مديريت عمومي

مشخصات كتاب

عنوان و نام پديدآور: مديريت عمومي/ www.modiryar.com

ناشر :www.modiryar.com

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1391.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه , رايانه

موضوع:مديريت - عمومي

انديشه ي امام(ره) ؛ معيار اساسي در تمام سياست گذاري ها

ي امام(ره) ؛ معيار اساسي در تمام سياست گذاري ها

Imam Khomeyni

احمد ياراحمدي خراساني

رهبر معظم انقلاب اسلامي در دي ماه سال جاري سياست هاي برنامه ي پنجم توسعه را ابلاغ فرمودند. نكته ي اساسي در اين ابلاغيه؛ "برجسته كردن نقش انديشه امام (ره) به عنوان يك معيار اساسى در تمام سياست گذارى ها " مي باشد. كه معظم له همچون گذشته بدان توجه ويژه اي مبذول داشته اند. بي شك امام (ره) معيار هويت ملي و اسلامي ايران امروز است. از اين رو ضرورت دارد در تمامي تصميم گيري ها و برنامه ريزي هاي كشور چه در سطح كلان و چه در سطح خرد بدين امر توجه ويژه اي داشته باشيم.

اكنون در آستانه ي سي امين سالگرد پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي هستيم. واقعه ي مهمي كه با شكل گيري آن پيام هاي الهي و معنوي امام خميني در سراسر جهان طنين انداز شد. و پهنه جغرافيايي وسيعي را دربرگرفت و كليه كشورهاي اسلامي را تحت تأثير قرار داد و هر روز طرفداران بيشتري در مناطق مختلف پيدا كرد. رهبر كبير انقلاب با تأسي به آموزه هاي اسلام ناب محمدي بسياري از روابط اجتماعي، سياسي ، اقتصادي و فرهنگي در سطح جهاني رامتحول ساخت و نظام هاي رايج دنيا را به چالش فراخواند و الگوي تازه اي براي جهانيان ارائه كرد و ميليون ها انسان سرگشته در برهوت الحاد و بي ديني و گرفتار در دام جاهليت عصر مدرن را با دعوت به

ارزش هاي وجودي خويش ودين ومعنويت رهايي بخشيد. با اين تفاسير كشور ما بعنوان مهد اين تفكر بايد بيش از پيش به ترويج انديشه ناب و ملكوتي امام (ره) در تمامي عرصه هاي ملي و بين المللي اهتمام ورزد كه تحقق اين امر در گرو توجه به انديشه ي ايشان چه در عرصه ي سياست گذاري و برنامه ريزي و چه در عرصه هاي مختلف كاربردي و عملي مي باشد.

با عنايت به مرقومات فوق الذكر بايد به اين نكته اذعان نمود: حال كه ايران اسلامي و انقلاب مردمي آن كه بر اساس افكار بلند وانديشه متعالي حضرت امام تكوين يافته است و به فضل پرودگار مهربان قريب به سي سال در مسير توسعه و تعالي گام برمي دارد، ضرورت دارد حركت نظام مند و توسعه اي كشور نيز كماكان در همه ي نهادها و ارگان هاي انقلاب اسلامي در چارچوب انديشه ي والاي ايشان انجام پذيرد. به بيان ديگر بايد در تمامي عرصه ها همواره در عوامل پيدايش و طرح شعارهاي محوري وتعيين اهداف و آرمان هاي بلند با آن شخصيت ملكوتي پيوندي ناگسستني داشته باشيم. كه اين مهم در واقع همان اصلي است كه رهبري معظم با انگشت نهادن بر آن به همگان اين واقعيت را متذكر گرديده اندكه: " انقلاب وامام خميني دو پديده انفكاك ناپذيرند، تحليل انقلاب اسلامي ايران بدون شناخت شخصيت رهبر بزرگ آن ... ممكن نيست."

در پايان ذكر اين نكته خالي از لطف نيست كه: انديشه ي امام (ره) پايه اصلي و عنصر حياتي شروع و استمرار جريان انقلاب اسلامي بوده است. انديشه اي كه بر پايه مباني ثابت واستوار

وخدشه ناپذيري چون اتكا و توكل راسخ بر قدرت لايزال الهي ، تكليف مداري مطلق و ... قرار داشته است. پس براي حفظ انقلاب اسلامي، خون شهدا و بالندگي ايران اسلامي نيازمند حاكميت اين انديشه در برنامه و عمل هستيم.

سال تولد

... birthday

اخترشناسي 9صورت فلكي

  هر چيزي وهرموجودزنده اي ،درطبيعت ،يك سيكل مربوط به "انتظام عالم "يا "كوسمولوژي"گردشي ودوراني را دنبال كرده ،وزماني را براي به وجود آورده ،رشدكردن ،زندگي كردن وغيره داشته است .

فلاسفه تائوئيست عهد باستان،براساس دوازده ماه قمري ،دوازده دورهسيستم شناخت از سيكلها واثرات نفوذي خاكي و"دنيوي "پرداختند .اين دوازده مرحله كه به سال مربوط هستند،باسيكلاهاي بارز شناخته شدهكره"مشتري "مطابقت دارند.دريك روز تمام ،سيكل دوازده ،نشان از گذشت زمان،بامعيار "ساعت"دارد .دركشور چين ،پنج روش پيچيده "تائوكوسمولوژي"وجود دارد .اينپنج سيستم سنتي كه جنبه"آسترو – ريتمولوژي"دارند عبارت هستند از:

اخترشناسي 9صورت فلكي،اخترشناسي "تسووئي"،اخترشناسي "تسوپينگ"كه ازنام يك اخترشناس تائوئيست اقتباس شده است ،اخترشناسي "تائي يي"،يعني (روشنايي متعالي )واخترشناسي "يي كينگ"كه بزرگترين وپردامنه ترين نوع اخترشناسي ودر عين حال پيچيده ترين ودشوارترين آنهاست.اين اخترشناسي ،به اصطلاح امروزي "تقويم"هايي داشته كه در آن ،فعاليتهاي سال ،ماه قمري ،روز وساعت واين كه چه ساعتي براي انجام فلان كار مناسب است يانيست وغيره ،مشخص شده است .دركشور چين ،همچنين سيستمهاي ديگري كه از شهرت كمتري برخوردار هستند،وجوددارندكه پايه كارشانبرحركات ستارگان وبخصوص سيستم اين كه قمر در چه نقطه اي ازآسمان قراردارد،استوار بوده وهست .بعدها،سيستمي پيدا شدكه حيوانات نمادي ياسمبوليك هم وارد اخترشناسي شدند.وساعت وروز وسالهاي تولد را به اين حيوانات ارتباط دادند كه ما آن رابه نام "برج"ميشناسيم؛براي مثل:برج حمل،برج عقرب،حوت وغيره.......اين نوع اخترشناسي وتقويم ،سابقه اي ديرينه دارد ونخستين اثركتبي

دراين باره،دركتاب "وانگ چون"به سال 567ميلادي آمده است.اين روش "دوازده شاخه"روي افكار هنديها ،اثرات غير قابل انكاري داشته است .افسانه اي دراين باره وجوددارد كه مربوط به هندي هاست وراجع به اصل ومنشأودر اين مورد چنين مي گويند:"براساس افسانه ها،بوداي بزرگ برحيوانات ظاهر شد وبه آنان قول داد كه براي هركدامشان،اسم يكي از سالها را بگذارد به شرط آن كه حيوانات قبول كنند كه هميشه "احترام "اورا نگاه دارند .حيوانات فكر كردند وفقط دوازده تا از آنها حاضر شدند به "بودا "جواب مثبت بدهند وتحت امر وفرمان او باشند.اين حيوانات عبارت هستنداز:

موش،گاوميش،ببر،خرگوش،اژدها ،مار،اسب،بز،ميمون،خروس،سگ وخوك وحشي.البته روايت ديگري هم در اين زمينه وجوددارد وآن اين كه روزي "بودا "بر آن شد كه زندگي خاكي رارهاكند.درآن لحظه اي كه مي خواست قسمت گوشتي بدنش راترك كند،به منظور تكميل واتمام "اثر فلسفي"خود كه اثري الهام گرفته ازطبيعت بود،خواست باحيوانات تماس گرفته وارتباط برقرار كند.درآن قسمت كم درخت وبرهوت جنگل ،درزير سايه درخت مقدس "جينك گو"كه دربخش ازسالهي عمرخودراگذرانده بود ،حيوانات را فراخواند ولي از ميان همهحيوانات،فقط دوازده تاي آنها دعوت بودا راپذيرفته وبه ديدارش رفتند كه اين دوازده حيوان عبارت بودند از:موش،گاوميش،ببر،خرگوش،اژدها ،مار،اسب،بز،ميمون،خروس،سگ وخوك وحشي."بودا"به نشانهسپاس ازقبول اين دعوت وحضورحيوانات،به هركدام شان يك"علامت"ستاره شناسي ويك صورت فلكي هديه داد..البته بودا،اين علايم رابه ترتيب ورود وحضورهر يك از حيوانات به هر كدامشان داد.اين افسانه ها ،نسل به نسل وسينه به سينه تا امروز افكار مردم جهان ،بخصوص مشرق زمين رابه خود جلب كرده است .امروزه ،اين سمبلها ونمادها به صورتي مدرن وجديدازاين دوازده حيوان وجودداشته وبرحسب سيكلهاي دايمي انرژي ازنظم وترتيب،برخوردارهستند.تمدن چين،خيلي زود،دست به كار استعمال وكاربرداين سمبلها وعلايم،براي

تشريح حركت حيات وخصوصيات آنها شد.*حقيقت،شرح دادني نيست(غيرقابل تشريح است).*سمبلها،علاقه مند هستند كه از طريق الهام وحي پيش از وقوع به درك وفهم حقيقت بپردازند.*واژه ها،سمبلهاراشرح مي دهند.*وقتي معني واقعي سمبل فهميده شد،واژه فراموش مي شود .خطاطي چيني ها،به خودي خود چيزي سمبوليك مي باشد؛وگاه اتفاق مي افتد كه يك واژه فقط از راه تصاويروخطاطي معنيش قابل فهميدن است .به اين ترتيب،اين سمبلها رانمي توان واقعياتي مطلق دانست؛ولي مي توان آنها را مانند ابزار كارهايي كه في مابين واقعيت متعالي غيرقابل اطلاع رساني(تائو)ودرك نسبي ما ازجهان قرار دارند،به حساب آورد.اين سمبلها يا"علايم "قبل از هر چيز ،يك خصوصيت اجرايي وعملي دارندوبايد راه خروج از جهت محدود كنندهيكسمبول را دانست بايدبه زندگي رنگ وجلاي كامل بخشيد. چيني ها اين مطلب رادر تئوري دوازده ارژي خود شرح داده اند .تئوريي كه بي گمان به واقعيت نزديكي دارد:يعني چيزي ذاتي كه به طور شگفت انگيزي تأثيرگذاراست وازروي حركت روزانهخورشيدواز روي فصول چهارگانه،الگو برداري كرده است .انرژي وبيوريتم چينيآن چيزي راكه به شما عرضه مي كنيم ،يك فهرست مختصر وموجزاز خصوصيات ومشخصات سيكلهاي حيواني دوازده گانهسال است.سال چيني كه بر پايه قمري قراردارد،از آخر ژانويه آغاز مي شود.به اين ترتيب اگرتولدتان قبل از آغاز سال ويااوايل فوريه باشد ،شما به گروه انرژي سال قبلي غربي تعلق خواهيد داشت .براي شناخت انرژيهاي حاكم،لازم است سمبل وعلايم حيواني مشخص كننده سال تولدتان را بشناسيد.علاوه بر آن،دانستن ساعت تولد نيز از ضروريات است .به اين ترتيب با توجه به ساعت تولد وسال تولد،صاحب دو علامت مي شويد .اگرتصادفي ساعت وسال تولد طوري باشد كه شانس بياوريد وبراي هر دو،يك سمبل را نصيب

خود سازيد،انرژيي كه خواهيدداشت خيلي بيشتر ازحد معمول خواهد بود كه درفهرست،براي شما نقل خواهد شد.براساس سنت،سال تولد معرف پدرووراثت بوده وساعت تولد از شخصيت صميمي،درون گرايي ورازداري حكايت مي كند.ماه قمري وروز تولد ،اطلاعات ديگري رابه آدمي مي دهند كه ما از جهت پيچيدگي محاسباتي كه دارند،عاجز از نقل آنها مي باشيم .اينك تابلوي مربوط به ارتباط"حيوان سمبل"وانرژيهايي راكه خيلي سريع وتند در شماايجاد مي شوند ،عرضه مي داريم .

 

علايم وسمبولها (كلمات رمز )

سالهاي تولد

خرگوش

انرژي همراه با فكر ،عقل وانصاف،احتياط وتعادل،رازداري،ژرفايي بينش ودرايت ،اگر آرامش دروني توسعه يابد ،بايد قبول كند كه از اوانتقاد شود ،بدون اينكه بخواهد زيرجلي وموذيانه ،كينه ورزي كند.

1903 1915 1939 1927 1951 1963 1975 1987

اژدها

خودرأي بودن وخودسري،هوش واستعداد،بي اعتنابه آينده نگري ،انرژي متغير،بايد تمايل خود را به خصيصه هاي پرخاشگري،تحقير ونزاع جويي كاهش دهد تا بتواند انرژي خود را حفظ كند .در ضمن بايد به توصيه ها ونصيحتهاي ديگران،به منظور اجتناب از خود محوري،توجه داشتهه باشد .

1904 1916 1928 1940 1952 1964 1976 1988

مار

تحليلگر شايسته از اوضاع ،باهوش وفهم بالا،باخوش خلقي ،شوخ طبعي وظرافت،ملاحت طبيعي،اجتماعي وآداب دان،ولي زودرنج ودرون گراوخود خور،اگرعصبي شود،خشم او بي حساب است وبايد به خاطر اين كه به خودش صدمه اي واردنشود،اين خشم را كنترل كند.بايدازعدالت طبيعت مطمئن بوده وچنانچه دچارشكستي مي شود،آن رابهترتحمل كند.

1905 1917 1941 1953 1965 1977 1989

موش

خودسري وخودرأيي،ولي درعين حال مردد در تصميم گيري،سرزندگي وپرحرارتي وشادابي در دوران جواني،جاه طلبي اجتماعي ،ظرفيت انجام كارهاي مهم ،به منظوردستيابي هر چه بيشتر انرژي مثبت؛بدگمان بودن نسبت به خودخواهي وفرصت طلبي

ها ...

1900 1912 1924 1936 1948 1960 1972 1984 1996

گاوميش

انرژي دعوامرافعه،انرژي بسيار قوي مقابله باوالدين،زماني كه احساس مي كنيد مستقل از آنهاهستيد،بردباري،پشتكار.گاوميش بايدازخشم وغضب شديد،كه موجب پوچي اوبوده بپرهيزدتادرضمن ماديگري برروي اوسنگيني نكند.

1901 1913 1925 1937 1949 1961 1973 1985

ببر

انرژي قوي،دردوران دوم زندگي،قدرت وجبروت،استقلال مغناطيسي،اعتمادبه نفس.بااين حال بايدخودش رااز بعضي قواي جبريه خلاص كندتابتواند به هدف برسد.صاحب اين علامت بايد هيجاناتي راكه مانند خوره اورامي خورد،تسكين داده وآنهارافرونشاند.

1902 1914 1926 1938 1950 1962 1974 1986

اسب

نشاط وسرزندگي ،لطافت وظرافت ،داراي انرژي حياتي سرشار،علاقه مندي وشوق به مسافرت،ظاهري خندان وبشاش،دوستدار تحرك وفعاليت،صاحب اين علامت،بايد اختيار زبان خودراداشته باشد،بي حوصلگي هاوآتشين مزاجي خودرابه منظورآن كه انرژي اش رابه طور هيچ وپوچ ازدست ندهد،كنترل كند.

1906 1918 1930 1942 1954 1966 1978 1990

بز

انرژي ملايم دارد وبخشاينده است .ذوق هنري ودر عين حال رويايي فكر كردن وجود دارد.صاحب اين علامت درجهت جريانها حركت مي كند.انرژي اوآن چنان ضربه خور است كه بايد حواسش جمع باشد حتي درحالي كه در"جهت"حركت مي كند،جريان اورا باخود نبرد.اين شخص بايد درك خود رااز دنياي اطراف خود،بيشتر سازد فهم خودراازآنچه دراطرافش مي گذرد بالا ببرد.

1907 1919 1931 1943 1955 1967 1979 1991

ميمون

زرنگي وچابكي،نبوغ،حيله گري،خلق وخوي نارس،هوش ودرايت،نرمش وانعطاف روحي،سياست داري،انفعالي بودن،قابليت انطباق ووفق دادن خود ولي خودپسندي وتكبر اوموجب آن است كه انرژيش راازدست بدهد.اوبايدروحيه خود راثابت وپابرجانگه داردوازمسائل سطحي دوري جويد.

1908 1920 1932 1944 1956 1968 1980

خروس

انرژي جنگجويانه مبارزه جويي،گاهي اوقات قهرمانانه،صداقت ودرستي ،درجستجوي هرچيزي كه نوباشد.كنجكاوي دارد،بيدار است،اهل تشكيلات بوده وبه سازمان دهي علاقه مند است

.انتقاد كردن رادوست دارد.گاهي دچار خيال پردازي واوهام مي شود.صاحب اين سمبل براي حفظ انرژي خود بايد از هرگونه خود محوري ودون كيشوت بازي ياپهلوان پنبه بودن دوري جويد.

1909 1921 1933 1945 1957 1969 1981 1993

سگ

ثبات واستقامت،تداوم ،وفاداري،صداقت ودرستكاري،فداكاري واز خودگذشتگي،محتاط واحتياط كار،عادل ومنصف،اندكي دودل ومردد،اهل اخلاق ،گاهي اوقات بدبين.صاحب اين سمبل،بايد بداند چگونه استقلال دروني خود را پيداكند وخودرا،از شر حالت غيرمطمئن ومرددخلاص كند.

1910 1922 1934 1946 1958 1970 1982 1994

خوك

صميميت وصداقت،سادگي،دنبال خوشگذراني داراي نيات نيكو،بدون بدكاري،گاهي صاف وساده ،هيچ گاه انرژي خود را براي خشونت به كار نمي برد مگر آن كه بازورگويي روبه رو شود.او بايد از"مادي گرايي"خود را جدا كند تابار وسنگيني انرژي اش از آنچه هست كمترشود.

1911 1923 1935 1947 1959 1971 1983 1995

*http://www.skam.blogfa.com/8601.aspx

به لطافت بهار

مهدي ياراحمدي خراساني بهار فصلي زيبا، لطيف، چشم نواز و معتدل است. هنگامه ي رويش سبزه ها و شكوفه ها كه يادآور انتظار پائيز، نتيجه ي رنج زمستان و مقدمه محصول تابستان است.بهار يعني؛ آغازي دوباره بر پايان شيرين سختي ها، يعني اميدواري به شكفتن مجدد، يعني رستاخيز طبيعت، يعني حيات بعد از ممات و يعني اشتياق وصف ناپذير زندگي.بهار پديدۀ زيبايي است كه بايد آثار لطف وجمال وجلال خداوند گردون سپهر را در آن جستجو كرد. فصلي كه هر انساني را به تفكر و تأمل در زيبايي هاي طبيعت وا مي دارد. يكي ازخصوصيات تدبر وتعمق روياندن انديشه احساس دردل و روان آدمي است  از اين رو بهار تنها  " دگرگوني در طبيعت " نيست، بلكه هنگامه ي" تحولي عميق و هدفمند در روح و قلب آدمي  " نيز مي باشد.

بدين ترتيب بايد گفت: آمد و رفت بهار، تكرار درس هاي معلم طبيعت است كه همواره در گوش انسان زمزمه گر اين واقعيت است كه ؛ رستاخيز آمدني و بلاشك استنرم نرمك صداي پاي بهار به گوش مي رسد. و نسيم دل انگيز بهاري پيام طراوت و شادابي، اميد و زندگي را به گوش همگان مي رساند. طبق تعبير قرآن، خداوند بادها را مي فرستد كه ابرها را برانگيزد، آن گاه آن را به سوي سرزمين مرده مي راند تا زمين را پس از مرگش دوباره زنده كند. توصيف طبيعت و حيات دوباره آن يك نمونه از شگفتي هاي طبيعت در قرآن است، اما جالب است بدانيم هدف اين توصيف، نشان دادن طبيعي حيات انسان پس ازمرگ است. به عبارت ديگر براي آن است كه بدانيم چگونه پس از آنكه تمام جسم  پوسيد و متلاشي شد، دوباره زنده مي شود، همان گونه كه طبيعت زمين پس از پژمردگي و خزان و مرگ حياتي مجدد پيدا مي كند.بهار با خود پيام دارد. پيام زندگي، پيام دوباره زيستن و پيام دوباره نگريستن. بهار همراه با رويش، زيبايي و انبساط است و همين امر را بايد مدنظر قرار داده و با تجديدنظر در اعمال و رفتار به گونه اي باشيم كه زيبايي، زندگي و شادي آفريني را براي خود وديگران به ارمغان بياوريم. مانند بيشتر عناصر طبيعت بهار نيز درس هايي آموزنده و زندگي ساز دارد كه حيات بخش و تأمل انگيز است. تنوع، شادابي، تبادل، تحول و حيات آفريني  مهمترين آموزه هاي بهار مي باشد. درپي هربهار دل انگيز فصول دگرگون گري است به نام برگ ريزان و زمستان! پس عقل سليم حكم مي كند

به دنبال هرسرور وشادماني، فرا رسيدن غمي بيكران را از  ياد نبرد ولازمۀ همه اينها ابراز امتنان است واداي شكر به بارگاه خداي منّان.اكنون كه با عنايت قادر متعال توفيق درك بهار ديگري حاصل گرديده است مستانه وشورانگيز از اين نعمت بزرگ، به هنگامه ي؛  " اذا رأيتم الربيع "  مشتاقانه ذاكر و شاكر نعمت هاي بيكران ايزد منان خواهيم بود پس؛ "  فاكثرو ذكر النشور ". « هرگاه بهار را مي بينيد، بسيار قيامت را به ياد آريد.پيامبر اعظم(ص)»

مفهومدر بهاران كي شود سرسبزسنگ؟                   خاك شو تاگل برآيي رنگ رنگ

امدادهاي غيبي درزندگي بشر

استاد شهيد مرتضي مطهري – تلخيص: قاسم تارم

مسلماً عده اي با شنيدن عنوان امدادهاي غيبي خواهند گفت در عصر علم و دانش و تجربه و آزمايش كه بشر همه چيز را تحت تسلط مشاهدات عيني و حسي و لمسي خود درآورده است مددهاي غيبي يعني چه ؟ در اين عصر كه عصر نور و روشنايي است بحث در اطراف غيبي و نهان و پشت پرده و بالاخره ماوراء الطبيعه معني ندارد. امدادهاي غيبي درزندگي بشر                               چاپ وصحافي چاپ ونشرعلامه طباطبايياثر: متفكرشهيدمرتضي مطهري                          ناشر: انتشارات صدراچاپ چهارم: بهار1369تعداد: 10000    انچه بصورت يك كتاب ازنظرخواننده محترم ميگذرذمجمو ع پنج گفتاراست كه درزمانهاومكانهاي دورازيكديگرتدوين يافته استگفتاراول:خورشيددين هرگزنمي كندبرهمه اينهامقدم است درسال1345مقارن بامبعث رسول اكرم صدردانشگاه نفت ابادان ايرادگرديدگفتاردوم:امدادهاي غيبي درزندگي بشردرسال1346 مقارن بانيمه شعبان دردانشگاه پهلوي شيرازايرادگفتارسوم:رهبري ومديريت دراسلام درايام درمدرسه عالي مديريت كرمانگفتارچهارم:درباره رشداسلامي درحسينيه اصفهانيهادرابادان ايرادشدگفتارپنجم:پيرامون محلل:مقاله اي كه دربهمن 1350انتقادازفيلم مغرضانه كه درهمان ايام نمايش دادهمي شددرروزنامه كيهان نوشتمامدادهاي غيبي در زندگي بشرمسلماً عده اي

با شنيدن عنوان امدادهاي غيبي خواهند گفت در عصر علم و دانش و تجربه و آزمايش كه بشر همه چيز را تحت تسلط مشاهدات عيني و حسي و لمسي خود درآورده است مددهاي غيبي يعني چه ؟ در اين عصر كه عصر نور و روشنايي است بحث در اطراف غيبي و نهان و پشت پرده و بالاخره ماوراء الطبيعه معني ندارد.يعني اين افكار و اعراضها و اين ادعاها كه در عصر علم و دانش سخن از مسائلي از قبيل مددهاي غيبي بي معني است ضد علم است و با روح علمي سازگار نيست و نوعي جهالت است بلكه برتر از جهالت است.غيب يعني چه ؟ نهان پشت پرده يعني آن چيزهايي كه از حواس ظاهري ما نهان است و پشت پرده محسوسات واقع شده است. قرآن كريم اين كلمه را زياد بكار برده ، گاهي تنها مثل اينكه مي فرمايد: «الذين يؤمنون بالغيب» يعني آنان كه به غيب ايمان دارند يا مي فرمايد: «و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو» يعني كليدهاي غيب نزد خداست و جز او كسي از آنها آگاه نيست و گاهي هم با كلمه شهادت مثل اينكه مي فرمايد : «عالم الغيب و الشهاده» خداوند هم به غيب آگاه است و هم به شهادت. فلاسفه از اين تعبير قرآني استفاده كرده و جهان طبيعت را عالم شهادت و جهان ملكوت را عالم غيب اصطلاح كرده اند. در ادبيات عرفاني ما از  غيب و نهان و پشت پرده و ماوراء ظاهري زياد سخن رفته و لطف و زيبايي خاصي به آن داده است:حافظ :زسر غيب كسي آگاه نيست قصد مخوان                     كدام

محرم دل ره در اين حرم داردما از برون در شده مغرور صد رقيب                           تا خود درون پره چه تدبير مي كنند.خيام مي گويد:اسرار ازل را نه تو داني و نه من                               و اين خطّ معما نه تو خواني و نه منهست از پس پرده گفتگو من و تو                            چون پرده برافتد نه تو ماني و نه منبراي ايمان و اعتقاد ما به عالم شهادت حواس ما كافي است اين عالم از آن جمعيت شهادت ناميده است كه ما با حواس خود با آن سر و كار داريم و محسوس و ملموس ماست اما اين حواس براي ايمان و اعتقاد به جهان غيب قوه عمق كه خود مرتبه غيب وجود ماست بايد دست به كار و فعاليت بشود و يا قوه اي نهان تر و مخفي تر از عقل بايد غيب را شهود كند.مولوي مي گويد:جسم ، ظاهر ، روح مخفي آمده است                       جسم همچون آستين جان همچو استبا عقل از روح مخفي تر بود                                  حس بسوي روح  روتر ره بردروح وحي از عقل پنهان تر بود                              زانكه او غيب است او زان سر بودآن حسي كه حق بدان حس مظهر                         نيست حس اين جهان آن ديگر استحس حيوان گر بديدي آن صور                             بايزيد  وقت بودي گاوغير و فهم و جان كه در گاو و خر است                   آدمي را فهم و جاي ديگر استباز غير فهم و جان آدمي                                     هست فهمي در نبي و در وليپيغمبران راهنماي جهان غيب آمده اند تا مردم را به غيب و ماوراء ظاهر و محسوسات مؤمن و معتقد كنند.آمده اند تا حلقه اتصال ميام مردم و جهان غيب باشند

مردم را مؤمن به مددهاي غيبي و عنايت هاي خاص غيبي در شرايط خاصي بنمايند ، اينجاست كه مسئله غيب با زندگي بشر تماس پيدا مي كند.پرده غيبگفتيم غيب يعني نهان پس پرده اين پرده چيست؟ آيا واقعاً پرده اي وجود دارد كه بايد پس برود تا ببينيم يا اينكه اين تعبير است كنايه از حقايق ديگر است اتفاقاً همين تعبير پرده در خود قرآن آمده است كه درباره اهل قيامت مي فرمايد : «و لقد كشفنا عنك عطائك فبصرك اليوم الحديد» (حديد 12) پس امروز پرده را از جلوي تو برداشتيم اينك ديده تو باز است و مي تواني همه چيز را ببيني جمله معروف از حضرت علي (ع) : لوكشف الغطاء و مازددتُ يقيناً : فرضاً پره غيب برافتد به يقين من افزوده نمي شود.اين پرده از نوع ماده و جسم نيست اين پرده جز حجاب محدوديت حواس ما كه تنها امور نسبي و محدود را درك مي كند نمي باشد مقصود اينست كه غيب بودن غيب و راز بودنش مربوط به مقدار توانايي دستگاههاي حسي و ادراكي ماست نه به وجود حايل و مانع ميان دستگاه ادراكي و حس ما و غيب.مددهاي غيبيگذشته از اينكه اشياء در اصل هستي خود از غيب مدد مي گيرد بعبارت ديگر سراسر طبيعت مدد غيبي است در زندگي بشر يك سلسله مددهاي غيبي خاص هم دارد بله مددهاي عمومي و خصوصي در كار است.اصطلاحي از قرآن ذكر مي كنيم قرآن : خداوند را هم به صفت رحمان و هم به صفت رحيم ياد مي كند با اين تفاوت كه رحمت رحماني از رحمت عمومي كه شامل

همه موجودات است اما رحمت رحيميه عبارت است از الطاف و دستگيريهاي خاص كه يك موجود مكلف در اثر حسن وظيفه مستحق آن مي گردد.پيامبران آمده اند كه ما را به اين گونه امدادهاي غيبي  را مؤمن نمي بيند اگر چنين ايماني در ما پيدا شود ما عملاً با خداوند وارد معامله و بده وبستان شويم احساس مي كنيم كه نيكي كرديم و خداوند به ما پاداش نيك داد ما را حفظ و نگهداري كرد برعكس بدي كرديم و كيفر ديديم ما در نمازهاي پنجگانه مي گوييم «اياك نعبد و اياك نستعين» خايا تنها تو را مي پرستيم و تنها از تو كمك مي خواهيم اين خود نوعي استمداد از غيب است.انواع امدادهاكمكهاي غيبي گاهي به صورت فراهم شدن شرايط موفقيت است و گاهي بصورت الهامات و هدايت ها و روشنيها و روشن بيني ها. دو آيه از قرآن ذكر مي كنيم كه يكي در مورد مددهاي كه بصورت فراهم شدن شرايط موفقيت است و ديگري در مورد مددهاي به صورت الهامات و هدايتهاي معنوي است ببينيد كه قرآن چه شرايطي ذكر مي كند و چگونه است كه بصورت گزاف و رايگان رخ ننمايد.در مورد اول مي فرمايد ان تنصروالله ينصركم و يثبت اقدامكم اگر خدا را ياري كنيد خداوند شما را ياري مي كند و ثابت قدمتان مي دارد.ياري الهي را كه مدد غيبي است مشروط به ياري قبلي خداوند يعني به اينكه خدمت به عمل مجاهدتي در راه خير عموم صورت بگيرد هم عمل و مجاهدت و كوشش به شرط است و در مورد دوم مي فرمايد والذين جاهدوا فيما لنهدينهم سبلنا و ان

الله مع المحسنين يعني در راه كوشش و جديت بخرج مي دهند ما راههاي خود را به آن ارائه مي دهيم خداوند با نيكوكاران است در اين هم كوشش را و هم اينكه «در راه ما» باشد ذكر مي كند هم صرف نيروي بدني و هم صرف نيروي روحي را شرط قرار مي دهد در اين صورت است كه هدايت و روشني باطني به انسان داده مي شود. (ص 87)قرآن در داستان اصحاب كهف چنين مي فرمايد : ؟؟هم فتيه امنوا بربهم و زدناهم هدي و ربطنا علي قلوبهم اذ قاموا يعني آنها گروهي جوانمرد بودند كه پروردگار خويش را شناختند و به او ايمان آوردند و ما بر هدايت و روشنايي آنها افزوديم و قلب آنها را قوت بخشيديم زيرا آنها بپا خاسته بودند و عقايد سخيف قوم را مورد حمله قرار داده بود ، سخيف! در اين جا هم سخن از مدد غيبي به صورت هدايت و روشن بيني است و هم سخن از تقويت نيروي اراده است و هر دو را مشروط كرده است به دو چيز يكي قيام و به پا خاستن و ديگر لله و في الله بودن قيام انسان مي تواند با پيمودن راه ، راه خدمت به خلق ، كمك به ضعيفان مخصوصاً احسان به والدين بشرط اخلاص و حسن نيت كم و بيش آثار لطف خدا را همراه خود ببيند.تفاوت تفكر الهي و تفكر مادياز نظر يك نفر مادي در حساب عالم هيچ تفاوتي ميان راه حق و راه ناحق نيست ولي از نظر انسان  الهي در حساب كلي جهان ميان اين دو تفاوت است حقيقتي در

كار است و به حمايت مردان راه حق برمي خيزد.در كتاب انسان و سرنوشت ، تأثير عوامل معنوي در سرنوشت از نظر جهان بيني مادي عوامل مؤثر در اجل روزي سلامت سعادت و خوشبختي منحصراً مادي است تنها عوامل مادي است كه اجل را دور يا نزديك مي كند روزي را توسعه مي دهد يا تنگ مي كند به تن سلامت مي دهد يا مي گيرد خوشبختي و سعادت را تأمين يا نابود مي كند اما از نظر جهان بيني الهي علل و عوامل ديگر كه عوامل روحي و معنوي ناميده مي شود نيز همدوش عوامل مادي در كار اجل و روزي سلامت و سعادت و امثال اينها مؤثرند.الهام و اشراق :يكي از انواع مددهاي غيبي الهامات و اشراقاتي است كه به دانشمندان مي شود و ناگهان دري از علم به روي آنها گشوده مي شود ، واكنشهاي عظيم رخ مي دهد. راههاي حصول علم دو تاست يكي تجربه و مشاهدات عيني ديگر قياس و استدلال بشر از راه مطالعه و مشاهده عيني طبيعت ، شايد اغلب اكتشافات بزرگ از نوع برقي بوده كه ناگهان در روح و مغز دانشمند جهيده و روشن كرده و سپس خاموش شده است ابن سينا معتقد است كه : چنين قوه اي در بسياري از افراد با اختلاف و تفاوتها وجود داردجمله آيه شريفه يكاد زيتها يضيء و لو لم تمسه نار را بر همين قوه كه در بعضي از افراد احياناً به صورت شديدي وجود دارد عمل مي كند. غزالي در كتاب المنقذ من ضلال مدعي مي شود كه بسياري از معلومات بشر كه مربوط به احتياجات زندگي

است ابتدا به صورت الهام صورت گرفته است زيرا بشر يك سلسله اطلاعات درباره دواها و علاجها و درباره نجوم دارد كه تصور نمي شود از طريق تجربه توانسته باشد آنها را بدست آورده باشد فقط بايد گفت لطف الهي از طريق الهام بشر را هدايت كرده است.الكيس كارل در كتاب انسان موجود ناشناخته يكي از طرفداران نظريه اشراق و الهام است او مي گويد به يقين اكتشافات علمي تنها محصول و اثر فكر آدمي نيست نوابغ علاوه بر نيروي مطالعه و درك قضايا از خصايص ديگري چون اشراق و تصور علاقه برخوردارند بوسيله اشراق چيزهايي را كه بر ديگران پوشيده است مي يابند و روابط مجهول قضايايي كه ظاهراً با هم ارتباطي ندارند مي بينند و وجود گنجهاي مجهول را به فراست در مي يابند و بدون دليل و تحليل آنچه را دانستنش اهميت دارد مي دانند.پس مجهولاً معلوم شد كه در زندگي افراد بشر انواعي از مددهاي غيبي وجود دارد به صورت تقويت دل و اراده به صورت فراهم شدن اسباب و وسايل مادي كار ، به صورت هدايت و روشني به صورت الهام افكار بلند علمي از اينها معلوم مي شود كه بشر به خود واگذاشته نيست دست و عنايت پروردگار در شرايط خاص او را دستگيري مي كند از ضلالت و گمراهي و سرگرداني و از عجز و ضعف و ناتواني نجات مي دهد.مددهاي غيبي اجتماعيپيامبران عظيم الشأن همانند ابراهيم و موسي و عيسي و محمد (ص) كه ظهور كرده اند در شرايط بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند بوجود آمدن آنها بوده است آنها مانند يك دست غيبي از آستين

بيرون آمده اند و بشريت را نجات داده اند مانند بارن رحمت بوده اند كه در بيابان بر تشنه اي ببارد. مصداق قول خداوند است كه و نُريد ان نمنّ علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين خداوند بواسطه وجود آنها بر بيچارگان و مظلومان منت نهاد و آنها را براي نجات اين خوارشمردگان مبعوث فرمود.حضرت علي (ع) عصر و زمينه بعثت رسول اكرم (ص) را اينطور توصيف مي فرمايند : خداوند او را در دوره اي مبعوث فرمود كه فترت و فاصله اي در آمدن پيامبران رخ داده بود ملتها در خوابي گران و طولاني فرو رفته بودند كارها پراكنده ، تنور جنگها داغ بود ، جهان را تاريكي فرا گرفته بود و غرور و فريب در آنها نمايان بود برگ درخت بشريت به سوي زردي گرائيده اميدي به ميوه اين درخت نمي رفت قرآن خطاب به مردم عصر رسول اكرم (ص) چنين مي فرمايد و كنتم علي شف حفره من النار فأنقذكم منها شما در پرتگاه سقوط در آتشي بوديد كه خداوند بوسيله رسول اكرم (ص) شما را از آن نجات داد مي گويند عند ابتهاء الشده تكون الفرج شدت كه نهايت رسيد فرج طلوع مي كند.مهدويت در اسلاممسئله مهدويت در اسلام و بالاخص در تشيع يك فلسفه بزرگ است اعتقاد به ظهور منجي است نه در شعاع زندگي يك قوم و يك ملت و يك ملت و يا يك منطقه و يا يك نژاد بلكه در شعاع زندگي بشريت.ممكنست افرادي خيال كنند كه دليلي ندارد در عصر علم و دانش در عصري كه بشر زمين را در زير

پاي خود كوچك مي بيند و آهنگ تسخير آسمانها را داده تصور كنيم كه خطري بشريت را تهديد مي كند و بشريت نيازي به چنين مدد غيبي دارد بشر روز به روز مستقل تر و بالغ تر و كامل تر مي شود و طبعاً نيازمند به كمك ها و مددهاي غيبي (به فرض قبول آنها) كمتر مي گردد و عقل و علم تدريجاً اين خلأها و نيازها را پر مي كند و از ميان مي برد خطر آن زمان بشريت را تهديد مي كند كه جهالت و ناداني حكمفرما بود.متأسفانه اين خيالي باطل است خطراتي كه به اصطلاح در عصر علم و دانش براي بشريت است از خطرات عصرهاي پيشين كمتر نيست بيشتر است و عظيم تر.اشتباه است كه خيال كنيم منشأ انحرافات بشر هميشه ناداني است علما اخلاق همواره اين مسأله را طرح كرده و مي كنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني است و بنابراين تعليم كافي است براي مبارزه با انحرافات و يا اينكه ناداني يكي از علل انحراف بشر است.انحرافات بشر بيشتر از ناحيه غرايز و تمايلات مهار نشده است از ناحيه شوت و غضب است از ناحيه افزون طلبي ، جاه طلبي ، برترطلبي و لذت طلبي و بالاخص نفس پرستي و نفع پرستي است.غرايز بشر بسي ديوانه تر از سابق گشته است و علم و فن ابزارآلات كاري شده است در دست اين غرايز. فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته ، دانشمندان وعساكر علم خادمان سياستمداران وعساكر جاه طلبي و مدعيان انا ربكم الاعلي گشته اند.به همين جهت خود علم و فن امروز بصورت بزرگترين دشمن

در آمده است يعني به همين چيزي كه بزرگترين دوست بشر است بزرگترين دشمن بشر است.علم چراغي است روشنائي و بستگي به موارد و هدف دارد كه بكار مي رود بقول سنائي براي مطالعه يك كتاب از آن استفاده كنيم يا براي دزديدن كالا در شب تاريك ، چو دزدي با چراغ آيد گزيده تر برد كالا.علم همه چيز را تحت تسلط خويش قرار مي دهد مگر انسان و غرايز او را ، انسان علم را در اختيار مي گيرد و در هر جهت كه خواهد آن را بكار مي برد اما دين انسان را در اختيار مي گيرد جهت انسان را و مقصد انسان را عوض مي كند.ويل دورانت در مقدمه «لذات فلسفه» درباره انسان عصر ماشين مي گويد ما از نظر ماشين توانگر شده ايم و از نظر مفاسد فقير.آيده جهان ما به دليل اينكه مؤمن و مسلمانيم و در عمق ضميرمان اين اصل وجود دارد كه جهان را صاحبي باشد خدا نام هر چه در دنيا پيشامدهاش مي شود هرگز احساس خطر عظيم خطري كه احياناً بشريت را نيست و نابود كند و كره زمين را تبديل به توده خاكستر كند و زحمات چند هزار سال بشريت را كان لم يكن نمايد نمي كنيم تعليمات انبياء نوعي امنيت و اطمينان خاطر به ما داده است و در واقع در قلب خود به مددهاي غيبي ايمان و اتكاء داريم.راسل در كتاب اميدهاي نو مي گويد زمان حاضر زماني است كه در آن حس حيرت توأم با ضعف و ناتواني همه را فراگرفته است. اگر بر اساس علل مادي و ظاهري قضاوت كنيم اين

بدبيني ها بسيار بجاست فقط يك ايمان معنوي ايمان به «امدادهاي غيبي» و اينكه جهان را صاحبي است خداي نام اين بدبيني ها را زايل و تبديل به خوش بيني كند و بگويد برعكس سعادت بشريت رفاه و كمال بشريت زندگي انسان و زندگي مقرون به عدل و آزادي و امن و خوش بشر در آينده است و در انتظار بشريت.روز بهروزي خواهد رسيد و اشرقت الارض بنور ربها. روزي كه اذا قام القائم حكم بالعدل و ارتقع في ايامه الجور و امنت به السبل و اخرجت الارض بركاتها و لا يجد الرجل منكم يومئذ موضعاً لصدقاته و لا برّه و هو قوله تعالي و العاقبه للمتقين. در آن روز كه به عدل حكم شود و ستم براي هميشه رخت بربندد راهها امن گردد زمين به بركات و استعدادها خود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد فقيري پيدا نشود كه مردم صدقات وذكات خودرابه اوبدهندواين است معني سخن خدا عاقبت ازان متقيان استهمان طور كه ظهورها گذشته پس از سختيهايي بوده قطعاً اين ظهور نيز پس از سختي ها و شدت ها خواهد بود هميشه برقها در ظلمت ها مي جهد.حضرت علي (ع) در اشاره به ظهور مهدي موعود مي فرمايد : جنگ قد علم خواهد كرد در حالي كه دندان هاي خود را نشان مي دهد پستانهايش پر است واماده است ، شروع كار شيرين است و عاقبت آن تلخ همان فردا – فردا چيزي ظاهر خواهد كرد كه او را نمي شناسيد و انتظارش را نداريد آن حاكم انقلابي هر يك از اعمال حكومتهاي قبل را

به سزاي خويش خواهد رسانيد زمين پاره هاي جگر خود را از معادن و خيرات و بركات براي او بيرون خواهد آورد و كليدهاي خود را با تمكين به او تسليم خواهد كرد آن وقت به شما نشان خواهد داد كه عدالت واقعي چيست و كتاب و سنت پيامبر را احياء خواهد كرد.قرآن كريم هم مي فرمايد: و لقد كتبا في الزبور من بعد الذكران لارض يرثها عبادي الصالحون. يعني ما از پيش اطلاع داديم كه وارث اصلي زمين بندگان صالح و شايسته ما خواهند بود براي هميشه زمين در اختيار ارباب شهوت و غضب و بندگان جاه و مقام و اسيران هواي نفس نخواهد بود.اين فلسفه بزرگ مهدويت در عين اينكه پيش بيني يك سلسله تكانهاي شديد و نابسامانيها و كشتارها و بي عدالتي ها است پيش بيني يك آينده سعادت بخش و پيروزي كامل عقل بر جهل توحيد بر شرك ايمان بر شك عدالت بر ظلم سعادت بر شقاوت است لهذا نويد و آرزوست.اللهم انا ارغب اليك في دوله كريمه تعزّ بها الاسلام و اهله و تذلّ بها النفاق و اهله و تجعلنا فيها من الدعاه الي طعتك و القاده الي سبيلك و ترزقها بها الكرامه لدنيا و الآخره.خورشيد دين هرگز غروب كردني نيستخورشيد دين غروب نمي كند و روز به روز در آسمان انسانيت ظاهرتر مي شود. اسلام پس از چهارده قرن در مثل اين كانون كه كانون دانش است ، يك مركز فرهنگي است ، تجلي مي كند و كانون هايي نظير اين كانون را كه مسلماً نه اولين و نه آخرينشان است فتح مي كند.آيا دين اجل و پايان دارد؟دنياي

ما دنياي تغيير و تحول است ، در اين دنيا چيزي وجود ندارد كه براي هميشه باقي بماند همه چيز عوض مي شود ، دوران عمرش منقضي مي شود و به نهايت مي رسد آيا دين نيز همين طور است؟ نه ، هر اندازه عليه دين نهضت و قيام شود باز دين بعد از مدت موقتي دوباره باز مي گردد و رفتني نيست. ويل دورانت كه شخصاً لادين است در كتاب «درسهاي تاريخ» با نوعي عصبانيت مي گويد : دين صد جان دارد هر چيزي اگر يك بار ميرانده شود براي هميشه مي ميرد مگر دين كه اگر صد نوبت ميرانده شود باز زنده مي شود. اين را كه دين مردني نيست مي خواهم بر پايه علمي براي شما بيان كنم كه طبق قانون طبيعت چه چيز در دنيا از ميان رفتني است و چه چيز براي هميشه باقي خواهد ماند!معيار جاودانگي هاپديده هاي اجتماعي در مدتي كه باقي هستند بايد يا خواسته هاي بشر تطبيق كند به اين معني كه با خود آن پديده ها خواسته بشر باشند يا تأمين كنندۀ خواسته هاي بشر بوده باشند. در ميان خواسته هاي بشر باز دو جور خواسته داريم : خواسته هاي طبيعي و خواسته هاي غيرطبيعي يا اعتيادي. خواسته هاي طبيعي آن چيزهايي است كه ناشي از ساختمان طبيعي بشر است يك سلسله اموري كه هر بشري به موجب آنكه بشر است خواهان آنست مثلاً بشر علاقمند به تحقيق و كاوش علمي است و نيز به زيبايي و جمال ، به تشكيل كانون خانوادگي و توليد نسل با همه زحمتها و مرارتهايش و ... اما چرا

بشر به اين مسائل علاقمند است هنوز رمز آن كشف نشده غير از اين خواسته هاي طبيعي يك سلسله خواسته هاي ديگر هم در ميان بسياري از افراد بشر هست كه اعتيادات ناميده مي شود. اعتيادات قابل ترك دادن و عوض كردن است به طور مثال عده اي عادت به چاي دارند عده اي به سيگار ، مشروب و ترياك و ... عادت دارند. بشر نمي تواند اينطور زندگي كند كه نداند از لحاظ نسلي از كجا آمده؟ از كدام مادر؟ از كدام پدر؟  چگونه و به چه شكلي وجودش امتداد پيدا مي كند و از افرادي كه بعد به وجود آمده اند كدام يك از اينها فرزند اويند؟ اينها بر خلاف خواسته بشر است لهذا دنيا ديگر زير بار اين حرف نرفته يكبار در دو هزار و سيصد سال پيش افلاطون اين پيشنهاد را رد كرد اما بعد خود فلاطون از اين پيشنهاد خود پشيمان شد بعد در قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم دوباره اين پيشنهاد شد و اين بار نيز قبول نشد چون بر خلاف طبيعت است حكماً قاعده اي دارند ، مي گويند القسر لايدوم يعني يك امر غيرطبيعي دوام پيا نمي كند و مخالف اين سخن اين است كه جريانهاي طبيعي قابل دوام است پس دين اگر بخواهد باقي بماند يا بايد خودش جزو خواسته هاي بشر باشد يا تأمين كنندۀ خواسته هاي بشر باشد آن هم بدين شكل كه تأمين كنندۀ منحصر به فرد باشد اتفاقاً دين هر دو خاصيت را دارد يعني هم جزو نهاد بشر است جزو خواسته هاي فطري و عاطفي بشر است و هم از لحاظ

تأمين حوائج و خواسته هاي بشري مقامي را دارد كه جانشين ندارد و اگر تحليل كنيم معلوم مي شود اصلاً امكان ندارد چيز ديگري جايش را بگيرد.فطري بودن دينقرآن راجع به اينكه دين را خدا در نهاد بشر قرار داده اينطور مي فرمايد : فأقم وجهك للدين حنيفاً فطره الله التي فطر الناس عليها. توجه خويش را بسوي دين حق گرايانه پايدار و استوار كن. همانا اين فطره الله را كه همه مردم بر آن آفريده نگهدار. علي (ع) نيز انبياء را اين طور تعريف مي كند : خدا انبياء را يكي پس از ديگري فرستاد تا اينكه وفاي آن پيماني را كه در نهاد بشر با دست خلقت بسته شده از مردم بخواهند ، از مردم بخواهند به آن پيماني كه با زبان بسته نشده و روي كاغذ نيامده بلكه روي صفحه دل آمده روي عمق ذات و فطرت آمده ، قلم خلقت او را در سرّ ضمير ، در اعماق شور باطن بشر نوشته است و قبل از اسلام چنين تِزي در جهان وجود نداشت تا قرن هفدهم و هجدهم و نوزدهم ميلادي بشر در اين زمينه ها هزار گونه فكر مي كرد در حالي كه اكنون مي بينيم كاوشهاي رواني هماهنگ با قرآن مي گويد : فطره الله التي فطر الناس عليهانظريات درباره علل پيدايش دين :نظريه فطري بودن ديندر مورد فطري بودن دين دانشمندان زيادي نظر داده اند يكي شاگرد فرويد ، يونگ است او مي گفت فرويد مي گويد دين از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش مي كند درست است ولي اينكه او خيال مي كند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر

به تمايلات جنسي اي كه به شعور باطن گريخته اند مي باشد بي احساس است.انسان يك روان ناخودآگاه فطري و طبيعي دارد روان ناخودآگاه بشر برخلاف ادعاي فرويد صرفاً انباري كه از شعور ظاهري در آن چيزهاي ريخته شده و پر شده باشد نيست او مي گفت فرويد به اشتباه خيال كرد كه روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشكيل مي گردد خير ، روان ناخودآگاه جزء سرشت بشر است دين جزء اموري است كه در روان ناخودآگاه بشر به طور فطري و طبيعي وجود دارد.ويليام جيمز در كتاب دين و روان مي گويد سرچشمه بسياري از اميال دروني ما امور مادي طبيعي است ولي بسياري از آنها هم از دنياي ماوراء اين دنيا سرچشمه مي گيرد و دليل اينكه اصولاً بسياري از كارهاي بشر با حسابهاي مادي جور در نمي آيد همين است من در هر امر مذهبي هميشه نوعي وقار و صميميت وجود و لطف محبت و ايثار مابين حالات رواني مذهبي خواهي دارد كه آن خواص با هيچ حالت از حالات بشر تطبيق نمي كند به همان دليل كه يك سلسله غرايز مادي ما را با اين دنيا پيوند مي دهد. غرايز معنوي هم ما را با دنياي ديگر پيوند مي دهد. الكيس كارل در كتاب «نيايش» مي گويد دعا عالي ترين حالت مذهبي انسان است و حقيقت آن پرواز روح بشر است بسوي خدا ، مي گويد در وجدان انسان شعله فروزان است كه گاه و بيگاه انسان را متوجه خطاهاي خويش مي كند متوجه گمراهيها و كج فكريهايش مي سازد همين شعله فروزان است كه انسان را

از كجروي باز مي دارد و گاهي انسان در حالت معنوي خود جلال و ابهت آمرزش را احساس مي كند.البرت انيشتاين «مذهب و علوم» او مي گويد : براي يك انسان ابتدايي ترس ، ترس از مرگ ترس از گرسنگي از جانور وحشي ترس از مرض ايجاد كننده زمينه مذهبي است. خصيصه اجتماعي بشر نيز يكي از تبلورات مذهبي است يك فرد مي بيند پدر و مادر خويشان و رهبران و بزرگان مي ميرند يك يك اطراف او را خالي مي گذارند پس آرزوي هدايت شدن دوست داشتن محبوب بودن و اتكاء و اميد داشتن به كسي زمينه قبول عقيده به خدا را در او ايجاد مي كند و در قرآن فرموده است : الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الا بذكرالله تطمئن القلوب. تنها با ياد خدا و جاي گرفتن خدا در قلب است كه دل آدمي آرامش خويش را باز مي يابد مولوي اين عشق و احساس را كه انشتاين «احساس آفرينش» نام نهاد چه خوب و عالي بيان مي كند :جزءها را رويها سوي گل است              بلبلان را عشق با روي گل است              آنچه از دريا به دريا مي رود                      از همانجا كامد آن جا مي رود                از سر كُه سيل هاي تند رو                       وز تن ما جان عشق آميز دودين سرمايه زندگيچگونه دين تأمين كننده خواسته هاي بشر است و جانشين هم ندارد وقتي از يك طرف تصورات و تمايلات عظيم را در خود احساس مي كنيم و از طرف ديگر به ساختمان محدود و فاني شونده انسان به هيج وجه جورنمي ايد و يك عدم تعادل عجيب و ناراحت كننده

اي ميان آرزوها و خواسته ها از يك طرف و ميان استعداد جسماني خود از طرف ديگر مي بيند.ويكتور هوگو نويسنده معروف فرانسوي مي گويد اگر انسان فكر كند عدم است و بعد از زندگي نيستي مطلق است ديگر اصلاً بر او زندگي ارزشي نخواهد داشت آن چيزي كه زندگي را براي انسان گوارا و لذت بخش مي سازد كار او را مفرح مي سازد و دل او را حرارت و گرمي مي بخشد افق ديد انسان را خيلي وسيع مي كند همان چيزي است كه دين به انسان مي دهد يعني اعتقاد به جهان ابديت اعتقاد به خلود اعتقاد به بقا بشر اعتقاد به اينكه تو اي بشر فاني نيستي و باقي خواهي بود تو از جهان بزرگتري اين جهان براي تو يك آشيان كوچك و موقتي است اين جهان فقط يك گهواره است براي دوران كودكي.از تولستوي پرسيدند ايمان چيست؟ گفت ايمان همان چيزي است كه انسان با آن زندگي مي كند سرمايه زندگي است.او نمي گويد ايمان «سربار» است مي گويد «سرمايه است» اين سخن او مرا به ياد شعر معروف ناصر خسرو خطاب به فرزندش انداخت كه مي گويد : زدنيا روي زي دين كرم ايراك      مرا بي دين جهان چه بودوزندان               مرا پورا زين ملكي است در دل                        كه آن هرگز نخواهد گشت ويرانهدين ، پشتوانه اخلاق و قانونركن اساسي در اجتماعات بشري اخلاق است و قانون اجتماع قانون و اخلاق مي خواهد و پشتوانه قانون و اخلاق هم فقط و فقط دين است الكيس كارل مغزها خيلي پيشرفته اما افسوس كه دلها هنوز ضعيف است دل را فقط ايمان

قوي مي كند تمام مفاسد بشريت از اين ايت كه مغزها نيرومند و دلها ضعيف و ناتوان باقي مانده است.دنيا نيرزد آنكه پريشان كني دلي        زينها بد مكن كه نكرده است عاقليانسانيت مساوي است با دين و ايمان و اگر دين و ايمان نباشد اانسانيتي نيست.اشكالاتاگر دين فطري است چرا گروههاي از مردم از دين خارج مي شوند والتر اسكات لندبرگ دانشمند آمريكائي درباره علت عدم ايمان بعضي از دانشمندان به خدا مي گويد.بعضي از دانشمندان در مطالعات علمي منعطف به درك وجود خدا نمي شوند علل متعد دارد نخست اينكه غالباً شرايط سياسي استبدادي يا كيفيت اجتماعي و يا تشكيلات مملكتي انكار وجود مانع را ايجاب مي كند. دوم فكر انسان هميشه تحت تأثير بعضي اوهام قرار دارد و با آنكه شخص از هيچ عذابي روحي و جسمي بيم نداشته باشد باز فكر او در اختيار و انتخاب راه درست كاملاً آزاد نيست. اين دانشمند نامساعد بودن بعضي از محيط هاي اجتماعي كه الزاماً ماترياليسم را يك عقيده رسمي مي شناسند و ديگر سوء تفاهمي كه در آن مسئله خدا براي دانشمندان پيدا مي شود علت اين سوء تفاهم آن است كه مسئله خدا را در كودكي از كساني مي آموزند كه مدعي خداشناسي هستند ولي خدا را نمي شناسند مسلماً علت انكار و اعراض بسياري از افراد تحصيل كرده اين است كه مفاهيم مذهبي و ديني به طرز صحيحي به آنها تعليم شده است و آن چيزي كه آنها انكار مي كنند مفهوم واقعي خدا و دين نيست چيز ديگري است.يكي ديگر از چيزهايي كه موجب اعراض و تنفر مردم از خدا و

دين و همه معنويات مي شود آلوده بودن محيط و غرق شدن افراد در شهوت پرستي و هواپرستي است محيط آلوده همواره موجبات تحريك شهوات و تن پروري و حيوان صفتي را فراهم مي كند.غرق شدن در شهوات پست حيواني با هر گونه احساس تعالي اعم از تعالي مذهبي يا اخلاقي يا علمي يا هنري منافات دارد همه آنها را مي ميراند آدم شهوت پرست نه تنها نمي تواند احساسات عالي مذهبي را در خود بپروراند احساس عزت و شرافت و سيادت را نيز از دست مي دهد ، نقشه اي كه مسيحيان براي تصرف اندلس و بيرون كشيدن آن از دست مسلمين كشيدند اين بود كه به صورت دوستي و خدمت وسايل عياشي براي آنها فراهم كردند باغها و بوستانها وقف ساختن شراب و نوشانيدن مسلمين شد دختران زيبا و طنّاز در خيابانها به دلربايي و عاشق سازي پرداختند سرگرميها شهواني از هر جهت فراهم شد و روح ايمان و جوانمردي مُرد پس از اين جريان بود كه توانستند مسلمانان را بي درنگ از دم تيغ بگذرانند.استعمار غرب نيز اين برنامه را در قرون اخير بصورت دقيقي در كشورهاي اسلامي اجرا كرد به هر حال غرق شدن در شهوات حيواني عامل ديگري است كه براي اينكه تعالي ديني در وجود بشر ضعيف و احياناً منفور گردد.در زبان دين اين مطلب اينگونه بيان شده است كه وقتي دلها را كدورت و تيرگي و قساوت مي گيرد نور ايمان در دلها راه نمي يابد.يكي ديگر از موجبات اعراض و رو گرداندن از اين جنگ و ستيزي است كه برخي از داعيان و مبلغان ديني بي خرد ميان

دين و ساير غرايز فطري و طبيعي بشر ايجاد مي كنند و دين را به جاي اينكه مصلح و تعديل كننده غرايز ديگر معرفي كند آن را ضدّ و منافي و دشمن ساير فطريات بشر معرفي مي كنند.بعضي از مقدس مآبان و مدعيان تبليغ دين به نام دين با همه چيز به جنگ بر مي خيزند شعارشان اين است اگر مي خواهي دين داشته باشي پشت پا بزن به همه چيز گرد مال و ثروت نگرد ترك حيثيت و مقام كن زن و فرزند را رها كن از علم بگريز كه حجاب اكبر است و مايه گمراهي است شاد مباش و شادي مكن از خلق بگريز و به انزوا پناه ببر.مربيان دين اول بكوشند خودشان عالم و محقق و دين شناس بشوند و به نام دين مفاهيم و معاني نامعقول در اذهان مردم وارد نكنند كه همان معاني نامعقول منشأ حركتهاي ضد ديني مي شود.ثانياً در اصلاح محيط بكوشند و از آلودگيهاي محيط تا حد امكان بكاهند.ثالثاً از همه مهمتر و بالاتر اينكه به نام دين و به اسم دين با فطريات مردم معارضه و مبارزه نكنند آن وقت است كه خواهند ديد مردم يدخلون في دين الله افواجاً.فيلمي كه سراسر قلب مسخ و تحريف است. پيغمبر اكرم (ص) : مردي كه كار طلاق را به مُحلّل بكشاند و نيز شخص مُحلّل را لعن كرده است.از زمان شروع فيلم روزي نيست كه آشنايان دور و نزديك و يا به وسيله تلفن به بنده «استاد مطهري»مراجعه نكنند و درباره گمراه كنندگي آن سخن نگويند. عقيده آنها اين بود كه هر چند اين فيلم از نظر هنري

و فكري مبتذل است اما نظر به اينكه طوري تنظيم شده كه قانون مُحلّل را كه در قرآن كريم (مجيد) به آن تصريح شده است بي پايه و ستمگرانه جلوه مي دهد و طبعاً در روحيه جوانان كه از ماهيت و فلسفه آن بي خبرند اثر بدي مي گذارد.لازم است لااقل در مقاله اي به آن پاسخ داده شود من پياده آن فيلم را روي كاغذ خواندن ديدم سراسر قلب و مسخ و تحريف است چه از نظر قانون مُحلّل و چه از نظر اينكه در جامعه ما درگذشته و حال جريان داشته باشد.تهيه كننده فيلم از آنجا كه نظر تبليغاتي داشته و مي توانسته با خود واقعيت مواجه گردد نتيجه معكوس مي داده يعني به نفع قانون مُحلّل تمام مي شده بر خلاف اصل صداقت رفتار كرده هم قانون مُحلّل را مسخ كرده است و هم صحنه هاي ساختگي كه مشابه آن هيچ وقت در جامعه ما وجود نداشته و ندارد آفريده است و گذشته از جنبه اسلامي از جنبه هايي نيز يك خيانت است.مجازات طلاقهاي مكرر ، قانون مُحلّل در اسلام از توابع قانون طلاق است نوعي مجازات عاطفي است و تدبيري است از مجراي احساسات براي جلوگيري از تكرار طلاق آمارها و تجربه ها نشان مي دهد كه اين قانون اثر فوق العاده در جلوگيري از طلاق داشته است.حلال مبقوضطلاق از نظر اسلام (حلال مبقوض است) پيغمبر اسلام (ص) فرمود : مبقوضترين حلالها در نزد خداوند طلاق است و نيز آن حضرت فرمودند ازدواج كنيد و طلاق ندهيد كه عرش الهي از طلاق مي لرزد.طلاق حلال مبقوض است يعني چه ؟ در

عين اينكه در حد يك حرام منفور و مبقوض است اسلام مانع اجباري جلوي آن قرار نمي دهد و اين خود از يك فلسفه كلي در نظام خانوادگي ريشه مي كرد كه مورد توجه اسلام است نظام خانوادگي بر پايه علاقه زوجين به يكديگر است يعني شعله عشق و علاقه مرد هميشه روشن بوده و زن نيز پاسخگوي آن باشد. آنچه از نظر اسلام مبقوض و منفور است اين است كه اين شعله خاموش گردد و كانون خانوادگي به سردي گرايد اما اگر زن در قلب مرد سقوط كند ديگر نبايد زن را به زور به مرد چسبانيد مثل امام جماعتي كه اهل محل به او ارادتي نمي ورزند و به زور پاسبان مي خواهد خود را مقتداي مردم كند.اسلام هر گونه اجبار براي بقا زن در چنين محيطي را بيهوده و بر خلاف اساس روابط خانوادگي مي داند.پس معلوم شد با گفتن مرد به شخص كه برو زن مرا سه طلاقه كن امكان اينكه زن سه طلاقه شود نيست بايد جريان به نحوي كه گفته شرطي شود و الّا نه زن سه طلاقه مي شود و نيازي به قانون مُحلّل پيدا مي شود ، نياز به مُحلّل آنگاه پيدا مي شود كه طلاق سه بار تكرار شود و در خاتمه طلاقها يا ازدواج مجدد صورت گيرد پس از طلاق سوم اين مجازات برقرار مي شود.

فرصتي به نام اوقات فراغت

مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره:در سال اصلاح الگوي مصرف يكي از زمينه هاي مصرفي كه بايد بدان توجه نمود مقوله زمان است. زمان، عمر و به بيان عاميانه تر فرصت زندگي نعماتي است بزرگ، زودگذر و غير قابل تكرار. از اين

رو ضرورت دارد همواره انسان براي بهره برداي حداكثري از آن تلاش نمايد. در احاديث آمده است يكي از مسائلي كه در قيامت در مورد آن پرسش مي شود اين است كه: " عمر و جواني خود را در چه راهي سپري نموده ايد؟" از اين رو در راستاي بهره برداري مناسب از فرصت زندگي مي بايست به مقوله ي اوقات فراغت بخصوص در سنين نوجواني و جواني توجه ويژه اي مبذول نمود. مقدمه: براي تحقق اهداف سند چشم انداز 20 ساله نظام، با برنامه ريزي مناسب براي اوقات فراغت مي توانيم به رصد نيازهاي جوانان و امكانات دستگاه هاي متولي در اين حوزه بپردازيم. براي تحقق اين امر دستگاه هاي مجري اوقات فراغت موظف به شناسايي و معرفي مفاهيم خود در اين حوزه مي باشند. جمع آوري اطلاعات، ثبت نام و اطلاع رساني در ارتباط با اين مقوله اهميت زيادي دارد. برنامه هاي فراغتي اگر در راستاي برنامه هاي فرهنگي و هنري با تأكيد بر تقويت آگاهي ديني مبتني بر قرآن و عترت، كتابخواني، مطالعه و پژوهش، برنامه هاي ورزشي، برگزاري اردوهاي جهادي، زيارتي، سياحتي، علمي و گردشگري، برنامه هاي مهارت آموزي، فضاي مجازي و رسانه، برگزاري حلقه هاي گفتگوي جوانان، شناسايي، معرفي و تقدير از اختراعات و ابتكارات جوانان باشد ضمن بهره مندي مناسب عمر و فراغت جوانان زمينه ي انتقال مفاهيم مناسب ديني، ملي و فرهنگي را فراهم مي آورد.مفهوم اوقات فراغت: اوقات فراغت به زمان هايي اطلاق مي شود كه؛ افراد كار ضروري براي انجام ندارند و معمولاً در اين مواقع تمايل به انجام فعاليت هاي فرح بخش و نشاط آور

بيشتر مي شود. اوقات فراغت در واقع زمان هايي است كه فرد آن را طبق تمايل شخصي خود و براي خود تنظيم مي كند و برنامه آن در مورد هركس متفاوت است و به سليقه، نيازهاي روحي، سن و توان مالي فرد بستگي دارد.ريشه شناسي واژه اوقات فراغت: اگر لغت اوقات فراغت را ريشه شناسي كنيم از ريشه لاتين licere به معني "اجازه دادن" مي آيد لذا فراغت به معني رخصت دادن معني مي دهد. حتي در انديشه يوناني نيز لغت leisure هم ذوج كار و يا نيروي كارگر بوده است. در ميان متفكران گذشته ارسطو فراغت را به مثابه پيشه اي جدي مي دانسته است: " ما حرفه و كار و شغلي را در پيش مي گيريم تا فراغتي داشته باشيم". در نظر اول اين طور استنباط مي شود كه به نظر ارسطو فراغت وضع ايده آلي است كه هر شهروند به دنبال و در آرزويش است. لذا صرف اوقات فراغت لازمه زندگي است. آن چه ارسطو از اوقات فراغت منظور نظر داشته است هم ذوج بودن آن با كار است و نه در مقابل كاربودن. از زمان شروع زندگي انگلستان مدرن يعني قرن 14 فراغت به معني " فرصتي براي وقت آزاد " محسوب مي شده است.سير تحول مفهوم اوقات فراغت: مفهوم اوقات فراغت درطي دوره صنعتي شدن و گسترش سرمايه داري در اواخر قرن نوزدهم و قرن بيستم و تحولات بعد از دهه 1980 متحول شده است. تحولاتي كه در ساخت اقتصادي و بازار كار در اين دوران رخ داد ماهيت اوقات فراغت را دگرگون كرد. مفهوم اوقات فراغت در سه مرحله ماقبل مدرن (

دوران باستان ) ، دوره مدرن ( انقلاب صنعتي و صنعتي شدن ) و دوره مدرنيته متأخر ( دوران جهاني شدن ) متحول شده است. در هر يك از اين دوره ها نگرش گروه هاي مختلف مردم در جوامع گوناگون به اوقات فراغت متفاوت بوده است. در دوره ماقبل مدرن اوقات فراغت بخشي از زندگي فرهنگي بوده است. اما در دوره صنعتي فراغت به واقع مشكل جامعه صنعتي تلقي مي شده است چون بطور مشخص فعاليت هاي فراغتي ماقبل مدرن فعاليت هايي غير مولد تلقي شدند. بنابر اين مي توان تحول در مفهوم اوقات فراغت را همگام در تحول در ساخت هاي اقتصادي كه پيامد ظهور حوزه ستيز است نيز جستجو كرد.كاركردهاي فراغت: فراغت داراي كاركردهايي سه گانه است  كه هر سه به نيازهاي انسان پاسخ مي دهند. كاركردهاي سه گانه ي فراغت شامل موارد زير است: 1- رفع خستگي كار و برطرف كردن خسارت هاي جسمي و رواني، استراحت، 2- تفريح، فرار از تكرار و روزمرگي و ورود به خيال پردازي هاي خستگي زدا و 3- رشد و خودشكوفايي، آفرينندگي.رابطه بازي و اوقات فراغت: سه مفهوم بازي، سرگرمي و فراغت براي توضيح سه پديده متمايز به كار مي روند. اما چه بسا بدون درنظر گرفتن اين تمايز به صورت واژه هايي مترادف به كار روند. به نظر مازلو بازي آزاد و اوقات فراغت مي تواند در خدمت رفع متعالي ترين نيازهاي انسان يعني تحقق خويشتن قرار گيرد. اما اين نظريه هاي ساده، پديده پيچيده بازي را كاملاً توضيح نمي دهند. براساس ديدگاه مردم شناختي بازي در اشكال گوناگون خود واجد اهميتي حياتي است زيرا رشته گسترده اي از رفتار بزرگسالي را آموزش مي دهد.انسان شناسان در

ترسيم روند پيشرفت انسان، در كنار ابزارهاي مربوط به كار و حفظ حيات وسايل بازي از جمله عروسك ها، تيله ها، حلقه ها و تاس هايي به دست آورده اند. بسياري از دستاوردها  و كشفيات بشري نتيجه بازي يا اشتياق عميق به يك سرگرمي بوده است. در هر حال بازي كودكان امري پذيرفته شده است اما بازي بزرگسالان بيشتر تصاوير كليشه اي مثل فوتبال و يا ساير مسابقه ها را به ذهن متبادر مي كند. براي اين سؤال كه "چرا بازي مي كنيم؟" مي توان پاسخ هاي زير را متصور بود: 1- تخليه انرژي مازاد ، 2- تمريني براي زندگي واقعي و 3-تنش زدايي از زندگي شهري، آرامش و سلامت بخشي.رابطه كار و اوقات فراغت: تأكيد بر رابطه كار - فراغت مسأله اي جامعه شناختي است.كار زماني است كه براي صرف آن پرداختي صورت مي گيرد اما فراغت صرف زماني است كه اجباري در انجامش نيست و پولي هم در قبال آن دريافت نمي گردد. اما در عصر صنعتي برخي رابطه كار و فراغت را رابطه اي متجانس نمي ديدند و اين ها كه متعصبانه به نظم توسعه صنعتي و جامعه صنعتي نگاه مي كردند فراغت را بالقوه مشكل جامعه صنعتي مي دانستند. آنها معتقد بودند كه " اگر كارگر صنعتي عادت به صرف اوقات فراغت - به همان گونه جامعه و فرهنگ ماقبل سرمايه داري و صنعتي - كند نظم نيروي كار و توليد در خطر قرار خواهد گرفت. براي همين بود كه فرهنگ اوقات فراغت و تفريح سنتي مورد حمله قرار مي گرفت تا به حاشيه رود. در حقيقت مي توان گفت فعاليت فراغتي در اوايل رشد دوره صنعتي مدرن حوزه تضادهاي سياسي

و فرهنگي و اجتماعي بود و به تدريج با تشكيل بازار مصرفي حوزه هاي فراغتي اقشار مختلف شكل يافته است. رابطه تفريح و اوقات فراغت: رايج ترين تعريف از تفريح آن است كه تفريح شامل سرگرمي هايي است كه مردم در اوقات فراغت شان انجام مي دهند و مي تواند فردي يا گروهي باشد و بازي را نيز رفتاري شاد، آزاد و معني دار ناميده اند كه به فرايند رشد فرد(كودك) كمك مي كند. بسياري از تعاريف امروزي تفريح را نه مخالف و مغاير با كار تلقي مي كنند و نه انتظار دارند اخلاقي و درست باشد، حتي به فعاليت بودن آن هم اعتقاد ندارند. تفريح به معناي حالتي است كه فرد را به حالت اول بازگردانده و بازآفريني مي كند و به معناي بازگشت به سلامتي نيز به كار رفته اما اكثراً آن را به عنوان شكل خاصي از سرگرمي تلقي مي كنند. پس تفريح فعاليتي است كه به صورت انفرادي يا گروهي در اوقات فراغت انجام شده و شركت در آن اختياري و لذت بخش و داراي جاذبه آني است و هيچ پاداشي غير از خود تفريح، شركت كننده را به آن تشويق نمي كند. پس تفريح امري فردي، رضايت بخش، اختياري و نشاط آور است كه گاه توام با بازي است با واژه هايي چون اوقات فراغت، استراحت، آرامش، لذت و رضايت قرين است. اما هيچ كدام به تنهايي ماهيت آن را آشكار نمي كند تفريح به نياز انسان پاسخ مي دهد. تفريح در انسان بيش از اهميت فيزيكي، اهميت رواني دارد. رابطه بيكاري و اوقات فراغت: نظريه پردازان اجتماعي نه فقط به مسأله سرمايه داري و كار يا نيروي كار در نظريه هاي مدرن اهميت مي دهند بلكه به

مسأله ماهيت اوقات فراغت هم پرداخته اند. مسأله اوقات فراغت موقعي مشكل مي شود و نياز به كاويدن بيشتري دارد كه با مسأله اي به نام بيكاري روبرو مي شويم. به اين لحاظ برخي جامعه شناسان به جد به اين مساله اهميت داده اند"هوني كات" اوقات فراغت را به مثابه يك خلاقيت نگاه مي كند: وي مي گويد: "جامعه بايد براي افراد فرصتي آماده كند تا كارهاي خلاقانه توليد كنند و اوقات فراغت همين فرصت است". مناقشات در باره پست مدرنيسم و جهاني شدن بر اوقات فراغت هم متمركز است : به اين معني كه مصرف كننده معاصر يك نوع خاص و متناسب سبك زندگي اوقات فراغتي در زندگي آزاد خود ساخته است اين را ما مي توانيم در خانه يا در دنياي توريستي هم ببينيم . صنايع فرهنگي و اوقات فراغت در واقع صنايع بزرگي هستند. كه جامعه شناسان را به چالش جدي كشيده اند تا مدل هاي قديمي پويايي رابطه توليد / مصرف را تجديد نظر كنند و بويژه در بررسي فرايند مصرف تجديد نظر اساسي كنند.نگاه كنيد به فرهنگ عامه و جامعه مصرفي. اين امور حتي با بحث آزادي و استقلال و محدوديت ها ، فاعليت و ساختار رابطه دارند. يعني اينكه اين سوال مطرح است كه آيا اوقات فراغت چيزي است كه ما آن را با اختيار انتخاب مي كنيم؟ مطالعه اوقات فراغت مي تواند به شكلي سياسي باشد و نيز به شكلي تحليل اجتماعي، يعني اينكه با مطالعه آن مي توان برخي مسائل را در فرايند قدرت و امتياز يا قدرت و طبقه روشن كرد.  استفاده صحيح از اوقات فراغت

صرف اوقات فراغت از آن جهت مهم است كه بر اساس آن مي توان موقعيت اجتماعي هر كس را مشخص كرد به اين ترتيب كه توانايي درگير شدن در فعاليتي كه وقت آزاد شما بحساب مي آيد موقعيت شما را در اجتماع نشان مي دهد: براي افراد طبقه متوسط به بالا اوقات فراغت زمان جدي است. بيكاري، تنهائي، نداشتن تحرك و فعاليت، نداشتن سرگرمي هائي كه توجه و علاقه ي افراد را به خود جلب كند از عوامل ايجاد انحراف وبزهكاري (بخصوص در نوجوانان) است. از اين رو بايد به تناسب امكانات خانواده تدابيري انديشيده شود كه  افراد بالاخص جوانان و نوجوانان اوقات فراغت خود را به ويژه در ايام تعطيلي تابستان در راه هاي مفيد و سالم مصرف كنند. عادت كردن به مطالعات سالم و سازنده از دوران كودكي مي تواند در اين راستا بسيار مفيد و اثر بخش باشد. گسترش مراكز پرورشي، تقويت روحيه ي علمي و حماسي، ورزش، كوهنوردي و سرگرمي هاي علمي و يا هنري و هم چنين مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي و به ويژه كارهاي عام المنفعه و نيكوكارانه از مهمترين زمينه هاي استفاده و بهره برداري صحيح از اوقات فراغت مي باشد كه بسيار سازنده بوده و روح ارزش گراي انسان را ارضاء مي كند و پرورش مي دهد.نتيجه گيري برخي از جامعه شناسان معتقدند جوامع غربي در حال تبديل شدن به جوامع فراغتي هستند. مردم نسبت به گذشته پول و وقت بيشتري دارند. به همين دليل تلويزيون نگاه مي كنند، سفر مي روند يا برخي در خانه اوقات را سر مي كنند. به همين لحاظ اين مساله

اوقات فراغت به روندهاي اجتماعي مرتبط هستند. از سوي ديگر بخش زيادي از اوقات فراغت در خانه صرف مي شود كه همين به گرايشي به نام خصوصي سازي خانواده تبديل شده است – يعني عقب نشيني به طرف خانه و خانواده. از سوي ديگر بخش زيادي از اوقات فراغت به كالايي شدن زندگي تبديل شده است كه به رشد جامعه مصرفي دامن زده است. همچنين بايد گفت كه توزيع صرف اوقات فراغت به طور ناموزون بين جمعيت انجام شده است. براي مثال طبقات متخصص و حرفه اي بيشتر اوقات فراغت را در بيرون خانه دنبال مي كنند اما كارگران ساده و بي تخصص ممكن است بيشتر در خانه اوقات فراغت را بگذرانند.آنچه فراغت را از ساير فعاليت ها متمايز مي كند، جست وجوي يك حالت خشنودي است. حالتي كه به عنوان هدفي براي خود جست وجو مي شود. اين حالت خصلتي لذت جويانه دارد. مسلماً شادي موضوعي صرفاً مربوط به اوقات فراغت نيست زيرا آدمي در هنگام انجام وظايف كاري و اجتماعي هم مي تواند شاد باشد اما جست وجوي ارضا، لذت و شادماني يكي از ويژگي هاي اساسي فراغت در جامعه امروزين است. هنگامي كه ارضاي ناشي از يك فعاليت ضعيف شده يا كاهش يابد فرد گرايش مي يابد از آن فعاليت دست بردارد. پس شرط اول فعاليت فراغت ارضا و خشنود شدن است و چه بسا شامل فعاليتي شديد باشد. جست وجوي رضامندي و خشنودي براي فراغت اهميتي آنچنان دارد كه اگر شادي يا ارضاي موردنظر تحقق نيابد، فراغت خصلت خودش را از دست مي دهد.در نتيجه شادي يا ارضا يكي از وجوه فراغت و الزامات آن است. منابع و ماخذ:1- تئودور آدرنو،  "اوقات فراغت"

، ترجمه ج آل آحمد /2- كريستوفر پيرسون ، (1380) معناي مدرنيت: گفتگوي با آنتوني گيدنز، ترجمه ا.ع. سعيدي، كوير/3- گزارش ملي جوانان ، (1381) بررسي وضعيت اوقات فراغت جوانان، سازمان ملي جوانان ، نشر اهل قلم/4- رفعت جاه مريم، رابطه مفهوم اوقات فراغت با سه مفهوم بازي، سرگرمي و تفريح/www.modiryar.com/

شعبان؛ ماه پيامبر اعظم

(ص)احمد ياراحمدي خراساني

در طول زندگي خداوند متعال فرصت ها و زمينه هايي را براي انسان گنهكار قرار داده است تا خود را در مسير رحمت واسعه ي الهي قرار داده و از پليدي ها و آلودگي ها رهايي بخشد. امروزه در عصري به سر مي بريم كه انسان ها به شدت گرفتار و آلوده مظاهر دنيوي هستند. و معنويت و اخلاق حلقه ي مفقوده ي كاركرد نظام هاي بشري است از اين رو زمينه و فرصت مناسبي همچون ماه شعبان انسان را به خويشتن خويش نزديك مي سازد. ماه شعبان، ماه هشتم از ماههاي قمري، ماهي بسيار شريف و منسوب به رسول اعظم (ص) است. آن حضرت اين ماه را روزه مى داشت و به ماه مبارك رمضان وصل مى كرد. ايشان مي فرمود: شعبان ماه من است هر كه يك روز از ماه مرا روزه بدارد بهشت او را واجب شود.در مفاتيح الجنان آمده است: هنگامي كه ماه شعبان فرا مي رسيد امام سجاد عليه السلام اصحاب خود را فرا مي خواند و درباره فضيلت اين ماه سخن مي گفت. آنگاه مي فرمود:«هر كس براي محبت پيامبر و تقرب به خداوند، ماه شعبان را روزه بدارد، خداوند او را در روز قيامت مشمول كرامت خود مي گرداند و بهشت را براي او لازم مي شمارد.» به هر حال علاوه

بر روزه كه فضيلت بسياري دارد، اعمال ديگري همچون نماز و اذكار و ادعيه و استغفار نيز در اين ماه وارد شده كه در كتاب شريف مفاتيح الجنان در فصل اعمال ماه شعبان ذكر شده است. بزرگان معرفت پيوسته ماه شعبان را مقدمه ورود به «ضيافة الله در ماه رمضان دانسته اند. از اين رو، كسب آمادگي هاى فكرى و روحى براى درك هر چه بيشتر فيض معنوى آن لازم است. «شعبان» هم، ماه دعا و ذكر و ياد و توجه و عبادت است و هم ماهي است كه حوادث و وقايع تاريخي فراواني نيز در آن روي داده كه مهمترين آن ولادت امام حسين، امام سجاد، امام مهدي و حضرت ابوالفضل عليهم السلام است. آري خداوند متعال از خزائن رحمت واسعه ي خويش خوان گسترده اي مي گستراند و بي شك مناجات و تهجد وسيله حضور در كنار اين مائده معنوى است. نمازگزاران و متهجدان و نيايشگران، در محرابى مى ايستند كه همه عارفان و سالكان و پيامبران و امامان، مقيم و معتكف آن بوده اند. مناجات شعبانيه، سهمى از اين ره توشه دارد كه امامان معصوم عليهم السلام بر خواندن آن استمرار داشته اند. هنگامه ي شعبان كه فرا مي رسد در واقع زماني است كه انسان مي تواند حجاب از چهره ي جان خويش بزدايد تا جلوه ي رباني بر آيينه دل بتابد و انسان روح بزرگ و متعالي خويش را به شكوفائي برساند. زندگي پرهياهو، ماشيني ، پر مشغله و پر دغدغه ي هزاره ي سوم نمي تواند و نبايد آدمي را از هدف واقعي و فلسفه ي خلقت جدا نمايد. مسلماً

لحظه لحظه زندگي ما اگر با عبادت و عمل صالح همراه باشد «مبارك» مى شود و اگر به غفلت و سستى بگذرد، بى بركت خواهد شد. شب زنده دارى هاى عابدان، اشك هاى شب بيداران، استغفار متهجدان، «يا رب، يا رب» سحر خيزان، نجواى خالصانه دعا خوانان، همه و همه جلوه هايى از " بركت " است كه در ساعات و لحظات اين ماه مبارك نهفته است. پس از آن غفلت نورزيم و روح خود را به جايگاه واقعي مقام آدميت نزديك كنيم:رسد آدمي به جايي كه به جز خدا نبيند       بنگر كه تا چه حد است مقام آدميت

مثلثي به نام عشق

هر كه گويد عشق را شرح و بيان                               چون به عشق آيم خجل باشم از آنگرچه تفشير زبان روشن گر است                              ليك عشق بي زبان روشن تر استچون قلم اندر نوشتن مي شتافت                                 چون به عشق آمد قلم بر خود شكافت   عشق،رمز وراز زندگي است وزندگي بدون آن معنا ندارد.همه ما آدم ها به نوعي عاشق هستيم وارزش عشقمان به معشوقمان بستگي داردا زتعريف عشق واقعي اين گونه برداشت مي كنيم دست گيري عشق بالاتر از عشق پايين تر وما بايد در مرحله اول عقل خود را رشد دهيم تا بتوانيم عشق را درك كنيم.عشق واقعي آن عشقي است كه انسان از خدا طلب كند.هر فردي از اعماق روح وروانش نياز به شخصي دارد كه او را درك كند واز صميم دل،عزيزش بدارد اما اين دوست داشتن هم بايد صحيح و منطقي باشد واز خود خواهي هاي زودگذر هم فرسنگ ها فاصله داشته باشد.عشق مانند پلي است كه ميتواند رابطه ي بين دو انسان را به هم نزديك

كند وبه آن استحكام ببخشد.بدون ترديد عشق يكي از غني ترين تجربه هاي انسان است واين تجربه نيرو بخش و انگيزهي بسياري از رفتارهاي آدمي است.عشق محصول رشد كردن ،ورشد كردن نيز ثمره ي عشق است .عشق را ميتوان يك سفر در نظر گرفت نه يك هدف ،سفري براي رشد هر چه بيشتر.ازدواج مقدس ترين پيمان زندگي انسانها ست اگر پيمان عشق وازدواج نبود حياتمعنا ومفهومي پيدا نمي كرد .اما حال بايد بينديشيم اين عشق چه جايگاهي در يك ازدواج موفق دارد .اما گاهي اوقات سوالي شايد ذهنمان را به خود مشغول سازد كه چرا بعضي ها كه به قول معروف ادعاي عشق ورزيدن ومجنون بودن دارند بعد از مدتي فارغ از همه چيز ميشوند؟عشق بلوغ يافته از پيوند ((من))و((تو))مايي درست ميكند كه به تنهايي مراتب پر شورتر وتوانمندتر از من وتو است .وبا اين وجود هرگز من وتو شكسته وبي هويت نمي شوند در عشق عزت نفس طرفين حفظ مي شودو هر فرد براي خودش احترام قايل است زماني كه فردي براي خودش ارزش و احترام قايل باش مي تواند به ديگري هم محبت و عشق بورزد وعشق خود را قوي وغني سازد.در تعريف عشق گفته اند:دوست داشتن به طور افراط،شيفتگي،دل دادگي،دل بستگي،و دوستي مفرطهمه ما ميدانيم عشق و علاقه مفرط و مطلق عشق خداوند است به ارزاني داشتن بي حد وحصر هستي كه هيچ گاه نمي توان در قلب اعداد وارقام تخمين زد.به جهان خرم از انم كه جهان خرم از اوست                                                عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.در مقايسه عشق سالم ونا سالم بايد گفت:عشق سالم وپايدار عشقي است كه

تحت پوشش عقل و منطق باشد در اين صورت است كه عشق به سمت وسويي مثبت هدايت مي شود در اين نوع عشق ورزيدن نفع وسود هر دو طرف  لحاظ مي شود.در مقابل عشق نا سالم قرار دارد كه لجام گسيخته است در اين نوع عشق فارغ از عقل وانديشه عمل مي كند در حالي كه در عشق سالم فرد آزادي و حرمت طرف مقابلش را در نظر دارد.مشخصه ديگر عشق نا سالم اين است كه فرد با عاشق شدن طرف مقابلش را اسير يك سري رفتارهاي نا مناسب مجبور مي كند واين نقطه عشق سالم است.ما انسانها دو كانال ارتباطي داريم يكي احساس و عاطفه و هيجان و ديگري شناخت و منطق كه در يك ازدواج عاقلانه  بايد هر دو را مد نظر قرار دهيم.عشق يك مثلث سه مولفه اي است كه شامل :تعهد،صميميت،شور واشتياق مي باشد.تعهد:ميزان توانايي و انتظار فرد از باقي ماندن در يك رابطهصميميت:نزديك بودن عاطفي،حمايت ودرك متقابل،خوشحالي ناشي از حضور همديگر و لذت بردن  از اينكه بتوان براي ديگري كاري انجام داد.ميل واشتياق:انگيزه هايي مانند جذابيت و تمايلات جنسي ونيازهايي مانند:نزديك بودن وهيجان هايي مثل آرزو و اشتياق.دكتر علي اصغر احمدي:معتقد است عشق جايگاه بسيار رفيعي در ازدواج دارد وعشقي پايدلر است كه در زندگي هم استمرار داشته باشد.وي ميگويد:اين اصطلاح صحيح نيست كه مي گويندكازدواج ،مدفن عشق است  كه اگر اين گونه باشد ديگر نمي توانيم آن را عشق بناميم.وي با توجه به اين نكته كه ممكن است دو نفر قبل از ازدواج عاشق هم باشند ،اما نبايد عشق ،عامل تصميم گيري قرار گيرد  مي افزايد:در انتخاب همسر آينده

بايد هم كفو بودن در راس امور باشد.وي تصريح ميكند: بعضي ها معتقدند عشق سوء تفاهمي است كه بعد از ازدواج بر طرف ميشود،به اين معنا كه برخي افراد عاشق در انتخاب خود فقط بر عشق تكيه مي كنندو با تشخيص اشتباه مشكلات بهدي را به وجود مي آورند.دكتر احمدي در مورد ويژگي هاي عشق ماندگار مي گويد)عشقي ماندگار است كه حاصل رشد حقيقي و عميق انسانها باشد واين عشق در جهت وصول به خداوند امكان پذير است،چون كسي كه عاشق خالق خود باشد به هر آنچه كه او خلق كرده باشد به عنوان نهمت الهي عشق ميورزد).وي در پايان ميافزايد:هميشه بايد مد نظر داشته باشيم عشقي زيبا واثر بخش است كه شخصيت انسان را خرد نكند واز ميزان احترام كه سرمايه ي وجودي هر فرد است،نكاهد.در عشق نبايد عطوفت روح خود را ناديده بگيريم.عشقي ميتواند زيبا باشد كه انسان از سر ناتواني و ضعف هايش به آن پناه نياورده باشد.عشقي واقعي است كه عاشق ومعشوق براي رشد و تعالي يكديگر تلاش كنند وانگاه كه به ارزش هاي واقعي خود پي بردند،ميتوانند در كنار يكديگر به آرامش برسند.

معصيت

s i n گاهي انسان در اثر كثرت معصيت گناه را زيبا مي بيند...شهيد دستغيب

جمعه

F r i d a y هر لحظه ممكنه آقا بيان آماده باشيم

مادر

مرا گر دولت عالم ببخشند برابر با نگاه مادرم نيست . Mothers typically fulfill the primary role in the raising of children

سعدي

سعدياچون تو كجا نادره گفتاري هست؟  ياچو شيرين سخنت نخل شكرباري هست؟ Saadi: byname of MUSHARRIF OD-DIN MUSLIH OD-DIN, Persian poet, one of the greatest figures in classical Persian literature

نيكي كريمي

نيكي كريمي به عنوان يكي از داوران بخش « فيلم كوتاه » جشنواره "كن" در شصتمين جشنواره بين المللي كن حضور  داشت. Niki Karimi born on 10 November 1971 in Tehran, is a multi-award winning Iranian actress and movie director

درسهاي عاشورا

احمد ياراحمدي خراساني

عاشورا باشكوه ترين ، حماسي ترين وناب ترين انقلاب تاريخ اسلام است كه تداوم آن با انقلاب عصر ظهور كه كامل ترين و آخرين انقلاب تاريخ انسان مي باشد جلوه گر مي گردد. عاشورا قصه مردان و زناني است كه بصيرتشان چراغ راهشان و بينش ژرف و زلالشان ، كشتي عبور آنها از طوفانهاي دروني و بيروني است و در اين راه بدرستي پيامبر اعظم ( ص) فرمود : (( ان الحسين مصباح الهدي و سفينه النجاه )) چرا كه كشتيبان اين جريان عظيم، چراغ هدايت جامعه و منجي بشريت است.امام حسين (ع) با توجه به مقتضات زمان و جريانهاي منحرف ايجاد شده در دوران حكومت امويان بر جامعه اسلامي و براساس اهدافي نظير : احياي جامعه اي مبتني بر شاخصهاي اسلامي بر مبناي قرآن و سيره نبوي و   اهل بيت (ع)، احياي امر به معروف و نهي از منكر ، احياي ترويج فرهنگ گفتگو بر مبناي عدل و عقل ، احياي ترويج فرهنگ اتحاد و محبت در جامعه ، اصلاح امت و شناساندن ضعفهاي موجود در جامعه و نيز افشاي استبداد و خود كامگي امويان (كه تداعي كننده دوران جاهليت بودند ) قيام نمودند. منطق اين قيام نه براساس قدرت طلبي و جاه طلبي و مقام پرستي بود بلكه نشأت گرفته از همان نگاهي بود كه اميرالمومنين (ع) در رويارويي با مارقين

، قاسطين و ناكثين آن را بيان مي كنند. نهضت امام حسين (ع) در جهت احياي اخلاق و سياست رحيمانه پيامبر (ص) در مقابل با اخلاق و سياست خشن و خودكامه امويان بود.خشونت ستيزي و مبارزه با ظلم از صفات انسانهاي كامل و آزاده و بارزترين بخشهاي رسالت پيامبر (ص) و علي (ع) مي باشد و          نبي اسلام با اين ويژگي به اصلاح جامعه قبيله اي جاهلي عصر خويش پرداخت. احتمالاً مي توان اوج رجعت به جاهليت ، در نيمه نخست قرن اول اسلامي را در بيعت خواهي يزيدبن معاويه با توسل به خشونت و زور و تزوير شمرد و تاكيد كرد كه امام حسين (ع) به عنوان وارث و احياگر سنت پيامبر (ص) در جهت مبارزه با زورمداري و ديكتاتوري و ارتجاع حزب اموي قيام نمودند.در يك نگاه همه جانبه وقايع كربلا صرفاً مصيبت ، تشنگي ، سربريدن ، درماندگي ، بي پناهي ، آوارگي و اسارت نيست البته اينها هم هست چون اين بلايا در صحراي كربلا بوده است لكن عظمت نهضت عاشورا در اين است كه ياران امام با وجود چنين مصائبي شجاعت و شهامت ، ايستادگي ، دلاوري ، قهرماني و ذوب شدن در جريان حق و امام معصوم را جلوه گر كردند. شجاعت در برابر دشمن ، رهايي از دنياطلبي ، سازش ناپذيري با باطل و ستم ، فداكاري براي احياي حق ، تحول روحي ، عزت آفريني و شكست ناپذيري ، امر به معروف و نهي از منكر ، اهميت به نماز ، حفظ عزت و كرامت ، آزادي و آزادگي از پيامهاي اساسي و عبرتهاي عاشوراست. از اين

رو ائمه معصومين (ع) بر حادثه كربلا به عنوان برنامه اي تحول آفرين ، احياگر و بسيج كننده تاكيد داشتند و همواره مي كوشيدند تا آن را زنده و سازنده نگه دارند. امام خميني (ره) كه نقش بي بديلي در حفظ ميراث عاشورا در تاريخ معاصرتشيع داشتند مي فرمود : (( دستور آموزنده كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا  بايد سرمشق امت اسلامي باشد. قيام همگاني در هر روز و در هر سرزمين ، عاشورا قيام عدالتخواهان با عددي قليل و ايمان و عشقي بزرگ در مقابل ستمگران كاخ نشين و مستكبران غارتگر بود و دستور آن است كه اين برنامه سرلوحه زندگي امت در هر روز و در هر سرزمين باشد ))  آن رهبر حكيم بر اين اساس نهضت خود را بنا نهاد و در برابر مستكبران تا پيروزي انقلابي عظيم ايستادگي كرد و براين اساس فرمود : (( اين محرم و صفر است كه اسلام را زنده نگه داشته است )) . امام خميني (ره) بر ترسيم دو جناح حق و باطل و مبارزه قاطع با اهل فساد و ستم به معناي عام آن و سازش ناپذيري با آن تاكيد مي ورزيدند و در هدف خويش در اين راستا از قاطعيت ، عزم راسخ و تغييرناپذيري برخوردار بود. امروز جمهوري اسلامي ايران با رهبري مردي حكيم و عالم و شاگرد امام با الگوگيري از اين حماسه عظيم و زنده نگه داشتن جريان كربلا و بهره گيري از تعاليم ناب و انسان ساز نهضت عاشورا ، انقلاب اسلامي را با همه وجود و سرمايه هاي خود حفظ خواهد كرد و تا ظهور امام

عصر (عج) جهت تحقق انقلابي ستم ستيز ،    عدالت خواه ، آزادي بخش و انقلابي براي زدودن لايه هاي جاهليت در دنياي امروز و معرفي اسلامي در    هيأتي نو ، شفاف و شسته از غبارهاي تحريف ، انحراف و فريب ايستادگي مي نمايد.

راز چيست

؟ ارائه دهنده: علي عزتي يزداني

همه ي ما با يك نيروي بيكران كار مي كنيم و تمامي ما با قوانين كاملا مشابهي راهنمايي ميشويم  وراه زندگي خود راپيدا مي كنيم .قوانين موجود درطبيعت بسيار دقيق هستند كه ما مي توانيم با دانستن آنها به راحتي چيز هاي مختلفي بسازيم مثلا سفينه اي را ساخته و آن را به كرات ديگر مي شد بفرستيم بدون اينكه مشكلي پيش آيد .در هر كجاي دنيا كه باشيد همه و همه با يك نيرو كار مي كنيم با يك قانون .اين قانون كشش است .راز همان قانون كشش است .هر چيزي كه شما در زندگي تان دريافت مي كنيد همه از طريق خود شما به زندگي تان راه يافته اند يعني ما خالق آن رويدادهايي هستيم كه قبلا در سر پرورانده ايم.همۀ استادان بزرگ تاريخ از قانون كشش به عنوان قديمي ترين ومهمترين قانون عالم ياد كرده اند .شاعراني نظير شكسپير ،ويليام باراك،و....در اشعارشان به اين قانون اشاره  دارند.هنرمنداني مانند لئوناردو داوينچي راز را درنقاشي هايشان به تصوير كشيده اند،متفكراني مانند پيكن ،نيوتن،گوته،ويكتور هوگو آن را در نوشته ها و داستان هايشان داشته اند.مهم اين نيست كه شما كه هستيد و كجا هستيد قانون كشش به آنچه كه در زندگي شما اتفاق مي افتد شكل مي دهد و قانون كشش كارش انجام چيزي است كه شما

در فكرتان داريد.شما هماني هستيد كه خودتان به ؟آن فكر مي كنيد و درزندگي انجام ميدهيد.در سال 1912 چارلز مانل قانون كش را چنين تعريف مي كند: بزرگترين و قابل اعتماد ترين قانوني است كه همه ي نظام خلقت به آن بستگي دارد راز هر چيز مشابه خود را جذب مي كند.جان آسارف:ساده ترين راهي را كه من بتوانم قانون كشش را براي شما توضيح دهم اين است كه اگر من آهن ربايي باشم به طور يقين آهن رباهاي ديگر جذ ب من خواهند شد.يادتان ياشد كه شما قوي ترين آهن رباي جهان هستيد و درون شما نيروي مغناطيسي قوي وجود دارد كه پر قدرت ترين نيروي مغناطيسي جهان است و اين قدرت بي پايان مغناطيسي از طريق افكارتان انتشار مي يابد و هر چه را كه به آن فكر كنيد با قدرت بسيار جذب مي كند.به طور ساده منظور از قانون كشش اين است كه هر چيزي مشابه خودش را جذ ب مي كند.شما هر فكري كه در سر داريد آن فكر در حال جذب به طرف شماست آيا تا به حال به چيزي كه شما را ناراحت مي كند و يا براي شما ناخوشايند هستند فكر كرده ايد. جالب است بدانيد هر چه بيشتر به اين مسائل فكر كنيد آنها بيشتر و بيشتر به سراغ شما مي آيند و شما وضعيت و موقعيت نامطلوب را جذب كرده و در لحظات كوتاهي افكار ناخوشايند را به طرف خود كشيده و وضع را بدتر كرده ايد هر چه بيشتر در مورد آن فكر كنيد بيشتر ناراحت و ناراحت تر مي شويد.جان آسارف:تنها كاري كه ما

به عنوان يك انسان بايد انجام دهيم اين است كه افكارمان را بر آنچه كه ميخواهيم متمركز كنيم و آنها را به وضوح ببينيم  و در فكرمان هم آن را مجسم كنيم با انجام اين كار يكي از بزرگترين قوانين هستي را به نفع خود براي بدست آ"وردن آنچه كه مي خواهيم به مرحلۀ عمل در آوريم . باب پراكتر:هر آنچه را كه در افكارتان همين الان تصور مي كنيد بزودي شما دردستانتان لمس خواهيد كرد.در واقع افكار به اجسام تبديل مي شوند.جان آسارف:چيزي كه بيشتر مردم نمي دانند اين است كه هر فكري يك موج و فركانسي دارد كه ما امروزه مي توانيم آن را اندازه بگيريم بنابراين وقتي مرتبا ومتناوبا فكري را در ذهن خود داشته و آن را در ذهن بپرورانيد مثل داشتن يك اتوميبل نو ،پولي كه نياز داريد يا هر چيزي كه ذهنتنان را به آن معطوف كنيد و آن را مجسم كنيد در حقيقت يك فركانس از خود منتشر كرده ايد كه اثرش را بزودي آشكار مي كند.دكتر جووتيل:افكار شما علائم مغناطيسي به بيرون مي فرستند كه موجب كشيدن علائم مشابه به طرف شما مي شوند يادتان باشد افكار شما از نوع مغناطيسي مي باشدو داراي موج هستند پس وقتي شما به چيزي فكر مي كنيد كه در حال فرستادن افكارتان به كائنات مي باشد  و اين افكار مغناطيسي چيز هايي كه داراي فركانس  ويا امواج مشابه مي باشند جذب كرده و دوباره به منبع و مبداكه  آنها را فرستاده است بر مي گردند.مسئله را اينگونه در نظربگيريد ما همگي مي دانيم كه ايستگاههاي تلويزيوني امواجي دارند كه به

دكل مخابراتي انتقال مي دهند اين امواج به صورت تصوير در آمده و روي تلويزيونهاي شما ظاهر مي شوند بيشتر ما از چگونگي طرز كار آن اطلاعي نداريم اما مي دانيم كه هر كانال فركانس مخصوص به خود دارد وقتي كه ما تلويزيون مان را برروي آن فركانس تنظيم كنيم آن تصوير را دريافت كرده و اگر بخواهيم كانال ديگر را را ببينيم بايد فركانس ديگري را انتخاب كنيم تا گيرنده قادر به پخش آن كانال باشد.شما دكل مخابراتي انساني هستيد و از همه ي دكل هاي مخابراتي موجود در روي زمين تواناتريد .فركانس ارسالي شما زندگي شما را مي سازد و فركانس هاي كه شما مي فرستيد به همه جا ارسال مي شوند از شهر ها و كشورها مي گذرند و در كل دنيا پخش مي شوند .شما اين فركانس ها را از طريق افكارتان به سراسر جهان ارسال مي كنيد .به جاي بدي ها،خوبي ها را به طرف خود جذب كنيد.جان آسارف:مشكل اينجاست كه بسياري از از مردم به اشتباه آن چه كه نمي خواهند فكر مي كنند و از خود مي پرسند چرا چيز هايي كه نمي خواهند به سراغشان مي آيد تنها دليلي كه مي توان بيان كرد اين است كه آنان بيشتر به آنچه كه نمي خواهند فكر ميكنند تا به آنچه كه مي خواهند.بيماري شايعي كه بيشتر از هر بيماري مسري در كل تاريخ انسان را متضرر كرده است بيماري مسري و واگير دار«من نمي خواهم» است.مردم با تمركز فكر و حرف زدن هاي مداوم  و عمل خود را روي چيزي كه نمي خواهند موجب اين بيماري شده اند

.به آنچه كه مي خواهيد تمركز كنيد و فقط در مورد آنچه كه ميخواهيد فكر كنيد و حرف بزنيد نه آنچه كه نمي خواهيد.باب دويل:براي قانون كشش تفاوتي نمي كند كه آنچه شما به خود جذب كرده ايد خوب  است يا بد يا آن را مي خواهيد  يا آن را نمي خواهيد قانون كشش فقط به افكار شما پاسخ مي دهد بنابر اين وقتي به كوهي از بدي ها و مشكلات خود فكر مي كنيد علائمي را به جهان ارسال مي كنيد اين است كه من كلي بدهي دارم و حالم به همين دليل بسيا ر بد است در اصل شما اين افكار را به خود تاكيد مي كنيد و آن را به خود و كائنات هم تلقين كرده ايد و شما اين حال بد را بيشتر و بيشتر تجربه مي كنيد .وقتي شما افكارتان را متوجه چيزهايي مي كنيد كه نمي خواهيد مثلا نمي خواهيد كه دير برسيد قانون كشش نمي تواند تشخيص دهد كه شما مي گوييد نمي خواهيد بلكه به آنچه كه در موردش فكر مي كنيد يعني به دير رسيدن توجه مي كند و همان را نيز تجربه خواهيد كرد.قانون كشش ،نمي خواهم ،نكن ،نه ،را نمي شناسد و قتي از اين كلمات استفاده مي كنيد قانون كشش فقط معني مخالفت را دريافت مي كند.بطور مثال:نمي خواهم دير برسم                 مي خواهم دير برسمنمي خواهم سرما بخورم               مي خواهم سرما بخورم باب پراكتر :قانون كشش هميشه در حال كار كردن است چه شما آن را باور داشته باشيد  ويا نداشته باشيد و يا آن را درك كنيد  يا نكنيد.قانون كشش قانون خلقت

است .فيزيك كوانتوم بيان مي كند كه تمامي دنيا از فكر تشكيل شد ه است  شما از طريق افكارتان و قانون كشش زندگي تان را مي سازيد.البته همه همين كار را انجام مي دهند اين قانون فقط براي كساني نيست كه از آن آگاهند بلكه براي همه كار مي كند.اگر كسي براي اولين بار است كه اين مطلب را مي شنود ممكن است به خود بگويد چقدر اين كار وحشتناك است مجبورم همه اش حواسم به افكارم باشم و آن را دائما كنترل كنم اين كار بسيار سخت است و شايد من نتوانم از عهده اش بر آيم .البته كنترل تمامي افكارمان كاري غير ممكن است چرا كه محققين تخمين زده اند روزانه شصت هزار فكر از ذهنمان مي گذرد  و اگر بخواهيم همه ي آنها را كنترل كنيم كار طاقت فرسايي است راه ساده تر اين است كه از طريق احساساتمان افكارمان را كنترل كنيم  چون از طريق احساست هم مي توانيم بفهميم كه به چيزي داريم فكر مي كنيم.احساسات به سرعت به شما مي گويند كه به چه فكر مي كنيد مثلا زماني را در نظر بگيريد كه خبر بدي را مي شنويد و حس خاصي را تجربه مي كنيد كه به شما هشدار سريع مي دهد و در مي يابد كه چه افكاري  از مغزن تان مي گذرد پس سعي كنيد كه با احساستان در ارتباط باشيد  چون سريع ترين راهي است كه مي توانيد بفهميد  در ذهنتان جه مي گذرد.شما دو نوع احساس داريد .احساس خوب و احساس بد، مهمترين موضوعي كه بايد بدانيد اين است كه شما يااحساس خوب و

يا احساس بدي داريد چرا امكان ندارد كه شما در يك زمان هم احساس خوب و هم احساس بد را داشته باشيد .طبق قانون جذب نيز نمي توانيد به طور همزمان افكار خوب و بد را با هم داشته باشيداگر حال بدي داريد اين فقط و فقط ناشي از افكار بدي است كه در ذهن شما وجود دارد. افكارتان فركانس وجود شما را تعيين مي كند. احساستان نيز اين فركانس را بلافاصله به شما اعلام مي كند. وقتي شما احساس نامطولبي داريد قطعا به افكار نامطلولي فكر مي كنيد و طبق قانون شما داريد رويدادهاي بدو ناخوشايند به زندگي خود فرا مي خوانيد و آن را جذب مي كنيد. وقتي كه حس بدي داريد و تلاش در تغيير افكارتان نمي كنيد انگار بيان مي كنيد كه شرايط بد بيشتري براي من فراهم آن تا احساسا من بد و بد ترشود. اما از آن جا كه هر سكه دو رو دارد و طرف ديگر احساسات بد، احساسات خوب است كه اگر به اين گونه احساسات خوب توجه كنيد متوجه حضور آن ها مي شويد چرا كه شور و شوق و شادي، قدرشناسي و عشق را براي شما مي آورد تصور كنيد كه چه مي شود اگرهميشه اين احساسات خوب را فرا مي خوانديد و در حقيقت اين شرايط و موارد كه به شما حس خوبي مي دهند به طرف خود مي كشيد. روش استفاده از رازگام اول: طلب كردن است گام اول اين است كه آن چه را كه مي خواهيد از كائنات طلب كنيد و بدانيد كه به شما پاسخ خواهد داد. آنچه را كه

مي خواهيد روي ورق كاغذي بنويسيد و در جملاتتان از زمان حال استفاده كنيد مثلا اين طور عبارت خود را بنويسيد كه من بسيار خوشحال هستم و بعد توضيح دهيد كه مايليد زندگي شما از هر جهت چگونه باشد. خواستن و طلب كردن اولين گامي است كه بايد بر داريد پس سعي كنيد اين را به خود بياموزيم كه چه مي خواهيد و آن را از كائنات طلب كنيد. اين كار بسيار جالب است كه جهان هستي را بمانند كاتالوگي در دست بگيريد و آن چه را كه مي خواهيد در داخل آن انتخاب كرده سپس آن را طلب كنيد گويي كه كائنات به مانند فروشگاهي است كه جنس مورد علاقه خود را در آن سفارش مي دهيد و سپس خود را آماده مي كنيد تا آن را تحويل بگيريد. گام دوم: باور كنيد. دومين مرحله باور كردن است اين نكته را باور كنيد در لحظه اي كه چيزي را طلب مي كنيد ديگر مال شماست و به اين موضوع ايمان راسخ داشته باشيد اين طور تصور كنيد كه آن چه را كه در كاتالوگ ديده و پسنديده ايد و سفارش داده ايد ديگر به شما تعلق دارد درست مثل اين كه چيزي را از فروشگاهي مي خريد و سفارش داده ايد و با اطمينان كامل منتظر دريافتش هستيد. در لحظه اي كه خواسته اي را مطرح مي كنيد باور داشته باشيد و آگاه باشيد كه در دنياي نامرئي از آن شما شده است و نظام كائنات دست به دست هم مي دهند تا آن را به دنياي شما برسانند و شما بايد به گونه

اي سخن بگوييد و بينديشيد كه هم اكنون در حال دريافت آن هستيد. دكتر جوويتل :كائنات طوري خودش را تغيير مي دهد تا شما به آن چه كه مي خواهيد برسيد. جك كنفيلد: اكثر ما تنها به اين دليل كه اجازه خواستن چيزهاي مورد علاقه مان را به خود نمي هيم به آن ها دست نمي يابيم و باور نمي كنيم كه مي توانيم آن ما را مطالبه كنيم. باب پراكتر:با يك بررسي اجمالي براي ما روشن مي شود كه تمامي كساني كه به خواسته هايشان دست يافته اند كساني بوده اند كه با تمام نيرو مي خواستند كه كار را انجام دهند و با اين تفكر آن را با آگاهي كامل از كائنات خواسته اند. گام سوم: دريافت كنيدمرحله سوم و يا آخرين گام در قانون كشش دريافت كردن است و در اين مرحله احساس خوبي در خود ايجاد كنيد و آن حس را در خود تجربه كنيد احساسي كه در هنگام رسيدن به هر چيز خوبي در زندگي به شما دست مي دهد و آن را تجربه كرده ايد. يادتان باشد دنيا دنياي احساس است باور داشته باشيد كه اگر به طور عقلاني به چيزي اعتقاد داشته باشد و در اعماق وجودتان آن را احساس كرده و باور داشه باشيد قدرت لازم و كافي را براي دريافت آن چه كه مي خواستيد در خود ايجاد كرده ايد. مايكل برنارد جك ويت: شما قادريد از هيچ همه چيز و از غير ممكن ممكن را بسازيد. اغلب اوقات وقتي مردم راز را درك مي كنند از افكار منفي خود مي ترسند و نگران مي شوند

كه احتمالا آن هم نيز بر وقوع مي پيوندند لازم است بدانيد از نظر علمي ثابت شده است كه قدرت افكار مثبت صد برابر افكار منفي است با اين گفته از درجه نگراني آن ها كاسته خواهد شد و نگراني بي مورد را از خود دور مي كنند. براي اين كه اتفاق منفي و بد در زندگي مان اتفاق بيفتد بايد به ميزان زياد و مرتبا افكار منفي در ذهن ايجاد شود چنانچه شما مرتبا به افكار منفي فكر كرده پس از مدتي ممكن است آن افكار منفي در زندگي شما اثر گذارند. و يا افكار منفي ديگري را برايتان به ارمغان آورند. چقدر طول خواهد كشيدموضوع ديگر آن است كه رسيدن به آن چيزي كه شما روي آن تمركز كرده ايد چقدر طول مي كشد. هيچ قانوني در اين مرود وجود ندارد كه به ما بگويد اين روند به طور مثال 30 دقيقه، 3 روز و يا سي روز طول مي كشيد اين موضوع به هم سو و هم جهت بدون شما با كائنات مربوط مي شود. نكته ديگر براي عالم هستي اندازه مطرح نيست به مبناي اصول علمي جذب چيزي كه آن را بزرگ مي دانيم مشكل تر از جذب اجسام خيلي كوچك نيست. اندازه از ديد كائنات اهميتي ندارد. مسئله فقط افكاري است كه در مغز ما مي گذرد وقتي به خود مي گوييم اين بزرگ است پس زمان مي گيرد و يا اين كوچك است صرف كردن زمان كوتاهي برايش كافي است اين قوانين و تعاريف ماست براي كائنات قاعده اي وجود ندارد شما كافيست چيزي را از كائنات بخواهيد صرف

نظر از كوچكي يا بزرگي آن براي شما انجام شدني است. تخته سياه زندگيتان را آن طور كه مي خواهيد بنويسيد. تخته سياه زندگيتان را آن طور كه مي خواهيد بنويسيد.

فلسفه مورچه

جيم ران

تسليم نشو،آينده را ببين،مثبت بمان و همه تلاشت را بكن.سال هاست كه من به كودكان مفهومي ساده اما قدرت مند مي آموزم:"فلسفه مورچه".به نظر من هر كسي بايد درباره مورچه مطالعه كند.آنها يك فلسفه چهار بخشي شگفت انگيز دارند،كه اولين بخش آن اين است:"مورچه ها هرگز تسليم نمي شوند." فلسفه خوبي است.اگر آنها به سمتي پيش بروند و شما سعي كنيدمتوقف شان كنيد به دنبال راه ديگري مي گردند.بالا مي روند،پايين مي روند،دور مي زنند.آنها به جستجوي خود براي يافتن راه ديگر ادامه مي دهند. چه فلسفه كارآمدي؛هرگز از جست و جوي راهي كه تو را به مقصد مورد نظر مي رساند دست نكش.بخش دوم: مورچه ها كل تابستان را زمستاني مي انديشند. اين نگرش مهمي است.نمي توان اينقدر ساده لوح بود كه گمان كرد تابستان براي هميشه ماندگار است.پس مورچه ها وسط تابستان در حال جمع آوري غذاي زمستانشان هستند .يك حكايت قديمي مي گويد:"خانه ات را در تابستان بر روي شن نساز."آينده نگري اصل مهمي است و بايد در تابستان فكر طوفان را هم كرد.بايد همچنان كه از آفتاب و شن لذت مي بريد به فكر سنگ و صخره هم باشيد.سومين بخش از فلسفه مورچه اين است:مورچه ها كل زمستان را تابستاني مي انديشند. اين هم مهم است.در طول زمستان مورچه ها به خود يادآور مي شوند كه " اين دوران زياد طول نمي كشد؛به زودي از اينجا بيرون خواهيم رفت."و

در اولين روز گرم،مورچه هابيرون مي آيند. اگر دوباره سرد شد آنها برمي گردند زير،ولي باز در اولين روز گرم بيرون مي آيند.آنها براي بيرون آمدن نمي توانند زياد منتظر بمانند.و اما آخرين بخش از فلسفه مورچه:يك مورچه در تابستان چه قدر براي زمستان خود جمع مي كند؟هر چه قدر كه در توانش باشد .چه فلسفه باور نكردني اي، فلسفه:"هر چه قدر در توانايي ات است."فلسفه فوق العاده اي ست كه هرگز تسليم نشوي،آينده را ببيني ، مثبت بماني و همه تلاشت را بكني.  

http://novin21.blogsky.com/1388/05/24/post-73/

اسرار موفقيت در زندگي و تجارت

ترجمه و ويرايش: الهام حاجي باقري – حسنعلي ميرزا بيگي

خلاصه كتاب: ناشر : فراگفت- ناشر همكار : آيينه دانش . دكتر باهر – فن افزلر - نوبت چاپ : اول - 1388- تلخيص: سيمين رضايي: -وقتي داشتن جايگاهي متوسط كفايت ميكند چرا خود را شكنجه ميدهيم تا به حد اعلي برسيم؟ در دنياي تجارت افراد معدودي در صدد رسيدن به عالي ترين درجه هستند.البته چنين رويه اي كه حكمفرماست خوب است. دنيايي را تصور كنيد كه در آن همه ي ارباب رجوع فوق العاده باشند جايي كه ما بتوانيم هر چيزي را كه دوست داريم بدون هيچ محدوديت و قيد و بندي توليد كنيم و هرفردي آنقدر آزادي داشته باشد كه تمام صور خيال و تصوراتش را هر چند كاري كسل كننده باشد عملي كند!مطمئنا زندگي در دنيايي كه چنين است كسل كننده و يكنواخت خواهد بود.بهتر است كمي كارها را ناقص انجام دهيم تا بد و نامطلوب به نظر برسد!مسلما اگر كيفيت پايين تري داشته باشد سرگرم كننده تر و جالبتر خواهد شد.طبيعت اشخاص خلاق همين ست.چنين افرادي

همواره به دنبال چيزي ميگردند تا با آن دست و پنجه نرم كنند.ايشان خواهان مبارزه اند.اين همان چيزيست كه زندگيشان را مهيج كرده و نشاط ميبخشد.البته زندگي ارباب رجوع نيز به سبب وجود انسان هاي خلاق است.-شما مي خواهيد تا چه اندازه خوب باشيد؟همه ي ما ميخواهيم كارمان را به خوبي انجام داده و موفق شويم اما واقعا ميخواهيم در چه سطحي باشيم؟ تقريبا خوب؟ خوب؟ بسيار خوب؟ بهترين فرد در رشته ي تخصصي خود؟ يا بهترين انسان روي كره ي زمين؟به طور قطع ذوق واستعداد شما موثرترين عامل در اين زمينه خواهد بود اما هرگز شما را به اوج مقام مطلوبتان نميرساند.هر كسي ميخواهدخوب باشد اما عده ي اندكي از افراد هستند كه براي رتبه از همه چيز ميگذرند و بسياري چيزها را فداي آن ميكنند.بسياري از افراد از آن جهت خوب بودن را ترجيح ميدهند كه ديگران دوستشان بدارند و كسب محبت و احترام ديگران از هر چيزي برايشان مهم تر است.اكثر مردم در پي يافتن راه حلي هستند تا روشي به سوي خوب بودن بيابند اما بايد دانست كه هيچ راه حل مشخصي در اين باره وجود ندارد.تنها شيوه ي مكنه يادگيري از طريق آزمون و خطا .و كسب تجربه است.-من مي خواهم همچون پرسيل آتوماتيك به منتهاي شهرت دست پيدا كنم.آرزوي ويكتوريا بكهام نوجوان فقط اين نبود كه بهتر از همسالان خود باشد يا حتي خواننده اي معروف باشد او مي خواست جهاني شود!((مشهورترين فرد در روي زمين))ويكتويا نه تنها روياي آن را در سر داشت بلكه تمناي اين خواسته آن قدر در او شديد بود كه به اندازه ي كافي

راي دستيابي به آن تلاش كرد و همين امر او را از همه ي ما متفاوت و متمايز ساخت.موضوع اين نيست كه او چقدر توانايي اين كار را داشت و تا چه اندازه خوب بود بلكه مهم اين است كه او مي خواست چقدر خوب باشد!اما نكته ي جالب در جمله ي نقل شده از او اين است كه ويكتوريا خودش را با جورج ميشل و ماريا كري مقايسه نمي كند بلكه شهت آتوماتيك پرسيل را الگو و مقياس سنجش خود قرار ميدهد.همين تخيل ناب اوليه است كه او را به موقعيتي كه امروز در آن قرار دارد رسانده است .در طلب انتقاد افراد از خود باشيد .تائيد شدن از سوي ديگران فوق العاده آسان است تنها كافيست اراده كنيم يا از افرادي احتمال بيشتري دارد آنچه را خواهان شنيدن آن هستيم به زبان بياورند تقاضاي تائيد داشته باشيم.احتمالا آنها فقط ما را تحسين كرده و هيچ كلمه يا جمله اي انتقاد آميز بيان نخواهند كرد.ما چون بي صبرانه منتظر شنيدن محسنات خود و تعريف و تمجيد از سوي ديگران هستيم سعي ميكنيم بر كم و كاستي ها و نقص هايمان سرپوش بگذاريم.در عوض اگر شما درصدد كسب ستايش ديگران نباشيد ميپرسيد:((چه اشكالي در كار منوجود دارد ؟كجاي كار من ناقص است ؟چطور ميتوانم نقايص آنرا رفع كرده و سطحش را بالاتر ببرم؟)) بدين ترتيب احتمال بيشتري وجود دارد كه پاسخي منتقدانه و حقيقي دريافت كنيد.حتي ممكن است ايده ي جديدي نيز به ذهنتان خطور كرده و باعث پيشرفت و قوت شما در كارتان شود.-مقصر خود من هستم .تمام اشتباهات از جانب من بوده است.اگر

در كاري كه مشغول به انجام آن بوده ايد اشتباهي رخ داد هرگز ديگران را سرزنش نكنيد. تقصير  را به عهده ي هيچ كس جز خودتان نيندازيد.حتي اگر كوچكترين نقش و كمترين تماسي با آن كار داشته ايد مسئوليت كل كار را بپذيريد.وقتي شما كار را به عهده بگيريد و تمام مسئوليت آن را بپذيريد در جايگاهي خواهيد بود كه مي توانيد دست به هر اقدامي در مورد آن بزنيد.-دنبال فرصت هاي بعدي نباشيد . لحظه اي را در آن هستيد غنيمت شماريد كه بهترين شانس شما همان است.ما اغلب منتظريم تا مشتري ايده اي خاص و ناب را مطرح كرده و مارا تماما در چند و چون كار قرار دهد. اما اين امر تقريبا هرگز اتفاق نمي افتد. شايد شما همين حالا پروژه اي را در دست داشته يا مشغول انجام كاري باشيد. احتمالا مي گوئيد خيلي كسل كننده است ، بهتر است هر طور شده آن را سر هم كرده و تحويل دهيد . سعي مي كنيد كار بعدي را خوب انجام دهيد .كاري كه اينك رو به روي شماست عينا يكي از اين موارد است .نهايت سعي خود را بكنيد و آن را به نحو احسن به سر انجام برسانيد. شايد نتوانيد كار فوق العاده انجام دهيد، اما حداقل اين است كه،چون منتهاي تلاشتان را كرده ايد ، قلبا احساس رضايت خواهيد كردو چيز هاي بسياري را نيز ياد خواهيد گرفت. البته شما همواره آزادي انتخاب داريد. ميتوانيد كاري را برگزيده و انجام دهيد كه هر چه بيشتر خلاقيت هايتان را بكار گيرد.- كاري را كه ديگران از پس ان بر نمي

آيند، شما انجام دهيد.تگر شما نيز دست به انجام آن نزنيد چنين چيزي هيچ گاه موجوديت پيدا نخواهد كرد.فقط با حرف زدن و شرح و توصيف آن نمي توان در مورد آن قضاوت كرد. لين ايده خاص حتما بايد به اجرا در آيد تا موجوديت داشته باشد. ديگران براي آنچه كه هيچ دركي از آن ندارند هيچ هزينه اي را نمي پردازند و اين خود شما هستيد كه بايد آن را به مرحله اجرا دراوريد حال هر هزينه اي كه ميخواهد داشته باشد.- كسي كه هرگز اشتباه نكند،محال است كه موفق شده و به جايي برسد.بنيامين فرانكلين در جائي عنوان كرد: ((من شكست نخورده ام تنها ده هزار ايده داشته ام كه هيچ يك به عمل در نيامده اند.))توماس اديسون ميگويد : ((از دويست حباب لامپي كه روشن نشد،هر شكست چيزي را به من آموخت كه در تلاش وازمايش بعدي خود آن را به كار گرفتم.))همه اين شخصيت هاي نامي در يافته اند كه شكست ها و استارت هاي نادرست مقدمه ي موفقيت هستند.و شكست ها اصلي ترين يار موفقيت مي باشند.- اينكه بخواهيم همواره خوب ، شماره يك ،و حق به جانب باشيم ، اشتباه است.خوب بودن و درجه يك بودن بر مبنا ي دانش و تجربه پايه ريزي مي شود و غالبا هم قابل اثبات است.دانش از گذشته مي آيد ، پس بي خطر است. دانش همچنين از قديم الايام بوده است ، پس نقطه ي مقابل نيروي ابتكار خواهد بود.تجربه حاصل راهكارهايي براي فرار از مشكلات و شرايط گذشته است. مسلما ، موقعيت هاي پيشين با  شرايط كنوني تفاوت دارند،بنابراين بايد ترتيبي

داد تا اين موفقيت ها با مشكلات جديد همخواني داشته باشند .گرچه اين احتمال هم وجود دارد كه اگر شما تجربه اي را كسب كرده باشيد مطمئنا آن را به كار خواهيد گرفت.اگر بتوانيد خود را به اثبات برسانيد انساني واقعي هستيد.شما ميتوانيد همواره با زمان پيش رفته و مطابق خواسته ي افراد رفتار كنيد.دائما شماره يك بودن نيز كسالت آور است و ميزان خلاقيت شما را پايين مي آورد. راه ورود ايده هاي جديد به ذن را نيز مسدود ميكند . بدين ترتيب شما در خوب بودن دائم خود و حق به جانب بودنتان كه نوعي تكبر و خودبيني نيز هست فرورفته و ريشه دوانيده ايد.تكبر ابزار ارزشمندي است اما مشروط بر آنكه شديدا محتاطانه به كار گرفته شود.بدتر از همه اينكه خوب بودن نوعي نمايش اخلاقي را نيز با خود به همراه دارد.انسان جايزالخطاست و هر رفتار ضعيفي كه از او سر بزند قابل پذيرش است اما اشخاص درجه يك متنفرند از اينكه ديگران ايشان را جايزالخطا دانسته و چنين تصوري در رابطه با آنها داشته باشد.- بايد اشتباه كرد .فقط كافيست دست به كار شويد حتي اگر مرتكب اشتباه شديد ناگهان خواهيد ديد همه چيز برايتان امكان پذير شده است و ديگر سعي نمي كنيد مصمن از گناه و خطا باشيد.بدين ترتيب شما در مسيري نا شناخته قدم نهاده ايد .هيچ راهي وجود ندارد كه مطلع شويد چه اتفاقي خواهد افتاد اما اينك نسبت به زماني كه همه چيز به خوبي پيش ميرود و شما هم سعي داريد خوب  و نمونه باشيد شانس بيشتري وجود دارد كه تمامي موارد سرگرم كننده و

هيجان انگيز باشند. البته اشتباه كردن نوعي ريشك است.برخي افراد ميترسند ايده هاي پيشنهادي خود را مطرح كنند كه مبادا كم بنيه و احمقانه باشند .آنها از آنچه كه ديگران در موردشان فكر خواهند كرد در هراسند .ريسك ها مقياس سنجش افراد هستند. اشخاصي كه هيچ گاه خطر نميكنند بسيار محتاط بوده و سعي در حفظ كارهايشان دارند. اما آنهايي كه خطر نميكنند اغلب برداشته هايشان مي افزايند.بعضي ريسك ها در آينده به نتيجه ميرسند.بنابراين برخي افراد دست زدن به چنين كارهايي را اشتباه ميدانند. اما همواره خوب بودن همچون به عقب گام برداشتن است چون فقط در اين صورت ميتوانيد ثابت كنيد كه در چه نقطه اي بوده ايد.موفقيت يعني پياپي شكست خوردن بدون آنكه ذره اي از اشتياق و حرارت شما كاسته شود.-از بيان ايده هاي احمقانه ي خود نترسيد.همه ي ما ممكن است به موانعي ذهني برخورد كنيم اما بايد اين موانع را از سر راه برداريم.راه از ميان برداشتن چنين سدهايي اهميت ندادن به منعيات و دائما نگران خوب و شماره يك نبودن است.جان كليز – كمدين معروف –ميگويد (( نبوغ خلاق مسئول موقعيت هايي به دور از تفكر انتقادي است. )) از تعامل با افراد كارآزموده و درجه يك نهراسيد .-بهترينها هميشه دشوارترين ها هستند . آنها ساده دل و بي تزويرند بدون آنكه به همه جوانب پرسشي خاص بپردازند فقط يك بخش از آنرا بررسي ميكنند. همين است كه ايشان را در چشم همگان خوب و نيكو مي نماياند . اين دسته از افراد هيچ تمايلي به سازش و مصالحه ندارند . شايد اين قبيل افراد به ديگران و

مخصوصا تشر بزنند و با تهديد با ايشان صحبت كنند. اما اگر شما نزد آنها برويد و تقاضاي راهنمايي كنيد و بگوييد كه ميخواهيد كاري را به خوبي به انجام برسانيد مطمئنا با روي باز به شما پاسخ خواهند داد اگرشما كاملا بدانيد كه چه ميخواهيد و تمام توان خود را براي به دست آوردن آن به كار بگيريد گرچه ممكن است بحث و جدل هايي وجود داشته باشد آنها نيز به شما احترام خواهند گذاشت . شايد در همان لحظه ي نخست چنين نكنند اما چندي پس از آن به سوي شما خواهند آمد . البته تضميني وجود ندارد كه شما جايگاه شغلي بالاتر و برتري پيدا كنيد اما حداقل از كار با آدمهاي دون پايه بهتر است . - فقط در صدد كسب جوايز نباشيد .تقريبا همه ي انسان ها برنده شدن و جايزه گرفتن را دوست دارند و همين انرژي نوسبب ايجاد درآمد است.اما آگاه باشيد كميسيون همواره جوايزي شناخته شده به اشخاص اهدا ميكند. به عبارت ديگرآنچه اهدا ميشود مطابق مد روز است. اما نيروي ابتكاروخلاقيت نميتواند متداول وشيك باشد چرا كه از جانب كميسيون به تصويب نرسيده است . به دنبال مد نباشيد فقط به موضوع انتخابي خود اطمينان كنيد و آنرا پيش ببريد . بسيار بعيد به نظر ميرسد كه وقتتان به هدر رفته و طرحي بي ارزش خلق كنيد .  هنر واقعي همين جاست . هنر واقعي همين است.

روزه؛ تمرين تقوا

مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره: تقارن ماه رحمت و ميهماني الهي با روزهاي گرم، بلند و طاقت فرساي تابستان فرصت مناسبي است كه كوله بار سنگين گناهان را به زمين

گذاشته و زنگار عصيان، زشتي و پليدي را كه بر جسم و جان خسته مان نشسته در برابر باران رحمت الهي قرار دهيم و به قول شاعر " دست از مس وجود چو مردان ره بشوئيم" و حق جويانه به سوي حضرت دوست پرواز كنيم. و به راستي چه زيباست بنده ي گنهكار خداي مهربان با نفس خويش پيكار مي كند، نفس را به زانو در مي آورد و در دريايِ رحمتِ كريمِ شكست ناپذير شناور مي گردد. امام صادق (ع) مي فرمايند: هر كس در روز بسيار گرم براي خدا روزه بگيرد و تشنه شود، خداوند هزار فرشته را مي گمارد تا دست به چهره او بكشند و به وي بشارت دهند تا هنگامي كه افطار كند. (الكافي، ج 4، ص64). تقوا؛ علت اصلي روزهانگيزه وجوب روزه از سوي خداوند متعال تمرين تقوا از سوي روزه داران است. تقوا در فرهنگ قرآني از جايگاه ارزشي والايي برخوردار است. چنان كه بسياري از احكام و پاداش ها مبتني بر اين اصل است و حتي دريافت پيام هاي وحي و قرار گرفتن در مسير هدايت الهي و بهره مندي از آن منوط به تحقق نوعي تقواي عقلاني و عقلايي است. تقوا  به معناي نگه داشت و پرهيز از پلشتي ها و پليدي هاي عقلاني و شرعي است.  خداوند متعال در بيان علت و انگيزه وجوب روزه برانسان ها درهمه اديان به تقوا  اشاره مي فرمايد: «خداوند به عنوان قانون بر شما روزه را نگاشت و حكم كرد چنان كه بر كساني كه پيش از شما بودند اين حكم نوشته شده تا شايد شما تقوا پيشه كنيد.

(بقره آيه 183) درآيه كريمه به صراحت بيان شده است كه هدف از روزه دست يابي روزه داران به تقواست و به كارگيري واژه لعل (شايد) به اين علت است كه روزه به معناي تقوا نيست بلكه تمرين تقوايابي است. بر اين اساس است كه فعل (تتقون) آورده شده است.  به بيان ديگر اموري كه در مجموعه روزه مورد توجه قرارگرفته حتي در ميان خردمندان عالم به عنوان اموري تمريني براي ايجاد تقوا و مهار نفس مطرح است و آن را برابر با تقوا نمي شمارند. كيفيت روزه داري خداوند ماه رمضان را ميدان مسابقه اي براي آفريدگان خود قرار داده تا با طاعتش براي خشنودي او از يكديگر پيشي گيرند. در صحف ادريس پيامبر (ع) در كيفيت روزه داري آمده است: "هر گاه وارد ماه صيام شديد، پس خويشتن را از هر پليدي و ناپاكي پاك سازيد، (درون خود را براي پذيرش عبادت ويژه خداوند پاكسازي نمائيد) و روزه بگيريد براي خداوند با قلبي خالص و نوراني و پاك از فكرهاي بد، و صداهاي نامفهوم و بي معني و زشت، زيرا خداوند حبس مي نمايد دل هاي ناپاك و نيت هاي غير خالص شما را و دهن هاي شما نبايد فقط با امساك از خوردني ها صائم و روزه دار باشد. بلكه بايد جوارح شما از گناهان نيز روزه باشد (يعني اعضاء شما هم بايد از معصيت خدا امساك نمايد) و همانا خداوند راضي نمي گردد و خشنود نمي شود از شما به اينكه فقط از خوردني ها پرهيز كنيد، بلكه از كل منكرات و زشتي ها بايد پرهيز نمائيد تا آنجا كه تغيير حالت پيدا كنيد".روزه در آيات و

روايات1- پايه هاى اسلام: اسلام بر پنج چيز استوار است: نماز، زكات، حج، روزه و ولايت. (امام باقر .ع.)2- فلسفه روزه: خداوند روزه را واجب كرده تا بدين وسيله دارا و ندار مساوى گردند. (امام صادق .ع.)3- يادآور قيامت: مردم به انجام روزه امر شده اند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را بيابند.(امام رضا .ع.)4- زكات بدن: براى هر چيزى زكاتى است و زكات بدن ها روزه است. (پيامبر .ص.)5- سپرآتش: روزه سپر آتش (جهنم) است. (پيامبر .ص.)6- برترين روزه: روزه قلب بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.(امام علي .ع.)7- روزه چشم وگوش: آنگاه كه روزه مى گيرى بايد چشم و گوش و مو و پوست تو هم روزه دارباشند.«يعنى از گناهان پرهيز كند.» (امام صادق .ع.)8- روزه اعضاو جوارح: روزه دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه اش به چه كارش خواهد آمد. (حضرت زهرا .س.)9- بهشت و روزه دارن: براى بهشت درى است بنام (ريان) كه از آن فقط روزه داران واردمى شوند. (پيامبر .ص.)10- روزه خوارى: هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد روح ايمان از او جدامى شود. (امام صادق .ع.)11- ماه رحمت: رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم. (پيامبر .ص.)12- ماه قرآن: هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند.(امام رضا .ع.) اداي حق روزهدر كلام برزگان دين آمده است: حق روزه را ادا نكرده فردي كه زبان و گوش

و چشم و جوارحش را از محرمات حفظ نكرده باشد. يعني روزه در معناي واقعي حفظ شكم از كل خوردني ها و نوشيدني ها و مبطلات ديگر وخلاصه اي از اجتناب از گناهان و معصيت خداوند مي باشد، زيرا روزه دار بدون پرهيز از تمامي محرمات روزه واقعي را تحقق نبخشيده است. نقل است از پيامبر اعظم (ص) كه مي فرمايند: پنج خصلت موجب افطار روزه و بطلان وضوء مي شود: «خمس خصال يفطرن الصائم، و ينقضن الوضوء الكذب، و الغيبة و النميمة، و النظر بشهوة، و اليمين الكاذبة» پنج صفت است كه روزه را باطل و وضوء را مي شكند؛ دروغ و غيبت و سخن چيني و نظر شهوت انگيز، و قسم دروغ. سخن پايانيبا شروع ميهماني خدا و طلوع ماه مبارك رمضان آسمان لبخند مي زند و در هاي آن در شب اول ماه گشوده مي گردد و تا آخرين شب بسته نمي شود. و چه زيباست در اين روزهاي بلند عشق بازي بنده با مهرِ ثابت و عشقِ پايدار؛ "خداي مهربان". رسول خدا (ص) فرمود: روزه گرفتن در گرما، جهاد است.(بحارالانوار، ج 96، ص 257). سفره رحمت و مغفرت پهن مي شود و همه مي توانند (يعني بايد بتوانند) در اين ماه خود را از بند نفس رهايي ببخشند و لغزش هاي گذشته را جبران كنند تا مورد آمرزش الهي قرار گيرند. و فرمايش رسول گراميِ حق تكليف را بر مؤمنان روشن مي نمايد:  « بدبخت واقعي كسي است كه اين ماه را پشت سر گذارد و گناهانش آمرزيده نشود »

لطفاً سكوت را رعايت فرمائيد

!مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره: با توجه به اثراتي كه كلام مي تواند در مسائل اجتماعي داشته باشد اهميت

چگونگي استفاده از آن همواره در ارتباطات اجتماعي مورد توجه قرار داشته است. نعمت "بيان" از ويژگي خاصي برخوردار است، لكن از اين نكته نيز نبايد غافل شد كه زبان داراي دو بُعد مثبت و منفي است و نمي توان گفت چون زبان نعمت الهي است پس بايد هر چه بيشتر آن را به كار انداخت و بدون حساب هر سخني را بر زبان جاري ساخت بلكه بايد در موارد ضروري و مفيد از آن بهره برداري كرد.مقدمهيكي از مواردي كه در مسائل اخلاقي بسيار مورد توجه قرار مي گيرد سخن گفتن و سكوت به موقع و در جاي مناسب خود است. در آغاز سوره الرحمن (آيات 1 تا 4) تعبير بسيار مهمي درباره نعمت بيان كه مولود زبان است آمده، و بعد از ذكر نام خداوند «رحمان» كه رحمتش دوست و دشمن را احاطه كرده، اشاره به مهمترين مواهب الهي يعني قرآن و سپس اشاره به آفرينش انسان و بعد نعمت بيان را به عنوان يك موهبت عظيم بيان مي دارد و مي فرمايد: «الرحمن - علم القرآن - خلق الانسان - علمه البيان؛ خداوند رحمان - قرآن را تعليم فرمود، انسان را آفريد - (و) به او بيان آموخت››. اما شكرگزاري عملي از اين نعمت، مانند ساير نعمات الهي تابع در نظر گرفتن برخي از اصول است. معناي سكوت و صمتدر فارسي صمت به فتح صاد و سكون ميم را برخي به سكوت معنا كرده اند ولي چنان كه از ادله و شواهد بي شمار بر مي آيد ميان اين دو واژه، تفاوت هاي مهم و اساسي وجود دارد. حضرت علي(ع) درعبارت كوتاه،

با اشاره به اين دو اصطلاح مي فرمايند: الصمت حكمه والسكوت سلامه و الكتمان طرف من السعاده؛ صمت و خاموشي، حكمت و فرزانگي است و سكوت، سلامت از گرفتاري و كتمان و راز داري، بخشي از سعادت است. صمت، نوعي از خاموشي پايدار است درحالي كه سكوت خاموشي از سخن گفتن در زماني خاص است. واژه سكوت براي آرامش هاي موقتي و گذرا نيز به كار مي رود، مانند آن كه گفته مي شود: فلما سكت عنه الغضب؛ هنگامي كه خشمش فرو نشست.  بنابر اين نخستين تفاوت صمت وسكوت، در پايداري و ناپايداري آن دو است و ديگر آن كه صمت اصولاً ترك مطلق سخن گفتن است، در حالي كه سكوت درجايي است كه سخني به ميان آمده و پس از آن آرامش يافته و از گفتن باز ايستاده است. در روايات است كه سكوت انسان مي بايست نسبت به امور بيهوده باشد ولي صمت امري است كه حتي نسبت به امور غير بيهوده نيز مي بايست انجام شود. به اين معنا كه گاه سخن از كم گويي و سكوت است و گاه لازم است كه شخص اصلاً سخن نگويد و خاموشي دايمي برگزيند. اهميت سكوت در روايات اسلاميدر ارتباط با اهميت «صمت» (سكوت) در روايات اسلامي نكته هاي دقيق و فراواني بيان شده، و آثار و نتايج آن با تعبيرات جالبي ارائه گرديده است كه بخشي از آن عبارتند از:1- تعميق تفكر و استواري عقل: پيامبر اعظم(ص) مي فرمايند: " هنگامي كه مؤمن را خاموش ببينيد به او نزديك شويد كه دانش و حكمت به شما القا مي كند، و مؤمن كمتر سخن مي

گويد و بسيار عمل مي كند، و منافق بسيار سخن مي گويد و كمتر عمل مي كند". (بحارالانوار، جلد 75، صفحه 312) 2- بارور شدن فكر و انديشه: رابطه دقيقي ميان بارور شدن فكر و انديشه، با سكوت وجود دارد؛ دليل آن هم روشن است، زيرا قسمت مهمي از نيروهاي فكري انسان در فضول كلام و سخنان بيهوده از ميان مي رود؛ هنگامي كه انسان سكوت را پيشه مي كند، اين نيروها متمركز مي گردد، و فكر و انديشه را به كار مي اندازد، و ابواب حكمت را به روي انسان مي گشايد؛ به همين دليل، مردم سخن گفتن بسيار را دليل كم عقلي مي شمرند و افراد كم عقل سخنان بيهوده بسيار مي گويند. امام علي (ع) مي فرمايند: " بسيار خاموشي برگزين تا فكرت زياد شود، و عقلت نوراني گردد، و مردم از دست (و زبان) تو سالم بمانند". (ميزان الحكمه، جلد 2)3- سكوت: نوعي عبادت: از بعضي از روايات استفاده مي شود كه يكي از مهمترين عبادت سكوت است؛ از جمله، در مواعظ پيامبر(ص) به ابوذر مي خوانيم: "اربع لايصيبهن الا مؤمن، الصمت و هو اول العبادة ... ؛ چهار چيز است كه تنها نصيب مؤمن مي شود، نخست سكوت است كه سرآغاز عبادت مي باشد" (ميزان الحكمة، ماده صمت، حديث 10805).4- پرگويي مايه قساوت و سنگدلي: امام صادق (ع) مي فرمايند: " حضرت مسيح (ع) مي فرمود؛ جز به ذكر خدا سخن زياد مگوييد، زيرا كساني كه در غير ذكر خدا سخن بسيار مي گويند دلهايي پر قساوت دارند ولي نمي دانند" (اصول كافي، جلد 2)5- راهنما به سوي خير و

نيكي: امام رضا(ع) مي فرمايند: "سكوت نه تنها از اسباب علم و دانش است، بلكه راهنما به سوي هرخير و نيكي است".6- محبت در سكوت: اين كه مي گويند سكوت محبت مي آورد به خاطر اين است كه بسياري از رنجش ها و عداوت ها از نيش زبان زدن و تعبيرات نامناسب درباره اشخاص حاصل مي شود، و سكوت انسان را از آن نجات مي دهد.7- كليد ورود به بهشت:  سكوت سبب نجات از بسياري از گناهان مي شود و در نتيجه كليد ورود در بهشت است. چنان كه در حديثي از پيامبراكرم (ص) مي خوانيم: كه مردي نزد آن حضرت آمد (و طالب سعادت و نجات بود) پيغمبر (ص) فرمود: آيا تو را به چيزي راهنمايي كنم كه خدا به وسيله آن تو را وارد بهشت مي سازد، عرض كرد آري اي رسول خدا! سپس دستور به انفاق و ياري مظلوم و كمك از طريق مشورت فرمود، و بعد دستور به سكوت داد و فرمود: «فاصمت لسانك الا من خير؛ سكوت اختيار كن جز از نيكي ها» و در پايان افزود: «هرگاه يكي از اين صفات در تو باشد، تو را به سوي بهشت مي برد.(اصول كافي) 8- وقاردر سكوت: امام علي (ع) مي فرمايند: "الصمت يكسيك الوقار، و يكفيك مئونة الاعتذار؛ سكوت لباس وقار برتو مي پوشاند و مشكل عذر خواهي را از تو بر مي دارد" (غررالحكم)9- سلامت از لغزش ها: امام علي (ع) مي فرمايند: "ان كان في الكلام بلاغة ففي الصمت السلامة من العثار؛ اگر در سخن گفتن، بلاغت بوده باشد، در سكوت سلامت از لغزش هاست".(غررالحكم)فوايد سكوت امام صادق

(ع) درباره فوايد خاموشي فرمود: صمت و خاموشي طريقه اهل تحقيق و شعار كساني است كه با ديده بصيرت در حقايق ثابت و استوار جهان مي نگرند؛ كساني كه در حقايق زمانهاي گذشته بررسي كرده و حقايقي را بيان مي كنند كه قلم ها ننوشته و در كتاب ها نيامده است. آن گاه فوايد و آثار سكوت را بر شمرده و مي فرمايد: 1. سكوت كليد هرگونه راحتي و آسايش دنيا و آخرت است. 2. موجب رضا و خشنودي خدا است. 3. باعث سبك شدن حساب انسان در روز قيامت است. 4. وسيله محفوظ ماندن از خطاها و لغزش ها است. 5. براي جاهل پرده و ساتر، و براي عالم زينت است. 6. وسيله اي است براي قطع شدن هوي و هوس هاي نفساني. 7. وسيله رياضت نفس است. 8. وسيله درك حلاوت و لذّت عبادت و مناجات با پروردگار است. 9. قساوت و سختي دل را از بين مي برد. 10. وسيله اي است براي كسب حيا و پرهيزكاري. 11. سبب زياد شدن تدبّر و تعقّل و مروّت و مردانگي است. 12. موجب فهم و كياست و عقل انسان مي شود. سپس امام صادق (ع) فرمود: اكنون كه به فايده هاي سكوت آگاه شدي، پس دهان فروبند و تا مجبور نشدي لب به سخن مگشاي، به ويژه اگر كسي را پيدا نكني كه براي خدا و در راه خدا با او گفتگو كني.  آنگاه فرمود: وسيله هلاكت و نجات مردم سخن گفتن و سكوت است. پس خوشا به حال كسي كه توفيق شناخت سخن خوب و بد را پيدا كند و به فوايد و

آثار پسنديده كم گويي و سكوت آگاه گردد، زيرا سكوت از اخلاق انبياي الهي و شعار بندگان برگزيده خداوند است و اگر كسي ارزش و قدر كلام را بداند بيجا سخن نمي گويد و سكوت را شعار خود قرار مي دهد و كسي كه بر لطايف سكوت آگاهي و اشراف داشته باشد و صمت و خاموشي را امين خزاين و اسرار دل خويش قرار دهد چنين شخصي گفتار و خاموشي اش هر دو عبادت مي شود و كسي جز خدا به حقيقت اين عبادت آگاهي ندارد. (مصباح الشريعه، باب 27 )جايي كه خاموشي گناه است با عنايت به مرقومات فوق الذكر بيان اين نكته ضروري است كه هدف اصلي از احاديث سكوت اين نيست كه انسان بايد هميشه و در همه حال لب فرو بسته و زبان به سخن نگشايد و حتي در مقام احقاق حق خود و ديگران سكوت اختيار كند و به دفاع از خود برنخيزد، بلكه مقصود جلوگيري از هرزه گويي و فضول كلام است، زيرا اگر روايات سكوت را اين گونه تفسير كنيم كه انسان بايد در هر حال حتي در برابر ستم ستمكاران و افساد مفسدان مهر سكوت بر لب زده و فرياد برنياورد چنين تفسيري بي ترديد مخالف ضرورت شرع انور است كه امر به معروف و نهي از منكر را از اهمّ واجبات شمرده و سكوت در برابر ظلم را گناهي بزرگ مي داند. اگر در برابر مفاسد و مظالم بنا بر سكوت باشد كيان اسلام به خطر مي افتد. در اين گونه موراد اسلام دستور مي دهد كه مُهر سكوت را بشكنيد و داد بزنيد و فرياد

برآوريد و مردم را نيز عليه فساد و ستم برانگيزانيد.كداميك برتر است: سخن گفتن يا خاموشي؟در برخي از روايات، گفتاري كه آفتي به دنبال نداشته باشد و به ايمان انسان زيان نرساند بر سكوت ترجيح داده شده است: از امام علي بن حسين (ع) درباره سخن گفتن و خاموشي پرسيدند: كداميك از اين دو برتر است؟ فرمود: هر يك از اين دو آفاتي دارد كه اگر از اين آفات سالم بماند سخن گفتن از خاموشي بهتر است. عرض شد: چگونه يا ابن رسول الله؟ فرمود: براي اينكه خداوند عزّوجلّ پيامبران و اوصياي آنان را با سكوت مبعوث نكرد. آنها آمدند كه با مردم سخن بگويند. و هيچ كس با سكوت و خاموشي سزاوار بهشت و مستوجب ولايه الله و مصون از عذاب خدا نمي شود. تمام اين فوايد و نتايج به وسيله سخن متحقّق مي شود. (سپس فرمود:) من هيچگاه ماه را با خورشيد در يك كفه برابر قرار نمي دهم (يعني كلام به مثابه خورشيد و سكوت به منزله ماه است)، چون تو در مقام توصيف سكوت از كلام بهره مي گيري ولي در توصيف كلام از سكوت نمي توان استفاده كرد.( بحارالانوار) يعني چنانكه ماه به وسيله نور خورشيد خود را نشان مي دهد سكوت هم به وسيله سخن فضيلتش آشكار مي شود و عكس آن ممكن نيست كه خورشيد را با ماه نشان دهند.اهميت سكوت در شرايط اجتماعي امروز كشوراگر روحيه اتحاد و همدلي در ميان آحاد يك جامعه جاري باشد و افراد در طبقات مختلف اجتماعي غم يكديگر بخورند و نسبت به مشكلات هم احساس مسئوليت و همدردي نمايند تحمل مسائل

و مصائبِ زندگي بسيار آسان تر مي شود و انسان ها با آرامش بيشتري در كنار هم زندگي مي كنند. و به دنبال آن با جاري شدن لطافت و محبت در اجتماع، زندگي از سلامت بيشتري برخوردار ميگردد. اهميت اين امر در هيجانات اجتماعي بيشتر است. يعني زماني كه احساسات بر عقلانيت چيره مي گردد و عملكرد افراد بيشتر لجوجانه و خودخواهانه است تا خيرخواهانه و عاقلانه. وقتي هيجانات اجتماعي در يك جامعه فوران مي كند آن جامعه بيش از هر زمان ديگري مستعد از دست دادن روحيه اتحاد و همدلي مي گردد. به عنوان مثال در سال هاي اخير در كشور عزيزمان اين مسئله را در عرصه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، اقتصادي، ورزشي و... بسيار ديده ايم. امري كه در ابتدا سطحي بود ولي در ماه هاي اخير به يك بيماري سخت تبديل شده است. نگاهي به آرشيو جرايد و خبرگزاري ها در چند ماه اخير اين مسأله را به خوبي نشان مي دهد. مشكلي كه علي رغم توصيه رهبران، خردمندان و بزرگان اجتماع نه تنها مورد توجه قرار نمي گيرد بلكه روز به روز عميق تر و حادتر مي گردد. براي رفع اين مشكل نيازمند توجه به برخي اصول مهم در رفتار اجتماعي هستيم. يكي از اين اصول كه در اسلام نيز بدان بسيار توصيه شده است مقوله ي "سكوت" است. همان امري كه از سوي امام رضا(ع) "دري از درهاي حكمت" ناميده شده است. متأسفانه بد اخلاقي هاي اجتماعي اثرات مخربي به دنبال دارد. مداقه در رفتار برخي از نخبگان اجتماعي در عرصه هاي مختلف نشان مي دهد عده اي از افراد

كه اكثراً به بوق هاي رسانه اي نيز دسترسي دارند در كردار وگفتار خود مسائلي را بروز داده اند كه در تضعيف روحيه اجتماعي و مودت و محبت نقش اساسي داشته است. نگاهي به سيل بيانيه ها، مناظره ها، مصاحبه ها و... اين مسأله را به خوبي نمايان مي كند. كافيست به عنوان مثال نظر خود را به مسائل بعد از انتخابات در كشور جلب نماييم. آنچه مي توانست سند پرافتخار و ماندگار كشور باشد، تا جايي پيش رفت كه به تهديد عليه امنيت ملي هم رسيد. و يا مصاحبه ها، بيانيه ها و كشمكش هاي جنجالي در عرصه ورزشِ كشور گواهي ديگر بر اين مدعاست. چرا ما عادت نموده ايم هيچ بدي را بدون پاسخ نگذاريم؟ پس توصيه قرآن كريم مبني بر:"و اذا مروا باللغو مروا كراما"كجا بايد در رفتار مسلمانان نمود داشته باشد؟ گذشت، سكوت، صبر و ديگر فضايل مؤكد رفتاري كجاست؟ و در آخر اينكه نگارنده به دنبال بيان اين نكته است كه رعايت فرهنگ سخن گفتن، يعني بيان سخن در جاي خود و رعايت سكوت در جاي خود از مهمترين اصول رفتار اجتماعي است. در خيلي از مسائلي كه در جامعه ايجاد مي گردد سكوت كردن بهتر از سخن گفتن بوده است. چه بسا در موارد بسياري سكوت به موقع مي توانست از بروز خيلي مسائل جلوگيري نمايد. هر چند بيان اين نكته هم بسيار مهم است كه: مسلماً سكوت هم بايد در جايگاه مناسب خود انجام پذيرد و الا در برخي از رخدادها سكوت كردن گناهي نابخشودني است. بايد در آنجايي كه سخن ما مي تواند آبرويي از مؤمني بريزد،

ميان مسلمانان تفرقه و دشمني بوجود آورد، كينه وعداوت را زياد كند و يا جامعه را به التهاب بكشاند سكوت را رعايت نماييم. كه به فرموده امام رضا (ع)؛ "سكوت دري از درهاي حكمت است، سكوت محبت مي آورد، و دليل و راهنماي همه خيرات است."(اصول كافي،ج2)سخن پايانيرعايت فرهنگ سخن گفتن، يعني "بيان" در جاي خود و "سكوت" در جاي خود از مهمترين اصول رفتار اجتماعي است. آنچه درباره اهميت سكوت و آثار سازنده و مثبت آن در تعميق تفكر آدمي و جلوگيري از اشتباهات و مصون ماندن از انواع گناهان و حفظ شخصيت و ابهت و وقار، و عدم نياز به عذر خواهي هاي مكرر و مانند آن آمد، به اين معني نيست كه سخن گفتن همه جا نكوهيده و مذموم باشد، و انسان از همه چيز لب فرو بندد، چرا كه اين خود آفت بزرگ ديگري است. هدف از ستايش سكوت در آيات و روايات اسلامي، باز داشتن از پرگويي و سخنان لغو و بيهوده و گفتارهاي اضافي و غير لازم است وگرنه در بسياري از موارد، سخن گفتن، واجب و لب فرو بستن و سكوت، حرام مسلم است.

