انّها سبيل مأتية، لحزنّا عليك حزناً شديداً اشدّ من هذا»

«اى ابراهيم! كارى از ما ساخته نيست، سپس اشك چشمان آن حضرت را فرا گرفت و فرمود:- ما در فراق تو اندوهناكيم، چشم گريان است و قلب سوزان و آنچه خشم خدا را موجب شود بر زبان نرانيم و اگرنبود كه مرگ حق است و وعده ايست صادق و راهى است كه همه بايد بروند، اندوه ما بر تو صد چندان از اين بود».

در اين هنگام عبدالرحمان ابن عوف به آن حضرت گفت: مگر شماخودتان از گريه بر اموات نهى نكرديد؟ حضرت پاسخ داد:

«لا، ولكن نهيتُ عن صوتين احمقين و آخرين، صوت عند مصيبة و خمش وجوه و شقّ جيوب ورنّة شيطان، و صوت عن نغمة لهو، و هذه رحمة، و من لايرحم لايُرحم»

«نه! اما از دو صداى جاهلانه و دو كار نهى كرده ام؛ داد و فرياد به هنگام واردآمدن مصيبت و خراش دادن صورت و پاره كردن گريبان و صداى گريه اى كه در حلق پيچانده شود كه شيطانى است، و صداى نغمه لهوآميز. امّا اين گريه من، ناشى از عطوفت و رحمت است و البته كسى كه رحم نكند، بر او رحم نشود» (1).

نمونه فوق، اولين و آخرين گريه آن حضرت بر مصيبت عزيزان خود نبود. آن حضرت در مرگ فرزندش «طاهر» نيز مى گريست و مى فرمود:

«ان العين تذرف و انّ الدمع يغلب و القلب يحزن و لانعصى


1- السيرة الحلبيه: 3/ 348.

ص: 192

اللّه عزّ و جلّ»

«چشم گريان است و اشك ريزان و قلب سوزان و البته خداوند را عصيان نخواهيم كرد». (1) علامه امينى در اثر گران سنگ خود «الغدير»، موارد بسيارى از گريه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و صحابه و تابعين را در مصيبت فقدان عزيزان و دوستان، گرد آورده است. نمونه هاى ذيل، از جمله مواردى است كه اين محقق انديشمند بدانها اشاره كرده است:

«وقتى حمزه قدَّس سرَّه در جنگ احد به شهادت رسيد، صفيه دختر عبدالمطلب قدَّس سرَّه سر رسيد و به دنبال پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى گشت [وقتى آن حضرت را يافت] پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بين او و انصار فاصله شد و فرمود: او را به حال خود گذاريد. صفيه در نزد پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم [يا جنازه حمزه] نشست و گريست. هرگاه صداى او به گريه بلند مى شد، صداى گريه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نيز؛ و اگر او آهسته مى گريست پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم هم. فاطمهعليها السَّلام دختر رسولخدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نيز مى گريست و پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم همراه او گريه مى كرد و مى فرمود:

هرگز كسى مانند تو مصيبت زده نخواهد شد». (2) «پس از جنگ احد كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به مدينه بازگشتند، با خبر شدند كه زنان انصاربر شهداى خود گريه مى كنند.

حضرت


1- مجمع الزوايد هيثمى: 3/ 8.
2- امتاع المقريزى، ص 154.

ص: 193

فرمودند: «امّا حمزه عزادار و گريان ندارد»! انصار با شنيدن اين جمله، به زنان خود گفتند: هر كس خواست براى شهيد خود گريه كند، ابتدا بر حمزه عموى پيامبر گريه كند. [بنا به گفته مؤلف كتاب مجمع الزوايد] اين رسم تا كنون ادامه دارد و مردم بر هيچ مرده اى گريه نمى كنند مگر آنكه ابتدا بر حمزه بگريند». (1) «هنگاميكه خبر شهادت جعفر، زيد ابن حارثة و عبداللّه بن رواحة به پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد، اشك از ديدگان حضرتش جارى شد». (2) «وقتى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به زيارت قبر مادر خود رفت، به شدّت گريست و از گريه ايشان، اطرافيان نيز به گريه آمدند». (3) «هنگامى كه عثمان ابن مظعون، يكى از صحابه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از دنيا رفت، پيامبر بر جنازه او بوسه زد و گريست، به گونه اى كه اشك آن حضرت بر گونه هاى مباركش جارى شد». (4) «هنگاميكه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در مرگ پسر يكى از دختران خود مى گريستند، عبادة ابن صامت از علت اين گريه سئوال كرد. حضرت پاسخ دادند: گريه، رحمتى است كه خداوند در نهاد


1- مجمع الزوايد: 6/ 120.
2- صحيح بخارى: كتاب «المناقب فى علامات النبوة فى الاسلام»؛ سنن بيهقى: 4/ 70.
3- سنن بيهقى: 4/ 70، تاريخ خطيب بغدادى: 7/ 289.
4- سنن ابى داود: 2/ 63؛ سنن ابن ماجة: 1/ 445.

ص: 194

فرزندان آدم قرار داده است و خداوند فقط بر بندگان عطوف خود رحم خواهد كرد». (1) «حضرت زهرا عليها السَّلام، پس از رحلت رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى گريست و مى فرمود: اى پدر! تو به پروردگارت نزديك شدى و دعوتش را اجابت نمودى. پدر جان! اينك خبر رحلتت را به جبرييل مى رسانيم و اينك، بهشت فردوس مأواى تو است». (2) «دخت پاك رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، فاطمه زهرا عليها السَّلام در كنار تربت مطهر پدرايستاد، مشتى از خاك قبر برداشت و بر چشم نهاد و با چشمانى گريان چنين سرود:

ماذا على مَنْ شمَّ تربة احمد

صُبَّتْ علىّ مصائبُ لو انّها

أن لا يشمّ مدى الزمان غواليا

صُبَّتْ على الايام صِرن لياليا

«چگونه است، آن كس كه تربت پاك رسول خدا را مى بويد، هرگز هيچ بوى خوشى را تا پايان عمر نخواهد بوييد.

