اوّل شهيد از بني هاشم حضرت علي اكبر عليه السلام

مشخصات كتاب

ستاره هاي خونين «2» اوّل شهيد از بني هاشم حضرت علي اكبر عليه السلام

تدوين: محمّد حسين رفوگران

طرّاحي، تايپ و صفحه آرايي: جلال كوساري

ناشر: امور فرهنگي مجتمع فاطميه ي اصفهان

نوبت چاپ: اوّل، پاييز 1388

تيراژ: 5000 عدد

قيمت: 8000 ريال

تلفن مركز پخش: 4704081 - 0311

همراه: 09138199138

fatemiyeh135@Gmail. com

زيارت نامه ي حضرت علي اكبر عليه السلام

ذِكْرُ زِيَارَةِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السلام ثُمَّ تَحَوَّلْ إِلَي عِنْدِ رِجْلَيِ الْحُسَيْنِ فَقِفْ عَلَي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهما السلام وَ قُلِ

السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الطَّيِّبُ الطَّاهِرُ وَ الزَّكِيُّ الْحَبِيبُ الْمُقَرَّبُ وَ ابْنُ رَيْحَانَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم

السَّلَامُ عَلَيْكَ مِنْ شَهِيدٍ مُحْتَسِبٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ مَا أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَشْرَفَ مُنْقَلَبَكَ أَشْهَدُ لَقَدْ شَكَرَ اللَّهُ سَعْيَكَ وَ أَجْزَلَ ثَوَابَكَ وَ أَلْحَقَكَ بِالذِّرْوَةِ الْعَالِيَةِ حَيْثُ الشَّرَفُ كُلُّ الشَّرَفِ فِي الْغُرَفِ السَّامِيَةِ فِي الْجَنَّةِ فَوْقَ الْغُرَفِ كَمَا مَنَّ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَكَ مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً وَ اللَّهِ مَا ضَرَّكَ الْقَوْمُ بِمَا نَالُوا مِنْكَ وَ مِنْ أَبِيكَ الطَّاهِرِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمَا وَ لَا ثَلَمُوا مَنْزِلَتَكُمَا مِنَ الْبَيْتِ الْمُقَدَّسِ وَ لَا وَهَنْتُمَا بِمَا أَصَابَكُمَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لَا مِلْتُمَا إِلَي الْعَيْشِ فِي الدُّنْيَا وَ لَا تَكَرَّهْتُمَا مُبَاشَرَةَ الْمَنَايَا إِذْ كُنْتُمَا قَدْ رَأَيْتُمَا مَنَازِلَكُمَا فِي الْجَنَّةِ قَبْلَ أَنْ تَصِيرَا إِلَيْهَا فَاخْتَرْتُمَاهَا قَبْلَ أَنْ تَنْتَقِلا إِلَيْهَا فَسُرِرْتُمْ وَ سُرِرْتُمْ فَهَنِيئاً لَكُمْ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ التَّمَسُّكُ مِنَ النَّبِيِّ صلي الله عليه و آله و سلم بِالسَّيِّدِ السَّابِقِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ قَدِمْتُمَا عَلَيْهِ وَ قَدْ أُلْحِقْتُمَا بِأَوْثَقِ عُرْوَةٍ وَ أَقْوَي سَبَبٍ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيِّدُ الْمُقَدَّمُ الَّذِي عَاشَ سَعِيداً وَ مَاتَ شَهِيداً وَ ذَهَبَ فَقِيداً فَلَمْ

تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ لَمْ تَتَشَاغَلْ إِلَّا بِالْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَشْهَدُ أَنَّكَ مِنَ الْفَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ وَ تِلْكَ مَنْزِلَةُ كُلِّ شَهِيدٍ فَكَيْفَ مَنْزِلَةُ الْحَبِيبِ إِلَي اللَّهِ الْقَرِيبِ إِلَي رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله و سلم زَادَكَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فِي كُلِّ لَفْظَةٍ وَ لَحْظَةٍ وَ سُكُونٍ وَ حَرَكَةٍ مَزِيداً يُغْبَطُ وَ يَسْعَدُ أَهْلُ عِلِّيِّينَ بِهِ يَا كَرِيمَ النَّفْسِ يَا كَرِيمَ الْأَبِ يَا كَرِيمَ الْجَدِّ إِلَي أَنْ يَتَنَاهَي رَفَعَكُمُ اللَّهُ مِنْ أَنْ يُقَالَ رَحِمَكُمُ اللَّهُ وَ افْتَقَرَ إِلَي ذَلِكَ غَيْرُكُمْ مِنْ كُلِّ مَنْ خَلَقَ اللَّهُ ثُمَّ تَقُولُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رِضْوَانُهُ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَاشْفَعْ لِي أَيُّهَا السَّيِّدُ الطَّاهِرُ إِلَي رَبِّكَ فِي حَطِّ الْأَثْقَالِ عَنْ ظَهْرِي وَ تَخْفِيفِهَا عَنِّي وَ ارْحَمْ ذُلِّي وَ خُضُوعِي لَكَ وَ لِلسَّيِّدِ أَبِيكَ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكُمَا ثُمَّ انْكَبَّ عَلَي الْقَبْرِ وَ قُلْ زَادَ اللَّهُ فِي شَرَفِكُمْ فِي الْآخِرَةِ كَمَا شَرَّفَكُمْ فِي الدُّنْيَا وَ أَسْعَدَكُمْ كَمَا أَسْعَدَ بِكُمْ وَ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ نُجُومُ الْعَالَمِين

السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُه . (1)

سخني با خوانندگان

با سلام و درود به پيشگاه با عظمت منتقم آل محمّد:

حضرت بقيّة الله الاعظم امام زمان روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء و با عرض ادب به ساحت مقدّس سيّد و سالار شهيدان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران آن حضرت، دوّمين جزوه از مجموعه ي ستاره هاي خونين با نام حضرت علي اكبر عليه السلام اوّلين شهيد از بني هاشم، به شما خوانندگان عزيز تقديم مي گردد.

تمام سعي و تلاش بر اين

بوده تا بتوانم به خاطر تعظيم شعائر حسيني، خدمتي به جامعه مدّاحان عزيز و گرانمايه كشور كرده باشم. از اين رو مطالبي كه به نظر مباركتان مي رسد از مقاتل صحيح جمع آوري شده و اقوال مشهور و معتبريست كه بزرگان از علما و مورّخين شيعه در كتب خويش نقل كرده اند.

آنچه نزد علماء طبق روايات معتبره مسلّم و ثابت مي باشد اين است كه حضرت علي اكبر عليه السلام اوّلين شهيد از بني هاشم بوده لذا در زيارت رجبيّه، مرحوم سيّد بن طاووس در كتاب شريف اقبال به سند خويش ضمن اعمال روز عاشورا روايت كرده، حضرت بقيّة الله الاعظم امام زمان عجّل الله تعالي فرجه الشّريف اين چنين مي فرمايند:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ مِنْ سُلالَةِ اِبْراهيمَ الْخَليلِ …».

ضمناً اشعاري هم كه در اين مجموعه جمع آوري شده و در اختيار شما قرار مي گيرد سعي شده سروده هايي باشد كه بر طبق روايات اهل بيت: باشد. لذا از همه ي خوانندگان محترم تقاضامندم با پيشنهادات سازنده و مفيد خود ما را راهنمايي فرمايند.

شماره ي بعدي اين جزوه راجع به علمدار كربلا حضرت اباالفضل العبّاس عليه السلام مي باشد كه ان شاءالله به زودي در اختيار شما عزيزان قرار خواهد گرفت.

التماس دعا

محمّد حسين رفوگران

ذي القعده 1430 هجري قمري

مقدّمه

بسمه تعالي

قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عليه السلام : «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَ كَ وَ تَعَالَي اطَّلَعَ إِلَي الْأَرْضِ فَاخْتَارَنَا وَ اخْتَارَ لَنَا شِيعَةً يَنْصُرُونَنَا وَ يَفْرَحُونَ لِفَرَحِنَا وَ يَحْزَنُونَ لِحُزْنِنَا وَ يَبْذُلُونَ أَمْوَالَهُمْ وَ أَنْفُسَهُمْ فِينَا أُولَئِكَ مِنَّا وَ إِلَيْنَا». (2)

حضرت علي بن ابيطالب عليهما السلام فرمودند:

خداوند عليم متوجّه ي زمين شد و ما را انتخاب نمود و شيعياني براي ما برگزيد كه ما

را ياري مي كنند. در شادي و سرور ما خوشحالند و در حزن ما محزون مي گردند. جان و مال خود را در راه ما مي بخشند. ايشان از ما هستند و بازگشتشان به سوي ما خواهد بود.

از حديث بالا استفاده مي شود يكي از وظايف واجب و لازم براي تمامي شيعيان و پيروان آن ها، نصرت و ياري آن ذوات مقدّسه: مي باشد لذا هر كس به نوعي بايد خدمتي داشته باشد.

1 - با زبان

در اين خصوص از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده:

هنگامي كه حسّان بن ثابت در قضيّه ي غدير شعري خواند، حضرت فرمودند:

«لا تَزَالُ يَا حَسَّانُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُسِ مَا نَصَرْتَنَا بِلِسَانِك». (3) همواره به وسيله ي روح القدس مؤيّد باشي تا آن گاه كه ما را به زبان خود ياري مي كني.

يا از حضرت رضا عليه السلام نقل شده كه فرمودند:

«رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً أَحْيَا أَمْرَنَا فَقُلْتُ لَهُ وَ كَيْفَ يُحْيِي أَمْرَكُمْ؟ قَالَ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لاَتَّبَعُونَا». (4)

خدا رحمت نموده و بيامرزد بنده اي را كه كار (طريقه و روش) ما را زنده (و بر پا) دارد، به آن حضرت عرض كردم:

و چگونه كار شما را زنده گرداند؟

حضرت فرمودند:

علوم و دانش هاي ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوي ما را (بي آنكه چيزي از آن كاسته و يا بر آن بيفزايند) بدانند هر آينه از ما پيروي (و طبق آن عمل) مي كنند.

2 - با مال

علاّمه ي بزرگوار، مجلسي؛ در يك حديث طولاني از كتاب شريف كامل الزّيارات از حضرت امام صادق عليه السلام نقل مي كند:

از حضرت سؤال شد كسي كه در راه زيارت

امام حسين عليه السلام پولي را خرج كند چه خصوصيّتي دارد حضرت فرمودند:

«دِرْهَمٌ بأَلْفِ دِرْهَمٍ»

در مقابل هر درهمي، هزار درهم عوض داده مي شود. (5)

در خصوص انجام دادن اعمال حج و عمره هم روايتي از امام صادق عليه السلام آمده كه حضرت فرمودند:

خداوند عوض مي دهد درهمي را به هزار درهم. (6)

اين گونه خرج كردن نوعي صله ي امام حسين عليه السلام است، چون ثواب صله ي امام در اين حديث اين گونه مشخص شده است.

«عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفَيْ أَلْفِ دِرْهَمٍ فِيمَا سِوَاهُ مِنْ وُجُوهِ الْبِر». (7)

امام صادق عليه السلام فرمودند:

يك درهم كه به امام برسد، بهتر است از دو ميليون درهمي كه در راه خير ديگر صرف شود.

يا در حديث ديگري چنين نقل شده:

«عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَيَّاحٍ عَنْ أَبِيهِ قَالَ:

قَالَ لِي أَبُوعَبْدِاللَّهِ عليه السلام يَا مَيَّاحُ دِرْهَمٌ يُوصَلُ بِهِ الْإِمَامُ أَعْظَمُ وَزْناً مِنْ أُحُد». (8)

حسن بن ميّاح از پدرش نقل مي كند:

امام صادق عليه السلام به من فرمودند:

اي ميّاح! يك درهم كه به امام برسد، از كوه اُحُد سنگين تر است.

3 - با قلم

از حديثي كه راويان حديث شيعه و سنّي آن را نقل كرده اند استفاده مي شود، نوشتن فضائل حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام سبب مي شود ملائكه تا زماني كه آن نوشته در عالم هست براي نويسنده ي آن استغفار مي نمايند. (9)

با توجه به مطالب فوق و تمام رواياتي كه ذكر آن در اين مقدّمه ممكن نيست بايد در مقابله با هجوم فرهنگي دشمنان تشيّع مخصوصاً وهابيّون كثيف و خبيث كه هر روز شبهه اي جديد مطرح كرده و اذهان مردم مخصوصاً جوانان عزيز ما را مشوّش مي كنند، كمر همّت را محكم

بسته و با استفاده از تمامي امكانات موجود قدم به ميدان گذاشت و از حريم مقدّس اهل بيت: دفاع كرد.

يكي از مواردي كه توسط بعضي افراد مغرض و يا ناآگاه در جامعه انتشار يافته، مطالب و اشعار غير معقول و حتّي گاهي غيرمشروع است كه در محافل و مجالس مذهبي مورد استفاده قرار مي گيرد، لذا توجّه دادن تمامي شركت كنندگان در اين مجالس به مطالب و اشعار صحيح از اهميّت ويژه اي برخوردار است.

برادر عزيز و گرانقدرمان مداح اهلبيت عصمت و طهارت: جناب آقاي محمّد حسين رفوگران اين زحمت را تقبّل كرده و از مقاتل و تواريخ صحيح و معتبر مطالبي را در خصوص حضرت علي اكبر عليه السلام همراه با اشعار مناسب جمع آوري نموده و به جامعه ي مدّاحان و تمامي عاشقان اهل بيت: مخصوصاً حضرت سيّدالشّهداء عليه السلام تقديم مي نمايد، باشد كه اين مجموعه ذخيره اي براي قيامت همه ي ما بوده و سبب سربلندي در مقابل امام حسين عليه السلام گردد.

سيّد محمّد قائم فرد

امور فرهنگي مجتمع فاطميه ي اصفهان

ذي القعده 1430 هجري قمري

مختصري از زندگينامه ي حضرت علي اكبر عليه السلام

تولّد و سنّ آن بزرگوار

مرحوم مقرّم مي نويسد:

حضرت علي اكبر عليه السلام در روز يازدهم شعبان (10) سال 33 هجري دو سال قبل از كشته شدن عثمان (11) به دنيا آمد و اين موافق است با قول ابن ادريس؛ در (سرائر) كه فرموده:

حضرت علي اكبر عليه السلام در خلافت عثمان ملعون چشم به دنيا گشود.

پس در روز عاشورا آن بزرگوار 27 ساله بوده و تأييد مي شود به اتفاق مورخين و علماء علم نسب كه حضرت علي اكبر عليه السلام از امام سجّاد عليهما السلام بزرگتر بوده، و امام سجّاد عليه السلام در روز عاشورا 23 سال داشته اند، و

اين كه بعضي سنّ آن جناب را 17 يا 18 يا 19 سال نقل كرده اند، با اين اتفاق مغاير است، مضافاً بر اين كه شاهدي بر قول خود ندارند. (12)

ابن شهر آشوب؛ مي نويسد:

علي اكبر هيجده سال داشت، و گفته شده 25 ساله بوده است. (13)

محدث قمي؛ مي گويد:

در سن علي اكبر اختلافي عظيم است، ابن شهر آشوب و محمد بن ابي طالب گويند، 18 ساله بوده و شيخ مفيد او را 19 ساله دانسته (14)، بنابراين از امام زين العابدين عليه السلام كوچك تر بوده است.

و بعضي گويند 25 ساله بوده و غير از اين هم گفته اند. پس علي اكبر از برادرش امام سجّاد عليه السلام بزرگتر بود و اين اصح و اشهر اقوال است.

از شيخ اجل ابن ادريس در خاتمه كتاب حج نقل مي كند كه حضرت علي اكبر عليه السلام بزرگتر بوده، و آن جناب در زمان خلافت عثمان متولّد شده است، و از جدّش اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است، و شعراء در مدح او اشعار سروده اند.

آن گاه ابن ادريس در ردّ كساني كه مي گويند علي اكبر كوچك تر بوده مي نويسد:

در اين باب بايد به خبره اين فن كه علماء نسب و تاريخ و اخبارند، مانند زبير بن بكار رجوع نمود، و نام جمعي را مي برد كه همگي علي اكبر عليه السلام را بزرگتر مي دانند و بر اين قول اتفاق دارند.

سپس محدث قمي؛ مي فرمايد:

در اين جا گفتار ابن ادريس كه فارس اين ميدان است، و با تتبع كافي به صراحت سخن گويد، كافي است، و مضمون اشعاري كه در مدح او وارد شده، و گفتار معاويه ملعون در حق او (كه خواهد آمد) مؤيد است (15).

مرحوم

ملا هاشم مي نويسد:

شهيد در (دروس) و كفعمي فرموده اند كه: آن حضرت 25 ساله بوده كه دو سال از حضرت زين العابدين عليه السلام بزرگتر بوده، و احتمالاً اين قول اقوي باشد.

اولاً به جهت اين كه همه محدثين و مورخين علي شهيد را علي اكبر نوشته و حضرت زين العابدين عليه السلام علي اصغر.

و ثانياً: در مقاتل نقل شده كه حضرت زين العابدين عليه السلام در مجلس ابن زياد (در جواب آن ملعون كه گفت:

مگر علي كشته نشد) فرمودند:

«كانَ لِي اَخٌ اَكْبَر مِنِّي يُسَمَّي عَلِيّاً فَقَتَلْتُمُوهُ»

آن كه او را كشتند برادر بزرگترم علي بوده.

و ثالثاً: در (سرائر) و در مقاتل در احوال حضرت علي اكبر عليه السلام نوشته اند:

آن جناب در خلافت عثمان به دنيا آمده و از جدّش اميرالمؤمنين عليه السلام روايت كرده است، و كفعمي و شهيد اول در (دروس) همين را اختيار كرده اند. (16)

مرحوم عمادزاده نيز همين قول را اختيار كرده، و از بسياري مورّخين نقل كرده كه آنها حضرت علي اكبر عليه السلام را از امام سجّاد عليه السلام بزرگتر مي دانند (17).

موحوم مقرّم از بيش از 28 نفر از علماء و مورخين شيعه و سنّي نقل نموده كه: آن جناب از برادرش امام سجّاد عليه السلام بزرگتر بوده است.

ازدواج حضرت علي اكبر عليه السلام

اگر بگوئيم آن جناب هنگام شهادت 25 سال يا بيشتر داشتند حتماً ازدواج كرده بودند، چون اين بزرگوار تارك اين سنّت عظيمه نخواهند بود.

از حديث بزنطي و بعضي عبارات زيارت آن جناب استفاده مي شود كه آن بزرگوار ازدواج نموده و داراي فرزند بودند.

در كافي و تهذيب و قرب الاسناد روايت نموده كه بزنطي از حضرت رضا عليه السلام سؤال كرد:

آيا مي شود زني را با

امّ ولد پدر آن زن تزويج نمود؟

فرمودند:

بلي، گفت:

به ما خبر رسيده كه حضرت سجّاد عليه السلام چنين نمودند؟ - يعني دختر امام حسن مجتبي عليه السلام و كنيز ام ولد آن حضرت تزويج كرده اند - امام رضا عليه السلام فرمودند:

چنين نيست بلكه حضرت سجّاد عليه السلام دختر امام حسن عليه السلام ، و نيز امّ ولد از حضرت علي اكبر عليه السلام - كه در كربلا شهيد شده بود - را تزويج نمودند (18).

و در زيارت حضرت علي اكبر عليه السلام - كه ابوحمزه از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده آمده است: «… صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَي عِتْرَتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ آبَائِكَ وَ أَبْنَائِكَ وَ أُمَّهَاتِكَ الْأَخْيَارِ الْأَبْرَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً

السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ ابْنَ اميرالمؤمنين وَ ابْنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَكَ وَ لَعَنَ اللَّهُ مَنِ اسْتَخَفَّ بِحَقِّكُمْ وَ قَتَلَكُمْ لَعَنَ اللَّهُ مَنْ بَقِيَ مِنْهُمْ وَ مَنْ مَضَي نَفْسِي فِدَاؤُكُمْ وَ لِمَضْجَعِكُمْ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً ثُمَّ ضَعْ خَدَّكَ عَلَي الْقَبْرِ وَ قُلْ صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ ثَلَاثاً …» (19)

يعني صلوات خداوند بر تو و بر اقوام و خاندان و پدران و فرزندان و مادرانت، (پدران) نيكوئي كه خداوند پليدي را از آنها دور نمود و آنها را پاكيزه قرار داد. سلام بر تو اي فرزند رسول خدا و اي فرزند اميرالمؤمنين و حسين بن علي رحمت و بركات خدا بر شما باد و خدا لعنت كند قاتل تو را و خدا لعنت كند كسي كه حقّ شما را كوچك شمرد و شما

را كشت. خدا لعنت كند كساني كه از آنها باقيمانده اند و گذشتگان از آنها. جان من فداي شما و قبر شما باد. سلام و صلوات خدا بر شما باد. پس گونه ات را بر قبر بگذار و سه مرتبه بگو: صلوات خداوند بر تو باد اي اباالحسن …

مادر آن جناب

ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي است، و عروة بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام است، و از بزرگاني بود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را مثل صاحب ياسين كه قوم خود را به خدا دعوت كرد و او را كشتند و شبيه ترين مردم به عيسي بن مريم ناميدند.

فضايل حضرت علي اكبر عليه السلام

الف: شباهت او به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم

اين جوان خوش سيما در طلاقت زبان و زيبائي صورت و سيرت و خلقت اشبه مردم به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود، كه جامع همه كمالات و صفات حسنه و اخلاق نيكو مي باشد.

حضرت علي اكبر عليه السلام در جميع صفات و اخلاق چون حضرت محمّد صلي الله عليه و آله و سلم بود كه خداوند درباره ي اخلاق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

«وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظِيمٍ» (20).

همانا تو داراي اخلاق عظيم و برجسته اي هستي.

پدر بزرگوارش درباره ي او فرمودند:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَي هَؤُلاء الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلي الله عليه و آله و سلم كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَي نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَي وَجْهِه» (21) خدايا گواه باش جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار شبيه ترين مردم به پيامبرت بود به جنگ اين مردم رفت، و ما هرگاه به ديدن پيامبرت مشتاق مي شديم به اين جوان نگاه مي كرديم.

ب: عصمت آن بزرگوار

عصمت همانند عدالت داراي درجات متفاوت است، و هيچ كس به درجه چهارده معصوم:

نمي رسد، لكن خداوند مقام عصمت را به حضرت علي اكبر عليه السلام لطف فرموده است.

به اين فقره از زيارت استدلال شده كه امام صادق عليه السلام خطاب به آن بزرگوار فرمودند:

«… صَلَّي اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَي عِتْرَتِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ آبَائِكَ وَ أَبْنَائِكَ وَ أُمَّهَاتِكَ الْأَخْيَارِ الْأَبْرَارِ الَّذِينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيراً …» (22).

ج: صفات آن سرور

حضرت علي اكبر عليه السلام داراي صفات جلال و جمال و ملكات نيكو بود، و به عالم ملكوت وصل بود. دو حديث از مرحوم سيد بن طاووس و شيخ مفيد در طي طريق كربلا نقل كرديم كه به پدر بزرگوارش گفت:

«أوَ لَسْنا عَلَي الْحَقِّ» آيا ما بر حق نيستيم؟

حضرت فرمودند:

بلي.

گفت:

«اِذاً لا نُبالي بِالْمَوْتِ» حال كه چنين است از مرگ باكي نداريم.

د؛ شجاعت

آن بزرگوار شجاعت را از علي مرتضي عليه السلام به ارث برده بود.

علامه مجلسي؛ نقل مي كند:

آن حضرت به هر جانب روي مي آورد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، «فَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتِّي ضَجَّ النَّاسُ مِنْ كَثْرَةِ مَنْ قَتَلَ مِنْهُم. وَ رُوِيَ اَنَّهُ قَتَلَ عَلي عَطَشِهِ مَأةً وَ عِشْرينَ رَجُلاً ثُمَّ رَجَعَ اِلي اَبيهِ … فَلَمْ يَزَلْ يُقاتِلُ حَتَّي قَتَلَ تَمامَ الْمَأتَيْنِ …»

به قدري از آن لشكر كُشت كه از كثرت كشته به شيون آمدند، و روايت شده، علي اكبر عليه السلام با آن كه تشنه بود 120 نفر را به درك واصل كرد آن گاه نزد پدر بازگشت … دوباره به ميدان آمد و آن قدر جنگيد تا كشته ها به دويست نفر رسيد (23).

ه: تربيت

تربيت شدن در دامان عمويش حضرت مجتبي عليه السلام و پدرش سيّدالشّهداء عليه السلام در كافي و فقيه و تهذيب در زيارتي از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه … كنار قبر فرزند آن حضرت عليّ بن الحسين عليهما السلام كه نزد پاي پدر مدفون است مي روي و مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ أمِيرِالْمُؤمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ».

سلام بر تو اي فرزند رسول خدا، سلام بر تو اي فرزند اميرالمؤمنين، سلام بر تو اي فرزند حسن و حسين (24).

شيخ صدوق رحمه الله عليه بعد از نقل اين زيارت مي فرمايد:

اين أصحّ زيارات نزد من است.

گفته اند:

براي اين فرزند امام حسن عليه السلام گفته شده كه چون امام مجتبي عليه السلام مربي و معلّم حضرت علي اكبر عليه السلام بوده است، و در حديث آمده:

«اِنَّما الْآباءُ ثَلاثَةٌ: مَنْ وَلَّدَكَ وَ مَنْ عَلَّمَكَ وَ مَنْ زَوَّجَكَ».

پدر سه گونه است؛

آنكه تو را به دنيا آورد، و كسي كه تو را تعليم نموده، و ديگر پدر زن».

