ماهنامه موعود94

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1387 عنوان و نام پديدآور:شماره 94 ماهنامه موعود/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 94

نبرد گسترده براي فراموشي غدير

هجمه به شيعه از يك ناحيه نيست. مخالفان داخلي و خارجي ما متعددند: وهابي ها، بهايي ها، صوفي ها، صهيونيست ها، مسيحي ها و بسياري ديگر كه هر كدام به نوعي ضربه مي زنند ولي آنچه كه مهم و شاخص است كه جنگ تمام عيار با شيعه دارد وهابي ها هستند كه رسماً شيعه را مرتد، مشرك، كافر مي دانند و جهاد با آنان و كشتن ايشان را واجب مي شمرد. در مقابل ما وهابي ها با بيش از پنجاه ماهواره بين المللي، بيش از چهل هزار سايت اينترنتي و امكانات بي پايان نفت قرار دارند.

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين حسيني قزويني

اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين دكتر سيّد محمد قزويني از جمله محقّقان بنام و خطيبان پركار شيعه در شهر مقدّس قم است. از ايشان آثار متعدّدي در حوزة رجال، كلام و نيز فقه متقارن و تطبيقي ميان فرق اسلامي منتشر شده است. وي رياست مؤسسة تحقيقاتي حضرت ولي عصر(ع) را در كنار تدريس، تأليف و سخنراني هاي متعدّد بر عهده دارد. اين مؤسسه، علاوه بر پشتيباني سايت خود مؤسسه، و سايت هاي «شيعه نيوز»، اقدام به چاپ كتاب هايي وزين مانند «موسوع_[ الامام هادي(ع)»، «موسوع_[ الامام العسكري(ع)»، آثاري در حوزة رجال و كلام و توليد لوح هاي فشردة كتابخانه اي متعدّدي دربارة امام علي(ع)، امام حسن(ع)، امام رضا(ع)، امام زمان(ع) حضرت معصومه(س) و... نموده است. از اين ميان «لوح فشردة پاسخگو» به تنهايي حاوي بيش از شصت هزار شبهه به همراه پاسخ آنهاست. آثار ارزشمند و تحقيقات

متعدّد ايشان، به خصوص در حوزة فرقه ها و وهابيّت بهانه اي شد تا با ايشان گفت وگويي ترتيب دهيم. باشد كه اسباب رضايت مولايمان را فراهم آورد. إن شاءالله. با تشكر از حضرت عالي كه وقت خويش را در اختيار ما گذاشتيد، لطفاً در ابتدا بفرماييد حديث غدير چه جايگاهي نزد مسلمانان دارد؟

حديث غدير اوج تثبيت ولايت اميرمؤمنان علي(ع) بوده به طوري كه براي احدي عذر يا راه گريزي باقي نمانده باشد. همان تعبيري كه حضرت صديقه كبري(س) فرمود:

«هل جعل ابي يوم غدير خم لأحدٍ عذراً؛ آيا پدرم در روز غدير براي احدي عذري باقي گذاشت؟» در حقيقت، ولايت اميرالمؤمنين(ع) از همان اوّلين روزي كه نبي اكرم(ص) براي اعلان رسالت و دعوت علني مأمور شدند، مطرح شد. پس از سه سال دعوت محدود و مخفيانه، رسول اكرم(ص) ضمن ماجراي دعوت عشيره در جمعي چهل نفره پس از بيان توحيد و نبوت خويش، ولايت و جانشيني اميرالمؤمنين(ع) را مطرح نمودند. در پايان رسالت هم كه در مجمع بيش از صدهزار نفره غدير، باز همان پيام ابلاغ شد. حديث غدير در ميان شيعه از متواتراتي است كه احدي ذرّه اي ترديد نسبت به آن ندارد. اهل سنّت نيز با سندهاي متعدّد و فوق متواتر آن را نقل كرده اند. علماي اهل سنّت بر اين باورند كه اگر روايتي را هفت، يا هشت نفر نقل كنند، متواتر مي دانند. حديث متواتر هم به منزلة آية قرآن شمرده مي شود و انكار آن همان حكم انكار آية قرآن را دارد. بيش از يكصد تن از صحابه حديث غدير را نقل كرده اند. مثلاً از ابوطفيل صحابي، هفده سند حديث غدير نقل شده است.1 از عميره، هجده

نفر نقل مي كنند.2 از زيد بن ارقم، شانزده نفر،3 از زياد بن ابي زياد، دوازده نفر نقل كرده اند. مرحوم علامه اميني(ره) از بعضي از بزرگان اهل سنت نقل مي كند كه مثلاً از ابن جرير طبري، از هفتاد طريق اين روايت نقل شده و اين در حالي است كه گفتيم تنها وجود هفت طريق آن را متواتر مي كند. از ابن عقده، صد و پنج طريق؛ از ابوسعيد سجستاني، صد و بيست طريق؛ از ابوبكر جعالي، صد و بيست و پنج طريق و از بعضي از بزرگانشان نيز تا صد و پنجاه طريق نقل مي كنند تا جايي كه از «حافظ ابوعلاي همداني» با دويست و پنجاه طريق نقل شده است.4 صرف نظر از همة اينها عبارتي از «ذهبي» نقل شده كه اگر فقط همين عبارت را داشتيم كافي بود. ذهبي شخصيتي است كه تمام تلاش را براي زير سؤال بردن روايات فضايل اميرالمؤمنين(ع) به كار برده است. او مي نويسد: كتابي از ابن جرير طبري دربارة حديث غدير ديده ام كه از كثرت طرق آن دچار وحشت و شگفتي شده ام.5 يكي از شخصيت هاي برجسته وهابي، ناصر الدين الباني است كه از او به بخاري عصر ياد مي شود و بن باز، او را «امام الحديث» مي خواند. او نيز حديث غدير را در زمرة احاديث متواتر مي داند و به ابن تيميه اشكال مي كند كه چطور او اين حديث را تضعيف كرده است؛ آن هم در حالتي كه هر دو بخش آن به تواتر ثابت شده است.6

با توجه به اين تواتر و اين همه شاهد ماجراي غدير چرا تنها هفتاد و دو روز پس از واقعة غدير خم و اندكي

