خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و ماجراي فدك

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظري حسينعلي - 1301

عنوان و نام پديدآور : خطبه حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و ماجراي فدك درسهايي از فقيه عاليقدر حضرت آيه الله العظمي منتظري دامت بركاته مشخصات نشر : قم دفتر حضرت آيت الله العظمي منتظري 1374.

مشخصات ظاهري : ص 344

شابك : بها:5000ريال ؛ بها:5000ريال وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- خطبه ها

موضوع : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - 11ق -- احاديث موضوع : فدك شناسه افزوده : فاطمه زهرا(س ، 13؟ قبل از هجرت - ق 11

رده بندي كنگره : BP27/22 /م 75خ 6 1374

رده بندي ديويي : 297/973

شماره كتابشناسي ملي : م 75-753

سخن ناشر

«فاطمه ي زهرا عليهاالسلام زني بود كه در حجره اي كوچك و خانه اي محقر، انسانهايي تربيت كرد كه نورشان از بسيط خاك تا آن سوي افلاك و از عالم ملك تا آن سوي ملكوت اعلي مي درخشد». امام خميني قدس سره

تاريخ بشريت گواه بر اين حقيقت است كه همواره دو گروه «حق و باطل»، «مؤمن و مشرك» و «مظلوم و ظالم» در مقابل هم قرار داشته اند؛ سلاح و ابزار گروه حق، «ايمان، حقيقت و صداقت» و سلاح و ابزار گروه باطل، «تهديد، تطميع و فريب» بوده است.

نمونه هاي بارز از صف آرايي اين دو گروه، در تاريخ يك هزار و چهارصد ساله اسلام به چشم مي خورد؛ زراندوزان و دنياطلباني كه گسترش اسلام را به زيان منافع خود مي ديدند، با تمام توان و با تمسك به زور و فريب،

در مقابل عده اي خداپرست كه جز خدا نمي گفتند و جز او سر تسليم بر ديگران فرود نمي آوردند، قد علم كرده و با شكنجه و آزار مسلمانان و حتي شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مانع ادامه

[ صفحه 16]

راه ايشان مي شدند؛ اما اراده ي الهي بر اين قرار گرفته بود كه آنان طرفي نبسته و بالاخره گروه حق پيروز شود.

نگاهي گذرا به تاريخ صدر اسلام نشان مي دهد كه چگونه هماناني كه سد راه اسلام و گسترش آن بودند و با مسلمانان و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دشمني ديرينه داشتند، به سرعت رنگ عوض كرده و جبهه اي جديد در مقابل پيش كسوتان اسلام و مبارزه تشكيل دادند؛ آنان اين بار به نام اسلام و با تمسك به قرآن و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تيشه به ريشه و اصل اسلام مي زدند و بناي انحرافي را پايه ريزي كردند كه تا قرنها: مسلمانان چوب آن را خوردند و مي خورند؛ و اينها همه نشأت گرفته از حوادثي است كه پس از رحلت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله اتفاق افتاد.

وظيفه مؤمنين و مسلمانان خالص در مقابل اين جبهه گيري جديد، ارشاد مردم و امر به معروف و نهي از منكر در حد توان و نيز دفاع از حريم امامت و ولايت بود كه در اين مهم، فاطمه زهرا عليهاالسلام بيشترين نقش را ايفا نمود.

پشتيباني از امير مؤمنان عليه السلام در مقاطع حساس، ارائه خطبه هاي غراء و آتشين، افشاي چهره ي نفاق و دوروئي، يادآوري مسلمانان به آيات قرآن و سفارشات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و... همه و همه از تلاشهاي

بانوي بزرگ اسلام در مقابله با اين انحراف عظيم بوده است.

آشنايي و آشنا نمودن افراد با روش و سيره ي عملي اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام وظيفه اي است كه بر عهده ي علما و محققين گذارده شده و آنان بايد در رساندن پيام عدالتخواهي آن بزرگواران به

[ صفحه 17]

همگان، تمام سعي و كوشش خود را مبذول دارند.

بر همين اساس است كه فقيه عاليقدر حضرت آيةاللَّه العظمي منتظري مدظله العالي، شرح و توضيح نهج البلاغه، اصول كافي و نيز خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام را همچون وظيفه اي براي خود دانسته و در كنار دروس ديگر حوزوي، هر روز ساعتي از وقت شريف خود را به تدريس و بازگو نمودن اين سخنان گهربار براي عموم مردم اختصاص مي دهند.

استفاده از بياني ساده و آسان، بازگو نمودن مطالب در سطح عموم و پرهيز از استعمال كلمات نامأنوس، از خصوصيات ويژه درسهاي معظم له مي باشد.

آنچه در پيش رو داريد، مجموعه اي است از سلسله درسهاي حضرت استاد كه در بيان خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام و در ايام فاطميه سال 1372 ه.ش ايراد فرموده اند.

اين كتاب مشتمل بر شانزده درس مي باشد كه در سه بخش ارائه شده است:

بخش اول: خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله.

بخش دوم: خطبه ي آن حضرت خطاب به زنان مهاجرين و انصار، در بستر شهادت.

بخش سوم: ماجراي غصب فدك، از زبان حضرت امام صادق عليه السلام.

همانگونه كه گفته شد، توضيحات ارائه شده در اين مقام، در سطح عموم بوده و به صورت تحقيق گسترده و شرح مبسوط نمي باشد و لذا

[ صفحه 18]

فقيه عاليقدر در ابتدا اجازه چاپ آن را نمي دادند؛ ولي پس از اصرار مكرر عده اي از فضلاء، اجازه فرمودند تا براي آشنايي طبقات و اقشار مختلف با سخنان و بيانات حضرت فاطمه عليهاالسلام و نيز آشنايي با موقعيت و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اين درسها پياده شده و به صورت كتاب حاضر چاپ و منتشر شود.

اميد است اين خدمت ناچيز مورد قبول و رضايت خداوند منان قرار گيرد و جامعه ي اسلامي ما بتواند در پرتو انوار مقدس اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام راه كمال و سعادت را بپيمايد.

ناشر

[ صفحه 19]

مقدمه

فاني حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان

«چرا در امر پيشوايي جامعه سرگردان گشته اند و پس از اعلان و اظهار حق به پنهان گويي افتاده ايد» (حضرت فاطمه «عليهاالسلام»)

اندوه جانكاهي كه پيامبر را در واپسين لحظات عمرش فراگرفته بود و روح نيرومندش را در اضطراب مي فشرد، روزگار سخت و سياه و افقهاي تيره و تاري بود كه پس از مرگش نظاره مي كرد. شب هنگام از روزهاي آخر عمرش كه خواب از كاسه خانه ي چشمش به در آمده و از بيم آينده بي قرار است، غلامش «ابومويهبه» را خبر مي كند. بيا تا امواج شب را شكافته و سكوت شب را شكسته، به قبرستان بقيع رويم، زيرا مرا مأمور كرده اند تا براي خوابيدگان خاك بقيع و اين خاموشان سخنگو استغفار كنم. شبهاي آخر ماه صفر است و همه چيز در سكوت و سياهي شب به محاق تاريكي فرورفته است. پيامبر در حالي كه مرگ خود را نزديك مي بيند و مي داند تا چند شبي

ديگر به اين خفتگان خاموش خواهد پيوست، لحظه اي درنگ مي كند و به آراميان كوي بقيع خطاب مي كند:

«سلام بر شما اي ساكنان گورستان! خوش بياراميد كه روزگار شما آسوده تر از روزگار اين مردم است، فتنه ها همچون پاره هاي شب تيره پيش آمده اند...» [1] .

رسول خدا دردهاي دلش را با مردگان در ميان مي گذارد تا موجهاي تيز درياي روحش اندكي آرام گيرد. با گذشت پاسي از شب به بستر

[ صفحه 20]

خويش بازمي گردد.

با همه رنجهايي كه در دوران رسالتش پشت سر گذاشته و از جانب خدا مأمور به پايداري و استقامت بوده، ولي رنجهاي آينده او را آرام نمي گذارد. در فردا يا پسين فرداي آن شب، براي اينكه كمي آرام گيرد، درخواستهاي آخرينش را كساني كه پيرامونش بودند در ميان مي گذارد. بنابر روايت صحيحين ابن عباس مي گويد:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «هلم اكتب لكم كتابا لاتضلون بعده، فقال عمر ان رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله قد غلب عليه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب اللَّه» [2] .

مي خواهد با اين پيامبر راه گمراهي را بر امت ببندد و هر نوع حيرت و سرگرداني را، كه غالب امتها پس از مرگ رهبرانشان دچارش مي شوند، از ميان امت برگيرد و كتاب و عترت را در كنار هم گذارد و بر آنچه را كه در بيابان جحفه، پس از حجةالوداع، با انبوهي از مسلمانان در ميان نهاده بود و راه راهبري بعد از خويش را هموار ساخته بود، مهر تأكيد نهد. اما با اين بهانه كه تب جانسوز بر رسول خدا مستولي شده و از سويي كتاب خدا در ميان است،

نيازي به ديگر نوشته اي از پيامبر نيست. از آوردن قلم و كاغذ دريغ ورزيدند و بر سراب سرگرداني امت فزوني بخشيدند و با چنين نافرماني، زقوم شر و شوربختي را در امر پيشوايي مسلمين، پي نهادند.

پيامبر رسالتهاي سخت و سنگين فردا را پيش از آنكه بر دوش علي عليه السلام و ديگر ياران راستينش ببيند، بر دوش فاطمه عليهاالسلام مي بيند و روح دخترش را، كه بنيانگذار بناي عترت است تا قرآن معنا بيابد، براي روزگار پريشاني و صعب روزي آماده مي كند، لذا راز ناگوار مرگش را براي نخستين بار با فاطمه در ميان مي گذارد و آنگاه رسول مرگ دست سردش

[ صفحه 21]

را به سوي پيامبر دراز مي كند، حضرت گريستن دخترش را نظاره مي كند و به او تسليت مي گويد و با اين نويد كه زود به من خواهي پيوست جلوي اندوه او را مي گيرد. پس از سفر حجةالوداع و ابلاغ تماميت و كماليت دين به دخترش مي گويد:

دخترم! جبرئيل هر سال يكبار قرآن را بر من مي خواند و امسال آن را دوبار خوانده است.

پدر! معناي اين چيست؟

مي دانم امسال آخرين سال زندگي من است.

فاطمه اي كه، به تعبير سليمان كتاني، در پناه دو سايه زندگي كرده، پدر و همسرش و دو امام را در دامن خود پرورانده، حسن و حسين و دو عصر جاهليت و بعثت را آزموده و پدر را با دوگونه محبت دختري و مادري دوست داشته است؛ اين بار رمز دوبار قرآن خواندن جبرئيل را بر پدرش مي شنود، و نيك مي داند كه پس از مرگ چه رنگها و صحنه ها در اجتماع پديد خواهد گشت، يعني نمايان گشتن

دوگونه اسلام در برابر يكديگر.

دخت پيامبر نيك مي داند كساني در زمان پدرش به اسلام گرويدند كه هيچ اعتقادي به اين آيين نداشته و تنها به خاطر ترس و يا حفظ منافع آينده ي خود به آن گرويدند و از سويي شوهرش علي در جنگهاي با كفار و مشركين بزرگان قريش را به خاك هلاكت افكنده و پهلوانان نامي عرب را به تسليم آورده است. صاعقه اين حقدها و كينه توزيها پس از مرگ پيامبر بر سر علي عليه السلام فروخواهد ريخت و اين حقيقتي است كه در تمام انقلابها رخ مي دهد.

آناني كه به خاطر حفظ منافع خويش به انقلاب مي پيوندند و هيچ اعتقادي به آن ندارند در كمين نشسته تا روزي عقده هاي خود را بر سر انقلابيون واقعي فروبريزند و آنان را چون علي با انواع تهمتها به انزوا

[ صفحه 22]

بكشانند و خود متولي انقلاب گردند؛ و اين سنت سياه تاريخ است. فاطمه ي زهرا عليهاالسلام آينده را خوب مي شناخت و اسلام آوران دروغين را با چشم تيزبين خود مشاهده مي كرد و مي ديد اين خونهايي كه در زمان پدرش ريخته شد، انتقامش را از علي خواهند گرفت. ابن ابي الحديد تحليل زيبايي دارد؛ مي گويد: نه تنها خونهايي كه به دست علي ريخته شد بلكه هر خوني كه با شمشير ديگران در راه اسلام ريخته شد انتقامش را تنها از علي عليه السلام مي گرفتند. چون عادت عرب بر اين بود كه اگر خوني از آنان ريخته مي شد، انتقامش را از قاتل مي ستاندند و اگر او مي مرد و يا توانايي آن را نداشتند، انتقامش را از نزديكترين خويشانش مي گرفتند [3] .

ديري نپاييد كه نشانه هاي انتقامجويي ظهور

پيدا كرد و حقدها و عقده ها سر برآورد و در آغاز، مسير خلافت را به بيراهه بردند و پشتوانه مالي آن «فدك» را ستاندند. زهرا عليهاالسلام با اشاره به اين انتقامجويي در گرد زنان مهاجر و انصار فرمود:

و ما نقموا من ابي الحسن؟ نقموا واللَّه منه نكير سيفه و شدة وطئه و نكال وقعته و تنمره في ذات اللَّه عز و جل [4] .

«چه باعث شد كه با كينه توزي از علي انتقام بگيرند؟ آري از او ناراحت بودند، چون شمشير او در راه خدا، خودي و بيگانه و شجاع و ترسو نمي شناخت؛ و چون علي عليه السلام در برابر مرگ بي اعتنا بود و ترسي نداشت.»

[ صفحه 23]

ولكنها احقاد بدرية و ترات احدية، كانت عليها قلوب النفاق مكتمنة لامكان الوشاة فلما استهدف الامر ارسلت علينا شابيب الآثار من مخيلة الشقاق» [5] .

«اين برخورد شما با علي به سبب كينه هاي بدر و انتقام جويي احد است. اين كينه ها در قلوب منافقين مخفي بود و جرأت اظهار آن را نداشتند، اما روزي كه حكومت را غصب كردند و ما را منزوي نمودند، تمام كينه ها و حسادتها را بر ما فروريختند».

و علي عليه السلام سالها پس از مرگ زهرا عليهاالسلام به اين نكته تصريح كرد:

انا وضعت في الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم القرون ربيعة و مضر [6] .

«من در دوران جواني بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخ هاي بلند قبائل ربيعه و مضر را درهم شكستم.»

پس از مرگ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عرصه ي دوگانگي ظهور پيدا كرد، به تعبير سليمان كتاني: يكي اسلام مستسلمين (آنان

كه اسلام را از خلال مصالح شخصي خود مي ديدند) و ديگري اسلام مقنتين (كساني كه حق را از دريچه ي حق پذيرفته بودند). گروه اول در مركز پيشوايي و برنامه هاي اصلي قرار گرفت و پيام اسلام و انقلاب و وصاياي پيامبر را ناديده انگاشت و در مقام انتقامجويي از گروه دوم برآمد. در اين رهگذر عناصر ارتجاع (كساني كه در صدد بودند جزيرةالعرب را به روزگار جاهليت بازگردانند) دست در دست عناصر نفاق گذاشته و به دنبال حذف عناصر راستين اسلام، كه در رأس آنان علي عليه السلام بود، برآمدند و كنار گذاشتن علي عليه السلام يعني نابود ساختن تمام ارزشهايي كه از آدم شروع شده و در رهگذر تاريخ از ابراهيم و موسي و عيسي گذشته و به دست پيامبر خاتم رسيده است؛ و به جاي

[ صفحه 24]

آن بازگرداندن ارزشهاي اشرافي جاهلي كه برآمده از نژاد و خاك و خون است؛ و اينك فاطمه نظاره گر نابودي تمام ارزشهايي است كه شوهرش براي حفظ آن شمشيرها كشيده و خونها ريخته است؛ و محمد صلي اللَّه عليه و آله مي داند اولين كسي كه قرباني تيغ دو لبه ي نفاق و ارتجاع خواهد شد، دخترش فاطمه است؛ زيرا او به عنوان «كوثر» الهي و وارث همه ي مفاخر ابراهيمي در برابر اين ارتجاع خواهد ايستاد؛ و پيامبر در زمان حياتش مخصوصا در سالهاي آخر عمرش فاطمه را چنان تقديس مي نمايد كه بر دستش بوسه مي زند تا در جامعه اي كه راه علاج ننگ دختر داشتن را تنها زنده بگور كردنش مي دانستند، ارج و ارزش زن را در جاي خود نشاند، و نيز تمامي حركات و موضعگيريهاي دخترش پس

از خودش را صحه گذارد. لهذا پيامبر خانه ي خودش را در كنار خانه ي دخترش قرار داد و هر صبح و شام براي او سلام مي فرستاد و در سفرهاي جنگ از آخرين خانه اي كه خارج مي شد خانه ي فاطمه بود و در برگشت به نخستين خانه اي كه بازمي گشت خانه ي فاطمه بود. از مسند احمد حنبل چنين روايت شده است:

ان رسول اللَّه (ص) كان يمر بيت فاطمه ستة اشهر اذا خرج الي صلاة الصبح و يقول: الصلوة انما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» [7] .

در اينجا مجال تجليلهاي پيامبر از حضرت زهرا عليهاالسلام نيست ولي بايد گفت اين همه تجليل و تقديس يك امر عادي و عاطفي تنها نبوده است بلكه مي خواهد بر آن جريان سياسي كه پس از مرگش دخترش دنبال مي كند، مهر تأييد و تأكيد نهد و اين معنا آنگاه روشن شد كه علي عليه السلام خبر مرگ زهرا عليهاالسلام را شنيد و از پاي افتاد، هنگامي كه آب به صورتش زدند و

[ صفحه 25]

به هوش آمد فرمود: «هذا الركن الثاني الذي قال رسول اللَّه (ص)» [8] . ركن اول اسلام خود پيامبر بود، و ركن دوم آن فاطمه.

اين ركن دوم اسلام و انقلاب است كه بايد جلوي جريانات شر و شوم بايستد و پيشوايي امت اسلام را در مسير خودش هدايت كند. با خطبه هايش، با سخنرانيهايش و با حمايتهايي كه از شويش مي كند؛ و اين مردم به ياد دارند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ركن دوم اسلام را چنين يادآور مي شد: خرج النبي صلي اللَّه عليه و آله و هو آخذ بيد فاطمه

عليه السلام فقال من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهي فاطمة بنت محمد، و هي بضعة مني و هي قلبي و روحي الذي بين جنبي، فمن آذاها فقد آذاني و من آذاني فقد اذي اللَّه» [9] . «اللهم انها مني و انا منها»... و «فاطمة ام ابيها» و صدها روايت ديگر كه در كتب شيعه و سني در ستايشهاي پيامبر از دخترش ذكر شده است [10] .

با وجود همه ي ستايشها و سفارشهايي كه نسبت به فاطمه دارد، همچنان هراسناك است و هر چه بيماريش شديدتر مي شود هراسش از آينده بيشتر، و در اوج اقتدار و توفيقش مي گويد: «فتنه ها همچون پاره هاي شب سياه روي مي آورند و سر در دنبال يكديگر فرامي رسند» و آغاز سر برآوردن فتنه ها و بدايت رسالت فاطمه از اين نقطه است:

«علي دفن پيامبر را پايان داده است و اصحاب بزرگ نيز دفن حق او را. آنها از سقيفه و... علي از خانه ي خالي پيغمبر به خانه ي فاطمه بازمي گردد تا بيست و پنج سال سكوت و عزلت دردناك و سياهش را آغاز كند؛ و فاطمه است كه سنگيني و خشونت اين ضربه هاي بيرحم را پياپي بر جان ناتوانش بايد تحمل كند. براي او، پدرش، تكيه گاهش و محبوبترين

[ صفحه 26]

عزيزش رفته است، علي، برادرش، همسرش، دوستش و تنها خويشاوند آشنا و همدردش، غمگين و شكسته خانه نشين شده است و همچون او تنها مانده است. گويي در همين چند ساعت، يكباره همه با آنها بيگانه شدند. مدينه ديگر آنها را نمي شناسند» [11] .

مورخين دوران حيات فاطمه را، پس از مرگ پدرش، به كوتاهي ياد كرده اند؛ كمترين مدت

را چهل شب [12] . و بيشترين مدت را هشت ماه [13] نوشته اند:

هر قولي را به صواب برگيريم، روشن است كه فاطمه در اين جهان ديري نپاييد و اندك زيست. اما اين حيات كوتاه تاريخ بلندي را پديد آورد و اسلامي كه مي رفت در گورستان اشرافيت قريش و خلافت كودتايي نابود شود، با ايراد خطبه هاي آتشين آن حضرت، دوباره همانند آغاز عصر بعثت به منصه ي تاريخ بازگشت و دخت پيامبر آنچنان هوشمندانه و سياسانه مواضع خود را برگزيد كه به قول مورخ مسيحي سليمان كتاني: جاي قدمهايش را ترسيم و ضبط كرد و آهنگ ناقوس، بزمي و آهنگي، راهنمايي بود براي منازل و مراحل، يكي پس از ديگري، تا آنكه بمب پيكار و جهادي را در فضاي قصر خليفه ي سوم عثمان بن عفان، شوهر دو خواهر فاطمه، رقيه و ام كلثوم كه يكي پس از ديگري به همسري او درآمدند منفجر سازد و تا براي صاحب اصلي حق خلافت، امام علي، حكومت و ولايتي پديد آورد.

جهان اسلام همانند اسبي بدون راهبر در سير بود، گاه كه جانب راست لجام آن رها گشته، به جانب چپ متمايل مي شد و گاه جانب چپ

[ صفحه 27]

آن اسب رها مي گرديد و آن به جانب راست مي گراييد؛ اين اسب آزاد بود در ميان دو محيط كه در حذب، مخالف و در هدف، متضاد بودند، گاه راه كوفه را در پيش گيرد و گاهي راه شام را، گاه به جانب ميدان نبردي در بصره رود و گاه بطرف مكه و حيله اي در صفين، گاه اعلام جنگي در مدينه و گاه لشكركشي يي به مكه، گاه مدي

در اندلس و گاه جزري در حجاز، گاه آزاديي در مصر و گاه بگير و ببندي در بغداد و ايجاد سيل خوني از دجله... گفتگو و نزاعي در ميان گرد و خاك... و قطرات اشكي از سراب [14] .

پس از كودتاي سقيفه، كه نفوذيان نظام اشرافي قريش از دور آن را هدايت مي كردند، سران ارتجاع و دين ناشناختگان از يكسو و چهره هاي نفاق و دورويي، كه شعارشان خدا و محمد بود ولي كردارشان تداوم سيره و سنت ابوجهل و ابوسفيان، از سويي ديگر ولايت جامعه اسلامي را به دست گرفته و بناي عزل و نابودي پيروان واقعي پيامبر را گذاشتند و كثيري از مردم در اين دام شيطاني قرار گرفتند؛ و به بيان حضرت زهرا عليهاالسلام اين دعوت شيطاني را پاسخ گفتند:

«اطلع الشيطان رأسه من مغرزه صارخا لكم فوجدكم لدعائه مستجيبين»؛ شيطان سر از كمينگاه خويش برآورد و شما را به خود دعوت كرد و ديد كه چه زود سخنش را شنيديد و سبك در پي او دويديد.

پس از اينكه امر پيشوايي مسلمين را از مسير وصايت به بيراهه هاي خلافت و در نهايت به سلطنت بردند، ننگ و نيرنگ ديگري رخ داد و آن تصاحب بنيان هاي مالي زهرا عليهاالسلام و غصب «فدك» بود كه پيامبر به دخترش بخشيده بود تا علي در برابر توطئه گران و در هدايت جامعه ي اسلامي دستش خالي نباشد؛ و علي عليه السلام در زير آسمان صاحب و مالك چيزي نبود.

[ صفحه 28]

«بلي كانت في ايدينا فدك من كل ما اظلته السماء» [15] ؛ آري از همه ي آنچه آسمان بر آن سايه انداخت تنها، فدك

در دست ما بود.

براي بازگشت جريان جاهليت بايد در خانه ي علي بسته مي شد و اموالي در اختيارش نمي بود، تا سخني نگويد و پيامي به گوش نرساند تا خانه ي علي عليه السلام كه خانه ي «عترت» است جانشين سنت پيامبر نگردد و شگفت اينكه از وجود محصورش در خانه اش نيز وحشت داشتند، غوغاييان را تحريك كردند تا به خانه اش بريزند و او را تسليم كنند؛ و ناگهان اين صدا از درون مسجد بلند شد كه: من اين خانه را با اهلش به آتش مي كشم.

از اين خانه ي كوچك و اين همه هراس! البته جا داشت چرا كه اين خانه سرآغاز تاريخي خواهد بود و در درون آن بعثتي ديگر؛ كه وارثان ابراهيم و موسي و عيسي در آن نشسته اند و مطاف دلهايي خواهد شد كه در آينده اي نه چندان دور حقيقتها را مي فهمند و زيباييها را نيك مي شناسند و براي عدالت از دست رفته به سوي آن مي شتابند.

سرآغاز تجديد بعثت:

پس از مرگ پيامبر و اجراي طرح توطئه و نشستن علي در خانه و تصاحب ميراث فاطمه، كه تنها منبع مالي آنان بود، پشتيبانان خانه ي عترت، كه گروه اندكي بودند، هرگونه راه نجاتي را بسته ديده و برخي راه انزوا را در پيش گرفتند. بلال مدينه را ترك گفت و راهي شام شد. سلمان با بيان پراحساس خويش و لهجه ي شيرين و زيباي فارسي «كرديد نكرديد» غمگين و نااميد به ايران بازگشت و در گوشه ي شهر مداين منزوي شد؛ و ابوذر تنها و بيكار.

[ صفحه 29]

در اينجا بعثتي ديگر بايد تا پيام اسلام راستين را چون پيامبر به گوش مردم بازبخواند

و حقوق از دست رفته را بازستاند. فاطمه با دلي آكنده از اندوه و روحي سرشار از عظمت و بار گراني از مسئوليت، پيام پيامبر را دگربار، نه تنها به گوش مردم مدينه، كه به گوش تاريخ بازمي خواند و گفتار آغازين و آتشين خود را در راه باز پس گيري فدك به فضاي تاريخ مي پيچاند و مي خواهد ثابت كند كه غصب فدك، پس از غصب خلافت، نخستين انتقام سياسي است كه بني اميه مي خواهد از بني هاشم بگيرد و نخست بر علي ضربه اي اقتصادي وارد كند. فدك مزرعه ي كوچكي بود، و اگر بزرگ هم بود در پيش چشم فاطمه كوچكتر از آن بود كه بخواهد با غاصبان بر سر آن به كشمكش بپردازد [16] ولي دخت پيامبر نيك مي داند كه اينجا كار به غصب فدك تمام نمي شود بلكه اينان آمده اند تا اسلام و انقلاب را از محمد صلي اللَّه عليه و آله به معاويه انتقال دهند و واسطه ي انتقال قدرت از بني هاشم به بني اميه شوند و اسلام امامت را به اسلام سلطنت تبديل سازند و امت را به امپراطور، تا خورشيد تابناك «ليقوم الناس بالقسط» به

[ صفحه 30]

افول گرايد و به جاي آن درخت «شجره ملعونه» و خشونت برويد.

فاطمه اين آموزگار بزرگ تاريخ كه سلاحي جز زبان ندارد و از لحاظ جسمي، پس از مرگ پيامبر و سكوت علي، فاقد تاب و توان گشته است، بناي سخن را آغاز مي كند. نه يكجا و يك زمان كه در هر جا و هر زمان؛ گاهي دست بچه اش را مي گيرد و به خانه ي اين و آن مي رود و گفته هاي پيامبر را به ياد مي آورد و

اين حديث پيامبر را بازمي خواند كه... رضاي فاطمه رضاي خداست و هر كه او را به ناخشنودي وادارد خدا را به ناخشنودي واداشته است. اما بزرگترين درسي كه اين يادگار پيامبر و آموزگار همه ي انسانها به نسلها آموخت خطبه اي بود كه بر فراز سكوي تاريخ در مسجد پيامبر ايراد كرد.

«افرادي كه به هنگام سخنراني فاطمه، در فضاي مسجد حضور داشته و كلمات او را مي شنيدند، در فهم و درك سخن فاطمه، از همه ي مردم، بهره ي كمتري داشته اند؛ چرا كه اين نطق حالت اهرم هايي را داشته كه براي برداشتن سنگها به كار مي روند: مركز ثقل در اهرم ها تحت فشار قرار نمي گيرند مگر به نسبت طول اهرم.

روي سخن فاطمه در اين نطق، افراد اندك و معدودي نبودند؛ مركز قاعده ي اين نطق هم كه در مسجد قرار گرفت، هدفي جز اين نبود كه طنيني همانند طنين اذان، براي آن به وجود آيد. از اين رو گرچه خطابه در مسجد ايراد شد ولي براي فضايي دورتر از ديوارهاي مسجد ايراد شد، حتي اين نطق براي حدي تا مناره ي مسجد هم ايراد نشد، بلكه براي آن فضايي ايراد شد كه مناره بدان مي نگريست و بر آن فراز آمده بود [17] ».

دخت پيامبر در اين دوران كوتاه از عمر، پس از رحلت پدر بزرگوارش، سه خطبه بنابر آنچه در تاريخ ثبت است ايراد فرمود؛ يكي و يا نخستين آن

[ صفحه 31]

سخنراني در هنگام تهاجم به خانه اش و دوم سخنراني مسجد مدينه كه همان خطبه ي معروف آن حضرت است كه شرح آن در پيش روي داريد و سه ديگر، گفتارش در جمع زنان مهاجر

و انصار [18] .

پس از كودتاي سقيفه و جلو انداختن مفضول بر فاضل، آنگاه كه به خانه ي علي عليه السلام هجوم آوردند تا از حضرتش بيعت بگيرند، ناگهان زهرا عليهاالسلام از خانه بيرون شتافت و خطاب به مهاجمين و آنان كه در مقابل اين خيانت بزرگ ساكت نشسته اند، چنين فرمود:

«لاعهد لي بقوم أسوء محضرا منكم، تركتم رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله جنازة بين ايدينا و قطعتم امركم فيما بينكم، فلم تؤمرونا و لم تروالنا حقنا كانكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خم؟ واللَّه لقد عقد له علي بن ابي طالب يومئذ الولاء ليقطع منكم بذلك منها الرجاء. ولكنكم قطعتم الاسباب بينكم و بين نبيكم واللَّه حسيب بيننا و بينكم في الدنيا والاخرة» [19] .

من هيچ جماعتي را بدتر از اين جماعت به ياد ندارم (كه براي آتش زدن بيت وحي و بردن علي عليه السلام براي بيعت اجتماع كرده باشند) جنازه ي رسول خدا را در دست ما رها كرديد و به جانب سقيفه شتافتيد و بدون مشورت ما اهل بيت هر چه خواستيد كرديد، و حق مسلم ما را بازپس نداديد. گويا از حادثه غدير خم و آنچه پدرم در آن روز درباره علي فرمود هيچ خبر نداريد!! سوگند به خدا كه پيامبر در آن روز براي ولايت و رهبري علي از مردم بيعت گرفت، تا اميد شما فرصت طلبان تشنه ي قدرت را قطع نمايد، ولي شما پيوند ميان پيامبر (ص) و خودتان را بريديد، و حرمت او و وصي اش را پاس نداشتيد. اما بدانيد كه خداوند در دنيا

[ صفحه 32]

و آخرت بين ما و شما داوري خواهد كرد».

اين

نخستين فريادي است كه در دفاع از پيشواي راستين اسلام از حلقوم فريادگر بزرگ تاريخ بيرون مي آيد و پيش از فاطمه كسي جرأت اظهار چنين سخناني را نداشت. آنان كه حقايق را مي فهميدند و انحراف در رهبري جامعه را نيك مي دانستند ولي به خاطر منافع شخصي و مصالح گروهي سكوت اختيار كردند، اما دخت پيامبر سكوت را شكست و مردم را براي سخنراني آتشين خود در مسجد مدينه آماده كرد و گوشها را براي شنيدن حقايقي كه مي خواهد فاش شود به جرأت آورد.

كتابي كه پيش روي خواننده ي عزيز گشوده شده است، شرحي است عالمانه و محققانه از فقيه نامدار جهان اسلام، استاد عالي مقدار حضرت آيت اللَّه العظمي منتظري، بر آن خطبه پرآوازه و طوفنده كه در فضاي آن روز مدينه و در گوش همه ي تاريخ ايراد شد. شك نيست كه تاكنون عالمان زيادي شرحهاي زيبا و سودمندي بر اين خطبه نگاشته اند و هر نگارنده اي نكات بديع و جالبي در شرح خود داشته است.

اما اين محقق فكور و فرزانه عليرغم اين كه اين خطبه را در حوزه ي علميه ي قم به عنوان درس براي دانش پژوهان به شرح گذاشته است، در عين حال تلاش كرده تا آن را در سطح فهم همگان قرار دهد؛ و اين از ويژگيهاي تمامي دروس اين مرجع عاليقدر است كه از مغلق گويي و فني سخن گفتن بكاهد تا همگان بر محتوا دست يازند و نكته اي بر كسي مبهم نماند.

خطبه ي فاطمه ي زهرا عليهاالسلام با اينكه داراي فرازهاي بلند و بديعي است كه آنروزيان توان فهم آن را نداشتند، در اين كتاب سعي شده است با ريشه يابي لغات و با تفسير

و تفهيم ساده و روان، خواننده را به عمق اين بحر پرگهر ببرد تا هر جوينده اي را پر نصيب نمايد.

شارح بزرگوار، به پيروي از استاد نامدار خود مرحوم آيت اللَّه العظمي

[ صفحه 33]

بروجردي، كه در بررسي روايات و نقد اسناد توان والايي دارد و در «معرفةالرجال» تبحري پرشكيب؛ اين خطبه را از جهت استحكام سند به بررسي گذاشته و از ديدگاه خاصه و عامه آن را معتبر مي داند و در ابتداي شرح، به نحو اجمال، به قوت سند اشاره كرده است. و اگر در نسخ مختلف تفاوتي در عبارات بوده است، آن را متذكر گشته و علت اختلاف را نيز آورده است.

ويژگي ديگر اينكه، حضرت زهرا عليهاالسلام در اين خطبه براي اثبات سخنان خود به برخي از رويدادهاي تاريخي اشاره كرده و سريع از آن گذشته است، اما شارح محقق با تبحر تاريخي كه دارد آن موارد را باز گشوده و خواننده را با آن رويدادهاي تاريخي ارتباط داده است؛ و يا حضرت هنگام خطابه مطالبي را فرموده اند كه برگرفته از آيات قرآن است ولي آيات مربوطه را نياورده اند، در اين شرح آيات مربوط به آن دسته از فرازها نيز آمده است.

از باب مثال: حضرت زهرا عليهاالسلام در باب چگونگي آغاز رسالت پيامبر در اين خطبه مي فرمايد:

«فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة»: «پس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسالت خود را ابلاغ كرد، در حالي كه مردم را (از جهالت و شرك) انذار مي نمود».

«صدع» به معناي شكافتن است. از باب اينكه آن سكوت را مي شكافد و چيزي اظهار مي شود كه جو غالب را دگرگون مي سازد؛ «آيه ي قرآن

هم مي فرمايد: «فاصدع بما تؤمر» يعني: اظهر بما تؤمر» آنچه را كه مأمور شده اي اظهار و بيان كن.

نمونه هاي آن زياد است كه خواننده ضمن قرائت اين شرح به خيلي از آيات قرآن و موارد تاريخي آشنا خواهد شد.

[ صفحه 34]

نكته اي كه در پايان اين چند صفحه ذكرش ضرورت مي نمايد اين است كه:

حوزه هاي مقدس علميه تمام تلاش و توان خود را به كار گرفته اند تا به فقه شيعه و به تبع آن اصول، غناي بيشتري بخشيد و دايره اجتهاد را محيط بيشتري دهند و اين تلاش در جاي خود در خور تكريم و ستايش است ولي غمگنانه بايد گفت به منابع اصيل ديني و بالاخص شيعي، و به معارف اسلامي آنچنان كه بايد وقعي نمي نهند و اهتمامي نمي ورزند و به آن ميزان كه به اصول فقه پرداخته مي شود به اصول معارف توجه نمي شود. از ياد نمي بريم كسي از محضر آيت اللَّه العظمي منتظري درخواست درس اصول كرد؛ ايشان در پاسخ گفت من اصول مي گويم، درخواست كننده با شگفتي پرسيد كدام اصول؟! فرمودند اصول كافي.

كمند عالماني كه در حوزه هاي علميه، نهج البلاغه، اصول كافي و از همه مهمتر قرآن كريم را به عنوان دروس اصلي قلمداد كنند و آن را از دروس حاشيه اي به متن آمده است. از ويژگيهاي مؤلف محترم اين است كه سالها، كتب «نهج البلاغه»، «اصول كافي»، «خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام» را همراه با ساير معارف ديني به عنوان درس به بحث گذاشته كه برخي از آنها به زيور طبع آراسته گشته و برخي ديگر چون درسهاي اصول كافي در دست تدوين و آمادگي براي نشر است. خداوند به اين

فقيه بزرگوار و ساير عالمان دين و فقهاي بزرگوار و تمام پژوهشگران اين مرز و بوم طول عمر و شكيبايي در راه نشر معارف اسلامي عنايت بفرمايد.

والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

محمد تقي فاضل ميبدي

[ صفحه 37]

خطبه ي حضرت زهرا در مسجد النبي خطاب به مسلمانان حاضر در مسجد

درس 01

اشاره

عناوين:

بررسي سند خطبه

كيفيت رفتن حضرت زهرا عليهاالسلام به مسجد

آماده شدن براي ايراد خطبه

ناله ي حضرت زهرا عليهاالسلام و گريه ي شديد حاضرين

[ صفحه 39]

روي عبداللَّه بن الحسن باسناده عن آبائه عليهم السلام:

انه لما أجمع (إجتمع) أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكا، و بلغها ذلك، لاثت خمارها علي رأسها و اشتملت بجلبابها، و أقبلت في لمه من عليه و آله، حتي دخلت علي أبي بكر و هو في حشد من المهاجرين والانصار و غيرهم، فنيطت دونها ملاءة، فجلست؛ ثم أنت أنه أجهش القوم لها بالبكاء، فارتج المجلس؛ ثم أمهلت هنيئة، حتي إذا سكن نشيج القوم و هدأت فورتهم؛ إفتتحت الكلام بحمد اللَّه تعالي والثناء عليه والصلوة علي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله؛ فعاد القوم بكائهم.

[ صفحه 41]

بررسي سند خطبه

اشاره

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين

خطبه اي كه حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله ايراد فرموده اند، در كتابهاي مختلف و به سندهاي گوناگون نقل شده است كه اجمالا يادآور مي شويم:

بحارالانوار علامه ي مجلسي

در بحث فدك بحارالانوار، مرحوم مجلسي در ضمن فصلي مستقل فرموده: «اين خطبه از خطبه هاي معروف و مشهور است كه شيعه و سني آن را با سندهاي گوناگون نقل كرده اند.» آنگاه ايشان يادآور شده كه اين خطبه با اندكي اختلاف در كتاب «بلاغات النساء» تأليف احمد بن ابي طاهر ذكر شده و نويسنده ي كتاب در جواب شبهه ي بعضي نسبت به سند خطبه گفته است: «بزرگان و مشايخ آل ابي طالب

[ صفحه 42]

اين خطبه را از پدران خود نقل نموده و به اولاد خود تعليم مي داده اند.» [20] .

شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد

ابن ابي الحديد در شرح خود بر نهج البلاغه، ذيل نامه ي حضرت علي عليه السلام به عثمان بن حنيف- آنجا كه ذكر فدك مي شود- اين خطبه را از كتاب «سقيفه و فدك» [21] نقل كرده و چندين سند براي آن ذكر مي كند [22] سپس ابن ابي الحديد متذكر مي شود كه اين خطبه را از كتب شيعه نقل نكرده است، بلكه آن را از كتابهاي اهل سنت نقل كرده و منظورش اين بوده كه مسأله ي فدك، يك مسأله ي شيعي نبوده، بلكه يك قضيه ي مسلم و مهمي است كه مربوط به همه ي مسلمانان مي شود.

مؤلف كتاب «سقيفه و فدك»- ابوبكر احمد بن عبدالعزيز- سندهاي زيادي را براي اين خطبه نقل مي كند و يكي از اين سندها، سند «عبداللَّه بن حسن» مي باشد كه به «عبداللَّه محض» معروف است.

عبداللَّه محض، از باب اينكه سيادتش خالص بوده، به اين نام مشهور شده است؛ او پسر «حسن مثنّي» و حسن مثنّي هم پسر حضرت امام حسن مجتبي عليه السلام مي باشد. مادر او نيز فاطمه

[ صفحه 43]

بنت الحسين عليه السلام است، بنابراين

عبداللَّه محض، نوه ي پسري امام حسن عليه السلام و نوه ي دختري امام حسين عليه السلام مي باشد؛ روي اين اساس چون او از دو طرف سيد است، به او «عبداللَّه محض» مي گويند.

«محمد» مشهور به نفس زكيّه و «ابراهيم» كه در زمان منصور قيام كردند و به دستور منصور به شهادت رسيدند، از فرزندان او مي باشند و عبداللَّه محض، خود نيز در زمان منصور زنداني شده و در همان زندان از دنيا رفته است.

احتجاج طبرسي

كتاب ديگري كه خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام را نقل كرده، كتاب «احتجاج» تأليف مرحوم طبرسي مي باشد كه او هم خطبه را از عبداللَّه محض نقل مي كند [23] .

آنچه ما در اينجا بيان مي كنيم از كتاب احتجاج مي باشد.

[ صفحه 44]

كيفيت رفتن حضرت زهرا به مسجد

در احتجاج آمده است:

(روي عبداللَّه بن الحسن بإسناده عن آبائه عليهم السلام: أنه لما أجمع (إجتمع) [24] أبوبكر و عمر علي منع فاطمة عليهاالسلام فدكا، و بلغها ذلك...)

«عبداللَّه بن حسن» به اسناد خود از پدرانش روايت كرده است: زماني كه ابوبكر و عمر تصميم گرفتند مانع از رسيدن فدك به حضرت زهرا عليهاالسلام شوند و اين خبر به آن حضرت رسيد:

(لاثت خمارها علي رأسها)

(آن حضرت خمار خود را بر سرشان پيچيدند.)

«خمار» چيزي بوده كه زنان با آن سر و گردن و سينه ي خود را مي پوشاندند و از روسري هاي معمول كه فقط روي سر را مي گيرد بزرگتر بوده است؛ و آيه ي قرآن هم كه مي فرمايد: (و ليضربن بخمرهن علي جيوبهن) [25] : (و بايد روسري هايشان را بر گريبانهايشان بيندازند كه گردن و سينه نيز پوشيده باشد.) اشاره به همين معنا دارد. («خُمُر» جمع «خِمار» است.)

«خَمَر» در اصل به معناي «پوشش» است، به شراب هم «خَمر» گفته مي شود از اين باب است كه عقل انسان را مي پوشاند؛ همچنين به درختهاي جنگل نيز «خَمَر» مي گويند، براي اينكه زمين را

[ صفحه 45]

مي پوشانند. [26] .

«لوث» يعني «پيچيدن»، و «لاث العمامة علي رأسه» يعني «عمامه را به سرش پيچيد»؛ «لاث خمارها علي رأسها»، يعني: «آن حضرت روسري خود را به سرشان پيچيدند»؛ از اينكه

در اينجا لفظ «خمار» ذكر شده است، معلوم مي شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام طوري آن روسري را به سر خود پيچيده بودند كه زير گردن و سينه را نيز پوشانده بود.

(و اشتملت بجلبابها)

(و جلباب خود را بر تن نمودند.)

«جلباب»، يعني چيزي مانند عبا يا پيراهن عربي بلند كه تمام بدن را بپوشاند و جمع آن «جلابيب» است؛ بنابراين «و اشتملت بجلبابها»، يعني: حضرت آن لباسي را كه روي لباسهاي ديگر مي پوشيدند، به خود گرفته و بر تن نمودند.

(و أقبلت في لمة)

(و حضرت در معيت جماعتي آمدند كه آن جماعت با ايشان هماهنگ بودند.)

اهل لغت «لُمة» را به دو صورت نقل كرده اند؛ در «قاموس»، «لُمة» به صورت مشدد آمده است كه به جماعت هم سن و سال گفته مي شود. بعضي نيز مثل «نهاية»، «لُمَة»- بدون تشديد- گفته اند، كه در

[ صفحه 46]

اين صورت ريشه ي آن «لؤمة» بوده است و «لأم» يعني ملايم؛ و به كساني گفته مي شود كه هم فكر و هم نظر و با يكديگر هماهنگ هستند. پس معناي عبارت «وَ أقْبَلَتْ في لُمة»، يا اين مي شود كه همراه حضرت و در راه مسجد، عده اي از زنان هم سن بودند؛ با اينكه عده اي از زنان هم فكر و هماهنگ با حضرت به سوي مسجد حركت كردند.

(مِن حَفَدَتِها وَ نساء قَومِها)

(در معيت جماعتي از ياران و اعوان خويش و گروهي از زنهاي خويشاوند خود.)

بنابراين حضرت با همراهي جمعي از زنان و همفكران خود به مسجد عزيمت كردند و شايد علت اين بوده كه شخصيت ظاهري حضرت محفوظ باشد. [27] .

(تطأ ذُيولَها)

(حضرت در حال راه رفتن

(در اثر شتاب يا بلندي لباس) بر پايين و ذيل لباس خود پا مي گذاشتند.)

يعني پيراهن يا چادرشان زير پا قرار مي گرفت.

[ صفحه 47]

در اينجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول اينكه حضرت از آنجا كه در اثر ناراحتي با شتاب و عجله حركت مي كرده، گاهي اوقات پيراهن و لباسشان به زير پا مي رفته است؛ چون زنها معمولاً وقتي با عجله راه مي روند، گاه چادر يا پيراهنشان به زير پا مي رود.

احتمال دوم اين است كه بگوييم چون لباس حضرت بلند بوده، گاهي اوقات در حال راه رفتن، پاي خود را روي آن مي گذاشتند. و به قرينه ي جمله ي بعد كه توضيح آن مي آيد همين احتمال دوم صحيح است.

به هر حال حضرت در حالي كه به طرف مسجد مي رفتند، بر پايين لباس خود پا مي گذاشتند.

(ما تخرم مشيتها مشية رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله)

(راه رفتن آن حضرت، از راه رفتن رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هيچ كم نداشت.

«خرْم» يعني نقص و ترك، و «مشية» يعني نوع و هيأت راه رفتن؛ وزن «فِعْلَة» براي هيأت يك كاري مي آيد و وزن «فَعْلَة» براي تعداد آن، مثلا «جِلْسَة» يعني نوع و هيأت نشستن، ولي «جَلْسَة» دفعات نشستن را مي رساند؛ در اينجا «مِشْيَة» بر وزن «فِعْلَة» آمده است و شكل و هيأت راه رفتن را معنا مي دهد.

در واقع اين عبارت مي خواهد بگويد: در عين حال، حضرت با همان وقار و متانت و عظمتي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در هنگام راه رفتن داشته اند، حركت مي كردند و طريقه ي راه رفتن ايشان كمتر از راه رفتن

[

صفحه 48]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نبود. [28] .

آماده شدن براي ايراد خطبه

(حتّي دَخَلَتْ عَلي أبي بكر و هو في حَشدٍ من المهاجرين والأَنصار و غيرهم)

(تا اينكه حضرت، وارد بر ابوبكر شدند؛ در حالتي كه ابوبكر در جمع زيادي از مهاجرين و انصار و ديگر مسلمانان قرار گرفته بود.)

«حشد» به معناي يك جمعيت زياد است؛ يعني مهاجرين و انصار دور ابوبكر را گرفته بودند، چون او خليفه بود و شخصيتي شده بود.

(فنيطَتْ دونها مُلاءة)

(پس ميان آن حضرت و مردم، پرده اي نصب شد.)

وقتي ديدند حضرت زهرا عليهاالسلام با جمع زيادي از زنان و اعوان و انصارشان وارد مسجد شدند، فوراً به احترام ايشان يكي پرده اي بين ايشان و مردهاي داخل مسجد نصب كردند.

البته در بعضي نسخه ها، به جاي «مُلاءَة»، «قِبطية» يا «قُبطِيَة» [29] آمده است، ولي از نظر معنا يكسان هستند و هر دو به معناي پرده است و جهتش هم اين بوده كه چون اين پرده، پارچه اي بوده كه از

[ صفحه 49]

مصر مي آوردند، لذا آن را «قبطية» نيز گفته اند؛ يعني پرده اي كه به «قبط» كه مردم مصر هستند نسبت داده شده است.

ناله ي حضرت زهرا و گريه ي شديد حاضرين

(فَجَلَسَتْ، ثمّ أنت أنة أَجهشَ القومُ لَها بالبُكاء)

(سپس حضرت نشست؛ آنگاه ناله اي كرد، آنچنان ناله ي جانسوزي كه باعث گريه ي شديد مهاجرين و انصار شد.)

«أنَّت» از «انين» به معناي «ناله» است و منظور از «أجْهَشَ» اين است كه گاهي انسان خيلي ناراحت است و خيلي گريه مي كند و دائماً خودش را حركت داده و به اين طرف و آن طرف مي اندازد، گاهي اوقات مثل صاحبان عزا به طرف پهلوي خود مي افتد، خلاصه گريه اش با يك جهش و حركتي همراه است.

در اينجا

نيز ناله ي حضرت، به قدري جانسوز بود كه گريه ي تمام مهاجرين و انصار به طوري بلند شد كه هر كدام به بغل ديگري مي افتادند و گريه مي كردند؛ ناله ي حضرت زهرا عليهاالسلام اينگونه مجلس را منقلب كرده بود.

(فَارتَجَّ المَجلِسُ، ثُمَّ أمهلت هُنَيئة، حَتّي إذا سَكَنَ نَشيجُ القَومِ وَ هَدَأَتْ فَوْرَتُهُم)

(در اين هنگام مجلس متشنج شد، سپس حضرت مقداري مهلت داد تا اينكه فرياد قوم خاموش شد و جوشش مردم آرام گشت.)

[ صفحه 50]

(إفْتَتَحَتِ الكَلامَ بِحَمْدِ اللَّه تَعالي وَ الثَّناء عَلَيه وَالصَّلوة عَلي رَسولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله)

(آنگاه حضرت كلام خود را با حمد خداوند و ثناء بر او و درود بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آغاز كرد.)

(فَعادَ القَوْمُ في بُكائِهِمْ)

(در اين هنگام دوباره قوم (مردم در مسجد) شروع به گريه كردند.)

حالا براي مرتبه ي دوم، وقتي مردم ساكت مي شوند، حضرت دوباره حمد و سپاس خداوند را به جا مي آورند و فلسفه ي شكر و گسترش نعمتها در اثر آن را يادآور مي شوند كه ان شاءاللَّه در جلسه ي آينده به آنها خواهيم پرداخت.

«والسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه»

[ صفحه 51]

درس 02

اشاره

عناوين:

نگاهي به آنچه گذشت

آغاز خطبه، با شكر نعمتهاي خداوند

نعمتهاي بي حد خداوند

گسترش و تداوم نعمتها در اثر شكرگزاري

اخلاص، ثمره ي توحيد

درك متفاوت افراد از توحيد

حقيقت ناشناخته ي حق تعالي

ابدا اشياء توسط خداوند

اهداف آفرينش

فلسفه ي ثواب و عقاب

[ صفحه 53]

فلما أمسكوا عادت في كلامها، فقالت عليهاالسلام:

ألحمد للَّه علي ما أنعم، و له الشكر علي ما ألهم، والثناء

بما قدم، من عموم نعم إبتدأها، و سبوغ آلاء أسداها، و تمام منن أولاها، جم عن الإحصاء عددها، و نأي عن الجزا أمدها، و تفاوت عن الإدراك أبدها، و ندبهم لاستزادتها بالشكر لاتصالها، واستحمد إلي الخلائق بأجزالها، و ثني بالندب إلي أمثالها؛ و أشهد أن لا إله إلا اللَّه وحده لا شريك له، كلمة جعل الإخلاص تأويلها، و ضمن القلوب موصولها، و أنار في التفكر معقولها، الممتنع من الأبصار رؤيته، و من الألسن صفته، و من الأوهام كيفيته، إبتدع الأشياء لامن شي ء كان قبلها و أنشأها بلا احتذاء أمثلة إمتثلها، كونها بقدرته و ذرأها بمشيته، من غير حاجة منه إلي تكوينها، و لا فائدة له في تصويرها، إلا تثبيتا لحكمته، و تنبيها علي طاعته، و إظهارا لقدرته، و تعبدا لبريته، و إعزازا لدعوته؛ ثم جعل الثواب علي طاعته، و وضع العقاب علي معصيته، ذيادة لعباده عن نقمته و حياشة لهم إلي جنته.

[ صفحه 55]

نگاهي به آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين

در جلسه ي قبل گفتيم زماني كه ابوبكر و عمر، هر دو تصميم گرفتند كه فدك را از حضرت زهرا عليهاالسلام بگيرند و اين خبر به ايشان رسيد؛ آن حضرت با گروهي از اعوان و انصار و خويشاوندان خود، براي احقاق حق خويش، به طرف مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله حركت كردند؛ در آن حال عده اي از مهاجر و انصار در مسجد، گرد ابوبكر جمع شده بودند؛ وقتي آن حضرت و همراهان وارد مسجد شدند، براي احترام، پرده اي را بين ايشان و مردم نصب كردند؛ آنگاه حضرت ناله ي جانسوزي زدند كه در اثر آن، صداي تمام حاضرين به

گريه بلند شد؛ سپس حضرت مهلت دادند تا مردم آرام شدند و پس از آن سخن خود را با حمد و ثنا خداوند و درود بر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آغاز نمودند؛ در اين هنگام دوباره صداي گريه ي مردم بلند شد.

[ صفحه 56]

در كتاب احتجاج، در ادامه ي روايت چنين آمده است:

(فلمّا أمسكوا عادت في كلامِها)

(آنگاه كه مردم آرام گرفتند، آن حضرت سخن خود را ادامه دادند.)

آغاز خطبه با شكر نعمتهاي خداوند

(فَقالَتْ عليهاالسلام: الحمد للَّه علي ما أَنْعَمَ وَ لَهُ الشُّكر عَلي ما أَلْهَمَ)

(پس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: ستايش خداي را بر آنچه انعام كرده و شكر خدا را بر آنچه كه به ما انسانها الهام نموده است.)

همانطور كه مي دانيد مقصود ما در اينجا، تنها ترجمه ي تحت اللفظي و توضيح مختصر خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در حد آشنايي عموم مي باشد و اگر بخواهيم مفصلا به شرح آن بپردازيم- مثلا فرق ميان «حمد» و «شكر» را بيان كنيم، يا «ما» را در «ما أَنْعم» موصول حرفي بدانيم تا به تأويل مصدر رود يا موصول اسمي بگيريم [30] ...- آن وقت خيلي طول خواهد كشيد و خلافت مقصود حاصل مي شود.

اين كلام حضرت مي فرمايد: «وَ لَهُ الشُّكرُ عَلي ما أَلْهَم» اشاره

[ صفحه 57]

است به الهام [31] خوبي ها و بدي ها به انسان كه در قرآن آمده: (فَألهَمَها فُجُورَها وَ تَقويها) [32] و اين نعمت بزرگي است كه بايد آن را شكر نمود.

نكته ي ديگري كه بايد به آن اشاره شود اين است كه ممكن است كسي سؤال كند: آيا «وحي و الهام» فقط به انبياء و

اولياء اختصاص دارد يا اينكه به مردم معمولي هم وحي و الهام مي شود؟

در جواب اين سؤال بايد گفت:

علاوه بر اينكه به پيامبران و اولياء خدا عليهم السلام الهام مي شود، به عموم انسانها نيز الهام مي شود، مخصوصا به افرادي كه تقواي خدا را در زندگي، پيشه ي خود مي سازند. در قرآن كريم آمده است: (فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْويها) [33] .

[ صفحه 58]

همچنين قرآن در جايي ديگر مي فرمايد: (وَ أوحَينا إلي اُمّ مُوسي أنْ أَرضِعيهِ) [34] (و ما وحي كرديم به مادر موسي كه او را شير بدهد.)

از اين آيات و از كلام حضرت زهرا عليهاالسلام به خوبي استفاده مي شود كه «الهام» و «وحي» اختصاص به انبياء و اولياء ندارد و به انسانهاي عادي نيز الهام مي شود؛ در حقيقت، الهام نوعي شعور مرموز و معرفت دروني است كه خداوند علاوه بر انسانها، به بعضي از حيوانات نيز اعطا فرموده، مانند زنبور عسل: (و أوحي ربُّك إلي النَّحْلِ) [35] ؛ ولي الهام انبياء و اولياء از نوع ديگر و بسيار قويتر و بالاتر است و كُنه آن براي ما روشن نيست.

(وَالثَّناء بِما قَدَّم)

(و ستايش، خدا را به آنچه پيش فرستاده است.)

اشاره است به خلقت آسمان و زمين و همه ي چيزهايي كه قبل از ما خلق شده و ما از آنها استفاده مي كنيم.

(مِن عُمُوم نِعَمٍ إبتدأها)

(از عموم نعمتهايي كه خدا (بدون درخواست كسي) عطا نموده است.)

[ صفحه 59]

«مِنْ» در اينجا بيانيه [36] و عبارت «ما قدّم» را توضيح مي دهد؛ يعني از عموم نعمتهايي كه خدا ابتداء داده است، بدون اينكه كسي تقاضايي بكند.

در

واقع نعمتهاي خدا بر دو قسم است: گاهي اتفاق مي افتد كه انسان از خدا چيزي مي خواهد و خداوند هم آن را عطا مي كند؛ اما گاهي از اول، كسي نبوده كه از خدا چيزي بخواهد، بلكه خداوند بنابر فياضيت علي الاطلاقي كه داشته، نعمتهايي را ابتداءً به مردم عطا فرموده است.

اين كلام حضرت در اينجا، اشاره به قسم دوم دارد؛ يعني نعمتهايي كه خداوند بدون درخواست كسي و بنابر فياضيت علي الاطلاق خود به بندگانش عطا فرموده است.

(وَ سُبوغِ آلاءٍ أَسداها)

(و فراواني نعمتهايي كه اعطا كرده است.)

«آلاء»، جمع «إلاء» به همزه است؛ «إلاء» يعني نعمت كه جمع آن «أَأْلاء» مي باشد، سپس قاعده ي مد [37] جاري شده و تبديل به «آلاء»

[ صفحه 60]

مي شود، يعني نعمتها؛ «أَسدي» هم به معناي اعطاء نعمت است. اين جمله ي عطف است به جمله ي قبلي، يعني: «ثناء و ستايش خداي را به آنچه پيش فرستاده است، از عموم نعمتهايي كه ابتداء به بندگانش تفضل فرموده و فراواني نعمتهايي كه اعطا كرده است.»

(و تَمام مِنَنٍ أولاها)

(و شكر و سپاس خداوند را به تمام منتهايي كه بذل نموده است.)

منظور از «منتها» همان نعمتهايي است كه خدا بر بندگانش منّت نهاده و اعطاء فرموده است.

نعمتهاي بي حد خداوند

(جَمَّ عَنِ الإحصاءِ عَدَدُها)

(آن نعمتها از شمردن افزون است.)

«جَمَّ» به معناي «كَثُر» است، يعني زياد؛ و چون اينجا به حرف «عن» متعدي شده است، متضمن معناي تجاوز [38] نيز مي باشد. يعني آنقدر نعمتهاي خدا زياد است كه ما نمي توانيم آنها را بشماريم؛ اين كلام حضرت، اشاره است به كلام خدا در قرآن كه مي فرمايد: (وَ إنْ تَعُدوا نعمة

اللَّه لاتُحْصُوها) [39] يعني: «و اگر در مقام شمردن نعمتهاي خداوند برآييد، آنها را نمي توانيد شمارش كنيد.»

[ صفحه 61]

(وَ نَأي عَنِ الجَزاءِ أَمَدُها)

(و ابتداي نعمتهاي خدا، دورتر از آن است كه ما بتوانيم جزاي آنها را بدهيم.)

«أمد» در لغت هم به ابتداي شيئي گفته مي شود و هم به تمام مدت آن اطلاق مي گردد.

حضرت مي فرمايد: ابتداء، يا مدت نعمتهاي خدا، دورتر از آن است كه ما قادر باشيم جزاي آنها را بدهيم؛ يعني يك وقت است كه خداوند در روز و در مدت مشخصي به انسانها و ساير موجودات بذل نعمت مي كرد، آنوقت شايد مي توانستيم بگوييم كه جزايش را هم مي توان در مدت مشخصي بجا آورد؛ اما وقتي نعمتهاي الهي، محدود به يك روز و يك سال نباشد، بلكه ابتداي آن از ميليونها سال پيش بوده باشد، ما هرگز قادر نخواهيم بود كه جزاي نعمتهاي خدا را بدهيم؛ ما مثل پرِ كاهي، جز اين نظام وجود هستيم و تمام اين نظام وجود، در به وجود آمدن اين پر كاه و بقا آن دخالت دارند، يعني تمام نظام عالم وابسته به هم هستند، اينطور نيست كه ما هر كدام يك وجود جدا باشيم؛ شما وجودتان به پدر و مادر و بعد اجداد و آبائتان وابسته است و محيط و آب و خاك و زمين، همه ي اينها دست به هم داده اند تا يكي از ماها موجود شده ايم؛ بنابراين مدت و اول يك شيئي، شايد به ميليونها سال از اين نظام وجود مرتبط باشد و اين نظام آنقدر گرديده و چرخيده، و تحولات و تطورات صورت گرفته تا يك شيئي، مثلا

يك پر كاهي، پيدا شده است، همه ي اينها در وجود اين پرِ كاه دخالت دارند؛ و علم هم اين مطلب را- كه تمام نظام وجود، در

[ صفحه 62]

موجود شدن يك شيئي دخالت دارند- ثابت مي كند.

و لذا حضرت زهرا عليهاالسلام هم در اينجا مي فرمايند: «و نأي عن الجزاء» يعني: دور است از جزا، از اينكه ما بتوانيم پاداش بدهيم، «أَمَدُها»: مدت اين نعمتها و اول اين نعمتها.

(وَ تَفاوَتَ عَنِ الإدراكِ أَبَدُها)

(و دور است از ادراك بشر، آخر و نهايت اين نعمتها.)

«أبد» يعني آخر و نهايت؛ و به قرينه ي لفظ «أبدها»، «أَمَدُها» به معناي «اول شيئي» مي باشد. يعني نعمتهاي خدا هم اولش و هم آخرش خيلي دور است و نمي توان آنطور كه شايسته و بايسته است شكر نعمتهاي خدا را بجا آورد.

گسترش و تداوم نعمتها در اثر شكرگزاري

(وَ نَدَبهم لإستزادتها بالشُّكر لاِتَصالِها)

(و خداوند بندگانش را دعوت كرده است تا به وسيله ي شكر نعمتها و اتصال آنها، نعمتهايش را بر بندگان زياد كند.)

«ندب اليه» يعني دعوتش كرد؛ اينكه به مستحبات، «مندوبات» نيز مي گويند، از باب دعوت كردن براي بجا آوردن است؛ «نَدَبَهُمْ» يعني: خداوند مردم را به سوي نعمتهايش طلب زياد شدن دعوت كرده و فراخوانده است، به اينكه شاكر باشند تا خدا نعمتهايش را بر بندگان خود زياد نمايد.

در مورد «لاتصالها» دو احتمال وجود دارد: يكي اينكه

[ صفحه 63]

«لاتّصالها» متعلق به «بالشّكر» باشد كه لام در آن، لام صله [40] مي شود.

و احتمال ديگر اينكه «لاتصالها» علت براي «ندبهم» باشد، يعني اگر كسي سؤال كند: چرا خدا مردم را براي طلب زيادي نعمتها به

شكر دعوت كرده است، جوابش اين است كه: «لاتصالها»، براي اينكه نعمتها متصل باشند.

ولي به نظر مي رسد كه اگر «لاتصالها» متعلق به «بالشّكر» باشد، بهتر است؛ يعني شما اتصال نعمت و قطع نشدن آن را شكر كن تا خدا به دنبالش نعمت بفرستد.

به هر حال اين جمله ي حضرت زهرا عليهاالسلام اشاره است به آيه ي شريفه ي: «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزيدنَّكُمْ) [41] يعني: «همانا اگر شكركننده باشيد، نعمتهاي شما را زياد خواهم نمود.» و البته يكي از راههاي شكر هر نعمتي به اين است كه آن را براي همان هدفي كه خداوند خلق فرموده استفاده كنيم.

(وَ اسْتَحْمَدَ إلي الخَلائقِ بأجزالِها)

(و خدا طلب حمد كرده است از خلائق در مقابل كثرت نعمتها.)

«اجزال» به معناي «اكثار» مي باشد، پس «اجزال نعمت» يعني كثرت و زيادي نعمت؛ مي فرمايد: خدا از بندگانش طلب كرده است كه حمد و ستايش او را به جا آورند تا او هم نعمتهايش را بر آنان زياد نمايد.

[ صفحه 64]

(و ثنّي بالنَّدب إلي أَمثالِها)

(و تكرار كرده است خدا، دعوت شما را به امثال اين نعمتها.)

در اينجا احتمال مي رود- همچنانكه مرحوم مجلسي رحمه اللَّه هم مي فرمايد- مراد از «أَمْثالِها» نعمتهاي اخروي باشد؛ يعني حالا كه نعمتهاي دنيا را داريد، خداوند دعوت كرده است كه نماز بخوان، كمك به فقير بكن، مسجد و مدرسه بساز، كارهاي خير انجام بده، تا در آخرت نيز نعمتهاي فراوان داشته باشي.

همانطور كه اول فرمود: «نَدَبَهُم لاستزادتها بالشُّكر» (خدا بندگانش را دعوت كرده تا به وسيله ي شكر، نعمتهايش را بر بندگان زياد كند)، حالا هم مي فرمايد: «و ثني بالنّدب إلي أمثالها» يعني دوباره

خدا شما را دعوت كرده است كه اعمال نيك انجام دهيد تا امثال اين نعمتهايي را كه در دنيا به شما داده، در آخرت نيز به شما عطا نمايد؛ البته اگر در اين دنيا يك خانه به شما داده، با انجام اعمال نيك، در آن دنيا به شما قصرها مي دهد؛ و اگر اينجا يك باغ داده، در آن عالم باغها خواهد داد. و شايد هم مقصود همان نعمتهاي متشابه و متماثل است كه در دنيا به شكلهاي گوناگون و نظير هم به بندگان داده مي شود.

اخلاص، ثمره ي توحيد

(وَ أشْهَدُ أَن لا إله إلا اللَّه وَحْدَه لا شريك لَه)

(و گواهي مي دهم كه نيست خدايي به جز «اللَّه» كه تنهاست و شريكي براي او نيست.)

(كَلِمةٌ جَعلَ الإخلاص تأويلها)

[ صفحه 65]

(اين شهادت به وحدانيت خدا، كلمه اي است كه نتيجه و تأويل آن، اخلاص در اعمال است.)

اگر انسان واقعاً معتقد باشد كه غير از خداي يگانه، هيچ موجود ديگري نيست و همه ي عالم در مقابل او هيچ و پوچ است، تنها اوست كه مستحق عبوديت است و روزي دهنده و خالق موجود مي باشد، و اوست كه حاجات را برآورده مي كند؛ اگر اين مسأله را انسان باور كند، آن وقت در اعمالش خلوص خواهد داشت و عباداتش با خلوص نيت خواهد بود.

اينكه ما مي بينيم خلوص نداريم، براي اين است كه براي غير خدا ارزش قائل هستيم؛ اما اگر فهميديم كه فقط خداست كه مستحق عبادت مي باشد و هر چه كمال است از آن اوست، قهراً در اعمال خود مخلص خواهيم بود.

از اين رو حضرت مي فرمايد: «كلمةٌ جَعَل [42] الاخلاص تأويلها»: خدا اخلاص

در اعمال را تأويل كلمه ي توحيد قرار داده است؛ يعني بازگشت و نتيجه ي كلمه ي توحيد و «لا إله الا اللَّه»، اخلاص در عمل مي باشد، و اگر ما در اعمالمان مخلص نيستيم، معلوم مي شود كه در توحيدمان خلل داريم.

[ صفحه 66]

درك متفاوت افراد از توحيد

(وَ ضَمَنَ القُلُوب مُوصُولها)

(و خدا معناي درك شده از كلمه ي توحيد را در دلها جاي داده است.)

درباره ي كلمه ي «موصول» چند احتمال داده مي شود، معنايي كه بيشتر به ذهن مي رسد اين است كه افراد از كلمه ي توحيد و «لا إله الا اللَّه» متفاوت است؛ دركي كه پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله از «لا إله الا اللَّه» دارد، غير از درك من و شماست؛ يا دركي كه حضرت موسي عليه السلام از خدا دارد با درك آن چوپاني كه خدا را همانند اجسام مي داند، فرق مي كند [43] .

«ضمّنَ القُلُوب» يعني: خدا تضمين كرده است در دلها، جاي داده است در دلها، «موصولها»: معناي كلمه توحيد را؛ اما هر كس معناي آن را به همان اندازه اي كه يافته و به آن رسيده درك مي كند و مي فهمد، آنچه شما از اين كلمه درك مي كنيد با درك و فهم ديگري فرق مي كند؛ خدا برداشتي از اين كلمه را در دلها قرار داده، چون

[ صفحه 67]

اشخاص به حسب دركشان متفاوتند.

(و أنار في التَّفَكر معقُولها)

(و نوراني كرده است فكرها را به همان اندازه اي كه از اين كلمه تعقل مي كنند.)

در اين جمله، معناي «معقولها» نيز نظير «موصولها» در جمله ي قبلي است؛ تعقل هر كسي به اندازه ي استعداد اوست، به همان اندازه خداوند نور توحيد را

در دل افراد قرار داده كه از كلمه ي توحيد تعقل مي كنند.

يكي از دعاهايي كه به پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نسبت مي دهند اين است كه آن حضرت فرموده اند: (اَللهم أَرِنِي الأَشياء كَما هِيَ)، يعني: «خدايا اشياء را همانطور كه هستند به من بنما». معناي اين جمله چيست؟ بنده و جنابعالي براي اشيا يك موجوديت و ارزش و شخصيتي قائل هستيم، اما پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نظرشان به اشيا، نظر «حرفي» است؛ يعني همانطور كه معناي حرفي، غير مستقل و وابسته به معناي اسمي مي باشد، پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله هم تمام اشياء را وابسته و پيوسته به «حق» مي ديدند، در پرتو «حق» به اشياء نظر مي كردند. همانگونه كه از مولا علي عليه السلام نيز نقل شده است كه فرمودند: (ما رَأَيت شيئاً إلا و رأَيتُ اللَّه قبلَه و فيهِ و مَعَه) يعني: «من چيزي را نديدم مگر اينكه قبل از آن و در آن و همراه با آن، خداوند را مشاهده كردم».

پس از نظر اولياي خدا به اشياء، نظر ربطي و حرفي و نظر پرتوي است اما ما براي اشياء استقلال قائل هستيم؛ بنابراين هر كس يك نحو تعقلي از خدا و توحيد و موجودات دارد و لذا حضرت در اينجا

[ صفحه 68]

مي فرمايد: خداوند فكرها و تفكرها را به همان اندازه اي كه از كلمه ي توحيد تعقل مي كنند و مي فهمند نوراني كرده است.

حقيقت ناشناخته ي حق تعالي

(المُمتَنع منَ الأَبصار رؤيته، وَ مِنَ الأَلْسُنِ صِفَتهُ)

(خدايي كه ديدگان قادر به رؤيت او نيستند، و زبانها قادر به توصيف او (آنچنانكه هست) نمي باشند.)

يعني خداوند از آن

جهت كه جسم نيست، قابل رؤيت با چشم و ابزار ديگر نمي باشد، و از آن نظر كه وجود و كمالات وجودي اش نامتناهي است، با زبان و مثل آن قابل توصيف نخواهد بود؛ بنابراين حقيقت و كنه وجود و ذات حق تعالي براي غير خودش قابل درك و شناخت كامل نيست.

حضرت امير عليه السلام نيز در خطبه ي اول نهج البلاغه عدم امكان توصيف حق تعالي و نامحدود بودن صفات و كمالات او را با عبارات دقيق و مختصري بيان فرموده اند. [44] .

[ صفحه 69]

(وَ مِنَ الأَوْهامِ كِيْفِيَّتُه)

(و كيفيت و چگونگي او در واهمه ها نمي گنجد.)

كيفيت خدا از واهمه ها ممتنع است، چون اصلاً خدا كيفيت ندارد، كيفيت به معناي اعم، يعني همان حقيقت خدا؛ اينكه واقعيت خدا چگونه است، دست بشر به آن نمي رسد. يكي فكر مي كند خدا مثل يك گنبد نور است، يكي تصور مي كند خدا روي تخت نشسته و مانند سلاطين دنيايي حكمفرمايي مي كند، ولي در واقع واهمه ي انسان نمي تواند كيفيت خدا را تصور كند، چرا كه اصلاً خدا داراي كم و كيف نيست. كم و كيف مربوط به موجود ممكن است، چه جسماني باشد يا نباشد؛ ولي ذات حق تعالي، واجب الوجود من جميع الجهات است و قهراً از خواص ممكن مبرّاست.

ابداع اشياء توسط خداوند

(إبتَدَع الأشياء لا مِنْ شَي ءٍ كانَ قَبْلَها)

(خداوند اشياء را ابداع كرده است، نه از چيزي كه قبل از آن وجود داشته باشد.)

«ابداع» با «اختراع» تفاوت دارد، مثلاً مخترع هواپيما چيزي را خلق نمي كند بلكه فقط اشياء موجود را تغيير شكل مي دهد، مثلاً با استفاده از مواد موجود در طبيعت و با الگو گرفتن از پرندگان،

هواپيما را اختراع كرده است و يا ديگري هواپيماي جديدي را از روي مدلهاي ديگر اختراع مي كند؛ اما خداوند براي خلق اشياء از هيچ چيز استفاده نكرده است؛ اصلاً قبل از آن، چيزي نبوده كه از آن الگو بگيرد، اين را

[ صفحه 70]

مي گويند «ابداع».

در اينجا حضرت مي فرمايد: «ابتدع الاشياء»: خداوند اشياء را ابداع كرده است، «لامِنْ شَي ءٍ كانَ قَبْلها»: نه از يك چيزي و ماده اي كه قبل از آن وجود داشته باشد؛ بلكه خداوند اشياء و موجودات را ابتداءً خلق فرموده است.

(و أَنْشَأَها بِلا احتِذاء أَمثلةٍ إمتَثَلَها)

(و خداوند اشياء را ايجاد كرده، بدون اينكه از نمونه هايي تقليد كرده باشد.) اينطور نبوده كه همانند مهندسان و مخترعان، يك نمونه و مثالي از قبل داشته باشد و از روي آن اشياء را خلق و ايجاد نمايد.

(كوَّنَها بقُدرتِهِ و ذَرَأَها بِمَشِيَّتهِ)

(خداوند موجودات را به قدرت خود ايجاد كرده و به خواست و مشيت خود آنها را خلق نموده است.)

يعني اگر چه اسباب و علل ظاهري در تكوين موجودات دخالت دارند، ولي بالاخره همه ي اينها با قدرت و مشيت الهي مي باشد و علةالعلل همه ي چيزها، قدرت و اراده ي خداوند است.

(مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنه إلي تَكوينها، وَ لافائدةٍ لَهُ في تَصْويرِها)

(بدون اينكه خدا به تكوين موجودات احتياجي داشته باشد و در صورت بندي آنها سودي حاصلش شود.)

اينكه خداوند موجودات را صورت بندي و خلق مي كند، براي او كه فايده اي ندارد، بلكه فياضيتش اقتضا كرده است كه موجودات گوناگون را در شكلهاي مختلف صورت بندي كرده و خلق نمايد.

[ صفحه 71]

خلاصه اينكه نه حاجتي به

خلق موجودات داشته و نه نفعي عايد او مي شده است.

اهداف آفرينش

(1-) (إلا تَثبيتاً لِحِكْمَتِهِ)

(مگر اينكه به خلق موجودات، براي تثبيت حكمت اوست.)

«حكمت» به معناي قدرت بر چيزي است كه مطابق با مصلحت باشد؛ از آنجا كه مصلحت است و مطابق با منطق مي باشد، خداوند موجودات را خلق كرده است؛ فياضيت براي حق تعالي يك كمال محسوب مي شود و خداوند به واسطه ي خلق موجودات، حكيم بودن خويش را ثابت و ظاهر كرده است.

(2-) (و تَنبيهاً علي طاعَتِهِ)

(و براي اينكه شما را بر اطاعت خود آگاه سازد.)

آگاه كند شما را بر اينكه موظف به اطاعت از خدا هستيد؛ وقتي مي بينيد همه ي اين موجودات، مخلوق خدا هستند و خود شما نيز مخلوق خدا هستيد، قهراً بايد او را اطاعت كنيد، واجباتي را كه دستور داده است به كار ببنديد و از محرماتي كه نهي فرموده است خودداري و پرهيز نماييد.

(3-) (و اظهاراً لِقُدرتِه)

(و براي اينكه قدرت خود را (در مقام ايجاد) ظاهر و بارز نمايد.)

خداوند اراده كرده كه قدرت خود را با همه ي عظمت و بزرگي

[ صفحه 72]

آشكار سازد؛ در حديث قدسي آمده است كه مي فرمايد: (كُنْتُ كَنْزاً مَخفياً فَاحبَبْتُ أَنْ أُعْرَف) يعني: «من گنج ناشناخته و مخفي اي بودم و خواستم كه شناخته شوم»؛ پس هدف خلقت، معرفت پروردگار و قهراً تكامل معنوي جن و انس مي باشد.

(4-) (و تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ)

(و براي اينكه در مخلوقات، روحيه ي تعبّد ايجاد شود.)

وقتي مردم ببينند خدايي هست كه سرچشمه ي اين همه كمال و لطف و نعمت است، روحيه ي تعبد در آنها ايجاد خواهد شد و اين

روحيه ي تعبّد و مقام عبوديت، كمال بزرگي براي بندگان خدا محسوب مي شود؛ خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (وَ ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الإِنسَ إلا ليعبدون [45] ) يعني: «خلق نكردم جن و انس را مگر براي اينكه مرا بپرستند»؛ به خاطر اينكه عبادت و پرستش خدا، موجب كمال و ارتقاء درجه ي بندگان به سوي خدا مي باشد و اين خود يكي از اهداف خلقت است. وقتي در انسان روحيه ي تعبّد پيدا شد، قهراً در مقابل خداوند خاضع مي شود و از غير او منقطع مي گردد.

(5-) (وَ إِعزازاً لِدَعْوَتِهِ)

(و براي تقويت و تثبيت دعوت خود (كه توسط انبيائش انجام گرفته).)

«اعزاز» به معناي تقويت و تثبيت است؛ دعوتي كه انبياء و اولياء مي كنند و مردم را به طرف خدا مي خوانند، بايد دليل داشته

[ صفحه 73]

باشد و برهان بر آن اقامه شود و بهترين دليل و برهان، همين نظام وجود و جهان آفرينش است و اينكه اين جهان آفريدگاري دارد و همه ي موجودات محتاج به خدا هستند و بي نياز از او نمي توانند زندگي كنند و لذا در روايات زيادي ديده مي شود كه براي اثبات خالق حكيم و يكتا به نظم موجود در عالم هستي استدلال شده است. [46] پس يكي از اهداف خلقت، تثبيت دعوت خداست كه توسط انبياء و اوليائش صورت مي پذيرد.

فلسفه ي ثواب و عقاب

(ثُمَّ جَعَلَ الثَّواب عَلي طاعته، وَ وَضَعَ العِقاب علي مَعصيَته)

(آنگاه خدا ثواب و پاداش را بر اطاعت خود و عقاب و مؤاخذه را بر معصيت خود قرار داد.) (ذِيادةً لِعبادِهِ عَنْ نقمَتِهِ)

(براي اينكه بندگانش را از كارهايي كه موجب عقوبت است منع كند.)

«ذيادة» از

ماده «ذود» است، «ذود» يعني منع، در اصل «ذوادة» بوده است، از باب «ذاد، يَذود»؛ يعني خدا مي خواهد منع كند بندگانش را از اينكه كارهايي كه موجب نقمت خداست انجام دهند، اينكه خدا بر اطاعتش ثواب قرار مي دهد و بر معصيتش عقاب و

[ صفحه 74]

عذاب وضع مي كند، به خاطر اين است كه بندگانش را از آنچه كه موجب عقوبت است منع كند و به اين ترتيب آنها را به سوي بهشت خود سوق دهد. پس در حقيقت يكي از علل جعل ثواب و عقاب، بهره بردن بندگان است، يعني فايده ي اطاعت و ترك معصيت نيز عائد آنان مي شود نه خداوند؛ زيرا در اثر اطاعت، به ثواب و كمال نايل شده و در اثر ترك معصيت، از نقمت و غضب و عذاب الهي در امان خواهند ماند.

(وَ حياشةً لَهُمْ إلي جَنَّتِهِ)

(و به خاطر اينكه بندگانش را جمع كند و به سوي بهشت سوق دهد.)

«حياشة» از ماده «حاش، يَحُوش» و به معناي جمع كردن است، وقتي گوسفندان را يك جا جمع مي كنند، مي گويند: «حاشَهُم» يعني: آنها را جمع كرد؛ خداوند نيز مي خواسته مردم را از اين تفرق نجات داده و پس از جمع كردن، آنها را به بهشت خويش روانه كند. [47] .

«حياشة لَهُم إِلي جنَّته» يعني: «و جمعاً لَهُم إِلي جَنَّتِهِ»، جمعشان كند و ترغيبشان كند به سوي بهشت؛ خلاصه، هدف خدا اين بوده كه انسانها كمال پيدا كنند و آنچه را كه موجب غضب و عقوبت خدا مي شود انجام ندهند. البته كمال داراي درجات مي باشد، بهشتي كه به اولياي خدا وعده داده شده، بسيار بالاتر و

برتر از آن بهشتي است كه امثال ما در انتظار آن هستيم؛ قرآن كريم در اين

[ صفحه 75]

ارتباط مي فرمايد: (و رضوان من اللَّه اكبر) [48] يعني: «و مقام رضاي پروردگار بالاتر است.» يعني بهشت رضوان كه بنده و عبد، رضايت پروردگار را نسبت به خود احساس كند، از آن بهشتي كه لذايذ جسماني را تأمين مي كند بالاتر و مهمتر است. [49] .

وَالسَّلامُ عَلَيكُم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه

[ صفحه 77]

درس 03

اشاره

عناوين:

عبوديت، زمينه ي رسالت

مقامات پيش از رسالت

پيشگويي تورات و انجيل

انتخاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قبل از خلق موجودات

علم ازلي خداوند به عالم هستي

اهداف رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

قيام پيامبر صلي اللَّه عليه و آله براي هدايت انسانها

ارتحال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

سخني با حضار

قرآن و عترت، دو يادگار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

ويژگيهاي هدايتي قرآن

[ صفحه 79]

و أشهد أن أبي محمدا صلي اللَّه عليه و آله عبده و رسوله، اختاره وانتجبه قبل أن أرسله، و سماه قبل أن اجتباه، و اصطفاه قبل أن ابتعثه؛ إذ الخلائق بالغيب مكنونة و بستر الأهاويل مصونة و بنهاية العدم مقرونة، علما من اللَّه تعالي بمايل الأمور، و إحاطة بحوادث الدهور، و معرفة بمواقع المقدور؛ إبتعثه اللَّه إتماما لأمره و عزيمة علي إمضاء حكمه و إنفاذا لمقادير حتمه، فرأي الأمم فرقا في أديانها، عكفا علي نيرانها، عابدة لأوثانها، منكرة لله مع عرفانها؛ فأنار اللَّه بأبي محمد صلي اللَّه عليه و آله ظلمها، و كشف عن القلوب بهمها، و جلي عن

الأبصار غممها؛ و قام في الناس بالهداية، فأنقذهم من الغواية، و بصرهم من العماية، و هدا هم إلي الدين القويم، و دعاهم إلي الصراط المستقيم؛ ثم قبضه اللَّه إليه قبض رأفة و اختيار، و رغبة و ايثار؛ فمحمد صلي اللَّه عليه و آله من تعب هذه الدار في راحة، قد حف بالملائكة الأبرار، و رضوان الرب الغفار، و مجاورة الملك الجبار؛ صلي اللَّه علي أبي نبيه و أمينه علي الوحي و صفيه و خيرته من الخلق و رضيه، والسلام عليه و رحمةاللَّه و بركاته.

ثم التفتت إلي أهل المجلس و قالت:

أنتم عباد اللَّه! نصب أمره و نهيه، و حملة دينه و وحيه، و أمناء اللَّه علي أنفسكم و بلغاؤه إلي الأمم، و زعمتم حق لكم، لله فيكم عهد قدمه إليكم و بقية استخلفها عليكم، كتاب اللَّه الناطق والقرآن الصادق والنور الساطع والضياء اللامع، بينة بصائره، منكشفة سرائره، منجلية ظواهره، مغتبطة به أشياعه، قائد إلي الرضوان أتباعه، مؤد إلي النجاة استماعه، به تنال حجج اللَّه المنورة و عزائمه المفسرة و محارمه المحذرة؛ و بيناته الجالية، و براهينه الكافية، و فضائله المندوبة، و رخصه الموهوبة، و شرايعه المكتوبة.

[ صفحه 81]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين

خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله را طبق روايت عبداللَّه بن حسن رضوان اللَّه تعالي عليه مي خوانديم.

در درس گذشته شهادت به وحدانيت خدا بيان شد، حال شهادت به نبوت رسول صلي اللَّه عليه و آله را از زبان حضرت شروع مي كنيم:

عبوديت، زمينه ي رسالت

(وَ أشْهَدُ أَن أبي محمداً صلي اللَّه عليه و آله عَبْدُه و رَسولُه)

(و گواهي مي دهم كه پدرم،

محمد صلي اللَّه عليه و آله بنده ي خدا و فرستاده ي اوست.)

در اينجا حضرت كلمه ي «عبده» را مقدم بر «رسوله»، ذكر مي كنند، در تشهد نيز مي خوانيم: «أشهد أن محمداً عبده و رسوله»، «عبده» را اول و «رسوله» را بعد از آن مي گوييم؛ علتش اين است كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله چون بنده ي خدا بوده و در عبوديت به مقام والايي

[ صفحه 82]

رسيده است، استعداد «رسول اللَّه» شدن را پيدا كرده است.

و شايد علت اينكه خدا در قرآن كريم مي فرمايد: (سُبحانَ الَّذي أَسري بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ المَسْجِدِ الْحَرام إِلي الْمَسْجِدِ الأَقْصي) [50] و نفرموده: «سُبْحانَ الَّذي أَسري بِرسُولِه...»، همين نكته باشد، يعني پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله چون بنده ي خدا بوده و در عبوديت به بالاترين مقامها رسيده، خدا در آن شب، او را به معراج برده است. پس عبوديت مقدمه ي رسالت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است و مقدم بر آن نيز مي باشد. [51] .

مقامات پيش از رسالت

(اختارَهُ وَانْتَجَبهُ قَبْلَ أَن أَرْسَلَهُ)

(خداوند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را قبل از آنكه به رسالت مبعوثش كند، برگزيد.)

«اخْتار» از باب «افتعال» است كه معناي صيغه ي مفرد ماضي آن مي شود «اختيار كرد»، «إِنْتَجبَ» هم به همان معنا مي باشد؛ يعني خداوند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را قبل از اينكه به رسالت مبعوث نمايد، اختيار كرده بود؛ به اين معنا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پيش از رسالت، مورد توجه و مورد انتخاب خداوند بود و چون در او لياقت و استعداد كامل وجود داشت، به مقام رسالت مبعوث شد؛ چون هر كسي

كه نمي تواند

[ صفحه 83]

«رسول اللَّه» و فرستاده ي خدا بشود.

(وَ سَمَّاهُ قَبْلَ أَنِ اجْتَباه)

(و خداوند نام بزرگوار را ذكر كرد، پيش از آنكه او را برگزيند.)

در اينجا دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول اينكه مراد حضرت اين باشد كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله پيش از آنكه در اين عالم به مقام نبود برسد، خداوند جلوتر، براي حضرت آدم و انبياء گذشته و نيز ملائكة اللَّه، نام آن حضرت را برده است؛ و احتمال ديگر اينكه معناي «وَ سَمَّاهُ قبل أن اجْتَباهُ» اين باشد كه خداوند قبل از اينكه حضرت را به رسالت مبعوث كند، براي او اسم تعيين كرد و نامش را «محمّد» گذاشت.