بر من مصائبى روى آورد، كه اگر بر روزها فرود مى آمد، به شب تيره تبديل مى شدند».


1- سنن ابى داود: 2/ 58؛ سنن ابن ماجة: 1/ 481.
2- صحيح بخارى، باب «مرض النبى ووفاته»؛ مسند أبى داود: 2/ 197؛ سنن نسائى: 4/ 13؛ مستدرك حاكم: 3/ 163؛ تاريخ الخطيب: 3/ 262.

ص: 195

ابوبكر بن ابى قحافة، خليفه اول، بر پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم گريست و در سوگ پيامبر مرثيه اى سرود كه با اين بيت آغاز مى شد:

يا عين فابكى و لا تسأمى

و حُقَّ البكاء على السيّد

«اى چشم! گريان باش و از گريه ملول مشو، كه گريه بر آن بزرگ سزاوار است».

و نيز حسّان بن ثابت، شاعر پر آوازه صدر اسلام در رثاى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى گريد و مى گويد:

ظللتُ بها ابكى الرسول فاسعدت يبكّون من تبكى السماوات يومه عيونٌ و مثلاها من الجفن اسعد و من قد بكته الارض فالناس اكمد

«همواره بر رسول خدا مى گريم، پس اى ديده 3 ها و مژگانها مرا در اين گريستن يارى دهيد.

مردم مى گريند در عزاى كسى كه آسمانها در روز عزايش گريه مى كنند، و مردم در عزاى كسى كه زمين براى او گريست، غمگين ترند».

و در شعرى ديگر:

يا عين جودى بدمع منك اسبال و لا تملنّ من سحّ و إعوال

«اى ديده! مدام از خود اشك جارى كن و از اشك و شيون ملول مشو».

ص: 196

دختر عبدالمطلب «أروى» در سوگ آن حضرت مى گريد و اينچنين مرثيه مى خواند:

الا يا عين! و يحك اسعدينى

الا يا عين! و يحك و استهلّى

بدمعك ما بقيت و طاوعينى

على نور البلاد و اسعدينى

اى ديده! واى بر تو؛ تا وقتى كه من زنده ام مرا در اشك ريختنم يارى كن و مطيعم باش.

اى چشم! واى بر تو؛ بر مرگ روشنايى شهرها اشك ريز و مرا در اين مصيبت يارى كن.

دخت ديگر عبدالمطلب «عاتكه»، اين چنين مرثيه مى خواند:

أعينىّ جودا طوال الدّهر و انهمرا

يا عين فاسحنفرى بالدمع واحتفلى

يا عين فانهملى بالدمع واجتهدى

سكباً و سحّاً بدمع غير تعذير

حتّى الممات بسجل غير منزور

للمصطفى دون خلق اللّه بالنور

ص: 197

اى ديدگانم! به درازاى روزگار اشك ريزيد، بى هيچ عذر و بهانه اى.

اى ديده! با اشك ريختن گود شو و تا مردنم بدان اهتمام كن، بى هيچ درنگى.

اى چشم! فراوان گريه كن و در ماتم نور برگزيده- از بين خلق خدا- كوشش كن.

صفيّه، دختر ديگر عبدالمطلب و عمه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در سوگ آن حضرت مى گريد و مى خواند:

أفاطمُ بكّى و لا تسأمى

هو المرء يبكى و حقّ البكاء

بصحبك ماطلع الكوكب

هو الماجد السيّد الطيّب

اى فاطمه! گريان باش و در عزاى همدمت تا هنگامه طلوع ستاره، خسته مشو.

براى مردى به حق گريسته مى شود، كه سرور و آقايى پاك نژاد است.

و در جاى ديگر:

أعينىّ! جودا بدمع سجم

أعينىّ! فاسحنفراو اسكبا

يبادر غرباً بما منهدمْ

بوجدٍ و حزنٍ شديد الالم

ديدگانم! اشك روان ريزيد، در مصيبتى كه ويرانگر است.

چشمانم! اشك ريزيد و گود شويد، در شور و غصّه دردناكى.

ص: 198

هند، دختر حارث ابن عبدالمطلب با چشمانى گريان، در سوگ حضرتش مى گويد:

يا عين جودى بدمع منك و ابتدرى

كما تنزّل ماء الغيث فانثعبا

اى ديده! اشكى جارى ساز و بدان مبادرت كن، همانند آب باران كه فرود آيد و جارى شود.

و هند، دختر اثاثة، در مرثيه اى مى گويد:

الا يا عين! بكّى لا تملّى

فقد بكرالنعىّ بمن هويتُ

هان اى ديده! گريه كن وخسته مشو، چرا كه خبر مرگ ناگهانى دلباخته ام را آوردند.

عاتكه بنت زيد، در ضمن مرثيه اى مى خواند:

و أمست مراكبه أوحشت

و أمست تبكّى على سيّد

و قد كان يركبها زينها

تردّد عبرتها عينها

مركبهاى او شام كردند، در حالى كه وحشت زده بودند و آن كه

سوار بر آنان مى شد، زينت آنان بود.

ص: 199

شام نمودند، در حالى كه گريه مى كردند بر سرورى كه اشكش از ديدگانش روان بود.

امّ ايمن نيز در سوگ آن حضرت مى گويد:

عين جودى فانّ بذلك لِلدّم

بدموع غزيرة منك حتّى

- ع شفاء فاكثرى من بكاء

يقضى اللّه فيك خير القضاء

اى ديده! اشك ريز كه اين اشك شفا است پس بسيار گريان باش.