پس از رحلت پيامبر(ص) كه محبوب ترين شخصيت نزد اصحاب بودند، دستور صريح حضرت كنار گذاشته شد و تاريخ به نحوي خلاف آن رقم خورد؟ دربارة مخالفت صحابه با خلافت اميرالمؤمنين(ع) چند مسئله بايد مورد توجه قرار گيرد كه بدون اين مسائل نمي توان مطلب را به خوبي فهميد. اوّل، اينكه در ميان قوم عرب تا پيش از بعثت، فرهنگ و حكومت قبيله اي حاكم بوده است. رئيس قبيله هر نظري مي داد افراد تابع او بودند و از او تبعيت مي كردند. آنها رأيي غير از رأي شيخ قبيله نداشتند. نكتة دوم، اينكه اسلام به نحوي شايسته در قلوب مردم جاي نگرفته بود؛ لذا ما نمي توانيم توقع داشته باشيم كه صحابه پس از بيست و چند سال مصاحبت پيامبر(ص) خود را مهذب كرده باشند و به جايي رسيده باشند كه گفتار پيامبر(ص) را گفتار خداوند متعال بدانند و مخالفت با دستور ايشان را مخالفت با دستور خداوند. اين مطلب به طور جدي براي آنها جا نيفتاده بود. براي شما چند نمونه از همان سال آخر حيات پيامبر(ص) به نقل از صحيح ترين كتاب هاي اهل سنت مي آورم تا ببينيد آنان حتي در آن مقطع هم مطيع حضرتش نبودند و از ايشان سرپيچي مي كردند. در حالي كه ايشان حيّ و حاضر بودند از دستوراتشان تخطي مي كردند چه رسد به اينكه ايشان در ميان مردم نباشند. زمان جاهليت رسم بر اين بود كه هر كس محرم مي شد بعد از مناسك به عرفه، مشعر و منا مي آمد. پس از حج_[الوداع پيامبر(ص) فرمودند، بايد اين رسم جاهليت برچيده شود. هر كس احرام بست، احرام اوّلي احرام عمره است و با «تقصير»7 همه چيزهايي كه با

احرام بر او حرام شده بود، حلال مي شود. آنهايي كه با خود قرباني نياورده اند از احرام بيرون بيايند و همه چيز بر آنها حلال است. مردم از اين دستور كه در آخرين روزهاي حيات نبوي داده شده بود با بدترين عكس العمل تمرّد كردند. اين اعتراض با الفاظ چنان ركيكي بود كه با صميمي ترين دوستان يا حتّي غلام و بندة تحت فرمان خود چنين صحبت نمي شود و از نقل آن واقعاً معذوريم. عزيزان براي اطّلاع مي توانند به منابعي كه اين مطلب را نقل كرده اند مراجعه نمايند.8 اين در حالي است كه قرآن كريم مي فرمايد: «ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا؛ آنچه را رسول خدا براي شما آورده، بگيريد (و اجرا كنيد) و از آنچه نهي كرده، خودداري نماييد»9 و «من يعص الله و رسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً؛ هر كس نافرماني خدا و رسولش را كند، به گمراهي آشكاري گرفتار شده است».10 اين آيات كجا رفت؟ اين روايت نه در منابع دست دوم كه در «صحيح مسلم» و «صحيح بخاري» آمده است؛ همان كتابي كه آنها آن را تالي تلو قرآن مي دانند. در همان جا آمده كه پيامبر اكرم(ص) از اين جريان بسيار ناراحت و غضبناك شدند؛ زيرا سخن ايشان را مضحكه قرار داده بودند. عايشه كه راوي قضيه است مسبّبان را نفرين مي كند. در روايت ديگري آمده كه آن حضرت فرمودند: «مالي لا أغضب و أنا آمر بالأمر فلا اتّبع؛11 چرا غضبناك نشوم در حالي كه دستور مي دهم و از من تبعيت نمي شود». اينها در حالتي است كه آن حضرت حضور داشتند. آن وقت ما توقع داريم پس از رحلت ايشان، اين صحابه

صحبت هاي حضرت را دربارة موضوع خلافت و امامت كه بالاتر از مسائل شرعي است و با قبول آن ملزم به تبعيت محض مي شوند بپذيرند. اگر عرب مسائل شرعي را تا حدي قبول مي كرد ليكن بحث امامت و حكومت را اصلاً به اين سادگي نمي پذيرفت. ماجراي مشهوري كه به هنگام بستري بودن پيامبر(ص) رخ داد و در برابر درخواست قلم و كاغذ براي مكتوب كردن خلافت پس از خويش، صحابه موضع گرفتند و ايستادند. اين مطلب در همه منابع معتبر آمده كه آنان در اين جلسه وقيح ترين عبارت را از ابتداي خلقت انسان تا كنون، دربارة پيامبر خويش به كار بردند كه اساساً در هيچ امت ديگري سابقه نداشت و آنان حتّي جسارت هايشان مؤدبانه بود كه مثلاً: «تو و خدايت برويد و بجنگيد ما همين جا مي نشينيم». قرآن، پيامبر(ص) را داراي خلق عظيم بيان مي كند و آنان چنان ايشان را عصباني مي كنند كه حضرت در اين جلسه آنان را از منزل خويش بيرون مي كنند و معلوم است به قدري دلشان سوخته و قلبشان شكسته است كه نمي توانند حضور آنان را در منزل خويش تحمل كنند. حضرت با اين حركت مي خواستند وقاحت گفتار و كردار آنان را ثابت كنند تا مبادا رهبري جامعه اسلامي را بر عهده بگيرند. نكتة سوم، اينكه از ابوحامد غزالي صاحب «احياءالعلوم» پرسيدند چطور در حالي كه صحابه در غدير با علي بن ابي طالب(ع) بيعت كردند پس از آن در سقيفه بساط مخالفت با او را پهن كردند؟ غزالي مي گويد حالت اوّل رضايت و تسليم بود و پس از آن هواي نفس براي رياست طلبي بر آنان غلبه كرد تا جايي كه سخنان پيامبر(ص) را

نشنيده گرفتند و آن را به قيمت ناچيز چند صباح حكومت و خلافت فروختند. نكتة چهارم از حضرت امير(ع) دربارة مخالفت صحابه، با ايشان در مقام خلافت پرسيدند، حضرت فرمودند: «... آنان مستبدانه اين مقام را از ما گرفتند در حالي كه ما برترين نسب ها را داشتيم و نزديك ترين افراد به پيغمبر اكرم(ص) بوديم و در حقيقت اين نوعي ظلم و حسادت بود كه در حقّ ما روا داشتند و عدّه اي در امر خلافت انحصارطلبي كردند و عدّه اي هم سخاوتمندانه از كنار آن گذاشتند».12 چه تعبير گويا و زيبايي است. هر كدام از مهاجران و انصار چه نقشي در اين ماجرا داشتند؟