محدّث قمّي؛ مي نويسد:

در اين مدّتي كه آن حضرت در دنيا بود، عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام مسافرين، و سعه ي در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدّي كه در مدحش گفته شده:

لَمْ تَرَ عَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ

مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشِي وَ لا ناعِلٍ

هيچ ديده اي مانند او نديده است، نه كسي كه پابرهنه راه مي رود و نه كفش پوشيده.

و در زيارتش خوانده مي شود:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الصِّدِّيقُ الشَّهِيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيِّدُ الْمُقَدَّمُ الَّذِي عَاشَ سَعِيداً وَ مَاتَ شَهِيداً وَ ذَهَبَ فَقِيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ وَ لَمْ تَتَشَاغَلْ إِلَّا بِالْمَتْجَرِ الرَّابِحِ».

چگونه چنين نباشد آن جواني كه اشبه مردم به رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم بود و آداب را از دو سيّد جوانان اهل بهشت اخذ نموده، چنانكه عبارت زيارت مرويّه معتبره آن حضرت: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ» دلالت بر اين مطلب دارد (25).

حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بسيار او را دوست مي داشت، حتّي اينكه او را مدح نموده، اشعاري در مدح او مي سرود، از آن جمله ابن ادريس در سرائر ذكر كرده كه حضرت امير عليه السلام در شأن او فرموده:

لَمْ تَرَ عَيْنٌ نَظَرَتْ مِثْلَهُ

مِنْ مُحْتَفٍ يَمْشِي وَ لا ناعِلٍ (26)

ابوالفرج اصفهاني در مقاتل الطالبيّين از مغيره نقل مي كند كه روزي معاويه گفت:

امروز سزاوارترين مردم به خلافت كيست؟

گفتند:

تو، گفت:

چنين نيست بلكه امروز سزاوارترين مردم بر اين امر عليّ بن الحسين عليهما السلام (علي اكبر عليه السلام ) است. چون جدّش رسول خدا صلي الله عليه

و آله و سلم مي باشد و شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميّه و جمال و بزرگ منشي ثقيف در او جمع است (27).

اوّل شهيد از اهل بيت:

چون اصحاب باوفاي آن سرور به درجه ي شهادت رسيدند، و نوبت به خاندان آن بزرگوار رسيد، حضرت علي اكبر عليه السلام اوّل آنها بود كه به ميدان شتافت.

مرحوم سيد بن طاووس؛ و ابن نما؛ نقل مي كنند:

چون با آن حضرت به جز خاندانش كسي نماند، علي بن الحسين عليهما السلام كه از زيبا صورتان و نيكو سيرتان روزگار بود بيرون آمد و از پدر اجازه جنگ خواست، حضرت به او اجازه داد (28).

شيخ مفيد؛ مي نويسد:

هم چنان يك يك از ياران سيّدالشّهداء عليه السلام پيش مي آمدند و كشته مي شدند، تا از همراهان امام حسين عليه السلام جز خاندانش كسي به جاي نماند. پس فرزندش علي بن الحسين عليهما السلام پيش آمد (29).

ابن ادريس؛ مي نگارد:

«وَ هُوَ اَوَّلُ قَتيلٍ فِي الْواقِعَةِ يَوْمَ الطَّفِ مِنْ آلِ اَبي طالِبٍ» علي اكبر عليه السلام اوّلين كشته از آل ابي طالب در روز كربلا بود (30).

از زيارت ناحيه ي مقدّسه هم چنين استفاده مي شود كه حضرت علي اكبر عليه السلام اول شهيد از اهل بيت: بوده كه مي فرمايد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَوَّلَ قَتيلٍ مِنْ نَسْلِ خَيْرِ سَليلٍ مِنْ سُلالَةِ اِبْراهيمَ الْخَليلِ …» سلام بر تو اي اوّلين جان باخته از خاندان بهترين زادگان (رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم از دودمان ابراهيم خليل (31).

شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام

چون آن بزرگوار عازم ميدان گرديد از پدر بزرگوارش اجازه جهاد طلبيد حضرت به او اذن داد (32).

چون حضرت علي اكبر عليه السلام جانب ميدان روان گشت، آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به جوان خود كرد و انگشت سبابه به سوي آسمان بلند نمود يا محاسن شريف را روي دست گرفت، گريست و عرض كرد:

«اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَي هَؤُلاء

الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَيْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِكَ صلي الله عليه و آله و سلم كُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَي نَبِيِّكَ نَظَرْنَا إِلَي وَجْهِه»

خدايا گواه باش، جواني كه در خلقت و سيرت و گفتار، شبيه ترين مردم به پيغمبرت بود به جنگ اين مردم رفت، هرگاه به ديدن پيغمبرت مشتاق مي شديم به صورت اين جوان نگاه مي كرديم.

خدايا بركات زمين را از ايشان باز دار، و آنها را پراكنده ساز، و ميان آنها جدايي افكن، و آنها را متفرّق و متشتّت فرما، و واليان را هرگز از ايشان راضي مگردان، كه اين جماعت ما را طلب كردند تا ياري كنند، ولي شمشير بر روي ما كشيدند.

پس آن حضرت بانگ بر عمر سعد زد كه از ما چه مي خواهي، خداوند رحم تو را قطع كند، و هيچ كار بر تو مبارك نگرداند، و بعد از من كسي را بر تو مسلّط كند كه در بستر سرت را ببرد، چنان كه رحم مرا قطع كردي و قرابت و خويشي مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم مراعات نكردي.

پس به آواز بلند اين آيه را تلاوت فرمود:

إِنَّ اللَّهَ اصْطَفي آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَي الْعالَمينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَميعٌ عَليمٌ» (33).

خداوند برگزيد آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان * نسلي را از برخي برتر قرار داد و خداوند شنوا و داناست (34).

در بسياري از كتب است كه چون شاهزاده عازم جنگ شد، امام به او فرمود:

با مادر و برادر و عمه هايت وداع نما. پس به خيام حرم

آمد و با صداي بلند فرمود:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَخاهُ، وَ عَلَيْكُنَّ يا اَهْلَ بَيْتاهُ، هذا آخِرُ السَّلامِ وَ آخِرُ الْكَلامِ وَ الْلِّقاءُ فِي الْجَنَّةِ».

چون صداي جانفزاي علي اكبر عليه السلام به گوش پرده نشينان حرم رسيد همگي به دور او حلقه ماتم زدند، و دستها در آغوشش در آوردند، و چندان ناله و گريه كردند كه بيهوش شدند. امام سجّاد عليه السلام فرمود:

روز عاشورا به مرضي شديد گرفتار بودم، در آن حال ديدم يكي آهسته آهسته دست و پاي مرا مي بوسد. نگاه كردم ديدم برادرم علي اكبر عليه السلام است كه در كمال ادب بر روي پايم افتاده و صورت خود به كف پايم مي مالد، گفتم:

اي برادر، چه شده ست كه حالت دگرگون و اشكت جاري است؟ پاسخ داد:

پدرم تنها مانده، يارانش كشته شده اند، اينك قصد آن دارم كه جانم را نثارش كنم.

شاهزاده مادر و برادر و عمّه ها را وداع نمود و به نزد پدر بزرگوار آمد، شاه مظلومان به دست خود اسلحه بر او پوشانيد و به روايتي عمّامه ي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را بر سرش بست و او را به سوي ميدان فرستاد (35).

در كتاب روضة الاحباب نقل شده كه امام حسين عليه السلام به دست خود سلاح جنگ به قامت علي اكبر عليه السلام پوشانيد، و كلاه خودي فولادي بر سر او گذاشت و كمربند چرمي كه از علي مرتضي عليه السلام به يادگار داشت، بر كمر وي بست (و شمشير مصري بر ميان او حمائل كرد) و اسب عقاب را به او داد تا سوار شود، و او را بدين گونه روانه ميدان كرد (36).

خدا بسوز دلم واقفي

كه جانم رفت

ز جان عزيزترم اكبر جوانم رفت (37)

پس آن شاهزاده به ميدان رفت، جميع لشكر حيران جمال نوراني او شدند. چون به ميدان رسيد بر آن سپاه تاخت و قوت بازويش كه نشانه اي از شجاعت حيدري بود بروز داده و رجز مي خواند.

اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ

نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلي بِالنَّبِيِّ

من علي فرزند حسين بن علي هستم، سوگند به خدا ما از هر كس به پيغمبر اولاتريم.

پس حمله مي كرد و آن نامردان شقي را مي كُشت، و به هر جانب رو مي كرد گروهي را به خاك هلاكت مي افكند، آن قدر از ايشان كشت تا آن كه صداي ضجه و شيون از آنها بلند شد.

به سند معتبر روايت شده كه با آن عطش كه داشت 120 نفر را كشت.

در اين هنگام حرارت آفتاب و غلبه تشنگي و كثرت زخمها و سنگيني اسلحه او را به سختي انداخت، لذا به سوي پدر شتافت و عرض كرد:

«يا اَبَةَ، اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي وَ ثِقْلُ الْحَديدِ اَجْهَدَني، فَهَلْ اِلي شَرْبَةٍ مِنَ الْماءِ سَبيلٌ؟ اَتَقَوِّي بِها عَلَي الأعْداءِ». اي پدر، تشنگي مرا كشت، و سنگيني اسلحه مرا به زحمت انداخته و توانم را برده است. آيا راهي به سوي قطره آبي هست تا بر دفاع دشمن قوّت يابم (38).

حضرت گريست و فرمود:

«يا بُنَيَّ يَعِزُّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ عَلي عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ وَ عَلَيَّ اَنْ تَدْعُوهُمْ فَلا يُجيبُوكَ وَ تَسْتَغيثَ بِهِمْ فَلا يُغْيثُوكَ». اي پسرم، بسي دشوار است بر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و علي مرتضي عليه السلام و بر من، كه آنها را بخواني، تو را اجابت نكنند، و به آنها استغاثه كني به

فريادت نرسند.

به روايتي سيد بن طاووس؛ فرمود:

پسر جانم، اندكي جنگ كن، به زودي جدّ خويش را ملاقات كني، و او كاسه اي لبريز از آب به تو خواهد داد كه بعد از آن ديگر تشنه نشوي.

و به او فرمود:

اي فرزند، زبانت را بيرون بياور. پس زبان او را در دهان گرفت و مكيد، و انگشتر خود را به دهانش نهاد و فرمود:

به ميدان بازگرد كه اميدوارم پيش از شام جدّت جامي لبريز از آب به تو بنوشاند، كه بعد از آن هرگز تشنه نشوي.

آن جوان به ميدان بازگشت و كارزار عظيمي نمود، و هشتاد نفر ديگر را كشت كه تعداد كشتگانش به دويست تن رسيد.

مردم كوفه از كشتن وي پرهيز مي كردند، تا اين كه چشم مرة بن منقذ عبدي ملعون (39) به او افتاد و گفت:

گناه عرب به گردن من باشد اگر باز اين گونه بر لشكر حمله كند (چون 12 حمله نموده بود) و داغش را به دل پدرش نگذارم.

در اين ميان كه به مردم حمله مي كرد، آن ملعون سر راه بر او گرفت و نيزه به او زد و او را به خاك انداخت و لشكر دورش را گرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.

به روايت بحارالانوار: مرة بن منقذ بر فرق آن جوان ضربتي زد كه تاب و توان از او برفت، لشكر با شمشير بر او مي زد و او دست به گردن اسب خود كرد، و اسب كه گويا تير به چشمش خورده، و يا خون آن حضرت چشمانش را فرا گرفته بود. او را ميان لشكر دشمن برد،

«فَقَطَّعُوهُ بِسُيُوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً»

لشكر با شمشير خود او را پاره پاره كردند.

چون

جان به گلويش رسيد فرياد زد:

«يا اَبَتاهُ هذا جَدِّي رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله و سلم قَدْ سَقانِي بِكَأسِهِ الأوْفي شَرْبَةً لا اَظْمَأ بَعْدَها اَبَداً، وَ هُوَ يَقُولُ اَلْعَجَلْ اَلْعَجَلْ، فَاِنَّ لَكَ كَاْسَاً مَذْخُورَةً حَتَّي تَشْرَبَهَا السَّاعَةَ».

پدر جان، اين جدّم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است كه جامي پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم، و مي گويد:

بشتاب بشتاب كه جامي هم براي تو آماده كرده ام، تا در اين ساعت بنوشي.

به روايت مرحوم سيد بن طاووس؛ صدا زد:

«يا اَبَتاهُ عَلَيْكَ السَّلامُ، هذا جَدِّي (رَسُولُ اللهِ) يُقْرِئكَ السَّلامُ وَ يَقُولُ لَكَ: عَجِّلِ الْقُدُومَ عَلَيْنا».

پدر جان، خداحافظ، اين جدّم رسول خداست كه به تو سلام مي رساند و مي گويد:

هر چه زودتر نزد ما بيا.

پس فريادي برآورد و مرغ روحش از قفس تن پرواز نمود.

امام حسين عليه السلام آمد بر بالينش نشست

«وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ، وَ قالَ: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوكَ، ما اَجْرَأهُمْ عَلَي اللهِ وَ عَلي انْتِهاكِ حُرْمَةِ الرَّسُولِ صلي الله عليه و آله و سلم عَلَي الدُّنْيا بَعْدَكَ الْعَفا».

آن حضرت صورت خود را بر صورت علي گذاشت و فرمود:

خدا بكشد آن گروهي كه تو را كشتند، چه جرأتي نسبت به خداوند و بر شكستن حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دارند. بعد از تو خاك بر سر دنيا باد.

در روضة الصّفا آمده كه امام حسين عليه السلام بر بالين جوانش با صداي بلند گريست و تا آن زمان كسي از دشمن صداي گريه او را نشنيده بود (40).

ابي مخنف مي نويسد:

سپس بر قوم مارقين حمله كرد و 180 نفر را كشت. از طرفي ملعوني كمين كرد و عمودي

آهنين بر سرش زد كه با سر به زمين آمد.

حضرت نشست و صدا زد:

پدر جان خداحافظ، اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام ، و اين جدّه ام فاطمه زهرا عليها السلام و خديجه كبري عليها السلام هستند كه مي گويند:

«اَلْعَجَل». آنها مشتاق ديدار تو هستند (41).

مرحوم واعظ قزويني از مقتل شيخ حرّ عاملي نقل مي كند كه حضرت هنوز چند قدم به كشته علي اكبر عليه السلام مانده بود، كه خود را از مركب به زير انداخت، زانو به زانو خود را به جوانش رسانيد. اوّل نگاهي به آن بدن قطعه قطعه كرد، ديد سنگدلان جاي سالمي در بدن آن جوان نگذاشته اند، و از ضربت تير و شمشير و نيزه و خنجر جسم جوانش را مشبّك كرده اند. بعد، «صاحَ الإمامُ سَبْعَ مَرّاتٍ». امام عليه السلام هفت مرتبه فرياد كشيد:

«آهْ وا وَلَداهُ، آهْ وا عَلِيّاً، وا ثَمَرَةَ فُؤاداهُ، وَلَدي قَتَلُوكَ».

يا كَوْكَباً ما كانَ اَقْصَرَ عُمْرَهُ

وَ كَذا تَكُونُ كَواكِبُ الأسْحارِ

اي ستاره من، چه زود عمرت به پايان رسيد، ستارگان سحري اين گونه هستند.

علي با پدر حرف بزن …

«فَجَعَلَ يَمْسَحُ الدَّمَ عَلي ثَناياهُ الشَّريفَةِ». آقا با دست مبارك، خون از دندانهاي عزيزش پاك مي كرد، و شروع كرد دندانهاي علي را بوسيدن … «فَاذا نَطَقْتُ فَاَنْتَ مَنْطِقي، وَ اِذا سَكَتْتُ فَاَنْتَ فِي مِضْمارِي، وَلَدي وَلَدي وَلَدي وَلَدي، فَوَضَعَ خَدَّهُ عَلي خَدِّهِ، وَ قالَ: اَمَّا اَنْتَ فَقَدْ اِسْتَرَحْتَ مِنْ هَمِّ الدُّنْيا وَ غَمِّها، وَ صِرْتَ اِلي رَوْحٍ وَ راحَةٍ، وَ بَقِيَ اَبُوكَ فَريداً وَحيداً، وَ ما اَسْرَعَ لَحُوقِي بِكَ». چون سخن بگويم تو ورد زبان مني، و چون سكوت كنم تو نقش دل مني،

فرزندم، فرزندم، فرزندم، فرزندم، پس صورت بر صورت او گذاشت و فرمود:

تو از هم و غم دنيا راحت شدي و به سوي رحمت خدا و بهشت رفتي، ولي پدرت يكه و تنها ماند، و چه زود است ملحق شدن من به تو (42).

امام صادق عليه السلام در زيارت آن حضرت مي فرمايند:

«بَاَبِي اَنْتَ وَ اُمِّي مِنْ مَذْبُوحٍ وَ مَقْتُولٍ مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ، بَاَبِي اَنْتَ وَ اُمِّي دَمُكَ الْمُرْتَقي بِهِ اِلي حَبيبِ اللهِ، بَاَبِي اَنْتَ وَ اُمِّي مِنْ مُقَدَّمٍ بَيْنَ يَدَيْ اَبيكَ يَحْتَسِبُكَ وَ يَبْكي عَلَيْكَ، مُحْتَرِقَاً عَلَيْكَ قَلْبُهُ، يَرْفَعُ دَمَكَ بِكَفِّهِ اِلي اَعْنانِ السَّماءِ لا يَرْجِعُ مِنْهُ قَطْرَةٌ، وَ لا تَسْكُنُ عَلَيْكَ مِنْ اَبيكَ زَفْرَةٌ».

پدر و مادرم قربان تو سر بريده و كشته بي گناه، پدر و مادرم فداي تو كه خونت تا نزد حبيب خدا بالا رفت. پدر و مادرم قربانت كه در برابر پدر به ميدان شتافتي و او تو را در راه خدا داد و بر تو مي گريست و دلش براي تو آتش گرفت، و خونت را با دست خود تا دل آسمان مي پاشيد كه قطره اي از آن بر نمي گشت، و ناله اش براي تو خاموش نمي شد (43).

مي توان گفت:

آن حضرت بر بالين جوانش نشست مانند نشستن جوان مُرده ها، از داغ او خاك نشين شده، دل از مرگ جوان آتش گرفته، از چشمهايش اشك روان است.

سينه اش پر غم، اعضاء از كار افتاده، جوارح سست شده، لرزه به استخوانها افتاده، دل از دنيا بر كنده، روز روشن در نظرش تار شده، از جان سير و از زندگي دلگير گشته، گاهي صدا مي زند جواب نمي شنود، گاهي مي پرسد حرف نمي زند. گاهي به قاتلانش نفرين مي كند.

گاهي خون از لب و

دندانش پاك مي كند، گاهي صورت به زخم هاي بدنش مي مالد، گاهي مي فرمايد:

بابا راحت شدي و يا مي فرمايد:

پدر پيرت را تنها گذارده اي و يا مي گويد:

من هم شتابان به تو مي رسم.

جوانان بني هاشم بالاي سرش حلقه ماتم زده، گريبانها دريده اند، و سينه ها خراشيده اند.

حميد بن مسلم مي گويد:

زني را ديدم مانند آفتاب تابان، بي تابانه از خيمه بيرون دويد و فرياد «وَا وِيْلاهُ، وَا ثَبُوراهُ» مي كشيد و مي گفت:

اي نور ديده اخيار، و اي ميوه دل و نور چشمان من، پس جسد مطهر آن شاهزاده را در بر كشيد.

پرسيدم:

اين زن كيست؟

گفتند:

زينب عليها السلام دختر علي عليه السلام است.

پس آن حضرت دست خواهر بگرفت و او را به سوي خيمه برگردانيد.

آن گاه رو به جوانان كرد و فرمود:

«اِحْمِلُوا اَخاكُمْ»

برادر خود را برداريد.

او را از قتلگاه برداشتند و آوردند و جلو خيمه اي كه برابر آن مي جنگيدند گذاشتند (44).

شيخ مفيد؛ نقل كرده كه زينب عليها السلام خواهر امام حسين عليه السلام از خيمه بيرون دويده، فرياد مي زد:

«يا اُخَيَّاهُ وَ ابْنَ اُخَيَّاهُ».

اي برادرم و اي فرزند برادرم و شتابانه آمد تا خود را روي نعش علي اكبر انداخت.

امام حسين عليه السلام سر خواهر را بلند كرده و او را به خيمه بازگردانيد، و به جوانان خود فرمود:

برادر خود را برداريد. جوانان آمده او را برداشتند، و جلو خيمه اي كه در برابر آن مي جنگيدند، بر زمين نهادند (45).

عمارة بن واقد گويد:

در آن حال زني را ديدم از خيمه حسين عليه السلام بيرون آمد و ندا مي كرد:

«وَاوَلَداهُ وَامُهْجَةَ قَلْباهُ، يا لَيْتَنِي كُنْتُ قَبْلَ هذَا الْيَوْمِ عَمْياءَ، اَوْ كُنْتُ وُسِدْتُ تَحْتَ اَطْباقِ الثَّري». اي عزيز مادر، كاش پيش از اين كور شده بودم، يا مرده بودم و اين حالت را

نمي ديدم، چون به نزد آن نعش رسيد خود را روي آن انداخت، سيّدالشّهداء عليه السلام تشريف آورد و عبايي بر سرش انداخت و دست او را گرفته سوي خيمه برگردانيد (46).

در بعضي كتب معتبره از شيخ مفيد؛ و او به اسناد خود از جابر بن عبدالله انصاري روايت كرده كه چون عليّ بن الحسين عليهما السلام شهيد شد، امام عليه السلام گريان و نالان وارد خيمه شد و از خود مأيوس بود. سكينه آمد و عرض كرد:

«مالِي أراكَ تَنْعي نَفْسَكَ وَ تَديرُ طَرْفَكَ، أيْنَ أخِي عَلِيّ».

شما را چه شده است! مي بينم كه نزديك است روحت پرواز كند و جان باخته اي، و چشم من به سو و آن سو مي گرداني، برادرم علي كجاست؟

امام فرمودند:

اين گروه لئام او را كشتند. سكينه از شنيدن اين خبر فرياد؛ «وَاأخاهُ وَامُهْجَةَ قَلْباهُ» برآورد و خواست از خيمه بيرون رود آن حضرت منع نموده و فرمودند:

اي سكينه:

«اِتّقِي اللهَ وَاسْتَعْمَلِي الصَّبْرَ».

از خدا بپرهيز و صبر پيشه كن.

گفت:

«يا أبَتاهُ، كَيْفَ تَصْبِر مَنْ قُتِلَ أخُوها، وَ شُرِدَ أبُوها».

پدر جان چگونه صبر كند كسي كه برادرش كشته و پدرش آواره شده است.

حضرت فرمودند:

«إنَّا لِلّهِ وَ إنَّا اِلَيْهِ راجِعُونَ» (47).

شيخ صدوق؛ از حاجب ابن زياد نقل كرده كه چون سر حسين عليه السلام را براي ابن زياد آوردند، دستور داد آن را در تشت طلا برابرش نهادند و با چوب دستي به دندانهايش مي زد و مي گفت:

«لَقَدْ أَسْرَعَ الشَّيْبُ إِلَيْكَ يَا ابَا عَبْدِاللَّه» (48).

يعني يا اباعبدالله چه زود پير شدي.

و گفته اند:

حضرت زينب كبري عليها السلام در جواب فرمود:

اي پسر زياد، برادرم پير نبود، ولي داغ عليّ اكبر عليه السلام او را پير نمود (49).

«قَالَ ابْنُ أَبِي لَيْلَي

لِلصَّادِقِ عليه السلام أَيُّ شَيْ ءٍ أَحْلَي مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ الْوَلَدُ الشَّابُّ فَقَالَ أَيُّ شَيْ ءٍ أَمَرُّ مِمَّا خَلَقَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ قَالَ فَقْدُهُ فَقَالَ أَشْهَدُ أَنَّكُمْ حُجَجُ اللَّهِ عَلَي خَلْقِهِ» (50).

ابن ابي ليلا به امام صادق عليه السلام عرض كرد:

در ميان مخلوقات خداوند عزّوجلّ چه چيز از همه چيز شيرين تر است؟

فرمودند:

فرزند جوان. عرض كرد از بين مخلوقات خدا چه چيز تلخ تر است؟

حضرت فرمودند:

از دست دادن آن جوان. پس گفت:

گواهي مي دهم كه شما حجّت هاي خدا بر مردم هستيد.

قول مرحوم شيخ جعفر شوشتري؛

مرحوم شيخ جعفر شوشتري؛ گويد:

حضرت حسين عليه السلام در مصيبت حضرت علي اكبر عليه السلام سه مرتبه نزديك بود جان دهد:

اوّل:

چون حضرت علي اكبر عليه السلام مقابل پدر آمد و اجازه خواست، آن حضرت به او اذن داد و لباس رزم بر او پوشانيد و او را مسلّح نمود و بر عقاب سوار كرد، زنان از خيمه ها بيرون آمدند و گرد او جمع شدند، عمّه ها و خواهرهاي او عنان اسبش را گرفتند و مانع از رفتن او شدند.

امام حسين عليه السلام حالش دگرگون شد به طوري كه نزديك بود جان دهد، فرياد برآورد او را رها كنيد «فَاِنَّهُ مَمْسُوسٌ فِي اللهِ وَ مَقْتُولٌ فِي سَبيلِ اللهِ». كه او غرق در خداست و كشته راه خدا مي باشد، پس دست او را گرفت و از ميان زنان بيرون برد و به او نگاه مأيوسانه نمود.