پيشگويي تورات و انجيل

(وَ اصْطَفاهُ قَبْلَ أَنِ ابْتَعثَهُ)

(و او را برگزيد، پيش از آنكه به رسالت مبعوثش نمايد.)

يكي از صفات پيامير صلي اللَّه عليه و آله، «مصطفي» است، يعني «برگزيده»؛ در تورات نيز يكي از صفاتي كه براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيان مي شود، صفت «برگزيده» است (آقايان سعي كنند تورات و انجيل را مطالعه كنند، زيرا در آنجا مطالبي ذكر شده كه مي تواند براي شما مفيد باشد)؛ در تورات (بالمعني الاعم)، كتاب «اشعياء»، بابت 42 آمده است: «اينك برگزيده ي من...»، و پس از آن صفاتي ذكر مي شود كه درست بر پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله تطبيق مي كند و ما احتمال مي دهيم كه در آنجا خود

[ صفحه 84]

لفظ «مصطفي» نيز ذكر شده، منتهي يكي از اشتباهات مترجمان اين بوده كه اسامي را هم ترجمه مي كردند، مثلاً يكي از اسامي پيامبر صلي اللَّه عليه

و آله كه در انجيل هم آمده، «احمد» مي باشد و قرآن كريم هم به نقل از حضرت عيسي عليه السلام مي فرمايد: (وَ مُبَشراً بِرَسُولٍ يَأتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَد) [52] بعد مترجمين انجيل آمده اند، «احمد» را ترجمه كرده اند و به فارسي نوشته اند: «بسيار ستوده»، يا مثلاً به لاتين ترجمه كرده اند: «پريكليتوس» [53] ، در صورتي كه شايسته بود خود لفظ «احمد» را ذكر مي كردند؛ حال در كتاب اشعياء- تورات- نيز بعيد نيست كه لفظ «مصطفي» ذكر شده بوده، ولي مترجمان آن را به لفظ «اينك برگزيده» كه همان معناي «مصطفي» مي شود ترجمه كرده اند؛ صفاتي هم كه در باب 42 كتاب اشعياء ذكر مي شود، درست بر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و امت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله تطبيق دارد و اين خود قرينه اي است بر اينكه به احتمال زياد در آنجا عين لفظ «مصطفي» ذكر شده باشد. [54] .

[ صفحه 85]

در هر صورت يكي از صفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، «برگزيده ي خدا بودن» است و لذا حضرت زهرا عليهاالسلام در اينجا مي فرمايند: «خداوند او را زماني برگزيد كه هنوز به پيامبري مبعوث نشده بود».

انتخاب پيامبر قبل از خلق موجودات

(إِذِ الخَلائِقُ بِالغَيب مَكْنُونَة)

(زماني او را برگزيد كه همه ي خلائق، پوشيده (و معدوم) بودند.)

يعني زماني حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله مورد توجه و برگزيده ي خدا بود كه هنوز موجودات خلق نشده بودند و به اصطلاح در عالم به سر مي بردند؛ همانطور كه واهمه ي انسان خيال مي كند كه زماني عدمستاني بوده و تمام اين موجودات در آن عدمستان، تاريك و خاموش بوده اند و بعد نور وجود به آنها تابيده

است و روشن شده اند و به عالم وجود پاي نهادند، حالا در مقام تلفظ نيز انسان مي گويد: «در عالم عدم»، يعني عالمي كه همه معدوم بوده اند.

اما با اين حال در همان عالم عدم، خداوند به همه ي نظام وجود،

[ صفحه 86]

قبل از ايجاد آن علم داشته است و آن را اندازه گيري كرده است؛ اينكه نظام وجود در چه زماني است، در چه رتبه اي است و چه مقامي دارد، همه ي اينها مورد علم خدا بوده است و خداوند در همان مرتبه، وقتي كه هنوز هيچ موجودي را خلق نكرده بود و همه ي خلائق پوشيده و معدوم بودند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را برگزيد و براي خود انتخاب نمود. [55] .

(وَ بِسَتْرِ الأَهاويلِ مَصُونَة)

(و وقتي او را برگزيد كه خلائق به پوشش هولها محفوظ بودند.)

«أهاويل» جمع «أهوال» است و «أهوال» هم جمع «هول» مي باشد، بنابراين «أَهاويل»، جمع الجمع [56] است؛ «هول» يعني وحشت و هراس.

حضرت مي خواهند بفرمايند آن زماني كه خداوند پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را برگزيد، همه موجودات در عدمستان، در عالم هول و وحشت بودند. البته اين تعبيرات، مجازي است و در مقام خطابه مي باشد؛ وگرنه موجودات قبل از وجود چيزي نيستند تا هول داشته يا در عالمي به نام «عدمستان» باشند.

(وَ بنَهايَةِ العَدَمِ مَقْرونَة)

(و همه ي موجودات به منتهاي عدم مقرون بودند.)

[ صفحه 87]

يعني هيچ موجودي در عالم، وجود نداشت و موجودات همه معدوم محض بودند.

حال ممكن است كسي اين سؤال را بكند كه اگر در آن زمان هيچ موجودي وجود نداشت، پس

چطور خدا، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را همان وقت انتخاب كرد و برگزيد و حال آنكه هيچ موجودي نبوده و همه در عدمستان به سر مي بردند؟

لذا حضرت مي فرمايد:

علم ازلي خداوند به عالم هستي

(عِلْماً مِنَ اللَّه تَعالي بِمَآيل [57] الأُمُور)

(براي اينكه خداوند متعال به آينده ي امور آگاه بوده است.)

اگر چه در آن زمان هيچ موجودي نبوده است، ولي خداوند كه از آينده اطلاع و آگاهي دارد و به نظام وجود علم دارد مي داند كه در آينده چه اتفاقاتي رخ مي دهد و در نهايت اين نظام وجود به يك گل سرسبدي همچون حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله منتهي مي شود.

يك كشاورز وقتي باغي را احداث مي كند، از اول نظرش به ميوه هاي شيرين آن باغ است كه در نهايت به دست مي آيد؛ و از آن به «علت غايي» تعبير مي شود. حال خدا كه «علّام الغيوب» است، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را از همان ابتدا، مورد توجه خود قرار داده است.

[ صفحه 88]

حضرت در اينجا مي خواهند كمال پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را برسانند، و در جواب اين سؤال كه ممكن است در اذهان ايجاد شود و كسي اشكال كند چگونه خدا قبل از خلق موجودات، يكي از آنها را انتخاب كرده، مي فرمايند: «عَلماً مِنَ اللَّهِ تَعالي بِمَآيل الأمور»، براي اينكه خداوند به آينده ي امور علم داشته است و از همان اول مي دانسته كه در نظام وجود چه اتفاقاتي رخ خواهد داد.

«مآيل» از ماده «اُول» است، «اُول» يعني آينده ي شيي ء.

(وَ إِحاطَةً بِحَوادِثِ الدُّهورِ)

(و به خاطر اينكه خدا از همان ازل، به حوادث روزگار احاطه داشته

است.)

خداوند از اول مي دانسته كه اين عالم، عالم حادثه هاست و وقايع و حوادث به گونه اي خواهد بود كه بالاخره پيامبري به نام حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله موجود خواهد شد و اشرف مخلوقات كاملترين انسانها خواهد بود، و چون خدا از همان ازل به اين حوادث احاطه داشته است، پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را براي خود برگزيد و انتخاب كرد و در حقيقت چون پيامبر مظهر انسان كامل است، هدف غايي خلقت بوده و هدف غايي از همان اول در نظر بوده است.

(وَ مَعرِفَةً بِمَواقِعِ الْمَقْدُورِ)

(و براي اينكه خدا از ازل به موقعيت مقدورات، شناخت و آگاهي داشته است.)

«مقدور» يعني همان مقدرات خدا، «بمواقع المقدور» يعني به موقعيت هاي مقدورات؛ خداوند متعال از همان ابتدا، علم داشته است به اينكه مقدرات اين عالم، هر كدام چه موقعيتي دارند، از همان

[ صفحه 89]

اول مي دانسته كه مثلاً يكي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مي شود و يكي هم ابوسفيان و ابوجهل در مقابل او، يكي امام حسين عليه السلام مي شود و يكي هم شمر؛ به اين مطالب از ازل، قبل از خلقت انسان آگاهي داشته است.

پس از اينكه مي گوييم قبل از خلقت آدم، خدا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را انتخاب كرده است، معنايش اين است كه خدا از ازل مي دانسته كه آن ميوه ي شيرين عالم طبيعت، حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله مي باشد كه همين نطفه و از همين خاك و از همين عالم موجود مي شود و در ارتقاء و كمال به آن حد اعلا مي رسد. [58] .

اهداف رسالت پيامبر

(1-) (إِبْتَعَثهُ

اللَّهُ إِتماماً لِأَمْرِهِ)

(خداوند پيامبر را مبعوث كرد، براي اينكه مي خواست امر خود را تمام كند.)

يعني آن كمالاتي كه بايد در نظام آفرينش به وجود آيد، به واسطه ي بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تحقق پيدا كند، پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بيايد و ديگران را هدايت و رهبري كند و آن امري را كه خداوند از ازل داشته است، تمام و كامل نمايد.

همانطور كه مي دانيد خداوند براي هدايت بشر، پيامبران

[ صفحه 90]

زيادي را مبعوث فرموده و اديان مختلفي را به همراه آنان فرستاده است، اما هر يك از اين آيينها، مخصوص زمان خاص خود بوده و لذا آن دين به وسيله ي پيامبر بعدي تكميل مي شده است؛ تا اينكه خداوند دين اسلام را به وسيله ي بعثت پيامبر عظيم الشأن اسلام براي هدايت انسانها فرستاد و تبيين آن را هم بر عهده ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اوصياء گرانقدرش نهاد؛ و اين دين از همه ي اديان ديگر كاملتر و جامعتر مي باشد و خداوند به وسيله ي آن، امر خود را بر بندگانش تمام كرده است، چرا كه اسلام داراي برنامه ي جامع براي بشر در ابعاد مختلف فردي، خانوادگي، اجتماعي و سياسي مي باشد و اختصاص به يك زمان خاصي نداشته و هيچ گونه نقصان و كمبودي در آن راه ندارد؛ و اگر مي بينيد كه ما در بعضي مسائل مشكل داريم، به خاطر اين است كه فهم ما از دين قاصر است، نقصان و كمبود از ماست، نه از دين اسلام؛ اگر حكام جور و سلاطين مي گذاشتند تا ائمه ي هدي عليهم السلام فرصت تبيين كامل دين را پيدا كنند و

در عمل، حكومت اسلامي به معناي جامع آن را تشكيل دهند و مي گذاشتند كه احاديث و بيانات و نيز سيره ي عملي آن حضرت به دست آيندگان برسد، آن وقت بشر در هر عصري فطرتاً به سوي خداشناسي و توحيد كشيده مي شد، چرا كه خداشناسي و توحيد كه اساس دين اسلام است، بر پايه ي فطرت بشري نهاده شده است و قرآن كريم هم مي فرمايد: (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتي

[ صفحه 91]

فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لاتَبديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ) [59] يعني: «- ايمان به خدا- مقتضاي فطرت خدايي است كه در نهاد افراد قرار داده شده و در آفرينش خدا عوض شدني نيست».

همين اندازه از احاديث و احكام اسلامي كه توسط ائمه ي هدي عليهم السلام بيان شده و در دسترس ما قرار گرفته، خود حاوي دريايي از معارف و دانستنيهاي مختلف مي باشد كه در بعضي از موارد دنياي امروز، تازه پس از قرنها به آن رسيده است؛ صدها سال پس از اينكه امام صادق عليه السلام در يك موضوع، مطلبي را فرموده، تازه محققان و پژوهشگران دنياي امروز به آن دست يافته اند و اين خود نشانگر اين مطلب است كه دين اسلام به يك زمان و يا موقعيت خاص اختصاص ندارد، بلكه تا قيام قيامت براي انسانها حجت مي باشد و موجب هدايت آنان است.

پس خدا دين اسلام را فرستاد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را مبعوث نمود تا امر خود را بر بندگانش تمام كرده باشد.

(2-) (وَ عَزيمَةً عَلي إِمْضاءِ حُكْمِهِ)

(و خدا مي خواسته (به وسيله ي مبعوث كردن پيامبرش)، همان حكمي را كه از ازل داشته است امضاء و اجرا كند.)

خدا از

ازل بنايش بر اين بوده كه در اين عالم، موجودات كاملي پيدا شوند، انسانها به مكارم اخلاقي دست يابند و روي همين اساس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را مبعوث فرموده تا به وسيله ي آن حضرت و ديني كه براي

[ صفحه 92]

بشريت مي آورد، اين حكم و مشيت خود را محقق كند، نقل است كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله فرمودند: (بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الاخْلاق) يعني: «من به پيامبري مبعوث شدم تا مكارم اخلاقي را تمام كنم»؛ در حقيقت فلسفه ي اصلي بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هدايت انسانها به سوي كمال و حق مطلق مي باشد و خدا خواسته تا به وسيله ي مبعوث كردن پيامبرش، اين حكم ازلي خود را امضاء نمايد.

(3-) (وَ إنْفاذاً لِمَقاديرِ حَتْمِه)

(و خدا مي خواسته مقدرات حتمي خود را (به وسيله ي بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) تنفيذ نمايد.)

گاهي اوقات «موصوف» به «صفت» اضافه مي شود و گاهي اوقات «صفت» به «موصوف»؛ در اين عبارت، «موصوف» به «صفت» اضافه شده است، يعني «مقادير» كه موصوف است به صفت خود كه «حتمه» باشد، اضافه شده است.

«انفاذاً»: و براي اينكه خدا مي خواسته انفاذ و تنفيذ كند، يعني ايجاد كند، «لمقادير حتمه»: مقدرات حتمي خودش را؛ مقدّرات حتمي اين بوده كه رسول اكرم صلي اللَّه عليه و آله بيايد و پيامبر شود، پس پيامبري حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله از مقدرات حتمي خدا بوده و مبعوث شدن آن حضرت، تنفيذي براي اين تقدير حتمي خداوند بوده است. [60] .

[ صفحه 93]

(فَرَأي الأُمَمَ فرقاً في أَديانِها)

(پس

امتها را ديد در حالي كه فرقه فرقه در دينشان هستند.)

ضمير در «رأي» ممكن است به خدا برگردد و ممكن است مرجع آن، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله باشد؛ اگر ضمير به خدا بازگردد، معناي جمله اينطور مي شود كه: اگر سؤال شود خدا پيغمبر را براي چه فرستاد؟ حضرت مي فرمايد: براي اينكه خدا ديد مردم متفرق هستند و دسته دسته شده اند، دسته اي بت مي پرستند، دسته اي خورشيد مي پرستند، دسته اي ديگر ماه و ستارگان را مي پرستند، خلاصه همه در دين خود متفرق هستند.

اما اگر مرجع ضمير در «رأي» به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برگردد، معناي عبارت اين مي شود كه پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله وقتي به رسالت مبعوث شد، مشاهده كرد كه انسانها، همه در دين فرقه فرقه شده اند و همه در ضلالت و گمراهي گرفتار شده اند.

(عُكَّفاً عَلي نيرانِها)

(اين امتها همه ملازم شده بودند بر آتشهايشان.)

«عُكَّف» جمع «عاكف» است، مانند «طُلَّب» كه جمع «طالب» مي باشد.

در كلمه ي «نيرانها» دو احتمال وجود دارد:

احتمال اول اينكه مراد از «نيرانها» (آتشهايشان)، اين باشد كه آن امتها آتش پرست بودند، و احتمال دوم اينكه مآل و سرانجام اين امتها به آتش است؛ با اين روشي كه دارند، همه سر از جهنم

[ صفحه 94]

درمي آورند.

(عابِدةً لِأَوْثانِها)

(بتهايشان را عبادت مي كردند.)

«اوثان» جمع «وثن» و به معناي «بتها» مي باشد؛ در آن زماني كه خداوند پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به رسالت مبعوث كرد، مردم و فرقه هاي گوناگون همه در گمراهي و ضلالت به سر مي بردند و به جاي اينكه خداي يكتا و يگانه را بپرستند، بتها

و خدايان سنگي و چوبي را كه ساخته ي دست خودشان بود مي پرستيدند.

(مُنْكِرَةً لِلَّهِ مَعَ عِرْفانِها)

(با اينكه به خدا معرفت و شناخت داشتند، او را انكار مي كردند.)

خداوند در فطرت همه ي انسانها، توحيد و خداپرستي را قرار داده است، علاوه بر اينكه توحيد و يگانگي خداوند از نظر علمي و فلسفي يك امر اثبات شده و مسلم مي باشد، يك امر فطري نيز هست و اگر انسان به فطرت پاك و سليم خويش مراجعه كند، به وجود خدا اعتراف خواهد كرد و قرآن كريم هم مي فرمايد: (فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها، لاتَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ) [61] يعني: «- خداپرستي- در فطرت مردم قرار دارد و در آفرينش خدا دگرگوني و عوض شدني نيست»؛ حال مردم در هنگام بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، با اينكه در فطرتشان خدا را مي شناختند، اما با اين حال اين فطرتشان را انكار مي كردند و سراغ بت و بت پرستي

[ صفحه 95]

مي رفتند: «منكرةً للَّه»: آنها منكر خدا بودند، «مع عرفانها»: با اينكه معرفت خدا را در ذاتشان داشتند؛ خدا را بر حسب فطرت مي شناختند، ولي به حسب ظاهر انكار مي كردند و يا در عمل مانند كساني كه منكر هستند عمل مي كردند.

(4-) (فَأَنارَ اللَّهُ بِأَبي مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله ظُلَمَها)

(پس خداوند به وسيله ي پدرم، حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله، ظلمتهاي امت را مبدل به نور كرد.)

خداوند با بعثت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله، ظلمتهاي طاغوت و بت و بت پرستي را از ميان برداشت و نور ايمان و توحيد و خداپرستي را جايگزين آن كرد و پيامبر صلي

اللَّه عليه و آله جامعه را به سوي خدا و ايمان به خدا دعوت كرد و با بت پرستي و ظلم و ستم مبارزه كرد و چه سختيها و محنتهايي كه در اين راه متحمل شد و بالاخره پس از بيست و سه سال تلاش و تحمل رنجها و مصيبتها توانست بت پرستي را به خداپرستي، و عداوت و ظلم و ستم را به برابري و عدالت مبدل نمايد. در حقيقت خداي متعال به بركت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله تاريكي و ظلمت موجود در دنياي آن روز را مبدل به روشنايي و نور فرمود.

(وَ كَشَفَ عَنِ القُلوبِ بُهَمَها)

(و برطرف كرد از دلها، مبهمات و مشكلات امت را.)

«بُهَم» از ماده ي «بُهْم» و جمع «بُهْمَة» است، يعني مبهمات؛ خداوند به وسيله ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن نقاط مبهمي را كه در دلها و قلوب مردم در آن زمان وجود داشت، برطرف نمود. اگر كساني درباره ي

[ صفحه 96]

مسائلي مانند مرگ و زندگي، مبدأ خلقت، جهان آخرت و كيفيت حشر انسانها و... سؤالاتي را در ذهن خود داشتند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تمامي اين سؤالات را پاسخ دادند و ابهامات آنان را برطرف نمودند.

(وَ جَلي عَن الأَبْصارِ غُمَمَها)

(او كنار زد از چشمهايشان پوششها را.)

«غُمَم» جمع «غُمَّة» است و به معناي پوشش مي باشد، و اين كلمه در حيرت هم استعمال مي شود، از باب اينكه حيرت خودش پوشش است؛ خداوند به وسيله ي بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، مردم را از آن تحيري كه داشتند بيرون آورد و از چشمهايشان- مراد چشم دل است-

آن سترها و پوششها را كنار زد، و آنها توانستند در مسير حق و عدالت و انسانيت قرار گيرند و از توحش و جاهليت دست بردارند.

قيام پيامبر براي هدايت انسانها

(و قامَ فِي النَّاسِ بِالهِدايَةِ)

(و به پاخاست در ميان مردم به منظور اينكه آنان را هدايت كند.)

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در راه هدايت انسانها هيچ چيزي را فروگزار نفرمود، سختي ها و شدائد را به جان خود خريد و از مقامها و زخارف دنيوي چشم پوشي كرد، تا انسانها را از آن ضلالت و گمراهي كه در آن غوطه ور بودند نجات بخشد و به راه راست و صراط مستقيم هدايتشان نمايد.

[ صفحه 97]

(فَأَنْقَذَهُمْ مِنَ الغوايَة، وَ بَصَّرَهُمْ مِنَ العمايَة)

(پس مردم را از گمراهي نجات داد و آنان را از كوردلي رهايي بخشيد.)

نتيجه ي زحمات بيست و سه ساله ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين شد كه توانست مردم را از گمراهي و لجاجت نجات دهد و چشم دل آنها را بصيرت بخشد؛ آن مردمي كه در فساد مي غلطيدند و دختران خود را زنده به گور مي كردند، حالا به آن درجات والاي انسانيت رسيده اند.

(وَ هَداهُمْ إلَي الدّين القَويم، وَ دَعاهُمْ إلَي الصراط المُسْتَقيمِ)

(و مردم را به دين محكم هدايتشان كرد و آنان را به راه راست دعوت نمود.)

يعني آنان را به سوي ديني هدايت كرد كه موجب قوام و بقاء آنان شد؛ قهراً بايد چنين ديني داراي دستورات محكم و قوي باشد تا بتواند آن جامعه ي منحط را نجات دهد و مردم را از گمراهي به راه مستقيم هدايت نمايد.

ارتحال پيامبر

(ثُمَّ قَبَضَهُ اللَّه إلَيه قَبْضَ رَأفَةٍ وَ اخْتِيار)

(آنگاه خداوند او را قبض روح كرد و به سوي خود برد، آنچنان قبض روحي كه از روي رأفت و برگزيدن او بود.)

يعني

خداوند به واسطه ي لطف و محبتي كه به رسولش داشت، او را قبض روح كرد تا از اين مشكلات عالم نجات يافته و به جوار رحمت الهي نائل شود.

در كلمه ي «إختِيارٍ» دو احتمال مي رود: يكي اينكه خدا

[ صفحه 98]

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را اختيار كرد و او را برگزيد و لذا قبض روحش كرد؛ و احتمال دوم اينكه حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله به اختيار خودش قبض روح شد، چون در روايات هم نقل شده كه عزرائيل براي قبض روح افراد از هيچكس اجازه نمي گرفته است، اما از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله اجازه گرفته است و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اختيار خود، اجازه دادند تا عزرائيل قبض روحشان كند.

(وَ رَغْبَةٍ وَ إيثارٍ)

(و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با رغبت و از خود گذشتگي قبض روح شد.)

يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با رغبت و با از خود گذشتگي رضايت داد كه اين اين عالم برود، اينطور نبود كه ناراحت شود و از خدا بخواهد كه يك چند روز ديگري در اين دنيا زندگي كند، بلكه خيلي خوشحال هم شد كه از اين عالم داني به عالي صعود مي كند و آن عالم را با رغبت و ايثار به اين دنيا ترجيح داد.

(فَمُحَمَّدٌ صلي اللَّه عليه و آله مِنْ تَعَب هذِهِ الدّار في راحَةٍ)

(پس حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله (با رحلت خود) از سختيها و رنجهاي اين دنيا راحت شد.)

(قَدْ حُفَّ بِالمَلائكةِ الأَبْرارِ، وَ رِضْوانِ الرَّبِّ الغَفّار، وَ مُجاورَةِ المَلكِ الجَبَّار)

(همانا در آن عالم، ملائكه ي نيك سرشت خدا، گرداگرد آن حضرت مي باشند و آن بزرگوار مشمول رضايت پروردگار غفار بوده و در مجاورت فرمانرواي مقتدر (خدا) به سر مي برد.)

«جبار» صيغه ي مبالغه است به معناي جبران كننده؛ خداوند

[ صفحه 99]

چون نقصها و كمبودها را جبران مي كند و افراد را به كمال معنوي سوق مي دهد به او «جبار» گفته شده است و ممكن است به معناي قهر و غلبه ي خدا باشد.

(صَلي اللَّه عَلي أبي، نَبِيِّهِ وَ أمينِه عَلَي الوَحي وَ صَفِيِّهِ)

(درود خدا بر پدرم، پيامبر و امين او در وحي و برگزيده و منتخبش باد.)

(وَ خِيَرَتِه منَ الخَلقِ وَ رضيِّه)

(آن پيامبري كه از ميان خلق خود، او را برگزيده است و پسنديده ي خداست.)

(وَالسَّلامُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَّه وَ بَركاتُه)

(و سلام و رحمت خدا و بركاتش بر او باد.)

معناي صلوات و سلام نزديك به هم است، و معمولاً صلوات به معناي درود و تحيت و «سلام» به معناي سلامتي مي باشد.

سخني با حضار

حضرت زهرا عليهاالسلام تا اينجاي خطبه، به وحدانيت خدا و رسالت پدرشان، حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله شهادت دادند و پس از آن به اهل مجلس و مهاجرين و انصاري كه در مسجد نشسته بودند، رو كرده و خطاب به آنان جملاتي را بيان داشتند.

(ثُمَّ التَفَتَت إلي المَجلِسِ وَ قالَت)

(آنگاه حضرت به اهل مجلس توجه كرده و فرمودند):

(أنْتُم عبادَ اللَّه! نُصب أمرِهِ وَ نَهْيِهِ)

(شما اي بندگان خدا! مخاطب و مورد امر و نهي خدا هستيد.)

[ صفحه 100]

«نصب» چيزي را مي گويند كه در يك مكاني نصب

كنند، مثلاً به پرچم و علامت و يا اين تابلوهايي كه براي اعلام در جاده ها مي گذارند، «نُصْب» گفته مي شود؛ منظور از اينكه: «شما نُصب امر و نهي خدا هستيد»، يعني شما منصوب هستيد براي امر و نهي خدا، و امر و نهي خدا متوجه شماست.

در حقيقت، مي فرمايد هدف اصلي امر و نهي خداوند، بندگان خدا هستند، نه ساير موجودات؛ زيرا تكليف و تشريع مخصوص بندگان خداست و ساير موجودات تكليف ندارند و مورد امر و نهي نيستند. [62] و شايد منظور از نصب امر و نهي به قرينه ي جمله ي بعد اين است كه شما محور امر و نهي خدا هستيد كه ديگران از شما پيروي كنند.

(وَ حَمَلَةُ دينِهِ وَ وَحْيِه)

(و شما حاملين دين خدا و وحي او هستيد.)

شما مهاجرين و انصار بوديد كه نزول قرآن و وحي و محضر پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را درك كرديد و شما هستيد كه بايد اين دين را به نسلهاي آينده منتقل كنيد. حمل دين و وحي همان رسالت رساندن صحيح و كامل آن به نسلهاي بعدي است.

(وَ أُمَناء اللَّه عَلي أنْفُسِكُمْ، وَ بُلَغاؤُهُ إِلَي الأُمَمِ)

(و خدا شما را امين بر خودتان قرار داده است (يعني نبايد به خودتان خيانت كنيد.) و شما هستيد كه بايد دين خدا را به امتهاي ديگر برسانيد.)

[ صفحه 101]

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله دين اسلام را براي تمام عالم آورده است، وقتي هم كه آن حضرت از دنيا رفتند هنوز اسلام از جزيرةالعرب بيرون نرفته بود، همين اصحاب و مهاجرين و انصار بايستي دين خدا را به ملتهاي

ديگر برسانند؛ اين است كه حضرت مي فرمايند: «وَ بُلَغاؤُه» يعني رساننده ي دين خدا هستيد، «إلي الأُمَم»: به سوي امتهاي ديگر. يعني شما بايد در حقيقت الگوي اسلام و عدالت باشيد تا ملتهاي ديگر به شما تأسي نموده و راه شما را انتخاب كنند؛ پس اگر در آغاز اسلام، راه را عوض كرديد و از مسير اصلي منحرف شديد، ديگران چگونه به شما تأسي نمايند؟ و شما چگونه مي خواهيد اسلام را به جاهاي ديگر صادر كنيد؟

(وَ زَعَمْتُمْ حَقٌ لَكُمْ)

(و شما گمان مي كنيد كه اين مقامها حق شماست.)

در اين جمله حضرت، به قول معروف مي خواهند گوشه بزنند، يعني شما خودتان را هاديان دين و امين وحي مي دانيد، ولي واقعش اين است كه امين وحي نيستيد، شما كه الآن دين خدا را عوض كرديد و در مسير ديگر قرار داديد، ديگر امين وحي نيستيد؛ لذا مي فرمايد: «وَ زَعَمْتُمْ» يعني در ذهن شما اين فكر مي گذرد كه «حقٌّ لَكُم»: اين صفاتي كه گفته شد (امنا وحي، حاملان و مبلغين دين) حق شماست و شما شايستگي آن را داريد! اما اين صفات حق شما نيست و شما سزاوار آن نيستيد، براي اينكه شما از مسير خودتان منحرف شديد و مسير دين خدا را به انحراف كشانديد.

[ صفحه 102]

البته در بعضي از نسخه ها آمده است: «وَ زَعيم حَقّ لَهُ فيكُم» يعني: «رهبر حق، در بين شماست» كه كنايه است از غصب زعامت و خلافت توسط ابوبكر؛ ولي ظاهراً احتمال اول صحيح تر باشد كه در اين صورت جمله ي: «وَ زَعَمْتُمْ حَقٌّ لَكُمْ»، جمله ي معترضه [63] مي شود.

قرآن و عترت، دو يادگار پيامبر

(لِلَّهِ فيكم عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِلَيْكُمْ)

(براي خدا

در بين شما عهد و پيماني است كه آن را سابقاً به شما گفته است.)

در اينجا دو احتمال وجود دارد: احتمال اول اينكه مراد از «عَهْدٌ قَدَّمَهُ إِليكم» عهد و پيمان نسبت به عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله باشد، يعني همان عهدي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در زمان حيات خود از مردم گرفتند و فرمودند: (إِنّي اُوشك أَن اُدْعي... وَ إِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثّقلَيْن، كِتاب اللَّه وَ عِتْرَتي) [64] ؛ و جمله ي بعد كه مي فرمايد: (وَ بَقيَّةٌ استَخلَفَها عَلَيْكُم)، مراد از آن، كتاب خدا- قرآن كريم- بوده باشد؛ خلاصه دو چيز منظور باشد: يكي عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ديگري كتاب خدا.

احتمال دوم اينكه مراد از «عَهْدٌ قَدَّمَه إِلَيْكُمْ» و «بقيّةٌ اسْتَخلَفَها عليكم»، هر دو كتاب خدا باشد كه در اين صورت خود كتاب خدا، بر

[ صفحه 103]

عترت نيز دلات و راهنمايي خواهد داشت؛ چرا كه خدا در قرآن كريم تصريح مي كند: (قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدَّةَ في القُربي) [65] ، يعني: «بگو اي پيامبر! من از شما هيچ اجر و مزدي طلب نمي كنم، مگر مودت و دوستي عترت خود را.» [66] .

(وَ بَقِيَّةٌ اسْتَخْلَفَها عَلَيْكُمْ)

(و براي خدا در ميان شما يك يادگاري است كه خداوند آن را خليفه ي شما قرار داده است.)

يعني شما بايد از آن پيروي كنيد، تاكنون از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اطاعت مي كرديد، اكنون كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفته است، بايد از آن به جاي مانده اطاعت نماييد، حال آن چه چيزي است؟:

ويژگيهاي هدايتي قرآن

(1-) (كِتابُ اللَّه النَّاطِق)

(كتاب خدا كه ناطق (به حكم خدا) است.)

آن به جاي مانده اي كه خدا آن را بر شما خليفه قرار داده و بايد بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به آن مراجعه كنيد، «كتاب خدا» است كه آن كتاب ناطق به حكم خدا مي باشد؛ و گفتيم كه همين كتاب خدا با صراحت مردم را به سوي عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سفارش مي كند.

[ صفحه 104]

(2-) (والقُرآنُ الصَّادِق والنُّور السّاطِع)

(كتاب خدا، همان قرآني كه صادق و نور درخشنده و فراگير است.)

صادق است، يعني هيچ باطل و خلاف حقيقت در آن نيست. «سطوع» به معناي ارتفاع و انتشار است، «النّور السّاطع» يعني: نور بلند؛ به اين معنا كه قرآن، نورش تلألؤ دارد و فراگير است، در عالم نورافشاني مي كند.

(3-) (والضِّياء الّلامِع)

(و روشنايي تابنده و روشني بخش است.)

«ضيا» يعني روشني و «لامع» هم به معناي روشني دهنده مي باشد؛ يعني قرآن علاوه بر اينكه خود نور است و درخشنده مي باشد، روشني دهنده هم هست، پرتوافشاني مي كند، به عبارت ديگر هم «نورٌ لنفسه» مي باشد و هم «نورٌ لغيره»؛ هم خود نور است و هم ديگران را از ظلمت به روشنايي مي رساند.

(4-) (بَيِّنَة بَصائِرُهُ)

(بصيرتها و بينايي هايش واضح است.)

يعني حجتها و براهين قرآن واضح و بيّن است، و هركس هر چند دانشمند نباشد مي تواند از قرآن به اندازه ي فهم خود استفاده نمايد.

(5-) (مُنْكَشفَة سَرائره)

(اسرار آن قابل فهم است.)

يعني سرائر و اسرار نهفته در آن براي اشخاص قابل انكشاف و

[ صفحه 105]

فهم است؛ البته بايد به لغت

و سياق مخصوص قرآن آشنا بود تا بتوان از معاني نهفته در الفاظ آن استفاده كرد.

(6-) (مُنْجَلِيَة ظَواهرهُ)

(ظواهرش منجلي و آشكار است.)

همه ي اينها دلالت مي كند بر اينكه قرآن بايد برنامه ي كار و زندگي و تكامل باشد، نه اينكه قرآن فقط براي اين باشد كه بالاي سر عروس بگيري، يا براي مرده ها بخواني، و يا به قول بعضي از اخباريون اصلاً ظاهر قرآن حجت نباشد؛ خير! بلكه قرآن بايد در تمام شؤون زندگي انسان وارد شده و در همه ي كارها براي ما حجت باشد؛ البته بايد روايات هم در كنار آن باشد تا فهم و درك ما از قرآن بهتر و عميق تر گردد.

(7-) (مُغْتَبطَةٌ بِه أَشْياعُه)

(پيروان قرآن، به واسطه ي آن، مورد حسرت هستند.)

يعني اگر كسي واقعاً پيرو قرآن باشد و به دستورات انسان ساز آن عمل نمايد، به آن درجه از كمال و بزرگي مي رسد كه ديگران حسرت او را مي خورند و به او غبطه مي ورزند.

«مُغْتَبَطَةٌ به»، يعني به واسطه ي قرآن، مورد حسرت و غبطه قرار مي گيرند، «اشياعه»: پيروانش؛ «اشياع»، جمع «شيعه» است يعني پيرو؛ و ايكه به ما «شيعه» مي گويند به خاطر اين است كه ما پيرو اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستيم و اعتقاد داريم آنان جانشينان به حق پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستند و پيروي از آنان واجب و لازم مي باشد.

[ صفحه 106]

به هر حال حضرت مي خواهند بفرمايند كه اشياع و پيروان قرآن مورد حسرت ديگران قرار مي گيرند.

(8-) (قائدٌ إلي الرِّضوان أَتْباعَه)

(قرآن، پيروان خود را به رضوان (يا بهشت) خدا رهبري و قيادت مي كند.)

«رضوان» از

ماده و ريشه ي «رضا» است، يعني رضايت؛ بديهي است پيروان واقعي قرآن در دنيا و آخرت مورد رضايت خداوند مي باشند. [67] .

(9-) (مُؤد إلي النَّجاة استِماعُه)

(استماع قرآن سبب نجات شما مي شود.)

«إسْتِماع» از باب افتعال و به معناي گوش دادن دقيق و عميق است؛ «سماع» يا «اسماع» به گوش دادن ظاهري و سطحي مي گويند. بنابراين، همان استماع مناسب است نه اسماع، به خلاف آنچه در بعضي نسخه ها آمده؛ زيرا آنچه موجب نجات انسان از هلاكت و شقاوت است، همان فهم دقيق قرآن است كه موجب عمل كردن به آن خواهد شد [68] .

[ صفحه 107]

(10-) (بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّه المنوَّرة)

(به واسطه ي قرآن است كه به حجتهاي نوراني خدا دست يافته مي شود.)

يعني به واسطه ي قرآن كريم حجتهاي نوراني خدا در همه ي امور به دست مي آيد، حتي حجيت عترت و سنت هم از قرآن استفاده مي شود؛ مثلا آنجا كه مي فرمايد: (ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مانَهاكُمْ عَنْه فَانتَهُوا) [69] يعني: «آنچه را كه رسول خدا به شما داد بگيريد و آنچه را منع نمود، پرهيز كنيد»؛ دلالت اين آيه از قرآن كريم براي اثبات حجيّت و اعتبار سنّت، به تنهايي كفايت مي كند.

(11-) (وَ عَزائمُهُ المُفَسّرَة، وَ مِحارِمُهُ المُحَذّرَة)

(و به وسيله ي قرآن است كه به واجبات تفسير شده و محرمات منع شده ي خدا دست يافته مي شود.)

به وسيله ي قرآن، واجبات الهي بيان شده است و به شما رسيده است؛ آيات قرآن نازل شد و واجبات خدا براي شما مشخص كرد، آياتي نظير (أَقيمُوا الصَّلوةَ) [70] ، (آتُوا الزكاة) [71] ، (كُتِبَ عَلَيْكُم الصِّيام) [72] ، (وَ أتِمُّوا

الحَجَّ وَالعُمْرَةَ لِلَّهِ) [73] ، (وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّه الَّذينَ يُقاتِلُونَكُم وَ لاتَعْتَدوا) [74] ، (قُلْ أَطيعُوا اللَّهَ والرَّسُول) [75] و... همه ي اينها

وجوب نماز و روزه و زكات و حج و جهاد و ساير احكام الهي را براي شما بيان مي كند، اينها همان «عزائم مفسّره» هستند كه حضرت مي فرمايد؛ و آياتي همانند: (لاتَقْرَبُوا الزِّني) [76] ، (إنَّما الخَمرُ وَالمَيسِرُ و الأنصابُ وَ الأزلامُ رِجْسٌ من عَمَلِ الشَّيْطان) [77] ، (لايَغتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً) [78] ، (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبي) [79] و نظاير آن نيز محرمات و محذورت خدا را بيان مي كند و منظور از «محارم محذَّرة» همين ها مي باشند.

پس حضرت مي خواهند بفرمايند كه واجبات و محرمات خدا به وسيله ي همين قرآن به شما رسيده است و البته پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام هم در بعضي موارد كه اين آيات، احتياج به تفسير و تبيين بيشتري داشته باشند، آنها را براي شما بيان مي كنند؛ مثلاً قرآن مي فرمايد: (و أقيمُوا الصَّلوةَ) يعني نماز بپا داريد؛ حال اين كه طريقه ي بپا داشتن نماز چگونه است، بايد توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي هدي عليهم السلام بيان شود.

(12-) (وَ بَيِّناتُهُ الجالِيَة وَ بَراهينه الكافيَة)

(و دليلهاي بين خداوند كه جلوه دارد و ظاهر است و برهانهاي كافي او همگي به وسيله ي قرآن به شما رسيده مي شود.)

[ صفحه 109]

«بيّنات» جمع بينه و «براهين» جمع برهان است و تقريباً به يك معنا مي باشد؛ مقصود از بينات و براهين ظاهر و كافي خداوند، راههاي واضح قرآن براي بيان معارف و اصول دين و فروع آن است؛ در قرآن نيز آمده:

(إِنَّ هذَا القُرآن يَهدي للَّتي هِيَ أقْوَم) [80] (اين قرآن به مطالب و معارفي بسيار قوي و محكم راهنمايي مي كند.)

(13-) (وَ فَضائلُهُ المَنْدُوبة وَ رُخصة المَوهُوبَة وَ شَرايِعُه المكتُوبَة)

((و به وسيله ي قرآن به دست مي آيد) فضيلتهاي مستحب و رخصتهايي كه خداوند به شما بخشيده است (مباحات) و شريعتهاي خدا كه (در قرآن) نوشته شده است.)

در قرآن كريم علاوه بر واجبات و محرمات الهي، مستحبات و مندوبات نيز آمده است؛ مثلاً در آنجا كه مي فرمايد: (لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّي تُنفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ) [81] «به كمال و خوبي نخواهيد رسيد، مگر با انفاق از آنچه مورد علاقه ي شماست.» قرآن بر مباحات هم دلالت دارد؛ مثلاً مي فرمايد: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زينَةَ اللَّه الَّتي أخرَجَ لِعِبادِه وَالطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ) [82] يعني: «بگو اي پيامبر! چه كسي زينت هاي دنيايي و رزقهاي پاك را كه خدا براي بندگانش فرموده اند كه «رُخَصُه المَوْهُوبَة» علاوه بر مباحات، مكروهات را هم شامل مي شود. [83] .

[ صفحه 110]

«وَ شَرايِعُهُ المَكْتُوبَة»: يعني علاوه بر واجبات و محرمات و مستحبات، ساير احكام مانند حدود و ديات هم در قرآن آمده است؛ مثلاً در آنجا كه مي فرمايد: (الزّانِيَةُ وَالزَّاني فَاجلدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِأَة جَلْدَة) [84] (هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد)، حد زناي غير محصنه را بيان فرموده است.

خلاصه اين قرآن كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به يادگار باقي مانده است، شامل تمام احكام و دستورات الهي مي باشد و البته همان طور كه قبلاً هم گفتيم اين بدان معنا نيست كه مسلمين از ائمه ي هدي عليهم السلام بي نياز باشند و بگويند:

«حَسْبُنا كتاب اللَّه»، چرا كه در همين قرآن، با صراحت مسلمانان را به اهل بيت و عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سفارش و راهنمايي مي كند.

وَالسّلامُ عَلَيْكُم وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[ صفحه 111]

درس 04

اشاره

عناوين:

فلسفه ي احكام الهي:

1- ايمان به خدا و نماز

2- زكات

3- روزه

4- حج

5- عدالت

6- امامت اهل بيت عليهم السلام

7- جهاد و صبر

8- امر به معروف

9- احسان به والدين و صله ي ارحام

10- قصاص

11- وفاء به نذر

12- عدالت در معاملات

13- حرمت شراب

14- حرمت قذف

15- حرمت سرقت

16- حرمت شرك

سفارش به تقوا

ارتباط دانش با خداشناسي

معرفي شخصيت خود و پدر بزرگوارشان

همبستگي و اخوت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام

چگونگي آغاز رسالت

مراتب سه گانه ي دعوت

بت شكني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

نغمه ي توحيد و خاموشي كفر

شكست نفاق و كفر

[ صفحه 113]

فجعل اللَّه الإيمان تطهيرا لكم من الشرك، والصلوة تنزيها لكم عن الكبر، والزكوة تزكية للنفس و نماءا في الرزق، والصيام تثبيتا للإخلاص، والحج تشييدا للدين، والعدل تنسيقا للقلوب، و طاعتنا نظاما للملة، و إمامتنا أمانا من الفرقة، والجهاد عزا للإسلام (و ذلا لأهل الكفر والنفاق)، والصبر معونة علي استيجاب الأجر، والأمر بالمعروف مصلحة للعامة، و بر الوالدين وقاية من السخط، و صلة الأرحام منسأة في العمر و منماة للعدد، والقصاص حقنا للدماء، والوفاء بالنذر تعريضا للمغفرة، و توفية المكائيل والموازين تغييرا للبخس، والنهي عن شرب الخمر تنزيها عن الرجس، و اجتناب القذف حجابا عن اللعنة، و ترك السرقة إيجابا للعفة؛ و حرم اللَّه

الشرك إخلاصا له بالربوبية؛ فاتقوا اللَّه حق تقاته و لاتموتن إلا و أنتم مسلمون، و أطيعوا اللَّه فيما أمركم به و نهاكم عنه، فإنه يخشي اللَّه من عباده العلماء.

ثم قالت: أيها الناس إعلموا اني فاطمة، و أبي محمد صلي اللَّه عليه و آله، أقول عودا و بدوا و لا أقول ما أقول غلطا، و لا أفعل ما أفعل شططا؛ لقد جاءكم رسول من أنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رئوف رحيم؛ فإن تعزوه و تعرفوه تجدوه أبي دون نساءكم، و أخا ابن عمي دون رجالكم، و لنعم المعزي إليه؛ فبلغ الرسالة صادعا بالنذارة، مائلا عن مدرجة المشركين، ضاربا ثبجهم، آخذا بأكظامهم، داعيا إلي سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة، يكسر الأصنام و ينكت (ينكث) الهام، حتي انهزم الجمع و ولو الدبر، حتي تفري الليل عن صبحه و أسفر الحق عن محضه و نطق زعيم الدين و خرست شقاشق الشياطين و طاح و شيظ النفاق و انحلت عقد الكفر والشقاق، وفهتم بكلمة الإخلاص في نفر من البيض الخماص، الذين أذهب اللَّه عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا.

[ صفحه 115]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و به نستعين

در جملات سابق، حضرت ويژگيهاي زيادي را براي قرآن مجيد ذكر نمودند كه مربوط مي شد به محتواي غني و نوراني قرآن و معارف و بينات و حجج و اصول و فروع آن و نيز ظواهر روشن و واضح قرآن؛ اكنون، فوائد و ثمرات معنوي و اجتماعي معارف دين و فروع آن را مورد نظر قرار مي دهند.

فلسفه ي احكام الهي

ايمان به خدا و نماز

(فَجَعَلَ اللَّه الإيمانَ تَطهيراً لَكُم مِنَ الشِّرْك)

(پس خداوند ايمان را براي پاكي شما از شرك قرار داده است.)

خداوند در قرآن، ايمان را وظيفه ي شما قرار داده است، براي اينكه شما را از شرك پاك كند، ايمان به خدا داشته باشيد، يعني به او شرك نورزيد؛ مثلاً در قرآن، در مورد كساني كه طاغوت را پرستش و

[ صفحه 116]

اطاعت مي كنند فرموده است: (وَالذينَ كَفَرُوا أولِيائُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِنَ النُّورِ إلَي الظُّلُمات...) [85] (آنهايي كه كافر شدند، طاغوتها را سرپرست خود قرار داده اند، (طواغيت) آنان را از نور (فطرت خداپرستي) به تاريكيها سوق مي دهند و در پايان، در عذاب ابدي مخلد خواهند شد.)

(وَالصَّلوةَ تَنزيهاً لَكُمْ عَنِ الكِبْرِ)

((و خداوند قرار داد براي شما) نماز را براي اينكه شما را از كبر منزه نمايد.)

نماز وسيله ي مبارزه با خودخواهي است؛ به خصوص در آن زمانها، بعضي از انسانها خيلي متكبر بودند، ركوع و سجود براي بعضي از اعراب خيلي سنگين بود، آنقدر تكبر داشتند كه اگر دري كوتاه بود و عبور از آن ممكن نبود مگر اينكه سرشان را خم كنند، حاضر به اين كار نبودند، بلكه سر در را خراب مي كردند تا به راحتي از آن عبور كنند و ذره اي سر خويش را خم نكرده باشند، تا اين اندازه تكبر و نخوت داشتند؛ حال خدا نماز را قرار داده است تا مردم ركوع كنند، به خاك بيفتند و از كبر و نخوت بيرون بيايند.

خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (أَقِمِ الصَّلوةَ لِذكري) [86] يعني: «نماز را به پاي دار، براي اينكه به ياد من باشي»؛ در حقيقت نتيجه ي نماز اين است كه وقتي انسان به ياد خدا بود و به عظمت خدا توجه كرد، قهراً از كبر

و نخوت منزه مي شود و آنچه عظمت و بزرگي است، براي

[ صفحه 117]

خدا مي داند و در مقابل او به خاك مي افتد و لازمه اش اين مي شود كه خود را در مقابل آن عظمت الهي هيچ بداند.

زكات

(وَالزَّكوةَ تَزكِيَةً لِلنَّفْسِ وَ نِماءاً فِي الرِّزْقِ)

((و خداوند قرار داد براي شما) زكات را تا نفس انسان را از آلودگي پاك نمايد و روزي او را وسعت بخشد.)

«زكات» به حسب لغت به دو معنا آمده است: يكي به معناي «پاك كردن و تطهير»، و ديگري به معناي «رشد و نمو».

در قرآن كريم هم خداوند متعال مي فرمايد: (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرهُم وَ تُزَكيهِم بِها [87] ) يعني: «(اي پيامبر)، از اموال مردم زكات بگير تا بدين وسيله آنان را پاك و منزه گرداني»؛ پس مي توان گفت زكات دادن، سبب پاكي انسانها و تزكيه ي آنان مي شود؛ چون اغلب مال دنيا به جان و دل مردم بسته است و به آن علاقه دارند، وقتي كه انسان از اين مالي كه برايش زحمت كشيده و با مشقت آن را به دست آورده است، به خاطر خدا گذشت كند و وجوهات خودش از جمله زكات را پرداخت كند، اين در واقع تزكيه ي نفس است؛ يعني خودش را از علائق دنيا و ماديات، پاك كرده است.

و اگر بگوييم زكات به معناي «رشد و نمو» است، يعني به

[ صفحه 118]

واسطه ي دادن زكات مال انسان رشد و نمو مي كند و در حقيقت چيزي از آن كاسته نمي شود؛ خداوند به واسطه ي دادن زكات نه تنها در اين دنيا روزي شما را زياد مي كند،

بلكه در آخرت چندين برابرش را عطا خواهد كرد، اصلاً زكات بيمه ي مال انسان است؛ در روايت آمده است: (حَصِّنُوا أَمْوالَكُمْ بِالَّزكوةِ) يعني: «مالتان را به وسيله ي زكات دادن حفظ كنيد.»

حال حضرت در اين جمله هر دو معنا را ذكر كرده اند و مي فرمايند: (والزَّكاةَ تَزْكِيَةً لِلنَّفْسِ و نِماءاً في الرِّزقِ) يعني: «خدا زكات را واجب فرمود، چون هم نفس شما را از علاقه و آلودگي به مال دنيا پاك مي كند و هم سبب وسعت روزي شما مي گردد [88] .»

روزه

(وَالصِّيامَ تَثبيتاً لِلإِخْلاصِ)

((و خداوند قرار داد براي شما) روزه را براي تثبيت اخلاص (بندگان خود).) بعضي اعمال همچون نماز و حج، اعمال وجودي هستند، يعني كارهايي هستند كه بايد انجام داد و به اصطلاح به وجود آورد؛ اما روزه يك امر عدمي است و كمتر مردم متوجه مي شوند كه شخصي روزه گرفته است و لذا ريا در روزه كمتر راه پيدا مي كند و كم

[ صفحه 119]

هستند كساني كه براي تظاهر و خودنمايي روزه بگيرند و طوري وانمود كنند كه مردم بفهمند كه اين شخص روزه گرفته است؛ لذا وقتي كسي واقعاً روزه بگيرد، معلوم مي شود خيلي اخلاص دارد و قصدش خالص است.

روي همين اساس حضرت مي فرمايند: «والصِّيام تَثبيتاً لِلإخْلاصِ» يعني: خداوند روزه را قرار داده است براي اينكه اخلاص بندگانش را اثبات و بيان نمايد؛ زيرا از آنجا كه روزه يك امر عدمي است و كمتر جلب توجه مي كند، نوعاً كساني كه روزه مي گيرند، قصدشان رضاي خدا مي باشد؛ و شايد روي همين نكته باشد كه در بعضي روايات آمده است كه خداي متعال مي فرمايد: (الصَّومُ لي وَ

أنا أجزي به [89] ) يعني: «روزه براي من است و من خودم پاداش آن را مي دهم [90] .»

حج

(وَالحَجَّ تَشْييداً لِلدّينِ)

[ صفحه 120]

((و خدا قرار داد براي شما)) حج را براي اينكه دين را محكم نمايد.)

اينكه حضرت مي فرمايد: حج موجب استحكام دين مي شود، يكي از باب اين است كه انسان در حج از حضرت ابراهيم عليه السلام پيروي مي كند و چون ايشان همه ي علائق دنيوي را ترك كرد و حتي حاضر شد فرزندش را هم در راه خدا قرباني كند، و كمال توحيد و كمال خداپرستي را ظاهر نمايد، حال ما كه از ايشان پيروي مي كنيم، در حقيقت پايه هاي توحيد و يكتاپرستي را محكم مي كنيم و دين خود را تقويت مي نماييم.

و ديگر اينكه حج، در حقيقت يك كنگره ي اسلامي است و مسلمانان در آنجا بايد با هم تفاهم كنند و راههاي تقويت دين را بررسي كنند؛ و لذا حضرت مي فرمايند: «وَالحَجَّ تشييداً للدّين»: حج، دين شما را محكم مي كند؛ از باب اينكه آنجا كنگره ي اسلامي است و براي تقويت دين، با هم هماهنگي مي كنيد، و از طرف ديگر توحيد خودتان را هم تكميل مي كنيد؛ براي اينكه آنجا انسان با آن حال احرام، از لباس و مقام و ظواهر دنيا بيرون مي آيد و بعد هم شيطان را رمي (سنگسار) مي كند و در قرباني هم گويا قرباني نَفْس مي كند و... با آن فلسفه هايي كه براي حج گفته شده است؛ اينها همه موجب تقويت دين انسان مي شود.

[ صفحه 121]

عدالت

(وَالعَدْلَ تَنسيقاً لِلقُلُوب)

((و خداوند قرار داد براي شما) عدالت را براي اينكه دلها را با هم پيوند داده و هماهنگ كند.)

ظلم دلها را از هم جدا مي كند، اما وقتي كه عدالت باشد، هماهنگي

بين دلها خواهد بود. نتيجه ي ظلم، گسسته شدن نظام جامعه و رودررويي طبقات مختلف و حكومتها و ملتها مي باشد؛ ولي نتيجه ي عدالت، اعتماد افراد و حكومتها و ملتها به يكديگر و ارتباط عمومي و همبستگي اجتماعي و تفاهم خواهد بود.

امامت اهل بيت

(وَ طاعَتنا نِظاماً لِلْمِلَّةِ)

((و خداوند قرار داد براي شما) اطاعت از ما اهل بيت را براي اينكه موجب نظم شريعت مي شود.)

اطاعت از اهل بيت عليهم السلام، سبب نظم شريعت مي شود، براي اينكه همه دور محور دين جمع مي شوند و آن محور، توسط امام اعلم و اتقايي كه جامع همه ي كمالات مي باشد تبيين مي شود؛ اهل بيت عليهم السلام نسبت به دين از ديگران آگاهترند و به حقايق قرآن آشناتر، چون علم آنان به مبدأ وحي متصل است و قهراً هماهنگي امور ديني در اطاعت از آنان خواهد بود.

(وَ إمامَتَنا أَماناً من الفرقَةِ)

[ صفحه 122]

((و خدا قرار داد براي شما) امامت ما را براي اينكه از تفرقه جلوگيري شود.)

در اينجا حضرت، امامت را ذكر كرده اند كه در حقيقت از آن ماست و خدا آن را قرار داده است براي اينكه مردم تفرقه پيدا نكنند و هر كدام يك طرفي نروند، همه دور يك محور جمع شوند، محوري كه عقل نيز آن را پذيرفته است؛ وقتي كه شخصي از هر جهت، از جهت علم، تقوا، تدبير، عدالت، ارتباط با خدا و جهات ديگر بر ديگران رجحان داشته باشد، طبعاً همه بايد به سراغ او بروند، بنابراين تفرقه و تشتت به وجود نمي آيد؛ حالا اگر نگذاشتند و به هم زدند، آن يك مسأله ي ديگري است.

جهاد و صبر

(وَالْجِهادَ عِزّاً لِلإسلامِ (وَ ذُلّاً لِأهْلِ الْكُفْرِ وَالنِّفاقِ))

((و خداوند قرار داد براي شما) جهاد را براي اينكه سبب عزت اسلام (و ذلت كفار و منافقين) شود.)

قرآن مجيد به مسأله ي جهاد بسيار توجه نموده و شايد در بين فروع دين كمتر فرعي مثل جهاد در قرآن و

روايات مورد توجه قرار گرفته باشد؛ در كلمات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي معصومين عليهم السلام، جهاد از ابعاد مختلف بررسي شده است؛ حضرت امير عليه السلام در نهج البلاغه، جهاد را يكي از ابواب بهشت دانسته اند [91] و امام صادق عليه السلام به نقل از

[ صفحه 123]

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله فرموده اند: «براي بهشت، يك بابي هست به نام «باب المجاهدين» كه افراد رزمنده و مجاهدين في سبيل اللَّه با وقار خاصي از آن باب وارد بهشت مي شوند» و آن حضرت ترك جهاد را موجب نابودي دين، و ذلت در زندگي و فقر در معيشت دانسته اند [92] .

(والصَّبْرَ مَعُونَةً عَلَي اسْتيجابِ الأَجْرِ)

(و صبر را وسيله اي براي استحقاق اجر و پاداش قرار داد.)

«صبر» طبق آنچه كه در بعضي از روايات ما آمده، بر سه قسم است [93] .

اول: صبر در برابر «مصيبت»؛ يعني وقتي مصيبتي به انسان رسيد، فرزندش يا عزيز ديگرش از دست رفت، بي تابي نكند، به زمين و زمان فحش ندهد، منكر خدا و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله نشود، بلكه صبر پيشه كند؛ و اصلاً مگر چاره اي جز صبر كردن هم وجود دارد؟ مثلاً اگر انسان بي تابي كند و خودش را بزند و داد و فرياد سر دهد، آيا چيزي به دست مي آورد؟ پس بهتر است صبر كند و امورش را به خدا بسپارد و خدا نيز پاداش بزرگي به خاطر اين صبرش خواهد داد؛ خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَي ءٍ مِنَ الخَوْْفِ وَالجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الأَموالِ وَ الأَنْفُسِ وَ الثَّمراتِ، وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ [94] ) يعني:

[ صفحه 124]

«و البته شما را به چيزي از ترس و گرسنگي و نقص از اموال و جانها و ثمرات، آزمايش و امتحان خواهيم كرد و صبركنندگان را بشارت ده»؛ يعني ما شما را با گرسنگي و ترس امتحان مي كنيم، به وسيله ي اينكه اموال و فرزندانتان را مي گيريم شما را امتحان و آزمايش مي كنيم، تا آن كساني كه مؤمن واقعي هستند از ديگران شناخته شوند و بشارت بده به صبركنندگان؛ آنگاه در ادامه مي فرمايد: (الَّذين إذا أصابَتهُم مُصيبةٌ قالوا إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ [95] ): صابرين كساني هستند كه وقتي به آنها مصيبتي وارد مي شود، به جاي اينكه بي تابي و داد و فرياد راه بيندازند يا نعوذ باللَّه به خدا و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله اهانت كنند، به جاي اين كارها مي گويند: «انّا للَّه و انّا اليه راجعون» يعني: «ما از خداييم و به سوي او باز خواهيم گشت»، اين شخصي كه الآن از دست تو رفته، خيلي طول نمي كشد كه تو هم به او ملحق مي شوي، همه ي ما رفتني هستيم.

قسم دوم صبر، صبر در راه «طاعت» است؛ يعني در راه اطاعت خدا و بجا آوردن واجبات و دستورات او، سختيها را به جان و دل بخرد، بالاخره بهشت را كه همين طوري به من و شما نمي دهند، بهشت را به بهاء مي دهند؛ اين طور نيست كه بدون زحمت و تحمل مشقت در راه دين بتوان به بهشت داخل شد، خداي متعال در قرآن با صراحت مي فرمايد: (أَمْ حَسِبْتُم أَنْ تَدخُلُوا الجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأتِكُمْ مَثَلُ الَّذينَ خَلَوا مِنْ قَبْلِكُمْ [96] ) يعني: «شما گمان مي كنيد

كه داخل بهشت مي شويد و

[ صفحه 125]

آن امتحانات و ابتلائاتي كه بر امتهاي گذشته وارد شد، بر شما وارد نمي شود؟» سپس در همين آيه ادامه مي دهد: (مَسَّتهُمُ البَأساءُ وَالضَّرّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّي يَقُولَ الرَّسُولُ وَالّذينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتي نَصْرُاللَّه) «آن قدر بيچارگي و سختي به آنها رسيد و زير و رو شدند تا آنجايي كه پيامبر و همه ي كساني كه به او ايمان آورده بودند، صدايشان بلند شد و گفتند پس نصرت و ياري خدا كه وعده داده شده بود چه زماني است؟»

خلاصه اينكه اين طور نيست كه با رفاه و آسايش و عدم تحمل زحمت و مشقت، انتظار بهشت داشته باشيم؛ بلكه بايد در راه خدا و براي اعتلاي دين خدا سختي ها و گرسنگي ها را تحمل كنيم و بدانيم كه خدا خود، پاداش صابرين را خواهد داد.

و قسم سوم صبر كه از دو قسم ديگر بالاتر است، صبر در مقابل «معصيت» مي باشد؛ يعني زمينه و وسيله ي معصيت براي كسي فراهم شود، ولي به خاطر خدا از آن چشم بپوشد؛ اين قسم از صبر از همه مهمتر و اجرش هم بيشتر است.

به هر حال در اين جمله، حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايند: صبر را خدا قرار داده است، براي اينكه شما به ثواب و پاداش الهي دست يابيد؛ صبر وسيله اي است براي رسيدن به ثواب و اجر اخروي؛ در واقع حضرت در اين كلامشان اشاره دارند به آيه ي شريفه كه مي فرمايد: (إنَّما يُوَفَّي الصَّابِرُونَ أجْرَهُم بِغَيرِ حِسابٍ [97] ) يعني «همانا اجر كساني كه

[ صفحه 126]

صبر را پيشه خود مي سازند، بدون حساب داده

مي شود»؛ كسي كه صبر كند خداوند بدون حساب به او مزد مي دهد.

امر به معروف

(وَ الأَمْرَ بِالمَعْرُوفِ مَصْلَحَةً لِلْعامَّةِ)

(و خداوند امر به معروف را مقرر فرموده است، براي اينكه مصلحت اجتماع در آن است.)

دين مقدس اسلام، همه ي افراد را ضامن اجراي احكام قرار داده است؛ هر كس موظف است همانطوري كه خودش به وظايف فردي خود عمل مي كند، ديگران را هم به انجام وظايف سفارش كند و آنان را از محرمات خدا بازدارد؛ بنابراين امر به معروف به مصلحت عموم مردم است، چون اگر ترك شود، آن وقت دستورات الهي اجرا نخواهد شد و محرمات و گناه در جامعه شايع مي شود و به ضرر جامعه خواهد بود. خداي متعال در قرآن كريم مي فرمايد: (وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إلَي الخَيْرِ وَ يَأمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ [98] ) يعني: «بايد از ميان شما گروهي باشند كه مردم را دعوت به خوبي و امر به معروف و نهي از منكر نمايند». البته امر به معروف و نهي از منكر داراي مراتب و شرايطي است كه در جاي خود گفته شده است [99] .

[ صفحه 127]

احسان به والدين و صله ي ارحام

(وَ بِرَّ الوالِدَيْنِ وِقايَةً مِنَ السَّخَطِ)

(و خدا نيكي به پدر و مادر را قرار داده است، براي اينكه شما را از غضب (خود) مصون بدارد.)

احسان به والدين يكي از توصيه هاي مؤكد اسلام است و در چند جاي قرآن هم به آن سفارش شده است، براي نمونه خداي متعال در سوره ي بقره مي فرمايد: (وَ إذ أخَذْنا ميثاقَ بَني إسرائيلَ لا تَعْبُدونَ إلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً... [100] ) عني: «و زماني كه از بني اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم كه جز خدا را نپرستند و به والدين

خود نيكي نمايند و...»؛ در حقيقت خداي متعال در اين آيه، احسان به والدين را در مرتبه ي بعد از پرستش خود قرار داده است و اين اهميت مسأله را مي رساند.

حضرت هم در اينجا مي فرمايند كه خدا نيكي به پدر و مادر را واجب كرده است، تا شما را از غضب و سخط خود محفوظ و مصون بدارد؛ چرا كه كسي والدين خودش را اذيت و آزار نمايد و سبب عاق والدين شود، در واقع مورد غضب خدا واقع مي شود.

(وَ صِلَة الأرحامِ منسأةً في العُمْرِ وَ منْماةً لِلْعَدَدِ)

(و خداوند صله رحم را موجب طولاني شدن عمر انسانها و زياد شدن عدد آنان قرار داده است.)

«منْسَأَة» و «نَسَأ» به معني تأخير است، اگر «مَنْسأة» به فتح ميم

[ صفحه 128]

باشد، اسم مكان [101] مي شود، يعني محل نسأ و تأخير افتادن در عمر؛ و اگر «مِنْسَأة» به كسر ميم باشد، اسم آلت [102] است، يعني آلت و وسيله ي تأخير در عمر؛ و در هر دو صورت دلالت بر طولاني شدن عمر مي كند.

«مِنْماة» هم اسم آلت است يعني آلت و وسيله ي نمو و رشد عدد؛ يعني اگر صله رحم كنيد و به خويشاوندان و ارحام خود نيكي نماييد، از مرگهاي ناگهاني و تلف شدن حفظ مي شويد و قهراً عدد شما زياد مي شود.

در كتاب شريف اصول كافي [103] مرحوم كليني (ره) يك باب را مخصوص صله رحم و باب ديگر را مخصوص قطع رحم قرار داده و روايات مهمي را از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي معصومين عليهم السلام در تأكيد بر صله رحم و مذمت از

قطع رحم و عواقب دنيوي و اخروي آن نقل نموده است؛ از جمله حضرت امير عليه السلام فرموده اند: «هرگاه ملتي صله رحم را ترك كردند، اموالشان در دست اشرار قرار مي گيرد».

قصاص

(وَالْقِصاصَ حَقْناً لِلدِّماء)

((و خداوند قرار داده است براي شما) قصاص را، براي اينكه خونها محفوظ بماند.)

[ صفحه 129]

فلسفه ي اينكه خدا قصاص را قرار داده، اين است كه جانها محفوظ بماند و خون انسانها ريخته نشود؛ قرآن كريم در اين باره مي فرمايد: (وَ لَكُمْ فِي القِصاصِ حَيوةٌ يا اُولِي الأَلْبابِ لَعلَّكُمْ تَتَّقُونَ [104] ) يعني: «و براي شما در قصاص حيات و زندگي است، اي صاحبان عقل و انديشه، شايد كه تقوا پيشه كنيد.»

وقتي افراد مشاهده كنند كه قاتل، قصاص مي شود، سبب مي گردد كه ديگران مرتكب قتل نشوند؛ چون مي دانند كه جزاي قاتل، كشته شدن است؛ پس قصاص در جامعه، موجب مي شود كه خونها محفوظ بماند و كسي مرتكب قتل و خونريزي و جنايت نشود.

وفا به نذر

(وَالوَفاءَ بالنَّذْرِ، تَعريضاً لِلمَغْفِرَةِ)

((و خداوند قرار داد براي شما) وفاي به نذر را چون به سبب آن در معرض آمرزش گناهان قرار مي گيريد.)

ظاهر اين عبارت اين است كه وفاء به نذر در آمرزش و مغفرت تأثير دارد. اهميت وفا به نذر از آيه ي شريفه: (يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّه مُسْتَطيراً [105] ): (و نيكان به نذر خود وفا مي كنند و از روزي كه شتر آن فراگير است مي ترسند.)، به خوبي معلوم مي شود؛ زيرا وفاي به نذر يكي

[ صفحه 130]

از نشانه هاي ابرار و بندگان صالح خداوند شمرده شده و از اينكه خداوند بعد از چند آيه، مي فرمايد: (فَوَقهُمُ اللَّه شَرَّ ذلِكَ اليَوْمِ... [106] ) يعني: «خداوند بندگان نيك را از شر آن روز حفظ مي كند»، نقش وفاي به نذر در مغفرت و صيانت از

عذاب و شر روز قيامت فهميده مي شود.

عدالت در معاملات

(وَ توفيةَ المَكائيل وَالمَوازينِ تَغييراً لِلْبَخْسِ)

(وفا كردن به كيل وزن را قرار داده است، براي اينكه كم فروشي نشده و حق ديگران ضايع نگردد.)

«بَخْس» به معناي كم فروشي است، اينكه فروشنده اي مال مردم را كم بگذارد و بخورد؛ خدا كيل و وزن را قرار داده است كه حق كسي ضايع نگردد؛ اگر كيل و وزن نبود، حق مردم كم و زياد مي شد و براي همين، خدا وفاي به موازين و مكائيل را واجب فرموده و كم فروشي را حرام كرده است. وفاي به كيل و وزن و كم فروشي در چندين جاي قرآن مورد توجه قرار گرفته اند و حتي سوره اي به نام «مطففين» يعني كم فروشان نازل شده است.

[ صفحه 131]

حرمت شراب

(وَالنَّهْيَ عَنْ شُربِ الخَمْرِ تَنزيهاً عَنِ الرِّجْسِ)

(و خوردن شراب را حرام كرده است، براي اينكه (شما را) از بديها و پليديها بازدارد.)

وقتي كسي شراب بخورد عقلش را از دست مي دهد- چون شراب زايل كننده ي عقل است- وقتي عقل را از دست داد، هر خلاف شرعي ممكن است از او سر بزند، حتي ممكن است مرتكب قتل نيز گردد و روي همين اساس خداوند متعال شراب را حرام كرده است.

اين سخن حضرت، اشاره دارد به آيه ي قرآن كه مي فرمايد: (إنَّما الخَمْرُ وَالمَيْسِرُ وَ الأَنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ [107] ) يعني: «همانا شراب و قمار و بتهايي كه به پاي آنها ذبح مي شود و ازلام [108] ، چيزهاي پليدي هستند كه از كارهاي شيطان مي باشند.»

شرب خمر از گناهان كبيره بوده و صريحاً وعده ي عذاب بر ارتكاب آن داده شده و عوارض سوء آن بر كسي پوشيده نيست و

حاكم شرع، به شارب خمر هشتاد تازيانه حد مي زند.

حرمت قذف

(وَ اجْتِنابَ القَذْفِ إجتِناباً عَنِ اللَّعْنَةِ)

[ صفحه 132]

(و (شما را) از نسبت دادن ناروا برحذر داشته، براي اينكه مورد لعنت واقع نشويد.) معناي «قذف» نسبت ناروا به كسي دادن است، مثلاً به كسي به ناحق نسبت زنا يا لواط داده شود كه خدا افراد را از اين كار برحذر داشته و مي فرمايد: (إنّ الَّذين يَرْمُونَ المُحْصَناتِ الغافِلاتِ المُؤمِنات لُعِنُوا فِي الدُّنيا وَالآخِرَة [109] ) يعني: «آنان كه دامن پاك زنان مؤمن و غافل را متهم مي كنند، در دنيا و آخرت لعنت مي شوند.»

روي اين اساس حضرت مي فرمايند: «وَ اجْتِنابَ القَذْفِ» يعني: خدا شما را از قذف و نسبت دادن ناروا برحذر داشته، «إجتناباً عَنِ اللَّعْنَةِ»: براي اينكه شما از لعنت خدا دور باشيد و مورد لعنت خدا قرار نگيريد.

قذف نيز از گناهان كبيره است كه حاكم شرع مرتكب آن را با شرايطي كه در در رساله ها ذكر شده، حد آن، هشتاد تازيانه است. بسياري از فحش هاي جنسي نيز، اگر با توجه به معناي آن و با قصد باشد از قبيل «قذف» است.

حرمت سرقت

(وَ تَركَ السِّرقَةِ إيجاباً لِلعِفَّةِ)

(و خداوند مردم را از دزدي نهي كرده است، براي اينكه دست آنها پاك شود و عفيف باشند.)

[ صفحه 133]

سرقت هم از گناهان كبيره است، و حد شرعي آن اگر با شرايطي كه در رساله ها گفته شده انجام شود، در مرتبه ي اول قطع چهار انگشت دست راست و در مرتبه ي دوم قطع نصف قدم پاي چپ، و در مرتبه ي سوم، زندان ابد، و در مرتبه ي چهارم، اگر در زندان دزدي كند اعدام است؛ شدت حرمت

سرقت از مجازاتهايي كه براي آن در نظر گرفته شده، به خوبي روشن مي گردد.

حرمت شرك

(وَ حَرَّمَ اللَّه الشرك إخلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبِيَّةِ)

(و خدا شرك به خود را حرام كرده است، تا همه نسبت به او اخلاص پيدا كنند.)

چون آن كسي كه خالق و رازق عالم است و قدرت و كمال مطلق از آن اوست، خداست و در مقابل غير خدا تواضع كردن، بي جا و بي معناست؛ پس ما بايد فقط در مقابل خدا تواضع كنيم و براي او اخلاص داشته باشيم و بتهاي نفس خودمان را بيرون بريزيم، اين طور نباشد كه در عمل، هواهاي نفساني، اله و خداي ما باشند و مطابق خواسته ي آنها قدم برداريم؛ چنانكه در قرآن كريم هم آمده است: (أَفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ... [110] ) يعني: «آيا نديدي آن كسي را كه هواي نفس خود را خداي خود گرفته است (و هواي نفس خود را مي پرستد)؟».

بنابراين حضرت در اين جمله مي فرمايند: «وَ حَرَّمَ اللَّهُ الشركَ»:

[ صفحه 134]

و خدا شرك به خود را حرام كرده است، «اخلاصاً لَهُ بِالرُّبُوبية»: تا اينكه همه به مقام ربوبي او اخلاص پيدا كنند؛ «اخلاص» نقطه ي مقابل «شرك» است و هر كدام درجات و مراتبي دارد، چه بسا ممكن است انسان، مؤمن باشد ولي گرفتار مرتبه ي خفيف و نازلي از شرك باشد؛ چنانكه در قرآن آمده: (وَ ما يُؤمِنُ أكثَرُهُمْ بِاللَّهِ إلّا وَ هُمْ مُشْرِكُون [111] ) (اكثر مردم، به خدا ايمان نمي آورند، مگر اينكه هنوز مشرك هستند)؛ بنابراين ايمان كامل، ايمان انبياء و اولياء و بندگان مقرّب خداست كه با هيچ گونه شركي آميخته نيست.

سفارش به تقوا

(فَاتَّقُوا اللَّه حَقَّ تُقاتِهِ)

(پس اي مردم حريم خدا را نگاه داريد، آن طوري كه شايسته ي

اوست.)

هر كسي يك قدر و منزلتي دارد كه بايد به اندازه ي آن قدر و منزلتش، حرمتش حفظ شود؛ حال خداوند با آن عظمت و مرتبت كه وصف بزرگي او در ذهن و خاطر انسان نمي گنجد، معلوم است كه حق تقوا و حفظ حريم او تا چه اندازه است.

(وَ لا تَمُوتُنَّ إلا وَ أنْتُمْ مُسْلِمُونَ)

((و آنگونه زندگي كنيد كه) نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد.)

همه كه مسلمان نمي ميرند، اين تعلقات دنيايي و وابستگي به

[ صفحه 135]

ماديات بسا موجب مي شود كه در آن لحظات آخر عمر، انسان به همه چيز كافر شود و خلاصه بعد از يك عمر دم زدن از خدا و پيغمبر، چيز كافر شود و خلاصه بعد از يك عمر دم زدن از خدا و پيغمبر، منكر همه چيز شود كه بايد از آن لحظه به خدا پناه برد؛ بهترين راه براي مسلمان مردن اين است كه خودمان را از بند علايق دنيوي رها كنيم و همانطوري كه حضرت در اين بيانشان فرموده اند، حريم خدا را نگاه داريم، چرا كه عاقبت خوب تنها از آن پرهيزكاران است: (وَ العاقِبَةُ لِلْمُتَّقينَ [112] )

(وَ أطيعُوا اللَّه فيما أمركُم بِه وَ نَهاكُمْ عَنْه)

(و خدا را اطاعت كنيد در آنچه شما را به آن امر فرموده و آنچه شما را از آن نهي كرده است.)

يعني واجبات خدا را انجام دهيد و از محرمات پرهيز كنيد؛ بعضيها قبل از اينكه به واجبات خود بپردازند سراغ مستحبات مي روند، در صورتي كه اشتباه است؛ انسان بايد قبل از هر چيز توجه خود را به واجبات و محرمات الهي معطوف نمايد

و در مرحله ي بعد، به مستحبات بپردازند. و البته نبايد از مستحبات هم حتي المقدور غفلت نمود؛ زيرا مستحبات در پاكي روح انسان و كسب درجات معنوي بسيار مؤثر است و در حقيقت انجام مستحبات به منزله ي تكميل واجبات است.

[ صفحه 136]

ارتباط دانش با خداشناسي

(فَإِنَّه إنَّما يَخشَي اللَّه مِنْ عِبادِهِ العُلَماء [113] .)

(پس همانا بندگان داناي خدا، از خدا ترس دارند.)

اگر كسي واقعاً عالم باشد، خدا را بشناسد، صفات و كمالات حق تعالي را فهميده باشد، قهراً خشيت برايش حاصل مي شود؛ و اين خداشناسي از طريق علوم مادي نيز حاصل است؛ ظاهراً مراد از «علما» در آيه ي شريفه: (إنَّما يخشَي اللَّه مِن عِبادِهِ العُلَماء)، علم فقه و اصول نيست؛ بلكه به قرينه ي آيات قبل، اين آيه شامل علوم طبيعي و اجتماعي مي شود؛ آنجا كه خداي متعال مي فرمايد: (أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّه أنزَلَ مِنَ السَّماء ماءً فَأَخْرَجنا بِهِ ثَمَراتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوانُها وَ مِنَ الجِبالِ جُدَدٌ بيضٌ وَ حُمْرٌ مُخْتَلِفٌ ألْوانُها وَ غَرابيبُ سُودٌ وَ مِنَ النّاسِ والدَّوابِّ وَ الأَنعامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ كَذلِكَ [114] .)

يعني: «آيا نديدي كه خداوند آب را از آسمان نازل كرد، پس به وسيله ي آن ميوه ها و ثمرات گوناگوني را پرورش داديم و در كوهها رگه هايي سفيد و سرخ و ساير رنگها و رگه هايي بسيار سياه قرار داد، همچنين مردم و جنبندگان و چهارپايان را با رنگهاي گوناگون خلق نمود.»

در اين آيات، خدا به نظام تكوين اشاره كرده و اين حقيقت را بيان مي كند كه اين موجودات با اين عظمت و ريزه كاري خلق شده اند

[ صفحه 137]

و اينها همه حكايت از اين دارند

كه اين موجودات يك خالقي دارند كه او قادر مطلق است، حكيم مطلق است؛ آنگاه پس از بيان اين موارد كه همگي مربوط به زمين شناسي، معدن شناسي، انسان شناسي و حيوان شناسي است، خدا مي فرمايد: (إنَّما يَخشَي اللَّه مِنْ عِبادِهِ العُلَماء) يعني: هركس اينها را بلد باشد و بداند كه در نظام وجود چقدر دقت و قدرت و صنعت و ريزه كاري به كار رفته است، او قهراً خاشع و خداترس مي شود؛ پس معلوم مي شود مراد از «عالم» در اين آيه، عالم فقه و اصول نيست، بلكه مراد اين است كه اگر كسي به علوم طبيعي و اجتماعي و انساني پي ببرد و بداند نظام هستي خالقي حكيم، دانا و قادر دارد، قهراً در برابر او خاشع مي شود [115] .

معرفي شخصيت خود و پدر بزرگوارشان

(ثُمَّ قالَتْ: أَيُّهَا النّاسُ إعْلَمُوا: أَنّي فاطِمَة وَ أَبي مُحمَّد صلي اللَّه عليه و آله)

[ صفحه 138]

(آنگاه حضرت زهرا عليهاالسلام فرمودند: اي مردم بدانيد: كه من فاطمه هستم و پدرم محمد صلي اللَّه عليه و آله است.)

حالا حضرت مي خواهند آن احساسات مردم را بيدار كنند و عواطفشان را برانگيزند كه چگونه حاضريد اين قدر به ما ظلم شود و شما نظاره گر باشيد و سكوت اختيار كنيد!!

(أَقُولُ عوداً وَ بدواً و لا أقول ما أَقُول غَلَطاً)

(يك بار مي گويم، بعد هم مي گويم (يعني مكرر مي گويم) و آنچه مي گويم غلط و اشتباه نيست.)

(وَ لا أَفْعَلُ ما أَفْعَلُ شَطَطاً)

(و كارهايي كه انجام مي دهم، برخلاف حق بجا نمي آورم.)

«شَطَط» به معناي چيزي است كه برخلاف حق باشد؛ حضرت در اينجا مي خواهند بفرمايند آنچه من مي گويم و انجام مي دهم حق است و برخلاف حق

حرفي را نمي زنم و كاري را نمي كنم.

(لَقَدْ جاءكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ [116] .)

(و به تحقيق رسولي به سوي شما آمده كه از سنخ خودتان بوده و از متن جامعه برخاسته بود.)

پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كسي بود كه از خود مردم و از متن جامعه بود، از يك طبقه ممتازي كه كاري با مردم نداشته باشد نبود؛ كسي كه از متن

[ صفحه 139]

جامعه جوشيده است، به دردهاي جامعه واقف است، چون خود، طعم سختيها را چشيده است و لذا چنين كسي مي تواند راهنما و خيرخواه جامعه باشد.

(عَزيزٌ عَلَيهِ ما عَنِتُّمْ)

(اگر سختي و فشاري بر شما وارد مي شد، براي او سخت و ناگوار بود.)

كسي كه از متن جامعه باشد، دلسوز جامعه است؛ اگر به يكي از افراد اجتماع سختي و فشاري وارد آيد، او هم ناراحت مي شود و خود را در غم و اندوه او شريك مي داند، اينطور نيست كه خود را تافته ي جدا بافته اي بداند؛ «عزيزٌ عليه»: يعني برايش ناگوار است، «ما عَنِتُّمْ»: اگر عنت، يعني فشار و زحمتي بر شما باشد.

احتمال ديگري هم هست و آن اينكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از ضرري كه به شما وارد مي شد، رنج مي برد و آن ضرر ناشي از عدم ايمان به خدا بود و روي همين اساس براي اينكه شما به خدا ايمان آوريد و به راه راست هدايت شويد حرص مي ورزيد.

(حَريصٌ عَلَيْكُمْ، بِالمُؤمِنينَ رَئوفٌ رَحيمٌ)

(بر آنچه خير شما در آن قرار داشت، حرص مي ورزيد و نسبت به مؤمنين رئوف و مهربان بود.)

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خيرتان

را مي خواست و حريص بود كه آنچه خير شماست انجام دهد و نسبت به مؤمنان و كساني كه ايمان آورده بودند، رئوف و مهربان بود.

اين جملات حضرت، همه برگرفته شده از آيات قرآن است و

[ صفحه 140]

عين اين جملات را خدا در قرآن كريم فرموده است [117] .

در آيه ي ديگر آمده است: (و ما أرسَلناكَ إلا رحمةً لِلعالمين [118] ): «اي پيامبر! ما تو را به رسالت مبعوث نكرديم، مگر به جهت اينكه رحمتي باشي براي تمام مردم جهان»؛ در حقيقت بايد گفت با اينكه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله براي همه ي مردم جهان رحمت بودند، ولي نسبت به مؤمنان رأفت و رحمت خاصي داشتند.

همبستگي و اخوت پيامبر و علي

(فَإن تعزوه و تَعرِفُوه تجدُوهُ أَبي دُونَ نِسائكُمْ)

(اگر به نسبت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مراجعه كنيد و او را بشناسيد، مي فهميد او پدر من است، نه پدر زنهاي شما.)

(وَ أخَا ابْن عَمّي دُونَ رِجالِكُمْ)

(و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برادر پسرعموي من- علي عليه السلام- است، نه برادر مردان شما.)

همه مي دانستند كه پيغمبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله وقتي به مدينه آمدند، ميان مهاجر و انصار و ميان همه ي افراد عقد اخوت بستند و سپس ميان خود و حضرت امير عليه السلام عقد اخوت بسته و ايشان را به عنوان برادر خود انتخاب كردند.

در اينجا حضرت مي خواهند نزديكي و قرابت

[ صفحه 141]

اميرالمؤمنين عليه السلام به پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را نيز برسانند، يعني علاوه بر اينكه پسرعموي من است، اخوت با پيامبر صلي اللَّه عليه و

آله را نيز همراه دارد؛ و اين اخوت با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در حقيقت يك نحو هماهنگي روحي لازم دارد، گويا حضرت زهرا عليهاالسلام مي خواهند بفرمايند: روحيات اميرالمؤمنين عليه السلام در سطح روحيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است و همان عظمت و مرتبه را دارا مي باشد.

(وَ لَنِعْمَ المعزي إلَيْهِ)

(و چه سعادتمند است كسي به او (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) نسبت داده مي شود.) البته در اينجا منظور از نسبت، نسبت معنوي و روحي به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است؛ زيرا اگر نسبت ظاهري و فاميلي منظور بود، ابوبكر و عمر هم با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت داشتند و هر دوي آنها پدر زنهاي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بودند، ابوبكر پدر عايشه بود و عمر هم پدر حفصه؛ پس معلوم مي شود منظور از نسبت، يك نحوه اتحاد روحي و معنوي و فكري با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است كه موجب شده است آن حضرت، در آغاز ورود به مدينه، علي عليه السلام را به «برادري» برگزينند و با ايشان عقد «اخوّت» ببندند.

چگونگي آغاز رسالت

(فَبَلَّغَ الرِّسالَةَ صادِعاً بالنّذارة)

(پس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسالت خود را ابلاغ كرد، در حالي كه مردم را (از جهالت و شرك) انذار مي نمود.)

[ صفحه 142]

«صدع» به معناي شكافتن است، از باب اينكه آن سكوت را مي شكافد و چيزي اظهار مي شود كه جو غالب را دگرگون مي سازد؛ در آيه ي قرآن هم كه مي فرمايد: (فَاصدَع بِما تُؤْمَر [119] ) يعني: «أَظْهِرْ بِما تُؤمَر»: آنچه را كه مأمور شده اي اظهار و بيان

كن.

در حقيقت رسالت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله برخاسته از شرايط موجود جامعه ي آن روز نبود، بكله برخلاف شرايط اجتماعي و جو حاكم و مسير طبيعي جامعه بود و روي همين اساس، ابلاغ رسالت توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و انذار مردم، جو غالب آن زمان را شكافته و سكوت محضي را كه حاكم شده بود، شكست.

(مائِلاً عَنْ مَدْرجَةِ المُشرِكينَ)

(در حالي كه به طريق مشركان پشت پا زده (و مردم را به توحيد دعوت مي نمود).)

با اينكه بيشتر قوم و خويشها و بستگان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اكثر مردم، مشرك و بت پرست بودند، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بدون توجه به راه و روش آنها و برخلاف راهي كه آنها مي پيمودند، به طرف توحيد آمده و مردم را به خداپرستي دعوت مي نمود و از بت پرستي و شرك نهي مي كرد.

(ضارباً ثَبَجَهُمْ، آخِذاً بِأَكْظامِهِمْ)

(و در حالي كه بر كمر مشركان زده و گلوگاه آنان را گرفته بود.)

«ثَبَج» بر وزن «فَرَس» به معناي وسط و كمر، و «كَظَم» بر وزن

[ صفحه 143]

«فَرَس» به معناي گلو و حنجره است.

يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با كمال شدت و قاطعيت با مشركان برخورد مي نمود؛ قرآن هم مي فرمايد: (اشدّاء علي الكفار [120] ) يعني: «پيامبر و كساني كه به او گرويده بودند، با شدت در برابر كفار برخورد مي كردند»؛ البته برخورد شديد و قاطع با كفار و مشركان به معناي مراعات نكردن اصول انساني و اخلاقي نيست، بلكه به معناي برخورد شديد و قوي منطقي و پافشاري روي مواضع ديني

است.

مراتب سه گانه ي دعوت

(داعِياً إلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ)

(و اين در حالي بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مردم را به وسيله ي حكمت (و استدلال) و موعظه ي نيكو به راه پروردگارش دعوت مي كرد.)

در اين جملات حضرت، مراتب دعوت را بيان مي كنند؛ قرآن نيز مي فرمايد:

(أُدْعُ إلي سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن [121] ) يعني: «راه پروردگارت- توحيد- را با حكمت و موعظه ي نيكو و مجادله به وسيله ي بهترين شيوه ها تبليغ نما.»

آيه ي شريفه، سه مرتبه براي دعوت بيان مي كند:

[ صفحه 144]

1- مرتبه ي حكمت و استدلال: كساني كه اهل منطق و حكمت هستند و اگر براي آنها استدلال شود به راه راست مي آيند، بايد از اين راه دعوت به خدا شوند.