اشك فراوان ريز تا هنگامى كه خدا درباره تو بهترين حكم را بنمايد.

در جريان جنگ احُد، عمه جابرابن عبداللّه بر برادر خود، عبداللّه ابن عمر مى گريست.

جابر گفت: من مى گريم و مردم مرا از گريه نهى مى كنند، اما رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مرا نهى نمى كند. پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: در سوگ او، هم بگرييد [زيرا عزيزى را از دست داده ايد] و هم نگرييد، [زيرا] قسم به خدا، تا وقتى كه او را به خاك سپرديد، ملائكه با بالهاى خود بر او سايه افكنده بودند». (1)البته بر طبق روايتى كه از عمر ابن خطّاب و عبداللّه ابن عمر


1- الغدير: 6/ 164- 167.

ص: 200

رسيده است، پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرموده اند:

«ان الميّت يُعَذَّب ببكاء اهله»

«ميّت، با گريه بستگان خود در عذاب مى افتد» (1).

به اعتقاد ما، ظاهر اين حديث با رفتار خليفه دوم «عمر» در مواردبسيارى كه تاريخ آنها را ثبت كرده است، در تعارض است. از آن جمله:

1. هنگاميكه خبر مرگ نعمان ابن مقرن المزنى به عمر رسيد، عمر از منزل خارج شد، بر بالاى منبر رفت و اين خبر را به مردم رساند، آنگاه دست خود را به روى سرگذاشت و گريست (2).

2. هنگاميكه خالدابن وليد از دنيا رفت، عمر در سوگ او گريست و وقتى اين خبر به او رسيد كه كسانى زنان را از گريستن منع كرده اند گفت: تا وقتى كه گريه زنان بنى مغيره بر ابى سليمان به صورت لغو و لقلقه (صداى گريه باچرخانيدن در گلو) نباشد، برآنان باكى نيست. (3)3. برادر عمر، زيدابن خطّاب در گذشت و دوست او- از قبيله بنى عدى ابن كعب- به مدينه آمد. وقتى چشم عمر به او


1- صحيح مسلم: 3/ 41- 44، كتاب الصلاة، باب «الميت يعذب ببكاء أهله عليه».
2- عقد الفريد. از ابن عبد ربّه اندلسى: 3/ 235.
3- همان.

ص: 201

افتاد، اشك از ديدگانش جارى شدو گفت: «زيد را وانهادى و به نزد من آمدى!» (1) اين گريستنهاى متعدد خليفه دوم، ما را به اين نكته مى رساند كه معناى حديث مذكور- بر فرض صّحت سند آن- چيز ديگرى است.

علاوه بر آنكه اگر ظاهر اين حديث را بپذيريم، با آيات قرآن در تعارض است. بر اساس آيه:

وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى).(2)

«هيچ گنهكارى بار گناه ديگرى را بر دوش نمى كشد».

در عذاب افتادن ميّت به وسيله گريه شخص ديگر، چه معنايى مى تواند داشته باشد؟.

كاوشى در فهم معناى حديث

مطالب فوق ما را بر آن مى دارد كه منظور از حديث «انّ الميّت يعذب ...»- اگرسند آن صحيح باشد- غير آن چيزى است كه ظاهر آن مى رساند. به عقيده ما اين حديث، همراه با قرائنى بوده كه در هنگام نقل آن از بين رفته است و به همين جهت برخى گمان برده اند كه مطابق اين حديث، گريه بر ميّت حرام است، درحاليكه از لبّ معناى آن غفلت ورزيده اند.


1- همان.
2- فاطر/ 18.

ص: 202

در كتاب صحيح مسلم به نقل از هشام ابن عروة و او از پدرش آمده است: «در نزد عايشه از قول فرزند عمر اين روايت نقل شد كه:

«الميّت يعذّب ببكاء» عايشه گفت: خدا پدر عبدالرحمن را بيامرزد، چيزى شنيده است، امّا به درستى آن را به خاطر نسپرده است. [حقيقت آن است كه] وقتى جنازه فردى يهودى از كنار رسول خدا عبور داده شد و بر او گريه مى كردند، پيامبر فرمود: شما بر او گريانيد، حال آنكه او در عذاب است».(1) ابوداود در كتاب سنن خود، به نقل از عروة و او از عبداللّه ابن عمر آورده است: جمله «ان الميّت ليعذّب ببكاء اهله عليه»، از رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است. وقتى ماجرا به عايشه رسيد گفت:

وقتى پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از كنار قبر فردى يهودى مى گذشتند، فرمودند: «صاحب اين قبر معذّب است، در حاليكه بستگانش بر او مى گريند» سپس اين آيه را قرائت كردند:

وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى).(2)

امام شافعى مى گويد: «آنچه عايشه از رسول خدا روايت كرده است، به دليل مفاد كتاب و سنّت، بيشتر از روايتى كه از ابن عمر نقل شده، شبيه گفتار پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم است. اگر بگوييد دليل شما از


1- . صحيح مسلم: 3/ 44، كتاب صلاة، باب «الميت يعذب ببكاء أهله عليه».
2- سنن ابى داود: 3/ 194، شماره 3129. در اين صورت حروف «با» در بكاء «اهله» به معنى «مع بكاء اهله» مى 3 باشد يعنى با اينكه بستگان ميّت مى 3 گويند، دل او بيچاره معذّب است.