دوّم:

هنگامي كه حضرت علي اكبر عليه السلام از ميدان برگشت در حالي كه زخم هاي فراوان برداشته، و خون از حلقه هاي زره اش جاري بود، حرارت و عطش او را فرا گرفته بود، ايستاد و فرمود:

«يا اَبَةَ، اَلْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِي …» آن حضرت جوانش را به سينه چسبانيد

و گريه مي كرد و نزديك بود از شدّت همّ و غم جان دهد كه نمي تواند او را سيراب كند.

سوّم:

چون حضرت علي اكبر عليه السلام به زمين آمد و فرياد برآورد:

پدر جان خداحافظ، حضرت سكينه گويد:

چون پدرم صدايش را شنيد نزديك بود بميرد، چشمانش همانند شخص محتضر گشته بود، به اطراف خيمه نگاه مي كرد و نزديك بود روح از جسد مباركش بيرون آيد، در وسط خيمه فرياد برآورد:

فرزندم، خدا بِكُشد كساني كه تو را كشتند.

چون حضرت زينب عليها السلام صداي برادر را شنيد، فرياد زد:

«يا حَبيبَ قَلْباهُ، وَاثَمَرَةَ فُؤاداهُ» كاش پيش از اين روز كور شده بودم، زنان دسته جمعي فرياد كردند:

حضرت حسين عليه السلام به آنها فرمود:

ساكت شويد چون گريه ها در پيش داريد.

آيا ليلي مادر حضرت علي اكبر عليه السلام ، در كربلا بود؟

مرحوم محدّث قمي رحمه الله عليه مي نويسد:

اين كه مادر او در كربلا بود يا نبود، در اين باب چيزي نيافتم (51).

لابد منظور ايشان آنست كه مدرك معتبر به دست نياورده اند، همان طوري كه در منتهي الامال نيز يادآور شده اند، و الاّ در بعضي مقاتل تصريح شده كه ليلي در كربلا بوده است.

بودن ليلي در كربلا دليل نمي خواهد، چون امام حسين عليه السلام همه خاندانش، از زنان و فرزندان همراه خود به مكّه و از آن جا به كربلا بردند. بنابراين اگر بگوييم يكي از زنان آن حضرت در كربلا نبوده دليل مي خواهد، و اگر ليلي در مدينه و يا در مكّه مانده بود مورّخين ذكر مي كردند.

مگر كسي بگويد:

ليلي قبل از جريان كربلا فوت كرده بود، كه قائلي ندارد، و اگر كسي گفته باشد قول او شاذ و نادر است (52).

و از معالي السّبطين نقل شد كه به دستور حضرت امام حسين عليه

السلام ليلي براي علي اكبر عليه السلام دعا نمود و بازگشت او را از خداوند خواست، و اين مطلب را تأييد مي كند اتّفاق همه مورّخين و مقتل نويسان كه حضرت علي اكبر عليه السلام جنگ را رها كرده و به خيمه ها بازگشت، و اين عمل هيچ مناسبتي ندارد، خصوصاً با شوق فراوان آن بزرگوار به شهادت، ناچار بايد گفت كه دعاي مادر بود كه آن حضرت به خيمه ها بازگشت نمود.

حال اگر اين بانوي بزرگوار در كربلا بوده چه حالي داشت هنگامي كه بدن غرق به خون جوانش را ديد!!

اشعار ميلاديّه حضرت علي اكبر عليه السلام

شهزاده … سيّد حسن خوشزاد

صد مژده صدها تهنيت بدر منوّر آمده

از بحر جوشان شرف يك رشته گوهر آمده

وز باغ و بستان حسين سرو صنوبر آمده

دل شادماني مي كند زيرا كه دلبر آمده

فرخنده بادا موسم ميلاد اكبر آمده

اكبر چه اكبر از نبي نقش مصوّر آمده

قدر و كمالش را ببين جاه و جلالش را ببين

كنج لبش خال سيه آن خطّ و خالش را ببين

يوسف به بازار آمده حسن و جمالش را ببين

گل مي كند گل خنده اش طرز مقالش را ببين

دل داده ي طاها بيا اينك مثالش را ببين

بر مكّه پرچمدار حق گويا پيمبر آمده

امشب به سرمستي خوشم بايد كه دل شيدا كنم

با بانگ نوشانوش مي، مستي كنم غوغا كنم

چنديست خم گم كرده ام بايد كه خم پيدا كنم

با ساقي سيمين قدح ساغر زنان سودا كنم

صدها مبارك باد بر ليلاتر از ليلا كنم

زيرا كه ليلا زاده اي در دست ساغر آمده

احسن صد احسن مرحبا آسوده گيسوي او

صدها حذر از چشم بد حرزيست بر بازوي او

عطر گل احمد به بو از روي او از بوي او

نور ولايت ساطع است از آسمان روي او

قبله نما خواهي اگر بنگر تو بر

ابروي او

ماه منير از مشرق خورشيد خاور آمده

ساقي ميِ گلنار را آماده كن آماده كن

امشب بساط يار را آماده كن آماده كن

مستم خم سرشار را آماده كن آماده كن

داروي اين بيمار را آماده كن آماده كن

پيمانه دلدار را آماده كن آماده كن

چون باده نوش كوچه ي ساقي كوثر آمده

سبزينه شالي در كمر عمّامه پيچيده به سر

دُردانه دُلدل سوار در زين رفرف مستقر

بر ملك هستي پادشه والا نسب والا گهر

او هفت شهر عشق را گرديده گشته مشتهر

اكبر چه اكبر مظهر پيغمبر خير البشر

بر جنگ مرحب گوئيا فتاح خيبر آمده

امشب رسيده دلبري كو دلربايي مي كند

هم دلربايي مي كند، هم دلگشايي مي كند

او همچنان شهزاده ست تا حق خدايي مي كند

بر درگه او حاتم، طائي گدايي مي كند

الطاف او عشّاق را كرب و بلايي مي كند

خوش زاد را دلخوش بود، شهزاده اكبر آمده

ميلاد علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

امشب به شباب رهبر آمد

ميلاد عليّ اكبر آمد

در ماه نبي علي عيان شد

يا آمنه را پيمبر آمد

يا فاطمه باز مجتبي زاد

يا آنكه حسين ديگر آمد

خورشيد حسين و ماه ليلا

با چهره ي نور گستر آمد

از گلبن سبز عشق و ايثار

بوي گل و عود و عنبر آمد

از مدح ملك بسي نكوتر

از وصف بشر فراتر آمد

در دامن كعبه ي ولايت

امروز دوباره حيدر آمد

عقلي كه به ديده اش توان ديد

روحي كه بود مصّور آمد

با ديدن او عزيز زهرا

جان دگرش به پيكر آمد

از دامن مادري مكرّم

زيبا پسري مطهّر آمد

آيينه ي روي احمد است اين

سر تا به قدم محمّد است اين

اي بحر شرف، گهر مبارك

وي نخل كمال، بَر مبارك

بر چرخ ادب، ستاره تبريك

در برج ولا، قمر مبارك

در حسن بشر، ملك گرامي

با خوي ملك، بشر مبارك

بام سحر و فروغ خورشيد

اي مرغ سحر، سحر مبارك

بر شير خدا و بر حسينش

ديدار پيامبر مبارك

مرآت جمال دادگر

باد

بر حُجّت دادگر مبارك

در باغ نبوّت و ولايت

سرسبزترين شجر مبارك

فرزند بدين جلالت و قدر

بر مادر و بر پدر مبارك

زينب شده بود پاي بستش

عبّاس گرفت روي دستش

اين حُسن نبيست يا رخ اوست

اين تيغ عليست يا دو ابروست؟

اين رشته ي جان ماست يا زلف

اين سلسله ي دل است يا موست؟

اين قامت اوست يا قيامت

يا سرو بلند بر لب جوست؟

اين يك ملك است يا هوالحق

اين يك بشر است يا هوالهوست؟

زيبايي انبياء خلاصه

در مصحف روي آن خدا روست

هم چار امام محو رويش

هم ختم رسل ورا ثناگوست

در بر بگرفته همچو جانش

از بس كه حسين داردش دوست

رويش همه را چراغ ايمان

كويش همه را بهشت مينوست

گلبوسه ي باب بر، جبينش

هر چيز به جاي خويش نيكوست

از او نشوم جدا اگر چه

دشمن كند از تنم جدا پوست

خاك در اوست آبرويم

هر جا كه روم كنار اويم

اي يوسف مصر عشق بازي

عشق از تو نموده سرفرازي

افتاده به پات سربلندي

گرديده گدات بي نيازي

يوسف به ثنات لب گشوده

در مصر به نغمه ي حجازي

از ماست هماره چاره جويي

از توست هميشه چاره سازي

رخسار تو شمع دلفروزي

لبخند تو روح دلنوازي

بر دادن جان به راه جانان

پيش از شهدا تو پيشتازي

جز عشق تو اي حقيقت عشق

عشق دگران، بود مجازي

لبخند تو از شب ولادت

با قلب حسين كرده بازي

اوصاف تو را حسين گويد

ما را نرسد زبان درازي

تنها نه عليّ اكبري تو

زهرا و حسين و حيدري تو

در ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

خدا را جلوه ي ديگر مبارك

يم توحيد را گوهر مبارك

سپهر نور را اختر مبارك

علي بر آل پيغمبر مبارك

كند دل دم به دم ياد محمّد

كه شد تكرار ميلاد محمّد

خرد را رهبري آگاه دادند

جوانان را چراغ راه دادند

سپهر معرفت را ماه دادند

ولايت را ولي الله دادند

ولي الله ولي در بر گرفته

محمّد يا علي در بر گرفته

سپهر عصمت و

تقوي قمر زاد

عروس حضرت زهرا پسر زاد

به خَلق و خُلق و خو پيغامبر زاد

كه خير الخلق را خير البشر زاد

شگفتا باز احمد آفريدند

محمّد را محمّد آفريدند

سراپا نخله ي طور است اين طفل

همه نورٌ علي نور است اين طفل

تمام شور عاشور است اين طفل

بگو قرآن منشور است اين طفل

كلام يوسف زهرا گواهيست

كه او ممسوس در ذات الهيست

تماشايش ز زهرا مي برد دل

تجلّايش ز بابا مي برد دل

نه او تنها ز ليلا مي برد دل

ز اهل البيت يكجا مي برد دل

حسين بن علي را نور عين است

علي آري عليّ بن الحسين است

دعاي نور در مرآت رويش

نواي وحي در خون گلويش

حديث عشقِ بابا گفتگويش

نگاه حضرت عبّاس سويش

امامت از جمالش در تجلاّست

نگاهش گه به زينب گه به ليلاست

دو چشمش چشم حق بين پيمبر

دو ابرو ذوالفقار شير داور

دو بازو بازوي عبّاس و حيدر

دو لعل لب نه، دو ياقوت احمر

از او بيت ولايت گشته گلشن

حسين بن علي چشم تو روشن

سيادت بنده ي او بنده ي او

شهادت زنده ي او زنده ي او

شرف، ايمان، ادب، پاينده ي او

پيام كربلا در خنده ي او

چه گويم هر چه گويم بهتر است اين

تعالي الله عليّ اكبر است اين

دلش درياي ايمان حسين است

درون پيكرش جان حسين است

جمالش عيد قربان حسين است

ببوسيدش كه قرآن حسين است

به خاكش دل به پايش جان فشانيد

به چشم و ابرويش قرآن بخوانيد

سلام الله بر ماه جمالش

صفات الله در خلق و خصالش

جلال الله زهي قدر و جلالش

ولي الله بيناي كمالش

رخش ناديده شمع محفل ماست

زيارتنامه اش لوح دل ماست

سلام از مات اي روح معاني

علي اكبر رسول الله ثاني

نبوّت را كتاب آسماني

ولايت را فروغ جاوداني

علي، زهرا، پيمبر بر تو نازد

پدر تا صبح محشر بر تو نازد

تو حق را از ازل در خويش ديدي

تو در قلب پدر شور

آفريدي

تو دل از هر چه جز جانان بريدي

تو بانگ ارجعي را مي شنيدي

به پاس حق مقاوم ايستادي

به «ميثم» نه به عالم درس دادي

در ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

تعالي الله مبارك باد ليلا

لبت خندان و قلبت شاد ليلا

علي آورده اي يا حيّ سرمد

تو را امشب محمّد داد، ليلا

گلي آورده اي كز نكهت او

بهشت وحي شد آباد، ليلا

پدر تا ديده ماه عارضش را

به ياد جدّ خود افتاد، ليلا

همانند گل ياس تو در باغ

ندارد باغباني ياد، ليلا

گلت از چشم ثارالله دل برد

چو از هم چشم خود بگشاد ليلا

اگر پيش جمالش سر برآرد

دهد گل آبرو بر باد، ليلا

بهشت وحي را آباد كردي

حسين ابن علي را شاد كردي

به بحر نور گوهر آفريدند

براي ماه اختر آفريدند

وليّ الله اكبر را دوباره

وليّ الله ديگر آفريدند

به خلق و خُلق و خو الله اكبر

ز سر تا پا پيمبر آفريدند

ز هر چه وصف او گفتيم و گفتند

هزاران بار بهتر آفريدند

محمّد را علي دادند امشب

ز حيدر باز حيدر آفريدند

تني زيباتر از جان مجسّم

بگو روح مصوّر آفريدند

مبارك باد بر فرزند كوثر

گمانم باز كوثر آفريدند

بهشت وحي دارد ياس ديگر

و يا امّ البنين عبّاس ديگر

حيات عشق جوشد از دهانش

دعاي نور جاري بر زبانش

بهار وحي دارد باغ حسنش

خداوندا نگهدار از خزانش

ز مهد ناز بيند كربلا را

كه در تن مي زند پر مرغ جانش

هماي قله ي عشق است اين طفل

كه آغوش حسين است آشيانش

ربوده با نگاه اوّل خويش

دل از عبّاس چشم مهربانش

خدا داند كه مي نازند بر او

رسول الله و كلّ خاندانش

كلام الله در لب هاي شيرين

سلام الله از نسل جوانش

ز ميلادش گرفته تا شهادت

بود هر لحظه عمرش يك ولادت

حيات عشق مرهون دم اوست

دل عالم خريدار غم اوست

شهادت، عشق، ايمان، عزم، ايثار

روايات كتاب محكم اوست

به هر زخم تنش در راه جانان

همانا زخم ديگر

مرهم اوست

حسين بن علي بايد بگويد

ثنايش را، كه مدح ما كم اوست

نماز عشق را گر قبله پرسي

همان محراب ابروي خم اوست

نيازي نيست بر آب فراتش

كه چشم خلق عالم زمزم اوست

اگر چه دور افتادم ز كويش

دلم سرگرم سير عالم اوست

مزارش شهر دل را زيب و زين است

زيارت نامه اش قلب حسين است

الا اي سر به سر آيت در آيت

جمالت ماه و خورشيد ولايت

تمام آيه هاي نور دارند

ز خطّ و خال و ابرويت حكايت

قدت طوبي لبت كوثر دلت بحر

گل رويت بهشت بي نهايت

تويي منصوص در ذات خداوند

ز لب هاي حسين است اين روايت

تو را بايد به اوج تشنه كامي

كند پيغمبر اكرم سقايت

كند بهر شفاعت روز محشر

همان رخسار خونينت كفايت

كلامت، جذبه ات، راهت، نگاهت

هدايت، در هدايت، در هدايت

فدايت گردم اي چشم الهي

به ميثم كن نگاهي گاه گاهي

بحر طويل در ولادت و مدح حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

همه در حيرتم امشب، كه شب هيفده ماه ربيع است و يا يازده غره شعبان معظم، شب ميلاد محمّد شده يا آينه ي طلعت نوراني احمد به سر دست حسين است و يا آمده از غار حرا باز محمّد، عجبا اين گل نورسته علي اكبر ليلاست، بگو يوسف زهرا است، بگو آينه ي طلعت طاهاست، بگو دسته گل فاطمه امّ ابيهاست، بگو روح بتول است، بگو جان رسول است، سلام و صلوات همه بر خُلق و خصالش به جلالش به جمالش، همه مبهوت كمالش همه مشتاق وصالش، كه سراپاست همه آينه ي احمد و آلش، چه به خلقت چه به طينت چه به صورت چه به سيرت چه به قامت چه به هيبت، همه بينيد در اين خال و خط و چهره گل روي رسول دو سرا را.

خانه ي يوسف زهراست زيارتگه پيغمبر اكرم نگه آل محمّد به جماليست

كه خود شاهد رخسار دل آراي محمّد شده اينك، همگي چشم گشودند به سويش، به گمانم كه گره خورده دل نور دل فاطمه بر طرّه ي مويش، شده جا در بغل عمّه و آغوش عمويش، نگه ماه بني هاشميان بر گل رويش، نفسش نفخه ي صور و نگهش آينه ي نور و قدش نخله ي طور و به دمش معجز عيسا، به لبش منطق موسي، همه ماتش همه مستش همه دادند به هم دست به دستش، همه گل بوسه گرفتند ز پيشاني و لعل لب و خورشيد جمالش همه دادند سلامش همه ديدند به مهر رخ او وجه خدا را.

نگه از دامن مادر به گل روي پدر دوخته گويي، كه ز شيري به تجلاي الهي شده چون شعله ي افروخته، سر تا به قدم سوخته، از روز ولادت بسي آموخته اين درس كه بايد به جراحات تنش آيه ي ايثار و شهادت همه تفسير شود، سينه ي پاكش هدف تير شود، طعمه ي شمشير شود، با نگه خود به پدر كرده ز گهواره اشاره كه منم كشته ي راهت، تو رسول اللّهي و من چو علي شير سپاهت، بنواز اي پدر عالم هستي، علي اكبر پسرت را به نگاهت، منم آن كودك شيري كه ز شيري دل خود را به تو بستم، به فدايت همه هستم، تن و جان و سر و دستم، من و آن عهد كه در عالم زر بستم و هرگز نشكستم، پسر فاطمه از جام تولاي تو مستم، تو دعا كن تو دعا كن كه سرافراز كنم تا صف محشر شهداء را.

چه برازنده بود نام علي بهر من آن هم ز لب تو، كه وجودم همه گرديده پر از تاب

و تب تو، به خدايي خدا پيشتر از آمدنم بوده دلم در طلب تو، به جز اين نيست كه باشد حَسَب من حَسَب تو نَسَب من نَسَب تو، به خدا مثل علي در صف پيكار برآرم ز جگر نعره و يكباره زنم چون شرر نار به قلب صف اشرار، كه گويد به من احسن به صف كرب و بلا حيدر كرّار و زند خنده به شمشير و به آن صولت و آن نيرو و آن غيرت و آن شوكت و عزّ و شرفم احمد مختار، سزد از دل گهواره به عالم كند اعلام كه اي خلق جهان من به نبي نور دو عينم، به همه خلق ندا مي دهم امروز كه فردا به صف كرب و بلا يار حسينم، عجبا مي نگرم در بغل مادر خود معركه ي كرب و بلا را.

اي نبي روي و علي صولت و زهرا صفت و فاطمه رفتار و حسن خو، تو كه هستي كه ربودي دل ليلا و حسين و حسن و زينب و عباس و علي را، تو نبي يا كه علي يا كه حسن يا كه حسيني، تو همان خون خدا يا پسر خون خدايي، تو همان صدق و صفايي، تو همه مهر و وفايي، تو به هر زخم شفايي، تو به هر درد دوايي، تو عزيز دل آقاي تمام شهدايي، تو همان يوسف خونين بدن آل عبايي، گل پرپر شده ي گلبن ايثار و ولايي، نه تو قرآن ز هم ريخته از نيزه و شمشير جفايي، تو همه صبر و ثباتي، تو همان باب نجاتي، تو به لعل لب خشكيده ي خود خضر حياتي، تو در امواج عطش آبروي آب فراتي

كه ز داغ لبت آتش زده دريا دل ما را.

نظري تا كه چو جان تربت پاك تو در آغوش بگيرم، به ضريحت بزنم بوسه و از شوق، همان لحظه بميرم، عجبا قبر تو با قبر حسين از چه يكي شد، تو مگر جان حسيني نه، تو قرآن حسيني، پدر و مادر و جان و همه هستم به فدايت، منم و مهر و ولايت، منم و حال و هوايت، سگ اين كويم و جايي نروم از سر كويت، چه بخواني چه براني، كرم و لطف تو بود عادت تو، عجز و گداييست همه عادت من، گفتم و گويم به دو عالم نفروشم كفي از خاك درت را، به خدا سلطنت اين است كه خاك قدم خيل گدايان تو باشم، ندهم اين سمت از دست، به دستم بگذارند اگر مهر و مه و ارض و سما را.

در ميلاد حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

مدينه و گل لبخند سيّدالشّهداست

شب است و خانه ثارالله و چراغ هُداست

خدا عجب پسري داده بر امام حسين

كه پاي تا به سر آيينه ي رسول خداست

عليست نام و علي جلوه و علي آيين

علي جلال و علي صورت و علي سيماست

تمام چشم شده باغبان گلشن وحي

نگاهش از همه جانب به لاله ي ليلاست

تمام نور بود ذرّه، روي او خورشيد

تمام حسن بود قطره، حسن او درياست

خدا به يوسف زهرا دوباره يوسف داد

چه يوسفي كه سراپاي يوسف زهراست

هر آنكه ديد جمال ورا به حيرت گفت

محمّد است؟ علي؟ يا كه سيّدالشّهداست؟

محمّد است علي؟ يا حسين؟ يا حسن است؟

به پنج تن قسم اين حُسن كلّ پنج تن است

ز بحر نور درخشيد گوهري ديگر

و يا به دست خديجه ست كوثري ديگر

مدينه مكّه شده، مكّه بيت عبدالله

كنار آمنه بينم پيمبري

ديگر

و يا كه مكّه شده خانه ي امام حسين

و يا ز كعبه درخشيده حيدري ديگر

دوباره فاطمه آورده يك امام حسن

و يا عيان ز حسين است منظري ديگر

مگر كه امّ بنين باز زاده عبّاسي

ظهور كرده ز عبّاس، منظري ديگر

مگر دوباره حسيني دگر ظهور كند

كه باز جلوه كند روي اكبري ديگر

به جز در حرمش را كه باب قرب خداست

خداشناس نيم گر زنم دري دگر

همين بس است مرا لطف و رحمت و كرمش

كه جان كبوتر بام و دلم بود حرمش

قدش چو نخله ي طوبي و هر دلي چمنش

رخش چراغ وجود و وجود، انجمنش

عجب مدار اگر آيد از رياض بهشت

زند رسول خدا بوسه بر لب و دهنش

ز مكتب «اَوَ لَسنا عَلَي الحَقِّ» اش پيداست

كه جان تازه دهد بر حسين، با سخنش

هزار قافله دل از پيمبران خدا

زدند چنگ محبّت به زلف پر شكنش

تن مطهّرش از جان پاك نيكوتر

سلام خلق و سلام خدا به جان و تنش

عجب ندارم اگر بشنوند بوي بهشت

هزار يوسف مصري ز بوي پيرهنش

قرار مي دهد از دست، روي دست پدر

ز بس كه عاشق شمشيرها بود بدنش

گشوده ديده به رخسار دلرباي حسين

به عالم آمده تا جان كند فداي حسين

نخورده شير بود تشنه كام جام الست

به غير دوست زده پشت پا به هر چه كه هست

علي، حسين، حسن، زينبين يا عبّاس

به هم دهند و را همچو لاله دست به دست

دو دست در دل قنداقه و دو چشم به دست

دلش به سلسله ي زلف يار شد پابست

گرفت جان به كف و ايستاد بر سر پا

به زخم هاي تنش چوبه هاي تير نشست

سلام عشق بر آن عاشق خداجويي

كه هر چه را كه به جز عهد دوست بود، شكست

روا بود كه ننوشند خلق، آب حيات

ز جام او كه

ز جام عطش بود سرمست

اگر نبود خطا، آشكار مي گفتم

كه اين پسر بود از كودكي حسين پرست

جهان فداش كه تا پاي جان حسيني بود

هنوز نامده در اين جهان حسيني بود

الا تمام محمّد به خلق و خوي و مرام

به خلق و خوي و مرام محمّديت سلام

تويي شهيد ولايت كه از وليّت درود

تويي علي كه وليّ خدات گفته سلام

شب ولادت تو آسمان به حيرت گفت:

كه صبح يازدهم كس نديده ماه تمام

قيام ها به قيام تو متصّل بايد

كه زندگيت سراسر قيام بود قيام

تويي كه از شب ميلاد بر قد و قامت

قُماط (53) بود به حج شهادتت احرام

شهادت تو به توحيد آبرو بخشيد

ولايت تو همان دين ماست در اسلام

اگر چه نيست نكوتر عبادتي ز نماز

بدون مهر تو حتّي بود نماز حرام

هماره نور دهد مشعل هدايت تو

تمام طاعت «ميثم» بود ولايت تو

شب رؤيايي … سيّد هاشم وفايي

چون گشودند ز هم دفتر دانايي را

زمزمه كرد ملك نغمه ي شيدايي را

كرد پر نور خدا اين شب رؤيايي را

تا ببينند همه جلوه ي زيبايي را

هاتفي گفت در رحمت حق وا شده ست

خلقت روي علي اكبر ليلا شده ست

اين گل سرخ كه رخساره ي احمد دارد

خال بر گونه ي خود ابروي ممتد دارد

رنگ و بو از چمن گلشن ايزد دارد

صورت و سيرت خود را ز محمّد دارد

همه گلها بنشستند به نظّاره ي او

تا كه بابا بزند بوسه به رخساره ي او

شاد شد قلب همه از دل خرسند حسين

شد زمين محو جمال گل دلبند حسين

آسمان مات شد از چهره ي فرزند حسين

همچو غنچه زده لبخند به لبخند حسين

ام ليلا همه دم غنچه ي خود مي بويد

با حسين بن علي شكر خدا مي گويد

مادر افكند نظر تا به مه دلجويش

ديد يك هاله نوري به رخ نيكويش

كه گل انداخته از بوسه ي بابا رويش

بوسه زد بر

رخ او كرد چو غنچه بويش

گفت اي نوگل من يوسف ليلا هستي

بهتر از ماه شب عيد تو زيبا هستي

خوبرويان جهان محو جمالش هستند

باكمالان نه همين مات كمالش هستند

عرشيان باخبر از جاه و جلالش هستند

فرشيان عاشق ديدار وصالش هستند

بنگرد هر كه ورا جلوه ي سرمد ديده

هم علي اكبر و هم روي محمّد ديده

در وجودش ز ازل روح عبادت ديدند

روي پيشاني او نور سعادت ديدند

در قد و قامت او شور رشادت ديدند

قدسيان در دل او شوق شهادت ديدند

شادي و غم شب ميلاد علي درهم شد

غم چو آمد طرب و شوق و مسرّت كم شد

كاش ما آينه دار گل مولا باشيم

همه جا آبروي اهل تولاّ باشيم

اي «وفايي» همه آسوده به فردا باشيم

گر محبّان علي اكبر ليلا باشيم

هر كه در راه خدا با علي اكبر باشد

روز محشر همه جا با علي اكبر باشد

ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … كلامي زنجاني

از كوي صفا بوي وصال آمده امشب

زيبا صنمي ماه جمال آمده امشب

پيچيده به شهر نبوي عطر محمّد

بر چشمه ي جان آب زلال آمده امشب

ميلاد همايون علي بن حسين است

جانانه ببين با چه جلال آمده امشب

بر اهل ادب مي رسد از غيب بشارت

خوش باش شب دفع ملال آمده امشب

از پرده برون گشته به شعبان مه ليلا

به به چه درخشنده هلال آمده امشب

اي سايه نشينان لواي علي اكبر

بر مجلستان حسن و كمال آمده امشب

مرغ دل ياران همه در جشن ولادت

چون طبع «كلامي» به مقال آمده امشب

ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … كلامي زنجاني

بر جمال علي اكبر گل زهرا صلوات

به تجلاّي رخ مظهر تقوا صلوات

اين علي بن حسين اشبه ناس نبوي ست

بفرستيد به آئينه ي طاها صلوات

نام او با خط زيبا و درشتي بنويس

پس بگو بر شرف عاليش اعلا صلوات

اولين فرد علي بعد علي ز آل علي

آمد و غلغله افكند به بطحا صلوات

تا درخشيد رُخش در فلك عشق چو مه

همه گفتند به دردانه ي ليلا صلوات

شب فيض است و شب يازده شعبان است

مي رود تا فلك از بزم احبا صلوات

بر حسين بن علي جان و به ما جانان است

اكبر است اين به گل عصمت كبري صلوات

هر كه خواهد، صله از شاه ولايت گيرد

گو بگويد به تجلاّي تولاّ صلوات

خورشيد جمال … سيّد محسن حسيني

گل با خنده واشد در گلزار احمد

يا شد بار ديگر ميلاد محمّد

آمده امشب دلبرم يا علي اكبر * روشني چشم ترم يا علي اكبر

فارغ ز جام و ساغرم يا علي اكبر * مست علي اكبرم يا علي اكبر

خوش آمدي خوش آمدي يا علي اكبر

-

خورشيد جمالش دل برده ز ليلا

صف بسته ملائك از بهر تماشا

تويي كه نقل محفلي يا علي اكبر * درياي غم را ساحلي يا علي اكبر

تو مصطفي شمايلي يا علي اكبر * تو مرتضي خصائلي يا علي اكبر

خوش آمدي خوش آمدي يا علي اكبر

-

رخسار تو باشد ماه بدر بابا

گيسوي كمندت شام قدر بابا

خوي محمّد خوي تو يا علي اكبر * روي محمّد روي تو يا علي اكبر

بوي محمّد بوي تو يا علي اكبر * كوي محمّد كوي تو يا علي اكبر

خوش آمدي خوش آمدي يا علي اكبر

-

صد ليلا ز عشقت شد مجنون صحرا

از گهواره ي تو آيد بوي زهرا

چشم تو مثل زمزم است يا علي اكبر * دل تو درياي غم است

يا علي اكبر

گيسوي تو خم به خم است يا علي اكبر * چون فاطمه عمرت كم است يا علي اكبر

خوش آمدي خوش آمدي يا علي اكبر

-

تا از لعل خشكت بابا بوسه گيرد

جا دارد فرات از اين خجلت بميرد

اي يوسف كرب و بلا يا علي اكبر * شبيه خاتم الانبياء يا علي اكبر

حبيب ما طبيب ما يا علي اكبر * ببين كه افتادم ز پا يا علي اكبر

خوش آمدي خوش آمدي يا علي اكبر

-

مثل قرآن … سيّد محسن حسيني

بر مشام جانم امشب مي وزد بوي خدا

پرده از رخ برگرفته يوسف كرب و بلا

ماه كنعان حسين آمد * * * سرو بستان حسين آمد

يا حبيبي يا علي اكبر

-

با تبسّم شانه ليلا مي كشد بر موي او

از پدر دل برده امشب آفتاب روي او

آمده امشب نبي طلعت * * * آمده امشب علي خصلت

يا حبيبي يا علي اكبر

-

لاله ي زهرا تماشا دارد و بوئيدني ست

كن تماشا مثل قرآن اين پسر بوسيدني ست

آمده دلبند ثارالله * * * اشبه النّاس رسول الله

يا حبيبي يا علي اكبر

-

تو گل ليلايي و من كمترم از خار و خس

در ميان سينه ي خود تا كه من دارم نفس

من برم نام علي اكبر * * * مستم از جام علي اكبر

يا حبيبي يا علي اكبر

-

ليلة القدر پدر آن گيسوي خم در خم است

گه بخندد گه بگريد شادي و غم توأم است

اين حكايت از غمي دارد * * * اين پسر عمر كمي دارد

يا حبيبي يا علي اكبر

-

سرود ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

صبر و قراري نبود در دل شيدايي من

كه در چمن شكفته شد لاله ي ليلايي من

بر همه دلبر خوش آمدي، سيد و سرور خوش آمدي

از همه بهتر خوش آمدي، يا علي اكبر خوش آمدي

-

بيا ببين يك دسته گل بر روي دامان حسين

به جلوه از برج ولا شده ماه كنعان حسين

گشوده ام لب به گفتگو، رسيده ام من به آرزو

مِي زده ام من سبو سبو، يا علي اكبر خوش آمدي

-

بوي محمّد مي دهد سر تا به پا، پا تا سرش

باشد حسين بن علي مست علي اكبرش

جلوه ي داور آمده است، ثاني حيدر آمده ست

شبه پيمبر آمده است، يا علي اكبر خوش آمدي

-

گيسوي خم در خم او بود شب قدر حسين

روي دل آراي علي بود مه بدر حسين

شب همه

آمده سحر، عروس زهرا زاده پسر

پسر نه بلكه قرص قمر، يا علي اكبر خوش آمدي

-

مدينه از ولادتش غرق سرور است و شعف

مردم براي ديدنش شب تا سحر كشيده صف

خجل ز رويش ماه فلك، مست جمالش حور و ملك

به سفره ي كربلا نمك، يا علي اكبر خوش آمدي

-

منم كه دلبسته ي آن زلف چو زنجير توأم

مؤذّن كرب و بلا من مست تكبير توأم

اي ابروي تو شمشير عشق، اي به لب تو تفسير عشق

تو برده اي دل از پير عشق، يا علي اكبر خوش آمدي

-

چه مي شود چه مي شود اي ماه كنعان حسين

با پاي دل سفر كنم به سوي بين الحرمين

اي دلبر من دلخون منم، يوسف ليلا مجنون منم

از كربلايت بيرون منم، يا علي اكبر خوش آمدي

سرود ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

ديدني باشد تمام ملك هستي

آمد امشب نغمه هاي شور و مستي

آمد ماه دل آرا *** وا شده لاله ي ليلا

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

شد حسين بن علي سرمست بويش

شانه زينب مي كشد بر تار مويش

رويش ماه زمين است *** چشمش خلد برين است

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

روي او آينه ي روي محمّد

مي دهد سر تا به پا بوي محمد

آمده بر همه دلبر *** آمده شبه پيمبر

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

نور چشم ما دو چشم خود گشوده

يوسف ليلا دل از ليلا ربوده

چون گل او را ببوييد *** هر شب با او بگوييد

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

عطر او آورده گل را خنده بر لب

با مؤذّن گو مؤذّن آمد امشب

امشب زآن قدّ و قامت *** برپا كرده قيامت

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

سائلم از دست تو ره توشه خواهم

عيدي امشب از تو من شش

گوشه خواهم

بر گيسويت اسيرم *** بگو بمير مي ميرم

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

-

كربلا شد سربسر چشم تماشا

تا ببيند يوسف كرب و بلا را

سرو بستان ليلاست *** ماه كعنان ليلاست

مولا يا علي اكبر *** مولا يا علي اكبر

سرود حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

امشب به دستم ساغر و پيمانه بگيرم

بوسه ز دست ساقي ميخانه بگيرم

بيا بيا دلبرم *** ناز تو را مي خرم

با همه گويم كه من *** مست علي اكبرم

يا علي اكبر مدد «4»

-

گويا دوباره ليله ي عيد احمد آمد

از آل هاشم نغمه ي يا محمّد آمد

علي ديگر ببين *** ثاني حيدر ببين

بيا به بيت ولا *** شبه پيمبر ببين

يا علي اكبر مدد «4»

-

بيا ببين آيينه ي ختم الانبياء را

غرق شعف امشب ببين خانه ي ولا را

دل شده صحرائيش *** فلك به لالائيش

از همه دل مي برد *** صورت زهرائيش

يا علي اكبر مدد «4»

-

مؤذّن كرب و بلا از ره آمد امشب

لاله ي ليلا ببين روي دست زينب

عمّه شده محو او *** دل مي برد از عمو

زينب كبري بيا *** انّا فتحنا بگو

يا علي اكبر مدد «4»

-

همچو گيسوي او دل به پيچ و تاب است

ماه دل آرا بر روي دست آفتاب است

مه خجل از روي او *** بوي نبي بوي او

عمّه زند شانه بر *** خرمن گيسوي او

يا علي اكبر مدد «4»

-

اي ماه كنعان حسين مثل تو نديدم

ناز تو را با قيمت جان خود خريدم

اي دلرباي حسين *** اي مه لقاي حسين

كِي مي شوم زائر *** پايين پاي حسين

يا علي اكبر مدد «4»

-

عمري بود در حلقه ي موي تو اسيرم

كي مي شود از قبر تو يك بوسه بگيرم

يار تماشائيم *** لاله ي ليلائيم

نور دو چشمم ببين *** دو چشم دريائيم

يا علي اكبر مدد «4»

-

سرود ولادت حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

مدينه جنّت المأوا شد امشب

نگار نازنين پيدا شد امشب

گل خوشبوي ليلا وا شد امشب

حسين بن علي بابا شد امشب

ببين مرأت سرمد *** ببين روي محمّد

علي اكبر مولا خوش آمد

-

ببين غرق شعف بيت ولا را

ببين لبخند مصباح الهدي را

ببينيد عبد سر تا پا خدا را

شبيه روي ختم

الانبياء را

حسين بن علي گفت *** به آواي جلي گفت

علي اكبر مولا خوش آمد

-

مشامم پر شده از عطر و بويش

تمام دلبران در گفتگويش

عروس فاطمه بوسيده رويش

كشيده شانه بر هر تار مويش

گلم از در درآمد *** دوباره حيدر آمد

علي اكبر مولا خوش آمد

-

به مانندش دگر چشمي نديده

نه چشمي ديده و نه كس شنيده

ببين زينب در آغوشش كشيده

حسين بن علي نازش خريده

همه او را ببوييد *** همه با هم بگوييد

علي اكبر مولا خوش آمد

-

ز كنعان آمده يوسف تماشا

كه بيند يوسف كرب و بلا را

زيارت مي كند دلدار ما را

نوابخش تمام نينوا را

بگويد ماه كنعان *** بگويد از دل و جان

علي اكبر مولا خوش آمد

-

كبوتر روي بام اكبرم من

فقط در ذكر نام اكبرم من

سراپا مست جام اكبرم من

غلامم من غلام اكبرم من

مه بدر من آمد *** شب قدر من آمد

علي اكبر مولا خوش آمد

-

فداي روي چون ماهت علي جان

نشستم بر سر راهت علي جان

منم سائل به درگاهت علي جان

فداي عمر كوتاهت علي جان

بود اين آرزويم *** كه در شش گوشه گويم

علي اكبر مولا خوش آمد

-

ثمر عشق … محمّد نعيمي

نور عشق و وفا از سپهر ولا بر وليّ خدا قمر آورد

سرو رعناي عشق نخل طوباي عشق با تجلاّي عشق ثمر آورد

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به حسين نور عين

-

پيك رحمت رسيد گل ليلا دميد در مدينه وزيد عطر و بويش

با نسيم سحر لب لعل حسين مي زند بوسه بر گل رويش

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به حسين نور عين

-

يا حسين يا حسين تهنيت تهنيت كه خدا بر تو داد تازه مولود

چشم دلدادگان ديده عاشقان شده روشن در اين عيد مسعود

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به

حسين نور عين

-

جنّ و انس و ملك از سوي نه فلك در قدم هاي او گل فشانند

قدسيان در سما عاشقان در زمين ياد ميلاد او نغمه خوانند

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به حسين نور عين

-

اين علي اكبر است يا كه پيغمبر است كه گل روي او شد نمايان

تهنيت از همه بر نبي فاطمه كه شكوفا شده نخل ايمان

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به حسين نور عين

-

دل دلدادگان لب دردي كشان تشنه ي جرعه اي از سبويش

در سما و زمين شده دلها اسير در خم و پيچ هر تار مويش

آمد آمد گل باغ حسين *** آمد آمد به حسين نور عين

-

اشعار شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام

از حرم تا رزمگاه

چون ز مشرق صبح عاشورا دميد

شد، به معني محشر كبري پديد

با ادب شد آن پسر نزدِ پدر

ريخت بر سيمِ رخ از مژگان گهر

گفت كاي عطشانِ كامت سلسبيل

من ذبيح الله و تو وي را خليل

دوست دارم در خدا فاني شوم

پيشِ چشمان تو قرباني شوم

رخصتم فرماي و دستم را مبند

تا نگرديده ست، نازل گوسفند

از عنايت، اذن ميدانم بده

ره به كويِ قرب جانانم بده

ديد پير عشق حال آن جوان

شد، سرشك از چشم حق بينش روان

گفت با آن ثاني خَيرُ البشر

كاي مرا از جان شيرين خوبتر

گر چه بي تو روح از تن مي رود

روشنا از ديده ي من مي رود

ليك چون بينم شدي سرمت دوست

مغزي و خواهي شدن بيرون ز پوست

خود روانت سوي ميدان مي كنم

فديه ات در راه يزدان مي كنم

اي ستاره ي هر سحرگاه پدر

از فراقت ناله و آهِ پدر

گر روي از پيشِ مهر اي ماه رُو

ليك قدري پيش چشمم راه رُو

تا كنم لختي تماشايت علي

سير بينم قدّ و بالايت علي

از برِ چشم پدر، دامان كشان

جانب ميدان روان شد، آن جوان

او روان

گشت و روانِ باب وي

چون نگاه حسرتش بودي ز پي

علي يا محمّد

در ميان رزمگه، او چون رسيد

گوييا خورشيد در گردون رسيد

عدّه اي رخسار او ديدند و بعد

اين سخن گفتند هان اي ابن سعد

بين، به ميدان نبرد آمد رسول

هر چه مي گويد حسينش كن قبول

هست جنگ اين صنم جنگ صمد

نيست مزدش غير «حبلٌ من مسد»

رو به آنان زاده ي وقّاص كرد

گفتگو با آن گروه خاص كرد

گفت اين كز روش ميدان منجلي ست

نيست احمد زاده ي ليلا علي ست

اين علي اكبر ز صلب حيدرست

گر چه در ظاهر چنان پيغمبرست

حمله آريد و كنيدش ريز ريز

از دم شمشير تيز اندر ستيز

باز هم بنواخت دشمن طبل جنگ

عرصه را كردند از هر سوي تنگ

كرد اكبر در ميان كارزار

بر سپاه شام و كوفه كار، زار

شد دمِ تيغش چنان باد وزان

در ميان بوستان فصل خزان

از درخت عمر دونان ريخت برگ

جان گران بگرفت و ارزان داد مرگ

هر كه تيغش را شدي در زاويه

رفت يكسر سوي «نارٌ هاويه»

در دل ميدان ز جسمِ كشته ها

پشته ها آمد، به روي پشته ها

قوم دون چون ديد اين رزم آوري

هر يكي شان گفت با آن ديگري

كاين علي باشد به ميدان حنين

يا به دشت طف علي بن الحسين؟!

اظهار عشق

تيغ مي زد او و شاه از خيمه گاه

بود با حسرت به فرزندش نگاه

ناگهان آن شمع جمع اهل بيت

سوي خيمه راند از ميدان كميت

با پدر گفت آن جوان كاي روح من

وندر اين طوفان به كشتي نوح من

خست اين سنگيني آهن مرا

تشنگي بردي قرار از تن مرا

كن دعايي بر تنم تابي بده

تشنه ي وصلم به من آبي بده

ديد چون حالش پدر گفت اي پسر

دور تا كِي؟ شو كمي نزديكتر

پس زبان پور خود را در دهان

برگرفت آن آگه از سرّ نهان

واي من، شه آن

زبان را مي مكيد

لاله، برگ ارغوان را مي مكيد

با دو چشمِ تر عزيز ذات رب

بوسه اي برچيد از آن خُشك لب

ديده آنگه بر رخ هم دوختند

شمع سان افروختند و سوختند

آن سليماني مقام مهر كيش

كرد بيرون خاتم از انگشت خويش

داد انگشتر به آن جان جهان

تا كه خاتم را گذارد در دهان

گفت رو از نو به ميدان نبرد

جدّ تو خواهد تو را سيراب كرد

از شرابي كه پس از آن هيچگه

تشنگي در تو نخواهد يافت ره

بذل جان

باز زد اكبر به قلب رزمگاه

روز روشن كرد بر دشمن سياه

تا كه رو به فرصتي از شير يافت

با لب شمشير، فرقش را شكافت

پيش چشم شمس، بين خير و شرّ

كرد، دست كافري شقّ القمر

ريخت، از آن سر به پاي نخل دين

آب سرخ، از چشمه علم اليقين

اكبر آن دردانه شاه حجاز

و آن شده مُحرم به خلوتگاه راز

ريخت بس از زخم فرقش خون حق

در بدن ديگر نماند او را رمق

بس به جسم خسته اش آمد گزند

دست خود بر گردن مركب فكند

كاي براق من در اين معراج خون

در حرم رو كن ز ميدان شو برون

ليك دشمن راه بر مركب گرفت

و آن قمر را هاله ي عقرب گرفت

اسب سرگردان به هر سويش كه برد

ضربتي ديگر علي از خصم خورد

ديد آن از جام وصل دوست مست

نيمه جاني هم كه بودش بر لب است

گفت شكر حق كه با قلب سليم

آمدم لايق، شدم ذبح عظيم

تا نمايد فيض سجده ي شكر كسب

روي خاك افتاد او از پشت اسب

از فراز زين چون آمد بر نشيب

لب گشود آن زاده ي شاه غريب

گفت كاي بابا سلامم بر تو باد

وز پيمبر اين پيامم بر تو باد

كاو سلامت داد و هم گفت از وفا

زودتر اي جان به نزد ما بيا

اين بگفت و جان

به جانان هديه كرد

حق تعالي هم قبول اين فديه كرد

گريه ي دشمن … امير ايزدي همداني

غرقه خون جان داد اكبر روي خاك

با تني از پاي تا سر چاك چاك

من نمي گويم چه ها بر شه رسيد

تا كنار پيكر آن مه رسيد

ديد فرقش چون علي مشتق شده

روح وي بر كبريا ملحق شده

در بر نعش جوانش پير شد

از جهان و جان شيرين، سير شد

گفت در چشم آب و آتش در نهاد

بي تو، بر سر زندگي را خاك باد

بر سرِ آن پاره پاره تن گريست

آنچنان كه بهر او دشمن گريست

پس سرِ او سر دامان گرفت

بوسه ها از آن تن بي جان گرفت

مهر صورت، بر رخ ماهش گذاشت

لحظه ها بگذشت، امّا برنداشت

اين گمان مي رفت كز داغ پسر

روح بيرون گشته از جسم پسر

تا درآمد بانويي از خيمه گاه

نزد آنان شد به ذكر: آه آه

آن زن غم ديده در راه خداي

كرد از فرزند بابا را جداي

كس نبود آن زن به غير از زين اَب

كه ورا امّ المصائب بُد لقب

زينبش آرام كرد آنگه امام

از قعود خود درآمد بر قيام

پس عبا از دوش خود برداشتي

روي خاك كربلا بگذاشتي

جسم جان خويش را در آن نهاد

بعد هم دادِ سخن اينگونه داد

گفت آييد اي جوانان در برم

بهر حمل اكبرم سوي حرم

چون جوانان رشيد هاشمي

حمل كردند، آن شهيد هاشمي

از پي آن علمدار حسين

تا حرم آورد مولا را به شين

باغبان نالان ز سوگ ياس بود

غمگسارش از وفا عبّاس بود

آري آري نيست در دار جهان

ماتمي سنگين تر از داغ جوان

«ايزدي» اين شعر را وقتي سرود

زير لب در گفتن اين ذكر بود

كاي خدا، از لطف ده ره توشه ام

پس ببر، بر ديدنِ شش گوشه ام

پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رفت … حاج علي انساني

تا به ميدان ز حرم اكبر رفت

دل ز جان شُسته سوي دلبر رفت

روح از جسم همه يكسر رفت

نه علي بود، كه پيغمبر رفت

زين طرف جان پدر دُنبالش

زآن طرف تيغ به

استقبالش

گفت اي سرو، قد دلجويت

ليله ي قدر پدر، گيسويت

اي رخت بدر و هلال ابرويت

صبر كن سير ببينم رويت

هم كنم سير تماشاي تو را

هم ببينم قدّ و بالاي تو را

اي به زلفت دل من وابسته

دل، بر آن دلبر يكتا بسته

در خم زلف تو دلها بسته

اشك من راه تماشا بسته

من نگويم مرو اي ماه، برو

ليك قدري بر من راه برو

اي جگرگوشه ي من اي پسرم

هيچ داني كه چه آري به سرم

مرو اينگونه شتابان ز برم

مكن از موي خود آشفته ترم

نه همين از پي خود مي كِشي ام

اي مسيحا دم من مي كُشي ام

به سوي مرگ پسر راهسپر

پدر استاده و مي كرد نظر

همچنان سوي فلك، دستِ پدر

كه نوا آمدش از نايِ پسر

رنگ رخ باخت ز بانگ پسرش

باخبر شد كه چه آمد به سرش

بر دلش پرتو اميد بتافت

چون نسيمي به سوي گل بشتافت

آمد و سينه ي ميدان بشكافت

پسرش يافت ولي زنده نيافت

گفت اي چشم و چراغ دل من

رفت بر بادِ ستم حاصل من

بردي از خانه ي دل نور اميد

شوق و ذوق از دل من دست كشيد

تا به من بانگ تو در خيمه رسيد

ديد زينب ز رُخم رنگ پريد

آمدم با چه شتابي سويت

بلكه زنده كنم اي گل بويت

سپه كوفه ز دور استاده

به تماشاي شه و شهزاده

بر روي نعش، پدر افتاده

همه گفتند يقين جان داده

بي گمان جان پدر بر لب بود

آنكه جان داد بدو زينب بود

كاست از جان و به همّت افزود

تا كه از نعش جدايش بنمود

پدر از بسكه دلش سوخته بود

لعلِ بي آب، به نفرين بگشود

گفت اي خصميِ بيدادگرم

كُشتي آخر به عداوت پسرم

آتشم در دل و جان افكندي

بگرفتي ز دلي دلبندي

ريشه ي نخل اميدم كندي

حال بر سوز دلم مي خندي

گر چه باشد به كنارت پسرت

حق نهد داغ پسر بر جگرت

شبه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم … حاج علي انساني

عشق

سر در قدم ماست اگر بگذارند

عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند

ما و اين كشتي طوفان زده در موج بلا

ساحل ما دل درياست اگر بگذارند

دشت از هُرم عطش سوخته و سايه ي غم

سايبان گل زهراست اگر بگذارند

آب بر آتش لب هاي عطشناك زدن

آرزوي من و سقّاست اگر بگذارند

دوش در گلشن ما بلبل شيدا مي گفت:

باغ گل وقف تماشاست اگر بگذارند

هر چه گل بود ز تاراج خزان پرپر شد

وقت دلجويي گل هاست اگر بگذارند

طفل شش ماهه ي من زينت آغوش من است

جاي اين غنچه همين جاست اگر بگذارند

اين به خون خفته كه عالم ز غمش مجنون ست

تشنه بوسه ي ليلاست اگر بگذارند

چهره اش آينه ي حسن رسول الله ست

آري اين آينه ي زيباست اگر بگذارند

اين گل سرخ كه از گلبن توحيد شكفت

آبروي چمن ماست اگر بگذارند

در عقيق لب من موج زند خاصيتي

كه شفابخش مسيحاست اگر بگذارند

يوسف مصر وجودم من و اين پيراهن

جامه ي روز مباداست اگر بگذارند

خيمه ي عشق اگر طُعمه ي آتش گردد

راهي از خيمه به صحراست اگر بگذارند

ريشه در خون و شرف نهضت ما دارد و بس

سند روشن فرداست اگر بگذارند

اميد جان … حاج علي انساني

اي مه من كه منفعل، مه بود از لقاي تو

رفته به خاك از چه رو، نرگس دلرباي تو

لب بگشاي اي پسر، سخن بگوي با پدر

آيينه ي دل مرا، زنگ برد نواي تو

ببين فتاده ام ز پا، خيز ز جا و كن دعا

تا به من اي قرار دل، صبر دهد خداي تو

كرده اي از چه زلف خويش، همچو دل پدر پريش

ز پا فتاده اي چه رو، سرو قد رساي تو

جمله زنان به خيمه گه دوخته چشم خود به ره

خواهر خردسال تو دعا كند براي تو

از غم داغت اي جوان، نيست دگر مرا توان

كاش كه اي اميد جان، بود پدر به جاي تو

خيز

ز جاي كن ادب، آمده باب تشنه لب

آب ز چشم من طلب، جان پدر فداي تو

چسان تو را نظر كنم، ديده ز اشك تر كنم

پسر پسر پسر كنم، ز داغ جانگزاي تو

سوخته اي جگر مرا، شكسته اي كمر مرا

كشته اي اي پسر مرا، مي رسم از قفاي تو

سوره ي يوسف … مرتضي جام آبادي «يتيم»

اي آسمان خون گريه كن، اكبر به ميدان مي رود

بنگر كه از جسم حسين، از رفتنش جان مي رود

چون بوي گل پاك و رها، بر رفرف باد صبا

خود باغبانش از قفا، افتان و خيزان مي رود

اين اكبر ليلا بود، بر سينه پاك حسين

يا سوره ي يوسف كه از آغوش قرآن مي رود

آن دلبر نيكو سير، تيغ مشعشع بر كمر

در آسمان عاشقي، چون ماه تابان مي رود

به به از اين زيبا پسر، زيباتر از شمس و قمر

شمس و قمر با يك نظر، او را به قربان مي رود

مرد و زن و پير و جوان، از بهر توديعش دوان

جان ها به دنبالش روان، از بس خرامان مي رود

تا قلب دشمن را كند، تسخير با رخسار خود

ابرو به هم آورده و با تير مژگان مي رود

چشم و چراغ زينبي، آيينه ي روي نبي

رويي كه هر چشمي در او، گرديده حيران مي رود

او مي رود دامن كشان، تا رخ به خون سازد نشان

انگشت حسرت بهر او، هر دم به دندان مي رود

يك سو به دل داغ پدر، يك سو به رضوانش نظر

هر چند مي گريد ولي، با لعل خندان مي رود

از مهر آل مصطفي، تا هست باقي جان به تن

دُر «يتيم» شعر من، در سلك ايشان مي رود

انگور خواست حضرت علي اكبر عليه السلام در كودكي (54) … حاج غلامرضا سازگار «ميثم»

روايت است كه روزي به مسجد كوفه

نشسته بود حضور پدر علي اكبر

يكي چو باغ گل و ديگري چو شاخه ي گل

يكي چو شمس فروزنده و يكي چو قمر

پدر نگاه به ماه رخ پسر مي كرد

پسر به روي پدر داشتي هماره نظر

در آن ميانه علي كرد خواهش انگور

ز سيّدالشّهداء آن امام جّن و بشر

نبود موسم انگور تا وليّ خدا

دهد ز مهر و وفا خوشه اي به دست پسر

در آن ميانه خلايق نظاره مي كردند

چگونه مي شود آرام، آن نكو منظر

كنار مسجد كوفه درخت خشكي

بود

كه از گذشت زمانش نه برگ بود و نه بر

امام دست مبارك بر آن درخت نهاد

كه شد ز معجز دستش دوباره سبز شجر

عيان به شاخه او گشت خوشه ي انگور

چه خوشه اي كه همه حبّه هاي آن گوهر

به دست خويش ورا چيد و دانه دانه نمود

نهاد در دهن پاك آن فروغ بصر

نخواست تا كه عزيز دلش شود غمگين

براي خوشه ي انگور حجّت داور

فتاد باز دلم ياد روز عاشورا

ز لحظه اي كه علي آب خواست ز آن سرور

ندانم آنكه به فرزند فاطمه چه گذشت

فتاد چون نگهش بر لبان خشك پسر

دو ديده تا رود و لب خشك و تن همه مجروح

صداي العطش زد به قلب باب شرر

نبود قطره ي آبي كه تر كند لب او

كشيد خجلت و آهش به آسمان زد سر

سرشك بود كه از ديده ي پدر مي ريخت

گرفت نور دل خويش را چو جان در بر

دهان گشود و بگفتا زبان بيار علي

پسر گفت لبي كز سرشك بودي تر

نگاه زينب كبري به اشك چشم حسين

نگاه حضرت عبّاس بر علي اكبر

چو جان ز خويش علي را جدا نمود امام

تو گويي آنكه زدي مرغ روحش از تن پر

بگفت اي پسرم باز شو سوي ميدان

كه آب بر تو نگه داشته ست پيغمبر

برو كه منتظرت ايستاده اند سپاه

كه پاره پاره شود جسمت از دم خنجر

برو كه خواسته از من خداي حيّ ودود

تو پيش ديده ي من مثل گل شوي پرپر

هزار حيف از آن مصحف شريف كه شد

ورق ورق همه از تير و نيزه و خنجر

كسي نبود كه زخمي بر آن بدن نزند

دلي نبود كه سوزد بر او در آن لشكر

هزار زخم به يك تن چگونه شرح دهم

هزار قاتل و يك كشته چون كنم باور

شنيده ام كه سر نعش او كشيد حسين

صداي يا ولدي

هفت مرتبه ز جگر

خوش باش خدا را چه مي كني «ميثم»

به قلب شيعه مزن بيشتر از اين آذر

حرير خون … حاج غلامرضا سازگار «ميثم»

چراغ شام و سحرم، ضيا قلب و بصرم

شبيه جدّ و پدرم، علي علي اي پسرم

فراق تو مشكل من، غم تو داغ دل من

سكوت تو قاتل من، چگونه جان در ببرم

به هفت نوبت كه تو را، صدا زدم وا والدا

تو هم به يك يا اَبَتا، نشان شرار جگرم

حرير خون پيرهنت، غبار صحرا كفنت

فزوني زخم تنت، نمي رود از نظرم

نمانده جاني به تنم، نه قوتي در بدنم

نه جوهري در سخنم، ببين چه آمد به سرم

تني كه اعضاي ورا، هزار قاتل ز جفا

ز يكدگر كرده جدا، چسان به خيمه ببرم

به خاطر خواهر خود، مبند چشم تر خود

بپوش زخم سر خود، كه عمّه آمد ز حرم

لب خموشم بنگر، سكوت كردم كه مگر

به من تو يكبار دگر، پدر بگويي پسرم

به «ميثمت» كن نظري، بزن بسوزش شرري

كه من به چشم دگري، به نظم او مي نگرم

مدح علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

يوسفِ يوسفِ زهرا كه دو صد يوسف مصر

زندگي يافته از بوي خوش پيرهنش

حسن تصوير نبي جلوه گر از آينه اش

عطر گلزار ولايت دمد از ياسمنش

تيرها در صف پيكار، به تن بال و پرش

تيغ ها شانه به گيسوي شكن در شكنش

تشنه لب بود، ز ميدان به حرم تاخت فرس

تا مگر آب دهد حجّت حيّ زمنش

لاله ي عارضش از خون جبين تر، امّا

بود چون چوبه ي خشكي دو عقيق يمنش

اين سؤاليست اگر بود علي تشنه ي آب

بود در چشم فرات آب روان موج زنش

عطش او عطش لعل لب بابا بود

كه مگر باز دمد روح ولايت به تنش

شه گرفتش به بر و ناله زد از سوز جگر

شرر دل ز دهان سرزده جاي سخنش

گفت بگذار زبانت به دهان برگيرم

بمكم سير كه آبي رسد از قلب منش

بوسه زد بر لب فرزند و ز اشك خجلت

آب مي داد به

پژمرده گل نسترنش

لب بابا به لب خشك علي بود و علي

اشك از ديده و خون بود روان از دهنش

(ميثم) آن لحظه كه اين نظم جهان سوز سرود

بود در آتش دل حال خوش سوختنش

لاله خونين … حاج غلامرضا سازگار «ميثم»

بگوشم آيد از ميدان صداي اكبرم زينب

حرم را لاله باران كن براي اكبرم زينب

مرا ذكر علي بر لب علي بابا صدا مي زد

خودم ديدم ميان خون جوانم دست و پا مي زد

سرشك از ديده باريدم به موج خون قمر ديدم

بناليد اي بني هاشم كه من داغ پسر ديدم

علي افتاده خاموش و سخن با ما نمي گويد

سراپا گوشم اما او دگر بابا نمي گويد

خدايا من پدر هستم جوانم رفته از دستم

دگر دست از جهان شستم دگر لب از سخن بستم

عدو از داغ فرزندم به زخم دل شفا داده

به خونين لاله ام آب از دم تيغ جفا داده

علي جان چشم خود بگشا كه داغت قاتلم گشته

تو خفتي، خنده دشمن تسلاّي دلم گشته

گلچيني از قصيده در مدح حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

اي خدا جلوه و نبي مرآت

مرتضي خصلت و حسين صفات

نبوي طلعت تو آيت حسن

علوي قامت تو جلوه ي ذات

جان اهل صلوات قربانت

اشهد انّ قد اقمت صلوة

مدح تو در زبان آل رسول

بهترين سوره خوشترين آيات

بر لب تشنه ات درود، درود

به تن پاره پاره ات صلوات

-

اي به سان عمو به چشم پدر

از شهيدان كربلا برتر

خاتم الانبيا ز سر تا پا

سيدالاوصيا ز پا تا سر

ماه كنعان سيّدالشّهداء

يوسف كربلا علي اكبر

حاصل عُمر زاده ي زهرا

ميوه ي قلب احمد و حيدر

به خدا در قيام نسل جوان

تا قيامت، تويي تويي رهبر

-

به جلال نبي به ذات خدا

كه تويي آفتاب برج هدا

شمع جمع سلاله ي احمد

ماه كنعان سيّدالشّهدا

اوّلين كشته از بني هاشم

در قيام بزرگ عاشورا

نعت تو بر زبان دشمن و دوست

مدح تو ذكر اهل ارض و سما

گفت فضل تو دشمنت اَلفَضل

هِيَ ما تَشهَدُ بِهِ الاَعداء

-

اي ز پيغمبر و خدا و امام

بتو نيكو جوان درود و سلام

حسني خصلت و حسين نسب

علوي صولت و رسول مقام

به لبت بوسه زد حسين كه بود

دهنش بوسه گاه خير الانام

به

علي اكبر آمدي مشهور

از جلال و بزرگي و اكرام

با تو بايد سپرد خط شرف

از تو بايد گرفت درس قيام

-

اي قدت سرو بوستان كمال

خوش خرامان روي به عزم قتال

زينبت پشت سر گلاب افشان

فاطمه پيش رو به استقبال

لختي آهسته رو كه كرده غمت

الف قامت پدر را دال

كرده دست دعا بلند پدر

كاي خداوند قادر متعال

بارالها ببين كه از بدنم

جان شيرين شود جدا به چه حال

-

تا فرس تاختي به عزم نبرد

خصم غالب تهي به ميدان كرد

هر كه ديدت ز دور با خود گفت

خاتم الانبياست اين، برگرد

فرد از جمع مي گريزد ليك

جمع ها را فرار بُد ز تو فرد

نه به جمع و نه فرد آن لشكر

در مصاف تو بود هم آورد

جان عالم فداي آن پدري

كه پسر همچو مرتضي پرورد

-

مي زدي سخت بر صف دشمن

همچو يزدان به قلب اهريمن

به حرم تاختي كه بار دگر

دل به وصل پدر كني روشن

تو عطش را بهانه مي كردي

او لب خشك خود نشان دادن

با تبسم دو دست خويش گشود

گفت آت لسانك اي مه من

بر لبت لب نهاد و باز آمد

گوئيا جان رفته اش به بدن

-

باز اي چون علي تو را شمشير

حمله بردي به خصم با شمشير

حمله ور گشت خصم بر بدنت

گاه با نيزه گاه با شمشير

آه اي ماه برج يكتايي

كرد فرق تو را دو تا شمشير

كرد در پيش ديدگان پدر

عضو عضوت ز هم جدا شمشير

هيچكس باورش نبود چنين

كه تو را افكند ز پا شمشمير

-

قامتت تا ز صدر زين افتاد

عرش گويي كه بر زمين افتاد

ني خطا گفتمي كه در يم خون

مظهر عالم آفرين افتاد

كس نداند به جز خدا و حسين

چه به آن جسم نازنين افتاد

رنگ بابا پريد و آه كشيد

كه جوانم ز صدر زين افتاد

از دم تيغ قطعه قطعه شدن

قسمت اهل حق چنين

افتاد

-

با سكوت تو بانگ وا ولدا

شد بلند از لب ولي خدا

چهره بر چهره ات نهاد و نمود

گريه در پيش خنده ي اعدا

از درون دل شكسته كشيد

هفت نوبت نواي وا ولدا

تا كه جان را بقا بود (ميثم)

مي دهد از تو اين سرود ندا

دين حق را بقا ز مكتب توست

اَوَ لَسنا عَلَي الحَقِّ از لب توست

حضرت علي اكبر عليه السلام (مصيبت) … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

اي ياس چيده، اي گل نقش چمن، علي

قرآن آيه آيه ي پامال من، علي

مانند قلب من دهنت پر ز خون شده

خون گلوت گشته روان از دهن، علي

چسبانده خون به هم، دو لبت را ز گفتگو

با چشم خويش حرف برايم بزن، علي

لب تشنه، چشم بسته، نفس مانده در گلو

زخم تو گشته با دل من هم سخن، علي

تو مثل لاله اي كه همه گشته برگ برگ

من مثل شمع سوخته در انجمن، علي

جايي براي بوسه نمانده به قامتت

از بس كه زخمت آمده بر زخم تن، علي

ممكن نشد ز روي زمينت كنم بلند

از بس كه پاره پاره شده اين بدن، علي

ليلا در انتظار تو چشمش بُوَد به راه

زينب چگونه بي تو رود در وطن، علي

در حيرتم چگونه ز خونت خضاب شد

ماه جمال و زلف شكن در شكن، علي

فرياد من بلند ز اشعار ميثم است

سوزد ز سوز او دل هر مردن و زن، علي

بي من مرو … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

اي مرا آشفته كرده حال تو

ديده و جان و دلم دنبال تو

عزم وصل حق تعالي كرده اي

ترك جان يا ترك بابا كرده اي

روح من با اين شتاب از تن مرو

اي تمام عمر من بي من مرو

كم ز هجر خويش قلبم چاك كن

باز گرد از ديده اشكم پاك كن

راه غم بر قلب تنگم باز شد

غربتم با رفتنت آغاز شد

اي دل صد پاره ام پيراهنت

اشك ثارالله وقف دامنت

مي روي اين قوم سنگت مي زنند

گرگ هاي كوفه چنگت مي زنند

صبر كن بابا تماشايت كنم

سير حسن و قدّ و بالايت كنم

بعد عمري حاصل من داغ توست

جان بابا قاتل من داغ توست

عهد من با دوست عهدي محكم است

هر چه بينم داغ در اين ره كم است

عهد بستم تا كه قربانت كنم

غرق خون تقديم جانانت كنم

عهد بستم تا كه در راه خدا

عضو عضوت

را كنند از هم جدا

زخم تو مشكل گشايي مي كند

مرگ از تو دلربايي مي كند

من خليل الله، تو اسماعيل من

داغ تو تسبيح من تهليل من

جسم مجروحت گلستان من است

فرق خونين تو قرآن من است

خون گلاب و خاك صحرا مُشك توست

آبروي من دهان خشك توست

زخم ما را خنده بر شمشيرهاست

چشم ما چشم انتظار تيرهاست

گر چه خشك از تشنگي لب هاي توست

رو كه جدّم مصطفي سقّاي توست

ما به راه دوست هستي باختيم

بعد از آن در قلب دشمن تاختيم

حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

اي مصحف پاره پاره ي من

خورشيد و مه و ستاره ي من

داغت به جگر شراره ي من

ثارالله و ابن ثاره ي من

آيات جدا جدا ز شمشير

يكسر شده نقطه نقطه از تير

رخساره به خاك هشته ي من

آيات به خون نوشته ي من

تسبيح بريده رشته ي من

چشمي بگشا فرشته ي من

كي كشت تو را؟ بگو چرا كشت؟

هم كشت تو را و هم مرا كشت

اي ماه به خون شده خضابم

اي كرده غروب آفتابم

اي العطش تو كرده آبم

بگشاي لب و بده جوابم

با ديده ي بسته كن اشاره

يك يا ابتا بگو دوباره

تو هست مني، مرو ز دستم

لب باز كن و بگو كه هستم

بالاي سرت ز پا نشستم

يك باره خميدم و شكستم

در موسم دستگيري من

بشكست عصاي پيري من

فرق تو، كتاب محكم من

چشم تو، حديث زمزم من

تقديم خداي من، دم تو

هر زخم دوباره مرهم تو

يك كشته و سي هزار قاتل

اي واي به من، بسوز اي دل

نازك بدنت ز تير دشمن

گرديده چو حلقه هاي جوشن

زخم تو دهن گشوده بر تن

لبخند زند به گريه ي من

گرديده تن تو ارباً اربا

مثل دل چاك چاك بابا

زخم تو چو لاله هاي چيده

اعضات چو حنجر بريده

تو مثل مه به خون كشيده

من مثل هلال نو خميده

وقتي كه صدات را شنيدم

يك لحظه هزار داغ ديدم

بر زخم تو خون دل

فشاندم

فرياد به آسمان رساندم

بالاي سر تو روضه خواندم

تو رفتي و من غريب ماندم

آيينه ي من چرا شكستي

همچون دل من به خون نشستي

بي تو نفس است آه سردم

چون شمع، ميان جمع فردم

بهر تو بلند گريه كردم

خوب است به خيمه برنگردم

بنشينم و در برت بگيرم

تا بر سر كشته ات بميرم

زخم تو عنايت هو الهوست

داغ تو گليست هديه بر دوست

جان تو نثار حضرت اوست

بر دوست رضاي دوست نيكوست

ميثم هدفش رضايت ماست

دلباخته ي ولايت ماست

بحر طويل در رثاي حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج غلامرضا سازگار (ميثم)

تا علي اكبر فرخنده لقا، گشت روان جانب ميدان وغا، تاخت به سوي سپه و بست بر آن قوم ره و مردم كوفه همه ديدند، چو خورشيد فروزنده عيان گشت، و سپه بر مه رويش نگران گشت، عدو گفت كه اين سرو روان در صف پيكار، بود احمد مختار، به صولت شده چون حيدر كرّار، ندا داد كه اي قوم منم، نور دل يوسف زهرا، كه شبيهم به نبي سيد بطحا، مه ياسين گل طاها، دُر درياي فضيلت، گهر بحر ولايت، ثمر نخل هدايت، همه بينيد به ماه رخ من شمس ضحي را.

منم شبه پيمبر، منم زاده ي حيدر، منم علي اكبر

***

اين سخن گفت و سپس تيغ كشيد از كمر و نعره كشيد از جگر و داد نداي ظفر و ريخت تن و دست و سر و زد به دل خصم ستمگر شرر و كرد تماشا پدر و گفت زهي زين پسر و اين قد و بالا و چنين نيرو و اين بازو و اين قدرت و اين غيرت و اين عشق و وفا، صدق و صفا، عزّ و شرف، عزم و هدف، ريخت به هم كرب و بلا را.

علي سرو روانم، بجنگ آرام جانم، تويي تاب و توانم

شد

به هر سوي در آن عرصه ي خون خصم فراري كه علي داد به ابرو گره و ريخت به هم ميمنه و ميسره و گاه دريدي زره و قلب و دل و حنجره و خواست شود كار عدو يكسره، ناگاه ز كمين جست يكي خصم ستمكار كه بد مُنقد خونخوار، زدي تيغ شرربار، به فرق خَلَف حيدر كرّار، كه فوّاره زد از فرق علي خون و زد آتش جگر خون خدا را.

بهار اميد … حاج حيدر توكلّي

اي كه در هاشميان از همه محبوب تري

سر و جانم به فدايت كه ز جان خوب تري

چشم سرمست تو مخمور كند عالم را

آبرو مي دهد عشق تو بني آدم را

سايه افكنده قد سرو تو بر هر عاشق

عاشق روي توأم گر چه نباشم لايق

به تو دل بسته ام اي يوسف كنعان حسين

عبد نام توام اي آينه گردان حسين

يا علي اكبر ليلا دل من مجنون است

بي قرار توأم و كاسه ي چشمم خون است

يا علي اكبر ليلا به فدايت عمرم

ريختم گر چه بود هيچ به پايت عمرم

افتخارم به جهان اين سخن شيرين است

من علي اكبريم عزّت و دينم اين است

كي توان ياد تو بود و به هواي تو نشد

ننگ بر آن دل سنگي كه براي تو نشد

كي توان رفتن ميدان تو را برد از ياد

كه به دنبال تو مي زد دل زينب فرياد

تو روان و ز پدر روح و روان مي بردي

ز پدر روح و روان از همه جا مي بردي

اشك مي ريخت حسين بن علي دنبالت

اشك بر تازه جواني تو و اقبالت

تو بهاري كه خزان زود به باغت آمد

دست گلچين فلك زود سراغت آمد

پاييز بهار … محمود تاري ياسر

در آن هنگامه كز داغت چو آتش مشتعل گشتم

تو پرپر مي زدي در خون و من هم خون بدل گشتم

هنوز اي تشنه لب حيرانِ آن يك لحظه ديدارم

كه آب از من طلب كردي و من از تو خجل گشتم

به وقت وصل، ياران را غمي ديگر نمي ماند

ولي من دادم آنجا جان كه با تو متّصل گشتم

چو ديدم عضو عضوت را جدا كرده ز هم دشمن

بهارم گشت پاييز و به يك دم منفصل گشتم

زآب چشم من گل گشت خاك كربلا اي گل

زمين گير از غم روي تو در اين آب و گِل گشتم

تو

را گفتم كه چشم خويش را واكن، نشد ممكن

تو چشم خويش را بستي و من هم منفعل گشتم

اگر «ياسر» ز جاي خويش نتوانم كه برخيزم

پدر بودم، ز داغ لاله ي خود مضمحل گشتم

خورشيد فلك … سيّد محسن حسيني

اي گل عطشان ولي سيراب عشق

وي هلال ابرويت محراب عشق

ماه بدر من رُخ بيچون تو

يك جهان ليلا شده مجنون تو

محو رخسار تو ماه و مشتري

شد به بازار تو يوسف مشتري

ماهرويان در رهت بنشسته اند

بر تماشايت همه صف بسته اند

تا ببيند آسمان آن ماه را

اشبه النّاس رسول الله را

اي ز سر تا پاي ختم المرسلين

در شجاعت چون اميرالمؤمنين

دلبران دلبر او دلبري

يوسف ليلا علي اكبري

اي عنان گير تو صد فوج ملك

نور گيرد از تو خورشيد فلك

طرّه ي گيسوي تو خم در خم است

تو گلي اشك پدر چون شبنم است

اي همه اهل حرم دلداده ات

وي تو را خون بستر و سجّاده ات

آسمانم را تو هستي آفتاب

جلوه كن بار دگر بر من بتاب

از شميم كربلا مدهوش شد

بانگ تكبيرت چرا خاموش شد

خون تو با اشك من آميخته

زير پايت يك جهان دل ريخته

اي مسيحا نيمه جانم كرده اي

اي كمان ابرو كمانم كرده اي

غم به سينه راه آهم را گرفت

داغ تو نور نگاهم را گرفت

ناله ها در بين مردم كرده ام

خيز و بين من خيمه را گم كرده ام

يا به دست خويش چشمم را ببند

يا به قاتل گو كه بر اشكم مخند

خيز اي جان جهان بادا فدات

خيز اي لب تشنه چشمم شد فرات

اي كه از داغت پدر را مي كشي

از چه ديگر بر زمين پا مي كشي

من ز رويت بوسه مي گيرم علي

گر نيايد عمّه مي ميرم علي

نرگس چشمان خود را باز كن

بار ديگر دلبري آغاز كن

گل سرسبد باغ ولا … محمّد دين پرور (حامد)