2- مرتبه ي موعظه: بعضيها هستند كه با منطق نمي توان با آنها صحبت كرد، بلكه عقلشان به چشمشان است، مثل كساني كه امام رضا عليه السلام را به گنبد طلا مي شناسند- برخلاف كساني كه اهل علم و فضل و منطق هستند و امام رضا عليه السلام را به كمالات آن حضرت مي شناسند- اينگونه افراد را بايد از طريق موعظه هدايت نمود؛ چرا كه موعظه جنبه ي خطابي دارد و ظنيات و چيزهايي كه در طرف مقابل تأثير دارد، در آن به كار مي رود.

3- مرتبه ي مجادله: بعضيها هستند كه آدمهاي لجبازي مي باشند، نه اهل منطق و استدلالند و نه موعظه در آنها تأثير دارد، با اينگونه افراد بايد از طريق مجادله وارد شد و چيزهايي را كه خودشان قبول دارند به رخشان كشيد. (و از اين طريق آنها را محكوم و مغلوب كرده و به

راه راست دعوت نمود).

بت شكني پيامبر

(يكشرُ الأَصنامَ وَ يَنْكُتُ (يَنكُثُ) الهام)

(و او بتها (و خدايان دروغي) را مي شكست و با دست خود به سرهاي مشركان ضربه وارد مي كرد.)

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله شخصاً اقدام به شكستن بتها مي كردند و به

[ صفحه 145]

تنهايي سيصد و شصت بت را شكستند و خودشان در جنگها و نبردها شركت مي كردند و به مشركان ضربه وارد مي آوردند.

جمله ي فوق به دو صورت روايت شده است، در بعضي از نسخه ها «يَنْكُتُ الهام» آمده و بعضي ديگر «يَنْكُث» نقل كرده اند، ولي ظاهراً «يَنْكُتُ» درست است؛ «نَكْت» به معناي ضربه ي دست است و «هام» يعني مغز سر، «يَنْكُتُ الهام» يعني: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با ضربه ي دست به سرهاي مشركان مي زد و آنها را از بين مي برد؛ و اگر «يَنْكُثُ الهام» باشد، يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سرهاي آنان را واژگون مي كرد.

(حَتّي انْهزَمَ الجمع وَ وَلّوُ الدُّبُر)

(تا اينكه جمع مشركان از بين رفت و همه عقب نشيني كردند.)

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و مسلمانان، بالاخره بر اثر فداكاريها و مقاومتهايي كه از خود نشان دادند، توانستند مشركان را شكست داده و آنان را عقب بزنند [122] .

نغمه ي توحيد و خاموشي كفر

(حَتّي تفري اللَّيْل عَنْ صُبْحِه)

(تا اينكه شب كنار رفت و صبح آشكار شد.)

[ صفحه 146]

زحمتها و رنجهايي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله متحمل شدند و از خود گذشتگي هايي كه كردند، بالاخره نتيجه داد و پايه هاي دين اسلام استوار گرديد و شرك و بت پرستي از ميان رفت، در واقع تاريكي شب كنار رفت و صبح آشكار

شد؛ اين جمله تشبيه و استعاره است، يعني كفر و شرك مثل شب تيره و تار، و حق و حقيقت همانند صبح است، وقتي كه تاريكي شب برود و اذان صبح شود و نور خورشيد در حال نمايان شدن باشد، تعبير مي كنند: «تفرّي اللَّيلُ عَنْ صُبْحِهِ»: «شكاف پيدا كرد شب از صبحش»؛ يعني از ميان تاريكي شب، روشنايي صبح پيدا شد. در اينجا نيز حضرت با اين جمله مي خواهند بفرمايند كه آن محيط تيره و تاريك شرك و كفر، شكاف پيدا كرد و از ميان آن، روشنايي توحيد پديدار گشت.

(وَ أَسْفَرَ الحَقّ عَنْ مَحْضِهِ)

(و حق از آن موضع خالصش ظاهر شد.)

«أسفر» به معناي «أضاء» است؛ يعني خالص حق پيدا شد كه همان توحيد محض باشد؛ نور حق و خداپرستي زير پرده هاي جهل و خرافات زمان جاهليت پوشيده شده بود، ولي بعثت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله اين پرده ها و خرافات را كنار زد و جامعه را تزكيه نمود و راه حق و عدالت را نمايان كرد [123] .

[ صفحه 147]

(و نَطَقَ زعيم الدّين وَ خَرسَتْ شَقاشِقُ الشَّياطين)

(و زعيم و رهبر دين به سخن آمد و حنجره هاي دهان آن شياطين لال گشت.)

رهبر دين به سخن آمد، يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سخنگو و اهل گفتار شد و گويندگان كفر خاموش شدند.

«شقاشق» جمع «شِقْشِقه» است، وقتي شتر غضبناك مي شود مي خواهد نعره بكشد، دهانش كف مي كند و چيزي مانند شش از دهانش خارج مي شود و از آن به «شقشقه» تعبير مي كنند. در اينجا كفار به آن شتر تشبيه شده اند؛ منظور اين است كه

وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به سخن آمدند، صداي نعره ي اين شياطين (در حالي كه دهانشان كف كرده بود) بريده و خاموش شد.

شكست نفاق و كفر

(وَ طاحَ وَشيظُ النِّفاقِ)

(و جمعيت نفاق (منافقين) هلاك شدند.)

«طاحَ» يعني هلاك شد و «وَشيظُ النّفاق» يعني جمعيت نفاق؛ و در لغت به افراد پشت و فرومايه و بي اصل و نسب گفته مي شود كه معمولاً منافقين از همين تيپ افراد هستند؛ وگرنه افراد با شخصيت و با اصل و نسب، كمتر گرفتار نفاق و دورويي مي شوند و گاهي از منافع

[ صفحه 148]

زيادي هم مي گذرند و خطراتي را استقبال مي نمايند.

(وَ انْحَلَّتْ عُقَدُ الكُفْرِ والشِّقاق)

(و گره هاي كفر و شقاق باز شدند.)

شايد مقصود از گره هاي كفر، همان پيمانهاي مشركين و كفار باشد كه در برابر اسلام با يكديگر متحد شده و يك جبهه ي واحدي را درست كرده بودند؛ و با پيروزي اسلام و پيشرفت آن به تدريج آن پيمانها از بين رفت و منحل گشت.

(وَفُهْتُم بِكَلِمَةِ الإخْلاصِ)

(و همه ي شما به كلمه ي اخلاص و توحيد سخن گفتيد.)

«فاه» يعني سخن گفت و مضارع آن «يفوه» مي باشد؛ يعني همه ي شما به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ايمان آورديد و اسلام را اختيار كرديد و كلمه ي اخلاص، يعني «لا إله إلَّا اللَّه» را بر زبان جاري كرديد؛ قهراً هنگامي كه موانع اسلام از بين برود و پيمانهاي كفر و شقاق منحل گردد، مردم با فطرت الهي خود به سوي توحيد و اخلاص مي شتابند.

(في نَفرٍ مِنَ البيض الخِماص)

(و شما در ميان عده اي از انسانهاي آبرومند سفيد رويِ شكم خالي (روزه دار) بوديد.)

«بيض»

جمع «ابيض» است، يعني سفيد؛ و «خماص» جمع «خميص» است، يعني شكم خالي (و گرسنه)؛ اشاره به آنهايي است كه اهل روزه و داراي نورانيت بودند؛ يعني شما در ضمن يك دسته ي خاصي از افراد آبرومند سفيدروي شكم خالي و اهل روزه بوديد؛ منظور حضرت در اينجا عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشد، به قرينه ي جمله ي بعد

[ صفحه 149]

كه مي فرمايند:

(الَّذينَ أَذْهَبَ اللَّهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهيراً)

(آن كساني كه خداوند پليدي را از آنان دور كرد و پاكيزگي را برايشان قرار داد.)

اين جمله، اشاره است به آيه ي شريفه ي 33 از سوره ي احزاب كه طبق روايات زيادي در شأن اهل بيت عليهم السلام نازل شده و عصمت آن بزرگواران را گوشزد نموده است [124] ؛ خالي بودن شكم، كه در وصف اهل بيت عليهم السلام آمده، كنايه از مبرّا بودن آنان از خوردن اموال شبهه ناك است؛ يا اشاره به اين نكته است كه اهل بيت عليهم السلام كم خوراك بوده و بسياري از اوقات، روزه دار بودند.

سفيدرويي آنان هم كنايه از جايگاه معنوي و اجتماعي اهل بيت عليهم السلام و شرافت خانوادگي و علو حسب و نسب آنان مي باشد.

البته مرحوم علّامه ي مجلسي احتمالات ديگري در رابطه با معناي دو جمله ي ذكر شده نقل نموده كه بعيد به نظر مي رسد.

«وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ»

[ صفحه 151]

درس 05

اشاره

عناوين:

ويژگيهاي دوران جاهليت

1- ضعف معنوي

2- ضعف سياسي و اجتماعي

3- ضعف مادي

4- ضعف روحي

نجات مردم توسط پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله

نقش مبارزات حضرت امير عليه السلام در گسترش اسلام

سيماي شجاعانه ي حضرت امير

عليه السلام در جبهه هاي جنگ

ويژگيهايي از حضرت امير عليه السلام

خاموشان ديروز و فرصت طلبان امروز

خصلتهاي فرصت طلبان

رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و پيامدهاي آن

شيطان صفتان مترصد

سبك مغزان مطيع

[ صفحه 153]

و كنتم علي شفا حفرة من النار، مذقة الشارب و نهزة الطامع و قبسة العجلان و موطي ء الأقدام؛ تشربون الطرق و تقتاتون القد (الورق)، أذلة خاسئين، تخافون أن يتخطفكم الناس من حولكم، فأنقذكم اللَّه تبارك و تعالي بأبي محمد صلي اللَّه عليه و آله بعد اللتيا و التي و بعد أن مني ببهم الرجال، و ذؤبان العرب، و مردة أهل الكتاب، كلما أوقدوا نارا للحرب أطفاها اللَّه، أو نجم قرن الشيطان أو فغرت فاغرة من المشركين، قذف أخاه في لهواتها، فلا ينكفي ء حتي يطأ صماخها بأخمصه و يخمد لهبها بسيفه، مكدودا في ذات اللَّه، مجتهدا في أمر اللَّه، قريبا من رسول اللَّه، سيدا في أوليا اللَّه، مشمرا ناصحاً، مجداً كادحاً، لاتأخذه في اللَّه لومة لائم؛ و أنتم في رفاهية من العيش، وادعون فاكهون آمنون، تتربصون بنا الدوائر، و تتوكفون الأخبار، و تنكصون عند النزال، و تفرون من القتال؛ فلما اختار اللَّه لنبيه دار أنبيائه و مأوي أصفيائه، ظهر فيكم حسكة النفاق، و سمل جلباب الدين، و نطق كاظم الغاوين، و نبغ خامل الأقلين، و هدر فنيق المبطلين، فخطر في عرصاتكم و أطلع الشيطان رأسه من مغرزه، هاتفاً بكم فألفاكم لدعوته مستجيبين، و للعزة (للغرة) فيه ملاحظين، ثم استنهضكم فوجدكم خفافاً، و أحمشكم فألفاكم غضاباً، فوسمتم غير إبلكم، و وردتم غير مشربكم.

[ صفحه 155]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

پس از اينكه حضرت،

به گوشه هايي از پيروزي اسلام بر كفر و نفاق و شكست جبهه ي معاندين و نيز نقش خاص و موقعيت اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در تحكيم و نفي شرك اشاره كردند، به وضعيت عربهاي پيش از اسلام، اشاره نموده و مي فرمايند:

ويژگيهاي دوران جاهليت

ضعف معنوي

(وَ كُنْتُمْ عَلي شَفا حُفْرَةٍ مَنَ النَّارِ [125] .

(و شما در پرتگاه جهنم قرار گرفته بوديد.)

[ صفحه 156]

«شفا» يعني لب؛ شما بر لب حفره ي آتش بوديد، يعني شما در جاهليت و بت پرستي به سر مي برديد و اگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيامده بود و شما را از اين منجلاب فساد نجات نمي داد و شما مسلمان نمي شديد، در آتش جهنم سقوط مي كرديد.

در اينجا حضرت به شكل فشرده، اوضاع اجتماعي مردم پيش از مبعث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به آنان گوشزد مي كند تا بفهماند از كجا به كجا رسيده اند و توسط چه كسي اين تحول عميق در جامعه ي آنان به وجود آمد و با خود فكر كنند كه اكنون با اهل بيت او و ارزشهاي به جا مانده از او چه مي كنند؟ و درك كنند كه امروز بازيچه ي چه سياستي شده اند؟

ضعف سياسي و اجتماعي

(مَذقَة الشّارب)

(شما محل چشيدن و آشاميدن تشنگان بوديد.)

حضرت مي خواهند بفرمايند كه شما مردم ضعيف و بيچاره اي بوديد كه از هر طرف، هر كسي هر حاجتي كه داشت، به وسيله ي شما احتياجش را برآورده مي كرد؛ مثل مردم جهان سوم كه مردم بي سواد و بيچاره اي هستند و استعمارگران هر چه مي خواهند به سراغ اينها مي آيند، آمريكا و انگليس براي نفت هجوم مي آورند، آن يكي گاز مي خواهد، ديگري طلا مي خواهد، آن يكي بازار مصرف براي فروش كالاها و اسلحه هاي خود مي خواهد، هر كه هر چه مي خواهد به سراغ اين بيچاره ها مي رود، بالاخره مردم ضعيف هميشه مورد هجوم

[ صفحه 157]

قدرتمندان بوده اند و قدرتمندان از آنها سوءاستفاده مي كرده اند.

حالا حضرت، خطاب

به اين مردم مي فرمايند: شما يك چنين مردم ضعيفي بوديد كه هر كس هر چه مي خواست، شما را مورد هجوم قرار مي داد.

«مذق» و «مذقة» به شيري مي گويند كه با آب مخلوط شده باشد، «مذقة الشارب» يعني شربت و نوشيدني آدمهاي تشنه، به اين معنا كه هركس، عطشي داشت و تشنه بود، مي آمد و بالاخره از شما يك نوع بهره برداري مي كرد؛ مثل آن شير مخلوط به آبي كه هركس هوس مي كرد، مي آمد و يك ليوانش را برمي داشت و مي خورد؛

همانند مالي كه صاحب نداشته باشد.

(وَ نُهزةَ الطّامع)

(و محل فرصت طمعكاران بوديد.)

«نُهزة» به ضم نون به معناي فرصت است؛ شما محل فرصت آدمهاي طمعكار بوديد؛ يعني قدرتمندان هر طمعي كه داشتند، به سراغ شما مي آمدند و از منابع و سرمايه هاي شما استفاده مي كردند و شما را وسيله ي رسيدن به طمعهاي خود قرار داده بودند.

(وَ قُبْسَةَ العجلان)

(و شما محل اقتباس آدمهاي شتابزده بوديد.)

آن روزها كه وسايل گرمازا كم بود، براي گرم كردن خود و پخت و پز، آتش روشن مي كردند؛ آتشي كه آن روزها روشن مي كردند معمولاً با هيزم و چوب بوده است، و كسي كه مي خواست آتشي

[ صفحه 158]

روشن كند تعدادي چوب را به زحمت جمع آوري مي كرد و يك آتشي روشن مي نمود؛ آن وقت هر كسي كه مي خواست آتش روشن كند و عجله هم داشت و فرصت جمع آوري چوب را نداشت، همينطور مي آمد و يكي از آن چوبها را برمي داشت و مي رفت و به اينگونه آتش آن فرد تمام مي شد و از بين مي رفت؛ اگر بنا باشد كه هر آدمي از يك طرف، شتابزده بخواهد

بيايد و يك كمي از اين چوبها را بردارد و ببرد، آتش از بين خواهد رفت و خود آن شخص بي آتش مي شود. «قُبْسَةَ العجلان»: يعني محل اقتباس آدمهاي شتابزده اي هستيد كه اصلاً فرصت اينكه بروند چوبي بياورند و از آتش شما چوب خودشان را روشن كنند، ندارند و همينطور يكي از اين چوبها را برمي دارند و مي روند. در حقيقت حضرت تشبه كرده اند و مي خواهند بفرمايند كه شما از هر طرف مورد هجوم و غارت بوديد و افراد از گوشه و كنار مي آمدند و منابع و سرمايه هاي شما را به يغما مي بردند و شما آن قدر ضعيف بوديد كه قدرت دفاع از خود را نداشتيد و قدرتمندان، شما را خرج مقاصد خودشان مي كردند؛ با افراد ضعيف و بي اراده، هميشه همينطور برخورد مي شود.

(وَ مَوْطِي ءَ الأَقْدام)

(و شما محل قدمها بوديد.)

شما محل وضع قدمها بوديد، يعني هر كسي از هر طرف مي آمد، پايش را روي سر شما مي گذاشت و عبور مي كرد؛ به قول مرحوم مجلسي رحمه اللَّه: اين جمله، مثل مشهوري است كه مغلوبيت و

[ صفحه 159]

ذلت افراد را بيان مي كند؛ يعني شما مردم، قبل از عزت و قدرتي كه توسط اسلام به دست آورديد، آن قدر ضعيف و ذليل بوديد كه زير قدمهاي ديگران منكوب و پايمال مي شديد.

ضعف مادي

(تَشربُونَ الطَّرَق)

(از آبهاي كثيف گودالها مي آشاميديد.)

حضرت مي خواهند ضعف اينها را برسانند كه شما گذشته از اينكه از نظر ديني چيزي نداشتيد و لب پرتگاه جهنم قرار داشتيد، از نظر دنيا هم آدمهاي ضعيف و بيچاره اي بوديد و اسلام به شما قدرت و عظمت داد.

«طَرَق» گودالهايي است كه در وسط

راه، از باران پر مي شده و پس از مدتي متعفّن مي شده است و گاهي حيوانات اطراف در آن ادرار مي كردند؛ مي فرمايد شما از آب چنين گودالهايي مي خورديد.

(وَ تَقْتاتُونَ القِدّ (الورق))

(و قوت و غذاي شما پوست دباغي نشده (يا برگ درختان) بود.)

«تَقتاتون» از ماده ي «قَوَتَ» است، اصل آن «اِقْتَوَتَ» از باب «افتعال» مي باشد، آن وقت «واو» در «اِقْتَوَتَ» را به الف تبديل مي كنيم (طبق قاعده ي اعلال، حرف عله ي متحرك و ماقبل مفتوح، قلب به الف مي شود)، «إِقْتاتَ» مي شود، و جمع مذكر مخاطب از فعل مضارعش مي شود: «تَقْتاتُونَ». «قِد»- به كسر قاف- به پوست دباغي نشده

[ صفحه 160]

مي گويند؛ يعني: شما قوت و غذاي خود را از آن پوست دباغي نشده ي حيوانات مي گرفتيد؛ چون پوست دباغي نشده كمي چربي دارد، آن بيچاره ها كه هيچ نداشتند، يك كمي از اين پوست حيوان را مي گرفتند و مي رفتند مي جوشاندند و به اصطلاح يك آبگوشتي براي خودشان و بچه هايشان درست مي كردند، اين مثلاً غذايشان بود؛ اينها اين قدر بيچاره و بدبخت بودند.

البته در بعضي از نسخه ها، «تقتاتون الورق» دارد، «ورق» يعني برگ درختان، و در اين صورت معناي عبارت اين است كه غذاي شما از برگ درختان بود و به وسيله ي آن رفع گرسنگي مي كرديد.

به هر حال حضرت مي خواهند وضعيت بد و بيچارگي آن مردم را قبل از اسلام يادآوري كنند كه چه زندگي اسف باري داشتند و حالا به كجا رسيده اند.

ضعف روحي

(أَذِلَّةً خاسِئين)

(شما مردمان ضعيف و مطرود از جامعه بوديد.)

«أَذِلَّة» يعني مردمان ضعيف و ناتواني بوديد، «خاسئين» يعني مطرود از جامعه بوديد؛ از اجتماع و آداب اجتماعي چيزي نمي دانستيد

و از نظر روحي، بي شخصيت و محروم بوديد.

(تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمْ النّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ)

((آنقدر ضعيف بوديد كه) مي ترسيديد مردم از اطراف، شما را بربايند.)

[ صفحه 161]

«تخطّف» به گرفتن همراه با سرعت مي گويند؛ اين معلوم است كه قدرتمندان از مردم ضعيف به عنوان نوكر و برده، بيگاري مي كشند و از آنها در جهت منافع خود بهره برداري مي كنند.

اين جمله ي حضرت زهرا عليهاالسلام، اشاره است به آيه ي شريفه كه مي فرمايد: (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُم قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الأرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمْ النَّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ [126] ) يعني: «به ياد آوريد آن زماني را كه شما گروهي ضعيف و اندك در زمين بوديد و مي ترسيديد كه ديگران شما را بربايند، ولي خداوند شما را ياري نمود و پناهتان داد و از چيزهاي پاكيزه روزيتان كرد تا شايد شكر خداي را به جا آوريد.»

حال حضرت در اينجا با استفاده از اين آيه ي شريفه مي فرمايند:

«تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ مِنْ حَوْلِكُمْ»: يعني شما آن قدر ضعيف و بيچاره بوديد كه مي ترسيديد مردم قبيله هاي ديگر، شما را بربايند و شما را برده ي خود كنند و اموال شما را به تاراج ببرند.

نجات مردم توسط پيامبر اكرم

(فَأَنْقَذَكُمُ اللَّهُ تَبارَكَ وَ تَعالي بِأَبي مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله [127] .)

(پس خداي تبارك و تعالي به وسيله ي پدرم محمد صلي اللَّه عليه و آله شما را نجات داد.)

شما علاوه بر اينكه از نظر آخرت، بر لب آتش جهنم بوديد، از

[ صفحه 162]

نظر دنيايي هم بسيار ضعيف و بيچاره بوديد؛ ولي خداي متعال به وسيله ي

پدرم- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- شما را نجات داد؛ شايد حضرت مي خواهند بفرمايند شما كه خودتان چيزي نبوديد، خدا به وسيله ي پدر من و شوهر من (البته حضرت علي عليه السلام را بعد ذكر مي كنند) شما را نجات داد و حالا شما نمك به حرامي مي كنيد.

(بَعْدَ اللَّتيّا و الَّتي وَ بَعْدَ أنْ مُنِيَ بِبُهَمِ الرِّجال)

(بعد از اين همه حوادث ناگوار و بعد از اينكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به افراد شجاع ولي بي منطق (از مشركين) مبتلا شد.)

يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شما را از آن همه فساد و تباهي نجات داد، بعد از آنكه حوادث ناگواري را پشت سر گذاشت و آن همه رنج و محنت را متحمل شد و بعد از آنكه به عده اي از مشركان مبتلا شد كه از لحاظ شجاعت هيچ كم نداشتند، ولي از لحاظ منطق و استدلال، هيچ چيز سرشان نمي شد.

«اللَّتيّا و الَّتي» يك اصطلاح و يك ضرب المثل عربي است؛ معناي لغوي «اللَّتيا» يعني زن كوچك و «الَّتي» هم يعني زن بزرگ؛ «اللّتيا» مصغّر «الّتي» است. مي گويند فردي به نام «جُدي» زن نداشت و مجرد بود، وقتي خواست ازدواج كند، رفت يك زن كوتاه قدي را گرفت، اين زن با او خيلي ناسازگاري كرد و تا مي توانست او را را اذيت مي كرد، تا اينكه بالاخره مرد به ستوه آمده و او را طلاق داد؛ اين مرد بعد از طلاق دادن زن قد كوتاه، با يك زن قد بلند ازدواج كرد، اين هم بدتر از اولي بود، روزگار اين مرد را سياه كرد تا اينكه مجبور شد او را

[

صفحه 163]

هم طلاق دهد؛ اين مرد مدتي را مجرد زندگي كرد، مردم به او گفتند: نمي خواهي زن ديگري بگيري؟ گفت: «بعد اللَّتيّا و الَّتي لم اتزوّج أبداً» يعني بعد از آن خانم كوچك و خانم بزرگ، ديگر زن نمي خواهم و از زن گرفتن پشيمان شدم! آن وقت اين داستان در ميان عربها، به يك مثل و اصطلاح تبديل شده است و معمولاً بعد از اينكه يك سري وقايع و اتفاقات و جريانات ناگواري رخ مي دهد، از اين عبارت استفاده مي كنند؛ حال حضرت در اينجا مي فرمايد:

«بعد اللَّتيّا و الَّتي» يعني: بعد از آن همه حوادث و اتفاقات ناگوار كه براي پدرم پيش آمد، «وَ بَعْدَ أَن مُني بِبُهم الرِّجال»: و بعد از آنكه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله به آدمهاي شجاع بي منطق مبتلا شد.

«مُني» به معناي مبتلا شدن است و «بُهَم» جمع «بهمة» است و به آدمهاي شجاعي كه منطق و استدلال سرشان نمي شود مي گويند؛ گاهي اوقات شاه در رژيم گذشته، اينگونه افراد را استخدام مي كرد تا به بعضي از خواسته هاي خود برسد، يك آدمهايي كه شجاعند، ولي منطق سرشان نمي شود؛ پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله گرفتار يك چنين آدمهايي بود، تا اينكه با زحمتهاي زياد آنها را كنار زد و راه را براي پيشرفت اسلام فراهم نمود.

(وَ ذُؤبانِ العَرَبِ)

(و بعد از آنكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به گرگهاي عرب مبتلا شد.)

[ صفحه 164]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به شجاعاني از عرب مبتلا شدند كه همانند گرگ درنده خو بودند، كار گرگ درندگي است و منطق و حساب سرش

نمي شود، همينطور گوسفندان را مي درد، مثل انسان نيست كه به اندازه ي احتياجش از آن استفاده كند، هر چه جلوي راهش بشد مي درد؛ اينها نيز گرگ صفت و درنده خو بودند و كارشان قتل و غارت بود و از منطق بويي نبرده بودند.

(وَ مَرَدة أَهْلِ الكِتاب)

((و بعد از آن كه مبتلا شدند به) متمردين از اهل كتاب.)

معمولاً اهل كتاب- به خصوص مسيحي ها- اهل حمله و يورش نبودند، ولي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مبتلا به بعضي از اينها بودند كه حتي از دستورات تورات و انجيل خوشان هم تمرّد و سرپيچي مي كردند، مثل يهوديهاي مدينه كه باعث از جنگها عليه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شدند و با كفار و مشركان، هم دست و هم پيمان شده بودند.

نقش مبارزات حضرت امير در گسترش اسلام

(كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ، أَطْفَأها اللَّه [128] .)

(هر زماني اينها آتش جنگ را روشن مي كردند، خدا آن را خاموش مي كرد.)

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هرگز طالب جنگ نبودند، بيشتر جنگهاي ايشان با

[ صفحه 165]

كفار و معاندين، جنبه ي دفاعي و دفع توطئه داشت؛ اين معنا از اين جمله به خوبي روشن مي شود، يعني آتش جنگ را دشمنان اسلام روشن مي كردند، ولي خداوند به دست مردم مؤمن و فداكار و صبور، آن را خاموش مي كرد و شرّ آنها را دفع مي نمود.

(أوْ نَجَمَ قَرْنُ الشَّيطان)

(يا هر زماني كه شاخ شيطان ظاهر مي شد)

«نَجَمَ» يعني: «ظَهَرَ»؛ هر وقت كه شاخ شيطان ظاهر مي شد، يعني هر وقت كه يك توطئه اي از سوي دشمنان صورت مي گرفت. شاخ شيطان، كنايه از قوّت و قدرت اوست كه مظهر آن افراد فريب خورده اي هستند

كه دنباله رو او شده اند.

(أَوْ فغرَتْ فاغرَةٌ مِنَ المُشْرِكين)

(يا هرگاه مشركان دهان باز مي كردند)

«فَغَرَ» يعني باز كردن دهان؛ حيوان درنده هنگام حمله، دهانش را باز مي كند؛ معاندين نيز به به حيوان درنده تشبيه شده اند.

هر كدام از دسته جات و گروههاي مشرك كه دهان باز مي كردند و مي خواستند اغتشاش راه بيندازند و بر عليه مسلمانان دست به اقدامي بزنند:

(قَذفَ أَخاهُ في لَهَواتِها)

(پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برادرش علي عليه السلام را در حلقومشان مي انداخت.)

[ صفحه 166]

وقتي كسي همچون عَمْرِو بْنِ عَبْدُوَدْ مي آيد و رجزخواني مي كند، هيچ كس جرأت نمي كند با او مقابله كند؛ اولي، دومي، و خيلي از كساني كه بعدها مدعي شدند، همه جا زدند؛ اين علي عليه السلام است كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله او را در دهان و حلقوم مشركان مي انداخت تا آنها را از بين ببرد؛ حضرت در اين جمله مي خواهند بفرمايند كه خلاصه اگر اسلام پيروزيهايي پيدا كرده، به واسطه ي فعاليتها و از خود گذشتگيهاي اميرالمؤمنين عليه السلام بوده، اين است كه مي فرمايند: اگر چنانچه شاخ شيطان پيدا مي شد و توطئه اي صورت مي گرفت، يا دهاني از مشركان باز مي شد، «قَذف أَخاهُ في لَهَواتِها»: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله برادرش علي عليه السلام را در حلقوم و دهان آنها مي انداخت؛ دهان ابوسفيان را چه كسي بايد ببندد؟ دهان عمرو بن عبدود را كه رجزخواني مي كند، چه كسي بايد ببندد؟ چه كسي بايد توطئه ي دشمنان را در ليلةالمَبيت خنثي كند؟ در تمام موارد، علي عليه السلام بود كه داوطلبانه تا درون حلقوم دشمن پيش مي رفت.

«لَهَوات» جمع «لَهات» است، «لهات» تَه حلقوم را مي گويند؛ يعني حضرت

علي عليه السلام را در كنج حلقوم آنها مي انداخت تا حضرت، حلقوم آنها را پاره كند و دهانشان را ببندد.

[ صفحه 167]

سيماي شجاعانه ي علي در جبهه هاي جنگ

(فَلا يَنْكفي ءُ حَتّي يطأ صِماخَها [129] بِأَخْمُصِه)

(پس علي عليه السلام بازنمي گشت، مگر اين كه گوش آن مشرك را زير پاي خود له مي كرد.)

وقتي مي خواستند كسي را در صحنه ي نبرد از ميان بردارند، بعد از آنكه او را از پاي درمي آوردند و به زمين مي زدند، كف پايشان را بر روي سر او مي گذاشتند و به اصطلاح گوش او را له مي كردند؛ اين جمله در اينجا كنايه است، يعني حضرت امير عليه السلام وقتي به ميدان نبرد مي رفتند، تا كار را تمام نمي كردند برنمي گشتند و اين طور نبود كه از صحنه ي نبرد فرار كنند يا كار را نيمه تمام رها سازند. [130] .

«صِماخ» يعني گوش و «أَخْمُص» در لغت، هم به كف پا و هم به كف دست مي گويند؛ وسط كف دست و پا كه گود است؛ منتها در اينجا منظور وسط كف پا مي باشد؛ يعني حضرت در ميدانهاي نبرد، گوش مشركان و دشمنان اسلام را زير پاي خود لِه مي نمودند.

(و يَخْمِدَ لَهبَها بِسَيْفِهِ)

(و شعله ي آتش آنان را با شمشير خود خاموش مي كرد.)

[ صفحه 168]

كنايه است از مقاومت و شجاعت حضرت امير عليه السلام؛ يعني كار را به پايان مي برد و تا پيروزي كامل بر خصم، پايداري و مقاومت مي نمود. چنين نبود كه ضعف يا ترديد در او پيدا شود و در وسط راه بماند، يا برگردد.

ويژگيهايي از حضرت امير

(1) (مَكدُوداً في ذاتِ اللَّه، مجتهداً في أَمْرِ اللَّه)

(در حالي كه علي عليه السلام در راه خدا در فشار و سختي و در انجام دستورات خدا سختكوش و تلاشگر بود.)

«مكدود» از ماده ي «كدّ» و به معناي شدت سختي و فشار

مي باشد؛ يعني حضرت امير عليه السلام در راه دين خدا و براي خدا، در سختي و فشار بود و مقاومت مي كرد؛ «ذات» و «امر» خدا كنايه است از راه و رسم خداوند و هر آنچه به او مربوط مي باشد. يعني آن حضرت، در هر آنچه به خدا مربوط مي شد، سختكوش و دقيق و حساس بود، و حاضر به مداهنه و سستي و بي تفاوتي نبود.

(2) (قريباً مِنْ رَسُولِ اللَّه، سَيِّداً في أَوْلِياءِ اللَّه)

(او نزديك و مقرّب رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله بود و در ميان اولياي خدا، سيد و سالارشان بود.)

نزديكي آن حضرت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم از لحاظ ظاهري بود، يعني نسب، هم از لحاظ فكري و معنوي؛ و بزرگواري آن حضرت در بين اولياي خداوند نيز واضح است؛ يعني آن حضرت از هر نظر سرآمد و برتر از ديگران بود.

در حقيقت اين جملات، در آن فضاي مخصوص، همه اش

[ صفحه 169]

تعرض به حاكميت غاصبانه است، و حكايت از شجاعت حضرت زهرا عليهاالسلام دارد كه در مقابل قدرت حاكمه، بدون ترس، از مقام ولايت و امامت بر حق، شجاعانه و با منطق دفاع مي نمايند.

(3) (مُشمّراً ناصحاً، مُجِدّاً كادِحاً)

(او مهيا و خيرخواه مردم بود، و با جديت و زحمت و مشقت مشغول فعاليّت بود.)

يعني آن حضرت به فكر خود نبود، بلكه خيرخواه جامعه و اهل نصيحت و عمل بود؛ اهل شعار و حرف نبود، بلكه دائماً در تلاش و انجام عمل صالح بود.

(4) (لا تَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لائِم)

(در راه خدا سرزنش سرزنش كنندگان در او تأثيري نداشت.)

يعني هر

چه را حق مي ديد، در دفاع از آن به خاطر سرزنش و حرف اين و آن، كوتاهي نمي كرد؛ تحت تأثير جو حاكم و شرايط متغيّر جامعه قرار نمي گرفت، تنها رضايت حق تعالي براي او مطرح و هدف بود و نه چيز ديگر!

خاموشان ديروز و فرصت طلبان امروز

(وَ أَنْتُمْ في رفاهيةٍ مِنَ العيش)

(و اين در حالي بود كه شما در رفاه و عيش و نوش خود به سر مي برديد.)

در آن زمان كه علي عليه السلام در راه اسلام آن همه زحمت مي كشيد و خون دل مي خورد و سرزنشها و صدماتي در اين راه متحمّل مي شد،

[ صفحه 170]

و هرگز عقب نشيني نمي كرد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تنها نمي گذاشت (و در حقيقت نهضت اسلام با زحمات او بود كه به ثمر رسيد)، در آن زمان شماها همه كنار نشسته بوديد و مسخره مي كرديد و به فكر عيش و نوش خود بوديد؛ حالا فرصت طلبانه آمده ايد و علي عليه السلام را خانه نشين كرده و خليفه تعيين مي كنيد؟!!

در اينجا ممكن است كسي اشكال كند كه حضرت، از طرفي مي فرمايند شما در بدبختي و بيچارگي بوده ايد و مورد غارت و هجوم دشمنان قرار مي گرفتيد، ولي از طرف ديگر مي فرمايند شما در عيش و نوش خود بوده و در رفاه و آسايش به سر مي برديد؛ اين دو مطلب چگونه قابل جمع است؟

در جواب بايد گفت چند احتمال در اين باره به نظر مي رسد: احتمال اول: اينكه همه ي مشركان در حال بدبختي و فلاكت به سر نمي بردند، بلكه طبقات آنها مختلف بود؛ بالاخره يك عده اي از آنان مثل ابوجهل و ابوسفيان، در حال خوشگذراني بودند ولي اكثر

مردم در بدبختي و بيچارگي به سر مي بردند.

احتمال دوم: اينكه حضرت مي خواهند بفرمايند شما در عين حالي كه زندگي ننگين را داشتيد، در همان حال به خوشگذراني مشغول بوده و اهل عياشي بوديد و حاضر نبوديد از راحتي و زندگي خود براي پيروزي اسلام بگذريد.

احتمال سوّم: اينكه آن حالت بدبختي و زندگي فلاكت بار شما، در دوران جاهليت بود؛ اما بعد از اينكه اسلام ظهور كرد و شما را از

[ صفحه 171]

آن زندگي پست نجات داد، شما به جاي اينكه مدافع اسلام باشيد و در سختيها و دشواريها از اسلام و حريم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دفاع كنيد، بيشتر به فكر زندگي خودتان بوديد و بي تفاوت از كنار قضايا مي گذشتيد؛ و مؤيد احتمال سوم اين است كه حضرت پس از آنكه زندگي ننگين و پست آنان را يادآوري كردند، فرمودند: «فَأنْقَذَكُم اللَّه تَبارَكَ وَ تَعالي بِأَبي مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله»، يعني پس از آن همه بدبختي و بيچارگي، خداي متعال شما را به وسيله ي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نجات داد و...؛ و بعد از آن مي فرمايند: «وَ أَنْتُمْ في رِفاهيةٍ مِنَ الْعيشِ»: پس از اينكه اسلام امنيّت و رفاه نسبي فراهم كرد شما در عيش و نوش خود بوديد و حاضر به تحمل سختيها و رنجها در راه اسلام نبوديد؛ پس بدبختي و بيچارگي شما قبل از رسيدن به قدرت بود، امّا وقتي در سايه ي اسلام به قدرت رسيديد، به جاي اينكه خود را فداي اسلام و اهداف آن نماييد، به فكر راحت طلبي و رفاه و آسايش خود رفتيد.

خصلتهاي فرصت طلبان

(1) (وادِعُونَ،

فاكهون، آمِنُونَ)

(ساكت و آرام بوديد (خودتان را گرفتار جنگ و درگيري نمي كرديد)، اهل خوشگذراني بوديد و در امنيت و آسايش به سر مي بريد.)

يك انسان مكتبي و معتقد به خدا و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله، نبايد در مقابل اتفاقاتي كه در اطراف او رخ مي دهد، بي تفاوت و بي احساس باشد؛ بلكه بايد احساس وظيفه كند و خود را مسئول بداند، اگر هم كاري از

[ صفحه 172]

دست او ساخته نيست لااقل بي تفاوت نباشد، جنب و جوش داشته باشد و خود را شريك غم مسلمانان بداند؛ نه اينكه بگويد ما كاري به كار ديگران نداريم و مي خواهيم نان زن و بچه ي خودمان را تهيه كنيم و به قول معروف: «سري كه درد نمي كند، چرا دستمال ببنديم»!! خير! انسانيت انسان اقتضا مي كند كه در مقابل ظلم و ستمي كه به همنوعان او مي شود، بي تفاوت نباشد؛ به قول سعدي:

بني آدم اعضاي يكديگرند

كه در آفرينش ز يك گوهرند

چو عضوي به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

گذشته از اين ما مسلمانيم و پيرو مكتب قرآن و ائمه ي اطهار عليهم السلام هستيم، در روايات آمده است: (كُلّكُمْ راع وَ كُلُّكُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِيَّتِه) يعني: همه ي شما در برابر يكديگر مسئول مي باشيد.

حضرت در اينجا خطاب به اين مردم مي فرمايد: آن روزي كه علي عليه السلام براي خدا و در راه دين خدا جانفشاني مي كرد و همه چيز خود را در طَبَق اخلاص گذاشته بود، شما به فكر راحتي و آسايش خود بوديد، از حق دفاع نمي كرديد و ساكت بوديد، خود را به زحمت نمي انداختيد و در خوشگذراني

و امنيت به سر مي برديد؛ حالا آمده ايد و سر سفره ي آماده نشسته ايد و علي عليه السلام را خانه نشين مي كنيد!!

(2) (تَتَرَبّصُونَ بِنا الدَّوائر)

(انتظار مي كشيديد براي ما (اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) حادثه هايي پيش آيد.)

بعضي از شماها كه به ظاهر اسلام آورده بوديد و نقش منافقانه اي داشتيد و دورادور نظاره گر حوادث بوديد، انتظار داشتيد

[ صفحه 173]

در اين جنگها و درگيريها، ما دچار حادثه بشويم (و مثلاً علي عليه السلام در جنگ شكست بخورد).

«دوائر» جمع «دائرة» است و به معناي مصيبت و سختي مي باشد. فرصت طلبان، هميشه در انتظار شكست مؤمنان فداكار هستند؛ زيرا آنان از پيروزي حق، بيمناك هستند.

(3) (وَ تتوكّفون الأَخبار)

(و (از فاصله ي دور) منتظر شنيدن اخبار و وقايع بوديد.)

«توكفّ» به معناي توقّع و انتظار است؛ وقتي انسان در جنگ و ستيز و مبارزه باشد، افراد عافيت طلب و بي تفاوت، فقط منتظر شنيدن اخبار هستند؛ حضرت مي فرمايند: بعضي از شماها كه بي تفاوت بوديد، خارج از ميدان نبرد، تنها منتظر شنيدن اخبار بوديد و خودتان وارد صحنه نمي شديد.

(4) (وَ تنكصون عِنْدِ النّزال)

(و در مواقع بحراني عقب نشيني مي كرديد.)

در آن زمان وقتي كه براي جنگ تن به تن، با سرعت از اسب پايين مي آمدند، مي گفتند: «نزال» و اصطلاحاً به مواقع بحراني گفته مي شد؛ «تنكصون» هم به معناي مكث و عقب نشيني كردن است.

حضرت مي فرمايند: در مواقعي كه جنگ وارد بحران خود مي شد، شما عقب نشيني و مكث مي كرديد و حاضر نبوديد كه وارد

[ صفحه 174]

صحنه شويد. افراد عافيت طلب هميشه چنين بوده اند كه در زمان عادي، هياهو، و سر و صدا راه مي اندازند؛

ولي در لحظات بحراني و حساس يا سكوت كرده و يا عقب نشيني مي كنند و حتي گاهي با دشمن همصدا مي شوند.

(5) (وَ تَفِرَّونَ مِنَ القِتال)

(و از صحنه ي جنگ فرار مي كرديد.)

خلاصه اينكه شما در آن وقت، يك آدمهايي بوديد كه نسبت به اسلام و پيشرفت اسلام، بي تفاوت بوديد؛ اما حالا كه داراي قدرت اجتماعي و سياسي شده ايد، برخلاف دستور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، براي خودتان خليفه درست مي كنيد و علي عليه السلام را كنار مي زنيد؛ به اينگونه افراد اصطلاحاً مي گويند: «اپورتونيست [131] »؛ يعني افراد فرصت طلبي كه دنبال موقعيت و فرصت هستند تا ببينند باد از كدام طرف مي وزد، هر طرف كه غلبه با آن بود، از آن دم مي زنند و طرفداري مي كنند و در مواقع حساس و بحراني از اسلام و حق دفاع نمي كنند.

رحلت پيامبر و پيامدهاي آن

(فَلَمَا اخْتارَ اللَّهُ لِنَبِيِّه دارَ أَنْبِيائه وَ مأوي أَصْفِيائه)

(پس زماني كه خداوند براي پيامبرش، منزلگاه انبياء و محل اصفياء خود را برگزيد.

[ صفحه 175]

(و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به ملكوت اعلي پيوست))

(1) (ظَهَرَ فيكُمْ حسكةُ النِّفاق)

(تيغهاي نفاق در ميان شما ظاهر شد.)

بعد از اينكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رحلت كردند، به جاي اينكه شما با هم متحد باشيد و به سفارشها و وصاياي آن حضرت عمل كنيد، نفاق و دورويي در ميان شما ظاهر شد؛ «حسكة» يعني تيغ و خار، اينجا در كلام حضرت، استعاره [132] به كار رفته است؛ يعني نفاق به مثابه ي تيغهايي كه بر اهل حق و حقيقت فرود مي آيد، در ميان شما پديدار گشت.

(2) (وَ سَملَ جلباب

الدين)

(و دين و معنويت در شما كهنه شد.)

«جلباب» چيزي شبيه عبا و چادر است كه تمام بدن انسان را مي پوشاند؛ و از آن جهت به دين، «جلباب» گفته شده كه تمام زواياي زندگي فردي و اجتماعي دينداران را مي پوشاند و در بر مي گيرد. «سمل» يعني كهنه شد.

حضرت مي فرمايد: پيش از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، دين تمام جامعه را پوشانده بود، يعني همه ي كارها و امور جامعه بر اساس موازين ديني

[ صفحه 176]

تنظيم شده بود؛ ولي با رحلت آن حضرت، اين پوشش كهنه و ضعيف شد.

(3) (وَ نَطَقَ كاظِمُ الغاوين)

(و گمراهان ساكت (كه تا به حال بي تفاوت بودند، به يكباره) به سخن درآمدند!)

وقتي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفت، آن گمراهاني كه تا به حال سكوت اختيار كرده بودند و منتظر فرصت و موقعيت بودند، از فرصت استفاده كرده و به سخن درآمدند و همه كاره شدند؛ وقتي افرادي همچون ابوسفيان كه دشمني او با اسلام آشكار بوده است، مي آيند و ميدان دار مي شوند، ديگر حساب ديگران معلوم است؛ و در مقابل، افرادي همچون علي عليه السلام و سلمان و ابوذر كه بيشترين زحمات را در راه اسلام متحمل شده اند، كنار گذاشته و خانه نشين مي شوند [133] .

(4) (وَ نَبَغَ خامل الأقلّين)

(و فرومايگان گمنام به صحنه آمده و ظاهر شدند.)

[ صفحه 177]

در هر تحولي، معمولاً افراد فرومايه و بي شخصيت خود را در گوشه اي مخفي كرده و به دنبال فرصت هستند؛ و هميشه بيشترين ضربه ها را به مسير حق و عدالت، همين افراد مي زنند.

حضرت زهرا عليهاالسلام

در اينجا با يك جمله ي كوتاه، به اين واقعيّت تلخ اشاره نموده اند كه پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين دسته از افراد، فرصت را مناسب ديده و به ميدان آمدند.

(5) (وَ هدر فنيق المُبْطِلين)

(و شجاعان گروه باطل (كفّار و مشركان) به صدا درآمدند.)

«فنيق» يعني آدمهاي شجاع و دلاور، «هدر» هم يعني به صدا درآمدن؛ منظور حضرت اين است كه دلاوران از گروه باطل كه تا به حال ساكت بودند و در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جرأت نداشتند حرفي بزنند، حالا به صدا درآمده اند.

(فخطر في عَرَصاتِكم)

(و در جمعيت شما در حال دُم جنباندن هستند.)

آن كساني كه مسلمانان، آنان را به حساب نمي آوردند- مانند ابوسفيان ها و دار و دسته ي خليفه ي اوّل و دوّم- حالا آمده اند و در عرصه و جمعيّت شما دُم جنباني مي كنند و تصميم گيرنده شده اند.

[ صفحه 178]

شيطان صفتان مترصد

(و أطلع الشَّيْطانُ رأَسَهُ مِنْ مغرزِه)

(و شيطان سرش را از مخفي گاهش بيرون كشيد.)

«مَغرِز» يعني: مخفيگاه؛ در اينجا شيطان به لاك پشت و خارپشت تشبيه شده؛ وقتي كه لاك پشت دشمن را ببيند، سرش را در لاك خود فرومي برد، اما وقتي احساس كرد كه محيط بدون خطر است، سر خود را بيرون مي آورد و به كار خود ادامه مي دهد. شيطان هم بر اثر اينكه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در قيد حيات بودند، سرش را در لاك خود فروبرده بود و جرأت نمي كرد خود را نشان دهد، ولي حالا سرش را بيرون آورده و دارد شما را تحريك مي كند.

(هاتِفاً بِكُمْ)

(در حالي كه شما را صدا مي زند.)

حالا

كه شيطان موقعيت را مناسب ديده، سرش را از مخفيگاهش بيرون كشيده و شما را صدا مي زند كه بياييد، مي خواهيم خليفه درست كنيم [134] .

در اينجا حضرت زهرا عليهاالسلام، عمل عجولانه و شتابزده ي اصحاب سقيفه را يك عمل شيطاني معرفي نموده اند.

[ صفحه 179]

(فَأَلْفاكُمْ لِدَعْوَتِهِ مُسْتَجيبينَ)

(پس شيطان دريافت كه شما دعوت او را اجابت مي كنيد.)

يعني شيطان، شما را براي اجراي طرح شيطاني خود كه انحراف مسير اسلام و امامت بود آماده و مهيا ديد. در حقيقت عمل اصحاب سقيفه، پاسخي بود به نداي شيطان و اجراي طرح او.

(وَ لِلْعِزَّةِ (للغرّة) فيهِ مُلاحِظينَ)

(و براي اينكه عزيز شويد (يا براي اينكه فريب خورديد)، همه به شيطان نظاره مي كنيد.)

اين عبارت به دو صورت نقل شده است، در بعضي از نسخه ها آمده: «و للغرَّة» و در بعضي ديگر آمده: «و للعِزَّة»؛ اگر «و للغرَّةِ» باشد، يعني شما گول شيطان را خورديد و به او نظر كرديد و جواب مثبت به او داديد؛ و اگر «و للعِزَّةِ» باشد، يعني شما براي اينكه مي خواستيد خودتان عزيز شويد، هر كدامتان مثلاً استاندار و فرماندار شويد و يك مقامي به دست آوريد، به شيطان نظاره كرديد و به او روي آورديد.

سبك مغزان مطيع

(ثُمَّ اسْتَنْهَضَكُمْ، فَوَجَدَكُمْ خفافاً)

(آنگاه شيطان از شما خواست كه برخيزيد، پس دريافت كه شما آدمهاي سبكي هستيد.)

معمولاً كساني كه مي خواهند يك افرادي را دنباله رو خودشان

[ صفحه 180]

كنند، اول آنها را سبك مي كنند و بعد آنها را به دنبال خودشان مي كشانند؛ يعني اول شخصيت را از آنها مي گيرند، به طوري كه ديگر قدرت تفكر و

تعقل نداشته باشند، آنگاه آنان را دنباله رو و مريد بي چون و چراي خود مي كنند؛ و لذا حضرت مي فرمايند: شيطان از شما خواست كه بلند شويد و از فرمان او اطاعت كنيد، پس مشاهده كرد كه شما از خودتان استقلال و شخصيت نداريد، انسانهاي سبكي هستيد و دنبال هر كسي راه مي افتيد. در قرآن هم درباره ي فرعون آمده است: (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ [135] ) يعني: «فرعون قوم خود را خفيف و سبك كرد، (يا آنان را سبك يافت)، پس آنها تسليم و مطيع او شدند»؛ تا زماني كه انسان، بي شخصيت و سبك نشود، شياطين انسي و جنّي بر او تسلّط نخواهند داشت و طبعاً تسليم كوركورانه ي آنان نمي شود.

(وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غضاباً)

(و شيطان شما را تحريك كرد (و غضبناكتان نمود)، پس ديد شما غضبناك هستيد.)

«أحمشكم» يعني تحريكتان كرد به طرف غضب، يعني غضبناكتان كرد، «حَمَش» به آن تحريكي مي گويند كه طرف را غضبناك و عصباني كند؛ مثل بعضي رجزهايي كه در هنگام جنگ مي خواندند و چنان تحريك مي كردند كه آن شخص غضبناك مي شد و طرف مقابلش را از پاي درمي آورد.

[ صفحه 181]

«فَأَلْفاكُمْ غضاباً»: شيطان ديد شما آن آدمهاي غضبناكي كه او مي خواهد هستيد، نسبت به علي عليه السلام غضب و كينه داريد و حالا مي خواهيد انتقام بگيريد.

(فَوَسمْتُمْ غَيْرَ إِبِلِكُمْ)

(پس مشغول داغ كردن غير شترهاي خود شديد.)

در آن زمان، براي اينكه شترداران مشخص كنند كه اين شتر، مال خودشان است، يك علامتي را روي آن داغ مي كردند؛ حضرت تشبيه مي كنند و مي فرمايند: شما غير از شترهاي خودتان را داغ كرديد، يعني حالا كه قدرت به دستتان آمد، در

شترهاي ديگران تصرف كرديد آنها را به عنوان شترهاي خودتان داغ نموديد؛ كنايه از اين است كه از حد خودتان تجاوز كرده و به حريم ديگران وارد شديد [136] .

(وَ وَردْتُمْ غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ)

(و در غير محل شرب خود وارد شديد.)

در آن زمانها كه لوله كشي نشده بود، براي برداشتن آب به كنار قناتها يا رودخانه ها مي رفتند، آن وقت هر دسته بايد براي برداشتن آب به يك جايي رفته و آب بردارند؛ امّا افراد زورگو و قدرتمند، همه

[ صفحه 182]

جا را تصرف مي كردند و به حقوق ديگران تعدّي و تجاوز مي نمودند.

در اينجا حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايند: شما مردم، در غير محل شُرب و آشاميدن خود وارد شديد؛ كنايه از اينكه شما حدود خودتان را رعايت نكرديد و به حريم ولايت و امامت تجاوز نموديد، امامت و خلافت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله امري است كه از جانب خداي متعال محول مي شود و او امام مسلمين و جانشين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را توسط شخص رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله معين مي كند؛ همانگونه كه خدا پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را مشخص و منصوب كرده و مردم بايد اطاعت كنند، جانشين او را هم، خدا نصب مي نمايد و همه بايد مطيع او باشند؛ ولي شما از حدود خود تجاوز كرديد و حكم خدا را زير پا نهاديد و خودتان برنامه ريزي كرده و براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جانشين درست كرديد.

ادامه ي سخنان حضرت، ان شاءاللَّه براي جلسه ي آينده.

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ.

[ صفحه 183]

درس 06

اشاره

عناوين:

خلاصه ي آنچه گذشت

سيماي حقيقي سقيفه

قلب حقايق در جريان سقيفه

مردم، بازيچه ي سياست

شرايط رهبري در قرآن

ويژگيهايي از قرآن

پشت كردن به قرآن

[ صفحه 185]

ثم استنهضكم فوجدكم خفافا، و أحمشكم فألفاكم غضابا؛ فوسمتم غير إبلكم، و وردتم غير مشربكم (شربكم).

هذا والعهد قريب، والكلم رحيب، والجرح لما يندمل، والرسول لما يقبر، ابتدارا، زعمتم خوف الفتنة، ألا في الفتنة سقطوا و إن جهنم لمحيطة بالكافرين، فهيهات منكم، و كيف بكم، و أني تؤفكون! و كتاب اللَّه بين أظهركم، أموره ظاهرة و أحكامه زاهرة و أعلامه باهرة، و زواجره لايحة، و أوامره واضحة، و قد خلفتموه وراء ظهوركم، أرغبة عنه تدبرون (تريدون)؟ أم بغيره تحكمون؟ بئس للظالمين بدلاً، و من يبتغ (يتبع) غير الإسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين.

[ صفحه 187]

خلاصه ي آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

در جلسه ي قبل گفتيم كه حضرت فاطمه عليهاالسلام خطاب به مهاجرين و انصار فرمودند: بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خارهاي نفاق در ميان شما ظاهر شد و دين و معنويت از ميان شما رفت و مشركان و كساني كه تا به حال به گوشه اي خزيده بودند، به سخن آمدند و شيطان سر از لاك خود بيرون آورد و شما را تحريك كرد و به سوي خودش، دعوتتان نمود؛ پس شما را افرادي سبك و بي اراده يافت، فهميد كه تبليغات و تحريكات خيلي زود در شما اثر مي گذارد؛ غالباً آدمهايي كه تبليغات زود در آنها اثر مي كند، استقلال رأي ندارند، تا يك چيز مي شنوند، خيلي زود تحريك مي شوند،

اينها آدمهاي خفيف، سبك و بي اراده اي هستند؛ همانطور كه در جلسه ي قبل عرض كردم، كساني كه مي خواهند از جامعه سوء استفاده بكنند، هميشه كاري كه جامعه، استقلال رأي و فكرش را از دست بدهد و تحت تأثير قرار

[ صفحه 188]

بگيرد؛ در قرآن نيز درباره ي فرعون آمده است كه: فرعون، ملتش را سبك و خفيف نمود، آنگاه آنها از او اطاعت كردند [137] .

معمولاً گروههاي فاسد، وقتي مي خواهند يك عناصري را به عضويت بگيرند، در درجه ي اول شخصيتشان را از آنان مي گيرند؛ من يادم هست زمان طاغوت، در زندان يك نفر بود كه با اصطلاح تعبير ايدئولوژي داده بود و ماركسيست شده بود؛ به او گفتم: چه طور يك دفعه عقيده ي ديني ات را عوض كردي و ماركسيست شدي؟! جواب داد: وقتي كه سازمان تصميم گرفت ايدئولوژي ما تغيير كند، ما ديگر تابع سازمان هستيم و تصميم سازمان براي ما حجّت است!!

اين همان معنايي مي شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به مردم فرمود: شيطان شما را طلب كرد و شما هم چون آدمهاي سبك و بي اراده اي بوديد، به شيطان روي آورديد؛ در صورتي كه انسان بايد استقلال عقلي و فكري خودش را حفظ كند و تابع جوسازيها و تبليغات واقع نشود. اينجا حضرت مي فرمايند:

(ثُمَّ اسْتَنْهضكم فَوَجدكم خفافاً)

(آنگاه شيطان از شما خواست كه برخيزيد، پس دريافت كه شما آدمهاي سبكي هستيد.)

شيطان شما را سبك يافت، يعني ديد از خودتان هيچ فكر و

[ صفحه 189]

اراده اي نداريد و به هر طرفي كه او تحريكتان كند، به همان طرف گام برمي داريد.

(وَ أَحْمَشَكُمْ فَأَلْفاكُمْ غِضاباً)

شيطان شما را تحريك و عصباني كرد، پس يافت شما را در حالي كه غضبناك هستيد.)

يعني شيطان شما را طوري تحريك كرد كه آتشي شويد؛ كساني كه مي خواهند از يك عده سوءاستفاده بكنند، يك چيزهايي حماسي براي آنها مي خوانند و آنها را تحريك كرده و به جان عده ي ديگر مي اندازند، اين را اصطلاحاً «أَحْمَشَ» مي گويند.

«فألفاكُمْ غضاباً»: آنگاه ديد شما آدمهاي غضبناك هستيد و مطابق ميل او غضب مي كنيد، به جاي اينكه غضبتان را صرف كفّار و منافقين بكنيد، صرف عترت پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مي كنيد.

(فَوَسَمْتُمْ غَيْرَ إِبِلكُمْ)

(پس آنگاه شما شترهاي ديگران را داغ نموديد (علامت ملكيت زديد).)

آن وقت شما از حد خودتان تجاوز كرديد و غير از شتر خودتان را داغ كرديد؛ معمولاً در آن زمانها، براي اينكه شترها و گوسفندها گم نشوند، يك گوشه از بدن آنها را علامت مي گذاشتند، يا گوشش را مي بريدند و يا علامتي روي بدنش داغ مي كردند، براي اينكه در بيابانها و چراگاهها با حيوانات ديگر اشتباه نشود؛ حالا اين كنايه

[ صفحه 190]

است، مي فرمايد غير از شترهاي خودتان را داغ كرديد، يعني دست درازي كرديد و شترهاي ديگران را هم به عنوان مال خودتان قلمداد نموديد؛ كنايه از اينكه خلافت كه مال شما نبود، شما به حريم خلافت و امامت تجاوز كرديد و از حدود خود فراتر رفتيد.

(وَ وَرَدْتُم غَيْرَ مَشْرَبِكُمْ (شِربكم))

(و براي نوشيدن آب، از غير راه خودتان وارد شديد.)

در اينجا نسخه ها مختلف است، بعضي از نسخه ها «مشربكم» دارد و بعضي ديگر «شربكم»، يعني به غير آبشخور خود وارد شديد؛ آن روزها به اين

صورت بوده كه مثلاً قناتي يا شطّي كه در يك محلي قرار داشته، از آن جا براي آشاميدن يا ديگر احتياجات خود آب برمي داشتند، و چون از همه جا نمي شده آب بردارند، يك مكانهاي به خصوصي را درست مي كردند كه حيوانها بروند و آب بخورند و يا انسانها از آنجا آب بردارند؛ به اين مكانها، «منهل» يا «مشرب» و يا «شِرب» مي گفتند، و مشخص مي كردند كه اين مشرب مربوط به مردم اين آبادي است و آن نقطه ي ديگر، مال دسته ي ديگر مي باشد؛ براي اينكه ترافيك و شلوغ نشود، هر دسته و جمعيت و يا قافله اي، يك مشربي داشتند و مي رفتند و از محل خودشان آب برمي داشتند؛ آن وقت كساني كه زور و قدرت داشتند، مي آمدند و مشرب و محلّ ديگران را نيز تصرف مي كردند.

حالا در اينجا، حضرت مي فرمايند كه شما به غير مشرب خود

[ صفحه 191]

وارد شديد؛ كنايه از اينكه شما از حد خودتان تجاوز كرديد و با زور و قلدري به حريم ديگران تعدّي نموديد.

سيماي حقيقي سقيفه

(هذا وَالعَهْدُ قَريبٌ)

(و اين اعمال شما در حالي است كه عهد شما (نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله)، نزديك است.)

حضرت مي فرمايند اين قلدريهاي شما در حالي صورت مي گيرد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تازه از دنيا رفته و همين چند روز پيش، شما پاي منبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوديد و آن حضرت، آن همه راجع به عترتشان و راجع به حضرت امير عليه السلام به شما توصيه كردند، راجع به حق و عدالت اين همه سفارش كردند؛ و همين چند روز پيش بود كه

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غديرخم با صراحت، علي عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفي نمودند و همه ي شما با او بيعت كرديد و همه به او تبريك گفتيد؛ حالا چگونه است كه به اين زودي، همه چيز را فراموش كرديد و سفارشها و توصيه هاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را زير پا گذاشتيد؟!

«والعهد قريب»: يعني عهد شما نسبت به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خيلي نزديك است [138] ؛ «عَهِدَ»، هم به معناي «لَقِي» و هم به معناي «عَرَفَ» مي آيد، ولي معمولاً به ملاقاتي مي گويند كه در آن نوعي شناخت و

[ صفحه 192]

معرفت بوده باشد.

(وَالْكلْم رَحيبٌ)

(و جراحتي كه به واسطه ي رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد شده، هنوز وسيع (و تازه) است.)

رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در واقع جراحت بزرگي به اهل بيت عليهم السلام علاقه مندان آن بزرگوار وارد كرد؛ «كلْم» يعني جراحت، و «رحيب» از ماده ي «رحب» به معناي وسعت مي باشد؛ حضرت مي خواهند بفرمايند كه اين جراحتي كه به واسطه ي رحلت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله بر قلوب ما وارد شده، هنوز وسيع و تازه است.

(وَالجرحُ لمّا يندمل)

(و جراحتي كه به ما وارد شده، هنوز التيام پيدا نكرده.)

هنوز ما داغدار و عزادار هستيم، و شما با ما اينگونه رفتار مي كنيد.

از اين جملات به خوبي فهميده مي شود كه جريان فدك و ايراد خطبه توسط حضرت زهرا عليهاالسلام در همان روزهاي اول رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اتّفاق افتاده، و در بعضي از تواريخ آمده كه روز دهم رحلت آن حضرت

بوده است؛ به هر حال، هنوز اهل بيت عليهم السلام عزادار بوده اند.

(وَالرَّسول لمّا يُقْبَر)

(و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله هنوز دفن نشده بود (كه شما اينگونه عمل كرديد).)

[ صفحه 193]

در اين كلام، حضرت به جريان سقيفه اشاره مي كنند، يعني هنوز پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله دفن نشده بودند و حضرت امير عليه السلام مشغول تجهيز آن حضرت بودند كه آنها در سقيفه جمع شدند و گفتند مي خواهيم مثلاً سرنوشت اسلام و مسلمين را تعيين كنيم!!

قلب حقايق در جريان سقيفه

(إبْتِداراً)

(خيلي با عجله (اين كار را كرديد).)

در اين جا ممكن است «إبْتِداراً»، مفعول مطلق [139] باشد، به اين معنا كه در اصل «ابتدرتم ابتداراً» بوده، يعني شما عجله كرديد، عجله كردني؛ و ممكن است مفعولٌ لَه [140] باشد، يعني براي اينكه شما عجله داشتيد، سراغ سقيفه رفتيد و دست به اين كار زديد، گفتيد مي ترسيم اين اسلامي كه پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله آورده، از بابا اينكه رهبر و رئيس ندارد، از بين برود و فوري در سقيفه نشستيد و براي مسلمانان خليفه درست كرديد.

(زَعَمْتُمْ خوفَ الفِتْنَةِ)

(خيال كرديد (كه اگر اين كار را نكنيد) فتنه درست مي شود.)

[ صفحه 194]

«زعتم»: يعني گمان كرديد؛ و اين كلمه را در جايي مي گويند كه عذر شخص قابل قبول نباشد؛ اينكه عجله كرديد، به اين بهانه بود كه مي گفتيد مي ترسم فتنه درست بشود و مثلاً اينهايي كه تازه مسلمان شده اند، از دست بروند و فوراً يك جانشين براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تراشيديد. در حقيقت، انگيزه ي واقعي اصحاب سقيفه، غصب خلافت بود، ولي براي

توجيه مردمي كه از پشت پرده اطلاع نداشتند، مسأله «خوف فتنه» را مطرح كردند تا بتوانند بدون واكنش به اهداف خود برسند؛ و از طرفي، كار خود را نيز مشروع جلوه دهند؛ ولي در اينجا حضرت، مردم را متوجه اهداف آنان مي نمايند.

(ألا فِي الْفِتْنَةِ سقطُوا)

(آگاه باشيد و بدانيد در فتنه سقوط كرده اند؛)

يعني شما با اين كارتان در فتنه سقوط كرديد؛ اين كاري كه شما كرديد و به قول خودتان مي خواستيد در فتنه نيفتيد، باعث شد كه همه در فتنه سقوط كنيد. و چه فتنه اي بالاتر از اينكه علي عليه السلام خانه نشين شود و فرصت طلبان روي كار بيايند و اسلام را از مسير اصلي خود منحرف كنند.

و از طرف ديگر شما برخلاف نصّ صريح پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عمل كرديد و اصلاً پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مشكل رهبري وجود نداشت، چرا كه همه ي مردم طبق دستور خدا و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، با علي عليه السلام در غديرخم بيعت كردند و شما بوديد كه با اين عمل خود، بذر اختلاف

[ صفحه 195]

و فتنه را كاشتيد.

(وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لِمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ [141] .)

(و همانا جهنم بر كافران احاطه دارد.)

در اين جمله، حضرت يكي از آيات قرآن را بر آنان تطبيق كرده و در حقيقت آنان را كافر حساب كرده اند؛ البته مقصودشان كافر اصطلاحي نيست. همانگونه كه ايمان مراتبي دارد، كفر هم داراي مراتبي مي باشد. در بعضي روايات آمده كه در حال گناه، ايمان شخص مؤمن از بين مي رود؛ بنابراين از آنجا كه غصب خلافت از بزرگترين گناهان است، لذا

حضرت زهرا عليهاالسلام آيه ي شريفه ي فوق را كه مربوط به كفر است، در مورد گردانندگان سقيفه به كار برده اند.

مردم بازيچه ي سياست

(فَهَيْهات مِنْكم)

(پس دور بود از شما!)

آخر از شما مهاجر و انصار بعيد بود كه دست به چنين كاري بزنيد و اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را تنها بگذاريد، از شما دور بود كه فريب يك عدّه از شياطين را بخوريد و بازيچه ي سياستها و نقشه هاي آنها شويد.

(و كيف بِكُمْ؟)

[ صفحه 196]

(و چه شده است شما را؟)

يعني شما كه در اسلام سابقه داريد، و تا حدودي به جريانها، آشنا هستيد چرا اين چنين شديد؟

(وَ أَنَّي تُؤْفَكُونَ؟)

(و به كدام سوي منحرف شده ايد؟)

حضرت زهرا عليهاالسلام با تعجّب و نگراني از انحرافي كه در مسأله ي مهم امامت پيش آمد و مردم ساده لوح، بازيچه ي سياست شيطاني چند نفر معلوم الحال شدند، از آنان مي پرسند: شما مردم آيا مي دانيد چه مي كنيد و شما را به كدام سمت و سويي برده اند؟

شرايط رهبري در قرآن

(و كتاب اللَّه بَيْنَ أَظْهركم)

(و كتاب خدا بين پشتهاي شما بود.)

اين تعبير حضرت يك اصطلاح است؛ وقتي كه مي خواهند از يك شخصيتي دفاع كنند- فرض كنيد اگر در يك ميدان با مكان خاصي، يك شخصيت محترمي باشد و بخواهند او را حفظ كنند- افراد او را در وسط قرار مي دهند و به او پشت كرده و روي خودشان را به طرف دشمن مي كنند و از چهار طرف مواظب او هستند تا مبادا كسي بيايد و به اين شخصيت حمله كند.

در اينجا كه حضرت مي فرمايد كتاب خدا بين پشتهاي شما

[ صفحه 197]

بود، معنايش اين است كه روي همه ي شما به طرف دشمن متوجّه بود و قرآن را در وسط

خودتان قرار داده بوديد و از آن حفاظت مي كرديد و اين قرآن شرايط امامت و رهبري مسلمين را ذكر كرده است، در جايي مي فرمايد: (أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدي [142] ) يعني: «آيا كسي كه به سوي حق هدايت مي كند (و مي تواند هادي مردم باشد) سزاوارتر است كه پيروي شود يا كسي كه خودش هدايت نمي شود مگر اينكه كسي او را هدايت كند».

يا در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ لاتُطيعُوا أَمْرَ المُسْرِفين، الذين يُفسِدون في الاَرضِ و لايُصْلِحُون) [143] ، يعني: «و امر مسرفان را اطاعت نكنيد، كساني كه در زمين فساد مي كنند و اصلاح نمي كنند.» آدمي كه مُسرف باشد و در زمين به فساد و تباهي مي پردازد نمي تواند حاكم و رهبر مسلمانان باشد، بلكه خليفه و رهبر آنها بايد عادل باشد؛ و همينطور قرآن شرايط ديگري را براي رهبر ذكر مي كند [144] .

[ صفحه 198]

ويژگيهايي از قرآن

(1) (أُمورُهُ ظاهِرَةٌ وَ أحْكامُه زاهِرَة)

(امور و معارف قرآن ظاهر و روشن است و احكام آن درخشنده مي باشد.)

اين جملات دلالت دارد بر اينكه ظاهر آيات قرآن حجّيت دارد و بايد در متن زندگي ما قرار گيرد، اين طور نباشد كه كتاب خدا را فقط ببوسيم و در طاقچه ي اتاقمان نگهداري كنيم يا در مراسم مذهبي و سر قبرها آن را بخوانيم؛ بلكه بايد در مسائل مختلف به قرآن مراجعه كرد و به احكام و دستورهاي آن پايبند بود و البته احاديث و روايات ائمه عليهم السلام هم بايد در كنار آيات، مبيّن و مفسّر آنها باشند.

(2) (وَ أَعْلامُهُ باهِرَةٌ)

(وَ عَلَم هاي قرآن، بلند و غالب

است.)

در آن زمان، در بيابانها و راهها يك چيزهاي بلندي را به عنوان علامت مي گذاشتند تا مردم راه را گم نكنند كه اصطلاحاً به آنها «عَلَم» گفته مي شد؛ مثل همين تابلوهايي كه الآن در جادّه ها نصب مي كنند؛ آن وقت «عَلَم» بايد بلند باشد تا افراد بتوانند آن را از دور ببينند، لذا مي گويند: «باهِر» كه از مادّه ي «بَهَرَ» است و به معناي بلند و غالب مي باشد.

در اينجا هم حضرت، تعاليم قرآن را به آن اعلام تشبيه مي كنند و مي فرمايند عَلَمهاي قرآن، بلند و غالب است؛ يعني تعاليم قرآن، غالب بر تعاليم ديگر است. در قرآن نيز آمده است: «إِنّ

[ صفحه 199]

هذَا القُرآن يَهْدي لِلَّتي هِيَ أَقْوَم [145] ) يعني: «اين قرآن، انسانها را به معارف و قوانيني كه بسيار قوي و محكم مي باشند راهنمايي مي كند».

(3) (وَ زَواجِرُهُ لايِحَة وَ أوامِرُهُ واضِحَة)

(و نهي ها و امرهاي قرآن واضح و روشن است)

مقصود از «زواجر» نهي هاي قرآن است؛ و زجر يعني بازداشتن؛ پس مفاد نهي، طلب ترك نيست، آنگونه كه بعضي مي گويند؛ بلكه همان زجر و بازداشتن است، همانطور كه مرحوم آيةاللَّه العظمي بروجردي رحمه اللَّه مي فرمودند: امر، واداشتن است و نهي، بازداشتن.

معناي جمله اين است كه نواهي و اوامر قرآن ظاهر و روشن است و هركس به فرهنگ و لغت قرآن آشنا باشد به خوبي آنها را درك مي كند.

پشت كردن به قرآن

(قَدْ خَلفْتُمُوهُ وَراءَ ظُهُورِكُمْ)

(و شما قرآن را (با همه ي روشني اش) پشت سرتان نهاده ايد.)

يعني وقتي شما مردم در مسأله ي مهمي چون امامت و رهبري، به قرآن اعتناء نكرديد و شرايط رهبري را كه در آن مطرح شده

[ صفحه 200]

مراعات ننموديد، در حقيقت به قرآن پشت كرده ايد و آن را متروك و مهجور قرار داده ايد؛ هر چند به فروع دين و نماز و روزه و حج توجه كنيد، ولي در مسأله ي مهم امامت به قرآن بي اعتنايي نموده ايد.

(أرغْبَةً عَنْه تُدْبِرُونَ (تُريدُونَ) أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ)

(آيا از قرآن روگردانده ايد، يا غير قرآن را ملاك حكم و قضاوت خود قرار داده ايد؟)

در بعضي از نسخه ها «تدبرون» آمده و در بعضي ديگر «تريدون» ذكر شده؛ اگر «تريدون» باشد، يعني: «آيا شما اراده كرده ايد كه از قرآن اعراض كنيد و از آن روي برگردانيد؟»

ولي اگر «تدبرون» باشد- و شايد هم همين بهتر است- به اين معنا مي شود كه: «آيا شما مي خواهيد به قرآن پشت كنيد؟» يعني به اسم حفظ حكومت اسلامي، مي خواهيد حقايق قرآن را زير پا بگذاريد؟

«أَمْ بِغَيْرِهِ تَحْكُمُونَ»: يا مي خواهيد به غير قرآن حكم نماييد؟

(بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً [146] .)

(و چه بد است براي ظالمان آنچه را كه به جاي قرآن و حق اختيار كرده اند.)

در اين جمله، حضرت زهرا عليهاالسلام با استفاده از آيه ي شريفه ي قرآن، به عاقبت ظلم اشاره مي كنند؛ در حقيقت، جريان سقيفه و پيامدهاي

[ صفحه 201]

آن، و نيز پشت كردن به قرآن را مصداق بارز ظلم دانسته و عاملان آن را جز ظالمان به حساب آورده اند.

(وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْه)

(و كسي كه غير از اسلام ديني را اختيار كند، هرگز آن دين از او قبول نخواهد شد.)

در بعضي نسخه ها «ومن يتبع غير الاسلام» آمده، ولي ظاهراً «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسلام»

صحيح باشد. زيرا ظاهر اين است كه حضرت اين قسمت را از آيه ي قرآن اقتباس كرده اند كه در آيه ي شريفه «وَ من يَبْتَغِ» آمده است.

(وَ هُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ) [147] .

(و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود.)

حضرت مي خواهند بفرمايند شما كه به قرآن پشت كرده ايد و اوامر و نواهي آن را به كار نمي بنديد، در واقع از اسلام خارج شده ايد؛ زيرا اساس اسلام بر دستورات قرآن استوار است و اگر قرآن را از اسلام حذف كنيد، ديگر اسلامي باقي نمي ماند؛ و شما كه دستورات قرآن را كنار گذاشته ايد و به آن عمل نمي كنيد، به مثابه ي اين است كه اسلام را رها كرده و دين ديگري را اختيار نموده ايد.

تا اينجا حضرت، اصل مسأله را مطرح كردند و فرمودند شما

[ صفحه 202]

آمديد و هنوز بدن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دفن نشده بود، خلافت درست كرده و امام و خليفه ي به حق پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را خانه نشين نموديد و دستورات صريح قرآن و سفارشهاي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را زير پا گذاشتيد؛ از اينجا به بعد مي خواهند بفرمايند حال كه خلافت را منحرف كرديد، ديگر دنبال خليفه گري خودتان مي رفتيد و به حريم اهل بيت عليهم السلام تعدي و ظلم نمي كرديد؛ ولي شما آمديد و فدك را غصب نموديد و به عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جسارت كرديد.

ان شاءاللَّه بقيّه ي خطبه حضرت را در جلسه ي آينده ادامه خواهيم داد.

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُه

[ صفحه 203]

درس 07

اشاره

عناوين:

خليفه تراشي و تغيير ارزشها

تصاحب قدرت با

فريب

دشمني در قالب دوستي

صبر بر مصائب

فدك، ميراث نبوّت

پيامبران و آيات ارث

وجوه انحرافي در فهم آيات ارث

علّت تكيه حضرت بر مسأله ي ارث

منظور از ارث چيست؟

هشدار حضرت زهرا عليهاالسلام به ابوبكر

[ صفحه 205]

(ثم لم تلبثوا إلا ريث أن تسكن نفرتها و يسلس قيادها، ثم أخذتم تورون و قدتها و تهيجون جمرتها و تستجيبون لهتاف الشيطان الغوي، و إطفاء أنوار الدين الجلي و إهماد سنن النبي الصفي، تشربون حسوا في ارتغاء، و تمشون لأهله و ولده في الخمرة والضراء، و نصبر منكم علي مثل حز المدي و وخز السنان في الحشاء؛ و أنتم الآن تزعمون: أن لا إرث لنا، أفحكم الجاهلية تبغون و من أحسن من اللَّه حكما لقوم يوقنون؟! أفلا تعلمون؟

بلي قد تجلي لكم كالشمس الضاحية: أني إبنته.

أيها المسلمون! أأغلب علي إرثيه؟ يا ابن أبي قحافة! أفي كتاب اللَّه أن ترث أباك و لا أرث أبي؟!! لقد جئت شيئا فريا (علي اللَّه و رسوله)! أفعلي عمد تركتم كتاب اللَّه و نبذتموه ورا ظهوركم؟ إذ يقول: (و ورث سليمان داوود [148] )، و قال فيما اقتص من خبر يحيي بن زكريا عليه السلام إذ قال: (فهب لي من لدنك ولياً يرثني و يرث من آل يعقوب [149] .)

و قال: (و أولوا الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب اللَّه [150] .)

و قال: (يوصيكم اللَّه في أولادكم للذكر مثل حظ الأنثيين [151] .)

[ صفحه 206]

و قال: (إن ترك خيراً الوصية للوالدين والأقربين بالمعروف حقاً علي المتقين [152] ).

و زعمتم أن لاحظوة لي و لا إرث من أبي و لا رحم

بيننا، أفخصكم اللَّه بآية أخرج أبي (محمداً صلي اللَّه عليه و آله) منها؟! أم هل تقولون: إن أهل الملتين لايتوارثان؟! أو لست أنا و أبي من أهل ملة واحدة؟! أم أنتم أعلم بخصوص القرآن و عمومه من أبي وابن عمي؟!

فدونكها مخطومة مرحولة، تلقاك يوم حشرك، فنعم الحكم اللَّه، والزعيم (الغريم) محمدٌ صلي اللَّه عليه و آله، وَالموعد القيامة؛ و عند الساعة يخسر المبطلون، و لاينفعكم إذ تندمون؛ و لكل نبأ مستقر و سوف تعلمون من يأتيه عذابٌ يخزيه و يحل عليه عذابٌ مقيمٌ.

[ صفحه 207]

خليفه تراشي و تغيير ارزشها

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَستَعين

حضرت پس از اشاره به پشت كردن مردم به قرآن و بي توجهي آنان به شرايط امامت و رهبري كه در قرآن به آن اشاره شده، فتنه خليفه تراشي را كه با عجله و شتاب و با اهداف از پيش تعيين شده صورت گرفته بود، مورد توجّه قرار داده و مي فرمايند:

(ثُمَّ لَمْ تَلبثوا إلا رَيث أنْ تسكن نَفْرَتُها)

(آنگاه شما درنگ نكرديد، مگر به مقداري كه چموشي خلافت ساكت شود.)

«ريث» به معناي قدر و مقدار است، و «نفور» يعني دور شدن چهارپا، و كنايه از چموشي آن است؛ افراد وقتي مي خواستند بر شتر سوار شوند، چون شتر اوّل مقداري چموشي مي كند و از انسان دور مي شود، كمي صبر مي كنند تا چموشي آن برطرف شود، بعد سوار

[ صفحه 208]

مي شوند. حضرت فتنه ي زمان خلافت را به شتر تشبيه كرده اند؛ يعني شما خليفه تراشان زياد صبر نكرديد و با عجله و شتاب، بدون اطّلاع اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و بسياري از شخصيتهاي مهاجر

و انصار، سقيفه تشكيل داديد و خليفه تعيين نموديد!

(وَ يسلسَ قيادها)

(و (درنگ نكرديد) مگر به مقداري كه افسار شتر، آرام و روان گردد. (و در اختيار شما قرار گيرد).)

«سلس» به معناي رواني و آرامي است، و «قياد» به افسار حيوان مي گويند.

در اينجا نيز حضرت فتنه ي خلافت را به شتر تشبيه كرده اند.

(ثُمَّ أخَذْتُمْ تُورُون وَ قَدَتها)

((پس از اينكه خلافت را به دست گرفتيد) شروع كرديد آتش گيرانه اش را مشتعل كنيد.)

«وَقدَة» به معناي «وقود» است، يعني چيزي كه با آن آتش مشتعل مي شود.

حضرت جريان سقيفه و تصدي خلافت را تشبيه كرده اند به آن آتشي كه اول آتش گيرانه اش را روشن مي كنند و بعد آن را شعله ور مي سازند؛ يعني شما اول آتش خلافت را در سقيفه روشن كرديد و حالا دست برنداشته و به دنبال آن، با چموشي ها و قلدريها و

[ صفحه 209]

ظلمهايتان، داريد آتش آن را شعله ور مي سازيد.

(وَ تهيّجُونَ جَمَرتَها)

(و آتش را به جاهاي ديگر هم سرايت مي دهيد.)

زغال، وقتي سرخ مي شود به آن «جَمَرة» مي گويند، «جمرة» مفرد است، جمع آن «جمر» مي باشد؛ «تهييج جمرة» يعني كاري مي كنيد كه آتش زغال سرخ شده به جاهاي ديگر هم سرايت كند و زغالهاي ديگر هم آتش بگيرند.

در حقيقت، حضرت مي خواهند بفرمايند حالا كه شما به قدرت رسيديد و خلافت را غصب كرديد، به سراغ حكمراني و رياست خود نرفتيد، بلكه آتش ظلم اوّليه ي خود را بسط و گسترش داديد و به سراغ اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمديد و بعد از گرفتن حق آنان و غصب فدك، عترت ايشان را مورد

تعرض و تهاجم قرار داديد.

(وَ تَسْتَجيبُونَ لِهِتافِ الشَّيْطان الغَويّ)

(و فرياد شيطان گمراه را استجابت مي كنيد.)

يعني وقتي شيطان فرياد مي زند و شما را به سوي خود فرامي خواند، شما بدون معطّلي به نداي او لبيك مي گوييد و به دنبالش راه مي افتيد!

حضرت، جريان سقيفه را دنباله روي از نداي شيطان دانسته اند، چون انحراف مسير امامت و خلافت در اسلام، با توطئه ي سقيفه عملي شد.

[ صفحه 210]

(وَ إطفاء أنْوارِ الدّين الجَلِيّ)

(و (شروع كرديد تا) تا نورهاي دين روشن اسلام را خاموش نماييد.)

يعني شما با انحرافي كه در مسير امامت و رهبري پايه گذاري كرديد، در عمل خواستيد انوار دين خدا را خاموش نماييد.

(وَ إِهْماد سُنَن النَّبِيِّ الصَّفِيّ)

(و (شورع كرديد) به خاموش كردن سنتهاي پيامبر برگزيده ي خدا.)

«اهماد» به معناي خاموش كردن است؛ يعني وقتي شما حكومت را غصب نموديد، در حقيقت شروع كرديد به محو آثار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ارزشهاي متعالي اسلام تا در اثر روشني نور اسلام، چهره ي كريه و نيّت شوم شما (غاصبان حكومت) معلوم نشود و حقيقت امر براي مردم مشتبه گردد.

تصاحب قدرت با فريب

(تَشْرَبُونَ حسْواً فِي ارْتغاء)

(و به تدريج و آرام آرام، منافع خلافت را مي آشاميد.)

«ارتغاء» از باب افتعال و از ماده ي «رُغو» يا «رَغو» و يا «رِغو» مي باشد، و «رغو» به آن چربي كف مانندي مي گويند كه روي دوغ و كشك و امثال آن است؛ اگر كسي بخواهد حقّه و نيرنگ بزند، مي گويد من كمي از اين چربيهاي روي آن را مي خورم (مثلاً به طرف مي گويد) كه چربي برايت ضرر دارد و چربيهايش را من مي خورم!) و دوغ

يا

[ صفحه 211]

ماستش را به تو مي دهم، اما همين كه كاسه را دست گرفت، كم كم تا آخر آن را مي خورد! اصلاً «حسْو» به چيز آشاميدني اي مي گويند كه انسان به تدريج و با اشتها بخورد؛ حضرت در اين كلامشان تشبيه مي كنند و تشبيهات در كلام عرب خيلي رايج بوده است.

«تَشْرَبُون حسواً فِي ارْتغاء»: يعني شما به اسم اينكه مي خواهيم اسلام و نظام اشلام را حفظ كنيم و به دين خدا خدمت نماييم، در پوشش اين جملات، كم كم از منافع خلافت سوءاستفاده كرده و به همه جا دست درازي مي كنيد.

«تشربون»: يعني بركات خلافت را مي آشاميد، «حسْواً»: به تدريج تا آخر آن را مي خوريد، «في ارتغاء»: امّا در پوشش اينكه فقط همين كفِ روي آن را مي خواهيم بخوريم؛ و اين را كنايه مي آورند از اينكه آنها با شعار اينكه مي خواهند خدمت كنند، خلافت را به دست گرفتند ولي حداكثر سوءاستفاده و بهره برداري غلط را از آن كردند و همه ي ارزشها را براي حفظ و بقاي قدرت خودشان فدا نمودند.

دشمني در قالب دوستي

(وَ تَمْشُونَ لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ فِي الخمرة والضّراء)

(و در پوشش درختها و پستي و بلنديها (يعني به صورت غير علني و مخفي) عليه اهل بيت و فرزندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گام برمي داريد.)

دشمنان دو جور هستند، يك دسته افرادي هستند كه علناً

[ صفحه 212]

اعلان مخالفت و دشمني كرده و مبارزه مي كنند؛ و دسته ي دوّم كساني هستند كه با مخفي كاري و به طور غير علني، مخالفت و دشمني كرده و در پوشش دوستانه از پشت ضربه مي زنند؛ به صورت دوست و رفيق مي آيند،

امّا كار خودشان را انجام مي دهند و اينها هستند كه براي انسان مصيبت بار مي باشند؛ حالا در اينجا ابوبكر كه نمي گفت ما مخالفيم و دشمن شما هستيم، اتفاقاً او در كلام خود و نزد حضرت زهرا عليهاالسلام، تعظيم و تكريم هم مي كرد، ولي وقتي موقعيت را مناسب مي ديد، ضربه ي خود را وارد مي ساخت.

«وَ تَمْشون»: شما مشي مي كنيد و قدم برمي داريد، «لِأَهْلِهِ وَ وُلْدِه»: بر عليه اهل بيت و فرزندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، امّا به صورت غير علني و در زير پوشش؛ صريحاً نمي گوييد ما مخالفيم تا مردم بگويند چرا با دختر پيغمبر مخالفيد و با دشمني مي كنيد، بلكه در ظاهر خيلي هم اظهار دلسوزي مي كنيد، امّا در وقت مناسب، ضربه ي خودتان مي زنيد. «تمشون لأهله و وُلده في الخمرة»، «خمرة» اغلب به بيشه زارها گفته مي شود؛ وقتي دشمن علني نيايد، بلكه از ميان درختها و به صورتي كه شما متوجه او نشويد حمله كند و ضربه اش را بزند، اين را در اصطلاح «خمره» مي گويند، «خمره» در اصل به معناي پوشش است؛ در واقع حضرت مي خواهند بفرمايند شما در پوشش درختها به صورت پنهاني حركت مي كنيد و ضربه ي خود را به اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد مي سازيد، نه به صورت علني و آشكارا. كلمه ي «ضراء» به دو معنا مي باشد: يكي به معناي بيشه و جنگل، و ديگري

[ صفحه 213]

به معناي گودالها؛ دشمن گاهي در پوشش درختها و جنگلها و در ميان علفزارها مخفي مي شود و يك وقت هم در پستيها و بلنديها مي رود و خود را در داخل گودالها مخفي مي نمايد؛ حال اگر معناي اوّل در نظر باشد،

«ضراء» علف تفسيري [153] براي «خمرة» مي شود؛ و اگر به معناي «گودال» باشد، معناي جمله اين است كه شما گاهي در بين درختها و گاهي در ميان گودالها مخفي مي شويد و ضربه ي خود را وارد مي كنيد.