ما بايد در اينجا نقش مهاجران و انصار را جدا كنيم. مهاجران كه نقش روشني دارند. آنان خيلي با حضرت يك دل و يك رنگ نبودند و در جنگ هاي زمان حيات حضرت مانند بدر، احد و... كاملاً مشهود است. تا جايي كه وقتي در جنگ احد حضرت فرمودند: «عمويم حمزه هيچ گريه كننده اي ندارد». هيچ يك از مهاجران عكس العملي نشان ندادند و در مقابل، انصار زنان خود را جمع كردند كه بر شهداي خود ديگر گريه نكنيد و همگي با هم براي عموي پيامبر(ص) بگرييد. حتي اگر حمايت انصار نبود معلوم نبود سرنوشت اسلام و حتي پيامبر(ص) چه مي شد. عمدة علل گسترش و حفظ اسلام حمايت انصار بود ولي متأسفانه مي بينيم كه انصار پس از رحلت پيامبر(ص) از اوّلين افرادي هستند كه براي امر خلافت به سقيفه مي آيند. اين يك معماي جدي است. پس از بحث و مطالعه بسيار به اين نتيجه رسيده ايم كه انصار در طول ايام، برخورد قريش را با پيامبر(ص) ديده بودند. كه

در حديبيه و احرام مكه و بسياري مواضع ديگر شاهد مخالفت هاي قريش با پيامبر(ص) بودند؛ لذا مطمئن بودند كه قريش هرگز نمي گذارد كه خلافت به اميرالمؤمنين(ع) برسد و در مقابل از خلافت قريش مي ترسيدند زيرا سران قريش به دست انصار كشته شده بودند. در تمام جنگ هاي بدر، احد و خندق ضربه را آنها زده بودند. اين مطلبي است كه يكي از انصار در همان روز سقيفه آن را تصريح كرده است كه ما مي ترسيم چنانچه يكي از ديگران به قدرت برسد به انتقام كشتگانشان همة ما را از دم تيغ بگذرانند. از همين رو انصار پيش دستي كردند تا قدرت را از دست قريش بگيرند. سعد بن عباده در جواب پرسش فرزندش در همين باره گفته بود: ما مي دانستيم قريش نخواهد گذاشت خلافت به علي(ع) برسد نظرمان بر اين بود كه ابتدا حكومت را به دست بياوريم و پس از استقرار، آن را به علي(ع) بسپاريم و مانع تسلط قريش شويم. سعد تنها كسي بود كه تا آخر عمر با هيچ يك از خلفا بيعت نكرد. بسياري از انصار هم تصريح كرده بودند كه تنها علي(ع) وليّ امر مؤمنان است. در مقابل، تعدادي از مهاجران كه مخالف اين امر بودند زمينه را فراهم كرده بودند بلافاصله پس از رحلت پيامبر(ص) خليفة دوم تعداد بسياري از قبيله اسلم را كه سابقة طولاني در دشمني با انصار داشتند، مأمور كرد كه به زور از همه براي خليفة اوّل بيعت بگيرند و در مقابل، بني اسلم هر چقدر پول بخواهند بدهند. به طوري كه در منابع تاريخي آمده كوچه هاي مدينه مملو از حضور آنان بود و كشش چنين جمعيتي را

نداشت و همة آنها _ به تصريح شيخ مفيد(ره) _ چماق به دست بودند. تمام منابع اهل سنت اين جمله را از خليفة دوم نقل كرده اند كه: «وقتي بني اسلم را ديدم، به نصرت يقين يافتم». به همين جهت بود كه هر چقدر حضرت امير(ع) و حضرت زهرا(س) خطبه خواندند و به در خانة انصار رفتند جواب شنيدند كه ما ديگر بيعت كرده ايم و نمي توانيم بيعت را بشكنيم. اين همان تعبير حضرت امير(ع) است كه عدّه اي خلافت را تصاحب كردند و عدّه اي هم از كنار آن سخاوتمندانه گذشتند. شكل دشمني ها با شيعه در شرايط كنوني كه ما شاهد حضور قابل توجه شيعيان در ايران، لبنان، عراق، و... هستيم چه تحولي يافته است؟ مبارزه با فرهنگ شيعه در دستور كار اهل سنت _ خصوصاً وهابي ها _ بوده است. در همان جلسة سال سوم بعثت، بزرگان حاضر در جمع به تمسخر اين جانشيني پرداختند و دشمني با حضرت امير(ع) از همانجا شروع شد و هرگز متوقف نشد. در جنگ يمن به بريده گفتند برو و نزد پيامبر(ع) از علي(ع) سعايت كن، چنان كه از چشم او بيفتد. بعد از پيامبر(ص) اين دشمني ها تشديد شد و در طول تاريخ كم و بيش ادامه داشت، تا اينكه انقلاب اسلامي ايران پيروز شد و ورق برگشت. تا پيش از آن مي گفتند كه شيعه ها بدعت گذارند و مؤسس شيعه يهوديان و ايرانيان هستند و ارتباطي با اسلام اصيل ندارد. امّا پيروزي انقلاب نشان داد كه حكومت و قانون اساسي و... ايران همه بر اساس اسلام شكل يافته است و اگر بنا باشد تنها يك اسلام واقعي حاكم باشد همان است كه در

اين كشور حاكم شده كه جلوي تمام مفاسد را گرفته و هر چه مشروب خوري و خانة فساد بوده همه را تعطيل كرده اند و به دنبال اصلاح جامعه هستند حال آنكه در عربستان كه مدعي حكومت اسلام اصيل بودند، قضيه به عكس است. از همين رو جوانان تحصيل كرده رويكرد قابل توجهي به شيعه داشتند. اين واقعيت براي عدّه اي از اهل سنّت _ خاصه افراطي ها _ قابل هضم نبود و اينها به ميدان آمدند تا از تمام امكانات موجود براي هجمه عليه شيعه استفاده كنند. مرحوم شهيد مطهري تنها چند ماه پس از انقلاب بيشتر در قيد حيات نبود امّا جمله اي در يكي از سخنراني هاي پس از انقلاب دارند كه حزم و دورانديشي ايشان را مي رساند. اين جمله در پيرامون جمهوري اسلامي يا «پيرامون انقلاب اسلامي» آمده كه انقلاب اسلامي ايران مرزها را يكي پس از ديگري فتح مي كند و در سطح گسترده اي منتشر مي شود. اين را بدانيد كه در آينده نه چندان دور سيل عظيمي متوجه شيعه خواهد شد. من توصيه مي كنم به طلبه ها و دانشجوها از الآن خودشان را براي پاسخگويي به شبهات مجهز كنند. چقدر اين مرد آينده را ظريف مي ديد. پيشگويي ايشان محقق شد. پس از چند سال، هجمه ها، نقدها، اعتراض ها، جزوه ها، لوح هاي فشرده يكي از پس از ديگري وارد جامعه شد. شما براي نمونه ببينيد يكي از استادان برجستة اهل سنت كه ظاهراً در دانشگاه فردوسي مشهد هم تدريس دارد به نام عبدالرحمن سليم، كتاب «خلافت و انتخاب از ديدگاه اهل سنت» را نوشته و در آن هجده شبهه تنها دربارة حديث غدير آورده و همه شبهات ابن تيميه و قبل و