نوگل سرسبد باغ ولايي پسرم

سرو نورسته گلزار وفايي پسرم

تو شهيدي و منم شاهد قتل تو علي

اوّلين كشته به وادي بلائي پسرم

راحت جان من اي شبه رخ ختم رسل

تو به چشمان ترم همچو ضيائي پسرم

من خليل الله ثاني و تويي اسماعيل

كربلا كوي منا و تو فدايي پسرم

پيش چشمان

من اي تازه جوان راه برو

تا كه يكبار دگر جلوه نمايي پسرم

بنشسته به حرم منتظر تو زينب

به اميدي كه ز ميدان تو بيايي پسرم

ديدم از كينه تنت چون گل پرپر بر خاك

گفتم اي واي شده وقت جدايي پسرم

تو برفتي به جنان و ز تنم جان بردي

من ندارم ز غمت راه رهايي پسرم

از حرم با دل خونين ز پي ات آمده ام

مي زنم بر سر و گويم كه كجايي پسرم

تو ز حامد كه بود ريزه خور سفره ما

بپذير از كرم اين نوحه سرايي پسرم

تماشاي فرزند … مرحوم ژوليده نيشابوري

اكبر بيا كه غرق تمنّا كنم تو را

مست از شراب سُرخ طهورا كنم تو را

خواهي اگر سعادت دنيا و آخرت

بازآ كه راحت از غم دنيا كنم تو را

آماده شو براي شهادت، كفن بپوش

تا كه روانه جانب اعدا كنم تو را

اي نور ديده، شبه نبيّ، سوي قتلگاه

خوش مي روي برو كه تماشا كنم تو را

مِهر تو را ز خانه ي دل مي كنم برون

تا حاكم حكومت دلها كنم تو را

بهر تو بسته حجله ي خون دست سرنوشت

بابا برو كه واله و شيدا كنم تو را

خواهم كه پيكرت شود آماج تيرها

تا رو سپيد در برِ زهرا كنم تو را

خواهم مرا به گاهِ شهادت صدا كني

شايد به اشك ديده تسلّي كنم تو را

ژوليده دم مزن كه از اين شعر سوزناك

نزدِ خدا شفاعت فردا كنم تو را

مبارزه ي حضرت علي اكبر عليه السلام … مرحوم ژوليده نيشابوري

روز عاشورا پي تصويب جنگ

از كمان خصم بيرون شد خدنگ

شد دو لشكر از دو جانب رو به رو

آب شد شرمنده پيش آبرو

لشكر دشمن فزون از صد هزار

در مقابل اندكي عزّت شعار

آنكه شد كالاي حق را مشتري

گوي سبقت مي گرفت از ديگري

اذن ميدان هر كه از جانان گرفت

از عدو سر تا حد جان جان گرفت

خويش را با مرگ هم آغوش كرد

تشنه لب شهد شهادت نوش كرد

تا كه گرديدند اصحابش شهيد

نوبت آل بني هاشم رسيد

حجّت حق يار دادار و گذشت

داد بر ما درس ايثار و گذشت

گفت از سوز جگر با اكبرش

بهترين تالي تِلِ پيغمبرش

اي مؤذّن دست بر شمشير كن

عالمي را زنده از تكبير كن

گر چه تو شيرين تر از جان مني

هديه بهر جان جانان مني

خصم قابيل و تويي هابيل من

من خليل حق تو اسماعيل من

سر فرود آور كفن پوشت كنم

پيكر خود را هم آغوشت كنم

راه رو اي عالمي شيداي تو

تا

ببينم آن قد و بالاي تو

با شهادت قرب خود تكميل كن

بهر ديدار خدا تعجيل كن

اي ملك را خاك پايت توتيا

اشبه النّاسي به ختم الانبيا

از جمالت باغ جنّت منجليست

ديده بر راه تو زهرا و عليست

اين سخن را چون علي اكبر شنيد

از بر بابا سپندآسا پريد

شد سوار آن وارث باغ فدك

خنده بر لب بر عقاب تيزتك

زير لب مي گفت با گرگ اجل

بهر من شيرين تري تو از عسل

تا مرا سازي به چنگ خود شكار

هيجده سال است دارم انتظار

اين بگفت و سوي ميدان تاخت او

لنگر كشتي به آب انداخت او

روز دشمن را چو شام تار كرد

لشكر ابليس تار و مار كرد

بار ديگر سوي بابا بازگشت

بهر بابا پاي تا سر ناز گشت

گفت اي بابا به تن تابم بده

از عطش بي تابم و آبم بده

گر بنوشم جرعه اي آب روان

زنده نگذارم تني از كوفيان

چون پدر اين حرف از اكبر شنيد

از جگر جانسوز آهي بركشيد

گفت بازآ اي مرا آرام جان

بر دهان من بنه اينك زبان

تا زبان را هشت آن نيكو شعار

از لب خشك پدر شد شرمسار

گفت نور ديده ي ختمي مآب

اي علي اي در شجاعت بوتراب

عن قريباً عشق بي تابت كند

در جنان جدّ تو سيرابت كند

بار ديگر سوي ميدان شد علي

ناگهان نايش برآمد در خروش

كاي پدر شد شمع هستيم خموش

تا پدر از حال او آگاه شد

سينه سوزان سوي قربانگاه شد

تا كه چشمش بر علي اكبر فتاد

مرغ روحش در قفس پرپر فتاد

آن چنان آهي ز سوز دل كشيد

كز غمش زهرا گريبان را دريد

گفت اي بابا برايم ناز كن

ديده را از خواب شيرين باز كن

اي علي اي جرعه نوش بندگي

بعد تو ديگر نخواهم زندگي

خيز از جا تا تماشايت كنم

رهسپار كوي ليلايت كنم

بار ديگر ديده را واكن پسر

قلب بابا

را تسلي كن پسر

سخنان امّ ليلا … مرحوم جودي خراساني

نونهال من بيا تا همچو گل بويت كنم

اين دم آخر نظر بر روي نيكويت كنم

همچو نور، اي نور چشم از ديده ي مادر مرو

تا ز مژگان شانه بر آن سنبل مويت كنم

سوي قربانگه رواني اي ذبيح من بيا

سرمه اي از دود دل در چشم جادويت كنم

پيش رويم يك زمان بخرام اي سرو روان!

تا تسلّي دل، از اين قدّ دلجويت كنم

واي بر من كز جفا بايد ز كوفه تا به شام

همرهي با قاتل بي رحم بدخويت كنم

اي دريغا! شمر نگذارد دمي در قتلگه

از دل خونين فغان اندر سر كويت كنم

رأس تو در روبه رويم تا چهل منزل، دريغ

خصم نگذارد دمي تا يك نظر سويت كنم

خلق عالم زنده از جانند در دوران من

همچو جودي زندگي در دهر از بويت كنم

علي اكبر به ميدان نبرد … مرحوم جودي خراساني

روان به جانب ميدان علي اكبر شد

جهان به ديده ي ليلا ز شب سيه تر شد

چو بر شد از افق خيمه همچو بدر منير

جهان ز پرتو رخسار او منوّر شد

به سر نهاد چو عمّامه رسول خدا

عيان دوباره به خلق خدا پيمبر شد

به كف گرفت چو تيغ و نشست چون به عقاب

زمانه گفت به دُلدل سوار حيدر شد

به پيش چشم پدر شد چو در خراميدن

رخ حسين ز خوناب ديده احمر شد

چو شد مقابل آن قوم كينه جو گفتا

چرا ز ياد شما را حديث محشر شد

مگر نه اين حرم است آن حرم كه روح القدس

پي اجازه ي حاجت، ستاده بر در شد

خود اين مگر حسين نيست زاده ي زهرا

كه جبريل پي خدمتش چو چاكر شد

چه شد كه آب فرات اين زمان به جمله حلال

ولي حرام به اين بي كسان مضطر شد

كسي نداد جوابش به غير نوك خدنگ

حديثش آنچه به آن قوم دون مكرّر شد

ولي دريغ كه آن

جسم نازنين آخر

نشان ناوك و تير و سنان و خنجر شد

ستاده شه به در خيمه گه نظر مي كرد

كه پاره پاره تن شاهزاده اكبر شد

به گريه گفت پدر جان تو را خداحافظ

بيا كه وعده ديدار روز محشر شد

دمي كه خامه اش اين شرح را رقم مي زد

فغان و ناله جودي به چرخ اخضر شد

بابا بيا … مرحوم جودي خراساني

بابا بيا كه تير جفا ساخت كار من

برگي نچيده گشت، خزان نوبهار من

بابا ز پا فتادم و جانم به لب رسيد

دست اجل گرفت ز كف اختيار من

قاتل تنم ز خنجر كين پاره پاره كرد

رحمي نكرد بر مژه اشكبار من

تا بر تنم بود رمقي اي پدر! بيا

بنگر به وقت مرگ بر احوال زار من

اين ضربت عمود كه فرقم شكسته ست

برده ز دل تحمّل و از جان قرار من

از تيغ ظلم رشته عمرم ز هم گسيخت

ليلا بگو دگر نكشد انتظار من

بابا به همرهان و رفيقان من بگو

شبهاي جمعه پا نكشند از مزار من

در لاله زار لاله رخان چون كنند رو

گاهي كنند ياد دل داغدار من

جودي هزار شكر كه مدح شاه دين

آمد تمام، روز من و روزگار من

اشك پدر … مرحوم حاج محمّد علاّمه

سوي ميدان بلا شهزاده اكبر مي رود

يا سوي كوي منا، فرزند هاجر مي رود

پور اسماعيل قرباني به قربانگه دوست

بهر جانبازي به جاي پا، با سر مي رود

پيش پاي نوجوان مي ريخت اشك چشم، باب

هاتفي مي گفت جان وي ز پيكر مي رود

زاده ي زهرا محاسن روي دست خود گرفت

گفت يا رب! شاهدي، شبه پيمبر مي رود

خَلق و خُلق و منطق و طينت، سراپا مصطفي

زاده ليلا بود، همنام حيدر مي رود

اهل بيت مصطفي از خيمه بيرون ريختند

سرزنان، سينه زنان گفتند اكبر مي رود

دختر زهراي اطهر، زينب غمديده گفت

شد يقينم ديگر از دستم برادر مي رود

برد با خود سوي ميدان قلب خونين پدر

كس نمي داند چها بر حال مادر مي رود

تيغ برّانش بكف، جبريل مي زد اين ندا

حيدر صفدر براي فتح خيبر مي رود

غزوه خيبر كجا حيدر! لبانش تشنه بود

خون از اين غم بر دل زهراي اطهر مي رود

هم پدر لب تشنه بودي هم پسر از اين الم

سوز آه مصطفي تا چرخ اخضر مي رود

ياد آن لب تشنگان علاّمه اشك ديدگان

از

دو چشم شيعيان تا روز محشر مي رود

يابن ليلا … محمود ژوليده

كمتر اي فرزند دلبندم برايم ناز كن

گفتگويي پيش دشمن، با پدر آغاز كن

من چسان اين نعش را در بر بگيرم تا حرم

رحم بر باباي پيرت، اي جوانِ ناز كن

گيسويت در خون شناور، خاك را خون كرده اي

دست خود را شانه ي اين گيسوي طنّاز كن

بار ديگر آبرو داري كن اي سرو روان

باز هم با مقدم زهرائيت اعجاز كن

يابن ليلا از تبسّم بر پدر منما دريغ

بار ديگر عشق خود را بر پدر ابراز كن

اي جوان ارباً اربا، جان بابا، جان بگير

جان خود را ايمن از صيّاد تير انداز كن

بال و پر در خون مزن، آهنگ جان دادن مكن

ديرتر از آسمان كربلا پرواز كن

در ميان خيمه ها، عمّه صدايت را شنيد

قصد خاموشي مكن، بار دگر آواز كن

ساعتي ديگر قيامت مي شود در كربلا

خيمه ها غارت شود، برخيز و چشم انداز كن

اي برادر جان ز جا برخيز و با نعش علي

از ميان دشمنان آهنگ خيمه ساز كن

خداحافظ … محمود ژوليده

اي شهيد خوش نامم اكبرا خداحافظ

نوش جان تو جامم اكبرا خداحافظ

يا بُنيَّ منم بابا ارباً ارباً اي زيبا

اي چشيده از كامم اكبرا خداحافظ

از ميان خون برخيز تا دوباره بي پرهيز

بوسه گيري از جامم اكبرا خداحافظ

يا علي عَلَي الدُّنيا بَعدَكَ العَفا بابا

بي تو بين سرانجامم اكبرا خداحافظ

بار ديگر آوا كن ديده بر پدر واكن

دلبر دل آرامم اكبرا خداحافظ

بي تو روح و جانم رفت قوت و توانم رفت

لرزه شد بر اندامم اكبرا خداحافظ

خيز و پيش اين كفّار با تبسّمت بگذار

مرهمي به آلامم اكبرا خداحافظ

من كه بي تو مي ميرم كرده داغ تو پيرم

شمس بر لب بامم اكبرا خداحافظ

اي اميد اصحابم التيام احبابم

رحم كن به اقوامم اكبرا خداحافظ

با صداي لرزانم ناله هاي سوزانم

بشنو بانگ پيغامم اكبرا خداحافظ

بي تو خيمه مي سوزد دشمن آتش افروزد

در ميان اقوامم اكبرا

خداحافظ

خواهرم برو جانا كن خبر جوانان را

تا شوند همگامم اكبرا خداحافظ

اي خداي سبحاني مانده خون قرباني

بر لباس احرامم اكبرا خداحافظ

بانگ نماز … محمود ژوليده

اي نور ديده ام به پدر ديده باز كن

كمتر براي اين پدر پير ناز كن

برخيز و با نگاه نشسته ميان خون

پيش سپاه كفر مرا سرافراز كن

دستم دراز نيست به سيراب كردنت

تا خون بگيرم از دهنت كام باز كن

با اينكه شد نصيب تو پيروزي بزرگ

داغت عظيم شد ز سكوت احتراز كن

با نغمه ي پيمبري و سوز حيدري

از حربگاه مأذنه بانگ نماز كن

سرو روان، مرو كه سرانجام كار شد

صبري به گام آخرم اي سرو ناز كن

تا ميهمان به ديدن مقتل نيامده

برخيز و عمّه را قدمي پيشواز كن

شد داغ هلهله ز غم تو كشنده تر

يك حمله ي مجدّدي اي يكّه تاز كن

صبري كه با تو معبر معراج طي شود

با لفظ عشق معني اين رمز و راز كن

شهيد ليلا … جواد حيدري

اي تازه جوان شهيد ليلا

اي آينه اميد ليلا

بر شمس نبوّتي ستاره

اي از همه انبياء عصاره

اي پايه ي خيمه هاي زينب

برخيز ز جا براي زينب

زينب به زيارت تو آمد

زهراست كنار جسم احمد

رفتي و نفس به سينه مانده

بر تو ستم مدينه مانده

چشم تو به خاك، بسته ديدم

پهلوي تو را شكسته ديدم

بعد تو جهان صفا ندارد

كس چون تو علي وفا ندارد

از خون لبت نشان بگيرم

شايد به كنار تو بميرم

خون تو صفاي روي من شد

داغت گره در گلوي من شد

داغ تو عظيم و بي مُداواست

سنگينيِ آن چو داغ زهراست

دشمن رَهِ طعنه مي گزيند

راضي مشو گريه ام ببيند

گهواره كه هست در عبادت

بر دست تو كرده بود عادت

برخيز سكينه بي قرار است

چشمان رقيّه اشكبار است

دشمن گل پرپر مرا كُشت

از كينه پيمبر مرا كُشت

او كُشت مرا ز كُشتن تو

لعن ابدي به دشمن تو

نمي شود … حسن لطفي

خواهم كه بوسه ات زنم امّا نمي شود

جايي براي بوسه كه پيدا نمي شود

لب را به هم بزن نفسي زن كه هيچ چيز

شيرين تر از شنيدن بابا نمي شود

اين پيرمرد بي تو زمين گير مي شود

بي شانه ي تو مانده اگر پا نمي شود

هر عضو را كه ديده ام از هم گشوده ست

جز چشم تو كه بر رخ من وا نمي شود

خشكم زده كنار تو و خنده هايشان

خواهم بلند گردم از اينجا نمي شود

اي پاره پاره تن ز دل پاره پاره ام

گفتم بغل كنم بدنت را نمي شود

بايد كفن به وسعت يك دشت آورم

در يك كفن كه پيكر تو جا نمي شود

حجله گرفته پاي تنت مادرم ببين

اشكم حريف گريه ي زهرا نمي شود

سايبان … جواد زماني

دلِ تو زخم هاي بي كران داشت

ستاره در ستاره آسمان داشت

من از اين ناله دانستم صدايت

به سمت آسمان ها نردبان داشت

بميرم در هجوم نيزه داران

هنوز آن پيكر مجروح جان داشت!

كنار زخم هاي پيكر تو

نگاهِ دشمنت زخم زبان داشت

به ياد هُرمِ لبهاي كبودت

لب من آرزوي خيزران داشت

اگر خون لخته جايي باز مي كرد

لبت آغوش بازي بر اذان داشت

اگر زينب نمي آمد تن تو

ز جسم خيمه ي من سايه بان داشت

علي اكبر سوي ميدان … ناصرالدّين شاه قاجار

يم فاطمي، در سرمدي، مه هاشمي، گل احمدي

ز سرادقات محمّدي طلعت ظهور جلالتي

به سما قمر، به نبي ثمر، به فاطمه دُر، به علي گُهر

به حسن جگر، به حسين پسر، چه نجابتي چه اصالتي

به ملك مطاع، به خدا مطيع، به مرض شفا، به جزا شفيع

چه مقام بندگيش منيع، به چه بندگي اطاعتي

خم زلف او چه شكن شكن، به مثال نقره ي خام تن

سپري به كتف و كفن به تن، به چه قامتي و قيامتي

ز جلو نظر سوي قتله گه ز قفا نظر سوي خيمه گه

كه نموده شد به قدش نگه به چه حسرتي و چه حالتي

ز قفا دو زن شده نوحه گر يكي عمّه گشت و يكي پسر

كه نما به جانب ما نظر به اشارتي و نظارتي

بحر طويل در رثاي حضرت علي اكبر عليه السلام … عبّاس «حدّاد» كاشاني

شيعيان باز به ياد آمدم از واقعه ي كرب و بلا، وادي پر خوف و عنا، عرصه ي پر هول و فنا، در چه زماني چه عواني دهم ماه محرّم، كه به يك سو شده بي يار و مددكار، جگرگوشه و آرام دل احمد مختار، ضياء بصر حيدر كرّار، ز يك سوي دگر لشكر كفّار، همه فرقه ي اشرار، ستم گستر و جرار، جفاپيشه و غدّار، كه ناگاه علي اكبر خورشيد لقا، از افق خيمه پديدار شد و آمد و زانو زد و زد بوسه به پاي پدر خويش، به صد ناله ي تشويش، به سوز جگر ريش، كه اي آيينه ي دين مبين، حجّت حق باب گرامي، چه شود گر ز كرم رخصت پيكار عطا سازي و منّت نهي و اذن و اجازت دهيم تا كه روم در صف هيجا و كنم حمله بر اين لشكر كفّار، ز تاب تف شمشير شرربار، بسوزم همه را خرمن هستي

و فداي تو كنم جان و تن و هم سر و پا را.

***

شه دين گفت كه اي نور دو چشمان ترم، اكبر والاگهرم، دلكش و زيبا پسرم، تالي جدّ و پدرم، مهجت قلب كدرم، نيست مرا طاقت هجران، به خدا بر پدرت سخت، بود سخت كه همچون تو شوي كشته و من زنده بمانم، علي اكبر ز پس گريه ي بسيار، گرفت از پدرش رخصت پيكار، شتابيد سوي لشكر كفّار، چو جدّش علي آن سيد ابرار، به آواز رسا گفت كه اي لشكر بي شرم و حيا، پيرو اولاد زنا، تابع بن سعد دغا، از چه بما ظلم نموديد، كه آبي كه خورد زو همه ي وحش و طيور و حيوانات و نباتات به ما منع نموديد، مگر ما نه ز اولاد رسوليم، جگرگوشه ي زهراي بتوليم، چو لشكر بشنيدند، تمامي ز جگر نعره كشيدند، به بن سعد بگفتند كه اي كافر غدّار، و اي زشت سيه كار، و اي شوم تبهكار، چه كرده ست به تو احمد مختار، كه ما را تو كني راهي پيكار و كنون حرب به آن شاه روا داري و خواهي كشيش از دم شمشير، زهي سخت دلي كو به تواند كه كشد تيغ بر اين تازه جواني كه به بالاست چو شمشاد، چو سروي بود آزاد، به لب قند و به رخ ماه، به اورنگ ادب شاه، چو بن سعد لعين ديد، چنين بانگ برآورد، مر اين نيست پيمبر علي اكبر و فرزند رشيد شه دين است، زبانش شكرين است، بيانش نمكين است، همين ماه جبين است، كه مرگش به كمين است، همانا پدرش بي كس و بي يار و معين است، كه او را به

صف حرب فرستاده و تن داده كه او كشته شود ليك بجوشيد و بكوشيد، به تن اسلحه ي حرب بپوشيد، ز تيغش حذر آريد، ضعيفش نشماريد، كه او سخت دليريست، كه گر تيغ كشد حمله نمايد نگذارد به شما دست ستيز و ندهد راه گريز و بربايد ز دم تيغ سر از گردن گُردان و كند حمله چو شيران و تني زنده نگذارد و اي قوم تمامي همه يكباره بر او حمله نمائيد،

چو لشكر بشنيدند، تمامي ز ميان تيغ كشيدند، چو پرگار مر آن نقطه ي توحيد فراگير نمودند، چو شهزاده چنان ديد، بغرّيد چو شيري كه كند حمله به روباه، برآورد ز دل نعره ي الله، برانگيخت سوي معركه يكسر، كه همي آخت به سرهاي همه خنجر بران و بدريد صف لشكر و چون حيدر صفدر، زده بر ميمنه و ميسره بر ميسره و ميمنه و قلب و جناح صف لشكر، بپراكند عدو از تف تيغش همه چون مور و ملخ كشته پراكنده نماندند تني زنده مگر آنكه دويدند، تمامي طمع از خويش بريدند، ره چاره به جز مرگ نديدند، چنان كُشت ز كفّار، كه از خون همه سيل پديدار، شد از كشته يشان پشته همي ساخت نمودار

دگر باره سوي باب روان گشت، كه اي باب ببين مي كشدم تشنگي و اسلحه ي جنگ گران است مرا بر بدن آيا بتواني كه چشاني به لبم قطره ي آبي؟

شه دين گفت بر او يا ولدي، هات لسانك كه زبان را به دهان شه دين برد و فرو يافت حيات ابدي، تاخت به ميدان و شه تشنه لبان دست برآورد، كه يا رب به رضاي تو و در راه وفاي تو فرستم به

سوي جنگ، جواني كه بود اشبه مردم به رسول الله و از خصلت و وز خلق كسي نيست كه او را بود اشبه به پيمبر و نه از حُسن نكوتر

غرض آن شير بچّه، باز به ميدان عدو تاخت، همي كار عدو ساخت، كه ناگه ز كمين منقد بن مره ز كين تاخت، بزد تيغ مر او را به جبين ديده ي حق بين علي گشت پر از خون و ز خون گشت چو جيحون و چو بن سعد لعين ديد، چنين بانگ به لشكر زد و گفتا كه كمان ها به زه آريد، بر او تير بباريد، چو آن لشكر غدّار، ز سردار خود اين حرف شنيدند، تمامي ز ميان تيغ كشيدند، تن نازك او را كه چو گل بود دو صد چاك نمودند، چو شهزاده دگر تاب سواريش نماند از زبر زين به زمين گشت نگونسار، ز دل نعره برآورد كه اي باب خدا يار تو بادا شه دين ناله ي او را چو شنيد، اسب همي تاخت، همي كار عدو ساخت، به هر گام كه برداشت، به هر تيغ كه افراشت، همي گفت كه بابا علي اكبر، به كجايي به سر نعش پسر آمد و ز خاك در آغوش كشيدش ز جگر نعره برآورد به نوعي كه فلك تاب نياورد، ملك آه برآورد، روان هاي عدو خواست كه قالب تهي آرند و پس آن گاه همي ريخت سرشك از بصر و گفت كه اي سرو روان چمنم، يوسف گل پيرهنم، ساخت تو را گرگ اجل كار، نه بگذاشت بچينم گلي از گلشن عيشت و مرا كرد به داغ تو گرفتار، ز جا خيز پدر را بنگر بي كس

و بي يار، مگر آنكه مرا هست يكي عابد بيمار، تو را فرقه ي خونخوار، چه ظلمي به سر آورد، كه برج اسد زين عقاب تو و خورشيد تهي گشته، خدا قطع كند نسل همه اين سپه شوم دغا را.