آن وقت ضربه هايي را كه وارد مي كنيد، چگونه ضربه هايي است؟ ضربه هايي كه از كارد برنده تر و از خنجر شكافنده تر است؛ اين است كه مي فرمايد:

صبر بر مصائب

(وَ نَصْبِرُ مِنْكُمْ عَلي مِثْلِ حزّ الْمُدي)

(و ما (مجبوريم) صبر مي كنيم از ناحيه ي شما، بر مثل بريدن كاردها.)

«مُدي» جمع «مُدْيَة» به معناي كارد مي باشد و «حزّ» معنايش قطع كردن و بريدن است؛ كارد چه طور مي برد؟ شما هم دل و جگر ما را مي بُريد و دل ما را خون مي كنيد، ولي ما صبر مي كنيم براي اينكه اسلام حفظ شود، براي اينكه دشمنان اسلام سوءاستفاده نكنند؛ «وَ نَصْبِرُ مِنكم»: ما بر ظلمها و سمتهاي شما كه مثل بريدن كاردهاست

[ صفحه 214]

صبر مي كنيم. «عَلي مِثْلِ حزِّ المُدي»: بر مثل بريدن كاردها.

(وَ وَخْزِ السنانِ في الحشاء)

(و همانند فرورفتن سر نيزه در درون انسان.)

به تيغ يا نيزه اي كه در بدن انسان فرومي رود، «و خز» مي گويند؛ «حِشاء» و «حُشاء»، هر دو به معناي اندرون انسان مي باشد؛ يعني ما در مقابل ظلمهاي شما همانند كسي كه كارد و سر نيزه در بدنش رفته باشد، صبر مي كنيم و اگر مثل شما در فكر قدرت و حكومت بوديم و به مصالح اسلام توجه نداشتيم، چه بسا شيوه ي ديگري پيش مي گرفتيم.

فدك، ميراث نبوت

(وَ أَنْتُمْ الآن تَزْعُمون أَنْ لا إِرْثَ لَنا، أَفَحُكم الجاهِليَّة تَبْغُون)

(و شما الآن مي گوييد كه ما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ارثي نمي بريم!! آيا شما حكم زمان جاهليت را برگزيده ايد؟)

يكي از ظلمهايي كه شما مرتكب شده ايد، اين است كه مي گوييد ما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ارث نمي بريم و به دروغ به آن حضرت نسبت مي دهيد كه فرموده: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لانُوَرّث وَ ما تَرَكْناهُ صَدَقَة» يعني: ما طايفه ي انبياء، هيچ چيزي را ارث باقي

نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند، صدقه است!! اين حديث در واقع ساخته و پرداخته ي ابوبكر است و عايشه و حفصه و اوس بن حدثان هم به دروغ شهادت دادند

[ صفحه 215]

كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين جمله را فرموده و مي خواستند به اين بهانه، فدك را از حضرت زهرا عليهاالسلام بگيرند؛ اين است كه حضرت مي فرمايند: (وَ أنتم الآن تزعمون): «زعم» به معناي پندار است؛ گفتن چيزي بدون اعتقاد و با شك در صدق و كذب آن [154] .

«أَن لا إِرْثَ لَنا»: مي پنداريد كه ما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ارث نمي بريم، «أَفحكم الجاهلية تبغون»: آيا حكم جاهليّت را انتخاب كرده ايد؟ چون در جاهليت به دخترها ارث نمي رسيد؛ من يك وقت در جايي مي خواندم كه در انگلستان به دختر ارث نمي دهند و ثروت به پسرها منتقل مي شود تا لُرد شوند، چون اگر ثروت تقسيم شود، به تدريج افرادي كه لُرد هستند از لُردي مي افتند، در ميان عشاير نيز يك وقتي اين طوري بود كه دخترها از باغ ارث نمي برند و آنها را از سهم باغ محروم مي كردند؛ اين حكم جاهليّت بود!

(وَ مَنْ أحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْم يُوقِنون [155] ، أَفَلا تَعْلَمُونَ؟)

[ صفحه 216]

(و چه كسي بهتر از خدا حكم مي كند، از نظر آناني كه يقين دارند؛ آيا شما نمي دانيد؟!)

خداي متعال در قرآن حكم كرده است كه هم پسر و هم دختر ارث مي برند، و اين يك حكم عمومي است و هيچ جايي نفرموده كه دختر از ارث پدر محروم است يا اينكه مثلاً انبياء استثناء

هستند؛ بلكه بعضي آيات دلالت دارد كه انبياء هم مانند ساير مردم براي فرزند خود ارث باقي مي گذارند.

(بَلي قَدْ تَجَلّي لَكُمْ كَالشَّمْسِ الضّاحِيَةِ أَنّي إبْنَتُه)

(آري، براي شما همچون خورشيد نوردهنده، روشن است كه من دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستم.)

پس چرا مرا از ارث محروم كرده ايد؟ در تاريخ نيامده كه ابوبكر ساير ورثه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را نظير زنان آن حضرت، از ارث محروم كرده باشد؛ لذا حضرت مي فرمايد: اين كار ابوبكر با آيات قرآن مخالف است، زيرا عموم آيات ارث دختر را نيز شامل مي شود، و همه مي دانند كه من، دختر پيامبرم [156] .

[ صفحه 217]

(أيُّهَا المسلمون! أَأُغْلَبُ عَلي إِرْثيه؟)

(اي مسلمانان! آيا من مغلوب شوم بر ارثم؟)

در اينجا، «هاء» در «علي إرثيه»، هاء سكت [157] است و در قرآن هم كلمه ي (كِتابِيَه [158] ) و (حِسابِيَه [159] ) وارد شده كه در آنها نيز هاء سكت به آخر كلمه ملحق شده است [160] .

(يَابْنَ أَبِي قُحافَة! أَفي كِتابِ اللَّه أن تَرِثَ أَباكَ وَ لا أَرِثُ أَبي؟!!)

(اي پسر ابي قحافه! (خطاب به ابوبكر) آيا در كتاب خدا هست كه تو از پدرت ارث ببري، ولي من از پدرم نبرم [161] ؟!!)

[ صفحه 218]

اگر ملاك، كتاب خداست، در قرآن كريم در مسأله ي ارث، تفاوتي بين پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و غير پيامبر قائل نشده است.

(لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً فريّاً (علي اللَّهِ وَ رَسولِهِ)!)

(به تحقيق يك سخن دروغي را (به خدا و رسولش) نسبت داده اي!)

«فريّ» به يك كلام دروغي مي گويند كه دروغ آن

واضح باشد و از ماده ي «فَرْي» است به معناي افتراء، يعني چيز دروغي را به كسي نسبت دادن؛ اينها به دروغ به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت داده بودند كه آن حضرت فرمودند ما طايفه ي پيامبران، از خودمان چيزي به ارث باقي نمي گذاريم؛ در حالي كه حضرت چنين چيزي را نگفته بودند و اين حرف برخلاف صريح آيات قرآني است كه از آن آيات فهميده مي شود كه پيامبران نيز همانند ساير مردم، از خود ارث و ميراث باقي مي گذارند.

(أَفَعَلي عَمْدٍ تَرَكْتُمْ كِتابَ اللَّهِ وَ نَبَذْتُمُوهُ وَراءَ ظُهورِكُم؟)

((و شما اي مردم!) آيا از روي عمد، كتاب خدا را ترك كرده و پشت سر انداخته ايد؟)

يعني شما در مقابل قرآن- كه صريحاً دلالت دارد بر ارث بردن دختر از پدر و نيز تشابه پيامبران با ديگران در ارث بردن و ارث نهادن-

[ صفحه 219]

ايستاده ايد؛ آيا از روي عمد، از قول پيامبر حديث جعل مي كنيد، يا از روي جهالت، قرآن را پشت سر انداخته ايد؟ و به جاي قرآن، يك روايت مجعول را محور كار خود قرار مي دهيد؟

پيامبران و آيات ارث

حالا در مقابل اين حديث جعلي كه ابوبكر و ديگران ساخته و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت داده بودند، حضرت زهرا عليهاالسلام به آياتي از قرآن تمسك مي كنند كه دلالت مي كند پيامبران نيز مانند ساير مردم، از خود ارث باقي مي گذارند؛ و لذا مي فرمايند:

(1) (إِذْ يَقُول: (وَ وَرِثَ سليمانُ داوودَ [162] )

(آنجا كه خداوند مي فرمايد: «و سليمان از داوود ارث برد».)

(2) (وَ قالَ فيمَا اقْتَصَّ مِنْ خَبَرِ يَحْيَي بن زَكريّا)

(و خداي متعال در آنجا

كه داستان يحيي بن زكريا عليهماالسلام را نقل مي كند، فرموده است:)

(إِذ قال: فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب [163] )

(زماني كه زكريا (به خدا) گفت: «(خدايا) از جانب خودت وليّ و جانشيني به من

[ صفحه 220]

ببخش كه از من و از خاندان يعقوب ارث ببرد».)

«وليّ» يعني كسي كه پشت سر مي آيد و «وليّ ميّت» هم كه مي گويند، يعني كسي كه پشت سر ميت مي آيد؛ «ولايت» و «تِلْو» از يك ماده هستند، «تِلْو» يعني آن كه در كنار مي آيد؛ و به «والي» از آن جهت والي مي گويند كه در كنار مردم قرار مي گيرد و كمبودها را برطرف مي كند؛ اگر هم مي بينيد به مولي و عبد- به هر دوي آنها- در اصطلاح و در بعضي روايات «مولي» مي گويند، چون آن دو در كنار هم قرار مي گيرند و مولي، كمبود عبد را برطرف مي كند و عبد هم كمبودهاي مولي را برطرف مي سازد، لذا به هر دو «مولي» اطلاق مي شود؛ اصلاً ريشه ي كلمه ي «ولايت» يعني در كنار قرار گرفتن؛ و چون فرزند، پس از پدر مي آيد و كارهاي او را انجام مي دهد، به او «وليّ» مي گويند؛ حالا حضرت زكريا عليه السلام مي فرمايد: (فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَليّاً): خدايا عنايت كن از جانب خودت به من، وليي را كه: (يَرِثني وَ يَرِثُ مِن آلِ يَعْقُوبَ): از من و از آل يعقوب ارث ببرد.

اين دو آيه اي كه حضرت تلاوت كردند، دلالت دارد بر اينكه انبياء نيز از خود ارث باقي مي گذارند و قانون ارث آنها را هم شامل مي شود؛ و سه آيه ي ديگري را كه بعد از اين به عنوان شاهد

مي آورند، دلالت دارد بر قانون ارث به طور عام و همگاني و اينكه خويشاوندان از يكديگر ارث مي برند و هيچ قيد و تخصيصي وجود ندارد.

در حقيقت حضرت مي خواهند به وسيله ي اين آيات، ابوبكر و ديگر جاعلين اين حديث را رد نمايند و پرده از دروغ آنان بردارند.

[ صفحه 221]

(3) (وَ قالَ: وَ أُولُوا الأرْحامِ بَعْضُهم أَوْلي بِبَعْضٍ فِي كتابِ اللَّه [164] )

(و نيز خداي متعال فرموده است: «و صاحبان رحم (خويشاوندان) بعضي از آنها نسبت به بعضي ديگر، در كتاب خدا، اولي و سزاوارتر هستند».)

اين آيه نيز بر عموم ارث دلالت دارد، و حضرت زهرا عليهاالسلام از عموم آن استفاده كردند كه فرقي بين پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله و ديگران نيست و همگي مشمول اين آيه مي باشند؛ پس چرا آنان به روايتي كه برخلاف مفاد عموم آيه است تمسّك مي كنند؟

(4) (وَ قالَ: يُوصيكُمُ اللَّهُ في أَوْلادِكُم لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُنْثَيَيْنِ [165] )

(و فرموده است: «و سفارش مي كند خدا شما را درباره ي فرزندانتان: براي پسر همانند سهم دو دختر باشد».)

اين آيه نيز به طور عموم، مسأله ي ارث و سهم دختر و پسر را معين مي كند.

(5) «(وَ قالَ: (إِنْ تَرَكَ خَيْراً الوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الأَقْرَبينَ بِالمَعْروفِ حَقّاً علي المتَّقين [166] )»

(و (نيز) خداي متعال فرموده: «كسي كه آثار مرگ را در خود ديد) اگر مالي دارد، بايد نسبت به والدين و ديگر نزديكان خود- به آنچه معروف (و تكليف) است- وصيّت كند

[ صفحه 222]

و اين حقّي است براي پرهيزكاران. [167] »)

(وَ زَعَمْتُمْ أَنْ لا حظوة

لي وَ لا إِرثَ مِنْ أَبي وَ لا رَحِمَ بَيْنَنا [168] )

(و گمان كرده ايد كه بهره اي براي من نيست و من از پدرم ارث نمي برم و بين ما هيچ خويشاوندي وجود ندارد؟!)

در اينجا يك نكته را خدمت شما عرض مي كنم و آن اينكه از لحاظ لغت، گاهي مضاعف [169] و ناقص [170] در جاي هم قرار مي گيرند، مثلاً در آيه ي قرآن كه مي فرمايد: (ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ القُرآن لِتَشْقي [171] )، اصل «لِتَشْقي» كه ناقص مي باشد، «لِتَشُقَّ» بوده، يعني مضاعف بوده، ولي ناقص به جاي مضاعف آمده است؛ در كلام حضرت هم «حظوة» و

[ صفحه 223]

«حظَّ» هر دو به معناي «بهره و سود» مي باشند، ولي اوّلي كه ناقص مي باشد، به جاي دوّمي كه مضاعف است به كار برده شده است.

در اين جمله، حضرت مي خواهند بفرمايند كه من هم مانند تمام فرزندان، از پدر خود ارث مي برم و از قانون ارث كه همه ي مردم را شامل مي شود مستثني نيستم؛ ولي شما گمان كرده ايد كه اين قانون تنها به شما اختصاص دارد و ما را شامل نمي شود و من نمي توانم از پدرم ارث ببرم!

وجوه انحرافي فهم آيات ارث

(1) (أَفَخَصَّكُمُ اللَّهُ بِآيَةٍ أَخْرَجَ أَبي (مُحَمَّداً صلي اللَّه عليه و آله) مِنْها؟!)

(آيا خداوند يك آيه اي را به شما اختصاص داده و پدرم (حضرت محمّد صلي اللَّه عليه و آله) را از آن آيه، خارج كرده است؟!)

(2) (ام هل تقولون ان اهل الملتين لايتوارثان؟!)

(يا اين كه مي گوييد اهل دو ملت و آيين از يكديگر ارث نمي برند؟!)

حضرت بعد از اين كه اين آيات را براي مردم بيان مي كنند، مي خواهند به اهل مجلس

بفرمايند شما در مقابل اين آيات كه همه دلالت بر اين حقيقت دارند كه پيامبران نيز همانند ساير مردم از خود ارث باقي مي گذارند و قانون ارث، يك قانون و قاعده ي عمومي و فراگير است، چه جوابي داريد كه بدهيد؟ آيا مي خواهيد بگوييد كه اين آيات، دلالت بر مقصود ندارند و خداوند اين آيات را فقط براي مردم نازل

[ صفحه 224]

فرموده و نبايد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، خود از دستور خدا در اين آيات پيروي كند؟! يا اين كه شما چيز ديگري مي گوييد و فكر مي كنيد دين و آيين من با دين و آيين پدرم فرق داشته است؟!!

(او لست انا و ابي من اهل مله واحده؟)

(آيا من و پدرم از يك ملت و آيين واحدي نيستيم (و هر دو مسلمان نمي باشيم)؟)

اين فرض، دنبال فرض دوم است كه مثلا العياذ بالله حضرت زهرا عليهاالسلام با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اهل يك دين نبوده و در نتيجه توارث بين آنها نباشد!!

(3) (ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابي و ابن عمي؟!)

(و يا (مگر) شما نسبت به عام و خاص قرآن، داناتر از پدرم- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- و پسر عمويم- علي عليه السلام- هستيد؟!)

اگر آنها ادعا كنند كه ما آيات ارث را قبول داريم و مي دانيم كه خويشاوندان از يكديگر ارث مي برند، اما مي گوييم اين آيات مخصص دارند و مخصص آنها، اين است كه پيامبران از اين قاعده استثنا هستند و ارث و ميراث ندارند و آنچه پيامبران باقي مي گذارند صدقه است؛ حضرت در جوابشان مي فرمايد:

مگر شما

نسبت به عام و خاص قرآن، از پدرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و پسر عمويم علي عليه السلام، عالمتر و آگاه تر هستيد كه چنين ادعايي مي كنيد؟ آيا شما اين مخصص را مي دانيد و علي عليه السلام كه برادر وصي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله است، آن را بلد نيست؟!

[ صفحه 225]

علت تكيه ي حضرت بر مسأله ي ارث

حضرت زهرا عليهاالسلام در بعضي موارد، از فدك به عنوان «نحله» يعني بخشش، ياد مي كنند و در بعضي جاها نيز آن را به عنوان «ارث» بيان مي دارند؛ از جمله در اين فراز از خطبه، حضرت خيلي روي مسأله ي ارث تكيه كرده و در صدد اثبات عموميت و شمول آن براي همه ي مردم و حتي انبيا هستند؛ به نظر ما يكي از علل مهمي كه حضرت روي مسأله ي ارث تكيه مي كنند، اين است كه ابوبكر و عمر و عده اي ديگر آمدند و يك حديث جعلي را به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت دادند كه آن حضرت فرموده: ما طايفه ي انبيا از خود هيچ ارثي باقي نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند، صدقه است؛ در حقيقت حضرت مي خواستند با استدلال به آيات قرآني، در درجه ي اول جعلي بودن اين حديث را به اثبات برسانند و در مرتبه بعد، چون ابوبكر و عمر درباره ي فدك، روي مسأله ي ارث خيلي مانور مي دادند و با استناد به همين حديث جعلي مي گفتند كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چيزي به ارث نمي رسد و بنابراين فدك هم از آن همه ي مسلمانان است و به حضرت زهرا عليهاالسلام تعلق ندارد، حضرت مي خواستند روي همان مبناي خودشان، آنها را مفتضح

نمايند و لذا فرمودند كه اين حرف شما برخلاف نص قرآن است و در واقع شما از قرآن و حق منحرف شده ايد و براي رسيدن به اهداف سياسي خودتان، حديث جعل مي كنيد [172] .

[ صفحه 226]

منظور از ارث چيست؟

به حسب ظاهر مراد حضرت از ارثي كه در اين خطبه مطرح كرده اند همان ارث مصطلح مي باشد؛ ولي احتمال دارد ارثي را كه حضرت مي فرمايند، ارث مصطلح نباشد و شامل مطلق چيزهايي باشد كه از ناحيه ي پدر يا مادر به انسان مي رسد، يعني مواردي را هم كه در زمان حيات والدين به انسان مي رسد، يعني مواردي را هم كه در زمان حيات والدين به انسان مي رسد، شامل شود؛ در حقيقت منظور حضرت از ارث، ارث مصطلح فقهي نيست كه تنها پس از فوت پدر يا مادر به فرزندان منتقل مي شود، بلكه معناي آن، عام و گسترده بوده و شامل «نحله» هم مي شود؛ بدين ترتيب تهافت ميان آن قسمت از خطبه كه حضرت از فدك به عنوان «نحله» ياد مي كنند، با اين قسمت كه آن را به عنوان «ارث» مطرح مي نمايند، پيش نمي آيد.

البته شواهدي هست كه اين مطلب را تأييد مي كند كه از آن جمله اند:

1- شيعه و سني نقل كرده اند كه وقتي آيه ي (وَ آت ذاالقربي حقَّه [173] ) (يعني: «اي پيامبر! حق خويشاوندان را ادا كن».) نازل شد، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 227]

حضرت زهرا عليهاالسلام را خواستند و فدك را به ايشان اعطا كردند [174] .

پس، از آنجا كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در زمان حيات خودشان فدك را به

حضرت زهرا عليهاالسلام دادند، معلوم مي شود كه تعبير حضرت از فدك به عنوان ارث، آن ارث مصطلح در بين ما نيست؛ چرا كه در آن صورت، فدك بايد بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت فاطمه عليهاالسلام مي رسيد، در حالي كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در زمان حيات خودشان، يعني چندين سال قبل از رحلت، فدك را به آن حضرت اعطاء كردند.

2- در روايت ديگري آمده است كه روزي اميرالمؤمنين عليه السلام بر ابوبكر وارد شدند، در حالي كه او در مسجد بود و جمعي از مهاجر و انصار، دور او حلقه زده بودند؛ حضرت امير عليه السلام خطاب به ابوبكر فرمودند: (يا أبابكر! لِمَ مَنَعْتَ فاطِمَة ميراثَها مِنْ رَسُولِ اللَّه وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياة رَسُولِ اللَّه؟!) [175] يعني: «اي ابوبكر! چرا فاطمه عليهاالسلام را از ميراثي كه از رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله برده بود منع كردي؟ و حال آنكه فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مالك آن بود».

در اينجا، آن حضرت در يك عبارت و يك جمله، هم لفظ ارث را به كار برده اند و هم مي فرمايند كه حضرت فاطمه عليهاالسلام، فدك را در زمان حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله مالك بوده اند؛ پس معلوم مي شود مراد از ميراث در اينجا، منحصر به آنچه در ذهن ما هست و بعد از مُردن پدر

[ صفحه 228]

يا مادر به انسان مي رسد نبوده، بلكه اعم است و شامل زمان حيات والدين هم مي شود؛ چرا كه اگر منظور حضرت، ارث اصطلاحي باشد، لازمه اش اين است كه فدك بعد از رحلت

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام رسيده باشد و حال آنكه حضرت امير عليه السلام مي فرمايند: (وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله) يعني حضرت زهرا عليهاالسلام، فدك را در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مالك بوده اند.

3- طبق شهادت تاريخ، حضرت زهرا عليهاالسلام در منطقه ي فدك، تعدادي كارگر و كشاورز داشتند و وقتي ابوبكر مي خواست فدك را از آن حضرت غصب نمايد، عدّه اي مأمور فرستاد تا كارگرهاي حضرت زهرا عليهاالسلام را از آنجا بيرون كنند؛ پس مي توان نتيجه گرفت كه آن حضرت، قبل از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اختيار فدك را به عهده داشته اند و اين طور نبوده كه فدك، بعد از رحلت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام رسيده باشد [176] .

[ صفحه 229]

پس با توجّه به اين شواهد و قرائن، مي توان گفت منظور از ارث، آن ارث اصطلاحي كه پس از فوت پدر به فرزند مي رسد نيست، بلكه شامل مطلق چيزهايي است كه از والدين به فرزندان منتقل مي شود، چه در زمان حيات ايشان باشد يا بعد از فوت آنان؛ و اين مطلب شاهد عرفي هم دارد كه براي تقريب به ذهن عرض مي كنم: مثلاً خود ما مي گوييم فلاني هوش و استعداد را از پدرش به ارث برده است، يا شجاعت را از پدرش به ارث برده، اين بدان معنا نيست كه پدرش مرده باشد و بعد فرزند، هوش او را به ارث برده باشد، بلكه منظور اين است كه با اينكه پدرش زنده است، او اين هوش و

استعداد را به ارث برده، يعني آن ژنهايي كه در نطفه ي پدر هست، سبب شده كه هوش و استعداد او به فرزندش هم منتقل شود؛ پس مي توان نتيجه گرفت به يك معنا به هر چيزي كه از يك نسل به نسل بعدي منتقل شود، گرچه در زمان حيات نسل قبلي هم باشد، «ارث» گفته مي شود [177] .

[ صفحه 230]

هشدار حضرت زهرا به ابوبكر

حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه مي فرمايند:

(فَدونَكها مخطومةً مَرْحولةً تلقاكَ يَوْم حَشْرِكَ)

(پس (اي ابوبكر!) بگير اين فدك را (ارزاني تو باشد)، در حالي كه افسار آن به دست توست و جهاز آن آماده است (تا آن زمان كه) در روز حشر تو را ملاقات نمايد.)

حضرت، فدك را به يك شتري كه مهيا و آماده است تشبيه كرده اند؛ در آن زمان، شتر براي عربها خيلي اهميت داشته، و زندگيشان به آن وابسته بوده است؛ لذا در زبان عرب، خيلي چيزها را

[ صفحه 231]

به آن تشبيه مي كردند.

حضرت نيز در اينجا فدك را به يك شتر افسار كرده و داراي جهاز آماده تشبيه مي كنند كه براي سوار شدن بر آن آماده مي باشد؛ چون شتر را وقتي مي خواهند سوار شوند، هم افسار مي كنند و هم جهاز آن را آماده مي سازند؛ حضرت خطاب به ابوبكر مي فرمايند: بگير اين شتر آماده (فدك) را و بر آن سوار شو و هر چه مي خواهي بتازان و از آن استفاده كن! بالاخره قيامتي هم هست، آن وقت در آنجا به حسابها رسيدگي مي شود؛ «فدونكها»: «دونك» اسم فعل [178] است و معناي امر همراه با تهديد را دارد، يعني «خذ»، بگير؛ و ضمير

«ها» در اينجا به فدك بازمي گردد، يعني بگير اين فدك را؛ «مخطومة»: «مخطومة» اسم مفعول «خِطام» است (صيغه ي مفرد مؤنث)، «خطام» آن افساري است كه در بيني شتر مي كرده اند؛ يعني در حالي كه افسارش به دست توست؛ «مرحولة»: «مرحولة» هم اسم مفعول «رحل» است، «رحل» به آن جهازي مي گويند كه روي شتر مي گذارند، يعني در حالي كه جهاز آن هم آماده است؛ «تلقاك يوم حشرك»: آن وقت در روز حشر، تو را ملاقات خواهد كرد و بالاخره در آنجا بايد جواب فدك را بدهي.

[ صفحه 232]

(فَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّه)

(پس خدا حكم و داور خوبي است؟)

در آنجا حكَم، خداي متعال است؛ ديگر جاي جوسازي و تبليغات سوء نيست و خدا، خود بين ما داوري خواهد كرد.

(وَالغَريم (الزَّعيم) مُحَمَّد صلي اللَّه عليه و آله)

(و طلب كننده (يا زعيم) در آن روز، حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله است.)

اين جمله به دو صورت نقل شده، در بعضي نسخه ها آمده است: «الزَّعيم» و در بعضي ديگر آمده: «الغريم»؛ «زعيم» به معناي رهبر مي باشد، يعني در قيامت، زعيم و رهبر، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است- و تو بايد جواب اين ظلمهايي را كه به اهل بيتش روا داشتي بدهي- و «غريم» به معناي طلب كننده است؛ يعني در آنجا، آنكه از تو طلب خواهد كرد، شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشد؛ و به نظر مي رسد معناي دوم مناسبتر باشد، يعني در روز قيامت، طلبكار و طرف حساب تو شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشد، در آن روز پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خواهد فرمود فدكي كه

من به دخترم بخشيدم، چرا غصب كردي؟ و تو هستي كه بايد پاسخگو باشي.

(وَالمَوْعِد القيامة)

(و موعد و قرار ما روز قيامت است.)

ممكن است كلمه: «نِعم» بر سر دو جمله فوق نيز درآيد، و معنا چنين شود: پس خوب طلب كننده يا رهبري است حضرت

[ صفحه 233]

محمد صلي اللَّه عليه و آله، و خوب موعدي است قيامت؛ زيرا در آن «موعد» و نزد كسي چون حضرت محمّد صلي اللَّه عليه و آله در قيامت، تمام حقايق بدون تحريف روشن خواهد شد.

(وَ عِنْدَ السّاعةِ يَخْسَرُ المُبْطِلُونَ)

(و هنگام قيامت، آنان كه راه باطل رفتند زيانكار خواهند شد.)

آنهايي كه سرمايه را صرف كردند، ولي نه تنها بهره اي نبردند بلكه سرمايه را نيز از دست دادند، خسران واقعي ديده اند. حضرت زهرا عليهاالسلام در اينجا به آيه ي شريفه ي «27» از سوره ي جاثيه نظر دارند و اصحاب سقيفه را مصداق اين آيه معرّفي نموده اند كه در آن روز، متوجه خسران عظيم خود خواهند شد.

(وَ لايَنْفَعكم إذْ تَنْدَمونَ)

(و در آن روز هر چه اظهار پشيماني كنيد، سودي نخواهد داشت.)

در اينجا حضرت چند جمله اي از قرآن براي هشدار به اصحاب سقيفه و دار و دسته ي ابوبكر ايراد مي فرمايند:

(وَ لِكُلِّ نَبَأٍ مُسْتَقَرٌّ [179] )

(و براي هر خبري، وعده گاهي وجود دارد.)

[ صفحه 234]

(وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ يَأْتيهِ عذابٌ يُخزيه)

(و در آينده خواهيد دانست بر چه كسي عذاب ذليل كننده نازل خواهد شد.)

اين آيه در واقع مربوط به قوم نوح عليه السلام است، حضرت نوح عليه السلام خطاب به قوم خود مي گويد كه به زودي خواهيد دانست بر

چه كسي عذاب نازل خواهد شد، عذابي كه او را ذليل مي كند؛ در اينجا مفسرين گفته اند كه منظور از «عذابٌ يُخزيه» همان عذاب دنيوي و غرق شدن قوم نوح عليه السلام مي باشد و جمله ي بعد كه مي فرمايد: (وَ يَحِلّ عَلَيْهِ عَذابٌ مُقيمٌ)، مراد عذاب قيامت است؛ زيرا عذاب قيامت براي كافران، پايدار و هميشگي خواهد بود.

(وَ يَحِلُّ عَلَيْهِ عذابٌ مقيمٌ [180] )

(و بر چه كسي حلول مي كند عذابي كه پايدار است.)

شايد مناسبت تشبيه اصحاب سقيفه به قوم نوح عليه السلام در اينجا اين باشد كه همانگونه كه قوم نوح گرفتار عذاب دنيوي و اخروي شدند، آنها هم علاوه بر عذاب الهي كه روز قيامت گرفتارش مي شوند، در دنيا نيز ذلّت و مسكنت را به دنبال خواهند داشت. و اگر با دقت، اسباب بدبختي و ذلت مسلمانان در زمان حال و گذشته بررسي گردد معلوم مي شود كه ريشه ي اصلي همه ي اين ذلّتها، جريانهاي صدر اسلام و انحراف مسير امامت و حوادث بعد از آن مي باشد.

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُهُ

[ صفحه 235]

درس 08

اشاره

عناوين:

سخني با انصار

تغيير سياست و تغيير موضع

پيامدهاي رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

پيش بيني رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در قرآن

پيامبران و سنّت الهي مرگ

شكوه ي حضرت زهرا عليهاالسلام از انصار

سوابق مبارزاتي انصار

[ صفحه 237]

ثم رمت بطرفها نحو الأنصار فقالت (لهم):

يا معشر النقيبة (الفتية) (البقية) و أعضاد الملة و حضنة الإسلام، ما هذه الغميزة في حقي والسنة عن ظلامتي؟ أما كان رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله أبي يقول: «المرء يحفظ في

ولده»؟ سرعان ما أحدثتم و عجلان ذا إهالة، و لكم طاقة بما أحاول، و قوة علي ما أطلب و أزاول؛ أتقولون مات محمد صلي اللَّه عليه و آله؟ فخطب جليل، إستوسع وهنه (وهيه) واستنهر فتقه وانفتق رتقه و اظلمت الأرض لغيبته، و كسفت الشمس والقمر، و انتشرت النجوم لمصيبته، و أكدت الآمال، و خشعت الجبال، و اضيع الحريم، و أزيلت الحرمة عند مماته، فتلك واللَّه النازلة الكبري، والمصيبة العظمي، لا مثلها نازلة، و لا بائقة عاجلة، أعلن بها كتاب اللَّه جل ثناؤه في أفنيتكم، في ممساكم و مصبحكم، هتافاً و صراخاً، و تلاوةً و ألحاناً؛ و لقبله ما حل بأنبياء اللَّه و رسله، حكم فصل و قضاء حتم: (و ما محمدٌ إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضر اللَّه شيئاً و سيجزي اللَّه الشاكرين [181] )

إيهاً بني قيلة! أأهضم تراث أبي؟ أنتم بمري ءً مني و مسمع، و منتديً و مجمع؛ تلبسكم الدعوة، و تشملكم الخبرة و أنتم ذوو العدد والعدة، والأداة والقوة، و عندكم السلاح والجنة؛ توافيكم الدعوة

[ صفحه 238]

فلا تجيبون، و تأتيكم الصرخة فلا تغيثون، و أنتم موصوفون بالكفاح، معروفون بالخير والصلاح، والنخبة التي انتخبت، والخيرة التي اختيرت لنا أهل البيت.

قاتلتم العرب، و تحملتم الكد والتعب، و ناطحتم الأمم و كافحتم البهم؛ لانبرح أو تبرحون، نأمركم فتأتمرون.

[ صفحه 239]

سخني با انصار

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعينُ

حضرت زهرا عليهاالسلام پس از اينكه سخنان مستدل و عتاب آميزي با جمع حاضر و ابوبكر در مسجد ايراد فرمودند، روي سخن را به

سمت انصار نموده و براي بيدار كردن و توجه دادن آنها به عمق جريان، مطالب ديگري را متذكّر مي شوند:

(ثُمَّ رَمَتْ بِطَرْفِها نَحْوَ الأَنْصارِ)

(سپس حضرت نگاه خودشان را به طرف انصار انداختند.)

«طرف» هم به معناي چشم است و هم به معناي بستن چشم پس از نگاه كردن؛ شايد از اين جمله فهميده شود كه انصار در گوشه ي خاصّي از مسجد نشسته بودند، و حضرت در ادامه خطابه ي خود، روي سخن را متوجّه آنان نمودند.

[ صفحه 240]

(فَقالَتْ (لَهُمْ): يا مَعْشَرَ النَّقيبة (الفِتْيَة) (البَقِيَّة))

(پس خطاب به آنان فرمود: اي جماعت صاحب نفوذ (جوانمردان) (باقيمانده و يادگار گذشتگان)!)

اين كلام حضرت به سه صورت روايت شده است: در بعضي نسخه ها «النقيبة» آمده و در بعضي «الفتية» و در بعضي ديگر «البقية»؛ اگر «يا مَعْشَر النَّقيبة» باشد، معناي آن «گروه صاحب نفوذ» مي شود، «نقباء» هم كه مي گويند، به همين معناست، يعني: «صاحبان نفوذ»؛ «الفتية» هم به معناي «جوانان» و جوانمردان مي باشد؛ و اگر «البقية» باشد، به معناي گروه «باقيمانده» خواهد بود، چون بالاخره عدّه اي از مسلمانان و انصار، از دنيا رفته و يا به شهادت رسيده بودند و اينها كه الآن زنده و مانده بودند، باقيمانده و يادگار گذشتگان به حساب مي آمدند.

در هر صورت حضرت متوجّه گروه انصار شده و آنان را مورد خطاب قرار داده و مي فرمايند: اي جمعيّت صاحب نفوذ، يا اي جمعيّت جوانمرد، يا اي يادگاران گذشتگان!

(وَ أَعْضادَ المِلَّةِ)

(و اي بازوان دين و شريعت!)

«اعضاد» جمع «عَضُد» است، «عَضُد» يعني بازو؛ بازوهاي دين، از باب اينكه بازو، وسيله ي قدرت انسان است و انسان قدرت خود

را به وسيله ي بازو اعمال مي كند؛ حضرت مي خواهند بفرمايند:

[ صفحه 241]

شما بازوان شريعت اسلام بوديد و شما بوديد كه اسلام را ياري كرديد.

(وَ حَضَنَةَ الإِسْلامِ)

(و اي كساني كه پناهگاه اسلام بوديد!)

«حضن» يعني «حِصن» و پناهگاه، و «حق الإِحْتِضان» هم كه مي گويند از همين باب است، يعني حقّ پناه دادن؛ حضرت مي خواهند بفرمايند: كأنه اسلام به واسطه ي شما و در دامن شما بزرگ شده و توسعه پيدا كرده است؛ چون انصار بودند كه سبب حفظ اسلام گشتند و با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عهد و پيمان بستند و آن حضرت را به مدينه دعوت كرده و اوّلين حكومت اسلامي را تشكيل دادند و در حقيقت با فداكاري اينها بود كه مسلمانان توانستند نهال نوپاي اسلام را محكم و پا برجا نمايند.

روي اين اساس حضرت خطاب به آنان مي فرمايد: «وَ حضنة الاسلام»: يعني اي كساني كه پناهگاه اسلام هستيد و اسلام در دامن شما رشد و توسعه پيدا كرد.

(ما هذه الغَميزةُ في حقّي؟)

(چيست اين ضعف شما نسبت به حقّ من؟)

«غميزه» به «ز» يعني ضعف؛ حضرت در اينجا انصار را مورد توبيخ و سرزنش خود قرار داده و مي فرمايند: چرا اين قدر نسبت به حقّ من، از خود ضعف نشان مي دهيد؟ در واقع مي خواهند بفرمايند

[ صفحه 242]

شما كه بازوان ملّت اسلام بوديد و اسلام در دامن شما رشد پيدا كرد و همواره مطيع پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوديد، چگونه است كه الآن در مقابل اين همه ظلمي كه به عترت پيامبرتان مي شود ساكت نشسته ايد و از حريم

آنان دفاع نمي كنيد؟

مرحوم مجلسي (ره) مي گويد: احتمال دارد «غميضه» به «ض» بوده باشد كه از «غمض» و چشم پوشي كردن مي آيد، يعني: «چرا از حق من چشم پوشي مي كنيد؟»

(والسِّنةُ عَنْ ظُلامَتي؟)

(چرا از ظلمي كه به من وارد شده در چرت به سر برده و خوابيده ايد؟)

«سِنَة» يعني «چُرت زدن»، در قرآن كريم هم آمده است: (لانأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لانَوْمٌ [182] ) يعني «خدا نه چُرت مي زند و نه خواب بر او غلبه مي كند؛ «ظُلامة» با ضمه، چيزي است كه ظالم از مظلوم گرفته و او در صدد پس گرفتن آن است؛ اشاره است كه فدك و يا اصل امامت و حكومت.

در اينجا حضرت، خطاب به انصار مي فرمايند: چرا چرتتان برده از ظلمي كه به من وارد شده است؟ ابوبكر و عمر هر كاري بخواهند مي كنند و شما هيچ نمي گوييد و خودتان را به خواب زده ايد؟!

(أَما كانَ رَسُول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله أَبي يقول: «المَرْءُ يُحْفَظُ في وُلْدِه»؟)

(آيا پدرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نمي فرمود: «هر مردي در اولاد خودش حفظ مي شود»؟)

[ صفحه 243]

يعني اگر مي خواهيد حقوق و موقعيت آن شخصي كه فوت كرده است محفوظ باشد به اولاد او احترام كنيد، حرمت فرزندانش را رعايت كنيد، زيرا اولاد، يادگاران او هستند؛ آن وقت اگر شما بخواهيد به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله احترام كنيد، بالاخره بايد حرمت اولاد او را نگاه داريد، از حقوق اهل بيتش دفاع كنيد؛ و لذا ما دستور داريم به سادات احترام كنيم، چون آنان اولاد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستند و احترام ما در حقيقت احترام

به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است [183] .

تغيير سياست و تغيير موضع

(سرَعْانَ ما أَحْدَثْتُمْ)

(چقدر زود و سريع، شما حادثه آفريديد!)

[ صفحه 244]

«سرعان» و «عجلان» هر دو اسم فعل [184] هستند، به معناي سرعت و عجله.

شما دور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوديد، طرفدار حق بوديد، ولي يك دفعه عوض شديد و روش خود را عوض كرديد و شرايط سياسي شما را تحت تأثير قرار داد، و كارهايي كرديد كه سابقه نداشت.

(وَ عَجْلانَ ذا إِهالَة)

(و چه سريع، چربيهاي شما از بيني تان خارج شد؟)

«عَجلان» اسم فعل است و «ذا» اسم اشاره و فاعل آن، و «اهالة» منصوب است به عنوان تميز.

«إهالة» به چربي و پيه مي گويند؛ هميشه بزرگان، در خطابه هايشان از مثالهاي معروف زمان خود استفاده مي كنند و در اينجا هم حضرت، مثال معروف «عجلان ذا إِهالة» را به كار برده اند. وجه اين تمثيل اين است كه نقل كرده اند فردي يك بزي داشت كه خيلي لاغر و مردني بود و از بيني آن، آب و خلط مي ريخت، به او گفتند: بز تو خيلي لاغر است، اين چيست كه از بيني آن بيرون مي آيد؟! گفت: «اين چربي اوست كه از بيني اش بيرون آمده!» و به همين علت لاغر شده است!! پس در جواب آن مرد گفتند: «عجلان ذا إِهالة»: يعني چقدر چربيهاي بدنش، زود به زود مي آيد و به مُردن نزديك مي شود!

[ صفحه 245]

اين يك ضرب المثل است و هر چيزي كه سريع انجام شود يا هر كسي كه سريع تغيير موضع دهد، اين مَثَل را برايش مي آورند.

در حقيقت حضرت، با

آوردن اين مثل مي خواهند بفرمايند كه شما بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خيلي سريع عوض شديد و به يك افراد فرصت طلب و بي شخصيّت تبديل شديد كه براي چند روز دنيا، پايمال شدن حق را مشاهده مي كنيد ولي دم برنمي آوريد [185] .

آنگاه حضرت در ادامه مي فرمايند:

(وَ لَكُمْ طاقةٌ بِما أُحاول)

(در حالي كه شما به آن چيزي كه من مي خواهم، طاقت (و توانايي) داريد.)

يعني اگر شما در برابر ابوبكر بايستيد او هيچ كاري نمي تواند بكند، شما هستيد كه با سلام و صلوات او را همراهي مي كنيد؛ شما اگر بخواهيد، قوّت و توان آن را داريد كه او را كنار بزنيد. يعني دار و دسته ي ابوبكر از سادگي شما مردم سوءاستفاده كردند، و با فريب شما به نام اسلام و حكومت اسلامي، مسير امامت و رهبري را تغيير دادند و شما نيز ابزار آنان شديد!

[ صفحه 246]

(وَ قُوَّةٌ عَلي ما أَطْلب و أُزاول)

(و شما قوت و نيرو داريد بر آنچه من طلب مي كنم و دنبال آن هستم.)

«مزاولة» يعني ادامه دادن در طلب كردن چيزي؛ حضرت مي فرمايند: شما مي توانيد در آنچه كه من دنبالش را گرفته ام از من دفاع كنيد، ولي ساكت نشسته ايد. از اين جمله، اصرار و پيگيري آن حضرت در احقاق حقّ اهل بيت عليهم السلام و مقاومت ايشان در برابر خطرات به خوبي فهميده مي شود.

خوب ممكن است كسي بگويد: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رحلت كرده و منبع وحي منقطع شده است و ما ديگر وظيفه اي نداريم!!

لذا حضرت براي دفع چنين توهّمي مي فرمايند:

(أَتَقولون ماتَ مُحَمَّدٌ صلي اللَّه عليه و آله؟)

(آيا مي گوييد كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفته است (و ما ديگر هيچ وظيفه اي نداريم)؟!)

آيا اينكه سستي مي كنيد و در دفاع از حق تعلّل مي ورزيد، به خاطر اين است كه فكر مي كنيد چون پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفته است، ديگر شما هيچ وظيفه اي نداريد؟! اين خيلي حرف تعجّب آوري است! با رفتن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه وظيفه ي شما عوض نمي شود! رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله گرچه مصيبت خيلي بزرگي است و عظمت آن قابل وصف نمي باشد، ولي هيچ گاه تكليف شما عوض نمي شود و مسئوليت را از دوش شما برنمي دارد.

[ صفحه 247]

پيامدهاي رحلت پيامبر

(فخَطْبٌ جليلٌ)

(پس (رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) مصيبت بزرگي است.)

«خطب» به مسأله و امر مهم و بزرگ گفته مي شود.

(1) (اسْتَوْسَعَ وَهْنُه (وهيُه))

(ضعف و سستي (شكافي) (كه بر اثر مصيبت به وجود آمده) وسيع و زياد است.)

در بعضي از نسخه ها «وهنه» آمده، ولي در بحار «وهيه» آمده است؛ در صورت اول، يعني: ضعف و سستي كه بر اثر اين مصيبت به وجود آمده، خيلي زياد است؛ ولي در صورت دوم، يعني: پارگي و شكافي كه بر اثر مصيبت رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ايجاد شده وسيع است؛ «وَهْي» بر وزن «رمي» به معناي پارگي و جدايي است. مقصود حضرت اين است كه پارگي اي كه بر پيكر امّت اسلام بعد از رحلت پيامبر وارد شد، وسيع و زياد است و سرآغاز تمام تشتت ها و فرقه گرايي هاي امّت اسلام تاكنون، همان جريان سقيفه و انحراف مسير رهبري و امامت مي باشد.

(2)

(وَ اسْتَنْهَر فَتْقُه)

(و جدايي (ناشي از اين مصيبت) وسيع و بزرگ است.)

«استنهر» از «نَهَر» است، به معناي وسعت و زيادي؛ «فَتق» هم به جدايي و پاره پاره شدن مي گويند؛ اين جمله نيز اشاره است به

[ صفحه 248]

فتنه ها و جدايي هاي امّت اسلام بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

(3) (وَ انْفَتَق رتْقُه)

(و آن همبستگي كه وجود داشت (به سبب رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) شكاف پيدا كرد.)

«انفتاق» يعني شكاف و «رتق» يعني همبستگي و اتحاد؛ در آيه ي قرآن نيز آمده است: (أنّ السَّمواتِ وَالأَرْضَ كانتا رتقاً فَفَتَقْناهُما [186] ) يعني: «آسمانها و زمين به هم چسبيده و متصل بودند، پس ما آنها را جدا نموديم.»

ظاهر اين آيه، فرضيه ي هيأت امروز را تأييد مي كند كه كره ي زمين و ساير سيارات همگي با خورشيد يك چيز بوده اند، به شكل يك شعله آتش؛ سپس از هم جدا شده و هر كدام در مداري قرار گرفته اند و سپس منجمد شده و شرايط زندگي بشر در روي زمين به وجود آمده است.

(4) (وَ أظلمتِ الأَرض لِغيبَتِه)

(و زمين به واسطه غيبت (و رحلت) پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تاريك و ظلماني شد.)

يعني با رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نور اسلام و عدالت و صداقت و حقيقت، ضعيف گشت؛ و ظلمت تفرقه و ناخالصي و قدرت خواهي و فرصت طلبي فزون يافت.

[ صفحه 249]

(5) (و كسفت الشّمس والقَمَر)

(و خورشيد و ماه گرفتند (كنايه از اينكه زمين تاريك شد).)

«كسف» هم متعدّي است و هم لازم؛ اگر به صيغه ي

معلوم باشد، لازم است و اگر به صيغه ي مجهول خوانده شود، متعدّي خواهد بود.

در اينجا كه حضرت مي فرمايد: «كسف الشمس والقمر»، يعني: در اثر رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خورشيد و ماه گرفتند؛ منظور حضرت اين نيست كه در واقع خورشيد و ماه گرفتند، بلكه اين كلامشان كنايه از اين است كه با رفتن پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله عالم تاريك و ظلماني شد.

(6) (و انتشرت النّجوم لِمُصيبَتِه)

(و از مصيبت رحلت آن حضرت، ستاره ها پراكنده شدند.)

اين كلمات، همه شدّت مصيبت رحلت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله را مي رساند و كنايه از اين است كه كأنّه قيامتي برپا شد و همه ي عالم از مصيبت رحلت ايشان متأثر شدند [187] .

(7) (وَ أكْدَتِ الآمال)

(و آرزوها به بي خبري و نااميدي كشيده شد.)

[ صفحه 250]

«كدي» كه ريشه ي «أكدت» هست، به معناي چيز بي خير و بي خاصيت است؛ مسلمانها به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اميد بسته بودند و آرزوهاي زيادي داشتند، ولي با رحلت آن حضرت، آرزوهايشان به نااميدي مبدل شد. طبق وعده هاي قرآني و گفتار پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله مسلمانان اميد داشتند كه تمام مردم روي زمين به اسلام و عدالت روي آورند و عدالت و توحيد در زمين پياده شود؛ ولي رحلت پيامبر اسلام و حوادث بعد از آن ناشي از حب دنيا و رياست و قدرت عده اي فرصت طلب بود، همه ي اميدها را به يأس مبدل ساخت، و طرفداران عدالت و توحيد خانه نشين و قرباني شدند.

(8) (وَ خَشَعَتِ الجِبال)

(و كوهها خاشع شدند.)

اين تعبيرات حضرت

همه اش كنايه است؛ خاشع شدن كوهها يا اشاره است به شدّت مصيبت رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و يا اينكه اشاره است به سستي و ضعفي كه افراد نشان دادند؛ يعني كساني كه در گذشته همچون كوه، محكم در مقابل حوادث ايستادند، امروز همگي سست و ضعيف شده اند.

(9) (وَ أضيع الْحَريم)

(و حريم (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) ضايع شد.)

يعني سياست بازان حاكم، كاري كردند كه حريم پيامبر كه همان

[ صفحه 251]

اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام هستند، در معرض هتك و توهين قرار بگيرند؛ كساني كه بايد حامي و مدافع مكتب و حقايق اسلام و قرآن باشند و خطر دشمن را دفع نمايند، خود در معرض خطر هجوم و توهين قرار گرفتند.

(10) (وَ ازيلَتِ الحُرْمَةُ عِنْدَ مَماتِه)

(و حرمت (اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) با رحلت او زائل شد.)

يعني شما با اين كاري كه كرديد، حريم خانه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را از بين برديد؛ اصلاً خانه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام، پايگاه اسلام بود، حالا بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يك مشت رجاله را مأمور كرده اند تا به اسم دفاع از خلافت و اسلام بيايند حريم اهل بيت را بشكنند و به حضرت زهرا عليهاالسلام جسارت كنند، در حقيقت با اين اعمالشان حرمتها را شكستند و اساس هزاران ظلم و جنايت را در طول تاريخ اسلام بنا نهادند.

(فَتِلْكَ وَاللَّه النازِلَةُ الكُبْري وَالمُصيبةُ العُظمي)

(پس به خدا سوگند، اين حوادث، مصيبتها و پيشامدهاي بزرگي است.)

حضرت زهرا عليهاالسلام بدون دليل و بي جهت

اينگونه حوادث بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به بزرگي و عظمت ياد نمي كنند؛ وقتي درست بررسي كنيم ريشه ي تمام جنايات و انحرافات و مظالمي كه به نام اسلام و عدالت و خلافت در بين مسلمانها انجام شد، همان حوادث سقيفه و خليفه تراشي بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بود.

[ صفحه 252]

(لامثلها نازلة)

(هيچ مصيبتي همانند (و به بزرگي) اين مصيبت نمي باشد.)

زيرا اين مصيبت و حوادث بعد از آن، علّةالعلل حوادث ناگوار ديگر بود كه به دست حكومتهاي به ظاهر اسلامي بني اميّه و بني عباس در تاريخ اسلام به وجود آمد.

(وَ لا بائقة عاجلة)

(و هيچ مصيبت بزرگي مثل مصيبت رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيست.)

«بائقة» به مصيبت بزرگ مي گويند.

پيش بيني رحلت پيامبر در قرآن

(أَعْلَنَ بِها كِتابُ اللَّهِ جَلَّ ثَناؤُه في أَفْنِيَتِكُمْ)

(اين مصيبت را كتاب خدا- جَلَّ ثناؤه- در اطراف خانه هايتان اعلام كرد.)

حضرت مي خواهند بفرمايند: در عين حالي كه مصيبت رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله خيلي بزرگ است، امّا خدا آن را جلوتر خبر داده بود؛ در واقع «مرگ» يك چيز تازه اي نيست و پيامبران گذشته نيز از دنيا رفته اند؛ شما خيال نكنيد پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله كه از دنيا رفت، ديگر همه چيز تمام شده و هيچ وظيفه اي به عهده ي شما نمي باشد؛ رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را خود قرآن خبر داده و مرگ، يك امر طبيعي است و تكليف شما را عوض نمي كند.

«أعْلَنَ بها»: اين مصيبت رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را اعلام كرده است،

[ صفحه 253]

«كِتابُ اللَّه جَلَّ ثَناؤُه» كتاب خدا- جَلَّ ثناؤه- (قرآن» «في أَفنيتكم»: در اطراف خانه هايتان؛ «افنية» جمع فناء است و به معناي جلوي خانه مي باشد، يعني قرآن آن را جلوي چشم شما اعلان نموده است.

اين جمله ي حضرت، شايد كنايه از اين باشد كه شما گروه مهاجر و انصار كه در ظاهر قرآن مي خوانديد و صداي قرآن از اطراف خانه هايتان بلند بود، مگر خدا در همين قرآن نفرموده: «أَفَإِنْ ماتَ أَو قُتِل انْقَلَبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُم؟ [188] ): «آيا اگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بميرد يا كشته شود، شما مردم به همان حال سابق بازخواهيد گشت؟»؛ حال چگونه است كه پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شما به يكباره عوض شده ايد و سفارشهاي قرآن را زير پا گذاشته ايد؟!

شايد اين كلام گوشه اي هم به عُمر داشته باشد؛ نقل كرده اند وقتي او شنيد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفته است، عصباني شد و گفت: مگر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي ميرد؟! به او گفتند: قرآن خبر از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله داده، آن وقت تو مي گويي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نمي ميرد؟! [189] .

[ صفحه 254]

عمر گاهي براي اينكه خودش را مقدس جلوه بدهد، دست به چنين كارهايي مي زده است؛ نمونه ي ديگري هم نقل كرده اند و آن اينكه عمر ممنوع كرده بود، مردم اسم بچه هايشان را «محمّد» بگذارند و مي گفت اگر اسم هر بچه را در هر آبادي «محمّد» بگذارند، به حضرت محمد صلي اللَّه عليه و آله بي احترامي خواهد شد!!

(في مَمْساكم و مَصْبَحِكم)

(در شبانگاهتان و

صبحگاهتان.)

«مصبح» و «ممْساء» هر دو يا معناي مصدري دارند و يا اسم مكان و به معناي «صبحگاه» و «شبانگاه» مي باشند؛ يعني: قرآن را شما صبح و شب مي خوانديد و از مضامين آن اطلاع داشتيد.

(هُتافاً وَ صُراخاً، وَ تلاوةً وَ ألحاناً)

(با صداي بلند و با ناله و فرياد، و با تلاوت (معمولي) و با نغمه ها.)

يعني يك عدّه از شما با صداي بلند قرآن را تلاوت مي كردند و عدّه ي ديگر با ناله و همراه با فرياد، و عدّه اي ديگر به صورت معمولي و عده اي نيز با صوت و ألحان قرآن را مي خواندند.

«أَلْحان» به فتح همزه، جمع لحن است و به معناي صوت نيكو مي باشد؛ ولي اگر «إِلْحان» به كسر همزه باشد، به معني «إِفهام» خواهد بود؛ يعني بعضي از شما در عين حالي كه قرآن را مي خواندند، مطالب آن را هم تفسير كرده و توضيح مي دادند و به ديگران مي فهماندند؛

[ صفحه 255]

خلاصه صوت قرآن در گوش همه ي شما طنين انداز بود و شما مي دانستيد كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نيز از دنيا خواهد رفت و اين يك پديده ي تازه اي نبوده است؛ در عين حالي كه مصيبت رحلت آن حضرت، بزرگ است، امّا مسأله ي تازه اي نيست و قرآن قبلاً از وقوع اين حادثه خبر داده است و رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تكليف و وظيفه ي شما را عوض نمي كند.

پيامبران و سنت الهي مرگ

(و لقبله ما حَلَّ بِأَنْبِياءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ؟)

(و قبل از اين چه گذشته است بر پيامبران خدا و رسولانش؟)

قبل از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله، پيامبران و فرستادگان ديگر خدا

چه سرنوشتي داشتند؟ مگر نه اين بود كه همه ي آنان قبض روح شدند؟ پس مرگ، يك مسأله ي تازه اي نيست و پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نيز مانند همه ي پيامبران و همه ي انسانها، بايد روزي اين دنيا را وداع مي كرد.

(حُكْمٌ فصلٌ وَ قَضاءٌ حتمٌ)

((و اين مرگ)، حكم قطعي و قضا محتوم الهي است.)

«مرگ» حكم و قضاء حتمي خداوند است و همه ي انسانها محكوم به مرگ هستند؛ قرآن كريم با صراحت مي فرمايد: (كُلُّ نفسٍ

[ صفحه 256]

ذائِقَةُ المَوْتِ [190] ) يعني: «همه ي جانداران طعم و مزه ي مرگ را خواهند چشيد، و پيامبران اكرم صلي اللَّه عليه و آله نيز از اين قاعده مستثني نيستند.

حضرت در ادامه، به آيه ي شريفه ي قرآن كه دلالت بر رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دارد اشاره كرده و مي فرمايند:

(وَ ما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُل، أَفَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلبْتُمْ عَلي أَعْقابِكُمْ؟ [191] ).

(و نيست محمّد صلي اللَّه عليه و آله مگر پيامبري كه پيش از او پيامبراني گذشتند، آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به گذشته ي خود بازمي گرديد؟)

در حقيقت خدا در قرآن پيش بيني كرده كه بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، بيشتر مردم به گذشته ي خودشان- يعني به آداب و رسوم دوران جاهليت- بازمي گردند؛ در بعضي روايات ما آمده است: (إِرتَدَّ النّاس بَعْدَ رسول اللَّه إِلا ثلاثة (او أربعة)) يعني: بعد از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مردم، همه به گذشته ي خوشان بازگشتند مگر سه يا چهار نفر- در بعضي روايات سه نفر ذكر شده و در بعضي

ديگر چهار نفر بيان شد است-؛ همچنين در روايات شيعه و سني- از جمله در كتاب صحيح بخاري- آمده است:

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در روز قيامت مشاهد مي كنند كه اصحابشان را به طرف شمال (جهنّم) مي برند، دست به دعا برداشته و مي فرمايند: (يا ربِّ أُصيحابي): خدايا! اصحاب من را نجات بده، خدا مي فرمايد:

[ صفحه 257]

(انّك لاتَدْري ما أَحَدَثوا بَعدك): نمي داني اينها بعد از تو چه كردند! بعد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي فرمايد: (و كُنْتُ عَلَيْهِم شَهيداً مادُمْتُ فيهم، فَلَمّا توفَّيْتَني كُنْتَ أَنْتَ الرَّقيبَ عَلَيْهِم [192] ): من تا در ميان آنان بودم، بر آنان گواه بودم؛ پس زماني كه تو جان مرا گرفتي، تو خود بر آنان مراقب و نگهبان بودي.

اين حديث هم در «صحيح بخاري» [193] آمده است و هم «سنن ترمذي» [194] آن را نقل كرده است و دلالت دارد بر اين كه عده ي زيادي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، بعد از رحلت آن حضرت، عوض شدند و از راه و شيوه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دست برداشتند؛ با اين حال تعجب مي كنم كه چرا اهل سنت اين همه روي اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مانور مي دهند و مي گويند قول آنها حجّت است! در همين صحيح بخاري و سنن ترمذي كه از كتابهاي معتبر خودشان است، روايتي نقل شده كه صراحت دارد بر اينكه عده ي زيادي از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بعد از رحلت آن حضرت تغيير كردند و به جهنم خواهند رفت؛ حالا چگونه اهل سنّت، قول آنها را حجّت مي دانند

و همانند قول پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مورد استناد قرار مي دهند؟

حال هركس عقبگرد كرد و به دوران جاهليّت برگشت، خيال نكند به خدا ضرري رسانده است، بلكه به خودش ضرر زده است؛ لذا حضرت در ادامه ي بيان آيه ي شريفه مي فرمايند:

[ صفحه 258]

(وَ مَنْ يَنْقَلِبُ عَلي عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً)

(و هركس به دو پاشنه ي پايش برگردد (يعني به عقب برگردد)، هيچ ضرري به خدا نمي رساند.)

(وَ سَيَجْزِي اللَّه الشَّاكرين [195] ).

(و به زودي خداوند شكرگزاران را پاداش مي دهد.)

در آيه اي كه حضرت زهرا عليهاالسلام به آن تمسّك نموده اند، هم به آنهايي كه نعمتهاي خدا را ناسپاسي كرده اند اشاره مي كند، و هم به افراد شاكر؛ در مورد دسته ي اول فرموده: كساني كه بعد از روبرو شدن با نعمت اسلام و پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله (كه در حقيقت، رحمة للعالمين بود) به عقب برگشته و ارزشهاي اسلامي را زير پا نهاده اند، بدانند كه تنها به خود ضرر زده اند، و هرگز به خداوند ضرري نمي زنند. و در مورد شاكرين كه تحت تأثير جوسازيها قرار نگرفتند، و در هر حال از حقّ و عدالت دفاع نمودند فرموده: به زودي جزاي نيك را خواهند ديد.

شكوه ي حضرت زهرا از انصار

(إيهاً بني قيلة!)

(دور است از شما اي فرزندان «قيلة»!)

[ صفحه 259]

«إِيهاً» اسم فعل است [196] ، يعني «هيهات»، و اين كلمه به معناي دور بودن و بعيد بودن يك امري استعمال مي شود؛ «قيلة» نيز نام زني بوده كه نسل طايفه ي «اوس» و «خزرج» به او مي رسيد؛ مخاطب حضرت در حقيقت «انصار» هستند، و انصار همان طايفه ي

اوس و خزرج بودند كه با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيعت كردند و آن حضرت را به مدينه- يثرب آن زمان- دعوت نمودند و پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله پس از مهاجرت به مدينه، اوّلين حكومت اسلامي را در آنجا تشكيل دادند.

«إِيهاً بني قيلة»: يعني خيلي دور است از شما اي پسران قيلة!

(أَأُهْضَمُ تُراثَ أَبي؟)

(آيا من خُرد شوم و مظلوم واقع شوم از ناحيه ارث پدرم؟)

يعني آيا بايد شرايطي پيش آيد كه در حكومت اسلامي به دختر پيامبر اسلام صلي اللَّه عليه و آله اين همه ظلم بشود و كسي نتواند از او دفاع نمايد؟

(وَ أَنْتُمْ بِمَرْءيً مِنّي وَ مَسْمع وَ منتديٌ وَ مجمع)

(در حالي كه شما در جلوي ديدگان من هستيد و صدايتان را مي شنوم و در يك اجتماع قرار داريم؟!)

«منتدي» اسم مكان است، از باب «انتدي»، و به معناي محل

[ صفحه 260]

جمع و اجتماع مي باشد؛ «دارالندوة» هم كه مي گويند، يعني محلّ اجتماع.

خلاصه حضرت مي فرمايند: شما در جلوي من هستيد، من شما را مي بينم و صدايتان را مي شنوم و در يك اجتماع قرار داريم؛ شما مي بينيد كه به ظلم مي شود و حقّ من پايمال مي گردد، آن وقت من شما را دعوت مي كنم، ولي شما گوش نمي دهيد! يعني شما با آن سابقه اي كه با ما داشتيد و همه در يك صف بوديم، حالا بايد اوضاع سياسي شما را آن قدر عوض كند كه نتوانيد يا نخواهيد از حقّ مشروع من دفاع كنيد؟!

(تَلْبسكُم الدَّعْوَة وَ تَشْمُلُكم الخبرة)

(زير پوشش دعوت من قرار مي گيريد و از خبرها مطلع هستيد.)

يعني

همه ي شما خبر داريد و مي دانيد كه چه ظلمهايي به ما شده و چه حرمت شكني هايي صورت گرفته است و فردا در پيشگاه عدل خداوند و تاريخ نمي توانيد بگوييد ما از ظلمهايي كه به دختر پيامبر و اهل بيت عليهم السلام وارد شد بي خبر بوديم.

(وَ أَنْتُمْ ذَوُو العَدَدِ وَالعُدَّةِ وَالأداةِ وَالقُوَّةِ)

(و در حالي كه شما داراي عده و عُدّه و ابزار و نيرو هستيد.)

«عِدَّة» يعني عدد و جمعيت، و «عُدَّة» به چيزي كه وسيله ي نيروي انسان باشد مي گويند، مانند نفوذ كلمه و اعتبار اجتماعي،

[ صفحه 261]

«أداة» هم به معناي ابزار و وسايل است و «قوَّة» نيز به معناي نيرو مي باشد؛ يعني شما هم عددتان زياد است و هم شمشير و ابزار و نيرو داريد، و با اينكه مي بينيد به دختر پيامبرتان ظلم مي شود، نظاره گر هستيد و سكوت مي كنيد.

(وَ عِنْدَكُمْ السِّلاح وَالجُنَّة)

((و در حالي كه) نزد شما سلاح و سپر مي باشد.)

«جنّة» يعني سپر؛ مقصود اين است كه شما از نظر سلاح و دفاع مجهّز هستيد، چرا از قدرت حكومت مي ترسيد؟

(تُوافيكُمُ الدَّعْوَة، فَلا تجيبُونَ)

(پشت سر هم دعوت به طرف شما مي آيد، امّا اجابت نمي كنيد!)

از اين جمله معلوم مي شود كه مولا علي عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام، خيلي مردم را دعوت كرده بودند، ولي آنان گوش ندادند و لبيك نگفتند؛ بنابراين عذري پيش خداوند ندارند، زيرا از مظلوميّت اهل بيت عليهم السلام مطلع شده بودند، ولي به دليل ترس يا اميد مقام و نفع مادي ساكت شدند.

(وَ تَأْتيكُمُ الصَّرخَةُ، فلا تُغيثُون)

(و صداي فرياد و استغاثه به شما مي رسد، ولي جوابي نمي دهيد!)

مقصود از صداي فرياد، خطبه ها و

استمدادهاي اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام است.

[ صفحه 262]

سوابق مبارزاتي انصار

(وَ أَنْتم موصُوفُونَ بالكِفاح، مَعْرُوفُونَ بِالْخَيْرِ والصَّلاح)

(با اينكه شما به جنگاوري و به خير و صلاح معروف هستيد.)

«كفاح» به بدون سپر با دشمن در جنگ گفته مي شود؛ اشاره است به شجاعت آنان، يعني شما كه اهل ترس نبوديد، پس چه شده است كه اكنون مي ترسيد؟

(و النُّخبَة التي اُنْتُخِبَتٌ)

((و با اينكه) شما نخبه هايي هستيد كه از بين مردم انتخاب شده ايد.)

يعني شما افرادي عادي نبوديد، بلكه افراد باشخصيتي بوديد؛ در حقيقت برگزيدگان مردم به حساب مي آمديد.

(والخِيرَة التي اُخْتيرتَ لنا اهل البيت)

((و با اينكه) شما آن مردان خيّري هستيد كه براي ما اهل بيت اختيار شده ايد.)

يعني شما در بين توده ي مردم امتيازاتي داشتيد و حامي ما اهل بيت بوديد، حامي پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بوديد، مدافع ما بوديد، حالا يك دفعه همه تان عوض شديد و به ما پشت كرديد.

(قاتَلْتُمُ العَرَب و تحمَّلْتُمُ الكَدَّ وَالتَّعَب)

(شما با سران عرب (از مشركين) جنگيديد و سختيها و رنجها را تحمّل كرديد.)

يعني شما در خدمت به اسلام سابقه ي طولاني داريد، و در صحنه هاي خطرناكي حاضر بوده ايد؛ با سران عرب جنگيديد و سختيها و مصائب را تحمّل كرديد.

[ صفحه 263]

(ناطَحْتُمُ الأُمَم و كافَحْتُمُ البُهَم)

(شما به مبارزه ي ملّتها (ي مشرك) و قتال و جهاد با شجاعان بي منطق مي رفتيد.)

«ناطح» به معناي شاخ زدن است و كنايه از مبارزه مي باشد؛ «بُهَم» نيز جمع «بُهْمَة» است، يعني آدم شجاع و بي منطقي كه شجاعتش ظاهر نيست و يكمرتبه ظاهر مي شود.

مقصود حضرت اين است كه شما

اهل مبارزه با طغيان و فساد و انحرافها بوديد، آدمهاي بي تفاوت و بي اعتناء به اوضاع ملّتها نبوديد، احساس وظيفه مي كرديد و به استقبال خطرها مي رفتيد؛ پس چرا امروز در مقابل فساد و انحراف دستگاه حاكميّت كه به نام اسلام و قرآن و سنّت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، اين همه ظلم روا مي دارد، و مسير امامت را منحرف مي نمايد، ساكت و تماشاگر شده ايد، و حتّي با اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كه شما را به عدالت و حق و دفاع از مظلوم و احيا ارزشهاي اسلامي دعوت مي كند، هم صدا نمي شويد و آنان را ياري نمي كنيد؟

(لانَبْرَحُ اَو تبرَحُون، نَأمُرُكُم فَتأتَمرون)

(همواره ما- پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام- (هرگاه) امر مي كرديم، شما اطاعت مي كرديد.)

«لانبرح» يعني زايل نشديم ما، «أو تبرحون»: و زايل نشديد شما، «نَأمُرُكُمْ فتأتمرون»: كه ما به شما امر مي كرديم و شما هم دائماً اطاعت مي كرديد؛ شما كه اينگونه بوديد و همه چيزتان را فداي

[ صفحه 264]

اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي كرديد و همواره مدافع و مطيع ما اهل بيت بوديد، حالا چگونه حاضر هستيد اين قدر به ما ظلم و ستم روا دارند و شما ساكت باشيد و هر چه شما را به ياري خود دعوت كنيم، هيچ پاسخي ندهيد!

والسَّلام عَلَيْكُمْ وَ رَحْمِةُ اللَّهِ وَ بَرَكاتُه

[ صفحه 265]

درس 09

اشاره

عناوين:

نقش اهل بيت عليهم السلام در پيروزي اسلام

مظاهر ارتجاع پس از انقلاب

پايان كار پيمان شكنان و محافظه كاران

راحت طلبي و دنيا دوستي، انگيزه ي سكوت

بازگشت به جاهليّت

بيان سوز دل و اتما حجّت

ترسيم پايان

توطئه

[ صفحه 267]

حتي إذا دارت بنا رحي الإسلام، و در حلب الأيام، و خضعت ثغرة (نعرة) الشرك، و سكنت فورة الإفك، و خمدت نيران الكفر، و هدأت دعوة الهرج، و استوسق نظام الدين، فأني حرتم بعد البيان؟ و أسررتم بعد الإعلان؟ و نكصتم بعد الإقدام؟ و أشركتم بعد الإيمان؟ بؤسا لقوم نكثوا أيمانهم من بعد عهدهم، و هموا بإخراج الرسول، و هم بدءوكم أول مرة، أتخشونهم فاللَّه أحق أن تخشوه إن كنتم مؤمنين.

ألا و قد أري أن قد أخلدتم إلي الخفض و أبعدتم من هو أحق بالبسط والقبض و أقواهم عليه، و خلوتم بالدعة، و نجوتم بالضيق من السعة (و نجوتم من الضيق بالسعة)، فمججتم ما وعيتم، و دسعتم الذي تسوغتم، فإن تكفروا أنتم و من في الأرض جميعا فإن اللَّه لغني حميد.

ألا و قد قلت ما قلت هذا علي معرفة مني بالخذلة (الجذلة) التي خامرتكم والغدرة التي استشعرتها قلوبكم؛ ولكنها فيضة النفس، و نفثة الغيظ، و خور القناة و بثة الصدر، و تقدمة الحجة؛ فدونكموها فاحتقبوها دبرة الظهر، نقبة الخف، باقية العار، موسومة بغضب اللَّه (الجبار)، و شنار الأبد، موصولة بنار اللَّه الموقدة التي تطلع علي الأفئدة؛ فبعين اللَّه ما تفعلون؟ و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون، و أنا ابنة نذير لكم بين يدي عذاب شديد، فاعملوا إنا عاملون، وانتظروا إنا منتظرون.

[ صفحه 269]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

در جلسه ي گذشته گفتيم كه حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به انصار فرمودند: شما با سران مشرك عرب به جنگ پرداختيد و چه زحمتها و رنجها كه متحمل شديد و شما كساني

بوديد كه با امتهاي غير مسلمان به ستيز پرداختيد و با آدمهاي شجاع قلدري كه اهل منطق نبودند به مقابله برخاستيد، همواره و هرگاه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ما اهل بيت به شما دستور مي داديم، شما اطاعت مي كرديد و مدافع حريم ما بوديد؛ حال چگونه شما يكباره عوض شده ايد و پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين همه ظلم و ستم به ما مي شود و حق ما را غصب مي كنند، ولي شما هيچ نمي گوييد و هر چه ما شما را مي خوانيم، پاسخي نمي دهيد و ساكت نشسته ايد و تنها نظاره گر حوادث هستيد!!

حضرت در ادامه مي فرمايند:

[ صفحه 270]

نقش اهل بيت در پيروزي اسلام

(حتي إذا دارَتْ بنا رَحَي الإِسْلام)

((شما فرمانبردار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت بوديد) تا آنجا كه به سبب ما، سنگ آسياي اسلام به گردش درآمد.)

يعني اسلام قوّت پيدا كرد و به حركت درآمد؛ و اين پيروزيها به سبب فداكاريهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام و تمامي مسلمانان به دست آمده است.

(1) (وَ دَرَّ حَلَبُ الأَيّام)

(و بركات روزگار، همچون شير، جريان و كثرت پيدا كرد.)

يعني خير و بركت در اسلام پيدا شد؛ وقتي گوسفند و گاو و يا شتر شير بدهند، طبيعتاً بركت و خيري به دنبال دارد؛ حضرت زهرا عليهاالسلام در اين كلام پيشرفتها و پيروزيهاي اسلام را به سرازير شدن شير پستان تشبيه نموده اند؛ يعني به سبب زحمتهاي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و مسلمانان و اطاعت و فرمانبرداري آنان از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و اهل بيت

عليهم السلام روزگار، روزگار خير و بركت شد و اسلام قوت پيدا كرد، و شرك و كفر و نفاق و آداب جاهليت از جامعه محو شد.

(2) (وَ خضعت نَعْرة (ثغرة) الشرك)

(و بيني شرك به خاك ماليده شد (يا سينه ي شرك به زمين آمد).)

اين كلام حضرت به دو صورت نقل شده است:

بعضي نسخه ها «نعرة» گفته اند كه به معناي بيني مي باشد و

[ صفحه 271]

منظور كبر و تكبّر و باد توي بيني انداختن است؛ آن وقت جمله ي «دو خضعت نعرة الشرك»، يعني: خاضع شد بيني شرك، بيني مشركان به خاك ماليده شد و آنها در مقابل اسلام خاضع شدند.

امّا بعضي نسخه هاي ديگر «ثغرة» نقل كرده اند كه به معناي «زير گلو يا سينه» مي باشد؛ وقتي مي خواستند يك نفر را در مبارزه شكست بدهند، سينه اش را به خاك مي آوردند- مثل همين كشتي گيران كه براي پيروزي، پشت حريف را به خاك مي آورند- و به اين ترتيب طرف مقابل شكست خورده و تسليم مي شد.

در اينجا هم جمله ي «و خضعت ثغرة الشرك»، يعني: سينه ي شرك به زمين آمد و خاضع شد و مشركان در برابر اسلام، شكست خورده و تسليم شدند؛ و هر يك از دو معنا كه باشد، كنايه از سقوط شرك و مظاهر آن در جامعه است.

(3) (و سكنت فَوْرَةُ الإِفك)

(و فوران و طغيان دروغ (فريب دادن مردم) ساكن شد.)

«فورة» به معناي اشتعال و فوران است؛ يعني فوران دروغ و ناحقّي ساكن شد، ديگر ابوجهل ها و ابوسفيان ها نمي توانستند در مقابل اسلام، قد علم كنند و از جهالت مردم سوءاستفاده نموده و بر آنان حكومت داشته باشند.

(4)

(و خَمدَتْ نيرانُ الكفر)

(و آتشهاي كفر خاموش شد.)

«نيران» جمع «نار» و به معناي آتش است، «خمود» يعني

[ صفحه 272]

نابودي شعله هاي آتش؛ يعني همبستگي و اتحاد شما مسلمانان و اطاعت شما از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ما اهل بيت، موجب شد كه مشركان در مقابل اسلام تسليم شوند و آتش كفر و فوران دروغ و فريب، خاموش و ساكن شود.

(5) (وَ هَدَأَتْ دعوةُ الهَرْج)

(و موج فتنه و طغيان (تا حدودي) آرام گرفت.)

يعني در اثر فداكاريهاي شما و اطاعتتان از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، آنهايي كه به هرج و مرج و شورش و فتنه دعوت مي كردند- و به قول امروزيها طرفداران آنارشيزم- ساكت شدند و قدرت سران فتنه و آشوب گرفته شد، و مردم راه حق و عدالت را پيدا كردند.

(6) (وَ اسْتَوْسَقَ نِظامُ الدّين)

(و نظام و حكومت دين، هماهنگ و برقرار شد.)

«استيساق [197] » به معناي متّصل و منظّم شدن است؛ يعني بعد از آن همه جنگها و فعاليتها، بالاخره نظام ديني شكل گرفت و حكومت اسلامي برقرار گرديد و اسلام، قدرت و شوكت پيدا كرد.

[ صفحه 273]

مظاهر ارتجاع پس از انقلاب

(1) (فَأَنّي حُرْتُمْ بَعْدَ البَيانِ؟)

(پس شما بعد از اين بيانات از چه چيز متحيّر شديد (يا چرا از حق برگشتيد)؟)

اينجا، در بعضي نسخه ها «جُرتم» آمده است، به اين معنا كه چرا شما بعد از آنكه حق روشن شد، اين همه ظلم مي كنيد؛ ولي اين معنا خلاف ظاهر است و بهتر همان نقل «حُرْتُمْ بَعْدَ الْبَيان» مي باشد؛ «حُرتم» از مادّه ي «حار» است، «حور» يعني تحيّر؛

«حاريحور» و «حار يحار» به يك معناست.

يعني بعد از اين بيانات پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و قرآن درباره ي امامت و رهبري و شرايط آن، چه طور شما حالت تحيّر پيدا كرده ايد؟ كانّه اينها بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله يك نوع حالت تحيّر داشتند، و از همين تحيّر آنها، دار و دسته ي عمر و ابوبكر سوءاستفاده نمودند. «فَأنّي حُرْتُم»: چرا شما حالت تحيّر پيدا كرده ايد، «بَعْدَ البَيان»: بعد از روشن شدن حقيقت؛ با آن همه بيانات پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله و قرآن، ديگر جاي تحيّر نيست و نبايد براي حق و حقيقت متحيّر باشيد.

البته «حور» به معناي «رجوع» هم آمده است، در اين صورت معناي جمله اين است كه: چرا شما از حق برگشتيد، بعد از آنكه حقيقت برايتان روشن و بيان شده بود؟

(2) (وَ أَسْرَرْتُم بَعْدَ الإِعْلان؟)

(و چرا پنهان مي كنيد پس از علني كردن؟)

[ صفحه 274]

اين جمله، چون به جمله ي سابق عطف شده، كلمه ي «أنّي» سر اين هم مي آيد. يعني بعد از آنكه علناً از حق حمايت كرديد و در غدير خم از علي عليه السلام حمايت كرده و علناً با او بيعت نموديد، چگونه است كه الآن آشكارا از حقّ حمايت نمي كنيد؟

«وَ أَسْرَرْتم»: يعني چرا براي بيان حق به سرّي گويي و مخفي كاري افتاده ايد «بَعْدَ الإِعْلان»: بعد از آنكه جلوتر، به طور علني از حق حمايت مي كرديد؟

(3) (وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الإِقدام؟)

(و چرا عقب گرد كرديد، بعد از آنكه اقدام (به سوي حق) نموديد؟)

«نكص و نكوص» برگشت به عقب است؛ يعني شما كه اهل فهم و تشخيص

و فعّاليت و قيام بوديد، چگونه حالا عقب رفته ايد و ساكت و تماشاگر صحنه شده و از حق دفاع نمي كنيد؟ فكر مي كنيد امروز در برابر اين همه كجيها و انحرافها وظيفه اي نداريد؟

(4) (وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الإِيمان؟)

(و چگونه بعد از ايمان آوردن مشرك شديد؟)

همين كه حق را بدانيد و از آن دفاع نكنيد، اين خود يك نوع شرك است، شرك منحصر به شريك قرار دادن در ذات و صفات حق تعالي نيست، بلكه اطاعت از كسي كه خداوند اجازه نداد يا نهي از آن نموده هم نوعي شرك است؛ زيرا «اطاعت» نوعي پرستش است، و پرستش بايد فقط از خدا و براي خدا باشد؛ اطاعت از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و

[ صفحه 275]

امام عليه السلام هم به اطاعت از خدا برمي گردد؛ زيرا خداوند، اطاعت آنان را واجب نموده است.

حضرت به مردم حاضر در مسجد مي فرمايد: شما كه ايمان خالص داشتيد، چرا حالا برخلاف عقيده تان با حكومت باطل سازگاري داريد و شرك مي ورزيد؟.

حضرت در ادامه به آيات قرآن كريم تمسّك كرده و مي فرمايند:

پايان كار پيمان شكنان و محافظه كاران

(بُؤساً لِقومٍ نَكَثُوا أَيْمانَهم من بَعْدِ عَهْدِهم)

(بدبختي و فقر باد بر قومي كه قسمهايشان را شكستند، بعد از آنكه عهد و پيمان بسته بودند (تا از اسلام دفاع كنند).)

(وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسول وَ هُمْ بَدَءُوكُم اوَّلَ مَرَّة)

(و تصميم گرفتند پيامبر را از بين مردم مدينه دور نمايند؛ و اينان، توطئه را عليه شما آغاز كردند.)

اين جمله، دنباله ي آيه ي سوره ي توبه است كه درباره ي پيمان شكني يهود مدينه، نازل شده است، و از تطبيق اين آيه با پيمان شكني دار و

دسته ي «سقيفه»، معلوم مي شود كه به نظر حضرت زهرا عليهاالسلام خيانت اينها كمتر از خيانت يهود اهل مدينه نبوده است.

(أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّه أَحَقّ أَن تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤمنين)

(آيا از آنان مي ترسيد؟ در حالي كه خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد، اگر ايمان داشته باشيد.)

[ صفحه 276]

يعني آيا شما از اين چند نفر كه در سقيفه جمع شدند و با جوسازي خليفه درست كردند، مي ترسيد؟ پس اگر ايمان به خدا داشته باشيد، همانا خدا سزاوارتر است كه از او بترسيد.

خلاصه اينها، از آنجا كه آدمهاي محافظه كاري بودند، با حكومت وقت به حسب ظاهر هماهنگ شدند و از اميرالمؤمنين عليه السلام و از حق دفاع نكردند و حضرت در اينجا ضمن اينكه آنها را مؤاخذه و توبيخ مي كنند، از ايشان گله مند نيز هستند؛ و در ادامه مي فرمايند كه شما مي خواهيد نان بخوريد و زندگي كنيد و حاضر نيستيد براي دفاع از حقيقت، آسايش خود را به خطر اندازيد.

زماني بود كه رقابت ميان حزب دموكرات و حزب توده شديد بود، به كسي گفتند: تو دموكرات هستي يا توده؟ گفت: من عيال وار هستم! حالا آن مردم هم با اين مسائل كاري نداشتند و برايشان مهم نبود كه حضرت علي عليه السلام حاكم باشد يا ابوبكر يا ديگري، مي خواستند زندگي خودشان را بكنند و آسايش خود را به خطر نيندازند و لذا هر حكومتي كه مي آمد با آن مي ساختند.

راحت طلبي و دنياپرستي، انگيزه ي سكوت

(أَلا وَ قَدْ أري أَن قَدْ أَخْلَدْتُمْ الي الخَفْضِ)

(همانا من مي بينم كه شما پناه آورده ايد به رفاه و خوشگذراني!)

«خفض» به معناي راحتي و آسايش است؛ يعني ديگر شما حال قيام و

مبارزه را نداريد و مي خواهيد در آسايش و خوشگذراني

[ صفحه 277]

باشيد و زندگي راحت بكنيد.

شايد كلمه ي «أَخْلَدْتُم» براي فهماندن اين باشد كه شما پيوسته، ملازم و دلبسته به دنيا و مقام و زندگي شده ايد، و قهراً حالت فداكاري و ايثار كه در گذشته داشتيد از بين رفته است.

(وَ أَبْعَدْتُمْ مَنْ هو أَحقُّ بِالبَسْطِ وَالقَبْضِ وَ أَقْويهُمْ عَلَيْه)

(و دور كرديد از صحنه ي خلافت، كسي را كه سزاوار به بسط و قبض كشور اسلامي و قويتر از ديگران بود.)

حضرت امير عليه السلام با آن سابقه اي كه در اسلام داشت، به حكومت و خلافت اسلامي سزاوارتر بود؛ ولي شما او را كنار زديد و كساني را كه شايستگي نداشتند، روي كار آورديد!

البته كلمه ي «حق» در اينجا، بدان معنا نيست كه ديگران هم نسبت به خلافت سزاوار بودند و حق داشتند، ولي علي عليه السلام سزاوارتر بود؛ گرچه «احق» افعل تفضيل است، ولي در اينجا اين معنا را نمي رساند؛ بلكه اين جمله نظير آيه ي شريفه ي قرآن است كه مي فرمايد: (اَذلك خيرٌ أَم جَنَّةُ الخُلْدِ) [198] يعني: «اين «دلبستگي به دنيا» بهتر است يا بهشت جاويدان؟»؛ اين آيه نمي خواهد بفرمايد كه دلبستگي به دنياي پست خوب است، ولي بهشت بهتر مي باشد، بلكه منظور آيه اين است كه فقط بهشت خير است و هرچه خوبي و كمال هست در

[ صفحه 278]

بهشت است؛ و ما خودمان هم در اصطلاح مي گوييم كه مثلاً: «اگر آدم شكست بخورد بهتر است يا اينكه از اول حواسش را جمع كند؟»؛ اين بدان معنا نيست كه اگر آدم شكست بخورد خوب است، ولي اگر

حواسش را جمع كند بهتر است.

در اينجا نيز كه حضرت مي فرمايند: «علي عليه السلام به خلافت و قبض و بسط كشور اسلامي سزاوارتر بود»، به اين معنا نيست كه آن كساني كه آمدند و خلافت را غصب كردند سزاوار بودند؛ بلكه اين جمله، از قبيل: (اَذلك خيرٌ أَمْ جنَّةُ الخُلدِ) مي باشد.

(وَ خَلَوْتُمْ بالدّعة)

(و شما خلوت كرديد با سكون و آرامش و خوشگذراني!)

«دعة» به معناي سكون و خوشگذراني است در مقابل سختي و ناراحتي و جنگ؛ از اين دو جمله به خوبي فهميده مي شود كه زمينه ي اصلي غصب خلافت و رهبري، بي تفاوتي مردم و راحت طلبي آنها بود؛ اگر مردم در مقابل آرمانهاي اسلام بي تفاوت نشده بودند، هرگز چند نفر قدرت طلب، نمي توانستند با عوام فريبي و تظاهر به دين و قرآن و سنّت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مسير امامت را منحرف سازند و زمينه ي تغيير امامت به سلطنت را فراهم نمايند. حضرت زهرا عليهاالسلام دور نمودن حضرت عليه السلام را از امامت، نتيجه ي راحت طلبي مردم و علاقه ي آنان به آسايش و رفاه دانسته اند.

[ صفحه 279]

(وَ نَجَوْتُمْ بِالضّيقِ مِنَ السّعة)

(و شما از وسعت و گشايش به تنگنا پناه برديد.)

يعني شما آنچه را وسعت است، رها كرديد و به طرف ضيق و تنگنا رفتيد؛ به عبارت ديگر شما حكومت حقه را كه براي حق و عدالت، گشايش و وسعت داشت، رها كرديد و به طرف حكومت باطل كه محل ضيق و تنگناست روي آورديد، و خود را گرفتار هواي نفس چند نفر خودخواه و قدرت طلب نموديد.

البته در عبارت «بحارالانوار» طور ديگري آمده كه اين صحيحتر است و با

جملات قبلي تناسب بيشتري دارد:

(وَ نَجَوتُم مِنَ الضّيق بالسّعة)

(و شما نجات داديد خودتان را از تنگنا و ضيق، به سوي وسعت و آسايش.)