بعد از او را در اين كتاب آورده و انتشارات دانشگاه فردوسي مشهد آن را منتشر كرده، آورده است. بيش از شش سال از انتشار اين كتاب مي گذرد و هنوز جواب قابل توجهي به اين كتاب داده نشده است. او در اين كتاب همة عقايد شيعه را زير سؤال برده است. براي دشمنان قابل تحمل نيست و مي دانند تا وقتي شيعه غدير را به عنوان واقعيت مسلم و قطعي پذيرفته است و هر روز در جلسات، حسينيه ها و مساجد به اظهار عشق و علاقه به صاحب غدير مشغولند، در نتيجه اعتقاد و عشق به امامت اميرالمؤمنين(ع) در نسل هاي آينده كاملاً مستحكم و قوي و نهادينه مي شود. همين كه بچه شيعه به سن دو سه سالگي مي رسد هر ساله در خانه، مسجد، بازار و كوچه مي بيند كه بحث جشن غدير مطرح است. او از مادر، پدر، معلم و دبيرش دربارة غدير سؤال مي كند. در يكي از پاورقي هاي «دلائل الصدق» از مرحوم مظفر ديدم كه نوشته بود يكي از بزرگان اهل سنت به من گفت كه شما از جان عاشورا چه مي خواهيد. هزار و چهارصد سال از آن گذشت و ديگر تمام شد و رفت، چرا هر سال بساط عزاي حسيني را برپا مي كنيد؟ مرحوم مظفر مي گويد: يكي از ما در جواب او گفت كه ما از غدير خوب پاسداري نكرديم و آن را نهادينه نكرديم، شما منكر آن شديد مي ترسيم كه اگر كمي نسبت به عاشورا كوتاه بياييم فردا منكر اين هم بشويد و بگوييد سيدالشهدا(ع) مثلاً با يك آنفولانزاي ساده فوت كرده و مرده اند. بحث غدير كه پس از پيروزي انقلاب طراوت و تازگي بيشتري

يافته براي بعضي قابل تحمل نيست و با تمام ابزار ماهواره اي، اينترنتي و... تمام تلاش خود را براي نابودي شيعه به كار مي برند. شيعه در اين شرايط چه وظيفه اي دارد؟ حضرت رسول(ص) در همان خطبه غدير فرمودند كه شما حاضران وظيفه داريد اين پيام را به گوش غائبان برسانيد. اين جمله بايد در بستر تاريخ به فراموشي سپرده نشود؛ يعني هر نسلي موظف است با اتكا به اين سخن نبي اكرم(ص) پيام غدير را به نسل هاي بعد از خود برساند. اگر ما تنها به همين يك جملة نبي عمل كنيم و به نسل هاي ناآگاه و بي خبر پيامبر غدير را برسانيم كه پيامبر اكرم(ص) چرا سه شبانه روز جمعيت را نگاه داشتند و از مردم، چه مرد و چه زن با اميرالمؤمنين(ع) بيعت گرفتند. ما هم همانند دشمنان بايد از تمام راه هاي جزوه، كتاب، اينترنت، ماهواره، پيامك و... بر حسب توانايي ها و امكاناتمان استفاده كنيم و هر كس به فراخور حال و امكاناتش براي ترويج و بزرگداشت غدير استفاده كنيم. حداقل اين است كه شب عيد غدير به همسايه هاي اطراف خود اندكي شيريني بدهيم. مادامي كه غدير مثل عاشورا فرهنگ نشده، موفق نبوده ايم و به حدّ مطلوبمان نرسيده ايم. با جشن يك دهة غدير مردم را شاد و خوشحال كنيم كه شيعه فقط مذهب گريه و عزاداري نيست. عملكرد نهادهاي فرهنگي متعدد كشور را در اين راستا چگونه ارزيابي مي كنيد؟ علاوه بر همة آنها، من عملكرد حوزه ها را در حدّ مطلوب نمي بينم حتي در شهر قم كه پايگاه فرهنگي شيعه است و دنيا شيعه را به قم مي شناسد. در يكي از شماره هاي فصلنامة انتظار آمار تكان دهنده اي از جواناني

بود كه گفته بودند ما براي ظهور امام عصر(ع) دعا نمي كنيم چون از شمشير تيز و برانش مي ترسيم. يعني ما حتي نتوانسته ايم به جوان هاي قمي پيام خود را منتقل كنيم. اين نظرخواهي هم همين اواخر انجام شده بود نه سي سال پيش. هر چند عملكرد ما زيباست امّا اصلاً در حدّ مطلوب نيست. مثلاً شما تصور كنيد در يك ليوان 50 سي.سي آب ريخته ايم. اين مقدار تنها مي تواند حدّاكثر يك نفر را از تشنگي نجات دهد ولي يك ليوان ظرفيتي چند برابر اين را دارد و عملكرد ما اساساً با فلسفه ساخت ليوان منافات دارد. اگر قرار بود تنها به همان مقدار يك ليوان آب ريخته شود كه لازم نبود يك ليوان را اينقدر بزرگ بسازيم و اندازة يك استكان هم كفايت مي كرد. نهادهاي فرهنگي ما هم بر همين منوال عمل كرده اند و من معتقدم كه رسالت، خيلي فراتر از عملكرد ماست و اگر تصميم بگيريم مي توانيم با حركت هاي حساب شده و جهشي به حدّ مطلوبمان برسيم. براي نمونه شما به كشور فقير مراكش نگاه كنيد كه در ماه رمضان امسال چهارصد مبلغ را به فرانسه فرستاده اند تا وهابيت را در آنجا تبليغ كنند، از جاهاي ديگر كه بماند. رايزن فرهنگي جمهوري اسلامي هم در همان ايام نمايشگاه عكس طبيعت برپا كرده كه مورد اعتراض بسياري قرار گرفت و از مردم بسياري براي اين نمايشگاه دعوت كرده اند. ما كجاييم و آنها كجا كه يك كشور فقير و كوچك اند. مبلغان وهابيت تنها در ماه رمضان براي تبليغ وهابيت ساخته انگليس و پروردة آمريكا كه هيچ ندارند و چهرة خشني از اسلام در دنيا ارائه كرده اند، چقدر

آيين خود را تبليغ مي كنند و ما چقدر؟ عربستان تنها در مصر هشتاد ميليارد دلار هزينه كرده است. شما ببينيد اين رقم، هزينه چند دهة وزارت ارشاد، دفتر و سازمان تبليغات و حوزه هاي علمية ماست. شما ببينيد اين چهار نهاد ما در بيست سال اين مقدار بودجه دارند كه آنها اين رقم را تنها در مصر سرمايه گذاري فكري _ ديني كرده اند؟! ما هم پول داريم و هم نيروهاي ما پرشورتر و بااستعدادتر از وهابي ها هستند ولي از اينها اصلاً استفاده نكرده ايم. همان مثال ليوان است.

