با پیشوایان هدایت گر: نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره جلد 2

مشخصات کتاب

عنوان قراردادی : زیارتنامه جامعه کبیره .شرح

عنوان و نام پدیدآور : با پیشوایان هدایت گر: نگرشی نو به شرح زیارت جامعه کبیره/ علی حسینی میلانی.؛ تدوین و ویرایش هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی.

مشخصات نشر : قم: مرکز حقایق اسلامی 1388 -

مشخصات ظاهری : 4ج.

فروست : مرکز حقایق اسلامی؛ 110؛ 132.

شابک : ج.1 978-600-5348-11-8 ؛ ج.2 978-6005348-31-6 ؛ ج.3 978-600-5348-57-6

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ص.ع. به انگلیسی : Ali Husayni Milani. Along with guiding leaders a new glance

یادداشت : ج.2 (چاپ اول: 1389).

یادداشت : ج.3(چاپ اول :1390)(فیپا).

یادداشت : کتابنامه به صورت زیر نویس.

موضوع : زیارتنامه جامعه کبیره -- نقد و تفسیر

موضوع : زیارتنامه ها

شناسه افزوده : حسینی میلانی، علی 1326 -

شناسه افزوده : مرکز الحقائق الاسلامیه

رده بندی کنگره : BP271/20422/ح54 1388

رده بندی دیویی : 297/777

شماره کتابشناسی ملی : 1829665

ص: 1

اشاره

با پيشوايان هدايتگر

نگرشى نو به شرح زيارت جامعه كبيره

جلد دوم

آيت الله سيد على حسينى ميلانى

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحيم

ص: 3

ص: 4

فهرست نگاشته ها

بخش چهارم

امامت و امام شناسى

سخنى در شهادت سوم 19

رشد يافتگان 23

واشهد انكم الائمة الراشدون

هدايت شدگان 27

المهديون

معصومان 28

المعصومون

گراميان 28

المكرمون

مقربان درگاه خدا 30

المقربون

پرهيزكاران 32

المتقون

تقوا چيست؟ 34

مراتب تقوا 34

راستگويان 39

الصادقون

ص: 5

نكاتى ارزنده 41

برگزيدگان 47

المصطفون

اصطفاء در لغت 53

نكته سوم.اعلم بودن اهل بيت 55

اطاعت كنندگان از خدا 60

المطيعون لله

اطاعت از حضرت على اطاعت از پيامبر خداست 61

اطاعت كنندگان همان پيروزمندانند 62

از ديگر آثار اطاعت 64

قائمان به امر خدا 65

القوامون بامره

عاملان به اراده خدا 70

العاملون بارادته

پيروزمندان به كرامت خدا 71

الفائزون بكرامته

برگزيده شدگان به علم خدا 75

اصطفاكم بعلمه

كلمه«اصطفاء» 75

پسنديده شدگان براى غيب 83

وارتضاكم لغيبه

برگزيدگان براى سر خدا 87

واختاركم لسره

ص: 6

معانى متعدد كلمه«سر» 88

معناى يكم؛رازداران خدا 90

معناى دوم؛راز خدا 94

معناى سوم؛مستقر خدا 96

برگزيده شدگان به قدرت خدا 98

واجتباكم بقدرته

نكاتى ارزشمند 100

واژه«اجتباء»در قرآن 101

«بقدرته»يعنى چه؟ 110

عزت و هدايت گرى 112

وأعزكم بهداه

عزت مطلق 113

ائمه و عزت حقيقى 114

ويژگى هاى عزت حقيقى 116

عزت و هدايت 118

گزينش و هدايت 119

هدايت چيست؟125

مخصوصان به برهان 126

وخصكم ببرهانه

برهان يعنى چه؟126

رب يعنى چه؟127

محصل معنا 128

برهان از نظر مصداقى 128

ص: 7

برگزيدگان براى نور خدا 131

وانتجبكم لنوره

نور از نظر مصداقى 132

تأييدشدگان به روح 137

وايدكم بروحه

خلفاى خدا در زمين 145

ورضيكم خلفاء فى ارضه

رضا يعنى چه؟152

حجت هاى الاهى 153

وحججا على بريته

«بريه»يعنى چه؟154

نكات ارزنده 161

ياوران دين خدا 162

وانصارا لدينه

حافظان سر خدا 163

وحفظة لسره

خازنان علم خدا 164

وخزنة لعلمه

وديعه داران حكمت خدا 164

ومستودعا لحكمته

بيان گران وحى خدا 164

وتراجمة لوحيه

ص: 8

پايه هاى توحيد خدا 165

واركانا لتوحيده

از روايات ركن بودن ائمه 166

اقرار به يگانگى خدا با اقرار به ولايت ائمه 167

اگر ائمه نبودند خدا شناخته و عبادت نمى شد 168

شاهدان بر خلق خدا 169

وشهداء على خلقه

راهنمايان بندگان 171

واعلاما لعباده

نشانه هاى روشن شهرها 173

ومنارا فى بلاده

راهنمايان راه خدا 173

وادلاء على صراطه

عصمت ائمه 174

عصمكم الله من الزلل

عصمت در لغت 175

عصمت در اصطلاح 179

بررسى حقيقت عصمت 182

اعطايى بودن عصمت 185

آيا عصمت داراى مراتب است؟188

سخنى درباره آيه تطهير 189

آيا اراده تكوينى است يا تشريعى؟191

چگونگى دلالت آيه بر عصمت 192

ص: 9

اهل بيت چه كسانى هستند؟192

پاسخ از شبهه اى درباره حديث كساء 202

نكاتى درباره سند حديث كساء 208

نقش ائمه عليهم السلام در برابر مقامات اعطايى الاهى 213

مقدمه 215

تعظيم كنندگان جلال خدا 218

فعظمتم جلاله

بزرگ شمارندگان شأن خدا 219

واكبرتم شأنه

تمجيد كنندگان كرم خدا 220

ومجدتم كرمه

ذاكران هميشگى 221

وادمتم ذكره

راه هاى رسيدن به خدا 227

تقويت كنندگان پيمان توحيد و فرمان برى خدا 228

ووكدتم ميثاقه،واحكمتم عقد طاعته

1.مرحله پيمان الاهى 229

نكاتى از روايات عالم ذر 232

2.مرحله دعوت به پيمان 233

فرق بين عهد و عقد 236

پند دهندگان در نهان و آشكار 237

ونصحتم له فى السر و العلانية

ص: 10

فراخوانان به راه خدا 238

ودعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة

جان نثاران در رضاى خدا 241

وبذلتم انفسكم فى مرضاته

صابران بر مصائب 242

وصبرتم على ما اصابكم فى جنبه

مواثيق ديگر و فضايلى مهم 251

برپا كنندگان نماز 252

واقمتم الصلاة

نماز از ديدگاه قرآن 257

ائمه و نماز 261

پردازندگان زكات 271

وآتيتم الزكاة

امر كنندگان به معروف و بازدارندگان از منكر 275

وامرتم بالمعروف ونهيتم عن المنكر

تفقه در دين يعنى چه؟276

چرا سه بعد؟278

جهادگران حقيقى 280

وجاهدتم فى الله حق جهاده

جهاد در قرآن و روايات 281

معناى«حق الجهاد»289

سه گروه در رابطه با ائمه 295

ص: 11

اعراض كنندگان از ائمه 296

فالراغب عنكم مارق

«مروق»در لغت 298

ملازمان با ائمه 300

واللازم لكم لاحق

كوتاهى كنندگان در حق ائمه 307

والمقصر فى حقكم زاهق

جهالت مردم درباره اهل بيت 309

فقط اهل بيت حق اند 314

والحق معكم وفيكم 315

حق يعنى چه؟316

حق از ديدگاه قرآن 317

حق با على است 324

ومنكم و اليكم 327

نگاهى به دانش حضرت امير 328

اهل حق چه كسانى هستند؟329

وانتم اهله ومعدنه

ميراث داران نبوت 331

وميراث النبوة عندكم

محاسبه مردم در قيامت توسط ائمه 332

واياب الخلق اليكم،وحسابهم عليكم

نكاتى ارزشمند 333

يك بحث قرآنى 336

ص: 12

حالات شگفت ائمه 349

مقام اختصاصى در روز قيامت 353

فصل الخطاب نزد كيست؟355

وفصل الخطاب عندكم

فصل الخطاب از ديدگاه قرآن و حديث 356

على الفاروق و الميزان 358

جايگاه آيات الاهى 363

وآيات الله لديكم

مصاديق آيات الاهى 366

قرآن مجيد 366

معجزه ها 367

كتاب هاى آسمانى 367

جايگاه اوامر حتمى الاهى 369

وعزآئمه فيكم

جايگاه نور الاهى 370

ونوره وبرهانه عندكم

تفويض امر الاهى 374

وامره اليكم

ائمه و ولايت در احكام 374

شارع كيست؟376

ديدگاه علما 382

پيروان اهل بيت پيروان خدا هستند 384

من والاكم فقد و الى الله ومن عاداكم فقد عادى الله

ص: 13

ولاء يعنى چه؟385

نكته اى قابل ذكر 386

دو راه اساسى 387

راه خدا 387

راه شيطان 388

ائمه و ولايت بر اموال و انفس 391

دليل هاى ولايت تشريعى از قرآن 392

دليل يكم 392

اقرار مفسرين عامه 393

دليل دوم 396

دليل سوم 399

ولايت تشريعى از ديدگاه احاديث 405

ولايت تشريعى در حديث ولايت 405

حديث ولايت به روايت احمد 406

حديث ولايت به روايت ترمذى 407

حديث ولايت به روايت طبرى 408

حديث ولايت به روايت طبرانى 409

ولايت تشريعى و حديث وهب 411

ولايت تشريعى در حديثى ديگر 412

مهرورزى به ائمه اهل بيت 414

ومن احبكم فقد احب الله،ومن ابغضكم فقد ابغض الله

تمسك جويندگان به ائمه 415

ومن اعتصم بكم فقد اعتصم بالله

ص: 14

بخش چهارم: امامت و امام شناسى

اشاره

ص: 15

ص: 16

واشهد انكم الائمة الراشدون المهديون المعصومون المكرمون المقربون المتقون الصادقون المصطفون المطيعون لله القوامون بامره العاملون بارادته الفائزون بكرامته؛

گواهى مى دهم كه شما پيشوايان رشد يافته،هدايت يافته،معصوم،گرامى،مقرب،پرهيزكار،راستگو،برگزيده و فرمانبر خدا هستيد كه در امر او استوار و به اراده او عمل مى كنيد و به كرامت او رستگار شديد.

ص: 17

ص: 18

سخنى در شهادت سوم

واشهد انكم الائمة الراشدون المهديون المعصومون المكرمون المقربون؛

و گواهى مى دهم كه شما پيشوايان رشد يافته،هدايت يافته،معصوم،گرامى و مقرب خدا هستيد.

براى مقدمه مى گوييم:شهادت ثالثه يعنى شهادت و گواهى دادن به امامت،ولايت و خلافت ائمه اطهار عليهم السلام كه بعد از شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اهم اصول شيعه؛بلكه به تعبير بزرگان ما،اين شهادت مكمل شهادتين در دين ماست؛هم چنان كه خداوند مى فرمايد:

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ) ؛(1)

امروز دين شما را كامل نمودم.

به تعبير ديگر،بدون شهادت ثالثه،شهادتين اثر لازم را ندارند؛چرا كه خداوند مى فرمايد:

(وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً) ؛(2)

و اسلام را به عنوان دين جاودان شما پذيرفتم.

ص: 19


1- .سوره مائده(5):آيه.
2- .همان.

البته در اين بحث ها طرف خطاب كسانى هستند كه(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ )(1) نباشند،وگرنه ما با كسانى كه دل

بيمارى دارند كارى نداريم.(2)

در اين مورد بيان چند مطلب ضرورى است.

مطلب يكم.به يقين آيه ولايت درباره امير مؤمنان على عليه السلام نازل شده است.آن جا كه مى فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) ؛(3)

سرپرست شما تنها خدا و پيامبر و آنانى هستند كه ايمان آورده اند؛همانان كه نماز را برپا داشته و در حال ركوع زكات مى دهند.

در اين زمينه احاديث فراوانى از شيعه و سنى نقل شده است.پس دلالت آيه بر ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام،بعد از ولايت خدا و رسول او،مسلم و قطعى است و هم چنان كه به ولايت خدا و رسول شهادت مى دهيم بايد به ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز شهادت دهيم.

مطلب دوم.روايات بسيارى نقل شده كه در آن ها آمده است كه قبل از اين عالم و هم چنين در غيب اين

عالم،هر جا اسم خدا و رسول بوده در پى آن،اسم اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بوده است.

به عبارت ديگر،در هر مرتبه اى از مراتب وجود كه هر جا«لا إله إلا الله،محمد رسول الله»نوشته شده«على صفوة الله،على حجة الله»نيز با اوصاف گوناگون5.

ص: 20


1- .سوره حجر:آيه 99.
2- .گفتنى است كه ما مباحثى را درباره«شهادت ثالثه در اذان»ارائه كرده ايم كه چاپ شده است.ر.ك:محاضرات فى الاعتقادات:650/2.
3- .سوره مائده(5):آيه55.

نگاشته شده است.اين احاديث در كتاب هاى شيعه و سنى فراوان نقل شده است.(1)

مطلب سوم.در خصوص شهادت به ولايت بعد از شهادتين رواياتى نقل شده كه اين روايات،اطلاق و عموم دارند و شامل اذان نيز مى شوند.

مطلب چهارم.اگر بپذيريم كه به جهت تمام نبودن اين روايات مطلق از نظر سندى نتوانيم به آن ها استدلال كنيم،به روايات«من بلغ»استدلال مى نماييم و همين استدلال براى فتوا دادن به شهادت ثالثه در اذان كافى است.

مطلب پنجم.اگر شهادت ثالثه در اذان از شعائر مذهب باشد آن سان كه برخى از بزرگان فرموده اند و فتوا داده اند گفتن آن در اذان واجب است.(نه اين كه ادعاى بزرگى براى آن ها بكنيم كه آنان بزرگ هستند؟مثل مرحوم آقاى حكيم كه در مستمسك چنين فرموده اند).(2)

بنابراين،شهادت ثالثه چيزى نيست كه از ما و از جهت هواى نفس و يا به داعيه حب اهل بيت عليهم السلام باشد؛بلكه واقعيتى است كه بر اين معنا دليل قائم است.گرچه ما ارادت و اخلاص خود را به اهل بيت عليهم السلام،به هر نحوى كه برايمان پيش بيايد،اظهار مى كنيم.

در شرح اين فراز نكات و تأملات مفيدى است كه تمام آن چه از ناحيه خداوند متعال براى ائمه عليهم السلام ذكر مى شود به عنوان هاى«اصطفاكم بعلمه،ارتضاكم لغيبه،اختاركم لسره،اجتباكم بقدرته،أعزكم بهداه...»همه اين افعال به خداوند متعال5.

ص: 21


1- .ترجمة الامام الحسين عليه السلام،ابن عساكر:186،در اين منبع آمده است:«قال رسول الله صلى الله عليه وآله:ليلة عرج بى إلى السماء رأيت على باب الجنة مكتوبا:لا إله إلا الله،محمد رسول الله،على حب الله،والحسن و الحسين صفوة الله،فاطمة أمة الله،على باغضهم لعنة الله».ر.ك:لسان الميزان:70/5.و نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:236/5.
2- .مستمسك العروة الوثقى:545/5.

مربوط است كه خداوند متعال اين حضرات را اين چنين قرار داده و مقاماتى را به آن ها عطا كرده است.اين سروران لياقت،شأنيت و اهليت براى اين مقامات را پيدا كردند و خداوند هم آن ها را در چنين جايگاهى قرار داده است.پرسش اين كه ائمه عليهم السلام چه عملى انجام داده اند كه به اين مقام رسيده اند؟

پس از پايان اين فراز،عبارت بعدى با«فاء»تفريع مى آيد،مى فرمايد:«فعظمتم جلاله وأكبرتم شأنه»؛يعنى هر چه خدا شما را بالا برد،تواضع و خشوع شما براى خدا بيشتر شد.در اين جا بيان دو مطلب ضرورى است:

مطلب اول:كسانى مى گويند:وقتى انسان به جايى رسيد ديگر نماز،عبادت،خضوع و خشوع براى خدا لازم نيست.(1)اين افراد،توهم مى كنند كه به جايى رسيده اند،از اين رو از تكاليف شرعى شانه خالى مى كنند؛در حالى كه خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:

(وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ ) ؛(2)

پروردگارت را تا زمانى كه يقين(مرگ)تو فرا رسد عبادت كن.

مطلب دوم:دسته ديگر از منحرفان كسانى هستند كه مى گويند:اساسا زيارت جامعه غلو دارد.اين افراد اگر مصداق(فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ )(3) هستند،كارى با آن ها نداريم و اگر اين گونه نيستند،پس ملاحظه كنند كه اين مقامات و منازل را خداوند متعال به ائمه عليهم السلام داده است كه مى فرمايد:«اصطفاكم،اجتباكم...»و سپس0.

ص: 22


1- .نهج الحق وكشف الصدق:.گفتنى است كه اكثر اين افراد صوفى هستند كه قائلند خدا در بدن عارفان حلول مى كند.برخى از آن ها اتحاد را قائلند و چون عارف با خدا متحد شد به عبادت نيازى ندارد و به اين آيه شريفه استدلال مى كنند(وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ )(سوره حجر(15):آيه 99).
2- .سور حجر(15):آيه 99.
3- .سوره بقره(2):آيه 10.

مى گوييم:«فعظمتم جلاله وأكبرتم شأنه وأحكمتم عقد طاعته»كجاى اين مطلب غلو دارد؟

ما پيش تر از قرآن مجيد استفاده كرديم كه در تاريخ اسلام،بلكه از ابتداى خلقت چنين است كه ائمه دو قسم هستند:

1.امامان گمراهى.

2.ائمه هدايت.

اين موضوع بحث جداگانه اى مى خواهد،اجمالا،مقتضاى حكمت و سنت الاهى بر اين قرار گرفته و از آن وقتى كه ابليس حاضر نشد بر حضرت آدم عليه السلام سجده كند،اين قضيه شروع شد.

رشد يافتگان

واشهد انكم الائمة الراشدون؛

و گواهى مى دهم كه شما پيشوايان رشد يافته هستيد.

اولين وصفى از اوصاف ائمه عليهم السلام كه بدان گواه هستيم اين است كه آن حضرات«راشد»هستند،اتصافشان به اين وصف يك حقيقت است كه حتى مخالفان نيز گواه هستند و احدى نمى تواند آن را انكار كند.

واژه«رشد»،«رشيد»و«راشد»كه جمع آن«راشدين»است به چه معناست؟

در كتاب المفردات فى غريب القرآن آمده است:

الرشد و الرشد:خلاف الغى،يستعمل استعمال الهداية...قال تعالى:(فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً)(1) و(وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ ) .(2)

ص: 23


1- .سوره نساء(4):آيه 6.
2- .سوره انبياء(21):آيه 51.

وبين الرشدين؛أعنى الرشد المؤنس من اليتيم،والرشد الذى اوتى إبراهيم عليه السلام،بون بعيد....

وقال بعضهم:الرشد أخص من الرشد،فإن الرشد يقال فى الامور الدنيوية والاخروية،والرشد يقال فى الامور الاخروية لا غير.والراشد و الرشيد يقال فيهما جميعا،قال تعالى:(أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ ) .(1)

(2) بنابر قول راغب:رشد مقابل غى است،چنان كه در قرآن مجيد نيز آمده كه فرمود:(قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ ) .(3)

رشد به معناى هدايت نيز به كار مى رود.

اما در القاموس المحيط براى اين واژه خصوصيتى ديگر است كه آمده:

الرشد:الاستقامة على طريق الحق مع تصلب فيه....(4)

و به نظر مى رسد كه همين معنا مناسب حال حضرت ابراهيم عليه السلام كه فرمود:(وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ

رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ ...)(5) و حال ائمه اطهار عليهم السلام مى باشد.

كلمه«الراشدون»فقط يك مرتبه در قرآن مجيد آمده كه فرموده:

(وَ لكِنَّ اللّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرّاشِدُونَ *فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ) .(6)7.

ص: 24


1- .سوره حجرات(49):آيه 7.
2- .المفردات فى غريب القرآن:196.
3- .سوره بقره(2):آيه 256.
4- .القاموس المحيط:294/1.
5- .سوره انبياء(21):آيه 51.
6- .سوره حجرات(49):آيه 7.

فضيل بن يسار مى گويد:از امام صادق عليه السلام پرسيدم:آيا حب و بغض از ايمان است؟

فرمود:

وهل الإيمان إلا الحب و البغض،ثم تلا هذه الآية...؛(1)

مگر ايمان چيزى جز حب و بغض است؟آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود....

ائمه عليهم السلام به تمام معناى كلمه راشد بودند؛ يعنى بر هدايت بودند و بر آن استقامت داشتند،كه البته اين معنا صحيح است؛ولى آن ها در واقع خودشان نور و هدايت هستند و البته هادى اند به راهى كه هرگز در آن شائبه غى وجود ندارد،و چون اين گونه باشند شايسته رهبرى هستند كه قرآن كريم فرموده:

(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى ) ؛(2)

آيا آن كس كه به حق و راستى هدايت مى كند شايسته پيروى است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند؟

به راستى چه كسانى را در مقابل اهل بيت عليهم السلام علم كردند و آن ها را به خلفاى راشدين متصف نمودند؟

بلكه در برخى از كتاب هاى حديثى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت مى كنند كه آن حضرت فرمود:

عليكم بسنتى وسنة الخلفاء الراشدين من بعدى؛(3)

بر شما باد حفظ سنت من و سنت خلفاى راشدين پس از من.

ولى بنابر تحقيقى كه در متن و سند اين حديث انجام داده ام روشن شد كه اساسا اين حديث حتى بر مبانى اهل سنت و با استناد به اقوال علماى جرح و تعديل آن ها1.

ص: 25


1- .الكافى:.125/2،حديث 5.
2- .سوره يونس(10):آيه 35.
3- .المعجم الكبير:247/18.،المستصفى،غزالى:169،الأحكام،آمدى:241/1.

صحت ندارد؛ و بعضى از بزرگان اهل سنت نيز به عدم اعتبار اين حديث تصريح كرده اند،ولى اگر از بحث سندى نيز تنزل كنيم و صحت حديث را بپذيريم،ناگزير خلفاى راشدين،ائمه عليهم السلام خواهند بود،نه زيد،بكر و خالد؛ زيرا به قطع نظر از روايات و ادله ديگر،زندگانى آن بزرگواران حاكى از«راشد»بودن آن ها و مطالعه در احوالاتشان شاهد و گواه بر اين معناست.

حالا اگر اكثريتى در اين جهان چنين باشند كه دانسته و با اختيار خودشان راه رشد را انتخاب نكردند و راه غى را برگزيدند و سراغ كسانى رفتند كه به غلط،آن ها را به خلفاى راشدين متصف كردند...آن ها خود مقصرند...قرآن كريم

مى فرمايد:

(وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً) ؛(1)

اگر آنان راه رشد و رستگارى را ببينند آن را،راه خود انتخاب نمى كنند.

بديهى است كه اين القاب،القاب ائمه عليهم السلام است؛القابى چون«الصديق»و«الفاروق»لقب امير مؤمنان على عليه السلام است.(2)طبق تحقيقى كه انجام يافته بزرگانى از اهل سنت مى گويند كه درباره لقب«الفاروق»براى عمر حديث نداريم؛«وإنما لقبه بذلك أهل الكتاب»؛ يعنى يهودى ها اين لقب را براى عمر گفته اند.(3)

آرى،ائمه ما امامان راشدون هستند.به همين جهت خداوند متعال آن ها را براى هدايت منصوب كرد و مقتدا قرار داد.7.

ص: 26


1- .سوره اعراف(7):آيه 146.
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام:9/1،الأمالى،شيخ صدوق:285
3- .ر.ك:البداية و النهايه:150/7.

هدايت شدگان

المهديون؛

گواهى مى دهم كه شما هدايت شده مى باشيد.

در اصول كافى بابى به عنوان«الأئمة هم الهداة»(1)وجود دارد كه هم چنان كه در عنوان آمده هدايت و هادويت هر دو به اين ذوات مقدسه منحصر است،خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) ؛(2)

فقط تو بيم دهنده اى و براى هر گرو هى هدايت گرى است.

و رسول خدا صلى الله عليه وآله چنان كه در احاديث فريقين آمده فرموده كه هادى امت،على است.(3)

بنابراين،آيا مى شود هادى،مهدى نباشد؟يا غير مهدى،هادى باشد؟

هر كدام از ائمه عليهم السلام«مهدى»است،ولى هادى آن ها كيست؟

هادى آن ها خداوند متعال است،حال،بايد فكر كنيم،كسى كه هادى او خداوند متعال است چگونه است؟

اما حضرت ولى عصر ارواحنا فداه ملقب شدند به«مهدى»به جهت اين كه در ايشان و كيفيت هدايتشان خصوصياتى وجود دارد.شايد از مهم ترين آن ها اين باشد كه به توسط ايشان وعده خداوند در آيه مباركه(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ )(4) و وعده رسول خدا كه«يملأها قسطا وعدلا

ص: 27


1- .ر.ك:الكافى:191/1.
2- .سوره رعد(13):آيه 7.
3- .ر.ك:جلد يكم،صفحه 235 از همين كتاب.
4- .سوره توبه(9):آيه 33.

بعد ما ملئت ظلما وجورا»(1)تحقق پيدا خواهد كرد،عجل الله تعالى فرجه الشريف وجعلنا من أنصاره وأعوانه.

معصومان

المعصومون؛

گواهى مى دهم كه معصوم،شما هستيد.

در چند جاى زيارت جامعه عصمت ائمه عليهم السلام ذكر شده و ما ادله اين مقام عظيم را در بخش عرضه اعتقادات بيان خواهيم كرد،(2)0 در آن جا بحث عصمت،شفاعت و رجعت،و بعضى مسائل اعتقادى ديگر كه زاير در خدمت امام عليه السلام مى خواهد عرضه بدارد به طور مفصل بيان خواهد شد.

گراميان

المكرمون؛

گواهى مى دهم كه شما گراميان هستيد.

ائمه عليهم السلام مكرمون هستند.درباره واژه«كرم»پيش تر با استناد به آيه اى از قرآن به طور مفصل بحث شد.

آن جا كه مى فرمايد:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ *لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ) ؛(3)

فرشتگان بندگان شايسته خدا هستند.هرگز در سخن از او پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند.

كرم در آن جا به چه معناست؟و ائمه مكرمون هستند يعنى چه؟

ص: 28


1- .ر.ك:بحار الأنوار:9/51.
2- .گفتنى است كه نگارنده درباره عصمت رساله اى نوشته به نام العصمة و چاپ شده است.
3- .سوره انبياء(21):آيه هاى 26 و 27.

بين اين دو تعبير مكرمون و مكرمون فرق است،هر چند در اصل معنا كه«تكريم»مى باشد با هم شريك اند،اين تشديد طبق قانون«كثرة المبانى تدل على كثرة المعانى»بايد دلالت زايد و معناى اضافه اى داشته باشد.ائمه عليهم السلام نزد خداوند كرامت خاصه اى دارند و بر ديگران مقدم هستند.

اين واژه از آيه اى اخذ شده كه مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ ) ؛(1)

ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم.

اصولا انسان از بسيارى از مخلوقات افضل است،ولى لب تكريم بنى آدم وجود محمد و آل محمد عليهم السلام است كه در جميع جهات بر ديگران مقدم هستند؛ زيرا انبياى سابقين نيز مكرمون هستند و هم چنين ملائكه،مكرمون هستند،اما در جاى خود ثابت شده و در گذشته نيز اشاره كرده ايم كه ائمه از همه انبيا به جز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله افضل هستند؛ حتى انبياى اولوالعزم،گرچه قبول آن بر بعضى سخت است و شايد در آينده اين موضوع را توضيح بيشترى بدهيم.

در شر ح«و عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون» كه متخذ از آيه مباركه(2)

بود به جهاتى از تكريمات معنويه الاهيه نسبت به ائمه عليهم السلام از قبيل عصمت،علم و شفاعت اشاره شد،(3)ولكن تكريمات معنويه به آن امور اختصاص نداشته،آن حضرات مظاهر همه اسماء حسنى و صفات علياى حق تعالى هستند.

پس وقتى مى گوييم:رسول الله و اهل بيت طاهرين عليهم السلام از همه جهات بر همه مخلوقات مقدم هستند،مقصود امتياز آنان است در اصل خلقت،صفاتب.

ص: 29


1- .سوره اسراء(17):آيه 70.
2- .سوره انبياء(21):آيه 26 و 27.
3- .ر.ك:جلد يكم،صفحه 388 از همين كتاب.

و كمالات؛ چه باطنيه و چه ظاهريه.اين است كه در آينده نيز خواهيم خواند كه«فبلغ الله بكم أشرف محل المكرمين».

مقربان درگاه خدا

المقربون؛

گواهى مى دهم كه شما مقربان درگاه الاهى هستيد.

ائمه عليهم السلام مقربان درگاه الاهى هستند.همه انبيا،اوليا و عباد صالحين قرب معنوى دارند و براى مقربان

درگاه الاهى عنايات خاصه وجود دارد كه فرموده:

(عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ ) ؛(1)

چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند.

اما از آيات و روايات استفاده مى شود كه مراتب آنان متفاوت است و لذا در قرآن مجيد آمده است:

(وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ ...) ؛(2)

و به تحقيق ما برخى از پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم....

مثلا،درباره حضرت عيسى عليه السلام فرموده:

(وجيها فى الدنيا و الآخرة ومن المقربين)؛(3)

در حالى كه در دنيا و جهان آخرت آبرومند خواهد بود و از مقربان است.

و مثلا ملائكه همگى در عالم ملكوت هستند،اما در يك مرتبه نيستند،لذا آمده:(وَ لاَ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ) .(4)

ص: 30


1- .سوره مطففين(83):آيه 21.
2- .سوره اسراء(17):آيه 55.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 45.
4- .سوره نساء(4):آيه 172.

حال،اين تعبير قرآن را ملاحظه كنيد كه مى فرمايد:

(وَ السّابِقُونَ السّابِقُونَ *أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ) ؛(1)

پيشگامان،پيشگامان هستند.آنان مقربند.

چگونه در اين آيه ضمن اشاره به اختلاف مراتب مقربين مقام كمال قرب را به«السابقون»اختصاص داده است؟

و«المقربون»در زيارت جامعه اشاره به اين آيه مباركه است.

ائمه عليهم السلام«السابقون»هستند؛

در اصل خلقت،كه در احاديث آفرينش آن ها از نور وارد شده،و در شرح«خلقكم الله أنوارا»نيز خواهد آمد.

در معرفت،كه فرمودند:

بنا عرف الله.(2)

در ميثاق،چنان كه در«ووكدتم ميثاقه»خواهد آمد.

در عبادت،كه فرمودند:

بنا عبدالله.3

در حديث ديگرى فرمودند:

سبحنا فسبحت الملائكة بتسبيحنا.(3)

اما در اين عالم،«سابق إلى الإسلام»اميرالمؤمنين عليه السلام هستند كه در روايات فريقين به تواتر رسيده است.(4)0.

ص: 31


1- .سوره واقعه(56):آيه 10 و 11.
2- .ر.ك:بحار الأنوار:260/26.
3- .ر.ك:نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:151/5.
4- .ر.ك:همان:409/20.

پرهيزكاران

اشاره

المتقون؛

گواهى مى دهم كه پرهيزكاران،شما هستيد.

پرهيزكاران ائمه ما هستند كه البته اين ترجمه چنان كه روشن خواهد شد مسامحه است.

واژه«تقوا»از«وقاية»گرفته شده است.راغب اصفهانى گويد:

وقى:الوقاية حفظ الشىء مما يؤذيه ويضره،يقال:وقيت الشىء أقيه وقاية...والتقوى

جعل النفس فى وقاية مما يخاف....(1)

وقايت از هر ضررى به حسب آن ضرر است.براى مثال اگر هوا سرد باشد و انسان لباس گرم مى پوشد كه بيمار نشود،مى گويند:فلانى خود را از سرما حفظ كرد.به زبان عربى مى گويند:وقى نفسه من البرد،يا:توقى البرد.

ضرر يعنى چه؟

ضرر يعنى انحراف از مسير صحيح و مطلوب در هر موردى.

براى مثال،مسير صحيح و وضع مطلوب يك تاجر اين است كه سود كند و در تجارت پيشرفت نمايد،اگر از اين مسير انحراف پيدا كرد،مى گويند كه ضرر كرد.

مثال ديگر،مزاج انسان عملكرد اعضاى مختلفى است كه اگر هر عضوى در مسير صحيح خودش كار بكند بدن سالم و مزاج مستقيم مى شود،و اگر در بعضى از اين اعضا،مشكلى پيدا بشود،مى گويند:مزاج آقا به هم ريخته و سلامتى خود را از دست داده و بيمار است.

در قضاياى معنوى نيز همين طور است.ضرر يعنى انحراف از مسير صحيح

ص: 32


1- .المفردات فى غريب القرآن:530.

و از وضعيت مطلوب عند الشارع خارج شدن.مسير صحيح در بعد اعتقادى اين است كه انسان اعتقادات خود را تصحيح و از كتاب،سنت،عقل و منابع معتبر بگيرد و آن ها را حفظ كند؛ و چنان عقايدش قوى باشد كه آسيبى نرسد و انحرافى حاصل نشود.از اين رو اگر كسى در عقيده اى از عقايدش،از مسير صحيح خارج شود،مى گويند كه فلانى انحراف پيدا كرده است.

انسان به انجام تكاليفى،اجتناب از محرماتى و عمل به واجباتى موظف است.اين ها را بايد از جاى صحيحى اخذ كند كه در شريعت معين كرده اند كه در اين صورت انسان يا مجتهد است،يا مقلد و يا محتاط،اگر فردى بر مبناى

صحيحى عمل كند و احكام را به طور صحيح انجام بدهد؛ عمل او بى نقص و بى غلط خواهد بود و اگر ايراد،نقص و غلطى در كار باشد و يا اين احكام را از جاى غير صحيحى اخذ كند مى گويند كه او انحراف پيدا كرده است.

در بعد اخلاق نيز همين طور است؛نفس انسانى بايستى مراقبت گردد،طبق فرمايش اهل بيت عليهم السلام،نفس انسانى بايد تزكيه و تهذيب شده،به صفات حسنه مزين گشته و از صفات سيئه پاك بشود.

انسان بايد در اين مسير گام بردارد و بر پاكى نفس خود،مواظبت كند و بكوشد كه اين پاكى را افزايش دهد.در اين راستا بايد از كتاب،دوست و محيط زيان آور اجتناب كند،نبايد به هر سخنى گوش فرا دهد،با هر كسى هم نشين شود؛ چرا كه اثر مى گذارد و در اين صورت گفته مى شود:فلانى انحراف پيدا كرده است.

بنابر آن چه گذشت،تقوا سالم بودن از همه از انواع و اقسام انحرافات است كه انسان مكلف در مسير كمال قدم بردارد،در هر سه بعد اعتقادى،عملى و اخلاقى مواظبت كند و اگر در جايى ايرادى پيش آمد،ضرر و انحراف از مسير صحيح و خروج از وضع مطلوب خواهد بود.

ص: 33

تقوا چيست؟

با بيان مذكور مستفاد از روايات و كلمات بزرگان و مراجعه به كتب لغت بايد بگوييم كه«تقوا»يعنى مواظبت از وقوع در مضرات و برحذر بودن از انحرافات،وقتى گويند:فلانى متقى است؛يعنى ملكه مواظبت بنحو مذكور را داراست؛ولى در كتاب هاى اخلاقى بر مراقبه به شدت تأكيد شده،مراقبه و نيز محاسبه كه در كتاب هاى اخلاقى وجود دارد نوعى از وقايه بوده و از مصاديق آن است،كه دست كم آن چه را كه انسان به دست آورده است،بتواند نگهدارد و سپس همين طور رشد يابد و پيشرفت كند تا به كمال مطلوب برسد.

مراتب تقوا

تقوا مراتبى دارد،ائمه ما عليهم السلام به معناى تام كلمه و در اعلا مراتب«المتقون»هستند.خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

(وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) ؛(1)

و آن كس كه سخن راست بياورد و آن كس كه وى را تصديق كند،آنان پرهيزكاران هستند.

وقتى دقت مى كنيم منظور از(وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ ) پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است و در تفسير و حديث نيز چنين گفته اند.

اما(صدق به)كيست؟

بنابر روايات ما،ائمه عليهم السلام فرموده اند كه مراد از(صدق به)شخص امير مؤمنان على عليه السلام،(وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ )(2) رسول خدا صلى الله عليه وآله است.

ص: 34


1- .سوره زمر(39):آيه 33.
2- .تفسير القمى:249/2،تفسير مجمع البيان:400/8،تفسير نور الثقلين:486/4،حديث 50 و 51،تفسير الصافى: 322/4،حديث 33،بحار الأنوار:416/35،حديث 15 و 16.

جالب اين كه در برخى روايات خود حضرت على عليه السلام به اين آيه احتجاج كرده اند.(1)

عجيب اين كه در كتاب هاى اهل سنت نيز همين معنا آمده است كه مراد از(صدق به)اميرالمؤمنين عليه السلام است.گرچه قولى دارند كه مراد ابوبكر است،ولى در تفسيرهاى الدر المنثور،البحر المحيط،و كتاب هاى ديگر آمده است

كه مراد از(صدق به)اميرالمؤمنين عليه السلام است.(2)

بنابراين،منظور از(أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) اميرالمؤمنين عليه السلام مى شود.به راستى توصيف امير مؤمنان على عليه السلام به تقوا در چنين جايى،نشان گر چه تقوايى است؟

اگر كسى بگويد:اميرالمؤمنين عليه السلام مفرد و(أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) جمع است و بين ضمير و مرجع و صفت و موصوف مطابقت شرط است،چگونه مراد از(والذى جاء بالصدق وصدق به)على عليه السلام مى تواند باشد؟مفسران به اين جهت توجه دارند.آنان مى گويند:«الذى»در اين جا به معناى«الذين»است و اگر ابوبكر هم مراد بود،او نيز مفرد بود،اما مفسران مى گويند:منظور اميرالمؤمنين عليه السلام است.

از سوى ديگر،برخى ادعا مى كنند كه در استعمالات فصيحه،«الذى»به معناى«الذين»آمده است.

البته در خصوص امير مؤمنان على عليه السلام اين قضيه نظير دارد،شما آيه ولايت راملاحظه كنيد،آن جا كه مى فرمايد:0.

ص: 35


1- .شواهد التنزيل:181/2،حديث 815،مختصر البصائر:163،حديث 12،بحار الأنوار:69/53،حديث 66.
2- .تفسير الدر المنثور:328/5،البحر المحيط:412/7،تفسير قرطبى:256/15،تفسير معانى القرآن،نحاس: 175/6 و 176،شواهد التنزيل:178/2،حديث 810.

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا...) ؛(1)

سرپرست شما تنها خدا،پيامبر و آنانى هستند كه ايمان آورده اند....

در اين آيه مباركه عبارت هاى(وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ ) ،(وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ ) و(وَ هُمْ راكِعُونَ )

به صيغه جمع آمده است،با اين وجود بين شيعه و سنى متفق عليه است كه منظور شخص اميرالمؤمنين عليه السلام است.(2)

آرى،عملى را كه اميرالمؤمنين عليه السلام انجام مى دهند با عمل همه(الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ ) معادل است،كارى را كه آن حضرت در تصديق رسول الله صلى الله عليه وآله انجام دادند كه تصديق اعتقادى،قولى و فعلى بود تا حدى كه جانشان را فداى رسول خدا كردند و در ليلة المبيت،در بستر آن حضرت خوابيدند و خودشان را در معرض خطر قرار دادند؛ همه اين ها،تصديق است،چه كسى چنين كارهايى را انجام داده است؟

فراتر اين كه نه تنها عمل اميرالمؤمنين عليه السلام معادل عمل آنان است؛بلكه عمل آن حضرت از عمل همه جن و انس افضل است،مگر رسول خدا صلى الله عليه وآله در قضيه قتل عمرو بن عبدود،نفرمودند:

لضربة على يوم الخندق أفضل من عبادة الثقلين؛(3)

ص: 36


1- .سوره مائده(5):آيه 55.
2- .تفسير العياشى:328/1،حديث 139،تفسير القمى:170/1،الأمالى،شيخ صدوق:186،تفسير مجمع البيان: 362/3،المناقب،ابن شهرآشوب:208/2-210،تفسير جامع البيان:389/6،تفسير ابن ابى حاتم:1162/4،حديث 6551،تاريخ مدينة دمشق:357/42،شواهد التنزيل:209/1،حديث 216،الدر المنثور:293/2،فتح القدير:53/2،كنز العمال:108/13،حديث 36354.
3- .اين حديث شريف در منابع اهل سنت با تعبيرهاى گوناگونى آمده است.ر.ك:ينابيع الموده:412/1، حديث 5،السيرة الحلبيه:643/2،المواقف،قاضى ايجى:628/3،المستدرك على الصحيحين:32/3،تاريخ بغداد: 19/13،شواهد التنزيل:14/2،حديث 636،كنز العمال:623/11،حديث 33035 و از منابع شيعى ر.ك:المناقب،ابن شهرآشوب:327/2،الطرائف:514،اقبال الأعمال:267/2،كشف الغمه: 148/1،حديث 102،حلية الأبرار:160/2،بحار الأنوار:165/36،حديث 147.

يك ضربه شمشير على عليه السلام در روز خندق(كه بر عمرو بن عبدود وارد كرد)از عبادت جن و انس برتر است.

در تفاسيرى كه به جنبه هاى ادبى آيات توجه مى شود؛ هم چون الكشاف زمخشرى و برخى تفاسير و كتب ديگر اين پرسش را مطرح مى نمايند كه چرا آيه ولايت به صيغه جمع آمده با اين كه منظور شخص اميرالمؤمنين مى باشد؟!

آن ها چند نكته ذكر مى كنند كه در كتاب تشييد المراجعات در ذيل آيه ولايت ذكر كرده ام.(1)

بنابر آن چه گذشت كلمه«المتقون»در زيارت جامعه،ممكن است به اين آيه مباركه اشاره باشد كه در اين زمينه نكته جالبى در تفسير طبرى آمده است.ابن تيميه نيز اين مطلب را عنوان كرده است.

نقل شده در جلسه يك عالم سنى سؤال شد كه مراد از(وَ الَّذِي جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ ) كيست؟آن عالم گفت:ابوبكر است.

شخصى شيعى در آن جا بود و گفت:نه،منظور على عليه السلام است.

وى در پاسخ گفت:اگر منظور على باشد،تو كه معتقد به عصمت على بن ابى طالب هستى و اين عقيده با آيه سازگار نيست؛چرا كه هر چند در ذيل آيه آمده است:(أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) ،اما بعد از اين آيه آمده است:

(لِيُكَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِي عَمِلُوا وَ يَجْزِيَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذِي3.

ص: 37


1- .تشييد المراجعات:255/3.

كانُوا يَعْمَلُونَ ) ؛(1)

تا خداوند بدترين اعمالى كه از آنان سر زده است بيامرزد و آنان را به بهترين اعمالى كه انجام مى دهند پاداش و جزا دهد.

بنابراين نبايد حتى از نظر شما منظور از اين آيه،على بن ابى طالب باشد،چون با عصمت منافات دارد.

ولى روشن است كه اين عالم سنى ندانسته يا اعمال غرض كرده و تعصب نموده است؛چرا كه خداوند متعال در سوره فتح به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده:

(لِيَغْفِرَ لَكَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ) ؛(2)

تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را كه به تو نسبت مى دادند ببخشايد.

اين چه گناهى بوده كه از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله قبلا سر زده؟و چه گناهى بوده كه بعدا از آن حضرت صادر شده است؟

هر چه درباره اين آيه پاسخ دهند،همان پاسخ را درباره آن آيه خواهيم داد.

اين آيات با عصمت هيچ منافاتى ندارند؛ نه با عصمت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و نه با عصمت اميرالمؤمنين عليه السلام.

البته به جهت وجه عدم منافات بايد به تفاسير مراجعه نمود.2.

ص: 38


1- .سوره زمر(39):آيه 35.
2- .سوره فتح(48):آيه 2.

راستگويان

اشاره

الصادقون؛

گواهى مى دهم كه راستگويان،شما هستيد.

ائمه ما عليهم السلام راستگويان هستند.اين عبارت به آيه ديگرى اشاره دارد كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الاهى را پيشه سازيد و با راستگويان باشيد.

ائمه ما كسانى هستند كه خداوند متعال امر كرده است كه ما با آن ها باشيم،از اين رو در شهادت ثالثه زيارت جامعه به حضور آنان خطاب مى كنيم كه شما چنين هستيد و خدا امر كرده است كه ما با شما باشيم.

از طرف ديگر،در روايات معتبره وارده از اهل عصمت،آمده كه مراد از راستگويان،ائمه عليهم السلام هستند.

امام باقر عليه السلام فرمودند:

إيانا عنى؛(2)

منظور از راستگويان ما هستيم.

احمد بن محمد گويد:از امام رضا عليه السلام درباره آيه(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ

الصّادِقِينَ ) پرسيدم،فرمود:

الصادقون:الأئمة الصديقون بطاعتهم؛(3)

«صادقون»ائمه هستند كه در طاعت خدا«صديق»مى باشند.

ص: 39


1- .سوره توبه(9):آيه 119.
2- .الكافى:208/1.
3- .بصائر الدرجات:51،حديث 14،بحار الأنوار:31/24،حديث 5.

ممكن است كسى ادعا كند كه من نيز صديق هستم،يا صديق بودن را براى كسى ادعا كند،اما شاهد صدق لازم است.اين ادعا در مقام اثبات دليل مى خواهد.از اين رو ائمه ما در طاعت،ايمان،تقوا،محبت به خداوند متعال و در دفاع از رسول خدا صلى الله عليه وآله و دين صديق بودند.

خداوند متعال مى فرمايد:با راستگويان باشيد.كون و بودن با راستگويان مقدمه دارد،هر كسى اين توفيق را ندارد.نخست بايستى تقوا باشد،آن گاه بودن با صادقان.غير متقى لياقت بودن با صادقان را ندارد.

در منابع سنى فراوان روايت نقل شده كه مراد از صادقان در اين آيه،ائمه عليهم السلام هستند.عجيب اين كه آنان به اين حقايق اقرار مى كنند،اما در عين حال از آن بزرگواران اعراض مى كنند كه

(وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ) ؛(1)

در حالى كه يقين به آيات الاهى داشتند،از روى ظلم و سركشى(آيات الاهى را)انكار كردند.

مالك بن انس،ابوبكر بن جعابى،ابن مردويه اصفهانى،ابواسحاق ثعلبى،ابونعيم اصفهانى،حاكم حسكانى،خطيب خوارزمى،ابن عساكر دمشقى،سبط ابن جوزى،ابوالحجاج مزى،جلال الدين سيوطى،جمال الدين زرندى،ابن حجر مكى،قاضى القضات شوكانى و شهاب الدين آلوسى كه هر كدام در زمان خود بزرگى بوده اند از بزرگان

صحابه و تابعين روايت كرده اند كه مراد از«الصادقين»در اين آيه،ائمه اهل بيت عليهم السلام هستند.(2)

ص: 40


1- .سوره نمل(27):آيه 14.
2- .ر.ك:نظم درر السبطين:91-92،فتح القدير:414/2،صحيح ابن حبان:162/8-163،الدر المنثور:289/3 و،الديباج على صحيح مسلم:115/6،المناقب،خوارزمى:280،شواهد التنزيل:343/1،حديث 355 و 345،حديث 357،تاريخ مدينة دمشق:361/42 و 200/50 و 201،تهذيب الكمال:84/5،فتح البارى: 22/10،المعجم الكبير:46/19 و 47،كتاب التوابين ابن قدامه:100.

نكاتى ارزنده

اشاره

با توجه به اين آيه،نكاتى قابل ذكر است:

نكته يكم.عصمت.

اين آيه بر عصمت دلالت دارد،وقتى مى فرمايد:با راستگويان باشيد،به عصمت ائمه اطهار عليهم السلام اشاره دارد.

چون هر گاه اين آيه مباركه بر كسى خوانده شود كه اهل لسان باشد و يا ترجمه آن براى اهل هر لغتى گفته شود همه مى فهمند كه مراد،بودن جسمى نيست.وقتى كسى مى گويد:من با فلانى هستم؛يعنى در عقيده و فكر و عمل،تابع فلانى هستم.

پس«با صادقان باشيد»به معناى اقتدا و تبعيت است و بنابراين بايد اين صادقان معصوم باشند،وگرنه تناقض لازم مى آيد.چون اگر معصوم از گناه و خطا نباشد ممكن است كار خلافى انجام دهد،كه البته تبعيت از او در آن كار جايز نيست،و حال آن كه امر به بودن با او و تبعيت از او مطلق مى باشد و دلالت دارد بر اين كه هر چه مى گويد يا انجام مى دهد حق است.نتيجه اين كه در آن كار هم با او باشيم و هم نباشيم،و اين محال است.پس بايد

«الصادقين»در آيه معصوم باشند.

نكته دوم.وجود صادقان.

اين آيه بر وجود صادقان به معناى مذكور در هر زمانى دلالت دارد؛چرا كه آيه براى عموم مسلمانان تا روز قيامت آمده است؛يعنى اى مسلمان ها!از امروز تا روز قيامت با صادقان باشيد،لابد در هر زمانى بايد يكى از اين صادقان وجود داشته باشد،تا مردم با صادقان باشند؛وگرنه امر به بودن با صادقان و اقتدا به آن ها،معنا نخواهد داشت.

ص: 41

اكنون اين پرسش مطرح است كه صادق در هر زمان كيست؟

آيا افرادى چون منصور دوانيقى،متوكل عباسى...معاويه،عثمان،شيخين صادق هستند؟با توجه به آيه مباركه مى توان فهميد كه بايد در هر زمانى معصومى وجود داشته باشد.

نكته سوم.وجود معصوم.

قرار شد در هر زمانى معصومى باشد،براى چه؟براى اين كه او قدوه،اسوه و هادى انسان ها باشد؛براى اين كه مرشد و رهبر مردم باشد و مردم از او پيروى و اطاعت كنند.

بنابراين،امام عليه السلام در اين عالم وظيفه اى دارد و مردم باايمان نيز وظايفى در رابطه با امام دارند،او هادى است و مردم بايد به هدايت او اهتدا كنند.

از طرفى،تحقق هدايت او در عالم به تمام معناى هدايت اين است كه او قدرت و نفوذ كلمه داشته باشد و جامعه شنواى سخن او باشند،و به طور واقعى از او اطاعت و تبعيت كنند.

پرسش اين است كه اكنون امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف غايب است،چگونه مردم از او پيروى كنند؟

در پاسخ اين اشكال مى گوييم:خداوند امامى را نصب فرموده است و وظيفه امام،قبول مسئوليت است كه آن را پذيرفته.آيا مردم به وظيفه خود عمل نموده اند؟پس مردم هستند كه در رابطه با امام مقصرند و آن ها باعث محروميت خود مى باشند و هر گاه لياقت پيدا كنند دوران غيبت تمام مى شود.

نكته چهارم.سخنى با فخر رازى.

فخر رازى در ذيل اين آيه،به دلالت آن بر عصمت اقرار مى كند.او گريزى

ص: 42

نداشت و ناچار بود كه اعتراف نمايد؛

چرا كه اين امر برهانى است،وگرنه تناقض لازم مى آيد.نمى شود خداوند به نحو اطلاق به بودن با صادقان امر كند و آن ها معصوم نباشند،اين ممكن نيست.از اين رو غير معصوم اطاعت مطلقه و ولايت مطلقه ندارد.اين واقعيتى است

انكارناپذير،فخر رازى در اين زمينه مى نويسد:

إنه تعالى أمر المؤمنين بالكون مع الصادقين،ومتى وجب الكون مع الصادقين فلابد من وجود الصادقين فى كل وقت،وذلك يمنع من إطباق الكل على الباطل،ومتى امتنع إطباق الكل على الباطل،وجب إذا أطبقوا على شىء أن يكونوا محقين.فهذا يدل على أن إجماع الأمة حجة؛(1)

خداوند به مؤمنان دستور داده است كه با صادقان باشند و آن گاه كه بودن با صادقان واجب شد،به ناچار بايد صادقان در هر زمان وجود داشته باشند و همين مطلب ثابت مى كند كه تمام امت هرگز بر باطل نيستند و به ناچار بر هر چه اجماع و اطباق نمودند،بايد حق باشد و همين مطلب دليل بر حجت بودن اجماع امت است.

خلاصه،هر جا اطاعت به طور اطلاق باشد آن جا حق و حقيقت و عصمت مى باشد،وگرنه اطاعت مطلقه نخواهد بود،مثلا:

خداوند متعال فرموده:

(وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) ؛(2)

به ياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداوند را پرستش نكنيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.3.

ص: 43


1- .تفسير رازى:230/16.
2- .سوره بقره(2):آيه 83.

در آيه ديگر فرموده:

(قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً) ؛(1)

بگو:بياييد تا آن چه را پروردگارتان بر شما حرام كرده براى شما بخوانم كه هيچ چيز را شريك و همتاى خدا قرار ندهيد و به پدر و مادر نيكى كنيد.

در آيه ديگر مى خوانيم:

(وَ قَضى رَبُّكَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً كَرِيماً*وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً) ؛(2)

و پروردگارت فرمان داده كه تنها او را بپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد،هر گاه يكى از آن دو يا هر دو آن ها نزد تو به سن پيرى برسند كمترين اهانتى(گفتن اف)به آنان مكن و بر سر آن ها فرياد مزن؛بلكه با گفتار

لطيف و بزرگوارانه با آن ها سخن بگو و بال هاى تواضع خود را از روى محبت در برابرشان پهن كن و بگو:پروردگارا!آن ها را مشمول رحمت خويش قرار ده؛همان گونه كه در دوران كودكى مرا تربيت كرده اند.

اطاعت و احترام از و الدين اين قدر مهم است؛در عين حال مى فرمايد:

(وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما) ؛(3)8.

ص: 44


1- .سوره انعام6():آيه 151.
2- .سوره اسراء(17):آيه 23 و 24.
3- .سوره عنكبوت(29):آيه 8.

اگر پدر و مادرت تلاش كنند كه براى من همتايى قائل شوى كه به آن علم ندارى؛از آن ها پيروى نكن!

يعنى اطاعت مطلقه نسبت به و الدين نيست؛چرا كه اين اطاعت مطلقه هميشه مقرون با عصمت است.

از اين رو فخر رازى ناچار مى شود كه برهان را بپذيرد و نمى تواند منكر بشود.

وى در مورد ديگر به نكته دوم هم اقرار مى كند و مى نويسد:

آرى،صادقان بايد در هر زمانى باشند،خطاب«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» به عموم مسلمانان تا روز قيامت است.اگر فردى صادق نباشد،بودن با صادقان محال خواهد بود.

فخر رازى پس از اقرار به هر دو مورد مى گويد:

سلمنا ذلك،لكن لم لا يجوز أن يكون الصادق هو المعصوم الذى يمتنع خلو زمان التكليف عنه،كما تقوله الشيعة؟

براى چه جايز نباشد كه صادق همان معصومى باشد كه ممتنع است زمان از وى خالى باشد؛همان گونه كه شيعه به آن قائل است.

بنابراين است كه در هر زمان يكى از صادقان وجود داشته باشد،اين صادق،آن صادقى نيست كه شيعيان مى گويند،آن معصوم،معصومى نيست كه شيعيان مى گويند،چرا؟به خاطر اين كه مردم به او دسترسى ندارند تا با او باشند تا و«كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ » تحقق پيدا بكند.(1)

سخن در اين است كه آيا اين جا قصور هست يا تقصير؟آيا اين قصور و يا تقصير از مردم است يا از صادقان؟

روشن است كه همه پيشوايان از اهل بيت در بين مردم بودند و مردم به آن1.

ص: 45


1- .تفسير رازى:220/16 و 221.

بزرگواران دسترسى داشتند.اما مردم با آن ها چه كردند؟اكنون كه نوبت به امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف رسيد،مردم به آن حضرت دسترسى ندارند و حضرتش غايب اند،آن يازده امام قبلى كه غايب نبودند؟آيا چنين عذرى پذيرفته است كه انسان به واقعيت اقرار نكند و بهانه بتراشد؟

خداوند متعال امام زمان عليه السلام را براى اقامه عدل قرار داده است،خود آن حضرت نيز براى اين كار آمادگى دارند.پس چرا اقامه عدل تحقق پيدا نمى كند؟

اين بهانه نمى تواند از مصداقيت ائمه براى آيه مباركه مانع باشد،كه مصداق آيه فقط و فقط ائمه عليهم السلام هستند.

فخر رازى مى گويد:مقصود از«صادقان»مجموع امت است،امت من حيث المجموع معصوم است،در آن

صورت معناى آيه چنين مى شود:«يا أيها الذين آمنوا كونوا مع الذين آمنوا».

اگر مراد از امت،جز اهل بيت عليهم السلام باشد،امت بدون اهل بيت،امت نيست.اگر مقصود اين است كه همه افراد امت كه اهل بيت معصومين عليهم السلام نيز داخل باشند كه«إن امتى لا تجتمع على خطأ»اما به وجود معصوم؛

البته ما نيز اين مطلب را قبول داريم،باز دوباره برگشت به ائمه عليهم السلام خواهد بود.

گفتنى است كه اين مورد از جاهايى است كه فخر رازى هيچ راهى براى تشكيك نداشته،اما خواسته به واقعيت اقرار نكند.

آن چه گذشت نكاتى بود در آيه مباركه كه وقتى با كلمه«الصادقون»به امام عليه السلام خطاب مى كنيم چقدر مطلب وجود دارد.اين كه فرموده اند:زيارت جامعه را در مشاهد مشرفه بخوانيم و ائمه عليهم السلام را به اين حقايق مورد خطاب قرار دهيم بى جهت نيست.البته بايد به معانى اين زيارت كه مى خواهيم به آن حضرات خطاب كنيم توجه داشته باشيم.

ص: 46

برگزيدگان

اشاره

المصطفون؛

گواهى مى دهم كه شما برگزيدگان هستيد.

ائمه عليهم السلام برگزيدگان هستند؛كسانى كه اصطفاء،انتخاب،اجتباء و اختيار شده اند.اين واژگان تا حدودى مترادف هستند،اگر بخواهيم ترادف در لغت عرب را منكر بشويم،اختلافات و تمايزاتى بايد تصور بكنيم و اگر به ترادف قائل باشيم اين گونه خواهد بود كه خداوند متعال ائمه اطهار عليهم السلام را انتخاب و اختيار كرده است.

درباره كلمه«المصطفون»آيات متعددى داريم و در اين زمينه احاديثى نيز نقل شده است كه پيش تر برخى از احاديث صحيح را از كتاب هاى اهل تسنن و صحيحين نقل كرديم.(1)

در آيه اى مى خوانيم:

(قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللّهُ خَيْرٌ أَمّا يُشْرِكُونَ ) ؛(2)

بگو:حمد مخصوص خداوند است و سلام بر بندگان برگزيده او.آيا خدا بهتر است يا بت هايى كه همتاى وى قرار مى دهيد؟

به راستى منظور از عباد،چه كسانى هستند؟

نظير اين را در آيه ديگر مى فرمايد:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ) ؛(3)

بلكه آنان بندگان شايسته او هستند.

ص: 47


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحه 219-221 از همين كتاب.
2- .سوره نمل(27):آيه 59.
3- .سوره انبياء(21):آيه 26.

عباد مكرم چه كسانى هستند؟

در آيه مباركه ديگرى مى فرمايد:

(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ *ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ

بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) ؛(1).ر.ك:تفسير فرات كوفى:145،حديث 11،تفسير القمى:209/2،بحار الأنوار:222/23،حديث 28،باب 12.(2)

خداوند آدم،نوح،آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برترى داد.آنان فرزندانى بودند كه از(جهت پاكى و فضيلت)برخى از نسل برخى ديگر برترند و خداوند شنوا و داناست.

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا) ؛(3)

سپس اين كتاب را به گرو هى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم.

در تفاسير آمده است كه منظور آل محمد عليهم السلام هستند.(3)

سدير گويد:امام باقر عليه السلام درباره آيه(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى

الْعالَمِينَ *ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ ) فرمود:

نحن منهم ونحن بقية تلك العترة؛(4)

ما از آن ها هستيم و ما يادگار آن عترتيم.

و بنا به روايتى،منظور آل ابراهيم هستند و يا مستقلا در خود آيه عنوان«آل محمد»وجود داشته است كه رواياتى در اين زمينه نقل شده است.البته اگر ظاهر اين روايات را اخذ بكنيم،شبهه تحريف قرآن پيش مى آيد،ولى اين آيه و نظير آن در آيات4.

ص: 48


1- .سوره آل عمران
2- :آيات 33 و 34.
3- .سوره فاطر(35):آيه 32.
4- .تفسير العياشى:168/1،حديث 29،بحار الأنوار:225/23،حديث 44.

قرآن مجيد كم نيستند كه نامى از اميرالمؤمنين،يا از اهل بيت و يا از آل محمد و يا امثال آن ها آمده است.هشام بن سالم گويد:

سألت أبا عبدالله عليه السلام عن قول الله(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً) .

فقال:هو آل إبراهيم وآل محمد على العالمين فوضعوا اسما مكان اسم؛(1)

از امام صادق عليه السلام از اين فرمايش خداى تعالى پرسيدم؟

فرمود:همان آل ابراهيم و آل محمد هستند كه بر جهانيان برترى داده شدند؛پس نامى را مكان نام ديگر قرار دادند.

در روايت ديگرى ايوب گويد:

سمعنى أبو عبدالله عليه السلام وأنا أقرأ:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ) .

فقال لى:«وآل محمد»،كانت فمحوها وتركوا آل إبراهيم وآل عمران؛(2)

در حالى كه اين آيه را مى خواندم امام صادق عليه السلام به من فرمود:«و آل محمد»نيز در آن بوده است؛آن را حذف كردند و آل ابراهيم و آل عمران را باقى گذاردند.

اما علماى ما اين روايات را به نحوى تفسير و يا تأويل نموده و يا به عنوان شأن نزول ذكر مى كنند كه بر تحريف قرآن دلالت نكند؛چرا كه بايد قرآن را از تحريف در الفاظ،از زيادى و يا نقصان منزه بدانيم.

درباره آيه مباركه(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا)(3) نيز روايات فراوان آمده است.در بصائر الدرجات آمده است كه امام باقر عليه السلام فرمود:2.

ص: 49


1- .همان:168/1،حديث 30،همان:225/23،حديث 45.
2- .همان:169/1،حديث 34،همان:227/23،حديث 48.
3- سوره فاطر(35):آيه 32.

هى فى ولد على وفاطمة عليهم السلام؛(1)

اين آيه درباره فرزندان على و فاطمه عليهم السلام نازل شده است.

و در كتاب الكافى از امام باقر عليه السلام در ذيل ادامه آيه شريفه(فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ

سابِقٌ بِالْخَيْراتِ ) مى فرمايد:

السابق بالخيرات:الإمام،والمقتصد:العارف للإمام،والظالم لنفسه:الذى لا يعرف الإمام؛(2)

امام،همان شتاب كننده به نيكى هاست،معتدل و ميانه رو كسى است كه حق امام را بشناسد و ستمگر به خويش كسى است كه امام را نشناسد.

در اين زمينه روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه بعضى ادعا كردند كه اين آيه در فاطميان ظهور دارد.

زيديه ادعا كرده اند كه اين آيه درباره آن ها نازل شده است،امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

ليس حيث تذهب ليس يدخل فى هذا من أشار بسيفه ودعا الناس إلى خلاف.

فقلت:فأى شىء الظالم لنفسه؟

قال:الجالس فى بيته لا يعرف حق الإمام،والمقتصد:العارف بحق الإمام،والسابق

بالخيرات:الإمام؛(3)

چنان كه تو پندارى نيست.كسى كه شمشير كشد و مردم را به مخالفت فرا خواند در اين آيه داخل نيست.

عرض كردم:پس ستمگر به خويشتن كيست؟2.

ص: 50


1- .بصائر الدرجات:65(باب 21).
2- .الكافى:214/1،حديث 1،بحار الأنوار:223/23،حديث 35.
3- .همان:214/1،حديث 2.

فرمود:كسى است كه در خانه خود بنشيند و حق امام را نشناسد و معتدل و ميانه رو كسى است كه حق امام را بشناسد و شتاب كننده به نيكى ها،امام است.

در روايت ديگرى امام كاظم عليه السلام مى فرمايد:

فنحن الذين اصطفانا الله عز وجل وأورثنا هذا الذى فيه تبيان كل شىء؛(1)

ما همان كسانى هستيم كه خداى تعالى برگزيده و اين كتاب را به ارث بخشيده است؛كتابى كه در آن همه چيز بيان شده است.

در روايت ديگرى راوى درباره اين آيه از امام رضا عليه السلام مى پرسد،حضرت مى فرمايد:

ولد فاطمة عليها السلام و السابق بالخيرات:الإمام،والمقتصد:العارف بالإمام،والظالم لنفسه:الذى لا يعرف الإمام؛(2)

منظور فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام مى باشند و منظور از شتاب كنندگان به نيكى ها امام و ميانه رو كسى است كه امام را بشناسد و ستمگر به خويشتن كسى است كه امام را نمى شناسد.

هم چنين از ديگر ائمه عليهم السلام رواياتى نقل شده كه اين آيه درباره آن بزرگواران است.در الاحتجاج آمده است كه ابوبصير گويد:

سألت أبا عبدالله عليه السلام عن هذه الآية:(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا) .

قال:أى شىء تقول؟

قلت:إنى أقول إنها خاصة لولد فاطمة عليها السلام.

فقال عليه السلام:أما من سل سيفه ودعا الناس إلى نفسه إلى الضلال من6.

ص: 51


1- .الكافى:226/1،حديث 7،بحار الأنوار:134/17،حديث 10.
2- .همان:215/1،حديث 3،تفسير نور الثقلين:361/4،حديث 76.

ولد فاطمة عليها السلام وغيرهم فليس بداخل فى الآية.

قلت:من يدخل فيها؟

قال:الظالم لنفسه الذى لا يدعو الناس إلى ضلال ولا هدى،والمقتصد منا أهل البيت هو

العارف حق الإمام،والسابق بالخيرات هو الإمام؛(1)

از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه«ثُمَّ أَوْرَثْنَا...» پرسيدم.

فرمود:نظر تو چيست؟

عرض كردم:بندگان برگزيده فقط فرزندان حضرت فاطمه عليها السلام هستند.

فرمود:اما آن گروه از فرزندان حضرت فاطمه سلام الله عليها كه دست به شمشير برده و با گمراهى مردم را به سوى خود فرا مى خوانند و ديگر مردمان،مشمول اين آيه شريفه نمى شوند.

گفتم:چه كسانى شامل اين آيه مى شوند؟

فرمود:منظور از ستم گر به خود كسى است كه مردم را نه به گمراهى فرا مى خواند و نه به هدايت دعوت مى كند و ميانه رو از ما اهل بيت كسى است كه حق امام را به خوبى بشناسد و سبقت گيرنده به نيكى ها،همان امام است.

در المناقب ابن شهرآشوب آمده است:امام صادق عليه السلام فرمود:

نزلت فى حقنا وحق ذرياتنا خاصة؛(2)

اين آيه به خصوص در حق ما و حق فرزندان ما نازل شده است.

در مورد ديگرى مى فرمايد:

هى لنا خاصة وإيانا عنى؛(3)

اين آيه در خصوص ماست و فقط ما منظور شده ايم.0.

ص: 52


1- .الاحتجاج:138/2 و 139،اين حديث در بحار الأنوار:215/23،حديث 5 با اندكى تفاوت نقل شده است. (2و3) المناقب،ابن شهرآشوب:274/3،بحار الأنوار:222/23،حديث 28 و 223،حديث 29 و حديث 30.

در روايت ديگرى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

هم آل محمد عليهم السلام؛(1)

آنان همان آل محمد عليهم السلام هستند.

بنابراين روايات،اين آيه درباره اهل بيت عليهم السلام مى باشد؛يعنى كلمه«المصطفون»در زيارت جامعه به اين آيات اشاره دارد.

اصطفاء در لغت

راغب اصفهانى در معناى واژه«اصطفى»مطلب لطيفى دارد.وى مى گويد:

واصطفاء الله بعض عباده قد يكون بإيجاده تعالى إياه صافيا عن الشوب الموجود فى غيره،و قد يكون باختياره وبحكمه و إن لم يتعر ذلك من الأول؛(2)

خداوند متعال كسانى را كه اصطفاء و اختيار مى كند،دو قسم هستند:

يك قسم كسانى هستند كه از اول پاك و پاكيزه خلق كرده است؛اصلا از اول آن ها را چنين خلق مى كند....

اگر اين كلام تمام باشد،معلوم مى شود كه وجود ائمه عليهم السلام و اصل خلقتشان با خلقت ديگر مردم تفاوت دارد.

فخر رازى در تفسير خود در ذيل آيه اصطفاء(3)از حليمى كه يكى از بزرگان محدثان و مفسران پيشين اهل سنت است،كلام جالب مفصلى نقل مى كند كه او بر اين معنا برهان اقامه مى كند كه وجود انبيا و اصل خلقتشان،از نظر روحى و جسمى با

ص: 53


1- .المناقب،ابن شهرآشوب:247/3،بحار الأنوار:223/23،حديث 30.
2- .المفردات فى غريب القرآن:283.
3- .سوره آل عمران(3):آيات 33 و 34.

ديگر مردم متفاوت است.اصلا اصل آفرينش آن ها فرق مى كند.(1)و كلام راغب اصفهانى به همان مطالب اشاره دارد.

اگر اين نظريه به اثبات برسد،انصافا مطالب جالبى خواهد بود،ممكن است به راحتى نتوانيم بپذيريم كه اصلا خلقت آن ها با خلقت ما فرق مى كند؟يا اين كه لازمه آن شبهه جبر مى باشد؛ولى اگر آن مطالب تمام باشد،شبهه جبر هم جواب دارد.

بنابراين،كسانى را كه خداى متعال برگزيده،از همان اول،از همه شوب ها پاك و پاكيزه و طاهر و مطهر هستند.

شوب ها عبارت از شك،شبهه،جهل و انواع و اقسام ادناس و ارجاس است كه در آيه تطهير مى فرمايد:(لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ ) .(2)

يعنى«رجس»به هر معنايى كه باشد،از اهل بيت عليهم السلام«اذهاب»شده و اين به معناى رفع بعد الوجود نيست،بلكه دفع است.

پس معلوم مى شود كه اين كلام،به قرآن برمى گردد و ادله و براهين ما نيز در خصوص ائمه عليهم السلام تمام مى شود.البته انبيا نيز همين طور هستند و مقام عصمت را دارند.

فخر رازى در ادامه،كلام حليمى را نقل مى كند كه حضرت على عليه السلام فرمود:

علمنى رسول الله صلى الله عليه وآله ألف باب من العلم واستنبطت من كل باب ألف باب؛(3)

رسول خدا صلى الله عليه وآله هزار باب از علم را به من تعليم داد و از هر بابى نيز هزار باب استنباط كردم.8.

ص: 54


1- .تفسير رازى:22/8 و 23.
2- .سوره احزاب(33):آيه 33.
3- .تفسير رازى:23/8.

آرى،اين بزرگواران موجودات خاص استثنايى هستند.

از طرفى دلالت كلمه«اصطفاء»بر افضليت واضح است،در تفسير طبرى آمده است:

عن الحسن فى قوله:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ إلى قوله وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) ،قال:فضلهم الله على العالمين بالنبوة على الناس كلهم كانوا هم الأنبياء الأتقياء

المطيعين لربهم؛(1)

امام حسن عليه السلام درباره اين آيه فرمود:خداى تعالى آنان را به تمامى مردم با قرار دادن نبوت در آنان،برترى داد؛چرا كه آنان همان انبياى پرهيزكارند كه مطيع پروردگارشان مى باشند.

از طرف ديگر اگر كلمه«العالمين»عالم علوى را نيز در بر بگيرد،اين آيه مباركه از دلايل افضليت ائمه عليهم السلام از فرشتگان حتى فرشتگان مقرب خواهد بود.

نكته سوم.اعلم بودن اهل بيت

نكته سوم اين كه آيه مباركه(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ ...) بر اعلميت دلالت مى كند،زيرا اگر منظور از«كتاب»،قرآن مجيد باشد،قرآن اشرف كتاب هاى آسمانى است.آن چه در آن كتب بوده در قرآن موجود است.پس كسى كه وارث قرآن مى شود از كسانى كه صاحبان كتاب هاى پيشين بوده اند،افضل و اعلم خواهد بود.

و اگر منظور از«كتاب»،چيز ديگرى باشد كه قرآن نيز در ضمن آن باشد،دلالت بهتر خواهد بود.

و در نتيجه ائمه عليهم السلام از همه پيامبران الاهى،غير از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به طور مطلق اعلم و افضل خواهند بود.8.

ص: 55


1- .تفسير طبرى:317/3 و 318.

در كتاب غاية المرام در ذيل آيه«اصطفاء»روايات مفيدى نقل شده است.ابواسحاق ثعلبى از مفسران بزرگ قرن چهارم در تفسير خود به سند از اعمش از ابى واثل نقل مى كند:

قرأت فى مصحف عبدالله بن مسعود:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ ) وآل محمد(عَلَى الْعالَمِينَ ) ؛(1)

در مصحف عبدالله بن مسعود خواندم كه نوشته بود:«همانا خداوند آدم،نوح،آل ابراهيم»و آل محمد عليهم السلام«را بر تمام عالميان برترى داد».

البته ما اين روايت ها را به گونه اى توجيه مى كنيم كه بر تحريف قرآن مجيد دلالت نكنند.

در اين زمينه از طرق ما نيز روايات متعددى نقل شده است.براى نمونه،شيخ طوسى رحمه الله در الامالى به سند روايت مى كند كه راوى گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه اين گونه قرائت كرد:

(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ ) وآل محمد(عَلَى الْعالَمِينَ ) .

قال:هكذا نزلت؛(2)

و فرمود:اين آيه اين گونه نازل شده است.

شيخ طبرسى رحمه الله نيز در مجمع البيان مى نويسد:

وفى قرائة أهل البيت عليهم السلام«وآل محمد على العالمين»؛6.

ص: 56


1- .غاية المرام:270/3،بحار الأنوار:228/23،حديث،العمده:،حديث،شواهد التنزيل:152/1، حديث 165،به نقل از تفسير الثعلبى:53/3.گفتنى است كه:در تفسير الثعلبى به جاى«آل محمد»، «آل عمران»جاى گزين شده است.
2- .الأمالى،شيخ طوسى:300،حديث592،بحار الأنوار:222/23،حديث 26.

و در قرائتى كه از اهل بيت عليهم السلام وارد شده،آمده است:«وآل محمد على العالمين».

يكى از وجوه اين گونه روايات اختلاف قرائات است.(1)

عياشى نيز در تفسير خود روايتى را نقل مى كند كه هشام بن سالم گويد:

سألت أباعبدالله عليه السلام عن قول الله:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً) .

فقال:هو آل إبراهيم وآل محمد على العالمين،فوضعوا إسما مكان اسم؛(2)

از امام صادق عليه السلام از اين فرمايش خداى تعالى كه(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً) پرسيدم.

فرمود:همان آل ابراهيم و آل محمد هستند كه بر جهانيان برترى داده شدند؛ پس نامى را مكان نام ديگر قرار دادند.

ذكر اين نكته جالب است كه در احاديث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تأكيد شده كه به هنگام صلوات«آل محمد»را هم بگوييد و از صلوات بى ذكر«آل»نهى فرموده اند،از جمله اين حديث است كه:

لا تصلوا على الصلاة البتراء؛(3)

بر من صلوات و درود ناقص نفرستيد.

بعضى از مخالفان اهل بيت رسول الله مى گويند:مراد از«آل محمد»امت محمد صلى الله عليه وآله مى باشد؛ولى در عين حال به هنگام صلوات بر پيامبر اكرم،4.

ص: 57


1- .تفسير مجمع البيان:278/2.
2- .تفسير العياشى:168/1،حديث 30،بحار الأنوار:225/23،حديث 45.
3- .ر.ك:وسائل الشيعه:207/7،حديث 927،الصواعق المحرقه:430/2،فصل يازدهم،آيه دوم،ينابيع الموده: 37/1،حديث 14.

«وآله»را نمى گويند.

روايت جالبى درباره آل محمد از امام صادق عليه السلام نقل شده است.ابوعمرو زبيرى از آن حضرت مى پرسد:

ما الحجة فى كتاب الله أن آل محمد هم أهل بيته؟

قال:قول الله تبارك وتعالى:(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ «وآل محمد»هكذا نزلتعَلَى الْعالَمِينَ *ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) .

ولا يكون الذرية من القوم إلا نسلهم من أصلابهم.

وقال:(اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ) 94(1)وآل عمران وآل محمد؛(2)

چه دليلى از قرآن داريد كه آل محمد،اهل بيت او هستند؟

فرمود:خداوند در قرآن مى فرمايد:«به راستى خداوند آدم،نوح،آل ابراهيم،آل عمران و آل محمد را بر تمام جهانيان اختيار كرد و برگزيد»آيه چنين نازل شد.«آن ها فرزندان و خاندانى بودند كه بعضى از بعض ديگر گرفته شده بودند و خداوند شنوا و داناست»و ذريه از هر قومى جز فرزندان ايشان از صلب آن ها نخواهد بود.

و فرمود:«اى آل داوود و آل عمران و آل محمد شكرگزارى كنيد؛ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند».

بنابراين،از آيه مباركه(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ ) اعلم بودن اهل بيت علاوه بر عصمت و افضليت آن بزرگواران به دست مى آيد.ما پيش تر گفتيم كه«اصطفاء»به بركت9.

ص: 58


1- .سوره سبأ(34):آيه 13.
2- .تفسير العياشى:169/1 و170،حديث 35،بحار الأنوار:227/23 و 228،حديث 49.

عبوديت است و اين چيزى است كه در آيات قرآن نيز آمده است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى ) ؛(1)

و سلام بر بندگان او؛همان هايى كه برگزيده است.

روى عبوديت تأكيد شده؛چرا كه عبوديت مقدمه رسيدن به كمالات و مقامات است؛يعنى از اين جا بايد شروع كرد و راه اين است.

آن بزرگواران قبل از رسيدن به آن مقامات و بعد از رسيدن نيز عبد بود و به عبادت مشغول بودند،به آيه مباركه:

(وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ ) ؛(2)

تمام كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از آن او هستند و آن ها كه نزد او هستند(فرشتگان)هيچ گاه از پرستش او تكبر ندارند و هرگز خسته نمى شوند.

و آن چه در ذيل آن آمده،توجه كنيد،آن جا كه امام عليه السلام به مفضل بن عمر مى فرمايد:

ويحك يا مفضل!ألستم تعلمون أن«مَنْ فِي السَّماواتِ » هم الملائكة،و«من فى الأرض »هم الجان و البشر وكل ذى حركة،فمن الذين فيهم ومن عنده الذين قد خرجوا من جملة الملائكة.

قال المفضل:من تقول يا مولاى!

قال:يا مفضل!ومن نحن الذين كنا عنده،ولا كون قبلنا ولا حدوث سماء ولا أرض ولا

ملك ولا نبى و لا رسول....(3)3.

ص: 59


1- .سوره نمل(27):آيه 59.
2- .سوره انبياء(21):آيه 19.
3- .الهداية الكبرى:433.

اگر ما گفتيم ائمه عليهم السلام عبد هستند،ولى عبادى كه خداوند متعال به بركت عبوديتشان اين ها را به اين جا رسانده است،آيا اين را غلو مى گويند؟

اطاعت كنندگان از خدا

اشاره

المطيعون لله؛

گواهى مى دهم كه شما فرمانبران از خدا هستيد.

ائمه عليهم السلام مطيع خداوند متعال هستند.در توضيح اين عبارت مى گوييم:وقتى كسى را به اطاعت وصف بكنند و بگويند كه اين فرد هر كه باشد مطيع خدا است،در حقيقت او را به ايمان وصف كرده اند؛چون اطاعت،فرع ايمان است و آن،فرع معرفت مى باشد.پس پيش از ايمان،او را به معرفت،وصف مى كنند.پس اگر گفتند:فلانى مطيع خداوند است؛يعنى خدا را شناخته،به خدا ايمان آورده و از خدا اطاعت مى كند.

پس اعتراف و اقرار به عبوديت و اطاعت كسى به خداى سبحان؛يعنى وصف او به ايمان و قبل از ايمان به معرفت.

بنابراين«المطيعون لله»يعنى«العارفون بالله،المؤمنون بالله،المطيعون لله».اما چه معرفتى؟چه

يقينى؟و چه عبوديتى؟

آن ها مى گويند:

ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا فى جنتك بل وجدتك أهلا للعبادة فعبدتك؛(1)

(خدايا!)عبادت كردن من براى تو نه به خاطر ترس از آتش دوزخ توست و نه به

ص: 60


1- .روض الجنان:27،مشارق الشموس:88/1،شرح اصول كافى:257/1،عوالى اللآلى:20/1،بحار الأنوار:186/67 و 197،مرآة العقول:101/2.

خاطر رغبت به بهشت تو؛بلكه تو را عبادت مى كنم به خاطر اين كه تو را شايسته عبادت يافتم.

در اين جا سخن امير مؤمنان على عليه السلام روشن مى شود كه فرمودند:

لو كشف لى الغطاء ما ازددت يقينا؛(1)

اگر پرده هاى حجاب بالا رود يقين من بيشتر نمى شود.

وقتى آن حضرت چنين بفرمايند،آيا مى شود ذره اى نسبت به خداوند متعال شك و جهلى و يا لحظه اى غفلت داشته باشد؟

ائمه عليهم السلام مصداق أتم«العلماء»هستند كه خداوند متعال در قرآن فرمود:

(إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ) ؛(2)

از ميان تمام بندگان خدا،تنها عالمان از خدا مى ترسند.

بلكه آن بزرگواران(وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ) ؛(3)«آن ها تنها از خداوند مى ترسند و تنها ترس او را به دل راه

مى دهند»هستند.

اطاعت از حضرت على اطاعت از پيامبر خداست

اكنون در معناى اطاعت تأمل و آن را درك نماييم،اگر كسانى نسبت به خداوند متعال چنين اطاعتى داشته باشند كه با وجود مقام«عند الله»بودن،«لا يستكبرون عن عبادته»«وهم من خشيته مشفقون»هستند،ناگزير اطاعت از آن ها،اطاعت خداوند متعال مى شود.در حديثى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

يا على!من أطاعك فقد أطاعنى ومن أطاعنى فقد أطاع الله ومن عصاك8.

ص: 61


1- .المناقب،ابن شهرآشوب:317/1،تفسير ابى السعود:56/1،كشف الغمه:169/1،الصراط المستقيم:2301، بحار الأنوار:153/40 و135/46،ينابيع الموده:203/1،حديث 8،مناقب خوارزمى:375.
2- .سوره فاطر(35):آيه 28.
3- .سوره انبياء(21):آيه28.

فقد عصانى

ومن عصانى فقد عصى الله؛(1)

اى على!آن كس كه تو را اطاعت كند مرا اطاعت نموده است؛و آن كس كه مرا اطاعت كند همانا خداوند را اطاعت كرده است.و آن كس كه از تو سرپيچى نمايد از من سرپيچى نموده است و هر كس از من سرپيچى نمايد همانا از خداوند سرپيچى كرده است.

چرا اطاعت چنين فردى لازم است؟

چون تمام حركات،سكنات،افعال و تروك او،اطاعت از خداوند متعال است.پس كسى كه مى خواهد مطيع خدا باشد بايد از او اطاعت داشته باشد.

اطاعت كنندگان همان پيروزمندانند

با توجه به آن چه گذشت ذكر اين آيه شريفه مناسب است كه:

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ ) ؛(2)

و هر كس از خدا و رسولش اطاعت كند و از خدا بترسد و از مخالفت با او پرهيز نمايد چنين كسانى همان پيروزمندان واقعى هستند.

در آيه ديگرى«فوز»را به«عظمت»وصف كرده،مى فرمايد:

(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً) ؛(3)

و هر كس از خدا و رسولش اطاعت نمايد،به رستگارى بزرگى دست يافته است.

اطاعت از امام،اطاعت از خدا و رسول است،و هنگامى كه اطاعت با خشيت

ص: 62


1- .الأمالى،شيخ طوسى:552،المناقب،ابن شهرآشوب:6/3،بحار الأنوار:29/38،بشارة المصطفى:420، حديث 28 و ر.ك:المستدرك على الصحيحين:128/3.
2- .سوره نور(24):آيه52.
3- .سوره احزاب(33):آيه71.

باشد،فوز خواهد بود.آن گاه اين پرسش مطرح مى شود كه مراد از فوز در اين آيه چيست؟

در پاسخ اين پرسش به قرآن مراجعه مى كنيم كه«فوز»را چگونه معنا مى كند.

قرآن كريم در آيه ديگرى آن گاه كه نعمت هاى بهشتى را مى شمارد مى فرمايد:

(وَ رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ ) ؛(1)

خشنودى و رضاى خداوند(از همه چيز برتر است)و پيروزى و رستگارى بزرگ همين است.

چه مقامى بالاتر از اين؟!