يعني شما اگر مي خواستيد از حق دفاع كنيد، در حقيقت خود را درگير با ابوبكر و عمر مي كرديد و در تنگنا و فشار قرار مي گرفتيد؛ ولي خود را از گرفتاري و سختي دفاع از حق نجات داديد و به «سعة»، يعني زندگي خوش و راحت طلبي روي آورديد.

(فَمَجَجْتُم ما وَعَيْتُم)

(و آنچه را در درون خود جمع كرده بوديد، به هوا پرتاب نموديد.)

اينها همه تشبيهاتي است كه در كلام حضرت به كار رفته است؛ «مَجَّ» به چيزي مي گويند كه انسان پف كرده و از دهانش بيرون مي ريزد (مثلاً انسان دهانش را پُر از آب كند و به بيرون پرتاب نمايد)؛ يعني شما آن حقيقت ايماني را كه سرمايه ي معنوي شما بود و در

[ صفحه 280]

روحتان جاي داده بوديد، به مجرد تغيير سياست و پيش آمدن صحنه ي آزمايش و امتحان، به معامله گذاشتيد و پف كرديد و دور انداختيد و حق و دين را زير پا گذاشتيد.

بازگشت به جاهليت

(وَ دَسَعْتُم الذي تَسَوَّغْتُم)

(و آنچه را كه خورده بوديد بالا آورديد.)

وقتي شتر و حيوانات ديگر چيزي را كه خورده اند از حلقومشان بالا مي آورند و داخل دهانشان مي آورند، اين را عرب مي گويد: «دَسَعَ»؛ «تسوغ» نيز به چيز گوارايي مي گويند كه آن را خورده اند.

اين تشبيه به اين معناست كه شما ايمان و حقيقتي را كه تحصيل كرده بوديد، دفع كرديد و آن را از خودتان برگردانديد. در حقيقت، آن مقدار كه جلو رفته و رشد كرده

بوديد، دو مرتبه به عقب برگشتيد. «دسعتم»: شما برگردانديد، «الذي تسوغتم»: آنچه را كه با حالت گوارا و خوشي داخل حلق خود كرده بوديد، يعني آن ايماني كه به حالت گوارا و خوشي داشتيد، حالا آن را برگردانديد؛ پس در حقيقت اين يك صورت از كفر و ارتداد است، چون شما از آن ايماني كه داشتيد، بازگشت كرديد و به نوعي مرتد شديد؛ همانگونه كه در حديث آمده است: «ارتدّ الناس بعد رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله الا ثلاثه (او اربعة)) يعني: «مردم پس از رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مرتد شدند، مگر سه نفر (يا چهار نفر)»؛ البته

[ صفحه 281]

كفر مراتب دارد، همانگونه كه ايمان نيز داراي مراتب مي باشد؛ لذا حضرت تعبير به كفر مي كنند:

(فَإِنْ تكفروا أَنْتم وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جميعاً فَإِنَّ اللَّه لغَنِيٌّ حميدٌ [199] ).

(پس اگر شما و هر آن كسي كه بر روي زمين زندگي مي كند، كافر شويد (هيچ ضرري به خدا نمي رسد)، و خدا غني و حميد است.)

«كفر» به معناي «پوشش» است و داراي مراتب مختلف مي باشد، يك وقت واقعاً انسان از اسلام خارج مي شود و خدا و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را منكر مي گردد كه در اين صورت، احكام كافر بر او جاري مي شود (كه در كتب فقهي به تفصيل بيان شده است)؛ ولي گاهي شخص، تنها بعضي از مراتب ايمان را زير پا مي گذارد، همين را هم مي گويند: «كُفْر»، يعني بعضي از مراتب ايمان او پوشيده شده است؛ پس همانطور كه گفتيم، كفر داراي مراتب مي باشد و گاهي به مراتب نازله ي آن هم «كفر»

اطلاق مي شود. [200] .

«فَإِنْ تَكْفُروا أَنْتُم وَ مَنْ فِي الأَرْضِ جَميعاً»: پس اگر شما و همه ي كساني كه بر روي زمين زندگي مي كنند كافر شويد، «فَإِنَّ اللَّه لَغَنِيٌّ حميدٌ»: خداوند غني و حميد است؛ به شما احتياجي ندارد، يك وقت خيال نكنيد به خدا ضرري زده ايد، نَه، به خودتان ضرر رسانده ايد.

[ صفحه 282]

بيان سوز دل و اتمام حجت

سپس حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه ي كلام خود مي فرمايند: اين را به شما بگويم كه اگر من اين خطبه را براي شما خواندم و راجع به فدك و حقوق غصب شده ي خودم و شوهرم، به شما خطاب و عتاب كردم، به خاطر اين نبوده است كه به شما اميد داشته باشم كه شما به من و حضرت امير عليه السلام كمك بكنيد؛ نَه، ما ديگر شما را شناخته ايم و مي دانيم كه شما براي دفاع از حق، خود را به خطر نمي اندازيد، بلكه مي خواهم «سوز دل» خود را ظاهر كنم و در ضمن اتمام حجّت كرده باشم؛ اين است كه مي فرمايند:

(أَلا وَ قَدْ قُلْتُ ما قُلْتُ هذا عَلي مَعرفةٍ مِنّي بالخَذلَةِ الّتي خامَرَتْكُم)

(آگاه باشيد! همانا گفتم آنچه را كه در اينجا گفتم، در حالي كه شناخت داشتم از شما به اين نصرت و ياري نمي كنيد و اين ترك نصرت، جزو روحتان شده است.)

«خذلة» يعني مخذول كردن و ترك نصرت و ياري؛ كسي را كه رها كنند و به او كمك نكنند و به فريادش نرسند، در اصطلاح مي گويند: مخدولش كرده اند؛ «مخامرة» هم يعني مخلوط شدن با چيز ديگر.

حضرت مي فرمايد: من مي دانم كه شما به كمك ما نمي آييد و اين جزو روح و مخلوط با

ذاتتان شده است؛ «علي معرفةٍ مني بالخذلة»: يعني با شناختي كه من از شما دارم به اينكه ياري نمي كنيد، «التي خامرتكم»: و اين ياري نكردن با روحتان مخلوط شده

[ صفحه 283]

است؛ يعني بي اعتنايي به ارزشها و بي تفاوتي نسبت به مظالم حاكميت، كانّه جز ذات شما شده است و به شما شكل و صورت داده است؛ نه اينكه يك حالت و صفت عارضي باشد كه اميد به تغيير آن باشد.

(والغَدرَةِ التي استَشْعَرَتْها قُلُوبكم)

(و مي دانستم آن ترك وفايي را كه شعار قلبهايتان شده.)

«غَدر» به معني ترك است؛ در قرآن كريم هم كه مي فرمايد: (ما لِهذا الكتاب لا يُغادِرٌ صَغيرةً وَ لا كبيرةً إلا أحْصيها) [201] يعني: «اين (نامه ي عمل) چه نوشته اي است كه هيچ چيز كوچك و بزرگي را جا نگذاشته است؟»؛ در اين آيه «لايغادر» به معناي «لايترك» آمده است، يعني هيچ چيز را ترك نكرده و همه را آورده است.

در اينجا نيز «غدرة» به معناي ترك كردن مي باشد، و در مقابل «وفاء» قرار گرفته است؛ «وفاء» يعني: «عمل كردن بر طبق عهد و پيمان» و در مقابل «غدر» يعني: «ترك وفاي به عهد و پيمان». حضرت مي فرمايند: من معرفت دارم به آن ترك وفا و خيانتي كه شعار دلهايتان شده.

«شعار» لباس زير را مي گويند و در مقابل «دثار» است كه به لباس رو گفته مي شود؛ «شعار» از مادّه ي «شَعْر» (مو) است و به آن لباس زيرين انسان كه به مو چسبيده است گفته مي شود؛ شعار آن است كه در دل انسان باشد، نه اينكه فقط بر زبان جاري شود؛ به عكس

[ صفحه 284]

بسياري از شعارهاي ما كه فقط با زبان گفته مي شود و به دنبال آن عملي در كار نيست؛ اگر در زبان «مرگ بر آمريكا» بگوييم، اما در عمل، جنس آمريكايي، اخلاق آمريكايي و روش آمريكايي را داشته باشيم، اين «شعار» نيست، بلكه تظاهر است؛ شعار حقيقي، آن چيزي است كه از مغز و دل انسان برخيزد و او را به عمل وادارد؛ اصلاً شعار، مقدّمه ي عمل كردن است.

در اينجا نيز كه حضرت مي فرمايد: «استشعرتها قلوبكم»: يعني آن خيانت و ترك وفايي كه شعار شما شده و در دلتان جاي گرفته است.

خوب، پس من مي دانستم كه شما اهل كمك كردن و ياري رساندن به ما نيستيد، امّا اينكه براي شما خطابه ايراد مي كنم و شما را مورد عتاب قرار مي دهم، به خاطر بيان درد و سوز دل و جوشش نفس است:

(ولكنَّها فيضَةُ النَّفْس)

(ولكن اين سخنان به خاطر جوشش نفس (و سوز دل) است.)

وقتي يك ظرف، پُر از آب شود، شروع مي كند به ريختن و سر رفتن و اين را در اصطلاح مي گويند: «فَيَضان»؛ نفس انسان هم همانند ظرف آب، وقتي پُر شد و شروع به ريختن و سر رفتن كرد، در اصطلاح مي گويند: «فيضان نفس»، كأنّه روح هم سر رفته است؛ حالا حضرت مي خواهند بفرمايند كه آن قدر درد و سوز در دلم هست كه سر

[ صفحه 285]

مي رود و مي آيم خطابه مي خوانم؛ «ولكنّها فيضة النفس»: اين حرفها جوشش نفس و سوز دل است.

(وَ نَفْثَةٌ الغيظ)

((و اين سخنان من از روي) به جوش آمدن و تراوش غيظ و ناراحتي دروني مي باشد.)

انسان وقتي

غيظ پيدا كند تا يك مدتي ناراحتيش را مخفي مي كند، ولي وقتي بيش از اندازه ناراحت شد، شروع مي كند به نفس عميق كشيدن، فوت كردن و آه كشيدن، اين را در اصطلاح «نفث» و «نفخ» گويند؛ البته «نفث» و «نفخ» يك اختلاف جزئي با هم دارند، اگر انسان طوري فوت كند كه كمي از آب دهانش هم بيرون آيد، به آن «نفث» مي گويد، ولي اگر فقط فوت باشد، آن را «نفخ» گويند.

«نفثة الغيظ»: يعني اين سخنان از روي تراوش و به جوش آمدن غيظ و ناراحتي دروني ام مي باشد.

(وَ خَوَرُ القَناة)

((و به خاطر) كُند شدن و از كار افتادن سر نيزه است.)

اينها همه تشبيهاتي است كه حضرت در كلام خود به كار مي برند؛ «قناة» يعني سر نيزه و «خور» يعني شكستگي، ضعف و كندي، «خور القناة» يعني كُند شدن و از كار افتادن سرنيزه؛ وقتي سر نيزه كُند شود و دست انسان بسته باشد و نتواند كاري كند، كم كم بي حوصله شده و صبر او تمام مي شود؛ حضرت مي خواهند بفرمايند

[ صفحه 286]

بي حوصلگي و بي تابي كه از ناحيه ي اين همه ظلم و ستم عارض من شده است، موجب گشته كه من بيايم و اين مطالب را بگويم؛ حضرت زهرا عليهاالسلام درست است كه معصوم هستند، اما بالاخره انسان مي باشند، همانطور كه حضرت زهرا عليهاالسلام گرسنه مي شوند و همانگونه كه تشنه مي شوند، وقتي درد دل حضرت، زياد شود و اين همه كجي و انحراف را ببينند، بالاخره به جوش و خروش مي آيند و اين جوشش را اينگونه منعكس مي كنند.

(و بَثَّةُ الصَّدر)

((و به خاطر اين است كه) غصّه ي سينه ام

را پراكنده و آشكار كنم.)

يعني دردهاي سينه و دلم را دارم براي شما مي گويم؛ «بث» يعني اينكه انسان ناراحتي درونيش را علني كند و بيان نمايد؛ در قرآن هم آمده: (إِنَّما أَشْكوبَثي وَ حُزْني إلَي اللَّهِ [202] ): همانا درد دلم و حزن و اندوهم را به خدا بازگو مي كنم.

(وَ تَقْدِمَةُ الحُجَّة)

(و به خاطر اين است كه با شما اتمام حجّت كرده باشم.)

خلاصه با اين سخنان، هم آن دردهاي سينه و سوزهاي دروني خودم را ظاهر كرده ام و هم با شما اتمام حجّت نموده ام، و الّا مي دانم كه از فدك و خلافت خبري نيست و شما افرادي نيستيد كه به ما كمك كنيد.

[ صفحه 287]

ترسيم پايان توطئه

(فَدُونَكُمُوها)

(پس بگيريد اين (فدك) را.)

جلوتر هم حضرت فرموده بودند كه اين فدك را مانند «شتر جهاز آماده و افسار كرده» بگيريد و بتازانيد، آخر قيامتي هم هست؛ اينجا نيز مي فرمايند كه فدك را بگيريد، مال شما باشد؛ ولي به شما بگويم كه آن چنان هم مفت و مجاني برايتان تمام نمي شود؛ در دنيا تاريخ اين ماجرا را مي نويسد و آبرويتان مي رود و در قيامت هم بايد جواب خدا و رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را بدهيد.

(فَاحْتَقِبُوها)

(پس طنابِ بار و جهاز آن را محكم ببنديد.)

«حقب» طنابي است كه از زير شكم شتر، روي بار مي بندند تا بار شتر محكم شود؛ «احتقبوها»: يعني جهاز و بار شتر را ببنديد، محكم كاري كنيد و طناب هم روي آن ببنديد؛ ولي بدانيد اين شتر، آنطور كه فكر مي كنيد بي عيب و نقص نيست [203] .

(دَبِرَةَ الظَّهْرِ)

[ صفحه

288]

(پشت اين شتر مجروح است.)

يعني شتر خلافت آن طور هم كه شما مي خواهيد به شما سواري نمي دهد.

(نَقِبَةَ الخُفِّ)

(پاي آن ضعيف و سست است.)

پاي شتر را «خفّ» مي گويند و «نقَب» به معناي سستي است؛ وقتي پاي شتر سست و ضعيف باشد، مي گويند: «نقبة الخف»، يعني پاي شتر ضعيف است و نمي تواند زياد راه برود؛ خلاصه اين فدك يا خلافت همانند شتر همواري نيست كه هيچ عيب و نقصي نداشته باشد و شما بتوانيد به راحتي از آن بهره برداري كنيد.

(باقيةَ العار)

(ننگ و عار آن، برايتان باقي مي ماند.)

آيندگان مي گويند كه خليفه ي مسلمانان، حقّ قطعي دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را گرفت و آن را تصاحب نمود. و يا خلافت را غصب كرد.

(موسومةً بِغَضَبِ اللَّهِ (الجبار))

(داغ غضب خدا، به اين فدك (يا خلافت غصب شده) خورده است.)

«وسم» داغ كردن است، يعني آثار اين عمل زشت شما كه نسنجيده و بدون فكر، دور يك عدّه فرصت طلب را گرفتيد و آنها همه چيز را عوض كردند، به اين زودي از بين نخواهد رفت؛ همانند داغ

[ صفحه 289]

كردن است كه هميشه باقي مي ماند.

(وَ شَنارِ الأَبَد)

((و براي شما) عيب ابدي و ننگ هميشگي به دنبال دارد.)

(موصولةً بِنارِ اللَّهِ المُوقَدة)

((و در نهايت اين فدك يا خلافت) رساننده است شما را به آتش خدا كه روشن است.)

(الَّتي تَطَّلعُ عَلَي الأَفْئِدَة) [204] .

(آن آتشي كه طلوع مي كند بر دلها (و دلها را هم مي سوزاند).)

خلاصه اين فدك يا خلافت غصب شده، هم در دنيا موجب بي آبرويي شما مي شود و هم

در آخرت به خاطر آن گرفتار عذاب خدا خواهيد بود و اين طور نيست كه به همين سادگي براي شما تمام شود.

(فَبِعَيْنِ اللَّهِ ما تَفْعَلُون)

(پس در حضور خداست آنچه مي كنيد.)

اين كارها را كه انجام مي دهيد، در حضور خداست و خدا شاهد و ناظر آن است؛ يعني خيال نكنيد خداوند از اين همه ظلم و

[ صفحه 290]

ستم كه روا داشته ايد غافل است و نمي داند؛ بلكه همه ي كارهاي شما را مي بيند و مي داند.

آنگاه حضرت به آيه ي شريفه ي قرآن اشاره كرده و مي فرمايند:

(وَ سَيَعْلَمُ الَّذين ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ [205] ).

(و به زودي ستمكاران مي فهمند چه عاقبتي خواهند داشت.)

وَ أنا ابنةُه نَذيرٍ لكم)

(و من دختر پيامبر شما هستم كه براي انذار شما آمده بود.)

(بَيْنَ يَدَيْ عَذابٍ شَديدٍ)

(آن پيامبر، انذاردهنده ي شما بود از عذاب شديد خداوند.)

يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمده بود از عذاب شديد، شما را بترساند و من هم دختر همان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستم؛ پس از خدا بترسيد!

(فَاعْمَلُوا إنّا عامِلون وَ انْتَظِرُوا إنّا مُنْتَظِرُونَ)

(پس هر كاري مي خواهيد بكنيد، ما نيز كار خودمان را مي كنيم و شما منتظر (قيامت و داوري خداوند) باشيد كه ما هم منتظريم.)

اين جمله نيز از قرآن گرفته شده [206] ، و صيغه ي امر در دو جمله ي:

[ صفحه 291]

«فاعملوا» و «وَانْتَظِروا» در مقام تهديد و اخطار استعمال شده است؛ در حقيقت حضرت مي خواهند به مردم آن زمان بفرمايند كه هر چه مي خواهيد انجام دهيد و هر ظلم و ستمي كه از دستتان برمي آيد بكنيد،

امّا بدانيد كه روز قيامت، بايد پاسخگوي تمام اين اعمالتان باشيد و در آنجا خدا به حساب همه رسيدگي مي كند.

تا اينجا كلام حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد پيامبر به پايان مي رسد و بعد از آن، ابوبكر در پاسخ حضرت، مطالبي را مي گويد و دوباره حضرت سخناني را بيان مي دارند كه ان شاءاللَّه در جلسه ي آينده به آن مي پردازيم.

والسّلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته

[ صفحه 293]

درس 10

اشاره

عناوين:

آنچه گذشت

سخنان متظاهرانه ي ابوبكر

موقعيت عترت از زبان ابوبكر

توجيه عوام فريبانه ي ابوبكر براي مصادره ي فدك

اراده ي مردم يا خواست پنج نفر؟

پاسخ حضرت فاطمه عليهاالسلام به ابوبكر

خيانت سران سقيفه

قرآن و شبهات معاندان

تاكتيك مجدّد ابوبكر

[ صفحه 295]

فأجابها أبوبكر عبداللَّه بن عثمان، و قال: يا بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، لقد كان أبوك بالمؤمنين عطوفاً كريماً، رؤوفاً رحيماً؛ و علي الكافرين عذاباً أليماً، و عقاباً عظيماً؛ إن عزوناه وجدناه أباك دون النساء، و أخا إلفك دون الأخلاء؛ آثره علي كل حميم، و ساعده في كل أمر جسيم؛ لايحبكم إلا سعيد و لايبغضكم إلا شقي بعيد؛ فأنتم عترة رسول اللَّه الطيبون، والخيرة المنتجبون، علي الخير أدلتنا، و إلي الجنة مسالكنا؛ و أنت يا خيرة النساء، و ابنة خير الأنبياء، و صادقة في قولك، سابقة في وفور عقلك، غير مردودة عن حقك، و لا مصدودة عن صدقك؛ والله ما عدوت رأي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، و لاعملت إلا بإذنه، و إن الرائد لايكذب أهله؛ و إني أشهد اللَّه و كفي به شهيدا، أني سمعت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله يقول: «نحن معاشر الأنبياء لانورث

ذهباً و لا فضة و لا داراً و لا عقاراً و إنما نورث الكتاب والحكمة والعلم والنبوة، و ما كان لنا من طعمة فلولي الأمر بعدنا أن يحكم فيه بحكمه» و قد جعلنا ما حاولته في الكراع والسلاح يقاتل بها المسلمون و يجاهدون الكفار، و يجادلون المردة الفجار، و ذلك بإجماع من المسلمين، لم أنفرد به وحدي، و لم أستبد بما كان و لا ندخر دونك، و أنت سيدة اُمة أبيك، والشجرة الطيبة لبنيك، لاندفع مالك من فضلك، و لا نوضع من فرعك و أصلك، حكمك نافذ فيما ملكت يداي، فهل ترين أن أخالف في ذلك أباك صلي اللَّه عليه و آله.

[ صفحه 296]

فقالت عليهاالسلام: سبحان اللَّه، ما كان أبي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله عن كتاب اللَّه صادفاً و لا لأحكامه مخالفاً! بل كان يتبع أثره، و يقفو سوره، أفتجمعون إلي الغدر إعتلالاً عليه بالزور والبهتان، و هذا بعد وفاته شبيه بما بغي له من الغوائل في حياته، هذا كتاب اللَّه حكماً عدلاً، و ناطقاً فصلاً، يقول: (يرثني و يرث من آل يعقوب [207] ) (و يقول:) (و ورث سليمان داوود [208] ) فبين عز و جل فيما وزع من الأقساط، و شرع من الفرائض والميراث، و أباح من حظ الذكران والإناث، ما أزاح به علة المبطلين، و أزال التظني والشبهات في الغابرين؛ كلا بل سولت لكم أنفسكم أمرا، فصبرٌ جميل واللَّه المستعان علي ما تصفون.

فقال أبوبكر: صدق اللَّه و صدق رسوله، و صدقت إبنته، أنت معدن الحكمة و موطن الهدي والرحمة، و ركن الدين، و عين الحجة، و لا أبعد صوابك، و لا أنكر خطابك، هؤلاء المسلمون

بيني و بينك، قلدوني ما تقلدت، و باتفاقٍ منهم أخذت ما أخذت، غير مكابرٍ و لا مستبد، و لا مستأثرٍ، و هم بذلك شهودٌ.

[ صفحه 297]

آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

در جلسات گذشته خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام را خوانديم و گفتيم حضرت اين خطبه را در مسجد ايراد فرموده و به ابوبكر و كساني كه خلافت را غصب و مسير اسلام و رهبري را منحرف كرده بودند، اعتراض نمودند؛ و به مهاجرين و انصار كه در مسجد حضور داشتند خطاب كرده و فرمودند: چگونه شما در مقابل اين انحراف و فتنه ي بزرگ ساكت نشسته ايد تا اينكه حق از بين رفت و انحراف عظيم در اسلام پايه گذاري شد و شما هيچ اقدامي نكرديد!

شما كه از شجاعان عرب بوديد، شما كه جنگها و مبارزات زيادي كرده ايد و از اسلام دفاع مي نموديد، هميشه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و از اهل بيت او حمايت مي كرديد و فرمانبردار او بوديد، حالا كارتان به جايي رسيده كه ابوبكر را خليفه مي كنيد و او فدك را از ما غصب مي كند و

[ صفحه 298]

همه ي شما ساكت نشسته ايد و هيچ اعتراض و اظهار مخالفتي نمي كنيد؟!

سپس حضرت در ادامه فرمودند: اكنون هم كه اين جملات را مي گويم، به اين دليل نيست كه اميد داشته باشم شما به من كمك كرده و حقّ غصب شده ي ما را بازگردانيد؛ چرا كه شما اهل دنيا شده ايد و مي خواهيد در آسايش و راحتي زندگي كنيد و چون طالب مقام و زندگي دنيا هستيد و نسبت به ارزشهاي اسلام و سفارشهاي پيامبر بي تفاوت

شده ايد، مجبوريد با ابوبكر و حكومت غصب بسازيد؛ ولي اين خطابه را من از آن رو ايراد كردم كه درد دل و سوز قلب خودم را بيان نموده و نيز با شما اتمام حجّت كرده باشم.

سخنان متظاهرانه ي ابوبكر

در اينجا ابوبكر در پاسخ حضرت زهرا عليهاالسلام جملاتي را مي گويد كه ما ناچاريم براي اينكه داستان را به طور كامل نقل كرده باشيم، آنها را هم بخوانيم. نكته اي كه بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه در اينجا، ابوبكر به حسب ظاهر خيلي از حضرت زهرا عليهاالسلام تجليل مي كند و با يك سياست خاصي مي خواهد خود را تبرئه نمايد و در عين حال جواب حضرت را بدهد، چون مي داند كه همه حضرت را مي شناسند، لذا نمي گويد: تو دروغ مي گويي و اين حرفها درست نيست؛ بلكه از راه ديگري وارد مي شود:

[ صفحه 299]

(فَأَجابَها أبوبكر عَبْدُاللَّه بن عثمان و قال:)

(سپس ابوبكر، عبداللَّه بن عثمان [209] در پاسخ حضرت زهرا عليهاالسلام مي گفت):

«يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله لَقَدْ كانَ أبُوكِ بِالمُؤمِنينَ عَطُوفاً كَريماً، رَؤُوفاً رَحيماً، وَ عَلَي الكافِرينَ عَذاباً أَليماً، وَ عِقاباً عَظيماً»: (اي دختر پيامبر، پدرت نسبت به مؤمنان باعاطفه و كريم و بزرگوار بود، و با آنان رأفت و مهرباني داشت و در مقابل كفار به منزله ي عذاب دردناك و عقاب بزرگي بود.)

ابوبكر مي خواست بگويد اي دختر پيامبر، تو هم بايد مثل پدرت رؤوف و مهربان باشي و با ما با عاطفه برخورد كني؛ او مي خواست با اين كلمات، حضرت زهرا عليهاالسلام را خلع سلاح نمايد و جوّ اجتماع مسجد را به نفع خودش تغيير دهد.

«إِنْ

عَزوناهُ وَجَدْناهُ أباكِ دُونَ النِّساءِ»: (اگر بخواهيم نسب او را جستجو كنيم درمي يابيم كه او پدر توست نه (پدرِ) زنهاي ديگر.)؛ اين جمله اشاره است به كلام حضرت كه در ابتداي خطابه فرمود: «اگر نسب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را جستجو كنيد مي فهميد كه او پدر من است نه پدر زنهاي ديگر...»؛ اينجا ابوبكر، سخن آن حضرت را تصديق مي كند كه آري، ما مي دانيم پيامبر صلي اللَّه عليه و آله پدر توست نه پدرِ زنان ديگر.

«وَ أَخا إلفكِ دونَ الأَخِلّاء»: (و پيامبر برادر شوهر و مونس تو بود، نه (برادر) ساير دوستان)؛ «اخلّاء» جمع خليل است يعني دوست؛ «إلف» هم يعني انس، كنايه از مونس آن حضرت است كه حضرت علي عليه السلام بودند.

[ صفحه 300]

«آثرَهُ عَلي كُلِّ حَميم»: (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شوهر و مونس تو را بر همه ي قوم و خويشها مقدّم داشت.)؛ «حميم» يعني خويشان نزديك انسان.

«و ساعده في كل امرٍ جسيم»: (و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با شوهر تو در هر امر بزرگي همراهي مي كرد.)

البته احتمال دارد كه معناي دو جمله اين باشد كه: علي عليه السلام، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را بر هر خويشي مقدّم مي داشت و در هر امر بزرگي او را مساعدت و ياري مي نمود.

موقعيت عترت از زبان ابوبكر

«لا يُحِبُّكُم إلّا سَعيدٌ وَ لايُبْغِضُكُمْ إلّا شَقِّيٌ»: (دوست نمي دارد شما را مگر كسي كه سعادتمند باشد و دشمن ندارد شما را مگر آدم شقاوتمندي كه از رحمت خداوند دور باشد.)

ابوبكر اينجا زرنگي و سياست خود را به كار برده و برخورد ظاهريش با حضرت زهرا عليهاالسلام

را به صورت محترمانه انجام داده است؛ افراد سياستمدار هميشه ظاهر امر را رعايت مي كنند، ولي از پشت سر ضربه ي خود را مي زنند. مي گفتند: انگليسيها وقتي مي شنيدند افرادي به آنها فحش مي دهند، مي خنديدند و حتي گاهي اوقات پول هم مي دادند كه بعضي روزنامه ها به آنها فحش بدهند، مي گفتند خوب، چند تا فحش اينها مي دهند و ديگر كاري به ما ندارند، ما نفت را مي خواهيم ببريم، بگذار دلشان خوش باشد و چهار تا فحش هم به ما بدهند؛ سياستمدارها اينگونه هستند.

[ صفحه 301]

حالا ابوبكر هم خيلي محترمانه با حضرت زهرا عليهاالسلام برخورد مي كند و مي خواهد بگويد ما فضيلت و مقام شما و علي عليه السلام را قبول داريم؛ البته ابوبكر نمي توانسته مقام ايشان را انكار كند، و اگر مي خواست با تندي جواب حضرت را بدهد، مورد اعتراض واقع مي شد و مردم را عليه خودش تحريك مي كرد، امّا با زرنگي و نرمي با حضرت برخورد كرده و در ضمن حرف خودش را هم مي زند. ابوبكر در ادامه مي گويد:

«فَأَنْتُمْ عِتْرَة رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله الطَّيِّبُون، وَالْخِيَرَةُ المُنْتَجَبُونَ»: (شما عترت پاك پيامبر خدا و برگزيده ي خدا هستيد.)

«علي الخير أَدِلتنا»: (شما راهنمايان ما بر خوبيها مي باشيد.)؛ «علي الخير»، جار و مجرور و متعلق به «ادلّتنا» است كه بر آن مقدّم شده است.

«وَ إِلَي الجَنَّةِ مَسالكنا»: (و شما راهها و وسيله ي ما به سوي بهشت هستيد.)

«وَ أنْتِ يا خِيَرةَ النِّساء، وَ ابْنَةَ خَيْرِ الأَنبياء، صادِقَةٌ في قولك»: (و تو اي بهترين زنان و دختر بهترين پيامبران، در سخن خود راست مي گويي.)

«ابن ابي الحديد» در ذيل اين جمله گفته است: از «علي

بن الفارقي» كه مدرّس مدرسه غربي در بغداد بود، (و احتمالاً استاد ابن ابي الحديد هم بوده) سؤال شد كه راستي اينجا ابوبكر به حضرت زهرا عليهاالسلام مي گويد: «تو راست مي گويي»؛ اگر آن حضرت راست مي گفت، پس بايد ابوبكر فدك را به او مي داد؛ چون حضرت

[ صفحه 302]

مي فرمايد: «فدك از آن من است»؛ آن استاد در جواب گفت: علّت اينكه ابوبكر فدك را به آن حضرت بازنگرداند، اين بود كه اگر به ايشان مي داد، فردا حضرت زهرا عليهاالسلام مي آمد و مي گفت: پدرم، علي عليه السلام را خليفه ي مسلمانها قرار داده و در غديرخم و جاهاي ديگر او را معرفي كرده است؛ ابوبكر اگر چنانچه امروز بخواهد فدك را واگذار كند، فردا هم بايد خلافت را به علي عليه السلام بدهد؛ از اول، خواست نااميدشان كند [210] .

پس در حقيقت، ابوبكر اين حرفها را از روي ديپلماسي و زرنگي و سياست بازي خودش گفته و قصد عملي كردن آنها را نداشته است؛ و متأسفانه بايد گفت كه اين شيوه، معمولاً مورد عمل سياستمداران بوده، و چه حقيقتهايي را در طول تاريخ قرباني اين قبيل مصلحت تراشيها و سياست بازيها نموده اند.

ابوبكر در ادامه ي كلام خود خطاب به حضرت مي گويد:

«سابِقَةٌ في وُفُورِ عَقْلِك،»: (تو- اي فاطمه عليهاالسلام- در عقل و درايت از سابقان مي باشي.)

«غير مردودة عن حَقّك»: (نبايد از حقّت منع شوي و حقّت بايد داده شود.)

«و لا مصدودة عن صدقك»: (كسي نبايد مانع سخن حقّ شما شود و بايد به آن ترتيب اثر داد.)

[ صفحه 303]

سياست بازان هميشه در مقام حرف و شعار، از آزادي و احقاق حقوق مظلومان

دم مي زنند، ولي عمل آنان طور ديگري است؛ ابوبكر نيز طبق همين شيوه از حق حضرت فاطمه عليهاالسلام و آزادي او در گفتن سخن حق، دم زده است [211] تا مردم حاضر در مسجد را فريب دهد و عواطف آنان را كنترل نمايد، ولي فوراً مسير سخن خود را عوض مي كند و براي توجيه كار خود يك حديث جعلي را از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل كرده و مي گويد:

«وَاللَّهِ ما عَدوْتُ رأيَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله وَ لاعَمِلْتُ إِلا بإِذْنِه»: (به خدا من

[ صفحه 304]

از رأي و نظر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تجاوز عدول نكردم، و عمل نكردم مگر به اذن و اجازه ي او.)؛ يعني اگر من فدك را از تو گرفتم، به خاطر اين بود كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده: «ما طايفه ي انبياء هيچ چيز از خود به ارث نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است».

در حالي كه اين حديث را ابوبكر و ايادي او جعل كردند و به دروغ به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت دادند. دار و دسته ي ابوبكر اساس كارشان همين بود كه كارشان را به پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله نسبت دهند، زيرا خودشان پايگاهي بين مردم نداشتند و از طرفي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز از دنيا رحلت كرده بود و قهراً دروغ اينها تكذيب نمي شد و آناني هم كه با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ارتباط قوي داشتند و سالها با او بوده اند نظير علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و اهل بيت آنان و

خواص صحابه، همگي منزوي و خانه نشين بودند و قدرت تكذيب نسبت هاي ناروا و اظهار حق را نداشتند؛ در چنين شرايطي بود كه نسبت دادنهاي دروغ و جعلي به پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله شروع شد و مردم را نيز به اين شكل قانع كردند.

ابوبكر در ادامه مي گويد:

«و انّ الرّائد لايكذب اهله»: (همانا جلودار و پيش قراول به اهل خود دروغ نمي گويد.)؛ «رائد» به كسي مي گفتند كه به عنوان راهنما و پيش قراول لشگر مي فرستادند (بلدچي) و او جلوتر مي رفت تا جاده را بشناسد و ببيند مثلاً كجا آب است، يا كجا منزل است؛ و اين جمله: «و انّ الرائد لايكذب اهله»، مثلي است معروف كه عربها در اينگونه موارد به كار مي برند. حالا ابوبكر خودش را پيش قراول مي داند، از

[ صفحه 305]

باب اينكه خودش را خليفه ي مسلمين مي پندارد و لذا مي گويد: «من خدمتگزار و پيش قراول شما هستم و هرگز به شما دروغ نمي گويم».

توجيه عوام فريبانه ي ابوبكر براي مصادره ي فدك

«وَ إنّي أشهد اللَّه وَ كَفي بِه شهيداً، أَنّي سَمِعْتُ رَسُول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله يقول: نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياء لانُوَرِّثُ ذَهَباً وَ لافِضَّةً و لا داراً وَ لاعقاراً، وَ انما نورث الكتاب والحكمة والعلم والنبوة، و ما كان لنا من طعمة فَلِوَليّ الأمر بعدنا أن يحكم فيه بحكمه»: (و من خدا را گواه مي گيرم- و شهادت خدا كفايت مي كند - كه من شنيدم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «ما طائفه ي پيامبران، طلا، نقره، خانه و زميني را براي كسي ارث نمي گذاريم، بلكه تنها كتاب و حكمت و علم و نبوت را ارث مي گذاريم و هر آنچه از

ما به جا ماند، از آن ولي امر بعد از ماست و او به هر شكل كه صلاح ديد عمل مي كند».)

«عقار» يعني ملك ثابت، و «طعمة» به چيزي مي گويند كه در زندگي از آن استفاده مي كنند. اين روايت را ابوبكر و عمر و عدّه اي از ايادي و عمّال آنها جعل كردند تا بدين وسيله بتوانند فدك را از حضرت زهرا عليهاالسلام غصب نمايند و در حقيقت مي خواستند توجيهي براي كار خودشان داشته باشند و لذا مستمسك خود را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرار دادند.

در اينجا ممكن است كسي اشكال كند كه ما در اصول كافي نيز رواياتي داريم كه در آنها آمده است: «پيامبران از خود ارثي باقي نمي گذارند و ميراثشان، علم است»؛ امّا در پاسخ بايد گفت كه منظور

[ صفحه 306]

اين روايات، اين است كه پيامبران مال معتنابهي نداشتند، آنان كه سرمايه دار نبودند، بلكه علمشان را براي امّت باقي مي گذاشتند؛ و مراد اين روايات اين نيست كه اگر پيامبري يك چيزي در خانه اش دارد، به اولادش نمي رسد؛ آن روايات مي خواهند بگويند آن چيزي كه ملت از پيامبران بايد انتظار داشته باشد، دانش و حكمت و آثار نبوت مي باشد، نه سرمايه و مال و ثروت. و لذا در رابطه با موقعيّت اجتماعي پيامبران، بايد گفت: پيامبران از طبقه ي زراندوزان و صاحبان ثروت نبوده اند، بلكه از طبقه ي محرومين و فقرا بوده اند، و وارثان پيامبران نيز وارث مال و ثروت و سرمايه نيستند، بلكه وارث همان روحيات و فضايل معنوي آنان مي باشند؛ و فدك را هم كه پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله در زمان حيات خود

در اختيار فاطمه ي زهرا عليهاالسلام گذاشتند به همين خاطر بود كه اين اموال در بيت امامت و ولايت باشد و علاوه بر تأمين زندگي شخصي، در جهت پيشرفت امر آنان به كار گرفته شود و در حقيقت، پيامبر فدك را كه متعلّق به مقام ولايتشان بود، در اختيار مقام ولايت به حق بعد از خودشان گذاشتند؛ و حضرت زهرا عليهاالسلام بهترين كسي بود كه اختيار فدك از طرف پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله به او تفويض و تمليك گرديد.

حالا در ادامه، ابوبكر مي گويد:

«وَ قَدْ جَعَلْنا ما حاولته فِي الكراع والسِّلاح»: (و ما قرار داديم آنچه را شما (از فدك) قصد داريد، براي تهيّه ي سلاح و اسبها.)؛ يعني اسبهايي كه در جنگ از آنها استفاده مي كنند؛ خلاصه ابوبكر مي گويد: چون من وليّ

[ صفحه 307]

امر هستم و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده تشخيص اينكه اموال من پس از من به چه مصرفي برسد، با نظر وليّ امر پس از من است، من هم درآمد فدك را براي تهيه ي سلاح و ادوات لشكر مي خواهم تا مسلمانها به وسيله ي آن از اسلام دفاع كنند!

«يُقاتل بها المسلمون وَ يُجاهدون الكفار و يجادلون المَرَدَةَ الفُجّار»: (تا مسلمانها به وسيله ي آن بتوانند جنگ كنند و با كفار به جهاد برخيزند و با متجاوزان و شورشگران برخورد نظامي نمايند.)

«مَرَدة» جمع «مارد» است، به معناي متمرد و متجاوز.

در حقيقت ابوبكر براي كار ناصحيح خود يك توجيه عوام پسند بيان كرد كه سر و صورت ديني داشته باشد.

اراده ي مردم يا خواست پنج نفر؟

«وَ ذلك بإجماعٍ مِن المسلمين»: (و اين كاري را كه من كردم (خودسرانه

نبوده است، بلكه) به اجماع مسلمانان عمل نمودم.)

بسا اين اجماع هم نظير اجماعي بوده كه محور خلافت ابوبكر است؛ اجماعي كه ابوبكر را انتخاب كردند، تنها پنج نفر بودند [212] ؛.

[ صفحه 308]

مورخين نوشته اند كه پنج نفر در سقيفه با ابوبكر بيعت كردند، عمر، ابوعبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد، و سالم [213] . اين پنج نفر پس از آن راه افتادند و با تبليغ و تهديد و چماق از بقيه ي مردم بيعت گرفتند و بعد هم گفتند: مردم خليفه را انتخاب كرده اند! حالا اين به نظر ابوبكر، اسمش اجماع است! حالا وقتي از اهل سنت مي پرسيم كه دليل بر خلافت ابوبكر چيست، مي گويند: «اجماع مسلمين»، مي گوييم: اين اجماع كه پنج نفر بيشتر نبودند، مي گويند: «اقل جمع سه تاست، سه نفر هم كه باشند كافي است و آن اجماع است!!».

«لَمْ أَنْفَرِدْ بِه وَحْدي وَ لَمْ أَسْتَبِدّ بِما كانَ الرَّأْي عِنْدي»: (من به تنهايي اين كار را نكرده ام و مستبدانه به رأي خود عمل ننموده ام.).

آنگاه ابوبكر با زرنگي خاصّي مي گويد:

«و هذِهِ حالي وَ مالي، هِي لَكِ وَ بَيْنَ يَديْكِ»: (اين است موجودي و مال من كه پيشكش شما و در اختيار شما باشد)!!!

«لانزوي عنكِ و لا ندّخر دونكِ»: (من اين مال ناچيزم را از شما دور نمي كنم و نمي خواهم مالم را بدون شما ذخيره كنم)!

«وَ أَنْتِ سَيِّدَةُ أمةِ أبيكِ والشجرة الطَّيّبة لِبنيكِ»: (تو سرور امّت پدرت هستي و شجره ي طيبه (درخت پاك) فرزندانت مي باشي).

«لا ندفع مالكِ مِنْ فَضْلِك وَ لا نوضع مِنْ فَرعكِ و أَصْلِكِ»: (منكر فضيلت شما نيستيم و از اصل

و فرع شما كم نمي گذاريم)؛ يعني به خوبي احترام

[ صفحه 309]

شما را نگاه مي داريم!

«حُكْمُكِ نافذٌ في ما مَلَكَتْ يَدايَ»: (حكم شما نفوذ دارد در آنچه من بر آن سلطه دارم.)؛ يعني اموال متعلق به من.

«فَهَلْ ترين أنّي أُخالِفُ في ذلك أَباكِ؟»: (آيا اينگونه مي بيني كه من در اين مسأله (فدك) با پدر بزرگوارت مخالفت مي كنم؟)؛ پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده كه ما از خود ارثي باقي نمي گذاريم و آنچه به جا مي گذاريم، مال ولي امر پس از من است، من هم به عنوان «وليّ امر» فدك را گرفتم و در امر جهاد و خريد سلاح و تجهيزات، از آن استفاده مي كنم؛ پس من با گفته ي پدر بزرگوارت هيچ گونه مخالفتي نكرده ام، بلكه مطابق دستور او عمل نموده ام [214] !.

[ صفحه 310]

پاسخ حضرت فاطمه به ابوبكر

(فَقالَتْ عليهاالسلام: سُبْحانَ اللَّه! ما كانَ أَبي رَسُول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله عَنْ كِتابِ اللَّهِ صادِفاً وَ لا لِأَحْكامِهِ مُخالفاً)

(سپس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: (سبحان اللَّه [215] ! هيچ گاه پدرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله از كتاب خدا اعراض نمي كرد و با احكام آن مخالفتي نداشت.)

آيا پدرم من برخلاف قرآن عمل مي كند [216] ؟! در قرآن آمده است كه: (وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُودَ) [217] (سليمان از داوود ارث برد.) و از زبان زكريّا آمده: (وَ إِنّي خِفْتُ المَوالِيَ مِنْ وَرائي وَ كانَتِ امْرَأَتي عاقِراً فَهَبْ لي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً يَرِثُني وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوب) [218] (همانا من از خويشان خود مي ترسم براي بعد از خودم، در حالي كه همسرم ناز است؛ پس خدايا از پيش خود فرزندي

نصيب من كن كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد).

[ صفحه 311]

در قرآن تصريح شده است كه پيامبران از خود، ارث باقي مي گذارند؛ اين چه حديث دروغي است كه درست كرده ايد و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت مي دهيد كه ايشان فرموده اند: «پيامبران از خود ارثي نمي گذارند»؟! آيا مي خواهيد بگوييد كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله برخلاف قرآن سخن مي گويد؟!

(بَلْ كانَ يَتَّبِعُ أَثَرَهُ وَ يَقْفُو سُوَرَهُ)

(بلكه پدرم از احكام قرآن تبعيت مي كرد و دنباله رو سوره هاي آن بود.)

حضرت مي خواهند بفرمايند كه چرا حديث جعلي به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت مي دهيد؟! پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از احكام قرآن تبعيت مي كرد و دنباله رو آن بود، حال چگونه ممكن است كلامي را برخلاف حكم قرآن بيان كنند؟! شما يك خيانت كرديد و آن اينكه با قلدري فدك را غصب نموديد، حالا يك دروغ هم به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت مي دهيد، براي اينكه كار خودتان را توجيه نماييد؟!

(أَفَتَجْمَعُونَ إِلَي الغَدْر؟)

(آيا همه جمع شده ايد و مي خواهيد خيانت كنيد؟)

شما ديديد كه ابوبكر در صحبتهايش گفت كه من تنها نيستم و همه ي مسلمانها با من هستند و اجماع كرده اند؛ حالا حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايند: آيا همه ي شما اجماع كرده ايد كه خيانت كنيد؟!

(إعْتِلالاً عَلَيْهِ بِالزُّورِ وَالْبُهْتان؟)

[ صفحه 312]

((و براي خيانتي كه مي كنيد) به حرف باطل و تهمت (به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله) علّت مي آوريد؟)

«اعتلال» يعني علّت آوردن، «زور» يعني باطل و ناحق، و «بهتان» يعني تهمت؛ حضرت مي فرمايند: شما خيانت كرديد و

حق مرا غصب نموديد، حالا براي توجيه اين خيانت خود، به يك حديث جعلي استناد مي كنيد و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تهمت مي زنيد؟!

خيانت سران سقيفه

(وَ هذا بَعْدَ وَفاتِهِ شَبيهٌ بِما بُغِي لَهُ مِنَ الغَوائِلِ في حَياتِهِ)

(و اين خيانتي كه بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي كنيد، شبيه همان ظلمها و غائله هايي است كه در زمان حياتش داشتيد.)

«غوائل» جمع «غائله» است و اين جمله ي حضرت، اشاره دارد به آن توطئه اي كه در سال آخر عمر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله توسط عده اي طراحي شد و مي خواستند در آن گردنه، شتر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را رم دهند و آن حضرت را به شهادت برسانند و بنابر نقل تاريخ، ابوبكر نيز در بين توطئه كنندگان بوده است.

حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايند: اين خيانت شما بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، شبيه همان ظلمهايي است كه در زمان حيات آن حضرت روا مي داشتيد و غائله درست مي كرديد؛ آن زمان هم خيانت كرديد، حالا هم مي خواهيد خيانت كنيد.

[ صفحه 313]

(هذا كِتابُ اللَّهِ حكماً عَدْلاً وَ ناطِقاً فَصْلاً)

(اين كتاب خداست كه داوري است عادل و سخنگويي است كه حق را از باطل جدا مي كند.)

«يقول: (يَرِثُني و يَرِثُ مِنْ آلِ يعقوب [219] ) (وَ يَقُول:) (وَ وَرِثَ سليمانُ داوودَ [220] )»

(و اين قرآن مي فرمايد: (خدايا فرزندي به من بده كه) وارث من و آل يعقوب باشد» (و نيز مي فرمايد): «و سليمان از داوود، ارث برد».)

پس اينكه مي گوييد پيامبران ارث نمي گذارند، درست نيست؛ چون به فرموده ي قرآن سليمان عليه السلام از داوود عليه السلام،

و يحيي عليه السلام از زكريا عليه السلام ارث برد.

قرآن و شبهات معاندان

آنگاه حضرت زهرا عليهاالسلام در ادامه مي فرمايند:

(فَبيَّنَ عَزَّ وَ جَلَّ فيما وزّع مِنَ الأَقْساطِ وَ شَرعَ مِنَ الفَرائض وَالميراث و أَباحَ مِنْ حَظّ الذّكران والأناث، ما أَزاحَ بِه علّةَ المبطلين)

(خداي عزّوجلّ در قرآن، در آنجا كه ارث را توزيع كرده است از اقساط (و سهم پسر و دختر را مشخص نموده) و فرائض و ميراث را تشريع نموده است و بهره و سهم مردان و زنان را به گونه اي بيان نموده كه شبهات و توجيه هاي آدمهاي فاسد و

[ صفحه 314]

دروغگو را زايل كرده است).

«ما أَزاحَ»، مفعول «بيَّن» است؛ يعني خداي متعال با اين آيات خود در قرآن كه سهم دختر و پسر را در ارث مشخص و قانون ارث را بيان كرده است، شبهات و علّت تراشيهاي شما را برملا و زايل نموده و توجيه شما را باطل كرده است؛ زيرا اين آيات به خوبي دروغ بودن حديث شما را ظاهر مي سازد.

(وَ أَزال التَظَنّي والشّبهات فِي الغابِرين)

((و آنچه در قرآن است)، گمانها و شبهات را در آينده، زايل و باطل مي سازد.)

بعضيها ممكن است گمان كنند كه اين حديث منسوب به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درست است و پيش خود بگويند مگر مي شود ابوبكر دروغ بگويد؛ ولي قرآن اين گمانها را از بين مي برد.

«تظنّي» يعني ظنّ و گمان و با «تظنّن» به يك معناست؛ «تظنّن» مضاعف است و چون در كلام عرب، مضاعف به صورت ناقص نيز مي آيد در اينجا به «تظنّي» تبديل شده است؛ مثل آيه ي شريفه ي (ما أنزلنا عَلَيْكَ القرآن لِتَشْقي

[221] ) كه (لِتَشْقي) در اصل «لِتشقّ» بوده است.

«وَ أَزالَ التظنّي والشبهات»: و اين آيات قرآن، گمانها و شبهات را از ميان برداشت، «في الغابِرين»: يعني اگر كساني در آينده نيز بخواهند حديثي را جعل كنند يا شبهه اي ايجاد نمايند، قرآن شبهات

[ صفحه 315]

آنان را هم باطل نمود.

(كلّا، بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفسكُمْ أَمْراً)

(نه چنين است كه مي گوييد، بلكه هواهاي نفساني بر شما غالب شده است.)

(فَصَبْرٌ جَميلٌ)

(و بايد صبر نمود، صبري جميل و پسنديده.)

ما در مقابل اين ظلمها و خيانتهايي كه مي كنيد صبر پيشه مي كنيم و به سوي خدا شكايت مي بريم و او حقّ مظلوم را از ظالم خواهد گرفت.

(وَاللَّهُ المُسْتَعانُ عَلي ما تَصِفُونَ [222] )

(و خدا پناهگاه ماست در مورد آنچه شما توصيف مي كنيد.)

يعني ما از خدا در برابر اين توجيهات و تهمتهايي كه به

[ صفحه 316]

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي زنيد، ياري مي خواهيم.

خلاصه ابوبكر، غصب فدك را با يك حديث جعلي توجيه كرد و آن را به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت داد و حضرت زهرا عليهاالسلام هم با استدلال به آيات قرآني اين شبهات و توجيهات را ردّ نمودند و آن را خيانت ناميدند؛ اما در هر حال چون قدرت در دست ابوبكر و ايادي او بود و زور و چماق حاكم بود نه منطق و استدلال، آنها به ظاهر حرف خود را پيش بردند و فدك را از دست اهل بيت عليهم السلام بيرون آوردند.

تاكتيك مجدد ابوبكر

حال مجدداً ابوبكر در مقام پاسخگويي برمي آيد و با سياست بازي و زرنگي، سعي در تبرئه

كردن خود دارد:

«فقالَ أبُوبكر»: (پس ابوبكر به آن حضرت خطاب كرده و مي گفت):

«صَدَقَ اللَّه وَ صَدَق رسولُه وَ صَدَقَتْ إِبْنَتُه»: (راست گفت خدا و راست گفت رسول خدا و دخترش هم راست مي گويد.)

«أَنْتِ مَعْدن الحِكْمَة وَ مَوْطنُ الْهُدي وَالرَّحْمَةِ»: (تو معدن حكمت هستي و جايگاه هدايت و رحمت مي باشي.)

«وَ رُكْنُ الدّينِ وَ عَيْنُ الحُجَّةِ»: (و ركن دين و عين حجت خدا هستي.)

«وَ لا أُبْعد صَوابكِ وَ لا أنكر خطابكِ»: (حق تو را نمي خواهم دور كنم (يعني نمي گويم تو به صواب سخن نمي گويي) و خطابه ات را منكر نيستم (يعني منكر مطالب و مضامين آن نيستم).)

«هؤلاء المسلمون بيني و بينك، قلّدوني ما تقلّدت»: (اين مسلمانها

[ صفحه 317]

شاهد و قاضي بين من و تو هستند، اينها آمدند و قلّاده ي خلافت را به گردن من انداختند.)؛ يعني من دنبال خلافت نبودم، همين مسلمانها آمدند و اين مسئوليت را به گردن من گذاشتند و من هم به حكم وظيفه قبول كردم!

«وَ باتِّفاقٍ مِنْهُمْ أَخَذْتُ ما أَخَذْتُ»: (و با نظر و اتفاق همين مسلمانها گرفتم آنچه را گرفتم)؛ يعني فدك را مسلمانها گفتند كه من گرفتم. البته «مسلمانها» كه ابوبكر مي گويد، همان چند نفري هستند كه از باند سياسي خودش بودند؛ والّا عموم مسلمانان هيچ گاه چنين نظري نداده بودند.

«غير مكابرٍ و لا مستبدٍ و لا مستأثرٍ»: (من نمي خواهم بزرگواري و تكبر نشان دهم و مستبد به رأي نيستم و نمي خواهم خودم را بر ديگران مقدّم بدارم)!

«وَ هُمْ بذلك شُهودٌ»: (و اين مسلمانان، همه شاهد بر اين مطلب هستند.)

خوب، تا اينجا صحبتهاي ابوبكر تمام مي شود، از اينكه

وقت برادران را گرفتم، معذرت مي خواهم؛ چون ما قبلاً خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام را مي خوانديم، براي تكميل داستان، ناچار شديم حرفهاي ابوبكر را هم بخوانيم. حالا بعد از اين، حضرت زهرا عليهاالسلام جملاتي را بيان مي كنند كه ان شاءاللَّه در جلسه ي آينده به آن خواهيم پرداخت.

وَالسَّلامُ عليكم و رحمةاللَّه وَ بَرَكاتُهُ

[ صفحه 319]

درس 11

اشاره

عناوين:

آنچه گذشت

توبيخ مجدد مردم

تغيير مسير امامت و آينده ي آن

سوز دل بر مزار پدر

[ صفحه 321]

فالتفتت فاطمة عليهاالسلام إلي الناس و قالت:

معاشر المسلمين المسرعة إلي قيل الباطل (قبول الباطل)، المغضية علي الفعل القبيح الخاسر، أفلا تتدبرون القرآن أم علي قلوب أقفالها؟ كلا بل ران علي قلوبكم ما أسأتم من أعمالكم، فأخذ بسمعكم و أبصاركم، و لبئس ما تأولتم، و سا ما به أشرتم، و شر ما مه اغتصبتم! لتجدن واللَّه محمله ثقيلا، و غبه وبيلاً، إذا كشف لكم الغطاء، و بان ماورائه من الضراء (الضراء) و بدا لكم من ربكم مالم تكونوا تحتسبون، و خسر هنالك المبطلون.

ثُمَّ عطفت علي قبر النبي صلي اللَّه عليه و آله و قالت:

قد كان بعدك أنباء و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

إنا فقدناك فقد الأرض وابلها

واختل قومك فاشهدهم و لاتغب

و كل أهل له قربي و منزلة

عند الإله علي الأدنين مقترب

أبدت رجال لنا نجوي صدورهم

لما مضيت و حالت دونك الترب

تجهمتنا رجال واستخف بنا

لما فقدت و كل الأرث مغتصب

و كنت بدراً و نوراً يستضاء به

عليك ينزل من ذي العزة

الكتب

و كان جبريل بالآيات يؤنسنا

فقد فقدت و كل الخير محتجب

فليت قبلك كان الموت صادفنا

لما مضيت و حالت دونك الكثب

إنا رزينا بما لم يرز ذو شجن

من البرية، لا عجم و لا عرب

[ صفحه 323]

آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

پس از اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام در مقابل مردم با ابوبكر درباره ي مظالم حكومت او، محاجّه كرده و او را محكوم نمودند، ابوبكر با استفاده از شيوه ي ديپلماسي و نفاق، سخناني كه در مدح و تعريف آن حضرت اظهار داشت، و جريان غصب فدك و لوازم آن را به تصميم مردم نسبت داد، و وانمود كرد كه گويا اين همه جنايت را مردم تأييد كرده اند.

حضرت زهرا عليهاالسلام پس از عوام فريبي ابوبكر و كشيده شدن پاي مردم به وسط، دوباره روي سخن خود را براي اتمام حجت، به مردم نموده و آنان را مورد خطاب قرار مي دهند:

توبيخ مجدد مردم

(فَالْتَفَتَتْ فاطِمَةُ عليهاالسلام إلَي النَّاسِ وَ قالَتْ:)

«پس حضرت فاطمه عليهاالسلام (دوباره) رو به مردم كرده و فرمودند»:

[ صفحه 324]

(مَعاشِرَ الْمُسْلِمين المُسْرِعَةِ إِلي قيلِ الباطِلِ) (اي جمعيت مسلمانان كه به سرعت به طرف گفته هاي باطل رفتيد.)

«قيل» و «قالَ»، هر دو به معناي «گفتن» است، امّا «قيل» معمولاً در گفته هاي باطل استعمال مي شود؛ يعني اي كساني كه تا باطل آمد و حرفهايي زد و جوّ و شانتاژ به راه انداخت، به سرعت به طرف او رفتيد و با او همراهي كرديد.

البته در بعضي نسخه ها: «إلي قبول الباطل» ذكر شده است، يعني: اي كساني كه در پذيرفتن باطل، شتاب كرديد؛ اين آدمهايي كه اين همه پاي منبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودند و مجاهدتهاي علي عليه السلام را ديده بودند، امّا همين كه پنج نفر در سقيفه جمع شدند و هوچي گري راه انداختند، همه ي آن فضيلتها را فراموش كردند و به سراغ باطل

رفته و حق را تنها گذاشتند؛ معلوم مي شود خيلي آدمهاي نادان و يا ترسو و سست ايماني بودند.

(الْمُغْضِيَةِ علَي الفِعْلِ القَبيحِ الخاسِر)

((و اي كساني كه) بر روي كارهاي زشت و زيانبار، چشم مي پوشيد.)

«إِغضاء» به معناي چشم پوشي كردن است؛ يعني اي كساني كه چيزهاي باطل را مي بينيد، ولي چشم روي هم مي گذاريد و براي اينكه تكليف را از دوش خود برداريد، آنها را توجيه مي كنيد.

[ صفحه 325]

(أَفَلا تَتَدَبَّرونَ القُرآن أَمْ عَلي قُلوبٍ أَقْفالُها [223] ).

(آيا در قرآن دقت و تدبر نمي كنيد؟ يا اينكه بر دلهاي (شما) قفل زده شده است؟)

حضرت زهرا عليهاالسلام با استشهاد از آيات قرآني، ساده لوحي و ناآگاهي مردم حاضر در مسجد را مورد نكوهش قرار داده، و تأكيد مي نمايند كه چرا قدري فكر نمي كنيد، و كارهاي حاكميت را با ديده ي بصيرت و تدبر نمي بينيد، و آنها را با موازين شرع و ارزشهاي اسلامي مقايسه نمي كنيد؟

(كَلّا بَلْ رانَ عَلي قُلُوبِكُمْ ما أسأتم مِنْ اعمالكم)

(نه چنين است، بلكه كارهاي زشتي كه كرديد، سبب شده (فطرتتان از بين رفته) و دلهايتان زنگار بگيرد.)

از بس كه پا روي حق گذاشتيد و از باطل حمايت كرديد، ديگر قلبتان سياه شده و اين سخنان و نصيحتها در شما اثر نمي كند؛ هر كار زشتي سبب مي شود كه در دل انسان كدورت و زنگار پيدا شود، وقتي كارهاي زشت زياد شد، كدورتها هم زياد مي شود و دل انسان سياه مي گردد و سخن حق در او اثر نمي گذارد؛ در اصطلاح به اين معنا «رَيْن» مي گويند و «رانَ» هم از همين ماده است، «رانَ عَلي قُلُوبِكُم» يعني: دلهايتان زنگار گرفته

و سياه شده است؛ كسي كه بر گناه خود مداومت كند، كم كم كارش به جايي مي رسد كه خدا و آيات خدا را هم

[ صفحه 326]

منكر مي شود، همانگونه كه در قرآن هم آمده است: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ أَساؤُا السُّويء أَنْ كَذَّبوا بِآياتِ اللَّهِ [224] ) (آنگاه عاقبت كساني كه اعمال زشت انجام مي دهند، اين مي شود كه آيات الهي را تكذيب كرده و منكر شوند.)

(فَأَخَذَ بِسَمْعِكُمْ وَ أَبْصارِكُمْ)

(و اين كارهاي زشت، چشم و گوشتان را گرفته است.)

مراد از «چشم و گوش» چشم و گوش باطني است، يعني اين اعمالتان باعث شده كه چشمتان كور شود و حقيقت را نبينيد و گوشتان كر شود و حرف حق را نشنويد. انسان گاهي در اثر علاقه ي شديد به پست و مقام و مال دنيا، و يا ترس از گرفتاري و شدت عمل حاكميت، حقيقت را ناديده گرفته و چه بسا آن را جابجا و عوضي مي فهمد، و يا توجيه مي كند.

تغيير مسير امامت و آينده ي آن

(وَ لَبِئْسَ ما تَأَوَّلْتُم)

(و به بد تأويلي افتاديد، (يا: مآل و عاقبت كارتان به جاي بدي رسيده است).)

اين جمله را در اينجا به دو صورت مي توان معنا كرد:

صورت اوّل، اينكه جمله ي حضرت بدين معنا باشد كه: «مآل و نتيجه ي كارتان، به جاي بدي رسيده است»، «أول» يعني: عاقبت كار؛ عاقبت كارتان اين شد كه به نام اسلام و قرآن، عليه مجسمه ي اسلام و

[ صفحه 327]

عدالت توطئه كنيد و اسلام را از مسير اصليش منحرف سازيد.

صورت دوم اينكه: «به بد تأويل و توجيهي گرفتار شديد»؛ از باب اينكه آن افرادي كه مرتكب

اين اعمال زشت مي شدند و پا روي حق مي گذاشتند، اغلب براي كارهاي خود وجه شرعي درست مي كردند و آنها را توجيه مي نمودند؛ نمي گفتند كه ما برخلاف حقيقت قدم برمي داريم، بلكه خلافكاريهاي خود را توجيه مي كردند.

قرآن كريم درباره ي اين افراد مي فرمايد: «إِنَّ الَّذين يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّه مِنَ الكتاب وَ يَشْتَرونَ به ثَمَناً قليلاً» يعني: «آن كساني كه آيات خدا (و سخن حق) را كتمان مي كنند و آنها را به ثمن بخس و ناچيزي مي فروشند». (أولئكَ ما يَأْكُلُونَ في بُطُونِهِم إلَّا النّار): (اين افراد جز آتش در شكمهاي خود فرونمي برند (در باطنشان جز آتش را انباشته نمي كنند).) (وَ لا يكلّمهم اللَّه يوم القيامة و لايُزكيهم و لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ [225] ): «و خدا در روز قيامت با اينها حرف نمي زند و اينها را از گناهانشان پاك نمي كند و براي آنان عذاب دردناكي است».

(وَ ساءَ ما بِهِ أَشرْتُمْ)

(و بد باد آنچه شما به آن اشاره كرديد.)

آنها به اين معنا اشاره داشتند كه انسان بايد زندگي خودش را بكند و كاري به مسائل جامعه نداشته باشد، هر حكومتي كه روي كار آمد، حق يا باطل، بايد با او بسازد و سازش داشته باشد، در صورتي كه اين حرف درست نيست؛ مسلمان بايد هميشه حق بگويد، مدافع

[ صفحه 328]

حق و يار مظلومان و دشمن ظالمان باشد؛ اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: (كُونا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلمَظْلُومِ عَوْناً [226] ): «دشمن ستمكاران و يار ستمديدگان باشيد»؛ در جاي ديگر مي فرمايد: (قُولا للحقّ وَاعْمَلا لِلاجر) «حق بگوييد، براي اجر كار كنيد»؛ مسلك و راه و روش اسلام و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله

و ائمه ي معصومين عليهم السلام، راحت طلبي و تن پروري نيست، بلكه همه بايد در مقابل حوادثي كه رخ مي دهد احساس مسئوليت كنند و ساكت نباشند؛ اگر مسلمانان در آن زمان به جاي دنيادوستي و مقام پرستي به دفاع از حق مي پرداختند و امر به معروف و نهي از منكر مي كردند، الآن اين همه مصيبت و بدبختي بر مسلمانان وارد نمي شد، و اسلام مسير اصلي خودش را طي مي كرد؛ امّا متأسفانه آنها اين زندگي چند روزه و اين مقامهاي دنيوي- كه خيالي بيش نيستند را بر دستورات اسلام و سفارشهاي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ترجيح دادند و البته براي اين كار خود، مستمسك و وجه شرعي هم درست كردند؛ و لذا حضرت مي فرمايد: «وَ لَبِئْسَ ما به أَشرتم» يعني: بد باد آن چيزي كه شما به آن اشاره كرديد [227] .

[ صفحه 329]

(وَ شَرَّ ما منه إِعْتَضْتُمْ (اغْتَصبْتُم))

(و بد است آنچه را كه (در مقابل اين ظلمها و ستمها) عوض گرفتيد، (يا: بد است آنچه را كه غصب نموديد).)

اين جمله، به دو شكل نقل شده: يكي «شرّ ما منه اغتصبتم» است، يعني:

اينكه شما آمديد و خلافت را غصب كرديد، فدك را غصب نموديد و به اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله ستم روا داشتيد، اين براي شما بد تمام مي شود و وزر و وبال دارد.

و ديگري، نقل كتاب بحارالأنوار مرحوم مجلسي رحمه اللَّه است كه در آن «اعتضتم» آمده است؛ «اعتياض» كه مصدر آن است، به معناي عوض گرفتن است؛ يعني شما با خانه نشين كردن حضرت علي عليه السلام و دادن قدرت به دار و دسته ي ابوبكر و نيز

با غصب فدك، بد عوضي را انتخاب كرديد.

(لَتَجِدنَّ وَاللَّهِ محمله ثَقيلاً)

(به خدا قسم، حمل آن را سنگين خواهيد يافت.)

«لام» در «لَتَجِدنّ» علامت اين است كه قسم (واللَّه) محذوف است، و به آن «لام توطئه» مي گويند يعني اينكه لام، تمهيد و مقدمه ي قسم مي باشد؛ حضرت مي خواهند بفرمايند: به خدا قسم آن چيز غصبي را كه گرفته ايد، بار سنگيني دارد و در قيامت بايد پاسخگوي آن باشيد.

البته حمل آن در دنيا نيز سنگين است، زيرا تمام انحرافات و

[ صفحه 330]

مظالم حكومتهاي بني اميه و بني عباس و... تا ظهور امام زمان عليه السلام، معلول جريان غصب خلافت و امامت اهل البيت عليهم السلام در صدر اسلام است.

(وَ غِبّه وبيلاً)

(و عاقبتش را وخيم خواهيد يافت.)

«غِبّ» به دنباله و عاقبت كار مي گويند، «وبيل» و «وبال» نيز به معناي «وخيم» و «بد» است؛ يعني عاقبت اين كاري كه كرديد هم در دنيا و هم در آخرت، خيلي سنگين و وخيم خواهد بود؛ حالا چه موقع معلوم مي شود كه نتيجه ي اين غصب خلافت و فدك، وخيم بوده است؟:

(إِذا كشف لكم الغطاء)

(زماني كه پرده ها كنار روند.)

«غطاء» پرده و پوشش است؛ يعني زماني كه قيامت برپا شود و پرده ها كنار زده شوند، خواهيد فهميد كه نتيجه و عاقبت كارتان چه بوده است؛ در قرآن كريم آمده است: وقتي كه در صور دميده شود و روز قيامت فرارسد، و هر كسي اعمال خود و عواقب آن را مشاهده نمايد، به او خطاب مي شود: (لَقَدْ كُنْتَ في غفلةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُك الْيَوْمَ حَديدٌ [228] ) يعني: «همانا تو (در دنيا) نسبت به

اين عالم غافل بودي، آنگاه ما پرده را برطرف كرديم، پس چشم تو امروز تيز خواهد بود.)

[ صفحه 331]

(وَ بانَ ماوَرائه مِن الضَّراء (الضّراء))

(و هنگامي كه شدائد و سختيهاي پشت پرده ظاهر گردد.)

«ضرّاء» به معناي بدحالي و سختي مي باشد و در مقابل آن «سرّاء» به معناي خوشحالي قرار دارد؛ يعني زماني كه پرده كنار رفت و در پشت پرده، سختيها و شدائد روز قيامت را مشاهده كرديد، متوجه عاقبت وخيم عمل خود خواهيد شد.

البته در بعضي از نسخه ها: «و بان ماورائه الضّراء» بدون تشديد «راء» آمده؛ معناي «ضراء» درختهاي زيادي است كه پشت آن مخفي مي شوند، يعني الآن شما زير پوشش خودتان ساخته ها و بافته هاي ذهني خودتان قرار گرفته ايد و براي كاري كه كرده ايد توجيه شرعي درست مي كنيد، امّا قيامت كه برپا شد و پرده ها و پوششها كنار رفت، در آن روز مشاهده خواهيد كرد. طبق اين احتمال، همانگونه كه مجلسي (ره) فرموده: «هاء» در «ورائه» زائد است، و ممكن است اشتباه خطي يا چاپي باشد؛ ولي احتمال اول با ساير جملات قبل و بعد، مناسب تر است.

(وَ بدا لُكم مِنْ رَبِّكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَحْتَسِبُونَ)

((و روزي كه) ظاهر مي شود براي شما از ناحيه ي پروردگارتان، چيزي كه هيچ وقت گمان آن را نمي كرديد.)

يعني حساب و كتاب قيامت اصلاً باورتان نمي آمد؛ انسان وقتي غرق لذتهاي دنياست و مال و مقام و رياست و قدرت او را

[ صفحه 332]

مجذوب نمايد، هيچ گاه خيال نمي كند روز ديگري نيز خواهد آمد كه تمام اين پست ها و رياست ها و پولها به ديگري منتقل مي شود، و او

از آنها جدا مي شود و فقط حسابگوي عمل خود خواهد بود.

(وَ خَسِرَ هُنالِكَ المُبطلون [229] )

(و زيانكارند آنجا، آناني كه راه باطل را طي مي كرده اند.)

سوز دل بر مزار پدر

(ثُمَّ عَطَفَتْ عَلي قَبْرِ النَّبيّ وَ قالَتْ:)

(آنگاه حضرت متوجه قبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شدند و فرمودند:)

وقتي سخن حضرت با مسلمانان حاضر در مسجد تمام مي شود، متوجه مزار پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مي شوند و اشعاري را بر زبان جاري مي كنند كه بيانگر سوز دل و نگراني روحي آن حضرت مي باشد؛ التبه گفته مي شود كه سراينده ي قسمتي از اين اشعار: «هند» دختر «اثاثة» بوده [230] ، البته اشعار زيادتر از اين است، ولي طبرسي در «احتجاج» تنها اين چند بيت را نقل كرده است؛ حالا چون اين ابيات با آن مجلس خيلي مناسبت داشته، حضرت نيز به اين اشعار تمسك كرده و در كنار مزار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آنها را قرائت مي كنند:

[ صفحه 333]

قَدْ كانَ بَعْدك أَنْباءٌ وَ هَنْبَثَة

لَوْ كنتَ شاهِدَها لَمْ تكثر الخطب

((اي پيامبر) به تحقيق بعد از شما اخبار و شدائد و غائله هايي به وجود آمد كه اگر شما شاهد و حاضر بوديد، حادثه و مصيبت زياد نمي شد.)

«كان» در عبارت: «قد كان...»، تامه [231] است و به معناي «وُجِد» مي باشد و قهراً «خبر» احتياج ندارد؛ «هنبثة» به شدائد و حوادث گفته مي شود و نيز براي مواردي كه شلوغي راه مي اندازند و هوچي گري مي كنند، از اين لفظ استفاده مي شود؛ چون بعد از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عده اي در سقيفه جمع شدند و هر دسته

و جناحي براي گروه خود تلاش كرده و مي خواست امير و حاكم از جناح خودش باشد و بالاخره با جوسازي و استفاده از چماق توانستند خلافت ابوبكر را جا بيندازند، در اينجا تعبير به «هنيثة» شده است.

«قَدْ كانَ بَعْدَكَ أَنْباءٌ وَ هنبثه» يعني: اي پيامبر! پس از تو حوادث و غائله هايي به وجود آمد؛ «لو كنت شاهدها»: اگر تو شاهد و ناظر اين حوادث بودي، «لم تكثر الخطب»: حادثه و مصيبت، زياد نمي شد؛ شما كه از دنيا رفتيد، اينها هر كاري خواستند كردند و هر چه خواستند به شما نسبت دادند؛ («خطب» يعني حادثه و مصيبت).

إِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الأَرْضِ وابلها

وَاخْتَلّ قَوْمُك فَاشْهَدْهُم وَ لاتَغَبْ

(ما تو را (اي پيامبر) از دست داديم، همانگونه كه زمين، باران سرشار خود

[ صفحه 334]

را از دست مي دهد؛ و قوم تو متفرق شدند؛ پس شاهد باش- اي رسول خدا- و از آنان غايب مشو.)

«وابل» يعني باراني كه مستمر بيايد و موجب زنده شدن زمين گردد، اگر زمين باران را از دست بدهد، مي ميرد؛ حضرت مي خواهند خطاب به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بفرمايند: ما شما را از دست داديم، همانگونه كه زمين، باراني را كه موجب حياتش هست از دست مي دهد؛ يعني شما موجب حيات جامعه بوديد.

در واقع حضرت زهرا عليهاالسلام با اين اشعار با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله درددل مي كنند و از مسلمانان به محضر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله شكايت مي برند.

وُ كُلُّ أَهْلٍ لَهُ قربي وَ مَنْزلَة

عِنْدَ الإله عَلَي الأَدنين مُقْترب

(هر كسي كه براي

او قُرب و منزلت نسبت به خدا هست، به بستگان خود نزديك مي شود.)

«ادنَين» جمع «أدني» است، مثل «مصطفين» كه جمع «مصطفي» مي باشد.

مرحوم علامه ي مجلسي رحمه اللَّه براي اين عبارت، چهار معنا ذكر كرده است؛ ولي من احتمال مي دهم كه منظور حضرت زهرا عليهاالسلام اين باشد كه: يا رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله! شما كه پيش خدا داراي قرب و منزلت هستي، از ما نيز يادي كن و ما را فراموش مكن؛ زيرا هر كسي كه مقرب درگاه خدا شود و در بارگاه الهي منزلت پيدا كند، نزديكان خودش را شفاعت مي كند و واسطه مي شود كه خدا حاجت آنان را برآورد و مشكلشان را

[ صفحه 335]

برطرف سازد؛ شما هم يك نگاهي به دختر و دامادتان كنيد و آنان را مورد توجه خود قرار دهيد.

پس طبق اين معنا، منظور از عبارت: «كل اهل...»، پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مي باشد، يعني پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اهل بيتش را مورد لطف و عنايت قرار دهد.

أَبْدَتْ رِجالٌ لَنا نَجْوي صُدُورِهم

لما مضيتَ وَ حالَتْ دونَكَ الترب

(و آناني كه دشمني خود را با ما پنهان مي داشتند، هنگامي كه شما از بين ما رفتيد و تلي از خاك ميان ما و شما حائل شد، دشمني خود را با ما ظاهر كردند.)

اين گروهي كه الآن عليه حضرت زهرا عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام توطئه مي كنند، در حقيقت عقده هاي دروني خود را آشكار مي سازند، يك عده از اينها در جنگهاي گذشته نظير جنگ «بدر» و «اُحد» از علي عليه السلام ضربه خوردند و نزديكانشان توسط شمشير اميرالمؤمنين عليه السلام از

بين رفتند، عده ي ديگري از اينها همان اول در مقابل علي عليه السلام حسادت مي ورزيدند و چشم ديدن آن حضرت را نداشتند؛ حالا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از دنيا رفته و دست اينها در توطئه باز شده است، كينه ها و عقده هاي سابق خود را كه در سينه جمع كرده بودند، نسبت به اهل بيت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و علي عليه السلام خالي مي كنند.

«نَجْوي صُدورِهِم» يعني: آشكار كردند آنچه را كه در دلهايشان به طور آهسته مي گفتند؛ در ظاهر چيزي نمي گفتند، ولي در خفا و پنهان مخالفت مي كردند، و حالا آن مخالفتهايشان را علني ساخته اند؛ «لما مضيتَ»: حالا كه شما از دنيا رفته ايد «و حالَتْ دونَك الترب»: و

[ صفحه 336]

ميان ما و شما خاكهاي زيادي حائل شده است و اينها ديگر مانعي را در راه اهداف خود احساس نمي كنند، توطئه ها و دسيسه هايشان را شروع كرده اند؛ وقتي شما حيات داشتيد اينها جرأت نداشتند، ولي حالا دارند كينه هايشان را ظاهر مي كنند.

تَجَّهَمَتْنا رِجالٌ وَ اسْتخفَّ بنا

لَما فقدت و كلُّ الأرثِ مُغْتَصَبٌ

(پس از اينكه شما از دنيا رفتيد، مرداني بر ما يورش آوردند (و برخورد تند و عبوسانه كردند) و ما را سبك كرده و همه ي ارث را غصب نمودند [232] .)

در نسخه ي احتجاج، «كلّ الأرض» آمده، يعني همه ي زمين؛ طبق اين نقل، حضرت مجموع زمين فدك را مورد اشاره قرار داده اند.

وَ كُنْتَ بَدْراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِه

عَلَيْك ينزل مِنْ ذِي العِزَّةِ الكُتُب [233] .

(و شما ماه درخشان و نوري بوديد كه همه از شما نوراني مي شدند؛ و

بر شما

[ صفحه 337]

از سوي خداي صاحب عزّت، كتابهايي نازل شد.)

وَ كان جِبريل بِالآيات يُؤنِسُنا

فَقد فقدت و كُلّ الْخَيْرِ مُحْتَجَب

(و جبرئيل با نزول آيات، مونس ما بود ولي شما از ميان ما رفتيد و با رفتنتان، همه ي خوبيها از ما پنهان شد.)

وقتي جبرئيل مي آمد و براي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آيات الهي را نازل مي كرد، قهراً آثار آن قبل از ديگران، به حضرت زهرا عليهاالسلام و اميرالمؤمنين عليه السلام سرايت مي كرد و لذا رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيشتر از همه براي اهل بيت عليهم السلام سخت و ناگوار بود.

فَلَيْتَ قَبْلك كان المَوْت صادَفَنا

لَما مضيتَ و حالَتْ دونَكَ الكُثُب

(اي كاش پيش از تو مرگ ما را فرامي گرفت، زماني كه تو از بين ما رفتي و بين ما و تو تلّي از شن، حائل شد.)

«الكُثُب» جمع «كثيب» است، يعني رمل و شن؛ و چون در آن مناطق، شن فراوان بود و معمولاً قبرها را با شن مي پوشاندند، حضرت اينگونه تعبير نموده اند.

إنّا رُزينا بِما لَمْ يُرْزَ ذُو شجنٍ

مِنَ البَرِيَّةِ، لا عَجَم و لا عَرَب

(همانا ما مصيبت زده شده ايم به چيزي كه هيچ صاحب حزني از خلائق- نه از عرب و نه از عجم- اين چنين مصيبت نديده است.)

در اينجا وقتي حضرت اين اشعار را خواندند و درددل خود را با پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيان كردند، مسجد را ترك كرده و به طرف خانه حركت

[ صفحه 338]

مي نمايند.

در روايت آمده است كه در اين

زمان اميرالمؤمنين عليه السلام در منزل، منتظر بازگشت حضرت زهرا عليهاالسلام بودند و مرتّب سركشيده و بيرون خانه را نگاه مي كردند كه آيا حضرت مي آيد يا نه؛ وقتي حضرت زهرا عليهاالسلام وارد منزل مي شوند و اميرالمؤمنين عليه السلام را در آن حال مشاهده مي كنند، گفتگويي ميان اين دو بزرگوار صورت مي گيرد كه ان شاءاللَّه در جلسه ي آينده به آن خواهيم پرداخت.

وَ صَلَّي اللَّه عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 339]

درس 12

اشاره

عناوين:

امام عليه السلام چشم به راه زهرا عليهاالسلام

سوز دل به محضر امام عليه السلام

عناد حاكميت با حضرت زهرا عليهاالسلام

بي تفاوتي اقشار مردم

سكوتي جهادگونه

مظلوميت علي عليه السلام و مصلحت اسلام

اوج مظلوميت و غربت اهل بيت عليهم السلام

شكايت به پدر و عرض حال به پروردگار

دلداري امام عليه السلام به حضرت فاطمه عليهاالسلام

تحليلي بر سوز دل زهرا عليهاالسلام به محضر امام عليه السلام

فلسفه ي اصرار حضرت در مورد فدك

سكوت مهاجر و انصار از زبان يك شاعر عرب

[ صفحه 341]

ثم انكفأت عليهاالسلام و أميرالمؤمنين عليه السلام يتوقع رجوعها إليه، و يتطلع طلوعها عليه؛ فلما استقرت بها الدار، قالت لأميرالمؤمنين عليه السلام:

يابن أبي طالب! إشتملت شملة الجنين، و قعدت حجرة الظنين، نقضت قادمة الأجدل، فخانك ريش الأعزل؛ هذا ابن أبي قحافة يبتزني نحلة أبي و بلغة ابني (إبني)! لقد أجهد في خصامي، و ألفيته ألد في كلامي حتي حبستني قيلة نصرها، والمهاجرة وصلها، و غضت الجماعة دوني طرفها، فلا دافع و لامانع، خرجت كاظمة و عدت راغمة، أضرعت خدك يوم أضعت حدك، إفترست الذئاب، و افترشت التراب، ما كففت قائلاً و لا أغنيت طائلاً، و لاخيار لي، ليتني

مت قبل هينتي و دون ذلتي؛ عذيري اللَّه منك عادياً و منك حامياً، ويلاي في كل شارق! ويلاي في كل غارب! مات العمد و وهن العضد؛ شكواي إلي أبي! و عدواي إلي ربي! اللهم أنت أشد منهم قوة و حولا، و أشد بأساً و تنكيلاً.

فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: لاويل لك، بل الويل لشانئك، ثم نهنهي عن وجدك يا ابنة الصفوة، و بقية النبوة؛ فما ونيت عن ديني، و لا أخطأت مقدوري؛ فإن كنت تريدين البلغة، فرزقك مضمون، و كفيلك مأمون، و ما أعد لك أفضل مما قطع عنك، فاحتسبي اللَّه.

فقالت عليهاالسلام: حسبي اللَّه و نعم الوكيل؛ و أمسكت.

[ صفحه 343]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

در جلسات گذشته خطابه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد را خوانديم و گفتيم كه آن حضرت با گفتار صريح و مستدل خويش ابوبكر را محكوم كردند و مسلمانان حاضر در مسجد را توبيخ و تمجيد كرد و غصب خلافت و فدك را توجيه نمود و آن را مشروع جلوه داد؛ حضرت پس از سخنان متظاهرانه ي ابوبكر، متوجه مردم شده و آنان را به شدت مورد توبيخ و شماتت قرار دادند؛ آنگاه اشعار سوزناكي را در كنار مزار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله قرائت كردند كه اجمالاً به آنها اشاره شد.

امام چشم به راه زهرا

حالا اميرالمؤمنين عليه السلام داخل منزل منتظر آمدن حضرت زهرا عليهاالسلام هستند و شايد نگران حال ايشان باشند و مرتب بيرون منزل

[ صفحه 344]

را نگاه مي كنند.

در روايت آمده: وقتي سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به مردم تمام شد و آن اشعار را در كنار مرقد مطهر

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله خواندند، مسجد را ترك كرده و رهسپار منزل شدند:

(ثُمَّ انْكَفَأَتْ عليهاالسلام وَ أَميرُالمُؤمِنين عليه السلام يَتَوَقَّع رُجُوعَها إِلَيْه)

(آنگاه حضرت (مسجد را ترك كرده و) به طرف خانه بازگشت، در حالي كه اميرالمؤمنين عليه السلام منتظر آمدن آن حضرت بود.)

(وَ يَتَطَلَّعُ طُلُوعَها عَلَيْه)

(و چشم به راه و منتظر ديدن حضرت زهرا عليهاالسلام بودند.)

«تَطَلُّع» يعني: «سر كشيدن»؛ حضرت علي عليه السلام مرتب سر كشيده و منتظر بازگشت حضرت فاطمه عليهاالسلام بودند؛ از اينجا معلوم مي شود كه آن حضرت نگران حال حضرت زهرا عليهاالسلام هم بوده اند كه نكند خداي ناكرده بلايي به سر ايشان بيايد و دشمنان به ايشان صدمه اي وارد آورند.

سوز دل به محضر امام

(فَلَمّا اسْتَقَرَّتْ بِهَا الدّار، قالَتْ لِأَميرِالْمُؤْمِنين عليه السلام:)

«يس وقتي حضرت در خانه قرار گرفتند، خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام كرده و فرمودند»:

(يَابْنَ أَبي طالب! إِشْتَمَلْتَ شَمْلَةَ الْجنين)

(اي پسر ابي طالب! همچون كودكي كه در شكم مادر كِز كرده، كنج خانه نشسته اي؟)

[ صفحه 345]

(وَ قَعَدْتَ حجرَة الظَّنين)

(و همانند افراد متهم به گوشه اي نشسته اي!)

آدمهايي كه متهم هستند و مورد تعقيب مي باشند، يك گوشه اي خود را مخفي مي كنند؛ حالا حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: «همانند آدمهاي ظنين و متهم به گوشه اي نشسته اي» و دست روي دست گذاشته اي؟ (چرا شمشير نمي كشي و به حساب اينها نمي رسي؟)

(نَقَضْتَ قادِمَةَ الأَجْدَل فَخانَك ريشُ الأَعزل)

(تو كسي بودي كه بالهاي باز شكاري (شجاعان عرب) را در هم كوبيدي، حال بي سلاحان به تو خيانت كرده اند.)

اين عبارت به چند صورت معنا شده است. يكي از اين معاني را كه مرحوم مجلسي رحمه اللَّه در بحارالانوار

[234] آورده است، معناي خوبي است و از معاني ديگر رساتر و بهتر مي باشد.

طبق اين معنا حضرت، شجاعان عرب- مانند «عمرو بن عبدود»- را به باز شكاري تشبيه كرده و خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: «تو كسي بودي كه بالهاي باز شكاري را در هم كوبيدي»، در جنگها و نبردهايي همچون جنگ بدر، احد، خيبر و... سران مشركين را شكست مي دادي و آنان را به ذلّت مي كشاندي، حالا ابوبكر و عمر كسي نيستند كه در مقابل آنان تسليم شده اي و گوشه ي

[ صفحه 346]

خانه نشسته و هيچ اقدامي نمي كني.

«نَقَضْتَ قادِمَةَ الأَجدَل» «قادمة» بال جلو را گويند؛ باز شكاري، داراي ده بال جلو (شاه پر) مي باشد و به وسيله ي اين بالها حركت كرده و حيوانات را صيد مي كند، و به مجموعه ي اين بالها، «قوادم» گفته مي شود، كه جمع «قادمة» است، البته «قادمة» در اينجا به معناي جنس مي باشد و لذا مفرد شده است؛ «أَجْدَل» هم به معناي «باز شكاري» مي باشد؛ يعني: تو آن كسي بودي كه بالهاي باز شكاري- يعني شجاعان عرب- را با شجاعت شكسته و درهم كوبيدي.

«فَخانَكَ ريشُ الأَعزل»: در اينجا دو احتمال وجود دارد: يك احتمال اينكه عبارت، «فَخانَك...» باشد، يعني: آدمهاي بي سلاح، به تو خيانت كردند؛ احتمال ديگر اين كه، «فخاتك...» باشد، يعني: آدمهاي بي سلاح، تو را شكست دادند. «أعزل» هم يعني كسي كه تيرش را از دست داده و بدون سلاح است؛ آن زمان تيري كه داشتند، داراي يك پيكان و يك چوبي بود كه به آن چوب «ريش» گفته مي شد؛ حالا «ريش الأعزل» يعني چوب تير، كسي كه تير و سلاحش را از

دست داده و تنها چوب آن برايش باقي مانده است.