ص: 203

آيات قرآن چيست؟ آيات ذيل را برمى شمريم:

وَ لاتَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى) و (وَ أَنْ لَيْسَ لِلإنْسانِ إلّا ماسَعى) (1) و فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ* وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ) (2) و ... لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى).(3)

«و اينكه براى انسان بهره اى جز سعى و كوشش او نيست»، «پس هر كس، هم وزن ذره اى كار خير انجام دهد آن را مى بيند. و هر كس، هم وزن ذره اى كار بد كرده آن را مى بيند»، «تا هر كس در برابر سعى و كوشش خود، جزا داده شود».

و اگر بگوييد دليل شما از سنت رسول خدا چيست؟ اين روايت را ذكر مى كنيم كه:

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از مردى پرسيد: آيا اين فرد پسر تو است؟ پاسخ داد: آرى! حضرت فرمود:

«أَما أنّه لايجنى عليك ولاتجنى عليه»

«او نبايد تو را آزار و اذيت كند و تو نيز نبايد او را آزار رسانى».

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با اين جمله، همان مطلبى كه خداوند در قرآن ذكر كرده مى فرمايد، كه جنايت و اذيّت هركس به ديگرى به ضرر خود اوست؛ همچنانكه عمل نيك هر كس [به نفع خود او است] نه به سود ديگرى است و نه به ضرر خود او.(4)


1- نجم/ 39.
2- زلزلة/ 7 و 8.
3- اختلاف الحديث، با حواشى كتاب الامّ شافعى: 7/ 267.
4- اختلاف الحديث، با حواشى كتاب الامّ شافعى: 7/ 267.

ص: 204

در كتاب صحيح مسلم از ابن عباس روايت شده است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: «ان الميّت يعذّب ببكاء اهله عليه».

ابن عباس اضافه مى كند: وقتى عمر در گذشت، اين حديث نزد عايشه نقل شد. عايشه گفت: خدا عمر رابيامرزد؛ نه! به خدا قسم كه پيامبر نفرمود خداوند مؤمن را با گريه كسى بر او عذاب مى كند، بلكه فرمود:

خداوند عذاب كافر را با گريه اهلش بر او، زياد مى كند. براى شما اين آيه قرآن كافى است كه:

(ولاتزر وازرةٌ وزر اخرى). (1)

تذكر اين نكته لازم است كه حديثى كه صحيح مسلم به نقل از هشام ابن عروة آورده است و ما در ابتداى اين كنكاش به آن اشاره كرديم، صحيح و قابل قبول است. اما حديثى كه اكنون به نقل از ابنعباس نقل شد، صحيح به نظر نمى رسد، چرا كه زياد شدن عذاب كافر در اثر گريه اهلش بر او، با آيات قرآن ناسازگار است.


1- صحيح مسلم: 3/ 43، كتاب صلاة، باب «الميت يعذب ببكاء أهله عليه».

ص: 205

10 سوگند دادن خداوند به حق اولياى الهى

قرآن كريم بعضى از بندگان صالح خداوند را بدين گونه توصيف مى كند:

(الصّابِرِينَ وَ الصّادِقِينَ وَ القانِتِينَ وَ المُنْفِقِينَ وَ المُسْتَغْفِرِينَ بِالأَسْحارِ). (1)

«همانها كه استقامت مى ورزند و راستگو هستندو [در برابر خدا] خضوع، و [در راه او] انفاق مى كنند و در سحرگاهان استغفار مى نمايند».

حال اگر كسى در نيمه هاى شب بپاخيزد و به نماز ايستد و با حال تضرّع به درگاه خداوند دعا كند: «خداوندا! از تو مى خواهم، به حقّ استغفار كنندگان در سحرها (مستغفرين بالاسحار) گناهان مرا بيامرز» آيا اين كار جايز است يا نه؟

با بررسى احاديث به جاى مانده از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و ائمه اطهار عليهم السَّلام


1- آل عمران/ 17.

ص: 206

مى توان به پاسخ اين پرسش دست يافت:

1- ترمذى، ابن ماجه و امام احمد حنبل به نقل از عثمان ابن حنيف روايت كرده اند كه: مردى نابينا به محضر رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد و از پيامبر درخواست كرد كه از خداوند بخواهد او را شفا دهد. پيامبر به او دستور داد وضويى كامل بساز، دو ركعت نماز گزار و خداوند را با اين دعا بخوان:

«اللّهم انّى اسألك واتوجه اليك بنبيّك مُحمّد نبى الرحمه، يا محمد انّى اتوجّه بك الى ربّى فى حاجتى لتقُضى، اللّهم شفعه فىّ»(1) «خداوندا! به حق رسول رحمتت، تو را مى خوانم و به سوى تو رو مى آورم. اى رسول خدا! من به وسيله تو به خدايم روى آورده ام تا حاجتم روا شود. خداوندا! شفاعت او را در مورد من، پذيرا باش».

2- ابو سعيد خدرى، اين دعا را از پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم روايت كرده است:

«اللّهم انّى اسألك بحقّ السائلين عليك و اسألك بحق ممشاى هذا». (2) «خداوندا! من تو را، به حقى كه مسئلت كنندگان بر تو دارند و به حق


1- صحيح ترمذى: 5، كتاب الدعوات، باب 119 شماره 3578؛ سنن ابن ماجه: 1/ 441، شماره 1385؛. مسند احمد: 4/ 138، و ديگر منابعى كه در مبحث توسل بيان شد.
2- سنن ابن ماجة: 1/ 256 شماره 778، باب مساجد؛ مسند احمد 3/ 21.

ص: 207

اين آمدنم، خواهانم».

3- بيهقى از عمر ابن خطّاب روايت مى كند كه پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«لمّا اقترف آدم الخطيئة رفع رأسه الى السماء فقال: أسألك بحقّ محمد الّاغفرت لى».(1) «آنگاه كه حضرت آدم دچار خطا شد، سر به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا!، به حقّ محمدصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، از تو مى خواهم از خطايم درگذرى».