تاكتيك ها و استراتژي هاي ضدّ شيعي امروز را چگونه مي بينيد؟ هجمه به شيعه از يك ناحيه نيست. مخالفان داخلي و خارجي ما متعددند: وهابي ها، بهايي ها، صوفي ها، صهيونيست ها، مسيحي ها و بسياري ديگر كه هر كدام به نوعي ضربه مي زنند ولي آنچه كه مهم و شاخص است كه جنگ تمام عيار با شيعه دارد وهابي ها هستند كه رسماً شيعه را مرتد، مشرك، كافر مي دانند و جهاد با آنان و كشتن ايشان را واجب مي شمرد. در ميان گروه هاي معاند هيچ كدام به اين شكل نيستند. در مقابل ما وهابي ها با بيش از پنجاه ماهواره بين المللي، بيش از چهل هزار سايت اينترنتي و امكانات بي پايان نفت قرار دارند كه تنها در خارطوم، پايتخت مراكش يك كتاب ضدّ شيعه را در هشت ميليون نسخه تكثير و به طور رايگان توزيع كرده اند. اينها از همه امكانات و فرصت ها عليه شيعه استفاده مي كنند. اينكه ما در برابر اينها عمل كردمان چه بوده بماند. اين در حالي است كه اگر بخواهيم واقعاً وارد عمل بشويم همانند جنگ سي و سه روزه لبنان مي شود كه با امكانات بسيار اندك توانستيم بر سومين

يا چهارمين قدرت نظامي جهان فائق بياييم در عرصة فكري و فرهنگي هم مي توانيم پيروز باشيم. صهيونيست ها پس از آن جنگ هنوز به طور كامل كمر راست نكرده اند و به اين نتيجه رسيده اند كه نمي توانند بر حزب الله فائق آيند. اين را با جنگ شش روزة تمام اعراب با امكانات آن روز اسرائيل مقايسه كنيد كه به شكست اعراب منجر شد. جمعيت و امكانات آن روز دولت هاي عرب خيلي بيشتر از حزب الله بود و اسرائيل هم به مراتب ضعيف تر از امروز امّا در آن جنگ پيروز شد و اعراب در آن جنگ شكست خوردند. صحراي سينا و سواحل رود اردن و بسياري مناطق ديگر در آن جنگ، از آنِ رژيم صهيونيستي شد و در اين سي و سه روز حتي يك وجب از خاك لبنان را تصاحب نكردند. شيعه اين است چه در ميدان نظامي و چه فرهنگي. ابتكاراتي در جوانان شيعه وجود دارد كه آنان حتي نمي توانند تصورش را بكنند. تغيير موضع قرضاوي و مواضع بسيار تند ضدّ شيعي اين روزهاي او را ناشي از چه مي دانيد؟ قرضاوي را از دو زاويه مي توان بررسي كرد. اوّل اينكه شايد او تحت تأثير تهديد و تطميع وهابي ها قرار گرفته باشد. او از آنجا كه رئيس اتّحادية علماي اسلامي است رابطه اي تنگاتنگ با دولت سعودي دارد و بدش نمي آيد از آنان تبليغ كند. البته او در ماجراي عراق كشتارها و رفتارهاي بد سلفي ها را محكوم كرد و موضع گيري خوبي در ماجراي لبنان داشت و همچنين دربارة ايران. سنّ او حدود هشتاد و يك سال شده است. شايد آن مواضع دورة جواني را نداشته باشد يا اينكه فشارهاي بسياري

كه دولت هاي افراطي بر وي دارند تأثير گذاشته باشد. به هر حال چون شخصيت خيلي تأثيرگذاري است فشار بيشتري هم به او مي آورند. نگاه دوم اين است كه او تأثيرگذاري شيعه را در كشورهاي ديگر مي بيند كه بسياري از جوانان و تحصيل كرده ها فوج فوج و دسته دسته به شيعه مي گروند. براي نمونه يكي از دوستان نقل مي كرد كه در يكي از كشورها تنها پس از جنگ سي و سه روزه حدود سي هزار نفر يك جا شيعه شده اند و از حوزة علميه درخواست مبلغ كرده اند. براي او كه رئيس اتحادية علماي اسلامي است باور اين مطلب سخت است و آن را خلاف وحدت مي داند و تبليغ شيعه را در ديگر كشورها غلط مي داند. برخي هم مي گويند پسر او عبدالرحمن يوسف قرضاوي شيعه شده كه صحتش خيلي معلوم نيست. البته او بسيار شيفته سيد حسن نصرالله است و اشعاري درباره اش گفته مسلم است و خود قرضاوي هم به اين مطلب تصريح كرده امّا در عين حال تشيع او به طور رسمي تأييد يا تكذيب نشده است. در ابتداي امر كه او چنين خبطي كرد بايد به طور جدي و محكم جواب مطالبش را مي داديم زيرا او از آل شيخ _ مفتي اعظم عربستان _ و طنطاوي _ شيخ الازهر _ بر جوانان بسيار تأثيرگذارتر است. امّا در عين حال نبايد خودمان با رفتارمان فاصله او را بيشتر بكنيم آن طور كه مثلاً «خبرگزاري مهر» ايشان را بلندگوي يهود و امثال اين خواند يا در نقطة مقابل يكي از بزرگان ما در موضعي همانند برادر و پسرعمو و در نهايت تواضع برايش نامه بنويسد. نرمش بيش از حد مي تواند اهانت كننده

را در موضع گيري اش جري كند. در كنار اينها هم شيعيان قطر حدود هشت جرم براي ايشان فهرست كرده و از قرضاوي شكايت مي كنند كه تا اينجا درست بود، امّا در پايان با تعابيري مانند پيري و خرفتي درخواست لغو تابعيت قطري او را مي كنند كه اين هم باز منطبق با اخلاق شيعه نيست.