نعمت هاى بهشتى در برابر(رِضْوانٌ مِنَ اللّهِ أَكْبَرُ) چيزى نيست.

روايتى را از مرحوم پدرم نقل مى كنم،ايشان مى فرمودند:در روايتى آمده است:

اصحاب سيدالشهداء سلام الله عليه در بهشت دور آن حضرت را گرفته و در محضرشان مى نشينند و ملازم آن حضرت هستند و هم چنان به آن حضرت نگاه مى كنند.و هر چه حوريان بهشتى با آن آرايش ها و...كه دارند مى آيند و التماس مى كنند كه به سراغ ما بياييد،آن ها از حضرت سيدالشهدا عليه السلام جدا نمى شوند.(2)».

ص: 63


1- .سوره توبه(9):آيه 72.
2- .كامل الزيارات:168 و 169،حديث 219،بحار الأنوار:207/45 و 208،حديث 13.در قسمتى از حديث امام عليه السلام چنين مى فرمايد: «...و الخلق يعرضون وهم حداث الحسين عليه السلام تحت العرش و فى ظل العرش لا يخافون سوء الحساب يقال لهم:ادخلوا الجنة،فيأبون ويختارون مجلسه وحديثه،و إن الحور لترسل إليهم أنا قد اشتقناكم مع الولدان المخلدين،فما يرفعون رؤوسهم إليهم لما يرون فى مجلسهم من السرور و الكرامة...».

از ديگر آثار اطاعت

از طرف ديگر،اگر كسى اين گونه خداوند متعال را عبادت بكند و مطيع او باشد،خداوند متعال تمام كائنات را در خدمت او و مطيع او قرار مى دهد.البته اين معنا را در فرازهايى از زيارت جامعه خواهيم خواند.در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

من خاف الله أخاف الله منه كل شىء،ومن لم يخف الله أخافه الله من كل شىء.(1)

به همين جهت،اطاعت اهل بيت عليهم السلام فرض و بر اين اطاعت،امر شده است.

از اين رو در اصول كافى بابى تحت اين عنوان آمده است:«باب فرض طاعة الائمة عليهم السلام».(2)

بنابراين،اطاعت مطلقه با عصمت ملازمه دارد و تسليم مطلق با ولايت تكوينى و تشريعى مساوى است.

در قرآن كريم آيه اى در فضيلت ائمه عليهم السلام آمده است كه مى فرمايد:

(أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً) ؛(3)

يا اين كه مردم بر آن چه به آنان(پيامبر و خاندانش)از فضلش بخشيده است حسد ميورزند.همانا ما به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و حكومتى بزرگ به آنان عطا كرديم.

ص: 64


1- .الكافى:68/2،حديث 3،بحار الأنوار:381/67،حديث 32.
2- .همان:185/1،باب فرض طاعة الائمة عليهم السلام.در اين باب 17 حديث نقل شده است.
3- .سوره نساء(4):آيه 54.

امام باقر عليه السلام در ذيل اين آيه فرمودند:

نحن المحسودون؛(1)

ما همان كسانى هستيم كه بر ما حسد ميورزند.

البته منظور از«مُلْكاً عَظِيماً» ولايت تكوينى است كه ما إن شاء الله در جاى خود در اين باره به تفصيل بحث خواهيم كرد.

قائمان به امر خدا

القوامون بامره؛

گواهى مى دهم كه شما قائمان به امر خدا هستيد.

ائمه عليهم السلام قائمان به امر خدا هستند.منظور از كلمه«القوام»كثير القيام است از جهت اين كه صيغه مبالغه است،يا منظور نسبت مى باشد مثل«عطار»كه اگر كسى با عطر،سر و كار داشته باشد و تمام وقت و همه فكرش،در تهيه،حمل و نقل و عرضه آن باشد به عطر نسبت داده مى شود و به او عطار مى گويند،چون شغلش همين است.

در علم نحو درباره آيه:(وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)(2) مى گويند:واژه«ظلام»به معناى افعل تفضيل نيست.(3)

چون اگر به معناى افعل تفضيل باشد،ماء نافيه،تفضيل را از بين مى برد و بقيه اش مى ماند كه در اين صورت بايد به

خداوند متعال نسبت ظلم

ص: 65


1- .بصائر الدرجات:55/حديث 3،الكافى:206/1،حديث 2.در اين منبع از اباالحسن عليه السلام نقل شده است، بحار الأنوار:286/23،حديث،شواهد التنزيل:183/1،حديث 195.در اين منبع از امام صادق عليه السلام نقل شده است.
2- .سوره فصلت(41):آيه 46.
3- .شرح الفيه ابن مالك:272 در اين كتاب چنين آمده است: (ومع فاعل وفعال)-بفتحة فتشديد-(فعل)بفتحة فكسرة(فى نسب أغنى عن الياء)السابقة(فقبل)إذ ورد كقولهم:لابن وتمار وطعم أى صاحب لبن وتمر وطعم،وليس فى هذين الوزنين معنى المبالغة الموضوعين اى:خرج عليه قوله تعالى:(وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ)أى بذى ظلم.

داده شود و اين كفر است،بنابراين قول خداى متعال(وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبِيدِ) يعنى؛نسبتى بين خدا و ظلم وجود ندارد،هم چنان است اگر گفته شود:فلانى عطار نيست،بلكه نجار است.

«قوام بأمره»را به معناى نسبت،بهتر است از اين كه أفعل التفضيل يعنى«كثير القيام بأمر الله»باشد.اصلا شأن آن بزرگواران قيام به امر خداوند متعال است،مثل عطار كه شأن،شغل،فكر،وقت و تمام شئونش مربوط به عطر است،يا در هر حرفه اى ديگر مثل:نجار،بقال و...و اين چيزى است كه با توجه به حالات ائمه عليهم السلام به نظر اين جانب مى آيد،نمى دانم كسى گفته يا نه،چون به شروح نگاه نمى كنم.

اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا نفرمود:«الفعالون بأمره»،بلكه فرمود:«القوامون بأمره»؟

در اين جهت به جنبه برپا داشتن و زنده نگه داشتن امر خدا اشاره شده است و زنده نگه داشتن هر چيزى بر حسب خود آن چيز است.زنده نگه داشتن،يعنى علاوه بر عمل كردن،منتشر كردن،تعليم كردن و بيان كردن.

از طرفى،واژه«امر»در اين جا اسم جنس است و به ضميرى كه به خداوند متعال برمى گردد اضافه شده و آن گاه كه اسم جنس اضافه شد بر عموم دلالت دارد.

به عبارتى ديگر«القوامون بأمر الله»أى بكل أمر الله.

وقتى امر خداوند متعال اين گونه شرح شد،اين آيه شريفه تفسير خواهد شد كه مى فرمايد:

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ) ؛(1)

فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى(مقدر كردن)هر كارى نازل مى شوند.4.

ص: 66


1- .سوره قدر(97):آيه 4.

بنابراين معنا،تمام خواست خداوند متعال و آن چه را كه مربوط به حضرت حق است در برمى گيرد و قوام وجود و مقوم آن،ائمه عليهم السلام هستند.

البته ما به طور اجمال از امر خداوند متعال آگاه هستيم كه همه چيز را شامل است،و در شرح«المستقرين فى أمر الله»نيز مطالبى بيان شد،ولى تفصيل آن را بايد خود ائمه عليهم السلام بيان بكنند.

در شب قدر مراتب علوم ائمه عليهم السلام بالا مى رود،و بر خواست و تقديرات خداوند متعال نسبت به اشخاص و

امم اطلاع پيدا مى كنند و در آن شب وظايف و تكاليف هر امام،در زمان خودش معين و ابلاغ مى شود.

پس هر كارى را كه ائمه عليهم السلام انجام بدهند و به آن قيام كنند،از خداوند متعال است و هر چه كه انجام دهند عين صلاح و مصلحت است؛سكوت كنند،بجنگند،شهيد بشوند،زندان بروند و در حال غيبت باشند،قائمان به امر خداوند متعال هستند.

اساسا خواست خداوند متعال،در خارج به سكنات و حركات امام عليه السلام تشخص مى يابد.از اين روست كه در ادامه مى خوانيم:«العاملون بإرادته»و در زيارت آل ياسين نيز آمده است:«ودليل إرادته».

اگر بخواهيم به جايى برويم و به كسى نياز داشته باشيم كه آن جا را به ما نشان بدهد،نام آن شخص دليل است.

ائمه عليهم السلام دليل اراده خدا هستند،اگر بخواهيم از اراده بارى تعالى آگاه شويم،بايد ببينيم كه آن بزرگواران چه كار كرده يا به چه چيزى امر مى كنند،حركت،سكون،گفتار و كردار ائمه عليهم السلام براى ما،دليل بر اراده خداوند متعال در هر مورد است و آن را نشان مى دهند.آيا اين غلو است؟!!

در حديث قدسى آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد:

عبدى أطعنى تكن مثلى أنا أقول للشىء:كن!فيكون وأنت تقول للشىء:

ص: 67

كن!فيكون؛(1)

بنده من اطاعت مرا كن،مثل من خواهى شد.

اين حديث نيز با كلمه«عبدى»شروع شده است،ما هم تأكيد مى كنيم،كه بايد از بندگى شروع بشود.آرى،انسان از طريق عبوديت و طاعت به جايى مى رسد كه به اذن خداوند متعال همه كائنات مطيع او مى شوند.

در حديث قدسى ديگر آمده است كه خداى عزوجل مى فرمايد:

ما زال العبد يتقرب إلى بالنوافل حتى أكون سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر به

ويده التى يبطش بها...؛(2)

همواره بنده به واسطه انجام نافله ها به من نزديك مى شود تا اين كه گوش او مى شوم تا به واسطه آن بشنود؛براى او چشمش مى شوم كه به واسطه آن ببيند و دستش مى شوم تا با آن بگيرد....

جالب اين كه اين حديث در شرح حافظ نووى بر صحيح مسلم(3)نيز آمده كه چه قدر زيبا معنا كرده است.

پس بايد از عبوديت شروع بشود تا به محبت برسد و محبت،قرب مى آورد،اما چه قربى؟!!

در اين حديث نفرمود:«ما زال الرجل»يا«المؤمن»؛بلكه فرمود:«ما زال العبد»اين براى مطلق عبد است.پس اگر نسبت به ائمه عليهم السلام اين گونه گفتيم،غلو است يا ايرادكننده مرضى در قلب دارد؟ت.

ص: 68


1- .شرح رسالة حقوق الإمام زين العابدين عليه السلام:410،الفوائد الرجاليه سيد بحر العلوم:39/1.با اندكى تفاوت.
2- .ر.ك:المحاسن:291/1،حديث 243،الكافى:352/2،حديث 7،بحار الأنوار:22/67،حديث 21،جامع الأخبار:88،معارج اليقين فى اصول الدين:205،حديث 505.
3- .ر.ك:شرح صحيح مسلم:151/15.اين حديث در صحيح بخارى:190/7،مجمع الزوائد:269/10 به صورت كامل آمده است.

بنابر آن چه بيان شد اين عبارت با عبارت قبلى از زيارت جامعه بر ولايت مطلقه دلالت دارد و ولايت مطلقه نيز بر عصمت دلالت مى كند؛يعنى كسى كه در جميع شئوناتش دليل اراده خداوند متعال باشد،نمى تواند غير معصوم باشد و غير معصوم نمى تواند به اين جا برسد.

از طرفى،اين عبارات بر علم امام عليه السلام نيز دلالت دارند و تا امام به اراده خداوند متعال عالم نباشد نمى تواند دليل اراده او باشد.از اين رو مى گوييم:افعال،سلوك،سكنات،حركات ائمه عليهم السلام مظهر اراده خداوند متعال هستند.

جاى تعجب نيست؛چرا كه وقتى عزرائيل روح كسى را قبض مى كند،شما مى گوييد:اراده خدا اين بود كه اجل اين آقا برسد،چرا؟چون عزرائيل مأمور خدا است،فعل او،فعل خداست،مى گوييد:اراده خداوند متعال اين بود كه اين آقا بيش از اين عمر نداشته باشد و اجلش فرا برسد.پس فعل عزرائيل براى ما اراده خداوند متعال را نشان داد.

و همين گونه است فعل ميكائيل و جبرائيل؛اما وقتى به ائمه عليهم السلام برسد برخى مى گويند:غلو است!!

وقتى مى گوييم:دشمنى با اهل بيت وائمه عليهم السلام دشمنى با خداست،اين غلو است؟چرا در اين آيه غلو نيست كه مى فرمايد:

(مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ ) ؛(1)

كسى كه دشمن خدا،ملائكه،رسولان،جبرئيل و ميكائيل باشد[كافر است]و همانا خداوند دشمن كافران است.

اما وقتى به ائمه عليهم السلام برسد غلو است و باطل؟!8.

ص: 69


1- .سوره بقره(2):آيه 98.

عاملان به اراده خدا

العاملون بارادته؛

گواهى مى دهم كه شما عاملان به امر خدا هستيد.

عمل ائمه عليهم السلام نمايان گر اراده خداست،وما پيش تر با استفاده از حديث قدسى گفتيم كه همه اين مراتب،از عبوديت و بندگى شروع مى شود؛پيش تر روايتى را از امام باقر عليه السلام خوانديم كه آن حضرت فرمود:

كان على عليه السلام و الله عبدا لله صالحا أخو رسول الله صلى الله عليه وآله...ما نال الكرامة من الله إلا بطاعته لله ولرسوله؛(1)

به خدا سوگند!على بنده صالح خدا و برادر رسول خدا صلى الله عليه وآله بود...او به اين مقام در نزد خداوند نايل نشد،مگر با اطاعت از خدا و رسول او.

و در خصوص شخص رسول الله صلى الله عليه وآله نيز،آن گاه كه خداوند متعال مى خواهد رفتن آن حضرت به معراج را بيان فرمايد،با كلمه«عبده»شروع مى كند و مى فرمايد:

(سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى ) ؛(2)

پاك و منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجد الحرام به مسجد اقصى برد.

در اين زمينه روايتى نقل شده كه در زمان عمر،اميرالمؤمنين عليه السلام در حال طواف ديدند كه جوانى به زن هاى مردم نگاه مى كند،حضرت سيلى محكمى به صورت اين جوان زدند.او پيش عمر رفت و از آن حضرت شكايت كرد.

ص: 70


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحه 81 از همين كتاب.
2- .سوره اسراء(17):آيه 1.

وقتى عمر از قضيه خبردار شد،گفت:«رأتك عين الله وضربتك يد الله».(1)

به راستى اگر يك شيعى اين مقام را براى اهل بيت عليهم السلام منكر بشود،كمتر از عمر نيست؟!!

پيروزمندان به كرامت خدا

الفائزون بكرامته؛

گواهى مى دهم كه شما پيروزمندان به كرامت خدا هستيد.

راغب اصفهانى مى گويد:

الفوز:الظفر بالخير مع حصول السلامة.(2)

پس ائمه عليهم السلام ظفر يافتگان به خير با كمال رضا و خوشى هستند،اما كدام خير؟مى فرمايد:به«كرامته».

ائمه ظفر يافتگان به كرامت خدا هستند،كرامت الاهى بايد مقام بلندى باشد تا در مقام تجليل از ائمه بگوييم به آن ظفر يافته اند،و ما پيش تر به گوشه اى از حقيقت معناى«كرامت خدا»ائمه را در شرح«وعباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون»اشاره نموديم.(3)

و بنابراين باء«بكرامته»زائده است.

و ممكن است باء در اين جا سببيه باشد،كه خداوند چون آن مقام بلند را به ائمه عنايت كرده،پس آن حضرات پيروزمندان هستند،چنان كه پيش تر مطالبى در اين باره با ذكر برخى آيات گذشت.

و بيان اول بهتر به نظر مى رسد.والله العالم.

ص: 71


1- .ر.ك:الرياض النضره:165/3،جواهر المطالب:199/1،النهاية فى غريب الحديث:332/3،بحار الأنوار:36/87.
2- .المفردات فى غريب القرآن:387.
3- .ر.ك:جلد يكم،صفحات 388-398 از همين كتاب.

ص: 72

اصطفاكم بعلمه،وارتضاكم لغيبه،واختاركم لسره،واجتباكم بقدرته،واعزكم بهداه،وخصكم ببرهانه،وانتجبكم لنوره،وايدكم بروحه،ورضيكم خلفاء فى ارضه،وحججا على بريته،وانصارا لدينه،وحفظة لسره،وخزنة لعلمه،ومستودعا لحكمته،وتراجمة لوحيه،واركانا لتوحيده،وشهداء على خلقه،واعلاما لعباده،ومنارا فى بلاده،وادلاء على صراطه.

عصمكم الله من الزلل،وآمنكم من الفتن،وطهركم من الدنس،واذهب عنكم الرجس وطهركم تطهيرا؛

او شما را به دانش خويش برگزيد و براى غيب خود پسنديد و براى حفظ سر خويش برگزيد و به قدرت خود ممتاز ساخت و به هدايت خود عزت داد و به برهان خود مخصوص نمود و براى نور خويش انتخاب كرد و با روح خود تأييد فرمود.

او شما را جانشينان خويش در روى زمين،حجت هاى او بر بندگان،ياران دين خود و نگهبانان راز و گنجينه داران دانش،امانتداران حكمت،مفسران وحى،بنيان هاى توحيد،گواهان بر آفريدگان،پرچم هاى برافراشته براى بندگانش،نشانه هاى روشن در شهرها و راهنمايان راهش قرار داد.

خداوند شما را از لغزش ها نگاه داشت و از فتنه ها ايمن ساخت و از هر گونه آلودگى پاكتان نمود و هر پليدى را از شما زدود و شما را پاك و پاكيزه ساخت.

ص: 73

ص: 74

برگزيده شدگان به علم خدا

اشاره

اصطفاكم بعلمه؛

گواهى مى دهم كه خدا شما را به علم خود برگزيده است.

اين ابتداى يكى از فرازهاى شهادت ثالثه است كه هر يك از اين فرازها بر پاره اى از خصائص ائمه مشتمل است و هر كدام نكته اى دارد.

نكته اى كه در اين عبارت و همه جمله هاى اين فراز وجود دارد اين است كه اوصاف،شئونات و خصائص ائمه عليهم السلام از خداوند متعال است؛زيرا چنان كه ملاحظه مى كنيد هر جمله اى فعل است و فاعل،ذات بارى تعالى است.

اين گونه تعبير صريح است در اين كه هر چند اين اوصاف،منازل و مقامات به ائمه اختصاص دارد،اما از ناحيه خداوند متعال است كه او خواسته است كه آن بزرگواران را با اين خصوصيات و اختصاصات قرار دهد.بنابراين،نه تنها هيچ وجهى براى غلو در اين تعابير وجود ندارد؛بلكه احتمال آن نيز نمى رود.

كلمه«اصطفاء»

پيش تر گفتيم كه كلمه«اصطفاء»به معناى انتخاب و جدا كردن است(1)كه خداوند متعال به سبب علم خود،ائمه عليهم السلام را از حيث شأن و منزلت از ديگران

ص: 75


1- .ر.ك:المفردات فى غريب القرآن:283.

جدا كرده و به آنان مقام خاصى داده كه به ديگران نداده است.

توضيح اين مطلب چنين است كه خداوند متعال،آفريدگار بشر است و از همان لحظه آفرينش از همه اوصاف و اخلاق و حالات او به طور كامل باخبر است.در قرآن مجيد مى فرمايد:

(أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ) ؛(1)

آيا آن كسى كه موجودات را آفريده از حال آنان آگاه نيست؟!در حالى كه او(از همه چيز)باخبر و آگاه است.

آيا مى شود خداى لطيف و خبير به همه اشيا از امورى كه به مخلوقاتش مربوط است بى خبر باشد؟پس او مى داند كه چه خلق كرده و از جميع ابعاد و احوال اختيارى هر يك از افراد باخبر است.از اين رو به سبب همين علم و با توجه به حالاتشان به آن ها مراتب قرب مى دهد كه هركس در اين مسير بيشتر كار كرده باشد،البته قرب و منزلتش

بيشتر خواهد بود؛ولى ائمه عليهم السلام به مرتبه اى رسيدند كه از ديگران ممتاز شدند؛يعنى صاحب خصوصيتى شدند كه براى ديگران حاصل نشده است.

بنابراين،خداوند متعال به علم خود به حالات،صفات و عبادات ائمه عليهم السلام آن ها را اصطفاء كرد و چنين مقامى به آنان عطا فرمود.

در اين جا دو نكته قابل ذكر است:

نخست آن كه ائمه عليهم السلام مثل ديگر افراد بشر مخلوق خدا هستند.

دوم آن كه هر يك از افراد بشر مى توانند با اختيار خود راه صحيح قرب به خداوند متعال را پيدا كرده و در آن راه حركت كنند.

با توجه به اين دو نكته بيان سه مطلب ضرورى است:4.

ص: 76


1- .سوره ملك(67):آيه 14.

مطلب يكم.چند شرط بيان مى شود:

شرط نخست در يافتن راه صحيح قرب،علم و آگاهى به راه است،كه انسان راه را پيدا بكند و عوضى نرود و يا بدون پيدا كردن راه،حركت نكند.

شرط دوم.عبادت و بندگى صادقانه و پيشرفت در اين راه است.

شرط سوم.اين است كه اين حركت،از روى اختيار باشد.

مطلب دوم.وقتى چنين شد ناگزير مراتب اشخاص مختلف خواهد بود.

مطلب سوم.به مقتضاى ادله فراوان از كتاب و سنت و دقت در احوالات ائمه عليهم السلام روشن مى شود كه اين بزرگواران نزد خداوند متعال به مرتبه اى رسيده اند كه فوق همه مراتب است.

گفتنى است كه اين بحث مى تواند از بحث عصمت جدا باشد كه ائمه عليهم السلام با اختيار خود معصوم هستند.

خداوند منان در آيه مباركه اى مى فرمايد:

(إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ *ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ

بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ) ؛(1)

خداوند آدم،نوح،آل ابراهيم و آل عمران را بر عالميان برترى داد.آنان فرزندانى بودند كه از(جهت پاكى و فضيلت)برخى از نسل برخى ديگر برترند و خداوند شنوا و داناست.

اصطفاء و اختيار اينان از ناحيه خداوند متعال است و اين فعل به خداوند متعال نسبت داده شده است.اما در ذيل آيه مى فرمايد:«وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ » ؛يعنى علم خداوند متعال در اين اصطفاء دخيل است.در آيه مباركه ديگرى مى فرمايد:3.

ص: 77


1- .سوره آل عمران(3):آيه 33.

(اللّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ*يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ) ؛(1)

خداوند از فرشتگان و هم چنين از مردم رسولانى برمى گزيند.خداوند شنوا و بيناست.آن چه در پيش رو و پشت سر آن هاست مى داند و تمامى امور به سوى خداوند باز مى گردد.

بنابراين،درست است كه اصطفاء از خداوند متعال و فعل الاهى است و به خداوند متعال نسبت داده شده؛اما اصطفاء او از روى علم و به بركت عبوديت بوده كه گفتيم،راه را پيدا كرده و در آن راه حركت كنند.

شاهد بر اين مطلب در آيات و روايات فراوان است.در مباحث پيش تر نيز مقدارى بيان شد.در آيه مباركه ديگرى در خطاب به رسول الله صلى الله عليه وآله مى خوانيم:

(وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً) ؛(2)

مقدارى از شب را به تهجد[و نماز و عبادت]سپرى كن.اين يك وظيفه اى اضافى براى توست.اميد كه پروردگار تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزاند.

بنابراين آيه،تهجد مقدمه مقام محمود مى شود،هم چنين در اين آيه اى كه مى خوانيم تأمل كنيد!خداوند متعال مى فرمايد:

(وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدِي وَ الْأَبْصارِ*إِنّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ*وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ 9.

ص: 78


1- .سوره حج(22):آيه 75 و 76.
2- .سوره اسراء(17):آيه 79.

اَلْأَخْيارِ) ؛(1)

به ياد آور بندگان ما ابراهيم،اسحاق و يعقوب را؛صاحبان دست ها و چشم ها.ما آنان را خالص كرديم خالص كردن ويژه و آن ياد آور سراى آخرت بود.و همانا آنان در نزد ما از برگزيدگان و نيكانند.

در اين آيه از آغاز،عبوديت چنين بندگانى ذكر شده،تا آن جا كه مى فرمايد:«أخلصناهم»و اين مطلب بسيار مهمى است.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا) ؛(2)

سپس اين كتاب را به گرو هى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم.

در اين آيه،اصطفاء از بين بندگان است و همان گونه كه بيان شد مراتب عباد مختلف است؛ولى كسانى هستند كه در اين مسير گام برداشته و پيش رفته اند تا خداوند متعال آن ها را از عباد،اصطفاء كرده و آن ها را وارثان كتاب قرار داده كه همان اهل بيت پيامبر اكرم عليهم السلام هستند.

آن چه آورديم خلاصه شرح اين جمله بنابر نسخه«اصطفاكم بعلمه»بود.

اما بنابر نسخه«اصطفاكم لعلمه»معناى ديگرى خواهد داشت،در اين معنا خداوند متعال ائمه را به جهت اين كه وعاء علم خود باشند،برگزيده،حال بايد ملاحظه كرد:

1.در بين اين همه خلايق از اولين وآخرين انتخاب ائمه عليهم السلام چه دلالتى دارد؟2.

ص: 79


1- .سوره ص(38):آيه 45 و 47.
2- .سوره فاطر(35):آيه 32.

2.انتخاب كننده خداوند خالق لطيف خبير حكيم است.

3.براى اين كه ظرف علم الاهى باشند انتخاب شده اند.

4.علم خداوند متعال كه قابل حد و حصر نيست.

5.علم،كمالى است كه بالاتر از آن كمالى نيست؛بلكه بازگشت همه كمالات به علم است.

در اين جا فقط به ذكر دو مطلب اكتفا مى كنيم:

مطلب اول.شواهد بر اين كه ائمه عليهم السلام وعاء علم الاهى هستند از قرآن و روايات بسيار است،از جمله رواياتى كه در ذيل آيه مباركه(وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ ) ؛(1)«و ما همه چيز را در كتاب آشكار كننده اى احصا كرده ايم»آمده است:

عن أبى جعفر عن جده عليهما السلام قال:

لما نزلت هذه الآية(وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ ) على رسول الله صلى الله عليه و آله،قام أبو بكر و عمر من مجلسهما فقالا:يا رسول الله!هو التوراة؟قال:لا.

قالا:فهو الإنجيل؟

قال:لا.

قالا:فهو القرآن؟

قال:لا.

قال:فأقبل أمير المؤمنين على عليه السلام،فقال رسول الله صلى الله عليه و آله:2.

ص: 80


1- .سوره يس(36):آيه 12.

هو هذا،إنه الإمام الذى أحصى الله تبارك وتعالى فيه علم كل شىء؛(1)

هنگامى كه اين آيه بر پيامبر خدا صلى الله عليه وآله نازل شد،ابوبكر و عمر برخاستند و گفتند:اى رسول خدا!منظور تورات است؟

فرمودند:نه.

گفتند:منظور انجيل است؟

فرمودند:نه.

گفتند:منظور قرآن است؟

فرمودند:نه.

در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام آمدند،پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به آن حضرت اشاره كردند و فرمودند:منظور همين شخص است؛او امامى است كه خداوند متعال علم و دانش همه چيز را در او احصا كرده است.

و از جمله رواياتى است كه در ذيل آيه مباركه(قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ

الْكِتابِ )(2) آمده است،كه در شرح«وخزان العلم»به برخى از آن ها اشاره شد.

مطلب دوم.خداوند متعال و رسول اكرم صلى الله عليه وآله معلم امامان هستند؛به اين صورت كه علم رسول الله از خداوند متعال است كه فرمود:

(عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ...) ؛(3)

آن كس كه قدرت عظيمى دارد پيامبر را تعليم داده است.5.

ص: 81


1- .معاني الأخبار:،حديث،المناب،ابن شهرآشوب:263/2،الفصول المهمه:509/1 و 510،حديث 61، بحار الأنوار:427/35 و 428،حديث 2،ينابيع الموده:330/1،حديث 66.
2- .سوره رعد(13):آيه 43.
3- .سوره نجم(53):آيه 5.

و هم چنان كه به رسول الله صلى الله عليه وآله فرمود:

(وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ) ؛(1)

همان گونه(كه بر پيامبران پيشين وحى فرستاديم)بر تو نيز روحى را به فرمان خود وحى كرديم،تو پيش از اين از كتاب و ايمان آگاه نبودى،ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بندگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم و به طور مسلم تو مردم را به سوى راه مستقيم هدايت مى كنى.

هم چنين فرمود:

(ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا...) ؛(2)

سپس اين كتاب(آسمانى)را به گرو هى از بندگان برگزيده خود به ارث داديم.

و ائمه عليهم السلام فرمودند:

علم الكتاب و الله كله عندنا؛(3)

به خدا سوگند،همه علم كتاب در نزد ماست.

و نيز آنان از رسول الله صلى الله عليه وآله اخذ كرده اند كه خود حضرت فرمودند:

معاشر الناس!ما من علم إلا و قد أحصاه الله فى،وكل علم علمت فقد أحصيته فى إمام المتقين،وما من علم إلا علمته عليا و هو الإمام المبين....(4)

و اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:7.

ص: 82


1- .سوره شورى(42):آيه 52.
2- .سوره فاطر(35):آيه 32.
3- .الكافى:357/1،حديث 3،بحار الأنوار:197/26،حديث 8.
4- .الإحتجاج:74/1،بحار الأنوار:208/37.

علمنى رسول الله صلى الله عليه وآله ألف باب من العلم يفتح لى من كل باب ألف باب؛(1)

رسول خدا صلى الله عليه وآله هزار باب از ابواب علم را به من آموخت كه از هر بابى،هزار باب برايم گشوده مى شود.

حال،ملاحظه كنيد حضرت امام رضا عليه السلام درباره امام و امامت چه مى فرمايند:

الإمام...مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه ولا اكتساب،بل اختصاص من المفضل الوهاب...إن العبد إذا اختاره الله عزوجل لامور عباده،شرح صدره لذلك وأودع قلبه ينابيع الحكمة وألهمه العلم إلهاما،فلم يعى بجواب ولا يحير فيه عن الصواب...

يخصه الله بذلك ليكون حجته على عباده وشاهده على خلقه....(2)

پسنديده شدگان براى غيب

وارتضاكم لغيبه؛

گواهى مى دهم كه شما پسنديده شدگان براى غيب هستيد.

خداوند متعال ائمه ما را براى غيب خود پسنديد.به نظر مى رسد اين جمله از زيارت جامعه،بيان مصداق براى آيه مباركه اى باشد،كه مى فرمايد:

(قُلْ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ يَجْعَلُ لَهُ رَبِّي أَمَداً*عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً*إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ

ص: 83


1- .نوادر المعجزات:131،دلائل الإمامه:235،بحار الأنوار:183/69،نظم درر السمطين:113،ينابيع الموده:422/1، حديث 43 با اندكى تفاوت.
2- .الكافى:201/1 و 203،الأمالى،شيخ صدوق:776-778،بحار الأنوار:124/25-127.

بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً*لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَيْهِمْ وَ أَحْصى كُلَّ شَيْ ءٍ عَدَداً) ؛(1)

بگو:نمى دانم آن چه به شما وعده داده شده،نزديك است،يا اين كه پروردگارم براى آن زمانى قرار مى دهد.

اوست كه عالم به غيب و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد.مگر رسولانى كه آنان را برگزيده است و مراقبانى از پيش رو و پشت سر براى آنان قرار مى دهد.تا بداند رسولانش رسالت هاى پروردگارشان را ابلاغ كرده اند و خداوند به آن چه در نزد آن هاست احاطه دارد و همه چيز را احصا كرده است.

اين جا نيز از مواردى است كه ما همواره تأكيد مى كنيم كه هر چه ائمه عليهم السلام دارند از خداوند متعال است.

اين ظرفيت را كسى نداشته و قهرا آن چه كه آن بزرگواران از خداوند متعال داشتند كسى ديگر نداشته است.

اين آيه شريفه،پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را مورد خطاب قرار داده است كه آن حضرت از خودشان نفى علم كنند كه من نمى دانم آن چه به شما وعده داده مى شود چيست؟و در چه زمانى واقع خواهد شد؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از خودشان نفى علم مى كنند؛چون غيب است،عالم الغيب،خداوند متعال است.

عبارت«عالِمُ الْغَيْبِ » خبر مبتداى محذوف است؛يعنى«هو عالم الغيب».هم چنان كه در آيه ديگرى فرموده است:

(قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللّهُ ...) ؛(2)

بگو:هيچ كس از كسانى كه در آسمان ها و زمين هستند از غيب آگاه نيستند جز خداوند.5.

ص: 84


1- .سوره جن(72):آيه هاى 25-28.
2- .سوره نمل(27):آيه 65.

پس خداوند متعال عالم الغيب بالذات است و بر مغييباتى كه وجود دارد احدى را مطلع نمى كند(إلا من ارتضى من رسول).

اين الفاظ بايد مورد دقت و تأمل قرار بگيرد،كلمه«إن»،نافيه است.«فلا يظهر»؛يعنى احدى را مسلط و مطلع نمى كند.

كلمه«ارتضى»يعنى چه؟

پيش تر كلماتى نظير اصطفاء،انتخاب و اجتباء گذشت و گفتيم گرچه اين ها از حيث مفهوم با هم نزديك اند؛اما ترادف ندارند و بايد تفاوتى هر چند دقيق بين اين مفاهيم وجود داشته باشد،از جمله كلمه ارتضاء است.

واژه«رضا»در لغت در مقابل سخط است.(1)

سخط،بى جهت نمى تواند باشد،ناگزير رضا نيز بى جهت نمى تواند باشد.اگر كسى استحقاق سخط ندارد،مورد سخط واقع نمى گردد،قهرا اگر كسى استحقاق رضا و رضايت نداشته باشد،مورد رضايت نخواهد بود.پس انسان بايد از حيث صفات و حالات به گونه اى باشد كه مورد رضايت واقع بشود.اين نكته مى تواند نكته افتراق بين ارتضاء،انتخاب،اجتباء و اصطفاء باشد.

به تصور ما كسى كه استحقاق مقام و جايگاهى را دارد؛يك حالت منتظره اى هم دارد؛يعنى وقتى استحقاق داشته باشد توقع دارد؛چرا كه استحقاق دارد كه آن مقام به او داده بشود.اين خصوصيت در كلمه هاى اصطفاء و يا در انتخاب وجود ندارد.

از طرف ديگر با دقت در آيه،مى بينيم كه از دو عموم،استثنا شده است:

عموم اول«على غيبه»در(فلا يظهر على غيبه)مى باشد و اين نكره در سياق نفى است كه افاده عموم مى كند.يعنى:هيچ غيبى از مغيبات را بر احدى اظهار نمى كند4.

ص: 85


1- .ر.ك:معجم مقائيس اللغه:402/2،لسان العرب:323/14.

و مطلع نمى سازد،و اگر از نظر فنى اين عموم ثابت نشود،بى ترديد اطلاق تمام است.

عموم دوم كلمه«أحدا»در(فلا يظهر على غيبه أحدا)مى باشد؛يعنى هيچ احدى.

ملاحظه كنيد!كسى كه مورد رضايت خداوند متعال باشد تا غيب او را در بين اين همه خلائق دارا باشد و از آن مطلع بشود بايد چگونه شخصيتى باشد كه استحقاق اين مقام را داشته باشد.

منظور از«من ارتضى»كيست؟

يعنى:كسى كه خدا او را به جهت اطلاع بر غيب قبول كرده،و او كسى است كه خود او را تعليم و تربيت و هدايت كرده و بر همه شئونش نظارت دارد،از او حمايت و او را تثبيت مى كند.و اين عنوان منطبق بر ائمه مى باشد و لذا جمله«وارتضاكم لغيبه»ائمه عليهم السلام را مصداق بر اين معنا قرار مى دهد.

ولى خداوند در پى آن مى فرمايد:«من رسول»،ائمه عليهم السلام كه رسول نيستند.

پس بايد به روايات مراجعه كنيم تا ببينيم علاوه بر زيارت جامعه،خود ائمه عليهم السلام در ذيل اين آيه مباركه چه فرموده اند كه اگر خواستيم اين جمله را براى اين آيه مصداق قرار بدهيم،روايات شاهد باشند،وگرنه با وجود كلمه«من رسول»چگونه تمام مى شود؟

وقتى حرف«من»،بيانيه و«رسول»نيز به معناى پيامبر باشد،مصداقيت،تمام نمى شود و اين معنا با آيه مباركه سازگار نخواهد بود؛ولى با نگاه به روايات به طور كامل روشن خواهد شد كه دسته اى از روايات،بر طبق ظهور همين آيه وارد شده اند.

براى نمونه،در روايتى امام رضا عليه السلام مى فرمايند:

أو ليس الله يقول:(عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً*إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ ) ؟

ص: 86

فرسول الله،عندالله مرتضى،ونحن ورثة ذلك الرسول الذى أطلعه الله على ما شاء من

غيبه،فعلمنا ما كان وما يكون إلى يوم القيامة...؛(1)

آيا خداوند نمى فرمايد:«اوست كه عالم به غيب و هيچ كس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد.مگر رسولانى كه آنان را برگزيده است»؟

پس رسول خدا نزد خداوند مرتضى مى باشد و ما ورثه همان رسولى هستيم كه خداوند او را از هر آن چه از غيبش خواسته،مطلع و آگاه ساخته است.پس ما به آن چه در گذشته رخ داده است و آن چه در آينده تا روز قيامت رخ خواهد داد آگاهيم.

برگزيدگان براى سر خدا

اشاره

واختاركم لسره؛

گواهى مى دهم كه خداوند شما را براى راز خود برگزيد.

خداوند متعال ائمه اطهار عليهم السلام را براى حفظ سر خود اختيار كرده است.در بدو نظر واژه«سر»به معناى مقابل«علن»است.راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن مى نويسد:

علن:العلانية ضد السر وأكثر ما يقال ذلك فى المعانى دون الأعيان.(2)

ابن فارس در اين باره مى گويد:

فالسر خلاف الإعلان،يقال:أسررت الشىء إسرارا خلاف أعلنته...أسررت الشىء:أخفيته و أسررته أعلنته.(3)

ص: 87


1- .الخرائج و الجرائح:343/1،بحار الأنوار:75/49،ذيل حديث،فتح البارى:395/8،تفسير الثعلبى:56/10.
2- .المفردات فى غريب القرآن:345.
3- .معجم مقائيس اللغه:67/3.

ابن منظور نيز در لسان العرب مى نويسد:

وأسر الشىء:كتمه وأظهره،و هو من الأضداد،سررته:كتمته.(1)

معانى متعدد كلمه«سر»

اشاره

البته در لغت عرب واژه«سر»معانى متعددى دارد.چنان كه در كتاب هاى معجم مقائيس اللغه،صحاح اللغه و لسان العرب ذكر شده است.(2)گرچه خطور معناى مقابل«علن»در درجه اول به ذهن قابل انكار نيست؛ولى اين خطور در اثر كثرت استعمال اين واژه در اين معنا نسبت به معانى ديگر است.

پس شيوع استعمال در اين معنا منشأ شده كه در وهله نخست همين معنا به ذهن بيايد،وگرنه ظاهر عبارت هاى لغويون اين است كه اين واژه بين اين معنا و معانى ديگر مشترك است،نه اين كه اين واژه در معناى مذكور حقيقت باشد كه در علم اصول نيز مقرر شده كه تبادر،علامت حقيقت است و در معانى ديگر مجاز.

خلاصه،به نظر مى رسد كه اين لفظ در اين معنا و معانى ديگر به نحو حقيقت بوده باشد.

معناى ديگرى كه در لغت براى لفظ«س ر»ذكر كرده اند،چنين است:

السر:خالص الشىء؛(3)

«سر»همان زبده و خالص بودن شىء است؛به طورى كه هيچ چيز ديگرى با آن مخلوط نباشد.

مى گويند:«ومنه السرور».

ص: 88


1- .لسان العرب:357/4.
2- .معجم مقائيس اللغه:69/3 و 70،صحاح اللغه:681/2 و 682،لسان العرب:358/4-360.
3- .معجم مقائيس اللغه:68/3،صحاح اللغه:682.

اين كه انسان به سرور مقابل حزن متصف مى شود واضح است،به آن حالت«سرور»گفته مى شود؛چرا كه

از حزن خالى است.

از طرفى لفظ«سره»به معناى«ناف»در لغت عرب از همين جا گرفته شده است؛چرا به ناف«سرة»گفته اند؟

«لأنه خالص جسمه ولينه».(1)

و بنابر تعبير بعضى از لغويون بدين جهت به«ناف»سره مى گويند كه در وسط بدن قرار گرفته است.

و در روايات نقل شده:الولد سر أبيه.(2)

چون به طور كلى صفات پدر در فرزند بوده و در او تجلى نموده و ظاهر مى گردد.

به عبارت ديگر،اصولا فرزند معرف حقيقت پدر است.

مى گويند:«فلان سر قومه»؛(3)فلانى سر قومش است.

يعنى كمالات و صفات همه فاميل در اين شخص جمع شده و نمايان گر آن ها گشته است.

معناى ديگر«سر الشىء:مستقر الشىء»است.

به تختى كه انسان روى آن مى خوابد مى گويند:«سرير»،چرا؟چون انسان روى اين تخت استقرار و آرامش پيدا مى كند.

و نيز گويند:«سرير الرأس مستقره».

در كتاب معجم مقائيس اللغه مى نويسد:4.

ص: 89


1- .همان.
2- .در مستدرك سفينة البحار:19/5 اين گونه آمده است:روى:«الولد سر أبيه»و در اعيان الشيعه:92/5 اين طور آمده است:قوله صلى الله عليه وآله:«الولد سر أبيه».
3- .تفسير التبيان:267/2،تفسير مجمع البيان:119/2،لسان العرب:359/4.

(السر)السين و الراء يجمع فروعه:إخفاء الشىء وما كان من خالصه ومستقره.(1)

پس تمام مشتقات اين كلمه در لغت عرب به اين سه معنا بر مى گردد.

در اين جا چيزى به ذهن رسيد كه در كتاب هاى لغوى هنوز نيافتم،گرچه جست و جوى زيادى هم نكرده ام و آن اين است كه شايد هر سه معنا به يك معنا برگردد؛يعنى واژه«سر»در مقابل«علن»به معناى خالص بودن چيزى و مستقر بودن آن در جاى خودش باشد.چون وقتى خبر يا مطلبى به عنوان سر به كسى گفته مى شود به اين معناست كه اين سخن پيش تو بماند و مستقر باشد و به جاى ديگر منتقل نشود.

اگر گفتيم:«الولد سر أبيه»يا«فلان سر قومه»؛يعنى صفات افراد اين قوم و قبيله در نزد اين شخص اجتماع كرده و مستقرند.

گمان مى كنم و الله العالم هر سه معنا به معناى سوم برگردد؛ولى بايستى تتبع بيشترى كرد كه لغويين نيز گفته اند يا نه.

معناى يكم؛رازداران خدا

بنابر آن چه گذشت،اگر«واختاركم لسره»به معناى نخست باشد؛يعنى خداوند متعال ائمه اطهار عليهم السلام را محرم اسرار خود قرار داده و آن ها را براى اين جهت اختيار نموده است.

پيش تر در توضيح عبارت«وحفظة سره»گفتيم كه معناى كلمه«سر»شايد چنين باشد كه پس از اين كه به كسى گفته شد،هرگز به كسى منتقل نشود و از ديگران مخفى و مكتوم بماند.

ما اسرارى را مى توانيم تصور بكنيم كه اصلا به احدى گفته نشود و گفته نشده

ص: 90


1- .معجم مقائيس اللغه:67/3.

است.ممكن است نزد خداوند متعال امورى باشد كه حتى به پيغمبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام با اين كه اقرب الناس هستند گفته نشده باشد.

بنابراين،سر آن چيزى است كه مكتوم بماند.مكتوم ماندن دو مصداق دارد.

1.انسان اساسا سرش را به احدى نگويد.

2.انسان سر خود را به كسى بگويد و به او توصيه كند كه اين سر است و از او بخواهد كه به احدى گفته نشود.

پس معناى اول«واختاركم لسره»اين است كه خدا شما را به جهت حفظ رازهاى خود اختيار كرده است،ائمه اطهار عليهم السلام حفاظ و حفظه سر خدا بودند.حال،آن اسرار چه بوده است و چه قضايايى نزد پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام بوده كه به احدى گفته نشده است؟الله العالم.

در اين باره روايات اهل بيت عليهم السلام فراوان است.براى نمونه در كتاب بصائر الدرجات آمده كه امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

نحن شجرة النبوة وبيت الرحمة ومفاتيح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة ومختلف الملائكة وموضع سر الله ونحن وديعة الله فى عباده ونحن حرم الله الأكبر ونحن عهد الله...؛(1)

ما درخت نبوت،خانه رحمت،كليدهاى حكمت،كانون دانش و علم،جايگاه رسالت و محل آمد و شد ملائكه و محل راز خداوند هستيم.ما امانت خدا در ميان بندگانش حرم بزرگ خداوند و عهد و پيمان خدا هستيم.

در روايت ديگر به سند ديگرى در همين كتاب و در كتاب الكافى آمده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:8.

ص: 91


1- .بصائر الدرجات:77،حديث،3 بحار الأنوار:245/26،حديث 8.

يا خيثمة!نحن شجرة النبوة وبيت الرحمة ومفاتيح الحكمة ومعدن العلم وموضع الرسالة و مختلف الملائكة وموضع سر الله و نحن وديعة الله فى عباده ونحن حرم الله الأكبر ونحن ذمة الله...؛(1)

اى خيثمه!ما درخت نبوت،خانه رحمت،كليدهاى حكمت،كانون دانش و علم،جايگاه رسالت و محل آمد و شد ملائكه و محل راز خداوند هستيم.ما امانت خدا در ميان بندگانش،حرم بزرگ خداوند و امان خدا هستيم....

هم چنين در الكافى در روايت ديگرى آمده كه امام صادق عليه السلام به ابوبصير كه كنيه اش ابومحمد بوده مى فرمايند:

يا أبا محمد!إن عندنا و الله سرا من سر الله وعلما من علم الله؛

اى ابامحمد!به خدا سوگند،همانا كه سرى از سر خدا و علمى از علم خدا در نزد ماست.

اگر در اين روايت حرف«من»تبعيضيه باشد معلوم مى شود كه برخى از امور حتى به اهل بيت عليهم السلام هم گفته نشده است و چون گفته نشده،از آن ها به سر تعبير مى شود كه حضرت در ادامه روايت فرمودند:

ما يحتمله ملك مقرب ولا نبى مرسل ولا مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان.والله ما كلف الله ذلك أحدا غيرنا ولا استعبد بذلك أحدا غيرنا و إن عندنا سرا من سر الله وعلما من علم الله أمرنا الله بتبليغه...؛(2)

هيچ فرشته مقرب و نبى مرسل و و مؤمنى كه خدا دلش را به ايمان آزموده باشد تحمل آن را نتواند داشت.5.

ص: 92


1- .همان:77،حديث 6،الكافى:221/1،حديث 3.
2- .الكافى:402/1،حديث 5.

به خدا سوگند،خداوند احدى را غير از ما به آن مكلف نكرده است و احدى را غير از ما به بندگى خود نگرفته است و همانا در نزد ما سرى است از سر الاهى و علمى است از علم خدا كه خداى تعالى ما را به تبليغ آن ها امر فرموده است.

از اين روايت معلوم مى شود كه بعضى از امور را با اين كه از آن ها به سر تعبير شده خداوند متعال به تبليغ آن ها به مردم امر كرده است.

روايت ديگرى در اين زمينه در الأمالى شيخ صدوق و روضة الواعظين آمده است:امير مؤمنان على عليه السلام در ضمن ايراد خطبه اى فرمودند:

أنا حجة الله وأنا خليفة الله وأنا صراط الله وأنا باب الله وأنا خازن علم الله وأنا المؤتمن على سر الله وأنا إمام البرية بعد خير الخليقة محمد نبى الرحمة صلى الله عليه وآله؛(1)

من حجت خدا،خليفه او،صراط و باب خدا و خازن علم الاهى و امين سر خدا هستم و من پس از بهترين مردم يعنى محمد پيامبر رحمت صلى الله عليه وآله امام تمامى مردم هستم.

روايت ديگرى در كمال الدين آمده كه شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

إن على بن أبى طالب إمام امتى وخليفتى عليها من بعدى؛

همانا على بن ابى طالب امام و پيشواى امت من و پس از من خليفه من بر آنان است.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مطلب را به امام زمان و غيبت آن حضرت مى رساند،جابر برمى خيزد و سؤال مى كند:1.

ص: 93


1- .الأمالى،شيخ صدوق:88،حديث 9،روضة الواعظين:101 با اندكى تفاوت،بحار الأنوار:335/39،حديث 1.

يا رسول الله!وللقائم من ولدك غيبة؟

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

إى وربى،وليمحص الله الذين آمنوا ويمحق الكافرين.

يا جابر!إن هذا الأمر أمر من أمر الله وسر من سر الله مطوى عن عباد الله،فإياك و الشك فيه،فإن الشك فى أمر الله عزوجل كفر؛(1)

اى جابر!اين امر از امور الاهى و سرى از اسرار ربوبى و مستور از بندگان خداست.مبادا در آن شك كنى كه شك در امر خداى تعالى كفر است.

محتمل است«إن هذا الأمر»به اصل امامت برگردد و محتمل است كه مراد غيبت امام زمان عليه السلام باشد.

پس اگر مراد اصل امامت باشد يكى از تعابيرى كه از امامت شده«سر من سر الله»خواهد بود.

تا اين جا معناى اول از معانى سه گانه«سر»در توضيح«اختاركم لسره»كه در روايات نيز آمده،بيان شد.

معناى دوم؛راز خدا

اكنون اين جمله را با توجه به معناى دوم سر كه در لغت آمده با دقت بررسى مى كنيم؛يعنى«واختاركم لسره»به همان ترتيبى كه«الولد سر أبيه»«فلان سر قومه»ائمه عليهم السلام«سر الله»هستند كه خداوند متعال آن بزرگواران را براى خودش استخلاص كرده و خالص قرار داده است كه آنان واجد كمالات و صفات الاهى باشند.

هم چنان كه«الولد سر أبيه»را اين گونه معنا كرده اند كه پدر در اين فرزند از جهات معنوى خلاصه شده،نسبت ائمه نيز به خداوند متعال اين چنين باشد كه خداوند

ص: 94


1- .كمال الدين:287 و 288،حديث 7،بحار الأنوار:73/51 ح 18 با اندكى تفاوت.

متعال ائمه عليهم السلام را اختيار كرده است براى اين كه خلاصه صفات او باشند.

البته روايات فراوان و شواهد بسيارى وجود دارد كه ائمه عليهم السلام مظاهر صفات الاهى و كمالات ربوبى هستند

و اين معنا درست است و هيچ مشكلى ندارد.

يكى از شواهد،روايتى است كه علامه مجلسى رحمه الله در بحار الأنوار در«باب جامع فى صفات الإمام

وشرائط الإمامه»آورده و نيز روايت مفصلى است كه طارق بن شهاب از امير مؤمنان على عليه السلام نقل مى كند كه حضرت به او خطاب مى كنند و مى فرمايند:

والإمام يا طارق!بشر ملكى وجسد سماوى وأمر إلهى وروح قدسى ومقام على...

السنام الأعظم و الطريق الأقوم،من عرفهم وأخذ عنهم فهو منهم،وإليه الإشارة بقوله:

(فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ) .(1)

خلقهم الله من نور عظمته وولاهم أمر مملكته،فهم سر الله المخزون وأولياؤه المقربون،وأمره بين الكاف و النون،إلى الله يدعون وعنه يقولون وبأمره يعملون...؛(2)

اى طارق!امام انسان ملكوتى،پيكر آسمانى و امرى الاهى و روحى قدسى و مقامى والا و...و راهى استوار است.

هر كس آنان را بشناسد و از ايشان بگيرد و اقتباس كند،از آن هاست و اين كلام به اين كلام خداوند اشاره دارد كه«پس هر كس از من تبعيت كند از من است».

خدا آنان را از نور عظمتش خلق كرده و اختيار جهان را به آن ها داده است.آنان سر مخزون الاهى و اولياء مقرب اويند و امر خدا بين كاف و نون هستند.به سوى خدا دعوت مى كنند و از جانب او سخن مى گويند و به امر او عمل مى كنند....8.

ص: 95


1- .سوره ابراهيم(14):آيه 36.
2- .بحار الأنوار:172/25 و 173،حديث 28.

امامان بندگان خدا و مأمورين او هستند،به امر او عمل مى كنند،به طرف او دعوت مى نمايند و آن چه كه مى گويند از اوست،نه از خودشان.

پس آنان سر خدا هستند كه در اين جا به همان معناى دوم خواهد بود.

معناى سوم؛مستقر خدا

اگر سر را در«اختاركم لسره»به معناى سوم كه همان استقرار بود بگيريم و به«سرير»به اين مناسبت سرير گفته مى شود كه انسان روى آن استقرار دارد خداوند متعال در اهل بيت عليهم السلام مستقر است و از آنان جدا نمى شود و آنان نيز از خداوند متعال جدا نمى شوند.

اين معنا نيز شواهد فراوان دارد كه«هم مع الله»،«الله معهم»،«الله عندهم»،و در احاديث قدسى نيز آمده است كه خداوند متعال مى فرمايد:

«أنا عند المنكسرة قلوبهم».(1)

مگر اين گونه نيست كه«قلب المؤمن عرش الرحمان»؟(2)

اصلا خداوند متعال چنين مقام و مرتبه اى را به آن هايى كه نزدش مقرب هستند،عنايت مى كند كه قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) ؛(3)

گمان مبريد آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند؛بلكه آنان زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى مى خورند.

ص: 96


1- .منية المريد:123،شرح الأسماء الحسنى:146/1.
2- .بحار الأنوار:39/55،ح 61،شرح الأسماء الحسنى:34/1.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 169.

بنابراين،ائمه عليهم السلام عند الله استقرار دارند و خداوند متعال عند اهل البيت استقرار دارد و مابين آن ها از حيث معنا و واقعيت امر جدايى نيست.

علامه مجلسى رحمه الله روايتى را از كتاب مشارق أنوار اليقين تأليف مرحوم حافظ شيخ رجب برسى رحمه الله مى آورد كه در آن روايت آمده است:

فهم سر الله المخزون؛(1)

آنان سر مخزون الاهى هستند.

علما درباره شيخ رجب برسى رحمه الله و مطالب كتاب مشارق أنوار اليقين ديدگاه هاى متفاوتى بيان كرده اند.

مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير به تفصيل از حافظ شيخ رجب برسى رحمه الله تجليل مى كند و از وى خيلى دفاع مى نمايد و او را از غلو كه به او نسبت داده شده،منزه مى دارد.(2)..

ص: 97


1- .مشارق أنوار اليقين:178،بحار الأنوار:173/25،حديث 38.
2- .ر.ك:الغدير:33/7،شماره 74.علامه امينى رحمه الله در توصيف حافظ شيخ رجب برسى رحمه الله چنين مى نويسد: الحافظ الشيخ رضى الدين رجب بن محمد بن رجب البرسى الحلى،من عرفاء علماء الإمامية وفقهائها المشاركين فى العلوم،على فضله الواضح فى فن الحديث،وتقدمه فى الأدب وقرض الشعر وإجادته... و له فى العرفان و الحروف مسالك خاصة،كما أن له فى ولاء أئمة الدين عليهم السلام آراء ونظريات لا يرتضيها لفيف من الناس،ولذلك رموه بالغلو والارتفاع،غير إن الحق أن جميع ما يثبته المترجم لهم عليهم السلام من الشؤون هى دون مرتبة الغلو غير درجة النبوة.... آن گاه علامه نمونه اى از اشعار او را پيرامون غدير مى آورد كه از جمله: هو الشمس؟أم نور الضريح يلوح؟***هو المسك؟أم طيب الوصى يفوح؟ وبحر ندا؟أم روضة حوت الهدى***وآدم؟أم سر المهيمن نوح؟ وداود هذا؟أم سليمان بعده؟***وهارون؟أم موسى العصا ومسيح؟ وأحمد هذا المصطفى؟أم وصيه***على؟نماه هاشم وذبيح...

اما عمده،كلام خود علامه مجلسى رضوان الله عليه است.چون ما مطلب را از بحار الأنوار نقل كرديم.شيخ مجلسى رحمه الله در مقدمه بحار الأنوار به هنگام شمارش منابع آن،چنين مى نويسد:

وكتاب مشارق الأنوار وكتاب الألفين للحافظ رجب البرسى.ولا أعتمد على ما يتفرد بنقله،لاشتمال كتابيه على ما يوهم الخبط و الخلط و الإرتفاع؛

من به آن چه كه شيخ رجب برسى به تنهايى نقل كرده اعتماد نمى كنم،چون اين دو كتاب مشتمل هستند بر چيزى كه موهم غلو است.

آن گاه مى فرمايند:

وإنما أخرجنا منهما ما يوافق الأخبار المأخوذة من الاصول المعتبرة؛(1)

اما آن چه از اين دو كتاب آورده ايم روايت هايى است كه از اصول معتبر گرفته شده اند.

بنابراين،كلامى كه از اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به طارق روايت شده موافق اخبار مأخوذه از اصول معتبر است.

پس«واختاركم لسره»را به هر سه معنا مى توانيم بگيريم،هر چند در شروح زيارت جامعه جز همان معناى اول نباشد،معناى دوم و سوم را هم صحيح مى دانيم و هيچ اشكالى ندارد.

برگزيده شدگان به قدرت خدا

اشاره

واجتباكم بقدرته؛

گواهى مى دهم كه خداوند شما را به قدرت خود برگزيد.

الله سبحانه و تعالى ائمه اطهار عليهم السلام را به قدرت خود اجتباء كرده است.

ص: 98


1- .بحار الأنوار:10/1.

كلمه«اجتباء»در لغت و كتاب هاى تفسيرى و حديثى نوعا به معناى اصطفاء اخذ شده است.اما پيش تر بيان شد كه اصطفاء،اختيار،انتخاب،اجتباء و انتقاء مفاهيمى نزديك به هم هستند.از اين رو هر يك از اين كلمات را به جاى كلمه ديگر به كار مى برند،به جاى«اجتباء»مى گويند:«اصطفاء»،ولى با توجه به اين كه در لغت عرب ترادف را نمى شود تأييد كرد،از اين رو بايد بين اين واژه ها افتراقى باشد،هر چند خيلى به هم نزديك باشند،بايستى بين اين مفاهيم از جهت عموم و خصوص يا خصوصيات و دقايق ديگر تفاوت وجود داشته باشند.

راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن چنين مى نگارد:

جبيت الماء فى الحوض جمعته،والحوض الجامع له جابية،وجمعها:جواب،قال الله تعالى:(وَ جِفانٍ كَالْجَوابِ ) (1)ومنه استعير جبيت الخراج جباية،ومنه قوله تعالى:(2)والاجتباء:الجمع على طريق الاصطفاء.قال عزوجل:(فَاجْتَباهُ

رَبُّهُ ) .(3)،(4)

بنابراين،معلوم شد كه اجتباء همان اصطفاء نيست و اين دو واژه مترادف نيستند؛بلكه اجتباء از اصطفاء اخص است و جمع بر طريق اصطفاء است.پس هر اصطفاء،اجتباء است،ولى هر اجتباء،اصطفاء نيست؛بلكه اخص است و خصوصيتى دارد كه همان خصوصيت جمع كردن است.

اگر چند چيز سوا كرده را كنار هم جمع نماييد به شما مى گويند:«اجتباء»كرديد.

ممكن است انسان چند چيز را از يك مجموعه اى جدا بكند؛ولى اين ها را به7.

ص: 99


1- .سوره سبأ(34):آيه 13.
2- .سوره قصص:آيه 57.
3- .سوره قلم(68):آيه 50.
4- .المفردات فى غريب القرآن:87.

صورت متفرق در جايى بگذارد،اين كار فقط اصطفاء است.پس اجتباء همان جمع بر طريق اصطفاء خواهد بود.

اين دقت ها،هم براى فهم قرآن مجيد،هم براى فهم حديث و هم براى فهم عبارات زيارت جامعه،ضمن فهم معانى لغات،مفيد است.

خداوند متعال مى فرمايد:

(فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ ) ؛(1)

خداوند متعال او را برگزيد و از صالحان قرار داد.

راغب اصفهانى در ادامه مى گويد:

واجتباء الله العبد تخصيصه إياه بفيض إلهى يتحصل له منه(يعنى من الفيض)أنواع من النعم بلا سعى من العبد،وذلك للأنبياء وبعض من يقاربهم من الصديقين و الشهداء؛(2)

اجتباء خداوند متعال عبدى را به اين است كه او را به يك فيض الاهى تخصيص مى دهد كه براى آن عبد از آن فيض انواع نعمت ها بدون كوشش از بنده حاصل مى شود و اين تخصيص از خداى سبحان براى پيامبران و كسانى كه در مرتبه به آن ها نزديكند از صديقان و شهيدان مى باشد.

نكاتى ارزشمند

در اين كلام راغب اصفهانى سه نكته وجود دارد:

نكته يكم.آن گاه كه خداوند متعال عبدى از عباد خود را اجتباء مى كند به او عنايت خاصه اى اختصاص مى دهد كه به بركت آن،انواع نعمت ها براى آن عبد

ص: 100


1- .سوره قلم(68):آيه 50.
2- .المفردات فى غريب القرآن:87-88.

حاصل مى شود.

نكته دوم.اين فيض و خصيصه الاهى عطيه خداوند و تفضلى است كه تحصيلى نيست.

نكته سوم.اين معنا به پيامبران اختصاص ندارد؛بلكه به«من يقاربهم من الصديقين و الشهداء»نيز حاصل مى شود و منافات ندارد كه مراتب هم محفوظ باشد اما خداوند متعال اين فيض را به غير از اين ها به ديگر مردم و بندگان نمى دهد.

پس ما به بركت قرآن مجيد و كتاب المفردات فى غريب القرآن راغب اصفهانى كه براى بيان معانى الفاظ قرآن مجيد نوشته شده مى توانيم معناى اجتباء را بفهميم و اين كه ائمه اطهار عليهم السلام از سوى خداوند متعال اجتباء شده اند،يعنى چه.

آرى،خداوند متعال ائمه اطهار را به سوى خود جذب كرده و به جايى رسانده كه به خودشان اختصاص دارد،و در اين جهت اعمال قدرت نموده كه آن معنا به جز از خدا ساخته نيست.

واژه«اجتباء»در قرآن

اكنون براى تكميل مطلب به آيات قرآن مجيد مراجعه مى كنيم تا معلوم بشود كه اين واژه در زيارت جامعه به آياتى از قرآن مجيد اشاره دارد و اين مقام را خداى عزوجل در قرآن مجيد در جاهاى متعددى در ضمن مقاماتى آورده كه اين امتيازات و خصايص عنايتى و تفضلى است.

خداوند متعال در سوره انعام مى فرمايد:

(وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ *وَ زَكَرِيّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصّالِحِينَ *وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ *وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى

ص: 101

صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ *ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ *أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ) ؛(1)

و از فرزندان او[ابراهيم]داوود و سليمان و ايوب و موسى و هارون را[هدايت كرديم]و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم.و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را نيز[هدايت كرديم]و همه آنان از صالحان بودند.و اسماعيل و اليسع و يونس و لوط را؛و همه را بر جهانيان برترى داديم.و از پدران،فرزندان و برادران آنان

[افرادى را برترى داديم]و برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم.اين همان هدايت خداست كه هر كس از بندگان خود را بخواهد هدايت مى كند و اگر آنان مشرك شوند،اعمالى كه انجام داده اند به يك باره نابود مى گردد.آنان كسانى هستند كه كتاب،حكم و نبوت به آن ها داديم.

بنابراين آيات،اين بزرگواران اجتباء شدند و چنين مقاماتى به آن ها داده شده است.چنان كه ملاحظه مى شود،خدا در اين آيه مى فرمايد:(وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ ) و«هدايت»در كنار«اجتباء»آمده است و در زيارت جامعه نيز،هدايت با اجتباء آمده كه«واجتباكم بقدرته وأعزكم بهداه».

پس به تعبير راغب اصفهانى همين منازل و مقاماتى كه به بركت اين فيض الاهى به انبياى مقربين درگاه الاهى داده شده،به ائمه اطهار عليهم السلام نيز با حفظ مراتب اعطا شده است.

خداوند متعال در سوره مريم در چند مورد مى فرمايد:(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ ...) .آن گاه مى فرمايد:9.

ص: 102


1- .سوره انعام(6):آيات 84-89.

(أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً

وَ بُكِيًّا) ؛(1)

آنان پيامبرانى بودند كه خداوند آنان را مشمول نعمت هاى خود نموده بود.از فرزندان آدم و از كسانى كه به همراه نوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل(يعقوب)و از كسانى كه هدايت كرده و برگزيديم.آنان كسانى بودند كه آن گاه كه آيات الاهى بر آنان خوانده مى شد،به خاك مى افتادند و در حال سجده گريان بودند.

سپس در سوره نحل در خصوص حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:

(إِنَّ إِبْراهِيمَ كانَ أُمَّةً قانِتاً لِلّهِ حَنِيفاً وَ لَمْ يكن مِنَ الْمُشْرِكِينَ *شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ *وَ آتَيْناهُ فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحِينَ ) ؛(2)

همانا ابراهيم خود امتى بود مطيع فرمان خداوند.او خالى از هر گونه انحراف بود و از مشركان نبود.وى شكرگزار نعمت هاى پروردگار بود؛[از اين رو]خدا وى را برگزيد و به راه راست هدايت فرمود.و به او در دنيا و آخرت نيكويى عنايت كرديم و در جهان آخرت نيز از نيكوكاران است.

در اين آيه نيز هدايت با اجتباء آمده است.

باز در جاى ديگر درباره حضرت يونس عليه السلام مى فرمايد:

(فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَ لا تَكُنْ كَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادى وَ هُوَ2.

ص: 103


1- .سوره مريم(19):از آيه 58.
2- .سوره نحل(16):آيه هاى 120-122.

مَكْظُومٌ *لَوْ لا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ *فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ ) ؛(1)

پس صبر كرده و منتظر فرمان پروردگارت باش و مانند صاحب ماهى(يونس)نباش[كه عجله كرد]و در آن زمان با نهايت اندوه و حزن خدا را خواند.و اگر رحمت الاهى به كمكش نيامده بود،از[شكم ماهى]بيرون

انداخته مى شد در حالى كه نكوهش شده بود.سپس خداى تعالى او را انتخاب كرده و وى را در زمره صالحان قرار داد.

آرى،اين كارى است كه خداوند متعال در رابطه با پيامبران و ائمه اطهار و مقربان درگاهش انجام داده است.

اين حقيقتى است كه در تفاسير و در كتاب هاى لغت به آن اشاره شده است.در كلمات آن ها در اين باره خيلى عبارت لطيفى آمده است،آن جا كه مى نويسند:

الاجتباء من جبيت الشىء:إذا خلصته لنفسك.(2)

اجتباء:يعنى جدا كردن چيزى از بين اشياء و جمع نمودن آن از اين جا و آن جا و به خود اختصاص دادن آن به طورى كه به خودتان اختصاص بدهيد،مال خودتان باشد و شريكى براى شما نسبت به آن نباشد.

اين همان تعبيرى است كه در قرآن مجيد آمده است:

(إِلاّ عِبادَ اللّهِ الْمُخْلَصِينَ ) ؛(3)

مگر بندگان خدا كه(به خدا)اختصاص يافته اند.0.

ص: 104


1- .سوره قلم(68):آيات 48-50.
2- .ر.ك:تفسير التبيان:98/6،تفسير القرطبى:128/9،زاد المسير:55/3،تفسير رازى:89/18،تفسير بيضاوى: 274/3،لسان العرب:132/14،تاج العروس:267/19،معانى القرآن:398/3.
3- .سوره صافات(37):آيات 40 و 74 و 128 و 160.

آن ها كسانى هستند كه به واسطه عبادتشان به جايى رسيدند كه فقط براى خداوند متعال خالص مى شوند.از اين روست كه علامه طباطبايى در تفسير الميزان مى نويسد:(1)

فاجتباه الله سبحانه عبدا من عباده،هو أن يقصده برحمته ويخصه بمزيد كرامته فيجمع شمله ويحفظه من التفرق فى السبل المتفرقة الشيطانية المفرقة للإنسان ويركبه صراطه المستقيم و هو أن يتولى أمره و يخصه بنفسه.

خلاصه اين كه:اگر خداوند متعال بنده اى را اجتباء كرد،همه شئون او خدايى مى شود؛يعنى تمام حركات،سيره،سكون،نطق،فعل و ترك او به اراده خداوند متعال خواهد بود.

اين،همان«إذا حصلته لنفسه»بود كه در كلمات علماء فريقين آمده بود.آن گاه صاحب الميزان مى نويسد:

فلا يكون لغيره فيه نصيب.(2)

يعنى تمام ابعاد وجود اين شخص براى خداوند متعال است و در اختيار اوست و در اين وجود چيزى براى غير خدا نيست؛بلكه تمام حركاتش حركات خدايى و همه افعال و تروكش الاهى است.

علامه طباطبايى در جاى ديگر مى نويسد:

اجتباء الله الإنسان،هو إخلاصه لنفسه وجمعه من التفرق فى المذاهب1.

ص: 105


1- .گفتنى است كه من تفسير الميزان را ترويج نمى كنم و در بسته و سر بسته آن را اهل فن بايد بيان بكنند،اما اين تفسير ظرايف و دقايقى دارد،مثلا در عبارت«اجتباء الله سبحانه»دو جا با هم تفاوتى دارد،شايد اگر دقت شود،عبارات ايشان با هم تهافت داشته باشد.
2- .تفسير الميزان:79/11.

المختلفة؛(1)

اين كه خداى تعالى انسان را«اجتباء»مى كند؛يعنى وى را براى خود خالص گردانده و او را از تفرق و پراكندگى در مذهب ها و راه هاى مختلف جمع كرده و به يك راه وى را هدايت مى كند.

آن گاه عبارت راغب اصفهانى را هم در تفسير سوره انعام نقل مى كند و تعليقه اى بر آن مى نويسد و مى گويد:

والذى ذكره من معنى«الاجتباء»و إن كان كذلك على ما يفيده موارد وقوعه فى كلامه تعالى،لكنه لازم المعنى الأصلى،بحسب انطباقه على صنعه فيهم؛(2)

و آن كسى كه معناى اجتباء را برگزيدن انتخاب كرده است،اگر چه از موارد استعمالش اين چنين استفاده مى شود،وليكن معناى اصلى لغت نيست؛بلكه لازم آن معناست و معناى اصلى آن همان جمع آورى است.

من اندكى درباره كلمه«صنع»انديشيدم كه خداوند متعال انبيا و ائمه اطهار عليهم السلام و مقربان درگاهش را مى سازد و آن ها را براى كارى و جهتى و مقام و منزلتى آماده مى كند.آن گاه علامه مى افزايد:

والذى يعطيه سياق الآيات أن العناية تعلقت بمعنى الكلمة الأصلى و هو الجمع من مواضع وأمكنة مختلفة متشتتة فيكون تمهيدا لما يذكر بعده من الهداية إلى صراط مستقيم،كأنه يقول:وجمعناهم على تفرقهم حتى إذا اجتمعوا وانضم بعضهم إلى بعض هديناهم جميعا إلى صراط 7.

ص: 106


1- .همان:368/12.
2- .همان:247/7.

كذا وكذا؛(1)

از سياق آيات نيز چنين به دست مى آيد كه همان معناى لغوى مورد توجه است و آن جمع كردن از مواضع و مكان هاى مختلف و متشتت است؛پس به اين وسيله خواسته است تا براى بيان هدايت به صراط مستقيمى كه بعدا ذكر مى كند مقدمه چينى كرده باشد،گويى فرموده است:ما تمامى انبيا را كه در طول تاريخ متفرق بوده و هر يك در زمانى مى زيسته اند جمع كرديم و در يك جا و با ضميمه كردن يكى به ديگرى و با عنايت خود،به سوى راه راست هدايت كرديم.

كوتاه سخن اين كه خداوند متعال ائمه اطهار عليهم السلام را هم چون انبيا براى خودش ساخته و اين ها را براى خودش اختصاص داده است و به گونه اى اين ها را ساخته كه براى آن هدايت خاصى كه خودش براى اين مراتب از عبادش قرار داده،آماده كرده است.اين مفاد آياتى است كه پيش تر خوانديم،و ائمه عليهم السلام در ذيل اين آيات سخنانى دارند.

در تفسير نور الثقلين،مجمع البيان،كتاب المناقب ابن شهرآشوب و برخى كتاب هاى ديگر در ذيل بعضى از اين آيات سوره مريم از امام سجاد عليه السلام اين گونه نقل شده كه فرمودند:

نحن عنينا بها؛(2)

مراد از اين ها ما هستيم.

آلوسى در تفسير روح المعانى در ذيل آيه سوره مريم،اين روايت را ذكر مى كند و مى گويد:آرى،اين ها روايات شيعيان است.3.

ص: 107


1- .تفسير الميزان:247/7.
2- .تفسير مجمع البيان:431/6،تفسير الميزان:80/14،المناقب،ابن شهرآشوب:273/3،تفسير نور الثقلين: 351/3 حديث 114،بحار الأنوار:17/11 و 147/24 حديث 21،تفسير الصافى:286/3.

آن گاه شيعيان را«هو»مى كند و مناقشه علمى ندارد و اين روايت را با«هو»كردن و استهزا نمودن رد مى كند و مى نويسد:

وروى بعض الإمامية عن على بن الحسين رضى الله تعالى عنهما أنه قال:نحن عنينا بهؤلاء القوم.ولا يخفى أن هذا خلاف الظاهر جدا.وحال روايات الإمامية لا يخفى على أرباب

التمييز.(1)

البته آلوسى چنين خيال كرده است.اكنون براى اين كه معلوم بشود اين«هو»كردن ها چه قدر بى ارزش است،آيه ها را مى آوريم كه خيلى مفصل است و از آيه 15 شروع مى شود كه مى فرمايد:

(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا) ؛(2)

از مريم در اين كتاب ياد كن آن گاه كه از خانواده اش جدا شد و در ناحيه شرقى(بيت المقدس)مستقر شد.

و در داستان حضرت ابراهيم عليه السلام مى فرمايد:

(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا) ؛(3)

از ابراهيم در اين كتاب ياد كن.همانا وى بسيار راست گو و پيامبر الاهى بود.

آن گاه مى فرمايد:

(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) ؛(4)

از موسى در اين كتاب ياد كن.همانا وى مخلص و رسول و پيامبرى والامقام بود.

و در داستان حضرت اسماعيل عليه السلام مى فرمايد:1.

ص: 108


1- .تفسير روح المعانى:108/16.
2- .سوره مريم(19):آيه 16.
3- .همان:آيه 41.
4- .همان:آيه 51.

(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا) ؛(1)

در اين كتاب از اسماعيل ياد كن كه او در وعده اش صادق،و رسول و پيامبرى بود.

سپس مى فرمايد:

(وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا*وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا) ؛(2)

از ادريس در اين كتاب ياد كن.همانا وى بسيار راست گو و پيامبر الاهى بود.و ما او را به مقام والايى رسانديم.

آن گاه مى فرمايد:

(أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا) ؛(3)

آنان پيامبرانى بودند كه خداوند آن ها را مشمول نعمت هاى خود نموده بود؛از فرزندان آدم و از كسانى كه به همراه نوح بر كشتى سوار كرديم و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل(يعقوب)و از كسانى كه هدايت كرده و برگزيديم.آنان كسانى بودند كه آن گاه كه آيات الاهى بر آنان خوانده مى شد،به خاك مى افتادند و در حال سجده گريان بودند.

عبارت«أُولئِكَ الَّذِينَ » به همه آن«واذكر»ها متعلق مى شود و عبارت«وَ مِمَّنْ حَمَلْنا» «وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا» بر«النبيين»عطف است.معلوم شد كه در اين آيات،حضرت مريم عليها السلام نيز هست،گرچه آن حضرت از انبيا نيست.بنابراين،روشن8.

ص: 109


1- .همان:آيه 54.
2- .همان:آيه هاى 56 و 57.
3- .همان:آيه 58.

مى شود كه مقام اجتباء،غير انبيا را نيز در بر گرفته است.و كلام امام سجاد عليه السلام در تفسير آيه اشكالى نخواهد داشت.

اما آلوسى از اين قضيه غفلت كرده و فكر كرده كه لازمه اين تفسير اين است كه ائمه عليهم السلام جزء انبيا باشند.

از اين رو اين مطلب را مسخره و استهزا مى كند و مى گويد:اين روايت از رواياتى است كه شيعه ها جعل كرده اند.

در صورتى كه راغب اصفهانى نيز در اين باره گفته:اين مقامى است كه خداوند متعال به انبيا و مقربان درگاهش«صديقان و شهدا»مى دهد.(1)

بنابراين،ملاحظه مى كنيد كه بدون اشكال اين عبارت از زيارت جامعه،به مراتبى كه در قرآن مجيد براى انبيا و ائمه عليهم السلام قرار داده شده،اشاره دارد.

«بقدرته»يعنى چه؟

اينك به معناى«بقدرته»مى پردازيم.

عمده بحث اين است كه«باء»اين كلمه به چه معنايى آمده است؟بايد در اين جهت دقت شود؛چرا كه معناى

كلمه قدرت معلوم است.در اين جا چند احتمال وجود دارد.

1.اين اجتبايى كه به معناى جمع بر طريق اصطفاء است،به قدرت خداوند متعال است.در اين صورت«باء»سببى مى شود يعنى:«بسبب قدرته تعالى جمعكم واصطفاكم».

معلوم مى شود كه اعمال قدرت در اين قضيه لازم بوده است.

اگر در آيه اى،ذكرى از قدرت الاهى آمده به خصوص با باء سببى كاشف مى شود از اين كه در آن جا،يك كار باعظمتى صورت گرفته است.براى مثال در سوره قيامت چنين آمده است:

ص: 110


1- .المفردات فى غريب القرآن:87-88.

(أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى ) ؛(1)

آيا چنين كسى قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟

واضح است كه زنده كردن مردگان كار بزرگى است كه قدرت الاهى براى آن كار لازم است.

و هم چنين در آيه مباركه ديگرى مى فرمايد:

(بَلى قادِرِينَ عَلى أَنْ نُسَوِّيَ بَنانَهُ ) ؛(2)

آرى ما قادريم كه حتى خطوط سرانگشتان او را دوباره به صورت اول موزون و مرتب كنيم.

و در آيه مباركه ديگرى آمده است:

(أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَلِيمُ ) ؛(3)

آيا كسى كه آسمان ها و زمين را(با آن همه عظمت و عجايب)آفريده توانايى ندارد كه همانند آنان را بيافريند؟آرى مى تواند و او آفريننده آگاه و داناست.

2.اين كه خداوند ائمه عليهم السلام را به جهت مظهر بودن قدرت خود اختيار كرده،و بنابراين«باء»به معناى«لام»مى شود،اگر در لغت عرب استعمال شده باشد.

اما اگر در منابع اوليه روايت زيارت جامعه به جاى«بقدرته»،«لقدرته»هر چند به عنوان نسخه بدل آمده باشد مطلب تمام خواهد بود.

به هر حال،مى توان اين جمله را به عبارت:«اجتباكم لتكونوا مظاهر قدرته»تفسير نمود هر چند مجاز باشد.1.

ص: 111


1- .سوره قيامت(75):آيه 40.
2- .همان:آيه 4.
3- .سوره يس(36):آيه 81.

آرى،خداوند متعال كار با عظمتى انجام داده و افراد باعظمتى را خلق كرده،تا نشانه قدرت او باشند.

و نيز،خدا ائمه را براى اين جهت ساخته تا در اين عالم داراى قدرت تصرف در كون بوده باشند كه همان ولايت تكوينى است.

و نيز آنان علاوه بر قدرت جسمانى قدرت ربانى داشتند.در قضيه قلع باب خيبر از امير مؤمنان على عليه السلام سؤال شد.حضرت فرمودند:

والله ما قلعت باب خيبر ورميت به خلف ظهرى أربعين ذراعا بقوة جسدية،ولا حركة غذائية،لكنى أيدت بقوة ملكوتية...؛(1)

من اين باب را به قدرت جسمانى فتح نكردم؛بلكه به قدرت ربانى بود....

عزت و هدايت گرى

اشاره

وأعزكم بهداه؛

گواهى مى دهم كه خداوند شما را به هدايت خود عزت بخشيد.

راغب اصفهانى درباره كلمه«عزت»چنين مى نگارد:

العزة حالة مانعة للإنسان من أن يغلب؛

عزت يك حالتى است در انسان كه با وجود آن حالت،انسان مغلوب واقع نمى شود.

آن گاه مى نويسد:

والعزيز الذى يقهر ولا يقهر؛

و عزيز آن كسى است كه بر ديگران برترى،غلبه و سلطه دارد و ديگران را تحت قهر و قاهريتش مى گيرد،اما خودش مغلوب و مقهور كسى نمى شود.

ص: 112


1- .الأمالى،شيخ صدوق:604-605،حديث840،روضة الواعظين:127،بحار الأنوار:26/21،حديث.

عز الشىء أى قل وجوده(عز الشىء قل اعتبارا بما قيل:كل موجود مملول وكل مفقود مطلوب،وقوله:(وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ) أى يصعب مناله ووجوده مثله).(1)

شىء عزيز يعنى قليل الوجود.

از مجموع آن چه نقل شد،معناى عزت عبارت است از اين كه انسان به گونه اى باشد كه تحت نفوذ،سيطره،قدرت و قاهريت كسى قرار نگيرد و البته چنين كسى قليل الوجود است.

اين معناى حقيقى اين كلمه در لغت عرب است،اما در مقام كاربرد،به اغراض و مقاصد ديگرى به كار مى رود؛هر چند بازگشت همه معانى به همان معنايى است كه بيان شد.

عزت مطلق

بدون ترديد عزت مطلق از هر جهت،از هر حيثى و به هر معنايى از آن خداوند متعال بوده و به او اختصاص دارد.

قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً) ؛(2)

همانا تمامى عزت ها براى خداى تعالى است.

در اين آيه شريفه كلمه«العزة»با الف و لام جنس آمده،و در عين حال قرآن مجيد اين معنا را با كلمه«جميعا»تأكيد كرده است.

و از طرف ديگر«لام»در«لله»لام ملكيت است.

بنابراين،هر كس به هر مقدار از عزت حقيقى را داشته باشد البته از خداوند

ص: 113


1- .المفردات فى غريب القرآن:332 و 333.
2- .سوره نساء(4):آيه 139 و سوره يونس(10):آيه 65.

متعال خواهد بود و غير از خدا هر كه عزيز باشد از اوست و ذاتى آن فرد نيست؛چرا كه گفتيم گاهى بشر اشيا،امور و حالاتى را عزت مى داند.او فرض

مى كند كه اگر مثلا فلانى با او چنين رفتار كند،يا در فلان جا راهش بدهند و حضور پيدا كند و يا فلان چيز را دارا بشود عزيز خواهد بود.

شايد هم در عرف همين طور باشد؛يعنى ما يك عزت عرفى را تصوير بكنيم،ولى اين عزت ها كه از نظر عرف و عقلا عزت است بعد از گذر زمان و دگرگونى اوضاع و احوال روزگار از بين مى روند و ماندنى نيستند.

فرض كنيد زيد به رياستى رسيد،دوران آن رياست پايان مى پذيرد.يا انسان به خاطر جمالش يا وصفى از اوصاف،عزت يافت،اين عزت تمام مى شود.

بنابراين عزت حقيقى فقط عزت خدايى است؛عزتى كه دوام دارد و هميشگى و ابدى است.وقتى عزت مطلق از خداوند متعال باشد و همه عزت ها از او و هر كه عزتى دارد از او كسب كرده يا تفضل اوست،بايد بدانيم كه عزت فقط به بركت رابطه با او حاصل مى شود.

انسان هرچه با مركز و مبدأ عزت حقيقى مرتبط باشد،عزت مى يابد و چون آن مركز با دوام و ماندگار است قهرا اين عزت هم به قدر خودش دائمى و ماندگار خواهد بود.

بنابراين عمده شاخصه عزت حقيقى،هميشگى و بادوام بودن آن است،چون از جايى اخذ شده كه دائمى است و هميشگى.

ائمه و عزت حقيقى

خداوند متعال عزت حقيقى را به ائمه اطهار عليهم السلام داده است چه تنها باشند يا جمعيتى دورشان باشد فرق نمى كند.براى آن ها خانه و زندان،حيات و ممات

ص: 114

ظاهرى فرق نمى كند،در هر شرايطى اين عزت يكسان است.چرا؟براى اين كه اين عزت را جز خدا كسى نداده است و چون خدا اين عزت را داده،كسى نمى تواند بگيرد كه عزت الاهى اين گونه است.

از اين رو اگر مى خواهيم داراى عزت حقيقى باشيم بايد تلاش كنيم با خدا ارتباط داشته باشيم كه چنين عزتى به بركت ارتباط با خداوند متعال به دست مى آيد كه در آن صورت عزت بخش ديگران نيز خواهيم شد؛يعنى افرادى كه با ما در ارتباط باشند،عزت خواهند يافت.به سخن ديگر،ما در حد خودمان مى توانيم منشأ عزت براى ديگران باشيم.

از اين رو خداوند متعال كه مى فرمايد:

(إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً) ؛

همانا تمامى عزت ها براى خداى تعالى است.