مرزهاى توحيد و شرك در قرآن ؛ ؛ ص207

حاكم در كتاب مستدرك، طبرانى در كتاب معجم الاوسط و ابو نعيم دركتاب حلية الاولياء از انس ابن مالك روايت كرده اند: وقتى فاطمه بنت اسد وفات يافت، قبرى براى او كندند. وقتى قبر به اندازه لحد رسيد، رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم كندن قبر را ادامه دادند و با دستان مبارك خود خاك آن را بيرون ريختند. وقتى قبر آماده شد، رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم وارد قبر شدند و در آن خوابيدند. سپس گفتند: «خداوند است كه زنده مى كند و مى ميراند و او زنده ايست كه مرگ نپذيرد. خداوندا! مادرم فاطمه بنت اسد را بيامرز و حجّتش را به او تلقين كن وجايگاهش را توسعه بخش. به حق نبى ات و انبياء قبل از من، كه تو ارحمالراحمينى» (2) اين ادعيه، گرچه عين لفظ سوگند و قسم را در خود ندارد، اما


1- بيهقى. دلايل النبوة: 5/ 489.
2- مستدرك حاكم: 3/ 108؛ معجم الاوسط: 356؛ حلية الاولياء: 3/ 121.

ص: 208

به دليل وجود باء قسم، حاوى معناى سوگند مى باشند. گويى كه به جاى جمله «اللّهم انّى اسألك بحق السائلين عليك» (خداوندا! به حق سائلين درگاهت، از تو مى خواهم) فرموده است: «خداوندا! تو را به حق سائلين درگاهت قسم مى دهم».

در بسيارى از دعاهاى رسيده از اهل بيتعليهم السَّلام، قسم دادن خداوند به حق اولياى الهى وجود دارد و ائمه اطهارعليهم السَّلام طبق گفته صريح پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم در حديث ثقلين «انى تاركٌ فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى» (1)عِدل و قرين قرآن محسوب مى شوند. امام سجّاد عليه السَّلام در دعاى روز عرفه، در مناجات با پروردگار خود چنين مى گويد:

«بحقّ من انتخبت من خلقك، و بمن اصطفيته لنفسك، بحق من اخترت من بريتك، و من اجتبيت لشأنك، بحقّ من وصلتَ طاعته بطاعتك، و بحق من نيَّطت معاداته بمعاداتك ...». (2) «به حق كسى كه از ميان خلق خود انتخاب كردى و به [حق] كسى كه براى خودبرگزيدى؛ و به حق كسى كه از ميان مخلوقات خود اختيار نمودى و [حق] كسى كه براى مقام خود گزينش نمودى؛ و به حق آن كس كه اطاعت از او را به اطاعت از خود پيوند زدى؛ و به حق كسى كه دشمنى با او را دشمنى با خود پنداشتى ...».

وقتى امام صادق عليه السَّلام مرقد مطّهر جدش على عليه السَّلام را


1- اين حديث در بين شيعه و سنى، متواتر است.
2- ابن طاووس، اقبال: 309.

ص: 209

زيارت نمود، در پايان زيارت خود اينچنين دعا كرد:

«اللّهم استجب دعايى، واقبل ثنايى، واجمع بينى و بين اوليايى، بحق محمّد وعلى و فاطمة و الحسن و الحسين». (1) «خدايا! دعايم را مستجاب كن؛ ستايشم را بپذير؛ من و دوستانت را در يك جمع قرارده؛ به حق محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السَّلام».

اين دعاها از ائمه اهل بيت عليهم السَّلام دليل بر جواز قسم دادن خداوند به حق اولياى صالح اوست.

پرسش و پاسخ:

گاهى گفته مى شود، از آنجا كه مخلوق حقى بر خالق ندارد، قسم دادن خداوند به حق مخلوق روانيست. پاسخ آن است كه:

اولًا: اين سخن، اجتهاد در مقابل نص است. چرا كه اگر مخلوق حقى بر ذمه خالق نداشت، چگونه حضرت آدم عليه السَّلام و پيامبر اسلامصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم بر طبق رواياتى كه گذشت، خداوند را به حق بندگانش قسم داده اند؟

ثانياً: اين خود خداوند سبحان است كه براى بندگان صالحش، حقى برذمه خود پذيرفته است. مانند:

وَ كانَ حَقّاً عَلَيْنا نَصْرُ المُؤْمِنِينَ).(2)


1- طوسى. مصباح المتهجد: 682.
2- روم/ 47.

ص: 210

«و يارى مؤمنان، همواره حقى است بر عهده ما».

وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِى التَّوْراةِ وَ الإِنْجِيلِ).(1)

«اين وعده حقى است بر او [خداوند] كه در تورات و انجيل ذكر فرموده».

كَذلِكَ حَقّاً عَلَيْنا نُنْجِ المُؤْمِنِينَ).(2)

«همين گونه بر ما حق است كه مؤمنان را رهائى بخشيم».

إِنَّما التَّوْبَةُ عَلىَ اللّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ).(3)

«پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه كار بدى را از روى جهالت انجام دهند».

علاوه بر آيات فوق، رواياتى وجود دارد كه به وجود حق مخلوق بر ذمه خداوند اشاره مى كند. اكنون به ذكر برخى از آنها بسنده مى كنيم:

1. «حقٌ على اللّه عون من نكح التماس العفاف ممّا حرم اللّه».(4) «بر خداوند است، آن كس را كه براى عفاف و خوددارى از محرّمات الهى ازدواج كند، يارى نمايد».


1- توبه/ 111.
2- يونس/ 103.
3- نساء/ 17.
4- سيوطى. جامع الصغير: 2/ 33.