از اينكه در اين گفت وگو شركت كرديد، متشكريم. پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است.

آن روز كه يك مسيحي عاشق علي عليه السلام شد

عاشقان اميرالمؤمنين در تمام دنيا با كتاب الامام علي، صوت العدالة الانسانيه جرج جرداق، نويسنده بزرگ لبناني آشنا هستند. در سال 2002 ميلادي رضا اميرخاني، داستان نويس كشورمان كه به همراه تعدادي از نويسندگان ديگر به لبنان سفر كرده بودند، ديداري نيز با جرج جرداق داشته كه، شرح اين ديدار را در اينجا براي شما عزيزان مي آوريم. عاشقان اميرالمؤمنين در تمام دنيا با كتاب الامام علي، صوت العدالة الانسانيه جرج جرداق، نويسنده بزرگ لبناني آشنا هستند.

تتبع و تحقيقات جرج جرداق، واكاوي و تفحص در زندگي و احوالات اميرالمؤمنين نيست؛ بلكه شرح عشقي است به شخصيتي بزرگ و فراانساني.

در سال 2002 ميلادي رضا اميرخاني، داستان نويس كشورمان كه به همراه تعدادي از نويسندگان ديگر به لبنان سفر كرده بودند، ديداري نيز با جرج جرداق داشته كه، شرح اين ديدار را در اينجا براي شما عزيزان مي آوريم. واقعيت آن است كه ما - 5 نويسنده - از طرف جميعت دفاع از ملت فلسطين و با پشتيباني سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي به لبنان رفته بوديم. صبح وقتي ميزبان مان، هاشمي رايزن فرهنگي فعال و نشيط جمهوري اسلامي، خبر لغو سفر بعلبك را - به دليل شرايط بد جوي

- به ما داد، بدجور پكر شديم. هيچ خيال نمي كرديم كه ايشان پيشتر براي خالي نبودن برنامه، وقتي براي ساعت 12 ظهر دوشنبه چهاردهم بهمن ماه 1381 از جرج جرداق گرفته است. خانه جرج جرداق، در محله الحمرا است. محله اي مسيحي نشين در شمال غرب بيروت؛ بيروت نمايشگاهي است از ملل و مذاهب. شوخي نيست، كشوري با حدود 10 هزار كيلومتر مربع مساحت و 3 ميليون نفر جمعيت، 18 مذهب رسمي دارد. تا پيش از رفتن به لبنان همواره برايم سؤال بود كه هويت يك لبناني چگونه تعريف مي شود؟ چه مؤلفه هايي هويت لبناني را مي سازد؟ كشوري به اين كوچكي چگونه توانسته است تا اين حد خبرساز باشد و در فرهنگ پيشرو؟ چه چيزي جز زبان، اين كشور را كه در آن هيچ نماد عربي – پوشش، معماري، حتي آب و هوا! – ديده نمي شود، با ساير كشورهاي عرب پيوند داده است؟ تقابل مدرنيسم فرانسوي و سنت عربي چه آش درهم جوشي را پديد آورده است؟ كهن الگوي انسان لبناني كيست؟ با احتساب ترافيك بيروت حدود 5 دقيقه زودتر از زمان ملاقات، به محله الحمرا رسيده ايم. راننده رايزني كنار كافه اي نقلي مي ايستد و ما نشاني را براي دو پيرمردي كه پشت ميز نشسته اند، مي خوانيم. هر دو به تأسف سر تكان مي دهند كه شارع امين مشرق را نمي شناسند. بعد با ناراحتي مي گوييم كه با استاد جرج جرداق قرار داريم. ناگهان از جا مي پرند و مي گويند، خانه جرج جرداق دو خيابان آن طرف تر است. با راهنمايي آنها به راحتي منزل را

پيدا مي كنيم. الحمرا محله اي است مرفه تر از ساير محلات بيروت و دست كم اسمش ما را به ياد قصر الحمرا مي اندازد. انتظارش را نيز داشتيم. نويسنده اي كه يك كتابش در جهان تشيع بيش از يك ميليون نسخه، فروش داشته است، بايد هم در چنين محله اي زندگي كند. اما ... واقعيت آن است كه هر چه از خيابان اصلي دورتر شديم، بيشتر شك كرديم! خانه جرج جرداق يك آپارتمان معمولي در يك ساختمان قديمي در خياباني متوسط بود. اسمش را روي زنگ پيدا كرديم. خودش جواب داد و در را باز كرد. چشمتان روز بد نبيند. قصر الحمرا، آپارتماني بود حدود 100 متر، مملو از روزنامه و كتاب و بروشور، نه مرتب و طبقه بندي شده، و نه تميز و پاكيزه. انگار كن كه 200 كيلو روزنامه و 20 كارتن كتاب را بدهي دست يك بچه بازيگوش و بگويي هر جور كه خواستي آنها را پخش و پلا كن! تابلويي هم به ديوار آويزان بود؛ مجلس رقصي كج! در حضور سلطاني خاك آلود! البته ناگفته نماند يك وجب خاك (دقيقاً همان 5 انگشت!) روي همه چيز نشسته بود، جوري كه روي هيچ صندلي و مبلي نمي توانستيم بنشينيم. وقتي خواستيم چند كتاب را از روي مبلي برداريم تا جا باز شود، استاد به سرعت جلو دويد و با دقت كتابها را برداشت و در جايي ديگر قرار داد. انگار نظمي در ميان اين بي نظمي حاكم بود. بگذريم؛ در زمان بسيار كوتاهي، همه اينها را خلق مهربان و چهره خندان استاد 75 ساله محو كرد. پرسيد كه آيا عربي مي

فهميم؟

جوابش داديم: شوي شوي! (كمي!) اما اشاره كرديم كه السيد شريف، كار ترجمه را انجام مي دهد. ديگر جرج جرداق با ما صميمي شده بود. به او گفتيم كه خانه همه اهل قلم همين شكلي است. خنديد و جواب داد: زن و بچه ام به خاطر همين خانه از دست من به ده مان فرار كرده اند... همان ابتداي كار سؤال كرديم كه آيا استاد تا به حال به ايران سفر كرده است؟ و او جواب داد كه دو بار، يك بار براي بزرگداشت سعدي و ديگر بار هم همين دو سال پيش (يعني 2000 ميلادي). مردمان ايران زمين را بسيار دوست مي دارم، برخلاف ناشرانش! خنديديم. من به ايشان گفتم كه جنگ ناشر و نويسنده يك جنگ جهاني حي و قيوم است؛ اما او بلافاصله صحبت مرا قطع كرد: - نه! در اروپا، خاصه در فرانسه اين جور نيست. هنوز كار من در نشريه فنون الجميل (هنرهاي زيبا ياFine Arts) چاپ نشده است، آنها پيشاپيش چك حق التأليف را پست مي كنند؛ اما من بايد به مكتبه بروم و بالاي همين كتابم كه يك ناشر بحريني بدون اجازه تجديد چاپ كرده است، 40 دلار پول بدهم! اين كارها مختص ما شرقي هاست. در عرصه فرهنگ، ناشران شما با اين كارهاشان زيبايي هاي اسلام را از ميان مي برند. دقيقاً مثل بن لادن در عرصه سياست.