تغيير معناي قهرمان

هريور 1389 ، 08:16

تغيير معناي"قهرمان""مرد زيرزمينِ" داستايفسكي و "تراويس بيكل" اسكورسيسي

نويسنده: اندرو جي سونسون- ترجمه: آرش گودرزي- داستان­ها چه كوتاه باشند چه رمان، چه حماسه باشند يا اسطوره همگي بر اساس نقش "قهرمان" كه تجلي جستجوي آدمي براي يك انسان كامل است پايه ريزي شده­اند. در قرون نوزدهم و بيستم دو پديده­ي مدرن، معني "قهرمان" را به طور كلي و براي هميشه عوض كردند. نخست، همانطور كه در آثار جورج زيمل،

اميل دوركيم،

والتر بنيامين و زيگموند فرويد مشخص شده، در نتيجه­ي توسعه­ ي اقتصادي و ازدياد جمعيت، شهرِ مدرن- مكاني كه بستر نارضايتي و بي­عدالتي ست- متولد مي­شود. شهرهاي تودرتو، كثرت جمعيت و تقويت ديوانه­وار وسوسه­ي فسق و فجور در آن، استثمار آدم­ها، حرص و طمع و آلودگي صنايع، متعاقباً شكلي از بي­تفاوتي و بدبيني دسته­جمعي و يك ذهنيت شهري تباه­كننده را به وجود آورد كه باعث شد  بسياري از مفاهيم "قهرمان" تغيير كند1.  مفهوم "قهرمان" به طور روزافزون از جامعه جدا شد تا به عنوان يك معناي خاص در گذشته حل  شود و آنطور كه جورج زيمل اشاره مي­كند زندگي ذهني از زندگي اجتماعي فاصله گرفت. دوم مورد شك واقع شدن بسياري از تعاريف انسان كامل بود كه در پي آن نه تنها مبارزه براي جستجوي كمال، بلكه هر چيزي كه قهرمان مي­بايست با آن درگير شود به شكل تلاشي سخت و ابدي و شايد غيرممكن درآمد و با اين تصور همراه شد كه شايد اصلاً هيچ كمالي وجود نداشته باشد.شكل­هاي مختلف روايت عرصه­اي براي نمايش اين بحران شدند و دو اثر به دقت تطبيق داده شده از دو سنت مختلف "يادداشت­هاي زيرزمين" داستايفسكي و "راننده تاكسي" مارتين اسكورسيسي شخصيتي را پرداخت كرده­اند كه متناوباً مفهوم "قهرمان" را تغيير مي­­دهد تحريف مي­كند و كاملاً وارونه مي­سازد. هر دو اثر چيزي را پديد آورده­اند كه  برتون پايك آن را "ادبيات شهري" يا "زبان شهري" مي­نامد كه مفهومي كهن­الگويي در  روايتي از فرد و گروه است در جايي كه "گروه"  شكل عجيب و غريبي از ضداجتماع را درون اين فرهنگ گسسته شكل مي­دهد. يك سري  تناقضات، شخصيتي را كه

در اين محيط قرار گرفته تبيين مي­كند و به تفصيل  يك واقعيت جهاني جديد را نشان مي­دهند: احساس انزوا و گمنامي در ميان انبوه جمعيت، بيگانگي نسبت به ديگران كه با معاشرت بيشتر با آن­ها زيادتر مي­شود، احساس تنفر و اشتياق توامان نسبت به هرزگي و فساد رو به گسترش شهرها و سرانجام روانشانسي آسيب­شناسانه و رفتار غيراجتماعي كه به طور متناقضي از جستجوي به دنبال كمال زاييده مي­شود.دو شخصيت اصلي­ داستان­هاي داستايفسكي و اسكورسيسي- مرد زيرزمين و تراويس بيكل- هردو به كلان­شهرها به شكل جهنمي زميني كه خداوند در آن­ها مرده است، نگاه مي­كنند. آن­ها خودشان را در موقععيتي خصمانه نسبت به دنيا قرار مي­دهند و با رفتار كنايه­آميز ناسازگارشان به دنبال دست­يافتن به آشتي دوباره با روح و خودآگاهي هستند. هر دو علاوه بر اين، احساسِ غيرمتعارفي از قداست را در خود حفظ مي­كنند و اين تقدس يا پارسايي غيرمتعارف در خاطره­گوييِ اعتراف­گونه­شان، در خشونت­شان نسبت به جامعه­ي شرور و در دلسوزي­شان براي آدم­هاي استثمار شده و مورد تعدي واقع شده (در هر دو مورد به شكلي سنتي در قالب يك فاحشه) مشهود است. در نهايت، بيننده يا خواننده در يك آن، هم با اين "قهرمان"ها همذات­پنداري مي­كند هم آن­ها را پس مي­زند و همين احساس دوگانه كه باعث خشم بيننده مي­شود قهرمان جديد را مشخص مي­كند. تلاش براي ترسيم آرمان­ها، در دوره­اي به ما ارائه مي­شود كه اين آرمان­ها تضييع شده­اند و در عين حال توسط شكل گروتسك شهري "مردان زيرزمين" طرد شده اند. يادداشت­هاي زيرزمين و راننده تاكسي در كيفيت­هاي ساختاري­اي سهيم هستند كه بعضي از آن­ها نتيجه­ي تاثير مستقيم داستان بر فيلم است

و خيلي ديگر به نظر مستقل از آن مي­رسند. در مفهومي وسيع­تر بايد متذكر شد كه هاله­ي شخصيت داستان داستايفسكي به شكلي گريزناپذير بر داستان­هاي بعدي كه زمينه­ي شهري داشته­اند تاثير گذاشته است و اين تاثير يادداشت­ها بر راننده­ تاكسي، از پيشينه­ي ادبي و سينمايي مرد زيرزمين داستايفسكي كه به اسكورسيسي رسيده است خبر مي­دهد. ما همچنين اين تاثير مشهود را از اشاره­ي اسكورسيسي به اينكه  پل شريدر مخصوصاً به اين نيت كه "يادداشت­هاي زيرزمين" را به فيلم برگرداند  راننده تاكسي را نوشته نيز درمي­يابيم2. در اشكال ساختاري مشترك شان، هر دو اثر شخصيت­هاي اصلي روايت گري دارند كه به شدت آشفته و انزواطلب هستند. اگرچه گذشته­ي آن دو، آن­ها را متفاوت مي­سازد (ما هيچوقت نمي­توانيم اشارات تراويس به كانت و بايرون را دريابيم) اما انگيزه­هاي رواني آن­ها از موقعيت­هاي بسيار مشابهي برمي­خيزد. فضاي هر دو اثر، به طورغيرقابل­اجتنابي شخصيت­هاي داستان را دربرمي­گيرد- فضايي شامل كلان­شهر و يك آپارتمان كوچك و كثيف در يك بخش متروك. در نهايت، در حالي كه دو اثر به شكلي كاملاً متفاوت به پايان مي­رسند اما مضمون كلي­شان در اظهار تاسف بر بدبختي شهري، در حمله به يك ايدئولوژي، در اعلام جرم عليه وحشي­گري شهري و "رستگاري و رهايي" يك فاحشه كه قرباني جامعه شده، آن­ها را با هم متفق مي­سازد3. قصد اسكورسيسي در برگرداندن يادداشت­ها به فيلم وسوسه­ي بررسي تطبيقي فيلم را جذاب تر، پرمعني تر و حتي هوشمندانه تر از عنوان كردن يك تاثير ساده مطرح مي­كند. در وهله نخست، ديدن راننده تاكسي با اين آگاهي كه از "يادداشت­ها" برگرفته شده زمينه­هايي را براي ما فراهم مي­كند كه اين فيلم را در ادامه­ي سنت

ديرپاي مردان زيرزميني قرار دهيم. اگر تراويس بيكل در چهارچوب "ضدقهرمان" زيرزميني داستايفسكي قرار گيرد در آن صورت نگاه ما به تراويس هم از جنبه­ي انتقادي و هم از جنبه­ي تاريخ روايت عميق تر خواهد بود. اين نكته دوم متضمن اين است كه خوانش تطبيقي ما شامل بررسي روند تكامل اين تيپ (مخصوصاً در ساختار نمايشي) است. ما مقدمتاً در اينجا انحراف از كمالات و انگيزه­هاي آرمان گرايانه­ي شخصيت را بررسي مي­كنيم و كمتر به پديده­ي كلي تكامل روايت (از يك داستان قرن نوزدهمي به يك فيلم قرن بيستمي) مي­پردازيم. باز به اين دليل كه اين شخصيت ريشه­هاي عميقي در پديده­ي شهر دارد، ما با در نظر گرفتن اين نظريه كه اين شخصيت در دوره­­اي تكامل مي­يابد كه سينما به عنوان "الگوي زندگي مردم در شهر مدرن" مطرح است (دونالد، 66)4 نگاهي به سير تحول مردم شناسانه­ي آن مي­كنيم. سرانجام بايد بررسي كنيم كه در اين مطالعه­ي تطبيقي، ما به چه ميزان از يادداشت­هاي زيرزمين مي­دانسته­ايم و در اينجا نكات جالبي روشن خواهد شد. با انگيزه­ي فاضلانه­اي كه  اسكورسيسي در ساخت فيلم داشته است، راننده­ي تاكسي تفسيري مذهب­گونه از يادداشت­ها شده است و فيلم اسكورسيسي، خواننده­ي مدرني تربيت مي­كند كه توانايي بكارگيري زبان انتقادي فيلم براي بررسي داستان برجسته­ي  داستايفسكي را دارد.هر دو اثر آگاهانه ريشه در سابقه­ي فرهنگي كشورشان دارند. مرد زيرزمين داستايفسكي به عنوان يك تيپ ادبيِ قرن نوزدهمي به طور قابل توجهي از ادبيات  نيكلاي گوگول نشات گرفته است. مخصوصاً اين را در ارجاعاتي مي­توانيم ببينيم كه مرد زيرزمين به شخصيتِ پاپريشچينِ داستانِ "يادداشت­هاي يك خانمِ" گوگول مي­دهد (126:5يادداشت­ها 32)،5 همچنين در زمختي و

بي دست وپايي و كينه توزي­اي كه شخصيت­هاي "روح مرده" دارند (مقايسه كنيد جكسون). داستايفسكي اين شخصيت را همچنين به شكل هجويه­اي از قهرمان­هاي رمانتيكي  مثل سيلويوي پوشكين (داستان"شليك")، آربنينِ لرمانتف (داستان "بالماسكه") و حتي مانفردِ بايرون ترسيم مي­كند (133:5،150؛ يادداشت­ها 58،40). بازتاب تاثير اگزستانسياليسم فرانسوي را نيز در راننده­ي تاكسي  مي­توان ديد؛ به ويژه در شيوه­ي ميزانسن، نورپردازي و محيط  تاريك و نيمه روشن آن كه وامدار فيلم نوار است و آخر سر دغدغه­ي ديوانه­وار فكر كردن به "رهايي" يك دختر نوجوان قرباني شده كه كمابيش به شخصيتِ اتان ادواردزِ "جويندگان" جان فورد پهلو مي­زند (شريدر راننده تاكسي xvi ؛ كولكر 239؛ فريدمن 67).با اين وجود، مرد زيرمين و راننده­ي تاكسي تنها نمونه­هاي اجتماعي طرد شده­ي يك خدمتكارِ روسي يا كهنه سرباز جنگ ويتنام نيستند بلكه به شكل تمنايي از الگوي ازلي قهرمان­ها ظاهر مي­شوند كه نمونه­­ي تجربه­ي خودآگاهي جمعي از يك تغيير در بنيادشان هستند. ماهيت كهن­الگويي آن­­ها، نقدي با   همين ويژگي را چنانكه نورتروپ فراي (Frye) مطرح مي­كند، مي­طلبد. زماني كه شخصيت­ها و راويان شان از "اجتماعي بودن" صحبت مي­كنند اين معني را پشت سر مي­گذارند و حقايق تازه­اي، از درون طبقه­ي مدرن مي­گويند؛ از يك حقيقت جهاني (فراي، 99). قهرمانان ما مي­خواهند كه خودشان را در قلمرو گفته­ي جامع يونگ "لايه­ي رواني مشترك ابر انسان" كه از عقايد افلاطوني و مفهومي الهي گرفته شده است، قرار دهند (يونگ، 75-4). جايي كه  در پيوندِ با صنعتي شدن، مدرنيته و  فلسفه­ي قرن بيستم هنوز اين امكان كه گردش جهان به خدا نياز دارد فراموش نشده باشد. بنابراين ما با يك تغيير بنيادي در محورهاي جهاني

(axis mundi) يا حتي امحاء آن مواجه هستيم. يك تغيير در هرگونه "لايه­ي رواني مشترك" و اين امر باعث مي­شود كه اين آثار با آنكه در بستري از واقعيت­هاي ابتدايي مثل ترس مدرن و سرخوردگي تلخ  "زيرزمين" قرار گرفته­اند، به يك اثر برجسته ارتقا يابند.6 اكنون كسي مي­بايد با ترس ناشي از جامعه صنعتي و ترس ماورايي دنياي بدون خدا مقابله كند. در كلان­شهر، در كنار توسعه­ي جمعيت، بحراني ذهني­اي كه جورج زيمل آن را "توسعه­ي گروه و فزوني فرديت" مي­نامد به سرعت شكل مي­­گيرد. يكي از شكل­هاي اوليه آنچه ما اكنون "جامعه شناسي" مي­ناميم توسط زيمل به افزايش ناامني در ارتباط با رشد سريع  "زندگي شهرنشيني" در محيط جامعه تعبير مي­شود. بر طبق نظر زيمل تلاش براي يافتن هويت فردي، در واقع با نسبت مستقيمي با اندازه­ي محيط اجتماعي افزايش مي­يابد (فرديت و شكل هاي اجتماعي، 252). "گسترش گروه" در قشري كه الزام بيشتري براي دست يافتن به هويت فردي احساس مي­كند سبب ايجاد تشويش مي­شود. اين انگيزه­ي تميز "من" از "تو" به ايجاد تناسبات اغراق آميزي در مرد زيرزمين و تراويس بيكل مي­انجامد (البته در مورد هر كهن الگوي ديگري هم صادق است). اين ويژگي همچنين گفتگو­هاي شخصيت­ها را جلو مي­برد و رابطه­ي متقابلي بين بيگانگي آن­ها از زندگي بيروني­شان و نفس­گرايي زندگي دروني­شان ايجاد مي­كند.به خاطر انزواي شخصيت­ها، نوشته­هايي كه توسط آن­ها خلق شده در ژانر "اعتراف"  قرار مي­گيرد و  پيوندي را با ژان ژاك روسو (Rousseau) نويسنده­ي شاخص اين ژانر نمايان مي­كند. نويسنده­اي كه جملات ش بتواند شايد به سادگي از قلم مرد زيرزمين يا تراويس بيكل بيرون آمده باشد: «با همه­ي

نبوغي كه در تنفر مي­تواند وجود داشته باشد آن­ها سرسختانه به دنبال ظالمانه ترين راه شكنجه براي آزار روح حساس من مي­گردند و با خشونت، تمام بند­هايي كه مرا به آن­ها مقيد كرده است را پاره مي­كنند» (تخيلات، 27)7 .داستايفسكي ابتدا "يادداشت­ها" را يك "اعتراف" ناميده بود. او مانند روسو، گفتگوهاي استعاري به كار مي­گيرد كه به شكلي فصيحانه از نقش ضدقهرمان جلوتر مي­رود و به تفسير كلي اجتماعي متمايل مي­شود (بكتين 06-305). تراويس هم به شناختي از وضعيت خود به عنوان "مرد تنهاي خداوند"8 مي­رسد و به شكلي اعتراف­گونه مي­نويسد: «تنهايي، همه­ي عمرم دنبال من بوده. هر جا كه رفتم دنبالم كرده: توي بارها، ماشين­ها، كافه­ها، سينماها، مغازه­ها، پياده­روها. هيچ راه فراري وجود نداره. من مرد تنهاي خداوند هستم». اين قضيه تا حدي ست كه نويسنده­ي "اعتراف"، معناي هويت راستين را در معناي جدايي از ديگران مي­بيند. اعمال بيروني او، منشوري براي درك شخصيت و سدي در مقابل تعدي از بيرون مي­شود. "اعتراف" (متن "يادداشت­ها"، وقايع نوشته­هاي تراويس و نيروي جلوبرنده­ي روايت راننده تاكسي) خود يك روايت اول شخص است اما از نوعي كه به دقت تعريف شده ­است. يادداشت­ها بر حضور پررنگي از "دوم شخص" متكي است و همانطور كه بكتين، مي­گويد اين فرض وجود "دوم شخص" يك پيش­آگاهي كامل از وجود هر احتمالي را در ذهن خواننده به وجود مي­آورد. داستايفسكي در متن مرتباً با با بكار بردن "تو" به شخصيت اصلي داستان اشاره مي­كند. طعنه­هاي فراواني در متن اين "تو" را به عنوان يك دشمن نشان مي­دهد. اگر چه در مورد تراويس، ما در نوشته­هاي او، هيچ اشاره­ي ضمني­اي به خواننده نمي­يابيم

با اينحال در فيلم ِاسكورسيسي، اين اشاره به تماشاگر به طور واضح قابل درك است. بنابراين به راحتي مي­توانيم از اين الگو در يادداشت­ها، براي قرار دادن خودمان در فيلم، به شكلي خيلي ساده (مثلاً در صندليِ عقبِ تاكسي تراويس) بهره ببريم. زاويه ديد به ظاهر عيني­ ما به عنوان يك "تو"­ي دروني مشخص باعث مي­شود كه ما در حالي كه "ديگران" را شخصيت مثبت فرض مي­كنيم جنون شخصيت اصلي فيلم را به خود نسبت دهيم. به هر حال مانند يك خواننده­ي "اعتراف"، ما از موقعيتي بهتر و نزديكتر براي ديدن محيط پيرامون مرد زيرزمين و ديدگاه غمزده و نامتعادل او برخوردار شده ايم (اكستلم، 9).تنش بين درون و برون و طبع ِناآرام "قرائت" در قالبِ تكنيك­هاي مشابه كه داستايفسكي و اسكورسيسي هر دو به كار برده­اند بازتاب يافته­است. داستايفسكي تك­گويي اول شخص را در ميان اظهار نظر­هاي كوتاه، به گونه­اي مقاله­وار به كار مي­گيرد. در شرحي بر صفحه­ي اول، ويراستار مي­نويسد كه نويسنده  و يادداشت­هايش خيالي هستند اما آن را با يك تناقض عجيب به پايان مي­رساند: «گزيده­هاي زير شامل يادداشت­هاي واقعي اين فرد از اتفاقاتي در زندگي­اش هستند» (99:5؛ يادداشت­ها 3). متن با بازگشت دايره­واري به برون به پايان مي­رسد. ويراستار مي­نويسد: «اين تناقض­گويي اينجا تمام نمي­شود. او نمي­تواند مقاومت كند و به نوشتن ادامه مي­دهد» (179:5؛ يادداشت­ها 89).به همين نحو اسكورسيسي اصرار دارد كه فيلم كاملاً از زبان تراويس نقل شود و دفتر خاطرات تراويس مدخل­هايي براي تك­گويي­هايي مي­شود كه بر روي تصاويري از نوشتن، رانندگي كردن و راه رفتنِ تراويس در خيابان­هاي نيويورك قرار گرفته­اند. همانطور كه داستايفسكي جايي را براي

يك ويراستار سوم شخص در كنار پروتاگونيست داستان قرارداده اسكورسيسي هم از زاويه دوربين­هاي فضاساز (Diegetic) براي قرار دادن ما در درون و بيرون شخصيت تراويس استفاده مي­كند. ايده­ي فضاسازي (Diegesis) به مواردي از جمله  واقع گرايي فيلم ارجاع داده مي­شود (متز را ببينيد، زبان فيلم). در معنايي محدود مي­توان گفت وقتي كه بازيگر متوجه دوربين مي­شود به تقليد از فيلم­هاي مستند يا فيلم­هاي خانگي  دوربين وارد فضاي داستان (Diegesis) مي­شود (تمهيدي كه اسكورسيسي در "خيابان­هاي پايين شهر" و "گاوخشمگين" نيز استفاده مي­كند). دوربين در راننده تاكسي، با استفاده­­ي اسكورسيسي در نشان دادن حركات چشم تراويس و زاويه ديد او باز وارد فضاي داستان ((Diegesis  مي­شود هر چند اين ويژگي چندان به استفاده ازخود دوربين مربوط نمي­شود. عناصر فضاساز قصه (Diegesis) در فيلم، شامل باند صدا، نورپردازي و دوربين است با اين شرط كه سعي شود اين فنون به عنوان جزئي از ابزار فيلم به چشم نيايند. زاويه­ي ديد دوربين مي­تواند به عنوان تمثيلي از تصور ديوار چهارم تاتر ديده شود. سكانس تيتراژ فيلم، پيش درآمدي كه سرشار از نشانه است، با به كار گرفتن اين دو تمهيدِ استفاده از زاوايه­ي دوربين سبب ايجاد احساس پريشاني تماشاگر مي­شود. ابتدا تاكسي در ميان بخار آبهاي ابرگون مي­گذرد سپس اسكورسيسي به نمايي از چشم­­هاي تراويس كات مي­كند. بعد تصاوير شبانه­ي شهر را در باران مي­بينيم تصاويري مثل پاشيدن آب به شيشه­ي ماشين، تصاويري با جلوه­هاي پيچده و سرانجام دوباره به چشم­هاي تراويس برمي­گرديم. تدوين اسكورسيسي ما را در چشمان تراويس حركت مي­دهد. به طوري كه ما لحظه به لحظه، آنچه را چشمان تراويس مي­بيند تصور مي­كنيم و از درون منشور چشمان

او به اطراف مي­نگريم (مقايسه كنيد كولكر،230 و بويم). به هر حال تدوين، تفسير هم­ترازي را ارائه مي­دهد و ساختار روايت براي تماشاگر موقعيتي عيني و زاويه ديدي بسيار فضاسازي شده (Extra-Diegetic Perspective) مي­سازد كه در تجسم موقعيت تروايس خلاصه نمي­شود بلكه موقعيت او را چنانكه او درك مي­كند براي ما جلوه گر مي­سازد.تمركز بر خصوصيات دروني و رابطه­ي بيروني شخصيت اصلي به طور طبيعي عملكرد مكان و فضا را افزايش داده است. مكان در هر دو اثر مي­تواند مطابق با آنچه كه بومي و دروني است و آنچه كه بيگانه و خارجي ست به دو بخش تقسيم شود. مكان بومي شامل آپارتمان شخصيت­هاي اصلي ست. مثالي ديگر در راننده تاكسي، مي­تواند صندلي جلو تاكسي تراويس ­باشد. اين مكان­ها، مانند زيرزمين، تمثيل ِ ادبي مفهوم انزوا مي­شود و در مقابل وسعت، بيگانگي و خصومت بالانشين­ها قرار مي­گيرد. زيمل اين پديده­ي اجتماعي را اينگونه توضيح مي­دهد: «تيپ كلان شهري كه به طور طبيعي با هزاران تغيير و تحول فردي مواجه است براي خودش، يك وسيله­ي دفاعي در مقابل فاصله­ي عميقي خلق مي­كند كه نوسانات اقتصادي و تهديدات محيط خارجي ايجاد كرده­اند» (326). در هر دو اثر، شخصيت­هاي اصلي از فضاي زيرزمين يك پناهگاه يا قفس براي محافظت خودشان در مقابل محيط بزرگ شهر مي­سازند. اين قفس، بسياري از مكان­ها را در داستان­هاي گوگول به ياد مي­آورد مثل آپارتمان آكاكي آكاكيوويچ در داستان "بالاپوش" و يا "سلول نوانخانهِ"­ پاپريشچين (168:5؛ يادداشت­ها 77).زيرزمين، فضاي روحي رواني بسيار بااهميتي به وجود مي­آورد. نمايشي از فضاي ذهني در محيط بيرون (دونالد 13). تعارض بين قهرمان و جامعه در تصوير شخصيت

قهرمان در محيط­هاي عمومي و شخصي نشان داده مي­شود. به عنوان مثال، داخل تاكسي و خيابان­­هايي كه در آن حركت مي­كند. مرد زيرزمين جزئياتي از آپارتمانش را ارائه مي­دهد اما در عين حال آنرا كثيف و زشت توصيف مي­كند (drianaia, skvernaia؛ 101:5؛ يادداشت­ها 5) و براي "بي­چيزي­اش"(Nishcheta) تاسف مي­خورد. پل شريدر و اسكورسيسي هر دو در راننده تاكسي توجه­شان را به زيرزمين تراويس معطوف مي­كنند. با اينكه به طور مختصر آنجا مبلمان شده ولي بازهم به­هم­ريختگي آپارتمان انفصال ذهني تراويس را منعكس مي­كند.دو چيز زينتي در طول فيلم ظاهر مي­شود كه هر كدام ايده­ي ثابتي را توسط قهرمان در زيرزمينش بازنمايي مي­كند. ابتدا شيفتگي­ تراويس به بتسي (در بيانيه­اي كه بر روي ميز قرار دارد مشاهده مي­شود) با اين جمله كه: «من بايد سازمان داده بشم». سپس تعداد زيادي پوسترهاي مبارزات سياسي پالنتاين ظاهر مي­شود كه بر طرح تروري كه از نفرت نوپا و بي هدف تراويس بر­مي­آيد اشاره مي­كند. اولين صداي خارج از قاب بر يادداشت­هاي تراويس كه با تصاويري از زيرزمين همراه شده است به خوبي پيوند بين فضاي رواني و فيزيكي را نشان مي­دهد. اين نما با حركت افقي آرام دوربين در عرض آپارتمان آغاز مي­­­شود طوري كه ما مي­توانيم رنگ­هاي ترك خورده­ي ديوار، كتاب­هاي پراكنده، رشته لامپِ بدون حباب، ميزي كوچك پر از شيشه­هاي قرص و يك تختخواب سفري فلزي را ببينيم. صداي خارج از قاب  كه يادداشت­هاي تراويس را مي­خواند ادامه مي­يابد. تصاوير به سراغ تاكسي تروايس مي­رود و سپس دوباره به آپارتمان برمي­گردد. در اين زمان دوربين روي تراويس كه روي تختخواب دراز كشيده و به سقف خيره شده

تيلت مي­كند. اين نما با اوج گرفتن نفرت در صداي تراويس همراه مي­شود و قرار گرفتن موسيقي سنگين برنارد هرمن در كنار آن، تصوير ناراحت­كننده­اي از تشويش ضداجتماعي­اي كه در اين زيرزمين جاري­ست را ارائه مي­دهد.      حركت از فضاي بومي زيرزمين به فضاي اجتماعي بيگانه­ي بالاي زمين به شكلي مجازي به عمل دريافت (Perception) اشاره دارد. در زباني كه از ادراك شكست نور و مناظر موهوم فضاي شخصي گرفته شده است (بنيامين، 51). مرد زيرزمينِ داستايفسكي، گفتگوهاي فرضي­اش را با مناظران فلسفي قسمت اول تشريح مي­كند: «البته، اين من بودم كه اين جملات را براي تو مي­ساختم. اين­ها هم از زير زمين مي­آيد. چهل سالي­ست كه من از درون شكافي به همه­ي حرف­هاي تو گوش داده­ام و وقتي همه اين چيزها براي خودم اتفاق مي­افتاد اين نوشته­ها را از خودم ساختم» (122:5؛ يادداشت­ها 27). شخصيت داستان به درستي محيط اطرافش را مي­شناسد و نقد بي­رحمانه­ي فلسفي قسمت اول يادداشت­ها، مستمع زيرك و بادقتي را پشت ديوار نشان مي­دهد. به هرحال، مرد زيرزمين صراحتاً به تحريفي كه در اثر دست بردن او در گفتگو­هاي پس ديوار ايجاد شده اقرار مي­كند. در فضاي ذهني­ او كسي يادآور مي­شود كه  مرد زيرزمين، (مثل تراويس بيكل قبل ازنقطه­ي اوج راننده­ي تاكسي)، از گفتن آرمان­هايش به يك شنونده­ي واقعي امتناع مي­كند تا درعوض يك ضدقهرمان را از ملغمه­ي "توده"­ي جامعه  پديد آورد.در راننده تاكسي، تيتراژ آغازين موتيف­هاي تصويري را بوجود مي­آورد كه بعداً در سراسر فيلم بسط پيدا مي­كند. تصاويرِ شيشه، آينه و چشم­ها حلقه­ي اتصالي به ادراك شخصيت اصلي از كمبود معنوي و بر شكستگي روحي جهاني مي­­شود. اسكورسيسي

تدوين و زاوياي دوربين اش را به كار مي­گيرد تا بر نگاه تراويس به دنيا از درون شيشه يا آينه تاكيد بگذارد. اين تاكيد مخصوصاً در نماها­يي كه از آينه­ي عقب و يا شيشه­ي جلوي ماشين وقتي  كه شخصيت­هاي مهم وارد تاكسي تراويس مي­شوند ديده مي­شود: مثل ديدن بتسي درون دفتري تمام شيشه­اي؛ ديدن پلنتاين از ميان آينه عقب ماشين و ديدن ناگهاني آيريس و اسپرت در آينه­ عقب ماشينش. سه تصوير ديگر در شيشه، متعاقبا دگرديسيِ تهوعِ ماوراييِ مبهمي را (اشاره به اثر سارترم) به قصدي ديوانه­وار نشان مي­دهد. يك مسافر ناشناس كه توسط  اسكورسيسي نقش اش اجرا مي­شود به تراويس حرف­هايي درباره­ي همسر خائن اش و نقشه­هايي كه براي كشتن او كشيده مي­زند و در آهنگ مقطعي از سخنان جنون­آميز ساديست­وار، اسكورسيسي سكانسي فصيح از نقشه­هاي خشونت بار عليه يك زن را با يك هفت تير مگنوم 44 به نمايش مي­گذارد. در بازي دنيرو در اين صحنه كه ظاهرا تراويس ساكت است، خصومتِ مبهم ِتراويس در نگاهش كه بين آينه­ي عقب ماشين و شمايل ضد نورِ زن رد و بدل مي­شود به قصدي خشن تبديل مي­شود. نگاه او به زن كه گويي از پشت يك پارچه­ي كرباسي از يك پنجره به يك پنجره­ي ديگر مي­رود هيز و خشونت­بار مي­گردد. خشونت تصاوير شيشه و اسلحه به خوبي ِيك لايت موتيف دوباره هنگامي كه تراويس با فروشنده­ي سياهپوست اسلحه ملاقات مي­كند درهم­مي­آميزد. در اين صحنه، اسلحه به گونه­اي ادبي وسيله­اي براي فهم مطلب مي­شود. دوربين وارد  فضاي داستاني (Diegesis) مي­شود. اسكورسيسي دورربين را بر روي دست تراويس قرار مي­دهد دستي كه اسلحه دارد و به آرامي عرض اتاق

را طي مي­كند تا از پنجره به سمت خيابان پايين نشانه ­رود. در نهايت اين اشارات در صحنه­اي كه تكيه كلام سينمايي تراويس را ساخته است «تو با مني؟» به خوبي جلوه گر مي­شود. كاراكتر زيرزميني فيلم در آينه به خودش نگاه مي­كند، با دشمنان خيالي­اش روبرو مي­شود و اسلحه­هاي گوناگونش را به روي آن­ها مي­كشد. ايهام اين تصوير بسيار گزنده است: تراويس در آينه نگاه مي­كند و در عين كه در حال شليك به  تصوير خود است با دشمنانش حرف مي­زند و اين پيش­گويي تلاش او براي خودكشي در نقطه­ي اوج فيلم مي­شود. تراويس به آينه نگاه مي­كند و خيلي جدي به اين دنياي غريب­نواز عكس العمل نشان مي­دهد. يك خود بيزاري كه با نفرت جامعه ستيزانه نمايش داده مي­شود.ارتباط برقرار كردن، عمل معكوسي را در مفاهمه انجام مي­دهد علاوه بر آنكه پر از انقطاع  نيز هست. ناهمخواني­اي كه بين تفكرات شخصيت اصلي و شناخت و يا عدم شناخت ديگران از او وجود دارد اين عدم تفاهم را بيشتر هم مي­كند. اين ناكامي­ها در برقراري ارتباط، شخصيت را دوباره به زيرزمين بازمي­گرداند، جايي كه فريادهاي تب آلودش در پسزمينه­اي از انفعال اتفاق مي­افتد. در يك نمونه­ي خاص پوچ گرايانه در يادداشت­ها، شخصيت اصلي براي انتقام گرفتن از افسري نقشه مي­كشد كه روحش هم از گفتگويي كه بين او و مرد زيرزمين انجام گرفته اطلاعي ندارد. وقتي طراحي دقيق و چند هفته زماني كه براي تدارك نقشه انتقام توسط مرد زيرزمين صرف شده با بيانيه­ي انتقام او- تصادم شانه به شانه- مقايسه مي­شود بيانيه به گونه­اي پوچ گرايانه مبتذل به نظر مي­رسد.در راننده­ تاكسي، فاصله­ي ارتباطي، عنصر مركزي

ميزانسن صحنه­اي مي­شود كه تراويس و بتسي با تلفن صحبت مي­كنند. اسكورسيسي تنها صحبت كردن تراويس را به تماشاگر نشان مي­دهد. دوربين به آرامي از تراويس به يك راهروي خالي طويلي پن مي­كند. تجسمي از سكون و تعادل كه در تضاد با غوغاي دروني تراويس قرار مي­گيرد. قبل  از آن  اسكورسيسي، روي تراويس كه بي­حركت روي تخت دراز كشيده و به سقف زل زده پن مي­كند در حالي كه صداي خارج از قاب تراويس شنيده مي­شود كه با صداي حيوانات شب در كنار آن منزجركننده شده­است. اگرچه با پاياني كه راننده تاكسي دارد به قول مرد زيرزمينِ داستايفسكي، تراويس يكي از آن آدم­هاي فعال مي­شود، چيزي كه يك تفاوت اساسي بين  اين دو اثر شده است ولي باز فيلم بسيار زياد بر نشان دادن مسائلي كه كهن­الگوي زيرزمين را فلج كرده تمركز كرده­است.يادداشت­هاي زيرزمين و راننده تاكسي، زندگي ذهني و كلان­شهر را ترسيم كرده­اند. طبيعت دوگانه­اي كه در هر دو اثر به شكلي منحصر به فرد پرداخت شده است(فرانك 310، كال 132). در ترسيم كلان شهر­هاي شان، اسكورسيسي و داستايفسكي جهاني از نوميدي روحي، جهاني از  تباهي و سقوط را خلق مي­كنند كه تاريكي و بارش برف و باران بر آن حكمفرما شده است9. اين تصوير كلان­شهر به مقدار زيادي به رئاليسم خياليِ داستان برجسته­ي داستايفسكي و عناصر فيلم نوار در اثر اسكورسيسي وابسته است. داستايفسكي داستان­هاي بعدي­اش "محبوب" و "روياي يك مرد مضحك" را با عنوان "يك داستان كوتاه خيالي" همراه مي­كند. تعبيراين نامگذاري در داستان "محبوب" آشكار مي­شود. «من وقتي فهميدم كه داستان از واقعيت بسيار بالايي برخوردار است از آن با عنوان خيالي ياد

كردم. چرا كه روياي آن كاملاً واقعي است» (5:24). پل شريدر تناقض مشابهي از همين نوع را، از ژانر نوار سينماي روايي به كار مي­گيرد. او مي­گويد: «فيلم نوار، رئاليسم ِ خشن ِ قصه­گويي ِ بعد از جنگ را با سايه روشن تصنعي سينماي اكسپرسيونيست آلمان درهم مي­آميزد» (شريدر درباره­ي شريدر 83). او تصديق مي­كند كه اسكورسيسي به سنت فيلم نوار در خلق تصوير قدرتمندي از زيرساخت جامعه­­اي فاسد متكي ست و خصوصيات نوار فيلم به طور كلي از نيويورك اسكورسيسي برمي­­آيد نيويوركي كه اسكورسيسي «درميان بازتاب­هاي فيلم نوار در آن بزرگ شد» (آمريكن سينما). در مقدمه­­اي بر بازپخش "قدرت شر"، اسكورسيسي از نيويورك  به عنوان "فراواقعيتي" (Hyper-Reality) نام مي­برد كه نشانگر دنياي فاسد از درون ويران شده است. در اينجا فقط فرديت نيست كه تباه مي­شود بلكه «كل مجموعه­ است كه ويران مي­شود». طرح داستان و شخصيت­پردازي "قدرت شر"  شباهت­هاي اندكي با راننده تاكسي دارد و  پل شريدر هم تاثير فيلم نوار را بر فيلنامه­ي خود اندك مي­داند (شريدر درباره شريدر 127). با اين وجود، اسكورسيسي تركيب بندي، فضاسازي و طراحي صحنه ي نيويوركِ راننده تاكسي را به كار مي­گيرد تا ترسيمش از «دنيايي كه من مي­شناسم» را بازتاب دهد. در بطن رئاليسمي خيالي، اسكورسيسي «جهاني كه مي­شناسد» را با تصاويري گروتسك در قالب ترس روزمره­اي مي­ريزد. تصاويري كه با نورهاي محو و رگه مانند شب­هاي نيويورك، حركات آهسته ي مردمان عادي در خيابان و نورپردازي مصنوعي­اي كه ته مايه­ي قرمز به تصوير داده است شكل گرفته است. رئاليسم خياليِ "يادداشت­ها"، صريح و خشن، تجسم تكان دهنده­اي از بي­عاطفگي را كه كلان­شهر نسبت به قشر آسيب­پذيرش، ساكنان

فراموش شده­ي شهر وارد مي­كند نشان مي­دهد. همانطور كه راننده­ تاكسي، برداشت اسكورسيسي از يادداشت­هاي زيرزمين را به نمايش مي­گذارد معيارهاي او در نمايش فيلم نوار ِ شهر مي­تواند به عنوان اسبابي نظري براي مطالعه­ي يادداشت­ها به كار رود با در نظر گرفتن اين واقعيت كه ويژگي­هاي رئاليسم خيالي، از يادداشت­ها به راننده تاكسي منتقل شده است. استفاده از ژانر فيلم نوار براي تحليل ادبيات داستايفسكي مناسب به نظر مي­رسد چون فضا و روح حاكم بر فيلم نوار ازمنجلاب بلاتكليفي­اي نشات مي­گيرد كه مضمون آن در تمام آثار داستايفسكي و از طريق او در آثار فريتز لانگ، هرمان هسه، برتولت برشت و فرانتس كافكا نيز ديده مي­شود. بنابراين، مانند يك كارگردان و يا بيننده­ي فيلم نوار، ما مي­توانيم خود را در موقعيت عيني ِ يك دوربين براي ديدن فراواقعيتي كه اسكورسيسي در پترزبورگ، از انبوه مردمانش، از بدبختي­اش تصوير مي­كند قرار دهيم.استفاده از بارش برف وباران نقش يك شاخص عيني، يك واقعيت طبيعي، كه ملال­انگيزي و غم­افزايي محيط را نشان مي­دهد بازي مي­كند (يادداشت هايي برZapiski iz podpol'ia، 385:5). در ميان شخصيت­ها، شخصيتي كه همچنان بارزتر به نظر مي­رسد روسپي است. كهن­الگويي متكي به خود كه تجسم يك پرتره­ي مركب از خشونت غيرانساني است كه توسط جامعه ايجاد شده است (برنادت). در اينجا با يك سندرم واقعي اجتماعي مواجه مي­شويم. برداشتي كه مضطربانه از بيانه­اي بوجود آمده است كه توسط ياوه­گويي­هاي يك مرد متزلزل زيرزمين ايجاد شده است در حالي كه خود نيز از سندرمش رنج مي­برد. ديگر تصاوير خشن و نمادين (سمبليك) مثل جسد زني كه در لجن دفن مي­شود و سرآغازهاي تكرارشونده­اي­ از

سوگواره­هاي شعرگونه­ي نكراشف لحنِ نوار اثر را كامل مي­كند. مرد زيرزمين، همانند تراويس به عنوان پست ترين بخش جامعه ترسيم مي­شود. زماني كه او به فاحشه خانه مي­شتابد يك قياس ادبي براي فيلم نوار كلاسيك به وجود مي­آيد: «تنها چراغ­هاي خيابان بودند كه با دلتنگي در مهي غليظ همچون مشعل­هايي در مراسم تدفين مي­درخشيدند». اين تشبيه، مثل يك نماي دوربين، خيلي موجز، مضحكه­ي وحشتناكي از پيش­پا­افتادگي را نمايان مي­سازد. بيدارشدن مرد زيرزمين پس از يك رويارويي جنسي با ليزا تاثير ديگري را از فيلم نوار نشان مي­دهد: «در اتاق تنگ و باريكي با سقف كوتاه، شمعي مي­سوخت. هربار سوسو زدنش كمتر مي­شد و تقريبا رو به خاموشي مي­رفت. چند لحظه­اي تاريكي محض همه جا را دربر گرفت». روايت داستايفسكي گوياي يك طراحي ست كه  شريدر از آن صحبت مي­كند يعني تاريكي غم انگيزي كه با نورهاي پراكنده و معجوج­كننده، تصوير شده است. تصاويري كه از پس دانه­هاي برف يا از پس ديوار اتاقي ناخوشايند و تاريكي­اي كه به زودي تمام شهر، اتاق و قهرمان اصلي را مي­پوشاند سوسو مي­زنند. صحنه به وضوح سنت فيلم نوار را از پيش به نمايش مي­گذارد. تركيب بندي آن چيزي را ارائه مي­دهد كه جان بيلي آن را امضاي فيلم نوار مي­نامد. كنتراست بين تاريكي و روشنايي در شب در حالتي كه «منابع نور خودشان جزيي از صحنه هستند» (آمريكن سينما).تفاوت­هاي قراردادي، امكانات مختلف و استحاله­هاي گوناگوني را ايجاد مي­كنند. در "يادداشت­ها" آگاهي ما از ماجراها و انگيزش­هاي رواني همگي بر پايه­ي صداي خود مرد زيرزمين كه با فريب به خواننده اطلاعات مي­دهد بنا شده است. متعاقباً ما هنگامي كه

تنها از زاويه ديد اول شخص به سمت نتيجه­گيري داستان مي­رويم با پرسش­هايي درباره­ي ميزان صحت روايت قهرمان اصلي مواجهه مي­شويم. به خاطر تركيب زاويه ديدهاي مختلف و استفاده­ي همزمان از عناصر ديداري و شنيداري، فيلم مي­تواند بدون گسست در روايت، ما را به درون دنياي قهرمان ببرد و يا از آن دور كند. در راننده تاكسي بعضي تلفيقات (صدا) دوگانگي كلان­شهر و زندگي ذهني را به تصوير مي­كشند.در بازگشت به صحنه­ي اصلي دست­نوشته­هاي تراويس ما درمي­يابيم كه اين صحنه به هيچ وجه يك صحنه نيست بلكه تقريبا سه صحنه است: نوشتن تراويس، سپس رانندگي و بعد دراز كشيدن او بر روي تخت مسافرتي. پيوستگي صدا به هر حال، يك تداوم در جريان داستان ايجاد مي­كند. تمهيد صداي خارج از قاب، استعاره­اي نمونه­وار از فيلم نوار است كه صداي والتر نف (فرد مك موري) را وقتي حوادث فيلم "غرامت مضاعف" را روايت مي­كند به ياد مي­آورد يا موردي ناخوشايندتر كه باعث اذيت تماشاگر نيز مي­شود شروع فيلم "سانست بلوار" جايي كه جو گيليس (ويليام هولدن) توجه بيننده را به جسد خودش جلب مي­كند. در راننده تاكسي ما از يك تصوير و صداي همزمان (تراويس نوشته­هايش را در حالي كه ما نوشته شدن همان كلمات را مي­بينيم، برايمان مي­خواند) به روايتي موازي مي­رسيم _ نمايش همزمان دو لحظه­ي جداي از هم (تراويس رانندگي مي­كند در حالي كه همچنان صداي خواندن يادداشت­هايش را مي­شنويم). در آنِ واحد، ما هم اطلاعي صميمانه از زندگي ذهني قهرمان پيدا مي­كنيم و هم از او فاصله مي­يريم. شايد با نگاهي انتقادي اين زاويه ديدي از خودتراويس باشد كه او براي كلان­شهر

به نمايش درمي­آورد. در مقايسه متن­ها اين نكته به شكلي ملموس­تر روشن مي­گردد. ساختار نامانوس هر دو اثر شكلي از نگراني را در ما به وجود مي­آورد. نگراني­اي كه  حاصلِ يك تنش بين زاويه ديد دروني و بيرونيِ ما، بين محرم بودن و غريبه بودن و بين همذات پنداري و از بيرون منتقدانه نگاه كردن است.سرانجام، سقوط قهرمان به قعر كلان­شهر به طور مجازي سقوط او را به جهنمي مدرن به تصوير كشيده مي شود. تصاوير آغازين از تاكسي تراويس، همانند تصاويري كه به دنبال آن مي­آيند، متنِ اقتباسيِ دوزخي آن را معرفي مي­كند. تصاويري شامل بخار آبي كه از خيابان بلند مي­شود و تاكسي­ كه به صورت حركت آهسته در اين دنياي مه و سايه رد مي­شود10. حتي در ساعات روز، تراويس دوباره ما را به درون تاريكي مي­كشاند- به سالن سينماهاي فيلم­ ِ جنسي، با آن چهره­هاي شناخته شده­اي كه به شكلي عريان تجسمي از روح­هاي گم گشده­شان است. و در نهايت، نقطه­ي اوج فيلم با جهنمي از جسدهاي روي زمين افتاده در يك قلمرو نمادين ديگر به تصوير در مي­آيد- هتلي درجه سه كه در واقع مكاني براي روسپي­گري ست. دريادداشت­هاي زيرزمين نيز مرگ و پوسيدگي  بر سقوطي اهريمني دلالت دارد و كسي در دل شهر جهنميان را پيدا مي­كند:امروز يه عده يه تابوت رو مي­بردند يعني تقريبا داشتند پرتش مي­كردند.يه تابوت؟آره! تو "هي ماركت"، از يه انباري زيرزميني مي­آوردنش بالا.از يه انباري زيرزميني؟نه يه انبار، ولي از زيرزمين. خب مي­دوني ... يه زيرپله بود ... يه خونه­اي كه معدن مريضيه ... اونجا پر از آشغال بود ... پوست تخم مرغ، زباله

... بوي گند مي­داد ... تهوع آور بود (153:5؛ يادداشت­ها 61).در صحبت كردن از زندگي يك فاحشه، به زباني بسيار استعاري، مرد زيرزمين از ليزا مي­پرسد، «غير از بوي گند چي اونجا بود؟» و در ادامه در جر و بحث با ليزا، او قلمرو جهنم گونه­­اي كه در آن ليزا روحش را به شيطان فروخته است را تشريح مي­كند و مي­گويد كه او با خريد و فروش گوشت بدن خود، منفعت بردن از ميل نفساني و از دست دادن خصوصيات انساني جزء شياطين شده است. در اين جهنم، همانند جهنم دانته، دودي با بوي تند و تهوع­آور از گستره­ي بشريت در حال فساد برمي­خيزد. اينجا نيز مكاني نامتعادل و كاريكاتوري گروتسك مانند از جامعه­ي انسان آرماني ست. يك وارونه از شهر افلاطون، كه بيشتر با عواميت و كثيفي مشخص شده است تا با اشرافيت و نظم مدني.دغدغه­ي ذهني قهرمان نسبت به وفور فساد در جهان و جهنم جانفرساي مدرنش، او را در قالب يك جنگجوي صليبي يا يك موعظه­گر مدرن درمقابل بي­تقوايي­اي كه به حد غيرقابل فهمي بزرگ شده قرار مي­دهد. اين جامعه با بوي متعفن پوسيدگي­اش، زيبايي و بيگناهي بيگناهان جهانش را غارت مي­كند. يك چنين جهنمي باعث دردهاي استعاري مي­شود. هر دوي آن­ها از احساس تهوع و دل درد شديدي شكايت مي­كنند. در مورد مرد زيرزمين اين درد، دندان­درد است. اين دردها، دردهاي ماورايي مدرنيته هستند:«التماست مي­كنم، آقا، به ناله­هاي يك آدم تحصيلكرده قرن نوزدهمي كه از دندان­درد زجر مي­كشد گوش كن، به خصوص وقتي كه ناله­هايش بعد از دو سه روز درد كشيدن طور متفاوتي از روز اول شده است. آن هم نه

مثل ناله­ي يك داهاتي زمخت، بلكه مثل مردي كه با تمدن و پيشرفت اروپايي بزرگ شده، مردي كه از مردم معمولي و كثيف دوري كرده و الان اين كار به خاطر داشتن دندان درد اصلا براش راحت نيست». همانطوري كه  امروزي­ها مي­گويند. ناله هايش يك جورهايي زننده، زشت و ناخوشايند مي­شود و براي شب­ها و روزهاي متمادي ادامه پيدا مي­كند (07:5-106؛ يادداشت­ها 11). اعتقاد او به اينكه به تنهايي، مفهوم يك كمال را كه ديگران آن را ويران كرده اند زنده نگه داشته است خشم و درد را در وجودش برمي­انگيزاند. اين خود برتربيني اخلاقي علتي براي نفس­گرايي او مي­شود. تا وقتي كه جامعه، مرد زيرزمين را به شكل يك حشره از خود طرد مي­كند او از درون در خود مي جوشد و خود را برتر از بقيه مي­بيند: «كسي باهوش تر از ديگران است و كسي كه از بقيه متمايز است». تراويس در ابتدا معتقد است كه انسان نبايد خودش را وقف مرض مركز توجه بودن بكند بلكه بايد كسي مانند بقيه باشد. اما خيلي زود اين عقيده به احساس حقارت نسبت به ديگراني كه دائم در حال بزرگ شدن­اند تبديل مي­شود: «اينجا مردي هست كه بيش از اين تحمل نخواهد كرد. مردي كه عليه تفاله­ها برخاسته است» (132:5؛ يادداشت­ها 36). تراويس مي­نويسد كه «من مرد تنهاي خداوند هستم». اين كهن الگوي زيرزمين در قلمروي بالاي زمين توجيه مي­شود و در جهان زير منزوي مي شود12.  تراويس و مرد زيرزمين به عنوان "مردان تنهاي خداوند" متعهد مي­شوند كه از قرباني ِ فسادِ طبقاتي جامعه بودن خود را رهايي بخشند .دو روسپي ِ دو داستان،  ليزا و

آيريس نمادي از زنان ساده و خامي هستند كه تاجراني ديوسيرت از بي­گناهي آنان براي انتفاع خود سود مي­جويند. اين مفاهيم در اينجا به گونه­اي متفاوت مطرح مي­شوند. مرد زيرزمين در واقع در دوباري كه با انگيزه­ي جنسي به سراغ ليزا مي­رود قصد تحقير كردن او را دارد در حالي كه تراويس هيچ تمايل جنسي به آيريس نشان نمي­دهد. با اين وجود در گفتگويي مشابه هر دو شخصيت اصلي مي­خواهند كه از گذشته­ي اين زنان آگاه شوند و سعي مي­كنند با گفتن چيزهايي درباره­ي اينكه زندگي چگونه بايد باشد آن­ها را متقاعد كنند كه به گرمي، آرامش و عشق ِ زندگي خانوادگي برگردند. ليزا و آيريس به پترزبورگ و نيويورك آمده­اند جايي كه مرد زيرزمين با استهزا از آن به عنوان مركز تمدن ياد مي­كند. سفر آن­ها مجازاً بازتابي از نيروي كشش كلان­شهر است كه آن­ها را به سوي تباهي مي­كشاند. هر كدام از آن­ها زندگي روسپي­ها را به نحوي شيطاني توصيف مي­كند. مرد زيرزمين مي­گويد:  «تو روحت را فروخته­اي» و درلحظات غليان احساسي به فصاحت بيان مي­دارد كه در نهايت آنچه كه در انتظار ليزاست فراموشي و احساس تنفري ست كه او از جذابيت خودش نصيبش مي­شود. تراويس موجزانه وضعيت آيريس را در اين جمله بيان مي­كند. «تو نمي­توني اينطوري زندگي كني. اين جهنمه».جمله­ي «اين جهنمه» با تصاوير آغازين فيلم تشديد مي­شود و توصيف عمل ليزا يعني" فروختن روح" را منعكس مي­كند. ماهيت شيطاني وضعيت آيريس با نشان دادن پنج صحنه­ي سكانسي مستندگونه از دنياي او بيشتر آشكار مي­شود. ابتدا، اسپرت براي تراويس از خشونت­هاي جنسي كه مشتري­ها ممكن است در مورد آيريس انجام

دهند براي او تعريف مي­كند. سپس تراويس با آيريس در اتاقش حرف مي­زند و هنگامي كه او آنجا را ترك مي­كند تغييري در موسيقي برنارد هرمن به وضوح بازگشت به جهنم را با تبديل موسيقي دلنواز ساكسيفون به ضرباهنگي شوم اعلام مي­دارد. اين آهنگ كه در سراسر فيلم به يك لايت موتيف تبديل مي­شود و پيرمرد را (يك سودجوي ديگر در روسپي گري) هنگامي كه از تاريكي به راهرويي تنگ وارد مي­شود همراهي مي­كند. همان راهرويي كه مكانِ نقطه­ي اوج كشتار فيلم مي­شود. بعد از صحنه­اي كه بين تراويس و آيريس در كافي شاپ مي­گذرد ما به اتاق آيريس برمي­گرديم. اسپرت اكنون تغيير چهره داده و مانند ديوي كه دختر نابالغي  را براي لذت­جويي و منفعت­طلبي اغوا مي­كند نشان داده مي­شود. شايد ما به زيرلايه­ي جهنمي ِ اين صحنه شك كنيم ولي اسكورسيسي با فيلمبرداري صحنه با نور قرمز، زماني كه اسپرت  با دختر مي­رقصد اين مفهوم را كاملاً محسوس مي­كند.           قهرمان به طور مجازي براي حفظ شخصيت نافرمان زنانه­اش به قلمرويي اهريمني سقوط مي­كند (قهرماني كه حتي از مخاطره­ي شيطاني­اي كه با آن روبرو شده است آگاه نيست) شيطان را رسوا مي­كند و براي نجات زن مي­جنگد. عذاب جهنم، رستگاري و رهايي كه به يك روسپي وعده داده شده است و خشونت كينه توزانه­اي كه در مقابل فساد و بي اخلاقي  قرار مي­گيرد لحني آرماني (hagiographic) به متن داده است. اين لحن هنگامي كه مرد زيرزمين طلب اميد و عشق و ايمان مي­كند حتي ماهيتي گسترده تر پيدا مي­كند و وقتي كه قدم در راه خداوند مي­گذارد «گويي كه سواري ست بر اسب سفيد با

تاجي از برگ» (132:5؛ يادداشت­ها 39). اسكورسيسي هنگامي كه تراويس را يك قديس- پل قديس مي­نامد (فريدمن، 67) باز يك چيز به طور غريزي از اين بينش­هاي مصنوعي قديساني چون پل و جرج پس زده مي­شود چون بعضي قهرمان­ها بينش قديسي قهرماني را حتي با آنكه تلاش مي­كنند تا اين نقش را به طور كامل انجام دهند ولي باز از آن منحرف مي­شوند. مرد زيرزمين، در توهين­هاي نيشداري در ازاي خدماتي كه ليزا تحت عنوان عشق به او ارائه مي­دهد پيشنهاد پرداخت پول مي­كند و به اين ترتيب فروشنده­ي روحش مي­شود. تراويس هم درگير قتلي مي شود كه نقشه­اش به بيراهه كشيده شده است.هرگونه مشروعيت دادن به غضب اخلاقي مرد زيرزمين و تراويس در نهايت با غلياني از احساس از خودبيزاري و انسان­گريزي روبرو مي­گردد كه مانع مي­شود آنان را در زمره­ي قهرمانان به حساب بياوريم. غضب اخلاقي آنان، هجويه­ي موثري بر رياكاري مي­سازد و به شكل دشنامي عليه گناهكاري ظاهر مي­شود. اما فساد جامعه، كهن­الگوي ما را براي اينكه از خودش يك ضد جامعه بسازد توجيه نمي­كند. در خوانش قسمت اول يادداشت­ها، چيزي كه بر بحث سنگيني مي­كند اين فرض است كه انسان به طور انفرادي قادر است انسانيت را در ميان زيبايي، عشق و پاكي پيدا كند. امروزه برخي نظرات تدريجا پذيرفته­اند كه اين فرض بيشتر منتج از يك احساس كينه خواهانه است تا بلند منشي نجيبانه. "كينه توز" (يا "كريه"، "شرور"؛ زلوي) و "معاند" (kyerno) صفت­هايي هستند كه متناوبا به مرد زيرزمين داده مي­شوند. ارتقا يافتن جايگاه راننده­ تاكسي به يك فهرمان محبوب مردمي، به سبب اتفاقات غريبِ كنايه آميز، نقشه­ها و به

طور خلاصه به رفتار كينه ورزانه­ي او مربوط مي­شود. «الان من ديگه مي­دونم چيكار بايد بكنم» و ادامه مي­دهد «مردي كه ديگر بيشتر از اين تحمل نخواهد كرد». طنز قضيه در اينجاست كه اين «كاري كه بايد انجام دهم» در واقع تدارك قتلي ست كه از او يك مجرم اجتماعي مي­سازد نه يك قهرمان مشهور (مقايسه كنيد شريدر درباره شريدر 118-19).قهرمانِ ناجيِ روسپي به شكلي متناقض خود را طرفدار اخلاقيات خيالي جنسي نشان مي­دهد. اما اين تلاش به ظاهر قهرمانانه به طرز غيرقابل انعطافي در تضاد با هرزگي و زن ستيزي­اي كه كهن الگوي مرد زيرزمين در خود دارد قرار مي­گيرد. بعد از گفتن اين جمله به ليزا كه او «روح خود را اسير مي كند»، مرد زيرزمين بلافاصله ادامه مي­دهد:بعد ازهمه­ي اين­ها تنها چيزي كه وجود داره عشقه! عشق يه گوهر باارزشه، گنجينه­ي يه دختر ... اين عشقه ... اما عشق تو الان به چي مي­ارزه؟ تو خريده مي­شي، همه­ي شما. پس چرا يه نفر بايد براي عشق دادن به تو تلاش كنه وقتي تو همه چيز رو بدون اون در اختيارش قرار مي­دي؟ (159:5؛ يادداشت­ها 68)در رستوران، تراويس نيز پيشنهاد مشابهي را به آيريس مي­دهد. هرچند آشكارا پيچيده­گويي كمتري دارد: «تو با اون مردني­ها با اون خزنده­هاي  فاسد لعنتي  بيرون مي­ري و خودت رو مي­فروشي!». خوي منحرف شده­ي شخصيت­هاي اصلي، به هر حال قسمتي از زيرزمين آن مي­شود و زماني كه اين تمايل جنسي براي يك انسان­گريزِ گوشه گير اتفاق مي­افتد قاعدتاً خودارضايي جنسي را نيز به همراه دارد. تراويس مدام به سالن­هاي نمايش پورنو مي­رود و در همان حال به تفاله­هاي جامعه كه

در كنارش در سينما نشسته­اند فحش مي­دهد. او ناآگاهي مضحكي از اينكه خودش هم جزئي از اين جامعه است را بروز مي­دهد. بعدها و قتي بتسي- كسي كه مي­تواند دولسيناي تراويس فرض شود- از ديدن او امتناع مي­كند يك زن­ستيزي پارانويايي در نوشته هايش پيدا مي­شود. بتسي از يك فرشته به آشغال كثافت تقليل داده مي­شود و تراويس با تحقير او را جز "آن­ها" به حساب مي­آورد: «من الان مي­دونم كه اون چقدر شبيه بقيه ست. سرد و دور. شايد مردم همچين چيزي رو دوست داشته باشند. در مورد زن­ها كه حتما همينطوره».مرد زيرزمين خيلي بي­واسطه انحرافش را مي­شناسد و استفاده­ي مكرر او از واژه­ي "انحراف" (Razvart)  آن را مانند واژه­هاي "انزجار" و " كينه" به يك مشخصه دركلام او بدل مي­كند. گويش شاعرانه­ي روايتِ او ازبه كار بردن شكل فعل و يا مصغرهاي اين كلمه مثل  Razvratik  (انحراف كوچك) و يا شكل­هايي كه به طرز طعنه­آميزي صميمي به نظر مي­رسند مثل Razi, Ratishko لذت مي­برد. مرد زيرزمين "شرم"و "لذت واقعي" اين انحراف را با هم پذيرا مي­شود. "­لذتي در يك خودارضايي دزدكي" و" انحراف كوچكش":من در تاريكي، قهقهرا و بيزاري ِ نه يك انحراف جنسي كامل بلكه يك انحراف كوچولو غرق شدم. خوشي­هاي كوچك من به خاطر ناخوشي­هاي دردناك و دائمي­ام سوزنده و تند هستند... آنجا در من اشتياق رواني شديدي براي تناقض گويي و تضاد ايجاد كرد و من عذاب بي­اختياري در برابر گناه را چشيدم ... اين عذاب را تنهايي، در تاريكي، مخفيانه، با ترس و حقارت، با احساس شرمي كه هيچوقت حتي در شرم آورترين لحظه­هاي زندگيم من را رها نكرده

تحمل كردم و به احساسي رسيدم كه وقتي به مقدسات توهين مي­كردم داشتم (127:5-8 يادداشت­ها 33؛ ؛ من كمي ترجمه­ي كاتز را اصلاح كرده­ام).او وقتي از "لذت كوچكش" (مصغر واژه­ي روسيNaslazhden'itse) كه برخاسته از "انحراف كوچكش" مي­باشد حرف مي­زند كامجويي نامشروعش را آشكار مي­سازد:من شرم زده بودم (شايد هنوز هم باشم)؛ به جايي رسيدم كه در راه برگشت به خانه، به گوشه­ي نفرت­انگيز شب­هاي پترزبورگ احساس كردم  لذت كوچكِ غيرعادي، مخفيانه و پست من، شديداً به من يادآوري مي­كند كه يكبار ديگر كار مشمئز­كننده­اي را امروز انجام داده­ام، كاري كه انجام شده بود و ديگر كاري نمي­شد كرد. من خودم را از درون مي­خوردم و مي­خوردم تا تلخي آن به يك جور  حلاوت نفرين شده­ي شرم آور تبديل ­شد و سرانجام به لذت مطبوع واقعي ­رسيد (102:5؛ يادداشت­ها 6).متن، بازگشت به «گوشه­ي نفرت­انگيز شب­هاي پترزبورگ» و «حلاوت نفرين شده شرم­ آور» را به هم مربوط مي­كند و به اين ترتيب انحرافات را با ويژگي­هايي كه قبلا در اين كهن الگو ديديم مانند انزوا، شب بيداري و هرزگي پيوند مي­دهد. منزوي شدن، تاريكي و انحراف، همانطور كه «لذت مطبوع» را در خود دارند با حضور فراگير شهر براي رسيدن به گونه­اي ادبي ِقرن نوزدهمي از فيلم نوار همراه مي­شوند - فيلم نواري روايت گونه كه همه­ي انحرافات اخلاقي­اش در شب پديدار مي­شوند يا آنطور كه اسكورسيسي مي­گويد، «فكر مي­كنم شخصيتي كه شب­ها بيرون مي­آيد جذابيت بيشتري دارد. اين واقعاً كل ماجراست» (آمريكن سينما).مرد زيرمين و تراويس بسياري از قهرمان­هاي سرگردان قرن نوزدهمي، شواليه­هاي آواره­ي ماجراجو يا قديس­هاي مسافر را تخريب و مضحكه مي­كنند قهرمان­هايي مثل "راهيان

تنها"­ي روسو، دلاوران بيگانه شده ولي آرماني رومانتيسم، افراد خشن ولي شريف غرب آمريكا و شخصيت­هاي بدبين ولي هنوز كاريزمايي داستان­هاي مدرن شهري را هجو مي­كنند. قهرمان­هاي قبلي با بزرگنمايي در واكنش منفي دادن نسبت به بدبيني­شان تصوير مي­شدند و به خاطر نداي شرافتي كه آن­ها را به سوي خود مي­خواند آرماني به نظر مي­رسيدند در حالي كه تراويس و مرد زيرمين عامي به نظر مي­آيند و صدايي كه آن­ها به آن جواب مي­دهند توهمي بيش نيست. اين مضحكه­ي قهرمان شايد قهرمان­هاي ابله فولكور و يا حتي آدم­هاي خيالاتي سروانتس را تداعي كند. شخصيت­هايي كه داستايفسكي با آنكه آن­ها را بسيار دوست مي­داشت ولي به شكل احمق­هاي تمام عيار در داستان­هايش نشان­شان داده است14. با اين حال باز كهن الگوي زيرزمين فاقد هرگونه بيگناهي ناشي از خيالاتي بودن يا پاكي روح مي­شود و عامي بودن و معمولي بودن او  جنبه­ي شرافتمندانه و شرعي كار او را هر چند هم كه روياپردازانه باشد زير سوال مي­برد. وقتي اين قهرمان­ها را با قهرمان­هايي كه از نفوذ ممتد شر خسته شده­اند و با اكراه با آن كنار آمده­اند مقايسه مي­كنيم مي­بينيم با اينكه تاثير قهرمان­هاي پرومته­اي رومانتيسم يا آدم­هاي سرگردان وسترن و فيلم نوارهاي كلان­شهري را بر شخصيت اصلي اسكورسيسي مي­توانيم ببينيم اما شكلي از قهرمان در اينجا پرداخت شده است كه به طرز بيرحمانه­اي، شكل عجيب و غريبي به آن داده شده است. او از خود نه شكوهي از نافرماني­هايش را به نمايش مي­گذارد نه دلبستگي شرافتمندانه­ به آرمان­هايش در اين جهان را- جهاني كه در آن آرمان­ها نامفهوم و ناخالص شده­اند.مرد زيرزمين بعد از منازعه­ي سخنورانه­اش

با ليزا، به "­حقيقت زشت" پنهاني­اي در سرگشتگي­اش پي مي­برد: اين راهيِ منزوي در واقع نوعي از انحراف روسو است و "يادداشت­هايش" در واقع هجويه­اي ست از اعتراف به گناه. تراويس به چنين برداشتي نمي­رسد اما بيننده­ي راننده­ تاكسي با تناقضي كه در قهرمان مي­بيند و وجود سكانس اختتاميه يقيناً به چنين برداشتي خواهد رسيد. در گفتار پاياني، مرد زيرزمين، يك كهن­الگوي جديد خسته از پوچيِ گشتن به دنبال هدف­هايش (در جهاني كه با پليدي­هاي كلان شهر احاطه شده است) را به نمايش مي­گذارد. كلان­شهري كه هرگونه اميد به زيبايي و پاكي را در كينه­ها و بيزاري­هاي عقده شده­ي خود غرق مي­كند. مرد زيرزمين در كلامي كه مي­تواند به راحتي در راننده تاكسي نيز شنيده شود مي­نويسد «ما همه از زندگي بيگانه شده­ايم، ناقص شديم. كم يا زياد ولي همه ناقص شده ايم».اين قهرمان ناكام چيزي بيش از انزوا و كنارگذاشته شدن توسط جامعه را به نمايش مي­گذارد. دغدغه هاي از جنس تمناي فرازميني مرد تنهاي خداوند به دليل زندگي در دنيايي كه در آن حقيقت، خوبي و زيبايي بي­معنا شده­اند و به كلي رخت بربسته­اند شكلي پوچ­گرايانه پيدا كرده است. مرد زيرزمين و تراويس، در واقع كتب انبياي بابل هستند اما بدون هيچ تضميني براي رسيدن به رستگاري. آن­ها تيسوس­هايي در هزارتوهاي شهر هستند ولي بدونAriadne   و كوه المپ. بياني از "فقر معنوي" و "سردي معنوي" كه يونگ پيش بيني مي­كند كه قهرمانان با آن روبرو شوند (يونگ 14-15). شخصيت اصلي كه اشتياق ذاتي­اي براي آرمان­طلبي را زنده مي­كنند البته نه با ظرفيت زيادي براي تشخيص، تشريح و درك آن. « كثافت شهري كه اكنون

ديگر در زيرِ زمين نيست» مرد زيرمين را ترسيم مي­كند. البته نه هيچ زيرزميني براي اين كهن­الگو وجود دارد و نه هيچ تمايزي بين قهرمان و ناپاكي­ها.پي­نوشت­ها1- لوئيس مامفرد ماهيت اين پديده را به خوبي دريافته است. او مي­نويسد: وقتي يك شهر از نشانه­هاي هنرمداري دست مي­كشد به حالتي منفي عمل مي­كند: كمك مي­كند تا واقعيت از هم پاشيدگي [جامعه] شكلي جهاني تر پيدا كند. در محله­هاي بسته­ي شهر فساد و انحراف بسيار سريعتر شيوع پيدا مي­كند و در هر آجر آن اينگونه وقايع ضد اجتماعي نفوذ پيدا مي­كند: اين پيروزي زندگي كلان­شهري نيست كه ارزش­هاي پيامبراني چون ارميا، Savonrola, Rousseau or Ruskin را زنده مي­كند (مامفرد، 24)2- اسكورسيسي يادآوري مي­كند كه «من با شخصيت، به طريقي كه داستايفسكي آن را ترسيم كرده خيلي احساس نزديكي مي­كردم. هميشه مي­خواستم كه بر اساس يادداشت­هاي زيرزمين فيلمي بسازم. به پل [شريدر] اين را گفتم و او گفت خب من اين كار را در راننده تاكسي انجام داده­ام. و من گفتم : عاليه! خودشه ... (كلي 90-91). او در گفتگو با شريدر مي­گويد: «ما آن فيلم را ساختيم چون احساس مي­كرديم چيزي شبيه يادداشت­هاي زيرمين داريم» (فيلمنامه راننده تاكسي شريدر، xiv). با وجود اين رابطه­ي روشن ولي اين موضوع تا زماني كه بررسي مختصر ولي نافذ فريدمن درباره­ي كارهاي اسكورسيسي انجام نشد به طور بارز مورد توجه قرار نگرفت (66-67). كال نيز اشاره­هايي مشابه ولي فقط به طور گذرا دارد.3-  چرنيشفسكي منتقد برجسته­ي ادبي و از نخستين جامعه­شناسان، بحثي را بر پايه­ي "منفعت طلبي عقلاني" مطرح مي­كند. بحثي درباره­ي اينكه مرد زيرزمين پاسخي دربرابر جامعه­اي ست كه آزادي­ها

و اراده­هاي فردي را سلب مي­كند.  اين گفتمان به طرز جالبي بحث­هاي جورج زيمل را درباره­ي سوسياليسم، آزادي و فرديت پيشگويي مي­كند.4- او در اينجا از زيگفريد كراكوئر نقل مي­كند و از او به عنوان چهره­ي اصلي در شناخت جامعه­شناسي فيلم و همچنين به عنوان يك شكل هنر شهري نام مي­برد. اين بررسي، البته هم در مطالعه فيلم و هم در مطالعه  كلان­شهر يك الگو و معيار است.5- ارجاعات به "يادداشت­هايي از زيرزمين" شامل دو مرجع مي­باشد، اول به نسخه و صفحاتي از Polnoe Sobranie Sochinenii داستايفسكي و دوم ترجمه­ي مايكل كاتز تحت عنوان "يادداشت ها". من از اين نسخه­ي انگليسي استفاده كردم تا خوانندگان انگليسي زبان براي يافتن عبارات در متن مشكلي نداشته باشند. در موارد غيراز اين، درنقل قول­هاي از راننده تاكسي، از ديالوگ­هاي خود فيلم استفاده شده است كه با ديالوگ­هاي فيلمنامه اصلي به خاطر تغييراتِ حين فيلمبرداري و همچنين به خاطر بداهه­گويي­هاي كه در نسخه­ي نهايي انجام شده متفاوت شده است و به همين جهت در اين ارجاعات  به شماره صفحه اشاره نشده است.6-  من قصد ندارم كه اهميت يادداشت­ها را به عنوان يك سند تاريخ روشنفكري كم كنم بلكه مي­خوام مقام آن را به عنوان يك تفسير جهاني در مورد فرديت مدرن و به عنوان قسمتي از سنت نيچه، مان و ساتر ارتقا دهم. همانطور كه، براي مثال، روبرت لوئيس جكسون، از نام­هاي سارتر، كي­يركگارد و كامو براي معرفي مرد زيرزمين داستايفسكي در ادبيات روس استفاده مي­كند قبل از آنكه به ادبيات كهن روس براي تحليل اش استناد كند.7- براي مطالعه­ي يادداشت­­هاا به عنوان اعتراف به گناه، Axthelm 13-53, Coetzee 215-22,

Bakhtin 304-18 and  Howard را ببينيد. براي بازنگري در وجود رابطه داستايفسكي با روسو؛ Coetzee and Howard را ببينيد؛ براي تعريف ژانر "داستان اعتراف­گونه" فصل ديباچه در Axthelm را ببينيد.8-  چند خط آغازنوشته­اي كه شريدر در ابتداي فيلمنامه از مرد تنهاي خداوند توماس ولف نقل قول مي­آورد اين است: «همه­ي باور من در زندگي اكنون بر اين اعتقاد قرار گرفته كه تنهايي بيشتر از آنكه يك پديده­ي نادر و غريب باشد يك حقيقت اجتناب ناپذير وجود انسان است». (xxiii)       9- همه­ي بررسي­ها درباره­ي اسكورسيسي و راننده تاكسي به تاثير فيلم نوار در آن اشاره دارند؛((Kolker224-27 and Friedman 84-85. دربررسي پالمر درباره­ي فيلم نوار راننده تاكسي به عنوان يك نمونه مورد مطالعه قرار گرفته است. براي خواندن تعبير اسكورسيسي درباره­ي فيلم نوار American Cinema را ببينيد.10- تعدادي از منتقدان، اشارات به جهنم را در نماهاي آغازين فيلم يادآوري كرده­اند (كنبي؛ كال 133). كولكر مخالفت مي­كند و آن را "آشنازدايي" مي­نامد، البته كاستن پس زمينه­ي جهنمي توسط او متقاعد­كننده نيست مخصوصاً وقتي كه اسكورسيسي خود گفته است:  «تمام زندگي من منحصر به فيلم­ها و مقوله دين شده­اند. قضيه همين است و هيچ چيز ديگري هم نيست» (كلي، 6).   11- زمينه­هاي اگزستانسياليسم آشكار هستند و حتي شريدر مي­گويد كه تهوع سارتر را قبل از نوشتن راننده تاكسي خوانده بوده است (شريدر درباره­ شريدر 116). لارنس فريدمن به  ويژگي مشترك "سوء هاضمه هميشگي" در اين دو اثر اشاره مي­كند و آن را به خواست اسكورسيسي در مورد اينكه تراويس يك "قديس امروزي" ببيند ربط مي­دهد (66). 12- جكسون مي­نويسد كه مرد زيرزمين، در لحظه­ي اعترافش، در "محيط جامعه" زندگي مي­كند

و خود را به مانند كسي نشان مي­دهد كه  «شناخت ويژه­اي نسبت به دنيايي پيدا كرده است كه عمدتا با آنچه فكر مي­كند يا مي­خواهد بداند در تناقض است».13-  (Cf. Jackson, Dialogues 220 and Frank 314-17) فرانك تاكيد مي­كند كه خيلي از تحليل­ها، مرد زيرزمين را در زمره­ي قهرمان­هاي مسلكي قرار مي­دهند و فلسفه­ي چرنيشفسكي را رد مي­كنند. او بر "جنبه­ي خودپرستانه" مرد زيرزمين به عنوان طنز تاكيد مي­كند.14- داستايفسكي درباره­ي دون كيشوت مي­نويسد، «در تمام دنيا هيچ چيز عميق تر و قدرتمند تر از اين نوشته نيست» (23:29). من تا اندازه­اي مديون مقاله­ي چاپ نشده­اي كارل براون براي ارائه رابطه­ي بين مرد زيرزمين و دون كيشوت هستم.مشخصات متن اصلي:

http://www.encyclopedia.com/doc/1G1-83762010.html

منابع مورد استفاده:

- American Cinema. Vol. 4: Film Noir. A production of the New York Center for Visual History, in Co-production with KCET and the BBC. Dir. Jeffrey Schon. 1994. Axthelm, Peter M. The Modem Confessional Novel. New Haven: Yale UP, 1967.- Bakhtin, M. Problemy poetiki Dostoevskogo. Moscow: Sovetskii pisatel', 1963. Behrendt, Patricia Flanagan. "The Russian Iconic Representation of the Christian- Madonna: A Feminine Archetype in Notes from Underground." Dostoevskii and the Human Condition after a Century. Ed. Alexej Ugrinsky and Valija Ozolins. New York: Greenwood, 1986.- Benjamin, Walter. "Paris: Capital of the Nineteenth Century." Metropolis: Center and Symbol of Our Times. Ed. Philip Kasinitz. New York: New York UP, 1995.- Boyum, Joy Gould. "Alienation in a Garish City." Wall Street Journal 9 Feb. 1976: 11. Canby, Vincent. Review of Taxi Driver. New York Times 9 Feb. 1976: 36.- Coetzee, J. M. "Confession and Double Thoughts:

Tolstoy, Rousseau, Dostoevsky:" Comparative Literature 37.3 (1985): 193-232.- Donald, James. Imagining the Modern City. Minneapolis: U of Minnesota P, 1999. Dostoevskii, E M. Polnoe sobranie sochienii. 30 vol. Leningrad: Nauka, 1972-1990. Dostoevsky, Fyodor. Notes from Underground. Trans. Michael R. Katz. New York: Norton, 1989.- Frank, Joseph. Dostoevsky: The Stir of Liberation 1860-1865. Princeton: Princeton UP, 1986.- Friedman, Lawrence S. The Cinema of Martin Scorsese. New York: Continuum, 1997. Frye, Northrop. Anatomy of Criticism. Princeton: Princeton UP, 1957.- Howard, Barbara F "The Rhetoric of Confession: Dostoevskii's Notes from Underground and Rousseau's Confessions." Critical Essays on Dostoevsky. Ed Robin Feuer Miller. Boston: G. K. Hall, 1986.- Jackson, Robert Louis. Dostoevsky's Underground Man in Russian Literature. The Hague: Mouton, 1958.-. Dialogues with Dostoevsky: The Overwhelming Questions. Stanford: Stanford UP, 1993.- Jung, C. G. The Archetypes and the Collective Unconscious. Princeton: Princeton UP, 1969.- Kael, Pauline. When the Lights Go Down. New York: Holt Rinehard and Winston, 1980. (Her article on Taxi Driver [131-35], is a reprint of her original review which appeared in New Yorker, Feb. 9, 1976.)- Kelly, Mary Pat. Martin Scorsese: A Journey. New York: Thunder's Mouth Press, 1991. Kolker, Robert Philip. A Cinema of Loneliness. New York: Oxford UP, 1980.- Metz, Christian. Film Language. Trans. Michael Taylor. New York: Oxford UP, 1974. Mumford, Lewis. "The Culture of Cities." Metropolis: Center and Symbol of Our Times. Ed. Philip Kasinitz. New York: New York UP, 1995.- Palmer, R. Barton. Hollywood's Dark Cinema: The American Film Noir. New York: Twayne, 1994.- Pike Burton. The Image of the City

in Modern Literature. Princeton: Princeton UP, 1981. Rousseau, Jean-Jacques. The Reveries of the Solitary Walker. Trans. Peter France. New York: Penguin, 1979.- Schrader, Paul. Schrader on Schrader. Ed. Kevin Jackson. London: Faber and Faber, 1990. ^. Taxi Driver. London: Faber and Faber, 1990. (The original screenplay.)- Scorsese. Martin. Martin Scorsese Presents Force of Evil. Republic Pictures, 1994. Prefatory comments to the re-release of: Force of Evil. Dir. Abraham Polonsky. Prod. Bob Roberts. Per. John Garfield, Beatrice Pearson, Thomas Gomez. Metro-GoldwynMayer, 1948.- Simmel, Georg. On Individuality and Social Forms. Ed. Donald N. Levine. Chicago: U of Chicago P, 1971.- Taxi Driver. Dir. Martin Scorsese. Prod. Michael Phillips and Julia Phillips. Per. Robert De Niro, Jodie Foster, Cybill Shepherd, and Harvey Keitel. Screenplay by Paul Schrader. Columbia Pictures, 1976.http://www.hccmr.com

دفاع از فرهنگي مقدس

مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره :انقلاب اسلامي ايران تحت هدايت مردي از جنس مردم  و  با وحدت و شور بي نظير آحاد جامعه بدون وابستگي به هيچ كشور و جريان و گروهي خاص شكل مي گيرد و استعدادِ همدلي يك ملت را در عرصه ي جهاني به رخ مي كشد. هر چند اين كشور -همانند خيلي از ممالك مستكبر غربي- از لحاظ پيشرفت هاي تكنولوژيكي و صنعتي در سطح عالي قرار ندارد ولي از چنان روحيه اي برخوردار است كه -در صورت اراده- براي رسيدن به هدف خود از جان مايه مي گذارد. كما اين كه بارور شدن نهال انقلاب تنها از خون هزاران شهيد گلگون كفن ميسر گرديد. اين ويژگي مي تواند ايران را در عرصه ي جهاني قدرتمند نمايد. لذا آنان كه به تعبير امام (ره) چشم ديدن

استقلال و آزادي مردم در انقلاب " پابرهنگان و مستضعفان " را ندارند راهي جز ايجاد جنگي ددمنشانه و بيرحمانه براي تخليه عقده هاي خود نمي بينند. پس چنان جنگ بيرحمانه اي به راه مي اندازند كه اثبات كنند: " حماقتشان انتهايي ندارد".مقدمهسال ها از روزهاي دفاع مقدس مي گذرد و به ظاهر از آن دوران بجز خسارت هاي مالي و جاني، خاطرات تلخ و شيرين، جراحت هاي هر روز ملتهب تر از ديروز، چيز ديگري باقي نمانده است، اما نبايد فراموش كرد كه هدف، "جنگ" نبود. هدف، دفاع از اسلام و كيان مقدس آن بود و اين همان آرمان مقدسي است كه در راستاي نبرد حق عليه باطل كه از آدم(ع) شروع شده است و تا پيروزي نهايي حق توسط منجي عالم بشريت مهدي(عج) ادامه خواهد يافت. اين نبرد حق عليه باطل در همه روزگارها وجود داشته داشت و هرگز تعطيل بردار نبوده است و نخواهد بود؛ هر چند كه شيوه هاي آن ممكن است در ادوار مختلف متفاوت باشد. وقتي يك ملتِ آزاده كيان و ناموس خود را در مقابل گرگ هاي درنده ي وحشي در خطر مي بيند تنها هدف خود را "جنگ جنگ تا پيروزي" قرار مي دهد تا يك بار براي هميشه به مستكبران نشان بدهد " هيچ غلطي نمي توانند بكنند" و درس عبرتي برايشان در تاريخ به ثبت برسد كه "غلطِ زيادي موقوف".چرايي آغاز جنگ تحميليايران كه تا  قبل از پيروزي انقلاب به عنوان يك قدرت منطقه اي حافظ منافع غرب تلقي مي شد و به عنوان مانعي در برابر نفوذ گسترش كمونيسم بود، با پيروزي انقلاب اسلامي با ارائه الگوهاي جديدي در سياست

خارجي خود، با شعار «نه شرقي نه غربي جمهوري اسلامي» استراتژي وابستگي را به استراتژي عدم تعهد تغيير داد. امريكا كه يار ديرين خود و منافع بسياري را در منطقه از دست داده بود در صدد برمي آيد كه از طريق عراق ايران را متنبه كند تا پاسخي به امريكا ستيزي كه در ايران به راه افتاده بود داده باشد و به همين دليل چراغ سبز را به عراق نشان مي دهد. از طرفي رسيدن به آب هاي ساحلي و دسترسي به مناطق مهم و استراتژيك حاشيه خليج فارس جزو استراتژي عراق به ويژه حزب بعث بود كه اين هدف از دو راه محقق مي شد؛ دسترسي به بخشي از مناطق ساحلي ايران و تسلط بر جزاير بوبيان كه جزو خاك كويت بود، اما صدام حسين اعلام كرد كه عراق آماده است تمام اختلافات خود با ايران را از راه زور حل كند. اين موضع گيري آشكارترين اعلام آمادگي عراق براي فشار به ايران در راستاي سياست واشنگتن بود؛ سياستي كه از طرق مختلف مثل تطميع بر صدام تحميل شده بود.تحركات عراق رفته رفته از سال 58 شروع شد. جنگ هشت ساله كه با تحريك و حمايت همه جانبه استكبار جهاني توسط رژيم بعثي عراق بر مردم ايران تحميل شد، تنها محدود به خطوط مقدم جبهه ها نبود، بلكه تمام سرزمين اسلامي، اعم از شهرها و روستاها را دربرگرفت. در عراق نيز صدام جنگ تبليغاتي شديدي عليه ايران اسلامي را آغاز نمود و در تلويزيون دولتي به بهانه باز پس گيري سه جزيره ابوموسي، تنب بزرگ، تنب كوچك حملات مستقيم و غيرمستقيم تبليغاتي را متوجه ايران كرد و سرانجام پس از يك دوره مذاكرات

مسئولان عراقي با مسئولان امريكايي و حضور برخي فرماندهان ارشد نظام شاه در عراق، وزارت امور خارجه آن كشور به صورت رسمي در 26/6/59 طي يادداشتي قرارداد 1975 الجزاير را لغو كرد و ارتش عراق در 31/6/59 حمله سراسري خود را آغاز كرد.لذا سردمدار عدالت خواهي دوران، بنيانگذار انقلاب اسلامي، ملت را به جهاد اسلامي فراخواند و بايد به حق گفت كه ملت نيز به بهترين وجه ممكن لبيك گفتند و به سوي ميدان هاي جنگ شتافتند و چه بسيار كه از خود و عزيزانشان گذشتند، اما حتي يك وجب از خاك ميهن را به اسارت ندادند. در اين جنگ نابرابر ايران با تكيه بر نيروهاي مردمي، ارتش و سپاه پاسداران هشت سال جانانه دفاع كرد تا اينكه در سال 1367 قطعنامه 598 را پذيرفت.و اما اكنون؛ دفاع از فرهنگي مقدسهر چند در ارتباط با نحوه ي مديريت جنگ نظرات متفاوتي نقل مي گردد و بعضاً شاهد انتقاداتي نيز در اين راستا هستيم اما نبايد از اين نكته ي مهم فراموش كرد كه هشت سال دفاع مقدس سرمايه اي جاودان براي ايران اسلامي است. سرمايه ي ارزشمندي كه حاصل خون هزاران شهيد و فداكاري و مجاهدت انسان هاي آزاده اي است كه از جان و مال خود گذشته اند. فارغ از اختلاف نظراتي كه در ارتباط با شيوه ي اداره جنگ تحميلي و يا پذيرش قطعنامه وجود دارد آنچه مسلم است تمام دلسوزان و علاقمندان انقلاب اسلامي بر يك نكته اساسي وحدت نظر دارند و آن حفظ آزادگي و استقلال كشور و اتحاد و همدلي در برابر تجاوز و بدانديشي بيگانگان است. در واقع هشت سال

دفاع مقدس تنها يك جنگ قهرمانانه و يا يك دفاع جانانه نيست. دفاع مقدس يك فرهنگ است. فرهنگ ايثار، مجاهدت، مقاومت، صبر، اتحاد، همدلي و هزاران واژه ي ديگر. نبايستي  تجليل و قدرداني از افرادي كه بدون هيچ چشم داشت مالي با نثار جان و مالشان و صرفاً با هدف صيانت از اسلام و دفاع از تماميت ارضي اين مرز و بوم قيام و در جبهه هاي حق عليه باطل شركت نمودند، به اين دوره كوتاه محدود گردد. به ياد بياوريم كه در هشت سال دوران دفاع  مقدس انبوهي از فرهنگ ها و شخصيت ها شكل گرفت به طوري  كه جمعي از رزمندگان دعوت حق را لبيك گفتند به درجه رفيع شهادت نائل آمدند، تعداد ديگري جانباز و ايثارگر ماندند، گروهي در زمره آزادگان قرار گرفتند و جمعي ديگر با ياد و خاطره جبهه و جنگ در عرصه هاي سازندگي كشور حضور يافتند. فرهنگ دفاع مقدس فرهنگ پايداري، مجاهدت و صبر است. فرهنگي كه به ما مي آموزد براي رسيدن به اهداف متعالي بايد كمر همت بسته و با تمام سختي ها و فتنه ها مبارزه نمود. هر چند به ظاهر جنگ به پايان رسيده، ولي آنچه بر جهان حاكم است نشان مي دهد ما نبايد مبارزه و جنگ را تمام شده تلقي كنيم. كه به فرموده ي امام راحل: "ما انقلابمان را به تمام جهان صادر مي كنيم، زيرا انقلاب ما اسلامي است... تا بانگ لا اله الا ا... و محمد رسول ا... بر تمام جهان طنين نيفكند، مبارزه هست و تا مبارزه در هر جاي جهان عليه مستكبران هست، ما هستيم". و اين

در واقع همان دفاع جانانه از فرهنگي مقدس است.سخن پايانيبه قول شهيد آويني: «شهدا ماندند و زمان ما را با خود برده است.» كاش زمان بايستد تا اين قدر از شهدا دور نشويم. شهداي ما آسماني بودند؛ اما از آسمان نيامده بودند. فرشته ها گفتند: «آيا مي خواهي انسان را خلق كني كه بر روي زمين خون ريزي كند؟» خداوند متعال فرمود: «من چيزي را مي دانم كه شما نمي دانيد.» بايد به اين راز خدايي فكر كنيم! ما  هم خيلي روي خاك نمي مانيم. بايد بار ديگر با خداي خود پيمان ببنديم كه در راه ارزش هاي مقدس خود تا آخر ايستاده ايم و مجاهدان اين عرصه به اندازه ي جان عزيز مي داريم: مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم        هواداران كويش را چو جان خويش پندارم

تاثير نماز در تثبيت حالات انساني و عرفاني

مهدي جلالي نظرآبادي

مقدمه و هدف: نماز در لغت به معني دعاست و جهت قرب به خدا اقامه مي شود. نماز ارتباط صميمانه اي است ميان انسان و خدا. نماز     تسلي بخش دل هاي مضطرب و خسته و مايه ي روشني و صفاي باطن است. در قرآن نام هاي ديگري نيز در مورد نماز نقل شده است: صلاة، ايمان، تسبيح، قرآن، ركوع، قنوت، قيام و سجده، امانت، استغفار و ذكر. دعا و نيايش در سراسر تمدن انسان و در تمام فرهنگ ها و اديان وسيله اي براي رهايي از گرفتاري ها، درماندگي ها، تحقق آرزوها و درمان آسيب هاي بدني و رواني بوده است. در قرآن كريم موارد فراواني از توسل پيامبران و مردمان به دعا آمده است. مقوله روان درماني و ويژگيهاي آن و رابطه اي كه با دعا و نيايش دارد مبحثي است كه طيف وسيعي را در بر

مي گيرد اما دراين تحقيق سعي محقق بر اين بوده است تا حتي الامكان اين ويژگي ها را از جنبه هاي مختلف مورد ارزيابي قرار دهد . مذهب، نيايش و ارتباط با خداوند راهي است كه بشر پس از قرن ها جدايي از آن، ديگر بار به سويش بازگشته و به توانايي هاي عميق و كارساز آن در مبارزه با  مشكلات زندگي جديد؛ كه اضطراب نيز ثمره ي آن است، پي برده و ديگر نمي تواند منكر تعامل بين روان پزشكي، روان شناسي و حتي در مواردي پزشكي از يك سو و مذهب از سوي ديگر شود لذا محقق در صدد است  با طرح پرسشهايي چهار چوبه بحث را معين نموده و سپس در جستجوي پاسخ و روشن نمودن آن برآيد .اكنون چند سوال كه اساس تحقيق براي دستيابي آنها بوده است به شرح ذيل بيان مي شود : 1. آيا مراسم دعا و نيايش با مراحل روان درماني مقايسه شدني است؟ چگونه؟ 2. آيا چگونگي و چندي سخن و واژه ها در قرآن كريم با آنچه در روان درماني به كار مي رود همساني دارد؟ 3. آيا شرايط پذيرش نماز، پيام هايي براي افزايش تأثيرپذيري روان درماني دارد؟ 4. وقت هاي نماز چه تاثيري بر روي جسم و روح انسان دارد؟سخن از عبارتي است كه خداوند متعال در قرآن از آن به عنوان بازدارنده از بديها ياد كرده و رسول خدا (ص) آن را ستون دين و معراج مومن ناميده و امامان عليه السلام با سخنان گهربارشان اهميت و ارزش والاي آن را خاطر نشان فرموده اند . امام خميني (ره ) آن را به كارخانه انسان سازي خوانده اند و رهبر معظم انقلاب حضرت اية الله العظمي

خامنه اي نماز را گنجينه ذكر راز دانسته اند . اما هدف اين حقير از انتخاب موضوع اين است كه سه خصوصيت عمده در نماز هست كه نقش برتر آن و رابطه اي كه در سير بهبود بيماريها و همچنين تهذيب نفس و پرورش رواني انسانهاست را نشان مي دهد . نخست آنكه نماز با شكلي كه در اسلام براي آن معين گشته يعني حركات و اذكار مخصوص به طور طبيعي نمازگزار را به دوري از گناه و آلودگي فرا مي خواند " ان الصلوة تنهي عن الفحشاء و المنكر " اين فراخواني پيوسته توانايي آن را دارد كه هر كس را از منجلابها رهايي سازد و عروج بخشد . دوم انكه در او روح پرستش و خضوع در برابر حضرت باري تعالي را كه محبوب حقيقي و فطري هر انسان است ، زنده مي كند و غبار فراموشي از اين حقيقت درخشنده را كه در ژرفاي فطرت او نهاده شده است مي سترد . سوم انكه بر جان و دل نمازگزار آن ارامش و اطميناني را كه شروط اصلي موفقيت در همه عرصه هاي زندگي است هديه مي كند و تزلزل و اضطراب را كه مانع بزرگي در راه اقدام مجدانه براي پروش اخلاق است ، از او دور مي سازد و انسان در سايه سار اين اطميناني كه به واسطه حضور قلب براي وي حاصل شده است به چنان آرامش روحي و رواني مي رسد كه آلام خود را فراموش كرده و تنها به معبود مي انديشد . و چه بسا كه در اين رهنمود بر بسياري از بيماريهاي خود فائق مي آيد

. هدف اصلي از انجام اين تحقيق آن است كه پيشوايان و امامان ما همانطور كه از حدود 14 قرن پيش به صور مختلف ما را به ارزش درمانبخشي و سلامت زاي نماز در درمان بسياري از ناهنجاريهاي فكري و آشفتگيهاي روحي انسانها آگاه ساخته اند و اكنون كه اين اختلالات رواني و اضطرابها و روان پريشيها در انسان قرن بيست و يكم بيش از پيش ديده ميشود، ارزش سفارشات آنها در مورد محبوب ترين عمل در نزد خداوند يعني نماز دو چندان گردد . اگرچه گفته مي شود هيچ فردي در مقابل مشكلات رواني مصونيّت ندارد و اين خطر ممكن است هر فردي را تهديد كند ولي بايد اين واقعيت انكارناپذير را پذيرفت كه چنان چه افراد ظرفيّت رواني و ايمان قلبي خود را بالا برده و خود را مقاوم سازند مي توانند شيوه هاي حل مسئله و رويارويي با مسايل و مشكلات را فراگرفته و كمك بزرگي در جهت پيشگيري از مبتلا شدن به بيماري هاي رواني داشته باشند.  نكته اي كه در مورد نماز قابل توضيح است ، توجه دادن به اين حقيقت متعالي است كه روح حقيقي نماز و فلسفه شكوهمند آن چيزي جز عبوديت محض در مقابل آفرينشگر يگانه هستي و ابراز خشوع بنده ناتوان در پيشگاه قادر متعال نيست و هر آنچه كه انديشمندان و قلم به دستان ، پيرامون فوايد گوناگون نماز در عرصه هاي مختلف بگويند و بنويسند تنها به منزله حاشيه اي بر اين متن گهر بار خواهد بود .مواد و روش ها : محقق در اين كاوش حول محور مقايسه نماز و رابطه آن در پيشگيري و بهبود روند بيماريها

به تحقيق و بررسي پرداخته        و مطالعات ونوشتار محتوي اين تحقيق بر اساس آيات شريفه قرآن مجيد و احاديث و روايات ائمه اطهار (ع) و نظرات فقهي علماي بزرگ شيعه و همچنين مباحث و تئوريهاي علم پزشكي گردآوري شده است  نماز ستون دين و بهترين و استوارترين برنامه آدم سازي است. نمازگزار با خدايش به راز و نياز مي پردازد و بال فرشتگان بندگان خوب خدا هم نشين و دمساز مي شود. نماز انسان را فرشته خو مي كند چراكه نمازگزار از هر بدي پاك مي شود. انسان با نماز از احساس تنهايي خلاص مي شود، گويي از نو متولد شده، و يأس و نااميدي در آسمان روح وي ديده نمي شود، لذا با گام هاي استوار به سوي زندگي پيش مي رود.       هيچ عملي نزد خداوند محبوب تر از نماز نيست، پس هيچ كاري از كارهاي دنيا نبايد انسان را از نماز غافل سازد. نماز زينت بزم عارفاني است كه از بيگانه دست شسته اند و با دوست پيمان پاكي بسته اند در سايه ي نماز مي توان از كمند شيطان و عصيان رهيد و به رضوان الهي رسيد. تدبر و انديشه در سراسر نماز همانند غواصي در اقيانوس ژرف و بي كراني است كه حاصل        آن گوهرهاي بي بديل اخلاص و تسليم و فروتني و رسيدن به آرامش رواني است. در اسلام هيچ فريضه اي بالاتر از نماز نيست، اديان آسماني ديگر نيز در دعوت به عبادات خدا و دوري از طاغوت باهم متحد بودند و وظايف گوناگون را بر عهده بندگان مي نهادند ولي وجه مشترك تمامي آن ها، اقامه ي نماز است. حضرت رسول اكرم(ص) درباره ي زيبايي نماز مي فرمايد:          «به راستي براي هر چيز زينتي است و زينت اسلام نمازهاي پنج گانه مي باشد،

و براي هر چيز صورتي، و صورت دين نماز است. پس در اثر بي توجهي به نماز صورت دينتان را زشت نشان ندهيد». وقتي انسان چيزي را از خدا مي خواهد و به خاطر طلب آن، نماز مي گذارد و در نماز به خداي خود توجه مي كند و خدا نيز دو صد چندان او را مورد لطف و توجه خود قرار مي دهد، آن چيز به طرز اعجاب انگيزي براي او حاصل خواهد شد. اين منطقي كاملا گويا در تمامي اديان است. در تاريخ اسلام و ايران تا به امروز، موارد بي شماري از درمان هاي معجزه وار و شفاي بيماران غير قابل علاج و رو به مرگ در امام زاده ها و مساجد و درمان توسط شخصيت هاي مذهبي را مي توان يافت. هر چند كه اين موضوع ، گاهي به انگيزه سود جويي و استحمار مردم انجام گرفته و در واقع به شارلاتان بازي تبديل شده است، اما موارد متعددي كه مورد تاييد "علم و دين" مي باشد را نيز، در بر مي گيرد، زيرا علم پزشكي اين مقولات را به وسيله پديده نيرومند تلقين، توجيه مي كند. از طرفي در دين با اعتقاد به قدرت بي انتهاي الهي و ممكن نمودن هر غير ممكن بشري توسط ذات اقدس خداوند، مي توان با اطمينان كامل، شفاي هر دردي، هر چند لاعلاج را از او خواست و در درمان هر بيماري كه حتي پزشكان از كنترل آن عاجز مانده اند، از رحمت بيكرانه اش استفاده كرد. با اين ديدگاه مي توان گفت، زماني كه پزشكان به مادري بگويند: " براي فرزندت، ديگر هيچ كاري

از دست      ما ساخته نيست"، آن موقع همه چيز به پايان نرسيده است، بلكه همان خدايي كه پزشكان را وسيله اي براي انتقال رحمت خودش در درمان بيماران علاج پذير قرار داده است، چنان چه اراده كند مي تواند وسايل و واسطه هاي ديگري را هم كه      چه بسا غير مادي باشند، براي درمان كودك بيمار برانگيزد. اما جايگاه نماز در بروز چنين درمان هايي خاص است. چه بسيار است شرح حال كساني كه با متوسل شدن به درگاه نوراني ائمه دين(ع) و به خصوص حضرت رضا(ع)، و پس از اقامه نمازهاي طولاني و عجز و لابه بسيار به بارگاه حضرت باريتعالي يا با واسطه قرار دادن حضرت امام زمان(عج)، چنان از چنگال بيماري هاي سخت نجات يافته اند، كه زبان و قلم از توصيف آن قاصر و دانش پزشكي از كشف ماهيت آن، انگشت به دهان است . بدين ترتيب آن زمان كه همه درهاي علم و طبابت، بر روي انسان هاي دردمند و ناتوان، بسته مي شود و علم از نقص نسبي خود، شرمسار مي گردد، شكوهمند ترين جلوه دين يعني نماز است كه قادر خواهد بود دروازه هايي بزرگ از رحمت الهي را بر بنده عاجز و بيمار بگشايد و شفايي شگفت انگيز، به او هديه كند، چرا كه نماز گفتگو با كسي است كه اسمش دوا و ذكرش شفاست. "نماز" مي تواند ايفاگر نقش بسيار مهمي در پيش گيري و درمان اختلالات عميق شخصيت باشد. پذيرفتن مطلق و تسليم در مقابل "يك دين" و پيروي از "يك مذهب" و پيمودن "يك راه" كه همانا صراط مستقيم است، ويژگي مهم و برجسته

نمازگزاران است. نمازگزار ضمن تكرار مكرر "يك مجموعه" از الفاظ و اذكار واحد در طي نمازهاي روزانه خود، پيوسته "يك عقيده واحد" و "يك خط مشي مشخص" را در زندگي خود دنبال مي كند و بدين ترتيب گويي "يك شخصيت ثابت" و "يك روش و منش معين" و "يك ايدئولوژي هميشگي" را براي خود انتخاب مي نمايد و در حين تكرار جزء به جزء اصول اساسي ايدئولوژي خود در نماز(كه همگي آن اصول در مضامين نماز متجلي است)، پيوسته به تثبيت شخصيت واحد و ثابت خود مي پردازد. بدين ترتيب براي آن گروه كه نماز را تكرار مكررات مي دانند، شايد توجه به همين يك نكته كافي باشد كه در وراي همين تكرار هميشگي، موهبت بزرگ ثبات شخصيت و تعادل كامل رواني نهفته است كه مي توان آن را به نوعي سر منشا تمام موفقيت هاي بشري در عالم ماده و معنا دانست.                                                                                 راه هاي درمان آسيب هاي اجتماعي نمازگريزي :1. به كارگيري روش محبت: از نيكوترين و اساسي ترين روش هاي تربيت ديني جامعه و عامل اساسي پيشگري و درمان آسيب هاي اجتماعي نمازگريزي، بكارگيري روش محبّت است. با توجه به سرشت آدمي و تأثيرپذيري انسان از نرمي و دوستي و انزجار فطرت آدمي از تُندي و خشونت گرايي، نيكوترين راه و رسم تربيت مذهبي كودكان و نوجوانان و همچنان عامل مؤثر در درمان نمازگريزي آنان، بكارگيري روش محبت است. پيامبر اكرم _ صلي الله عليه و آله _ والاترين مربي بشر، مردمان را به محبت تربيت نموده و بيش از هر چيز از اين روش بهره بُرد. از علي _ عليه السّلام _ روايت شده كه گفت از رسول

خدا _ صلي الله عليه و آله _ درباره سُنّت آن حضرت پرسيدم، فرمود: و الحُبُّ اساسي يعني محبت بنياد و اساس (روش و سنت) من است. محبت هم در مورد كودكان و هم در مورد جوانان و نوجوانان مي تواند از بسياري رفتارهاي نامطلوب از جمله نمازگريزي جلوگيري نمايد .رسول گرامي اسلام _ صلي الله عليه و آله _ درباره محبت به كودكان فرمود: كودكان خود را دوست بداريد و به آنان مهر ورزيد»2. استفاده از روش الگويي: به دليل نياز فطري آدمي به الگو و همانندسازي؛ در درمان نمازگريزي لازم است الگوهاي والا از نمازگزاران واقعي به افراد جامعه معرفي شوند. البتّه روش الگويي نه تنها در تربيت مذهبي و درمان نمازگريزي بلكه در تمامي رفتارهاي انسان، كاربُرد دارد، افرادي كه علاقه به نماز ندارند و يا نمازگريز هستند نيز بخاطر وجود نداشتن الگوهاي مناسب ، با افراد بي نماز و نمازگريز همانند سازي نموده و آنها را الگوي شخصيتي خويش قرار داده اند.روش تذكر: يكي ديگر از روش هاي درمان نمازگريزي در جامعه به كارگيري روش تذكر و يادآوري است. چه بسا افرادي كه علاقه به نماز ندارند بخاطر اين كه به اهميت و جايگاه نماز پي نبرده اند، اگر به اين افراد يادآوري شود كه نماز كليد بهشت است و به منزله پرچم و آرم و نشانه اسلام است ممكن است به نماز علاقمند شوند. همچنان اگر پيامدهاي منفي نمازگريزي هم در بُعد فردي و هم در بُعد اجتماعي و نيز پيامدهاي دنيوي و اخروي آن بيان گردد، ممكن است عده اي متنبّه شوند و همچنان بيان عاقبت افرادي كه اهل نماز نبوده اند، مي تواند در علاقمندي افراد به

نماز مؤثر باشد. 4. نقل يا نمايش قصه ها و خاطره هاي زيبا در ارتباط با اهميت و عظمت نماز: بدون شك بيان قصه هاي لطيف و خاطره هاي زيبا و فراموش نشدني درباره نماز و اهميت آن در زندگي و استفاده بهينه از هنر نمايش در به تصوير كشيدن نگرش و رفتار پيشوايان، رهبران و الگوهاي محبوب در ارتباط با نماز، مي تواند تأثيرات بسيار مؤثر در درمان نمازگريزي در بين همه مردم داشته باشد.               5. . احداث و زيباسازي مساجد و نمازخانه ها: مسجد و نمازخانه بايد احساسات و خاطره هاي زيبا و بياد ماندني را براي همه تداعي كند. لذا بايد تدابيري اتخاذ شود كه افراد، مسجد را محل آرامش بخش، زيبا و دوست داشتني بدانند تا با انگيزه و علاقه مندي بيشتر به آن روي آروند.6. عامل ديگري كه مي تواند افراد جامعه را به نماز علاقمند كند و از آسيب نمازگريزي جلوگيري نمايد، ويژگي هاي شخصيتي و رفتاري امام جماعت مساجد و مدارس است. خلق و خوي نيكوي امام مسجد و مهارت اجتماعي او در برقراري ارتباط با نمازگذاران فوق العاده مؤثر است، اگر رفتار مناسب و حاكي از احترام مشاهده نمايند، به نماز علاقمند مي شوند.7. بيان رمز و راز نماز و آثار اسلام در دستورهاي عبادي خود كه اصولاً بر «تعبّد» و «تسليم» مبتني است به عنصر دانش و بينش و بصيرت اهتمام مي ورزد. مسلماني كه وظيفه دارد در هر شبانه روز پنج بار، عبادت بزرگي همچون نماز را به جا آورد، بايد رمز و راز آن را بداند. پرسشي كه براي بسياري از مردم و به ويژه جوانان و نوجوانان ما مطرح مي شود اين است كه «چرا بايد

نماز بخوانيم؟» قرآن كريم به اين پرسش با عباراتي كوتاه امّا پر محتوا، پاسخ هاي گوناگوني داده است. در جايي مي فرمايد: «و أقم الصلوه لذكري»«نماز را براي آن كه به ياد من باشي بپا دار». نماز ذكر و ياد خداست، بايد آثار سازنده ذكر خدا و عواقب رويگرداني از آن را براي جوانان روشن سازيم. اگر درباره ياد خداوند تنها اين آيه وجود داشت كه مي فرمايد: فاذكروني أذكركم                       «پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد نمايم». كافي بود تا جان مشتاقان بسوزد، امّا ما كه استعداد اين شوق را نداريم چه بسا بتوانيم با آيات ديگري از قرآن مجيد آثار ارزنده ذكر و ياد خدا را تصور كنيم. هر انساني آرامش و سكون را دوست مي دارد و از اضطراب و دغدغه و نگراني بيزار است.قرآن مي فرمايد: ذكر خدا مايه آرامش دلهاست، ألا بذكر الله تطمئن القلوب هر انساني وسعت زندگي و رواني آن را دوست دارد و از فشار و سختي رويگردان است. همچنين مي فرمايد: محصول رويگرداني از ياد خدا، زندگي همراه با فشار و سختي و نابينايي و بي بصيرتي در دنيا و آخرت و همنشيني با شيطان است. پس اولين آموزش قرآن به ما درباره نماز اين است كه نماز ذكر و ياد خداست، ذكري كه اين همه آثار و فوايد سازنده را در پي دارد. حال اگر كساني از درك لذّت ياد خدا و لذّت اين كه خدا به ياد ذاكران و نمازگزاران است عاجزند; مي توانيم آثار سازنده و ملموس تر نماز را براي آنان تشريح كنيم تا به اين فريضه الهي جذب شوند. همه ما داراي بدي هايي در عرصه فكر و عمل

و رفتار هستيم و دوست داريم آنها را از وجود خود بزداييم و از كارنامه مان محو نماييم. نماز آن حسنه ايست كه بدي ها را مي زدايد و وجود انسان را از كاستي مي رهاند. و أقم الصّلوه طرفي النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكري للذاكرين  . بر پايه حديثي از امير المؤمنين (عليه السلام) از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين آيه اميد بخش ترين آيه هاي كتاب آسماني است هر چند فهم اين آموزش قرآني نيز به مختصر بيداري و هوشياري نياز دارد; كه: ذلك ذكري للذاكرين. اگر خداي ناكرده قدري خودبين باشيم و بدي ها و نقايص خود را انكار كنيم دست كم بايد اعتراف نماييم كه چون انسانيم     در معرض آلوده شدن به بدي ها و پليدي ها هستيم. آيا در مقابل خطر آلودگي به پاد زهري كه سلامتي ما را تضمين كند، نياز نداريم؟ قرآن مي فرمايد: آن پاد زهر همانا نماز است. ان الصلوه تنهي عن الفحشاء و المنكر. بشارت به بهشت برين و نعمت هاي والايي كه در سراي ديگر نصيب نماز گزاران مي شود، زمينه مناسبي است تا شوق و رغبت به نماز فزوني يابد. الذين هم علي صلاتهم دائمون... اولئك في جنات مكرمون1بسياري به بهشت راه مي يابند امّا نماز گزاران در بهشت عزيز و محترمند. قد افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون... اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون2نماز گزاران خاشع وارد بهشت نمي شوند بلكه آنان وارثان فردوس يعني بهشت برين اند. و بالاخره بيان آثار زيانبار رويگرداني از نماز و دچار خشم و غضب خدا شدن و از ساحت رحمتش دور بودن نيز روشي تهديدي

و انذاري است كه بايد آن را در مورد برخي از مخاطبان به كار برد. الاّ أصحاب اليمين في جنات يتساءلون عن المجرمين ما سلكم في سقر قالوا لم نك من المصلّين3 «اصحاب يمين كه در باغ هاي بهشتند از مجرمان مي پرسند: چه چيز شما را به ذوزخ كرد؟ گويند: ما از نمازگزاران نبوديم.» آري اگر نمازگزاران در بهشت برين اند، نمازگريزان در قعر جهنّمند. چنانكه ملاحظه مي شود قرآن مجيد در بيان رمز و راز نماز و بيان فوايد سازنده آن و آثار زيانبار رويگرداني از آن، شيوه هاي گوناگوني را به كار بسته است .                                                                                                                   8. ترسيم چهره اي زيبا و جذّاب از نمازگزاران راه سومي كه قرآن مجيد براي ترغيب به نماز برگزيده است، ترسيم چهره اي زيبا و جذّاب از نمازگزاران است تا ديگران باديدن جلوه هاي رفتاري آنان در عرصه هاي مختلف به نماز گرايش نمايند. اگر با اين ديد به آياتي كه به گونه اي مسأله نماز در آن مطرح شده، نگاهي مجددّ بيفكنيم; در مي يابيم كه قرآن مجيد بر اين روش بيش از ساير شيوه ها تأكيد نموده است. شايد آنچه باعث شده قرآن مجيد بدين شيوه بها دهد آن است كه قرآن، كتاب تربيت و انسان سازي است. در تربيت و پرورش آن اندازه كه الگوهاي عملي و عيني مي توانند كار ساز باشند، صرف ارائه مفاهيم ذهني و نظري كارآيي ندارد. تحليل ماهيت نماز و بر شمردن فوايد و آثار آن گر چه سازنده است; امّا سازنده تر آن است كه نشان دهيم; اين مفاهيم مي تواند در وجود انسان ها تبلور يابد و عيني و مجسّم شود. معمولاً اذهان عموم مردم به ويژه جوانان چندان حوصله

تجليل و شناخت مفاهيم ذهني را ندارد; آنان بيشتر به نمونه هاي عيني و شواهد زنده و گويا توجّه دارند. پس مهمتر از تبيين مفهوم نماز; معرفي نمازگزاران است. اين كه يك ماهيت اعتباري همچون نماز قدرت بازدارندگي از بدي ها و زشتي ها را دارد، نمي تواند به اندازه يك نمازگزار واقعي كه عملاً از زشتي ها و بدي ها در همه چهره هاي آن بيزار است، كارساز باشد. چهره هايي كه آثار نماز را در وجود و رفتار خود بروز و ظهور مي دهند، سازنده بودن نماز را عملاً نشان مي دهند و در يك آموزش طبيعي و ناخودآگاه به ديگران مي آموزند كه نماز مي تواند انسان هاي كاملي را بپرورد. در قرآن مجيد براي تأكيد پيرامون جايگاه نماز اين شيوه بيش از ساير شيوه ها مورد استفاده قرار گرفته است. يافته ها : اصولا نتايج نماز و نيايش را با علم نيز مى توان دريافت ، زيرا نماز و نيايش نه تنها بر روى حالات عاطفى بلكه روى كيفيات بدنى نيز اثر مى كند و گاهى در چند لحظه يا چند روز بيمارى جسمى را بهبود مى بخشد. اما حركات نماز، چنانكه امروزه ثابت گرديده ، تكرار قيام و قعود در نماز بهترين وسيله اى است كه سرعت گردش خون را افزايش داده و از اين رو نماز را يكى از عوامل موثر در به كار انداختن جهاز هاضمه دانسته اند كه راه اشتها و ميل به غذا را نيز هموار مى سازد. و جالب اين است كه اوقات نماز و مواقع هضم غذا كاملا مناسب و هماهنگ بوده و چنانكه ملاحظه مى نماييم ، در اين امر حكمت عجيبى به كار برده شده است

...به اين ترتيب كه وقت نماز صبح پيش از شروع به غذاى صبحانه بوده ، و ظهر قبل از آنكه انسان به نهار بپردازد و عصر يا همان وقت كه هضم غذا آغاز شده ... و به هنگام غروب يا موقعى كه انسان بين دو وعده نهار و شام قرار دارد. و به همين ترتيب موقع عشا كه هضم غذا تازه شروع گرديده است .افزايش فشار خون يكي از شايع ترين دلايل مراجعه به پزشك در سرتاسر دنياست. به علت عوارض خطرناك و متعددي كه اين بيماري براي بسياري از اعضاي بدن از جمله قلب، مغز، كليه و چشم و .. دارد، سعي و اهتمام فراواني در دانش پزشكي براي پيشگيري و كنترل اين بيماري وجود دارد.در تمامي منابع معتبر علمي، براي پيشگيري از ابتلا به افزايش فشار خون و همچنين كنترل تعداد زيادي از بيماران كه افزايش فشار خوني در حد خفيف يا متوسط دارند، رعايت برخي اصول و استفاده از درمان هاي غير دارويي توصيه مي شود. درمان هاي غير دارويي ضمن آن كه هزينه چنداني را بر بيمار تحميل نمي كنند، در پايين آوردن فشار خون و ممانعت از بروز و پيشرفت آن مؤثرند.چهار درمان اوليه و بسيار مهم غير دارويي كه در منابع جديد علمي براي كنترل فشار خون مورد توجه قرار مي گيرند ، عبارتند از:1. كاهش اضطراب و استرس2. كاهش يا عدم مصرف الكل3. كم كردن وزن4. انجام ورزش هاي سبك به طور منظم در شبانه روزاز طرفي نماز با حركات موزون و قيام و قعود و ركوع و سجود منظمي توأم است كه قابل مقايسه با يك نرمش

سبك روزانه مشابه آنچه كه در درمان هاي غير دارويي فشار خون توصيه مي شود، مي باشد. همچنين اگر به ياد آوريم كه مسلمان نمازگزار، رو به قبله مكتبي نماز مي خواند كه خداي آن مكتب از پُرخوري و شكم پارگي بيزار است و مثلاً "عالمان فربه و چاق را دشمن مي انگارد " متوجه خواهيم شد كه هر چهار درمان غير دارويي مذكور، براي كنترل و پيشگيري افزايش فشار خون، در وراي احكام نوراني نماز نهفته است.طب جديد اين موضوع را ثابت كرده و مدلل ساخته كه نماز بهترين وسيله اى است كه از بالا رفتن فشار خون جلوگيرى كرده و در حفظ تعادل آن اثر بسزايى خواهد داشت . آرى طبق نظريه پزشكان چنانچه در اداى نماز مراقبت و محافظت به عمل آمده و حركات موزون آن به آرامى و طمانينه كه از شرايط صحت آن است ، توام باشد، ثابت و مسلم گرديده كه از بسيارى بيماريهاى ناشى از فشار خون جلوگيرى خواهد كرد... و اين خود اثرى آنى و فورى بر قلب گذاشته و از ضربان تند و سريع آن مانع خواهد شد.مجله ريدرز دايچست مى نويسد:بر اساس تحقيقات معلوم شده است افرادى كه بطور مرتب به عبادتگاه مى روند، در برابر بسيارى از بيماريها نظير: فشار خون ، بيماريهايى قلبى ، سل و سرطانهاى ناحيه گردن مصونيت دارند.دكتر ادوين فردريك پاورز، استاد امراض عصبى در ايالات متحده آمريكا مى گويد:علم طب در دنياى كنونى از بسيارى از رموز و اسرار بيمارى ها به طرز معجزه آسايى پرده برداشته است . با اين وصف هنوز هم هزاران بيمارى و مرض باقى

است كه بزرگترين اطباء هوشمند و نوابغ پزشكى كمترين بارقه اميدى به كشف و معالجه آنها به دست نياورده اند. اما بررسى و دقت در مطالعات اين اطباء و نوابغ اين نكته را روشن مى سازد كه اغلب آنها اين نظريه را تاييد نموده و اعتقاد پيدا كرده اند كه در ميان معجزات فراوانى كه براى نماز شمرده اند، يكى اعاده صحت و تندرستى روحى و شفاى كليه بيماريهايى است كه مداوا شده و كليه روشهاى پزشكى در برابر آنها عاجز مانده است .يك جراح مصرى اخيرا با يك سرى تحقيقات گسترده اعلام داشت :نماز بهترين درمان براى بيماران مبتلا به جابجايى غضروفهاى ستون فقرات است .دكتر الزيات استاد دانشگاه نوادا در آمريكا پس از مطالعه بر روى چهل بيمار گفت :حركت هاى ناشى از پنج بار نماز در روز مى تواند عمل جراحى ناشى از بيمارى مذكور را در مدت يك هفته بهبود بخشد.اين پزشك مصرى به بيماران جراحى شده خود توصيه كرده است كه بلافاصله پس از عمل جراحى حركت كرده و به مدت يك هفته روزى پنج بار حركات نماز را به جاى آورند و اين حركات را در هر صورت تا پايان عمر ادامه دهند.همچنين يك دانشمند آمريكايى در كتابى كه به تازگى بنام بيماريهاى فقرات منتشر ساخته ، گفته هاى اين پزشك مصرى را تاييد كرده و به بيماران خود نيز سفارش كرده است كه روزانه پنج نوبت حركاتى شبيه نماز مسلمانان انجام دهند. امروزه ضرب المثل ايراني " خنده بر هر درد بي درمان دواست " مصداق كاملاً علمي پيدا كرده است .دانش پزشكي در قرن حاضر به وضوح

ميداند ، اشخاصي  كه اصطلاحاً يك لب و هزار خنده گفته مي شوند ، نسبت به آنان كه به اصطلاح با خودشان نيز قهرند  و نسبت به زندگي بديبن و عبوس هستند ، بسيار كمتر دچار بيماري جسمي و رواني مي شوند . به اين ترتيب هر عاملي كه شادابي را به انسان هديه كند ، در واقع به سلامتي جسم و روان او كمك كرده است. اما نكته بسيار مهمي كه دانش طب به بشر آموخته است ، اين مطلب است كه شادابي و افسردگي انسان در سلسله اعصاب مركزي انسان است .اما در اينجا ذكر همين نكته كافي است كه مثلاً افزايش يك ماده شيميايي به نام دوپامين در بدن سبب مي شود ، كه انسان بدون آنكه خود بخواهد ، دچار ناراجتي و كاهش اين ماده نيز سبب شاد شدن غير ارادي انسان خواهد شد . بعنوان مثال ، عصبانيت و ناراحتي غير ارادي و بدون علت صبحگاهي كه حالت شديد آن بعنوان ملانكولي يا همان ماليخوليا ( افسردگي درونزاد صبحگاهي ) شناخته مي شود ، در اثر تغييرات و كم و زياد شدن همين مواد شيميمايي بوقوع مي پيوندد.  اما از جمله اين مواد شيميايي داخل بدن كه به صورت غير ارادي سبب شادي انسان مي شود و به او شعف و شنه بي نظير مي بخشد ، ماده اي به نام كورتيزول مي باشد ..كه ميزان آن در داخل بدن انسان در ساعات سحرگاهي بشدت افزايش مي يابد و در صورت بيداري انسان در اين ساعات لذت و شعف سرمست كننده اي نصيب او مي شود كه بي شك بر

زندگي او در تمام طول روز تآثير گذار است . افزايش كورتيزول در ساعات صبح و ارتباط آن با سرخوشي صبحگاهي ، كه امروزه از مسلمات پزشكي است ، در واقع توجيه قابل توجهي بر همه مضاميني كه در فرهنگ و ادب و عرفان پيرامون اسرار سحر معرفي ميشوند ارائه مي دهد . از آنجا كه زندگي انسان ها در عصر حاضر، با استرس هاي بسيار متعدد و گوناگوني همراه شده است و با توجه به اين كه لازمه زيستن و تداوم زندگي، سازش پذيري و مقاومت در برابر استرس هاست، لزوم برخورداري انسان از وسايلي كه درجه مقاومت او را در مقابل استرس ها افزايش بخشند و احساس آرامش و امنيت رواني را در وجود او حكمفرما سازند، به وضوح احساس مي شود. چنانچه با دقت كافي و استناد به شواهد آماري به مكان هايي كه استرس هاي متعدد زندگي، افراد را به آنجا مي كشاند (مكان هايي مثل مطب پزشكان، بيمارستان هاي جسمي و رواني،  قبرستان  جوانمرگ ها !؟ ، زندان ها و .. ) سري بزنيم متوجه مي شويم كه تعداد مذهبي ها، در مقايسه با غير مذهبي هاي حاضر در اين قبيل جاها بسيار متفاوت است. در كشور خودمان 90 درصد محكومان زندان ها را افراد بي نماز تشكيل مي دهند. يا مثلا آمار بيماران بستري در بيمارستان ها كه با نماز بيگانه اند، به طرز باورنكردني، بيش از اشخاص مقيد به نماز است.  اين موضوع نه فقط در كشورهاي مسلمان، بلكه در سرتاسر جهان عموميت دارد. به عنوان مثال: بررسي جوامع "هوتري در آمريكاي شمالي حاكي از آن است كه

بروز اختلال رواني در آنها كمتر از ساير افراد جامعه است. جوامع هوتري نسبتا پايدار و منزوي هستند و در شرايط آرام كشاورزي و با عقايد ديني استوار زندگي مي كنند. بدين ترتيب مي توان با فيلسوف بزرگ قرن اخير "ليمان" هم عقيده بود، آنجا كه گفته است: "دين و مذهب در زندگي به انسان اطمينان و تكيه گاه روحي مي بخشد." در بعد ديگر آن ، پيشگيري از اضطراب و براي رسيدن به آرامش دائمي جسم و روان، "نماز" نقش خارق العاده اي را ايفا مي كند. چرا كه امروزه در درمان بيماران مبتلا به اضطراب، علاوه بر درمان هاي دارويي، از روش هاي چون آموزش انبساط آرامش عضلاني و همچنين تلقين بوسيله هيپنوتيزم نيز استفاده مي شود . با اين اوصاف "نماز" به عنوان برجسته ترين چهره ايمان، نقش بزرگي در ايجاد امنيت رواني و توانايي مقابله با استرس ها در انسان ايفا مي كند و اگر به ياد آوريم كه بيش از 60 درصد مراجعه كنندگان به بيمارستان هاي عمومي، در واقع از يك مشكل رواني رنج مي برند و بيماري هاي(روان تني) در طب نوين روز به روز جايگاه مهم تري پيدا مي كند، مي توانيم از دريچه تازه اي درباره ي نقش نماز در تثبيت حالات انساني و عرفاني سخن بگوييم . شايد بد نباشد "شخصيت پارانوئيد"(Paranoid Personality) را به "شخصيت ظنين" ترجمه نماييم، چرا كه مبتلايان به اين اختلال، دچار سوء ظن عميق و عدم اعتماد نسبت به بسياري از اطرافيان خود مي باشند. شروع اين اختلال در آغاز جواني مي باشد، يعني زماني كه چند سالي از وجوب

فريضه نماز گذشته است و انسان نمازگزار سال هاست كه در نماز خود "الحمدلله رب العالمين" گفته است و خداي را به بزرگي و احاطه كامل بر جهان و جهانيان ستوده است و بدين ترتيب اين باور را در وجود خويش ملكه ساخته است كه"جهان را صاحبي است به نام خدا، كه برگي بي اذن و اجازه او از درخت بر زمين نمي افتد" و با زمزمه مداوم "اياك نعبد و اياك نستعين" بدين باور قلبي رسيده است كه همه كارهاي خود، همه زندگي خود و همه هستي خودش را فقط به خدايي اين چنين قدرتمند بسپرد و از هيچ اتفاق ناگواري، نگران نباشد. تكرار اين باور عميق ايماني، بارها و بارها در طي شبانه روز، نمازگزار را بدان جا مي رساند، كه حتي اگر در اطرافيان خود رفتاري را تهديد كننده يا تحقير آميز بيابد و يا به سوء ظني در رابطه با همسر يا بستگان خود برسد، با تكيه بر همان نماز و ايمان، از سوء ظن گناه آلود بپرهيزد و حساب كار را به پروردگار متعال و منتقم بسپارد. به قول حافظ شيرازي:كار خود گر به خدا بازگذاري حافظ                                   اي بسا عيش كه با بخت خدا داده كنيبا توجه به اين كه سن شيوع و شروع اين اختلال در آغاز جواني و سال ها پس از وجوب نماز است، بروز اين اختلال در نمازگزاران به مراتب كمتر از افراد تارك الصلوه مي باشد.بهترين راه تقويت روح، نماز است. بيشتر بزرگان، دانشمندان و روان شناسان، شفاي دردها و درمان بيماريها، نگراني ها، نااميدي ها را راز و نياز با خدا و پرستش او 

مي دانند.از جمله، روان شناس معروف، دكتر هانري لينك مي گويد:در نتيجه تحقيقات طولاني خود در اجراي آزمايش هاي رواني بر روي افراد، به اين موضوع پي برده ام كسي كه با دين سر و كار داشته باشد و به عبادت و نيايش بپردازد،آنچنان شخصيتي قوي و نيرومند پيدا مي كند كه هيچ گاه يك بي دين، نمي تواند چنين شخصيتي به دست آورد.همچنين، كارلايل محقق معروف اروپايي مي گويد: «دعا و نيايش، عميق ترين سرچشمه نيرو و كمال است، ولي ما از اين سرچشمه نيرو و كمال غفلت داريم.» مهاتما گاندي رهبربزرگ هند و نجات بخش اين سرزمين از استعمار انگليس، در زمينه تأثير نماز در غلبه برنااميدي ها مي گويد: دعا و نماز زندگي مرا نجات داده است. وگرنه من بدون آنها مدت ها پيش ديوانه شده بودم، من در تجارب زندگي عمومي و خصوصي خود تلخ كامي هاي بسيار سخت داشته ام كه مرادست خوش نااميدي مي ساخت. اگر توانسته ام بر اين نااميدي ها چيره شوم، به خاطر دعاو نمازهايم بوده است.دكتر ادوين فردريك باورز، استاد بيماري هاي اعصاب نيز در زمينه نيروي شگفت انگيزدعا و نماز در درمان بيماري هاي سخت رواني مي گويد:هزاران حالت و بيماري هاي سخت داريم كه مشهورترين پزشكان ماهر نتوانسته اندكوچك ترين اميدي به درمان آن پيدا كنند، ولي همين بيماران با اين همه نااميدي كه درشفاي آنان بوده است، ضمن يكي از معجزات شگفت انگيز نماز و دعا، بيماري شان به طوركامل شفا يافته و سلامت و عقل خود را باز يافته اند.پروفسور روالتر كوفمان، استاد دانشگاه بريستول انگلستان نيز درباره تأثير نماز ونيايش

چنين مي گويد:هنگام ستايش و نيايش در آدمي، چنان صميميت و اخلاقي ايجاد مي شود كه در تمام حالات معمولي ممكن نيست. سكوت تنهايي مي شكند. فضاي گسترده اي در پيش روينيايش كننده گشوده مي شود. احساسات و عطوفتي كه در گفت وگوهاي معمولي با مردم دچارشرمساري ها و رودربايستي ها مي شود، در اينجا به شكل سپاس گزاري صميمانه،گله گزاري هاي خودماني و خواهش هاي دوستانه درمي آيد. روح آدمي پر و بال گرفته، به آسمان ها پرواز كرده و اوج مي گيرد. گروهي از نويسندگان مسلمان ، كوشيده اند ، در حركات حين نماز اعم از قيام و قعود و ركوع و سجود جنبه هاي از نرمش عضلاني و ورزش بدني را بجويند و آن را با نرمش هاي متداول ديگر كه منجر به استراحتي و آمادگي عضلاني مي شوند ، مقايسه كنند . اما ديدگاه ما به آرامش عضلاني ناشي از نماز ، از دريچه ديگري است . دانش پزشكي امرزوه به اثبات رسانيده است كه اگر شخصي در ساعت حدود 10 شب بخوابد و حدود ساعت 5 صبح از خواب بيدار شود ( يعني حدود 7 ساعت خواب ) در ساعت حدود 1 بامداد ، در بدن او برخي مواد شيميايي شبه مورفين كه به عنوان گروهي اندورفين ها و آنكفالين ها نامگذاري شده اند ، ترشح مي شوند كه اين مواد اثر مستقيم بر روي قسمتهاي مختلف بدن از جمله عضلات اسكلتي دارند و منجر به راحتي عضلاني ، در طول روز آينده براي فرد مي شوند اما چنانچه شخص در ساعت حدود 12 شب بخوابد و صبح روز بعد

ساعت 10 صبح از خواب برخيزد ( يعني حدود 10 ساعت خواب)اندروفين ها و آنكفالين ها برخلاف حالت گذشته افزايش ترشح كافي پيدا نمي كنند و در نتيجه اين امر ، سبب مي شود با اين كه اين شخص حدود 3 ساعت بيشتر از شخص قبلي خوابيده است ، از آرامش و استراحت عضلاني به اندازه كافي بهره مند نشوند . و درست به همين علت است كه هر چه خواب انسان بيشتر ادامه پيدا كند ومثلاً تا ساعت 10 صبح به دراز بكشد ، احساس خستگي و كوفتگي عضلاني پس از آن بيشتر خواهد بود . و اما فريضه نماز با اثر درخشان و بي نظيري كه در ايجاد بهداشت خواب دارد در اين مورد نيز نقش بسيار مؤثري ايفا مي كند . چرا كه نماز صبح ضمن ايجاد الزام و وجوب براي سحر خيزي ، انسان را خود بخود به سوي آرامش عضلاني ناشي از مواد شيميايي دور نزاد ، سوق مي دهد . بزرگان عرصه قلم و انديشه مانند استاد شهيد مرتضي مطهري (ره نيز برنامه زندگي خود را مبناي خوابيدن در ساعت حدود 10 شب و برخاستن از خواب ، حدود نيم ساعت قبل از اذان صبح تنظيم كرده بودند تا از مواهب خدادادي و بي حد و حصر نماز ، حداكثر فيض و بهره را ببرند. پروفسور Newberg در بخش اشعه ايكس مركز پزشكي دانشگاه پنسيلوانيا بر روي تعدادي از انسان هايي كه ايمان قوي به خدا دارند و داراي اديان مختلفي هستند، در Single Photon C.T. هنگام عبادت كردن تحقيقي را انجام داده است كه اين تحقيق با استفاده

از دستگاه scan انجام شده كه جريان خون در قسمت پيشيني مغز را با رنگ  هاي مختلف نشان مي دهد به طوري كه رنگ قرمز نمايانگر بيشترين فعاليت و رنگ هاي زرد و سبز بيانگر كم ترين فعاليت هستد.   تصويراول اين تصوير نشان دهنده فعاليت مغز قبل از انجام مراقبه (سمت چپ) و بعد از مراقبه     (سمت راست) است. همان طور كه مي بينيم در هنگام مراقبه و دعا، جريان عبوري خون بيشتر شده است. قسمت قدامي مغز مسئول كنترل كردن احساسات و هيجانات است و همچنين اين قسمت مسئول يادگيري و فهميدن و انجام فعاليت پيچيده مي باشد. تصويردوم اين تصوير نشان دهنده قسمت استخوان اهيانه اي(Parietal lobe)  است كه اين قسمت مسئول داشتن احساسي از زمان و فضا است. از اين تصاوير اين طور نتيجه گيري شد كه در هنگام دعا، تفكر و طلبيدن خداوند، احساس خود هوشياري(توجه به خويشتن) محو مي شود و به جاي آن حسي از آرامش و اطمينان و آزادي در شخص ايجاد مي شود و شخص احساسي از تقرب به خداوند پيدا مي كند كه با هيچ جمله اي نمي توان آن را توصيف كرد. نتيجه گيري : بسياري از گرفتاري ها و رنجوري هاي روحي و رواني انسان با توسل و استمداد از درگاه ذات خداوندي تسكين مي يابد. از نظر اسلام مصدر و منشأ قدرت و كمال روحي و رواني براي انسان و تنها عامل متعالي كردن بشر صرفاً توجه قلبي و دروني رو به سوي خالق خويش مي باشد و به جرأت مي توان گفت قسمت عمده اي از بيماري هاي رواني و رزايل اخلاقي به طور كلي انجام آن چه پست شمرده

مي شود و روح و روان را آلوده مي كند، همه و همه ناشي از غفلت از ياد خدا و پرداختن به مسايل بي اهميت و جزيي زندگي دنيوي است. و بي جهت نيست كه در شرح مقدس اسلام ، انسان وظيفه دارد از صبح گاه تا شام گاهان از ياد خداوند و ذكر نعمات او غافل نباشد و در مرحله ي بالاتر، اسلام انسان را مؤظف كرده است كه در همه احوال از ياد خداي خويش غفلت ننمايد. علت تاكيد اسلام بر ذكر پيوسته ي خدوند يكي اين است كه انسان در خلال زندگي دنيوي لحظه به لحظه ممكن است استرس ها و فشارهاي رواني گوناگوني را تجربه كند، كه غلبه بر آن ها از قدرت روحي و رواني انسان به طور تدريجي كاسته و زمينه را براي ايجاد بيماري هاي خطرناك رواني و گاه جسمي فراهم مي سازد. بنابراين انسان بايد با ارتباط دادن خويش به منبع و سرچشمه ي هستي و استمداد قلبي از او و در سايه دعا و نيايش پيوسته بر قدرت روحي و رواني خود بافزايد. و نه تنها بر مشكلات كنوني غلبه كند بلكه در گامي فراتر و در پرتو ايمان و نيايش به درگاه ذات باري تعالي به پيشرفت هاي شگرفي دست يابد؛ كوتاه سخن اين كه ذكر و ياد قلبي خداوند نتايج و پيامدهاي روحي و معنوي زيبا و دلنشين دارد و معمولاً با عميق ترين و لطيف ترين احساسات و هيجانات روحي و رواني همراه است. مدت ها است كه فرض مي شود، ارتباط مثبتي بين نيايش، نماز و باورهاي مذهبي و سلامت رواني وجود دارد و اخيراً روان شناسي مذهب، حمايت هاي تجربي براي اين عقيده را فراهم نموده است . هر عاملي كه شادابي

را به انسان هديه كند، در واقع به سلامتي جسم و روان او كمك كرده است، اما نكته بسيار مهمي كه دانش طب امروز به بشر آموخته است، اين است كه شادابي و افسردگي انسان پيش از آن كه تحت كنترل اراده او باشد، زير فرمان تغييرات مواد شيميايي در سلسله اعصاب مركزي انسان است. مثلاً افزايش يك ماده شيميايي به نام «دوپامين» در بدن سبب مي شود، انسان بدون آن كه خود بخواهد دچار ناراحتي شود و كاهش اين ماده نيز سبب شاد شدن غير ارادي انسان خواهد شد. عصبانيت و ناراحتي غير ارادي و بدون علت صبح گاهي كه حالت شديد آن به عنوان «ملانكولي» و يا همان ماليخوليا (افسردگي درون زاد صبحگاهي) شناخته مي شود، در اثر تغييرات و كم و زياد شدن همين مواد شيميايي به وقوع مي پيوندد. اضطراب يك حالت احساسي، هيجاني است كه از خصوصيات برجسته آن ايجاد حالت بي قراري و دلواپسي است كه با اتفاقات زمان و شرايط مكان تناسب ندارد. اگر اضطراب عكس العنل نسبت به شرايط زمان و مكان باشد نه تنها بيماري نبوده، بلكه ممكن است رساننده و سازنده باشد، مانند دلهره در موقع امتحانات و يا اضطراب در رسيدن به فرودگاه يا ايستگاه قطار و مانند اينها . در صحنه ي پر غوغاي زندگي امروز هزاران گونه نگراني وجود دارد، انسان در اين درياي متلاطم در جستجوي پناهگاهي است كه در مشكلات از وي استمداد جويد و حتي به اميد او زنده بماند و براي اميد او نفس بكشد. اين پناهگاه جز خدا نمي تواند باشد، خدايي كه تمام مشكلات در برابر قدرت و توانايي او سهل و آسان است. خدايي

كه نطفه ي بي ارزش را جان مي بخشد و به او نيروي فوق العاده اي مي دهد تا با كمك بال و پر علم و ايمان به فضا پرواز كند و اثار عظمت او را همه جا ببيند. آري ياد اوست كه دل را آرامش و جان را نور و صفا مي دهد و تيرگي هاي يأس و نگراني را از دل مي زدايد، چه پناهگاهي بهتر از او مي توان پيدا كرد. مذهب، نيايش و ارتباط با خداوند راهي است كه بشر پس از قرن ها جدايي از آن، ديگر بار به سويش بازگشته و به توانايي هاي عميق و كارساز آن در مبارزه با مشكلات زندگي جديد، كه اضطراب نيز ثمره ي آن است، پي برده و ديگر نمي تواند منكر تعامل بين روان پزشكي، روان شناسي و حتي در مواردي پزشكي از يك سو و مذهب از سوي ديگر شود.ذكر و وابسته شدن به ريسمان الهي كه پيوندي قوي و ناگسستني با حقيقت وجود و زندگي است، انسان را به وادي امن مي رساند و فكر اتصال به نيرويي مافوق تمام نيروهاي طبيعي خوف و بيم را از دل و ذهن انسان بيرون مي راند و به عقيده ي روان شناسان اين مهم ترين داروي ضد اضطراب است. انسان با ايجاد ارتباط با خداوند و دعا، راه رهيدن از ناراحتي هاي دروني و بيروني را آسان نموده، و در نتيجه به عوارض رواني نيز مبتلا نمي گردد. و از طريق دعا و نيايش نيروي محدود خويش را با توسل به منبع نامحدودي چون قدرت خداوند افزايش مي دهد، هنگامي كه دعا مي كند؛ خويشتن را به قوه يمحركه پايان ناپذيري كه آفرينش و تمام كائنات را به هم پيوسته، متصل مي كند و يادآوري مشكلات و بازگو نمودن آن ها

نه تنها در حالات عاطفي مؤثر بوده بلكه در كيفيات بدني نيز تأثير داشته و سبب بهبودي مي شود. احساس اين كه انسان مي تواند با نيايش، خواسته ها، كاستي ها و نا آرامي هاي خويش را به درگاه معبودي كه قادر متعال است اظهار كند سبب آرامش مي گردد .مطالبي كه در مورد فوايد علمي نماز گفته مي شود، همگي دربرگيرنده بعد كوچكي از ابعاد متعدد نماز است و پرداختن به فوايد دنيوي و مزاياي مادي نماز، هرگز نبايد انسان را از توجه به درياهاي نور و معنويت همراه با نماز، غافل كند و بر اين اساس بايد مراقب بود كه توجه به مزاياي پزشكي نماز و اين قبيل مقولات، تنها به عنوان تأييدات علمي و دنيايي بر اين عبوديت محض شود و خداي نكرده، حدود فوايد و مزاياي اين فرضيه نوراني، در حد خاك و دنيا باقي نماند و حكايت آن گروه گمراه كه نماز را به يك نوع ورزش سوئيسي تشبيه كرده بودند و دل خوش داشتند كه فلسفه نماز را دريافته اند، نشود. آيه هاي بسياري در مورد اهميت اقامه نماز در قرآن وجود دارد از طرفي قرآن ارتباطي بين صبر و نماز ايجاد كرده است تا مطمئن شويم كه نماز گزار احساس تحريك و بي صبري نمي كند. خداوند متعال در آيه 45 سوره بقره مي فرمايد:وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاهِٔ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَهٌٔ إِلا عَلَي الْخَاشِعِينَ "از صبر و نماز ياري بجوييد، به درستي كه اين كار جز براي فروتنان، براي بقيه مشكل و سخت است". همچنين در آيه 103 سوره نساء در مورد نماز و آرامش انسان آورده است كه : فَإِذَا قَضَيتُمُ الصَّلاهَٔ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِيامًا وَقُعُودًا

وَعَلَي جُنُوبِكُمْ فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاهَٔ إِنَّ الصَّلاهَٔ كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتَابًا مَوْقُوتًا  "پس هرگاه نماز بگزارديد، خدا را ايستاده و نشسته و بر پهلو خوابيده ياد كنيد و چون آرامش يافتيد نماز را برپاي داريد، كه نماز براي ايمان آورندگان واجبي به هنگام است". پيام متن:1. احراز شخصيت قوي و نيرومند در سايه نماز؛2. درمان بيماري هاي روحي و رواني و غلبه بر نااميدي ها و نگراني ها از هگذرنماز؛3. نماز، عميق ترين سرچشمه نيرو و كمال؛4. نماز، وسيله اي براي سپاس گزاري هاي صميمانه، گله گزاري هاي خودماني خواهش هاي دوستانه.براي درمان آسيب اجتماعي نمازگريزي، كارهاي مختلف و متنوع بايد انجام شود. يكي از مهم ترين و محوري ترين راه هاي درمان آسيب اجتماعي نمازگريزي اين است كه فرهنگ نماز بر جامعه حاكم شود. امّا اين كه چگونه فرهنگ نماز را در جامعه حاكم سازيم، تا ديگر پديده اي بنام نمازگريزي در جامعه نداشته باشيم، مستلزم تلاش هماهنگ كليه نهادهاي فرهنگي _ اجتماعي مانند صدا و سيما، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، سازمان تبليغات اسلامي و از همه مهم تر نهاد خانواده است كه هم در بُعد فردي و هم در بُعد اجتماعي به نهادينه شدن نماز مي توانند كمك نمايند. روش هاي درمان آسيب اجتماعي نمازگريزي، همان شيوه ها و روش هاي تعليم و تربيت اسلامي است كه مي تواند با دادن بينش و جهان بيني توحيدي، انسان آگاه، مؤمن، متعادل و پايبند به نماز تربيت نمايد. علاوه بر تعميق و گسترش شناخت و باروهاي ديني استفاده از شيوه هاي مناسب براي دعوت به نماز نيز در درمان آسيب اجتماعي نمازگريزي مفيد است. و حتي به تعبير دقيق تر _ امروزه بيش از آن كه نيازمند

دانش باشيم، نيازمند روش و منش مناسب براي تربيت مذهبي و ترويج فرهنگ نماز در جامعه هستيم . اين آيه هاي نوراني از قرآن و تحقيقات علمي بيانگر اهميت نماز در زندگي مومنان است. بدين ترتيب منطق اسلام در اهميت قايل شدن براي خطر ترك نماز مشخص مي شود. اين آيه را كه تائيدي براي اهميت ايجاد ارتباط با خدا است به ياد ميآوريم كه بر پرهيزگاري، فرمانبرداري خالص سازي قلب و واگذاري امور به خداوند تاكيد دارد. خداوند متعال در قرآن فرموده اند: حَافِظُوا عَلَي الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاهِٔ الْوُسْطَي وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِينَ 1 "نماز ها را و نماز ميانين را پاس داريد و براي خدا به نيايش بايستيد". اين دعا از پيامبر اسلام را نيز به ياد داشته باشيم: بارالها به من و خاندانم توفيق عبادت خالص عطا كن وخداي من،نمازم راازمن قبول كن. بي__ا ب___اران ب__راي م__ا بي_اور                      به__اران را ب_ه اي__ن صح__را بي__اور عطش داريم ، تا كي قطره قطره                       بي_ا و ب__ا خ_ودت دري_____ا بي__اورفهرست منابع1 - حاتمي ورزنه ، مجيد - يحيايي ، علي اكبر . درمان بيماريها با نماز ، تهران ، موسسه انتشارات گلهاي بهشت ، چاپ اول ، بهار 13852 - نوفل ، عبد الرزاق . اسلام و علم جديد، حسين وجدانى ، روزنامه همشهرى ،   ش 811.3 - سيف ، علي اكبر. تغيير رفتار و رفتار سازماني ، نشر دوران ، 13794 - نجاتي ، محمدعثمان - عرب،عباس . قرآن و روانشناسي، بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي.5 - دايجست ، ريدرز. معجزه هاي دعا و نيايش، ترجمه اميرديواني- روزنامه كيهان ،  22 مرداد 1382.6 - http://www.rahpouyan.com/Forum/topic.asp7 - 

ريس ، روانپزشكي لينفورد . اختلالهاي خلقي ، ترجمه دكتر لون داويديان، مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول، 13648 – بنجامين جيمز سادوك ، روبرت كاپلان . خلاصه روانپزشكي (علوم رفتاري/روانپزشكي)،ترجمه فرزين رضاعي .9 - قرائتي ، محسن . پرتوي از اسرار نماز، ستاد اقامه نماز، تدوين جواد محدثي.10 - ريس،روانپزشكي لينفورد . اختلالهاي خلقي ، ترجمه دكتر عظيم وهابزاده ، تهران، مركز نشر دانشگاهي، چاپ اول، 136411 – وحيدي ، علي اصغر . مجموعه سخنرانيهاي تغذيه كودك با شير مادر، دانشكده پزشكي دانشگاه علوم پزشكي كرمان .12 – شهيد پاك نژاد ، سيد رضا . “ اولين دانشگاه ،آخرين پيامبر ” ، ج 2113 – مجلسي ، محمد باقر . حلية المتقين ، انتشارات باربد ، چاپ اول ، 1383

زندگينامه حضرت معصومه

(س)تبيان

حضرت معصومه عليها سلام در اول سال 173 هجري قمري در مدينه چشم به جهان گشود. پدرش امام هفتم شيعيان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و مادرش حضرت نجمه بود كه به علت پاكي و طهارت نفس به او طاهره مي گفتند.حضرت معصومه در 28 سالگي و در روز دوازدهم ربيع الثاني سال 201 هجري قمري در قم به شهادت رسيد كه امروز بارگاه ملكوتي و مرقد مطهرش همچون خورشيدي در قلب شهرستان قم مي درخشد و همواره فيض بخش و نورافشان دلها و جانهاي تشنه معارف حقاني است.آن حضرت در واقع بتول دوم و جلوه اي از وجود حضرت زهرا سلام الله عليها بود.در طهارت نفس امتيازي خاص و بسيار والاداشت كه امام هشتم برادر تني آن حضرت او را (كه نامش فاطمه بود) معصومه خواند.فرمود: «من زار المعصومة بقم كمن زارني» :

(كسي كه حضرت معصومه عليها سلام را در قم زيارت كند مانند آن است كه مرا زيارت كرده است).مقام علم و عرفان او در مرحله اي است كه در فرازي از زيارتنامه غير معروف او چنين مي خوانيم: «السلام عليك يا فاطمه بنت موسي بن جعفر و حجته و امينه» : (سلام بر تو اي فاطمه دختر موسي بن جعفر و حجت و امين از جانب موسي بن جعفر).و باز مي خوانيم: «السلام عليك ايتها الطاهرة الحميدة البرة الرشيدة التقية الرضية المرضية»: (سلام بر تو اي بانو پسنديده نيك سرشت، اي بانوي رشد يافته، پاك طينت، پاك روش، شايسته و پسنديده).بدين لحاظ و مقامات عالي معنوي آن بانوست كه حضرت رضا عليه السلام در فرازي از زيارتنامه معروفش به ما آموخته كه در كنار مرقدش خطاب به او بگوييم: «يا فاطمه اشفعي لي في الجنة فان لك عندالله شانا من الشان». (اي فاطمه! در بهشت از من شفاعت كن چرا كه تو در پيشگاه خداوند داراي مقامي بس ارجمند و والا هستي).امام صادق عليه السلام سالها قبل از ولادت حضرت معصومه عليها سلام در توصيف قم سخن گفته و آن مكان را حرم خاندان رسالت خوانده بود. آنگاه فرمود: به زودي بانويي از فرزندانم به سوي آن كوچ كند كه نامش فاطمه دختر موسي بن جعفر است و با شفاعت او همه شيعيانم وارد بهشت مي شوند.خاندان عصمت پيامبر در انتظار آن بودند كه اين دختر ممتاز چشم به اين جهان بگشايد تا قلب و روي آنان را به ديدار خود روشن و منور گرداند. آغاز ماه ذيقعده براي حضرت رضا عليه السلام و دودمان

نبوت و آل علي عليه السلام پيام آور شادي مخصوص و پايان بخش انتظاري عميق و شور آفرين بود زيرا حضرت نجمه فرزندي جز حضرت رضا عليه السلام نداشت و مدتها پس از حضرت رضا نيز داراي فرزندي نشده بود.از آنجا كه سال ولادت حضرت رضا عليه السلام يعني سال 148 هجري قمري و سال ولادت حضرت معصومه عليها سلام سال 173 و بين اين دو ولادت بيست و پنج سال فاصله بود و از طرفي امام صادق عليه السلام ولادت چنان دختري را مژده داده بود، از اين رو خاندان پيامبر بيصبرانه در انتظار طلوع خورشيد وجود حضرت معصومه عليها سلام بودند. هنگامي كه وي چشم به جهان گشود براستي كه آنروز براي اهل بيت عصمت بخصوص امام هشتم و حضرت نجمه سلام الله عليه روز شادي و سرور وصف ناپذير و از ايام الله بود زيرا اختري از آسمان ولايت و امامت طلوع كرده بود كه قلبها را جلا و شفا مي داد و چشمها را روشن مي كرد و به كانون مقدس اهل بيت عليهم السلام گرمي و صفا مي بخشيداين سوال كه پيامبر اسلام با آنكه چند فرزند دختر داشت چرا حضرت زهرا را بيشتر دوست مي داشت و به او بيشتر اعتبار مي داد. سوالي است كه درباره حضرت معصومه عليها سلام نيز صادق است كه چرا حضرت موسي بن جعفر عليه السلام با داشتن دختران بسيار به حضرت معصومه عليها سلام توجه مي كرد و در ميان آنها اين دختر به آن همه مقامات نايل شد. پاسخش اين است كه در آيات قرآن و گفتار پيامبر و امامان به

طور مكرر معيار, داشتن علم، تقوا و جهاد و ساير ارزشهاي والاي انساني است.براستي كه حضرت معصومه عليها سلام همچون جده اش حضرت زهرا سلام الله عليه در معيارهاي ارزشي اسلام يكه تاز عرصه ها و در علم و كمالات و قداست گوي سبقت را از ديگران ربوده بود. وي تافته اي ملكوتي و جدا بافته و ساختار وجودي او از ديگران ممتاز بود.همان گونه كه پيامبر (ص) در شان حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: «فداها ابوها» : (پدرش به فدايش باد)، حضرت موسي بن جعفر عليه السلام نيز در شان حضرت معصومه عليها سلام فرمود: «فداها ابوها»حضرت معصومه عليها سلام همنام حضرت فاطمه زهراست دراين نام رازها نهفته است. يكي از رازها اين بود كه در علم و عمل از رقباي خود پيشي گرفته و ديگر اين كه از ورود شيعيان به آتش دوزخ جلوگيري مي نمايد.همچنين از نظر كمالات علمي و عملي بي نظير است ديگر اين كه گرچه مرقد مطهرش آشكار است و همانند مرقد مطهر حضرت زهرا سلام الله عليها مخفي نيست ولي مطابق مكاشفه اي كه براي بعضي از اولياي خدا روى داده امام باقر يا امام صادق عليهم السلام فرمودند: «كسي كه مرقد حضرت معصومه عليها سلام را زيارت كند به همان مقصودي نايل خواهد شد كه از زيارت قبر حضرت زهرا سلام الله عليها نايل مي شود. از ديگر مشابهت هاي حضرت معصومه عليها سلام به حضرت زهرا فداكاري ايشان در راه اثبات ولايت بود زيرا حضرت معصومه عليها سلام نيز آن چنان تلاش كرد ه جان خود را فدا نمود و به شهادت رسيد. يعني حضرت

معصومه عليها سلام نيز با كارواني از حجاز به سوي خراسان براي ديدار چهره عظيم ولايتمداران عصر يعني برادرش حضرت رضا عليه السلام حركت كرده تا يار و ياور او باشد ولي در مسير هنگامي كه به سرزمين ساوه رسيد دشمنان خاندان نبوت در يك جنگ نابرابر بستگان و برادرش را به شهادت رساندند و با ريختن زهر در غذايش او را مسموم ساختند كه بيمار شد و به قم آمد و پس از شانزده روز سكونت در قم به شهادت رسيدهمان گونه كه حضرت زهرا سلام الله عليها با استدلالهاي متين و استوار، حقانيت ولايت حضرت علي عليه السلام را تبيين مي كرد، حضرت معصومه عليها سلام نيز چنين بود. رواياتي كه از آن حضرت نقل شده غالباً درباره امامت و ولايت علي عليه السلام است كه با اثبات ولايت او ولايت ام_ام_ان معصوم نيز ثابت مي شود براي نمونه حضرت معصومه با چند واسطه از حضرت زهرا نقل مي كنند كه فرمود: پيامبر در شب معراج به بهشت رفت و بر روي پرده اي در قصر بهشت ديد كه چنين نوشته شده: «لااله الا الله محمدا رسوله علي ولي القوم» : (معبودي جز خداي يكتا و بي همتا نيست محمد رسول خدا و علي ولي و رهبر مردم است) و بر روي پرده درگاه قصر ديگري نوشته شده است: «شيعت علي هم الفائزون» (شيعيان علي رستگارند).نيز با چند واسطه از رسول خدا (ص) نقل مي كند كه فرمود:«الا من مات علي حب آل محمد مات شهيدا»: آگاه باشيد! كسي كه با حب آل محمد از دنيا برود شهيد از دنيا رفته است.يكي از

روايات او كه با چند واسطه به حضرت زهرا سلام الله عليها مي رسد اين است كه:حضرت زهرا سلام الله عليها فرمود: آيا سخن رسول خدا را فراموش كرده ايد كه در روز عيد غدير خم فرمود: هر كس من مولا و رهبر اويم علي هم مولا و رهبر او است و نيز به علي فرمود: نسبت تو به من همانند نسبت هارون برادر موسي به موسي (ع) است.به اين ترتيب مي بينيم حضرت معصومه عليها سلام عالمه محدثه آل طه بود و قدم به جاي پاي حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت و همچون او در عرصه جهاد و تلاش براي اثبات حق كوشيد تا جايي كه جانش را فداي ولايت نمود و شهد شهادت نوشيد.شخصيت هاي بزرگ دين ارج و منزلت بسيار والايي براي حضرت معصومه عليها سلام قائل بودند و هستند و او را با حضرت زهرا سلام الله عليها مقايسه مي كنند:مرجع كل حضرت آيت الله العظمي حاج آقا حسين بروجردي (قدس سره)مكرر كنار مرقد مطهر حضرت معصومه سلام الله عليها مي آمد و در آنجا با تضرع و تواضع خاص آن حضرت را واسطه قرار مي داد و به مناجات مي پرداخت.

خضر پيامبر

(ع) گردآورنده : مهناز كوره پز مقدمه: خضر(ع)از انبيا ء الهي است . از فرمايش امام صادق عليه السلام چنين بر مي آيد كه خضر را خدا به سوي قومش مبعوث فرموده بود و او مردم را به سوي توحيد و اقرار به انبياء و فرستادگان خدا و كتاب هاي او دعوت مي كرد. از معجزاتش اين بود كه روي هر زمين خشكي مي نشست، زمين سبز و خرم مي گشت و دليل

نامش، خضر(سبز) نيز همين است. نام اصلي خضر «تاليا بن ملكان بن عامر بن أرفخشيد بن سام بن نوح عليه السلام» است. محتمل است همان الياس پيامبر باشد زيرا در كتب مقدس بني اسرائيل ذكري از نام خضر نيامده است . او نزد صوفيان نيز مقامي والا دارد . پژوهشگران غربي نوشته اند كه از دو شخصيت ايلياي نبي و جرجيس قديس صورت خضر در آمده و او در روايات اسلامي يكي از جاويدانان مي باشد . او تا قيامت مسافران خشكي را هدايت مي كند همچنان كه الياس مسافران دريا رااو همان عالم الاهي بود كه موسي به ديدارش رفت و در قرآن بدون ذكر نام با عبارتي درخشان ستوده شده است:«عبداً من عبادنا اّتيناه رحمة من عندنا و علمنا من لدنا علماً.» (او يكي از بندگان ما بود كه رحمت خويش را به سويش فروفرستاديم و از نزد خويش به او علم آموختيم.) در قرآن كريم درباره ي حضرت خضر غير از توصيف مذكور و داستان همراهي حضرت موسي با او چيز ديگري ذكر نشده است. خضر نبي و امام زمان (ع)امام صادق (ع)آورده اند كه...اما آن بنده صالح خدا خضر، خداوند عمر او را نه به خاطر رسالتش طولانى گردانيد و نه به خاطركتابى كه بدو نازل كند و نه به خاطر اين كه به وسيله او و شريعت او، شريعت پيامبران پيش از او را نسخ كند ونه به خاطر امامتى كه بندگانش بدو اقتدا نمايند و نه به خاطر طاعتى كه خدا بر او واجب ساخته بود، بلكه خداى جهان آفرين، بدان دليل كه اراده فرموده بود عمرگرامى قائم (ع) را

در دوران غيبت او بسيار طولانى سازد ومى دانست كه بندگانش بر طول عمر او ايراد واشكال خواهند نمود، به همين جهت عمر اين بنده صالح خويش خضررا طولانى ساخت كه بدان استدلال شود و عمر قائم (ع) بدان تشبيه گردد. بدون ترديد او زنده است وهم اكنون بيش از شش هزار سال از عمر شريفش مى گذرد. زندگى حضرت خضر ورفتنش به بحر ظلمات وخوردنش از آب حيات خود داستان مفضلى است كه دركتب تاريخى وحديثى به تفصيل از آن بحث شده است.  شركت حضرت خضر در مراسم عيد غدير در سرزمين غدير خم ودر مراسم سوگوارى رسول اكرم (ص) به هنگام رحلت آن حضرت ودر سوگ حضرت على (ع) به هنگام شهادت آن حضرت دركتاب هاى حديثى مشروحا آمده استامام رضا(ع) مى فرمايد:حضرت خضر(ع)از آب حيات خورد،او زنده است وتا دميده شدن صور از دنيا نمى رود، او پيش ما مى آيد وبر ما سلام مى كند، ما صدايش را مى شنويم و خودش را نمى بينيم، او در مراسم حج شركت مى كند وهمه مناسك را انجام مى دهد، در روز عرفه در سرزمين عرفات مى ايستد وبراى دعاى مؤمنان آمين مى گويد. خداوند به وسيله او در زمان غيبت، از قائم ما رفع غربت مى كند وبه وسيله او وحشتش را تبديل به انس مى كنداز اين حديث استفاده مى شودكه حضرت خضر(ع) جزء سى نفرى است كه همواره در محضر حضرت بقية الله (ع) هستند ورتق وفتق امور به فرمان آن حضرت در دست آن هاست قرا ن كريم طي آيات 60 تا 82 كهف ديدار حضرت موسي را با

ايشان بيان مي كند.موسي بهمراه يوشع  خادم خود در كنار درياي احمر قدم ميزد و منتظر ديدار مردي حكيم بود سرانجام او را يافت و از او تقاضاي دانش و آگاهي كرد او خضر نبي بود و فرمود تو توان همراهي مرا نداري موسي كفت انشا ا... خواهم توانست  ترا همراهي كنم آندو حركت كردند و سوار بر كشتي شدند خضر كشتي را سوراخ كرد موسي به او اعتراض نمود و خضرگفت ديدي نميتواني مراتحمل كني موسي پوزش خواست دوباره حركت كردندتابجواني برخوردكردندخضران جوان راكشت موسي بدواعتراض نمودوخضر مسئله را بار ديگر گوشزد نمود و موسي عذر خواست دوباره راهي شدند تا به قريه اي رسيدند در انجا از انان پذيرايي شد و به هنگام خروج خضر ديوارمخروبه اي را تجديد بنا كرد و اين امر موجب اعتراض موسي شد خضر فر مود ديگر ميان من تو جدايي است اما حكمت اين امورچه بود اولا آن كشتي مورد طمع پادشاه آن زمان بود كه من با سوراخ كردنش جلوگيري از ضبط آن كردم و آن جوان كه كشته شد پدر و مادر موحدي داشت كه نگران از مرگ آن دو بودم لذا آن جوان ناباب را كشتم و بالاخره در زير آن ديوار مخروبه گنجي پنهان بود متعلق به يتيمي صغير ديوار را تجديد بنا كردم تا يتيم بزرگ شود و براي يافتن گنج پدر بيايد اينها تاويل اقدامات من بود.جا ومكان خضر نبي بنا به روايات از ائمه اطهار عليه السلام، مسكن و محل زندگي حضرت خضر مسجد سهله مي باشد كه در مفاتيح الجنان شيخ عباس قمي به اين مطلب  اشاره شده است.

در اين مسجد مقام حضرت خضر (ع)  وجو دارد كه خواندن نماز و دعاي مخصوص در اين مقام داراي اجر و ثواب عظيمي استداستان موسي و خضر (ع)از داستانهاي جالب زندگي موسي _ عليه السلام _ ماجراي شيرين او با حضرت خضر _ عليه السلام _ است كه در قرآن سوره كهف آمده و داراي نكات و درسهاي آموزنده گوناگوني است، در اين راستا نظر شما به فرازهايي زير از آن داستان جلب ميكنيم. سخنراني موسي _ عليه السلام _ و ترك اولي او هنگامي كه فرعون و فرعونيان در درياي نيل غرق شده و به هلاكت رسيدند، بنياسرائيل به رهبري حضرت موسي _ عليه السلام _ پس از سالها مبارزه، پيروز شدند و زمام امور رهبري به دست موسي _ عليه السلام _ افتاد. او در يك اجتماع بسيار بزرگ (كه ميتوان آن را به عنوان جشن پيروزي ناميد) در حضور بنياسرائيل سخنراني كرد، مجلس بسيار باشكوه بود، ناگاه يك نفر از موسي _ عليه السلام _ پرسيد: «آيا كسي را ميشناسي كه نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟» موسي _ عليه السلام _ در پاسخ گفت: نه. و مطابق بعضي از روايات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقيم خدا با موسي _ عليه السلام _، موسي در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هيچكس را عالمتر از من نيافريده است.» در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحي كرد موسي را درياب كه در وادي هلاكت افتاده. (يعني براثر حالتي شبيه خودخواهي، در سراشيبي نزول از مقامات عاليه معنوي قرار گرفته، به ياريش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئيل به سراغ موسي آمد...)