خلاصه حضرت مي خواهند به اميرالمؤمنين عليه السلام بفرمايند تو آن كسي بودي كه شجاعان عرب و كساني را كه داراي قدرت و شوكت بودند، با دلاوري خود شكست داده و از ميان برداشتي، حالا كار به جايي رسيده كه در مقابل افرادي همچون ابوبكر و عمر كه كسي به حساب نمي آيند و سلاحي در دست ندارند و تنها سر و صدا و هياهو

[ صفحه 347]

دارند، تسليم شده اي و آنان تو را شكست داده اند.

بعد در ادامه مي فرمايند:

عناد حاكميت با حضرت زهرا

(هذا ابْنُ أَبي قُحافَة يَبْتَزُّني نِحْلَة أَبي وَ بُلْغَة ابْنَيّ (إِبْني))

(اين پسر ابي قحافه (ابوبكر)، عطيه ي پدرم و وسيله ي زندگي ساده ي فرزندانم را از من مي ربايد.)

«ابتزاز» يعني ربودن و بُريدن، از ماده «بزَّ» (قطع كردن) مي باشد، «بزّاز» هم چون پارچه را مي برد، به او «بزّاز» مي گويند؛ «نحلة» هم به معناي عطيه و بخشش مي باشد.

حضرت در اوايل خطابه، از فدك تعبير به «ارث» كردند ولي در اينجا به عنوان «نحلة» ياد مي كنند؛ همانطور كه در آنجا هم اشاره شد، در حقيقت منظور حضرت از ارث، ميراث اصطلاحي نبوده است، چرا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در زمان حيات خويش، فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام دادند و آن حضرت در زماني كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله در قيد حيات بودند، اختيار سرزمين فدك را به عهده داشتند، در حالي كه اگر مراد ارث اصطلاحي بود، بايد پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به دخترشان مي رسيد؛ روي اين اساس به نظر مي رسد كه مراد از ارث،

يك معناي اعمّي بوده باشد؛ يعني در بعضي چيزها، در زمان حيات پدر نيز تعبير به «ارث» مي شود؛ مثلاً مي گويند: فلاني هوش و استعدادش را از پدرش به ارث برده يا شجاعت را از جدش به ارث برده؛ اين بدان معنا نيست كه

[ صفحه 348]

پدرش از دنيا رفته باشد و هوش خود را براي فرزند خود به جاي گذاشته باشد، بلكه مقصود اين است كه اين هوش و استعداد، يا اين شجاعت، از ناحيه ي پدرش، يا از ناحيه ي جدش بوده است [235] .

«وَ بُلْغَة ابْنَيّ»: «بلغة» به وسيله ي زندگي معمولي گفته مي شود؛ و مراد از «ابنَيّ»، امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام مي باشند؛ البته ممكن است «إبْني» باشد كه در اين صورت مراد از آن «جنس» است و قهراً معناي جمع خواهد داشت، يعني وسيله ي زندگي بچه هايم؛ حضرت مي فرمايند: اين ابوبكر دارد فدك را كه عطيه ي پدرم بوده و وسيله ي زندگي ساده و معمولي بچه هايم مي باشد، از من مي ربايد و غصب مي كند و مسلمانان همه ساكت نشسته اند و هيچكس دفاعي نمي كند [236] !.

[ صفحه 349]

(لَقَدْ أَجْهَدَ في خصامي)

(همانند او (ابوبكر) كوشش كرد كه با من دشمني كند.)

البته در بعضي نسخه ها، «أجْهَرَ» آمده است، يعني: او به شكل علني و آشكارا به دشمني با من پرداخت.

(و أَلْفَيْتُهُ ألَدَّ في كَلامي)

(و او را در مكالمه اي كه با وي داشتم، دشمن ترين (و لجبازترين) دشمنها يافتم.)

«ألد» به دشمن سرسخت گفته مي شود، دشمني كه بيشتر از همه ستيزه جويي مي كند؛ در قرآن هم كه مي فرمايد: (وَ هُوَ أَلَدُّ الخِصام [237] )، به همين معنا

مي باشد، يعني دشمني كه بيشتر از همه ستيزه جويي مي كند.

بي تفاوتي اقشار مردم

(حَتّي حَبَسَتْني قيلةٌ نَصْرَها)

(تا آنجا كه انصار، ياري خود را از من دريغ داشتند)

«قيلة» نام يكي از مادربزرگهاي طايفه ي اوس و خزرج بوده و مقصود، اولاد او هستند كه همان «انصار» مي باشند. ظاهر عبارت اين است كه خشونتهاي ابوبكر سبب شد كه مهاجر و انصار حاضر نشدند به من كمك كنند. و طبيعي است وقتي حكومت شيوه ي ديكتاتوري و

[ صفحه 350]

قلدري را پيشه ي خود سازد، ديگر مردم جرأت نمي كنند حرفي بزنند و از حق دفاع نمايند؛ چون مردم اغلب اهل زندگي هستند و به اوضاع و احوال نگاه مي كنند، و هر كسي پيش خود حساب مي كند، وقتي حكومت با دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله با آن همه فضيلت و موقعيت و سابقه و عزّت، چنين كند كه حتي قطعه زميني را كه توسط شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به دخترش بخشيده شده بود مصادره نمايد، ديگر تكليف ديگران روشن است؛ طبيعي است كه در چنين شرايطي اكثر مردم مي ترسند و سكوت اختيار مي كنند.

(وَالْمُهاجِرةُ وصلَها)

((و تا آنجا كه) مهاجرين، وصلت و ارتباط خويش با من را ناديده گرفتند.)

با وجود اينكه مهاجرين با ما (اهل بيت) ارتباط ديرينه داشتند و در سختيهاي صدر اسلام در كنار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بودند، و همه با هم از مكه به مدينه هجرت كرديم، اما دشمني ابوبكر و جوسازي او و ايادي او، باعث شد كه آنان هم از حق من دفاع نكنند و ساكت بنشينند.

خلاصه، نه مهاجر و نه انصار، حاضر نشدند كه

به من كمك كنند و اين به واسطه ي تندي ابوبكر بود؛ وقتي ابوبكر روي خوش نشان نداد و حاضر شد برخورد كند، قهراً مردم ساكت مي شوند. حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: (وَ إنَّما النّاسُ مَعَ المُلوكِ وَالدُّنيا إِلا

[ صفحه 351]

مَنْ عَصَم اللَّه) [238] ، توده جمعيت هميشه به سمت دنيا و حاكمان دنيا هستند، مگر اينكه كسي را خدا حفظ نمايد؛ و تجربه ي ملتها نيز اين را به خوبي نشان مي دهد.

در آن شرايط كه قدرت از مسير اصلي اش منحرف شد و هركس حاكميت غصب را قبول مي كرد به نان و مقامي مي رسيد، طبيعي بود كه اكثر مهاجرين و انصار هم، به اميد نان و مقامي ساكت شوند و تحت تأثير توجيهات به ظاهر اسلامي حاكميت قرار گيرند. ابوبكر و همفكرانش نيز اين روحيه ي آنان را خوب درك كرده، و از آن براي تحكيم قدرت سياسي خود استفاده كردند.

(وَ غَضَّتِ الجَماعَةُ دوني طَرْفَها)

(و جماعت (حاضر در مسجد)، چشم خود را روي هم گذاشتند تا مرا نبينند.)

اين همه جمعيت كه در مسجد بودند، چشم خود را روي هم گذاشتند تا مرا نبينند، چون مي خواستند زندگي كنند و لذا چشم پوشي كردند [239] .

(فَلا دافعَ وَ لا مانع)

(پس، نه كسي بود كه دفاع (از من) كند و نه كسي مانع (از ظلم) شد.)

(خَرَجْتُ كاظمِةً وَ عدتُ راغِمَة)

(در حالي كه به سوي مسجد رفتم كه بغض گلويم را گرفته و درد دل خود را پوشانده

[ صفحه 352]

بودم، و در حالتي به منزل بازگشتم كه (به علت عدم ياري مسلمانان) خفيف و

خوار شده بودم.)

«كظم» يعني پوشاندن، «كظم غيظ» هم كه مي گويند، يعني انسان آن ناراحتي و غيظ دروني خود را بپوشاند و ظاهر نكند؛ «خرجت كاظمة» يعني: در حالي از منزل خارج شدم و به طرف مسجد رفتم كه بغض گلويم را گرفته و درد دل خود را پوشانده بودم؛ كنايه از اينكه به سبب ظلمها و ناحقي هايي كه روا داشتند، قلبم پر از اندوه و درد شده بود؛ ولي باز احتمال اين مي رفت كه لااقل يك نفر برخيزد و از حق من دفاع كند، ولي همه ي اين جماعت ساكت نشسته و خفه شده بودند.

«وَ عدتُ راغمة»: «رغم» يعني ذلّت و خذلان؛ يعني با حالت خفت و سبكي بازگشتم؛ همه ي اين جملات، مظلوميت اهل بيت و حضرت زهرا عليهاالسلام را مي رساند؛ با اينكه آن حضرت، دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و يادگار آن بزرگوار بودند، هيچ يك از مسلمانان حاضر در مسجد، يا از ترس حكومت غاصب و يا به دليل اميد رسيدن به نان و مقام، حاضر به دفاع از حق آن حضرت نشدند و ظلم آشكار ابوبكر و دار و دسته اش را ديدند، ولي تنها نظاره گر بودند و از ايشان دفاع نكردند.

سكوتي جهادگونه

(أَضْرَعْتَ خَدَّك يَوْمَ أَضَعْتَ حَدّك)

(از روزي كه تندي شمشيرت را از بين بردي، صورت خود را ذليل نمودي.)

[ صفحه 353]

شما يك فردي بودي كه در جبهه ها و جنگها، با شمشير خود دشمنان حق و عدالت را خوار و ذليل مي كردي؛ ولي از آن موقع كه سر شمشيرت را شكستي، صورت خود را به ذلت درآوردي.

البته علت سكوت حضرت، اين بود كه جنگ

داخلي رخ ندهد و اساس اسلام كه هنوز نهالي جوان و نورسيده بود، به خطر نيفتد؛ و لذا از حق خود چشم پوشي كرد و در حقيقت خود را فداي اسلام نمود [240] .

«ضرع» يعني ذلّت، و «أضرعت» از باب افعال بوده و به اين معناست كه (صورت و وجه) خود را به ذلت درآوردي و تسليم شده اي؛ اين جملات، همه تشبيه مي باشد و مقصود اين است كه از روزي كه بنا به مصالح اسلام و مسلمين و حفظ وحدت داخلي امت اسلام شمشير را كنار گذاشتي، يك عده فرصت طلب، سوءاستفاده نموده و بر اريكه ي قدرت سوار شدند و تو را خانه نشين و به ظاهر ذليل كردند.

[ صفحه 354]

(إفْتَرَسْتَ الذّئاب و افْتَرَشْتَ التُّراب)

(روزي گرگها را مي دريدي و امروز خاك را فرش خود قرار داده اي (و گوشه اي نشسته اي).)

و يا: «گرگها مشغول دريدن مي باشند و تو خاك را فرش خود قرار داده اي.»

«افتراس» يعني دريدن، «حيوان مفترس» كه مي گويند، يعني حيواني كه درنده باشد؛ در اين جمله، حضرت، ابوبكر و ايادي او را تشبيه به گرگ درنده كرده و خطاب به حضرت امير عليه السلام مي فرمايند: كار به جايي رسيده است كه گرگها درندگي مي كنند، ولي تو در گوشه اي نشسته و خاك را فرش خود قرار داده اي!

مظلوميت علي و مصلحت اسلام

(ما كَفَفْتَ قائلاً)

(جلوي هيچ گوينده اي را نمي گيري!)

«كفّ» يعني بازداشتن، «قائل» هم به معناي گوينده است؛ يعني هركس هر چه بخواهد مي گويد و هر غلطي بتواند مي كند، تو در شرايطي قرار گرفته اي كه جلوي هيچ كدام از اينها را نمي تواني بگيري! ابوبكر با صراحت حقوق ما را غصب مي كند و حديث جعل

نموده و به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نسبت مي دهد، آنها با تبليغات و جوسازي، هر چه مي خواهند مي گويند و توده ي مردم را فريب مي دهند، ولي تو هيچ عكس العملي نشان نداده و سكوت اختيار كرده اي!

[ صفحه 355]

(وَ لا أغنيتَ طائلاً)

(و هيچ كار مؤثري- در جهت دفع فتنه ي موجود- انجام نداده اي.)

يعني اگر وضعيت و شرايط شما جوري بود كه يك حرف يا يك تشري به اينها مي زدي و يك كاري مي كردي، قطعاً اينها ترسيده و عقب نشيني مي كردند؛ ولي تو به خاطر وضعيتي كه تحميل شده است، همينطور گوشه ي خانه نشسته و دست روي دست گذاشته اي، و هيچ حركتي را مصلحت نمي بيني.

در بعضي نسخه ها، «وَ لا اغنيت باطلاً» آمده است؛ يعني هيچ باطلي را از ميان برنداشتي. (منظور از باطل، حكومت غاصبانه ي ابوبكر است.)

البته عذر واقعي حضرت امير عليه السلام حفظ اصل اسلام و وحدت كلمه ي مسلمانان بود كه مبادا با جنگ داخلي، كيان اسلام به خطر افتد.

(وَ لا خِيارَ لي)

(و من هم هيچ اختياري ندارم.)

يعني هيچ كاري هم از دست من برنمي آيد. در اين جملات، حضرت زهرا عليهاالسلام نخواسته اند العياذُ باللَّه به سكوت حضرت علي عليه السلام اعتراض بكنند، بلكه در صدد نشان دادن وضعيت آن حضرت هستند، كه چرا بايد شرايطي پيش آيد كه مثل شما كه نه اهل ترس و مداهنه و ضعف هستيد، و نه اهل فرار از مبارزه با ظلم و ظالمان، نتوانيد كلمه اي بر زبان جاري كنيد و از حق قطعي خود و دختر پيامبر خدا دفاع نماييد؟

[ صفحه 356]

(لَيْتَني متُّ قَبْلَ هينَتي)

(اي كاش

قبل از اين حالت سكون و گوشه نشيني، من مُرده بودم.)

«هينة» به معناي رفق و سكون است؛ يعني الآن با اين وضع موجود، من هم بايد گوشه اي آرام و ساكن بنشينم، اي كاش قبل از اين وضعيت، من مُرده بودم و مجبور به تحمل اين وضعيت نبودم.

(وَ دُونَ ذلَّتي)

(و اي كاش قبل از اينكه به اين حالت ذلّت (ظاهري) بيفتم، مُرده بودم.)

حالا از اين قسمت به بعد، حضرت، لحن خود را عوض كرده و مي فرمايند:

(عَذيري اللَّه مِنْكَ عادياً وَ مِنْكَ حامياً)

(خداوند- از قبل من- عذرخواه من باشد از شما، از جهت اينكه شما در مواردي ظلمهايي را از من دفع نمودي و در مواردي از من حمايت كردي.)

اين معنايي است كه مرحوم مجلسي در بحار ذكر كرده است؛ «عذيري» مبتداست و خبر آن «اللَّه» مي باشد. «عادياً» يعني در حالي كه سختيها را از من دفع مي كردي؛ و «حامياً» يعني از من حمايت مي كردي. بر اين اساس معناي اين جمله، عذرخواهي حضرت زهرا عليهاالسلام از حضرت علي عليه السلام مي باشد، يعني در عين حال، شما مدافع از من و حامي من هستيد و اگر اسائه ي ادبي شده است، اميدوارم خداوند عذر مرا به شما برساند.

[ صفحه 357]

اوج مظلوميت و غربت اهل بيت

حضرت در ادامه، ظلمها و نيز مصيبتهايي كه بر اهل بيت عليهم السلام وارد آمده، يادآور شده و مي فرمايند:

(وَيْلايَ في كُلِّ شارِقٍ، وَيْلايَ في كلِّ غارِبٍ)

(واي بر من در هر صبحدمي، واي بر من در هر شبانگاهي.)

ويل به معناي «واي» در فارسي است، و در حال ندبه و استغاثه، «الف» به آن متصل مي شود، و «ياء» هم علامت

متكلم است.

«شارق» يعني هنگام طلوع خورشيد، و «غارب» يعني هنگام غروب آن؛ در اينجا مرحوم مجلسي رحمه اللَّه احتمال داده اند كه «ويلاي» تثنيه باشد، يعني دو «ويل»؛ ولي اين احتمال بعيد است، و علت اينكه «ويلاي» فرموده اند، از براي بيان تأكيد و اهميت مسأله مي باشد.

نكته اي كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه اين جملات و عبارات اوج مظلوميت و غربت اهل بيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را مي رساند، هنوز چند صباحي از رحلت آن حضرت نگذشته است، ولي آنقدر بر عترت و يادگار و جانشين به حقّ او، ظلم و ستم روا مي دارند كه حضرت زهرا عليهاالسلام اينگونه با اميرالمؤمنين عليه السلام درددل مي كنند و سوز و گداز خود را ظاهر مي سازند.

(ماتَ العَمَد وَ وَهِنَ العَضُد)

(تكيه گاه (ما) مُرد و بازو (ي ما) سست شد.)

[ صفحه 358]

«عَمَد» به معناي تكيه گاه است؛ بعضي گفته اند در عبارت متن «عُمُد» صحيح است، «عُمُد» جمع «عمود» و به معناي تكيه گاهها مي باشد؛ «عَضُد» هم به معناي بازوست و كنايه از وسيله ي قدرت و توانايي است.

حضرت مي خواهند بفرمايند كه پدرم تكيه گاه و وسيله ي قدرت ما بود، پدرم كه از دست رفت، ديگر ما كوچك و ضعيف شديم.

شكايت به پدر و عرض حال به پروردگار

(شَكوايَ إلي أَبي وَ عَدوايَ إلي ربّي)

(شكايتم را به پدرم و عرض حالم را به پروردگارم ارائه مي كنم.)

«شكوا» به معناي شكايت است و «عدوا» نيز به همين معنا مي باشد؛ نزد كسي كه مي روند شكايت مي كنند، به آن «عدوا» گفته مي شود، چون در حقيقت تعديات را پيش او مي گويند.

(اللّهُمَّ أَنتَ أَشد مِنْهُمْ قُوَّةً وَ حَوْلاً)

(پروردگارا! تو از

نظر قدرت و نيرو از اينها (غاصبان خلافت و فدك) نيرومندتر و قويتر هستي.)

خدايا اينها زور دارند و هر كاري مي خواهند مي كنند، ولي خدايا قدرت تو زيادتر است، تو خود به حساب اينها رسيدگي كن و جزايشان را بده.

(وَ أَشَد بَأساً وَ تَنْكيلاً)

(و عذاب و انتقام تو از ديگران شديدتر خواهد بود.)

[ صفحه 359]

«بَأس» يعني عذاب، و «تنكيل» يعني عقوبت، يعني خدايا تو خود اينها را عقاب كن و به عذاب دردناك گرفتار فرما.

دلداري امام به حضرت فاطمه

(فَقالَ أَميرُالمُؤمِنين عليه السلام: لاوَيْل لَكِ، بَلِ الْوَيْل لِشانِئكِ)

(پس اميرالمؤمنين عليه السلام (خطاب به حضرت فاطمه عليهاالسلام) فرمود: واي بر تو نيست بلكه واي بر آنهايي است كه بغض تو را دارند و دشمن تو هستند.)

«وَيْل» معنايش در حقيقت عذاب و عقاب است و آن غير از «وَيْح» است؛ «ويح» در مواردي گفته مي شود كه به عنوان دلسوزي باشد، امّا «ويل» به معناي عذاب و عقاب مي آيد؛ اينجا چون حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود كه واي بر من در هر صبحگاه و شبانگاه، لذا اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد: واي بر تو نيست، بلكه واي بر آن كساني است كه به تو ظلم كرده اند، تو دختر پيامبري، تو بنده ي صالح خدا هستي، چرا «ويل» برتو باشد؟ «بَل الوَيلُ لِشانِئكِ»: بلكه واي بر آنهايي است كه بغض تو را دارند و دشمن تو هستند. («شاني ء» به كسي مي گويند كه بغض و دشمني دارد.)

(ثُمَّ نَهْنِهي عن وجدك)

(خودت را از آن حالت ناراحتي و تندي بازبدار.)

«وجد» به معناي غيظ و غضب است و «نَهْنِهي» صيغه ي امر مؤنث است و از ماده ي «نهنهة» بازداشتن مي باشد، يعني

بازبدار و خويشتنداري كن؛ از آن حالت عصبانيت خودت را حفظ بكن.

[ صفحه 360]

(يَا ابْنَةَ الصَفْوَة وَ بَقِيَةَ النَبوَّة)

(اي دختر برگزيده ي خدا و اي باقيمانده و يادگار نبوّت (پيامبر صلي اللَّه عليه و آله))

(فَما وَنيتُ عَنْ ديني)

(پس (همانا) هيچ گاه من در دين خود ضعيف و سست نشده ام.)

«وَني» به معناي ضعف و سستي است؛ حضرت مي خواهند بفرمايند كه هيچ گاه من در عمل به دينم ضعيف و خسته نشده ام و آنچه در قدرتم بوده، انجام داده ام.

حضرت امير عليه السلام بيش از اين نمي توانستند اقدام كنند و يا تندي به خرج دهند، چرا كه جهات ديگر را هم ملاحظه مي كردند؛ اگر در اول كار اسلام با تندي و شهامت با دشمنان برخورد كردند، به خاطر اين بود كه در آن زمان مصلحت اينگونه اقتضا مي كرد، ولي حالا مصلحت دين، همين است كه حضرت ساكت باشند؛ و لذا خطاب به حضرت زهرا عليهاالسلام مي فرمايند: اگر مشاهده مي كني كه من سكوت اختيار كرده و هيچ عكس العملي نشان نمي دهم، به خاطر اين نيست كه در دين خود سست و ضعيف شده باشم.

(وَ لا أخْطأتُ مَقْدوري)

(و در محدوده ي قدرت و توانايي خودم، خطا نكرده ام.)

يعني به اندازه ي قدرتم، وظيفه ام را انجام داده ام.

(فَإنْ كُنْتِ تُريدينَ البُلْغَة، فَرِزْقُكَ مَضْمُونٌ وَ كَفيلُكَ مَأْمُونٌ)

(پس اگر منظور تو معيشت مي باشد، پس همانا روزي تو ضمانت شده است و آن كه كفيل توست مورد اعتماد مي باشد.)

[ صفحه 361]

يعني خداوند ضامن و كفيل مايحتاج بندگان خويش است و جاي نگراني وجود ندارد [241] .

[ صفحه 362]

(وَ

ما أَعَدَّ لَكِ أَفْضَل مِمّا قُطِع عَنْكِ)

(و آنچه را خدا براي تو (در قيامت) مهيا كرده است، به مراتب بهتر است از آنچه (در دنيا) از تو قطع شده است.)

(فَاحْتَسبي اللَّه)

(پس به حساب خدا بگذار.)

در اينجا حضرت علي عليه السلام، مقدمات معنوي آخرت را كه مربوط به اولياي خدا و افراد صالح و فداكار و صبور و بردبار مي باشد خاطرنشان نموده، و بدين وسيله حضرت زهرا عليهاالسلام را تسلي مي دهند.

(فَقالَت عليهاالسلام: حَسْبِيَ اللَّه وَ نِعْمَ الوَكيل)

(پس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: (حقيقتاً) خداوند براي من كفايت مي كند، و اوست بهترين وكيل (و مدافع).)

(وَ أَمْسَكَتْ)

(و حضرت از سخن گفتن دست برداشت.)

تحليلي بر سوز دل زهرا به محضر امام

خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در اينجا به پايان مي رسد؛ نكته اي كه لازم است در اين قسمت به آن پرداخته شود، بررسي دو اشكال و پاسخ به آنها مي باشد؛ مرحوم مجلسي رحمه اللَّه در بحارالانوار [242] مي فرمايد: بعضي ها دو اشكال وارد كرده اند:

[ صفحه 363]

اشكال اوّل: اينكه حضرت فاطمه عليهاالسلام با اينكه داراي مقام عصمت هستند، چگونه است كه اينگونه با تندي و ناراحتي با حضرت امير عليه السلام صحبت مي كنند؟ مگر اميرالمؤمنين عليه السلام امام و ولي امر نبود، با امام عليه السلام كه نمي توان به اين صورت صحبت كرد؟ آنگاه مرحوم مجلسي رحمه اللَّه در پاسخ به اين اشكال مي گويد:

حضرت زهرا عليهاالسلام مي خواستند كارهاي زشت غاصبان حكومت را مجسم كنند و بفهمانند كه اينها چه ظلمهايي روا داشته اند، در حقيقت تندي حضرت به خاطر اين مصلحت بوده است؛ زيرا يك وقت انسان مي خواهد عظمت يك مطلبي را به كسي برساند، او را مورد خطاب و عتاب قرار

مي دهند، در حالي كه مقصودش تندي به آن شخص نيست؛ اين مسأله در گفتگوها معمول است؛ مثلاً فرض كنيد: پادشاه يا حاكم يك مملكت، وقتي مشاهده مي كند (مثلاً) بازرگانان و تجار كشور، يك كار خلافي را مرتكب شده اند، براي اينكه اهميت كار خلاف آنان را بفهماند، وزير بازرگاني را مورد عتاب قرار مي دهد؛ با اينكه مي داند وزير بازرگاني تقصير ندارد، ولي مي خواهد با اين خطاب و عتاب خود، اهميت و عظمت كار زشت آنها را مجسم نمايد.

نمونه ي ديگر آن، وقتي است كه حضرت موسي عليه السلام از كوه طور بازگشت و مشاهده كرد كه بني اسرائيل گوساله پرست شده اند، در اينجا هارون عليه السلام را مورد عتاب قرار داده و توبيخ نمود، ريشش را گرفت و گفت: چه كردي؟ هارون جواب داد: (يَابْنَ أُمّ، لا تَأْخُذْ

[ صفحه 364]

بِلِحْيَتي وَ لابِرَأسي إنّي خَشيتُ اَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْن بَنِي اسرائيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلي... [243] ): (اي پسر مادرم! ريش و سر مرا نگير، من ترسيدم بگويي چرا بين بني اسرائيل اختلاف انداختي و سخن مرا اهميت ندادي.»؛ حضرت موسي عليه السلام مي داند كه هارون عليه السلام تقصيري ندارد، ولي مي خواهد زشتي كار بني اسرائيل را مجسم نمايد و اهميت اين مسأله را برساند و لذا در ظاهر با برادرش دعوا مي كند.

در اينجا هم حضرت فاطمه عليهاالسلام مي خواستند عظمت ظلم اينها را منعكس كنند و لذا با اين لحن صحبت مي كنند تا به اين وسيله به مردم آن زمان و به تاريخ بفهمانند كه چه ظلمهايي به اهل البيت عليهم السلام وارد آمده است.

اين اشكال اوّل بود كه به اينگونه پاسخ آن را داده اند.

فلسفه ي اصرار حضرت در مورد فدك

اشكال دوّم: ممكن است بعضيها

اشكال كنند كه چرا حضرت زهرا عليهاالسلام براي فدك- كه يك مسأله ي اقتصادي بود- اين قدر معركه گرفتند و با آن هيأت مخصوص به طرف مسجد رفته و آن سخنراني آتشين را ايراد فرمودند؟ مگر آن حضرت نمي دانستند كه روزي هركس را خدا مي رساند و او خود رازق انسانهاست؛ و از طرفي آن حضرت از نظر زهد و بي اعتنايي به مال دنيا زبانزد مردم بودند،

[ صفحه 365]

پس چرا راجع به يك مسأله ي مالي اين همه شدت به خرج دادند؟

در جواب اين اشكال بايد گفت كه اولاً: هر چند فدك در اختيار حضرت زهرا عليهاالسلام بود، اما در حقيقت به همه ي اهل بيت تعلّق داشت؛ به عبارت ديگر اعطاء فدك به حضرت زهرا عليهاالسلام به خاطر اين بود كه خانواده ي علي عليه السلام و بيت امامت از نظر مالي بي نياز باشند، و همانطور كه بر جلسات قبل گفتم، فدك با امامت و خلافت- خلافت به حق از طرف رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- گره خورده بود و در واقع حضرت با موضع گيري خود مي خواستند اشاره كنند كه چرا امامت و خلافت را غصب كرده ايد؟

ثانياً: يكي از علتهايي كه حضرت اين خطبه را قرائت فرمودند، اين بود كه با مسلمانان اتمام حجت كرده باشند و لذا در قسمتهايي از خطبه فرمودند كه من مي دانم كه شما اهل دنيا شده ايد و حالت عهدشكني سراپاي شما را فراگرفته، ولي اين خطبه، بيان سوز و دردي است كه در دل و جانم جاي گرفته است: «وَلكِنَّها فيضَةُ النَّفْسِ»؛ و من مي خواستم با اين بيانات با شما اتمام حجت كرده باشم: «وَ تَقدِمة الحجة»؛

پس يكي از اهداف حضرت، اتمام حجت با مسلمانان بوده است.

و ثالثاً: نكته ي مهم در اينجاست كه حضرت زهرا عليهاالسلام با خطابه ي خود در مسجد مظلوميت اهل بيت و ظلم و ستم غاصبان حكومت را به اثبات رساندند؛ اگر آن حضرت هيچ نمي گفتند و ساكت مي نشستند، مردم هم نمي فهميدند كه چه شده و چه ناحقي هايي بر

[ صفحه 366]

عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وارد آمده است؛ اين خطبه ي حضرت، سند بزرگي بر مظلوميت اهل بيت عليهم السلام است كه در طول تاريخ گواه و شاهد بر ظلمها و ستمهاي حكام غاصب آن زمان بوده است؛ و نيز نسلهاي آينده متوجه شدند كه اكثريت مهاجر و انصار، چقدر آدمهاي بي تفاوتي بودند كه ديدند چه جناياتي صورت مي پذيرد، ولي همه ساكت و تماشاگر بودند و هيچ گونه دفاعي از حريم اهل بيت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله نكردند.

سكوت مهاجر و انصار از زبان يك شاعر عرب

در اينجا مناسب است اشاره اي داشته باشيم به چند بيت از اشعار يك شاعر عرب كه به مسلمانان- مهاجر و انصار- خطاب كرده و مي گويد: شما مريد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيستيد، بلكه مريد ابوبكر مي باشيد؛ دروغ مي گوييد كه ما مريد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستيم؛ براي اينكه دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آمد و اين همه تظلّم كرد و از شما كمك و ياري خواست، ولي شما ساكت و بي تفاوت بوديد، ولي وقتي «عايشه» دختر ابوبكر در جنگ جمل، به شما گفت بياييد با علي عليه السلام جنگ كنيد، شما به كمك او شتافتيد و گفتيد: مگر مي شود كه دختر خليفه دروغ بگويد و اشتباه كند؟! پس معلوم

مي شود شما شيعه ي ابوبكر هستيد، نه شيعه ي پيامبر!:

(مَا الْمُسْلِمُونَ بِأُمَّةٍ لِمُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله): مسلمانها امت محمد صلي اللَّه عليه و آله نيستند.

(كَلّا وَلكِن أُمَّة لِعَتيقٍ) بلكه آنان امّت عتيق (ابوبكر) هستند؛ «عتيق» يعني آزاد شده و از القاب ابوبكر مي باشد.

(جائَتْهُمُ الزَّهراء عليهاالسلام تَطْلُبُ إرْثَها): حضرت زهرا عليهاالسلام پيش مسلمانها آمد و ارث خود را طلب كرد؛

[ صفحه 367]

(فَتَقاعَدُوا عَنْها بِكُلِّ طَريقٍ): ولي همه ي آنها بي اعتنايي كرده و هركس به بهانه اي از كمك كردن دريغ ورزيد.

(وَ تَواثبوا لِقِتالِ آل مُحَمَّد صلي اللَّه عليه و آله): ولي همين مردم براي جنگ با آل محمد صلي اللَّه عليه و آله به حركت درآمدند؛

(لَمّا دَعَتْهُمْ إبْنَةُ الصّديق): وقتي كه دختر صديق (ابوبكر) آنها را به جنگ دعوت كرد. («صديق» از القاب ابوبكر مي باشد).

(فَقُعودُهُمْ عَنْ هذِهِ وَ قِيامُهُم مَعَ هذِه يُغني عَنِ التَّحْقيقِ): پس بي اعتنايي آنها نسبت به حضرت زهرا عليهاالسلام و قيام و همراهي آنان با عايشه، همه را از تحقيق نسبت به آنچه گذشت بي نياز مي كند.

يعني مسلمانان- در صدر اسلام و پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- بي خود مي گويند ما امّت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستيم، بلكه در عمل امت ابوبكر هستند؛ براي اينكه به حضرت زهرا عليهاالسلام بي اعتنايي كردند، اما به نداي عايشه در لشكركشي براي جنگ با علي عليه السلام لبيك گفتند، حتّي بعد از اميرالمؤمنين عليه السلام به پيروي از عايشه، جنازه ي فرزند رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله امام حسن عليه السلام را تيرباران كردند؛ پس معلوم مي شود به دروغ مي گويند كه ما امّت محمّد صلي اللَّه عليه و

آله هستيم، شما امّت ابوبكر هستيد و بنده ي دنيا و مال و مقام دنيا مي باشيد.

اللّهُمَّ الْعَنْ أَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ و آل مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله

وَ آخِرَ تابعٍ لَه عَلي ذلِك

وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاته

[ صفحه 371]

خطبه ي حضرت زهرا خطاب به زنان مهاجر و انصار در بستر شهادت

درس 13

اشاره

عناوين:

سند خطبه

عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا عليهاالسلام

تصويري از بي وفايي مردم

بازيگران دين و سياست

ضعف فكري و تشتت آراء

مسئوليت مردم در برابر فساد حكومت

آغاز انحراف مسير امامت

انگيزه هاي سياسي اصحاب سقيفه

[ صفحه 373]

و قال سويد بن غفلة: لما مرضت فاطمة عليهاالسلام، المرضة التي توفيت فيها، اجتمعت إليها نساء المهاجرين والأنصار ليعدنها؛ فقلن لها: كيف أصبحت من علتك يا ابنة رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله؟ فحمدت اللَّه و صلت علي أبيها صلي اللَّه عليه و آله، ثم قالت:

أصبحت واللَّه عائفة لدنيا كن، قالية لرجالكن، لفظتهم بعد أن عجمتهم، و شنأتهم بعد أن سبرتهم؛ فقبحا لفلول الحد، واللعب بعد الجد، و قرع الصفاة و صدع القناة، و ختل الآراء و زلل الأهواء، و بئس ما قدمت لهم أنفسهم: أن سخط اللَّه عليهم و في العذاب هم خالدون؛ لاجرم لقد قلدتهم ربقتها، و حملتهم أوقتها، و شننت عليهم غاراتها؛ فجدعا و عقراً و بعداً للقوم الظالمين.

ويحهم أني زعزعوها عن رواسي الرسالة، و قواعد النبوة والدلالة، و مهبط الروح الأمين، والطبين بأمور الدنيا والدين؟ ألا ذلك هو الخسران المبين؟

و ما الذي نقموا من أبي الحسن عليه السلام؟! نقموا واللَّه منه، نكير سيفه، و قلة مبالاته لحتفه، و شدة وطأته، و نكال وقعته، و تنمره في ذات

اللَّه.

[ صفحه 375]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

حضرت زهرا عليهاالسلام پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله چنانكه در تاريخ و كتابهاي روايت آمده است دو خطبه ايراد فرمودند، يك خطبه را در مسجد خواندند و خطبه ي ديگر را هنگامي كه در بستر شهادت بودند و زنان مهاجر و انصار براي عيادت به منزلشان آمدند.

ما در جلسات قبل، خطبه ي اوّل را كه طولاني هم بود خوانديم؛ اگر چه از مطالب آن سريع گذشتيم و به طور مبسوط آنها را شرح نداديم؛ چون همانطور كه گفتم غرض ما، شرح مفصل جملات و كلمات حضرت نمي باشد، بلكه مي خواهيم به طور مختصر توضيحاتي داده باشيم، به گونه اي كه عموم افراد بتوانند از آن استفاده كنند و ما نيز از كلمات نوراني آن حضرت بهره ببريم.

سند خطبه

خطبه ي دوّم حضرت را كه الآن مي خواهيم شروع كنيم، مرحوم

[ صفحه 376]

مجلسي رحمه اللَّه در جلد «43» بحارالانوار [244] در حالات حضرت زهرا عليهاالسلام ذكر كرده است، كتابهاي ديگري هم اين خطبه را نقل كرده اند، ولي من آن را از روي كتاب «احتجاج» مرحوم طبرسي رحمه اللَّه [245] مي خوانم.

راوي اين خطبه، «سويد بن غفلة» است [246] ، بعضي نام او را «سويد بن غَفَلَة» گفته اند، امّا مشهور رجاليون شيعه و سنّي، همان «سويد بن غفلة» ذكر كرده اند.

ايشان فرد خوبي بوده و در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به اسلام گرويده است، اما موفق نشده به مدينه بيايد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را زيارت كند.

حال اگر ملاك در اصحاب اين باشد كه

پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را ديده باشند، سويد به غفله، پيامبر را نديده و جزو اصحاب محسوب نمي شود؛ ولي اگر ملاك در صحابه ي پيامبر بودن، اسلام آوردن در زمان آن حضرت باشد، ايشان نيز از اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حساب مي آيد؛ به هر حال «سويد بن غفلة» فردي مسلمان و مخلص بوده و در حدود

[ صفحه 377]

سال 85 هجري از دنيا رفته است، او از معمرين بوده و عمر طولاني داشته است؛ البته در سنّ او اختلاف است، سن او را از 110 سال تا 130 سال ذكر كرده اند، ولي بيشتر از 130 سال نگفته اند؛ در هر صورت راوي اين خطبه موثق بوده و رجال خاصّه و عامّه از او نام برده اند.

عيادت زنان مهاجر و انصار از حضرت زهرا

در احتجاج آمده است: (قالَ سويد بن غفلة: لمّا مَرِضَت فاطِمَةُ عليهاالسلام المَرضة الَّتي تُوفّيَتْ فيها)

(سويد بن غفلة مي گويد: زماني كه حضرت فاطمه عليهاالسلام بيمار شدند، به آن بيماري كه در آن از دنيا رفتند (و به شهادت رسيدند).)

(إِجْتَمَعَتْ إِلَيْها نِساءُ المُهاجِرينَ وَالأَنْصار لِيَعُدْنَها)

(زنان مهاجر و انصار بر گرد ايشان جمع شدند تا از آن حضرت عيادت كنند.)

(فَقُلْنَ لَها: كَيْفَ أَصْبَحْتِ مِنْ عِلَّتِكِ، يَابْنَةَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله)

(پس خطاب به آن حضرت گفتند: چگونه صبح كرديد از بيماري كه داريد، اي دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله؟)

(فَحَمَدَتِ اللَّه وَ صَلَّت عَلي أبيها)

(پس حضرت زهرا عليهاالسلام حمد خدا را به جاي آورده و بر پدرشان- رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- درود فرستادند.)

در اينجا راوي، تفصيل حمد و ثناي

حضرت را نقل نكرده

[ صفحه 378]

است؛ امّا در خطبه ي اوّل، حمد و ثناي حضرت به طور مفصّل نقل شده بود؛ به هر حال از اينجا معلوم مي شود كه معمول بوده كه قبل از سخنراني، ابتدا حمد و ثناي الهي را به جاي آورند و آنگاه مشغول صحبت شوند.

در اين خطبه هم حضرت، اول حمد و ستايش خدا را به جا مي آورند و بر پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله درود و صلوات مي فرستند و پس از آن آغاز به سخن مي نمايند.

(ثُمَّ قالَتْ: أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عائفةً لِدُنيا كُنَّ، قالِيةً لِرِجالِكُنّ)

(سپس فرمود: به خدا قسم صبح كردم در حالتي كه از دنياي شما كراهت دارم و بغض مردان شما در دلم جاي گرفته است.)

«عافَ الشَّيْي ء» به معناي «كَرِهَه» است، يعني نسبت به آن چيز كراهت دارد؛ همچنين «قاليةً» به معناي «مُبْغِضَةً» مي باشد؛ در قرآن كريم كه مي فرمايد: (ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلي [247] ): ((اي پيامبر) خدا تو را رها نكرده و نسبت به تو خشمگين نيست)، «ما قَلي» به معناي «ما أَبْغَضَ» است.

در اينجا هم حضرت مي فرمايند: «عائِفَةً لِدُنْيا كُنّ»: از دنياي شما كراهت دارم؛ «قالِيَةً لِرِجالِكُنّ»: بغض مردان شما در دلم هست.

[ صفحه 379]

تصويري از بي وفايي مردم

(لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُم)

(از دهان به دور انداختم آنها را، بعد از آنكه گاز گرفتمشان (بعد از آنكه آنان را امتحان كردم).)

در عربي «لَفظَ» به معناي «رمي مِن الْفَم» مي باشد، يعني انداختن از دهان.

نكته اي كه قابل ذكر است اينكه كلمات بزرگان هميشه داراي استعاره [248] و تشبيه مي باشد، اگر در كلمات

پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز دقت شود، مشاهده مي شود كه آن بزرگواران به طور فراوان از استعارات و تشبيهات استفاده كرده اند؛ در اينجا هم كه حضرت زهرا عليهاالسلام اين سخن را مي گويند، زماني است كه هنگام شهادت آن حضرت فرارسيده است و در اين زمان كوتاهي كه بعد از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله زندگي كردند، گرچه زمان كوتاهي بود، امّا مردم را آزمايش كرده بودند- چه در زماني كه در مسجد خطبه خواندند و چه در مكانهاي ديگر- بالاخره ديدند كه اين مردان، تا چه اندازه همت و شجاعت و مردانگي دارند؛ از اين رو حضرت اين نامردي و بي وفايي مردم را به آن ميوه ي تلخي تشبيه مي كنند كه انسان وقتي بدون توجه در دهان مي گذارد، از شدت تلخي مزه اش، آن را بيرون مي اندازد و از

[ صفحه 380]

دهان خارج مي كند؛ اين مردم آن قدر بي وفا بوده اند كه حضرت ديگر هيچ اعتمادي به آنها نداشته، بكله از آنها منزجر و متنفر شده بودند.

(و شَنَأتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُم)

(و از آنها (مردان شما) بدم آمد، بعد از آنكه امتحانشان كردم.)

«سبر» به معناي امتحان است و «شنأ» نيز به معناي «بغض» مي باشد؛ يعني بعد از آنكه مردان شما را آزمايش كردم و فهميدم كه اهل وفا و مردانگي نيستند، بلكه به دنبال دنيا و رفاه طلبي هستند، از آنها بدم آمد و متنفر شدم.

(فَقُبْحاً لِفلولِ الحَدّ)

(پس چه زشت است كندي آنچه كه تيزي از آن مطلوب است.)

خيلي زشت است چيزي كه بايد تند و تيز باشد كُند شود؛ مثلاً شمشير

و كارد اگر كند شوند، بايد آنها را دور انداخت؛ از مرد، شجاعت، مردانگي، همت، غيرت و دفاع از حق انتظار مي رود، وقتي بنا شود مردي كه شجاعت بوده، حالا ترسو و محافظه كار شود، خيلي قبيح خواهد بود؛ اينها اصحاب پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله بوده اند، از مهاجر و انصار بوده اند، در جنگها فداكاريها كردند، اما حالا همه ي آنها محافظه كار شده اند و همه مي خواهند نان را به نرخ روز بخورند و با حكومت وقت بسازند؛ به اين جهت است كه حضرت مي فرمايد: «فَقُبْحاً»: خيلي زشت است، «لِفلول الحدّ»: «فلول» با ضمّه جمع «فَلّ» است، يعني كُندي، و يا معناي مصدري دارد، (و شايد اين معنا مناسبتر

[ صفحه 381]

باشد)؛ «حدّ» هم به چيزي مي گويند كه تيز باشد؛ چيزي كه تيز است و حدّت دارد، حالا اگر كُند شود، خيلي زشت است و قباحت دارد.

بازيگران دين و سياست

(وَ اللَّعْب بَعْدَ الجِدّ)

(و چه زشت است بازي (و بازيگري) بعد از جدّيت.)

كسي كه جدّي بوده، شجاعت داشته، در مقابل باطل مي ايستاده و فداكاري مي كرده، حالا يك بازيگر سياسي شود، اين خيلي زشت و قبيح است؛ پس معلوم مي شود حضرت مي خواهند بفرمايند: شما يك مدّت اهل جديت و شجاعت بوديد، ولي حالا بازيگر شده ايد و اين قبيح است؛ اگر كسي از اول ترسو بوده و اهل مبارزه نبوده، حالا هم انتظاري از او نيست؛ اما آنكه ابتدا انقلابي بوده و از حق دفاع مي كرده، حالا خيلي زشت است كه ترسو و محافظه كار شده و وارد معاملات و بازيگريهاي سياسي شود، و همه ي ارزشها را به بازي و معامله بگيرد.

(وَ قَرْعِ الصَّفاةِ)

چه زشت است كوبيدن بر سنگ خارا!)

«صفاة» به سنگ صاف گفته مي شود، مثل سنگ مرمر؛ اگر سنگ مرمر صاف باشد، شمشير و كارد در آن اثر نخواهد كرد، در اصطلاح مي گويند: «مشت روي سندان زدن» است؛ اين همان معناي

[ صفحه 382]

«قرع الصفاة» مي باشد؛ يعني اينكه انسان شمشيرش را روي سنگ صاف بزند، ولي هيچ اثري نخواهد داشت و اين در واقع يك كار بيهوده و عبث خواهد بود.

حال در اينجا دو احتمال وجود دارد و مرحوم مجلسي رحمه اللَّه در بحارالانوار هر دو احتمال را ذكر مي كند:

يك احتمال اينكه معناي عبارت اين باشد كه اگر شما يك جا هم كار بكنيد، كار بي اثري انجام مي دهيد و اگر يك شمشير هم بزنيد، شمشير زدن شما بيجا و بي اثر است؛ آنجا كه بايد شمشير بزنيد، كاري نمي كنيد و در جايي عمل مي كنيد كه بي اثر است؛ در حقيقت معنايش اين مي شود كه نيرويتان را بيجا مصرف مي كنيد، مثل اينكه شمشيرتان را به سنگ خارا بزنيد.

احتمال دوم هم اين است كه معناي عبارت اين باشد كه شما آن قدر ضعيف شده ايد و به حالت ذلّت و خواري رسيده ايد كه دشمن همه چيزتان را مي كوبد؛ وقتي دشمن مي آيد، حتي سنگ خاراي شما را هم مي زند، يعني دشمن همه ي جاهاي مؤثر را مي كوبد و در اين ميان در اثر شدت و زيادي ضربات، بعضي جاهاي غير مؤثر نيز كوبيده مي شوند.

پس در معناي «قَرْعِ الصفاة» دو احتمال وجود دارد: يا شما خودتان به سنگ خارا مي كوبيد و نيرويتان را بيجا مصرف مي كنيد، يا اينكه شما آن قدر ضعيف و ذليل مي شويد كه دشمن

همه چيزتان را

[ صفحه 383]

مي كوبد و نابود مي سازد.

ضعف فكري و تشتت آراء

(وَ صَدْعِ القَناةِ)

((و چه قبيح است) شكاف برداشتن سر نيزه ها!)

نيزه كارش اين است كه در جنگ به درد بخورد و مفيد واقع شود، اما اگر نيزه شكاف بردارد و شكسته شود، ديگر بي خاصيت مي شود؛ اين كنايه از اين است كه شما نيز مثل سرنيزه و شمشير شكسته شده، بي خاصيت و بي اثر شده ايد.

(وَ ختْلِ (خطل) الآراء)

(و خطا و اشتباه در آراء.)

آراء و عقايد شما نيز با هم جمع نيست و هر كدام به يك سو مي رويد و خط بازي مي كنيد، و قهراً در خطا و اشتباه مي افتيد.

(وَ زللِ الأَهْواء)

(و لغزش در خواسته ها.)

اينها همه عطف به «فَقُبْحاً لِفَلولِ الحَدّ» هستند، يعني حضرت مي فرمايند: چه زشت و قبيح است كندي آنچه كه از آن تيزي مطلوب است؛ «و اللَّعْبِ بَعْدَ الجِدّ»: (و چه زشت است) بازيگري بعد از جديت؛ «و قَرعِ الصَّفاة»: (و چه زشت است) كوبيدن بر سنگ خارا؛ «و صَدْعِ القَناة»: (و چه زشت است) شكاف سرنيزه ها؛ «و ختْلِ الآراء»:

[ صفحه 384]

(و چه زشت است) خطا و اشتباه در آراء؛ «وَ زللِ الأَهْواء»: (و چه زشت است) لغزش در خواسته ها.

(وَ بِئْسَ ما قَدّمت لَهُم أَنْفُسهُم)

((و مردان شما) چه بد چيزي براي خودشان پيش فرستاده اند.)

در حقيقت حضرت انذار مي كنند كه اين كارهايي كه مردان شما مي كنند، عاقبتش جهنم است؛ كساني كه از حق دفاع نكنند، از مظلوم دفاع نكنند، دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله را تنها بگذارند، اميرالمؤمنين عليه السلام را با آن سفارشهايي كه پيامبر

صلي اللَّه عليه و آله كرد ناديده بگيرند- براي اينكه مي خواهند نان بخورند و زندگي بكنند- اين كارها عاقبتش جهنّم است؛ اين است كه حضرت مي فرمايند:

(أَن سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِم وَ فِي العَذابِ هُمْ خالِدُونَ)

(كارهاي آنها سبب شده است كه خدا بر آنها غضب كند و در عذاب جهنم گرفتار آيند.)

مسئوليت مردم در برابر فساد حكومت

(لاجَرَمَ لَقَدْ قلَّدتُهُم ربقَتَها)

(به ناچار همانا ريسمان خلافت (يا فدك) را به گردن آنها انداختم.)

اگر براي خلافت يا فدك مي آمديم و به شما حرفي مي زديم و دادخواهي مي كرديم، حالا از آن گذشتيم، مسئوليت و عواقب آن را هم به گردن غصب كنندگان آن و يا به گردن مردان شما گذاشتيم.

[ صفحه 385]

چون همه ي مردم شريك حكومت وقت بودند و تابع جوّ حاكم شدند، همه ي آنها در گناه آن شريك هستند؛ همانطور كه مولا علي عليه السلام در نهج البلاغه مي فرمايد: (وَ إِنَّما النّاسُ مَعَ الْمُلوكِ وَالدُّنْيا إِلّا مَنْ عَصَمَ اللَّهُ) [249] يعني: «مردم تابع پادشاهان و حاكمان خود بوده و دنياگرا هستند، مگر كساني كه خدا آنها را حفظ كند.»

همين حديث، خود دليل بر اين است كه هميشه بايد سعي كرد حكومت، صالح باشد؛ براي اينكه اگر حكومت صالح باشد، نوع مردم در مسير صلاح و نيكي قدم برخواهند داشت، اما اگر حكومت فاسد باشد، مردم به سوي فساد و تباهي كشيده خواهند شد و اين يك امر طبيعي و قهري است كه در جو و محيط ناسالم، كمتر كسي مي تواند خود را اصلاح كند و مردم اغلب ايمانشان ضعيف است؛ پس اگر بخواهيم توده مردم و جمعيت به طرف صلاح حركت كنند، هميشه بايد كوشش كرد

كه محيط را به محيط صالح و سالمي تبديل نمود و در جهتي حركت كرد كه حكومت وقت، حكومت صالحي باشد؛ در غير اين صورت، اگر حكومت و حاكمان فاسد و ناصالح باشند، مردم نيز در مسير فساد قرار مي گيرند و همانطور كه مولا علي عليه السلام مي فرمايند: «اغلب مردم با حاكمان و پادشاهان بوده و دنياگرا هستند...»؛ و خلاصه كمتر اتفاق مي افتد كه حكومت و حاكمان فاسد باشند ولي عموم مردم در مسير صلاح و دينداري قرار

[ صفحه 386]

داشته باشند و از حاكمان و پادشاهان خود اطاعت نكنند.

حال در زمان حضرت زهرا عليهاالسلام نيز اين طور بوده و عموم مردم تابع حكومت و شريك گناه حاكمان خود بودند؛ لذا حضرت مي فرمايند: «لاجَرَمَ»: به ناچار چون مردان شما، مرداني ترسو، ضعيف و محافظه كار هستند و با حكومت غاصب وقت سازش كردند، «لَقَدْ قَلَّدْتُهُمْ ربقتَها»: ريسمان و طناب خلافت يا فدك را به گردن غصب كنندگان آن و يا مردان شما انداختم.

ضمير در «ربقتها» يا اشاره به فدك است و يا به خلافت بازمي گردد؛ «ربقة» يعني طناب، و اين تشبيه است؛ در آن زمان وقتي مي خواستند حيوانات را به يك طناب ببندند، گاهي اوقات وسط اين طنابها را چوب مي گذاشتند و گاهي هم طنابها را گره مي زدند؛ به هر قسمت از اين طنابها كه به گردن يك حيوان مي انداختند، مي گفتند: «ربقة»، جمع آن هم «رِبق» يا «رِبَق» مي باشد.

خلاصه حضرت مي فرمايند: من افسار و طناب اين حكومت يا اين فدك را به گردن غاصبان و مردان شما انداختم تا روز قيامت آنها خود جواب خلافت كه منحرف شده و فدك كه

غصب شده را بدهند، تمام حقوقي كه از ما اهل بيت غصب شده، و ظلمهايي كه در اين ارتباط به مردم شده، مسئوليت آن به عهده ي غاصبان و مردان شماست و بايد در روز قيامت جوابگو باشند.

[ صفحه 387]

(وَ حَمَّلتُهُم أوْقتَها)

(و سنگيني بار آن را بر آنها تحميل كردم.)

«اوق» به معناي ثقل و سنگيني است و «تاء» در آن، «تاء وحدت» [250] يا «تاء جنس» [251] مي باشد؛ يعني بار سنگين مسئوليت آن را به عهده ي اينها گذاشتم و اينها بايد در قيامت جواب بدهند؛ چون ما فعاليت خودمان را كرديم؛ حضرت امير عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام تا آنجا كه توانستند فعاليت كردند، حتي اميرالمؤمنين عليه السلام، حضرت زهرا عليهاالسلام را با خود به در خانه ي مهاجرين و انصار مي بردند و در واقع حجت را بر آنها تمام كردند.

حضرت مي خواهند بفرمايند كه ما تا آن اندازه كه توانستيم، تلاش كرديم كه خلافت از مسير اصلي خودش منحرف نشود؛ امّا حالا كه شما خودتان نمي خواهيد كه خلافت در مجراي صحيح آن بيفتد، عواقب و مسئوليت اين كار بر عهده ي خود شماست و هر چه اشكال داشته باشد- چه دنيايي و چه آخرتي- همه بر گردن خودتان است.

(وَ شَنَنْتُ (سننتُ) عَلَيْهِم غاراتها)

(و تمام مظالم و مفاسد تغيير مسير حكومت را متوجه آنان نمودم.)

در اينجا اگر «شَنَنْتُ» باشد، يعني پاشيدم؛ و اگر «سَنَنْتُ»

[ صفحه 388]

باشد، يعني ريختم؛ هر دو صحيح است، منتها «شَنَّ» معنايش اين است كه انسان كم كم آب را بپاشد، ولي «سنَّ» يعني آبها را بريزد، «ماء مسنون» هم كه در قرآن

آمده، يعني: آب ريخته شده.

در اينجا حضرت مي فرمايند: «غارتش را بر سر اينها پاشيدم، يا بر اينها ريختم»؛ وقتي دشمن مي آيد، از همه طرف غارت مي كند و همه چيز را از بين مي برد، اين كاري هم كه مردم آن زمان كردند و مسير خلافت را منحرف نمودند، در حقيقت غارتب است كه تالي فاسد دارد و موجب تسلّط دشمن و قتل و غارت در آينده خواهد شد، و همه ي مفسده هاي آن به عهده ي خود اينهاست [252] .

(فَجَدْعاً و عقراً و بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ)

(پس هلاكت و نابودي و جراحت و دوري باد بر قوم ستمكار.)

معناي «جدع» در اينجا به صورت يك معناي كنايي آمده است و كنايه از «هلاكت» مي باشد، اگر بيني يا گوش يا لبهاي كسي بريده شود، مي گويند: «جَدَعَهُ»؛ خوب اين در حقيقت يك نحو هلاكت يا شكستي براي آن فرد مي باشد؛ پس «فجدعاً» يعني هلاكت باد، شكست باد، بريده باد بيني آنها؛ «وَ عقراً»: «عَقر» به معناي جراحت وارد كردن به طرف است، ابتدا در مورد زدن و جراحت وارد كردن به

[ صفحه 389]

اسب استعمال مي شد، ولي بعدها «عقر» در مطلق جراحت استعمال گرديد؛ يعني مجروح باد؛ «وَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمينَ»: و دوري باد براي گروه ستمكار و ظالم.

آغاز انحراف مسير امامت

(وَيْحَهُم! أَنّي زَعْزَعُوها عَنْ رَواسِي الرّسالَة؟)

(واي بر آنها! به كجا حركت و تغيير جهت دادند و خلافت را از پايگاههاي محكم رسالت؟)

در اينجا علّت اينكه حضرت، «ويْحَهُم» فرمود و «وَيْلَهُم» نفرمود، به خاطر ارفاق و دلسوزي براي آنهاست، انسان وقتي دلش براي كسي بسوزد، مي گويد: «ويحه»؛ امّا «ويل» در آنجايي به كار

مي رود كه در مقام اظهار غضب و نفرين باشد.

«أنّي زَعْزَعُوها»؛ به كدامين سوي گرداندند و حركت دادند خلافت را؟ [253] «عَنْ رَواسِي الرِّسالة»: از پايگاههاي محكم و ثابت رسالت؛ «جِبال رواسي» هم كه مي گويند، يعني كوههاي ثابت و استوار. معناي عبارت اين است كه خلافت را از آن پايگاه ثابت كه از نظر علم و تقوا و ارتباط با وحي، يك پايگاه ثابت و محكمي بود، به يك مسير باطل و منحرفي انداخته اند.

[ صفحه 390]

اضافه ي «رواسي» به رسالت، از آن جهت است كه امامت در حقيقت جايگاه و پايگاه قوي و محكم رسالت است، و اگر امامت از مسير اصلي خارج شد و تا آنجا تنزل نمود كه با بودن شخصيتي عظيم و الهي همچون حضرت امير عليه السلام، امثال ابوبكر و عمر و عثمان، امام المسلمين شوند، در حقيقت ضربه به رسالت خورده و مباني دين متزلزل شده است.

(وَ قَواعِدِ النّبوَّةِ و الدّلالَة)

(و از پايه هاي نبوت و رهبري؟)

«قواعد» جمع «قاعده» است و قاعده به معناي «پايه» مي باشد؛ «دلالة» هم به معناي راهنمايي مردم مي باشد؛ يعني از آن پايه هاي نبوت و رهبري، خلافت را منحرف كردند [254] .

(وَ مَهْبَطِ رُوحِ الأَمين)

(و از محل نزول جبرئيل امين.)

هر چند بر شخص حضرت علي عليه السلام وحي نازل نمي شد، ولي آن حضرت نزديكترين فرد بودند به پيامبر كه محل نزول وحي بودند، و بدون واسطه از تعاليم و دستورات نازل شده بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بهره

[ صفحه 391]

مي بردند.

(وَ الطَّبين بِأُمُورِ الدُّنيا والدّين)

(و از كسي كه حاذق و آگاه به

امور دنيا و دين مي باشد (خلافت را منحرف كردند).)

«طبين» به فردي كه كار آزموده و حاذق باشد مي گويند؛ اميرالمؤمنين عليه السلام حاذق است و نسبت به امور دين و دنيا آگاه است؛ اما آن مردم، خلافت را از آن حضرت برگرداندند و منحرف ساختند و به عهده ي افرادي گذاشتند كه آگاهي كامل به مسائل ديني و سياسي جامعه نداشتند. شايد منظور از «امور دنيا» همان تدبير كارهاي مردم و تنظيم امور سياسي و اجتماعي آنان، و مراد از «امور دين»، بيان احكام دين و حفظ آنها از تحريف و بدعت و تغيير جهت و نيز هدايت مردم به ايمان و فلاح و رستگاري باشد.

(أَلا ذلِكَ هُوَ الخُسْرانُ المُبين)

(آگاه باشد، همانا اين بزرگترين زيان آشكار است كه آنها انجام دادند.)

مسأله ي كوچكي نيست،

خشت اول چون نهد معمار كج

تا ثريّا مي رود ديوار كج

همين كه اينها ساكت نشستند و پنج نفر آمدند و در سقيفه ابوبكر را معين كردند [255] و بعد هم با جوسازي و ارعاب و تهديد، از

[ صفحه 392]

مردم بيعت گرفتند و بالاخره خلافت را از اهلش غصب نمودند، اين سبب شد مسير خلافت تا ابد منحرف شود، مسير اسلام منحرف شود؛ آن وقت هر چه در آينده فساد و ظلم باشد، آنها كه در آن روز ساكت نشستند و نظاره گر بودند در گناه آن شريك هستند؛ و اين خود خسران و زيان بزرگي است.

انگيزه هاي سياسي اصحاب سقيفه

(وَ مَا الَّذي نَقَمُوا مِنْ أَبِي الحَسَن عليه السلام؟)

(و چه عاملي باعث شد كه اينها انتقامجويانه با ابي الحسن (حضرت علي عليه السلام) برخورد نمايند؟)

اينها با اميرالمؤمنين عليه السلام

چه دشمني و كينه اي داشتند؟ غير از اينكه علي عليه السلام شجاع بود؛ بي باك و نترس بود؛ در ميدانهاي جنگ، از حق دفاع مي كرد؛ از اسلام دفاع مي كرد؛ اينها نمي توانستند يك آدم شجاع و از خود گذشته اي (كه در دفاع از حقّ، اهل هيچگونه معامله و مسامحه اي نبود) را در رأس امور ببينند؛ اين است كه مي فرمايد:

(1-) (نَقَمُوا وَاللَّهِ مِنْه نَكيرَ سَيْفِهِ)

(و به خدا قسم از او به خاطر شمشير باطل برانداز او انتقام گرفتند.)

[ صفحه 393]

يعني اينها ناراحت بودند و مي خواستند از اميرالمؤمنين عليه السلام انتقام بگيرند، به خاطر اينكه همواره او در مقابل منكرات و مفاسد مي ايستاد، اهل معامله سياسي نبود، آنچه را تشخيص مي داد كه وظيفه ي شرعي اوست انجام مي داد، و فقط حريم خداوند و دين و ارزشهاي الهي را مد نظر قرار مي داد؛ به يقين اگر حضرت علي عليه السلام پاره اي ملاحظات سياسي را مورد توجه قرار مي داد، مخالفان او موفق نمي شدند و علي عليه السلام قدرت را از دست نمي داد، ولي به قيمت ناديده گرفتن ارزشهاي اصلي دين تمام مي شد، و آن حضرت راضي نبودند براي رسيدن به قدرت، بعضي كارهاي ناشايسته را مرتكب شوند. اينجا كلمه «نكير» را به معناي انكار گرفته اند؛ يعني اميرالمؤمنين عليه السلام با شمشير خود، جلوي مفاسد و باطل را مي گرفت.

(2-) (وَ قِلَّةَ مُبالاتِهِ لِحتفِهِ)

(و به خاطر بي باكي و نترسيدن او بود از مرگ خود.)

براي اينكه اميرالمؤمنين عليه السلام يك آدم شجاعي بود و از مرگ واهمه و باكي نداشت؛ اگر انسان از مرگ بترسد، هيچ گاه نمي تواند جنگ كند و از حق دفاع نمايد؛ اينكه مي بينيد اميرالمؤمنين عليه السلام همه جا در

مقابل باطل مي ايستاد و با طاغوت مبارزه مي كرد، براي اين بود كه از مرگ إبايي نداشت؛ حضرت، خود مي فرمايند: (وَاللَّهِ لَابْنُ أَبي طالبٍ اَنَسُ بِالمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْي أُمِّه): «به خدا قسم، اشتياق و انس پسر ابي طالب به مرگ، بيشتر از انس و اشتياق كودك به پستان مادرش مي باشد».

[ صفحه 394]

(3-) (وَ شِدَّةَ وَطْأَتِهِ)

(و به علت محكمي قدمهاي او بر روي باطل (و لِه كردن آن).)

«وطأ» به معناي قدم گذاشتن و چيزي را زير پا له كردن است؛ يعني آن حضرت اهل باطل و كفار و منافقين را زير پاي خود لِه و نابود مي كردند، وقتي كه مي خواستند پا روي باطل بگذارند، محكم مي گذاشتند و قاطعانه عمل مي كردند.

اين تعبيرات همه كنايه است از صلابت و صراحت و قاطعيت آن حضرت در مسائل ديني و سياسي، چه در هنگام برخورد نظامي با دشمن و يا برخوردهاي سياسي، اجتماعي با افراد و جناحها.

(4-) (وَ نَكالَ وَقْعَتِهِ)

(و به خاطر اينكه (در جنگ و مبارزه، دشمن را به شدّت) عقوبت مي كرد.)

«وقعة» به معناي جنگ و واقع شدن بر دشمن است، و «نكال» به معناي عقوبت مي باشد؛ يعني در جنگ، به طور جدي در مقابل كفار مي ايستاد و آنان را عقوبت مي كرد.

(5-) (وَ تَنَمُّرَهُ في ذاتِ اللَّه)

(و به خاطر پلنگ صفتي (و شجاعت و تسليم ناپذيري) او در راه خدا.)

«تَنَمّر» از ماده «نَمِر» است، «نمر» يعني پلنگ، پلنگ هيچ وقت تسليم نمي شود و شجاعتش را هيچ گاه از دست نمي دهد؛ اگر به يك آدمي بگويند: «تَنَمَّرَ» معنايش اين است كه پلنگ صفت است و تسليم دشمن نمي شود و آن

حالت غضبش بر دشمن همچنان باقي است؛ و

[ صفحه 395]

مقصود از «في ذات اللَّه»، خدا و دين او و راه و اهداف اوست.

حضرت در اين جمله مي فرمايند: از اميرالمؤمنين عليه السلام انتقام نگرفتند مگر براي اينكه او در مقابل دشمن همانند يك پلنگ مي ايستاد و هرگز تسليم نمي شد. تسليم شدن در برابر دشمن يا به علت ضعف ايمان يا وابستگي به دنيا و مال و مقام آن، و يا ترس از مرگ است؛ و آن حضرت از همه ي اينها مبرّا و پاك بودند.

كلام حضرت ادامه دارد كه ان شاءاللَّه در جلسه ي آينده آن را خواهيم خواند.

وَ صَلَّي اللَّه عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 397]

درس 14

اشاره

عناوين:

نگاهي به آنچه گذشت

ويژگيهايي از حاكميت به حق حضرت علي عليه السلام

ظلم و كفران نعمت

توبيخ مجدد اصحاب سقيفه

تصويري از جريان سقيفه

پيش بيني تلخ كامي هاي مردم بعد از سقيفه

بشارت به فتنه هاي نزديك بعد از سقيفه

عذرخواهي مردان مهاجر و انصار از حضرت زهرا عليهاالسلام

[ صفحه 399]

و تااللَّه لو مالوا عن الحجة اللايحة، و زالوا عن قبول الحجة الواضحة، لردهم إليها، و حملهم عليها، و لساربهم سيراً سجحاً، لايكلم خشاشه و لايكل سائره و لايمل راكبه، و لأوردهم منهلاً نميراً صافياً روياً، تطفح ضفتاه و لا يترنق جانباه، و لأصدرهم بطانا، و نصح لهم سراً و إعلاناً، و لم يكن يتحلي من الغني بطائل، و لا يحظي من الدنيا بنائل، غير ري الناهل و شبعة الكافل؛ و لبان لهم الزاهد من الراغب، والصادق من الكاذب؛ و لو أَن

أهل القري آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء والأرض، ولكن كذبوا فأخذناهم بما كانوا يكسبون؛ والذين ظلموا من هؤلاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين.

ألا هلم فاستمع! و ما عشت أراك الدهر عجباً!! و إن تعجب فعجب قولهم! ليت شعري إلي أي سناد إستندوا؟! و إلي أي عمادٍ اعتمدوا؟! و بأية عروة تمسكوا؟ و علي أية ذرية أقدموا و احتنكوا؟! لبئس المولي و لبئس العشير، و بئس للظالمين بدلاً، إستبدلوا واللَّه الذنابي بالقوادم، والعجز بالكاهل؛ فرغما لمعاطس قوم يحسبون أنهم يحسنون صنعاً، ألا إنهم هم المفسدون ولكن لايشعرون.

ويحهم أفمن يهدي إلي الحق أحق أن يتبع، أم من لايهدي إلا أن يهدي، فما لكم كيف تحكمون؟! أما لعمري لقد لقحت، فنظرة ريثما تنتج، ثم احتلبوا مل ء القعب دماً عبيطاً و ذعافاً مبيداً، هنالك يخسر

[ صفحه 400]

المبطلون، و يعرف التالون غب ما أسس الأولون، ثم طيبوا عن دنياكم أنفسا، واطمئنوا للفتنة جأشاً، و أبشروا بسيف صارم، و سطوة معتد غاشم، و بهرج شاملٍ، و استبداد من الظالمين، يدع فيئكم زهيداً، و جمعكم حصيداً؛ فيا حسرةً لكم! و أني بكم، و قد عميت عليكم، أنلزمكموها و أنتم لها كارهون.

قال سويد بن غفلة: فأعادت النساء قولها عليهاالسلام علي رجالهن، فجاء إليها قومٌ من وجوه المهاجرين والأنصار معتذرين، و قالوا: يا سيدة النساء، لو كان أبوالحسن ذكر لنا هذا الأمر قبل أن نبرم العهد، و نحكم العقد، لما عدلنا عنه إلي غيره.

فقالت عليهاالسلام: إليكم عني، فلاعذر بعد تعذيركم، و لا أمر بعد تقصيركم.

[ صفحه 401]

نگاهي به آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

همانطور

كه گفتيم اين خطبه ي دوم حضرت زهرا عليهاالسلام است كه در منزل براي زنان مهاجر و انصار، زماني كه به عيادت حضرت آمده بودند، خوانده اند.

در جلسه ي قبل گذشت كه حضرت زهرا عليهاالسلام ضمن اعتراض به مهاجر و انصار، فرمودند كه اين مردم چه اشكالي به اميرالمؤمنين عليه السلام داشتند؟ چرا نسبت به ايشان دشمني كردند؟ جز اينكه آن شجاعت و شهامت ايشان در جنگها و بي باكي ايشان براي رضاي خدا و از خود گذشتگي هايش، سبب شده است كه خلافت را از آن حضرت برگردانند؟ بعضي وقتها خوبيهاي اشخاص سبب مي شود كه ديگران سراغشان نروند، دشمن طاووس آمد پرّ او!!

[ صفحه 402]

ويژگيهايي از حاكميت به حق حضرت علي

حالا حضرت در ادامه مي فرمايند:

(وَ تَااللَّهِ لَوْ مالُوا عَنِ المَحجة اللايحة و زالُوا عَنْ قَبُولِ الحُجَّةِ الواضِحَة)

(به خدا سوگند، (اگر حضرت علي عليه السلام به خلافت مي رسيد) هرگاه كه مردم از حجج و راههاي واضح و آشكار خداوند روي مي گرداندند،)

(1-) (لَرَدَّهُمْ إِلَيْها وَ حَمَلَهُمْ عَلَيْها)

(همانا آن حضرت مردم را به سوي حجت هاي واضح خدا برمي گرداند و آنان را بر آنها وادار مي كرد.)

يعني اگر آن حضرت به حاكميت و خلافت مي رسيدند، انحراف افراد و بي تفاوتي آنها در برابر حق و ارزشهاي الهي را تحمل نمي كرد و آنان را به راه حق و حقيقت و صراط مستقيم الهي هدايت مي نمود [256] .

[ صفحه 403]

(2-) (وَ لَسارَبِهِمْ سَيْراً سُجُحاً)

(و همانا سير مي داد مردم را، يك سير ملايم و نرمي.)

«سجح» به معناي ملايمت و نرمي است، يعني حضرت با خشونت مردم را هدايت نمي كرد، بلكه با نرمش و ملايمت هدايت مي نمود؛ ابوبكر

و عمر با شدت، خود را جلو انداختند و مشغول به كار شدند، حضرت مي فرمايد اگر خلافت به دست حضرت علي عليه السلام بود، در عين حالي كه مردم را از انحراف نجات مي داد و به طرف خدا مي برد، از خشونت و شدت پرهيز مي نمود، زيرا با زور و شدت عمل نمي شود مردم را هدايت نمود، بلكه بايد مردم، با ايمان و علاقه در مسير حق و عدالت قرار گيرند.

(لايَكلمُ خِشاشهُ)

(به گونه اي كه مردم صدمه اي نمي ديدند.)

در اينجا باز حضرت از تشبيه استفاده كرده اند و همانطور كه گفتم در كلمات بزرگان از تشبيه به طور فراوان استفاده مي شده است.

در آن زمان شتر يك وسيله ي مهمي براي عربها بوده است؛ «خشاش» هم چوبي است كه افسار شتر به آن متصل بود و آن چوب را در بيني شتر فرومي كردند، وقتي مي خواستند شتر را حركت دهند، اگر با فشار و شدت آن را مي كشيدند، بيني حيوان زخم مي شده؛ ولي اگر با نرمي و نرمش آن را حركت مي دادند بيني شتر زخم نمي شد. البته اين تشبيه است و حضرت براي تقريب به ذهن فرموده اند؛ و

[ صفحه 404]

منظور اين است كه اگر كسي مي خواهد مردم را هدايت و رهبري كند، بايد با نرمش هدايت كند، به طوري كه مردم فشار و صدمه نبينند؛ اين است كه مي فرمايند:

«سيراً سجحاً»: يك سير همراه با نرمش و نرمي كه: «لايكلم خشاشه»: يعني خشاش بيني آن را مجروح نكند؛ كنايه از اينكه مردم هيچ صدمه اي نبينند؛ «كلم» به معناي مجروح كردن است و «خشاش» هم همان چوب طنابي است كه در بيني شتر مي كردند و

افسار به آن متصل بوده است.

(وَ لايكلّ سائرهُ)

(و سيركننده ي با آن خسته نمي شد.)

اگر بخواهي با تندي و خشونت افراد را ببري، هم تو خسته مي شوي و هم آنان خسته مي شوند، امّا اگر هموار و آهسته و همراه با ملايمت آنان را حركت دهي و رهبريشان كني، نه تو خسته مي شوي و نه آنان، و تا آخر كار باقي خواهند ماند.

(و لا يملّ راكِبه)

(و آنكه بر آن شتر سوار است، ملول و خسته نمي شد.)

اينها همه تشبيه است؛ يعني قافله ي جامعه با نرمش و مدارا حركت مي كرد و خشونت و تندي در آن به كار نمي رفت؛ بالاخره عاقبت تندي و خشونت، خستگي حاكم و مردم و بي تفاوتي آنها در برابر مشكلات حكومت مي باشد، و قهراً رابطه ي مردم و حكومت

[ صفحه 405]

روز به روز ضعيفتر خواهد شد.

(3-) (وَ لأَوْرَدَهُم مَنْهَلاً نَميراً صافِياً رويّاً)

(و همانا آن را وارد مي كرد بر محل آب گوارا و صافي كه سيرابشان كند.)

اگر يك دسته افرادي را كه تشنه هستند بخواهند به كنار جوي آبي ببرند، يك وقت راهنما آنها را بر يك رودخانه ي صاف و گوارا مي برد و يك وقت هم بر محل آب گل آلود و مضري مي رساند؛ در اينجا باز حضرت از تشبيه استفاده كرده اند و مي خواهند بفرمايند كه اگر حضرت علي عليه السلام جامعه را هدايت مي كرد، مردم را به يك آبشخوري كه بسيار گوارا باشد مي رساند.

«منهل» يعني آبشخور؛ در كنار رودخانه ها يك جايي را باز مي كردند تا بشود از رودخانه آب برداشت و به آن «منهل» مي گفتند. «نمير» و «نمر» هر دو به معناي آب تميز،

مفيد و نافع استعمال مي شوند، البته بعضي معتقدند «نمير» با «نمر» فرق مي كند، «نمر» يعني آب گوارا، ولي «نمير» به آبي مي گويند كه مفيد و نافع باشد؛ چه بسا يك چيزي براي شما گوارا هست و خيلي هم از آن خوشتان مي آيد، ولي خوردن آن براي شما ضرر دارد؛ اما گاهي يك چيز براي شما مفيد است ولي اين چيز مفيد ممكن است گوارا نباشد؛ پس حضرت مي خواهند بفرمايند كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام حاكم مي شد، شما را به يك آبشخوري وارد مي كرد كه آب مفيد و نافعي براي شما داشت؛ «صافياً»: آب آن صاف بود، «رويّاً»: و سيرابتان مي كرد.

[ صفحه 406]

در اينجا حضرت زهرا عليهاالسلام برنامه هاي حكومتي حضرت علي عليه السلام را به آب تميز و پاك و مفيد و نافع تشبيه كرده اند.

(تطفح ضفتاهُ و لا يترنقُ جانِباهُ)

(دو لب اين آبشخور پر از آب است و دو طرف آن لجن ندارد.)

وقتي به كنار يك آبشخور يا رودخانه اي برويد، گاهي مي بينيد يك مقدار آب گنديده در آن ته نشين شده است و كناره هاي آن آلوده به لجن و آشغال شده است، بعد تا مي خواهيد آب برداريد، لجنها مخلوط شده و آب را خراب مي كند.

اما اينجا حضرت مي فرمايند: شما را به يك آبشخوري وارد مي كرد كه پر از آب است و گل و لجن هم ندارد؛ «تطفح ضفتاه»: دو لب اين آبشخور پر از آب است، «و لا يترنق جانِباهُ»: و دو طرف آن نيز لجن ندارد.

همانطوري كه گفتم، اينها همه تشبيه است؛ گويا هدايت جامعه را به هدايت يك دسته از شترهاي تشنه اي كرده اند كه به يك آبشخوري

برده مي شوند تا آبي را كه مطابق ميلشان است بخورند؛ در حقيقت مي خواهند بفرمايند كه اگر حضرت، زمام امور را به دست مي گرفت، جامعه را با خشونت اداره نمي كرد، بلكه با نرمي مردم را به يك نقطه اي كه براي آنها مفيد باشد هدايت مي نمود و آنها را از آن آبشخور سيراب بيرون مي آورد؛ يعني ديگر گرسنگي و بي عدالتي و تبعيض وجود نداشت و هر چه بود، همان را به عدالت

[ صفحه 407]

ميان مردم تقسيم مي كردند.

(4-) (وَ لأَصْدَرَهُمْ بطاناً)

(و آنان را بازمي گرداند در حالي كه شكمشان پر از آب بود (و سيراب شده بودند).)

«أَصْدَرَهُم» در مقابل «أَوْرَدَهُم» است؛ وقتي شترها را وارد آبشخور كنند، عرب مي گويد: «أَوْرَدَهُم»، و وقتي آنها را از آنجا بيرون آورند، مي گويد: «أَصْدَرَهُم»؛ و «بطان» به معناي پُري شكم مي باشد، يعني طوري آنها را از آن آبشخور بازمي گرداند كه شكمهايشان پر شده بود و همه سيراب شده بودند.

(5-) (وَ نَصَحَ لَهُمْ سِرّاً وَ إِعْلاناً)

((و اگر خلافت به دست حضرت امير عليه السلام افتاده بود) به صورت آشكار و پنهان، خيرخواه مردم بود و آنان را نصيحت مي كرد.)

يعني چنين نبود كه فقط در ظاهر و در تبليغات خيرخواهي نمايد، بلكه واقعاً و به دور از چشم مردم نيز خيرخواه و دلسوز آنان بود.

(6-) (وَ لَمْ يَكُنْ يَتَحلّي مِنَ الغِني بِطائلٍ)

(و در عين حال از ثروت جامعه براي خود بهره اي نمي برد و ذخيره نمي كرد.)

اين طور نبود كه از ثروت جامعه و اموالي كه تحت اختيار او بود، براي خودش با بستگان خود، نفعي بردارد و بيت المال را در راه منافع خودش

و قدرتش مصرف كند.

«تحلّي» از ماده «حُلْو» و شيريني است، و هنگامي كه از چيزي

[ صفحه 408]

بهره و سود خوبي ببرند، «حَلِي» گفته مي شود؛ «لَمْ يَكُنْ يَتَحلّي»: بهره و سودي نمي بُرد، «مِنَ الغِني»: از ثروت جامعه، «بِطائلٍ» به اينكه براي خود نفعي ببرد.

(و لا يحْظي مِنَ الدُّنيا بِنائِلٍ، غَيْرَ رَيّ النَّاهِلِ وَ شَبْعَة الْكافِلِ)

(و او بهره اي براي خود از دنيا نمي برد، مگر اينكه اگر تشنه اش مي شد، آب مي آشاميد (و مانند كسي كه كفيل ايتام است، اگر گرسنه اش مي شد) لقمه ناني مي خورد.)

«يحظي» از ماده ي «حظ» است، يعني علي عليه السلام حظّ و بهره اي از دنيا نمي برد و اينگونه نبود كه يك چيزهايي را براي خودش بردارد و از ثروت جامعه و بيت المال مسلمين در جهت منافع شخصي خود استفاده نمايد، مگر اينكه فقط يك لقمه ناني بخورد و چنانچه تشنه اش شد جرعه آبي بنوشد؛ اما اينكه ذخيره كند و ريخت و پاش نمايد، هرگز!

«غَيْرَ رَيّ النّاهِلِ»: مگر اينكه همچون آدمي كه وارد يك آبشخور مي شود، يك مقدار كمي آب مي آشامد، «وَ شَبْعَة الكافِل»: و مانند كسي كه كفالت ايتام را مي كند (در صورتي كه گرسنه مي شد)، لقمه ناني هم خودش مي خورد؛ «كافل» يعني كسي كه كفالت ايتام را مي كند؛ چنين شخصي حق دارد كه يك لقمه نان هم خودش بخورد، اما ديگر حق ندارد مال يتيم را براي خودش ذخيره كند؛ حضرت هم در اينجا مي خواهند بفرمايند كه اگر اميرالمؤمنين عليه السلام حكومت را به

[ صفحه 409]

دست مي گرفت، همانند يكي از افراد جامعه، آب و نان مختصري مي خورد و به فكر زراندوزي و

جمع آوري ثروت جامعه براي خود نبود؛ و چنين نبود كه با بهانه هاي گوناگون بيت المال و اموال و امكانات مردمي را در مسير حكومت خودش به كار گيرد [257] .

(7-) (وَ لَبانَ لَهُمُ الزّاهِدُ مِنَ الرَّاغِبِ)

((و اگر خلافت حضرت علي عليه السلام مستقر مي شد) براي مردم روشن مي شد كه چه كسي بي رغبت نسبت به دنيا و چه كسي راغب به آن است.)

شايد بتوان از اين كلام حضرت استفاده كرد كه در آن زمان نيز يك افراط كاريها و زياده روي هايي بوده است كه حضرت اين چنين گوشه مي زنند؛ با اينكه هنوز مدت زيادي از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نگذشته است، ولي با اين حال استفاده مي شود كه در دستگاه حاكم، يك سري اسراف كاري هايي بوده است.

«لَبانَ لَهُمُ الزّاهِد»: براي مردم ظاهر مي شد كه چه كسي بي رغبت است به دنيا «مِنَ الرّاغِب»: از آن كسي كه تمايل دارد به دنيا؛ همين كه به خاطر خلافت و چند روز مقام و رياست دنياي حاضر شوند كه به دختر پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله ظلم كنند و اينگونه تعدّي و جسارت نمايند، همين بزرگترين دليل است كه اينها راغب به دنيا هستند و

[ صفحه 410]

مقام برايشان خيلي ارزش دارد.

(وَالصَّادِقُ مِنَ الكاذِبِ)

(و براي مردم، راستگو از دروغگو تشخيص داده مي شد.)

معلوم مي شود كه چه كسي راست و چه كسي دروغ مي گويد.

حضرت در ادامه به آيه ي شريفه قرآن استشهاد كرده و مي فرمايند:

ظلم و كفران نعمت

(وَ لَوْ أَنّ أَهْلَ القُري آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِم بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالأَرْضِ)

(و اگر اهل آبادي ها ايمان مي آوردند و اهل تقوي بودند، بركاتي را

از آسمان و زمين بر آنها مي گشوديم.)

(وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ [258] .

(ولي آنان دروغ گفتند، پس ما به آنچه عمل مي كردند مؤاخذه شان كرديم.)

خداوند تبارك و تعالي در سوره ي ابراهيم، بعد از آنكه نعمتهاي خود را ذكر مي كند، مي فرمايد: (وَ آتاكُمْ مِنْ كُلّ ما سَأَلْتُمُوه): هر چه را كه بشر به حسب استعداد ذاتي و درونيش احتياج دارد، خداوند عطا نموده است؛ (وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لاتُحْصُوها): و اگر نعمتهاي خدا را بخواهيد حساب كنيد، نمي توانيد آنها را بشماريد؛ آن وقت

[ صفحه 411]

ممكن است كسي بپرسد پس چرا اين همه كمبود در زندگاني بشر وجود دارد؟ خداوند در ادامه ي آيه در پاسخ به اين سؤال مي فرمايد: (إِنَّ الإنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ [259] ): انسان دو خصلت بد دارد: يكي اينكه زياد ظالم است و ديگري آنكه زياد كفران نعمت مي كند؛ كفران نعمت آن است كه آنطور كه شايسته است از نعمتهاي خدا استفاده نكنند؛ مثلاً آب دارند، امّا آن را كنترل نمي كنند؛ يا اينكه زمين و معادن دارند، امّا به خوبي از آن بهره برداري ننمايند. «ظَلوم» هم يعني آنكه يك عده اي حق ديگران را مي خورند و به حقوق آنان تجاوز مي كنند.

تمام اين كمبودهايي كه مي بينيد وجود دارد به دو علّت است: يكي ظلم انسانها و ديگري كفران نعمت آنان؛ روي اين اساس است كه خداي متعال مي فرمايد: (إِنَّ الإنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ): چنانچه كسي سؤال كند كه اگر خدا تمام احتياجات بشر را تأمين كند پس چرا كمبود و فقر وجود دارد، خدا جواب خواهد داد: فقر و كمبود و بيچارگي به خاطر اين است كه

انسانها ظالم و كفار هستند، يك عده اي حق ديگران را مي خورند و يك عده ي ديگر كفران نعمت مي كنند.

حال حضرت با استناد به آيه ي شريفه ي قرآن مي فرمايد: (وَلَوْ أَنَّ أهلَ القُري آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الأَرْضِ وَلكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ) يعني: «اگر مردم ايمان مي آوردند و تقوا پيشه مي ساختند، همانا بر آنها بركاتي از آسمان و زمين

[ صفحه 412]

مي گشوديم؛ ولي آنان دروغ گفتند، پس ما آنها را به دروغي كه گفتند گرفتار كرديم».

حضرت در ادامه نيز به قرآن تمسك كرده و مي فرمايند:

(والَّذينَ ظَلَمُوا مِنْ هؤلاءِ سَيُصيبُهُم سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا)

(و كساني كه ظلم كردند از اين مردم، به زودي بدي و نتيجه ي كارهايي كه انجام داده اند، به آنها خواهد رسيد.)

يعني كساني كه ظالم هستند از اهل مكّه (يا ساير مردم)، آنان به بدي كارهايي كه كرده اند مي رسند؛ يعني آن آثار طبيعي كارهاي زشت، بالاخره گريبانگير جامعه مي شود.

(وَ ماهُمْ بِمُعْجِزينَ [260] .

(و در آن هنگام از آنان كاري ساخته نيست.)

توبيخ مجدد اصحاب سقيفه

(أَلا هَلُمَّ فَاسْتَمِعْ)

(بياييد و بشنويد!)

اين خطاب به همه است، اگر چه كساني كه نزد حضرت زهرا عليهاالسلام بودند همه زن بودند، امّا اين خطاب اختصاص به زنها ندارد؛ البته بعضي گفته اند كه «هَلُمَّ» براي مردها گفته مي شود و براي زنها از كلمه «هَلُمُّنَّ» استفاده مي شود و بعضي ديگر قائل شده اند كه «هَلُمَّ»

[ صفحه 413]

هم براي مردها و هم براي زنها استعمال مي شود؛ امّا در هر صورت اينجا حضرت به طور كلي مي فرمايند و خطابشان شامل همه است، يعني همگان بياييد و بشنويد،

مثل «إِعْلَم» كه در اول بعضي از مطالب آورده مي شود، يا «بدان أيَّدكَ اللَّه» كه در ابتداي «صرف مير» آمده است و خطاب، اختصاص به شخص خاصي ندارد و عموم را شامل مي شود.