در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ ) ؛(1)

و تمام عزت ها براى خدا،رسولش و مؤمنان است.

مؤمنى كه عزت خدايى داشته باشد هرگز بى ارزش و ذليل نمى شود و خوف و واهمه نخواهد داشت كه قرآن مى فرمايد:

(أَلا إِنَّ أَوْلِياءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ ) ؛(2)

آگاه باشيد!به راستى اولياى خدا،نه ترسى بر آن هاست و نه اندوهگين مى شوند.

آرى،عزت ائمه اطهار عليهم السلام عزتى است كه خداوند متعال به آن ها داده است2.

ص: 115


1- .سوره منافقون(63):آيه 8.
2- .سوره يونس(10):آيه 62.

و اين عزت در حد اعلاى عزت الاهى است كه هيچ كسى در قرب الاهى،كمالات،حالات و ديگر شئونات بر آن ها مقدم نيست.

ويژگى هاى عزت حقيقى

ائمه اطهار عليهم السلام عزيزند؛يعنى قليل المثال هستند،آن ها از حيث جهات كمال و قرب به خداوند متعال ديگران را مقهور و مغلوب خود قرار داده اند و ديگران نسبت به آن بزرگواران خاضع و كوچك هستند و اين عزت همواره با علو همراه است كه قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ كَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيا وَ اللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ؛(1)

و سخن خدا بالا و برتر است و خداوند عزيز و حكيم است.

اين عزت هميشه با توكل همراه است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ؛(2)

و هر كس بر خدا توكل كند(پيروز مى شود)خداوند قدرتمند و حكيم است.

اين عزت هميشه با پيروزى و نصرت همراه است.هرچه دشمنان خواستند ائمه عليهم السلام را بشكنند،نتوانستند.

ائمه عليهم السلام همواره منتصر بودند كه قرآن مى فرمايد:

(وَ مَا النَّصْرُ إِلاّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ؛(3)

پيروزى تنها از جانب خداوند است.به راستى خدا توانا و حكيم است.

اين عزت با قوت همراه است،آن جا كه مى خوانيم:

ص: 116


1- .سوره توبه(9):آيه 40.
2- .سوره انفال(8):آيه 49.
3- .همان:آيه 10.

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ الْقَوِيُّ الْعَزِيزُ) ؛(1)

همانا پروردگار تو قوى و شكست ناپذير است.

اين عزت با حكمت همراه است كه چه قدر در قرآن مجيد در وصف خداوند متعال آمده است:

(عَزِيزٌ حَكِيمٌ ) ؛(2)

او تواناى حكيم است.

آن عزت با علم همراه است كه قرآن مى فرمايد:

(الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ) ؛(3)

او تواناى عليم است.

عجيب اين كه با همه اين قدرت،علم،حكمت و نصرت كه خدا دارد،همراه با رحمت است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ) ؛(4)

و همانا پروردگارت تواناى رحيم است.

خداوند متعال مغلوب واقع نمى شود؛و با اين كه مغلوب واقع نمى شود رحيم و غفور نيز مى باشد.

ائمه عليهم السلام همين طور بودند.با وجود حكمت،قدرت،نصرت و همه كمالات،مقامات و منازل از خداوند متعال،در عين حال از كسانى كه به آن ها ظلم و تعدى كردند و به هر نحوى خواستند آنان را كوچك كنند،گذشت هم داشتند...

ص: 117


1- .سوره هود(11):آيه 66.
2- .سوره بقره(2):آيه هاى 240،228،220،209 و 260،سوره مائده(5):آيه 38،سوره انفال(8):آيه هاى 63،49،10 و 67،سوره توبه(9):آيه 40 و 71 و سوره لقمان(31):آيه 27.
3- .سوره انعام(6):آيه 96،سوره نمل(27):آيه 78،سوره يس(36):آيه 38 و....
4- .سوره شعراء(26):آيه هاى 9 و 68 و 104 و 122 و 140 و 159 و 175 و...

عزت و هدايت

بنابر آن چه گذشت ائمه عليهم السلام مظهر همه اين اسما و صفات الاهى هستند كه هر كدام در جاى خود از اين صفات استفاده كرده اند.البته چنين عزتى با اين ابعاد و با اين خصوصيات،هدايت الاهى لازم دارد و بدون آن حاصل نمى شود،لذا مى گوييم:«أعزكم بهداه»!

خداوند متعال همه مخلوقات را هدايت كرده است،آن جا كه مى فرمايد:

(الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى ) ؛(1)

(پروردگار ما)كسى است كه به هر موجودى آن چه را كه لازمه خلقت او بوده،عطا كرده سپس هدايت كرده است.

اما هدايت هر مخلوقى با خلقت و ظرفيت آن مخلوق متناسب است،از اين رو است كه در جاى ديگر مى فرمايد:

(وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى ) ؛(2)

خداوند كسى است كه مقدر كرد و هدايت نمود.

پس اندازه گيرى لازم است و ظرفيت بايد باشد.درست است كه خداوند متعال بدون اندازه گيرى نيز مى تواند هدايت كند،اما ظرفيت لازم است،اين مطلب از آيه اى استفاده مى شود كه مى فرمايد:

(وَ لَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ ) ؛(3)

اگر مى خواست تمامى شما را هدايت مى فرمود.

آرى،مشيت الاهى چنين نيست كه همه مردم همه مخلوقات را بدون حساب

ص: 118


1- .سوره طه(20):آيه 50.
2- .سوره اعلى(87):آيه 3.
3- .سوره نحل(16):آيه 9.

و كتاب و بى مقدمه و بدون امتحان و اختيار هدايت بكند.اين خلاف حكمت خلقت است.مقتضاى حكمت خلقت اين است كه هدايت روى حساب،برنامه و قاعده باشد،يعنى مطابق ظرفيت ها و استعدادها باشد؛چرا كه هدايتى كه اين همه عظمت،ارزش و اثر دارد،نمى شود كه بدون حساب و كتاب باشد.

گزينش و هدايت

از طرفى لازم به تذكر است كه خداوند متعال مقربان خود را از انبيا و ائمه قبلا امتحان و اختبار كرده و سپس آن ها را از ديگران جدا مى كند و هدايت هاى خاصه الاهى نصيب آن ها مى شود.

پيش تر در توضيح عبارت«اجتباكم»بيان شد كه اجتباء مقدمه داشته و آن مقدمه امتحان بوده و در پى اجتباء،هدايت بوده است،در اين مورد به برخى از آيات اشاره كرديم كه مى فرمايد:

(ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى ) ؛(1)

سپس پروردگارش وى را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و هدايتش نمود.

او پيامبر را امتحان مى كند،آن گاه اجتباء مى نمايد.سپس هدايت مى كند.درباره پيامبر ديگرى مى فرمايد:

(شاكِراً لِأَنْعُمِهِ اجْتَباهُ وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ) ؛(2)

وى شكرگزار نعمت هاى پروردگار بود و خدا او را برگزيد و به راهى راست هدايت فرمود.

در مورد ديگر درباره مجموعه اى از پيامبران مى فرمايد:

ص: 119


1- .سوره طه(20):آيه 122.
2- .سوره نحل(16):آيه 121.

(وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ ) ؛(1)

آنان را برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم.

پيامبران الاهى از امت خود مشقت ها ديدند و در اين عالم چه امتحاناتى دادند و بعد از آن اجتباء شدند،ائمه اطهار عليهم السلام نيز همين طور بودند كه پس از آن مورد هدايت خاصه قرار گرفتند آن گاه خود نيز هادى شدند كه خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ) ؛(2)

همانا تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گرو هى هدايت كننده اى است.

طبق احاديث فراوانى از فريقين اين آيه خطاب به امير مؤمنان على عليه السلام است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

أنا المنذر وعلى الهادى من بعدى.يا على!بك يهتدى المهتدون؛(3)

من انذار كننده ام و على پس از من هدايت گر امت است.اى على!به وسيله تو طالبان حقيقت هدايت مى شوند.

آيه ديگرى در مورد ائمه عليهم السلام است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا) ؛(4)

و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما،هدايت مى كردند؛چون شكيبايى نمودند.

جابر جعفى گويد:امام باقر عليه السلام فرمودند:4.

ص: 120


1- .سوره انعام(6):آيه 87.
2- .سوره رعد(13):آيه 7.
3- .تفسير مجمع البيان:15/6،تفسير نور الثقلين:482/2،حديث 16،بحار الأنوار:2/23،107/9،شواهد التنزيل: 384/1،حديث 400،تاريخ مدينة دمشق:359/42.
4- .سوره سجده(32):آيه 24.

نزلت هذه الآية فى ولد فاطمة سلام الله عليها خاصة،(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ ...) ؛(1)

اين آيه در خصوص فرزندان فاطمه سلام الله عليها نازل شده است كه(مى فرمايد:)«و از آنان امامان و پيشوايانى قرار داديم...».

البته ائمه اطهار عليهم السلام صبر كردند و مظهر صبر به معناى گسترده آن بودند.آن گاه خداوند متعال آن ها را براى امامت نصب و براى هدايت جعل كرد و آن هدايت خاصه،بعد از آن خصوصيات به آن ها داده شد و آنان خود هادى و هدايت گر شدند.

اگر ما به هر مقدارى كه با خداوند متعال مركز عزت ارتباط داشته باشيم،نه تنها عزت مى يابيم؛بلكه خود ما براى ديگران منشأ عزت مى شويم.

از اين رو است كه درباره علما رواياتى آمده كه اگر كسى داراى علوم اهل بيت عليهم السلام باشد قهرا عزت پيدا مى كند و عزت بخش مى شود.در روايتى امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

من جالس العلماء وقر؛(2)

هر كس با عالمان بنشيند،عظمت يابد.

مجالست با علما عزت مى آورد؛به خاطر اين كه عالم مقدارى از علوم اهل بيت عليهم السلام را دارد.

و كسى كه با اين عالم معاشرت و مجالست مى كند در جامعه مورد احترام خواهد بود.

بنابراين،ائمه عليهم السلام هدايت را از خداوند متعال دريافت كردند و آن گاه خود0.

ص: 121


1- .تأويل الآيات:444/2-445،حديث 8،بحار الأنوار:158/24،حديث 23،تفسير فرات كوفى:329، حديث 449،شواهد التنزيل:583/1،حديث 625.
2- .كنز الفوائد:147،بحار الأنوار:205/1،حديث 30.

هادى شدند و به راستى چه انسان هايى به بركت ائمه عليهم السلام هدايت شدند؟

از اين روست كه آن گاه كه براى امامت منصوب شدند خداوند متعال امر كرد كه از آنان تبعيت كنيد،آن جا كه مى فرمايد:

(أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ ) ؛(1)

آيا كسى كه به حق و راستى هدايت مى كند،شايسته پيروى است،يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر آن كه هدايتش كنند؟

به تعبير بنده،مى فرمايد:مگر عقل نداريد؟كسى كه خود به هادى نياز دارد و راه را از چاه تشخيص نمى دهد،شما او را امام و مقتداى خود قرار مى دهيد و كسى را كه به حق هدايت مى كند رها مى نماييد؟!

از طرف ديگر،خداوند به كسانى كه در پى هدايت اهل بيت عليهم السلام بوده و از آنان پيروى كنند وعده مغفرت و رحمت داده است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ) ؛(2)

و من هر آن كه را كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد،سپس هدايت شود،مى آمرزم.

رواياتى در ذيل اين آيه كريمه آمده كه منظور،ولايت امير مؤمنان على و اهل بيت عليهم السلام است.(3)

امام باقر عليه السلام از پدر و جد بزرگوارش اين گونه نقل مى كند:

خرج رسول الله صلى الله عليه وآله ذات يوم فقال:إن الله تعالى يقول:8.

ص: 122


1- .سوره يونس(10):آيه 35.
2- .سوره طه(20):آيه 82.
3- .المناقب،ابن شهرآشوب:403/3،بحار الأنوار:21/24،حديث 38.

(وَ إِنِّي لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى ) ،(1)ثم قال لعلى بن أبى طالب عليهما السلام:إلى ولايتك؛(2)

روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله از منزل بيرون رفت و فرمود:خداى تعالى مى فرمايد:«و من هر آن كه را توبه كند و ايمان آورد...مى آمرزم».اى على!هر كس به سبب ولايت تو هدايت شود،مورد بخشش و غفران و عفو قرار مى گيرد.

و در روايت ديگرى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

(ثُمَّ اهْتَدى ) إلى ولايتنا أهل البيت،فوالله،لو أن رجلا عبدالله عمره ما بين الركن و المقام ثم مات ولم يجىء بولايتنا لأكبه الله فى النار على وجهه.(3)

پس روشن شد كه به ائمه عليهم السلام،هدايت داده شد و اين هدايت براى آن ها عزت آورد و خودشان هادى شدند،آن گاه به متابعت از اين بزرگواران دستور داده شد،سپس وعده داده شد كه اگر از اين ها متابعت كنيد،مورد آمرزش قرار خواهيد گرفت.

گفتنى است كه برخى خيال مى كنند كه وقتى به خدا و رسول ايمان آورده اند و نماز،روزه،حج و اعمال صالح ديگر انجام دادند،همين كافى است و با اهل بيت و ولايت آن بزرگواران و تبعيت آنان كارى ندارند.اينان خيال مى كنند كه كارشان درست است.

نه،اين گونه نيست.ايمان،عمل صالح و هدايت به ولايت امير مؤمنان على1.

ص: 123


1- .سوره عنكبوت(29):آيه 69.
2- .شواهد التنزيل:493/1،حديث 521.
3- .تفسير مجمع البيان:45/7،بحار الأنوار:149/24،حديث 29،تفسير الصافى:314/3،حديث 82،تفسير نور الثقلين:387/3،حديث 95،شواهد التنزيل:492/1.

و اهل بيت عليهم السلام و مجموعه اين ها موجب آمرزش مى شود.

آرى،خداوند متعال چنين عزتى به ائمه اطهار عليهم السلام عطا كرده است.البته در زيارت جامعه موارد ديگرى داريم كه علاوه بر اين كه به تبعيت از ائمه عليهم السلام امر كرده،براى كسانى كه تابع اهل بيت باشند وعده مغفرت داده است.

خداوند متعال پس از آن وعده داده كه اگر در اين راه قدم برداريد ما شما را كمك مى كنيم،آن جا كه

مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) ؛(1)

آنان كه در راه ما جهاد كنند قطعا به راه هاى خود هدايتشان خواهيم كرد.

در روايتى حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در ذيل اين آيه مى فرمايند:

هذه نزلت فى آل محمد وأشياعهم؛(2)

اين آيه درباره آل محمد عليهم السلام و شيعيان آنان نازل شده است.

آرى،ائمه عليهم السلام با اين عزت داراى هدايت خاصه و هادى شدند و به تبعيت از اين ها امر و به مغفرت پيروان

آن ها وعده داده شد.از آن طرف نيز خداوند متعال عنايت نمود و قلوب را نيز به طرف اينان سوق داد كه اين نيز نحوه اى عزت براى ائمه عليهم السلام است؛آن جا كه فرمود:

(الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ ) ؛(3)

ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را به اين همه نعمت ها رهنمون شد و اگر خداوند ما را هدايت نكرده بود،ما هدايت نمى يافتيم.3.

ص: 124


1- .سوره عنكبوت(29):آيه 69.
2- .المناقب،ابن شهرآشوب:403/2،بحار الأنوار:21/24،حديث 38.
3- .سوره اعراف(7):آيه 43.

هدايت چيست؟

بحثى نيست كه هدايت دو نوع است:

گاهى نشان دادن راه است كه قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمّا شاكِراً وَ إِمّا كَفُوراً) ؛(1)

ما راه را به انسان نشان داديم،حال مى خواهد شاكر باشد و يا ناسپاس.

و گاهى هدايت اين گونه است كه هادى مقدارى از راه را هم با شما مى آيد و شما را همراهى مى كند.

وقتى آدرس كسى را مى خواهيد يك وقت به شما آدرس مى دهند و شما را راهنمايى مى كنند كه آن مقصد كجاست.در اين زمينه قرآن مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً ) ؛(2)

و كسانى كه هدايت يافته اند،خداوند بر هدايتشان مى افزايد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(وَ يَزِيدُ اللّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً ) ؛(3)

و كسانى كه در راه هدايت تو قدم برداشتند خداوند بر هدايتشان مى افزايد.

خداوند متعال در اين مسير،بر هدايت مى افزايد كه راهنما دست طرف را مى گيرد تا به مقصد برساند و ديگر هيچ احتمال گمراهى نيست كه قرآن مى فرمايد:

(وَ مَنْ يَهْدِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ ) ؛(4)

و هر كس را كه خدا هدايت كند،هيچ گمراه كننده اى نخواهد داشت.

ص: 125


1- .سوره انسان(76):آيه 3.
2- .سوره محمد صلى اللّه عليه و آله(47):آيه 17.
3- .سوره مريم(19):آيه 76.
4- .سوره زمر(39):آيه 37.

همه اين ها مراتبى از هدايت است،اما انسان بايد ظرفيت و آمادگى داشته باشد تا به آن جايى برسد كه بتواند در جاى پاى آن بزرگواران كه داراى هدايت خاصه هستند قدم بگذارد و تابع آن ها باشد و در نتيجه هم عزت و هدايت يابد و هم منشأ عزت و هدايت و چراغ راه براى ديگران بشود و اين روشنايى و هدايت و اين راه خدا،پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام ادامه داشته باشد.

مخصوصان به برهان

اشاره

وخصكم ببرهانه؛

گواهى مى دهم كه شما به برهان خدا مخصوص هستيد.

راغب اصفهانى درباره كلمه«اختصاص»مى نويسد:

التخصيص والاختصاص و الخصوصية و التخصص:تفرد بعض الشىء بما لا يشاركه فيه

الجملة،وذلك خلاف العموم و التعمم و التعميم.(1)

برهان يعنى چه؟

راغب اصفهانى درباره واژه«برهان»مى گويد:

البرهان:بيان للحجة...والبرهان أوكد الأدلة و هو الذى يقتضى الصدق أبدا لا محالة.(2)

برهان،قوى ترين ادله و بيان حجت است و هرگز از مطابقت با واقع جدا نمى شود و هميشه مقتضى صدق است.

برهان يعنى حقيقت و مطابقت با واقع.

در قرآن مجيد در سه جا كلمه«برهان»به كار رفته است.در يك جا درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

ص: 126


1- .المفردات فى غريب القرآن:149.
2- .همان:45.

(قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ ) ؛(1)

دليل روشن از جانب پروردگارتان براى شما آمد.

در جاى ديگر در قضيه حضرت يوسف عليه السلام مى فرمايد:

(وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ ) ؛(2)

آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگار را نمى ديد،قصد وى مى نمود.

در جاى سوم در داستان حضرت موسى عليه السلام و فرعون مى فرمايد:

(فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ) ؛(3)

اين دو برهان روشن(عصا و يد بيضا)از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست.

در اين آيات واژه«برهان»به خداوند متعال آن هم با وصف«رب»اضافه شده؛يعنى اين برهان به اقتضاء ربوبيت خدا است.

رب يعنى چه؟

راغب اصفهانى درباره كلمه«رب»مى نويسد:

الرب فى الأصل التربية و هو إنشاء الشىء حالا فحالا إلى حد التمام يقال:ربه ورباه ورببه...فالرب مصدر مستعار للفاعل ولا يقال:الرب مطلقا إلا لله تعالى المتكفل

بمصلحة الموجودات...والمتولى لمصالح العباد؛(4)

ص: 127


1- .سوره نساء(4):آيه 174.
2- .سوره يوسف(12):آيه 24.
3- .سوره قصص(28):آيه 32.
4- .المفردات فى غريب القرآن:184.

رب در اصل لغت عرب به معناى تربيت است و تربيت يعنى ساختن و درست كردن چيزى كه پيشرفت كند و به حد تمام و كمال برسد.

براى مثال مى گويند:فلانى گل هايى را در منزلش تربيت كرده،منظور اين است كه به آن ها از نظر آفتاب،آب،هوا و خاك و امور ديگر رسيدگى نموده تا رشد كرده و به سرحد تمام و كمال رسيده اند.

يا فلانى شاگرد تربيت مى كند؛يعنى افرادى تحت نظارت او مراحل پيشرفت را طى مى كنند تا آن ها را به سرحد كمال برساند.

بنابراين،خداوند متعال به كمال رساننده موجودات است كه هر موجودى اعم از انسان و غير انسان بر حسب حال خودش كمالى دارد.

محصل معنا

با توجه به معناى«تخصيص»و«برهان»و اين كه به«رب»اضافه شده است معناى«وخصكم ببرهانه»روشن مى شود.

و محصل معنا اين است:خداوند متعال آن حجت محكمى را كه به توسط آن،موجودات قابل رشد مخصوصا انسان را تربيت مى كند و به كمال مى رساند به ائمه اطهار عليهم السلام اختصاص داده و آن ها را متوليان مصالح همه موجودات قرار داده است،پس ائمه طاهرين وسيله رشد و كمال بشريت و ديگر موجودات هستند.

برهان از نظر مصداقى

حال ببينيم كه«برهان»مصداقا چه چيزى است كه به حضرات ائمه عليهم السلام اختصاص پيدا كرده،آيا مقصود چيز معينى است كه در اختيارشان قرار گرفته يا مراد مطلق حجت مطابق واقع مى باشد؟

به عبارت ديگر،آيا«برهان»در اين جمله علم است بر شىء خاصى يا مراد آن

ص: 128

است كه ائمه عليهم السلام اختصاص پيدا كرده اند به اقامه حجت بر بندگان به آن گونه كه خود خدا اقامه مى كند؟

اينك مى گوييم:اگر مراد از برهان شىء معينى باشد چيست؟

محتمل است مراد قرآن مجيد باشد كه خداوند متعال فهم كلام خود را به ائمه عليهم السلام اختصاص داده است و از قرآن به«برهان»مى شود تعبير نمود و ممكن است آيه مباركه:

(قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ ) ؛(1)

دليل روشن از جانب پروردگارتان براى شما آمد.

به قرآن تفسير كرد،كه قرآن يك حجت صادقه اى است كه تا ابد با واقع مطابقت دارد و برهان رسول الله صلى الله عليه وآله بر حقانيت اسلام و رسالت خود و برهان ائمه عليهم السلام بر امامت و ولايت خويش در برابر مخالفان مى باشد.

به راستى اين اختصاص چه معنايى دارد؟

يعنى بدون ترديد معارف،اسرار،حقايق،احكام و تمام خصوصياتى كه قرآن در جهت تربيت انسان و وصول او به كمال حقيقى دارد همه اين ها نزد ائمه عليهم السلام خواهد بود.

و محتمل است مراد از«برهان»معجزه باشد،كه خداوند متعال معجزاتى را كه در مسير تربيت بشرى و اقامه حجتى براى رسيدن او به كمال است،به ائمه عليهم الصلاة و السلام اختصاص داده كه هر كدام از معجزات اختصاصى ائمه حجتى بر حقانيت آن ها و مطابق بودن فرمايشات آن ها با واقع است.(2)5.

ص: 129


1- .سوره نساء(4):آيه 174.
2- .ر.ك:تفسير مجمع البيان:252/3،تفسير الصافى:525.

البته معجزه هميشه براى دعوت به ايمان،هدايت،رساندن به كمال مطلوب،باز داشتن از گمراهى و نجات دادن از ضلالت است.از اين روست كه در داستان موسى عليه السلام آمده كه به آن حضرت خطاب شد:

(اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ ) ؛(1)

دستت را در گريبان خود فرو بر و هنگامى كه خارج مى شود سفيد و درخشنده است بدون عيب و نقص دست هايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود.اين دو(معجزه عصا و يد بيضاء)دو برهان روشن از جانب پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست و آنان قوم فاسقى هستند.

و محتمل است كه مراد اسم اعظم باشد كه به ائمه عليهم السلام اختصاص دارد و موجب افضليت آنان از همه عالميان گرديده،در برخى از دعاها آمده:

وباسمك الذى جعلته عندهم وبه خصصتهم دون العالمين وبه أبنتهم وأبنت فضلهم من فضل العالمين،حتى فاق فضلهم فضل العالمين جميعا.

به هر تقدير،اين جمله از زيارت جامعه از دلايل افضليت رسول الله و ائمه عليهم السلام و تقدمشان بر همه عالميان مى باشد،كه البته لفظ«عالميان»همه مقربان درگاه حق تعالى را شامل است.2.

ص: 130


1- .سوره قصص(28):آيه32.

برگزيدگان براى نور خدا

اشاره

وانتجبكم لنوره؛

و گواهى مى دهم كه خدا شما را به جهت نور خود انتخاب كرده است.

پيش تر بيان شد كه كلمه هاى انتجاب،انتخاب،اختيار و اصطفاء مفاهيمى بسيار به هم نزديك هستند،ولى مترادف نيستند.

درباره كلمه«انتجاب»در لغت چنين آمده است:

والمنتجب:المختار من كل شىء،و قد انتجب فلان فلانا إذا استخلصه واصطفاه اختيارا

على غيره.(1)

پس ائمه عليهم السلام اختيار شده خالص خدا هستند به جهت نور خود؛وقتى كسى را از ديگران به جهت كارى انتخاب مى كنند،آن شخص با توجه به آن كار بر ديگران امتياز دارد؛يعنى غير از او براى آن كار شايستگى ندارد،اما در اين جا انتخاب محض نيست،بلكه خصوصيت استخلاص نيز وجود دارد،همان معنايى كه در:

(قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ *إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ) ؛(2)

گفت:به عزت تو سوگند كه همه آن ها را گمراه خواهم كرد،مگر بندگان مخلص تو از ميان آن ها.

ابليس به عزت خدا سوگند ياد مى كند كه همه بندگان خدا را گمراه مى كند،اما از آن ها«مخلصين»را استثنا كرده،چون مى داند زورش به اين گروه نمى رسد،چون اين ها كسانى هستند كه خدا آن ها را خالص براى خود قرار داده است.

«انتجاب»از«نجب»به معناى«طهارت»گرفته شده.مى گويند:فلانى فرد نجيبى

ص: 131


1- .لسان العرب:748/1.
2- .سوره ص(38):آيه 82 و 83.

است؛يعنى از عيوب و نقايصى كه ديگران دارند پاك و مبرا و خالص است.

بنابر نسخه«لنوره»،خدا،ائمه عليهم السلام را چنان مطهر و منور قرار داده كه فقط خودشان قابليت و سنخيت نور خدا را داشتند.

نور به زبان فارسى روشنايى است.روشنايى بر دو قسم است،مادى و معنوى.

نور مادى به توسط باصره انسان احساس مى شود،اما نور معنوى بصيرت است كه هر انسانى دارا نمى باشد.

از طرفى نور،خود روشنايى بخش است.از اين رو در تعريف نور مى گويند:

النور هو الظاهر بنفسه و المظهر لغيره؛(1)

نور آن چيزى است كه خود به خود آشكار و آشكار كننده غير مى باشد.

چنان كه در شرح«خلقكم أنوارا»خواهد آمد،ائمه عليهم السلام نور هستند،و تمام حيثياتشان نور مى باشد،لذا در تمام اقوال و افعال و تروكشان روشنايى بخش و هدايت گرند،و از اين روست كه وجودشان حجت و قول،فعل و تقريرشان نيز حجت است.

نور از نظر مصداقى

پس بنابر شرحى كه داديم معناى اين جمله اين است كه ائمه عليهم السلام مظهر نور خدا،و در عين حال حامل نور خدا هستند،و براى نور خدا مصاديقى مى توان تصور نمود:

يكى از مصاديق نور،قرآن مجيد است.در قرآن مى خوانيم:

(فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ

ص: 132


1- .بحار الأنوار:57/88،فيض القدير:618/2،تفسير الصافى:434/3،حديث 35.

أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) ؛(1)

پس كسانى كه به او(پيامبر)ايمان آوردند و از او حمايت نمودند و از نورى كه به همراه او نازل شد،پيروى نمودند،آنان رستگارانند.

مصداق ديگر نور،رسول الله صلى الله عليه وآله است.قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ داعِياً إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِيراً) ؛(2)

و به فرمان خدا تو را دعوت كننده به سوى خدا و چراغى روشنى بخش قرار داديم.

مراد از نور در اين آيه،شخص رسول الله صلى الله عليه وآله است.(3)

در آيه ديگرى مى خوانيم:

(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ) ؛(4).تفسير مجمع البيان:301/3.(5)

از جانب خدا نور و كتابى آشكار به سوى شما آمد.

مراد از نور در اين آيه نيز پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.در تفسير مجمع البيان اين گونه آمده است:

«قد جاءكم من الله نور»يعنى بالنور محمد صلى الله عليه وآله،لأنه يهتدى به الخلق،كما يهتدون بالنور،عن قتادة واختاره الزجاج.وقيل:عنى به القرآن،لأنه يبين الحق من الباطل،عن أبى على الجبائى.والأول أولى...؛(5)3.

ص: 133


1- .سوره اعراف(7):آيه 157.
2- .سوره احزاب(33):آيه 46.
3- .ر.ك:شرح الأخبار:418/3،الأمالى،شيخ طوسى:526،المناقب،ابن شهرآشوب:131/1،بحار الأنوار: 74/74،تفسير التبيان:349/8،تفسير مجمع البيان:168/8،زاد المسير:206/6.
4- .سوره مائده
5- :آيه 15.

منظور از نور،حضرت محمد صلى الله عليه وآله است؛زيرا مردم به وجود او هدايت مى شوند؛هم چنان كه مردم به وسيله نور هدايت مى شوند.اين معنا از قتاده است و همين معنا را زجاج نيز انتخاب كرده است.

ابوعلى جبائى گفته است كه منظور،قرآن است كه حق را از باطل جدا مى كند؛لكن معناى نخست بهتر است....

و در تفسير معانى القرآن آمده است:

«قد جاءكم من الله نور»قيل:نور يعنى به النبى صلى الله عليه وآله و هو تمثيل،لأن النور هو الذى تتبين به الأشياء؛(1)

منظور از نور در اين جا حضرت محمد صلى الله عليه وآله است و اين تمثيلى است ميان پيامبر و نور؛زيرا نور آن چيزى است كه به وسيله آن اشيا واضح و روشن مى شوند.

از مصاديق ديگر نور،علم است.در روايتى آمده است:

العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء؛(2)

علم نورى است كه خداوند در قلب هر آن كس كه خواهد قرار مى دهد.

در زيارت جامعه نيز خواهيم خواند:«كلامكم نور».

آيا كلام ائمه اطهار غير از كلام خدا كه همان قرآن است،مى باشد؟

آيا به راستى ائمه عليهم السلام غير از قرآن هستند؟ما مى توانيم از طريق برهان و از كتاب و سنت مخصوصا احاديث اهل سنت استدلال كنيم و به اثبات برسانيم كه ائمه عليهم السلام همان قرآن هستند و قرآن،همان ائمه.در حديثى متواتر مى خوانيم كه6.

ص: 134


1- .تفسير معانى القرآن:284/2،حديث 52.
2- .مستدرك سفينة البحار:305/8،المسترشد:9،مصباح الشريعه:16.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

على مع قرآن و القرآن مع على لا يفترقان؛(1)

على با قرآن است و قرآن با على و اين دو از هم فاصله نخواهند گرفت.

از اين معيت،اثنينيت استظهار مى شود.اما در حديث ثقلين پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

كتاب الله وعترتى أهل بيتى؛(2)

كتاب خدا و عترتم اهل بيتم.

در اين حديث بين ائمه عليهم السلام و قرآن مجيد قران حاصل شده است؛ولى مطلب فراتر از اين است؛بلكه ائمه عليهم السلام قرآن ناطق هستند و اين قرآن،قرآن صامت.امير مؤمنان على عليه السلام در سخنى فرمود:

هذا كتاب الله الصامت،وأنا كتاب الله الناطق.(3)

آيا به راستى ائمه عليهم السلام غير از رسول الله صلى الله عليه وآله هستند؟

به اقتضاى آيه مباهله امير مؤمنان على عليه السلام در همه كمالات جز نبوت نفس رسول الله صلى الله عليه وآله هستند.

نظام الدين نيشابورى در تفسير خود در ذيل آيه مباركه(وَ كَيْفَ تَكْفُرُونَ وَ أَنْتُمْ تُتْلى عَلَيْكُمْ آياتُ اللّهِ

وَ فِيكُمْ رَسُولُهُ )(4) گفته است:

وكيف تكفرون:استفهام بطريق الإنكار و التعجب،والمعنى:من أين يتطرق إليكم الكفر،والحال أن آيات الله تتلى عليكم على لسان1.

ص: 135


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 432 از همين كتاب.
2- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 325 از همين كتاب.
3- .بحار الأنوار:49/89،حديث 8 به نقل از تفسير القمى:620/2،العمده:330،وسائل الشيعه:34/27،باب 5 من أبواب صفات القاضى،حديث 12،تاريخ طبرى:66/5،تذكرة الخواص:96.
4- .سوره آل عمران(3):آيه 101.

الرسول صلى الله عليه وآله غضة فى كل واقعة،وبين أظهركم رسول يبين لكم كل شبهة ويزيح عنكم كل علة....

قلت:أما الكتاب فإنه باق على وجه الدهر،و أما النبى صلى الله عليه وآله فإنه إن كان قد مضى إلى رحمة الله فى الظاهر،ولكن نور سره باق بين المؤمنين فكأنه باق،على أن عترته

صلى الله عليه وآله ورثته يقومون مقامه بحسب الظاهر أيضا،ولهذا قال:«إنى تارك فيكم

الثقلين»...؛(1)

حاصل معنا اين كه:گرچه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در ظاهر نيستند؛ولى عترت آن حضرت؛وارثان و قائم مقامان ايشان،در اين عالم هستند،چنان كه در حديث ثقلين فرموده اند:«همانا من در ميان شما دو چيز گران بها را قرار داده ام...».

آيا ائمه اطهار عليهم الصلاة و السلام غير از علم هستند؟يعنى تمام آن چه كه از ائمه ديده و شنيده مى شود علم است

و نور و آن جا تاريكى و جهل وجود ندارد.

اصلا،ائمه عليهم السلام يكپارچه علم هستند،در زيارت حضرت ولى عصر ارواحنا فداه مى خوانيم:

السلام عليك أيها العلم المنصوب و العلم المصبوب.(2)

اجمالا،ائمه اطهار نورند،و همه مصاديق نور كه به خدا مضاف است در وجودشان مى باشد.

و اين به انتخاب و اراده خدا است،و در اين اعتقاد هيچ شائبه غلو وجود ندارد.

و اما بنابر نسخه«بنوره»ظاهر آن است كه«باء»سببى باشد،و«بنوره»يعنى«بعلمه».خداوند به سبب علم خود به ذوات مقدسه،ائمه عليهم السلام را انتخاب و به خود اختصاص داده است.3.

ص: 136


1- .غرائب القرآن:347/1.
2- .الاحتجاج:316/2،بحار الأنوار:171/53.

تأييدشدگان به روح

وايدكم بروحه؛

گواهى مى دهم كه خداوند شما را به روح خود تأييد كرد.

خداوند متعال ائمه عليهم السلام را به روح خود تأييد كرده است.تأييد در لغت از ماده«أيد»،به معناى قوت شديد است.راغب اصفهانى مى نويسد:

أيد:قال الله عزوجل(أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ )(1).سوره صف(61):آيه 14.(2) فعلت من الأيد أى القوة الشديدة.وقال تعالى:(وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ)(3).المفردات فى غريب القرآن:30.(4) أى يكثر تأييده.

اين واژه در قرآن مجيد نيز در مواردى به كار رفته است.در آيه اى مى خوانيم:(3)

(وَ اللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَنْ يَشاءُ) ؛

و خداوند هر كه را بخواهد با يارى خود تأييد مى كند.

در آيه اى ديگر آمده است:

(هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ ) ؛(5)

اوست كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرِينَ ) ؛(5)

ما مؤمنان را در برابر دشمنشان تأييد كرديم و سرانجام پيروز شدند.

خداوند متعال در اين آيه به مؤمنان قوت شديد عنايت مى كند كه نتيجه آن تأييد،

ص: 137


1- .سوره مائده
2- :آيه 110.
3- .سوره آل عمران
4- :آيه 13.
5- .سوره انفال(8):آيه 62.

غلبه و پيروزى است.البته غلبه در هر ميدانى مصداق خود را دارد.براى مثال غلبه در ميدان جنگ معلوم است،در ميدان بحث و مناظره و جدل به شكل ديگرى تحقق پيدا مى كند،وگرنه مفهوم لفظ همان غلبه است.

هم چنين كيفيت تأييد خداوند متعال نيز مختلف است،و بر حسب موارد فرق مى كند.

گاهى خداوند متعال براى حصول غلبه،به وسيله اى ظاهرى تأييد مى كند و قوت شديد عنايت مى نمايد.در آيه مباركه اى مى فرمايد:

(هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ ) ؛(1)

اوست كه تو را با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد.

در اين آيه«بالمؤمنين»بر«بنصره»عطف شده،و باء در هر دو سببى است.

معناى«نصر»معلوم است،راغب اصفهانى مى گويد:

النصر و النصرة:العون.(2)

بنابراين،«نصر»يعنى:كمك.

اما در دعا براى حضرت ولى عصر ارواحنا فداه آمده است:

وأيده بالنصر؛

(خدايا!)او را به توسط نصر تقويت كن!

به نظر مى رسد مقصود،امداد غيبى از ملائكه و غيره بوده باشد.

به هر حال،خداوند متعال حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله را كمك كرده و قوت بخشيده تا غلبه حاصل شده،اما كلمه«بالمؤمنين»در كنار«بنصره»در نقش داشتن مؤمنان در غلبه ظهور دارد،و چون«باء»سببى باشد،خداوند به سبب مؤمنان به5.

ص: 138


1- .سوره انفال(8):آيه 62.
2- .المفردات فى غريب القرآن:495.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نصرت و غلبه داده و آن حضرت از مؤمنان استعانت جسته اند.

پس مى توان اين آيه مباركه را از ادله بطلان قول كسانى كه استعانت به غير خدا را شرك مى دانند،قرار داد؛

بلكه اين آيه در استعانت خدا و رسول به خلق در جهت پيروزى اسلام بر مشركان ظهور دارد.

كوتاه سخن اين كه تأييد گاهى به وسيله ظاهرى است و گاهى به وسيله غيبى.

خداوند متعال در آيه مباركه اى مى فرمايد:

(فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها) ؛(1)

خداوند سكينه و آرامش خود را بر وى فرستاد و با لشكرهايى كه مشاهده نمى شدند او را تقويت نمود.

در اين آيه تأييد به وسيله غيبى بوده؛يعنى نيروهايى كه ديده نمى شوند؛يعنى ملائكه،چنان كه در تفسير ذيل آيه مباركه آمده است(2)هم چنان كه در آيات جنگ بدر و جنگ حنين به آمدن ملائكه جهت نصرت رسول الله صلى الله عليه وآله تصريح شده است.(3)

اما در چند جاى قرآن،وسيله غيبى مطلق جنود نيست؛بلكه خصوص روح آمده و خداوند متعال به وسيله روح رسول اكرم صلى الله عليه وآله و مسلمانان را غلبه داده است.اما به انحاء مختلف آمده است:

در يك جا مى فرمايد:

(أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ) ؛(4)

و آنان را با روحى از جانب خويش تقويت فرمود.2.

ص: 139


1- .سوره توبه(9):آيه 40.
2- .ر.ك:الكافى:378/8،حديث 571.
3- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:207/1،المسترشد:436.
4- .سوره مجادله(58):آيه 22.

و در جاى ديگرى مى فرمايد:

(أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ ) ؛

ما او را با روح القدس تقويت نموديم.

و اين روح القدس،وسيله غلبه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده است.

و هم به توسط او مطالب نازل مى شده است،آن جا كه مى فرمايد:

(قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا) ؛(1)

بگو:روح القدس آن را از جانب پروردگارت به حق نازل كرده است تا افراد مؤمن را ثابت قدم گرداند.

اين مقام خاصى است كه اگر مراد از روح القدس،ملك باشد كه ظاهرا هم همين طور است شأن خاصى در دستگاه ربوبى دارد.

و در آيه اى از قرآن مى خوانيم:

(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ *عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ) ؛(2)

روح الامين آن را بر قلب تو نازل نموده است تا از انذار كنندگان باشى.

آيا اين همان است كه گاهى به قدس و گاهى به امين توصيف شده است؟بايد تحقيق بشود.

در اين زمينه در كتاب بصائر الدرجات دو باب باز شده كه اينك به برخى از احاديث آن ها اشاره مى شود.در يك باب آمده است:

جابر گويد:از امام باقر عليه السلام درباره علم پرسيدم،فرمود:

يا جابر!إن فى الأنبياء و الأوصياء خمسة أرواح:روح القدس وروح4.

ص: 140


1- .سوره نحل(16):آيه 102.
2- .سوره شعراء(26):آيه 193 و 194.

الإيمان وروح الحياة وروح القوة وروح الشهوة.فبروح القدس يا جابر!علمنا ما تحت العرش إلى ما

تحت الثرى...؛(1)

اى جابر!در انبيا و اوصياى الاهى 5 روح است:

1.روح القدس،

2.روح ايمان،

3.روح زندگى(حركت)،

4.روح قوت،

5.روح شهوت.

اى جابر!ما به واسطه روح القدس آن چه كه زير عرش تا زير خاك است مى دانيم.

ظاهر اين روايت اين است كه«روح القدس»اسم روحى از ارواح انبيا و اوصيا است.

امام باقر عليه السلام در روايت ديگرى فرمود:

إن الأوصياء محدثون يحدثهم روح القدس ولا يرونه،وكان على عليه السلام يعرض على روح القدس ما يسئل عنه،فيوجس فى نفسه أن قد أصبت بالجواب فيخبر فيكون كما قال؛(2)

همانا اوصيا،محدث هستند.روح القدس با آنان صحبت مى كند،ولى او را نمى بينند.حضرت على عليه السلام بر روح القدس آن چه را از او پرسيده مى شد4.

ص: 141


1- .بصائر الدرجات:467،حديث 4،باب ما جعل الله فى الأنبياء و الأوصياء و المؤمنين وسائر الناس من الأرواح...و بحار الأنوار:55/25،حديث 15.در اين منبع به جاى«علمنا»،«عرفوا»آمده است.
2- .بصائر الدرجات:473،حديث 9،باب فى الأئمة عليهم السلام أن الروح القدس يتلقاهم إذا احتاجوا إليه،بحار الأنوار:57/25،حديث 24.

عرضه مى داشت و در دل خود احساس مى كرد كه جواب صحيح است؛پس جريان را نقل مى فرمود همان طور بود كه فرموده بود.

در باب ديگر نقل شده:

سماعة بن مهران گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

إن الروح خلق أعظم من جبرئيل وميكائيل كان مع رسول الله صلى الله عليه وآله يسدده ويرشده و هو مع الأئمة و الأوصياء من بعده؛(1)

همانا روح مخلوقى بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است و دائما با رسول خدا صلى الله عليه وآله و او با ائمه و اوصيا پس از رسول خدا عليهم السلام نيز مى باشد و آن ها را تقويت مى كند.

و ظاهر اين روايات آن است كه«روح القدس»از جنس ملائكه بوده و مقام ويژه اى دارد.

از طرفى در قرآن مجيد مى فرمايد:

(تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ ) ؛(2)

ملائكه و روح نازل مى شوند.

و ظاهر آيه مباركه عطف خاص بر عام مى باشد.

اما در قرآن مجيد«روح»به خدا اضافه شده؛گاهى با واسطه مثل:

(أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ ) ؛(3)

آنان كسانى هستند كه خداوند ايمان را بر دل هايشان نوشته(ثابت كرده)است و با روحى از جانب خود آنان را تقويت نموده است.2.

ص: 142


1- .بصائر الدرجات:476،حديث 4 و 5،بحار الأنوار:267/18،حديث 28 و 60/25،حديث 31.
2- .سوره قدر(97):آيه 4.
3- .سوره مجادله(58):آيه 22.

و گاهى مستقيم به خود خداوند متعال اضافه شده است،آن جا كه مى فرمايد:

(فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا) ؛(1)

ما روح خود را به سوى او فرستاديم و به صورت انسانى بى عيب و نقص(بر مريم)ظاهر شد.

حال بايد تحقيق شود كه«روح»در اين دو آيه يكى است؟و آيا همان«روح القدس»است يا نه؟

در زيارت جامعه مى خوانيم:«وأيدكم بروحه»نه«أيدكم بروح منه»نه«أيدكم بروح القدس»يا

«الروح الأمين».

اين تعبيرات قرآنى بايد در جاى خود براى اهلش مورد بحث و تحقيق قرار بگيرد كه اضافه روح به خداوند يا به ضمير تأثير خاصى دارد و فرق مى كند؟

همين مقدار مسلم است كه ائمه عليهم السلام به آن ملك عظيم مقرب مؤيد هستند كه به اين معنا در رواياتى كه در بصائرالدرجات و اصول كافى آمده كاملا تصريح شده است.(2)

در نهج البلاغه اميرالمؤمنين عليه السلام در وصف پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

ولقد قرن الله به صلى الله عليه وآله من لدن أن كان فطيما أعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم ومحاسن أخلاق العالم ليله ونهاره ولقد كنت اتبعه اتباع الفصيل أثر أمه،يرفع لى فى كل يوم من أخلاقه علما ويأمرنى بالاقتداء به؛(3)».

ص: 143


1- .سوره مريم(19):آيه 17.
2- .بصائر الدرجات:471-476،الكافى:271/1-274.
3- .نهج البلاغه:157/2(در ضمن خطبه قاصعه)،بحار الأنوار:475/14.در اين منبع آمده است:«علما من أخلاقه».

همانا خداوند بزرگ ترين فرشته خود را مأمور تربيت پيامبر صلى الله عليه وآله كرد تا شب و روز او را به راه هاى بزرگوارى و راستى و اخلاق نيكو هدايت نمايد و من نيز همواره با پيامبر بودم به مانند فرزندى كه با مادر است.

پيامبر هر روز از اخلاق خويش به من تعليم مى داد و من نيز همواره از وى پيروى مى نمودم.

به تعبير ما،از همان بدو زندگى سكان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در دست اين ملك؛بزرگ ترين فرشته بوده است و اين با اختيار رسول الله منافات ندارد.در اين صورت دقيقا جميع حركات و سكنات و افعال،اقوال و همه شئونات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله زير نظر اين ملك بوده است.

پس بنا به فرمايش امير المؤمنين عليه السلام،در آن زمان كه امور در دست پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده و اميرالمؤمنين فردى از افراد امت و شاگرد رسول الله بودند،اين سكانى كه در دست آن ملك بوده تنها براى رسول الله نبوده؛بلكه اميرالمؤمنين عليه السلام نيز بوده،چون اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:من همواره از او پيروى مى كردم.

علاوه بر اين روايات،در اصول كافى از جمله آن چه در ذيل آيه مباركه(وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لاَ الْإِيمانُ ) ؛(1)«همين طور بر تو نيز روحى را به فرمان خويش امر نموديم و تا پيش از آن

نمى دانستى كه كتاب و ايمان چيست»وارد شده است كه امام صادق عليه السلام فرمود:

خلق من خلق الله عز وجل أعظم من جبرئيل و ميكائيل،كان مع رسول الله صلى الله عليه وآله

يخبره ويسدده و هو مع الأئمة من بعده؛(2)2.

ص: 144


1- .سوره شورى(42):آيه 52.
2- .الكافى:273/1،حديث،بحار الأنوار:264/18،حديث 22.

او آفريده اى از آفريدگان خداى تعالى است به خدا قسم!از جبرئيل و ميكائيل بزرگ تر است با پيامبر صلى الله عليه وآله بوده و به او خبر مى داد و تقويت مى كرد.او با ائمه عليهم السلام نيز مى باشد و موجب تسديد و تقويت آن ها مى شود.

اين روايت صريح است در اين كه همان ملكى كه مأموريت حفظ و مواظبت رسول الله را داشته،مأمور است پس از ايشان،همراه ائمه بوده و آن ها را تسديد كند.

اين مقام دارا بودن روح قدسى،و نگهبانى روح القدس براى چه كسى جز ائمه عليهم السلام حاصل مى شود؟

البته در اين باره در بحث ولايت و اقسام ولايت به تفصيل سخن خواهيم گفت.

خلفاى خدا در زمين

اشاره

ورضيكم خلفاء فى ارضه؛

گواهى مى دهم كه خداوند رضايت داده كه شما خلفاى او در زمين باشيد.

اگر اندكى در اين جمله تأمل و تعمق كنيم انصافا خيلى مطلب دارد.

كلمه«خلافت»در زبان فارسى به معناى جانشينى است؛يعنى وقتى كسى از جايى رفت و به رفتن او خلائى پيدا شد و ديگرى آمد و خلاء او را پر كرد به اين دومى مى گويند:خليفه اوست.

از اين رو راغب اصفهانى در معناى لغوى«خليفه»مى نويسد:

والخلافة:النيابة عن الغير إما لغيبة المنوب عنه و إما لموته و إما لعجزه و إما لتشريف

المستخلف....(1)

توضيح مطلب:

چون خداوند متعال حضرت آدم عليه السلام را آفريد و بنا شد بشر،جانشين جن

ص: 145


1- .المفردات فى غريب القرآن:156.

بشود زيرا مى گويند:قبلا جنيان در اين كره،روى زمين مى زيسته اند از اين مخلوق جديد به«خليفه»تعبير شده،قرآن كريم در اين زمينه چنين مى فرمايد:

(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ ) ؛(1).سوره اعراف(7):آيه 69.(2)

[بياد آور]آن گاه را كه پروردگارت به ملائكه فرمود:من در روى زمين خليفه اى قرار خواهم داد.

فرشتگان عرضه داشتند:خدايا!آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خون ريزى نمايد؛در حالى كه ما تسبيح و حمد تو را به جا مى آوريم و تو را تقديس مى نماييم؟

خداوند فرمود:من امورى مى دانم كه شما نمى دانيد.

و نيز وقتى خداوند متعال قوم نوح را از بين برد،كره زمين از بشر خالى شد به انسان هاى بعد از قوم نوح«خلفاء»گفته شد،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ ) ؛(2)

به ياد آوريد هنگامى را كه شما را جانشينان قوم نوح قرار داد.

يعنى با رفتن آن ها خلائى پيدا شد و بعد از آن ها شما آمديد و جاى آن ها پر كرديد،پس همان گونه كه با آن ها رفتار كرديم با شما نيز همان گونه رفتار مى كنيم.

و نيز در آيه ديگر وقتى داستان قوم عاد را مطرح مى فرمايد كه ما آن ها را از بين برديم و كسى باقى نماند،به كسانى كه به جاى آن ها آمدند«خلفاء»گفته و به آن ها نيز9.

ص: 146


1- .سوره بقره
2- :آيه 30.

هشدار مى دهد و مى فرمايد:

(وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ ) ؛(1)

به ياد آوريد كه شما را جانشينان قوم عاد قرار داد و در زمين مستقر ساخت.

و در قصه فرعون نيز همين طور است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ جَعَلْناهُمْ خَلائِفَ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا) ؛(2)

ما آنان را جانشين قرار داديم و كسانى را كه آيات ما را تكذيب نمودند غرق كرديم.

در همه اين موارد از كسانى كه بعد از اقوام گذشته آمده اند به«خليفه»تعبير شده است.اين معناى لغوى«خليفه»است.در هيچ يك از موارد ياد شده براى جانشين فضيلتى نمى باشد.

وليكن در جمله«ورضيكم خلفاء فى أرضه»فضيلتى غير قابل وصف و مقامى غير قابل درك وجود دارد؛زيرا اين جمله دلالت دارد بر جانشينى ائمه عليهم السلام از خداوند جل وعلا،و با توجه به سه امر،تا حدى مى توان به حقيقت موضوع پى برد:

نخست آن كه بين خليفه و مستخلف بايد يك ارتباط و نسبتى وجود داشته باشد كه بتواند جاى او را پر كند،وگرنه چرا چيز ديگرى و كس ديگرى جاى او را پر نكند؟

دوم آن كه اين خلافت از كجا پيدا شده؟چه كسى اين خلافت را داده؟چه كسى آن را قرار گذاشته؟

سوم آن كه خلافت در چه جهتى است؟وقتى مى فرمايد:خداوند متعال راضى3.

ص: 147


1- .همان:آيه 74.
2- .سوره يونس(10):آيه 73.

شد كه شما خلفاى او در زمين باشيد،در چه جهتى؟

خداوند جامع جميع كمالات است،پس ائمه نيز داراى همه صفات كمال الاهى در حد عالم امكان هستند.

و اين خلافت به اراده و جعل الاهى است.

و اين خلافت در جهت آن است كه ائمه عليهم السلام در حد امكان كارهاى خدايى در عالم انجام دهند.

و اين مقامى است كه به ائمه اطهار عليهم السلام عطا شده است.

البته اين مقام در اين عالم به نحو كامل به فعليت نرسيد،دشمنان نگذاشتند ائمه در اين عالم آن طور كه خدا خواسته بسط يد و نفوذ كلمه داشته باشند،اما وعده الاهى به فعليت رسيدن اين مقام كه فرموده:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ ...) ؛(1)

خداوند به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده داده است كه به يقين آنان را خليفه روى زمين كند؛همان گونه كه پيشينيان آن ها را خلافت داد،و دين و آيينى را كه براى آن ها پسنديده،محكم و پابرجا در زمين مستقر سازد و خوف و ترسشان را به امنيت و آرامش مبدل نمايد.

در زمان حضرت مهدى عليه السلام تحقق خواهد يافت،إن شاء الله.

براى تفصيل بيشتر بايد به روايات كتاب الكافى تحت عنوان:«باب أن الأئمة5.

ص: 148


1- .سوره نور(24):آيه 55.

خلفاء الله»(1)با تأمل مراجعه نمود.

در بين پيامبران گذشته فقط حضرت داوود عليه السلام بوده كه اين مقام را داشته و به فعليت رسيده است،آن جا كه مى فرمايد:

(يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ ) ؛(2)

اى داوود!ما تو را خليفه در زمين قرار داديم؛پس در ميان مردم به حق حكمرانى كن.

با تأمل در اين آيه روشن مى شود،اين خلافتى كه به حضرت داوود عليه السلام داده شد:

1.از جانب خداوند متعال است.

2.جانشينى خداست.

3.اطلاق دارد و جهت خاصى و حيثيت معينى ندارد.

4.وقتى خلافت مقرر شد؛با فاء تفريع مى فرمايد:

(فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ ) ؛

من تو را خليفه خودم قرار دادم و خلافت مطلقه هم به تو دادم كه مقيد به قيدى نيست،پس آن گاه در بين مردم به حق حكمرانى كن.

اما فعلا بحث ما در ثبوت اصل اين مقام است براى ائمه عليهم السلام....

خلافت ائمه عليهم السلام جعل خداوند متعال است و به غير خداوند متعال ربطى ندارد.حتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در خلافت ائمه نقشى ندارد.در اين جا دو مطلب قابل ذكر است:6.

ص: 149


1- .الكافى:193/1 و 194،حديث 1 و 2 و 3.
2- .سوره ص(38):آيه 26.

مطلب اول.مردم حق دخالت در تعيين خليفه و نصب او ندارند.

مطلب دوم.گاهى در برخى از كتاب ها نوشته شده كه خلافت موروثى شد و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين قضيه را در اولاد خودش قرار داد!!

نه،اصلا قضيه به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ربطى ندارد.از طرف ديگر،اين خلافت،خلافت از خداوند متعال به همان معناى جانشينى است و ائمه عليهم السلام بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خليفه خداوند متعال هستند.

چرا كه خداوند متعال جسم نيست و بين ذات مقدس الاهى و مخلوقات سنخيت وجود ندارد تا به طور مستقيم بر مردم حاكم باشد،از اين رو به داوود عليه السلام فرمود:من به تو ولايت مطلقه دادم،پس بين مردم به حق حكمرانى كن.

ما در مباحث كلامى از اين آيه استفاده كرديم كه خلافت،غير از حكومت است و اين غلط بزرگى است كه بعضى فكر كرده اند كه خلافت و حكومت با هم ترادف دارند.حكومت شأنى از شئون خليفه است.ممكن است خلافت باشد و حكومت نباشد،و ممكن است كسى خليفه باشد و ساليان درازى در زندان و يا قرن ها از ديدگان غايب باشد.

پس حكومت حقه در زمين از آن خليفه بر حق است؛خليفه اى كه به نحو اطلاق به او خلافت داده شده و براى خداوند متعال از جانب او خليفه شده است.

به عبارت ديگر،اگر بنا بود خداوند متعال تعالى الله عن ذلك جسم باشد و بخواهد در اين عالم به طور عملى حكومت بكند خودش اين كار را مى كرد.چون نمى شود و از طرفى زمين حاكم لازم دارد،اين مقام بايد به عهده كسى گذاشته شود كه مناسب جانشينى خداوند متعال باشد تا كارهاى خداى را انجام دهد.

از اين حقيقت در يكى از اذن دخول هايى كه در عتبات مقدسه خوانده مى شود سخن به ميان آمده است و اين يك واقعيت است؛چه متنى كه مى خوانيم سند معتبر

ص: 150

داشته باشد يا نه.در اين اذن دخول چنين آمده:

اللهم إن هذه بقعة طهرتها وعقوة شرفتها ومعالم زكيتها،حيث أظهرت فيها ادلة التوحيد وأشباح العرش المجيد الذين اصطفيتهم ملوكا لحفظ النظام واخترتهم رؤساء لجميع الأنام،وبعثتهم لقيام القسط فى ابتداء الوجود إلى يوم القيامة.ثم مننت عليهم باستنابة أنبيائك لحفظ شرائعك وأحكامك،فأكملت باستخلافهم رسالة المنذرين كما اوجبت رياستهم فى فطر المكلفين،فسبحانك من إله ما أرأفك ولا إله إلا أنت من ملك ما أعدلك.

منظور از«اشباح»عرش خداوند متعال،ائمه عليهم السلام هستند و منظور از«ملوك»همان حكام اند كه براى حفظ نظام قرار داده است.اصلا اين مقتضاى عدل خدا است كه چون خودش جسم نيست و نمى شود در اين عالم متصدى امر بشود كسى را بگذارد كه مثل خودش باشد.در ادامه مى فرمايد:

حيث طابق صنعك ما فطرت عليه العقول ووافق حكمك ما قررته فى المعقول و المنقول،فلك الحمد على تقديرك الحسن الجميل،ولك الشكر على قضائك المعلل بأكمل التعليل.فسبحان من لا يسئل عن فعله ولا ينازع فى أمره،وسبحان من كتب على نفسه الرحمة قبل ابتداء خلقه.

همه اين مطالب برهانى است.آن گاه در ادامه مى خوانيم:

والحمد لله الذى من علينا بحكام يقومون مقامه لو كان حاضرا فى المكان.

اگر خدا جسم بود چه كار مى كرد؟خودش روى كرسى رياست مى نشست و خود اداره امور بندگان،مخلوقات و

موجودات را مباشرت مى كرد؛اما اين نمى شود؛چرا كه خداوند جسم نيست،بايد كسى در جاى او بنشيند.

ص: 151

آن گاه مى خوانيم:

ولا إله إلا الله الذى شرفنا بأوصياء يحفظون الشرايع فى كل الأزمان،والله أكبر الذى أظهرهم لنا بمعجزات يعجز عنها الثقلان،ولا حول ولا قوة إلا بالله العلى العظيم الذى أجرانا على عوائده الجميلة فى الامم السالفين.

اللهم فلك الحمد و الثناء العلى كما وجب لوجهك البقاء السرمدى وكما جعلت نبينا خير النبيين وملوكنا أفضل المخلوقين واخترتهم على علم على العالمين،وفقنا للسعى إلى أبوابهم العامرة إلى يوم الدين،واجعل أرواحنا تحن إلى موطن أقدامهم ونفوسنا تهوى النظر إلى مجالسهم وعرصاتهم حتى كأننا نخاطبهم فى حضور أشخاصهم.

فصلى الله عليهم من سادة غائبين ومن سلالة طاهرين ومن أئمة معصومين.

اللهم فأذن لنا بدخول هذه العرصات التى استعبدت بزيارتها أهل الأرضين و السماوات،وأرسل دموعنا بخشوع المهابة وذلل جوارحنا بذل العبودية وفرض الطاعة حتى نقر بما يجب لهم من الأوصاف ونعترف بأنهم شفعآء الخلآئق إذا نصبت الموازين فى يوم الأعراف،والحمد لله وسلام على عباده الذين اصطفى محمد وآله الطاهرين.(1)

رضا يعنى چه؟

اينك به نحو اجمال كلمه«رضا»را معنا مى كنيم.رضا ضد سخط است(2)هم

ص: 152


1- .بحار الأنوار:115/99 و 116.
2- .معجم مقائيس اللغه:402/2،لسان العرب:323/14،تاج العروس:151/10.

چنانى كه رحمت ضد غضب است.

خداوند متعال رضايت داده كه ائمه عليهم السلام در روى زمين خلفاى او باشند؛يعنى خداوند آن بزرگواران را براى اين جهت اختيار كرده است و هيچ گونه سخطى نسبت به ائمه عليهم السلام و مقامشان نيست و نخواهد بود.

به عبارت ديگر،خداوند متعال از اول رضايت داده كه ائمه عليهم السلام در روى زمين خلفاى او باشند و هرگز نسبت به اين جهت سخطى نبوده و از آن ها موجب سخطى صادر نشده است.

گفتنى است كه ارتضاء همان اختيار است،اما با يك تفاوتى؛فرقى كه كلمه«ارتضاء»با«اختيار»دارد اين است كه هر دو اختيار هستند با اين اضافه كه ارتضاء اختيارى است كه تا پايان با عدم سخط توأم است؛يعنى آن چه كه موجب سخط است از اين مختار به معناى اسم مفعول ديده نشده و صادر نشده است.

از اين رو راغب اصفهانى در كتاب المفردات فى غريب القرآن اين طور مى نويسد:

رضا الله عن العبد هو أن يراه مؤتمرا لأمره و منتهيا عن نهيه؛(1)

خداوند متعال اين عبد را چنين مى بيند كه از اوامر اطاعت و از نواهى او در تمام افعال،اقوال،حركات،سكنات و شئونات خوددارى كند كه در اين صورت هيچ موجبى براى سخط وجود ندارد.

حجت هاى الاهى

اشاره

وحججا على بريته؛

و گواهى مى دهم كه شما حجت هاى خدا بر آفريدگان او هستيد.

يعنى خداوند متعال رضايت داده كه ائمه عليهم السلام حجت ها بر آفريدگان

ص: 153


1- .المفردات فى غريب القرآن:197،تاج العروس:151/10.

او باشند.

حجت يعنى چه؟

واژه«حجت»در لغت به ويژه در لغت قرآن مفيد و ظريف است.راغب اصفهانى مى گويد:

والحجة:الدلالة المبينة للمحجة،أى المقصد المستقيم و الذى يقتضى صحة أحد

النقيضين.(1)

حجت نشان دادن راه مستقيم است به طور واضح و بدون شبهه كه راه را برود،كارى را انجام دهد،يانرود و انجام ندهد.

اين كلمه مكرر در قرآن مجيد آمده است.در آيه اى مى فرمايد:

(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ) ؛(2)

بگو:دليل قاطع و رسا براى خداست.

در جاى ديگر مى فرمايد:

(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ) ؛(3)

تا پس از اين رسولان،حجتى براى مردم بر خداوند باقى نماند.

خداوند متعال،ائمه عليهم السلام را دليل قاطع قرار داده و رضايت داده كه بيان گر راه مستقيم به سوى خود بعد از رسولان باشند.

«بريه»يعنى چه؟

در معناى واژه«بريه»راغب اصفهانى اين گونه مى گويد:

ص: 154


1- .المفردات فى غريب القرآن:107.
2- .سوره انعام(6):آيه 149.
3- .سوره نساء(4):آيه 165.

البرية:الخلق.(1)

اما معلوم است كه مطلق خلق مراد نمى باشد؛بلكه خلقى كه نياز به حجت دارد،يعنى خلايق داراى نفس از ملائكه،انس و جن.

«بريه»،هم به خوبى متصف مى شود هم به بدى.در قرآن كريم مى فرمايد:

(أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) ؛(2)

آنان بهترين خلق خدا هستند.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ ) ؛(3)

آنان بدترين مخلوقات هستند.

پس اين كلمه در اين جا از جهتى مقيد است و از جهتى مطلق.

بنابراين،خداوند متعال ائمه عليهم السلام را بين خود و خلق خود اعم از خلايق خوب و بد حجت قرار داده تا همه آن هايى كه به راهنمايى نياز دارند،راهنمايى شوند و بر همه اتمام حجت شده باشد.

خداوند متعال آدميان را خلق كرد و اين خلقت بى هدف كه نيست.هدف،كمال است كه بايد همه افراد بشر براى رسيدن به اين هدف حركت كنند كه خداوند متعال بشر را براى آن خلق كرد.اين راهى را كه بشر بايد طى كند؛همان راهى است كه از آن به صراط مستقيم تعبير مى شود.انسان بايد در اين راه گام بردارد تا به مقصد برسد،و حركت در اين راه البته به دليل و راهنما نياز دارد كه:

اولا انسان در اين راه اشتباه نكند و راه را عوضى نرود.6.

ص: 155


1- .المفردات فى غريب القرآن:45.
2- .سوره بينه(98):آيه 7.
3- .همان:آيه 6.

ثانيا بر فرض اين كه انسان در طريق مستقيم حركت مى كند و راه منحرفى را طى نمى كند،اما اگر در اين مسير گرفتار مشكلى شد و چيزى سد راه او قرار گرفت،بايد بداند چگونه رفتار كند.

پس انسان هم در اصل حركت در اين راه به راهنما نياز دارد و هم در استمرار اين حركت.

به سخن ديگر،اين حركت هم در حدوث و هم در بقاء به دليل و راهنما نياز دارد.از اين رو در فرازهاى پيشين خوانديم:«والأدلاء على مرضات الله».

ائمه معصومين عليهم السلام هدايت گران به راه خداوند متعال هستند هم در اصل ورود و هم در ادامه حركت؛راهى كه به كمال،قرب الاهى و رضوان خدا منتهى شود كه اين راه دليل لازم دارد و خدا،ائمه عليهم السلام راهنمايان اين راه قرار داده و براى اين جهت اختيار كرده؛يعنى غير اين ها منتخب خدا نيستند و پيروى از ديگران مورد رضا نمى باشد.

پس اگر فرد ديگرى را دليل قرار بدهيم،او دليل نيست،چون راهى را مى خواهيم برويم كه به خدا منتهى بشود و او بايد دليل را معين كند.

از طرفى رسيدن به كمال كه هدف خلقت است وقتى براى انسان حاصل مى شود كه در تمام جهات وجودى او صلاح و فلاح پيدا بشود؛چرا كه كمال در يك بعد فايده ندارد و هدف نيست؛بلكه هدف،كمال انسان است از نظر فكرى و عقيدتى كه درست فكر كند،انحراف عقيدتى نداشته باشد،در اصول دين محكم باشد؛زيرا كه يك بعد وجود انسان،فكر اوست.

بعد ديگر كمال در اعمال است.انسان وقتى به كمال عملى مى رسد كه به احكام مولا به طور كامل تعبد داشته باشد؛عبد صالح كسى است كه به آن چه كه مولا گفته و خواسته و مقرر كرده مطيع و در جميع افعال و تروك انقياد كامل داشته باشد،اين كمال

ص: 156

مربوط به اعمال بدنى و جسمى است.

بعد سوم كمال،نفسانى است،كه انسان بايد از نظر اخلاقى نيز فرد صالح و با كمالى باشد.ممكن است كسى از نظر فكرى انحراف عقيدتى نداشته باشد و فكر و انديشه او صحيح باشد،و از نظر عملى نيز از محرمات اجتناب كند و

واجبات و مستحبات را به جا آورد حتى از مكروهات هم اجتناب كند؛اما از جهت اخلاقى به كمال نرسيده باشد؛يعنى بخل،حسد،كبر و...دارد،به صفات حسنه مزين نيست و از صفات سيئه منزه نيست.

انسان وقتى كامل خواهد بود كه در جميع جهات به سر حد كمال برسد.از اين رو انسان بايد تهذيب نفس كند و اين نفس را از صفات قبيحه منزه و به صفات حسنه مزين نمايد.

بنابر آن چه گذشت،اگر كسى از نظر فكرى،عملى و نفسانى تلاش كرد و در هر جهت به كمال متناسب خودش رسيد،انسان كامل خواهد بود.

ولى اين هدف،راه دارد و براى حركت به سوى اين هدف به راهنما نياز هست و آن راهنما بايد در همه ابعاد كمال در اعلى مراتب بوده باشد وگرنه نمى تواند راهنما باشد چون:فاقد الشىء لا يعطى.

و او در هر زمان امامى از ائمه اهل بيت عليهم السلام مى باشد،و جز آن ها كسى صلاحيت راهنمايى اين امت را ندارد.

پس ما در جهت اعتقادى به دليل نياز داريم و بايد اعتقاد خود را از ائمه عليهم السلام بگيريم،و در بعد عملى،عبادى و اخلاقى بايستى در مكتب اهل بيت عليهم السلام شاگردى كنيم و فرمايشات و كلمات آن بزرگواران را بسنجيم و با نفى صفات سيئه و اثبات صفات حسنه آن گونه كه فرموده اند در خودمان منعكس و پياده نماييم كه اين كمال،هدف خلقت است.

ص: 157

پس خداوند متعال ائمه عليهم السلام را با رضايت خود برگزيد تا در اين مسير از مردم دستگيرى كنند.قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ ) ؛(1)

و من جن و انس را خلق نكردم مگر براى اين كه مرا بپرستند.

هدف،عبادتى است كه بايد از روى معرفت،كمال و شناخت باشد.پس خداوند متعال انسان را آفريد و از او حركت در راه كمال خواسته و رسيدن به كمال را هم مى خواهد،از آن طرف مى داند كه انسان در انتخاب راه به اشتباه مى افتد؛چرا كه در هر زمانى شيادان و راهزنانى وجود دارند و انسان قدرت تشخيص به تمام معنا را ندارد.

خلاصه كلام اين كه در جمله قبل«ورضيكم خلفاء فى أرضه»ضرورت وجود خليفه خدا در زمين امرى مفروغ عنه و مسلم بوده،آن گاه فرمود كه خلفاء،ائمه اطهار هستند.

و در اين جمله آمده كه ائمه،حجت هاى خدا بر خلايقى هستند كه به حجت نياز دارند.پس اصل وجود حجت نيز امرى تمام شده است،و ائمه عليهم السلام مصداق مى باشند.

اين كه ضرورت وجود خليفه و حجت مسلم گرفته شده به سبب آن است كه وجودش مقتضاى قاعده لطف است والا نقض غرض و يا تكليف بما لا يطاق لازم مى آيد.

براى توضيح اين مطلب مى گوييم:

چون خداوند متعال از خلق بشر و تكليف او به عمل به شريعت غرض داشته،براى تحقق غرض كه همانا كمال بشر مى باشد،بايد سه كار انجام بشود:6.

ص: 158


1- .سوره ذاريات(51):آيه 56.

1.خداوند متعال بايد دليلى براى بشر بگذارد تا به راهنماى او در راه مستقيم حركت كند و به مقصد برسد،يا دست كم به مقصد نزديك تر بشود كه در جهان آخرت نيز اهل نجات باشد و اين دليل،يا نبى يا وصى نبى در هر زمانى است.

اين كار از نظر عقلى بر خداوند متعال به قاعده لطف واجب است،وگرنه تناقض،نقض غرض،تكليف بما لا يطاق لازم مى آيد.

2.به عهده نبى يا وصى است كه اين مسئوليت را به احسن وجه انجام دهد كه انبيا و اوصياى آنان در هر امتى اين مسئوليت را پذيرفته اند و به احسن وجه به اين مسئوليت قيام كرده اند.

3.بشر بايد از دلالت اين دليل از نظر حدوثى و بقايى استفاده بكند تا در اين مسير حركت كرده و منحرف نشود و در اثناى مسير دچار مشكل نگردد تا به هدف كه كمال اوست و نفعى براى خداوند متعال ندارد،برسد؛چرا كه اگر همه اين خلايق بر ضد كمال گام بردارند،هيچ ضررى به خداوند متعال وارد نمى شود.

پس اگر بشر به كمال نرسيد چه كسى مقصر است؟اگر روز قيامت از اين بشر بپرسند:چرا چنين شد؟نمى تواند عذر و بهانه اى بياورد.چون قرآن كريم مى فرمايد:

(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ) ؛(1)

بگو:دليل رسا براى خداوند است.

در ذيل اين آيه در روايتى آمده است كه مسعدة بن زياد گويد:

سمعت جعفر بن محمد عليهما السلام و قد سئل عن قوله تعالى:(فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ) .

فقال:إن الله تعالى يقول للعبد يوم القيامة:عبدى أكنت عالما؟فإن قال:9.

ص: 159


1- .سوره انعام(6):آيه 149.

نعم،قال له:أفلا عملت بما علمت؟و إن قال:كنت جاهلا،قال له:أفلا تعلمت حتى تعمل؟فيخصمه

وذلك الحجة البالغة؛(1)

از امام صادق عليه السلام شنيدم كه درباره اين سخن خداى تعالى كه مى فرمايد:«دليل رسا براى خداوند است»پرسيده بودند،فرمود:همانا خداى تعالى در روز قيامت به بنده مى فرمايد:بنده من،آيا مى دانستى؟پس اگر بگويد:آرى!به او گفته مى شود:پس چرا به آن چه مى دانستى عمل نكردى؟و اگر بگويد:نمى دانستم و جاهل بودم؛به او گفته مى شود:چرا نياموختى تا عمل كنى؟پس او را محكوم مى نمايد و اين است همان حجت رسا و آشكار.

در آيه ديگر مى فرمايد:

(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ) ؛(2)

تا پس از اين رسولان،حجتى براى مردم بر خداوند باقى نماند.

آرى،خداوند متعال بعد از انبيا،اوصيا را نصب مى كرد و ديگر هيچ بنده اى در برابر خداوند متعال حجتى ندارد.از اين روست كه در علم اصول در تعريف حجت مى گويند:

الحجية متقومة بالمنجزية على تقدير الموافقة،والمعذرية على تقدير المخالفة للواقع،فإن الحجة بالاعتبار الأول حجة للمولى على عبده وبالاعتبار الثانى حجة للعبد على

مولاه.(3)

اگر بنده،كسى را نداشت كه برود از او بپرسد كه راه از كجاست و كسى نبود كه در ابعاد سه گانه او را دستگيرى كند،ياد بدهد و راهنمايى نمايد،روز قيامت مى تواند2.

ص: 160


1- .الأمالى،شيخ مفيد:227-228،حديث 6،بحار الأنوار:29/2،حديث 10.
2- .سوره نساء(4):آيه 165.
3- .نهاية الدرايه فى شرح الكفايه:298/2.

به خداوند متعال بگويد:خداوندا!كسى را براى من نگذاشته بودى كه از او ياد بگيرم.

اما قرآن كريم مى فرمايد:

(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ) ؛(1)

تا پس از اين رسولان،حجتى براى مردم بر خداوند باقى نماند.

بنابراين بيان،هر بشرى كه در اين عالم به جايى نرسد و در آن عالم روسياه باشد خودش مقصر است؛چرا كه مطلب از ناحيه خداوند متعال،انبيا و اوصياى انبيا تمام است.

نكات ارزنده

پس از توضيح مطلب از حيث كبروى مفروغ عنه،مى گوييم:

خلفاء خدا و حجت هاى الاهى بعد از انبيا،ائمه اطهار از اهل بيت رسول الله و خاتم النبيين صلى الله عليه وآله هستند،و اينك تذكر چند نكته ضرورى است:

نكته يكم.وقتى ائمه عليهم السلام اين شأن را از ناحيه خداوند متعال دارا شدند ناگزير بايد معصوم باشند؛چرا كه غير معصوم نمى تواند حجت باشد.آيا غير معصومى كه خود خطا مى كند يا احتمال اشتباه مى دهد،مى تواند دليل و راهنما به سوى كمال بشر باشد؟!

از اين رو براى رسيدن به كمال،تمسك كردن و استدلال نمودن به سخنان غير معصومان و آن ها را واسطه قرار دادن و از آن ها كمك گرفتن باطل است،مگر غير معصومى كه از معصوم اخذ كرده و در مكتب معصوم تربيت شده باشد.

نكته دوم.ائمه اين شأن را دارند و در هر حالى كه باشند داراى اين شأن هستند؛چه در رأس حكومت قرار بگيرند يا نه،زيرا شرط«خليفه»و«حجت»بودن بسط يد

ص: 161


1- .سوره نساء(4):آيه 165.

و نفوذ كلمه نمى باشد،ائمه عليهم السلام در هر حال دلالت و راهنمايى امت را بر عهده دارند.البته اگر حاكم مى بودند عملا هدايت و دلالت در بين امت به اجرا گذارده مى شد.

نكته سوم.امام زمان عليه السلام در دوران غيبت نيز حجت خدا است.چون خداوند متعال او را آفريد و او را براى دليل بودن نصب كرد.اگر من در زمان غيبت،گمراه هستم خود مقصرم،هم چنان كه در اصل غايب بودن آن حضرت،امت مقصر هستند.

ياوران دين خدا

وانصارا لدينه؛

[و خدا رضايت داده به اين كه شما]انصار دين او باشيد.

ائمه عليهم السلام در طول تاريخ حافظان و ياوران دين خدا بوده اند.

و«دين»چنان كه مكرر گفته ايم از اصول،فروع و اخلاق مركب است و ائمه،دين خدا را در همه اجزا و ابعادش يارى كردند.

از طرف ديگر،«يارى كردن»نيز ابعاد مختلفى دارد؛ياد دادن ديگران و دلالتشان به سوى دين و حفظ آن از تحريف.

و«تحريف»نيز انواعى دارد،تحريف به زياد كردن در دين،تحريف به كم كردن از آن،تحريف كردن دين به تفسير به رأى،و تحريف معنوى،ايجاد تشكيكات و شبهات است.

ائمه عليهم السلام در هر ميدان از دين دفاع نموده و آن را حفظ كردند و همه مشقت ها را تحمل نموده و سرانجام به شهادت رسيده اند،و همه كسانى كه در اين راه كارى انجام دادند،شاگردان مكتب ائمه هستند،از اين روست كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند:

ص: 162

قال رسول الله صلى الله عليه وآله:يحمل هذا الدين فى كل قرن عدول ينفون عنه تأويل

المبطلين و تحريف الغالين و انتحال الجاهلين كما ينفى الكير خبث الحديد.(1)

در روايت ديگر حضرتش مى فرمايد:

إن الله تبارك وتعالى لم يدع الأرض إلا وفيها عالم يعلم الزيادة و النقصان،فإذا زاد المؤمنون شيئا ردهم و إذا نقصوا شيئا أكمله لهم،ولولا ذلك لالتبست على المؤمنين امورهم.(2)

در زندگانى ائمه عليهم السلام مواردى هست كه اصل دين به خطر افتاده و امام به داد اسلام و مسلمانان رسيده اند،مثل قضاياى اميرالمؤمنين عليه السلام در مدينه و كوفه و قضيه استسقاء در زمان حضرت امام حسن عسكرى در سامراء(3)و قضيه انار در بحرين.(4)

پرواضح است كه نصرت دادن و يارى نمودن به قدرت علمى و مدد غيبى محتاج است،چنان كه خواهد آمد.

حافظان سر خدا

وحفظة لسره؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما حافظان سر خدا باشيد.

خداوند متعال ائمه عليهم السلام را حجت هاى خود و راهنمايان امت به سوى خدا و حق قرار داده است و البته بايد آن ها را حفظ و تأييد كند و به آن ها مددهاى غيبى

ص: 163


1- .وسائل الشيعه:109/18،حديث 43.
2- .كمال الدين:203،حديث 11.
3- .الصواعق المحرقه:600/2.
4- .بحار الأنوار:177/52-180.

برساند،كه شايد اين جمله به اين معنا اشاره بوده باشد؛زيرا يكى از احتمالات«سر»خصوص«اسم اعظم»است كه در مواقع لزوم ائمه عليهم السلام از آن كمك مى گيرند.

خازنان علم خدا

وخزنة لعلمه؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما نگهدارندگان علم خدا باشيد.

البته بايد ائمه عليهم السلام چنين باشند؛زيرا حجت و راهنما بودن امت به سوى صراط مستقيم به علم نياز دارد،علم به هر چه كه نقشى در دلالت و حجت بودن دارد،ائمه نه فقط عالم هستند؛بلكه خزان علم هستند كه توضيحات در اين زمينه در شرح عبارت«خزان العلم»گذشت.

وديعه داران حكمت خدا

ومستودعا لحكمته؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]حكمت خود را نزد شما وديعه بگذارد.

ائمه عليهم السلام همين طور هم بايد باشند،كسانى كه قرار است حجت هاى الاهى و راهنمايان راه خدا باشند،بايد

به آن ها حكمتى متناسب با مقام احتجاج و دلالت داده شود،تا طبق حكمت به اقتضاى هر مورد عمل كنند.

بيان گران وحى خدا

وتراجمة لوحيه؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما بيان گران وحى او باشيد.

«تراجمه»جمع«ترجمان»در لغت به معناى:مبين و مفسر آمده است.در مجمع البحرين مى گويد:

تراجمة وحيك،جمع ترجمان،و هو المترجم المفسر للسان،يقال:

ص: 164

ترجم فلان كلامه:بينه وأوضحه...واسم الفاعل:ترجمان.(1)

و اين كه در عرف به نقل مطلبى از زبانى به زبان ديگر«ترجمه»مى گويند به لحاظ اين است كه اين هم يك نحوه تفسير است.

به نظر مى رسد عنوان جامع همان«بيان گر»باشد،و مراد از جمله«تراجمة لوحيه»اين كه ائمه عليهم السلام بيان گران و رسانندگان وحى خدا هستند.

براى مثال:وقتى كسى قادر بر بلند صحبت كردن نباشد و ديگرى مطلب او را با صداى رسا اعلام كند به اين شخص گفته مى شود:ترجمان و كسى را كه در نماز جماعت«مكبر»گويند در حقيقت«ترجمان»است،كه صداى امام جماعت را بلند كرده و به مأمومين مى رساند.

حكم ائمه عليهم السلام نسبت به وحى،حكم«مكبر»،يا بلندگو در زمان ماست.

به تعبير يكى از اساتيد ما رحمه الله حلقوم امام عليه السلام بلندگوى خداوند متعال است،و كلام خدا از حلقوم و زبان امام به گوش عالميان مى رسد.

از اين روست كه در روايات آمده است:

نحن لسان الله؛(2)

ما زبان گوياى خدا هستيم.

پايه هاى توحيد خدا

اشاره

واركانا لتوحيده؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما اركان توحيدش باشيد.

«اركان»جمع«ركن»يعنى ستون و پايه؛چنان كه در توضيح عبارت«اركان

ص: 165


1- .مجمع البحرين:287/1.
2- .بصائر الدرجات:61.

البلاد»گذشت.

اين جمله را به دو وجه مى توان شرح كرد:

وجه يكم آن كه معرفت خدا و توحيدش بر معرفت ائمه و ايمان به امامتشان استوار است.

وجه دوم آن كه اگر ائمه عليهم السلام نبودند خدا شناخته و عبادت نمى شد.

هر دو وجه از روايات استفاده مى شود و ما پيش تر به مناسبت هاى مختلف برخى از روايات را آورده ايم،اكنون

چند روايت را ذكر مى كنيم،و قبلا دو روايت را در ركن بودن حضرات ائمه عليهم السلام براى وجود عالميان،تذكر مى دهيم:

از روايات ركن بودن ائمه

رواياتى در كتاب هاى شيعه و سنى در مكتوب بودن نام اميرالمؤمنين عليه السلام در كنار شهادتين بر روى عرش خداوند متعال آمده است،از جمله در روايتى آمده كه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

لما اسرى بى إلى السماء،إذا على العرش مكتوب:لا إله إلا الله محمد رسول الله أيدته

بعلى؛(1)

آن گاه كه مرا به سوى آسمان سير دادند ديدم كه بر سر در عرش نوشته شده:هيچ معبودى جز خدا نيست،محمد فرستاده اوست كه او را به وسيله على تأييد كردم.

اركان وجود و اساس دين،خدا،رسول و اميرالمؤمنين هستند.

و از جالب ترين روايات در اين باب روايتى است كه مرحوم شيخ صدوق به سه يا چهار واسطه از امام جواد از حضرات ائمه از سيدالشهداء ابى عبدالله الحسين عليهم السلام

ص: 166


1- .الدر المنثور:153/4،الخصائص الكبرى:7/1،الرياض النضره:227/2،الشفا بتعريف حقوق المصطفى:138، المناقب،ابن مغازلى:39.

آورده است كه فرمود:

دخلت على رسول الله صلى الله عليه وآله وعنده ابى بن كعب،فقال لى رسول الله صلى الله عليه وآله:مرحبا بك يا أبا عبدالله!يا زين السماوات و الأرضين!