ص: 211

2. «قال رسول اللّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم: «ثلاثة حق على اللّه عونهم: الغازى فى سبيل اللّه، و المكاتب الذى يريد الاداء، و الناكح الذى يريد التعفف» (1) «يارى سه گروه بر عهده خداوند است: مجاهدى كه در راه خدا مى جنگد؛ برده اى كه در ازاء پرداخت پولى به دنبال آزاد سازى خويش است و كسى كه براى عفيف ماندن، ازدواج كند».

3. «أتدرى ما حقّ العباد على اللّه؟». (2) «آيا مى دانى حق بندگان بر خداوند چيست؟».

البته پرواضح است كه هيچ بنده اى از پيش خود، حتى اگر قرنهاى متمادى به عبادت خدا بپردازد، بر خداوند حقى ندارد. چرا كه تمام حول و قوه او و نعمتى كه به او داده شده است از خداوند است. او از پيش خود چيزى در راه خدانمى پردازد تا در مقابل، مستحق ثواب و پاداش باشد.

پس معناى حق بنده بر خداوند چيست؟

منظور از حقّ بندگان خدا، درادعيه و احاديثى كه گذشت، مقام و منزلتى است كه خداوند در مقابل طاعت و فرمانبردارى آنها به آنان مى بخشد و اين بخشش، از روى فضل و عنايت حق است نه به جهت استحقاق بندگان.


1- سنن ابن ماجة: 2/ 841.
2- نهايه ابن اثير، ماده حق.

ص: 212

بنابراين، حقّى كه خدا را به آن قسم مى دهيم، حقى است كه خود خداوند بر ذمه خود پذيرفته است، نه حقى كه بنده بر خداوند پيدا كرده باشد. نظير قرض گرفتن خداوند از بندگان خود كه فرمود:

مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً).(1)

«كيست كه به خدا «قرض الحسنه اى» دهد [و از اموالى كه خدا به او بخشيده انفاق كند]».

اينگونه تعابير، ناشى از لطف و عنايت خداوند متعال به بندگان صالح و شايسته است، تا جاييكه خود را مديون و بندگان خود را ذى حق مى شمارد. درواقع اين تعابير، انسانها را به طاعت و بندگى خداوند ترغيب و تشويق مى كند.


1- بقره/ 245.

ص: 213

11 سوگند به غير خداوند

آيا سوگند به غير خداوند، مانند پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، قرآن، كعبه و ساير مقدسات جايز است يا نه؟

با جستجو در قرآن كريم، به آياتى بر مى خوريم كه خداوند به مخلوقات خود قسم ياد كرده است.

به عنوان نمونه، تنها در سوره شمس، هشت مورد قسم به مخلوقات وجود دارد، كه عبارتند از:

شمس (خورشيد)، ضحاها (هنگام طلوع خورشيد)، قمر (ماه)، نهار (روز)، ليل (شب)، سماء (آسمان)، ارض (زمين) و نفس انسان. (1) همچنين در سوره هاى نازعات، مرسلات، طارق، قلم، عصر و بلد، سوگندبه غير خداوند به كار رفته است. علاوه بر سوره هاى فوق، در آيات ديگرى نيز سوگند به مخلوقات الهى


1- شمس 1- 7.

ص: 214

ياد شده است، كه به چند نمونه از آنها اشاره مى كنيم:

وَالتِّينِ وَ الزَّيْتُونِ* وَ طُورِ سِيِنينَ* وَ هذَا البَلَدِ الأَمِين).(1)

«قسم به انجير و زيتون [يا قسم به سرزمين شام و بيت المقدس].

و سوگند به طور سينين. و قسم به اين شهر امن [مكه]».

وَالَّليْلِ إِذا يَغْشى* وَ النَّهارِ إِذا تَجَلّى).(2)

«قسم به شب در آن هنگام كه (جهان را) بپوشاند. و قسم به روز هنگاميكه تجلى كند».

وَالفَجْرِ* وَ لَيالٍ عَشْر* و الشَّفْعِ وَ الوَتْرِ* وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ). (3)

«به سپيده دم سوگند. و به شبهاى دهگانه. و به زوج و فرد. و به شب، هنگامى كه [به سوى روشنايى روز] حركت مى كند».

وَالطُّورِ* وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ* فِى رَقًّ مَنْشُورٍ* وَ البَيْتِ المَعْمُورِ* وَ السَّقْفِ المَرْفُوعِ* وَ البَحْرِ المَسْجُورِ).(4)

«سوگند به كوه طور، و كتابى كه نوشته شده، در صفحه اى گسترده، و سوگند به بيت المعمور، و سقف برافراشته، و درياى مملوّ و برافروخته».


1- تين/ 31.
2- ليل/ 1- 2.
3- فجر/ 1- 4.
4- طور/ 1- 6.

ص: 215

لَعَمْرُكَ إِنَّهمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ).(1)

«سوگند به جان تو، اينها در مستى خود سرگردانند».

در صورتيكه قسم به غير خداوند شرك و قبيح باشد، با آنكه خداوندشرك را به فحشا توصيف نموده است، چگونه ممكن است اين عمل، از خداوند سرزده باشد؟

وَ إِذا فعَلَوُا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آبائَنا وَاللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُبِالفَحْشاءِ أَتَقُولُونَ عَلىَ اللّهِ ما لاتَعْلَمُونَ). (2)

«و هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: «پدران خود را بر اين عمل يافتيم و خداوند ما را به آن دستور داده است.» بگو! خداوند [هرگز] به كار زشت فرمان نمى دهد. آيا چيزى به خدا نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!»