بعدتر ، نگاه مي كنم به اولين ترجمه امام علي، صداي عدالت انسانيت، اثر سيدهادي خسروشاهي. در شهريور سال 1344 هجري شمسي خسروشاهي چندان مقيد و دقيق بوده است كه در صفحات اول كتاب، نامه خود به جرداق را براي

ترجمه و اجازه جرداق چاپ زده است. " از من اجازه خواسته ايد كه هر 5 جلد كتاب مرا به فارسي ترجمه كنيد و من اين اجازه را به شما مي دهم... از او درباره چگونگي علاقه مند شدنش به شخصيت اميرالمؤمنين سؤال شد: - من متولد 1926 هستم. در ده مرجعيون به دنيا آمده ام. دهي در ژنوب (جنوب) لبنان! دهي كه اهل آن مانند ساير دهات اطراف، ذوق اصيل ادبي دارند... . جالب است بدانيد براي شناخت لهجه لبناني در ميان لهجه هاي مختلف عربي كافي است به مخرج جيم دقت كنيد. لبناني ها از تلفظ جيم عاجزند و آن را «ژ» تلفظ مي كنند. (اين هم براي آنهايي كه خيال مي كنند عربها گچ پژ ندارند!) جالب تر است كه بدانيد در لبنان اهل ده بودن! نمودار اصالت است. كاملاً به خلاف مملكت ما كه هنوز لهجه مان بر نگشته، ادعاي پايتخت نشيني مي كنيم. يعني آنها به هيچ وجه دوست ندارند كه خود را اهل عاصمه - پايتخت- بلدشان، بيروت بدانند. به عكس، هر جايي كه مي روند اصالت روستايي خود را به رخ مي كشند. ضمن آن كه فراموش نكنيم روستاييان عرب (باديه نشينان قديم) به دليل فصاحت و بلاغت، همواره بهترين افراد براي تحقيق اهل لغت بودند. بگذريم، استاد با ذوق اتيمولوژيكش ادامه داد: - من زاده مرجعيون هستم. مرجعيون از دو لغت مرج و عيون تشكيل شده است. يعني محلي كه در آن چشمه ها پيش مي آيند. كنايه از سرسبزي و طراوت. (و البته راست مي گفت، ديروزش ما در بازديد از جنوب به طور اتفاقي از

آن روستاي مرزي گذر كرده بوديم.) ده ما مملو از چشمه بود و من نيز كودكي مملو از شور. هر روز از مدرسه فرار مي كردم و به يكي از اين چشمه ها پناه مي بردم. مدير مدرسه و معلمان همواره به دنبال اين كودك فراري بودند و هر روز به خانواده ام اعتراض مي كردند. در اين ميان فقط برادرم حامي من بود. فؤاد جرداق.

- همان فؤاد جرداق شاعر؟

- بله! برادر بزرگ من، فواد جرداق، شاعر و لغوي بود. بسيار اهل مطالعه. اصلاً او مرا به اين وادي كشاند. هر زماني كه پدر و مادر، معلم و مدير، معترض من مي شدند از من دفاع مي كرد و به من مي گفت تو خارج از مدرسه بيشتر چيز ياد مي گيري. حقيقت آن است كه او بعد از اين كه پشتكار مرا در خواندن متون ادبي ديد، روزي كتابي قطور به من هديه داد و گفت، همه ادبيات عرب در همين كتاب خلاصه شده است... . - نهج البلاغه؟!

- آري! من نهج البلاغه را به دست مي گرفتم و از مدرسه مي گريختم و مي رفتم در كنار چشمه اي، به صخره اي تكيه مي دادم و غرق درياي نهج البلاغه مي شدم.

پس همين كتاب شما را با اميرالمؤمنين آشنا كرد!

نه! من تازه گرفتار ادبيات امام علي شده بودم و نه گرفتار شخصيت امام. فراموش نكنيد كه ما مسيحي بوديم و در دِهي مسيحي نشين مي زيستيم. پس خيلي به امام علي علاقه اي نداشتيم. البته برادرم فؤاد هر وقت كه مهمان داشتيم، اشعاري در مدح اميرالمؤمنين براي مهمان ها(ي مسيحي) مي

خواند و همين كمك مي كرد به من!

چگونه به شخصيت جامع اميرالمؤمنين نزديك شديد؟

- وقتي رفتم دانشگاه همزمان در دو رشته ادبيات عرب و فلسفه عرب تحصيل و بعد تدريس مي كردم. در هر دوي اين رشته ها مجدداً با امام علي برخورد كردم، به عنوان شخصيتي بزرگ در ادبيات و فلسفه. تصميم گرفتم يك تحقيق خيلي جدي بكنم پيرامون اين شخصيت. از عقاد و طه حسين بگير تا علماي شيعه. هر كتابي را كه مرتبط با امام علي بود، خواندم.با مطالعه اين كتاب ها متوجه شدم كه همه در مورد ولايت امام علي، حقانيت يا عدم حقانيت او صحبت كرده اند و شخصيت بزرگ او در اين بحث ها گم شده است. چندان در حواشي مسأله خلافت فرو مانده اند كه چهره نوراني علي را نديده اند. زمامداري علي را ديده اند؛ اما از انسانيت او مغفول مانده اند.من سيراب نشدم. پس شخصيت درخشان و بزرگ او را شكافتم. فقد بقرت عبقريته! دوباره برگشتم به كنار سرچشمه هاي مرجعيون، عيون مرجعيون و نهج البلاغه دوران كودكي، اما با روشي جديد. همه كتابهايم درباره امام علي را همين گونه نوشتم... .

استاد ! از اولين كتاب بگوييد صوت العدالة الانسانيه...