قال له ابى:وكيف يكون يا رسول الله زين السماوات و الأرضين أحد غيرك؟

قال:يا ابى،والذى بعثنى بالحق نبيا،إن الحسين بن على فى السماء أكبر منه فى الأرض،وإنه لمكتوب عن يمين عرش الله عزوجل:مصباح هدى وسفينة نجاة....(1)

اقرار به يگانگى خدا با اقرار به ولايت ائمه

اقرار به وحدانيت خدا بر اقرار به ولايت ائمه مبتنى است.در اين جهت نيز روايات فراوانند كه به روايت معروف«سلسلة الذهب»اكتفا مى كنيم كه حضرت امام رضا سلام الله عليه به درخواست بزرگان علماى نيشابور فرمودند:

حدثنى أبى موسى بن جعفر الكاظم،قال:حدثنى أبى جعفر بن محمد الصادق،قال:

حدثنى أبى محمد بن على الباقر:قال:حدثنى أبى على بن الحسين زين العابدين،قال:حدثنى أبى الحسين بن على بن أبى طالب شهيد أرض كربلاء،قال:حدثنى أبى أمير المؤمنين على بن أبى طالب شهيد أرض الكوفة،قال:حدثنى أخى وابن عمى

محمد رسول الله،قال:حدثنى جبرئيل،قال:سمعت رب العزة سبحانه وتعالى يقول:

ص: 167


1- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:62/2،حديث،كمال الدين:265،حديث 11،بحار الأنوار:204/36 و 205 و184/91.

كلمة لا إله إلا الله حصنى،فمن قالها دخل حصنى،ومن دخل حصنى أمن من عذابى.(1)

آن گاه فرمودند:

بشروطها،وأنا من شروطها.(2)

اين معنا در روايات عامه نيز وارد شده است،از جمله در روايتى آمده است كه حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله فرموده اند:

لو أن عبدا عبدالله بين الركن و المقام ألف عام ثم ألف عام ولم يقل بمحبتنا أهل البيت،لأكبه الله على منخره فى النار.(3)

اگر بنده اى هزاران هزار سال خدا را در بين ركن و مقام بپرستد،اما به محبت ما اهل بيت معتقد نباشد،خداوند او را به رو در آتش مى اندازد.

اگر ائمه نبودند خدا شناخته و عبادت نمى شد

از جمله روايات وارده در اين معنا اين كه حضرت مى فرمايند:

لولانا ما عرف الله؛(4)

اگر ما(اهل بيت)نبوديم هيچ گاه خدا شناخته نمى شد.

در روايت ديگرى مى فرمايند:

لولانا ما عبدالله؛(5)

اگر ما(اهل بيت)نبوديم هيچ گاه خدا پرستش نمى شد.

ص: 168


1- .كشف الغمة:101/3،بحار الأنوار:127/49،حديث 3.
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:145/1،حديث 4،بحار الأنوار:123/49،حديث 4.
3- .ر.ك:تاريخ مدينة دمشق:471/42،المناقب،خوارزمى:67 و 68،حديث 40،ينابيع الموده:390/1،حديث 2.
4- .بصائر الدرجات:125،حديث 9،بحار الأنوار:107/26،حديث 10.
5- .الكافى:193/1،حديث 6،التوحيد،شيخ صدوق:152،حديث 9،بحار الأنوار:260/26،حديث 38.

شاهدان بر خلق خدا

وشهداء على خلقه؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما شاهدان بر خلقش باشيد.

كلمه شهداء جمع شاهد است،راغب اصفهانى مى گويد:

الشهود و الشهادة:الحضور مع المشاهدة إما بالبصر أو بالبصيرة.(1)

كلمه«خلق»در اين عبارت اطلاق دارد،اعم از مؤمنان و غير مؤمنان،هم چنان كه اعم از نيات و اعمال است.

بنابراين،خداوند متعال ائمه را شاهدان بر نيات و اعمال همه خلايق قرار داده است.وقتى خدا رضايت داد به اين كه آن بزرگواران«حججا على بريته»باشند،پس لابد بايد بر شئون همه«بريه»يعنى خلقى كه طرف احتجاجند و نياز به حجت دارند احاطه داشته باشند،وگرنه نقض غرض،يا خلف لازم مى آيد.اين از نظر برهان عقلى.

اما دليل از كتاب،اين جمله به آيه مباركه اى از قرآن اشاره دارد،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ ...) ؛(2)

و شما را يك امت ميانه قرار داديم تا اين كه شما گواه بر مردم باشيد.

امام عليه السلام در تفسير اين آيه فرموده است:

نحن الامة الوسطى ونحن شهداء الله على خلقه وحججه فى أرضه....(3)

روايات در اين باب چند قسم هستند:

ص: 169


1- .المفردات فى غريب القرآن:267.
2- .سوره بقره(2):آيه 143.
3- .الكافى:190/1،حديث 2،بحار الأنوار:357/16،حديث 48.

1.روايات:«نحن عين الله».(1)

2.روايات:«نحن شهداء الله فى خلقه».

در روايتى حضرتش مى فرمايد:

يابن أبى يعفور!إن الله تبارك وتعالى واحد متوحد بالوحدانية،متفرد بأمره،فخلق خلقا ففردهم لذلك الأمر فنحن هم.

يابن أبى يعفور!فنحن حجج الله فى عباده وشهداؤه فى خلقه وامناؤه وخزانه على علمه و الداعون إلى سبيله و القائمون بذلك،فمن أطاعنا فقد أطاع الله.(2)

3.روايات وارده در اصول كافى«باب أن الأئمة شهداء الله».(3)

4.روايات وارده در عرض اعمال بر رسول الله و ائمه عليهم السلام،كه در اصول كافى بابى به اين عنوان نيز وجود دارد.(4)

5.روايات اخبار ائمه عليهم السلام از نيت هاى اشخاص و وقايع خصوصى آنان.(5)

اگر از چگونگى اين حضور و احاطه سؤال شود،كافى است كه بدانيم كه امام داراى نفس قدسى و مؤيد به«روح القدس»است كه قبلا بيان شد،و در روايات هم به اين معنا اشاره شده كه مى فرمايد:

إن الإمام مؤيد بروح القدس وبينه وبين الله عمود من نور يرى فيه أعمال العباد؛(6)2.

ص: 170


1- .بصائر الدرجات:61،باب 2 از جزء 2.
2- .همان:81،حديث 4،بحار الأنوار:247/26،حديث 15.
3- .الكافى:190/1 و 191،حديث هاى 1-5.
4- .همان:219/1 و220،حديث هاى 1-6.
5- .بصائر الدرجات:242-250.
6- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:193/2،حديث 2،الخصال:528،حديث 2،بحار الأنوار:117/25،حديث 2.

به راستى كه امام به وسيله روح القدس تأييد مى شود و بين او و خدا ستونى از نور است كه در آن اعمال بندگان را مى بينند.

بلكه در بعضى روايات آمده است:

ما من شىء ولا من آدمى ولا إنسى ولا جنى ولا ملك فى السماوات إلا ونحن الحجج عليهم،وما خلق الله خلقا إلا و قد عرض ولايتنا عليه واحتج بنا عليه،فمؤمن بنا وكافر وجاحد حتى السماوات و الأرض و الجبال.(1)

از اين روايت استفاده مى شود كه مطلب بالاتر است.والله العالم.

گفتنى است كه اين بحث در شرح«وشهداء دار الفناء»نيز خواهد آمد.

راهنمايان بندگان

اشاره

واعلاما لعباده؛

[و خدا رضايت داده به اين كه]شما راهنمايان بندگان باشيد.

كلمه«اعلام»جمع«علم»به معناى:علامت و نشانه است،راغب اصفهانى مى گويد:

العلم:الأثر الذى يعلم به الشىء،كعلم الطريق وعلم الجيش،وسمى الجبل علما لذلك،وجمعه أعلام....(2)

و در قرآن مجيد آمده است:

(وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ ) ؛(3)

و علامات و نشانه هايى قرار داد و به وسيله ستارگان(شب هنگام)راه مى يابند.

ص: 171


1- .السرائر:575/3 و 576،بحار الأنوار:46/27،حديث 7.
2- .المفردات فى غريب القرآن:344.
3- .سوره نحل(16):آيه 16.

و در اصول كافى بابى به عنوان«باب أن الأئمة هم العلامات»(1)آمده است.

بنابراين،ائمه عليهم السلام هدايت گران و راهنمايان بندگان به سوى خدا هستند.اساسا اين مقام را حضرات ائمه به بركت عبادت به دست آورده اند،و آن ها هستند كه براى بالا بردن بندگان قرار داده شده اند.

اين معنا نيز برهانى است،خداوند متعال بايد در اين عالم براى هدايت عباد و حركتشان به سوى كمال«علم»نصب كند،هم چنان كه در معناى«اعلام التقى»گذشت،از اين رو حضرتش فرمود:

الإمام علم فيما بين الله عزوجل وبين خلقه،فمن عرفه كان مؤمنا ومن أنكره كان كافرا.(2)

و كعبه نيز«علم»است كه حضرت امير عليه السلام درباره آن مى فرمايد:

جعله سبحانه وتعالى للإسلام علما؛(3)

خداى سبحان آن را براى اسلام علم قرار داد.

و همين معنا بر قرآن مجيد نيز صادق است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

إنى تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا كتاب الله وعترتى أهل بيتى.(4)

همانا من در ميان شما چيزى را قرار داده ام كه اگر پس از من به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد و آن كتاب خدا و عترتم اهل بيت من هستند.2.

ص: 172


1- .الكافى:206/1 و 207،حديث هاى 1-3.
2- .كمال الدين:412،حديث 9،وسائل الشيعه:344/28،حديث 18.
3- .نهج البلاغه:27/1.
4- .بصائر الدرجات:63،باب 3،جزء 2.

نشانه هاى روشن شهرها

و همين است معناى جمله:

ومنارا فى بلاده؛

و نشانه هاى روشن در شهرها قرار داد.

زيرا«منار»در لغت عرب به آن مكان بلندى گفته مى شود كه روى آن آتش روشن مى كردند تا عابرين راه را گم نكنند.

تشبيه ائمه عليهم السلام به«منار»به اين جهت است كه راهنمايان به سوى خدا هستند؛هم به اصل وجودشان و هم به نور علم و تعاليمشان.و مقصود اين است كه فقط ائمه هستند كه اهليت هدايت امت را به تمام معنا دارا هستند.

و در بعضى روايات«علم»و«منار»در يك سياق آمده،آن جا كه مى فرمايد:

...نحن منار الهدى ونحن السابقون ونحن الآخرون ونحن العلم المرفوع للخلق....(1)

راهنمايان راه خدا

و همين است معناى:

وادلاء على صراطه؛

و راهنمايان راهش قرار داد.

زيرا«ادلاء»جمع«دليل»است.خداوند رضايت داده كه ائمه عليهم السلام راهنمايان به سوى راهش باشند،چون اين كار به نحو صحيح از غيرشان ساخته نيست.پس فقط آن ها هستند كه راه درست را كه به خدا مى رساند،نشان دهند.

ص: 173


1- .بصائر الدرجات:83،حديث 10،كمال الدين:206،حديث 20،بحار الأنوار:248/26،حديث 18.

عصمت ائمه

اشاره

عصمكم الله من الزلل،وآمنكم من الفتن،وطهركم من الدنس،واذهب عنكم الرجس وطهركم تطهيرا؛

خداوند شما را از لغزش ها نگاه داشت و از فتنه ها ايمن ساخت و از هر گونه آلودگى و پليدى منزه قرار داد.

در اين فراز به عصمت ائمه عليهم السلام و به آيه تطهير كه از ادله عصمت است اشاره شده است.

عصمت شرط خيلى از جمله هاى گذشته است.وقتى مى گوييم:

ورضيكم خلفاء فى ارضه،وحججا على بريته،وانصارا لدينه،وحفظة لسره،وخزنة لعلمه،ومستودعا لحكمته،وتراجمة لوحيه،واركانا لتوحيده،وشهداء على خلقه،واعلاما لعباده،ومنارا فى بلاده،وادلاء على صراطه؛

او شما را جانشينان خويش در روى زمين،حجت هاى او بر بندگان،ياران دين خود و نگهبانان راز و گنجينه داران دانش،امانتداران حكمت،مفسران وحى،بنيان هاى توحيد،گواهان بر آفريدگان،پرچم هاى برافراشته براى بندگانش،نشانه هاى روشن در شهرها و راهنمايان راهش قرار داد؛

ناگزير بايد ائمه عليهم السلام معصوم باشند.حجت و دليل...بايد معصوم باشد.غير معصوم نمى شود حجت خدا و دليل به سوى او و خازن علم و يارى دهنده دين او باشد،و اين معنا برهانى است،و غير از محمد و آل محمد در اسلام،معصوم وجود ندارد.از اين رو خدا به اين ها رضايت داده و جز اين ها را رضايت نداده است؛چون عصمت يك امر مخفى است،فقط خدا مى داند،لذا مناصب مذكور كه مشروط به عصمت است به جعل خدا است،كه همه آن ها با كلمه«رضيكم»شروع شده است چنان كه اصل عصمت به اراده خدا است،لذا فرمود:«عصمكم الله».

ص: 174

ولكن بايد دقت كرد كه در اين فراز چهار چيز از ائمه نفى شده است:

1.«الزلل»جمع«زلة»به معناى لغزيدن بدون قصد(1)و نفى آن با«عصمكم».

2.«الفتن»جمع«فتنة»به معناى سرگردانى و گمراه شدن در اثر جهل(2)و نفى آن با«آمنكم».

3.«الدنس»يعنى چركى(3)و نفى آن با«طهركم».

4.«الرجس»يعنى پليدى(4)و نفى آن با«أذهب».

و ملاحظه مى كنيد همه اين ها،فعل خداوند متعال است در حق بنده معصوم.

حال،بايد در خصوصيات هر يك از امور چهارگانه و فعل وارد در نفى آن دقت كرد.

ما درباره عصمت،هم در كتاب امامت و هم جداگانه بحث كرده ايم؛اينك به طور اجمال مطالبى را در اين زمينه در طى چند بحث،بيان مى نماييم.

1.عصمت در لغت،

2.عصمت در اصطلاح،

3.ادله عصمت.

از طرفى،چون به خصوص در اين فراز به آيه تطهير اشاره شده،به طور كوتاه بحثى درباره آيه تطهير و حديث كساء خواهيم داشت كه اين حديث اخيرا محل اشكال واقع شده است.

عصمت در لغت

در لسان العرب چنين آمده است:

عصم:العصمة فى كلام العرب:المنع.وعصمة الله عبده:أن يعصمه مما

ص: 175


1- .مجمع البحرين:519/4.
2- .همان:361/3.
3- .همان:59/2.
4- .همان:148/2.

يوبقه،عصمه يعصمه عصما:منعه ووقاه.(1)

اين لغت شناس،كلمه«عصم»را به معناى«منع»گرفته است.

راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن واژه«عصم»را به معناى«مسك»گرفته و مى گويد:

العصم:الإمساك والاعتصام الاستمساك...وقوله:(ولا تمسكوا بعصم الكوافر)والعصام ما يعصم به أى يشد،وعصمة الأنبياء حفظه إياهم....(2)

به نظر مى رسد كلمه«مسك»از كلمه«منع»اخص است.

در قرآن مجيد از زبان پسر نوح چنين حكايت شده كه گفت:

(قالَ سَآوِي إِلى جَبَلٍ يَعْصِمُنِي مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ ) ؛(3)

گفت:به زودى به كو هى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ نمايد.حضرت نوح فرمود:امروز هيچ نگهدارى در مقابل فرمان الاهى نيست مگر بر آن كس كه خدا بر او رحم نمايد.

ممكن است در اين مورد كلمه«عصم»به معناى«منع»باشد،ولى در آيه مباركه ديگر كه مى فرمايد:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) ؛(4)

همگى به رشته الاهى تمسك نماييد و متفرق نشويد.3.

ص: 176


1- .لسان العرب:403/12.
2- .المفردات فى غريب القرآن:336-337.
3- .سوره هود(11):آيه 43.
4- .سوره آل عمران(3):آيه 103.

اين كلمه در«مسك»و«تمسك»ظهور دارد.از اين رو در بعضى از تفاسير در ذيل اين آيه مباركه حديث ثقلين ذكر شده است.(1)

در تفسير مجمع البيان آمده است:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ ) أى:تمسكوا به....

آن گاه شيخ طبرسى رحمه الله مى نويسد:پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

أيها الناس!إنى قد تركت فيكم حبلين؛إن أخذتم بهما لن تضلوا بعدى،أحدهما أكبر من الآخر:كتاب الله،حبل ممدود من السماء إلى الأرض،وعترتى أهل بيتى،ألا وإنهما

لن يفترقا حتى يردا على الحوض؛(2)

اى مردم!همانا من در ميان شما دو ريسمان باقى گذاردم كه اگر به آن دو تمسك كنيد،هرگز پس از من گمراه نخواهيد شد كه يكى از آن دو از ديگرى بزرگ تر است:يكى كتاب خداست كه به مانند ريسمانى است كه از

آسمان به سوى زمين آويخته شده است و دومى خاندان و اهل بيت من هستند.آگاه باشيد كه آن دو هرگز از يك ديگر جدا نمى شوند تا اين كه در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

نحن حبل الله الذى قال:(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) وولاية على عليه السلام البر،فمن استمسك به كان مؤمنا ومن تركه خرج من الإيمان؛(3)

ما همان ريسمان الاهى هستيم كه خداى تعالى در قرآنش فرموده است:«همگى به رشته الاهى تمسك نماييد و متفرق نشويد»و ولايت على عليه السلام همان3.

ص: 177


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 325 از همين كتاب.
2- .تفسير مجمع البيان:356/2،تفسير جامع البيان:42/4،تفسير سمرقندى:376/1،تفسير واحدى:225/1،تفسير رازى:15/2.
3- .تفسير فرات كوفى:91،حديث 73.

نيكى است.پس هر كس به آن تمسك جويد،مؤمن است و آن كس كه آن را ترك گويد از ايمان خارج است.

افزون بر اين كه خود حديث ثقلين نيز به لفظ«عصم»آمده است.آن جا كه فرمود:

إنى تارك فيكم ما إن اعتصمتم به لن تضلوا من بعدى:كتاب الله وعترتى أهل بيتى؛(1)

همانا من در ميان شما چيزى را قرار داده ام كه اگر پس از من به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد و آن كتاب خدا و عترتم اهل بيت من هستند.

البته ممكن است كلمه اى چون«حفظ»را بين«منع»و«مسك»جامع قرار بدهيم.اين ها دقت هايى در مفهوم است.

پس خداوند متعال ائمه را از لغزش حفظ كرده است.

و خداوند متعال ائمه عليهم السلام را از فتنه ها در حفظ و امان قرار داده است.واژه«فتن»جمع فتنه است.فتنه در لغت چيزى است كه ظاهرش غير از واقعش باشد كه انسان را به خطا و اشتباه مى اندازد.(2)از اين رو فتنه را به بسيط و عمياء تقسيم مى كنند.

از طرفى،دو واژه«دنس»و«رجس»هر چند خيلى به هم نزديك اند،ولى تفاوت دقيقى وجود دارد،و به هر حال از هر دو به ناپاكى و پليدى تعبير مى شود.(3)

از سوى ديگر،معلوم است كه كلمه«طهر»به معناى دفع است،نه به معناى رفع؛هم چنين است كه اذهاب دفعى است نه رفعى.8.

ص: 178


1- .مفتاح النجاة(مخطوط)به نقل از كتاب المتفق و المفترق،كنز العمال:187/1،حديث 951 به نقل از كتاب المتفق و المفترق.گفتنى است كه اين حديث در المصنف:176/7،حديث 1،به حذف عبارت«وعترتى أهل بيتى»تحريف شده است.
2- .ر.ك:النهاية فى غريب الحديث:410/3،معجم مقائيس اللغه:472/4.
3- .ر.ك:لسان العرب:88/6 و 94،مجمع البحرين:59/2 و 148.

علاوه بر اين كه«عصمكم الله»نمى شود به معناى رفع باشد؛زيرا«رفع»با«عصم»سازش ندارد،هم چنين است اذهاب؛اگر به معناى رفع بعد الوجود باشد،با كلمه«عصم»سازش ندارد.

اين دقت ها ضرورت دارد.

عصمت در اصطلاح

كلمات بزرگان در بيان معناى عصمت بر اساس دليل هاى عقلى و نقلى به هم نزديك است،هر چند تفاوت خيلى جزئى وجود دارد.براى نمونه شيخ مفيد رحمه الله در تعريف عصمت چنين مى گويد:

العصمة،لطف يفعله الله بالمكلف بحيث يمنع منه وقوع المعصية وترك الطاعة مع

قدرته عليهما؛(1)

عصمت،لطفى است كه خداوند متعال با مكلف انجام مى دهد؛به گونه اى كه مكلف از وقوع معصيت و ترك طاعت ممتنع است،بى آن كه سلب قدرت شده و جبرى در كار باشد.

علامه حلى رحمه الله مى نويسد:

العصمة،لطف خفى يفعل الله تعالى بالمكلف بحيث لا يكون له داع إلى ترك الطاعة

وارتكاب المعصية مع قدرته على ذلك؛(2)

عصمت،لطف پنهانى است كه خداوند متعال با مكلف انجام مى دهد؛به گونه اى كه او بر معصيت يا ترك اطاعت داعى ندارد،اما توان آن را دارد.

علماى ديگر نيز قريب به همين را در تعريف اصطلاحى عصمت گفته اند.

پس در حقيقت عصمت معروف و مشهور بين متكلمان ما عبارت از اين است

ص: 179


1- .النكت الاعتقاديه:(ضمن مصنفات شيخ مفيد قدس سره)،جلد 10 ص 37.
2- .شرح باب حادى عشر:89.

كه عصمت،لطف از جانب خداى سبحان و حالت معنويى در معصوم است،كه اين حالت معنوى به گونه اى است كه با وجودش صدور معصيت و ترك طاعت از او ممتنع است.

و از اين رو كه عصمت،لطف الاهى است در جمله«عصمكم الله»فعل به خدا نسبت داده شده است.در قرآن مجيد نيز آيه اى داريم كه گويا در اين زمينه است.آن جا كه مى فرمايد:

(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ ) ؛(1)

و اگر فضل خداوند شامل حال تو نبود،گرو هى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند.

بنابراين آيه،نگهدار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فضل،لطف و رحمت الاهى مى باشد و اين،همان عصمت است.

اين بود تعريف عصمت بين متكلمان ما از قديم الأيام.

ولى جمعى از متأخرين بزرگان علما،نظرشان اين است كه اساس و ريشه عصمت در معصوم،علم اوست،چون معصوم به قبح گناه و آثار آن،علم و آگاهى دارد،آن را انجام نمى دهد.

در تفسير الميزان درباره عصمت چنين آمده است:

ظاهر الآية أن الأمر الذى تتحقق به العصمة نوع من العلم يمنع صاحبه عن التلبس بالمعصية و الخطأ.

وبعبارة أخرى،علم مانع عن الضلال،كما أن سائر الأخلاق كالشجاعة و العفة و السخاء كل منها صورة علمية راسخة موجبة لتحقق آثارها،مانعة عن التلبس بأضدادها،من آثار

الجبن و التهور و الخمود و الشره3.

ص: 180


1- .سوره نساء(4):آيه 113.

والبخل و التبذير...؛(1)

از ظاهر آيه اين گونه استفاده مى شود كه آن چيزى كه عصمت به وسيله آن تحقق مى يابد و شخص معصوم به واسطه آن از معصيت و خطا منع مى شود نوعى از علم است.

به عبارت ديگر،علم مانع از گمراهى و ضلالت است؛همان طور كه ديگر اخلاق پسنديده مانند شجاعت،عفت،سخاوت كه هر يك صورتى است علمى كه در نفس صاحبش رسوخ كرده و باعث مى شود آثار آن در خارج بروز كند.

و از طرفى نيز مانع مى شود از اين كه صاحبش به ضد آن صفات نيكو متصف شود،مانند آثار ترس و تهور،كسالت،شره،خساست،تبذير و....

زرقانى مالكى در شرح المواهب اللدنيه درباره پيامبر خدا صلى الله عليه وآله چنين مى نويسد:

إنه معصوم من الذنوب،بعد النبوة وقبلها،كبيرها وصغيرها،وعمدها وسهوها على الأصح؛

همانا پيامبر قبل از نبوت و پس از آن،از گناهان بزرگ و كوچك و عمدى و سهوى،بنابر قول صحيح تر معصوم است.

وى به نقل از حافظ سبكى مى نويسد:

أجمعت الأمة على عصمة الأنبياء فى ما يتعلق بالتبليغ وغيره،من الكبائر و الصغائر،الخسة أو الخسيسة،و المداومة على الصغائر،وفى صغائر لا تحط من رتبتهم

خلاف...؛(2)

امت بر اين امر اتفاق نظر دارند كه پيامبران در امر تبليغ و غير تبليغ معصوم هستند؛5.

ص: 181


1- .تفسير الميزان:78/5.
2- .شرح المواهب اللدنيه:314/5.

از گناهان كبيره و صغيره و مداومت بر گناهان صغيره و در اين كه گناهان صغيره مقام آنان را پايين مى آورد يا نه اختلاف است....

بررسى حقيقت عصمت

در بررسى حقيقت عصمت چند مطلب قابل توجه است:

مطلب يكم.معصوم از چه چيزى؟

بنابر آن چه از عبارات زيارت جامعه بيان كرديم معلوم مى شود كه معصوم،نه فقط از معصيت،معصوم است؛

بلكه از سهو،اشتباه و خطا نيز عصمت دارد؛چرا كه اگر براى معصوم احتمال اين قضايا را بدهيم نمى تواند حجت و هادى باشد.ممكن است به راهى هدايت كند،چيزى را تعليم نمايد،آيه اى را تفسير كند و حقايقى را بيان نمايد،اما از روى سهو،اشتباه و فراموشى مطلبى را برعكس معنا بكند،آيه اى را بر خلاف آن چه كه هست تفسير بكند،و چنين كسى نمى تواند حجت باشد كه خدا بر بنده احتجاج كند كه چرا به گفته اين شخص عمل نكردى؟مگر اين پيامبر و رسول من نبود؟مگر اين شخص،امام و منصوب از جانب من نبود؟

بنده مى تواند بگويد:من احتمال دادم در چيزى كه گفته بود اشتباه كرده،از اين رو عمل نكردم.

اگر چنين باشد حجت خداوند متعال تمام نمى شود و دو آيه(قُلْ فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ ) ؛(1)«بگو:دليل روشن و رسا از آن خداست»و(لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ) ؛(2)«تا بعد از آمدن آن پيامبران حجتى براى مردم باقى نماند»تمام نخواهد شد.

بنابراين،حجت خدا بايد از خطا،سهو و نسيان نيز معصوم باشد،كه اگر بنده امر او را امتثال نكرد و به او اقتدا و تأسى ننمود به مورد احتجاج ملزم باشد و عذرى

ص: 182


1- .سوره انعام(6):آيه 149.
2- .سوره نساء(4):آيه 165.

نداشته باشد،وگرنه تناقض لازم مى آيد.

غرض از نصب امام،هدايت و به حقايق رساندن بشر است،لذا اطاعت او و اقتدا به او به طور مطلق واجب و به او بايد در همه احوال تأسى كنيم.امام به جهت بيان احكام الاهى و حقايق قرآن و حتى متشابهات آن كه فرموده:(وما يعلم تأويله إلا الله و الراسخون فى العلم)؛(1)«تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم نمى داند»نصب شده،كه فرموده اند:

نحن الراسخون فى العلم؛(2)

ما راسخان در علم هستيم.

در اين صورت بايد امام از هر حيث معصوم باشد؛زيرا اگر احتمال بدهيم در تفسير و تأويل آيه يا بيان حكمى اشتباه كرده،نبايد به قول او اخذ كنيم،و آن گاه نقض غرض يا تناقض خواهد بود.

و هم چنين،امام حجت خداست بر خلق،و اگر معصوم از خطا،سهو و نسيان نباشد هرگز نمى شود به اقوال و افعال او بر مكلفين احتجاج نمود،و اين نقض غرض و تناقض است.

و هم چنين امام بايد جاذبه داشته باشد،و هيچ جهت تنفر در وجودش وجود نداشته باشد،و شكى نيست كه خطا،سهو و اشتباه او را از چشم مردم مى اندازد و همه گفته هاى او بى اعتبار مى گردد.

براى روشن شدن آن چه گفتيم مثال مى زنيم:

اگر مردم شهرى مسجدى ساختند و به حوزه علميه نوشتند كه عالمى بفرستيد تا در اين مسجد نماز بخواند و احكام شرع را به ما ياد بدهد.1.

ص: 183


1- .سوره آل عمران(3):آيه.
2- .بصائر الدرجات:224،حديث،الكافى:213/1،حديث،بحار الأنوار:199/23،حديث 31.

از حوزه علميه عالمى را به آن جا فرستادند.اگر آن عالم روز اول در نماز سهو بكند،مردم مى گويند:آقا،تازه از راه رسيده،خسته است،انسان سهو مى كند و اگر از او مسئله اى پرسيدند،و ندانست يا اشتباه كرد و مسئله را عوضى گفت،مردم مى گويند:شايد آقا يادش نبود.

و اگر باز حكم شرعى را فراموش نمود يا مسأله را اشتباه گفت،مسئولين آن جا و دعوت كنندگان دوباره اجتماع مى كنند و نامه اى به حوزه علميه مى نويسند كه آقايى را كه فرستاديد محترمانه به حوزه بطلبيد و فرد ديگرى را براى ما بفرستيد.اين،واقع امر و طبيعى است.

در مثال ديگر كه خيلى واضح است از باب تقريب مطلب بيان مى كنيم:

اگر پزشكى تابلوى طبابت نصب كرد و مطبى را داير كرد و اعلام نمود كه مردم من چشم پزشك هستم،اگر اولين بيمارى كه مراجعه كرد نه تنها خوب نشد،بلكه كور هم شد،بيمار دوم هم همين طور،سومى هم همين طور.در اين صورت مردم شهر جمع مى شوند و كنار مطب او داد و فرياد مى كنند كه آقا،اين مطب را تعطيل كن.

به راستى با توجه به اين دو مثال كسى كه امام،خليفه خدا و حجت الاهى بر خلق اوست آيا مى تواند جائزالخطا باشد؟

كوتاه سخن اين كه امام به حكم عقل بايد از خطا و سهو و نسيان مبرا بوده،وگرنه نمى تواند امام و حجت باشد،و دلايل اين مدعا از نقل و عقل فراوان است،و به اين معنا بزرگان از قديم تصريح نموده و هرگز غلوى در كار نيست.

به علاوه بعضى از علما مبرا بودن از«منافى مروت»را نيز شرط مى دانند،مرحوم مظفر مى گويد:

بل يجب أن يكون منزها حتى عما ينافى المروءة،كالتبذل بين الناس من أكل فى الطريق أو ضحك عال،وكل عمل يستهجن فعله عند

ص: 184

العرف العام؛(1)

بلكه واجب است كه پيامبر از آن چه كه با مروت منافات دارد پاك و منزه باشد؛براى مثال هرگز در ميان راه غذا نخورد،يا با صداى بلند نخندد و به طور كلى هر آن چه كه در عرف عموم مردم انجامش زشت باشد،انجام ندهد.

مطلب دوم.اعتقاد بر اين كه امام و پيامبر از بدو زندگى معصوم هستند.

بر اين معنا كافى است كه بدانيم عصمت،شرط حجت بودن است،و خداوند به وجود نبى و امام احتجاج مى كند.

مثلا حضرت عيسى عليه السلام در گاهواره پيامبر باشد پس ناگزير از همان وقت داراى اين شرط بوده است.قرآن كريم مى فرمايد:

(فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا*قالَ إِنِّي عَبْدُ اللّهِ آتانِيَ الْكِتابَ

وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا) ؛(2)

(مريم)به او(حضرت عيسى)اشاره كرد،به او گفتند:ما چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم(كه ناگاه عيسى به سخن آمد)و گفت:من بنده خدا هستم،او كتاب آسمانى به من مرحمت كرده و مرا پيامبر قرار داده است.

اعطايى بودن عصمت

مطلب سوم.آيا عصمت اكتسابى است و يا اعطايى؟

بنا به تعبير«يفعله»كه در كلام بزرگانى چون شيخ مفيد رحمه الله آمده كه عصمت«لطف يفعله الله تعالى بالمكلف»(3)و با توجه به آيه مباركه كه فرموده:(وَ لَوْ لا فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ ) ؛(4)«و اگر فضل خداوند شامل حال تو

ص: 185


1- .عقائد الاماميه:54،كتاب العصمه:13.
2- .سوره مريم(19):آيه 29 و 30.
3- .النكت الاعتقاديه:37.
4- .سوره نساء(4):آيه 113.

نبود،گرو هى از آنان تصميم داشتند تو را گمراه كنند»عصمت اعطايى خواهد بود و ظواهر ديگر ادله نيز همين است.

اما بنابر قول دوم كه منشأ و سرچشمه عصمت،علم است،بايد بحث شود كه منظور كدام علم است،علم حضورى يا علم حصولى كه اكتسابى است؟آيا انسان از طريق اكتساب به هر علمى مى تواند برسد؟

قائلين به اين نظريه بايد اثبات كنند كه حضرت عيسى عليه السلام مثلا از همان وقتى كه در گاهواره نبى بوده،چون علم به قبح گناهان داشته از روى اختيار به گناه اقدام نمى كرده است.

ديگر اين كه مگر علم،با سهو جمع نمى شود؟

كسانى كه از سويى قائلند كه منشأ عصمت،علم است و از سويى قائلند كه معصوم از سهو و نسيان هم معصوم است بايد پاسخ دهند كه چگونه اين دو موضوع با هم جمع مى شوند؟

آرى،علم با جهل جمع نمى شود،اما علم با سهو جمع مى شود،مگر عالم،سهو نمى كند؟

ظاهرا قائلين اين ديدگاه چون نتوانستند بين عصمت و اختيار را جمع كنند،از اين رو به چنين ديدگاهى رو آوردند؛چرا كه بزرگان در تعريف عصمت چنين گفته اند:

...بحيث يمتنع منه وقوع المعصية وترك الطاعة مع قدرته عليهما...ولا تنافى العصمة

القدرة.(1)د.

ص: 186


1- .ر.ك:النكت الاعتقاديه:37،تجريد الاعتقاد:222،كشف المراد فى شرح تجريد الإعتقاد:494،شرح باب حادى عشر: 89.براى آگاهى بيشتر در اين زمينه به كتاب العصمه از همين نگارنده و دلائل الصدق:752-755،باب عصمت انبيا و امام مراجعه شود.

مطلب چهارم.بنابراين تعريف ها اين شبهه باقى مى ماند كه چگونه«لا تنافى العصمة القدرة»معصوم قدرت بر معصيت دارد و حال آن كه«يفعله الله»خداوند متعال او را معصوم قرار داده است؛يعنى در عين معصوم بودن چگونه مختار مى باشد؟

از اين رو بزرگان اهل سنت مبناى ما را در اين بحث ذكر مى كنند و پافشارى مى نمايند كه شما كه منكر جبر هستيد؟گويى عصمت،نمى تواند لطف الاهى باشد و در عين حال اختيار موجود باشد.چون در تعريف عصمت به قدرت و عدم سلب اختيار تصريح شده است.

به نظر مى رسد شيخ مفيد،سيد مرتضى،خواجه نصيرالدين طوسى،علامه حلى رحمهم الله،و ديگر بزرگانى كه تصريح دارند كه با عصمت،سلب قدرت نشده است؛شبهه براى آن ها حل شده و مشكل جبرى در كار نيست.

براى دفع اين شبهه وجو هى ذكر كرده اند،از جمله از اين است كه:

چون خدا مى دانست ذوات مقدسه معصومين هر چه در عالم بمانند كار خلافى از آن ها سر نمى زند،لذا عصمت آن ها را اراده نموده و آن ها را از هر قسم پليدى پاكيزه قرار داده است.

اين قضيه در قرآن و روايات نظائر دارد،مثلا در معناى آيه مباركه:

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآياتِنا يُوقِنُونَ ) ؛(1)

و از آن ها پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما مردم را هدايت مى كردند،چون آن ها شكيبايى كردند و به آيات ما يقين داشتند؛

كه واژه«جعل»و نيز«لما صبروا»به صيغه ماضى آمده،آن گاه سؤال مى شود:كجا آن ها صبر كرده اند؟4.

ص: 187


1- .سوره سجده(32):آيه 24.

چند قول وجود دارد.

اما شايد بهترين آن ها اين است كه در تفسير قمى آمده است:

قال:كان فى علم الله أنهم يصبرون على ما يصيبهم فجعلهم أئمة.(1)

خلاصه،خدا چون مى دانست ائمه عليهم السلام در آينده در برابر ناملايمات صبر خواهند كرد،آن ها را از قبل و پيش از خلقت«ائمه»قرار داد.

براى توضيح مطلب مثال مى زنيم:اگر كسى مشغول تحصيل در درسى باشد و استاد بداند كه اين شخص در آخر سال بهترين نمره را خواهد آورد،استاد در اول سال به دادن نمره و نقل آن شاگرد به رتبه بالاتر مبادرت مى نمايد،و اين جريان مكررا واقع شده است.

اين تصميم،از كجا سرچشمه گرفته است؟

اين تصميم دو طرف دارد:

1.اهتمام شاگرد به درس و تحصيل با اختيار همراه با شوق به علم به طورى كه توجه استاد و اداره مدرسه را جلب نموده است.

2.آگاهى مسئولين مدرسه از حال شاگرد.

آيا عصمت داراى مراتب است؟

مطلب پنجم.آيا عصمت داراى مراتب هست يا نه؟به سخن ديگر،آيا عصمت حقيقت تشكيكى است يا نه؟بنابر نظر بزرگان در حقيقت عصمت كه لطف الاهى است و معصوم به لطف خداوند متعال حالتى دارد كه با وجود آن،داعى بر فعل حرام و ترك واجب ندارد و از او خطا،سهو و نسيان سر نمى زند،نمى توانيم تشكيكيت عصمت را درك كنيم و براى

ص: 188


1- .تفسير القمى:170/2.

آن مراتب قائل بشويم.

البته بر كسى پوشيده نيست كه نسبت بين نبوت و امامت و بين عصمت،عموم مطلق است كه هر پيامبر و امامى،معصوم است،اما هر معصومى،امام و پيامبر نيست.ما مى گوييم:نمى شود كسى از جانب خدا براى رهبرى امت منصوب و حجت و واجب الاطاعه و الاتباع على الاطلاق باشد؛اما معصوم نباشد.اين محال است،اما حضرت صديقه طاهره سلام الله عليها ولايت كبرى دارند،و امام نمى باشند.

بعضى قائلند كه جناب سلمان معصوم است،ولى نه در حد عصمت ائمه عليهم السلام،قائلين به اين قول بايد قبلا مشكك بودن عصمت را نيز ثابت كنند،و بعيد نيست كه مرادشان مرتبه بالايى از عدالت باشد كه تالى تلو عصمت است،هم چنان كه در ايمان،جناب سلمان در اعلى مراتب مى باشد،آن گاه بحث لفظى خواهد شد.والله العالم.

سخنى درباره آيه تطهير

در اين فراز از زيارت جامعه كبيره به آيه تطهير اشاره شده،لازم است بحث كوتاهى نيز درباره آن آيه داشته باشيم.

عصمت ائمه عليهم السلام در قرآن مجيد ادله زيادى دارد.بعضى ادعا مى كنند كه عصمت را در قرن هاى اخير علما مطرح كرده اند،وگرنه مدرك قديمى و دست اول ندارد.

متأسفانه اين افراد در امورى كه تخصص ندارند دخالت مى كنند؛هم براى خودشان در دنيا و آخرت دردسر درست مى كنند و هم براى ديگران؛چرا كه در قرآن مجيد آيات عديده اى داريم كه بيان گر عصمت اند و عصمت يك حقيقت قرآنى است.

ما در مباحث امامت و ولايت،عصمت انبيا را از قرآن مجيد اثبات كرده ايم،گرچه در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه موهم عدم عصمت است؛از ادله عصمت

ص: 189

ائمه عليهم السلام يا قدر متيقن عصمت خمسه طيبه آيه تطهير است كه در اين فراز از زيارت جامعه كبيره به اين آيه مباركه اشاره شده است.(1)

قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ؛(2)

همانا خداوند فقط اراده فرموده كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

در اين آيه«انما»،«يريد»،«ليذهب»و«الرجس»الفاظى هستند كه بايد مورد دقت قرار بگيرند.

به نحو اجمال مى گوييم كه«انما»چه مركب باشد يا بسيط،بر اساس تصريح علماى لغت و ادب بر حصر دلالت دارد مگر در مقابل،قرينه اى وجود داشته باشد.ابن منظور در لسان العرب مى نويسد:

اگر حرف«إن»بر حرف«ما»افزوده شود بر تعيين دلالت دارد،مانند قول خداى متعال:

(إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ ) ؛(3)

همانا صدقات و زكات فقط براى فقيران و...است.(4)

چون بر اثبات حكم براى افراد مذكور و نفى از غير آن دلالت دارد.

در اين جا بحثى با فخر رازى داريم.چون در آيه ولايت،همان آيه اى كه خداوند متعال مى فرمايد:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ )(5) منكر دلالت«إنما»بر حصر است.وى5.

ص: 190


1- .گفتنى است كه تاكنون سه بحث جداگانه درباره آيه تطهير از نگارنده منتشر شده است.
2- .سوره احزاب(33):آيه 33.
3- .سوره توبه(9):آيه60.
4- .لسان العرب:32/13،صحاح اللغه:2073/5،القاموس المحيط:198/4.
5- .سوره مائده(5):آيه 55.

در تفسير خود مى نويسد:

ولا نسلم أن كلمة«إنما»للحصر،والدليل عليه قوله:(إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ) 368(1)ولا شك أن الحياة الدنيا لها أمثال أخرى سوى هذا المثل،وقال:(إِنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ)(2) ولا شك أن اللعب و اللهو قد يحصل فى غيرها.(3)

در مباحث اصولى آن جا كه درباره كلمه«إنما»بحث شده،سخن فخر رازى مطرح شده و جوابش را داده اند و اين بحث در جاهاى ديگر نيز آمده است.

آيا اراده تكوينى است يا تشريعى؟

منظور از كلمه«يريد»اراده تكوينى خداوند متعال است،وگرنه اگر اراده تشريعى باشد امتيازى براى«اهل بيت»نخواهد بود.

ابن تيميه اصرار دارد كه منظور اراده تشريعى است تا آيه مباركه بر مدعاى شيعه يعنى عصمت اهل بيت دلالت نداشته باشد(4)كه جواب شبهه وى در جاى خود داده شده است.(5)

كلمه«ليذهب»به معناى دفع است؛نه رفع.و«رجس»نيز اعم از نقايص و پليدى هاى مادى و معنوى،محسوس و غير محسوس است.

با توجه به اين خصوصياتى كه در آيه مباركه اخذ شده،اين آيه بيان گر عصمت اهل بيت عليهم السلام مى باشد.

ص: 191


1- .سوره يونس(10):آيه 24.
2- .سوره محمد صلى الله عليه و آله(47):آيه 36.
3- .تفسير رازى:30/12.
4- .منهاج السنه:106/7-110.
5- .ر.ك:شرح منهاج الكرامه:260/2-267.

از سوى ديگر،فعل هاى«يريد»و«ليذهب»در آيه مباركه به خداوند متعال مستند شده،آن سان كه در زيارت جامعه عبارت«عصمكم»به خداوند متعال مستند شده است.

چگونگى دلالت آيه بر عصمت

آيه با اين خصوصيات چگونه بر عصمت دلالت دارد؟

پاسخ اين سؤال با تأمل در آن چه گفتيم واضح است؛چرا كه وقتى اراده تكوينى شد،اراده تكوينى خداوند متعال تخلف پذير نيست،و از طرفى واژه«رجس»عام است.پس رجس به تمام معنا به اراده خداوند متعال از اهل بيت دفع شده است و اين معناى عصمت است.

اهل بيت چه كسانى هستند؟

بحث ديگر اين كه«اهل بيت»چه كسانى هستند؟

اهل سنت خيلى تلاش مى كنند كه آيه را از خمسه طيبه يا منحرف كنند يا دست كم ديگران را شريك قرار دهند.وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آيه اى را تفسير كنند و مصداقى را بر آن معين نمايند و اين موضوع به سند صحيح به ما برسد،كسانى كه نام خود را اهل سنت مى گذارند چرا اين سنت را اخذ نمى كنند؛اگر مراد از سنت،سنت رسول الله صلى الله عليه وآله است؟

براى نمونه در مسند احمد آمده است:عطاء بن ابى رباح گويد:

حدثنى من سمع أم سلمة تذكر أن النبى صلى الله عليه وآله كان فى بيتها فأتته فاطمة ببرمة فيها خزيرة،فدخلت بها عليه،فقال لها:ادعى زوجك وابنيك.

قالت:فجاء على و الحسين و الحسن،فدخلوا عليه فجلسوا يأكلون من تلك الخزيرة و هو على منامة له على دكان تحته كساء له خيبرى.قالت:

ص: 192

وأنا أصلى فى الحجرة،فأنزل الله عزوجل هذه الآية:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) .(1)

قالت:فأخذ فضل الكساء فغشاهم به،ثم أخرج يده فألوى بها إلى السماء،ثم قال:اللهم هؤلاء أهل بيتى وخاصتى فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهيرا.

قالت:فأدخلت رأسى البيت فقلت:وأنا معكم يا رسول الله!

قال:إنك إلى خير،إنك إلى خير.(2)

در صحيح مسلم آمده است:صفيه بنت شيبه مى گويد:

قالت عائشة:خرج النبى صلى الله عليه وآله غداة وعليه مرط مرحل من شعر أسود،فجاء الحسن بن على فأدخله،ثم جاء الحسين فدخل معه،ثم جاءت فاطمة فأدخلها،ثم جاء

على فأدخله.ثم قال:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) .(3)

وقتى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به سند صحيح،معين كرده اند كه مراد از«اهل بيت»چه كسانى هستند ديگر چه مكابره اى با آن حضرت داريم؟

در آيه مباركه ديگر مى خوانيم:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ) ؛(4)

بگو:من هيچ گونه پاداشى از شما در برابر رسالت،جز محبت نزديكان نمى طلبم.

به اسانيد صحيح در كتاب هاى اهل سنت نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله«ذوى القربى»را معلوم كردند

كه منظور على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السلام3.

ص: 193


1- .سوره احزاب(33):آيه 33.
2- .مسند،احمد بن حنبل:292/6.
3- .صحيح مسلم:130/7،تاريخ مدينة دمشق:202/13،السنن الكبرى:149/2 و منابع ديگر.
4- .سوره شورى(42):آيه 23.

هستند.براى مثال ابن عباس گويد:

لما نزلت(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ) قالوا:يا رسول الله!من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟

قال:على وفاطمة وابناهما؛(1)

هنگامى كه اين آيه نازل شد مردم خدمت پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و عرض كردند:اى رسول خدا!اين نزديكان شما كه محبتشان بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟

فرمود:على و فاطمه و دو فرزندشان(يعنى امام حسن و امام حسين عليهما السلام).

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به طور عملى آيه مباهله را تفسير كردند،آن جا كه خداوند متعال مى فرمايد:

(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ...) ؛(2)

بگو:(اى پيامبر!)بياييد ما فرزندان خود را و شما هم فرزندان خود را...دعوت كنيد و بياوريد.

هنگامى كه اين آيه نازل شد،رسول خدا صلى الله عليه وآله با على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السلام براى مباهله

بيرون آمدند و اين تفسير عملى آيه است.پس چرا اهل سنت نمى پذيرند با اين كه اين حديث با سندهاى صحيح در كتاب هاى آنان آمده است؟!در روايتى عامر بن سعد بن ابى وقاص از پدرش چنين نقل مى كند:

أمر معاوية بن أبى سفيان سعدا فقال:ما منعك أن تسب أبا التراب؟

فقال:أما ما ذكرت ثلاثا قالهن رسول الله صلى الله عليه وآله فلن أسبه؛لأن تكون لى واحدة منهن أحب إلى من حمر النعم.سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله1.

ص: 194


1- .مجمع الزوائد:103/7،المعجم الكبير:47/3،حديث 2641.
2- .سوره آل عمران(3):آيه 61.

يقول له وخلفه فى بعض مغازيه،فقال له على:يا رسول الله!خلفتنى مع النساء و الصبيان؟

فقال له رسول الله صلى الله عليه وآله:أما ترضى أن تكون منى بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبوة بعدى؟

وسمعته يقول يوم خيبر:لأعطين الراية رجلا يحب الله ورسوله ويحبه الله ورسوله.

قال:فتطاولنا لها،فقال:ادعوا لى عليا.

فأتى به أرمد،فبصق فى عينه ودفع الراية إليه،ففتح الله عليه.

ولما نزلت هذه الآية(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ ) الآية،دعا رسول الله صلى الله عليه وآله

عليا وفاطمة وحسنا وحسينا،فقال:اللهم هؤلاء أهلى.(1)

عجيب است كه در نزول آيه تطهير پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله«اهل بيت»را هم از نظر قولى و هم از نظر فعلى تفسير كردند،و از اين دو ديدگاه مشخص كردند كه مراد از اهل بيت در اين آيه چه كسانى هستند.آيا باز هم بايد مكابره كرد و نپذيرفت؟

آرى،اين عكرمه بربرى خارجى بود كه خود اهل سنت نوشته اند او دروغ گو بوده و جرح و طعنش

كرده اند(2)در بازار به راه افتاده و مى گفت:نه و الله!اين طور نيست كه شماها فكر مى كنيد،آيه تطهير فقط درباره همسران پيامبر است.(3)

معلوم مى شود كه در آن وقت بين مردم مسلم بوده كه آيه تطهير درباره اهل بيت بوده كه او مى گفته:نه،اين طور نبوده كه شماها مى گوييد.4.

ص: 195


1- .صحيح مسلم:120/7 و 121،سنن ترمذى:301/5 حديث 3808،فتح البارى:60/7،السنن الكبرى:107/5.
2- .ر.ك:تاريخ مدينة دمشق:106/41،تهذيب الكمال:286/20،سير اعلام النبلاء:28/5.
3- .ر.ك:تفسير الثعلبى:36/8،تفسير ابن كثير:491/3،الدر المنثور:198/5،فتح القدير:279/4.

اگر بربرى خارجى چند صباحى در درس ابن عباس حاضر شد و بعد دروغ هايى به او نسبت داد و براى همين،پسر ابن عباس او را با طناب به در مستراح بست،آيا سخن چنين آدمى حجت مى شود و چنين فردى قابل احترام است؟!

مطلب به گونه اى روشن است كه حتى آن هايى كه به تعصب معروفند تا حدودى خود را منصف وانمود(1)

مى كنند،مى گويند:نه،اين آيه به همسران پيامبر اختصاص ندارد؛بلكه هم ازواج و هم اهل بيت را در برمى گيرد.

از اين رو،اين قول بين اهل سنت نيز مشهور است و قضيه حديث كساء با سندهاى صحيح و معتبر در صحيح مسلم،مسند احمد،تفسير طبرى و ديگر منابع به طرق بسيارى نقل شده و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خود به طور عملى اهل بيت را معين كردند و بعد فرمودند:

اللهم هؤلاء أهل بيتى؛(2)

خدايا!اينان خاندان من هستند.

از طرفى بنابر تحقيق انجام يافته بعضى از بزرگان اهل سنت همانند ابوجعفر طحاوى كه نزد آنان بسيار ارجمند است(3)و تقى الدين مقريزى به اين معنا تصريح مى كنند و مى گويند:منظور آيه فقط اهل بيت هستند.

طحاوى در كتاب مشكل الآثار بعد از نقل رواياتى پيرامون اختصاص آيه تطهير به پيامبر،امير مؤمنان،فاطمه و حسنين صلوات الله عليهم و خروج ام سلمه از عنوان8.

ص: 196


1- .تفسير ابن كثير:492/3.
2- .صحيح مسلم:121/7،مسند،احمد بن حنبل:107/4 و 292/6،سنن ترمذى:328/5،السنن الكبرى،بيهقى: 150/2،السنن الكبرى،نسائى:113/5،تفسير جامع البيان:9/22-10،حديث 21730،صحيح ابن حبان: 433/15،المعجم الكبير:281/23 و 333/23،المعجم الأوسط:319/7،المعجم الصغير:135/1،المستدرك على الصحيحين:416/2،مجمع الزوائد:166/9-169،الدر المنثور:199/5.
3- .إمتاع الأسماع:383/5-388.

اهل بيت مى نويسد:

فإن قال قائل:فإن كتاب الله تعالى يدل على أن أزواج النبى هم المقصودون بتلك الآية،لأنه قال قبلها فى السورة التى هى فيها:(يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْواجِكَ ...) فكان ذلك كله يؤذن به،لأنه على خطاب النساء لا على خطاب الرجال،ثم قال:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ ) .

فكان جوابنا له:إن الذى تلاه إلى آخر ما قبل قوله:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ ) ...خطاب لأزواجه،ثم أعقب ذلك بخطابه لأهله بقوله تعالى:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ ) الآية،فجاء به على خطاب الرجال،لأنه قال فيه:(لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ ) وهكذا خطاب الرجال،وما قبله فجاء به بالنون وكذلك خطاب النساء.

فعقلنا أن قوله:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ ) ،خطاب لمن أراده من الرجال بذلك،ليعلمهم تشريفه لهم ورفعة لمقدارهم أن جعل نساءهم ممن قد وصفه لما وصفه به مما فى الآيات المتلوة قبل الذى خاطبهم به تعالى.

ومما دل على ذلك أيضا ما قد حدثنا...عن أنس:أن رسول الله صلى الله عليه وآله كان إذا خرج إلى صلاة الفجر يقول:الصلاة يا أهل البيت(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ ) الآية.وما قد حدثنا...

أبو الحمراء،قال:صحبت رسول الله صلى الله عليه وآله...فى هذا أيضا دليل على أن هذه الآية

فيهم.(1)

چند تن از بزرگان اهل سنت با جرأت اين حقيقت را گفته اند.

پس طبق سنت معتبر،متفق عليه و مورد قبول مراد از اهل بيت:محمد،على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السلام است و با احترام خاصى كه به ام سلمه قائل هستيم،9.

ص: 197


1- .مشكل الآثار:337/1-339.

او مشمول آيه تطهير نيست،(1)با اين حال آيا عايشه و حفصه مى توانند مشمول آيه مباركه تطهير باشند(2)آن هم با توجه به سوره تحريم كه در جاى خود توضيح داده ايم؟!!

البته درباره حديث كساء از طرق عامه كار بسيارى شده و در برخى از كتاب ها تحقيقات زيادى انجام گرفته و به اثبات رسيده كه نه تنها منظور از اهل بيت،همسران پيامبر نيستند؛بلكه آنان در اين آيه با اهل بيت عليهم السلام شريك هم نيستند.اين حديث در منابع آنان به گونه اى كه به هيچ وجه نمى شود در سند و دلالت آن خدشه كرد،نقل شده است.

تنها سخن آن ها در اين باره اين است كه مى گويند:آيه تطهير در سياق آيات مربوط به همسران پيامبر آمده است.

ولى از چند جهت مى توان پاسخ داد:

نخست آن كه سياق،قرينه عرفى است كه هر گاه در موردى دليلى نداشته باشيم،به آن مراجعه مى كنيم و در صورت لزوم به واسطه آن معنا يا مصداق را درمى يابيم.اما اگر در موردى دليل قائم شده باشد،هرگز سياق نمى تواند قرينه اى بر خلاف دليل باشد.

دوم آن كه پذيرفتن اين سياق اول كلام است؛چرا كه همه ضميرها در آيات،ضميرهاى مؤنث است.وقتى به اين آيه مى رسد مذكر مى شود.البته بزرگان اهل تسنن هم چون طحاوى،ابن حجر هيتمى مكى و ديگران به اين معنا تصريح دارند.ابن حجر هيتمى مكى در الصواعق المحرقه مى نويسد:4.

ص: 198


1- .ر.ك:الدر المنثور:198/5،تفسير ابن كثير:493/3،المعجم الكبير:52/3-53،حديث 2662 و 2664،تاريخ مدينة دمشق:141،140/14 و 145،شواهد التنزيل:62/2،حديث 682 و 683،مشكل الآثار:336.
2- .ر.ك:تشييد المراجعات:37/4.

الفصل الأول فى الآيات الواردة فيهم.

الآية الأولى،قال الله تعالى:(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) أكثر المفسرين على أنها نزلت فى على وفاطمة و الحسن و الحسين،لتذكير

ضمير«عنكم»وما بعده.(1)

شاهد اين كه اگر آيه تطهير از بين اين آيه ها برداشته شود هيچ خللى در نظم آيات پيدا نمى شود و آيه هايى كه درباره همسران پيامبر آمده به هم مرتبط هستند.

سوم آن كه در جاى خود يك بحث كبروى را تحقيق كرده ايم كه آيا واقعا ترتيب همه سوره ها و آيه هاى قرآن مجيد،در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله و به امر ايشان انجام شده و به همين ترتيب موجود بوده يا نه؟

اين مطلب بايد به اثبات برسد.

بنابراين صرف اين كه بگويند:آيه تطهير در اثناى آيات مربوط به همسران پيامبر آمده،پس منظور آن ها هستند يا آن ها نيز شريك هستند؛چنين ادعايى قابل قبول نيست.

از طرف ديگر،طبق تحقيقاتى كه انجام يافته داستان حديث كساء تكرار شده و يك مرتبه نبوده است؛چون روايات به گونه اى است كه قابل جمع نيستند كه بگوييم يك مرتبه اين قضيه واقع شده و چنين امرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله عجيب و غريب نيست.توصيه هاى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نسبت به اهل بيت عليهم السلام به انحاء مختلف بوده و برخى موارد تكرار شده است.براى نمونه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پيش از غدير خم فرمودند:

من كنت مولاه فهذا على مولاه؛

هر كه من مولاى او هستم اين على مولاى اوست.2.

ص: 199


1- .الصواعق المحرقه:421/2،ر.ك:ينابيع الموده:429/2.

بريده گويد:

غزوت مع على عليه السلام اليمن،فرأيت منه جفوة،فلما قدمت على رسول الله صلى الله عليه وآله

ذكرت عليا،فتنقصته فرأيت وجه رسول الله صلى الله عليه وآله يتغير،فقال:يا بريدة!ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟

قلت:بلى يا رسول الله!

قال:فمن كنت مولاه فعلى مولاه.(1)

برخى اشكال كرده اند كه چرا فلان صحابى را از راويان حديث غدير مى شماريد حال آن كه او پيش از حجة الوداع از دار دنيا رفته است؟

مى گوييم:به سند معتبر از طريق اين شخص وارد شده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:«من كنت مولاه فهذا على مولاه»و او بعد از واقعه بدر از دار دنيا رفته است.

از مواردى كه اين عبارت آمده قضيه موآخات است كه در اوايل هجرت واقع شده.در اين قضيه بود كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به على عليه السلام فرمود:

ما يبكيك يا أبا الحسن؟

قال:آخيت بين المهاجرين و الأنصار يا رسول الله!وأنا واقف ترانى وتعرف مكانى ولم تواخ بينى وبين أحد.

قال:إنما ادخرتك لنفسى،ألا يسرك أن تكون أخا نبيك؟

قال:بلى،يا رسول الله!أنى لى بذلك؟

فأخذ بيده وأرقاه المنبر فقال:اللهم هذا منى وأنا منه،ألا إنه منى بمنزلة8.

ص: 200


1- .مسند،احمد بن حنبل:347/5،المستدرك على الصحيحين:110/3،المناقب،خوارزمى:134،ينابيع الموده: 106/1،كشف الغمة:292-293،البداية و النهايه:228/5 و 379/7،تاريخ مدينة دمشق:187/42،خصائص امير المؤمنين،نسائى:94-95،تحفة الاحوذى:147/10،بحار الأنوار:187/37،حديث 70 و 219،حديث 88.

هارون من موسى،ألا من كنت مولاه فهذا على مولاه....(1)

پس اين كه حضرت فرموده:«من كنت مولاه...»يك مرتبه نبوده؛بلكه داستان غدير خم بيش از موارد ديگر شهرت پيدا كرده است.

نمونه ديگر حديث ثقلين است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

إنى تارك فيكم الثقلين:كتاب الله وعترتى أهل بيتى ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا أبدا؛(2)

همانا من در ميان شما دو چيز گران بها را قرار داده ام كه اگر پس از من به آن تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد و آن كتاب خدا و عترتم اهل بيت من هستند.

اين حديث نيز در موارد متعددى از زبان پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده شده است.

اجمالا،بنابر تحقيقى كه در كتاب هاى بزرگ و منابع معتبر اهل سنت انجام يافته حديث كساء تكرار شده،و آيه تطهير نيز مكرر نازل شده است.

هم چنين ثابت شده كه در موارد مختلف فراوان پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرموده است:

اللهم هؤلآء أهل بيتى؛(3)

خدايا!اينان اهل بيت من هستند.

روشن است كه هيچ بعدى ندارد كه حضرت اين فرمايشات را تكرار كنند؛بلكهب.

ص: 201


1- .العمده:169 و 170،حديث 262،غاية المرام:112،الطرائف:149،حديث 224،مجمع الزوائد:111/9، قسمتى از اين حديث در كشف اليقين:207 و 208،المناقب،ابن مغازلى:99 و 100،كشف الغمة:335/1،بحار الأنوار:186/37 و 187 آمده است.
2- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 325 از همين كتاب.
3- .ر.ك:صفحۀ 193 و 194 از همين كتاب.

عده اى از بزرگان اهل تسنن تصريح دارند كه قضيه كساء مكرر واقع شده است،هر چند ما نياز نداريم كه در مسئله اى منتظر موافقت آن ها باشيم.

خلاصه اين كه روايات معتبر حديث كساء قابل جمع نيستند كه بگوييم يك مرتبه واقع شده و يك قضيه بوده است.

از موارد حديث كساء،همين حديث كساء معروفى است كه هم اكنون در مجالس و محافل مى خوانيم و اهل ايمان از قديم مى خواندند كه داراى آثار و بركاتى است.

پاسخ از شبهه اى درباره حديث كساء

برخى در اين اواخر اظهار كرده اند:حديثى به اسم حديث كساء در ميان شيعيان شايع گرديده كه پايه و اساسى ندارد و به همين دليل مرحوم محدث قمى در مفاتيح الجنان آن را نياورده است.

اشكال كننده مى نويسد:

مرحوم محدث قمى اجازه نمى داد كسى بر مفاتيح الجنان چيزى بيفزايد و بر انجام دهنده اين كار نفرين فرستاده،

ولى با اين حال مى بينيم كه حديث مذكور بدان افزوده شده است.

ما از چند جهت به اين شبهه پاسخ مى دهيم.

نخست آن كه در اين سخن،بى پايه و بى اساس بودن حديث كساء ادعا شده است.ما عبارت محدث قمى را چنين يافتيم كه ايشان در منتهى الآمال مى فرمايند:حديث كساء به اين كيفيت در كتب معروفه و اصول حديث و مجامع متقن محدثان ديده نشده و مى توان گفت كه از خصائص كتاب منتخب است.(1)

اين عبارت هرگز دلالت بر بى پايه و اساس بودن حديث كساء معروف ندارد.

ص: 202


1- .منتهى الآمال:820/1،تاريخ زندگانى سيدالشهدا عليه السلام،فصل نهم در تذييل.

دوم آن كه مرحوم محدث قمى فرموده اند:«مى توان گفت كه حديث كساء از خصائص كتاب منتخب است».

يعنى كتاب منتخب شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين كه در سال 1087 هجرى وفات يافته است.

از اين عبارت معلوم مى شود كه مرحوم شيخ عباس قمى كتاب عوالم العلوم شيخ عبدالله بحرانى اصفهانى را نديده اند؛چرا كه اين كتاب در آن تاريخ نسخه خطى كميابى بوده است و اين كه ايشان آن را نديده اند چيز عجيبى نيست.(1)

مى توان گفت كه اگر مرحوم شيخ عباس قمى رحمه الله كتاب عوالم العلوم را مى ديدند حديث كساء را در كتاب مفاتيح الجنان مى آوردند.

آن گاه اشكال كننده وجو هى را براى بى پايه و بى اساس بودن حديث كساء معروف و مشهور ذكر مى كند و مى گويد:

وجه اول.اين حديث در هيچ يك از كتاب هاى معروف فريقين،حتى كتاب هايى كه هدف آن ها جمع آورى احاديث منسوب به اهل بيت عليهم السلام بوده هم چون بحار الأنوار نيامده است.

در پاسخ اين وجه يك مطلب كبروى بيان مى كنم كه براى هميشه كارايى دارد،و آن اين كه:

هيچ گاه يك امر عدمى دليل بر امر عدمى نمى شود كه انسان براى اثبات يك امر عدمى به يك امر عدمى استدلال كند.براى مثال؛به كسى بگويند:آقا شما فقيه نيستى.چرا؟به دليل اين كه كتابى در فقه ننوشته ايد،عدم تأليف شما در فقه دليل بر عدم فقاهت شماست.

اين استدلال باطل است؛زيرا ننوشتن كتاب فقهى هرگز دلالت بر عدم فقاهت2.

ص: 203


1- .عوالم العلوم:بخش حضرت زهرا عليها السلام:930/2.

ندارد،بلكه اصطلاحا لازم اعم است.

اصولا روى سخن ما با افرادى است كه اندكى مى فهمند،وگرنه با افراد«همج رعاع»كارى نداريم.

نمونه ديگر،برخى مى گويند:اگر امامت اين قدر مهم است كه شما مى گوييد،پس چرا در قرآن ذكر نشده و به امامت على بن ابى طالب عليهما السلام تصريح نشده،پس امامت على بن ابى طالب باطل است(!!)

در پاسخ مى گوييم:در قرآن مجيد اسامى چند پيامبر آمده است؟پس نبوت پيامبرانى كه اسامى آن ها نيامده منتفى است؟در كدام منطقى امر عدمى دليل بر عدم مى شود؟!!

نمونه ديگر اين كه كسى گفته:در كدام مورد امام صادق عليه السلام در خطبه هايشان مى گفتند:«واللعن الدائم على أعدائهم أجمعين»؟!چون امام صادق عليه السلام نگفته اند،پس لعن جايز نيست،چون حضرت كسى را لعن نمى كردند(!)

مگر امر عدمى دليل بر عدم مى شود؟شما احتمال نمى دهيد امام صادق عليه السلام در حال تقيه بودند و يا آن حضرت گفته اند و به ما نرسيده است؟(1)

پس اين كبراى كلى است كه امر عدمى دليل بر عدم نمى شود.7.

ص: 204


1- .در روايتى چنين آمده است: سمعنا أبا عبدالله عليه السلام و هو يلعن فى دبر كل مكتوبة أربعة من الرجال وأربعا من النساء:التيمى و العدوى و فعلان و فلانة و فلانة و هند وام الحكم اخت معاوية. بحار الأنوار:397/30،حديث 170 به نقل از التهذيب:321/2،باب 15،حديث 1.براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك:الكافى:342/3،حديث 10،تفسير العياشى:387/1،حديث 140،رجال كشى:135،الخرائج و الجرائح:292/1،بحار الأنوار:383/30،29/27 و323/47،384،حديث 17.

اكنون مى گوييم:گفته شده:بزرگان فريقين داستان حديث كساء را با متن موجود روايت نكرده اند.

در پاسخ اين سخن بايد گفت:

از كجا معلوم كه بزرگان فريقين روايت نكرده اند،شايد در طول زمان،كتاب هايى كشف بشود و نسخه هاى خطى با همين متن به دست ما برسد.

بنابراين در هيچ جاى عالم عدم الوجدان دليل بر عدم نمى شود.در طول تاريخ كتاب ها و منابع بزرگى نگارش يافته؛ولى به دست ما نرسيده است،از جمله كتاب مدينة العلم مرحوم صدوق كه قرن هاست گم شده،و كتاب الاحداث ابوالحسن مدائنى.در اين كتاب چه قدر مطلب وجود دارد؟چرا نگذاشته اند اين كتاب به دست ما برسد؟!!

چرا بايد بخش هايى از تاريخ بلاذرى به تازگى و در همين سال هاى اخير به دست ما برسد؟

چرا تاريخ ابن عساكر تا اين اواخر چاپ نشده بود،گرچه از اباطيل مملو است،اما مطالب حسابى نيز دارد.

وقتى اهل سنت كتاب الطبقات الكبرى ابن سعد را چاپ كردند آن جلدى كه به حسنين عليهما السلام مربوط است چاپ نكردند(!!)

بنابراين،ما از كجا بدانيم حديث كساء در كتاب هايى كه به دست ما نرسيده موجود نيست؟پس به چه دليل

مى گويند:اين مطلب باطل،بى پايه و بى اساس است؟انسان با چه مبنايى مى تواند چنين چيزى را قاطعانه نفى بكند؟

وجه دوم.نوشته اند:تا آن جا كه ما مى دانيم نخستين كتابى كه حديث كساء را بى سند نقل كرده است همان طور كه محدث قمى اشاره كرده كتاب منتخب طريحى است؛يعنى از صدر اسلام تا حدود هزار سال بعد،از اين حديث هيچ اثرى در كتاب هاى حديثى ديده نمى شود.

ص: 205

در پاسخ مى گوييم:اين كه همان وجه اول است و به طرح آن به عنوان وجه دوم نيازى نيست.از طرفى كسى مى تواند چنين بگويد كه دست كم بر كتاب هاى خطى موجود امروز احاطه داشته باشد.آيا اشكال كننده،اين احاطه را دارد؟!

شما مى دانيد در طول تاريخ چه قدر از كتاب ها را از بين برده اند كه اثرى از آن كتاب ها نيست،كتاب مدينة العلم شيخ صدوق كجاست؟كتابى كه اگر بود پنجمين كتاب از كتب اربعه ما بود.بنابراين نمى توان اين طور مطالب را نفى يا اثبات كرد.

وجه سوم.شگفت انگيز اين كه اين حديث بى سند،در حاشيه نسخه كتاب خطى عوالم العلوم با سند

مى شود(!)

آيا اين،شيوه اشكال كردن است؟«حديث بى سند باسند مى شود»؛يعنى كسى آن سند را جعل كرده است؟!آيا اين جاى شگفتى نيست؟!

كتاب عوالم العلوم اخيرا چاپ شده و سند حديث كساء را آقاى نجفى مرعشى رحمه الله در حواشى جلد دوم احقاق الحق كه قبل از عوالم العلوم چاپ شده،از كتابى نقل مى كنند،آن گاه تتبع مى كنند و توسط حاج شيخ محمد صدوقى نسخه خطى عوالم العلوم را در يكى از كتابخانه هاى يزد پيدا مى كنند،مرحوم صدوقى اين نسخه خطى را در اختيار آقاى نجفى قرار مى دهند.

ايشان گفته اند:من سند حديث كساء در احقاق الحق را با سند عوالم العلوم مقابله كردم،ديدم اين دو سند با هم مطابقت دارند،متن عبارت ايشان چنين است:

أنقلها من رسالة العالم الجليل الحجة الزاهد الحاج الشيخ محمد تقى بن الحاج الشيخ

المحمد باقر اليزدى البافقى نزيل قم.(1)

آن گاه مى گويند:اين حديث در كتاب عوالم العلوم كه از كتاب هاى معتبرى است2.

ص: 206


1- .شرح احقاق الحق:533/2.

كه تا كنون چاپ نشده با سند نقل شده است.

سپس مى افزايد:

ثم طلبت من الفاضل الجليل الحجة الشيخ محمد الصدوقى اليزدى أن يستكتب من نسخة العوالم سند الحديث ومتنه.

آن گاه ايشان مى گويد:

وممن نقل المتن العلامة الجليل الثقة الثبت شيخنا فخرالدين محمد العلى الطريحى...

وممن يوجد فى كلماته هذا المتن العلامة الجليل الديلمى صاحب الإرشاد فى كتابه الغرر و الدرر فيوجد فيه ما يقرب من نصف الخبر.

از افرادى كه آن را نقل كرده شيخ فخرالدين طريحى درگذشته سال 1087 است.و از جمله ديلمى صاحب ارشاد القلوب در كتاب الغرر و الدرر.

از اين سخن به نظر مى رسد كه اين گونه حديثى را نمى شود بى پايه و بى اساس خواند و به اين شكل،قضيه اى را رد كرد.

آن گاه ايشان مى گويند:

وكذا الحسين العلوى الدمشقى الحنفى من أسرة نقباء الشام و قد رأيته بخطه.(1)

البته ما در مقام تتبع و تحقيق حديث كساء نيستيم تا اسانيد و نسخه هايش را جست و جو كنيم،گرچه با اين سخنان ناگزير افرادى وادار مى شوند تحقيق كنند،همان گونه كه برخى درباره زيارت عاشورا تحقيق كرده اند و نسخ آن را چند قرن قبل از صفويه يافته اند كه در آن نسخ زيارت عاشورا با لعن و سلام موجود است.8.

ص: 207


1- .همان:557/2 و 558.

نكاتى درباره سند حديث كساء

كوتاه سخن اين كه اين گونه با چنين مطلبى برخورد كردن و با اين حرف ها آن را نفى نمودن،صحيح نيست.

اينك چند نكته درباره سند حديث كساء كه در عوالم العلوم آمده است نقل مى كنيم.

حديث كساء در عوالم العلوم اين گونه آمده است:

رأيت بخط الشيخ الجليل السيد هاشم،عن شيخه السيد ماجد البحرانى،عن الحسن بن زين الدين الشهيد الثانى،عن شيخه المقدس الأردبيلى،عن شيخه على بن عبدالعالى الكركى،عن الشيخ على بن هلال الجزائرى،عن الشيخ أحمد بن فهد الحلى،عن الشيخ على بن الخازن الحائرى،عن الشيخ ضياء الدين على بن الشهيد الأول،عن أبيه،عن فخر المحققين،عن شيخه ووالده العلامة الحلى،عن شيخه المحقق،ابن نما الحلى،عن شيخه محمد بن إدريس الحلى،عن ابن حمزة الطوسى صاحب ثاقب المناقب،عن الشيخ الجليل محمد بن شهرآشوب،عن الطبرسى صاحب الاحتجاج،عن شيخه الجليل الحسن بن محمد بن الحسن الطوسى،عن أبيه شيخ الطائفه،عن شيخه المفيد،عن شيخه ابن قولويه القمى،عن شيخه الكلينى،عن على بن إبراهيم،عن أبيه إبراهيم بن هاشم،عن أحمد بن محمد بن أبى نصر البزنطى،عن قاسم بن يحيى الجلاء الكوفى،عن أبى بصير،عن أبان بن تغلب البكرى،عن جابر بن يزيد الجعفى،عن جابر بن عبدالله الأنصارى،عن فاطمة الزهراء بنت رسول الله صلى الله عليه وآله.(1)

ص: 208


1- .شرح احقاق الحق:554/2 و 555.

اشكال كننده مى گويد:تنها مستند سند مذكور گفته شيخ نور الدين عبدالله بحرانى مؤلف عوالم العلوم است كه بر فرض ثبوت،مى گويد:من آن را به دست خط سيد هاشم بحرانى ديدم.

سپس مى گويد:چه كسى ضامن صحت تشخيص اوست كه آن خط ضرورتا خط سيد هاشم بحرانى بوده است؟!

اين اشكال اول.

مگر مى شود اين طور اشكال نمود و چيزى را اين گونه نفى كرد؟!

شيخ عبدالله بحرانى صاحب عوالم العلوم شهادت مى دهد كه اين دست خط سيد هاشم بحرانى است،او ثقه مورد اعتماد است مى گويد:از خط سيد هاشم نقل مى كنم.اگر قرار باشد بر اين شهادت اعتماد نكنيم،پس همه نسخه هاى خطى كه مورد شهادت بزرگان چون شيخ بهايى و مرحوم مجلسى و ديگران واقع شده،از كتاب هاى شيخ صدوق و ديگر كتاب ها و كتاب التبيان شيخ طوسى در تفسير همه زير سؤال مى رود.

الآن بخشى از التبيان شيخ طوسى در كتابخانه مرحوم آقاى مرعشى نجفى نگهدارى مى شود،اگر در آن خدشه بكنيم كه چه كسى گفته اين دست خط شيخ طوسى است،اصل كتاب شيخ طوسى زير سؤال مى رود.نمى شود اين طور خدشه وارد كرد؛چرا كه سنگى روى سنگى قرار نمى گيرد.مگر وثاقت شهادت دهندگان را قبول نداشته باشيم،والعياذ بالله.

اشكال دوم.اين سندى كه به سيد هاشم بحرانى منسوب است او اين حديث را در كتاب هاى خود از جمله تفسير البرهان و غاية المرام نياورده است.پس صحت ندارد(!!)

اشكال سوم.بسيارى از محدثان بزرگ شيعه هم چون شيخ كلينى،شيخ مفيد،شيخ طوسى،ابن شهرآشوب،طبرسى رحمهم الله در سلسله سند هستند و در كتاب هاى خود حديث كساء معروف را نياورده اند.

ص: 209

اگر مرحوم كلينى مثلا حديث كساء را به اين متن در كتاب الكافى نياورده،پس بگوييم صحت ندارد(!!)مگر مرحوم كلينى ملتزم بوده كه تمام علومش را در كتاب الكافى بياورد كه هر چه در غير الكافى از قول ايشان نقل شده باشد،دروغ باشد(!!)

بلكه بنابر مبناى متأخرين تمام آن چه كه در الكافى و ديگر كتب اربعه آمده صحتش معلوم نيست و بايد سند و دلالت آن ها بررسى شود.پس،نه صرف آوردن دليل صحت است و نه نياوردن دليل عدم صحت،آن چه مهم است اين كه ايشان از ثقه روايت كند و سلسله سند تا ايشان معتبر باشد.

و هم چنين است اگر شيخ مفيد،شيخ طوسى و علامه حلى رحمهم الله در سلسله باشند؛ولى در هيچ يك از

كتاب هاى فقهى و اصولى و حديثى خود اين حديث را نياورده باشند.

مهم ترين مطلبى كه اشكال كننده دارد اين است كه مى گويد:متن حديث علاوه بر اين كه مخالف همه

متن هاى معتبر است،سستى هايى نيز دارد كه بر اهل درنگ و دقت پوشيده نيست.

به راستى آيا در نزد اهل درنگ و دقت در متن حديث كساء كه در جلسات خوانده مى شود سستى وجود دارد؟!

به هر حال،در يك حديث يا زيارتنامه و يا يك دعا سه جور مى شود خدشه وارد نمود:

1.خدشه در سند،

2.خدشه در متن،

3.خدشه در دلالت.

از اين رو ما همواره در هر بحث در رابطه با احاديث از سه جهت به طور كامل و متقن تحقيق مى نماييم.تا اين جا در سند حديث كساء بحث كرديم.

ص: 210

اكنون نوبت متن حديث است؛

در حديث اين گونه مى خوانيم:

ما خلقت سماء مبنية ولا أرضا مدحية ولا قمرا منيرا ولا شمسا مضيئة ولا فلكا يدور ولا بحرا يجرى ولا فلكا يسرى إلا لاجلكم ومحبتكم...؛

من نيافريدم آسمان بنا شده و نه زمين كشيده شده،نه ماه روشنى دهنده،نه خورشيد درخشنده،نه فلك دور زننده(كه سبب پيدايش شب و روز مى شود)نه درياى روان و نه كشتى را كه سير مى كند و مى گردد،مگر به خاطر شما و براى شما و دوستى شما اهل بيت پيامبرم.

راستى در كجاى اين فراز سستى وجود دارد؟

بيم آن مى رود كه اگر اين گونه اشكال ها فتح باب شود بسيارى از كتاب ها،روايات و متون ما در اصول كافى يا در ديگر كتاب ها زير سؤال برود؛رواياتى در بصائر الدرجات درباره مقامات،منازل و شئونات اهل بيت عليهم السلام آمده،بنابراين گونه اشكال ها يا بايستى آن ها را منكر بشويم،يا اصل آن كتاب را.پس نمى شود اين طور فتح باب كرد و اين گونه مجمل حرف زد.

به هر حال،از نظر شرعى مى توان به خواندن حديث كساء موجود به مقتضاى اخبار«من بلغ»به قصد رجاء نظر داد و اين قرائت اجر دارد،و در صورت قول به قاعده تسامح در ادله سنن به طور رسمى مى توان به استحباب خواندن آن فتوا داد.

از طرف ديگر،عبارات آن بيان گر مقامات و منازلى براى اهل بيت عليهم السلام است و هر كدام از فرازهاى آن شاهد دارد و از نظر كتاب و سنت قابل اثبات است.

از سوى ديگر،مردم اين حديث را مى خوانند و آثار آن را مى بينند و اين حديث آثار و بركاتى دارد كه در خارج براى ما محسوس است.اگر كسى اين امر را منكر شود گويى شفاعت يا اثر تربت سيدالشهدا عليه السلام را انكار كرده است.

ص: 211

ص: 212

نقش ائمه عليهم السلام در برابر مقامات اعطايى الاهى

اشاره

فعظمتم جلاله،واكبرتم شأنه،ومجدتم كرمه،وادمتم ذكره،ووكدتم ميثاقه،واحكمتم عقد طاعته،ونصحتم له فى السر و العلانية،ودعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة،وبذلتم انفسكم فى مرضاته،وصبرتم على ما اصابكم فى جنبه،واقمتم الصلاة،وآتيتم الزكاة،وامرتم بالمعروف،ونهيتم عن المنكر،وجاهدتم فى الله حق جهاده،حتى اعلنتم دعوته وبينتم فرائضه واقمتم حدوده ونشرتم شرايع احكامه،وسننتم سنته،وصرتم فى ذلك منه الى الرضا،وسلمتم له القضاء وصدقتم من رسله من مضى؛

از اين رو شما نيز جلال او را با شكوه و شأن او را بزرگ شمرديد،كرمش را ستوديد،ذكرش را ادامه داديد،پيمانش را محكم نموديد،معاهده اطاعت او را استوار ساختيد،در پنهان و آشكار به خلق پند داديد،با حكمت و پند نيكو به راه او فرا خوانديد،جانتان را در راه رضاى او فدا ساختيد و بر مصايبى كه در اين راستا از امت به شما رسيد،شكيبايى ورزيديد.

شما نماز را برپا داشتيد و زكات را پرداختيد،به معروف فرمان داديد و از منكر باز داشتيد و در راه خدا به شايستگى و به حقيقت جهاد كرديد؛تا اين كه دعوتش را آشكار و واجباتش را بيان كرديد،حدودش را اقامه نموديد،دستورات احكامش را نشر داديد،سنت هاى او را عملى كرديد و در اين كار به مقام خشنودى او نايل گشته و به قضاى او تن داديد و پيامبران پيشين او را تصديق كرديد.

ص: 213

ص: 214

مقدمه

آن گاه كه خداوند متعال مقامات و منازلى را به ائمه اطهار عليهم السلام عنايت مى كند؛اين فراز نقش ائمه عليهم السلام را در برابر اين همه مقامات با«فاء»تفريع بيان مى نمايد.در اين فراز در دو جهت اساسى بايد بحث بشود.

1.مدلول كلى فراز.

2.نكاتى كه در هر يك از جمله ها وجود دارد.

همه مقاماتى كه از ناحيه خداوند متعال به ائمه اطهار عليهم السلام عنايت شده افعالى است كه به خداوند متعال مستند است؛مانند«اجتباكم،اختاركم،اصطفاكم وهداكم و..».

اين ها مقامات جليله و مناصب عظيمه اى است كه خدا به ائمه اطهار عليهم السلام عنايت كرده است،آن بزرگواران در مقابل اين مقامات چه كارى بايد انجام دهند و چه كار كردند؟

اصولا اگر به افراد بشر مقامى داده شود چه مى كنند؟و اگر كسى داراى يك مقام دنيوى بشود چه حالى پيدا مى كند؟!!خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:

(كَلاّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى *أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى ) ؛(1)

هرگز چنين نيست كه انسان حق شناس باشد و مسلما موقعى كه خود را بى نياز ببيند سركشى مى كند.

ص: 215


1- .سوره علق(96):آيات 6 و 7.

طبع انسان چنين است كه اگر چيزى پيدا كرد،به جايى رسيد و مقامى به او داده شد،طغيان مى كند.طغيان داراى مراتب است:

1.انسان طغيان گر،غرور پيدا مى كند.

2.مرتبه بالاتر اين است كه انسان طغيان گر خود را از ولى نعمتش مستغنى مى بيند.

3.مرتبه بالاتر اين كه چنين انسانى خودش را در عرض ولى نعمتش مى بيند.

4.گاهى كار طغيان گر به جايى مى رسد كه اصلا ولى نعمت را از بين مى برد و عليه او قيام مى كند.

ائمه اطهار عليهم السلام بشرند،اما با ديگر افراد بشر تفاوت دارند.خداوند متعال اين همه مقامات و منازل به آنان عنايت فرمود كه رسيدن به اين مقامات و نيل اين مناصب جز براى آن بزرگواران ميسر نيست.وليكن حال ائمه عليهم السلام با رسيدن به اين مقامات نه تنها عوض نشده؛بلكه به هر نحوى كه تصور بشود و به همه انواع و اقسام در برابر خداوند متعال كوچكى،خضوع و خشوع كردند.

گويى يك تعاملى دو طرفه بين خدا و ائمه عليهم السلام هست كه هر چه از آن طرف توجه،مقام و عنايت بيشتر شده از اين طرف تذلل و تخشع بيشتر بوده و هر چه تذلل بيشتر شده توجه بيشتر بوده كه اين تعامل طرفينى است.

اين بود كه پيش تر با استفاده از روايات بيان شد كه ائمه عليهم السلام به هر مرتبه و مقامى كه رسيده اند و نيز هر كسى كه در مكتب آنان تربيت يافته و به هر مرتبه اى رسيده،از طريق عبوديت بوده است.