خداوند هماندم به موسي _ عليه السلام _ وحي كرد: آري داناتر از تو عبد و بندة ما خضر _ عليه السلام _ است، او اكنون در تنگة دو دريا،[1] در كنار سنگي عظيم است. موسي _ عليه السلام _ عرض كرد: «چگونه به حضور او نايل شوم؟» خداوند فرمود: «يك عدد ماهي بگير و در ميان زنبيل خود بگذار، و به سوي آن تنگة دو دريا برو، در هر جا كه آن ماهي را گم كردي، آن عالم در همانجا است.»[2] موسي _ عليه السلام _ در جستجوي استاد موسي _ عليه السلام _ كه دانشدوست بود، گفت: من دست از جستجو برنميدارم تا به محل آن تنگة دو دريا برسم، هرچند مدّت طولاني به راه خود ادامه دهم. موسي دوست و همسفري براي خود انتخاب كرد كه همان مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنياسرائيل به نام يوشع بن نون بود، موسي يك عدد ماهي در ميان زنبيل نهاد و اندكي زاد و توشة راه برداشت و همراه يوشع به سوي تنگة دو دريا حركت كردند. هنگامي كه به آنجا رسيدند در كنار صخرهاي اندكي استراحت كردند، در همانجا موسي و يوشع، ماهياي را به همراه داشتند، فراموش كردند. بعد معلوم شد كه ماهي براثر رسيدن قطرات آب به طور معجزهآسايي خود را در همان تنگه به دريا افكنده و ناپديد شده است. موسي و همسفرش از آن محل گذشتند، طولاني بودن راه و سفر موجب خستگي و گرسنگي آنها گرديد، در اين هنگام موسي _ عليه السلام _ به خاطرش آمد كه غذايي به همراه خود آوردهاند، به يوشع گفت: «غذاي

ما را بياور كه از اين سفر سخت خسته شدهايم.» يوشع گفت: آيا به خاطر داري هنگامي كه ما به كنار آن صخره پناه برديم، من در آنجا فراموش كردم كه ماجراي ماهي را بازگو كنم، و اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من ربود، و ماهي راهش را به طرز شگفتانگيز در دريا پيش گرفت و ناپديد شد. و از آنجا كه اين موضوع به صورت نشانهاي براي موسي _ عليه السلام _ در رابطه با پيدا كردن عالِم، بيان شده بود موسي _ عليه السلام _ مطلب را دريافت و گفت: اين همان چيزي است كه ما ميخواستيم و به دنبال آن ميگشتيم. در اين هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوي آن عالِم پرداختند، وقتي كه به تنگه رسيدند حضرت خضر _ عليه السلام _ را در آنجا ديدند.[3] پس از احوالپرسي، موسي _ عليه السلام _ به او گفت: «آيا من از تو پيروي كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده است و ماية رشد و صلاح است به من بياموزي؟» خضر: تو هرگز نميغتواني همراه من صبر و تحمّل كني، و چگونه ميتواني در مورد رموز و اسراري كه به آن آگاهي نداري شكيبا باشي؟ موسي: به خواست خدا مرا شكيبا خواهي يافت، و در هيچ كاري مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد. خضر: پس اگر ميخواهي به دنبال من بيايي از هيچ چيز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براي تو بازگو كنم. موسي _ عليه السلام _ مجدّداً اين تعهّد را داد كه با صبر و تحمّل همراه استاد حركت كند

و به اين ترتيب همراه خضر _ عليه السلام _ به راه افتاد.[4] ديدار موسي از سه حادثة عجيب موسي و يوشع و خضر _ عليه السلام _ با هم به كنار دريا آمدند و در آنجا سوار كشتي شدند آن كشتي پر از مسافر بود، در عين حال صاحبان كشتي آنها را سوار كردند. پس از آنكه كشتي مقداري حركت كرد، خضر _ عليه السلام _ برخاست و گوشهاي از كشتي را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ويران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتي نشود. موسي _ عليه السلام _ وقتي اين منظرة نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران ميشد ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت: «آيا كشتي را سوراخ كردي كه اهلش را غرق كني، راستي چه كار بدي انجام دادي؟» حضرت خضر _ عليه السلام _ گفت: «آيا نگفتم كه تو نميتواني همراه من صبر و تحمّل كني؟!» موسي گفت: مرا به خاطر اين فراموشكاري، بازخواست نكن و بر من به خاطر اين اعتراض سخت نگير. از آنجا گذشتند و از كشتي پياده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسير راه خضر _ عليه السلام _ كودكي را ديد كه همراه خردسالان بازي ميكرد، خضر به سوي او حمله كرد و او را گرفت و كشت. موسي _ عليه السلام _ با ديدن اين منظرة وحشتناك تاب نياورد و با خشم به خضر _ عليه السلام _ گفت: «آيا انسان پاك را بيآنكه قتلي كرده باشد كشتي؟ به راستي كار زشتي انجام دادي.» حتّي موسي _

عليه السلام _ بر اثر شدّت ناراحتي به خضر _ عليه السلام _ حمله كرد و او را گرفت و به زمين كوبيد كه چرا اين كار را كردي؟ خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايي نداري با من صبر كني؟ موسي _ عليه السلام _ گفت: اگر بعد از اين از تو دربارة چيزي سؤال كنم، ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحية من معذور خواهي بود. از آنجا حركت كردند تا اينكه شب به قريهاي به نام ناصره رسيدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذايي به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در اين هنگام خضر _ عليه السلام _ به ديواري كه در حال ويران شدن بود نگاه كرد و به موسي _ عليه السلام _ گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير و استوار كنيم تا خراب نشود. خضر _ عليه السلام _ مشغول تعمير شد. موسي _ عليه السلام _ كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس ميكرد شخصيت والاي او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادي سخت جريحهدار شده و در عين حال خضر _ عليه السلام _ به تعمير ديوار آن آبادي ميپردازد، بار ديگر تعهّد خود را به كلّي فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضي سبكتر و ملايمتر از گذشته، گفت: «ميخواستي در مقابل اين كار اجرتي بگيري؟» اينجا بود كه خضر _ عليه السلام _ به موسي _ عليه السلام _ گفت: «هذا فِراقُ بَينِي وَ بَينِكَ...؛ اينك وقت جدايي من و

تو است، اما به زودي راز آنچه را كه نتوانستي بر آن صبر كني، براي تو بازگو ميكنم.»[5] موسي _ عليه السلام _ سخني نگفت، و دريافت كه نميتواند همراه خضر _ عليه السلام _ باشد و دربرابر كارهاي عجيب او صبر و تحمّل داشته باشد. توضيحات خضر _ عليه السلام _ در مورد سه حادثة عجيب حضرت خضر _ عليه السلام _ راز سه حادثة شگفتانگيز فوق را براي موسي _ عليه السلام _ چنين توضيح داد: اما آن كشتي مال گروهي از مستمندان بود كه با آن در دريا كار ميكردند، و من خواستم آن را معيوب كنم و به اين وسيله آن كشتي را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا كه پشت سرشان پادشاه ستمگري بود كه هر كشتي سالمي را به زور ميگرفت. معيوب كردن من، براي نگهداري كشتي براي صاحبانش بود. و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد، از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاي او فرزندي پاكسرشت و با محبّت به آن دو بدهد. و امّا آن ديوار از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، گنجي متعلّق به آن يتيمان در زير ديوار وجد داشت، و پدرشان مرد صالحي بود، و پروردگار تو ميخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند. اين رحمتي از پروردگار تو بود، من آن كارها را انجام دادم تا زير ديوار محفوظ بماند و آن گنج خارج نشود و به دست بيگانه نيفتد، من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود راز كارهايي

كه نتوانستي در برابر آنها تحمّل كني موسي _ عليه السلام _ از توضيحات حضرت خضر _ عليه السلام _ قانع شد. توصية خضر _ عليه السلام _ و نوشتة لوح گنج هنگام جدايي خضر _ عليه السلام _ از موسي _ عليه السلام _، موسي به او گفت: مرا سفارش و موعظه كن، خضر مطالبي فرمود از جمله گفت: «از سه چيز بپرهيز و دوري كن: 1. لجاجت 2. و از راه رفتن بيهدف و بدون نياز 3. و از خندة بدون تعجّب، خطاهايت را بياد بياور و از تجسّس در خطاهاي مردم پرهيز كن.» از حضرت رضا _ عليه السلام _ نقل شده آن گنجي كه زير ديوار مخفي بود، لوح طلايي بود كه در آن چنين نوشته شده بود: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَيقَنَ بِالمَوْتِ كَيفَ يفْرَحُ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَيقَنَ بِالْقَدَرِ كَيفَ يحْزَنُ؟ و عَجِبْتُ لِمَنْ رأي الدُّنيا و تَقَلُّبَها بِاَهْلِها كيفَ يرْكَنُ اِلَيها، و ينْبَغِي لِمَنْ غَفَلَ عَنِ اللهِ اَلّا يتَّهَمَ اللهُ تَبارَكَ و تَعالي في قَضائِهِ و لا يسْتَبْطِئَهُ فِي رِزْقِهِ؛ به نام خداوند بخشندة مهربان _ تعجّب ميكنم براي كسي كه يقين به مرگ دارد چگونه شادي مستانه مي كند؟ تعجّب ميكنم براي كسي كه يقين به قضا و قدر الهي دارد، چگونه اندوهگين ميشود، تعجّب ميكنم براي كسي كه دنيا و دگرگونيهاي آن را با اهلش مينگرد، چگونه بر آن اعتماد ميكند؟ و سزاوار است آن كسي كه از خداوند غافل ميگردد، خداوند متعال را در قضاوتش متّهم نكند، و در رزق و روزي رساندن او را به كندي و تأخير ياد ننمايد

تهيه شده از چند سايت و تفسير موضوعي سوره كهف

صداي پاي عيد مي آيد

نويسنده : احمد محمدي نسب عيد قربان كه پس از وقوف در عرفات(مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهي و شعور) و منا (سرزمين آرزوها، رسيدن به عشق) فرامى رسد، عيد رهايى از تعلقات است. رهايى از هر آنچه غيرخدايى است. در اين روز حجگزار، اسماعيل وجودش را، يعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنيوى پيدا كرده قربانىمى كند تا سبكبال شود.صداي پاي عيدمي آيد. عيد قربان عيد پاك ترين عيدها است عيد سر سپردگي و بندگياست. عيد بر آمدن انساني نو از خاكسترهاي خويشتن خويش است. عيد قربان عيد نزديكشدن دلهايي است كه به قرب الهي رسيده اند. عيد قربان عيد بر آمدن روزي نو و انسانينو است.و اكنون در منايي،ابراهيمي، و اسماعيلت را به قربانگاه آورده اي اسماعيل تو كيست؟ چيست؟ مقامت؟آبرويت؟ موقعيتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاكت؟ ... ؟اين را تو خود ميداني، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر كه هست – بايد به منا آوري و برايقرباني، انتخاب كني، من فقط مي توانم " نشانيها " يش را به تو بدهم:آنچه تو را، در راهايمان ضعيف مي كند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" ميخواند، آنچه تو را، در راه "مسئوليت" به ترديد مي افكند، آنچه تو را بهخود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگي اش نمي گذارد تا " پيام" رابشنوي، تا حقيقت را اعتراف كني، آنچه ترا به "فرار" مي خواند آنچه ترابه توجيه و تاويل هاي مصلحت جويانه مي كشاند، و عشق به او، كور و كرت مي كندابراهيمي و "ضعف

اسماعيلي" ات، ترا بازيچه ابليس مي سازد. در قله بلندشرفي و سراپا فخر و فضيلت، در زندگي ات تنها يك چيز هست كه براي بدست آوردنش، ازبلندي فرود مي آيي، براي از دست ندادنش، همه دستاوردهاي ابراهيم وارت را از دست ميدهي، او اسماعيل توست، اسماعيل تو ممكن است يك شخص باشد، يا يك شيء، يا يكحالت، يك وضع، و حتي، يك " نقطه ضعف"!امااسماعيل ابراهيم، پسرش بود!سالخورده مردي درپايان عمر، پس از يك قرن زندگي پر كشاكش و پر از حركت، همه آوارگي و جنگ و جهاد وتلاش و درگيري با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متوليان بت پرستي و خرافه هاي ستارهپرستي و شكنجه زندگي. جواني آزاده و روشن و عصياني در خانه پدري متعصب و بت پرست وبت تراش! و در خانه اش زني نازا، متعصب، اشرافي: سارا.و اكنون، در زير بارسنگين رسالت توحيد، در نظام جور و جهل شرك، و تحمل يك قرن شكنجه "مسئوليتروشنگري و آزادي"، در "عصر ظلمت و با قوم خوكرده با ظلم"، پير شدهاست و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز يك " بشر" مانده است و درپايان رسالت عظيم خدايي اش، يك " بنده خدا" ، دوست دارد پسري داشتهباشد، اما زنش نازا است و خودش، پيري از صد گذشته، آرزومندي كه ديگر اميدوار نيست،حسرت و يأس جانش را مي خورد، خدا، بر پيري و نااميدي و تنهايي و رنج اين رسول امينو بنده وفادارش – كه عمر را همه در كار او به پايان آورده است، رحمت مي آورد و ازكنيز سارا – زني سياه پوست –  به او يك فرزند

مي بخشد، آن هم يك پسر! اسماعيل،اسماعيل، براي ابراهيم، تنها يك پسر، براي پدر، نبود، پايان يك عمر انتظار بود،پاداش يك قرن رنج، ثمره يك زندگي پرماجرا، تنها پسر جوان يك پدر پير، و نويديعزيز، پس از نوميدي تلخ.و اكنون، در برابرچشمان پدر – چشماني كه در زير ابروان سپيدي كه بر آن افتاده، از شادي، برق مي زند– مي رود و در زير باران نوازش و آفتاب عشق پدري كه جانش به تن او بسته است، ميبالد و پدر، چون باغباني كه در كوير پهناور و سوخته ي حياتش، چشم به تنها نو نهالخرّم و جوانش دوخته است، گويي روئيدن او را، مي بيند و نوازش عشق را و گرماي اميدرا در عمق جانش حس مي كند.در عمر دراز ابراهيم،كه همه در سختي و خطر گذشته، اين روزها، روزهاي پايان زندگي با لذت " داشتناسماعيل" مي گذرد، پسري كه پدر، آمدنش را صد سال انتظار كشيده است، و هنگاميآمده است كه پدر، انتظارش نداشته است!اسماعيل،اكنون نهالي برومند شده است، جواني جان ابراهيم، تنها ثمر زندگي ابراهيم، تمامي عشقو اميد و لذت پيوند ابراهيم!در اين ايام ، ناگهانصدايي مي شنود :"ابراهيم! به دودست خويش، كارد بر حلقوم اسماعيل بنه و بكُش"!مگر مي توان با كلمات،وحشت اين پدر را در ضربه آن پيام وصف كرد؟ابراهيم، بنده ي خاضعخدا، براي نخستين بار در عمر طولاني اش، از وحشت مي لرزد، قهرمان پولادين رسالتذوب مي شود، و بت شكن عظيم تاريخ، درهم مي شكند، از تصور پيام، وحشت مي كند اما،فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترين جنگ، جنگِ در خويش، جهاد اكبر! فاتح عظيمترين نبرد تاريخ، اكنون آشفته

و بيچاره! جنگ، جنگ ميان خدا و اسماعيل، در ابراهيم.دشواري"انتخاب"!كدامين را انتخاب ميكني ابراهيم؟! خدا را يا خود را ؟ سود را يا ارزش را؟ پيوند را يا رهايي را؟ لذترا يا مسئوليت را؟ پدري را يا پيامبري را؟ بالاخره، "اسماعيلت" را يا" خدايت" را؟انتخاب كن! ابراهيم.در پايان يك قرن رسالتخدايي در ميان خلق، يك عمر نبوتِ توحيد و امامتِ مردم و جهاد عليه شرك و بنايتوحيد و شكستن بت و نابودي جهل و كوبيدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پيروزبرآمدن و از همه مسئوليت ها موفق بيرون آمدن و هيچ جا، به خاطر خود درنگ نكردن واز راه، گامي، در پي خويش، كج نشدن و از هر انساني، خدايي تر شدن و امت توحيد راپي ريختن و امامتِ انسان را پيش بردن و همه جا و هميشه، خوب امتحان دادن ...اي ابراهيم! قهرمانپيروز پرشكوه ترين نبرد تاريخ! اي روئين تن، پولادين روح، اي رسولِ اُلوالعَزْم،مپندار كه در پايان يك قرن رسالت خدايي، به پايان رسيده اي! ميان انسان و خدافاصله اي نيست، "خدا به آدمي از شاهرگ گردنش نزديك تر است"، اما،راه انسان تا خدا، به فاصله ابديت است، لايتناهي است! چه پنداشته اي؟اكنون ابراهيم است كهدر پايان راهِ دراز رسالت، بر سر يك "دو راهي" رسيده است: سراپاي وجودشفرياد مي كشد: اسماعيل! و حق فرمان مي دهد: ذبح! بايد انتخاب كند!"اين پيام را مندر خواب شنيدم، از كجا معلوم كه ..."! ابليسي در دلش "مهرفرزند" را بر مي افروزد و در عقلش، " دليل منطقي" مي دهد.اين بار اول، "جمرهاولي"، رمي كن! از انجام فرمان خود داري مي كند

و اسماعيلش را نگاه ميدارد،"ابراهيم،اسماعيلت را ذبح كن"!اين بار، پيام صريحتر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهيم غوغا مي كند. قهرمان بزرگ تاريخ بيچاره اي استدستخوش پريشاني، ترديد، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظيم توحيد، در كشاش ميان خدا وابليس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افكنده است.روز دوم است، سنگيني"مسئوليت"، بر جاذبه ي "ميل" ، بيشتر از روز پيش مي چربد.اسماعيل در خطر افتاده است و نگهداريش دشوارتر.ابليس، هوشياري و منطقو مهارت بيشتري در فريب ابراهيم بايد بكار زند. از آن "ميوه ي ممنوع" كهبه خورد "آدم" داد!ابليس در دلش"مهر فرزند" را بر مي افروزد و در عقلش "دليل منطقي" مي دهد."اما ... من اينپيام را در خواب شنيدم، از كجا معلوم كه ..."؟اين بار دوم، "جمرهوسطي"، رمي كن!از انجام فرمانخودداري مي كند و اسماعيل را نگه مي دارد."ابراهيم!اسماعيلت را ذبح كن"! صريح تر و قاطع تر.ابراهيم چنان در تنگناافتاده است كه احساس مي كند ترديد در پيام، ديگر توجيه نيست، خيانت است، مرز"رشد" و "غي" چنان قاطعانه و صريح، در برابرش نمايان شده استكه از قدرت و نبوغ ابليس نيز در مغلطه كاري، ديگر كاري ساخته نيست. ابراهيم مسئولاست، آري، اين را ديگر خوب مي داند، اما اين مسئوليت تلخ تر و دشوارتر ازآنست  كه به تصور پدري آيد. آن هم سالخورده پدري، تنها، چون ابراهيم!و آن هم ذبحتنها پسري، چون اسماعيل!كاشكي ذبح ابراهيم ميبود، به دست اسماعيل،  چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعيلِ جوان بايدبميرد و ابراهيمِ پير بايد بماند.، تنها، غمگين و داغدار...ابراهيم،هر گاه كه به پيام مي انديشد، جز به تسليم نمي انديشد، و ديگر اندكي ترديد ندارد،پيام

پيام خداوند است و ابراهيم، در برابر او، تسليمِ محض!اكنون، ابراهيم دل ازداشتن اسماعيل بركنده است، پيام پيام حق است. اما در دل او، جاي لذت"داشتن اسماعيل" را، درد "از دست دادنش" پر كرده است. ابراهيم تصميمگرفت، انتخاب كرد، پيداست كه "انتخابِ" ابراهيم، كدام است؟ "آزاديمطلقِ بندگي خداوند"!ذبح اسماعيل! آخرينبندي كه او را به بندگي خود مي خواند!ابتدا تصميم گرفت كهداستانش را با پسر در ميان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پيش آمد، و پدر، در قامتوالاي اين "قرباني خويش" مي نگريست!اسماعيل، اين ذبيحعظيم! اكنون در منا، در خلوتگاهِ سنگي آن گوشه، گفتگوي پدري و پسري!پدري برف پيري بر سر ورويش نشسته، ساليان دراز بيش از يك قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسري، نوشكفته ونازك!آسمانِ شبه جزيره، چهمي گويم؟ آسمانِ جهان ، تاب ديدن اين منظره را ندارد. تاريخ، قادر نيست بشنود.هرگز، بر روي زمين چنين گفتگويي ميان دو تن، پدري و پسري، در خيال نيز نگذشته است.گفتگويي اين چنين صميمانه و اين چنين هولناك!-"اسماعيل، من درخواب ديدم كه تو را ذبح مي كنم..."!اين كلمات را چنانشتابزده از دهان بيرون مي افكند كه خود نشنود، نفهمد. زود پايان گيرد. و پايانگرفت و خاموش ماند، با چهره اي هولناك و نگاههاي هراساني كه از ديدار اسماعيل وحشتداشتند!اسماعيل دريافت، برچهره ي رقت بار پدر دلش بسوخت، تسليتش داد:-"پدر! درانجامِ فرمانِ حق ترديد مكن، تسليم باش، مرا نيز در اين كار تسليم خواهي يافت وخواهي ديد كه – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!ابراهيم اكنون، قدرتيشگفت انگيز يافته بود. با اراده اي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد و جزآزادي مطلق

نبود، با تصميمي قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاك كه ابليسرا يكسره نوميد كرد، و اسماعيل – جوانمردِ توحيد – كه جز آزادي مطلق نبود، و با ارادهاي كه ديگر جز به نيروي حق پرستي نمي جنبيد، در تسليم حق، چنان نرم و رام شده بودكه گوي، يك " قرباني آرام و صبور" است!پدر كارد را بر گرفت،به قدرت و خشمي وصف ناپذير، بر سنگ مي كشيد تا تيزش كند!مهر پدري را، دربارهعزيزترين دلبندش در زندگي، اين چنين نشان مي داد، و اين تنها محبتي بود كه بهفرزندش مي توانست كرد. با قدرتي كه عشق به روح مي بخشد، ابتدا، خود را در درونكُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالي از خويش شد، و پر از عشقِ به خداوند.زندهاي كه تنها به خدا نفس مي كشد!آنگاه، به نيروي خدابرخاست، قرباني جوان خويش را – كه آرام و خاموش، ايستاده بود، به قربانگاه برد، برروي خاك خواباند،  زير دست و پاي چالاكش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، برسرش چنگ زد، - دسته اي از مويش را به مشت گرفت، اندكي به قفا خم كرد، شاهرگش بيرونزد، خود را به خدا سپرد، كارد را بر حلقوم قربانيش نهاد، فشرد، با فشاري غيظ آميز،شتابي هول آور، پيرمرد تمام تلاشش اين است كه هنوز بخود نيامده، چشم نگشوده،نديده، در يك لحظه  "همه او" تمام شود، رها شود، اما...آخ! اين كارد!اين كارد... نمي برد!آزار مي دهد،اين چه شكنجه ي بيرحمي است!كارد را به خشم بر سنگمي كوبد!همچون شير مجروحي ميغرد، به درد و خشم، برخود مي پيچد، مي ترسد، از پدر بودنِ

خويش بيمناك مي شود، برقآسا بر مي جهد و كارد را چنگ مي زند و بر سر قرباني اش، كه همچنان رام و خاموش،نمي جنبد دوباره هجوم مي آورد،كه ناگهان،گوسفندي!و پيامي كه:"اي ابراهيم! خداوند از ذبح اسماعيل درگذشته است، اين گوسفند را فرستاده است تابجاي او ذبح كني، تو فرمان را انجام دادي"!الله اكبر!يعني كه قرباني انسانبراي خدا – كه در گذشته، يك سنت رايج ديني بود و يك عبادت – ممنوع! در "ملتابراهيم" ، قرباني گوسفند، بجاي قرباني انسان! و از اين معني دارتر، يعني كهخداي ابراهيم، همچون خدايان ديگر، تشنه خون نيست. اين بندگان خداي اند كه گرسنهاند، گرسنه گوشت! و از اين معني دارتر، خدا، از آغاز، نمي خواست كه اسماعيل ذبحشود، مي خواست كه ابراهيم ذبح كننده اسماعيل شود، و شد، چه دلير! ديگر، قتلاسماعيل بيهوده است، و خدا، از آغاز مي خواست كه اسماعيل، ذبيح خدا شود، وشد، چه صبور! ديگر، قتل اسماعيل، بيهوده است! در اينجا، سخن از " نيازِخدا" نيست، همه جا سخن از " نيازِ انسان" است، و اين چنين است" حكمتِ" خداوند حكيم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، كه ابراهيمرا، تا قله بلند "قرباني كردن اسماعليش" بالا مي برد، بي آنكهاسماعيل را قرباني كند! و اسماعيل را به مقام بلند "ذبيح عظيم خداوند"ارتقاء مي دهد، بي آنكه بر وي گزندي رسد!كه داستان اين دين،داستان شكنجه و خود آزاري انسان و خون و عطش خدايان نيست داستان "كمالانسان" است، آزادي از بند غريزه است، رهايي از حصار تنگ خودخواهي است، و صعودروح و معراج عشق و اقتدار معجزه آساي اراده بشريست و نجات از هر بندي و پيوندي

كهتو را بنام يك «انسان مسئول در برابر حقيقت"، اسير مي كند و عاجز، و بالأخره،نيل به قله رفيع "شهادت"، اسماعيل وار، و بالاتر از "شهادت" -آنچه در قاموس بشر، هنوز نامي ندارد – ابراهيم وار! و پايان اين داستان؟ ذبحگوسفندي، و آنچه در اين عظيم ترين تراژدي انساني، خدا براي خود مي طلبيد؟ كشتنگوسفندي براي چند گرسنه اي!موسم عيد است. روز شادى مسلمانان. روزقبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى كسى كه در شكوهمندترين آييندينى از زخارف دنيا دور شدى و به او نزديكتشر. ايام حج را نشانه اى از پاكيزگى ،رهايى، آزادگى، آگاهى و معنويت بدان. بدان كه زمين سراسر حجى است كه تو در آنى وبايد با سادگى، وقوف در جهان درون و بيرون و قربانى كردن همه آرزوهاى پوچ دنيوى،خود را براى سفر بزرگ آماده كنى. انسان مسافر چند روزه كاروان زندگى است. سلام بر ابراهيم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالحخداومنبع:     http://www.kb-tebyan.ir/article.aspx?artid=12

داستان هايي از ابليس وشيطان

مؤلف:سيد محمد مير سلطاني ابليس كه اسم اول آن عزازيل است از همان جواني در ميان قوم خود مشغول عبادت و بندگي خداوند بود تا بزرگ شد .وقتي تصميم به ازدواج گرفت با دختري به نام لهبا كه آن هم ازطايفه ي جن بودازدواج كرد و فرزندان زيادي از آن ملعون به جود آمده كه از شمارش بيرون رفت كه همه ي آنها مشغول عبادت خداوند بودند و در ميان آنها عبادت و بندگي ابليس از همه ي آنها بيشتر بود وسپس او را به آسمان اول و بعد دوم و سپس او را به آسمان هفتم و با ملائكه ي

هر آسمان خدا ستايش مي كرد تا وقتي كه خداوند آدم را خلق كرد. اولين مخالفت شيطان با خلقت آدم:

خلاصه كتاب: تلخيص:سيده زهرا مهاجريان مقدم: شناسنامه ي كتاب: Tales On Satan And Iblis- نام كتاب:داستان هايي از ابليس وشيطان - حروف چين و صفحه آرا:احمد قلي پور - ناشر:مباهله - چاپ:بقيع - سال انتشار:1387- نوبت چاپ:اول ازدواج شيطان: درباره ي ازدواج شيطان دو نقل است: 1.وقتي كه خداوند متعال اراده كرد كه براي ابليس همسر و نسلي قرار دهد غضبش را بر وي مستولي ساخت و از غضب او تكه آتشي پيدا شد و از آن آتش براي او همسري آفريد. 2.ابليس كه اسم اول آن عزازيل است از همان جواني در ميان قوم خود مشغول عبادت و بندگي خداوند بود تا بزرگ شد .وقتي تصميم به ازدواج گرفت با دختري به نام لهبا كه آن هم ازطايفه ي جن بودازدواج كرد و فرزندان زيادي از آن ملعون به جود آمده كه از شمارش بيرون رفت كه همه ي آنها مشغول عبادت خداوند بودند و در ميان آنها عبادت و بندگي ابليس از همه ي آنها بيشتر بود وسپس او را به آسمان اول و بعد دوم و سپس او را به آسمان هفتم و با ملائكه ي هر آسمان خدا ستايش مي كرد تا وقتي كه خداوند آدم را خلق كرد. اولين مخالفت شيطان با خلقت آدم: شيطان در ميان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتي كه خداوند اراده كرد براي خود در زمين جانشين انتخاب كند .به ملائكه خطاب نمود كه من مي خواهم خليفه اي در زمين قرار دهم و آنان را

از مقصود خود آگاه كرد .دراين هنگام ابليس به زمين آمد و فرياد زد اي زمين من آمده ام تو را نصيحت كنم .خداوند اراده فرموده كه از تو پديده اي به وجود آورد كه برترين خلايق باشد و من مي ترسم او خدا را معصيت كند و داخل آتش شود و در نتيجه تو داخل آتش شوي .وقتي ملائكه آمدند كه از تو خاك بردارند آنها را به خداي بزرگ قسم بده كه از تو خاك برندارند.  امام علي (ع)مي فرمايند:وقتي خداوند متعال اراده كرد كه آدم (ع) را خلق كند خطاب به جبرئيل فرمود:مقداري خاك از زمين بياور تا خلقي جديد به وجود آورم كه افضل موجودات واشرف مخلوقات باشد.جبرئيل به زمين آمد تا خاك بردارد.زمين ناليد و او را به خدا قسم دادكه از آن خاك برندارد.جبرئيل هم برگشت و داستان را گزارش داد.بعد از او ميكائيل و اسرافيل را فرستاد. باز هم آنها دست خالي برگشتند .براي بار چهارم عزرائيل را فرستادكه حتما از زمين خاك بياور.او كه خواست از زمين خاك بردارد باز زمين ناليد ولي اين بار عزرائيل گفت:من از جانب خدا مامور شدم و خاك را از زمين برداشت و خداوند آدم را از آن ساخت و از به بعد بود كه خداوند قبض روح آدميان را به دست عزرائيل داد از اين جهت كه ناله و گريه ي آنها در هنگام جان دادن در وي اثر نمي كند و او ماموريت خود را انجام مي دهد .هنگامي كه خداوند آن خاك را با آب خالص مخلوط كرد و پيكر خاكي اورا قالب زد .شيطان با خود گفت:اين

مخلوقي ضعيف است كه از گل چسبيده به وجود آمده و من با او مخالفت خواهم كردو اگر روزي قدرت پيدا كنم او را هلاك خواهم كرد .پس خداوند به فرشتگان فرمود كه بر او سجده كنند ولي شيطان گفت كه من از آتشم او را سجده نخواهم كرد به اين ترتيب خداند او را از بهشت بيرون كرد ولي شيطان از خدا مهلت خواست و خداوند نيز به مهلت معين داد و او هم دام هاي خود را مي گستراند ولي اين طور نيست كه كه انسان به خاطر دامهاي ابليس گناه كند.او فقط وسوسه مي كندولي قدرت اختيارو انتخاب افراد است كه به او جواب مثبت مي دهند. رقص شيطان: از جاهايي كه خوشايند شيطان است هنگامي است كه زن و شوهربا يكديگر نزاع كنند و سر و صدا راه بيندازند شيطان شروع به رقصيدن و خوشحالي مي كند.براي مثال كارهاي خانه را براي زنان بزرگ نشان مي دهد و كارهاي شوهرش را كوچك وشوهر نيز كه خسته از سر كار آمده در برابر پرخاش هاي زنش از كوره در مي رود و با يكديگر نزاع مي كنند ولي هنگامي كه ميان آنها صلح و صفا بر قرار مي شود شيطان عزادار خواهد شد . لشكر شيطان: 1.بنا به فرموده ي امام صادق(ع)لشكر شيطان از تبار او پديد مي آيد كه همان شياطين هستند . 2.پيروان او اعم از فرزندانش و فرزندان آدم. 3.معصيت كاران اعم از جن و انس. 4.كساني كه بت پرست هستند. 5.هم نشينان شيطان كه قرآن آنان را به عنوان كساني كه از گمراهي دست بر نمي دارند معرفي

مي كند مگر اينكه موجبات ورود آنها رابه آتش دوزخ فراهم آورند. در حديثي آمده است كه ابليس به خدمت حضرت يحيي آمد و حضرت از او پرسيدند.چه چيز بيشتر موجب خوشحالي و روشني چشم توست؟او گفت:هيچ چيز مثل زنان بي ايمان  كمر مرا محكم نمي كند و چشم مرا محكم نمي گرداند.ايشان تله ها و دام هاي من هستند و تيري هستند كه به وسيله ي آنان خطا نخواهم كرد.پدر و مادرم به فداي ايشان باد.كه اگر آنان نبودند من نمي توانستم پست ترين مردان را كمراه كنم . كابينه ي شيطان: افراد كابينه ي شيطان فرزندان او هستند كه آنها را هر صبح و شام جمع مي كند و دستورات لازم را به آنهامي دهدو هركس را در پي ماموريت خود مي فرستد. 1ولها يا ولهان:مامور طهارت و نماز و عبادت است.او انسان را در طهارت و نماز وسوسه مي كند و به شك مي اندازد كه نمازت باطل است و نماز ديگري را شروع كن يا وضوي تو باطل است و دوباره وضو بگير. 2.هفاف:مامور اذيت و ترساندن انسانها در بيابانها و صحرا ها است كه او را به وهم و خيال اندازد و يا به شكل حيوانات گوناگون به نظر انسان آيد. 3.زلنبور:كه موكل بازاري هاست كه فروشنده را براي فروش جنس خود وادار به گفتن دروغ و قسم و مدح متاع مي كند. 4.در مصيبتي كه به انسان وارد مي شوداعمالي مانند خراشيدن و سيلي زدن به خود ويقه ي لباس را پاره كردن را پسنديده جلوه مي دهد . 5.ابيض:انبياءرا وسوسه مي كند يا مامور به خشم در آوردن

انسانها است كه به وسيله ي آن خونها ريخته مي شود. 6.اعور:كارش تحريك شهوات در مردان و زنان است و آنها را به گناه دعوت مي كند. 7.داسم:همواره مراقب خانه هاست كه وقتي انسان داخل خانه شد سلام نكند و اسم خدا را به زبان نياورد و او را آن قدر وسوسه مي كند تا شر و فتنه در آنها ايجاد شود. 8.قندر:او نظارت بر زندگي افراد دارد به طوري كه فرد در برابر ناموس خود بي تفاوت مي شود. 9.دهار:آزار مؤمنان در خواب به صورت خوابهاي وحشتناك و يا وسوسه از طريق خواب. 10.ابقض:وظيفه ي او گذاشتن سي عدد تخم در هر روز كه همگي آنها دشمن انسان هستند. 11.تمريح:او درآغاز شب با وسوسه كردن وقت مردم را پر مي كند. 12.لاقيص:او يكي از دختران شيطان است و كارش وادار كردن زنان به مساحقه مي باشد. 13.متكون:شكل خود را تغييير مي دهد و مردم را وادار به گناه مي كند. 14.مذهب:به شكلهاي مختلف غير از صورت پيامبر و امامان در مي آيد و مردم را گمراه مي سازد. 15:خنزب:بين نماز گزار و نمازش حايل مي شود و توجه قلب را از وي مي گيرد. 16.مقلاص: :مؤكل قمار است ،قماربازها به دستورات او رفتار مي كنند. 17.طرطبه:يكي از دختران شيطان است كه كار او وادار كردن زنان به زنا است. 18.قزح. 19.زوال. 20....  .      مال التجاره ي شيطان: شيطان هم مانند سرمايه داران بزرگ ،سرمايه و مالهايي آماده كرده و براي فروش به دنبال مشتري مي گردد.روزي حضرت عيسي بن مريم شيطان را ديد كه پنج الاغ سياه در پيش دارد و بارهايي بر آنان

گذاشته و از راهي مي رود.حضرت پرسيد:اي شيطان بار اين الاغ ها چيست و به كجا مي روي؟گفت:براي فروش مالم را مي برم . حضرت عيسي گفت:بار آن الاغ چيست؟گفت:يكي ظلم و جور است .فرمود خريدارش كيست؟گفت:پادشاهان ظالم و حاكمان جور.  پرسيد دومي بارش چيست؟گفت:غرور و خوپسندي .گفت:خريدارش كيست ؟كدخداي آبادي ها و رؤساي دهات. گفت:سومي بارش چيست؟گفت:حسد.مشتري آن كيست؟گفت:عالمان درباري و مزدوران آنها و نوكران اجا نب. پرسيد چهارمين الاغ بارش چيست؟گفت:خيانت.مشتري آن كيست؟گفت تجار و عمال ،يعني كساني كه مال تجار را به امانت مي گيرند ولي در امانت خيانت مي كنند. ودر آخر پرسيد ،بار پنجمين الاغ چيست؟گفت:نيرنگ.گفت مشتري آن كيست؟گفت:زنها مشتري آن هستند. جنگ شيطان: يكي از جاهايي كه شيطان با تمام نيرو به جنگ انسان مي رود و دراين راه از اينكه خودش آسيب ببينديا فرزندانش، بيمي ندارد هنگامي است كه انسان سرگرم ذكرخدا و درود بر پيامبرو آلش مي باشد.پيامبر فرمودند:اي امت من،در مشكلات و سختي ها دست به دامن من و آلم شويد و آنها را بخوانيدكه خداي متعال ملايكه را ياري دهد بر شيطاني كه مي خواهد شما را منحرف كند زيرا هر كدام از شما دو ملك بر دوش داريد كه ملك راست نيكي ها را مي نويسد و نيز ملك چپ بدي ها را مي نويسدو نيز دو شيطان از جانب ابليس كه انسان را گمراه كند پس يكي از شما اگر وسواسي در قلبش پيدا كرد بگويد (لا حول و لاقوة الا بالله العلي العظيم و صلي الله علي محمد و آله الطيبين ) در اين هنگام آن دو شيطان پيش ابليس مي روند

و يار بيشتري مي خواهدو خسته شده اند .اولشكربيشتري به آنها مي دهد تا انسان را گمراه كنند و اگرآن شخص باز هم ذكر خدا را گويد ،در اينجا خود ابليس فرماندهي لشكر را در دست مي گيرد و خداوند هم به ملايكه مي گويد در مقابل او قرار گيريد واو را دستگير كنيد ،من كه وعده داده ام او را نمي كشم ولي عذاب را به او مي چشانم و زخم ها و آسيب هاي شيطان بهبودي نمي يابد مگر اينكه با شنيدن صداي مشركان كه به خدا شرك مي ورزند و كافر مي شوند و يا اينكه اگر مؤمن به حمد و ثناي پروردگار و پيامبرش اصرار ورزد زخم ها يش درمان نمي شود تا هنگامي كه ذكر خدا را فراموش كند و اگر زخم هاي شيطان بهبود يابد ،بعد شيطان سوارش مي شود و هر چه شيطان گويد انسان انجام خواهد داد و او لشكرش را بر گردن انسان سوار مي كند و هر كجا كه بخواهد انسان را مي كشاند. انبار شيطان: رسول خدا (ص)روزي شيطان را با قيافه شگفت آوري ديد.چند سؤال از او پرسيد كه يكي از آنها اين بود كه خزانه دار تو كيست ؟گفت:كساني كه زكات مال خود را نمي دهند و آنها را جمع  مي كنند و به مصرفي كه بايد برسانند.شياطن آنها را منع مي كند و از فقر و بي چيزي مي ترساند و انسانها را وسوسه مي كند و مي گويد :چرا شما سختي بكشيد و مالي را بدست آوريد و آن را به آساني در اختيار ديگران قرار دهيد؟ اضافي مالتان را

به صورت طلا و نقره درآوريدتا در آينده محتاج كسي نشويد ،خدا فرمود:در قيامت آن طلا و نقره را در آتش جهنم داغ مي كنند و به صورت و پهلو و پشت هايشان مي زنند و به آنها مي گويند ،بچشيد عذاب خدا را ،اينها همان طلا و نقره است كه در دنيا جمع نموده ايد. زنجير شيطان: از امام زين العابدين سؤال شد كه كدام عمل در پيشگاه خدا افضل است؟هيچ عملي بعد از خدا و پيامبر بهتر از بغض و كينه ي دنيا نيست.زيرا هر فتنه و فسادي كه در عالم است از دوستي دنيا سرچشمه مي گيرد. روزي فردي شيطان را ديد كه زنجير ها و طنابهايي كلفت و نازك را بار الاغ كرده و از راهي مي رود.سؤال كرد كه اينها چيست و كجا مي روي ؟گفت :اينها دام هاي من است و به وسيله ي اين ها مردم را گمراه مي كنم.آن شخص گفت:دام من كدام است.جواب داد كه تو احتياج به دام نداري ،خودت بدون دام دنبال من مي آيي.پرسيد آن زنجير بسيا محكم از كيست؟گفت:از شيخ انصاري،ديشب سه بار آن را به گردن ايشان انداختم و او هر سه مرتبه آن را گسست.مي گويد به پيش شيخ انصاري رفتم و داستان را براي ايشان نقل كردم .فرمود درست است .من ديشب پولي براي خوردن نداشتم و سه مرتبه  تصميم گرفتم از وجوهاتي كه پيشم بود بردارم و غذايي بخرم ولي هر سه بار فكري به خاطرم رسيد و از دست زدن به آن پول چشم پوشيدم و گرسنه شب را گذراندم اين همان زنجيري بود كه از شيطان

پاره كردم. گريه ي شيطان: شيطان از بعضي از كارها خوشحال مي شود و از بعضي كارها ي ديگر ناراحت مي شود كه كاري جز گريه از دست او ساخته نيست. 1.وقتي مؤمني ،مؤمن ديگري را ملاقات مي كند و به او سلام مي كند.واي بر من كه اين دو نفر از هم جدا نمي شوند مگر اينكه خداوند مي آمرزد و داخل بهشت مي كند و زحمات من در گمراهي آنها از بين مي رود. 2.وقتي كسي براي رضاي خدا ازدواج كند و با همسرش نزديكي كند. 3.وقتي كسي عطسه كند و بعد از آن الحمدلله گويد. 4.وقتي انسان در برابر خداي خود سجده مي كند و آن را  طول مي دهد .شيطان از ناراحتي گريه مي كند كه اين بنده خدا را چگونه اطاعت مي كندو در مقابل او به خاك افتاده است در حالي كه من معصيت خدا را نمودم و به او سجده نكردم. گريه ي دروغين شيطان: نقل شده است كه حضرت يحيي روزي به ابليس بر خورد نمود.در حاليكه ملعون گريه مي كرد وبه يحيي گفت و هر چه به خانه ي خدا مي روم و او را مي خوانم جوابم را نمي دهد يحيي از روي دلسوزي عرض كرد .خداياچه مي شد اگر در عنايت  خويش را به اين مرد باز مي كردي؟!خطاب رسيد اي يحيي،شيطان است كه  به دروغ بر تو گريه مي كند و با گريه ي خود بندگانم را فريب مي دهد .گفت:به او بگو او را مي بخشم به شرطي كه برقبر آدم (ع)سجده كند.يحيي(ع)جريان را براي ابليس گفت .شيطان گفت:آن وقت كه آدم

بر مسند قدرت و عزت بود بر او سجده نكردم چگونه حال كه مرده است و زير خاك است ،برخاكش سجده كنم .هرگز چنين كاري را نخواهم كرد و خطاب از جانب خدا رسيد كه حال دانستي كه گريه ي آن ملعون از روي نيرنگ است و مقصودش منحرف كردن مردم است. فرياد شيطان:روزي شيطان در گوشه ي مسجدالحرام ايستاده بود و حضرت رسول(ص)سرگرم طواف خانه ي خدا بودند.وقتي آن حضرت از طواف فارغ شدند ؛ديدند كه ابليس ضعيف و رنگ پريده است .از او پرسيدند براي چه اينقدر ضعيف شده اي؟گفت: دست امت شما .حضرت فرمودند مگر امت من با تو چه كرده اند ؟گفت: 1..هرگاه به يكديگر مي رسند به يكديگر سلام مي كنند و سلام يكي از نام  هاي خدا است .پس هر كه سلام كند حق تعالي بلا و رنج دور مي كند و هر كه جواب سلام را دهد ،خداوند متعال رحمت خود را شامل حال او مي گرداند. .2.وقتي همديگر را مي بينند به يكديگر دست مي دهندو در آن چندان ثواب است كه هنوز دست از يكديگر جدا نكرده اند حق تعالي هردوي آنها را رحمت مي كند. 3.هنگام شروع غذا و كار ها بسم الله الرحمن الرحيم مي گويند و مرا از خوردن طعام دور مي كنند. 4.هر گاه كه سخن انشاءالله را گويند قضاي خداوند حتمي مي شود و من نمي توانم كار آنها را از هم بپاشم و آنها رنج مرا ضايع مي كنند. 5.از صبح تا شب تلاش مي كنم كه آنها را به معصيت بكشانم باز چون شام مي شود توبه مي كنند

و خداوند گناهان آنها را مي آمرزد. 6.وقتي نام تو را مي شنوند صلوات مي فرستند و من چون ثواب آن را مي دانم ناراحت مي شوم و فرار مي كنم. 7.آنها وقتي اهل بيت تورا مي بينند به آنها مهر مي ورزند و اين بهترين اعمال است سپس حضرت رو به ياران خويش كرد و گفت :هر كس يكي از اين خصلت ها را داشته باشد اهل بهشت خواهد بود تسلط شيطان بر جان و اموال ايوب: بيشترين كوشش شيطان اين است كه اگر كسي خدا را بپرستد يا شكر نعمت هايش را ادا نمايد يا  كارهاي نيك ديگري انجام دهد،وي راعبادت وشكر خدا باز دارد و به گمراهي اندازد. ابوبصير از امام صادق(ع)پرسيد:بلاهايي كه بر سر حضرت ايوب (ع)آمده است به چه سبب بوده است؟حضرت فرمودند:به خاطر نعمت هاي بسياري كه خدا به او داده است و آان هم به طور شايسته شكر نعمت هايش را به جا آورده است.شيطان به خدا گفت:ايوب به اين خاطر شكر و ثناي تو را به جا مي آورد كه نعمت فراوان به او عنايت كردي؛خواهي ديد كه اگر محرومش كني ديگر سپاسگذار نخواهد بود و براي امتحان مرا بر دارايي اش مسلط كن.پروردگار هم اين را پذيرفت.شيطان همه ي ثروت او را از بين برد ولي ايوب سپاسگذارتر شدو باز شيطان گفت او زراعت مي كند ودلش بر آن خوش است ؛مرا بر زراعتش مسلط كن .خدا هم پذيرفت. او همه ي زراعتش را نابود كرد اما شكر او زيادتر شد .گفت:خدايا مرا بر گوسفندان و گاوها و اشتران او مسلط فرما،زيرا هنوز به آنها اميد

دارد.خدا به او رخصت داد و او همه را نابود كرد ،باز روحيه ي بندگي او افزوني يافت.گفت اي خدا ايوب دوازده پسر دارد و او به آنها اميد دارد مرا بر آنها مسلط كن .در روزي كه يك مهماني در خانه ي فرزند بزرگتر بود ؛ساختمان بر سرشان خراب شد ولي ايوب شكرگذار بود و مي گفت خدا به من فرزند داده و اختيار همه به دست اوست .وقتي شيطان باز ديد كه ايوب شكر گذار است .گفت:خدايا ايوب سالم است ،مرا بر آن مسلط كن و خدا غير ازعقل و دل و گوش و زبان و چشم كه آنها مربوط به خدا است،پذيرفت.و شيطان از آتشي كه با آن به وجود آمده است بر بدن ايوب دميد و ايوب از سر تا پا زخمي شد و زبان ايوب هميشه در حال ذكر خدا بود و به خاطر بيماري سختش به بيرون شهر رفت و يك مرتبه از درد خويش گلايه نكرد،روزي همسرش از ايوب خواست كه از خدا بخواه كه بر تو عافيت دهد .ايوب فرمود:اي زن چند سال است كه در رفاه و آسايش بودم .گفت:بيش از هفتاد سال .فرمود:هفتاد سال در رفاه و سلامت بودم ،حال اگر هفت سال در رنج و بلا باشم .آيا جا دارد كه تندرستي خود را از خدا بخواهم ؟!وقتي شيطان را ديد به ياران ايوب گفت:برويد و علت بيماري را از ايوب بپرسيد .آنها به ايوب گفتند مگر چه گناه بزرگي انجام داده اي كه بيماري ات خوب نمي شود.فرمود:به عزت پروردگارم قسم مي خورم كه گناهي نكرده ام ،دزدي نكرده ام و در طاعتش

پيش نيامده ،مگر اينكه هر كدام را كه سخت تربوده را برگزيدم.پس شيطان از كار ايوب سرگشته گشت و به مقصودش نرسيد.   هم جنس شيطان: شيطان هم مانند آدميان هم جنس هايي داردكه با آنها نشست و برخاست مي كند .هم جنس شيطان«تارك الصلاة»است.كساني كه براي نماز ارزشي قايل نمي شوند و آن را ترك مي كنند و بي نمازي حتي از شيطان هم بدتر است.زيرا: شيطان كه رانده گشت بجز يك خطا نكرد              خود را براي سجده ي آدم رضا نكرد شيطان هزار مرتبه بهتر ز بي نماز                     كو سجده بر آدم و اين بر خدا نكرد شيطان و امام سجاد(ع): شبي  از شبها حضرت امام سجاد(ع)در نماز بودندو با خلوص نيت خدا را عبادت مي كردند .شيطان خواست كاري كند كه امام را از نماز و عبادت منصرف كند ،حتي به كوتاه كردن نماز باشد.شيطان به شكل ماري بزرگ درآمده و جلوي امام رفت و آمد مي كرد تا امام را بترساند ولي حضرت ملتفت او نشد.داخل سجاده ي امام آمده ،باز ايشان متوجه نشد.پس از آن انگشت پاي امام را در دهان گرفت و فشار داد به طوري كه پاي امام مجروح شد .باز آن حضرت متوجه نشد و نماز خود را به پايان رسانيد .بعد از آن حضرت دانست كه آن شيطان است و او را لعن كرد و فرمود دور شو و باز متوجه نماز و عبادت شد .ناگهان صدايي شنيد كه مي گويد:انت زين العابدين (تو زينت عبادت كنندگان هستي) و آن را سه بار تكرار كرد .و از آن بعد حضرت با اين اسم ملقب شد و در

ميان مردم مشهور شد. خواسته ي شيطان  از يك زن هنگام نماز: در زمان حضرت عيسي بن مريم زني پرهيزگار و با خدا بود .وقت نماز هر كاري را رها مي كرد و مشغول نماز مي شد .روزي مشغول پختن نان بود كه صداي اذان را شنيد و مشغول نماز شد.شيطان شروع به وسوسه ي او كرد و گفت :اي زن تا تو نمازت تمام شود ،همه ي نان هايت خواهد سوخت.زن در دل خود جواب داد:اگر همه ي نان ها بسوزد ،بهتر از اين است كه در روز قيامت تنم در آتش دوزخ بسوزد.شيطان به آن زن گفت:پسرت در تنور افتاده و تنش سوخت .زن گفت:اگر اين را خداوند مقرر كرده است ،من راضي به قضاي الهي هستم.و در اين حال شوهرش از راه رسيد.زن را ديد كه نماز مي خواند و تنور روشن،در تنور نان ها هستند كه پخته شده ولي نسوخته و فرزندش در ميان آتش بازي مي كند و به قدرت خدا آتش در او اثري نداشته است.وقتي زن از نماز فارغ شد ،ديد فرزندش و نانها در تنور سالم هستند و او سريع سجده ي شكر بجا آورد و خداي خود را سپاس گزارد.شوهر فرزندش را برداشت و پيش حضرت عيسي برد و داستانش را براي حضرت تعريف كرد و آن حضرت فرمود :برو و از همسرت بپرس چه كرده و با خداي خود چه رابطه اي داشته است؟زن در پاسخ به شوهرش فرمود: 1.هميشه كار آخرت را به دنيا مقدم مي دارم. 2.هميشه با وضو هستم. 3.هميشه نمازم را اول وقت مي خوانم. 4.اگر كسي به من دشمني كرد

،كينه ي او را در دل نمي گيرم و به خدا واگذار مي كنم. 5.در كارهاي خود به قضاي الهي راضي هستم. 6.گدايي را از در خانه ام ماٰيوس نكرده ام. 7.نماز شبم را ترك نمي كنم. حضرت عيسي فرمودند:اگر اين زن مرد بود ،پيغمبر مي شد ،چون كارهاي پيغمبران را مي كند و شيطان نمي تواند او را فريب دهد. نماز شيطان: از امام صادق (ع) نقل شده است كه در بني اسراييل عابدي بود كه در غار كوه مدت ها خدا را عبادت كرده و هميشه مشغول نماز بود.شيطان هر چه خواست او را فريب دهد نتوانست.همه ي لشكريان راجمع كرد و از آنها چاره جويي كرد .آيا كسي هست كه او را فريب دهد؟يكي گفت :من از طريق دنيا او را فريب مي دهم.گفت:نه ،زيرا او به دنيا علاقه ندارد.ديگري گفت:من او را از طريق شهوت فريب مي دهم.گفت:تو هم نمي تواني.زيرا او از شهوت به زنان آگاهي ندارد و لذت آن را نچشيده است.ديگري گفت:از طريق عبادت و نماز ؛او گفت تو مي تواني.هنگام شب خود را به صورت عابدي در آوردو از او خواست كه امشب مهمان او باشد و عابد هم پذيرفت.شيطان از شب اول تا صبح عبادت كرد و روز هم پپيوسته مشغول نماز بود،نه غذا ميخورد و نه استراحت مي كرد و نه مي خوابيد ،در حالي كه گاهي عابد خسته مي شد ولي ابليس نه.عابد پيش او رفت و گفت:اجازه مي دهي از تو سؤالي كنم .شيطان گفت:نه وقت ندارم.با اصرار عابد گفت كه مي تواني سؤالي بكني.عابد پرسيد :چه كرده اي كه اين قدر عاشق

عبادت هستي؟گفت:من مرتكب گناه بزرگي شدم و هر وقت فكر آن را مي كنم ،از ترس خدا برخود بر خود مي لرزم و خورد و خوراك را از من مي گيرد و مشغول نماز و عبادت مي شوم ولي تو كه تا بحال گناهي نكرده اي كه ترس از خدا را بچشي؟!عابد پرسيد چه كرده اي؟گفت :من زنا كرده ام و وقتي كه به آن فكر مي كنم؛مي ترسم و قدرت عبادتم بيشتر مي شود و اگر تو مي خواهي كه مانند من عبادت كني ،بايد حداقل يك بار زنا كني.سپس گفت:من زني را مي شناسم كه پول مي گيرد و اين كار را انجام مي دهد و به عابد پول داد و آدرس آن زن را به او داد .وقتي از مردم خانه ي آن زن را مي گرفت ،مردم خوشحال مي شدند،زيرا فكر مي كردند،مي خواهد او را وادار به توبه كند.خانه را به او نشان دادند.با همان قيافه اي كه داشت ،داخل شد و گفت :اي زن پول را بگير و آماده شو كه از وقت نماز نگذرد.زن نگاهي  به اوكرد و ماجرا را از عابد پرسيد،عابد ماجرا را تعريف كرد و زن فهميد كه آن شخص شيطان است.گفت:اي بنده ي خدا ،شيطان بوده است كه با نماز مي خواسته تو را فريب دهد و برگرد و از اين كار منصرف شو كه گناه نكردن ،بهتر از گناه كردن و توبه ي بعد از آن است.اي عابد :اگر آن شخص هنوز مشغول عبادت است ،او انسان است و اگر رفته باشد،شيطان بوده است و عابد برگشت و كسي را نديد.همان شب زن

از دنيا رفت .سه روز بود كه مرده بود و هنوز او را دفن نكرده بودندكه خداوند به حضرت موسي خطاب كرد كه برو و مردم را خبر كن و جنازه اش را غسل دهند و نماز گذارند و در قبرستان مسلمين دفن كنند.من او را بخاطر اينكه يكي از بندگانم را از گناه منصرف كرد،او را بخشيدم و او را اهل بهشت قرار مي دهم. رودست خوردن شيطان: روزي مؤمني با شيطان ملاقات كرد.بعد از گفتگوهايي گفت:مي خوا هم با تو دوست و رفيق شوم و از تو اطاعت نمايم.شيطان گفت:همه از من مي گريزند و بيم دارند،تو مي خواهي با من دوست شوي.به آن شخص گفت كه قول بده كه اسرار مرا فاش نكني و به ديگران نگويي.مرد مؤمن گفت:اشكالي ندارد و با هم عقد برادري بستند.شيطان گفت:اول بايد نمازت را ترك كني ،زيرا هيچ چيز به اندازه ي نماز من را ناراحت نمي كند و دل من را به درد نمي آورد كه به واسطه ي نماز بيشترين  مردم را به بهشت  مي برند.مرد مؤمن قبول كرد و گفت:ديگر چه اعمالي بايد انجام دهم.شيطان گفت:دروغ بسيار بگو ،هر جا كه دروغ مي گويند آن جا حاضر شو و به آن گوش بده ،زيرا بيشترين غضب الهي براي دروغ گويان است.مرد مؤمن وقتي چنين شنيد ،سر به آسمان كرد و گفت:بار الها!همين جا عهد كردم كه تا زنده ام دروغ نگويم و هرگز نماز خود را ترك نكرده و آن را كوچك نشمارم.وقتي شيطان اين را شنيد ،فريادش بلند شد و گفت:مگر نگفتي اسرارمن را فاش نمي كني و هر چه بگويم انجام

مي دهي؟! مگر با من عقد اخوت نبستي؟! چرا عكس گفته هايت انجام مي دهي؟!  مرد مؤمن گفت:خواستم ببينم از چه چيزهايي ناراحت مي شوي تا من همان را انجام دهم و مخالف آشكار تو باشم .شيطان از شدت ناراحتي به  زمين زد و گفت كه ديگر اسرار خود را به اولاد آدم نمي گويم. «والسلام عليكم و الرحمة الله و بركاة»

مهاجرت نخبگان و موانع توسعه علمي ايران

سعيد هداوند

چكيده: امروزه تمامي كشورهاي توسعه يافته و يا درحال توسعه براي حفظ يا ايجاد بنيانهاي توسعه يافتگي و ارتقاي قدرت رقابت خود با ديگر كشورها، علم و فناوري را به عنوان محور اصلي فعاليتهاي خود مورد توجه قرار مي دهند. باتوجه به اينكه علم و فناوري محصول فعاليتهاي پژوهشي است و در صورتي كه فعاليتهاي علمي و پژوهشي با ساير فعاليتهاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي تركيب گردد قطعاً توسعه پايدار حاصل خواهد گرديد. بنابراين، برپايه ض__رورتهاي ملي، ضروري است با شناخت و تحليل مشكلات موجود، استراتژي هاي موثر در جهت توسعه فعاليتهاي علمي و پژوهشي تهيه و تدوين گردد. در اين مقاله 9 چالش اساسي در مديريت علمي ايران و نيز پيامدهاي مربوطه در خروج نخبگان از كشور مورد بررسي تحليلي قرار مي گيرد. كليد واژه ها : پژوهش ، توسعه علمي ،  فرار مغزهامقدمهرشد روزافزون علم و دانش و افزايش اطلاعات و آگاهيها موجب ظهور فناوريهاي جديد گرديده است. به گونه اي كه همواره رابطه مستقيمي بين جم اطلاعات علمي و پيشرفت فناوريها از يك سو و ايجاد رفاه و امنيت ملي از سوي ديگر وجود دارد. امروزه براي پيشرفت علمي و آموزشي و رسيدن به حداقلهاي توسعه يافتگي، پژوهش و

تحقيق سنگ بناي اوليه به شمار مي رود و به همين جهت است كه همواره مي توان ميان كم و كيف عملكرد پژوهشي در هر جامعه و ميزان توسعه يافتگي آن جامع_ه رابطه مستقيمي برقرار كرد. به گونه اي كه مي توان ادعا كرد كه بدون آن هيچ كشور قادر به شناسايي و حل مشكلات موجود و طرح استراتژي در جهت توسعه و پيشرفت نخواهد بود. برهمين اساس و باتوجه به اينكه توسعه علمي در گرو پژوهش است رويكرد اصلي خود را معطوف به اين عامل اساسي كرده و در نظر داريم با نگاهي تحليلي، برجسته ترين چالشهاي موجود در مديريت علمي ايران را به نقد كشيده و تحليل خود را متوجه مهمترين پيامد منفي حاصل از اين امر يعني خروج نخبگان از كشور معطوف سازيم. چالشهاي اساسي در مديريت علمي ايران1 - شرايط سياسي و فرهنگي: امروزه پژوهش واقعيتي اجتماعي است كه در فرايند آن اجزا و عناصر عديده اي نظير موضوع پژوهش، متولي، پژوهشگر، بودجه و امكانات و... در تعامل با يكديگر قرار گرفت__ه و ساخت_ار پژوه__ش را به وجود مي آورند كه اين ساختار در تعامل با جامعه، فرهنگ و نگرشهاي حاكم بر آن تعيين كننده كم و كيف عملكرد علمي و پژوهشي به شمار مي رود. به عنوان مثال، در كشورهاي توسعه يافته، پژوهش يكي از عناصر اصلي توسعه محسوب شده و كاملاً نهادينه گرديده است به گونه اي كه محققان شاغل در بخشهاي دولتي و خصوصي كاملاً تحت نظارت مستقيم مراكز علمي فعاليت مي كنند. اما در جوامع در حال توسعه، نهادهاي پژوهشي عمدتاً وابسته به دولت بوده و سرنوشت

آنها با تحولات سياسي و اجتماعي گره خورده است. در اين جوامع، نهادهاي مستقل علمي از جايگاه و نقش تعيين كننده اي برخوردار نبوده و بخش دولتي هم چندان تمايلي به سرمايه گذاري در حوزه علم وپژوهش از خود نشان نمي دهد. لذا مي توان گفت ضعف پژوهشي و عقب ماندگي علمي مهمترين دغدغه و مانع اصلي توسعه اين جوامع محسوب مي گردد، به طوري كه بدون رفع آن هيچ گاه توسعه اصيل و پايدار حاصل نخواهد گرديد.(1) ايران كه از لحاظ پژوهش و ساختارهاي علمي وضعيتي مشابه ساير جوامع در حال توسعه دارد با چالشهايي چون ضعف و كمبود شديد مراكز مستقل علمي و وابستگي به بخش دولتي، عدم حمايت همه جانبه دولت از نهادهاي تحقيقاتي و مهمتر از همه ضعف شديد مديريت تصميم گيري در نظام علمي و پژوهشي روبرو بوده و اين سبب گرديده تا توليد علمي در ايران دچار ركود چشمگيري گردد و ما از نظر كمي و كيفي از استانداردهاي جهاني پژوهش عقب بيفتيم. هر چند مسئولان، روشنفكران و دانشگاهيان متفق القولند كه پيشرفت در گرو توسعه علمي و پژوهشي است اما پژوهشگران نيز از فقر پژوهش و تحقيقات در ايران گله مند هستند و براين باورند كه اين اندك توجه به پژوهش نيز مانند ساير مسائل كه در ايران اتفاق مي افتد موسمي است و به زودي جاي خود را به عنوان ديگري خواهد داد. مشخص شدن جايگاه و نقش پژوهش و نهادينه كردن آن در تاروپود جامعه و فرهنگ حاكم بر آن و نيز اهميت بخشيدن به آن در سياستگذاريها و مديريتهاي كلان از جمله مسائلي است كه

مي بايست هرچه سريعتر به آن پرداخته و راهكارهاي اجرايي مناسبي براي آن انديشيد. نكته اصلي در مورد سياستگذاري براي توسعه اين است كه كشور در راستاي توسعه ملي بايد رويكرد مشخصي را داشته باشد و با برنامه ريزي هاي مناسب به ايجاد ساختارهاي تحقيقاتي پويا اقدام ورزد. در حال حاضر، ساختارهاي موجود، تقليدي از الگوهايي است كه با شرايط جامعه ما تناسب چنداني نداشته كه در چنين شرايطي، كشور بسيار مشكل مي تواند در مسير توسعه علمي قرار گيرد. از پيامدهاي اين امر مي توان به عدم هماهنگي در سياستگذاري، عدم هماهنگي بين سياستگذاري و اجرا، غيرواقعي بودن اولويتهاي تحقيقاتي تدوين شده و نبود يك رويك__رد نظام گرا در تحليل و تبيين نيازها، تداوم شكاف بين مراكز پژوهشي و دستگاههاي اجرايي، روشن نبودن استراتژي توسعه كشور، وابستگي رواني به فناوري خارجي و بي توجهي به توان داخلي، اشاره كرد كه جملگي از مهمترين چالشهاي نظام سياستگذاري و تصميم گيرنده به شمار مي رود كه فراين_د تحقيقات و سرماي__ه گذاريهاي حاصله را بي اثر خواهد ساخت. 2 - مديريت موسسات علمي و پژوهشي: اگرچه مديريت كلان علمي كشور در مقايسه با گذشته عملكرد بهتري داشته و نسبت به تحقيق و پژوهش رويكرد مطلوبي را از خود به نمايش گذاشته و به شاخصهاي مديريت علمي نزديكتر گرديده است ولي هنوز در بخش پژوهش، مديريتها بي برنامه و همراه با روزمرگي است و لذا ساختار اجرايي و اداري ما توان استفاده از نتايج كارهاي پژوهشي را ندارد. انتصاب مديران پژوهشي بدون توجه به شرايط احراز و نيازمنديهاي شغل مديريت پژوهشي، از شايعترين بيماريهاي مديريتي در كشور ما

است. به اعتقاد دكتر محمدعلي برخورداري رئيس دانشگاه تربيت معلم ايجادنشدن باور و ايمان پژوهشي بين مديران و مسئولين ذيربط مهمترين مشكل و عامل اصلي در ضعف مديريت پژوهشي و نداشتن يك سيستم كارآمد به شمار مي رود(3) در واقع ساده انگاري در خصوص اداره سازمانهاي پژوهشي اغلب موجب گرديده كه مديريت آنها آسان تشخيص داده شود و بعضا افراد با پايين ترين سطح از شايستگيهاي مورد نياز مناصب مديريت اين سازمانها را برعهده گيرند كه وقوع چنين حالتي علاوه بر عدم ب____رنامه ريزي مناسب پژوهشي، اتلاف بودجه هاي تحقيقاتي و گريزان شدن محققان از امر تحقيق و پژوهش، دشواريهاي موجود در حوزه علمي را نيز افزايش خواهد داد. در حوزه كلان كه متولي سياستگذاري علمي و پژوهشي است اقدامات جدي و اساسي صورت نمي پذيرد و در موسسات علمي و پژوهشي نيز كه مي بايست از سياستهاي كلان پيروي و براساس آن ب____رنامه ريزي كنند. تلاشهايي كه حاكي از توجه به اين وظيفه مهم مديريتي باشد كمتر ديده مي شود.(2) ضعف مديران پژوهشي در ايجاد بستر مناسب براي پژوهش، چندگانگي مديريت، بي توجهي و بي اعتمادي مديران نسبت به دستاوردهاي پژوهشي، شكافهاي نگرشي وارتباطي ميان مديران، محققان در تصميم سازي و تصميم گيريهاي مختلف ب___ي اعتمادي غالب مديران مياني كشور نسبت به نقش تحقيقات در تقويت بنيانهاي اقتصادي و اجتماعي و ده ها عامل ديگر از جمله عواملي است كه ضعف و ناكارآمدي نظام آموزشي و ساختار فرهنگي جامعه را در بلندمدت موجب شده و زمينه مناسبي را براي فرار مغزها و نخبگان كشور فراهم مي آورد.3 - سيستم اطلاع رساني و تبادل علمي:

يكي از نقاط ضعف عمده نظام پژوهشي كشور كه موجب شكاف و پراكندگي بين فعاليتهاي تحقيقاتي، دوباره كاري، هدررفتن منابع و همچنين تضعيف روند مبتني ساختن تصميمات بر نتايج پژوهشها مي گردد، فقدان يك سيستم كارآمد اطلاع رساني و نظام هماهنگي است. نبود مديريت در اين بخش سبب موازي كردن بسياري از پژوهشها گرديده و اين موجب شده تا توليدات علمي معطل بماند. ضعف نظام اطلاع رساني و نارسايي در سيستم طبقه بندي و نگهداري اطلاعات و عدم دسترسي به پژوهشهاي انجام شده در سطح ملي و بين المللي از جمله مسائل و مشكلات منحصر به فردي است كه نظام علمي و پژوهشي ما به آن مبتلاست و در نتيجه به دليل ناتواني در گردآوري، مستندسازي، سازماندهي، ذخيره سازي و اشاعه به موقع اطلاعات، بسياري از فعاليتهاي تحقيقاتي تكراري گرديده و تصميم گيريها نيز تحت تاثير ضعف يا فقدان اطلاعات بااطمينان و قوت كافي اتخاذ نگردد. به اعتقاد دكتر حميد شركاء پژوهشگر اقتصادي و استاد دانشگاه داشتن يك مرجع قوي و علمي براي مديريت و سياستگذاري و ايجاد ساز و كارهاي مناسب در جهت اطلاع رساني و نظام مند ساختن دستاوردهاي پژوهشي از جمله ضروريات مهم و اساسي در بخش پژوهش مي باشد (3) كه در اين رابطه عدم ارتباط بين مراكز و موسسات علمي و پژوهشي با ساير بخشهاي جامعه و عدم پيوند علمي و تحقيقاتي با مراكز توليدي و خدماتي، زمينه هاي مناسب براي حمايت از پژوهش را فراهم نساخته و مانع رشد و ترغيب نيروه___اي پژوهشگر در پرداختن به تحقيق مي گردد. ضعف در ساختار اطلاع رساني از پيشرفتهاي علمي و دستاوردهاي

ارزنده تحقيقاتي در ساير كشورها، نارساييهاي متعدد در نظام اطلاع رساني از حيث توليد و مستندسازي اطلاعات و ايجاد شبكه هاي اطلاع رساني، عدم سرمايه گذاري لازم در اشاعه فرهنگ تحقيق ناهماهنگي بين سازماني ميان مراكز تحقيقاتي، دانشگاهها و دستگاههاي اجرايي كه در يك زمينه فعاليت دارند. ضعف ساختار ارتباطي مراكز تحقيقاتي و محققان كشور با مراكز پژوهشي منطقه اي و بين المللي، ضعف كتابخانه ها در پاسخگويي به نيازهاي محققان، كمبود وسايل و تجهيزات ن_وين اطلاع رساني، ضعف سيستم پستي در عرضه خدمات سريع و مطمئن و ارزان براي بخش پژوهش و محققان كه از مهمترين چالشهاي سيستم اطلاع رساني علمي در داخل كشور محسوب مي گردد موجب انزواي علمي جامعه ما و زمينه اي براي خروج نخبگان از كشور و مهاجرت به كشورهاي توسعه يافته محسوب مي گردد.4 - اعتبارات تحقيقاتي: مقايسه هزينه سرانه تحقيقاتي كشورهاي مختلف مويد اين مدعا است كه شكوفايي و رشد امور تحقيقاتي تا چه حد با مسئله بودجه اختصاصي ارتباط مستقيم دارد. برآورد اعتبارات تحقيقاتي كشورهاي پيشرفته جهان حاكي از آن است كه اين كشورها بيش از 2 درصد توليد ناخالص ملي خود را صرف تحقيق و توسعه مي كنند. (طبق آمارهاي منتشره كشورهاي بزرگ صنعتي 96 درصد هزينه هاي مربوط به تحقيق و توسعه جهان را به كار برده اند). در اين كشورها اعتبارات تحقيقاتي مرتباً روند صعودي داشته است. به عنوان مثال در سال 1990 در كشور آلمان حدود 2/9 درصد از توليد ناخالص ملي صرف تحقيقات گرديده است كه اين رقم در سال 1991 به 3/5 درصد افزايش پيدا كرده است. (2) اين در حالي

است كه در كشور ما حجم سرمايه گذاري در امور علمي بسيار اندك است و به دليل عدم اهتمام مسئولان ذيربط، بخ_____ش خصوصي نيز اقبال به سرمايه گذاري نشان نمي ده_____د. كل سرمايه گذاري دولت در جهت توسعه علمي در مجموع سه برنامه توسعه در مقايسه با ساير كشورها بسيار ناچيز است.(4) به گونه اي كه اعتبارات پژوهشي در ايران نه تنها سير صعودي نداشته بلك_ه سير آن به طور يكنواخت و گاهي نزولي است. مثلاً قرار بود در پايان برنامه پنج ساله اول يك درصد از توليد ناخالص ملي به امر پژوهش اختصاص يابد ولي متاسفانه در پايان برنامه پنج ساله سوم به 0/33درصد محدود گرديده است.(3) دكتر رضا منصوري معاون پژوهشي وزارت علوم، تحقيقات و فناوري بااشاره به اينكه از كمبود 12 درصدي اعتبارات پژوهشي در كشور برخورداريم مي گويد: طبق برنامه سوم توسعه، اعتبارات تحقيقات مي بايست افزايش مي يافت كه باتوجه به اين برنامه بايد در سال 82 حدود 0/75 درصد از توليد ناخالص ملي به تحقيقات اختصاص يابد كه اين رقم هم اكنون 0/33 درصد است.(3) اين در حالي است كه در اكثر كشورهاي توسعه يافته به طور ميانگين 2 درصد از توليد ناخالص ملي صرف پژوهش مي گردد اما در ايران و در سال 1382 كسري از توليد ناخالص ملي كه قرار بود صرف پژوهش گردد فقط 0/75 درصد است كه اگر اين عدد را با ميانگين اروپا يعني 2 درصد مقايسه كنيد مي بينيد كه براي توليد علمي بايد هزينه كرد در حالي كه ما حتي به اندازه بضاعت مالي خود نيز صرف پژوهش نمي كنيم و اگر

قرار است اين فاصله علمي كم شود حتي كافي نيست بودجه پژوهشي ايران به 2 درصد توليد ناخالص ملي برسد. افزايش درصد بودجه پژوهشي به مقداري بيش از ميانگين كشورهاي صنعتي، كاري است كه كشورهاي آسياي شرقي نظير كره جنوبي و ژاپن كرده اند.(6) استفاده از منابع و اعتبارات تحقيقاتي در فعاليتهاي غيرتحقيقاتي، ناهماهنگي اعتبارات تحقيقاتي و آموزشي و ضعف جايگاه تحقيقات در نظام بودجه ريزي كشور و نهايتاً وجود مشكلات مربوط به جذب بودجه هاي ارزي، از جمله مشكلات اساسي موجود در تامين بودجه هاي مورد نياز علمي و تحقيقاتي كشور بوده كه بدنه تحقيقاتي كشور را به شدت در معرض آسيب قرار داده است.5 - مشاركت بخش خصوصي در پژوهش: متولي پژوهش و توسعه علمي در كشور دولت بوده و تاسيس مراكز و نهادهاي پژوهشي در دست دولت است. بنابراين، نقش مراكز خصوصي در توليد علم كمرنگ است.اين در حالي است كه وزارت علوم در سالهاي اخير و در دو ماده 101 و 102 امتيازات خاصي را به منظور فعال كردن و مورد تشويق قراردادن مراكز خصوصي جهت انجام فعاليتهاي پژوهشي در نظر گرفته است. دكتر عزت الله سام آرام بر اين باور است كه هرچند دولت اقداماتي را در خصوص پژوهش انجام داده است ولي نشان داده كه عملاً توانايي اداره پژوهش كشور را نداشته و نمي تواند متولي مناسبي براي آن به شمار رود زيرا اغلب پژوهشگران در دانشگاهها بوده اما بيشتر بودجه و امكانات پژوهشي در اختيار دولت و اداره هاي اجرايي است.(3) اگرچه در سالهاي اخير سازمانهاي متعدد غيردولتي براي پژوه__ش و پيگيري امور تحقيقات___ي در حوزه هاي مختلف

ايجاد شده است اما آنچه كه مي تواند موجب تامل و نگراني در اين خصوص گردد تبعيت كامل اين سازمانها از الگوهاي سازمانهاي غيرپژوهشي به ويژه الگوهاي دولتي در طراحي ساختار و تشكيلات و انتخاب شيوه و راهكارها است، الگوهايي كه ناكارآمدي آنها در تحقق هدفها و انجام وظايف سازماني آشكار گرديده است. در واقع سازمانهاي پژوهشي غيردولتي با تبعي_ت از شيوه هاي سازماني فاقد اثربخشي از ابتدا با بيماري تاسيس مي گردن____د كه در صورت بي توجهي به آنها در نهايت باابتلا به فلج مغزي، ناكامي از حصول اهداف را به عنوان كمترين عارضه به دنبال مي آورند. بديهي است تاسيس چنين سازمانهايي نه تنها هيچگونه مشكلي را حل نخواهد كرد و قادر به پيمودن فاصله هاي علمي موجود ميان كشور با سطح جهاني نخواهد بود بلكه بر مسائل و مشكلات موجود نيز افزوده و هزينه هاي بسياري را بر پيكره نحيف تحقيقات كشور وارد خواهد ساخت. ضعف شديد فرهنگ تعاون و كارجمعي ميان مراكز تحقيقاتي و پژوهشگران و روشن نبودن استراتژي هاي سازماني از دغدغه ها و چالشهاي موجود در اين بخش است.6 - ساختار تحقيقاتي دانشگاهها و موسسات علمي و پژوهشي: در تمامي دنيا دانشگاهها و موسسات علمي (اعم از دولتي و خصوصي) تامين كننده اصلي نيازهاي علمي و پژوهشي به شمار مي روند ولي در كشور ما اين مراكز علمي وضعيتي به غايت اسفبار دارند. نظام اداري دانشگاهي و مراكز پژوهشي و تحقيقاتي ما هيچ تناسبي با يك نظام تحقيقاتي و پژوهشي پويا و پژوهنده ندارند. تصويب و اجراي آيين نامه ها و مقررات انعطاف ناپذير، عهده داري صرفاً وظيفه نظارت

و نه هدايت نظام آموزش عالي از سوي وزارت علوم، از جمله مسايلي است كه موجب گرديده تا دانشگاهها با فراموشي پژوهش، خود را وقف آموزش كنند. و طبيعي است كه در چنين شرايطي تعداد زيادي از استادان دانشگاهها، استاد به معناي واقعي كلمه نخواهند بود. بلكه در بهترين حالت، معلمان حرفه اي هستند كه از راه تدريس روزگار مي گذرانند و جالب است كه بدانيم در جوامع پيشرفته صنعتي، استادان دانشگاهها موظف به انجام كارهاي علمي و تحقيقاتي، نوشتن مقالات و كتابهاي علمي در هر سال تحصيلي هستند و چنانچه مقدار كارهاي تحقيقاتي ايشان از حد معيني كمتر باشد از ادامه همكاري آنها با دانشگاه جلوگيري به عمل خواهد آمد. به عبارت ديگر، اولويت با تحقيق است نه تدريس. به عنوان مثال در ژاپن دانشگاهها حدود 42درصد پژوهشگران و 34 درصد از كل هزينه هاي تحقيقاتي را به خود اختصاص داده اند. (4) در حالي كه در كشور ما اين قضيه معكوس است. استادان غالباً حداكثر توان خود را صرف تدريس مي كنند و كمتر با تحقيق سروكار دارند. نتايج يك طرح تحقيقاتي انجام گرفته از اعضاي هيئت علمي در دو دانشگاه تهران و شهيد بهشتي (دانشگاه تهران (35 نفر) و دانشگاه شهيد بهشتي (27 نفر) درباره عوامل گرايش به فعاليتهاي تحقيقاتي حكايت از آن دارد كه اصلاح ساختار اداري پژوهش، توجه به نتايج تحقيقات و كاربردي بودن آن، افزايش ميزان درآمد فعاليتهاي تحقيقاتي، افزايش بودجه و اعتبارات تخصيص يافته و اصلاح آيين نامه ارتقاي اعضاي هيئت علمي در رشد فعاليتهاي پژوهشي موثر است. نكته قابل توجه اي كه در اين تحقيق اكثريت اعضاي

هيئت علمي دانشگاهها از آن به عنوان عامل بازدارنده در انج__ام تحقيقات ياد كرده اند بي نظمي و بي سازماني اجتماعي موجود است كه سبب مي گردد ايشان بيشتر درگير حل مسائل روزمره خود شوند. (3) به عبارت ديگر، در شرايطي كه فرد براي زندگي خود نمي تواند برنامه منظمي داشته باشد نبايستي انتظار داشت كه امر تحقيق براي او در اولويت باشد. دكتر محمدحسين سليمي رياست وقت دانشگاه اميركبير معتقد است كه پايه گذاري دانشگاهها در ايران براساس ساختار و عملكردي كامل و همه جانبه طراحي نشده و يا حداقل عملكرد آن همه جانبه نبوده است. از اين رو دانشگاه رسالت اصلي خود را آموزش تلقي كرده و لذا رسيدگي به ساير امور از جمله امور پژوهشي به صورت بخشهاي جنبي و درجه دوم و سوم اهميت تلقي شده اند»(3) عمده چالشهايي كه موجب گرديده تا پژوهشهاي دانشگاهي نتواند جايگاه خود را در جامعه احراز كند در مسائلي همچون ضعف مفرط فرهنگ پژوهش و رواج سطحي نگري در جامعه، تاكيد نظام آموزشي بر ياددهي به جاي يادگيري و پژوهش، عدم وجود كادر علمي صرفاً پژوهشي، متكي بودن اعتبارات مالي دانشگاهها بر بودجه دولت و عدم تلاش آنها در بازاريابي تحقيقات براي كسب درآمد، شفاف نبودن اهداف و رسالتهاي دانشگاهها، عدم پويايي برنامه هاي آموزشي و پژوهشي دانشگاهها، فقدان ارتباط تنگاتنگ معاونتهاي آموزشي و پژوهشي دانشگاه به عنوان اجزاي يك كل و با اهداف مشترك و نهايتاً افزايش روزافزون ميزان پذيرش دانشجو بدون در نظر گرفتن قابليتها و توان دانشگاهها مي توان جستجو كرد.7 - ايجاد انگيزه در محققان: روانشناسان اجتماعي بر اين باورند كه

جوامعي كه تعداد زيادي از افراد آن، نياز فراواني براي موفقيت نشان دهند بخت بيشتري براي رشد و توسعه دارند. اگر بخواهيم اين نظريه را در زمينه مسائل و چالشهاي علمي در كشور خودمان مطرح كنيم شايد بتوان گفت كه اين نياز در بين محققان ايراني كمتر احساس مي شود. بسياري از محققان داراي انگيزه و رغبت كافي براي پژوهش نيستند. در ايران دغدغه اصلي محققان و پژوهشگران ابتدايي به جاي موضوع تحقيق، تامين منابع مالي است. ضمن اينكه در شرايط فعلي به دليل بالا بودن هزينه هاي پژوهش، محققان گزينه تحقيق را به عنوان گزينه اول انتخاب نمي كنند. (بخشي از اين هزينه ها شامل هزينه هاي رواني، مادي و اجتماعي است. هراس از بازتاب نتايج پژوهشي و يا عدم بازگشت يافته هاي پژوهشي براي جبران ضعفهاي پژوهش و عدم به كارگيري نتايج پژوهش در فعاليتهاي اجرايي حتي ممكن است پژوهشگر را دچار عارضه هاي رواني كند). پروفسور عبدالسلام، فيزيكدان برجسته مسلمان و برنده جايزه نوبل بارها در نوشته ها و سخنرانيهاي خود تاكيد كرده است كه پژوهشگران نيازمند خدمات و تسهيلات پژوهشي درجه اول هستند كه طيف وسيعي از انواع خدمات و تسهيلات را در بر مي گيرد. براي جلوگيري از خروج نخبگ____ان علمي مي توان شرايط را به گونه اي ايجاد كرد كه آنها با رغبت و رضايت خاطر جذب فعاليتهاي تحقيقاتي گردند. (7) حذف بوروكراسي پيچيده كنوني، رفع مشكلات معيشتي محققان، امكان ارائه تحقيقات برتر در خارج از كشور، فراهم ساختن امكان انتشار كار تحقيقاتي، ايجاد روشهاي ساده تر براي تصويب طرحها، فراهم كردن امكان ادامه تحصيل در مقاطع عالي، از

جمله اقدامات اساسي است كه اگر مهيا گردد قطعاً گامي در جهت رفع موانع و حركت به سوي توسعه پايدار است.8 - ساختار سازمانهاي دولتي: بوروكراسي موجود براي تصويب يك طرح تحقيقاتي در مراكز علمي يا دولتي آنقدر آزاردهنده است كه محققان را از انجام كار تحقيقاتي دلسرد كرده و در نتيجه آنها جذب فعاليته____اي حاشيه اي مي شوند. مقررات اداري و قوانين و ضوابط دست و پاگير براي پژوهشگران از مهمترين چالشها در سازمانهاي علمي و پژوهشي است. تحقيق و پژوهش فرهنگ خاصي را داراست و محققان داراي خصوصيات متفاوتي هستند و بنابراين مي بايست محيطهاي مناسب فرهنگي هم براي آنها ايجاد كرد.(8) محقق گرايش به نوانديشي دارد، به داشتن حق انتخ____اب علاقه مند است. تمايل به فرهنگ بسيط دارد. داراي شجاعت اخلاقي و صراحت در رويارويي با مسايل است. تمايل به ريشه يابي و جستجوي علل پديده ها دارد و بديهي است كه شرايط و محيط كار بايد به گونه اي فراهم شود كه با اين خصوصيات در تضاد نباشد. پژوهشگران به دليل نوع تربيت فكري و عملي خود به شدت از آشفتگي و بي ساماني گ__ريزانند و در محيطهايي كه فاقد انضباط حرفه اي و يا داراي ضوابط دست و پاگير اداري باشند رنج مي برند. در واقع آنها محيطهاي غيررسمي تر را ترجيح مي دهند و به همين دليل، مقررات اداري حاكم بر گروههاي پژوهشي بايد تا حد زيادي متفاوت از مقررات حاكم بر گروههاي توليدي يا ستادي باشد. از برجسته ترين چالشهاي موجود در اين بخش مي توان به فقدان بدنه تحقيقات قوي در سازمانهاي پژوهشي، نبود نظام و سازوكار

صحيح ارزيابي و نظارت براجراي طرحهاي تحقيقاتي، نبود آيين نامه استخدامي ويژه محققان، وجود مقررات دست و پاگير در مورد نحوه مشاركت آنها در طرحهاي تحقيقاتي از نظر مدت زمان اشتغال در هر ماه و نظاير آن، عدم شفافيت قوانين و مقررات در زمينه حق تمليك و ثبت اختراعات و نوآوريها اشاره كرد.9 - نيروهاي پژوهشگر: كارشناسان براين باورند كه همين سهم ناچيز بودجه نيز در اختيار برخي از پژوهشگراني قرار مي گيرد كه متخصص نيستند و اين بودج_ه ناچيز نيز نه تنها به هدر مي رود بلكه موجب خواهد گرديد تا پژوهشها كاربردي نباشد و اگر پژوهشي كاربردي نباشد داراي جايگاه علمي نخواهد بود كه اين امر از يك طرف بي اعتمادي دستگاههاي اجرايي به پژوهش و يافته هاي پژوهشي را به همراه خواهد داشت و از طرف ديگر بخشهاي تحقيقاتي و علم______ي نيز نمي توانند از امكانات و تسهيلات بخشهاي اجرايي براي انجام تحقيقات بهره مند شوند. كمبود نيروهاي پژوهشگر و عدم برنامه ريزي جامع و علمي براي تربيت چنين نيرويي در زمره مهمترين عوامل بازدارنده انجام تحقيقات و مانعي بزرگ در راه توسعه علمي كشور است. بنابر آمارهاي موجود تعداد محققان و پژوهشگران ژاپن در سال 1996 حدود 5 هزار نفر در يك ميليون است. در كره جنوبي و سنگاپور در همين سال اين رقم به ترتيب 2193 و 2138 به يك ميليون مي رسد. اما اين درص______د در ايران به 338 در يك ميليون مي رسد.(9) اگر شاخص تعداد مقالات همين پژوهشگران براي هريك ميليون نفر جمعيت منظور شود خواهيم ديد كه كشور ما در مقايسه با بسياري از كشورها نظير

مصر، تركيه و كره از رتبه پاييني برخوردار خواهد شد. با اين حال، جاي بسيار خوشحالي است كه اخيراً در مجله معتبر NATURE ، 5 مقاله در دوره 1993-1997 و 14 مقاله در دوره 1997-2001 از ايران در جدولي با 31 كشور - جزو پراستنادترين مقالات از بين به ترتيب 34/982 و 38/263 مقاله علمي دنيا قرار گرفته است.(5) به هرحال تامين نشدن زندگي پژوهشگر و عدم اطمينان خاطر وي از حاصل كار و تلاشش، فقدان نداشتن انگيزه جهت اقدام به كار تحقيقاتي و همچنين نبودن رقابت سازنده بين پژوهشگران سبب گرديده تا شمار نيروي انساني شاغل در اين بخش به حداقل ممكن رسيده و آن تعداد باقيمانده نيز در جستجوي راهي براي خروج از كشور باشند. فرار مغزهااگر بپذيريم كه قدرت برتر جهان از آن كساني است كه قدرت علمي و تكنولوژيك بيشتري دارند وصف آرايي و مبارزه قدرت در نظام نوين جهاني نه براساس تعداد و نوع تسليحات جنگي بلكه برحسب نيروهاي متخصص و نخبه علمي تعيين مي گردد، بايد اين واقعيت را نيز قبول داشته باشيم كه با از دست دادن چنين نيروهايي و پيوستن آنان به كشورهاي توسعه يافته، در واقع به تضعيف خود كمك كرده و حداقل يك آجر به مصالح بناي قدرت كشورهاي توسعه يافته اضاف__ه كرده ايم. يك برآورد نشان مي دهد كه در 20 سال گذشته حدود 400 ميليارد دلار بابت از دست دادن متخص____صان خويش متضرر شده ايم. حدود 150 هزار دكتر و مهندس ايراني در خارج از كشور زندگي مي كنند كه اگر به طور متوسط آموزش و پرورش هركدام از آنها 20 هزار دلار

هزينه داشته باشد، محاسبه كنيد كه چه سرمايه عظيم علمي و مالي از ايران خارج و جذب كشورهاي ديگر گرديده است. (10) واقعيت آن است كه كشور ما از لحاظ حفظ و نگهداشت نخبگان علمي و نيز به كارگيري آنان ناتوان بوده است، بنابر گفته دكتر احمد آقازاده عضو هيئت علمي دانشگاه علامه طباطبايي 72 درصد از برگزيدگان ايراني المپيادها جذب دانشگاههاي آمريكا شده اند، به طوري كه در سال 1380 از مجموع 125 نفر برگزيدگان المپيادهاي دانش آموزي و دانشجويي تعداد 90 نفر به آمريكا رفته و مابقي جذب ساير كشورهاي اروپايي شده اند. وي علت اساسي اينگونه مهاجرتها را عدم توسعه علمي و پژوهشي، عدم شايسته سالاري و من___زوي شدن نيروهاي علمي و كارآمد بر مي شمارد.(11) اصولاً فرار مغزها، سواي از برنامه ريزيهاي دقيق و حساب شده كشورهاي پيشرفته، مويد تاثير مستقيم دانش ناپذيري، نبود سازمانهاي برنامه ريز و بي توجهي فراوان به امر تحقيق و پژوهش و عدم ايجاد انگيزه در محققان است. پروفسور محمد عبدالسلام معتقد است علت اصلي مهاجرت نخبگان معمولاً مسائل مادي و دريافت حقوق بيشتر نيست بلكه عامل مهمتر، زيربناي بهتر كشورهاي پيشرفته از نظر علمي است. براين اساس وي معتقد است كه باايجاد زمينه هاي علمي بهتر، برنامه ريزي در جهت توسعه پژوهش و فراهم آوردن امكان دسترسي به يافته هاي جدي__د علمي و نيز ايجاد مكانيسم هاي ايجاد انگيزه، مي توان از خروج نخبگان از كشور جلوگيري كرد. (12) در حالي كه اكثر كارشناسان عواملي همچون شرايط ساختاري مبدا و مقصد مهاجرت، ساختار نظام علمي جامعه و نهايتاً عوامل شخصي را از مهمترين علل خروج

نخبگان بر مي شمارند (13) متغيرهاي ديگري نظير عوامل اقتصادي، اجتماعي، سياسي، كاري و حرفه اي در اين قضيه دخيلند. عوامل موثر در خروج نخبگان علمي از كشورعوامل اقتصادي: فاصله هاي زياد درآمدي، ناكافي بودن فرصتهاي شغلي و ...؛عوامل اجتماعي: تبعيض عدم برخورد اجتماعي مناسب، عدم رفاه اجتماعي و...؛عوامل سياسي: متغيربودن سياستهاي علمي، اقتصادي و...؛عوامل فرهنگي: نوع نگرش به علم، نظامهاي علمي، پژوهشي و...؛عوامل كاري: عدم تسهيلات مناسب، عدم پيشرفت شغلي مناسب و...؛عوامل حرفه اي: عدم بهره برداري مناسب از دانش، محدوديت امكان آشنايي با پيشرفتهاي علمي (14).ارتباط بين فرار مغزها با سطح زندگي، نابرابريهاي درآمدي، افزايش بي رويه جمعي____ت، رشد فزاينده و لجام گسيخته فارغ التحصيلان دانشگاهي، رشد كند اقتصادي، بي اعتنايي به جايگاه و نقش علم و بي توجهي يا كم توجهي به تحقيقات و پژوهشهاي علمي و تخصصي و عدم برخورداري از يافته هاي جديد علمي معني دار جلوه مي كند. (15) با وجود تمام تلاشهاي دولت در طي سالهاي اخير و به ويژه در برنامه سوم توسعه نسبت به رفع چالشها و موانع علمي برشمرده شده، متاسف___انه هنوز كاستيهاي بسياري به چشم مي خورد كه اثرات منفي بي شماري از جمله كندي توسعه يافتگي و از دست دادن متخصصان را به دنبال خواهد داشت. بااعتقاد به اينكه ايران فعلي در دوره زايندگي و بارآوري علمي قرار داشته و بااتكا به نيروهاي علمي خويش مي تواند جايگاه مناسبي در عرصه هاي علمي به خود اختصاص دهد، بايد به يادداشته باشيم كه به ازاي هر متخصصي كه مهاجرت مي كند، يك پروژه تحقيقاتي، يك ابتكار و يك نوآوري را كه بالقوه از آن

ما بوده است از دست مي دهيم و در اختيار ديگران مي گذاريم. در واقع يك نيروي مستعد و تلاشگر را در خدمت حل مسائل و معضلات فني و علمي جامعه بيگانه قرار داده و از واقعيته__اي جامعه خود غافل مي مانيم.(16) يكي از مهمترين آسيبهاي حاصل از فرار مغزها، زيان دهي شديد جامعه علمي است. فقدان تحقيقات علمي و كاربردي، فقدان تاليف كتابهاي دانشگاهي معتبر و نظاير آن از يك سو جامعه را با فقر منابع علمي و در نهايت باايستايي علم، تحقيق و تاليف مواجه مي كند و از سوي ديگر، باعث حل نشدن بسياري از مسائل و معضلات اقتصادي، فني، اجتماعي، سياسي و فرهنگ___ي خواهد گرديد. بررسي كم وكيف وضعيت علمي ايران و نيز جامعه متخصصان و نخبگان علمي كه از كشور خارج شده يا قصد مهاجرت دارند گوياي اين واقعيت است كه بخش اعظم اين جامعه نبود يك سيستم و مديريت منسجم در بخش علم و پژوهش و بي توجهي به حفظ حقوق و محقق_ان و متخصصان را از دلايل عم_ده مهاجرت بر مي شمرند. با نگاهي به آمارهاي مربوط به پديده فرار مغزها، پيامدهاي بسيار ناگوار آن غيرقابل تصور مي نمايد. در اين آمارها در يك سو، كشورهاي صنعتي و به اصطلاح كشورهاي مقص_د ق__رار دارند.(17) به گونه اي كه اخيراً كشورهاي بزرگ صنعتي اعلام كرده اند كه تا سال 2020 نيازمند 80 ميليون نفر نيروي كار متخصص هستند و لذا طبيعي است كه برنامه اي جهت جذب سالانه حدود 5 ميليون نفر مهاجر متخصص را طراحي و تدوين كرده اند و در سوي ديگر كشورهاي جهان سوم (از جمله

ايران) قرار دارند كه بخش وسيعي از سرمايه هاي علمي خود را به راحتي تقديم بيگانگان مي كنند به گونه اي كه زيان كشور ما از صادرات مغزهاي علمي بالغ بر 38 ميليارد دلار برآورد شده است، در حالي كه درآمد تقريبي سالانه كشور ما از محل صادرات نفت قريب به 12 ميليارد دلار اعلام گرديده است. (18) بي توجهي به فرهنگ پژوهش و عدم برنامه ريزي و بسترسازي علمي و نيز نداشتن سازوكارهاي اجرايي مناسب براي اين كار، خود عامل مصرف زدگي ما در عرصه هاي علمي و نيز وابستگي اقتصادي است. وابستگي به درآمدهاي نفتي ما را با واردات انبوه فناوريهاي غ___ربي روب___رو ساخته و موجب احساس بي نيازي به علم و پژوهش شده است. با مزمن شدن بيماري جامعه علمي ايران و نيز افزايش نرخ بيكاري دانش آموختگان آموزش عالي (به طوري كه در حال حاضر در برخي از حوزه هاي علمي، دانش آموختگان با نرخهاي 20 تا 30 درصدي بيكاري روبرو هستند) طبيعي ترين واكنش به اين بيماري مزمن، جستجوي كار در آن سوي مرزها است. با خروج نخبگان از كشور، توان توليد علمي و بنيه اقتصادي كشور تضعيف شده و كارآيي سرمايه فيزيكي نيز رو به كاستي مي رود. همچنين بااين برون رفت، خلاقيت و نوآوري كم شده و مزيتهاي رقابتي كشور از بين مي رود و بدين ترتيب به سمت فقر پايدار پيش خواهيم رفت. به عبارت ديگر، هرقدر نقش و سهم سرمايه هاي انساني در توسعه ملي كاهش يابد به همان ميزان برداشتها، انتظارات و دريافتهاي نخبگان از جشم اندازهاي آينده در رفتارها و كنشهاي آنان به مراتب

كم رنگ تر خواهد گرديد.نتيجه گيري و پيشنهاداتباتوجه به ارتباط مستقيم بين چالشهاي توسعه علمي و خروج نخبگان از كشور بنابراين، مي بايست راههاي جلوگيري از فرار مغزها را نيز در توسعه برنامه هاي علمي و پژوهشي جستجو كرد. به عبارت ديگر، آن دسته از تدابير و برنامه هايي كه به رفع چالشهاي علمي منجر خواهد گرديد مي تواند به جذب و حفظ نخبگان نيز بينجامد. پ_____س راه حلهاي زير تدابيري است براي دو بيماري فقر علمي/پژوهشي و نيز فرار مغزها، به شرط اينكه نگرش مثبت، برنامه ريزي، حوصله واستمرار را فراموش نكنيم:1- ايجاد سازمان يا متولي اطلاع رساني در جهت اشاعه يافته هاي پژوهشي در داخل يا خارج از كشور و سهولت دستيابي به نتايج آن توسط متقاضيان و نيز ايجاد راههاي ارتباطي با نخبگان علمي ايراني و خارجي در خارج از كشور؛2 - سياستگذاري و ابلاغ ساز و كارهاي لازم براي احيا و تقويت منزلت دانشمندان و محققان در كشور توسط دستگاههاي ذيربط؛3- ارايه ساز و كارهاي كنترلي به منظور تعديل و تطبيق پرورش نيروهاي متخصص در جامعه برحسب فرصتهاي شغلي و نيازهاي بازار كار در ميان مدت و ايجاد بسترها و مقدمات تامين تقاضاي اجتماعي تحصيلات دانشگاهي و دانش اندوزي در بلندمدت؛4 - اصلاح ساختار نظام آموزش و پژوهش كشور و اقدام در خصوص تقويت و نوسازي آن و تلاش در جهت تربيت نيروي انساني خلاق، تصميم گيرنده، محقق و نيز اجراي نظام شايسته سالاري به جاي ديوان سالاري؛5 - تاسيس موسسات علمي و پژوهشي در جهت شناسايي، ساماندهي و رفع دغدغه هاي محققان و نيز استفاده بهينه از توان علمي آنان؛6

- تقويت منابع مالي در زمينه تحقيقات واختصاص عادلانه بودجه هاي تحقيقاتي به بخشهاي مختلف آموزشي و پژوهشي؛7 - تاسيس شهركهاي علمي و تحقيقاتي براي محققان و تامين نيازهاي علمي آنان؛8 - تجديدنظر در بودجه هاي تحقيقاتي دانشگاهها و تخصيص اعتبارات و امكانات ويژه براي آنان؛9 - تاسيس مراكزكاريابي براي فارغ التحصيلان و نخبگان دانشگاهي؛10 - ايجاد زمينه و بستر مناسب در خصوص تقويت رابطه صنعت و دانشگاه كه موجب علاقه مندسازي محققان به توسعه صنعتي كشور، جذب سرماي_ه هاي داخلي و اشتغ____ال زايي در صنايع مي گردد؛11 - بسترسازي فرهنگي در جهت بسط فرهنگ پژوهش و ايجاد روحيه تحقيق؛12 - ايجاد تعاملات مناسب بين بخشهاي دولتي و نهادهاي مستقل علمي براساس يك الگوي مكمل مبتني بر توانايي و تخصص هريك از اين بخشها. منابع و ماخذ:1 - پژوهش علمي و موانع آن در ايران، ماهنامه فرهنگ پژوهش، شماره 100، 1381. ص 52و53.2 - جوان، خسرو، نظام تحقيقاتي در ژاپن، فصلنامه سياست علمي و پژوهشي، شماره 1، 1370، ص 63.3 - سعادتي، ليلا، بدون جايگاه، بدون آينده، روزنامه همشهري، مورخه 31/2/82.4 - منصوري، رضا، نگرشي بر وضعيت تحقيقات در ايران، فصلنامه سياست علمي و پژوهشي، شماره 1، 1370، ص 605 - مقام تحقيقاتي واقعي ايران در جهان، روزنامه همشهري، مورخه 7/6/836 - هداوند، سعيد. پژوهش و پژوهش محوري در قاب بايدها و نبايدها، ماهنامه صنايع الكترونيك، شماره 10، 1382، ص 63 .7 - آسيب شناسي پژوهش، روزنامه اطلاعات، مورخه 1380/2/1.8 - اميني نيك، سعيد و ديگران، پژوهش در ايران، وضعيت موجود - موانع، ماهنامه گلشن انديشه، شماره هاي 2 و3، ص 46 و 47.9 -

جايگاه پژوهش در جمهوري اسلامي ايران، ماهنامه اطلاعات سياسي واقتصادي، شماره هاي 191 و192، 1381، ص 72 و 73.10 - خبرنامه تحقيقات و فناوري، شماره 13، پاييز 1381. ص 23 و 24.11 - مشرف جوادي، محمدحسن، فرار مغزها، ماهنامه تدبير، شماره 132، 1382.12 - محسني، منوچهر، مباني جامعه شناسي علم، تهران: انتشارات طهوري ، 1372، ص 43.13 - وحيدي پريدخت، مهاجرت بين المللي و پيامدهاي آن، تهران: سازمان برنامه ريزي و بودجه، 1364، ص 44.14 - كامينگز، شيائوهنگ، فرار مغزها و انتقال تكنولوژي معكوس، مترجم: مجيد محمدي، تهران: نشر قطره، 1376، ص 76.15 - پديده مهاجرت و فرار مغزها، ماهنامه اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره 14، 1380، ص 133.16 - حاضري، علي محمدي، نقش تحصيلات تكميلي در فرايند توسعه ايران، مجموعه مقالات سمينار جامعه شناسي (جلد اول)، تهران: انتشارات سمت، 1373، ص 35.17 - فولادي، محمد، بررسي پديده فرار مغزها، ماهنامه معرفت، 1381، ص 9.18 - وقوفي، حسن، فرار مغزها، موسسه فرهنگي وانتشاراتي زاهد، 1381، ص 9.اين مقاله در ماهنامه تدبير، شماره 154، دي 1383 به چاپ رسيده است.

عزاداري و مداحي؛ آسيبها و راهكارها

نويسنده:منصوره نرگسي

سال هاست كه از عاشورا مي گذرد، ولي داغ آن هنوز هم چشم ها را گريان و قلب ها را پر درد مي كند. گويي اين واقعه، هر سال با فرا رسيدن محرم تكرار مي شود؛ چرا كه اين حزن پايان يافتني نيست.ولي آيا اين عاشورايي كه مي شنويم، همان حادثه اي است كه روزي در كربلا رخ داد؟ آيا اين واقعه، بي كم و كاست، پس از نسل ها به ما رسيده است؟ با كمي كاوش و جست وجو در كتاب هاي مقتل و كتاب هايي كه به نقل ماجرا همت گماشته اند، با تناقضاتي روبه رو مي شويم؛ مثلاً يك جا

مطلبي را به واقعه نسبت داده اند، ولي در كتاب ديگر، آن را منكر شده يا اصلاً نقل نكرده اند. آخر مگر مي شود حادثه اي هم روي داده باشد، هم نه؟!تنها پاسخ اين سؤال اين است كه در اين ميان، كسي يا كساني دروغ مي گويند يا حقيقت را آن گونه كه بوده، ابراز نمي كنند، و اين گونه است كه واقعه اي دستخوش تحريف مي شود!اين مقاله بر آن است كه با تحليل مفاهيمي چون تحريف و انواع و عوامل آن، به روشن شدن نقاط تاريك و تحريف شده اين واقعه عظيم بپردازد.تحريف«تحريف» طبق تعريفي كه استاد شهيد مرتضي مطهري ارائه مي دهد، «از ماده حرف است؛ يعني منحرف كردن چيزي از مسير و وضع اصلي خود كه داشته است يا بايد داشته باشد. به عبارت ديگر، تحريف نوعي تغيير و تبديل است».[1]انواع تحريفاستاد مطهري معتقد است كه دو نوع تحريف امكان پذير است: تحريف لفظي و تحريف معنوي. تحريف لفظي؛ اين است كه ظاهر مطلبي را عوض كنند. مثلاً از يك گفتار، عبارتي حذف شود يا به آن عبارتي اضافه شود، و يا حتي جمله ها را چنان پس و پيش كنند كه معني اش فرق كند، ... [2] اما تحريف معنوي، به معناي دست كاري مفهوم و مقصود گوينده است؛ يعني معناي كردن كلام به طوري كه مطابق مقصود خود شما باشد، نه مقصود اصلي گوينده.[3]عوامل تحريفعوامل مؤثر در ايجاد تحريف را مي توان در موارد زير خلاصه كرد:1. غرض ورزي دشمناناستاد مطهري معتقد است هميشه اغراض دشمنان، عاملي است كه حادثه اي را دچار تحريف و دگرگوني مي كند و دشمن براي نيل به هدف خود، تغييراتي در متن تاريخ به وجود مي آورد.[4] بي شك، حادثه عاشورا هم از اين قاعده

عمومي مستثنا نيست؛ چرا كه باز خواني اين واقعه، آن طور كه واقعاً رخ داده بود، مي توانست خسارات جبران ناپذيري به افراد بسياري، از جمله امويان و كارگزاران آنها وارد كند، همان گونه كه كرد!نخستين تحريفي كه بني اميه به ايجاد آن همت گماشت، اين بود كه شهادت امام حسين(ع) را به قضا و قدر الهي نسبت داده، بدين ترتيب خود را از هر گونه اتهامي مبرا سازد كه اين مطلب در سخنان ابن زياد به خوبي هويدا است.[5]2. تمايل به اسطوره سازيعامل ديگر، تمايل بشر به اسطوره سازي است. واژه اسطوره، به نوعي كلمه افسانه را نيز با خود يدك مي كشد؛ چراكه اصولاً اسطوره ها، افسانه هايي به دنبال دارند كه در ميان مردم، جايگاه ويژه اي دارد. به قول استاد مطهري، اين حس قهرمان پرستي در بشر است كه همواره او را به افسانه پردازي درباره قهرمان هاي تاريخ ترغيب مي كند.[6] برخي از مبالغه ها و اغراق هاي موجود در سخن بعضي واعظان و مداحان نيز معلول همين حس است. ازاين رو، «از آنجا كه حس كمال جويي و قهرمان طلبي در نهاد انسان نهفته است، ناخواسته با اسطوره سازي ها و افسانه پردازي ها مي خواهد آن حس غريزي و فطري را ارضاء و اشباع كند».[7]3. تلاش براي گرياندناستاد مطهري از اين مورد با عنوان عاملي ياد مي كند كه اختصاص به حادثه عاشورا دارد و منشأ ظهور آن، مي تواند سفارش اكيد پيشوايان دين، مبني بر زنده نگه داشتن نام و ياد امام حسين(ع) باشد.[8] آري، اين گونه است كه برخي از واعظان و مداحان ما براي نيل به اين هدف، مي كوشند به هر قيمتي شده، اشك ها از چشم ها جاري سازند، حال در اين ميان اگر لازم شد، كمي پياز داغش را هم زياد مي كنند، حتي به دروغ! «برخي روضه خوانان

و مداحان، هميشه با اين تصور و پيش ذهن، به سراغ مقاتل و تاريخ مي روند كه سوزناك ترين و گريه آور ترين سخن يا داستان را به دست آورند. حال اگر هم چيزي اعم از درست و نادرست پيدا كردند، آن قدر به آن شاخ و برگ مي دهند كه به كلي از حالت اصلي خارج مي سازند».[9]4. قياس به نفسعامل ديگري كه در تحريف اين واقعه بزرگ، خواسته يا ناخواسته نقش داشته، قياس به نفس است. بدين ترتيب كه برخي از مداحان و واعظان به جاي زبان حال امام حسين(ع) و اهل بيت و ياران ايشان، زبان حال خود را به تصوير كشيده اند و گاه رفتارها و گفتارهايي را به ايشان نسبت مي دهند كه به هيچ وجه شايسته شأن و منزلت ايشان نيست. محققي در اين باره معتقد است:همين زبان حال ها با مرور زمان از كتاب هاي منظوم و شعر، به كتاب هاي مقاتل و مجالس هم راه يافته و صورت رسمي به خود گرفته است و به عنوان حديث يا روايت تاريخي، مشهور و مقبول خاص و عام شده است.[10]گونه هاي تحريف واقعه عاشوراتحريف در واقعه عاشورا، به سه صورت مي تواند رخ دهد:1.تحريف در شكل بيان حادثه و دگرگون كردن قضايا و مقدمات حادثه كربلا. ايجاد تحريفات لفظي و وارونه شدن حوادث و نيز اغراق ها و اسطوره سازي ها در اين دسته جاي مي گيرد.2. تحريف در تفسير حادثه. برخي چنان اين حادثه را توصيف مي كنند كه گويي حضرت، شخصي مظلوم بوده، بي جهت كشته شده و خونش به هدر رفته است يا قيام امام، به گونه اي تفسير مي شود كه گويي اين اقدام و مبارزه، از حوزه عمل بشري و قابل اقتدا بودن خارج است. حتي برخي حركت امام

را براي فدايي شدن امت گنهكار معرفي كرده، مقصود اصلي ايشان را، شفاعت افراد آلوده و گناهكار در قيامت توضيح مي دهند.3. جهت دادن به قضاياي جنبي و كم رنگ نشان دادن فلسفه حماسه كربلا يا بي توجهي به آموزه هاي حادثه. درست است كه امام حسين(ع) و عزاداري ايشان، وسيله اي براي برآورده شدن حوائج و مشكلات ماست، و گريه بر ايشان، آثار و پي آمدهاي به خصوصي دارد و اطعام و انفاق در راه خدا و در مجالس عزاداري پاداش هاي عظيمي برخوردار است ولي محدود كردن نهضت عاشورا به اين مسائل و غافل شدن از پيام ها و درس هاي اصلي نهضت، نوعي كم رنگ نشان دادن فلسفه حماسه كربلاست.نمونه اي از تحريفات واردهالف) زينب، الگوي سر به محمل كوبيدنروضه مشهوري در ميان روضه خوانان و مداحان رايج است كه بر اساس آن، حضرت زينب با ديدن سر بريده برادرش، از شدت تأثر، سر خود را چنان به چوب محمل مي كوبد كه خون از زير مقنعه اش جاري مي شود. اين بهانه اي شده كه بسياري از عزاداران كه به قمه زني مبادرت مي ورزند، عمل خود را به تأسي از حضرت زينب(س) موجه جلوه دهند؛ درحالي كه در بررسي دقيق منابع و تاريخ عاشورا، در مي يابيم كه اين روايت، جعلي بوده و در هيچ يك از منابع معتبر سندي مبني بر درستي آن، يافت نمي شود.[11]ب افسانه سقايت ابوالفضل العباس در مسجد كوفهبر اساس اين افسانه سوزناك، روزي در ميان خطبه خواندن امام علي(ع) بر منبر، حسين(ع) اظهار عطش مي كند. حضرت ابوالفضل(ع) به محض شنيدن صداي برادر، دوان دوان نزد مادر مي رود و همراه با كاسه اي آب باز مي گردد... امام علي(ع) بر بالاي منبر، با ديدن اين صحنه شروع به گريستن مي كند و

مي فرمايد كه: روزي در كربلا گروهي از اين امت، آب را بر حسين و ياران و فرزندانش مي بندند و همين عباس چنين مي كند.مهم ترين دليلي كه بر نادرستي اين مطلب مي توان ارائه كرد اين است كه امام علي(ع) اصلاً پيش از خلافت، بر منبري نمي رفته است. اگر هم بپذيريم كه اين واقعه در سال نخست خلافت امام، روي داده باشد، امام حسين(ع) در آن زمان، مردي سي ساله يا حتي بزرگ تر بوده است. با اين توصيف، اظهار عطش كردن امام در مجلس عام و سخن گفتن با مقام امامت آن هم بالاي منبر، حتي با رسوم متعارف انساني تناسخي ندارد، چه برسد به مقام حضرت ابوالفضل (ع)!پيشنهادهاي عمليحال بايد انديشيد كه در مواجهه با اين سيل تحريفات كه تاريخ مقدس عاشورا را تهديد مي كند، چه بايد كرد. چگونه مي توان اذهان مردم را از اين همه جعليات پاك نمود؟ آيا بايد در گوشه اي نشست تا هر روز بر ميزان اين دروغ پردازي ها افزوده شود؟مگر نه اين است كه اسلام به ما مسلمانان هميشه امر فرموده كه هرگاه ديديم حقي از مظلومي گرفته مي شود، ساكت ننشينيم و حق مظلوم از ظالم بستانيم. اكنون هم در حق تاريخ مظلوم عاشوراست كه اين چنين ظلم مي شود، پس نبايد دست روي دست گذاشت، و فقط نظاره كرد. برخي از راهكارهاي مبارزه با تحريفات عاشورا به قرار ذيل است:1.معرفي منابع معتبر و قابل استفاده در قيام حسيني و نقد و بررسي كتاب هايي كه به نقل جعليات و خرافات پرداخته اند.2. توجيه مردم از راه بيانيه ها و دستگاه هاي ارتباط جمعي و ايجاد حساسيت لازم درباره وقايع دروغ و ساختگي، تا خود مردم به حركت هاي منفي حساسيت

نشان دهند و از شركت در مجالس اين چنيني خودداري كنند.3. تأكيد بر بهره گيري از مجالس عزاداري در راه ارشاد و هدايت مردم، به ويژه در روزهاي تاسوعا و عاشورا كه اجتماعات بيشتر است و فرصت تبليغ، ممكن و استثنايي است.4. رعايت احكام و مقررات اسلام و توجه به اهميت آن در عزاداري ها، همچون رعايت نماز اول وقت و نماز جماعت و نپوشيدن لباس هاي بدن نما در مجامع عمومي، و رعايت حال فقرا و مستمندان در اطعام ها.5. مبارزه تبليغاتي با حركات مخالف شئون اسلام، مانند قمه زني يا برخي از شبيه خواني ها.6. برگزاري جلسات و مجامع توجيهي در چند نوبت در سال براي مداحان، ذاكران و روضه خوان ها، و آشنا ساختن آنان به اهداف و فلسفه حسيني و بازگو كردن خطر انحراف از فلسفه عزاداري. همچنين دعوت از رؤساي هيئت ها و دسته هاي عزاداري در راه تبيين اهداف و پيش گيري از كارهاي دون شأن امام حسين(ع) و عزاداري.7. برگزاري جلسات توجيهي براي طلاب حوزه هاي علميه و يادآوري نكات ياد شده.8. تشويق شاعران در ارائه اشعار سوزناك با معاني بلند و مطابق با روح نهضت حسيني.[12]پي نوشت ها:[1]. نك: مرتضي مطهري، مقاله «تحريفات و عوامل آن»، عاشورا، عزاداري، تحريفات؛ مقالات و مصاحبه ها، تدوين: مجمع مدرسين و محققين حوزه علميه قم، قم، صحيفه خرد، 1385، چ 1، صص 25 و 26؛ مرتضي مطهري، حماسه حسيني، تهران، انتشارات صدرا، 1368، چ 14، ج 1، ص 12.[2]. حماسه حسيني، ج 1، ص 13.[3]. همان.[4]. نك: مقاله «تحريفات و عوامل آن»، عاشورا، عزاداري، تحريفات، ص 45.[5]. نك: علي آقاجاني، مقاله «آسيب هاي عزاداري»، همان، ص 362.[6]. نك: مرتضي مطهري، «تحريفات و عوامل آن»، همان، ص 46.[7]. محمد صحتي

سردرودي، عاشورا پژوهي؛ با رويكردي به تحريف شناسي تاريخ امام حسين(ع)، قم، انتشارات خادم الرضا، 1385، چ 2، ص 407.[8]. نك: مرتضي مطهري، «تحريفات و عوامل آن»، عاشورا، عزاداري، تحريفات، ص 50.[9]. عاشورا پژوهي، ص 410.[10]. همان، ص 417.[11]. همان، ص 387 و 388.[12]. «نگاهي به عزاداري هاي حسيني»، عاشورا، عزاداري، تحريفات، صص 206. 207.منبع:ماهنامه گلبرگ

چهل چراغ عزاداري

نويسنده:حجت الاسلام جوادمحدثي

عزاداري، احياء خط خون و شهادت: زنداني كردن «نور» در حصار شب، شيوه كهن ستمگران حاكم، در برخورد و مقابله با «حق» بوده است.خط فكري و سياسي امامان شيعه، از همين رو همواره از سوي قدرتها، مورد تضييق و محدويت و انزواي تحميلي قرار گرفته بود.طبيعي است كه در چنان شرايط، نوشتن و گفتن و سرودن و نشر تفكر و راه و

خط آنان، از اسلوبهاي مؤثر شيعه به حساب مي آمد و پيروان حق، با زبان و قلم و شعر و مرثيه و اشك و عزاداري، در «احياء امر ائمه» و زنده نگهداشتن حماسه ها و بيان فضايلشان تلاش مي كردند.در آن عصر خفقان، طرح «خط امامان» ، نوعي مبارزه سياسي اجتماعي بود و خطرها در پي داشت.جلسات انس و ديدار شيعيان، وسيله اي براي الهام گيري و يافتن محورهاي «وحدت مكتبي» به حساب مي آمد و شعر و مرثيه و نوحه و گريستن و عزاداري بر شهيدان كربلا و سيد الشهدا و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام در آن عصر «نتوانستن» ها، ابعادي از مسأله زنده نگهداشتن مشعل حق و دعوت به «نور» و «ايمان» بود.سروده هاي موضعدار شاعران شيعي، آنچه كه به اهل بيت مربوط مي شد، بطور عمده دو محور اساسي داشت: 1.مدايح.2.مراثياستفاده از مدح و مرثيه، همواره بعنوان اهرمي در دفاع از

حق و مبارزه با حكومتهاي جور، مورد استفاده قرار مي گرفت.برپايي مراسم سوگواري براي ائمه و احياي خاطره شكوهمند و الهام بخش حيات و جهاد و شهادتشان، همواره در تاريخ، حركت آفرين و بيدارگر بوده است .سنت شعر گفتن و مرثيه خواندن و گريستن و گرياندن در مجالس سوگ اهل بيت نيز، مورد تشويق و دستور امامان بود، چرا كه عزاداري، رساندن صداي مظلوميت آل علي به گوش مسلمانان بود و رسالتي عظيم داشت.اقامه مجالس به ياد آنان، بيان رنجهاي جانكاه پيشوايان حق و خون دلهاي ائمه عدل، فاش ساختن و آشكار كردن ناله مظلومانه آنان در هياهوي پرفريب اغواگران بود و عزاداري براي شهيد، انتقال فرهنگ شهادت به نسلهاي آينده تلقي مي شد...و اين خط همچنان ادامه يافت، تا اكنون.در اينگونه مجالس، احساس و عاطفه، به كمك شعورمي آيد و مكتب عاشورا زنده مي ماند و اشك، زبان گوياي احساسهاي عميق يك انسان متعهد و پاي بند به خط حسيني و كربلايي است.اشك، دليل عشق است و نشانه پيوند.اشك، زبان دل است و شاهد شوق.دلي كه به حسين عليه السلام و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عشق دارد، بي شك در سوگ آنان مي گريد و با اين گريه، مهر و علاقه دروني خود را نشان مي دهد و گريه بر حسين عليه السلام تجديد بيعت با «كربلا» و فرهنگ شهادت است و امضاي راه خونين شهيدان .جبهه هاي گرم ايران اسلامي در سالهاي «دفاع مقدس» ، گوياترين و زنده ترين سندي است كه نشان مي دهد چگونه عشق عاشورايي و مراسم نوحه خواني و اشك ريختن بر سالار شهيدان، محرم را ماه «پيروزي خون بر شمشير» مي سازد و اشك

را به سلاحي كاري و مؤثر تبديل مي كند.سابقه عزاداري و سوگواري بر مظلوميت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم بسيار ديرينه است و خود پيامبر و علي و فاطمه و...عليهم السلام و فرشتگان و كروبيان و جن و انس بر مظلوميت «آل الله» گريسته و مجالس عزا و گريه بر پا كرده اند.حتي انبياي گذشته هم اشكي ريزان و دلي سوزان و توسل و توجهي به خاندان عصمت و اسوه هاي شهادت داشته اند .شبهه آفرينيهاي كج فهمان يا مغرضان نسبت به مسأله گريستن و عزاداري و توسل و اقامه مراسم و شعائر ديني در سوگ امامان مظلوم و شهيد، جز از بي خبري آنان از تعاليم اسلام و دستورها و سنتهاي پيامبر اسلام، نشأت نمي گيرد .اين مجموعه چهل حديث كه پيش رو داريد، برخي از احاديث مربوط به اين سنت ارزشمند و سازنده را در بردارد.اميد است كه آشنايي با فرهنگ ديني و عمل به آن، وسيله نجات ما و سبب شفاعت «اهل بيت» از ما در روز قيامت گردد.حديث اولآتش عشق حسينيقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:ان لقتل الحسين عليه السلام حرارة في قلوب المؤمنين لا تبرد ابدا.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: براي شهادت حسين عليه السلام، حرارت و گرمايي در دلهاي مؤمنان است كه هرگز سرد و خاموش نمي شود.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .556حديث دومعاشورا، روز غمقال الرضا عليه السلام:من كان يوم عاشورا يوم مصيبته و حزنه و بكائه جعل الله عز و جل يوم القيامة يوم فرحه و سروره.امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس كه عاشورا، روز مصيبت و اندوه و

گريه اش باشد، خداوند روز قيامت را براي او روز شادي و سرور قرار مي دهد.بحار الانوار، ج 44، ص .284حديث سوممحرم، ماه سوگواريقال الرضا عليه السلام:كان ابي اذا دخل شهر المحرم لا يري ضاحكا و كانت الكابة تغلب عليه حتي يمضي منه عشرة ايام، فاذا كان اليوم العاشر كان ذلك اليوم يوم مصيبته و حزنه و بكائه...امام رضا عليه السلام فرمود: هر گاه ماه محرم فرا مي رسيد، پدرم (موسي بن جعفر عليه السلام) ديگر خندان ديده نمي شد و غم و افسردگي بر او غلبه مي يافت تا آن كه ده روز از محرم مي گذشت، روز دهم محرم كه مي شد، آن روز، روز مصيبت و اندوه و گريه پدرم بود .امالي صدوق، ص 111حديث چهارمديده هاي خندانقال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم:يا فاطمة! كل عين باكيه يوم القيامة الا عين بكت علي مصاب الحسين فانها ضاحكة مستبشرة بنعيم الجنة.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه جان! روز قيامت هر چشمي گريان است، مگر چشمي كه در مصيبت و عزاي حسين گريسته باشد، كه آن چشم در قيامت خندان است و به نعمتهاي بهشتي مژده داده مي شود.بحار الانوار، ج 44، ص .293حديث پنجمسالگرد سوگ حسينعن الصادق عليه السلام:نيح علي الحسين بن علي سنة في كل يوم و ليلة و ثلاث سنين من اليوم الذي اصيب فيه.حضرت صادق عليه السلام فرمود: يك سال تمام، هر شب و روز بر حسين بن علي عليه السلام نوحه خواني شد و سه سال، در روز شهادتش سوگواري برپا گشت.بحار الانوار، ج 79، ص .102حديث ششمبودجه عزاداريقال الصادق عليه السلام:قال لي ابي: يا جعفر! اوقف لي من منالي

كذا و كذا النوادب تندبني عشر سنين بمني ايام مني.امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پدرم امام باقر عليه السلام به من فرمود: اي جعفر ! از مال خودم فلان مقدار وقف نوحه خوانان كن كه به مدت ده سال در «منا» در ايام حج، بر من نوحه خواني و سوگواري كنند.بحار الانوار، ج 46، ص .220حديث هفتمنوحه خواني سنتيعن ابي هارون المكفوف قال:دخلت علي ابي عبد الله عليه السلام فقال لي: انشدني، فأنشدته فقال: لا، كما تنشدون و كما ترثيه عند قبره...ابو هارون مكفوف مي گويد: خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم.امام به من فرمود: «برايم شعر بخوان» .پس برايش اشعاري خواندم.فرمود: اينطور نه، همان طور كه (براي خودتان) شعر خواني مي كنيد و همانگونه كه نزد قبر حضرت سيد الشهدا مرثيه مي خواني.بحار الانوار، ج 44، ص .287حديث هشتمپاداش شعر گفتن براي حسين عليه السلامقال الصادق عليه السلام:ما من احد قال في الحسين شعرا فبكي و ابكي به الا اوجب الله له الجنة و غفر له.امام صادق عليه السلام به جعفر بن عفان فرمود: هيچ كس نيست كه درباره حسين عليه السلام شعري بسرايد و بگريد و با آن بگرياند مگر آن كه خداوند، بهشت را بر او واجب مي كند و او را مي آمرزد.رجال شيخ طوسي، ص .289حديث نهمسرودن براي اهل بيت عليه السلامقال الصادق عليه السلام:من قال فينا بيت شعر بني الله له بيتا في الجنة.امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس در راه ما و براي ما يك بيت شعر بسرايد، خداوند براي او خانه اي در بهشت، بنا مي كند.وسائل الشيعه، ج 10، ص .467حديث دهماصحاب مدح و مرثيهقال الصادق عليه السلام:الحمد لله الذي جعل في

الناس من يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا.امام صادق عليه السلام فرمود: خدا را سپاس كه در ميان مردم، كساني را قرار داد كه به سوي ما مي آيند و بر ما وارد مي شوند و ما را مدح و مرثيه مي گويند.وسائل الشيعه، ج 10، ص .469حديث يازدهمشعر خواني در ايام عزاقال الرضا عليه السلام:يا دعبل! احب ان تنشدني شعرا فان هذه الايام حزن كانت علينا اهل البيت عليه السلام.امام رضا عليه السلام به دعبل (شاعر اهل بيت) فرمود: اي دعبل! دوست دارم كه برايم شعري بسرايي و بخواني، چرا كه اين روزها (ايام عاشورا) روز اندوه و غمي است كه بر ما خاندان رفته است.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .567حديث دوازدهممرثيه، نصرت اهل بيت عليه السلامعن الرضا عليه السلام:يا دعبل! ارث الحسين عليه السلام فانت ناصرنا و مادحنا ما دمت حيا فلا تقصر عن نصرنا ما استطعت.امام رضا عليه السلام فرمود: اي دعبل! براي حسين بن علي عليه السلام مرثيه بگو، تو تا زنده اي، ياور و ستايشگر مايي، پي تا مي تواني، از ياري ما كوتاهي مكن.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .567حديث سيزدهمشيعيان همراه و همدلقال علي عليه السلام:ان الله...اختار لنا شيعة ينصروننا و يفرحون بفرحنا و يحزنون لحزننا.علي عليه السلام فرمود: خداوند براي ما، شيعيان و پيرواني برگزيده است كه ما را ياري مي كنند، با خوشحالي ما خوشحال مي شوند و در اندوه و غم ما، محزون مي گردند.غرر الحكم، ج 1، ص .235حديث چهاردهمكشته اشكقال الحسين عليه السلام:انا قتيل العبرة لا يذكرني مؤمن الا بكي.حسين بن علي عليه السلام فرمود: من كشته اشكم.هيچ مؤمني مرا ياد نمي كند مگر آنكه (بخاطر مصيبتهايم) گريه مي كند.بحار الانوار،

ج 44، ص .279حديث پانزدهميك قطره اشكقال الحسين عليه السلام:من دمعت عيناه فينا قطرة بوأه الله عز و جل الجنة.حسين بن علي عليه السلام فرمود: چشمان هر كس كه در مصيبتهاي ما قطره اي اشك بريزد، خداوند او را در بهشت جاي مي دهد.احقاق الحق، ج 5، ص .523حديث شانزدهمبهشت، پاداش عزاداريقال علي بن الحسين السجاد عليه السلام:ايما مؤمن دمعت عيناه لقتل الحسين و من معه حتي يسيل علي خديه بوأه الله في الجنة غرفا .امام سجاد عليه السلام فرمود: هر مؤمني كه چشمانش براي كشته شدن حسين بن علي عليه السلام و همراهانش اشكبار شود و اشك بر صورتش جاري گردد، خداوند او را در غرفه هاي بهشتي جاي مي دهد.ينابيع الموده، ص .429حديث هفدهمبه ياد فرزندان فاطمه عليها السلامقال السجاد عليه السلام:اني لم اذكر مصرع بني فاطمة الا خنقتني لذلك عبرة.امام سجاد عليه السلام فرمود: من هرگز شهادت فرزندان فاطمه عليها السلام را به ياد نياوردم، مگر آنكه بخاطر آن، چشمانم اشكبار گشت.بحار الانوار، ج 46، ص .109حديث هيجدهمسوگواري در خانه هاقال الباقر عليه السلام:ثم ليندب الحسين و يبكيه و يأمر من في داره بالبكاء عليه و يقيم في داره مصيبته باظهار الجزع عليه و يتلاقون بالبكاء بعضهم بعضا في البيوت و ليعز بعضهم بعضا بمصاب الحسين عليه السلام.امام باقر عليه السلام نسبت به كساني كه در روز عاشورا نمي توانند به زيارت آن حضرت بروند، اينگونه دستورعزاداري دادند و فرمودند: بر حسين عليه السلام ندبه و عزاداري و گريه كند و به اهل خانه خود دستور دهد كه بر او بگريند و در خانه اش با اظهار گريه و ناله بر حسين عليه السلام، مراسم عزاداري بر پا كند

و يكديگر را با گريه و تعزيت و تسليت گويي در سوگ حسين عليه السلام در خانه هايشان ملاقات كنند.كامل الزيارات، ص .175حديث نوزدهماشك علي عليه السلام در سوگ شهداي كربلاقال الباقر عليه السلام:مر علي بكربلا في اثنين من اصحابه قال: فلما مر بها ترقرقت عيناه للبكاء ثم قال: هذا مناخ ركابهم و هذا ملقي رحالهم و هيهنا تهراق دماؤهم، طوبي لك من تربة عليك تهراق دماء الأحبة.امام باقر عليه السلام فرمود: امير المؤمنين عليه السلام با دو تن از يارانش از «كربلا» گذركردند، حضرت، هنگام عبور از آنجا، چشمهايش اشك آلود شد، سپس فرمود: اينجا مركبهايشان بر زمين مي خوابد، اينجا محل بارافكندنشان است و اينجا خونهايشان ريخته مي شود، خوشا به حال تو اي خاكي كه خون دوستان بر روي تو ريخته مي شود! بحار الانوار، ج 44، ص 258حديث بيستماشك، حجاب دوزخقال الباقر عليه السلام:ما من رجل ذكرنا او ذكرنا عنده يخرج من عينيه ماء و لو مثل جناح البعوضة الا بني الله له بيتا في الجنة و جعل ذلك الدمع حجابا بينه و بين النار.امام باقر عليه السلام پس از شنيدن سروده هاي «كميت» درباره اهل بيت، گريست و سپس فرمود : هيچ كس نيست كه ما را ياد كند، يا نزد او از ما ياد شود و از چشمانش هر چند به اندازه بال پشه اي اشك آيد، مگر آنكه خداوند برايش در بهشت، خانه اي بنا كند و آن اشك را حجاب ميان او و آتش دوزخ قرار دهد.الغدير، ج 2، ص .202حديث بيست و يكمبيست سال گريهقال الصادق عليه السلام:بكي علي بن الحسين عليه السلام عشرين سنة و ما وضع بين يديه طعام الا بكي.امام صادق

عليه السلام فرمود: امام زين العابدين عليه السلام بيست ساله (به ياد عاشورا) گريست و هرگز طعامي پيش روي او نمي گذاشتند مگر اينكه گريه مي كرد.بحار الانوار، ج 46، ص .108حديث بيست و دومادب سوگواريقال الصادق عليه السلام:لما مات ابراهيم بن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حملت عين رسول الله بالدموع ثم قال النبي صلي الله عليه و آله و سلم: تدمع العين و يحزن القلب و لا نقول ما يسخط الرب و انا بك يا ابراهيم لمحزونون.امام صادق عليه السلام فرمود: چون ابراهيم پسر رسول خدا از دنيا رفت، چشم پيامبر پر از اشك شد.سپس پيامبر فرمود: چشم، اشكبار مي شود و دل غمگين مي گردد، ولي چيزي نمي گوييم كه خدا را به خشم آورد، و ما در سوگ تو اي ابراهيم اندوهناكيم.بحار الانوار، ج 22، ص .157حديث بيست و سومچشمهاي اشكبارقال الصادق عليه السلام:من ذكرنا عنده ففاضت عيناه حرم الله وجهه علي النار.امام صادق عليه السلام فرمود: نزد هر كس كه از ما (و مظلوميت ما) ياد شود و چشمانش پر از اشك گردد، خداوند چهره اش را بر آتش دوزخ حرام مي كند.بحار الانوار، ج 44، ص .285حديث بيست و چهارماحياء خط اهل بيت عليهم السلامقال الصادق عليه السلام:تزاوروا و تلاقوا و تذاكروا و احيوا امرنا.امام صادق عليه السلام فرمود: به زيارت و ديدار يكديگر برويد، با هم به سخن و مذاكره بنشينيد و امر ما را (كنايه از حكومت و رهبري) زنده كنيد.بحار الانوار، ج 71، ص .352حديث بيست و پنجممجالس حسينيقال الصادق عليه السلام للفضيل:تجلسون و تحدثون؟ فقال: نعم، قال: ان تلك المجالس احبها فأحيوا امرنا، فرحم الله من احيي امرنا.امام

صادق عليه السلام از «فضيل» پرسيد: آيا (دور هم) مي نشينيد و حديث و سخن مي گوييد؟ گفت: آري فرمود: اينگونه مجالس را دوست دارم، پس امر (امامت) ما را زنده بداريد.خداي رحمت كند كسي را كه امر و راه ما را احيا كند.وسائل الشيعه، ج 10، ص .392حديث بيست و ششماشكهاي ارزشمندقال الصادق عليه السلام:..رحم الله دمعتك، اما انك من الذين يعدون من اهل الجزع لنا و الذين يفرحون لفرحنا و يحزنون لحزننا، اما انك ستري عند موتك حضور آبائي لك...امام صادق عليه السلام به «مسمع» كه از سوگواران و گريه كنندگان بر عزاي حسيني بود، فرمود: خداي، اشك تو را مورد رحمت قرار دهد.آگاه باش، تو از آناني كه از دلسوختگان ما به شمار مي آيند، و از آناني كه با شادي ما شاد مي شوند و با اندوه ما غمگين مي گردند .آگاه باش! تو هنگام مرگ، شاهد حضور پدرانم بر بالين خويش خواهي بود.وسائل الشيعه، ج 10، ص .397حديث بيست و هفتمدلهاي سوختهقال الصادق عليه السلام:اللهم...و ارحم تلك الأعين التي جرت دموعها رحمة لنا و ارحم تلك القلوب التي جزعت و احترقت لنا و ارحم الصرخة التي كانت لنا.امام صادق عليه السلام بر سجاده خود نشسته و بر زائران و سوگواران اهل بيت، چنين دعا مي كرد و مي فرمود: خدايا...آن ديدگان را كه اشكهايش در راه ترحم وعاطفه بر ما جاري شده و دلهايي را كه بخاطر ما نالان گشته و سوخته و آن فريادها و ناله هايي را كه در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده.بحار الانوار، ج 98، ص .8حديث بيست و هشتمگريه بر مظلوميت شيعهقال الصادق عليه السلام:من دمعت عينه فينا دمعة لدم سفك

لنا او حق لنا نقصناه او عرض انتهك لنا او لأحد من شيعتنا بوأه الله تعالي بها في الجنة حقبا.امام صادق عليه السلام فرمود: هر كس كه چشمش در راه ما گريان شود، بخاطر خوني كه از ما ريخته شده است، يا حقي كه از ما گرفته اند، يا آبرويي كه از ما يا يكي از شيعيان ما برده وهتك حرمت كرده اند، خداي متعال به همين سبب، او را در بهشت جاودان، براي ابد جاي مي دهد.امالي شيخ مفيد، ص .175حديث بيست و نهمثواب بي حسابقال الصادق عليه السلام:لكل شيي ء ثواب الا الدمعة فينا.امام صادق عليه السلام فرمود: هر چيزي پاداش و مزدي دارد، مگر اشكي كه براي ما ريخته شود (كه چيزي با آن برابري نمي كند و مزد بي اندازه دارد). جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .548حديث سي امكوثر و اشكقال الصادق عليه السلام:ما من عين بكت لنا الا نعمت بالنظر الي الكوثر و سقيت منه.امام صادق عليه السلام فرمود: هيچ چشمي نيست كه براي ما بگريد، مگر اينكه برخوردار از نعمت نگاه به «كوثر» مي شود و از آن سيرابش مي كنند.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .554حديث سي و يكمگريه آسمانعن الصادق عليه السلام:يا زرارة! ان السماء بكت علي الحسين اربعين صباحا.امام صادق عليه السلام فرمود: اي زراره! آسمان چهل روز، در سوگ حسين بن علي عليه السلام گريه كرد.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص .552حديث سي و دومگريه و اندوه مطلوبقال الصادق عليه السلام:كل الجزع و البكاء مكروه سوي الجزع و البكاء علي الحسين عليه السلام.امام صادق عليه السلام فرمود: هر ناليدن و گريه اي مكروه است، مگر ناله و گريه بر حسين عليه السلام.بحار الانوار،

ج 45، ص .313حديث سي و سومپيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و گريه بر شهيدقال الصادق عليه السلام:ان النبي لما جائته وفاة جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثة كان اذا دخل بيته كثر بكائه عليهما جدا و يقول: كانا يحدثاني و يؤانساني فذهبا جميعا.امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي خبر شهادت جعفر بن ابي طالب و زيد بن حارثه به پيامبر خدا رسيد، از آن پس هر گاه وارد خانه مي شد، بر آن دو شهيد بشدت مي گريست و مي فرمود : آن دو شهيد، با من هم سخن و همدم و انيس بودند، و هر دو رفتند! ...من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 177حديث سي و چهارمنفسهاي تسبيحقال الصادق عليه السلام:نفس المهموم لظلمنا تسبيح و همه لنا عبادة و كتمان سرنا جهاد في سبيل الله.ثم قال ابو عبد الله عليه السلام: يجب ان يكتب هذا الحديث بالذهب.امام صادق عليه السلام فرمود: نفس كسي كه بخاطر مظلوميت ما اندوهگين شود، تسبيح است و اندوهش براي ما، عبادت است و پوشاندن راز ما جهاد در راه خداست.سپس امام صادق عليه السلام افزود: اين حديث را بايد با طلا نوشت! امالي شيخ مفيد، ص .338حديث سي و پنجمفرشتگان سوگوارقال الصادق عليه السلام:اربعة الاف ملك عند قبر الحسين عليه السلام شعث غبر يبكونه الي يوم القيامة.امام صادق عليه السلام فرمود: چهار هزار فرشته نزد قبر سيد الشهدا عليه السلام ژوليده و غبار آلود، تا روز قيامت بر آن حضرت مي گريند.كامل الزيارات، ص .119حديث سي و ششمگريه بر حسين عليه السلامقال الرضا عليه السلام:يا ابن شبيب! ان كنت باكيا لشي ء فابك للحسين بن علي بن ابي

طالب عليه السلام فانه ذبح كما يذبح الكبش.امام رضا عليه السلام به «ريان بن شبيب» فرمود: اي پسر شبيب! اگر بر چيزي گريه مي كني، بر حسين بن علي بن ابي طالب عليه السلام گريه كن، چرا كه او را مانند گوسفند سر بريدند .بحار الانوار، ج 44، ص 286حديث سي و هفتممجالسي به ياد ائمه عليهم السلامقال الرضا عليه السلام:من جلس مجلسا يحيي فيه امرنا لم يمت قلبه يوم تموت القلوب.امام رضا عليه السلام فرمود: هر كس در مجلسي بنشيند كه در آن، امر (و خط و مرام ما) احيا مي شود، دلش در روزي كه دلها مي ميرند، نمي ميرد.بحار الانوار، ج 44، ص .278حديث سي و هشتمآثار گريستن بر حسين عليه السلامقال الرضا عليه السلام:فعلي مثل الحسين فليبك الباكون فان البكاء عليه يحط الذنوب العظام.امام رضا عليه السلام فرمود: گريه كنندگان بايد بر كسي همچون حسين عليه السلام گريه كنند، چرا كه گريستن براي او، گناهان بزرگ را فرو مي ريزد.بحار الانوار، ج 44، ص .284حديث سي و نهماشك و آمرزش گناهقال الرضا عليه السلام:يابن شبيب! ان بكيت علي الحسين عليه السلام حتي تصير دموعك علي خديك غفر الله لك كل ذنب اذنبته صغيرا كان او كبيرا قليلا كان او كثيرا.امام رضا عليه السلام فرمود: اي پسر شبيب! اگر بر، حسين عليه السلام آن قدر گريه كني كه اشكهايت بر چهره ات جاري شود، خداوند همه گناهانت را كه مرتكب شده اي مي آمرزد، كوچك باشد يا بزرگ، كم باشد يا زياد.امالي صدوق، ص .112حديث چهلمهمدلي با عترتقال الرضا عليه السلام: ان سرك ان تكون معنا في الدرجات العلي من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا.امام رضا عليه السلام به

ريان بن شبيب فرمود: اگر تو را خوشحال مي كند كه در درجات والاي بهشت با ما باشي، پس در اندوه ما غمگين باش و در شادي ما خوشحال باش.جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 549منبع: چهل حديث عزاداري

http://www.rasekhoon.net/Article/Show-17048.aspx

علوم انساني و سايه سنگين منور الفكري

روح الامين سعيدي

يكي از حقايق كشف شده در عرصه تفكر و انديشه ورزي كشور بعد از جريان فتنه هاي پس از انتخابات اين بود كه نشان داد سيطرة جريان منوّرالفكريِ غربزده بر فضاي انديشه ورزي جامعه بالأخص در عرصة فلسفه و علوم انساني از يك سو و كم كاري نخبگان اسلامگراي حوزه و دانشگاه براي توليد علوم انساني بومي با صبغة اسلامي _ ايراني از سوي ديگر چه عواقب وخيمي را به همراه خواهد آورد. اين مسئله اي است كه تصميم سازان و اصحاب فكر و انديشة كشور مي بايست با نگاهي ژرف و با لحاظ نمودن شرايط نوين جامعه متعاقب حوادث اخير بدان بنگرند و توجه داشته باشند چيزي كه آقاي "سعيد حجاريان" در خلال اعترافاتش در دادگاه با عنوان كاربست نامُنقّح تئوريهاي غربي از آن ياد كرد، چگونه مي تواند ظرف چند سال يك تهديد امنيتي جدي را فراروي نظام جمهوري اسلامي قرار دهد جريان منورالفكري كه تقريباً از ابتداي دهة هفتاد ساية سنگين انديشه ورزي به سبك غربي را شتابان بر فضاي محافل علمي و دانشگاهي كشور گسترانيده بود، وقتي كه از خرداد 76 قدرت سياسي و اجرايي را در قبضة اقتدار خود ديد، طي هشت سال كاملاً بي پروا و لجام گسيخته كمر به هدم سنتها و باورهاي ديني ملت و اصول اساسي انقلاب بست. نيروهاي مستعد و خوشفكرِ اين جريان با همة ظرفيت و توان به ميدان آمدند تا به زعم خود

موانع بركندن جامة ارتجاع و پوشيدن جامة فاخر مدرنيته را يك به يك از سر راه بردارند.يكي نبوت را تا حد تجربة شخصي پيامبر(ص) فروكاست؛ يكي كلام وحي را غيرقابل استناد خواند؛ يكي الگوي فاطمي را براي زنان امروز منسوخ دانست؛ يك حسين را خشونت طلب ناميد؛ يكي از كهنگي و تحجر قوانين اسلام سخن گفت؛ يكي عصمت اهل بيت را انكار نمود؛ يكي موجوديت امام زمان(عج) را زير سئوال برد؛ يكي ولايت فقيه را ديكتاتوري ناميد؛ يكي حجاب و عفاف را آفت حضور اجتماعي زن تلقي كرد؛ يكي به جواز عصيان و اعتراض حتي در مقابل احكام الهي فتوا داد و يكي.. اما در مقابل، همگي تابلوي دلربايي را از مدرنيتة غرب به تصوير كشيدند كه هر بيننده اي را مُجاب مي كرد كه براي خلق دوبارة چنين تابلويي مي بايست به سبك نقاشان چيره دست مغرب زمين قلم بزنيم. پس اگر آنها فرايند اصلاح مذهبي و پروتستانيسم را تجربه كردند، ما نيز بايد همين بلا را بر سر اسلام بياوريم؛ اگر آنها با ترويج سكولاريسم ديوار حائلي ميان دين و دنيا ساختند، ما نيز بايد چنين كنيم؛ اگر آنها مسيحيت را در چهارديوار كليسا به صليب انزوا كشيدند، ما نيز بايد اسلام را در اندرون مساجد محبوس نماييم؛ اگر آنها دين و اخلاقيات را به پاي بُت اومانيسم قرباني كردند، ما نيز محتاج اين قرباني هستيم و اگر آنها از قول "فردريش نيچه" مرگ خدا را اعلام نمودند، ما نيز براي ملبّس شدن به جامة زربفت مدرنيته بايد ابتدا تشييع جنازة خداوند را برپا سازيم و رشتة اتصال آسمان و زمين را از هم بگسليم. عجيب است

كه اينان درنيافتند يا شايد نخواستند دريابند كه مدرنيتة غربي يك پديدة خاص تاريخي و معلول و محصول شرايط منحصر به فرد جامعة اروپايي بوده و تكرار آن با همان سبك و سياق در يك بستر تاريخي و اجتماعيِ كاملاً متفاوت امكان پذير نمي باشد درنتيجه، روشنفكران جامعة ما گرفتار افسون انديشة غرب مدرن، مبدل به ماشينهاي مترجم و كپي برداري شدند كه آموزه هاي وارداتي را بدون اينكه كمترين خلاقيتي در جهت بومي سازي و همسنخ كردنشان با شرايط جامعة اسلامي _ ايراني از خود بروز دهند، برگردان نموده و به خورد دانشجويان فلسفه و علوم انساني كشور دادند. متون ترجمه اي همچون قارچ تكثير يافتند و قفسة كتابخانه ها را به تسخير درآوردند. نخبگان منورالفكر ما نيز در صحنة دانشگاه با افتخار تمام مقابل دانشجويان مشتاق ايستادند تا تكرارگرِ بي كم وكاستِ همة چيزهايي باشند كه زماني پيشتر در دانشگاههاي اروپا و آمريكاي شمالي تقرير شده بود اينك كه قريب به دو دهه از مجاهدت علمي جريان منورالفكري مي گذرد، مي توان رسوب القائات رهبران آن در ذهن قشرهايي از نسل جوان را به وضوح در محتواي شعارهاي آشوبگران و معترضان حوادث پس از انتخابات مشاهده كرد. به راستي چه رخ مي دهد كه در لفافة اعتراض به نتايج انتخابات، ناگاه جماعتي نوك پيكان حملات را به جانب اسلام نشانه مي روند؟! چرا جمهوري ايراني بر جمهوري منبعث از شريعت اسلام ترجيح داده مي شود؟! چرا جمعي از جوانان اين كشور اسلامي در روز قدس از ابراز همدردي با ملت مظلوم فلسطين و اعلام برائت از رژيم نژادپرست صهيونيست امتناع مي ورزند؟! چرا ولايت فقيهِ مأذون از امام معصوم را ديكتاتوري خطاب مي كنند حال

آنكه دموكراسي همچون بتي مُنزه از هر كژي تسبيح و تقديس مي گردد؟! چه مي شود كه عده اي هنجارشكن در ظهر عاشوراي حسيني  حرمت مقدسترين شعاير شيعيان را لگدمال نموده و پرچم عزاي سرسلسلة آزادگان عالم را با شعار آزادي و دموكراسي به آتش مي كشند؟! آيا اين شعارها خلق الساعه بودند يا معلول يك جريان هدفمند كه سالهاست در عمق كالبد فرهنگي و فكري جامعة ايراني رخنه كرده است؟ آن جواني كه حسين (ع) را قهرمان دنياي عرب و نامرتبط با فرهنگ خود مي پندارد و در عوض از احساس تفاخر به اسطوره هاي كهن پارسي همچون آرش كمانگير يا كاوة آهنگر دم مي زند، در كدامين بستر فكري تربيت يافته است؟! چه كسي پاسخگوي اين ميزان زاويه گرفتن اقشاري از نسل دوم و سوم انقلاب از مباني و سنن اصيل اسلامي _ ايراني و مستحيل گرديدن آنان در فرهنگ وارداتي غرب مي باشد؟به نظر مي رسد در طول سه دهه حيات جمهوري اسلامي ايران نوعي اهمال وسهل ا نگاري در واگذاري اتاقهاي فكر و كرسي هاي نظريه پردازي علوم انساني به جريان منورالفكر غربزده كه اختلافات عقيدتيِ بنياديني با معماران انقلاب داشته و چندان پايبند و دلبستة آرمانهاي اسلامي و انقلابي نيست صورت گرفته است. عدم اهتمام جديِ انديشمندان متعهد حوزه و دانشگاه به امر خطير تشريح مباني ايدئولوژيك انقلاب اسلامي براي نسلهاي دوم و سوم به نحوي كه سبب زدودن شبهات ذهني گوناگون آنان گردد از يك سو و يله و رها كردن محافل فكري در اختيار طيفهاي ليبرالِ سكولار از سوي ديگر موجب شده تا امروز بخش قابل توجهي از نسل جوان كه در اين فضاي ناسالم فكري تنفس كرده اند، هيچ

باوري به آموزه هاي ديني و انقلابي نداشته باشند و نه تنها ميان خود با دولت و انقلاب بلكه حتي با اصل اسلام نيز نوعي رابطة غيريّت و خصومت تعريف نمايند. در آشوبهاي پس از انتخابات شاهد حضور نمايندگاني از همين قشر در خيابانهاي پايتخت بوديم كه شعار سرنگوني نظام اسلامي و جايگزيني آن با يك دموكراسي سكولار غربگرا و يا حتي رجعت به سلطنت را فرياد مي زدند. علي الظاهر جمهوري اسلامي ايران تا كنون فاقد يك راهبرد جامع و مشخص در زمينة علوم انساني بوده و اصولاً رفعت جايگاه علوم انساني در امر تداوم انقلاب به درستي درك و هضم نگرديده است. لكن بحران سياسي _ اجتماعي اخير همچون تلنگري بود كه بسياري از مسئولين ذيربط را تكان داد و متوجه اين معنا ساخت كه غفلت از جريان حركت فكر و انديشه در جامعه چه بسا مي تواند به پيداييِ تهديدات امنيتي عظيمي عليه نظام حاكم بينجامد. لذا شاهد بوديم كه بازار بحثها پيرامون بومي سازي علوم انساني رونق گرفت وعلي رغم رهنمودهاي مؤكد رهبر فرزانة انقلاب طي چند سال گذشته مبني بر ضرورت آغاز جنبش نرم افزاري و توليد علم در كشور، عده اي تنها پس از لمس عيني پيامدهاي وخيم سيطرة نظريه هاي وارداتي به صرافت اقدام عاجل افتادند اگرچه شايد اكنون نيز اندكي دير شده باشد و حركت امروز بسيار صعبتر و پرهزينه تر از حركت ديروز باشد، اما بي هيچ ترديدي بازنگري بنيادين در علوم انسانيِ رايج از زواياي گوناگون معرفت شناختي، هستي شناختي و روش شناختي و سازگار نمودن آن با ايدئولوژي و باورهاي انسان مسلمان ايراني، شرط لازم تداوم انقلاب در خلال دهة چهارم عمر آن خواهد بود. اصولاً راز

ماندگاري يك گفتمان در ميزان توانايي اش براي پالايش و بازتوليد مداوم خود در بستر زمان نهفته است. گفتمان انقلاب اسلامي نيز از اين امر مستثني نيست و مي بايست فرايند پالايش و بازتوليد مداوم را در چارچوبة علوم انساني بومي طي نمايد. البته بايد توجه داشت كه بازنگري در علوم انساني و بومي سازي آن يك پروژة عظيم، پرهزينه، زمانبر و ديربازده ملي است كه اراده اي از جنس ارادة توأمان نظام و ملت براي دستيابي به انرژي هسته اي را طلب مي كند روزنامه رسالت

سلمان فارسي

گردآورنده: مريم ابراهيمي مقدمه:سلمان فارسي، به تحقيق يكي از چهره هاي درخشان و ماندگار تاريخ ايران و اسلام است.او چون آن ستاره اي در محفل ياران رسول خدا(ص) ميدرخشد و نورافشاني ميكند. سلمان حقيقت خواه بود و در پي دستيابي به حق و حقيقت و آيين جاودان الهي بسي رنج برد تا در نهايت به آرزوي خود رسيد و از دسنان پيامبر اكرم(ص) آب حيات نوشيد و نام خويش را در ايوان بلند تاريخ جاودانه ساخت.او در عهد و پيماني كه با مراد خود بسته بود وفادار ماند و در كنار خاندان پيامبر(ص) جانانه و استوار ايسناد.سلمان به يقين مايه مباهات و افتخار است و راه روشن وي در حقيقت پويي، الگوي ماندگار براي همه تشنگان راه حق و حقيقت.مشخصات فرد:نام: سلمانكنيه: ابوعبدالله، ابوالحسن يا ابواسحاقتاريخ تولد: نامعلوم(فعلاٌ مجال تعيين آن نيست) وفات: سال سي و چهارم هجريعمر: گفته شده سيصد سال، كمتر و بيشتر هم گفته اند.محل تولد: جي(از دهات اصفهان) گفته شده رامهرمز از شهرهاي ايرانمحل دفن: مدائن، شهري در نزديكي بغداد (قبر حذيفه بن يمان هم در آنجاست)شغل پدر: دهقانحرفه:

حصيربافي، در زماني كه والي مدائن بود حصير ميبافت و از فروش آن امرار معاش ميكرد.خانه مسكوني: خانه اي نداشت كه در آن سكونت كند. در سايه ديوار و درختان سر ميكرد. بعضي او را راضي كردند كه برايش خانه اي بسازند كه وقتي مي ايستاد سرش به سقف ميرسيد و چون دراز ميكشيد پاهايش به ديوار ميخورد.سلمان فارسي، زندگاني و مسلماني:گويندگان كندن خندق در جنگي كه در تاريخ اسلام به غزوه خندق معروف است به اشارت سلمان است. كندن اين خندق در ممانعت از تجاوز كافران به لشكرگاه مسلمانان اثري بزرگ داشت. بر طبق روايتي مشهور رسول خدا(ص) سلمان را از اهل بيت شمرده است. سلمان گذشته از مقام بزرگي كه نزد شيعيان دارد نزد اهل سنت و جماعت نيز داراي منزلت و مرتبه اي است.وفات او به سال 35 يا 36 هجري اتفاق افتاده است. چه بعد از خلافت علي(ع) از او چيزي در دست نيست. در مدت عمر وي مابين محدثين اختلاف است. بعضي گفته اند او حضرت عيسي(ع) را ديده. سيد مرتضي درشافي گويد: اصحاب اخبار گفته اند كه سلمان فارسي 350 سال زندگي كرده و بعضي گفته اند زياده از 400 سال زيست و پيداست اين روايات به صحت مقرون نيست ولي از قرائن معلوم ميشود كه عمري طولاني كرده است.قبر سلمان در مدائن در نزديكي بغداد است و به نام سلمان پاك شهرت دارد و مسجدي در آن موضع ساخته شده است. شيخ طوسي در كتاب امالي از منصوربن رومي روايت كند كه گفت: امام جعفر صادق را گفته: اي مولاي من! ذكر سلمان فارسي را زياد از شما

ميشنوم. سبب آن چيست؟ در جواب گفت: نگو سلمان فارسي، بگو سلمان محمدي، سبب آن كه من فراوان او را ياد ميكنم اين است كه در او سه خصلت عظيم است كه به آن آراسته بود: اول آنكه اختيار هواي اميرالمومنين(ع) به هواي نفس خود كرد. ديگر آنكه دوست داشتن او فقرا را و اختيار او ايشان را به اغنيا و صاحبان ثروت و مال، سوم محبت او به علم و علما ”ان سلمان كان عبداٌ صالحاٌ حنيفاٌ مسلماٌ و ما كان من المشركين“فضائل سلمان و ابوذر و مقداد:منقول است از امام صادق(ع) كه اميرالمومنين(ع) به سلمان گفت: اي سلمان! برو به خانه حضرت فاطمه(س) و بگو تحفه هاي بهشت كه از براي او حق سبحانه و تعالي فرستاده به تو عطا فرمايد. سلمان چون پس پرده آمد، ديد سه سبد نزد حضرت فاطمه(س) گذاشته. گفت: اي دختر رسول خدا، تحفه به من كرامت فرما. حضرت فرمود: اين سه سبد را سه حوريه از بهشت از جهت من آورده اند. اسم ايشان را پرسيدم.يكي از ايشان گفت: من سمي نام دارم. خدا مرا از جهت سلمان خلق كرده. ديگري گفت: من ذره نام دارم، خدا مرا از جهت ابوذر خلق كرده. سلمان گفت: حضرت فاطمه(س) قدري از آن تحفه به من كرامت فرمود و به هر قومي كه ميگذشتم از بوي خوش آن متعجب ميشدند.از حضرت موسي كاظم(ع) روايت است كه: در روز قيامت منادي از جانب رب العزه ندا كند كه: كجايند حواري و مخلصان محمد بن عبدالله(ص) كه به طريقه آن و پيمان آن حضرت را نشكستند، برخيزند، سلمان و ابوذر و مقداد.به

سند معتبر از امام محمد باقر(ع) منقول است كه ابوذر از خوف الهي چنان گريست كه چشم او آزرده شد. به او گفتند: دعا كن كه خدا چشم تو را شفا بخشد. گفت: مرا چندان غم آن نيست. گفتند: چه غم است كه تو را از خود بيخود كرده است؟ گفت: دو چيز عظيم كه در پيش دارم كه بهشت و دوزخ است.به سند معتبر از امام صادق(ع) منقول است كه فرمود: ايمان 10 پايه دارد كه بر او بالا روند و سلمان در پايه دهم است ابوذر در پايه نهم و مقداد در پايه هشتم.سخناني از سلمان فارسي:1) بخيل به يكي از هفت بلايا مبتلا ميشود: يا ميميرد و مال او را براي وارث مينهند و او در غير اطاعت خدا صرف ميكند. يا ظالمي به خفت و خواري از او ميگيرد، يا هوسي به سرش ميزند و همه مال را در راه رسيدن به آن ميدهد، يا به فكر تجديد بناي خانه و تعمير ويرانه مي افتد و دارايي را از آنجا به باد ميدهد، يا به نكبتي دچار ميشود. از قبيل غرق، آتش سوزي، دزدي و غيره، يا به دردي بي درمان مبتلا ميشود و ثروت را در معالجه آن خرج مينمايد، و يا در محلي به خاك ميسپارد و بعد فراموش ميكند.2) از شش چيز در شگفتم. سه چيز آنها موجب گريه و سه چيز مايه خنده است. سه چيز باعث گريه: فراق دوستان محمد(ص) و اصحابش، وحشت قبر و ايستادن در برابر خداوند است( در قيامت). مايه خنده دنيا طلب است از راه حرام كه مرد به دنبال او ميدود(

و او به دنبال دنيا) و آنكه دهان را از خنده پر كرده اما نميداند خدا از او راضي است يا نه.3)روايت شده از ابن عباس كه وقتي جناب سلمان را به خواب ديد با جلالي اعلي و تاجي از ياقوت، پرسيد: اي سلمان! بگو در بهشت بعد از ايمان به خدا و رسول چه عملي افضل است؟ فرمود، چيزي افضل تر از حب علي(ع) و اقتداي به آن حضرت نيست.4) هرگاه عزوجل هلاك بنده اي را بخواهد حيا را از او بگيرد وچون حيا را از او گرفت او به مردم خيانت كند و مردم به او و چون چنين كرد امانت به كلي از او بركنار رود و چون امانت از او رخت بربست همواره خشن و سخت دل شود و چون خشن و سخت دل شود رشته ايمان از او بريده شود و چون رشته ايمان او بريده شود او را جز شيطان ملعون نبيني.5)اگر سجده براي خدا و همنشيني با افرادي كه سخن پاك و ريبا دارند نبود هر آئينه آرزوي مرگ ميكردند.6) اگر مسلمانان با علي بيعت ميكردند به سعادت و سيادت جهاني دست ميافتند و بركات زمين و آسمان به سوي آنان روي مي آورد.خصوصيات سلمان:زهد و پرهيزكاري سلمان را از خانه مسكوني، حرفه و كاري كه با مستمري خود كرد شناختيم در اينجا قصد نداريم بيشتر از اين كنكاش كنيم. بعضي سلمان را چنين وصف كردند:سلمان انساني خير، فاضل، دانشمند و زاهد بود. به زندگي سخت و مشقت بارش، عبايي داشت كه از آن زيرانداز و قسمت ديگرش روانداز بود.تهيدستان را دوست ميداشت. آنان را بر ثروتمندان و

اغنيا برتري ميداد. آنطور كه گفته اند اسم اعظم را ميدانست.سلمان از كساني بود كه با ديدن افراد به ايمان و كفر آنان پي ميبرد.ايمان را 10 درجه است. سلمان در عالي ترين درجه دهم قرار داشت. او دانش و دانشمندان را دوست ميداشت.آنطور كه از امام صادق(ع) روايت شده: بنده اي صالح و مسلمان و راستين بود. سلمان از مشركان نبود. سلمان دانش اولين و آخرين را ميدانست. دريايي بود پايان ناپذير. از ظهور خوارج و قتلگاه شهيدان در كربلا خبر داد.اسلام آوردن سلمان:سلمان محمدي مشهور به سلمان فارسي كه خدايش رحمت و از او خشنود شود و ما را با او و در جمع او مشحور نمايد در سال اول هجرت و دقيقاٌ در ماه جمادي الاول به آئين اسلام گرويد. او در جستجوي دين حق از شهر و ديار خود هجرت كرد و در اين راه مشقت هاي فراوان و دشواري هاي بزرگي تحمل كرد تا آنجا كه به بردگي گرفته شد اما خدا بر او منت نهاد و او را به دين و حقيقت هدايت كرد. سلمان را در راه طلب دين حق به بردگي گرفتند و به سرزمين حجاز و درست به مدينه بردند. گفته شد به مكه يا وادي القرا برده شده و سرانجام كارش به مدينه كشيده شده است.سلمان شنيده بود كه پيامبري ظهور خواهد كرد كه صدقه نميخورد اما هديه ميپذيرد و بين دو كتفش مهر نبوت قرار دارد و از هنگامي كه در قبا با پيامبر اكرم(ص) برخورد كرد خرمايي به اسم صدقه به آن حضرت داد. پيامبر(ص) به يارانش فرمود تا از آن بخورند اما

خود از آن نخورد زيرا صدقه بود.سلمان اين جريان را يكي از آن نشانه هاي سه گانه به حساب آورد و بار ديگر در مدينه پيامبر را ديد. خرمايي را به عنوان هديه به آن حضرت داد. ملاحظه كرد كه اين بار خود حضرت آن خرما را خورد. براي بار سوم در بقيع الفرقد حضرت را در تشييع جنازه يكي از يارانش ديد. به او سلام كرد و به دنبالش برگشت. پيامبر(ص) پشتش را به او نماياند. سلمان مهر نبوت را در ميان دو كتفش ديد.ما و اسلام سلمان:ملاحظه ميشود سلمان با انگيزه عاطفي يا از روي مصلحت انديشي و يا در نتيجه فشار با اجبار و تحت شرايط معيني ايمان نياورد بلكه از روي خلوص و بر اساس پذيرش فكري و پس از مهاجرت در راه جستجوي دين حق و تحمل مشكلات و سختي هاي فراوان تا جايي كه در اين راه به بندگي و بردگي هم گرفتار شد به اسلام گرويد.اين در حالي است كه از آغاز اظهار شرك ميكرد و اسلام خود را پنهان ميداشت. اين بيان در روايت آمده و ما آن را خواهيم آورد. اين مطلب بيانگر آن حقيقت است كه دينداري يك امر فطري است و عقل سليم انسان را به آن دعوت ميكند و از همين راه بود كه سلمان به ايمان به خداي يگانه و پيامبران الهي و شرايط آسماني رسيد.آزادي سلمان:ميگويند آزادي سلمان از قيد و بند بردگي به صورت كامل در اوايل سال پنجم هجري بود. بدين معني كه او قبل از جنگ خندق كه بنا بر اعتقاد برخي مورخين در ذي القعده سال پنجم

هجري به وقوع پيوست آزاد شد. از نظر ما اين مطلب از دو جهت مشكوك است: 1) تاريخ وقوع جنگ خندق            2) تاريخ آزادي مسلماناناقدامات بزرگ سلمان:سلمان از مخالفان جريان انحرافي سقيفه بود. جرياني كه موجب شد علي رغم تأكيدات فراوان رسول خدا مبني بر اينكه علي(ع) پس از او خليفه مسلمين است خلافت به صاحب حقيقي اش اميرالمومنين نرسد. سلمان از طرف خليفه دوم عمربن خطاب والي مدائن شد و تا دم مرگ ساليان دراز كارگزار و والي آنجا بود. گذشته از اينكه ميگويند: سلمان بود كه در جنگ احزاب به كندن خندق در اطراف مدينه نظر داد.گفته ميشود هنگامي كه ديد بعضي از قسمت هاي خندق به قدري تنگ است كه اسب ميتواند از آن عبور كند و سپاه دشمن به مسلمين دست يابد. به توسعه آن رأي داد و با اين اقدام فرصت نفوذ دشمن را از آنان گرفت.پيامبر اكرم(ص) منجنيق را به طرف طائف قرار داد. سلمان آن را گرفت. همچنين گفته ميشود به نصب آن به طرف شهر نظر داد.علاوه بر اين سلمان در جنگهاي صدر اسلام شركت داشت و بسياري از شهرها را فتح كرد. مسلمانان او را در فتح ايران، راهنماي سپاه و دعوتگر مردمان به اسلام قرار داده بودند. خدا سلمان را رحمت كند و او را در وسيع ترين منزلها و بهترين غرفه هاي بهشت مسكن دهد.تاريخ نگاران در اين مورد با هم اختلاف نظر دارند. ما در اينجا نظر آنان را بيان ميكنيم و به نقد و بررسي ميپردازيم.1) بعضي ميگويند پيامبر اكرم(ص) بين سلمان و ابوذر پيمان برادري برقرار نمود. 2) در روايتي ديگر

گفته اند رسول خدا(ص) بين سلمان و حذيفه بن يمان عقد اخوت بست.3) در روايت سوم آمده پيامبر اكرم(ص) بين سلمان و مقداد پيمان برادري برقرار كرد.از امام سجاد روايت است كه: اگر ابوذر ميدانست در قلب سلمان چيست او را ميكشت. با اين همه رسول خدا بين آن دو برادري برقرار كرد. پس درباره ساير مردمان چه فكر ميكنيد.امام صادق فرمودند: رسول خدا بين سلمان و ابوذر برادري برقرار كرد و با ابوذر شرط كرد كه از سلمان نافرمرماني نكند. ما معتقديم كه عقد اخوت بين سلمان و ابوذر درست است و با آنچه از پيامبر نقل ميكنند مبني بر اينكه آن حضرت افراد همانند را به هم برادر ميكرد موافقتر است. زيرا ابوذر به سلمان شبيه تر بود تا به ابوذر به او. همانگونه كه گذشت تأكيد دارد. اگر قرآن و سلطان با هم درگير شوند ميبايست در جبهه قرآن ايستاد. ابوذر نيز هنگامي كه ديد حكومت در خط انحرافي خطرناك حركت ميكند و ميبايست جانب حق را بگيرد و مخالفت خود را با انحراف به صورت قاطعي اعلان دارد موضع سرسختانه اي در قبال حكومت اتخاذ كرد. همچنين هر دو در قبال حوادث ثقيفه و آثار آن موضع واحد و هماهنگي اتخاذ كردند و تا آخر در كنار خاندان پيامبر(ص) ايستادند و در اين راه هرگونه و آزاري را به جان خريدند اما ابوذر او پس از رسول خدا از عالمان درباري و اعوان و انصار مالكان مسلط به امور مسلمين گرديد تا آنجا كه معاويه در قبال خدمات او به بني اميه به مدح و ثنا و گراميداشت وي اهتمام ورزيد.

ابوذر شام را سرزمين مقدس ميدانست نه مكه و مدينه را. طي نامه اي به سلمان نوشت و او را به سرزمين مقدس دعوت كرد.سياست تبعيذ نژادي:تبعيذ نژادي يعني دادن امتيازي به فرد يا گروهي بر اساس رنگ، خون، نژاد، مذهب، سرزمين و محروم ساختن ديگران از امتياز و در نتيجه روا داشتن ستم به آنان.تبعيذ نژادي از امور زشتي است كه فطرت پاك آن را مردود ميداند و عقل سليم از پذيرش آن ابا دارد و وجدان بيدار آن را انكار ميكند. حتي بسياري از كساني كه در عمل بر اساس اين عقيده عمل كرده و ميكوشند و به آن شكل و رنگ مزينده تمدن با برچسب گمراه كننده اي بزنند آن را زشت ميخوانند.تبعيذ نژادي مسئله جديدي نيست. بلكه از رمان هاي قديم در ميان اقوام و ملل مختلف به چشم ميخورد و آنگاه كه يهوديان آن را يكي از تعاليم اساسي دين خود اعلام كردند و بر اساس آن با ديگران رفتار نمودند. رنگ قداست و لباس شريعت به خود پوشيدند.اسلام و تبعيذ نژادي:بديهي است كه از نظر اسلام عرب را برتري نيست، مگر به تقوا و پرهيزگاري. رسول اكرم(ص) اين مطلب را در حجه الوداع كه سفر آخرش به مكه مكرمه و زيارت بيت الله الحرام بود در اجتماع حاجيان سراسر جهان و اسلام بيان فرمود. از نظر رسول خدا(ص) هر كس در آئين اسلام به دنيا آيد عرب است و هر كس به اختيار خود به دين اسلام گرايد مهاجر است. بخش اول عبارت كه به معيار عروبت انسان اشاره دارد از امام باقر(ع) نيز نقل شده است. ابو هريره

به طريق مرفوع نقل كرد كه: هر كس به زبان عربي سخن گويد عرب است و هر كس دو نسل از پدرانش مسلمان باشند او نيز عرب است.روايت شد كه رسول خدا(ص) در فتح مكه بالاي منبر رفت و فرمود:مردم! خداوند تكبر و فخر فروشي پدران را كه از سنت هاي جاهلي است از شما برداشته است. بدانيد كه شما از آدميد و آدم از خاك. آگاه باشيد بهترين بندگان خدا كسي است كه تقوا پيشه كنند. عرب بودن به پدر نيست بلكه زباني است كه بدان سخن ميگوييد. هركس عملش او را به جايي نرساند حسبش نخواهد توانست او را به جايي برساند.پاسخ رسول خدا(ص) به قيس بن مطاطيه خواهد آمد كه فرمود: هر كس به زبان عربي سخن گويد عرب است.آثار منفي تبعيذ نژادي:كمترين نتايج و آثار سياست تبعيذ افراد بر اساس طبقه، خون، رنگ، نژاد، زبان و سرزمين پيدايش حالت كينه توزي بين مردم و نابودي كرامات انساني بدون داشتن عذر معقول و تباه كردن حقوق افراد بدون سبب است و موجب برخورد آنان با يكديگر به شيوه اي كه نه شرع ميپسندد، نه عقل و نه وجدان. به جاي اينكه اهل ايمان با هم برادر باشند و در كارهاي خوب همديگر را ياري كنند و در آن ميان روحيه مودت و محبت و هماهنگي حاكم باشد و در راه غلبه بر مشكلات و مسائل زندگي و اجتناب از سختي ها پشتيبان هم و مكمل يكديگر و اسباب قدرت، عزت و سعادت هم باشند به دشمني به هم پشت كرده بدل خواهند شد كه هر يك در جهت نابودي ديگران و بهره

كشي از نيروها و امكانات و استفاده از منافع و نابودي سعادت و پراكنده ساختن نيروهاي آنان در كوشش و تلاش باشند. آنچنان كه بر آنان روحيه كينه توزي حاكم و با همديگر خشن و از يكديگر در هراس باشند. رنگ، نژاد، زبان و طبقه به جاي اينكه وسيله اي باشد براي اجتماع و وحدت مردم، ابزاري خواهد بود براي تجزيه و تفرقه آنان. از راه انگشت نهادن بر موارد افترا و امتيازات باطل و بيفايده و ناديده گرفتن موارد اشتراك كه براي اهتمام و عنايت شايسته تر و سودمندتر است. زيرا در تكامل و رشد انسان كه در مسير زندگي با آن مواجه ميشود والاتر، سودمندتر، اصيل تر، صحيح تر و موثر است.سياست تبعيذ نژادي آثار خاص خود را داشت. چه در مورد كساني كه بر اساس اين سياست آبرو و حيثيتشان به هدر رفت و حقوقشان سبب شد و چه در مورد پايه گذار و پرچم دار آن و ديگر كساني كه در اين مسير گام نهادند و راه او را دنبال كردند. گروهي كه با قدرت و ثابت قدم در مقابل اين سياست به مخالفت برخاستند. گروه سوم هستند. اين گروه همانا اميرالمومنين علي(ع) و خاندان پاكيزه اش و شيعيان نيكوكردار و درست رفتار آنان و تمامي كساني بودند كه به دنبال آنان حركت كردند و راهشان را كه راه ايمان و اسلام است پيمودند.ما از خداي سبحان مسئلت داريم كه به ما گفتار نيك، پندار نيك و كردار نيك همراه با صفا و خلوص و بقاي عمل الهام و عنايت فرمايد. عملي كه در روزي كه نه مال و ثروت سود

ميدهد و نه فرزندان و پسران. مگر كسي كه با قلب سليم به لقاي پروردگار آيد ما را مفيد افتد.

بصيرت چيست و چگونه حاصل مي شود

؟

مجمع جهاني اهل بيت

معناي بصيرت: بصيرت به معنى دانايى، بينايى، بينايى دل، هوشيارى، زيركى و يقين است.(1) نزد اهل معنا، نيرويى نهانى و قوّهاى قلبى است كه در شناخت حقايق تا عمق وجود و باطن ذات آن رسوخ مى كند. برخى از اهل معرفت مى گويند: «بصيرت قوّه قلبى يا نيرويى باطنى است كه به نور قدس روشن گرديده و از پرتو آن، صاحب بصيرت، حقايق و بواطن اشيا را در مى يابد. بصيرت به مثابه بَصَر (چشم) است براى نفس».(3)ميان بَصَر كه تأمين كننده نور ظاهرى، و بصيرت كه آورنده نور باطنى است، تفاوت بسيار است؛ مانند:1. نور ظاهرى، تنها با بينايى انسان سر و كار دارد. خورشيد و ماه و چراغ، بيش از اين كه فضا را روشن و بينايى انسان را يارى كند، كارى انجام نمىدهد. پس اگر انسانى ناشنوا بود يا در بويايى و لامسه و گويايى خود نقص داشت، با تابش آفتاب و مهتاب و نورهايى از اين قبيل، مشكلاتش حل نمىشود. اما نور باطن همه نقصهاى (باطنى و معنوى) انسان را برطرف، و تمام دردهاى او را، درمان مى كند... .در صورتى كه درون كسى را روشن كرد، ساحت جانش چنان نورانى مى شود، كه هم صحنههاى خوبى را در خواب و بيدارى مى بيند، هم آهنگهاى خوبى را مى شنود، هم رايحههاى دل انگيزى را استشمام مىكند و هم لطيفههاى فراوانى را لمس مى نمايد.(4)2. انسان دو چهره يا دوجنبه دارد: چهره ظاهرى يا مُلكى و چهره باطنى يا ملكوتى،

خداوند براى ديدن ظواهر، بَصَر را به صورت بالفعل به انسان داده، بشر از آغاز تولد به كمك آن هر چه را كه در شعاع چشم و منظر او قرار گيرد مى بيند. اما براى ديدن باطن و شهود ملكوت، قوه نورى را در نهاد او نهادينه نموده به نام بصيرت، كه تا آن "نور استعدادى" از قوه به فعليت در نيايد، رؤيت باطن و شهود ملكوت، ميسر نخواهد بود.صاحب جامع الاسرار مى نويسد: معناى سخن خداوند (نور على نور يهدى اللَّه لنوره من يشاء)،(5) (... و من لم يجعل اللَّه له نوراً فماله من نور)،(6) چيزى جز اين نيست كه تا نور حق حاصل نيايد و به دل و جان سالك نتابد، بصيرت در او پديد نيايد. نور حق سرمه چشم بصيرت است و تمام تلاش اهل مجاهده براى آن است كه مورد عنايت حق قرار گيرند و نور حق بر دل و بر جانشان پرتو افكن گردد.(7)حافظ شيرازى كه مى گويد:گرنور عشق حق به دل و جانت افتد _ باللَّه كز آفتاب فلك خوبتر شوىناظر به همين نور است. با پرتو افكن شدن نور حق است كه سالك از تحير و تردد مى رَهَد و سرانجام به حقيقت مى رسد.راه تحصيل بصيرتبراى نيل به مقام رفيع بصيرت بايد به بازسازى و اصلاح نفس خويش پرداخت.مجاهده با هواى نفسانى و تهذيب روح از زنگارهاى گناه، و لطيف و شفاف ساختن آيينه دل به نور توحيد، تنها صراط مستقيمى است كه "حجاب ديدگان دل" را مى گشايد و آدمى را در معرض الهامات غيبى و مقام كشف و شهود قرار مى دهد.1. توبه: اولين گام براى تهذيب نفس

و تحصيل بصيرت است. توبه از تقصيرات و گناهان، بلكه از كوتاهىها و جبران حق اللَّه و حق النّاسى است.2. ذكر خدا: ذكر زبانى، قلبى و عملى، موجب بصيرت مى گردد. اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: »مَنْ ذكر اللَّه استبصر؛(8) هر كسى به ياد خدا باشد، بينايى و بصيرت يابد«.3. هم نشينى با علما: مجالست با علما كه موجب بصيرت و بينايى است. على(ع) مى فرمايد: »جاور العلماء تستبصر؛(9) با دانايان بنشين تا آگاهى يابى«.4. خرد ورزى: كسى كه هر خبر يا مطلبى را مى شنود، فوراً نمىپذيرد، بلكه پيرامون آن مى انديشد و آن را از صافى عقل و انديشهاش مى گذراند، بصيرت و بينايى مى يابد، چنان كه آينده نگرى و به كارگيرى خرد در فرجام امور باعث بصيرت و بينايى مى گردد.(10)5. زهد: زهد و عدم دلبستگى به دنيا، از امورى است كه باعث بصيرت مى گردد.(11)6. ارتباط با خدا: ازدياد معرفت به خدا، انس با قرآن و معانى و معارف آن، توسل به ائمه(ع) و مناجات با خدا در خلوت مخصوصاً نماز شب از امورى هستند كه موجب بصيرت و بينايى و برخوردارى از الهامات غيبى مى شود.درجات و مراتب بصيرتبصيرت باطنى و بينايى دل، درجات و مراتبى دارد. اوج آن مرتبهاى است كه ائمه(ع) دارند.اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً؛ اگر همه پردهها فرو افتد، چيزى بر يقين من افزوده نمي شود».(12)اگر چه آن مرتبه از يقين مخصوص اولياى معصوم(ع) است، ولى ديگران نيز مى توانند مراتبى را تحصيل نمايند. هر كسى نور باطنى را از فطرت خدا داد خويش استخراج كند و چشم و گوشش باز شود، مى تواند خدا و

نشانههاى او را با »چشم دل« ببيند و صداى تسبيح موجودات هستى را بشنود، كه به حكم »يسبّح للَّه ما فى السموات و ما فى الارض«.(13) همه آنان كه در آسمان و زمينند، تسبيح خدا مى كنند. بسيارى از واقعيتها را كه با ابصر نمىتوان ديد، با بصيرت مشاهده مى كند، بلكه توانايى ديدن جهنم و شنيدن صداى زفير آن را پيدا مى كند، چنان كه قرآن مى فرمايد: »كلاّ لو تعلمون علم اليقين لترونّ الجحيم، ثم لترونّها عين اليقين«.(14)آثار بصيرت در حديث نبوى آمده است كه در دل هر بندهاى دو ديده نهانى است كه به واسطه آن دو، غيب را مى نگرد و چون خدا بخواهد در حق بندهاى نيكى كند، دو چشم دلش را مى گشايد تا به واسطه آن، آنچه را كه از ديدگان ظاهريش نهان است، بتواند ديد.از شمار انسانهاى صاحب بصيرت «حارث بن مالك بن نعمان انصارى» بود. پيامبر اكرم از او پرسيد: "چگونه اى و در چه حالى؟" عرض كرد: "مؤمن راستين و اهل يقينم". پيامبر فرمود: "علامت يقين و ايمان راستينت چيست؟" عرض كرد: "زهد و كناره گيرى نفسم از دنيا و دلبستگى آن، موجب شد كه شبهايم را به بيدارى و عبادت و روزهايم را به روزه و تشنگى بگذرانم، از اين رو به درجه اى از بصيرت و بينايى رسيده ام كه گويى عرش پروردگارم را كه براى حسابرسى بر پا شده است، مى بينم و بهشتيان را در حال زيارت يكديگر مى نگرم و زوزه وحشتناك جهنميان را از درون آتش مي شنوم". پيامبر فرمود: "بنده اى است كه خدا قلبش را روشن كرده است. حال به بركت اين نور الهى

صاحب بصيرت شده اى پس آن را حفظ كن".(15)اين خاصيت نور باطنى يا بصيرت است كه از فطرت انسان پرتو افشان مى شود و اگر منبع الهى آن (فطرت) زنده به گور نشود و غبار آلودگىها و تيرگى هواهاى نفسانى آن را نپوشاند، همواره چشم بصيرت باطن پر فروغ خواهد بود اما اگر در پشت ظلمت گناه پنهان گردد و انسان تبهكار، حقيقت خود را نبيند، از آن رو كه نورى ندارد، خود را گم مى كند و پس از مدتى خويشتن را به كلّى فراموش مى نمايد.______________________پى نوشت ها:1. دكتر محمد معين، فرهنگ فارسى، ج 1، ص 546.3. دائرة المعارف تشيع، جمعى از محققان، ج 3، ص 271.4. آيت اللَّه جوادى آملى، تفسير موضوعى ج 14، ص 132 - 135. نور (24) آيه 35.6. همان، آيه 40.7. جامع الاسرار، ص 510 و 580 - 579،.8. غررالحكم، ج 5، ص 1669.  غررالحكم، ج 3، ص 387.10. "من استقبل الامور ابصر" يا "من فكّر أبصر العواقب" ؛ همان.11. همان.12. بحارالانوار، ج 66، ص 209.13. جمعه (62) آيه 1.14. تكاثر (152) آيات 7- 6- 5.15. الكافى، ج 2، ص 54.