(وَ ما عِشْتَ أَراكَ الدَّهْر عَجَباً)

(تا زماني كه زنده هستيد و زندگاني مي كنيد، روزگار به شما چيزهاي تعجب آور را مي نماياند.)

اينجا هم خطاب به همه است، نه شخص خاص؛ يعني اي دست اندركاران امور، روزگار چيزهاي عجيبي را به شما نشان مي دهد، همانگونه كه با ما كارهاي عجيبي كرديد؛ چه كسي باور مي كرد روزگاري يك عده به نام اسلام و خلافت اسلامي به دختر و اهل بيت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله اين همه ظلم و جنايت كنند؟

در بعضي نسخه ها به جاي «ما عِشْتَ أَراك»، «ما عشتنّ أراكنّ...» آمده است؛ ولي معنا تفاوت نمي كند.

(وَ إِن تَعْجبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ)

(و اگر تعجب مي كني، پس قول اينها تعجب آور است.)

اين جمله از قرآن مجيد گرفته شده است، و در مورد منكران قيامت و حشر و نشر انسانها وارد شده است.

[ صفحه 414]

(لَيْتَ شِعْري إلي أَيِّ سِنادٍ إسْتَنَدُوا؟!)

(اي كاش مي دانستم اينان به چه چيز مستندي استناد كرده اند؟)

مردم به چه تكيه گاهي تكيه كردند و علي عليه السلام را خانه نشين نمودند؟ با عترت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اين طور رفتار كرده و به سراغ ديگران رفتند؟!

يا اينكه مراد حضرت اين باشد كه: تكيه گاه قوي و محكمي مثل حضرت علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام را رها كردند و به جاي آنان چه كساني را به عنوان تكيه گاه انتخاب نمودند؟

(وَ إلي أَيِّ عِمادٍ إِعْتَمَدُوا؟!)

به چه ستون و تكيه گاهي تكيه كرده و اعتماد نمودند؟)

اين جمله با معناي دوم مناسبتر است، يعني پس از اهل بيت پيامبر، چه ستوني است كه قابل اعتماد و اتكا باشد؟

(وَ بِأَيَّةِ عُرْوَةٍ تَمَسَّكُوا؟!)

(و به چه دستگيره اي چنگ زده اند؟)

يعني بايد جامعه يك تكيه گاه صحيح داشته باشد، اين حكومت كه اينها درست كردند، در نهايت ظلم و تعدي در آن فراوان خواهد شد؛ حالا ابوبكر و عمر در ظاهر يك مقداري ملاحظه مي كردند، اما وقتي حكومت از مسير واقعي خود منحرف شد، در نهايت معاويه ها و يزيدها حاكم خواهند شد.

[ صفحه 415]

(وَ عَلي أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أقْدَمُوا وَ احْتَنكوا؟!)

(و بر عليه چه ذريه اي اقدام كردند و نابودشان مي كنند؟!)

«إحتنك» به معناي نابود كردن است، و شيطان هم كه مي گويد: (وَ لَأحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ الّا قليلاً [261] ) به اين معناست كه: «ذريّه ي آدم را نابود مي كنم و آنها را از بين مي برم مگر عدد كمي از آنان را».

حالا حضرت مي فرمايد: «وَ عَلي أَيَّةِ ذُرِّيَّةٍ أَقْدَمُوا وَاحْتَنَكُوا؟»: اينها بر ضرر چه ذريه و خانداني اقدام كرده و قصد نابودي ايشان را دارند؟ يعني آيا مردم متوجه شدند كه توطئه سقيفه براي نابودي ذريه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است؟ و آيا شناختي و اطلاعي از اهل بيت و ذريه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و اهداف و مقامات و كمالات آنان دارند؟

(لَبِئْسَ المَولي وَ لَبِئْسَ العَشير)

(و چه بد است آنكه مولاي اين جامعه است و آنكه عشير آن است و مي خواهد كمكش باشد.)

اين جمله نيز از قرآن مجيد استفاده شده است [262] ؛ «مولي» يا

به معناي متعارف است يعني آقا و مالك، و يا به معناي ياور و رفيق و محب، و «عشير» هم به معناي صديق و دوست است؛ پس مولي و عشير، به هر دو معنا، تكيه گاه هستند؛ يعني اينها تكيه گاه بدي براي

[ صفحه 416]

خودشان درست كردند [263] .

(وَ بِئْسَ لِلظَّالِمينَ بَدَلاً)

(و براي ظالمان اين تكيه گاهها، تكيه گاه بدي است.)

اين جمله نيز از قرآن مجيد استفاده شده است [264] . و منظور حضرت زهرا عليهاالسلام جريان سقيفه است كه فرصت طلبان به جاي حضرت علي عليه السلام، ابوبكر را امام و خليفه مسلمين معرفي نمودند.

تصويري از جريان سقيفه

(إِسْتَبْدَلُوا وَاللَّهِ الذّنابي بِالْقَوادِمِ)

(و به خدا قسم اينان بالهاي جلو را رها كرده و بالهاي عقب را گرفته اند.)

«قوادم» جمع «قادمة» بالهاي جلو و «ذنابي» به ضم ذال، دم و بالهاي عقب روي دم را مي گويند.

همانطور كه قبلاً عرض كردم در كلمات مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت فاطمه عليهاالسلام تشبيهات و استعارات فراوان يافت مي شود.

پرندگان، بالهاي خوبشان بالهاي جلوي آنهاست، مي گويند باز شكاري ده بال دارد كه در جلو قرار دارند، پرندگان ديگر هم هر كدام به حسب خودشان بالهاي جلويشان، هم وسيله ي پريدن آنهاست و هم

[ صفحه 417]

وسيله ي قدرتشان مي باشد و هم با آن بالها از خود دفاع مي كنند؛ اما بالهاي عقب كه در قسمت دم آنها قرار دارد، به اندازه ي جلو اهميت ندارد.

در اينجا حضرت تشبيه كرده و مي خواهند بفرمايند كه اگر پيشروهاي جامعه، افراد شجاع، عاقل، ورزيده و پخته اي باشند، اينها مثل بالهاي جلو مي مانند؛ حضرت مي فرمايد اينها نيز همين كار را كردند، بالهاي

خوب كه وسيله ي قدرت و شجاعت و پرش هستند را كنار گذاشته و از بالهاي عقبي و قسمت دم كمك گرفته اند.

«إستَبْدَلُوا وَاللَّهِ»: به خدا قسم اينان بَدل گرفته اند، «الذّنابي»: بالهايي را كه در قسمت دُم قرار گرفته، «بِالْقَوادِم»: به جاي بالهاي جلو؛ «ذنابي» به معناي دُم مي باشد، منتهي در حيوانات ديگر «ذنب» مي گويند، مثلاً به دُم گوسفند مي گويند: ذنب؛ اما در پرندگان معمولاً به جاي «ذنب» مي گويند: «ذنابي».

يعني بالهاي جلو را داده اند و بالهاي عقب را كه محل كثافت و فضله است گرفته اند؛ به افراد پست و بي شخصيت هم كه معمولاً پيرو ديگران هستند و از خود اراده ندارند، «ذنابي» گفته مي شود؛ كنايه از اين است كه اينان آدمهايي را كه باارزش هستند و جلودار و شجاع بوده و وسيله ي پرش و ترقي و تكامل جامعه مي باشند كنار گذاشته و افراد پست و بي هويت را انتخاب كرده اند؛ تاريخ هم نشان

[ صفحه 418]

داده است كه در خيلي از جنگهاي سخت مانند جنگ خيبر، اوّلي و دوّمي هميشه عقب گرد مي كردند و اهل جنگ و مبارزه نبودند، اما اميرالمؤمنين عليه السلام در همه ي صحنه ها بر همگان مقدم بود و جلو مي رفت و وسيله، پيروزي و پيشروي مسلمانان بود.

(وَالعَجزَ بِالكاهِلِ)

(و برآمدگي نزديك گردن را داده اند و دُم را گرفته اند.)

«كاهل» به برآمدگي وسط دوشانه مي گويند («كاهل القوم» يعني كسي كه در مشكلات و شدائد ملجأ مردم باشد)، و «عجز» به جزو آخر بدن و دُم گفته مي شود: به اين معنا كه اينها آن كاهل كه ملجأ و پشتيبان و سبب كمال آنها بوده را داده اند و كسي را كه كم ارزش است

و مانند دُم در مرتبه ي پستي قرار دارد گرفته اند.

(فَرغْماً لِمَعاطِسِ قَوْمٍ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً)

(پس به خاك ماليده شود بيني آن كساني كه (فتنه كردند و) گمان كردند كار خوبي انجام داده اند.)

«معاطس» جمع «معطس» است، به معناي مكان عطسه، يعني بيني؛ يعني به خاك ماليده شود بيني كساني كه: «يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً»: خيال مي كنند كار خوبي كردند ولي در واقع فتنه كردند و مردم را از مسير حق خارج ساختند و اساس ظلم و انحراف را در تاريخ اسلام پي ريزي نمودند.

حضرت با استناد به آيه ي شريفه قرآن، در ادامه مي فرمايند:

[ صفحه 419]

(أَلا إِنَّهُمْ هُمُ المُفْسِدُونَ وَلكِنْ لايَشْعُرُونَ [265] .

(آگاه باشيد! آنان همانا مفسد هستند، ولي درك نمي كنند (و گمان مي كنند مصلح مي باشند).)

(وَيْحَهُمْ! [266] أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمْ مَنْ لايَهِدِّي إلّا أَنْ يُهْدي)

(آه و ناله بر آنها، آيا كسي كه ديگران را به حق هدايت مي كند، براي رهبري و پيروي از وي بهتر است، يا آنكه خود بايد هدايت شود؟)

اين آيه دلالت مي كند آن كسي كه اعلم به مباني دين است و جامعه را بهتر مي تواند راهنمايي كند، او بايد جلودار و امام باشد، نه كسي كه در هدايت و درك مسائل در رتبه ي بعد قرار دارد و نياز به كمك و هدايت ديگري دارد.

(فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟! [267] .

(پس شما را چه شده است، چگونه حكم مي كنيد؟!)

به ارتكاز عقلي خودتان مراجعه كنيد كه اين چه قضاوتي است كه شما مي كنيد؟! علي عليه السلام از نظر علم و دانش از همه جلوتر بوده است، چرا حالا

بايد خانه نشين شود و حقوق او پايمال گردد؟!

[ صفحه 420]

پيش بيني تلخ كامي هاي مردم بعد از سقيفه

(أَما لَعَمْري لَقَدْ لَقِحَتْ)

(آگاه باشيد كه به جانم سوگند اين حكومتي كه اينها درست كرده اند، تازه آبستن شده است.)

اين خلافت و اين حكومت كه اينها در سقيفه درست كرده اند، تازه آبستن است، تا بعد ببينيد بچه اش چه مي شود، و ببينيد چه شيري از آن توليد مي شود؛ حضرت در اينجا به آينده اشاره دارند و اينكه انحراف در حكومت و امامت در نهايت منجر به اين مي شود كه معاويه ها و يزيدها و بني اميه و بني عباس، حاكم مسلمانان شوند و تمام اسلام و احكام اسلامي را به تمسخر بگيرند؛ تا جايي كه وليد [268] مي رود و در حوض شراب شنا مي كند و يا با كنيزش جماع مي كند و عمامه بر سر كنيز مست مي گذارد تا برود در مسجد براي مردم نماز بخواند!!! كار اسلام به اينجا مي كشد.

«أَما لَعَمْري لَقَدْ لَقِحَت»: اين حكومت كه اينها دست كرده اند، تازه آبستن شده است.

(فَنظرة رَيْثَما تنتج)

(پس صبر كنيد و در انتظار بمانيد تا ببينيد چه ثمره اي به بار مي آورد.)

ممكن است «نظرة» معناي مصدري داشته باشد و با نصب

[ صفحه 421]

خوانده شود كه فعل آن يعني «أنظروا» در تقدير باشد؛ و «ريثما» به معناي مقدار و هنگام مي باشد.

(ثُمَّ احْتَلَبُوا مِلْ ءَ القعب دَماً عَبيطاً)

(سپس از آن به اندازه ي تغارهاي بزرگ، (به جاي شير) خون تازه بدوشيد.)

يعني اين خلافت كه شما درست كرده ايد، الآن دوران بارداري خود را مي گذراند و وقتي به ثمر رسيد، چنين نتيجه اي از آن بگيريد و به جاي شير از آن

خون تازه و خالص خواهيد دوشيد. «قعب» يعني قدح و تغار و «احتلاب» به معناي دوشيدن است، و «ملأ القعب» به معناي پر شدن قدح مي باشد؛ و «عبيط» هم يعني خالص.

(وَ ذُعافاً مبيداً)

(و (به جاي شير) از آن سمّ مهلك بدوشيد.)

«ذُعاف» به ضم «ذال» به معناي «سمّ» است و «مبيد» هم يعني: مهلك؛ يعني اين حكومتي كه شما درست كرده ايد، در نهايت به اينجاها منتهي خواهد شد.

حضرت زهرا عليهاالسلام با اين جملات فصيح و بليغ، فتنه ها و جنايات حكومتهاي غاصب را كه در طول تاريخ اسلام به نام اسلام و حكومت اسلامي مرتكب شدند، به طور صريح و قاطع پيش بيني و بيان نموده اند، و ريشه و اساس همه ي آنها را فتنه ي بزرگ سقيفه دانسته اند.

(هُنالِكَ يُخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ)

[ صفحه 422]

(اينجاست كه زيانكار مي شوند كساني كه راه باطل رفته اند.)

(وَ يَعْرِف التّالُونَ غِبَّ ما أَسَّسَ الأَوَّلُونَ)

(و آيندگان خواهند ديد عاقبت آنچه را كه گذشتگانشان تأسيس نمودند.)

بشارت به فتنه هاي نزديك بعد از سقيفه

(ثُمَّ طيبُوا عَنْ دُنْياكُمْ أَنْفُساً)

((اكنون كه به مراد خود رسيديد) خوش باشيد براي دنياي خود.)

(وَ اطْمَئنُّوا لِلْفِتْنَةِ جأشاً)

(و قلبتان مطمئن باشد براي فتنه هايي كه خواهد آمد.)

«جأش» به معناي قلب است؛ يعني يقين داشته باشيد و قلبتان مطمئن باشد كه در آينده دچار فتنه و آشوب خواهيد شد.

(وَ أَبْشِرُوا بِسَيْفٍ صارِمٍ)

(و بشارت باد شما را به شمشيرهاي برنده اي كه به دنبال آن مي آيد.)

اين كاري كه شما كرديد نتيجه اش آن است كه در آينده كساني حاكم شوند كه با شمشيرهاي خود، خون مظلومان و بي گناهان را بريزند و به هيچكس رحم نكنند؛ تنها شمشير حجاج

بن يوسف [269] ، 120 هزار نفر را در كوفه به قتل رساند.

[ صفحه 423]

(وَ سطْوَةِ مُعْتَدٍ غاشِمٍ)

(و قدرت متجاوزي كه حداكثر ظلم و تعدي را روا مي دارد.)

«سطوة» به معناي قدرت است و «مُعْتَدٍ غاشِمٍ» نيز به كسي مي گويند كه نهايت ظلم را مي كند؛ يعني بشارت باد شما را به قدرت و توانايي كسي كه به وسيله ي قدرتي كه دارد، بيشترين ظلمها را بر شما روا خواهد داشت.

(وَ بهرجٍ شامِلٍ)

((و بشارت باد شما را) به هرج و مرجي كه فراگير است و همه جا را شامل مي شود.)

(وَ اسْتِبْدادٍ مِنَ الظّالِمينَ، يَدع فيئَكُمْ زَهيداً)

((و بشارت باد شما را) به استبدادي از ظالمان كه مقدار كمي از بيت المال را باقي مي گذارد، به گونه اي كه كسي در آن رغبت نمي كند.)

(وَ جمعكُمْ حَصيداً)

(و جمعيت شما را درو مي كند (و همه را قتل عام مي نمايد).)

«حصيد» به معناي درو شده است و معمولاً براي درو نمودن محصول زراعت به كار مي برند؛ مقصود حضرت، اشاره به قتل عام هاي خلفاي بني اميه و بني عباس و ديگران است كه مانند زراعت، مردم را درو مي كردند.

(فَيا حَسْرَةً لَكُمْ! وَ أَنّي بِكُمْ)

(پس حسرت و اندوه بر شما باد! و به كدامين سو هستيد؟)

يعني بايد براي وضع فعلي و اوضاع آينده ي شما مسلمانان،

[ صفحه 424]

حسرت و غصه خورد.

(وَ قَدْ عَمِيَتْ عَلَيْكُمْ، أَنُلْزِمُكُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها كارِهون!)

(راه حق و رحمت خدا بر شما گم شده است، آيا ما شما را وادار كنيم بر رحمت خدا (و صراط مستقيم)، حال آنكه خودتان كراهت داريد.)

اين جمله برگرفته از

قرآن مجيد است و كلام حضرت نوح عليه السلام به قوم خود مي باشد؛ مقصود حضرت زهرا عليهاالسلام از رحمت خداوند در اينجا، رحمت امامت اهل بيت عليهم السلام است كه با جريان سقيفه، مسلمانان از آن محروم گشتند؛ و در حقيقت، اهل بيت عليهم السلام اصرار داشتند كه مردم از اين نعمت محروم نشوند، ولي عده اي از آنان تمايل نداشتند وباعث فتنه و محروميت مسلمانان شدند [270] .

عذرخواهي مردان مهاجر و انصار از حضرت زهرا

در اينجا خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام كه در بستر شهادت خطاب به زنان مهاجر و انصار ايراد كرده بودند، به پايان رسيد؛ «احتجاج» در ادامه آورده است:

(قالَ سويد بن غفله: فَأَعادَتِ النِّساءُ قَوْلَها علَي رِجالِهِنَّ): سويد بن غفلة كه راوي خبر بود مي گويد: «پس زنان مهاجر و انصار آنچه را

[ صفحه 425]

كه حضرت زهرا عليهاالسلام برايشان گفته بود، براي مردان خود تعريف كردند».

(وَ جاءَ إِلَيْها قَوْمٌ مِنْ وُجُوهِ المُهاجِرينَ وَالأَنصار مُعْتَذِرينَ): «و يك دسته اي از بزرگان مهاجرين و انصار، به عنوان عذرخواهي نزد حضرت زهرا عليهاالسلام آمدند».

(فَقالُوا: يا سَيِّدَةَ النِّساء، لَوْ كانَ أَبُوالْحَسَن ذَكَرَ لَنا هذَا الأَمْر، قَبْلَ أَنْ نُبرمَ العَهْد وَ نَحْكمَ العَقْد، لَما عَدَلْنا إِلي غَيْرِهِ.): «پس گفتند: اي سرور زنان، اگر ابوالحسن (اميرالمؤمنين عليه السلام) پيش از آنكه ما عهد و پيمان خود را با ابوبكر محكم كنيم و با او بيعت نماييم، اين نكته را به ما گوشزد مي كرد، هرگز ما او را رها نكرده و به ديگري رجوع نمي كرديم».

يعني الآن ديگر دير شده است و ما با ابوبكر بيعت كرده و پيمان بسته ايم و شرعاً نمي توانيم عهد و بيعت خود را بشكنيم و به زير پا بگذاريم؛ اما

اگر علي عليه السلام همان اوّل كار مي آمد و اين مطالب را به ما مي گفت، ما هيچ گاه او را تنها نمي گذاشتيم و با ابوبكر بيعت نمي كرديم!

(فَقالَتْ عليهاالسلام: إِلَيْكُم عَنّي، فَلا عُذْرَ بَعْدَ تَعْذيرِكُمْ وَ لا أَمْرَ بَعْدَ تَقْصيرِكُمْ.)

(پس حضرت زهرا عليهاالسلام فرمود: دور شويد از من، پس ديگر بعد از عذرخواهي غير صادقانه عذري باقي نمانده است و بعد از اين تقصير (و گناه) شما، امري وجود ندارد.)

«تعذير» به عذر غير صحيح و برخلاف حقيقت گفته مي شود. يعني بعد از آنكه تقصير كرديد و علي عليه السلام را خانه نشين نموديد و به

[ صفحه 426]

اهل بيت صلي اللَّه عليه و آله جسارت روا داشتيد و حكومت ابوبكر با تكيه بر بيعت شما، در خانه ي دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را- جايي كه جبرئيل بدون اجازه وارد آن خانه نمي شد- به آتش كشيد و آن همه جنايت را مرتكب شد، حالا كه كار از كار گذشته، آمده ايد و عذر مي آوريد؟! [271] .

وَ صَلَّي اللَّه عَلي مُحمّدٍ وَ آل محمّدٍ صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 429]

ماجراي غصب فدك از زبان حضرت امام جعفر صادق

درس 15

اشاره

عناوين:

بررسي سند روايت

آغاز داستان از زبان امام صادق عليه السلام

محاجّه ي حضرت زهرا عليهاالسلام با ابوبكر

فدك، سمبل امامت

فدك و شهادت امّ أيمن

فدك و توبيخ ابوبكر توسط حضرت علي عليه السلام

احتجاج حضرت علي عليه السلام با ابوبكر

[ صفحه 431]

عن حماد بن عثمان، عن أبي عبداللَّه عليه السلام، قال:

لما بويع أبوبكر و استقام له الأمر علي جميع المهاجرين والأنصار، بعث إلي فدك من أخرج وكيل فاطمة بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله منها؛

فجاءت فاطمة الزهراء عليهاالسلام إلي أبي بكر، ثم قالت: لم تمنعني ميراثي من أبي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله و أخرجت وكيلي من فدك و قد جعلها لي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بأمر اللَّه تعالي؟

فقال لها: هاتي علي ذلك بشهودٍ.

فجاءت بأم أيمن؛ فقالت له أم أيمن: لا أشهد يا أبابكر حتي أحتج عليك بما قال رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، أنشدك باللَّه، ألست تعلم أن رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله قال: «أم أيمن إمرأة من أهل الجنة»؟ فقال: بلي، قالت: «فأشهد أن اللَّه عزَّ و جلَّ أوحي إلي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله (فآت ذالقربي حقه [272] ) فجعل فدكاً لفاطمة عليهاالسلام بأمر اللَّه تعالي».

فجاء عليٌّ عليه السلام فشهد بمثل ذلك، فكتب لها كتاباً و دفعه إليها؛ فدخل عمر فقال: ما هذا الكتاب؟ فقال: إنَّ فاطمة إدعت في فدك، و شهدت لها أم أيمن و علي، فكتبته لها؛ فأخذ عمر الكتاب من فاطمة عليهاالسلام فتفل فيه و مزقه!! و قال: هذا في ءٌ للمسلمين؛ و قال: أوس بن الحدثان و عايشة و حفصة يشهدون علي رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بأنه قال: «إنا معاشر الأنبياء

[ صفحه 432]

لانورث و ما تركناهُ صدقةٌ»؛ فإنَّ علياً زوجها يجر إلي نفسه و أم أيمن فهي إمرأة صالحة، لو كان معها غيرها لنظرنا فيه.

فخرجت فاطمة عليهاالسلام من عندهما باكية حزينة و هي تقول: مزَّق اللَّه بطنك كما مزقت كتابي هذا. فلما كان بعد ذلك جاء عليٌّ عليه السلام إلي أبي بكر و هو في المسجد و حوله المهاجرين والأنصار، فقال: يا أبابكر! لم منعت فاطمة ميراثها من رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله؟ و

قد ملكته في حياة رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله.

فقال أبوبكر: هذا في ءٌ للمسلمين، فإن أقامت شهوداً أن رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله جعله لها، و إلا فلا حقَّ لها فيه.

فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: يا أبابكر! أتحكم فينا بخلاف حكم اللَّه تعالي في المسلمين؟ قال: لا؛ قال: فإن كان في يد المسلمين شيي ءٌ يملكونه، ثم ادعيت أنا فيه، من تسأل البينة؟ قال: إياك كنت أسأل البينة، قال: فما بال فاطمة سألتها البينة علي ما في يديها؟ و قد ملكته في حياة رسول اللَّه و بعده، و لم تسأل المسلمين بينة علي ما ادعوه شهودا، كما سألتني علي ما ادعيت عليهم؟ فسكت أبوبكر؛ فقال عمر: يا علي! دعنا من كلامك، فإنا لانقوي علي حجتك! فإن أتيت بشهودٍ عدولٍ، و إلا فهو في ءٌ للمسلمين لاحقَّ لك و لا لفاطمة فيه!!

[ صفحه 433]

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعين

تا اينجا دو خطبه از حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام خوانديم، يكي در مسجد پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ديگري در بستر شهادت؛ حال مناسب است روايتي را هم كه از امام صادق عليه السلام درباره ي فدك نقل شده و در كتابهاي معتبر آمده است، براي خواهران و برادران بازگو كرده تا ان شاءاللَّه بتوانيم از آن استفاده ي لازم را ببريم.

بررسي سند روايت

«علي بن ابراهيم قمي رحمه اللَّه» در تفسير خود، ذيل آيه ي شريفه ي (فَآتِ ذَا القُرْبي حَقَّهُ [273] ) روايتي را از پدرش در مورد حضرت فاطمه عليهاالسلام و فدك نقل مي كند؛ آقايان توجّه دارند كه علي بن ابراهيم قمي از طبقه ي هشتم و از مشايخ مرحوم كليني رحمه اللَّه مي باشد، مرحوم كليني رحمه اللَّه از

طبقه ي

[ صفحه 434]

نهم است [274] و از ايشان زياد روايت دارد؛ علي بن ابراهيم رحمه اللَّه در حقيقت در زمان امام حسن عسكري عليه السلام زندگي مي كرده است و اكنون در قم، در همين قبرستان شيخان مدفون است؛ در زمان طاغوت مي خواستند قبر ايشان را خراب كنند، ولي مرحوم آيةاللَّه العظمي بروجردي رحمه اللَّه رفتند بالاي سر قبر او و فاتحه خواندند و همين كار موجب شد كه آنها بترسند و خراب نكنند.

علي بن ابراهيم رحمه اللَّه، از پدرش «ابراهيم بن هاشم» نقل مي كند؛ ابراهيم بن هاشم رحمه اللَّه اوّل در كوفه زندگي مي كرده، ولي بعدها به قم آمده و اولين كسي است كه احاديث كوفي ها را يعني احاديثي را كه در كوفه مورد قبول شيعيان بوده در قم نشر داده و قمي ها نيز احاديث او را تلقي به قبول كرده اند.

ابراهيم بن هاشم كه خود از طبقه ي هفتم است از «ابن ابي عمير رحمه اللَّه» كه از طبقه ي ششم و از بزرگان اصحاب اجماع [275] مي باشد،

[ صفحه 435]

نقل مي كند؛ پس تا اينجا روايت از هر جهت صحيح است.

در تفسير علي بن ابراهيم، در ادامه آمده است: «عن عثمان بن عيسي و حماد بن عثمان...»؛ عثمان بن عيسي واقفي است و از طبقه ي ششم مي باشد و با ابن ابي عمير هم طبقه است و علماي علم رجال مي گويند از حضرت موسي بن جعفر عليه السلام و امام رضا عليه السلام روايت دارد، او از اركان فرقه ي واقفيه است [276] ؛ نزد سه نفر از وكلاي حضرت موسي بن جعفر عليه السلام پول زيادي موجود بود، وقتي حضرت به شهادت رسيدند، آنها گفتند كه حضرت

از دنيا نرفته، بلكه غيبت كرده اند و بعداً خواهند آمد، براي اينكه مي خواستند پولها و سهمين را تحويل امام رضا عليه السلام ندهند؛ اين سه نفر عبارت بودند از: «زياد قندي»، «علي بن أبي حمزه بطائني» و «عثمان بن عيسي»؛ امّا در عين حال علماي علم رجال مي گويند كه عثمان بن عيسي، موثق است و به روايتش عمل مي شود.

نكته اي كه وجود دارد اين است كه غير از اين روايت، ما در جايي نديديم كه عثمان بن عيسي از امام صادق عليه السلام روايت داشته باشد، در حقيقت ما در اينكه عثمان بن عيسي بتواند از

[ صفحه 436]

امام صادق عليه السلام روايت نقل كند، مشكل داريم؛ چون او از طبقه ي ششم و هم عصر حضرت كاظم عليه السلام بوده است و تنها كساني كه از طبقه ي پنجم باشند، مي توانند از امام صادق عليه السلام روايت نقل كنند.

اين در مورد عثمان بن عيسي؛ و امّا حمّاد بن عثمان (در تفسير علي بن ابراهيم آمده بود: «عن عثمان بن عيسي و حماد بن عثمان...») ذو طبقتين است، يعني هم از طبقه ي ششم و هم از طبقه ي پنجم مي باشد؛ به عبارت ديگر مي تواند هم از امام صادق عليه السلام و هم از امام كاظم عليه السلام روايت نقل نمايد.

ما احتمال مي دهيم كه عبارت در اصل به صورت بوده است كه «عثمان بن عيسي» كه از طبقه ي ششم است، از «حماد بن عثمان» كه از طبقه ي پنجم است، نقل كرده باشد، و حماد بن عثمان نيز از امام صادق عليه السلام نقل نموده؛ نه اينكه عثمان بن عيسي و حماد بن عثمان، هر دو بدون واسطه از امام صادق عليه السلام روايت

را نقل كرده باشند؛ در حقيقت به جاي اينكه بگوييم: «عثمان بن عيسي و حماد بن عثمان، عن أبي عبداللَّه عليه السلام»، عبارت به اين صورت باشد: «عثمان بن عيسي، عن حماد بن عثمان، عن أبي عبداللَّه عليه السلام...».

به هر حال سند روايت خوب است، چون «علي بن ابراهيم» از پدرش نقل مي كند كه «ابراهيم بن هاشم» است و او هم از «ابن ابي عمير»، و ابن ابي عمير هم (طبق احتمال اينكه عثمان بن عيسي را به حساب نياوريم) از «حماد بن عثمان» نقل مي كند؛ چون «ابن ابي عمير» از طبقه ي ششم است و مي تواند از «حماد بن عثمان» كه

[ صفحه 437]

از طبقه ي پنجم است، روايت نقل كند؛ پس چه «عثمان بن عيسي» در سلسله ي روات باشد يا نباشد، به سند روايت ضرري نمي رساند و سند اين روايت خوب است.

اين روايت، هم در «احتجاج» نقل شده و هم در «تفسير علي بن ابراهيم» آمده است؛ البته اين دو نقل، مختصر تفاوتهايي با هم دارند؛ حال ممكن است كتاب احتجاج، روايت را از تفسير علي بن ابراهيم گرفته باشد، و شايد هم از جاي ديگر اخذ كرده باشد؛ به هر حال تفاوتهايي ميان احتجاج و تفسير علي بن ابراهيم وجود دارد، ممكن است روايت در كتابهاي ديگري بوده و استنساخ آنها متفاوت بوده است، ولي عمده اش يكي است؛ و نوشته ي ما مأخوذ از هر دو كتاب است [277] .

آغاز داستان از زبان امام صادق

(عَنْ أَبي عَبْدِاللَّه عليه السلام، قال: لَمّا بُويعَ أبُوبَكر وَ اسْتَقامَ لَهُ الأَمر عَلي جَميعِ الْمُهاجِرينَ وَالأَنْصار)

(امام صادق عليه السلام فرمودند: زماني كه با ابوبكر بيعت شد و پايه هاي حكومت او بر تمام مهاجرين و انصار محكم

گشت.)

«أمر» معمولاً به حكومت گفته مي شود، در قرآن هم كه

[ صفحه 438]

مي فرمايد: (وَ شاوِرْهُمْ في الأمر [278] ) و يا حضرت امير عليه السلام كه مي فرمايد: (فَلَمّا نَهضتُ بِالأَمر نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أخري [279] ): (همين كه حكومت به دست من رسيد، عدّه اي بيعت را نقض كردند و عدّه اي ديگر از دين خارج شدند)، در تمامي اين عباراتها، مقصود از «أمر» حكومت مي باشد و از حكومت به لفظ «أمر» تعبير مي كرده اند.

در اينجا هم امام صادق عليه السلام مي فرمايند: «زماني كه با ابوبكر بيعت شد و أمر بر او محكم گرديد»، يعني حكومت او بر مسلمانان استحكام يافت.

(بَعَثَ إِلي فَدَك مَنْ أَخْرَجَ وَكيلَ فاطِمَة بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله مِنْها)

(شخصي را به فدك فرستاد تا آن شخص، وكيل حضرت فاطمه عليهاالسلام را از آنجا بيرون نمايد.)

از اين عبارت معلوم مي شود كه حضرت زهرا عليهاالسلام وكيل و كارگزاري در منطقه ي فدك داشته اند و همين مؤيّد اين است كه فدك در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، در اختيار حضرت زهرا عليهاالسلام بوده؛ والّا بعيد است در طي چند روز (حدود ده روز) پس از وفات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و در آن اوضاع و شرايط بتوان با سرعت وكيلي را انتخاب نمود [280] ؛ در عين

[ صفحه 439]

حال، در روايت لفظ «ميراث» هم آمده است كه البته اين دو قابل جمع هستند.

فدك يك باغ و قريه ي آبادي بوده در حجاز، حوالي مدينه؛ و در بعضي از روايات آمده است كه يك چشمه اي هم داشته كه آب

از آن مي جوشيده است؛ تقريباً تا آنجا نزديك به سه روز راه بوده و سه منزل از مدينه فاصله داشته كه حدود 24 فرسخ مي شود.

حال ابوبكر كه خليفه ي مسلمانان شده و همه چيز ظاهراً در دست اوست، چطور يك دفعه به فكر مي افتد كه فدك را از حضرت زهرا عليهاالسلام بگيرد و آن را غصب نمايد؟ دليل آن روشن است: به خاطر اين بوده كه فدك به عنوان يك منبع مالي مهم براي مولا اميرالمؤمنين عليه السلام و بيت امامت محسوب مي شده و وقتي چنين منبع مالي در اختيار حضرت باشد، به طور طبيعي چند نفر هم اطراف ايشان جمع مي شوند و ممكن است در آينده براي حكومت آنها خطر داشته باشند؛ ابوبكر و عمر مي خواستند موقعيّت اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام را تا جايي كه امكان داشت در جامعه تضعيف نمايند تا هيچ گاه توان مبارزه با حاكميت آنان را نداشته باشند؛ اين

[ صفحه 440]

است كه ابوبكر وقتي به خلافت رسيد، «بَعَثَ إلي فَدَك مَن أَخْرَجَ وَكيلَ فاطِمَة بِنْتَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله منها»: «كسي را به فدك فرستاد و آن شخص، وكيل حضرت فاطمه عليهاالسلام- دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- را از آنجا اخراج كرد».

علّت اينكه در «منها» ضمير، مؤنث آمده است، به اعتبار «قرية» است، يعني ضمير به قريه ي فدك بازمي گردد و چون «قرية» مؤنث مجازي مي باشد، ضميري كه به آن برمي گردد، مؤنث آورده شده است.

محاجه ي حضرت زهرا با ابوبكر

(فَجاءَتْ فاطِمَةُ الزَّهْراء عليهاالسلام إلي أَبي بَكر)

(پس حضرت فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر رفتند.)

(ثمَّ قالَتْ: لِزم تَمْنَعني ميراثي مِنْ أَبي رَسُول اللَّه صلي اللَّه عليه

و آله و أَخْرَجْتَ وَكيلي مِنْ فَدَك؟)

(آنگاه فرمودند: (اي ابوبكر!) چرا مرا از ميراث پدرم رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله محروم كردي و نماينده و وكيل من را از فدك بيرون نمودي؟)

حضرت در اينجا مي فرمايند: «ميراثي» و از فدك تعبير به ميراث مي نمايند؛ ولي در عبارت بعدي مي فرمايند: «وَ قَدْ جَعَلَها لي رَسُولُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بِأَمْرِ اللَّهِ تَعالي»: يعني پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله به امر خداي متعال، فدك را براي من قرار داده است؛ خوب، «ميراث» بعد از وفات

[ صفحه 441]

تعلّق مي گيرد در حالي كه فدك در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت فاطمه عليهاالسلام تعلّق گرفته؛ طريقه ي جمع اين دو عبارت آن است كه گفته شود: منظور از «ميراث» ارث اصطلاحي كه در ذهن ما هست نمي باشد؛ بلكه ميراث، به معناي عام آن به چيزي كه از ناحيه ي پدر به فرزند برسد، ولو در زمان حيات پدر هم باشد، گفته مي شود؛ به همين لحاظ است كه مي گويند فلاني هوش و استعداد را از پدرش به ارث برده، در صورتي كه در زمان حيات پدر به ارث برده است.

(وَ قَدْ جَعَلَها لي رَسُولُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بِأَمْرِ اللَّه تَعالي)

(و حال آنكه فدك را رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به امر خداي متعال براي من قرار داده است.)

همانطور كه گفته شد، از اين عبارت فهميده مي شود كه منظور از ميراث، آن ارث اصطلاحي نيست، زيرا حضرت زهرا عليهاالسلام كه متهافت سخن نمي گويند، بنابراين همين كه از ناحيه ي پدر رسيده باشد

ولو در زمان حياتش باشد، ارث است؛ و در واقع همانگونه كه حضرت زهرا عليهاالسلام تصريح كرده اند، فدك به امر خداي متعال و توسط پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله به آن حضرت واگذار شده است و روايات بسياري از شيعه و سني نقل شده است كه وقتي آيه ي شريفه ي (فَآتِ ذا القُرْبي حَقَّهُ) نازل شد، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از جبرئيل توضيح خواست كه مراد از «ذاالقربي» كيست؟ جبرئيل پاسخ داد: مراد، حضرت زهرا عليهاالسلام مي باشد، و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حضرت زهرا عليهاالسلام را خواستند و فدك را براي ايشان قرار

[ صفحه 442]

دادند [281] .

فدك، سمبل امامت

اين را بارها از من شنيده ايد، اينكه كمونيستها يا بعضي ديگر اشكال مي كنند فدك كه اين همه درآمد داشته، چطور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله آن را به دخترش داده است، پيامبري كه در اموال مسلمانان خيلي احتياط مي كرده، بارها به اهل بيت خود سفارش مي كرده كه ساده زيستي را رعايت كنند، چطور فدك را كه منبع درآمد زيادي بوده، به دخترش داده است؟ با اينكه وضع مالي اكثر مسلمانان مهاجر و انصار، خيلي بد بود، نظير اصحاب صفّه و ديگران؟

به نظر مي رسد كه فدك با امر امامت و ولايت گره خورده بود، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وقتي كه مولا علي عليه السلام را به عنوان جانشين خود تعيين فرمودند، مي خواستند از نظر مالي هم يك منبع درآمدي براي بيت امامت وجود داشته باشد، اين را هم مي دانستند كه اگر اختيار آن را به

[ صفحه 443]

علي عليه السلام بدهند، گرفتن و غصب

آن، خيلي راحت تر است و لذا آن را به حضرت زهرا عليهاالسلام دادند؛ بدين لحاظ كه چون آن حضرت دختر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است، آنها خجالت بكشند آن را غصب كنند؛ و اگر هم فدك را گرفتند، در حقيقت ماهيت خودشان را بيشتر روشن نمايند كه چگونه به يادگار پيامبر صلي اللَّه عليه و آله جسارت كرده و حريم ايشان را هم نگاه نداشتند؛ پس اين سياست پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بوده است كه فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام داده اند، در واقع مي خواستند دست علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام خالي نباشد. و اين خانواده كه خانواده ي امامت است محتاج نباشند، و در حقيقت حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان محور امامت و ولايت، در موقعيتي قرار داشتند كه اعطاء فدك به آن حضرت، اعطاء آن به بيت امامت بوده است؛ و همانطور كه عرض كردم شاهد اينكه فدك با امامت گره خورده است، روايات صحيحه اي است كه دلالت بر اين مطلب دارد؛ از جمله روايتي كه در آن آمده است: روزي هارون الرشيد به حضرت موسي بن جعفر عليه السلام گفت كه حدود فدك را مشخص كن تا آن را به شما بازگردانم، حضرت ابتدا قبول نكردند، چون مي دانستند اگر حدود آن را مشخص كنند، او هرگز قبول نخواهد كرد؛ ولي هارون اصرار كرد و حضرت هم حدود كشور اسلام را براي فدك معيّن كردند، هارون گفت: اوه! پس معلوم مي شود شما خلافت را مي خواهيد [282] !.

[ صفحه 444]

خلاصه همه ي اين نشانه ها، گواه است بر اين مطلب كه مسأله ي فدك، يك مسأله ي صرفاً مالي نبوده است، بلكه

يك امر سياسي و مهمي بوده كه با مسأله ي امامت و خلافت اميرالمؤمنين عليه السلام ارتباط مستقيم داشته است [283] .

[ صفحه 448]

فدك و شهادت ام ايمن

همانگونه كه گذشت حضرت زهرا عليهاالسلام خطاب به ابوبكر، فرمودند: «چرا آنچه را كه پدرم به امر خداي متعال براي من قرار داده است، از من گرفتي؟»

(فَقالَ لَها أَبُوبَكر: هاتي عَلي ذلِكَ بِشُهُودٍ)

(پس ابوبكر به حضرت زهرا عليهاالسلام، گفت: بر اين مطلب شهودي را بياور!) باز در اينجا اگر فدك «ارث» باشد، در ارث كه شهود معنا ندارد؛ و اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام شاهد آوردند، خود نشان از اين دارد كه ارث به معناي مصطلح آن منظور نبوده است.

(فَجاءَتْ بِأُمّ أَيْمَن)

(پس حضرت زهرا عليهاالسلام أم ايمن را به عنوان شاهد آوردند.)

[ صفحه 449]

«امّ ايمن» كنيزي بوده است كه به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسيده و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم او را در راه خدا آزاد كرده بودند؛ اين زن خيلي به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله علاقه داشت و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز خيلي به او علاقه مند بوده اند؛ نام اصلي او «بركة» و نام مادرش «سلمة» بود، و واقعاً وجود بابركتي بوده است.

«بركة» بعدها به «عبيد خزرجي» شوهر كرد و از او يك فرزند به نام «أيمن» به دنيا آورد و از آن پس به او «امّ أيمن» مي گفتند؛ پس از مدتي شوهرش از دنيا رفت و روزي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: هركس مي خواهد با زني كه صد درصد اهل بهشت است ازدواج كند، امّ ايمن را بگيرد؛ آن وقت

«زيد بن حارثة» با امّ ايمن ازدواج كرد و «اسامة بن زيد» از آنان متولد شد.

امّ ايمن خيلي زن با وفايي بوده و بسياري از آيات قرآن را از حفظ بوده است و خيلي علاقه داشته در جنگها شركت كند؛ در جنگ بدر و احد، مداواي مجروحين را به عهده داشته و به لشكريان اسلام آب مي رسانده و خلاصه خيلي خدمت به اسلام كرده و پس از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هم از علاقه مندان و وفاداران اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام بوده است.

حالا در اينجا حضرت، ام ايمن را به عنوان شاهد مي آورند:

(فَقالَتْ لَهُ أُمّ أيْمَن: لا أَشْهَدُ يا أَبابَكر حَتّي أَحْتَجَّ عَلَيْكَ بِما قالَ رَسُولُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله)

(پس امّ ايمن خطاب به ابوبكر گفت: من در مقابل تو گواهي نمي دهم، مگر اينكه با تو احتجاج كنم به آنچه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله (در حقّ من) فرموده است.)

[ صفحه 450]

(أَنْشُدُك بِاللَّه، أَلَسْتَ تَعْلَم أَنَّ رَسُولَ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله قال: أُمّ أيْمَن إِمْرَأَةٌ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّة؟)

(اي ابوبكر! تو را به خدا قسم مي دهم، آيا نمي داني كه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «امّ ايمن زني از اهل بهشت است»؟)

(فقال: بلي)

(ابوبكر در جواب گفت: آري (مي دانم).)

در واقع امّ ايمن مي خواست بگويد كسي كه اهل بهشت است، هرگز دروغ نمي گويد و شهادتي كه الآن مي دهد، راست و عين حقيقت است.

(قالَتْ: فَأَشْهَدُ أَنَّ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ أَوْحي إلي رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله: (فَآتِ ذاالقُربي حَقَّه [284] ) فَجَعَلَ فَدَكاً لِفاطِمَة عليهاالسلام بِأَمْرِ اللَّهِ تَعالي)

(امّ ايمن گفت: پس شهادت

مي دهم به اينكه خداي متعال به رسول خدا وحي فرمود كه: «حق خويشاوندان را بده»، پس پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به امر خداي متعال فدك را براي فاطمه عليهاالسلام قرار داد.)

[ صفحه 451]

(فَجاء عَلِيٌّ عليه السلام فَشَهِدَ بِمِثْلِ ذلِكَ)

(پس حضرت علي عليه السلام نيز آمد و همانند امّ ايمن شهادت داد.)

يعني همانطور كه امّ ايمن گفته بود، حضرت علي عليه السلام نيز شهادت داد بر اينكه آيه ي: (فَآتِ ذَاالقُرْبي حَقَّه) نازل شد و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نيز به امر خداي متعال، فدك را براي حضرت زهرا عليهاالسلام قرار داد.

(فَكَتَبَ لَها كِتاباً وَ دَفَعَهُ إلَيْها)

(پس ابوبكر نامه اي براي حضرت زهرا عليهاالسلام نوشت و فدك را به آن حضرت بازگرداند.)

خلاصه وقتي ابوبكر ديد دو شاهد عادل همچون علي عليه السلام و امّ ايمن شهادت دادند، تسليم شد و قباله ي فدك را نوشت و تحويل حضرت زهرا عليهاالسلام داد.

(فَدَخَلَ عُمَر، فَقالَ: ما هذَا الْكِتاب؟)

(پس در اين هنگام عمر وارد شد، و گفت: اين نوشته چيست؟)

(فَقالَ: إِنَّ فاطِمَةَ إَدَّعَتْ في فَدَك وَ شَهِدَتْ لَها أُمّ أَيْمَن وَ عَلِيٌّ فَكَتَبْتُهُ لَها)

(ابوبكر پاسخ داد: همانا فاطمه در فدك ادعا كرد و امّ ايمن و علي هم به نفع او شهادت دادند؛ پس من هم نامه اي براي فاطمه نوشتم (و فدك را به ايشان دادم).)

(فَأَخَذَ عُمَر الْكِتابَ مِنْ فاطِمَة عليهاالسلام فَتَفَلَ فيه وَ مَزَّقَه! وَ قالَ هذا فَيْ ءٌ لِلْمُسْلِمين)

[ صفحه 452]

(پس (ناگهان) عمر نامه را از فاطمه عليهاالسلام گرفته و در آن تُف انداخت و آن را پاره كرد! و گفت اين في ء مسلمين است [285]

.)

(وَ قالَ: اوس بن الحدثان و عايِشَة وَ حَفْصَة يَشْهَدُون عَلي رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بِأَنَّهُ قالَ: إِنّا مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ وَ لانُوَرِّث وَ ما تَرَكْناهُ صَدَقَةٌ)

(آنگاه عمر گفت: اوس بن حدثان و عايشه و حفصه شهادت مي دهند بر اينكه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده است: «ما طايفه ي انبياء ارث باقي نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند، صدقه است [286] ».)

(فَإِنَّ عَلِيّاً زَوْجُها يَجرُّ إلي نَفْسِهِ وَ أمّ أيْمن إِمْرأَةٌ صالِحَة، لَوْ كانَ مَعَها غَيْرُها لَنَظَرْنا فيهِ)

(همانا علي شوهر فاطمه است و او به نفع خودش شهادت مي دهد، و امّ ايمن هم زن صالحي است و اگر فرد ديگري همراه او شهادت مي داد، يك فكري براي آن مي كرديم [287] .)

[ صفحه 453]

(فَخَرَجَتْ فاطِمَةُ عليهاالسلام مِنْ عِنْدِهِما باكِية حَزينَة)

(پس حضرت فاطمه عليهاالسلام از نزد ابوبكر و عمر خارج شد، در حالي كه گريه مي كرد و محزون بود.)

(وَ هِيَ تَقُولُ: مزَّقَ اللَّهُ بَطْنَكَ كَما مَزَّقْتَ كِتابي هذا)

(و در آن حالت (كه حضرت زهرا عليهاالسلام گريه كنان و غمگين از نزد آن دو خارج مي شد، خطاب به عمر) فرمود: خدا شكمت را پاره كند، همانگونه كه اين نوشته ي مرا پاره نمودي.)

بعد از سالها نفرين حضرت زهرا عليهاالسلام مستجاب شد؛ و البته از اينجا فهميده مي شود كه لازم نيست دعاها فوراً مستجاب شوند و گاهي مصلحت در آن است كه در زمان خاصّي دعاها به استجابت برسند.

فدك و توبيخ ابوبكر توسط حضرت علي

(فَلَمّا كانَ بَعْدَ ذلِكَ، جاءَ عَلِيٌّ عليه السلام إِلي أَبي بَكْر وَ هُوَ فِي الْمَسْجِدِ وَ حَوْله المُهاجِرونَ وَالأَنْصار)

(بعد از اين داستان، علي عليه السلام نزد ابوبكر آمد، در

حالي كه او در مسجد بوده و مهاجرين و انصار دور او جمع شده بودند.)

(فَقالَ: يا أَبابكر! لِمَ مَنَعْتَ فاطِمَة مِيراثَها مِنْ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي اللَّه عليه و آله؟)

[ صفحه 454]

(پس علي عليه السلام فرمود: اي ابوبكر! چرا ميراث فاطمه عليهاالسلام از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را منع كردي، در حالي كه همانا فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله مالك آن بود؟)

در اينجا نيز حضرت علي عليه السلام مسأله ي ارث را مطرح كرده اند، ولي در ادامه بلافاصله مي فرمايند كه در زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله، حضرت فاطمه عليهاالسلام مالك فدك بوده است و از اينجا معلوم مي شود مقصود، آن ارث مصطلحي كه ما در نظر داريم نمي باشد؛ بلكه همانطور كه قبلاً گفته شد، معناي اعم آن مراد است و شامل هر چيزي، گرچه در زمان حيات پدر اعطاء شود، مي گردد و فدك نيز از آن موارد است؛ يعني فدك در زمان حضرت رسول صلي اللَّه عليه و آله از جانب آن حضرت و به امر خداي متعال، به حضرت فاطمه عليهاالسلام اعطاء شده است و اين با ارث مصطلح ما فرق مي كند.

و اينكه بعضي ها گفته اند: حضرت، ارث را كه فرموده به عنوان مماشات است، يعني اگر قبول نداريد كه فدك نحله و بخشش است، پس لااقل ارث است، اين ظاهراً حرف درستي نيست؛ زيرا ارث به اين معنا (كه شامل اعطاء پدر در زمان حيات خويش هم شود) با نحله و بخشش منافاتي ندارد، و اگر يادتان

باشد وقتي خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد را مي خوانديم، حضرت روي ارث خيلي تكيه كردند، امّا پس از بازگشت از مسجد، خطابه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «نِحْلَةَ أَبي وَ بُلْغَةَ ابْني» و از فدك تعبير به «نحلة» كردند؛ پس معلوم مي شود مراد حضرت از ارث، شامل چيزهايي كه از ناحيه ي پدر- گرچه در زمان حيات او- به فرزند مي رسد نيز مي گردد. و در حقيقت

[ صفحه 455]

«ارث»: «انتقال چيزي است از نسل به نسل ديگر؛ هر چند در زمان حيات نسل اول باشد.»

(فَقالَ أَبُوبَكر: هذا فَيْ ءٌ لِلْمُسْلِمين)

(پس ابوبكر پاسخ داد: فدك، في ء مسلمين است.)

حالا ابوبكر از عمر ياد گرفته است و مي گويد: فدك «في ء» مسلمين است، وگرنه ابوبكر خودش نامه نوشته و امضا كرده بود كه فدك از آن حضرت زهرا عليهاالسلام است؛ امّا چون عمر گفته فدك «في ء» مسلمانان است، او هم همين را مي گويد.

در حقيقت عمر، ابوبكر را مي گردانده و در سقيفه نيز عمر بالاخره ابوبكر را خليفه كرد و چون براي عمر زمينه ي خلافت مهيّا نبوده، در واقع به يكديگر نان قرض مي دادند و بعد هم ابوبكر، عمر را به خلافت انتخاب كرد؛ لذا حضرت علي عليه السلام در خطبه ي شقشقيه مي فرمايند: (لشدّ ما تشطّرا ضرعيها [288] ): اين دو نفر، دو پستان حكومت را بين خودشان تقسيم كردند.

حالا ابوبكر مي گويد: اين فدك، «في ء» مسلمين است؛ «في ء» در لغت به معناي «رجوع» است؛ همانطور كه قبلاً در كتاب «ولاية الفقيه» گفتيم، اينكه «في ء» مي گويند، كأنّه به اين خاطر است كه آن نعمتها را خداوند براي آدمهاي خوب خلق كرده است، ولي به ناحق

[ صفحه 456]

به دست كفّار افتاده است، بعد اگر مسلمانان آن مناطق را از كفّار بگيرند، يا خود آنها را تسليم مسلمانان كنند، در حقيقت حق به حقدار رسيده و به محلّش رجوع كرده است؛ و اينكه خداوند نيز در قرآن مي فرمايد: (ما أَفاءَ اللَّه عَلي رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُري [289] ) (آنچه را خداوند از اموال مردم شهرها و روستاها، برگرداند به پيامبرش...)، اشاره به همين مطلب دارد.

(فإِنْ أَقامَتْ شُهُوداً أَنَّ رَسُولَ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله جَعَلَهُ لَها، وَ إلّا فَلا حَقَّ لَها فيهِ)

((ابوبكر گفت: اين في ء مسلمين است) پس اگر فاطمه اقامه ي شهود كرد بر اينكه رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله آن را براي فاطمه قرار داده است (پس از آن اوست)، والّا او هيچگونه حقي در فدك ندارد.)

در اينجا ابوبكر كأنه مي خواهد بگويد شهودي كه حضرت زهرا عليهاالسلام آورده، كفايت نمي كند و كامل نيست؛ امّا حضرت علي عليه السلام پاسخي به ابوبكر مي دهد كه به قول معروف دست و پاي او را توي پوست گردو مي گذارد:

احتجاج حضرت علي با ابوبكر

(فَقالَ أميرُالمُؤمِنينَ عليه السلام: يا أَبابَكر! أَتَحْكُمُ فينا بِخِلافِ حُكْمِ اللَّهِ تَعالي فِي المُسْلِمين؟)

[ صفحه 457]

(آنگاه اميرالمؤمنين عليه السلام به ابوبكر فرمود: اي ابوبكر! آيا تو درباره ي ما برخلاف حكم خدا درباره ي مسلمانان حكم مي كني؟)

(قالَ: لا)

(ابوبكر گفت: نه)

(قالَ: فَإِنْ كانَ في يَدِ المُسْلِمينَ شَيْي ءٌ يَمْلِكُونَهُ ثُمَّ ادِّعَيْتُ أَنَا فيهِ، مَن تَسأَلُ الْبَيِّنَة؟)

(حضرت علي عليه السلام فرمود: اگر در دست مسلمانان چيزي باشد كه مالك آن باشند، آنگاه من در مالكيت آن ادّعا كنم، تو از چه كسي بيّنه (دليل) و

گواه مي خواهي؟)

(قالَ: إِيّاكَ كُنْتُ أَسْأَلُ البَيِّنَة)

(ابوبكر گفت: تنها از تو (كه ادّعا مي كني) بيّنه و دليل مي خواهم.)

(قالَ: فَما بال فاطِمَة عليهاالسلام سَأَلْتَهَا البَيِّنَة عَلي ما في يَدَيْها)

(علي عليه السلام فرمود: پس علّت چيست كه از فاطمه عليهاالسلام تقاضاي بيّنه و دليل مي كني نسبت به آنچه كه در تصرف او قرار دارد؟)

(وَ قَدْ مَلَكَتْهُ في حَياةِ رَسُولِ اللَّه وَ بَعْده؛ وَ لَمْ تَسْأَل المُسْلِمينَ بَيِّنَةً عَلي ما ادَّعوهُ شُهُوداً، كَما سَأَلْتَني عَلي ما ادَّعَيْتُ عَلَيْهِم؟)

(و همانا فاطمه عليهاالسلام در زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و بعد از آن، مالك فدك بوده است؛ و چرا از مسلمين بيّنه و شاهد بر آنچه ادعا مي كنند نمي خواهي، همانگونه كه

[ صفحه 458]

(در مثالي كه زدم) از من تقاضاي بينه و دليل بر آنچه ادعا كرده بودم خواستي؟)

خلاصه اشكال حضرت به ابوبكر اين است كه اگر چنانچه كسي در خانه ي خود باشد و من از بيرون بيايم و بگويم مالك اين خانه هستم، شما از چه كسي تقاضاي شهود و بيّنه مي كنيد؟ از آن كسي كه فعلاً در خانه نشسته و «ذواليد» است يا آنكه از بيرون آمده و ادعا مي كند؟ معلوم است كه بايد از مدعي، شاهد و بيّنه طلب كرد؛ پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله فرموده است: (اَلْبَيِّنَةُ عَلَي المُدَّعي وَاليَمينُ عَلي مَنْ أَنْكَر) مدعي بايد دليل و بيّنه اقامه كند و همين كه قسم بخورد كافي است؛ «منكر» آن است كه در خانه نشسته و «مدّعي» تو هستي كه از بيرون آمدي و مي گويي خانه ملك من است؛ پس شما كه مدعي

هستيد بايد بيّنه و شاهد بياوريد.

در اينجا هم فدك در مالكيت حضرت زهرا عليهاالسلام بوده و از زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و بعد از وفات ايشان، در اختيار حضرت بوده است، حالا تو آمده اي و مي گويي مال مسلمانان است؛ پس تو كه مدعي هستي بايد اقامه ي بيّنه و شهود نمايي، نه حضرت زهرا عليهاالسلام كه «ذواليد» است و وكيلشان هم در آنجا بوده است؛ بنابراين اينكه تو از صاحب خانه شاهد طلب مي كني، خلاف حكم خداست. در اينجا ابوبكر مغلوب شد و نتوانست جوابي به حضرت بدهد [290] .

[ صفحه 459]

(فَسَكَتَ أَبُوبَكْر)

(پس ابوبكر ساكت شد.)

[ صفحه 460]

(فَقالَ عُمَر: يا عَلِيّ! دَعْنا مِنْ كَلامِكَ، فَإِنّا لانقوي عَلي حُجَّتِكَ! فَإِنْ أَتَيْتَ بِشُهُودٍ عادِلٍ، وَ إلّا فَهُوَ فيْ ءٌ لِلْمُسْلِمينَ لاحَقَّ لَكَ وَ لا لِفاطِمَة فيهِ!!)

(در اين لحظه عمر خطاب به علي عليه السلام گفت: اي علي! اين حرفها را رها كن، ما با تو نمي توانيم بحث كنيم! اگر شهود عادلي آوردي (پس فدك از آن فاطمه عليهاالسلام است) والّا متعلّق به مسلمين است و نه براي تو و نه براي فاطمه حقّي در آن نمي باشد!!)

در اينجا وقتي عمر ديد كه نمي تواند با حضرت علي عليه السلام بحث كند، و به اصطلاح در بحث طلبگي مغلوب آن حضرت مي شود، باز همان حرف گذشته اش را تكرار كرد و از روي زور و قلدري گفت كه ما از اين حرفها سرمان نمي شود، يا شاهد مي آوري، يا اينكه هيچگونه حقي در فدك نداري! و در واقع علاوه بر اينكه اعتراف كرد توانايي بحث كردن با

مولا علي عليه السلام را ندارد، با صراحت و در حضور همه با حكم خدا و پيغمبر صلي اللَّه عليه و آله مخالفت نمود.

در اينجا حضرت مي خواهند از راه ديگري وارد شده و ابوبكر را محكوم نمايند كه ان شاءاللَّه مي ماند براي جلسه ي آينده.

وَ صَلّي اللَّه علي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد صلي اللَّه عليه و آله

[ صفحه 461]

درس 16

اشاره

عناوين:

نگاهي به آنچه گذشت

استيضاح ابوبكر توسط اميرالمؤمنين عليه السلام

چرخش فكري مردم

سوز فاطمه عليهاالسلام بر مزار پدر صلي اللَّه عليه و آله

توطئه ي ترور حضرت امير عليه السلام

كشف توطئه ي ترور

ترديد و پشيماني ابوبكر در حال نماز

تهديد عمر توسط حضرت امير عليه السلام

[ صفحه 463]

فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: يا أبابكر تقرأ كتاب اللَّه؟ قال: نعم؛ قال عليه السلام: أخبرني عن قول اللَّه عزّ و جلّ: (إنما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيراً [291] ) فيمن نزلت، فينا أم في غيرنا؟ قال: بل فيكم، قال: فلو أن شهوداً شهدوا علي فاطمة بنت رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بفاحشة، ما كنت صانعاً بها؟ قال: كنت أقيم عليها الحد كما أقيمه علي نساء المسلمين؛ قال عليه السلام: إذن كنت عنداللَّه من الكافرين؛ قال: و لم؟ قال عليه السلام: لأنك رددت شهادة اللَّه بالطهارة و قبلت شهادة الناس عليها، و كما رددت حكم اللَّه و حكم رسوله، أن جعل لها فدكاً و قد قبضته في حياته، ثم قبلت شهادة اعرابي بائل علي عقبيه عليها و أخذت منها فدكاً، و زعمت أنه في للمسلمين، و قد قال رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله: «البينة علي المدعي، واليمين علي المدعي عليه»؛

فرددت قول رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله: البينة علي من ادعي، واليمين علي من ادعي عليه.

قال عليه السلام: فدمدم الناس و أنكروا، و نظر بعضهم إلي بعض و قالوا: «صدق واللَّه علي بن أبي طالب عليه السلام»؛ و رجع عليٌّ عليه السلام إلي منزله.

قال عليه السلام: و دخلت فاطمة عليهاالسلام المسجد و طافت بقبر أبيها و هي تبكي و تقول:

[ صفحه 464]

إنا فقدناك فقد الأرض وابلها

واختل قومك فاشهدهم و لاتغب

قد كان بعدك أنباءٌ و هنبثة

لو كنت شاهدها لم تكثر الخطب

قد كان جبريل بالآيات يؤنسنا

فغاب عنا فكل الخير محتجب

و كنت بدراً نوراً يستضاء به

عليك تنزل من ذي العزة الكتب

تجهمتنا رجالٌ و استخف بنا

إذ غبت عنا فنحن اليوم نغتصب

فسوف نبكيك ما عشنا و ما بقيت

منّا العيون بتهمالٍ لها سكب

قال عليه السلام: فرجع أبوبكر و عمر إلي منزلهما، و بعث أبوبكر إلي عمر فدعاه، ثم قال له: أما رأيت مجلس علي منا في هذا اليوم، واللَّه لئن قعد مقعداً آخر مثله ليفسدن علينا أمرنا، فما الرأي؟ فقال: عمر: الرأي أن تأمر بقتله، قال: فمن يقتله؟! قال: «خالد بن الوليد».

فبعثا إلي خالد بن الوليد فأتاهما، فقالا له: نريد أن نحملك علي أمر عظيم، قال: إحملاني علي ما شئتما، ولو علي قتل علي بن ابي طالب، قالا: فهو ذاك، فقال خالد: متي أقتله؟ قال أبوبكر: احضر المسجد و قم بجنبه في الصلوة، فإذا سلمت فقم إليه واضرب عنقه، قال: نعم.

[ صفحه 465]

فسمعت أسماء بنت عميس و كانت تحت أبي بكر؛

فقالت لجاريتها: إذهبي إلي منزل عليٍّ و فاطمة عليهم السلام و اقرئيهما السلام و قُولي لعليٍّ عليه السلام: (إنَّ الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إنّي لك من النَّاصحين [292] ) فجاءت، فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: قولي لها: (إنَّ اللَّه يحول بينهم و بين ما يُريدون).

ثم قام و تهيأ للصلوة، و حضر المسجد، و صلي خلف أبي بكر؛ و خالد بن الوليد يصلي بجنبه، و معه السيف؛ فلما جلس أبوبكر في التشهد، ندم علي ما قال و خاف الفتنة، و عرف شدة عليٍّ عليه السلام و بأسه، فلم يزل متفكراً لايجسر أن يسلم، حتي ظن الناس أنه قدسها.

ثم التفت إلي خالد، فقال: يا خالد! لاتفعلن ما أمرتك، والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته عليه السلام»! فقال أميرالمؤمنين عليه السلام: يا خالد! ما الذي أمرك به؟ فقال: أمرني بضرب عنقك. قال: أو كنت فاعلاً؟! قال: إي واللَّه، لولا أنه قال لي لا تقتله قبل التسليم، لقتلتك.

قال عليه السلام: فأخذه عليٌّ عليه السلام فجلد به الأرض، فاجتمع الناس عليه، فقال عمر: يقتله و رب الكعبة، فقال الناس: يا أباالحسن! اللَّه اللَّه، بحق صاحب القبر، فخلي عنه، ثم التفت إلي عمر، فأخذ بتلابيبه و قال: يابن صهّاك، واللَّه لو لا عهدٌ من رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، و كتابٌ من اللَّه سبق، لعلمت أينا أضعف ناصراً و أقل عدداً؛ و دخل منزلهُ.

[ صفحه 467]

نگاهي به آنچه گذشت

بسم اللَّه الرحمن الرحيم وَ بِهِ نَسْتَعينُ

در جلسه هاي گذشته خطبه ي حضرت زهرا عليهاالسلام درباره ي فدك را خوانديم و گفتيم خوب است اين روايت حضرت امام صادق عليه السلام را نيز بخوانيم كه از نظر سند، صحيح و خوب است و درباره ي فدك مطالب خوبي دارد.

در جلسه ي قبل مقداري از روايت را خوانديم و گفتيم كه وقتي ابوبكر فدك را از حضرت زهرا عليهاالسلام غضب كرد، آن حضرت نزد او رفته و اعتراض نمودند و وقتي ابوبكر شاهد طلب نمود بر اينكه شهادت دهند فدك از جانب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت فاطمه عليهاالسلام واگذار شده، علي عليه السلام و امّ ايمن بر اين مطلب شهادت دادند و ابوبكر نيز نامه اي نوشت مبني بر اينكه فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام بازگردانند؛ ولي در همان لحظه عمر وارد شد و نامه را پاره كرد و گفت شهادت علي عليه السلام

[ صفحه 468]

در اين مورد قبول نيست و شهادت ام ايمن هم به تنهايي كفايت نمي كند.

پس از آن اميرالمؤمنين عليه السلام در مسجد بر ابوبكر وارد شد در حالي كه جمعي از مهاجرين و انصار دور او گرد آمده بودند؛ و در آنجا با ابوبكر محاجّه كرد و او را به استيضاح كشاند و فرمود: بيّنه و شاهد را شما بايد اقامه كنيد، چون فدك در اختيار حضرت زهرا عليهاالسلام بوده و شما مدعي هستيد كه آن متعلّق به همه ي مسلمانان است و طبق حكم خدا و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، مدّعي بايد بيّنه اقامه نمايد نه منكر؛ در اينجا ابوبكر ساكت شد، ولي عمر خطاب به مولا علي عليه السلام گفت: ما اين حرفها را نمي فهميم، يا شاهد بياور يا اينكه هيچ حقي درفدك براي تو و فاطمه نمي باشد.

وقتي علي عليه السلام با بي منطقي و زورگويي عمر مواجه شد، از راه ديگري وارد شدند و حالا دنباله ي داستان:

استيضاح ابوبكر توسط اميرالمؤمنين

(فَقالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عليه السلام: يا أَبابَكر! تَقْرَأُ

كِتابَ اللَّهِ؟)

(پس اميرالمؤمنين عليه السلام خطاب به ابوبكر فرمود: اي ابوبكر! آيا قرآن مي خواني؟)

(قالَ: نَعَمْ)

(ابوبكر گفت: آري)

[ صفحه 469]

(قال عليه السلام: أَخْبِرْني عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطهيراً [293] ) فيمَنْ نَزَلَتْ، فينا أَمْ في غَيْرِنا؟) (اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: مرا خبر ده از قول خداي عزّوجلّ (كه فرموده است): «همانا خداوند اراده كرده است كه پليدي را از شما اهل بيت از بين ببرد و شما را پاك و طاهر گرداند»، (اين آيه) درباره ي چه كسي نازل شده است، درباره ي ما يا غير ما؟)

(قالَ: بَلْ فيكُمْ)

(ابوبكر گفت: البته درباره ي شما نازل شده است.)

(قالَ عليه السلام: يا ابابكر! فَلَوْ أَنَّ شُهُوداً شَهِدُوا عَلي فاطِمَة بِنْت رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بِفاحِشَةٍ ما كُنْتَ صانِعاً بِها؟)

(علي عليه السلام فرمود: اي ابوبكر! اگر يك عدّه اي آمدند و شهادت دادند بر عليه فاطمه دختر رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله به يك كار زشتي، تو نسبت به او چگونه عمل مي كردي؟)

(قالَ: كُنْتُ أُقيمُ عَلَيْهَا الْحَدّ كَما أُقيمُهُ عَلي نِساءِ الْمُسْلِمينَ)

(ابوبكر گفت: در اين صورت بر او حدّ جاري مي كردم، همانگونه كه بر ساير زنان مسلمان حدّ جاري مي كنم.)

[ صفحه 470]

(قال عليه السلام: إِذَن كُنْتَ عِنْدَاللَّهِ مِنَ الكافِرينَ)

(اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: بنابراين اگر چنين كني، در نزد خدا كافر محسوب مي شوي.)

(قال: وَلِمَ؟)

(ابوبكر گفت: چرا؟)

(قالَ عليه السلام: لِأَنَّك رَدَدْتَ شَهادَةَ اللَّهِ بِالطَّهارَة وَ قَبِلْتَ شَهادَةَ النّاسِ عَلَيْها)

(علي عليه السلام فرمود: براي اينكه تو شهادت خدا مبني بر اينكه او طاهر و پاك است

را رد كرده اي و شهادت مردم بر عليه او را قبول نموده اي!!)

خدا در قرآن مي فرمايد كه اهل بيت عليهم السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام پاك و طاهر هستند و خدا اراده كرده است كه پليدي و ناپاكي را از آنان دور نمايد، حالا تو مي آيي و شهادت يك عدّه از مردم از بر شهادت خدا مقدّم مي داري؟!

(كَما رَدَدْتَ حُكْمَ اللَّهِ وَ حُكْمَ رَسُولِهِ أَنْ جَعَلَ لَها فَدَكاً)

(همانگونه كه حكم خدا و رسولش ر رد كرده اي (و آن حكم اين بود) كه فدك را براي فاطمه عليهاالسلام قرار داده بودند.)

در اينجا حضرت اشاره دارند به آيه ي شريفه ي (فَآتِ ذَاالْقُرْبي

[ صفحه 471]

حَقَّه [294] ) كه در جلسه ي قبل توضيح داديم؛ و پيامبر صلي اللَّه عليه و آله وقتي اين آيه نازل شد، از جبرئيل منظور از «ذاالقربي» را جويا شدند و آنگاه به امر خداوند، فدك را در اختيار حضرت زهرا عليهاالسلام گذاشتند كه البته اين مطلب را شيعه و سنّي در روايات خود آورده اند [295] .

(وَ قَد قَبَضَتْهُ في حَياتِه)

(و اين در حالي است كه حضرت زهرا عليهاالسلام فدك را در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در اختيار داشت.)

حضرت، دوباره در اين عبارت، اين معنا را تأييد مي كنند كه منظور از ميراث در اينجا، معناي اصطلاحي آن نيست؛ بلكه معناي اعم آن مدّ نظر است و چيزي كه از ناحيه ي پدر بخشيده شده باشد، هر چند در زمان حياتش باشد را هم شامل مي شود. و اصلاً فدك در واقع «نحلة» يا «نُحيله» بوده، يعني «عطيه» و هديه اي بوده است كه از جانب پيامبر

صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام اعطا شده است.

(ثُمَّ قَبِلْتَ شَهادَةَ اعْرابِيٍّ بائِلٍ عَلي عَقِبَيْهِ عَلَيْها وَ أَخَذْتَ مِنْها فَدَكاً وَ زَعَمْتَ أَنَّهُ فيْ ءٌ لِلْمُسْلِمينَ)

(سپس تو شهادت آن عرب بياباني را كه بر پاهاي خود بول مي كند، بر عليه حضرت

[ صفحه 472]

زهرا عليهاالسلام قبول كردي و فدك را از او گرفته و گمان كردي كه آن «في ء» است و متعلّق به مسلمانان مي باشد!)

اينجا حضرت اشاره دارند به آن حديث كه عُمَر نقل كرد و گفت: اوس بن حدثان و عايشه و حفصه شهادت مي دهند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبِياءِ لانُوَرّث وَ ما تَرَكْناهُ صَدَقَة» يعني: ما طايفه ي پيامبران ارث باقي نمي گذاريم و آنچه از ما باقي مي ماند صدقه است؛ اهل سنّت هم راجع به فدك، روي اين حديث خيلي مانور مي دهند؛ و مي توان گفت بيان حضرت كه فرمود: «بائلٌ عَلي عَقِبَيْه» اشاره به اوس بن حدثان داشته باشد.

خلاصه حضرت مي فرمايد كه تو حكم خدا و رسولش را رد كردي و زير پا گذاشتي و شهادت عرب بياباني و عايشه و حفصه را قبول كرده و بر حكم خدا مقدّم داشتي! چرا كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به دستور خدا، فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام اعطاء كرده بود، امّا تو آن را غصب كرده و ادّعا كردي كه فدك از آن همه ي مسلمانان است.

(وَ قَدْ قالَ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله: اَلْبَيِّنَةُ عَلَي المُدَّعي وَاليَمينُ عَلَي المُدَّعي عَلَيْهِ)

و حال آنكه همانا رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: بر مدّعي است

كه بايد بيّنه و دليل آورد و مدعي عليه (منكر) بايد قسم بخورد.)

و واضح است كه در اينجا شما مدّعي هستيد، چون حضرت زهرا عليهاالسلام نسبت به فدك «ذواليد» بود و متصرّف و مالك آن بود، شما

[ صفحه 473]

آمده ايد و مي گوييد اين از آن همه ي مسلمانان است، پس شما بايد اقامه ي بيّنه نماييد و حضرت زهرا عليهاالسلام قسم بخورد؛ گذشته از اين، حضرت دو شاهد هم آوردند، يكي علي عليه السلام و ديگري امّ ايمن، ولي آنها قبول نكردند.

(فَرَدَدْتَ قَوْلَ رَسُول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله)

(پس تو قول رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله را هم ردّ كردي.)

يعني تو با اين عملت كه از منكر و ذواليد، بيّنه و شاهد طلب كردي، در حقيقت برخلاف گفته ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله عمل كردي و قول آن حضرت را زير پا گذاشتي.

چرخش فكري مردم

(قال عليه السلام: فَدَمْدَمَ النّاسُ وَ أَنْكَرُوا)

(امام صادق عليه السلام (كه راوي روايت است) مي فرمايد: پس مردم از روي ناراحتي (نسبت به عمل ابوبكر) سر و صدا كرده و (از اين عمل ابوبكر) بدشان آمد.)

«دَمْدَمَ» به سر و صدايي كه از روي ناراحتي و غضب باشد مي گويند؛ يعني مردم ناراحت شدند كه چرا ابوبكر نسبت به حضرت علي عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام اينگونه عمل كرد و حقوق آنان را پايمال نمود.

(وَ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلي بَعْضٍ وَ قالُوا صَدَقَ وَاللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبي طالبٍ عليه السلام)

(و بعضي از آنان به بعضي ديگر نگاه كرده و گفتند: به خدا قسم علي بن ابي طالب عليه السلام

[ صفحه 474]

راست مي گويد.)

چون آنها مي دانستند

كه فدك در زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام واگذار شده و تاكنون در تصرف ايشان بوده و در آنجا وكيل و نماينده داشته است و چون «ذواليد» بوده، لازم نيست شاهد بياورد؛ بلكه اين ابوبكر و عمر هستند كه بايد دليل يا شاهد اقامه نمايند؛ و لذا وقتي سخنان اميرالمؤمنين عليه السلام را شنيدند، آن حضرت را تصديق كردند و نسبت به عمل ابوبكر ابراز ناراحتي نمودند.

(وَ رَجَعَ عَلِيٌّ عليه السلام إِلي مَنْزِلِه)

(آنگاه علي عليه السلام به منزل خود بازگشتند.)

سوز فاطمه بر مزار پدر

(قالَ عليه السلام: وَ دَخَلَتْ فاطِمَة عليهاالسلام المَسْجِدَ وَ طافَتْ بِقَبْرِ أَبيها وَ هِيَ تَبْكي وَ تَقُول:)

(امام صادق عليه السلام مي فرمايد: و حضرت فاطمه عليهاالسلام داخل مسجد شدند و قبر پدرشان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله- را طواف كردند، و در حالي كه گريان بودند اين اشعار را مي خواندند [296] ):

[ صفحه 475]

«إِنّا فَقَدْناكَ فَقْدَ الأَرْضِ وابِلَها

وَ اخْتَلَّ قَوْمُكَ فَاشْهَدْهُمْ وَ لاتَغَب»

(اي پيامبر! ما تو را از دست داديم، همانگونه كه زمين، باران سرشارش را از دست مي دهد؛ و قوم تو منحرف شدند؛ نظاره كن اين قوم را و از ما غايب مشو.)

«فَقْدَ الأَرْضِ» مفعول مطلق نوعي است؛ ما تو را از دست داديم، آنگونه از دست دادني كه زمين، باران سرشارش را از دست مي دهد؛ «وابِل» يعني: باران سرشار؛ باران سرشار وقتي از دست برود، زمين از بين مي رود و مي ميرد.

«قَدْ كانَ بَعْدَكَ أَنْباءٌ وَ هَنْبَثَة

لَوْ كُنْتَ شاهِدَها لَمْ تَكْثُرِ الخطب»

(به تحقيق بعد از شما خبرها و حوادث پُر سر

و صدايي رخ داد كه اگر شما شاهد و ناظر اين وقايع بوديد، هيچ گاه حادثه بزرگ نمي شد.)

«هنبثة» يعني: حوادث و سر و صداهايي كه با هم قاطي شوند؛ يعني بعد از رحلت شما حوادث و فتنه هايي اتّفاق افتاد و اگر شم زنده بوديد و شاهد اين حوادث بوديد، هيچ گاه حادثه بزرگ نمي شد؛ يعني اينها جرأت نداشتند با وجود شما اينقدر به اهل بيت عليهم السلام جسارت كنند و به حريم آنان تجاوز نمايند. «كانَ» در «قَدْ كانَ» تامّه است، يعني احتياج به اسم و خبر ندارد.

«قَد كانَ جِبْريلُ بِالْآياتِ يُؤنِسُنا

فَغابَ عَنّا فَكُلُّ الْخَيْرِ مُحْتَجَب»

(جبرئيل با آياتي كه مي آورد مونس و آرام بخش ما بود؛ (ولي) جبرئيل هم از ما غايب شد، پس همه ي خوبيها از ما پوشيده شد.)

[ صفحه 476]

اينكه بعضي مي گويند شاعر اين ابيات هند بن اثاثة است، شايد تا قبل از اين بيت، از آن او باشد؛ والّا قائل اين بيت كه مي فرمايد: جبرئيل با ما سخن مي گفت و مونس ما بود، حتماً شخص حضرت زهرا عليهاالسلام است.

«وَ كُنْتَ بَدراً وَ نُوراً يُسْتَضاءُ بِه

عَلَيْك تنزلُ مِنْ ذِي العِزَّةِ الكُتُب»

(و تو ماه شب چهارده بودي، و نوري بودي كه به وسيله ي آن روشني پيدا مي شد؛ بر تو نازل مي شد از طرف خداي صاحب عزّت، كتابهاي آسماني.)

«تَجَهَّمَتْنا [297] رِجالٌ وَ اسْتَخَفَّ بِنا

إِذْ غِبْتَ عَنّا فَنَحْنُ الْيَوْمُ نُغتصب»

(مرداني با تندي و عبوسانه با ما برخورد كردند، و ما سبك شديم آن زمان كه از ما غايب شدي؛ پس ما امروز مورد غصب واقع مي شويم.)

«فَسَوْفَ نَبْكيكَ ما عِشْنا وَ ما بَقيت

مِنّا الْعُيُونِ بِتَهْمالٍ لَها سَكَب»

(و ما براي تو گريه خواهيم كرد، تا وقتي كه زنده ايم؛ مادامي كه چشمهاي ما اشك ريزان دارد، براي شما گريه مي كنيم.)

«تَهْمال» مصدر است از مادّه ي «همل»، بر وزن «تَفْعال»، مثل «تَعداد»، و به معناي «جريان» مي باشد؛ و معناي «سكب» هم ريزش تند و زياد است؛ يعني: اي پدر بزرگوار! گريه ي ما براي تو ادامه خواهد يافت و تا زماني كه چشمهاي ما اشك دارد، در مصيبت فقدان شما

[ صفحه 477]

گريه مي كنيم [298] .

توطئه ي ترور حضرت امير

(قالَ عليه السلام: فَرَجَع أَبُوبَكر وَ عُمَر إِلي مَنْزِلِهِما)

(امام صادق عليه السلام مي فرمايد: پس ابوبكر و عمر، هر يك به منزل خود بازگشتند.)

(وَ بَعَثَ أَبُوبَكر إِلي عُمَر فَدَعاهُ، ثُمَّ قالَ لَه: أَما رَأَيْتَ مَجْلِسَ عَلِيٍّ مِنّا في هذَا الْيَوْمِ) (و ابوبكر شخصي را به سراغ عمر فرستاد و او را به پيش خود خواند، آنگاه به عمر گفت: آيا نديدي برخورد امروز علي را با ما؟)

يعني نديدي علي عليه السلام امروز چگونه در حضور مردم آبروي ما را برد؟

(وَاللَّهِ لَئِنْ قَعَدَ مَقْعَداً آخَر لَيُفْسِدَنَّ عَلَيْنا أَمْرَنا)

(به خدا قسم، اگر او يك نشست ديگري به اين صورت داشته باشد، حكومت ما را بر ما فاسد (و متزلزل) خواهد ساخت.)

گفتيم «امر»، يعني حكومت؛ حكومت تازه به دست ابوبكر آمده بود و آن روحيات زمان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هنوز در بعضيها وجود داشت و براي همين، ابوبكر ترسيد كه اگر در يك جلسه ي ديگر، علي عليه السلام با او احتجاج كند، حكومت از دست او گرفته شود؛ لذا

از عمر نظرخواهي مي كند:

[ صفحه 478]

(فَمَا الرَّأْي؟)

(نظر تو چيست؟)

(فَقالَ عُمَر: الرَّأْيُ أَنْ تَأْمُرَ بِقَتْلِهِ)

(پس عمر گفت: به نظر من بايد دستور دهي تا او را بكشند.)

(قالَ: فَمَنْ يَقْتُلُه؟)

(ابوبكر گفت: چه كسي (مي تواند) او را بكشد؟)

(قالَ: خالِدُ بْنُ الوَليد)

(عمر گفت: خالد بن وليد!)

عمر مي دانست خالد بن وليد نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام خيلي كينه دارد، فلذا او را پيشنهاد كرد [299] .

[ صفحه 479]

(فَبَعَثا إلي خالِدِ بْنِ الْوَليد فَأَتاهُما)

(پس ابوبكر و عمر شخصي را نزد خالد بن وليد فرستادند و او هم به حضور آن دو رسيد.)

(فَقالا لَهُ: نُريدُ أَنْ نحْمِلَكَ عَلي أَمرٍ عَظيمٍ)

(پس آن دو گفتند: اراده كرده ايم كه تو را به كار بزرگي وادار نماييم.)

(قالَ: إِحْمِلاني عَلي ما شِئْتُما وَلَوْ عَلي قَتْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالب!)

(خالد بن وليد به آن دو گفت: مرا بر هر آنچه مي خواهيد واداريد، اگر چه آن كار، كشتن علي بن ابيطالب باشد!)

معلوم مي شود خالد هم حدس مي زده كه رفقايش در چه فكري هستند!

(قالا: فَهُوَ ذاكَ)

(ابوبكر و عمر گفتند: خواسته ي ما نيز همين است.)

(فَقال خالِد: مَتي أَقْتُلُه؟)

(پس خالد گفت: چه زماني او را بكشم؟)

[ صفحه 480]

(قالَ أَبُوبَكر: احْضرِ الْمَسْجِدَ وَ قُمْ بِجَنْبِهِ فِي الصَّلوة).

(ابوبكر گفت: در مسجد حاضر شو و در كنار علي عليه السلام در نماز بايست)

معلوم مي شود اميرالمؤمنين عليه السلام به مسجد مي رفته و پشت سر ابوبكر هم نماز مي خوانده است؛ حالا يا براي تقيّه بوده، يا براي مصلحت و حفظ وحدت مسلمانان.

(فَإِذا سَلَّمْتُ فَقُمْ إِلَيْهِ

وَاضْرِبْ عُنُقَه)

((ابوبكر در ادامه گفت:) پس وقتي من سلام نماز را دادم، بلند شو و گردن او را بزن!)

(قال: نَعَم)

(خالد بن وليد گفت: چشم.)

كشف توطئه ي ترور

(فَسَمِعَتْ أَسْماءُ بِنْتُ عُمَيْس وَ كانَتْ تَحْتَ أَبي بَكر)

(اين گفتگو را «اسما بنت عميس» كه همسر ابوبكر بود شنيد.)

«اسماء بنت عميس» از علاقه مندان به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام بوده است؛ ابتدا جعفر بن ابيطالب عليه السلام برادر حضرت علي عليه السلام با او ازدواج مي كند و بعد از شهادت جعفر رضوان اللَّه تعالي عليه همسر ابوبكر مي شود، با اين حال از علاقه مندان و وفاداران به اميرالمؤمنين عليه السلام و حضرت زهرا عليهاالسلام مي باشد.

[ صفحه 481]

(فَقالَتْ لِجارِيَتِها: إِذْهَبي إِلي مَنْزِلِ عَلِيٍّ وَ فاطِمَة «ع» وَ اقرَئيهِمَا السَّلام وَ قُولي لِعَلِيّ عليه السلام: إِنَّ المَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنّي لَكَ مِنَ النَّاصِحينَ [300] ).

(پس اسماء به كنيز خود گفت: به منزل علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام برو و به هر دو سلام برسان و براي علي عليه السلام (اين آيه را بخوان و) بگو: «اين جماعت توطئه ي كشتن شما را تدارك ديده اند، پس از شهر خارج شويد، همانا من خير و صلاح شما را مي خواهم».)

اين جمله از قرآن كريم گرفته شده است و اشاره به داستان حضرت موسي عليه السلام دارد كه در آن مؤمني كه در دستگاه فرعون بوده، شخصي را نزد حضرت موسي عليه السلام فرستاد تا به او بگويد كه قوم و جمعيّت دارند مشورت مي كنند و قرار مي گذارند كه تو را بكشند؛ پس از شهر خارج شو و من خير تو را مي خواهم؛ در اينجا نيز اسماء بنت عميس، خواست با ذكر اين

آيه به حضرت علي عليه السلام بفهماند كه ابوبكر و عمر، نقشه ي قتل تو را در سر دارند و بهتر است از مدينه خارج شوي.

(فَجاءَتْ، فَقالَ أَميرُالمُؤْمِنين عليه السلام: قَولي لَها: إِنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ ما يُريدُونَ)

(كنيز هم آمد (و پيغام را به حضرت رساند)؛ پس اميرالمؤمنين عليه السلام (در پاسخ او) فرمود: به اسماء بگو: خداوند آنها را به هدفي كه دارند نمي رساند و مانع آنها مي شود».)

[ صفحه 482]

حضرت در اينجا با بيان اين جمله، به اسماء مي فهماند كه خداوند توطئه و نقشه ي آنان را خنثي خواهد كرد و نمي گذارد كه آنها به هدفشان برسند.

(ثُمَّ قامَ وَ تَهَيَّأَ لِلصَّلوةِ)

(سپس حضرت برخاستند و آماده ي نماز شدند.)

(وَ حَضرَ الْمَسْجِدَ وَ صَلّي خَلْفَ أَبي بَكْر)

(و در مسجد حاضر شده و پشت سر ابوبكر نماز خواندند.)