اصولا رابطه عبوديت و اطاعت بين عبد و مولا سه گونه است:

1.گاهى عبادت و اطاعت بنده فقط در حدى است كه از اوامر و نواهى مولا سرپيچى نمى كند.

ص: 216

اين حد از اطاعت و عبوديت خيلى خوب است و به تعبير ما چنين انسانى عامل به واجبات و تارك محرمات است.

2.گاهى علاوه بر اطاعت از اوامر و نواهى مولا،كوشش دارد كه از مخالفت هايى كه مورد عفو قرار مى گيرد نيز اجتناب كند،كه البته رتبه اين عبد در عبوديت بالاتر و مقرب تر نزد مولا خواهد بود.اگر مخالفت بكند خدا عفو مى نمايد؛ ولى اين بنده در آن موارد نيز مخالفت نمى كند.

شايد اين مرتبه همان عدم ترك اولى باشد.چون ناگزير تكدرى در خاطر مولا پيدا خواهد شد،گرچه عفو مى كند.

3.گاهى انسان علاوه بر اين دو اطاعت به خاطر انس با مولا و شناخت از حالات او در اثر معاشرت با او به گونه اى مى شود كه نسبت به تمايلات و خواسته هاى مولا آگاه مى شود و آن ها را برآورده مى كند،هر چند امر و نهيى از مولا صادر نشده است.

براى تقريب مطلب مى گوييم:بيت مرجع تقليدى چند كارمند و خادم متعدد دارد،همه مورد محبت او هستند،اما يكى از آن ها نزد آقا مقرب تر است.اين تقرب در اثر آن است كه خادم،روحيات آقا را شناخته و از تمايلات او آگاه شده،او مى داند كه در چه ساعتى چه چيزى مناسب حال ايشان مى باشد،آن شىء را حاضر مى نمايد،گرچه آقا اظهار نكرده است.

ائمه عليهم السلام نه فقط از اوامر و نواهى خداوند اطاعت مى كنند و نه فقط ترك اولى از آن ها سر نمى زند؛ بلكه هر كارى را كه موجب محبت و رضاى خداوند متعال است؛گرچه هيچ حكمى راجع به آن در كتاب و سنت نباشد،انجام مى دهند و هر چه موجب سخط و خشم او مى شود،انجام نمى دهند.بنابراين ناگزير اينان از ديگر بندگان عزيزتر و مقرب تر خواهند بود.

ص: 217

اما رابطه ائمه با خداى تعالى براى ما قابل درك نيست و آن چه گفتيم براى تقريب مطلب به اذهان بود.ائمه در اثر بندگى به جايى رسيدند كه فعل و ترك آن ها دليل اراده خدا گشته كه در فرازهاى زيارت جامعه و روايات بسيار به

آن اشاره شده است كه قرآن مى فرمايد:

(بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ *لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ )(1) ؛

فرشتگان بندگان شايسته خدا هستند*هرگز در سخن از او پيشى نمى گيرند و به فرمان او عمل مى كنند.

و در زيارت امام زمان مى گوييم:السلام عليك يا...دليل إرادته.(2)

و خلاصه:جامع بين همه جمله هاى اين فراز به الفاظ گوناگون خضوع و خشوع در برابر خدا و شكر مقامات و نعمت هاى الاهى است.

تعظيم كنندگان جلال خدا

پس از بيان اين مقدمه مى گوييم:

فعظمتم جلاله؛

شما اهل بيت جلال خداوند را تعظيم كرديد.

راغب اصفهانى درباره اين كلمه مى نويسد:

الجلالة:عظم القدر و الجلال بغير الهاء التناهى فى ذلك،وخص بوصف الله تعالى فقيل:(ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ ) (3)ولم يستعمل فى غيره.(4)

ص: 218


1- .سوره انبياء(21):آيه 26 و 27.
2- .الاحتجاج:316/2،المزار،محمد بن مشهدى:569،بحار الأنوار:171/53،حديث 5.
3- .سوره الرحمن(55):آيه 27.
4- .المفردات فى غريب القرآن:94-95.

و در مجمع البحرين آمده:

«الجليل»من أسمائه تعالى،و هو راجع إلى كمال الصفات،كما أن«الكبير»راجع إلى

كمال الذات،و«العظيم»راجع إلى كمال الذات و الصفات.(1)

چنان كه گفتيم:از جمله«اصطفاكم بعلمه»به بعد،به برخى از مقامات خدادادى ائمه چون:علم،قدرت،هدايت،حكمت و طهارت...اشاره شده،در اين فراز خشوع و خضوع ائمه است در برابر جامعيت خدا آن صفات را در حد كمال مطلق،و اين كه هر چه دارند از اوست كه دارنده همه آن ها در اعلى مراتب مى باشد.

همه بندگان،خدا را تعظيم مى كنند و در برابر جلال او كوچكى دارند،اما هر كه به قدر معرفت خويش،پس تعظيم ما كجا و تعظيم ائمه كجا؟!

بزرگ شمارندگان شأن خدا

اشاره

واكبرتم شأنه؛

و شأن او را بزرگ شمرديد.

راغب اصفهانى مى گويد:

أكبرت الشىء:رأيته كبيرا،قال:(فَلَمّا رَأَيْنَهُ أَكْبَرْنَهُ ) ،(2)والتكبير يقال لذلك ولتعظيم الله تعالى بقولهم:الله أكبر....(3)

شأن چيست؟

راغب اصفهانى در معناى«شأن»مى گويد:

ص: 219


1- .مجمع البحرين:389/1.
2- .سوره يوسف(12):آيه 31.
3- .المفردات فى غريب القرآن:422.

الشأن:الحال و الأمر الذى يتفق ويصلح ولا يقال إلا فيما يعظم من الأحوال و الأمور،قال تعالى:(كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ) ....(1)،(2)

و در تفسير آيه ياد شده آمده است:

عن أمير المؤمنين عليه السلام فى خطبة رواها فى الكافى و القمى قال:يحيى ويميت ويرزق ويزيد وينقص.

وفى المجمع عن النبى صلى الله عليه وآله فى هذه الآية قال:من شأنه أن يغفر ذنبا ويفرج كربا ويرفع قوما ويضع آخرين.

قيل:هو رد لقول اليهود،إن الله لا يقضى يوم السبت شيئا أو إنه قد فرغ من الأمر.

پس ائمه شأن خدا؛(3)يعنى قدرت او را بر همه امور،و اين كه هر كس هر چه دارد از اوست و او بى نياز است على الاطلاق،و اين كه اين عظمت او قابل وصف نيست،مى دانند،و در برابر آن خشوع مى كنند.

تمجيد كنندگان كرم خدا

ومجدتم كرمه؛

شما كرم خدا را ستوديد.

راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن مى نويسد:

المجد:السعة فى الكرم و الجلال...وقولهم فى صفة الله تعالى:المجيد أى يجرى السعة فى بذل الفضل المختص به.وقوله فى صفة القرآن:

ص: 220


1- .سوره الرحمن(55):آيه 29.
2- .المفردات فى غريب القرآن:271.
3- .تفسير الصافى:110/5.

(ق و القرآن المجيد)(1)فوصفه بذلك لكثرة ما يتضمن من المكارم الدنيوية و الأخروية...والتمجيد من العبد لله

بالقول وذكر الصفات الحسنة ومن الله للعبد بإعطائه الفضل.(2)

وى كلمه«كرم»را چنين معنا مى كند:

إذا وصف الله تعالى به فهو اسم لإحسانه وإنعامه المتظاهر.(3)

بنابراين،معناى اين جمله عبارت از اين است كه ائمه عليهم السلام بر سعه احسان و كثرت نعم خدا واقف و در برابر آن ها شاكر و به بهترين وجه خاضع هستند.

ذاكران هميشگى

اشاره

وادمتم ذكره؛

شما ياد خدا را ادامه داديد.

ائمه عليهم السلام دائم الذكر بودند و در ذكر خداوند متعال ادمان داشتند.ذكر در مقابل غفلت و نسيان است.در مجمع البحرين آمده است:

الذكر بالكسر:نقيض النسيان.(4)

اما راغب اصفهانى در المفردات فى غريب القرآن مى گويد:

الذكر ذكران،ذكر بالقلب وذكر باللسان،وكل واحد منهما ضربان،ذكر عن نسيان وذكر

لا عن نسيان،بل عن إدامة الحفظ.(5)

پس بهتر است بگوييم:ذكر:عدم غفلت است.

ص: 221


1- .سوره ق(50):آيه هاى 1 و 2.
2- .المفردات فى غريب القرآن:463 و 464.
3- .همان:428.
4- .مجمع البحرين:98/2.
5- .المفردات فى غريب القرآن:179.

ما در شرح عبارت«وأهل الذكر»به گوشه اى از ذكر ائمه عليهم السلام خداى را اشاره نموديم،ولى جمله«وأدمتم ذكره»به جهت دائم الذكر بودن ائمه عليهم السلام آمده است.

آرى،ائمه ما عاملين به آيات وارده در باب ذكر بوده و مصاديق«اهل الذكر»به تمام معنا و از جميع جهات هستند:

از جهت كثرت كه خدا فرموده:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا اللّهَ ذِكْراً كَثِيراً) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد،خدا را بسيار ياد كنيد.

از جهت حالات كه فرموده:

(الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ ) ؛(2).سوره اعراف(7):آيه 205.(3)

همان ها(صاحبان عقل و خرد)هستند كه خدا را در حال ايستاده و نشسته و موقعى كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند.

از جهت ظاهر و باطن كه فرموده:

(وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِيفَةً ) ؛(3)

پروردگارت را در دل خود از روى تضرع و خوف ياد كن.

از جهت ازمنه كه فرموده:

(وَ اذْكُرِ اسْمَ رَبِّكَ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً) ؛(4)

و نام پروردگارت را هر صبح و شام به ياد آور.5.

ص: 222


1- .سوره احزاب(33):آيه 41.
2- .سوره آل عمران
3- :آيه 191.
4- .سوره انسان(76):آيه 25.

هر چند همه مؤمنان بايد دائم الذكر باشند،ابوبصير از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه فرمود:

إن سمعت الأذان وأنت على الخلاء،فقل مثل ما يقول المؤذن ولا تدع ذكر الله عزوجل فى تلك الحال،لأن ذكر الله حسن على كل حال.

ثم قال عليه السلام:لما ناجى الله عزوجل موسى بن عمران عليه السلام قال موسى:يا رب!أبعيد أنت منى فأناديك؟أم قريب فأناجيك؟

فأوحى الله عزوجل إليه:يا موسى!أنا جليس من ذكرنى.

فقال موسى عليه السلام:يا رب!إنى أكون فى حال أجلك أن أذكرك فيها.

قال:يا موسى!اذكرنى على كل حال؛(1)

هر گاه صداى اذان را شنيدى گرچه در مستراح باشى فرازهاى اذان را با مؤذن تكرار كن و ياد خداوند را در هر حال فراموش نكن.چون به ياد خدا بودن براى انسان در هر حالتى كه باشد نيكو و پسنديده است.

امام عليه السلام فرمود:موقعى كه خداوند با موسى عليه السلام تكلم مى فرمود،موسى عليه السلام عرض كرد:پروردگارا!آيا تو از من دور هستى تا صدايت بزنم؟يا نزديك هستى تا با تو نجوا كنم؟خداوند به او خطاب كرد:اى موسى!من هم نشين كسى هستم كه به ياد من باشد.

حضرت موسى عليه السلام عرض كرد:پروردگارا!گاهى من در حالى هستم كه تو را بزرگ تر از آن مى دانم كه در آن حال ذكر تو را بگويم.

خداوند به موسى خطاب كرد:اى موسى!مرا در هر حالى كه هستى ياد كن.

و نيز آن حضرت فرموده است:6.

ص: 223


1- .علل الشرائع:284/1،حديث 1،بحار الأنوار:175/81،حديث 6.

لا بأس بذكر الله و أنت تبول،فإن ذكر الله عزوجل حسن على كل حال،فلا تسأم من ذكر

الله.(1)

اما ذاكر بودن شرايط و آدابى دارد،ياد خدا بايد به طورى باشد كه به دنبال آن خدا او را ياد كند كه فرمود:

(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ) ؛(2)

مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.

طورى باشد كه به دنبال اطمينان و آرامش بوده باشد،كه فرمود:

(أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ ) ؛(3)

آگاه باشيد كه با ياد خدا دل ها آرامش مى گيرد.

چه آثارى براى هر يك از اذكار وجود دارد؟

آيا واقعا مراد از دائم الذكر بودن يعنى ائمه عليهم السلام دائما«سبحان الله و الحمد لله»مى گفتند؟يا آن بزرگواران لحظه اى و كمتر از آن و در هيچ حالى از احوال،از خداوند متعال غافل نبودند؟

به راستى آيا مى شود انسان ساكت،ذاكر خدا باشد؟

آيا مى شود انسان حتى وقتى حرف هاى ديگرى مى زند ذاكر خداوند متعال باشد؟آيا مى شود انسان در حين اشتغال به كارى از كارهاى دنيا،ذاكر خداوند متعال باشد؟آرى،مى شود؛اما براى چه انسان هايى؟8.

ص: 224


1- .الكافى:497/2،حديث 6.
2- .سوره بقره(2):آيه 152.
3- .سوره رعد(13):آيه 28.

انسان هايى كه حقيقتا ذاكر هستند؛يعنى يك لحظه از خداوند متعال غافل نيستند و در همه احوال،ذاكر هستند.

پس مصداق تام«ذكر الله حسن على كل حال»همان بزرگواران هستند.در اين موقع است كه چنين انسانى از خداوند متعال جدا نخواهد بود.خداوند در حديث قدسى مى فرمايد:

أنا جليس من ذكرنى؛(1)

من هم نشين كسى هستم كه ذاكر من است.

اصلا كسى كه هرگز از خداوند متعال غافل نباشد در محضر خدا است،مگر مى شود كسى در محضر خدا باشد و از او جدا باشد؟

تمام وجود ائمه عليهم السلام،سكوتشان،نطقشان،انصرافشان به امور عادى و همه احوالشان ذكر خداوند متعال است.چرا؟چون از خدا غفلت ندارند.

ذكر به معناى عدم غفلت است،از اين رو در ظاهر و در باطن على الدوام ذاكرند و هميشه با او هستند.

اين است كه راوى مى گويد:

قال لى أبو عبدالله عليه السلام:ألا احدثك بأشد ما فرض الله عزوجل على خلقه؟قلت:بلى.

قال:إنصاف الناس من نفسك ومؤاساتك لأخيك وذكر الله فى كل موطن.أما إنى لا أقول:سبحان الله و الحمد لله ولا إله إلا الله و الله اكبر،و إن كان هذا من ذلك،ولكن ذكر الله فى كل موطن إذا هجمت على طاعة أو معصية.(2)7.

ص: 225


1- .منابع اين حديث گذشت.
2- .معانى الأخبار:193،حديث 3،بحار الأنوار:154/90 و 155،حديث 17.

آن چه كه مهم است اين كه ذكر در وجود انسان اثر كند و سازنده باشد،به طورى كه در پيشامدها چه خدايى و چه شيطانى انسان به ياد خدا باشد،اما در كارى كه اطاعت خدا است،كار را بى درنگ براى خدا انجام دهد،و اما در كارى كه معصيت است خدا را ببيند و از شيطان اطاعت نكند.

و هم چنين است اگر انسان به طور ناگهانى بر سر دو راهى قرار گيرد كه يك راه اطاعت خدا و راه ديگر اطاعت شيطان است،همانا نجات بخش او ياد خدا خواهد بود.

اصولا،چه وقت شيطان با انسان سر و كار پيدا كرده و در او طمع مى نمايد؟آن گاه كه انسان از خدا غافل شود و جليس هم نشين او نباشد،غفلت از خدا مساوى است با هم نشينى شيطان و افتادن در دام او،و اين است معناى آيه مباركه:

(وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ ) ؛(1)

و هر كس از ياد خدا روى گردان شود شيطان را به او چيره مى سازيم،پس همواره قرين و همراه او خواهد بود.

اساسا تمام سعى شيطان همين است كه انسان،از ياد خدا غفلت كند كه فرمود:

(اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِكْرَ اللّهِ ) ؛(2)

شيطان بر آنان مسلط شده و براى همين ياد خدا را از خاطر آن ها برده است.

ائمه عليهم السلام به تمام معنا دائم الذكر هستند؛هم در«دوام»و هم در«ذكر»،و هيچ كس در مرتبه آن ها نبوده،و هر كه به مرتبه اى در اين راه رسيده به تبعيت از ايشان بوده،زيرا حقيقت ذكر نزد آن هاست؛بلكه ذكر آن ها ذكر خدا است كه حضرت امام صادق عليه السلام فرمود:9.

ص: 226


1- .سوره زخرف(43):آيه 36.
2- .سوره مجادله(58):آيه 19.

ما اجتمع فى مجلس قوم لم يذكروا الله عزوجل ولم يذكرونا إلا كان ذلك المجلس حسرة عليهم يوم القيامة.

ثم قال:قال أبو جعفر عليه السلام:إن ذكرنا من ذكر الله وذكر عدونا من ذكر الشيطان.(1)

حال ملاحظه كنيد،پيروى از اهل بيت انسان را به كجا مى رساند و عاقبت امر پيروان مكتب هاى ديگر چيست؟

در حديث صحيح؛بلكه متواتر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

مثل أهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك؛(2)

مثل اهل بيت من در ميان شما،هم چون كشتى نوح است،هر كه بر آن سوار شد نجات يافت و هر كه از آن باز ماند،هلاك گرديد.

ما مى خواهيم تابع اهل بيت عليهم السلام و در مكتب ايشان و همراهشان باشيم،نه با كسانى كه حلقه ذكر تشكيل مى دهند و افراد خاص در زمان و مكان خاص با ذكر خاص دور هم جمع مى شوند و با فسق و فجور ذكر مى گويند،اين كجا و آن كجا؟

راه هاى رسيدن به خدا

البته تذكر اين مطلب لازم است،هر چند ذكر اثر شايانى دارد و تهذيب نفس انسان را بالا مى برد،ولكن توسل به اهل بيت و پيروى از مقام عصمت نزديك ترين و سريع ترين راه نيل به كمال است كه بارها تذكر داده ايم،و هر كس به جايى رسيده به بركت توسل به حضرات اهل بيت بوده؛چرا كه غير راه اهل بيت،راه ضلالت است،

ص: 227


1- .الكافى:496/2،حديث 2.
2- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 435 از همين كتاب.

و اين سخن قرآن كريم است كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الاهى پيشه كنيد و با صادقان و راستگويان باشيد.

بريد عجلى گويد:

سئلت أبا جعفر عليه السلام عن قول الله تعالى:(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ )(2) .

قال:إيانا عنى؛

از امام باقر عليه السلام درباره اين آيه شريفه پرسيدم كه خداوند متعال مى فرمايد:«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى الاهى پيشه كنيد و با صادقان و راستگويان باشيد»؛فرمودند:منظور خداوند متعال از صادقان و راستگويان ما هستيم.

تقويت كنندگان پيمان توحيد و فرمان برى خدا

اشاره

ووكدتم ميثاقه،واحكمتم عقد طاعته؛

و پيمانش را محكم نموديد،و معاهده اطاعت او را استوار ساختيد.

راغب اصفهانى ميثاق را چنين معنا كرده است:

الميثاق عقد مؤكد بيمين وعهد.(3)

از اين عبارت معلوم مى شود كه«ميثاق»مرادف«عهد»نيست،و ظاهر آيه

ص: 228


1- .سوره توبه(9):آيه 119.
2- .بصائر الدرجات:51،حديث،بحار الأنوار:31/24،حديث 3 و ر.ك:الكافى:208/1،حديث 1،تفسير الصافى:387/2،حديث 119.
3- .المفردات فى غريب القرآن:512.

مباركه:(الَّذِينَ يَنْقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِنْ بَعْدِ مِيثاقِهِ ...) ؛(1).سوره مائده(5):آيه 1.(2)«(فاسقان)كسانس هستند كه پيمان خدا را پس از آن كه محكم ساختند مى شكنند»همين

است.پس هر عهدى،ميثاق نيست،ميثاق،عقد مؤكد است.«عقد»هم به«عهد»تفسير شده،كه در ذيل آيه مباركه:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) ؛(2)«اى افراد باايمان!به عهد و پيمان خود وفا كنيد»عبدالله بن سنان به سند

صحيح از امام عليه السلام آورده كه«العقود أى:العهود».(3)

در اين جمله به ارتباط ائمه عليهم السلام با خداى متعال در دو مرحله اشاره شده:

1.مرحله پيمان با خداى عزوجل.

2.مرحله دعوت و عمل به پيمان.

1.مرحله پيمان الاهى
اشاره

اين پيمان در عالمى قبل از اين عالم بوده كه از آن به«عالم ذر»تعبير مى شود.اين پيمان از عموم فرزندان آدم

بوده،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلِينَ *أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ كُنّا ذُرِّيَّةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِكُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ *وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ ) ؛(4)

به خاطر بياوريد زمانى را كه پروردگارت از صلب فرزندان آدم ذريه آن ها را برگرفت و آن ها را بر خودشان گواه نمود(و از آن ها پرسيد)آيا من پروردگار

ص: 229


1- .سوره بقره
2- :آيه 27 و سوره رعد(13):آيه 25.
3- .تفسير القمى:160/1،تفسير نور الثقلين:583/1،حديث 8.
4- .سوره اعراف(7):آيه 172-174.

شما نيستم؟

گفتند:آرى،گواهى مى دهيم و اين كار را خداوند به اين جهت انجام داد كه در روز قيامت نگوييد:ما از اين گواهى غافل بوديم يا بگوييد:پدران ما پيش از ما مشرك بودند و ما هم فرزندان بعد از آن ها بوديم،آيا ما را به سبب گناه افرادى كه باطل بودند،مجازات مى كنى؟اين گونه آيات را روشن مى سازيم و شايد(با توجه به اين آيات)به سوى حق باز گردند.

ولى در بعضى آيات به مؤمنين خطاب شده:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ...وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ

بِهِ ...) ؛(1)

اى افراد باايمان!به عهد و پيمان خود وفا كنيد...و آن نعمت هايى را كه خدا به شما ارزانى داشت به ياد آوريد و پيمانى را كه به طور محكم بست فراموش نكنيد....

و در بعضى آيات اخبار از گرفتن پيمان از خصوص بعض امم آمده است:

(وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ ...)(2) ؛

(و به خاطر آوريد)زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم كه جز خداى يگانه را پرستش نكنيد.

و در بعضى آيات اخبار از گرفتن پيمان از انبياى الاهى است،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ إِذْ أَخَذَ اللّهُ مِيثاقَ النَّبِيِّينَ ) ؛(3)

و به خاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند از پيامبران عهد و پيمان گرفت.

گاهى كلمه«ميثاق»با كلمه«غليظ»توصيف شده است،آن جا كه مى فرمايد:1.

ص: 230


1- .سوره مائده(5):آيه 1 و 7.
2- .سوره بقره(2):آيه 83.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 81.

(وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً) ؛(1)

(به ياد آور)هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم و هم چنين از تو،از نوح،از ابراهيم،موسى و عيسى بن مريم و ما از آنان پيمان محكمى گرفتيم.

بنابراين،خداوند متعال نه فقط از انبيا و از اشرف انبيا پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ميثاق و عهد گرفته،بلكه از تك تك ما نيز در روز معروف«الست»عهد و پيمان گرفته است.در اين جا پرسش هايى مطرح است كه اين عهد و ميثاق چه بوده؟در كجا بوده؟و چگونه بوده است؟و آيا فرقى بين ميثاق انبيا و ديگر مردم وجود دارد؟

شكى نيست كه اولين پيمان گرفته شده از عموم فرزندان حضرت آدم،توحيد خداى متعال است كه فرمود:

(أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ) ؛(2)

اى فرزندان آدم!آيا با شما عهد و پيمان نبستم كه از شيطان اطاعت نكنيد؛چرا كه او براى شما دشمن آشكارى است؟

در آيه بعدى مى فرمايد:

(وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ ) ؛(3)

و اين كه مرا بپرستيد و از من اطاعت كنيد كه راه راست همين است.

آيات ديگرى نيز در اين زمينه خطاب به رسول اكرم صلى الله عليه وآله وجود دارد.از جمله در آيه اى آمده است:1.

ص: 231


1- .سوره احزاب(33):آيه 7.
2- .سوره يس(36):آيه 60.
3- .همان:آيه 61.

(وَ لا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ) ؛(1)

و هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان،چرا كه هيچ معبودى جز او نيست.

خداوند متعال در آيه اى ديگر چنين خطاب مى كند:

(فَلا تَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ ) ؛(2)

(اى پيامبر!)هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان كه مجازات خواهى شد.

نكاتى از روايات عالم ذر

اكنون مطالبى را در رابطه با«عالم ذر»از روايات ذكر مى كنيم:

1.اين كه اولين كسى كه در جواب«ألست»در آن عالم«بلى»گفته رسول الله،اميرالمؤمنين و ائمه عليهم السلام بوده اند.امام صادق عليه السلام مى فرمايد:

إن بعض قريش قال لرسول الله صلى الله عليه وآله:بأى شىء سبقت الأنبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم؟

قال:إنى كنت أول من آمن بربى وأول من أجاب،حين أخذ الله ميثاق النبيين

(وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ) فكنت أنا أول نبى قال بلى.فسبقتهم

بالإقرار بالله عزوجل.(3)

در روايت ديگرى امام عليه السلام مى فرمايد:

فلما أراد أن يخلق الخلق نثرهم بين يديه،فقال لهم:من ربكم؟فأول من نطق،رسول الله وأمير المؤمنين و الأئمة صلوات الله عليهم.فقالوا:أنت ربنا.فحملهم العلم و الدين.

ثم قال للملائكة:هؤلاء حملة دينى و علمى و امنائى فى خلقى وهم

ص: 232


1- .همان:آيه 88.
2- .سوره شعراء(26):آيه 213.
3- .الكافى:441/1،حديث،بحار الأنوار:15/15-16،حديث 21.

المسئولون.

ثم قال لبنى آدم:أقروا لله بالربوبية ولهؤلاء النفر بالولاية و الطاعة.

فقالوا:نعم ربنا أقررنا....(1)

2.اين كه علاوه بر توحيد پيمان نبوت حضرت رسول و ولايت حضرت امير گرفته شده:

عن أبى عبدالله فى قول الله:(وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ ...) .

قال:أخرج الله من ظهر آدم ذريته إلى يوم القيامة،فخرجوا كالذر،فعرفهم نفسه،ولولا ذلك لن يعرف أحد ربه.

ثم قال:(أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى ) و إن هذا محمد رسولى وعلى أمير المؤمنين خليفتى وأمينى.(2)

3.اين كه اقرار كنندگان به ولايت قليل بودند:

عن أبى جعفر عن أبيه عن جده عليهم السلام:إن النبى صلى الله عليه وآله قال لعلى عليه السلام:أنت

الذى احتج الله به فى ابتداء الخلق حيث أقامهم فقال:(أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ ) ؟قالوا جميعا:

بلى.فقال:محمد رسولى؟فقالوا جميعا:بلى.فقال:وعلى أمير المؤمنين؟فقالوا جميعا:لا،استكبارا وعتوا عن ولايتك،إلا نفر قليل وهم أقل القليل وهم أصحاب اليمين.(3)

2.مرحله دعوت به پيمان
اشاره

از انبيا و ائمه عليهم السلام علاوه بر ميثاق توحيد و عبادت خدا،ميثاق دعوت مردم

ص: 233


1- .همان:133/1،حديث 7،همان:95/54،حديث 80.
2- .بصائر الدرجات:91،حديث 6،بحار الأنوار:25/5،حديث 40.
3- اليقين:213،بحار الأنوار:285/26،حديث 43.

به آن اخذ شده،لذا به حضرت رسول خطاب شده:

(قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللّهِ ) ؛(1)

(اى پيامبر!)بگو:راه من اين است كه همه مردم را به سوى خدا(يكتاپرستى)دعوت كنم.

در آيه ديگر مى فرمايد:

(قُلْ إِنَّما أَدْعُوا رَبِّي وَ لا أُشْرِكُ بِهِ أَحَداً) ؛(2)

(اى پيامبر!)بگو:من تنها پروردگارم را مى خوانم و هيچ كس را شريك او قرار نمى دهم.

در آيه اى ديگر مى خوانيم:

(تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللّهِ وَ أُشْرِكَ بِهِ ما لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَى الْعَزِيزِ الْغَفّارِ) ؛(3)

شما مرا دعوت مى كنيد كه به پروردگارم كافر شوم،و شريكى كه به آن آگاهى ندارم براى او قرار دهم،و حال آن كه من شما را به سوى خداوند نيرومند و بسيار آمرزنده دعوت مى كنم.

روشن است كه اين دعوت و فراخوانى لوازمى دارد كه به مواردى از آن ها اشاره مى نماييم.

1.اين هايى كه به سوى خداوند متعال آن گونه كه با خدا ميثاق بسته اند دعوت مى كنند،نخست بايد خودشان به آن چه ديگران را دعوت مى كنند عامل باشند.

اين مفاد همه آياتى است كه خوانديم؛بلكه در آيه اى به صراحت به2.

ص: 234


1- .سوره يوسف(12):آيه 108.
2- .سوره جن(72):آيه 20.
3- .سوره غافر(40):آيه 42.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چنين مى فرمايد:

(لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ ) ؛(1)

(اى پيامبر!)اگر براى خدا شريك قرار بدهى مسلما اعمالت نابود مى گردد.

2.در راه دعوت بايد استقامت داشته باشند،قرآن كريم مى فرمايد:

(فَاسْتَقِمْ كَما أُمِرْتَ ) ؛(2)

همان گونه كه به تو دستور داده شده است،استقامت كن!

3.در هر زمان و در هر مكانى با هر فردى و يا جامعه اى كه آن ها را مى خواهند دعوت كنند بايد آن گونه كه مناسب و لازم است دعوت كنند.اين همان آيه مباركه اى است كه مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ) ؛(3)

با علم و دانش،و پند و اندرزهاى نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آن ها(مخالفان)از راه نيكوترى به مناظره بپرداز.

البته در مورد اين آيه بعدا توضيح خواهيم داد.

4.به آن چه كه بر آن ها وحى شده دعوت كنند.قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ *لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ *ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ) ؛(4)

اگر سخنى دروغ و به ناحق بر ما مى بست ما او را با قدرت مى گرفتيم سپس رگ قلبش را قطع مى كرديم.6.

ص: 235


1- .سوره زمر(39):آيه 65.
2- .سوره هود(11):آيه 112.
3- .سوره نحل(16):آيه 125.
4- .سوره الحاقه(69):آيه 44-46.

5.دعوت كننده بايستى در مقابل ناملايمات صابر باشد.ازاين رو به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله خطاب شده:

(فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ ) ؛(1)

(اى پيامبر!)صبر كن همان گونه كه پيامبران اولوا العزم صبر و شكيبايى كردند.

روشن است كه صبر لازمه دعوت است.بنابر آن چه گذشت وقتى ما در زندگى ائمه اطهار سلام الله عليهم مطالعه مى كنيم مى بينيم كه آن ها اين ميثاق را با خداوند متعال داشته اند و همواره آن را تأكيد و تقويت و اين گره را محكم كرده اند.

البته،ميثاق بين خدا و ائمه دو گونه بوده است:

1.ميثاق عام،كه ائمه چون انبيا اين ميثاق را داشته و بدان عمل نموده اند.

2.ميثاق خاص،كه هر كدام از اهل بيت از جمله صديقه طاهره تكاليف خاصه اى داشته و به عمل آن ها پيمان بسته و به خوبى عمل نموده اند.

فرق بين عهد و عقد

چنان كه پيش تر گفتيم،عقد به معناى عهد آمده،و آيه مباركه نيز به اين معنا تفسير شده،اما«عقد»هميشه دو طرف دارد،و در اين جا يك طرف خداوند متعال،و طرف ديگر ائمه اطهار عليهم السلام هستند كه التزام از طرفين است.

پس عقد همراه التزام است،اما هر عهدى،عقد نيست.از اين رو نسبت بين عهد و عقد عموم و خصوص مطلق است.(2)

و از طرفى كلمه«عقد»در زبان فارسى به معناى«گره»است و كلمه گره با احكام(محكم كردن)تناسب دارد كه مى گويند:اين گره را محكم كن!«وأحكمتم عقد

ص: 236


1- .سوره احقاف(46):آيه 35.
2- .مجمع البحرين:217/3.در اين منبع آمده است:فكل عهد عقد،ولا يكون كل عقد عهدا.

طاعته».اما عهد يك طرفه هم مى تواند باشد،در آن جا كلمه تأكيد مناسبت دارد كه«ووكدتم ميثاقه».

اين ها ظرايف و لطايفى است كه در اين عبارات وجود دارد.

پند دهندگان در نهان و آشكار

پس اين معانى در ائمه عليهم السلام وجود داشته و آن بزرگواران به لوازم اين پيمان و عهد ملتزم بودند.از اين روست كه در پى اين عبارت مى خوانيم:

ونصحتم له فى السر و العلانية؛

در نهان و آشكار به خلق پند داديد.

كلمه«نصح»را در لغت گفته اند:خلاف الغش.(1)

راغب اصفهانى مى گويد:

نصحت له الود،أى أخلصته،وناصح العسل:خالصه.(2)

بنابراين ائمه با تمام وجود از آن خدا بودند،و كمال خلوص را در برابرش در همه احوال داشتند.

ممكن است مقصود از«نصحتم له»خيرخواهى به مردم براى رضاى خدا،و دعوت آنان به سوى حق باشد كه فرمود:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ ...) ؛(3)

به وسيله حكمت...به راه پروردگارت دعوت كن.

ائمه عليهم السلام مردم را در آشكار و نهان،و به هر شكل كه مقتضاى زمان و مكان و اشخاص بوده،دعوت كردند....

ص: 237


1- .همان:318/4.
2- .المفردات فى غريب القرآن:494.
3- .سوره نحل(16):آيه125.

فراخوانان به راه خدا

ودعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة؛

و با حكمت و پند نيكو به راه او فراخوانديد.

اين جمله اشاره است به اين آيه مباركه كه مى فرمايد:

(ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ) ؛(1)

به وسيله حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن.

دقيقا آن چه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله عمل كردند،ائمه عليهم السلام نيز بدان عمل مى كردند كه برنامه،همان برنامه است.

«حكمت»در روايت به«قرآن»تفسير شده(2)و اين كاملا درست است،چون با قرآن كريم هر كسى را در هر سطحى كه باشد مى شود دعوت كرد،به خاطر اين كه قرآن نور و هدايت است براى عموم بشريت.

و«موعظه»نيز از اسماء قرآن كريم است كه فرموده:

(...وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ ) ؛(3)

و هدايت و اندرزى است براى همه پرهيزكاران.

و اين هم كاملا درست است.قرآن كريم چنان است كه اگر كسى آن را با تدبر بخواند يا گوش دهد تحت تأثير قرار مى گيرد:

(اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ...) ؛(4)

ص: 238


1- .همان.
2- .الكافى:16/5.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 138،سوره مائده(5):آيه 46.
4- .سوره زمر(39):آيه 23.

خداوند بهترين و نيكوترين سخن را نازل كرده؛كتابى كه آياتش از همه نظر هماهنگ است و مكرر(تكرارى كه هرگز ملامت آور نيست؛بلكه نشاط آور است)كه از شنيدن آيات آن بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مى ترسند لرزه مى افتد سپس پوست و قلبشان(برون و درونشان)نرم و متوجه ذكر خدا مى شود اين مايه هدايت الاهى است كه هر كس را بخواهد به وسيله آن هدايت مى كند....

اينك مى گوييم:

استدلالات و احتجاجات ائمه عليهم السلام كه در اصول كافى،كتاب التوحيد شيخ صدوق رحمه الله و الاحتجاج طبرسى آمده اين است كه نخستين وظيفه دعوت كننده اين است كه طرف مقابل را به گونه اى دعوت كند كه بپذيرد؛يعنى دعوت او مطابق حكمت باشد.(1)

به اين معنا كه اگر به اقامه دليل و برهان متناسب با استعداد طرف مقابل نياز است بايد اقامه دليل و برهان كند،به ويژه اگر طرف مقابل از اهل علم و به اصطلاح صاحب رأى و نظر باشد،بايستى مطابق مبانى با او بحث شود تا او را به سوى خداوند متعال و اطاعت از اوامر او و خوددارى از نواهى او فراخواند.

اما اگر از مردم عادى باشد با موعظه نيكو و متناسب با حال او به طورى كه مؤثر واقع باشد بايد با او بحث بكند.

در توضيح اين بحث مى گوييم:

گاهى انسان كسى را دعوت مى كند كه او مسلمان و در دايره اسلام است،براى او بايد اقامه حجت بكند تا او بپذيرد و اقامه حجت يا از كتاب است و يا از سنت و سنت نيز بايد سنت مورد پذيرش او باشد.4.

ص: 239


1- .ر.ك:علل الشرائع:251/1،حديث،الأمالى،شيخ صدوق:254،حديث،الاحتجاج:14/1،بحار الأنوار: 258/9-344.

از اين رو ما در قوانين مباحثه و مناظره مى گوييم:اگر كسى با يك سنى بحث كرد و درباره مسئله و موضوعى،مناظره اى پيش آمد،نمى شود او را به روايات كتاب الكافى ملزم كرد؛چرا كه او اين كتاب را قبول ندارد.از طرفى او نيز اين شيعى را نمى تواند به كتاب هاى خودش ملزم كند.

بلكه بايستى يا به قرآن كه مورد قبول طرفين است و يا به سنت مورد قبول طرفين،يا دست كم مورد قبول طرف مقابل،استدلال شود كه بشود او را ملزم كرد.

حافظ ابن حزم اندلسى مى گويد:

لا معنى لاحتجاجنا عليهم برواياتنا،فهم لا يصدقونها،ولا معنى لاحتجاجهم علينا برواياتهم،فنحن لا نصدقها،وإنما يجب أن يحتج الخصوم بعضهم على بعض بما يصدقه الذى تقام عليه الحجة به سواء صدقه المحتج أو لم يصدقه،لأن من صدق بشىء لزمه القول به،أو بما يوجبه العلم الضرورى،فيصير حينئذ مكابرا منقطعا إن ثبت

على ما كان عليه....(1)

و اين كلامى است على القاعده.

و در صورتى كه طرف مقابل از دايره اسلام خارج باشد،بايد به آن چه كه نزد او حجت است،او را دعوت،و ملزم و احتجاج كنيم كه اگر اهل عقل است،از طريق عقل بايد استدلال كرد و اگر اهل كتاب است،از طريق كتاب.

اين نيز مقتضاى قاعده است.

از اين روست كه ائمه اطهار عليهم السلام در مناظره و بحث با اشخاص اگر زنديق بوده،از طريق عقل با او بحث كرده اند،اگر اهل كتاب بوده از طريق كتاب با او بحث كرده اند،اگر در دايره اسلام بوده از طريق قرآن و سنت با او بحث كرده اند.4.

ص: 240


1- .الفصل فى الملل و النحل:159/4.

يعنى متناسب با حال طرف مقابل بايد بحث كرد و روش ائمه عليهم السلام چنين بوده و نه فقط اين روش را اعمال كرده اند؛بلكه در اين راه،جان خود را بذل كرده اند:

جان نثاران در رضاى خدا

وبذلتم انفسكم فى مرضاته؛

جانتان را در راه رضاى او فدا ساختيد.

بذل يعنى عطا كردن چيزى با طيب و نفس و با كمال رضايت.اگر انسان چيز ارزشمندى را به كسى با كمال طيب نفس عطا كند،مى گويند:بذل كرده است.(1)

ائمه عليهم السلام نفس خود را در اين راه با كمال طيب نفس و رضايت كامل بذل كردند،در مبيت اميرالمؤمنين عليه السلام در شب هجرت حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله آيه مباركه نازل شد و خدا به اين جريان مباهات كرد:

(وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ ...) ؛(2)

بعضى از مردم جان خود را در برابر خشنودى خدا مى فروشند.

و در زيارت نامه حضرت سيدالشهداء عليه السلام آمده:

وبذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة وحيرة الضلالة.(3)

البته رضاى خدا در نجات دادن گمراهان از هلاكت و غافلان از جهالت است،و سعى ائمه عليهم السلام در اين راه جزء پيمانشان با خداى تعالى بوده است.

ص: 241


1- .كتاب العين:187/8،لسان العرب:50/11.
2- .سوره بقره(2):آيه 207.
3- .مصباح المتهجد:788،اقبال الأعمال:102/3،بحار الأنوار:331/98.

صابران بر مصائب

وصبرتم على ما اصابكم فى جنبه؛

و بر مصايبى كه در اين راستا از امت به شما رسيد،شكيبايى ورزيديد.

يكى ديگر از لوازم دعوت كردن،و شرايط عمده آن،صبر است.اين موضوع براى ما درس است،چون ما نيز به نوبه خود مى خواهيم مردم را به سوى خدا و حق دعوت كنيم.

ائمه عليهم السلام هم چون پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله انواع آزارها و ناملايمات را متحمل شدند.ما در ناملايمات،فقط ناملايمات جسمى و بدنى را مى بينيم كه انگار ذهن انسان از اول به آن طرف مى رود كه امام عليه السلام در مقابل آزارهايى كه نسبت به بدنش وارد شده،صبر كند.گاهى آزار روحى خيلى از آزار بدنى شديدتر و دردش بيشتر است و صبر بيشترى مى طلبد و ائمه عليهم السلام همين طور بودند.

صبر از امورى است كه طرف دارد.لذا اگر كسى صبر كرد مى گويند:بر چه چيزى صبر كرد و تحمل نمود؟نكته ديگر اين كه هميشه بايد بين صبرها،پيشامدها،ناملايمات و ناگوارى ها تناسب باشد.در اين صورت اگر كسى صبر كرد،صبر ممدوح خواهد بود.اصلا سر ممدوحيت صبر در اين است كه با پيشامد تناسب داشته باشد و اگر كمتر يا بيشتر باشد ممدوح نخواهد بود.

درباره واژه«صبر»در لغت چنين آمده است:

الصبر:حبس النفس عن الجزع.و قد صبر فلان عند المصيبة يصبر صبرا.وصبرته أنا:

حبسته.(1)

در كتاب هاى اخلاقى نيز درباره صبر مى گويند:صبر يعنى ضبط نفس.به قول

ص: 242


1- .صحاح اللغه:706/2،لسان العرب:438/4 و 439،تاج العروس:71/7.

امروزى ها كنترل نفس كه شايد به زبان فارسى به معناى خوددارى كردن باشد.

قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنَّما يُوَفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِسابٍ ) ؛(1)

همانا بردباران و شكيبان اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى كنند.

اين گونه صبر،ممدوح است كه امير مؤمنان على عليه السلام فرموده اند:

إن الصبر من الإيمان كالرأس من الجسد ولا خير فى جسد لا رأس معه ولا فى إيمان

لا صبر معه؛(2)

به راستى كه نسبت صبر به ايمان مانند نسبت سر است به بدن و همان گونه كه بدن بدون سر خير و فايده اى ندارد،ايمان بدون صبر نيز خير و فايده اى ندارد.

وقتى صبر ممدوح مى شود كه با پيشامد تناسب داشته باشد.از اين رو در روايتى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

الصبر ثلاثة:صبر عند المصيبة وصبر على الطاعة وصبر عن المعصية.

فمن صبر على المصيبة حتى يردها بحسن عزائها كتب الله له ثلاثمأته درجة،ما بين الدرجة الى الدرجة كما بين السماء إلى الأرض.

ومن صبر على الطاعة كتب الله له ستمائة درجة،ما بين الدرجة إلى الدرجة كما بين تخوم الأرض إلى العرش.

ومن صبر عن المعصية،كتب الله له تسعمائة درجة،ما بين الدرجة إلى الدرجة كما بين تخوم الأرض إلى منتهى العرش؛(3)

بردبارى و شكيبايى سه گونه است:صبر به هنگام بلا،صبر به هنگام انجام2.

ص: 243


1- .سوره زمر(39):آيه10.
2- .نهج البلاغه:18/4،شماره 82.
3- .الكافى:91/2 حديث 15،بحار الأنوار:77/68،حديث 12.

تكاليف(واجبات)و صبر بر ترك گناهان.

پس كسى كه بر مصيبت صبر كرده تا تسلاى خاطر يافته خداوند سيصد درجه در نامه عملش مى نويسد كه فاصله بين هر درجه فاصله بين زمين و آسمان است.

هر كه صبر به هنگام انجام تكاليف(واجبات)انجام دهد،خداوند ششصد درجه در نامه عملش مى نويسد كه فاصله بين هر دو درجه از انتهاى زمين تا آسمان است.

و كسى كه بر ترك گناهان صبر داشته باشد خداوند براى او نهصد درجه مى نويسد كه مابين هر درجه و مرتبه اى از انتهاى زمين تا منتهاى عرش است.

بنابراين طاعت كردن و قيام به تكليف نيز صبر مى خواهد.ما در اثر كثرت استعمال وقتى مى گوييم:فلانى آدم صابرى است،ذهنمان فقط به مصائب مى رود،اين طور نيست.

گاهى انسان عضوى از اعضاى بدنش را از دست مى دهد و به آن صبر مى كند،گاهى محبوبى را از دست داده،گاهى مالى را از دست داده و گاهى مقامى را از دست مى دهد.بايد انسان در مقابلش صبر كند.

اما گاهى انسان كسى را دعوت مى نمايد،مدتى هم با او صحبت مى كند و براى دعوت خود دليل و برهان اقامه مى نمايد،و دعوت او در طرف مقابل تأثير نمى كند.در اين صورت روحيه او كسل مى شود،بايد صبر كند.يا معلمى مدت ها كسى را كه از نزديكان و از شاگردان نزديكش بوده تحت تعليم قرار داده يك دفعه او منحرف شود،و آن معلم ناراحت مى شود،اين گونه كارها نيز مصيبت است،اما به ذهن نمى آيد.

در مثال ديگر فردى تا ديروز از شيعيان خلص بود يك دفعه عوض مى شود.

ائمه اطهار عليهم السلام همه اين مسائل را تحمل كردند و تك تك اين ها در زندگيشان،مصداق دارد.

آنان همه اين قضايا را ديدند و صبر كردند و اين ها نيز از ميثاق و پيمان آنان با

ص: 244

خداوند متعال بوده؛يعنى در راه او،براى رسيدن به هدف او و به خاطر او بوده است.

چنان كه گذشت به نظر مى رسد ائمه عليهم السلام با خداوند متعال دو جور ميثاق داشتند:

1.ميثاقى كه همه در آن شريك بودند.

2.ميثاق خاصى كه هر يك از ائمه در خصوص خود داشت.

شما فكر مى كنيد آن چه قرار بوده بر امير مؤمنان على و صديقه طاهره سلام الله عليهما وارد بشود و متحمل شدند از قبل نمى دانستند و جزء ميثاقشان نبوده است؟

در كتاب الكافى روايتى در اين زمينه آمده كه موسى بن جعفر عليهما السلام مى فرمايد:

قلت لأبى عبدالله عليه السلام:أليس كان أمير المؤمنين عليه السلام كاتب الوصية ورسول الله صلى الله عليه وآله المملى عليه و جبرئيل و الملائكة المقربون شهود؟

قال:فأطرق طويلا.ثم قال:يا أباالحسن!قد كان ما قلت ولكن حين نزل برسول الله صلى الله عليه وآله الأمر،نزلت الوصية من عند الله كتابا مسجلا،نزل به جبرئيل مع أمناء الله تبارك وتعالى من الملائكة.

فقال جبرئيل:يا محمد!مر بإخراج من عندك إلا وصيك ليقبضها منا وتشهدنا بدفعك إياها إليه ضامنا لها يعنى عليا عليه السلام.

فأمر النبى صلى الله عليه وآله بإخراج من كان فى البيت ما خلا عليا وفاطمة عليهما السلام فيما بين الستر و الباب.

فقال جبرئيل:يا محمد!ربك يقرئك السلام ويقول:هذا كتاب ما كنت عهدت إليك وشرطت عليك وشهدت به عليك وأشهدت به عليك ملائكتى وكفى بى يا محمد!شهيدا.

قال:فارتعدت مفاصل النبى صلى الله عليه وآله.فقال:يا جبرئيل!ربى هو

ص: 245

السلام ومنه السلام وإليه يعود السلام،صدق عزوجل وبر،هات الكتاب.

فدفعه إليه وأمره بدفعه إلى أمير المؤمنين عليه السلام فقال له:أقرأه!فقرأه حرفا حرفا.

فقال:يا على!هذا عهد ربى تبارك وتعالى إلى شرطه على و أمانته و قد بلغت ونصحت وأديت.

فقال على عليه السلام:وأنا أشهد لك[بأبى و أمى أنت]بالبلاغ و النصيحة و التصديق على ما قلت ويشهد لك به سمعى وبصرى ولحمى ودمى.

فقال جبرئيل عليه السلام:وأنا لكما على ذلك من الشاهدين.

فقال رسول الله صلى الله عليه وآله:يا على!أخذت وصيتى وعرفتها وضمنت لله ولى الوفاء بما فيها؟

فقال على عليه السلام:نعم،بأبى أنت وأمى،على ضمانها وعلى الله عونى وتوفيقى على أدائها.

فقال رسول الله صلى الله عليه وآله:يا على!إنى أريد أن اشهد عليك بموافاتى بها يوم القيامة.

فقال على عليه السلام:نعم،أشهد.

فقال النبى صلى الله عليه وآله:إن جبرئيل وميكائيل فيما بينى وبينك الآن وهما حاضران معهما الملائكة المقربون لأشهدهم عليك.

ببينيد چه خبر است؟آن چه كه بر صديقه طاهره عليها السلام وارد شد چيز كمى نيست.بايد اين مقدمات انجام بشود.

فقال:نعم،ليشهدوا وأنا بأبى أنت وأمى اشهدهم.

فأشهدهم رسول الله صلى الله عليه وآله وكان فيما اشترط عليه النبى بأمر جبرئيل عليه السلام أمره الله عزوجل أن قال له:يا على!تفى بما فيها من مولاة من و الى الله ورسوله و البرائة و العداوة لمن عادى الله ورسوله

ص: 246

والبرائة منهم على الصبر منك وعلى كظم الغيظ وعلى ذهاب حقك وغصب خمسك وانتهاك حرمتك؟

فقال:نعم،يا رسول الله!

فقال أمير المؤمنين عليه السلام:والذى فلق الحبة وبرأ النسمة،لقد سمعت جبرئيل يقول للنبى:يا محمد!عرفه أنه ينتهك الحرمة و هى حرمة الله وحرمة رسول الله صلى الله عليه وآله

وعلى أن تخضب لحيته من رأسه بدم عبيط.

قال أمير المؤمنين عليه السلام:فصعقت حين فهمت الكلمة من الأمين جبرئيل حتى سقطت على وجهى وقلت:نعم،قبلت ورضيت و إن انتهكت الحرمة وعطلت السنن ومزق الكتاب وهدمت الكعبة وخضبت لحيتى من رأسى بدم عبيط صابرا محتسبا أبدا حتى أقدم عليك.

ثم دعى رسول الله صلى الله عليه وآله فاطمة و الحسن و الحسين وأعلمهم مثل ما أعلم أمير المؤمنين....

والله لقد قال رسول الله صلى الله عليه وآله لأمير المؤمنين وفاطمة عليهما السلام:أليس قد فهمتما ما تقدمت به إليكما وقبلتماه؟

فقالا:بلى وصبرنا على ما ساءنا وغاظنا.(1)

اين ميثاق است و ديگر ائمه عليهم السلام نيز چنين هستند.

امام مجتبى عليه السلام نيز مصائبى را متحمل شدند؛مصائب عجيبى كه ما در اين امور دقت نمى كنيم.

از طرفى مثل معاويه در مقابل حضرت با آن دسائسى كه داشته كه شرحى طولانى دارد و از طرف ديگر بعضى از اصحاب حضرت كه ريش سفيدها و محترمين بين مردم و رؤساى قبايل و جزء اصحاب امام شمرده مى شود،وارد حضور آن8.

ص: 247


1- .الكافى:281/1-283،حديث 4،بحار الأنوار:479/22،حديث 28.

حضرت مى شود و مى گويد:السلام عليك يا مذل المؤمنين(!)(1)

به راستى درد شمشير بيشتر است يا شنيدن اين كلام؟!كدام شديدتر است؟

از سوى ديگر در خانه حضرت امام حسن عليه السلام هم كسى بود كه مكررا آن حضرت را مسموم كرد.

سيدالشهداء عليه السلام نيز تعهد خاصى داشتند،امام حسين عليه السلام با خداوند متعال ميثاق خاصى داشتند.

از روايت مزبور و ساير ادله معتبره،بيوجه بودن گفتن اين كه با وجود حضرت امير نمى شود صديقه طاهره عليها السلام را آن جور توهين و هتك بكنند و آن مسائل پيش بيايد واضح مى شود.

اين ها عهد و پيمان است،هم چنان كه سيدالشهداء عليه السلام خواهرشان را از مدينه تا كربلا آورده اند،نه تنها خواهران بلكه خانم هاى ديگر كه همه آن ها در معرض هتك و توهين و سب و شتم و اسارت قرار گرفتند.پس اصل بودن حضرت زينب عليها السلام و همه اين خانم ها در كربلا دروغ است؟!

اين ها مواثيق و تعهدات خاصى است،ما نمى فهميم،باور كردنش سخت است،اما واقع شده است.

اين ها،مواثيقى است علاوه بر آن ميثاق هاى عمومى،كه هر كدام از ائمه ميثاق خاصى داشته است...

ص: 248


1- .مناقب اميرالمؤمنين عليه السلام،محمد بن سليمان كوفى:128/2،دلائل الامامه:166،حديث 8،مدينة المعاجز: 233/3،الاختصاص:82،بحار الأنوار:23/44-24،حديث 7،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:16/16 و 44، كنز العمال:349/11 و 588/13،شواهد التنزيل:457/2،الاخبار الطوال:221،تاريخ مدينة دمشق:151/59، ميزان الاعتدال:171/2،سير اعلام النبلاء:147/3،لسان الميزان:53/3،البداية و النهايه:140/8،الامامة و السياسه: 141/1 و....

همين طور بود،امام سجاد،امام باقر،امام جعفر صادق،امام موسى بن جعفر و ديگر امامان عليهم السلام.

هم اكنون نيز امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف تعهدات خاصى با خداوند متعال دارند.از طرفى مى بينند كه دين خدا عمل نمى شود؛نه تنها دين خدا عمل نمى شود؛بلكه بر خلاف دين خدا هم عمل مى شود،اين همه ظلم و جور كه در عالم واقع مى شود.

از طرف ديگر آن همه مظلوميت آباء،مادر و جدشان رسول الله صلى الله عليه وآله و از سوى ديگر مظلوميت شيعيان در سراسر دنيا و قضاياى ديگر را مى بينند و مى شنوند.همه اين ها هست و روز به روز بيشتر هم مى شود.

اين ها جزء تعهدات امام زمان عليه السلام نسبت به زمان غيبت آن بزرگوار است و تعهدات ديگرى نيز نسبت به زمان حضورشان دارند،و چون خداوند متعال مى دانست اينان به عهد و ميثاق وفا خواهند كرد،اين مقامات را به آنان عنايت كرد.در دعاى ندبه مى خوانيم:

إذ اخترت لهم جزيل ما عندك من النعيم المقيم،الذى لا زوال له ولا اضمحلال،بعد أن شرطت عليهم الزهد فى درجات هذه الدنيا الدنية وزخرفها وزبرجها،فشرطوا لك ذلك،

وعلمت منهم الوفاء به،فقبلتهم وقربتهم،و قدمت لهم الذكر العلى،والثناء الجلى؛(1)

آن گاه كه براى آنان بهترين و بالاترين نعمت هاى پاينده خودت را برگزيدى كه تمام شدنى نيستند و نابودى ندارند،پس از آن كه از آن ها تعهد گرفتى كه مقامات و زينت و زيور و نمايشات اين دنياى پست را رها كنند،سپس آن ها اين تعهد را9.

ص: 249


1- .اقبال الأعمال:504/1 و 505،بحار الأنوار:104/99.

پذيرفتند،و مى دانستى كه آن ها به اين عهد وفا دارند،پس آن ها را پذيرفتى و به خود نزديك كردى و براى آنان يادى بلند و ستايش ارجمند مقرر كردى.

آرى،خدا اين مقامات را به ائمه عليهم السلام عنايت فرمود،چون مى دانست صبر مى كنند،و واقعا هم صبر كردند.

ائمه مصداق اين آيه هستند كه مى فرمايد:

(وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ *اَلَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ *أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ) ؛(1).همان:آيه 153 و سوره انفال(8):آيه 46.(2)

به طور مسلم ما همه شما را با امورى هم چون ترس،گرسنگى،زيان مالى و جانى و كمبود ميوه ها آزمايش مى كنيم و بشارت بده به صابران و استقامت كنندگان؛كسانى كه هر گاه مصيبتى به آن ها برسد مى گويند:ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.اين ها كسانى هستند كه درود و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنان هدايت يافتگان هستند.

ايشان صبر كردند تا رسيدند به اين كه:

(إِنَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرِينَ ) ؛(2)

به راستى كه خدا با صابران و استقامت كنندگان است.6.

ص: 250


1- .سوره بقره
2- :آيه 155-157.

مواثيق ديگر و فضايلى مهم

واقمتم الصلاة،وآتيتم الزكاة،وامرتم بالمعروف،ونهيتم عن المنكر،وجاهدتم فى الله حق جهاده؛

شما نماز را برپا داشتيد و زكات را پرداختيد،به معروف فرمان داديد و از منكر باز داشتيد و در راه خدا به شايستگى و به حقيقت جهاد كرديد.

اين فراز از زيارت جامعه مى شود گفت كه در همه زيارت ها آمده است.در زيارت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى خوانيم:

أشهد أنك قد بلغت الرسالة وأقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر وعبدت الله مخلصا...؛(1)

گواهى مى دهم كه تو رسالت را رساندى و تبليغ كردى و نماز را برپا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را با اخلاص پرستش كردى....

در زيارت امير مؤمنان على عليه السلام آمده است:

عبدت الله مخلصا،وجاهدت فى الله صابرا،وجدت بنفسك محتسبا،وعملت بكتابه،واتبعت سنة نبيه،وأقمت الصلاة وآتيت الزكاة،وأمرت بالمعروف ونهيت عن

المنكر...؛(2)

خدا را با اخلاص پرستش كردى و در راه خدا با حالت بردبارى جهاد كردى و خودت را وقف خشنودى خدا نمودى و به كتاب خدا عمل كردى و از روش پيامبر،پيروى نمودى و نماز را برپا داشتى و زكات را ادا كردى و امر به معروف و نهى از منكر كردى....

ص: 251


1- .بحار الأنوار:161/97.
2- .همان:361/97.

در زيارت سيدالشهداء سلام الله عليه مى خوانيم:

أشهد أنك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر وتلوت

الكتاب حق تلاوته وجاهدت فى الله حق جهاده...؛(1)

گواهى مى دهم كه تو نماز را برپا داشتى و زكات را پرداختى و امر به معروف و نهى از منكر كردى و قرآن را به گونه اى كه شايسته است خواندى و در راه خدا به گونه اى شايسته و حقيقى جهاد كردى....

در زيارت امام كاظم عليه السلام آمده است:

وأقمت الصلاة وآتيت الزكاة وأمرت بالمعروف ونهيت عن المنكر وعبدت الله مخلصا مجتهدا...؛(2)

و نماز را برپا داشتى،زكات را پرداختى،امر به معروف و نهى از منكر كردى و خدا را با اخلاص و كوشش پرستيدى....

همين طور در زيارت امام رضا،امام جواد،امام عسكرى سلام الله عليهم اجمعين اين فراز موجود است.(3)

در قرآن مجيد نيز در بسيارى از آيات كلمه«صلاة»و«زكات»در يك سياق آمده است.

برپا كنندگان نماز

اشاره

واقمتم الصلاة؛

شما نماز را برپا داشتيد.

...و اين،از جمله مواثيق بوده.

ص: 252


1- .همان:209/98.
2- .همان:15/99.
3- .همان:67،23،47/99.

درباره نماز گذشته از بعضى از آيات قرآن مجيد كه در خلال بحث،خواهد آمد؛اوصاف،عناوين و القابى براى نماز در روايات بيان شده كه اين روايات در كتاب وسائل الشيعه آمده است.در تعبيرى حضرتش مى فرمايد:

وجه دينكم الصلاة؛(1)

صورت دين شما نماز است.

وجه يعنى صورت،چون انسان ها به توسط اين عضو با اشخاص روبه رو مى شوند و هم ديگر را مى شناسند كه معرف هر انسانى وجه اوست.

راغب اصفهانى در كلمه«وجه»مى گويد:

أصل الوجه الجارحة،...ولما كان الوجه أول ما يستقبلك وأشرف ما فى ظاهر البدن استعمل فى مستقبل كل شىء وفى أشرفه ومبدئه.(2)در روايت ديگر از نماز به«عمود الدين»تعبير شده است.جابر گويد:امام باقر عليه السلام فرمود:

الصلاة عمود الدين....(3)

نماز ستون دين است....

اگر براى مثال دين را به يك خيمه تشبيه كنيم عمود آن،نماز است كه اگر نماز نباشد آن خيمه نخواهد بود.

در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

الصلاة ميزان من وفى استوفى؛(4)9.

ص: 253


1- .الكافى:270/3،حديث 16،وسائل الشيعه:24/4،حديث 4416.
2- .المفردات فى غريب القرآن:513.
3- .الأمالى،شيخ طوسى:529،وسائل الشيعه:27/4،حديث 4424،بحار الأنوار:218/79.
4- .الكافى:267/3،حديث 13،وسائل الشيعه:33/4،حديث 4440،بحار الأنوار:235/79.

نماز ترازو است؛(ترازوى اعتقادات و اعمال)كسى كه به اين عهد و پيمان عمل كند تمام حق خود را گرفته است.

در روايت ديگرى آمده كه امام رضا عليه السلام مى فرمايد:

الصلاة قربان كل تقى؛(1)

نماز موجب تقرب و نزديكى هر پرهيزكارى به خداوند متعال است.

آرى،آن هايى كه مى خواهند به خداوند نزديك بشوند و تقوا هم دارند به توسط نماز به خدا نزديك مى شوند.

در روايت ديگرى از نماز به«أول ما يحاسب به العبد»تعبير شده است،آن جا كه ابوبصير مى گويد:از امام باقر عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

كل سهو فى الصلاة يطرح منها غير أن الله تعالى يتم بالنوافل،إن أول ما يحاسب به

العبد الصلاة،فإن قبلت قبل ما سواها...؛(2)

انسان هر اشتباه غير عمدى كه در نمازهاى واجب انجام بدهد خداوند با به جا آوردن نافله،آن اشتباه را برطرف مى كند.همانا نخستين چيزى كه در روز قيامت از بندگان حساب رسى مى شود نماز است.پس اگر مقبول افتاد ديگر عمل ها قبول مى شود....

در تعبير ديگرى آمده است:

مثل الصلاة مثل عمود الفسطاط؛(3)

مثل نماز مثل عمود خيمه است.

در روايت ديگرى از نماز همانند نهر جارى تعبير شده است.همان گونه كه نهر8.

ص: 254


1- .همان:265/3،حديث 6،همان:43/4،حديث 4469،همان:307/79.
2- .همان:268/3،حديث 4،همان:108/4،حديث 4636.
3- .همان:266/3،حديث 9،همان:33/4،حديث 4438.

جارى وسيله طهارت است و پاكى و حيات نماز نيز اين گونه است.امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

قال رسول الله صلى الله عليه وآله:لو كان على باب دار أحدكم نهر فاغتسل فى كل يوم منه خمس مرات،أكان يبقى فى جسده من الدرن شىء؟

قلنا:لا.

قال:فإن مثل الصلاة كمثل النهر الجارى،كلما صلى صلاة كفرت ما بينهما من

الذنوب؛(1)

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به يارانش فرمود:اگر كنار در خانه يكى از شما چشمه اى از آب روان باشد و هر روز پنج مرتبه خود را در آن بشويد آيا چيزى از آلودگى و كثافت در بدن او مى ماند؟عرض كرديم:نه.

فرمود:نماز همانند آن چشمه روان است،هر زمان كه انسان نماز مى خواند گناهانى كه ميان دو نماز انجام شده از بين مى رود.

آن چه گذشت نگاهى به برخى از سخنان گهربار پيامبر خدا و ائمه اطهار عليهم السلام درباره نماز بود،اينك بحث اين است به راستى ائمه عليهم السلام از نظر عملى با نماز چگونه بوده اند؟

چه قدر به نوافل ملتزم بودند؟

بنابر تحقيقات انجام يافته،در احولات اميرالمؤمنين،سيدالشهداء،امام سجاد و امام رضا عليهم السلام چنين آمده است:7.

ص: 255


1- .تهذيب الاحكام:237/2،حديث 9378،وسائل الشيعه:12/4،حديث 4387.

كان يصلى فى كل يوم و ليلة ألف ركعة؛(1)

حضرتش در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند.

روزى اين مطلب را در محفلى مطرح كردم.برخى از اهل علمى كه شهرت دارند باور نمى كردند كه اميرالمؤمنين عليه السلام در شبانه روز 1000 ركعت نماز مى خواندند كه مگر مى شود انسان در هر 24 ساعت 1000 ركعت نماز بخواند

و به كارهاى ديگرى هم بپردازد؟(2)

اهل سنت درباره امام سجاد عليه السلام نوشته اند كه در شبانه روز 1000 ركعت نماز مى خواندند.با تحقيقات انجام يافته اهل سنت در احوالات حدود 20 تن از عالمان خود نوشته اند:كان يصلى فى كل يوم و ليلة ألف ركعة.(3)

در روايتى درباره امير مؤمنان على عليه السلام آمده است:).

ص: 256


1- .الكافى:154/4 حديث 1،بحار الأنوار:311/79،حديث 18 به نقل از كتاب الملهوف سيد بن طاووس:75، دعائم الإسلام:330/2،حديث 1248،مستدرك الوسائل:69/3،حديث 3048،المناقب،ابن شهرآشوب: 290/3،بحار الأنوار:79/46.
2- .يكى از افرادى كه اين منقبت را دروغ پنداشته است؛ابن تيميه است.وى در منهاج السنه مى نويسد:هذا لا يمكن إلا وجه يكره فى الشريعة،أو لا يمكن مجال فلا يصلح ذكر مثل هذا فى المناقب(منهاج السنه: 48/4 و 49).
3- .اين مطلب،پيرامون تراجم و شخصيت هاى ديگرى نيز آمده و از فضائل و منقبت هاى آن ها شمرده شده است.ذهبى شاگرد ابن تيميه اين مطلب را در ترجمه برخى از علماء نوشته است(ر.ك:سير اعلام النبلاء: 29/7). علامه امينى رحمه الله در الغدير به اين موضوع اشاره كرده و مى نويسد: ونحن نعرف من أصحابنا اليوم من يأتى بها فى الليل تارة،وفى الليل و النهار أخرى،فى أقل من سبع ساعات يصليها صلاة تامة مع سورة التوحيد بالرغم من حسبان ابن تيمية استحالتها فى اليوم و الليلة، فإتيان ألف ركعة فى الليل و النهار لا يستوعب كل الليل ولا يحتاج إلى قيام تمامه ولا إلى قيام نصفه.... آن گاه 14 تن از تابعان و بزرگانى كه اين عمل را داشته اند،نام مى برد(ر.ك:الغدير:28/5 و 30).

و لم يترك على صلاة الليل قط حتى ليلة الهرير؛(1)

آن حضرت هيچ گاه نماز شبشان را ترك نكردند حتى در ليلة الهرير.

ليلة الهرير،نام شبى است كه در جنگ صفين نبرد دو سپاه تا صبح به طور متصل ادامه داشت.

حال و فعل ائمه عليهم السلام اين گونه بوده است.از اين رو راوى گويد:امام صادق عليه السلام مى فرمايند:

امتحنوا شيعتنا عند ثلاث:عند مواقيت الصلاة كيف محافظتهم عليها،وعند أسرارهم كيف حفظهم لها عند عدونا،وإلى أموالهم كيف مواساتهم لإخوانهم فيها؛(2)

شيعيان ما را سه موقع امتحان كنيد:موقع نماز خواندنشان در اول وقت كه چگونه اول وقت را رعايت مى كنند،موقعى كه اسرارى نزد آن ها به امانت گذاشته شود چگونه آن اسرار را نزد دشمنان ما نگه مى دارند،و موقعى كه خداوند ثروتى به آن ها داد،چگونه با برادران ايمانى خود همراهى مى كنند.

نماز از ديدگاه قرآن

در قرآن مجيد آيات بسيارى درباره نماز و اقامه آن آمده است.در آيه اى مى خوانيم:

(قُلْ لِعِبادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا يُقِيمُوا الصَّلاةَ ) ؛(3)

به بندگان من كه ايمان آورده اند بگو نماز را برپا دارند.

ص: 257


1- .بحار الأنوار:23/80 به نقل از المناقب،ابن شهرآشوب:388/1 و 389،وسائل الشيعه:247/4،حديث 2 به نقل از ارشاد القلوب.
2- .الخصال:103،حديث 62،بحار الأنوار:23/80،حديث42،وسائل الشيعه:112/4،حديث 16.
3- .سوره ابراهيم(14):آيه 31.

در آيه ديگرى مى خوانيم:

(حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى ) ؛(1).سوره انعام(6):آيه 92.(2)

در انجام دادن همه نمازها و در محافظت كردن آن ها كوشا باشيد؛مخصوصا نماز وسطى.

در آيه ديگرى آمده است:

(وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ ) ؛(2)

كسانى كه به روز قيامت ايمان دارند به آن ايمان مى آورند و اين ها كسانى هستند كه بر نمازهاى خويش مراقبت مى كنند.

اين آيه با اندكى تفاوت چند بار در قرآن مجيد تكرار شده است.در آيه ديگرى اقامه نماز با توبه مطرح شده است.

آن جا كه مى خوانيم:

(فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ ) ؛(3)

پس اگر(شرك ورزان)توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند برادران دينى شما هستند.

در اين آيه حرف«ان»،شرطيه است،يعنى تا آن ها نماز را اقامه نكنند،اساسا مسلمان نيستند.

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(ما سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ*قالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ ) ؛(4)

چه چيز شما را به سقر كشاند؟در جواب گفتند:ما از نمازگزاران نبوديم.3.

ص: 258


1- .سوره بقره
2- :آيه 238.
3- .سوره توبه(9):آيه 11.
4- .سوره مدثر(74):آيه 42 و 43.

به نظر مى رسد«سقر»مرتبه خاصى از مراتب جهنم است.ابوالجارود گويد:امام باقر عليه السلام فرمود:

قوله:(وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ ) فوقوفهم على الصراط،و أما لها سبعة أبواب لكل باب منهم جزء مقسوم،فبلغنى و الله أعلم أن الله جعلها سبع درجات.

أعلاها:الجحيم يقوم أهلها على الصفا منها،تغلى أدمغتهم فيها كغلى القدور بما فيها.

والثانية:لظى(نَزّاعَةً لِلشَّوى *تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلّى *وَ جَمَعَ فَأَوْعى ) .

والثالثة:سقر(لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ*لَوّاحَةٌ لِلْبَشَرِ*عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَرَ) .

والرابعة:الحطمة(تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ*كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ) ،تدق كل من صار إليها مثل الكحل،فلا تموت الروح كلما صاروا مثل الكحل عادوا.

والخامسة:الهاوية فيها ملك يدعون:يا مالك!أغثنا فإذا أغاثهم جعل لهم آنية من صفر من نار فيها صديد ماء يسيل من جلودهم كأنه مهل،فإذا رفعوه ليشربوا منه تساقط لحم وجوههم فيها من شدة حرها و هو قول الله:(وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً) ومن هوى فيها هوى سبعين عاما فى النار كلما احترق جلده بدل جلد غيره.

والسادسة:السعير فيها ثلاث مائة سرادق من نار فى كل سرادق ثلاثمائة قصر من نار،فى كل قصر ثلاثمائة بيت من نار،وفى كل بيت ثلاثمائة لون من عذاب النار،فيها حيات من نار وعقارب من نار وجوامع من نار

ص: 259

وسلاسل وأغلال من نار و هو الذى يقول الله:(إِنّا أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ سَلاسِلَ وَ أَغْلالاً وَ سَعِيراً) .

والسابعة:جهنم،وفيها الفلق و هو جب فى جهنم إذا فتح أسعر النار سعرا و هو أشد النار عذابا،و أما صعودا،فجبل من صفر من نار وسط جهنم،و أما أثاما فهو واد من صفر مذاب يجرى حول الجبل فهو أشد النار عذابا.(1)

بنابر آن چه گذشت معلوم شد كه اساسا نماز يعنى دين.اكنون اين پرسش مطرح است كه منظور از اقامه نماز

چيست؟

در قرآن مجيد دو تعبير آمده است:

1.برخاستن براى نماز و به جا آوردن آن.

2.اقامه نماز.

به جا آوردن نماز با عدم خشوع؛بلكه با عدم حضور قلب هم تحقق پيدا مى كند و مى گويند:نماز به جا آورده شد.از اين رو در آيه اى مى فرمايد:

(وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى ) ؛(2)

و هنگامى كه(منافقان)براى نماز برمى خيزند با كسالت و بى حالى برمى خيزند.

اما قيام به نماز غير از اقامه نماز است.

و در آيه ديگرى مى فرمايد:

(وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاّ وَ هُمْ كُسالى ) ؛(3)

و نماز به جا نمى آورند مگر با كسالت و بى حالى.4.

ص: 260


1- .تفسير القمى:376/1.اين روايت در بحار الأنوار:289/8 و 290،حديث 27با اندكى تفاوت نقل شده است.
2- .سوره نساء(4):آيه 142.
3- .سوره توبه(9):آيه 54.

پس معلوم شد كه قيام به نماز اتيان و به جا آوردن نماز است كه با كسالت نيز جمع مى شود.اين همان هيئت نماز است كه صورت نماز را انسان به جا آورد و تحقق بخشد.

اما سخن اين است كه رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام نماز را اقامه كردند.وقتى اقامه نماز صدق مى كند كه نماز در خارج به معناى واقعى و حقيقى تحقق يابد كه:

اولا انسان به نماز علم داشته باشد.

ثانيا به طور حقيقى و با حضور قلب تمام آن را انجام دهد.

ثالثا به ديگران تعليم نمايد.

رابعا نماز را حفظ كند.

اين چهار جهت در پيامبر اكرم و ائمه صلوات الله عليهم أجمعين محفوظ بوده و اگر در غير معصومين نيز موجود باشد به بركت آن بزرگواران است كه در مكتب اهل بيت تربيت شده و از ائمه با حفظ مراتب ياد گرفته است.

اگر اين چهار جهت جمع شد،اقامه نماز است،نه قيام به نماز.با اين بيان معلوم شد كه به تعبير بنده نماز يعنى دين كه اين مطلب به وضوح از روايات استفاده مى شود.

ائمه و نماز

اينك چهار جهت ياد شده در نماز را در زندگى ائمه عليهم السلام بررسى مى نماييم.آن بزرگواران از نظر علمى و عملى براى نماز چه جايگاهى داشتند.در اين زمينه در باب يازدهم از باب هاى«مكان المصلى»در كتاب وسائل الشيعه رواياتى نقل شده است.(1)

ص: 261


1- .ما براى استنباط احكام وادله آن در روايات به كتاب وسائل الشيعه نگاه مى كنيم.اما از نكاتى كه در روايات وجود دارد غافل هستيم.وقتى بنده در اين جهت متنبه شدم،همين باعث شد كه به لطف خدا،كارى در مورد وسائل الشيعه انجام دادم.

در روايات اين باب دقت كنيد،فقط چند روايت را مى آوريم:

ابن ابى عمير گويد:

راى سفيان الثورى أبا الحسن موسى بن جعفر عليهما السلام و هو غلام يصلى و الناس يمرون بين يديه فقال له:إن الناس يمرون بين يديك وهم فى الطواف،فقال له:الذى اصلى له أقرب من هؤلاء.(1)

سفيان ثورى فقيه و محدث بزرگ اهل سنت در كوفه،ديد امام كاظم عليه السلام در مسجد الحرام نماز مى خواند و مردم از پيش روى آن حضرت عبور مى كردند و طواف مى نمودند.

سفيان به آن حضرت گفت:مردم از پيش روى تو عبور مى نمايند و حواس تو را پرت مى كنند.

حضرت فرمودند:كسى كه براى او نماز مى خوانم براى من از اينان نزديك تر است.

معمولا در مسجد الحرام و مسجد النبى وقتى كسى از اهل سنت مشغول نماز است نمى گذارد كسى از جلو او عبور كند با دست خود در اثناء نماز مانع از عبور ديگران مى شود!

در روايت ديگرى آمده است:

كان الحسين بن على عليهما السلام(2)يصلى فمر بين يديه رجل،فنهاه بعض جلسائه.ت.

ص: 262


1- وسائل الشيعه:132/5،حديث 6129 به نقل از التوحيد،شيخ صدوق:حديث 14.
2- .در برخى از منابع:الحسن بن على بن أبى طالب عليهم السلام آمده است.

فلما انصرف من صلاته قال له:لم نهيت الرجل؟

فقال:يابن رسول الله!خطر فى ما بينك وبين المحراب.

فقال:ويحك،إن الله عزوجل أقرب إلى من أن يخطر فيما بينى وبينه أحد؛(1)

حضرت امام حسين عليه السلام نماز مى خواندند،شخصى از پيش روى آن حضرت عبور كرد و برخى از كسانى كه آن جا بودند،نگذاشتند آن فرد عبور كند.

وقتى نماز حضرت تمام شد،فرمود:چرا نگذاشتيد آن بنده خدا عبور كند؟

گفتند:اى فرزند رسول خدا!مى خواست بين شما و محراب فاصله بيندازد.

فرمود:واى بر تو!به راستى خداوند متعال بر من نزديك تر است كه كسى بين من و او فاصله بيندازد.

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام به فرزندش امام كاظم عليه السلام فرمود:

يا بنى!إن الذى أصلى له أقرب إلى من الذى مر قدامى.(2)

در روايت ديگر امام عليه السلام فرمودند:

لأن الذى يصلى له المصلى أقرب إليه ممن يمر بين يديه.(3)

در روايت ديگرى آمده است:

قال أبو عبدالله عليه السلام:ادعوا لى موسى،فدعى فقال له:يا بنى!إن أبا حنيفة يذكر أنك كنت تصلى و الناس يمرون بين يديك،فلم تنههم.د.

ص: 263


1- .وسائل الشيعه:133/5،حديث 6130،بحار الأنوار:298/80،حديث 5 و 329/3،حديث 30،به نقل از التوحيد،شيخ صدوق:184،حديث 22.
2- .الاستبصار:407/1،حديث 7،تهذيب الاحكام:323/2،حديث 177،وسائل الشيعه:133/5،حديث 6132.
3- .الكافى:297/3،حديث 3،وسائل الشيعه:135/5،حديث 10،بحار الأنوار:299/80،حديث 7 به نقل از قرب الاسناد.

فقال:نعم يا أبة!إن الذى كنت أصلى له كان أقرب إلى منهم،يقول الله عزوجل:(نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ) .(1)

قال:فضمه أبو عبدالله عليه السلام إلى نفسه،ثم قال:يا بنى!بأبى أنت وأمى،يا مودع الأسرار؛(2)

امام صادق عليه السلام،فرزندش امام كاظم عليه السلام را فرا خواند،وقتى امام كاظم عليه السلام آمد حضرت به ايشان فرمود:ابوحنيفه مى گويد:تو مشغول نماز خواندن بودى و مردم از پيش رويت عبور مى كردند و تو ايشان را از اين كار منع نكردى.

امام كاظم عليه السلام عرض كرد:آرى،درست است اى پدر!آن كسى كه من در مقابل او نماز مى خواندم به من از اين ها كه از پيش روى من عبور مى كردند نزديك تر است.خداوند مى فرمايد:«ما به انسان از رگ قلبش نزديك تريم».

در اين هنگام امام صادق عليه السلام فرزندش را به سينه مباركشان چسباندند و فرمودند:پدر و مادرم به قربانت!اى كسى كه خداوند اسرارش را نزد تو به امانت گذاشته است.

آرى،ائمه عليهم السلام اين گونه نماز را اقامه فرمودند،آن گاه اين اقامه را به اصحابشان ياد دادند كه علماى ما كتاب هاى ويژه اى در«اسرار الصلاة»به طور مستقل نوشته اند كه از ائمه عليهم السلام اخذ شده است.

درباره نماز از سه جهت مى شود بحث كرد:

1.احكام نماز،

2.اسرار نماز،8.

ص: 264


1- .سوره ق(50):آيه 16.
2- .الكافى:297/3،حديث 4،بحار الأنوار:204/10،حديث 8.

3.آثار نماز.

پس وقتى نماز با اين سه جهت اقامه شد،اين همان نمازى خواهد بود كه خداوند متعال فرمود:

(إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ) ؛(1)

به راستى كه نماز انسان را از كارهاى بسيار زشت و گناهان باز مى دارد.

همان نمازى خواهد بود كه روايت شده كه:

الصلاة معراج المؤمن؛(2)

نماز نردبانى است براى بالا رفتن افراد باايمان.

و اگر كسى بر چنين نمازى مداومت كند،همان خواهد بود كه در حديث قدسى فرمود:

لا يزال العبد يتقرب إلى بالنوافل حتى أكون سمعه الذى يسمع به وبصره الذى يبصر

به...؛(3)

همواره بنده به واسطه خواندن نافله ها به من نزديك مى شود تا اين كه گوش او مى شوم تا به واسطه آن بشنود؛براى او چشمش مى شوم كه به واسطه آن ببيند و دستش مى شوم تا با آن برگيرد....

اگر كسى چنين شد،هميشه در حال معراج خواهد بود و به فحشا و منكر نزديك نخواهد شد.

آرى،پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام آمدند تا چنين نمازى را اقامه كنند و بين مردم اشاعه نمايند و به آنان تعليم دهند و چنين نمازى دين است و دين را نگه مى دارد.5.

ص: 265


1- .سوره عنكبوت(29):آيه 45.
2- .ر.ك:بحار الأنوار:248/79،مستدرك سفينة البحار:343/6،تفسير رازى:266/1.
3- .ر.ك:الكافى:352/2،حديث،بحار الأنوار:155/72،حديث 25.

به نظر مى رسد كه در امت هاى پيشين و اديان گذشته نماز بوده،اما نمازى كه پيامبر صلى الله عليه وآله آوردند و به امت تعليم كردند قطعا از حيث اسرار و آثار با آن نمازها تفاوت دارد.

از طرفى بنابر تعبيرى كه گفتيم بقاى اين دين يا يكى از مبقيات آن نماز است،يا اصلا نماز،دين است.پس آن هايى كه با اسلام دشمنى داشتند با نماز دشمنى داشتند و همواره در صدد از بين بردن،يا تحريف و يا تصرف در اين نماز بودند.براى روشن شدن اين مطلب در اين آيه از قرآن مجيد دقت بكنيد كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ *وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!آن هايى را كه دين شما را مسخره مى كنند و به بازى مى گيرند؛چه آن ها كه از اهل كتابند و چه آن هايى كه كافرند و خدا را قبول ندارند هيچ يك را دوست خود مگيريد و تقواى خدا پيشه كنيد اگر به خدا ايمان داريد.و هنگامى كه شما مردم را به نماز مى خوانيد آن را به مسخره و بازى مى گيرند.

چرا به مؤمنان گفته مى شود كه با اين گونه افراد رابطه برقرار نكنيد تا اين ها در شما اثر نكنند؟براى اين كه دين اسلام و روح آن،نماز است و چون مى خواستند با دين مبارزه كنند،با نماز مبارزه مى كردند و اين حالت در بين اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تا آخر عمر آن حضرت بوده و عجيب است.

اين آيه در سوره مائده آمده است كه درباره اين سوره اين گونه ادعاى اجماع كرده اند:8.

ص: 266


1- .سوره مائده(5):آيه هاى 57 و 58.

آخر سورة نزلت من القرآن سورة المائدة؛(1)

آخرين سوره اى كه از قرآن نازل شده سوره مائده بود.

در روايات ما نيز چنين آمده است.(2)

آن گاه در آخر عمر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين آيه آمده كه اى مؤمنان!مواظب باشيد و با اين گونه افراد رفاقت و ارتباط برقرار نكنيد؛كسانى كه وقتى شما،آن ها را به نماز مى خوانيد آن را به مسخره و بازى مى گيرند.

در آيه اى ديگر مى فرمايد:

(إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى ) ؛(3).سوره جمعه(62):آيه 11.(4)

به راستى منافقان مى خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه خدا آن ها را فريب مى دهد و هنگامى كه براى نماز برمى خيزند با كسالت و بى حالى برمى خيزند.

برخى از اصحاب پيامبر به دين تظاهر مى كردند و نسبت به نماز اين گونه بودند.

خداوند متعال در سوره جمعه به طور بسيار صريح پرده از چهره اين گونه نمازگزاران جمعه برمى دارد و مى فرمايد:

(وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً) ؛(4)

و هنگامى كه تجارت يا لهو و سرگرمى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند.

پس رفتار و حالات آنان در خصوص نماز چنين بوده و اگر تحقيق شود خيلى1.

ص: 267


1- .مسند،احمد بن حنبل:188/6،الدر المنثور:252/2،المحلى:407/9،المستدرك على الصحيحين:311/2.
2- .تفسير العياشى:288/1،بحار الأنوار:271/18،حديث 37،تفسير التبيان:413/3.
3- .سوره نساء
4- :آيه 142.