هدفمند كردن؛مسووليت اجتماعي شهروندان

هدفمند كردن «مسووليت اجتماعي» شهرونداننويسنده: فاطمه حامدي خواه

بني آدم اعضاي يك پيكرند / كه در آفرينش ز يك گوهرند/ اين شعر سعدي حاوي يك مفهوم جهانشمول است. شيخ اجل با دميدن در روح كلمات، پيامي انساني را صادر مي كند تا ديگر باره به انسان ها انذار دهد.از اين دست اشعار در ادبيات ايران كم نيست چنانچه هر يك از اديبان اين مرز و بوم با فن بياني، روح انسان ها را به سوي معاني فراروزانه و معنوي

دعوت كرده اند و به پيرو همين آگاهي، كه ملهم از آيين مردمان نيك سرشت است، امروزه ايراني جماعت به سخا و كرم شهره اند.براساس همين فرهنگ، ايرانيان از قديم تا امروز به زعم و توان خود در كارهاي خيريه و اجتماعي مشاركت داشته اند كه از نمونه هاي موفق آن مي توان به نهضت مدرسه سازي اشاره كرد تا جايي كه آموزش و پرورش را در اين حوزه به استقلال نسبي رساند.اما در جهان فرامدرن امروز، ديگر مانند گذشته رفع و رجوع بسياري از كمبودها با شيوه هاي سنتي امكان پذير نيست الابا عزم ملي و كار كارشناسي. تجربه موفق نهضت مدرسه سازي از سوي خيرين، افق هاي روشني را براي ساير حوزه ها كه نيازمند اقداماتي از اين دست است، گشود.اما نكته مهم تبديل كارهاي فردي نيكوكارانه در راستاي ايجاد يك نهضت بزرگ و ملي است، نهضتي كه به عنوان يك دغدغه در جامعه مطرح شود. بدون شك استفاده از پتانسيل هاي ديني و فرهنگ ايراني اين چرخه را تسريع مي بخشد. اين بستر مي تواند زمينه فرهنگ سازي بنيادين در اين عرصه باشد، مشروط بر اين كه پيش از اقدام كار كارشناسي صورت گرفته شود.اما در مورد چرايي تبديل اين اقدام به يك نهضت ملي بايد اذعان كرد؛ امروزه در سراسر كشور نيكوكاران به اندازه توان خويش در اين كار وارد شده اند اما بيشتر مواقع به دليل جزيره اي عمل كردن مانع از استفاده از ظرفيت هاي كلان نيكوكاران مي شود. براي حل اين مساله با ايجاد يك بانك اطلاعاتي غني مي توان دو فرد نيكوكار كه يكي ملك اهدا مي

كند و ديگري آماده ساخت آن است، به هم پيوند داد و نتيجه مطلوب تري را براي گروه هدف به ارمغان آورد.سخن در اين وادي بسيار است، اما در حال حاضر نيازمند بسط و هدفمند كردن اين فعاليت ها در راستاي اولويت هاي جامعه هستيم. در حال حاضر بيشتر نيكوكاران از راهكارهاي سنتي همچون ديدار و گفت وگوي رودررو يا معرفي ديگران گام در راه كمك هاي خيريه به گروه هاي نيازمند جامعه مي گذارند، اما براي جلب و افزايش كمك هاي بخش ديگري از نيكوكاران بايد گزاره هاي جديدي را در دستور كار قرار داد. گزاره هايي كه به صورت مهندسي شده به مخاطب منتقل شود و مخاطب با خوانش آن بازخورد لازم را نشان دهد.شايد تبديل مشاركت هاي مردمي به عرصه آزمون و خطا چندان مطلوب نباشد از اين روي بهره گيري از تجربه هاي داخلي به عنوان گام اول و اطلاع و استفاده از تجربه ساير كشورها در مرحله دوم، راه را براي رسيدن به هدف، كوتاه و نتيجه و بازدهي را بيشتر كند.با توجه به اين مطالب آن چه رخ خود را در جامعه عيان ساخته، وجود بسياري از ناملايمات در زندگي روزمره گروهي از شهروندان است كه برخي از آنها تحت پوشش نهادهاي ذي ربط هستند، اما نهادهاي مزبور هم به تنهايي قادر به پيشبرد همه اهداف خود نخواهند بود، الابه مدد مردمان بزرگوار اين ديار.جام جم

آفرينش در قرآن

ارائه: زهرا روحاني ان ربكم الله الذي خلق السموات و الارض في سته ايام ثم استوي علي العرش يدبرالامر مامن شفيع الامن بعد اذنه ذلكم الله ربكم فاعبدوه افلا تذكرون -بدرستيكه پروردگار شما

آن خدائيست كه آسمان و زمين را در مدت شش روز آفريد و آنگاه بر عرش استيلا يافت. اوست كه نظام آفرينش را به دست داد، هيچ شفاعتي را از هيچ شفيعي نمي پذيرد مگر آنكه باذن او باشد. اينست (الله) پروردگار شما. پس او را بپرستيد و در مقابلش اظهار بندگي و عبوديت كنيد. آيا با اين همه نشانه ها كه مي بينيد باز او را انكار مي كنيد. (قرآن كريم – سوره يونس – آيه 39 ) چون اراده خداوند بر خلقت موجودات تعلق گرفت ابتدا آسمان و زمين را در مدت شش دوره آفريد و اين مدت همانگونه كه زمين شناسان معتقدند دهها ميليون سال طول كشيده و از اين مدت طولاني در اصطلاح ايات قرآني و روايات، تعبير بروز شده است. بعضي گمام مي كنند كه وقتي صحبت از روز به ميان مي آمد منظور همان فاصله ميان طلوع تا غروب خورشيد است و بعد ايراد مي گيرند كه اين كلام با نظريه ي زمين شناسان منطبق نيست كه معتقدند كه خلقت آسمانها و زمين در مدت ميليونها سال صورت گرفته است. منظور از (اليوم) در آيات قرآني و روايات در اين مورد مدتي است كه از زمان، مرحله يا دوره مي باشد و ديگر به فاصله ميان طلوع آفتاب تا غروب آن اطلاق نمي شود براي اينكه در آن زمان يعني قبل از آفرينش كهكشانها و سيارات و ثوابت ، نه آسماني وجود داشته نه خورشيد و نه زمين، تا زمين در مدت معيني به دور خورشيد گردش كند و (روز) باصطلاح معمولي را به وجود بياورد و اين مطلب

كه شش دوره اي كه خلقت اسمانها و زمينها در طول آن انجام گرفته براساس چه مقياسي بوده بر ما هيچ مجهول است تنها مي توانيم بگوييم كلمه( يوم) در آيات مربوطه تنها به مدتي از زمان اطلاق مي شود كه زمان آن از نقطه نظر ساعت و روز معمولي ممكن است ميليونها سال طول كشيده باشد. خداوند بزرگ پس از خلقت آسمانها و زمين بر عرش استقرار يافت و آنگاه شب و روز را به وجود آورد و بعد از آن مدت هزاران سال باران هاي شديد و سراسر زمين را اب فرا گرفت و آنگاه خشكيها سر از آب بدر آورد و بر روي زمين حيات نباتي و حيواني آغاز شد. گياه و سبزه ها روئيدند و موجودات مختلف خلقت يافتند. اراده ي خداوند بر آن تعلق گرفت كه در اين كره ي خاكي حيات و زندگي تا ميليونها سال ادامه يابد، حيوانات مختلف پديدار شوند و گياهان گونانگون برويند و زمينه زندگي براي موجودي كه بعدها (انسان) نام گرفت فراهم گردد و آن موجود مدتي از زمان بر روي كره ي زمين زيست كند و از ميان تمامي موحجودات خلقت يافته تنها او تكامل داشته باشد؛ شهرها بسازد، به كشفيات عظيم نائل ايد و زندگي مادي خود را به آخرين مراحل ممكن پيشرفت دهد.در آيه ي 12 و 13 و 14 از سوره مؤمنون مي فرمايد: ولقد خلقنا الانسان من سلاله من طين(12) ثم جعلناه نطفه في قرار مكين (13) ثم خلقناه النطفه علثه فخلقنا العلقه مضغه فخلقنا المضغه عظاما فكسونا العظام لحما ثم انشاناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين (14)«

و بدرسيتكه آدمي را از چكيده اي از گل آفريديم(12) و آنگاه او را به صورت نطفه در آورديم و در جايگاهي مطمئن و استوار قرار داديم(رحم) (13) پس نطفه را به صورت خون بسته شده در آورديم و خون بسته شده را به صورت پاره ي گوشت خلقت فرموديم. و پاره گوشت را به صورت استخوان در آورديم و بر استخوانها گوشت رويانديم و اورا بهتر و برتر از ساير خلقت ها آفريديم پس بزرگ آن قادر يكتائي كه بهترين آفرينندگان است (14).در اين ايه نيز به خلقت انسان از خاك و پس از نطفه بيان شد و آنگاه به مراحل رشد جنين، از نطفه گرفته تا زماني كه براستخوانها گوشت مي رويد و نوزاد كاملي به وجود مي ايد اشاره گرديده است. يا بني آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه .....«اي فرزندان آدم ! بهوش باشيد تا شيطان شما را نفريبيد و گمراه نسازد همچنانكه با فريب پدر و مادر شما(آدم و حوا) را از بهشت اخراج كرد».( كلام مجيد، سوره الاعراف آيه 27)آنگاه خداوند آدم را در بهشت قبرار داد تا از نعمت هاي آن بهره مند شود. آدم مدتي در بهشت بود ولي از تنهايي رنج ميبرد و از اينرو از خدا خواست تا او را از تنهايي نجات بخشد.خداوند در يك روز كه آدم به خواب رفته بود حوا را آفريد و وقتي كه او از خواب بيدار شد با كمال تعجب زني را در كنار خود ديد و از او پرسيد: - تو كه هستي و براي چه باينجا آمده اي؟- من جزئي از اجزاء وجود

توام كه خداوند مرا ........................................................................خداوند خطاب به آدم فرمود: - آدم! تو با همسرت در بهشت مسكن گزين و از هر نعمتي كه مي خواهد استفاده كنيد و بهر جاي آن كه مي خواهيد برويد اما تنها ه يك درخت نزديك نشويد كه اگر به نزديك آن درخت رفتيد برخود ستم نموده ايد. در ميان مردم مشهور است  كه آن درخت گندم بوده و گروهي هم معتقدند كه سيب و جمعي را عقيده بر اينست كه آندرخت (شجره دانستن نيك و بد) بوده است. شيطان از اينكه مي ديد آدم و حو.ا در نهايت اسايش زندگي مي كنند و خداوند هم به آنها نظر لطف دارد رشگ مي برد از اينرو تدبيري انديشيد تا وارد بهشت شود و آدم و حوا را بفريبد. شيطان براي داخل شدن به بهشت ابتدا نزد طاووي نگهبان بهشت رفت و به او گفت:- من بر تو حقوق بسياري دارم چه ما چه ما در گذشته با هم نگهبان بهشت بوده ايم اما اكنون براي من يك گرفتاري پيش آمده است و من هم به نزد تو آمده ام تا مرا ياري كني و آنگاه قصه را با او در ميان گذاشت و از او خواست تا اجازه دهد تا وارد بهشت شود. اما طاووس از اين كار امتناع ورزيد و با و هيچ كمكي نكرد و او را به بهشت راه نداد ولي او را راهنمايي كرد كه موضوع را با «مار» در ميان بگذارد. شيطان به نزد مار رفت و با او به صحبت پرداخت و با چرب زباني او را فريفت . افسون شيطان  در مار اثر

كرد و او را در دهان خود جاي داد و طوري به بهشت آورد كه خازنان متوجه نشدند و اگر متوجه مي شدند او را بيرون مي كردند، چون ورود به بهشت براي شيطان ممنوع شده بود.  شيطان به نزد آدم و حوا آمد و بناي گريه و زاري را گذاشت.آنها او را نشناخته و علت گريه و زاري او را پرسيدند او در جواب گفت: - من بر عاقبت حال شما گريه مي كنم . خدا مي خواهد كه شما را از بهشت بيرون كند و اين نعمتها را از شما بگيريد .....! شيطان اين سخنان را گفت و از آنها دور شد. آدم و حوا از اين موضوع خيلي ناراحت شدند و وقتي شيطان از دور اضطراب آنها را ديد مجددا به نزدشان برگشت  و خطاب به آدم گفت: - چنانچه به حرف من گوش كني من شما را به درختي راهنمايي مي كنم كه اگر از ميوه ي آن بخوريد در بهشت جاويدان خواهيد ماند. آدم از شيطان پرسيد: - آن كدام درخت است؟شياطان درختي را كه خداوند آنها را از نزديكي به آن نهي فرموده بود نشان داد و به آنها گفت:- چنانچه از ميوه ي اين درخت بخوريد براي هميشه در بهشت خواهيد ماند. اما آدم امتناع ورزيد و به حرف او توجه نكرد.شيطان به نزد حوا رفت و او را فريفت .حوا به نزد آدم آمد و به او گفت كه از ميوه ي آن درخت بخورد و مار هم به درستي سخن شيطان شهادت داد . حوا به آدم گفت:-  مار از نگهبانان بهشت است و شهادت او

يقينا راست و درست ميباشد اول من از ميوه ي اين درخت مي خورم اگر واقعه اي اتفاق افتاد، تو براي من طلب آمرزش كن و اگر براي من حادثه اي پيش نيامد تو هم از آن بخور. از آنجا كه طبع انسان طوري است كه از هر چيز كه او را منع كنند نسبت به آن جرمي مي شود آدم سخن حوا را پذيرفت. ابتدا حوا از آن ميوه خورد و سپس از آن به آد م داد تا بخورد. هنوز بيش از چند لحظه از خوردن آن ميوه نگذشته بود كه ناگهان حالت آنها عوض شد و از اينكه برهنه بودند در خود احساس شرم كردند و هردو با برگ انجيري عورت  خود را مستور نمودند. از جانب خداوند به آدم خطاب شد: -  بلي پروردگار من! به علت آنست كه من از ميوه ي آن درختي كه تو از خوردنش منعم فرموده بودي  تناول كرده ام و به سخن تو گوش ندادم اما اول حوا آن زني كه تو برايم فرستادي جرأت اين كار را پيدا كرد و من هم بنا به اصرار او از ميوه ي آن درخت خوردم.حوا از گفته ي آدم مضطرب شده گفت:خدايا! مار كه نگهبان بهشت بود به من گفت تا از ميوه ي آن درخت تناول كنم وگرنه من هرگز اين گناه را انجام نمي دادم. خداوند به مار گفت كه چون تو مقصر اصلي هستي من ترا تغيير شكل مي دهم و از اين پس بايد با شكم و سينه روي زمين بخزي و غذاي تو از خاك تيره خواهد بود و روزگار را با

خواري خواهي گذراند و نوشته اند كه مار قبل از اين حادثه يكي از خوش صورت ترين و زيباترين موجودات جنت بوده و در اثر جرمي كه مرتكب شد بدين صورت درآمده است. و خدا داناتراست. و به حوا هم خطاب شد: چون تو در اين امر تقصير كاري لذا براي تو هم درد زايمان و حيض و استيلاي شوهر مقرر فرموديم. آدم و حوا به واسطه ي اين كگناه كه از روي غفلت از ايشان سرزد خداوند از بهشت بيرونشان نمود. مي گويند آدم از بهشت مقداري گندم و سي نهال ميوه با خود آورد و باز نوشته اند كه او حجرالاسود را نيز بهشت بيرون برد و جبرييل بر آدم نازل و طريقه ي آرد كردن گندم و كاشتن گياهان را باو ياد داد.نوشته وقتي آدم دم و حوا از بهشت اخراج شدند آدم بكوه سرانديب و حوا بسر زمين جده و ابليس به سيستان و مار به اصفهان و طاووس به انديه كابل افتاد (و خدابهتر مي داد ميداند) آدم در فراق حوا مدت چهل شبانه روز غذا نخورده و خداوند او را به دردها مبتلا كرد. احساس شرم از گناه و پشيماني و فراق حوا تمام اينها چيزهايي بود كه آدم را مي آزرد و روح او را رنج مي داد آدم مدت سيصد سال گريه و زاري كرد و از گناه خود اضهار ندامت مينمود آدم ديگر آنقدر نحيف و لاغر شده بود كه قوه ي كار و فعالين نداشت و روزگارش در نهايت تلخي مي گذشت . تا عاقبت يكروز جبرئيل بر او نازل شد و مژده داد كه

خداوند توبه او را پذيرفته و از گناه او درگذشته است. آدم اگر چه آمرزيده شده بود ولي هميشه در خود احساس شرم مي نمود. خداوند با اوخطاب فرمود:- آدم! اگر چه گناهت را بخشيدم ولي بدان كه تا قيمات بين فرزندان تو عداوت و دشمني برقرار خواهد بود و از اين پس در زندگي بايد براي رزق خودتلاش كني و براي رسيدن به هدفهايت رنج مي بري. ديگر آن زندگي راحت و مرفه تمام شد و از بين پس سرما و گرما ناراحت ميشوي و از گرسنگي تشنگي رنج ميبري.تو اينك در سرزميني قدم گذارده اي كه در مقابلت دو راه وجود دارد. گمراهي و نجات ، ايمان و رستگاري و كفر و شرك. مواظب باش تا باز فريب شيطان را نخوري .بدان كه اگر اين بار از خداي خود خود روي بگرداني و او را نافرماني كني شيطان بر تو مسلط ميشود و از نظر من خواهي افتاد و در قيامت از زيانكاران خواهي بود. الم عهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين.«اي فرزندان آدم! آيا با شما پيمان نبستم كه فريب شيطان را نخوريد و طوق بندگي او را بگردان نيندازيد بدرستيكه او دشمني است كه با شما آشكارا عداوت مي ورزد».(قرآن كريم، سوره يس آيه 60)آدم پس از آنكه توبه اش قبول شد و خداوند او را آمرزيد و گناهش را عفو فرمود زندگي زندگي تازه اي را در روي زمين آغاز كرد. مقارن با همين زمان بود كه فرمان ساختن خانه كعبه از جانب خداوند خطاب شد و آدم به همراهي جبرئيل از محلي

كه اقامت داشت و مي گويند كه سرانديب بوده بهتر مي داند به راه افتادند از بيابانها و كشتزارها و كوهها و دره هاي زيادي گذشتند تا به سرزمين مكه رسيدند. و در آنجا او با همكاري جبرئيل و دستياري بعضي از فرشتگان خانه را بنا نهاد و حجرالاسود را كه خود از بهشت آورده بوده به ديواره ي آن نصب نمود آنگاه جبرئيل دستور داد طواف و زيارت خانه را با آدم ياد داد. آدم پس از زيارت و طواف خانه همراه جبرئيل براي جستجوي حوا روانه ي كوه عرفات شد. البته از زماني كه آدم و حوا از بهشت اخراج شدند تا اين هنگام كه عده اي معتقدند سيصد سال بوده بين انها جدايي افتاده بود و آرام از فراق حوا سخت در رنج و سختي زندگي مي كرد. پس از آنكه گناه آدم بخشيده شد و خانه كعبه را هم ساخت از طرف خداوند به او خطاب شد تا به اتفاق جربئيل به جستجوي حوا بروند. از آنطرف حوا هم از دوري آدم رنج مي برد و در جستجوي او از جده به كوه عرفات آمدهبود. ابتدا وقتي كه آدم و حوا در كوه عرفات به رسيدند يكديگر را نشناختند و خدا داناتر است ولي جبرئيل آنها را به هم معرفي كرد و آن كوه را از اين جهت كه محل آشنايي و شناسايي آدم و حوا بود در آن هنگام به كوه عرفات ناميده شد و بدين ترتيب آنها پس از سالها جدائي و دوري از يكديگر دوباره به هم رسيدند. چون آب و هواي مكه خشك و اين سرزمين قابل

سكونت نبود آدم و حوا از خداي بزرگ تقاضا كردند تا آنها را بكوه سرانديب (محل سكونت آدم) برگرداند. آدم پس از بازگشت به زراعت مشغول شد و با حوا زندگي آرام و آسوده اي را مي گذراند تا آنكه به ايشان خطاب شد كه تكثير شوند. آنگاه خداوند آدم را رسالت داد و فرزنداني هم به او عطا فرمود. مي گويند حوا در دو نوبت فرزند  آورد و هر با يك پسر و يك دختر . در مرتبه ي اول قابيل و خواهرش( اقليما9 و بار دوم خواهرش (لبودا) به دنيا امدند. آدم و حوا پس از سالها رنج و مشقت در كنار فرزندان خود با آسايش خاطر مي زيستند تا آنكه فرزندانشان بسن بلوغ رسيدند. در اين وقت آدم از جانب حق تعالي مأمور شد كه قابيل را لبودا و هابيل را با اقليما به ازدواج هم در آورد و خدا داناتر است . قابيل از اين موضوع ناراحت شد و از فرمان پدر سرپيچيده چه خواهرش اقليما كه با او دوقلو بود و در يكبار به دنيا آمده بودند زيباتر از لبودا بود و نمي خواست كه خواهر زيبايش اقليما به ازدواج هابيل درآيد. آدم مكرر قابيل را نصيحت كرد كه اين كار بامر من نشده اين فرمان خدا بوده است فرمالن او بر هر بنده اي واجب مي باشد. ولي قابيل زير بار نرفت و سخنان آدم ذره اي در او اثر نكرد. آدم از اين موضوع خيلي ناراحت شد و پس از مدتها تفكر چاره اي انديشيد و به پسران خود گفت: هر كدام از شما از مال خود چيزي

به درگاه خدا نذر كنيد و نذر هر كس كه مقبول درگاه حضرت اخديت قرار گرفت اقليما را به او خواهم داد. هر دو برادر اين شرط را پذيرفتند. هابيل كه شغل دامداري داشت يكي از بهترين گوسفندان خود را براي اينكار انتخاب كرد و قابيل كه زراعت مي كرد و به كشاورزي مشغول بود مقدار كمي از پست ترين نوع گندم را كه خود كاشته بود باين كار اختصاص داد. آنها هر دو نذرهاي خود را بر سركوهي گذاردند. خداوند قرباني هابيل را پذيرفت ولي به نذر قابيل اعتنايي نفرمود. چون هابيل از روي صفاي دل و توجه مخصوص يكي از بهترين هاي گوسفندان خود را نذر كرده بود. ولي قابيل فقط براي جمال خواهر و ازدواج با بدون ذره اي اخلاص با بي اعتنايي دست به اينكار زده بود و خداوند متعال هم عملي را مي پذيرد كه از روي اخلاص و صفا انجام شده باشد. آتش حسد در دل قابيل شعله ور شد و با راهنمايي شيطان تصميم به قتل برادر گرفت و هر چه هابيل او را نصيحت نمود و پند داد كه اين ماجرا كوچكتر از آنست كه او به خاطر آن دست به چنين عمل ننگيني بزند ولي اين سخنان هرگز در دل سنگ قابيل اثري نگذاشت و ارده و تصميم او تغيير نداد و بالاخره در يك روز كه آدم براي زيارت كعبه رفته بود قابيل با سنگ بير سر برادر خود كوفت و او را به قتل رسانيد. اما پس از اين كار ناگهان به خود آمد. - عجب!! اين چه كاري بود من كردم. برادر خود

را با دست خود به قتل رساندم يقيناً خدا هيچگاه اين گناه مرا نخواهد بخشيد. او چندين روز با جسد برادر خود سرگردان بود و نمي دانست او را چه كند تا اينكه خداوند دو پرنده را كه مي گويند زاغ يا كلاغ بوده است به نزد او فرستاد و آنها با يكديگر نزاع كردند و يكي از آنها ديگري را كشت و جسد او را در دل خاك پنهان ساخت. قابيل كه ناظر اين صحنه بود برادر را به تقليد از آن پرنده در زير خاك مدفون كرد. خداوند خواست با پيش آوردن اين صحنه به او فهماند. اي جوان كم تجربه و مغرور، تو كه از يك پرنده كمتري و قدرت فهم و فكر يك زاغ را نداري ديگر اين غرور و سركشيت براي چيست؟اين نخستين قتلي بود كه در در روي زمين به تحريك شيطان و در اثر پيروي هواي نفس صورت گرفت. وقتي آدم از زيارت كعبه فارغ شد متوجه گرديد كه وضع جهان عادي نيست. زمين چون گذشته جلوه نداشته و آب گوارا نمي باشد، از همه چيز بوي ظلم مي ايد. اين يك واقعيت بود كه آدم را متوجه مي كرد. بناي جهان هستي بر پايه عدل است و مختصر ظلمي كه در دنيا اتفاق افتد عالم به هم مي خورد اكنون در دنيا ظلمي بزرگ اتفاق افتاده و حقي از بين رفته بود. لذا تغيير اوضاع عالم آدم را متوجه كرد كه حتما حادثه ناگواري اتفاق افتاده است. وقتي كه آدم به سرانديب رسيد هابيل را نديد و از قابيل پرسيد: برادرت كجاست؟و قابيل با بي اعتنايي و

خونسردي ساختگي جواب داد: من كه محافظ هابيل نبوده ام كه او را از من مي خواهي، گوسفندان او همه ي كشت و زرع مرا از بين برده اند و او يقينا از ترس گريخته است. آدم موضوع را فهميد و جبرئيل هم قضيه را براي او شرح داد. آدم از حادثه ي مرگ فرزند بسيار ناراحت شد چون او فرزندش هابيل را خيلي دوست داشت. او قاتل هابيل را لعنت كرد اگر چه فرزندش بود و او را از خود راند. قابيل بار ديگر از همه چيز متنفر شد و در كوه صحرا سرگردان گرديد. حيوانات را با سنگدلي و بيرحمي مي كشت و از گوشت آنها استفاده مي كرد. آدم از طرف خداوند مأمور شد تا قابيل را به قصاص خون هابيل بكشد ولي او گريخت و آدم هرگز او را نيافت. قابيل به طرف يمن رفت و در آنجا اقامت گزيد و بقه عمرش را در آن سرزمين سپري شد. شيطان هم او را فريب داد و او را از پرستش خداي يگانه سرباز زد و آتش را معبود خود قرار داد. اولاد او در آن سرزمين زياد شدند و در آنجا فساد كردند، مرتكب گناهان زيادي گرديدند و براي هميشه خود را از رحمت حق دور نمودند. پس از كشته شدن هابيل و فرار قابيل خداوند چشمان آدم و حوا را به جمال فرزندي ذكور روشن فرمود كه او را شيث نهادند و خداوند هم  پيغمبري و رسالت را در نسل او قرار داد. قال هذا صراط مستقيم ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك الغاوين.« اين است راه

راست و بدرسيتكه تو اي شيطان هرگز بر بندگان من سلطه و قدرت نخواهي يافت مگر بدكاراني از ايشان كه از تو پيروي مي كنند.».(كتاب مجيد سوره حجر – ايه 41-44 )آدم سالي يكبار به خانه ي كعبه مي رفت و در آنجا مناسك حج را به جا مي آورد. يكسال كه به زيارت خانه ي كعبه رفته بود پس از فراغت از طواف خانه در گوشه اي به خواب رفت، وقتي از خواب بيدار شد ناگهان چشمش به منظره ي عجيبي افتاد. او ديد كه اطرافش را عده ي زيادي گرفته اند وقتي به سمت راست خود نگاه كرد اشخاصي را ديد كه با قيافه هايي روشن و چهره هايي كه نور از آنها مي ريزد به او لبخند مي زنند. نظر به سمت چپ خود افكند، كساني را ديد كه با چهر هايي گرفته و كدر در حاليكه ظلمت از سر و رويشان ميبارد و وجودشان را غبار گناه تيره ساخته بود  سر خود را بزير افكنده بودند. تعجب آدمبيشتر شد و وحشتزده به اطراف خود نگاه مي كرد. در اين ال جبرئيل به نزد آدم آمد و او را از اين حالت نجات داد. آدم به مجرد اينكه چشمش به جبرئيل افتاد از او پرسيد؟ - جبرئيل اينها كيستند: - اي آدم اينها همه از فرزندان تواند كساني را كه در سمت راست خود مشاهده مي كني فرزندان نيكوكار و متقي تو هستند كه خداوند آنان را در جوار رحمت خود جاي مي دهد. و اما كساني را كه در سمت چپ تو ايستاده اند ذريه گنهكار و ناخلف تو مي باشند.

آنها از فرمان خدا سرر مي پيچيند و خداوند هم نظر لطف و عنايت خود را از آنها بر مي دارد و ايشان را از رحمت خود محروم مي سازد. در اين وقت آدم در ميان دست راستيها و فرزندان خلف و نيكوكار خود كه با چهره اي بشاش و خندان به او نگاه مي كردند جواني ديد بسيار زيبا و با اندامي موزون كه مي گريد و بسيار ناراحت است گويا از حادثه اي رنج مي برد . از اينرو از جبرئيل پرسيد: - اين جوان كيست؟- او از فرزندان نيكوكار تست كه نامش داود است و از پيغمبران مرسل خواهد بود ولي افسوس كه عمرش بسيار كوتاه است و علت ناراحتي او همين است. - مگر عمر او چند سال است؟- شصت سالآدم  ناراحت شد و از جبرئيل پرسيد: - عمر من چند سال است؟- هزار سال.آدم از خداوند خواست تا چهل سال از عمر او را به داود بدهد تا او صد سال زندگي كند وآدم نهصد و شصت سال. خداوند حاجت او را پذيرفت و دعايش را مستجاب فرمود. مي نويسند بعدخها وقتي عمر آدم به نهصد و شصت سال رسيد روزي عزرائيل  كه مأمور قبض روح او و فرزندانش بود به نزدش آمد و خواست او را قبض روح كند. آدم وقتي از جريان آگاه شد گفت: از عمر من هنوز چهل سال باقي مانده است. مگر نه وعده خداست كه من بايد هزار سال عمر كنم؟ ( و خدا داناتر است). - مگر تو چهل سال از عمرت را به فرزند خود داود نبخشيدي؟ آدم كه بر اثر كهولبت

موضوع را به كلي فراموش كرده بود گفت: -    من هرگز چهل سال از عمرم را به داود نبخشيده ام و حق هم داشت چون سال ها از آن موضع گذشته و او مطلب را فراموش نموده بود. -    خداوند هم از آن پس مقرر فرمود كه بعد از آن فرزندان آدم تمام چيزهايي كه به هم مي بخشند و يا مي فروشند بنويند تا بعد دچار زحمت نشوند. -    خداي بزرگ چهل سالي را كه آدم به داود بخشيده بود به او برگرداند بدون اينكه از مدت صد سال عمر داود كسر كند. عزرائيل آدم را قبض روح نمود و آنگاه جبرئيل و جمعي از فرشتگان به كمك فرزندان آدم جسدش را در جامه اي بهشتي پيچيدند و بعد آن را در قبر گذاشتند و خاك بر او ريختند. حوا هم يك سال يا هفت ماه بعد از آدم زنده بود و بعد درگذشت . اين مدت بسراي باقي شتافت. نوشته اند كه آدم و حوا تا زمان مرگ خود قريب چهل  هزار نفر از فرزندان خود را ديده بودند. در تاريخ است كه جبرئيل آدم را بر روي كوه اوقيس مدفون نمود. پس از رحلت آدم (ع) نوبت رسالت به فرزندش شيث رسيد.شيث پنجاه سال پس از قتل برادرش هابيل به دنيا آمد. او مردي بود بسيار زيبا صورت و با فضيلت كه از لحاظ دانش و علم شباهت بسياري با آدم داشت و او محبوترين فرزندان آدم بود. آدم هنگام مرگ شيث را وليعهد و جانشين خود قرار داد و اسرار نبوت را به او آموخت خداوند هم او را رسالت داد

و برايش كتاب فرستاد.  شيث مدت نهصد و دوازده سال عمر كرد و شريعت و كتابش هم مطابق شريعت پدرش آدم (ع) بود وقتي عمر شريف آنحضرت به پايان رسيد فرزندذان خود را به دور خويش جمع نمود و از ميان آنها ( انوش) را به جانشيني خود انتخاب كرد و خود بسراي باقي شتافت. انوش فرزند شيث پس از مرگ پدر به رياست بين آدم رسيد. نوشته اند كه مادر او از حوريه هاي بهشتي بوده است. او مدت ششصد سال يا نهصد سال عمر كرد و مردي وارسته و آراسته به زيور كمالات بود . بعد از مرگ او پسرش (قنيان) جانشين او شد و او هم مدت هشتصد سال عمر كرد و پس از او فرزندانش مهلائيل جانشين او شد. در زمان مهلائيل چون تعداد فرزندان آدم زياد شده بود و آنها از جهت تنگي جا براي زندگي و زراعت و دامداري در مضيقه بودند از اين جهت مجبور شدند كه هر قوم و طايه اي به گوشهاي برود و خود مهلائيل با عده اي به سرزمين بابل آمده و شهر شوش را بنا نهادند. مدت زندگاني مهلائيل نهصد و هشت سال بوده و پس از او فرزندش (برد) جانشين او شد و مدت نهصد و شصت سال عمر كرد. برد فرزندان بسياري داشت كه خداوند از ميان آنها ادريس را برگزيد و او را فرمان رسالت داد. واذكر في الكتاب اغدريس انه كان صديقا نيا و رفعناه مكانا عليا« و نيزادريس را ياد كن كه پيغمبر راستين بود و ما او را به مقام والائي ترفيع داديم». (مريم- 56-57)خداوند ادريس را

به پيامبري برگزيد و به او معجزاتي عطا فرمود.ادريس به ميان قوم رفت و آنان رلا به سوي خدا دعوت كرد و از كارهاي ناپسند منع فرمود. عده اي دعوتش را پذيرفتند و جمعي هم بر كفر و ضلالت خود باقي مانده و دعوتش را رد نمودند. نوشته اند خط در زمان ادريس به وجود آمد و علم ستاره شناسي را آنحضرت بنيان نهاد. ادريس در زمان رحلت حضرت آدم صد سال داشت و دويست سال پس از آنحضرت مبعوث به رسالت شد. ابتداي رسالت ادريس چنان بود كه پادشاهي ظالم و ستمگر بر قوم او حكومت و فرمانش بر جان و مال مردم نافذ بود. روزي امير وقت براي تفريح و خوشگذراني از مركز حكومت خود خارج شد. از قضا عبورش به چمنزار سبز و خرمي افتاد و مورد پسندش واقع شد. از وزرا خود پرسيد:- اين چمنزار كيست؟ گفتند از مرديست خداپرست با اين نام و با اين نشان! امير دستور داد مرد بينوا را حاضر كردند و باو گفت: -  تو بايد اين زمين را به من واگذار كني!- مرد با ايمان كه متكي به خدا بود در پاسخ گفت: - من عائله اي دارم كه از تو محتاج ترند. امير گفت پس آن را به من بفروش اما آنمرد زير بار نرفت و حاضر نشد ملك خود را بفروشد. امير غضبناك به خانه بازگشت ولي بسيار ناراحت به نظر مي رسيد. و پيوسته در اين انديشه بود كه آن زمين را به چه وسيله از مالكش بگيرد. امير همسري ناپاك داشت و او چون همسر خود را غضبناك ديد سببش را

پرسيد. امير داستان زمين و مالك را نقل كرد و گفت:-  چاره كار بسيار آسانست و شما اين كار را به عهده ي من واگذار كنيد.آنگاه آن زن ناپاك عده اي از ياران ناپاك و خدانشناس خود را طلبيد و دستور داد. -  برويد و نزد امير گواهي دهيد كه فلان مرد ( همان مالك زمين) از دين امير روگردان شده و به صف گمراهان پيوسته است. آن عده كه طمع مال و ثروت چشم عقلشان را بسته بود نزد امير رفتند و به ناحق عليه آنمرد بينوا گواهي دادند، امير هم كه قبلا زمينه را مساعد كرده بود در طي يك محاكمه كوتاه او را محكوم به مرگ نمود و بلافاصله به كشتن او فرمان داد. و به اين ترتيب خوني به ناحق بر زمين ريخته شد. در اين وقت بود كه درياي غضب الهي در مقابل اين جنايت بزرگپ به جوش آمد و بادريس وحي رسيد: -  اي ادريس نزد اين اميرستمكار برو و به او بگو تو بكشتن بنده ي من اكتفا نكردي؟ زمين و ملك او را گرفتي و عائله اش را بيچاره و بينوا ساختي؟ بهوش باش كه از تو انتقام مي گيريم و حكومت را از تو سلب مب كنيم و مركز فرمانروايي تو را ويران و گوشت زن ناپاكت را طعمه ي سگان ميسازم آيا حلم و بردباري من ترا مغرور و سركش ساخته است؟ادريس به نزد امير رفت و پيام پروردگار خود را به او رسانيد اما در جواب گفت:-  پيش از آنكه به دست من كشته شوي از نزدم بيرون رو. ملكه به شوهر خود گفت:

از پيام خداي ادريس هيچگونه بيم به خود را مده من چند نفر را مي فرستم تا او را بكشند و عده اي را در تعقيب ادريس فرستاد. مامورين در جستجوي ادريس بودند به فرمان خداوند از شهر خارج شد و خود را مخفي ساخت و از خداوند درخواست كرد: -  خدايا! باران رحمت خود را بر اين شهر نازل مفرما تا من درخواست كنم. دعاي ادريس مستجاب شد و وي به غار پناهنده شد و خداوند فرشته اي بر او گماشت تا همه شب غذاي مورد احتياجش را به او برساند. ادريس در پناه غار با آرامش خاطر به سر مي برد و موضوع نفرين او در شهر ورد زبان بود. در آن هنگام پرودگار عالم بانتقام خون آن مرد بيگناه امير ستمگار را از تخت امارت سرنگون كرد و او را به چنگال مرگ گرفتار ساخت، شهرش را ويران و زنش را طعمه ي سگان نمود و سلطنت را به دست يكنفر گنكار گردنكش ديگر افتاد. از گمشدن ادريس بيست سال گذشت، يك قطره باران نيامد، زندگاني بر مردم بسي سخت شد، زراعتها از بين رفت و باغستانها از بي آبي خشك گرديد. اهالي دست نيازمندي به شهر ها و نقاط ديگر دراز كردند و در اثر فشار و پيچيدگي به خود آمدند و گفتند: -  اين بدبختي ما براي نفرين ادريس است كه از خدا خواست تا برما باران نفرستذ اكنون ادريس در ميان نيست و ناپديد است اما خداي ادريس كه هميشه ناظر ماست و از هر موجودي به ما نزديكتر است رحمت او واسع تر و مهربانيش بيشتر از ادريس

مي باشد حال ما به نزد خدا مي رويم و از او مي خواهيم تا ادريس را به ميان ما بازگرداند. آنها به درگاه خدا رفتند و از گناه خود استغفار نمودند و خاك ندامت بسر ريختند و خداوند هم توبه ي آنها را پذيرفت و به ادريس فرمان داد تا به شهر برگردد. ادريس به شهر بازگشت و مردم دسته دسته به حضور او شرفياب شده و توبه ي خود را تجديد نمودند و رسالتش را تصديق كردند. ادريس هم از خداوند طلب باران نمود، ابرها آسمان را پوشاندند و باراني باريد و مردم سيراب شدند. تدريس در ميان قوم به تبليغ رسالت خود مشغول بود و مردم را پند و اندرز مي داد تا آنكه يكروز عزرائيل كه از فرشتگان مقرب درگاه الهي است به نزد او آمد. ادريس از ديدنش خوشحال شده و از او پرسيد:آيا براي قبض روح من آمده اي؟نه پيغمبر خدا براي زيارتت آمده ام.اما ادريس خواست تا او را قبض روح كند و از محنت اين دنيا اسوده به سراي باقي شتابد. قومي كه سخن خود را نمي پذيرفتندو لقد ارسلنا نوحا الي قومه اني لكم نذير مبين ان لا تعبدوا الا الله اني اخاف عليكم عذاب يوم اليم.شيطان پس از حادثه طوفان نوح به نزد نوح (ع) آمد و گفت: -  اي پيغمبر خدا من و پيروان خود از تو بسيار سپاسگزاريم و از خدمتي كه بما كردي تشكر مي كنيم آنحضرت فرمود: - من براي شما چه كار انجام داده ام؟- تو نفرين كردي تا خداوند تمام اهالي زمين را به وسيله ي طوفان هلاك كرد

و آنها را يكسره به دوزخ فرستاد. اگر نفرين نمي كردي من چه قدر بايد در قلبشان وسوسه كنم و فريبشان دهم تا آنكه دوزخي شوند اما تو زحمت من و پيروانم را كم كردي.نوح دانست كه شيطان او را سرزنش مي كند و او فكر كرد چه مي شد كه من مدت بيشتري بر آزار و اذيت آنها صبر مي كردم شايد عده اي از آنها از كارهاي زشت خود پشيمان شده و به يگانگي خدا و رسالت من ايمان مي آورندذ از اين جهت بسيار متاسف شد و آنقدر گريه و زاري كرد كه نام او را نوح گذاشتند.    مي نويسند كه نوح در مدت 250 سالي كه بعد از طوفان زندگي مي كرد اطاقك كوچكي از سنگ ساخته بود و روزها در پناه آن استراحت مي كرد و از حرارت آفتاب محفوظ بود. پس از طي اين مدت روزي ملك الموت به نزد او آمد و گفت: -  اي پيامبر خدا! من مأمورم كه جان تو را بگيرم و روح پاكت را به ملكوت اعلي پرواز دهم وقتي نوح از قصد عزرائيل آگاه شد دست بر روي دست زد و گفت: - اگر كمن مي دانستم كه عمرم اينقدر كوتاه است . من هرگز اين خانه سنگي را هم براي خود نمي شاختم!!نوح چهار پسر داشت به نامهاي : سام، حام، يافث، كنعانكنعان كه در زمن رسالت نوح كافر شد و از پچدر رو گردانيد و خداوند هم به جرم اين گستاخي او را در حادثه ي طوفان هلاك كرد. در اين حادثه بعد از آنكه كشتي به زمين نشست . نوح

تنها سه فرزند به نام هاي سام، حام و يافث داشت و او سراسر زمين را بين اين سه پسر تقسيم كرد. سرزمين شام و شبه جزيره ي عربستان و عراق و فارس و خراسان به سام كه افضل و ارشد اولاد نوح بود رسيد.  سرتاسر آفريقا و هند و سرزمين مغرب به حام و كشور چين و سرزمين تركستان و مشرق به يافث تعلق گرفت. نوشته اند كه نسب عرب و رومي و پارسي و قسمتي از سكنه ي شبه قاره ي هند به سام و همه ي سياهان افريقا و جنوب هند به حام و نسبت مردم ترك و خزرها به يافث منتهي مي شود و خدا داناست. سام به نقل  بعضي از مورخين يكي از انبياي بزرگ مرسلاست و چون بين فرزندان نوح از همه هشيارتر و فهميده تر و خردمنتر يود از اينجهت در نزد پدر محبوبيت فراوان داشت و نوح در هنگام مرگ خود او را به ولايتعهدي خود برگزيد. نوح در حق سام دعاهاي فراواني كرد از آنجمله از خداي يكتا خواست تا بيشتر انبياء وملوك و دانشمندان را از نسل او قرار دهد. سام به فرمان پدر به طرف شامات حركنت كرد. و خداوند به او نه فرزند داد كه به تدريج تگثير شذنذ و نژاد سامي را به وجود آوردند. سام مدت پانصد سال زندگي كرد. عده اي مي گويند كه حام از پيغمبران بوده است. حام پس از طوفان به طرف آفريقا رفت و نسل او زياد شدند او مجموعا نه پسر داشت. مي نويسند كه در ميان فرزندان حام لغات و اصطلاحات زياد پيدا شد

و هر دسته بلهجه ي خاصي صحبت مي كردند كه دسته ي ديگكر آنرا نمي فهميدند از اين جهت مجبور شدند جدا از هم زندگي كنند. از اينرو هر دسته به سوئي رفتند و شهرها  و قصبات زيادي را بنيان نهادند. درباره يافث هم سخناني مختلفي هست و بعضي معتقدند او هم از پيغمبران مرسل بوده است . وي بعد از آنكه از پدر جدا شد به طرف سرزمين تركستان به راه افتاد او با فرزندانش در ابتدا در صحرا زندگي مي كرد ولي بعد كه نسلشان زياد شد شهرهاي  فراواني بنا نهادند. يافث يازده پسر داشت كه بزرگترين آنها ترك نام داشت كه يافث او در هنگام مرگ جانشين خود كرد. ملتي كه منجي خود را ديوانه بخواند سرنوشتش بكجا مي انجامد؟!و تلك عاد جحدوا بايات ربهم و عصو ارسله و اتبعوا امر كل جبار عنيد.« و اين قوم عاد بودند كه آيات خداي خود را انكار كردند و از پيريوي پيغمبران او سرباز زدند و تابع هر ديكتاتوري شقي گرديدند. »(قرآن مجيد- سوره هود آيه 59).عاد طايفه اي از اقوام عرب بودند كه در قسمت يمن و عمان مي زيستند و زندگاني آنها به خوشي و كامراني مي گذشت . اين قوم به قدري در ناز را با آنها ارزاني داشته بود. قوم عاد به قدري بند قد و طويل القامه بودند كه اندازه قامت ايشان گاهي به پنج متر مي رسيد و خدا بهتر مي داند. مردماني بسيار قوي و زورمند كه در غايت اسودگي زندگي مي كردند. ولي از آنجا كه اگر نعمتي به قوم و طايفه اي رو كرد و

اگر آنها در خود مختصر زور و قدرت و بي نيازي يافتند مبدأ اصلي را از يدا برده و اصلا فراموش مي كنند كه از كجا آمده اند و بكجا خواهند رفت، از چه بوجود آمده اند و براي چه به وجود آمده اند، (ان الانسان ليطغي-ان رآه استغني ).آري ، قوم عاد هم به جاي شكر و سپاس بدرگاه خداوندي كه اينهمه نعمت به آنها داده و از زندگي بهره ي كافيشان بخشيده، در مقابل بتاني كه هيچ كاري از آنها بر نمي آمد، نه مي شنيدند، و نه قدرت يخن گفتن داشتند و شاخته ي خود آنها بود سجده مي كردند و حاجات خود را از آنها مي خواستند.براي آگاه كردن آنها به سوي حق و مبدأ اصلي، اراده فرمود كه از ميان خودشان پيغمبري كه با اخلاق و رفتار و كدار پسنديده او آگاهي داشتند برانگيزد تا مردم را از ضلالت و گمراهي نجات داده و صراط مستقيم و راه راست را با آنان بنماياند. هود: مردي بود بسيار متواضع و صبور و موحد كه از اولاد سام بن نوح (ع) به شمار مي رفت. خداوند او را به پيغمبري برگزيد و به او فرمان داد تا قوم خود را از خواب غفلت بيدار كند.هود خودرا براي مقابله با مشكلات آماده كرده و بهميان قوم رفت و دعوت خود را آشكار نمود.از تو مي خواهم كه آنها را به بدترين وجهي عذاب كني!!نفرين هود مؤثر افتاد.خداوند بر آن قوم خشم گرفت و مدت هفت سال تمام باران رحمتش را برآنها نباريد، اين نخستين علائم عذاب بود، كشتزارها خكيد و درختان و اشجار

همه خشك شدند وضع قوم عاد تا ديروز  در ان همه نعمت زندگي مي كردند بسيار بد واسف انگيز شد  و زندگيشان در مشقت و سختي مي گذشت، اما آنها با اينكه اين علائم را مي ديدند و نشانه هاي غضب خدا را در هر گوشه مشاهده مي كردند، معذالك همچنان در كفر و عصيان خود باقي بودند. يكروز آن قوم ابر سياهي را در گوشه ي اسمان مشاهده كردند و بگمان اينكه آن ابر حامل باران است خوشحال شده و كشتزارهاي خود را براي آبياري آماده ساختند. هود به آنها گفت: -  اي قوم اين ابر حامل باران رحمت نيست بلكه عذابي است كه خداوند براي هلاكت شما فرستاده است. در اين اثنا ناگهان باد تندي وزيدن گرفت، شدت باد به قدري بود كه حيوانات و اشياء را از مين بلند كرده و به جاي هاي دور پرت مي كرد ترس و وحشت بر قوم عاد حكمفرما شد و همه به خانه هايي كه درون كوه ساخته بودند پناهنده شدند. آنها فكر مي كردند كه با اين وسيله مي توانند در مقابل عذاب الهي استقامت كنند. نوشته اند هفت شبانه روز باد به شدت مي وزيد تا سرانجام روز هفتم صاعقه اي عظيم آن قوم را شرور و نافرمان را هلاك كرد و در روي زمين كوچكترين اثري از آنها باقي نگذاشت. اينست سرنوشت قوم و ملتي كه خدا را رها كرده و به دنبال خواهشهاي نفساني خود بروند. خداوند داستان قوم عاد را براي عبرت آيندگان، در ايات زيادي از قرآن كريم نقل كرده است. پس از اين واقعه، هود (ع) با پيروان

خود از آنجا به طرف حضرموت رفت: آنحضرت: مدت چهارصد و شصت و سه سال عمر كرد.آهي كه اثر كرد!«شديد» و «شداد» دو برادر از فرزندان عاد بودند كه بر بيش از 4/1 زمين حكومت داشتند. شديد برادر بزرگتر اگر چه به وجود خدا عقيده نداشت ولي مردي بود بسيار عادل كه مردم در پناه عدل او روزگار را به خوشي مي گذراندند. هود پيغمبر با شديد خيلي مأنوس بود و در مجلس او زياد رفت  آمد مي كرد، اما هرچه او را به خداي يگانه دعوت مي كرد او ايمان نمي آوريد. و عاقبت هم در همان حال شرك از دنيا رفت.بعد از شديد برادرش شداد روي كار آمد و زمام امور را به دست گرفت . هود او را به خداي يگانه دعوت نمود و از او خواست تا از بت پرستي دست بردارد و خداي يگانه را پرستش كند. شداد گفت:- اگر من به خداي تو ايمان بياورم و از بت پرستي دست بردارم خداي تو به من چه پاداشي خواهد داد؟- خداوند بهشت را نصيب تو خواهد كرد.- بهشت كجاست؟- بهشت جايي است كه در آن انواع و اقسام نعمت ها يافت مي شود  كسانيكه موحد و درستكار باشند در آنجا در نهايت عشرت و خوشي زندگي مي كنند و آنگاه نعمت هاي بهشت را يك به يك براي او شمرد.شداد گفت:- من در همين دنيا با همين اوصافي كه شمردي بهشتي خواهم ساخت كه ديگر نيازي به بهشت خداي تو احتياج نداشته باشم، و دستور داد تا مأموران در اطراف واكناف مملكت بگردند و از مردم زر و سيم جمع

آوري كرده و به سوي مركز بفرستند.مأموران شداد به شهرهاي و قصبات مختلف رفتند و در آنجا هرچه طلا و نقره و جواهر و زينت الات قيمتي پيدا مي كردند از صاحبانشان به زور مي گرفتند و به پايتخت مي فرستادند.در زمان پادشاهي شداد در يكي از شهرهاي كوچك خانواده فقيري در نهايت مشقت و تنگدستي زندگي مي كردند.يكروز دخترك معصوم به پدر خود گفت:- پدر جان من يك آرزو در دنيا  دارم كه اگر آن برآورده شود ديگر هيچ غمي نخواهم داشت.- خواست تو چيست پدرجان بگو شايد من بتوانم آنرا برآورده كنم.- من مي خواهم كه شما در آغاز سال نو يك جفت گوشواره ي طلا براي من بخريد ولي مي دانم اين آرزو و تصور من هرگز صورت حقيقت نخواهد يافت چون شما....پدر حرف دختر را قطع كرد و به او گفت :- عزيزم ناراحت نباش من هر طور شده در فرصت كوتاهي كه تا عيد مانده كار خواهم كرد و آرزوي تو را برآورده خواه ساخت. پدر بيچاره براي جلب رضايت دخترك خود با هر زحمت و جان كندني بود پولي فراهم كرد و يك جفت گوشواره ي طلا براي او خريد و در آستانه ي سال نو يكشب آنرا به دختر كوچك خود هديه كرد.دخترك از شادي در پوست خود نمي گنجيد و صبح فردا وقتي از خواب بيدار شد آنها را در گوش خود كرد و در كوچه با همبازيهاي خود مشغول بازي شد.از قضاي بد مأمورين شداد كه در آن محله مشغول جستجو بودند گوشواره هاي او را ديده و به تعقيبش پرداختند. دخترك مظلوم سراسيمه به سوي

خانه دويده، خود را در آغوش پدر انداخت و قضيه را به او گفت. در همان حال مأمورين شداد به داخل خانه ريختند و بدون توجه به عجز و ناله هاي دخترك بيچاره و پدر بدبخت گوشواره ها را از گوش دخترك كشيده و جز ساير جواهرات براي شداد فرستادند.در هنگامي كه مأمورين مانند لشكريان فاتح كه بر دشمن بزرگ خود غلبه يافته اند از خانه بيرون مي رفتند آن دختر كوچك با دل شكسته و قلبي پر درد نگاهي به سوي آسمان افكند و در اين حال توجهي به خدا پيدا نمود و در دل خود گفت:-  اي خداي بزرگ! اي چاره ي بيچارگان و اي داورري درد دردمندان و اي پناه مستمندان تو چگونه راضي مي شوي كه ظالم گوشواه هاي مرا كه پدرم با آنهمه رنج و زحمت برايم تهيه كرد به زور بگيرد و با آن بهشت بسازد. آه مظلوم اثر كرد و بنياد ظلم بر باد رفت.نوشته اند شداد با آنهمه طلا و نقره و جواهرات گرانقيمت در محلي بسيار وسيع باغ مجللي ساخت و عمارتهايي از طلا و نقره و عقيق در آن بنا كرد و در جويبارهاي آن شير و عسل روان كرد . زيبايي خيره كننده ي باع هر بيننده را مجذوب مي كرد. به دستور شداد دختركان زيبا و پريروي را از اقصي نقاط عالم جمع آوري نمود و به آن باغ فرستادند. در اين باغ شداد قصرهاي مخصوصي را به افسران و سرلشكران ارتش خود اختصاص داده بود و براي هريك به نسبت رتبه و درجه اش محلي براي سكونت تعيين نمود.بناي آن باغ مدت

يك پانصد سال طول كشيد و پس از گذشت اينمدت ساختمان باغ تمام و آن از هر حيث مهيا شد. شداد نام اين باغ را ارم نهاد .خبر تكميل بناي بهشت شداد رسيد و او به همراهي جمع كثيري از سپاهيان و صاحب منصبان عاليرتبه ارتش خود به سوي آن بهشت به راه افتادند.در بين راه كه شداد با سپاهيان خود و با جلال و جبروت فراوان راه مي پيمود ناگهان چشمش به آهويي زيبا افتاد كه دل از او برد.چشمان آهو همچون ياقوت از حدقه بيرون آمده و ميدرخشيد . شداد بهوس افتاد آهو را شكار كند از اينجهت از صف همراهان خود جدا شد و در دنبال آهو اسب تاخت. اما آهو عاقبت از دست او گريخت و او درميان بياباني دور افتاده تنها ماند در اين وقت ناگهان مشاهد كرد سواري به جانب او مي آيد.خيلي تعجب كرد و وحشت زده فرياد كرد:- تو كيستي و در اينجا براي چه آمده اي؟و آن سوار آرام پيش آمد و به او گفت:- نگران نباش من ملك الموتم و و براي گرفتن جان تو به اينجا آمده ام شداد بيچاره فرياد زد:- اقلا فرصت بده تا من بروم باغي را كه سالها براي ساختنش خون جگر خوردم ببينم.- ولي من هرگز نمي توانم اين امان را بتو بدهم. خداوتد وقرر فرموده است كه تو را قبل از آنيكه به باغ برسي قبض روح كنم.اين نتيجه آهي بود كه آن دختر دلسوخته كه گوشوارهايش را مأمورين شداد گرفته بودند كشيد، آهي كه خاندان شداد را بر باد داد و حكومتش را سرنگون كرد.نتيجه ي آن

آه كه از سينه ي سوخته برآمد، اين شد كه شدادي كه مدت پانصد سال براي ساختن يهشتي وقت صرف كرد هرگز موفق نشد آن را ببيند اين اثر ظلم است و ظالم سرنوشتي جز اين نخواهد داشت.ملك الموت جان شداد را گرفت و او از اسب بزمين در غلطيد.همراهانش پس از جست و جوي زياد او را مرده يافتند و وقتي به بالاي سرش رسيدند كه چندين روزاز مرگ او گذشته بود.شدادي كه مي خواست در مقابل بهشت موعود، بهشت ديگري براي خود بسازد تا عمر خود را به خوشي و كامراني طي كند هرگز حتي موفق به ديدن آن بهشت نشد.در تاريخ مي نويسند كه: بهشت شداد از نظرها پنهان شد و ديگر هيچكس آنرا نديد تا زمان هارون الرشيد خليفه عباسي كهمردي به نام عبدالله بن قلابه در حوالي آن باغ، شتر خود را گم كرد و سراسيمه در جست و جوي شتر خويش به اطراف مي دويد. در اين وقت ناگهان چشمش به آن باغ و عمارت افتاد جائي ديد كه هرگز در همرش حتي در خواب هم نديده بود، هر چه سعي كرد تا از ديوار آن بالا برود ميسر نشد عاقبت از اين كار چشم پوشيد و چند دانه جواهري كه در كنار باغ افتاده بود برداشت و به نزد هارون الرشيد برد و آنچه ديده بود براي او باز گفت.هارون الرشيد هم جمعي را با وسايل كافي براي بالا رفتن از ديوار به اتفاق آنمرد فرستاد ولي آنها هرچه جستجو كردند آن باغ ررا نيافتند و مأيوسانه به نزد هارون برگشتند.هارون الرشيد هم عده اي از تاريخ دانهاي

آنروز را جمع كرد و قضيه را با آنها در ميان گذاشت آنها به او گفتند:- اين همان بهشتي است كه شداد براي خود ساخته بود و هرگز موفق به ديدن آن نشد و ما روايتي از رسول اكرم(ص) شنيده ايم كه آنحضرت فرمود: كه در زمان خلافت تو مردي از پيروان آنحضرت يكبار آن باغ را خواهد ديد.معجزه اي كه صالح نشان داد.قوع عاد بر اثر نافرمانيها و گناهان خود هلاك شدند و خداوند سرزمين آنها را به قوم ثمود ارزاني داشت.قوم ثمود در آباد ساختن آن بسيار كوشش كردند، قناتها احداث كرده و مزارع و كشتزارهاي بسيار سرسبز و خرمي به وجود آوردند. كاخهاي بزرگ و زيباي آنها سر به آسمان گذاشته بود.قوم ثمود براي رهايي از حوادث روزگار چون بادهاي شديد زلزله هاي سخت و طوفان خانه هايي محكم در دل كوه كنده بودند تا در مواقع ضروري به آنها پناه ببرند.زندگي اين قوم در ناز و نعمت مي گذشت ولي آنها خدا را كه آنهمه نعمت به ايشان ارزاني داشته بود، فراموش كرده و در مقابل احسانها و عواطف او ناسپاسي مي كردند.بتهايي از سنگ ساخته و در مقابلشان سجده مي نمودند و آنها را شريك با خدا مي دانستند.خداوند براي راهنمايي ايشان صالح را كه مردي بسيار عالم بود و در ميان قبيله از حيث عقل و فكر برسايرين برتري داشت فرمان رسالت داد. او از فرزندان سام و از نوادگان نوح عليه السلام بود و پدرش عابر نام داشت. خداوند او را مأمور كرد تا در ميان قوم رود و دعوت خود را آشكار كند.قوم صالح وقتي ديدند كه

صالح در ايمان و عقيده ي خود تا اين پايه استوار است و هيچ قدرتي نمي تواند ايمان او را از او بگيرد و از طرف ديگر ديدند ك كار صالح خيلي بالا گرفته و جوانان قوم دسته دسته به او ايمان مي آورند و ممكن است اين كار به رياست آنها لطمه وارد كند از اين حيث پا بر روي اخرين حربه گذاشتند و از صالح پرسيدند:- آيا تو براي رسالت خود دليل و برهانب هم داري؟ اگر داري بياور. صالح به امر خداوند شتري را برانگيخت و گفت اين معجزه ي من است. يك روز او از همهي آب اين سرزمين مي خورد و روز ديگر آب را براي شما مي گذارد.روز بعد مردم شتري را ديدند با هيكلي بسيار عجيب و با كمال تعجب مشاهده كردند كه او يك تنه تمام آب ها را خورد و روز ديگر اصلا لب به آب نزد.اين موضوع براي آنها خيلي عجيب بود و تا به حال سابقه نداشت.صالح به آنها گفت:- مواظب باشيد اگر كوچكترين صدمه اي به اين شتر برسانيد عذابي سخت دامنگير شما خواهد شد. شما از م معجزه خواسته ايد و اين هم اعجاز من است.شتر صالح مدتي در سرزمين آنها به چرا مشغول بود و عده اي از مردم باهوش و روشندل و كنجكاو اين شتر را دليل بر پيغمبري او دانسته و به او ايمان آوردند و اين موضوع سران قوم را بسيار ناراحت كرد. چون آنها مي ديند كه بناي حكومتشان رو به زوال است .آنها علنا پيروان صالح را استهزا و مسخره مي كردند و درباره ي آنها

از هيچ آزاري روگردان نبودند.از طرفي عده اي از مورخين مي نويسند كه شتر صالح جثه اي بسيار بزرگ داشت به طوري كه حيوانات ديگر از او مي ترسيدند. چون مردم احتياج شديدي همه روزه به آب داشتند و آن شتر هم يك روز تمام آبها را مي خورد از اينجهت مردم زياد مايل نبودند كه شتر دربينشان باشد.سران قوم از يك طرف از كشتن شتر مي ترسيدند و از طرف ديگر از بودن آن احساس خطر مي كردند. ولي عاقبت تصميم به كشتن شتر گرفتند و در اين خصوص از زنها استفاده كردند و گفتند:- ما زني زيبا را انتخاب مي كنيم اگر او درباره ي شتر صالح دستوري بدهد مرداني كه سير شهوتند بيدرنگ فرمان او را اطاعت مي كنند. و از اين رو دوشيزه ي زييبايي به نام صدوق كه پدرش محيا نان داشت استفاده كردند و او را فرمان دادند تا اعلام كند هر كس شتر صالح را بكشد به وصال من خواهد رسيد.دختر زيبا اعلام كرد كه هركس شتر صالح را بكشد به وصل من مي رسد و مردي به نام (مصدع بن مهريج) هم به دنبال او رفت و به او قول داد تا شتر صالح را بكشد.و از طرفي پيرزن ناپاكي به نام عنيزه مردي به نام (قداربن سالف) را نزد خود خواند و به او گفت:-  من دختر زيبايي دارم و آنرا مي خواهم به تو بدهم به شرطي كه شتر صالح را پي كني.قداربن سالف هم اجابت كرد.سخنان هوس انگيز آن زنان در آن دو مرد نابخرد و اسير شهوت اثر كرد و عذاب و غضب

خدا را از ياد بردند و در ميان قبيله گردش كرده و عده اي را با خود همدست نمودند به طوريكه عده آنها به هفت نفر رسيد. آنها يكروز در محلي كمين نمودند و هنگامي كه آن شتر به طرف آب مي رفت ويا از سر آب بر مي گشت مصدع از مخفيگاه تيري پرتاب كرد كه ساق پاي شتر را شكست و از سوي دبگر قداربن سالف با شمشير پيش رفت و دو پاي او را قطع كرد. شتر به زمين افتاد. قدار ضربت ديگري بر گلوي شتر زد و باين ترتيب شتر صالح را كشتند و سپس با مژده موفقيت و پيروزي به سوي قوم خود برگشتند.مردم هم از آنها استقبال كرده و از اين مژده خيلي خوشحال شدند.  بدين ترتيب قوم ثمود از فرمان خداوند سرپيچيدند و حرف صالح را سبك شمردند وو به او گفتند:- حالا اگر تو راستميگويي از خداي خود بخواه تا ما را عذاب كند.صالح به آنها گفت:-  مگر من به شما نگفتم كه دست به سوي شتر دراز نكنيد و متعرض او نشويد، اكنون او را پي كرده و خود را به گناه آلوده ساختيد . پس سه روز در خانه هايتان بمانيد و بعد از سه روز يقينا عذاب الهي بر شما نازل خواهد آمد.صالح مي خواست به آنها باز هم فرصت دهد تا شايد يكي از آنها  پشيمان شود و به درگاه خداد توبه كند ولي هيچيك از آنها توبه نكردند و قدم در راه راست نگذاشتند.صالح به آنها گفت:-  چرا حالا كه گنا كرده ايد توبه نمي كنيد و از خداي خود پوزش نمي

طلبيد؟ولي شك و ترديد آنقدر در دلهاي آنان ريشه دوانده بود كه او را استهزاء كردند و گفتند معلوم مي شود گفته هاي تو همه دروغ بوده چون ما هيچ عذابي مشاهده نكرديم.غروب روز سوم نشانه هاي عذاب پديدار گشت و همه آنها به خانه هايشان پناه بردند ، ولي ناگهان با صاعقه اي رشته حيات همگي از هم گسيخته شد و كافران آن قوم همگي هلاك شدند.خانه زادي كه بزرگترين دشمن شد.خداوند از عزرائيل سوال فرمود: -  عزرائيل ! در مأموريت خود كه گرفتن جان و قبض روح اولاد آدم بود، آيا در هيچ جا دلت به حال كسي سوخت؟- بله – بار پروردگارا. در يك جا با همه ي صبر و حلمي كه به من عطا فرمودي هنگام انجام مأموريت خود بسيار ناراحت شدم و لي دستور تو بود آنرا انجام دادم، ولي دلم به حال آن يكنفر بسيار سوخت.- در كجا و براي قبض روح چه كسي ناراحت شدي ؟- بار پرودگارا ! يك كشتي در دريا حركت مي كرد. با اراده ي تو  آن كشتي غرق شد و آنگاه تو به من امر فرمودي تا همه ي افراد كشتي را به جز يك مادر و فرزند قبض روح كنم!من هم جان همه ي آنها را گرفتم و تنها مادر ماند با فرزند خود.مادر به تخته پاره اي چسبيد و در حالي كه آنرا محكم گرفته بود توانست خود و فرزندش را از چنگال امواج خشمگين نجات دهد و برروي آن تخته پاره قرار گرفت.در اين وقت فرزند شروع كرد به گريه كردن و مادر براي اينكه او را ساكت كند پستان

در دهانش گذاشت و مشغول شير دادن به فرزند خود شد. ناگهان تو مرا امر فر مودي كه جان مادر را بگيرم. بار پرودگارا من در آن حا دلم براي آن كودك سوخت. چگونه امواج خشمگسن به سر و صورتش مي خورد و طوفان او را بالا و پايين مي برد.خداوند به عزرائيل فرمود:-  مي خواهي بداني سرنوشت آن كودك كه دل تو برايش سوخت چه شد؟- بار پرودگارا ! بسيار مشتاق دانستنم.خداوند فر مود:-  و اما آن كودك بيگناه كه امواج او را بالا و پايين مي برد، به تخته پاره اي گفتيم كه آرام او را بر روي خود جاي ده.به امواج دستور داديم : او را آرام به ساحل بر.خورشيد را فرموديم: بر او آرام بتاب.درختي را در كنارش رويانديم تا در سايه آن از حرارت و گرماي آفتاب مصون باشد. محبتش را در دل حيواني افكنيدم تا او را مانند فرزندي بپذيرد و همانگونه كه به فرزندان خود غذا مي دهد او را نيز گرسنه نگذارد.بدين ترتيب او بزرگ شد، ما او را قدرت و زور داديم تا جائيكه حكومت و سلطنت نصيبش شد. قدرتش را آنقدر بالا برديم تا سلطنتش همه روي زمين را فراگرفت. اما او با ما مخالفت ورزيد، نافرماني ها كرد و راه عصيان و سركشي پيش گرفت. ما كه او را از آن حالت كودكي و ضعف بدين قدرت رسانده بوديم، از ياد برد و دوستان و مقربان درگاه ما را تحت فشار گذاشت . او عاقبت ادعاي خدائي كرد و ميليونها بشر را گمراه نمود. او نمرود شد حتي يك روز بر آن شد كه

ما را ازبين ببرد. از اينجهت ب تختي سوار شد و چهار عقاب قوي بال او را به بالاي آسمان آوردند.او هم تيري درچله ي كمان گذاشت و به طرف آسمان پرتاب كرد با اين خيال كه ما را بكشد و از بين ببرد! ما براي اين كه او ناراحت نشود از اين سفر نااميد برنگردد دستور داديم تا تير او را خون آلود كنند و به سويش برگردانند، تا آنكه خوشحال بر روي زمين بازگردد و دلش به اين خوش باشد كه خداي آسمانها را از بين برده است. ما او را فرصت داديم شايد توبه كند و از راهي كه رفته  باز گردد . او هرگز رو به سوي ما نكرد و كفر و عصيانش روز به روز بالا گرفت . او نمرود شد و با ما دشمني ورزيد. ما هم او را به وسيله ي ضعيف ترين موجودات ( پشه) از پا در آروديم . اين خاطره ي همان كودكي بود كه تو دلت برايش سوخت.

مشهور ترين دانشمندان و مخترعان دنيا

مشهور ترين دانشمندان و مخترعان دنيا

ارائه: علي اميريان

برادران رايت : هواپيما كه وسيله اي راحت براي سفركردن است ام از جهاتي موجب هدر رفتن وقت مي شود ولي خطرهاي زيادي دارد كه بايد به جان خريد. وسيله اي كه ما با آن به راحتي از اين سر دنيا به آن سر دنيا سفر ميكنيم افراد زيادي براي ساخت آن زحمت زيادي تحمل كردند ناموفق به اختراع درست آن شدند.برادران رايت به نامهاي ويلبر و لورويل پسران  كشيش ميلتون رايت از اولين كساني بودند كه موفق به ساخت هواپيماي بي نقص شدند . پدر آن ها به

آنها يك اسباب بازي داده بود كه از جنس ، كاغذ، ني چوب پنبه ساخته بود و تا سقف خانه پروازي كرد. و همين هيجاني شد تا آن ها به فكر بيافتند كه وسيله ي بزرگتري درست كنند كه در آسمانها هم پرواز كنند.وقتي كه اوريول به سن 17 سالگي رسيد شروع به تاسيس يك چاپخانه كرد كه خيلي سريع شهرت يافت ولي به علت روي كار آمدن يك نشريه قوي آنها ديگر به كار چاپ ادامه ندادند و به ساختن دوچرخه مشغول شدند تا اينكه در يك روزنامه آلماني خواندند يك جواني آلماني به نام گستاو ليلينتال روي هواپيما كار ميكند وكنجكاو شدند تا اطلاعاتي دست يابند اما بعدها خبر رسيد كه در يكي از پروازها سقوط كرد وجان خود را از دست داده.يك روز ويلبر با ديدن يك جعبه با كنارهاي خميده در مغازه دوچرخه فروشي به سرش زد كه بالهاي هواپيما را به شكل جعبه بسازد. سرانجام در روز 17 Decmber در سال 1903 اوليور رايت از بالاي تپه اي هواپيما خود را با 12 اسب بخار به پرواز در آمد كه 12 ثانيه در اسمان ادامه يافت و به اندازه 10 فوت بالا رفت و مسير هفت متري را به با موفقيت طي كرد. ويلبر در سال 1912 بر اثر بيماري تيوفوئيد درگذشت و ويلبر مجبور به تنهايي به ادامه كار شد و او در زندگي خود شاهد افزايش سرعت هواپيما از ساعتي 300 ميل تا سرعت مافوق مدت بود.هواپيماي برادران رايت در موزه هوافضا در واشنگتن نگهداري و در معرض عموم بود. ايوان پترويچ پاولفپاولف در شهر «ريازان» در سال

1849 ميلادي در روسيه مركزي ديده به جهان گشود. وي يكي از بزرگترين دانشمندان فيزيولوژيست نادر و برجسته ترين شخصيت دوران حيات خود مي باشد كه در سراسر دنيا مورد توجه قرار گرفت. او پسر يك كشيك بود و در مدرسه ي مذهبي به تحصيل طب در دانشگاه سن پطرزبورگ در دانشگاه روسيه در پزشكي مشغول شد و در سال 1879 مدرك خود را دريافت كرد. او در رشته ي فيزيولوژي گردشي خون اقدام كرد و بعد به عضويت درمانگاه امراضي داخلي پذيرفته شد.پاولف به دستور رئيس درمانگاه مامور تهيه و تنظيم سازمان آزمايشگاه فيزيولوژي شد. پاولف بيشتر ازمايشهاي خود در آنجا با وسايل بسيار ساده كه بيشتر آن را با حقوق خود خريداري كرده با پشتكار زياد انجام ميداد. تحقيقات علمي وي در زمينه فشار خون به دو دسته تقسيم مي شود: از دهه ي قرن نوزدهم تا سال 1902 آزمايشهاي او درباره ي لوله هاي غذايي و از سال 1902 تا زمان مرگش درباره ي فعاليتهاي عصبي بود. بزرگترين كشف پاولف انعكاسي شرطي بود كه آن را روي سگ خود انجام مي داد وي سگ را در اتاق خالي گذاشت و هر روز زنگي را در ساعات معين به صدا در مي آورد و بعد از آن براي سگ غذا گذاشت و سگ با ديدن غذا دانش پر آب مي شد اين كار چند بار تكرار شد و يك بار زنگ را در همان ساعت به صدا در آورد ولي براي سگ غذايي گذاشت اما سگ با شنيدن صداي آن دهانش آب مي افتد و پاولف فهميد سگ در برابر صداي آن شرطي

شد.او فرضيه ديگري هم به اثبات رساند از اينكه فعاليتهاي بدن بوسيله سلسله اعصاب كنترل مي شود. پاولف در قرن 19 معروفترين دانشمند فيزيولوژي شناخته شد و جايزه نوبل در سال 1904 دريافت كرد. در سال 1907 به عضويت فرهنگستان علوم روسيه آمد و مدير انيستيتوي فيزيولوژي فرهنگستان شد و در سال 1936 ميلادي در سن 87 سالگي بر اثر ذات الريه چشم از جهان فروبست.الكساندر فلمينگ الكساندر فلمينگ در جنوب غربي اسكالتند به سال 1881 ميلادي ديده به جهان گشود. او ده ساله بود كه به مدرسه ي (لودان) وارد شد بعد وارد مدرسه ي (دارول) كه برادرش در آنجا مشغول به تحصيل بودند وارد شد . و دكتراي خود در دانشگاه لندن در سال 1908 در رشته ي طب دريافت كرد. الكساندر فلمينگ اولين كسي بود كه به كمك سالوارسان اقدام به درمان سفليس از طريق شيمي درماني نمود. او در سال 1928 مشغول به بررسي ميكروبي به نام پني سيلين بود كه با استفاده از يك بشقاب ازمايشهاي ضد باكتري خود را انجام مي داد. يك روز پس از برداشتن در پوش ظرف متوجه شد كپكهاي خاصي روي ظرف بسته. او پس از توجه دقيق دريافت كه هر كجا قارچ مي كند باكتري كشته شده و هيچ باكتري تازه اي رشد نكرده است. اين قارچ حاوي چرك از جراحت هاي عفوني است.او كشف خود را پني سيلين نام نهاد. اين قارچ از خانواده ي كپكها بود اما به دليل ضعف مالي وي «پروفسور فلوري » و «دكتر چين» حاضر شدند آزمايشات او را ادامه دهند و بعد از آزمايشاتي بر روي حيوانات

معلوم شد كه اين ماده بر روي انسانها مفيد مي باشد. و خطري ندارد. در سال 1941 فلوري به كمك فلمينگ مقدار زيادي پني سيلين توليد كردند و در جنگ از آنها استفاده شد و به اين طريق جان بسياري از سربازان را نجات دادند.فلمينگ دريافت كه اين ماده براي از بين بردن ميكروب ها و جلوگيري از رشد آنها قابل استفاده است. و او در سال 1945 موفق به كسب جايزه نوبل گرديد. و سرانجام در سال 1955 ميلادي در لندن چشم از جهان گشود.اونجليستا توريچلي اين فيزيكدان و رياضيدان ايتاليايي در 15 اكتبر 1608 ميلادي ديده به جهان گشود. تحصيل چشم گيرش در كالج «ژزوئيت» به حدي بود كه عمويش در 16 سالگي براي تحصيل علوم نرد (بندتي كاتسلي) در شهر رم فرستاد كاتسلي  از شاگران گاليله بود كه در كالج اسپينتا تدريس ميكرد. كاتسلي مقاله ي تورينچيلي كه در خصوص ابزار پرتاب بود نزد گاليله فرستاد و او از نبوغش سخت تحت تاثير قرار گرفت. وي او به مرور زمان عمر توايي و بينايي خود را از دست داد تا از وجودش استفاده كرد. و اين فرصت سه سال طول نكشيد تا گاليله درگذشت.يكي از ثروتمندان ايتاليا كه ميخواست از عمق 30 متري زمين آب استخراج كند ولي با وسايل موجود قادر به حفر 30 متر نبودند. توريچلي پس از 2 سال تلاش از اعمال زمين آب استخراج كرد و باعث شهرت وي شد.در سال 1643 توريچلي بر آن داشت تا تحقيقات و آزمايش را به صورت عيني مورد مطالعه قرار دهد. توريچلي لوله ي شيشه اي كه يك طرف آن بسته

بود پر از جيوه كرد، بعد انگشت خود را بر دهانه ي لوله قرار دهد و لوله را بر طشتكي پر از جيوه فرو رفته بود. انگشت خود را برداشت و ديد كه سطح جيوه در لوله پائين آمد و در ارتفاع cm 76 بالاي طشتك متوقف شد. او از ازمايش دريافت كه علت پائين نيامدن كامل جيوه در لوله بر اثر وزن هوا بر طشتك مي باشد كه با وزن اين مقدار جيوه تعادل ايجاد ميكند. هر چند كه خلائي كه توريچلي ايجاد كرده بود يك خلا كامل نبود و شامل مقداري بخار جيوه و هوا عملاً به ايجاد خلاء دست يافته بود.  وي دريافت كه ارتفاع جيوه هر روز تغيير ميكند و با در نظر گرفتن ارتفاع جيوه ميتوان فشار هوا را تعيين كرد و بدين ترتيب اوموفق به ساخت اولين فشار سنج شد.سرانجام در 25 اكتبر 1647 در حاليكه بين 30 تا 39 سال بيشتر نداشت در فلورانس چشم از جهان فروبست.ژان لوران دالامبراين رياضيدان معروف فرانسوي در سال 1717 ميلادي ديده به جهان گشود. در يك روز سرد زمستاني شيشه بري كه از كنار كليساي ژان – لورون عبور ميكرد كودكي را در جلوي در كليسا ديد كه از سرما به خود مي لرزيد به خانه برد و از زنش خواست تا مواظب آن كودك باشد. و آن زن نيكوكار او را مثل فرزند خود پرورش داد و دالامبر نيز در تمام عمر خود نسبت به وي مديون بود. زماني كه وي دانشمند بزرگي شد مادر اصلي دالامبر در صدد برآمد تا وي را نزد خود برگرداند ولي دالامبر با كمال

سربلندي گفت: (مادر من همان زن شيشه بر است نه شما) . اودر سن 22 سالگي مقاله اي در زمينه ي حساب انتگرال نوشت. اين مقاله باعث شد تا به عضويت آكادمي علوم در آيد. وي در زمينه ي مكانيك در 1743 نوشت وي در اين كتاب به تشريح اصلي كه به (اصل دالامبر) معروف مي باشد پرداخته است. مفهوم آن «قانون سومنيوتن درباب حركت» مي باشد. در مورد قواي وارد بر اجسام كه به كلي در حركت آزاد باشند يا اجسام حمايتي در حال تعادل پايدار باشند، برقرار است. » اين اصل در مكانيك اهميت فوق العاده اي دارد. دالامبر گفته بود: وقتي جسمي حركت ميكند دليل بر آناست كه نيرويي بر آن وارد مي شود بنابراين حتماً ما بين اين نيروها و تغييراتي كه در حركت ايجاد ميشود تساوي يا تعادل وجود دارد يعني اجسام در حال تعادل است. از كارهاي علمي ديگر او عرضه داشتن قضيه دالامبر است. بر طبق اين قضيه هر معادله جبري يك جواب (اعم از حقوقي يا موهومي ) دارد. اصل دالامبر كليه معجزه آسايي بود كه وي از آن در قوانين مكانيك مايعات استفاده كرد و در سال 1756 براي بررسي در علل بادها به كار برد و آن را به «پادشاه پروسي» هديه و مقاله اي ساليانه براي وي تعيين كرد. دالامبر براي تهيه (دايره المعارف فرانسه) با (ديدرو) همكاري نزديك داشت. وي در سال 1783 ميلادي ديده از جهان فروبست و كتاب معروف خود را كه ستون فقرات ديناميك به حساب مي آمد به يادگار گذاشت.جورج سيمون اهم وي در سال 19 مارس 1787 ميلادي

در شهر باواريا در جنوب شرقي المان ديده به جهان گشود . اهم پسر قفل سازي بود كه به علم علاقه زيادي داشت و سعي كرد به تحصيل علم بپردازد. او در سن 18 سالگي موفق شد در يكي از نواحي برن سوئيس به عنوان معلم رياضي مشغول باشد و او سرانجام در سال 1811 به درجه ي دكتراي رياضي نايل شد و او استاد رياضي كالج ژزوئيت كلن رفت.اهم تئوري رياضي جريان الكتريكي را در سال 1827 بيان نمود و قوانين مهم الكتريسيته بود و در شهرت وي سهم مهمي داشت. وي با استفاده از فرمولي ولتاژ و آمپر را با مقاومت الكتريكي ارتباط داد. او با استفاده از سيم هايي با طول و ضخامت متفاوت دريافت كه مقدار جريان برقي كه از آنها عبور ميكند با طول سيم نسبت معكوسي و مقطع آن نسبت مستقيم دارد. اهم موفق شد نظريه رياضي جريان برق را كشف و با كمك فرمول به هم ربط دهد و به اين ترتيب قانون اهم را به عالم علم تقديم كند.قانون اهم، اختلاف پتانسيل (بر حسب ولت) بين دو انتهاي يك جسم مادي كه برق در آن جريان دارد مساوي حاصلضرب شدت جريان (بر حسب آمپر) درمقاومت (بر حسب اهم) آن جسم است. چون كشف او مخالفتهاي زيادي را در پي داشت و تنها از طريق ازمايشي ميتوانست درستي آن را ثابت كند ولي اين مخالفتها در حدي بود كه او حتي از تدريسي استعفا داد. زمان زيادي نگذشت تا دانشمندان انگليسي به اهميت آن پي بردند و در سال 1819 اوعضو انجمن سلطنتي شد و به عضويت در

آ  مد در آلمان مورد ستايشي قرار گرفت به عنوان استاد دانشگاه مونيخ درآمد و او 5 سال آخر عمر خود را با احترام و عزت سپري كرد و سرانجام در سال 1818 انجمن مهندسان برق جهان در پاريس به پاس زحمات وي واحد مقاومت الكتريكي را اهم نام نهادند. و در سال 1854 در مونيخ در سن 67 سالگي چشم از جهان فروبست.چالرز رابرت داروين اين دانشمند طبيعي دان در يكي از شهرهاي انگلستان در سال 1809 ميلادي متولد شد . او بر خلاف پدر و پدر بزرگش هيچ علاقه اي به طب نداشت. داروين بيشتر به تاريخ طبيعي علاقه نشان داد و علاقه ي وي به اين رشته باعث شد تا عميق تر به مطالعه و تحقيق در اين رشته بپردازد.او در سال 1831 به عنوان دانشمند طبيعي دان به همراه محققان به آمريكا (ج) و جزاير غربي و اقيانوسي ارام سفر كرد. اين سفر 5 سال به طول انجاميد و در اين سفر مطالعاتي درباره ي جانوران و سنگواره هاي پيشين انجام ميداد. وي درباره ي گردن دراز زرافه ميگويد: از ميان حيوانات آنهايي كه گردنشان دراز است به غذايي بيشتري دسترسي دارند و در مواقع كمبود غذا امكان زنده ماندن براي اينحيوانات بيش تر است. و فرزندان آنها با گذشت زمان نوعي از حيوانات گردن دراز به وجود مي آيند.به نظر داروين مقدار غذا و آب موجود، دما و فشار جو و زياد شدن گياهان و حيوانات، نزاعي بين نسلها صورت ميگيرد و آنهايي كه با محيط سازگاري دارند باقي مانده و نسلهاي قديمي از ميان مي روند. به اين ترتيب

وي نظريه طبيعي را بيان كرد و هدف اين نظريه انتخابي است كه طبيعت از برترين نسلها و حيوانات و گياهان دارد.كتاب معروف وي به نام بنياد (بنياد انواع) در سال 1859 نوشت كه پس از انتشار آن ميان دو گروه مخالف و موافق جدال درگرفت. كتاب ديگر وي كه شهرت جهاني يافت كه در سال 1871 نگهداشت با نام (پيدايش انسان) منتشر شد او كتابهاي ديگري هم نگاهشت كه نشانه ي قدرت تفكر و انديشه او بود، در سال 1882 ميلادي سرانجام ديده از جهان فروبست.ابونصر فارابي اين فيلسوب معروف يوناني از نواحي تركستان در 257 قمري ديده به جهان گشود . او مشهود به معلم ثاني بود وي از همان دوران كودكي به زبان فارسي وتركي آشنايي كافي داشت. او كه زبان عربي را كه زبان علم و فرهنگ اسلامي آن زمان بود براي يادگيري علوم و فنون آن تلاشي كرد تا آن را فراگيرد و به بغداد سفر كرد.وي در بغداد نزد ابوبشر كه در زمان شهرت زيادي در بين مردم بود و كتابهاي ارسطو را تشريح و تدريس كرد. و صدها شاگرد او آمدند تا به شرح رساله هاي ارسطو براي شفاهي بيان كند تا ايشان بنويسند، حضور يافت و به تحصيل منطق ارسطو پرداخت و او در رديف بزرگترين فلاسفه تاريخ قرار داد.چون ابن سينا در محضر فارابي به فراگيري علم و دانش پرداخته بود و از شاگردان معروف او بود و او را معلم ثانوي مي ناميدند. وي علاوه بر فلسفه و منطق و رياضيات و علوم در رشته ي موسيقي هم فعاليت داشت و سه تار ، را

فارابي ساخت و خودش آن را مي نواخت. فارابي در رشته ي كيميا با «جابر» و «رازي» هم فكر بود و در زمينه ي رساله ي مفيد و مختصر نوشت كه به رساله ي في وجوب مناعه الكميا مي باشد. و سرانجام در سال 338 هجري قمري وداع گفت.توماس الواديسون وي در شهر كوچك ميلان در 15 فوريه 1847 به دنيا آمد. او مدت 5 سال تحصيل كرد و مادرش او را به كار تشويق ميكرد.به دليل ناشنوايي معلمش او را دانش آموزي كند ذهن مي دانست و مادرش بعنوان دوست به انديشه و تفكر او واقف بود. وي به روزنامه فروشي روي آورد و بعنوان يك كارگر در راه آهن ديترويت و پورت هارون به كار مشغول شد. او روزنامه اي منتشر كرد كه اولين نسخه نشريه اش در سوم فوريه 1862 انتشار يافت. در سال 1873 تلگراف اختراع كرد كه براي عموم قابل باور بود.اديسون در منبلو در سال 1876 ملكي را خريداري كرد و در آن يك كارگاه بزرگ با تمام تجيزات ساخت. او به دليل كشفش به عنوان جادوگر منلو پارك شناخته شد. پروفسور پاركر در سال 1878 لامپ زغالي را به اديسون نشان داد و بزرگترين اختراع خود را در سال 1880 به ثبت رسانيد. به دنبال آن در منلو پارك كارخانه اي به ساخت لامپ هاي برقي اقدام كرد. بعد از اختراع بزرگ گرامافون و دنبال آن كينه توسكوپ (دوربين اوليه سينما) اختراع كرد.و او هميشه عاشق كاركردن بود كه در 18 اكتبر 1931 در 84 سالگي چشم از جهان گشود.

چهره حواريون در انجيل و قرآن

عاطفه شابيكي

"يِا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ

كَمِا قِالَ عِيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصارِي إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَامَنَتْ طائِفَة مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ وَكَفَرَتْ طائِفَة فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ .اي افراد با ايمان، ياران خدا باشيد، هم چنان كه عيسي فرزند مريم به حواريون گفت: ياران من (براي دعوت) به سوي خدا كيست حواريان گفتند: ما ياران خدا هستيم. گروهي از بني اسرائيل ايمان آوردند و گروهي ديگر كفر ورزيدند. افراد با ايمان را بر ضدّ دشمنان كمك كرديم و سرانجام پيروز شدند."حواريون عيسي دوستان و شاگردان خاصّ حضرتش بودند كه به وي از صميم دل ايمان آورده بودند و آيين او را پس از غيبت مسيح در جهان انتشار دادند و آنها دوازده نفرند و اسامي ايشان به قرار زير است:1 . شمعون پطرس 2 . اندرياس برادروى 3 . يعقوب 4 . يوحنا برادروى 5 . فيلسيبوس 6 . برتونما 7 . لوقا 8 . متي كه گاه به او لاوي نيز مي گويند 9 . شمعون غيور 10 . ليبوس كه گاهي به او يهودا گفته مي شود11 . يعقوب صغير النيوس 12 . يهوداي اسخريوطى. قرآن و انجيل با كمال صراحت درباره حواريون حضرت مسيح داوري نموده اند: قضاوت قرآن در حقّ آنها كاملاً يك نواخت است و همه را به خاطر داشتن روح فداكاري و جان بازي در راه آيين مسيح مي ستايد، حتي در آيه مورد بحث براي تحريك مسلمانان به فداكاري در راه اسلام و اين كه در جرگه ياران خدا در آيند، جريان حواريون رانقل مي كند و مي گويد، آنان صريحاً به نداي ياري طلبانه مسيح

چنين پاسخ گفتند: (نحن انصار اللّه؛ ما ياران خدا هستيم). پس شما هم اي مسلمانان به سان آنها ياران خدا باشيد و بدانيد بر دشمن پيروز خواهيد شد هم چنان كه آنها پيروز شدند.ولي قضاوت انجيل درباره آنها كاملاً متناقض است: گاهي آنها را در پرتو قرب معنوي كه با مسيح داشتند صاحب كرامات و خوارق عادات معرفي مي كند در صورتي كه در برخي از اناجيل، چهره اي از آنها ترسيم مي شود كه نه تنها با آن مقام بلند و مرتبت رفيع آنان سازگار نيست، بلكه آنان را افراد فاسق ولاابالي معرفي مي نمايد.يكي از دلايل اعجاز قرآن اين است كه پيرامون صدها موضوع سخن گفته و درباره آنها بحث نموده است، ولي هيچ گاه در قضاوت و داوري خود دچار تناقض و اختلاف نشده است، چنين مصونيتي از يك فرد امّي درس نخوانده، نشانه ارتباط وي با جهان وحي است، كه از هر نوع خطا مصون مي باشد و گواه بر اين است كه اين كتاب محصول و تراوش فكر وي نيست؛ زيرا عادتاً محال است كه يك فرد، آن هم مدتي طولاني در مورد موضوعات گوناگون بحث و بررسي كند و در اين مدت هرگز دچار اختلاف و تناقض گويي و يا لااقل شك وترديد نگردد.هر يك از اين موضوعات كه قرآن درباره آن به طور مكرر بحث نموده نمونه زنده و گواه روشن براين مطلب است. يكي از آن نمونه ها موضوع (حواريون) مسيح است كه در اين آيه و آيات ديگر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است.اكنون ما تمام آيه هايي را كه درباره آنان وارد شده در

اين جا گرد مي آوريم، سپس خود شما داوري نماييد كه آيا همه اين آيات، جز يك هدف، كه آن طهارت و پاكي و خلوص و ايمان راسخ آنان است، چيز ديگري را تعقيب مي كند و بعداً داوري هاي متناقص انجيل را در حقّ آنان در اين جا منعكس مي سازيم، تا روشن شود كدام يك شايستگي كتاب آسماني بودن را دارد.قرآن حواريون عيسي را چنين معرفي مي كند:1 . آنان ياران خدا بودند. هنگامي كه مسيح، بني اسرائيل را به آيين خود دعوت نمود و معجزات خود را براي آنها شمرد و اعلام كرد كه من تصديق كننده تورات و در عين حال حلال كننده برخي از حرام ها مي باشم، در اين هنگام احساس كرد اكثريت بني اسرائيل در فكر كفر و انكار و اعراض از رسالت وي مي باشند، لذا براي اين كه ياران خود را از ديگران تميز دهد نداي خود را بلند كرد و گفت:"... مَنْ أَنْصارِي إِلَي اللّهِ قَالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ امَنَّا بِاللّهِ وَاشْهَدْ بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛وقتي كه حضرت عيسي از آنان احساس كفر و انكار نبوت نمود گفت: ياران من براي راهنمايي مردم به سوي خدا كيست! حواريون گفتند: ما ياران خداييم. به او ايمان داريم و گواه باش كه ما در برابر او تسليم هستيم."در آيه مورد بحث هم، همين مطلب را از آنان نقل مي كند. لطفاً به خود آيه و ترجمه آن در آغاز بحث مراجعه كنيد.2 . به حواريون الهام مي شود. يكي از معاني وحي در قرآن، همان الهام به قلب است. به طور مسلم الهام الهي شرايط و قيودي دارد

و از آن كساني است كه روح و روان آنها، از لوث معاصي پاك شود و شايستگي خاص براي چنين موهبت پيدا نمايند.اگر به مادر موسي الهام مي شود (نوزاد خود را شيرده و در صورت ترس از مأموران فرعون او را به دريا افكن واز سرانجام كار نترس؛ زيرا ما او را به سوي تو باز خواهيم گردانيد و از پيامبران مرسل قرار خواهيم داد) براي اين است كه مادر موسي به چنين كرامتي شايسته بوده است.حواريون عيسي به تصريح قرآن داراي چنين شايستگي بودند و خداوند به آنان الهام نمود كه به او و پيامبرش ايمان آورند آنان نيز به وي ايمان آوردند و حضرت مسيح را گواه گرفتند كه در برابر دستورهاي خداوند تسليمند. چنان كه مي فرمايد:"وَإِذْ أَوْحَيْتُ إِلَي الْحَوارِيِّينَ أَنْ امِنُوا بِي وَبِرَسُولِي قالُوا امَنّا وَاشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ؛هنگامي كه به حواريون الهام كردم كه به من و پيامبر من ايمان آوريد همگي گفتند: ايمان آورديم و گواه باش كه ما تسليم هستيم."3 . براي حواريون از آسمان مائده نازل مي شود. با اين كه حواريون حضرت مسيح، به وي عقيده راسخ داشتند، براي كسب اطمينان بيشتر و بالابردن مراتب يقين و ايمان خود، از او درخواست نمودند كه از خدا بخواهد براي آنها خواني از غذا از آسمان فرود آورد. اين معجزه خواهي نه به آن معنا ست كه در نبوت مسيح شك و ترديد داشتند، بلكه - همان طور كه گفته شد - اين درخواست براي كسب يقين بيشتر و تحصيل بالاترين مراتب ايمان بود؛ زيرا انسان هر چه هم به مطلبي مؤمن باشد باز مايل مي شود كه

آن را از نزديك لمس و مشاهده نمايد.ابراهيم خليل الرحمان با اين كه ايمان راسخ، به معاد انسان ها داشت كه روزي خداوند همه را زنده خواهد نمود، مع الوصف از خدا خواست كه نحوه زنده كردن مردگان را به او نشان دهد تا ازنزديك آن را مشاهده نمايد. هنگامي كه مورد بازخواست خداوند قرار گرفت و خطاب آمد كه، مگر ايمان به قدرت من ندارى وي در پاسخ گفت: چرا!"... وَ لِكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى..." آري ايمان راسخ دارم كه تو مردگان را زنده مي كنى، ولي براي بالابردن ايمان و تكميل مراتب يقين مي خواهم آن را به طور محسوس ببينم.اتفاقاً عين همين تعليل در درخواست حواريون نيز منعكس است؛ زيرا آنان پس از درخواست مائده آسماني رو به مسيح كردند و گفتند:"... نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْهِا وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنِا وَنَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنِا وَ نَكُونَ عَلَيْهِا مِنَ الشّاهِدينَ؛ما مي خواهيم از آن مائده بخوريم، تا قلوب ما مطمئن گردد و بدانيم كه به ما، راست گفته ايد و بر وجود چنين معجزه اي شاهد و گواه باشيم."حضرت مسيح درخواست آنان را پذيرفت و از خداوند خواست كه براي آنها، خواني از آسمان نازل كند وهمان روز را بر عموم بني اسرائيل عيد و روز سرور قرار دهد و نشانِ اي از خداوند بر صدق رسالت مسيح باشد. خداوند دعاي مسيح را پذيرفت، و براي تثبيت ايمان آنها مائده اي از آسمان بر آنها فرود آورد. اين آيات روشنگر مقام و موقعيت حواريون عيسي درنزد قرآن مسلمانان است، كه همگي به آن ايمان داريم. حالا ببينيم چهره آنان در كتاب هاي عهد جديد چگونه است!.چهره

حواريون در عهد جديد.مؤلف قاموس كتاب مقدس قطعات زيادي را در مورد شخصيت آنان از عهد جديد گردآورده كه همگي حاكي از عظمت و جلالت آنهاست، وما آن چه را ايشان در اين مورد نقل نموده است در اين جا از نظر خوانندگان مي گذرانيم:حواريون شاگردان مخصوص حضرت مسيح هستند كه بر جلال او شاهدند و آنها را در نهايت اقتدار برگزيده و با روح خود مملو ساخت و تعاليم و خدمات مخصوص خود را به آنها سپرد. بديهي است كه منصب حواريون مسيح به انقضاي حيات خودشان منتهي شده و به نمايندگان آنها داده نمي شد. آنان اشخاص عامي و امّي بودند كه از ميان مردم منتخب گشته، بعد از دعوت و اعطاي دستور العمل كامل،آقاي مقدس والهي خود را متابعت همي نمودند وهمواره از مشاهده اعمال و افعال او از روح مقدس او شرمسار گشته، متدرجاً حقايق وتعاليم انجيل را درك مي نمودند و پس از قيام خود، آنها را به تمام دنيا مأمور فرمود كه اهل جهان را موعظه و اندرز نمايند و ايشان را بر اظهار معجزات و خوارق و غيره قدرت بخشيد.بديهي است كه حواريون در اقتدار و اظهار معجزات و خوارق عادات و غيره مساوي بودند وهيچ يك را برتري بر ديگري نبود و هرگز ايشان مدعي اين معنا نبودند، لكن هيچ يك از ايشان هم چو پولس مقتدر و توانا و كارپرداز نبود.حواريون به طور تدريج در فهم و ادراك رسالت مسيح ترقي نمودند تا موقع افاضه روح بر تمام ايشان.در (كتاب اعمال حواريون) وضع انكار لذات و زحمات اين دوازده تن، كه شباهت به مسيح داشتند، وافعال

ايشان،كه بر طبق اراده حضرت اقدس الهي بود و محض محبتي كه به خداوند ايشان داشتند، به جا مي آوردند، به طور تفصيل مذكور است وخودشان را، تماماً با غيرت و محبتي كه بر حسب ميل و رضاي مسيح بود وقف اين كار كرده وهمواره ما را تعليم مي دهند..اين بخش ها حاكي از صداقت و نزاهت حواريون است، ولي در برابر آنها بخش هايي در عهد جديد وجود دارد، كه درست نقطه مقابل آن همه ثنا و توصيف است و انسان نمي داند كدام يك از اينها را باور كند؛ مثلاً همين انجيل متى، كه حواريون را صاحبان كرامت و شفا دهندگان بيماران معرفي مي كند در جاي ديگر درباره يهوداي اسخريوطي مي گويد: وي دين خود را به دنيا فروخت و مسيح را درمقابل سي درهم به يهود تسليم نمود و سرانجام پشيمان شد و خود را خفه نمود و با اين كيفيت درگذشت. اينك عين عبارت انجيل متي را ملاحظه نمائيد:"چون صبح گرديد، جميع رؤساي كهنه و مشايخ آن قوم درباره عيسي مشورت كردند كه او را به قتل برسانند. پس او را بسته بيرون كشيدند و به پنطيوس پيلاطس حاكم تسليم نمودند وچون يهودا سي پاره نقره را به رئيس كهنه و مشايخ رد نمود و گفت: خطا كرده ام؛ زيرا كه خون بي گناهي را تسليم نموده ام. گفتند كه، ما را چه كار است خود دانى. پس آن پاره هاي نقره را درهيكل افكند، برگشت و خود را خفه نمود."حواري دزد.اين حواري نه تنها در طول عمر چنين دسته گلي به آب داده و عيساي بي گناه را تسليم

دستگاه دژخيمان يهود نموده است، گويا سابقه و پيشينه درستي نيز نداشته و گاهي دست به دزدي مي زده است و انجيل يوحنا درباره وي چنين مي نويسد:شش روز قبل از عيد فصح عيسي به بيت "عنيه" به مكان لفا در مروه كه از ميان مردگان او را برخيزانيده بود، آمد. در آن جا براي او طعام آماده كردند و مرثا خدمت مي كرد و لعاذر يكي از هم نشينان بود. مريم رطل عطر سنبل خاص گران قيمتي را گرفته، به پاهاي عيسي ماليد و پا هاي او را به موي هاي خود خشك كرد و خانه به بوي آن عطر پر شد. آن گاه يكي از شاگردانش، يعني يهوداي اسخريوطي پسر شمعون كه بعد به او خيانت كرد، گفت: اين عطر چرا به سيصد دينار فروخته نشد كه به فقيران داده شود، و گفتن او اين را نه از آن جا بود كه براي فقيران مي انديشيد، بلكه از اين سبب بود كه دزد بود و كيسه مي داشت و آن چه را در آن مي افتاد مي بردگرفتاري مسيح و خواب شيرين حواريون.مسيح در شب گرفتاري خود، به آنان دستور داد كه بيدار بمانند ولي آنان بر خلاف دستور وي در خواب شيرين فرو رفتند، حتي مسيح مقداري نماز خواند و پيش آنان آمد همه را در خواب ديد و به پطرس گفت: نمي توانستيد يك ساعت با من بيدار باشيد و دعا كنيد. بار ديگر رفت مشغول نماز شد و برگشت دوباره همه را در خواب ديد، سپس درمرتبه سوم برگشت و به حواريون گفت: حالا بخوابيد و استراحت كنيد. نه تنها

در شب گرفتاري عيسي به خواب رفتند، بلكه در لحظه گرفتاري وى، او را رها نمودند و فرار كردند. اكنون ما كدام از اين دو ترسيم را بپذيريم؛ ترسيمي كه آنان را در آستانه پيامبران قرار داده و صاحبان كرامت و خارق عادت معرفي مي كند، يا ترسيم ديگري كه حاكي از جبن و زبوني و ضعف ايمان آنان است تا آن جا كه كارهايي انجام مي دهند كه هرگز يك مؤمن عادى، حاضر نيست آنها را انجام دهد؛ مثلاً پيشواي خود را در برابر سي درهم به دژخيمان يهود مي فروشند و در موقع گرفتاري مسيح به خواب اندرند و يا پا به فرار مي گذارند، گويا عيسايي نبوده و مسيحي نيامده است.پيشواى مسيحيان از مسيح، تبرى مى جويد.پطرس، رئيس حواريون و خليفه عيسى، دراين كه مانند ديگران در شب گرفتاري خوابيد و پس از گرفتاري پا به فرار گذارد جاي گفتگو نيست. ولي سپس اندك شهامتي ازخود نشان داد و دورادور از عقب سر وي به منزل رئيس كهنه رفت و داخل گشت و نزد ملازمان براي ملاحظه انجام كار نشست، تا آن جا كه پطرس در ايوان، در بيرون نشسته بود و كنيزكي نزد وي آمد و گفت: تو نيز با عيساي جليلي بودي و او در حضور همه انكار نمود و گفت: نمي دانم كه چه مي گويى سپس كنيزك ديگري او را ديد و به اوگفت: اين مرد هم با عيساي ناصري بوده است. پطرس سوگند خورد كه آن مرد را نمي شناسم و پس از مدت كمى، كساني كه ايستاده بودند پيش پطرس آمدند و گفتند: تو هم از آنها

مي باشى؛ زيرا لهجه تو، مرتو را آشكار مي سازد. در اين موقع شروع به لعن و قسم خوردن نمود كه هرگز مسيح را نمي شناسم. در اين موقع خروسي بانگ زد، آن گاه پطرس سخن عيسي را كه به وي گفته بود كه، سه مرتبه مرا پيش از بانگ خروس انكار خواهي كرد، به ياد آورد و بيرون شتافت و زار زار گريست.پطرس، شيطان است.هنگامي كه عيسي از سرنوشت خود به شاگردانش خبر مي داد، پطرس او را گرفت و در آغاز ملامت نمود و گفت: خداوندا، از تو دور باد، اين بر تو واقع نخواهد گشت! مسيح در جواب وي گفت: شيطان، دور شو، كه موجب صدمه من هستى؛ زيرا انديشه تو از الهيات نيست، بلكه از افسانيات است. اينها نمونه هايي از داوري هاي ضد ونقيض عهد جديد است كه در اين جا منعكس ساختيم، با اين وصف چگونه مي تواند اين نوشته، راهنماي ملل جهان و چراغي فرا راه مردم آن باشد.در اين جا عظمت قرآن و اصالت و عدم تحريف آن براي اهل تحقيق روشن مي شود كه حواريون را تأييد مي كند و احاديث اسلامي نيز درباره حواريون يك نواخت است؛ همگي عظمت وجان بازي آنان را بيان مي كنند. علامه مجلسى، محدث معروف شيعه، روايات مربوط به آنان را در بحارالانوار گرد آورده است1. مفسران ولغت نويسان براي (حوارى) معاني متعددي ذكر كرده اند. ابن فارس در المقاييس مي نويسد: اصول و ريشه معاني (حور) سه چيز است:الف) لون و رنگ. از اين جهت لفظ (حور) در شدت سفيدي و سياهي چشم استعمال مي شود.ب) رجوع و بازگشت.

مانند (ظَنّ أن لَنْ يحور؛ او انديشيد كه ديگر باز نخواهد گشت).ج) گردش و مدار . اگر به دوست صميمي انسان حواري مي گويند، شايد از نظر پاكي و صفاي قلب آنهاست كه نقطه سياهي در روان او نيست.طبرسي در مجمع البيان (ج 1، ص 447) مي گويد: علت اين كه به دوستان مسيح (حوارى) مي گويند اين است كه، آنان شغل رخت شويي داشتند و لباس هاي مردم را سفيد مي كردند.2. انجيل متى، باب 10، به اهتمام بيبل سوسيتي كرت سيم، چاپ لندن 1837؛ قاموس كتاب مقدس، ص 414، ماده (رسول).3. همان، باب 10، جمله 1 از همان چاپ، درباره اين دوازده نفرچنين مي نويسد: (پس دوازده شاگرد خود را طلب فرموده ايشان را برارواح پليد قدرت داد تا آن كه ايشان را اخراج نمايند و اين كه از هرمرضي و رنجي شفا بخشند...).4. آل عمران (3) آيه 52.5. مائده (5) آيه 111.6. بقره (2) آيه 260.7. مائده (5) آيه 113.8. ر . ك: مائده (5) آيه 114 و 115.9. قاموس كتاب مقدس، ص 414 و415. و اين بخش ها را از انجيل هاي متى، لوقا، يوحنا و ساير كتب عهد جديد، مانند (كتاب اعمال رسولان)، و (كتاب اول قرنتيان) و (كتاب اول تسالونيكيان)، با ذكر خصوصيات كتاب و فصل و شماره جمله ها نقل كرده است و چون اين كتاب مورد اعتماد كليساهاي جهان است ديگر لزوم ندارد مدرك هر يك از اين بخش ها را از كتاب هاي يادشده تعيين كنيم.10. انجيل متى، باب 27، جمله 1 - 5.11. انجيل يوحنا، باب 12، جمله 1 - 6.12. انجيل متى، باب 27، جمله 36 - 46

(با تلخيص).13. همان، جمله 57 (با تلخيص).14. همان، باب 26، جمله 58 - 75.15. همان، باب 16، جمله هاي 23 - 27.16. براي آگاهي بيشتر ر.ك: بحارالانوار، ج 14، ص 272 آياارتباطي بين عدد دوازده در حواريون حضرت عيسي(ع)وائمه اطهار وجود دارد:حضرت عيسي 12حواري داشتند و در تاريخ اين رقم مكرر استفاده ميشود؛در اسلام هم دوازده امام پاك داريم چرا تعداد اين ها هم دوازده نفر است؟اين مساله با چه چيزي ارتباط دارد؟توضيح آن چيست ؟پاسخ:خداوند متعال در قرآن مجيد درباره قوم بني اسرائيل فرموده است :" و ما از آنان (بني اسرائيل)دوازده نفر مراقب انتخاب نموديم؛و آنان را به دوازده عشيره كه هر يك امتي بودند تقسيم كرديم و به موسي وقتي قومش از او آب خواستند وحي كرديم كه با بر آن تخته بزن و پس از آن دوازده چشمه جوشيد."و همچنين خداوند درباره تعداد ماهها فرموده است :"در حقيقت شماره ماه ها و تعداد روزي كه خدا آسمان ها و زمين را خلق كرده است دوازده ماه است .در روايات نيز تعداد ياران حضرت مسيح دوازده نفر ذكر شده است .ملاحظه اين مقدارها نشان ميدهد كه روي عدد دوازده عنايتي بوده است اما حكمت و فلسفه اين عدد بر ما مخفي است .آيا حواريون حضرت عيسي _ عليه السلام _ همانگونه هستند كه در رساله «اع ________________________________________چيزي كه مسلّم است اينست كه مسلمانان و مسيحيان هم در اينكه حضرت عيسي _ عليه السلام _ داراي حواريون بوده است و هم در اينكه تعداد آنها دوازده نفر بوده اتفاق دارند. و حواريون كه از مادة «حَوَر» به معناي سفيدي خالص گرفته شده است

معمولاً بر خواص اصحاب و ياران انبياء اطلاق ميشود. و آن طوري كه از امام رضا _ عليه السلام _ نقل شده است در وجه تسميه حواريون ميفرمايد: در نزد مردم (شايد مسيحيان مراد باشد) حواريون به خاطر اين حواريون ناميده شدهاند كه آنان لباسهاشان را با شستن از كثافات پاك نموده و سفيد ميكردهاند. و امّا در نزد ما علّت نامگذاري حواريون اينست كه: آنان داراي نفوس پاك و خالص بوده و ديگران را هم با وعظ و تذكر از پليدي گناه پاك و خالص ميگرداندهاند. اما اتّفاق مسلمانان و مسيحيان در عدد حواريون نيز از متون طرفين به دست ميآيد. در روايتي از امام رضا _ عليه السلام _ وقتي جاثليق از آن حضرت تعداد حواريون را ميپرسد نقل شده است كه حواريون دوازده نفر بودند و افضل آنان «ألوقا» است. و در كتب مختلف عهد جديد نيز از دوازده نفر حواري يا رسول و يا شاگرد حضرت عيسي _ عليه السلام _ نام برده شده حتي در بعضي از اين كتابها به اسمهاي آنان نيز تصريح شده است مثلاً «لوقا» در اعمال رسولان اسامي آنان را چنين ذكر ميكند: پطرس، يوحنا، يعقوب، واندرياس، فيليپس، توما، برتولما، متي، يعقوب، شمعون، يهودا، و يكي از شاگردان هم خودش بوده است، كه مجموعاً دوازده نفر ميشوند.[4] البته اين حواريون را كه لوقا اسم برده است در زمان بعد از غيبت حضرت مسيح ميباشند. در بين مسلمين و مسيحيان بنابر آنچه كه كتابهاي مقدس هر كدام اقتضاء دارد يك سلسله اختلافاتي نسبت به حواريون مشاهده ميشود، پس لاجرم بايد از هر دو منظر اين مسئله مورد

بررسي قرار بگيرد. 1. اعتقاد جامعه مسيحيت نسبت به حواريون: مسيحيان معمولاً حواريون را «شاگردان» مينامند و به حواريون كه شاگردان مسيح _ عليه السلام _ بودهاند و به همه مبلغين مسيحيت در قرن اول ميلادي عنوان رسول ميدهند. و بالاترين رسول در نزد مسيحيان بنابر آنچه از اناجيل نقل شده است شمعون بن يونا است كه حضرت مسيح _ عليه السلام _ به او لقب صخره يا پُطرس داده است، آنجا كه گفته است «من بر روي اين صخره كليساي خود را بنا ميكنم»[5] و مراد از كليسا در اينجا جامعه مسيحيت است ولو اينكه كليسا بر محل عبادت آنان نيز اطلاق ميشود.[6] ولي در عين حال انجيل يوحنا در رابطه با يكي از رسولان كه اسم آن را اصلاً ذكر نكرده است، ميگويد حضرت عيسي _ عليه السلام _ او را بيشتر از ساير رسولان (حواريون) دوست داشته است و او غير از پطرس است. نظر و اعتقاد مسيحيت نسبت به حواريون از اضطراب و ضد و نقيضهاي متعددي برخوردار است. همين (پٌطرس) كه در رأس حواريون قرار دارد، بنابر آنچه كه انجيل نقل ميكند در يك روز (روزي كه حضرت مسيح دستگير شد) به بار حضرت عيسي _ عليه السلام _ را انكار ميكند و ميگويد كه من از شاگردان او نيستم و او را نميشناسم و پيشگويي حضرت مسيح را هم در اين رابطه نقل كردهاند. از يك طرف لوقا در اعمال رسولان نه تنها رسولان و حواريون را بلكه همه شاگردان را با ايمان و پر از روحالقدس معرفي ميكندو از طرف ديگر سخناني را از حضرت مسيح _ عليه

السلام _ نسبت به آنان بيان كرده است كه با اين مطالب منافات دارند مثلاً حضرت عيسي _ عليه السلام _ خطاب به شاگردانش ميگويد: اگر شما به اندازة دانة خردلي ايمان ميداشتيد ميتوانستيد به اين درخت توت بگوئيد «از ريشه در بيا و در دريا كاشته شو» از شما اطاعت ميكرد. همينطور در بين سخنان رسولان نيز تناقضات روشن ديده ميشود. مثلاً يعقوب در نامهاي كه منسوب به اوست ميگويد: اي برادران چه فائده دارد اگر كسي بگويد من ايمان دارم ولي عمل او اين را اثبات نكند آيا ايمانش ميتواند او را نجات بخشد؟اين سخنان يعقوب، ايمان بدون عمل را مايه نجات انسان نميداند در حالي كه «پولس» در نامههاي خودش اصرار بر اين دارد كه ايمان بدون عمل با اتحاد در مسيح موجب سعادت و نجات انسان ميگردد و براي عمل به شريعت هيچ ارزشي قائل نيست او ميگويد: هيچ انساني در نظر خدا با انجام احكام شريعت نيك شمرده نميشود و كار شريعت اينست كه انسان گناه را بشناسد. خدا بدون در نظر گرفتن شريعت و فقط از راه ايمان به عيسي _ عليه السلام _ همه ايمان داران را نيك ميشمارد. بنابراين حواريون و شاگرداني كه در عهد جديد تعريف شدهاند: اولاً نميتوانند شايستگي ياري حضرت مسيح _ عليه السلام _ و نيز صلاحيت بيان و تبليغ از براي دين آن حضرت را داشته باشند. و ثانياً رسالهها و آثار منسوب به آنها نيز نميتوانند از ارزش آسماني و الهي برخوردار بوده و ماية اعتقادات ناب و مورد تأييد خداوند و پيامبرش حضرت مسيح قرار بگيرند. 2.حواريون ازديدگاه قرآن و

اسلام: در قرآن كه كتاب مسلمانان و كلام خداوند است، مقام حواريون خيلي بالاتر از مبلّغ و رسول و امثال اينها ميباشد. اين قدر مسلّم است كه در قرآن كريم، حواريون بر اصحاب خاص حضرت عيسي _ عليه السلام _ كه دوازده نفر بودهاند اطلاق شده است. و بر مبناي قرآني غير از آنان هيچ كس از امت حضرت مسيح _ عليه السلام _ نميتواند اين عنوان را داشته باشد. بلكه بالاتر از آن، بنابر آنچه در الميزان به ظاهر آيه شريفهء «و به يادآور زماني را كه به حواريون وحي كرديم كه به من و به فرستادهام ايمان آورند، گفتند ايمان آوردهايم و شاهد باش كه ما تسليميم.»استناد شده، كه حواريون حضرت عيسي _ عليه السلام _ هر كدام نبي بودهاند. علّامه ميگويد: اين ايماني كه در آيه شريفه از حواريون خواسته شده است ايمان بعد از ايمان ميباشد به دليل اينكه هم در همين آيه و هم در سورة آلعمران، حواريون، بر اين ايمان و اسلامشان حضرت مسيح _ عليه السلام _ را شاهد گرفتند. وقتي كه حضرت عيسي _ عليه السلام _ از بنياسرائيل احساس كفر ميكند و يقين پيدا ميكند كه دعوت او در آنان تأثيري نميگذارد، ميفرمايد: «كيانند ياران من در حركت به سوي خدا؟ حواريون گفتند ما ياران دين خدا هستيم و به خداوند ايمان آورديم و تو گواه باش كه ما تسليم شدگانيم.»و مراد از اسلام و تسليم در اينجا اطاعت مطلق از حضرت عيسي _ عليه السلام _ و تبعيت او ميباشد و لذا بعد از آن ميگويند «اي پروردگار ما، ما به آنچه نازل كردي ايمان

آورديم و از پيامبر پيروي كرديم پس ما را در زمرة گواهان بنويس.» علّامه طباطبايي براي هر كدام از ايمان و اسلام مراتب سهگانهاي را ذكر كرده و اين ايمان و اسلام حواريون كه در آيه شريفه ذكر شده است از آخرين مرتبه آنها است كه عبارت از تسليم مطلق نسبت به هر چيزي است كه خداوند از آنان بخواهد و غير از مؤمنين خالص كسي قادر بر آن نميباشد. در اعتقاد مسلمين بنابر آنچه كه دين اسلام اقتضاء ميكند، حواريون حضرت عيسي _ عليه السلام _ معيار حق در امت آن حضرت شمرده ميشوند. در اين رابطه روايتي از پيامبر اسلام _ صلي الله عليه و آله _ توسط امام صادق _ عليه السلام _ نقل شده است كه آن حضرت فرمود:(اي علي تو در امت من مثل عيسي بن مريم هستي، قوم عيسي بر سه فرقه تقسيم شدند فرقهاي مؤمنيني بودند كه حواريون حضرت عيسي باشند و فرقهاي او را دشمن داشته كه يهود باشد و فرقه سوم در او غلو كردند و از ايمان خارج شدند. و امت من هم زود است كه در رابطه با تو سه فرقه شوند... و شيعيان تو و دوستان شيعيان تو در بهشتاند و دشمنان تو و غاليان در تو در آتشاند.) در دين اسلام حواريون به عنوان اوصياء و جانشينان حضرت مسيح _ عليه السلام _ مطرح هستند. در اين رابطه در ذيل روايت مفصلي كه درباره حوادث مختلف از حضرت آدم _ عليه السلام _ تا خاتم _ صلي الله عليه و آله _ مطالبي بيان شده از ابيجعفر _ عليه السلام _ چنين

نقل شده است: «... بعد از حضرت عيسي _ عليه السلام _ دوازده نفر حواري بودند كه به عنوان اوصياء حضرت عيسي _ عليه السلام _ ايمانشان را حفظ كرده و انجام وظيفه نمودند.» پس بنابر معيارهاي اسلامي اين حواريوني كه در مسيحيت تعريف شدهاند حواريون واقعي حضرت مسيح _ عليه السلام _ نميباشند و يا ممكن است كه در تعريف آنان تحريف صورت گرفته باشد و نيز اناجيل و نامههاي كه توسط رسولان نوشته شدهاند هيچ ربطي به حواريون واقعي حضرت مسيح ندارند بلكه كساني آنها را نوشته كه خودشان را از حواري، شاگردان و مبلغين حضرت عيسي _ عليه السلام _ معرّفي كردهاند.

سيري برآموزه هاي قرآن بر كذب و دروغ

2 سيري برآموزه هاي قرآن بر كذب و دروغحمزه خان بيگي

چكيده: يكي از مهمترين مصائب و بيماري هاي مهمي كه از ابتداي خلقت بشر گريبانگير او بوده و پس از اين هم به وفور مي توان شاهد آن بود، معضل مهم و نابود كننده دروغ است. در واقع دروغ در تمام ادوار و اعصار يك آفت اجتماعي است كه باعث ايجاد بسياري از پستيها و بديها مي گردد،بديهي است جامعه اي كه در ميان افراد آن دروغ رايج و متداول باشد، قطعاً جامعه اي امن وسالم نيست، بلكه ملتي در حال ترقي و پيشرفت است كه صداقت و درستي در آن استوار و پابرجا باشد، زيرا دروغ دشمني و كينه ورزي را در ميان مردم به بار مي آورد ،و منجر به بي اعتمادي در ميان آنان مي گردد،و آنان را از همديگر دور مي كند، به طوري كه هيچ گونه تعاون و همياري در بين آنان انجام نمي گيردو

فاقد هر گونه الفت و محبت نسبت به همديگر مي باشند، و از اين جهت است كه اسلام كذب را يكي از گناهان كبيره شمرده است و مي فرمايد:«..........إِنَّ اللَّهَ لَا يهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ »....... قطعا خدا كسي را كه افراط كار و بسياردروغزن را هدايت نمي كند (غافر/28) اسلام بيش از ديگر اديان دروغ را زشت و ناپسند مي شمارد و دروغگويان و خيانت كاران را مورد ملامت قرار مي دهد،صداقت را زيبا و پسنديده مي داند و صادقان و درستكاران را مورد تعريف و تحسين قرار مي دهد. اسلام صداقت و درستكاري را در كنار تقوا و پرهيزكاري قرار داده و از نظر آن هر كس صداقت را از دست بدهد با، تقوا و پرهيزكاري نيز بيگانه مي شود . در اين نوشتار تلاش مي شود با اندك بضاعت علمي خويش با استناد به كلام خدا و فرمايشهاي گهر بار نبوي و فرموده ي بزرگان وعلماي دين واخلاق، به توضيح مفهوم كذب، ، عوامل و مراتب و موارد تجويز كذب ،آثار وعواقب دنيوي و اخروي آن در زندگي فردي و اجتماعي انسان و طريقه رهايي از آن پرداخته و تبيين زمينه هاي تخليه و پيرايش نفس انسان از اين رذيله خانمان سوز اخلاقي و تحليه، و آرايش آن با صدق و راستي در حيات مؤمنانه ي خويش به اختصار بررسي شود.كسي را كه گردد زبان دروغ                      چراغ دلش را نباشد فروغ ‹سعدي›كلمات كليدي: صدق، كذب، دروغ مصلحت آميز،تجويز،رذيله اخلاقي .مقدم____هيكي از محرمات و آفات خطرناك زبان، دروغ  است و دروغ از گناهان كبيره شمرده شده است. شايد به خاطرهمين، عامل بسياري از گناهان بوده آفات و خطرات ناشي

از كذب و دروغ افراد و گروه هاي اجتماعي را به مرداب هاي گنديده مي كشاند و آب هاي آلوده  را به آنها مي نوشاند و همين جاست كه بذر دروغ در سرزمين جان و روح آنان رشد يافته وبه نهال و پس از آن به درختي تبديل مي شود كه ريشه هاي خود را مستحكم مي كندو ميوه هاي تلخ و هلاكت بار توليد مي نمايد .لذا بايد به درمان اين مرض مهلك اخلاقي پرداخت و اين آفت زبان را با آموزه هاي قرآن وسنت از مسير رشد وتعالي نفس خويش زدود تا زمينه تزكيه عملي نفس ورسيدن به كمالات والاي انساني فراهم آيد . يكي از راههاي علاج دروغ اين است كه: قبل از هر چيز بايد مبتلايان را به عواقب دردناك و آثار سوء معنوي و مادي آن متوجه ساخت، و نيز بايد بايد متذكر شد كه اگر چه دروغ در پاره اي از موارد نفع شخصي دارد ولي نفعش بسيار آني و زودگذر است . يكي ديگر از موثرترين راههاي علاج دروغ پرورش شخصيت در افراد و كوشش براي تقويت پايه هاي ايمان در دل آنان است و بايد محيط هاي تربيتي و معاشرتي مبتلايان را از وجود افراد دروغگو پاك كرد تا تدريجاً طبق اصل محاكات و تاثيرپذيري محيط وجود آنها از اين رذيله مهلك اخلاقي  پاك گردد. بنا به تمام آموزه هاي قرآن وسنت دروغ از كارهاى زشت و ناپسند و عادت به آن از رذايل اخلاقي است و تا ضرورت و مصلحت مهمى در ميان نباشد، گفتن دروغ جايز نيست. اما اگر به دست آوردن مصلحت مهمى متوقف

بر دروغ باشد، و با راستگوئى نتوان به آن رسيد، حرمتش بر طرف گشته و گناهش از ميان مى رود، و اگر تحصيل اين مصلحت واجب باشد، مانند نجات مسلمانى از قتل و اسارت، يا حفظ آبرو يا اصلاح ذات البين، در اين صورت دروغ واجب مى شود. به عبارت ديگر ،تمام موارد  مذكوررا مى توان در يك قاعده كلى خلاصه كرد و آن اين كه : اگر هدف هاى مهمترى به خطر بيفتد و براى دفع آن خطرات، توسل به دروغ ضرورت داشته باشد، و به تعبير ديگر تمام اين موارد مشمول قاعده «اهم و مهم» ويا به تعبيري «دفع افسد به فاسد» است در واقع تجويز دروغ در اين موارد مانند حلال بودن خوردن مردار (اكل ميته) در مواقع ضرورت است كه بايد به مقدار ضرورت و تنها در مواردى كه راهى جز آن نيست اكتفا شود. در مقابل كذب،صداقت و  درستي در رأس همه فضايل معنوي و روحي است، يكي از ضرورت هاي اساسي جامعه هاي بشري نيز بوده كه حيات جمعي را از آثار خود متحول مي سازد و به رونق وصفا و يكرنگي در مي آورد . و بزرگ ترين پنجره اي است كه بر روي طلوع سعادت و بهروزي افراد و جامعه باز مي شود.خداوند سبحان چه با زبان تكوين و چه با زبان تشريع با صداقت و راستي با بندگانش سخن مي گويد و مي فرمايد كه صداقت براي شما بهتر است. دين اسلام اهميت فراواني به تربيت درست مسلمانها ميدهد كه بر پاكي قلب و زبان استوار باشد. رسول اكرم (ص) را قبل از پيامبري بخاطر صداقتش، صادق و امين لقب داده

بودند زيرا در تمام مدت عمر دروغي از ايشان شنيده نشده بود. علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايند :« ولكن يُوخَذُ مِن هذا ضِغثٌ و من هذا ضغث فَيُمزجان ...»( نهج البلاغه صبحي صالح خطبه 50) «مردم قسمتي از حق و قسمتي از باطل را گرفته و در هم مي آميزند و از اين راه ، باطل را به خورد مردم مي دهند.» توجه به اين نكته اهميت دارد كه «صدق و كذب» در اصل، صفات خبر هستند؛ از همين رو، گوينده خبر به اعتبار خبرهايش، به صفت دروغگويي يا راستگويي متصف مي شود. آن گاه كه فردي خبر مي دهد، چنانچه خبرش مطابق با واقع باشد، صادق، و اگر خبرش با واقع مخالف باشد، كاذب و دروغگو خوانده مي شود؛ بنابراين، راست و دروغ صفاتي هستند كه اولاً و بالذات (يعني بدون هيچ گونه نسبت مجازي و غير حقيقي. ) به خبر مربوطند، و ثانياً و بالعرض (يعني با در نظر گرفتن نسبتي مجازي و غير حقيقي، اگرچه اين مجاز نرد مردم آشكار نباشد. ) با توجه به خبر، به گوينده خبر نسبت داده مي شوند.معناي لغوي دروغكذب بر وزن وِزر و كَتِف به معني دروغ گفتن مي باشد. صحاح و قاموس و اقرب و ... هر دو وزن را مصدر گفته اند ولي استعمال قرآن نشان ميدهد كه كذب بر وزن «وزر » مصدر است.(سيد علي اكبر قرشي، 1361ش، ج7) كذب بر وزن «كَتِف» اسم مصدر است به معني دروغ مثل « يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِب (نساء/ 50 و مائده/103 و يونس/ 60  و 69 و نحل/ 116 )چون كذب مفعول به «يفترون»

است لذا اسم است نه مصدر يعني بر خدا دروغ مي بندند. تكذيب آن است كه ديگري را به دروغ نسبت دهي و بگويي دروغ مي گويد. «كذّاب» مبالغه است يعني بسيار دروغگو« إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّاب» . (غافر/ 28 ) «كاذبه» مصدر است مثل عاقبه ، عافيه و باقيه« إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ - لَيْسَ لِوَقْعَتِها كاذِبَة» (واقعه/1 /2)مفهوم دروغبا وجود اينكه واژه دروغ از واژه هايى است كه معنى و مفهوم آن معروف نزد همگان است ولي در عين حال در ميان دانشمندان در مورد مفهوم آن مباحثات زيادى است، بعضى دروغگويي را به معنى عدم مطابقت محتواى سخن با واقعيت ذكر كرده اند، در حالى كه برخي آن را عدم مطابقت با تشخيص و اعتقاد گوينده مى دانند به تعبيري، دروغ بيان سخن و مطلبي است كه مطابق با واقع و حقيقت نيست، بين آنچه كه توسط فرد بيان مي شود وآنچه را كه درجهان خارج وجود دارد . دروغ از بدترين معايب، زشت ترين گناهان و منشأ بسياري از مفاسد است و بالطبع از كارهاي زشت و ناپسند و عادت به آن از رذايل اخلاقي و از گناهان كبيره است و تا ضرورت و مصلحت مهمي در ميان نباشد ، دروغ گفتن جايز نمي باشد. راغب اصفهاني در كتاب «مفردات» بر اين باور است كه اصل كذب و دروغ در گفتار است. تفاوتي در دروغ از اين لحاظ نيست كه در گذشته اتفاق افتاده باشد يا در آينده؛ چنان كه تفاوتي از اين جهت وجود ندارد كه دروغ نسبت به وعده اي باشد كه انجام نمي شود و

يا امر ديگري باشد. (  راغب اصفهاني، 1616ق، ص 478 ذيل واژه صدق) دروغ هنگامي پديد مي آيد كه انسان چيزي را بر خلاف باور خود ابراز نمايد. به تعبير ديگر دروغ اظهارات خلاف باور و بر ضد عقيده است. به اين ترتيب، دروغ با باور انسان گره مي خورد، لذا از خطا و اشتباه متمايز        مي گردد. حال اگر ادعايي را كه مطابق واقع است ، اما به آن باور ندارد، بر زبان آورد ، دروغ گفته است. براي مثال منافقان نزد رسول خدا (ص) مي آمدند و مي گفتند كه به پيامبري رسول خدا شهادت مي دهند. هرچند اين سخن در واقع درست بود و حضرت واقعاً پيامبر خدا بودند، اما چون گويندگان به اين سخن باور نداشتند، از نظر خداوند آنان دروغ گو به شمار مي رفتند.    « إِذَا جَاءَكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَترجمه: « چون منافقان نزد تو آيند گويند گواهي مي دهيم كه تو واقعا پيامبر خدايي و خدا [هم] مي داند كه تو واقعا پيامبر او هستي و خدا گواهي مي دهد كه مردم دوچهره سخت دروغگويند» (المنافقون/1) با تو جه به مفهوم اين آيه، قرآن ملاك و معيار تشخيص دروغ از راست را چنين بيان مي دارد كه شخص هرگاه مخالف اعتقاد و باور خويش سخني را به ميان آورد، در حقيقت دروغ گفته است، حتي اگر در سخن وي سخن حقي باشد ولي چون با باورهاي وي نامتناسب است و تطابقي ميان سخن و باورش نيست آن سخن دروغ دانسته مي شود.بنابراين ممكن است شخصي سخني را بگويد كه

نادرست و ناحق باشد ولي چون باور وي آن است كه آن چه مي گويد راست است نمي توان وي را متهم به دروغ گويي كرد. برعكس اگر شخصي باوري داشته باشد و برخلاف باور خويش سخن حقي را بگويد، او دروغگو است؛ زيرا وي برخلاف باور خويش و به قصد دروغ سخن حقي را به زبان آورده است. بنابراين ملاك و معيار سخن راست از سخن دروغ باورهاي شخص و سخنان وي است. از اين رو تطابق سخن با حق و يا واقع، ملاك سنجش نيست بلكه مطابقت باورهاي شخص با سخني است كه به زبان مي راند. صاحب « تفسير انوار القرآن» در توضيح اين آيه چنين مي گويد:  منافق كسي است كه اسلام را آشكار كرده و كفر را پنهان مي دارد. يعني اي پيامبر (ص) چون منافقان به تو رسند و به مجلست حاضرشوند؛ «مي گويند» به زبانهاي خود خلاف آنچه را كه در دلهايشان است: «گواهي مي دهيم كه بي گمان تو پيامبر خدا هستي» منافقان گواهي شان را با «لام تأكيد» مؤكد مي كنند، براي اشعار و اعلام اين كه اين گواهي از صميم دل وهمراه با خلوص نيت و عقيده صادر شده است معناي (نشهد)، نعلم و نحلف است يعني: مي دانيم و سوگند مي خوريم كه تو رسول خدا هستي «و خداوند مي داند كه تو پيامبر اويي» اين تصديقي است از جانب خداي عزوجل بر گواهي حقانيت رسالت محمد (ص) كه سخن منافقان متضمن آن است تا تكذيب منافقان در جمله بعدي چنين فهميده نشود و ناظر به اين حقيقت مي باشدكه «و خداوند گواهي مي دهد كه منافقان دروغگويند» در اين ادعا كه گواهي شان بر رسالت رسول

اكرم ص از صميم قلب و خلوص عقيده است هرچند لفظ و بيان محض كه صرفا گواهي دادنشان به زبان بر صحت رسالت است دروغ نيست زيرا لفظ اين سخنشان حق است (عبدالرؤف مخلص،1385ش، ج 6،ص  158  ) دروغ در دنيا و آخرت انسان را از رحمت الهي محروم مي كند و در ميان مردم بي اعتبار مي نمايد و اعتماد عمومي را سلب و جامعه را به بيماري نفاق دچار مي سازد و از آفات زبان و خراب كننده ايمان است.اين صفت ناپسند از جمله ويژگى هايى است كه آيات و روايات عقل آدمى بر زشتى و فسادش اتفاق نظر دارند و به خودى خود از گناهان كبيره به شمار مى آيد و صفتى است كه آدمى را در ديده ها خوار و در نظرها بى اعتبار مى كند و باعث خجالت و دل شكستگى مى باشد وعامل اساسى در بى آبرو شدن آدمى پيش خدا و خلق است . دروغ را بايد گفته يا نوشته و يا به طور كلي هر خبر خلاف واقعي بدانيم كه اظهار مي شود و دروغگو كسي است كه با گفتار يا رفتار خود دروغ را اظهار مي كند. نكته مهمي كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است دروغ و اظهار مطلب خلاف واقع صرفا با زبان انجام نمي شود و اينطور نيست كه بگوييم دروغ تنها با گفتن و استفاده از زبان محقق مي شود بلكه در آثار فقها و علماي اخلاق انواع مختلفي از قبيل دروغ در گفتار، نيت، عزم، وفاي به عزم، اعمال و مقامات دين برشمرده شده كه به همگي آنها

مي توان اطلاق دروغ كرد. (أيت الله مجتبى تهرانى، ج 4، ص 83)دروغ گفتن مسلمانان به يكديگر خيانتي بزرگ است . مسلمانان آينه رفتار يكديگرند و بايد نيك خواهانه در پي اصلاح يكديگر برآيند و كاستي هاي خود را جبران كنند، از اين رو هرگونه دروغي به برادر ديني ، بخشي از حقيقت را بر او مي پوشاند و مانع از كمال وي مي شود. پديده دروغ اگر در جامعه رواج پيدا كند، ديگر مؤمنان آينه يكديگر نخواهند بود و روح حقيقت جويي و كمال طلبي در آنان مي ميرد، لذا رسول خدا (ص ) فرمود: «كبُرَتْ خِيَانَةً أنْ تُحَدِّثَ أخَاكَ حَديثاً وَهُوَ لك بِهِ مُصَدِّقٌ وأنت له به كاذبٌ»(متقي هندي، 1419ق، ج3، ص248؛ رواه ابوداود رقم (4971) في الأدب ، باب في المعاريض ، وإسناده ضعيف .؛ورّام بن ابي فراس، ج1، ص144 (با اندكي تفاوت در الفاظ حديث) ؛ ري شهري ،11، 5120، ح 17273 از تنبيه الخواطر ،ج1،ص 114)«خيانت بزرگي است كه به برادر (ديني) خودت سخني بگويي كه او تو را در آن راست گو بداند، اما تو به او دروغ گفته باشي ». يكي از مسائل مهم و قابل توجه اين است كه اسلام به هيچ وجه نسبتي با دروغ ندارد و يك مسلمان بسته به ميزان ايمان و سلامت قلبش از دروغ گريزان و بيزار است معمولاًهدف از دروغ گمراه كردن طرف مقابل و يا مشتبه كردن امري بر ديگري است تا در سايه آن بتواند به اهداف خود برسد. اين هدف يا اهداف ممكن است متعدد باشد: از جمله نجات از مجازات، كسب منافع مورد نظر، جلب نظر و

توجه ديگران به نحوي كه در سعادت و خوشبختي او نقش دارند. على(ع) كه همه چيز را از زاويه عبوديت پروردگار مى بيند در تعريف صدق و كذب، تعبيري زيبا دارد كه مى فرمايد:  «الصدق مطابقة المنطق للوضع الالهى و الكذب زوال المنطق عن الوضع الالهى»( غرر فارسى، حديث 1552 و 1553،ج اول، ص 400)« صدق همان مطابقت سخن با وضع الهى است، و كذب ناهماهنگى سخن باوضع الهى است».مهم ترين كاركرد دروغ گمراه كردن مخاطب است . هر گاه انساني بخواهد مخاطب خود را گمراه كند ، از دروغ استفاده نموده و به اين ترتيب،او را مي فريبد.اين خصلت در همه انواع دروغ ها يافت مي شود، چه دروغ براي فريفتن دشمن، چه به قصد شوخي يا از سر مصلحت باشد. دروغي كه نتواند بفريبد، ديگر دروغ نيست و ماهيت خود را از دست داده است . كسي كه براي نجات جان خود به ديگري دروغ مي گويد، با اين كار او را فريفته است . تنها جايي دروغ فريب كارانه نخواهد بود كه پيشاپيش توافقي بر سر آن صورت گرفته باشد، مانند آنكه چند تن جمع شوند و قرار بگذارند كه هر كس بزرگترين دروغ را گفت ، برنده باشد.بنابراين صدق و كذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعيت ها مشخص مى شود. البته هر گونه عدم تطابق با واقعيت دروغ نيست، بلكه مهم اين است كه شخص براي فريب دادن ديگران، سخني بگويد و يا عملي انجام دهد كه مطابق واقع نيست. زيرا ممكن است شخصي از روي اشتباه يك سخن خلاف واقع را بيان كند. بنابراين مي توان دروغ

را اينگونه معنا كرد: «فريب ديگران به وسيله چيزي كه در نظر متكلم واقعيت ندارد».دروغ از منظر آيات و احاديث آيات و روايات بسياري در زمينه زشتي دروغ سخن مي گويند و آيات تكان دهنده اي حتي دروغگو را در رديف كافران و منكران آيات الهي مي شمارند. « إِنَّما يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْكاذِبُون    «  تنها كساني دروغ پردازي مي كنند كه به آيات خدا ايمان ندارند و آنان خود دروغگويانند  »( نحل/ 105 )دروغ گفتن ازجملۀ بد ترين خِصال ومذموم ترين عادتها است، زيرا دروغگو ميخواهد جوهر زيباي حقيقت را تبديل، ودروغ خويش را در آن اظهار كند. از اين رو قرآن كريم از اين عمل زشت منع و اين اخلاق بد را در رديف بُت پرستي قرار داده وميفرمايد:                                                    1_ « فَاجتَنِبُوا الرِّجسَ مِنَ الأوثَانِِ ِ وَاجتَنِبُوا قَولَ الزُّورِ » (حج/ 30)   «  پس از پليدي بتها دوري كنيد و از گفتار باطل اجتناب ورزيد( از گفتن دروغ بپرهيزيد.) » راغب اصفهاني در واژه « زور » در اين آيه، دروغ را مصداق بارز « قول زور» دانست مي گويد: دروغ را« زور» گفته اند؛ چون از جهت خود منحرف است . ( راغب اصفهاني ،1616ق،ص 387،ماده زور؛ قرشي،1361ش ،3ج،ص 189)   2_ دروغگو و كافراز هدايت رباني بي بهره و محروم هستند، چنانچه ميفرمايد: « اِنَّ اللهَ لاَ يَهدِي مَن هُوَ كَاذِبٌ كَف_َّارٌ » ( زمر/3 ) « در حقيقت خدا دروغ پرداز ناسپاس را هدايت نمي كند» 3_ مراتب دروغ  به تناسب اشخاص فرق مي كند، هردروغ كه زيان آن بيشتر باشد، نهي ازآن شديد تروگناه آن بزرگتراست، واين

نوع دروغ از جمله گناهان كبيره ميباشد، چنانچه پيامبر(ص) ميفرمايد:«  ثَلاَثَة ٌ لاَ يَنظُرُ اللهُ إلَيهِم وَ لاَ يَُزَكِهِم وَ لَهُم عَذَابٌ شَدِيدٌ : شَيخٌ  زَان ٍ وَ مَلِكٌ  كذَابٌ  وَعَائلٌ مُستَكبِرٌ »  (اين حديث را مسلم در صحيح، ج 1،ص 72 از ابوهريره روايت كرده است.)«سه گروه اند كه خدا با آنان سخن نمي گويد و در روز قيامت به آن ها توجه نمي كند و آنان را پاك نمي سازد و براي آنان عذاب دردناكي است: پير زناكار، سلطان كذاب و فقير متكبر». پيامبر (ص) در حالي كه تكيه كرده بود فرمود: «آيا شما را از بزرگ ترين گناهان كبيره خبر دهم؟ شرك به خدا، نارضايي والدين، آنگاه  نشست و فرمود: آگاه باشيد ديگر از گناهان كبيره گفتار دروغ است». (راه روشن، ج 5، صص 328 و 329)لذا بايد ازدروغ هاي كوچك  كه انسان را به دروغ هاي بزرگ مي كشاند، پرهيز كرد . چنين نيست كه انسان قادر باشد در موارد خرد دروغ بگويد و در موارد كلان راستي پيشه كند. آدمي اگر به دروغ ادامه دهد، ديگر نمي تواند از ادامه آن باز ايستد. زيرا انسان غالباً اسير عادت خويش مي شود و چون در موردي دروغ گفت و از آن نتيجه گرفت ، همين شيوه را دنبال مي كند تا در تباهي بيفتد، لذا امام سجاد (ع ) به فرزندان خويش مي فرمود: «إتّقوا الكذب الصّغير منه والكبير في كلّ جدّ و هزل ، فإنّ الرّجل إذا كذب في الصّغير اجترأ علي الكبير»، «از دروغ كوچك و بزرگ در هر مسئله جدي و شوخي بپرهيزيد، زيرا هنگامي كه آدمي در

مسئله اي كوچك دروغ گفت ، (به دروغ گفتن) برمسئله بزرگ دلير مي شود».( كليني، ج2، ص338؛ ورّآم بن ابي فراس، ج2، ص207)همچنين پيامبر (ص) فرمود: «خيانت بزرگي است كه به برادرت سخن بگويي و او تو را تصديق كند در حال كه تو به دروغ گفته اي». (اين حديث را بخاري در الادب المفرد و ابوداود از حديث سفيان بن اسيد روايت كرده اند.)همچنين پيامبر (ص) فرمود: « إِنَّ الصَّدْقَ يَهْدِي إِلَى الْبِرِّ وَإِنَّ الْبِرَّ يَهْدِي إِلَى الجَنَّةِ ، وَإِنَّ الرَّجُلَ ليصْدُقُ حَتَّى يُكتَبَ عِنْدَ اللَّهِ صِدِّيقا، وإِنَّ الْكَذِبَ يَهْدِي إِلَى الفجُورِ وَإِنَّ الفجُورَ يَهْدِي إِلَى النَّار، وَإِنَّ الرَّجُلَ لَيَكْذِبُ حَتَّى يُكتَبَ عِنْدَ اللَّهِ كَذَّاباً » ( متفق عليه) (اين حديث را مسلم در صحيح، ج 8، ص 29 روايت كرده است؛ مشكاة الانوار طبرسى ص 157) « راستگويي انسان را به سوي نيكي ميبرد و نيكي او را وارد بهشت ميكند فرد پيوسته راست ميگويد تا جايي كه در نزد خداوند صديق (بسيار راستگو) لقب ميگيرد و دروغ انسان را بسوي زشتي ميكشاند و گناه فرد را وارد جهنم ميكند، شخص پيوسته دروغ ميگويد تا اينكه در پيشگاه خدا كذاب (بسيار دروغگو) لقب ميگيرد. ازمفهوم حديث چنين بر مي آيد كه دروغ گفتن به خودي خود،خصلت و عادت زشتي است و در آن، اين خاصيت هم وجود دارد كه آدمي را به سوي گناه و اعمال بد وا مي دارد وتمام زندگي آدمي را آلوده كرده، و مستحق دوزخ مي گرداند و عادت دروغ گفتن، آدمي را به مقام «كذابيّت»رسانده ومستحق لعن و نفرين الهي قرار مي دهد .رسول خدا(ص) مي فرمايد: «دروغ،

ريشه هاي شر را آبياري مي كند، همان گونه كه آب، ريشه هاي درختان را سيراب مي نمايد».( الفردوس بمأثور الخطاب، ج3، ص315 )                                                     در حديثى از امام باقر( ع) نيز به همين مطلب اشاره دارد:« ان اللَّه عز و جل جعل للشر اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشراب، و الكذب شر من الشراب» ( اصول كافى،ج 2،ص 254؛ وسائل الشيعة، ج12،ص244) خداوند متعال براى شر و بدى، قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها شراب است (چرا كه مانع اصلى زشتيها و بديها عقل است و مشروبات الكلى عقل را از كار مى اندازد) سپس اضافه فرمود: دروغ از شراب هم بدتر است» .بنابراين مي توان ادعا كرد كه: در نظام اخلاق اسلامي، دروغ از همه گناهان بدتر است. لذا شخص مؤمن، ممكن است هر گناهي را مرتكب شود و هر رذيلتي در او ريشه دار شود، اما دروغ از او سر نزند. از اين رو رسول خدا(ص) مي فرمايد: «هر خصلتي در مؤمن ريشه دار مي شود، جز دروغ»( مستدرك الوسائل، ج9، ص 88) و چون از ايشان پرسيدند: آيا مؤمن زنا مي كند؟ فرمود: «ممكن است گاه چنين باشد». باز سؤال كردند كه: آيا مؤمن دست به سرقت مي زند؟ فرمود: «ممكن است گاه چنين باشد». باز پرسيدند كه: آيا مؤمن دروغ مي گويد؟ فرمود: «نه، كساني دروغ پردازي مي كنند كه به خدا ايمان ندارند».( تنبيه الخواطر ونزهة النواظر،ج1،ص114؛ مستدرك الوسائل،ج9،ص 87) پيامبر خدا (ص) فرمود: «ايمان شخص كامل نمي شود تا براي برادرش دوست بدارد، آن چه را براي خود دوست مي دارد و در شوخي خود از دروغ بپرهيزد».

منظور اين است كه اگر كسي در شوخي خود غيبت مسلماني كند، يا دلي را بيازارد، چنين است و شامل شوخي تنها نمي شود. (راه روشن،ج 5، ص 338)حضرت رسول (ص) فرمودند: بزرگترين دروغها سه دروغ است: 1- دروغ بستن به من با اين كه چيزي را نگفته ام به من نسبت دهد. 2- دروغ در رويا با اينكه خوابي را كه نديده به دروغ نقل كند. 3- مردي را به غير پدرش نسبت دهد. (بحارالانوار،ج 15،ص42) رسول خدا (ص) فرمود: « اجتنبوا الكذب و ان رأيتم فيه النجاة فانّ فيه الهلكه» (محدث نوري: مستدرك الوسايل، ج 9، ص 88، ح 10301) « از دروغ دورى كنيد، اگر چه نجات خود را در آن بپنداريد، زيرا هلاك شما در آن است.» كسى كه دروغ را وسيله اى براى موفقيت مى داند، از بى آبرويى و رسوايى آن پس از كشف غافل نباشد. گناه كارى كه دروغ را وسيله تبرئه خود مى شمارد، بداند كه گناهش در كتاب بزرگ جهان محفوظ است و محوشدنى نيست؛ بايدمنتظر باشد كه روزى به كيفر گناهش برسد و داور بزرگ عالم، حكمش را درباره او اجرا خواهد كرد. رسول گرامي (ص) مى فرمايد:« كفى بالمرء كذِباً انْ يحدِّثَ بِكلّ ما سمعَ» (رواه مسلم 1/ 10 في المقدمة، باب النهي عن الحديث بكل ما سمع ، وأبو داود رقم (4992) في الأدب ، باب في التشديد في الكذب)« براى دروغ گويي آدمي همين بس كه آنچه را مى شنود، آن را نقل كند.» خبرهايى كه در زندگانى روزانه به گوش مى خورد، نمى توان گفت كه همه راست است. كسى كه هر چه مى شنود نقل كند، سخنش نزد خردمندان

ارزش ندارد.هر سخني را بدون تحقيق بيان كردن نوعي دروغ محسوب مي شود و انسان مؤمن بايد زبان خود را از اين دروغهاي به ظاهر معمولي و خفي هم، محفوظ دارد .به صدق كوش كه اخلاص آيد از نفست         كه از دروغ سيه گشت روى صبح نخستامام حسن عسكرى (ع) مى فرمايد: «جعلت الخبائث كلها فى بيت و جعل مفتاحها الكذب»( نراقي، جامع السعادات،ج 2،ص 233) « تمام پليديها در اطاقى قرار داده شده، و كليد آن دروغ است» .رابطه دروغ و گناهان ديگر از اين نظر است كه انسان گناهكار هرگز نمى تواند، راستگو باشد، چرا كه راستگويى موجب رسوايى او است، و براى پوشاندن آثار گناه معمولا بايد به دروغ متوسل شود. و به عبارت ديگر، دروغ انسان را در مقابل گناه آزاد مى كند، و راستگويى محدود.اتفاقاً اين حقيقت در حديثى كه از پيامبر (ص) نقل شده ،كاملاً تجسم يافته، حديث چنين است:شخصى به حضور پيامبر( ص) رسيد، عرض كرد نماز مى خوانم و عمل منافى عفت انجام مى دهم، دروغ هم مى گويم! كدام را اول ترك گويم؟! پيامبر( ص) فرمود: دروغ، او در محضر پيامبر( ص) تعهد كرد كه هرگز دروغ نگويد: هنگامى كه خارج شد، وسوسه هاى شيطانى براى عمل منافى عفت در دل او پيدا شد، اما بلافاصله در اين فكر فرو رفت، كه اگر فردا پيامبر( ص) از او در اين باره سؤال كند چه بگويد، بگويد چنين عملى را مرتكب نشده است، اينكه دروغ است و اگر راست بگويد حد بر او جارى مى شود، و همين گونه در رابطه با ساير كارهاى خلاف اين طرز فكر و سپس خود دارى و اجتناب براى

او پيدا شد و به اين ترتيب ترك دروغ سرچشمه ترك همه گناهان او گرديد.از على (ع) چه زيبا نقل شده است كه فرمودند:« أَلَا فَاصْدُقُوا فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنْ صَدَقَ وَ جَانِبُوا الْكَذِبَ فَإِنَّ الْكَذِبَ مُجَانِبُ الْإِيمَانِ أَلَا وَ إِنَّ الصَّادِقَ عَلَى شَفَا مَنْجَاةٍ وَ كَرَامَةٍ أَلَا وَ إِنَّ الْكَاذِبَ عَلَى شَفَا مَخْزَاةٍ وَ هَلَكَة » (مجلسي ، 1403ق،ج69،ص261)« راست بگوييد چون خدا با راست گويان است. از دروغ دورى كنيد، چون دور كننده ايمان است. راستگو تا سر منزل نجات و سرورى فاصله اى ندارد. دروغ گو لب پرتگاه خوارى و نابودى جاى دارد.» زيبايى هاى ادبى در اين كلام على (ع) نور و ظلمت در برابر هم قرار گرفته اند. هنر تضاد و برابرى كه از محسّنات بديعيه مى باشد با شيواترين طرز در آن موجود است: در برابر جمله (الا فاصدقوا) (و جانبوا الكذب) قرار دارد، آن به سوى راستى ترغيب مى كند و اين از دروغ پرهيز مى دهد. در مقابل تعليل (فان الله) تعليل (فان الكذب) قرار دارد، آن به راست گو نويد مى دهد، اين به دروغ گو، اعلام خطر مى كند. مقابل جمله (الا و ان الصادق) جمله (الا و ان الكاذب) قرار گرفته، (منجاة صدق) در برابر (مخزاة كذب) و (كرامة) در برابر (هلكة) واقع شده است، الا، حرف تنبيه و آگاه كردن است و بر صدر جمله هاى سه گانه، براى دلالت بر تحقق مابعد آمده است، مانند (الا انهم هم السفهاء) در دو جمله اخير، دلالت بر تأكيد اسناد و قطعيت معنا دارد. جمله (و جانبوا الكذب) از تعبير (لا تكذبوا) بيش تر به جلوگيرى از دروغ، تحريض مى كند، زيرا در معنا رساتر و

در لفظ بليغ تر و تأكيدش بيش تر است.فردوسى  شاعر نامي ايران زمين مى گويد: رخ مرد را تيره دارد دروغ                         به گرد دروغ هيچ گونه مگرد مكن دوستى با دروغ آزماى                      بلنديش هرگز نگيرد فروغچو گردى شود بخت را روى زرد               همان نيز با مرد ناپاك راى زبانى كه با راستى يار نيست                   به گيتى كس او را خريدار نيستچو خواهى كه بخت از تو گيرد فروغ            زبان را مگردان به گرد دروغ حضرت علي (ع) در جايي ديگر فرمود: «يَنْبَغِي لِلرَّجُلِ الْمُسْلِمِ أَنْ يَجْتَنِبَ مُوَاخَاةَ الْكَذَّابِ فَإِنَّهُ يَكْذِبُ حَتَّى يَجِي ءَ بِالصِّدْقِ فَلَا يُصَدَّقُ. »  ( كليني،كافي،ج4،ص280  )«كسى كه خود را مسلمان مى داند، شايسته است كه از سر و كار داشتن با دروغ بپرهيزد، زيرا دروغ، كارش را به جايى مى رساند كه سخن راستش را كسى باور نكند.»اين شاعر به زبان عربى چه شعر خوبى گفته است: اذا عرف الانسان بالكذب لم يزل          لدى الناس كذّابا و لو كان صادقا پيامبر خدا (ص) هر گاه وعده مي داد مي فرمود: «ابن مسعود» هيچ وعده اي نمي داد مگر آن كه ان شاء الله مي گفت و آن سزاوارتر است. آن گاه اگر معناي حتمي بودن وعده را دريافت، بايد وفا كند، مگر اين كه غير ممكن باشد؛ ولي اگر در موقع وعده دادن تصميم به وفا نكردن داشته باشد منافق است. عبدالله بن عمر(رض) گويد: «پيامبر خدا (ص) فرمود: چهار خصلت است كه در هر كه باشد، منافق است و هر كس كه يكي از آن خصلت ها را داشته باشد، بخشي از نفاق دارد تا آن را ترك كند: هر گاه حرف بزند دروغ بگويد

و هر گاه وعده دهد، خلاف كند و چون پيمان بندد، خيانت ورزد و هر گاه نزاع كند، مرتكب گناه شود. (مسلم اين دو حديث را در صحيح،ج 1،ص 56 روايت كرده است) اين حديث در مورد كسي است كه وعده مي دهد و قصد خلف وعده داشته باشد؛ اما كسي كه تصميم دارد به وعده وفا كند و به سبب عذري نتواند، منافق نيست. اگر چه به ظاهر حكم نفاق بر او جاري است، ليكن لازم است از ظاهر نفاق نيز بپرهيزد. چنان كه از نفاق واقعي دوري مي كند و شايسته نيست بدون عذر و مانعي خود را از وفاي به وعده معذور بدارد. » (راه روشن، ج 5، صص 324 و 325)علل و عوامل  دروغگويي قرآن عوامل چندي را به عنوان عامل دروغگويي معرفي مي كند. ولي منشأ اصلي دروغ را شيطان و ابليس مي داند و به انسان هشدار مي دهد كه شيطان به عنوان بنيانگذار دروغ و كسي كه از اين طريق كوشيد تا به اهداف پست خود دست يابد، موجودي است كه انسان را تشويق به دروغ مي كند. قرآن در داستان آفرينش و خلافت انسان گزارشي كامل از واقعه به دست مي دهد و در آن جا به اموري توجه مي دهد كه بسيار حياتي و حساس است. قرآن گزارش مي كند كه ابليس براي دست يابي به اهداف خويش و خوار و گمراه كردن انسان به دروغ متوسل مي شود و نخستين موجودي است كه از آن براي دست يابي به اهداف شوم خود سود مي برد. به نظر مي رسد كه ابليس بدون دروغ  نمي توانست

آدم را گمراه كند و لذا براي گمراه كردن وي از سوگند دروغ بهره برد. قرآن به انسان هشدار مي دهد كه شياطين و ياران ابليس الهام كنندگان دروغ بر دروغگويان هستند (شعراء آيه 221 و 222) و آنان هستند كه به اين نابهنجاري دامن مي زنند. به طور كلي مي توان گفت علا وه برآنچه ذكر شد عوامل و انگيزه هاي زيادي ديگري موجب دروغ گفتن مي شود كه به پاره اي از آنها فهرست وار اشاره مي شود: الف) دفاع از خويش در برابر مهاجم نيرومند .ب) سرپوش گذاشتن بر عدم اعتماد به نفس .ج) راه حل كوتاه مدت.د) همرنگي با جماعت.ه) نرنجاندن دوستان بر اثر راست گويي .و) انتقام گرفتن.ز) دلخوشي دادن به ديگران.ح) رعايت حال و مصلحت زيردستان و نزديكان.ط) جهت دادن به روند دلخواه .ي) منحرف ساختن ديگران. شايد بتوان گفت كه در انواع دروغ ها يك علت مشترك است و آن «ضعف» انسان ها است . اين ضعف در مراحل مختلف خود را نشان مي دهد، پزشكي كه به بيمار خود دروغ مي گويد، احساس مي كند كه بيمارش ضعيف است و تاب شنيدن واقعيت تلخ را ندارد. گاه نيز انسان توان حقيقت گويي را ندارد و با دروغ بر ضعف هاي خود پرده مي كشد. به هر حال عدم شجاعت در ابراز انديشه موجب مي شود، وي هراس از مواجهه با حريف داشته باشد، در نتيجه به دروغ متوسل مي شود. رسول خدا (ص ) مي فرمايد: «لا يكذب الكاذب إلاّ من مهانة نفسه»(محدث نوري،1407 ق ج9، صص 85-84 )«دروغ گو دروغ نمي گويد، جز بر اثر حقارت

نفسش .» حتي در همه دروغ هاي به ظاهر مجاز نيز، اين ضعف و درماندگي ديده مي شود. گاه انسان ناگزير است كه به دلائل نوع دوستانه دروغ بگويد ، اما در اين موارد نيز همان علت اساسي موجود است و نبايد پنداشت كه انگيزه درست و انساني، علت اصلي دروغ را از ميان مي برد.البته درباره ضعف انسان نمي توان داوري نمود. زيرا انسان هرچند نيرومند باشد، از اين ضعف ها پيراسته نيست . ممكن است كسي خود را از درجاتي از اين گونه ضعف ها بپيرايد، ليكن در نهايت انسان تا زماني كه انسان است ، ضعيف است، لذا خداوند متعال مي فرمايد: «خلق الانسان ضعيفاً» « انسان ناتوان آفريده شده است .»  (النساء/28) البته چه بسا بتوان علل ديگري براي دروغ گويي برشمرد، مانند دفاع از خود، فريب ديگري ، رعايت مصلحت ديگري، منفعت جويي و ... كه همه ناشي از ضعف انسان مي باشد. بنابراين مي توان ادعا نمود كه ضعف نام ديگر ترس است و هرجا دروغي باشد، زاده ترس است . اين ترس مي تواند منطقي يا غير منطقي ، معقول يا غير معقول باشد. اما به هر صورت ريشه در ترس دارد. با اين همه ارزيابي ترس ، از بحث حاضر بيرون است ، در اين جا فقط سخن بر سر علت اصلي دروغ گويي است .مراتب و انواع دروغ 1- پايين ترين مرتبه دروغ، رساندن و اخبار از مطالب خلاف واقع است. و اين اطلاع رساني خلاف واقع مي تواند با زبان يا نوشتن يا اشاره نمودن باشد . البته شرط اينكه گوينده ي خبر را كاذب

بدانيم آن است كه از دروغ بودن خبري كه مي دهد آگاه باشد و الا كذب خبري وجود دارد اما كذب مخبري صادق نيست. 2- نوع ديگري از كذب، دروغ به شوخي و از روي مزاح است كه در اينجا اگر شنونده بر اساس شواهد و قرائن، بداند كه گوينده دروغ مي گويد بعضي فقها آنرا جايز دانسته اند اما اگر شنونده تصور كند كه گوينده راست مي گويد قطعاً حرام است. دروغ به شوخي: در شوخي نيز موضوع به همين شكل است؛ اما توجه به اين نكته مهم است كه وقتي انسان از گفتار، قصد خبر دادن از واقع را ندارد و از همان ابتدا در مقام شوخي است، در اين حال، يا قرينه و نشانه اي بر شوخي بودن گفتار وجود دارد يا هيچ نشانه اي بر آن نيست. آن جا كه بر شوخي بودن گفتارش نشانه اي وجود دارد، مانند زماني كه مجلس و موقعيت، غير جدي است و با توجه به آن مجلس مي توان به شوخي بودن كلام گوينده پي برد يا اين كه رفتار شخص بر شوخي بودن گفتارش دلالت مي كند، در اين حالات شوخي از ديد فقيهان بدون اشكال است؛ اما اگر مقصود انسان از خبر دادن، شوخي كردن باشد، ولي هيچ قرينه و نشانه اي بر شوخي بودن گفتارش در كار نباشد، مانند آن كه مطلبي را بگويد، اما شنوندگان هيچ نشاني از شوخي در گوينده نيابند، در اين حال، گفتارش از نظر فقهي اشكال دارد، مگر اين كه خبر شخص به قدري با واقعيت مخالف باشد كه هر شنونده اي به شوخي بودن مطلب پي

ببرد؛ مانند آن كه آتش را به سردي، و برف را به گرمي وصف كند. اگر انسان بخواهد خبر غير واقعي خود را واقعي نشان دهد، هرچند سياق و قالب گفتارش شوخي باشد، كار حرام انجام داده است؛ البته روايات بسيار وجود دارد كه انسان را از دروغ به شوخي نيز منع مي كند آن چه از مفاد اين روايات، و تمام روايات موجود در زمينه دروغ برداشت مي شود، بيانگر نكته اي اخلاقي درباره اين رفتار ناپسند است و آن اين كه دروغگويي حتي به صورت مجازش نيز بر روان انسان تاثير سوء و نامطلوبي بر جاي مي نهد و راه فساد و انحطاط را پيش روي انسان همواره مي سازد. حضرت باقر (ع) بارها مي فرمود: « اتقوا الكذب، الصغير منه و الكبير في كل جد و هزل.» ( كليني، كافي، ج 2، ص 338، ح 2) از دروغ بپرهيز؛ چه كوچك باشد، چه بزرگ. در هر حالي باشد؛ چه جدي، و چه شوخي. انسان با گفتن دروغ كوچك، بر گفتن دروغ بزرگ جرات مي يابد و با گفتن دروغ به شوخي، آماده راه يابي به دروغ هاي جدي مي شود. امير مومنان علي (ع) مي فرمايد: « لا يجد عبد طعم الايمان حتي يترك الكذب هزله و جده.»( كليني؛كافي،ج 2، ص 340، ح 11) هيچ بنده اي، مزه ايمان را نخواهد چشيد، مگر اين كه دروغ را چه به صورت شوخي و چه جدي ترك كند. اين حديث گوياي حرمت دروغ به شوخي نيست؛ بلكه فقط پيامد زشت دروغ بر روح و روان انسان را بيان مي كند. « لا يصلح من

الكذب جد و لاهزل … ان الكذب يهدي الي الفجور و الفجور يهدي الي النار.» ( حر عاملي: وسائل الشيعه،ج 12،ص 250،ح 16227)         « هيچ دروغي چه جدي و چه شوخي، خوب نيست. همانا ]دروغ انسان را[ به سوي گناهان رهنمون مي شود و گناهان هم به سوي آتش مي كشاند. »پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: « ويل للذي يحدث فيكذب ليضحك به القوم ويل له ويل له ويل له.»(رواه أبو داود رقم (4990) في الأدب، باب في التشديد في الكذب، والترمذي رقم (2316) في الزهد ، باب فيمن تكلم بكلمة ليضحك بها الناس ، وإسناده حسن؛ حر عاملي: وسائل الشيعه، ج 12،ص 251، ح 16228 ) اي ابوذر! واي بر كسي كه براي خنداندن مردم دروغ مي گويد. واي بر او، واي بر او، واي بر او. (الويل) : به حزن و مشقتي سخت معنا كرده اند و كنايه از شدت عذااب هم مي باشد، و نيز گفته شده اسم دره اي در جهنم مي باشد . و نيز روايت شده: انا زعيم ببيت في ربض الجنه و بيت في وسط الجنه و بيت في اعلي الجنه لمن ترك المراء و ان كان محقا و لمن ترك الكذب و ان كان هازلاولمن حسن خلقه.( سنن ابي داود،؛ مجلسي: بحارالانوار،ج 2،ص 128،ح 8)من دادن خانه اي در پايين بهشت و خانه اي در وسط بهشت و خانه اي در بالاي بهشت را تعهد مي كنم براي كسي كه جدال در گفتار را با آن كه حق با او است، ترك كند و دروغ را با آن كه شوخي است وانهد و كسي كه خلق خويش

را نيكو سازد. بر اساس اين گونه احاديث روشن مي شود كه اگر چه دروغ به شوخي از نظر شرعي حرام نيست، تاثير آن بر روح و روان انسان، قطعي و حتمي است؛ پيامبر اكرم (ص) در بسياري از موارد شوخي مي كرد؛ ولي هرگز در اين حال دروغ نمي گفت. روزي پيرزني از حضرت پرسيد: آيا من به بهشت مي روم. حضرت فرمود: پيرزن ها به بهشت نمي روند. پيرزن شروع به گريه كرد و حضرت به سرعت فرمود: در قيامت هيچ كس پير نيست. (همه جوان وارد بهشت مي شوند.) 3- نوع ديگري از دروغ ، بيان تمام چيزهايي است كه انسان مي شنود و به اصطلاح دامن زدن به شايعات نوعي از دروغگويي است و در حديث است كه « بر دروغگويي فرد همين بس كه هر چه شنيد نقل نمايد.»4- نوع ديگري از دروغ تعارفات متداول بين مردم است ! اين تعارفات اگر با ميل دروني انسان مطابق نباشد و به صورت جمله خبري بيان شوند نوعي دروغ محسوب مي شوند .بنا بر اين انسان در دعوت ها و تعارف هاي عادي هم بايد مراقب گفتار و رفتار خود باشد. گاهي فردي را به چيزي تعارف مي كنند كه به دليلي، خواهان پذيرش آن نيست كه بايد مراقب باشد تا به دروغگويي آلوده نشود؛ مانند روزه داري كه نمي خواهد كسي از روزه بودنش آگاه شود و در پاسخ تعارف ديگران، براي جلوگيري از ريا دروغ مي گويد يا كسي كه درباره حرام يا حلال بودن مال تعارف كننده شك دارد و چون نمي خواهد مرتكب خوردن مال حرام يا مشكوك

شود، به دروغ مي گويد: ميل ندارم؛ در حالي كه بسيار گرسنه بوده، ميل وافري هم به خوردن دارد. در اين جا شخص براي ترك عملي حرام، مرتكب عمل حرام ديگري، يعني دروغگويي، شده است؛مثلا بر خلاف ميل باطني اش و با وجود اشتهاي زياد بگويد ، ميل به غذا ندارم ! گرسنه ام نيست! و.... . البته اين تعارفات خلاف واقع، اگر به صورت جمله انشايي باشند نوعي نفاق محسوب مي شوند ، مثلا بر خلاف ميل باطني اش ، تعارف كرده و مي گويد بفرماييد منزل ! يا بفرماييد غذا ! و.... در مواردي كه انسان خود تعارف مي كند نيز اين قبيل مراقبت ها بسيار لازم است؛ مانند اين كه تعارف كند؛ در حالي كه از آن ناراضي و ناخشنود است. سرچشمه هاي دروغ دروغ مانند ساير صفات رذيله سرچشمه هاى مختلفى دارد كه مهمترين آنها به شرح زير است :1- ضعف ايمان و اعتقاد:  اگر دروغگو به علم و قدرت خداوند و وعده هاى او اعتماد كافى داشته باشد هرگز براى رسيدن به اموال دنيا يا تحصيل جاه و مقام ، دروغ نمى گويد و موفقيت خود را در دروغ گويى نمى بيند. از فقر نمى ترسد، از پراكنده شدن مردم و برباد رفتن نفوذ اجتماعى خود هراس ندارد و مقام و قدرت را از سوى خدا مى داند و براى حفظ آن به دروغ متوسل نمى شود. لذا در روايتى از امام باقر (ع) مى خوانيم : «جانبوا الكذب فانّ الكذب مجانب الايمان » « از دروغ دوري كنيد، چرا كه دروغ از ايمان جدا است » .( بحارالانوار، جلد

69، صفحه 261)2- ديگر از سرچشمه هاى دروغ ضعف شخصيت و عقده حقارت است ، افرادى كه گرفتار اين ضعف ها هستند، براى پوشاندن ضعف خود متوسل به دروغ مى شوند. در حديثى از رسول خدا (ص) مى خوانيم : « لايكذب الكاذب الّا من مهانة نفسه عليه » ( هندي ،8231 و مشابهش در مجلسي، بحار، 72، 262، 45 از اختصاص، 232)« كسى دروغ نمى گويد مگر به خاطر بى ارزش بودن خودش در نظر خويش ».آثار زيان بار دروغالف) دروغ  سبب رسوايى و بى آبرويى و از دست دادن پايگاه اجتماعى و اعتماد مردم عبدالله بن مقفع مي گويد :   «آدم دروغگو هيچ گاه نمي تواند دوستي راستين باشد، زيرا دروغ هايي كه بر زبان او جاري مي شود، بازتاب و اضافات دروغ هاي دروني و قلبي اوست، و به خاطر صداقت است كه دوست را صديق ناميده اند».اين سخن، سخن سنجيده اي است. زيرا دوستي آدم دروغگو و برخورد و رفتار او به هيچ وجه صادقانه نيست و به آن نمي توان اطمينان كرد، بر همين اساس آدم دروغگو نمي تواند كارمند و كارگر و عالم و خدمتگزاري صادق باشد.به همين دليل است كه علماي اخلاق و روانشناسان و جامعه شناسان هيچ اخلاق و فضيلتي را به اندازه ي صداقت خوب و پسنديده و هيچ رذيلتي را به اندازه دروغ براي افراد و جامعه خطرناك و زيان بار نمي شمارند. (سباعي،مصطفي، 1383، ص73 )ضرب المثل معروفى مى گويد: دروغ گو كم حافظه است، و تجربيات نشان مى دهد كه دروغ بودن يك سخن را براى مدت طولانى نمى توان پنهان داشت اگر مسأله بى اهميتى باشد ممكن است فراموش شود، ولى اگر مسأله مهمى باشد سرانجام واقعيت ها

خود را نشان مى دهد و راز دروغگو فاش مى شود، نه به خاطر اين كه دروغگو حافظه ندارد، بلكه به خاطر اين كه دروغ چيزى نيست كه آن را بتوان به حافظه سپرد زيرا يك حادثه كه واقع مى شود ارتباط زيادى به حوادث اطراف خود دارد و پيوندهاى علت و معلول با حوادث قبل و بعد و لوازم غيرقابل اجتناب ، آن حادثه را با ديگر حوادث مربوط مى سازد. كسى كه حادثه اى را به دروغ مى سازد مجبور است روابط ساختگى آن را با زمان و مكان و اشخاص و حوادث اطراف آن نيز بسازد، و از آنجا كه اين روابط حد و حسابى ندارد به فرض كه چند مورد آن را درست كند و به خاطر بسپارد در بقيه وامى ماند. درست مانند داستان يوسف (ع) كه برادرانش به دروغ گفتند او را گرگ خورد و پيراهن او را به خونى آغشته و براى پدر آوردند، اما فراموش كردند كه پيراهن را از چندين جا پاره پاره كنند. سالم بودن پيراهن پرده از كار آنها برداشت و دروغشان را ظاهر كرد و .... امروز بازپرسان آگاه به راحتى مى توانند با سؤ ال هاى پى درپى مربوط به يك حادثه و لوازم و خصوصيات آن ، دروغ يا راست بودن يك ادعا را ثابت كنند و كمتر دروغ گويى مى تواند خود را از چنگال آن ها رهايى ببخشد. آرى دروغ گو نمى تواند حافظه داشته باشد و به هر حال سرانجام كارش رسوايى و بى آبرويى است . ب ) انسان را به دروغ هاى ديگر، يا گناهان ديگر

دعوت مى كند، چرا كه دروغ گو براى مخفى ساختن دروغش گاه مجبور مى شود دروغ هاى زياد ديگرى بگويد يا دست به كارهاى خطرناكى بزند. ج) به شخص دروغگو امكان مى دهد كه به طور موقت پرده اى روي خلافكارى هاى خود بيندازد در حالى كه اگر راست مى گفت ناچار بود آن اعمال را ترك كند. د) انسان را تدريجاً به صفوف منافقان ملحق مى سازد زيرا دروغ خود شاخه اى از شاخه هاى نفاق است . چرا كه دروغگو خود را به چهره راست گويان در آورده و سخنش را به عنوان يك واقعيت القا مى كند در حالى كه درونش چيز ديگرى مى گويد اين دوگانگى ظاهر و باطن تدريجاً به ساير اعمال و رفتار او سرايت مى كند و از او منافقى تمام عيار مى سازد. در حديثى از على (ع) آمده است كه فرمود:« الكذبُ يؤدّى الى النفاق» « دروغ انسان را به نفاق مى كشاند.» ( نهج البلاغه ،كلمات قصار، كلمه 38)ح)  اگر كسى شايستگى ها و لياقت هاى فراوانى داشته باشد كه بتوان از آن در پيش برد اهداف اجتماعى بهره گيرى فراوان كرد ولى دروغگو باشد، كسى نمى تواند از آن شايستگى ها بهره بگيرد، چرا كه انسان در برابر او در هر قدم مواجه با شك و ترديد مى شود.  به همين دليل در بعضى از روايات اسلامى دروغ گو با مُرده يكسان شمرده شده است مى فرمايد:  « الكذّاب و الميّت سواء فانّ فضيلة الحىّ على الميّت الثّقة به، فاذا لم يوثق بكلامه بطلت حياته.» « دروغگو با مُرده برابر است زيرا فضيلت زنده

بر مُرده اعتمادى است كه انسان به او دارد و هنگامى كه به سخن كسى كه (به خاطر دروغگو بودنش ) اعتمادى نباشد گويى زندگى او باطل شده است » .ط)  انسان با استفاده از ابزار دروغ مى تواند كارهاى زشت ديگرى انجام دهد، حسود و كينه توز و بخيل هر كدام به وسيله دروغ مى توانند حَسد يا كينه يا بخل خود را اعمال نمايند و همچنين در مورد بسيارى از گناهان ديگر، مثلا هنگامى كه كسى از او تقاضاى وام مى كند به دروغ مى گويد من خودم امروز براى زندگى وام گرفتم ، يا هنگامى كه براى معرفى شخصى به او مراجعه مى كنند به خاطر حَسد و كينه توزيش مى گويد آن شخص آدم بى اعتبارى است ، در حالى كه در واقع مرد معتبرى است . ك)  آن كه در علوم و دانش ها ظاهر مى گردد اين است كه اگر افراد محققى در يك يا چند مورد دروغ بگويند تمام تحقيقات و كتاب هاى علمى خود را بي اعتبار مى كنند، و اگر اين عمل شيوع پيدا كند اعتمادى بر تحقيقات و علوم ديگران باقى خواهند ماند و كاروان علم و دانش بشرى متوقف مى شود. ي ) بدبيني يكي از زيان هاى اجتماعى دروغ است كه دروغ گو، مورد سوءظن و بدبينى مردم قرار مى گيرد، بلكه گاه كارش از اين هم بالاتر مى رود و بر اثر دروغ، مورد تنفر قرار خواهد گرفت. وجود دروغ در جامعه در دراز مدت، موجب بي اعتمادي عمومي و سست شدن شيرازه وفاق اجتماعي خواهد شد: «هنگامي كه دروغْ حاكم مي گردد، اعتماد و

اطمينان از ميان مي رود و شالوده اجتماع از هم مي پاشد و سير امور، مختل مي گردد».( الدستور القرآني و السنة النبويّة في شئون الحياة، محمّد عزه دَروَزه، ج2، ص365) آثار زيانبار ديگرى نيز وجود دارد كه با دقت در زندگى دروغگويان مى توان به آن پى برد.اضافه بر اين آثار كه جنبه اجتماعى دارد، پيامدهاى سوء معنوى نيز بر دروغ مترتب مى شود كه در روايات اسلامى به آن اشاره شده است . از جمله اين كه :الف ) فرشتگان از انسان دور مى شوند همان گونه كه قبلاً در حديثى از امام رضا (ع) خوانديم : «اذا كذب العبد كذبة تباعد الملك منه مسيرة ميل من نتن ماجاءبه» « هنگامى كه انسان دروغى بگويد فرشته از او دور مى شود به اندازه يك ميل به خاطر بوى بدى كه از عمل او برمى خيزد.» ( شرح غررالحكم، ج1، ص310)ديگر اين كه دروغ انسان را از نماز شب محروم مى سازد، در حديثى از امام صادق(ع) مى خوانيم «انّ الرّجل ليكذب الكذبة فيحرم بها صلاة الليل ، فاذا حرم صلاة الليل حرم بها الرّزق» « گاه انسان دروغى مى گويد و از نماز شب محروم مى شود، و هنگامى كه از نماز شب محروم مى شود از روزى (وسيع ) محروم مى گردد.» (نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 6، ص 357) ب) ديگر اين كه دروغ گفتن باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود همان گونه كه درباره روزه داران آمده است در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم كه فرمود: « فاذا صمتم فاحفظلوا السنتكم عن الكذب و غضّوا

ابصاركم ؛ هنگامى كه روزه مى گيريد زبان را از دروغ حفظ كنيد، و چشمان خود را (از نگاه گناه آلود) فروگيريد.» ( بحارالانوار،ج 69،ص 260)اين حديث دليل بر آن است كه اين گونه اعمال از ارزش روزه مى كاهد. ج ) ديگر اين كه دروغ گفتن گاه سبب مى شود كه بركات الهى از انسان قطع گردد، چنان كه در حديثى از امام على بن موسى الرضا (ع) مى خوانيم : «اذا كذب الولاة حُبس المطر» «هنگامى كه زمامداران دروغ بگويند باران قطع مى شود».( وسائل الشيعه،ج 7،ص 119، ح 13) بعضى از آثار ديگر براى دروغ در روايات آمده كه هم ممكن است جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه اجتماعى و ظاهرى ، از مضمون روايات متعددى استفاده مى شود كه دروغ از روزى انسان كاسته و سبب فقر و تنگدستى مى شود. پيامبر (ص) فرمود: «الكذب ينقّص الرّزق »  « دروغ روزي را كم مي كند». (عراقي گويد: اين حديث را ابوالفتح ازدي در كتاب الاسماء المفرده از حديث ناسخ حضرمي روايت كرده است؛ بحارالانوار،ج 69،ص 261) در حديثى از على (ع) مى خوانيم : «اعتياد الكذب يورث الفقر» «  عادت كردن به دروغ گويى سبب فقر و تنگدستى است » .( مسندالامام الرضا (ع) ،ج1،ص 280)اين كاهش رزق ممكن است از آثار زيانبار معنوى دروغ باشد، و يا از آثار ظاهرى و اجتماعى ، چرا كه دروغگو اعتماد را از دست مى دهد و با از دست دادن اعتماد عمومى فعاليت اقتصادى او محدود مى شود، و همين امر سبب نقصان رزق و روزى مى شود.نفاق نتيجه ي دروغ راستگويى يعنى

هماهنگى زبان و دل، و بنا بر اين دروغ ناهماهنگى اين دو است، و نفاق نيز چيزى جز تفاوت ظاهر و باطن نيست.در آيه 77 سوره توبه خداوند فرموده كه : فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ »« در نتيجه به سزاي آنكه با خدا خلف وعده كردند و از آن روي كه دروغ مي گفتند در دلهايشان تا روزي كه او را ديدار مي كنند پيامدهاي نفاق را باقي گذارد» دروغگو، به نوعي، شخصي منافق است و اساساً ارتباط تنگاتنگي ميان دروغ و دورويي است. دو رويي و دروغ بيانگر آن است كه ميان ظاهر و باطن فرد سازگاري و تناسب نيست و عدم تطابق به عنوان مؤلفه اصلي نفاق و كذب مي باشد. دورويي و دروغگويي از اين نظر يكسان هستند. در دروغگويي شخص براي بازسازي و توجيه رفتارها و كردارهايش تلاش مي كند و مي كوشد تا شخصيت كاذبي را به جامعه نشان دهد كه عامل واداركننده شخص به دروغگويي مي تواند ترس از قدرت ديگري و يا دست يابي به منفعت و يا مصلحتي باشد اما در نفاق عامل اصلي و هدفي كه موجب مي شود تا به نفاق گرايش يابد ترس از قدرت است كه مي تواند وي را از منفعتي محروم كند و يا فشاري بر او وارد سازد و او را وادار به امري كند كه با باورها و اعتقادات وي سازگار نيست. از اين رو مي توان گفت نسبت ميان دروغگويي و نفاق، عموم و خصوص مطلق است. ناسازگاري دروغ با ايماندر فرهنگ دين اسلام اصلا دروغ و ايمان