يا علي بن الحسين عليهما السلام … كلامي زنجاني

اي پسر ارشد اربابِ من

اي تو قرار دل بي تابِ من

اي گل گزار عليّ و بتول

آينه ي حسن نماي رسول

ميوه ي دل بر حسنِ مجتبي

منطق گوياي شه كربلا

سبط پيمبر نوه ي حيدري

جان حسيني تو علي اكبري

نام تو بر عشق صفا مي دهد

روي تو بوي شهدا مي دهد

اي تو ذبيح الله آل خليل

در صف عشاق نخستين قتيل

از شهدا نابغه بودي علي

راه شهادت تو گشودي علي

پيشرو قافله ي رهبري

جان حسيني تو علي اكبري

اي گل ناز چمن احمدي

در مه شعبان به جهان آمدي

خانه ي ليلا ز تو زينت گرفت

آل علي جشن ولادت گرفت

آمدي و شهر پر از نور شد

چشم حسودان زمان كور شد

بر فلك عشق و وفا اختري

جان حسيني تو علي اكبري

طلعت تو آيت شخصيت است

قامت تو معني قد قامت است

اي تو مؤذّن به نماز حسين

جلوه ي تكبير تو ناز حسين

بر سفر عشق چو پا مي گذاشت

نيم نگاهي پدرت بر تو داشت

دلبر من از همه دل مي بري

جان حسيني تو علي اكبري

گر تو نبودي دل ما تنگ بود

قافله ي كرب و بلا لنگ بود

آمدي اي پيك بهشت برين

گفت حسينت ولدي آفرين

شاه شهيدان ز تو تجليل كرد

از لب شيرين تو تقبيل كرد

گفت به ناز تو منم مشتري

جان حسيني تو علي اكبري

وه كه جلال تو جلال الله ست

گل به جمالت كه جمال الله ست

گر چه خلايق همگي ذكرشان

نام حسين است به لب هر زمان

ليك حسين بن علي، اي رشيد

نام تو مي گفت و نفس مي كشيد

روح و روان وليِ داوري

جان حسيني تو علي اكبري

قصّه ي عشق است سخن گفتنت

جانب

ميدان ز حرم رفتنت

چون تو كفن پوش شدي در منا

ريخت برون از حرم، آل عبا

حجّت حق گفت رهايش كنيد

راحل عشق است دعايش كنيد

رفتي و بودي ز منيّت بري

جان حسيني تو علي اكبري

رفعت تو قابل توصيف نيست

نمره ي تو نمره ي عشق است، بيست

مدرك تحصيل تو عالي بود

فيض شهادت متعالي بود

قبر تو هر چند به پايين پاست

جايگهت در حرم كبرياست

همدم و همسايه ي پيغمبري

جان حسيني تو علي اكبري

خال لبت جانب هندم كشد

رشته ي زلفت به كمندم كشد

نافه ي چين بوي تو را كي دهد

نرگس مستت همه را مِي دهد

گر بروي جانب ايران زمين

مدح كنندت شعراي امين

با قلم فارسي و آذري

جان حسيني و علي اكبري

مظهر اجلال حسين عليه السلام … كلامي زنجاني

نازم به تجلاّي جمال علي اكبر

دل برده ز ما حُسن كمال علي اكبر

خال سيهش نقطه ي بسم الله عشق است

خورشيد زند بوسه به خال علي اكبر

بنگر به جهادش كه به ميدان شهادت

شد خونِ سر و سينه مدال علي اكبر

زير علمش ما همگي سينه زنانيم

داريم به دل داغ ملال علي اكبر

او اشبه طاها بود اي يوسف مصري

در ملك ادب كيست مثال علي اكبر

سوزيم به آن حال كه در مقتل خونين

شاه شهدا سوخت به حال علي اكبر

او مظهر اجلال حسين است «كلامي»

عالم همه قربان جلال علي اكبر

اوّلين قرباني … كلامي زنجاني

دوست دارم شرح حُسن شبه پيغمبر بگويم

بعدِ هر الله اكبر يا علي اكبر بگويم

حُسن او باد حسيني، مظهر تقوا و ايمان

اي اجل مهلت بده عمري از آن مظهر بگويم

نام زيبايش گواه سربلنديّ و بزرگي

رفعتش تحليل كن تا مدحتش بهتر بگويم

شاه شاهان را ملازم، پيش مرگ آل هاشم

مشتري شو گوهري شو قيمت گوهر بگويم

يوسفش مشتاق ديدار اهل كنعانش خريدار

صد عزيز مصر را در درگهش نوكر بگويم

تا سخن مي گفت، بابش احسني مي گفت و مي گفت

آن سخن تكرار كن تا احسني ديگر بگويم

قدر او والاست دل درياست اسمش با مسماست

مانده ام با چه زباني وصف آن دلبر بگويم

بر حسين او دلبر است و دلبر عالم حسين است

من كه باشم از كمال زاده ي حيدر بگويم

اوّلين قرباني از اولاد حيدر اين جوان بود

بايد او را چون علي سردار نام آور بگويم

رفت بر ميدان جنگ آن قهرمانِ قهرمانان

گفت بايد درد دل با خالق داور بگويم

بارالها در ره اسلام جان بر كف نهادم

تا فدايت جان به زير نيزه و خنجر بگويم

من اذان گويِ مصلاّي بزرگ كربلايم

سرخوشم تكبير سرخِ عشق، در محضر بگويم

تو گواهي، دادخواهي، تكيه گاهي يا الهي

اذن ده در محضرت

راز دل مضطر بگويم

دردمندم، درد من درمان ندارد جز شهادت

از حسين آموختم اين ذكر را از بر بگويم

من گل باغ حسينم لاله ام، داغ حسينم

مي روم در مقتل عشّاق تركِ سر بگويم

رفت آن عاشق جهادي كرد در راه عقيده

آفرين گويد جهاني زآن جهادش گر بگويم

سينه در تاب و تب افتاد آن عزيز از مركب افتاد

گفت با جانان خوشم از ساقي و ساغر بگويم

اي خليل كربلا درياب اسماعيل خود را

تا تو را در واپسين دم شرح جان پرور بگويم

مصطفي آمد ز رضوان و مرا سيراب فرمود

رخصتي تبريك بر اولاد پيغمبر بگويم

كاسه اي ديگر به كف دارد تو را مي خواند اكنون

سوره ي كوثر بخوان كز جرعه ي كوثر بگويم

پيكرم بر دفتري مانَد كه شيرازه ندارد

عالمي سوزد اگر يك باب از اين دفتر بگويم

زير باران سنان و تير و شمشيرم وليكن

رسم مردان نيست درد دل بر اين لشكر بگويم

دوست دارم سر به دامانت نهم در اين بيابان

بر امامم از جفاي فرقه ي كافر بگويم

دوست دارم پيكرم بر خيمه ها تشييع گردد

تا سخن در آخرين ديدار با خواهر بگويم

دوست دارم هم تو آيي در برم هم زينب آيد

تا به گوش عمّه ام از غربت مادر بگويم

مدح پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم … سيّد امير ميرحسيني

شكوه ها از غربت دلبر كنم

گوش كن تا مدح پيغمبر كنم

قدّ او چون سرو و رويش ماه بود

واي بر وقتي كه گيسو مي گشود

شيوه اش عاشق كشي و دلبري

نعره هايش نعره هاي حيدري

نور پيشانيش فوق آفتاب

مي زند خورشيد در پيشش نقاب

تا لبانش باز و يك «ها» مي كند

با دمش كار مسيحا مي كند

در پي اش موسي و نوح آيينه دار

كرده حق در خلقت او شاهكار

تا كه جبريل از سما پر مي زند

بوسه بر دستان اكبر مي زند

حوريان لاهوتيان پروانه اش

با وجودش خيمه ها آباد بود

در دلش دريايي از احساس داشت

قدرتي

همچون عمو عباس داشت

تا كه يوسف حسن او را يافته

نام يوسف را ز خود برداشته

چونكه ثارالله باشد نور عين

هست اكبر شيشه ي عمر حسين

در قيامت او قيامت مي كند

نه قيامت عرضه قامت مي كند

كيست او؟ او اكبر ليلا بود

در شباهت حضرت طه بود

من شدم در مدح او مجنون و مست

ديگر اينجا مي شوم اكبرپرست

واي از آن دم وداعش در حرم

قامت ليلا شد از آن لحظه خم

وقت رفتن بوسه دستِ يار زد

صد شرر بر قامت دلدار زد

رفت ميدان وه چه ميدان رفتني

بود جنگ و رزم اكبر ديدني

تيغ مي زد همچو حيدر بر عدو

دشمن از ترسش نمي شد رو به رو

كار داد آخر به دستش تشنگي

برد از او جان و هستش تشنگي

از عطش چشمان او بي سو شده

خستگي اش پيش دشمن رو شده

حمله آوردند سويش دشمنان

با عمود و تيغ و شمشير و سنان

چونكه كينه داشتند از مرتضي

فرق او كردند از كينه دو تا

خواست برگردد علي امّا دريغ

بر سرش باران نيزه سنگ و تيغ

از عطش از زخم كاري خسته بود

خون او چشمان اسبش بسته بود

راه گم كرد و ز صاحب شد خجل

رفت در بين سپاهي سنگدل

كينه هاشان وايِ من لبريز بود

بهر كشتن تيغ هاشان تيز بود

يك نفر بر گيسوي او چنگ زد

ديگري بر صورت او سنگ زد

يك نفر دست علي را مي بريد

يك نفر با اسب رويش مي دويد

يك نفر تير و كمان در دست داشت

يك نفر پا روي سينه اش مي گذاشت

عدّه اي دور بدن در هلهله

غرق شادي شمر و حرب و حرمله

مهربان بابش سوي ميدان دويد

نزد اكبر زودتر زينب رسيد

گفت اكبر، واي تنها گشته اي

من بميرم ارباً اربا گشته اي

جان بابا چشم خود را باز كن

گفتگو با عمّه ات آغاز كن

جام رفتن را به پيشم سرمكش

پاي خود را بر زمين اكبر مكش

اي عصاي

پيريم، پيرم مكن

پيش خصم خود زمين گيرم مكن

خيز و از جا آبرويم را بخر

عمّه را از پيش نامحرم ببر

گرد پيري بر سر و رويم نشست

داغت اكبر قامت من را شكست

مصيبت … سيّد امير ميرحسيني

آن سراپا هم پيمبر هم امام

آمد از درياي خون سوي خيام

از عطش چون شعله، پيچ و تاب داشت

شكوه با بابا ز قحط آب داشت

او كه مي دانست قحط آب بود

اشك هم از تشنگي ناياب بود

آب اگر مي خواست از قلب سپاه

بود تا دريا، بر او، يك گام راه

اين سؤال آب معنايش چه بود

اكبر از باب اين تمنّايش چه بود

آب اينجا يك بهانه بيش نيست

آنكه گردد آگه از اين راز كيست

كوثر او در دهان باب بود

آب اگر مي خواست عالم آب بود

با گلوي تشنه رو در خيمه برد

از لب عطشان بابا آب خورد

شه فشردش در بغل كاي نور عين

اي حسين از آن تو، تو از حسين

كام عطشان تو را دريا منم

اين تو و اين اشك دامن دامنم

من تو را تقديم جانان كرده ام

آنچه جانان خواسته، آن كرده ام

گر چه چون جان مني در پيكرم

نيست جايي تا نشيني در برم

تيغ ها لحظه شماري مي كنند

نيزه داران بيقراري مي كنند

دوست دارم تا شوي از تيغ تيز

پيش چشم اشك ريزم، ريز ريز

اين تو، اين تيغ عدو، اين وصل دوست

بعد از اين جاي تو، در آغوش اوست

بشكني از سنگِ بدر آيينه را

هر چه تيغ آيد سپر كن سينه را

دوست، خود از تو پذيرايي كند

خواجه ي لولاك سقّايي كند

هر چه آيد بر سرت در اين نبرد

خوش بود، ديگر ز ميدان برنگرد

آن خدا آيينه، آن احمد جمال

تاخت چون حيدر، به ميدان قتال

هر چه طعم زخم خنجر مي كشيد

انتظار زخم ديگر مي كشيد

گفت ما را زخم قاتل مرهم است

هر چه بارد تيغ بر فرقم

كم است

نيزه داران سينه ام را بشكنيد

سنگ ها، آيينه ام را بشكنيد

عاقبت گرديد آن گل نقش خاك

پيش چشم باغبان شد چاك چاك

ريخت خون از برگ برگ لاله اش

كُشت بابا را صداي ناله اش

آمد و چون جان در آغوشش گرفت

بوسه از لبهاي خاموشش گرفت

ناله زد كاي جان رفته از تنم

از فراقت اشك دامن دامنم

اي فداي پاره پاره پيكرت

اي پدر را كشته با زخم سرت

ديده بستي، يا ز من دل كنده اي

دست و پا زن تا ببينم زنده اي

جان بابا عمّه آمد از حرم

زخم فرقت را بپوشان اكبرم

خيز و از جا، آبرويم را بخر

عمّه را از بين نامحرم ببر

عصاي پيري … حاج عليرضا شريف

هيچ مي داني چه بر روز دلم آورده اي

اي عصاي پيري ام، بنگر كه پيرم كرده اي

ارباً اربا پيكرت، در چنگ تيغ و نيزه ها

دلبر من شد دلم، همرنگ تيغ و نيزه ها

بر سرت خود را رساندم غصّه دار و اشك ريز

پيش دشمن گاه با زانو و گاهي سينه خيز

از جبينت آشكارا معجز شقّ القمر

يا بمان با من علي، يا كه مرا با خود ببر

اي خرامان رفته، در خون خفته، كمتر ناز كن

اكبرم جان رقيّه، چشم خود را باز كن

تا كه يك بابا بگويي، من كه غرق آتشم

لخته هاي خونِ در حلق تو را بيرون كشم

در بساطم غير آه و درد و بي آبي نبود

آب از من خواستي شرمنده ام آبي نبود

احمدي و حيدري و فاطمه روح مني

شيشه ي عمرم ترك خورده مبادا بشكني

مي زني، تو دست و پا من دست و پا گُم كرده ام

نور چشمم بي تو راه خيمه را گم كرده ام

چون برم جسمت به خيمه مانده ام مبهوت تو

مي نمايم من عباي خويش را تابوت تو

مي كند اشك مرا پاك عمّه ات با آستين

گر نبود عبّاس من، صد بار مي خوردم زمين

حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج عليرضا شريف

دست غم تير و بلا بر سر من ريخته ست

جگر خون شده در ساغر من ريخته ست

با سر تيغ و سنان دست كدامين ظالم

باز آتش سر پيغمبر من ريخته ست

ثمرم، جان و دلم، رشته ي تسبيحم بود

آه اكنون به زمين اكبر من ريخته ست

آه مردم چه كنم سبحه ي يك دانه ي من

شده صد پاره و دور و بر من ريخته ست

زخم از فرق تو پيش آمده تا ابروي تو

خون ز هر موي سرت حيدر من ريخته ست

سينه ات چاك شده زخم به پهلو داري

كي؟ دوباره به سر مادر من ريخته ست

تيشه ي داغ تو بر ريشه عمرم زده اند

تو زمين خوردي و برگ و بَرِ من ريخته ست

به كنار بدنت

سخت زمين افتادم

همه خوشحال كه بال و پر من ريخته ست

جگرم را ز رهت ساختم امّا حالا

تكّه تكّه زِرِهت در بر من ريخته ست

اينكه گفتي كه عطش مي كشدم كشت مرا

لب تو خون ز دو چشم ترِ من ريخته ست

زندگي بي تو مرا نيست به جز جان كندن

زهر هجران تو در حنجر من ريخته ست

حضرت علي اكبر عليه السلام … حاج عليرضا شريف

تا صداي تو شنيدم پسرم

آه از سينه كشيدم پسرم

شد جهان در نظرم تيره و تار

ديدم اين گوشه ي پُر گرد و غبار

نيزه ها را همه بالا بردند

رو سوي يوسف ليلا بردند

آمدم خسته دل اين سو پسرم

گه به پا گاه به زانو پسرم

قلب من از ضربان افتاده

جان عالم ز توان افتاده

تو كه خود حاصل يك عمر مني

شيشه ي عمر مرا مي شكني

از لب خشك تو بي تاب شدم

خواستي آب ز من آب شدم

خم شده روي گلت مي بويم

با دل خويش چنين مي گويم

اين علي اكبر ليلايم نيست

پسر خوش قد و بالايم نيست

نيزه ي پهلويت اي گل پسرم

خورده انگار ميان جگرم

ز سر عمّامه خود افكندم

به روي زخم سرت مي بندم

لخته خون از مژه ات مي گيرم

گر نگاهم نكني مي ميرم

گر چه با ناز تو را پروردم

ناز كم كن به خدا دِق كردم

همدم درد و غم و افسوسم

هر چه لعل لب تو مي بوسم

دلم آرام نگيرد چه كنم

از لبت كام نگيرد چه كنم

اي اذان گوي حرم تكبيري

چاره ام رفته ز كف تدبيري

عمّه ات گرم پرستاري من

از حرم آمده بر ياري من

دشمنان صف به برم مي بندند

به زمين گيري من مي خندند

سينه ام غرق ملال است علي

زندگي بي تو محال است علي

ارباً اربا بدنت سوي حرم

كار من نيست كه تنها ببرم

حضرت علي اكبر عليه السلام شبه نبي … رضا يعقوبيان

السّلام اي اوّلين سردار عشق

السّلام اي سيّد و سالار عشق

السّلام اي نور شمس عالمين

السّلام اي هستي مولا حسين

السّلام اي شمع بزم عارفان

ساقيّ بزم الست عاشقان

السّلام اي اكبر اي نور جلي

نام تو همگام با نام علي

با عمو درس شجاعت خوانده اي

مكتب درس ولايت خوانده اي

مهر تو در قلب ما مولاييست

كارهاي تو همه زهراييست

آل هاشم را تويي شبه نبي

خوي و خصلت هاي تو همچون علي

چون علي كار خدايي مي كني

از همه مشكل گشايي مي كني

اكبرا جود تو ثاراللّهيست

خصلت و خويت رسول اللّهيست

واله و حيران

رويت انبياء

دم به دم مشتاق كويت اولياء

بي عصا تو كار موسي مي كني

هر نفس كار مسيحا مي كني

اولين فرد بني هاشم تويي

دين حق را اي علي قائم تويي

تو شهيد اوّليني بر حسين

روز محشر هم قريني با حسين

مادرت ليلا بود مجنون تو

دين پيغمبر بود مديون تو

ماه رخسار تو چون ماه شب است

عاشق ديدار رويت زينب است

شيعه با نام تو ياد كربلاست

با تو هر جا محفل گريه به پاست

كربلا را تو نمودي كربلا

كربلا از داغ تو دارُالبلا

روز عاشورا تو در ميدان عشق

داده اي همچون حسين جولان عشق

بهر ياري حسين برخاستي

آمدي و اذن ميدان خواستي

جان تازه بر دل و جانت بداد

بي مهابا اذن ميدانت بداد

قبل رفتن گفت شه با اكبرش

اكبر آن زيبا گل مه پيكرش

مي روي اكبر، عزيز و ياورم

هستي بابا، گل پيغمبرم

پيش بابا، تو كمي راه برو

كن نظر بر من و اين آه، برو

راه رفتي پيش چشمان حسين

ديدي اكبر چشم گريان حسين

تا كه اكبر سوي ميدانگاه رفت

روح از جسم حسين يكباره رفت

تا كه او عازم سوي ميدان شدي

دشمن از ديدار او، حيران شدي

زد صلا دشمن پيمبر آمده

يا به عزم جنگ حيدر آمده

دشمن از هر سو ره اكبر گرفت

انتقام بدر و هم خيبر گرفت

چون كه دشمن شبه پيغمبر شناخت

نيزه اي زد، پهلوي اكبر شكافت

زد صدا بابا به فريادم برس

بين دشمن من فتادم از فرس

او سراسيمه به ميدان تاخته

اكبرش را بين ميدان يافته

ديد اكبر ارباً اربا گشته ست

او فداي دين مولا گشته ست

گفت مولا اكبرم روحي فداك

جسم تو از چه بگشته چاك چاك

خيز و از جا جوابم را بده

پاسخ اين ناله هايم را بده

تو كه در عالم شبيهي بر نبي

نور زهرا داري و وجه علي

همچو عمويت اباالفضل دلير

اي ز محرومان عالم دستگير

از (رضا) دستي بگير اي ذوالكرم

من نخواهم چيز

ديگر جز حرم

مصحف سي پاره … سيّد رضا مؤيد

دمي كه بر سر نعش پسر نشست حسين

ز جان خويش و پسر، هر دو دل گسست حسين

نگاه مات علي كرد مات و حيرانش

شكسته فرق پسر ديد و خود شكست حسين

فغان پردگيان، پرده ي فلك بشكافت

ز نور ديده ي خود تا كه ديده بست حسين

براي خواندن قرآن به بزم عاشورا

گرفته مصحف سي پاره روي دست حسين

به جز خدا كه بود آفريدگار حسين

كسي نگفت و ندانست تا چه هست حسين

خداي هر چه كه گويد از او بود زيرا

نوشته بر دل مردان حق پرست حسين

صفاي منا … سيّد رضا مؤيد

اي نخله ي فتاده ز پايم علي علي

دردا هنوز من سر پايم علي علي

ريزد ز ديده اشك من از پاره هاي دل

خيزد ز سوز سينه نوايم علي علي

بردي اگر فروغ دل و ديده ي مرا

دادي صفا به كوي منايم علي علي

فرياد من ز داغ تو در سينه بشكند

كز تشنگي گرفته صدايم علي علي

از حسرتي كه تشنه شدي از برم جدا

آتش فتاده بر سر و پايم علي علي

فرق تو را شكست و مرا سينه چاك داد

دستي كه كرد از تو جدايم علي علي

تا بستر تو گريه ي طفلان رهم ببست

گر زودتر نشد كه بيايم علي علي

زينب اگر كه بر كمك من نمي شتافت

جايي دگر نبود برايم علي علي

با قطره هاي خون روان از هزار زخم

تا آخرين نفس به سرايم علي علي

رفتي به پيشگاه خدا و پيمبرش

من نيز از قفاي تو آيم علي علي

اين حال زار مؤيد كه نيمه شب

او با دلش گرفته عزايم علي علي

نور دل فاطمه عليها السلام را نور عين … سيّد رضا مؤيد

اي رخ تو مطلع الانوار حُسن

خال لبت نقطه پرگار حُسن

بزم وفا را رخ ماه تو شمع

خوبيِ خوبانِ جهان در تو جمع

اي شجر علم و حيا را ثمر

وي پسر شير خدا را پسر

اشبه مخلوق به پيغمبري

يوسف ليلا علي اكبري

آينه ي صبر و كمال حسين

نور دل فاطمه را نور عين

خلقت و خُلقت چو رسول انام

تربيت آموخته از دو امام

قافله سالار شهادت حسين

روح مناجات و عبادت حسين

گفت نظر بر رخ اكبر كنيم

ياد چو از روي پيمبر كنيم

پاك تر از جان ملك جان توست

خون خدا در رگ و شريان توست

نخل وجودت به كرم بارور

قصّه حُسنت همه جا مشتهر

شاخ و بُنَت از شجر طيبات

برگ و برت معدلت و مكرمات

حضرت سجّاد امام اُمم

گفت فدايت پدر و مادرم

هر كه تو را مدح و ثنا گفته ست

دُرّ سخن

در صفتت سُفته ست

بعد حسين آن به دو عالم امام

بر تو فرستاده درود و سلام

باغ شرف از نفست گل كند

عشق به نام تو توسّل كند

حُسنِ حَسن آيه ي زيبايي ات

علم علي شاهد دانايي ات

هر كه بديد آن رخ چون ماه را

كرد زيارت نبي الله را

گوهر پرورده ي درياي عشق

يوسف و بازار تو صحراي عشق

فاطميان را تو شكوه ابد

هاشميان را تو گل سرسبد

آينه ي لم يزلي يا علي

جان حسين بن علي يا علي

صبح قيامت اثر كربلا

روز وفا روز شهادت بلا

چون ورق سرخ سحر باز شد

با نفس گرم تو آغاز شد

خواست مؤذّن كه صلا بر دهد

نغمه ي تكبير اذان سر دهد

گفت حسينش بنشين مرحبا

اي پسرم خيز علي جان بيا

خيز و تو امروز اذان ساز كن

دفتر ايثار مرا باز كن

وه كه اذان تو در آن جا چه كرد

با دل ذرّيه ي زهرا چه كرد

ليليِ حُسن قدمت مست ناز

اهل نظر را نظرت كارساز

خلقت تو نُورٌ عَلي نُور شد

يك نظرت بارقه ي طور شد

بود عصايي كه به دست كليم

با همه اعجاز كريم و رحيم

شاخه اي از نخله ي طور تو بود

و آن يد و بيضاش ز نور تو بود

طور مناجات تو شمشير بود

و آن شجر طور تو از تير بود

اي لبت از مُهر عطش داغ تر

وز عرق شرم رخت باغ تر

جان تو پرورده ي جان حسين

بر دهنت جاي لبان حسين

اي كه تو را عشق زبردست كرد

بوسه ي گرم پدرت مست كرد

عرشي و گرديده نگون روي خاك

جان جهان با بدن چاك چاك

اي قلم از شرح كمالت خجل

با تو فتاده ست سر و كار دل

قبله ي اميد دلم روي توست

كعبه ي شش گوشه ي من كوي توست

اي شده مدفون به جوار پدر

وي به حسين از همه نزديك تر

جلوه ي اخلاص سرا پاي توست

زير قدم هاي پدر جاي توست

اي سر

من خاك قدم هاي تو

مُهر دلم مِهر و تولاّي تو

با نظر لطف ثنايم بخوان

باز سوي كرب و بلايم بخوان

اي به جگر گوشه ي زهرا جگر

باز نگيري ز مؤيّد نظر

شبه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم … سيّد رضا مؤيد

تا كفن بر قدّ و بالاي رسايت كردم

سوختم وز دل پر درد دعايت كردم

آخرين توشه ام از عمر تو اين بود علي

كه غم انگيز نگاهي ز قفايت كردم

تو ز من آب طلب كردي و من مي سوزم

كه چرا تشنه لب از خويش جدايت كردم

گر كمي آب نبودم كه رسانم به لبت

داشتم اشكي و ايثار به پايت كردم

نگشودي لب خود هر چه تو را بوسيدم

نشنيدم سخني هر چه صدايت كردم

پدرت را نبود بعد تو اميد حيات

جان من بودي و تقديم خدايت كردم

يا رب اين دشت بلا اين من و اين اكبر من

هر چه را داشتم اي دوست فدايت كردم

آن خليلم كه ذبيحم نكند فديه قبول

وين ذبيحيست كه قربان به منايت كردم

اي «مؤيّد» چو تو را بنده ي مخلص ديدم

دگر از بندگي غير رهايت كردم

اذن ميدان و وداع حضرت علي اكبر عليه السلام

دور چون بر آل پيغمبر رسيد

اوّلين جام بلا اكبر چشيد

اكبر آن آئينه ي رخسار جدّ

هيجده ساله جوان سرو قد

برده در حسن از مه كنعان گرو

قصّه ي هابيل و يحيي كرده نو

ديد چون خصمان گروه اندر گروه

مانده بي ياور شهِ حيدر شكوه

با ادب بوسيد پاي شاه را

روشنايي بخش مهر و ماه را

كاي زمام امرِ كُن در دست تو

هستيِ عالم طفيل هست تو

رخصتم ده تا وداع جان كنم

جان در اين قربانكده قربان كنم

وقت آن آمد كه ترك جان كنم

رو به خلوتخانه ي جانان كنم

شاه دستار نبي بستش به سر

ساز و برگ جنگ پوشاندش به بر

كرد دستارش دو شقّه از دو سو

بوسه ها دادي چو قرباني بر او

گفت بشتاب اي ذبيح كوي عشق

تا خوري آب حيات از جوي عشق

رُو به خيمه خواهران بدرود كن

مادر از ديدار خود خشنود كن

شاهزاده شد سوي خيمه روان

گفت نالان كاي بلاكش بانوان

هين فراز آئيد بدرودم كنيد

سوي قربانگه روان

زودم كنيد

الوداع اي مادر ناكام من

ماند آخر بر زبانت نام من

مادرا برخيز زلفم شانه كن

خود به دور شمع من پروانه كن

من ز بهر دادن جان مي روم

سوي مهمانگاه جانان مي روم

وقت دير است و مرا از جان ملال

مادرا كن شير خود بر من حلال

الوداع اي خواهران زار من

كه بُوَد اين واپسين ديدار من

خواست چون رفتن به ميدان وغا

در حرم شور قيامت شد به پا

خواهران و عمّه گان و مادرش

جمع گرديدند بر گرد سرش

گفت ليلي كاي فدايت جان من

نازپرور سرو سروستان من

خوش خرامان مي روي آزاد رو

شير من بادا حلالت شاد رو

اي خدا قرباني من كن قبول

كن سفيد اين روي من نزد بتول

به ميدان رفتن حضرت علي اكبر عليه السلام

شبه پيغمبر چو زد پا در ركاب

بال و پر بگشود رفرف (55) عقاب (56)