مطلب به دست مى آيد.در روايات متعددى به اسانيد صحيح آمده كه حضرت امام باقر عليه السلام مى فرمايند:

ألا أحكى لكم وضوء رسول الله صلى الله عليه وآله؛(1)

براى من آب بياوريد تا در حضور شما وضوى رسول خدا صلى الله عليه وآله را بگيرم تا ببينيد آن حضرت چگونه وضو مى گرفتند.

منظور از اين سخن اين است كه در زمان امام باقر عليه السلام وضو تحريف شده بود.

در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام حضرتش مى خواستند مردم را از نماز تراويح منع كنند.مردم فرياد زدند:واعمرا واعمرا!(2)

اين ها نمونه اى از تحريفات و تصرفاتى بوده كه درباره نماز بوده و آن گاه كه نوبت به معاويه و بنى اميه رسيد،چه شد؟من گمان نمى كنم كسى مثل ابن تيميه از بنى اميه دفاع كرده باشد.ابن تيميه گويد:

أعظم ما نقمه الناس على بنى امية شيئان:أحدهما تكلمهم فى على،والثانى تأخير

الصلاة عن وقتها؛(3)

بزرگ ترين چيزى كه مردم از دست بنى اميه ناراحت بودند و انتقاد داشتند دو چيز بود:يكى ناسزا گفتن به على و ديگرى تأخير نماز از وقت خودش.

و در مقابل اين،ائمه ما مى فرمايند:4.

ص: 268


1- .الكافى:24/3،حديث 2،وسائل الشيعه:387/1،حديث 1021،بحار الأنوار:284/77،حديث 34 به نقل از تفسير العياشى:300/1،حديث 56.
2- .شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:283/12،بحار الأنوار:8/31،نهج الحق:290،كتاب الموطأ:114/1،صحيح بخارى:252/2،كتاب صلاة التراويح،باب فضل من قام رمضان.
3- .منهاج السنه:238/8،ر.ك:شرح منهاج السنه:394.

امتحنوا شيعتنا عند ثلاث:عند مواقيت الصلاة...؛(1)

شيعيان ما را سه موقع امتحان كنيد:موقع نماز خواندنشان....

اين بدان جهت است تا خطها از هم جدا شوند.ابن تيميه به تحريف ها اقرار دارد،اما فقط تأخير نماز نبوده؛چرا كه او در حال دفاع چنين مى گويد.

از جمله تحريفات اين بود كه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواندند،(2)زن فاحشه را براى امامت نماز جماعت فرستادند.والى كوفه در حال مستى در محراب نماز ايستاد و در محراب قى كرد(!!)(3)

اين ها همان هايى هستند كه ابوسفيان سوگند ياد كرد و گفت:

فو الذى يحلف به أبو سفيان،ما من عذاب ولا حساب ولا جنة ولا نار ولا بعث ولا

قيامة؛(4)

به آن چه ابوسفيان سوگند ياد مى كند،نه عذابى،نه حسابى،نه كتابى،نه بهشت و جهنمى هست و نه برانگيخته شدن و روز قيامتى وجود دارد.

اين ادامه همان راه و راه يزيد است كه گفت:

لعبت هاشم بالملك فلا لا خبر جاء ولا وحى نزل(5)

بنى هاشم خواستند چند روزى با حكومت بازى كنند.پس هيچ خبرى نيست و وحى هم نازل نشده است.8.

ص: 269


1- .ر.ك:صفحۀ 257 از همين كتاب.
2- .ر.ك:الغدير:195/10،به نقل از مروج الذهب:72/2.
3- .ر.ك:الأغانى:178/4 و 179،الغدير:123/8،بحار الأنوار:152/31 و 153،عقد الفريد:273/2،فتح البارى: 44/7،تاريخ الخلفاء:104،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:245/17،الاصابه:638/2،اسد الغابه:92/5،الوافى بالوفيات:277/27 و....
4- .شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:53/9،تاريخ طبرى:185/8،مروج الذهب:342/2،الاستيعاب:1679/4، بحار الأنوار:197/31 و مصادر فراوان ديگر.
5- .روضة الواعظين:191،تاريخ طبرى:188/8،البداية و النهايه:246/8.

بنابراين،اهل بيت عليهم السلام اقامه كننده نماز هستند،اما بنى اميه نماز را تضييع كردند،آن ها به دنبال تغيير خيلى از شعائر اسلام بودند؛تصميم گرفتند منبر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را از مدينه به شام منتقل كنند(!)و تصميم گرفتند به جاى كعبه براى حج،مردم را به بيت المقدس بفرستند و فرستادند و اين كار را انجام دادند.

مى دانيد كه طبق نظر آنان العياذ بالله عبدالملك بن مروان از حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه وآله افضل است،چرا؟!براى اين كه عبدالملك بن مروان خليفه خداست(!)و پيامبر اكرم فرستاده خداست.كدام افضل است؟خليفه يا فرستاده؟«خليفة الرجل أفضل من رسوله».بنابراين سخن،عبدالملك بن مروان از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله افضل است؟!!(1)

ائمه عليهم السلام در مقابل آن قدرت ها با آن همه امكانات،شعائر اسلامى و نماز را حفظ كردند و اين نتيجه استقامت و تحمل آن حضرات بود و معلوم شد كه«بذلتم أنفسكم فى مرضاته»و«صبرتم على ما أصابكم فى جنبه»يعنى چه؟

پس دينى را كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آوردند،اهل بيت حفظ كردند و به بركت آن بزرگواران باقى ماند و كوشش هاى دشمنان براى بدعت گذارى با شكست مواجه شد،گرچه عده قليلى به آن عمل مى كنند،ولى دين ماند.

آرى،خيلى مهم است بعد از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و در زمان بنى اميه و بنى عباس فعاليت هاى منافقان كه با آن همه امكانات براى از بين بردن اين دين صورت گرفت بى اثر بوده و اين دين محفوظ ماند.

اين دين را فقط اهل بيت عليهم السلام با عدم امكانات و با دست خالى؛با مداران.

ص: 270


1- .البداية و النهايه:91/9 و 92،العقد الفريد:354/2.در اين منبع آمده است:كتب الحجاج إلى عبدالملك:إن خليفة الرجل فى أهله أكرم عليه من رسوله إليهم،وكذلك الخلفاء يا أمير المؤمنين!أعلى منزلة من المرسلين.

كردن با دشمنان،با زندان رفتن و با تحمل مشقت ها حفظ كردند.از اين رو ما مى گوييم:اگر كسى با ائمه عليهم السلام و خط آنان دشمنى كند با خدا،دين و قرآن دشمنى كرده است.چون با بيانى كه گذشت دو خط بيشتر نيست.

پردازندگان زكات

وآتيتم الزكاة؛

و زكات را پرداختيد.

حفظ زكات نيز از جمله مواثيق بوده است.

از ادله استفاده مى شود همان گونه كه اقامه نماز،نشانه و عمود دين است،ايتاء زكات نيز نشانه دين است.از اين رو در قرآن مجيد اقامه نماز و ايتاء زكات در يك سياق آمده و در بعضى از آيات،امر به معروف و نهى از منكر نيز آمده است.

خداوند در آيه مباركه اى مى فرمايد:

(وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِيَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ ) ؛(1)

در حالى كه در اين دين دستورى به آن ها(اهل كتاب و مشركان)داده نشده بود جز اين كه خدا را به اخلاص بپرستند و از شرك به يگانه پرستى باز گردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند و اين است دين پايدار.

در اين آيه مباركه از اصول دين،به توحيد اشاره شده،آن گاه فقط اقامه نماز و ايتاء زكات ذكر شده و به عنوان دين قيم مطرح شده است.

از آيه ديگرى استفاده مى شود كه اساسا اقامه نماز،ايتاء زكات،امر به معروف و نهى از منكر شرط امامت و از وظايف يا از اوصاف امام است كه امام بر حق بايد چنين

ص: 271


1- .سوره بينه(98):آيه 5.

باشد،آن جا كه مى فرمايد:

(الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ) ؛(1)

كسانى كه هر گاه در زمين به آن ها قدرت ببخشيم،نماز را برپا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خداست.

آرى،اينان كسانى هستند كه هر گاه ما به آن ها در روى زمين مكنت،قدرت و بسط يد،نفوذ كلمه و سلطنت بدهيم نماز را اقامه خواهند كرد،زكات را خواهند پرداخت و امر به معروف و نهى از منكر خواهند كرد.امامت از ناحيه خداوند متعال است،كسى كه به رياست الاهى و امامت منصوب شد از وظايف يا از شرايط امامت و يا از اوصاف امام است كه اين چنين بايد باشد.

از اين روست كه به ائمه عليهم السلام خطاب مى كنيم و مى گوييم:شما نماز را اقامه كرديد،زكات را پرداختيد و به معروف امر كرديد.

در خصوص ايتاء زكات چند احتمال وجود دارد:

طبق روايات،برخى از ائمه عليهم السلام زمين زراعى داشتند و غلاتى برداشت مى كردند و مانند ديگر مسلمانان زكات مى دادند.احتمالات ديگر چنين است:

احتمال اول.ائمه عليهم السلام هم چنانى كه اقامه نماز مى كردند به همان شرحى كه گذشت ايتاء زكات نيز مى كردند؛يعنى احكام زكات را تعليم نمودند،مردم را بر دادن زكات واداشتند و آن احكام را از هر گونه تغيير،تبديل و تحريفى توسط منافقان حفظ كردند و نگذاشتند تصرفى واقع شود،چون زكات مثل نماز،نشانه دين است.پس1.

ص: 272


1- .سوره حج(22):آيه 41.

ائمه عليهم السلام زكات را به تعليم آن و بيان احكام آن حفظ كردند.

احتمال دوم.مراد از پرداخت زكات اين است كه حقوق فقراى مؤمن را رعايت كردند و زكات را به آن ها رساندند.

به سخن ديگر،آن گاه كه مردم زكوات را در اختيار ائمه عليهم السلام مى گذاشتند تا در موارد خود مصرف شود،آن طورى كه بايد ائمه عليهم السلام عمل مى كردند.

اين احتمال يكى از امتيازات ائمه عليهم السلام و امامان بر حق در مقابل امامان ضلال و گمراهى مى باشد كه ديگران اموال و حقوق شرعى را در موارد آن به مصرف نرساندند و تصرفات خلاف شرع كردند.

احتمال سوم.زكات به معناى عام اخذ شود؛يعنى امتياز ائمه عليهم السلام از مردم در مورد زكات اين بوده كه آن بزرگواران همه اقسام زكات را ايتاء مى كردند.

با استفاده از روايات،زكات چند قسم است:

1.زكات مال.

احكام اين زكات و نصاب ها و خصوصيات آن در فقه ذكر شده است.

2.زكات مقام و جاه و آبرو و حيثيت.

3.زكات علم.

در حديثى آمده كه امير مؤمنان على عليه السلام فرمود:

زكاة العلم نشره،زكاة الجاه بذله،زكاة المال الإفضال،زكاة القدرة الإنصاف....(1)

ائمه عليهم السلام به تمام معانى زكات،ايتاء زكات كردند.زكات مال معلوم است.زكات مقام،جاه و منزلت به اين است كه انسان وساطت كند و براى قضاى حوائج4.

ص: 273


1- .بحار الأنوار:136/93 به نقل از عدة الداعى:63،مستدرك الوسائل:46/7،حديث 6 به نقل از غرر الحكم:424.

مردم و حل مشكلات مؤمنان از آبرو و حيثيت و جاه خودش هزينه كند.زكات علم نيز نشر و تعليم آن است.

بنابراين،ائمه عليهم السلام همه اقسام زكات را داشتند و ادا كردند و خداوند متعال همه اين شئون را به آنان عنايت كرده است.

پس وظيفه امام و شرط امامت است كه زكات را در هر موردى به آن نحوى كه ضرورت اقتضا مى كند و به آن ترتيبى كه وظيفه را تشخيص مى دهد پرداخت كند.

بنابراين،احتمال دارد كه مراد از ايتاء زكات اين باشد كه امام هر يك از اين اقسام را در جاى خودش استفاده كند و به كار ببرد كه البته استفاده كردن و به كار بردن زكات به اين معناى عام،سه جهت دارد.

1.امام عليه السلام داراى اين اقسام از شئونات باشد؛يعنى امام،علم،مقام و مال را دارا باشد كه ائمه عليهم السلام چنين بوده اند.

2.آنان بدانند آن ها را در كجا و چگونه به مصرف برسانند و از چه راه و يا كدام قسم را در كجا بايد مصرف بكنند.

3.قدرت به كار بردن و استفاده كردن هر يك از شئونات را داشته باشند.

ائمه عليهم السلام داراى اين جهات بودند كه به تمام معنا ايتاء زكات كردند و از طرفى براى زكات تقسيمات ديگرى

است:زكات ظاهرى و زكات باطنى.

در تقسيم ديگر زكات واجب و زكات مستحب است.

بنابر آن چه گذشت اين معنا براى زكات خوب و شرح و بيان قابل قبولى است و با ضوابط،روايات و احوالات ائمه عليهم السلام كاملا سازگار است.ازاين رو«وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ » از خصائص ائمه عليهم السلام مى شود.

ص: 274

امركنندگان به معروف و بازدارندگان از منكر

اشاره

وامرتم بالمعروف ونهيتم عن المنكر؛

و به معروف فرمان داديد و از منكر بازداشتيد.

امر به معروف و نهى از منكر نيز از مواثيق ائمه عليهم السلام است كه به بهترين وجه به اين وظيفه قيام كردند.

همه مى دانيم كه امر به معروف و نهى از منكر ضوابط و شروطى دارد كه در كتاب هاى فقهى به تفصيل بيان شده است؛ولى مراد از امر به معروف در اين جا،در آيه مباركه اى كه گذشت،و در زيارت پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام،بايد معناى ديگرى فوق اين معنا باشد.

ظاهر آيه مباركه اين است كه از شئون و صفات امام و يا از شرايط امامت امر به معروف و نهى از منكر است.به اين بيان خوب توجه بفرماييد و در آن تأمل كنيد:

منكر،در مقابل معروف است.راغب اصفهانى مى نويسد:

عرف:المعرفة...ويضاده الإنكار.(1)

پس اگر معروف را فهميديم ناگزير منكر را هم به قرينه مقابله خواهيم فهميد.از طرفى امر،در مقابل نهى است.

اگر امر را فهميديم نهى را قهرا مى فهميم.

ائمه عليهم السلام به معروف امر مى كردند.روشن است كه امر به هر چيزى بايد متناسب با آن چيز باشد،چون امر فقط گفتن«افعل»نيست؛بلكه امر كردن به معناى واداشتن و ايجاد داعى نمودن است كه در علم اصول نيز آمده است.از طرفى معروف نيز عبارت است از معروف اعتقادى،عملى و اخلاقى.

بنابراين،ائمه عليهم السلام مردم را به معروف اعتقادى،عملى و اخلاقى

ص: 275


1- .المفردات فى غريب القرآن:331.

وامى دارند.در توضيح اين مطلب مى گوييم:

در آيه نفر چنين مى خوانيم:

(فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ) ؛(1)

چرا از هر گرو هى،جمعى از آنان كوچ نمى كنند تا معارف و احكام دين را بفهمند و بياموزند و موقعى كه به سوى قوم خود برگشتند آن ها را از آتش جهنم بترسانند تا شايد از مخالفت با خدا بپرهيزند؟!

تفقه در دين يعنى چه؟

تفقه در دين،سه بعد دارد:

1.بعد اعتقادى،

2.بعد عملى،

3.بعد اخلاقى.

آن چه در حوزه هاى علميه خوانده مى شود يك بعد از فقه است.افعال خدا به اغراض،معلل است و مطلقا عبث در كار نيست.در آيه اى از قرآن مى خوانيم:

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلاّ بِالْحَقِّ ) ؛(2)

ما آسمان ها و زمين و آن چه را ميان آن دو است جز به حق نيافريديم.

در آيه ديگرى آمده است:

(وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ ) ؛(3)

و ما آسمان و زمين و آن چه را ميان آن هاست براى بازى نيافريديم.

ص: 276


1- .سوره توبه(9):آيه 122.
2- .سوره احقاف(46):آيه 3.
3- .سوره انبياء(21):آيه 16.

خداوند متعال در خصوص خلقت انسان مى فرمايد:

(أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ) ؛(1)

آيا گمان كرده ايد ما شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازگشت نمى كنيد؟

بنابراين،خداوند متعال در خلقت انسان غرض دارد و بى جهت او را خلق نكرده است.در ذيل آيه مى فرمايد:

(وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ ) ؛

و به سوى ما بازگشت نمى كنيد؟

اين مطلب اشاره به اين است كه در جهان آخرت ثواب و عقابى وجود دارد.پس در اين عالم،معروف و منكرى

وجود دارد كه در پى آن ثواب و عقابى در آن عالم وجود دارد كه بر معروف و منكر اين عالم مترتب است.

وقتى هدف از آفرينش انسان به طور كامل حاصل مى شود كه انسان به حد كمال برسد.از طرفى به حد كمال رسيدن انسان به اين است كه در آن سه بعد گفته شده معروف به كمال برسد؛يعنى انسانى كه در دين تفقه كرده،انسان كامل است.

جهت نخست معروف اين كه از نظر فكرى و اعتقادى انحرافى نداشته باشد و از روى مبانى صحيح و متقن و ادله معتبر و براهين تام اعتقاد پيدا كرده باشد.

جهت دوم معروف اين است كه انسان از نظر عملى،فاعل واجبات و تارك محرمات باشد تا عامل به معروف و تارك منكر باشد،در نتيجه وقتى«إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ » شد در آن جا ثواب و عقاب روى حساب و در اثر خود اعمال باشد.

جهت سوم معروف از نظر اخلاقى است؛يعنى وقتى انسان به كمال معروف مى رسد كه به صفات حسنه متصف باشد و خود را از صفات سيئه تزكيه كند.5.

ص: 277


1- .سوره مؤمنون(23):آيه 115.

بنابر آن چه گذشت منظور از امر به معروف؛يعنى امام مردم را در بعد اعتقادى،عملى و اخلاقى وادارد تا در مسير كمال قدم بردارند و اين گونه امر به معروف به عهده امام است،او بايد كل امت را رهبرى كند تا به كمال برسند.

چرا سه بعد؟

براى اين كه انسان از قلب،اعضاى بدن و نفس تركيب يافته است.

معروف در نفس آن است كه به صفات حسنه متصف باشد و از صفات سيئه تزكيه بشود.

معروف در اعضا و جوارح بدن هم به اين است كه انسان واجبات الاهى را به جا آورد و از محرمات اجتناب بكند.

معروف در قلب به اين است كه عقيده صحيحه را با تعقل و تفكر در ادله پيدا كرده و هم چنان بر عقيده حق ثابت بوده باشد.

البته اگر انسان از مكروهات نيز اجتناب و به مستحبات عمل نمايد باز يك مرتبه در كمال پيشرفت كرده است و هم چنين است در جهات اعتقادى؛هر چه توجه بيشترى كند و جوانب ديگرى از مسائل اعتقادى را رسيدگى كند معرفت او به خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله بيشتر شده و در اين زمينه به مراتب كمال بيشترى دست خواهد يافت.

از طرفى اگر انسان علاوه بر محرمات و مكروهات از شبهات و امور مشتبهه نيز اجتناب كرد؛به مرتبه ديگرى از كمال پيشرفت خواهد كرد.

پس طبق آيه اى كه گذشت وقتى انسان در هر سه بعد به سرحد كمال رسيد او تربيت يافته در مكتب اهل بيت عليهم السلام خواهد بود.

بديهى است كه اعلا مراتب اين سه بعد بايد در امام باشد.مگر مى شود كه امام اين گونه امر به معروف بكند و مردم را به جهات كمال دعوت فرمايد؛ولى خود اين

ص: 278

چنين نباشد؟!قرآن كريم مى فرمايد:

(أَ تَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ ) ؛(1).سوره آل عمران(3):آيه 110.(2)

آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد،ولى خودتان را فراموش مى نماييد؟

اين،شدنى نيست.پس وقتى چنين معنايى در ائمه عليهم السلام وجود داشته باشد كه ما نمى توانيم آن را درك بكنيم،پس منظور از معروف همان امام است و كسى كه با امامت مخالف مى شود منكر خواهد بود.

به عبارت ديگر،به قرينه تقابل،معروف همان پيامبر است،كسى كه با او مخالف است منكر خواهد شد.

يعنى معروف در اعلا مراتب خود تجسم در وجود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و امام مى يابد و معلوم مى شود كه آمران به معروف و ناهيان از منكر به معناى حقيقى و تام پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام هستند و اين معنا در نزد غير معصومين نخواهد بود.

البته آن چه ذكر مى كنيم به معناى سقوط امر به معروف و نهى از منكر از ديگر مردمان نيست؛بلكه وظيفه هر فرد مكلف است كه به قدر توان،وسع و تشخيص خود به معروف امر و از منكر نهى كند.

خداوند متعال در آيه مباركه مى فرمايد:

(كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ) ؛(2)

شما بهترين امتى هستيد كه به خاطر انسان ها آفريده شده ايد،چرا كه به نيكى ها امر مى كنيد و از زشتى ها بازمى داريد.0.

ص: 279


1- .سوره بقره
2- :آيه 44.

در قرائت ائمه عليهم السلام«كنتم خير أئمة»(1)آمده است.البته واقع هم همين است،گرچه فرموده اند:

«إقرؤوا كما يقرء الناس»(2)اما معناى آيه همان است كه گذشت،وگرنه چگونه هر فرد از افراد اين امت مى توانند طبق آن معنا،آمر به معروف و ناهى از منكر باشند؟

كسانى كه آن همه انواع و اقسام ظلم ها كردند و مى كنند و آن همه گناه ها مرتكب مى شوند مگر غير از اين امت هستند؟

البته ما در مباحث ديگر به اقرار بزرگان اهل سنت؛هم چون فخر رازى طبق اين قرائت،آيه را طور ديگرى معنا كرده ايم.(3)

خلاصه اين معنا از خصائص پيامبر اكرم و ائمه اطهار صلوات الله عليهم أجمعين است كه در زيارات،يكى از شهادت هايى كه درباره آن بزرگواران داده مى شود اين است كه امر به معروف و نهى از منكر كرديد؛چرا كه بايد خصوصيتى باشد،وگرنه هر مسلمانى به سهم خود امر به معروف و نهى از منكر مى كند.

جهادگران حقيقى

وجاهدتم فى الله حق جهاده؛

و در راه خدا به شايستگى و به حقيقت جهاد كرديد.

غالبا فرازهاى زيارت جامعه پيش از روايات،به آيات قرآن مجيد ناظر است،از

ص: 280


1- .تفسير العياشى:195/1،حديث 129،بحار الأنوار:153/24،حديث 2.
2- .بصائر الدرجات:213،الكافى:633/2،حديث 23،بحار الأنوار:88/89،حديث 28.در اين منابع آمده است: سالم بن أبى سلمه گويد:قرء رجل على أبى عبدالله عليه السلام وأنا أسمع حروفا من القرآن ليس على ما يقرأها الناس. فقال أبو عبدالله عليه السلام:مه،مه،كف عن هذه القرائة.اقرء كما يقرأ الناس حتى يقوم القائم؛فإذا قام فقرأ كتاب الله على حده واخرج المصحف الذى كتبه على عليه السلام....
3- .ر.ك:تفسير فخر رازى:190/8.

اين رو ما نخست به قرآن مجيد و در صورت لزوم به روايات و يا گاهى به دعاهاى ديگر مراجعه مى كنيم.اين جمله به آيه مباركه اى در سوره حج اشاره دارد.آن جا كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ *وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ ) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ركوع كنيد،سجده به جا بياوريد،پروردگارتان را بپرستيد و كارهاى پسنديده انجام بدهيد.باشد كه رستگاه شويد و در راه خدا نبرد و جهاد كنيد آن گونه كه حق جهادش را ادا كرده باشيد،اوست كه شما را برگزيد.

جهاد در قرآن و روايات

اشاره

جهاد در قرآن مجيد چند نوع آمده است:

1.جهاد فى سبيل الله به طور مطلق،

2.جهاد فى سبيل الله به اموال و انفس،

3.جهاد،با وصف«كبير»،آن جا كه مى فرمايد:

(فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً) ؛(2)

(اى پيامبر!)از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن با آن ها جهاد بزرگى كن.

4.جهاد فى الله،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) ؛(3)

و كسانى كه در راه ما جهاد كنند ما همه آن ها را به راه خويش هدايت مى كنيم.

5.جهاد فى الله با وصف«حق جهاده»،آن جا كه مى فرمايد:

ص: 281


1- .سوره حج(22):آيه هاى 77 و 78.
2- .سوره فرقان(25):آيه 52.
3- .سوره عنكبوت(29):آيه 69.

(وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ )(1) ؛

و در راه خدا نبرد و جهاد كنيد آن گونه كه حق جهادش را ادا كرده باشيد،اوست كه شما را برگزيد.

گفتيم كه شايد اين جمله از زيارت جامعه به آيه مباركه ياد شده اشاره باشد،ما حقيقت جهاد را بيان خواهيم كرد.

جهاد در روايات نيز دو جور آمده است:

1.جهاد با عدو،

2.جهاد با نفس كه از آن به جهاد اكبر تعبير شده است.(2)

حال بايد دقت كنيم:

1.جهاد فى الله يعنى چه؟

2.حق جهاده يعنى چه؟

در همه آيات قرآن مجيد دقت بايد كرد.به قول بعضى از اساتيد ما،آن گونه كه بايد با قرآن انس داشته باشيم،نداريم و شناخت ما نسبت به قرآن مجيد بسيار ناقص است.در قرآن مجيد ظرائف و دقايقى وجود دارد كه توجه به آن ها بسيار مهم است و ابوابى را براى انسان مى گشايد.

در اين آيه مباركه مى فرمايد:(جهاد فى الله ) و اين تعبير با«جهاد فى سبيل الله»فرق دارد.

ما در قرآن مجيد در چند مورد كلمه«فى»را مى يابيم.براى مثال در اين آيه مباركه مى خوانيم:5.

ص: 282


1- .سوره حج(22):78.
2- .ر.ك:معانى الأخبار:160،حديث 1،مستدرك الوسائل:324/11،حديث 12639،كنز العمال:430/4 و 431، حديث 1260 و 11265.

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ) ؛(1)

بگو:من مزدى از شما در برابر رسالتم جز محبت در مورد نزديكانم(اهل بيتم)نمى خواهم.

چرا در اين جا نمى فرمايد:«إلا المودة للقربى»يا«إلا المودة بالقربى»؟بلكه مى فرمايد:«فى القربى».

از طرفى«إلا مودة القربى»خودش متعدى است،اصلا«فى»هم لازم نيست.

پس كلمه«فى»در اين جا نكته دارد.

البته كسانى كه اهل دقت نباشند مخصوصا غير اهل لسان و غير آشنا به قرآن ممكن است اشكال كنند.مثلا عالم سنى هندى صاحب تحفه اثنا عشريه در اين جا گفته كه چرا نفرمود:«للقربى»؟

البته هندى بودن او عذر نخواهد بود،اما اهل دقت نيست و ادعا مى كند كه اهل علم به قرآن است.معلوم مى شود كه چنين نيست.در اين صورت به تفاسير و اهل فن و فهم و دقت بايد مراجعه كند كه چه نكته اى دارد؟وگرنه معذور نخواهد بود،و اشكال چنين فردى تعصب و غرض ورزى خواهد بود.

اگر اشكال كننده اهل لسان باشد بيشتر جاى تعجب است،مگر اين كه حمل بر صحت كنيم و بگوييم جاهل است(!!)

ولى آيا مى شود درباره ابن تيميه حمل بر صحت كرد؛چرا كه مى گويند:او عرب است،ادعا مى كند اهل علم به قرآن هستم.در اين جا اشكال كرده كه چرا قرآن فرموده:«فى القربى»؟چرا نفرموده:«للقربى»؟!

اين ها يا از نكته آيه مباركه غافلند و يا متعصب هستند.3.

ص: 283


1- .سوره شورى(42):آيه 23.

در اين جا جارالله زمخشرى در كتاب تفسير الكشاف كه آن را به جهت بيان نكات بلاغى قرآن مجيد نوشته،نه اين كه همه مطالبش حق است نظر جالبى دارد كه مورد قبول ابوحيان اندلسى،لغوى و نحوى معروف اهل سنت در تفسير البحر المحيط و فخر رازى قرار گرفته است.

پس اين«فى»نكته دارد.

نظير اين آيه،آيه ديگرى است كه مى فرمايد:

(وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ) ؛(1)

و تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم نمى دانند.

در اين آيه نيز كلمه«فى»نكته اى دارد.

از يكى از معاصرين در حوزه علميه كه معروف به مفسر شده شنيده شد كه گفته:ما نيز از مصاديق«اَلرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ » هستيم،البته ائمه مصداق تام اين آيه هستند(!!)

او از چند جهت سخت اشتباه كرده است.

نخست آن كه در ذيل اين آيه،رواياتى آمده است،از جمله ابوبصير گويد:امام صادق عليه السلام فرمودند:

نحن الراسخون فى العلم ونحن نعلم تأويله؛(2)

ما راسخان در علم هستيم و ما تأويل آن را مى دانيم.

لسان اين روايات به گونه اى است كه اصلا غير ائمه نمى توانند؛گرچه به صورت ناقص مصداقيت داشته باشند.

دوم آن كه كلمه«فى»نكته اى دارد كه بيان خواهد شد كه قطعا با توجه به اين8.

ص: 284


1- .سوره آل عمران(3):آيه 7.
2- .اين حديث در بصائر الدرجات:224،حديث هاى 5 و 6 و 7 از امام باقر عليه السلام نقل شده است،الكافى: 213/1،حديث 1،بحار الأنوار:198/23،حديث 31 و 32،تفسير العياشى:164/1،حديث 8.

نكته احدى جز ائمه حق ندارند چنين چيزى را بگويند.

سوم آن كه وجود واژه«رسوخ»در اين آيه مباركه با توجه به مفهوم آن در لغت عرب دلالت مى كند بر اين كه علم قرآن مجيد فقط در ائمه معصومين مصداقيت دارد.

چهارم آن كه اين آيه در مقام بيان اين است كه قرآن مجيد مشتمل بر محكمات و متشابهات مى باشد.آيا غير ائمه علم به متشابهات قرآن مجيد را مى توانند مدعى بشوند؟غير معصوم مى تواند بگويد:من به معناى اين آيه متشابهه علم دارم،به من مراجعه كنيد؟كسى مى تواند بگويد:هر چند امام صادق عليه السلام مصداق اتم است،ولى در بيان متشابهات به من هم مراجعه كنيد(؟!)

اگر براى آن عالم سنى عذر بتراشيم،مى گوييم:او هندى بوده و اهل لسان نيست و فخر رازى هم هر جا كجروى كند او امام المشككين است.

اين«فى»در اين موارد با حفظ معناى موضوع له كه«ظرفيت»است،نكته دارد،براى تقريب مطلب،ما در محاورات فارسى مى گوييم:شجاعت،كرامت،زهد،تقوا و علم در خاندان فلانى است.كلمه«در»به معناى ظرفيت است.

نكته اين است كه زمخشرى كه پيش از ابن تيميه بوده در تفسير الكشاف در ذيل آيه مودت چنين نوشته:

فإن قلت:هلا قيل«إلا مودة القربى»أو«إلا المودة للقربى»؟وما معنى قوله:(إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ) ؟

قلت:جعلوا«قربى»مكانا للمودة ومقرا لها.

جعلوا مكانا للمودة ومقرا لها كقولك:«لى فى آل فلان مودة»،ولى فيهم هوى وحب

شديد،وتريد أحبهم و هم مكان حبى و محله،و ليست فى صلة للمودة كاللام إذا قلت:

«إلا المودة للقربى»إنما هى متعلقة بمحذوف تعلق الظرف به فى قولك:«المال فى الكيس»وتقديره إلا

ص: 285

المودة ثابتة فى القربى ومتمكنة فيها؛(1)

يعنى محبت و مودت شما بايد در اين اهل بيت و ذوى القرباى من مستقر باشد،گويى اصل خود اهل بيت ظرفند براى مودت،اين ظرف بايد پر شود؛به گونه اى كه جدايى نپذيرد.اجر رسالت من آن است كه نسبت به قرباى من مودتى باشد كه اين مودت تمكن و استقرار و ثبوت داشته باشد كه به هيچ وجه قابل تزلزل نباشد.

آن گاه زمخشرى در ذيل اين آيه،همين حديث را نقل مى كند و نزول آيه مباركه را در اهل بيت مى داند و مى نويسد:

روى أنها لما نزلت قيل:يا رسول الله!من قرابتك هؤلاء الذين وجبت علينا مودتهم؟

قال:على وفاطمه وابناهما.(2)

فخر رازى در اين زمينه به همين مطلب اشاره مى كند و چنين مى نگارد:

أورد صاحب الكشاف على نفسه سؤالا فقال:هلا قيل:«إلا مودة القربى»أو«إلا المودة للقربى»وما معنى قوله:«إلا المودة فى القربى»؟

وأجاب عنه بأن قال:جعلوا مكانا للمودة ومقرا لها،كقولك:«لى فى آل فلان مودة»،ولى فيهم هوى وحب شديد.تريد أحبهم وهم مكان حبى ومحله.(3)

گويى حب و دوست داشتن مظروفى است كه ظرف مى خواهد و اين ظرف بايد در مظروفش مستقر بشود.منظور از مظروف،اهل بيت و ذوى القربى هستند.اين ها به حب من كه محب آن ها هستم اختصاص دارند و حب من در آن جا مستقر است و از7.

ص: 286


1- .تفسير الكشاف:467/3.
2- .همان.
3- .تفسير رازى:167/27.

آن جا جدايى و تزلزل ندارد.

اين موضوع در تفسير البحر المحيط و در بعضى تفاسير ديگر اهل سنت نيز مطرح شده است.(1)

در تفسير نيشابورى آمده است:

أى المودة ثابتة فى القربى متمكنة؛(2)

مودت در آن جا تمكن و ثبوت پيدا كرده است.

بنابراين،پر واضح است كه منظور از راسخان در علم،ائمه عليهم السلام هستند كه آنان هرگز از علم جدا نشدند و علم نيز از آنان جدا نشد.

جدا شدن علم از ائمه يعنى جهل و شك و چه هنگام،شك و جهل بر آن بزرگواران عارض شده است؟!!و در چه موردى ائمه عليهم السلام از روى حدس و گمان مطلبى را فرموده اند؟!

اعلم علما درباره مطلبى بعد از مدت ها استنباط و زحمت اين گونه اظهار مى كنند:الأظهر،الأقوى،والله العالم.

چه موقع ائمه عليهم السلام اين طور حرف مى زدند؟!چه زمانى آنان در بيان مطلبى شك داشتند و از روى احتمال حرف زدند؟!

به قول بعضى از اساتيد ما:اين اعلم علمايى كه به مجرد چرت زدن،همه علمش را از دست مى دهد چگونه راسخ در علم و از مصاديق آن مى شود؟!!

بنابراين،معناى«فى»در اين آيه هاى مباركه و د ر«جاهدتم فى الله » همين است.

سپس از نكته اين كه چرا فرمود:«جاهدتم فى الله »؟ و نفرمود:«جاهدتم فى الرحمان»،«فى الرحيم»،سؤال مى شود؟

شايد نكته اين باشد كه لفظ جلاله«الله»علم براى ذات مستجمع جميع كمالات5.

ص: 287


1- .تفسير البحر المحيط:494/7،تفسير النسفى:101/4،تفسير أبى السعود:30/8.
2- .تفسير نيشابورى(چاپ شده در حاشيه تفسير طبرى):33/25.

است و حضرات ائمه عليهم السلام با توجه به معنايى كه در«فى»گفتيم براى تحصيل جميع كمالات الاهى جهاد نموده و آن كمالات در آن ها رسوخ پيدا نموده و جدا نيستند و در آن جا متمكن و مستقر هستند.

ائمه اطهار با ذات ربوبى سر و كار داشتند و با خود خداوند متعال ارتباط و به خود خدا توجه داشتند.پيش تر آورديم كه امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايند:

إن قوما عبدوا الله رغبة فتلك عبادة التجار،و إن قوما عبدوا الله رهبة فتلك عبادة العبيد و إن قوما عبدوا الله شكرا فتلك عبادة الأحرار؛(1)

همانا گرو هى خدا را پرستش مى كنند به خاطر درك ثواب و رسيدن به بهشت پس اين عبادت بازرگانان است و همانا گرو هى خدا را مى پرستند به خاطر ترس از كيفر و عذاب جهنم كه اين عبادت بردگان است و همانا گرو هى خدا را پرستش مى كنند به جهت سپاس از نعمت هاى او كه اين عبادت آزادگان است.

در روايات عامه نيز آمده است كه:

على مخشوشن فى ذات الله.

اين روايت يعنى چه؟

اين روايت در مسند احمد،تاريخ طبرى و المستدرك على الصحيحين آمده است.(2)

معناى«مخشوشن فى ذات الله»چيست؟

»

طبرانى و ابونعيم اصفهانى چنين نقل مى كنند:

على ممسوس فى ذات الله.(3)7.

ص: 288


1- .نهج البلاغة:53/4،موعظه،بحار الأنوار:14/41،حديث 4.
2- .مسند،احمد بن حنبل:86/3،تاريخ طبرى:402/2،المستدرك على الصحيحين:134/3.
3- .المعجم الأوسط:142/9 و 143،المعجم الكبير:148/19،حلية الاولياء:68/1،مجمع الزوائد:130/9،كنز العمال: 621/11،حديث 330/17.

به هر حال،ائمه عليهم السلام چنين هستند؛نه از روى خوف و نه از روى طمع با خود خدا كار دارند؛بلكه جهادشان فى الله است،كلمه«سبيل»هم نبايد فاصله باشد،آن ها داراى همه كمالات الاهى شدند و مظاهر صفات حق گرديدند و هر آن چه از كمالات بين مردم وجود دارد به بركت آن ها بوده و هست.

و نيز ائمه براى دعوت به خدا و حفظ دين با دشمنان جهاد نمودند.

و در جهاد با نفس مقتداى همه اهل اين معانى گشتند.

ائمه جهاد فى الله حق جهاده داشته اند.

معناى«حق الجهاد»

راغب اصفهانى درباره كلمه«جهاد»سخن لطيفى دارد،مى نويسد:

والجهاد ثلاثة أضرب:مجاهدة العدو الظاهر،ومجاهدة الشيطان،ومجاهدة النفس.

وتدخل ثلاثتها فى قوله تعالى:(وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ ) ....(1)،(2)

حق يعنى چه؟

راغب اصفهانى انصافا نكات مفيد و لطيفى در كتاب المفردات فى غريب القرآن دارد،وى درباره كلمه«حق»مى گويد:

والرابع:للفعل و القول الواقع بحسب ما يجب وبقدر ما يجب وفى الوقت الذى يجب؛(3)

وقتى كار در وقت خود و با شكل خود و با مقدار خود و در حال خود انجام بشود،حق مى گويند.

ص: 289


1- .سوره حج(22):آيه 78.
2- .المفردات فى غريب القرآن:101.
3- .همان:125.

پس«جهاد»ابعادى دارد،و«حق»هم خصوصياتى كه اگر يكى از آن خصوصيات منتفى شود كار بر طبق حق انجام نشده.

و در قيام به امر«جهاد»ائمه عليهم السلام تمام خصوصيات را رعايت فرموده اند و لذا جهادشان«فى الله»و«حق

جهاده»بوده است.

ائمه عليهم السلام دقيقا وظايفشان را مى دانستند و در هر جا،در هر موقعيتى،با هر كسى و به هر شكلى كه لازم بوده به وظيفه خود عمل مى كردند.

اين خصوصيت ها فقط در ائمه عليهم السلام مى تواند باشد و اعقل عقلاى عالم بالاخره محاسباتش در جايى اشتباه درمى آيد و شكست مى خورد.

پس آن بزرگواران همه اقسام جهاد را در جاى خود به مقدارى كه لازم است،به شكلى كه لازم است،در حالى كه لازم است و با كسى كه لازم است انجام دادند.از اين رو در ذيل همين آيه اى كه خوانديم فرموده اند كه منظور ما هستيم.

بريد عجلى گويد:از امام باقر عليه السلام درباره آيه(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ *وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ ) ؛(1)«اى كسانى كه ايمان آورده ايد!ركوع كنيد،سجده به جا بياوريد،پروردگارتان را بپرستيد و كارهاى پسنديده انجام بدهيد.باشد كه رستگاه شويد و در راه خدا

جهاد كنيد آن گونه كه حق جهادش را ادا كرده باشيد،اوست كه شما را برگزيد»پرسيدم.فرمود:

إيانا عنى ونحن المجتبون؛(2)

آن ها فقط ما هستيم و ما برگزيده شدگانيم.

در روايت ديگر در ذيل آيه مباركه:(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ 6.

ص: 290


1- .سوره حج(22):آيه 77 و 78.
2- .الكافى:191/1،حديث 4،تفسير فرات كوفى:275،حديث 1،بحار الأنوار:359/66.

اَللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ ) ؛(1)

«آنان كه در راه ما جهاد كنند قطعا به راه هاى خود هدايتشان خواهيم كرد و به راستى كه خدا با نيكوكاران است»فرموده اند:

نزلت فينا أهل البيت؛(2)

اين آيه درباره ما اهل بيت نازل شده است.

منظور اين است كه مقصود از اين آيه ما هستيم،نه از باب اين كه ما مصداقيم؛مصداق تام؛چرا كه غير ائمه نمى توانند مصداقيت داشته باشند.

بلى كسانى كه واقعا در اين مسير حركت مى كنند،مى گوييم:آنان در اين مسير در حركت اند.در روايتى امام باقر عليه السلام مى فرمايد:

هذه الآية لآل محمد ولأشياعهم؛(3)

اين آيه درباره آل محمد عليهم السلام و پيروانشان مى باشد.

اما به نحو اطلاق فقط ائمه عليهم السلام هستند ك ه«جهاد فى الله حق جهاده » را انجام دادند.

اين تعبير با اين خصوصيات بر غير معصومين صدق نمى كند.و اگر شاگردان و تربيت شدگان مكتبشان در اين مسير قدم برداشتند،اين ها مصداقيت پيدا نمى كنند تا بگوييم:اين هم مصداق،آن هم مصداق،اما آن اتم از اين!به عبارت ديگر،مصداقيت نسبت به اين آيات،آن جايى است كه عصمت باشد،اين رسوخ در علم و اي ن«جهاد فى الله حق جهاده » با عصمت همراه است.وگرنه حق جهاد به آن بيانى كه گفتيم در خارج تحقق پيدا نكرده است مگر در نزد معصومان از3.

ص: 291


1- سوره عنكبوت(29):آيه 69.
2- .الاختصاص:127،بحار الأنوار:150/24،حديث 35 به نقل از كنز الفوائد:223،شواهد التنزيل:569/1، حديث607.
3- .تفسير القمى:151/2،بحار الأنوار:43/24،حديث 3.

اهل بيت رسول الله عليهم السلام.

آرى،گرو هى از شاگردان در اين مكتب داشته و داريم كه تربيت شدگان ائمه عليهم السلام،در اين عالم و در ساير عوالم بوده اند؛در تزكيه نفس،در جهاد با دشمنان به جان و اموال،در مجاهده با نفس،در حركت كردن به سوى خداوند متعال جهاد كردند و اينان بوده اند و هستند و حتما در آينده خواهند بود و مكتب اهل بيت عليهم السلام استمرار و ادامه دارد و الحمد لله ثمراتش نيز در طول تاريخ ظاهر شده است،اما اين ها ثمراتى براى اين شجره طيبه هستند،نه اين كه ثمره در جاى خود شجره بنشيند و آن وصفى كه به شجره مى دهيم به ثمره نيز بدهيم.

ص: 292

فالراغب عنكم مارق،واللازم لكم لاحق،والمقصر فى حقكم زاهق و الحق معكم وفيكم ومنكم و اليكم،وانتم اهله ومعدنه.

وميراث النبوة عندكم واياب الخلق اليكم،وحسابهم عليكم،وفصل الخطاب عندكم.

وآيات الله لديكم،وعزآئمه فيكم ونوره وبرهانه عندكم،وامره اليكم.

من والاكم فقد و الى الله،ومن عاداكم فقد عاد الله،ومن احبكم فقد احب الله،ومن ابغضكم فقد ابغض الله،ومن اعتصم بكم فقد اعتصم بالله؛

بنابراين هر كس از شما بازگشت،از دين خدا بيرون شده است و هر كس با شما ملازم بود،به دين خدا رسيده است.هر كس در حق شما كوتاهى كند،نابود است،حق با شما،در خاندان شما،از شما و به سوى شماست و شما اهل و معدن آن هستيد.

ميراث پيامبرى نزد شما،بازگشت خلق به سوى شما و حساب آن ها با شما و سخن جدا كننده حق از باطل نزد شماست.

آيات خدا،اراده هاى او و نور و برهانش نزد شما و امر خداوند درباره شماست.

كسى كه ولايت شما را بپذيرد ولايت خدا را پذيرفته و كسى كه با شما دشمنى ورزد با خدا دشمنى ورزيده است.

آن كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و آن كه با شما دشمنى كند با خدا دشمنى كرده و آن كه به شما تمسك جويد در واقع به خدا تمسك جسته است.

ص: 293

ص: 294

سه گروه در رابطه با ائمه

فالراغب عنكم مارق،واللازم لكم لاحق،والمقصر فى حقكم زاهق؛

بنابراين،هر كس از شما رو بگرداند،از دين خدا بيرون شده است و هر كس با شما ملازم باشد(به دين خدا)رسيده است.

هر كس در حق شما كوتاهى كند،نابود است.

اين فاء،فاء تفريع است؛يعنى اين فراز بر آن چه كه قبل گفته شده،مترتب شده و نتيجه آن مى باشد.

خداوند متعال ائمه را نصب كرده كه مبين فرائض،مقيم حدود و ناشر شرايع او باشند؛به طورى كه سنت آن ها سنت خدا و تمام افعالشان تجلى اراده الاهى است،ناگزير«فالراغب عنكم مارق»خيلى طبيعى است.در كجاى اين عبارات غلو وجود دارد؟!

البته اگر كسى بگويد:من قبول ندارم كه خداوند ائمه را نصب كرده است؟با چنين فردى بايد بحث كرد و براى او بايد به اثبات رساند كه ائمه عليهم السلام براى بندگان،به عنوان راهنما نصب شده اند؛در صورتى كه طرف،عناد و مرض نداشته باشد،اما غلوى در كار نيست.

گفتنى است كه اين سه جمله در فراز مذكور هر كدام از يك موضوع و محمول مركب است.

ص: 295

واژه«رغبت»در لغت عرب چنين وضع و استعمال شده كه اگر با حرف«فى»يا«إلى»تعديه بشود به معناى اقبال مى باشد و اگر با حرف«عن»تعديه بشود به معناى ادبار و اعراض خواهد بود.

اعراض كنندگان از ائمه

اشاره

فالراغب عنكم مارق؛

بنابراين روبرگردان از شما،از دين خدا بيرون شده است.

راغب اصفهانى گويد:

رغب:أصل الرغبة السعة فى الشىء...فإذا قيل:رغب فيه وإليه يقتضى الحرص عليه...(1)

و إذا قيل:رغب عنه اقتضى صرف الرغبة عنه و الزهد فيه.

هر دو استعمال در قرآن مجيد آمده است،آن جا كه مى فرمايد:

(إِنّا إِلَى اللّهِ راغِبُونَ ) ؛(2)

ما به طرف خداوند متعال اقبال داريم،(به آن جهت حركت مى كنيم و به آن طرف سعى داريم).

در آيه ديگر آمده است:

(أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي ) ؛(3)

آيا تو از خدايان ما روى گردانى؟

و در آيه ديگر مى خوانيم:

ص: 296


1- .المفردات فى غريب القرآن:198.
2- .سوره توبه(9):آيه 59.
3- .سوره مريم(19):آيه 46.

(وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ ) ؛(1).الكافى:496/5،حديث 5،بحار الأنوار:124/22،حديث 94،فتح البارى:96/9.(2)

و چه كسى جز افرادى كه خود را به سفاهت و نادانى افكنده اند از دين و آيين ابراهيم روى گردان خواهد شد؟

در اين دو آيه كلمه«رغب»به معناى اعراض و رو برگرداندن است.

در حديث معروفى نيز آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

النكاح سنتى فمن رغب عن سنتى فليس منى؛(2)

ازدواج راه و روش من است،كسى كه از طريقه و روش من روى برگرداند از من نيست.

از اين حديث علاوه بر آن كه محل شاهد ماست،استفاده مى شود كه اعراض از سنت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اعراض از خود پيامبر اكرم است.

البته ما خواهيم خواند كه به بركت حب و اطاعت رسول خدا صلى الله عليه وآله،انسان از او مى شود و اين مطلب را از كتاب و سنت ثابت خواهيم كرد،در اعراض نيز همين طور است كه اگر انسان از آن حضرت اعراض كرد از او نخواهد بود.

پس اگر پيامبر اكرم فرموده باشند كه اعراض كننده از سنت من،از من نخواهد بود،حال آن كسى كه از اهل بيت او اعراض كند چگونه خواهد بود؟آيا او مى تواند ادعا كند كه من از رسول الله و از امت آن بزرگوار هستم؟

از اين روست كه اگر كسى از ائمه عليهم السلام اعراض كند.«مارق»خواهد بود.9.

ص: 297


1- .سوره بقره
2- :آيه 130.
«مروق»در لغت

لغويان كلمه«مروق»را به معناى«خروج»گرفته اند.به نظر مى رسد،مروق از خروج اخص باشد و مطلق الخروج نيست؛بلكه خروج خاصى است.جوهرى مى نويسد:

مرق السهم من الرمية مروقا،أى خرج من الجانب الآخر ومنه سميت الخوارج مارقة،

لقوله عليه السلام:يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية.(1)

كلمه«مرق»در جايى به كار مى رود كه چيزى در جايى ثابت،مستقر و استحكام دارد،سپس از آن جا جدا گردد و ديگر برنگردد.در حديث صحيح اميرالمؤمنين عليه السلام مى فرمايند:

امرت بقتال الناكثين و القاسطين و المارقين.(2)

در حديث ديگرى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله به ام سلمه فرمود:

اسمعى يا أم سلمة،قولى واحفظى وصيتى واشهدى وأبلغى(أن عليا)هذا أخى فى الدنيا و الآخرة،نيط لحمه بلحمى و دمه بدمى،منى ابنتى فاطمة ومنه ومنها ولداى الحسن و الحسين،وعلى أخى وابن عمى و رفيقى فى الجنة،و هو منى بمنزلة هارون من موسى غير أنه لا نبى بعدى...يا أم سلمة!على يقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدى.(3)

ص: 298


1- .صحاح اللغه:1554/4،لسان العرب:341/10،قاموس المحيط:282/3.
2- .الخصال:145،عيون اخبار الرضا عليه السلام:66/1،حديث241،المسترشد:269،حديث 79،بحار الأنوار: 434/29،حديث 19 و 20،كنز العمال:292/11،حديث 31552 و 31553،المعجم الأوسط:213/8،الكامل: 219/2،تاريخ مدينة دمشق:469/42.
3- .مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام:355/1،التحصين:628،گفتنى است كه در تاريخ مدينة دمشق:470/42 و 471،نيز قسمت هايى از اين حديث آمده است.

ابن تيميه اين حديث را چون قتل طلحه،زبير،معاويه و اتباعشان را واجب مى كند،انكار كرده است؛(1)ولى هيچ

راهى براى خدشه در سندش وجود ندارد و ما آن را به طور مبسوط اثبات كرده ايم.(2)

منظور از ناكثين اهل جمل،و از قاسطين اهل صفين و از مارقين اهل نهروان هستند.(3)

مارقين جزء اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام بودند.به تعبير ما،اين ها در ولايت اميرالمؤمنين داغ بودند و به گونه اى استحكام داشتند،ولى مروق پيدا كردند و از ولايت و دين خارج شدند؛به گونه اى كه اهل سنتى كه از ناكثين و قاسطين دفاع مى كنند به ضلالت و گمراهى اهل نهروان قائل اند و گمراهى آن ها بين مسلمانان متفق عليه است.

اين ها كسانى بودند كه در ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام استحكام و استقرار داشتند،اما طورى عوض شدند كه در شهادت اميرالمؤمنين،امام حسن مجتبى و سيدالشهدا عليهم السلام دست داشتند،آنان از اهل بيت در واقع از دين برگشتند كه تا برهه اى از زمان آلت دست بنى اميه بودند و بعدها به جان هم افتادند.

آرى،ضلالت خوارج بين همه فرقه ها متفق عليه است؛حتى ابن تيميه قبول دارد كه اهل نهروان گمراه و از دين خارج هستند و بايد با اين ها برخورد و مبارزه مى شد و از بين مى رفتند.

پس كار انسان بدين جا منتهى مى شود كه هر گاه از اهل بيت عليهم السلام2.

ص: 299


1- .منهاج السنة:112/6.
2- .ر.ك:محاضرات فى الاعتقادات:805/2.
3- .مناقب الإمام أمير المؤمنين عليه السلام:544/2،حديث 1051،كنز العمال:292/11،حديث 31553،تاريخ مدينة دمشق:469/42.

رو برگرداند حكم اهل نهروان را خواهد يافت.

شايد كسى بگويد كه اهل صفين و اهل جمل نيز بر امام زمانشان قيام كردند،پس چطور نسبت به آن ها ناكثين و قاسطين تعبير شده است؟

به عبارت ديگر چنان كه در شرح عبارت:«ومن حاربكم مشرك»خواهد آمد،از محاربان با اميرالمؤمنين عليه السلام؛يعنى اهل جمل و صفين به«مشركان»تعبير شده است،اما از اهل نهروان به«مارقين».

تفاوت اين دو بيان بايستى روشن شود.

ملازمان با ائمه

واللازم لكم لاحق؛

و كسى كه ملازم شما باشد لاحق است.

ملازم يعنى چه؟

لاحق يعنى چه؟

لاحق به چه كسى؟به كجا؟

پر واضح است كه معناى ملازمت در اين جا،ملازمت به جسم نيست.مى گويند:فلانى ملازم فلانى است؛يعنى هميشه باهم هستند.

پس مقصود از ملازمت،ملازمت معنوى است؛يعنى از نظر اعتقادى،عملى و اخلاقى متابعت داشتن و همراه ائمه عليهم السلام بودن.

بديهى است كه اين متابعت،فرع معرفت است،از اين رو هر چه معرفت انسان به آن بزرگواران بيشتر باشد،متابعت و پيروى بيشتر خواهد بود.اگر شما بخواهيد از كسى پيروى بكنيد و او را بر حق بدانيد هرچه معرفت شما بر حقانيت او بيشتر بشود التزامتان به متابعت از او بيشتر خواهد بود.از اين رو مراتب معرفت و بالتبع اطاعت و متابعت مختلف است.

ص: 300

شاهد بر اين معنا آيه قرآن مجيد است،آن جا كه مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ ) ؛(1)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!تقواى خدا پيشه كنيد و با صادقان و راستگويان باشيد.

اين خطاب،تا روز قيامت به همه مؤمنان است كه با راستگويان باشند.معلوم است كه منظور،بودن جسمى نيست؛بلكه بودن معنوى است؛يعنى متابعت و پيروى در عقيده،فكر،رأى و عمل.

هم اينك در محاورات عرفى نيز همين گونه است كه مى گويند:فلانى با فلانى است؛يعنى در عقيده و نظر با او موافق است.

بنابراين،وقتى من صادقان را شناختم كه چه كسانى هستند مأمورم كه با آن ها باشم،و هرچه معرفت من به آن ها بيشتر باشد با آن ها بيشتر خواهم بود و از آن ها جدا نخواهم شد.

از طرفى وقتى طبق احاديث فريقين ثابت شد كه مراد از صادقان ائمه اطهار عليهم السلام هستند(2)روشن مى گردد كه خداوند متعال به ما امر كرده كه از نظر معنوى،با آن بزرگواران باشيم.

از طرف ديگر اطاعت از آن ها،اطاعت مطلق خواهد بود،چون فرمود:«با راستگويان باشيد»و نفرمود:در كجا،در چه بابى از ابواب فقه،يا تفسير يا حديث و در چه زمانى و در چه مكانى با آن بزرگواران باشيد و اين بيان اطلاق دارد؛يعنى در همه افعال،اقوال،ترك ها،حركات،سكنات،عقايد،احكام،سنن و آداب با آنان باشيد.7.

ص: 301


1- .سوره توبه(9):آيه 119.
2- .بصائر الدرجات:51،حديث 1 و 2،الكافى:208/1،حديث 1،بحار الانوار:30/24،شواهد التنزيل:341/1، حديث 357.

از اين رو ما با اين آيه بر عصمت ائمه عليهم السلام استدلال كرديم،چون امر به بودن با آنان به نحو اطلاق است و هيچ قيدى ندارد.

از اين جاست كه در روايتى پيشواى هشتم امام رضا عليه السلام به ابن ابى محمود فرمود:

يابن أبى محمود!إذا أخذ الناس يمينا وشمالا فالزم طريقتنا،فإنه من لزمنا لزمناه ومن

فارقنا فارقناه...؛(1)

اى پسر ابى محمود!هر گاه مردم به سمت چپ و راست رفتند تو ملازم راه ما باش؛چرا كه اگر كسى ملازم ما باشد،ما ملازم او خواهيم بود و هر كه از ما جدا شود،از او جدا خواهيم شد.

معلوم مى شود قضيه طرفينى است كه اقبال از يك طرف،اقبال از طرف ديگر را در پى دارد،و اين نظير كلام خداوند متعال است كه مى فرمايد:

(فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ ) ؛(2)

پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.

از دقت در استعمال كلمه ملازمت در موارد مختلف نكته ديگرى كشف مى شود كه ملازمت به معناى واقعى و حقيقى به مخلوط شدن مى انجامد،اگر كسى با كسى ملازم بود،او محسوب مى شود و به تعبير بعضى ها يكى

مى شوند.از اين رو در لغت آمده است:لازمه أى عانقه و معانقه را ملازمه گفته اند.در لسان العرب چنين آمده است:2.

ص: 302


1- .عيون اخبار الرضا عليه السلام:272/2،حديث 63،بحار الأنوار:115/2،حديث 11،وسائل الشيعه:128/27، حديث 33394،بشارة المصطفى:340-341.
2- .سوره بقره(2):آيه 152.

...وعانقه معانقة وعناقا:التزمه فأدنى عنقه من عنقه....(1)

وقتى دو نفر با هم با محبت معانقه مى كنند،به هم مى چسبند و گويى نمى خواهند از هم جدا شوند و يكى مى شوند.

پس التزام به معناى اعتناق آمده است.از اين رو در كعبه به«الملتزم»مى روند و قسمتى از كعبه را بغل مى كنند و به آغوش مى گيرند.التزام به اين معنا باز محبت مى خواهد كه داعى و محرك اصلى آن حب است كه به

اين جا مى انجامد.در واقع حب است كه معرفت در پى دارد،يا بگوييد:معرفت است كه حب در پى دارد.هنگامى كه متابعت پيدا مى شود و اين متابعت به نحوى مى گردد كه به التزام و آن گاه به يكى شدن مى انجامد.

درباره جناب سلمان آمده است كه حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله فرمود:

سلمان منا أهل البيت؛(2)

سلمان از ما اهل بيت است.

به راستى سلمان فارسى چه كرده كه اين سخن درباره او گفته شده است؟

بنابر آن چه گذشت،التزام عملى؛يعنى اطاعت و متابعت لازم است كه هر چه بيشتر باشد براى انسان قرب بيشتر مى آورد.شاهد اين مطلب از قرآن كريم اين آيه است كه مى فرمايد:

(قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ ) ؛(3)

بگو:اگر خدا را دوست داريد از من پيروى كنيد تا خداوند نيز شما را دوست بدارد.1.

ص: 303


1- .لسان العرب:272/10،تاج العروس:363/13.
2- .عيون اخبار الرضا عليه السلام:70/1،حديث282،مناقب امير المؤمنين عليه السلام:384/2،حديث 858، بحار الأنوار:312/11-313.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 31.

اين نيز طرفينى است،مرا دوست بداريد،از من متابعت كنيد آن گاه خدا شما را دوست مى دارد.

محبت،متابعت مى آورد،وقتى متابعت تحقق پيدا كرد،از طرف محبوب محبت شروع مى شود ناگزير هر چه محبت بيشتر شد،متابعت بيشتر مى شود و به مقام«منا»مى رسد.

بعضى از بزرگان به عصمت جناب سلمان قائلند كه البته معناى اين عصمت بايد روشن شود.

مصداق تام اين ارتباط در بين اهل بيت،پيامبر اكرم و امير مؤمنان على عليهم السلام بوده است كه چگونه حضرت امير با پيامبر اكرم متابعت،ملازمت و التزام داشتند؟

قثم بن عباس،برادر عبدالله بن عباس است،از او پرسيدند:چطور شده كه پسر عمويتان على عليه السلام از همه شماها به پيامبر نزديك تر و مقرب تر است وارث پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شده است؟

در پاسخ مى گويد:

لأنه كان أولنا برسول الله صلى الله عليه وآله لحوقا وأشدنا به لزوقا؛(1)

زيرا كه او در ميان ما نخستين كسى بود كه به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله پيوست و بيشتر از همه ما همراه پيامبر و ملازم آن حضرت بود.

طبيعى است كه هر چه اين چسبيدن بيشتر و شديدتر باشد،همان اندازه نتيجه،بركت و ثمره خواهد داشت.

در احوالات علما تا همين اواخر همين گونه بوده،ولى در زمان ما كم شده استت.

ص: 304


1- .الفصول المختاره:246،الطرائف:284،بحار الأنوار:271/38،المستدرك على الصحيحين:125/3،المصنف: 348/8،السنن الكبرى:139/5،حديث 8494،المعجم الكبير:40/19،كنز العمال:143/13،حديث 36447. در برخى از منابع به جاى«لزوقا»،«لصوقا»آمده است.

كه برخى از شاگردان با استاد ملازمت داشتند؛يعنى علاوه بر اين كه در درس حاضر مى شوند در جلسه خانه نيز حاضر مى شوند و در مسافرت نيز

همراه استادند،حتى از يكى از اساتيدم راجع به ميرزا محمد تقى شيرازى شنيدم كه هر وقت استادش فاضل اردكانى مى خواست به حمام برود او حاضر مى شد و با ايشان همراهى مى كرد،حتى بقچه استاد را برمى داشت كه هم پيرمرد بود و به كمك نياز داشت و هم حق استادى را ادا مى كرد و هم مطلب ياد مى گرفت.

آرى،امير مؤمنان على عليه السلام به خانه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى رفتند و هم چنين رسول الله صلى الله عليه وآله به خانه حضرت امير مى رفتند و مطالبى گفت و گو مى شد،آن حضرت مى فرمايد:

...و قد كنت أدخل على رسول الله صلى الله عليه وآله كل يوم دخلة وكل ليلة دخلة فيخلينى فيها أدور معه حيث دار،و قد علم أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله أنه لم يصنع ذلك بأحد من الناس غيرى،فربما كان فى بيتى يأتينى رسول الله صلى الله عليه وآله،أكثر ذلك فى بيتى.وكنت إذا دخلت عليه بعض منازله أخلانى وأقام عنى نسائه فلا يبقى عنده غيرى،و إذا أتانى للخلوة معى فى منزلى لم تقم عنى فاطمة ولا أحد من بنى،وكنت إذا سألته أجابنى و إذا سكت عنه وفنيت مسائلى ابتدأنى...؛(1)

من با پيامبر خدا صلى الله عليه وآله روزى دو مرتبه،يك مرتبه در روز و يك مرتبه در شب ملاقات داشتم....

اين همان ملازمه است،آيا معرفتى كه اميرالمؤمنين نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله داشتند.با معرفتى كه ديگران داشتند مساوى بود؟آيا حبى كه آن حضرت داشتند با1.

ص: 305


1- .الكافى:64/1،حديث 10،الاعتقادات،شيخ صدوق:121،الخصال:257،بحار الأنوار:2%228،حديث 11.

حب ديگران مساوى بود؟

طبيعى است آن چه كه به اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد عشرى از اعشارش به ديگران نرسيد.

عبدالله بن عباس گويد:علم و دانش به ده قسم تقسيم شد،نه قسم آن در نزد على عليه السلام بود و يك قسم آن بين ما تقسيم شد و آن حضرت در اين يك قسم تقسيم شده نيز با ما شريك است.(1)

اين امر بديهى است.كجاى آن غلو،بى مدرك و بى منطق است؟

شما ملاحظه كنيد كه حب،انسان را به كجا مى رساند،كه در روايات اهل سنت نيز آمده است كه پيامبر اكرم

صلى الله عليه وآله به حسنين عليهما السلام اشاره مى كنند و مى فرمايند:

من أحبنى وأحب هذين وأباهما وأمهما كان معى فى درجتى؛(2)

كسى كه من،اين دو و پدر و مادر اين دو را دوست داشته باشد در روز قيامت با من و در رتبه من خواهد بود.

برخى نمى توانند اين مطالب را تحمل بكنند كه حب اهل بيت چنين نتيجه اى دارد.بنابر آن بيانى كه گذشت،قطعا حب همين نتيجه را دارد كه انسان در درجه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله خواهد بود.3.

ص: 306


1- .النجاة فى القيامة فى تحقيق أمر الإمامه:162،ابن ميثم بحرانى،مطالب السئول فى مناقب آل الرسول:169،ينابيع الموده:213/1 و 171/2 و 144/3 و 210 و 121،الاستيعاب:.،اسد الغابه:22/4،سبل الهدى و الرشاد: 289/11،تهذيب الأسماء و اللغات:346/1.
2- .المناقب،ابن شهرآشوب:153/3 و 154،العمده:274،حديث 436،ذخائر العقبى:91،بحار الأنوار:116/23، حديث 27،مسند،احمد بن حنبل:77/1،كنز العمال:639/13،حديث 37613.

كوتاهى كنندگان در حق ائمه

والمقصر فى حقكم زاهق؛

هر كس در حق شما كوتاهى كند،نابود است.

كلمه«قصر»در لغت عربى،هم متعدى به خودش آمده و هم متعدى به حرف جر.و آن گاه معناى قصر به لحاظ حرف جر مختلف مى شود.

اگر قصر خودش متعدى باشد به معناى محدود كردن،

اگر توسط حرف جر«من»باشد به معناى نقصان،

اگر با حرف«على»تعديه شود به معناى اكتفا كردن،

اگر با حرف«عن»تعديه شود به معناى عجز و ناتوانى،

و اگر با حرف«فى»تعديه شود به معناى«كوتاهى كردن عمدى»خواهد بود.(1)

المقصر فى حقكم،يعنى كسى كه در شناخت ائمه عليهم السلام كوتاهى كند ناگزير از ملازم بودن با آنان محروم خواهد بود.شايد اتم مصاديق ملازمت جناب سلمان باشد كه به آن بزرگواران چنين ملحق شد و از اهل بيت گشت.

زراره گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

أدرك سلمان العلم الأول و العلم الآخر و هو بحر لا ينزح و هو منا أهل البيت بلغ من علمه أنه مر برجل فى رهط....(2)

پس مقصر در حق اهل بيت عليهم السلام نمى تواند به آن جا برسد كه معرفت داشته باشد،قهرا تبعيت،اطاعت و انقياد نخواهد داشت.از اين رو بين او و ائمه فاصله زياد

ص: 307


1- .ر.ك:المفردات فى غريب القرآن:405.
2- .الاختصاص:11،بحار الأنوار:373/22،حديث 11 به نقل از رجال كشى:8.اين روايت در الطبقات الكبرى: 85/4 و 86 نيز به سند ديگرى از امير مؤمنان على عليه السلام نقل شده و در آن آمده است:«كان بحرا لا ينزف».

خواهد شد و او از آن بزرگواران دور خواهد بود.

توضيح مطلب اين كه انسان يا عالم است يا جاهل،و جاهل نيز يا قاصر است و يا مقصر.جاهل قاصر در زمان هاى گذشته وجود داشته،اما در زمان فعلى جاهل قاصر داريم يا نه؟محل بحث است.شايد در اين زمان چنين افرادى بسيار اندك باشند؛مثل كسانى كه در جنگل ها زندگى مى كنند و به طور كلى از هر جاى ديگرى منقطع هستند و كسى به آن جا رفت و آمد ندارد و در عين حال انسان هستند.

پس اصل وجود جاهل قاصر را به نحو موجبه جزئيه نمى شود منكر شد،اما جاهايى كه كم ترين تمدنى را دارا هستند ادعاى جاهل قاصر مشكل است.

البته ما فعلا بحث صغروى نداريم،ما مى گوييم:اگر كسى واقعا قاصر و از شناخت خداوند متعال،يا پيامبر اكرم،يا ائمه و يا هر معرفتى از معارف دينى عاجز باشد بر حسب قواعد با چنين جاهلى جور ديگرى رفتار مى شود و خدا خودش مى داند كه چگونه رفتار كند،به ما مربوط نيست.

سخن در جاهل مقصر است كه تكليف وى چيست؟

اگر كسى جاهل باشد و بداند كه جاهل است و از روى عمد در پى معرفت و علم نباشد و در تاريكى جهل باقى بماند چنين فردى از نظر شرعى،عقلى و عقلايى مورد مذمت است و معذور نخواهد بود.

شاهد اين مطلب اين است كه وقتى انسان دچار كم ترين سردرد مى شود،براى مداواى آن اقدام مى كند تا اين درد را برطرف كند.اگر در آبادى محل زندگى طبيبى يا داروخانه اى نباشد مى پرسد و به نزديك ترين آبادى كه در آن جا طبيب يا دارو وجود دارد به هر وسيله اى خود را مى رساند.

آرى،كم ترين سردرد انسان را به حركت وامى دارد،كه اگر حركت نكند هم خودش،خويشتن را ملامت مى كند و هم ديگران او را سرزنش مى نمايند.

ص: 308

به راستى آيا به دست آوردن معرفت دينى و رسيدن به يكى از حقايق معنوى به قدر يك سردرد نبايد براى انسان داعويت و محركيت داشته باشد؟

بديهى است كه اگر انسان جاهل براى به دست آوردن معرفت با فرض تمكن حركت نكند و ادعاى عجز نمايد،از او قبول نمى كنند و ملامتش مى نمايند.

از طرفى،برخى جاهل هستند،اما نه تنها به جهلشان و به جاهل بودنشان جاهل اند؛بلكه خود را عالم هم مى دانند.از اين رو آنان هرگز سؤال نمى كنند؛مثل كسى كه در مسيرى با همت و جديت حركت مى كند تا به مكه برسد،غافل از اين كه اين راه،راه هندوستان است،نه حجاز؛ولى معتقد است كه اين راه به مكه منتهى مى شود و از احدى نمى پرسد كه راه مكه،كجاست و با كمال جديت همين راه را ادامه مى دهد؛چرا كه او احتمال اشتباه نمى دهد كه از كسى بپرسد.

مگر كسى در بين راه به او برسد،از او بپرسد كه كجا مى روى؟در اين صورت او از جهل مركب به جهل بسيط وارد خواهد شد تا بعد او را دانشمندى از جهل بيرون بياورد و دستش را بگيرد و واقعا او را در راهى قرار دهد كه به حجاز منتهى مى شود.

جهالت مردم درباره اهل بيت

مردم در خصوص اهل بيت عليهم السلام چند گروه هستند:

1.كسانى كه ملازم آن بزرگواران هستند كه ما از آن ها به شيعيان تعبير مى كنيم؛همان كسانى كه به اهل بيت عليهم السلام معرفت دارند و حق آن ها را شناختند و در پى اين معرفت،از آن بزرگواران تبعيت و اطاعت كردند و در اين تبعيت و اطاعت و انقياد باقى ماندند كه واقع معناى تشيع نيز همين است.

2.كسانى كه از آنان رو برگرداندند و جدا شدند كه قدر متيقن از اين ها خوارج هستند كه در معناى مروق بيان شد كه مطلق الخروج نيست،گرچه در لغت اين طور گفته باشند.

ص: 309

اين ها كسانى بودند كه خوب قرآن مى خواندند،عبادت مى كردند و نمازهاى با خضوع و خشوع به جا مى آورند.

در روايتى آمده است:روزى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در جمع اصحاب در مسجد نشسته بودند،در اين حال شخصى وارد شد و به آن ها سلام نكرد و گذشت و آن طرف مسجد به نماز ايستاد.حضرت فرمودند:چه كسى بلند مى شود او را به قتل برساند؟

ابوبكر گفت:من اى رسول خدا!

وقتى دست به شمشير برد،ديد كه آن مرد مشغول نماز است؛چه نماز با خشوعى!گفت:عجب،كسى كه چنين نماز مى خواند من او را به قتل برسانم؟آن گاه برگشت.

دوباره پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:چه كسى مى رود اين شخص را به قتل برساند؟!عمر گفت:من اى رسول خدا!

او چون اولى رفت و ديد نماز مى خواند و او را به قتل نرساند.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله براى بار سوم فرمودند:چه كسى او را به قتل مى رساند؟امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:من اى رسول خدا!

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

أنت إن أدركته؛

اين كار توست به شرطى كه او را پيدا كنى.

وقتى حضرت على عليه السلام رفت،او رفته بود.

حضرت فرمودند:

ص: 310

لو قتل ما اختلف من امتى رجلان؛

اگر او كشته مى شد دو نفر در ميان امت من با هم اختلاف پيدا نمى كردند.

آن گاه درباره اين شخص فرمودند:

إن هذا وأصحابه يقرؤون القرآن لا يجاوز تراقيهم يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية ثم لا يعودون فيه.(1)

با توجه به اين روايت معلوم مى شود كه ابوبكر و عمر نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله چه اندازه اخلاص داشتند و چه قدر به نبوت و حقانيت آن حضرت معتقد بودند و از اوامر حكمت آميز آن حضرت كه بايد بى چون و چرا اطاعت بشود،پيروى مى كردند.

آرى،اين گونه افراد اصلاح پذير نيستند و چاره اى جز شمشير ندارند.

3.غلات:اين ها كسانى هستند كه محبتشان به زعم خودشان نسبت به اهل بيت عليهم السلام آن ها را به غلو وادار كرده است كه به الوهيت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله قائل شده اند و نسبت به برخى از ائمه به نبوت قائل شده اند و برخى ديگر به الوهيت آنان قائل شده اند.

4.كسانى كه رسما با اهل بيت عليهم السلام دشمنى مى كنند،كه از آن ها به«نواصب»تعبير مى شود.

5.كسانى كه مقام اهل بيت عليهم السلام را كمتر از آن چه كه هستند،قائلند و ائمه را با كسانى كه به امامت آن ها معتقد هستند،مساوى مى دانند.

گفتنى است ما در مقدمات بحث درباره غلو و تقصير به تفصيل سخن گفتيم و معناى غلو و تقصير را بيان كرديم.

ما از روايات استخراج كرديم كه منظور6.

ص: 311


1- .مسند،احمد بن حنبل:15/3،مسند ابو يعلى:91/1 و 169/7،الإصابه:341/2،مجمع الزوائد:227/6.

اهل بيت عليهم السلام از غلو و تقصير چيست و در نهايت در اين زمينه سخنى از علامه مجلسى رحمه الله نقل كرديم.(1)

كوتاه سخن اين كه بايد ائمه عليهم السلام را بشناسيم،چون متابعت بدون شناخت و معرفت معنا يا فايده ندارد و معرفت هر كسى از طريق خود او بهتر است تا از طريق ديگرى.بهتر است انسان از خود شخص بپرسد،اگر راستگو باشد واقعيت را بگويد،چرا به ديگران مراجعه كنيم كه ديگران بعضى از روى غرض،بعضى از روى حب،بعضى از روى حسد،بعضى با گمان،بعضى از روى حدس و بعضى با سوءظن او را معرفى خواهند كرد.

اما اگر خود شخص،خودش را معرفى كند و راست بگويد،مدرك و حجت خواهد بود.

درباره پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام نيز چنين است.شكى نيست كه ائمه عليهم السلام داراى حالات و مقاماتى بودند و فضايلى داشتند و صادق القول بودند كه همه اين ها از امور مسلمه و طبق روايات معتبرى به ما رسيده است.

بنابراين سه مقدمه،اگر روايت معتبرى حاكى از شأنى از شئون امام عليه السلام باشد كه اين شأن با موازين شرعى و عقلى منافات نداشته باشد ما موظفيم طبق آن روايت به امام عليه السلام معتقد بشويم،مگر اين كه كسى در اين مقدمات مناقشه داشته باشد كه اگر معاند نباشد او را تفهيم مى كنند و مناقشه اش برطرف مى شود.

به نظر مى رسد هيچ شيعى حتى غير شيعى منصف در هيچ يك از اين مقدمات مناقشه نمى كند.

بنابر آن چه گذشت ما نمى توانيم مقامات و منازل ائمه عليهم السلام را با عقولب.

ص: 312


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 78-88 از همين كتاب.

قاصر خودمان تعيين كنيم و حد و حدودى براى آن ها قرار بدهيم كه اگر بيش از آن حد به نظر رسيد آن را به غلو نسبت دهيم.

پس همه اين مطالب را بايد در نظر داشت و اگر جز اين باشد مقصر خواهيم بود و مقصر نيز زاهق خواهد بود،چرا زاهق؟

كلمه«زهق»يعنى هلك،تلف و بطل(1).

سر مطلب در اصل وجوب نصب امام است.ما بنابر مبانى عدلى نصب امام را بر خداوند متعال واجب دانستيم و معرفت امام از نظر عقلى و نقلى واجب است.در حديث قطعى الصدور آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية؛(2)

كسى كه بميرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.

طبيعى است اگر كسى بر معرفت و تبعيت از روى معرفت كوتاهى كند،مرگ او،مرگ جاهلى خواهد بود و آن مساوى با زهوق و تلف شدن است.

پس وقتى حكمت نصب امام در امت معلوم شد و فايده معرفت امام را دانستيم خواهيم فهميد كه عدم معرفت چه نتيجه اى در پى دارد.در حديث ديگرى4.

ص: 313


1- .كتاب العين:363/3،صحاح اللغه:1493/4،لسان العرب:147/10،قاموس المحيط:243/3،مجمع البحرين: 298/2،تاج العروس:204/13.
2- .اين حديث با متون متفاوتى در منابع بسيارى آمده است از جمله: المحاسن:154/1،حديث 79،الامامة و التبصره:2،كفاية الأثر:296،وسائل الشيعه:246/16،حديث 23،المناقب، ابن شهرآشوب:212/1 و 18/3،الكافى:377/1،حديث 3،الخصال:479،عيون اخبار الرضا عليه السلام: 59/2،حديث 20،كمال الدين:409،بحار الأنوار:321/32،حديث 292،العمده:471،حديث991،مسند، احمد بن حنبل:96/4،مجمع الزوائد:224/5،مسند ابى داود:259،المعيار و الموازنه:24،المصنف:598/8، حديث 42،مسند ابى يعلى:366/13،حديث 7375،صحيح ابن حبان:434/10،المعجم الكبير:388/19، المعجم الأوسط:70/6،كنز العمال:103/1،حديث 464.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

إنما مثل أهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجى ومن تخلف عنها هلك؛(1)

همانا مثل اهل بيت من در ميان شما(امت)مانند كشتى نوح عليه السلام است كسى كه بر كشتى سوار شود،نجات مى يابد و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند هلاك خواهد شد.

ركوب در سفينه اهل بيت،يعنى با اهل بيت بودن و ملازمت با آنان،مساوى با نجات است و عدم ملازمت مساوى با هلاكت است.بنابراين،بودن با صادقان ملازمت با آن هاست.

به عبارت ديگر،وقتى راه نجات و فلاح و صلاح به راه اهل بيت منحصر شد،پس هر راه ديگرى جز راه آن بزرگواران باطل است.

فقط اهل بيت حق اند

اشاره

از اين روست كه علامه حلى رحمه الله نقل مى كند كه از خواجه نصير الدين طوسى رحمه الله سؤال شد:براى چه شما قائليد كه راه به اهل بيت منحصر است و جز راه آنان،راه ديگرى نيست؟

پاسخ داد:ما دو حديث را با هم جمع بكنيم اين طور مى شود.از طرفى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

ستفترق امتى على ثلاث وسبعين فرقة،واحدة ناجية و الباقون فى النار؛(2)

ص: 314


1- .براى آگاهى از منابع اين حديث شريف ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 435 از همين كتاب.
2- .قريب به همين مضمون در مصادر زير موجود است: كفاية الاثر:155،المناقب،ابن شهرآشوب:27/2،الطرائف:430،الصراط المستقيم:96/2،وسائل الشيعه:50/27،حديث 30،بحار الأنوار:337/30 و 336/36،حديث 198،عمدة القارى:224/18،سنن ابى داوود:39/2،تحفة الاحوذى:333/7،كنز العمال:114/11،تفسير القرطبى:160/4،تفسير الثعالبى:90/2 و ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 236 از همين كتاب.

به زودى امت من به هفتاد و سه گروه پراكنده مى شوند،كه يكى از آن ها نجات مى يابند و بقيه در آتشند.

از طرف ديگر فرمودند:

إنما مثل أهل بيتى فيكم كمثل سفينة نوح من ركبها نجا ومن تخلف عنها هلك؛

همانا مثل اهل بيت من در ميان شما(امت)مانند كشتى نوح عليه السلام است كسى كه بر كشتى سوار شود،نجات مى يابد و كسى كه از سوار شدن خوددارى كند هلاك خواهد شد.

به راستى كدام يك از اين دو حديث از نظر سندى و دلالتى ايراد دارد؟

در اين صورت نتيجه طبيعى و روشن خواهد بود.خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً) ؛(1)

به درستى كه باطل نابود شدنى است.

ماعداى حق،هيچ است.از اين روست كه به دنبال اين عبارات مى فرمايد:

والحق معكم وفيكم ومنكم و اليكم،وانتم اهله ومعدنه؛

حق با شما،در خاندان شما،از شما و به سوى شماست و شما اهل و معدن آن هستيد.

وقتى بنا شد جز اهل بيت،همه باطل باشند و باطل نابود است،پس اهل بيت حق هستند،نه ديگران و حق،يكى است،نه بيشتر.1.

ص: 315


1- .سوره اسراء(17):آيه 81.
حق يعنى چه؟

حق در لغت عرب به معناى ثبوت،استحكام،صحت و مطابقت است.راغب اصفهانى در معناى واژه«حق»مى نويسد:

أصل الحق المطابقة و الموافقة.(1)

در منابع ديگر لغوى آمده است:

و هو يدل على إحكام الشىء وصحته،فالحق نقيض الباطل.(2)

در علم فقه در كتاب بيع يكى از مسائل مقدماتى مورد بحث اين است كه:ما هو الحق؟

روشن است كه ما در شريعت حقوق و احكامى داريم،فرق بين حكم و حق چيست؟اين بحث مفصلى دارد.

از طرف ديگر،يكى از اسماء خداوند متعال«الحق»است.

بنابراين،هر آن چه كه ثابت باشد و هيچ شكى در آن راه نداشته باشد،ما از آن به«حق»تعبير مى كنيم و

شهادت مى دهيم.براى نمونه مى گوييم:

إن الموت حق و البعث حق و الجنة حق و النار حق.

ما به اين امور ثابت شهادت مى دهيم،نمى شود در اين امور تشكيك كرد تا چه رسد به انكار.

از سوى ديگر،«حق»نقيض«باطل»است،شىء زائل را باطل مى گويند.در كتاب العين آمده است:

الحق نقيض الباطل.(3)

ص: 316


1- .المفردات فى غريب القرآن:125،تاج العروس:315/6.
2- .معجم مقائيس اللغه:16/2.
3- .كتاب العين:6/3.

باطل نابود است و حق ثابت و ماندنى كه هيچ وقت از بين نمى رود،عوض نمى شود و هميشه محفوظ

مى باشد.

حق از ديدگاه قرآن

اينك آياتى را از قرآن كريم مى آوريم تا حق و احكام آن را بيشتر بشناسيم.شما مى دانيد كه عزيزترين خلايق از اولين و آخرين نزد خداوند متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله است.

خداوند متعال به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين گونه مى فرمايد:

(أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِي النّارِ) ؛(1)

آيا تو مى توانى كسى را كه درباره او عذاب قطعى شده است رهايى دهى يا كسى را كه در آتش و دوزخ است بيرون بياورى؟

به راستى اى پيامبر!تو با تمام قرب و شأنى كه پيش من دارى آيا مى توانى اين كار را بكنى؟وقتى كلمه عذاب درباره كسى به حق و حقيقت و به تحقيق صادر شد و بر او منطبق گشت،احدى نمى تواند آن را تغيير بدهد و پس و پيش بكند،گرچه اشرف مخلوقات باشد.

پس انسان بايد با خداوند متعال به گونه اى رفتار كند كه رشته ارتباط قطع نشود و كلمه عذاب درباره او مصداقيت پيدا نكند كه ديگر چاره اى نباشد؛بلكه مجالى باشد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دخالت كند.

از خصوصيات حق اين است كه چيزى از آن كم نمى شود و چيزى هم بر آن اضافه نمى شود.چرا؟

چون اگر چيزى از آن كم يا اضافه كنيم،آن را از حق بودن خارج كرده ايم و اين

ص: 317


1- .سوره زمر(39):آيه 19.

مساوى است با بطلان.قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ ) ؛(1).سوره مائده(5):آيه 48.(2)

حق را با باطل نياميزيد.