دشمن همديگرند و مطلقاً نمي توانند با هم جمع شوند. اين واقعيت نه تنها در قرآن بلكه در احاديث نيز ثابت مي شود . در حديثى ديگر از رسول گرامي (ص) مى خوانيم: « سئل رسول اللَّه (ص) يكون المؤمن جبانا؟ قال نعم، قيل و يكون بخيلا؟ قال نعم، قيل يكون كذابا؟ قال لا!» (أخرجه الموطأ (2 / 990 مرسلاً في الكلام ، باب ما جاء في الصدق والكذب ، قال أبو عمر بن عبد البر :لا أحفظه مسنداً من وجه ثابت وهو حديث حسن مرسل . أقول: وقد روي بمعناه مرفوعاً وموقوفاً ، والموقوف أشبه ، وهو موقوف في حكم المرفوع ،و انظر« الترغيب والترهيب » 4 / 28 ؛ أخرجه مالك في الموطأ (4/526) مع شرح الزرقاني (1928) عن صفوان بن سليم ، فذكره.)« از پيامبر پرسيدند آيا انسان با ايمان ممكن است (گاهى) ترسو باشد فرمود: آرى، باز پرسيدند آيا ممكن است (احيانا) بخيل باشد فرمود: آرى، پرسيدند آيا ممكن است كذاب و دروغگو باشد؟ فرمود نه! »چرا كه دروغ از نشانه هاى نفاق است و نفاق با ايمان سازگار نيست .يعني هرچقدر كه شخص از دروغ بيشتر فاصله بگيرد به طور طبيعي فاصله اش با مراتب عالي ايمان كمتر مي شود و هرچقدر در طول شبانه روز و هفته و ماه و سالش دروغ هاي بيشتري بگويد در هر كدام از قالب ها و از هر كدام از انواعي كه پيش از اين برشمرديم به همان اندازه از ايمان دور نشده و بهره اش كم مي گردد. تعبير بسيار والايي از             حضرت علي (ع) نقل شده كه موضوع را به مراتب جدي تر

از آنچه گفتيم به تصوير مي كشد. ايشان مي فرمايند: «يدعي بزعمِه أنْ يرجوَ الله كذب و العظيم، لا تيسين رجاءوه في عمله»« به گمان خويش ادعا مي كند كه به خداوند اميدوار است سوگند به خداي بزرگ دروغ مي گويد چگونه است حال او كه اميدش به خدا در كردارش نمايان نيست. »و نيز به همين دليل اين سخن از علي (ع) نقل شده است:«لا يجد العبد طعم الايمان حتى يترك الكذب هزله وجده»(اصول كافي، باب دروغ،ج5،ص 291) « بنده اي مزه ايمان را نچشد تا دروغ را وانهد چه شوخي باشد و چه جدي.»موارد وجوب يا تجويز دروغ دروغ از كارهاى زشت و ناپسند و عادت به آن از رذايل اخلاق و گناه كبيره و حتي در تمامى اديان الهى حرام است و تا ضرورت و مصلحت مهمى در ميان نباشد، دروغ جايز نيست، اما اگر به دست آوردن مصلحت مهمى متوقف بر دروغ باشد، و با راستگوئى نتوان به آن رسيد، حرمتش بر طرف مى شود . اگر تحصيل اين مصلحت واجب باشد، مانند نجات مسلمانى از قتل و اسارت، يا حفظ آبرو يا مال محترم او، مسئله دروغ مصلحت آميز در فقه اسلامي مذكورست ويا  به تعبير معروف از سعدي شيرين سخن:: دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز ! حال اين سؤال مطرح است كه : «آيا دروغ مصلحت آميز به از راست فتنه انگيز است ؟ » . استاد مطهري (ره) در جواب  چنين مي گويد :« لازم است كه فرق ميان دروغ مصلحت آميز و  منفعت خيز روشن گردد. خيلى افراد دروغ منفعت خيز را با دروغ مصلحت آميز

اشتباه مى كنند يا مى خواهند اشتباه كنند. دروغ مصلحت آميز يعنى دروغى كه فلسفه خودش را از دست داده و فلسفه راستى پيدا كرده . يعنى دروغى كه با آن، انسان حقيقتى را نجات مى دهد. ولى دروغ منفعت خيز يعنى انسان دروغ مى گويد كه خودش سودى برده باشد. مسئله مصلحت با مسئله منفعت نبايد اشتباه بشود. مصلحت، دايرمدار حقيقت است. مصلحت و حقيقت دو برادر هستند كه از يكديگر جدا نمى شوند. مصلحت يعنى رعايت حقيقت كردن نه رعايت سود خود كردن، كه اين منفعت است. افرادى دروغ مى گويند، دروغى به منفعت خودشان. مى گوييد: چرا دروغ گفتى؟ مى گويد: دروغ مصلحتى گفتم. براى اينكه شندر غاز بيشتر سود ببرد و مى گويد: به مصلحت گفتم. اين مصلحت نيست، دروغى است مثل همه دروغهاى ديگر. پس نبايد اشتباه كرد كه: دروغ مصلحت آميز غير از دروغ منفعت خيز است.»  (مجموعه آثارشهيدمطهرى، ج 22، از صص 353 الي 356) بنا بر اين مي توان موارد تجويز را به شرح زير خلاصه وار بيان كرد :الف) ضرورت ناچاري و ضرورت، از موارد مهمي است كه از ديد فقيهان، دروغ گفتن را جايز مي كند؛ البته مجاز شدن رفتار ممنوع به سبب ضرورت، فقط به دروغ اختصاص ندارد؛ براي نمونه آنجا كه راه مداواي بيمار به استفاده از خوردني ها يا آشاميدني هاي حرام منحصر مي شود، استفاده به ميزان ضرورت جايز است. همچنين خوردن گوشت حيوان مرده كه ذبح شرعي نشده باشد، حرام است، در حال ضرورت، و ترس از مردن به علت شدت گرسنگي و نبودن هيچ خوردني ديگر، به مقدار لازم جايز شمرده شده است. فقيهان مي گويند:« ضرورت ها امور

ممنوع را مجاز مي سازد.» ( الضرورات تبيح المحظورات)هر انساني از اين كه به او دروغ گفته شود، ناخشنود مي شود و احساس بيزاري مي كند و اين بهترين گواه است كه: سرشت پاك بشري از اين عمل تنفر داشته، از آن مي پرهيزد. طبيعت و فطرت انساني با دروغ ناسازگار بوده، در برابر اين عمل نوعي مقاومت و بازدارندگي از خود نشان مي دهد كه از آن به عنوان «قبح عقلي» ياد مي شود. شخصي كه هنوز سلامت سرشت و پاكي نهاد دارد و عقلش در بند اوهام و خواسته هاي نفساني نيست، از دروغگويي بيزار است. از اين جهت دروغ مورد نكوهش و سرزنش شرع و عقل مي باشد . البته بايد توجه داشت كه اگر چه اضطرار، دروغ را مجاز، و حرمت آن را برطرف مي كند، به معناي تغيير حقيقت ناپسند دروغ نيست؛ بلكه «قبح عقلي» دروغ همچنان پا بر جا است و برطرف نخواهد شد؛ اما آنجا كه شرع و عقل، انسان را به يكي از دو رفتار «ناپسند» و «ناپسندتر» ناگزير ببيند، بر لزوم به جاي آوردن رفتار «ناپسند» حكم مي كنند. از رسول خدا (ص) نقل شده است: « ما من شي ء إلا و قد أحلَّهُ اللهُ لِمَن اضطر إليه »  « هيچ كارى نيست جز آنكه خداوند آن را براى كسى كه ناچار شده باشد حلال كرده است. »درباره دفع ضرر، احاديث زيادي آمده كه انسان به خاطر جلوگيرى از ضرر (مالى، جانى و عرضى) مى تواند سوگند دروغ ياد كند. البته، مقصود از ضرر مالى آن گونه ضررى است كه تحمل آن دشوار و حداقل

مهم باشد و اما ضررهاى ناچيز و كم اهميت موجب جواز دروغ نمى شود و يا حداقل ترك دروغ در اين مورد مستحب است. نكته ديگر آن كه جواز دروغ تا زمان بقاي اضطرار باقي است و به محض رفع ضرورت، از بين مي رود. همچنين حكم جواز، به اندازه برطرف كردن ضرورت است به اين معنا كه شخص با وجود ضرورت نمي تواند به هر ميزان كه خواست و توانست دروغ بگويد؛ زيرا ضرورت ها جواز عبور براي پا گذاشتن به وادي فساد نيستند؛ بنابراين به بهانه هر ضرري نمي توان دروغ گفت. امير مومنان علي (ع) مي فرمايد:   « علامه الايمان ان توتر الصدق حيث يضرك علي الكذب حيث ينفعك.»(حر عاملي،وسائل الشيعه،ج 12،ص 255،ح 16239)« از نشانه هاي ايمان راست گفتن در موردي است كه راستي ضرر داشته باشد و ترك كردن دروغ است در جايي كه منفعت داشته باشد. » به عبارت ديگر ،تمام موارد را مى توان در يك قاعده كلى خلاصه كرد و آن اين كه هدف هاى مهمترى به خطر بيفتد و براى دفع آن خطرات، توسل به دروغ ضرورت داشته باشد، و به تعبير ديگر تمام اين موارد مشمول قاعده اهم و مهم است مثلاً انسان در چنگال جمعى متعصب و بى منطق و بى رحم گرفتار مى شوند و از مذهب او سؤال مى كنند اگر حقيقت بگويد فورا خون او را مى ريزند عقل و شرع در اينجا اجازه مى دهند كه انسان با پاسخ دروغين جان خود را از شر آنها نجات دهد. يا در مواردى كه اختلاف شديدى در ميان دو نفر بروز كرده

و انسان مى تواند با گفتن دروغى (مثلا فلان كس به تو علاقه زياد دارد و بارها در پشت سر ذكر خير شما را مى گفت) صلح و صفا و آشتى در ميان آن دو برقرار سازد و امثال اين اهداف مهم، نه اين كه انسان به خاطر منافع شخصى و كارهاى جزئى دروغ بگويد، و اين استثنائات ضرورى را دستاويزى براى دروغ گفتن سازد، و به بهانه استفاده از استثنائات دروغ براى هر موضوع جزئى دروغ بگويد. در واقع تجويز دروغ در اين موارد مانند حلال بودن خوردن مردار (اكل ميت) در موارد ضرورت است كه بايد به مقدار ضرورت و تنها در مواردى كه راهى جز آن نيست اكتفا شود. حضرت رضا (ع) مي فرمايد: «ان الرجل ليصدق علي اخيه فيناله عنت من صدقه فيكون كذابا عندالله و ان الرجل ليكذب علي اخيه يريد به نفعه فيكون عندالله صادقا.»( همان،ح 16238) «همانا شخصي در حق برادر مسلمانش سخن راستي بگويد كه با اين گفتار، او را گرفتار كند؛ پس نزد خدا از دروغگويان است و همانا اگر شخصي در حق برادر مسلمانش دروغي بگويد كه با آن دروغ، از او دفع ضرر مي كند؛ پس نزد خدا از راستگويان است. »ب ) اصلاح ميان مردم (اصلاح ذات البين) هرگاه ميان دو تن يا دو دسته، اختلافى باشد، بايد كوشيد كه آن را برطرف ساخت. اسلام دوست مى دارد كه پيروانش در آسايش و يگانگى به سر برند و جنگ و ستيزى در ميان آن ها نباشد. رفع اختلاف ميان دو تن يا دو دسته به سود دو طرف و به سود جامعه مى باشد؛ دروغ براى

چنين مقصد مقدسى زيباست. چه قدر پسنديده است كه كسى از دشمنى به سوى دشمنى خبر ببرد كه دشمنى ميان آن دو كاسته گردد، شايد كم كم دوست شوند و در آسايش و صميميت به سر برند. از يكى از سخنان امام صادق(ع) استفاده مى شود كه دروغ در اصلاح اصلاً دروغ نيست، نه آن كه دروغ مى باشد و روا، شايد منظور حضرتش از اين سخن، افاده تأكيد باشد.امام صادق (ع) فرمود: «(انّ اللَّه أحبّ الكذب فى الإصلاح ... و أبغض الكذب فى غير الاصلاح): خداوند دروغ گفتن را در مورد اصلاح بين مردم دوست دارد و مبغوص ترين دروغها در امور غير اصلاحي است»( ميزان الحكمة، عنوان 3466،ح 17474). از ايشان توضيحى درباره اصلاح ميان مردم خواسته شد. در جواب چنين فرمود: درباره كسى سخنى مى شنوى كه اگر به او برسد، سخت ناراحت مى شود. به او مى گويى كه از فلان درباره تو تعريف شنيدم كه چنين گفت و چنان گفت. سخنى مى گويى كه درست بر خلاف آن چه شنيده اى باشد. از اين كلام زرين، نكته اى استفاده مى شود و آن، اين است كه اصلاح، اختصاص به صورت اختلاف ندارد، بلكه مقصود از اصلاح، معنايى وسيع تر است و صورتى را مى گيرد كه ميان دو تن هيچ گونه اختلافى نباشد، ولى يكى از آن دو، چيزى درباره ديگرى بگويد كه اگر به گوش او برسد، ايجاد شكرآبى كند؛ در اين جا نيز اسلام اجازه مى دهد كه سخنى بر خلاف واقع گفته شود تا از پيدايش اختلاف جلوگيرى كند.در وصيت پيامبر(ص) به علي (ع)آمده است كه : « اي علي خداوند دروغ مصلحت آميز را دوست دارد و از راست

فتنه انگيز بيزار است»( من لا يحضره الفقيه ج4 ص352 و وسائل الشيعه، ج8،ص265)آن حضرت مى فرمايد: سخن بر سه گونه است: راست؛ دروغ؛ اصلاح ميان مردم.آرى، دروغ هم در دفع اختلاف زيباست و هم در رفع آن. رسول خدا(ص) نيز فرموده: «لا كذب على مصلح» «كسى كه مى خواهد اصلاح دهد، دروغ ندارد.» (وافى،ج 5،ص 932) دفع شر ظالم يعنى:  در صورتى كه انسان براى ايجاد الفت و محبت و رفع كينه و كدورت دروغ بگويد و بدين وسيله ميان آنها صلح و صفا و صميميت برقرار كند دروغ حرام نيست. مثلاً اگر دو نفر يا دو گروه با يكديگر قهر باشند پيش يكى از آنها رفته و از قول ديگرى بگويد كه فلانى تعريف و تمجيد شما را مى كرد و از اينكه با شما قهر كرده اظهار ناراحتى مى نمود و به نظر من او مايل است كه با شما آشتى كند، و همچنين نزد آن ديگرى رفته و از قول دوست اولى مشابه همين مطالب را بگويد، اين گونه دروغها گذشته از اينكه حرام نيست، پسنديده نيز هست و رسول خدا (ص) و بزرگان دين آن را تحسين و بر آن تأكيد كرده اند. هر گاه عده اي از بشر با يكديگر يك دل و يك جان شدند و هر يك نفع ديگري را نفع خود و ضرر ديگري را ضرر خود دانست و هر چه براي خود خواست براي ديگري هم خواست شكي نيست كه هم حيات دنيوي ايشان به بهترين وجهي تأمين مي شود و هم به سعادت جاودان اخروي و كمالات معنوي خواهند رسيد زيرا اتحاد و اتصال قلوب

براي خدا سبب تقويت آنها در برابر حملات و وسوسه هاي شيطاني است و گاه مي شود كه راه شياطين بر قلوبشان به كلي مسدود مي گردد. ج )  خدعه و نيرنگ در جنگ شك نيست كه جنگ يك ضرورت ديني و اجتماعي است كه به دلايل مختلف عقيدتي، سياسي و اقتصادي و... بر ملتها و جوامع بشري تحميل مي گردد و معمولا براي خروج از اين تحميل و رهايي از اين مخمصه و سرعت بخشيدن به شكست دشمن از وسايلي استفاده مي شود كه در مواقع عادي جايز نيست. يكي از اين موارد مهم غافلگيري دشمن است كه در اين راستا عنصر خدعه و نيرنگ مي تواند وسيله خوبي باشد. در وصاياي رسول(ص) به علي(ع)آمده است: « اي علي سه چيز است كه دروغ بر آنها نيكوست: خدعه و نيرنگ در جنگ – وعده به همسر و اصلاح ميان مردم» ( بحارالانوار، ج74،ص15) زيرا اگر بتوانيم با خدعه و فريب دشمن را غافلگير كنيم و با يك حمله ضربتى و برق آسا به او يورش بريم مى توانيم با كمترين تلفات دشمن را شكست دهيم. با توجه به اين مقدمه مى توان حدس زد كه دين مقدس اسلام كه با دروغ و خدعه و فريب شديدا مخالف است چرا آن را در جنگ تجويز مى كند. در وصاياى رسول خدا (ص) به علي (ع) آمده است: «يا على ثلاث يحسن فيهن الكذب: المكيدة في الحرب وعدتك زوجتك و الإصلاح بين الناس» « يا على سه چيز است كه دروغ در آن نيكو است: خدعه و نيرنگ در جنگ، وعده به همسر، و اصلاح ميان

مردم. و از امام صادق (ع) روايت شده است: «  كل كذب مسئول عنه يوما إلا كذبا في ثلاثة: رجل كائد في حربه فهو موضوع عنه و....: هر دروغى يك روز مورد بازخواست واقع مى شود مگر در سه چيز: كسى كه در جنگ با دشمن خدعه مى كند و... از ام كلثوم همسر امام علي (ع) روايت شده كه پيامبر خدا (ص) فرمود: «كسي كه ميان دو نفر آشتي دهد كه كذاب نيست، پس به قصد اصلاح سخن خير بگويد يا بر سخن خير چيزي بيفزايد». (رواه البخاري 5 / 220 في الصلح ، باب ليس الكاذب الذي يصلح بين الناس ، ومسلم رقم (2605) في البر والصلة ، باب تحريم الكذب وبيان المباح منه ، وأبو داود رقم (4921) في الأدب ، باب في إصلاح ذات البين ، والترمذي رقم (1939) في البر والصلة ، باب ما جاء في إصلاح ذات البين ..)«اسماء» (اسماء بنت يزيد: از زنان دلاور صدر اسلام.) دختر يزيد گفت: «پيامبر (ص) فرمود:« هر دروغي براي پسر آدم نوشته مي شود، مگر مردي كه به قصد آشتي دادن دو نفر به آن دو دروغ بگويد». (أخرج الترمذي،رقم (1940) في البر والصلة ، باب ما جاء في إصلاح ذات البين ، وهو حديث حسن يشهد له الذي بعده؛ هي عند أحمد في « المسند ( 6 / 454 ) با افزودن در آن و اختلاف در لفظ روايت كرده است.)از «ابوكاهل» روايت شده كه گويد: «ميان دو مرد از ياران پيامبر سخني در گرفت تا آن جا كه با يكديگر برخورد و نزاع كردند. من به يكي از آن ها

برخوردم و گفتم: چرا با فلاني خوب نيستي؟ شنيدم كه تو را به نيكي مي ستود و ديگري را ديدم و به او نيز همان سخن را گفتم تا آشتي كردند. آن گاه گفتم: خود را هلاك كردم آن ها را آشتي دادم. پيامبر (ص) آگاه شد و فرمود: اي ابو كاهل! ميان مردم آشتي برقرار كن. (اين حديث را طبراني روايت كرده و آن را صحيح ندانسته چنان كه در المغني آمده است.) يعني اگر چه با سخن دروغ باشد مردم را آشتي بده».از «نواس بن سمعان كلابي» روايت شده كه گويد: «پيامبر خدا (ص) فرمود: « شما را نتيجه شده كه مي بينيم خود را همانند پروانه ها در آتش مي افكنيد، تمام دروغ ها ناگزير در نامه عمل نوشته مي شود مگر اين كه شخص در جنگ دروغ بگويد، چرا كه نيرنگ است، يا ميان دو نفر كينه باشد و شخصي ميانشان آشتي دهد، يا به زنش سخن دروغي بگويد كه او را خشنود سازد». (راه روشن، ج 5، ص 332 و 333)- دفع شر ظالمان: امام صادق (ع) فرمود: «(الكذب مذموم الاّ فى امرين: دفع شر الظلمة و اصلاح ذات البين):« كذب بد است مگر در دو مورد: با دروغ شر ظالمى را از خود يا از ديگران دفع كند، يا با دروغ، بين دو نفر اصلاح ايجاد كند»( ميزان الحكمة، عنوان 3466، حديث 17476). د)  وعده به خانواده و همسراسلام خواهان پايداري كاخ سعادت زناشويى است و براى حفظ اين كاخ كه خوشبختى دو تن يا بيش تر در آن مى باشد، وعده دادن دروغ را اجازه داده است. و از جمله

مواردي است كه در فرهنگ ما مجاز شمرده شده است ملا احمد نراقي مي نويسد: «هرگاه زن چيزي از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد، اما بر او واجب نباشد،جايز است به او وعده دهد كه مي گيرم ; اگر چه قصد او گرفتن آن نباشد و نگيرد». شوهر اگر بتواند تقاضاى زن را انجام بدهد بهتر و اگر نتواند يا صلاح نداند، باز هم تلخى زندگى زن و شوهر را نخواست زن عواطفش لطيف است، نبايستى نوميد گردد و شكرآبى ميان دو همسر پيدا شود، پس اين دروغ براى بشر سودمند است.در دين مقدس اسلام نفقه(هزينه زندگي)زن و فرزند به عهده مرد است . البته نفقه به تناسب امكانات و در حدّ ميانه روي است و بيش از آن لزومي ندارد ولي چون بسياري از اوقات در اثر زياده طلبي و چشم و هم چشمي تقاضاي خانواده فراتر از امكانات مرد و بيش از حد كفايت است در چنين وضعي مرد بر سر دوراهي قرار مي گيرد كه يا بايد با برخورد منفي و ردّ صريح در برابر خواسته هاي آنان موضع گيري كند و يا با برخورد اميدوار كننده و وعده هاي مصلحتي تا حدودي آنها را راضي و قانع نمايد. اما بايد در نظر داشت كه اگر سرپرست خانواده بخواهد هر روز به بهانه هاي پوچ و بي اساس به خانواده اش دروغ بگويد علاوه بر آنكه از نظر تربيتي آثار بدي در پي دارد حسّ اعتماد و اطمينان را در اعضاي خانواده از بين برده و جايگاه رفيع پدر و سرپرست خانواده را متزلزل ساخته و آنرا در معرض

سقوط قرار مي دهد و در نتيجه اساس خانواده از بين مي رود. «عطاء بن يسار» گويد: «مردي به پيامبر (ص) عرض كرد: به خانواده ام مي توانم دروغ بگويم؟ فرمود: خيري در دروغ نيست، گفت: به خانواده ام وعده دروغ مي دهم؟ فرمود: بر تو باكي نيست». (اين حديث را مالك در الموطا، ج 2، ص 254 از صفوان بن سليم روايت كرده است.) شايسته است كه در مورد حالت اخير يعني دروغ گفتن به خاطر رضايت همسر توضيح بيشتري داده شود. بسياري از آدم هاي باوقار و شخصيت بر اين باورندكه، گفتن سخنان لطيف و مهربانه با همسر، با تقوا و پرهيزكاري سازگاري ندارد، هرچند چنان سخناني يكي از اسباب تقويت روابط زناشويي باشد و هرچند از روي مجامله انجام بگيرد. غربي ها براي آن نوع از شوخي و نوازش ظاهري همسر اصطلاح «گريس كاري چرخ ها» را به كار برده اند. ولى بايد دانست با توجه به اينكه سه موضوع جنگ و اصلاح و وعده به همسر در احاديث با هم آورده شده، مي فهميم كه وعده دروغ بدون قيد و شرط تجويز نشده است. زيرا دروغ در دو مورد ديگر (جنگ و اصلاح) به منظور حفظ مصلحت مهمى است كه ترك آن مفسده بزرگى را در پى دارد، چون در جنگ مسئله پيروزى و شكست مطرح است كه به آسانى نمى توان از آن گذشت و همچنين مسئله اصلاح ميان مؤمنان از مسائل با اهميت اجتماعى و اخلاقى است كه در مكتب اسلام به آن اهتمام فراوان ابراز شده است تا جايى كه بيش از سه روز ادامه قهر را ميان برادران ايمانى جايز ندانسته و

آنها را موظف كرده است كه حد اكثر توان خويش را در اصلاح و ائتلاف به كار برند. بنابر اين، با بودن امكانات مالى، در هر موضوع جزئى نمى توان به خانواده دروغ گفت و اگر سر پرست خانواده بخواهد هر روز به بهانه هاى پوچ و بى اساس به خانواده اش دروغ بگويد علاوه بر آنكه از نظر تربيتى آثار بدى در پى دارد حس اعتماد و اطمينان را در اعضاى خانواده از بين مى برد و جايگاه رفيع پدر و سرپرست خانواده را متزلزل ساخته و آن را در معرض سقوط قرار مى دهد و در نتيجه اساس خانواده را نابود مى كند. چنانچه گفته شد ؛اسلام در چهار مورد به خصوص كه با مصلحت و امنيت جامعه و مصونيت خانواده پيوندي نزديك دارد، سخن گفتن خلاف واقع را اجازه مي دهد :1.    به خاطر نجات جان انساني بي گناه.2.    با دشمنان در حال جنگ و رويارويي.3.    براي ايجاد مصالحه در ميان مردم.4.    براي جلب محبت و رضايت همسر.اين همان حديثي است كه رسول خدا (ص) در آن مي فرمايد :«كل الكذب يكتب علي أن آدم لا محاله، الا أن يكذب الرجل في الحرب، فان الحرب خدعه، او يكون بين رجلين شحناء فيصلح بينهما، او يحدث امرأته يرضيها». (رواه طبراني )«بدون شك همه نوع دروغگويي در نامه اعمال انسان ها نوشته مي شوند، به غير از دروغ در جنگ، زيرا جنگ برپايه ي فريب و غافلگيري است، يا دروغي كه براي اصلاح ميان دو نفر كه با هم دشمني دارند، باشد يا اين كه مردي براي جلب رضايت همسرش چنان كند».ي ) ت_______وريةتوريه در لغت به معناي «پنهان كردن

پوشانيدن و افشا نكردن راز» است (فراهيدي ابن منظور فيروزآبادي ذيل «وري»)لفظي كه داراي دو معنا باشد: يكي ظاهر و ديگر خلاف ظاهر و گوينده، معناي خلاف ظاهر را اراده كند،«توريه» نامند، هر چند مخاطب، به معناي مقصود پي نبرد و تنها معناي ظاهر لفظ را دريابد. توريه بر وزن « توصيه » كه گاهي از آن تعبير به «معاريض» نيز مي شود اين است كه انسان سخني بگويد كه با طنش مطلب حقي باشد ، ولي طرف مقابل از ظاهر آن چيز ديگري مستفاد كند و اين مخصوص مواردي است كه انسان در تنگنا قرار بگيرد كه مي خواهد دروغ نگويد ودرعين حال ، حفظ ظاهرنيزداشته باشد. و دراصطلاح متون ديني و فقها توريه آن است كه متكلم از سخن خود معنايي را جز آنچه مخاطب مي فهمد (يعني معنايي خلاف ظاهر) اراده كند (فيومي طريحي ذيل «وري » جرجاني ص 97 سيوطي ج 2 ص 83). به تعبير منابع ادبي و علوم قرآني توريه كه از محسنات معنوي سخن به شمار مي رود آن است كه گوينده لفظي را كه دو معناي نزديك و دور (قريب و بعيد) دارد به كار برد و به اتكاي قرينه اي پنهان معناي دور را اراده كند حال آنكه مخاطب به معناي نزديك التفات بيابد. (كنايه) در متون حديثي و فقهي به ويژه فقه اهل سنت كاربرد واژه « معراض» يا «معاريض » به جاي توريه برگرفته از حديث منسوب به پيامبر اكرم : «ان في المعاريض لمندوحة عن الكذب » (بيهقي ج 10 ص 199 ابن حجر عسقلاني ج 10 ص 594) هم رايج است و

گاه تعابيري ديگر مانند «تأويل » (ابن قدامه ج 11 ص 242 245 علامه حلي 1413_1419 ج 3 ص 282) و «تعريض » (ابن قيم جوزيه ج 3 ص 235 نراقي ج 2 ص 323_ 325) به كار رفته است و درباره معناي اصلي واژه «تعريض » و تفاوت آن با « توريه » در كتاب عسكري بحث شده است .(عسكري صص 127_ 128) . در سيره نبوي در مورد پرهيز از دروغ به وسيله تعريض و كلي گويي چنين نقل شده است :در سفر هجرت ابوبكر(رض) با حضرت رسول اكرم (ص) همراه بود، مشركين مكه جهت دستگيري آن حضرت (ص) اطراف مكه را محاصره كرده بودند وبراي دستگيري پيامبر خدا صد شتر به عنوان جايزه وپاداش تعيين نمودند.در اين اثنا مردي حضرت ابوبكر( رض) را ديد كه با  پيامبر از آن جا عبور مي كند.آن شخص ابوبكر صديق را مي شناخت اما رسول اكرم (ص) را قبلاً نديده بود،پرسيد همراه شما كيست؟در اين لحظه ابوبكر با خود انديشيد،اگرراست بگويد جان پيامبر خدا در خطر خواهد بود واگر چنين نگويد،دروغ گفته است !اما خداوند درچنين شرايطي  بندگان صالح خود را راهنمايي مي كند.حضرت ابوبكر‹ رض› بلافاصله گفت :«هذا الرجل يهدينيي السبيل»اين راهنماي من در مسير است.منظور ابوبكر(رض) از سبيل راه دين وراه بهشت بود اما آن مرد گمان كرد كه راهنماي او در راه ظاهري است،در چنين حالتي نيز ابوبكر صديق(رض) از دروغ دوري مي كند.مشهور در ميان فقهاي ما اين است كه در مواردي كه دروغ به خاطر ضرورتي تجويز مي شود از توريه بايد استفاده كرد و تا توريه ممكن است نبايد دروغ

صريح گفت. آنچه در اينجا كاملا حايز اهميت است اين است كه روشن شود آيا توريه داخل در ادله كذب مي باشد؟ به طور كلي سه قول ديده مي شود : گروهي معتقدند توريه اصلا دروغ نيست و لذا گفته اند بايد در موارد ضرورت چنان سخن بگويد كه از دروغ خارج گردد. گروه دوم توريه را داخل در كذب مي دانند. گروه سوم مي گويند توريه مصداق كذب است ولي ميزان قبح و فساد آن از كذب معمولي كمتر است.ولي حق اين است در اينجا بايد تفصيلي بايد داده شود و به عنوان يك ضابطه كلي گفت : هر گاه لفظ از نظر مفهوم لغوي و عرفي قابليت دو معنا دارد ولي ذهنيات مخاطب آن را بر معني خاصي تطبيق مي كند در حالي كه گوينده اراده معني ديگري را دارد اين چنين توريه اي دروغ نيست مثل اينكه لفظ مشترك را به كار برند ذهن شنونده متوجه يك معني شود در حالي كه گوينده نظرش معني ديگري باشد. مثلاً: در حالات سعيد ابن جبير آمده است كه حجاج بن يوسف از او پرسيد نظر تو درباره من چگونه است گفت به عقيده من تو «عادل» هستي ، اطرافيان شاد شدند حجاج گفت : « او با اين سخن حكم كفر مرا صادر كرد زيرا يك معناي عادل عدول كردن از حق به باطل است . اما اگر لفظ از نظر مفهوم لغوي و عرفي تنها يك معني دارد و گوينده آن را رها مي كند و به سوي معناي مجاز مي رود بي آنكه قرينه مجاز را ذكر كند اين چنين توريه اي

بدون شك حرام است و ممكن است با اين تفصيل ميان نظرات مختلف فقها جمع كرد . در منابع فقهي ، توريه به عنوان يكي از راههاي نجات از دروغگويي و سوگند دروغ ، در ابواب گوناگون مطرح شده است . اين نكته مبتني بر اين نظر است كه توريه با كذب تفاوت ماهوي دارد و موضوعاً از آن خارج است . نظر مشهور در فقه اسلامي نيز همين است كه توريه اصولاً مصداق دروغ نيست ، زيرا سخني را مي توان كذب دانست كه مقصود متكلم از آن با واقعيت منطبق نباشد و توريه چنين نيست ( رجوع كنيد به انصاري ،ص50؛ اصفهاني ،ج 2،صص31_32؛ توحيدي ،ج 1،ص 395_ 398).مواردي چند از كاربرد يا تجويز توريه، در سيره پيامبر اكرم (ص) نقل شده است ، از جمله گفته اند كه آن حضرت هنگامي كه آهنگ سفر يا جهاد داشت ، با توريه قصد خود را پنهان مي كرد تا دشمنان از آن آگاه نشوند ( رجوع به: ابن اثير،ج 4،ص 160؛ ابن حجر عسقلاني،ج 8، ص 117)اينجاست كه  روشن مى شود در مواردى كه به خاطر ضرورت هاى مهمى دروغ گفتن جايز است، اگر انسان بتواند توريه كند بايد به آن متوسل شود و از دروغ بپرهيزد، بنابراين دروغ گفتن تنها در ضرورتى مجاز است كه راه توريه بسته باشد، و به اصطلاح علمى مندوحه اى در كار نباشد.راهكارهاي عملي براي علاج دروغ1 _ قبل از هر چيز بايد انسان هاى اهل دروغ را به عواقب دردناك و آثار سوء معنوى و مادى و فردى و اجتماعى اين رذيله زشت متوجه ساخت و با تدبير

و تفكر در آيات قرآن مجيد و سخنان پيشوايان بزرگ دين (ع) مى توان فهميد كه منافع فرضى و خيالي دروغ هرگز نمى تواند با آن همه مفاسد برابرى نمايد.2 _ يكى ديگر از مؤثرترين طرق درمان دروغ، پرورش شخصيت در افراد است؛ زيرا يكى از عوامل مهم روانى دروغ، احساس حقارت و كمبود شخصيت است و در حقيقت دروغ گفتن يك نوع عكس العمل براى جبران اين موضوع است. اگر مبتلايان به دروغ احساس كنند صاحب نيروها و استعدادهايى در درون خود هستند كه با پرورش آن ها مى توانند ارزش و شخصيت خود را بالا ببرند، نيازى به توسل به دروغ براى ايجاد شخصيت قلابى در خود نمى بينند. به علاوه اين كه انسان بايد بداند كه ارزش اجتماعى انسان راستگو كه با اين فضيلت اخلاقى توانسته است جلب «اطمينان عمومى» را بكند مافوق تمام ارزش ها است. 3 _ كوشش براى تقويت پايه هاى ايمان به خدا در دل مبتلايان به دروغ و توجه دادن آن ها به اين حقيقت كه قدرت خدا مافوق تمام قدرت ها است و قادر بر حل تمام مشكلاتى است كه افراد ضعيف الايمان به خاطر آن به دروغ پناه مى برند. «راست گويان» تكيه گاهشان در برابر حوادث گوناگون، خدا است و افراد دروغگو در اين موارد تنها هستند.4 _ بايد انگيزه هاى دروغ و ريشه هاى اين انحراف اخلاقى از قبيل طمع، ترس، خودخواهى، حب و بغض هاى افراطى و امثال آن را در افراد خشكانيد تا اين رذيله خطرناك زمينه مساعد براى نشو و نماى خود در وجود انسان پيدا نكند.5 _ بايد محيط هاى تربيتى و معاشرتى مبتلايان را از وجود افراد دروغ گو پاك كرد تا تدريجاً

طبق اصل تأثير پذيرى، محيط وجود آن ها از اين رذيله ( دروغ گويى) پاك گردد. درمان از طريق علمي , با مطالعه ي آيات، احاديث و كتب اخلاقي كه در زمينه ي مذمت دروغ نگاشته شده , حاصل مي شود . وقتي انسان به محروميتها و خسارات ناشي از اين صفت مي انديشد , مي تواند با سعي و تلاش و تمرين اين صفت زشت را از خود دور كند . ياد آوري مداوم پيامدهاي دروغ ، محروميت از هدايت الهي , ناتواني از چشيدن طعم ايمان , قرار گرفتن در زمره ي كفار و منافقان , سقوط در آتش جهنم و .. انسان دروغگو را در درمان , كمك مي كند .6) شيوه ي ديگر در درمان عملي دروغ آن است كه از معاشرت با دوستان دروغگو بپرهيزد ؛ چرا كه بسياري از زشتيها در اثر رفت و آمد و همنشيني با انسانهاي ناصالح پديد مي آيد و به عكس , بسياري از زيبائي هاي اخلاقي هم در همنشيني با خوبان و صالحان بنا به آيه (كونوا مع الصادقين) پديدار مي شود . و درنهايت راه ديگر , قرار دادن تنبيه شرعي در صورت دروغ گفتن است . براي مثال : مي توانيد با هر بار دروغ گفتن مبلغي را به عنوان صدقه كنار بگذاريد و يا فرداي آن روز را روزه بگيريد .آنچه در حسن ختام اين نوشتار مي توان گفت ، اين است كه :«كذب و دروغ» رذيله اي بسيار خطرناك است كه بايد با « صدق و راستي» به نفي و طرد آن پرداخت و بايد مانع گسترش اين زهر در

روح و جان خود شد . زيرا در نظام اخلاقي اسلام يكي از روش هاي مقابله با رذايل اخلاقي اين است كه «عمل به ضد» شود به اين ترتيب كه در برابر هر صفت مذموم و نكوهيده صفت ممدوح و پسنديده اي كه در مقابل آن قرار دارد تقويت شود و هر انسان مراقب و در تلاش براي خودسازي سعي وافر مبذول دارد كه پيوسته در برابر هر كنش ناصواب و زشت واكنش سالم و زيبا نشان دهد. يعني در برابر تكبر تواضع ورزد در مقابل ريا به اخلاص روي آورد و در مقابل حسدورزي نسبت به بندگان خدا به خيرخواهي درباره آنها متمايل گردد. اين نوع عملكرد را _ كه علماي اخلاق بر آن اصرار دارند _ مي توان روش «پادزهر» در برابر « زهر» ناميد و به اين ترتيب با « فضايل اخلاقي» به مقابله با «رذايل اخلاقي» پرداخت. در مقابل زهر كذب و دروغ پادزهر صدق و راستي قرار دارد كه وارد روح و جان مي شود و همچون سربازي نيرومند و مدافعي فداكار به مبارزه با زهر كذب و دروغ مي پردازد و اثرات خطرناك آن را خنثي مي نمايد و سلامت روحي انسان را تامين مي كند. فردي  كه زبان به صداقت و راستگويي مي گشايد با موفقيت كامل از گردنه هاي سخت معاصي و گناهان عبور مي كند و در دام هايي كه بر سر راه هر انساني گسترده شده مي گذرد و به ساحل امن نجات و رستگاري مي رسد. چنين كسي در اثر مجاهده با نفس و مراقبت هاي مكرر از خويش همه وسوسه ها و تحريك

ها براي گرايش به كذب و آلوده كردن زبان به دروغ را طرد و نفي مي نمايد و جايگاه رفيع انساني و شخصيت والاي معنوي خود را بالاتر از آن مي يابد كه در دامگاه دروغ گرفتار شود و به اين رذيله اخلاقي انس و الفت گيرد. اين نوشتار را با ابياتي از شيخ سعدي به پايان مي بريم :كسي را كه ناراستي گشت كار                          كجا روز محشر شود رستگار كسي را كه گرددزبان دروغ                              چراغ دلش را نباشد فروغ ‹ بوستان،خاتمه باب دهم› وآخر دعوانا أن الحمد لله ربّ العالمينخلاصه نتيجه گيري :•    دروغ از بدترين معايب، زشت ترين گناهان و منشأ بسياري از مفاسد است و بالطبع از كارهاي زشت و ناپسند و عادت به آن از رذايل اخلاقي و از گناهان كبيره است وتا ضرورت و مصلحت مهمي در ميان نباشد ، دروغ گفتن جايز نمي باشد.•    علت اصلي دروغ ، عقده حقارت و خود كم بيني انسان دروغگو است و اين يكي از نكات رواني است كه به عنوان روانشناسي اخلاقي در احاديث نبوي و پيشوايان دين به آن اشاره شده است.•    گاه سرچشمه دروغ  ترس از فقر، پراكنده شدن مردم ازدور او، از دست دادن موقعيت و مقام و زماني نيز به خاطر علاقه شديد به مال و جاه و مقام و ...است كه شخص از اين وسيله نامشروع براي تامين مقصود خود كمك مي گيرد.•    دروغ از آفات زبان و خراب كننده ايمان است. دروغ در دنيا و آخرت انسان را از رحمت الهى محروم و در ميان مردم بى اعتبار مى كند. دروغ اعتماد عمومى را سلب و جامعه

را به بيمارى نفاق دچار مى سازد .•    دروغ به عنوان نابهنجاري گفتاري، هم به صورت موردي و هم به صورت تداوم عامل مهمي در خروج انسان از تعادل شخصيتي است. انسان متعادل براي اين كه دچار بيماري نفاق و فقدان سلامت شخصيتي نشود بايد از دروغ موردي نيز پرهيز كند.•    مي توان گفت كه: توريه هرگز دروغ نيست، چرا كه نيّت گوينده سخن راستى بوده و عبارات او نيز تاب آن معنى را داشته است هر چند شنونده به خاطر ذهنيت خودش چيز ديگرى را از آن فهميده و معلوم است اشتباه شنونده در فهم معنى كلام ارتباطى به گوينده ندارد.•    در منابع فقهي توريه به عنوان يكي از راههاي نجات از دروغگويي و سوگند دروغ در ابواب گوناگون مطرح شده است . اين نكته مبتني بر اين نظر است كه توريه با كذب تفاوت ماهوي دارد و موضوعا از آن خارج است .•    به طور كلى هر جا كه دروغى گفته شود كه منظور از آن دفع شر و زيانى از مسلمانى باشد، دروغ، زيبا و پسنديده مى شود؛ اين دروغ كليد گناهان نخواهد بود، بلكه كليد نيكوكارى و خدمت به خلق مى باشد. البته اين گونه دروغ وقتى زيباست كه راست گويى ممكن نباشد، در اين صورت است كه گاهى دروغ حرام، واجب مى شود و راست، حرام مى گردد.•    در صورتي كه انسان براي ايجاد الفت و محبت و رفع كينه و كدورت دروغ بگويد و بدين وسيله ميان آنها صلح و صفا و صميميت برقرار كند كه در اين موارد دروغ حرام نيست.منابع و م____آخ_____ذ•    الإمام البخاري، أبي عبد الله، محمد بن إسماعيل. صحيح البخاري

مع فتح الباري. دار المعرفة، بيروت.•    الإمام البخاري، الأدب المفرد،تحقيق فضل الله الجيلاني، ومحب الدين الخطيب، الكتابخانه السلفيه قاهره، چاپ سوم 1407 ه.•    الإمام أبي الحسين، مسلم بن الحجاج القشيري. صحيح مسلم،حققه ورقم أحاديثه: عبد الباقي، محمد فؤاد. 2005م _ دار إحياء التراث العربي.•    الزرقاني ، محمد بن عبدالباقي ، شرح الزرقاني علي الموطأ، دارالفكر، بيروت، چاپ اول 1416 ه- 1996 م. •    آمدي تميمي،عبدالواحد، غرالحكم ودررالكلم، به تحقيق مير جلال الدين محدّث،تهران؛انتشارات دانشگاه تهران ،1360 ش ، چاپ سوم.•    ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، با تحقيق محمد ابولفضل ابراهيم ، قم ؛دارالكتب العلميه ،1379 ق.•    آلوسي بغدادي ، محمودي ، روح المعاني ، بيروت ، دارالفكر ، 1424 ق، چاپ اول ،ج7.•    النووي، يحيي بن شرف: «روضة المتقين: شرح رياض الصالحين»، تحقيق عبد القادر عرفان، بيروت، دارالفكر،1417 ق.•    آيت الله مجتبى تهرانى ،اخلاق الهي،     ،                            ،                      .•    بيهقي، ابوبكر احمد بن حسين: «شعب الايمان»، تحقيق محمد سعيد بسيوني، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.•    بيهقي، احمد بن حسين بن علي: «السنن الكبري»، بيروت، دار المعرفة. •    حر عاملي، محمدبن حسن، وسائل الشعيه الي تحصيل مسائل الشريعه،تحقيق عبدالرحيم رباني شيرازي، بيروت؛احياء الترات العربي،1402 ق ، چاپ پنجم.•    دهخدا، علي اكبر،لغت نامه، زير نظردكتر محمد معين و دكتر سيد جعفر شهيدي تهران، انتشارات دانشگاه تهران،1373 ش،چاپ اول ازدوره جديد 1•    راغب اصفهاني، حسين بن محمد: «الذريعة الي مكارم الشريعة»، تحقيق ابواليزيد العجمي، قم، شريف رضي،1373.•    راغب اصفهاني ، حسين ، مفردات الفاظ القران ، بيروت و دمشق ؛ دارالساميه و دارالقلم 1416 ق، چاپ اول•    ري شهري ، محمد ، ميزان الحكمه ، باترجمه فارسي

حميد رضا شيخي ، قم ؛ دارالحديث ، 1377  ش ،چاپ اول.•    سباعي، مصطفي، آداب اخلاق اسلامي ،تهران ، نشر احسان،1383 ش، چاپ اول .•    سنن أبي داود، أبي داود سليمان بن الأشعث السجستاني، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، نشر و تصوير دارالكتب العلميه، بيروت، بدون تاريخ. •    سنن الترمذي، أبي عيسي محمد بن عيسي بن سوره، تحقيق أحمد محمد شاكر، و محمد فؤاد عبدالباقي، و إبراهيم عطوه عوض، چاپ مصطفي الحلبي قاهره، 1385 هنشر و تصوير دارالحديث.•    شهيد اول، محمد بن مكي عاملي، الدره الباهره، به تحقيق داود صابري،مشهد؛موسسه چاپ و نشرآستان قدس رضوي ، 1365 ش.•    صدر، سيد رضا: «دروغ»، تحقيق سيدباقر خسروشاهي، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، 1378.•    صدوق، محمد بن علي،من لا يحضره الفقيه، تصحيح سيد حسن خرسان،بيروت، دارالاضواء،1405ق .•    عسقلاني، ابن حجر: «فتح الباري بشرح صحيح البخاري»، تحقيق محب الدين خطيب، دارالاديان للتراث.•    فولادوند،محمد مهدي، (ترجمه قرآن)،دار القرآن الكريم(دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي)،تهران،1415ق،چاپ اول.•    فيض كاشاني ،محمد محسن، المحجه البيضاء في تهذيب  الاحياء، با تحقيق علي اكبر غفاري، قم؛ موسسه نشر اسلامي ، چاپ دوم.•    قرشي ، علي اكبر ،قاموس قرآن ، تهران ؛ دارالكتب الاسلاميه ، 1361 ش، چاپ سوم .•    كليني ، محمد بن يعقوب: «الكافي »، تحقيق علي اكبر غفاري ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1389ق .•    متقي هندي،علاء الدين: «كنز العمال في سنن الاقوال و الافعال »،تحقيق محمود عمرالدمياطي، بيروت،دارالكتب العلميه ، 1419 ق.•    مجلسي، محمد  باقر، بحارالانوار ، بيروت ؛ دار احياء الثرات العربي ،1403 ق، چاپ سوم.•    مخلص، عبدالرؤوف، تفسير أنوار القرآن، انتشارات شيخ الإسلام احمد جام، تربت جام،، 1385، چاپ

سوم.•    مصطفوي،حسن،التحقيق في كلمات القران الكريم، تهران؛ انتشارات وزارت فرهنگ وارشاد  اسلامي،1368 ش،چاپ اول.•    مكارم شيرازي  ،ناصر،  تفسير نمونه ، تهران ، دارالكتب الاسلاميه ، 1376 ش ،ج11.•    منذري شامي،عبدالعظيم، الترغيب والترهيب،تحقيق مصطفي محمد عماره، بيروت؛ داراحياء الثرات العربي، 1388ق،چاپ سوم.•    مالك بن أنس،أبي عبدالله،موطا الإمام مالك،بروايه يحيي الليثي،تحقيق محمد فؤاد عبدالباقي،دار الحديث،قاهره، چاپ دوم، 1413 ه- 1993 م. •    نراقي، ملا احمد: «معراج السعادة»، قم، هجرت، 1371. •    نراقي، ملا محمد مهدي: «جامع السعادات»، قم، اسماعيليان.•    «نهج البلاغه»، ترجمه سيدجعفر شهيدي، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي،1373. •    نهج البلاغه، با ترجمه و تحقيق كاظم محمدي و محمد دشتي، قم ؛ دارنشر الاماتم  علي (ع)، 1396ق، چاپ دوم.•    نوري،ميرزا حسين: «مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل»،قم، مؤسسه آل البيت لاحياء التراث،1407ق.•    ورّام بن ابي فراس ، تنبيه الخواطر و نزهه النواظر ، بيروت ؛ دارالتعارف ودار صعب.•    هندي، حسام الدين، كنز العمال، به ضبط حسن رزوق وتصحيح صفوه السقا، بيروت؛مكتبه الترات الاسلامي، 1389 ، چاپ اول .تحقيق و نگارش : حمزه خان بيگي – دانشجوي كارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه تربيت معلم آذربايجان – تبريزآدرس محل سكونت : آذر غربي – اشنويه : شهرك فرهنگيان پشت ماشين شويي ساحل – منزل شخصي حمزه خان بيگي  = كد پستي : 45643 – 57716  == همراه : 09143427763

ملاك تمييز حق و باطل از ديدگاه قرآن كريم

نويسنده حمزه خان بيگي- اشنويه

چكي__ده: از نظر قرآن، انسان به طور طبيعي و فطري حق طلب است و گرايش به حق دارد، زيرا كمال گرايي و نقص گريزي در انسان، فطري و طبيعي است و از آنجايي كه كمال تنها در حق يافت مي شود و باطل چيزي جز نقص نيست،

او به حق گرايش داشته و از باطل گريزان است. بنابر اين انسان، با توجه به ماهيت و ساختار فطري اش بايد جوياي حق و پيرو حقيقت باشد، راه درست را برگزيده و هميشه با حقيقت همراه و همدم باشد. و بنا بر مسئوليت و هدفي كه از خلقت، برايش تعريف شده بايد در درون و برون نفس خويش با تمسك به حق و مصاديق تعريف شده آن با باطل در پيكار و نبرد باشد.اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه چگونه حق را بشناسد و معيار تشخيص حق و باطل چيست؟و اصولاً آيا مي توان گفت: كه در اين دنيا معيار مشخصي براي شناخت حق و باطل از همديگر وجود دارد؟در اين نوشتار سعي بر آن است كه به كمك آيات قران پس از روشن شدن معنا و مفهوم لغوي حق و باطل از ديدگاه علماي لغت و نظريات مفسرين در تفسير اين آيات معيارهاي لازم و دقيق قرآني براي شناسايي حق و باطل تبيين و مشخص گردند، و انسان مسلمان دريابد كه حق چيست؟ و قرآن كتاب آسماني اسلام چگونه حق و باطل را معرفي و تبيين مي كند؟ و چه معيارهاي دقيقي را براي تمييز آن دو از همديگر در اختيار انسان قرار مي دهد؟كلمات كليدي: حق، باطل، معيار، تمييز، حق جويي، شناخت، تبيينمقدمهنخستين پرسشي كه از سوي حق جويان مطرح مي شود، اين است كه چگونه حق را از باطل بشناسيم؟ زيرا جهان آميزه اي از حق و باطل است و باطل به سبب فريبكاري و نيرنگ بازي همواره خود را حق مطلق و محض نشان مي دهد و در اين دغلكاري، كاسه اي از آش داغتر و كاتوليك تر از پاپ

مي باشد. از اينرو مردم در شناخت حق و باطل در حيرت مي مانند.در حاليكه، حق عبارت است از آنچه ثابت و پايدار است و باطل عبارت است از آنچه متغير و ناپايدار است. خداوند متعال، قرآن كريم، وحي الهي و تعاليم اسلام و پاره اي از موارد ديگر را از مصاديق حق بيان كرده است و مصاديق باطل را كه نقطه مقابل حق است، مواردي همچون شرك، كفر، ضلالت، ظلم و گناه، شيطان وسوسه هاي شيطاني، برشمرده است. قرآن كريم، كلمه حق را در مقابل باطل و ضلال بكار برده است، همچنين حق را به آب و باطل را به كف روي آب تشبيه كرده است. در قرآن كريم، آنجا كه صحبت از حق و باطل مي شود حق را از خداوند ولي باطل را به اذن او مي داند. وجود باطل از سويي نتيجه قهري نقص و محدوديت موجودات است و از سوي ديگر آميخته بودن آن با حق، ابزار تحقق يكي از بزرگترين سنن الهي يعني ابتلا و آزمايش انسان به شمار مي رود.پس ضرورت دارد براي شناخت حق و باطل به سراغ مكتبي برويم كه خودش براساس حق و حقيقت استوار شده است. و به استناد تمامي شواهد عقلي و نقلي تنها وسيله تضميني و مطمئن براي شناخت حقّ و راهيابي به سوي آن همان قرآن (وحي آسماني) و به تبع آن تعاليم تعالي بخش اسلام است.زيرا با مطالعه و تدبر در آيات قرآني درمي يابيم كه بنيان مكتب اسلام از چنين ويژگي برخوردار است و يكي از رموز جاودانگي و زوال ناپذيري آيات قرآني استواري آنها براساس حق مي باشد. چنانچه در آيه 18 سوره انبياء در اين ارتباط چنين آمده:

َبلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمْ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ .ترجمه: بلكه حق را بر باطل فرو مى افكنيم، پس آن را در هم مى شكند، و بناگاه آن نابود مى گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى كنيد.« بلكه حق را بر باطل فرو مي افكنيم» يعني: قطعا آنچه گفتند، دروغ و بي اساس است، ما نه اهل بازي هستيم و نه اهل سرگرمي و به تعبيري شأن و وصف و سنت ما اين است كه حق را بر باطل فرو مي كوبيم«پس آنرا درهم مي شكند» و سركوب مي كند.اصل دمغ: شكستن و شكافتن سر است تا آنجا كه شكاف به دماغ برسد، كه اين ضربه كشنده اي است.به قولي: مراد از حق: حجت، و مراد از باطل، ياوه ها و شبهه هايشان است كه حق بر آنها فرود مي آيد و آنها را نابود مي كند «پس ناگهان باطل نابود مي شود». (مخلص، عبدالرؤؤف، 1385 ش، ج4، صص 15-16)در اين آيه خداوند متعال به غلبه ي حق برباطل و زوال پذيري باطل اشاره مي كند.خداوند متعال در جاي جاي قرآن مطالبي را در ارتباط با حق و باطل مطرح كرده كه فرع بر شناخت «حق و باطل» مي باشد؛ به تعبير ديگر، بيانات قرآن تنها در صورتي قابل توضيح است كه به اين مبنا قايل باشيم كه مصاديق مهمي از حق در دنيا قابل تشخيص اند؛ و معيارهاي شناخت آنها توسط خداوند متعال بوسيله ي پيامبرانش بيان گرديده است.آنچه در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفته، ماهيت و ويژگي هاي حق و باطل، معيار حق و باطل، وسايل تشخيص حق از باطل از ديدگاه آموزه هاي تعاليم قرآن است.واژه شناسي حق و باطلالف ) معناي لغوي حقابن منظور معناي لغوي حق

را چنين بيان كرده است: حق نقيض باطل است. وَحَقَّ الْأمْرُ: آن كار محقق و ثابت شد، يا به گفته ي ازهري: واجب گرديد. (ابن منظور، 1385ش، 11 / 332 )در قرآن هم «حَقَّ» به معناي «ثابت گرديد» آمده است: قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمْ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (سورة قصص، آية 63)يعني: كساني كه فرمان عذاب در بارة آنها مسلم و ثابت شده بود، گفتند... در آيه زير هم «حَقَّتْ» به معناي «لازم و ثابت گرديد» آمده است. وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ: (سورة زمر، آية 71)و اما فرمان عذاب بر كافران لازم و ثابت شده است. و«اسْتَحَقَّ الشَّيْءَ». يعني: فلان چيز را مستحق شد، در همين معنا در قرآن چنين آمده است: فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنْ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمْ الأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنْ الظَّالِمِينَ. (سورة مائده، آية 107)يعني: «اگر معلوم شد كه آن دو نفر (به علت خيانت) گناه را بر خود ثابت كرده اند». در «اَلْمُعْجَمُ الْوَسِيط» نيزچنين آمده است: «حَقَّ الْأَمْرُ يَحِقُّ حَقاً». يعني: فلان مسئله صحت يافت، ثابت شد و راست از آب درآمد.و «تَحَقَّقَ الْأَمْرُ». يعني: فلان قضيه صحت يافت و عملاً رخ داد. و «حَقَّقَّ الْأَمْرَ». يعني: فلان مسئله را اثبات كرد و راستي آن را نشان داد.( احمدبن فارس، 1404 ه_. ق، 1 / 187).اصل واحد

در ماده «حق» ثبوت و پابرجايي همراه با مطابق واقع بودن است، اين قيد در مفهوم تمامي مصاديق آن در نظر گرفته شده است. (مصطفوي، 1360ش، ج 2، ص 262) سپس اين واژه بر هر امرثابتي كه انكارنمي شود اطلاق گرديده. (از باب اطلاق مصدر و اراده اسم فاعل از آن) (ابن عاشور، 1984 م، ج 6، ص 166)حق به معناي ثبوت و واقعيت داشتن است ودركلام خداوند متعال در مقابل باطل و ضلال استعمال مي شود، زيرا باطل آن چيزي است كه براي آن ثبوت و واقعيت نباشد و ضلال عبارت است از انحراف و خروج از برنامه حق و راه صحيح. (مصطفوي، 1380ش، ج 1، ص 358)با توجه به مطالب فوق معلوم مي گردد كه مفهوم لغوي «حق» بر ثبوت لزوم و صحت استوار است. بنابراين، مي توان گفت كه «حق» يعني: ثابت، لازم و صحيح.ب ) معناي لغوي باطل:در لسان العرب آمده است كه «بَطَلَ الشَّيْءُ»: بيهوده از بين رفت و تباه شد، باطل نقيض حق و جمع آن «اباطيل» است. (ابن منظور، 1385ش، 13 / 59)در «المعجم الوسيط» همچنين آمده است: بَطَلَ الشَّيْءُ: تباه گرديد و حكم آن ساقط شد. «أَبْطَلَ الشَّيْءَ»: نادرستي فلان چيز را نشان داد و آن را باطل كرد. (احمدبن فارس، 1404 ه_. ق، 1 / 60)در كتاب «مفردات غريب القرآن» هم در اين باره چنين آمده است: باطل، نقيض حق، و عبارت است از مسئلهاي كه وقتي به جستجوي آن ميپردازيم، ثابت نشود، (راغب اصفهاني، 1412 ه_.ق، ص 50)«باطل»كه نقطه برابر «حق» است چيزي است كه نه ثباتي دارد ونه واقعيتي. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)اگر به

شخص شجاع و قهرمان «بطل» گفته مي شود به خاطر آن است كه مخالفان خود را باطل مي كند يا به تعبيري از بين مي برد.(احمدبن فارس، 1404ق، ج 1، ص 258)شايد نيز به اين اعتبار كه عنوان شجاع براي او و نيز قدرت و نيروي او از ثبات و بقا برخوردارنيست. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)واژه ي «ابطال» به معناي فاسدكردن و از بين بردن چيزي است، خواه آن چيزحق باشد ويا باطل. و هر دو مورد درباره ي ابطال در قرآن كريم آمده است؛ خداوند مي فرمايد: «...و خسر هنالك المبطلون». (غافر، 78) ... آنجاست كه باطل كاران زيان مي كنند.همچنين درباره ي ابطال باطل مي فرمايد: «ليحقّ الحقّ و يبطل الباطل...». (الانفال، 8)تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند.....(راغب اصفهاني، 1412 ه_.ق، ص 130) نقطه برابرابطال، احقاق است. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)ميان حق و باطل واسطه اي وجود ندارد؛هرچه حق نبود، باطل است. (قرائتي، 1383ش، ج 5، ص 208)و نهايتا خداوند در قرآن ميفرمايد:ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ( سورة لقمان، /30)ترجمه: اين [ها همه دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى خوانند باطل است، و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است.پس مقصود از حق در آموزه هاي قرآني هرگونه باور يا كاري است كه از ديدگاه دين ثابت و صحيح و ماندگاري يا انجام آن واجب باشد. و مقصود از باطل هم نقيض حق در معنا ياد شده است، يعني: باور يا عملي كه به لحاظ ديني فاقد سند

و ارزش بوده، از ويژگي حقانيت بي بهره است، و ترك و از ميان برداشتن آن لازم است. بر اين اساس معناي حق دستورات خدا و معناي باطل نواهي او خواهد بود.تعريف اصطلاحي حق و باطل:آنچه كه از بررسي كتب فقهي مي توان استنباط كرد، اين است كه فقها براي «حق» تعريف اصطلاحي ارائه نكرده اند، گويا آنان به معناي لغوي اين واژه اكتفا كرده اند، و بر اساس همان معنا آن را در مباحث فقهي خود بر گزاره هاي صحيح ديني و واجبات شرعي اطلاق كرده اند. به همين ترتيب، «باطل» را بر اموري كه به لحاظ شرعي نادرست اند و منشأ و مبناي امور صحيح شرعي نيستند، اطلاق كرده اند.استاد قرضاوي انديشمند معاصر حق و باطل را چنين تعريف مي كند:«حق – همانطور كه فطرت پاك انسان مي گويد – عبارت است از آنچه ثابت و پايدار است، و باطل عبارت است از آنچه كه متغيّر و نا استوار است. بنا بر اين، هر آنچه همراه با ثبات و پايداري است، حق است، و هر آنچه خصوصيتش پراكنده شدن و نابود شدن است، باطل است. (قرضاوي، 1360ش، صص 14، 15).فلسفه امتزاج حق و باطل در دنياظرف دنيا، ظرفي است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است و امكان ظهور حق محض با همه آثار و خواصش جداي از باطل وجود ندارد، از اين رو هيچ حقي جلوه نمي كند مگر آنكه با باطلي درآميخته شود و لبس و شكي در آن راه يابد. آيه شريفه: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ (الانعام، 9) ترجمه: و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم، حتماً وى را [به صورت

مردى در مى آورديم، و امر را هم چنان بر آنان مشتبه مى ساختيم.نيز شاهد بر آن است. (طباطبايي، 1417ق، ج 12، ص 99)حيات اخروي را حق و زندگي دنيا با همه زرق و برقش كه انسان ها آنها را مال خود مي پندارند و به طلب آن مي دوند_ كه يا مال است و يا جاه و يا امثال آن _ باطل دانسته است. خداوند ذات متعالي خود را حق و ساير اسبابي كه انسان ها فريب آن را مي خورند و به جاي تمايل به خدا به آنها ميل پيدا مي كنند، باطل خوانده است. (طباطبايي، 1417ق، ج 14، ص 262)به طوركلي حق كه خلاف باطل است، شامل همه خيرات و آنچه انجام دادنش لازم است مي شود؛ به بياني ديگر حق عبارت است از اداي طاعات ترك محرمات. (زحيلي، 1418ق، ج 30، ص 394)به گفته ي فخرالدين رازي لفظ «حق»، اگر بر ذات چيزي اطلاق شود منظورآن است كه آن ذات به خودي خود موجودي حقيقي است. مصداق حقيقي آن ذات باري تعالي است؛ چرا كه، زوال و عدم در وي راه ندارد. به گفته لبيد «الا كل شئ ما خلا الله باطل». اگر «حق» بر اعتقادي اطلاق شود مراد آن است كه آن اعتقاد درست و مطابق با واقع است و اگر لفظ «حق» بر قول و خبر اطلاق شود به اين معناست كه آن خبر صدق و مطابق با واقع است. (رازي، 1420ق، ج 1، صص 119-120)وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً (سوره الاسراء)ترجمه: و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است.«و بگو: حق آمد» يعني: آنچه

كه خداوند به پيامبرش از ظهور و پيروزي اسلام وعده داده بود، تحقق يافت « و باطل نابود شد» يعني: شرك از ميان برافتاد و مضمحل شد «هرآينه باطل همواره نابودشدني است» زيرا باطل در ماهيت و جوهره عناصر خود از مايه هاي بقا برخوردار نيست بلكه حيات موقت خويش را از عوامل خارجي و تكيه گاههاي غيرطبيعي استمداد مي كند پس چون اين تكيه گاهها سست شوند، باطل نيز فرومي پاشد؛ اما حق عناصر وجودي خويش را از ذات و ماهيت خود بر مي گيرد. بخاري و مسلم از ابن مسعود روايت كرده اند كه فرمود: «رسول خدا (ص) در روز فتح مكه در حالي وارد آن شدند كه بر گرداگرد خانه كعبه 360 بت نصب شده بود پس با چوبي كه در دست داشتند برآن بتان مي كوبيدند و اين آيه را مي خواندند: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 ص438)سيد قطب در تفسير اين آيه حق مطلب را چه زيبا ادا مي كند، آنگاه كه مي فرمايد: با اين سلطه و قدرتي كه از خدا دريافت مي شود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتي كه دارد، و از ميان رفتن و دورگرديدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلان كن. چه سرشت صدق و صداقت اين است كه زنده و ثابت جاي بماند، و سرشت باطل اين استكه پنهان گردد و از ميان رود.« إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ».قطعاً باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.اين يك حقيقت خدائي است و آن را با تأكيد بيان و مقرر مي دارد. باطل زوال مي پذيرد و نابود مي گردد، هرچندكه در نگاه اول به نظر رسد

كه دولت و قدرت و برو و بيائي دارد. باطل مي آماسد و بالا مي پرد و مي جهد و باد به غبغب مي اندازد، و چون پوچ است بر حقيقتي تكيه و اعتماد ندارد. بدين خاطر تلاش مي كند در جلو ديدگان مردمان خود را بيارايد و ديگران را گول بزند و آنگونه كه هست ننمايد. بلكه بزرگ و سترگ و ستبر و پايدار جلوه گر شود. ولي خشك و پرپر است و هرچه زودتر آتش ميگيرد، بسان گياه خشك و پرپري كه فوراً آتش مي گيرد و شعله ها به فضا خيز مي دارند و تنوره مي كشند و پس از اندكي فروكش مي كنند و به تندي آتش خاموش مي گردد و به خاكستر تبديل مي شود. در صورتيكه اخگرهاي تافته گرم مي مانند و گرم مي كنند و سود مي رسانند و جاي مي مانند. باطل خس و خاشاك روي آب است. اندكي بر سطح آب مي ماند، ولي هرچه زودتر بيهوده مي رود و آنچه مي ماند آب است.« إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»قطعا باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.باطل پوچ است و ماندگار و پايدار نمي ماند، چون عناصر بقا در آن نيست. حيات موقت خود را از عوامل خارجي مي گيرد و تكيه گاههاي غيرطبيعي دارد. هروقت اين عوامل خارجي خلل پذيرفتند، و اين تكيه گاههاي غيرطبيعي پوسيده و سست گرديدند، باطل فرومي افتد و پرت مي گردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خويش را تكيه و تأمين مي كند. گاهي هواها و هوسها و ظروف و شرائط و سلطه ها و قدرتها بر ضد او مي ايستند و به پيكارش برمي خيزند... وليكن ايستادگي و پايداري و اطمينان به خويشتن حق، نتيجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او مي سازد و بقا و ماندگاري

را بپاي او تضمين مي كند. چراكه حق از سوي خدائي استكه «حق» را جزو اسبهاي خود كرده است و او زنده باقي پايداري است كه زوال نمي پذيرد. « إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا »قطعاً باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.در فراسوي باطل شيطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. وليكن وعده خدا راستترين وعده ها است، و سلطه و قدرت خدا نيرومندترين و تواناترين سلطه ها و قدرتها است. هيچ مؤمني نيستكه مزه ايمان را چشيده باشد، مگر اينكه همراه با آن مزه شيريني وعده خدا را چشيده است، و صدق عهد و پيمان خدا را ديده است. آخر چه كسي از خدا بهتر به عهد خود وفا مي كند؟ و آخر چه كسي است كه از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟ (سيدقطب، 1989م، ج 4، ص 2247)طبرسي ذيل اين آيه چنين مي گويد: و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آري، باطل همواره نابودشدني است؛ مصاديق حق را دين اسلام، توحيد و عبادت الهي و نيز قرآن كريم و مصاديق باطل را شرك، پرستش بت ها و شيطان ذكر كرده است. (طبرسي، 1372ش، ج 6، ص 671)به طوركلي حق كه خلاف باطل است، شامل همه خيرات و آنچه انجام دادنش لازم است مي شود؛ به بياني ديگر حق عبارت است از اداء طاعات ترك محرمات. (زحيلي، 1418ق، ج 30، ص 394)زمخشري همه خيرات را از توحيد خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعيت از كتب رسولان الهي و نيز زهد در دنيا و رغبت در آخرت را از مصاديق حق مي داند. (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 794)روش قرآن در شناساندن حق

و باطليكي از راه هاي شناخت هرچيزي آگاهي و اطلاع بر ويژگي هاي چيز است. از اين رو قاعده مهم منطقي و فلسفي شكل گرفته، كه مكرراً از بزرگان شنيده شده كه: «تعرف الأشياء بأضدادها» چيزها به ضد آن شناخته مي شود».البته نبايد فراموش كرد كه غرض از ضد در اينجا هر نوع تقابل منطقي در ميان دو چيز است خواه اين تقابل منطقي به شكل ضدان منطقي باشد و يا به شكل نقيضان منطقي تحقق يابد. حق و باطل چون، داراي تقابل نقيضان هستند مي توان از هر يك به شناخت ديگري دست يافت. از اين رو قرآن افزون بر تبيين خصوصيات حق براي تشخيص آن از باطل، به ويژگي هاي باطل نيز اشاره مي كند تا از اين طريق حق به خوبي شناخته شود.در صورت فهم عميق و تدبر دقيق به آموزه هاي قرآن به روشني ديده مي شود كه بخش عمده اي از راه هاي شناخت حق از باطل به معرفي باطل و آثار آن تعلق گرفته است. بلكه حتي در مواردي كه قرآن به تبيين ويژگي هاي حق و آثار آن مي پردازد، در همان جا ويژگي ها و آثار نقيض آن يعني باطل را بيان مي كند. به عنوان نمونه هنگامي كه به خصوصيت پايداري در مسير حق مي پردازد، در همان جا به ناپايداري باطل نيز اشاره مي كند و يا هنگامي كه از آثار مثبت و فوايد حق سخن به ميان مي آورد، از زيان و خسراني كه باطل با خود به همراه دارد نيز سخن مي گويد. پس به اين ترتيب با بهره گيري از روش شناخت متقابلان از طريق بيان خصوصيات و ويژگي هاي يكديگر به انسان كمك مي كند تا به آساني حق را بشناسد و

به سبب آثار و پيامدهاي مثبت و خوب آن، رهرو آن باشد و در مقابل، با شناخت آثار و پيامدهاي زيانبار و منفي باطل، ا ز باطل گريزان شده و به آن گرايش و علاقه پيدا نكند. مثال ديگري كه به گفته مفسران بيانگر حق و باطل است، مثال تشبيه حق به درختي است، كه ريشه دار و بارور و مثال باطل به بوته اي خبيث، بي ريشه، بي دوام و بي خاصيت است:أَلَمْ تَرَى كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ (ابراهيم/24 إلي 26)ترجمه: آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است؟ (24)ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مى دهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مى زند، شايد كه آنان پند گيرند. (25)و مَثَلِ سخنى ناپاك چون درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد. (26)شهيد سيد قطب در ذيل تفسير اين آيه چه زيبا بيان كرده است آنگاه كه مي گويد:سخن خوب و پاك - سخن حق و درست - بسان درخت خوب و پاك است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است... استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ريشه نمي كنند، و بادهاي باطل آن را بازيچه دست خود قرار نمي دهند، و كلنگ هاي طغيان و سركشي بر آن توانائي و زور ندارد، هرچند برخي ها در بعضي از اوقات گمان

برند كه اين درخت در معرض خطر ريشه كننده و نابودكننده اي قرارگرفته است. ولي اين درخت بلندبالا و برافراشته مي ماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغيان مي نگرد، هرچند در برخي از اوقات به نظر بعضي ها چنين آيد كه شر به مزاحمت آن در فضا مي رود و ساقه تنومند آن را سرنگون مي سازد. امّا چنين نيست. اين درخت به بار نشسته است و ثمره آن هميشگي است وگسيخته نمي گردد. زيرا دانه ها و هسته هاي آن در درونهاي مردمان زيادي لحظه به لحظه مي رويد و جوانه مي زند...ولي سخن بد و ناپاك -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاك است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و به گمان بعضي ها چنين رسد كه اين درخت بد و ناپاك ستبرتر و نيرومندتر از درخت بد و ناپاك باشد. وليكن اين درخت بد و ناپاك پفيده و سرسبز مي ماند، و ريشه هاي آن در خاك است و نزديك به سطح زمين، بدانگونه كه انگار بركنده شده است و بر روي زمين افكنده شده است... مدت زمان چنداني نمي گذرد از سطح زمين بركنده مي شود، و بر جاي خود ماندگار و برقرار نمي ماند و بازيچه دست گردبادها و طوفانها مي گردد.هم اين و هم آن، تنها ضرب المثلي نيست كه زده شود. و تنها مثالي براي دلداري و دل دادن به خوبان و پاكان نيست. بلكه در زندگي واقعيت دارد، هرچند كه تحقق پيداكردن آن در برخي از اوقات به كندي صورت گيرد. خير و خوبي اصيل نمي ميرد و پژمرده نمي شود، هر اندازه

هم شر و بدي براي آن مزاحمت توليد كند و سر راه را بر او بگيرد... شر و بدي هم زنده نمي ماند مگر بدان اندازه كه اندك خير و خوبي آميزه آن نابود شود و از ميان رود -كمتر شر و بدي سره و خالص يافته مي شود –همين كه خير و خوبي آميخته به شر و بدي از ميان رود، اثري از شر و بدي برجاي نمي ماند. چه درخت شر و بدي نابود مي شود و خشك و پرپر مي گردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد. (سيدقطب، 1989م، ج 4، صص 2098، 2099)كلمه طيبه به كلمه ي توحيد، دعوت اسلام و قرآن كريم (بيضاوي، 1418ق، ج 3، ص 198)يا هر كلامي كه دال بر حق باشد تفسير شده است. (كاشاني، 1336ش، ج 5، ص 133)و همچنين كلمه خبيثه به كفر، شرك و هر گفتاري كه خداوند متعال ازآن نهي كرده، تفسير شده است. (ميبدي، 1371ش، ج 5، ص 253)ويژگي ها و آثار حق و باطل در قرآناز آنجا كه اسلوب قرآن كريم، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت، براساس مسائل عيني است، براي نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن، به مثال هاي حسي، جالب و زيبا و پركاربرد در زندگي روزمره مردم روي آورده است. آيه 17 سوره رعد، براي تجسم حق و باطل مثال بسيار رسايي بيان مي كند. اين آيه كه به تعبيرعلامه طباطبايي از غرر آيات قرآن كريم است، درباره طبيعت حق و باطل بحث كرده، كيفيت ظهور و آثار هر يك از اين دو را خاطرنشان مي سازد. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 335)«أنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمَّا

يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ»(رعد /  17)تر جمه: و سيل، كفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مى گدازند هم نظير آن كفى برمى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند. اما كف، بيرون افتاده از ميان مى رود، ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين [باقى مى ماند. خداوند مَثَلها را چنين مى زند. «خداوند براي حق و باطل اينچنين مثل مي زند؛ اما آن كف، بيرون افتاده از ميان مي رود» يعني: سيل، كفرا بر روي زمين مي افگند و در نتيجه آن كف خشك شده از ميان مي رود و در زمين قرار نمي گيرد. همينگونه صنعتگر، كف گداخته هاي مذاب معادن را به بيرون افگنده نه از آن زيوري مي سازد و نه كالا و ابزاري. پس همچنين است باطل كه نابود مي شود «اما آنچه به مردم سود مي رساند» از آب صاف و گداخته هاي خالص معدني«پس بر روي زمين باقي مي ماند» يعني: در زمين قرار مي گيرد، بدينسان كه آب به عروق زمين و بافتهاي آن سرازير شده و در نتيجه، مايه انتفاع و بهره گيري مردم مي شود و مواد مذاب اجسام معدني نيز در كارگاههاي زرگري و ريخته گري به صورت زيورات و ابزار آلات كارآمد و مفيد در مي آيند و اين است مثل حق.. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 صص 184 -186 )دراين مثل، به تعبير بزرگان چند نكته قابل تأمل وجود دارد: الف) خود اتكايي حق و طفيلي بودن باطل باطل به تبع و طفيل

حق ظهور مي كند و با نيروي حق حركت مي كند. به عبارتي ديگر نيروي باطل متعلق خودش نيست، بلكه آن نيرو اصالتاً براي حق است. كفي كه روي آب هست، با نيروي آب حركت مي كند. (مطهري، 1369ش، ص 52)باطل هميشه از نيروي حق استفاده مي كند. اگر در عالم راستي وجود نداشته باشد دروغ نمي تواند وجود داشته باشد. (مطهري، 1369ش،، ص 54) به بياني ديگر، حق هميشه متكي به خود است، اما باطل از آبروي حق مدد مي گيرد و سعي مي كند خود را به لباس آو درآورد و از حيثيت او استفاده كند. همانگونه كه هر دروغ از راست فروغ مي گيرد، كه اگر سخن راستي در جهان نبود، كسي هرگز دروغي را باور نمي كرد و اگر جنس خالصي در جهان نبود، كسي فريب جنس تقلبي را نمي خورد، بنابراين حتي فروغ زودگذر باطل و آبرو و حيثيت موقت او به بركت حق است، اما حق همه جا متكي به خويش است. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 10، ص 167). ب ) نمود ظاهري داشتن باطل و اصيل بودن حق «فاحتمل السبيل زبداً رّابياً» يعني كف، روي آب را مي گيرد و مي پوشاند، به گونه اي كه اگر جاهل نگاه كند و از ماهيت آن خبر نداشته باشد، كف خروشاني را مي بيند كه در حركت است و توجهي به آب باران كه زير اين كف هاست نمي كند، درحالي كه اين آب است كه چنين خروشان حركت مي كند، نه كف. ولي چون كف ها روي آب را گرفته اند چشم ظاهر بين كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف را مي بيند. باطل هم برنيروي حق سوار مي شود و روي آن را مي پوشاند، به طوري

كه اگر كسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نياندازد، غيرحق را به جاي حق مي بيند. (مطهري، 1369ش، ص 50)به بياني ديگر، باطل همواره مستكبر، بالانشين، پرسروصدا، ولي درون تهي و بي محتواست، اما حق متواضع، كم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگين وزن است. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 10، ص 167) ج) زوال باطل و بقاي حق حق اصيل و باطل غيراصيل است. هميشه بين امر اصيل و غيراصيل اختلاف و جنگ بوده است، ولي اينطور نيست كه حق هميشه مغلوب باشد و باطل هميشه غالب. آن چيزي كه استمرارداشته و زندگي و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمايشي بوده كه جرقه اي زده، بعد خاموش شده و از بين رفته است. (مطهري، 1369ش، صص 35-36)جنگ ميان حق و باطل هميشه وجود داشته است. باطل به طور موقت روي حق را مي پوشاند ولي آن نيرو را ندارد كه بتواند به صورت دائم باقي بماند و عاقبت كنار مي رود. هر وقت جامعه اي درمجموع به باطل گراييد، محكوم به فنا شده است. (مطهري، 1369ش، ص 37)باطل همانند كف سيلاب است. لحظاتي چند خودنمايي مي كند و بالا و پايين مي رود و سپس متلاشي و نابود مي شود و چيزي جز آب پاك و سرچشمه اصيل آن باقي نمي ماند. (قرضاوي، 1360ش، ص 86)سيد قطب مثال حق و باطل در اين زندگي را چنين بيان مي كند كه: باطل رو مي آيد و بالا مي رود و باد مي كند و پفيده مي شود و برآمده مي گردد، وليكن بعد از آن كفي يا خس و خاشاكي بيش نخواهد بود و هرچه زودتر دور افكنده و پرت مي شود، نه از

حقيقي برخوردار است و نه پيوستگي و پيوندي ميان اجزاء آن است. حق آرام و پايدار مي ماند. چه بسا برخي ها گمان برند ديگر حق خون از بدنش رفته است و فسرده است يا فروكش كرده است و به دل زمين خزيده است يا هدر رفته است و ضايع گرديده است و يا مرده است. وليكن حق در زمين باقي و پايدار است، بسان آبي كه زندگي مي بخشد و زنده مي گرداند، و همانند فلز خالصي است كه به مردمان سود مي رساند. (سيدقطب، 1989م، ج4، ص 2054)نابودي باطل و بقاي حق، يك سنت و قانون الهي است، نه پنداري و تصادفي، هرچند پيروان حق كم و طرفداران باطل زياد باشند. چرا كه حق همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند كف، ناپايدار و فاني است. (قرائتي، 1383ش، ج 7، ص 108)بنابراين باطل از آن جهت همچون كف است كه: 1. رفتني است. 2. در سايه حق جلوه مي كند 3. روي حق را مي پوشاند. 4. جلوه دارد ولي ارزش ندارد. نه تشنه اي را سيراب مي كند نه گياهي از آن مي رويد. 5. با آرام شدن شرايط محو مي شود. 6. بالانشين پرسروصدا، اما توخالي و بي محتوي است. (قرائتي، 1383ش، ج 6، ص 207)ناگفته نماند كه اصول پيش گفته همانطور كه در امور محسوس و حقايق خارجي جريان دارد، در معارف و اعتقادات نيز جاري است، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جاري در مسيل ها است كه هريك با اختلاف كه در وسعت و ظرفيت دارند به قدر ظرفيت خود از آن استفاده نموه، مردم ازآن منتفع گشته، دلهايشان زنده مي شود و

خير و بركت در ايشان باقي مي ماند، به خلاف اعتقاد باطل كه در دل كافر مثلش مثل كفي است كه بر روي سيل مي افتد و چيزي نمي گذرد كه از بين مي رود. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 339)قرآن در بيان ويژگي ها و آثار حق و باطل، از شيوه هاي گوناگون استفاده كرده است تا هر كسي در هر مقام و منزلت علمي و رشدي، بتواند به سادگي از آن ها بهره گرفته و مسير حركت زندگي خويش را انتخاب كند. از اين رو از روش هاي سخت و مشكل برهاني تا روش هاي ساده و آسان تمثيلي و داستاني استفاده كرده است. هر چند انسان هايي كه فطرت و طبيعت سالم و خدادادي خويش را از دست داده اند، به سبب اين كه دچار بيماردلي و سنگ دلي شده اند و ماهيت خود را دست خوش تغيير جدي ساخته اند، ناتوان از درك حق و باطل بوده و كمال و نقص را نمي شناسند و حتي به سوي باطل گرايش مي يابند و آن را با تمام وجود مي جويند. حق، اصولاً چيزي جز راستي و صداقت نيست، همان طور كه باطل نيز چيزي جز دروغ و كذب نمي باشد. اين گونه است كه اهل باطل همواره بر دروغگويي پافشاري دارند و در رفتار و كردارشان، صداقت و وفاداري و راستگويي ديده نمي شود. اين در حالي است كه ديگران را به دروغ متهم مي سازند و خود را اهل صداقت و راستي و راستگويي مي دانند. «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ» (سوره قصص: 55)ترجمه: و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند و مى گويند: «كردارهاى ما از آنِ ما و

كردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جوياى [مصاحبت] نادانان نيستيم. خداوند در اين آيه، اهل باطل را افرادي جاهل و بيهوده گو مي شمارد و بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه ايشان لغو و بيهوده گويي را در حالي به اهل حق و مؤمنان نسبت مي دهند كه خود در آن غرقه هستند. از نظر مؤمنان نيز بيهوده گويي و شنيدن آن، امري است كه تنها انسان هاي جاهل و بي خرد از آن پيروي مي كنند. در اين آيه، جاهل در حقيقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر ناداني و فقدان علم؛ بنابراين رفتاري كه بي خردان انجام مي دهند، رفتاري همراه با بيهودگي و لغو در شنيدن و گفتن است كه عمل اهل باطل مي باشد. از نگاه قرآن، پذيرش توحيد، عين حق جويي و حق خواهي است و در مقابل، كفر و شرك چيزي جز باطل گرايي نمي باشد. از اين رو خداوند اهل شرك را اهل باطل معرفي مي كند. «أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (سوره اعراف: 173)ترجمه: يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند هلاك مى كنى؟. و در آيات 7 و 8 سوره انفال خبر از ميان رفتن باطل در نهايت مي دهد كه همان بطلان شرك و كفر مي باشد. «وَإِذْ يَعِدُكُمْ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (7)  لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (8)ترجمه: و [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا يكى از

دو دسته [كاروان تجارتى قريش يا سپاه ابو سفيان را به شما وعده داد كه از آنِ شما باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى سلاح براى شما باشد، و [لى خدا مى خواست حقّ [اسلام را با كلمات خود ثابت، و كافران را ريشه كن كند. (7) تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند، هر چند بزهكاران خوش نداشته باشندولي خدا ميخواست حقّ را با سخنان خود (كه بيانگر اراده و قدرت ي_زدان_ند، ب_راي م_ردم) ظ_اهر و اس_توار گرداند و ك_افران را (از س_رزمين عرب ب_ا پ_يروزي مؤمنان) ريشه كن كند (لذا شما را با لشكر قريش درگير كرد). تا بدين وسيله حقّ را (كه اسلام است) پ_ابرج_ا و ب_اطل را (كه ش_رك است) ت_باه گرداند، ه_رچند كه بزهكاران (كافر و طغيانگر، آن را) نپسندند. معيارها و ارزشها و رهنمودهاي قرآني در مورد حقّ و باطل كلّي و دائ_مي هستند و تا آسمانها و زمين پابرجا و پ_ايدارن_د، و ت_ا گروهي از مسلمانان در اين زمين هستند و رودر روي جاهليّت مي جنگند تا دين خدا را به زندگي اين امّت بازگردانند، راهنما و راه گشايند. اصولاً هر امر ناهنجار و زشت و پليد عقلي و عقلايي و شرعي، از امور باطلي است كه لازم است آن را ترك كرد و در مقابل هر امر هنجاري عقلاني و عقلايي و شرعي از امور حق است كه نتيجه آن در دنيا و آخرت، آرامش و آسايش است. اگر آدمي امري را تجربه كرد كه وي را دچار ترديد و سرگرداني كند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از ياد ببرد بايد در

حق بودن آن شك كرد و ترك آن را بهتر از انجام آن دانست. آنچه بديهي و مؤكداً بيان شده، اين است كه انسان در آغاز بر فطرت پاك و سالم آفريده شده و در مقام اعتدال و استواست و از اين رو به طور طبيعي گرايش به زيبايي ها و حقايق به عنوان يك امر كمالي دارد؛ ولي اندك اندك به سبب وسوسه هاي بيروني شيطان و ابليس و هواها و خواسته هاي دروني نفس انساني، از فطرت خويش دور مي شود و به دام ولايت شيطان مي افتد به گونه اي كه فرهنگ و ارزش هاي شيطاني براي او اصالت مي يابد و باطل به جاي حق و نقص به جاي كمال مي نشيند؛ زيرا فطرت و طبيعت چنين افرادي در يك فرآينده زماني تغيير يافته و هويت و ماهيت جديدي پيدا كرده است. در اين ميان آميختگي حق و باطل و شبهاتي كه از راه اين آميختگي پديد مي آيد، امر را بر توده هاي مردم دشوار مي كند و جالب اين كه انسان بيماردل (في قلوبهم مرض به تعبير قرآن) و سنگ دل (كالحجارة او اشد قسوة در تعبير قرآني) حتي اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد به سوي باطل گرايش يافته است. كساني كه گرفتار شبهات مي شوند و در نهايت در ولايت شيطان مي روند و تغيير ماهيت مي دهند و باطل براي ايشان جاي حق مي نشيند و اينگونه فطرت سالم خود را از دست مي دهند، ديگر عطر كلام وحي و حقايق آسماني و هنجارهاي زيباي اجتماعي و اخلاقي و ديگر امور كمالي و ضد نقص، حال ايشان را به هم مي زند. از اين رو خداوند در توصيف اين افراد مي فرمايد كه هر

آيه اي كه براي مؤمنان عامل رشد و بالندگي و هدايت است براي اين مردمان عامل گمراهي و ضلالت مي شود و بيش از پيش در آن غوطه ور مي شوند؛ چون كمال و حق به مزاج و ذائقه ايشان خوش نمي آيد و سخنان ياوه و بيهوده و رفتارهاي زشت و زننده، آنان را خوشحال مي كند. اصولاً انسانهايي كه بيمار دل و سنگ دل شده اند و ماهيت انساني و فطرت پاك و طبيعي خود را از دست داده اند، دوست مي دارند كه شبهه آفريني كنند، زيرا با آميختگي حق و باطل مي توانند ديگران را نيز به سوي باطل خويش بكشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنين بيماردلاني در اهل كتاب، با آميختن حق و باطل و ارايه آن به جاي حق مي كوشيدند به باطل خويش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست يابند . وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره آيه 42 )ترجمه: و حق را به باطل درنياميزيد، و حقيقت را- با آنكه خود مى دانيد- كتمان نكنيد. « اي اهل كتاب! چرا حق را به باطل درمي آميزيد»  آميختن حق به باطل؛ خلط كردن آن با تحريفات عمدي و داخل كردن آن چيزهايي در دين است كه از دين نيست و منحرفان به اين منظور آنرا در دين وارد مي كنند تا حقايق را بر مردم پوشانيده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقيقت را كتمان مي كنيد، با آنكه خود مي دانيد» كه رسول خدا (ص) بر حق است؟ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (آل عمران آيه 71)ترجمه: اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل درمى آميزيد و حقيقت را

كتمان مى كنيد، با اينكه خود مى دانيد؟ «اي اهل كتاب! چرا حق را به باطل درمي آميزيد» آميختن حق به باطل؛ خلط كردن آن با تحريفات عمدي و داخل كردن آن چيزهايي در دين است كه از دين نيست و منحرفان به اين منظور آنرا در دين وارد مي كنند تا حقايق را بر مردم پوشانيده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقيقت را كتمان مي كنيد، با آنكه خود مي دانيد» كه رسول خدا (ص) بر حق است؟از ويژگي هاي ديگرحق، كه قرآن بيان كرده است، سودمندي و اصلاحگري آن است؛ زيرا حق، امري صالح است و افزون بر صالح بودن و دوري از فساد و تباهي موجب اصلاحات نيز مي شود. اين در حالي است كه باطل بر فساد و تباهي استوار است و هر چيزي را نيز به افساد و تباهي مي كشاند. از ويژگيهاي ديگر حق در قرآن، بصيرت زايي ست در حالي كه باطل، آدمي را دچار جهل و ناداني مي كند و پرده بر ديدگان انسان مي افكند تا حقايق را نبيند. از اين رو خداوند در آيات 58 و 59 سوره روم بيان مي كند كه دل هاي كافران به سبب بدرفتاري و بدذاتي ايشان، مهر شده و ديگر نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند بلكه حتي اگر تشخيص دادند به سوي باطل گرايش مي يابند. در حقيقت از آثار طبيعي باطل گرايي انسان، مهر شدن دل ها و عدم توانايي از درك حقايق و تشخيص آن مي باشد كه نتيجه آن فرو رفتن بيش از پيش در تباهي و هلاكت جاودانه است. وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (روم آيه

58)ترجمه: و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مَثَلى آورديم، و چون براى ايشان آيه اى بياورى، آنان كه كفر ورزيده اند حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نيستيد.. « و به راستي در اين قرآن براي مردم از هرگونه مثلي زده ايم» از امثالي كه آنان را به سوي توحيد و يگانگي ما و راستگويي پيامبرانمان راهنمايي مي كند و هرگونه حجتي را كه بر بطلان و ناروا بودن شرك دلالت مي كند، برايشان آورده ايم چنانكه اين حجتها را در اين سوره كريمه به گونه هاي مختلف و با ادله و امثال گوناگون و به اشكال متعدد ارائه كرده ايم «و اگر براي آنان آيتي بياوري» از آيات قرآن كه به اين حقيقتها ناطق است «قطعا كافران مي گويند: شما جز باطل انديش نيستيد» يعني: اي محمد! تو و يارانت جز باطل انديشان بيهوده گويي نيستيد كه از سحر و چيزهاي ديگري كه در بطلان شبيه آن هستند، پيروي مي كنيد. همين باطل گرايي و كفر مردم است كه قدرت تشخيص را از آنان مي گيرد و حقايق را اموري موهوم مي انگارند در حالي كه باطل خود را امري حق جلوه مي دهند و به عنوان حق به سوي آن مي روند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص568 ) كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (روم آيه 59)ترجمه: اين گونه، خدا بر دلهاى كسانى كه نمى دانند مُهر مى نهد. «اينگونه، خداوند بر دلهاي كساني كه نمي دانند» به علم سودمندي كه به وسيله آن به سوي حق رهياب گرديده و از باطل نجات يابند؛ «مهر مي نهد» همانانكه خداي عزوجل به علم ازلي خويش دانسته است كه گمراهي را انتخاب مي كنند. يعني: اين ادعايشان كه سخن

تو آنچه از آيات را كه برايشان آورده اي، باطل مي پندارند، در حقيقت تكذيبي است كه منشأ آن مهر زدن خداوند بر دلهايشان به چنان مهر زدني است كه بر اثر آن با حق معارضه كرده و با آن عناد مي ورزند و در برابر آن گردن نمي نهند. خداوند در آيه 11 سوره بقره تبيين مي كند كه تغيير ماهيت در يك فرآيند غلط و باطل در سايه كفر و نفاق، موجب مي شود كه شخص بي آن كه احساس كند كه به سوي باطل مي رود، كارهاي فاسد و تباه كننده خود را از امور اصلاحي دانسته و خود را نيز مصلح مي شمارد. به سخن ديگر، تغيير ذائقه و ادراك در اين افراد موجب مي شود تا باطل را جاي حق ببينند و افساد را اصلاح بدانند و حتي براين اساس مردم حق جو و حقيقت طلب را نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگيرند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص569)و در آيات اوليه سوره بقره، اهل باطل خود را به ناحق به عنوان مصلح معرفي مي كند كه اين آيات چهره منافقانه ودروغين آنان را چنين افشا مي كند: (سوره بقره)ترجمه: و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مى گويند: «ما خود اصلاحگريم. يعني: كار ما فساد افروزي نيست بلكه ما فقط مردماني مصلح هستيم كه در جهت خير و صلاح و اصلاح مي كوشيم. سيد قطب در توضيح اين آيه چنين مي گويد: كسانيكه به بدترين وجه فساد مي كنند و زشتترين اعمال را انجام مي دهند، و در عين حال مي گويند: ما اصلاحگرانيم، بدون گمان در هر عصر و زماني فراوانند. اين چنين مي گويند، زيرا مقياس ارزشهائي كه دارند خراب

شده است و ترازوي سنجش كردار و گفتارشان اختلال پذيرفته است. معلوم است هنگامي كه ترازوي سنجش اخلاص و پاكي، در نفس آدمي تباهي گيرند، همه ي مقياسها و ارزشها در هم فرو مي ريزد و تباهي مي گيرد. اصلاً كسانيكه دل به خدا نمي دهند و از درون با خدا يك رنگ و مخلص نمي باشند، مشكل است كه به فساد و زشتي اعمال خويش پي ببرند. زيرا ترازوي سنجش خير و شر و صلاح و فساد در پيش آنان، به همراه هوي و هوس و برابر ميل و آرزوي ايشان در نوسان است و به اين سو و آن سو در جولان است و شاهين آن با دست خواستها و تمايلات ايشان، بالا و پائين مي افتد. ديگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمي برند بلكه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهاي دلند. از اينجا است كه چنين حكم قاطعانه و بيان صادقانهاي، به دنبال آن صادر مي گردد: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لا يشْعُرُونَ هان ايشان مفسدانند و بس، وليكن نمي فهمند. (سيدقطب، 1989م، ج1، ص 44)بدينسان است كه چون خداوند آنان را از فساد نهي مي كند، مدعي مي شوند كه صفت «صلاح» ويژه آنان است. خاطرنشان مي شود كه اين روش مفسدان در هر زماني است كه فسادشان را در قالب «صلاح» معرفي مي كنند. اما خداوند اين ادعايشان را با رساترين بيان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر كه درحقيقت به آن موصوف هستند، محكوم نمود و فرمود: أَلا إِنَّهُمْ هُمْ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لا يَشْعُرُونَ (سوره بقره/12)ترجمه: بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند، ليكن نمى فهمند.وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمْ

السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لا يَعْلَمُونَ (سوره بقره/ 13)ترجمه: « و چون به آنان گفته شود: همانگونه كه ساير مردم ايمان آورده اند، شما هم ايمان بياوريد، مي گويند: آيا ما نيز همانند كم خردان و نادانان ايمان بياوريم؟» اينگونه است كه از روي استهزا و تحقير، به مؤمنان نسبت بي خردي را مي دهند و همين وقاحتشان سبب شد تا خداوند سفاهت و بي خردي را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگويد: «آگاه باشيد كه آنان همان كم خردانند؛ ولي نمي دانند». علت اينكه خداوند متعال در بيان فسادكاريشان: «لايشعرون» و در بيان ايمان نياوردنشان: «لايعلمون» فرمود، اين است كه: شعور؛ ادراك امور پنهاني و علم؛ يقين داشتن و مطابقت فهم با واقعيت است و از آنجا كه فسادانگيزي در زمين امري محسوس است و منافقان چنان حس بالايي ندارند كه آنرا درك كنند، پس نسبت دادن بي شعوري به آنان با اين حالشان سازگار است، اما از آنجا كه ايمان يك امر قلبي است و آنرا فقط كسي درك مي كند كه حقيقتش را بداند، لذا به دليل آنكه آنها از چنين علمي بي بهره اند، پس حقيقت ايمان را نيز در نمي يابند، از اينرو نسبت دادن بي علمي به آنان در اينجا نيز كاملا با حالشان سازگار و هماهنگ است. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385ش، ج 1، صص 40- 41 )مصاديق حق و باطل در قرآنخداوند در آيات قرآن مصاديق بسياري را براي تبيين حق و باطل مطرح گرده است و باورهاي مطابق با واقع را حق، و آنچه را كه با واقع تطابق ندارد باطل ناميده است. مهمترين مصاديق «حق» در قرآن كريم عبارت است از: الف) ذات باري تعاليبه حقيقت «حق» مطلق تنها اوست و غير

او زايل، باطل، محدود و نيازمند است، و «علي و كبير» كه از هر چيز برتر و از وصف بالاتر است ذات پاك او مي باشد و به تعبير رسول خدا (ص) راست ترين سخني كه تاكنون شاعري گفته است سخن لبيد بن ربيعه عامري شاعر است كه: ألاكلّ ُشئ ٍما خلا لله باطلٌ                  و كل نعيمٍ لا محاله زائلٌ« آگاه باشيد هرچه جز خدا است باطل است و هر نعمتي سرانجام، زوال پذيراست. (بخاري، 1401ق، ج 4، ص 236؛ ج 7، ص 107)استاد قرضاوي انديشمند معاصر در اين زمينه مي گويد: « زماني كه با يك ديد واقع بينانه به جهان هستي مي نگريم، هيچ موجودي به جز خداوند آفريدگار را داراي ثبات و بقا و متكي به خود نمي يابيم. و هر كس و هر چيزي به جز او، نه وجودش از خودش است و نه بقايش بدست خودش، همه، موجوداتي هستند كه بوسيله موجود ديگر بوجود آمده اند و زماني نبوده اند و بعد بوجود آمده اند، و بعد هم براي زمان معيني وجود خواهند داشت و سپس دفتر وجودشان در هم پيچيده خواهد شد!پس آن حقيقت عظيمي كه فطرت و عقل انسان و سطر به سطر بلكه حرف به حرف كتاب آفرينش بدان شهادت مي دهند اين است كه فقط خداوند حقّ است و هر آنچه غير اوست باطل است. و اين همان حقيقتي است كه راز آن را قرآن، اين كتاب بر حق خداوند در بيش از يك سوره برملا ساخته است: فَذَلِكُمْ اللَّهُ رَبُّكُمْ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّا تُصْرَفُونَ  . (سوره يونس/ 32)«اين است خدا، پروردگار حقيقي شما» نه آنچه را كه با وي شريك قرار داده ايد و بر چيزي

توانا نيستند «و بعد از حق جز گمراهي چيست؟» پس، ربوبيت حق تعالي به اقرار خودتان حق است لذا غير آن باطل مي باشد «پس چگونه بازگردانيده مي شويد؟» يعني: چگونه از حق آشكار عدول كرده به بيراهه مي رويد و غير باري تعالي را به پروردگاري مي گيريد؟!سيد قطب در تفسيرش اين آيه را چنين تفسير ميكند: خدا حقّ است. حقّ يكتا است و چند تا نيست. كسي كه از حقّ كنارهگيري ك_ند گ_رفتار ب_اطل م_يشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه مي گردد و به ك_ژراهه مي رود: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ؟ آيا سواي حقّ جز گمراهي است؟ پس چگونه بايد از راه به دور برده شويد؟. شما را چه مي شود كه با وجود اينكه حقّ آشكار است و چشمها آن را مي بينند، از آن رويگردان و دور مي گرديد؟ به سبب همچون رويگرداني و انصرافي كه مشركان از حقّ روشن دارند، حقيّ كه به مقدّمات آن اعتراف مي نمايند ولي نتائج ضروري آن را انكار مي كنند، و واجبات و وظائفي را انجام نمي دهند كه اين حقّ اقتضاء مي كند و مي طلبد، خداي سبحان در قوانين و سنن خود چنان مقدّر و مقرّر فرموده است و گنجانده است و جاي داده است كه: كساني كه از منطق فطرت سالم، و از سنّت جاري آفرينش، بيرون روند و منحرف شوند، چنان گردند كه ايمان نياورند. (سيدقطب، 1989م، ج3، ص 1782)«  ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(سوره حجّ/ 62)ترجمه: اين [قدرت نماييها] بدان سبب است كه خدا خود حق است، و اوست كه مردگان را زنده مى كند و [هم اوست كه بر هر

چيزى تواناست. «اين همه» آفرينشگري و قدرت نمايي«بدان سبب است كه خدا خود حق است» حق: وجود ثابت و پايداري است كه هيچ تغيير نمي كند و زوال نمي پذيرد « و اينكه اوست كه مردگان را زنده مي كند » چنانكه زمين مرده را زنده كرد « و هم اوست كه بر هر چيزي تواناست» چنانكه بر خلقت شگفت آساي انسان و جانداران ديگر و رستني ها توانا مي باشد.ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (سوره حجّ / 62)ترجمه: [آرى، ] اين بدان سبب است كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى خوانند آن باطل است، و اين خداست كه والا و بزرگ است. بر اساس همه شواهد عقلي و نقلي خداوند حق است و آنچه را كه بجز او به فرياد مي خوانند و پرستش مي نمايند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است. اين تعليل كافي و تضمين بسنده اي است براي پيروزي حق و عدل، و شكست باطل و ظلم و جور. همچنين اين، تضمين استمرار و ثبات قوانين و سنن جهان است، و مي رساند كه قوانين و سنن جهان تزلزل نمي پذيرد و تخلف نمي گيرد. از جمله اين قوانين و سنن هم پيروزي حق و شكست ظلم و جور است. « آري! اين» ياري دادن مظلوم « بدان سبب است كه خدا خود حق است » پس دين وي حق است، عبادت وي حق است، نصرت دادن اوليائش عليه دشمنانش حق است، وعده وي حق است و او خود حق است زيرا وجودش واجب و به ذات خود ثابت و قائم است و وجوب وجود و

يگانگي او مقتضي آن است كه او مبدأ و منشأ تمام موجودات بوده و همه چيز، در قلمرو قدرت و در بند اراده او باشد «و آنچه بجز او مي پرستند» كه بتان از جمله آنهايند «باطل است» كه هيچ ثبوت و حقيقتي ندارد. همچنين معبودان دروغين از آنروي باطل اند كه برخلاف پندار باطل پرستان، خدا نمي باشند «و اين» نصرت  « به سبب آن است كه خدا هموست والا و بلند مرتبه » يعني: خداوند متعال بر همه چيز برتر، از همتايان و مشابهان مقدس و منزه و از آنچه ستمگران مي گويند پاك و مبراست «كبير است» يعني: صاحب بزرگي و عظمت و جلال است پس، از علو و عظمت وي است كه مظلومان را ياري مي دهد. (قرضاوي، 1360ش، صص 14، 15 ). بنا بر اين هر چيزي به اندازه اتصال و ارتباطي كه با حق مطلق – الله – دارد و به اندازه اي كه از خشنودي خداوند بر خوردار است، حقّ است و به اندازه دوري و بيگانگي از خدا و تهي بودن از خوشنودي خدا باطل است. پس آنچه ريشه اش خدايي باشد، حقّ است و آنچه ريشه اي غير خدايي داشته باشد باطل است. و به تبع حق بودن حدا سخن و بيان او هم حق است و هر كار وفعلي كه از او صادر شود نيز حق است چرا كه به شهادت و تعبير قران خداوند نه سخن باطل مي گويد و نه كار باطل انجام مي دهد. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (سوره آل عمران / 191)ترجمه: همانان كه خدا

را [در همه احوال ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مى كنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند [كه: ] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اى منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار. حق تعالي صاحبان خرد را چنين تعريف و توصيف مي كند: «هم آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مي كنند» و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مي كنند « اين متفكران و انديشمندان ذاكر مي گويند: «پروردگارا! اينها را بيهوده» و به باطل و عبث « نيافريدهاي »خداوندا! تو اين جهان را نيافريده اي تا پوچ و باطل باشد. بلكه آن را آفريده اي تا حق باشد. حق اساس آن، و حق قانون آن، و حق در آن اصيل است. اين جهان حقيقت دارد، و «عدم» نيست، آنگونه كه برخي از فلسفه ها مي گويد. جهان برابر قانوني در سير و حركت و گردش و چرخش است، و به دست هرج و مرج واگذار نشده است. جهان به سوي هدفي در حركت است، و به دست تصادف سپرده نشده است. جهان در وجود و حركت و هدف خود محكوم حق است و باطل آميزه آن نمي گردد. همچنين تمام احكامي كه خداوند براي تنظيم روابط بندگان با خدا يا روابط آنان با جهان و زندگي و يا روابط فردي و اجتماعي، تشريع كرده است، همگي حق هستند و بايد آنها را پذيرفت و بدانها اقرار كرد و درستي و عادلانه بودن آنها را حتمي و مسلم دانست همانطور كه خداوند مي فرمايد: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنْ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ

وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنْ الْحَقِّ  ( سوره مائده / 48)ترجمه: و ما اين كتاب [قرآن را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و از هواهايشان [با دور شدن از حقّى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن. قرآن توچيه گر نهايي براي تبيين حق، مي باشد و پيروي از هواهاي نفساني مي تواند انسان را به سوي پرتگاه باطل بكشاند و به تعبير دل انگيز سيد قطب: انسان در برابر اي_ن تعبير روش_ن و آشكار، و اين قاطعيت گفتار، و اين احتياط فراوان مي ايستد و مي بيند كه چگونه در برابر وسوسه هائي كه براي ترك چيزي - هرچند اندك- از اين شريعت در برخي از ظروف و شرائط، اين همه احتياط و برحذرباش گوشزد مي گردد. انسان در برابر همه اينها مي ايستد و تعجب مي كند كه مسلماني كه ادعاي ييروي از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه مي دهد و مي پسندد كه همه شريعت يزدان را به ادعاي ظروف و شرائط رها سازد و پشتگوش اندازد، و ش_گفت انگيزتر چگونه مي پسندد كه بعد از ترك كلي شريعت يزدان، ادعاي اس_لام كند! اصلا مردمان چگونه ييوسته خود را «مسلمان» م_ي نامند، بدانگاه كه حل_قه كمند اس_لام را از گردن خود بدر مي آورند، و شريعت يزدان را بطور كلي رها مي سازند، و در قالب عدم اعتراف به شريعت يزدان، و ناشايست قلمدادكردن اين شريعت در همه شرائط و ظ_روف، و پياده و اجرا كردن همه بخشهاي آن را غير ضروري شمردن در همه شراط و ظروف... اقرار به الوهيت يزدان

را اعلان مي دارنداوَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ بر تو (اي پيغمير) كتاب (كامل و شامل قرآن) را نازل كرديم كه (در همه احكام و اخبار خود) ملازم حق است. حق در شرف صدور اين كتاب از جانب الوهيت جلوه گر و هويدا است. آن جهتي كه حق فرو فرستادن شريعتها، و واجب گرداندن قانونها را دارد... حق در م_حتويات اين كتاب، و در همه كارهائي كه از عقيده و شريعت عرضه مي دارد، و در صلاحيت اين شريعت در همه ي شرائط و ظروف، و در ضرورت پياده و اجراءكردن آن در مقام شرائط و ظروف، و در هر خبري كه روايت مي نمايد، و در همه رهنمودهائي كه در بر دارد... جلوه گر و هويدا است. (سيدقطب، 1989م، ج2، ص 902)زمخشري همه خيرات را از توحيد خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعيت از كتب رسولان الهي و نيز زهد در دنيا و رغبت در آخرت را از مصاديق حق مي داند. (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 794)حق اشاره به وجود حقيقي و پايدار است؛ در اين جهان آن وجود حقيقي كه قائم بالذات و ثابت و برقرار و جاوداني باشد تنها اوست و بقيه هرچه هست در ذات خود وجودي ندارد و باطل هستي خود را از طريق وابستگي به وجود حق، پديدار مي كند و هر لحظه نظر لطفش را از آنها برگيرد در ظلمات فنا و نيستي، محو و ناپديد مي شود. به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حق تعالي بيشتر گردد به همان نسبت حقانيت بيشتري كسب مي كند. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 17، ص 82)از آنجا كه خداوند حق محض است، سخن و فعل او

هم حق محض است، چون از حق محض غير از حق محض سر نمي زند. مقدم شدن كلمه ي الحق در آيه «... والحق أقول» افاده حصر مي كند و نشانه آن است كه خداوند جز حق نمي گويد، (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 108)و به همين جهت است كه قسمتي از دعاي اولوالالباب (صاحبدلان و خردمندان واقعي) چنين است: «همانا كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مي كند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند [كه: ] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اي، منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»؛ نيز با توجه به همين مطلب است كه قرآن كريم نظر كساني را كه گمان مي كنند جهان آفرينش برنامه و هدف ندارد و كاروان زندگي به سوي سرمنزل مشخصي نيست به شدت محكوم مي كند و مي فرمايد: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (سوره المؤمنون/ 115-116) ترجمه: آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى شويد؟ (115)پس والاست خدا، فرمانرواى بر حق، خدايى جز او نيست. [اوست پروردگار عرش گرانمايه. نيز آنچه خداوند در كتاب هاي آسماني و به وسيله رسولانش، ازعوالم غيب و سرانجام زندگي و حقايق آخرتي بيان نموده، همه حق است؛«... ألّا إنّ وعدالله حق.. » (يونس / 55). .. بدانيد، كه درحقيقت، وعده خدا حق است... ؛ مرگ حق است: «و جاءت سكرة الموت بالحق... »؛ (ق / 19) و سكرات مرگ، حقيقت را [به پيش] آورد... ؛قامت و رستاخيز حق است: وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ

إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (سوره يونس / 19)ترجمه: و از تو خبر مى گيرند: «آيا آن راست است؟» بگو: «آرى! سوگند به پروردگارم كه آن قطعاً راست است، و شما نمى توانيد [خدا را] درمانده كنيد. آنگاه حق تعالي سؤال ديگري از سوي مشركان را مطرح مي كند: «و از تو خبر مي گيرند كه آيا آن حق است؟» يعني: آيا آنچه را كه به ما از عذاب و معاد و قيامت وعده مي دهي، راست است؟ «بگو: آري، سوگند به پروردگارم كه آن قطعا حق است و شما عاجزكننده نيستيد» يعني: شما نمي توانيد خداي سبحان را درمانده كرده و از چنگ عذاب بگريزيد پس حتما گرفتار آن مي شويد. ابن كثير مي گويد: «اين يكي از سه موردي است كه خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند ياد كرده است ». (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج 2، صص 667-668 )آري! خدا حقّ است. حقّ يكتا است و چند تا نيست. كسي كه از حقّ كناره گيري ك_ند گ_رفتار ب_اطل م_ي شود، و در سنجش و برآورد امور گمراه مي گردد و به ك_ژراهه مي رود.وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (سوره الاحقاف / 34) ترجمه: و روزى كه كافران بر آتش عرضه مى شوند [از آنان مى پرسند: ] «آيا اين راست نيست؟» مى گويند: «سوگند به پروردگارمان كه آرى. » مى فرمايد: «پس به [سزاى آنكه انكار مى كرديد عذاب را بچشيد. ب) قرآن كريمبراساس آيه: المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (سوره الرعد / 1)ترجمه: الف، لام، ميم، راء. اين است آيات كتاب،

و آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است، ولى بيشتر مردم نمى گروندپس به حقيقت كلام خدا قرآن، حق است و بس. حق خالصي كه با باطل نمي آميزد. حقي كه احتمال شك و ترديدي در آن نمي باشد. اين حروف، نشانه هائي بر اين استكه قرآن حق است. اين حروف، بيانگر اين است كه قرآن از سوي خدا نازل مي گردد. آنچه از سوي خدا هم نازل شود هرگز جز حق نخواهد بود، حقي كه هيچگونه شك و ترديدي درباره آن وجود ندارد. ... و آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، حق است، ولي بيشتر مردم نمي گروند. قرآن كريم حق خالص است و در آن باطل نيست و اين حق محض بودن از حرف لام در «الحق» كه افاده حصر مي كند استفاده مي شود و مفادش اين است كه آنچه به سوي تو نازل شده فقط و فقط حق است، نه اينكه باطل محض و يا آميخته به باطل باشد. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 286)از آنجا كه قرآن كريم با حجت هاي آشكار خود، جدا كننده ي حق از باطل است آن را «فرقان» نيز مي نامند. (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 633) و نيز «قول فصل» (طبرسي، 1372ش، ج 10، ص 716)ج) ميزانبر مبناي آيه ي «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ» (الأعراف / 8)ترجمه: و در آن روز، سنجش [اعمال درست است. پس هر كس ميزانهاى [عمل او گران باشد، آنان خود رستگارانند. و در آن روز، سنجش [اعمال] درست است. پس هر كس ميزان هاي [عمل] او گران باشد؛ آنان خود رستگارانند. مراد از جمله ي «و الوزن يومئذٍ الحق» اين است كه

آن وزني كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مي شود «حق» است به اين معنا كه هرقدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد چون اعمال نيك مشتمل برحق است از اين رو داراي ثقل است. برعكس عمل بد از آنجا كه مشتمل بر چيزي از حق نيست و باطل صرف است لذا داراي وزني نيست، پس خداي سبحان در قيامت اعمال را با «حق»  مي سنجد و وزن هر عملي به مقدارحقي است كه در آن است. (طباطبايي، 1417ق، ج 8، ص 11-12)برخي مفاهيم حق از ديدگاه قرآن كريم را در چهار حوزه ي معنايي به اين شرح توضيح داده اند: الف: حوزه معناي وجود شناختي، حق به اين اعتبار، عبارت است از موجود ثابت. ب: حوزه معناي معرفت شناسي، حق در آيه معنا عبارت است از تطابق با امر واقع خارجي. حق دراين معنا همان صدق است و درمقابل باطل به معني كذب. ج: حوزه حقوقي طبيعي، در اين معنا رعايت حق و نه خود حق، عدل است و عدم رعايت آن ظلم. د: حوزه حقوق قراردادي يا نهادي، در اين معنا حق مقابل باطل در مفهوم فقهي آن است. پس حق امري است شرعي و صحيح در مقابل غيرحق و باطل. (رحيم پور، 1385ش، صص 149-150)معيارحق و باطل از منظر قرآنبر مبناي آيه: الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِينَ (البقره / 147)ترجمه: حق از جانب پروردگار توست. پس مبادا از ترديدكنندگان باشىحق از جانب پروردگار توست، پس مبادا از ترديد كنندگان باشي؛ هرآنچه از جانب پروردگار باشد حق است، زيرا از روي حكمت و مصلحت و به مقتضاي عدل

است و آنچه از روي هوي و هوس، القاي شياطين، باشد باطل است و طريق تشخيص آن آيات قرآن و اخباري كه به طور قطع از پيامبر (ص) صادر شده و نيز براهين عقلي قطعي مي باشد. و البته پس ازآنكه به يكي از اين طريق سه گانه ثابت شد كه ازجانب پروردگار است ديگر جاي شك در آن نيست، اگرچه پي به حكمت و مصلحت آن نبرد و يا مطابق نظريه او نباشد، زيرا اجتهاد مقابل نص غلط است. خطاب در آيه اگرچه متوجه نبي اكرم (ص)  است لكن مقصود امت است، زيرا ساحت قدس نبي و مقام عصمت او مانع از شك است؛ همانطور كه اكثر خطاب هاي قرآن از اين قبيل است. (طيب، 1378ش، ج 2، ص 241)مفسران با عنايت به آياتي همچون: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمْ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنْ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (البقره / 257) ترجمه: خداوند سرور كساني است كه ايمان آورده اند، آنان را از تاريكي ها به سور روشناي به در مي برد. و[لي] كساني كه كفر ورزيده اند، سرورانشان [همان عصيانگران] طاغوتند، كه آنان را از روشنايي به سوي تاريكي ها به در مي برند. آنان اهل آتشند كه خود، درآن جاودانند؛از آنجا كه واژه ي «نور» مفرد و واژه ي «الظلمات» به صورت جمع به كاررفته، استفاده كرده اند كه حق همواره واحد است ولي باطل متشتت و مختلف است و هيچ وقت وحدت ندارد. (طباطبايي، 1417ق، ج 2، ص 346؛ وهبه زحيلي، 1418ق، ج 3، ص 23)انسان هر گر نمي تواند براي خود ملاك و معيار هاي مطلق حق را تعيين وتعريف كند بلكه

بايد ازقرآن كتاب آسماني اين معيارها را دريافت كند. به قول انديشمند معاصر استاد يوسف قرضاوي كه در اين باره چنين مي گويد: اگر، حق عبارت از شناخت حقيقت اشياء و راز هاي هستي و هدفهاي زندگي باشد منطقي اين است كه آن را از خالق جهان و تدبير كننده ي نظام هستي دريافت كند. اگر، حق قانون عدالت باشد و امور مردم را رتق و فتق كند و با ترازوي دقيقي حق و تكليف هر كسي را مشخص كند و حق هر فرد يا خانواده يا جامعه را آنطور كه شايسته است به او بدهد و وظايفي را كه در برابر استفاده از آن حقوق بايد عهده دار شود از او بخواهد، مرجع صلاحيت دار براي تعيين حق چه كسي جز پروردگار مردم(رب الناس) مي تواند باشد. (قرضاوي، ص 22)بنابر اين تعيين كننده ي حق و معيار آن تنها خداوندي است كه آفريدگار همه آفريدگان است و به هر موجودي امكانات متناسب با نوع زندگي اش به او عطا نموده و براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و هر موجودي را به تناسب وضعش هدايت نموده است و او نيازها و صلاح و فساد بندگانش را مي داند و اگر قانون فضيلت همان حقي باشد كه حاكم بر غرايز است و كنترل كننده رفتار و سلوك انساني است و نفس را از پستي ها پاك نموده و فطرت را پاك مي گرداند و اخلاق فرد و جامعه را بهبود مي بخشد باز هم شناساندن حق مخصوص به آفريننده نفس و پديدآورنده فطرت است كه آگاه به عوامل تزكيه و انحراف نفس است، چرا كه: وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنْ الْمُصْلِحِ (سوره بقره /220 )ترجمه: و خداون_د م_فسد

را از مصلح (موجود در ميان شما، جدا مي سازد و) مي شناسد، زيرا خداوند سازنده و به وجود آورنده انسان است، لذا تنها او مي تواند دقيق ترين معيار ها را براي تعيين حق و باطل را براي او ارائه و تبيين كند و علاوه بر علم و آگاهي مطلق او بر تمام زواياي وجودي انسان، او مهربانتر از خودش وهركس ديگري نسبت به بندگانش است و هرگز به سرگرداني انسان در مسير هدايت راضي نيست. چرا كه:إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ  (البقرة/143) ترجمه: « به راستي كه خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.» رئوف: كسي است كه رأفتي بسيار دارد، رأفت: از بين بردن زيان و ناخوشي است، اما رحمت عامتر است زيرا هم شامل دفع ضرر مي شود و هم رساندن خير و نيكي. بدين وسيله به دل مسلمانان آرامش مي دهد، و پريشاني را از آنان مي زدايد، و خشنودي و اطمينان و يقين را بر ايشان ريزان و باران مي كند. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا (ص) زني از اسيران را ديدند كه ميان او و كودكش جدايي افتاده بود، پس او در ميان اسيران مي گشت و هرگاه كودكي از اسيران را مي يافت او را به آغوش گرفته و به سينه اش مي چسباند و بازمي گشت تا كودكش را بيابد و چون او را يافت، محكم به آغوشش گرفته پستان خود را به دهانش گذاشت. در اين هنگام رسول خدا (ص) فرمودند: «آيا فكر مي كنيد كه اين زن فرزندش را در آتش خواهد افگند در حاليكه قادر است تا او را نيفگند؟» گفتند: خير يا رسول الله! فرمودند: «به خدا سوگند كه خداوند متعال به بندگان خود

از اين زن نسبت به فرزندش مهربانتر است». (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج 1، صص 167-168 )ابزار تشخيص حق از باطل گوش، چشم و فؤاد نعمت هايي هستند كه خداوند ارزاني داشته است كه انسان به وسيله آنها حق را از باطل تمييزداده و خود را به واقع برساند و به وسيله آنها اعتقاد و عمل تحصيل نمايد. سپس از يك يك آنها بازخواست مي شود كه آيا در آنچه به كار بسته عملي به دست آورده يا نه و اگر به دست آورده پيروي هم كرده يا خير؟ مثلاً از گوش مي پرسند آيا آنچه شنيدي از معلوم ها و يقين ها بود يا آنچه هركه هرچه گفت گوش كردي؟ و از چشم مي پرسند آيا آنچه تماشا كردي واضح و يقيني بود يا خير؟ و از قلب مي پرسند آنچه كه انديشيدي و يا بدان حكم كردي به آن يقين داشتي يا نه؟ گوش و چشم و قلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند و به آنچه كه واقع شده گواهي دهند، بنابراين برهر فردي لازم است كه از پيروي كردن غير علم بپرهيزد، زيرا اعضا و ابزاري كه وسيله تحصيل علم اند به زودي عليه آدمي گواهي مي دهند و مي پرسند آيا چشم و گوش و قلب را در علم پيروي كردي يا در غيرعلم؟ اگر در غيرعلم پيروي كردي چرا كردي؟ و آدمي درآن روز عذر موجهي نخواهد داشت. (طباطبايي، 1417ق، ج 13، ص 95) ناگفته نماند كه مطابق روايات هيچگاه قلب آدمي يقين به حق بودن امري باطل و يا باطل بودن امري حق نمي كند. در تفسير عياشي از يونس بن عمار از امام صادق (ع) روايت شده كه «لا

يستيقن القلب أن الحق باطل أبدا، و لا يستيقن أن الباطل حق أبدا»؛ هيچ وقت دلي يقين نمي كند به اين كه باطلي حق است و هرگز يقين نمي كند به اينكه حقي باطل باشد. (عياشي، 1380ق، ج 2، ص 53)موانع شناخت حق از منظر قرآنخالي از فايده نيست كه عامل مؤثري را كه قرآن به عنوان مانع شناخت حق بيان كرده بشناسيم. وآن « پيروي از هواهاي نفساني» است. از آيه: إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعْ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (ص/ 269)ترجمه: پس ميان مردم به حقّ داورى كن، و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به دركنداز مفهوم آيه چنين استفاده مي شود كه پيروي ازهواي نفس، عامل روي گرداني از حق است. هواپرستي هرگز به انسان اجازه نمي دهد چهره حقيقت را چنانكه هست ببيند و داوري صحيح و خالي از حب و بغض پيدا كند. اساساً حب و باطل غيرقابل جمع هستند، زيرا حق بر دليل و عقل استواراست و باطل از هوي و شهوات سرچشمه مي گيرد. (زحيلي، 1418ق، ج7، ص 225)عجب اينكه عادت كردن به گناه در مراحل نهايي و خطرناكش چنين است كه آدمي ننگين ترين و زشت ترين كارها را حق خود مي شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيري جنسي را ناحق مي داند. آن قوم گمراه به حضرت لوط(ع)گفتند: «... و ما لنا في بناتك من حق... »؛ (هود / 79)ما به دختران تو حق نداريم. اين تعبير بيانگر نهايت انحراف اين گروه است. به عبارتي ديگر، يك جامعه آلوده به جايي مي رسد كه حق را باطل و باطل را حق مي بيند. ازدواج

با دختران پاك و باايمان را اصلاً در قلمرو حق خود نمي شمارد، ولي به عكس، انحراف جنسي را حق مي شمارد. (شيرازي، 1374ش، ج 9، ص 184)با عنايت به آياتي همچون: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ  (الانفال / 29)ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى تشخيص [حقّ از باطل قرار مى دهد و گناهانتان را از شما مى زدايد و شما را مى آمرزد و خدا داراى بخشش بزرگ استاز معنا و مفهوم آيه چنين استفاده مي شود كه بدون تقوي، شناخت حق از باطل ممكن نيست، چرا كه حب و بغض ها و گناهان حجاب ضخيمي بر چهره حق مي افكند و درك و ديده ي آدمي را كور مي كند. (شيرازي، 1374ش، ج 15، ص 8)حسن ختام اين مقاله را، با تفسير دلنشين سيد قطب در في ظلالش مي آوريم كه مي فرمايد: اين حقيقت دارد كه تقوا و ترس از خدا در دل بينشي و نيروي تشخيصي به وجود مي آورد، بينشي و ن_يروي تشخيصي كه براي دل پيچ و خمهاي راه را روش_ن و آشك_ار مي گردان_د و چاله و چوله هاي سر راه را مي نماياند. امّا اين حقيقت- همسان همه ي حقائق عقيده - كسي آن را نمي شناسد مگر خودش عملاً آن را چشيده باشد! آخر تعريف و توصيف نمي تواند مزه و چشش اين حقيقت را به كساني منتقل كند كه خودشان آن را مزه نكرده اند و نچشيده اند!كارها در عقل و شعور تنيده مي گردد. راهها در نگاه و انديشه پيچيده مي شود. سر دو راهي ها، باطل با حقّ مي آميزد. دليل و برهان سركوب و خ_اموش

م_ي گردد ولي اقناع نمي شود. حجّت ساكت مي ماند امّا دل و خرد بدان پاسخ نمي گويند و با آن هم آوا نمي شوند. جدال بي فائده مي ماند و ستيزه هدر مي رود... اينها وقتي است كه تقوا در ميان نباشد. ولي هنگامي كه تا پيدا ش_د خرد نوراني، ح_ق روش_ن، راه پيدا، دل آرام، درون آسوده، و گام ثابت و بر راه استوار مي شود. حقّ ذاتاً بر فطرت پنهان نمي ماند... فطرت سالم بر حقّ سرشته شده است. آسمانها و زمين اصلاً با حقّ آفريده شده اند... امّا اين هوا و هوس است كه ميان حقّ و باطل سدّ و مانع مي شود... هوا و هوس است كه تاريكي را مي گسترد، و ديدن را پنهان مي سازد، و مسيرها را كور مي كند، و راهها را پنهان مي دارد... هوا و هوس است كه دلي_ل و برهان از پس آن برنمي آيد، بلكه تقوا و پرهيزگاري است كه آن را مي راند و از سر راه به دور مي گرداند. ترس از خدا، و پيش چشم داشتن خدا در پنهان و آشكار است كه هوا و هوس را مي راند... بينش و نيروي تشخيصي كه درون را روش_ن مي سازد، و اشتباه را برطرف مي گرداند، و راه را روشن مي نمايد، از اينجا سرچشمه مي گيرد. اين هم كاري است كه ارزش آن با پ_ول سنجيده نمي شود... ليكن خداوند بزرگ با فضل و لطف خود زدودن اشتباهات و بخشش گناهان را بر آن مي افزايد. سپس بدانها (فضل سترگ) را اضافه مي فرمايد. هان! اين بذل و بخشش و عطاء و كرم همگاني و همه جانبه اي است كه آن را عطاء نمي كند جز پروردگار (بزرگوار و بخشايشگر) صاحب فضل عظيم و لطف عميم. (سيدقطب، 1989م، ج3،

ص 1499)با تو جه به فهم دقيق اين آيه، تقوي مي تواند نقش مهمي را در شناخت حق و باطل در زندگي انسان ايفا كند و راهيابي و رستگاري ما در دنيا و آخرت فقط در پيروي از حق و دوري از باطل است كه خداوند ما را به شناخت آن رهنمون گرديده است. نتيجه گيري_ باطل طفيلي و تبعي است، آنچه كه اصالت دارد حق است. _ باطل وجود موقت دارد، آنچه كه استمرار دارد حق است. _ حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگي است، اما باطل، بي فايده و بيهوده است. همچون كف روي آب. كف هاي روي آب هرگز كسي را سيراب نمي كند و سبب رويش درختي نمي گردد، نمي توان از كف هايي كه در كوره هاي ذوب فلزات ظاهر مي شود، شيء زينتي و يا ابزاري براي زندگي ساخت. _ هر چيز به اندازه ي اتصال و ارتباطي كه با حق مطلق (ذات باري تعالي) دارد و به اندازه اي كه از خشنودي خداوند برخوردار است حق است و به اندازه دوري و بيگانگي از خدا و تهي بودن از خشنودي خداوند باطل است. _ آنچه حق است از ناحيه خداست، ولي آنچه باطل است مستند به او نيست، هرچند كه به اذن او موجود مي شود. _ ميان حق و باطل واسطه اي وجود ندارد. هر چه حق نباشد، باطل است. _ چون خداوند متعال حق است، نظامي را كه آفريده نيز حق است. _ اختلاف ميان اهل حق و باطل، امهال باطل، احقاق حق و ابطال باطل از مهمترين سنت هاي الهي در خصوص مسأله حق و باطل است. _ ظرف دنيا ظرف امتحان

است و كسي در معرض امتحان و ابتلا قرار مي گيرد كه داراي اختيار باشد. و اختيار نيز وقتي معني دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوي كه انسان ها خود را در سر دوراهي ها ببينند و ازآثار خير و شر، پي به خود آنها ببرند و سپس هريك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مي خواهند، برگزينند. _ بدون تقوي، شناخت حق از باطل ممكن نيست، چرا كه حب و بغض ها و گناهان حجاب ضخيمي بر چهره حق مي افكند و درك و ديده ي آدمي را كور مي كند. فهرست منابع ومصادر• الإمام البخاري، أبي عبد الله، محمد بن إسماعيل. صحيح البخاري مع فتح الباري. (1401ق). بيروت، دار المعرفة. • ابن عاشور التونسي، محمد الطاهر بن محمد بن محمد الطاهر (1984 م)، التحرير والتنوير «تحرير المعنى السديد وتنوير العقل الجديد من تفسير الكتاب المجيد، تونس، الدار التونسية للنشر. • ابن فارس، احمد(1404 ه_. ق) معجم مقاييس اللغه، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قم مكتبه الاعلام الاسلامي • ابن منظور. لسان العرب. سلسلة المعاجم. 1385ش. دار احياء التراث العربي. • بيضاوي، الامام ناصرالدين ابوالخير عبدالله الشيرازي، تفسير البيضاوي السمي انوار التنزيل و اسرار التاويل، سنه الطبع 1402 ه- 1982 م – دار الفكر للطباعه و النشر و التوزيع. • حسيني بهشتي، سيدمحمد، (1382ش)، حق و باطل از ديدگاه قرآن، تهيه و تنظيم بنياد نشر آثارو انديشه هاي شهيد دكتربهشتي، تهران: بقعه. • راغب اصفهاني، حسين بن محمد، (1412ق(، المفردات في غريب القرآن، بيروت: دارالعلم. • رحيم پور، فروغ، (1385ش)، « تحليلي از ساختارحق و باطل در قرآن با تأكيد بر

ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان»، پژوهش ديني، شماره 13. • زحيلي، وهبه، (1418ق)، التفسير في العقيدة والشريعة والمنهج، بيروت: دار الفكر. • زمخشري، محمود بن عمر، (1407ق)، الكشاف عن حقايق عوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، بيروت: دارالكتاب العربي. • طباطبائي، محمدحسين، (1383 ش)، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم؛ دفتر انتشارات اسلامي، چاپ نوزدهم. • طبرسي، فضل بن حسن، (1377)، جوامع الجامع، تهران: دانشگاه تهران. • طبرسى، لأبى على الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ط/ دار الكتب العلمية. بيروت. • طيّب، سيّد عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، انتشارات اسلام، تهران، چاپ سوم، 1366ش. • عياشي، ابي نصر محمدبن مسعود، التفسير، تحقيق مؤسسة البعثة، قم؛ قسم الدراسات الاسلاميه لمؤسسة البعثة، 1421 ق، چاپ اول. • فخرالدين الرازي- التفسير الكبير (مفاتيح الغيب). الطبعة الأولى – 1411ه_. دار الكتب العلمية، دمشق. • فولادوند، محمد مهدي، ترجمه قرآن (فولادوند)، دار القرآن الكريم(دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي)، تهران، 1415 ق، چاپ اول. • قرائتي، محسن، (1383ش)، تفسير نور، تهران: مركز فرهنگي درس هايي از قرآن. • قرشي، سيدعلي اكبر، (1371ش)، قاموس قرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه. • قرضاوي، يوسف، حق و باطل ازديدگاه قرآن، محسن ناصري، نشرفرهنگ قرآن، تهران، 1360ش. • قطب، سيد. في ظلال القرآن، تفسير. 1989م. چاپ: هفدهم، قاهره. دارالشروق. • كاشاني، ملافتح الله، منهج الصادقين في الزام المخالفين، كتابفروشي محمدحسن علمي. تهران، 1336ش. • مخلص، عبدالرؤوف، تفسير أنوار القرآن، انتشارات شيخ الإسلام احمد جام، تربت جام،، 1385، چاپ سوم. • مصطفوي، حسن، (1360ش)، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب. • مطهري، مرتضي، حق

و باطل، انتشارات صدرا، تهران، چاپ سوم، 1362. • مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران؛ 1370 ه_. ش، چاپ دهم. • ميبدي، رشيدالدين احمد، كشف الاسرارو عده الأبرار، انتشارات اميركبير، تهران، 1371ش. باتشكر از زحمات و راهنمايي هاي استاد گرامي  : خانم دكتر صادقيتحقيق و نگارش : حمزه خان بيگي – دانشجوي كارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه تربيت معلم آذربايجان – تبريزآدرس محل سكونت : آذر غربي – اشنويه : شهرك فرهنگيان پشت ماشين شويي ساحل – منزل شخصي حمزه خان بيگي  = كد پستي : 45643 – 57716  == همراه : 09143427763

ملاك تمييز حق و باطل از ديدگاه قرآن كريم

نويسنده حمزه خان بيگي- اشنويه

چكي__ده: از نظر قرآن، انسان به طور طبيعي و فطري حق طلب است و گرايش به حق دارد، زيرا كمال گرايي و نقص گريزي در انسان، فطري و طبيعي است و از آنجايي كه كمال تنها در حق يافت مي شود و باطل چيزي جز نقص نيست، او به حق گرايش داشته و از باطل گريزان است. بنابر اين انسان، با توجه به ماهيت و ساختار فطري اش بايد جوياي حق و پيرو حقيقت باشد، راه درست را برگزيده و هميشه با حقيقت همراه و همدم باشد. و بنا بر مسئوليت و هدفي كه از خلقت، برايش تعريف شده بايد در درون و برون نفس خويش با تمسك به حق و مصاديق تعريف شده آن با باطل در پيكار و نبرد باشد.اكنون اين پرسش مطرح مي شود كه چگونه حق را بشناسد و معيار تشخيص حق و باطل چيست؟و اصولاً آيا مي توان گفت: كه در اين دنيا معيار مشخصي براي شناخت حق و باطل از همديگر وجود دارد؟در

اين نوشتار سعي بر آن است كه به كمك آيات قران پس از روشن شدن معنا و مفهوم لغوي حق و باطل از ديدگاه علماي لغت و نظريات مفسرين در تفسير اين آيات معيارهاي لازم و دقيق قرآني براي شناسايي حق و باطل تبيين و مشخص گردند، و انسان مسلمان دريابد كه حق چيست؟ و قرآن كتاب آسماني اسلام چگونه حق و باطل را معرفي و تبيين مي كند؟ و چه معيارهاي دقيقي را براي تمييز آن دو از همديگر در اختيار انسان قرار مي دهد؟كلمات كليدي: حق، باطل، معيار، تمييز، حق جويي، شناخت، تبيينمقدمهنخستين پرسشي كه از سوي حق جويان مطرح مي شود، اين است كه چگونه حق را از باطل بشناسيم؟ زيرا جهان آميزه اي از حق و باطل است و باطل به سبب فريبكاري و نيرنگ بازي همواره خود را حق مطلق و محض نشان مي دهد و در اين دغلكاري، كاسه اي از آش داغتر و كاتوليك تر از پاپ مي باشد. از اينرو مردم در شناخت حق و باطل در حيرت مي مانند.در حاليكه، حق عبارت است از آنچه ثابت و پايدار است و باطل عبارت است از آنچه متغير و ناپايدار است. خداوند متعال، قرآن كريم، وحي الهي و تعاليم اسلام و پاره اي از موارد ديگر را از مصاديق حق بيان كرده است و مصاديق باطل را كه نقطه مقابل حق است، مواردي همچون شرك، كفر، ضلالت، ظلم و گناه، شيطان وسوسه هاي شيطاني، برشمرده است. قرآن كريم، كلمه حق را در مقابل باطل و ضلال بكار برده است، همچنين حق را به آب و باطل را به كف روي آب تشبيه كرده است. در قرآن كريم، آنجا كه صحبت

از حق و باطل مي شود حق را از خداوند ولي باطل را به اذن او مي داند. وجود باطل از سويي نتيجه قهري نقص و محدوديت موجودات است و از سوي ديگر آميخته بودن آن با حق، ابزار تحقق يكي از بزرگترين سنن الهي يعني ابتلا و آزمايش انسان به شمار مي رود.پس ضرورت دارد براي شناخت حق و باطل به سراغ مكتبي برويم كه خودش براساس حق و حقيقت استوار شده است. و به استناد تمامي شواهد عقلي و نقلي تنها وسيله تضميني و مطمئن براي شناخت حقّ و راهيابي به سوي آن همان قرآن (وحي آسماني) و به تبع آن تعاليم تعالي بخش اسلام است.زيرا با مطالعه و تدبر در آيات قرآني درمي يابيم كه بنيان مكتب اسلام از چنين ويژگي برخوردار است و يكي از رموز جاودانگي و زوال ناپذيري آيات قرآني استواري آنها براساس حق مي باشد. چنانچه در آيه 18 سوره انبياء در اين ارتباط چنين آمده: َبلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَكُمْ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ .ترجمه: بلكه حق را بر باطل فرو مى افكنيم، پس آن را در هم مى شكند، و بناگاه آن نابود مى گردد. واى بر شما از آنچه وصف مى كنيد.« بلكه حق را بر باطل فرو مي افكنيم» يعني: قطعا آنچه گفتند، دروغ و بي اساس است، ما نه اهل بازي هستيم و نه اهل سرگرمي و به تعبيري شأن و وصف و سنت ما اين است كه حق را بر باطل فرو مي كوبيم«پس آنرا درهم مي شكند» و سركوب مي كند.اصل دمغ: شكستن و شكافتن سر است تا آنجا كه شكاف به دماغ برسد، كه اين ضربه كشنده اي است.به قولي: مراد از حق:

حجت، و مراد از باطل، ياوه ها و شبهه هايشان است كه حق بر آنها فرود مي آيد و آنها را نابود مي كند «پس ناگهان باطل نابود مي شود». (مخلص، عبدالرؤؤف، 1385 ش، ج4، صص 15-16)در اين آيه خداوند متعال به غلبه ي حق برباطل و زوال پذيري باطل اشاره مي كند.خداوند متعال در جاي جاي قرآن مطالبي را در ارتباط با حق و باطل مطرح كرده كه فرع بر شناخت «حق و باطل» مي باشد؛ به تعبير ديگر، بيانات قرآن تنها در صورتي قابل توضيح است كه به اين مبنا قايل باشيم كه مصاديق مهمي از حق در دنيا قابل تشخيص اند؛ و معيارهاي شناخت آنها توسط خداوند متعال بوسيله ي پيامبرانش بيان گرديده است.آنچه در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفته، ماهيت و ويژگي هاي حق و باطل، معيار حق و باطل، وسايل تشخيص حق از باطل از ديدگاه آموزه هاي تعاليم قرآن است.واژه شناسي حق و باطلالف ) معناي لغوي حقابن منظور معناي لغوي حق را چنين بيان كرده است: حق نقيض باطل است. وَحَقَّ الْأمْرُ: آن كار محقق و ثابت شد، يا به گفته ي ازهري: واجب گرديد. (ابن منظور، 1385ش، 11 / 332 )در قرآن هم «حَقَّ» به معناي «ثابت گرديد» آمده است: قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمْ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَا أَغْوَيْنَاهُمْ كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَيْكَ مَا كَانُوا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ (سورة قصص، آية 63)يعني: كساني كه فرمان عذاب در بارة آنها مسلم و ثابت شده بود، گفتند... در آيه زير هم «حَقَّتْ» به معناي «لازم و ثابت گرديد» آمده است. وَسِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذَا جَاءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَابُهَا وَقَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَا أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آيَاتِ رَبِّكُمْ

وَيُنْذِرُونَكُمْ لِقَاءَ يَوْمِكُمْ هَذَا قَالُوا بَلَى وَلَكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَى الْكَافِرِينَ: (سورة زمر، آية 71)و اما فرمان عذاب بر كافران لازم و ثابت شده است. و«اسْتَحَقَّ الشَّيْءَ». يعني: فلان چيز را مستحق شد، در همين معنا در قرآن چنين آمده است: فَإِنْ عُثِرَ عَلَى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرَانِ يَقُومَانِ مَقَامَهُمَا مِنْ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمْ الأَوْلَيَانِ فَيُقْسِمَانِ بِاللَّهِ لَشَهَادَتُنَا أَحَقُّ مِنْ شَهَادَتِهِمَا وَمَا اعْتَدَيْنَا إِنَّا إِذاً لَمِنْ الظَّالِمِينَ. (سورة مائده، آية 107)يعني: «اگر معلوم شد كه آن دو نفر (به علت خيانت) گناه را بر خود ثابت كرده اند». در «اَلْمُعْجَمُ الْوَسِيط» نيزچنين آمده است: «حَقَّ الْأَمْرُ يَحِقُّ حَقاً». يعني: فلان مسئله صحت يافت، ثابت شد و راست از آب درآمد.و «تَحَقَّقَ الْأَمْرُ». يعني: فلان قضيه صحت يافت و عملاً رخ داد. و «حَقَّقَّ الْأَمْرَ». يعني: فلان مسئله را اثبات كرد و راستي آن را نشان داد.( احمدبن فارس، 1404 ه_. ق، 1 / 187).اصل واحد در ماده «حق» ثبوت و پابرجايي همراه با مطابق واقع بودن است، اين قيد در مفهوم تمامي مصاديق آن در نظر گرفته شده است. (مصطفوي، 1360ش، ج 2، ص 262) سپس اين واژه بر هر امرثابتي كه انكارنمي شود اطلاق گرديده. (از باب اطلاق مصدر و اراده اسم فاعل از آن) (ابن عاشور، 1984 م، ج 6، ص 166)حق به معناي ثبوت و واقعيت داشتن است ودركلام خداوند متعال در مقابل باطل و ضلال استعمال مي شود، زيرا باطل آن چيزي است كه براي آن ثبوت و واقعيت نباشد و ضلال عبارت است از انحراف و خروج از برنامه حق و راه صحيح. (مصطفوي، 1380ش، ج 1، ص 358)با

توجه به مطالب فوق معلوم مي گردد كه مفهوم لغوي «حق» بر ثبوت لزوم و صحت استوار است. بنابراين، مي توان گفت كه «حق» يعني: ثابت، لازم و صحيح.ب ) معناي لغوي باطل:در لسان العرب آمده است كه «بَطَلَ الشَّيْءُ»: بيهوده از بين رفت و تباه شد، باطل نقيض حق و جمع آن «اباطيل» است. (ابن منظور، 1385ش، 13 / 59)در «المعجم الوسيط» همچنين آمده است: بَطَلَ الشَّيْءُ: تباه گرديد و حكم آن ساقط شد. «أَبْطَلَ الشَّيْءَ»: نادرستي فلان چيز را نشان داد و آن را باطل كرد. (احمدبن فارس، 1404 ه_. ق، 1 / 60)در كتاب «مفردات غريب القرآن» هم در اين باره چنين آمده است: باطل، نقيض حق، و عبارت است از مسئلهاي كه وقتي به جستجوي آن ميپردازيم، ثابت نشود، (راغب اصفهاني، 1412 ه_.ق، ص 50)«باطل»كه نقطه برابر «حق» است چيزي است كه نه ثباتي دارد ونه واقعيتي. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)اگر به شخص شجاع و قهرمان «بطل» گفته مي شود به خاطر آن است كه مخالفان خود را باطل مي كند يا به تعبيري از بين مي برد.(احمدبن فارس، 1404ق، ج 1، ص 258)شايد نيز به اين اعتبار كه عنوان شجاع براي او و نيز قدرت و نيروي او از ثبات و بقا برخوردارنيست. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)واژه ي «ابطال» به معناي فاسدكردن و از بين بردن چيزي است، خواه آن چيزحق باشد ويا باطل. و هر دو مورد درباره ي ابطال در قرآن كريم آمده است؛ خداوند مي فرمايد: «...و خسر هنالك المبطلون». (غافر، 78) ... آنجاست كه باطل كاران زيان مي كنند.همچنين درباره ي ابطال باطل مي فرمايد:

«ليحقّ الحقّ و يبطل الباطل...». (الانفال، 8)تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند.....(راغب اصفهاني، 1412 ه_.ق، ص 130) نقطه برابرابطال، احقاق است. (مصطفوي، 1360ش، ج 1، ص 290)ميان حق و باطل واسطه اي وجود ندارد؛هرچه حق نبود، باطل است. (قرائتي، 1383ش، ج 5، ص 208)و نهايتا خداوند در قرآن ميفرمايد:ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ( سورة لقمان، /30)ترجمه: اين [ها همه دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى خوانند باطل است، و خدا همان بلندمرتبه بزرگ است.پس مقصود از حق در آموزه هاي قرآني هرگونه باور يا كاري است كه از ديدگاه دين ثابت و صحيح و ماندگاري يا انجام آن واجب باشد. و مقصود از باطل هم نقيض حق در معنا ياد شده است، يعني: باور يا عملي كه به لحاظ ديني فاقد سند و ارزش بوده، از ويژگي حقانيت بي بهره است، و ترك و از ميان برداشتن آن لازم است. بر اين اساس معناي حق دستورات خدا و معناي باطل نواهي او خواهد بود.تعريف اصطلاحي حق و باطل:آنچه كه از بررسي كتب فقهي مي توان استنباط كرد، اين است كه فقها براي «حق» تعريف اصطلاحي ارائه نكرده اند، گويا آنان به معناي لغوي اين واژه اكتفا كرده اند، و بر اساس همان معنا آن را در مباحث فقهي خود بر گزاره هاي صحيح ديني و واجبات شرعي اطلاق كرده اند. به همين ترتيب، «باطل» را بر اموري كه به لحاظ شرعي نادرست اند و منشأ و مبناي امور صحيح شرعي نيستند، اطلاق كرده اند.استاد قرضاوي انديشمند معاصر حق و باطل

را چنين تعريف مي كند:«حق – همانطور كه فطرت پاك انسان مي گويد – عبارت است از آنچه ثابت و پايدار است، و باطل عبارت است از آنچه كه متغيّر و نا استوار است. بنا بر اين، هر آنچه همراه با ثبات و پايداري است، حق است، و هر آنچه خصوصيتش پراكنده شدن و نابود شدن است، باطل است. (قرضاوي، 1360ش، صص 14، 15).فلسفه امتزاج حق و باطل در دنياظرف دنيا، ظرفي است كه حق و باطل در آن مختلط و در هم آميخته است و امكان ظهور حق محض با همه آثار و خواصش جداي از باطل وجود ندارد، از اين رو هيچ حقي جلوه نمي كند مگر آنكه با باطلي درآميخته شود و لبس و شكي در آن راه يابد. آيه شريفه: وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ (الانعام، 9) ترجمه: و اگر او را فرشته اى قرار مى داديم، حتماً وى را [به صورت مردى در مى آورديم، و امر را هم چنان بر آنان مشتبه مى ساختيم.نيز شاهد بر آن است. (طباطبايي، 1417ق، ج 12، ص 99)حيات اخروي را حق و زندگي دنيا با همه زرق و برقش كه انسان ها آنها را مال خود مي پندارند و به طلب آن مي دوند_ كه يا مال است و يا جاه و يا امثال آن _ باطل دانسته است. خداوند ذات متعالي خود را حق و ساير اسبابي كه انسان ها فريب آن را مي خورند و به جاي تمايل به خدا به آنها ميل پيدا مي كنند، باطل خوانده است. (طباطبايي، 1417ق، ج 14، ص 262)به طوركلي حق كه خلاف باطل است، شامل همه خيرات و

آنچه انجام دادنش لازم است مي شود؛ به بياني ديگر حق عبارت است از اداي طاعات ترك محرمات. (زحيلي، 1418ق، ج 30، ص 394)به گفته ي فخرالدين رازي لفظ «حق»، اگر بر ذات چيزي اطلاق شود منظورآن است كه آن ذات به خودي خود موجودي حقيقي است. مصداق حقيقي آن ذات باري تعالي است؛ چرا كه، زوال و عدم در وي راه ندارد. به گفته لبيد «الا كل شئ ما خلا الله باطل». اگر «حق» بر اعتقادي اطلاق شود مراد آن است كه آن اعتقاد درست و مطابق با واقع است و اگر لفظ «حق» بر قول و خبر اطلاق شود به اين معناست كه آن خبر صدق و مطابق با واقع است. (رازي، 1420ق، ج 1، صص 119-120)وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً (سوره الاسراء)ترجمه: و بگو: «حق آمد و باطل نابود شد. آرى، باطل همواره نابودشدنى است.«و بگو: حق آمد» يعني: آنچه كه خداوند به پيامبرش از ظهور و پيروزي اسلام وعده داده بود، تحقق يافت « و باطل نابود شد» يعني: شرك از ميان برافتاد و مضمحل شد «هرآينه باطل همواره نابودشدني است» زيرا باطل در ماهيت و جوهره عناصر خود از مايه هاي بقا برخوردار نيست بلكه حيات موقت خويش را از عوامل خارجي و تكيه گاههاي غيرطبيعي استمداد مي كند پس چون اين تكيه گاهها سست شوند، باطل نيز فرومي پاشد؛ اما حق عناصر وجودي خويش را از ذات و ماهيت خود بر مي گيرد. بخاري و مسلم از ابن مسعود روايت كرده اند كه فرمود: «رسول خدا (ص) در روز فتح مكه در حالي وارد آن شدند كه بر گرداگرد خانه كعبه 360 بت نصب شده

بود پس با چوبي كه در دست داشتند برآن بتان مي كوبيدند و اين آيه را مي خواندند: وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 ص438)سيد قطب در تفسير اين آيه حق مطلب را چه زيبا ادا مي كند، آنگاه كه مي فرمايد: با اين سلطه و قدرتي كه از خدا دريافت مي شود، آن حق را با قوت و صدق و ثباتي كه دارد، و از ميان رفتن و دورگرديدن و بر باد فنا رفتن باطل را اعلان كن. چه سرشت صدق و صداقت اين است كه زنده و ثابت جاي بماند، و سرشت باطل اين استكه پنهان گردد و از ميان رود.« إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ».قطعاً باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.اين يك حقيقت خدائي است و آن را با تأكيد بيان و مقرر مي دارد. باطل زوال مي پذيرد و نابود مي گردد، هرچندكه در نگاه اول به نظر رسد كه دولت و قدرت و برو و بيائي دارد. باطل مي آماسد و بالا مي پرد و مي جهد و باد به غبغب مي اندازد، و چون پوچ است بر حقيقتي تكيه و اعتماد ندارد. بدين خاطر تلاش مي كند در جلو ديدگان مردمان خود را بيارايد و ديگران را گول بزند و آنگونه كه هست ننمايد. بلكه بزرگ و سترگ و ستبر و پايدار جلوه گر شود. ولي خشك و پرپر است و هرچه زودتر آتش ميگيرد، بسان گياه خشك و پرپري كه فوراً آتش مي گيرد و شعله ها به فضا خيز مي دارند و تنوره مي كشند و پس از اندكي فروكش مي كنند و به تندي آتش خاموش مي گردد و به خاكستر تبديل مي شود. در صورتيكه

اخگرهاي تافته گرم مي مانند و گرم مي كنند و سود مي رسانند و جاي مي مانند. باطل خس و خاشاك روي آب است. اندكي بر سطح آب مي ماند، ولي هرچه زودتر بيهوده مي رود و آنچه مي ماند آب است.« إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»قطعا باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.باطل پوچ است و ماندگار و پايدار نمي ماند، چون عناصر بقا در آن نيست. حيات موقت خود را از عوامل خارجي مي گيرد و تكيه گاههاي غيرطبيعي دارد. هروقت اين عوامل خارجي خلل پذيرفتند، و اين تكيه گاههاي غيرطبيعي پوسيده و سست گرديدند، باطل فرومي افتد و پرت مي گردد. امّا حق از ذات خود عناصر وجود خويش را تكيه و تأمين مي كند. گاهي هواها و هوسها و ظروف و شرائط و سلطه ها و قدرتها بر ضد او مي ايستند و به پيكارش برمي خيزند... وليكن ايستادگي و پايداري و اطمينان به خويشتن حق، نتيجه و فرجام رزم و نبرد را بهره او مي سازد و بقا و ماندگاري را بپاي او تضمين مي كند. چراكه حق از سوي خدائي استكه «حق» را جزو اسبهاي خود كرده است و او زنده باقي پايداري است كه زوال نمي پذيرد. « إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا »قطعاً باطل از ميان رفتني و نابودشدني است.در فراسوي باطل شيطان است. در پشت سر باطل سلطه و قدرت زورمداران و قلدران است. وليكن وعده خدا راستترين وعده ها است، و سلطه و قدرت خدا نيرومندترين و تواناترين سلطه ها و قدرتها است. هيچ مؤمني نيستكه مزه ايمان را چشيده باشد، مگر اينكه همراه با آن مزه شيريني وعده خدا را چشيده است، و صدق عهد و پيمان خدا را ديده است. آخر چه كسي از خدا بهتر به

عهد خود وفا مي كند؟ و آخر چه كسي است كه از خدا راستگوتر در سخن خود باشد؟ (سيدقطب، 1989م، ج 4، ص 2247)طبرسي ذيل اين آيه چنين مي گويد: و بگو: حق آمد و باطل نابود شد. آري، باطل همواره نابودشدني است؛ مصاديق حق را دين اسلام، توحيد و عبادت الهي و نيز قرآن كريم و مصاديق باطل را شرك، پرستش بت ها و شيطان ذكر كرده است. (طبرسي، 1372ش، ج 6، ص 671)به طوركلي حق كه خلاف باطل است، شامل همه خيرات و آنچه انجام دادنش لازم است مي شود؛ به بياني ديگر حق عبارت است از اداء طاعات ترك محرمات. (زحيلي، 1418ق، ج 30، ص 394)زمخشري همه خيرات را از توحيد خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعيت از كتب رسولان الهي و نيز زهد در دنيا و رغبت در آخرت را از مصاديق حق مي داند. (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 794)روش قرآن در شناساندن حق و باطليكي از راه هاي شناخت هرچيزي آگاهي و اطلاع بر ويژگي هاي چيز است. از اين رو قاعده مهم منطقي و فلسفي شكل گرفته، كه مكرراً از بزرگان شنيده شده كه: «تعرف الأشياء بأضدادها» چيزها به ضد آن شناخته مي شود».البته نبايد فراموش كرد كه غرض از ضد در اينجا هر نوع تقابل منطقي در ميان دو چيز است خواه اين تقابل منطقي به شكل ضدان منطقي باشد و يا به شكل نقيضان منطقي تحقق يابد. حق و باطل چون، داراي تقابل نقيضان هستند مي توان از هر يك به شناخت ديگري دست يافت. از اين رو قرآن افزون بر تبيين خصوصيات حق براي تشخيص آن از باطل، به ويژگي هاي باطل نيز

اشاره مي كند تا از اين طريق حق به خوبي شناخته شود.در صورت فهم عميق و تدبر دقيق به آموزه هاي قرآن به روشني ديده مي شود كه بخش عمده اي از راه هاي شناخت حق از باطل به معرفي باطل و آثار آن تعلق گرفته است. بلكه حتي در مواردي كه قرآن به تبيين ويژگي هاي حق و آثار آن مي پردازد، در همان جا ويژگي ها و آثار نقيض آن يعني باطل را بيان مي كند. به عنوان نمونه هنگامي كه به خصوصيت پايداري در مسير حق مي پردازد، در همان جا به ناپايداري باطل نيز اشاره مي كند و يا هنگامي كه از آثار مثبت و فوايد حق سخن به ميان مي آورد، از زيان و خسراني كه باطل با خود به همراه دارد نيز سخن مي گويد. پس به اين ترتيب با بهره گيري از روش شناخت متقابلان از طريق بيان خصوصيات و ويژگي هاي يكديگر به انسان كمك مي كند تا به آساني حق را بشناسد و به سبب آثار و پيامدهاي مثبت و خوب آن، رهرو آن باشد و در مقابل، با شناخت آثار و پيامدهاي زيانبار و منفي باطل، ا ز باطل گريزان شده و به آن گرايش و علاقه پيدا نكند. مثال ديگري كه به گفته مفسران بيانگر حق و باطل است، مثال تشبيه حق به درختي است، كه ريشه دار و بارور و مثال باطل به بوته اي خبيث، بي ريشه، بي دوام و بي خاصيت است:أَلَمْ تَرَى كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّمَاءِ (24) تُؤْتِي أُكُلَهَا كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا وَيَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (25) وَمَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ

قَرَارٍ (ابراهيم/24 إلي 26)ترجمه: آيا نديدى خدا چگونه مَثَل زده: سخنى پاك كه مانند درختى پاك است كه ريشه اش استوار و شاخه اش در آسمان است؟ (24)ميوه اش را هر دم به اذن پروردگارش مى دهد. و خدا مَثَلها را براى مردم مى زند، شايد كه آنان پند گيرند. (25)و مَثَلِ سخنى ناپاك چون درختى ناپاك است كه از روى زمين كنده شده و قرارى ندارد. (26)شهيد سيد قطب در ذيل تفسير اين آيه چه زيبا بيان كرده است آنگاه كه مي گويد:سخن خوب و پاك - سخن حق و درست - بسان درخت خوب و پاك است. تنه آن استوار و بلند است و به ثمر نشسته است... استوار و برجا است و طوفانها و گردبادها آن را از ريشه نمي كنند، و بادهاي باطل آن را بازيچه دست خود قرار نمي دهند، و كلنگ هاي طغيان و سركشي بر آن توانائي و زور ندارد، هرچند برخي ها در بعضي از اوقات گمان برند كه اين درخت در معرض خطر ريشه كننده و نابودكننده اي قرارگرفته است. ولي اين درخت بلندبالا و برافراشته مي ماند، و از بالا بالاها شر و ظلم و طغيان مي نگرد، هرچند در برخي از اوقات به نظر بعضي ها چنين آيد كه شر به مزاحمت آن در فضا مي رود و ساقه تنومند آن را سرنگون مي سازد. امّا چنين نيست. اين درخت به بار نشسته است و ثمره آن هميشگي است وگسيخته نمي گردد. زيرا دانه ها و هسته هاي آن در درونهاي مردمان زيادي لحظه به لحظه مي رويد و جوانه مي زند...ولي سخن بد و ناپاك -سخن پوچ و باطل -بسان درخت بد و ناپاك است. چه بسا به جنب و جوش و رشد و

نمو بپردازد و بالاتر و بالاتر رود و سر درهم تند و پر شاخ و برگ شود، و به گمان بعضي ها چنين رسد كه اين درخت بد و ناپاك ستبرتر و نيرومندتر از درخت بد و ناپاك باشد. وليكن اين درخت بد و ناپاك پفيده و سرسبز مي ماند، و ريشه هاي آن در خاك است و نزديك به سطح زمين، بدانگونه كه انگار بركنده شده است و بر روي زمين افكنده شده است... مدت زمان چنداني نمي گذرد از سطح زمين بركنده مي شود، و بر جاي خود ماندگار و برقرار نمي ماند و بازيچه دست گردبادها و طوفانها مي گردد.هم اين و هم آن، تنها ضرب المثلي نيست كه زده شود. و تنها مثالي براي دلداري و دل دادن به خوبان و پاكان نيست. بلكه در زندگي واقعيت دارد، هرچند كه تحقق پيداكردن آن در برخي از اوقات به كندي صورت گيرد. خير و خوبي اصيل نمي ميرد و پژمرده نمي شود، هر اندازه هم شر و بدي براي آن مزاحمت توليد كند و سر راه را بر او بگيرد... شر و بدي هم زنده نمي ماند مگر بدان اندازه كه اندك خير و خوبي آميزه آن نابود شود و از ميان رود -كمتر شر و بدي سره و خالص يافته مي شود –همين كه خير و خوبي آميخته به شر و بدي از ميان رود، اثري از شر و بدي برجاي نمي ماند. چه درخت شر و بدي نابود مي شود و خشك و پرپر مي گردد، هر اندازه هم ستبر و بلندبالا باشد. (سيدقطب، 1989م، ج 4، صص 2098، 2099)كلمه طيبه به كلمه ي توحيد، دعوت اسلام و قرآن كريم (بيضاوي، 1418ق، ج 3، ص 198)يا هر

كلامي كه دال بر حق باشد تفسير شده است. (كاشاني، 1336ش، ج 5، ص 133)و همچنين كلمه خبيثه به كفر، شرك و هر گفتاري كه خداوند متعال ازآن نهي كرده، تفسير شده است. (ميبدي، 1371ش، ج 5، ص 253)ويژگي ها و آثار حق و باطل در قرآناز آنجا كه اسلوب قرآن كريم، به عنوان يك كتاب تعليم و تربيت، براساس مسائل عيني است، براي نزديك ساختن مفاهيم پيچيده به ذهن، به مثال هاي حسي، جالب و زيبا و پركاربرد در زندگي روزمره مردم روي آورده است. آيه 17 سوره رعد، براي تجسم حق و باطل مثال بسيار رسايي بيان مي كند. اين آيه كه به تعبيرعلامه طباطبايي از غرر آيات قرآن كريم است، درباره طبيعت حق و باطل بحث كرده، كيفيت ظهور و آثار هر يك از اين دو را خاطرنشان مي سازد. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 335)«أنزَلَ مِنْ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ»(رعد /  17)تر جمه: و سيل، كفى بلند روى خود برداشت، و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى، در آتش مى گدازند هم نظير آن كفى برمى آيد. خداوند، حق و باطل را چنين مَثَل مى زند. اما كف، بيرون افتاده از ميان مى رود، ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين [باقى مى ماند. خداوند مَثَلها را چنين مى زند. «خداوند براي حق و باطل اينچنين مثل مي زند؛ اما آن كف، بيرون افتاده از ميان مي رود» يعني: سيل، كفرا بر روي

زمين مي افگند و در نتيجه آن كف خشك شده از ميان مي رود و در زمين قرار نمي گيرد. همينگونه صنعتگر، كف گداخته هاي مذاب معادن را به بيرون افگنده نه از آن زيوري مي سازد و نه كالا و ابزاري. پس همچنين است باطل كه نابود مي شود «اما آنچه به مردم سود مي رساند» از آب صاف و گداخته هاي خالص معدني«پس بر روي زمين باقي مي ماند» يعني: در زمين قرار مي گيرد، بدينسان كه آب به عروق زمين و بافتهاي آن سرازير شده و در نتيجه، مايه انتفاع و بهره گيري مردم مي شود و مواد مذاب اجسام معدني نيز در كارگاههاي زرگري و ريخته گري به صورت زيورات و ابزار آلات كارآمد و مفيد در مي آيند و اين است مثل حق.. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج3 صص 184 -186 )دراين مثل، به تعبير بزرگان چند نكته قابل تأمل وجود دارد: الف) خود اتكايي حق و طفيلي بودن باطل باطل به تبع و طفيل حق ظهور مي كند و با نيروي حق حركت مي كند. به عبارتي ديگر نيروي باطل متعلق خودش نيست، بلكه آن نيرو اصالتاً براي حق است. كفي كه روي آب هست، با نيروي آب حركت مي كند. (مطهري، 1369ش، ص 52)باطل هميشه از نيروي حق استفاده مي كند. اگر در عالم راستي وجود نداشته باشد دروغ نمي تواند وجود داشته باشد. (مطهري، 1369ش،، ص 54) به بياني ديگر، حق هميشه متكي به خود است، اما باطل از آبروي حق مدد مي گيرد و سعي مي كند خود را به لباس آو درآورد و از حيثيت او استفاده كند. همانگونه كه هر دروغ از راست فروغ مي گيرد، كه اگر سخن راستي در جهان نبود، كسي هرگز دروغي

را باور نمي كرد و اگر جنس خالصي در جهان نبود، كسي فريب جنس تقلبي را نمي خورد، بنابراين حتي فروغ زودگذر باطل و آبرو و حيثيت موقت او به بركت حق است، اما حق همه جا متكي به خويش است. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 10، ص 167). ب ) نمود ظاهري داشتن باطل و اصيل بودن حق «فاحتمل السبيل زبداً رّابياً» يعني كف، روي آب را مي گيرد و مي پوشاند، به گونه اي كه اگر جاهل نگاه كند و از ماهيت آن خبر نداشته باشد، كف خروشاني را مي بيند كه در حركت است و توجهي به آب باران كه زير اين كف هاست نمي كند، درحالي كه اين آب است كه چنين خروشان حركت مي كند، نه كف. ولي چون كف ها روي آب را گرفته اند چشم ظاهر بين كه به اعماق واقعيات نفوذ نداشته باشد فقط كف را مي بيند. باطل هم برنيروي حق سوار مي شود و روي آن را مي پوشاند، به طوري كه اگر كسي ظاهر جامعه را ببيند و به اعماق آن نظر نياندازد، غيرحق را به جاي حق مي بيند. (مطهري، 1369ش، ص 50)به بياني ديگر، باطل همواره مستكبر، بالانشين، پرسروصدا، ولي درون تهي و بي محتواست، اما حق متواضع، كم سروصدا، اهل عمل و پرمحتوا و سنگين وزن است. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 10، ص 167) ج) زوال باطل و بقاي حق حق اصيل و باطل غيراصيل است. هميشه بين امر اصيل و غيراصيل اختلاف و جنگ بوده است، ولي اينطور نيست كه حق هميشه مغلوب باشد و باطل هميشه غالب. آن چيزي كه استمرارداشته و زندگي و تمدن را ادامه داده حق بوده است و باطل نمايشي بوده كه

جرقه اي زده، بعد خاموش شده و از بين رفته است. (مطهري، 1369ش، صص 35-36)جنگ ميان حق و باطل هميشه وجود داشته است. باطل به طور موقت روي حق را مي پوشاند ولي آن نيرو را ندارد كه بتواند به صورت دائم باقي بماند و عاقبت كنار مي رود. هر وقت جامعه اي درمجموع به باطل گراييد، محكوم به فنا شده است. (مطهري، 1369ش، ص 37)باطل همانند كف سيلاب است. لحظاتي چند خودنمايي مي كند و بالا و پايين مي رود و سپس متلاشي و نابود مي شود و چيزي جز آب پاك و سرچشمه اصيل آن باقي نمي ماند. (قرضاوي، 1360ش، ص 86)سيد قطب مثال حق و باطل در اين زندگي را چنين بيان مي كند كه: باطل رو مي آيد و بالا مي رود و باد مي كند و پفيده مي شود و برآمده مي گردد، وليكن بعد از آن كفي يا خس و خاشاكي بيش نخواهد بود و هرچه زودتر دور افكنده و پرت مي شود، نه از حقيقي برخوردار است و نه پيوستگي و پيوندي ميان اجزاء آن است. حق آرام و پايدار مي ماند. چه بسا برخي ها گمان برند ديگر حق خون از بدنش رفته است و فسرده است يا فروكش كرده است و به دل زمين خزيده است يا هدر رفته است و ضايع گرديده است و يا مرده است. وليكن حق در زمين باقي و پايدار است، بسان آبي كه زندگي مي بخشد و زنده مي گرداند، و همانند فلز خالصي است كه به مردمان سود مي رساند. (سيدقطب، 1989م، ج4، ص 2054)نابودي باطل و بقاي حق، يك سنت و قانون الهي است، نه پنداري و تصادفي، هرچند پيروان حق كم و طرفداران باطل زياد باشند. چرا

كه حق همچون آب، ثابت و ماندگار و باطل مانند كف، ناپايدار و فاني است. (قرائتي، 1383ش، ج 7، ص 108)بنابراين باطل از آن جهت همچون كف است كه: 1. رفتني است. 2. در سايه حق جلوه مي كند 3. روي حق را مي پوشاند. 4. جلوه دارد ولي ارزش ندارد. نه تشنه اي را سيراب مي كند نه گياهي از آن مي رويد. 5. با آرام شدن شرايط محو مي شود. 6. بالانشين پرسروصدا، اما توخالي و بي محتوي است. (قرائتي، 1383ش، ج 6، ص 207)ناگفته نماند كه اصول پيش گفته همانطور كه در امور محسوس و حقايق خارجي جريان دارد، در معارف و اعتقادات نيز جاري است، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جاري در مسيل ها است كه هريك با اختلاف كه در وسعت و ظرفيت دارند به قدر ظرفيت خود از آن استفاده نموه، مردم ازآن منتفع گشته، دلهايشان زنده مي شود و خير و بركت در ايشان باقي مي ماند، به خلاف اعتقاد باطل كه در دل كافر مثلش مثل كفي است كه بر روي سيل مي افتد و چيزي نمي گذرد كه از بين مي رود. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 339)قرآن در بيان ويژگي ها و آثار حق و باطل، از شيوه هاي گوناگون استفاده كرده است تا هر كسي در هر مقام و منزلت علمي و رشدي، بتواند به سادگي از آن ها بهره گرفته و مسير حركت زندگي خويش را انتخاب كند. از اين رو از روش هاي سخت و مشكل برهاني تا روش هاي ساده و آسان تمثيلي و داستاني استفاده كرده است. هر چند انسان هايي كه فطرت و طبيعت سالم و خدادادي خويش را