فعل قبيح و ناپسند، از هر كس قبيح است و فرقى بين خالق و مخلوق نيست. بر طبق آيات مذكور، چنانچه قسم به غير خداوند داراى هدفى عقلايى باشد، بى اشكال بوده و جايز است.

غالباً، هدف خداوند از قسم خوردن به موجودات، توجه دادن انسانها به اسرار نهفته در آنها و سعى در كشف اسرار درونى موجودات است. اما هدف ازقسم خوردن انسانها به امور مقدس، علاوه بر اشاره به قداست آنها، ترغيب و تشويق يا ترساندن و برحذر داشتن و يا جلب اعتماد طرف مقابل است.


1- حجر/ 72.
2- اعراف/ 28.

ص: 216

از سوى ديگر، وقتى به سنّت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم دقت مى كنيم، مشاهده مى كنيم كه رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به غيرخداوند قسم خورده اند. به عنوان نمونه:

در صحيح مسلم از ابوهريره روايت شده است: مردى به محضر رسول خداصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد و سئوال كرد كدام صدقه، اجر و ثواب بيشترى دارد؟ حضرت پاسخ داد:

«اما «و ابيك»، لتنبأنّه أن تصدّق و انت صحيح شحيح تخشى الفقر و تأمل البقاء». (1) «سوگند به پدرت! صدقه اى كه در حال تندرستى، با شور و شوق، ترس از فقر و آرزوى طول عمر بپردازى، فضيلت بيشترى دارد».

همچنين در حديث ديگرى به نقل از طلحة ابن عبداللّه آورده است: مردى از منطقه نجد خدمت رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم رسيد و در مورد [احكام] اسلام سؤال كرد. حضرت پاسخ دادند:

نمازهاى پنج گانه را در شبانه روز بجاى آر. مرد گفت:

آياوظيفه [ديگرى نسبت به نماز] دارم؟

حضرت پاسخ داد: نه! ... مگر اينكه خودت مايل باشى؛ و نيز روزه ماه رمضان را بگير.

مرد گفت: آيا وظيفه ديگرى [نسبت به روزه] دارم؟


1- صحيح مسلم: 3/ 94، كتاب زكات، باب «أفضل الصدقة».

ص: 217

حضرت پاسخ داد: نه! ... مگر آنكه خودت مايل باشى؛ و زكات بپرداز. مرد گفت: آيا غير از زكات وظيفه اى دارم؟

حضرت فرمود: نه! ... مگر اينكه خودت مايل باشى.

آن مرد در حاليكه مى رفت، با خود مى گفت: به خدا قسم! بر اين دستورات نه چيزى اضافه مى كنم و نه از آنها چيزى مى كاهم.

پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود: «سوگند به پدرش! اگر چنين كند، به سعادت خواهد رسيد». و يا فرمود: «سوگند به پدرش! اگر چنين كند، وارد بهشت خواهد شد» (1).

در اين زمينه احاديث ديگرى وجود دارد كه به جهت طولانى نشدن سخن، از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.

پرسش و پاسخ:

در سنن نسايى از ابن عمر روايت شده است كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم فرمود:

«من حلف بغير اللّه فقد اشرك». (2)«هر كس به غير خداوند قسم ياد كند، مشرك است»

با توجه به اين حديث، چگونه مى توان قسم به غير خداوند را


1- صحيح مسلم: 1/ 32، كتاب ايمان، باب «الإسلام ما هو وبيان خصاله».
2- سنن نسايى: 7/ 8.

ص: 218

جايز دانست؟

پاسخ آن است كه، پيامبر در اين حديث، به قسم خاصى كه در آن عصررواج داشته و به بتهايى مانند لات و عزى قسم مى خورده اند، نظر دارند. مؤيد اين مدعى، روايتى است كه خود كتاب سنن نسايى از پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نقل كرده است:

«من حلف فقال فى حلفه باللات و العزى فليقل لا اله الّا اللّه».(1) «هر كس به لات و عُزّى سوگند خورد، فوراً بگويد لا اله الّا اللّه».

در روايت ديگرى از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم آورده است:

«لا تحلفوا ب آبائكم و لا بامّهاتكم و لا بالانداد». (2) «به پدران و مادران و بت ها، سوگند نخوريد».

حديث نخست نشان مى دهد كه هنوز رسومات جاهلى در برخى افراد وجود داشته و آنان به بت ها و اصنام قسم مى خورده اند كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم براى از بين بردن اين روحيات، دستور دادند بعد از قسم به بت ها، كلمه «لا اله الّا اللّه» را بر زبان جارى سازند.

حديث دوم نيز بيانگر اين نكته است كه منع پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم از قسم خوردن به پدران و مادرانشان، به دليل مشرك بودن آنهاست. مؤيد


1- همان.
2- همان.

ص: 219

اين مدعى، در پى آوردن كلمه «انداد» است كه به معناى بت ها و اصنام مى باشد.

بسيارى از فقها، قسم به غير خداوند را جايز دانسته اند، اما در مورد وجوب كفاره در صورت شكستن قسم اختلاف نظر دارند. به عبارت ديگر؛ فقها در اصل جواز قسم به غير خداوند اتفاق نظر دارند، اما در مورد منعقد شدن و كفّاره قسم اختلاف نموده اند. به عنوان مثال؛ ابن قدامه مى گويد:

«قسم به قرآن يا به آيه اى از آن و يا به كلام خداوند، قسم محسوب شده و منعقد مى شود و در صورت شكستن آن، كفاره واجب است.

نظر ابن مسعود، حسن، قتاده، مالك، شافعى، ابوعبيد و تمام اهل بيت نيز همين است.