حق را بايد پذيرفت و اين از جمله احكام حق در قرآن مجيد است كه حق را در هر حال بايد پذيرفت،زير بار آن

بايد رفت؛چه مطابق ميل انسان باشد چه نباشد.نمى شود كه به خاطر اهوا و اميال يا از هر حيثى از حيثيات ديگر از حق دست برداشت.قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ ) ؛(2)

از هوا و هوس هاى آن ها پيروى مكن و از آن چه به حق بر تو نازل شده است،روى مگردان.

افكار،آرا و انظار انسان در مقابل حق صفر و بى ارزش است.اگر تمام عالم جمع بشوند و همه متفقا بر خلاف حق حرفى بزنند اين با صفر مساوى است.همه بايد پيرو حق باشند.هيچ گاه حق نمى شود تغيير پيدا كند و مطابق اميال،افكار و آرا عوض بشود.در آيه ديگرى آمده است:

(وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ ) ؛(3)

اگر حق از هوس هاى آن ها پيروى مى كرد و طبق تمايلات آن ها رفتار مى نمود البته آسمان ها و زمين و هر كس در آن هاست،تباه مى شدند.

معلوم مى شود كسانى كه در برابر حق قرار مى گيرند،داعيه فساد در روى زمين دارند.اصولا بعد از اين كه معلوم شد موضوعى حق است،چون و چرا درباره آن1.

ص: 318


1- .سوره بقره
2- :آيه 42.
3- .سوره مؤمنون(23):آيه 71.

درست نيست و معنا ندارد.در آيه ديگرى مى خوانيم:

(يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ ) ؛(1)

آن ها پس از روشن شدن حقيقت باز با تو مجادله مى كنند و از اعتراض خويش دست برنمى دارند.

وقتى معلوم شد كه موضوعى حق است،بايد از آن اطاعت و تبعيت كرد و بدون چون و چرا مطيع آن بود و نبايد درباره آن جدال نمود؛چرا كه حق عوض نمى شود،تبعيض قبول نمى كند و تغيير و تعدد پيدا نمى نمايد.

پس كسانى كه مى گويند:حق متعدد است،همه به حق مى رسند،هر كسى به مقدارى از حق مى رسد.اين خلاف نص قرآن است؛چرا كه قرآن مجيد مى فرمايد:

(فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ ) ؛(2)

آيا بعد از حق،چيزى جز ضلالت و گمراهى وجود دارد؟

يكى ديگر از خصوصيات حق اين است كه حق،خودش را معرفى مى كند و به معرف نياز ندارد.ديگران به

توسط حق بايد شناخته بشوند.حق بايد براى شناخت ديگران ميزان و معيار باشد،نه اين كه كسى معرف حق باشد؛

زيرا كسى كه مى خواهد حق را معرفى كند از دو حال خارج نيست.يا از روى علم حرف مى زند و يا از روى گمان.

اگر از روى علم حرف مى زند،پس از خود حق اخذ كرده و اگر از روى گمان حرف مى زند،قرآن مى فرمايد:

(إِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً) ؛(3)

گمان و پندار هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند و به حق نمى رساند.6.

ص: 319


1- .سوره انفال(8):آيه 6.
2- .سوره يونس(10):آيه 32.
3- .همان:آيه 36.

ازاين روست كه وقتى در جنگ جمل آن شخص خدمت امير مؤمنان على عليه السلام آمد عرض كرد:يا اميرالمؤمنين!من در شك افتادم؛در يك طرف طلحه،زبير،عايشه و بزرگان اصحاب قرار دارند و در طرف ديگر شما و اصحابتان هستيد.حق كجاست من متردد شده ام؟

حضرت فرمودند:

اعرف الحق تعرف أهله؛(1)

تو اول حق را پيدا كن و حق را ميزان براى اشخاص قرار بده و آن گاه اهل حق را خواهى شناخت.

حضرت در روايت ديگرى مى فرمايند:

اعرف الرجال بالحق لا الحق بالرجال؛(2)

افراد را با ترازوى حق بشناس نه اين كه حق را با نگاه به افراد بشناسى.

هيچ گاه نبايد گفت:چون فلانى اين كار را انجام داد،پس اين كار درست است،فلانى آدم درستى است كه كار درستى انجام داد.

نه،حق،دائر مدار اشخاص نيست؛بلكه اشخاص و ارزش آن ها دائر مدار حق هستند.ما نبايد به اشخاص به جهت صرف شخصيت آن ها احترام بكنيم.

از خصوصيات ديگر حق اين است كه هرگز احساس تنهايى و ضعف نمى كند.اگر همه اهل عالم از حق اعراض كنند،هيچ تأثيرى بر حق ندارد،براى او اصلا مهم نيست كه تمام مردم به طرف او بيايند يا نه.

البته اگر در كنار حق نباشند،غصه مى خورد،اما در حقانيت او تأثيرى ندارد،5.

ص: 320


1- .انساب الاشراف:238 و 239 و 274،فيض القدير:272/1 و 23/4،شماره 4409،تفسير الكشاف:5/4،تاريخ يعقوبى:210/2.
2- .الحدائق الناضره:294/25.

قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ) ؛(1)

بگو:اين حق از سوى پروردگارتان براى شما آمده است؛هر كس مى خواهد ايمان بياورد(و اين حقيقت را بپذيرد)و هر كس مى خواهد كافر گردد.

بنابراين،ما بايد به سوى حق برويم و طالب حق باشيم،آن را پيدا كنيم و از آن پيروى نماييم،وگرنه حق در جاى خود قرار دارد.

نبايد انتظار داشته باشيم كه حق به خانه ما بيايد،ما بايد به خانه حق برويم.از اين رو بحث شده كه در داستان سقيفه و مسائل بعدى آن،آيا اميرالمؤمنين عليه السلام موظف بودند مردم را به سوى خودشان دعوت كنند و قيام به سيف نمايند؟

حضرت در روايتى مى فرمايند:

...يا جابر!مثل الإمام مثل الكعبة إذ يؤتى ولا يأتى؛(2)

اى جابر!مثل امام مثل كعبه است كه سراغ كعبه مى روند و كعبه به سراغ كسى نمى آيد.

در حديث ديگرى پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

يا على!أنت بمنزلة الكعبة تؤتى ولا تأتى؛(3)

اى على!جايگاه تو همانند كعبه است كه مردم بايد به سراغ آن بروند و كعبه به سراغ آن ها نمى آيد.

آن گاه خداوند متعال در قرآن مجيد مى فرمايد:8.

ص: 321


1- .سوره كهف(18):آيه 29.
2- .كفاية الاثر:248،بحار الأنوار:358/36،حديث 226.
3- .المسترشد:675،المناقب،ابن شهرآشوب:38/3،الصراط المستقيم:111/3،بحار الأنوار:48/39،اسد الغابه: 31/4،ينابيع الموده:85/2،حديث 158.

(قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ ) ؛(1)

بگو:اى مردم!حق از طرف پروردگارتان به سوى شما آمده،هر كس در سايه اين حق هدايت يافت به سود خودش هدايت يافته و هر كس گمراه گردد به زيان خود گمراه مى گردد و من وكيل شما نيستم.

آن گاه به پيامبر خدا صلى الله عليه وآله خطاب مى شود:

(وَ اتَّبِعْ ما يُوحى إِلَيْكَ وَ اصْبِرْ حَتّى يَحْكُمَ اللّهُ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ ) ؛(2)

و بايد تنها از آن چه به تو وحى مى شود پيروى كنى و بايد صبر و شكيبايى را پيشه كنى تا خداوند حكم و فرمان خود را صادر كند؛چرا كه او بهترين داوران است.

يعنى اى پيامبر!اگر به سراغ شما نيامدند،شما به وظيفه خود عمل كردى و خداوند متعال احكم الحاكمين است.

عجيب اين كه هميشه و در طول تاريخ بين حق و باطل كشمكش وجود داشته است،قرآن كريم مى فرمايد:

(كَذلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ ) ؛(3)

اين گونه خداوند براى حق و باطل مثال مى زند.

عجيب تر اين كه هميشه در همه امت ها اكثريت از حق اعراض كردند،آن جا كه مى فرمايد:

(بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ ) ؛(4)

اما اكثر آن ها حق را نمى دانند از آن روى گردانند.4.

ص: 322


1- .سوره يونس(10):آيه 108.
2- .همان:آيه 109.
3- .سوره رعد(13):آيه 17.
4- .سوره انبياء(21):آيه 24.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ) ؛(1)

بلكه او حق را براى آنان آورده،ولى بيشتر آنان از حق ناخرسند هستند.

با توجه به اين آيات به راستى آيا مى شود انسان عاقل از حق خوشش نيايد؟

چرا بايد حق تلخ باشد؟كه در روايتى آمده است:«الحق مر»؛حق،تلخ است.

چرا حق در ذائقه انسان تلخ است؟

آيا اين نفس حق است كه در ذائقه انسان تلخ است يا نفس خود انسان است كه حق را تلخ مى بيند؟

اين بيان قرآن كريم است كه مى فرمايد:

(بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ ) ؛

بلكه او حق را براى آنان آورده،ولى بيشتر آنان از حق ناخرسند هستند.

با استفاده از آيات قرآن مجيد معلوم شد كه امام و امامت چنين است،ما بايد به آن شناخت پيدا كنيم و اعراض ما و عدم اعراض ما براى او نفع و ضررى ندارد و هرگز حق،از افكار،اهوا و اميال ما پيروى نخواهد كرد.

عجيب است كه بنا به روايات تاريخ و سيره،امير مؤمنان على عليه السلام هيچ تغييرى نكردند؛چه آن وقتى كه مردم بعد از 25 سال كه آن حضرت كنار بودند به ايشان رو آوردند و چه آن وقتى كه مردم از آن حضرت اعراض كرده بودند،هيچ فرقى برايشان نكرده بود؛چرا كه شأن حق،چنين است و حق با اهل بيت عليهم السلام است و هرگز حق از اهل بيت و اهل بيت از حق جدا نمى شوند.0.

ص: 323


1- .سوره مؤمنون(23):آيه 70.
حق با على است

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در حديث شريف قطعى فرمودند:

على مع الحق و الحق مع على؛(1)

همواره على با حق است و حق همراه على است.

اين حديث را بيش از 20 صحابى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله روايت كرده اند و در اين زمينه ام سلمه رحمة الله عليها خيلى زحمت كشيده است.(2)

در تاريخ نوشته اند:روزى معاويه در دوران حكومت خود وارد مدينه شد،همه به ديدارش رفتند،سعد بن ابى وقاص نيز در محفل حضور داشت.معاويه خواست او را در حضور جمع سبك كند.از اين رو گفت:اين شخص كسى است كه ما را بر حقى كه داريم يارى نكرد و از ما طرفدارى ننمود.

سعد از معتزله صدر اسلام بود،گفت:من از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله شنيده ام كه فرمودند:

على مع الحق و الحق مع على؛

همواره على با حق است و حق همراه على است.

مگر تو بر حق بودى كه من از تو طرفدارى كنم؟

معاويه گفت:پيامبر چنين سخنى را كجا فرمودند؟

گفت:خانه ام سلمه.

برخاستند و به منزل ام سلمه رفتند،ام سلمه فرمود:آرى،پيامبر خدا صلى الله عليه وآله

ص: 324


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 432 از همين كتاب.
2- .بنده نسبت به ام سلمه خيلى احساس ارادت مى كنم تا جايى كه يك سفر حج به نيابت از طرف عمار و ام سلمه به حج مشرف شدم و يك حج كامل انجام دادم.

در منزل من در حضور اين ها چنين فرمودند.(1)

اهل سنت اين حديث شريف را در كتاب هاى خود به اسانيد صحيح روايت كرده اند.حاكم نيشابورى در المستدرك على الصحيحين بعد از نقل چند سند مى گويد:

هذه الأحاديث كلها صحيحة على شرط الشيخين ولم يخرجاه.(2)

در اين احاديث جمله هاى ظريفى وجود دارد كه حضرت دعا كردند و فرمودند:

اللهم ادر الحق معه حيث دار؛(3)

خدايا!حق را بر گرد على قرار بده،هر جا كه هست.

اميرالمؤمنين عليه السلام در هر جايى و در هر زمانى كه باشند و هر قولى بگويند و هر فعلى و حركت و سكونى انجام دهند،حق است.

در روايت ام سلمه جمله ديگرى است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

لن يفترقا حتى يردا على الحوض؛

هرگز از يك ديگر جدا نخواهند شد تا كنار حوض بر من وارد شوند.

به نظر من اين جمله خيلى ظريف است و نكته اى دارد.آن گاه ام سلمه مى گويد:حضرت فرمودند:

من اتبعه اتبع الحق ومن تركه ترك الحق،عهدا معهودا قبل يومه هذا.

اصلا از اولين روزى كه ائمه عليهم السلام به وجود آمدند چنين به وجود آمدند.

بنابر آن چه گذشت حق با اهل بيت عليهم السلام است.وقتى كلمه حق در اين جا0.

ص: 325


1- .كشف الغمة:146/1،كتاب الاربعين:98،بحار الأنوار:36/38،مناقب على بن ابى طالب عليه السلام،ابن مردويه: 118،حديث 144،المناقب،خوارزمى:177،حديث214،المستدرك على الصحيحين:124/3،مجمع الزوائد: 134/9،المعجم الأوسط:135/5،المعجم الصغير:255/1،كنز العمال:603/11.
2- .المستدرك على الصحيحين:119/3.
3- .العمدة:300،كتاب الاربعين:92،بحار الأنوار:343/29 و 35/38 و 75/40،الصراط المستقيم:298/1، المستدرك على الصحيحين:124/3-125،شواهد التنزيل:246/1،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:270/10.

همان باشد كه نقيض باطل است،پس هر چه كه حق است با اهل بيت است كه هر گاه بين اهل بيت و غير آن ها به طور مطلق در هر مقوله اى،مقابله اى پيش آيد،آن طرف باطل و حق،همين جاست.

و اگر مراد از كلمه حق مصاديق حق باشد كه خدا،قرآن و دين باشد باز حق در اهل بيت عليهم السلام مستقر خواهد

بود.

گفتنى است كه كلمه«فيكم»در اين جا همانند«فى»در آيه مباركه مودت نكته اى دارد،آن جا كه مى فرمايد:

(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ) ؛(1)

بگو:من هيچ مزدى از شما در برابر رسالتم نمى خواهم مگر اين كه به اهل بيتم محبت بورزيد.

يعنى حق در اين جا مستقر است و محلش اين جاست و اين جا قرار داده شده.روزى كه قضايا بر دو قسم،حق و باطل تقسيم شد حق،در اين جا قرار داده شد.

ام سلمه گفت:پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمودند:

ومن تركه ترك الحق،عهدا معهودا قبل يومه هذا.

بنابراين،فقط بحث جنگ على عليه السلام و معاويه و يا غصب ابوبكر و سقيفه نيست؛بلكه چنين چيزى از اول اين گونه مقرر و تمام شده است.از اين رو كه در كتاب هاى شيعه و سنى آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله به على مرتضى عليه السلام فرمود:

والإيمان مخالط لحمك ودمك كما خالط لحمى و دمى؛(2)1.

ص: 326


1- .سوره شورى(42):آيه 23.
2- .الأمالى،شيخ صدوق:157،حديث 150،الغارات:62/1،مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام:251/1 و 266، بشارة المصطفى:246،حديث 35،كشف الغمه:291/1،المسترشد:620،حديث 288،المحتضر:96،حديث 199،بحار الأنوار:248/38 و 137/65،حديث 75،المناقب،خوارزمى:129،ينابيع الموده:200/1 و 201.

ايمان با گوشت و خونت آميخته شده آن سان كه با گوشت و خون من آميخته شده است.

آرى،از اصل خلقت چنين بود.به راستى آيا اين گونه فهميدن و معتقد شدن به جبر مى انجامد؟

اين معنا وقتى است كه ما«اصالة الحقيقه»را اخذ كنيم كه حق در شما خاندان است.اما اگر به مجاز اخذ كنيم مى شود:«والحق فى اتباعكم»يا«والحق فى الاقتداء بكم»و درستى اين تفسير پرواضح است.

آن گاه مى فرمايد:

ومنكم و اليكم؛

از شما و به سوى شماست.

اهل بيت عليهم السلام چنين هستند.البته وقتى ما مى گوييم اهل بيت،عنوان اهل بيت شامل خود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز هست كه ما درباره آن در آيه تطهير بحث كرديم كه هر جا حق باشد،از شما و منتهى به شماست.به خطبه ها و كلمات امير مؤمنان على عليه السلام در نهج البلاغه مراجعه كنيد،همه در توحيد،نبوت،معاد و ديگر معارف است و ديگران همه شاگرد آن حضرت هستند.

در تاريخ آمده است:روزى حجاج به چهار تن از بزرگان علماى زمان خود از جمله حسن بصرى نامه نوشت كه نظرتان را در مسئله جبر و اختيار بنويسيد.

يكى در بصره بود،ديگرى در كوفه،آن يكى در جاى ديگر و چهارمى در منطقه ديگر،هر چهار تن به اين مسئله جواب دادند،پاسخ هر يك از آن ها كلامى از اميرالمؤمنين عليه السلام بود.(1)

بنابراين،اگر منظور از حق خدا،ايمان،قرآن و معتقدات راستين باشد،همه از8.

ص: 327


1- .الهدايه:19 و 20،الطرائف:329،بحار الأنوار:58/5،حديث 108.

اميرالمؤمنين و ائمه اطهار عليهم السلام اخذ شده است.اينان حق را براى ما معرفى كردند و ما را به اين حقايق دعوت كردند و تعليم نمودند.

ابن ابى الحديد در مقدمه شرح نهج البلاغه به نحو اجمال مى گويد كه تمام علوم اسلامى از امير مؤمنان على عليه السلام است.(1)

ولى بنده به تفصيل به اثبات رساندم كه تمام علوم اسلامى در صدر اسلام به توسط امير مؤمنان على عليه السلام در بلاد اسلامى منتشر شده است.(2)اين پژوهش بر اساس كتاب هاى اهل سنت است،چون طرف خطاب ابن تيميه بود.

نگاهى به دانش حضرت امير

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در حديثى گهربار مى فرمايند:

أنا مدينة العلم وعلى بابها؛(3)

من شهر علم هستم و على دروازه آن است.

در حديث ديگرى مى فرمايند:

أنا مدينة الحكمة وعلى بابها؛(4)

من شهر حكمت هستم و على دروازه آن است.

در سخن ديگرى به اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب مى كنند و مى فرمايند:

أنت تبين لامتى ماختلفوا فيه من بعدى؛(5)

ص: 328


1- .ر.ك:شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:17/1-20.
2- .ر.ك:نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:48/12-62.
3- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 128 از همين كتاب.
4- .همان.
5- .المسترشد:602،مناقب الامام امير المؤمنين عليه السلام:441/1،حديث 342،الإرشاد:46/1،اليقين:196، بحار الأنوار:300/37،حديث21،كتاب المجروحين:380/1،تاريخ مدينه دمشق:387/42،المناقب،خوارزمى:329،حديث 346،ينابيع الموده:86/2،حديث 159،ميزان الاعتدال:328/2،شماره 3951،الدر النظيم:289، كشف الغمه:112/1 و ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 128 از همين كتاب.

تو پس از من هر آن چه را امت در آن اختلاف دارند واضح و آشكار مى سازى.

از طرفى خود اميرالمؤمنين عليه السلام هم مى فرمايند:

سلونى قبل أن تفقدونى؛(1)

پيش از اين كه مرا از دست بدهيد و نيابيد آن چه را كه نمى دانيد از من بپرسيد.

البته همه اين احاديث در منابع اهل سنت با سندهاى متفاوت آمده است.

اهل حق چه كسانى هستند؟

وانتم اهله ومعدنه؛

و شما اهل و معدن آن هستيد.

اهل بيت عليهم السلام اهل حق و معدن آن هستند حق نزد آن ها است و هر جا كه باشد از آن هاست.از آن بزرگواران عليهم السلام گاهى به معدن،گاهى به خزائن و گاهى به عيبه تعبير مى كنند.

بنابراين،ائمه عليهم السلام همان علم و دانشى هستند كه هيچ گونه جهلى در آن راه ندارد،آنان نورند كه ظلمتى در آن راه ندارد،كمال اند كه نقصى در آن نيست،عدل اند كه هيچ گونه ظلم و ستمى در آن نيست و هدايتى هستند كه ضلالتى در آن نيست؛خلاصه آنان،حق محض هستند.

آرى،سيره،روش و منش حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام براى ما درس است و اگر به آن عمل كرده بوديم و از آن حضرت به واقع پيروى نموده بوديم چنين نبوديم

ص: 329


1- .بصائر الدرجات:286،حديث 1،نهج البلاغه:كلام 189،كامل الزيارات:155،حديث 16،الأمالى،شيخ صدوق: 196،حديث 207،التوحيد،شيخ صدوق:305،الإرشاد:35/1،روضة الواعظين:32،العمده:464،بحار الأنوار: 108/39،حديث 13،المستدرك على الصحيحين:352/2،شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:46/7،المعيار و الموازنه:82،تاريخ مدينه دمشق:397/42،كنز العمال:165/13.

كه هستيم.

در روايتى آمده:ابن عباس گويد:در حضور امير مؤمنان على عليه السلام سخن از خلافت به ميان آوردم،آن حضرت فرمود:

أما و الله،لقد تقمصها ابن أبى قحافة أخوتيم وأنه ليعلم أن محلى منها محل القطب من الرحى...فما راعنى إلا و الناس إلى كعرف الضبع قد انثالوا على من كل جانب حتى لقد

وطىء الحسنان وشق عطفاى...؛(1)

آگاه باشيد به خدا سوگند!پسر ابوقحافه(ابابكر)،جامه خلافت را به زور بر تن كرد،در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به خلافت و جانشينى،چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند...روز بيعت،فراوانى مردم چون يال هاى پرپشت كفتار بود،از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين(عليهما السلام)را لگدمال كنند و رداى من از دو طرف پاره شد....

مردم در آغاز اين گونه با حضرت على عليه السلام بيعت كردند،بعد از بيعت آمدند و گفتند:اى امير مؤمنان!مهلتى بدهيد و با معاويه كارى نداشته باشيد،تا فعلا مدينه آرام بشود و سلطنت،رياست،خلافت و امامت شما در بلاد حجاز مستقر بشود.

حضرت فرمودند:

أتأمرونى أن أطلب النصر بالجور؟لا و الله!ولا أفعل ما طلعت شمس ولاح فى السماء نجم،والله،لو كان مالهم لى لواسيت بينهم وكيف وإنما هو أموالهم...؛(2)ت.

ص: 330


1- .علل الشرائع:150/1 و 151،معانى الأخبار:361،بحار الأنوار:497/29-499،حديث 1.
2- .الأمالى،شيخ مفيد:176،حديث 6،الغارات:75/1،بحار الأنوار:108/41-109،حديث 15،وسائل الشيعه: 107/15،حديث 30.اين سخن زيبا در شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:203/2،الإمامة و السياسه:132/1 با اندكى تفاوت نقل شده است.

آيا به من مى گوييد با ظلم و ستم بر مسلمانانى كه به آن ها مسلط شده ام،پايه هاى حكومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پيروز شوم؟نه،به خدا سوگند!هرگز چنين نخواهد شد تا روزگار باقى است و تا وقتى كه ستاره اى در آسمان مى بينم.

به خدا سوگند!اگر اين اموال،مال من بود در ميان آن ها به تساوى تقسيم مى كردم،چه رسد به اين كه اموال خودشان است.

آرى،معاويه نبايد يك لحظه در حكومت باشد.از اين روست كه برخى نادانان ايراد مى كنند و مى گويند:اميرالمؤمنين عليه السلام سياست نداشتند(!!)

ميراث داران نبوت

وميراث النبوة عندكم؛

ميراث پيامبرى نزد شماست.

اين قضايا از خصائص و مواريث نبوت است.مى فرمايد:«وميراث النبوة»،نمى فرمايد:«ميراث الأنبياء».

البته آن هم درست است،ولى ميراث نبوت يعنى حق محض،عدل محض،علم محض،نور محض و هدايت محض،و اين ميراث نبوت است؛يعنى ائمه عليهم السلام خصائص نبوت را دارا بودند،ولى نبى نيستند،آنان تمام آن چه را كه لازمه نبوت است داشتند،ولى نبى نيستند.

و اگر مراد از نبوت،انبيا باشد،مواريث انبيا نيز نزد ائمه عليهم السلام است و اين تعبير نيز درست است.

زيرا هر كدام از پيامبران مواريثى داشتند.براى مثال حضرت موسى عليه السلام عصا داشتند.ما جنبه مادى آن را مى گوييم،وگرنه رمز آن داراى معانى و جهات ديگرى است.

فرض كنيد كه منظور از انگشتر سليمان عليه السلام همان انگشتر است كه نزد امام عليه السلام است،يا نه آن انگشتر،رمزى براى معانى ويژه اى است،ضمن اين كه

ص: 331

جنبه مادى آن نيز محفوظ باشد.ما بعضى از مطالب را در شرح عبارت«وورثة الأنبياء»گفتيم.

محاسبه مردم در قيامت توسط ائمه

واياب الخلق اليكم،وحسابهم عليكم؛

بازگشت خلق به سوى شما و حساب آن ها با شماست.

برگشت و رجوع خلق به سوى ائمه عليهم السلام است.راغب اصفهانى درباره واژه«اياب»اين گونه مى نويسد:

الأوب:ضرب من الرجوع وذلك أن الأوب لا يقال إلا فى الحيوان الذى له إرادة

والرجوع يقال فيه وفى غيره(1).

بنابراين بيان،«اياب»از رجوع اخص است.در قرآن مجيد آمده است:

(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ *ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ ) ؛(2)

همانا بازگشت آن ها به سوى ماست.سپس حسابشان بر ماست.

يعنى اياب خلايق به سوى ما و حساب آن ها بر ماست و ما طرف حساب آن ها هستيم.

از يكى از معاصرين ما كه ادعاى علم مى كند سؤال شده:نظر شما درباره زيارت جامعه چيست؟

در پاسخ گفته:زيارت جامعه درست نيست؛چرا كه در آن عبارتى هست كه با نص قرآن منافات دارد.قرآن مى فرمايد:

(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ *ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ ) .

همانا بازگشت آن ها به سوى ماست.سپس حسابشان بر ماست.

ص: 332


1- .المفردات فى غريب القرآن:30.
2- .سوره غاشيه(88):آيه 25 و 26.

در زيارت جامعه مى گويد:واياب الخلق اليكم،وحسابهم عليكم؛«بازگشت خلق به سوى شما و حساب

آن ها با شماست».

از طرف ديگر،زيارت جامعه درباره ائمه عليهم السلام غلو دارد و غلو هم باطل است.پس زيارت جامعه صحت ندارد(!)

شكى نيست كه هر چه با قرآن مجيد تعارض و تنافى داشته باشد مزخرف است،اما آيا واقعا اين جمله غلو است و با قرآن منافات دارد؟

نكاتى ارزشمند

اشاره

ما پاسخ اين شبهه را ضمن مطالبى بيان مى كنيم كه در عين حال شرح اين جمله از زيارت جامعه و نيز اثبات مقامات ائمه اطهار عليهم السلام خواهد بود.

اما پيش از ذكر مطالب،تذكر دو نكته ضرورى است.

نكته نخست.انسان بايد در هر مبحث در پى يافتن حقيقت باشد؛چرا كه عقيده صحيح داشتن جزء وظايف ماست.زيرا همان گونه كه در احكام شرعى فرعى بر مردم تقليد واجب است كه مجتهد تحقيق مى كند و حكم شرعى را استنباط مى نمايد،چون او مكلف است كه هم براى خودش هم براى مقلدين خود،به ادله نظر كند و به حكم الله برسد همه قائلند كه در مسائل اعتقادى تقليد جايز نيست.

بنابراين ما در پى انجام وظيفه و تكليف هستيم؛يعنى رضاى خدا را مى خواهيم تحصيل كنيم،بايستى با تقوا و با احتياط حركت كنيم و بر اساس علم و يا حجت شرعى عمل كنيم.از اين رو هيچ گونه تعصبى در مسائل اعتقادى نبايد داشته باشيم و دنبال نفع يا ضرر كسى نباشيم.

نكته دوم.درباره پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام نيز به طور كلى بايستى با تقوا تحقيق كنيم و به علم برسيم و معرفت توأم با تقوا باشد.

با توجه به اين دو نكته مى گوييم:

ص: 333

ما به طور كلى درباره ائمه عليهم السلام اين گونه معتقديم كه اين بزرگواران عبد خداوند متعال و مخلوق او هستند.

اينان شريك خداوند متعال نيستند،نه خدا در اين ها حلول كرده،نه با خداوند متعال متحد هستند،نه فرزندان خداوند متعال هستند،نه خداوند متعال با اين ها خويشى دارد؛بلكه اينان عباد صالح او هستند كه به بركت عبادت و بندگى با خضوع و خشوع بى نظير،خداوند متعال به آنان مقاماتى داده و در نزد حضرتش قربى يافته اند و به مقامات،منازل و حالاتى رسيده اند كه در اين باره روايت هاى بسيارى داريم.در روايتى حضرت امام سجاد سلام الله عليه مى فرمايند:

...كان على عليه السلام و الله عبدا لله صالحا أخو رسول الله صلى الله عليه وآله ما نال الكرامة من

الله إلا بطاعته لله ولرسوله وما نال رسول الله الكرامة من الله إلا بطاعته؛(1)

اميرالمؤمنين سلام الله عليه فقط از راه عبوديت به اين مقامات رسيده اند.

ائمه عليهم السلام از اين راه به مقاماتى نائل شده اند كه ديگران راه نيافته اند،طبع قضيه اين است كه ديگران به آن ها حسد ورزند و به بغض و دشمنى با آن ها روى آورند.

بنابراين،ما معتقد هستيم كه اهل بيت عليهم السلام عباد هستند؛اما عباد مكرمون،و اين را بدان جهت گفتيم كه كسى نگويد ما نسبت به ائمه عليهم السلام بيش از آن چه كه هستند معتقديم.هرگز اين طور نيست و خود اهل بيت عليهم السلام اين معنا را ابطال و رد مى كنند.

ما پيش تر در اين باره به تفصيل سخن گفتيم؛ولى در زمان ما كسانى پيدا شده اند كه در منازل و مقامات ائمه عليهم السلام تشكيك مى كنند.اين ها از دو حال خارج نيستند:يا تقوا ندارند،يا ادله را درست بررسى و تحقيق علمى نكرده اند.1.

ص: 334


1- .بحار الأنوار:287/25 و 288،حديث 41.

چنان كه اشاره شد،اين امور،به آسانى به دست نمى آيد،وقتى اهل فنى بخواهد يك فرع فقهى را از كتاب و سنت از لا به لاى روايات مختلف،با اختلاف كلمات فقها،ادعاهاى اجماع و امثال ذلك استنباط كند با همه ادوات و ابزار كارى كه در اختيار دارد چقدر زحمت دارد؟!

پس اين افرادى كه فرضا باتقوا هستند و تشكيك مى كنند نتوانستند به اين امور برسند تا معتقد شوند،از اين رو:

اولا مقتضاى تقوا اين است كه به قدر وسع،طاقت و سعه نظر و استعدادشان كار كنند تا معتقداتشان تصحيح بشود و از خود ائمه عليهم السلام نيز كمك بگيرند.

ثانيا اگر تلاش كردند و به نتيجه نرسيدند به حوزه علميه مراجعه كنند كه در هر رشته اى متخصصينى وجود دارند و با آنان مطرح كنند و پاسخ بگيرند و اين اقتضاى قاعده تقواست،وگرنه خلاف آن خواهد بود.دست كم اين است كه انسان سكوت كند و در اين امور اظهار نظر نكند و به بهانه اين كه اين امور از ضروريات مذهب نيست پس ضرورت ندارد انسان فكر و تلاش كند،اين قضايا را انكار نكند؛بلكه مقتضاى تقوا براى غير متخصص،سكوت است.

البته نبايد از يك نكته ديگر غافل باشيم كه اين مطالب را نبايد در محيط و يا جوى مطرح كنيم كه در آن جا كسانى زندگى مى كنند كه اساسا به امامت اهل بيت عليهم السلام اعتقاد ندارند و پيروان ديگران هستند.طرح اين مطالب در چنان جوى شايد با ادله تقيه سازگار نباشد.هم چنان كه انكار اين امور در چنان جوى به نفع دشمنان تمام مى شود.

ولى ما معتقديم كه حتى اين قبيل مطالب اعتقادى دقيق اگر با دو شرط مطرح بشود هيچ مشكلى پيش نمى آيد:شرط اول:با متانت و ادب و با رعايت موازين اخلاقى گفته شود.

ص: 335

شرط دوم:به صورت مستند و از مدارك معتبر نقل گردد.

تحقيقاتى كه اين جانب انجام داده ام و بارها چاپ شده و در دنيا منتشر شده است؛با رعايت اين جهات بوده است و حقايق همان گونه كه هست مطرح شده است.

يك بحث قرآنى

اينك مطالبى را با تحقيق در آيات قرآن مجيد مى آوريم:

مطلب يكم.در قرآن مجيد ضمائرى كه به خداوند متعال كه متكلم وحده است برمى گردند گاهى مفردند و گاهى جمع.از طرفى فعلى كه به خدا اسناد شده گاهى به صورت مفرد آمده و گاهى به صورت جمع.

در قرآن مجيد در داستان خضر و موسى عليهما السلام سه فعل واقع شده و اين سه فعل از يك نفر سر زده،ولى فاعل سه جور آمده است.

هنگامى كه حضرت موسى از كار حضرت خضر تعجب كرد از او توضيح خواست.حضرت خضر با فعل«أردت»پاسخ داد:

(أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها) ؛(1)

اما كشتى به گرو هى از مستمندان تعلق داشت كه با آن در دريا كار مى كردند من خواستم آن را معيوب كنم.

در پاسخ ديگر با فعل«أردنا»گفت:

(وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً*فَأَرَدْنا) ؛(2)

و اما آن نوجوان پدر و مادرش باايمان بودند و ما نخواستيم كه اين نوجوان پدر

ص: 336


1- .سوره كهف(18):آيه 79.
2- .همان:آيه هاى 80 و 81.

و مادر خود را از راه ايمان بيرون ببرد و به طغيان و كفر وادارد پس چنين اراده كرديم.

فعل سوم را با«أراد ربك»پاسخ داد و گفت:

(وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما) ؛(1)

و اما ديوار به دو نوجوان يتيم در شهر متعلق بود و زير آن،گنجى وجود داشت كه به آن ها متعلق بود و پدر آن ها مرد صالحى بود،پس پروردگار تو اراده كرد كه آن ها به سن بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند.

در اين جا فعل از حضرت خضر عليه السلام سر زده،ولى به خدا نسبت داده شده است.

اين يك بحث قرآنى است و نكات آن بابى را براى اهل تحقيق مى گشايد و در جاى خود به تفصيل بايد بحث شود،اما آن چه كه در اين جا اشاره مى شود اين كه در مواردى«إا»و در موارد ديگرى«نحن»آمده است و در اين موارد مفسران در پى نكته هستند.بايستى اهل فن تحقيق كنند و روى ميزان اظهار نظر نمايند.

يكى از وجوه اين است كه دلالت بر عظمت دارد؛يعنى در مواردى كه خداوند متعال اراده كند عظمت كار را تفهيم نمايد،يا خود را تعظيم كند به صيغه جمع بيان مى نمايد.

آيا واقعا همين گونه است؟

پرسش اين است كه اين فعلى كه انجام يافته و كسانى يا كسى در طول خداوند2.

ص: 337


1- .همان:آيه 82.

متعال در تحقق اين فعل دست داشته باشند آيا اين جمع بر وجه حقيقت استعمال شده است؟

چرا حضرت خضر در اين يك جا گفت:«أردنا؛من و خدا خواستيم»و در جاى ديگر گفت:«أردت؛من خواستم»،حال اين كه فاعل خودش بود؟

آيا مى شود به وجهى اين صيغه هاى جمع را بر حقيقت حمل كرد؟

اگر كسانى وجود داشته باشند كه اراده آن ها اراده خداوند متعال باشد چطور؟

در قرآن كريم آمده است:

(وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ) ؛(1)

و آن ها تنها فرمان او را اجرا مى كنند.

اين ها طبق مراتبشان مأمورين و جنود خداوند متعال هستند.چون جنود نيز مراتب دارند.

مطلب دوم.در قرآن مجيد در موارد زيادى فاعل،يك شخص معين است كه همه مفسران اتفاق نظر دارند كه

اين فعل از او سر زده است؛ولى وقتى خداوند متعال فعل را حكايت مى كند به صيغه جمع مى آورد.

در مورد ديگرى دو نفر به طور مشخص فاعل كارى هستند،ولى فعل به جمع اسناد شده است.

ما در اين باره به اجمال در ذيل آيه ولايت سخن گفته ايم.صدقه اى كه در حال ركوع واقع شد از شخص اميرالمؤمنين عليه السلام بود،ولى فعل به صيغه جمع آمده است،آن جا كه مى فرمايد:7.

ص: 338


1- .سوره انبياء(21):آيه 27.

(الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) ؛(1)

همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.

علامه امينى رحمه الله در كتاب الغدير نظايرى براى اين تعبير در قرآن مجيد بر اساس روايات و احاديث جمع آورى كرده اند.(2)

اين گونه موارد به تأمل و انديشه نياز دارد كه چه نكته اى هست؟چرا فعلى كه از يك نفر سر زده به صيغه جمع آمده است؟چرا كه كلام خداست و لابد حكمتى دارد.وگرنه خلاف واقع خواهد بود كه فعلى از يك نفر سر زده،بگويند:جمعى اين كار را انجام داده اند؟بايد نكته اى داشته باشد.

قرآن كريم خودش را اين گونه معرفى مى كند:

(لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ) ؛(3)

هيچ گونه باطلى،نه از پيش رويش،و نه از پشت سرش به سراغش نمى آيد؛چرا كه از سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش نازل شده است.

مطلب سوم.در قرآن مجيد يك فعل به خداوند متعال اسناد مى شود و در جاى ديگر همان فعل به غير بارى تعالى.در موردى مى خوانيم:

(اللّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها) ؛(4)

خداوند جان ها را به هنگام مرگ مى گيرد.

در اين جا گرفتن روح به طور مستقيم به خود خداوند متعال نسبت داده2.

ص: 339


1- .سوره مائده(5):آيه 55.
2- .ر.ك.الغدير:163/3.
3- .سوره فصلت(41):آيه 42.
4- .سوره زمر(39):آيه 42.

شده است.

در جاى ديگرى مى فرمايد:

(قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ ) ؛(1)

بگو:فرشته مرگ جان شما را مى گيرد.

در اين جا همان فعل به ملك الموت نسبت داده شده است.

براى مثال اكنون شخصى به نام زيد از دار دنيا رفته،فاعل اين قبض روح چه كسى بوده است؟

در پاسخ اين پرسش صحيح است كه بگوييم:خداوند قبض روح كرد و يا بگوييم:ملك الموت قبض روح كرد.

در وصف ملك الموت نكته اى است كه مى فرمايد:

(قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ) ؛(2)

بگو:فرشته مرگ كه مأمور شماست جان شما را مى گيرد.

پس خداوند متعال در دستگاه خود كسى را دارد كه اين كار را به او موكول كرده است كه كار او،كار خداوند متعال است.فعلى كه صادر و واقع شده به اعتبارى به ذات خداوند متعال نسبت داده مى شود و به اعتبار ديگر به ملك الموتى كه براى اين كار گماشته شده است.

مطلب چهارم.ما در تأملاتى كه در كتاب و سنت مى نماييم اين معنا را درك مى كنيم كه ارتباطى بين خداوند متعال و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وجود دارد.وقتى امرى از خداوند متعال صادر مى شود،پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در مقام امتثال،به طورن.

ص: 340


1- .سوره سجده(32):آيه 11.
2- .همان.

عملى اين امر الاهى را تفسير و تطبيق مى كند.براى نمونه خداوند در آيه مباركه مباهله مى فرمايد:

(فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ) ؛(1)

(اى پيامبر!به آن ها)بگو:بياييد ما فرزندان خود را و شما هم فرزندان خود را،ما زنان خويش را و شما هم زنان خويش را،ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را دعوت كنيد و بياوريد.

در اين آيه،كلمه هاى«أبنائنا»،«نسائنا»و«أنفسنا»به صيغه جمع آمده و اسم كسى نيز نيست.پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در پى نزول اين آيه مباركه به همراه حضرت فاطمه زهرا،حسنين و على عليهم السلام بيرون آمدند و در عمل،اين آيه را تفسير كردند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ازواج متعددى داشتند و وقتى گفته مى شود:«نسائنا»حتى بر زن هاى فاميل هاى نزديكشان نيز صدق مى كند،اما«نسائنا»عملا به يك خانم كه فاطمه صديقه سلام الله عليها بودند تفسير شد.

و كلمه«أبنائنا»جمع است؛عملا به حسنين سلام الله عليهما تفسير شد(2)و كلمه«أنفسنا»هم فقط به

اميرالمؤمنين عليه السلام تفسير شد؛زيرا ايشان را آوردند و به طور عملى آن كلمه را تفسير كردند.

اين ارتباطى بين خدا و رسول اوست كه آيه به اين لفظ نازل مى شود،اما پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله وقتى به شكل مذكور به آن عمل مى كند و خداوند متعال نيز اين عمل را مى پذيرد و خدا آن را امضا نموده و كسى هم اشكال نمى كند.و به اين3.

ص: 341


1- .سوره آل عمران(3):آيه 61.
2- .تفسير العياشى:176/1 و 128/2،تفسير فرات كوفى:89،تفسير جوامع الجامع:292/1-293،كشف الغمه: 45/3،مطالب السئول:101،روضة الواعظين:164،تاريخ الاسلام:627/3.

ترتيب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آيه نازل شده را عملا تبليغ و تفسير كردند.

در مورد ديگرى،پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله عملى را انجام مى دهند و خداوند متعال در تأييد و قبول آن عمل،آيه اى نازل مى كند.حضرت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله على،فاطمه،حسن و حسين عليهم السلام را زير كساء جمع كردند و عرضه داشتند:

اللهم هؤلاء أهل بيتى؛(1)

خدايا!اينان اهل بيت من هستند.

در اين هنگام اين آيه نازل شد:

(إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ؛(2)

همانا خداوند اراده فرموده كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

در جاى ديگرى آن گاه كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از منا برگشتند و اعمال حج تمام شد اين آيه نازل شد:

(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ) ؛(3)

اى پيامبر!آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده(به مردم)ابلاغ كن.

چه چيزى بايد تبليغ شود؟

در غدير خم وقتى آن خطبه و برنامه تمام شد،پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله عملا اين امر را امتثال كردند و در پى عمل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله اين آيه نازل شد:7.

ص: 342


1- .الطرائف:116،ذخائر العقبى:23،بحار الأنوار:109/23،حديث 12،المستدرك على الصحيحين:147/3،السنن الكبرى:150/2،مسند،احمد بن حنبل:107/4،سنن ترمذى:31/5،مجمع الزوائد:167/9.
2- .سوره احزاب(33):آيه 33.
3- .سوره مائده(5):آيه 67.

(الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ) ؛(1)

امروز دين شما را كامل كردم.

پس ارتباطى بين خدا و معصوم هست كه فعل معصوم مفسر كلام خداست؛گاهى فعل معصوم واقع مى شود و كلام خدا آن فعل را تصديق و امضا مى كند،و گاهى فعل معصوم بعد از كلام خداست و در مقام امتثال امر،آن را تفسير مى كند.در اين موارد فعل و فاعل جا به جا مى شود.

از طرفى بين اين فاعل و آن فاعل ارتباط وجود دارد كه فعل اين فاعل به او و فعل او به اين نسبت داده

مى شود،چنان كه در قصه حضرت خضر عليه السلام گذشت.

در جاى ديگرى مى فرمايد:

(وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ) ؛(2)

و اين تو نبودى(اى پيامبر)تير افكندى بلكه خداوند تير افكند.

فاعل«رمى»در خارج چه كسى بوده كه مى فرمايد:تو نبودى كه تير افكندى،ولى خدا تير افكند؟

بالاتر اين كه گاهى فعل واحد در آن واحد و در عرض هم به خدا و غير خدا نسبت داده مى شود.آن جا كه مى فرمايد:

(وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ ) ؛(3)

آن ها فقط از اين ايراد مى گيرند كه خدا و رسولش آنان را به فضل خود بى نياز ساختند.

روزى از يكى از اساتيدم كه خدا طول عمر به ايشان بدهد اين نكته را استفاده4.

ص: 343


1- .سوره مائده(5):آيه 3.
2- .سوره انفال(8):آيه 17.
3- .سوره توبه(9):آيه 74.

كردم و گفتم:اگر وهابى ها بگويند كه ما شفاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و دخالت آن حضرت در امور كون و امثال آن و حتى خلق و رزق و هم چنين توسل به آن حضرت را در حال حياتشان قبول مى كنيم،اما اين قضايا را براى بعد از مماتشان قبول نداريم،آيا از قرآن مجيد در جوابشان دليلى داريم؟

استاد اين آيه را قرائت كرد كه:(وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ ) .

اين آيه اطلاق دارد،اعم است از دوران حيات و ممات.

در آيه مباركه ديگرى مى خوانيم:

(وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ) ؛(1).الكافى:146/1،حديث،تفسير الصافى:135/1.(2)

آن ها به ما ظلم نكردند بلكه به خودشان ظلم روا داشتند.

در ذيل اين آيه روايتى به چند سند وارد شده است.زراره از امام عليه السلام از معناى اين آيه مباركه مى پرسد.

حضرت مى فرمايند:

إن الله تعالى أعظم وأعز وأجل وأمنع من أن يظلم ولكن خلطنا بنفسه.

فجعل ظلمنا ظلمه وولايتنا ولايته حيث يقول:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) يعنى الأئمة منا؛(2)

خداوند متعال بالاتر از اين است كه بر خدا ظلمى واقع شود.خداوند متعال ما را با نفس خودش آميخت.

در معناى عبارت«واللازم لكم لاحق»گذشت كه ملازمه،گاهى به تعبير ما،به معناى قاتى شدن است.اين معنا در متن اين روايت نيز آمده است كه حضرتش مى فرمايد:پس اگر ما مظلوم واقع شديم كه شديم خداوند متعال مظلوم واقع1.

ص: 344


1- .سوره بقره
2- :آيه 57 و سوره اعراف(7):آيه 160.

شده است؟!

اكنون بايد ملاحظه كنيم كه اين چه مقامى است كه اگر كسى به اين جا برسد از او تعبير مى شود كه«خلطنا بنفسه»؟همان گونه اين كه حضرت خضر عليه السلام كار خودش را انجام داده است،ولى مى گويد:«أردنا؛من و خدا

خواستيم».پس بنده به بركت عبوديت به اين مقام و مرتبه مى رسد كه:

(وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ ) ؛

آن ها به ما ظلم نكردند بلكه به خودشان ظلم روا داشتند.

مطلب پنجم.اين كه اگر كسى جزء دستگاه خداوند متعال باشد و قسمى از كارها به توسط او انجام شود،اين شخص اعم از نبى،ولى و ملك به جايى مى رسد كه اگر كسى با او دشمنى كند در واقع با خداوند متعال دشمنى كرده است.از اين رو در قرآن مجيد آمده است:

(مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ ) ؛(1)

هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او،و جبرائيل و ميكائيل باشد(كافر است)و خداوند دشمن كافران است.

اين به خاطر ارتباطى است كه بين ميكائيل،عزرائيل،جبرائيل،انبيا و رسل...و خدا وجود دارد،به طورى كه اين ها جزء دستگاه ربوبى مى گردند.روى اين حساب در احاديثى آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى فرمايد:

من أطاعنى فقد أطاع الله ومن عصانى فقد عصى الله ومن أطاع عليا8.

ص: 345


1- .سوره بقره(2):آيه 98.

فقد أطاعنى ومن عصى عليا فقد عصانى؛(1)

هر كس از من اطاعت كند قطعا از خدا اطاعت كرده و هر كس با من مخالفت و دشمنى كند قطعا با خدا دشمنى كرده و هر كس از على اطاعت كند مسلما از من اطاعت كرده و هر كس با على مخالفت كند قطعا با من مخالفت كرده است.

بنابراين ارتباط،دقيقا اميرالمؤمنين عليه السلام مثل پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و ساير رسل الاهى از اين حيث،حكم ملائكه را پيدا مى كنند كه خداوند آن گونه درباره آن ها فرمود.

حضرتش در سخن ديگرى مى فرمايد:

يا على!أنت سيد فى الدنيا وسيد فى الآخرة،من أحبك أحبنى وحبيبى حبيب الله وعدوك عدوى وعدوى عدو الله،والويل لمن أبغضك بعدى؛(2)

يا على!تو هم در دنيا و هم در جهان آخرت آقا و سرور هستى،هر كس تو را دوست بدارد مرا دوست داشته است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست و كسى كه بعد از من با تو دشمنى كند جايگاهش در چاه ويل در آتش جهنم است.

انسان با اين ارتباط به جايى مى رسد كه حب به او،حب خدا و فعل او،فعل خدا مى شود.در حديث ديگرى مى فرمايد:ت.

ص: 346


1- .المستدرك على الصحيحين:121/3 و 128،كنز العمال:614/11،حديث 32973،تاريخ مدينه دمشق: 307/42،ينابيع الموده:313/2،حديث 900.
2- .تهذيب الكمال:259/1،ينابيع الموده:278/2 و 279،العمده:268،حديث 424،كشف اليقين:302،بحار الأنوار: 83/40،المسترشد:286،كتاب الاربعين:459.اين حديث در شرح نهج البلاغه،ابن ابى الحديد:171/9 و تاريخ بغداد:261/4 با اندكى تفاوت نقل شده است.

من آذى عليا فقد آذانى ومن آذانى فقد آذى الله؛(1)

هر كس على را اذيت كند مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند همانا خداوند را آزرده است.

مطلب ششم.اين كه انسان به بركت عبوديت به جايى مى رسد كه وجه الله،عين الله و يدالله مى شود.

در ذيل آيه مباركه(وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ ) ؛(2)«تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگار تو باقى

مى ماند»آمده است كه امام عليه السلام فرمود:

دين ربك.وقال على بن الحسين عليهما السلام:نحن وجه الذى يؤتى الله منه.(3)

در روايت ديگرى خيثمه از امام صادق عليه السلام درباره آيه(كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ )(4) مى پرسد.حضرت مى فرمايد:

دينه.وكان رسول الله صلى الله عليه وآله وأمير المؤمنين دين الله ووجهه وعينه فى عباده

ولسانه الذى ينطق به،ويده على خلقه ونحن وجه الله الذى يؤتى منه....(5)

در روايت ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:4.

ص: 347


1- .تحف العقول:459،الإفصاح:128،المناقب،ابن شهرآشوب:14/3،الجمل:36،بحار الأنوار:655/31، حديث 199،المعيار و الموازنه:224،الاستيعاب:1101/3،ينابيع الموده:155/2،حديث 434.
2- .سوره الرحمن(55):آيه 27.
3- .تفسير القمى:345/2،بحار الأنوار:5/4.
4- .سوره قصص(28):آيه 88.
5- التوحيد،شيخ صدوق:151،حديث 7،بحار الأنوار:7/4،حديث 14 و 197/24،حديث 23،تفسير الصافى: 108/4.

نحن وجه الله لا يهلك.(1)

از نظر ادبى«ذُو الْجَلالِ وَ الْإِكْرامِ » وصف كلمه«وجه»است و مرفوع،به راستى اين وجه كيست كه ذوالجلال و الإكرام مى شود؟

در تاريخ آمده است:در زمان حكومت عمر،امير مؤمنان على عليه السلام در حال طواف به كسى سيلى زدند.او نزد عمر رفت و اظهار شكايت كرد كه على مرا زد.

عمر در اين باره از آن حضرت پرسيد.حضرت فرمودند:او در اثناى طواف به زنان نامحرم نگاه مى كرد.عمر گفت:

رأتك عين الله وضربتك يد الله؛(2)

چشم خدا تو را ديده و دست خدا به تو زده است.

آيا بعد از رسيدگى به اين مطالب روايى و قرآنى جايى براى شبهه ياد شده وجود دارد؟اين شبهه اى كه در مقابل يك امر بديهى است،كسى كه خداى ناخواسته با ائمه عليهم السلام خصومتى داشته و يا اين اعتقادات را قبول نداشته و يا به زيارت جامعه معتقد نباشد،اين گونه بهانه گيرى و اشكال مى كند.

بنابراين،انسان به بركت عبوديت به اين جايى مى رسد كه وجه الله و يدالله مى شود.بالاتر اين كه خودش مى شود.در حديث قدسى مى فرمايد:

ما زال العبد يتقرب إلى بالنوافل حتى أكون بصره الذى يبصر به وسمعه الذى يسمع

به...؛(3)

همواره بنده به واسطه خواندن نافله ها به من نزديك مى شود تا اين كه گوش اوب.

ص: 348


1- .بحار الأنوار:6/4،حديث 12.
2- .ر.ك:المناقب،ابن شهرآشوب:64/3،بحار الأنوار:88/39 و 340،ذخائر العقبى:82،فيض القدير:470/4، الرياض النضره:165/3،النهاية فى غريب الحديث:332/3،لسان العرب:309/13.
3- .ر.ك:صفحۀ 68 از همين كتاب.

مى شوم تا به واسطه آن بشنود؛براى او چشمش مى شوم كه به واسطه آن ببيند و دستش مى شوم تا با آن برگيرد....

اين حديث در كتاب هاى عامه نيز آمده است.البته براى اين كه كسى استغراب نكند مى گويم.نووى در شرح صحيح مسلم اين مطلب را ذكر كرده و انصافا خوب معنا كرده است.(1)

آرى،هر انسانى به بركت عبوديت به اين مقام مى رسد كه فرمود:«العبد»و اين امر به ائمه اختصاص ندارد،همه انبيا و اوصياى انبيا نيز همين طور بودند.البته با اختلاف مراتبشان،تا به رسد به عباد صالح،كه هر كسى بيشتر كار كند بيشتر تقرب يابد و بيشتر اين آثار براى او مترتب مى شود.

در اين كار هيچ جبرى نيست،انسان با فعل خودش تقرب مى يابد و خداوند متعال عنايت و كمك مى كند كه اگر انسان يك مقدارى توجه كند،او چند برابر توجه مى نمايد.پس اين اعتقاد به قرآن و حديث مستند است و به ائمه اختصاص ندارد تا چه رسد به اين كه غلو باشد.

حالات شگفت ائمه

حالات ائمه عليهم السلام در همه عوالم عجيب است.عالمى قبل از اين عالم داريم و عالمى بعد از اين عالم و خداوند متعال نيز رب العالمين است و ربوبيت او نسبت به همه عوالم يكسان و ثابت است.بنابر رواياتى كه از فريقين نقل شده حالات و خلقت اهل بيت طاهرين عليهم السلام قبل از اين عالم طورى بوده كه مقرب ترين ملائكه،شاگردان آن بزرگواران بودند؛يعنى عبوديت را از ائمه ياد گرفتند.

در روايتى آمده كه جابر بن عبد الله انصارى گويد:از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله

ص: 349


1- .گفتنى است كه همين مطلب به تفصيل در جلد يكم،صفحۀ 370 همين كتاب نيز آمده است.

شنيدم كه مى فرمود:

إن الله عزوجل خلقنى وخلق عليا وفاطمة و الحسن و الحسين من نور،ثم عصر ذلك النور عصرة فخرج منه شيعتنا؛فسبحنا فسبحوا،و قدسنا فقدسوا،وهللنا فهللوا،ومجدنا فمجدوا،وحمدنا فحمدوا.

ثم خلق الله السماوات و الأرض وخلق الملائكة،فمكثت الملائكة مائة عام لا تعرف تسبيحا ولا تقديسا؛فسبحنا فسبح شيعتنا فسبحت الملائكة،و قدسنا فقدست شيعتنا و قدست الملائكة وكذلك البواقى.

فنحن الموحدون حيث لا موحد غيرنا،وحقيق على الله تعالى بما اختصنا واختص شيعتنا أن يزلفنا وشيعتنا فى أعلى عليين،إن الله اصطفانا واصطفى شيعتنا من قبل أن نكون أجساما،ودعانا فأجبناه فغفرلنا ولشيعتنا من قبل أن نستغفره تعالى.(1)

آرى،اين چه حسابى است كه بايستى حضرت آدم عليه السلام به شفاعت اهل بيت مورد لطف خداوند متعال قرار بگيرد؟ائمه عليهم السلام در عالم قبل از اين عالم خصوصيات ديگرى نيز داشتند.

آن بزرگواران وقتى به اين عالم آمدند به بركت عبوديت و قربشان حالاتى پيدا كردند كه به اذن خداوند در عالم تصرف كردند و ولايت تكوينى و تشريعى دارند.

وساطت در فيض،هدايت گرى و حجت بودنشان،همه و همه به بركت عبوديت آنان است كه به قربى كه رسيدند به اذن خداوند متعال داراى اين مقامات،شئونات و حالات شدند.

بعد از انتقال به عالم بعد،به حكم آيات و روايات ائمه عليهم السلام رجال اعرافند6.

ص: 350


1- .المحتضر:113،كشف الغمه:85/2،بحار الأنوار:343/26،حديث 16.

و از همان اول،حوض در اختيار آن بزرگواران است؛چرا كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در حديث ثقلين فرمودند:

إنى تارك فيكم الثقلين:كتاب الله وعترتى أهل بيتى وإنها لن يفترقا حتى يردا على

(1) الحوض؛

همانا من در ميان شما دو چيز گران بها قرار دادم:كتاب خدا و عترتم و اهل بيتم.آن دو از هم جدا نخواهند شد تا در كنار حوض بر من وارد شوند.

احاديث حوض كوثر از نظر فريقين متواترند،در بعضى از آن احاديث آمده كه فلانى و فلانى از اصحاب از حوض

كنار زده مى شوند.پيامبر خدا صلى الله عليه وآله مى فرمايند:

يا رب!أصحابى أصحابى!

فيقال لى:إنك لا تدرى ما أحدثوا بعدك؟فيؤخذ بهم ذات الشمال فأقول:بعدا وسحقا.(2)

آن گاه لواى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله همان«لواء الحمد»كه بزرگ ترين،شريف ترين و عظيم ترين لواء در قيامت،به دست اميرالمؤمنين عليه السلام است.(3)

ص: 351


1- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 325 از همين كتاب.
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:93/1،حديث 33،بحار الأنوار:19/28،حديث 26.اين حديث در ينابيع الموده: 398/1 و منابع ديگر اهل سنت با اندكى تفاوت نقل شده است.
3- .در حديث زيبايى آمده كه عبدالله بن عباس گويد:رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: أتانى جبرئيل و هو فرح مستبشر،فقلت له:حبيبى جبرئيل،مع ما أنت فيه من الفرح،ما منزلة أخى و ابن عمى على بن أبى طالب عند ربه؟ فقال جبرئيل:يا محمد!و الذى بعثك بالنبوة،و اصطفاك بالرسالة،ما هبطت فى وقتى هذا إلا لهذا.يا محمد! العلى الأعلى يقرأ عليك السلام،و يقول:محمد نبى رحمتى،و على مقيم حجتى،لا أعذب من والاه و إن عصانى،و لا أرحم من عاداه و إن أطاعنى. قال ابن عباس:ثم قال رسول الله صلى الله عليه وآله:إذا كان يوم القيامة أتانى جبرئيل عليه السلام و بيده لواء الحمد و هو سبعون شقة،الشقة منه أوسع من الشمس و القمر،فيدفعه إلى،فآخذه و أدفعه إلى على بن أبى طالب. فقال رجل:يا رسول الله!و كيف يطيق على عليه السلام على حمل اللواء،و قد ذكرت أنه سبعون شقة،الشقة منه أوسع من الشمس و القمر؟ فغضب رسول الله صلى الله عليه وآله،ثم قال:يا رجل!إنه إذا كان يوم القيامة أعطى الله عليا من القوة مثل قوة جبرئيل عليه السلام،ومن الجمال مثل جمال يوسف عليه السلام،ومن الحلم مثل حلم رضوان،و من الصوت ما يدانى صوت داود عليه السلام،و لو لا أن داود خطيب فى الجنان لأعطى على عليه السلام مثل صوته،و إن عليا أول من يشرب من السلسبيل و الزنجبيل،و إن لعلى و شيعته من الله عز و جل مقاما يغبطهم به الأولون و الآخرون.(الأمالى،شيخ صدوق:756،حديث 1019،روضة الواعظين:109،بحار الأنوار:2/8 و 3، حديث 2).

سپس مراحل طى مى شود تا آن جايى كه تكليف اشخاص معين مى شود كه اين ها اصحاب يمين هستند و آن ها اصحاب شمال.در روايات فريقين در اين زمينه سه گونه روايت داريم:

(1) 1.كسى به طرف بهشت نمى رود مگر اين كه برائتى در دستش از على بن ابى طالب عليهما السلام باشد.

2.كسى به طرف بهشت نمى رود مگر جوازى از على بن ابى طالب عليهما السلام داشته باشد.(2)7.

ص: 352


1- .مناقب امير المؤمنين عليه السلام:429/1،بشارة المصطفى:309،مائة منقبه:85 و 86،منقبت 52،بحار الأنوار: 116/27،حديث 93 و 66/8،حديث 4 و 211/39 و 212،حديث 4،غاية المرام:98/3،حديث 9،عيون اخبار الرضا عليه السلام:271/2 و 272،حديث 63.
2- .الأمالى،شيخ طوسى:290،حديث 564،بحار الأنوار:68/8،حديث 11،كشف الغمه:24/2،ينابيع الموده: 338/1،حديث 21 و 162/2 و 163،حديث 459 و 404،حديث 58،ذخائر العقبى:71،ذكر اخبار اصبهان: 342/1،جواهر المطالب،ابن دمشقى:101/1،باب 17.

3.كسى به طرف بهشت نمى رود مگر نوشته اى از على بن ابى طالب عليهما السلام داشته باشد.(1)

و ما هر سه لفظ را هر چند معنا يكى است با اشاره به منابع ذكر كرديم تا معلوم شود كه اين حديث به تواتر معنوى رسيده است.

از آن طرف پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرموده اند:

يا على!أنت قسيم الجنة و النار؛(2)

اى على!تو قسمت كننده بهشت و جهنم هستى.

در تعبير ديگرى فرمودند:

أنت قسيم النار؛(3)

تو قسمت مقابل جهنم هستى.

به راستى با وجود اين احاديث،جايى براى تأمل مى ماند كه آيه:(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ *ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ )(4) با جمله«وإياب الخلق إليكم وحسابهم عليكم»زيارت جامعه كبيره منافات دارد؟نه تنها منافات ندارد؛بلكه عين آيه است.

مقام اختصاصى در روز قيامت

اينك مطلبى درباره پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام بيان مى شود كه شايد كمتر گفته شده است.

ص: 353


1- .المناقب،ابن شهرآشوب:123/3،بحار الأنوار:117/27،حديث 96،اسد الغابه:358/2،الاصابه:157/3، شماره 3516،مناقب خوارزمى:341،شماره 361،ينابيع الموده:66/2،حديث 55 و 460،حديث 278.
2- .عيون أخبار الرضا عليه السلام:92/1،حديث 30،الأمالى،شيخ صدوق:101،بحار الأنوار:254/37،حديث 1، كشف الغمه:103/3،ينابيع الموده:249/1،حديث 1 و 251،حديث 5 و 404/2،حديث 57.
3- .الأمالى،شيخ طوسى:553،تفسير القمى:389/2،بحار الأنوار:162/33،حديث 425،ينابيع الموده:403.
4- .سوره غاشيه(88):آيه 25 و 26.

ائمه عليهم السلام در روز قيامت،هم شاهدند و هم شفيع،هم مدعى هستند و هم حاكم.

وقتى در اين عالم محكمه اى تشكيل مى شود حاكمى در جايگاه قرار مى گيرد و مدعى و مدعى عليه كه متخاصمين هستند بر حاكم وارد مى شوند.

حاكم از مدعى بينه طلب مى كند،اگر شهود داشته باشد،اقامه بينه مى كند.آن گاه حاكم،حكم مى كند،يا به نفع مدعى يا به نفع مدعى عليه.

در اين دنيا در محكمه قضايى حاكم غير از مدعى و مدعى عليه است و شاهدهاى عادل غير از مدعى و مدعى عليه هستند.

از طرف ديگر،در اين عالم،اگر يكى از اين دو طرف شفيعى داشته باشد،او شفيع را نزد اين حاكم مى آورد كه شفيع غير از شاهد است و شاهد غير از مدعى و مدعى عليه و مدعى و مدعى عليه نيز غير از حاكم هستند.

اما به حكم آيات و روايات در روز قيامت،ائمه عليهم السلام هم حاكمند و هم شفيع،هم مدعى هستند و هم شاهد.(1)

اگر بخواهيم دليل هاى آن چه گفتيم به تفصيل شرح دهيم از بحث خارج خواهيم شد.

چكيده سخن اين كه رجوع خلايق به ائمه عليهم السلام و تصدى حساب خلايق در روز قيامت توسط آن بزرگواران مآلا به خود خداوند متعال برمى گردد.اين معنا را از آيات و روايات به طور تفصيل استفاده كرديم.1.

ص: 354


1- .بصائر الدرجات:83،حديث 11،الكافى:251/1،حديث 7،الأمالى،شيخ صدوق:121،بحار الأنوار:441/22 و 283/49،حديث 1،شواهد التنزيل:119/1،حديث 129،تفسير مجمع البيان:417/1.

به بيان روشن،آيه مباركه:(إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ *ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ )(1) ظهور دارد كه رجوع مردم به سوى خداوند متعال است.اگر به صيغه متكلم وحده بود آيا ذات مقدس ربوبى به طور مستقيم متصدى امر حساب و رسيدگى به افعال خلايق مى شود؟

به يقين اين گونه نيست و كسى چنين نگفته است؛چرا كه خداوند متعال جسم نيست و در هيچ يك از اين امور؛

چه قبل از اين عالم،چه در اين عالم و چه بعد از اين عالم در هيچ عالمى از عوالم،احدى نمى گويد كه خداوند متعال به طور مستقيم و به صورت مباشرت خود به امور خلايق رسيدگى مى كند.

پس ناگزير كسى يا كسانى در روز قيامت از طرف خداوند متعال متصدى امر حساب خواهند شد.وقتى رزق و روزى به توسط ميكائيل،قبض ارواح به توسط عزرائيل و قسمى از امور به توسط جبرائيل انجام مى پذيرد،چه مانعى دارد كه ما بگوييم كه در روز قيامت حساب خلايق به توسط ائمه عليهم السلام انجام خواهد شد.

با توجه به آن چه گذشت به اثبات رسيد كه افعال ائمه عليهم السلام افعال خداوند متعال است و اين به ائمه اختصاص ندارد،مطلق است و عموم انبيا و اوصياى معصومين نيز همين طور هستند.اينان مأموريتى از ناحيه خداوند متعال دارند و جزء دستگاه ربوبى هستند.

فصل الخطاب نزد كيست؟

اشاره

وفصل الخطاب عندكم؛

و سخن جدا كننده حق از باطل نزد شماست.

راغب اصفهانى درباره كلمه«فصل»مى گويد:

ص: 355


1- .سوره غاشيه(88):آيه 25 و 26.

الفصل:إبانة أحد الشيئين من الآخر حتى يكون بينهما فرجة...نحو قوله:(إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ )(1) أى اليوم يبين الحق من الباطل ويفصل بين الناس

بالحكم...وفصل الخطاب ما فيه قطع الحكم وحكم فيصل ولسان مفصل....(2)

بنابراين،فصل،جدا كردن حق از باطل،راست از دروغ و روشن شدن حقايق و مميز شدن درست از نادرست است.

با توجه به آن چه در فراز پيشين گذشت روشن شد كه خداوند متعال فصل الخطاب را نزد ائمه عليهم السلام قرار داده است،و روايات وارده در اين كه خدا«فصل الخطاب»را به ما ائمه عطا كرده و نزد ماست...فراوان است.

در روايتى امام صادق عليه السلام مى فرمايد:امير مؤمنان على عليه السلام فرمودند:

والله،لقد أعطانى الله...فصل الخطاب؛(3)

به خدا سوگند!خداوند مقام فصل الخطاب را به من عطا كرده است.

فصل الخطاب از ديدگاه قرآن و حديث

براى فصل الخطاب معانى متعددى مى شود تصوير كرد؛ولى بهتر اين است كه اول به قرآن مجيد مراجعه شود.

خداى عزوجل در آيه اى مى فرمايد:

(هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ ) ؛(4)

امروز همان روز جدايى است(جدايى حق از باطل)كه شما آن را تكذيب مى كرديد.

ص: 356


1- .سوره دخان(44):آيه 40.
2- .المفردات فى غريب القرآن:381.
3- .بصائر الدرجات:221،حديث 4،الخصال:414،حديث 4،بحار الأنوار:336/39،حديث 5.
4- .سوره صافات(37):آيه 21.

در آيه ديگر مى خوانيم:

(إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ مِيقاتُهُمْ أَجْمَعِينَ ) ؛(1)

به راستى يوم الفصل و روز جدايى(حق از باطل)وعده گاه همه آن هاست.

در جاى ديگر آمده است:

(هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ ) ؛(2)

امروز همان روز جدايى است كه همه شما و پيشينيان را در آن جمع كرده ايم.

يكى از اسماى قيامت«يوم الفصل»است.اينك اين پرسش مطرح مى شود كه چرا قيامت يوم الفصل شد؟

فصل يعنى چه؟و فصل به دست كيست؟

در قرآن مجيد آمده كه كلمه«فصل»در«يوم الفصل»يعنى روز قيامت به دست خداوند متعال است و فاصل خدا مى باشد،آن جا كه مى فرمايد:

(إِنَّ رَبَّكَ هُوَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ) ؛(3)

همانا پروردگارت ميان آن ها در روز قيامت در مورد اختلافاتى كه داشتند داورى مى كند.

در اين عالم در امور بسيارى اختلاف هست و حق و باطل مخلوط است،ولى در روز قيامت به حكم خدا حقيقت ها آشكار و حق از باطل جدا خواهد شد.

در آيه ديگر آمده است:

(لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ ) ؛(4)

هرگز نزديكان،بستگان و فرزندان شما سودى به حالتان نخواهند داشت؛چرا كه خداوند در روز قيامت ميان شما و آن ها فاصله و جدايى مى افكند.3.

ص: 357


1- .سوره دخان(44):آيه 40.
2- .سوره مرسلات(77):آيه 38.
3- .سوره سجده(32):آيه 25.
4- .سوره ممتحنه(60):آيه 3.

كمك اولاد،ارحام و قوم و قبيله در موارد اختلافى و فتنه و نزاع فايده ندارد،خداوند متعال در روز قيامت بين شما فصل مى كند و حق را از باطل جدا مى سازد.

در روايتى از امام عليه السلام سؤال شد:چرا حكومت شيخين بى سروصدا ظاهرا ادامه يافت،اما عثمان مقتول شد و امير مؤمنان على عليه السلام هم نتوانستند(واقعا از همان ساعت اول نگذاشتند)حكومت كنند؟

امام عليه السلام پاسخ لطيفى فرمودند:آن ها حق و باطل را مخلوط كردند.

وقتى در جامعه حق و باطل مخلوط باشد جامعه آن حكومت را قبول دارد.اما عثمان،باطل محض بود و حضرت على عليه السلام حق محض،حق محض در جامعه قابل دوام نيست،هم چنين باطل محض را نيز مردم تحمل ندارند.

على الفاروق و الميزان

و از آن جايى كه پس از رسول خدا صلى الله عليه وآله امتحان اين امت شروع شد و خداى رحمان بايستى بين مردم شاخصى براى حق قرار دهد،پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از امير مؤمنان عليه السلام به«فاروق»تعبير كرده و فرمود:

...هو فاروق هذه الامة،يفرق بين الحق و الباطل...؛(1)

...او فاروق اين امت است كه بين حق و باطل جدايى مى اندازد.

هم چنين،از آن حضرت به«ميزان»تعبير شده است،چنان كه در زيارت آن حضرت آمده است:

...السلام على يعسوب الإيمان وميزان الأعمال...؛(2)

...سلام بر يعسوب ايمان و ترازوى اعمال....0.

ص: 358


1- .ذخائر العقبى:56،الرياض النضره:155/2.
2- .بحار الأنوار:287/97 و 330.

و اما قول آن حضرت كه على مع الحق و الحق مع على به حد تواتر رسيده است.

بنابراين در اين عالم حق و باطل مختلط و مشتبه است،اما در عالم بعدى اين قضايا از هم جدا مى شوند.

در روايت لطيف ديگرى كه شيخ انصارى رحمه الله نيز در كتاب الطهاره آورده آمده است كه مردى از امام صادق عليه السلام سؤال مى كند:وقتى به مستراح مى روم از پنجره صداى ساز و آواز از خانه همسايه مى آيد،من مقدارى به جهت شنيدن آن صداها،آن جا مى نشينم،حكمش چيست؟

حضرت فرمودند:

لا تفعل.

فقال الرجل:والله،ما هو شىء وآتيه برجلى إنما هو سماع أسمعه بأذنى!

فقال له:أنت ما سمعت الله:(إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً) ؟(1)

قال:بلى و الله،فكأنى لم أسمع هذه الآية قط من كتاب الله من عجمى ولا من عربى،لا جرم إنى لا أعود إن شاء الله،وإنى أستغفر الله.

فقال له:قم فاغتسل وصل ما بدا لك،فإنك كنت مقيما على أمر عظيم،ما كان أسوأ حالك لو مت على ذلك!أحمد الله وسله التوبة من كل ما يكره،إنه لا يكره إلا القبيح،والقبيح دعه لأهله،فإن لكل أهلا.(2)

او در خانه خودش ساز و آواز داير نكرده بود و كسى را استخدام نكرده بود كه بيا و اين جا ساز و آواز براى من اجرا كن كه اين قدر به تو پول بدهم؛بلكه به قصد ديگرىت.

ص: 359


1- .سوره اسراء(17):آيه 36.
2- .كتاب الطهاره:331/2،الكافى:432/6،حديث 10،وسائل الشيعه:331/3،حديث3795،بحار الأنوار:34/6، حديث 48.اين حديث با اندكى تفاوت در متون روايى ديگر نيز آمده است.

به مستراح رفته بود و در آن جا چند دقيقه اى مانده بود تا آن سر و صدا را بشنود.

در روايت ديگرى فضيل گويد:از امام باقر عليه السلام درباره آلاتى مثل نرد،شطرنج و....پرسيدم،حضرت فرمودند:

إذا ميز الله الحق من الباطل مع أيهما يكون؟

هر گاه خداوند امور حق را از امور باطل جدا سازد مورد سؤال شما در كدام قسم خواهد بود؛در حق يا باطل؟

گفت:معلوم است كه در باطل خواهد بود.

حضرت فرمودند:

فمالك وللباطل؟(1)

در اين مورد آلات قمار براى سائل مشتبه شده كه سؤال مى كند،حضرت اشاره مى كند كه وقتى در روز قيامت حق ها از باطل ها جدا شدند مورد سؤال تو از كدام قسم خواهد بود؟

گفت:به يقين از قسم حق نخواهد بود.

حضرت فرمود:تو پاسخ خودت را دادى.

بنابراين،آن چه ما در اين دنيا از مأكولات،مشروبات،ملبوسات،مساكن و تمام اشيايى كه در اختيار داريم و تصرفاتى كه مى كنيم بخش زيادى از آن ها مشتبه است.ما طبق قاعده«يد»،«طهارت»،«استصحاب»و ادله و امارات ديگر،زندگيمان را ادامه مى دهيم،اما در آن عالم اين طور نيست،اين ها از هم جدا مى شوند و اين كار طبق فرموده قرآن به دست خداوند متعال است،اما آيا خداوند متعال به طور مستقيم،انجام مى دهد؟ت.

ص: 360


1- .وسائل الشيعه:324/17،حديث 22667،كتاب المكاسب:374/1 با اندكى تفاوت.

معلوم است كه نه؛بلكه به توسط انبيا،اوليا،ملائكه و مأمورينى كه در آن جا هستند و مقربينى كه در دستگاه ربوبى او مى باشند و متصدى اين امورند انجام مى گيرد.

خداوند متعال در قرآن مجيد داستان حضرت داوود عليه السلام را مطرح مى كند،امتياز آن حضرت در اين عالم نسبت به ديگر انبيا اين بوده كه بر اساس واقع فصل الخطاب داشته و حق را از باطل جدا مى كرده،آن جا كه مى فرمايد:

(وَ آتَيْناهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ ) ؛(1)

و ما به او هم حكمت و دانش داديم و هم عقل قضا و داورى.

در روايات آمده است كه حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف آن گاه كه ظاهر شوند و حكومت برقرار كنند طبق روش حضرت داوود عليه السلام حكم مى كنند.

ابان مى گويد:از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود:

لا تذهب الدنيا حتى يخرج رجل منى يحكم بحكومة آل داود ولا يسأل بينة يعطى كل

نفس حكمها.(2)

در روايت ديگرى ابوعبيده مى گويد:امام صادق عليه السلام فرمود:

إذا قام قائم آل محمد حكم بحكم داود وسليمان،لا يسئل الناس بينة.(3)

فرق حضرت داوود عليه السلام و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در قضاوت از اين جهت است كه حضرت داوود از مدعى بينه مطالبه نمى كند،ولى پيامبر اكرم با بينات و سوگندها حكم مى كند.

امام صادق عليه السلام از پيامبر خدا صلى الله عليه وآله نقل مى كنند كه فرموده:4.

ص: 361


1- .سوره ص(38):آيه 20.
2- .الكافى:398/1،حديث 2،بحار الأنوار:320/52،حديث 22.
3- .همان:279،حديث 3،همان:حديث 24.

إنما أقضى بينكم بالبينات و الأيمان وبعضكم ألحن بحجته من بعض فأيما رجل قطعت له من مال أخيه شيئا فإنما قطعت له به قطعة من النار؛(1)

من طبق موازين ظاهرى حكم مى كنم،اما اگر او مى داند كه صاحب حق نيست نبايد تصرف بكند؛چرا كه براى او قطعه اى از آتش بريده ام.

بنابر روايات متعدد حكم حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف در زمان ظهور طبق واقع خواهد بود.

پيامبر خدا صلى الله عليه وآله در حديثى فرمودند:

أفضل أعمال امتى انتظار الفرج؛(2)

برترين كارهاى امت من،انتظار گشايشى(از جانب خداوند متعال)است.

معناى اين حديث به حكم دو دسته روايات معلوم مى شود:

دسته اى از روايات مى فرمايند:ظهور،حكومت و قدرت امام زمان عليه السلام بغتة و به صورت ناگهانى خواهد بود.

بنابراين،هيچ روز و هيچ ساعتى نيست مگر اين كه احتمال دارد حضرت ولى عصر عليه السلام ظهور كند.پس ما بايد چنين اعتقادى داشته باشيم.

دسته دوم از روايت ها مى گويند:وقتى حضرت امام زمان عليه السلام ظهور كنند و حكومت را به دست گيرند مثل حكم حضرت داوود عليه السلام كه مطابق واقع است..

ص: 362


1- .الكافى:414/7،حديث 1،وسائل الشيعه:232/27،حديث 33663.
2- .المناقب،ابن شهرآشوب:527/3،بحار الأنوار:318/50،حديث 14.اين حديث در مصادر اهل سنت از پيامبر خدا صلى الله عليه و آله اين گونه نقل شده است:أفضل العبادة انتظار الفرج.ر.ك:سنن ترمذى:225/5، مجمع الزوائد:147/10،تحفة الاحوذى:17/10،المعجم الأوسط:230/5،المعجم الكبير:101/10،الجامع الصغير: 192/1،حديث 1283،كنز العمال:79/2،حديث 3225 و....

حكم خواهند فرمود.

انتظار فرج يعنى انسان هر لحظه مواظب كارهاى خودش در عبادات،اعمال،افعال،تروك،تصرفات و همه امور باشد كه اگر حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف امروز ظاهر شدند و قرار شد مطابق حكم حضرت داوود عليه السلام حكم بكنند رسوا نگردد.(1)

به هر حال،حضرت داوود عليه السلام در اين عالم داراى فصل الخطاب بوده است.اين فصل الخطاب به همين معنا در عالم قيامت نيز توسط ائمه عليهم السلام پياده خواهد شد.

با عنايت به رواياتى كه گذشت احدى از صراط عبور نخواهد كرد و به بهشت وارد نخواهد شد مگر با در دست داشتن جوازى از على عليه السلام؛يعنى هر كه اميرالمؤمنين عليه السلام برگه اى به دست او دادند او اهل بهشت خواهد بود.

البته در اين عالم نيز حكومت طبق فصل الخطاب واقع شده است.در احوالات امير مؤمنان على عليه السلام آمده كه آن حضرت بسيارى از قضايا و مشكلات مردم را طبق علمشان به واقع حل و فصل كردند.

جايگاه آيات الاهى

اشاره

و آيات الله لديكم؛

آيات خدا نزد شماست.

آيات خداوند متعال نزد شما اهل بيت عليهم السلام است.از نظر ادبى بين واژه هاى«لدى»،«عند»و«لدن»فرق است و هر كدام معناى خود را دارد.اين واژگان در قرآن

ص: 363


1- .گفتنى است كه در اين زمينه پژوهشى از همين نگارنده به زبان عربى چاپ شده و ترجمه آن در يكى از مجله هاى فارسى چاپ و منتشر شده است.

مجيد نيز به كار رفته و به موارد استعمال و فروق معانى آن ها از جهات ادبى در كتاب مغنى اللبيب اشاره شده است؛(1)چرا كه ما ترادف را قبول نداريم و بين مفاهيم الفاظ،اختلاف و افتراق گرچه بسيار ظريف وجود دارد.

راغب اصفهانى در واژه«عند»مى نويسد:

لفظ موضوع للقرب فتارة يستعمل فى المكان وتارة فى الاعتقاد نحو أن يقال:عندى كذا وتارة فى الزلفى و المنزلة.(2)

و در كلمه«لدن»مى نويسد:

أخص من«عند»،لأنه يدل على ابتداء نهاية،نحو أقمت عنده من لدن طلوع الشمس

إلى غروبها،فيوضع لدن موضع نهاية الفعل.(3)

پس كلمه«لدى»از نظر معنا به كلمه«عند»نزديك است و كلمه«لدن»اخص است كه در زبان فارسى كلمه«عند»را«نزد»مى گوييم.

راغب اصفهانى در كلمه«لدى»مى نويسد:

لدى:لدى يقارب لدن،قال:(وَ أَلْفَيا سَيِّدَها لَدَى الْبابِ )(3) ...5

و در كلمه«آيه»چند نكته وجود دارد:

نخست آن كه آيه به معناى علامت و نشانه است.راغب اصفهانى مى گويد:(4)

و الآية هى العلامة الظاهرة وحقيقته لكل شىء ظاهر هو ملازم لشىء لا يظهر ظهوره.3.

ص: 364


1- .مغنى اللبيب:156/1 و 157.
2- .المفردات فى غريب القرآن:349. (3و5) .همان:449.
3- .سوره يوسف(12):آيه 25.
4- .المفردات فى غريب القرآن:33.

پس اگر كسى خواست خدا را ببيند،آيه،نشانه و علامت او را ببيند.البته ديدن دو جور است:

1.ديدن بصرى،

2.ديدن بصيرتى.

خداوند متعال را با بصيرت بايد ديد.

دوم آن كه خود ائمه عليهم السلام آيات خدا هستند.

سوم آن كه معلوم مى شود كه خداوند متعال آيات متعددى دارد؛يعنى علاوه بر اين كه شما ائمه،آيات خدا هستيد،آيات خداوند متعال نيز نزد شماست.

اگر مقدارى با قرآن آشنايى پيدا كنيم و در آن تأمل و تدبر نماييم مى بينيم كه تمام عقايد،مبانى اعتقادى و معارف ما ريشه قرآنى دارند.در قرآن مجيد آمده است:

(قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ ) ؛(1)

بگو:همه آيات فقط نزد خدا است.

شايد فرد مغرض و مريضى بگويد:اين جمله از زيارت جامعه نيز با قرآن منافات دارد كه پاسخ او را پيش تر داديم و از آن چه گذشت معلوم شد كه وجود آيات عند الأئمة؛يعنى آن چه كه عندالله است عند الأئمة نيز موجود است.

پيش تر ملاحظه شد كه اولياى خدا افعالشان را به خداوند متعال نسبت مى دهند.

در اين جا باز از قرآن مجيد شاهد مى آوريم كه در عين اين كه قرآن مى فرمايد:(الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ ) ،دلالت دارد بر اين كه:آيات عند الأئمة است.در آيه مباركه اى مى خوانيم:

(وَ كَذلِكَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ فَالَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مِنْ هؤُلاءِ مَنْ يُؤْمِنُ بِهِ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ الْكافِرُونَ *وَ ما كُنْتَ تَتْلُوا مِنْ 0.

ص: 365


1- .سوره هاى انعام(6):آيه 109 و عنكبوت(29):آيه 50.