از دست داده اند، به سبب اين كه دچار بيماردلي و سنگ دلي شده اند و ماهيت خود را دست خوش تغيير جدي ساخته اند، ناتوان از درك حق و باطل بوده و كمال و نقص را نمي شناسند و حتي به سوي باطل گرايش مي يابند و آن را با تمام وجود مي جويند. حق، اصولاً چيزي جز راستي و صداقت نيست، همان طور كه باطل نيز چيزي جز دروغ و كذب نمي باشد. اين گونه است كه اهل باطل همواره بر دروغگويي پافشاري دارند و در رفتار و كردارشان، صداقت و وفاداري و راستگويي ديده نمي شود. اين در حالي است كه ديگران را به دروغ متهم مي سازند و خود را اهل صداقت و راستي و راستگويي مي دانند. «وَإِذَا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَقَالُوا لَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ» (سوره قصص: 55)ترجمه: و چون لغوى بشنوند از آن روى برمى تابند و مى گويند: «كردارهاى ما از آنِ ما و كردارهاى شما از آنِ شماست. سلام بر شما، جوياى [مصاحبت] نادانان نيستيم. خداوند در اين آيه، اهل باطل را افرادي جاهل و بيهوده گو مي شمارد و بر اين نكته تأكيد مي ورزد كه ايشان لغو و بيهوده گويي را در حالي به اهل حق و مؤمنان نسبت مي دهند كه خود در آن غرقه هستند. از نظر مؤمنان نيز بيهوده گويي و شنيدن آن، امري است كه تنها انسان هاي جاهل و بي خرد از آن پيروي مي كنند. در اين آيه، جاهل در حقيقت در برابر عقل و خرد قرار گرفته است نه در برابر ناداني و فقدان علم؛ بنابراين رفتاري كه بي خردان انجام مي دهند، رفتاري همراه با بيهودگي و لغو در شنيدن و گفتن است

كه عمل اهل باطل مي باشد. از نگاه قرآن، پذيرش توحيد، عين حق جويي و حق خواهي است و در مقابل، كفر و شرك چيزي جز باطل گرايي نمي باشد. از اين رو خداوند اهل شرك را اهل باطل معرفي مي كند. «أَوْ تَقُولُوا إِنَّمَا أَشْرَكَ آبَاؤُنَا مِنْ قَبْلُ وَكُنَّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ» (سوره اعراف: 173)ترجمه: يا بگوييد پدران ما پيش از اين مشرك بوده اند و ما فرزندانى پس از ايشان بوديم. آيا ما را به خاطر آنچه باطل انديشان انجام داده اند هلاك مى كنى؟. و در آيات 7 و 8 سوره انفال خبر از ميان رفتن باطل در نهايت مي دهد كه همان بطلان شرك و كفر مي باشد. «وَإِذْ يَعِدُكُمْ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذَاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَيُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِمَاتِهِ وَيَقْطَعَ دَابِرَ الْكَافِرِينَ (7)  لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَيُبْطِلَ الْبَاطِلَ وَلَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ» (8)ترجمه: و [به ياد آوريد] هنگامى را كه خدا يكى از دو دسته [كاروان تجارتى قريش يا سپاه ابو سفيان را به شما وعده داد كه از آنِ شما باشد، و شما دوست داشتيد كه دسته بى سلاح براى شما باشد، و [لى خدا مى خواست حقّ [اسلام را با كلمات خود ثابت، و كافران را ريشه كن كند. (7) تا حقّ را ثابت و باطل را نابود گرداند، هر چند بزهكاران خوش نداشته باشندولي خدا ميخواست حقّ را با سخنان خود (كه بيانگر اراده و قدرت ي_زدان_ند، ب_راي م_ردم) ظ_اهر و اس_توار گرداند و ك_افران را (از س_رزمين عرب ب_ا پ_يروزي مؤمنان) ريشه كن كند (لذا شما را با لشكر قريش درگير كرد). تا بدين وسيله حقّ را (كه اسلام است) پ_ابرج_ا

و ب_اطل را (كه ش_رك است) ت_باه گرداند، ه_رچند كه بزهكاران (كافر و طغيانگر، آن را) نپسندند. معيارها و ارزشها و رهنمودهاي قرآني در مورد حقّ و باطل كلّي و دائ_مي هستند و تا آسمانها و زمين پابرجا و پ_ايدارن_د، و ت_ا گروهي از مسلمانان در اين زمين هستند و رودر روي جاهليّت مي جنگند تا دين خدا را به زندگي اين امّت بازگردانند، راهنما و راه گشايند. اصولاً هر امر ناهنجار و زشت و پليد عقلي و عقلايي و شرعي، از امور باطلي است كه لازم است آن را ترك كرد و در مقابل هر امر هنجاري عقلاني و عقلايي و شرعي از امور حق است كه نتيجه آن در دنيا و آخرت، آرامش و آسايش است. اگر آدمي امري را تجربه كرد كه وي را دچار ترديد و سرگرداني كند و از محبت و مهر مردم باز دارد و آخرت را از ياد ببرد بايد در حق بودن آن شك كرد و ترك آن را بهتر از انجام آن دانست. آنچه بديهي و مؤكداً بيان شده، اين است كه انسان در آغاز بر فطرت پاك و سالم آفريده شده و در مقام اعتدال و استواست و از اين رو به طور طبيعي گرايش به زيبايي ها و حقايق به عنوان يك امر كمالي دارد؛ ولي اندك اندك به سبب وسوسه هاي بيروني شيطان و ابليس و هواها و خواسته هاي دروني نفس انساني، از فطرت خويش دور مي شود و به دام ولايت شيطان مي افتد به گونه اي كه فرهنگ و ارزش هاي شيطاني براي او اصالت مي يابد و باطل به جاي حق و نقص به جاي كمال مي نشيند؛ زيرا فطرت

و طبيعت چنين افرادي در يك فرآينده زماني تغيير يافته و هويت و ماهيت جديدي پيدا كرده است. در اين ميان آميختگي حق و باطل و شبهاتي كه از راه اين آميختگي پديد مي آيد، امر را بر توده هاي مردم دشوار مي كند و جالب اين كه انسان بيماردل (في قلوبهم مرض به تعبير قرآن) و سنگ دل (كالحجارة او اشد قسوة در تعبير قرآني) حتي اگر از شبهه بودن آن آگاه باشد به سوي باطل گرايش يافته است. كساني كه گرفتار شبهات مي شوند و در نهايت در ولايت شيطان مي روند و تغيير ماهيت مي دهند و باطل براي ايشان جاي حق مي نشيند و اينگونه فطرت سالم خود را از دست مي دهند، ديگر عطر كلام وحي و حقايق آسماني و هنجارهاي زيباي اجتماعي و اخلاقي و ديگر امور كمالي و ضد نقص، حال ايشان را به هم مي زند. از اين رو خداوند در توصيف اين افراد مي فرمايد كه هر آيه اي كه براي مؤمنان عامل رشد و بالندگي و هدايت است براي اين مردمان عامل گمراهي و ضلالت مي شود و بيش از پيش در آن غوطه ور مي شوند؛ چون كمال و حق به مزاج و ذائقه ايشان خوش نمي آيد و سخنان ياوه و بيهوده و رفتارهاي زشت و زننده، آنان را خوشحال مي كند. اصولاً انسانهايي كه بيمار دل و سنگ دل شده اند و ماهيت انساني و فطرت پاك و طبيعي خود را از دست داده اند، دوست مي دارند كه شبهه آفريني كنند، زيرا با آميختگي حق و باطل مي توانند ديگران را نيز به سوي باطل خويش بكشانند و آنان را با خود همراه سازند. چنين بيماردلاني در اهل كتاب، با آميختن حق و

باطل و ارايه آن به جاي حق مي كوشيدند به باطل خويش بها و ارزش دهند و به مقاصد باطل خود دست يابند . وَلا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (بقره آيه 42 )ترجمه: و حق را به باطل درنياميزيد، و حقيقت را- با آنكه خود مى دانيد- كتمان نكنيد. « اي اهل كتاب! چرا حق را به باطل درمي آميزيد»  آميختن حق به باطل؛ خلط كردن آن با تحريفات عمدي و داخل كردن آن چيزهايي در دين است كه از دين نيست و منحرفان به اين منظور آنرا در دين وارد مي كنند تا حقايق را بر مردم پوشانيده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقيقت را كتمان مي كنيد، با آنكه خود مي دانيد» كه رسول خدا (ص) بر حق است؟ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (آل عمران آيه 71)ترجمه: اى اهل كتاب، چرا حق را به باطل درمى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد، با اينكه خود مى دانيد؟ «اي اهل كتاب! چرا حق را به باطل درمي آميزيد» آميختن حق به باطل؛ خلط كردن آن با تحريفات عمدي و داخل كردن آن چيزهايي در دين است كه از دين نيست و منحرفان به اين منظور آنرا در دين وارد مي كنند تا حقايق را بر مردم پوشانيده و آنانرا گمراه سازند «و» چرا «حقيقت را كتمان مي كنيد، با آنكه خود مي دانيد» كه رسول خدا (ص) بر حق است؟از ويژگي هاي ديگرحق، كه قرآن بيان كرده است، سودمندي و اصلاحگري آن است؛ زيرا حق، امري صالح است و افزون بر صالح بودن و دوري از فساد و تباهي موجب اصلاحات نيز مي شود. اين در حالي

است كه باطل بر فساد و تباهي استوار است و هر چيزي را نيز به افساد و تباهي مي كشاند. از ويژگيهاي ديگر حق در قرآن، بصيرت زايي ست در حالي كه باطل، آدمي را دچار جهل و ناداني مي كند و پرده بر ديدگان انسان مي افكند تا حقايق را نبيند. از اين رو خداوند در آيات 58 و 59 سوره روم بيان مي كند كه دل هاي كافران به سبب بدرفتاري و بدذاتي ايشان، مهر شده و ديگر نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند بلكه حتي اگر تشخيص دادند به سوي باطل گرايش مي يابند. در حقيقت از آثار طبيعي باطل گرايي انسان، مهر شدن دل ها و عدم توانايي از درك حقايق و تشخيص آن مي باشد كه نتيجه آن فرو رفتن بيش از پيش در تباهي و هلاكت جاودانه است. وَلَقَدْ ضَرَبْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ وَلَئِنْ جِئْتَهُمْ بِآيَةٍ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ مُبْطِلُونَ (روم آيه 58)ترجمه: و به راستى در اين قرآن براى مردم از هر گونه مَثَلى آورديم، و چون براى ايشان آيه اى بياورى، آنان كه كفر ورزيده اند حتماً خواهند گفت: «شما جز بر باطل نيستيد.. « و به راستي در اين قرآن براي مردم از هرگونه مثلي زده ايم» از امثالي كه آنان را به سوي توحيد و يگانگي ما و راستگويي پيامبرانمان راهنمايي مي كند و هرگونه حجتي را كه بر بطلان و ناروا بودن شرك دلالت مي كند، برايشان آورده ايم چنانكه اين حجتها را در اين سوره كريمه به گونه هاي مختلف و با ادله و امثال گوناگون و به اشكال متعدد ارائه كرده ايم «و اگر براي آنان آيتي بياوري» از آيات قرآن كه به

اين حقيقتها ناطق است «قطعا كافران مي گويند: شما جز باطل انديش نيستيد» يعني: اي محمد! تو و يارانت جز باطل انديشان بيهوده گويي نيستيد كه از سحر و چيزهاي ديگري كه در بطلان شبيه آن هستند، پيروي مي كنيد. همين باطل گرايي و كفر مردم است كه قدرت تشخيص را از آنان مي گيرد و حقايق را اموري موهوم مي انگارند در حالي كه باطل خود را امري حق جلوه مي دهند و به عنوان حق به سوي آن مي روند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص568 ) كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ (روم آيه 59)ترجمه: اين گونه، خدا بر دلهاى كسانى كه نمى دانند مُهر مى نهد. «اينگونه، خداوند بر دلهاي كساني كه نمي دانند» به علم سودمندي كه به وسيله آن به سوي حق رهياب گرديده و از باطل نجات يابند؛ «مهر مي نهد» همانانكه خداي عزوجل به علم ازلي خويش دانسته است كه گمراهي را انتخاب مي كنند. يعني: اين ادعايشان كه سخن تو آنچه از آيات را كه برايشان آورده اي، باطل مي پندارند، در حقيقت تكذيبي است كه منشأ آن مهر زدن خداوند بر دلهايشان به چنان مهر زدني است كه بر اثر آن با حق معارضه كرده و با آن عناد مي ورزند و در برابر آن گردن نمي نهند. خداوند در آيه 11 سوره بقره تبيين مي كند كه تغيير ماهيت در يك فرآيند غلط و باطل در سايه كفر و نفاق، موجب مي شود كه شخص بي آن كه احساس كند كه به سوي باطل مي رود، كارهاي فاسد و تباه كننده خود را از امور اصلاحي دانسته و خود را نيز مصلح مي شمارد. به سخن ديگر، تغيير ذائقه و ادراك در اين افراد

موجب مي شود تا باطل را جاي حق ببينند و افساد را اصلاح بدانند و حتي براين اساس مردم حق جو و حقيقت طلب را نادان و گمراه بشمارند و آنان را به تمسخر بگيرند. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج4 ص569)و در آيات اوليه سوره بقره، اهل باطل خود را به ناحق به عنوان مصلح معرفي مي كند كه اين آيات چهره منافقانه ودروغين آنان را چنين افشا مي كند: (سوره بقره)ترجمه: و چون به آنان گفته شود: «در زمين فساد مكنيد»، مى گويند: «ما خود اصلاحگريم. يعني: كار ما فساد افروزي نيست بلكه ما فقط مردماني مصلح هستيم كه در جهت خير و صلاح و اصلاح مي كوشيم. سيد قطب در توضيح اين آيه چنين مي گويد: كسانيكه به بدترين وجه فساد مي كنند و زشتترين اعمال را انجام مي دهند، و در عين حال مي گويند: ما اصلاحگرانيم، بدون گمان در هر عصر و زماني فراوانند. اين چنين مي گويند، زيرا مقياس ارزشهائي كه دارند خراب شده است و ترازوي سنجش كردار و گفتارشان اختلال پذيرفته است. معلوم است هنگامي كه ترازوي سنجش اخلاص و پاكي، در نفس آدمي تباهي گيرند، همه ي مقياسها و ارزشها در هم فرو مي ريزد و تباهي مي گيرد. اصلاً كسانيكه دل به خدا نمي دهند و از درون با خدا يك رنگ و مخلص نمي باشند، مشكل است كه به فساد و زشتي اعمال خويش پي ببرند. زيرا ترازوي سنجش خير و شر و صلاح و فساد در پيش آنان، به همراه هوي و هوس و برابر ميل و آرزوي ايشان در نوسان است و به اين سو و آن سو در جولان است و شاهين آن با دست خواستها و تمايلات ايشان،

بالا و پائين مي افتد. ديگر از قاعده و قانون خدا فرمان نمي برند بلكه بنده و فرمانبردار شهوات و خواستهاي دلند. از اينجا است كه چنين حكم قاطعانه و بيان صادقانهاي، به دنبال آن صادر مي گردد: أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لا يشْعُرُونَ هان ايشان مفسدانند و بس، وليكن نمي فهمند. (سيدقطب، 1989م، ج1، ص 44)بدينسان است كه چون خداوند آنان را از فساد نهي مي كند، مدعي مي شوند كه صفت «صلاح» ويژه آنان است. خاطرنشان مي شود كه اين روش مفسدان در هر زماني است كه فسادشان را در قالب «صلاح» معرفي مي كنند. اما خداوند اين ادعايشان را با رساترين بيان رد نموده و آنان را به وصف فسادگر كه درحقيقت به آن موصوف هستند، محكوم نمود و فرمود: أَلا إِنَّهُمْ هُمْ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِنْ لا يَشْعُرُونَ (سوره بقره/12)ترجمه: بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند، ليكن نمى فهمند.وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا كَمَا آمَنَ النَّاسُ قَالُوا أَنُؤْمِنُ كَمَا آمَنَ السُّفَهَاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمْ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لا يَعْلَمُونَ (سوره بقره/ 13)ترجمه: « و چون به آنان گفته شود: همانگونه كه ساير مردم ايمان آورده اند، شما هم ايمان بياوريد، مي گويند: آيا ما نيز همانند كم خردان و نادانان ايمان بياوريم؟» اينگونه است كه از روي استهزا و تحقير، به مؤمنان نسبت بي خردي را مي دهند و همين وقاحتشان سبب شد تا خداوند سفاهت و بي خردي را منحصرا به خودشان مربوط دانسته و بگويد: «آگاه باشيد كه آنان همان كم خردانند؛ ولي نمي دانند». علت اينكه خداوند متعال در بيان فسادكاريشان: «لايشعرون» و در بيان ايمان نياوردنشان: «لايعلمون» فرمود، اين است كه: شعور؛ ادراك امور پنهاني و علم؛ يقين داشتن و مطابقت فهم با واقعيت است و از آنجا

كه فسادانگيزي در زمين امري محسوس است و منافقان چنان حس بالايي ندارند كه آنرا درك كنند، پس نسبت دادن بي شعوري به آنان با اين حالشان سازگار است، اما از آنجا كه ايمان يك امر قلبي است و آنرا فقط كسي درك مي كند كه حقيقتش را بداند، لذا به دليل آنكه آنها از چنين علمي بي بهره اند، پس حقيقت ايمان را نيز در نمي يابند، از اينرو نسبت دادن بي علمي به آنان در اينجا نيز كاملا با حالشان سازگار و هماهنگ است. (مخلص، عبدالرؤوف، 1385ش، ج 1، صص 40- 41 )مصاديق حق و باطل در قرآنخداوند در آيات قرآن مصاديق بسياري را براي تبيين حق و باطل مطرح گرده است و باورهاي مطابق با واقع را حق، و آنچه را كه با واقع تطابق ندارد باطل ناميده است. مهمترين مصاديق «حق» در قرآن كريم عبارت است از: الف) ذات باري تعاليبه حقيقت «حق» مطلق تنها اوست و غير او زايل، باطل، محدود و نيازمند است، و «علي و كبير» كه از هر چيز برتر و از وصف بالاتر است ذات پاك او مي باشد و به تعبير رسول خدا (ص) راست ترين سخني كه تاكنون شاعري گفته است سخن لبيد بن ربيعه عامري شاعر است كه: ألاكلّ ُشئ ٍما خلا لله باطلٌ                  و كل نعيمٍ لا محاله زائلٌ« آگاه باشيد هرچه جز خدا است باطل است و هر نعمتي سرانجام، زوال پذيراست. (بخاري، 1401ق، ج 4، ص 236؛ ج 7، ص 107)استاد قرضاوي انديشمند معاصر در اين زمينه مي گويد: « زماني كه با يك ديد واقع بينانه به جهان هستي مي نگريم، هيچ موجودي به جز خداوند آفريدگار را داراي ثبات و بقا

و متكي به خود نمي يابيم. و هر كس و هر چيزي به جز او، نه وجودش از خودش است و نه بقايش بدست خودش، همه، موجوداتي هستند كه بوسيله موجود ديگر بوجود آمده اند و زماني نبوده اند و بعد بوجود آمده اند، و بعد هم براي زمان معيني وجود خواهند داشت و سپس دفتر وجودشان در هم پيچيده خواهد شد!پس آن حقيقت عظيمي كه فطرت و عقل انسان و سطر به سطر بلكه حرف به حرف كتاب آفرينش بدان شهادت مي دهند اين است كه فقط خداوند حقّ است و هر آنچه غير اوست باطل است. و اين همان حقيقتي است كه راز آن را قرآن، اين كتاب بر حق خداوند در بيش از يك سوره برملا ساخته است: فَذَلِكُمْ اللَّهُ رَبُّكُمْ الْحَقُّ فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّا تُصْرَفُونَ  . (سوره يونس/ 32)«اين است خدا، پروردگار حقيقي شما» نه آنچه را كه با وي شريك قرار داده ايد و بر چيزي توانا نيستند «و بعد از حق جز گمراهي چيست؟» پس، ربوبيت حق تعالي به اقرار خودتان حق است لذا غير آن باطل مي باشد «پس چگونه بازگردانيده مي شويد؟» يعني: چگونه از حق آشكار عدول كرده به بيراهه مي رويد و غير باري تعالي را به پروردگاري مي گيريد؟!سيد قطب در تفسيرش اين آيه را چنين تفسير ميكند: خدا حقّ است. حقّ يكتا است و چند تا نيست. كسي كه از حقّ كنارهگيري ك_ند گ_رفتار ب_اطل م_يشود، و در سنجش و برآورد امور گمراه مي گردد و به ك_ژراهه مي رود: فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ؟ آيا سواي حقّ جز گمراهي است؟ پس چگونه بايد از راه به دور برده شويد؟. شما را

چه مي شود كه با وجود اينكه حقّ آشكار است و چشمها آن را مي بينند، از آن رويگردان و دور مي گرديد؟ به سبب همچون رويگرداني و انصرافي كه مشركان از حقّ روشن دارند، حقيّ كه به مقدّمات آن اعتراف مي نمايند ولي نتائج ضروري آن را انكار مي كنند، و واجبات و وظائفي را انجام نمي دهند كه اين حقّ اقتضاء مي كند و مي طلبد، خداي سبحان در قوانين و سنن خود چنان مقدّر و مقرّر فرموده است و گنجانده است و جاي داده است كه: كساني كه از منطق فطرت سالم، و از سنّت جاري آفرينش، بيرون روند و منحرف شوند، چنان گردند كه ايمان نياورند. (سيدقطب، 1989م، ج3، ص 1782)«  ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتَى وَأَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»(سوره حجّ/ 62)ترجمه: اين [قدرت نماييها] بدان سبب است كه خدا خود حق است، و اوست كه مردگان را زنده مى كند و [هم اوست كه بر هر چيزى تواناست. «اين همه» آفرينشگري و قدرت نمايي«بدان سبب است كه خدا خود حق است» حق: وجود ثابت و پايداري است كه هيچ تغيير نمي كند و زوال نمي پذيرد « و اينكه اوست كه مردگان را زنده مي كند » چنانكه زمين مرده را زنده كرد « و هم اوست كه بر هر چيزي تواناست» چنانكه بر خلقت شگفت آساي انسان و جانداران ديگر و رستني ها توانا مي باشد.ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (سوره حجّ / 62)ترجمه: [آرى، ] اين بدان سبب است كه خدا خود حق است و آنچه به جاى او مى خوانند آن باطل است، و اين خداست كه والا

و بزرگ است. بر اساس همه شواهد عقلي و نقلي خداوند حق است و آنچه را كه بجز او به فرياد مي خوانند و پرستش مي نمايند باطل است. و خداوند والامقام و بزرگوار است. اين تعليل كافي و تضمين بسنده اي است براي پيروزي حق و عدل، و شكست باطل و ظلم و جور. همچنين اين، تضمين استمرار و ثبات قوانين و سنن جهان است، و مي رساند كه قوانين و سنن جهان تزلزل نمي پذيرد و تخلف نمي گيرد. از جمله اين قوانين و سنن هم پيروزي حق و شكست ظلم و جور است. « آري! اين» ياري دادن مظلوم « بدان سبب است كه خدا خود حق است » پس دين وي حق است، عبادت وي حق است، نصرت دادن اوليائش عليه دشمنانش حق است، وعده وي حق است و او خود حق است زيرا وجودش واجب و به ذات خود ثابت و قائم است و وجوب وجود و يگانگي او مقتضي آن است كه او مبدأ و منشأ تمام موجودات بوده و همه چيز، در قلمرو قدرت و در بند اراده او باشد «و آنچه بجز او مي پرستند» كه بتان از جمله آنهايند «باطل است» كه هيچ ثبوت و حقيقتي ندارد. همچنين معبودان دروغين از آنروي باطل اند كه برخلاف پندار باطل پرستان، خدا نمي باشند «و اين» نصرت  « به سبب آن است كه خدا هموست والا و بلند مرتبه » يعني: خداوند متعال بر همه چيز برتر، از همتايان و مشابهان مقدس و منزه و از آنچه ستمگران مي گويند پاك و مبراست «كبير است» يعني: صاحب بزرگي و عظمت و جلال است پس، از علو و عظمت وي

است كه مظلومان را ياري مي دهد. (قرضاوي، 1360ش، صص 14، 15 ). بنا بر اين هر چيزي به اندازه اتصال و ارتباطي كه با حق مطلق – الله – دارد و به اندازه اي كه از خشنودي خداوند بر خوردار است، حقّ است و به اندازه دوري و بيگانگي از خدا و تهي بودن از خوشنودي خدا باطل است. پس آنچه ريشه اش خدايي باشد، حقّ است و آنچه ريشه اي غير خدايي داشته باشد باطل است. و به تبع حق بودن حدا سخن و بيان او هم حق است و هر كار وفعلي كه از او صادر شود نيز حق است چرا كه به شهادت و تعبير قران خداوند نه سخن باطل مي گويد و نه كار باطل انجام مي دهد. «الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (سوره آل عمران / 191)ترجمه: همانان كه خدا را [در همه احوال ايستاده و نشسته، و به پهلو آرميده ياد مى كنند، و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند [كه: ] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اى منزهى تو! پس ما را از عذابِ آتش دوزخ در امان بدار. حق تعالي صاحبان خرد را چنين تعريف و توصيف مي كند: «هم آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مي كنند» و در آفرينش آسمانها و زمين تفكر مي كنند « اين متفكران و انديشمندان ذاكر مي گويند: «پروردگارا! اينها را بيهوده» و به باطل و عبث « نيافريدهاي »خداوندا! تو اين جهان را نيافريده اي تا پوچ و باطل باشد. بلكه آن را آفريده اي تا حق باشد. حق اساس

آن، و حق قانون آن، و حق در آن اصيل است. اين جهان حقيقت دارد، و «عدم» نيست، آنگونه كه برخي از فلسفه ها مي گويد. جهان برابر قانوني در سير و حركت و گردش و چرخش است، و به دست هرج و مرج واگذار نشده است. جهان به سوي هدفي در حركت است، و به دست تصادف سپرده نشده است. جهان در وجود و حركت و هدف خود محكوم حق است و باطل آميزه آن نمي گردد. همچنين تمام احكامي كه خداوند براي تنظيم روابط بندگان با خدا يا روابط آنان با جهان و زندگي و يا روابط فردي و اجتماعي، تشريع كرده است، همگي حق هستند و بايد آنها را پذيرفت و بدانها اقرار كرد و درستي و عادلانه بودن آنها را حتمي و مسلم دانست همانطور كه خداوند مي فرمايد: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنْ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنْ الْحَقِّ  ( سوره مائده / 48)ترجمه: و ما اين كتاب [قرآن را به حقّ به سوى تو فرو فرستاديم، در حالى كه تصديق كننده كتابهاى پيشين و حاكم بر آنهاست. پس ميان آنان بر وفق آنچه خدا نازل كرده حكم كن، و از هواهايشان [با دور شدن از حقّى كه به سوى تو آمده، پيروى مكن. قرآن توچيه گر نهايي براي تبيين حق، مي باشد و پيروي از هواهاي نفساني مي تواند انسان را به سوي پرتگاه باطل بكشاند و به تعبير دل انگيز سيد قطب: انسان در برابر اي_ن تعبير روش_ن و آشكار، و اين قاطعيت گفتار، و اين احتياط فراوان مي ايستد و مي بيند كه چگونه

در برابر وسوسه هائي كه براي ترك چيزي - هرچند اندك- از اين شريعت در برخي از ظروف و شرائط، اين همه احتياط و برحذرباش گوشزد مي گردد. انسان در برابر همه اينها مي ايستد و تعجب مي كند كه مسلماني كه ادعاي ييروي از اسلام را دارد، چگونه به خود اجازه مي دهد و مي پسندد كه همه شريعت يزدان را به ادعاي ظروف و شرائط رها سازد و پشتگوش اندازد، و ش_گفت انگيزتر چگونه مي پسندد كه بعد از ترك كلي شريعت يزدان، ادعاي اس_لام كند! اصلا مردمان چگونه ييوسته خود را «مسلمان» م_ي نامند، بدانگاه كه حل_قه كمند اس_لام را از گردن خود بدر مي آورند، و شريعت يزدان را بطور كلي رها مي سازند، و در قالب عدم اعتراف به شريعت يزدان، و ناشايست قلمدادكردن اين شريعت در همه شرائط و ظ_روف، و پياده و اجرا كردن همه بخشهاي آن را غير ضروري شمردن در همه شراط و ظروف... اقرار به الوهيت يزدان را اعلان مي دارنداوَأَنْزَلْنَا إِلَيكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ بر تو (اي پيغمير) كتاب (كامل و شامل قرآن) را نازل كرديم كه (در همه احكام و اخبار خود) ملازم حق است. حق در شرف صدور اين كتاب از جانب الوهيت جلوه گر و هويدا است. آن جهتي كه حق فرو فرستادن شريعتها، و واجب گرداندن قانونها را دارد... حق در م_حتويات اين كتاب، و در همه كارهائي كه از عقيده و شريعت عرضه مي دارد، و در صلاحيت اين شريعت در همه ي شرائط و ظروف، و در ضرورت پياده و اجراءكردن آن در مقام شرائط و ظروف، و در هر خبري كه روايت مي نمايد، و در همه رهنمودهائي كه در بر دارد... جلوه گر و

هويدا است. (سيدقطب، 1989م، ج2، ص 902)زمخشري همه خيرات را از توحيد خداوند و اطاعت او گرفته تا تبعيت از كتب رسولان الهي و نيز زهد در دنيا و رغبت در آخرت را از مصاديق حق مي داند. (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 794)حق اشاره به وجود حقيقي و پايدار است؛ در اين جهان آن وجود حقيقي كه قائم بالذات و ثابت و برقرار و جاوداني باشد تنها اوست و بقيه هرچه هست در ذات خود وجودي ندارد و باطل هستي خود را از طريق وابستگي به وجود حق، پديدار مي كند و هر لحظه نظر لطفش را از آنها برگيرد در ظلمات فنا و نيستي، محو و ناپديد مي شود. به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حق تعالي بيشتر گردد به همان نسبت حقانيت بيشتري كسب مي كند. (مكارم شيرازي، 1374ش، ج 17، ص 82)از آنجا كه خداوند حق محض است، سخن و فعل او هم حق محض است، چون از حق محض غير از حق محض سر نمي زند. مقدم شدن كلمه ي الحق در آيه «... والحق أقول» افاده حصر مي كند و نشانه آن است كه خداوند جز حق نمي گويد، (زمخشري، 1407ق، ج 4، ص 108)و به همين جهت است كه قسمتي از دعاي اولوالالباب (صاحبدلان و خردمندان واقعي) چنين است: «همانا كه خدا را [در همه احوال] ايستاده و نشسته و به پهلو آرميده ياد مي كند و در آفرينش آسمان ها و زمين مي انديشند [كه: ] پروردگارا، اينها را بيهوده نيافريده اي، منزهي تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار»؛ نيز با توجه به همين مطلب است كه قرآن كريم نظر

كساني را كه گمان مي كنند جهان آفرينش برنامه و هدف ندارد و كاروان زندگي به سوي سرمنزل مشخصي نيست به شدت محكوم مي كند و مي فرمايد: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (سوره المؤمنون/ 115-116) ترجمه: آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمى شويد؟ (115)پس والاست خدا، فرمانرواى بر حق، خدايى جز او نيست. [اوست پروردگار عرش گرانمايه. نيز آنچه خداوند در كتاب هاي آسماني و به وسيله رسولانش، ازعوالم غيب و سرانجام زندگي و حقايق آخرتي بيان نموده، همه حق است؛«... ألّا إنّ وعدالله حق.. » (يونس / 55). .. بدانيد، كه درحقيقت، وعده خدا حق است... ؛ مرگ حق است: «و جاءت سكرة الموت بالحق... »؛ (ق / 19) و سكرات مرگ، حقيقت را [به پيش] آورد... ؛قامت و رستاخيز حق است: وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (سوره يونس / 19)ترجمه: و از تو خبر مى گيرند: «آيا آن راست است؟» بگو: «آرى! سوگند به پروردگارم كه آن قطعاً راست است، و شما نمى توانيد [خدا را] درمانده كنيد. آنگاه حق تعالي سؤال ديگري از سوي مشركان را مطرح مي كند: «و از تو خبر مي گيرند كه آيا آن حق است؟» يعني: آيا آنچه را كه به ما از عذاب و معاد و قيامت وعده مي دهي، راست است؟ «بگو: آري، سوگند به پروردگارم كه آن قطعا حق است و شما عاجزكننده نيستيد» يعني: شما نمي توانيد خداي سبحان را درمانده كرده و از چنگ عذاب بگريزيد پس حتما گرفتار آن مي شويد. ابن كثير مي گويد:

«اين يكي از سه موردي است كه خداوند متعال در آن، بر وقوع روز آخرت سوگند ياد كرده است ». (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج 2، صص 667-668 )آري! خدا حقّ است. حقّ يكتا است و چند تا نيست. كسي كه از حقّ كناره گيري ك_ند گ_رفتار ب_اطل م_ي شود، و در سنجش و برآورد امور گمراه مي گردد و به ك_ژراهه مي رود.وَيَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَى النَّارِ أَلَيْسَ هَذَا بِالْحَقِّ قَالُوا بَلَى وَرَبِّنَا قَالَ فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (سوره الاحقاف / 34) ترجمه: و روزى كه كافران بر آتش عرضه مى شوند [از آنان مى پرسند: ] «آيا اين راست نيست؟» مى گويند: «سوگند به پروردگارمان كه آرى. » مى فرمايد: «پس به [سزاى آنكه انكار مى كرديد عذاب را بچشيد. ب) قرآن كريمبراساس آيه: المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يُؤْمِنُونَ (سوره الرعد / 1)ترجمه: الف، لام، ميم، راء. اين است آيات كتاب، و آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده، حق است، ولى بيشتر مردم نمى گروندپس به حقيقت كلام خدا قرآن، حق است و بس. حق خالصي كه با باطل نمي آميزد. حقي كه احتمال شك و ترديدي در آن نمي باشد. اين حروف، نشانه هائي بر اين استكه قرآن حق است. اين حروف، بيانگر اين است كه قرآن از سوي خدا نازل مي گردد. آنچه از سوي خدا هم نازل شود هرگز جز حق نخواهد بود، حقي كه هيچگونه شك و ترديدي درباره آن وجود ندارد. ... و آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، حق است، ولي بيشتر مردم نمي گروند. قرآن كريم حق خالص است و در آن باطل

نيست و اين حق محض بودن از حرف لام در «الحق» كه افاده حصر مي كند استفاده مي شود و مفادش اين است كه آنچه به سوي تو نازل شده فقط و فقط حق است، نه اينكه باطل محض و يا آميخته به باطل باشد. (طباطبايي، 1417ق، ج 11، ص 286)از آنجا كه قرآن كريم با حجت هاي آشكار خود، جدا كننده ي حق از باطل است آن را «فرقان» نيز مي نامند. (راغب اصفهاني، 1412ق، ص 633) و نيز «قول فصل» (طبرسي، 1372ش، ج 10، ص 716)ج) ميزانبر مبناي آيه ي «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ» (الأعراف / 8)ترجمه: و در آن روز، سنجش [اعمال درست است. پس هر كس ميزانهاى [عمل او گران باشد، آنان خود رستگارانند. و در آن روز، سنجش [اعمال] درست است. پس هر كس ميزان هاي [عمل] او گران باشد؛ آنان خود رستگارانند. مراد از جمله ي «و الوزن يومئذٍ الحق» اين است كه آن وزني كه در قيامت اعمال با آن سنجيده مي شود «حق» است به اين معنا كه هرقدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد چون اعمال نيك مشتمل برحق است از اين رو داراي ثقل است. برعكس عمل بد از آنجا كه مشتمل بر چيزي از حق نيست و باطل صرف است لذا داراي وزني نيست، پس خداي سبحان در قيامت اعمال را با «حق»  مي سنجد و وزن هر عملي به مقدارحقي است كه در آن است. (طباطبايي، 1417ق، ج 8، ص 11-12)برخي مفاهيم حق از ديدگاه قرآن كريم را در چهار حوزه ي معنايي به اين شرح توضيح داده اند: الف: حوزه معناي وجود شناختي،

حق به اين اعتبار، عبارت است از موجود ثابت. ب: حوزه معناي معرفت شناسي، حق در آيه معنا عبارت است از تطابق با امر واقع خارجي. حق دراين معنا همان صدق است و درمقابل باطل به معني كذب. ج: حوزه حقوقي طبيعي، در اين معنا رعايت حق و نه خود حق، عدل است و عدم رعايت آن ظلم. د: حوزه حقوق قراردادي يا نهادي، در اين معنا حق مقابل باطل در مفهوم فقهي آن است. پس حق امري است شرعي و صحيح در مقابل غيرحق و باطل. (رحيم پور، 1385ش، صص 149-150)معيارحق و باطل از منظر قرآنبر مبناي آيه: الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنْ الْمُمْتَرِينَ (البقره / 147)ترجمه: حق از جانب پروردگار توست. پس مبادا از ترديدكنندگان باشىحق از جانب پروردگار توست، پس مبادا از ترديد كنندگان باشي؛ هرآنچه از جانب پروردگار باشد حق است، زيرا از روي حكمت و مصلحت و به مقتضاي عدل است و آنچه از روي هوي و هوس، القاي شياطين، باشد باطل است و طريق تشخيص آن آيات قرآن و اخباري كه به طور قطع از پيامبر (ص) صادر شده و نيز براهين عقلي قطعي مي باشد. و البته پس ازآنكه به يكي از اين طريق سه گانه ثابت شد كه ازجانب پروردگار است ديگر جاي شك در آن نيست، اگرچه پي به حكمت و مصلحت آن نبرد و يا مطابق نظريه او نباشد، زيرا اجتهاد مقابل نص غلط است. خطاب در آيه اگرچه متوجه نبي اكرم (ص)  است لكن مقصود امت است، زيرا ساحت قدس نبي و مقام عصمت او مانع از شك است؛ همانطور كه اكثر خطاب هاي قرآن از

اين قبيل است. (طيب، 1378ش، ج 2، ص 241)مفسران با عنايت به آياتي همچون: « اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنْ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمْ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنْ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (البقره / 257) ترجمه: خداوند سرور كساني است كه ايمان آورده اند، آنان را از تاريكي ها به سور روشناي به در مي برد. و[لي] كساني كه كفر ورزيده اند، سرورانشان [همان عصيانگران] طاغوتند، كه آنان را از روشنايي به سوي تاريكي ها به در مي برند. آنان اهل آتشند كه خود، درآن جاودانند؛از آنجا كه واژه ي «نور» مفرد و واژه ي «الظلمات» به صورت جمع به كاررفته، استفاده كرده اند كه حق همواره واحد است ولي باطل متشتت و مختلف است و هيچ وقت وحدت ندارد. (طباطبايي، 1417ق، ج 2، ص 346؛ وهبه زحيلي، 1418ق، ج 3، ص 23)انسان هر گر نمي تواند براي خود ملاك و معيار هاي مطلق حق را تعيين وتعريف كند بلكه بايد ازقرآن كتاب آسماني اين معيارها را دريافت كند. به قول انديشمند معاصر استاد يوسف قرضاوي كه در اين باره چنين مي گويد: اگر، حق عبارت از شناخت حقيقت اشياء و راز هاي هستي و هدفهاي زندگي باشد منطقي اين است كه آن را از خالق جهان و تدبير كننده ي نظام هستي دريافت كند. اگر، حق قانون عدالت باشد و امور مردم را رتق و فتق كند و با ترازوي دقيقي حق و تكليف هر كسي را مشخص كند و حق هر فرد يا خانواده يا جامعه را آنطور كه شايسته است به او بدهد و وظايفي را كه در برابر استفاده از آن حقوق بايد عهده دار شود از او بخواهد، مرجع

صلاحيت دار براي تعيين حق چه كسي جز پروردگار مردم(رب الناس) مي تواند باشد. (قرضاوي، ص 22)بنابر اين تعيين كننده ي حق و معيار آن تنها خداوندي است كه آفريدگار همه آفريدگان است و به هر موجودي امكانات متناسب با نوع زندگي اش به او عطا نموده و براي هر چيزي اندازه اي قرار داده و هر موجودي را به تناسب وضعش هدايت نموده است و او نيازها و صلاح و فساد بندگانش را مي داند و اگر قانون فضيلت همان حقي باشد كه حاكم بر غرايز است و كنترل كننده رفتار و سلوك انساني است و نفس را از پستي ها پاك نموده و فطرت را پاك مي گرداند و اخلاق فرد و جامعه را بهبود مي بخشد باز هم شناساندن حق مخصوص به آفريننده نفس و پديدآورنده فطرت است كه آگاه به عوامل تزكيه و انحراف نفس است، چرا كه: وَاللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنْ الْمُصْلِحِ (سوره بقره /220 )ترجمه: و خداون_د م_فسد را از مصلح (موجود در ميان شما، جدا مي سازد و) مي شناسد، زيرا خداوند سازنده و به وجود آورنده انسان است، لذا تنها او مي تواند دقيق ترين معيار ها را براي تعيين حق و باطل را براي او ارائه و تبيين كند و علاوه بر علم و آگاهي مطلق او بر تمام زواياي وجودي انسان، او مهربانتر از خودش وهركس ديگري نسبت به بندگانش است و هرگز به سرگرداني انسان در مسير هدايت راضي نيست. چرا كه:إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَءُوفٌ رَحِيمٌ  (البقرة/143) ترجمه: « به راستي كه خداوند نسبت به مردم رئوف و مهربان است.» رئوف: كسي است كه رأفتي بسيار دارد، رأفت: از بين بردن زيان و ناخوشي است، اما رحمت عامتر

است زيرا هم شامل دفع ضرر مي شود و هم رساندن خير و نيكي. بدين وسيله به دل مسلمانان آرامش مي دهد، و پريشاني را از آنان مي زدايد، و خشنودي و اطمينان و يقين را بر ايشان ريزان و باران مي كند. در حديث شريف آمده است كه رسول خدا (ص) زني از اسيران را ديدند كه ميان او و كودكش جدايي افتاده بود، پس او در ميان اسيران مي گشت و هرگاه كودكي از اسيران را مي يافت او را به آغوش گرفته و به سينه اش مي چسباند و بازمي گشت تا كودكش را بيابد و چون او را يافت، محكم به آغوشش گرفته پستان خود را به دهانش گذاشت. در اين هنگام رسول خدا (ص) فرمودند: «آيا فكر مي كنيد كه اين زن فرزندش را در آتش خواهد افگند در حاليكه قادر است تا او را نيفگند؟» گفتند: خير يا رسول الله! فرمودند: «به خدا سوگند كه خداوند متعال به بندگان خود از اين زن نسبت به فرزندش مهربانتر است». (مخلص، عبدالرؤوف، 1385 ش، ج 1، صص 167-168 )ابزار تشخيص حق از باطل گوش، چشم و فؤاد نعمت هايي هستند كه خداوند ارزاني داشته است كه انسان به وسيله آنها حق را از باطل تمييزداده و خود را به واقع برساند و به وسيله آنها اعتقاد و عمل تحصيل نمايد. سپس از يك يك آنها بازخواست مي شود كه آيا در آنچه به كار بسته عملي به دست آورده يا نه و اگر به دست آورده پيروي هم كرده يا خير؟ مثلاً از گوش مي پرسند آيا آنچه شنيدي از معلوم ها و يقين ها بود يا آنچه هركه هرچه گفت گوش كردي؟ و از چشم

مي پرسند آيا آنچه تماشا كردي واضح و يقيني بود يا خير؟ و از قلب مي پرسند آنچه كه انديشيدي و يا بدان حكم كردي به آن يقين داشتي يا نه؟ گوش و چشم و قلب ناگزيرند كه حق را اعتراف نمايند و به آنچه كه واقع شده گواهي دهند، بنابراين برهر فردي لازم است كه از پيروي كردن غير علم بپرهيزد، زيرا اعضا و ابزاري كه وسيله تحصيل علم اند به زودي عليه آدمي گواهي مي دهند و مي پرسند آيا چشم و گوش و قلب را در علم پيروي كردي يا در غيرعلم؟ اگر در غيرعلم پيروي كردي چرا كردي؟ و آدمي درآن روز عذر موجهي نخواهد داشت. (طباطبايي، 1417ق، ج 13، ص 95) ناگفته نماند كه مطابق روايات هيچگاه قلب آدمي يقين به حق بودن امري باطل و يا باطل بودن امري حق نمي كند. در تفسير عياشي از يونس بن عمار از امام صادق (ع) روايت شده كه «لا يستيقن القلب أن الحق باطل أبدا، و لا يستيقن أن الباطل حق أبدا»؛ هيچ وقت دلي يقين نمي كند به اين كه باطلي حق است و هرگز يقين نمي كند به اينكه حقي باطل باشد. (عياشي، 1380ق، ج 2، ص 53)موانع شناخت حق از منظر قرآنخالي از فايده نيست كه عامل مؤثري را كه قرآن به عنوان مانع شناخت حق بيان كرده بشناسيم. وآن « پيروي از هواهاي نفساني» است. از آيه: إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعْ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ (ص/ 269)ترجمه: پس ميان مردم به حقّ داورى كن، و زنهار از هوس پيروى مكن كه تو را از راه خدا به دركنداز

مفهوم آيه چنين استفاده مي شود كه پيروي ازهواي نفس، عامل روي گرداني از حق است. هواپرستي هرگز به انسان اجازه نمي دهد چهره حقيقت را چنانكه هست ببيند و داوري صحيح و خالي از حب و بغض پيدا كند. اساساً حب و باطل غيرقابل جمع هستند، زيرا حق بر دليل و عقل استواراست و باطل از هوي و شهوات سرچشمه مي گيرد. (زحيلي، 1418ق، ج7، ص 225)عجب اينكه عادت كردن به گناه در مراحل نهايي و خطرناكش چنين است كه آدمي ننگين ترين و زشت ترين كارها را حق خود مي شمارد و پاكترين تمتع و بهره گيري جنسي را ناحق مي داند. آن قوم گمراه به حضرت لوط(ع)گفتند: «... و ما لنا في بناتك من حق... »؛ (هود / 79)ما به دختران تو حق نداريم. اين تعبير بيانگر نهايت انحراف اين گروه است. به عبارتي ديگر، يك جامعه آلوده به جايي مي رسد كه حق را باطل و باطل را حق مي بيند. ازدواج با دختران پاك و باايمان را اصلاً در قلمرو حق خود نمي شمارد، ولي به عكس، انحراف جنسي را حق مي شمارد. (شيرازي، 1374ش، ج 9، ص 184)با عنايت به آياتي همچون: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَاناً وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ  (الانفال / 29)ترجمه: اى كسانى كه ايمان آورده ايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى تشخيص [حقّ از باطل قرار مى دهد و گناهانتان را از شما مى زدايد و شما را مى آمرزد و خدا داراى بخشش بزرگ استاز معنا و مفهوم آيه چنين استفاده مي شود كه بدون تقوي، شناخت حق از باطل ممكن نيست، چرا كه حب و بغض ها و

گناهان حجاب ضخيمي بر چهره حق مي افكند و درك و ديده ي آدمي را كور مي كند. (شيرازي، 1374ش، ج 15، ص 8)حسن ختام اين مقاله را، با تفسير دلنشين سيد قطب در في ظلالش مي آوريم كه مي فرمايد: اين حقيقت دارد كه تقوا و ترس از خدا در دل بينشي و نيروي تشخيصي به وجود مي آورد، بينشي و ن_يروي تشخيصي كه براي دل پيچ و خمهاي راه را روش_ن و آشك_ار مي گردان_د و چاله و چوله هاي سر راه را مي نماياند. امّا اين حقيقت- همسان همه ي حقائق عقيده - كسي آن را نمي شناسد مگر خودش عملاً آن را چشيده باشد! آخر تعريف و توصيف نمي تواند مزه و چشش اين حقيقت را به كساني منتقل كند كه خودشان آن را مزه نكرده اند و نچشيده اند!كارها در عقل و شعور تنيده مي گردد. راهها در نگاه و انديشه پيچيده مي شود. سر دو راهي ها، باطل با حقّ مي آميزد. دليل و برهان سركوب و خ_اموش م_ي گردد ولي اقناع نمي شود. حجّت ساكت مي ماند امّا دل و خرد بدان پاسخ نمي گويند و با آن هم آوا نمي شوند. جدال بي فائده مي ماند و ستيزه هدر مي رود... اينها وقتي است كه تقوا در ميان نباشد. ولي هنگامي كه تا پيدا ش_د خرد نوراني، ح_ق روش_ن، راه پيدا، دل آرام، درون آسوده، و گام ثابت و بر راه استوار مي شود. حقّ ذاتاً بر فطرت پنهان نمي ماند... فطرت سالم بر حقّ سرشته شده است. آسمانها و زمين اصلاً با حقّ آفريده شده اند... امّا اين هوا و هوس است كه ميان حقّ و باطل سدّ و مانع مي شود... هوا و هوس است كه تاريكي را مي گسترد، و ديدن را پنهان مي سازد، و مسيرها

را كور مي كند، و راهها را پنهان مي دارد... هوا و هوس است كه دلي_ل و برهان از پس آن برنمي آيد، بلكه تقوا و پرهيزگاري است كه آن را مي راند و از سر راه به دور مي گرداند. ترس از خدا، و پيش چشم داشتن خدا در پنهان و آشكار است كه هوا و هوس را مي راند... بينش و نيروي تشخيصي كه درون را روش_ن مي سازد، و اشتباه را برطرف مي گرداند، و راه را روشن مي نمايد، از اينجا سرچشمه مي گيرد. اين هم كاري است كه ارزش آن با پ_ول سنجيده نمي شود... ليكن خداوند بزرگ با فضل و لطف خود زدودن اشتباهات و بخشش گناهان را بر آن مي افزايد. سپس بدانها (فضل سترگ) را اضافه مي فرمايد. هان! اين بذل و بخشش و عطاء و كرم همگاني و همه جانبه اي است كه آن را عطاء نمي كند جز پروردگار (بزرگوار و بخشايشگر) صاحب فضل عظيم و لطف عميم. (سيدقطب، 1989م، ج3، ص 1499)با تو جه به فهم دقيق اين آيه، تقوي مي تواند نقش مهمي را در شناخت حق و باطل در زندگي انسان ايفا كند و راهيابي و رستگاري ما در دنيا و آخرت فقط در پيروي از حق و دوري از باطل است كه خداوند ما را به شناخت آن رهنمون گرديده است. نتيجه گيري_ باطل طفيلي و تبعي است، آنچه كه اصالت دارد حق است. _ باطل وجود موقت دارد، آنچه كه استمرار دارد حق است. _ حق هميشه مفيد و سودمند است، همچون آب زلال كه مايه حيات و زندگي است، اما باطل، بي فايده و بيهوده است. همچون كف روي آب. كف هاي روي آب هرگز كسي را سيراب

نمي كند و سبب رويش درختي نمي گردد، نمي توان از كف هايي كه در كوره هاي ذوب فلزات ظاهر مي شود، شيء زينتي و يا ابزاري براي زندگي ساخت. _ هر چيز به اندازه ي اتصال و ارتباطي كه با حق مطلق (ذات باري تعالي) دارد و به اندازه اي كه از خشنودي خداوند برخوردار است حق است و به اندازه دوري و بيگانگي از خدا و تهي بودن از خشنودي خداوند باطل است. _ آنچه حق است از ناحيه خداست، ولي آنچه باطل است مستند به او نيست، هرچند كه به اذن او موجود مي شود. _ ميان حق و باطل واسطه اي وجود ندارد. هر چه حق نباشد، باطل است. _ چون خداوند متعال حق است، نظامي را كه آفريده نيز حق است. _ اختلاف ميان اهل حق و باطل، امهال باطل، احقاق حق و ابطال باطل از مهمترين سنت هاي الهي در خصوص مسأله حق و باطل است. _ ظرف دنيا ظرف امتحان است و كسي در معرض امتحان و ابتلا قرار مي گيرد كه داراي اختيار باشد. و اختيار نيز وقتي معني دارد كه خلط ميان حق و باطل و خير و شر ممكن باشد و به نحوي كه انسان ها خود را در سر دوراهي ها ببينند و ازآثار خير و شر، پي به خود آنها ببرند و سپس هريك از دو راه سعادت و شقاوت را كه مي خواهند، برگزينند. _ بدون تقوي، شناخت حق از باطل ممكن نيست، چرا كه حب و بغض ها و گناهان حجاب ضخيمي بر چهره حق مي افكند و درك و ديده ي آدمي را كور مي كند. فهرست منابع ومصادر• الإمام البخاري، أبي عبد الله، محمد بن إسماعيل. صحيح

البخاري مع فتح الباري. (1401ق). بيروت، دار المعرفة. • ابن عاشور التونسي، محمد الطاهر بن محمد بن محمد الطاهر (1984 م)، التحرير والتنوير «تحرير المعنى السديد وتنوير العقل الجديد من تفسير الكتاب المجيد، تونس، الدار التونسية للنشر. • ابن فارس، احمد(1404 ه_. ق) معجم مقاييس اللغه، به كوشش عبدالسلام محمدهارون، قم مكتبه الاعلام الاسلامي • ابن منظور. لسان العرب. سلسلة المعاجم. 1385ش. دار احياء التراث العربي. • بيضاوي، الامام ناصرالدين ابوالخير عبدالله الشيرازي، تفسير البيضاوي السمي انوار التنزيل و اسرار التاويل، سنه الطبع 1402 ه- 1982 م – دار الفكر للطباعه و النشر و التوزيع. • حسيني بهشتي، سيدمحمد، (1382ش)، حق و باطل از ديدگاه قرآن، تهيه و تنظيم بنياد نشر آثارو انديشه هاي شهيد دكتربهشتي، تهران: بقعه. • راغب اصفهاني، حسين بن محمد، (1412ق(، المفردات في غريب القرآن، بيروت: دارالعلم. • رحيم پور، فروغ، (1385ش)، « تحليلي از ساختارحق و باطل در قرآن با تأكيد بر ديدگاه علامه طباطبايي در الميزان»، پژوهش ديني، شماره 13. • زحيلي، وهبه، (1418ق)، التفسير في العقيدة والشريعة والمنهج، بيروت: دار الفكر. • زمخشري، محمود بن عمر، (1407ق)، الكشاف عن حقايق عوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، بيروت: دارالكتاب العربي. • طباطبائي، محمدحسين، (1383 ش)، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم؛ دفتر انتشارات اسلامي، چاپ نوزدهم. • طبرسي، فضل بن حسن، (1377)، جوامع الجامع، تهران: دانشگاه تهران. • طبرسى، لأبى على الفضل بن الحسن، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ط/ دار الكتب العلمية. بيروت. • طيّب، سيّد عبدالحسين، اطيب البيان في تفسير القرآن، انتشارات اسلام، تهران، چاپ سوم، 1366ش. • عياشي، ابي نصر محمدبن مسعود،

التفسير، تحقيق مؤسسة البعثة، قم؛ قسم الدراسات الاسلاميه لمؤسسة البعثة، 1421 ق، چاپ اول. • فخرالدين الرازي- التفسير الكبير (مفاتيح الغيب). الطبعة الأولى – 1411ه_. دار الكتب العلمية، دمشق. • فولادوند، محمد مهدي، ترجمه قرآن (فولادوند)، دار القرآن الكريم(دفتر مطالعات تاريخ و معارف اسلامي)، تهران، 1415 ق، چاپ اول. • قرائتي، محسن، (1383ش)، تفسير نور، تهران: مركز فرهنگي درس هايي از قرآن. • قرشي، سيدعلي اكبر، (1371ش)، قاموس قرآن، تهران: دارالكتب الاسلاميه. • قرضاوي، يوسف، حق و باطل ازديدگاه قرآن، محسن ناصري، نشرفرهنگ قرآن، تهران، 1360ش. • قطب، سيد. في ظلال القرآن، تفسير. 1989م. چاپ: هفدهم، قاهره. دارالشروق. • كاشاني، ملافتح الله، منهج الصادقين في الزام المخالفين، كتابفروشي محمدحسن علمي. تهران، 1336ش. • مخلص، عبدالرؤوف، تفسير أنوار القرآن، انتشارات شيخ الإسلام احمد جام، تربت جام،، 1385، چاپ سوم. • مصطفوي، حسن، (1360ش)، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر كتاب. • مطهري، مرتضي، حق و باطل، انتشارات صدرا، تهران، چاپ سوم، 1362. • مكارم شيرازي، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، دارالكتب الاسلاميه، تهران؛ 1370 ه_. ش، چاپ دهم. • ميبدي، رشيدالدين احمد، كشف الاسرارو عده الأبرار، انتشارات اميركبير، تهران، 1371ش. باتشكر از زحمات و راهنمايي هاي استاد گرامي  : خانم دكتر صادقيتحقيق و نگارش : حمزه خان بيگي – دانشجوي كارشناسي ارشد علوم قرآن و حديث دانشگاه تربيت معلم آذربايجان – تبريزآدرس محل سكونت : آذر غربي – اشنويه : شهرك فرهنگيان پشت ماشين شويي ساحل – منزل شخصي حمزه خان بيگي  = كد پستي : 45643 – 57716  == همراه : 09143427763

موسم حقيقت طلبي وخدا شناسي

دانست. يكي ازخصوصيات تدبر وتعمق روياندن انديشه احساس دردل و

روان آدمي است از اين رو بهار تنها " دگرگوني در طبيعت " نيست، بلكه هنگامه " تحولي عميق و هدفمند در روح و قلب آدمي " نيز مي باشد. بدين صورت بايد گفت: آمد و رفت بهار، تكرار درس هاي معلم طبيعت است كه همواره در گوش انسان زمزمه گر اين واقعيت است كه ؛ رستاخيز آمدني و بلاشك است و خداوند تمامي كساني را كه در قبرها آرميده اند زنده مي گرداند كه اين حقيقت در واقع بيانگر حيات مجدد و شور انگيز پس از مرگ مي باشد.نرم نرمك صداي پاي بهار به گوش مي رسد و نسيم دل انگيزبهاري پيام طراوت و شادابي، اميد و سرزندگي و شور و نشاط را به گوش همگان مي رساند.چقدر تمام ناشدنيمي نمود شب هاي بلند و يلدايي زمستان !زمستان، امسال بيش از هميشه ادعاي ماندگاري داشت .سردي ، جمود و تاريكي چنان همه جا را فراگرفته بود كه گويي زمستان سيطره اي دائمي بر طبيعت و زمين دارد. ولي اين بهار است كه با دست و پنجه نرم كردن با آن بار ديگر پيروزمندانه و طرب انگيز شور زندگي را بر جمود و سردي مستولي مي گرداند.زمستان رفت. چون مانند همه امور دنيوي محكوم به رفتن بود. اما با رفتن آن دو چيز به جا ماند: يكي پاداش بهار براي صابران و ديگري رو سياهي براي ذغال.حيات دوباره طبيعت در واقع يكي از نمايش هاي خداوند مهربان در جهان است، طبيعتي كه در فصل زمستان مي ميرد و سبزي وشادابي خود را از دست مي دهد، اما در فصل بهار دوباره زنده شده وجاني تازه مي گيرد. طبق

تعبير قرآن، خداوند بادها را مي فرستد كه ابرها را برانگيزد، آن گاه آن را به سوي سرزمين مرده مي راند تا زمين را پس از مرگش دوباره زنده كند. توصيف طبيعت و حيات دوباره آن يك نمونه از شگفتي هاي طبيعت در قرآن است، اما جالب است بدانيم هدف اين توصيف، نشان دادن طبيعي حيات انسان پس ازمرگ است. به عبارت ديگر براي آن است كه بدانيم چگونه پس از آنكه تمام جسم پوسيد و متلاشي شد، دوباره زنده مي شود، همان گونه كه طبيعت زمين پس از پژمردگي و خزان ومرگ حياتي مجدد پيدا مي كند.دستي در سراپرده طبيعت، نعمت بهار را براي انسان وتمامي جانداران تدبير مي كند و اين نعمت درجهت آسايش و رفاه همراه با (ابر و باد و مه و خورشيد وفلك) در كار است. بهار رستاخيز كوچك و سمبلي از رستاخيز بزرگ است. بهار فصل رويش، شادي و زندگي مي باشد و از منظر قرآن آيه و نشانه اي است كه بايد مورد توجه اهل بصيرت قرار گيرد. خداوند متعال بارها در قرآن به فصل بهار و رويش گياهان اشاره كرده و كلماتي مانند « نبت » و «انبات» بسيار در قرآن ذكر شده كه هدف اصلي آن از بحث زندگي و احياي مجدد طبيعت ، تبيين و تمثيل واقعي از معاد و رستاخيز بوده است. در قرآن كريم نيز بهار به رستاخيز طبيعت تعبير شده و اين امر را مي توان از آيه پنج سوره مباركه «حج» نيز استنباط كرد. هدف اصلي قرآن از بحث زندگي و احياي مجدد طبيعت تبيين و تمثيل واقعي از معاد و رستاخيز بوده است. در واقع تجديد حيات طبيعت به

خاطر آن است كه خداي هستي بخش انسان را متوجه اعتقاد وياحقانيت زنده شدن بعد ازمرگ گردانيده و او را برضميرخويش راسخ ترمي سازد. به بيان ديگر؛ بهار با خود پيام دارد. پيام زندگي، پيام دوباره زيستن و پيام دوباره نگريستن. بهار همراه با رويش، زيبايي و انبساط است و همين امر را بايد مدنظر قرار داده و با تجديدنظر در اعمال و رفتار به گونه اي عمل كنيم كه زيبايي، زندگي و شادي آفريني را براي خود وديگران به ارمغان بياوريم. مانند بيشتر عناصر طبيعت بهار نيزدرس هايي آموزنده و زندگي ساز دارد كه حيات بخش و تأمل انگيز است. تنوع، شادابي، تبادل، تحول و حيات آفريني مهمترين آموزه هاي بهار مي باشد.1- تنوع؛ در بهار، تنوع خاصي در رنگها و جلوه هاي طبيعت ، درختان، گياهان و گلها مشاهده مي شود. زندگي متعادل نيز بايد برخوردار از تنوع ويژه اي باشد. كار، استراحت، اوقات فراغت، مطالعه، ورزش ، ارتباط با خدا و ... همگي عناصري از يك زندگي متنوع بوده و در جاي خود، مهم و با ارزش تلقي مي شوند.2- شادابي؛ بهار، آكنده از شادابي و طراوت است،به گونه اي كه معرّف تحول و دگرگوني در تمامي طبيعت مي باشد. زندگي متعادل نيز برخوردار از شادابي و سرزندگي است. بايد در زندگي مشوّق روح شادماني و مسرت باطني باشيم و هر يك بر ديگري در اين امر، سبقت بجوييم.3- تبادل؛ از زيبايي هاي بهار، تعادل در هواست؛ نه آن چنان سرد است كه گزنده باشد و نه آن اندازه گرم است كه سوزنده باشد. هواي ملايم و نسيم فرحبخش بهار، جان ها را گرمي

مي بخشد. بايد درزندگي متعادل، با الهام ازمكتب بهار، در روابط متقابل خويش به دور از هر گونه افراط و تفريط ، مناسباتي گرم و ثمربخش را پي ريزي كرد. روابط نه افراطي است كه به وابستگي و اتكاي بيش از حد بينجامد و نه سرد و قهر آميز است كه بذرهاي محبت و عاطفه را از قلوب بركند.4- تحول؛ طبيعت پس از دوره افسردگي و خمودي خزان در طراوت بهار به وجد مي آيد و دگرگوني هايي را در خود پذيرا مي شود. اندام خشكيده گياهان و درختان در گذر از ركود و رخوت زمستان به شور و جذبه بهار، جوانه هاي حيات را برخود ظاهر مي سازد. چنين تغيير و تحولي در طبيعت ، اين پيام را براي هر فردي در بردارد: "حال كه طبيعت متحول شد، تنها انسان ها كه برتر از طبيعت اند و اشرف مخلوقات ، بايد دراين دگرگوني ها برطبيعت، سبقت جويند". هر فردي بايد نيك بينديشد كه نسبت به از دست دادن سرمايه عمر و سپري نمودن بهترينسال هاي زندگي، چه حاصلي اندوخته؟ و با چنين سرمايه اي، دست به چه معامله اي زده است؟ چنين انديشه اي ، بارور و زاينده است و انسان را فراتر از پوچي و ابتذال ، به رشد و تعالي مي خواند. امام سجاد عليه السلام در دعاي مكارم الاخلاق مي فرمايند: " خدايا به من عمرطولاني عطا فرما تا زماني كه عمرم در راه اطاعت و بندگي ات صرف شود و اگر روزي برسد كه سال هاي زندگي ام چرا گاه شيطان گردد ، مرا فرصت مده."5- حيات آفريني؛ بهارحيات است

و حيات آفرين، آن گونه كه نسيم بهاري بر روح ها و جان ها مي وزد، حياتي دوباره در كالبدها مي دمد و به عبارتي، بهارعلاوه بر سر زندگي ، زندگي ساز نيزهست.گفت پيغمبر به اصح_اب كبار   تن مپوشاني_د از ب_اد ب_هارآنچه با برگ درختان مي كند    ب_ا تن و جان شما آن مي كندبهار يعني؛ آغازي دوباره بر پايان شيرين سختي ها، يعني اميدواري به شكفتن مجدد، يعني رستاخيز طبيعت، يعني حيات بعد از ممات و يعني اشتياق وصف ناپذير زندگي.خردمندان بر اين موضوع وقوف كامل دارند كه به دنبال هرسپيده دم، شب سياهي نيز مي باشد ودرپي هربهاردل انگيزي فصل دگرگونگري است به نام برگ ريزان و زمستان! پس عقل سليم حكم مي كند به دنبال هرسرور وشادماني، فرا رسيدن غمي بيكران را از ياد نبرد ولازمه همه اينها ابراز امتنان است واداي شكر به بارگاه خداي منّان.اكنون كه با عنايت قادر متعال توفيق درك بهار ديگري حاصل گرديده است مستانه وشورانگيز از اين نعمت بزرگ، به هنگامه ؛ " اذا رأيتم الربيع " مشتاقانه ذاكر و شاكر نعمت هاي بيكران ايزد منان خواهيم بود پس؛ " فاكثرو ذكر النشور ".

http://www.resalat-news.com/Fa/?code=57787

تفاوت تكامل انسان و طبيعت از نگاه قرآن

حجت الاسلام محمدصادق يوسفي تكامل و تحول در طبيعت و موجودات اجباري است و هر موجود و نبات و يا حيواني، طبق آيين خلقت خداوندي به اجبار بايد به مرحله اي برسد، اما اين مسأله در انسان اين گونه نيست؛ بلكه خداوند به انسان اختيار داده و او را براي طي مراحل تكامل و تحول از مراحل پايين تر به مراحل بالاتر صاحب اختيار قرار داده است، او يا راه حق، عدالت و ارزش هاي

انساني را طي مي كند يا در مسير حيوانيت قرار مي گيرد.خداي متعال انسان را آفريد و در آفرينش او به خود آفرين گفت« فتبارك الله احسن الخالقين» و اين آفرين به لحاظ جايگاه و اهميت خلقت انسان و ارزش هايي كه او مي تواند در طول زندگي دنياييش كسب كند است. البته آدمي دو نوع آفرينش دارد، آفرينشي كه جنبه مادي و به تعبيري مُلكي دارد و آفرينشي كه جنبه معنوي و ملكوتي دارد.

*مراحل خلقت انسانخلقت مادي و دنيايي انسان داراي مراحلي است كه متوقف بر تحول و تكامل است، البته جنبه ملكوتي و بُعد معنوي او نيز داراي مراحل تحولي و تكاملي است كه آيات مختلف قرآن به آن ها اشاره كرده است.*تحولاتي كه انسان را كامل مي كندطبق آيات قرآن كريم، انسان هم از نظر فيزيكي و مادي، دوراني را از تحول طي كرده و به كمال مي رسد و هم از حيث معنوي دوراني را طي كرده و به كمال مي رسد، در بُعد آفرينش مُلكي انسان، در برخي از تعابير قرآن تصريح دارد«وَ مِنْ آَيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ»، (الروم: 20 )؛ يعني از نشانه هاي خداوند اين است كه انسان را از خاك آفريده است، در برخي از تعبيرات دارد كه «هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ»، ( الانعام: 2).اين گونه تعبيراتي كه ابتداي آفرينش انسان را از خاك و گل ترسيم كرده است و حتي در برخي آيات ديگر مي فرمايد: «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا»، (الفرقان: 54 )، يعني خداوند از آب انسان را آفريد و يا

«أَلَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ»، (المرسلات: 20 )، آيا ما شمارا از آبي بي مقدار و پست نيافريديم، ناظر به تحولات و تكامل آفرينش انساني است.اين آيات و تعابير مختلف مراحل آغازين تحول و تكامل بشري را نشان مي دهد، قرآن كريم در آيه اي ديگر مي فرمايد:«أَوَلَمْ يَرَ الْإِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُبِينٌ»، (يس: 77 )؛ اين آيه بيان گر اين است كه انسان از يك مرحله آغازين كه آن مرحله را مي توان به مرحله ابتدايي آفرينش انسان از خاك و آب و گل است ترسيم كرد، تا زماني كه اين آب بي مقدار در رحم مادر قرار مي گيرد و همين آب بي مقدار به علقه تبديل مي گردد«ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»، (14 مؤمنون)؛ همواره در حال تكامل و تحول فيزيكي و مادي است.البته لفظ «ثُمَّ» به معناي تراخي است، يعني در اين مراحل خلقت، تدريج وجود دارد و نطفه وقتي در رحم قرار داده مي شود به تدريج رشد مي كند.*تحول گرايي در آفرينش انسانبنابراين آفرينش مادي انسان طبق آيات قرآن كريم، آفرينش تحولي و تكامل گرا است، يعني؛ مراحلي را طي مي كند تا به تكامل برسد همانطور كه در آيه بعد مي فرمايد: «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»، (14 مؤمنون)؛ خون بسته را به صورت پاره اي از گوشت تبديل كرديم و آنگاه آن را به صورت استخوان تبديل كرده و به دنبال آن بر اين استخوان گوشت رويانديم همه اين تصريحات در قرآن

كريم، بيان مراحلي از خلقت مادي انسان و تكامل فيزيكي اوست.خداوند بعد از بيان اين مراحل مادي در سوره حجر و صاد تعبير «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَليلاً ما تَشْكُرُونَ»، (9سجده)؛ دارد، اينجا مرحله جديدي از آفرينش انسان آغاز مي شود و در اين مرحله، انساني كه از نظر مادي و فيزيكي به كمال رسيده حالا بايد آغازي از مرحله معنوي خود را شروع كند.آغاز آفرينش ملكوتي انسان بعد از كمال فيزيكي صورت مي گيرد و آيه قرآن چنين تعبيري دارد كه «ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»، (14 سجده)؛ مراد اين آيه، آفرينش مكلوتي انسان است كه با دميده شدن روح در كالبد انساني از جانب خداوند، اين مرحله آغاز مي شود.*مراحل تكامل ملكوتيبراي تكامل ملكوتي انسان نيز، خداوند مراحلي را در قرآن كريم بيان مي كند كه اولين مرحله آن نفخه روح است زماني كه در وجودش نفس ناطقه انساني پديد مي آيد، البته مشائين بر اين باور بودند كه خداوند ابتدا بدن را آماده كرد و سپس نفس ناطقه را در آن قرار داد، ولي در حكمت متعاليه ثابت شده، خداوند با تحولاتي كه در اين جسم مادي و فيزيكي قرار مي دهد، نفس ناطقه پديد مي آيد.در هر صورت، چه از ديدگان مشاء يا از ديدگاه حكمت متعاليه بخواهيم آن را بررسي كنيم، اين نفس، روح و جان آدمي از جانب خداند است. اولين مرحله آفرينش ملكوتي انسان با همين نفخه آغاز مي شود و اين آغاز بر اساس «فطرت اوستفَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ

حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ»، (الروم: 30)، انسان بر اساس فطرت الهي آفريده شده است.همچنين خداوند در آيات ديگري تصريح مي كند: «قالَ رَبُّنَا الَّذي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى» (50طه)؛ خداوند موجودات را بر هدايت تكويني عام قرار داد و آن ها را بر اين اساس آفريد و هدايت كرد يا « انا هدينا السبيل» ما انسان را به هدايت تشريعي هدايت كرديم و همه راه هاي سعادت و كمال را به او نشان داديم.اين آيات نشان مي دهد، خداوند انسان را بر اساس سرشت و طبيعتي الهي آفريده كه اين طبيعت او را كمك مي كند كه به سوي ارزش هاي الهي گام بردارد و حركت كند، اگر انسان از اين آفرينش و فطرت الهي استفاده نكند و برخوردار نشود به يك حيوان تبديل مي شود و درست بر خلاف آفرينش اصلي خودش گام بر مي دارد و به سوي ضلالت و گمراهي مي رود كه تعبير قرآن اين است كه «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»، (الأعراف آيه 179).*تفاوت تكامل انسان و طبيعتخداوند به انسان اختيار داده و او را براي طي مراحل تكامل و تحول از مراحل پايين تر به مراحل بالاتر صاحب اختيار قرار داده است، او يا راه حق، عدالت و ارزش هاي انساني را طي مي كند يا در مسير حيوانيت قرار مي گيرد.بنابراين دو سير و حركت بعد از آفرينش ملكوتي تحقق مي يابد، يك سير، سير قهقرايي

است، انساني كه بايد به سوي خدا و كمالات حركت كند، سقوط مي كند و موجودي پست مي شود و يا سيري ملكوتي دارد و به جايي مي رسد كه فرشتگان نيز نمي توانند به آن مقامات دست يابند، البته آدمي در انتخاب هر دو راه مختار است.خداوند براي انسان و آفرينش او ارزشي قائل شده كه اين ارزش را براي ساير موجودات قرار نداده است، بلكه تمام عالم براي انسان آفريده شده تا انسان از امكانات استفاده كرده و مراحل را طي كند و آن تعليم و تربيت الهي است.اساساً فلسفه رسالت و بعثت انبياء نيز همين است در آيات شريفه قرآن خداوند مي فرمايد: وقتي صحبت از فلسفه بعثت مي شود، بحث تزكيه و تربيت انسان مورد توجه قرار مي گيرد، آفرينش براي به كمال رسيدن انسان پديد آمد و انبياء براي اين آمدن كه انسان به كمال برسد، بنابراين كمالي كه انسان بايد به آن دست يابد،همان تزكيه و تهذيب و آموختن حكمت و تربيت از انبياء است،در سوره مباركه جمعه آيه دوم، فلسفه بعثت پيامبر خاتم را همين مطلب مي داند و با لقب هايي كه خداوند در آيه قبل ياد مي كند اهميت مسئله بعثت انبياء به ويژه پيامبر اكرم (ص) را مي رساند، در آيه اول سوره جمعه خداوند درباره مقام تسبيح الهي مي فرمايد: همه آنچه در عالم است خداي يگانه را تسبيح مي كنند، خدايي كه پادشاه اين عالم و عزيز و غلبه كننده و هرگز مغلوب نمي شود و هيچ كاري بدون حكمت از او سر نمي زند، خدايي كه داراي اينگونه صفات است، پيامبري را مبعوث كرد كه اين پيامبر براي رساندن انسان به كمال، آمده است.

حجت الاسلام والمسلمين محمدصادق يوسفي

مقدم، رييس مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم http://shiaha.com

رسالت معلم از ديدگاه اسلام

مهدي ياراحمدي خراساني

اشاره: كلمات رب، ربنا، ربكم، ربك، ربه، ربها، ربهم، ربي، ربهما، ربكما كه در قرآن كريم آمده است بيانگر ربوبيت ذات مقدس احديت است و اصل رب تربيت است و آن عبارت از ايجاد شي است تا به تدريج او را به مقصد كمال و تمام رهنمون سازد. با توجه به همين جايگاه تعليم و تربيت است كه هدف از بعثت پيامبران تعليم كتاب، حكمت و پرورش و تصفيه روح از ناخالصي ها معرفي شده است و در كلمات رسول الله (ص) آمده است (بالتعلم ارسلت)، (بعثت معلما)، (بعثت لا تمم مكارم الاخلاق) كه اين جملات بيانگر آن است كه اسلام در زمينه تعليم و تربيت داراي مكتبي ممتاز، مستقل با مباني و اصولي مشخص و الهي است از جمله مباني مطرح در مكتب تعليم و تربيت اسلام اصل خدا محوري يا اخلاص، اصل تقدم اصلاح خود بر اصلاح ديگران، اصل توكل و اعتماد به نفس، اصل آيت بودن و نشانه شدن بسوي كمال مطلق، اصل مدارا و دوري از سخت گيري و تكلف، اصل عقلاني بودن نظام تعليم و تربيت و اصل حاكميت دادن به تعليم و تربيت الهي مي باشد. در مكتب تعليم و تربيت اسلام فراگيري علم و دانش همراه با تهذيب و تربيت ديني هدف رسالت نبوي شمرده شده و براي تحصيل علم نه محدوديت زماني دارد و نه مكاني و از نظر معلم مرز نمي شناسد چرا كه علم و حكمت را گمشده مومن مي داند كه نزد هر كس بيابد آن را مي گيرد.جايگاه معلم در مكتب تعليم و تربيت اسلاميدر عظمت منزلت و

مقام معلم همين كافي است كه بزرگ ترين معلم جهان بشريت حضرت رسول خاتم(ص) به اين ويژگي خود افتخار مي كرد.آن بزرگوار زماني كه با دو گروه در مسجد مواجه شد كه گروه اول عبادت مي كردند و گروه دوم به آموزش علم مشغول بودند، گروه دوم را كه در محضر استادي علم مي آموختند، افضل دانست و فرمود: «انما بعثت معلما؛ همانا كه من به عنوان معلم انسان ها مبعوث شده ام. » آن حضرت چنان براي معلمان و مقام ارجمند آنان ارزش قائل بود كه در دعاهايش مي فرمود: «اللهم اغفر للمعلمين و اطل اعمارهم و بارك لهم في كسبهم؛ (كشف الخطا، ج1، ص48) خداوندا! معلمان را بيامرز و عمر طولاني به آنان عطا فرما و كسب و كارشان را مبارك گردان!» اسلام معلم را به عنوان پدر روحاني معرفي مي كند و مي گويد: (اب معلمك) يعني يكي از پدران ثلاثه تو، معلمي است كه به تو دانش مي آموزد و بنابراين تمام حقوقي كه درباره پدر و مادر رعايت مي شود بايد در حق معلم به صورت كامل تري رعايت گردد. نام معلم چنان با عظمت است كه در جاي جاي متون اسلامي از او تجليل به عمل آمده تا به آن حد كه خداوند عليم خود را معلم خوانده و رسول الله (ص) فرموده اند: (انما بعثت معلما). رسالت معلمان و مربيانپس از نهاد خانه و خانواده مدرسه مهم ترين مكان براي تعليم و تربيت است جائي كه محل بروز و ظهور رسالت خطير معلمي است كه اگر او معلمي كند راه انحراف بسته مي شود و در زندانها مسدود

مي گردد. مكتب تعليم و تربيت اسلامي رسالت هاي مهمي را براي معلم و مربي ترسيم كرده است كه در ذيل با آن اشاره مي شود:1-دعوت به سوي خدا و تربيت الهي: يكي ازاهداف عاليه در دعوت انبياء كه سر لوحه كار آنها محسوب مي شود دعوت به خدا و تربيت مردم براي حركت در مسير كمال معبود است. خداوند متعال از زبان پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد: (الا تعبدوا الا الله ) نخستين دعوت من اين است كه به جز خداي يگانه را نپرستيد. 2- دعوت به سوي نور و تربيت نوراني:رسالت معلم درجامعه همان رسالت خداوند است كه فرموده است: ( الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور) يعني خداي تبارك و تعالي ولي مومنين است و آنها را از ظلمات به سوي نور خارج مي كند. نقش سرپرستي، دلسوزي و خروج آگاهانه افراد از ظلمات به سوي نور به عهده معلم گذاشته شده است، معلم همانند انبياء كه معلم بشريت هستند، بشريت را معلمي مي كند و چه بسا با تربيت نوراني يك نفر جهاني را متحول كند. 3-دعوت به سوي اصلاح جامعه و تربيت صالح: در قرآن كريم آمده است (ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله) من جز اصلاح تا آنجا كه توانائي دارم و توفيق من جز به خدا نيست. اين شعار تربيتي همه ي انبياء الهي بوده كه توأم با عمل تربيتي آنها اسباب اصلاح در تفكر، انديشه، اخلاق و نظامات فرهنگي، اقتصادي و سياسي جامعه را در همه ي ابعاد پديد آورده است. و رسالت معلمي نيز چنين است كه با

كسب توفيق الهي به اصلاح فرهنگ و تربيت فكر و مغزهاي متفكر مي پردازد تا تمامي عرصه هاي جامعه به سمت اصلاح حركت نمايد. 4-دعوت به پاكسازي و تربيت اخلاقي : (فقولا قولا لينها لعله يتذكر او يخشي) اين آيه اشاره لطيفي به اين حقيقت است كه رسالت انبياء براي پاكسازي انسان ها و بازگرداندن طهارت فطري نخستين به آنها است. نخستين دستور قرآن برخورد ملايم و توأم با مهر و عطوفت انساني است. هدف آن است كه مردم جذب بشوند، متذكر شوند راه پيدا كنند. توقع اصلاح جامعه بدون اصلاح مربيان و معلمان آن جامعه توقعي بي جا و نارواست. لذا پاكسازي و خودسازي را هر كس بايد خودش شروع كند و عقايد و اخلاق و اعمالش را تطبيق با اسلام بدهد آن وقت به اصلاح ديگران بپردازد. تربيت اخلاقي كند و احساس مسئوليت اخلاقي را در همه عرصه ها در متربيان رشد دهد و آنها را متعهد به جامعه اسلامي تحويل دهد. 5-دعوت به سوي علم و دانش و تربيت قرآني :  رسول الله (ص) فرموده اند: (بالتعليم ارسلت) يعني من براي تعليم فرستاده شده ام و بايد دانست علم در آيات قرآن به معني داشتن يك سري اصطلاحات و الفاظ نيست بلكه منظوراز علم آن معرفت و آگاهي خاصي است كه انسان را به اطاعت پروردگار و ترس و اميد از خدا دعوت مي كند. اگر در يك قلب تربيت شده اين علم وارد بشود عطرش عالم را مي گيرد و همه استعدادها در پرتو آن شكوفا مي شود و جامعه به سوي اصلاح و كمال حركت مي نمايد. و چنين علمي

در پرتو تربيت قرآني ميسر مي گردد تربيتي كه نورعلم را در وجود انسان جلوه گر مي سازد. اوصاف معلمين از منظر كلام وحي- خلوص نيت: از ديدگاه كلام وحي، جاودانگي هر عملي نياز به خلوص نيت دارد و بدون اين ويژگي اعمال افراد ارزش واقعي نخواهد داشت: «فاعبد الله مخلصا له الدين¤ الا لله الدين الخالص (زمر-3) پس خداي را با خلوص نيت درعمل به آئين حق، بندگي كن، هان اي انسان! دين و آئين خالص وپاكيزه از آن خداي متعال و براي او است.» بنا بر اين اولين گام توفيق درعرصه تعليم، خالص بودن نيت است و يك معلم شايسته در آموزش متعلمين خود فقط و فقط به خاطر خدا انجام وظيفه مي كند. - صلاحيت علمي: بدون علم و آگاهي هرگز كاري سامان نمي يابد و دانستن راه و روش تعليم از اساسي ترين شرط هاي شغل معلمي است. ذات نايافته از هستي بخش         كي تواند كه شود هستي بخش-فروتني و گذشت: از ويژگي هاي معلمان موفق، تواضع و گذشت آنان در مقابل خطاهاي شاگردان مي باشد. عفو و گذشت يك معلم از خطاهاي متعلمين مي تواند هم شخصيت معلم را در برابر دانش آموزان محبوب و دوست داشتني جلوه دهد و هم درس عملي خوبي براي آنان باشد. سخن پايانيقرآن كريم به عنوان چراغ پر فروغ كه كاملترين برنامه و قوانين را براي سعادت بشر دارد در آيات نورانيش مكتب تعليم و تربيت اسلامي را به زيبائي هرچه تمام ترسيم نموده است و خداوند را به عنوان اولين معلم بشر معرفي نموده كه به پيامبرش در آغاز بعثت فرمود: ( اقراء

باسم ربك الذي خلق) و اينچنين مكتب تعليم و تربيت اسلامي به عنوان مكتبي ممتاز، مستقل و با مباني و اصول مشخص پديدار گرديد كه در اين مكتب علم و دانش، معلم و متعلم (شاگرد و مربي) و مدرسه و مكتب خانه از جايگاه بسيار ارزشمند و رفيعي برخوردارند.در نظام تعليم و تربيت اسلام معلم مسؤل تمام مقدراتي است كه براي يك كشور يا جامعه پيش مي آيد و مسول تمام انسان هائي است كه زير دست او بايد تربيت بشوند. معلم اگر خودسازي كند و تهذيب نفس نمايد و حاكم برخود باشد افراد يك جامعه صالح و صالحه خواهند بود و اگر در اين ميان معلم تربيت ديني نداشته باشد سبب انحراف نسلها و عصرها مي گردد و جامعه اي را به خرابي مي كشاند و همه سعادت ها و همه شقاوت ها از مدرسه هاست و كليدش به دست معلم است و اين موضوع حكايت گر جايگاه خطير و بسيار مهم معلم و مربي است.

پژوهشي درمصحف حضرت فاطمه

(س)عبداللّه اميني

در باره مصحف فاطمه(س) پرسشها و ابهاماتي است؛ آيا همان گونه كه از عنوان «مصحف» برمي آيد، قرآني ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام بوده، يا كتابي در موضوعي ديگر است؟ اگر جواب، فرض دوم است، آيا خود حضرت آن را نوشته اند؟ محتواي آن چيست؟ و اكنون اين كتاب كجا است؟ جواب اين پرسشها از روايات مربوط به اين موضوع به دست مي آيد. البته بيان اين روايات مختلف است؛ بعضي محتواي مصحف را احكام حلال و حرام مي دانند، برخي مي گويند ديكته كننده آن پيامبر(ص) بوده، در حالي كه بعضي جبرئيل را گوينده آن مي دانند، كه در اين صورت بايد به اين

پرسش پاسخ گوييم كه آيا جبرئيل با شخصي كه پيامبر نيست، سخن مي گويد؟ و اگر چنين باشد، چگونه با حضرت فاطمه(س) سخن گفته است؟ مگر پس از وفات پيامبر(ص)، وحي قطع نشده بود؟به هر روي، پرسشهاي بسياري در اين زمينه وجود دارد، كه پاسخگويي به آن، مورد اهتمام مقاله حاضر است.شايع ترين پرسش در باره اين مصحف، عنوان جنجال برانگيز و شبهه ناك آن، يعني «مصحف» است، زيرا چنين برمي آيد كه اين مصحف، قرآن خاصي است. اما اگر به روايات بنگريم، مي يابيم اين مصحف حتي يك آيه در بر ندارد. بسياري از برادران اهل سنت مي پندارند شيعه، قرآني ديگر _ به جز قرآن موجود _ در اختيار دارد! و گمان برده اند مصحف فاطمه سلام اللّه عليها همان قرآن است! اين پندار حتي در مطبوعات دنياي عرب نمايان شده است؛ براي نمونه روزنامه «آخر خبر» (آخرين خبر) در سودان از تاريخ ششم رجب 1416 سلسله مقالاتي را درج كرده و مدعي شده است شيعيان قرآني ديگر به نام مصحف فاطمه دارند!برخي احاديثي كه در باره مصحف فاطمه سلام اللّه عليها آمده است، با همين واژه (=مصحف) است، از اين رو به پندار مزبور دامن مي زند؛ از جمله:محمد بن مسلم ازامام جعفر صادق(ع) روايت مي كند: «فاطمه عليهاالسلام مصحفي از خود به جا گذاشت، كه قرآن نيست.»(2)علي بن سعيد از امام صادق(ع) روايت مي كند: «به خدا سوگند! مصحف فاطمه عليهاالسلام نزد ماست و در آن حتي يك آيه از كتاب اللّه نيست.»(3)امام صادق(ع) مي فرمايد: «در آن [مصحف [سه برابر اين قرآن، مطلب هست.»(4)برخي گمان كرده اند از آن رو كه «مصحف» واژه اي خاص قرآن است، اگر گفته شود مصحف فاطمه، به معني قرآن فاطمه(س) است، و چون حديث

اخيري مي گويد: اين مصحف، سه برابر قرآن است، پس شيعيان معتقدند قرآن موجود، قرآني ناقص است! غافل از اينكه ذيل احاديث اشاره دارد كه در اين مصحف حتي يك آيه وجود ندارد.به هر روي اينك وارد بحث مي شويم و با معناي مصحف سخن را شروع مي كنيم.معناي مصحفبه آنچه كه متشكل از برگهاي نوشته شده ميان دو جلد باشد، مصحف گويند (الجامع للصحف المكتوبه بين الدفتين).(5)بنابراين مصحف، چند برگ دارد، نه يك برگ؛ ولي گاه مي تواند كتاب بيش از يك برگ نداشته باشد، و نيز مصحف مي بايست ميان دو جلد باشد، كه برگها را در بر داشته باشد. در نتيجه بايد گفت «مصحف» شامل هر كتابي مي شود و اختصاص به قرآن ندارد، گو اينكه معناي مشهور مصحف، قرآن است. شايسته است يادآور شويم واژه مصحف در قرآن وارد نشده و جزء نامهاي قرآن نيز شمرده نشده است. جلال الدين سيوطي(6) و ابوالمعالي الصالح، يكي از محدثان اسلامي، پنجاه و پنج نام براي قرآن بر شمرده اند، كه در ميان آنها كلمه «مصحف» ديده نمي شود.جالب است بدانيد هيچ كس به «سيبويه» در نامگذاري كتابش به «الكتاب» به رغم نامگذاري قرآن به همين نام اعتراض نكرده است، ولي بر نامگذاري كتاب حضرت فاطمه به «مصحف» اعتراض كرده اند.(7)دكتر امتياز احمد در كتاب «دلائل التوثيق المبكر للسنه و الحديث» مي گويد: مصحف فقط به معناي قرآن نيست، بلكه به معناي كتاب نيز مي باشد. وي براي اثبات اين مدعا شواهدي را ذكر مي كند.(8) همچنين استاد بكر بن عبداللّه در كتاب «معرفه النسخ و الصحف الحديثيه» مي گويد: مصحف از جمله اصطلاحاتي است كه شامل هر نوع مجموعه اي كه در بر دارنده سخناني است، مي شود.(9)كتابهاي ديگر حضرت

زهرا(سلام اللّه عليها )هيچ يك از علماي شيعي و سني بر مصحف فاطمه سلام اللّه عليها دست نيافته اند، بلكه با بهره گيري از احاديث مربوط به اين موضوع، تا اندازه اي به محتوا، املاكننده و نويسنده آن آشنا شده اند. برخي گفته اند: مصحف آن حضرت در بر دارنده امثال و حكم و مواعظ و اخبار و عجايب است، و اميرمؤمنان آن را نوشته و تقديم حضرت فاطمه كرده، تا تسلي بخش ايشان در مرگ پدر باشد(10) بعضي معقتدند: اين مصحف، شامل احكام تشريعي، اخلاقي و آنچه در زمان آينده پيش مي آيد، است و حضرت فاطمه(س) آن را از شنوده هاي پدر و شوهرش جمع آوري كرده است.(11) امام خميني در وصيت نامه خويش مي فرمايد: مصحف فاطمه، الهامات خداوند متعال بر زهراي مرضيه است.(12)و سيدمحسن امين بر اين عقيده است كه حضرت، دو مصحف دارند، كه يكي الهام پروردگار و ديگري گفته هاي رسول خدا(ص) به حضرت زهرا است.(13)همان گونه كه گفته شد، تعدد اقوال در باره محتواي مصحف، به سبب احاديثي است كه در كتابهاي مختلف پراكنده است، و هيچ دليل عقلي يا تحليل نظري ندارد. البته اين احاديث، سخن از كتابهاي حضرت فاطمه(س) مي كند، نه تنها از مصحف ايشان. از اين رو شايسته مي نمايد به ديگر كتابهاي منسوب به ايشان اشاره شود، تا از ميان آنها به مصحف ايشان دست يابيم.1. كتاب اخلاقيدر احاديث شيعه و سني، كتابي با اين عنوان ذكر نشده، بلكه در اخبار به مضمون آن اشاره شده است. خرائطي از مجاهد نقل مي كند: اُبَيّ بن كعب به ديدار فاطمه - رضي اللّه عنها _ دختر محمد _ صلي اللّه عليه و سلم _ رفت. فاطمه به او كتابي پوشيده در شاخه هاي درخت خرما

نشان داد، كه در آن نوشته شده بود:هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، با همسايه اش به نيكي رفتار كند.(14)از روايات ديگري كه در باره اين كتاب است، چنين برمي آيد كه اين حديث، گزيده اي از حديث ديگري است كه شيخ كليني آن را در اصول كافي به نقل از امام صادق عليه السلام آورده است.(15)«ابوجعفر محمد ابن جرير بن رستم طبري» از علماي قرن چهارم نيز اين حديث را _ با ذكر بيش تر _ در كتاب دلائل الامامه آورده است.(16)ظاهرا كساني كه گفته اند مصحف فاطمه در بردارنده معارف و اخلاق و آداب است، اين احاديث را ديده اند، ولي خواهيم گفت مصحف فاطمه(س) شامل نكات اخلاقي نيست، زيرا هيچ دليلي بر اين مطلب وجود ندارد.2. كتاب تشريعيچنين كتابي با چنين عنواني نيز در احاديث ذكر نشده است، ولي امام صادق عليه السلام در پاسخ به پرسشهاي كارگزار منصور _ خليفه عباسي _ آنچه را مي فرمايد، مستند به اين كتاب مي كند(17) از اين رو چنين فهميده مي شود كه حضرت فاطمه داراي كتابي در احكام شرعي بوده است.علامه سيدمحسن امين اين كتاب را مصحف فاطمه دانسته است(18)، ولي بايد گفت رواياتي وجود دارد _ ذكر خواهد شد _ كه مي گويد مصحف آن حضرت در بر دارنده احكام حلال و حرام نيست، و اگر چنين احكام فقهي ذكر شده، در مصحف و روايتي ديگر از حضرت فاطمه سلام اللّه عليها است، كه از پدر بزرگوارش پيامبر اسلام نقل كرده است.(19)3. لوح فاطمهلوح به صفحات پهن چوبي يا استخواني گفته شود، كه در فارسي، تابلو يا تخته ناميده مي شود. وجود اين لوح در بسياري از احاديث ذكر شده است، زيرا در بر دارنده نام

امامان شيعه عليهم السلام است.ابوالفتح كراجكي (متوفي 449ه••• ) معتقد است: تمامي شيعيان در صحت محتواي اين لوح اتفاق نظر دارند.(20) در كتاب كمال الدين و تمام النعمه صدوق مضمون اين لوح ذكر شده است.(21)محتواي اين لوح _ و به نظر برخي خود لوح _ هديه خدا به پيامبر بوده است، كه پيامبر آن را به حضرت فاطمه سلام اللّه عليها بخشيد.(22)4. وصيت نامهدر روايات متعدد و با سندهاي مختلف آمده است: حضرت زهرا سلام اللّه عليها كتابي از خود به جا گذاشت كه وصايايش را در آن نوشته بود.(23)اين وصايا، امور شرعي _ از جمله تكليف هفت باغي كه از سوي رسول اللّه ص) وقف آن حضرت شده بود _ و امور سياسي بود.(24) اين وصايا از شمار مطالبي است كه در مصحف فاطمه(س) وجود داشته است.5. مصحف فاطمه(س)وجود اين كتاب نيز در روايات مختلف با سندهاي متعدد ذكر شده است. همان گونه كه گفته شد پرسشهايي در باره اين كتاب وجود دارد؛ از جمله: چه كسي اين كتاب را املا كرده است؟ نويسنده آن كيست؟ محتواي آن چيست؟ آيا در اين كتاب اشاره به تحريف قرآن شده است؟ هم اكنون اين كتاب كجا است و در دست كيست؟ و ...اعتبار روايات مصحف فاطمه(س)شايد مهمترين پرسش در باره مصحف، صحت و اعتبار روايات آن است، زيرا ديگر پرسشها پس از تبيين اعتبار روايات اين كتاب مطرح مي شود. از اين رو در ابتدا بايد وارد اين بحث شويم.راههاي تشخيص صحت روايتبراي فهميدن صحت روايات، راههاي مختلفي وجود دارد، كه مهمترين آن سه راه است:راه اول، بررسي اشخاص (= راويان) موجود در سند حديث است. اگر همگي اين راويان مورد اعتماد باشند، خبر معتبر

است.راه دوم، قراين ديگر به جز سند است، زيرا گاه تمامي راويان داراي شرايط لازمند، ولي قرايني _ مانند روي گرداندن علما و عمل نكردن به آن حديث از سوي ايشان _ وجود دارد، كه دلالت مي كند اشكالي در اين حديث هست، و گرنه آن را كنار نمي گذاشتند. همچنان كه گاه سند حديث، صحيح و سالم نيست، ولي قرايني ديگر مانند عمل علما طبق حديث باعث اعتماد به آن خبر مي شود.راه سوم، اعتقاد به تفاوت ميان احاديث مربوط به احكام شرعي با غير آن _ يعني احاديث مربوط به عقايد يا تاريخ _ است. گونه اول، يعني روايات فقهي لازم است سندا معتبر باشد، ولي براي اثبات گونه دوم، اتفاق نظر علما كافي است. مي توان راه سوم را مندرج در راه پيشين دانست، زيرا در هر روي، ملاك اعتبار حديث، اعتماد به آن است، بي آنكه به راويان توجه كنيم.مصحف فاطمه(س) و راههاي تشخيص صحت و اعتبار رواياتاينك نوبت آن رسيده كه به پرسش مطرح شده پاسخ دهيم و بگوييم: روايات مصحف فاطمه(س) با هر يك از راههاي مزبور، صحيح و معتبر است، زيرا از طريق سوم اگر بخواهيم بررسي كنيم تمامي علماي شيعي روايات اين مصحف را پذيرفته، و ما به عنوان مخالف، كسي را نمي شناسيم. اين مطلب باعث تقويت وثوق به روايات از راه دوم است، گو اينكه برخي گفته اند: مگر مي شود جبرئيل بر فاطمه(س) نازل گردد و به او اين مطالب را بگويد، و علي عليه السلام آنها را بشنود و بنويسد؟! با اينكه علي(ع) از فاطمه(س) افضل است و سزاوار مي نمايد به ايشان وحي شود، نه به همسرشان!ما به اين اشكال پاسخ خواهيم

داد، ولي فعلاً به نقل آنچه علامه سيدمحسن امين گفته است، بسنده مي كنيم:استبعادي ندارد و جاي انكار نيست كه جبرئيل با زهرا عليهاالسلام سخن گويد و علي عليه السلام آن را بشنود و در كتابي كه به نام «مصحف فاطمه» است، بنويسد. گو اينكه اصحاب مورد وثوق اين سخنان را از امامان اهل بيت عليهم السلام روايت كرده اند. من به كساني كه اين امر را انكار كرده، يا آن را بعيد مي شمرند، و يا مبالغه گويي و دور از انصاف مي دانند، مي گويم: آيا در قدرت خداي متعال شك دارند؟ يا در اينكه پاره تن [رسول اللّه زهرا شايسته اين كرامت باشد؟ و يا در صحت اين روايات به رغم گفته ائمه هدي، كه ذريه آن حضرت و مورد وثوقند؟ در حالي كه اين كرامت براي «آصف بن برخيا» وزير سليمان عليه السلام رخ داد و او گرامي تر از آل محمد نزد خدا نيست!(25)صحت و اعتبار روايات مصحف فاطمه(س)، از راه اول نيز ثابت مي شود، زيرا كليني در كافي در ضمن روايات اين احاديث، سند را صحيح مي داند.(26) در يكي از اين روايات امام صادق عليه السلام مي فرمايد: فاطمه پس از رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله هفتاد و پنج روز زنده ماند و به خاطر پدرش دچار حزن بسيار بود. جبرئيل به نزد او مي آمد و به سبب مرگ پدرش به او دلداري و تسلي خاطر مي داد. به ايشان از پدرش و جايگاه او و به كساني كه از ذريه فاطمه خواهند بود، خبر مي داد. علي عليه السلام اين اخبار را مي نوشت، و اين مصحف فاطمه است.(27)عنواني كه باعث فهم اشتباه شده استگفتيم عنوان «مصحف فاطمه» گاه باعث اين توهم مي شود كه قرآني

ويژه حضرت زهرا عليهاالسلام وجود داشته است، همچنان كه از «مصحف عبداللّه بن مسعود» و «مصحف عايشه» و يا «مصحف اُبيّ بن كعب» برمي آيد، ولي وقتي لغتنامه ها را بررسي كنيم، پندار مزبور زدوده مي شود و مي فهميم مصحف، منحصر در قرآن نيست.همچنين گفتيم اين كتاب در بردارنده هيچ آيه اي نيست، از اين رو در موضوع قرآني نمي باشد. و نيز در ضمن سخنان گذشته اشاره شد اين كتاب از سوي آن حضرت، نوشته يا اولا نشده است، و از آن رو به آن «مصحف فاطمه» گفته اند كه هديه اي الهي به ايشان بوده است. بنابراين نويسنده يا گوينده اين سخنان كيست؟ اگر محتواي اين مصحف، قرآن نيست، چه چيز در آن يافت مي شود؟ حجم اين كتاب چقدر است؟ و ...نويسنده مصحفروايات بسياري وجود دارد كه در آن، حضرت علي عليه السلام به عنوان نگارنده مصحف معرفي شده است؛ از جمله امام صادق عليه السلام در جواب سؤال «حماد بن عثمان» مبني بر اينكه نويسنده مصحف كيست، مي فرمايد: اميرمؤمنان هر چه را مي شنيد، مي نوشت، تا اينكه به صورت كتابي در آمد.(28)گوينده احاديث1. برخي گفته اند گوينده سخنان موجود در مصحف، خداوند است. امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «مصحف فاطمه نزد ماست ... و خداوند آن سخنان را گفته و بر حضرت فاطمه الهام كرده است.»(29)اين گونه الهام براي مادر حضرت موسي عليه السلام نيز وجود داشته است. در سوره قصص، آيه هفت آمده است: به مادر موسي الهام كرديم او را شير ده و ...2. بعضي معتقدند اين سخنان از آن جبرئيل است. اين احتمال در حديثي به نقل از امام صادق عليه السلام گفته شده است.(30)امام حسين عليه السلام مي گويد: «مصحف فاطمه نزد ما است. به خدا سوگند! يك حرف

از قرآن در آن نيست. سخنان اين مصحف از آنِ رسول اللّه و خط علي عليه السلام است».(31)بنابراين حديث، گوينده سخنان اين مصحف، رسول اللّه (= فرستاده خدا) است. علامه مجلسي در ذيل اين حديث مي گويد: مقصود از فرستاده خدا، جبرئيل است. همچنان كه در آيات بسياري، به ملائكه، رسولان خدا گفته شده است.(32)البته چه بگوييم سخنان اين مصحف از آن خدا است يا جبرئيل، تفاوتي ندارد، زيرا خداوند به واسطه جبرئيل، اين احاديث را گفته است؛ ولي نمي توانيم معتقد باشيم مقصود از «رسول اللّه پيامبر اسلام است، زيرا روايات بسياري تصريح دارد سخنان اين مصحف پس از وفات رسول اللّه صلي اللّه عليه و آله و در تسلاي وفات آن حضرت، براي حضرت فاطمه سلام اللّه عليها گفته شده است. گو اينكه احتمال دارد حضرت فاطمه(س)، دو مصحف داشته، كه يكي سخنان رسول اللّه و ديگري سخنان جبرئيل بوده است؛ يا ممكن است بگوييم مصحف فاطمه، يك كتاب بيش تر نبوده، ولي شامل دو بخش _ سخنان رسول اللّه و سخنان جبرئيل _ بوده است. سيدمحسن امين در كتاب ارزشمند اعيان الشيعه معتقد به اين گفتار است.(33)پس از اينكه دانستيم سخنان اين مصحف از آن پروردگار _ به واسطه جبرئيل _ و نويسنده آن امام علي عليه السلام است، اين پرسش پيش مي آيد كه چرا به حضرت فاطمه سلام اللّه عليها منسوب شده است؟ به رغم آنكه حضرت نه گوينده و نه نگارنده آن است!در پاسخ بايد گفت اين سخنان براي حضرت فاطمه و براي تسلاي خاطر او نازل شد، از اين رو اين مصحف، منسوب به حضرت فاطمه است. نظير اين امر در انتساب تورات به حضرت موسي(ع) و انجيل

به حضرت عيسي(ع) و زبور به داود(ع) ديده مي شود. همچنان كه در قرآن مي خوانيم: صُحُفِ ابراهيمَ وَ موسي.(34)ادامه دارد.فاطمه در انديشه امام خمينياين نوشتار سزاوار مي بيند، نظري به ديدگاه امام خميني؛ در باره شخصيت فاطمه زهرا (س) داشته باشد، گذشته از آنكه حضرت امام؛ از فرزندان حضرت زهرا (س) است و در مكتب او پرورش يافته و عمر شريف خويش را در راه اهداف والاي اسلام و اهل بيت (ع) سپري فرموده است، همزماني ميلاد امام خميني؛ (بيستم جمادي الثاني سال 1320 ه.ق) و ميلاد فاطمه زهرا (س) بر اين مناسبت، دو چندان، افزوده است. حضرت امام؛ در برخي از پيامها و سخنرانيهاي خود به ترسيم و توصيف شخصيت جاودانه فاطمه زهرا (س) پرداخته اند، اما به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه آنچه بيان كرده اند تنها اشاره به بخشي از فضايل بي پايان و وصف ناشدني زهراي مرضيه (س) است، نه تبيين همه آن، كه اصولا از قدرت بشر خارج است، و به كلام امام؛ نيز در اين باره خواهيم پرداخت.اينك سخنان حضرت امام؛ را تحت عناويني چند به شما خواننده گرامي تقديم مي داريم:فاطمه مايه افتخاردر دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم، از گذشته تا حال، انسانها بر حسب ديدگاه خود از جهان و انسان و زندگي، به اشياء يا اشخاصي افتخار مي كرده اند و آنها را مايه فخر و مباهات خود دانسته اند، اما حضرت امام؛ فاطمه زهرا (س) را مايه افتخار مي دانند، ببينيم چه كساني به زهراي مرضيه (س) افتخار مي كنند.افتخار جهان هستيامام: روز پر افتخار ولادت زني [است] كه از معجزات تاريخ و افتخارات عالم وجود است " 1 ".زني كه عالم به او افتخار دارد."

2 ".افتخار خاندان وحيامام: زني كه افتخار خاندان وحي، و چون خورشيدي بر تارك اسلام مي درخشد." 3 ".تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد رسول خدا (ص) به اين مولود شريف است." 4 ".افتخار پيروان اوامام: براي زن ها كمال افتخار است كه روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند، افتخار است و مسؤوليت." 5 ".فاطمه تجلي كمال انسانامام: تمام هويت انساني در او جلوه گر است." 6 ".تمام ابعادي كه براي زن متصور است و براي يك انسان متصور است در فاطمه زهرا (س) جلوه كرده و بوده است." 7 ".يك انسان به تمام معني انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان،... تمام حيثيت زن، تمام شخصيت زن فردا [روز ميلاد] موجود شد." 8 ".تمام هويت هاي كمالي كه در انسان متصور است و در زن تصور دارد، تمام، در اين زن است." 9 ".نكته: حضرت امام؛ در بيان اينكه چرا در آيه (انا انزلناه) به شكل جمع ذكر شده است فرموده اند: بدانكه نكته آن تفخيم مقام حق تعالي به مبدئيت تنزيل اين كتاب شريف است... بعبارت ديگر اين صحيفه نورانيه [قرآن كريم] صورت اسم اعظم است چنانچه انسان كامل نيز صورت اسم اعظم است، بلكه حقيقت اين دو در حضرت غيب يكي است و در عالم تفرقه از هم بحسب صورت متفرق [هستند[." 10 ".نتيجه: با توجه به اينكه حضرت امام؛، حضرت زهرا را انسان كامل معرفي نموده اند و از سويي انسان كامل را صورت اسم اعظم مي دانند، نتيجه مي گيريم كه:«حضرت زهرا (س) صورت اسم اعظم الهي است .مقامات معنوي حضرت زهرانور او قبل از خلقت بشر آفريده شده استبه گفتار علامه اميني

در باره فاطمه زهرا، ص 39 و107 مراجعه شود.امام: اصولا رسول اكرم (ص) و ائمه (عليهم السلام) طبق رواياتي كه داريم قبل از اين عالم انواري بوده اند در ظل عرش... و مقاماتي دارند الي ماشاءالله... چنانكه بحسب روايات اين مقامات معنوي براي حضرت زهرا (س) هم هست." 11 ".موجودي ملكوتي و جبروتيامام: او [فاطمه زهرا] موجود ملكوتي است كه در عالم انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهي جبروتي در صورت يك زن ظاهر شده است." 12 ".معنويات، جلوه هاي ملكوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملكي و ناسوتي همه در اين موجود است." 13 ". سوره كوثر و فاطمه زهرا(س)سوره كوثر و فاطمه زهرا(س) سوره كوثر مكى است و سه آيه دارد (3)بسم الله الرحمن الرحيم انا اعطيناك الكوثر (1)فصل لربك و انحر (2)ان شانئك هو الابتر (3) ترجمه آيات به نام الله كه به نيك و بد بخشنده، و به نيكان مهربان است.محققا ما به تو خير كثير(فاطمه ع)داديم(1). پس به شكرانه اش براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن(2). وبدان كه محققا شماتت گوى و دشمن تو ابتر و بلا عقب است(3). بيان آيات در اين سوره منتى بر رسول خدا(ص)نهاده به اينكه به آن جناب كوثر داده، و اين بدان منظور است كه آن جناب را دلخوش سازد و بفهماند كه آن كس كه به وى زخم زبان مى زند كه اولاد ذكور ندارد و اجاق كور است، خودش اجاق كور است، و اين سوره كوتاه ترين سوره قرآن است، و روايات در اينكه آيا اين سوره در مكه نازل شده و يا درمدينه مختلف است، و ظاهرش اين است كه در مكه نازل شده باشد. و بعضى(1) از مفسرين به منظور جمع بين دو دسته روايات گفته اند:

ممكن است دو ............................................ (1)روح المعانى، ج 30، ص 244. صفحه : 638 نوبت نازل شده باشد يكى در مكه و بار ديگر در مدينه. اقوال مختلف در باره مراد ازكوثرو بيان شواهد دال بر اينكه مراداز آن ذريه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)يعنى فرزندان فاطمه(عليها السلام)استانا اعطيناك الكوثردر مجمع البيان مى گويد: كلمهكوثربر وزنفوعلبه معناى چيزى است كه شانش آن است كه كثير باشد، و كوثر به معناى خير كثير است (1) . ولى مفسرين در تفسير كوثر و اينكه كوثر چيست اختلافى عجيب كرده اند:بعضى (2) گفته اند: خير كثير است.و بعضى معانى ديگرى كرده اند كه فهرست وار از نظر خواننده مى گذرد: 1 - نهرى است در بهشت.2- حوض خاص رسول خدا(ص)دربهشت و يا در محشر است.3 - اولاد رسول خدا(ص)است.4 - اصحاب و پيروان آن جناب تا روز قيامت است.5 - علماى امت او است.6 - قرآن و فضائل بسيار آن. 7 - مقام نبوت است.8 - تيسير قرآن و تخفيف شرايع و احكام است.9 - اسلام است.10 - توحيداست.11 - علم و حكمت است.12 - فضائل رسول خدا(ص)است. .واز اين قبيل اقوالى ديگر كه به طورى كه از بعضى(4) از مفسرين نقل شده بالغ بر بيست و شش قول است. صاحبان دو قول اول استدلال كرده اند به بعضى روايات، و اماباقى اقوال هيچ دليلى ندارند به جز تحكم و بى دليل حرف زدن، و به هر حال اينكه در آخر سوره فرمود: ان شانئك هوالابتربا در نظر گرفتن اينكه كلمهابتردر ظاهر به معناى اجاق كور است، و نيز با درنظر گرفتن اينكه جمله مذكور از باب قصر قلب است، چنين به دست مى آيد كه منظور ازكوثر، تنها و تنها كثرت ذريه اى است كه خداى تعالى به آن جناب

ارزانى داشته، (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده)، و يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه، چيزى كه هست كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است، و اگر مراد مساله ذريه به استقلال و يابه طور ضمنى نبود، آوردن كلمهاندرجملهان شانئك هو الابترفايده اى نداشت، زيراكلمه انعلاوه بر تحقيق، تعليل را هم مى رساند و معناندارد بفرمايد ما به تو حوض داديم، چون كه بدگوى تو اجاق كور است و يا بى خبر است. ............................................ (1)مجمع البيان، ج 10، ص 548. (2)روح المعانى، ج 30، ص 245. (3 و 4)روح المعانى، ج 30، ص 244 و 245. صفحه : 639 مراد از امر به صلوة و نحر بعد از منت گذاردن به اعطاء كوثروروايات هم بسيار زياد رسيده كه سوره مورد بحث در پاسخ كسى نازل شده كه رسول خدا(ص)را به اجاق كورى زخم زبان زد و اين زخم زبان هنگامى بود كه قاسم و عبد الله دو فرزندان رسول خدا(ص)از دنيا رفتند، پس بااين بيان روشن شد كه سخن آن مفسر كه گفته: منظور صاحب اين زخم زبان از كلمهابتربريدگى از مردم يا انقطاع از خير بوده و خداى تعالى در رد گفتارش فرموده او خودش منقطع از هر چيز استسخن بى وجهى است. وچون جملهانا اعطيناك...در مقام منت نهادن بود، با سياق متكلم مع الغير(ما)آمد كه بر عظمت دلالت مى كند، و چون منظور از آن خوشدل ساختن رسول خدا(ص)بود مطلب را با واژه اعطاء كه ظاهر در تمليك است بيان داشت و فرمود: ما به تو كوثر عطا كرديم. و اين جمله از اين دلالت خالى نيست كه فرزندان فاطمه(ع)ذريه رسول خدا(ص)هستند، و اين خود يكى از خبرهاى غيبى قرآن كريم

است، چون همانطوركه مى بينيم خداى تعالى بعد از درگذشت آن حضرت بركتى در نسل آن جناب قرار داد، به طورى كه در همه عالم هيچ نسلى معادل آن ديده نمى شود، آن هم با آن همه بلاهاكه بر سر ذريه آن جناب آوردند و گروه گروه از ايشان را كشتند. فصل لربك و انحراز ظاهر سياق و ظاهر اينكه حرففاءبر سراين جمله در آمده، استفاده مى شود كه امر به نماز و نحر شتر، كه متفرع بر جملهانا اعطيناك الكوثرشده،از باب شكر نعمت است، و چنين معنا مى دهد، حال كه ما بر تو منت نهاديم و خير كثيرت داديم اين نعمت بزرگ را با نماز و نحر شكرگزارى كن. و مرادازنحربنا بر رواياتى كه از طرق شيعه و سنى از رسول خدا(ص)واز على(ع)رسيده، و نيز رواياتى كه شيعه از امام صادق و ساير ائمه اهل بيت(ع)روايت كرده، دست بلندكردن به طرف گردن در هنگام تكبير گفتن براى نماز است (1) . ولى بعضى(2) گفته اند: معنايش اين است كه نماز عيد قربان بخوان، و شتر هم قربانى ............................................ (1)تفسير برهان، ج 4، ص 514 و الدر المنثور، ج 6، ص 403. (2)الدر المنثور، ج 6، ص 403. صفحه : 640 كن، (چون كلمه نحر به معناى سر بريدن شتر به آن نحو خاص است،همچنان كه كلمهذبحبه معناى سر بريدن ساير حيوانات است). بعضى(1) ديگر گفته اند: معنايش اين است كه براى پروردگارت نماز بخوان، و وقتى سر از ركوع بر مى دارى به طور كامل بايست. بعضى(2) ديگر معانى ديگرى هم ذكر كرده اند. ان شانئك هو الابتركلمه: شانى ءبه معناى دشمن خشمگين، وكلمهابتربه معناى اجاق كوراست، و اين كسى كه چنين زخم زبانى به آن جناب زده بود عاصى بن وائل بوده. بعضى گفته اند:

مراد از ابتر منقطع از خير، و يا منقطع از قوم خويش است، كه خواننده توجه فرمود اين قول با روايات شان نزول نمى سازد. بحث روايتى رواياتى در باره اينكه مراد ازنحردرفصل لربك و انحربلند كردن دست ها در موقع اداء تكبير نماز است در الدر المنثور است كه بخارى ابن جرير و حاكم از طريق ابى بشر از سعيد بن جبيراز ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: كوثر آن خيرى است كه خداى تعالى به رسول خدا(ص)داد.ابو بشر مى گويد: به سعيد بن جبير گفتم جمعى از مردم معتقدند كه كوثر نام نهرى دربهشت است.سعيد گفت نهرى هم كه در بهشت است يكى ازخيرهايى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته (3) . و در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم، حاكم، ابن مردويه،و بيهقى در كتاب سنن خود، از على بن ابى طالب روايت كرده اند كه فرموده وقتى اين سوره بر رسول خدا(ص)نازل شد، از جبرئيل پرسيد: ايننحيرةكه خداى عز و جل مرا بدان مامورفرموده چيست؟گفت: منظورنحيرة نيست، بلكه خداى تعالى مامورت كرده وقتى مى خواهى احرام نماز ببندى دستهايت را بلند كنى، هم در تكبيرة الاحرام و هم در هنگام ركوع رفتن وهم در موقع سر از ركوع برداشتن، كه اين نماز ما و نماز فرشتگانى است كه درهفت آسمان هستند، و براى هر چيزى زينتى است، و زينت نماز دست بلند كردن در هر تكبير است. ............................................ (1 و 2)الدر المنثور، ج 6، ص 403. (3)الدر المنثور، ج 6، ص 402. صفحه : 641 رواياتى راجع به زخم زبان زدن به پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)در مورد نداشتن اولاد ذكور، كسى كه زخم زبان زد، و نزول سوره كوثرو رسول خدا(ص)فرمود:دست بلند كردن

يكى از مظاهراستكانت و التماس است كه خداى تعالى(در مذمت كفار)فرموده: فما استكانوا لربهم و مايتضرعون -براى پروردگار خود نه استكانت دارند و نه تضرع و زارى (1) . مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان از مقاتل از اصبغ بن نباته از آن جناب نقل كرده، سپس گفته ثعلبى و واحدى اين روايت را در تفسيرهاى خود آورده اند.و نيزگفته همه عترت طاهره از آن جناب نقل كرده اند، كه معناى نحر بلند نمودن دو دست تا محاذى گودى زير گلو در هنگام نماز است (2) . و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابى جعفر روايت كرده كه درذيل آيهفصل لربكگفته است: يعنى نماز بخوان، و در معناى كلمهو انحرگفته: يعنى دستهارادر آغاز نماز و هنگام گفتن تكبير افتتاح، بلند كن (3) . و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيهفصل لربك و انحرگفته: خداى تعالى به رسول گراميش وحى فرستاد كه وقتى تكبير اول نمازرا مى گويى دستها را تا برابر نحرت - گودى زير گلويت - بلند كن، اين است معناى نحر (4) . و در مجمع البيان در ذيل آيه از عمر بن يزيد روايت كرده كه گفت: من از امام صادق(ع)شنيدم كه در تفسير آيهفصل لربك و انحرمى فرمود:اين نحر عبارت است از بلند كردن دستهايت تا برابر صورت (5) . مؤلف: آنگاه مى گويد: عبد الله بن سنان هم مثل اين حديث را از آن جناب نقل كرده، و نيز قريب به آن را جميل از آن جناب روايت كرده است (6) . و در الدر المنثور است كه ابن سعد و ابن عساكر از طريق كلبى از ابى صالح از ابن عباس روايت

كرده اند كه گفت: بزرگترين فرزند رسول خدا(ص)قاسم، سپس زينب، وآنگاه عبد الله، و پس از او ام كلثوم، و آنگاه فاطمه و در آخر رقيه بود، قاسم ازدنيا رفت و اولين كس از فرزندان آن جناب بود كه در مكه از دنيا رفت، و بعد از او عبد الله ازدنيا رفت، و عاصى بن وائل سهمى گفت: نسل او قطع شد، پس او ابتر و بى عقب است، در ............................................ (1)الدر المنثور، ج 6، ص 403. (2)مجمع البيان، ج 10، ص 550. (3 و 4)الدر المنثور، ج 6، ص 403. (5 و 6)مجمع البيان، ج 10، ص 550. تسبيحات فاطمه زهرا بهترين تعقيبات نمازامام: و از جمله تعقيبات شريفه، تسبيحات صديقه طاهره (س) است كه رسول خدا (ص)، آن را به فاطمه (س) عطا فرمود. از حضرت صادق (ع) مرويست كه اين تسبيحات در هر روز، در تعقيبات هر نمازي پيش من محبوب تر است از هزار ركعت نماز در هر روز. " 5 ".مراوده با جبرئيل، بالاترين فضيلت زهراامام: من راجع به حضرت صديقه (س) خودم را قاصر مي دانم ذكري بكنم، فقط اكتفا مي كنم به يك روايت كه در كافي شريفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روايت اين است كه حضرت صادق (ع) مي فرمايد:فاطمه (س) بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در اين دنيا بودند و حزن و شدت برايشان غلبه داشت و جبرئيل امين مي آمد خدمت ايشان و به ايشان تعزيت عرض مي كرد و مسائلي از آينده نقل مي كرد.ظاهر روايت اين است كه در اين 75 روز مراوده اي بوده است يعني رفت و آمد جبرئيل زياد بوده است و گمان

ندارم كه غير از طبقه اول از انبياء عظام در باره كسي اينطور وارد شده باشد.... مساله آمدن جبرئيل براي كسي يك مساله ساده نيست، خيال نشود كه جبرئيل براي هر كسي مي آيد و امكان دارد بيايد، اين يك تناسب لازم است بين روح آن كسي كه جبرئيل مي خواهد بيايد و مقام جبرئيل كه روح اعظم است، چه ما قائل بشويم به اين كه قضيه تنزيل، تنزل جبرئيل، به واسطه روح اعظم خود اين ولي است يا پيغمبر است، او تنزيل مي دهد او را و وارد مي كند تا مرتبه پايين، يا بگوييم كه خير، حق تعالي او را مامور مي كند كه برو و اين مسايل را بگو... تا تناسب ما بين روح اين كسي كه جبرئيل مي آيد پيش او و بين جبرئيل كه روح اعظم است نباشد، امكان ندارد اين معنا، و اين تناسب بين جبرئيل كه روح اعظم است و انبياء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسي و عيسي و ابراهيم و امثال اينها، بين همه كس نبوده است... در هر صورت من اين شرافت و فضيلت را از همه فضايلي كه براي حضرت زهرا ذكر كرده اند، با اين كه آنها هم فضايل بزرگي است، اين فضيلت را من بالاتر از همه مي دانم،... و اين از فضايلي است كه مختصات حضرت صديقه (س) است." 6 ". 1 _ اين كتاب توسط اكرم بركات نوشته شده و در 1418ه••• .ق توسط دارالصفوه بيروت به چاپ رسيده و از سوي نگارنده براي ترجمه در اختيار نويسنده اين مقاله گذاشته شده است.2 _ بحارالانوار، مجلسي (م1111ه••• )، ج26، ص41، ح73، چاپ دارالكتب الاسلاميه، تهران.3 _ همان،

ج27، ص271، ح3.4 _ كافي، كليني، ج اول، ص239، ح اول.5 _ صحاح تاج اللغه و صحاح العربيه، جوهري ج4، ص1383؛ تاج العروس، زبيدي، ج6، ص161.6 _الاتقان في علوم القرآن، ج اول، ص51 _ 52، چاپ دارالفكر، بيروت.7 _ معالم المدرستين، مرتضي عسكري، چاپ مؤسسه بعثت، ج2، ص34.8 _ ترجمه دكتر عبدالمعطي امين، چاپ دانشگاه پژوهشهاي اسلامي پاكستان، ص268 _ 269.9 _ چاپ دارالرايه، جدّه، ص 28 _ 31.10 _ المراجعات، سيدعبدالحسين شرف الدين، تحقيق حسين الراضي، چاپ دارالكتاب الاسلامي، ايران، ص521.11 _ سيره الائمه الاثني عشر، سيدهاشم معروف الحسني، چاپ دارالتعارف، بيروت، ج اول، ص96 _ 97.12 _ النداء الاخير، چاپ مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، تهران، ص1213 _ اعيان الشيعه، چاپ الانصاف، بيروت، ج اول، ص313 _ 314.14 _ مكارم الاخلاق و معاليها، محمد بن جعفر سامري، خرائطي، چاپ مكتبه السلام العالميه، قاهره، ص43.15 _ عوالم العلوم، عبداللّه بحراني اصفهاني، تحقيق مؤسسه امام مهدي، قم، ج11، ص583.16 _ چاپ اعلمي، بيروت، ص5.17 _ فروع كافي، كليني، تحقيق علي اكبر غفاري، چاپ دارالاضواء، بيروت، ج3، ص705، ح2.18 _ اعيان الشيعه، چاپ الانصاف، بيروت، ج اول، ص314 _ 315.19 _ سيره الائمه الاثني عشر، سيدهاشم معروف الحسني، ج اول، ص96 _ 97.20 _ الاستنصار في النفس علي الائمه الاظهار، چاپ دارالاضواء، ص18.21 _ تحقيق غفاري، چاپ مؤسسه نشر اسلامي، قم، ج اول، ص311.22 _ الارشاد، شيخ مفيد، چاپ بصيرتي، قم، ص262؛ كمال الدين، صدوق، ج اول، ص312؛ بحارالانوار، مجلسي، ج36، ص201.23 _ تهذيب الاحكام، طوسي، تحقيق خرسان، چاپ دارالاضواء، بيروت، ج9، ص144، ح50.24 _ بحارالانوار، مجلسي، ج103، ص185 _ 186، ح14.25 _ اعيان الشيعه، چاپ قديم، چاپخانه الانصاف، بيروت، چاپ

سوم، 1370ه••• ، ص314. سيدحسن امين، فرزند مؤلف، اين قسمت را در چاپ جديد حذف كرده است.26 _ كافي، ج اول، ص239، ح اول؛ بحارالانوار، مجلسي، ج26، ص39، ح70؛ رجال نجاشي، ص204 _ 205؛ رجال طوسي، ص366.27 _ اصول كافي، ج اول، ص241، ح5؛ بحارالانوار، مجلسي، ج26، ص41، ح72.28 _ اصول كافي، كليني، ج اول، ص240، ح2؛ بحارالانوار، مجلسي، ج26، ص44، ح77.29 _ بحارالانوار، مجلسي، ج26، ص39، حديث 70.30 _ اصول كافي، كليني، ج اول، ص241، حديث 5.31 _ بحارالانوار، مجلسي، ج26، ص46، حديث 94.32 _ حج، 75؛ فاطر، 1؛ انعام، 61؛ اعراف، 37؛ هود، 69؛ حجر، 15؛ مريم، 17 _ 19 و ...33 _ چاپ قديمي چاپخانه الانصاف، بيروت، ج اول، ص314.34 _ سوره اعلي (87)، آيه 19.

رازها

ارائه: بلوچي راز اول: بر خورداري از ذهني كه براي فراگيري و پذيرش همه چيز آماده باشد اما به هيچ چيز وابسته نگردد، در نظر اول ساده به نظر مي رسد تا اينكه شما با خود مي انديشيد كه چقدر شرايط زندگي شما تأثير گذار بوده و چه تعداد از افكار اخير شما تحت تأثير عوامل مختلف قرار گرفته اند.  شايد بعضي از بزرگترها شما را تشويق كنند كه ذهن باز داشته باشيد اما اگر با خودتان صادق باشيد مي دانيد كه فلسفه ي زندگي تان ، عقايد مذهبي ، شيوه ي لباس پوشيدن تان و زبان كه صحبت مي كنيد ، همه و همه تابع خانواده ي شما « ميراث آن ، ميراث اجدادتان » مي باشد . اين خانواده ها هستند كه انتخاب مي كنند چه چيزي براي شما مناسب مي باشد . اگر

شما در برابر اين شرايط از پيش تعيين شده به مخالفت بر خويزيد و جارو جنجال به پا كنيد ، آنگاه شايد صداها ي نيرومندتري را بشنويد كه با اصرار از شما مي خواهند به مسير اصلي خود باز گرديد و به همان روشي كه آنان « هميشه عمل كرده اند » ، عمل نماييد . اينجانب كه سازگار شدن با شرايط بر فاكتور برخورداري از ذهني كه آماده ي پذيرش عقايد جديد مي باشد ، برتري و ارجحيت مي يابد . انسان بدبين از دانش كافي برخوردار نيست زماني را براي مشاهده ي جوانه ي سبز بسيار كوچكي كه از دانه بيرون مي آيد ، اختصاص دهيد . در اين هنگام به خودتان اجازه دهيد تا هيبت و عظمت ان چيزي را كه مي بينيد احساس كنيد . شاعر مشهور « مولانا » چنين مي گويد : « ذكاوت به خرج بده و حيرت و شگفتي خريداري نما » . منظره ي بيرون آمدن جوانه از دانه ، نمايانگر آغاز يك زندگي است . هيچ كس بر روي اين سياره وجود ندارد كه بتواند حتي كوچكترين پاسخي براي اين مسئله داشته باشد كه چگونه تمام اين كارها صورت مي گيرد و نظام موجود چگونه عمل مي كند ؟ آن نيروي خلاقي كه به جوانه زندگي مي بخشد چيست ؟ چه نيرويي انسان ناظر ، ضمير خود آگاهي موضوع مورد مشاهده و بينش و ادراك را آفريده است ؟اين پرسش ها بي پايان و بي انتها است . مدتي قبل ، انسان ها در يك برنامه ي فضايي ، وسيله ي بسيار كوچكي را كه

از طريق كنترل از راه دور هدايت مي شد ، بر روي سياره ي مريخ حركت مي دادند . در مورد آنچه قادريد خلق نماييد ، هيچگاه انتظارات كمي از خود نداشته باشيد بلكه در اين زمينه توقعات زيادي از خود داشته باشيد . « ميكل آنژ » در اين باره مي گويد : « خطر بزرگتر اين نيست كه  آرزوهاي بسيار متعادلي داشته باشيد و نتوانيد به آنها برسيد و شكست بخوريد بلكه اين است كه شما آرزوهاي بسيار كوچكي داشته باشيد و آنها را عملي سازيد » .ذهن باز و آماده ي پذيرش همه چيز ، به چه معنا است ؟همه چيز دقيقاً به معناي همه چيز مي باشد . هيچ استثنايي وجود ندارد . هنگامي كه شخص چيزي را به شما پيشنهاد مي كند كه با خصوصيات و شرايط شما مغايرت دارد به جاي اينكه به او پاسخ دهيد « مسخره است ، همه ي ما مي دانيم كه آن غير ممكن است » ، خود را براي پذيرش عقايد معنوي تمام انسان ها آماده كنيد و با ذهني باز به افكار و عقايد نا معقولي كه در ايتدا زشت و مضحك به نظر مي رسند ، گوش فرا دهيد . چگونه چنين چيزي امكان پذير است . توافق شما در مورد حقيقت و تمام موارد امكان پذير ( ممكن ها ) تعيين كننده ي شخصيت شما خواهد بود . اگر شما متقاعد شده ايد كه نمي توانيد ثروتمند ، هنرمند ، ورزشكار حرفه اي ، خواننده ي بزرگ يا هر چيز ديگري شويد ، ناخود آگاه بر اساس آن اعتقاد دروني

خود عمل خواهيد نمود واين عمل مانع از حصول و تجلي خواسته هايي مي گردد كه واقعاً در زندگي دوست داريد.تنها نتيجه اي كه از اين تلاش ها عايدتان مي گردد، مورد تأييد واقع شدن از سوي ديگران است . دقتي شما نياز داريد مورد تأييد واقع شويد ، آنگاه به واكنش ها و بازتاب هاي شرطي خود كه ناشي از راه و روش هاي موجودي است كه هميشه وجود داشته اند و تصور شما هم اين است كه در آينده ي نزديك همواره وجود خواهد داشت ،وابسته خواهد شد . راز دوم تا زماني كه نداي درون تان به گوش مي رسد از حركت باز نايستيد شما نيز يكي از اين قسمت هاي متحرك در اين جهان مي باشيد . شما پا به اين دنيا مي گذاريد و روح شما دقيقاً به موقع در جسم تان حلول مي كند و شما با اين جسم زندگي مي كنيد و جسم شما اين جهان را با همان دقت ترك خواهد كرد . شما يك قطعه ي ضروري از اين نظام پيچيده مي باشيد.در اين جهان كه نه آغازي دارد و نه پاياني ، شما در نظامي هوشمند زندگي مي كنيد كه در آن همه ي كهكشان ها در هماهنگي كامل با يكديگر حركت مي كنند . بنابر اين به دنيا آمدن « بايستي » دليلي داشته باشد !« خليل جبران » مي گويد : « هنگامي كه متولد مي شويد ، وظيفه ي شما بر ضمير و نهادتان نقش مي بندد».به نداي قلب خويش گوش فرا دهيد اكنون از شما مي خواهم به خودتان اشاره كنيد

. به احتمال بسيار زياد انگشت شما درست قلب تان را نشان مي دهد . به مغز تان اشاره نمي كنيد بلكه قلب تان را نشان مي دهيد . پس قلب شما نشانگر هويت شما است . تپش مداوم قلب شما به درون و بيرون ، به بيرون و درون ، نشان دهنده ي ارتباط نا محدود شما با تپش قلب خداوند هميشه حّي و حاضر يا هو شمندي جهاني مي باشد . سمت چپ مغز شما بر آورد مي كند ، چيزها را محاسبه مي كند ، تجزيه  و تحليل مي نمايد و منطقي ترين انتخاب ها و روش ها را ارائه مي دهد . اين بخش مغز فكر مي كند ، فكر مي كند و فكر مي كند !سمت راست مغز مربوط به جنبه ي شهودي انسان است . اين قسمت از مغز از تجزيه و تحليل و استدلال نيز فراتر مي رود . اين بخش از مغز چيزها را احساس مي كند ، نسبت به عشق حساس است و نسبت به آنچه برايتان مهم است ، پر هيجان و پر احساس است . به نواي سمت راست مغز خويش گوش فرار دهيد يك موجود نامرئي و شهودي وجود دارد كه همواره با شما است . من اين حضور نامرئي را موجودي كوچك و غرغر و تجسم مي كنم كه روي شانه ي راست شما نشسته است و هر گاه هدفمندي خود را از دست مي دهيد ، شما را متذكر مي سازد .اين دوست كوچك در حقيقت مرگ شما است وشما را تشويق مي كند . تا هدفي را كه براي آن

آفريده شده ايد ، محقق سازيد و رسالت خود را انجام دهيد . زيرا شما براي انجام اين كار چند روزي بيشتر فرصت نداريد و سپس جسم تان اين دنيا را ترك مي كند . همانطوري كه « ثورو» مي گويد : « اگر انساني به قدم زدن با همراهان خود ادامه نمي دهد شايد بدين دليل است كه نداي متفاوتي مي شوند . به او اجازه بدهيد همگام با ندايي كه مي شنود گام بر دارد ، هر چند ممكن است گام هايش شمره ، موزون ، هماهنگ ( يا دور از هم )، متفاوت و نا هماهنگ باشند .پر شور بودن يعني خطر كردن و دل به دريا زدن زماني گه انگيزه هاي دروني خود را دنبال نمي كنيد شايد به خاطر اين است كه شما واقعاً تصور مي كنيد داراي زندگي را حتي هستيد . صورتحساب هاي خود را پرداخت مي كنيد ، به تمام امور اداري خود به درستي رسيدگي مي كنيد و مطابق مقررات كتاب قانون و عرف جامعه زندگي مي كنيد .اما اين مقررات كتاب قانون را انسان هاي ديگري نوشته اند . در اين زمان متوجه نداي همراه غرغروي خود مي گرديد كه به شما مي گويد : « شايد اين روش درست به نظر برسد اما آيا احساس خوبي در اين مورد داري؟ آيا هدف خود را كه به خاطر آن به دنيا آمده اي دنبال مي كني؟ »« ترس » تنها عاملي است كه شما را از شنيدي و شكوفا ساختن نواي دروني خويش كه همچون صداي طبل بي نظيري نواخته مي شود . همچنين از

پيشروي به سوي آن نواي بي نظير كه در درون خويش احساس مي كنيد ، باز مي دارد .مطابق كتاب « راه اعجاز » فقط دو نوع احساس بنيادي وجود دارد كه يكي « ترس » و ديگري « عشق » مي باشد .شما ممكن است از عدم تأييد ديگران بترسيد و ريسك كنيد و كار خود را انجام دهيد . آنگاه پي مي بريد زماني كه خواستار تأييد كسي نيستيد در مقايسه با زماني كه به دنبال آن بوديد از تأييد بيشتري برخوردار مي گرديد . شايد از ناشناخته ها مي ترسيد .راز سومآنچه كه خود نداريد نمي توانيد به ديگران ببخشيدبديهي است كه شما نمي توانيد آنچه را كه نداريد به ديگران ببخشيد! اين مسئله كاملا واضح و مبرهن به نظر مي رسد و شايد تعجب كنيد كه چرا آن را به عنوان يكي از چند راز شادماني و كسب آرامش دروني بيان كرده ام. اين انتخاب بدين دليل است كه من دريافته ام اكثر مردمي كه در زندگي هاي خود از آرامش دروني و موفقيت برخوردار نيستند از درك اين حقيقت ساده غالف مانده اند.افرادي را بخاطر بياوريد كه در مقابل انرژي هاي منفي كه در مسير زندگي عايدشان شده است، عشق نثار مي كنند. تعداد افرادي كه در چنين موقعيت هايي با عشق و محسبت واكنش نشان مي دهند، اندك است. افرادي قادر به انجام اين كارها هستند كه سرشار از عشق باشند و آنرا نثار كنند. آن ها مي دانند كه امكان ندارد انسان چيزي را ببخشد كه خود فاقد آن است. اين افراد همچنين براي بدست آوردن آنچه مي

خواهند جذب كنند و ببخشند، راهي بسيار طولاني پيموده اند.اگر عشق و لذت چيزي است كه شما دوست داريد كسب كنيد و ببخشيد، پس به خاطر داشته باشيد كه شما نمي توانيد چيزي را كه نداريد ببخشيد، اما اگر قصد داريد كه آن راه طولاني را بپيماييد، مي توانيد با تغيير آنچه در درون و ضمير باطن تان است، زندگي خويش را دگرگون سازيد.تغيير ضمير باطنهر چيزي كه شما احساس مي كنيد يا تجربه و درك مي نماييد، نتيجه ي چيزي است كه من آن را «گيرنده ي انرژي ها» مي نامم. اين بدين معني است كه هر چيزي را كه به اين جهان بخشيده ايد، پس مي گيرد. (از هر دست بدهيد از همان دست مي گيريد). بنابراين آنچه جذب كرده ايد هماني است كه بايد به ديگران ببخشيد.به خود عشق بورزيد و براي خويش احترام قائل شويدهر چه بيشتر به خود عشق بورزيد، بيشتر و سريع تر، انرژي هاي متعالي را جذب خواهيد كرد و تغيير ضمير باطن خويشتن را آغاز خواهيد نمود. در افكار خود نواي معنوي دروني خويش را بارور كنيد تا در تمام اوقات بصورت صد در صد در اختيار شما باشند.تنها بودن به منظور مراقبه و مكاشفه ي عميق يا مديتيشن براي درك شخصيت انسان ضروري است و تنها بودن و خلوت كردن در حضور شكوه و عظمت و زيبايي هاي طبيعت، مهد پرورش افكار و الهاماتي است كه نه تنها براي تك تك انسان ها خوب و مفيد مي باشد بلكه جامعه نيز بدون آن از عملكردي بيمار گونه برخوردار خواهد بود. «جان اس. ميل»شايد يكي از بزرگترين

پاداش هاي مراقبه و دعا، احساس تعلق داشتن به نيروي برتري است كه ما را در بر مي گيرد . «بيل دبليو»راز چهارمپذيرفتن و درك سكوتدر حقيقت شما در فرهنگي پرورش يافته ايد كه نه تنها از سكوت اجتناب مي ورزيد بلكه از آن وحشت داريد. راديوي ماشين بايستي هميشه روشن باشد و اگر وقفه اي در مكالمه ايجاد شود، لحظه اي سرشار از دستپاچگي و شرمساري را بوجود مي آورد كه بيشتر افراد سريعا سعي مي كنند آن را با سخنان تند و ناشمرده جربان كنند.براي بسياري از انسان ها تنها بودن يك كابوس است و تنها بودن در سكوت براي آن ها يك شكنجه و عذاب كامل محسوب مي شود.دانشمند مشهور «بلز پاسكال» مي گويد:«تمام مصيبت هاي بشر از آنجا سرچشمه مي گيريد كه او قادر نيست در يك اتاق، تنها و در سكوت بنشيند»ارزش و اهميت سكوتدر فاصله و وقفه ي بين افكارتان، سكوتي آني وجود دارد كه به كمك تمرين مي توانيد به وجود اين سكوت پي ببريد. آرامشي را كه در زندگي روزمره ي خويش مشتاق آن بوده ايد، در اين وقفه ي سكوت خواهيد يافت. اگر وقفه اي بين افكارتان وجود نداشته باشد، هرگز به آرامش دست نخواهيد يافت.طبق تحقيقات انجام شده، برآورد شده است كه به طور ميانگين روزانه 60.000 انديشه ي مختلف به ذهن هر انسان خطور مي كند. با اين انديشه ها و افكار بسيار زياد، تقريبا جايي براي وقفه هاي سكوت بين افكار باقي نخواهد ماند.در زندگي خود سكوت بيشتري ايجاد كنيدمن شما را تشويق مي كنم تا در زندگي خود خواستار سكوت بيشتر و

بيشتري باشيد و دفعات آن را بيشتر كنيد.يكي از موثرترين راه ها جهت دست يافتن به اين سكوت اين است كه هر روز به تمرين مراقبه و «مديتيشن» بپردازيد. به خاطر داشته باشيد چيزي به نام «مراقبه ي بد» وجود ندارد و هيچ مراقبه اي مضر نيست.زماني را به تنها و در سكوت نشستن اختصاص دهيد. در ابتدا افكارتان سعي مي كنند شما را متقاعد سازند كه اين كار وقت تلف كردن است، اينكه شما بايد خارج از اين محيط ثمر بخش و مفيد باشيد يا اينكه كارهاي بسيار زيادي داريد كه بايد انجام دهيد.ارتباط ساكت خود و خداوند را در دل خويش نگاه داريدهر چيزي كه آرزوي تجلي آن را داريد، از خداوند و از سكوت نشات مي گيرد. خود محوري و نفس شما براي متجلي ساختن خواسته هايتان نقشي ندارد. در حقيقت خويش محوري مي تواند در بروز خلاقيت ايجاد مانع نمايد. بدين دليل من از شما مصرانه مي خواهم كه بينش و بصيرت شخصي خود و آنچه را كه قصد داريد بيافرينيد، آشكار نسازيد.همانطور كه «پوليس قديس» مي گويد: «آنچه ديده مي شود از آنچه آشكار و عيان است، بوجود نيامده است».«فلورانس فار» يكبار به من گفت: «اگر ما مي توانستيم صادقاه به خودمان بگوييم ه لحظه ي كنوني بهترين لحظه اي است كه تا به حال تجربه كرده ايم، مي توانستيم پس از اين لحظه تسليم مرگ شويم و به خداوند بپيونديم». «ويليام باتلر ييتز»گذشته ي من در اينجا مدفون است. آن را بوسيده ام و با آن وداع كرده ام. متشكرم بچه ها. براي آن دلتنگي نكرده ام. «اگدن ناش»راز

پنجمگذشته ي خويش را فراموش كنيدبه شما توصيه مي كنم كه اين عقيده را در زندگي خويش نيز به كار ببريد. گذشته ي ما و درد زندگي شما در حقيقت چيزي جز اثري كه پشت سر گذاشته ايد، نمي باشد.درباره ي اين شيوه كه «غير ممكن است گذشته شما را به جلو براند و آينده تان را رقم بزند» تفكر كنيد. گذشته ي شما با هيچ منطق و استدلالي مسئول آنچه امروز تجربه مي كنيد يا در مورد آن دچار شكست مي شويد، نمي باشد. گذشته فقط يك رد است نه بيشتر. گذشته ردي است كه پشت سر گذاشته ايد اما آيا واقعا آن را پشت سر گذاشته ايد؟فقط زمان حال را در اختيار داريدعادت راندن ذهن به زمان ها و مكان هاي ديگر داراي تناقض است. شما فقط مي توانيد در زمان حال متمركز شويد زيرا تنها چيزي كه تا به حال بدست آورده ايد، زمان حال است و فقط زمان حال را در اختيار داريد. بنابراين متمركز شدن در زمان حال شيوه اي براي استفاده ي بهينه از لحاظت حاضر مي باشد.در حقيقت شما داراي گذشته هستيد اما زمان حال را در اختيار نداريد! و البته آينده نيز داريد، اما زمان حال را در اختيار نداريد! مي توانيد زمان حال خود را با افكار و احتمالات «شايد» و «سپس» تلف كنيد، اما اين كار مانع از برخورداري شما از آرامش دروني و موفقيتي مي شود كه ممكن بود در زمان حال آن را تجربه كنيد.هر راهي صرفا راه است. اگر با توجه به نداي دل خويش آن راه را رها كنيد، نه به

خود بي حرمتي كرده ايد و نه به ديگران.«كارلوس كاستاندا»راز ششمنمي توانيد مشكل خود را با همان ذهني كه آن را خلق كرده است، حل كنيد.هر مشكلي از طريق يك راه حل معنوي قابل حل است. يكي از شگفت انگيزترين عبارت هاي كتاب «راه اعجاز» بيان كننده ي اين مطلب است كه شما مشكلي نداريد. فقط «فكر مي كنيد» كه مشكل داريد.در چند خط آغازين «تورات» و همچنين ار ابتداي «انجيل» مي خوانيم:«خداوند آسمان و زمين را آفريد» و بعد مي خوانيم «همه ي آنچه خداوند آفريد، خوب و نيك بود».باز تعريف و توافق جديد شما در مورد حقيقتافكار و تفكرات شما به معناي واقعي، منبع و مناشأ تمام رويدادها و اتفاقات زندگي تان مي باشند. هر گونه رابطه اي كه برقرار مي كنيد ناشي از افكاري است كه در سر داريد و با خود حمل مي كنيد.اگر روابط رضايت بخشي نداريد بدين دليل است كه در ذهن خويش اينگونه مي انديشيد. انساني كه با او رابطه داريد در اين لحظه همراه شما نيست. (مثل زماني كه سر كار هستيد يا وقتي كه در حمام مي باشيد). اما افكار شما در مورد او هميشه همراه شما است و هميشه به او فكر مي كنيد و تنها راهي كه مي توانيد انسان ديگري را بشناسيد و او را بپذيريد، از طريق افكار شما صورت مي گيرد.سطوح سه گانه ي آگاهيدر طول زندگي خود مي توانيد با سه سطح از آگاهي، خود را بسنجيد. بسيار اندكند (اگر اصلا وجود داشته باشند) افرادي كه در تمام طول عمر خود در يك سطح از آگاهي باقي بمانند.اكنون اين سطوح

آگاهي را به ترتيب از پست ترين تا متعالي ترين نوع آن به شما معرفي مي كنم:اولين سطح از آگاهي «خود آگاهي» استدر اين مرحله اعتقاد استثنايي و نيرومندي وجود دارد كه بر اساس آن خود را از همه كس و از هر آنچه كه مايليد جذب زندگي خود كنيد و سر انجام از خداوند، جدا مي دانيد.دومين سطح آگاهي، گروهي نام داردآگاهي گروهي شبيه خود آگاهي است. با اين تفاوت كه در اين مرحله، از خود و كانون مركزي توجه خويش فراتر مي رويد و اينك توجه شما به انسان هاي ديگر كه اعضاي طايفه يا خاندان و خاناده ي شما مي باشند، معطوف مي گردد. در اين مرحله شما خود محوري را فرو مي نشانيد و به يك سازمان بزرگتر يعني به يك گروه مي پيونديد.سومين سطح ، آگاهي عرفاني نام دارداين مرحله از آگاهي كه فارغ از هرگونه مشكلي است، به جاي احساس جدايي با احساس «پيوستگي با خداوند» شناخته مي شود. در سطح آگاهي عرفاني احساس مي كنيد كه با هر انسان ديگري، با هر موجود ديگري، با كل سياره ي خاكي و سر انجام با خداوند مرتبط هستيد.