از حرم بر شد سوي معراج عشق

بر سر از شور شهادت تاج عشق

گفت شاه دين به زاري كاي اله

باش بر اين قوم كافر دل، گواه

كز نژاد مصطفي ختم رسل

شد غلامي به سوي اين قوم عتل

خَلق و خُلق و منطق آن پاك رأي

جمع در وي همچو اندر مصحف، آي

شاهزاده شد به ميدانگه روان

بانوان اندر قفاي او نوان (57)

حقّه لب بر ستايش كرد باز

كه منم فرزند سالار حجاز

من عليّ بن الحسينم، اكبرم

نور چشم زاده ي پيغمبرم

حيدر كرّار باشد جدّ من

مظهر نور نبوّت خدّ (58) من

من سليل طائر لاهوتيم (59)

كز صفير (60) اوست نطق طوطيم

شبه وي در خُلق و خَلق و منطقم

كوكب صبحم نبوّت مشرقم

باب من باشد حسين آن شاه عشق

كه نموده عاشقان را راه عشق

تيغ من باشد سليل ذوالفقار

كه سليل حيدرم در كارزار

آمدم تا خود فداي شه كنم

جان وقاي (61) نفس ثارالله كنم

اين بگفت و صارم (62) جوشن شكاف

با لب تشنه بر آهخت از غلاف

بس كه

آن شير دلاور يك تنه

زد يلان را ميسره بر ميمنه

پُر دلان را شد دل اندر سينه خون

لخت لخت از چشم جوشن شد برون

شير بچّه از عطش بي تاب شد

با لب خشكيده سوي باب شد

گفت شاها تشنگي تابم ربود

آمدم نك سويت اي درياي جود

برده ثقل آهن و تاب هجير (63)

صبرم از پا، دستگيرا! دست گير

شه زبان او گرفت اندر دهان

گوهري در درج لعل آمد نهان

شد ز آب هفت دريا شسته دست

سوي بزم رزمگه سرشار و مست

موج تيغ آن سليل ارجمند

لطمه بر درياي لشكرگه فكند

شهادت حضرت علي اكبر عليه السلام … مرحوم حجّة الاسلام محمّد تقي نيّر تبريزي؛

گفت با خيل سپه، سالار جنگ

چند بايد بر خود طوق ننگ

عارتان باد اي يلان كارزار

كه شود مغلوبِ يك تن صد هزار

هين فرو باريد باران خدنگ (64)

عرصه را بر اين جوان داريد تنگ

حيدرانه گرم جنگ آن شير مست

مُنقذ (65) آمد ناگهان تيغي به دست

فرق زاد نايب رب الفَلَق (66)

از قفا با تيغ برّان كرد شق

برد از دستش عنان اختيار

تشنگي و زخم هاي بيشمار

گفت با خود آن سليل مصطفي

اكبرا! شد عهد را وقت وفا

مرغ جان از حبس تن دلگير شد

وعده ي ديدار جانان دير شد

شد قتيل عشق را چون وقت سوق

دستها بر جيد (67) باره كرد طُوق

هر فريقي كه بر او كردي گذر

مي زدندش تير و تيغ جانشكر

با زبان لا به آن قربان عشق

رو به خيمه كرد كاي سلطان عشق

دور عيش و كامراني شد تمام

وقت مرگ است اي پدر بادت سلام

شد پدر را سوي يوسف رهنمون

آن بشير امّا ميان خاك و خون

ديد آن باليده سرو نازنين

اوفتاده در ميان دشت كين

چهر عالمتاب بنهادش به چهر

شد جهان تار از فراق ماه و مهر

سر نهادش بر سر زانوي ناز

گفت كاي باليده سرو سرفراز

اي به طرف ديده خالي جاي تو

خيز تا بينم

قد و بالاي تو

اين بيابان جاي خواب ناز نيست

كايمن از صياد تيرانداز نيست

بيش از اين ديگر دلم را خون مكن

زاده ي ليلي مرا مجنون مكن

خيز تا بيرون از اين صحرا رويم

نك به سوي خيمه ي ليلا رويم

رفتي و بردي ز چشم باب خواب

اكبرا! بي تو جهان بادا خراب

شاهزاده چون صداي شه شنفت

از شعف چون غنچه ي خندان شكفت

چشمِ حسرت باز سوي باب كرد

شاه را بدرود گفت و خواب كرد

زينب از خيمه برآمد با قلق (68)

ديد ماهي خفته در زير شفق

از جگر ناليد كاي ماهِ تمام

بي تو بر من زندگي بادا حرام

شه به سوي خيمه آوردش ز دشت

وه چه گويم من چه بر ليلا گذشت

نوحه هاي سينه زني حضرت علي اكبر عليه السلام

حضرت علي اكبر عليه السلام … مرحوم حاج اكبر ناظم

ميدان منوّر گشته از جمالش شوم فداي شوكت و جلالش

ماه تمامي و منم هلالش

شد رخش منجلي ** همچو بابش علي

اين گل گلزار رسول است ** نور دو چشمان بتول است

-

اوّل قتيل از شه كرب و بلا بود عليّ اكبر مه لقا

شبيه روي خاتم الانبيا

ز زين شد سرنگون ** ميان خاك و خون

به خيمه شد شور قيامت ** ز ناله هاي آل عصمت

-

كجا فتاده قامت رسايت بگوش من نمي رسد صدايت

ببين چگونه گريم از برايت

عليّ اكبرم ** شبه پيغمبرم

قامتم از غمت خميده ** جان پدر به لب رسيده

-

باب تو از عزاي تو پير شد كنار نعش تو زمين گير شد

ز زندگاني جهان سير شد

اي مه انورم ** نوجوان اكبرم

قامتم از غمت خميده ** جان پدر به لب رسيده

-

بار دگر اي پسر اعجاز كن دو چشم خود بر پدرت باز كن

درد دل خود بمن ابراز كن

اي تو نور دلم ** حل نما مشكلم

به خيمه شد شور قيامت ** ز ناله هاي آل عصمت

-

ميدان منوّر گشته از جمالش جانها فداي خلقت و

خصالش

حسين بود شمس و علي هلالش

نوجوان اكبرم ** شبه پيغمبرم

اكبر من گشته كفن پوش ** مادر او افتاده مدهوش

نوحه حضرت علي اكبر عليه السلام … سعيد خرازي

عصاي پيريم مرو به ميدان (2)

زنها به دستشان گُلاب و قرآن

تويي تو هست من مرو از دست من

علي به جز تو كس ندارم (2)

خسته شدم نفس ندارم (2)

-

بس كه صداي كف زدن زياد است (2)

ز بعد تو عمر پدر به باد است

مُيَسَّر نشد آب شدم خانه خراب

خدا رسد به داد ليلا (2)

جسم تو بيند ارباً اربا (2)

-

با من اگر صدها نفر بجنگد (2)

رازي مشو لشكر به من بخندد

تو را جان پدر آبرويم بخر

علي ببين چشم ترم را (2)

گم كرده ام راهِ حرم را (2)

-

پيكر تو تا هدف تير شد (2)

حسين ز داغِ پسرش پير شد

اي همه حاصلم حل نما مشكلم

علي ببين توان ندارم (2)

داغ تو را گمان ندارم (2)

-

زبانحال حضرت علي اكبر عليه السلام … جواد هاشمي

تو لاله ي ليلايي چه خوش قد و بالايي

آيينه ي رخسار پيغمبر والايي

اي شبه نبي اكبر – خشكيده لبي اكبر

××××××××××××××××

بر من ترّحم كن چون غنچه تبسّم كن

بگشا دو لب خود را يكبار تكلّم كن

اي شبه نبي اكبر – خشكيده لبي اكبر

××××××××××××××××

اي قوّت زانويم خون از لب تو شويم

تو «يا ابتا» برگو من «يا ولدي» گويم

اي شبه نبي اكبر – خشكيده لبي اكبر

××××××××××××××××

از جان و جهان سيرم من بي تو زمين گيرم

اي تازه جوان من داغ تو كند پيرم

اي شبه نبي اكبر – خشكيده لبي اكبر

××××××××××××××××

اي يوسف كنعانم آرام دل و جانم

بعد از تو علي اكبر من زنده نمي مانم

اي شبه نبي اكبر – خشكيده لبي اكبر

××××××××××××××××

زبان حال حضرت علي اكبر عليه السلام … جواد هاشمي

آمده ام به جانب كارزار تا كه كنم به دشمنان كار، زار

شبه پيغمبرم * علي اكبرم

دارم جمال مصطفي را *** نام علي مرتضي را

× × × × × ×

جان و دلم سوي خدا روانه ست ثقل حديد و تشنگي بهانه ست

من به راه بابا * شدم ارباً اربا

كشته ي عشق ذوالجلالم *** تشنه ي جرعه ي وصالم

× × × × × ×

كار علي اكبرت شد تمام يا اَبتا عَلَيكَ منِّي السَّلام

ببين سرگذشتم * فداي تو گشتم

بابا بيا كز راه ياري *** صورت به صورتم گذاري

× × × × × ×

حضرت علي اكبر عليه السلام … حبيب الله موحد

نجل النّبي الطّاهر شبه پيمبر

مرو به سوي ميدان علي اكبر

اي مه تابان با كام عطشان

ضياء العين ليلا عزيز زهرا

-

ترسم كه دشمن راهت بابا بگيرد

گل اميدم را از شاخه بچيند

روح و روانم آرام جانم

ضياء العين ليلا عزيز زهرا

-

زيبا گل بستانم در خون نشستي

رفتي و از داغ خود پشتم شكستي

بعد تو بابا سيرم ز دنيا

ضياء العين ليلا عزيز زهرا

-

خلقاً و خُلقاً باشد رسول اكرم

گرفته در بر ليلا زانوي ماتم

ماه منيرم برات بميرم

ضياء العين ليلا عزيز زهرا

-

حضرت علي اكبر عليه السلام … حبيب الله موحد

رعنا جوان من علي اكبرم - آيينه ي جمال پيغمبرم

چگونه هجران تو را بنگرم

اي مه عالمين نور چشم حسين

چه سازم اي نوگل ليلا ربوده هوشم قد و بالا

-

اكبرم اي سرو ثمن ساي من - آهسته رو اي مه زيباي من

اي گل خوش قامت و بالاي من

كن ترّحم پسر بر احوال پدر

مرو مرو كه بي قرارم طاقت دوريت ندارم

-

برده دل و دين مرا بوي تو - شانه زنم به جعد گيسوي تو

فداي آن چهره ي نيكوي تو

مرا اي دلخوشي عاقبت مي كشي

چرا به خاك و خون نشستي دل مرا ز غم شكستي

-

حضرت علي اكبر عليه السلام … حبيب الله موحد

سوي ميدان مرو اي مه انورم

قدري آهسته تر نازنين دلبرم

كه بود ديده ام به رهت از قفا

همه جا كربلا – همه جا نينوا

-

برده دين و دلم قد و بالاي تو

آتشم مي زند چشم شهلاي تو

نظري كن پسر پدرت در نوا

همه جا كربلا – همه جا نينوا

-

سرو خوش قامتم ترك بابا مكن

بيش از اين اي پسر خون دل ما مكن

به كجا مي روي دل و دين مرا

همه جا كربلا – همه جا نينوا

-

سر منه روي خاك گل زيباي من

آتش افكنده اي به سراپاي من

عمّه در خيمه گه به غمت مبتلا

همه جا كربلا – همه جا نينوا

-

از چه خونين شده طرّه ي موي تو

برده هوش از سرم جلوه ي روي تو

تشنه كامي تو زده آتش مرا

همه جا كربلا – همه جا نينوا

-

زبانحال حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

تو از چه در خسوفي اي ماه عالم آرا

بگشا دو چشم خود را اي نور چشم ليلا

تمام حاصل من حل كن تو مشكل من

دل مرا مسوزان اي ميوه دل من

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

دلم ربوده اي تو با اللهُ اكبر، اكبر

براي ديدن تو صف بسته لشكر، اكبر

فرق من و تو اينجا تنها در اين ميان است

تو ابرويت كمان و من قامتم كمان است

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

غمت به سينه من راه نفس ببندد

راضي مشو علي جان قاتل به من بخندد

بگو ز من چه ديدي كه دل ز من بريدي

كشتي مرا تو از بس پا بر زمين كشيدي

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

اي گل چيده من مستم ز عطر و بويت

مَنعَم مكن اگر چه دير آمدم به سويت

افتاده شمع عمرم از داغ تو به زانو

رفتي

ز دستم و من دستم بود به زانو

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

داغ تو كرده پيرم اي پسر جوانم

خواهم كه خيزم از جا امّا نمي توانم

آتش زدي ز آهت بربود و هست بابا

شد دست عمّه تو عصاي دست بابا

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

شكسته اي ز داغت هم بال و هم پرم را

چشمم دگر نبيند گم كرده ام حرم را

ره را بره نشانم اي آرزوي خيمه

خيز و ببر علي جان من را به سوي خيمه

لاله پرپر من * علي اكبر من

× × × × × ×

حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

ماه دل آرا به كجا مي روي

يوسف ليلا به كجا مي روي

اسير اين * موي چون زنجير توأم

من عاشق * نغمه ي تكبير توأم (2)

شبه پيمبرم علي اكبرم

× × × × × ×

اي كه مرا از غم خود مي كشي

از چه دگر پا به زمين مي كشي

تويي تويي * مه ابرو كمان من

از آه خود * مزن آتش به جان من (2)

شبه پيمبرم علي اكبرم

× × × × × ×

خيز و ببين اي گل خوشبو علي

آمده ام با سر زانو علي

از روي تو * بوسه مي گيرم پسرم

سخن بگو * ورنه مي ميرم پسرم (2)

شبه پيمبرم علي اكبرم

× × × × × ×

حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

سرو بستانم مي رود ماه كنعانم مي رود

مي رود نور از چشم من نور چشمانم مي رود

آينه و قرآن كجاست ليلاي سرگردان كجاست

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

يوسف كرب و بلايي شبه ختم الانبيايي

از تماشايت پسرم شده ام من تماشايي

آينه پيغمبري جان حرم را مي بري

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

ديده شد دريايي تو لاله شد صحرايي تو

مي برد دل از من هنوز صورت زهرايي تو

بر من ترّحم كن علي قدري تكلّم كن علي

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

اي كمان ابرو اكبرم سلسله گيسو اكبرم

آمدم من به سوي تو با سر زانو اكبرم

اي پسر جوان من آتش زدي به جان من

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

ز غمت افتادم ز پا من چه سان برخيزم ز جا

اي عصاي دستم ببين شده ام محتاج عصا

اي ياس خوشبوي حرم مرا ببر به سوي حرم

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

كم بسوزانم پسرم من پريشانم پسرم

داغ تو مي ماند ولي من نمي مانم پسرم

پيش من زار و غمين كمتر بكش پا بر زمين

بابا علي اكبرم * بابا علي اكبرم

-

نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

با رفتنت اكبر، بردي دل بابا اي يوسف ليلا (2)

اي لاله ي پرپرم * اي شبه پيغمبرم

ناز تو را مي خرم * بابا علي اكبر (2)

-

قرآن بود روي دست همه زنها اي يوسف ليلا (2)

قربان اشك غمت * قربان عمر كمت

گيسوي خم در خمت * بابا علي اكبر (2)

-

خيز و تماشا كن افتاده ام از پا اي يوسف ليلا (2)

اي سرو بستان من * اي بهتر از جان من

اي ماه كنعان من * بابا علي اكبر (2)

-

سر تا به پا حيدر، پا تا به سر طاها اي يوسف ليلا (2)

اي ماه ابرو كمان * خيز و ببين اي جوان

من

پيرم و ناتوان * بابا علي اكبر (2)

-

نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

نور چشمان تر من با دو چشم خونفشان رفت

دامن از دستم گرفت و از حرم دامن كشان رفت

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

تا كه بر الله و اكبر، اكبرم لب مي گشايد

اين مؤذّن با اذانش از همه دل مي ربايد

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

لاله ي باغ ولايي شبه ختم الانبيايي

اي دو صد يوسف فدايت يوسف كرب و بلايي

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

صف زده لشكر براي ديدن روي تو اكبر

كربلا شد مست مست از عطر گيسوي تو اكبر

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

لاله ي ليلايي ام را پيش چشمم چيده دشمن

هم گلم را چيده هم بر اشك من خنديده دشمن

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

مي زني تو دست و پا و دست و پا گم كرده ام من

چشم من ديگر نبيند خيمه را گم كرده ام من

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

-

اي شهيد راه يكتا كرده اي از غم دو تايم

اي عصاي دست من كردي تو محتاج عصايم

پسر من پسر من * اكبر من اكبر من (2)

نوحه ي حضرت علي اكبر عليه السلام … سيّد محسن حسيني

شد ماه كنعان من پوشيده از خون

از غم داغش ليلا گرديده مجنون

شبه پيمبر * لاله ي پرپر

نور دو چشمان من علي اكبر (2)

-

آتش به جان بابا افكنده اي تو

سخن بگو تا كه بدانم زنده اي تو

با ديدة تر * گويم مكرّر

نور دو چشمان من علي اكبر (2)

-

بوسه ز لب هاي تو مي گيرم اكبر

اگر نيايد عمّه مي ميرم اكبر

احمد شمائل * علي خصائل

نور دو چشمان من علي اكبر (2)

-

دو ديده بگشا اي ميوه ي دل من

با يك نگاهت حل كن تو مشكل من

ماه دل آرا * يوسف ليلا

نور دو چشمان

من علي اكبر (2)

-

نور نگاهم بردي اي ماه خيمه

خيز و ببين گم كردم من راه خيمه

اي گل چيده * سرو خميده

نور دو چشمان من علي اكبر (2)

-

پي نوشت

(1) - بحارالانوار 98 / 242 و 243.

(2) - بحارالأنوار 44 / 287 حديث 26.

(3) - الإرشاد 1 / 177 بحارالانوار 21 / 388.

(4) - بحارالأنوار 2 / 30 حديث 8.

(5) - بحارالانوار 98 / 114 حديث 37 - كامل الزّيارات باب 44 ص 123 ح 2.

(6) - عوالي اللآلي 4 / 24 حديث 75.

(7) - الكافي 1 / 538 حديث 6.

(8) - الكافي 1 / 538 حديث 5.

(9) - بحارالانوار 26 / 229 حديث 10.

(10) - انيس الشيعة از سيد محمد عبد الحسين هندي كربلائي.

(11) - الحدائق الوردية.

(12) - علي اكبر از مرحوم مقرم / 12.

(13) - مناقب 4 / 109.

(14) - ارشاد 2 / 109.

(15) - نفس المهموم / 313.

(16) - منتخب التواريخ / 269.

(17) - زندگاني قمر بني هاشم و علي اكبر / 356.

(18) - وسائل: 20 / 471 باب 22 از ما يحرم بالمصاهرة حديث 3.

(19) - بحارالانوار 98 / 186 - كامل الزيارات / 239 ب 79 زيارت 18.

(20) - سوره ي قلم، آيه ي 4.

(21) - لهوف / 113، مثير الاحزان / 68، بحار الانوار: 45 / 42، مقتل خوارزمي: 2 / 30.

(22) - بحارالانوار 98 / 186 - كامل الزيارات / 239 ب 79 زيارت 18.

(23) - بحارالانوار: 45 / 43 و 44.

(24) - مفاتيح الجنان زيارت مطلقه اوّل امام حسين عليه السلام.

(25) - منتهي الامال 1 / 375.

(26) - مهيّج الاحزان / 212 م 9.

(27) - نفس المهموم / 314.

(28) - لهوف

/ 112، مثير الاحزان / 68.

(29) – ارشاد؛ 2 / 109.

(30) - سرائر / 153.

(31) - بحار الانوار: 45 / 65.

(32) - همه مقاتل معتبر نوشته اند كه امام حسين عليه السلام فوراً به فرزند خود اجازه ميدان داد، آيا جهت آن چه بوده است؟ ممكن است چون فرزند خودش بود مي خواست بدون مهلت براي پروردگارش فدا كند و شايد طاقت نداشت در آن حالت فرزندش را مشاهده نمايد.

(33) - سوره ي آل عمران، آيه هاي 33 و 34.

(34) - نفس المهموم / 308 - بحار الانوار: 45 / 42 - مقتل خوارزمي: 2 / 30 و …

(35) - تذكرة الشّهداء / 197.

(36) - ناسخ التواريخ: 2 / 350 و به همين مضمون رياض القدس: 2 / 7.

(37) - انوارالشّهادة / 151 فصل 13.

(38) - از كثير بن شاذان؛ نقل است كه گفت:

روزي خدمت امام حسين عليه السلام بودم كه فرزندش علي اكبر در غير موسمش از پدر درخواست انگور نمود. امام حسين عليه السلام از طريق اعجاز از استوانه مسجد برايش انگور و موز آوردند و به او داده فرمودند:

«ما عندالله لاوليائه اكبر» (فرسان الهيجاء: 1 / 299 به نقل از مدينة المعاجز و …) شايد به همين دليل بود كه از پدر بزرگوارش آب مطالبه نمود كه آن حضرت از طريق اعجاز او را سيراب نمايد تا به ميدان برگشته با دشمنان خدا مصاف دهد.

(39) - در زيارت ناحيه ي مقدسه (بحارالانوار: 45 / 65) و بسياري از كتب چون ارشاد شيخ مفيد و مقتل مقرّم و مثير الاحزان و كامل ابن اثير و تاريخ طبري (5 / 446) و اخبار الطوال و مقاتل الطالبيين مطابق متن

(مرة بن منقذ) آمده، ولي در لهوف مرحوم سيد بن طاووس و مقتل عوالم و بحار الانوار (44 / 45) (منقذ بن مرة) ذكر شده ست

(40) - بحار الانوار: 45 / 43 - لهوف / 113 - مقتل خوارزمي: 2 / 30، نفس المهموم / 308.

(41) - مقتل ابي مخنف / 127، وقايع الايام خياباني / 398.

(42) - رياض القدس: 2 / 22.

(43) - كامل الزيارات / 239 ب 79 قسمتي از زيارت 18.

(44) - بحار الانوار: 45 / 44، جلاء العيون / 406.

(45. ) – ارشاد؛ 2 / 110.

(46) - مهيج الاحزان / 215 م 10.

(47) - بحارالانوار 45 / 154 – امالي صدوق / 165 م 31 ح 3. .

(48) - مهيّج الاحزان / 216 – وقايع الايّام خياباني / 402.

(49) - نهضت حسيني 2 / 202 به نقل از انوارالمجالس / 154.

(50) - من لا يحضره الفقيه 1 / 188 ح 569.

(51) - نفس المهموم / 315.

(52) - خطيب توانا مرحوم سيد مرتضي يرقعي كه در مقتل تبحر خاصّي داشت، معتقد بود كه، حضرت ليلا در كربلا حضور داشت، و روزي براي اين مطلب از 25 منبع معتبر مدرك نقل كرد. ابن شهر آشوب مي نويسد:

چون حضرت علي اكبر عليه السلام به خيمه بازگشت مادرش به او مي نگريست، ولي صحبت نمي كرد. امّا اسم مادرش را «شهربانو» ذكر مي كند. مناقب: 4 / 109.

(53) - ريسماني كه پاي كودك را به گهواره بندند.

(54) - اين روايت در كتاب فرسان الهيجاء، حاج شيخ ذبيح الله محلاتي؛ نقل شده است.

(55) - به فتح هر دو راء و سكون هر دو فاء: نام مركب حضرت رسول صلي الله عليه

و آله و سلم.

(56) - نام اسب حضرت علي اكبر عليه السلام.

(57) - بر وزن روان، از نَويدن به معني خرامان در اينجا به معني نالان.

(58) - به فتح خاء و تشديد دال: به معناي رخسار.

(59) - من فرزند پرنده عرش آشيانم.

(60) - صفير، بانگ و فرياد مرغان و جز آنها.

(61) - به كسر و فتح اول، سپهر و هر چه بدان چيزي را نگه دارند.

(62) - شمشير برّنده.

(63) - نيمروز و گرماي نيمروز.

(64) - درختيست بسيار سخت كه از چوب آن تير و نيزه و زين اسب درست كنند البته اينجا كنايه از تير خدنگ است.

(65) - نام قاتل حضرت علي اكبر عليه السلام.

(66) - فلق به فتح اول و دوم به معناي سپيده دم و صبح.

(67) - به كسر اوّل بر وزن «ديد» به معني گردن است جمع اجياد و جيود.

(68) - به فتح اوّل و دوّم؛ اضطراب.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109