قَبْلِهِ مِنْ كِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ *بَلْ هُوَ آياتٌ بَيِّناتٌ فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) ؛(1)

و هم چنين ما كتاب(قرآن)را بر تو نازل كرديم،پس كسانى كه پيش از اين،كتاب آسمانى به آن ها داده ايم به اين كتاب(قرآن)ايمان مى آورند و گرو هى از اين ها(مشركان)نيز به آن ايمان مى آورند و آيات ما را جز كافران انكار نمى كنند.تو پيش از نزول قرآن هرگز كتابى را نمى خواندى و با دست خود چيزى نمى نوشتى تا مبادا آن دشمنانى كه در فكر تكذيب تو و بر هم زدن دعوت تو هستند ايجاد شك و ترديد كنند،ولى اين كتاب داراى آيات روشنى است كه در سينه صاحبان علم قرار دارد.

طبق اين آيه،آيات خدا«در سينه صاحبان علم»قرار داد.

مصاديق آيات الاهى
اشاره

اكنون اين پرسش مطرح است كه مصاديق آيات الله چه چيزهايى هستند؟

الف.قرآن مجيد

به نظر مى رسد قرآن مجيد اعظم،اهم و اكبر مصاديق آيات الله است كه طبق اين آيه مباركه جز أئمه عليهم السلام احدى به حقايق و اسرار اين آيات واقف نيست.آن بزرگواران متشابهات قرآن را نيز مى دانند.آن جا كه مى فرمايد:

(مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ ) ؛(2)

بخشى از آن(قرآن)داراى آيات محكم(صريح و روشن)است كه اساس اين

ص: 366


1- .سوره عنكبوت(29):آيه هاى 47-49.
2- .سوره آل عمران(3):آيه 7.

كتاب است و بخشى از آن داراى آيات متشابه است(كه به لحاظ جهاتى روشن نيست)،اما كسانى كه در قلوبشان انحراف است از متشابهات پيروى مى كنند تا فتنه انگيزى كنند و تأويل و تفسيرى بر طبق اميال خود مى كنند؛در حالى كه تفسير آن ها را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند.

اگر حرف«واو»در عبارت«الراسخون فى العلم»عاطفه باشد نه استينافيه همان هايى كه«أُوتُوا

الْعِلْمَ » هستند،همان ها«اَلرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ » خواهند بود.

بنابراين روشن شد كه هيچ منافاتى بين آيه مباركه(إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللّهِ ) با آيه مباركه(وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ ) و

آيه مباركه(فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) وجود ندارد.(1)

ب.معجزه ها

مصداق ديگر آيات خداوند متعال،معجزه هاى پيامبران الاهى است كه در نزد ائمه طاهرين عليهم السلام است.

ج.كتاب هاى آسمانى

مصداق سوم آيات خداوند متعال،كتاب هاى آسمانى پيامبران الاهى است كه علم آن كتب نزد ائمه عليهم السلام مى باشد.در روايتى سلمة بن كهيل گويد:على عليه السلام فرمود:

لو استقامت لى الأمة وثنيت لى الوسادة لحكمت فى التوراة بما أنزل الله فى التوراة ولحكمت فى الإنجيل بما أنزل الله فى الإنجيل ولحكمت فى الزبور بما أنزل الله فى الزبور،حتى يزهر إلى الله وإنى قد حكمت فى القرآن بما أنزل الله.(2)

ص: 367


1- .ر.ك:تفسير مجمع البيان:241/2 و 33/8.
2- .بصائر الدرجات:154،حديث 6،بحار الأنوار:183/26،حديث 11،با اندكى تفاوت،ينابيع الموده:221/1، حديث 40.

به نظر مى رسد كه عين آن كتاب ها هم نزد ائمه عليهم السلام مى باشد و هم اكنون در نزد امام زمان عليه السلام

موجود است.در روايتى چنين مى خوانيم:

ضريس كناسى گويد:در حضور امام صادق عليه السلام بودم كه ابو بصير نيز حضور داشت.امام فرمود:

إن داود ورث الأنبياء و إن سليمان ورث داود وأن محمدا ورث سليمان وما هناك وإنا ورثنا محمدا و إن عندنا صحف إبراهيم وألواح موسى.

فقال له أبو بصير:إن هذا لهو العلم؟

فقال:ياأبا محمد!ليس هذا هو العلم،إنما هذا الأثر،إنما العلم ما حدث بالليل و النهار يوما بيوم وساعة بساعة.(1)

البته بنا به روايات ديگر عصاى حضرت موسى عليه السلام و خاتم حضرت سليمان عليه السلام نيز نزد امام زمان عليه السلام است.(2)پرسش اين كه آيا جسم مادى اين اشياى خارجى مراد است،يا آن آثارى كه مرتبط به آن هاست و استفاده هايى كه برده شده؟يا هر دو؟مانعة الجمع نيست؛چرا كه پيامبران پيشين نيز آيات الله داشتند.قرآن كريم مى فرمايد:

(إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ ) ؛(3)

همانا كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند و پيامبران و كسانى از مردم را كه دستور به عدل و داد مى دهند به ناحق و از روى ظلم مى كشند آن ها را به مجازات و كيفرى دردناك بشارت بده.1.

ص: 368


1- .همان:155،حديث 1،همان:حديث 12.
2- بحار الأنوار:322/52،حديث 30 و 324،حديث 37.
3- .سوره آل عمران(3):آيه 21.

همه اين آيات نزد ائمه عليهم السلام است كه(فِي صُدُورِ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ ) به آن ذوات مقدسه تفسير شده

است.

و با عنايت به زندگانى،اخبار،روايات،تاريخ و سيره آن بزرگواران مى بينيم كه عملا هم همين طور بوده است،هر چه كه از اين بزرگواران سؤال شده،جواب مورد قبول سؤال كننده و ديگران را داده اند،حتى كسانى كه خواسته اند به زعم خودشان امام عليه السلام را امتحان كنند پاسخ شنيده و از كار خود پشيمان شده اند.داستان پرسش ابوحنيفه از امام كاظم عليه السلام در دوران كودكى شاهد صدق گفتار ماست.(1)

جايگاه اوامر حتمى الاهى

وعزآئمه فيكم؛

و اوامر حتمى او درباره شماست.

عزيمت را در مقابل رخصت قرار داده اند،مى گويند:افطار از روزه بر مسافر عزيمت است،نه رخصت؛يعنى امر به افطار،امر الزامى و براى مسافر حكم حتمى است كه بايد افطار كند،نه اين كه رخصت و اجازه دارد افطار كند.درباره واژه«عزم»در لغت چنين آمده است:

عزم:عزمت على كذا عزما...إذا أردت فعله وقطعت عليه.(2)

اگر«عزائمه عندكم»تعبير فرموده بودند اين گونه استظهار مى شد كه يعنى شما به احكام الزامى،به جميع ارادات حتمى بارى تعالى چه در تكوين و چه در تشريع،چه در سابق يا حاضر و يا مستقبل علم و احاطه داريد؛ولى

عبارت اين طور نيست،بلكه عبارت«عزائمه فيكم»است؛يعنى عزائم،اوامر و ارادات حتمى خداوند متعال

ص: 369


1- .ر.ك:صفحۀ 264 از همين كتاب.
2- .صحاح اللغه:1985/5.

درباره شماست.

به نظر مى رسد مراد اين است كه آن چه كه درباره شما وارد شده؛امر به تمسك به شما،امر به اقتدا به شما،امر به اطاعت از شما و امثال ذلك همه اين اوامر،اوامر حتمى و عزمى هستند،كنايه از اين كه احدى در اين امور مرخص نيست و تكليف همه است كه از شما پيروى كنند و شما مقتداى همه هستيد.

به عبارت ديگر،شما براى اين جهت نصب شده ايد كه در همه امور و شئون،در همه اسرار و حقايق و در همه احكام،آداب و سنن،همه مردم ملزم هستند كه به شما مراجعه كنند و از شما اخذ نمايند و هيچ كسى در اين جهت مرخص نيست.

جايگاه نور الاهى

ونوره وبرهانه عندكم؛

و نور و برهانش نزد شماست.

همان گونه كه بيان شد تعبيرات زيارت جامعه متفاوت است؛گاهى تعبير به«عند»است،گاهى به«فى»،گاهى به«إلى»و گاهى به«لدى»و همه اين ها،نكته هايى دارد كه نبايد مورد غفلت قرار بگيرد.

نور خداوند متعال به طور مطلق نزد اهل بيت عليهم السلام است كه به بركت اين نور،خلقت شده،هدايت شده و علوم و معارف و...نازل شده؛همه اين ها نزد ائمه عليهم السلام است.

پيش تر گذشت كه به طور كلى برهان خدا،نزد ائمه است؛برهان وجود او،برهان بر يگانگى او،برهان بر صفات او همه براهين بر اين امور و ساير عقايد حقه و حقايق الاهى نزد ائمه است.

نور به معناى اخص،يكى از القاب يا اسماء قرآن مجيد است.در آيه اى از قرآن كريم آمده است:

ص: 370

(قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ) ؛(1)

از جانب خدا نور و كتاب روشن گرى به سوى شما آمد.

در آيه ديگرى آمده:

(فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) ؛(2)

پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و ياريش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى كردند،همان ها رستگارانند.

برهان نيز همين طور،در آيه اى مى خوانيم:

(يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً*فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً) ؛(3)

اى مردم!دليل روشنى از جانب پروردگارتان براى شما آمده و نور آشكارى به شما فرو فرستاديم.پس كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به آن چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت و در راه راستى به سوى خويش هدايت مى كند.

اين قرآن،برهان است و نور.

اما چه كسانى را در رحمت الاهى داخل مى كند و به صراط مستقيم هدايت مى نمايد؟آن هايى را كه به خدا ايمان داشته باشند و به اين برهان و نور محكم بچسبند.

البته خود پيامبر اكرم و ائمه عليهم السلام هم برهان هستند و هم نور براى رسيدن به5.

ص: 371


1- .سوره مائده(5):آيه 15.
2- .سوره اعراف(7):آيه 157.
3- .سوره نساء(4):آيات 174 و 175.

فضل و رحمت الاهى.عبدالله بن سليمان گويد:

قلت لأبى عبدالله عليه السلام:قوله:(قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً) .

قال:البرهان محمد و النور على.

قال:قلت له:صراطا مستقيما.(1)

قال:الصراط المستقيم على؛

از امام صادق عليه السلام درباره اين آيه پرسيدم.فرمود:منظور از«برهان»حضرت محمد صلى الله عليه وآله و منظور از«نور»حضرت على عليه السلام است.

پرسيدم:منظور از«راه راست»چيست؟

فرمود:راه راست،على عليه السلام است.

چه رحمتى!آن رحمتى كه در قرآن مجيد مى فرمايد:

(وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ ) ؛(2)

و رحمت پروردگار تو از تمام آن چه جمع آورى مى كنند بهتر است.

خيلى مطلب است!«رحمة»؛يعنى تمام دنيا و ما فيها را شما در اختيار داشته باشيد،رحمت خداوند متعال از همه اين ها بالاتر است.(3)

قرآن،پيامبر اكرم و اهل بيت عليهم السلام نور هستند و انسان را هدايت مى كنند و به چنين رحمت الاهى

مى رسانند.البته اين براى كسانى است كه معتقد و معتصم باشند كه فرمود:9.

ص: 372


1- بحار الأنوار:197/9،حديث 47،شواهد التنزيل:79/1،حديث 93.
2- .سوره زخرف(43):آيه 32.
3- .تفسير مجمع البيان:79/9،بحار الأنوار:275/9.

(فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ ) ؛(1).تفسير فرات كوفى:91،حديث 73،العمده:288،حديث 467،الصراط المستقيم:286/1،بحار الأنوار:84/24، حديث 3 و از مصادر عامه:تفسير الثعلبى:163/3،شواهد التنزيل:169/1،حديث 178،ينابيع الموده:356/1، حديث 10 و 368/2،حديث 51.(2)

پس كسانى كه به خدا ايمان آوردند و به آن چنگ زدند به زودى همه را در رحمت و فضل خود وارد خواهد ساخت.

در بعضى از الفاظ حديث ثقلين چنين آمده كه پيامبر خدا صلى الله عليه وآله فرمود:

إنى تارك فيكم الثقلين ما ان اعتصمتم بهما لن تضلوا بعدى؛(3)

همانا من در ميان شما دو چيز گران بها قرار دادم كه اگر پس از من به آن ها چنگ بزنيد هرگز گمراه نمى شويد.

خداوند در آيه مباركه اى مى فرمايد:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) ؛(4)

همگى به ريسمان الاهى چنگ بزنيد و از هم پراكنده نشويد.

حضرت در ذيل اين آيه فرمودند:

نحن حبل الله؛(4)

ريسمان الاهى ما(اهل بيت)هستيم.

اين قول در روايات فريقين در ذيل آيه مباركه موجود است.

وقتى اين بزرگواران نور و هدايت هستند و انسان را به آن رحمت الاهى مى رسانند كه او معتقد باشد و از آنان پيروى كند كه البته مورد كمك هم واقع مى شود؛1.

ص: 373


1- .سوره نساء
2- :آيه 175.
3- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 325 از همين كتاب.
4- .سوره آل عمران(3):آيه 103.

كه قرآن مى فرمايد:

(وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا) ؛(1)

و كسانى كه در راه ما جهاد كنند ما آن ها را به راه هاى خويش هدايت مى كنيم.

تفويض امر الاهى

اشاره

وامره اليكم؛

و امر خداوند درباره شماست.

امر خدا در اختيار شماست؛يعنى خداوند متعال امر خودش را به شما واگذار كرده و در اختيار شما قرار داده است.

در كتاب اصول كافى بابى تحت اين عنوان است كه«باب التفويض إلى الرسول وإلى الأئمة عليهم السلام

فى أمر الدين».(2)

خداوند متعال امرش را به پيامبر اكرم و ائمه اطهار عليهم السلام واگذار كرده است،به اين معنا كه به آن بزرگواران اذن داده كه البته اين اذن،براى ديگر انبيا و اوليا نيز با اختلاف مراتبشان بوده است.اين اذن هم در تكوين است و هم در تشريع و«أمره إليكم»اطلاق؛بلكه عموم دارد.چون لفظ«أمر»در اين عبارت«جنس»مى باشد،و اگر جنس،مضاف واقع شد افاده عموم مى كند؛يعنى اذن خدا به ائمه اطهار در تصرفات به صورت عام صادر شده است.

ائمه و ولايت در احكام

براى ائمه عليهم السلام چهار قسم اولويت و اذن در تصرف است كه در اصطلاح از

ص: 374


1- .سوره عنكبوت(29):آيه 69.
2- .الكافى:265/1.

اين اذن ها در تصرفات،به ولايات تعبير مى شود.(1)

در اين جا ولايت بر احكام را بيان مى كنيم و در جمله بعدى كه«من والاكم فقد و الى الله»است،ولايت تشريعى را بيان خواهيم كرد و ولايت تكوينى را إن شاء الله در جاى خودش بيان خواهيم كرد.(2)

ولايت ائمه عليهم السلام بر احكام شرعيه در كتاب هاى حديثى،فقهى،اصولى و رجالى مطرح شده است.در اصول كافى بابى در اين زمينه باز شده و رواياتى در آن آمده است و در بصائر الدرجات در ذيل بعضى از آيات رواياتى نقل شده،هم چنين در كتاب هاى تفسيرى نيز رواياتى در اين مورد آمده است.(3)

اين بحث در علم اصول در مسئله حقيقت شرعيه در كتاب هداية المسترشدين(4)و در مباحث جمله خبريه و جمله انشائيه مطرح شده است،هم چنين در تقريرات بحث آقاى بروجردى رحمه الله آمده،ما نيز در كتاب تحقيق الاصول به تفصيل در اين باره سخن گفته ايم.(5)

و در كتاب هاى رجالى بزرگان مثل وحيد بهبهانى و ديگران به مناسبت فرقه مفوضه مطرح گرديده و در فقه نيز در مواردى بعضى از بزرگان فقها مثل مرحوم صاحب جواهر الكلام اشاره كرده اند.(6)1.

ص: 375


1- .گفتنى است كه نگارنده در اين زمينه كتابى تحت عنوان عموم ولاية المعصوم نوشته اند كه اين نوشته در چهار باب است:باب اول در ولايت تكوينى،باب دوم در ولايت تشريعى،باب سوم در ولايت بر احكام و باب چهارم در ولايت در امور عاديه.
2- .ر.ك:الحدائق الناضره:357/12،مصباح الفقيه:274/2،الوافيه:148،قوانين الاصول:407،نهاية الافكار:130/3، معجم رجال الحديث:21/20.
3- .ر.ك:بصائر الدرجات:398-407،الكافى:265/1-268،باب التفويض إلى رسول الله و إلى الأئمة عليهم السلام.
4- .هداية المسترشدين:409/1-410.
5- .تحقيق الاصول:59/2.
6- .جواهر الكلام:102/13-103 و 294/41.

گفتنى است كه اين مسئله،موضوع حساس و دقيقى است كه عده اى از بزرگان آن را قبول نكرده اند.ما اين موضوع را با اين پرسش آغاز مى كنيم كه آيا احكامى كه در نواهى و اوامرى كه از ائمه عليهم السلام رسيده احكام مولويه هستند يا ارشاديه؟

شارع كيست؟

همواره در بحث ها مى گوييم:شارع مقدس چنين فرموده است و از شارع مقدس چنين وارد شده است.مراد از شارع كيست؟

ترديدى نيست كه«شارع»در اصل،خداوند متعال است.قرآن كريم مى فرمايد:

(لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً) ؛(1)

ما براى هر كدام از شما آيين و شريعت و راه روشنى قرار داديم.

از طرفى اشكالى نيست كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نيز مشرع هستند؛چرا كه قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) ؛(2)

و آن چه را پيامبر براى شما آورده انجام دهيد و از آن چه شما را باز داشته خوددارى كنيد.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى *إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى ) ؛(3)

و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گويد،آن چه را مى گويد چيزى جز وحى نيست(كه از جانب خداوند)فرستاده شده.

اينك مى گوييم:آيا اطلاق عنوان شارع بر ائمه عليهم السلام تمام است يا نه؟

ص: 376


1- .سوره مائد(5):آيه 48.
2- .سوره حشر(59):آيه 7.
3- .سوره نجم(53):آيه هاى 3 و 4.

اين بحث ثمره علمى و اعتقادى دارد.مرحوم شيخ محقق تقى رحمه الله صاحب هداية المسترشدين در بحث حقيقت شرعيه و مرحوم آقاى بروجردى رحمه الله اين موضوع را در بحث جمله خبريه مطرح كرده اند.

اگر اوامر و نواهى ائمه مولوى باشد پس اطلاق شارع تمام است.

و اگر امام همانند فقيهى است كه از حكم شارع مقدس اخبار مى كند،يا به سان راوى است كه از قول امام خبر مى دهد و يا هم چون مسئله گويى است كه احكام شرع را براى مردم بيان مى كند پس اطلاق شارع تمام نيست.

پس،آيا ائمه عليهم السلام فقط مخبر،حاكى و ناقل هستند؟

مقتضاى اصل در اوامر و نواهى صادره از مولا حمل بر مولويت است؛يعنى اگر از مولا امرى مجرد از هر گونه قرينه اى برسد،عقلا آن امر را بر مولويت حمل مى كنند،نه ارشاديت،و از اين رو اگر كسى با آن مخالفت كند او را مورد ملامت قرار داده و عذرش را نمى پذيرند.

حال به ادله نظر مى نماييم:

درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در قرآن مجيد اين گونه آمده است:

(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) ؛(1)

كسى كه از پيامبر اطاعت كند،خدا را اطاعت كرده است.

و در حديث آمده:

ومن أطاع الرسول فقد أطاع الله؛(2)

هركس از پيامبر اطاعت كند،از خداوند اطاعت كرده است.

از قرآن مجيد دليل ديگر داريم كه فرموده:7.

ص: 377


1- .سوره نساء(4):آيه 80.
2- .بصائر الدرجات:405،حديث 7.

(وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) ؛(1)

و آن چه را پيامبر براى شما آورده انجام دهيد و از آن چه شما را باز داشته خوددارى كنيد.

و در ذيل اين آيه مباركه به سند صحيح اين روايت آمده است كه حضرتش فرمود:

إن الله عزوجل أدب نبيه فأحسن أدبه،فلما أكمل له الأدب قال:(إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ) .738(2)ثم فوض إليه أمر الدين و الأمة ليسوس عباده فقال عزوجل:(وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا) ...؛

خلاصه معناى اين روايت را اين گونه ترجمه مى كنيم.

آن گاه كه خداوند متعال پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را تربيت كرد چه خوب تربيت نمود.پس از اين كه او را به سرحد كمال مطلوب رساند به او خطاب كرد كه:«به راستى تو داراى خلق و خوى عظيم هستى».

آن گاه امر دين و امت را به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تفويض كرد،سپس فرمود:«و آن چه را پيامبر براى شما آورده،انجام دهيد و از آن چه شما را باز داشته خوددارى كنيد».

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از جانب خداوند متعال تسديد مى شدند و مرتب تحت نظر خدا بوده اند.امير مؤمنان على صلوات الله عليه در نهج البلاغه در خطبه اى مى فرمايند:

فإن رسول الله صلى الله عليه وآله كان مسددا موفقا مؤيدا بروح القدس،لا يزل ولا يخطئى فى شىء مما يسوس به الخلق فتأدب بآداب الله،ثم إن الله عزوجل فرض الصلاة ركعتين ركعتين عشر ركعات فأضاف4.

ص: 378


1- .سوره حشر(59):آيه 7.
2- .سوره قلم(68):آيه 4.

رسول الله صلى الله عليه وآله إلى الركعتين ركعتين،وإلى المغرب ركعة فصارت عديل الفريضة لا يجوز تركهن إلا فى سفر وأفرد الركعة فى المغرب فتركها قائمة فى السفر و الحضر،فأجاز الله عزوجل له ذلك فصارت الفريضة سبع عشرة ركعة؛(1)

خداوند فرشته اى را مكلف كرده بود كه از اول نشأت با پيامبر اكرم باشد و او را تسديد نمايد و رسول خدا مسدد،موفق و مؤيد به روح القدس بودند؛همان فرشته اى كه اشتباه نمى كند.

اين روح القدس همراه پيامبر بوده و در جميع شئونات حضرتش را تسديد و استوار مى نمود.پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در نماز اضافه كردند و خداوند متعال كار پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را امضا كرد.

نظير اين روايت،روايات ديگرى نيز در الكافى آمده است.اين منزلت براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ثابت شده است و در ابواب مختلف داريم كه آن حضرت در احكام الاهى تصرف كردند.

در روايتى آمده كه زراره گويد:امام باقر عليه السلام فرمود:

وضع رسول الله صلى الله عليه وآله دية العين ودية النفس وحرم النبيذ وكل مسكر.

فقال له رجل:وضع رسول الله صلى الله عليه و آله من غير أن يكون جاء فيه شىء؟

قال:نعم،ليعلم من يطع الرسول ممن يعصيه.(2)ت.

ص: 379


1- .الكافى:266/1،حديث 4،بحار الأنوار:4/17،حديث 3.
2- .اين حديث در بصائر الدرجات:401،حديث 14،الكافى:267/1،حديث 7،وسائل الشيعه:354/25، حديث 2 با اندكى تفاوت آمده است.

اجمالا نسبت به حضرت رسول بحثى نيست و در ذيل آيه مباركه(ما آتاكُمُ الرَّسُولُ ) مفسران فريقين به اين معنا تصريح دارند.(1)

آن گاه كه اين معنا براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله ثابت شد،آن را درباره ائمه عليهم السلام بررسى مى نماييم.

در منابع بسيارى بيش از حد تواتر آمده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

على منى بمنزلة هارون من موسى؛(2)

على براى من به منزله هارون براى موسى است.

از طرفى در روايات بسيارى نقل شده كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

لكل نبى وصى ووارث و إن عليا وصيى ووارثى؛(3)

براى هر پيامبرى جانشين و وارثى است و به راستى كه على جانشين و وارث من است.

و هم چنان كه امر رسول خدا صلى الله عليه وآله امر خداست و اطاعت از او اطاعت از خداست؛امر حضرت امير به منزله امر حضرت رسول الله است كه فرمود:

من أطاع عليا فقد أطاعنى؛(4)

هركه از على اطاعت كند در واقع از من اطاعت كرده است.8.

ص: 380


1- .ر.ك:تفسير الصافى:156/5،حديث 7،تفسير نور الثقلين:461/4،حديث 60 و 279/5،حديث 25 و....
2- .ر.ك:جلد يكم،صفحۀ 379 از همين كتاب و براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك:نگاهى به حديث منزلت از همين نگارنده.
3- .المناقب،ابن شهرآشوب:35/2،كشف الغمه:112/1،العمده:234،الطرائف:23،كتاب الأربعين:47،حلية الأبرار: 445/2،حديث 12،بحار الأنوار:147/38،حديث115،الكامل:14/4،تاريخ مدينة دمشق:392/42،در اين منبع آمده است:«إن لكل نبى وصيا ووارثا و إن عليا وصيى ووارثى» المناقب،ابن مغازلى:201، حديث 238،المناقب،خوارزمى:85،حديث 74،ينابيع الموده:235/1،حديث 5.براى آگاهى بيشتر در اين مورد ر.ك:تشييد المراجعات:75/4- 94.
4- .تاريخ مدينة دمشق:270/42،المستدرك على الصحيحين:121/3 و 128.

آن چه گذشت عمومات و اطلاقاتى هستند كه ائمه عليهم السلام را به منزله پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تنزيل

مى كنند.

از طرف ديگر در خصوص ائمه عليهم السلام رواياتى داريم.علامه مجلسى رحمه الله مى فرمايند:

روايات مستفيضه اى در اين زمينه داريم از جمله،روايتى نظير همان روايت قبلى است،اما در ذيل آن آمده است كه حضرتش فرمود:

إن الله عزوجل أدب نبيه على محبته فقال:(وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ )(1) ثم فوض إليه فقال

عزوجل:(وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا)(2) وقال عزوجل:(مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ ) ؛(3).بصائر الدرجات:404،حديث 4،الكافى:265/1،حديث 1،بحار الأنوار:3/17،حديث 1.(4)

ثم قال:و إن نبى الله فوض إلى على عليه السلام وائتمنه فسلمتم وجحد الناس...؛(4)

به راستى كه خداوند متعال پيامبر خود را بر مهر و محبت خويش تربيت كرد و فرمود:«همانا تو داراى خلق و خوى عظيم هستى»؛آن گاه تربيت را به آن حضرت واگذار كرد و فرمود:«آن چه را كه پيامبر آورده است بگيريد و از آن چه نهى كرده خوددارى كنيد»و فرمود:«آن كس كه از رسول خدا پيروى كند همانا از خداى تعالى پيروى كرده است».

سپس فرمود:پيامبر خدا صلى الله عليه وآله كار را به على عليه السلام سپرد و او را امين شمرد،در اين ميان شما شيعيان پذيرفتيد و تسليم شديد؛ولى آن مردم(اهل سنت)انكار كردند....1.

ص: 381


1- .سوره قلم:آيه 4.
2- .سوره حشر(59):آيه 7.
3- .سوره نساء
4- :آيه 8.
ديدگاه علما

تا اين جا درباره تفويض احكام به روايات اشاره كرديم.اينك در اين زمينه كلمات بزرگان علما را مى آوريم.

مرحوم وحيد بهبهانى مى فرمايد:

تفويض الأحكام و الأفعال بأن يثبت ما رآه حسنا ويرد ما رآه قبيحا فيجيز الله إثباته ورده مثل إطعام الجد السدس وإضافة الركعتين فى الرباعيات و الواحدة فى المغرب و النوافل أربعا وثلاثين سنة وتحريم كل مسكر عند تحريم الخمر.(1)

و قد حققنا فى تعليقتنا على رجال الميرزا ضعف تضعيفات القميين،فإنهم كانوا يعتقدون بسبب اجتهادهم اعتقادات من تعدى عنها نسبوه إلى الغلو،مثل نفى السهو عن النبى

صلى الله عليه وآله أو إلى التفويض،مثل تفويض بعض الأحكام إليه صلى الله عليه وآله.(2)

صاحب الحدائق الناضره در بحث منزوحات بئر مى فرمايد:

واحتمل بعض محققى المحدثين من المتأخرين كون هذا الاختلاف من باب تفويض الخصوصيات لهم عليهم السلام لتضمن كثير من الأخبار أن خصوصيات كثير من الأحكام مفوضة إليهم عليهم السلام كما كانت مفوضة إليه صلى الله عليه وآله.(3)

مرحوم شبر كه محدث و فقيه بزرگى بوده مى فرمايد:

والأخبار بهذا المضمون كثيرة رواها المحدثون فى كتبهم كالكلينى فى

ص: 382


1- .الفوائد الرجاليه:39 و 40.
2- .حاشية مجمع الفائدة و البرهان:700،ر.ك:التعليقة على منهج المقال:43.
3- .الحدائق الناضره:365/1.

الكافى،والصفار فى البصائر و غيرهما.وحاصلها أن الله سبحانه فوض أحكام الشريعة إلى نبيه بعد أن أيده واجتباه وسدده وأكمل له محامده وأبلغه إلى غاية الكمال،والتفويض بهذا المعنى غير التفويض الذى أجمعت الفرقة المحقة على بطلانه.(1)

مرحوم صاحب جواهر الكلام خيلى روشن مطلب را با موردش بيان مى كند.ما رواياتى داريم كه حد شراب خوارى تا زمان حكومت عمر هشتاد ضربه شلاق نبوده،در زمان حكومت او،اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده اند كه هشتاد ضربه شلاق بزنيد و اين حكم باقى مانده است.صاحب جواهر الكلام مى فرمايد:

بل فى المسالك روى العامة و الخاصة:أن النبى صلى الله عليه وآله كان يضرب الشارب بالأيدى و النعال ولم يقدره بعدد،فلما كان فى زمن عمر استشار أمير المؤمنين عليه السلام فى حده،فأشار عليه بأن يضرب ثمانين معللا له بأنه إذا شرب سكر و إذا سكر هذى و إذا هذى افترى...وكأن التقدير المزبور عن أمير المؤمنين عليه السلام من التفويض الجائز لهم.(2)

مرحوم مجلسى اول رحمه الله مى فرمايد:

...كما يظهر من الأخبار الكثيرة الوارده فى التفويض إلى النبى و الأئمه عليهم السلام.(3)

سخن مجلسى دوم رحمه الله در اين زمينه خيلى دقيق است،كلام او در اكثر امور ميزان است.وى در اين باره مى نويسد:

وألزم على جميع الأشياء طاعتهم حتى الجمادات من السماويات5.

ص: 383


1- .مصابيح الأنوار في حل مشكلات الأخبار:369/1.
2- .جواهر الكلام:457/41.
3- .روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه:480/5.

والأرضيات كشق القمر وإقبال الشجر وتسبيح الحصى وأمثالها مما لا يحصى،وفوض امورها إليهم من التحليل و التحريم و العطاء و المنع و إن كان ظاهرها تفويض تدبيرها إليهم،«فهم يحلون ما يشاؤون»ظاهره تفويض الأحكام،كما سيأتى تحقيقه.(1)

البته ادله بيش از اين است،و ما به برخى ادله عامه و مطلقه و خاصه بسنده كرده و به كلمات بعضى از بزرگان استشهاد نموديم.

علاوه بر اين كه شكى نيست ائمه عليهم السلام داراى دو جهت هستند:

1.علم به ملاكات احكام،

2.عصمت.

پس وقتى ائمه داراى اين دو جهت كه هم معصوم و هم عالم به مصالح و مفاسد باشند،هيچ بعدى ندارد كه خداوند متعال به آن بزرگواران نسبت به احكامش كه يك سلسله اعتبارات هستند اذن در تصرف داده باشد.

پيروان اهل بيت پيروان خدا هستند

اشاره

من والاكم فقد و الى الله ومن عاداكم فقد عادى الله؛

كسى كه ولايت شما را بپذيرد ولايت خدا را پذيرفته و كسى كه با شما دشمنى ورزد با خدا دشمنى ورزيده است.

اين فراز مى تواند هم نتيجه اى براى جمله هاى پيشين باشد و هم فراز جداگانه اى باشد كه به ما سبق ربطى نداشته باشد.وقتى بازگشت خلق به شما و حساب آنان به دست شما شد،نتيجه اين كه هر كس از شما پيروى كند از خدا پيروى كرده است و مورد رحمت و مغفرت خدا و اهل نجات و رستگارى در آخرت

ص: 384


1- .بحار الأنوار:341/25 و 342.

مى باشد و اين يك مقام بلندى است و معناى بسيار رفيعى دارد.

و اين جمله از زيارت جامعه از دلايل عصمت ائمه عليهم السلام نيز مى باشد.

ولاء يعنى چه؟

راغب اصفهانى واژه«ولاء»را خيلى لطيف معنا كرده است.وى مى گويد:

الولاء و التوالى أن يحصل شيئان فصاعدا حصولا ليس بينهما ما ليس منهما،ويستعار ذلك للقرب من حيث المكان ومن حيث النسبة ومن حيث الدين ومن حيث الصداقة

والنصرة والاعتقاد.(1)

ولاء و توالى يعنى چند چيز با هم در خارج حصول پيدا كنند،بين اين دو هيچ فاصله اى نباشد؛يعنى اين انسان پا در جاى پاى او بگذارد كه فاصلى اجنبى بين آن دو وجود نداشته باشد،چنان طابق النعل بالنعل دنبال او برود كه غير اين دو بين آن ها فاصل نباشد و بين آن دو،خلأ و فاصلى اجنبى وجود نداشته باشد.

در«ولاء»معتبر است كه بين دو شىء،فصل نباشد و اگر بود به اجنبى نباشد،دو شىء يا بيشتر بايد طورى باشند كه يكى حساب شوند،چون بينشان هيچ گونه اختلافى وجود ندارد.

يعنى اگر كسى،تالى و تابع كسى باشد در اعتقاد به او چسبيده و در عقيده بينشان مساوات هست.پس بايد در امور اعتقادى به مقدار سر سوزنى با او اختلاف و تفاوتى نداشته باشد،همين طور در امور عملى و در صفات نفسانى.

مى گويند:فلانى تالى تلو فلانى است.به تعبير ديگر،فلانى نسخه مطابق اصل است.

بنابراين،اگر كسى با ائمه عليهم السلام اين حالت را داشته باشد كه در اعتقادات،عبادات و بندگى و صفات دقيقا مانند آن بزرگواران باشد ناگزير نسبت به خداوند

ص: 385


1- .المفردات فى غريب القرآن:533.

متعال نيز اين چنين خواهد بود؛چرا كه تمام اين عقايد حقه؛واجبات،محرمات،آداب و سنن،خوبى ها و صفات حسنه از خداوند متعال است و ائمه عليهم السلام تربيت شده دست الاهى هستند.

نكته اى قابل ذكر

اينك بيان نكته اى ضرورى است كه در لغت و از نظر عرف و كاربردى نيز همين طور است،ولى بيشتر اوقات ما از آن غافل هستيم مقابل موالات،معادات و مقابل حب،بغض است،نه اين كه طرف مقابل ولايت،بغض باشد؛بلكه طرف مقابل ولايت،عداء است،كه ما عداء را در لغت فارسى به دشمنى ترجمه مى كنيم و حال آن كه دشمنى،ترجمه بغض است.راغب اصفهانى در اين زمينه چنين مى نگارد:

البغض:نفار النفس عن الشىء الذى ترغب عنه و هو ضد الحب،فإن الحب انجذاب النفس إلى الشىء الذى ترغب فيه.(1)

بنابراين،مقابل«من والاكم»،«من عاداكم»خواهد بود؛يعنى كسى كه پيرو شما نباشد اعم از اين كه نسبت به شما بغضى هم داشته باشد يا نداشته باشد دشمن شما خواهد بود،و اگر كسى خلاف راه شما را برود،خلاف راه خدا را رفته است؛اعم از اين كه مبغض شما هم باشد يا فقط با شما مخالفت كرده و مبغض نيست.

دقت شود!كسانى كه غير راه اهل بيت عليهم السلام را مى روند بر دو قسم هستند:

1.غير راه اهل بيت را مى روند،اما دشمن نيستند.

2.غير راه اهل بيت را مى روند و با آن بزرگواران دشمن هستند كه از اين ها به نواصب تعبير مى كنيم.

پس معناى اين فراز چنين مى شود:كسى كه راه شما را برود و پيرو و مطيع شما

ص: 386


1- .المفردات فى غريب القرآن:55.

باشد،اين راه،راه خدايى است و كسى كه اين راه را نرود،در راه شيطان خواهد بود كه در اين باره مطالبى بيان خواهد شد.

پس كسانى هستند كه راه اهل بيت را نمى روند و با آن بزرگواران دشمنى هم دارند.از اين رو مى فرمايد:من عاداكم فقد عادى الله.

در ادامه آن مى فرمايد:ومن احبكم فقد احب الله ومن ابغضكم فقد ابغض الله.معلوم مى شود كه

عداء و دشمنى غير از بغض است و بغض،غير از عداء.شاهد اين كلام،آيه شريفه اى است كه مى فرمايد:

(إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ) ؛(1)

شيطان مى خواهد در ميان شما عداوت و دشمنى بيندازد.

و در مورد ديگر مى فرمايد:

(وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ) ؛(2)

و ما در ميان آن ها(يهود)عداوت و دشمنى افكنديم.

دو راه اساسى
اشاره

انسان در مسير زندگى دو راه بيشتر ندارد:

1.راه خدا،

2.راه شيطان.

راه خدا

كسانى كه راهشان راه خدا است،اينان انبيا و اوصيا،ائمه اطهار عليهم السلام و پيروان آن ها هستند،كه هر كسى به قدر خودش در هدايت و دعوت ديگران و در

ص: 387


1- .سوره مائده(5):آيه 91.
2- .همان:آيه 64.

تأثيرگذارى بر ديگران در طى اين راه،سهمى دارد.

پس تمام كسانى كه در اين مسيراند،در واقع در مسير خدا هستند.راهى در مقابل اين راه نيست،جز راه شيطان؛يعنى راه سومى وجود ندارد،نمى شود به بازى گرفت و مقدارى از اين راه را گرفت و مقدارى از آن راه را؛چرا كه دو راه،منفصل و از هم جدا هستند و راه سومى نيست كه جدا از اين دو راه،يا مركب از اين دو راه باشد.

انسان يا ولايت خدا و اولياى او را دارد و يا ولايت شيطان و اولياى شيطان را.از اين دو راه خارج نيست.

راه شيطان

اولياى شيطان،كفار و منافقان هستند.قرآن مجيد مى فرمايد:

(إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللّهِ ) ؛(1)

آن ها(گمراهان)شياطين را به جاى خداوند،اولياى خود برگزيدند.

در آيه ديگرى مى فرمايد:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ ) ؛(2)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد!يهود و نصارا را دوست و هم پيمانان خود قرار ندهيد؛چرا كه آن ها هم پيمانان يك ديگرند و هر كس از شما با آن ها دوستى كند جزء آن ها محسوب خواهد شد.

اگر انسان باايمان،يهود و نصارا را اولياى خود قرار دهد از زمره اهل ايمان خارج مى شود و وارد زمره آنان مى گردد.نمى شود انسان بگويد:من در راه ايمان

ص: 388


1- .سوره اعراف(7):آيه 30.
2- .سوره مائده(5):آيه 51.

هستم در عين حال كسانى را كه در راه شيطان هستند،دوست دارم؛

چرا كه چنين فردى با اين دوست داشتن جزء آن ها مى شود و اين روى گردانى از ايمان،ضررى براى خداوند متعال ندارد.يعنى اگر تمام بشر ساكن روى زمين مشرك بشوند هيچ ضررى براى خداوند متعال و اولياى او نخواهد بود.از اين رو خداوند متعال حساب را روشن نموده و خطها را جدا كرده است.

با اين بيان از قرآن مجيد،چه كسى مى تواند بگويد كه اهل بيت عليهم السلام در راه خدا نيستند؟چه كسى مى تواند بگويد كه اينان هدايت گران بشر به سوى خدا نيستند؟

پس اگر كسى از اهل بيت عليهم السلام پيروى نكند و از آن بزرگواران اطاعت ننمايد،به طور طبيعى از غير آنان خواهد بود.قرآن كريم مى فرمايد:

(الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ ) ؛(1)

مردان منافق و زنان منافق همه از يك گروه هستند.

كسى كه با منافقان ولايت داشته باشد از آن ها خواهد بود و نبايد ادعاى ايمان كند.اگر انسان جزء زمره ولايت خداوند متعال باشد،شيطان بر او سلطانى ندارد؛چرا كه خداوند متعال مى فرمايد:

(إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ ) ؛(2)

تسلط و چيرگى او(شيطان)تنها بر كسانى است كه او را سرپرست خود قرار داده اند.

انسان بايد در احوال خودش بينديشد كه جزء كدام زمره قرار دارد،آيا ادعاى تنها كافى است؟كسانى ادعا مى كنند كه ما اهل بيت عليهم السلام را دوست داريم و از0.

ص: 389


1- .سوره توبه(9):آيه 67.
2- .سوره نحل(16):آيه 100.

فلانى و فلانى نيز بدمان نمى آيد،اين از محالات است كه انسان بگويد كه خدا و اولياى خدا را دوست دارد و فلانى را نيز دوست بدارد.

چنين چيزى ممكن نيست:يا خدا،يا شيطان.از دو حال خارج نيست،همان گونه كه قرآن،اين دو راه را از هم جدا كرده است.

پس هر كس به ولايت شما اهل بيت قائل بشود؛يعنى به اولويت شما و وجوب اطاعت شما قائل شود از خداوند متعال پيروى كرده است.چون خداوند متعال اين مقام را به بركت عبوديت ائمه عليهم السلام به آن بزرگواران داده است.

آن گاه مى خوانيم:ومن عاداكم فقد عادى الله.اگر كسى خلاف اين راه را برود و با شما دشمنى كند در واقع با خداوند متعال دشمنى كرده است.

در زبان فارسى اين گونه مى گويند:فلانى با فلانى مخالف است.مخالفت غير از دشمنى است.ممكن است دو نفر باهم در عقيده،فكر و نظر اختلاف داشته باشند،اما با هم دشمنى و بغض و كينه نداشته باشند.

پس كسانى كه پيرو اهل بيت عليهم السلام نيستند و از ديگران پيروى مى كنند خط آنان از خدا و اهل بيت

جداست.گفتيم مخالفان با ائمه عليهم السلام دو قسم هستند:

1.كسانى كه با آن بزرگواران مخالف اند،اما دشمنى ندارند.

2.كسانى كه مخالف اند و دشمنى هم دارند.

از گروه دوم به نواصب تعبير مى شود و حكم آنان در فقه با ديگران تفاوت دارد.

پس هر كه بخواهد مطيع امر خداوند متعال باشد،بايد ولايت اهل بيت عليهم السلام را بپذيرد،وگرنه مخالف شمرده مى شود،و اگر كسى خلاف راه خداوند متعال را اختيار كند معلوم است كه از رحمت خدا مطرود خواهد بود.

كليد رسيدن به هر موفقيت و هر مرتبه اى تا بالاترين مرتبه قرب،محبت است.از اين رو كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام دشمنى دارند نخست بايد اين دشمنى را رها

ص: 390

كنند؛ مانند كسانى كه جهل مركب دارند،نخست بايد از آن جهل خارج و به جهل بسيط منتقل شوند سپس از اين جهل بيرون بيايند و به عالم نور وارد شوند.

آرى،دشمنان اهل بيت عليهم السلام نخست بايد دشمنى را رها كنند و از در محبت وارد شوند،وقتى محبت در دل،جاى دشمنى را گرفت،پايه پيروى،اطاعت و امتثال گذاشته مى شود.لذا كسانى كه با اهل بيت عليهم السلام دشمنى ندارند،سريع تر به ولايت آن بزرگواران مى رسند.

ائمه و ولايت بر اموال و انفس

منظور از اين ولايت،ولايت تشريعى است كه مقام عصمت،اين ولايت را داراست و همو در اموال و انفس حق تصرف دارد و بر همه واجب است كه نسبت به مقام عصمت در اموال و انفسشان مطيع و پيرو باشند.

شيخ انصارى رحمه الله اين بحث را در كتاب المكاسب مطرح كرده و به پيروى از او بزرگانى از دانشمندان شيعه اين بحث را مطرح كرده اند.

مرحوم ميرزاى نائينى در اين زمينه چنين مى نويسد:

الولاية التشريعية الإلهية الثابتة لهم من الله سبحانه وتعالى فى عالم التشريع،بمعنى وجوب اتباعهم فى كل شىء وإنهم أولى بالناس شرعا فى كل شىء من أنفسهم وأموالهم.(1)

آقاى خوئى رحمه الله در اين باره مى گويد:

الجهة الثانية فى ولايتهم التشريعية؛بمعنى كونهم وليا فى التصرف على أموال الناس وأنفسهم مستقلا،فالظاهر أيضا لا خلاف فى ولايتهم على هذا النحو،وكونهم أولى بالتصرف فى أموال الناس ورقابهم بتطليق

ص: 391


1- .كتاب المكاسب:332/2.

زوجاتهم وبيع أموالهم وغير ذلك من التصرفات.(1)

منظور اين است:اذنى كه خدا به معصوم داده،اذن عام است،نه اين كه اگر خواست در اموال كسى تصرف بكند از خدا استيذان كند.البته در اين باره گفتار بزرگان سنى را نيز بيان خواهيم كرد.

شيخ انصارى رحمه الله در ادامه مى نويسد:

المستفاد من الأدلة الأربعة بعد التتبع و التأمل:أن للإمام سلطنة مطلقة على الرعية من قبل الله تعالى وأن تصرفهم نافذ على الرعية ماض مطلقا.(2)

آن گاه مرحوم شيخ به بيان ادله مى پردازد و درباره اجماع مى فرمايد:

و أما الإجماع فغير خفى؛(3)

پر واضح است كه مخالفى در اين جهت وجود ندارد.

دليل هاى ولايت تشريعى از قرآن
اشاره

اينك به اجمال به بيان دليل هاى ولايت تشريعى مى پردازيم.

دليل يكم[آيه اى كه بيان گر ولايت تشريعى است]
اشاره

نخستين آيه اى كه بيان گر ولايت تشريعى است،اين آيه است كه مى فرمايد:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) ؛(4)

پيامبر نسبت به افراد باايمان از خود آن ها سزاوارتر است.

ص: 392


1- .مصباح الفقاهه:283/3 و 284.
2- .كتاب المكاسب:548/3.
3- .همان:548/3.
4- .سوره احزاب(33):آيه 6.

مؤمنان نسبت به خود و اموالشان تحت سيطره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله هستند و او اولى است.ثمره اين موضوع در آن جا ظاهر مى شود كه انسان،چيزى را بخواهد كه پيامبر اكرم غير آن چيز را بخواهند.

اقرار مفسرين عامه

واحدى از مفسران بزرگ عامه در ذيل اين آيه مى گويد:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) أى إذا حكم عليهم بشىء فقد نفذ حكمه ووجبت طاعته عليهم.

قال ابن عباس:إذا دعاهم النبى إلى شىء ودعتهم أنفسهم إلى شىء كانت طاعة النبى أولى بهم من طاعة أنفسهم.(1)

بنابراين،اراده پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر اراده انسان هر چه كه باشد مقدم است.بغوى در ذيل آيه مى گويد:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) ؛يعنى من بعضهم ببعض فى نفوذ حكمه فيهم ووجوب طاعته عليهم.

آن گاه بغوى سخن ابن عباس را نقل مى كند و بعد از سخن ديگرى،حديثى را نقل مى كند كه پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:

ما من مؤمن إلا وأنا أولى به فى الدنيا و الآخرة،اقرأوا إن شئتم:(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) فأيما مؤمن مات وترك مالا فليرثه عصبته من كانوا ومن ترك دينا أو ضياعا فليأتنى فأنا مولاه.(2)

و زمخشرى در اين باره مى گويد:

ص: 393


1- .الوسيط فى تفسير القرآن المجيد:459/3.
2- .تفسير البغوى:507/3.

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ ) فى كل شىء من أمور الدين و الدنيا(مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) ولهذا أطلق ولم يقيد،فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم،وحكمه أنفذ عليهم من حكمها وحقه آثر لديهم من حقوقها.(1)

گفتنى است كه ما گاهى به سخنان علماى اهل سنت استشهاد مى كنيم و اين فقط براى رفع استبعاد است كه اگر يك شيعه در اين امور تأمل كند،حالش چگونه خواهد بود؛چرا كه مخالفان نيز به اين امور اقرار دارند.

قاضى بيضاوى نيز در ذيل اين آيه اظهار نظر كرده است.وى مى گويد:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) فى الأمور كلها...فيجب عليهم أن يكون أحب إليهم من أنفسهم وأمره أنفذ عليهم من أمرها.(2)

نسفى نيز در تفسير خود به اين موضوع پرداخته مى گويد:

(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ ) أى أحق بهم فى كل شىء من أمور الدين و الدنيا وحكمه أنفذ عليهم من حكمها،فعليهم أن يبذلوها دونه ويجعلوها فدائه.(3)

همين معنا را نظام الدين نيشابورى از مفسران به نام اهل سنت مطرح كرده است.وى مى گويد:

والمعقول فيه أنه رأس الناس ورئيسهم فدفع حاجته والاعتناء بشأنه أهم...ويعلم من إطلاق الآية أنه أولى بهم من أنفسهم فى كل شىء من امور الدنيا و الدين.(4)9.

ص: 394


1- .تفسير الكشاف:251/3.
2- .تفسير بيضاوى:364/4.
3- .تفسير نسفى:297/3.
4- .تفسير غرائب القرآن:77/21-78 به نقل از نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:54/9.

خطيب شربينى در تفسير السراج المنير بعد از اين كه آيه را معنا مى كند و حديثى را در اين زمينه نقل مى كند و به بيان علت اولويت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در تصرف مى پردازد،مى گويد:

وإنما كان صلى الله عليه وآله أولى بهم من أنفسهم لأنه لا يدعوهم إلا إلى العقل و الحكمة.(1)

بنابر آن چه گذشت،چنين ولايتى براى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با اعتراف دانشمندان اهل سنت ثابت است،اما

وقتى بحث حديث غدير مى شود سخن عوض مى شود كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند:

ألست أولى بالمؤمنين من أنفسهم؟

قالوا:بلى.

قال:فمن كنت مولاه فهذا على مولاه؛(2)

آيا من از مؤمنان نسبت به خودشان سزاوارتر نيستم؟

همه گفتند:آرى.

پيامبر فرمود:پس هر كس كه من سرپرست و صاحب اختيار او هستم بعد از من اين على سرپرست و صاحب اختيار اوست.

البته با بحث حديث غدير معلوم مى شود كه اين آيه چه ارتباطى به ائمه عليهم السلام دارد.3.

ص: 395


1- .السراج المنير فى تفسير القرآن:221/3.
2- .حديث غدير در منابع بسيارى از شيعه و سنى نقل شده،از جمله: كمال الدين:337،الطرائف:149،حديث 225،بحار الأنوار:123/37،حديث 17،مسند،احمد بن حنبل:4/ 372،فضائل الصحابة:610/2،حديث1042،مجمع الزوائد:105/9،تاريخ مدينة دمشق:209/42،كنز العمال: 158/13،حديث 36487،المعيار و الموازنه:322،المعجم الكبير:194/5،تاريخ بغداد:10/3.
دليل دوم[آيه ولايت]

دومين آيه اى كه به ولايت تشريعى دلالت دارد،آيه ولايت است.آن جا كه مى فرمايد:

(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ

راكِعُونَ ) ؛(1)

سرپرست و صاحب اختيار شما فقط خدا،فرستاده او و كسانى هستند كه ايمان آورده اند؛همان كسانى كه نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.

اين آيه مباركه با كلمه حصر«إنما»شروع شده كه ولايت از آن خدا و رسول او و...است.اين آيه مباركه در شأن امير مؤمنان على عليه السلام نازل شده است كه در حال ركوع به مسكينى صدقه دادند.نزول اين آيه درباره آن حضرت در اين واقعه خاصه،مورد اتفاق نظر علماى شيعه و سنى است؛به گونه اى كه برخى از بزرگان اهل سنت به اجماع اقرار مى كنند.

علما و محدثان شيعه نيز به اين آيه بر ولايت تشريعى معصوم استدلال كرده اند.در كتاب الكافى روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود:

فى قول الله عزوجل:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) .

قال:(إنما)يعنى أولى بكم،أى أحق بكم وبأموركم وأنفسكم وأموالكم.

(اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) يعنى عليا وأولاده الأئمة عليهم السلام إلى يوم القيامة.

ثم وصفهم الله عزوجل فقال:(الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ

ص: 396


1- .سوره مائده(5):آيه 55.

وَ هُمْ راكِعُونَ ) .

وكان أمير المؤمنين عليه السلام فى صلاة الظهر و قد صلى ركعتين و هو راكع وعليه حلة قيمتها ألف دينار وكان النبى صلى الله عليه وآله كساه إياها وكان نجاشى أهداها له،فجاء

سائل فقال:السلام عليك يا ولى الله وأولى بالمؤمنين من أنفسهم!تصدق على مسكين،فطرح الحلة إليه واومأ بيده إليه أن أحملها.

فأنزل الله عزوجل فيه هذه الآية،وصير نعمة أولاده بنعمته،فكل من بلغ من أولاده مبلغ الإمامة يكون بهذه النعمة مثله فيتصدقون وهم راكعون.

والسائل الذى سأل أمير المؤمنين عليه السلام من الملائكة،والذين يسألون الأئمة من أولاده يكونون من الملائكة.(1)

در آن چه حضرت على عليه السلام صدقه دادند دو قول است.قول مشهور آن است كه حضرتش انگشترى را صدقه دادند و بنابراين روايت،لباسى بوده كه نجاشى هديه كرده بود.

ولى آن چه مهم است و شايد از روايات اهل سنت نيز قرينه باشد اين كه سائل از ملائكه بوده،آن گاه بحث مى شود كه فرود آمدن فرشته به اين صورت بدون اذن خدا نمى باشد،پس فرشته اى بيايد و از امير مؤمنان على عليه السلام در اثناى نماز كمكى بخواهد و حضرت به او تصدق بدهند و اين آيه نازل شود.چه داستانى است؟و چه مدلولى دارد؟

در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود:

أمر الله عزوجل رسوله بولاية على وأنزل عليه:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ 1.

ص: 397


1- .الكافى:288/1 و 289،حديث 3،وسائل الشيعه:477/9 و 478،حديث 1.

وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ ) وفرض ولاية أولى الأمر فلم يدروا ما هى،فأمرالله محمدا صلى الله عليه وآله أن يفسر لهم الولاية كما فسر لهم الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج.

فلما أتاه ذلك من الله ضاق بذلك صدر رسول الله صلى الله عليه وآله وتخوف أن يرتدوا عن دينهم وأن يكذبوه،فضاق صدره وراجع ربه عزوجل فأوحى الله عزوجل إليه:(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ ) .

فصدع بأمر الله تعالى ذكره،فقام بولاية على عليه السلام يوم غدير خم فنادى:الصلاة جامعة،وأمر الناس أن يبلغ الشاهد الغائب.(1)

اين روايت را على بن ابراهيم قمى،عياشى،شيخ صدوق،شيخ مفيد،شيخ طوسى و شيخ طبرسى رحمهم الله با اسانيد خود آورده اند.(2)

در كتاب هاى اهل سنت نيز نزول اين آيه مباركه مطرح شده و در شرح المواقف سيد شريف جرجانى،شرح المقاصد سعدالدين تفتازانى و كتاب هاى معتبر كلامى آنان تصريح شده كه به اجماع مفسران اين آيه درباره امير مؤمنان على عليه السلام نازل شده است.(3)

از اين رو شيخ طوسى رحمه الله مى گويد:2.

ص: 398


1- .همان:289/1،حديث 4.
2- .مناقب الامام أمير المؤمنين عليه السلام:150/1،حديث 85،دعائم الاسلام:15/1،تفسير العياشى:327/1، حديث137،الأمالى،شيخ صدوق:186،حديث 193،روضة الواعظين:102،الاحتجاج:73/1،بحار الأنوار: 183/35،حديث 1.
3- .شرح المواقف:360/8،شرح المقاصد:288/2.

أقوى ما يدل على إمامة أمير المؤمنين عليه السلام وولايته آية الولاية؛(1)

قوى ترين دليل از قرآن مجيد بر امامت و ولايت امير مؤمنان على عليه السلام آيه ولايت است.

به هر حال اين آيه؛آيه بسيار قوى از ادله امامت اميرالمؤمنين عليه السلام است و خبر نزول اين آيه از خود آن حضرت نيز روايت شده است.هم چنين مقداد،ابوذر،عمار،ابن عباس،جابر بن عبدالله انصارى و جمعى از بزرگان صحابه نيز اين جريان را نقل كرده اند.(2)

دليل سوم[آيه طاعت]

سومين دليل قرآنى بر ولايت تشريعى اين آيه است كه مى فرمايد:

(أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ؛(3).كتاب المكاسب:546/3 و 547،در اين منبع آمده است:فنقول:مقتضى الأصل عدم ثبوت الولاية لأحد بشىء من الوجوه المذكورة خرجنا عن هذا الأصل فى خصوص النبى و الأئمة صلوات الله عليهم بالأدلة الأربعة.وبالجملة،فالمستفاد من الأدلة الأربعة بعد التتبع و التأمل:أن للإمام عليه السلام سلطنة مطلقة على الرعية من قبل الله تعالى و أن تصرفهم نافذ على الرعية ماض مطلقا.(4)

از خدا اطاعت كنيد و از پيامبر و اولى الأمر خود اطاعت كنيد.

بزرگان ما نظير شيخ انصارى رحمه الله در المكاسب(4)و ديگران به اين آيه مباركه بر امامت و ولايت مطلقه معصوم استدلال كرده اند.در اين زمينه در الكافى نيز روايتى نقل شده است كه يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام مى گويد:

به حضرتش عرض كردم:

ص: 399


1- .تفسير التبيان:559/3.در اين منبع آمده است:و أعلم أن هذه الآية من الأدلة الواضحة على إمامة أمير المؤمنين عليه السلام بعد النبى بلافصل.
2- .براى آگاهى بيشتر در اين زمينه ر.ك:نگاهى به آيه ولايت از همين نگارنده كه در ضمن سلسله پژوهش هاى اعتقادى شماره چاپ 4 شده است.
3- .سوره نساء
4- :آيه 59.

حدثنى عن ما بنيت عليه دعائم الإسلام اذا أنا أخذت بها زكى عملى ولم يضرنى جهل ما جهلت بعده؛

دعائم اسلام و مبانى دينى را به من ياد بده كه اگر اين مبانى را من معتقد بشوم عمل من تمام و مورد قبول خواهد بود و جهل به غير اين امور بر من مضر نباشد.

امام صادق عليه السلام فرمودند:

شهادة أن لا إله إلا الله،وأن محمدا رسول الله صلى الله عليه وآله،والإقرار بما جاء به من عند الله وحق فى الأموال من الزكاة،والولاية التى أمر الله عزوجل بها ولاية آل محمد عليهم السلام،

فإن رسول الله صلى الله عليه وآله قال:«من مات ولا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية»،قال الله

عزوجل:(أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) .(1)

فكان على عليه السلام ثم صار من بعده حسن ثم من بعده حسين ثم من بعده على بن الحسين ثم من بعده محمد بن على عليهم السلام،ثم هكذا يكون الأمر،إن الأرض لا تصلح إلا بإمام ومن مات لا يعرف إمامه مات ميتة جاهلية وأحوج ما يكون أحدكم إلى معرفته إذا بلغت نفسه هاهنا قال:وأهوى بيده إلى صدره يقول حينئذ:لقد كنت على أمر حسن.(2)

در روايت ديگر راوى گويد:به امام صادق عليه السلام عرض كردم:

قولنا فى الأوصياء أن طاعتهم مفترضة؛

اعتقاد ما اين است كه فرمانبرى از اوصيا واجب و اوامرشان نافذ است.

امام صادق عليه السلام فرمود:5.

ص: 400


1- .سوره نساء(4):آيه 59.
2- .الكافى:21/2،حديث 9،ينابيع الموده:350/1 و 351،حديث 5.

نعم،هم الذين قال الله تعالى:(أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) ،وهم الذين قال الله عزوجل:(إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا) .(1)

در روايت ديگرى بريده گويد:امام باقر عليه السلام اين آيه مباركه را قرائت فرمود:

(أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلاً) .

آن گاه فرمود:

كيف يأمر بطاعتهم و يرخص فى منازعتهم،إنما قال ذلك للمأمورين الذين قيل لهم:

(أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ) !!(2)

آيا مى شود كه خداوند متعال به طاعت كسى امر كند در عين حال اجازه بدهد كه با آن شخص شما بحث و

مناقشه و منازعه و چون و چرا كنيد؟!!

روايت ديگر از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده است،راوى گويد:

سمعت عليا صلوات الله عليه يقول وأتاه رجل فقال له:ما أدنى ما يكون به العبد مؤمنا وأدنى ما يكون به العبد كافرا وأدنى ما يكون به العبد ضالا؟

شخصى از حضرت امير عليه السلام پرسيد:كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء مؤمنان شمرده بشود،كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء كافران شمرده بشود و كمترين چيزى كه باعث مى شود انسان جزء گمراهان شمرده بشود چيست؟ت.

ص: 401


1- .همان:187/1،حديث 7،الفصول المهمه:382/1،حديث 511.
2- .همان:184/8 و 185،حديث 212،بحار الأنوار:302/23،حديث 60.اين حديث با همين سند و با اندكى تفاوت در ينابيع الموده:351/1،حديث 6 نيز آمده است.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرمود:

قد سألت فافهم الجواب...وأدنى ما يكون به العبد ضالا أن لا يعرف حجة الله تبارك وتعالى وشاهده على عباده الذى أمر الله عزوجل بطاعته وفرض ولايته؛

خوب سؤال كردى،حالا جواب را هم خوب گوش بده!كم ترين حدى كه باعث گمراهى است اين كه انسان حجت و شاهد خدا؛كسى را كه خدا به اطاعت مطلقه از او امر كرده،نشناسد.

در اين روايت نورانى سه واژه«حجت خدا»،«شاهد خدا»و«كسى كه خدا به اطاعت مطلقه از او امر كرده»قابل دقت است.

راوى در ادامه روايت گويد:

قلت:يا أمير المؤمنين!صفهم لى.

قال:الذين قرنهم الله عزوجل بنفسه ونبيه،فقال:(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ) .(1)

قلت:يا أمير المؤمنين!جعلنى الله فداك،أوضح لى!

فقال:الذين قال رسول الله صلى الله عليه وآله فى آخر خطبته يوم قبضه الله عزوجل إليه:إنى قد تركت فيكم أمرين لن تضلوا بعدى ما إن تمسكتم بهما:كتاب الله وعترتى أهل بيتى،فإن اللطيف الخبير قد عهد إلى أنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض كهاتين وجمع بين مسبحتيه ولا أقول كهاتين وجمع بين المسبحة و الوسطى فتسبق إحداهما الاخرى،فتمسكوا بهما لا تزلوا ولا تضلوا ولا تقدموهم فتضلوا.(2)4.

ص: 402


1- .سوره نساء(4):آيه 59.
2- .الكافى:414/2 و 415،حديث 1،ينابيع الموده:349/1 و 350،حديث 4.

جالب است كه در اين روايت امير مؤمنان على عليه السلام بعد از آيه«أولى الأمر»به حديث ثقلين نيز استدلال كرده اند.

البته در اين زمينه روايات فراوانى در كتاب الكافى،كتاب هاى شيخ صدوق،كتاب الغيبه نعمانى،كتاب هاى شيخ مفيد و شيخ طوسى رحمهم الله آمده است.

در اين آيه مباركه افزون بر اين كه خداوند متعال أولى الأمر را به خود و پيامبرش مقترن كرده و ولايت را براى هر سه قرار داده وجوب اطاعت را به طور مطلق بيان فرموده است.

گفتنى است كه از ضوابط كلى است كه هرجا امر به اطاعت مطلق شد آن جا،عصمت است و اگر عصمت نباشد،امر به اطاعت،به نحو اطلاق نخواهد آمد.بهترين شاهد اين موضوع امرهايى هستند كه در كتاب و سنت براى احترام،اطاعت و تجليل از و الدين آمده و در عين حال قيد خورده اند.در قرآن كريم مى فرمايد:

(وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما) ؛(1)

و هر گاه آن دو(پدر و مادر)تلاش كنند كه تو چيزى را شريك من قرار دهى كه از آن آگاهى ندارى،از آن ها اطاعت مكن.

بنابراين،محال است به اطاعت كسى به طور مطلق امر بكنند و آن جا عصمت نباشد.اين از امورى است كه«قياساتها معها»و توضيح برهان بر مطلب اين كه:

اگر امر شود به اطاعت شخصى به طور مطلق و او معصوم نباشد تناقض لازم مى آيد؛زيرا اگر مثلا به شرب خمر امر كرد،آيا شرب خمر مورد نهى است يا نه؟مسلما مورد نهى است.

از طرفى از امر او به شرب خمر هم بايد اطاعت بشود.چون وجوب اطاعتش5.

ص: 403


1- .سوره لقمان(31):آيه 15.

مطلق بود.پس اطاعت و عدم اطاعت در مورد شرب خمر جمع مى شود،و اين تناقض است.

اين مطلب پرواضح است.از اين روست كه فخر رازى اقرار مى كند كه اين آيه بر عصمت اولى الأمر دلالت دارد.

اما در شناخت«اولى الأمر»مى ماند كه چه كسانى هستند؟آيا مى تواند عصمت ابى بكر را ادعا كند؟نه؛چرا كه حتى ابن تيميه نيز به عدم عصمت ابوبكر،عمر،عثمان،معاويه و...تصريح دارد.بنابراين ناگزيرند بگويند كه مراد از

«اولى الأمر»ائمه اطهار عليهم السلام هستند.به اين مطلب هم نمى خواهند اعتراف كنند،لذا در محذور واقع مى شوند و مى گويند:مقصود از اولى الأمر،امت است(!!)(1)

اين مطلب خنده آور است كه از خدا،پيامبر و امت اطاعت كنيد؛چرا كه امت معصوم است.

چون نمى خواهند حق را بگويند و از سوى ديگر نمى توانند منكر حق بشوند،به دست و پا مى افتند.

آن گاه فخر رازى مى گويد:پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تضمين كرده است كه امت بر ضلالت اجتماع نكند و فرموده است:

لا تجتمع امتى على الضلالة.(2)

فخر رازى در ادامه به ديدگاه شيعه در اين زمينه اشاره مى كند و در مقام رد آن مى گويد:

حمل الآية على الأئمة المعصومين على ما تقوله الروافض ففى غاية البعد لوجوه:أحدها ما ذكرناه أن طاعتهم مشروطة بمعرفتهم و قدرة4.

ص: 404


1- .ر.ك:تفسير رازى:144/10.
2- .همان:19/14.

الوصول إليهم،فلو أوجب علينا طاعتهم

قبل معرفتهم كان هذا تكليف ما لا يطاق.(1)

به راستى كسى هست كه امير مؤمنان على عليه السلام را با آن همه بيانات پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله درباره آن حضرت نشناسد تا عذر عدم اطاعت از ايشان باشد؟

كدام يك از ائمه عليهم السلام را اهل سنت نمى توانستند بشناسند تا امر به اطاعتشان تكليف بما لا يطاق بوده باشد؟

پس منظور از حديث«من مات ولم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية»(2)چيست؟البته اين مباحث در جاى خود بحث و بررسى شده است.

ولايت تشريعى از ديدگاه احاديث
اشاره

بنابر آن چه گذشت ولايت تشريعى ائمه عليهم السلام از ديدگاه قرآن مجيد ثابت شد.اينك احاديث متواترى را كه هيچ گونه بحث سندى ندارند و مورد توافق فريقين است،بيان مى نماييم.

ولايت تشريعى در حديث ولايت

نخستين حديثى كه بيان گر ولايت تشريعى بود،حديث غدير بود كه گذشت.

اينك به دومين حديث مى پردازيم.ما از اين حديث به حديث ولايت تعبير مى كنيم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در مناسبتى به اصحاب خويش خطاب كردند كه آن چه على عليه السلام انجام مى دهد؛يعنى تمام افعال آن حضرت به امر خداوند متعال

ص: 405


1- .همان:146/10.
2- .ر.ك:صفحۀ 313 از همين كتاب.

است،نه از خودشان،و افعال امير مؤمنان على عليه السلام همگى مورد رضاى خدا و رسول است.

و اين ولايت براى مقام عصمت است.

اين داستان در كتاب هاى شيعه و اهل سنت به سندهاى فراوانى روايت شده است.از طرفى محدثان بزرگ اهل سنت در قرون گذشته از جمله ابن ابى شيبه،طبرى صاحب تفسير،حاكم نيشابورى،ابن عبدالبر،مزى،جلال الدين سيوطى بر صحت اين حديث تصريح دارند،بلكه مى شود ادعاى تواتر كرد.(1)

حديث ولايت به روايت احمد

احمد بن حنبل اين حديث را به سند خود چنين روايت مى كند:

عن عبدالله بن بريدة عن أبيه قال:بعث رسول الله صلى الله عليه وآله بعثين إلى اليمن على أحدهما على بن أبى طالب وعلى الآخر خالد بن الوليد فقال:إذا التقيتم فعلى على الناس،فإن افترقتما فكل واحد منكما على جنده.

فلقينا بنى زبيد من أهل اليمن فاقتتلنا فظهر المسلمون على المشركين،فقتلنا المقاتلة وسبينا الذرية فاصطفى على امرأة من السبى لنفسه.

قال بريدة:فكتب معى خالد بن الوليد إلى رسول الله صلى الله عليه وآله يخبره بذلك.

فلما أتيت النبى صلى الله عليه وآله دفعت الكتاب،فقرئ عليه فرأيت الغضب

ص: 406


1- .مسند،احمد بن حنبل:356/5،مجمع الزوائد:128/9،فتح البارى:53/8،تحفة الاحوذى:293/5 و 294و 146/10 و 147،السنن الكبرى:133/5،شماره 8475،المعجم الأوسط:162/6،فيض القدير:471/4،كنز العمال:608/11،تاريخ مدينه دمشق:189/42 و 190،تهذيب الكمال:350/5.

فى وجه رسول الله صلى الله عليه وآله.فقلت:يا رسول الله!هذا مكان العائذ بعثتنى مع رجل وأمرتنى أن اطيعه ففعلت ما أرسلت به.

فقال رسول الله صلى الله عليه وآله:لا تقع فى على،فإنه منى وأنا منه و هو وليكم بعدى وأنه منى وأنا منه و هو وليكم بعدى؛(1)

پيامبر اكرم دو لشكر به سوى يمن فرستادند،فرمانده يك لشكر امير مؤمنان على عليه السلام بودند.پيامبر فرمودند:اگر در جايى به هم رسيديد كه با هم يك لشكر شديد پس على فرمانده همه است.

بريده گويد:با قبيله اى از اهل يمن مواجه و درگير شديم،مسلمانان بر مشركان غالب شدند و مقدارى غنايم و اسرايى براى مسلمانان به دست آمد،على عليه السلام كنيزى براى خود برگزيد.

خالد بن وليد نامه اى به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نوشت و حامل نامه من بودم،وقتى نامه را به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دادم ديدم ناراحت شدند،از اين رو گفتم:من عذرخواهى مى كنم،شما مرا جزء لشكر خالد فرستاديد و به من فرموديد كه امر او را اطاعت كنم،او هم به من دستور داد كه اين نامه را به شما برسانم.

رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود:انتقادى،شكايتى،حرفى نسبت به على نزن!چرا كه او از من است و من از او هستم و او پس از من ولى و سرپرست شماست.

حديث ولايت به روايت ترمذى

ترمذى نيز حديث ولايت را از عمران بن حصين نقل مى كند:

قال:بعث رسول الله صلى الله عليه وآله جيشا واستعمل عليهم على بن أبى طالب فمضى فى السرية،فأصاب جارية فأنكروا عليه.وتعاقد أربعة

ص: 407


1- .مسند،احمد بن حنبل:356/5.

من أصحاب رسول الله صلى الله عليه وآله

فقالوا:أن لقينا رسول الله أخبرناه بما صنع على.

وكان المسلمون إذا رجعوا من سفر بدأوا برسول الله صلى الله عليه وآله فسلموا عليه ثم انصرفوا إلى رحالهم.

فلما قدمت السرية سلموا على النبى صلى الله عليه وآله،فقام أحد الأربعة فقال:يا رسول الله!ألم تر إلى على بن أبى طالب صنع كذا و كذا؟

فأعرض عنه رسول الله صلى الله عليه وآله،ثم قام الثانى فقال مثل مقالته.

فأعرض عنه رسول الله صلى الله عليه وآله.

ثم قام إليه الثالث،فقال مثل مقالته.

فأعرض عنه،ثم قام الرابع فقال مثل ما قالوا.

فأقبل إليه رسول الله صلى الله عليه وآله و الغضب يعرف فى وجهه فقال:ما تريدون من على؟ما تريدون من على؟ما تريدون من على؟إن عليا منى وأنا منه و هو ولى كل مؤمن من

بعدى.(1)

...چهار نفر از اصحاب پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله كه در آن جا بودند با هم عقد بستند كه مى رويم و اين جريان را به پيامبر گزارش مى دهيم.رسم مسلمانان اين بوده كه اگر به خارج مدينه مسافرت مى كردند،وقتى برمى گشتند اول خدمت رسول الله صلى الله عليه وآله مى رفتند و سلامى مى كردند،بعد به خانه هايشان مى رفتند....

حديث ولايت به روايت طبرى

در اين زمينه حديث ديگرى را طبرى با تصريح به صحتش از عمران بن حصين

ص: 408


1- .سنن ترمذى:296/5 و 297،حديث 3796.

روايت مى كند.عمران گويد:

بعث رسول الله صلى الله عليه وآله سرية واستعمل عليهم عليا،فغنموا فصنع على شيئا أنكروه وفى لفظ:فأخذ على من الغنيمة جارية فتعاقد أربعة من الجيش إذا قدموا على رسول الله صلى الله عليه وآله أن يعلموه،وكانوا إذا قدموا من سفر بدؤا برسول الله صلى الله عليه وآله،فسلموا عليه ونظروا إليه،ثم ينصرفون إلى رحالهم.

فلما قدمت السرية سلموا على رسول الله صلى الله عليه وآله فقام أحد الأربعة فقال:يا رسول الله!ألم تر أن عليا قد أخذ من الغنيمة جارية؟

فأعرض عنه....

فأقبل إليه رسول الله صلى الله عليه وآله يعرف الغضب فى وجهه فقال:ما تريدون من على؟على منى وأنا من على وعلى ولى كل مؤمن بعدى.(1)

حديث ولايت به روايت طبرانى

حديث ديگرى را طبرانى در المعجم الاوسط نقل مى كند:

بعث رسول الله صلى الله عليه وآله على بن أبى طالب وخالد بن الوليد كل واحد منهما وحده و جمعهما فقال:إذا اجتمعتما فعليكم على.

قال:فأخذ يمينا ويسارا،فدخل على فأبعد فأصاب سبيا فأخذ جارية من السبى.

قال بريدة:وكنت من أشد الناس بغضا لعلى،فأتى رجل خالد بن الوليد فذكر أنه قد أخذ جارية من الخمس.فقال:ما هذا؟

ثم جاء آخر ثم جاء آخر ثم تتابعت الأخبار على ذلك.

ص: 409


1- .كنز العمال:142/13،حديث 36444 به نقل از ابن أبى شيبه و طبرى.

فدعانى خالد،فقال:يا بريدة!قد عرفت الذى صنع فانطلق بكتابى هذا إلى رسول الله.

فكتب إليه فانطلقت بكتابه حتى دخلت على رسول الله صلى الله عليه وآله فأخذ الكتاب بشماله،وكان كما قال الله عزوجل لا يقرأ ولا يكتب،فقال:وكنت إذا تكلمت طأطأت رأسى حتى افرغ من حاجتى،فطأطأت رأسى فتكلمت فوقعت فى على حتى فرغت،ثم رفعت رأسى فرأيت رسول الله صلى الله عليه وآله غضب غضبا لم أره غضب مثله إلا يوم قريظة و النضير،فنظر إلى فقال:يا بريدة!أحب عليا،فإنما يفعل ما يؤمر به.

قال:فقمت وما من الناس أحد أحب إلى منه.(1)

بريده گويد:در كمال شرمندگى مطلب را خدمت حضرت عرض كردم و به امير مؤمنان على جسارت كردم....

كوتاه سخن اين كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در چنين شرايطى فرمودند:

إن عليا منى و أنا من على و هو وليكم من بعدى؛

همانا على از من است و من از على هستم و او ولى شما بعد از من خواهد بود.

كلمه«بعدى»در نوع احاديث اين داستان موجود است.«بعدى»دو گونه است:

1.بعديت رتبى،

2.بعديت زمانى.

آقاى خويى بعديت رتبى را ترجيح داده اند.(2)اگر منظور بعديت رتبى باشد در اين صورت امير مؤمنان على عليه السلام در زمان رسول الله صلى الله عليه و آله داراى ولايت هستند،اما در رتبه بعد.5.

ص: 410


1- .المعجم الأوسط:117/5.
2- .مصباح الفقاهه:2(3)/285.

اگر منظور بعديت زمانى باشد،پس امير مؤمنان على عليه السلام بعد از وفات رسول الله صلى الله عليه و آله ولايت دارند.

به هرحال اين حديث بيان گر سه موضوع است:

1.ولايت تشريعى،

2.امير مؤمنان على عليه السلام هر آن چه انجام دهند امر خدا است.

3.اگر كسى به او اعتراض يا از او انتقاد نمايد موجب غضب رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهد شد.

در برخى از متون اين حديث آمده است كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به بريده فرمودند:

أنافقت يا بريدة بعدى؟(1)

اى بريده!آيا تو منافق شده اى؟

ازاين رو بريده دوباره با پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بيعت كرد و گفت:من با على دشمن بودم،ولى از آن ساعت به بعد احدى به حد على بن ابى طالب عليهما السلام نزد من محبوب نبود.

بى ترديد از اين داستان به وضوح تمام ولايت امير مؤمنان على عليه السلام بر اموال و انفس استفاده مى شود.

ولايت تشريعى و حديث وهب

سومين حديث درباره ولايت تشريعى حديثى است كه يكى از اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله به نام وهب بن حمزه روايت مى كند.در آن حديث آمده است كه وهب گويد:

ص: 411


1- .مناقب الامام اميرالمؤمنين عليه السلام:425/1،حديث 331.

صحبت عليا إلى مكة فرأيت منه بعض ما أكره فقلت:لئن رجعت لأشكونك إلى رسول الله صلى الله عليه وآله.

فلما قدمت لقيت رسول الله صلى الله عليه وآله فقلت:رأيت من على كذا و كذا.

فقال:لا تقل هذا،فهو أولى الناس بكم بعدى؛(1)

من در سفرى از مدينه به مكه با على عليه السلام همسفر شدم،در اين سفر از دست على ناراحت شدم،وقتى به مدينه برگشتيم نزد رسول خدا صلى الله عليه وآله از او شكايت كردم.

حضرت فرمودند:اين سخنان را مگو،او شايسته ترين مردم پس از من براى شماست.

ما به اين حديث بر ولايت تشريعى امير مؤمنان على عليه السلام استدلال مى كنيم؛به همان ترتيبى كه در حديث پيشين بود كه كلمه«بعدى»نيز در اين جا به همان معنايى است كه گذشت.اين حديث را جمعى از محدثان بزرگ اهل سنت نظير طبرانى و ابونعيم اصفهانى،ابن منده،ابن اثير و...روايت كرده اند.

ولايت تشريعى در حديثى ديگر

حديث ديگر در اين باره در صحاح اهل سنت آمده است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:

فأنا أولى الناس بالمؤمنين فى كتاب الله عزوجل.فأيكم ترك دينا أو ضيعة فادعونى فأنا

وليه؛(2)

ص: 412


1- .المعجم الكبير:135/22،تاريخ مدينه دمشق:199/42،اسد الغابه:94/5،مجمع الزوائد:109/9،كنز العمال: 612/11،حديث 32961،فيض القدير:470/4 و 471.
2- .صحيح مسلم:62/5 و 62/9،مسند،احمد بن حنبل:318/2،السنن الكبرى:201/6،كنز العمال:12/11، حديث 30410،المصنف:291/8،حديث 15261،السنن الكبرى،نسائى:76/4،حديث 6354.

اگر كسى از دار دنيا رفت و مقروض بود و كسى نبود بدهى او را ادا كند به من خبر بدهيد كه بدهى او را ادا مى كنم و كسى كه قطعه زمينى بر جاى گذاشت و وارث نداشته باشد به من خبر بدهيد كه من ولى او هستم.

محل شاهد ما كلماتى است كه علماى اهل سنت در شرح اين حديث دارند.يكى از بزرگان آن ها بعد از اين كه حديث را از صحيح بخارى،صحيح مسلم،نسائى و...روايت مى نمايد در آن فوايدى ذكر مى كند،مى گويد:

الثالثة:يترتب على كونه عليه الصلاة و السلام أولى بهم من أنفسهم أنه يجب عليهم إيثار طاعته على شهوات أنفسهم و إن شق ذلك عليهم وأن يحبوه أكثر من محبتهم لأنفسهم.

استنبط أصحابنا الشافعية من هذه الآية الكريمة أن له عليه الصلاة و السلام أن يأخذ الطعام و الشراب من مالكهما المحتاج إليهما إذا احتاج عليه الصلاة و السلام إليهما و على صاحبهما البذل و يفدى مهجته بمهجة رسول الله صلى الله عليه و آله.

و أنه لو قصده عليه الصلاة و السلام ظالم لزم من حضره أن يبذل نفسه دونه؛(1)

فايده سوم اين كه مردم بايد طاعت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله را بر خواسته هاى خود مقدم بدارند؛به طورى كه اگر غذايى يا نوشيدنى در اختيار داشت و به او نيازمند بود و حضرت آن را از او خواستند،وظيفه دارد تحويل دهد هرچند از گرسنگى يا تشنگى تلف شود....

عينى در شرح صحيح بخارى بعد از اين حديث مى گويد:

فمن هذا الكلام يظهر أن الآية المباركة(النَّبِيُّ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ ...) إلى آخرها،دالة على أولويته بالمؤمنين من أنفسهم بجميع شئونهم و أن9.

ص: 413


1- .ارشاد السارى:221/4.ر.ك:نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:63/9.

عليهم الامتثال المطلق.(1)

البته شارحان ديگر نيز در اين باره گفتارهايى دارند كه به همين مقدار بسنده مى نماييم.(2)

مهرورزى به ائمه اهل بيت

و من احبكم فقد احب الله،و من ابغضكم فقد ابغض الله؛

آن كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و آن كه با شما دشمنى كند با خدا دشمنى كرده است.

چنان ه پيش تر گفتيم محبت وسيله اطاعت،و بى مهرى به دنبال مخالفت مى آورد،و ائمه به جايى رسيده اند كه دوست داشتن آنان دوست داشتن خدا است،و هر كه از آن ها روى گردان باشد از خدا برگشته است.در اين زمينه روايات فراوانى در كتاب هاى شيعه و سنى وارد شده است.در روايتى امير مؤمنان على عليه السلام فرموده اند:

سمعت رسول الله صلى الله عليه وآله يقول:أنا سيد ولد آدم وأنت يا على!و الأئمة من بعدك سادات امتى،من أحبنا فقد أحب الله ومن أبغضنا فقد أبغض الله،و من و الانا فقد و الى الله،ومن عادانا فقد عادى الله،و من أطاعنا فقد أطاع الله،و من عصانا فقد عصى الله.(3)

روايات وارده در امر به حب اهل بيت عليهم السلام غير قابل شمارش است،و«حب»همشه«اطاعت»و«تبعيت»مى آورد.ازاين رو رسول الله مخصوصا با توجه به علم ايشان به آن چه بعد از خودشان واقع خواهد شد بر اين معنا و نهى از ضد

ص: 414


1- .ر.ك:عمدة القارى:235/12،نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:230/16.
2- .ر.ك:نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار:326/16-339.
3- .بحار الأنوار:88/27.

آن تأكيد فرموده اند.

و ما مكرر گفته ايم كه اين گونه اوامر با عصمت مساوى است؛بلكه مطلب بالاتر از اين است كه:

لا فرق بينك وبينها إلا أنهم عبادك و خلقك.

تمسك جويندگان به ائمه

و اين است كه مى گوييم:

ومن اعتصم بكم فقد اعتصم بالله؛

و آن كه به شما تمسك جويد در واقع به خدا تمسك جسته است.

راغب اصفهانى درباره كلمه«عصم»مى گويد:

العصم:الإمساك،و الاعتصام الاستمساك؛(1)

هركه به اهل بيت تمسك كند به خدا تمسك كرده است.اين جمله نيز بر عصمت،بلكه بالاتر دلالت دارد و شواهد بر آن نيز فراوان است:خداوند متعال فرموده:

(وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا) ؛(2)

همگى به رشته الاهى تمسك نماييد و متفرق نشويد.

در روايتى حضرت فرمودند:

نحن حبل الله....(3)

و در حديثى رسول الله صلى الله عليه وآله فرمودند:

إنى تارك فيكم ما إن تمسكتم به لن تضلوا:كتاب الله و عترتى أهل بيتى....(4)

ص: 415


1- .المفردات فى غريب القرآن:326.
2- سوره آل عمران(3):آيه 103.
3- ر.ك:صفحۀ 177 از همين كتاب.
4- .ر.ك:نفحات الازهار فى خلاصة عبقات الأنوار،جلدهاى 1-3.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109