خميني، عاشق حقيقت و فدايي حق

پديدآورنده:  اراده آفت از اراده و لطف الهي است كه در سيره مبارزه بين خير و شر آغاز شده از اولين روز پيدايش دنيا، شخصيت هاي بزرگ تاريخي ظهور كردند كه با مرور زمان به اوج و مرتبه كمال، عقل و حكمت رسيده و ضمن مداخله در روند حوادث، در صحن تاريخ تحولاتي را ايجاد كرده اند. اين احساس زماني بر من چيره شده است كه زندگي نامه امام خميني بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران و

تاريخ انقلاب اسلامي را مطالعه كردم.آيت الله امام خميني مهر خاص خود را در صفحه تاريخ بشر زده و مي توان وي را پديده الهي نادر ارزاني شده به جهان اسلام و آن از جمله به مردم ايران دانست. امام خميني در راه نجات دين، مردم ميهن خود، شكنجه هاي بسيار، زندان، تبعيد و سختي هاي فراواني را متحمل شد. ولي توانست اقشار جامعه را بر عليه رژيم منفور شاه كه دستش به خون مردم آغشته شده بود و اخلاق، معنويات، فرهنگ، تاريخ اين مردم و كشور را به سوي نابودي مي كشاند، بشوراند. لذا مي توان زندگي نامه وي را الگوي واقعي براي كساني دانست كه در كره زمين، وظايف اصلي خود را به خوبي درك مي كنند و آثار باقي مانده از او را گنجينه اي براي تمام بشر محسوب كرد.اين شخصيت پاك دامن تاريخي كه تمام عمر خود را جهت نيل به هدفي مقدس خرج كرد و با معنويات و اخلاق عالي، استعداد بي نظير خود، پايه يك مكتب فلسفي، سياسي و ايدئولوژيك مسلح به ارزش هاي اسلامي و داراي ميراث غني ادبي و فرهنگي _ كه شناخت كامل از اين مكتب مستلزم مرور زمان طولاني است _ را بنا نهاد و تلاش هاي وي فقط در راه مردم خود نبوده و بلكه خدمت گزار تمام بشر و به سخني ديگر، زمانه خود بوده است.كافي است كه آثار نوشته شده در مورد مقايسه بين كاخ رضا شاه و محل زندگي امام را براي درك معنويات وي مطالعه كنيم؛ كاخ با شكوه و براق استوار شده بر روي آه و ناله مظلومين و اشتهاي بي نهايت سير نشده از خون مردم و معنويات مبتذل شده، در يك سو و

زندگ___ي معمول_ي يك رهبر و فدايي حق و انساني داراي قلبي غني تر از تمام ثروت هاي دنياي فاني و سرمست از عشق الهي و رسيده به اوج محبت و معنويات، در سوي ديگر...با اينكه تمام جامعه جهاني از امام خميني به عنوان سياستمداري مدبر و رهبر جسور انقلاب و سرپرست يك كشور، شناخت دارند ولي فعاليت وي شامل بخش هاي مختلفي بوده است.اين شخصيت اعجازبرانگيز و داراي انرژي پايان ناپذير حتي اطرافيان خود و كساني كه شناخت خوبي از وي نداشته اند، را نيز به حيرت انداخته بود. وي يك شاعر بزرگ نيز بوده است. امام خميني قلم خود را در شعر فارسي _ بخش غني و متكي بر سنن تاريخي و ادبي كه به لحاظ زيبايي و معاني خود از جايگاه خاصي در ادبيات جهاني برخوردار است _ نيز آزموده و اشعاري را در وزن هاي غزل، رباعي، قطعه و ترجيح بند حاوي موضوعاتي از قبيل دنيا و آخرت، زيبايي، زندگي، انسان، جدايي وصال، فلسفه، اخلاق قوم و غيره، نوشته و در شعرسرايي هرگز از شاعراني بزرگ چون سعدي و حافظ كم نياورده است.آيت الله خميني كه به طور عميق با علوم بيان، فلسفه و فقه آشنايي داشت، از دوران جواني اش مشغول به سرودن اشعاري با تخلص «هندي» بوده است. شعر، براي تحقق خلاقيت سرشار از قدرت امام خميني نقش يك پنجره را ايفا مي كرد. منبع اين قدرت پايان ناپذير از عشق الهي سرچشمه مي گرفت و اين عشق الهي با خون و روح اين شخصيت بزرگ تركيب شده بود.موسي نشده كليم كلي خواهي شدتا جلوه حق تو را ز خود نرهانددر طور رهش مقيم كي خواهي شدبا يار ازل نديم كي خواهي

شدشعر براي كساني كليد است كه مي خواهند به دنياي اسرارآميز و قلب شاعر نويسنده آن وارد شوند. درك خوب از معاني اشعار شخصيتي بزرگ و قدرتمند و سرمست از عشق الهي چون امام خميني و سر زدن به دنياي داخلي و درون قلب وي، نيازمند با سواد و با فهم بودن همه خوانندگان است. اشعار كلاسيك و داراي محتواي عميق و افكار فلسفي _ عملي، خواننده را به تفكر و انديشه وامي دارد و به حيرت مي اندازد. «عشقي كه انسان را آدم كرده است» انعكاس واقعي خود را در اشعار امام خميني بازيافته است:لذت عشق تو را جز عاشق محزون نداندتا نگشتي كوه كن شيريني هجراني ندانيرنج لذت بخش هجران را بجز مجنون نداندنازپرورده ره آورد دل پرخون نداندو يا:ياران نظري كه نيك انديش شومتكبيرزنان رو سوي محبوب كنمبيگانه ز قيد هستي خويش شوماز خرقه برون آيم و درويش شوماين اشعار احساسات داخلي، عشق به زندگي و قلب بزرگتر از دنياي يك عاشق حق و انساني فروتن را طوري با مهارت منعكس مي كند كه خواننده آن از قدرت قلم شخصيتي كه زندگي پركشمكش را پشت سر گذرانده است، به حيرت مي افتد. اين اشعار سرچشمه گرفته از عشق عالي، مقدس و پاك به خدا، نوعي بيان از ايده هاي سرشار از پاكي معنويات و زيبايي آمده در قرآن كريم براي بشر و بيانگر دنياي پر از آرزو و خيالات خوش دنياي دروني يك بزرگوار، سركرده، رهبر و سياستمداري چون آيت الله سيد روح الله الموسوي خميني است. سيره زندگي، اعمال و باقي ماندگانش حتي در زمان قيد حيات وي، ماهيت جاودانه به خود گرفته و كاخي را در قلب ميليون ها انسان بلند كرده است. اكنون

15 سال از زمان ارتحال اين بزرگوار مي گذرد.ما در مقابل روح مقدس فرزند بزرگ مملكتي كه به اندازه تاريخ جهان قدمت دارد، سر تعظيم فرود مي آوريم و خاطره عزيز اين شخصيت گرانقدر كه ميراث ارزشمندي از وي براي بشر باقي مانده است، را گرامي مي داريم و مغفرت خداوند متعال را براي او مسألت داريم.در «دنيايي كه به آن مي آيند و از آن مي روند» ... زمان كه بر همه چيز دنيا محاط است، در قبال عشق الهي و حرف حق، عاجز و ناتوان مي باشد.زمان كه عمر دنيا را رفته رفته كوتاه مي كند، فقط از حرف حق و عشق الهي به عنوان امانت مقدس نگهداري مي كند و آن را به حافظه خود مي سپارد. عشق همانند حفاظ از قلب حفاظت مي كند و مانند باد خنك بر روح آدمي مي وزد. زماني كه اين اشعار را مي خواندم، به ياد حرفي كه شنيده بودم، افتادم: «اگر هر كدام از رهبران در دنيا مي توانستند مصراعي از شعر بسرايند، به طور يقين، بشر در قبال بسياري اي فجايع ايمن بود». اي كاش، تمام رهبران در دنيا مي توانستند عاشق حق باشند و آن را قبله خود قرار دهند.فرخ روزي كه فارغ از خويش شويطغيان كني و خرمن هستي سوزياز هر دو جهان گذشته درويش شوييا حق گويان رسته ز هر كيش شويتو اي شخصيت مدبر، رحمت الهي بر تو باد. تا زماني كه امانت تو در دستان مطمئن و محبت تو در قلوب سرشار از نور الهي حفظ مي شود، ياد تو جاودانه بوده و زنده خواهد ماند.عطر يار£ گلناره اينانج(از جمهوري آذربايجان)با مروري در اشعار امام خميني درمي يابيم كه ايشان در كنار رهبري ديني

و سياسي از استعداد بزرگ شاعري نيز برخوردار بوده است. اين محصول نخستين آشنايي بنده با اشعار امام است. از رؤيت دال الهام بخش و تماس با روح فردي كه تاريخ ايران را از محور خود خارج كرده احساسات غيرقابل توصيفي به انسان دست مي دهد. اشعار امام از آن حكايت دارند كه ايشان در طول همه عمر بسوي حق تلاش كرده است. ايشان يك عشق و سجده گاه دارند و آن عشق هم حضرت حق است كه همه قبله ها را بخود معطوف ساخته است. دوستي عاشقانه كم است و براي رسيدن به يار بايد تلاش كرد و قرباني داد و همواره در جهاد بود. اين جهاد در واقع جنگ زاهد با درون خود و با نواقص خويش است. تلاطم هاي در بطن شاعر نيز پايان نمي يابد و عذابهاي ناشي از حالات روحي كه به وي دست مي دهد وي را با پيوند هاي محكمتري به عشق خود مي بندد. ولي لذت اين حالات مگر قابل توصيف است؟ آنكه عاشق نيست چطور مي تواند قدر عشق را ببيند. با اين حال امام تلاش مي كند همانند فانوس دريابي راه را به گمراهان نشان دهد. شاعر انسانها را مورد خطاب قرار مي دهد و قبل از آنكه مرگ در بزند تلاش مي كند سيم دل آنها را به صدا بياورد.عاشقامام در اغلب اشعار خود «يار» و «دوست» را مورد خطابت قرار مي دهد. به عنوان درويش در حال سماع اين كلمات از زبان ايشان جاري مي شود. اين يار طبيعي است كه به زخمهاي دردناك و خونين وي التيام مي بخشد. اين زخمها در گردش دنيا و در لابلاي مشكلات دنيا از بين مي رود و رقت قلب نصيب ما مي شود.به

غير از بهترين دوستي كه براي من جايگزين مجلس دوستان استدوست نزديك ديگري نيست كه به زخمهايم التيام بخشدعاشق شراب عشق را نوشيده و مست شده است. وي وقتي كه شربت ساقي را مثل عشق خدايي به دل گرفته، ميكده به خانه قلبش تبديل شده است. اين تعبير امام خميني در مطابقت با تعابير معاصر صوفي اشاره اي به مستي از عشق خدا مي باشد. درويش نام خدا را ورد زبان و روح خود را مست مي كند و رند سرمست به حسرت عشق رهسپار مي شود.چنان مست شو كه عقل را از دست بده و خود را به فراموشي بسپارراه منتهي به دلبر براي عقل هاي بيدار براي هميشه بسته استطريقشاعر آگاه از اين است كه راهش به ابديت مي رسد. اين راه را همه ما طي مي كنيم. راه برخي بسيار هموار و عده ديگران پرفراز و نشيب است. بعضي ها در خانه قبر روي تشك مي خوابند و برخي ها روي خار. امام قصد آن را ندارد كه به باز كردن چيستاني بپردازد كه بزرگان و متفكران جهان از باز كردن آن عاجز مانده اند. وي فقط تلاش مي كند با خود به تفاهم برسد و هماهنگي بين روح و جان خويش ايجاد نمايد.نه ابوعلي سينا و نه صدري بزرگ به نغز بلايا نرسيدندبه منشأ بلايا و به راهي كه مقصدش نيستي است نرسيدندعشق به خدا در فطرت انسان و در بطن گلي است كه از آن ساخته شده است. خداوند به پدرمان آدم و مادرمان ح___وا كه براي تزيين دنيا آفريده است عش___ق روح خ___ود را دميده است.همانگونه كه در غزل فوق «مقصد راه _ نيستي» نيز آورديم، سيمايي كه تاريخ معاصر ايران

را از محور خود برون كرده متوجه آن نكته بود كه خارج كردن دنيا از محورش محال است. هر گام بشر تحت نظر خدا است و كسي نمي تواند بدون اجازه خدا حتي برگي را از درخت بچيند.هر روز از دري به در ديگري و از منطقه اي وارد منطقه ديگري مي شويم، ولي باز هم بي انتهايي در انتظار ما نشسته است. تو مي تواني از يك كاروان جدا و همراه كاروان ديگري شوي و مي تواني ساروان خود را عوض كني ولي مقصد عوض نمي شود. كارواني ك_ه با آن سف___ر ك_رده اي فقط يك مقصد و يك حجاز دارد، آن هم بي انتهايي بي سوي خدا. از اين سطرها نيز هويدا است كه خميني پيراهن درويشي بر تن كرده، بار سفر را بسته و با حزن به فاني بودن دنيا لبخند مي زند. كسي كه از درك اين مهم عاجز مانده، خدا به او رحم كند. امام كه توانسته بود هزاران انسان را به راه تمسك به كلام و اراده اسلام سوق دهد. هنگامي كه با خدا و با خود تنها مي ماند دنيا رنگ ديگري براي وي مي گرفت. و مكالمه وي با خداي خود شروع مي شود.عذاباينجا است كه عذابها شروع مي شوند. اين عذابها از درك لابد بودن اين بحث ناشي مي شود كه جام مرگ بالاخره روزي به وي نيز داده خواهد شد. وقتي كه زنگ عجل به صدا درمي آيد برخي با حزن و برخي ها با شوق به آن مي پيوندند.چرا طوفان از بالا به روي لاله سرخ مي كوبدمگر او زيبايي لاله سرخ را نمي بيندجرقه هاي عذاباين عذاب جفايي است كه عاشق در راه محبوبش متحمل آن مي شود. دردهاي عذابي كه براي نيل به دلبر متحمل مي شود

در واقع تلاشهاي اندكي در راه سعادت ابدي است. بشر براي رسيدن به يار خود دارد مجادله مي كند. براي اين كار پيش گرفتن راه كعبه عشق معني ندارد. كعبه بايد در داخل تو و در خانه قلب تو باشد. اگر روحت صاف نباشد چه معني دارد كه رويت را به كعبه گذاشتي و يا نگذاشتي. اي سالك كعبه را مجوي. آن را در داخل قبله گاه خود بجوي. براي يك كعبه در شرابي در دست ساقي و براي ديگري در كلمه «لبيك» درويش و براي ديگري در بت ها و غيره...اگر پرده ها را از جلوي چشمانت برداري و چشم بصيرت دلت باز شود در مي يابي كه خير و شر در مغز درك تو از او است. خدا را در چارچوب امكانات اعطا شده به ما و اجازه لطف شده به ما درك مي كنيم. دنيا را به اندازه اي احساس مي كنيم كه احساسمان از خدا همانقدر است و بشر را بحدي دوست داريم كه ميزان محبت ما به خدا همانقدر است.اي حافظ كعبه، مگر وقت فرا نرسيده است؟بردار پرده را كه كعبه دل مستان هميشه باز استكعبه دلوقتيكه پرده ها كنار زده مي شود چهره لاله سرخ مانند پيامبر ناجي حضرت محمد(ص) نور مي افشاند.غزل بندهاي دل را با هم مي خوانيم:غير از لاله سرخ سيماي تو، من اميد ديگري نمي شناسماگر مرا نجات ندهي نمي دانم عاقبتم چه خواهد بودعطر اين گل رز سرتاسر دنيا را فراگرفت و انسانها را از خواب غفلت بيدار كرد. اشكان خون رنگ لاله سرخ قطره قطره به چشمان بسته شده از غفلت تراوش كرد و اذهان خواب آلود را بيدار ساخت. حضرت محمد(ص) براي سارباني ما و گسترش عطر

اسلام و عشق خدا به دنيا آمد. رايحه دلبر در دلها جاري شد و روحيه ها را قوت بخشيد:همه عطرهايي كه از گلزار طلايي به مشام مي رسدبا عطر دلبر جلوه دار مي شود و نور ظلمت را درمي نورددعطر يارسرابي با ايجاد چشمه جوشان در دشتي درصدد اغفال بندگان خدا برآمده است. از درون اين سراب در دشت آتش زبان گونه هاي لاله سرخ گرم مي شود و خارهاي آن دلها را مي خراشد. پيامبر ما روي دلهاي تشنه آب پاشيد و دشت را دوباره زنده كرد.فانوس درياييشاعر در غزليات خود تارك دنيا بودن درويش ها را بهترين راه براي رسيدن به خدا نمي داند ولي با اين حال بيان مي كند كه دلش مكان محتشمي براي عشق به خدا است. نور حق فانوس دريايي است كه فقط افرادي با ديده هاي باز آن را مي بينند. آنهايي كه چشم بصيرتشان بسته است در تاريكي و آبهاي خروشان گمراه مي شوند و به مقصد نمي رسند.در اشعار امام شاهد دوري از دنيا و تلاش براي راهيابي به اسراري كه حوادث پنجگانه از درك آن عاجز مانده اند مي شويم. اين تلاشها همانگونه كه به نظر مي رسند واقعي هستند. زيرا دستاني كه به سوي خدا دراز مي شوند و ديدگاني كه براي آن مي گريند دست خالي برنمي گردند. او كوتاه ترين راه منتهي به حق را نشان مي دهد. پروردگار به بندگان محبوب خود اجازه مي دهد تا آنها مسائلي را كه ديگران نمي فهمند درك كنند و چيزهايي كه از احساس آنها عاجز مانده اند حس نمايند. ولي درهاي بصيرت انسانها را بتدريج بازمي كند. اگر از يكي از درها به شايستگي عبور كند در آن صورت قدر موارد اعطا شده به وي را مي داند و فقط در سايه شكرگذاري

همه اينها، درب ديگري به رويش باز مي شود... بدين ترتيب تا به آخر مي رسد. هر آفريده اي فقط در حدي كه آفريدگارش مجاز دانسته از دانش و تدبر برخوردار مي شود. امكان دارد برخي ها در طول عمرشان دست از كتاب برندارند ولي همانگونه كه ابله به دنيا آمده اند مثل ابله هم عمر را به پايان برسانند. اما ديگري مطالبي را كه از كتب خوانده در زندگي خود تطبيق مي دهد و از خدا مي خواهد كه زندگي را به وي بفهماند و حق را به رويش باز كند. پروردگار متعال نيز اين درها را به رويش باز مي كند و دل بنده اش را آكنده از رحمت و شفقت خود مي كند. از رذالت بازمي دارد و به سوي مرحمت خود سوق مي دهد. خداوند دوست داشتن را به آفريده هاي خود ياد مي دهد.شاعر از مشعل فانوس دريايي شعله هايي در قلوب انسانها ايجاد كرده و به ايجاد فانوس ديگري در اعماق دورتر دريا دعوت مي كند. اگر درون تو فانوسي نباشد فانوس دريا راه تو را روشن نمي كند. آن بايد در دل تو باشد تا بتواني ظلمت را درنوردي. با آتش دوزخي در دست نمي توان به جانها نور افشاند.همانگونه كه در نمونه هاي فوق الذكر شاهدش هستيم امام خميني در اشعار خود با رمز سخن مي گويد. تلاش مي كند زيبايي، عشق، لامكاني و غيرقابل دسترس بودن خدا را به خوانندگان برساند.بدون ترديد، شاعر، خدا، فلسفه جهان، مرگ و عشق را به وسيله درك خدادادي محصول مرحمت و سخاوت آفريدگار به ديگران انتقال مي دهد. زندگي چه ما باشيم و يا نباشيم از روزي كه خداوند كلمه «كُن» را فرموده موجوديت يافته و تا لحظه «نابود شو» ادامه خواهد يافت.(بخش مطبوعات

سفارت جمهوري اسلامي ايران _ باكو)پديدآورنده: خانم اراده آفت http://www.hawzah.net/hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4767id=38899

ليلة الرغائب چگونه شبي است

؟مهري هدهدي

"رجب"، ماه خداست؛ ماه پر بركتي است كه اعمال بسياري براي آن ذكر شده است. بايد خود را در درياي زلالش بشوييم تا پاك شويم. پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: هر كس يك روز از ماه رجب را روزه بگيرد، موجب خشنودي خدا مي شود و غضب الهي از او دور مي گردد و دري از درهاي جهنم بر روي او بسته مي شود. اعمال ماه هاي رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح براي شركت در ميهماني ماه مبارك رمضان مي باشد. براي درك عظمت ماه رمضان بايد از قبل خود را آماده نمائيم.پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در اين ماه بسيار طلب آمرزش كنيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.اولين شب جمعه ماه رجب را ليلة الرغائب نامند. در اين شب ملائك بر زمين نزول مي كنند. براي اين شب عملي از رسول خدا(صلي الله عليه و آله) ذكر شده است كه فضيلت بسياري دارد و بدين قرار است:روز پنج شنبه اول آن ماه  - در صورت امكان و بلا مانع بودن -  روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابين نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به يك سلام ختم مي شود و در هر ركعت يك مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحيد خوانده شود. و چون دوازده ركعت به اتمام رسيد، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علي محمد النبي الامي و علي آله" گفته شود. پس

از آن در سجده هفتاد بار ذكر "سبوحٌ قدوسٌ رب الملائكة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انك انت العلي الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذكر "سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود. در اينجا مي توان حاجت خود را از خداي متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت مي رسد.پيامبر اكرم( صلي الله عليه و آله) در فضيلت اين نماز مي فرمايد: كسي كه اين نماز را بخواند، شب اول قبرش خداي متعال ثواب اين نماز را با زيباترين صورت و با روي گشاده و درخشان و با زبان فصيح به سويش مي فرستد. پس او به آن فرد مي گويد: اي حبيب من، بشارت بر تو باد كه از هر شدت و سختي نجات يافتي.ميّت مي پرسد تو كيستي؟ به خدا سوگند كه من صورتي زيباتر از تو نديده ام و كلامي شيرين تر از كلام تو نشنيده ام و بويي، بهتر از بوي تو نبوئيده ام. آن زيباروي پاسخ مي دهد: من ثواب آن نمازي هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردي. امشب به نزد تو آمده ام تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهايي تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دميده شود و قيامت بر پا شود، من سايه بر سر تو خواهم افكند.اميد آن است كه در پايان اين نماز با فضيلت، محتاجان به دعا را فراموش نكنيد و ما را نيز از دعاي خير خود محروم ننماييد." التماس دعا"برگرفته از مفاتيح الجنانگروه

دين تبيان

درس آموزان آموزه هاي حسيني

سيد مسعود علوي

امروز، زادروز آن امامي است كه باب هدايت او وسيعتر از ديگر ابواب هدايت است و سفينه نجاتش سريعتر از ديگر سفائن نجات، امواج حوادث واقعه را مي شكافد و به ساحل سعادت مي رسد. او هم دين را هم دين مداران را از ورطه امحاء و نابودي رهانيد و ذلتي كه امت اسلام را فرا گرفته بود به عزتي جاويدان مبدل نمود و سربلندي اهل ايمان را جايگزين سرافكندگي، رشادت را جايگزين جبن و انزوا، خداگرايي را جايگزين ماديگرايي فرمود.افزون بر علماي معظم شيعه، بيش از شصت تن از علماي اهل سنت با مختصر اختلاف و با سندهاي گوناگون، اين حديث را نقل كرده اند كه پيامبر اكرم (ص) فرموده است: «حسينٌ مني و انا من حسين». (1)«بخاري» در كتاب «ادب المفرد» از «يعلي بن مره» نقل كرده كه روزي ما را به همراه رسول خدا (ص) به صرف غذايي دعوت كرده بودند. هنگامي كه براي صرف غذا بيرون رفتيم ناگاه حسين بن علي را در راه ديديم كه بازي مي كرد. وقتي رسول خدا (ص) او را ديد شتابان به سوي حسين رفت و دست هاي خود را گشود تا در آغوشش بگيرد ولي او به اين سو و آن سومي گريخت و با اين كار خود، پيامبر را مي خنداند تا بالأخره رسول خدا او را گرفت، يك دست خود را بر چانه او نهاد و دست ديگرش را بر سر آن كودك گذاشت. سپس گونه خود را بر گونه او نهاد و فرمود: «حسينٌ مني و انا من حسيناحب الله من احب حسينا». حسين از من است و

من از حسينم، خداوند دوست بدارد هر كس كه حسين را دوست دارد.(2)اينكه پيامبر اكرم (ص) فرموده حسين از من است، معناي روشني دارد و نياز به تأمل و اقامه برهان ندارد، اما اينكه فرموده من از حسينم، چه معنايي دارد و به چه دليل، حضرت اين عبارت را بيان نموده است؟ وقتي اين جمله را شخصي در مورد شخصي ديگر به كار مي برد يعني تمامي هستي خويش را به او منتسب نموده و به ديگران مي فهماند كه بدون شخص مورد اشاره،زندگي اش پديداري و پايداري نخواهد يافت. هستي نبي اكرم (ص) كه سراسر معنويت و ايمان است به چه دليل به وجود حسين بن علي (ع) بستگي تام دارد؟ معنويت و ايمان و يقين كامل در آيين پاك اسلام و ولايت معصومين (ع)، متجلي است و امام حسين (ع) با قيام خونين خويش و اهداي تمام هستي دنيايي اش اين آيين پاك را كه در محاق ستم بني اميه به امحاء نزديك مي شد، به فجر احياء آورد و تا بنده تر نمود و در واقع هستي دوباره بخشيد و روح نبوي را در كالبد محتضر امت پيامبر دميد. به همين علت در روايت است كه: «كلهم باب الله و لكن باب الحسين اوسع...» تمامي ائمه معصومين (ع) باب حجت و رحمت و عنايت حقتعالي هستند اما بابي كه سالار شهيدان به روي حقيقت جويان گشود، بسيار وسيع و نامتناهي است و نور منتج از آن تا قيامت، پايدار و پديدار است.درسي كه تمامي آحاد مكتب شيعه خصوصاً نيروهاي نظامي و مسلح و پاسداران آيين و ميهن ما از زندگي و قيام حياتبخش

حسيني آموخته اند اين است كه مساعي و مبارزات آنان در رويارويي با مستكبران و ستمكاران، آميزه اي از خلوص براي خدا و خدمت بي شائبه به مردم، همراه با احياي اخلاق فردي و اشاعه معارف ديني و جوشش دروني و بيروني معنويات و ارتباطات خداگرايانه است؛ همان جوششي كه از قيام عاشورا نشأت گرفته و هزار و اندي سال است قلب و انديشه رهروان حسيني را به حركت و خيزش خلوص آميز واداشته است. همين جوشش و خروش معنوي بود كه در سال 61 هجري با وجود قلت عده و عُده اهل حق، به رسوا نمودن و بي آبرو كردن قدرت هاي سلطه گر زمان انجاميد و اگر پاسداران انقلاب اسلامي در استمرار سيره حسيني، پويايي و پايداري خويش را حفظ كنند، فردا نيز همانند امروز و ديروز تاريخ انقلاب، سلطه جويان جهاني با رسوايي و بي آبرويي فزاينده رو به رو شده و براي اجراي دسيسه هاي نظامي و فرهنگي خود با سدي سديد و بازدارنده مواجه خواهند شد. عناصري كه مواليد معظم شعبان؛ حضرت سيدالشهداء، حضرت اباالفضل و امام سجاد عليهم السلام به وسيله آن به پيروان خويش رمز ماندگاري و پايداري را آموخته اند؛ با تمام توان و هستي به ميدان آمدن، عمل به اوامر و انجام فرايض الهي و دوري از مظاهر فريباي دنيوي است. اينها برترين عوامل قدرت سياسي و اجتماعي و سرمايه هاي زوال ناپذير حيات فردي و جمعي توحيديان است كه محاسبه گران و نظريه پردازان ماده مدار غربي از درك ژرفاي شگرف آن غافلند. حضرت ابا عبدالله الحسين (ع) و برادر بزرگوارش حضرت عباس بن علي

(ع) در كارزار سرخ كربلا به شهادت رسيدند و جسم خاكي شان فاني شد، امام سجاد (ع) نيز حدود 34 سال را در مدينه در انزوا گذرانيد، اما مرام و مبارزه اين سه بزرگوار تا هماره هستي، نور خداخواهي و عملگرايي را به تاريخ ايمانيان تاباند و بي كرانگي قدرت معنوي را شناساند. هر سه به ظاهر فاني شدند، اما معنويت و ايمان شان باقي ماند و آموزه هاي آسماني شان در تمام برهه ها به نابودي اهل ستم و سياهي انجاميده و خواهد انجاميد.پاسداران عزيز ميهن مان كه تجسم بخش قيام و قرب حسيني و سجادي هستند و اين روزها با اجراي رزمايش موشكي پيامبر اعظم - 6، قدرت ساكنان حصن ايمان را به جهانيان نماياندند، وارثان صالح عاشوراييان و آيينه داران رزم آوران عرصه دفاع مقدسند كه سلاح و صلاحشان تمام قدرتهاي جهاني را مهار كرد و همچون بني اميه، بي آبرويشان نمود به گونه اي كه نتوانستند ذره اي از خاك ايران را تصاحب كنند و اندكي در قلب و انديشه ولايت مداران ميهن نفوذ نمايند؛ گر چه اجسام مطهر بسياري از بسيجيان و مبارزان ما فاني گرديد اما هنوز روح و روحيه عباس آساي آنان در ميان آحاد امت خصوصاً نيروهاي مسلح و مصلح ايران اسلامي، موج خيز و جريان انگيز است و دشمنان ما مي دانند كه رزمايش پيامبر اعظم (ص)، استمرار همان رزم كربلاي پنج است و پنجه هاي پلشت ستمكاران را شكسته و اگر بخواهند در برابر دين ما صف آرايي كنند، اهل رزم و رزمايش ايران، تمام دنياي آنان را به تزلزل خواهند كشاند.ماهيت قيام امام حسين

(ع 1390/04/14 بزرگنمايي:مير عماد اشراقياشاره:حضرت حسين بن علي (ع) از خرد سالي تربيتش بر اين بود كه با صراحت لهجه از حق و حقيقت دفاع فرمايد و هر گاه لغزش ديد با شجاعت شهادت خود كتباً و شفاهاً تذكر دهد و نگذارد دين مبين اسلام كه براي ابقاي آن خون هايي ريخته شده باشد قرباني هوسراني بني اميه گردد و لذا تا آنجا كه مقتضيات اجازه مي داد دادخواهي خود را به صورت نامه ها و قاصدها به طرف عثمان و معاويه مي فرستاد و با يك بيان سحر آميز  آنها را از راه نصيحت و اندرز از تخطي و تجاوز و تعدي باز مي داشت و همواره خط مشي جدش و پدرش را گوشزد مي فرمود.قيام و نهضت حضرت امام حسين (ع) ابعاد مختلفي داشت: 1- قيام او جنبه تقوايي داشت يعني نهضت او ماهيت عكس العملي آن هم عكس العمل منفي داشت، يعني در مقابل تقاضاي نامشروع يزيد ودار و دسته اش كه از حضرت خواستند بيعت كند، او جواب نه داد و زير بار نرفت و اگر مي رفت نه تنها با يزيد بيعت كرده بود بلكه تمام كارهاي معاويه و يزيد را مهر تاييد مي زد. 2- قيام او جنبه تعاوني داشت "ماهيت عكس العملي" ولي عكس العمل مثبت، يعني با دعوت مردم كوفه، بايستي دعوت را بپذيرد و به آنها جواب مثبت بدهد. 3- عامل سوم كه از دو عامل قبل مهم تر و اساسي تر بود و اگر تنها همين موضوع هم بود، امام قيام مي كرد، عامل امر به معروف و نهي از منكر بود و اگر از

او بيعت همنمي خواستند و مردم كوفه هم از او دعوت نمي كردند، به حكم وظيفه شرعي و الهي خود مي بايست قيام كند. در عامل اول حضرت امام حسين (ع) مدافع است مي گويند بيعت كن، مي گويد نمي كنم، در عامل دوم امام متعاون است، او را دعوت به همكاري مي كنند، جواب مثبت مي دهد، ولي در عامل سوم امام مهاجم است، امام يك انقلابي است، يك ثائر است و حقاً هم خوب وظيفه امر به معروف و نهي از منكر را انجام مي دهد و مي توان گفت  امر به معروف و نهي از منكر را زنده كرد و آبرو داد و حضرت امام حسين (ع) قبل از دعوت مردم كوفه اقدام به قيام كرده بود، زيرا از مدينه به مكه رفته بود ونامه هاي مردم كوفه در مكه به دست امام (ع) رسيد و نويسندگان نامه ها هم همه دروغ نمي گفتند و حتي بعضي ياري هم مي كردند: نظير حضرت حبيب و هاني و غيره در راه هم كه حضرت امام حسين (ع) به حر فرمود شما ما را دعوت كنيد و اگر نمي خواهيد برمي گردم به اين معني نبود كه امام (ع) اظهار عجز بكند و بگويد برمي گردم و ديگر فعاليتي نمي كنم، اين همه برنامه ريزي و تجهيز سپاه براي همين بود كه او را مي شناختند و خواستند امام را از بين ببرند و بر حكومت پليد و ننگينشان مسلط شوند، براي اينكه يزيد مرد پليدي بود كه تمام دستورات اسلامي را زير پا گذارده بود و مي خواست سلطنت خود را موروثي و

با بيعت گرفتن از امام شرعي كند و اگر موفق مي شد فاتحه اسلام خوانده مي شد و با حكومت يزيد اسلام به كلي از بين مي رفت لذا امام (ع) هم به هيچ قيمتي حاضر نبود زير اين بار برود و نرفت و با قيامش اسلام محفوظ ماند و يزيد و يزيديان هم به هدف شومشان نرسيدند حضرت امام حسين (ع) قيام كرد و قيام خونين او دنيايي را تكان داد و با يك نهضت خونين حقيقتي را به دنيا تعليم داد كه دشمن هر اندازه اي قوي و نيرومند باشد مي توان با فداكاري از راه مظلوميت او را از جاي بر كند. حركت امام حسين (ع) در مقابل يزيد براي ابقاي هويت و ماهيت مسلمين بود. حضرت براي مصلحت جامعه قيام كرد و او هميشه نفع عمومي را بر منافع شخصي ترجيحمي داد. اگر امام حسين (ع) قيام نمي كرد، اگر در برابر دشمن كينه توز خود قد بر نمي افراشت، اگر او درسخت ترين حوادث روزگار استقامت نمي كرد امروز از اسلام نامي نبود و از هويت و امت مسلمين نشاني پديدار نمي گشت. حسين (ع) با قيام خونين خود انقلابي بر پا ساخت. هنوز خون گلويش خشك نشده بود كه علم هاي انقلاب عليه يزيد و بني اميه بلند شد. هنوز سر او را با اسراي او نزد يزيد نرسانيده بودند كه پرچم مخالفت و خون بهايي به اهتزاز در آمد و كار به جايي رسيد كه يزيد در خانه خود امان نداشت و هدف تير ملامت حتي نزديكان خود و حتي زن و بچه خود واقع شد. حضرت حسين

(ع) زندگاني جاوداني را براي خود و امنيت و سلامت و سعادت را براي مسلمين تضمين فرمود.اگر حسين (ع) قيام نمي كرد آداب و رسوم از بين رفته بود، اگر حسين (ع) آن داعي حق و حقيقت آن پيشواي بي نظير سياست، آن نابغه عظمت و بزرگواري در مقابل فشار دشمن قدم سست كرده بود امروز يك ميليارد و نيم مردم دنيا با اتفاق كلمه شهادت بر يگانگي خدا و رسالت محمد و عظمت اسلام نمي دادند بي جهت نيست كه 14 قرن خردمندان، عقلا، سياستمداران و دانشمندان در اين سياست ملي خضوع و خشوع كرده اند، بي سبب نيست ميليون ها بشر دنيا در طول سال ها احساسات ديني و اجتماعي نشان داده به پاس نهضت يك روز حسين (ع) هر سال نهضت ملي بر پا مي كنند كه تو گويي ديروز حسين كشته شده است. هر كس هر اندازه هم بزرگ و با عظمت و محترم باشد بيش از يك سال و منتها تا يك قرن نامي از او برده نمي شود. حوادث روزگار آثار روحي او را محومي سازد ولي انديشه و افكار حسين كه سلطه و روش تعليمي او بوده و با زندگي خون بر دشت سرخ فام كربلا نوشت قرن هاي متمادي است كه از نظر ها محو نشده، ايرانيان و شيعه هر كجاي جهان بوده اند در راه ابقاي نام پيشواي خود و تجديد مجد و عظمت اسلام و تجديد ذكر فضيلت آل محمد (ص) و بيان مناقب اين خاندان كه منجي عالم بشريت از فشار ظلم و ستم حكومت هاي ظالم و ستمكار بوده اند از هيچ چيزي

دريغ نداشته و بهترين و محبوب ترين چيزي كه در نظر آنها بوده در اين راه صرفكرده اند. اين احساسات، اين حق شناسي، اين قدرداني و سپاسگزاري از پيشواي خود جهت آن است كه حسين آن پيشواي دورانديش اگر قيام نمي كرد اين ملت محو و نابود شده بودند. حضرت حسين (ع) در سايه تعليمات آسماني كه جدش تعليم فرموده بود مي خواند: "لا تحسبن الذين قتلوا في السبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون. مي دانست كه در اين معامله زيان نخواهد كرد دنيا آن قدر اعتبار ندارد كه در راه يك امر معنوي قدم سست كند. او مي دانست كه نبايد از زخم شمشير و نيزه يا شماتت دشمن مانند بيد لرزان شد. او مصمم گرديد جامعه مظلوم و رنجديده را از زير يوغ بيدادگران نجات دهد. او مي دانست فداكاري در راه حق و حقيقت زندگي ابدي است خلافت انديشه و افكار آيين مرد بزرگ بود كه با مشت آهنين بناهاي ماديت را در هم شكست و كاخ بيدادگري را واژگون ساخت و ملت اسلام را از زير فشار دشمن رهايي بخشيد بيش از هزار و سيصد سال است مجالس ديني به نام حسين (ع) تشكيل مي شود مساجد و مدارس به نام حسين (ع) بنا و تعمير مي گردد، محافل و مدارس و كتابخانه ها به نام حسين (ع) به وجود مي آيد. مزار او و مجالس تجديد مجد و عظمت او بزرگترين مكتب تربيتي بشري است.زيارت قبر حسين (ع) بزرگترين عمل ماجور مسلمين است كه پس از واجبات ديني به آن عمل مي شود و لذا هيچ عملي در

اسلام پس از فرايض ثواب و اجرش به اندازه زيارت قبر حسين (ع) نيست و سبب آن توجه دادن مردم جهان به مرام مقدس و تعليمات عاليه حسيني است كه در صفحات زندگي هيچ كس از افراد بشر ديده نشده است. او مرام و هدف خود را روي پرچمي سرخ نوشت و در خيمه سلطنتي جايي كه اعداء بتوانند بخوانند نصب كرد و آن اين جمله بود:القتل خير من ركوب العار    والعار خير من دخول الناركشته شدن با شرافت و عزت بهتر از ننگ و ذلت و بندگي است. لا اري الموت الا سعاده و لا الحيوه مع الظالمين الابرما مرگ با شرافت جز سعادت نيست و زندگي با بيدادگران جز رنج و زحمت نيست.مكتب حسين ابن علي (ع) دانشگاه وسيعي است كه شاگردان مكتبش از چند صد ميليون بيشترمي باشد و در تمام كشورهاي اسلامي حتي روي درياها و اقيانوس ها هم اگر دو نفر باشند مكتب فضيلت اخلاقي او را افتتاح كرده و با ذكر نام و مجد و عظمت او افتخارت ملي خود را تجديد مي نمايند. امامحسين (ع) در مورد ماهيت قيام خود فرموده است: "قيام من نه از روي جاه طلبي و خودخواهي است و نه از روي تبهكاري و ستمگري است، بلكه براي خير خواهي و اصلاح در امت جدم پيامبر اكرم (ص) است .من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كرده باشم و به روش و سيره جدم پيامبر و پدرم علي بن ابي طالب گام بردارم، پس هر كه مرا پذيرفت و از روي حق و صداقت دعوت مرا قبول كرد خداوند سزاورتر است

به حق و هر كه مرا رد نمود و از اين دعوتم سرباز زد، صبر مي كنم تا خدا بين من و اين قوم داوري كند و خداوند بهترين داوران است. منابع: مجموعه زندگاني چهارده معصوم(ع)، عماد الدين حسين اصفهاني، قم: نشر طلوع، 1380چهار وادي سلوك، محمد كاظم بصيريابر قويي، قم: دفتر نشر الهادي، 1379حليه المتقين، علامه محمد باقر مجلسي، تهران: انتشارات باقرالعلوم، 1377 رسالت

برزخ

مجيد نقي زاده

عالم برزخ، عالم متوسطى ميان دنيا و آخرت است كه مردگان تا قيامت در آن بسر مى برند. پس از اثبات وجود روح مجرد و بقاى آن پس از مرگ و تخليه بدن، اين مساله اساسى مطرح مى گردد كه ارواح پس از مرگ و خارج شدن از قالب اجسام بدنى در كجا زندگى مى كنند؟ آيا عالمى به نام برزخ كه واسطه بين عالم دنيا و عالم آخرت است وجود دارد؟ يعنى ما در سلسله عقايد خود و ملاحظه مراحل تكاملى انسانها قبل ا ز اين دنياى مادى، نطفه بوديم و قبل از نطفه عناصرى در زمين، و بعد از نطفه به صورت انسانى در آمديم و در دنيا زندگى مى كنيم آيا بعد از اين دنيا هم به عالم ديگرى وارد مى شويم به نام عالم برزخ يا نه؟ كلمه برزخ در لغت به معناى فاصله و حائل ميان دو چيز راگويند. مرحوم طريحى (1) در مجمع البحرين (2) در معناى كلمه برزخ چنين مى نويسد: «البرزخ: الحاجز بين الشيئين يعنى «برزخ حائل بين دو شى ء است ، سپس روايتى از معصوم عليه السلام چنين نقل مى كند: «نخاف عليكم هول البرزخ پس مراد از برزخ در اين روايت بين دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا رستاخيز

مى باشد پس كسى كه مى ميرد، داخل برزخ مى شود. اين كلمه و واژه در قرآن سه بار و در سه آيه ذكر شده است: در دو آيه كه يكى در سوره فرقان و ديگرى در سوره «الرحمان است، واژه برزخ به معناى فاصله و حائل ميان دو دريا كه يكى شور است و ديگرى شيرين و به هم نمى آميزند، آمده و در آيه سوم كه در سوره «مؤمنون است، در معناى عالم برزخ يا فاصله ميان مرگ و رستاخيز ذكر شده است. آيه اول: «و هو الذي مرج البحرين هذا عزب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا» (3). «او خدائى است كه آب دو دريا را بهم آميخت، دو دريايى كه آب يكى از آن دو شيرين و گوارا است و آب ديگرى شور و تلخ، و ميان اين دو آب فاصله و حائلى قرار داد تا هميشه از هم جدا باشند و به هم نياميزند». آيه دوم: «.. و بينهما برزخ لا يبغيان...» (4). «ميان آن دو دريا فاصله اى است كه به حدود يكديگر تجاوز نمى كنند و به هم نمى آميزند». آيه سوم: «لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الى يوم يبعثون (5). «گناهكاران گويند تا شايد به تدارك و جبران گذشته كردار نيك انجام دهم و به آن خطاب شود كه هرگز چنين نخواهد شد و گناهكاران كلمه «ارجعننى را كه از سر حسرت بر زبان رانند و نتيجه اى نگيرند، كه از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى برانگيخته شوند. غير از اين آيه، آيات ديگرى نيز در قرآن ذكر

شده كه از مجموع مطالب آنها استفاده مى شود كه عالم برزخ واسطه بين عالم دنيا و عالم آخرت است از جمله آنها: «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون (6). «(اى پيامبر) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان (در عالم برزخ) روزى داده مى شوند». در آيه 171 سوره آل عمران مى فرمايد: «و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان در عالم برزخ) مسرورند و (مى بينند كه) خداوند پاداش مؤمنان را ضايع نمى كند (نه پاداش شهيدان و نه پاداش مجاهدان را كه شهيد شدند)». «يثبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحيوة الدنيا و في الآخرة...» (7). خداوند كسانى را كه ايمان آوردند، به خاطر گفتار و اعتقاد ثابتشان، استوار مى دارد هم در اين جهان و هم سراى ديگر (در عالم برزخ و سراى آخرت). از همه اين آيات استفاده مى شود كه بعد از مرگ، عالم برزخ است تا روزى كه مبعوث شوند و اين برزخ عالم قيامت نيست يعنى انسان پس از مرگ بلافاصله به روز قيامت منتقل نمى شود. شخصى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: چه مى فرماييد در آيه «النار يعرضون عليها غدوا و عشيا...» (8). «آتش است كه هر صبح و شام كه آنان بر آن عرضه مى شوند؟» فرمود: «ديگران چه مى گويند؟» عرض كرد: «مى گويند آن آتش جهنم جاويد (آخرت) است و گويند كه بين صبح و شام عذابى نباشد». فرمود: «پس اينها خوشبخت اند «كه بخشى از روز را در آسايش بسر مى برند». عرض كرد: «پس چگونه است؟» فرمود: «اين، در دنيا است كه مربوط به

عالم برزخ است. و اما جهنم جاويد محتواى اين آيه است: «... و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب (9). «روزى كه قيامت برپا شود (مى فرمايد:) آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد». در احاديث معتبر از پيامبر و ائمه عليهم السلام در توضيح عالم برزخ چنين وارد شده است: «البرزخ هو امر بين امرين و هو الثواب و العقاب بين الدنيا و الآخرة و هو قول الصادق عليه السلام و الله ما اخاف عليكم الا البرزخ (10). «برزخ همان امر بين دو امر ثواب و عقاب بين دنيا و آخرت است و آن قول امام صادق عليه السلام است كه مى فرمايد: «به خدا سوگند من بر شما (شيعيان) نمى ترسم جز از مرحله برزخ بين دنيا و آخرت . در مورد آيه «و من ورائهم برزخ..» امام صادق عليه السلام فرمود: «هو القبر و ان لهم فيه لمعيشة ضنكا و الله ان القبر لروضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النار». «مراد از برزخ همان قبر مى باشد و البته براى كافران هر آينه زندگى سختى در آنجا مى باشد به خدا سوگند كه قبر هر آينه باغى از باغهاى بهشتى (براى مؤمنين) و ياحفره اى از حفره هاى آتش جهنم (براى كافران و..). مى باشد (11). از اينرو امام صادق عليه السلام خطاب به شيعيان آن زمان مى فرمايد: «والله اتخوف عليكم في البرزخ. قلت ما البرزخ؟ فقال: القبر منذ حين موته الى يوم القيامة . من بر شما (شيعيان) در عالم برزخ مى ترسم، راوى مى گويد: من به امام صادق عليه السلام گفتم كه عالم برزخ كجا است؟ فرمود: قبر است، زندگى در آن از زمان مرگ

تا روز رستاخيز ادامه دارد». امام صادق عليه السلام به جمعى از شيعيان خود فرمود: به خدا قسم كه تنها خطرى كه من بر شما احساس مى كنم، برزخ است و چون قيامت شود و كار به دست ما برسد، ما بر كار شما از خودمان اولويت داريم (12). از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است كه فرمود: «ارواح مؤمنان عالم در برزخ به كنار چشمه اى از بهشت به نام «سلمى زندگى مى كنند (13). «ابوبصير» مى گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم ارواح مؤمنين پس از مرگ در چه وضعند؟ فرمود: «در برزخ در ميان غرفه هايى از بهشت بسر مى برند، از خوراك بهشتى مى خورند و از آب آن مى نوشند و منتظر انجاز وعده پروردگار خود هستند» (14). پس عالم برزخ حائل بين دو شى ء يعنى مابين دنيا و آخرت از هنگام مرگ تا روز بعثت است پس كسى كه مى ميرد، داخل برزخ مى شود كه واسطه و حائل بين دنيا و آخرت است (15). كيفيت عالم برزخكيفيت عالم برزخ مابين دو عالم جسم و نفس است يعني نه همانند عالم جسم داراي جسمانيت و ماده است و نه مانند عالم نفس مجرد (خالي) مطلق از صفات ماده، يعني ماده نيست ولي آثار ماده نظير كيف و كم و اْين را دارد يعني داراي اندازه و حدود است و رنگ و پوست، همانند عالم خواب و رؤيا[3]برزخ در قرآنلفظ برزخ 3 بار در قرآن در سوره المؤمنون آيه 100 و سوره الفرقان آيه 53 و سوره الرحمن آيه 20 آمده است.فلسفه وجود عالم برزخعلامه حسن زاده در اين باره مي گويد: كه طفره مطلقاً چه در عالم ماده و چه در عالم معنا

محال است مثلاً انسان كه در هر مرتبه اي از مراتب فعليت باشد تا جميع مراتب مادونش را نگذرانده و استيفاء نكرده باشد به آن مرتبه از فعليت نمي تواند برسد، در مرتبه بدن، از ماده و طبع گرفته تا آن فعليت را كه داراست.و همچنين در مرتبه روح، از عقل هيولاي گرفته تا آن فعليت كه داراست؛ مثلاً عقل هيولاني به عقل بالفعل نمي رسد مگر اينكه عقل بالملكه را گذرانده باشد وگرنه ممكن نيست چون طفره محال است.بر همين اساس و اصل مسلّم بين حكما و دانشمندان است كه نتيجه گرفته مي شود، هيچ روح انساني بدون برزخ نمي تواند وارد عالم محشر و بهشت يا جهنم ابدي شود؛ زيرا انتقال از محيطي به محيط ديگر كه از هر نظر با محيط اول متفاوت است، در صورتي قابل تحمل خواهد بود كه مرحله ميانه اي وجود داشته باشد؛ مرحله اي كه بعضي از ويژگيهاي مرحله اول و پاره اي از ويژگيهاي مرحله دوم در آن جمع باشد. [4]بهشت و جهنم برزخيغير از بهشت و جهنم قيامت، بهشت و جهنم ديگري در عالم برزخ وجود دارد كه در آن خلود(جاودانگي) نيست بلكه پايان پذير است و تا قيامت ادامه دارد. و حتي در اين بهشت و جهنم تكامل فرض دارد؛ يعني ممكن است شخصي در بهشت باشد و درجاتش افزوده شود و يا شخصي از جهنم آزاد شده و يا عذاب او در اثر كارهاي خير بازماندگان تخفيف پيدا كند[5]برزخ ، در لغت به معناي حاجز و جداكنندة دو چيز از يكديگر، و در قرآن و احاديث و متنهاي فلسفي و عرفاني به همين معنا، بسيار به كار رفته است ؛ مثلاً

وسوسه به «برازخ الايمان » (حد واسط كفر و ايمان يا شكّ و يقين) تعبير شده (ابن اثير، ج 1، ص 118) ، يا فاصلة ميان مرگ و رستاخيز برزخ نام گرفته است. كاربرد اصطلاحي اين واژه ، خصوصاً در منابع ديني به معناي مرحله اي بين دنيا و آخرت (يا مرگ و قيامت ) و در متنهاي عرفاني و فلسفي به معناي عالَمي ميان عقول مجرّد و اجسام مادّي ، حايز اهميت است .1) اصطلاح ديني . برزخ سه بار در قرآن به كار رفته است (فرقان :53؛ الرّحمن :20؛ مرجوع كنيد به منون :100). در دوآية نخست ، به معناي جداكنندة دو درياي شور و شيرين از يكديگر، و در آية سوم به مفهوم فاصلة ميان مرگ و رستاخيز يا عالمي بين دنيا و آخرت است . در آية اخير، خداوند پس از نقل قول بدكاراني كه پس از مرگ درخواست بازگشت به دنيا و انجام دادن كارهاي نيك دارند، مي فرمايد: «وَ مِنْ وَرَائِهمْ برزَخٌ الي ' يَومِ يُبْعَثون » (و در پشت سرشان تا روز رستخير مانعي _ در راه بازگشت آنها _ است ). مفسّران در تفسير برزخ در اين آيه ، آراي گوناگوني دارند، از جمله : حالتي بازدارنده از جبران گذشته ؛ فاصلة مرگ و رستاخيز؛ مانعي در راه بازگشت به دنيا پس از مرگ ؛ حدّ فاصل دنيا و آخرت ؛ باقيماندة دنيا تا فرارسيدن قيامت ؛ مانعي در راه رسيدن به حالات صالحان ؛ مانعي در رسيدن انسان به مراتب بالا در آخرت ؛ صورتي ظلماني متناسب با كارهاي ناشايست افراد بشر و مانع بازگشت آنان

به حقّ (آخرت ) و به اجسام مركّب (دنيا)؛ فاصلة ميان دو نفخة صور؛ اَجل ؛ مهلت و قبر، و برخي آن را بر «عالم مثال » منطبق كرده اند. بيشتر مفسران قرآن «وَراء» را در سورة مرجوع كنيد به منون (آية 100) به معناي «اَمام =پيش رو» يا متردافهاي آن دانسته اند. اين نكته را نيز يادآور شده اند كه اين آيه ، بازگشت به دنيا را مطلقاً نفي مي كند؛ زيرا با قيام قيامت ، افراد زندگي اخروي مي يابند (ابن منظور؛ راغب اصفهاني ؛ مرتضي زبيدي ، ذيل واژه ؛ ابن عربي ، تفسير، ج 2، ص 130؛ فخر رازي ، ج 23، ص 121؛ قرطبي ، ج 12، ص 150؛ طوسي ، ج 7، ص 394؛ طباطبائي ، 1390_1394، ج 15، ص 68؛ طبري ، ج 9، جزء 18، ص 41؛ طبرسي ، ج 4، ص 118؛ ابن جوزي ، ج 5، ص 490؛ فراء، ج 2، ص 242؛ سيوطي ، ج 5، ص 15؛ مجمع التفاسير ، ج 4، ص 358_359). در رواياتي چند، به نقل از امام سجّاد و امام صادق عليهماالسلام ، گفته شده است كه برزخ همان قبر يا كيفر و پاداش ميان دنيا و آخرت است (كليني ، ج 3، ص 242؛ مجلسي ، ج 6، ص 214، 218) و حضرت علي عليه السلام آن را به «امرٌ بين امرين » تعبير كرده است (مجلسي ، ج 6، ص 246).ويژگيهاي اين برزخ در چند آيه و در روايات بسياري بيان شده است . از آيات (مثلاً بقره :154؛ آل عمران :169؛ هود:105_ 108؛ مريم :62؛ فرقان

:26؛ مرجوع كنيد به من :11،46؛ نحل :63؛ ابراهيم :27؛ طه :124؛ نوح :25) بصراحت يا با توجه به توضيحات روايي بر مي آيد كه آدميان پس از مرگ به عالمي ديگر مي روند و به مقتضاي آنچه در دنيا كسب كرده اند در نعمت يا نقمت زندگي مي كنند. در اين عالمِ برزخ ، مانند دنيا و بر خلاف آخرت ( رجوع كنيد به دهر:13)، روز و شب و آسمان و زمين وجود دارد، هر بامداد و شامگاه مجرمان بر آتش دوزخ عرضه مي شوند ولي به مرجوع كنيد به منان روزي داده مي شود. بيشتر مفسّران ، دو آية اول را كه از زنده بودن شهيدان و روزي خوردن آنان نزد خدا خبر مي دهد، و يكي از دوبار زنده شدن را كه در آية 11 سورة مرجوع كنيد به من آمده راجع به همين عالم پس از مرگ و پيش از قيامت مي دانند، و نيز خطاب پيامبر صلّي اللّه عليه وآله وسلّم را به آن عده از سران قريش كه در جنگ بدر كشته شدند، از دلايل وجود زندگي برزخي دانسته اند ( رجوع كنيد به بدر * ؛ همچنين ، خطاب حضرت علي عليه السلام به جسد كعب بن سوره ، قاضي بصره ، و طلحه پس از جنگ جمل ، كه آنها را «شنوا» خوانده است ).بنابر روايات بسياري ، به هنگام مرگ ، صورت دارايي و فرزندان و اعمال آدمي در برابر او حاضر مي شوند و با او سخن مي گويند و، پس از مرگ ، آدمي از آنچه در اطرافش مي گذرد آگاه مي شود، تشييع

كنندگانِ جنازة خود را مي بيند، با آنها سخن مي گويد (اما كسي نمي شنود) و صداي پايشان را به هنگام بازگشت از مراسم خاك سپاري مي شنود. در قبر ممكن است ، به سبب برخي از گناهان ، دچار فشار شود، و بنابر برخي روايات ، همة افراد، جز قليلي ، گرفتار فشار قبر مي شوند (در روايتي آمده است كه مرجوع كنيد به منان از فشار قبر در امان اند؛ كليني ، ج 3، ص 130). روح در قبر به جسد بازمي گردد و دو فرشته به نزد مرده مي آيند و بازجوي اعتقادات او مي شوند. آنگاه مرجوع كنيد به مناني كه ، به گفتة قرآن ، بر عقيدة حقّ ثابت قدم مانده باشند (ابراهيم :27)، در فضايي به وسعت ديد خود از نعمتهاي بهشتي بهره مي برند؛ ولي كافران گرفتار عذاب ، يا به تعبير قرآن ، «زندگي تنگ » (طه :124) مي شوند و دري از قبر آنان به سوي دوزخ گشوده مي شود. بنابر بعضي از روايات ، مرجوع كنيد به منان به خوابي آرام فرو مي روند ولي كافران خوابي آزاردهنده همراه با سختيهاي گوناگون آغاز مي كنند. چه بسا مرجوع كنيد به منان گناهكار نيز عذاب ببينند تا در عالم آخرت پاك باشند. مرجوع كنيد به من در عالم قبر با عبادات و اعمال نيك خود كه تجسّم مي يابند انس مي گيرد و به هيچ روي آمادة بازگشت به دنيا نيست ، بلكه عالم قبر را نسبت به دنيا به منزلة دنيا نسبت به دوران جنيني مي داند. روح مرجوع كنيد به من به قالبي مانند

قالب دنيايي تعّلق مي گيرد و در بهشت _ كه غير از بهشت آخرت است (مجلسي ، ج 6، ص 285) _ آشيان مي گيرد. ارواح مرجوع كنيد به منان به ديدار يكديگر مي روند و از ارواح تازه وارد، حال آشنايان خود را مي پرسند. برزخيان گاهي بازماندگان خود را در دنيا زيارت مي كنند و از كارهاي نيك بازماندگان ، اگر مرجوع كنيد به من باشند، شاد و اگر كافر باشند حسرت زده مي شوند. در روايتي هم آمده است كه روح تا قيامت در دل خاك مي ماند و روح افراد دفن نشده را فرشته اي به خاك مي سپارد. بنابر بعضي از روايات شيعي ، سرجوع كنيد به ال و جواب و زندگي برزخي مختص كساني است كه داراي ايمان محض يا كفر محض بوده باشند و ديگران حالت بيخبري را مي گذرانند (كليني ، ج 3، ص 235_237). بنابر حديثي كه كليني نقل كرده است ، جسم انسان پس از مرگ متلاشي مي شود و فقط «طينت »ي كه از آن خلق شده است به جاي مي ماند (ج 3، ص 251). در حديثي نيز به روايت ابوهريره به متلاشي شدن بدن و بر جاي ماندن جزئي كوچك از آن به نام «عَجْبُ الذَّنَب » اشاره شده است (بخاري جعفي ، ج 2، ص 34). پيامبر صلّي اللّه عليه وآله قبر را نخستين مرحلة آخرت دانسته و بارها از عذاب آن استعاذه كرده اند. در روايات همچنين به برخي كارها كه سبب عذاب قبر يا رهايي از آن مي شود اشاره و نمونه هايي از عذاب قبر، از قول پيامبر

صلّي اللّه عليه وآله كه خود در معراج شاهد آنها بوده اند _ ذكر شده است . ديدار زندگان در حالت بيداري با برخي از پيامبران پيشين ، از جمله رسول اكرم صلّي اللّه عليه وآله ، گاهي روي داده است . در چند روايت نيز به نادرستي اين عقيده تصريح شده است كه ارواح مرجوع كنيد به منان زندگي برزخي را درون چينه دان پرندگاني سبز رنگ در قنديلي به زير عرش مي گذرانند، همچنين بر تعلق روح به جسدي مانند جسد دنيايي تأكيد شده است . در پاره اي از روايات ، محلّ اجتماع ارواح مرجوع كنيد به منان و ارواح كافران ذكر شده است . همچنين به روايت كليني ، در دوران برزخ ، روح عذاب مي بيند نه جسم دنيايي (مجلسي ، ج 6، ص 202_294، ج 54، ص 342؛ بخاري جعفي ، ج 1، ص 101_103؛ مسلم بن حجاج ، ج 3، ص 2199_2204؛ كليني ، ج 3، ص 121_263، جاهاي متعدد).متكلّمان مسائل گوناگون دربارة برزخ را، بر اساس روايات ، مطرح و نظرهاي مقبول همة فرقه ها يا يك فرقة خاص ، و نيز اختلاف نظرهاي آنها را به اجمال يا بتفصيل بررسي كرده اند. بيشتر اين اختلافها، گذشته از تفاوتِ منشأ نقلي آنها، به چگونگي دريافت متكلمان از حقيقت انسان باز مي گردد. به گفتة صدوق ، مفيد، آمِدي ، اشعري ، بغدادي ، تفتازاني و مجلسي ، همة مسلمانان (جز برخي از معتزليان آن هم به تبعيّت از ضِراربن عمرو * ) دربارة سرجوع كنيد به ال و جواب و متنعّم يا معذَّب شدن مردگان در قبر

اتفاق دارند. تفتازاني ، نصيرالدين طوسي و عضدالدّين ايجي روايات راجع به اين عقيده را در حدّ تواتر مي دانند. عبدالجبّار معتزلي انتساب ضراربن عمرو را به معتزليان منكر است و در نتيجه معتزله را از اين اتهام مبرّا مي شمارد؛ ولي عذاب و ثواب برزخي را در فاصلة ميان دو نفخة صور مي داند. اشعري و ابن حزم خوارج را نيز از منكران عذاب قبر شمرده اند، همچنانكه محقّق دواني اين نسبت را به گروهي از شيعيان داده استمجلسي ، ضمن نقل اين سخن ، با استناد به بيانات صريح متكلمان اماميّه ، احتمال داده است كه وي معتقدات برخي از فرقه هاي منتسب به تشيّع را بخطا از عقايد شيعيان دانسته است . ابن حزم سرجوع كنيد به ال و جواب قبر را منحصر به روح مي داند و معتقد است كه در قرآن بازگشت روح به جسم پيش از رستاخيز بصراحت نفي شده است و روايت صحيحي دال بر زنده شدن مردگان در قبر نيز وجود ندارد. اما شيخ مفيد زنده شدن مرده را در قبر مقبول اماميه و «اصحاب حديث » (بيشتر اهل سنّت ) دانسته و آمدِي نيز آن را به همة امت نسبت داده است ، با اين تفاوت كه مفيد زنده شدن مردگان را در قبر لازمة عقلي روايات سرجوع كنيد به ال و جواب مي شمارد ولي آمدي بر ظواهر اخبار استناد مي كند. از قول اشعري نيز برمي آيد كه وي همين نظر را داشته و آن را عقيدة رايج مسلمانان مي دانسته است . البته موضوع زنده شدن دوبارة جسد دنيايي كمتر مطرح شده است

. مفيد و شيخ بهايي بصراحت و آمدي به طور ضمني گفته اند كه روح در عالم قبر به جسدي غير از جسد دنيايي ، يعني به «مثال » آن ، تعلق مي گيرد. مفيد به دليل روايات ، فقط پيامبران و امامان و احتمالاً شماري از كسان ديگر را از اين قاعده استثنا مي كند و حيات برزخي حجّتهاي الهي را در همين جسم دنيايي مي داند. اما مجلسي معتقد است كه ، بنابر احاديث ، روح نخست به همين جسد دنيايي باز مي گردد و پس از سرجوع كنيد به ال و جواب و امور ديگر در قالبي مثالي باقي خواهد ماند. ابن حزم به نظر برخي متكلمانِ قايل به تعلق روح به كمترين جزء باقيماندة جسم دنيايي (عجب الذنّب در حديث ابوهريره )، اشاره كرده ، اما آن را به لحاظ عدم دلالت روايت بر مقصود نمي پذيرد. اماميه ، چنانكه گفته شد، برخلاف فرقه هاي ديگر، معتقدند كه زندگي برزخي فقط به دو گروه از مردگان ، مرجوع كنيد به منان يا كافران محض ، تعلق مي گيرد و ديگر مردگان حالت بيخبري را مي گذرانند. مجلسي و ابن حزم اين نكته را نيز يادآور شده اند كه مراد از قبر در اين باب ، چه در روايات چه در اصطلاح كلامي ، نه محل دفن مرده بلكه جايگاه روح (برزخ ) است . در كتب كلامي اهل سنت ، موضوع سرجوع كنيد به ال و جواب از پيامبران نيز مطرح شده است ولي متكلمان اماميه بدان نپرداخته اند ( رجوع كنيد به مفيد، 1413، ص 76_77؛ همو، 1371 ش ،

ص 98_102؛ ابن بابويه ، ص 58_59؛ اشعري ، ص 430، 473؛ مكدرموت ، ص 357_360؛ آمدي ، ص 301_302؛ بغدادي ، ص 33؛ ابن حزم ، ج 4، ص 117_122؛ مجلسي ، ج 6، ص 270_ 282؛ علامه حلّي ، ص 424؛ عضدالدين ايجي ، ص 382_ 383؛ طباطبائي ، 1360 ش ، ص 126). برخي متكلمان و فلاسفة اسلامي در تفسير اقوال روايي مطالبي گفته اند. غزالي (ج 4، ص 478_ 488)، پس از نقل اخبار عالَم قبر، ضمن بازگشت روح به جسد دنيايي ، از بر جاي ماندن «جزء لايتجزّي » سخن مي گويد و ثواب و عقاب اين دوره را به سه گونه تفسير مي كند و وقوع هر سه گونه را ممكن مي داند، همچنانكه اعتقاد به ظواهر اين اخبار را، صرف نظر از تبيين مراد آنها، ضروري مي شمارد. از بيان او اين نكته نيز دستگير مي شود كه امور عالم قبر از سنخ امور آخرت اند و به تجربة مادي در نمي آيند (نيز رجوع كنيد به فيض كاشاني ، 1403، ج 8، ص 293_312).ملاصدرا (صدرالدين شيرازي )، پس از نقل چند تفسير فلسفي و عرفاني براي «عجب الذنب »، به پيروي از غزالي مي گويد كه پس از مرگ قوّة خيال با نَفس مي ماند، در نتيجه ، مرده صورتهاي جسماني را درك مي كند و خود را نيز به همان صورت جسماني دنيايي ، كه بدن مادّي آن در قبر نهاده شده است ، تخيّل مي كند و، درست مانند حالت خواب ، ادراكات جزئي خود در عالم غير مادي را به بدن دنيايي نسبت مي

دهد. وي سپس يادآور مي شود كه مطالب منقول دربارة عالم پس از مرگ ، بر خلاف پندار برخي مسلمانان ، به هيچ روي موهوم نيستند و منكر آنها هم از طريق شريعت منحرف و هم در عرصة حكمت گمراه است . همچنين قبر و برزخ را همان جايگاه نفس انساني پس از مرگ مي داند (ص 275_276، 322_323). بهائي لاهيجي ، به استناد برخي روايات ، قايل به ترقّي ارواح در عالم برزخ شده و محيي الدين ابن عربي را نيز با اندكي اختلاف قايل به همين عقيده دانسته است (ص 187_192).علامة طباطبائي معتقد است كه ، طبق روايات ، برزخ نمونه و مثالي از قيامت است و نسبت آن به قيامت همچون نسبت خواب است به بيداري . برزخ دنبالة حيات دنيايي است ، با اين تفاوت كه در آن توانايي انجام دادن كار خوب يا ترك كار بد از دست رفته است . به عقيدة او، در دوران برزخ پيوند ارواح با عالم ماده يكباره نمي گسلد و روايات راجع به اجتماع ارواح در محلي معين از زمين و امثال آن ، دالّ بر همين پيوند است (طباطبائي ، 1360 ش ، ص 125_129). 2) اصطلاح فلسفي و عرفاني . در فلسفه و عرفان اسلامي ، برزخ به عالمي گفته شده است كه حد واسط بين مجرّدات و مادّيات است . از اين عالم با نامهاي «عالم مثال » (مشهورترين اسم )، «خيال منفصل »، «خيال مطلق » (در مقابل خيال انسان كه متصل و مقيّد است )، «ارض حقيقت »، «اقليم ثامن »، «هُوَرْقَليا»، «عالم برازخ »، «ملكوت اسفل »، «اشباح

مجرّد»، «صُوَرمعلّقه » (دو تعبير اخير از شيخ اشراق است ، وي برزخ را در معناي اصطلاحي ديگري هم به كار برده است ؛ رجوع كنيد به دنباله مقاله )، «شهادت مضاف » (تعبير محقّق دواني ) و «خيال عالم » (تعبير ملا عبدالرزاق كاشي ) ياد كرده اند. ابن عربي ، كه بيش از ديگران به بحث برزخ پرداخته است ، از وجود «برزخ نزولي » (در «قوس نزولي » وجود) و «برزخ صعودي » (در «قوس صعودي » وجود) سخن گفته و آن دو را بترتيب «غيب امكاني » و «غيب محالي » ناميده است . اين نكته در بيانات شيخ اشراق مطرح نشده است . شارحان ابن عربي و سپس ملاصدرا و پيروان او، اين دو برزخ را چنين تبيين كرده اند: برزخ نزولي ، كه قيام صدوري به عالم عقول دارد، مظهر تفصيلي عالم ارواح و منشأ موجودات عالم شهادت است ، به عبارت ديگر، عالم شهادت صورت نازله و تعين برزخ نزولي است ؛ اما برزخ صعودي عبارت است از صورتهاي اعمال و نتيجة كارهاي انسان در عالم شهادت . موجودات برزخ نزولي امكان ظهور در عالم شهادت دارند، ولي در مورد برزخ صعودي چنين نيست (دو قيد «امكاني » و «محالي » اشاره به همين نكته دارد). بيشتر مكاشفات ، مانند آگاهي از رويدادهاي آينده ، به برزخ نزولي مربوط مي شود و آگاهي از برزخ صعودي ، مانند مكاشفة احوال مردگان ، فقط براي اندكي ميسر است . همة موجودات عالم شهادت صورتي در عالم مثال دارند، ولي عكس آن صادق نيست . ازينرو، عالم شهادت در مقايسه

با عالم مثال ، به حلقه اي در بياباني بيكران مي ماند. به گفتة ابن عربي ، نسبت دنيا به برزخ همان نسبت خواب به بيداري است و بر همين قياس است نسبت برزخ به آخرت . عالم برزخ ، مانند عالم اجسام مادي ، محسوس است ، ولي باطن اشياء را نشان مي دهد نه ظاهر آنها را. انسان علاوه بر بدن مادي داراي بدني برزخي است و روح بر آن بدن نيز سيطره اي كامل دارد و در آن تصرف ارادي مي كند، بر خلاف بدن مادي كه تصرف روح در آن قهري و طبيعي است . تصرفات روح در بدن برزخي بر چند گونه است و تمثّل صور برزخي در عالم شهادت (مانند تمثل جبرييل به صورت دَحية كلبي ) گونه اي از همين تصرفات است كه اهل دنيا آنها را به حواس ادراك مي كنند. تمثل برزخي با «تنزل »، به معناي ظهور موجودات در عوالم پايينتر، تفاوت دارد. چه بسا تمثل بدن برزخي انسان به ارادة روح شخص ديگري انجام گيرد نه روح صاحب بدن . انسان در ادراكات خيالي خود به خيال مطلق متصل مي شود، مانند اتصال جويباري كوچك به رودي بزرگ ، هر چند اين ادراكات خيالي ، به جهات گوناگون ، گاهي با واقع مطابق نيست . آدمي به هنگام خواب و پس از مرگ به عالم برزخ مي رود و اهل كشف در بيداري نيز با برزخ مأنوس اند. اين همان برزخ صعودي است كه محل ثواب و عقاب ارواح است ، بر خلاف برزخ نزولي كه بهشت آدم در آنجا بوده است . در

برزخ صعودي ، برخي صورتها دربندند، برخي آزادند (مانند صورت پيامبران و شهيدان )، برخي با عالم ماده مأنوس اند و برخي در خواب بر آدميان تجلّي مي كنند. براي اثبات وجود عالم مثال ، گذشته از راههاي عرفاني ، به ررجوع كنيد به ياها و پيشگوييهاي صادق و نيز به دو قاعدة فلسفي «امكان اشرف » (براي برزخ نزولي ) و «امكان اخسّ» (براي برزخ صعودي ) استدلال كرده اند. فلاسفة معتقد به عالم مثال ، و حتي لاهيجي ، برخي از اخبار ديني را (مثلاً دربارة معراج ، آسمانهاي هفتگانه ، عالم قبر و ملائكة جسماني ) اشاره يا تصريحي به وجود عالم مثال و احتمالاً هر دو نوع نزولي و صعودي آن مي دانند. مجلسي بيشتر اين روايات را گرد آورده است (مثلاً اين روايت امام صادق عليه السلام كه هر مرجوع كنيد به مني ، صورتي در عرش دارد كه چون به ركوع و سجود رود آن صورت نيز چنين كند) و معتقد است كه مجموعة اين احاديث ، هر چند بر وجود عالم مثال دلالت دارد و انكار آن را ناروا مي سازد، همة خصوصيات آن را اثبات نمي كند. ضمناً ابن عربي برزخ را گذشته از عالم مثال ، در موارد گوناگون ، به مفهوم حالت واسط ميان دو چيز (مثلاً «حق » و «خلق ») به كار برده است ، از جمله : «برزخ جامع » (ابن عربي ، فتوحات ، ج 1، ص 56)، «برزخ الدار الحيوان » (همان ، ج 1، ص 50)، «برزخ محمّدي » (همان ، ج 1، ص 271)، «برزخ فجر» (همان ،

ج 6، ص 98). مرجوع كنيد به لف مفتاح الحقايق في كشف الحقايق نيز به اين نكته كه برزخ در اصطلاح صوفيان چند كاربرد دارد اشاره كرده و مواردي را نام برده است (لاشي ء، ص 165؛ فيض كاشاني ، 1362 ش ، ص 182_187؛ سهروردي ، ص 229_234؛ قطب الدين شيرازي ، ص 508_ 518؛ آشتياني ، 1351 ش ، ج 1، ص 293_ 298؛ همو، 1365 ش ، ص 483_ 539؛ قيصري ، ص 30_33؛ مجلسي ، ج 6، ص 201_271، ج 54، ص 338_354؛ بهائي لاهيجي ، ص 167_ 218، مقدمة آشتياني ، ص 44_164؛ صدرالدين شيرازي ، ص 153_ 178).3) برزخ در اصطلاح شيخ اشراق . سهروردي اشياء را به دو گروه «نوري الذّات » و «غير نوري الذّات » تقسيم كرده و جسم را جوهري تيره (جوهرٌ عاسقٌ) مي داند و به لحاظ خاصيت حايل شدنِ آن ميان دو شي ، آن را «برزخ » ناميده است . بر همين اساس ، از جمادات با عنوان «برزخ ميّت » و از افلاك با عناوين «برازخ علويّه »، «برازخ سماويّه »، «برازخ مستقلّه » و «برازخ قاهره » ياد كرده و فلك اطلس را، كه بر همة اجسام محيط است ، «برزخ محيط » و «برزخ اعلي »، نفوس ناطقه را «انوار مدبّر برازخ » و عناصر را «برازخ خاضعه » (در مقابل «برازخ قاهره ») و برازخ قابسه (به دليل اقتباس نور از افلاك ) ناميده است (سهروردي ، ج 2، ص 107_187، جاهاي متعدد؛ قطب الدين شيرازي ، ص 285_428، جاهاي متعدد).پرسش در قبراز مضمون روايت امام سجاد(ع) استفاده

مى شود كه وقتى انسان را در قبر مى گذارند ، دو فرشته از فرشته هاى الهى به سراغ او مى آيند و از اصول عقايد ، يعنى توحيد ، نبوت و امامت او و اينكه از چه پيشوايانى پيروى مى كرده و از چگونگى مصرف كردن عمر در طرق مختلف و طريق كسب اموال و مصرف آنها مى پرسند ، و چنانچه از مؤمنان راستين باشد ، بخوبى از عهده جواب بر مى آيد و مشمول رحمت و عنايات حق مى شود و اگر از مؤمنان نباشد ، در پاسخ به سؤالات ،عاجز مى ماند و مشمول عذاب دردناك برزخى مى شود .حضور ائمه(عليهم السلام(وقتى مؤمن بميرد ، پيامبر(صلى الله عليه وآله) و حضرت على و فاطمه و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) همراه با ملائكه مقربى مى آيند ، و اگر مؤمن توانست جواب نكير و منكر را بدهد ، آنها به نفع او شهادت مى دهند ، و اگر نتوانست جواب بدهد (زبانش بند آمد) پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به امر خدا شهادت مى دهد كه اين مؤمن ، زبانش از ترس بند آمده است ; وگرنه به آنچه شما مى پرسيد ، معتقد است ، و حضرت على و فاطمه و امام حسن و امام حسين(عليهم السلام) نيز فرمايش حضرت رسول را تأييد مى كنند .تجسم اعمال امام صادق(عليه السلام) فرمود : «وقتى مؤمن داخل قبر شود ، (با توجه به تجسم اعمال ) نماز در سمت راست و زكات در سمت چپ او قرار مى گيرد و نيكوكارى هايش بالاى سر او سايه مى افكنند و «صبر» در

قسمتى ديگر قرار مى گيرد . وقتى دو فرشته براى پرسش مى آيند ، «صبر» به نماز و روزه مى گويد : از صاحبتان دفاع كنيد وگرنه من آماده دفاع هستم فشار قبرآن گونه كه از برخى احاديث استفاده مى شود ، فشار قبر براى همه هست ; البته در برخى ، كيفر اعمال محسوب مى شود و براى بعضى ، ملايم تر و به منزله كفاره گناهان و جبران كوتاهى هاست .امام صادق(عليه السلام) از رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل فرموده است كه «ضَغطَةُ القَبْرِ لِلْمُؤْمِنِ كَفّارَةٌ لِما كان مِنْهُ من تَضْييع النِّعَم ; فشار قبر براى مؤمن ، كفاره نعمتهايى است كه ضايع كرده است. . وحشت شب اوّل قبردر مورد هول و هراس قبر ، در روايتى حضرت على(عليه السلام) فرمود : «براى كسى كه آمرزيده نشود ، بعد از مرگ ، از خود «مرگ » شديدتر است . از قبر ، و تنگى و تاريكى آن بر حذر باشيد ; همانا قبر هر روز مى گويد : من خانه غربتم . من خانه وحشتم . من خانه كِرْم هستم و قبر (براى مؤمنان ) باغى از باغهاى بهشت ، و (براى گناهكاران ) گودالى از گودالهاى آتش است . زندگى و معيشت سختى كه خدا دشمنان خودش را از آن ترسانده ، عذاب قبر است.

تحليلي بر دعاي عرفه حضرت امام حسين

(ع)

دعا و نيايش اگرچه يكي از مهم ترين راه هاي ارتباط انسان با خالق هستي است، اما نگاهي به سيره معصومين (عليهم السلام) كاركرد هاي متنوع ديگري از موضوع دعا را فراروي پيروان آن بزرگواران قرار مي دهد. علاوه بر تعريف چگونگي ارتباط با خالق هستي و تقاضا براي حل مشكلات

دنيوي و سعادت اخروي، ادعيه نقل شده از حضرات معصومين( عليهم السلام)، در حوزه هاي مختلف تربيت فردي و اجتماعي نيز راه هاي بهتر زيستن را پيش روي بشر قرار مي دهد.اگرچه قيام امام حسين(ع) باخودداري از پذيرش بيعت يزيد و خروج آن حضرت از مدينه آغاز شد، اما در واقع عصر روز عرفه، صورت رسمي قيام آن حضرت آغاز مي شود و نهضت عاشورا كه به درستي اوج حماسه انسان براي رسيدن به پيشگاه حق است، از صحراي عرفات آغاز مي شود، جايي كه مناجات عاشقانه و عارفانه امام حسين(ع) فاصله ميان زمين و آسمان را از ميان برداشت.امام حسين(ع) از بدو حركت خود از مدينه تا كربلا هر جا فرصت پيدا مي كرد و هر زمان اقتضا مي نمود دعا مي كرد و آنچه را كه در نظر داشت با خدا در ميان مي گذاشت. دعاهاي امام حسين(ع) همانند ساير ادعيه از چند بخش تشكيل شده بود. بخش اول توصيف و بيان جايگاه والاي خداوند است. در بخش دوم از وضع خود گزارش مي دهد و نابساماني روزگارش را بيان مي كند(مناجات) و در بخش سوم خواسته هاي خود را طرح مي كند. به تعبير ديگر امام حسين(ع) در صدد بود تا در دعا از وضع موجود حركت كرده، به وضع مطلوب دست يابد. اين روند در تمام دعاهاي آن حضرت طي شده است. البته در دعاهاي امام حسين(ع) درود بر پيامبر (ص) نيز جايگاه والايي داشت. ضمن اينكه آن حضرت در لابه لاي دعاهاي خود اهداف و انگيزه هايش را نيز بيان مي كرد. از اين نظر ادعيه امام يكي از منابع شناخت زواياي مختلف قيام عاشورا شمرده مي شود.از جمله دعاهاي حضرت سيدالشهدا(ع)دعاي معروف عرفه است كه بنا بر آنچه

مرحوم شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان ذكر نموده، بشر و بشير، پسران غالب اسدي نقل كرده اند كه عصر روز عرفه در عرفات خدمت آن حضرت بوده اند. پس حضرت از خيمه بيرون آمد و با گروهي از اهل بيت و فرزندان و شيعيان با نهايت خشوع بر جانب چپ كوه ايستادند و روي خود را مقابل كعبه گردانيدند و دست ها را برابر رو، بالا گرفتند؛ مانند مسكيني كه طعام طلبد و اين دعا را خواندند.امام حسين(ع) در دعاي عرفه موضوعات مختلفي را مورد توجه قرار داده است كه در اين نوشتار به بعضي از آن ها اشاره مي شود.مفتاح دعااولين نكته اي كه در دعاي عرفه مورد توجه قرار گرفته مدح و ثناي پروردگار است. به تعبير ديگر كليد دعا، مدح خدا ست؛ چرا كه خداوند از اين طريق ادب ، احترام وخداشناسي بنده اش را مي ستايد. پس از اينكه چنين مرحله اي سپري شد بنده امكان آن را مي يابد كه از رنج هاي خود با خداوند سخن بگويد و سفره دلش را پيش او بگشايد.حضرت اباعبدالله(ع) دعاي عرفه را با حمد خداوند بدين صورت شروع مي كند: «حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه مانعي نيست تا بتواند او را از عطا منع كند و صنعت هيچ صنعتگري به پاي صنعت او نمي رسد و او بخشنده بي پايان است.»امام اوج و شدت رغبت خود را به خدا اين گونه مطرح كرده است: «خداي من! اشتياق به شهود جمال و جلالت دارم و به خداوندي تو شهادت داده و به ربوبيت تو اقرار مي كنم و اعتراف به رجوع به سوي تو مي نمايم. آن كسي كه اشتياق به ديدار تو در نهادش نيست، از هستي خود بهره اي

نخواهد برد. آن كسي كه ميل به بارگاه تو ندارد، هيچ حقيقتي نتواند او را به خود جذب نمايد.»اين روش در ادعيه ساير ائمه معصومين (عليهم السلام) نيز جريان دارد، به خصوص درادعيه فرزند آن بزرگوار(صحيفه سجاديه)همه جا با مدح و ثناي الهي آغاز شده است. امام صادق(ع) نيز ثناي بر خداي متعال و مدح او و صلوات بر پيامبر اكرم(ص) را از آداب دعا برمي شمارد:« هر گاه يكي از شما چيزي از حوائج دنيا و آخرت را اراده دارد، ابتدا ثناي خداوند را به جاي آورد و صلوات بر پيامبر اكرم (ص) بفرستد، سپس از خداوند حوائج خود را بخواهد.»هدايت خواهي از خداوندامام حسين (ع) بر اين نكته پافشاري مي كند كه هدايت از آن خداوند است و جز او كسي نمي تواند ره گم كرده ها را به راه آورد. البته اين هدايت پس از طلب تحقق مي يابد زيرا تا زماني كه شخص به اين معرفت نرسد كه او نيازمند هدايت الهي است، هرگز هدايت نخواهد يافت. امام حسين(ع) هدايت يافته به هدايت الهي است. لذا جهت قدرداني از خدا به اظهار نعمت (شكر) مي پردازد.اين قسمت از دعا اشاره به الطاف الهي نسبت به خويش است كه آن حضرت مي فرمايد: «خدايا! تو به من در دولت طاغوت و كفر، لطف و احسان نمودي و مرا به رأفت خود از آن دسته اي كه پيامبرانت را تكذيب مي كردند وگمراه بودند، خارج ساختي و چشم مرا به سوي هدايت گشودي و راه هدايت را برايم آسان نمودي و مرا در هدايت پرورش دادي.»امام (ع) در اين فراز به آن بخش از الطاف خدا مي پردازد كه خدا او را از نقض كردن عهد و پيمانش كه ديگران مرتكب

آن شده اند نگه داشته است و طي طريق هدايت را بر وي آسان كرده است.خود شناسي مقدمه خدا شناسيامام حسين(ع) نيك واقف است كه راه هدايت انسان، خويشتن شناسي است. به دنبال اين خودشناسي، شخص مي تواندمشمول رحمت واسعه الهي نيز قرارگيرد. امام حسين(ع) در فراز زير به اين دو مقوله پرداخته است:«و قبل از هدايت مرا با صنع زيبايت مورد رأفت و نعمت هاي بي كرانت قرار دادي، پس آفرينشم را از آبي جهنده پديد آوردي و مرا در ظلمت هاي سه گانه قرار دادي، ميان گوشت و خون و پوست. و مرا شاهد آفرينش خود نگردانيدي و هيچ يك از امورم را به خودم واگذار نكردي. از اين هنگام بود كه براي انتخاب طرق «حيات طيبه» با دليل و جهت روشنگر، الزامم فرمودي تا در كج راهه هاي هوس و ناداني هاي ظلماني سردرگم نگردم و معرفت خود را به من الهام و با مشاهده حكمت هاي خويش مرا شگفت زده و مدهوشم فرمودي و به احساس مخلوقات باعظمتي كه در آسمان و زمين به وجود آورده اي وادارم ساختي. با اين آمادگي ها و توانايي ها كه عقل از دركش عاجز و زبان از بيانش قاصر است، به لزوم سپاس و ذكر مقام اقدست، آگاهم فرمودي. اي خداي عزيزم! تويي كه براي نايل ساختن من به هدف اعلاي زندگاني ام، اطاعت و عبادت را براي من مقرر ساختي و آنچه را كه پيامبران تو براي تكامل ما آورده اند، تفهيم نموده و پذيرش عوامل رضايت را تسهيل فرمودي. آيا به راستي، اين ذكر و سپاس و اطاعت و عبادت و حتي اين دريافت از وجود و صفات اقدس ربوبي، ساخته اين خاك بي مقدار و اين ماده ناچيز و طبيعت ناتوان

ماست؟ نه، سوگند به خدا!»اعتراف به وجوب طاعتامام حسين(ع) عبوديت را در نهاد انسان جستجو مي كند و تقويت و تكامل آن را موجب تعالي انسان مي داند. از نظر آن حضرت خداوند آدمي را آفريده است تا به اصالت عبوديت و نقش آن در تكامل خود پي ببرد. آن حضرت صريحاً اعلام مي كند كه اطاعت از خداوند هم به لحاظ عقلي و هم به لحاظ شرعي بر او و بر همه انسان ها واجب است و آدميان بايد در تحقق فرمان هاي خداوند بكوشند.«طاعت و عبادت خود را بر من واجب ساختي و آنچه پيامبران آوردند به من آموختي.»فرمايش امام حسين(ع) زيربناي دينداري است. زيرا هيچ ديني وجود ندارد كه در آن مسئله مهم عبوديت مورد توجه قرار نگيرد زيرا در زبان هاي عربي و عبري كلمه دين به معناي گردن نهادن و در زبان هاي ايران باستان به معناي وجدان آمده است كه با عبوديتي كه امام مطرح كرده، ارتباط نزديكي دارد. پس سخن امام حسين(ع) دقيقاً ريشه در نهاد انسان و فلسفه دين دارد.رابطه دوسويه خدا و انساناز نظر امام حسين(ع) خداوند نسبت به حركات و سكنات بندگانش واكنش نشان مي دهد. اين واكنش عموماً مثبت است. اگر گاهي جنبه منفي به خود مي گيرد براي بيدار كردن بندگان است و الا خداوند هميشه اميدبخش است. البته هشدار خداوند نيز نعمتي است زيرا باعث بيداري مي شود. ضمن اينكه خداوند گاه لطف خود را در درون قهر پنهان مي كند. از اين جهت است كه امام(ع) به خداوند عرضه مي دارد: «اگر به درگاهت دست به دعا برداشتم اجابتم كردي و اگر از تو چيزي خواستم عطا فرمودي و اگر تو را اطاعت كردم

از من تقدير كردي.»نكته جالب در اين فراز اين است كه امام به شكرگزاري بنده از سوي خداوند اشاره كرده است و اين سخن روشن مي كند كه تشكر، امري دو طرفه است. البته شكرگزاري انسان هيچ وقت معناي حقيقي به خود نمي گيرد زيرا خداوند با نعمت هاي خود، او را ستايش و سپاسگزاري مي كند.امام وقتي اين سپاسگزاري از جانب خداوند را مشاهده مي كند، به سپاسگزاري خود شدت بيشتر مي دهد و مكرر در مكرر به سپاس از خداوند مي پردازد و با عالي ترين عبارات به تسبيح، تقديس و ستايش او مي پردازد.«....منزهي پروردگارا! تويي به وجود آورنده كائنات و برگرداننده آن ها پس از بر چيده شدن از عرصه هستي. ذات و صفاتت شايسته حمد و ثنا و مجد و عظمتت فوق تصورها. نام هايت مقدس و نعمت هايت بزرگ. حال، بارالها! كدامين نعمت هايت را به شمارش و بيان درآورم، يا به سپاسگويي كدامين عطاهاي تو قيام كنم، با اينكه آن نعمت ها و عطاها بيش از آن است كه شمارندگان از عهده محاسبه آن ها برآيند و حافظان، توانايي علم به آن ها را داشته باشند.»امام در اين عبارت عجز خود از شماره كردن نعمت هاي خداوند را اعلام مي دارد و شكر خدا را نيز مصاديق ديگر نعمات خداوندي مي شمارد. امام در اين فراز از دعا به بيان خواسته هاي خود مي پردازد كه عمده ترين خواسته هايشان ، معنوي است و اين نشان مي دهد كه نزد امام معنويت در زندگي، اصل واساس هر چيزي است.«(پروردگارا! بارالها! بي نيازي را در نفسم قرار بده و يقين را در قلبم، اخلاص را در عمل، نور را در ديدگانم و بينايي را در دينم تثبيت فرما. معبودا! مرا از اعضايي كه لطف فرموده اي بهره مند فرما. چشم

و گوشم را وارث من قرار بده. مرا بر آن كسي كه بر من ستم كرده است ياري فرما و گرفتن خونم را و انتقام آن امتيازهايي كه اگر زنده مي ماندم كسب مي كردم، بر آن ستمكار ارائه فرما و با اين لطف چشمم را روشن بساز. در آن روز نهايي كه قيامت ناميده اي و پايان آن آغاز ابديت است، ما را از عهده مسئوليت درباره چشم و گوش و ديگر اعضا و قوا كه به ما عنايت فرموده اي، برآور؛ همان روزي كه از مسئوليت انسان سئوال مي شود و از اينكه اين نعمت ها را كجا به كار برده اي.»بنابراين بهترين دعاي انسان بايد آن باشد كه از خدا، خدا را بخواهد. اما پيش از ابراز چنين درخواستي بايد مقدمات آن را از خداوند بخواهد كه عبارتند از: بي نيازي روحاني، يقين قلبي، اخلاص در عمل و بصيرت در دين.پس از تحصيل اين ها براي بنده عاشق اين امكان فراهم مي شود كه از خدا خود را بخواهد. البته چنين نعمتي وقتي به طور حقيقي درك خواهد شد كه موانع آن نيز از بين برود. از اين جهت امام(ع) در فراز بعدي از خداوند مي خواهد تا آن موانع را نيز از بين برد.«...خداوندا! رحيما! اندوهم را برطرف گردان و پنهان گردان و پنهان كردني هاي مرا بپوشان و گناهم را ببخشا و شيطان را از من دور فرما و ذمه ام را از همه تكاليف و حقوقي كه بر عهده دارم آزاد بساز. خداي من! درجات عاليه اي را در آخرت و دنيا نصيبم فرما.» مهم ترين اين موانع، وسوسه هاي شيطان است كه اگر خداوند لطف نكند انسان به تنهايي نمي تواند از دام آن رها شود.پناه

بردن به خدا از هرچه غير اوستدر فراز بعدي از ضعف و ناتواني و قوت نيروهاي اهريمني به خداوند شكايت مي كند و از خداوند مي خواهد كه هرگز او را به حال خود رها نكند؛ بلكه به غير خود به هيچ كس ديگري احاله اش نكند، زيرا تنها پناه دهنده حقيقي، خداوند است؛ «خدايا! مرا به كه وامي گذاري؟ آيا به خويشاوندان كه پيوند خويشاوندي را خواهند گسست؟ يا به بيگانه كه بر من برآشفتند؟»امام حسين(ع) دقيقاً به عجز انسان پي برده است و بر اين نكته پافشاري مي كند كه تنها پناهگاه انسان، خداوند است و هيچ موجود ديگري نمي تواند جاي او را پر كند. در دشواري ها وقتي كه انسان از همه جا قطع اميد مي كند تنها موجودي كه انسان را حفظ مي كند خداوند است. از اين نظر امام(ع) از خداوند به عنوان پناهگاهي مستحكم ياد مي كند؛ «تو پناهگاه مني وقتي كه راه ها بر من با همه وسعت صعب و دشوار شوند و وسعت زمين بر من تنگ شود.»اعتراف به گناه تنها در پيشگاه خداامام(ع) براي رساندن عظمت گناه خود، عظمت خداوند را يادآور مي شود تا زمينه تحقق بخشايشگري خداوند بيشتر فراهم شود. آن حضرت با عبارت «اي كسي كه بزرگي و رفعت را ويژه خود قرار داده است و دوستانش نيز در سايه عزت او عزيزند...!» رفعت خداوند را بيان كرده و پس از چند فراز به اوج ذلت و خواري خود اشاره كرده است كه از تقابل اين دو، چيز سومي به نام غفران الهي زاده مي شود؛ «اين من هستم كه با اعتراف بر گناه خويش پوزش مي طلبم. بر من ببخش! من هستم كه بد كردم، من هستم

كه خطا كردم، من هستم كه در گناه اصرار ورزيدم، من هستم كه جهالت كردم، من هستم كه غفلت كردم، من هستم كه سهو كردم.»بازگشت به وصف خداوندامام(ع) در طول مناجات خويش در روز عرفه در فراز هاي مختلف، به توصيف صفات حضرت حق مي پردازد. هر چند كه خواسته هاي خود را مطرح مي كند عظمت خداوند را يادآور مي شود تا بدين وسيله اعلام كند كه اگر گناهان بزرگند و مشكلات زياد، در عوض خدا از همه بزرگ تر و غفران او بيشتر است. «خداوندا! اي كسي كه مالك جهان هستي و توانا بر آن! و اي توانايي كه غلبه مطلق از آن توست! اي ستار مهربان كه معصيت مي شود و تو آن را با آن محبت الهي مي پوشاني، اي مقصود نهايي مشتاقان بارگاهش و اي غايت آرزوي اميد وا رانش، اي خداوندي كه علمش بر همه چيز احاطه دارد و رأفت و رحمت و حلم او فراگير همه خطاكاراني است كه به اميد بخشش به درگاهش روي مي آورند.»گويا قصد امام آن است كه ضمن ستودن خداوند به رحمت وسيع خداوند اشاره كرده، موانع آن را يادآوري نمايد تا انسان ها بي واسطه از الطاف خداوند برخوردار شوند.امام در فراز زير به صراحت اعلام مي كند وجود چنين خدايي هرگز اجازه نوميدي را به انسان نمي دهد بلكه لحظه لحظه بودن با اميد بخشي خداوند همراه است؛ «اي خداي من! اختلاف تدبير و سرعت در هم پيچيدن سرنوشت ها با مشيت پيروز تو، بندگان عارفت را از تكيه به عطاي موجودات و از نوميدي در ناگواري ها باز مي دارد.»از نظر امام حسين(ع) بي دليل نيست كه بايد انسان اميدوار بماند، زيرا خداوند پيش از آنكه بر

ضعف انسان تأكيد كند بر قدرت و لطف و رأفت خود پافشاري مي كند تا انسان بداند كه با بودن خداوند، براي نوميدي توجيهي باقي نمي ماند؛ «بار پروردگارا! پيش از آنكه وجود ضعيفم در جهان هستي نمودار گردد، تو خود را با لطف و محبت توصيف فرموده اي. آيا پس از آنكه وجود ضعيف و ناچيزم ايجاد گشت، لطف و محبت خود را از من دريغ خواهي داشت؟»به تعبير ديگر امام حسين(ع) از خداوند مي خواهد كه نگرش خود را عوض نكند و او را بندگي اش بيرون نبرد؛ به ضعف بنده ننگرد، بلكه به لطف خود بنگرد تا از چنين نفي و اثباتي، غفران و اميد براي بنده فراهم آيد.تحقق عشقتمام تلاش امام حسين(ع) اين بود كه در صحراي كربلا شاهد تحقق عشق ورزي او با خداوند باشد. عشق عصاره هستي و هدف تمايي حركت امام حسين(ع) و دعاي عرفه اوست. عشق نه تنها در عرفان بلكه در حكمت و فلسفه نيز مورد توجه خاص قرار گرفته و حكماي بزرگي چون بوعلي و صدرالمتألهين و... درباره آن به تفصيل سخن گفته اند كه از آن ميان، حكيم بزرگ شيخ اشراق (شهاب الدين سهروردي)در تعريف عشق مي گويد: «محبت چون به غايت رسيد آن را عشق خوانند. العشق محبه مفرط؛ و عشق از محبت خاص تر و محبت خاص تر از معرفت است. پس اول پايه معرفت است و دوم پايه محبت و سوم پايه عشق و به عالم عشق كه بالاي همه است نتوان رسيد تا از معرفت و محبت، دوپايه نردبان نسازد. عشق را از عشقه گرفته اند و عشقه گياهي است كه در باغ پديد آيد در بن درخت. اول بيخ در زمين سخت كند، پس

سر برآورد و خود را در درخت بپيچد و هر غذا كه با آب و هوا به درخت مي رسد به تاراج برد تا آنگاه كه درخت خشك شود.»راز اين عشق ورزي را مي توان در سخنان امام حسين(ع) در روز عاشورا دريافت، آنگاه كه به محبوب خود عرض كرد: «الهي و سيدي وددت أن اقتل و أحيا سبعين ألف في طاعتك و محبتك، سيما أذا كان في قتلي نصره دينك واحياء امرك و حفظ ناموس شرعك.» در اين فراز كوتاه، محور اصلي و اساسي تمام اهداف و انگيزه هاي قيام حسيني، مشخص گرديده و آن هم عشق و محبت به خداوند سبحان است، زيرا حضرت مي گويد: دوست دارم در راه فرمانبرداري و عشق به خدا، هفتاد هزار بار (كنايه از كثرت بي شمار است) كشته و زنده شوم؛ خصوصاً اگر در كشته شدن من دين تو ياري شود و حكم شرع تو احيا گردد.( جلوه هاي عرفاني نهضت حسيني، ص 94)با توجه به اينكه در كلام انسان معصومه شائبه مبالغه و اغراق راه ندارد، معلوم مي شود كه تنها هدف و انگيزه اي كه مي تواند شايسته و سزاوار اين تعبير سالار عاشقان باشد چيزي جز محبت و عشق به خدا نيست زيرا كدام هدف لياقت آن را دارد كه انسان كامل بگويد من دوست دارم هفتاد هزار بار براي آن قرباني شوم؟! اينجاست كه مي توان فهميد پيام آن كلام قدسي امام چيست كه فرمود: محبت و عشق به خداوند آتش است كه به هر چه برسد مي سوزاند، انوار فراواني است كه بر هر چه بتابد روشن و منور مي گرداند، ابر پرباري است كه بر هر چه بوزد آن را به حركت

و نشاط در مي آورد، آب حيات و چشمه بقايي است كه همه چيز را زنده مي كند، زمين حاصلخيزي است كه زمينه رويش هر خير و بركتي را فراهم مي نمايد. آنكه خداي خويش را از صميم جان دوست مي دارد خدايش همه چيز به او عطا مي كند.همين عشق بود كه سالار عاشقان را وادار نمود تا در عرفات بگويد: «ماذا وجد من فقدك و ما الذي فقد من وجدك. لقد خاب من رضي دونك بدلا» (چه دارد آن كسي كه تو را ندارد و چه ندارد آن كسي كه تو را دارد. ضرر كرده كسي كه به غير دوست راضي شده و غير تو را دوست دارد.) و در نينوا گفتار را به كردار و عشق نيايشي و عرفاني را به عشق حماسي و عيني پيوند دهد.در نامه اي كه امام حسين(ع) به معاويه درباره رد بيعت با يزيد نوشته است: «و اني والله ما اعرف افضل من جهادك فان افعله، فانه قربه الي ربي و ان لم افعله فاستغفرالله لديني و اساله التوفيق مما يحب و يرضي.» (به خدا سوگند من هيچ كاري را برتر از پيكار با تو نمي شناسم. اگر آن را انجام دهم تنها براي تقرب به خداست و اگر انجام ندادم براي دين خدا از خدا آمرزش مي طلبم و از او مي خواهم كه مرا به آنچه دوست دارد و مورد پسند اوست توفيق دهد.) در اين كلام حضرت نيز تقرب و عشق به خدا و جلب رضايت حق به عنوان يگانه محور و انگيزه قيام او معرفي شده است.منبع: برگرفته از مقاله لعيا هاشمي اقدم منتشر شده در پايگاه اطلاع رساني سازمان تبليغات اسلامي (با اندكي

تغيير و تلخيص).

جغرافيا و دانستنيهاي كشور كانادا

جغرافيا و دانستنيهاي كشور كانادا علي رضا نصيري

كانادا با وسعتي بيش از وسعت ايالات متحده امريكا و سي ميليون جمعيت دومين كشور پهناورجهان است. با اين حال نزديك به دو سوم مردم كانادا در منطقه اي به عرض صد و شصت كيلومتر در طول مرز جنوبي با آمريكا زندگي مي كنند كانادا از جنوب به امريكا، از غرب به اقيانوس آرام، از شمال غربي به آلاسكا، از شمال به خليج بافين و اقيانوس منجمد شمالي و بالاٌخره از شرق به اقيانوس كبير محدود شده است.آب و هوا تنوع آب وهواي كانادا به مردم اين كشور آموخته تا همواره شرايط اقليمي را براي انجام دادن كليه امور خود مد نظر داشته باشند. چرا كه آب و هواي اين كشور در عين حال كه مطبوع و خوشايند است امكان تغييرات سخت و ناخوشايند ناگهاني را نيزدارد. وضعيت آب وهواي كانادا تقريباً غير قابل پيش بيني است، به طوري كه ممكن است در پي زمستان هاي گرم تابستان هاي سرد وجود داشته باشد و اين تنوع آب و هوايي به علت وسعت بسيار زياد كانادا است كه تا نيمي از قاره امريكا گسترش يافته است.آب و هواي كانادا تركيبي است از سرما و يخبندان سيبري، گرما و رطوبت كارائيب و هواي معتدل و مرطوب مديترانه. جالب اين كه شرايط آب و هوايي در اين سرزمين از ايالتي به ايالت ديگر به طور قابل ملاحظه اي متغير و متفاوت است. زماني كه بعضي از مناطق داراي آب و هواي گرم و بارندگي است در منطقه اي ديگر خشكسالي، سرما، طوفان يا تگرگ وجود دارد.تاريخ كاناداطبق باورهاي

بومي و قديمي انسانها از اول الزمان در كانادا اقامت داشته اند. تحقيقات باستان شناسان وجود انسان را 26500 سال قبل در شمال يوكان و 9500 سال قبل در جنوب اونتاريو به اثبات رسانده. اولين اروپائياني كه به كانادا قدم گذاشتند وايكينگ ها در هزاره ي  اول بعد از ميلاد مسيح بودند. بعدها افرادي چون جان كابوت انگليسي در سال 1497 و ژاك كارتيه فرانسوي در 1534 از طريق سواحل اقيانوس اطلس به اين سرزمين گام نهادند. كاوشگر فرانسوي ساموئل دو چاپلين در سال 1603 وارد كانادا شد و اولين مجمع اروپائيان مقيم دائم را در بندر پادشاهي(1605) و شهر كبك(1608) بنا نهاد.در سال 1535 دو جوان بومي از لغت هرن-ايروكسي "كاناتا" كه به معني روستا مي باشد استفاده كردند تا راه "استاندالن" (قسمتي از شهر كبك امروزي) را به ژاك كارتيه نشان دهند. كارتيه از "كانادا" نه تنها براي ناميدن "استاندالن" بلكه براي تمامي مناطق تحت فرمان "استاندالن" استفاده كرد. اولين نقشه جهان براي نشان دادن اكتشافات ژاك كارتيه در دومين سفرش از كلمه "كانادا" براي مناطق شمالي خليج و رودخانه "سن لوران" استفاده كرده. در سال 1550 قسمتهاي جنوبي رودخانه نيز به اين نام خوانده شد. اولين استفاده از "كانادا" بعنوان اسم رسمي در سال 1791 بود، وقتيكه قوانين كانادا كبك را به دو قلمروي كاناداي بالايي كه فرانسوي زبان و كاناداي پاييني كه انگليسي زبان بود تقسيم كرد. در سال 1841 اين دو قلمرو متحد شده و كشور كانادا را تشكيل دادند.كانادا مخالف اصلي جنگ بين پادشاهي بريتانيا و ايالات متحده در سال 1812 بود و از اتحاد بين بريتانيائيان آمريكاي شمالي

دفاع مي كرد. در سال 1815 مهاجرت گسترده از بريتانيا و ايرلند به سوي كانادا آغاز شد. در پي چند كنفرانس بنيادي، قوانين بريتانيائي ي  آمريكاي شمالي، اتحاديه اي را كه "قلمروئي تحت نام كانادا" و مشتمل بر چهار استان: اونتاريو، كبك، نووا اسكوچيا و نيوبرونزويك بود به رسميت شناخت كه در سال 1870 مانيتوبا نيز به آن پيوست. بعدها بريتيش كلمبيا و جزيره ونكوور (كه در سال 1866 متحد شده بودند) و همچنين مستاءمره ي جزيره ي شاهزاده ادوارد در سالهاي 1871 و 1873 به اتحاديه پيوستند.سپس البرتا و ساسكاچووان در سال 1095 به عنوان استانهاي بعدي و در سال 1949 نيوفاندلند به عنوان دهمين استان به اين اتحاديه كه كانادا بود پيوستند. هر ساله در اولين روز جولاي كاناداييها سالروز تشكيل اين اتحاديه را بعنوان روز ملي كانادا جشن مي گيرند.كانادا اتوماتيكمان در سال 1914 با فراخوان بريتانيا وارد جنگ جهاني اول شد و نيروهاي داوطلب خود را بعنوان وابسطه ملي بريتانيا عازم جبهه هاي غربي كرد. در سال 1919 كانادا بطور مستقل از بريتانيا به اتحاديه ملتها پيوست و سپس در سال 1931 بر اساس قانون "وستمينستر" آزادي خود را اعلام كرد. در 17 آوريل 1982 كانادا بطور قانوني ملييت و استقلال خود از بريتانيا را اعلام كردگردشگريكانادا كشوري وسيع با جاذبه هاي توريستي بسيار است. موزه ها، فستيوال هاي فصلي و آداب و رسوم ملل و فرهنگهاي مختلف در هر نقطه از كانادا به جاذبه هاي توريستي آن مي افزايد. طبيعت كانادا نيز داراي زيبايي منحصر به فردي است و همين عامل موجب شده است كه مردم كانادا علاقه بسياري به

فعاليتهاي ورزشي(از قبيل كوهنوردي، دوچرخه سواري، اسكي و ...) و گردش در طبيعت داشته باشند. نتايج آماري تحقيق انجام شده بر ميزان توريسم در كانادا (سال 2001) - در سال 2001، مجموع هزينه هاي توريسم در كانادا به 5406 ميليارد رسيد كه نسبت به سال 2000، رشدي 9 درصدي داشت. - در سال 2001، با توجه به حضور توريست ها در مراكز تفريحي- گردشي،صنعت حمل و نقل راه آهن و بخش خدمات غذا و نوشيدني ها رشدي 4 تا 5 درصدي نسبت به سال گذشته داشت. - بين سال هاي 2000 و 2001، هزينه هاي توريسم داخلي %3/1 افزايش داشته و به 4/38 ميليارد دلار رسيد. اين در حالي است كه توريسم خارجي در كانادا %2/0 افزايش داشته و به ميزاني بالغ بر 2/16 ميليارد رسيده است. درآمد دولت - در سال 2001، كليه درآمدهاي دولت در تمامي سطوح 9/16 ميليارد دلار بوده است و هريك از بخشهاي دولت مبالغ زير را از اين ميزان را بخود اختصاص داده اند: - دولت فدرال: 3/9 ميليارد دلار - دولتهاي ايالتي: 5/6 ميليارد دلار - دولتهاي شهري: 1/1 ميليارد دلار اشتغال ايجاد شده توسط توريسم در كانادا در سال 2001، 563500 نفر در صنعت توريسم مشغول به كار شدند كه اين تعداد نسبت به سال 2000 رشدي31 درصدي را نشان مي دهد. رشد اشتغال در صنعت توريسم، %3/2 درصد نسبت به نرخ رشد در بخش سرمايه گذاري و اشتغال در مابقي سطوح افزايش داشته است. سفر به كانادا 9/16 ميليون سفر به كانادا در طي سال 2001 انجام شده است كه اين ميزان نسبت به سال 2000

رشدي %03/0 داشته است. ميزان سفر آمريكايي ها به كانادا %4/2 (6/15 ميليون) افزايش داشته است. رتبه بندي بين المللي سازمان تجارت جهاني (WTO) بر اساس گزارش WTO، كانادا يكي از پرطرفدارترين كشورهاي كانادا در زمينه جذب توريست مي باشد. كانادا در سال 2001، مقام نهم و %8/2 از سهم توريسم جهاني را اختصاص داده است. همچنين كانادا بين 15 كشور جاذب توريست، در جايگاه نهم قرار گرفته است. زبان و فرهنگ در كانادا آمار و اعدادمحل سكونت : شمال، امريكاي شمالي، هم مرز با اقيانوس آتلانتيك شمالي در شرق، اقيانوس آرام شمالي در غرب، و اقيانوس منجمد شمالي در شمال، هم مرز شمال ايالات متحدهپايتخت : اتاواآب و هوا : با درجه حرارت متفاوت از جنوب تا قطب منجمد شماليجمعيت :  33,212,696   (جولاي 2008 تخمين)آرايش قومي: مليت بريتانيا 28 ٪ ، مليت فرانسه 23 درصد، ديگر كشورهاي اروپايي 15 ٪ ، امريندين 2 ٪، ديگر قوميتها عمدتا آسيايي، آفريقايي، عرب (6 ٪) ، بقيه قوميتها مختلط 26 ٪.مذاهب: كاتوليك رم 42.6 ٪، پروتستان 23.3 ٪ (از جمله متحده كليساي 9.5 ٪ ، 6.8 ٪ كليساي آنگليكان باپتيست ها 2.4 ٪، لوتري 2 ٪) ، ديگر مسيحي 4.4 ٪ ، مسلمان 1.9 ٪ ، غيره و نامشخص 11.8 درصد ، بدون مذهب 16 ٪  (سرشماري 2001 )دولت : پادشاهي كه مبتني بر قانون اساسي ودموكراسي پارلماني و فدرال مي باشد.زبان در كانادادر كانادا به زبانهاي مختلفي سخن گفته مي شود.  با توجه به سرشماري سال 2006 ، انگليسي و فرانسوي زبان رايج است كه در خاته و اجتماع به ترتيب 67.1 و 21.5 كاربرد دارد. 

زبان انگليسي و فرانسه در قانون اساسي كانادا به عنوان "زبان رسمي" است به اين معني كه همه قوانين دولت فدرال به دو زبان انگليسي و فرانسه مي باشد. خدمات دولت فدرال هم به هر دو زبان قابل دسترسي است.پنج زبان غير رسمي كه به طور گسترده صحبت مي شوند به ترتيب زبانهاي چيني (2.6 درصد كانادايي ها) ، پنجابي (0.8 ٪) ، اسپانيايي (0.7 ٪) ، ايتاليايي (0.6 ٪) و عربي (0.5 ٪).كانادا جزو 10 كشوري است كه شادترين مردم را دارد مجله اقتصادي «فوربس» مردم 10 كشور جهان را به عنوان شادترين ساكنان اين كره خاكي اعلام كرد. يكي از معيارهاي انتخاب اين 10 كشور به عنوان شادترين كشورها در جهان ، ميزان توليد ناخالص داخلي در اين كشورها بوده است.به گزارش ايسنا ، كارشناسان مجله اقتصادي «فوربس» طي تحقيقات خود اعلام كردند كه ساكنان 10 كشور جهان ، جزو شادترين و خوشحال ترين مردم روي كره زمين به شمار رفته و با توجه به بحران اقتصادي روز به رشدي كه جهان را در بر گرفته، مردم اين 10 كشور باز هم شاد هستند.بنا بر گزارش رسمي مجله «فوربس» ، كشورهاي دانمارك، فنلاند و هلند در صدر اين ليست قرار داشته و پس از آن سوئد، ايرلند، كانادا، سوئيس، نيوزلند، نروژ و بلژيك به ترتيب در رده هاي بعدي قرار دارند.اين در حاليست كه بر اساس گزارش مجله فوربس ، ميزان رضايتمندي مردم از زندگي در دانمارك 90.1 درصد ، فنلاند 85.9 درصد ، هلند 85.1 درصد ، سوئد 82.7 درصد ، ايرلند 81.1 درصد ، كانادا 78 درصد ، سوئيس 77.4 درصد ، نيوزلند

76.7 درصد ، نروژ 76.5 درصد و در بلژيك 76.3 درصد است.علاوه بر اين، در گزارش سال 2005 ميلادي مجله اقتصادي «فوربس» ، كشورهاي مكزيك، غنا، سوئد، انگلستان و چين جزو شادترين كشورهاي جهان به شمار مي رفتند اما به دليل بروز مشكلات ناشي از بحران اقتصادي و افزايش خودكشي و ديگركشي و از همه مهم تر، افسردگي شديد در ميان مردمان اين كشورها، كارشناسان فوربس اين پنج كشور را از فهرست خود به عنوان شادترين مناطق زمين حذف كردند.گفتني است، يكي از معيارهاي انتخاب اين 10 كشور به عنوان شادترين كشورها در جهان، ميزان توليد ناخالص داخلي در اين كشورها بوده است، چرا كه به عنوان مثال دانمارك با داشتن 68 هزار دلار توليد ناخالص داخلي در سال 2009 ميلادي به عنوان اولين كشور در صدر قرار گرفته است.يكي ديگر از معيارها، ميزان ساعت كاري در هفته است، به طوري كه در كشورهاي اسكانديناوي مردم كمتر از 37 ساعت در هفته كار مي كنند، ولي در كشورهايي نظير چين مردم بيش از 47 ساعت در هفته كار مي كنند، اما همچنان از زندگي مي نالند و از نوع زندگي خود ناراضي هستند.علاوه بر اين ، ميزان بيكاري در كشورهايي نظير دانمارك دو درصد، در نروژ 2.6 درصد و در هلند 4.5 درصد است اما اين ميزان در كانادا 8 و آمريكا 9 درصد تخمين زده شده است.به همين دليل گفته مي شود كه اين 10 كشور جزو بهترين و شادترين مناطق روزي زمين به شمار مي روند و ميزان طول عمر مردم در اين 10 كشورها ، 85 تا 90 سال است. جامعه و فرهنگ كاناداييتنوع فرهنگيكانادا از نظر فرهنگي متنوع

است. اين تفاوت فرهنگي به سال  1890  كه از مردم سراسر جهان جهت زندگي و مهاجرت و كمك به رشد و  توسعه كانادا دعوت شدند بر مي گردد. دربهاي كانادا بسوي مهاجرين با اعمال سياست مهاجرت با اصل مساوات بين همه بصورت تاريخي بازشد. همه ملتها با عقائد و فرهنگهاي و زبانهاي متفاوت تشويق شدند تا با حفظ هويت فرهنگي شان، آداب و رسوم خود به كانادا عزيمت بنمايند.ارتباط افراد با جامعهكانادايي ها به طور كلي مردمي صبور ، بسيار مودب و اجتماعي هستند. اگر چه آنها به لحاظ فرهنگي فردگرا هستند ، ولي در عين حال در مسائل اجتماعي بسيار مسئوليت پذير و همراه جامعه هستند. اين تعادل موجب كيفيت بالاي زندگي در كانادا است.استقبال و خوش آمد گوييدست دادن رايج ترين نوع احترام و خوش آمد گويي در كاناداست.خوش آمد گويي شفاف و همراه با نگاه مستقيم چشم و لبخند با محبت است.صبر كنيد تا شما را دعوت كنند بعد فرد را به اسم كوچك صدا كنيد، هر چند بلافاصله كانادايي ها تمايل به بكاربردن اسم كوچك فرد دارند.دوستان فرانسوي كانادايي درهنگام خوش آمد گويي با آرامي روي گونه هاي يكديگررا بوسه مي زنند. (يك بار بر روي گونه سمت چپ و يك بار در سمت راست)اگر در كبك هنگامي كه از زبان فرانسه استفاده مي كنيد هميشه ضمير رسمي "vous" به معني (شما) را در سخن گفتن با افراد بكار ببريد  و هرگز اصطلاح غير رسمي "TU" بكار نبريد مگر اينكه از شما دعوت به انجام اين كارشود.هديه دادنكانادايي ها به مناسبت تولد و يا كريسمس هديه مي دهند.اگر به خانه كسي

براي شام دعوت شديد، بهمراه خود  يك جعبه شكلات خوب، گل و يا يك بطري شراب هديه ببريد.در كبك ، ارسال گل قبل از مهماني شام، يك امر پسنديده است.گل نيلوفر سفيد را به عنوان هديه استفاده نكنيد زيرا در مجالس ترحيم استفاده مي شود.پول و يا پول نقد هديه ندهيد.معمولا هدايا توسط ميزبان باز پس از دريافت مي شود.آداب و معاشرت غذا خوردن.آداب غذا خوردن در كانادا غير رسمي و راحت است.در كبك كمي بيشتر تشريفاتي هستند.هنگام غذا خوردن چنگال در دست چپ و چاقو در سمت راست نگه داشته مي شود.صبر كنيد تا صندلي تان را نشان دهند.تا ميزبان شروع به غذا خوردن نكرده شما غذا را شروع نكنيدبراي استراحت آرنج خود را روي ميز نگذاريد.هنگامي كه غذا يا نوشيدني به شما تعارف مي شود براي رد تعارف احتياج به توضيح نيست.مرسوم است در پايان غذا، كمي در ظرف باقي بماند.پروتكل و آداب كسب و كار.ملاقات و تبريكغالبا تجار كانادايي در روابط خود ارتباطي تعيين شده و رسمي با طرف مقابل دارند و زماني بصورت غير فرمال و دوستانه رفتار مي كنند كه شناختي از يكديگر پيدا كنند و ارتباط دوستي پيدا كنند.كانادايي ها در روابط با يكديگر بسيار اهل رعايت ادب هستند و انتظار دارند ديگران هم در شرائط مختلف به اين آداب پايبند باشند.دست دادن با همه درجلسات در هنگام ورود و خروج مرسوم است.هنگام دست دادن به چشم طرف مقابل نگاه مي كنند.مردان هنگام دست دادن پيشي مي گيرند و منتظر خانمها نمي شوند تا دستشان را دراز كنند.در صدا كردن يكديگر، از عناوين تجليلي و رسمي و اسم فاميل

استفاده نمي كنند.در كبك عناوين تجليلي و مناصب علمي مهم هستند و مورد استفاده قرار مگيرند مانند موسيو يا مادام.بيزينس كارت پس از معرفي اوليه رد و بدل شده است.در كبك ، يك طرف بيزينس كارت به زبان فرانسه است و از طرف فرانسه آن به طرف مقابل داده مي شود.بررسي هر يك از كارتهاي تجاري افراد قبل از قرار دادن آن در كيف رايج است. رمضان در كانادابا وجود آنكه مسلمانان در كشور كانادا در اقليت قرار دارند و از آزادي كمي برخوردار هستند اما هنگام با خبر شدن از ثبوت رويت هلال ماه، حلول اين ماه را به يكديگر تبريك مي گويند.اقليت هاي مسلمان در كانادا مانند ديگر كشورهاي جهان به انتظار رويت هلال ماه نمي نشينند بلكه در اين امر به رسانه هاي اطلاع رساني خود اعتماد و ماه مبارك رمضان را آغاز مي كنند.مسلمانان در زمان افطار روزه خود را با شير، خرما و يا آب باز مي كنند و براي برپايي نماز تراويح به مسجد مي روند. در تمامي روزهاي ماه مبارك رمضان در اين كشور محافل قرآن كريم برگزار مي شود.البته سنت اعتكاف در اين كشور ميان مسلمانان زياد رواج ندارد گاهي فقط يك نفر در مسجد ديده مي شود كه معتكف است اما با وجود آن در شب بيست و هفتم ماه مبارك رمضان و شب هاي قدر، مساجد كانادا مملو از جمعيت مي شود و در آن شب مسلمانان به دعا و عبادت مي پردازند و از درگاه الهي طلب مغفرت مي كنند .آداب ارتباط در كاناداييآداب معاشرت وارتباط در كانادا به دليل منطقه گرايي و تنوع

فرهنگي يگسان نيست با اين حال ، برخي از آداب وروشهاي ارتباطي نسبتا استانداردي در سراسر كشور وجود دارد. به عنوان مثال ، تجار به طور كلي مودب ، راحت و تا حدودي غير رسمي هستند.به طور كلي ارتباطات بصورت غير مستقيم است و نوعي بازتاب تلفيق تمايلات آمريكاي شمالي و بريتانيا در آن نهفته است. اكثر كانادايي ها با رعايت تدبير و ديپلماسي مخالفت خود را آشكارا ابراز مي كنند و در ارتباط با يكدگر بسيار عمل گرا و متكي بر عقل عمومي هستند. اگر شما داراي صراحت لهجه هستيد شايد لازم باشد رفتار و لحن خود را به گونه اي تنظيم كنيد كه  احساس تندي و يا درشتي در فرد مقابل ايجاد نكتد.كانادايي ها در برقراري ارتباط، ازكلمات بيشتر از اشارات غير كلامي استفاده مي كنند. از اشارات غير كلامي در ارتباطات  شخصي و يا براي براي تاكيد استفاده مي شود.كانادايي ها هنگام سخن گفتن ترجيح مي دهند فاصله خود را با ديگري به اندازه طول بازو حفظ كنند. كانادايي ها در مورد زندگي شخصي خود  با همكاران تجاري خود صحبت نمي كنند. آنها انتظار دارند مردم صريح و بي مقدمه صحبت كنند و ادعاي خود را با مثال ارائه نمايند. آنها در مطالب خود اغراق نمي كنند و از چيزي كه بيش از حد خوب به نظر برسد به ديده شك و ترديد نگاه مي كنند. جلسات كاريجلسات با صحبت مختصر يك طرف كفتگو شروع و چند دقيقه صرف تبادل اطلاعات مورد علاقه مي شود. البته در كبك زمان بيشتري صرف تعارفات و ايجاد رابطه مي شود.جلسات سازمان يافته و با برنامه

و زمان است. شيوه ارتباط و تماس در جلسات، گرايش به فضاي آرام و غيررسمي دارد حتي اگر بحث و موضوع جلسه بسيار جدي باشد.شركت هاي كانادائي در جلسات به مرور و بررسي موضوع پيشنهادي، برنامه ريزي و توجيح يكديگر مي پردازند. از شركت كنندگان انتظار مي رود با توجه به ميزان تجارب، نظرات خود را بيان نمايند.در هنگام ارائه اطلاعات، ارئه اعداد و ارقام صحيح و اثبات ادعاها مهم است و اساسا بكارگيري احساسات ، شور و هيجان درمتقاعد كردن طرف مقابل كارائي ندارد.آب و هوا، مناظر طبيعي و مجموعه شرائط در كانادا موجب شده تا شيوه زندگي مردم با كشورهاي ديگر متمايز گردد. مليتهاي مختلف با آداب و رسوم متفاوت، در كنار هم بصورت مسالمت آميز زندگي مي كنند و ضمن برخورداري از ارزش و احترام يكسان بدون حق تعرض و تحقير يكديگر، جامعه اي آرام و شكوفا را تجربه مي نمايند. فرصتهاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي براي همه يكسان و برابر است و زنان، مردان، كودكان، و سالمندان به صورت مساوي در قوانين كانادا مورد احترام و پاسخگو مي باشند.  اين شرائط ارزشي موجب شده تا زندگي مردم در كانادا از امنيت و آرامش خاصي برخوردار باشد.آداب و رسوم اجتماعي در كانادارفتار كانادائي ها: بسياري از شيوه هاي رفتاري و اجتماعي حاكم بر جامعه در كانادا بصورت قانون نيستند ليكن بصورت سنت هاي تثبيت شده، در رفتار مردم از متجلي است بعنوان مثال :صف كشيدن و يا صف بندي: مردم معمولا در مواردي كه بايد به نوبت بايستند، صف مي كشند و در رعايت اين نظم همه به آن متعهد هستند.  هر

كس اول مي رسد موقعيت اول را دارد و يا به عبارت ديگر سر صف قرار مي گيرد.افراد بعدي و يا تازه واردان در پشت صف با نظم قرار مي گيرند.در صورت عدم رعايت نظم و پيشي از نظم حاكم توسط ديگري، موجب ناراحتي و عصبانيت ديگران مي شود.در منازل شخصي از مصرف سيگار خوداري مي كنند.براي مصرف سيگار در خانه ديگران، بايد اجازه گرفت.جاي تعجب نيست اگر صاحب خانه از شما بخواهد در بيرون از منزل سيگار بكشيد.رعايت زمان: هميشه در قرار ملاقاتها بايد در زمان تعيين شده و يا كمي زودتر حاضر بود. تاخير و عدم رعايت زمان براي انجام كار و يا حضور در مدرسه، موجب از دست دادن شغل و يا تعليق از مدرسه مي گردد.در قرار ملاقات تجاري و كسب و كار در صورت تاخير يك طرف، بيش از 10 تا 15 دقيقه صبر ضرورت ندارد.در مراسم اجتماعي و گردهمائي ها مردم انتظار دارند شما حد اكثر با تاخير نيم ساعت از زمان تعيين شده حاضر شويد.تخفيف گرفتن و چانه زني: چانه زني و تخفيف هنگام خريد در كانادا رايج نيست از اينرو قيمت روي كالاها، قيمت قطعي خريد مي باشد. از معدود مواردي كه امكان چانه زني و تخفيف در معاملات وجود دارد در مواقع خريد ماشين، منزل، مبلمان و يا ساير اقلام گران قيمت مي باشد .از اينرو در هنگام خريد و فروش هاي شخصي و يا خصوصي چانه زني و سعي در دريافت تخفيف رايج است.رفتار كانادائي ها در برخورد با غريبه:  بسياري از كانادائي ها وقتي در خيابان با شما برخورد مي كنند لبخند مي زنند

و به شما سلام مي كنند (Hi)  و يا حال شما را مي پرسند مانند: 'How's it going? و در  كانادا شما هم كوتاه پاسخ مي دهيد "I'm good" يعني خوبم و در كشور انگليس از اين جمله استفاده مي شود من خوب هستم .”I'm fine”        در كمپاني و يا شركت: در كمپاني و يا شركت وقتي كسي به شما غذا،  نوشيدني يا مشابه آن تعارف مي كند، اگر شما تمايلي به پذيرش تعارف ايشان نداشته باشيد صرفا در پاسخ مي گوئيد - "I'm good" " در اينجا يعني ميل ندارم. در واقع با كاربرد اين كلمه ضمن تشكر از او به مي گوئيد به اندزه كافي صرف شد. كانادائي ها اصرار و تعارف بيش از تمايل  شما به غذا خوردن نمي كنند.در رستوران: بعد از غذا در رستوران بشقاب شما بلافاصله جمع مي شود. اگر مقدار زيادي غذا هنوز در بشقاب شما وجود داشته باشد، گارسن معمولا از شما سئوال مي كند 'Are you still working on this' و يا  'Is this done with'  يعني صرف غذاي شما تمام شده؟ اگر شما هنوز مشغول غذا باشيد به او مي گوئيد "I am still working on it" يعني هنوز مشغول غذا خوردن هستم.در مغازه ها و سوپر ماركت ها: هنگامي كه شما به يك مغازه و يا فروشگاه ميرويد ، كاركنان از شما مي پرسند how you are  و يا can I help you  howيعني چگونه مي تواند به شما كمك كند، از اين راه به دنبال ايجاد ارتباط دوستانه و گفتگو با مشتريان است. اگر شما نمي خواهيد مزاحم تان بشود به او مي

گوئيد 'just browsing' يعني صرفا مشغول نگاه و براندازي هستيد.رفتن ميهماني به منزل كسي: كانادايي ها زود شام مي خورند و به منزل خود بر مي گردند.  هنگامي كه شما به منزل يك كانادايي دعوت مي شويد ممكن است خواسته شود در ساعت 17:30 و يا 06:00 تشريف بياوريد. اين ساعت با استاندارد اروپايي متفاوت است و انتظار است در اروپا ساعت بين 7:30 يا 8:00. به ميهماني تشريف ببريد. مهم ترين موضوعي كه بايد به خاطر داشت اين است كه شما كفش خود را هنگام ورود به منزل درآوريد بدون اينكه از شما خواسته شود.به منزل كسي مي رويد وقتي از شما درخواست مي كند كفش خود را درآوريد ناراحت نشويد. اين يك رسم مذهبي و يا اعتقادي نيست، بلكه بنا به شرائط زندگي در كانادا  جنبه عملي دارد.  برف،  يخ، گل و گردو خاك در كفش باعث آلودگي منزل مي شود. كانادايي ها تمايل به فرش رنگي و روشن دارند و يا كف خانه ها، كف پوش چوبي است. اين سئوال ساده ترين تقاضا براي ميزبان است.وقتي به ميهماني مي رويد هديه اي مانند شكلات و يا نوشيدني با خود ببريد. در زمان تعيين شده تشريف ببريد و تا ساعت 10 شب بيشتر نمانيد. زيرا بعد از ساعت 10 واقعا دير است.

علل و عوامل صلح امام حسن مجتبي

(ع)پايگاه اطلاع رساني امام حسن

سال سوّم هجري قمري است. نيمي از ماه مبارك رمضان گذشته است، علي و زهرا اين دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شماري مي كنند تا اوّلين هديه الهي و نخستين گل خوشبوي درخت نبوّت و ولايت را از خداي خود در اين ماه خجسته دريافت دارند. سرانجام در

نيمه ماه و در بهترين زمان و مكان اين گل خوشبو به دنيا آمد و به امر پروردگار منّان "حسن" نامگذاري شد. درباره امام حسن مجتبي(ع) و شخصيت،سيره، تاريخ و زندگي نامه وي بسيار نوشته و گفته اند و زواياي مهمي از زندگي وي را به روي مردم گشوده اند. وليكن درباره صلح آن حضرت با معاويه و علل و عوامل پذيرش آن، گرچه سخن هاي زيادي گفته شده است، ولي اين مبحث هم چنان باز است و جاي بحث و بررسي بيشتري دارد. به ويژه در اين عصر كه طرح پرسش ها و يا ايجاد شبهه ها در ميان جوانان و نوجوانان، از سوي مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گير در جريان است و نياز به پاسخ هاي تازه اي دارد.لازم ديديم، پرسش هايي كه درباره صلح آن حضرت در (ربيع الثاني سال 41 قمري) تا كنون مطرح و يا در آينده مطرح خواهند شد، به بيان علمي و تاريخي بررسي و سپس پاسخ آن را عرضه بداريم.بررسي پرسشبنابر اعتقاد مذهبي شيعيان و پيروان مكتب اهل بيت(ع)، خلافت و جانشيني پيامبر خدا(ص)، امري است منصوص و معيّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشري در آن، راه ندارد و ارتباط بين خدا و جانشين واقعي پيامبر خدا(ص)، خود پيامبر(ص) مي باشد.بدين جهت رسول خدا(ص) بارها اين مأموريت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشين خود را معرفي كرد.آن حضرت، در ماجراي دعوت اقربين و انذار عشيره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدير به هنگام بازگشت از سفر حجة الوداع و در مناسبت هاي گوناگون ديگر، علي بن ابي طالب(ع) را با صراحت به جانشيني خود منصوب

كرد و در بسياري از احاديث و روايات نقل شده از وي، اسامي تمامي امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بيان و امامت آنان را تصريح نمود و علاوه بر شيعيان، بسياري از علماي اهل سنّت نيز آن ها را نقل كرده اند.(1)امامت بر امت و جانشيني پيامبر خدا(ص)، شؤوني دارد كه حكومت و زمام داري بر مردم، از جمله آن ها است. امامان معصوم(ع) تا جايي كه امكان داشت و زمينه براي آنان مهيا بود، براي به دست گرفتن حكومت اقدام مي كردند. امام علي بن ابي طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و ياري برخي از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پيامبر خدا(ص) براي به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاش هاي زيادي به عمل آورد ولي دسيسه هاي مخالفان و شرارت دنيا طلبان، مانع از دستيابي وي به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حكومت و زمام داري دور ماند.تا اين كه پس از بيست و پنج سال شكيبايي و بردباري آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پيشي نيان خود پي برده و به آن حضرت روي آوردند و حكومت و زمام داري را با وجود آن حضرت زينت دادند.امام علي(ع) پس از برعهده گرفتن حكومت، براي نيك داشت حكومت و توسعه عدالت تلاش هاي زيادي به عمل آورد و با مخالفت ها و كار شكني هاي گوناگوني روبه رو گرديد و در نتيجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولي از پا ننشست و به خلافت خويش ادامه داد، تا اين كه مورد توطئه و فتنه منافقين و گروه كژ انديش خوارج قرار گرفت و به دست يكي از آنان به شهادت رسيد.پس از

وي امام حسن(ع) به خلافت رسيد و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسين(ع) به امامت نايل آمد. امام حسين(ع) براي كوتاه كردن دست غاصبان و ظالمان از حكومت و برگرداندن خلافت به مجراي اصلي خود، تلاش فراواني نمود و قيام بزرگي به نام «قيام عاشورا» پديد آورد، ولي به آن دست نيافت و در اين راه، به دست سپاهيان خليفه غاصب، به شهادت رسيد.امّا امام حسن مجتبي(ع) حكومتي كه در اختيار داشت، طي صلحي، آن را به دشمن ديرينه پدرش واگذار كرد.در حالي كه امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام علي(ع) با ميل و رغبت مسلمانان و بيعت فراگير آنان، به خلافت رسيده و زمان حكومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگي از عالم اسلام مانند يمن، حجاز،بحرين، سواحل خيلج فارس و درياي عمان، عراق، ايران و مناطق شرقي و خراسان در تحت حكومت وي قرار داشته و وي را در برابر دشمنانش ياري مي كردند.با اين حال، امام حسن مجتبي(ع) پس از حدود شش و اندي حكومت، با معاوية بن ابي سفيان صلح كرد و حكومت را ناباورانه به وي واگذار و از حق طبيعي و مسلّم خود درگذشت و براي هميشه از حكومت و خلافت ظاهري به دور ماند.در اين جا اين پرسش مطرح مي گردد كه آيا صلح با دشمن و چشم پوشي از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مباني شيعه و مكتب اهل بيت(ع) منافاتي ندارد؟ اصولاً راز پذيرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملي كه وي را وادار به پذيرش صلح نموده اند، چه بوده است؟پاسخپاسخ پرسش هاي فوق را در ضمن چند نكته بيان

مي كنيم:1_ هر يك از پيشوايان و امامان معصوم(ع) به يك فضيلت و برجستگي ويژه اي مشهور و معروف شده اند، در حالي كه همه آنان، از عصمت و طهارت بهره مند و داراي اخلاق و صفات كامل انساني بودند و در هيچ كدامشان نقص و ضعفي عارض نشده و همگي در قلّه شايستگي و برتري قرار داشتند.در ميان آنان، امام حسن مجتبي (ع) به ويژگي بردباري و صلح خواهي معروف شده است. وي نه تنها پس ازپذيرش صلح، بلكه پيش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران كودكي، به اين صفت كامل انساني متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالي كه امام حسن مجتبي(ع) كودكي خردسال بود، درباره اش فرمود: انّ إبني هذا سيّدٌ يصلح اللّه به بين فئتين عظيمتين، يعني: اين پسرم (حسن بن علي) همانا شخصيت و سيّد بزرگواري است كه خداوند سبحان به وسيله او، ميان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار مي كند.اين حديث شريف، با عبارت هاي مختلف، از سوي راويان شيعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)امامان معصوم (ع) متناسب با شرايط و اوضاع حاكم بر عصر خويش و بنابر وظيفه اي كه خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پاي بند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبي(ع) و شرايط آن زمان، اقتضا مي كرد كه آن حضرت، علي رغم ميل باطني اش، صلح با معاويه را به پذيرد و حكومت را به وي واگذارد و اين، وظيفه اي بود كه از سوي پروردگار متعال بر عهده وي گذاشته شده بود. بي ترديد راز بسياري از كردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان براي شيعيان و پژوهندگان حقيقت خواه روشن گرديده است،

ولي راز و سرّ پاره اي از آن ها شايد تاكنون شفّاف و روشن نشده و شايد آنچه گفته مي شود، تنها گمانه اي بيش نباشد و در آينده، ادله روشن تر و گوياتري پيدا گردد.درباره صلح امام حسن مجتبي(ع) نيز علل و فلسفه هايي بيان شده است كه برخي از آن ها منطقي و قانع كننده است، ولي ممكن است در وراي آن ها، راز بزرگتري وجود داشته كه غير از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) كسي از آن اطلاعي نداشته باشد.به بيان ديگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالي تر از اطلاعات و دانش ديگران است و آنچه كه آن بزرگواران از طريق الهام آسماني به آن دست يافته و عمل كرده اند، عقل ساير دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست يابي به آن ها ناتوان است.2_ در دين مبين اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، داراي ارج و مقام ويژه اي است و از عبادت هاي بزرگ خدا شمرده مي شود، امّا بايد دانست كه جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نيست، بلكه به دليل ضرورت هايي كه اجتناب از آن ها غير ممكن است، واجب و مهم شمرده مي شود.خواسته اصلي اسلام براي بشريت، عبارت است از: آزادگي، حقيقت جويي، رفع محروميت فكري و اجتماعي، ستم ستيزي و ظلم ناپذيري، رفع تبعيض نژادي و قومي، برقراري قسط و عدالت اجتماعي، تقوا پيشه گي و خدامحوري در تمام مراحل زندگي.چنين ارزش هاي والا و آرمان هاي بلند و مقدّس، در محيطي أمن و آسايش به دست مي آيد و پيامبران الهي (ع) همگي پس از رفع ستم كاري هاي مستكبران و مستبدان در صدد تشكيل چنين محيطي بودند. دعوت اصلي اسلام، همزيستي مسالمت آميز و صلح و

آرامش بين مردم، به ويژه ميان مسلمانان است.قرآن كريم، همه انسان هاي موحد و مؤمن را به همزيستي و آرامش كامل فرا مي خواند و مي فرمايد: «يا ايّها الّذين آمنوا ادخلوا في السّلم كافّةً؛(3) يعني: اي ايمان آورندگان، همگي به صلح و آرامش در آييد.»در جاي ديگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بين اخويكم؛(4) همانا، ايمان آورندگان برادران يكديگرند، پس ميان برادران خود آشتي برقرار نماييد.»امام حسن مجتبي(ع) كه راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بيش از همه انسان ها به پاسداري از تلاش هاي جدّش محمد مصطفي(ص) و عدالت پروري پدرش علي مرتضي(ع) مي انديشيد. او خود را در برابر آن ها مسؤول مي بيند و احساس مي كند كه با ادامه نبرد و خون ريزي به چنين مقصودي دست نخواهد يافت و راه آسان تر و كم خطرتري نيز وجود دارد كه آن، صلح است. بنابراين، پذيرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتي با مباني فكري و عقيدتي مكتب اهل بيت(ع) ندارد، بلكه خواسته اصلي آن مي باشد.3_ صلح امام حسن مجتبي(ع) از انقراض شيعه و نابودي محبان و پيروان مكتب اهل بيت(ع) به دست سپاهيان معاويه پيش گيري كرده است.معاوية بن ابي سفيان به دليل كينه هاي عصر جاهليت و نبردهاي خونين قريش بر ضد رسول خدا(ص) كه بسياري از آن ها با آتش افروزي و فرماندهي پدرش ابوسفيان شعله ور مي شود و از اين سو با رهبري پيامبر اكرم(ص) و مجاهدت هاي اميرمؤمنان(ع) به پيروزي سپاه اسلام مي انجاميد، قلبي آكنده از عداوت و دشمني نسبت به خاندان پيامبر(ص)و فرزندان اميرمؤمنان(ع) و ياران و شيعيانش در خود احساس مي كرد. خلافت امام علي بن ابي طالب(ع) و جنگ صفين، آتش كينه نهفته وي را شعله ور

و او را به تلاش آشكار و پنهان در نابودي مكتب اهل بيت(ع) واداشت.ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاويه و احتمال پيروزي سپاهيان شام بر سپاهيان عراق، آرزوي ديرينه معاويه را برآورده مي كرد و او با اين بهانه شيطاني، ريشه اسلام ناب محمّدي را مي خشكانيد و به جاي آن، اسلام تحريف و تفسير شده امويان را ترويج مي نمود.امام حسن(ع) به اين مسئله، فطانت داشت و بدين جهت در برابر گلايه ها و انتقادهاي برخي از ياران و شيعيان مي فرمود: «ويحكم، ما علمت، واللّه الُّذي عملت خير لشيعتي ممّا طلعت عليه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّني امامكم مفترض الطّاعة عليكم واحد سيّدي شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) عليّ؟ قالوا: بلي. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفينة و أقام الجدار و قتل الغلام، كان ذلك سخطالموسي بن عمران، اذ خفي عليه وجه الحكمة في ذلك،(5) و كان ذلك عند اللّه تعالي ذكره حكمة و صواباً...(6)؛واي بر شما، چه مي دانيد به آنچه كه من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه كه من انجام دادم(يعني صلح با معاويه) براي شيعيان من، بهتر است از هرچه كه بر آن خورشيد مي تابد و بر آن غروب مي كند. آيا نمي دانيد من امام شما هستم كه پيرويم بر شما واجب و فرض است.(آيا نمي دانيد) من يكي از دو سيد و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلي، مي دانيم. امام (ع) فرمود: آيا دانسته ايد اين موضوع را كه حضرت خضر(ع) هنگامي كه كشتي را سوراخ، ديوار را بازسازي و پسر بچه اي را كشت، موجب ناراحتي و خشم حضرت موسي(ع) گرديد؟ زيرا حكمت و فلسفه چنين اموري

بر موسي(ع) پنهان و ناآشكار بود، در حالي كه آن ها در نزد پروردگار متعال، حكيمانه و بر طبق صواب بود.امام حسن مجتبي(ع) در سخني ديگر، در پاسخ كسي كه وي را پس از پذيرش صلح، با جمله «يا مذلّ المؤمنين» خطاب كرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنين ولكنّي معزّالمؤمنين. انّي لمّا رأيتكم ليس بكم عليهم قوّة، سلمت الأمر لأبقي أنا و أنتم بين أظهر هم، كما عاب العالم السّفينة لتبقي لأصحابها، و كذلك نفسي و أنتم لنبقي بينهم؛(7) من، خوار كننده مؤمنان نيستم، بلكه عزّت دهنده آنان مي باشم. زيرا هنگامي كه ديدم شما(شيعيان) را توان برابري و ايستادگي با آنان (سپاهيان شام) نيست، أمر حكومت را واگذاردم تا من و شما(علي رغم ميل آنان) باقي بمانيم. همان طوري كه شخص دانايي، يك كشتي را عيب دار مي كند تا براي مالكان و سرنشينانش باقي بماند (و از دستبرد غارت گران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما اين چنين است، تا بتوانيم ميان دشمنان و مخالفان باقي بمانيم.هم چنين امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعيد، درباره علت پذيرش صلح با معاويه فرمود: «ولولا ما أتيت لما ترك من شيعتنا علي وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من اين كار را انجام نمي دادم(و با معاويه صلح نمي كردم) هيچ شيعه اي از شيعيان ما در روي زمين باقي نمي ماند و همگي(به دست سپاهيان معاويه) كشته مي شدند.4_ صلح امام حسن(ع) عمل به تقيه بود.تقيه، يكي از مختصّات و معارف بلند اسلامي، به ويژه مكتب اهل بيت(ع) است. مفهوم تقيه اين است كه انسان در مواردي از روي ناچاري و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و يا حكومت

غاصب و ستم كار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، يا جان و ناموس خود و يا مسلماني از ابراز و اظهار برخي از معتقدات و يا كردار و رفتار خود چشم پوشي و وضعيت موجود را تحمل كند.صلح امام حسن(ع) نيز اين چنين بود. آن حضرت براي حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگيري از كشتار بي رحمانه مسلمانان، به ويژه كشتار هدفمند پيروان مكتب اهل بيت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود كنار آمد و حكومت را به وي سپرد. پيداست كه تصميمات تقيه اي، تصميمات اجباري و لاعلاجي است و تمامي امامان معصوم(ع) در عصر امامت خويش با اين مسئله روبه رو بودند، غير از آخرين آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) كه در عصر قيام و حضور وي، هيچ تقيه اي جايز نمي باشد.امام حسن مجتبي(ع) نيز در حديثي به آن اشاره كرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و يقع في عنقه بيعة لطاغية زمانه، الّا القائم الّذي يصلّي روح اللّه عيسي بن مريم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ _ يخفي ولادته يغيب شخصه لئلّا يكون لأحد في عنقه بيعة اذا خرج؛(9) آيا دانستيد به اين كه از ما (امامان معصوم(ع)) كسي نيست، مگر اين كه بيعت طاغي زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامي كه روح خدا، حضرت عيسي بن مريم(ع) در پشت سرش نماز مي خواند. چه اين كه خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غايب نمود، تا در آن هنگامي كه قيام مي كند، بيعت هيچ كس بر عهده او نباشد.امام حسن مجتبي(ع) در جاي ديگر، در

پاسخ معترضان به صلح فرمود: «...و انّ أبي كان يقول: و أيّ شي ء أقرّ للعين من التّقيّة، انّ التّقية جنّة المؤمن، ولولا التّقيّة ما عبداللّه...(10) پدرم (امام علي بن ابي طالب(ع)) مي فرمود: چه چيزي چون تقيّه، مايه روشنايي چشم است؟ همانا تقيه سپر مؤمن است و اگر تقيه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمي شد.پيش از همه امامان معصوم(ع)، خود اميرمؤمنان(ع) پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) به مدت بيست و پنج سال با اين وضعيت روبه رو بود و به اجبار و اكراه، از حق خود چشم پوشي كرد.امام حسن مجتبي(ع) نيز ناچار بود براي حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنين امر مكروهي را به پذيرد. خود آن حضرت در اين باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذي اختلفت فيه أنا و معاوية حقّ كان لي، فتركته له، و انّما فعلت ذلك لحقن دمائكم و تحصين اموالكم،(11) و ان ادري لعلّه فتنة لكم و متاع الي حينٍ؛(12) همانا در اين امري كه من و معاويه درباره آن اختلاف داشتيم(يعني حكومت و خلافت اسلامي) حقّ من بود، ولي ان را ترك و به وي واگذاردم و اين كار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنين حفظ مال و دارائي هايتان انجام دادم، و نمي دانم شايد اين آزمايشي براي شماست و مايه بهره گيري تا مدتي (معيّن) مي باشد.»5 _ كوتاهي سپاهيانشايد مهم ترين و اصلي ترين علت صلح امام حسن مجتبي(ع) ياري نكردن فرماندهان و همراهي نكردن سپاهيان با آن حضرت بود.از آن سو، معاوية بن ابي سفيان داراي سپاهي يك دست و جرّار بود، كه از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذيرش اسلام توسط اهالي اين منطقه،

سايه شوم وي را بر بالاي سرشان احساس كرده و او را امير فاتح مسلمانان و ميزان اسلام و كفر مي خواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن مي دانستند.امّا سپاهيان امام حسن مجتبي(ع) داراي چنين نظم و تشكلي نبودند. آنان از ميان اقوام و مليت هاي مختلفي برخاسته كه پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خليفه را ديده و در حكومت خليفه پنجم به سر مي بردند. همان مردمي كه جرئت و جسارت كرده و سه خليفه از چهارخليفه پيشين را (به حق و يا به ستم) كشتند. اينان داراي مرام واحد و اتحاد كلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امكانات و تجهيزات آن برخوردار بودند، ولي در مواقع خطير و حسّاس، به فكر و سليقه خودشان عمل مي كردند و از فرماندهي كل قوا، پيروي نمي كردند. همان طوري كه در عصر امام علي(ع) نيز چنين مي كردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها مي گذاشتند و به أنحاي مختلف، وسيله آزار و رنجش وي را فراهم مي نمودند.چنين مردم و چنين سپاهي، تحمّل و ظرفيت خواسته ها و آرمان والاي امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظيم و يك دست معاويه تنها گذاشته و بسياري از رزمجويان و سربازان و حتي فرماندهان به سپاه شام پيوسته و بسياري ديگر سپاه طرفين را رها كرده و به شهرهاي خويش برگشتند و عدّه اي نيز با جدا شدن از سپاه، به ياغي گري و غارتگري روي آوردند. تنها عده كمي از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بيعت خود باقي ماندند(شرح اين ماجرا را در

بخش زندگي نامه امام حسن مجتبي(ع) بيان كرديم.)امام حسن مجتبي(ع) در ضمن خطبه اي به اين مطلب اشاره كرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علي بني اميّة؛(13) اگر يار و ياوري مي يافتم، حكومت را به معاويه واگذار نمي كردم. زيرا حكومت بر بني اميّه حرام است.آن حضرت درباره علت عدم لياقت بني اميه براي تصدي حكومت و خلافت، فرمود: لو لم يبق لبني اميّة الّا عجوز درداء، لنهضت دين اللّه عوجاً، و هكذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بني اميّه، جز پير زني فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه براي كج كردن دين خدا و دور ساختن از مسير الهي، اقدام و تلاش خواهد كرد و اين چيزي است كه پيامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.لازم به يادآوري است كه امام حسن مجتبي(ع) نه تنها از سستي، ناهماهنگي و ناهمراهي ياران و سپاهيانش رنج مي برد، بلكه از جانب طيفي از آنان، احساس ناامني و خطر مي كرد و آن ها عبارت بودند از طايفه گمراه و منافق پيشه خوارج، كه در ميان سپاهيان امام حسن(ع) پراكنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) مي رسيد، از آسيب رساني به وي هيچ إبا و امتناعي نداشتند (كه در بخش زندگي نامه آن حضرت به آن اشاره نموديم.»ابن عربي، نويسنده كتاب «احكام القرآن» به اين مطلب تصريح كرد و گفت: و منها انّه راي الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاوية استولي الخوارج علي البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولي عليه معاوية؛(15) يكي از علل صلح امام حسن مجتبي(ع) اين بود كه وي مي ديد خوارج، اطرافش را احاطه كرده (و در همه جا حضور پيدا

كردند) و دانست به اين كه اگر او، جنگ با معاويه را ادامه دهد و در آن معركه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامي دست مي يازند و بر آن ها مستولي مي شوند و اگر وي به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاويه بر بلاد اسلامي و مناطق تحت حكومت وي مستولي مي گردد.»گروه فتنه جوي خوارج، گرچه در ظاهر براي نبرد با سپاهيان شام به سپاه امام حسن مجتبي(ع) پيوسته و از امكانات وي بهره مند مي شدند، ولي با حماقت ها و افراط كاري هاي خود، هميشه آب در آسياب دشمن مي ريختند و موجب تضعيف سپاه كوفه و تقويت سپاه شام مي شدند. اين گروه، چالش هاي بزرگي براي امام علي بن ابي طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وي تحميل كرده و سرانجام در مسجد كوفه، وي را به شهادت رساندند.هم اينك در سپاه امام حسن مجتبي(ع) به فتنه انگيزي و پخش شايعات دروغين و بي اساس بر ضد امام حسن(ع) و ياران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتي بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خويش بردارند و به آمال و آرزوهاي شيطاني خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهاي سپاه شام خلاصي مي يافت، از دسيسه هاي اين گروه ستم پيشه رهايي نداشت و با كيد و كين ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت مي رسيد.6_ احساس خستگي مردم از جنگاز ديگر عوامل پذيرش صلح از سوي امام حسن مجتبي(ع) بود. گرچه برخي از بيعت كنندگان با امام حسن مجتبي(ع) در كوفه انتظار داشتند كه آن حضرت، جنگ با معاويه را ادامه دهد تا او را از حكومت خودخوانده سرنگون سازد و شام

را از سيطره اش بيرون آورد، امّا توده مردم به دليل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلي و دادن كشته هاي زياد و خسارت هاي قابل توجه، رغبت چنداني در ادامه نبرد با شاميان نشان نمي دادند. مسلمانان، طي چهل سال كه از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه منوره و تشكيل حكومت اسلامي مي گذشت، علاوه بر غزوات و سريه هاي زمان پيامبر اكرم(ص)، در عصر خلفاي سه گانه نيز جنگ هاي بزرگ و طولاني مدت با روميان، ايرانيان و برخي از اقوام و ملل همجوار جزيرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام علي بن ابي طالب(ع) نيز سه جنگ بزرگ داخلي را تحمّل كرده بودند.بدين جهت، روحيه رزمي و جنگي چنداني از آنان مشاهده نمي شد و جز عده اي از شيعيان مخلص و جوانان رزمجو، بقيه در لاك عافيت طلبي فرو رفته و به وضع موجود رضايت داده بودند.به همين لحاظ هنگامي كه امام حسن(ع) و ياران نزديكش چون حجربن عدي و قيس بن سعد انصاري، مردم را به بسيج عمومي و حضور در اردوگاه سپاه دعوت كردند، عده كمي پاسخ مثبت دادند و بقيه رغبتي به آن نشان ندادند.گردآوري چهل هزار رزمجوي و داوطلب جبهه هاي جنگ براي سپاه امام حسن(ع) به آساني فراهم نگرديد، بلكه با تبليغات و تلاش هاي فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و ياران و اصحاب فداكارش مهيا گرديد.شايان ذكر است كه با توجه به جمعيت بالاي شهر كوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومي و بسيج سراسري صورت مي گرفت، مي بايست بيش از يكصد هزار نفر از اين منطقه آماده نبرد مي شدند. اين غير از نيروهايي بود كه از ساير مناطق عراق، ايران، حجاز، يمن، عمان

و ساحل نشينان خليج فارس مي توانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.قطب راوندي از حارث همداني نقل كرد كه امام حسن(ع) به مردمي كه با وي بيعت كرده و قول مساعدت و همكاري داده بودند، فرمود: ان كنتم صادقين، فموعدما بيني و بينكم معسكر المدائن، فوافوني هناك فركب، و ركب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق كثير لم يفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه كما غروا اميرالمؤمنين (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقيد، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپيونديد.پس آن حضرت، سوار شد و به سوي مدائن حركت كرد، كساني كه قصد جنگ كرده بودند با وي حركت نمودند ولي جمعيت زيادي تخلف كرده و به آنچه گفته بودند، وفا نكردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعده شان نيامدند و او را فريب دادند، همانطوري كه پيش از وي پدرش اميرمؤمنان(ع) را فريب داده بودند.مردم عراق چنان خسته و بي رمق بوده و احساس كسالت و بي حالي مي نمودند، كه نشاط و خوشي را از سبط پيامبرخدا(ص) و خليفه وقت مسلمانان، يعني امام حسن(ع) سلب نمودند و وي را وادار نمودند تا آنان را با اين سخن نكوهش و سرزنش كند: يا عجبا من قوم لاحياء لهم و لادين مرة بعد مرة، ولو سلمت الي معاوية الأمر، فايم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بني امية، واللّه ليسومنّكم سوء العذاب، حتي تتمنّون ان يلي عليكم حبشيا؛(17) شگفت از ملتي كه نه حيا دارد و نه هيچ مرتبه اي از مراتب دين را. اگر من أمر حكومت را به معاويه تسليم نمايم، پس به

خدا قسم هيچ گاه شما در دولت بني اميه، فرجي نخواهيد يافت(و يا فرح و شادي نخواهيد ديد). سوگند به خداوند متعال، با بدترين عذاب و آزار با شما بدي خواهند كرد، به طوري كه آرزو كنيد كه (سياهان) حبشي بر شما حكومت كنند(بهتر است از تحمّل حكومت بني اميه).ابن اثير در اين باره گفت: هنگامي كه معاوية بن ابي سفيان به امام حسن بن علي(ع) پيشنهاد صلح داد، مردم به گرمي آن را پذيرفتند. امام حسن(ع) در خطبه اي پيشنهاد معاويه را به اطلاع لشكر خود رسانيد و خاطرنشان كرد: ألا و انّ معاوية دعانا الي أمر ليس فيه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه عليه و حاكمناه الي اللّه _ عزّ و جلّ _ لظبي السّيوف، و ان اردتم الحياة قبلناه و أخذنا لكم الرضي؛(18) آگاه باشيد، معاويه ما را به امري فرا مي خواند كه نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر داراي روحيه شهادت طلبي هستيد، درخواستش را رد كنيم و دست به شمشير ببريم تا خداوند سبحان ميان ما حكم كند، ولي اگر زندگي دنيا را مي طلبيد، خواسته اش اجابت كرده و رضايت شما را فراهم كنيم.هنگامي كه كلام امام(ع) به اين جا رسيد: فناداه النّاس من كلّ جانب: البقيه، البقيه، فلمّا افردوه أمضي الصلح؛(19) مردم از هر سو فرياد برآوردند كه ما زندگي و بقاي دنيايي را مي خواهيم، (با اين سخن، صلح را بر امام(ع) تحميل كردندو) امام(ع) پس از آن كه از آن ها جدا شد، صلح با معاويه را امضاء نمود.7_ اضمحلال و از هم پاشيدگي كشورهاي اسلامي، خطر ديگري بود كه جامعه مسلمانان را

تهديد مي كرد.مسلمانان آن عصر، چه آناني كه در ظلّ حكومت عدالت جويانه امام حسن مجتبي(ع) زندگي مي كردند و چه در سيطره حكومت غاصبانه معاوية بن ابي سفيان به سر مي بردند با دشمنان مشتركي رو به رو بودند كه از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامي و باز پس گيري سرزمين هاي آزاد شده بودند. آنان گرچه داراي مليت، قوميت و دين هاي متعدد و مختلف بودند، ولي در يك چيز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودي اسلام و كشتار بي رحمانه مسلمانان و غارت سرزمين هاي اسلامي بود.از اين رو، ادامه اختلاف و كشمش هاي داخلي، دشمنان بيروني، به ويژه روميان را خوش حال و اميدوار مي كرد و زمينه هجوم و تجاوزشان را فراهم مي نمود.امام حسن مجتبي(ع) به عنوان سبط اكبر رسول خدا(ص) و سكان دار اصلي دين و دلسوزترين شخص به مسلمانان و مؤمنان، به اين مسئله توجه خاص داشت و اگر معاويه و سپاهيان گمراه وي با بي خردي و دنياطلبي خود زمينه آمال و آرزوي دشمنان خارجي را فراهم مي كردند، امام حسن مجتبي(ع) و ياران و شيعيان مخلص او نمي توانستند آنان را در اين راه مساعدت و همراهي كنند و عقل و شرع حكم مي كرد كه بايد به هر طريق ممكن نبرد ميان مسلمانان پايان يابد، تا اصل دين و حيات مسلمانان ادامه يابد.زيرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاويه را ادامه مي داد، يكي از سه اتفاق ذيل روي مي داد:1_ پيروزي سپاه كوفه و سركوب سپاه شام.2_ پيروزي سپاه شام و نابودي سپاه كوفه.3_ عدم پيروزي طرفين و عقب نشيني اجباري دوسپاه.در هر صورت، مسلمانان به ضعف و كم تواني مي رسيدند و دشمنانشان كه سال ها خود

را تقويت و آماده چنين فرصتي كرده بودند، با هجوم سراسري و مرگ بار، تومار مسلمانان را پيچيده و جامعه اسلامي را با چالش بزرگ مواجه مي نمودند.در نتيجه، زحمات و تلاش هاي پيامبر خدا(ص) و ياران فداكارش به هدر مي رفت.امام حسن(ع) به اين أمر فطانت داشت و در سخني به آن اشاره نموده و فرموده: انّي لمّا رأيت النّاس تركوا ذلك الّا اهله، خشيت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان يكون للدين في الارض ناعي؛(20) هنگامي كه ديدم مردم جز عده اي اين كار (جنگ با معاويه) را ترك كردند، ترسيدم كه ريشه شما از زمين كنده شود. پس مصمم شدم تا براي دين، در روي زمين فريادگري باقي بگذارم.8 _ به وقوع پيوستن خيانتي بزرگ از سوي دنياپرستان چيزي نبود كه بتوان آن را ناديده گرفت. معاوية بن ابي سفيان براي درهم شكستن اتحاد و مقاومت سپاهيان كوفه، رشوه ها و جايزه هاي زيادي بذل و بخشش كرد و بسياري از سران و بزرگان قبايل و طوايف و فرماندهان و اميران سپاه را از درهم و دينار و وعده هاي كاذب بهره مند كرده و آنان را به خود و روي گرداني از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طوري كه برخي از آنان، نامه هايي براي معاويه نوشته و اظهار پيروي و فرمانبرداري از او نمودند و برخي ديگر، پا را از اين فراتر گذاشته به وي نوشتند كه اگر وي بخواهد، حسن بن علي(ع) را دستگير و به سپاه شام تحويل دهند و يا بر او شورش نموده و وي را به طوري پنهاني به قتل رسانند.(21)در حقيقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمي پذيرفت اين خطر بزرگ وجود

داشت كه جاه طلبان و منافقان، وي را دستگير و تسليم سپاه شام كنند و يا براي تقرّب به دستگاه معاويه و خوش آيند بني اميه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برساننددر هر صورت، اين يك پيروزي براي سپاه شام و فضيلت و منقبتي براي معاويه بود و براي خاندان نبوّت و امامت، شكست به شمار مي آمد.امام حسن(ع) در اين باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاويه نبرد مي كردم، مرا مي گرفتند و به وي تسليم مي نمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت كنم و عزيز باشم، برايم دوستداشتني تر است از اين كه در حالي كه اسيرش باشم مرا بكشد و يا بر من منّت گذارد و تا پايان روزگار اين عار بر بني هاشم بماند و معاويه هميشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)9_ امام حسن(ع) از روش هاي غير اسلامي و شيوه هاي سالوسانه پرهيز داشت، بر خلاف معاوية بن ابي سفيان كه براي تحكيم و تثبيت حكومت خود دست به هر كاري مي زد و هيچ گونه محدوديتي از جهت شرعي و عرفي براي خويش قائل نبود.به همين انگيزه در دستگاه حكومتي خود از افراد شرور و خدعه گري چون عمروبن عاص، مغيرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حكم و مسلم بن عقبه، بهره مي جست و از شيطنت و جنايت آنان به نحوي استفاده مي نمود.امّا امام حسن مجتبي(ع) كه به مانند جدّش محمد مصطفي(ص) و پدرش امام علي بن أبي طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامداري، جز احقاق حق و اجراي عدالت اسلامي، چيز ديگري نبود، طبعاً نمي توانست به مانند معاويه رفتار

نمايد.سياست اهل بيت(ع) با سياست معاويه در تضاد و ميان آن دو، تفاوت از زمين تا آسمان بود.معاوية بن ابي سفيان با انتخاب سياست «رسيدن به هدف از هر راه ممكن» سيطره سياسي و اجتماعي فزاينده اي بر ملت پيدا كرده بود و همين امر باعث شد كه صلح را با نيرنگ ها و سالوس كاري هايش بر سپاهيان عراق و بر امام حسن مجتبي(ع) تحميل نمايد.او توانست با دادن رشوه و تطميع متنفذان، وعده به دنياطلبان، تهديد مخالفان، رواج بي بند و باري، پخش شايعات بي اساس و انجام امور غير انساني و غير شرعي ديگر، زودتر به هدفش برسد.به هر روي، علل و اسباب متعددي دست به دست هم داد تا در جدال ميان نيكي ها و زشتي ها، خوبي ها و بدي ها و در حقيقت ميان حق و باطل، اين بار امام حسن مجتبي(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شيطان صفتان قرار گرفته و از حق طبيعي و الهي خويش محروم بماند و حكومت و زمام داري مسلمانان با حيله و نيرنگ از اوستانده شود.بي ترديد، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در اين جا بيان نموديم، كافي و وافي نبوده و جاي بحث و بررسي هاي بيشتر و عميق تري دارد و طالبان را به كتاب هايي كه در خصوص «صلح» امام حسن بن علي (ع) نگاشته شده اند، ارجاع مي دهيم.پي نوشت ها:_______________________23. الارشاد، شيخ مفيد، ص 356 ، تاج المواليد، مجموعه نفيسه، ص 26 ؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 162.24. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388.25. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احكام القرآن، (ابن عربي)، ج 4، ص 1720.26. سوره بقره، آيه 208.27. سوره حجرات، آيه 10.28.

اشاره به داستان همراهي و مصاحبت حضرت موسي(ع) با حضرت خضر(ع) كه در سوره كهف، از آيه 65 تا 82 به آن اشاره شده است.29. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 316.30. تحف العقول، ص 227.31. بحارالانوار، ج 44، ص 1.32. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 316.33. تحف العقول، ص 227.34. شرح الأخبار في فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حديث 1039.35. اشاره به آيه 111 سوره انبياء.36. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.37. همان، ص 574.38. احكام القرآن، ج 4، ص 1719.39. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574.40. همان، ص 576.41. اسدالغابة، ج 2، ص 14.42. همان.43. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203.44. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.45. رمضان در تاريخ، ص 150.http://imamhassan.ir/archicel/155-1389-01-07-21-54-39.html

تحليل محتواي فرمايشات امام خيمني(ره) در خصوص انتخابات

گردآورنده: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)

چكيده: تحقيق حاضر با هدف بررسي و طبقه بندي رهنمودها و انتظارات رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني(ره) با روش تحليل محتوا انجام شده است. نتايج تحقيق در قالب وظايف مردم، راه هاي شناخت كانديداي اصلح و ويژگي هاي كانديداي اصلح دسته بندي شده است.در مكتب امام (ره) اصول گرايي يك حزب سياسي و داراي اعضاء خاص نيست ، بلكه يك جريان اجتماعي است كه ريشه در فرهنگ ديني ملت ايران و مذهب تشيع دارد. و همه ي مردم شيعه ايران و همه ي شيعيان جهان بر اساس باورهاي دروني و فطري و مذهبي شان بدان گرايش دارند. از اين رو بر اساس احزاب ، محصول تحولات و دگرگوني هاي زمانه نيستند، بلكه خود تحول آفرين و دگرگون كننده اند.* وظايف مردم الف. شركت در

انتخابات امروز مسؤوليت به عهده ملت است. اگر ملت كنار بنشينند، اشخاص مؤمن، اشخاص متعهد كنار بنشينند و اشخاصى كه نقشه كشيده اند براى اين مملكت از چپ و راست، آنها وارد بشوند در مجلس، تمام مسووليت به عهده ملت است. هر قدمى كه بر ضد اسلام بردارند، در نامه اعمال ملت نوشته مى شود. هر كارى كه انجام بدهند، مسووليتش متوجه ملت است. امروز سرنوشت اسلام و سرنوشت مسلمين در ايران و سرنوشت كشور ما به دست ملت است و اگر مسامحه كنند در اين امر، اهمال كنند، نروند و رأى ندهند، عينا مسووليت متوجه خود آنها است و اگر بروند و چنانچه اشخاص متعهد مسلم - كسانى كه براى كشور و براى اهالى كشور ارج قائل هستند، كسانى كه نمى خواهند زمام امور كشور ما به دست چپ بيفتد يا به دست راست بيفتد - اين اشخاص را تعيين كنند، به تكليف خودشان عمل كرده اند و چنانچه مسامحه در اين امر كنند و آنها پيش ببرند - آنهايى كه مى خواهند ما را به زنجير چپ و راست بپيوندند و ما را اسير كنند در دست قدرتهاى بزرگ - اگر آنها پيش ببرند و شما ساكت باشيد، تمام مسووليت متوجه شما است. امروز مسووليت بزرگى به عهده همه ما است.(1)ب. شناسايى كانديداى اصلح احدى شرعاً نمى تواند به كسى كوركورانه و بدون تحقيق رأى بدهد و اگر در صلاحيت شخص يا اشخاصى، تمام افراد و گروهها نظر موافق داشتند، ولى رأى دهنده تشخيصش برخلاف همه آنها بود، تبعيت از آنها صحيح نيست و نزد خداوند مسووليت دارد و اگر گروه يا اشخاص، صلاحيت فرد يا افرادى را تشخيص دادند

و از اين تأييد براى رأى دهنده اطمينان حاصل شد، مى تواند به آنها رأى دهد.(2) ما نبايد مقلد كسى باشيم كه هر چه را عده اى تشخيص دادند، همان را عمل كنيم،بلكه بايد كاملًا توجه كنيم كه مثلًا در تهران چه كسانى لياقت دارند كه هم مسائل روز را بفهمند و هم متدين باشند و هم براى اسلام كار كنند، اشخاصى را انتخاب كنيم كه از هر جهت صالح باشند.(3)ملت در سرتاسر كشور در كارهايى كه محول به او است، بر طبق ضوابط اسلامى و قانون اساسى انجام دهد و در تعيين رئيس جمهور و وكلاى مجلس، با طبقه تحصيل كرده متعهد و روشنفكر با اطلاع از مجارى امور و غير وابسته به كشورهاى قدرتمند استثمارگر و اشتهار به تقوا و تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد به جمهورى اسلامى نيز مشورت (نمايند).(4)شناخت اين اشخاص يا با آشنايى به اعمال و رفتار آنان از زمان رژيم طاغوت تاكنون است و يا به معرفى روحانيون متعهد در شهرستانها يا اشخاص متدين موجه كه گرايش به چپ و راست يا دسته اى نداشته باشند.(5)* راههاى شناخت كانديداى اصلح 1. در نظرگرفتن سوابق و روحيات و خصوصيات دينى - سياسى در هر حال، مردم با بصيرت و درايت و تحقيق، كانديداها را شناسايى كرده و به سوابق و روحيات و خصوصيات دينى - سياسى نامزدهاى انتخاباتى توجه نمايند.(6) مردم، افرادى را كه تعيين مى كنند، بايد سعى در شناسايى آنها نموده و قبل و بعد از انقلابشان را در نظر بگيرند و بعد رأى دهند.(7)2. مشورت با علما و افراد صددرصد مورد اعتماد:مردم

در انتخابات آزادند و احتياج به قيم ندارند و هيچ فرد و يا گروه و دسته اى، حق تحميل فرد و يا افرادى را به مردم ندارند. جامعه اسلامى ايران كه با درايت و رشد سياسى خود، جمهورى اسلامى و ارزشهاى والاى آن و حاكميت قوانين خدا را پذيرفته اند و به اين بيعت و پيمان بزرگ وفادار مانده اند، مسلّم قدرت تشخيص و انتخاب كانديداى اصلح را دارند، البته مشورت در كارها از دستورات اسلامى است و مردم با متعهدين و معتمدين خويش مشورت مى نمايند، ولى هيچ كس نبايد توقع داشته باشد كه ديگران اظهار نظر و اظهار وجود نكنند.(8)هيچ كس تحت تأثير ديگرى نيست. اگر چنانچه اشخاص مطمئنى باشند كه آنها تشخيص بدهند، شهادت بدهند كه فلان آدم، جهات مختلفش همه خوب است، آن وقت مانعى ندارد كه كسى به واسطه تشخيص آنها و اطمينان به اين كه اين صحيح است، رأى هم به آنها بدهد، اما اين طور نيست كه كوركورانه انسان دنبال اين باشد كه ببيند كِيَك چه گفته؛ اين صحيح نيست، اين در اسلام نيست و در جمهورى اسلامى هم نبايد باشد.(9)در تشخيص خودتان؛ اگر مى توانيد تشخيص بدهيد و اگر خودتان نمى توانيد، اشخاص متدين صحيح هستند، به آنها مراجعه كنيد كه آنها تشخيص بدهند.(10) در تشخيص خوب و بد، اتكال به قول غير نكنيد، مگر اشخاصى باشند كه مورد اعتماد خودتان باشد صد در صد. اين را به مردم دارم مى گويم.(11)مردم در صحنه حاضر باشند و تحت تأثير كسى واقع نشوند. مردم با علما و اشخاص مورد اعتمادشان مشورت كنند، بعد به هر كس كه خواستند رأى دهند.(12) بعد از اين كه مشورت كردند كه براى اسلام

مفيد است، رأى دهند، (اما) اگر كسى مورد شك بود و يا اگر كسانى منحرف، خودشان را معرفى كردند، به آنها رأى ندهند.(13) * ويژگيهاى كانديداى اصلح الف. به اسلام ناب، معتقد و مدافع آن باشند:افرادى كه تعيين مى شوند، بايد كسانى باشند كه به درد اسلام و جمهورى اسلامى بخورند و عقيده شان هم اين باشد كه اسلام خوب است، نه فقط اظهار كنند، ولى عقيده نداشته باشند، كما اين كه در اول انقلاب خيلى ها اظهار اسلام مى كردند.(14)مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه در قول و عمل، مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگان تاريخ، اسلام عارفان مبارزه جو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه، مدافع اسلام ناب محمدى - صلى اللَّه عليه و آله و سلم - باشند و افرادى را كه طرفدار اسلام سرمايه دارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان و در يك كلمه، اسلام آمريكايى هستند، طرد نموده و به مردم معرفى نمايند.(15)ب. به اجراى احكام اسلام متعهد باشند:كسانى را انتخاب كنند كه صد در صد مسلمان و معتقد به احكام اسلام و متعهد به اجراى احكام اسلام و مخالف با مكتبهاى انحرافى و معتقد به جمهورى اسلامى باشند.(16)پ. به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام معروف باشند:اميد است ملت مبارز متعهد به مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروهها، آراى خود را به اشخاصى دهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسى وفادار باشند، و از تمايلات چپ و راست، مبرا باشند، و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خيرخواهى امت معروف و موصوف باشند. بايد ملت شريف بدانند

كه انحراف از اين امر مهم اسلامى، خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسووليت عظيم است.(17)ت. به جمهورى اسلامى معتقد باشند:بايد دانست مسلمان بودن تنها فايده اى ندارد، بايد جمهورى اسلامى را قبول داشته باشد.(18) هر جور وكيلى براى هر محلى كه مى خواهيد تعيين بكنيد، وكيلى (باشد) كه (به) جمهورى اسلامى اعتقاد دارد. اگر وكيلى باشد كه اينجايش از شدت سجده پينه بسته، و ليكن جمهورى اسلامى را نمى خواهد، اين به درد شما نمى خورد. اگر وكيلى باشد كه بدانيد دشمن با رژيم منحوس بود و دشمن با آمريكا، لكن جمهورى اسلامى را نمى خواهد، اين وكيل را وكيل تعيين نكنيد. وكيلى كه تعيين مى كنيد، آنى است كه جمهورى اسلامى را عقيده داشته باشد؛ نه چهار روزى كه حالا مى خواهد وكالت بكند، بگويد جمهورى اسلامى! ما يك نفر را داشتيم كه مى خواست وكيل بشود، مى گفتند كه اين آدم در ايامى كه مى خواهند رأى بگيرند، نماز مى خواند! اين جور نباشد. خودتان فهميده باشيد؛ بين خودتان زندگى كرده باشد، فهميده باشيد كه مسير همان مسيرى است كه شما داريد. اگر يك نفر آدمى باشد كه فيلسوف باشد، يك آدمى باشد كه تمام عالم را در تحت سيطره علمى خودش برده باشد، لكن جمهورى اسلامى را نمى خواهد، اين را تعيين نكنيد.(19)ث. به قانون اساسى معتقد باشند:من متواضعانه از شما مى خواهم كه حتى الامكان در انتخاب اشخاص با هم موافقت نماييد و اشخاصى اسلامى، متعهد، غير منحرف از صراط مستقيم الهى را در نظر بگيريد و سرنوشت اسلام و كشور خود را به دست كسانى دهيد كه به اسلام و جمهورى اسلامى و قانون اساسى معتقد و نسبت به احكام نورانى

الهى متعهد باشند و منفعت خود را بر مصلحت كشور مقدّم ندارند.(20)ج. به اصل ولايت فقيه معتقد و وفادار باشند:پس از اين كه همه اوصافش را به دست آورديد و او را شخصى دانستيد كه لياقت دارد براى يك همچو مسندى و مى تواند اين مملكت را - به طورى كه خدا مى خواهد - اداره كند تا آن حدودى كه در اختيار او است و شخصى است كه تعهد به اسلام دارد، اعتقاد به قوانين اسلام دارد، در مقابل قانون اساسى خاضع است و اصل صد و دهم ظاهراً كه راجع به ولايت فقيه است، معتقد است و نسبت به آن وفادار است، يك همچو شخصى را شماها خودتان انتخاب كنيد و گروههاى مردم را هم وادار كنيد كه يك همچو شخصى را انتخاب كنند و از تفرقه بپرهيزند.(21)چ. به مكتبهاى انحرافى گرايش و پيوستگى نداشته باشند:نگذاريد اشخاصى در مجلس وارد بشود كه خير امت را نمى خواهد، بلكه خير اشخاصى را مى خواهد كه ظالم هستند؛ نگذاريد در مجلس شورا اشخاصى بروند كه آنها با قدرتهاى بزرگ پيوستگى دارند. بايد ملت با اختيار خود و اراده خود و با امتياز خود و انتخاب خود، اشخاص صالح را، اشخاص متقى را، اشخاصى را كه براى ايران كار مى خواهند بكنند، به نفع ايران كار مى كنند- آنها را بايد تعيين بكند.(22) وكلايى كه مردم در بلاد خودشان شناختند كه اينها مردم صالحى هستند، اينها مردم اسلامى هستند، اينها گرايش به شرق و غرب، گرايش به مكتبهاى فاسد ندارند، اينها را تعيين كنند.(23) رأى بدهيد به اشخاصى كه اسلامى هستند، متعهد هستند، چپى و راستى نيستند؛ براى ايران مى خواهند زحمت بكشند. اشخاصى

را انتخاب كنيد كه براى اسلام، براى كشور منتج باشند، نافع باشند؛ خائن نباشند.(24) بايد منتخبين شما اشخاصى باشند كه توجه به اسلام داشته باشند، متعهد به اسلام باشند، بازيگر نباشند، به شرق و غرب توجه نداشته باشند. بايد تكليف كرد به مردم كه وقتى انتخابات پيش آمد، به طور شايسته، روحانيين عمل كنند، وعاظ عمل كنند و مردم هم به تبع آنها عمل كنند تا يك مجلسى داشته باشيم كه ديگر در آن هيچ اشخاصى كه مخالف با وجهه جمهوريت هستند، نداشته باشيم.(25) بايد اشخاصى كه در مجلس مى روند، اشخاص امين باشند، اشخاص فاضل باشند، اشخاص مطلع باشند؛ گرايش نداشته باشند به چپ و راست؛ ملى باشند، مستقل باشند؛ فكرشان مستقل باشد.(26) افرادى را انتخاب كنيد كه متعهد به اسلام، شرقى و غربى نباشند، بر صراط مستقيم انسانيت و اسلاميت باشند. وكيلهايى (را انتخاب كنيد) كه آراسته به اخلاق خوب هستند، متعهد هستند به اسلام، وفادار هستند به كشور خودشان، خدمتگزار هستند به شما و به كشور، آن اشخاص را انتخاب كنند و در مجلس بفرستند.(27)ح. مثل مدرس، نترس و صاحب تشخيص باشند:سعى كنيد مثل مرحوم مدرس را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمى شود، شايد آحادى مثل مدرس باشند، كسانى را كه انتخاب مى كنيد بايد مسائل را تشخيص دهند، نه از افرادى باشند كه اگر روس يا آمريكا يا قدرت ديگرى تشرى زد، بترسند، بايد بايستند و مقابله كنند.(28)خ. طعم فقر را چشيده و در فكر محرومان باشند:اين ملت چيز مى فهمد، مى فهمد كى آدم صالح است، كى آدم ناصالح، البته گاهى هم يك كسى خودش را جا مى زند، اما

اين گاهى است. هر كسى در هر شهرى كه هست، طول اين بيست، سى سالى كه همراه با اين مردم بوده، مى داند كه اينها كدام يكى شان از ريشه هاى آنها است، كدام شان نيستند. مردم آنهايى را بايد انتخاب بكنند كه مى شناسند كه به اين ملت خدمتگزار است و دلش براى اين طبقه ضعيف مى سوزد.ما نمى خواهيم يك مجلس اعيان درست كنيم. به مجلس سنا مجلس اعيان مى گويند. ما مى خواهيم اعيان را از بين ببريم، آدمشان كنيم آنها را، آن اعيانى كه در مجلس سنا نشستند و آن قدر خيانت به مملكت ما كردند، در آن مجلس را اصلًا بستيم. مجلس شيوخ و مجلس اعيان و مجلس سنا، اينها يك دسته مفتخوارى بودند. پيرمردهاى آخر عمرشان بعد از همه خيانتها، پيرمردهايى بودند كه آنجا مى رفتند جمع مى شدند و شايد رفيقش هم كه نشسته بود، راجع به اين كه دوايش چه است يا غذايش چه است، صحبت مى كرد و پول اين ملت را مى خورد، اين درش را بستند، ما مجلس سنا نداريم؛ مجلس شورا داريم. مجلس شورا هم نمى خواهيم از طبقه بالا درست بشود؛ مى خواهيم مجلس شورا از آدمهايى (درست شود) كه متوجه اند به اين كه به اين ملت در پنجاه و چند سال و در طول نظام شاهنشاهى چه گذشته است.(29)مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه طعم تلخ فقر را چشيده باشند.(30) توجه داشته باشند رئيس جمهور و وكلاى مجلس از طبقه اى باشند كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نموده و در فكر رفاه آنان باشند، نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مرفه و غرق در لذات و شهوات كه

تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند.(31)د. احتمال انحراف در آنان نرود:بايد به اشخاصى كه احتمال انحراف در آنان مى رود رأى ندهند - چه احتمال انحراف عقيدتى، اعمالى و يا اخلاقى - كه به چنين اشخاص اعتماد نمى شود كرد و رأى به آنان موجب مسووليت خواهد بود.ذ. از اوضاع جهان و مسائل روز و سياستهاى اسلامى مطلع باشند:وصيت اين جانب به ملت در حال و آتيه آن است كه با اراده مصمم خود و تعهد خود به احكام اسلام و مصالح كشور در هر دوره از انتخابات، وكلاى داراى تعهد به اسلام و جمهورى اسلامى كه غالباً بين متوسطين جامعه و محرومين مى باشند و غير منحرف از صراط مستقيم- به سوى غرب يا شرق- و بدون گرايش به مكتبهاى انحرافى و اشخاص تحصيل كرده و مطلع بر مسائل روز و سياستهاى اسلامى، به مجلس بفرستند.(32)مجرد اين كه اين آدم يك آدم خيلى خوبى است، نمازش را اول وقت مى خواند و نماز شب مى خواند، اين براى مجلس كفايت نمى كند؛ مجلس اشخاص سياسى لازم دارد، اشخاص اقتصاددان لازم دارد، اشخاص سياستمدار لازم دارد، اشخاص مطلع بر اوضاع جهان لازم دارد. بايد تعهد به اسلام باشد و موافقت با جمهورى اسلامى باشد، لكن اين مسائل هم باشد.(33) بايد از مسائل روز اطلاع داشته باشد.(34)ر. احتياجات مملكت و مصالح و مفاسد كشور را بشناسند:آيا مى خواهيد انتخاب اصلح بكنيد براى خودتان يا براى اسلام؟ اگر براى خودتان باشد، شيطانى است، اما اگر انتخاب اصلح براى مسلمان ها است، «كى و از كجا است» مطرح نيست؛ از هر گروهى باشد، حزب باشد يا غير حزب، نه حزب اسباب اين مى شود كه غير

آن فاسد، و نه صد در صد حزبى بودن باعث صلاح آنها است.انتخاب اصلح براى مسلمين يعنى انتخاب فردى كه تعهد به اسلام و حيثيت آن داشته باشد و همه چيز را بفهمد، چون در مجلس، اسلام تنها كافى نيست، بلكه بايد مسلمانى باشد كه احتياجات مملكت را بشناسد و سياست را بفهمد و مطلع به مصالح و مفاسد كشور باشد و ممكن است به شما و گروه شما هم مربوط نباشد. اگر اصلح را انتخاب كرديد، كارى اسلامى مى كنيد و اين يك محكى است براى خودتان كه تشخيص بدهيد انتخاب براى اسلام است يا براى صلاح خودتان.(35)ز. متخصص باشند:در يك مجلس بايد همه چيز باشد. در اين كميسيونهاى مجلس از - امور ارتشى و كشاورزى و اقتصاد و - همه چيز بحث مى شود، اينها بايد مطلع باشند. آنهايى كه در اين كميسيونها هستند، بايد اشخاصى در بينشان باشد كه عالم به اقتصاد باشد، عالم به امور كشاورزى باشد، عالم به امور ادارى باشد، عالم به مسائل جهانى باشد. مجلس مى خواهد ايران را در مقابل جهان اداره كند، مجلس يك چيزى نيست كه بخواهد ايران را در مقابل خودش درست بكند.(36)س. متفكر باشند:اميد آن دارم كه با وحدت كلمه و كوشش در راه التيام بين قشرهاى مختلف، موفق شويد كه نمايندگانى متعهد، متفكر، دلسوز به ملت و خصوص طبقه مستضعف و خدمتگزار به اسلام و مسلمين در مجلس شوراى اسلامى بفرستيد.(37)ش. خدمتگزار باشند:اشخاص مطمئن، اشخاص ملى، اشخاصى كه خدمتگزارندْ براى شما (را) تعيين بكنيد.(38)ص. براى كشور، دلسوز و به ملت وفادار باشند:بايد بدانيم كه اگر رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، شايسته و متعهد به اسلام و

دلسوز براى كشور و ملت باشند، بسيارى از مشكلات پيش نمى آيد و مشكلاتى اگر باشد، رفع مى شود.(39) مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى دهند كه متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسووليت كنند.(40)ض. آزادمنش باشند:بايد وكلاى آزادمنش، وكلاى ملى، وكلاى متدين، وكلاى فاضل به مجلس شورا بفرستيد.(41)ط. به امانت معروف باشند:اشخاصى كه امين هستند، اشخاصى كه پيششان به امانت، به ديانت، به خدمت به مردم معروف است، آنها را تعيين بكنند.(42)ظ. به اخلاق خوب آراسته باشند:من اميدوارم كه اين مرحله را هم به شايستگى و به طورى كه دلخواه همه ملت ما است و دلخواه ما است، عمل بكنند و وكيلهايى كه آراسته هستند به اخلاق خوب، متعهد هستند به اسلام، وفادار هستند به كشور خودشان، خدمتگزار هستند به شما و به كشور، آن اشخاص را انتخاب كنند و در مجلس بفرستند.(43)منابع و مآخذ:1) صحيفه امام، ج 12، صص 181 - 1822) صحيفه امام، ج 18، ص 3373) صحيفه امام، ج 18، ص 2764) صحيفه امام، ج 21، ص 4225) صحيفه امام، ج 12، صص 277 - 2786) صحيفه امام، ج 21، صص 10 - 117) صحيفه امام، ج 18، ص 2438) صحيفه امام، ج 21، ص 109) صحيفه امام، ج 18، ص 28510) صحيفه امام، ج 18، ص 43811) صحيفه امام، ج 18، صص 283 - 28412) صحيفه امام، ج 18، ص 24313) صحيفه امام، ج 18، ص 24314) صحيفه امام، ج 18، ص 24315) صحيفه امام، ج 21، ص 1116) صحيفه امام، ج 12، ص 27717) صحيفه امام، ج 12، ص 17818) صحيفه

امام، ج 18، ص 27619) صحيفه امام، ج 7، ص 46520) صحيفه امام، ج 12، ص 14921) صحيفه امام، ج 11، ص 48522) صحيفه امام، ج 6، ص 48223) صحيفه امام، ج 9، ص 5524) صحيفه امام، ج 6، ص 50225) صحيفه امام، ج 18، صص 173 - 17426) صحيفه امام، ج 6، ص 51327) صحيفه امام، ج 12، ص 16828) صحيفه امام، ج 18، ص 27629) صحيفه امام، ج 10، صص 524 - 52530) صحيفه امام، ج 21، ص 1131) صحيفه امام، ج 21، ص 42232) صحيفه امام، ج 21، صص 419 - 42033) صحيفه امام، ج 18، ص 28434) صحيفه امام، ج 18، ص 27635) صحيفه امام، ج 18، صص 196 - 19736) صحيفه امام، ج 18ص 28437) صحيفه امام، ج 12، ص 15638) صحيفه امام، ج 7، ص 29939) صحيفه امام، ج 21، ص 42240) صحيفه امام، ج 21، ص 1141) صحيفه امام، ج 6، ص 51442) صحيفه امام، ج 10، ص 52543) صحيفه امام، ج 12، ص 169 تهيه و تنظيم: پايگاه مقالات علمي مديريت   www.SYSTEM.parsiblog.com انتخابات مجلس از نگاه امامامام خميني (ره) مردم را يكي از پايه هاي حكومت اسلامي مي دانستند و در بيانات خود همواره بر لزوم اتكاي حكومت به مردم، عدم تحميل بر مردم، رضايت مردم، نظارت مردم و ... تاكيد داشتند..تبلور اصلي جايگاه مردم در انديشه سياسي امام خميني(ره)، در دفاع ايشان از نظام "جمهوري اسلامي" است. كه واژه جمهوري در آن تاكيديست بر نقش مردم در حكومت اسلاميامام خميني كوشيد پيوند بين نظام اسلامي و مردم را در قالب مذكور صيانت و تقويت نمايد و به

چالش با ديدگاه هايي بپردازد كه اسلاميت را مغاير جمهوريت مي دانستند. افزون بر اين ايشان به تبيين ديدگاه خود درباره جمهوريت و وجوه تشابه و تمايز آن با دموكراسي و چگونگي رابطه اسلام و جمهوريت پرداختند.(ر.ك به صحيفه امام (ره) جلد 4 ص418 ،جلد 8صص121 و 458 ، جلد 11 صص 280و415)از ديدگاه امام (ره) مردم مقدمه اي واجب براي تشكيل و استمرار حكومت اسلامي مي باشند . به گفته ايشان:"حكومت اگر حكومت ملي باشد به دست ملت يك حكومتي وجود پيدا كند، چون از خودشان است اگر يك وقتي از بين برود، همه نا راحت مي شوند، اگر بخواهد از بين برود همه پشتيبان اند."امام خميني (ره) با تاكيد بر رابطه دين و سياست و لزوم تاثير مسلمانان در حوزه سياسي ،از حضور آنان در اين حوزه دفاع مي كند. ايشان مكررا با اشاره به دور شدن بيشتر مردم از صحنه سياسي،آن را براي كشور فاجعه بار دانسته اند. و در موارد متعددي اعلام مي كردند:"حفظ اسلام يك تكليف شرعي است براي همه ي ما. حفظ مملكت توحيدي يك تكليفي است براي همه ي قشر هاي ملت."ونيز مي افزودند:"مردم هم خودشان مكلف اند به اينكه شركت كنند در انتخابات؛ نروند كنار؛تكليف است؛ حفظ اسلام است.رفتن به كنار خلاف تكليف است؛خلاف مصالح اسلام است... مردم اگر حضور نداشته باشند و خدايي نخواسته،لطمه اي به اسلام وارد شود، مسئول هستند."از نظر امام خميني (ره)امر به معروف و نهي از منكر بر همه ي مسلمانان واجب است.ايشان تبلور امربه معروف را حضورمردم در صحنه سياسي و دخالت در اين حوزه و نظارت بر آن مي داند،

و آن را فريضه اي مي شمارد كه زمينه ساز مشاركت سياسي است.امام خميني با اشاره به حديث نبوي"كلكم راع و كلكم مسئول" از اين مشاركت ياد مي كند و بدين رو مردم را موظف مي داند كه بر امور سياسي نظارت داشته باشند.بحث نقش مردم ،به نوع نگاه امام به سرشت انسان ها باز مي گردد. به باور ايشان:"مردم كه همه غير صالح نيستند. مردم اكثرشان صالح اند؛ مردم خوبند دلشان مي خواهد مملكت شان صحيح باشد، سالم باشد... از خدا مي خواهند كه صلحايي بالاي سرشان باشد.قهرا وقتي كه انتخابات آزاد شد و اشخاص غير صالح دخالت در آن نكردند، در مجلس اشخاص صالح مي روند. وقتي اشخاص صالح در يك مجلسي رفتند؛دولت صالح به پا شد؛ رئيس جمهور صالح شد،آنها مخالف مصلحت مملكت عمل نخواهند كرد... برنامه ما اينست كه رجوع كنيم به آراء عمومي، به آراء مردم."برپايه ي انسان شناسي مزبور، امام (ره) معتقدند راي اكثريت در امور اجتماعي از نظرشريعت داراي اعتبار است ؛ زيرا درك اكثريت از مصلحت اجتماعي ، به واقع نزديكتر است، بر همين اساس وي معتقد است:"آراي عمومي نمي شود خطا بكند،يك وقت يكي مي خواهد كاري بكند اشتباه مي كند،يا جمعي اشتباه مي كنند، اما يك مملكت نمي تواند اشتباه بكند. كسي بگويد لعل يك آدم غلطي را گذاشتند... قدم اول را كه برداشت، همين ملت عزلش مي كنند."ويژگي هاي نماينده اصول گرا در مكتب امام خميني (ره)امروزه مكتب امام جزء لا ينفك فرهنگ ملت ايران شده است يعني ملت ايران بر اساس تفكر اسلام ناب كه در مكتب اهل بيت تجلي يافته است ،

حضرت امام خميني (ره) را به عنوان نايب حضرت ولي عصر پذيرفت و با ايشان انقلاب اسلامي را برپا كرد؛ انقلاب اسلامي ايران چيزي جز نمود مكتب امام در حيات اجتماعي- سياسي شيعه نيست كه به همت ملت مسلمان ايران به منصه ظهور رسيده است.مكتب امام (ره) در اعتقادات،ارزش ها و آداب و رسوم تابع مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است. و مكتب اهل بيت(عليهم السلام) به نوبه خود مبتني بر مكتب اسلام، قرآن و رسول خاتم (صلي الله عليه و آله) مي باشد. بنا بر اين اصول گرايي در مكتب امام چيزي جز اصول گرايي در مكتب اهل بيت(عليهم السلام)، اسلام ،قرآن و رسول خدا (صلي الله عليه و اله) نيست.در مكتب امام (ره) اصول گرايي يك حزب سياسي و داراي اعضاء خاص نيست ، بلكه يك جريان اجتماعي است كه ريشه در فرهنگ ديني ملت ايران و مذهب تشيع دارد. و همه ي مردم شيعه ايران و همه ي شيعيان جهان بر اساس باورهاي دروني و فطري و مذهبي شان بدان گرايش دارند. از اين رو بر اساس احزاب ، محصول تحولات و دگرگوني هاي زمانه نيستند، بلكه خود تحول آفرين و دگرگون كننده اند.اعتقاد و تعهد توامان به اسلام و نظام و قانون اساسي: يكي از اموري كه حضرت امام (ره) بر آن تاكيد ويژه اي دارند و مي توان گفت در تفكر امام در راس معيار هاي گزينش جريان ها و شخصيت هاي اصول گرا قرار دارد، مسئله اعتقاد و تعهد به اسلام و نظام و قانون اساسي است.حضرت امام (ره) اين حكومت را استمرار راه انبياء مي داند از اين

رو نظام جمهوري اسلامي را تنها منبعث از جريان سياسي اي كه اعضاي آن مسلمان هستند نمي داند، بلكه حقيقتا نظام و قانون اساسي را بر خاسته از يك ايدئولوژي الهي و مكتب اسلام مي داند.از اين رو اسلام و جمهوري اسلامي و قانون اساسي را در يك راستا و منظومه مي بيند، و دين منهاي سياست، اسلام منهاي حكومت را مساوي انكار امكان اجراي احكام اسلام، جامعيت و كمال دين مي داند.بر اين اساس مصرانه از ملت شريف ايران مي خواهد توجه كنند كه، نمايندگان مجلس افرادي باشند كه به اسلام، جمهوري اسلامي و قانون اساسي به صورت همزمان ايمان داشته باشند و به احكام اسلام متعهد باشند، مي فرمايد:"من متواضعانه از شما مي خواهم كه حد الامكان در انتخاب اشخاص با هم موافقت نماييد و اشخاصي اسلامي، متعهد ،غير منحرف از صراط مستقيم الهي را در نظر بگيريد و سرنوشت اسلام و كشور خود را به كساني دهيد كه به اسلام و جمهوري اسلامي و قانون اساسي معتقد و نسبت به احكام نوراني الهي متعهد باشد و منفعت خود را بر مصلحت كشور مقدم ندارند."رسيدگي به مردم(به خصوص محرومان): يكي از مولفه هاي اساسي اصول گرايي در انديشه امام (ره) مسئله خدمت به مردم به صورت عام و توجه به محرومان به طور خاص است. امام (ره) نظام جمهوري اسلامي را مانند حكومت رسول اكرم(ص) از آن مردم مومن و به خصوص محرومان مي داند و معتقد است اگر پيروزي هايي نصيب گرديده در اثر مبارزه و مجاهده توده ملت و پا برهنگان است از اين رو مسئولان نظام اسلامي بايد خود را

مديون توده هاي زحمتكش و مستضعف بدانند و در خدمت رساني به آنها دريغ نورزند.مقاومت در برابر الزامات بين المللي: در يك نگاه خوشبينانه به تاريخ معاصر ايران مهمترين چيزي كه مجلس دوران مشروطيت را به انحطاط كشاند، اصلاحات تحت تاثير ملاك هاي غربي بود. در آن روزگار عده اي گمان كردند تمدن غرب برترين تمدنهاست.اكنون يكصد سال بعد از مشروطيت نيز همين نزاع در جامعه ما وجود دارد، برخي از احزاب سياسي بر اين باورند كه اجراي قوانين اسلام به طور دقيق مانع پيشرفت كشور است و براي گذار از اين بحران بايد بعضي از احكام دين را در بستر حيات سياسي اجتماعي تعطيل كرد و بر اساس الگوهاي غربي كشور را اداره نمود. به عنوان نمونه در سالهاي گذشته برخي از نمايندگان اهل تساهل كشور تلاش مي كردند رابطه با آمريكا را محقق نمايند،يا با تسامح نسبت به حجاب و ميگساري، صنعت توريسم را رونق بخشند، از اين رو با مقاومت هاي شوراي نگهبان رو برو شدند ، خواهان محدود كردن شوراي نگهبان و نظارت هايش شدند.حضرت امام (ره) كساني را كه با خود كم بيني اسلام را در اداره جامعه موفق نمي دانند و تحت تاثير القائات شرق و غرب در پي اجراي اصلاحات مورد نظر بيگانگان هستند، سياست بازان خدعه گري مي خواند كه كاتاليزر اجراي پروژه استعمار در جهت وابسته كردن ملل مسلمان هستند.از نظر امام(ره) اصول گرا كسي است كه در برابر الزامات ظالمانه بين المللي ايستادگي كند و در اين امر هيچ شكي به دل راه ندهد.حساسيت فرهنگي:غالب انسان ها فكر مي كنند وظايف حاكميت تنها برقراري امنيت

مالي و جاني،ايجاد عمران و آبادي، رشد اقتصادي و ... است واگر از فرهنگ و آموزش عالي سخن به ميان مي آيد ، در حد زمينه سازي براي دوره هاي دبستان ، راهنمايي ، دبيرستان و رشته هاي دانشگاهي است. وزارت فرهنگ نيز موظف است زمينه توسعه نشر،مطبوعات ،هنر و ... را فراهم نمايد . در حاليكه در بينش ديني يكي از اهداف عاليه تاسيس حكومت ، فراهم نمودن حيات طيبه در جامعه است ، يعني كارگزاران حكومت اسلامي همواره بايد اوضاع اعتقادي ، ميزان التزام ديني و فضائل و رذائل اخلاقي را رصد كنند، و اگر كاستي هايي در آن ديدند با برنامه ريزي حساب شده به اصلاح آن بپردازند.بنابراين در مكتب امام ميزان توفيق گروه ها و افراد دراحياي امربه معروف و نهي از منكر و زمينه سازي ارتقاي ديني مردم ، شاخص مهمي در اصول گرايي به شمار مي آيد. كساني كه نسبت به گسترش گناه در جامعه بي مبالات هستند، يا اصلاح مفاسد اخلاقي جامعه را جزء رسالت خود نمي دانند، از اصول گرايي راستين فاصله دارند.اعتقاد و اعتماد به ولايت فقيه:يكي از راهكارهاي مهمي كه حضرت امام براي پاسداري از انقلاب و حراست از آرمانهاي اسلامي وخون شهدا در ساختار انقلاب انديشيدند و بدان سفارش مي كردند مسئله ي ولايت فقيه و پشتيباني از آن بود. امام با ادله ي عقلي و نقلي ثابت فرمودند ولايت فقيه استمرار ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است واطاعت از ولي فقيه مانند اطاعت از امام معصوم واجب است. تفاوت ولايت معصومان با غير معصومان در دامنه ي اختيارات نيست بلكه در نوع ولايتشان

است كه ريشه در مرتبه وجودي و نفساني آن ذوات مقدس دارد.حضرت امام خميني (ره) تمايز ماهوي بين ولايت معصومان و ولايت فقيه را در نوع ولايت آن دو مي داند ، و معتقد است ولايت اهل بيت (عليهم السلام) يك ولايت تكويني و همراه با مقامات عيني مقدس است ، ولي ولايت فقيه صرفا يك جعل و اعتباري استكه بر اساس ادله ي شرعي ، اهل بيت براي فقيه قرار دادند. يعني براي هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه (عليهم السلام) و رسول اكرم (ص) است. زيرا اينجا صحبت از مقام نيست ، بلكه صحبت از وظيفه است.پايداري بر اصول:در طول تاريخ كم نبودند افرادي كه حق و باطل را تشخيص مي دادند و مميزات هر يك را مي شناختند و به حق مي گرويدند و نيز كم نبودند كساني كه بعد از تشخيص حق و باطل ، به جبهه ي حق پيوسته و در راه حق مدت زماني را مجاهده كردند ، مال و جاه و رفاه خود را فداي احياي حق نمودند ولي در ميان آنها عده ي بسيار اندكي ،اهل استمرار دفاع از حق و پايداري در راه حق بودند؛ بسياري از جبهه حق بعد از مدتي مبارزه در مقابل اهل باطل به ضعف گراييدند و اقتدار نظام اجتماعي و سياسي شان دوباره به دست جبهه باطل افتاد.تجربه تاريخ صدر اسلام و مقاطع ديگر نشان مي دهد ، انقلابي شدن آسانتر از انقلابي ماندن و اصول گرا بودن آسانتر از اصول گرا ماندن است ، يعني غالبا پايداري بر اصول سخت تر و مهمتر

از پذيرش اصول در گام نخست است.نگرش الهي:اخلاص در عمل و نگرش الهي داشتن نسبت به امور كشور و تلاش براي نحوه اداره آن از ديگر شاخص هاي اصول گرايي درمكتب امام (ره) به شمار مي آيد.حضرت امام (ره) سازندگي براي كشور ، مديريت اصلاح نظام اداري و غيره را مانند جنگ نوعي جهاد في سبيل الله مي بيند و از ملت و مسئولان مي خواهد با چنين عينكي به به خدمت در عرصه هاي مختلف نظام بنگرند.