ابو حنيفه گفته است: قسم به اصحاب پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، قسم شمرده نميشود و كفاره ندارد». (1)ابن قدامه در جاى ديگر مى نويسد:

«سوگند خوردن به انبياء و ساير مخلوقات الهى منعقد نميشود و با شكستن آن، كفاره واجب نيست. نظر اكثر فقها و ظاهر كلام خرقى نيز همين گونه است. اصحاب ما [اهل سنت] گفته اند: قسم


1- المغنى: 11/ 193، كتاب اليمين.

ص: 220

به رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، قسم محسوب شده و موجب كفاره است». (1) البته فقهاء اتفاق نظر دارند كه رفع خصومت در نزد قاضى جز با قسم به خداوند ممكن نيست.


1- همان: 11/ 209.

ص: 221

12 نام گذارى فرزندان به نام پيامبر و يا امام با پيشوند «عبد»

در بين مسلمانان معمول است كه در نامگذارى فرزندان خود، از اضافه كردن كلمه «عَبْد» به اسم پيامبر و ائمهعليهم السَّلام استفاده كنند، مانند عبدالرسول و عبدالحسين.

گاهى همين نكته، مورد سئوال واقع مى شود كه آيا چنين كارى جايز است يا نه؟

در پاسخ بايد گفت: «عبوديّت» در معانى زير استعمال مى شود:

1. عبوديت در مقابل الوهيت؛ عبوديت در اين استعمال به معنى مملوك تكوينى است كه شامل تمام بندگان خدا مى شود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز ملكيت و

ص: 222

مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مى شود زيرا:

إِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الأَرْضِ إِلّا آتِى الرَّحْمنِ عَبْداً). (1)

«تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، بنده اويند».

همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مى فرمايد:

إِنِّى عَبْدُاللّهِ آتانِىَ الكِتابَ وَ جَعَلَنِى نَبِيّاً).(2)

«من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است».

2- عبوديت قراردادى؛ كه ناشى از غلبه و پيروزى انسانى بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.

دين اسلام، اين نوع عبوديت را تحت شرايط خاصى كه در فقه بيان شده، پذيرفته است. اختيار اسيرانى كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مى شوند با حاكم شرع است و او مى تواند يكى از راههاى سه گانه را انتخاب كند: آزادسازى اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و به اسارت ماندن آنها.

در صورت سوم، فرد اسير، عبد مسلمان محسوب مى شود و به همين دليل در كتب فقهى بابى به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.


1- مريم/ 93.
2- مريم/ 30.

ص: 223

به عنوان مثال، قرآن مى فرمايد:

وَانْكِحُوا الأَيامى مِنْكُمْ وَ الصّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ انْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْله وَاللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).(1)

«مردان و زنان بى همسر خود را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان صالح و درستكارتان را، اگر فقير و تنگدست باشند، خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است».

در اين آيه، خداوند عبوديت و امائيّت را به كسانى كه مالك عبد و اماء هستند نسبت مى دهد و مى فرمايد: عِبادكُمْ وَ إِمائكُمْ). در اينجا «عبد» به نام غيرخداوند اضافه شده است.

3- در كتاب هاى لغت عبوديت؛ به معناى اطاعت و فرمانبردارى آمده است. (2) معنايى كه در اسمهايى مانند عبدالرسول و عبدالحسين مورد نظر است همين معناى سوم است. عبدالرسول و عبدالحسين يعنى؛ مطيع پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و امام حسينعليه السَّلام. و بدون ترديد چون اطاعت از پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم و اولى الامر واجب است، هر مسلمانى مطيع پيامبر و ائمهعليهم السَّلام بعد از ايشان مى باشد:

اطِيعُوا اللّهَ وَ اطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِى الأَمْرِ مِنْكُمْ).(3)


1- نور/ 32.
2- ر. ك: لسان العرب و القاموس المحيط، ماده عبد.
3- نساء/ 59.

ص: 224

«اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولى الامر [/ اوصياى پيامبر] را».

بر اساس اين آيه، قرآن پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفى كرده است و اگر كسى همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، قابل سرزنش نيست.

البته واضح است كه منافاتى بين عبدالرسول بودن و عبداللّه بودن نيست و انسان در عين حاليكه عبد خداوند است، مطيع پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم نيز هست. زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكوينى و ناشى از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم ناشى از تشريع و دستور خداوند است كه انسانها را به اطاعت از پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم مى خواند و پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم را مُطاع مى نامد. بين اين دو استعمال، فاصله اى بسيار وجود دارد.

و الحمد للَّه رب العالمين

حوزه علميه قم

جعفر سبحانى

9

را مشرك دانست. در اين مسئله نيز مانند ساير مسايل فقهى، بايد به كتاب و سنّت مراجعه كرد تا از جواز يا عدم جواز آن آگاهى يافت.

(2). شفاء السقام: 107.ص: 72

بود كه در آن روزگار، بيشتر قبور از آنِ مشركين بود و پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم با اين دستور از زيارت قبر آنان جلوگيرى مى نمودند. اما وقتى كه قبور مؤمنين زياد شد، پيامبرصلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم به فرمان خداوند، زيارت قبور را تجويز نموده و فرمودند:

«كُنتُ نهيتُكم عن زيارة القبور فزُورُوها فانّها تُزَهّدُ فى الدنيا و تُذكّرُ فى الآخرة» «پيش از اين شما را از زيارت قبور نهى مى كردم، اما اكنون مى گويم به زيارت قبور برويد. زيرا موجب زهد در دنيا و يادآورى آخرت مى شود».

عايشه مى گويد: رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلَّم، زيارت قبور را اجازه دادند و فرمودند:

«امَرنى ربّى انْ آتى البقيع و استغفر لهم»

«يعنى؛ خدايم دستور داده به قبرستان بقيع بروم و براى مردگان آن آمرزش بخواهم».

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109