(وَ خالِدُ بْنُ الْوَليد يُصَلِّي بِجَنْبِه، وَ مَعَهُ السِّيْف)

(و خالد بن وليد هم در كنار اميرالمؤمنين عليه السلام به نماز ايستاد، در حالي كه شمشيري به همراه او بود.)

ترديد و پشيماني ابوبكر در حال نماز

(فَلَمّا جَلَسَ أَبُوبَكْر فِي التَّشَهُّدِ، نَدِمَ عَلي ما قالَ وَ خافَ الْفِتْنَةَ، وَ عَرِفَ شِدَّةَ عَلِيٍّ عليه السلام وَ بَأْسَه)

(پس وقتي ابوبكر براي تشهّد نماز نشست، از آنچه به خالد گفته بود پشيمان شد و ترسيد فتنه شود و شجاعت و تسليم ناپذيري علي عليه السلام را يادآور شد.)

ابوبكر در همان حال تشهّد با خود گفت: الآن ممكن است علي عليه السلام با شجاعت و سرسختي كه دارد بر خالد غالب شود، يا اگر

[ صفحه 483]

خالد هم بتواند موفّق شود، مردم و شيعيان علي عليه السلام تحريك شوند و بالاخره براي

حكومت او فتنه درست شود.

(فَلَمْ يَزَل مُتفَكِّراً لايَجْسِر أَنْ يُسَلِّم، حَتّي ظَنَّ النَّاسُ أَنَّهُ قَدْسَها)

(و در تشهد نماز همينطور در حال فكر كردن بود و جرأت اينكه سلام نماز را بدهد نداشت تا آنجا كه مردم فكر كردند او در نماز به اشتباه افتاده است.)

(ثُمَّ الْتَفَتَ إلي خالِدِ، فَقالَ: يا خالِد! لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُك، وَالسَّلامُ عَلََيْكُمْ وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُه!!)

(بالاخره ابوبكر (در حال نماز!) به خالد التفات كرد و گفت: اي خالد! آنچه را كه به تو دستور داده بودم، انجام نده! والسلام عليكم و رحمةاللَّه و بركاته. (و سلام نماز را داد)!)

(فَقالَ أَميرُالمُؤْمِنينَ عليه السلام: يا خالِد! مَا الَّذي أَمَرَكَ بِه؟)

(پس اميرالمؤمنين عليه السلام رو به خالد كرد و فرمود: اي خالد! ابوبكر چه چيزي را به تو امر كرده بود؟)

(فَقالَ: أَمَرَني بِضَرْبِ عُنُقِك)

(خالد گفت: ابوبكر دستور داده بود تا گردن تو را بزنم!)

(قالَ عليه السلام: أَوَ كُنْتَ فاعِلاً؟)

(حضرت فرمود: آيا تو اين كار را مي كردي؟!)

(قالَ: إِي وَاللَّهِ؛ لَوْ لا أَنَّهُ قالَ لي لاتَقْتُلْهُ قَبْلَ التَّسْليمِ، لَقَتَلْتُكَ!)

[ صفحه 484]

(خالد گفت: آري به خدا قسم؛ اگر او قبول از سلام نماز نگفته بود كه او را نكش، همانا تو را كشته بودم!)

(قالَ عليه السلام: فَأَخَذَهُ عَلِيٌّ عليه السلام فَجَلدَ بِهِ الأَرْض)

(امام صادق عليه السلام (كه راوي روايت هستند) مي فرمايد: پس علي عليه السلام خالد را گرفته و محكم به زمين كوبيد؛)

(فَاجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَيْهِ، فَقالَ عُمَر: يَقْتُلهُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ)

(پس مردم همه دور او جمع شدند و عمر (از روي ترس و واهمه) گفت: به خداي كعبه، علي او را مي كشد.) (فَقالَ النَّاسُ:

يا أَبَاالْحَسَن!

اَللَّه اَللَّه بِحَقِّ صاحِبِ الْقَبْر؛ فَخَلّي عَنْهُ)

(پس مردم خطاب به اميرالمؤمنين عليه السلام گفتند: اين اباالحسن! خدا را، به حق صاحب اين قبر (او را نكش و رها كن؛ و اشاره به قبر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله كردند)؛ پس حضرت، دست از خالد برداشت.)

تهديد عمر توسط حضرت امير

(ثُمَّ الْتَفَتَ إلي عُمَر، فَأَخَذَ بَتلابيبِه)

(سپس حضرت رو به عمر كرده و يقه ي لباس او را گرفتند.)

«تلابيب» جمع «تلبيب» است يعني قسمتي از لباس كه نزديك موضع قلّاده قرار مي گيرد؛ و مقصود يقه است.

(وَ قالَ: يَابْنَ صَهّاك! وَاللَّهِ لَوْ لا عَهْدٌ مِنْ رَسُولِ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله، وَ كِتابٌ مِنَ اللَّهِ

[ صفحه 485]

سَبَق، لَعَلِمْتَ أَيُّنا أَضْعَفُ ناصِراً وَ أَقَلُّ عَدَداً؛ وَ دَخَلَ مَنْزِله)

(آنگاه حضرت، خطاب به عمر كرده و فرمودند: اي پسر صهّاك! به خدا قسم اگر چنانچه عهدي از جانب رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله وجود نداشت (و دستور نداشتم كه ساكت باشم) و دستوري از جانب خدا جلوتر نبود، همانا مي دانستي كه كداميك از ما از حيث يار و ياور ضعيفتريم و عدد كداميك از ما كمتر است؛ آنگاه حضرت به منزل خود رفتند.)

حضرت علي عليه السلام مي دانستند كه همه ي اين بازيها را عمر درست كرده و اصلاً عمر بود كه به ابوبكر پيشنهاد كرد تا خالد را فراخواند و نقشه ي ترور را طرح كنند؛ لذا گريبان عمر را گرفته و او را مورد عتاب خويش قرار دادند [301] .

اللّهمّ الْعَن أَوّلَ ظالمٍ ظَلَمَ حقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد صلي اللَّه عليه و آله

وَ آخِرَ تابعٍ لَهُ عَلي ذلكَ

وَالسَّلام عَلَيْكُمْ

وَ رَحْمَةُاللَّهِ وَ بَرَكاتُه

پاورقي

[1] اسدالغابة، ج 5، ص 310.

[2] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 2، ص 55، صحيح بخاري، ج 2، ص 126 و مسلم ج 5، ص 75.

[3] شرح ابن ابي الحديد، ج 13، ص 300.

واعلم ان كل دم اراقه رسول اللَّه صلي اللَّه عليه و آله بسيف علي عليه السلام و بسيف غيره، فان العرب بعد وفاته (ص) عصبت تلك الدما بعلي بن ابي طالب عليه السلام وحده... و هذه عادة العرب اذا قتل منها قتلي طالبت بتلك الدماء القاتل، فان مات، او تعذرت عليها مطالبته طالبت بها امثل الناس من اهله.

[4] بحار، ج 43، ص 158.

[5] بحار، ج 43، 157.

[6] نهج البلاغه، خ 192 معروف به خطبه قاصعة.

[7] فاطمه ي زهرا عليهاالسلام، علامه ي اميني، ص 17.

[8] بحار، ج 43، ص 173.

[9] بحار، ج 43، ص 54.

[10] بنگريد: الغدير، ج 7، ص 232- 235 كه تمام منابع اهل سنت را آورده است.

[11] دكتر علي شريعتي، فاطمه فاطمه است، ص 158.

[12] بحار، ج 43، ص 213.

[13] الاستيعاب، ص 749.

[14] سليمان كتاني، فاطمه زهي در نيام، ترجمه ي آقاي طباطبايي، ص 77.

[15] از نامه حضرت علي عليه السلام به عثمان بن حنيف، نهج البلاغه، نامه ي 45.

[16] امام موسي بن جعفر در روايتي «فدك» را سمبل عالم اسلام مي داند: مي فرمايد: حد اول آن «عدن» و حد دوم آن «سمرقند» و حد سوم آن «آفريقا» و حد چهارم ساحل دريا در كنار جزيره ها و «ارمنستان».

به نقل از ولاية الفقيه، آيت اللَّه العظمي حسينعلي منتظري، ج 3، ص 332. بنابراين طلب كردن فدك چيزي غير از طلب خلافت نبود و ربودن فدك چيزي جز ربودن خلافت نبود. فاطمه با همه ي وجود خويش دريافته بود كه درخواست فدك از

طرف او سبب بازگشتن آن زمين به او نمي شد؛ البته او هم خواستار نخلستاني نبود، وي ارث ديگري را خواستار بود و مطالبه مي كرد: ارثي كه در آن عزت نفس بود، در آن اصالت حق بود، در آن ميوه ي شيرين رسالت بود، و در آن امتداد راه پدرش... اين، آن ارثي بود كه فاطمه به فضاي مسجد آمد تا آن را بازخواست كند.

بنگريد: سليمان كتاني فاطمه زهي در نيام، ص 193.

[17] سليمان كتاني، زهي در نيام، ص 219.

[18] بنگريد: «احتجاج، ج 1، ص 202؛ بحار ج 28، ص 205، والامامة والسياسة، ج 1، ص 19.

[19] بحار، ج 28، ص 205.

[20] بحارالانوار (چاپ قديم)، جلد 8، ص 108 به بعد.

[21] كتاب «سقيفه و فدك» تأليف ابي بكر احمد بن عبدالعزيز جوهري است كه از علماي اهل سنت مي باشد.

[22] شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، دوره ي بيست جلدي، جلد 16 ص 211.

[23] احتجاج طبرسي (انتشارات اسوه)، جلد اول، صفحه ي 253؛ بعضي از بزرگان، اين كتاب را به مرحوم شيخ أبي علي طبرسي (ره)، مؤلف تفسير شريف «مجمع البيان» نسبت مي دهند؛ اما ظاهرا همانگونه كه مرحوم علامه مجلسي (ره) در مقدمات بحار (1/ 9) مي فرمايد، اين كتاب، تأليف أبي منصور احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي (ره) مي باشد و نسبت دادن اين كتاب به صاحب تفسير «مجمع البيان» از روي اشتباه صورت گرفته است.

[24] در بعضي از نسخه ها «أجمع» آمده و در بعضي ديگر «إجتمع» ذكر شده؛ و ظاهرا «أجمع» صحيح تر است.

[25] نور: (24) 31.

[26] لسان العرب، 4/ 256 و 257؛ و راغب در مفردات گويد: أصل الخمر: ستر الشيي ء، و يقال لما يُسْتَرُ به: خِمارٌ، لكن الخمار صار في التعارف اسما لما تغطي به: المرأة

رأسها، و جمعه خُمُرٌ. المفردات، 298.

[27] اگر چه شخصيت بزرگان و اولياي خدا هيچ گاه به مال و مقام و امثال آن نمي باشد. اما در مواقعي ايجاب مي كند كه آن شخص بزرگ، جداي از شخصيت معنوي خود، ظاهر امر را نيز مراعات نمايد؛ و آن در مواردي است كه مسأله يك شخص در ميان نيست، بلكه دو جناح حق و باطل در مقابل هم قرار گرفته اند و در اين مواقع حفظ ظاهر، در حقيقت به منظور تعظيم حق و عدالت است، نه جلب شخصيت و موقعيت ظاهري براي فردي خاص كه مقام اولياي خدا از آن مبرّي و پاك مي باشد.

[28] بنابراين در معناي جمله ي «تطأ ذيولها» همان احتمال دوم صحيح است، زيرا مشي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله معتدل بوده: نه با عجله و شتاب.

[29] عربها. «قبطية» را به ضم قاف نيز به كار مي برند.

[30] «موصول حرفي» آن است كه با صله اش به تأويل مصدر مي رود و آن پنج حرف است: اِن، أن، كي، لو، ما: ولي «موصول اسمي» تأويل به مصدر نمي رود و موجب معرفه شدن مدخول خود مي باشد. نظير: الذي و مانند آن.

[31] «الهام» به حسب معناي لغوي، القا چيزي است در نفس از جانب خداوند و يا به طور كلي از طرف ملأ اعلي، و «وحي» عبارت است از اشاره ي سريع؛ و قهرا معناي آن اعم از الهام مي باشد، زيرا وحي- يعني اشاره ي سريع- گاهي به القاء در نفس است كه آيه ي شريفه ي (فالهمها فجورها و تقويها) به آن اشاره دارد؛ و گاهي بوسيله ي غرايز و شعور مرموز است، نظير وحي به زنبور عسل، و گاهي به كيفيت خلقت يك موجود، نظير

وحي به زمين و آسمان كه در قرآن آمده؛ و گاهي به سخن گفتن مخفيانه ي خداوند با پيامبران است توسط ملك؛ با ايجاد صدايي در فضا يا درخت و مانند آن و يا به وسيله ي خواب و به عبارت ديگر: در قرآن «الهام» فقط در مورد انسان به كار برده شده كه مقصود همان عقل عملي است، ولي «وحي» در انسان و غير انسان به كار رفته است؛ از طرفي «وحي» در مورد غير خداوند نيز به كار رفته است نظير: آيه ي «121» سوره ي انعام: (انّ الشياطين ليوحون الي اوليائهم).

[32] شمس: (98)؛ 8؛ «پس خداوند بديها و خوبيها را به انسان الهام نمود».

[33] در اين آيه ي شريفه به مسأله ي حسن و قبح عقلي كه در علم كلام قديم و جديد مورد بحث است، اشاره شده است و دلالت دارد بر اينكه انسان به وسيله ي الهام و به حسب فطرت و خلقت الهي قادر است خوبيها و بديها را درك كند و فجور و تقوي و عدالت و ظلم را تشخيص دهد؛ بنابراين. اختلاف افراد و جوامع بشري در تشخيص عدالت و ظلم و خوبيها و بديها اغلب مربوط به مصاديق و موارد عدل و ظلم است نه اصل آنها.

[34] قصص (28): 7.

[35] نحل (16): 68.

[36] «من معاني گوناگوني دارد كه يكي از آنها «بيانيه» است، و آن هنگامي به كار مي رود كه قبل از آن، كلمه يا جمله ي مبهمي گفته شده كه نياز به بيان و توضيح داشته باشد نظير جمله ي: «والثناء...».

[37] اگر دو حرف همزه در كلمه اي كنار هم باشد و همزه ي دوم ساكن باشد همزه ي دوم قلب به حرفي مي شود كه با آن

حركت تناسب دارد. مانند فتحه همزه در «أَألاء» كه با الف تناسب دارد و تبديل به «آلاء» مي شود؛ و اگر ضمه باشد با «واو» تناسب خواهد داشت و در صورتي كه كسره باشد، تبديل به «ياء» خواهد شد.

[38] تجاوز، يعني محدود نبودن به حد و اندازه ي خاص.

[39] ابراهيم (14): 34.

[40] يكي از معاني «لام»، صله بودن است؛ يعني وصل و متعلق نمودن مدخول خود به كلمه يا جمله ي سابق.

[41] ابراهيم (14): 7

[42] البته «جُعِل» به صورت مجهول نيز قرائت شده است كه معناي عبارت به اين صورت مي شود: «شهادت به وحدانيت خدا، كلمه اي است كه اخلاص نتيجه و تأويل آن قرار داده شده است».

[43] در اين ارتباط اشعار مثنوي مولوي قابل توجه است:

ديد موسي كه شباني را به راه

كو همي گفت اي خدا و اي إله

تو كجايي تا شوم من چاكرت

چارقت دوزم كنم شانه سرت

و ادامه مي دهد:

تو كجايي تا سرت شانه كنم

جامه ات را دوزم و بخيه زنم

جامه ات شويم شپشهايت كشم

شير پيشت آورم اي محتشم

تا آنجا كه مي گويد:

اي فداي تو همه بزهاي من

اي به يادت هي هي و هيهاي من.

[44] حضرت علي عليه السلام در خطبه ي اول نهج البلاغه در اين باره مي فرمايند:

(الحمد لله الذي لايبلغ مدحته القائلون... و لا يؤدي حقه المجتهدون، الذي لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن...)

(حمد، خدايي را كه مدح كنندگان نتوانند مدح و ثناي او گويند... و تلاشگران- در راه شناخت و مدح او- نتوانند حق او را ادا نمايند. خدايي كه صاحبان همت و اراده ي بلند و شناوران زيرك- درياي معرفت- هرگز به او نمي رسند.).

[45] الذاريات (51): 56.

[46] از جمله، در روايت پنجم اصول كافي، كتاب التوحيد، باب «حدوث العالم»

آمده: «... فلما رأينا الخلق منتظما والفلك جاريا والتدبير واحداً... دل صحة الامر... علي ان المدبر واحد...» همچنين در روايات: 1، 2، 3، 4 همين باب، به مسأله ي نظم جاري در نظام خلقت اشاره شده است.

[47] از اين جمله فهميده مي شود كه بهشت با تفرق و تشتت كلمه ي يك ملت سازگار نيست؛ زيرا در تشتت و اختلاف. بسياري از حقوق مشروعه تضييع مي گردد.

[48] توبه (9): 72.

[49] اهل معرفت به دو نوع بهشت قائل هستند: يكي «جنت محسوس» كه به حواس اخروي احساس مي شود و ديگري «بهشت معقول» كه بالاتر از اول است و براي هر كدام مراتب و درجاتي تصوير مي كنند و بهشت «رضوان» و بهشت «لقاء» كه مربوط به اولياء خداوند مي باشد. از آن جمله است.

[50] إسراء (17): 1.

[51] حديث معروف: «العبودية جوهرة كنهها الربوبية» (عبوديت، گوهري است كه حقيقت آن، خدايي شدن انسان است) نيز به همين واقعيت اشاره دارد، يعني زمينه ي اصلي رسالت و عروج انسان، و نيل به ساير مراحل تكامل معنوي، همانا عبوديت مي باشد.

[52] صف (61): 6؛ «در حالي كه بشارت دهنده هستم به رسول (و پيامبري) كه بعد از من مي آيد و نامش احمد است».

[53] «پريكليتوس» به معناي «بسيار ستوده» است كه معرب آن: «فارقليط» مي باشد.

[54] در تورات، باب 42 از كتاب اشعياء آمده است: «اينك بنده ي من كه او را دستگيري نمودم و «برگزيده ي من» كه جانم از او خشنود است من روح خود را بر او مي نهم تا انصاف را براي امتها صادر سازد- او فرياد نخواهد زد و آواز خود را بلند نخواهد نمود و آن را در كوچه ها نخواهد شنوانيد- ني ء خرد شده را نخواهد شكست

و فتيله ي ضعيف را خاموش نخواهد ساخت تا عدالت را به راستي صادر گرداند او ضعيف نخواهد گرديد و منكسر نخواهد شد تا انصاف را بر زمين قرار دهد و جزيره ها منتظر شريعت او باشند خدا يَهُوَه كه آسمانها را آفريد و آنها را پهن كرد و زمين و نتايج آن را گسترانيد و نفس را به قومي كه در آن باشند و روح را بر آناني كه سالكند مي دهد، چنين مي گويد من كه يَهُوَه هستم تو را به عدالت خوانده ام و دست تو را گرفته تو را نگاه خواهم داشت و تو را عهد قوم و نور امتها خواهم گردانيد تا چشمان كوران را بگشايي و اسيران را از زندان و نشينندگان در ظلمت را از محبس بيرون آوري من يَهُوَه هستم و اسم من همين است و جلال خود را به كسي ديگر و ستايش خويش را به بتهاي تراشيده نخواهم داد اينك وقايع نخستين واقع شد و من از چيزهاي تو اعلام مي كنم و قبل از آن كه به وجود آيد شما را از آن خبر مي دهم.

[55] چون پيامبر صلي اللَّه عليه و آله اشرف مخلوقات است، پس مصداق اتم انسان كامل است كه هدف نهايي خلقت مي باشد؛ و حديث قدسي: (لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الأَفْلاك) به همين معنا اشاره دارد. و شكي نيست كه هدف نهايي عالم، قبل از خلق آن، مورد توجه خداوند بوده است.

[56] يعني كلمه اي كه جمع است، دوباره جمع بسته شود.

[57] در بعضي از نسخه ها به جاي «بمآيل الأمور» كلمه ي «بِما يَلي الأمور» ذكر شده است.

[58] البته نه به شكل اجبار و غير اختياري، بلكه از روي اراده

و شناخت؛ زيرا علم ازلي تعلق گرفته بود به خلقت موجودي با عقل و اختيار به نام انسان كه مراحل تكامل معنوي را در قوس صعود با اراده و شناخت مي تواند طي نمايد و تنها بعضي از انسانها مانند نبي اكرم صلي اللَّه عليه و آله هستند كه به اوج تكامل خواهند رسيد و به اصطلاح مظهر «كوْن جامع» مي شوند.

[59] روم (30): 30.

[60] البته در بعضي نسخه ها، «لمقادير رحمته» آمده است و شايد معناي جمله اين باشد: چون وجود پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به تعبير قرآن «رحمة للعالمين» است، در حقيقت بعثت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله تنفيذ و مقدر نمودن رحمت تكويني و تشريعي خداوند مي باشد.

[61] روم (30): 30.

[62] البته جن ها نيز مورد تكليف مي باشند؛ در سوره ي جن صريحاً اين مطلب اعلام شده و بعضي از آنها را صالح و مؤمن و بعضي را كافر دانسته است.

[63] «جمله ي معترضه» به جمله اي مي گويند كه چندان ارتباطي با سياق و نظم جملات سابق و لاحق ندارد، ولي براي افهام مقصدي آورده شده است.

[64] حديث فوق، به «حديث ثقلين» معروف است و با اسناد متواتر از طريق شيعه و سني از پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نقل شده است.

[65] شوري (42): 23.

[66] در بعضي از نسخه هاي احتجاج، فقط «عهد قَدَّمَهُ إليكُمْ» آمده است و كلمه «وَ للَّه فيكُم» در اول عبارت نيامده است.

[67] شايد هم اشاره باشد به «بهشت رضوان» كه اصحاب معرفت مي گويند؛ و آن بهشتي است معنوي و بالاتر از بهشت مادي و لذائذ ظاهري.

[68] آيه ي شريفه ي 204 سوره ي اعراف: (و اذا قرأ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا) (هرگاه قرآن

خوانده شد، به آن گوش فرادهيد و ساكت باشيد، شايد كه سزاوار رحمت شويد). نيز به همين معنا اشاره دارد و لذا كلمه ي «استماع» به كار برده شده نه «اسماع»: يعني هنگام تلاوت قرآن بايد با دقت به آن گوش داده شود.

[69] حشر (59): 7.

[70] بقره (2): 43.

[71] بقره (2): 43.

[72] بقره (2): 183.

[73] بقره (2): 196.

[74] بقره (2): 190.

[75] آل عمران (3): 32.

[76] إسراء (17): 32.

[77] مائده (5): 90.

[78] حجرات (49): 12.

[79] بقره (2): 276.

[80] اسراء (17): 9.

[81] آل عمران (3): 92.

[82] اعراف (7): 32.

[83] بحارالانوار (چاپ قديم). ج 8، ص 116.

[84] نور (24): 2.

[85] بقره (2): 257.

[86] طه (20): 14.

[87] توبه (9): 103.

[88] مرحوم علامه ي مجلسي رحمه اللَّه در بحارالانوار ذيل جمله ي «و نِماءاً في الرِّزقِ» مي فرمايد: اين جمله اشاره دارد به آيه ي شريفه ي (وَ ما آتَيْتُمْ مِنْ زَكوةٍ تُريدُونَ وَجْهَ اللَّه فَأُولئِكَ هُم المُضْعِفُون) (روم (30): 39)، البته بنابر اينكه مراد از زكات، زكات واجب باشد نه هر صدقه.

[89] بنابر احتمالي، «أُجزي به» به شكل فعل مجهول باشد، يعني: «من جزاي روزه هستم»؛ به اين معنا كه جزاي روزه واقعي، وصول الي اللَّه و شهود اوست؛ در حقيقت شهود و لقاء معنوي پروردگار جزا و پاداش روزه است.

[90] البته مرحوم علامه ي مجلسي رحمه اللَّه در بحارالانوار معناي ديگري را هم براي فرمايش حضرت زهرا عليهاالسلام ذكر كرده اند و آن اينكه روزه براي تحكيم و بقاء اخلاص قرار داده شده است؛ ولي از آنجا كه در بعضي از روايات به جاي كلمه «تثبيتاً»، «تبييناً» ذكر شده است، ايشان معناي اول را- كه در متن آمده- مورد تأييد اين نقل از روايات ذكر كرده و درباره ي آن توضيحاتي

را ارائه مي دهند.

[91] نهج البلاغه: خطبه ي 27.

[92] وسائل الشيعة، جلد 11، باب الجهاد، حديث 2؛ يادآوري مي شود كه بحث جهاد، در جلد اول كتاب ولاية الفقيه، به تفصيل مطرح شده است.

[93] ر، ك. اصول كافي، ج 2، كتاب الايمان والكفر، باب الصبر، حديث 15.

[94] بقره (2): 155.

[95] بقره (2): 156.

[96] بقره (2): 214.

[97] زمر (39): 10.

[98] آل عمران (3): 104.

[99] مباحث امر به معروف و نهي از منكر در جلد دوم كتاب «ولاية الفقيه» ضمن دوازده محور مشروحاً مطرح شده است.

[100] بقره (2): 83.

[101] «اسم مكان»، يعني اسمي كه دلالت بر محل و مكان فعل و يا چيزي دارد.

[102] «اسم آلت»، يعني اسمي كه دلالت بر وسيله و ابزار كار يا چيزي مي كند.

[103] كافي 2/ 150 و 346.

[104] بقره (2): 179.

[105] دهر (76): 7.

[106] دهر (76): 11.

[107] مائده (5): 90.

[108] «ازلام» جمع «زَلَم» است، يعني تيرهاي نوك تيز كه در جاهليت، خير و شر كارها را با آنها به دست مي آوردند؛ روي هر كدام كه «إفعَلْ» نوشته شده بود، آن را دليل بر خوب بودن، و هر كدام «لاتفعل» بود، دليل بر بد بودن آن كار مي دانستند.

[109] نور (24): 23.

[110] جاثيه (45): 23.

[111] يوسف (12): 106.

[112] اعراف (7): 128.

[113] فاطر (35): 28.

[114] فاطر (35): 27 و 28.

[115] البته اين بدان معنا نيست كه هر عالم به علوم طبيعي، لزوماً به خداي متعال نيز پي مي برد، چرا كه بسيارند از دانشمندان علوم طبيعي كه هيچ گونه خشوع و خداترسي در آنها وجود ندارد؛ بلكه منظور اين است كه به وسيله ي علوم طبيعي و آگاه شدن به عظمت خلقت موجودات و دقت و نظم به كار گرفته شده در به

وجود آمدن آنها، به خوبي مي توان به عظمت خداي متعال و قدرت مطلقه ي او پي برد و هر كه به بزرگي و عظمت خدا پي برد، طبيعتاً نسبت به او خشوع پيدا مي كند؛ در حقيقت پي بردن به چگونگي نظام تكوين، راه خداشناسي و خداترسي است، اما اينكه هر عالم طبيعي اين راه را بپيمايد، مطلب ديگري است و چه بسا عالماني كه برخلاف مسير علم خود قدم برمي دارند.

[116] توبه (9): 128؛ جمله ي: «لَقَدْ جاءكُم...» در كلام حضرت در حقيقت مقول قول است؛ يعني مفعول «آقول» مي باشد كه حضرت در جمله ي قبلي فرمودند.

[117] توبه (9): 128.

[118] انبياء (21): 107.

[119] حجر (15): 94.

[120] فتح (48): 29.

[121] نحل (16): 125.

[122] شايد اين جمله، اشاره باشد به آيه ي شريفه: (جُنْدٌ ما هُنالِكَ مَهْزُومٌ مِنَ الاحزاب) (ص: 11) يعني: «احزاب و جمعيتهايي كه همگي- در برابر اسلام و عدالت- شكست خوردند»؛ و مقصود يا جنگ بدر است و يا شكست كلي معاندان و احزاب متشكل كه در برابر جبهه ي توحيد و عدالت، كارشكني مي كردند.

[123] اين كه قرآن مي فرمايد: (وَ يُزَكيهِم وَ يُعَلّمُهم الكتابَ والحِكْمَةَ)، (آل عمران: 164): «پيامبر، مردم را پاك نمود و به آنان كتاب و حكمت را آموخت»، اشاره به همين واقعيت است؛ در حقيقت، تزكيه زمينه و مقدّمه ي تعليم كتاب و حكمت مي باشد؛ تا ذهن انسانها از خرافات و جهالتها پاك نشود، رشد و نمو حكمت و دانش در دلها امكان ندارد.

[124] در تفسير الميزان، جلد 16، صفحه ي 311، آمده است: «حدود چهل روايت از طريق اهل سنت، از ام سلمه و عايشه و ديگران، و حدود سي روايت از طريق شيعه، از حضرت ايمر و امام سجاد

و امام باقر و امام صادق عليهم السلام وارد شده كه تصريح دارد آيه ي فوق الذكر منحصراً در شأن اهل بيت عليهم السلام، نازل شده است».

[125] اين جمله ي حضرت، عيناً از آيه ي 103 سوره ي آل عمران اقتباس شده است).

[126] انفال (8): 26.

[127] همين مضمون در قرآن كريم ذيل آيه ي 103 سوره آل عمران آمده است: (وَ كُنْتُمْ عَلي شَفاحُفْرَةٍ مِن النّار فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها).

[128] اين جمله ي حضرت، از آيه ي 64 سوره ي مائده اقتباس شده است.

[129] در بعضي نسخه ها به جاي «صماخها»، «جناحها» آمده است كه معناي آن چنين مي شود: «پس علي عليه السلام بازنمي گشت، مگر اينكه بال آنها را زير پاي خود له مي كرد»؛ بال، كنايه از قدرت و شوكت است.

[130] و به همين جهت در تاريخ آمده است كه زخمهاي وارده به آن حضرت، هميشه بر جلوي بدن ايشان بوده، نه بر پشت آن؛ زيرا هيچ گاه پشت به دشمن نكردند؛ آن حضرت كرّار غير فرّار بودند.

[131] Opportunist.

[132] «استعاره» نوعي مجاز است، مانند استعمال كلمه ي «اسد»- شير- براي مرد شجاع، به مناسبت خصلت شجاعتي كه در هر دو مي باشد.

[133] و كار به آنجا كشيده مي شود كه چهره ي ملكوتي شخصيتي همچون علي عليه السلام را در بين مردم خراب كردند، تا آنجا كه وقتي خبر ضربت خوردن آن حضرت در مسجد به گوش مردم شام مي رسد، با تعجب مي پرسند: مگر علي اهل نماز بود؟! و نيز شخصي مثل ابوذر (ره) را به اتهام اخلال در حكومت اسلامي به ربذه تبعيد مي كنند و همان جا به ملكوت اعلي مي پيوندد و خانه ي علي عليه السلام كه محل نزول وحي بود مورد تهاجم قرار مي گيرد و به دختر پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله اهانت و ايذاء مي شود؛

در حالي كه همه ي اين جنايتها به نام اسلام و خلافت رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله انجام مي شد.

[134] در روايت هم هست كه اول كسي كه با ابوبكر بيعت كرد شيطان بود كه به شكل يك پيرمرد ظاهر شده بود و....

[135] زخرف (43): 54.

[136] شتر در آن زمان، سرمايه ي بزرگ ملي بود، و لذا در فرهنگ مردم آن زمان جايگاه خاصي داشت؛ از اين رو در بيشتر كنايه ها و مثال از كلمه ي «اِبِل» (: شتر) و چگونگي برخورد مردم آن زمان با اين سرمايه ي بزرگ، استفاده شده است.

[137] (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فأَطاعُوه)؛ زخرف (43): 54.

[138] شايد هم منظور حضرت، اين باشد كه زمان عهد و بيعت شما با علي عليه السلام در غديرخُم، نزديك است و هنوز سه ماه از اين بيعت و پيمان نگذشته است كه آن را شكسته و زير پا نهاده ايد.

[139] «مفعول مطلق»، مصدر فعل است كه براي تأكيد معنا دنبال فعل آورده مي شود؛ ولي «مفعول له»، علّت و انگيزه ي فعل را بيان مي كند.

[140] «مفعول مطلق»، مصدر فعل است كه براي تأكيد معنا دنبال فعل آورده مي شود؛ ولي «مفعول له»، علّت و انگيزه ي فعل را بيان مي كند.

[141] اين جمله عيناً از آيه ي 49 سوره ي توبه گرفته شده است.

[142] يونس (10): 35.

[143] شعراء (26): 151 و 152.

[144] به شهادت تاريخ و حتّي بسياري از علما اهل سنت، علي عليه السلام از نظر علمي، اعلم النّاس و افقه النّاس بوده و در بسياري از مسائل، خليفه ي دوّم، حكم خدا را از آن حضرت سؤال مي كرد و معروف است كه عمر در بيش از هفتاد مورد از مواردي كه حكم خدا را نمي دانست، از حضرت علي

عليه السلام پرسيده و آن حضرت او را راهنمايي كردند و بارها خليفه ي دوّم پس از فهميدن حكم خدا گفت: «لَوْ لا عَلِيٌّ لَهَلَكَ عُمَر» يعني اگر علي عليه السلام نبود، عمر هلاك شده بود.

[145] إسراء (17): 9.

[146] اين جمله برگرفته از آيه ي 50 سوره ي كهف مي باشد.

[147] آل عمران (3): 85.

[148] نمل (27): 16.

[149] مريم (19): 5 و 6.

[150] انفال (8): 75.

[151] نساء (4): 11.

[152] بقره (2): 180.

[153] به كلمه يا جمله اي كه براي تفسير و تبيين جملات پيش آورده مي شود، «عطف تفسيري» مي گويند.

[154] در تاريخ آمده است كه ابوبكر هنگام مرگ، وقتي كه مردم دور او جمع شده بودند، از قضيه ي فدك سخت اظهار پشيماني نمود، و به مردم مي گفت: بيعتتان را پس بگيريد؛ معلوم مي شود، ابوبكر اعتقادي به حديث منسوب به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در مورد ارث نگذاشتن پيامبران نداشته است.

از طرف ديگر، ابوبكر پس از احتجاج و استدلال حضرت زهرا عليهاالسلام در مورد فدك، حاضر شد فدك را به عنوان ارث، به حضرت برگرداند كه ناگهان عمر فهميد و مانع شد.

[155] از جمله ي «افحكم الجاهلية» تا «لقومٍ يوقنون»، با مختصر تفاوتي از آيه ي 50 سوره ي مائده اقتباس شده است.

[156] آقاي باقر مقدسي در كتاب فدك خود به نقل از كشكول سيد حيدر آمدي، از حضرت صادق عليه السلام روايتي به اين مضمون آورده: «آن حضرت به مفضل بن عمير فرمودند: هنگامي كه با ابوبكر بيعت شد، عمر به او گفت كه خمس، فيي ء و فدك را از علي و اهل بيت او مصادره كن، زيرا وقتي مردم ديدند دست آنان خالي است آنها را رها مي كنند و به اميد مال و منال دنيا به

سوي تو متوجه خواهند شد؛ ابوبكر نيز اين كار را انجام داد و اهل بيت را از آنچه متعلّق به آنان بود محروم نمود.»

(فدك، دارالمعلَّم للطباعة، ص 175).

[157] «سكت» از «سكوت» است و هنگامي كه مي خواهند كلمه اي را از كلمه ي بعد جدا كنند، به آخر كلمه ي اوّل «هاء سكت» اضافه مي نمايند؛ در بعضي موارد در حال وقف، الحاق «هاء سكت» لازم، و در مواردي جايز است؛ اگر يك حرف اضافه مثل «ياء» در آخر كلمه اي باشد نظير «ارثي»- در متن خطبه- آوردن «هاء» براي وقف، جايز مي باشد.

[158] حاقّه (69): 19، 25.

[159] حاقّه (69): 20، 26.

[160] حضرت براي تحريك عواطف مسلمانان، مسأله ي فدك را به عنوان ارث مطرح نموده اند تا بتوانند حاكميت انحرافي ابوبكر را در افكار عمومي محكوم نمايند؛ وگرنه «فدك» را پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله طبق روايات زيادي در زمان حيات خود، به حضرت زهرا عليهاالسلام به عنوان «نحلة» و بخشش، واگذار نموده بودند.

[161] صدر اين قسمت از سخن، خطاب به همه ي مسلمانان بود كه چنين ظلم بزرگي را ديدند و ساكت و بي تفاوت ماندند، ولي اين جمله خطاب به ابوبكر است و پايان اين قسمت باز متوجه مردم است كه چگونه در برابر تحريف حكم قرآن ساكت شده اند.

[162] نمل (27): 16.

[163] مريم (19): 5 و 6.

[164] انفال (8): 75.

[165] نساء (4): 11.

[166] بقره (2): 180.

[167] مفاد اين آيه نيز والدين و تمام بستگان ميّت را به طور كلي نسبت به اموال او كه به «خير» تعبير شده است تا حدودي ذي حق دانسته است؛ هر چند به نظر بعضي از مفسرين، آيات ارث ناسخ اين آيه هستند، ولي به هر حال

بر اساس آيه ي فوق حضرت زهرا عليهاالسلام كه قطعاً از اقرباء و بستگان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشند خود را نسبت به اموال پيامبر ذي حق مي دانند، خواه عنوان ارث بر آن گفته شود يا نه؟

[168] احتمال دارد كه جمله ي «لا حظوة لي» به آيه ي (لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظّ الأُنْثَيَيْنِ) و «لا ارث مِنْ ابي» به آيه ي (إن ترك خيراً...) بازگردد، و جمله ي «لارَحِمَ بَيْنَنا» به آيه ي (و اولواالارحام بعضهم اولي ببعض) مربوط شود.

[169] «مضاعف» به كلمه اي مي گويند كه «عين الفعل» يعني حرف وسط آن با حرف آخر يعني «لام الفعل» از يك جنس باشد، مانند «مَدَدَ» كه ادغام شده و «مدّ» مي شود.

[170] «ناقص» به كلمه اي گويند كه حرف آخر آن يعني «لام الفعل»، يكي از سه حرف علّه يعني: الف، واو و ياء باشد؛ مثل «رمي».

[171] طه (20): 2.

[172] مرحوم مجلسي (ره) در اين رابطه مي فرمايد: علت تمسك حضرت زهرا عليهاالسلام به مسأله ي ارث و آيات آن در اين خطبه، اين است كه ابوبكر ادعاي آن حضرت مبني بر نحله و بخشش بودن فدك را- با اين كه حضرت امير عليه السلام بر آن شهادت دادند- رد كرد و لذا حضرت، مسأله ي ارث را كه ضروري دين است مطرح نمودند تا ابوبكر نتواند آن را منكر شود. بحارالانوار (چاپ قديم)، ج 8، ص 120.

[173] اسراء (17): 26.

[174] براي اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية»، جلد سوم، صفحه ي 329 به بعد، مراجعه شود.

[175] الاحتجاج ج 1، ص 237.

[176] ممكن است كسي اشكال كند كه چه ايرادي دارد نماينده يا كارگرهايي كه حضرت زهرا عليهاالسلام داشته اند، بعد از رحلت رسول

خدا صلي اللَّه عليه و آله از سوي آن حضرت در منطقه ي فدك مشغول به فعاليت شدند، يعني مالكيت فدك توسط حضرت زهرا عليهاالسلام بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صورت گرفته و بنابراين مراد از ارث، همان ارث مصطلح بوده باشد؟

در جواب اين اشكال بايد گفت: غصب فدك در مدت بسيار كوتاه پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله صورت پذيرفته و در اين مدت كوتاه و با توجه به اوضاع بحراني پس از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، بسيار بعيد به نظر مي رسد كه حضرت زهرا عليهاالسلام اقدام به فرستادن كارگر و نماينده در آن منطقه ي وسيع كرده باشند؛ علاوه بر اين تاريخ و روايات شيعه و سني، تصريح بر اين مطلب دارند كه فدك در زمان حيات رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله و توسط آن حضرت، به حضرت فاطمه عليهاالسلام اعطاء شده است و آن حضرت قبل از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در آن منطقه، كارگر و وكيل داشته اند.

[177] شهيد آيةاللَّه صدر (ره) در كتاب فدك خود يادآور شده است كه ميراث، همان ميراث مصطلح است و ضرورتي نيست كه بگوييم حضرت، اول عنوان نحله بودن فدك را مطرح كردند و سپس جنبه ميراث بودن آن را، چنانكه اصحاب چنين گفته اند؛ بلكه ترتيب طبيعي اين است كه حضرت در آغاز مبارزه ي سياسي خود با حاكميت، مسأله ي توارث را كه در اسلام قطعاً ثابت است، مطرح نمايند تا بلكه حق خود را از اين طريق استيفاء نمايند؛ زيرا ارث شامل فدك و خمس و كل ماترك پيامبر مي باشد، ولي ادعاي نحله،

فقط شامل فدك مي شود. و پس از موفق نشدن در اين مرحله، مسأله ي نحله بودن فدك را مطرح نمايند (فدك في التاريخ، صفحه ي 88)

از طرفي بايد گفت: فدك كه منطقه ي يهودي نشين بوده، با زور و سلاح فتح نشد؛ بلكه آن را خود يهوديها به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دادند، و از نظر برخي از فقها اينگونه اموال متعلّق به شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشد و مربوط به همه ي مسلمانان نيست، بنابراين مشمول قانون اموال، حضرت زهرا عليهاالسلام مي باشند. البته مي توان گفت «خالصه جات» يعني اموالي كه با صلح و بدون جنگ به دست پيامبر صلي اللَّه عليه و آله رسيده، مربوط به مقام و حيثيت ولايت و زعامت پيامبر است و بايد بعد از رحلت آن حضرت در اختيار حكومت حقه ي الهي باشد كه حضرت امير عليه السلام و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مي باشند؛ و اعتراض حضرت زهرا عليهاالسلام به حاكميت در مورد فدك، در حقيقت اعتراض به غصب مقام زعامت و امامت است كه فدك بايد در اختيار آن مقام باشد؛ و ابوبكر نيز با همين استدلال و به صورت مغالطه، فدك را تصاحب نمود؛ زيرا خودش را مصداق حكومت حقّه معرّفي نمود و مردم را نيز با همين استدلال فريبنده، ساكت كرد.

[178] «اسم فعل» به كلماتي گفته مي شود كه از نظر لفظ، خاصيّت اسم را دارد يعني صرف نمي شود؛ ولي از نظر معنا، معناي فعل را دارا مي باشد.

[179] اين جمله از آيه ي 67 سوره ي انعام گرفته شده است و مقصود آن شايد وعده ي حتمي عذاب روز قيامت باشد، چون در آن روز ديگر جريانات دنيا خاتمه مي يابد و

اخبار و حوادث، قرار مي گيرند؛ حضرت مي خواهند بفرمايند: بالاخره اين ظلمها و رياستها و حكومتها روزي پايان يافته و تمام مي شود و هر خبري به مقر و موعد خود مي رسد.

[180] اين دو جمله از سوره ي هود، آيه ي 39 گرفته شده است.

[181] آل عمران (3): 144.

[182] بقره (2): 255.

[183] همانگونه كه بيان شد، احترام به سادات لازم است و بايد حرمت ايشان محفوظ باشد، امّا اين بدان معنا نيست كه سادات از لحاظ حقوقي با ديگر افراد جامعه فرق داشته و داراي يك نوع تبعيض و برتري خاصّي باشند؛ چرا كه طبق احكام اسلام، همه ي افراد جامعه ي اسلامي، از لحاظ حقوقي برابر و مساوي مي باشند؛ و نيز احترام به سادات به اين معنا نيست كه ايشان نزد خداي متعال، داراي قرب و منزلت بيشتري هستند، چرا كه به فرموده ي قرآن كريم: (إِنَّ أكْرَمكُمْ عِنْدَاللَّه أَتقيكُمْ) و به فرموده ي رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله سيد قريشي بر سياه حبشي هيچ شرافتي ندارد، مگر به تقواي الهي؛ آري، سادات يادگاران و فرزندان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هستند و از آن جهت كه يك نوع پيوند نسبي با آن حضرت دارند و به فرموده ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله: «المرء يُحْفَظُ في وُلده»، بايد به آنان احترام گذاشت و حريم ايشان را نگاه داشت، چرا كه احترام به فرزند، در حقيقت تكريم پدر است.

[184] معناي «اسم فعل» در پاورقي صفحه ي «231» گفته شد.

[185] مرحوم علّامه ي مجلسي (ره) بعد از نقل كلمات بعضي از علماي علم لغت كه اين جمله در مورد كسي كه از آينده خبر مي دهد نيز گفته مي شود، فرموده: «در حقيقت بعيد نيست

كه حضرت با ذكر اين «مثل» مي خواسته اند به حوادث بعد از غصب خلافت و مصيبتهايي كه براي امّت اسلام پيش آمده، اشاره نمايند.»

(بحارالانوار «چاپ قديم»، جلد 8، صفحه ي 220).

[186] انبياء (21): 30

[187] اين جملات حضرت در وصف مصيبت جانگداز رحلت پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله، اقتباسي است از آيات شريفه ي قرآن كه در آن، هنگامه ي قيامت را توصيف مي نمايد؛ آنجا كه مي فرمايد: (إذا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إذا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و...) و حضرت مي خواهند اين مصيبت بزرگ را به حادثه ي قيامت تشبيه نمايند.

[188] آل عمران (3): 144.

[189] البته بعضي از مورخين معتقدند اين گفتار عمر يك كار سياسي بود، زيرا هنگامي كه او چنين سخني گفت، هنوز اصحاب سقيفه براي مسأله ي رهبري نتوانسته بودند به تصميم مطلوبي برسند و عمر مي خواست پاعلام مرگ پيامبر تا زمان تصميم گيري قطعي به تأخير افتد؛ و لذا پس از تصميم، رحلت آن حضرت فوراً اعلام شد و به دنبال آن، سقيفه كار خود را عملي كرد.

[190] آل عمران: (3): 185.

[191] آل عمران (3): 144.

[192] مائده (5): 117.

[193] صحيح بخاري، ج 3، ص 127، ذيل تفسير آيه ي 117 سوره ي مائدة.

[194] سنن ترمذي، ج 5، ص 4، تفسير سوره ي انبيا.

[195] آل عمران (3): 144.

[196] معناي اسم فعل در پاورقي صفحه ي «231» بيان شده است.

[197] «استيساق» مثال واوي و مصدر باب «استفعال» مي باشد؛ در اصل «استوساق» بوده كه در اثر اعلال، «واوِ» فاء الفعل، تبديل به «ياء» شده است.

[198] فرقان (25): 15

[199] ابراهيم (14): 8

[200] علامه مجلسي در جلد 8 بحار، ص 123 (چاپ قديم)، علاوه بر احتمال فوق، فرموده: «ممكن است مقصود از كفر، كافران نعمت باشد، در مقابل شكر؛ نظير آيه ي شريفه: (وَ

إذ تَأذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأزيدنكُم وَ لَئِنْ كَفَرْتُم إِنَّ عَذابي لِشَديدٌ).

[201] كهف (18): 49.

[202] يوسف (12): 86.

[203] همانگونه كه علّامه ي مجلسي (ره) فرموده: «فاحقبوها» به صيغه باب افعال، مناسبتر از «فاحتقبوها» است كه به صيغه ي باب افتعال باشد؛ ولي آنچه نقل شده، و به معناي جمع كردن است دوّمي است. و ضمير «هاء» يا به فدك برمي گردد و يا به خلافت؛ و مقصود حضرت، تشبيه آن است كه به شتري كه براي سوار شدن آماده اش مي كنند، ولي بدون عيب نيست.

[204] اين جمله از آيه ي 7 سوره ي همزه گرفته شده است.

[205] شعرا (26): 227.

[206] هود (11): 121 و 122.

[207] مريم (19): 6.

[208] نمل (27): 16.

[209] نام ابوبكر «عبداللَّه» و نام پدرش «عثمان» بوده است.

[210] شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 16، ص 284.

[211] از اين كلمات چند نكته به خوبي روشن مي شود:

اوّل اينكه نفوذ معنوي و شخصيّت اجتماعي حضرت فاطمه عليهاالسلام به قدري زياد بود كه كسي مثل ابوبكر و عوامل و ايادي او، با اينكه سخنان آن حضرت، پايه هاي حاكميت آنان را مي لرزاند، با اين حال، جرأت مخالفت علني و برخورد رسمي با آن حضرت را نداشتند و ابوبكر مي كوشيد حتي المقدور و با لطايف الحيل آن حضرت را ساكت و قانع سازد.

دوّم: اينكه جو سياسي حاكم چون خيلي به زمان پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله نزديك بود، تا حدّ زيادي ارزشهاي اسلامي و آزاديهاي شرعي و عقلي كه در حكومت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به مردم داده شده بود، هنوز باقي بود و اختناق سياسي آن قدر حاكم نشده بود كه به كلي مخالفان حاكميت نتوانند حرفي بزنند.

سوّم: شهامت و فداكاري و

ايمان آن حضرت كه از تربيت در دامان پدر بزرگوار خود به دست آورده بود، به حدّي بود كه جرأت نمود حاكم مقتدري همچون ابوبكر و دار و دسته اش را با اينكه به ظاهر مسلح به سلاح قرآن و سنت بودند، در مقابل مردم اغفال شده، استيضاح نمايد و نظام به ظاهر اسلامي و حاكميت او را غير شرعي اعلام نمايد؛ چنين حركتي با اين محتوا و عمق و در آن شرايط، جز از مثل حضرت فاطمه عليهاالسلام از شخص ديگري عملي نبود.

[212] به نظر شهيد آيةاللَّه صدر (ره) در كتاب فدك خود، صفحه ي 63، اساس كار سقيفه، حزب مثلث: ابوبكر، عمر و ابوعبيده ي جراح بود كه براي قبضه كردن حكومت با هم متّحد شدند و جبهه ي واحدي تشكيل دادند؛ و در صفحه ي 58 يادآور شده است كه اين حزب سه نفري كارها را اين چنين بين خود تقسيم نمودند: «ابوبكر، مسئول رهبري و خلافت؛ عمر، مسئول قوّه ي قضايي؛ و ابوعبيده، مسئول امور مالي...»

[213] احكام السطانيه ماوردي، ص 7

[214] مرحوم سيد شرف الدين (ره) در كتاب «نصّ و اجتهاد»، صفحه ي 113، مطلبي به شرح زير از محمود ابويه نقل مي كند:

«بايد نكته اي درباره ي موضع ابوبكر نسبت به حضرت فاطمه عليهاالسلام بگويم و آن اينكه: بر فرض قبول كرديم كه عمومات قطعي قرآن- نظير آيات ارث- با خبر ظني از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله- مانند روايت: «ما پيامبران از خود ارث باقي نمي گذاريم»- تخصيص بخورد (همانگونه كه ابوبكر مدعي بود)، ولي به هر حال ابوبكر اين حقّ را داشت كه از تركه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فدك را به حضرت فاطمه عليهاالسلام ببخشد، زيرا

كسي از مسلمانان مخالف با آن نبود و ابوبكر قدرت آن را نيز داشت؛ همانگونه كه او مقداري از «ما تَرك» پيامبر صلي اللَّه عليه و آله را به «زبير بن عوام» و «محمد بن مسلمه» و ديگران بخشيد و بعداً عثمان، فدك را در اختيار مروان قرار داد.»

سپس مرحوم سيد شرف الدين (ره) ادامه مي دهد:

«ابن ابي الحديد از بعضي علماي گذشته نقل مي كند كه آنها با تعجب از موضع دو خليفه نسبت به حضرت زهرا عليهاالسلام، آن را محكوم نموده و اظهار داشته اند: گذشته از موازين ديني، كرامت انساني اقتضا مي نمود كه اين دو خليفه با دختر پيامبر خدا صلي اللَّه عليه و آله اين چنين برخورد نكنند؛ آنگاه ابن ابي الحديد مي گويد: اين كلام، جوابي ندارد.»

[215] «سبحان اللَّه»، يعني پاك و منزه است خدا؛ و اين كلمه اصطلاحاً در مقام تعجب گفته مي شود.

[216] از اين كلام مي توان به خوبي دريافت كه ولايت مطلقه ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمه ي معصومين عليهم السلام و نيز فقيه جامع الشرايط. بايد مطابق دستورات قرآن و در محدوده ي شرع صورت پذيرد.

[217] نمل (27): 16.

[218] مريم (19): 5 و 6.

[219] مريم (19): 6.

[220] نمل (27): 16.

[221] طه (20): 2

[222] اين سه جمله ي اخير، از سوره ي يوسف، آيه ي 18 اقتباس شده است؛ و شايد علّت اقتباس حضرت زهرا عليهاالسلام ارتباطي است كه بين جريان يوسف و حضرت زهرا عليهاالسلام وجود دارد، و آن سه عنصر دروغ و فريب و تهمت مي باشد كه در هر دو جريان وجود داشته؛ ابوبكر و دار و دسته اش از طرفي با جعل روايت و فريب مردم، و از طرفي با وارد نمودن تهمت «فتنه گري» و محرّك هر فتنه

بودن بر حضرت علي عليه السلام و اهل بيت عليهم السلام توانستند مسير امامت و رهبري را منحرف نمايند.

شهيد صدر (ره) در كتاب فدك، صفحه ي 69 در رابطه با برخورد خشن و غير اسلامي حاكميت با اهل بيت عليهم السلام يادآور شده است: يكي از مظاهر اين برخوردها، تعبيري است كه ابوبكر نسبت به حضرت علي عليه السلام اظهار داشت: «... علي ريشه ي هر فتنه اي در جامعه، و او (نعوذ باللَّه) همانند ام طحال است كه از بدي خوشش مي آيد!!»

[223] اين جمله تا جمله ي «علي قلوبكم» با مختصر تفاوتي از سوره ي محمّد صلي اللَّه عليه و آله، آيه ي 24 اقتباس شده است.

[224] روم (30): 10.

[225] بقره (2): 174

[226] از وصيت مولا اميرالمؤمنين عليه السلام به امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام؛ نامه ي 47 نهج البلاغه.

[227] ممكن است اين جمله ي حضرت، اشاره به ادعاي ابوبكر باشد كه جريان خلافت و غصب فدك را به اراده ي مردم نسبت داد. و «اشاره» به معناي امر كردن و خواستن است، يعني بد انتخابي كرديد و بد تصميمي در مورد اهل بيت عليهم السلام گرفتيد.

[228] ق (50): 22

[229] غافر (40): 78

[230] غير از چند بيت، مضامين آن نشان مي دهد كه درباره ي شخص پيامبر صلي اللَّه عليه و آله سروده شده است؛ حال يا حضرت زهرا عليهاالسلام آنها را خود فرموده اند و يا «هند بنت اثاثة» آنها را در رثاي پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله سروده است.

[231] «كان تامه» خبر نمي خواهد و به معناي «به وجود آمدن» مي باشد، ولي «كان ناقصه» اسم و خبر مي خواهد و معناي آن در هر جايي، با آمدن «خبر» تكميل مي شود.

[232] از اين تعبير حضرت كه همه ي ارث را غصب شده دانسته اند، به خوبي

استفاده مي شود كه مسأله ي فدك براي امامت جنبه ي سمبليك داشته و آن حضرت در حقيقت به غصب امامت اهل البيت عليهم السلام معترض بوده اند، وگرنه نمي فرمودند: «و كل الإرث مغتصب» يعني: همه ي ارث را غصب نمودند؛ چرا كه فدك- در صورتي كه ميراث پيامبر صلي اللَّه عليه و آله محسوب شود- همه ي ارث آن حضرت نبوده است؛ و علّت اينكه آن حضرت، به مسأله ي امامت و خلافت تصريح نفرموده اند، شايد به ملاحظه ي ضعف درك سياسي حاضرين يا متهم نشدن آن حضرت به قدرت خواهي يا جهات ديگر باشد.

[233] مقصود از نزول كتابها بر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، يا پيامدهاي الهي است كه در مجموع به شكل قرآن درآمده است، و يا اينكه مقصود عرضه نمودن كتب آسماني قبل از قرآن بر پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله مي باشد؛ زيرا آن حضرت به حقائق تحريف نشده ي آن كتابها، كاملاً آگاه بودند.

[234] بحارالانوار (چاپ قديم)، جلد 8، ص 126.

[235] و با همين ملاحظه، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و ائمة عليهم السلام نيز وارث آدم، نوح، ابراهيم، موسي و عيسي عليهم السلام مي باشند، چنانكه در زيارت وارث آمده است و علماء ورثه ي انبياء هستند؛ و متقابلاً معاويه ها، يزيدها و... وارث فرعونها، نمرودها و... خواهند بود.

[236] از كلام حضرت استفاده مي شود كه فدك، تنها وسيله ي زندگي ساده اهل البيت عليهم السلام بوده است، و بسا قسمت ناچيزي از آن را جهت زندگي معمولي خود برداشته و قسمت اعظم درآمد فدك را در مصارف و مصالح عمومي مسلمانان به كار مي برده اند (همانند شيوه اي كه مراجع معظم تقليد در طور غيبت كبري درباره ي وجوهات شرعيه، عمل مي نمايند و در حد ضرورت و زندگي

ساده و معمولي براي خود برداشته و مابقي را در جهت مصالح حوزه ها و ترويج دين مصرف مي نمايند) و يكي از عللي كه حاكميت ابوبكري فدك را غصب نمود، به اين خيال بود كه اهل البيت عليهم السلام در فشار و مضيقه ي زندگي قرار گرفته و سر تسليم به حاكميت نامشروع غاصبانه ي آنان فرود آورند! آنچنان كه حكومتها از همين راه در طول تاريخ شخصيتهايي را به مداحي و تأييد حكومت خود درآورده اند.

[237] بقره (2): 204

[238] نهج البلاغه، خطبه ي 210.

[239] متأسفانه در ميان مهاجرين و انصار شخصيتهاي زيادي بودند كه حالت فوق را داشتند، در اين صورت تكليف مردم عادي روشن است!

[240] در اين باره شهيد صدر در كتاب فدك، صفحه ي 79 يادآور شده است: با اينكه عده اي، پيشنهاد قبول رهبري قيام عليه حاكميت را به حضرت علي عليه السلام نمودند، ولي آن حضرت به هدف آنان كاملاً آگاه بودند، كه اينها طالب تحقق حق و عدالت نيستند، بلكه مي خواهند توسط علي عليه السلام به قدرت برسند، و لذا حضرت به آنان جواب منفي دادند؛ از طرف ديگر، اگر آن حضرت در آن شرايط، قيام مي كردند و سكوت را مي شكستند، با توجه به شورشهايي كه در گوشه و كنار كشور اسلامي رخ داده بود، قطعاً نظم امور به هم مي ريخت و اسلام نوپا در مقابل شرك و كفر شكست مي خورد؛ و اين همان خواسته ي معاندين و كفار بود.

[241] با توجه به اينكه هدف اصلي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسأله ي فدك دفاع از امامت بود، اين جمله ي حضرت علي عليه السلام را بايد اين طور معنا كرد كه يا شرايط تقيه در كار بوده، و حضرت علي عليه السلام خواسته اند به خاطر دفع

خطر از اهل بيت، هدف مخفي و نهايي حضرت زهرا عليهاالسلام برملا نگردد؛ و يا اينكه مقصود از «رزق و بلغة»، روزي شبانه روز ضروري خانه ي حضرت زهرا عليهاالسلام نيست، بلكه مايحتاج اهل البيت در همه ي جهات و ابعاد است، حتي امور سياسي و اجتماعي؛ زيرا ضرورت اين امور، كمتر از خوراك و پوشاك روزانه ي اهل البيت نخواهد بود. چند نكته، احتمال اول را تأييد مي كند:

1- در جريان گرفتن بيعت از حضرت علي عليه السلام، عمر تهديد كرد كه اگر علي بيعت نكند خانه و هركس در آن هست، هر چند فاطمه باشد، به آتش كشيده مي شود، از اين جريان، خطر حاكميت نسبت به حضرت زهرا عليهاالسلام به خوبي روشن مي شود. (فدك، شهيد صدر، صفحه ي 69)

2- پس از اتمام خطابه ي حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد و در حضور خليفه، ابوبكر طي سخناني گفت: علي، ريشه ي اصلي اين فتنه است، و او مي خواهد اوضاع به حال اول بازگردد... (بحارالانوار، چاپ قديم، جلد 8، به نقل از ابن ابي الحديد) معلوم مي شود حضرت علي عليه السلام شديداً در معرض اتهام مخالفت با حاكميت بوده و در معرض خطر قرار داشتند.

3- در منبع فوق آمده: در اثر سخنان حضرت زهرا عليهاالسلام در مسجد، احساسات عده اي تحريك شد و به نفع حضرت علي عليه السلام شعارهايي دادند، ولي ابوبكر فوراً آنها را تهديد نمود و از آنان به «سفهاء» تعبير كرد و گفت: اين سفهاء چه مي گويند؟! معلوم مي شود، شرايط حضرت علي عليه السلام كاملاً غير عادي بوده و آن حضرت دقيقاً زير نظر بوده اند؛ بنابراين مصلحت اين بوده كه استراتژي و هدف نهايي اهل البيت عليهم السلام از ديد حاكميت مخفي بماند.

[242] بحارالانوار (چاپ قديم)، ج 8، 127.

[243] طه

(20): 94

[244] بحارالانوار، ج 43 ص 159

[245] علاوه بر كتاب احتجاج، در شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد جلد 16، ص 233، از كتاب «سقيفه و فدك» با سند خود، و نيز كتابهاي «بلاغات النساء»، «اعلام النساء» و «احقاق» با سند ديگر، و كتاب «معاني الاخبار» مرحوم صدوق رحمه اللَّه با دو سند مخصوص به خود، اين خطبه آمده است.

[246] البته علامه ي مجلسي رحمه اللَّه در بحار، جلد 16، اين خطبه را با دو سند ديگر نقل كرده: 1- به نقل از كتاب «معاني الاخبار» صدوق رحمه اللَّه از عبداللَّه بن حسن و او از مادرش فاطمه دختر امام حسين عليه السلام 2- به نقل از كتاب «امالي» شيخ طوسي به نقل از ابن عباس.

[247] الضحي (93): 3

[248] «استعاره» همان معناي مجازي الفاظ است كه با كوچكترين تشابهي، كلمه اي را از معناي حقيقي گرفته و در معناي مجازي آن استعمال مي كنند.

[249] نهج البلاغه، خطبه ي 210.

[250] «تاء وحدت» دلالت بر يكي بودن معنا دارد و «تاء جنس» بر اصل معنا دلالت دارد، بدون توجه به مقدار آن.

[251] «تاء وحدت» دلالت بر يكي بودن معنا دارد و «تاء جنس» بر اصل معنا دلالت دارد، بدون توجه به مقدار آن.

[252] و تاريخ نيز به خوبي گواهي مي دهد كه منحرف كردن خلافت و امامت از مسير اصلي خود، موجب چه مفسده ها و خونريزيهايي گرديد و در واقع تمام مصيبتها و بيچارگيهاي مسلمانان، از آن زمان تاكنون، ريشه در اين مسأله دارد.

[253] اينكه ضمير «زعزعوها» به خلافت بازگشته، شايد قرينه بر اين باشد كه در عبارت سابق هم كه فرمودند: «لَقَدْ قَلدتُهم ربقتها»، ضمير «ربقتها» به خلافت بازگردد.

[254] حضرت علي عليه السلام با آن سابقه اي كه در پيروزي اسلام و تأسيس

حكومت عدل اسلامي داشتند، همچون يك پايه و اساس محكم حكومت اسلامي بودند، و تنها كسي كه مي توانست مسير نبوت را تداوم داده و ادامه دهنده ي خط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله باشد آن حضرت بودند، چرا كه در علم و تقوا و فضائل نفساني و كمالات روحي تالي تلو پيامبر بودند، نه آنهايي كه هيچ تشابه علمي و تقوايي با پيامبر نداشتند.

[255] شهيد آيةاللَّه صدر در كتاب فدك خويش، صفحه ي 63، اساس جريان سقيفه را به حزب سياسي سه نفره: ابوبكر، عمر، و ابوعبيده ي جرّاح مربوط مي دانند، و اين حزب را منشأ بسياري از حوادث و جريانهاي سياسي بعد از رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله دانسته و در صفحه ي 58 همان كتاب يادآور شده اند كه اين حزب، امور مهم كشور را بين اعضاي اصلي خود تقسيم كرد: ابوبكر براي رهبري و خلافت، و عمر براي امور قضايي، و ابوعبيده، براي امور مالي و اقتصاد حكومت تعيين شدند.

[256] شايد مقصود حضرت زهرا عليهاالسلام اين نكته هم باشد كه حضرت علي عليه السلام حكومت را وسيله ي نيل به اهداف الهي مي دانند، و براي حكومت به خودي خود ارزشي قائل نيستند؛ يعني آن حضرت قدرت خواه و جاه طلب و عاشق رياست نبودند، بلكه خواهان حق و عدالت و تحقق اهداف دين و ارزشهاي آن بودند، و لذا به ابن عباس فرمودند: اين كفش پاره پيش من از خلافت و امارت بر شما باارزش تر است، مگر اينكه در پرتو قدرت و امارت بتوانم حقي را برپا دارم، يا باطلي را از بين ببرم؛ با اين نگرش بود كه حضرت علي عليه السلام به جاي اينكه حق و عدالت و اسلام

را براي رسيدن به قدرت و امارت فدا كند، خود را فداي آنها كرد، تا اگر علي عليه السلام به حسب ظاهر به قدرت نرسيد، ارزشهاي الهي و روح دين، بي ارزش و سست نشود.

[257] با اينكه حكومتي كه مثل حضرت علي عليه السلام در رأس آن باشد، از نظر مقررات ظاهري و شرعي، خرج امكانات در راه آن اشكالي نداشت؛ ولي حضرت، مي خواستند از نظر زندگي و بهره بردن از امكانات، مثل ضعيفترين مردم باشند تا بتوانند الگوي واقعي و امام هميشه زنده ي انسانها در طول تاريخ باشند.

[258] اعراف (7): 96).

[259] ابراهيم (14): 34

[260] زمر (39): 51).

[261] اسراء (17): 62

[262] حج (22): 13

[263] «مولي» معاني زيادي دارد، از جمله: مالك و آقا، عبد و بنده، منعم، منعم عليه، محب، رفيق، هم قَسم، همسايه، شريك، نزديك انسان و...

[264] كهف (18): 50

[265] بقره (2): 12).

[266] گذشت كه «وَيْحَه» به عنوان دلسوزي به كار مي رود، به خلاف «وَيْل»؛ يعني انسان دلش مي سوزد و براي آنها غصه مي خورد.

[267] يونس (10): 35).

[268] «وليد بن عبدالملك» يكي از خلفاي بني اميه است و در سال 68 هجري به حكومت رسيد.

[269] «حجاج بن يوسف» از خلفاي بني اميه است و در سالهاي بعد از 73 هجري به حكومت رسيد. در شهر «واسط» زندان معرفي ساخت كه حدود 33 هزار زنداني داشت و حدود 120 هزار نفر را در طول حكومتش مثله نمود.

[270] وجه تشابه و مناسبتي كه حضرت زهرا عليهاالسلام از آيه ي مربوط به قوم نوح عليه السلام استفاده كرده اند اين است كه فتنه هاي ناشي از جريان سقيفه دامنگير تمام مسلمانان گرديد، همانگونه كه عذاب و طوفان، شامل همه ي قوم نوح عليه السلام، جز عده قليلي شد.

[271] البته از

مفهوم كلام مهاجر و انصار اين طور فهميده مي شود كه آنها- اگر چه فرض شود در گفتار خود صادق هستند و قصد كذب ندارند- در حال حاضر نيز قصد جبران گذشته را ندارند؛ بلكه تنها آمده اند تا خود را تبرئه كنند و بگويند اگر ما اكنون از ابوبكر حمايت مي كنيم، به خاطر اين است كه قبل از آنكه علي عليه السلام از ما تقاضاي بيعت كند، ما با ابوبكر بيعت كرده ايم؛ و حال كه با او عهد و پيمان بسته ايم و بيعت خود را با او محكم كرده ايم، ديگر نمي توانيم از او دست برداريم. در حالي كه مسأله ي امامت و خلافت را پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غديرخم روشن نمودند، و حضرت امير عليه السلام را به امامت منصوب نمودند؛ پس با اين وضع، بيعت با ابوبكر اصلاً باطل بوده است.

[272] الروم (30): 38

[273] روم (30): 38

[274] در علم رجال، راويان احاديث را بر حسب نقل روايتي از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و محاسبه عمر معمولي هر راوي به طبقاتي تقسيم كرده اند؛ طبقه ي اوّل، اصحاب پيامبر صلي اللَّه عليه و آله مي باشند؛ بعد از اصحاب، تابعين در طبقه ي دوّم و... و به همين نسبت هر محدّثي در طبقه ي مخصوص به خود قرار مي گيرد.

[275] در ميان راويان حديث، چند نفر هستند كه علماي علم رجال مي گويند اگر سلسله سند حديثي تا آنان درست باشد، از آنان به بعد تا برسد به معصوم عليه السلام، هركس در سند باشد قابل اعتماد است، هر چند او شناخته نشده باشد؛ و به اين چند نفر «اصحاب اجماع» گفته مي شود.

برخي گفته اند معناي «اصحاب اجماع» اين است كه خود آنان

افراد مورد اعتماد مي باشند، نه اينكه وسايط بين آنان و معصوم عليه السلام نيز مورد اعتماد باشند. و اصحاب اجماع هجده نفر هستند كه اسامي آنان در كتب رجالي آمده است.

[276] «فرقه ي واقفيه» به كساني گفته مي شود كه تا امام هفتم را قبول دارند، ولي امامان ديگر بعد از امام هفتم را به امامت قبول ندارند.

[277] احتجاج، ج 1، ص 134؛ تفسير علي بن ابراهيم، ص 500، تفسير سوره ي روم.

[278] آل عمران (3): 159؛ يعني: (اي پيامبر) در مسائل حكومت با مردم مشورت كن.

[279] نهج البلاغه: خطبه ي سوّم، خطبه ي شقشقيه.

[280] در ضمن همين روايت، هنگامي كه محاجه ي حضرت امير عليه السلام با ابوبكر در فدك نقل مي شود، در دو مورد حضرت تصريح كرده اند كه پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فدك را در زمان حياتشان به حضرت فاطمه عليهاالسلام تمليك نموده اند؛ همچنين در محاجّه ي حضرت زهرا عليهاالسلام با ابوبكر، آن حضرت مي فرمايد: «وَ قَدْ جَعَلَها لي رَسُولُ اللَّه صلي اللَّه عليه و آله» كه ظاهراً در زمان حيات آن حضرت مراد است؛ و در خطبه ي آن حضرت در مسجد مدينه نيز كلمه ي «نِحْلَةَ أَبي» آمده است كه به معناي «بخشش پدرم» مي باشد.

[281] در تفسير «درّالمنثور» آمده: بزّاز، ابويعلي، ابن ابي حاتم و ابن مردوية از ابي سعيد خدري نقل كرده اند: هنگامي كه آيه ي شريفه ي فوق- كه در سوره ي اسراء، آيه ي 26 قرار دارد- نازل شد، پيامبر صلي اللَّه عليه و آله، فدك را به حضرت زهرا عليهاالسلام بخشيدند. همين داستان را نيز ابن مردوية از ابن عباس نقل كرده است. جريان توضيح خواستن پيامبر صلي اللَّه عليه و آله از جبرئيل نسبت به مقصود آيه ي ذكر شده، در روايت 5 از باب 1 انفال كتاب

وسائل، و نيز كتاب كافي، جلد اول، صفحه ي 543، روايت پنجم ذكر گرديده است. در كتاب شريف بحارالانوار جلد 8، از چاپ قديم، صفحه 93 نيز روايات زيادي با سندهاي مختلف پيرامون شأن نزول آيه ي شريفه ي فوق، ذكر شده است.

[282] مناقب، ج 3، ص 435.

[283] يادآوري چند تذكّر:

1- در كتاب شريف سفينةالبحار جلد 2، صفحه ي 351، ذيل ماده ي فدك آمده: در روايتي درآمد سالانه ي فدك 24 هزار دينار، و در روايت ديگر 70 هزار دينار نقل شده است.

2- در كتاب مجمع البحرين ذيل ماده ي فدك، روايتي از حضرت علي عليه السلام درباره ي حدود فدك به اين شرح آمده است: يك حد: كوه احد، و ديگري: عريش مصر- كه احتمالاً شهري بوده است در منطقه ي سينا در مصر- و سوّمي: سيف البحر- ساحل درياي احمر يا بحر خزر و ارمنستان- و چهارمي: دومةالجندل كه احتمالاً منطقه اي بوده است بين كوفه و شام كه جريان حكميت در آنجا رخ داد.

3- مرحوم علّامه مجلسي طاب ثراه در جلد 8 بحارالانوار، (چاپ قديم) صفحه ي 128، در رابطه با جواب اين سؤال كه چرا حضرت زهرا عليهاالسلام با آن زهدي كه داشتند، اين قد راجع به فدك اصرار داشتند تا آنجا كه در حضور عموم مردم در مسجد آن را مطرح نمودند، فرموده است: فدك فقط در ارتباط با حضرت زهرا عليهاالسلام نبود، بلكه متعلّق به اولاد ايشان- يعني ائمه ي اطهار عليهم السلام- نيز بود، و قهراً مسامحه و كوتاهي در چنين چيزي كه مربوط به همه ي اهل البيت عليهم السلام است جايز نبود، زيرا در اثر مسامحه و كوتاهي چه بسا حقوق آنان تضييع مي شد...»

4- ابن ابي الحديد نيز از يكي از علماي اماميه به نام

«علي بن تقي» كلامي به اين مضمون نقل مي كند: «انگيزه ي ابوبكر و عمر از گرفتن فدك از فاطمه عليهاالسلام، چيزي نبود جز اينكه نمي خواستند علي عليه السلام درآمد آن را در مبارزه با خلافت و حاكميت آنان صرف نمايد.» (احتجاج، نشر مرتضي، ج 1، ص 91)

در همين رابطه شهيد صدر در صفحه 72 كتاب فدك از ابن ابي الحديد در كتاب شرح نهج البلاغه جلد 4، صفحه ي 80، نقل كرده است: با اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام به ابوبكر قول قطعي دادند كه درآمد فدك را صرف امور عامه ي مردم و مصالح آنان بنمايند با اين حال او مطمئن نبود، و مي ترسيد چه بسا حضرت زهرا عليهاالسلام درآمد فدك را صرف مبارزه با حاكميت نمايد...»

همچنين ابن ابي الحديد در جلد 16 كتاب ياد شده، صفحه ي 284، مي گويد: از استاد خود علي بن الفارقي كه از اساتيد مدرسه ي عربيه در بغداد بود، پرسيدم: به نظر شما، آيا فاطمه در مورد ادعاي خود نسبت به فدك، راست مي گفت يا نه؟؛ جواب داد: آري راست مي گفت، پرسيدم: پس چرا ابوبكر، فدك را به او برنگرداند؟ در جواب من- در حالي كه مي خنديد- كلام لطيفي اظهار نمود، گفت: اگر ابوبكر آن روز فدك را به فاطمه برگردانده بود، فاطمه فردا مي آمد و مدعي خلافت مي شد، و ابوبكر نيز عذري نداشت، زيرا صداقت فاطمه را نسبت به ادعاي فدك قبول نموده بود، بدون اينكه نيازي به بيّنه و شاهد داشته باشد.

سپس ابن ابي الحديد مي گويد: اين كلام استاد حرف درستي است، هر چند آن را با شوخي و مزاح گفته است.

5- شهيد آيةاللَّه صدر طاب ثراه در كتاب فدك، درباره ي اينكه طرح مسأله ي فدك يك موضوع

سياسي است، در صفحه ي 49 يادآور شده اند: طرح فدك توسط حضرت زهرا عليهاالسلام تجلي دو جبهه ي اسلام و كفر و ايمان و نفاق و تقابل نصّ و شور است. و در صفحه 48 و 63، فدك را رمز و سمبل يك هدف بزرگ و انقلابي همه جانبه عليه حاكميت وقت كه اساس آن در سقيفه، توسط حزب سه نفري: ابوبكر، عمر و ابوعبيده ي جراح، پي ريزي شد دانسته، و در صفحه ي 50 يادآور شده اند: اگر حضرت زهرا عليهاالسلام فقط به دنبال به دست آوردن قطعه زميني به عنوان «نحله» يا «ميراث» بودند، قطعاً از بين طرفداران و شيعيان حضرت علي عليه السلام افرادي را براي اداي شهادت و تكميل بيّنه نسبت به فدك پيدا مي كردند، ولكن هدف آن حضرت چيز ديگري بود.

آنگاه در صفحه ي 87 تأكيد كرده اند كه: حضرت زهرا عليهاالسلام مبارزه ي خود را با حاكميت، در شش مرحله تجلّي دادند:

1: فرستادن نماينده پيش ابوبكر جهت مطالبه ي ميراث (اعم از فدك و غير آن)؛ و طرح فدك به عنوان ارث، قبل از طرح آن به عنوان «نحله و بخشش» بوده است.

2: دخالت مستقيم و مذاكره ي تند با ابوبكر.

3: ايراد خطابه ي معروف در مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله در روز دهم رحلت پيامبر صلي اللَّه عليه و آله.

4: ايراد خطابه ي قاطع براي زنان مهاجر و انصار.

5: مذاكره ي كوتاه و غضب آلود با ابوبكر و عمر در بستر شهادت، هنگامي كه آنان به قصد عذرخواهي نزد آن حضرت آمده بودند؛ و اعلان مراتب غضب و ناراحتي خود از آنان.

6: وصيّت معروف آن حضرت مبني بر عدم رضايت نسبت به شركت و حضور مخالفين ايشان در مراسم پس از شهادت

خود.

شهيد صدر، در رابطه با علّت اينكه حضرت زهرا عليهاالسلام آغازكننده نهضت شدند نه حضرت علي عليه السلام، در صفحه ي 86 يادآور شده اند: «شروع قيام توسط حضرت زهرا عليهاالسلام داراي دو عنصر مهم و مثبت بود: يكي جنبه هاي عاطفي قضيه، زيرا آن حضرت به دليل دختر پيامبر بودن، قدرت بيشتري نسبت به تحريك عواطف مردم و تجسم خاطرات دوران پيامبر صلي اللَّه عليه و آله داشت؛ و ديگري جنبه ي سياسي آن، زيرا اگر حضرت علي عليه السلام شروع كننده ي مبارزه بودند، احتمال جنگ داخلي و شق عصاي مسلمين و شروع مبارزه ي مسلحانه با حاكميت وقت، بسيار قوي بود.» به نظر مي رسد علّت اينكه حضرت علي عليه السلام پس از رسيدن به خلافت و قدرت به دست اهلش بوده، و بعد از رسيدن قدرت به اهلش، ديگر نيازي به مبارزه بدان منظور نيست.

6: نكته ي ششم اين است كه چرا حضرت امير عليه السلام پس از رسيدن به خلافت و قدرت، فدك را به اهلش برنگرداندند؟ با اينكه چند نفر از خلفاء از جمله: عمر بن عبدالعزيز و مأمون، آن را به بني هاشم برگرداندند.

در اين رابطه نظراتي مطح شده:

1: قاضي القضاة در كتاب مغني گفته است: از همين امر كه حضرت علي عليه السلام فدك را پس نگرفتند معلوم مي شود، ايشان در جريان محاجّه ي حضرت فاطمه با ابوبكر، شهادت نداده بودند كه فدك مربوط به فاطمه است، وگرنه مي بايست به علم خود عمل نموده و آن را پس بگيرند.

(شرح نهج البلاغه ي ابن ابي الحديد، ج 16، ص 270)

امّا طبق منابع شيعه و سنّي، اين ادعا باطل است، زيرا در آن منابع، عنوان شهادت دادن حضرت علي عليه السلام و امّ ايمن در مورد فدك، مطرح شده است و

جاي انكار نيست.

2: مرحوم علّامه ي مجلسي، در جلد 8 بحارالانوار (چاپ قديم)، صفحه ي 141، باب مخصوصي را براي اين موضوع باز نموده، و در ابتدا رواياتي را كه مشتمل بر بيان علّت پس نگرفتن فدك توسط حضرت امير عليه السلام است، نقل كرده است؛ در بعضي از آنها از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه: چون خداوند پاداش ظالم و مظلوم را داده است، ديگر حضرت علي عليه السلام نخواستند اقدامي انجام دهند... و در بعضي ديگر آمده: امامان براي حقوق مردم اقدام مي كنند، ولي براي حقوق مربوط به خودشان تلاشي نمي كنند. سپس مرحوم مجلسي از قاضي القضاة اين احتمال را نقل كرده كه شايد به نظر شيعيان، علّت اقدام نكردن حضرت امير عليه السلام، مراعات تقيه بوده است، و بحث مشروحي را پيرامون امكان تقيه ي امامان ايراد نموده است.

ولي احتمال تقيه در اين مورد بعيد است، زيرا هنگام حكومت حضرت امير عليه السلام در مقابل قدرت ايشان، قدرت قابل توجهي جز معاويه نبوده است؛ مگر اينكه گفته شود چون ابوبكر و عمر در قضيه ي فدك دخالت داشتند، آن حضرت به خاطر بعضي مصالح نمي خواستند برخلاف كار آنان اقدامي انجام دهند، و از اين جهت بسياري از احكام و برنامه هاي آنان را تغيير ندادند؛ و مرحوم سيد مرتضي در كتاب شافي، همين امر را علّت اقدام نكردن آن حضرت دانسته است.

3: احتمال سوّم، مطلبي است كه از نظر شهيد آيةاللَّه صدر و مرحوم علامه مجلسي طاب ثراهما و نيز حضرت استاد مدّظلّه در مورد فدك، كه مربوط به اهل البيت عليهم السلام مي باشد، استفاده مي شود؛ براساس اين نظريه، پيامبر اكرم صلي اللَّه عليه و آله فدك را براي خالي نبودن دست

اهل البيت عليهم السلام در اختيار حضرت زهرا عليهاالسلام گذاشتند، تا پشتوانه ي مسأله ي خلافت و امامت اهل البيت عليهم السلام باشد؛ و در حقيقت به وسيله ي فدك، اهل البيت عليهم السلام بتوانند در مسير احقاق حق خود مقاومت و پايداري نمايند؛ بنابراين هنگامي كه حضرت امير عليه السلام به حكومت رسيدند، ديگر انگيزه اي براي تعقيب آن باقي نمي ماند.

[284] روم (30): 38.

[285] معناي «في ء» خواهد آمد.

[286] در درسهاي سابق، پيرامون جعلي بودن اين روايت صحبت شد.

[287] از عبارت: «وَ قالَ: هذا فيْ ءٌ لِلْمُسْلِمين» تا «فَخَرَجَتْ فاطِمَة عليهاالسلام باكية حَزينَة» در كتاب احتجاج وجود ندارد، ولي در تفسير علي بن ابراهيم، جلد 2، ص 155، آمده است؛ و نيز در عبارت: «فَخَرَجَتْ فاطِمة عليهاالسلام مِنْ عِنْدِهِما باكية حَزينَة»، در احتجاج، دو كلمه: «من عندهما» و «حزينة» ذكر نشده است.

[288] نهج البلاغه: خطبه ي سوّم، خطبه ي شقشقيه.

[289] حشر (59): 7

[290] ابن ابي الحديد در جلد 16 از شرح نهج البلاغه، صفحه ي 285، ضمن بحثي كه از قاضي القضاة نقل كرده يادآور شده است: اگر فدك در تصرف حضرت زهرا عليهاالسلام بود چرا كه در مقام محاجّه با ابوبكر به دليل «يد» كه قابل خدشه نيست استدلال نكرد و مسأله ي ارث را مطرح نمود؟ اگر ايشان قاعده ي «يد» را كه دليل محكمي بر مالكيت است مطرح نموده بود، ابوبكر نمي توانست روايتي را كه از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نقل كند تا بتوان گفت: عموم ادله ي ارث توسط خبر واحد تخصيص خورده است.

سپس ابن ابي الحديد اين جواب را كه حضرت فاطمه عليهاالسلام با طرح مسأله ي «نحلة و بخشش» بودن فدك، در حقيقت ادّعاي تصرّف در فدك و داشتن «يد» بر آن را نموده است، پاسخ داده و مي گويد: بخشش و

اعطاء فدك توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله هر چند قطعي است، ولي ممكن است اعطاء پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بدون قبض و تصرّف حضرت فاطمه عليهاالسلام بوده، پس مجرد اعطاء، دليل بر داشتن «يد» نيست، زيرا لغت اعطاء اعم است.

در جواب ابن ابي الحديد بايد گفت: طبق منابع قطعي شيعه و بسياري از اهل سنّت، بخشش و تحويل فدك در زمان حيات پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام، امري مسلم و غير قابل ترديد است و حضرت زهرا عليهاالسلام براي فدك وكيل و مسئول تعيين نموده بودند، و حضرت علي عليه السلام نيز در نامه ي 45 نهج البلاغه (صبحي صالح) كه به عثمان بن حنيف مرقوم نموده اند، صريحاً فرموده اند: (بلي كانت في ايدينا فدك...) يعني: «فدك در دست ما بود...»؛ از طرفي در لغت «عطاء» نيز اخذ و تناول ملاحظه شده است، پس رواياتي كه حتّي مورد قبول ابن ابي الحديد است و دلالت بر اعطاء فدك توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به حضرت زهرا عليهاالسلام دارد دليل بر صحت مطلب ما مي باشد؛ بنابراين طرح عنوان «نحلة» توسط حضرت زهرا عليهاالسلام مفهومي جز مفهوم «يد» و در تصرف بودن فدك توسط حضرت زهرا عليهاالسلام ندارد. و شايد علّت اينكه عنوان «نحلة» را حضرت به كار بردند، نه عنوان «يد»، اين باشد كه حضرت مي خواسته اند به ابوبكر بفهمانند كار شما دقيقاً برخلاف عمل و سيره ي پيامبر صلي اللَّه عليه و آله است، زيرا آن حضرت فدك را به من بخشيدند امّا شما گرفتيد! و اين تعبير از تعبير «يد» مناسبتر است.

[291] الاحزاب (33): 33.

[292] قصص (28): 20

[293] احزاب (33): 33.

[294]

روم (30): 38.

[295] بحارالانوار (چاپ قديم)، جلد 8، باب نزول الآيات في أمر فدك.

[296] اين اشعار، همان ابياتي است كه حضرت پس از بيان خطبه ي خويش در مسجد النبي صلي اللَّه عليه و آله قرائت فرمودند و شايد اين ابيات را حضرت زهرا عليهاالسلام بارها خوانده باشند.

[297] «تهجّم» يعني برخوردي كه با تندي و عبوسانه باشد.

[298] در پاورقي احتجاج آمده است كه در تفسير قمي اشعار زيادتري نقل شده است.

[299] يكي از عللي كه خالد بن وليد، كينه ي اميرالمؤمنين عليه السلام را به دل گرفت، از قضيه ي «مالك بن نويره» نشأت مي گيرد: پس از اينكه ابوبكر با جوسازي و شانتاژ به قدرت رسيد و خلافت مسلمين را به دست گرفت، خالد بن وليد را براي اخذ زكات مأمور نمود؛ از جمله كساني كه خالد مأمور شده بود تا از آنها زكات بگيرد، «مالك بن نويره» بود؛ وي از دوستداران اميرالمؤمنين عليه السلام و علاقه مندان به اهل بيت عليهم السلام بود و حكومت ابوبكر را غصبي مي دانست و لذا از دادن زكات خودداري كرد؛ خالد نيز ناجوانمردانه و به جرم ارتداد، مالك را به شهادت رساند و در همان شب به زور با همسر وي همبستر شد!! پس از وقوع اين حادثه اميرالمؤمنين عليه السلام نسبت به اين جنايت به شدّت اعتراض نمودند؛ ولي ابوبكر به دفاع از خالد پرداخته و گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرموده شمشير خالد، «سيف اللَّه» (شمشير خدا) است و شمشير خدا هرگز خطا نمي كند!!.

[300] قصص (28): 20.

[301] مرحوم علّامه مجلسي در جلد 8 بحارالانوار، صفحه 96 (چاپ قديم) نقل مي كند: ابن ابي الحديد از يكي از علماي اهل سنت به نام «نقيب» پرسيد: چه شد

كه علي با آن همه دشمنيها و كينه ها كه با او داشتند، چندين سال از خطر ترور و توطئه سالم ماند و توانست در خانه ي خود زندگي نمايد؟

«نقيب» در جواب گفت: «علّت اين بود كه علي عليه السلام پس از اينكه قدرت به دست آن جماعت افتاد، به كلي از فكر سياست و قدرت بيرون رفت و دائماً مشغول عبادت و نماز و جمع آوري و تنظيم قرآن كريم بود، و احياناً در بعضي امور با متوليان امر نيز هماهنگي مي نمود، از اين رو متوليان امر كه خطري را از ناحيه ي او نمي ديدند، او را به حال خود رها نمودند، وگرنه علي عليه السلام را ترور كرده بودند...»

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109