بازخواني جشن نوروز در ايران باستان

فردا نيوز

از لوحه هاي باقي مانده در بابل اينگونه بر مي آيد كه جشن نوروز تقريباً 2300 سال، پيش از ميلاد، وجود داشته است و مردم بابل از جمله مردمي بودند كه در اول فصل بهار و همزمان با خداحافظي زمستان با طبيعت، سال خود را نو مي كردند. نوروز كهن ترين جشن ايرانيان است كه ريشه هاي تاريخي و باستاني آن مورد توجه نويسندگان و انديشمندان مختلف قرار گرفته است.آنچه امروز موجب ماندگاري و حتي بين المللي شدن اين مراسم شده، اصالت و سنت هاي نكوو معنوي اين جشن باستاني است.آنچه از آثار انديشمندان بدست آمده، گوياي اين پيام است كه ايران باستان، خاستگاه نوروز است و از آن زمان تاكنون مردم مناطق مختلف ايران قديم و جديد ( در محدوده فلات ايران ) نوروز را مبارك مي دانند و جشن مي گيرند. دراين متن به بازخواني نوروز باستاني در آثار نويسندگان و بزرگان پرداخته شده است .از لوحه هاي باقي مانده در بابل اينگونه بر مي آيد كه جشن نوروز تقريباً 2300 سال، پيش از ميلاد، وجود داشته است و مردم بابل از جمله مردمي بودند كه در اول

فصل بهار و همزمان با خداحافظي زمستان با طبيعت، سال خود را نو مي كردند.اما ايرانشناس دانماركي آرتور كريستن سن، در نوشته هاي خود آورده است ، سال نو ايرانيان باستان، آنگونه كه در سنگ نوشته هاي داريوش بزرگ در بيستون آمده است، در پاييز آغاز مي شد و جشن بسيار معروف مهرگان (بگياد)، در اصل جشن اول سال ايرانيان بوده است. از جشن نوروز در اوستا و ادبيات اوستايي هيچ نام برده نشده چنانكه از مهرگان نيز اشارتي نيست. در اواخر فرمانروايي داريوش بزرگ، ايرانيان كه تحت تأثير تمدن آسياي صغير و سرزمين هاي مديترانه اي قرار گرفته بودند، تقويم مصري را پذيرفتند كه بر طبق آن سال به دوازده ماه سي روزه، به اضافه? پنج روز اضافي (پنجه دزديده يا خمسه? مسترقه) تقسيم شده بود و در اعتدال بهاري آغاز مي شد. اين سال، يعني سال اوستايي جديد، سال ديني زرتشتي گشت و تا امروز در نزد پارسيان حفظ گرديده است. روز اول سال در اعتدال بهاري، اول فروردين، عيد نوروز است.استاد مهرداد بهار با نظريه? اقتباس ايرانيان باستان، از بين النهرين موافق نيست و عقيده دارد، از سه هزار سال پيش از ميلاد، در آسياي غربي دو عيد، رواج داشته است، عيد آفرينش در اوايل پاييز و عيد رستاخيزي كه در آغاز بهار، برگزار مي شد. بعدها دو عيد پاييزي و بهاري به يك عيد تبديل گرديده و سر بهار جشن گرفته مي شده است. به اعتقاد مهرداد بهار، احتمالاً نوروز در ايران قبل از هخامنشيان وجود داشته، در اوستا مطرح نمي شود، چون يك عيد ملي محسوب مي شده و اوستا يك كتاب ديني است و جشن هاي خاص خودش را دارد. بعد از گذشت

زمان، سرانجام دين زرتشتي، هم جشن مهرگان را كه در آغاز يك عيد بومي بوده و هم نوروز را مي پذيرد.در كيهان شناسي نوشته? زكريا قزويني، روايتي از پيامبر اسلام، آمده است كه با استناد به قول عبدالصمد بن علي كه از قول پدربزرگش، عبدالله بن عباس آن را نقل كرده است، جامي سيمين محتوي شيريني به پيامبر هديه شد. پيامبر پرسيد «اين چيست؟» پاسخ دادند «اينها شيريني نوروز است». وي گفت «نوروز چيست؟» پاسخ دادند «اين عيدي بزرگ براي ايرانيان است.» گفت «اين روزي است كه در آن خدا سپاه را دوباره زنده كرد.» پرسيدند «كدام سپاه، اي پيامبر خدا؟» پاسخ داد «سپاه كساني كه از اقامتگاه هاي خود از ترس مرگ بيرون آمدند و هزاران بودند و خدا به آنان گفت، بميريد و بعد آنان را آن روز زنده كرد و روان هايشان را به آنان بازگردانيد و به آسمان فرمان داد كه باراني بر آنان ببارد، از اين روست كه مردمان اين رسم را دارند كه در اين روز آب مي پاشند.» سپس مقداري از آن شيريني را خورد و محتواي جام را ميان اصحاب خود تقسيم كرد. اين روايت را ابوريحان بيروني نيز در آثار الباقيه آورده است.ابوريحان بيروني در آثار خود از باورها و رسم هايي سخن به ميان مي آورد كه در دوران ساساني معمول بوده است، او مي نويسد : ششمين روز فروردين، روز خرداد، نوروز بزرگ است و در ميان ايرانيان جشني، بااهميت بسيار است. گويند كه خدا در اين روز آفرينش هم? آفريدگان را به پايان رسانيد و دراين روز او ستاره? مشتري را آفريد. آخرين عمل آفرينش اهورامزدا بنابر اعتقاد زرتشتيان، همان آفرينش

انسان است، اگر آفرينش ستاره? مشتري (اورمزد)، به عنوان نقطه? پايان اضافه شده است، به اين دليل است كه اين ستاره، نام آفريدگار را دارد.نوروز در زماني كه ايرانيان اسلام و تقويم عرب را پذيرفتند از حالت جشن قديمي كه به همسپثميديه زرتشتي معروف بود خارج شد و جشن بهاري در آغاز فصل بهارآغاز اما انديشه? شكوه ششمين روز جشن حفظ شد. در نخستين سده هاي پس از اسلام، حتي جوامع زرتشتي كه به طور پراكنده، در ميان مسلمانان زندگي مي كردند، اين نوروز بزرگ جديد (روز اول فروردين) را پذيرفتند و به اين روز نقشي رستاخيزي دادند و جشن زرتشتي همسپثميديه كه در دوره? ساسانيان، يادبود آفرينش انسان بود، در دوران پس از ساساني، به شش روز اول ماه فروردين انتقال يافت.در آثار مربوط به نوروز پيرامون عقايد ايرانيان باستان در اين ايام مي خوانيم :ايرانيان باستان اعتقاد داشتند، سرنوشت انسان و جهان در سالي كه در پيش است، در نوروز تعيين مي شود و در اين روز زرتشت با خدا گفتگويي پنهاني داشت و در اين روز نيكبختيها براي مردمان زمين، تقسيم مي گردد و از اين روست كه ايرانيان آن را روز اميد نامند.از اعتقادات ديگر كه مي توان به آن اشاره كرد اين است كه، هر كدام از مردمان در ظرفي يا چيزي مانند آن جو مي كاشتند و از آن زمان به بعد اين آيين مرسوم گشت كه در اين روز در اطراف ظرفي، هفت نوع غله را بره هفت ستون بكارند و خوبي و بدي رويش غلات را در سالي كه در پيش بود، از چگونگي روييدن آن پيش

بيني مي كردند.به كار بردن آب براي تطهير و براي اطمينان يافتن از باران كافي از جمله ديگر اعتقادات ايرانيان باستان است كه در كتب و آثار به آن پرداخته شده است در اين كتب آمده است كه جم به مردم فرمان داد كه خود را با آب بشويند تا از گناهان پاك شوند. بيروني مي افزايد علت واقعي شست و شو در اين روز اين است كه اين روز به خرداد اختصاص دارد كه فرشته? موكل بر آب است كه با آب پيوستگي دارد، از اين روست كه مردمان هنگام سپيده دم اين روز، خود را مي شستند و در آب كاريزها و آبگيرها، غوطه ور مي شدند. در اين روز مردمان به يكديگر آب مي پاشيدند، به همان دليلي كه خود را مي شستند. عامه? مردم جشن را با روشن كردن آتش در شب هنگام و با ريختن آب بر زمين، در بامدادان برگزار مي كردند.رسم ديگري كه دردوران ساساني بر اين ايام حاكم بود هديه كردن انواع شيرينيها توسط مردم به يك ديگر بود.برخي از پژوهشگران سابقه مراسم پيشكش هدايا به پادشاه ايران در تخت جمشيد را مربوط به مراسم نوروز مي دانند.همچنين از ديگر اعتقادات ايرانيان باستان اين بود كه، خداي گياهان دوباره زنده مي شود. بيروني مي نويسد كه بامداد اين روز بر كوه بوشنج شخص خاموشي ظاهر مي گردد كه دسته اي از گياهان خوشبو در دست دارد، ساعتي ظاهر مي شود و بعد ناپديد مي گردد و تا همين ساعت در سال بعد ديده نمي شود.پيرامون جشن نوروز در زمان هخامنشيان اين نكته توسط تاريخ نگاران و نويسندگان

آمده است كه در زمان كوروش دوم ، نوروز در سال 538 قبل از ميلاد، جشن ملي اعلام شد . برنامه هايي كه در اين روز معين شده بود تا به اجرا در آيد عبارت بود از ترفيع سربازان، پاكسازي مكان هاي همگاني و خانه هاي شخصي و بخشش محكومان .اين آيين ها بعدها در زمان ديگر پادشاهان هخامنشي نيز اجرا شد. در زمان داريوش يكم، مراسم نوروز در تخت جمشيد برگزار مي شد. در كتب مربوط به تاريخ ايران باستان مي خوانيم ، بررسي ها بر روي سنگ نوشته ها ي دوران هخامنشيان نشان مي دهد كه مردم در اين دوران با جشن هاي نوروز آشنا بودند و نوروز را با شكوه بسيار جشن مي گرفتند. شواهد نشان مي دهد داريوش اول، به مناسبت نوروز در سال 416 قبل از ميلاد سكه اي از جنس طلا ضرب كرد كه در يك سوي آن سربازي در حال تيراندازي نشان داده مي شد.آنچه از سنگ نوشته ها ي دوران هخامنشيان بر مي آيد تاريخ برگزاري جشنهاي نوروز در اين دوران درميان 21 اسفند تا 19 ارديبهشت بوده است.ماندگاري و عظمت برگزاري اين جشن باستاني و معنويت حاكم بر آن موجب شده است تا نه تنها در دوران كنوني اين جشن همچنان پاينده و بزرگ داشته شود بلكه در سطح بين المللي مجمع عمومي سازمان ملل در نشست 23 فوريه 2010 خود، 21 ماه مارس را به عنوان روز جهاني عيد نوروز، با ريشه? ايراني به رسميت بشناسد و از آن تاريخ اين روز را در تقويم خود جاي دهد. در متن به تصويب رسيده در مجمع عمومي سازمان ملل، نوروز، جشني با ريشه ايراني كه قدمتي بيش از 3

هزار سال دارد و امروزه بيش از 300 ميليون نفر آن را جشن مي گيرند توصيف شده است.

http://www.fardanews.com/fa/news/

نشانههاي رستاخيز در قرآن كريم

گردآورنده: احمد محمديان

مقدمه: معاد در عقل وفطرت هر انساني جايگاه قابل توجهي دارد و كسي نيست كه نسبت به عاقبت خود بي تفاوت باشد و فقط در پي سپري كردن امورات فعلي خويش باشد از طرفي چون انسان ها در عمق جان خويش احساس ابديت مي كنند و واقف اند كه بعد از حيات دنيوي يك زندگي جاويد در انتظار آنها است بالاخص مسلمين كه معاد وقيامت جزء اصول اعتقاديشان است و ايمان به خداوند و حكمت وقدرت و عدالت او بدون ايمان به معاد كامل نمي گردد و از اين روست كه قرآن كريم در آيات زيادي (حدود1200آيه) از معاد سخن مي گويد و در بسياري از موارد نيز بعد از ايمان به خدا ايمان به آخرت را مطرح ميكند ((و يومنون بالله واليوم الآخر)) .آنچه كه بنا برايات وروايات ودلايل عقلي محر ز وقطعي است اين است كه قيامت كبرايي برپامي شود البته دران قيامت كبري  مسئله فقط حشر انسان نيست كه فقط مرده ها سر از قبر بيرون اورند بلكه تمامي عالم از خورشيد وستارگان وزمين وهر چه دران ا ست (كوه ها ودرياها وغيره) مي باشد به طوري كه در لحظه رستاخيز بصورتي درمي ايند كه اين تغييرات بامعيارهاي مادي  قابل تصور نيست مثلا كوهها به شكل پشم زده شده (وتكون الجبال كالعهن المنفوش) (سوره قارعه 5) ومانند غبار پراكنده شده (وبست الجبال بسافكانت هباء منبثا(سوره واقعه 5و6)) درمي ايند. بله قيامتي كه ما درانتظارش هستيم  با علائم ونشانه هايي همراه است هرچند كه

عمق وعظمت وقايع رستاخيز از درك بشر خارج است.اسماء قيامت در قران:يوم الحسره , يوم الندامه , يوم المحاسبه , يوم المسئله , يوم الواقعه , يوم القارعه , يوم الراجفه , يوم الرادفه , يوم الطلاق , يوم الفراق , يوم الحساب  , يوم التناد , يوم العذاب , يوم الفرار , يوم الحق , يوم الفصل , يوم التغابن , يوم الدين , يوم تبلي السرائر, و...البته طبيعي است كه در زير هر يك از نامها سري نهفته است همانطوري كه مرحوم فيض كاشاني در محجه البيضاء  مي گويد : بايد كوشيد تا اين معاني را درك كرد واين اسرار را يافت.معروفترين نامهاي قيامت : همان يوم القيامه است كه هفتاد بار در قران ذكر شده كه حكايت از قيام عمومي بندگان  ورستاخيز عظيم انسانها مي كند كه توجه به ان انسان را به قيام دراين دنيا براي انجام وظيفه دعوت مي كند . ازجمله درايه( فالله يحكم بينهم يوم القيامه فيما كانو فيه يختلفون) ( بقره ايه 113) خداوند در روز قيامت بين شما در مورد انچه كه اختلاف داريد حكم مي كند وايه ديگري كه اشاره به عذاب شديد تر مجرمين در روز قيامت دارد ومي فرمايد:ويوم القيامه يردون الي اشد العذابروز رستاخيز،قيامت ناميده شده؛چون قران مي فرمايد؛ يوم يقوم  ا لناس لرب العالمين(مطففين آيه6)مردم در آن روز در برابر خدا به پا مي خيزند و نيز در ان روز فرشته اعظم خدا كه نامش روح است با ساير ملائك در يك صف براي اجراي فرمان خدا قيام مي كنند. يوم يقوم الروح والملائكه صفا(نباء آيه 38) و با لاخره چون

در آن روز حساب و كتاب برپا مي شود يوم يقوم الحساب (ابراهيم آيه41)ودر دنيا نيز وقتي انسان بخواهد كاري را بطور جدي ا نجام بدهد بپا مي خيزد و مسئله قيام دليل بر تصميم واراده محكم و آمادگي او نسبت به انجام آن كار است. يكي ديگر از نام هاي قيامت يوم التغابن است؛چون تغابن به معني ضرر وزيان است ودر آن روز معلوم مي شود چون كسي مغبون شده چون در قيامت پرده ها كنار رفته و نتايج اعمال و قصد ونيت ها آشكار مي شود و آنجاست كه بد كاران از شكست وزيان خود و محروم شدن از سعادت جاويدان و گرفتاري در عذاب باخبر مي شوند واين همان غبن حقيقي است ومغبون مشخص مي شود.يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن(تغابن آيه9)روزي كه همه شما را در آن اجتماع گرد آوري كنند،آن روز،روز تغابن است.از نام هاي ديگر روز قيامت يوم التناد است؛((التناد))به معني صدازدن است.بعضي از مفسرين گفته اند:كه دوزخيان بهشتيان را صدا ميززند و ميگويند كه مقداري از آب و روزي هاي كه خدا به شما داده به ما بدهيد كه در پاسخ به آنها گفته مي شود:خداوند اينها را براي كافران تحريم كرده است.نظر ديگر مفسرين اين است كه گفته اند:موقعي كه مومن نامه عمل خود را مي بيند از روي شوق فرياد مي زند هاؤم اقرؤا كتابيه (حاقه آيه19)يعني اينكه اي مردم بياييد نامه عمل من را بخوانيد وكافران از وحشت فرياد مي كشند ياليتني لم اوت كتابيه (حاقه آيه25) يعني اي كاش نامه اعمال بدست ما داده نمي شد.از نام هاي ديگر روز قيامت يوم الحسره

است،روزي است كه براي همه مايه تأسف است چه آنان كه نيكي كردند و چه آنانكه بد كار بودند. نيكوكاران مي گويند كه كاش عمل نيك بيشتري انجام داده بوديم تا مراتب بهتري نصيب مان مي شد و افراد خطاكار خود را در برابر يك زندگي جاويدان در بدترين شرايط مي بينند در حالي كه مي توانستند با چند روز صبر و شكيبايي و مبارزه با نفس آن را به يك زندگي پر افتخار و سعادت بخش تبديل كنند كه نكردند.صحنه آسمان در قيامت:((فاذا انشقت السماء فكانت وردة كالد هان)) (الرحمن آيه 37)آسمان هنگامي كه شكافته مي شود،همچون روغن مذاب گلگون گردد و حوادث هولناكي رخ مي دهد كه تاب تحمل آن را نخواهيم داشت .اين آيه اشاره به شكافته شدن كرات آسماني دارد كه بصورت مذاب مانند روغن داغ در مي آيد ودگرگوني هاي آسمان به آتش تشبيه شده كه همچون شعله آتش سرخ و سوزان و گاه زرد رنگ و گاه سياه دود آلود وتيره وتار ميشود.در قيامت انسان از چند موقف عبور مي كند كه؛در بعضي ازآنها از انسان ها سوالي نمي شود چون رنگ رخساره خبرازسردرون دارد وهمه چيز آشكاراست ودربعضي از موا قف بردهان ا  نسان مهر زده ميشود واعضاي بدن به شهادت بر مي خيزند ودر بعضي موا قف ازانسان سوال مي شودودربعضي موا قف ديگرانسان به جدال ومخاصمه بر مي خيزند.در حديثي از امام علي ابن الحسين(ع)درمورد سخت ترين ساعات براي انسان در قيامت،كه فرموده اند؛ساعتي است كه انسان فرشته مرگ را در برا بر خود ميبيند،وساعتي است كه ازقبربرمي خيزدوساعتي كه دربرابر خداوند متعال مي ايستد. ماهيت

نامه اعمال انسان:علامه طباطبايي درتفسير آيه شريفه((يوم تجد كل نفسٍ ماعملت من خيرٍ محضراً وما عملت من سوء))در تفيسر الميزان مي فرمايد:مرا داز اينكه ا نسان اعمال خوب وبدخود رادرقيامت حاضرمي بيند اين است كه نامه اعمال انسان مانندكتابهاي معمولي دنيايي نيست بلكه نفس اعمال انساني است كه خداوند براي ا نسان با كناررفتن پرده هاي غفلت ا شكارمي كندواين كتاب در دنيا ازدرك انسان خارج است.واكنش مومنين وكفار درروز قيامت بعد از دريافت نامه عمل:كسي كه نامه عملش را به دست راستش دهند از شدت خوشحالي ومباهات فرياد مي زند كه اي اهل محشرنامه عمل من را بخوانيد،من يقين داشتم كه قيامتي دركاراست وبه حساب اعمالم ميرسند.((فامامن اوتي كتابه بيمينه فيقول هاؤم اقراءوا كتابيه اني ظننت اني ملاق حسابيه))(حاقه آيه19،20) كسي كه نامه عملش را دردست چپش دهند مي گويدكه اي كاش نامه عملم راهرگز به من نمي دادند ونمي دانستم حساب من چيست واي كاش مرگم فرا مي رسيد!((واما من اوتي كتابه بشماله فيقول ياليتني لم اوت كتابه ولم ادر ماحسابيه ياليتها كانت القاضيه))(حاقه آيه 25الي27)كساني كه درروزقيامت بدون حساب وارد دوزخ مي شوند:امام صادق(ع)فرمودند:واما الثلاثه الذين يدخلهم الناربغيرحسابٍ فامامٍ جائروتاجركذوب وشيخ زانسه طايفه بدون حساب وارد دوزخ مي شوند:1- پيشواي ستمگر2- تاجر دروغگو3- پيرمرد زناكار.روز قيامت بسيار طولاني است وقرآن مجيد مي فرمايد:تعرج الملائكه والروح اليه في يوم كان مقدارة خمسين الف سنه(معراج آيه4)فرشتگان وروح بسوي او عروج مي كننددر آن روزي كه مقدارش پنجاه هزارسال است.اولين عملي كه در قيامت مورد سوال وارزيابي قرار مي گيردنمازاست همانطور كه حضرت امام محمد باقر(ع) مي فرمايند:اول مايحاسب به العبد الصلاة فان قبلت قبل

ماسواها:كه اگر مورد قبول واقع شود بقيه اعمال نيزمقبول خواهد شد.وسيله سنجش اعمال انسان درقيامت:درآيات متعدد به ميزان وموازين برخورد مي كنيم كه وسيله سنجش اعمال انسان است.((والوزن يومئذالحق فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون ومن خفت موازينه فاولئك الذين خسروانفسهم))وزن كردن اعمال درآن روزحق است هر آنكس كه ميزان عمل آنهاسنگين است رستگارانند وكساني كه ميزان عمل آنهاسبك است،زيانكارانند.ميزان سنجش اعمال پيامبران وجانشينان آنها هستند ودر روايتي ديگر از اميرالمومنين علي(ع)وفرزندان او به عنوان ميزان اعمال نام برده شده است.لذا مشخص مي شود كه اين شخصيتهاي بزرگ ونمونه،مقياسهاي سنجش اعمالند.وقتي كه گنهكاري را به پاي ميزان حساب مي آورند،مي گويد:((اوتقول لوان هداني لكنت من المتقين))اگر خداوند مرا هدايت مي كرداز پرهيزگاران بودم،به اوگفته مي شود هدايت الهي كه همان رسولان وكتب آسماني بود به سوي تونيز آمد وتمام اين آيات را ديدي وشنيدي ولي تكذيب نمودي.وقوع قيامت وكرات آسماني:فاذابرق البصروخسف القمر وجمع الشمس والقمر يقول الانسان اين المفر(قيامت آيه7الي10)در آن هنگام كه چشمها ازشدت وحشت به گردش مي آيدوماه بي نور مي گردد وخورشيد وماه در يك جاجمع مي شود وانسان مي گويد راه فرار كجاست؟كه جمع شدن خورشيد وماه ممكن است از اين جهت باشد كه باازبين رفتن جاذبه ودافعه كره ماه جذب مركز اصلي يعني خورشيد خواهد شد.سختي روز قيامت:از اين جهت سخت است كه نامه عملي كه  بدست انسان سپرده مي شود:1- ميبيند كه هيچ كارنيك وبد راازقلم نيانداخته است وحساب همه آنهابانهايت دقت بررسي مي شود.2-اگر به اندازه وزن دانه خردلي عمل نيك داشته باشد،خداوندآن ر ا بر اي حساب حاضر مي سازد.3-هيچ راه جبراني وجود نداردوهيچ عذري پذيرفته نيست

وراه بازگشت مطلقاً بسته است.4-عذاب الهي به اندازه اي شديداست كه مادران فرزندان خودرا فراموش كرده،بارداران سقط جنين مي كنند،مردم گيج ومست به نظر مي رسند در حالي كه مست نيستند،لكن عذاب خدا شديد است.زلزله  رستاخيز:يا ايها الناس اتقوا ربكم انّ زلزلة الساعة شي ء عظيم(حج آيه 1) اي مردم ازپروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز امرعظيمي است. رستاخيز بايك انقلاب وتحول شديد در سازمان عالم هستي برپامي شود كه كوه ها ازجا كنده مي شود ودرياها به هم مي ريزد و زمين وآسمان در هم كوبيده مي شود.واز اين رو تاريخ برپايي قيامت معلوم نيست چرا كه خداوند مي فرمايد:من ميخواهم آن راپنهان كنم تاهركس دربرابر سعي وكوشش هايش جزا ببيند(طه آيه 15)وبه عبارتي با مخفي بودن آن يك نوع آزادي عمل براي همگان پيدا مي شود و چون وقتش معلوم نيست ودر هرزماني محتمل است يك حالت آماده باش دائمي براي انسان پيدا مي شود.كافران در قيامت شيطان را سرزنش ميكنند وجواب شيطان به آنها اين است:وقتي كافران در پيشگاه عدل الهي سرنوشت خود را مي بينند، شيطان راسرزنش مي كنند وشيطان درپاسخ آنها مي گويد:كه فقط من شمارا دعوت مي كردم واين شماها بوديد كه با ميل واراده خود دعوت مرا قبول مي كرديد .وماكان لي عليكم من سلطان الاان دعوتكم فاستجبتم لي فلاتلوموني ولومو ا نفسكم (ابراهيم آيه22)شما خود مستحق سرزنشيد چرا كه دعوت مرا پذيرفتيد ودر واقع خودتان كرديد كه لعنت برخودتان باد.رستخيز حيوانات:حيوانات نيز در قيامت محشور ميشوند:از آنجايي كه حيات يك امر متافيزيكي وغير مادي است لذا مانند ماده مشمول فساد وزوال نيست بنابراين روح حيوانات هم در همان

مرتبه خودشان به بقاي خود در عالم ديگر ادامه ميدهدو قرآن نيز دراين باره مي فرمايد:واذا الوحوش حشرت (تكوير آيه 5) هنگامي كه حيوانات وحشي جمع مي شوند.برخي از مفسران در اين زمينه گفته اند:كه حيوانات نيز درعالم خود داراي علم وشعور وادراك هستند ،خدا را مي شناسند وبه اندازه توانايي خود اورا تسبيح وتقديس مي كنند اگر چه فكر آنها در سطح خيلي پايين تري از فكر وفهم انسانها است وبيشتر آنها اين مطلب راكه تمام جانداران داراي رستخيزند و جزا و كيفر مي گيرند را پذيرفته اند.آيا حيوانات تكليفي هم دارند ونسبت به تكليف خود مؤاخذه مي شوند؟با توجه به مراتب عقل ودرك وشعورمراتب تكليف نيز فرق مي كند،لذا حيوانات هم در حد خودشان داراي تكليف هستند ودر همان حد تكليف خود حساب وكتاب دارند.نشانه هاي وقوع قيامت:خداوند درقرآن مي فرمايد:اذا ا لشمس كورت واذا ا لنجوم انكدرت واذا الجبال سيرت واذا العشارعطلت واذا الوحوش حشرت،واذا البحار سجرت واذا النفوس زوجت:در اين آيات هفت نشانه وقوع قيامت مطرح مي شود:فناي جهان(تاريكي خورشيد)،بي فروغي ستارگان،تزلزل وحركت كوه ها، آتش گرفتن دريا ها،فراموش شدن اموال وثروت ها ، متوحش شدن حيوانات وحيات مجدد انسانها ومحشور شدن آنها.فلسفه نفخ صور:1-بيانگر اين حقيقت است كه مساله مرگ وحيات موجودات ،مساله بزرگي در پيشگاه خداوندي نيست،بادميده شدن صوراسرافيل همه مي ميرند وبادميده شدن ديگرآن همه زنده خواهند شد.2-هشداري به همه انسانها است كه زندگي را پايدار نبينند ودچار غفلت وغرور نشوندواين احتمال را بدهند كه هر لحظه ممكن ا ست در صور اسرافيل د ميده شود وهمه بميرند.3-درس ديگري نيز به انسانها مي دهد و آن اين است

كه كار امروز را به فردا نسپارند،شايد فردايي در كار نباشد.در هردو نفخه قيامت (دميده شدن در صور)ناگهاني است :ان كانت الا صيحة واحدة فاذا هم خامدون(يس آيه 29). اين دميده شدن در صور آنچنان ناگهاني است كه گروهي از مردم مشغول كسب وكار وجدال برسراموال وخريد وفروشند كه همگي درجا مي ميرند و صور دوم  نيز ناگهاني دميده مي شود.ونفخ في الصور فاذاهم  من الاجداث الي ربهم ينسلون(يس آيه51)كه ناگهان همه از قبر شتابان به سوي دادگاه الهي حركت مي كنند.گواهان ا نسان درروز قيامت :1-ذات پاك  خداوندي است كه در هر حالي كه باشيم و هر كاري كه انجام دهيم،خداوند ناظر بر اعمال ماست وهمين گواه براي همه چيز و همه كس كافي است ولي لطف خدا وندي ايجاب كرده كه گواهان ديكري نيز تعيين نموده است.2-پيامبران واوصياء3-اعضاء بدن مانند چشم،گوش وزبان ودست وپا و... كه قرآن مي فرمايد:يوم تشهد عليهم السنتهم وايديهم وارجلهم بما كانو يعلمون(نور آيه 24)4-پوست بدن نيز عليه انسان شهادت مي دهد5-فرشتگان هستند كه در آن روز كه انسان وارد صحراي محشر مي شود در حالي كه فرشته اي با اوست وبراعمال انسان شهادت مي دهد6-ششمين شاهد زمين است كه در آن روز همه مطالب را خواهد گفت:«يومئذ تحدث اخبارها»7-اعمال انسان عليه انسان شهادت مي دهند.شاكيان روز قيامت از انسانها:1- حضرت رسول(ص): رسول اكرم (ص)در روز قيامت شكايت امتش را مي كند و مي فرمايد:«يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا»(فرقان آيه30)2-قرآن كريم دومين شكايت كننده از انسانها است، قران نيز از هوادارانش به اين مضمون شكايت مي كند:خدايا با اينكه دستور تلاوت قرآن آمده (مزمل آيه19)ولي بسياري

از مسلمانان حتي نتوانسته ا ند مرا از رو بخوا نند بعضي هم كه مرا مي خواند ند،حق تلاوتم را ادا نمي كردندو بدون طهارت و وضو وتد بر به سراغم مي آمد ندو بعضي آياتم را نمي فهميدند وبرخي  مي خواند ند وعمل نمي كرد ند و عده اي هم عمل مي كردند ولي به ديگران نمي رساند ند.3-در روز قيامت مسجد به درگاه خدا از مسلمانان شكايت مي كند و مي گويد:خدا مرا تعطيل وحقم راضايع كردند با آنكه پيامبر(ص)درباره رفتن به مسجد فرمودند:خداوند براي هر گامي كه به سوي مسجد برداشته مي شود ده پاداش مي دهد وده لغزش وخطا را مي بخشد وده درجه مرحمت مي فرمايدباز مساجدخلوت بود.4-اهل بيت پيامبر (ص)از انسانها به خدا شكايت مي كنند و مي گويند:خدايا مارا كشتند وتبعيدوآواره مان ساختند.(وسايل الشيعه ج3،ص484)كساني كه از گردنه صعب العبور قيامت به راحتي مي گذرند:كساني كه مستمندان را اطعام مي كنند __دستيگري كردن يتيمان بويژه يتيمان خويشاوندان و ضعفا وناتوانان را وكساني كه بنده اي را آزاد مي كنند.يا به عبارتي كساني كه از اين گردنه سخت عبور مي كنند كه هم داراي ايمان هستند و هم داراي اخلاق والاي چون دعوت به صبر و عواطف ا نساني دارند وهم اعمال صالحي چون آزاد كردن بنده واطعام مسكين ويتيم را انجام داده اند ودر سه ميدان ايمان واخلاق وعمل صالح سربلند بودها ند.هفت گروه كه در روز قيامت مورد لطف پروردگارند:در روايتي از معصوم آمده است كه مي فرمايند:هفت گروه هستند كه خداوندآنها را درسايه لطف خود قرار مي دهد، در روزي كه سايه اي جز سايه او

نيست:پيشواي دادگر،وجواني كه در بندگي پروردگار بزرگ شود وكسي كه قلب او با مسجد پيوسته است وكسا ني كه يكديگر را براي خدا دوست دارند با محبت گرد هم مي آيند وبا محبت متفرق مي شوند وكسي كه زن زيبايي او را به گناه دعوت كند واو بگويد من از خدا مي ترسم و كسي كه انفاق نها ني مي كند بطوري كه دست راست او از انفاقي كه دست چپ او كرده آگاه نمي شود وكسي كه بياد خدا مي افتد قطره اشكي از خوف خدا از چشم هاي او سرا زير مي شود.تكليف فرزندان نابالغ:«والذين امنوا واتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم  ذريتهم» (طور آيه 21)كساني كه ايمان آوردند و فرزندا نشان به پيروي از آنها ايمان اختيار كردند ما فرزندا نشان را در بهشت به آنه ملحق مي كنيم كه اين خود نعمت بزرگي است كه انسان، فرزندان با ايمان و مورد علاقه اش را دربهشت در كنا ر خود ببيند واينگونه افراد اگر از نظر عمل كوتاهي وقصوري داشته باشند خداوند به احترام پداران صالح آنها را مي بخشد و ترفيع مقام مي دهد واين موهبتي براي پدران وفرزندان است.نعمت هايي كه در روز قيامت ار آنها سوال مي شود:«ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم»در روايتي از امام صادق(ع)در پاسخ به تفسير«نعيم»فرموده اند:نعيم ما اهل بيت هستيم كه خداوند به وجود ما به بندگانش نعمت داده  و ميان آنهابعد ازاختلاف،الفت بخشيده،دلها ي آنان را به وسيله ما به هم پيوند داده  وبرادر خود ساخته بعد از آنكه دشمن يكديگر بودند و به وسيله ما آنها را به اسلام هدايت كرده است. (مجمع البيان

ج10ص 535)لذا نعيم همان پيامبر(ص) وخاندان او مي باشند. وقتي كه از نعمات معنوي مانند ايمان و ولايت سوال مي شود كه آيا حق آنها ادا شده يا نه؟قطعا از اين نعمات سوال مي شود چرا كه آنها سرمايه هاي بزرگي هستند كه در اختيار بشر قرار  داده شده اند.روز قيامت وبي اثر شدن فاميلي ها:ارتباط فاميلي كه در زندگي هاي روزمره ما غالبا كارگشاست در جهان آخرت خاصيت خود رااز دست مي دهد:«يوم لا ينفع مال ولا بنون الا من اوتي الله بقلب سليم» (شعرا آيه 89)روزي كه نه مال سود مي بخشد ونه فرزندان،تنها نجات از آن كسي است كه داراي قلب سليم باشد .حتي اگر اين نسبت به شخص پيامبر(ص)برسد باز هم مشمول همين حكم است به همين دليل در تاريخ زندگي پيامبر(ص)مي خوانيم كه بعضي از نزديكترين افراد بني هاشم را بخاطر عدم ايمان يا انحراف از خط اصيل اسلام رسما طرد  كردند واز انها تنفر و بيزاري جستند.روشن شدن قيامت به نور پروردگار:واشرقت الارض بنور ربها (زمر آيه 69)مرحوم علامه طباطبايي در تفسير علامه الميزان مي فرمايد:مراد از روشن شدن زمين به نور پرروردگار از خصوصيات روز قيامت است همان كنار رفتن پرده ها و حجاب ها وظاهر شدن حقايق  اشياء واعمال انسانها از خير و شر واطاعت وعصيان و حق وباطل مي باشد. ايشان به آيه كريمه ذيل استناد مي كنند:«لقد كنت في غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد»(ق آيه 22)تو در غفلت از اين موضوع بودي ،ما پرده را از برابر چشمت كنار زديم وامروز چشمت بخوبي مي بيند.بهترين عملي كه باعث سنكيني كفه اعمال

در قيامت است:براي سنگين كردن اعمال شايد هيچ عملي مانند صلوات بر پيامبر(ص)وآلش نيست چنانكه شيخ كليني از امام محمد باقر (ع) وامام صادق (ع)نقل مي كند كه ايشان فرمودند:در ترازوي اعمال چيزي سنگين تر از صلوات بر محمد (ص) و آلش نيست . اگر اعمال شخص در ميزان سبك باشد، صلواتهايي كه بر محمد (ص)و آلش فرستاده را مي آورند ودر ميزانش مي گذارند وميزان او سنگين مي گردد.(بحار الانوار،ج94،ص49الي56)از پيامبر اكرم(ص)نيز نقل شده است كه فرمودنده اند:من روز قيامت نزد ميزانم ،پس هر كس كه كفه سيئاتش با گناهاني كه انجام داده سنگين شود،  من صلوات هايي كه بر من فرستاده را مي آورم تا كفه حسناتش راسنگين نمايم.(بحار الانوار،ج94،ص56).«اللّهم صلّ علي محمّد وآل محمّد(ص)» پايان

راز مصحف ؛ فاطمه(س)

حجة الاسلام دكتر ناصر رفيعي محمدي حضرت فاطمه(س) خود سري از اسرار الهي است و دسترسي و شناخت مقام بلندش براي ما انسانهاي خاكي بسادگي ممكن نيست، بالاتر از آن، گوشه هاي بسياري از زندگاني اش چون در در صدف مخفي و پنهان باقي مانده است. مصحف فاطمه(س)، سرچشمه جوشان معنويت و دانشها كه از طريق وحي بر او نازل گشته مانند قبر مطهرش رازي است كه در پرده مانده و در اختيار ما خاكيان نيست. به راستي مصحف فاطمه(س) چيست؟ چه زماني به وجود آمد؟ چه مطالبي را در بر دارد و اكنون كجاست و در اختيار كيست؟ و ... پرسشهايي است كه تا حدودي پاسخ آنها در اين نوشتار مختصر روشن مي گردد. از نامهاي معروف فاطمه زهرا(س) «محدثه» است.امام صادق(ع) در سبب نامگذاري مادرش فاطمه به محدثه چنين مي فرمايد: فاطمه(س) به محدثه نامگذاري

شد چون فرشتگان پيوسته از آسمان فرود مي آمدند و به فاطمه(س) خبر مي دادند، همانطور كه به مريم دختر عمران خبر مي دادند.فاطمه(س) به فرشتگان خبر مي داد و آنان به او خبر مي دادند و سخناني با يكديگر داشتند.پيدايش مصحف فاطمه(س)زهرا(س) پس از رحلت پيامبر(ص) 75 يا 95 روز، در جهان زندگي كرد؛ در اين مدت بسيار كوتاه كه دوره صبر و استقامت، حمايت از حريم ولايت و در عين حال حزن و اندوه زهراي مرضيه بود، جبرئيل امين - فرشته وحي - بر او فرود آمد و با گزارشهايي كه از منزلت پدر بزرگوارش در نزد خدا و نيز آينده تاريخ اسلام و تشيع الهام مي كرد، كتاب ارزشمندي به نام «مصحف فاطمه(س)» براي امامان معصوم(ع) به يادگار ماند.امام صادق(ع) در پاسخ به محدثاني كه درباره مصحف فاطمه(س) سؤال كردند مدت طولاني سكوت كرد... سپس فرمود: شما درباره چيزهايي كه چه لازم داريد و يا لازم نداريد جستجو و تحقيق مي كنيد. فاطمه(س) پس از رسول خدا هفتاد و پنج روز حيات داشت و بر اثر رحلت پدرش اندوه فراوان بر او وارد گشت. جبرئيل - فرشته وحي - پيوسته بر او فرود مي آمد و ناگواري ها و اندوه جدايي پدر را به خوبي ها جلوه مي داد و به جانش آرامش مي بخشيد. به او از پدر و جايگاه بلندش در نزد پروردگار خبر مي داد و نيز از حوادث آينده كه بعد از فاطمه(س) نسبت به فرزندانش واقع خواهد شد، گزارش مي داد. علي(ع) تمام آن گزارشها و اخبار را مي نوشت كه همين مصحف فاطمه(س) را شكل داد.زمينه

هاي مصحف در زمان پيامبرگرچه پيدايش و اتمام مصحف فاطمه(س) پس از رحلت رسول خدا انجام گرفت و از جانب خداوند به او الهام گشت كه احاديث زيادي بر اين دلالت دارد، ولي برخي از روايات زمينه هاي پيدايش آن را از زمان حيات رسول ا... مي دانند. از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: مصحف فاطمه(س) به املاي رسول ا... و خط علي(ع) شكل گرفت.چنين مصحفي در چندين حديث با اسناد مختلف از امام صادق(ع) نقل شده است و اينكه رسول خدا املا كرد و علي(ع) با دست مباركش نوشت اين نظريه را اثبات مي كند كه مصحف فاطمه(س) در زمان پدرش به وجود آمد.البته برخي قايلند كه جمله «رسول ا...» در اين احاديث منظور پيامبر اسلام نيست، بلكه همان فرستاده خدا فرشته وحي است كه اخبار و گزارشها را املا كرد و علي(ع) آنها را نوشت. شاهدي كه سخن اين گوينده را تاييد مي كند حديثي است كه ابوبصير از امام صادق(ع) نقل كرده و در آن كلمه رسول نيست. همانا - مصحف فاطمه(س) - چيزي است كه خداوند آن را بر فاطمه(س) املا و به سوي او وحي كرد و روشن است كه املاي خدا به واسطه فرشته وحي است، بنابراين مفهوم اين احاديث نيز شبيه آن رواياتي مي شود كه پيش از آن نقل كرديم كه در آنها پيدايش مصحف فاطمه را پس از رحلت پيامبر(ص) مي داند.البته صحيفه هايي از مصحف فاطمه(س) كه برگها و قسمتهاي جزئي از آن مجموعه ارزشمند خدادادي است، پيامبر در زمان حيات به فاطمه(س) ارزاني داد كه بعدها كامل گشت و به نام مصحف

فاطمه(س) در اختيار امامان معصوم(ع) قرار گرفت، چرا كه بخشي از آن مصحف در زمان پيامبر(ص) در اختيار جابر بن عبدا... انصاري قرار گرفت كه هم اكنون همين صحيفه در جوامع حديثي شيعي در دسترس علاقه مندان است.امام صادق(ع) فرمود: پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر بن عبدا... انصاري گفت: پرسشي داشتم كه هر وقت مناسب شد آن را مطرح كنم.جابر عرض كرد: هر زمان كه دوست داشتي در محضرتان خواهم بود. تا آنكه فرصت مناسبي پيش آمد و پدرم خطاب به جابر گفت: اي جابر! به من خبر ده از لوحي كه در دست مادرم فاطمه دختر رسول ا... (س) ديدي و مادرم از نوشته هاي آن لوح به تو چه خبر داد؟ جابر عرض كرد: خداي را گواه مي گيرم كه در حيات رسول خدا براي عرض تبريك ولادت حسين(ع) بر مادرت فاطمه(س) وارد شدم كه در دستش لوح سبزرنگي چون زمرد درخشش داشت و در آن نوشته سفيدي كه چون خورشيد نورانيت داشت، مشاهده كردم، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت اي دختر رسول ا...! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحي است كه خداوند به پيامبرش هديه داده است و در آن نام پدرم، نام همسرم، نام فرزندانم و نام اوصيا از فرزندان نوشته شده است كه پدرم آن را به من بخشيد تا به سبب آن مرا خشنود كند. جابر گفت: مادرت فاطمه(س) آن را به من عطا كرد و خواندم و از آن رونوشت كردم. پدرم - امام محمدباقر(ع) - به جابر گفت: آيا ممكن است آن نوشته را بر من عرضه كني؟ گفت: آري! پدرم همراهش به منزل

جابر رفت و پيش از آنكه آن لوح را بياورد ناگاه صحيفه اي از ورق نازكي كه در آن نوشته شده بود، درآورد و گفت: اي جابر! نگاه كن در نوشته خودت تا من برايت بخوانم. جابر هم در نوشته خودش نگاه كرد و پدرم از روي نوشته اي كه داشت خواند، تا جايي كه اين دو نوشته حتي در يك حرف هم با يكديگر تفاوت نداشتند. آنگاه جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم نوشته اي كه در آن لوح ديدم چنين بود.نشانه امامتمصحف فاطمه(س) به عنوان اسرار رسالت و امامت، تنها در دست ائمه معصومين (ع) به يادگار ماند و در بين حجتهاي خدا در روي زمين يكي پس از ديگري دست به دست گشت كه در اختيار داشتن آن را يكي از نشانه هاي امامت دانسته اند. امام رضا(ع) وقتي علامت و نشانه هاي امام معصوم را شمارش كرد، فرمود: مصحف فاطمه(س) در نزد او از نشانه هاي امامت مي باشد.مصحف فاطمه(س) قرآن نيستبرخي از نااهلان و يا مغرضان بر شيعه خرده گرفته اند كه شيعيان قرآن ديگري تراشيده اند! و ممكن است در عصر حاضر نيز چنين اتهاماتي را وارد كنند و ناآگاهانه به باد انتقاد بگيرند. اين انتقادهاي نابخردانه و اهانت هاي ناروا ممكن است از چند چيز نشأت گيرد:اول، عدم رجوع به متون و منابع حديثي و جوامع روايي شيعي و ناآگاهي و عدم اطلاع از اينكه تشيع كه قايل است، زهراي مرضيه(س) داراي كتاب و مصحف بوده است، مقصود چيست؟دوم، عناد و لجاجت با انديشه هاي اسلام ناب و باورهاي اعتقادي و معارف كه از طريق امامان معصوم(ع)

اين حجت هاي خدا در روي زمين در اختيار انسانها گذارده شد.سوم، ذهنيت و تصوري كه پس از رحلت پيامبر(ص) در اذهان مسلمانان حتي اصحاب و ياران پيامبر از كلمه «مصحف » بود، چرا كه «مصحف » بيشتر به نوشته هايي از آيات قرآن اطلاق مي شد و در آن زمان مصحفهاي متعددي وجود داشت و شخصيتي كه داراي مصحف بود به همو نسبت مي دادند، مثل اينكه مي گفتند مصحف علي(ع) به اعتبار اينكه مولا علي(ع) داراي مصحف بود؛ البته هم اكنون نيز تعبير «مصحف شريف » به قرآن مجيد شهرت بسيار دارد.گرچه چنين استعمالي در آن زمان شهرت فراوان داشت، ولي اين طور نبوده كه مصحف تنها به نوشته هاي آيات قرآن گفته شود، بلكه نظرشان به معناي لغوي مصحف بوده، چرا كه به مجموعه صحيفه هاي نوشته شده بين دو جلد كه به صورت كتاب درآمده باشد، مصحف يا مصحف مي گويند.مصحف فاطمه(س) و علم الهيدانش هايي كه بشر آنها را كسب مي كند بسيار جزئي و محدود است و پس از مدتي فراموشش مي شود و نسبت به علوم و دانش هايي هم كه در آينده به وجود مي آيد بي اطلاع است، از اين رو تنها به علومي واقف است كه در حال حاضر به آنها دسترسي پيدا كرده است. اصطلاحات و دانش گذشته را كم كم از ياد مي برد و از آينده هم آگاهي ندارد، ولي خداوند متعال كه عالم مطلق است علم او محدود به زمان نيست و گذشته و حال و آينده در نزد او يكسان است. اين دانش و حكمت خدايي كه زمان را در

مي نوردد و تنها در اختيار اوست، شمه اي از آن را به هر كس كه اراده كند عطا مي كند.حكمت را به هر كه مشيتش تعلق گيرد، مي دهد و آن كس كه حكمت داده شده است، همانا خيري بسيار داده شده است؛ البته اين دانش و اسرار الهي در حد اعلاي آن به پيشوايان دين ارزاني گشته است و مصحف فاطمه(س) مصداق بارزي از معارف و دانشهاي خدايي است كه به زهراي مرضيه(س) الهام شد و به عنوان اسرار نبوت و امامت در اختيار ائمه معصومين (ع) قرار گرفت، بنابراين دانش و حكمت هاي موجود در مصحف فاطمه(س) از سوي خداست كه محدود به زمان و مكان نيست و قابل قياس با دانشهاي بشري نيست. *دكتر رفيعي

منبع: قدس آنلاين

آزادي خ_رمشه__ر؛ اوج شك_وف__ايي ع_زت م_ل_ي

**فتح خرمشهر فتح خاك نيست، فتح ارزشهاي اسلامي است** مهدي ياراحمدي خراساني Freedom Of Khoramshar   اشاره :    اشغال و آزاد سازي خرمشهر در دوره دفاع مقدس، يكي از نقاط عطف جنگ تحميلي و حتي تاريخ معاصر ايران است.خرمشهركه سقوط كرد ، قلب ملت ايران از كار ايستاد ،اما دم  مسيحايي  حضرت روح الله ، در كالبد خسته ملت و رزمندگان ما جان تازه  دميد و فرزندان انقلابى امام ،  تصميم گرفتند كه دل او را دوباره شاد كنند و اين تلاش مستمر و توام با مظلوميت ولى همراه با عزت بعد از ماههاي متمادي به ثمر رسيد و در عمليات بيت المقدس آشكار شد . كوتاه سخن اينكه عمليات بيت المقدس به عنوان برجسته ترين عمليات پدآفندي نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران در تاريخ نظامي 8 سال دفاع مقدس ثبت شده است. عملياتي كه

نتيجه ي آن آزادي بود.آزادي خرمشهر. آزادي اي  كه غرور اسلامى و عزت ملى ما رابه اوج شكوفايى خويش رسانيد. حال در سال نوآوري و شكوفايي، آزادي خرمشهر به عنوان سندي افتخار آميز از شكوفايي عزت ملي در اين مجال مورد بررسي قرار مي گيرد.   مفدمه :    فتح خرمشهر (سوم خرداد 1361) در تاريخ جنگ ايران و عراق از اهميت ويژه اي برخوردار است. خبر آزادي خرمشهر آن چنان شگفت آور بود كه در سراسر ميهن اسلامي ما مردم را به وجد آورد. با اعلام خبر فتح خرمشهر مردم ايران بسان خانواده اي بزرگ كه فرزند از دست رفته خود را باز يافته است اشكهاي شادي و شعف خود را نثار روح شهداي حماسه آفرين صحنه هاي شورانگيز اين نبرد كردند. براي پي بردن به عظمت اين نبرد حماسي كافي است بدانيم كه نيروهاي  متجاوز عراق پيش از نبرد سرنوشت ساز رزمندگان ما براي آزادي خرمشهر در اطلاعيه اي به نيروهاي خود دستور داده بودند كه دفاع از خرمشهر را به منزله دفاع از بصره، بغداد و تمام شهرهاي عراق محسوب دارند. همچنين تجهيزات و امكانات دفاعي دشمن در اين منطقه نشان مي داد كه عراق خرمشهر را به عنوان نماد پيروزي خود در جنگ به حساب آورده و قصد داشته است به هر قيمت، اين شهر را در تصرف نيروهاي خويش نگهدارد.    هنگامي كه مرحله اول و دوم عمليات بيت المقدس به پايان رسيد و رزمندگان ما در اطراف خرمشهر مستقرشدند، راديوي رژيم بعثي، مي كوشيد در تبليغات كاذب خود، حضور نيروهاي عراق را در خرمشهر به رخ بكشد تا توجيهي براي ترميم روحيه نيروهاي شكست خورده و رو به

هزيمت عراق باشد. فتح خرمشهر در زماني كمتر از 24 ساعت، موجب شد كه بخش قابل توجهي از نيروهاي مهاجم عراقي به اسارت نيروهاي جمهوري اسلامي ايران درآيند.    نبرد بزرگ، سرنوشت ساز و غرورآفرين بيت المقدس كه براي رها سازي خرمشهر از سلطه نيروهاي مهاجم عراقي انجام شد، از دهم ارديبهشت ماه تا چهارم خرداد ما 1360 به طول انجاميد. اين نبرد حماسي علاوه بر  پايان بخشيدن به 19 ماه اشغال بخشي از حساس ترين مناطق خوزستان و آزادسازي خرمشهر، ضربه اي سهمگين و كمرشكن به توان رزمي و جنگ طلبي هاي دشمن مهاجم وارد ساخت.   جغرافياي خرمشهر :    شهرستان خرمشهر با مساحت 4552 كيلومتر مربع، در منتهي اليه جنوب غربي استان خوزستان و در محل تلاقي رود كارون و اروند در واقع شده و از مهم ترين شهرهاي اين استان است كه در 18 كيلومتري شهر آبادان قرار دارد. اين شهرستان از شمال به اهواز، از شرق به شادگان، از جنوب به آبادان ، و از غرب به اروند رود محدود است. شهرستان خرمشهر به طور كلي دشت و شوره زار است و ارتفاعات مهمي ندارد.فقط در جنوب شرقي آن، كوه ميشان به ارتفاع 250 متر ديده مي شود. مهم ترين رود اين شهرستان كارون است كه از وسط شهر مي گذرد و در نزديكي خرمشهر به اروند رود مي پيوندند. آب آشاميدني شهر از رودخانه هاي كارون، اروند رود و بهمنشير تامين مي شود. شهرستان خرمشهر داراي دو بخش مركزي و مينو است و ساكنين آن عموما به كار در بخش خدمات، كشاورزي(خرما و مركبات)، حرفه هاي عبابافي و حصير بافي و همچنين در كارهاي صنعتي اشتغال دارند. بندر خرمشهر در آخرين

نقطه سر حدي غربي كرانه خوزستان قرار دارد و بار اندازو  اسكله هاي آن در كرانه اروند رود، ايران را از عراق جدا مي كنند.    خرمشهر همواره به دليل موقعيت جغرافيايي و تجاري خود و به دليل ارتباط با درياي آزاد، ثروت عظيمي را در خود جاي داده است. وجود تجارتخانه هاي بزرگ و نمايندگي شركت هاي بزرگ تجاري داخلي و خارجي، و همچنين شركت هاي بزرگ كشتيراني، به خرمشهر چهره يك بندر بين اللمللي بخشيده است. به همين دليل خرمشهر از دو سده قبل، مورد توجه استعمارگران قرار گرفته و تاكنون چندين بار نيز به اشغال قواي خارجي درآمده است، از جمله عثماني ها در سال 1982م، انگليس در سال 1857 م و ارتش متجاوز عراق در سال 1359ش، به اشغال اين شهر اقدام كردند.   خرمشهر تا پيروزي انقلاب اسلامي :    در دوره قبل از پيروزي انقلاب اسلامي درخرمشهر چندين گرايش سياسي- اجتماعي فعال بودند:   الف) جريان مذهبي – سنتي: كارهاي علمي، فرهنگي و خدماتي نظير امور خيريه، جنبه اصلي فعاليت اين جريان را تشكيل مي داد  و به دليل ارتباط با حوزه هاي علميه كه داشت، جريان نيرومندي بود. اين جريان وجود بندري بودن شهر و ترديد مداوم افرادي با فرهنگ هاي متنوع اجتماعي كه تا حدودي محيط را تحت تاثير قرار مي داد و نيز با وجود آلودگي هاي فرهنگي ناشي از آمد و رفت خارجيان و فعاليت شركت هاي خارجي، موفق شده بود فضاي مذهبي را در حد نسبتا مطلوبي حفظ كند.   ب) جريان مذهبي- انقلابي: اينان فعاليت خود را براساس مبناي اسلاميت قرار داده بود و در پيروي از سياست هاي مذهبي- سياسي قيام 15 خرداد به

وجود آمد. در اين جريان عمدتا نيروهاي جوان و پرشور مذهبي فعاليت داشتند. با شروع انقلاب اسلامي، نيروهاي مذهبي- انقلاب خرمشهر همانند ديگر شهرها فعال شدند اما به دليل عدم ارتباط قوي با شهرهايي چون قم، تهران و اصفهان كه در مبارزه نقش محوري داشتند، در مبارزه خلل ايجاد مي شد. در عين حال، حركات انقلابي به صورت فعاليت هاي فرهنگي و نيز تظاهراتي كه غالبا رنگ خشونت مي گرفت و نيز تحصن و پخش اعلاميه انجام مي شد.    ج) جريان قومي: از سال 1961 (1340 ش) در پي اوج گيري حركت هاي ناسيوناليستي و استقلال طلبانه جهان سوم به خصوص با توجه به نهضتي كه جمال عبدالناصر در مصر رهبري آن را به عهده داشت، در برخي كشورهاي عربي خاورميانه تشكل هايي مبتني بر ناصريسم شكل گرفت. از آن جمله تشكلي كه مدتي بعد با نام (جبهه التحرير) (جبهه آزادي بخش ) خوزستان ايجاد گرديد، كه البته اين يكي در اصول به حزب بعث گرايش نشان مي داد.    در شرايطي كه از سركوب حركت شيخ خزعل در خوزستان سال ها مي گذشت، تاسيس سازماني كه اتكايش بر قوميت عربي بود، آن هم با شعار هاي مترقي و با اتخاذ مشي مبارزه با رژيم وابسته شاه توانست در ميان عده اي از جوانان عرب پايگاهي پيدا كند.    اين سازمان را عراق در شرايط خاص بين الملل و منطقه اي ايجاد كرد و به زودي آن را شكل يك جريان مبارزاتي و پيشرو خارج كرد و به گروهي مزدور مبدل ساخت كه ابزاري شد براي اجراي سياست هاي و مطامع رژيم عراق، از اين رو وقتي ساواك موفق به قلع و قمع آن گرديد، ماجرا به

عنوان جنگ قدرت دو نيروي ضد انقلابي كه به نفع يك طرف خاتمه يافته است، پايان پذيرفت و اين سازمان نتوانست موجد يك حركت اصيل باشد. پس از دستگيري و اعدام برخي سران جبهه، سايرين متواري شدند و در كشورهاي ليبي، سوريه و عراق مراكزي براي ادامه فعاليت ايجاد كردند. رژيم عراق كه پس از حاكميت حزب بعث، آشكارا از خود تمايل تجاوز به منطقه بسيار با ارزش نظامي، سياسي و اقتصادي خوزستان را نشان مي داد، از اين گروه به عنوان يك سرويس اطلاعاتي كه به تحركات سياسي – تبليغاتي و يا اقدامات خرابكارانه نيز دست مي زد، استفاده مي كرد. پس از توافق سال 1975 الجزاير، رژيم بعث تعدادي از عناصر جبهه را به رژيم شاه تحويل داد كه برخي اعدام شدند و برخي به زندان هاي طولاني مدت محكوم گرديدند. با اين وجود، عراق همچنان براي حفظ و بقاي چنين گروهي تلاش مي كرد تا در موقع مقتضي از آن استفاده كند. سقوط رژيم شاهنشاهي و پيروزي انقلاب اسلامي و نابساماني اوضاع در اوايل انقلاب، سران رژيم عراق را ترغيب كرد كه مطامع خود را مجددا مطرح سازند و حركات قومي و محلي جديدي را عليه ايران سازماندهي و تدارك كنند. از اين رو دو ماه پس از سقوط رژيم شاهنشاهي، مراكزي را تحت عنوان (دفاتر جبهه آزاديبخش خوزستان) در بصره و العماره گشود و اقدام به عضو گيري كرد. بنابراين شرايط مناسب براي تشكيل و تقويت يك جبهه ضد انقلاب با محور قوميت ايجاد شد. صف بندي و جبهه بندي اين گروه در يكي از بحران هاي جمهوري اسلامي، به اولين درگيري انقلاب اسلامي و بعث عراق

شكل داد. در اين درگيري رژيم بعثي عراق در پوشش دفاع از قوميت عربي، تا مدتي خرمشهر را در معرض تاخت و تاز قرار داد و تحركاتي از جمله انفجار و خرابكاري و تجمع نيروهاي نظامي در مرزها، انجام داد كه در نهايت حاصلي نداشت. پس از فرو نشستن بحران ناشي از تحركات (خلق عرب) در خرمشهر و شكست رژيم بعثي در استفاده از حضور سياسي- نظامي گروه هاي وابسته، دوران ديگري آغاز گرديد كه دوران آمادگي عراق براي ورود به يك جنگ تمام عيار نظامي براي تحقق اهداف خود بود.   خرمشهر در آستانه تهاجم عراق  :    از اواخر شهريور 1359 هر چند خرمشهر هنوز زير آتش قرار نگرفته بود، اما اوضاع شهر متشنج بود. هر چه آخر شهريور نزديك تر مي شد، بر وخامت اوضاع افزوده مي گرديد. با تشديد درگيري در پاسگاه هاي مرزي، اروند رود و پايگاه نيروي دريايي، صداي انفجار هاي مكرر، مردم شهر را كه نمي خواستند جنگ را باور كنند، در تشويش فرو مي برد. اصولا براي مردم شهر، قابل تصور نبود كه عراق بخواهد در خاك ايران دست به پيشروي بزند و همه معتقد بودند در اين صورت حتما شكست مي خورد به همين دليل آن عده كه درصدد ترك شهر برمي آمدند مورد تمسخر قرار مي گرفتند.  در هفته آخر شهريور با گسترش درگيري هاي مرزي، مشكل ديگر بوجود آمد كه بر اوضاع متشنج افزود. به علت آتش دشمن كه علاوه بر پاسگاه ها، روستاهاي مرزي خرمشهر و آسيب ديدن عده اي از مردم فقير و عرب زبان منطقه، روستائيان از كوچك و بزرگ و مرد و زن با احشام خود به سوي خرمشهر سرازير شدند.

نبودن جاي مناسب براي آن ها، شهر را دچار مشكل جديدي كرد. روستائيان جنگ زده در شهر سرگردان يا در مساجد تجمع كرده بودند.    از سوي ديگر، تلاش بازماندگان گروه هاي موسوم به خلق عرب نيز از عوامل افزايش تشنج بود. در اين شرايط، نتيجه اغتشاش داخلي اين بود كه بخشي از نيروهاي سپاه و بسيج درگير مساله امنيت داخلي شوند و نتوانند در كنار ديگر نيروهاي فعال در مرز حاضر شوند. در اين ميان، سپاه خرمشهر به فرماندهي محمد علي جهان آراء، از نقاط اتكاء مردم و از كانون هاي آرامش دهنده شهر محسوب مي شد. سپاه خرمشهر نيز در اين شرايط هم در مقابله با ضد انقلاب و هم نسبت به حفاظت از مرزها نقش حساس و بار سنگيني بر دوش داشت هر چند كه فاقد سلاح و تجهيزات نظامي كافي بود.  در پي افزايش درگيري هاي مرزي و با توجه به وضع آشفته مرز و نيز اغتشاشات داخلي خرمشهر، در ارديبهشت 1359، تشكيلاتي تحت عنوان (ستاد اروند) به وجود آمد تا نيروهاي نظامي و انتظامي را هماهنگ نموده، تصميم مشخصي در ارتباط با مسائل مرزي و ضد انقلاب اتخاذ كند. اين ستاد از نمايندگان نيروهاي نظامي، انتظامي، استانداري و … تشكيل شده بود و مسئوليت آن را فرمانده تيپ يك لشكر 92 زرهي اهواز (سرهنگ عزيز مرادي) به عهده داشت كه تا بيستم تيرماه در اين سمت باقي بود و از آخرين وضعيت نيروها، امكانات و موقعيت مرز، اطلاعات كافي كسب كرد و با كشف كودتاي نوژه، او كه از مهره هاي اصلي كودتا  و رهبري شاخه كودتا در خوزستان بود، با قايق از اروند رود عبور

كرد و به عراق را نداشت. نه نيروي كافي و كارآمدي بود كه كمبود امكانات را جبران كند، نه امكانات و تجهيزات مناسبي كه در اختيار اندك نيروي مدافع قرار گيرد و نه فرمانده توانايي از اين حداقل توازن، حداكثر بهره را برگيرد. برعكس، ارتش عراق با توجه به برنامه ريزي هاي طولاني و اقدامات گسترده، از آمادگي نظامي مناسبي برخوردار بود. يگان ها و نيروهاي عمل كننده اش با انجام مانورهاي متوالي و فشرده، آمادگي لازم را كسب  كرده بودند و تجهيزات و امكانات گسترده اي در اختيار داشتند و ارتش عراق با اقدامات وسيع مهندسي، زمين مناطق عملياتي و معابر وصولي را براي عبور ستون هاي نظامي آماده كرده و امكان پشتيباني از يك جنگ گسترده و سريع را مهيا ساخته بود. علاوه بر اين با استفاده از شيوه هاي رايج اطلاعاتي و شناسايي، اطلاعات لازم از استعداد و گسترش نيروهاي نظامي جمهوري اسلامي، وضعيت زمين و عوارض آن را  به دست آورده بود و با كمك سران فراري كشوري و لشكري شاه و همكاري اطلاعات كشورهاي غربي و منطقه اطلاعات نظامي، سياسي و اقتصادي خود را در مورد ايران افزايش داده بود. عراق بخصوص از مدت هاي قبل تحركات، اقدامات و عمليات متعددي را در مناطق مرزي انجام داده بود و با جزيي ترين واكنش هاي خودي در مقابل انواع تحركات عراق آشنا بود و ارزيابي دقيقي از اوضاع داشت. با نزديك شدن زمان هجوم، به خصوص در روزهاي پاياني شهريور، سيل يگان هاي ارتش عراق با سرعت در مواضع  از قبل تعيين شده، مستقر شدند.   اشغال خرمشهر :    دنياي تقسيم شده به بلوك هاي شرق و غرب هرگونه انقلابي

با ماهيت ديني و اسلامي را خلاف منافع خود ارزيابي مي كرد. از سوي ديگر اسرائيل و كشورهاي مرتجع عرب به دليل عدم مشروعيت مردمي از پيروزي انقلاب اسلامي احساس نگراني كرده و از تأثير آن در مسلمانان منطقه هراسان بودند. ادامه نگهداري گروگان هاي آمريكايي نيز به خصومت آمريكا با انقلاب اسلامي مي افزود. در فروردين 1359 آمريكا رابطه خود با ايران را قطع كرد و پس از ناكامي و شكست در عمليات طبس و كودتاي نوژه آمريكايي ها تصميم گرفتند صدام را در جنگ عليه ايران حمايت كنند. هجوم سراسري عراق علي رغم تحركات نظامي عراق از چندين ماه قبل از هجوم سراسري در مرزها و همچنين پيش بيني نيروهاي مسلح در مورد وقوع يك جنگ تمام عيار، بني صدر كه در آن زمان فرمانده كل قوا بود اين تحركات را جدي قلمداد نكرد و هيچ اقدام عملي براي محافظت از مرزها و آمادگي نيروها انجام نداد. عراق هجوم سراسري خود را در ساعت 14 روز 1359/6/31 با حملات هوايي آغاز كرد و ظرف چند ساعت 19 نقطه مهم از جمله فرودگاه هاي كشور را مورد هدف قرار داد. نيروي زميني ارتش عراق با استعداد 12 لشكر، 15 تيپ مستقل به اضافه تيپ 10 گارد رياست جمهوري و نيز نيروهاي گارد مرزي شامل 20 تيپ مرزي از سه جبهه به خاك ايران تهاجم كرد:   1-      جبهه جنوبي براي تصرف خرمشهر، آبادان، بستان، سوسنگرد، شوش، دزفول و دهلران 2-  جبهه مياني براي تصرف مهران، سومار، نفت شهر، قصرشيرين، سرپل ذهاب و گيلان غرب    3- جبهه شمالي براي تصرف نوسود و ارتفاعات مرزي

مريوان.   ارتش دشمن از مرز شلمچه تا پل نو را با سرعت طي كرد اما نزديك پل نو با مقاومت شديد رزمندگان اسلام مواجه شد كه اصلاً انتظار آن را نداشت و ضايعات و خسارات قابل توجهي به نيروهاي دشمن وارد شد. رزمندگان اسلام در بندر خرمشهر با حمله به نيروهاي دشمن موجب عقب نشيني آنها تا پل نو شدند و در نتيجه وحشت شديدي بر دشمن مستولي شد و فرمانده نيروهاي دشمن در خرمشهر، ضمن تقاضاي كمك، عدم توانايي در اجراي مأموريت خود را اظهار نمود. هرچند شهامت رزمندگان در تمام دوران مقاومت در خرمشهر ستودني و غيرقابل توصيف است اما روز 10 مهر جلوه ديگري داشت. در اين روز جنگ تن به تن و تانك در آستانه خرمشهر در گرفت در ميدان راه آهن، مدافعين شهر، چون صاعقه برتانك هاي دشمن فرود آمده و با پرتاب نارنجك و كوكتل مولوتف آنها را يكي پس از ديگري منهدم كردند و دشمن مجدداً اقدام به عقب نشيني كرد. دشمن پس از تقويت نيرو و سازمان دهي جديد و افزايش آتش توانست به داخل شهر نفوذ كند و با عبور از كارون شهر را محاصره كرد. عقبه نيروهاي اسلام و محل تدارك، سازمان دهي، استراحت و مداواي مجروحين در مسجد جامع واقع شده بود. به عبارت ديگر مسجد جامع با قدرتمندي، نقش ستاد عمليات و فرماندهي و مركز پشتيباني و تغذيه كننده روحي و معنوي رزمندگان اسلام را ايفا مي كرد. به تعداد نيروهاي داخل شهر نه تنها افزوده نمي شد بلكه تدريجاً با شهادت و مجروح شدن نيروهاي موجود هر لحظه از تعداد آنها

كاسته مي شد. روز 24 مهرماه خرمشهر «خونين شهر» نام گرفت. سرانجام پل خرمشهر نيز مسدود شد و دشمن روز دوم آبان را روز اشغال خرمشهر اعلام كرد و اين درحالي بود كه هنوز مقاومت نيروها ادامه داشت و مدافعين از زن و مرد و كوچك و بزرگ همگي تا آخرين لحظات با دشمن جنگيدند و با 34 روز مقاومت خود حماسه آفريدند. دشمن بعثي كه در ابتدا تنها دو گردان را جهت تصرف خرمشهر اختصاص داده بود عملاً مجبور شد كه به منظور مقابله با مدافعين سلحشور و مظلوم خرمشهر كه از داخل كشور هم به خوبي حمايت نمي شدند و برخي از منافقين هم در داخل شهر كارشكني مي كردند بيش از دو لشكر را به كار بگيرد. صدام كه قول تصرف سه روزه استان خوزستان را داده بود، 35 روز طول كشيد تا توانست قسمت غربي شهر مرزي خرمشهر را تصرف كند   پيامدهاي فتح خرمشهر :  بررسيهاي اجمالي تاريخ جنگ تحميلي روي همرفته سه پيامد عمده فتح خرمشهر را به قرار زير نشان ميدهد :   الف: تغيير توازن سياسي – نظامي به سود ايران: فتح خرمشهر از ديدگاه حاميان عراق به منزله سقوط رژيم عراق و فروپاشي كشورهاي منطقه بود. به دنبال موقعيت برتر ايران پس از فتح خرمشهر، در ميان آمريكايي ها دو ديدگاه كلي در مورد برخورد با ايران و عراق و مسئله جنگ وجود داشت:   اول، كيسينجر و برخي ديگر بر اين نظر بودند كه با توجه به تبعات ناشي از پيروزي هاي ايران و تاثيرات آن بر تغيير موازنه در منطقه، لزوما مي بايد با دادن امتياز به

ايران، هر چه زودتر در اين منطقه آتش بس برقرار كنيم.   دوم، برخي ديگر از صاحب نظران آمريكايي عقيده داشتند در حالي كه ايران نسبت به عراق در موضع برتري قرار گرفته و نوعي اضطراب و نگراني در سراسر منطقه مستولي شده است و همچنين با توجه به وضعيت نامطلوب روحي و رواني ارتش عراق، برقراري هر گونه آتش بس همراه با دادن امتياز به ايران منجر به تشديد بي ثباتي در منطقه و عراق و به عبارتي گسترش انقلاب اسلامي خواهد شد و اين مسئله چيزي نيست كه آمريكا نسبت به آن بي تفاوت باشد. رويهم رفته احتمال فروپاشي رژيم عراق و تبعات ناشي از آن در سطح منطقه خليج فارس، چنان ابعاد گسترده اي به خود گرفت كه جلوگيري از آن، محور همه تلاش ها و اقدامات نظامي و ديپلماتيك كشورهاي حامي عراق قرار گرفت.   ب: تغيير ماهيت جنگ: جمهوري اسلامي ايران در فاصله زماني شهريور 1359 تا قبل از شكسته شدن محاصره آبادان(مهرماه 1360)، در حالتي انفعالي و عميقا تحت تاثير ابعاد و اهداف تهاجم عراق داشت. بي ثباتي در جبهه داخلي و فقدان قابليت نظامي لازم براي بازپس گيري مناطق اشغالي دو مشخصه بارز وضعيت جمهوري اسلامي در اين دوره بود. چنين وضعيتي امكان هر گونه تحرك و فعاليت گسترده را از نيروهاي نظامي ايران سلب كرده بود با توجه به اهداف آمريكا و عراق از تحميل جنگ به جمهوري اسلامي ايران، جنگ در اين دوره به منزله اهرم فشار سياسي و نظامي به ايران، براي سقوط نظامي جمهوري اسلامي و يا مهار و تعديل اين نظام، قلمداد مي شد. ابزار لازم براي تحقق هدف

ياد شده، علاوه بر حضور نظامي در داخل و نيز در سطح منطقه و بين الملل به ايران بود. در پي تحولات در جبهه داخلي و سپس تاثيرات آشكار آن بر جبهه نظامي، روند تحولات با شكسته شدن محاصره آبادان به سود جمهوري اسلامي ايران تغيير كرد. در موقعيت جديد، قواي اسلامي با به دست گيري ابتكار عمل در جبهه هاي نبرد و هجوم هاي پي در پي به نيروهاي عراق، اوضاع را عميقا به سود جمهوري اسلامي ايران تغيير دادند. در واقع عنصر اصلي و تعيين كننده در اين مرحله كه منجر به تغيير ماهيت جنگ نيز شد، توانمندي رزمندگان اسلام براي حمله به نيروهاي دشمن و آزاد سازي مناطق اشغالي بود. اين مهم با جذب و سازمان دهي نيروهاي مردمي، گسترش سازمان رزم سپاه پاسداران و تجديد قواي نيروهاي ارتش و همكاري و هماهنگي اين نيروها با يكديگر حاصل شد. از اين پس ايران در موضعي قرار داشت كه آمريكايي ها ارائه امتياز به ايران را به زيان خود ارزيابي مي كردند و توانايي نظامي ايران و برتري آن نسبت به عراق و پافشاري بر احقاق حقوقش را نگران كننده مي دانستند. بر همين اساس و مبتني بر دركي كه غرب و شرق از وضعيت جديد و تبعات ناشي از آن داشتند، اقدامات گسترده اي به منظور تغيير مجدد اوضاع به سود عراق در دستور كار خود قرار دادند. ج: نگراني ها و اقدامات آمريكا: آمريكايي ها بنا به اظهارات كارتر رييس جمهور وقت آمريكا اميدوار بودند كه جنگ، ايران را بر سر عقل آورد و نيز پيش بيني آن ها مبني بر اينكه روند فرسايش جنگ و

بي ثباتي اوضاع داخل ايران، سرانجام منجر به فرسايش و اضمحلال جمهوري اسلامي و پذيرش شرايط صلح تحميلي خواهد شد، در برابر پيدايش وضعيت جديد كاملا غافلگير و به صورت فزاينده اي نگران شدند. روزنامه هاي پرتيراژ آمريكا تماما طي تجزيه و تحليل هاي متعدد، وضعيت عراق را اسف بار توصيف كرده و نگراني خود را از پيروزي هاي قريب الوقوع جمهوري اسلامي در سطح منطقه اظهار و به دست اندركاران آمريكايي ضرورت برخورد فعال با روند تحولات منطقه را خاطر نشان كردند. نتيجه گيري :    اگر امروز در هر شهر و روستا به گلزار شهيدان گذر كنيم و تاريخ نقش بسته بر سنگرها را مرور كنيم، خواهيم ديد كه مجموعه شهيدان سوم خرداد 1360 الگويي كوچك از ملت مقاوم ايران است كه چونان سپهري  پر ستاره مي درخشد. شاديهاي به ياد ماندني خودجوش و سراسري پس از آزادسازي خرمشهر نيز برگ  ديگري از اين حماسه ملي بود و نشان داد كه مردم سراسر  ايران اعم از آن كه هرگز خرمشهر را به چشم ديده باشند يا نه چگونه از شنيدن خبر اين پيروزي ساعتها به دست افشاني و پايكوبي پرداختند وهزيمت دشمن اشغالگر را از خاك ميهن جشن گرفتند. سوم خرداد يك حماسه ملي است؛ اگر حضور ملت در صحنه جبهه هاي دفاع نبود، نه حماسه آن پيروزي  تحقق مي يافت و نه حماسه حضور مردم در جشن پس از پيروزي. لذا به حق مي توان گفت پاسداشت فتح خرمشهر در گرو پاسداشت حضور مردمي در همه صحنه هاست. بي شك آزادسازي خرمشهر  يكي از درخشان ترين و شاخص ترين صفحات تاريخ ايران بزرگ است. بازگشت دوباره خرمشهر به آغوش ميهن اسلامي با

رهبري و فرماندهي روح خدا -كه با تمسك به آموزه هاي پيامبر اعظم (ص)بود- و همبستگي ملي و و با حضور آگاهانه و شجاعانه همه مردم در عرصه هاي دفاع از تماميت ارضي كشور تجلي يافت و اقتدار و پايندگي ملت بزرگ ايران را به تمامي دشمنان ثابت كرد. خلق اين حماسه ملي مرهون قطره قطره ي خون شهيداني است كه تا ابد درس شرف و آزادگي را براي تمامي آزادي خواهان و عدالت طلبان تفسير نموده اند. وبالاخره پايان اين  مجال كلام شيواي مرشد فتح است كه ميگويد : " فتح خرمشهر فتح خاك نيست، فتح ارزشهاي اسلامي است. خرمشهر شهر لاله هاي خونين است. خرمشهر را خدا آزاد كرد. " از بيانات رهبر كبير انقلاب اسلامي، امام خميني (قدس سره)       "والسلام" مهدي ياراحمدي خراساني        منابع ومآخذ : 1 _ كاظمي ، اصغر . خرمشهر در اسناد ارتش عرا ق . 2- پيام حضرت امام خميني  (قدس سره) به مناسبت عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر . 3- اشغال خرمشهر ،نشريه بسيج . 4- خونين شهر تا خرمشهر ،جلد اول از مجموعه سيري در جنگ ايران و عراق. 5- خاتمي ،سيد محمد،ديدگاههاي رياست جمهوري در مورد دفاع مقدس وجنگ تحميلي. 6-موسوي ،سيد محمد ،هشت سال پايداري. 7-دروديان، محمد،پايان (سيري در جنگ ايران و عراق) ، نشر مركز مطالعات و تحقيقات جنگ . 8- وزيري،معين -  بختياري ،نصرت الله،ازنبرد بيت المقدس ،آزادسازي خرمشهر ،نشر سازمان عقيدتي - سياسي ،ارتش جمهوري اسلامي ايران

موسيقي آوازي

shajarian استاد محمد رضا شجريان ؛غ__زل، مرهون موسيقي آوازي است .

گل داوودي

گل مينا يا گل داوودي،سمبل محبت، مهربانى و شاعرانگى است و شايسته و درخور آدم هاى صميمى و عاشق.( گل مينا را معمولاً در دهان مي جوندو باعث تسكين سر درد مي شود ).  Chrysanthemums are a genus (Chrysanthemum) of about 30 species of perennial flowering plants in the family Asteraceae, native to Asia and northeastern Europe

سكوت در مناجات

PRAYER وقتي مناجات مي كني فرياد نزن!خدا براي شنيدن صداي تو به فرياد نياز ندارد!ولي تو براي شنيدن صداي او به سكوت نياز داري.

آزادي خرمشهر

؛ اوج شكوفائي عزت ملي . نيك انديش :مف__هوم ارزش هاي آنان كه جان خود را ف_داي آزادي اين مرز وب_وم كرده اند شناخته ايم؟ Khorramshahr is a port city in Khuzestan province in southwestern Iran. It is approximately ten kilometres north of Abadan. The city extends to the right bank of Arvand Rud near its confluence with the Karun river

فردوسي و خيام.

..Firdawsi Tusi and khayam

   

 

بسي رنج بردم دراين سال سي        عجم زنده كردم بدين پ__ارسي نميرم ازاين پس كه من زن_ده ام           كه تخم س_خ_ن را پراكن_ده ام

Hakim Abul-Qasim Firdawsi Tusi (Persian more commonly transliterated as Ferdowsi, (935–1020is a highly revered Persian poet. He was the author of the Shahnama, the national epic of Persia

  ناچشيده جرع__ه اي از ج__ام او          عش_ق ب_ازي مي كن_م با ن_ام او

Omar Khayyam Nishaburi mathematician, philosopher and astronomer who lived in Persia. His name is also given as Omar al-Khayyami

لطفاً نظرات و پيشنهادات خود را با مديريت سايت از طريق پست الكترونيكي؛ Email: ' );

document.write( addy_text91949 );

document.write( '' );

//-->\n

آدرس ايميل جهت جلوگيري از رباتهاي هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نياز به فعال ساختن جاوا اسكريپت داريد

در ميان گذاريد.


دوري___س ل__سي__ن____گ

...Doris Lessing تدوين: مهدي ياراحمدي خراساني     تدوين: مهدي ياراحمدي خراساني اشاره:دوريس لسينگ 88 ساله برنده نوبل ادبي (بريتانيايي، ايراني الاصل): آكادمي سوئد جايزه نوبل ادبيات 2007 را به دوريس لسينگ نويسنده بريتانيايي اعطا كرد.اين جايزه به دوريس لسينگ انگليسي

كه به دليل حرفه پدر خود در كرمانشاه ايران بدنيا آمده است تعلق گرفت.پدر دوريس در جنگ جهاني اول دچار نقص عضو شده بود و در بانك شاهنشاهي ايران مشغول به كار بود.دوريس لسينگ در 22 اكتبر 1919 برابر با 30 مهر 1298 به دنيا آمد. وي آثاري چون پنج، سبزه آواز مي خواند، كودك مجموعه هاي خشن، ازدواج موفق، به خانه رفتن و.. را منتشر كرده است.جايزه نوبل ادبيات 53/1 ميليون دلار ارزش نقدي دارد. دوريس مي تيلر (دوريس لسينگ) دوريس لسينگ، با نام اصلي "دوريس مي تيلر" 22 اكتبر 1919 در كرمانشاه ايران به دنيا آمد و در سال 2007 برنده جايزه نوبل ادبيات از آكادمي نوبل شده است.«دوريس لسينگ» كه به قول «لوموند» نام اش بيش از صد سال در ليست نهايي نوبل قرار داشت، موفق شد به خاطر سال ها تلاش در عرصه ي ادبيات و به خصوص ادبيات زنان و مبارزه براي تحقق حقوق زنان اين جايزه را از آن خود كند.لسينگ 22 اكتبر سال 1919 در كرمانشاه ايران به دنيا آمده و سال 1925 همراه خانواده اش به زيمباوه مهاجرت كرده است. وي كه به اجبار به مدرسه اي كاتوليك رفته بود، در سن پانزده سالگي مدرسه را نيمه رها و از آن به بعد خودآموزي كرد. اولين رمانش در سال 1949 به نام «چمن آواز مي خواند» در لندن منتشر شد و بعد به اروپا رفت و ساكن انگلستان شد. «دوريس لسينگ» در سال 2001 جايزه ي پرنس استرياس اسپانيا را بخاطر دفاع از آزادي و جهان سوم از آن خود كرد، جايزه اي كه تا به حال به نويسندگان مطرحي همچون گابريل گارسيا ماركز، ماريو بارگاس يوسا

و پل آستر اهدا شده است. وي همچنين بخاطر نوشتن كتاب «زير پوست من» جايزه ي «يادمان تيت بلك» را برده و يك بار هم جايزه ي ادبيات بريتانياي «ديويد كوهن» را از آن خود كرده است. نام «دوريس لسينگ» امسال نيز در كنار نام نويسندگاني همچون «كارلوس فوئنتس» و «چينوئا آچه به» در ليست نهايي جايزه ي بوكر قرار داشت، اما اين جايزه در نهايت به «آچه به» پدر ادبيات مدرن آفريقا رسيد. لسينگ به گفته ي «لوموند» سال ها در ليست نهايي جايزه ي نوبل ادبيات بوده است.زندگي داستاني «دوريس لسينگ» را مي توان به سه بخش عمده تقسيم كرد. بخش اول آن بين سال هاي 1944 تا 1956 است، يعني زماني كه «لسينگ» همچون بسياري از نويسندگان ديگر جهان، درگير كمونيسم شده بود و با تاثير از نظريات كمونيستي داستان مي نوشته است. تب كمونيستم در اين برهه ي زماني نويسندگان بيشماري را در جهان گريبان گير خود كرد و كمتر نويسنده ي مهمي را مي توان پيدا كرد كه در اين بازه ي زماني مستقل عمل كرده باشد. دومين بخش زندگي داستاني «لسينگ» به سال هاي 1956 تا 1969 بر مي گردد. در اين دوره به موضوعات روانشناختي علاقه مند شد و انعكاس دغدغه هاي اجتماعي در آثارش به خوبي ديده مي شود و پس از اين دوره بخش سوم زندگي داستاني او شروع مي شود، بخشي كه بيشتر به جهان بيني صوفيست ها روي آورد و در عين حال به داستان هاي علمي و تخيلي هم علاقه مند شد. بخش زيادي از زندگي «دوريس لسينگ» به فعاليت در حوزه هاي فمينيستي مربوط مي شود. «لسينگ» به اعتقاد بسياري مهم ترين چهره ي ادبي فمينيستي بين نويسندگان معاصر است. كتاب «دفترچه ي طلايي» وي يكي از متون كلاسيك مكتب فمينيسم به حساب

مي آيد. با اين همه، «دوريس لسينگ» خود از اينكه نويسنده ي فمينيست به حساب بيايد، بيزار است و در همين رابطه در سال 1982 به «نيويورك تايمز» مي گويد: «فمينيست ها از من مي خواهند كه مثل شاهد برايشان عمل كنم. آن ها انتظار دارند كه من بيايم و بگويم، خواهرانم ، من در اين ستيز شانه به شانه ي شما تا به سوي فجر پيروزي ايستاده ام، تا جايي كه اين مردهاي حيوان صفت نباشند. آيا واقعا آن ها انتظار چنين عبارت هاي عوام فريبانه اي دارند؟ من با كمال تاسف بايد بگويم كه بله همين طور است.» «دوريس لسينگ» خواسته با ناخواسته به عنوان يكي از پيشروان نهضت فمينيسم در ادبيات معاصر شناخته مي شود و همين امر نام اش را سال هاي متمادي در ليست نامزدان جايزه ي نوبل ادبيات قرار داده است. «لوموند» در ابتداي گفت وگويي كه اين هفته با «لسينگ» انجام داده مي نويسد: «لسينگ هميشه نگاه تيز و روشني دارد، نگاهي كه اين توانايي را دارد تا در يك ثانيه كنايه آميز و سرد بشود... چند سانتيمتري كوتاه قد شده اما دوريس لسينگ اي كه سه هفته ي ديگر در 22 اكتبر هشتاد و هشت ساله مي شود، هيچ گاه پير نشده و از هستي هم نمي ترسد. روحيه ي مبارزه جويانه اش هم هنوز سالم و سر حال است.» لوموند در ادامه به پنجاه عنوان كتابي اشاره مي كند كه لسينگ در طول اين ساليان نوشته است و به اين موضوع اشاره مي كند كه نام لسينگ سال ها در ليست نهايي نوبل ادبيات بوده است اما از آن جا كه اين جايزه كمي هم سياسي عمل مي كند، لسينگ تا به حال موفق نشده اين جايزه را از آن خود كند. به اعتقاد لوموند لسينگ سياست

را با نگاهي طعنه آميز مي نگرد و آن را مسخره مي كند. وي در اين مصاحبه از توني بلر به عنوان يك كوتوله نام مي برد و درباره ي رئيس جمهور جديد فرانسه مي گويد:«نمي دانم. اما شايد او هم كوتوله باشد.» لسينگ درباره ي بازه ي خاصي از زندگي خود به لوموند مي گويد: «نمي توانم از سال هاي 1960 و 1970 حرف بزنم، آدم هايي كه من آن موقع مي ديدم، همه هم عصران من هستند و هيچ وقت جرات نكردم آن ها را وارد داستان هايم كنم. من سال هاي شصت را در كتاب هايم نياورده ام.» لسينگ همچنين نظرش را درباره ي كتاب هاي بيوگرافي به لوموند اينطور بيان مي كند: «زندگي واقعي يك نويسنده نمي تواند توسط يك نويسنده ي ديگر فهميده شود.» {beginslide id="133" title="براي مشاهده متن انگليسي مرتبط به صورت كشويي اينجا را كليك فرمائيد"} D  o  r  i  s       L  e  s  s  i  n  g                              BiographyFrom the pamphlet: A Reader's Guide to The Golden Notebook Under My Skin,HarperPerennial, 1995 Doris Lessing was born Doris May Tayler in Persia (now Iran) on October 22, 1919. Both of her parents were British: her father, who had been crippled in World War I, was a clerk in the Imperial Bank of Persia; her mother had been a nurse. In 1925, lured by the promise of getting rich through maize farming, the family moved to the British colony in Southern Rhodesia (now Zimbabwe). Doris's mother adapted to the rough life in the settlement, energetically trying to reproduce what was, in her view, a civilized, Edwardian life among savages; but her father did not, and the thousand-odd acres of bush he

had bought failed to yield the promised wealth. Lessing has described her childhood as an uneven mix of some pleasure and much pain. The natural world, which she explored with her brother, Harry, was one retreat from an otherwise miserable existence. Her mother, obsessed with raising a proper daughter, enforced a rigid system of rules and hygiene at home, then installed Doris in a convent school, where nuns terrified their charges with stories of hell and damnation. Lessing was later sent to an all-girls high school in the capital of Salisbury, from which she soon dropped out. She was thirteen; and it was the end of her formal education. But like other women writers from southern African who did not graduate from high school (such as Olive Schreiner and Nadine Gordimer), Lessing made herself into a self-educated intellectual. She recently commented that unhappy childhoods seem to produce fiction writers. "Yes, I think that is true. Though it wasn't apparent to me then. Of course, I wasn't thinking in terms of being a writer then - I was just thinking about how to escape, all the time." The parcels of books ordered from London fed her imagination, laying out other worlds to escape into. Lessing's early reading included Dickens, Scott, Stevenson, Kipling; later she discovered D.H. Lawrence, Stendhal, Tolstoy, Dostoevsky. Bedtime stories also nurtured her youth: her mother told them to the children and Doris herself kept her younger brother awake, spinning out tales. Doris's early years were also spent absorbing her fathers bitter memories of

World War I, taking them in as a kind of "poison." "We are all of us made by war," Lessing has written, "twisted and warped by war, but we seem to forget it." In flight from her mother, Lessing left home when she was fifteen and took a job as a nursemaid. Her employer gave her books on politics and sociology to read, while his brother-in-law crept into her bed at night and gave her inept kisses. During that time she was, Lessing has written, "in a fever of erotic longing." Frustrated by her backward suitor, she indulged in elaborate romantic fantasies. She was also writing stories, and sold two to magazines in South Africa. Lessing's life has been a challenge to her belief that people cannot resist the currents of their time, as she fought against the biological and cultural imperatives that fated her to sink without a murmur into marriage and motherhood. "There is a whole generation of women," she has said, speaking of her mother's era, "and it was as if their lives came to a stop when they had children. Most of them got pretty neurotic - because, I think, of the contrast between what they were taught at school they were capable of being and what actually happened to them." Lessing believes that she was freer than most people because she became a writer. For her, writing is a process of "setting at a distance," taking the "raw, the individual, the uncriticized, the unexamined, into the realm of the general."

In 1937 she moved to Salisbury, where she worked as a telephone operator for a year. At nineteen, she married Frank Wisdom, and had two children. A few years later, feeling trapped in a persona that she feared would destroy her, she left her family, remaining in Salisbury. Soon she was drawn to the like-minded members of the Left Book Club, a group of Communists "who read everything, and who did not think it remarkable to read." Gottfried Lessing was a central member of the group; shortly after she joined, they married and had a son. During the postwar years, Lessing became increasingly disillusioned with the Communist movement, which she left altogether in 1954. By 1949, Lessing had moved to London with her young son. That year, she also published her first novel, The Grass Is Singing, and began her career as a professional writer. Lessing's fiction is deeply autobiographical, much of it emerging out of her experiences in Africa. Drawing upon her childhood memories and her serious engagement with politics and social concerns, Lessing has written about the clash of cultures, the gross injustices of racial inequality, the struggle among opposing elements within an individuals own personality, and the conflict between the individual conscience and the collective good. Her stories and novellas set in Africa, published during the fifties and early sixties, decry the dispossession of black Africans by white colonials, and expose the sterility of the white culture in southern Africa. In 1956, in response to Lessing's courageous outspokenness, she was declared a

prohibited alien in both Southern Rhodesia and South Africa. Over the years, Lessing has attempted to accommodate what she admires in the novels of the nineteenth century - their "climate of ethical judgement" - to the demands of twentieth-century ideas about consciousness and time. After writing the Children of Violence series (1951-1959), a formally conventional bildungsroman (novel of education) about the growth in consciousness of her heroine, Martha Quest, Lessing broke new ground with The Golden Notebook (1962), a daring narrative experiment, in which the multiple selves of a contemporary woman are rendered in astonishing depth and detail. Anna Wulf, like Lessing herself, strives for ruthless honesty as she aims to free herself from the chaos, emotional numbness, and hypocrisy afflicting her generation. Attacked for being "unfeminine" in her depiction of female anger and aggression, Lessing responded, "Apparently what many women were thinking, feeling, experiencing came as a great surprise." As at least one early critic noticed, Anna Wulf "tries to live with the freedom of a man" - a point Lessing seems to confirm: "These attitudes in male writers were taken for granted, accepted as sound philosophical bases, as quite normal, certainly not as woman-hating, aggressive, or neurotic." In the 1970s and 1980s, Lessing began to explore more fully the quasi-mystical insight Anna Wulf seems to reach by the end of The Golden Notebook. Her "inner-space fiction" deals with cosmic fantasies (Briefing for a Descent into Hell, 1971), dreamscapes and other dimensions (Memoirs of a Survivor, 1974), and science fiction probings of higher planes

of existence (Canopus in Argos: Archives, 1979-1983). These reflect Lessing's interest, since the 1960s, in Idries Shah, whose writings on Sufi mysticism stress the evolution of consciousness and the belief that individual liberation can come about only if people understand the link between their own fates and the fate of society. Lessing's other novels include The Good Terrorist (1985) and The Fifth Child (1988); she also published two novels under the pseudonym Jane Somers (The Diary of a Good Neighbour, 1983 and If the Old Could..., 1984). In addition, she has written several nonfiction works, including books about cats, a love since childhood. Under My Skin: Volume One of My Autobiography, to 1949 appeared in 1995 and received the James Tait Black Prize for best biography. Addenda (by Jan Hanford) In June 1995 she received an Honorary Degree from Harvard University. Also in 1995, she visited South Africa to see her daughter and grandchildren, and to promote her autobiography. It was her first visit since being forcibly removed in 1956 for her political views. Ironically, she is welcomed now as a writer acclaimed for the very topics for which she was banished 40 years ago. She collaborated with illustrator Charlie Adlard to create the unique and unusual graphic novel, Playing the Game. After being out of print in the U.S. for more than 30 years, Going Home and In Pursuit of the English were republished by HarperCollins in 1996. These two fascinating and important books give rare insight into Mrs. Lessing's personality, life and views.

In 1996, her first novel in 7 years, Love Again, was published by HarperCollins. She did not make any personal appearances to promote the book. In an interview she describes the frustration she felt during a 14-week worldwide tour to promote her autobiography: "I told my publishers it would be far more useful for everyone if I stayed at home, writing another book. But they wouldn't listen. This time round I stamped my little foot and said I would not move from my house and would do only one interview." And the honors keep on coming: she was on the list of nominees for the Nobel Prize for Literature and Britain's Writer's Guild Award for Fiction in 1996. Late in the year, HarperCollins published Play with A Tiger and Other Plays, a compilation of 3 of her plays: Play with a Tiger, The Singing Door and Each His Own Wilderness. In an unexplained move, HarperCollins only published this volume in the U.K. and it is not available in the U.S., to the disappointment of her North American readers. In 1997 she collaborated with Philip Glass for the second time, providing the libretto for the opera "The Marriages Between Zones Three, Four and Five" which premiered in Heidelberg, Germany in May. Walking in the Shade, the anxiously awaited second volume of her autobiography, was published in October and was nominated for the 1997 National Book Critics Circle Award in the biography/autobiography category. This volume documents her arrival in England in 1949 and takes us up to

the publication of The Golden Notebook. This is the final volume of her autobiography, she will not be writing a third volume. Her new novel, titled "Mara and Dann", was been published in the U.S in January 1999 and in the U.K. in April 1999. In an interview in the London Daily Telegraph she said, "I adore writing it. I'll be so sad when it's finished. It's freed my mind." 1999 also saw her first experience on-line, with a chat at Barnes Noble (transcript). In May 1999 she will be presented with the XI Annual International Catalunya Award, an award by the government of Catalunya. December 31 1999: In the U.K.'s last Honours List before the new Millennium, Doris Lessing was appointed a Companion of Honour, an exclusive order for those who have done "conspicuous national service." She revealed she had turned down the offer of becoming a Dame of the British Empire because there is no British Empire. Being a Companion of Honour, she explained, means "you're not called anything - and it's not demanding. I like that". Being a Dame was "a bit pantomimey". The list was selected by the Labor Party government to honor people in all walks of life for their contributions to their professions and to charity. It was officially bestowed by Queen Elizabeth II. In January, 2000 the National Portrait Gallery in London unveiled Leonard McComb's portrait of Doris Lessing. Ben, in the World, the sequel to The Fifth Child was published in Spring 2000 (U.K.) and Summer

2000 (U.S.). In 2001 she was awarded the Prince of Asturias Prize in Literature, one of Spain's most important distinctions, for her brilliant literary works in defense of freedom and Third World causes. She also received the David Cohen British Literature Prize. In 2005 she was on the shortlist for the first Man Booker International Prize. In 2007 she received the Nobel Prize for Literature. {endslide}

منوچهر آتشي

...Manoochehr Atashi    زندگينامه ي خودنوشت منوچهر آتشي     دوم مهرماه 1310 در روستاي به نام "دهرود" دشتستان جنوب متولد شدم, خانواده ما جزء عشاير زنگنه كرمانشاه بودند كه در حدود 4 نسل پيش به جنوب مهاجرت كرده بودند. نام خانوادگي من به دليل اينكه نام جد من "آتش خان زنگنه" بود"آتشي" شد، پدرم فردي باسوادي بود و به دليل علاقه اي كه سرگرد اسفندياري كه در جنوب به رضاخان كوچك مشهور بود, پدرم را به بوشهر انتقال داد و پدرم كارمند اداره ثبت و احوال بوشهر شد.                                               در سال 1318 به مكتب خانه رفتم در همان سال ها قرآن و گلستان سعدي را ياد گرفتم ولي به دليل شورشي كه در آن شهر شد سال دوم را تمام نكرده بودم از كنگان به بوشهر رفتم و در مدرسه فردوسي بوشهر ثبت نام كردم و تا كلاس چهارم در اين مدرسه بودم و در تمام اين دوران شاگرد اول بودم و كلاس پنجم را به دليل تغيير محل سكونت در مدرسه گلستان ثبت نام كردم. كلاس ششم را با موفقيت در دبستان گلستان به پايان رساندم, در اين سال ها بود كه هوايي شدم و دلم براي روستا تنگ شد و

با مخالفت هايي كه وجود داشت دست مادر دو برادر و خواهرم را گرفتم به روستا بازگشتيم و در چاهكوه بود كه با عشق آشنا شدم و اولين شعرهايم نيز مربوط به همين دوران است. البته مساله علاقمندي من به شعر و شاعري به دوران كودكي ام باز مي گردد خيلي كوچك بودم كه به شعر علاقه مند شدم، اما اولين تجربه عشقي در چاهكوه اتفاق افتاد او نيز توجهي پاك و ساده دلانه به من داشت, آن دختر خيلي روي من تاثير گذاشت و در واقع او بود كه مرا شاعر كرد. شاعر مجموعه"آواز خاك" در ادامه با بيان اين نكته كه در آن سال ها ترانه هاي زيادي سرودم و به دليل نرسيدن ما به هم و ازدواج آن دختر با مرد ديگر و سرطاني كه بعدها به آن دچار شد رد پايي اين عشق در تمام اشعار من به چشم مي خورد. پس از آن به بوشهر بازگشتم و دوره متوسطه را در دبيرستان سعادت به پايان رساندم, در آن سال ها بود كه اشعارم را روزنامه هاي ديواري كه در اين مدرسه درست كرده بوديم منتشر مي كردم و حتي در اين سال ها در چند تئاتر نيز نقش هايي ايفاء كردم. او در ادامه با بيان اين نكته كه پس از اتمام دوره دبيرستان به دانشراي عالي راه پيدا كرده است و به عنوان معلم مشغول به تدريس شده, گفت: در همين سال ها اولين شعرهايم را در مجله فردوسي منتشر كردم و اين شعرها محصول سرگشتگي در كوه ها و دره هاست كه به صورت ملموس در اشعار من بيان شده اند. آشنايي با حزب توده تاثيرات بسيار زيادي بر آثار من گذاشت و شعرهاي

زيادي براي اين حزب با نام هاي مستعار در روزنامه هاي آن روزها منتشر كردم و حتي در 29 مرداد پس از كودتا در ايجاد انگيزه به كارگران براي شورش نقش بسزايي داشتم, ولي با مسائلي كه براي حزب به وجود آمد,؛ از اين حزب فاصله گرفتم و فعاليت جدي سياسي من به نوعي پايان يافت. من تاكنون دوبار ازدواج كرده ام كه هر دو بار كه بي ثمر بوده است, همسر اولم با اين كه دو فرزند از او داشتم (البته پسرم مانلي به دليل بيماري كه داشت فوت كرد) به دليل اينكه من حاضر نشدم با او به آمريكا بروم از من جدا شد و دخترم شقايق نيز در حال حاضر در آلمان وكيل است. در سال 1361 ازدواج ديگري داشتم كه آنهم به انجام نرسيد و يك دختر نيز از اين ازدواج دارم. فعاليت ام را با آموزش و پرورش آغاز كردم البته شغل هاي متعددي را تجربه كردم, مدتي با صدا و سيما همكاري داشتم, مسئول شعر مجله تماشا بودم, مشاور ادبي نشريات و انتشارات مختلف بوده ام و در حال حاضر نيز در نشريه كارنامه مشغول هستم. من با اين سن ام هيچ كتابي نيست كه در حوزه فعاليت ام ناخوانده مانده باشد, اگر كساني كه به شعر علاقه مند هستند و حس مي كنند قريحه شعري دارند به سراغ شعر بروند و گرنه به دنبال شعر رفتن كاري عبث و بيهوده است.       غزل غزل هاي سورنا   بيايي و خانه بوي تو بردارد  بيايي و اينه روي تو بردارد  بيايي و نماني و بماند بو بيايي و نماني و بماند رو  بيايي و نماني و من آبيار

درختي ناپيدا شوم به گلدان نام ي هر روز كاسه ي غزلي بريزم پاش هر عصر قيچي بيتي بردارم و هرس بكنم حواشي آفتابي اش را بيايي و باراني شود خانه از وزش تو  بيايي و خانه توفاني شود از تپش من  بيايي و مرز فصل ها بشكند وچار فصل يگانه شود  در يك تبسم دندان نما و يك كرشمه گيسويت بياي و نماني ، نماني و بگريزي و انكار كني همه چيز را به واژه ي يك نه با معني معطر هزار آري بيايي و خانه بوي تو بردارد  بيايي و اينه روي تو بردارد  بيايي و پاي نازكت آب بدهد  آهوي نخ نماي قالي را تا از پس پنجاه سال تشنگيسيراب ، موي نو برآورد و چالك خيز بزند فراز چكاد و بايستد آن بالا  شاخ در شاخ آفاق بامداد         منوچهر آتشي         قصه ي مرغ سبز     يه مرغ سبز زيبا رو بون ما نشسته  غريب و گيج و تنها  چش تو افق ها بسته  بالش غبار گرفته  كوچك و ريز و ميزه و پا و نكش رنگ خونه  مرغه چه قد تميزه مث كه مي خواد بخونه  نك مي زنه به پايشپس چرا مانده سكت ؟ در نمياد صدايش مرغ قشنگ خسته  خار مگه رفته پايت ؟ دلت مي خواد بخوني ؟يادت رفته صدايت ؟ مرغه پرشو وكرده نك مي زنه به بالش  مث كه تنش مي خواره  وه چه قشنگه خالش  مرغ قشنگ غمگين  وكن زبون لالت  مث كه دلت به جا نيسچه خبره تو خيالت ؟مرغه سرشو بالا كرد  تو باغ ما نيگا كرد مگه باغ ما چه

توشه ؟كه سرتا پات گوشه ؟ مگه باغ ما چه كرده چشات چرا مي گرده ؟ مرغه ! چته مي لرزي نكنه از ما مي ترسي ؟ترست از ما به جا نيس غريبه ميون ما نيس  خونه ي ما نداره كينه  همش باغه و چينه مرغه حالش خرابه همش تو پيچ و تابه مرغه ! اووي .. مرغه خوشگل نوك و پا سرخه  مرغه عرق نشسته نوكش مي شه واز و بسته  مرغ كوچك تموم كرد  حيونكي مرغ خسته       لطفاً نظرات و پيشنهادات خود را    با مديريت سايت از طريق پست الكترونيكي؛   Email: ' );

document.write( addy_text64925 );

document.write( '' );

//-->\n

آدرس ايميل جهت جلوگيري از رباتهاي هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نياز به فعال ساختن جاوا اسكريپت داريد

 

در ميان گذاريد.

در ميان گذاريد.



علي اكبر دهخدا

تدوين: مهدي ياراحمدي خراساني   مقدمه اظهار نظر درباره دهخداي شاعر    شناخت دهخداي شاعر، ازآن رو ضرورت دارد كه نه تنها شعرهاي استوار وپرجان و جوهري ساخته كه گاه با آثار اساتيد فن پهلو مي زند، بلكه هم  از آن روي كه دهخدا يكي از معدود كساني است كه پيش از نيما آغاز به نوآوري در شعر فارسي كردند. البته اين  نوآوري  در نخستين نگاه، بيشتر جنبه نوآوري فكري دارد تا قالب تازه. وفكر نيز بنا به اقتضاي زمان يا از سياست و جامعه وانقلاب است يا يورش به خرافه و قشريگري و درماندگي  از مدنيت و تكام علوم صنعتي، بهداشتي وكلا انساني؛نشانه نوگرايي او در شعر، يا در واقع احساس نياز به نوگرايي ( بيشتر فكري گهگاه زباني را) مي توان از شيوه آغاز شاعري او دريافت.    پژوهشگران، با بينشي  دقيق، خط سير زندگي، آثار ادب و شعر دهخدا را دنبال مي كنند، دوره هاي مختلف فعاليت شعريش را به موازات يا همزمان با ساير فعاليتهايش تصوير مي نمايند و خواننده را با روح و كالبد شعردهخدا آشنا مي سازند .به طوري كه دكتر محمدرضا شفيعي كدكني (م.سرشك)براي او مي سرايد: در آن سپيده ناپايدار تو مثل كرگدن از بيشه پا برون هشتي و آسمانه شب را چو آسمان سحر شكافتي و شكفتي بسوي بي سويي

در آن سپيده ناپايدار مرغي را به همسرايي خود خواندي و مرغ هيچ نگفت و خون زشاخه فرو ريخت و مرغ پر زد و از ريسمان باد آويخت. در آن سپيده ناپايدار، مرداني زدور مي خواندند هنوز نعش صداشان بر آبها جاري ست.    شعرهايي كه از شادروان  دهخدا طي چند سال اخير به تفريق  اينجا وآنجا بدست آمده در مجموعه اي  با عنوان « تكلمه » درج گرديده است.      شعرهاي عاميانه در روزنامه  جنگل، دو رباعي ويك قطعه و يك مصراع،  درامثال وحكم ، تعدادي شعر به خط دهخدا و قطعه اي نيز در مجله آينده از وي باقي مانده است. كه قطعه دهحدا قبلا در فرهنگ فارسي معين  به عنوان شاهدي براي واژه «منش گردا » با تغييراتي درج گرديده و ذيل آن توضيح داده اند كه اين قطعه از دهخدا است كه در چاپ اول « مجموعه اشعار » نيامده است.    از مجموع آنچه گذشت بر مي آيد كه سروده هاي دهخدا خيلي بيش از اينها است كه  تاكنون طبع و نشرگرديده وباقي مانده ي  آن سر و سرودها بي گمان نزد ورثه ي مرحوم دكتر معين ؛ بازماندگان، شاگردان، معتقدان دهخدا ونويسندگان لغت نامه است.اميداريم روزي اين آثار منتشر شود و در دسترس دوستداران آثار دهخدا قرار گيرد.   زندگي نامه  دهخدا     شادروان علامه علي اكبردهخدا در حدود سال 1297 هجري قمري برابر1257 هجري خورشيدي و 1879 ميلادي در تهران به دنيا آمد. پدر دهخدا مرحوم خانباباخان ازملاكان متوسط قزوين بود كه پيش ازتولد دهخدا به تهران آمد ودر اين شهر اقامت گزيد. بيشتر از ده سال نداشت

كه پدرش از دنيا رفت وعلي اكبر با سرپرستي مادر به فراگرفتن دانش همت گماشت.     دهخدا زبان عربي و معارف اسلامي را در محضر دو تن از استادان وقت  _ شيخ  غلام حسين بروجردي و حاج شيخ هادي نجم آبادي _ آموخت و پس از افتتاح مدرسه ي سياسي در تهران در آن مدرسه به تححصيل پرداخت و زبان فرانسوي و ساير علوم و فنوني را كه در آن مدرسه وارد خدمت وزارت امور خارجه مي شدندو بسا به مأموريت هاي سياسي درخارجه يعني عضويت سفارتخانه ها و قونسولگريهاي ايران منصوب مي شدند.ميرزا علي اكبر خان دهخداي ماهم در معيت مرحوم معاون الدوله غفاري كه مأمور سفارت ايران در بالكان شده بود به عضويت در همان سفارت ومأمور شده و با ايشان عازم بوخارست شد. دهخدا دوسال دراروپا وبيشتر در وين پايتخت اتريش اقامت داشت ودرآنجا زبان فرانسوي را تكميل كرد ودانش هاي جديد را آموخت. « روزنامه ي هفتگي صوراسرافيل  نه ماه پس از آنكه كشور ايران در عداد دول مشروطه قرار گرفت در تهران منتشر شد. شماره يكم آن در تاريخ پنجشنبه 17 ربيع الاخر 1325ه.ق و شماره 32 كه آخرين شماره دوره ي اول روزنامه بود روز شنبه 20 جمادي الاول 1326 ه.ق سه روز پيش از بمباران مجلس وچهار روز قبل از اعدام جهانگيرخان مظلوم منتشر شد.»       دهخدا با ميرزاجهانگيرخان شيرازي و ميرزاقاسم خان تبريزي در اداره و روزنامه هاي مهم صدر مشروطيت بود كه در بيداري مردم و مبارزه عليه دشمنان نهضت مشروطيت ايران نقشي سازنده داشت. اهميت صوراسرافيل بيشتر بواسطه ي مقاله هاي كوتاه « چرندوپرند »

بود.      اين سلسله مقاله هابه امضاي دخو، خرمگس، سگ حسن دله،غلام گدا، اسيرالجوال، دخوعليشاه، روزنومهچي، خادمالفقراء ،دخوغلي ونخود همه اش به چاپ مي رسيد. باري، دهخدا دركنار روزنامه نويسي به قدم نيزبه ياري مردم ستمديده يوطنش شتافت. چنانكه مي دانيم مظفرالدين شاه پس از صدور فرمان مشروطيت در 14 جمادي الثاني 1324هجري قمري خود در 14ذيقعده ي همان سال جهان را به درود گفت وآنگاه فرزند وي محمدعلي ميرزاي قاجاربه تخت سلطنت جلوس كرد وازهمان ابتدا، مخالفت با مشروطه ومشروطه خواهانرا آغاز كرد، براي اين كار ميرزا علي اصغرخان امين السلطان (اتابك اعظم)را از فرنگستان فرا خواند و به همدستي وي، به ويران كردن اساس مشروطيت كمر بست .      چون سران آزاديخواهان روزگار را تيره وتار ديدند و خطرهايي كه مشروطه را تهديد مي كرد مشاهده نمودند، چاره را در دست گرفتن زمام انقلاب و بوجود آوردن يك قدرت ملي وتهييج افكار عمومي و قيام اجتماعي دانسته و براي رهبري انقلاب يك كميته ي سري بنام «كميته ي انقلاب » ازمهمترين و فداكارترين افراد آزاديخواه تأسيس نمودند وبه كارهايي دست زدند و حوادث و وقايعي ايجاد كردند. كه يكي از اعضاي اين كميته « ميرزا علي خان دهخدا » بود.      جلسات كميته هر نيمه شب در خانه ي حكيم الملك واقع در خيابان پستخانه تشكيل مي شد و قبل از طلوع آفتاب اعضاي آن متفرق مي شدند.  آنان درباره ي موضوعات مربوط به تقويت مجلس شورا و مشروطيت صحبت مي كردند واگر اطلاعي از اخلال در كار مجلس پيدا مي كردند براي دفع و جلوگيري از آن بوسيله ي كوشش دربين مردم

اقدام مي كردند و اين حوزه را مخصوصاً طوري برگزيده بودند كه از نويسنده ي درجه ي اول تهران يعني ميرزاعلي اكبر خان دهخدا تشكيل مي شد.     دراين جلسات سري بودكه نقشه هاي مبارزه با مستبدين طرح مي گرديدوبالاخره همين جلسه بود كه پس از مدتي تبديل به هسته ي اصلي حزب دموكرات ايران گرديد .به تصميم و رأي همين كميته ها بود كه عباس آقاي تبريزي جلو در ورودي مجلس شوراي ملّي  ميرزا علي اصغر خان امين السلطان را به گلوله بست و حيدر خان  عموغلي و ديگر يارانش به طرف كالسكه ي محمدعلي شاه نارنجك پرتاب كردند.       باري، سرانجام در كودتاي جمادي الاول 1326ه.ق روزنامه صوراسرافيل تعطيل شد. روزنامه ي صوراسرافيل تا نزديكي بر انداخته شدن مشروطيت و مجلس ملّي يعني تا سه روز قبل از توپ  بستن مجلس داير بود. ولي به نهايت شدت مورد بغض و خصومت دربار و مستبدين شده بود، تا جايي كه از 7-8نفري كه محمد علي شاه در اوايل جمادي الاولي سال مزبور تسليم يا تبعيد آنها را خواست يكي ميرزا علي اكبر خان دهخدا بود.       شب قبل از به توپ بستن مجلس، دهخدا وساير دوستانش كه مورد غضب شاه قرار گرفته بودند، در صحن عقبي مجلس در يك اتاق مخفي شدند و بعد ازگذشت دو وسه ساعت ازشب دهخدابه منزل يكي ا زدو ستانش رفت. روز تخريب مجلس ، دهخدا از در عقبي منزل دوستش به خانه ي ميرزا علي روحاني پناه برد و تا شب آنجا ماند و اوايل شب به زحمت به سفارتخانه ي انگليس ( كه خالي از اعضاي سفارت بود زيرا

كه در قلهك بودند )  رفت و 25  روز در آنجا بود و بعداً او را  از ايران تبعيد كردند.      دهخدا در پاريس با مرحوم علامه ي قزويني معاشر بود آنگاه به سويس رفت و در ايوردن سويس نيز سه شماره از صور اسرافيل را منتشر كرد، سپس به استامبول رفته و با ياري گروهي از ايرانيان كه در تركيه بودند روزنامه ي سروش را به زبان فارسي انتشار داد كه در حدود پانزده شماره انتشار يافت.      پس از آنكه مجاهدان تهران را فتح كردندو محمد علي ميرزا خلع گرديد. دهخدا از تهران و كرمان به نمايندكي مجلي شوراي ملّي انتخاب شدو به استدعاي آزادگان وسران مشروطيت از تركيه به ايران باز آمده و به مجلس شوراي ملّي رفت.      با آغاز جنگ جهاني اول قشون روسيه از قزوين به طرف تهران حركت كرد و تا كرج پيش آمد. ملّيون ايران از بيم قشون روس به قم مهاجرت كردند و چون همه جا قشون روس را در تعقيب خود ديدنداز قم به اصفهان و از اصفهان به كرمانشاه رفتند واز آنجا نيز از بيم قواي روس گروهي به خارج ايران و جمعي به ايل بختياري پناه بردند. دهخدا جزو گروه اخير بود كه تا پايان جنگ در ميان بختياري ها ماند.      پس از جنگ، دهخدا، به تهران بازگشت و از كارهاي سياسي كناره گرفت و به كارهاي علمي وادبي و فرهنگي پرداخت و مدتي رياست دفتر وزارت آموزش و پرورش و رياست تفتيش وزارت دادگستري و رياست  مدرسه ي علوم سياسي وسپس رياست مدرسه ي عالي حقوق وعلوم سياسي تهران را پذيرفت

و از آن پس به مطالعه و تحقيق و تحرير تأليفات و مصنفات اجمند خود پرداخت .      با آغاز دولت ملّي دكتر مصدق  دهخدا  دوباره به  صحنه ي مبارزات سياسي كشيده مي شود. دردفاع از وي مقاله مي نويسد، مصاحبه مي كند و از وي به عنوان نابغه ي شرق سخن مي گويد. امّا پس از كودتاي 28 مرداد 1332 در جستجوي شهيد حسين فاطمي به خانه اش مي ريزند، زندگيش را بهم مي زنند ، بخاطر ستايش از شخصيت دكتر مصدق، نان “بخور و نميرش”را قطع مي كنند، به محاكمه اش مي كشند،زجر و آزارش مي دهند. در دفتر دادستاني ارتش، شبانگاه 25 مهرماه 32 بر اثر پرخاش و رفتار دور از ادب دادستان به حال اغماء مي افتد، جسد نيمه جان  دهخدا  را  نيمه هاي شب مي آورند و در دالان خانه اش رها مي كنند و مي روند. خدمتگذار خانه كه براي تجديد وضو واداي فريضه ي سحرگاهي از اطاقش بيرون مي آيد پيكر نيمه جان  دهخدا  را مي بيند، سراسيمه  اهل خانه را خبر مي كند، پيرمرد  را مي برند و در بسترش مي خوابانند. بر اثر اين رفتار دژخيمانه به سختي صدمه مي بيند. بيماري «تنگِ نفس» وي دوباره باز مي گردد، پيرمرد كه فرسوده رنج و كار و مبارزه ي ساليان مي بود، در زير ضربات مداوم بكلي از پاي درمي آيد، در يك كلمه، با كودتاي 28مرداد «دق مرگ» مي شود.                               آخرالامر از پس 77 بهار و خزان كه بر وي مي گذرد، عمر پربار وبركتش به پايان مي رسد، هزار دستان ادب فارسي، بعد از

ظهر روز دوشنبه هفتم اسفند ماه 1334 روي در نقاب خاك و خاموشي مي كشد و به ابديت مي پيوندد. جنازه ي دهخدا را در بامداد  چهارشنبه به شهر ري مشايعت مي كنند و درابن بابويه در مقبره ي خانوادگي به خاك مي سپارند.     صبح وقتي دانشجويانِ استاد به دانشكده ي ادبيات رفتند فراش دانشكده به آنها مي گويد: برويد با دمتان گردو بشكنيد امروز آقاي دكتر معين نمي آيد. وقتي علت آن  را مي پرسند به سادگي مثل اينكه  هيچ  اتفاقي نيفتاده است ؛ مي گويد: آخر ديشب آقاي دهخدا مرحوم شده. دانشجويان استاد بهت زده شدند و نمي توانستند غم بزرگ مردي كه ديگر نبود وشادي كوچك كلاسي كه آن روز تشكيل نمي شد را تحمل كنند.     زمزه مرگ او بسي زود درهمه جا پيچيد. صبح، باران ريز پردامنه اي آغاز شد بچه ها تك تك جمع شدند، جلو خانه وهشتي خانه ي پيرمرد پرشد، پر از بچه ها، پر از دانشجويان آن روز دانشگاه. ودر ميان همه هيچ چهره ي آشنايي از رجال آن روز و استادان  عالي مقام دانشكده ي ادبيات ديده نمي شد. شايد  لزومي نداشت كه مقامات، روز خود را براي تشييع جنازه ي يك مرد پر از حماسه و سربلندي، به دردسرهاي بزرگ بيندازند. از ميان استادان دانشكده فقط مدرس رضوي و دكترصديقي را بخاطردارم كه به خانه ي دهخدا آمده بودند.     نزديك ساعت ده بود كه جنازه را حركت دادند، تابوت كوچكي جسم فرسوده و خاموش مردي را در خود گرفته بود وبه دنبال تابوت چشمهاي پر ازاشك و سرخ دكتر معين ديده مي

شد و باران ريز و سخت همچنان باريد تا نزديك لاله زارنو جنازه روي دوش دانشجويان حمل شد و هيچ يك از رجال با اتومبيل هاي بزرگ وكوچكشان به دنبال جنازه نيامده بودند و بچه ها هر كدام بوسيله اي خودشان را به آرامگاه رسانيدند. آرزوي اوبرآورده شده بود. درخت هاي جوان به دنبال درخت پيري كه ديگر نبود حركت مي كردند او هم همين را مي خواست .    نماز ميّت را در زير باران تندي برگزار كردند. مردي خفته بود كوچك اندام و در هم فشرده در واپسين جامه ي خويش، جامه اي سفيد بمانند قلبش. و آسمان آهسته آهسته مي گريست.     گوركن لحد مي ساخت و قاريان گرسنه، كلمات نامفهومي را از قرآن زير لب زمزمه مي كردند و اندوه، قلبها را مي فشرد و نزديك ساعت يك  بعدازظهرهمه چيز براي جسم خاكي او تمام شد.يك سطل آب ،چندين دست كه روي خاك نمناك دراز شد وحمد و سوره هايي كه براي آسايش او برلبها جاري بود و همه چيز از همان روز آغازشد براي روح اووكاربزرگي كه او كرد ويادگاري گرانبها كه براي مردم وطنش بجاي گذاشت.   سبك اشعار و نوشته هاي دهخدا      دهخداي آزاده، شاعر، نويسنده، مجاهد، روشنفكر، استاد دانشگاه، زبان شناس، محقق، مترجم، مرد سياست و ادب، انساني است چند بعدي، عميق و متواضع وكوشا كه ما تنها به تصوير چهره ي شاعري او مي پردازيم.     اشعار دهخدا را مي توان به سه قسم تقسيم كرد : 1- اشعاري كه به سبك متقدمان سروده.  بعضي از اين نوع داراي چنان جزامت و استحكامي است كه

تشخيص آنها از گفته هاي شعراي قديم دشوار مي نمايد. 2- اشعاري كه در آنها تجدد ادبي  بكار رفته است و شايد مسمط «اي مرغ سحر! چو اين شب تار..» او را بتوان نخستين نمومه ي شعر نو بشمار آورد. 3- اشعار فكاهي كه تعمداً به زبان عاميانه پرداخته است. استاد غالباً اظهار مي دارد :« من گاهي تفنن را شعري ساخته و براي دوستان خوانده ام. دوستان من از نظرحجب يابه ملاحظاتي نخواسته اند درباره كيفيت اين اشعار اظهار نظر كنند. من خود نمي دانم كه اين گفته ها شعر است يا نظم، قضاوت اين امر با خواننگان است.»     قضاوت دهخدا نسبت به شعرش، قضاوت شاعرو هنرمندي راستين است. اين سيره ي دانشمند وهنرمندي حقيقي است كه برخلاف مدّعيان كه همواره درباره ي خود هياهو مي كنند اين چنين شكسته نفسي مي كند و به تواضع سخن مي گويد.     به داوري نشستن درباره ي شعر دهخدا به اسناد حرف وسخن وي كاري كه بسياري از معاصران ما مي كنند  ايجاب مي كندكه نقيض آن را نيز باور بداريم؛ يعني اگر كسي خود را شاعري بزرگ خواند، سخن وي را بر مبناي ادعاي او بپذيريم و البته، اين كاري است كه  عقل سليم از پذيرفتن آن سرباز مي زند.     دهخدا، شاعري را با سرودن شعرهاي عاميانه آغاز مي كند، امّا بعد از كودتاي  1299 هجري خورشيدي كه به علت تغيير جو سياسي، شعر دوران مشروطيت، از سادگي وصراحت بركنار مي ماند واندك اندك و به سال هارمزگرا مي شود، شعر دهخدا نيز، بالطبع متغيير ومتحول مي گردد وازآن پس ديگر ، دهخدا،

شعرهايي صريح، به گونه ي « خاك بسرم بچه بهوش آمده»«مردود خدا رانده ي هر بنده آكبلاي» و« وصف الحال لوطيانه » نمي سرايد. شعر دهخدابه قلمرو صورخيال رخت مي بندد و جاخوش مي كندو آرام آرام به دگرديسي تن در مي دهد و تبديل به شعر اديبانه مي شود.در ديوان دهخدا، سه نمونه شعر عاميانه _ يك مسمط دو مثنوي _ وجود دارد. دهخدا شاعري است صادق و صميمي. او در تصوير آدميان و آفريدن فضاي كلي شعر و القاي معني و مفهوم آن چيره دست و استاد است.     تازگي هايي كه در شعرهاي عاميانه دهخدا به چشم مي خورد عبارت است از :     نخست _ در نحوه ي ارائه معني است، در برداشت و در آمد سخن و غيره كه كم و بيش جديد است.     دوم _ خود معني و اغراض شعر او است در آنگونه شعرهايش.     سوم _ زبان و جنبه ي لفظي كار اوست كه تازگي بيشتر دارد و در عين حال با جرأت بيشتر از بعضي پيشينيان خود، مثل  قائم مقام و يغماي جندقي و معاصران مثل ايرج كار كرده.     چهارم _ جوازي است كه او به عنوان يك استاد مسلّم وبي معارض شعر ما داده است در امر هجاها و تكيه هايي كه هركلمه  دارد در تلفظ  عاميانه و تلفظ ادبي، هنگامي كه به وزن در مي آيد كه در اين خصوص كارش از حيث وزن، آميخته و آلياژي است از عروض و اوزان ترانه هاي عاميانه.     نمونه تلفظ «خاك» و «بخواب» و مي آيد و غيره در اين دو بيت : خاك

بسرم بچه بهوش آمده بخواب ننه، يكسر دو گوش آمده گربه نكن لولو مي آد مي خوره گربه مي ياد بزبزي رُمي بره     كه در اين جا كلمات، تمامت و هنجار تلفظ ادبي و تكيه هاي هجايي شانرا ندارند و مصمت ها از اندازه و مدار كشش و قوّت معهودشان منحرف شده اند.     پنجم _ به قلمرو هنر جدي وارد كردن تفننات سابقان است دراين موارد. اشعارعاميانه، شكايتي لطيف وانتقادي تندازبيداديهاوناروائي هاي جامعه است.     دهخدا شاعري است هوشيار، دلير، مجاهدوخستگي نشناس و آشتي ناپذير. شاعري كه با ظلم و زور، با خرافات مذهبي و اجتماعي، با عقب ماندگي و انحطاط و بي فرهنگي طبقات حاكم زمان خود، با فقر اقطصادي و استبداد سياسي و مذهبي، با استثمار خانم ها و فئودال ها مي جنگند و از هيچ كس و هيچ چيز نمي هراسد و تا پاي جان مبارزه مي كند. قلم در دست او سلاحي است كه با آن به جنگ سياهي ها مي رود.     دهخداي شاعر، يك دنده و انعطاف ناپذير، جزو معدود شاعران دوره ي مشروطيت ايران است كه جهان بيني وجهان نگري روشني دارد.روشن فكري راستين است؛ جناه ها را خوب مي شناسد و درست جبهه گيري مي كند و هرگز دچار احساسات نمي شود و شعار نمي دهد. دهخدا دردشناسي حقيقي است. ريشه هاي درد را در مي يابد و به درستي نشان مي دهد، هرگز فريب نمي خورد و اشتباه نمي كند. قالب هاي شعر دهخدا      قالب هاي شعري دهخدا همان قالب هاي شناخته شده و معهود شعر فارسي است. دهخدا شعر هايش را در

قالب هاي  مثنوي،  غزل،  مسمط، قطعه، دوبيتي و رباعي سروده است. نهايت اينكه به اعتقاد ما در مصنوي و قطعه و مسمط ورزيده تر و موفق تر است.     دهخدا در شعرهاي اديبانه اش بيشتر از تمثيل و مثل، قصه هاي عاميانه، كلمات قصار بزرگان، آيات قرآن و روايات و احاديث اسلامي سود جسته و از اين رهگذر است كه شعرش سنگين و گرانبار و بيشتر كلامش براي مردم كوچه و بازار مشكل و نامفهوم  شده است.  دهخداي شاعر هيچ  اشاره يمستقيم به وقايع و حوادث زمان زندگي خود نكرده بلكه مفاهيم ذهني خود را    به طور غيرمستقيم بيان و تصوير كرده و اين كار بر تأثير و گيرايي شعرش افزوده است.     مضامين شعر دهخدا، همان مضامين كلي شعر دوره ي مشروطيت ايران است؛ وطن پرستي، داد خواهي، مبارزه عليه خائنان وطن، آزادي خواهي و مردم دوستي، رسوا كردن ظالمان و جباران و حاكمان نالايق، تهييج و بيداري و هوشياري مردم، حمله به تعصبات عامه، مبارزه با زاهد نمايي و زهد فروشي و ريا و دورويي و مضاميني از اين دست.     دهخدا علاوه بر شعرهايي كه در آنها به طرح مسائل زمان خود پرداخته، شعرهايي نيز سروده كه حاصل تأملات و تفكرات اوست.يكي از اركان اصلي شعر دهخدا و بارزترين ويژگي هنر وي، طنز تلخ و گزنده ي او است كه در مثنوي هاي « ان شاء اللّه گربه است » ،« در چنگ دزدان » ، «دانم! دانم! » ، « آب دندان بك » ، « خيز وخرخر كشد بچشم ببين!» و در قطعه « بهترين كار خواجه » چهره مي

نمايد.     گذشته از طنز، هزل، هجو و شوخي (يا فكاهي) هم در اشعار دهخدا به چشم مي خورد. كه در هر كدام به ترتيب به موارد زير اشاره مي كرد:  طنز:     انتقاد اجتماعي، در جامه ي رمز وكنايه، با رعايت وحفظ جنبه هاي هنري و زيبايي شناسي. هزل :    انتقاد از پديده هاي گوناگون اجتماعي در جامه ي شوخي و مسخرگي، همراه با نيش قلم و زخم زبان، با وضوح و صراحت بيشتر، آميخته با ذوق و استعدادي كه آن را از هجو ودشنام متمايز مي كند. هجو:     بدگويي ازكسي ودشنام دادن ومسخره كردن او به سبب انگيزه هاكم و بيش خصوصي بدون رعايت هيچ هنري واحتمالاً ذوقي. فكاهي :     شوخي و خوشمزگي، آنچه مردم را به خنده بيندازد.     ازمسمط هاي شيواي زبان فارسي، مسمطي است كه دهخدا در رثاي دوست  و همفكر آزاده ي خود  ميرزا  جهانگير خان  شيرازي معروف به « صوراسرافيل » سروده است.     اين شعر در حقيقت وصيّت نامه دهخدا است به نسل هايي كه بعد از او به دنيا مي آيند. نسل هايي كه به قول دهخدا كودكان دوره ي طلايي خواهند بود. در اينجا به دو وسه قطعه از اين مسمط اشاره مي كنيم :      اي مرغ سحر! چو اين شب تار      بگذاشت ز سر سياهكاري       وز نفحه ي روح بخش اسحار      رفت از سر خفتگان خماري      بگشود گره ززلف زرتار      محبوبه نيلگون عماري      يزدان به كمال شد پديدار      و اهريمن زشتخو حصاري      ياد آر زشمع مرده، ياد آر! ***      اي مونس يوسف اندرين بند!     

تعبير عيان چو شد ترا خواب      دل پر زشعف، لب از شكر خند      محسود عدو، به كام اصحاب      رفتي بر يار و خويش و پيوند      آزاده تر از نسيم ومهتاب      زان كو همه شام با تو يك چند      در آرزوي وصال احباب      اختر به سحر شمرده، ياد آر! ***      اي هم ره تيه پور عمران      بگذشت چو اين سنين معدود      وان شاهد نغز بزم عرفان      بنمود چو وعد خويش مشهود      وز مذبح زر چو شد به كيوان      هر صبح شميم عنبر وعود      زان كو به گناه قوم نادان      در حسرت روي ارض موعود      بر باديه، جان سپرده، ياد آر! ***      چون گشت زنو زمانه آزاد      اي كودك دوره طلايي !      وز طاعت بندگان خود شاد      بگرفت ز سر خدا، خدايي      نه رسم ارم، نه رسم شدّاد      گل بست زبان ژاژ خايي      زان كس كه ز نوك تيغ جلاد     مأخوذ به جرم حق ستايي     تسنيم وصال خورده، ياد آر! ***     اگر بخواهيم اين شعرگويارا ازلحاظ قالب بررسي كنيم، نخستين شعرفارسي است كه آثار مشخص اشعار اروپايي را دارد و نه تنها صورت جديدي در ادبيات منظوم ايران بوجود آورده، بلكه از جهت  سمبوليسم عميق ولحن استوار خود  شايان توجه است؛ اين مسمط حزن انگيز كه  درد و رنج حس نفرت و انزجار شاعر را در حق قاتلان  دوست ديرين  خود  نمودار مي سازد، چنانكه گفتيم از حيث سبك و قالب و قافيه بندي، در ادبيات ايران  بدعت تازه اي گذاشت

و پاي از چهار ديوار افكار و انواع مرسوم شعر قديم بيرون نهاد.     چون قطعه مسمط دهخدا هم از حيث شكل وهم از حيث مضمون و طرز بيان در ادبيات ايران بي سابقه بود در آن هنگام بسيار پسنديده افتاد  و بعد ها  نظاير زياد بر آن ساختند؛ از اين جهت دهخدا را هم بايد در تحول نثر فارسي وهم در پيدايش شيوه هاي نو در شعر ايران از پيشوايان دانست.     در اشعار غزل گونه،  دهخدا، مردم وطنش را به رستاخيز و مبارزه عليه وطن فروشان و بي وطنان  تهييج  مي كند. به آنان درس آزادگي مي دهد و يادآورشان مي شود كه زماني چه بوده اند و امروز در كجا هستند.غزل او با آرزوي وصال دلدار آغاز ميشود امّا بعد از آن سخن را به مسائل اجتماعي و سياسي مي كشاند. اشعار غزل واره او، وحشت ونفرت شاعر را از جنگ و جنگ افروزان به آساني مي توان دريافت.   آثاردهخدا : ترجمه 1- ترجمه ي عظمت و انحطاط روميان. تأليف منتسكيو. 2- ترجمه ي روح القوانين. اثر منتسكيو. اين دو اثر تاكنون چاپ و منتشر نشده است.   فرهنگ 1- فرهنگ فرانسه به فارسي : شامل لغات علمي، ادبي، تاريخي، جغرافيايي و طبي زبان فرانسه با معادل آنها در زبان هاي فارسي و عربي. 2- لغت نامه : فرهنگي است بزرگ و يا بزرگترين فرهنگ فارسي كه تا امروز تأليف و منتشر شده است. دهخدا در حدود چهل سال از عمر خود را صرف تهيه يادداشت هاي اين كتاب كرد و خود در تنظيم، تأليف ونظارت بر چاپ قسمتي از مطالب

آن دخالت داشت.      دقت در فرهنگ هاي فارسي، دهخدا را متوجه ساخت خطاهاي موجود در فرهنگ هاي فارسي از فرهنگي به فرهنگ ديگر منتقل شده و غلط خواني و غلط نويسي كاتبان نيز مقداري بر غلط ها افزوده است. دهخدا براي اينكه كار خود را بر پايه ي دقيق علمي استوار سازد، نخست به خواندن متنهاي نظم و نثر پرداخت و لغت ها و تركيبها را علامت گذاري كرد. در ابتدا خود او و سپس عده اي دستيار به راهنمايي او اين كلمات را روي برگه هاي كوچك نوشتند. اين يادداشت هاي انبوه كه در دوران زندگي وي به صورت « الفبايي » و شمار آن از سه ميليون بيشتر است، ماده ي نخستين لغت نامه را تشكيل مي دهد.     لغت نامه ي دهخدا در حدود دويست هزار (عنوان) لغت را دربردارد ،  بيشتر اين لغت ها مستند به شاهد هاي متعدد است، از آوردن اين شاهد ها، علاوه بر روشن ساختن معني لغت، دو نكته ي ديگر نيز در نظر بوده است، يكي آنكه سير تاريخي كلمه نشان داده شود، ديگر آنكه تحول معني آن درطول تاريخ زبان دري روشن گردد.     علاوه بر لغات درحدود دويست هزار اعلام جغرافيايي و تاريخي نيز در اين كتاب آمده است. پس لغت نامه بدون احتساب تركيباتي كه درذيل بسياري از لغات آمده، حاوي چهارصدهزار عنوان است. چاپ اين مجموعه ي بزرگ در بيست و پنج هزار صحفه ي سه ستوني با حروف ريز و قطع و ريزي كامل خواهد شد.   ترجمه ي احوال     شرح حال ابوريحان محمد بن احمد خوارزمي بيروني كه

مقارن هزاره ي تولد بيروني تأليف و بجاي پنج شماره ي مجلّه ي آموزش و پرورش از انتشارات اداره كل نگارش وزارت فرهنگ در مهر ماه1324 منتشر گرديده سپس عين آن در لغت نامه تجديد طبع شده است.   تصحيح وتحشيه 1- ديوان ناصرخسرو : يادداشت هاي دهخدا درتصحيح اشعار وبعض نكات با مقدمه اي دلكش از صفحه 619 ديوان ناصرخسرو چاپ شده است. 2- ديوان سيّد حسن غزنوي : تصحيحات دهخدا در صفحات 361-376 كتاب مزبور چاپ آقاي مدرس رضوي مندرج است. 3- ديوان حافظ : مرحوم دهخدا يك بار ديوان حافظ چاپ خلخالي را پس از طبع و انتشار تصحيح كردند. بار ديگر ديوان خواجه مصحح علامه محمد قزويني را پس از انتشار تصحيح نمودند. يادداشت هاي دهخدا بر چاپ قزويني به همت دكتر معين در مجله دانش سال دوم شماره هشتم به طبع رسيده است. 4- ديوان منوچهري : ديوان منوچهري را دهخدا از روي قريب بيست نسخه خطي وچاپي تصحيح كرده اند. اين يادداشت هاي متعدد و متفرق هنوز جمع آوري وچاپ و منتشر نشده است. 5- ديوان فرخي سيستاني : ديوان فرخي را استاد علامه از روي نسخ متعدد خطي وچاپي تصحيح كرده اند. اين يادداشت ها نيز چاپ ومنتشرنشده است. 6- ديوان مسعود سعد : قسمتي از ديوان مسعود سعد سلطاني را نيز دهخدا تصحيح كرده اند كه تاكنون به چاپ نرسيده است. 7- لغت فرس اسدي : تصحيحات لغت فرس اسدي به قلم استاد دهخدا درطي سال هاي متمادي درحواشي دونسخه چاپ پاول هرن و چاپ مرحوم عباس اقبال يادداشت شده .. قسمتي از اين تصحيحات در مجلّه

يغما و مجله دانش به طبع رسيده است. 8- ديوان سوزني سمرقندي : در كتابخانه استاد ( كه اكنون متعلق به سازمان لغت نامه است ) نسخه اي از ديوان سوزني سمرقندي است كه تمام آن را تصحيح كرده اند. 9- صحاح الفرس : آقاي عبدالعلي طاعتي يادداشت هاي علامه دهخدا را طي كتاب خود با ذكر مأخذ وارد كرده اند. 10- ديوان ابن يمين : نسخه مصحح استاد دهخدا اكنون در كتابخانه مجلس شوراي ملّي است و مرحوم رشيد ياسمي در ترجمه احوال ابن يمين از اين كتاب استفاده كرده است. 11- يوسف وزليخا : استاد دهخدا يوسف و زليخاي منسوب به فردوسي را تماماً تصحيح و تشحيه كرده اند. اين كتاب هنوز چاپ ومنتشر نشده است.    مجموعه ي مقالات      مقالات اجتماعي وسياسي علامه بنام چرندپرند و همه ي سر مقاله هاي روزنامه ي صور اسرافيل چاپ تهران، جمعاً سي ودو نمره و صوراسرافيل چاپ ايوردن سويس جمعاً سه نمره و روزنامه سروش طبع استانبول جمعاً چهارده نمره و ايران كنوني چاپ تهران (مقالات فكاهي) و آفتاب و چند مقاله در روزنامه شوري چاپ تهران طبع شده است. بخشي از اين مقالات، بويژه «چرندپرند» به همت استاد دكتر دبيرسياقي به تازگي چاپ و منتشر شده است.   امثال وحكم      مرحوم اعتماد الدوله قراگزلو وزيرمعاونت وقت ازاستاد دهخدا درخواست كرد امثال و حكم را از يادداشت هاي لغت نامه مجزا كند و جداگانه منتشر سازد. استاد نيز موافقت كرد و ازميان يادداشت هاي خود آنچه مثل، حكمت، اصطلاح و حتي اخبار و احاديث بود بيرون كشيد و مجموع را بنام « امثال

و حكم » در چهارده مجلّد در تهران به طبع نرسيده است.   پندها و كلمات قصار      استاد  دهخدا  مجموعه اي دارد شامل جمله هاي كوتاه و حاوي مطالب فلسفي و اخلاقي نغز به سبك پندهاي لاروشفوكو. اين مجموعه تاكنون به طبع نرسيده است.   ديوان دهخدا      يكي ديگر از آثار مهم دهخدا ديوان اوست.به اميدي روزي كه مجموعه ي پژوهشهاي استاد دهخدامنتشرشود ودوستداران فرهنگ وادب ايران از سرچشمه ي دانش والاي وي سيراب گردند.   گذري بر « چرندپرند » دهخدا     « چرندپرند » دهخدا آيينه ي تمام نماي اجتماع آن روز ايران است. خواننده با خواندن« چرندپرند »باورمي كند كه تاريخ راستين هر ملّت ادبيات اوست.     نثر « چرندپرند » ساده، صميمي، نرم و آشنا و پرخون و پرتحرك است. دهخدا در « چرندپرند » از آنجا كه مخاطبانش عامه و انبوه مردم اند، به زبان ايشان سخن مي گويد. ازاصطلاحات، تشبيهات، استعارات، كنايات، مثل ها، متلك ها، دشنام ها، باورها، تكيه كلام ها و شعرهاي آنان مدد مي گيرد و نثر رنگين و متموّج خود را مي آفريند، كلمات و اصطلاحاتي كه تا زمان دهخدا راهي به قلمرو و نثر فارسي نداشتند و از اين رو دهخدا را از جمله ي پيشگامان و پيشاهنگان نهضت گرد آوري وعنايت به فولكلور يا فرهنگ مردم دانست و كوشش او را در پاسداري از گنجينه ي غني و متنوّع فرهنگ عوام پاس بسيار داشت.     دهخدا در « چرندپرند » با هوشياري  و دليري و صميميت و صداقتي شگفت انگيز با سلاح طنز و تمسخر به جنگ مفاسد ونابساماني هاي اجتماع

زمان خود مي رود و از غارت وچپاول خان ها و فئودال ها، از شوربختي كشاورزان ايراني، بيداد و تجاوز و قتل و غارت مردم بي دفاع بوسيله عمّال حكومت استبدادي، به آتش كشيده شدن كشتزارها و روستاها و ويران شدن قنات ها وكاريزها بوسيله ياغيان و سركشان، به اسارت رفتن زنان و دختران ايلات و عشاير،گرسنگي، بيماري، فقر وبي سوادي وبي بهداشتي و بي فرهنگي عمومي، سيل و وبا وگراني و قحطي وخشكسالي و بيماريهاي قرون وسطايي، مثل سرخك وآبله مرغان وتراخم، افيون زدگي توده هاي بي خبرمردم، احتكارگندم و ارزاق عمومي، ريا و دورويي روحاني نمايان، بيكارگي و متخواري و سربار بودن بعضي قشرهاي اجتماعي، وطن فروشي و بيگانه پرستي برخي از رجال دولت، بيكاري مردم شهرنشين، عدم امنيت اجتماعي، ناداني و اسارت زن ايراني،خرابي جاده ها وراههاي مملكت،رشوه خواري، جهل وتعصب عامه مردم، نفوذ و مداخله بيگانگان درامور كشورو ضعف حكومت مركزي جهل  وناآگاهي زمامداران وقت ازاوضاع دنيا ومسائلي ازاين دست سخن مي گويد و انتقاد مي كند.     دهخدا مسائل را ازجزئيات آغاز مي كند تا به اصل مطلب مي رسد آنگاه با دقت و موشكافي به تجزيه و تحليل  آن  مي پردازد و ريشه هاي  درد را به درستي نشان مي دهد.     داريوش آشوري مي نويسد:«چرندپرندعالي ترين سلسله مقاله هاي طنزآميزسياسي عصر انقلاب مشروطيت، هنوز هم بهترين نوشته هاي طنزآميز سياسي زبان فارسي است و در نوع خود در سراسر ادبيات فارسي بي نظي.»     دكتر عبدالرحيم احمدي ( ا. اميد ) مي نويسد : « چرندپرند دهخدا نمونه تازه اي درنثر انتقادي وهجايي فارسي است.نمونه اي كه در

آغاز خود ازكمال و پختگي برخوردار است. سلاحي است مؤثردردست نويسنده اي كه ازروي اعتقاد با استبداد عصر خويش مي جنگد. عصر و دوره اي كه به قول خودش، آدم « تا يك فراش قرمز پوش مي بيند دلش مي تپد. »     در طنز دهخدا هيچ انگيزه ي خصوصي به چشم نمي خورد. انتقاد هجايي درست ترين مفهوم خود را به دست مي آورد. ( تا حد زيادي به كمك همين شيوهاست كه دهخدا فرصت مي يابد با جرأتي در خور ستايش، زبان مردم را با  همه حركت و زندگي اش  وارد  ادبيات كند. )  ريشخند و طنز ظريف 22دهخدا راه را بر هر زشتي بيان و ركاكتي مي بندد.هجاي دهخدا در برابر زورگويان ، صاحب قدرتان و انگل هاي جامعه، بيرحم ورسواكننده و جان شكاف است. اما طنز او دربرابر مردم، ستمديده ها و دربه درها، سرشاراز روح همدردي و مهرباني است. به روشني مي شود ديد  كه او فقط انتقام نمي كشد بلكه آگاهانه دركار نبردي است وبيشتر مي كوشد روشن بيني و پايداري را بر انگيزد.      عمران صلاحي مي نويسد :«چرندپرند دخو، به معني دقيق كلمه طنزاست. يعني هم جهت فكري وسياسي دارد هم ازمسخره بازي به دور است و هم در زير خنده ي  ظاهريش خشمي سازنده به چشم مي آيد. به علاوه از ظرافتي شاعرانه نيز برخوردار است. از همه اينها مهمتر موقيت زماني ومكاني چرندپرند است. مقالات سياسي وانتقادي دهخدا نه تنها نقطه آغازنثر امروز ايران است بلكه آغازگر طنز گزنده و جهت دار امروز ايران نيز هست.     چرندپرند،اثري است واقع گرا كه با آزادي، زندگي،

راستي، مبارزه جويي و زبان و فرهنگ مردم پيوندي عميق و استوار دارد. طنز دهخدا، تيري در تاريكي نبود، هدف داشت و مستقيماً بر هدف نشست. » در اينجا به نمونه اي ازمقاله ي دهخدا در مجموعه ي « چرندپرند » اشاره مي كنيم:   سكتوب يكي از مخدرات     آي كبلادخو! خدا بچه هاي همه ي مسلمانان را ازچشم بد محافظت كند. خدا اين يكدانه ي مراهم به من زياد نبيند.     آي كبلاي! بعد از بيست تا بچه كه گور كرده ام اول وآخر همين يكي رادارم آن را هم باباقوري شده ها چشم حسودشان بر نمي دارد ببينند.     ديروز بچم  ساق و سلامت توي كوچه ورجه و ورجه مي  كرد، پشت كالسكه سوار مي شد، براي فرنگي ها شعر و غزل مي خواند.     يكي ازقوم وخويش هاي باباش كه،الهي چشم هاي حسودش درآد، ديشب خانه ما مهمان بود، صبح يكي به دو چشم هاي بچم رو هم افتاد. يك چيزي هم پاي چشمش درآمد خالش مي گويد چه مي دونم بي ادبيست «.. سلام » درآورده.     هي به من سرزنش مي كنند كه چرا سروپاي برهنه توي  اين آفتاب هاي گرم بچه را ول مي كني توي خيابان ها. آخر چه كنم، الهي هيچ سفره اي يكنانه نباشد چه كارش كنم. يكي يكدانه اسمش با خودش است كه خل و ديوانه است. در هر صورت الان چهار روز آزگار است كه نه شب دارد نه روز. همه ي هم بازي هايش صبح وشام سنگ به درشكه ها مي پرانند، تيغ، بي ادبي مي شود،گلاب بروتانزير دم خرها مي گذارند، 

سنگ روي خط واگون مي چينند، خاك به سر رهگذر مي پاشند. حسن من توي خانه وردلم افتاده، هر چه دوا و درمان از دستم آمده كردم، روز به روز بدتر مي شود كه نمي شود. مي گويند ببر پيش اين دكترمكترها من مي گم مرده شور خودشان را ببرد با دواهاشان. اين گرت مرتها چه دانم چه خاك وخلي است كه به بچم بدهم. من اين چيزها را بلد نيستم. من بچم را از تو مي خواهم. امروز اينجا فردا قيامت. خدا كوروكچل هاي ترا هم از چشم بد محافظت كند. خدا يكيت را هزار تا كند. الهي اين سر پيري داغشان را نبيني. دعا دوا هر چه مي داني بايد بچم را دوروزه چاق كني.اگرچه دست وبال هاتنگ است اماكله قند تراكتورمي شوم روي چشمم مي گذارم مي آرم. خدا شما پيرمردها را از ما نگيرد.   تكلمه     …در سال 1353خورشيدي يعني  دو سال پيش به تصادف از يك عشق پاك و افلاطوني استاد گرامي خودمان مرحوم دهخدا آگاه شدم كه هنوز هم پر شكوه به نظر مي آيد. اين عشق نشان دهنده روح لطيف و شاعرانه و در عين حال زنده دلي يك شاعر پير و فرسوده است.     پيش از اينكه داستان اين عشق را بازگوييم، اجازه بدهيد خيلي گذرا از سن و سال آن مرحوم حرف بزنيم تا ظرافت وشگفتي ماجرا تا حدودي روشن شود. علي اكبر خان فرزند «خان بابا» در سال 1297 ه.ق متولد شد و در سال 1334 خورشيدي مطابق با 1375 هجري قمري وفات يافت. در سال 68 سالگي است كه استاد «عاشق» مي شود

و اين عشق تا سال 1331 ادامه مي يابد :     خانم…  كه دوره پزشكياري را گذرانده بود به خواست  دكتر سرپرست بخش كه براي دهخدا  احترام فراواني قائل بود، تزريقات روزانه استاد را به عهده مي گيرد. مهرباني و بيمارداري اين دوشيزه كه دختر 18-19 ساله بود كم كم سبب مي شود كه استاد بزرگواردلباخته مي شود ومحبتي پاك وانساني و دور از هر نوع شائبه و هوسهاي جسمي و زميني بينشان ايجاد مي شود كه آن دختر نيز با فداكاري و خدمتگاري بيشتر نسبت به استاد، اين عشق مقدس را به مرحله اعلا مي رساند. … اين دوشيزه كه بعد از چند سال كه شنونده و علاقه مند برنامه هاي راديويي مركز فرهنگ مردم بوده، بالاخره در رديف همكاران اين مركز درآمد. در اسفند ماه 1353 اين دوشيزه و اين همكار عزيز فرهنگ مردم، پرده از اين راز برداشت كه در آن موقع البته به خانه شوهر رفته بود و چند فرزند داشت و حالا هم دارد.     اين دوشيزه در اولين روزي كه به مركز فرهنگ مردم آمد ضمن بازگويي اين راز چند قطعه شعر هم به من داد كه همگي به خط استاد دهخدا است و خواست كه اصل آنها براي هميشه در گنجينه مركز فرهنگ مردم حفظ  ونگهداري بشود. اين چند قطعه شعرهمچنان كه از ما خواسته شده درحال حاضردرمركز فرهنگ مردم نگهداري مي شود و ازشمار ذخايربا ارزش گنجينه اين مركز به حساب مي آيد. گفتني است كه دو قطعه از اين اشعار بر روي كاغذهايي نوشته شده كه نوع و قطع كاغذ فيشهاي لغت نامه نيز ازهمان نوع

است، يعني مي خواهيم بگوييم، استاد در آن ايام هم به دور از كار و فعاليت و يا فكر لغت نامه نبوده است. يكي از اين شعرها، غزل واره اي است كه اين چنين شروع مي شود :                  به نغزي و نكويي خوي …                  چه بودي گر بُدي چون روي …     همان طور كه ملاحظه مي شود، استاد دهخدا به هنگام نوشتن اين شعر، خواسته و دقت داشته كه نام « محبوب » را در شعر ذكر نكند، طوري كه در حال حاضرشعربه صورت نوشته شده اش كامل نيست.البته اين اشعارونامه ها تا به امروز نه در ديوان دهخدا و نه در هيچ جاي ديگر چاپ و منتشر نشده است. استاد دهخدا بيت ذيل را هم بعد از امضاي خود افزوده است :             سود عاشق قطره خون در سويداي دل است           كانهم آخر ريخت خواهد در سر سوداي  ما

عجب صبري خدا دارد

!       G o d's     P a t i e n c e عجب صبري خدا دارد! اگر من جاي او بودم؛ كه در همسايه ي صدها گرسنه، چند بزمي گرم عيش و نوش مي ديدم، نخستين نعره ي مستانه را خاموش آندم، بر لبِ پيمانه مي كردم.  عجب صبري خدا دارد! اگر من جاي او بودم؛ كه مي ديدم يكي عريان و لرزان؛ ديگري پوشيده از صد جامه ي رنگين؛ زمين و آسمان را، واژگون، مستانه مي كردم.  عجب صبري خدا دارد! اگر من جاي او بودم؛ براي خاطر تنها يكي مجنونِ صحراگردِ بي سامان، هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو، آواره و ديوانه مي كردم.

 عجب صبري خدا دارد!  اگر من جاي او بودم؛ به گردِ شمع سوزانِ دلِ عشاقِ سرگردان، سراپايِ وجودِ بي وفا معشوق را، پروانه مي كردم. عجب صبري خدا دارد! چرا من جايِ او باشم؛ همين بهتر كه او خود جايِ خود بنشسته و تابِ تماشايِ تمامِ زشتكاري هايِ اين مخلوق را دارد! وگرنه من به جايِ او چو بودم، يك نفس كي عادلانه سازشي، با جاهل فرزانه مي كردم؛ عجب صبري خدا دارد!  عجب صبري خدا دارد! لطفاً نظرات و پيشنهادات خود را    با مديريت سايت از طريق پست الكترونيكي؛   Email: ' );

document.write( addy_text19825 );

document.write( '' );

//-->\n

آدرس ايميل جهت جلوگيري از رباتهاي هرزنامه محافظت شده اند، جهت مشاهده آنها شما نياز به فعال ساختن جاوا اسكريپت داريد

 

در ميان گذاريد.


خداوند تمامي كساني را كه در قبرها آرميده اند زنده مي گرداند كه اين حقيقت در واقع بيانگر حيات مجدد و شور انگيز پس از مرگ مي باشد.

نرم نرمك صداي پاي بهار به گوش مي رسد. و نسيم دل انگيز بهاري پيام طراوت و شادابي، اميد و سرزندگي و شور و نشاط را به گوش همگان مي رساند.

زمستان، امسال بيش از هميشه ادعاي ماندگاري داشت .سردي ، جمود و تاريكي چنان همه جا را فراگرفته بود كه گويي زمستان سيطره اي دائمي بر طبيعت و زمين دارد. ولي اين بهار است كه با دست و پنجه نرم كردن با آن بار ديگر پيروزمندانه و طرب انگيز شور زندگي را بر جمود و سردي مستولي مي گرداند.

زمستان رفت. چون مانند همه ي امور دنيوي محكوم به رفتن بود. اما با رفتن آن دو چيز به جا ماند: يكي پاداش بهار براي صابران، و ديگري رو سياهي براي ذغال.حيات دوباره طبيعت در واقع يكي از نمايش هاي خداوند مهربان در جهان است، طبيعتي كه در فصل زمستان مي ميرد و سبزي وشادابي خود را از دست مي دهد، اما در فصل بهار دوباره زنده شده وجاني تازه مي گيرد. طبق تعبير قرآن، خداوند بادها را مي فرستد كه ابرها را برانگيزد، آنگاه آن را به سوي سرزمين مرده مي راند تا زمين را پس از مرگش دوباره زنده كند. توصيف طبيعت و حيات دوباره آن يك نمونه از شگفتي هاي طبيعت در قرآن است، اما جالب است بدانيم هدف اين توصيف، نشان دادن طبيعي حيات انسان پس ازمرگ است. به عبارت ديگر براي آن است كه بدانيم چگونه پس از آنكه تمام جسم

پوسيد و متلاشي شد، دوباره زنده مي شود، همان گونه كه طبيعت زمين پس از پژمردگي و خزان ومرگ حياتي مجدد پيدا مي كند.

دستي در سراپرده طبيعت، نعمت بهار را براي انسان وتمامي جانداران تدبير مي كند و اين نعمت درجهت آسايش و رفاه همراه با (ابر و باد و مه و خورشيد وفلك) در كار است. بهار رستاخيز كوچك و سمبلي از رستاخيز بزرگ است بهار فصل رويش، شادي و زندگي مي باشد. و از منظر قرآن آيه و نشانه اي است كه بايد مورد توجه اهل بصيرت قرار گيرد. خداوند متعال بارها در قرآن به فصل بهار و رويش گياهان اشاره كرده و كلماتي مانند « نبت » و «انبات» بسيار در قرآن ذكر شده كه هدف اصلي آن از بحث زندگي و احياء مجدد طبيعت ، تبيين و تمثيل واقعي از معاد و رستاخيز بوده است در قرآن كريم نيز بهار به رستاخيز طبيعت تعبير شده و اين امر را مي توان از آيه پنج سوره مباركه «حج» نيز استنباط كرد. هدف اصلي قرآن از بحث زندگي و احياء مجدد طبيعت تبيين و تمثيل واقعي از معاد و رستاخيز بوده است.

در واقع تجديد حيات طبيعت به خاطر آنست كه خداي هستي بخش انسان را متوجه اعتقاد وياحقانيت زنده شدن بعد ازمرگ گردانيده و او را برضميرخويش راسخ تر مي سازد. به بيان ديگر؛ بهار با خود پيام دارد. پيام زندگي، پيام دوباره زيستن و پيام دوباره نگريستن. بهار همراه با رويش، زيبايي و انبساط است و همين امر را بايد مدنظر قرار داده و با تجديدنظر در اعمال و رفتار به گونه اي عمل كنيم كه زيبايي، زندگي و

شادي آفريني را براي خود وديگران به ارمغان بياوريم. مانند بيشتر عناصر طبيعت بهار نيز درس هايي آموزنده و زندگي ساز دارد كه حيات بخش و تأمل انگيز است. تنوع، شادابي، تبادل، تحول و حيات آفريني مهمترين آموزه هاي بهار مي باشد. تنوع؛ در بهار، تنوع خاصي در رنگها و جلوه هاي طبيعت ، درختان، گياهان و گلها مشاهده مي شود. زندگي متعادل نيز بايد برخوردار از تنوع ويژه اي باشد. كار، استراحت، اوقات فراغت، مطالعه، ورزش ، ارتباط با خدا و ... همگي عناصري از يك زندگي متنوع بوده و در جاي خود، مهم  و با ارزش تلقي مي شوند.

- شادابي؛ بهار، آكنده از شادابي و طراوت است، به گونه اي كه معرّف تحول و دگرگوني در تمامي طبيعت مي باشد. زندگي متعادل نيز برخوردار از شادابي و سرزندگي است. بايد در زندگي مشوّق روح شادماني و مسرت باطني باشيم و هر يك بر ديگري در اين امر، سبقت بجوئبم.

- تبادل؛ از زيبايي هاي بهار، تعادل در هواست؛ نه آن چنان سرد است كه گزنده باشد و نه آن اندازه گرم است كه سوزنده باشد. هواي ملايم و نسيم فرحبخش بهار، جان ها را گرمي مي بخشد. بايد درزندگي متعادل، با الهام ازمكتب بهار، در روابط متقابل خويش به دور از هر گونه افراط و تفريط ، مناسباتي گرم و ثمربخش را پي ريزي كرد. روابط نه افراطي است كه به وابستگي و اتكاي بيش از حد بينجامد و نه سرد و قهر آميز است كه بذرهاي محبت و عاطفه را از قلوب بركند.

تحول؛ طبيعت پس از دوره افسردگي و خمودي

خزان ، در طراوت بهار به وجد مي آيد و دگرگوني هايي را در خود پذيرا مي شود. اندام خشكيده گياهان و درختان در گذر از ركود و رخوت زمستان به شور و جذبه بهار، جوانه هاي حيات را برخود ظاهر مي سازد. چنين تغيير و تحولي در طبيعت ، اين پيام را براي هر فردي در بردارد: "حال كه طبيعت متحول شد، تنها انسان ها كه برتر از طبيعت اند و اشرف مخلوقات ، بايد دراين دگرگوني ها برطبيعت، سبقت جويند". هر فردي بايد نيك بينديشند كه نسبت به از دست دادن سرمايه عمر و سپري نمودن بهترين سال هاي زندگي، چه حاصلي اندوخته؟ و با چنين سرمايه اي، دست به چه معامله اي زده است؟ چنين انديشه اي ، بارور و زاينده است و انسان را فراتر از پوچي و ابتذال ، به رشد و تعالي مي خواند. امام سجاد عليه السلام در دعاي مكارم الاخلاق مي فرمايند: " خدايا به من عمرطولاني عطا فرما تا زماني كه عمرم  در راه اطاعت و بندگي ات صرف شود و اگر روزي برسد كه سال هاي زندگي ام چرا گاه شيطان گردد ، مرا فرصت مده."

- حيات آفريني؛ بهارحيات است و حيات آفرين، آن گونه كه نسيم بهاري بر روح ها و جان ها مي وزد، حياتي دوباره در كالبدها مي دمد و به عبارتي، بهارعلاوه بر سر زندگي ، زندگي ساز نيزهست.

بهار يعني؛ آغازي دوباره بر پايان شيرين سختي ها، يعني اميدواري به شكفتن مجدد، يعني رستاخيز طبيعت، يعني حيات بعد از ممات و يعني اشتياق وصف ناپذير زندگي. خردمندان بر اين موضوع

وقوف كامل دارند كه به دنبال هرسپيده دم، شب سياهي نيز مي باشد ودرپي هربهار دل انگيزي فصل دگرگون گري است به نام برگ ريزان و زمستان! پس عقل سليم حكم مي كند به دنبال هرسرور وشادماني، فرا رسيدن غمي بيكران را از ياد نبرد ولازمۀ همه اينها ابراز امتنان است واداي شكر به بارگاه خداي منّان.اكنون كه با عنايت قادر متعال توفيق درك بهار ديگري حاصل گرديده است مستانه وشورانگيز از اين نعمت بزرگ، به هنگامه ي؛ " اذا رأيتم الربيع " مشتاقانه ذاكر و شاكر نعمت هاي بيكران ايزد منان خواهيم بود پس؛ " فاذكرو ذكر النشور ".

والسلام- مهدي ياراحمدي خراساني

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109