اتفاقاً ماجرايش خيلي زيباست. شما حتماً خيال مي كنيد كه با كمك مسلمانان اين كتاب چاپ شد؟ (سر تكان مي دهيم - مي خندد ) همان طور كه متنش را مي نوشتم، سردبير مجله الرساله آمد و گفت به ما بده كه شماره به شماره چاپ كنيم. من قبول نكردم.بعد از اصرار و الحاح فراوان او عاقبت دو قسمت از متن را به او دادم.

بلافاصله بعد از چاپ، رئيس كشيشان و راهبان فرقه كرمليه (از فرق ماروني مسيحي) گفت: من خودم اين را به هزينه خودم چاپ مي كنم. طبيعتاً خيلي خوشحال شدم. براي اين كه ديدم از دست اين ناشرها - كه عمده شان واقعاً دزدند- خلاصي يافته ام.

و بعد حتماً مسلمانان شما را پيدا كردند!

خير اتفاقاً اول كار، مسيحي ها فهميدند و آمدند پهلوي من. ذوق زده و شادان. مي گفتند تو عرب را سرافراز كرده اي. پول جمع كرده بودند و مي خواستند پول چاپ كتاب را به من بدهند. گفتم اين كتاب را با پول خودم چاپ نكرده ام و رئيس راهبان كارمليه چاپ كرده. رفتند كه به او پول بدهند. او گفت خجالت بكشيد، من اين را چاپ نكرده ام. اين پول راهباني است كه در اينجا عبادت مي كنند. ببريد اين پول را بدهيد به فقرا.بعدها آن كشيش - رئيس راهبان كارمليه - به من گفت من امام علي را دوست دارم و از بركت او فقراي ما نيز به نوايي رسيدند.

عجب، استاد! بالاخره مسلمان ها چه كردند؟

اول از همه قاسم رجب صاحب مكتبه اي در بغداد – كتاب را برد و طواف داد دور ضريح اميرالمؤمنين؛ اما بعد از او بعضي برادران شيعه اين كتاب را بارها چاپ كردند و به من چيزي ندادند و متأسفانه حتي براي خريد كتاب خودم به كتاب فروشي ها مي رفتم.

آيا تا به حال به نجف رفته ايد؟

نه! تا به حال به نجف نرفته ام. (شگفتي ما را كه مي بيند، توضيح مي دهد: ) اما دو بار به كربلا رفته ام براي

سخنراني. آنجا مقام (قبر) امام حسين، پسر ايشان را نيز زيارت كرده ام.

دوست نداريد به زيارت اميرالمؤمنين مشرف شويد؟

راستش را بخواهيد تا وقتي اين مردك زمامدار است نه. صدام حقيقتاً آدم كثيفي است. قوميت عرب را به سخره گرفته است. ننگ عرب است.- اين مصاحبه در زمان صدام انجام شده است-

امام خميني را چگونه ديده ايد؟

خميني بزرگترين رهبر جهان اسلام بوده است، در ميان معاصران. خيلي بالاتر از حتي ناصر. من بزرگي و عظمت و حتي علم خميني را از اخبار مي توانستم فهم كنم؛ اما دو سال پيش كه به ايران رفتم و خانه محقرش را ديدم، چيزي عظيم تر در او يافتم و آن نبود مگر صداقت و ساده زيستن و با مردم بودن... استاد! تأليفات حضرتعالي بسيار متعددند. از تحقيقاتتان پيرامون اميرالمؤمنين، پنج جلد صوت العدالة الانسانيه، علي و حقوق بشر، علي و انقلاب فرانسه، علي و سقراط، علي و عصر او، علي و مليت عرب، تا داستان فنانون احبا و اشعار فينوس و الشاعر ... و بسياري كتب ديگر. الان آيا با توجه به كبر سن هنوز – به جز اين برنامه صبحگاهي در راديوي ملي – مشغول نوشتن هم هستيد؟ بله! (انگار به استاد برمي خورد) من با نوشتن زنده ام. همين الان بيست كار چاپ نشده دارم. بعضي ها مثل كتابي راجع به دعبل خزاعي - شاعر اهل بيت هنوز چاپ نشده. كاري راجع به ابونواس اهوازي كه در اصل اهل لغت و از بنيانگذاران علم نحو عربي است كه همه ايراني بوده اند. از سيبويه بگير و بيا تا همين ابونواس... الان يك اپراي من در

همين بيروت اجرا مي شود به نام "انا شرقيه" (من بانوي شرقي ام) و كاري كه هنوز مشغول نوشتنش هستم به نام حكايات ... داستان هايي طنزآلود از زندگي خودم... .

استاد كدام كارتان را بيشتر دوست داريد؟

(كمي فكر مي كند) همين حكايات را كه مشغول نوشتنش هستم.

مي گويم نويسنده اي كه كار ننوشته اش را بيشتر دوست داشته باشد، هنوز جوان است... مي خندد.

از او راجع به ادبيات داستاني عرب پرسيده شد و او جواب مي دهد.

خوشحالم از اين كه داستان هاي ميخائيل نعيمه و نجيب محفوظ را پشت ويترين كتابفروشي هاي پاريس مي بينم. (بعد ناگهان مي پرسد آيا لامارتين را مي شناسيد؟ ما سر تكان مي دهيم كه بله!) در يكي از كتابفروشي هاي پاريس من يك كتابي از لامارتين گير آورده ام، قديمي، راجع به پيامبر شما كه كتاب بسيار نفيسي است؛ اما متأسفانه مسلمانان دنبال اين چيزها نيستند. مثلاً همين "علي و الثوره الفرينسيه" را هيچ مسلماني نيامده است به فرانسه ترجمه كند. آيا ترجمه اين كتاب خدمتي به اسلام نيست؟ آيا مسيحيان بايد اين كتاب حاضر و آماده را به فرانسه ترجمه كنند؟آيا كتاب "امام علي و قوميت عربي" كه يك كتاب بسيار دقيق است كه چگونه امام از مسأله قوميت و به دور از ناسيوناليسم منحط به انسانيت مي رسد، شايسته تحقيق و تتبع نيست؟ من عقيده دارم امام علي از مسيح بالاتر است. من شيفته شخصيت انساني امام شده ام.ما كلاً مسيحي بوده ايم و بالطبع به امامت امام علي اعتقادي نداريم. (درمانده ايم كه اين چگونه بي اعتقادي و چگونه اعتقادي است كه هيچ گاه

حاضر نيست اسم اميرالمؤمنين را بدون امام بياورد! راستش كمي پريشان شده ايم. مگر مي شود كسي بهترين سالهاي جواني اش را بي اعتقاد روي چنين موضوعي كار كند و چنان اديبانه ... اما استاد بي توجه به ما ادامه مي دهد.) من در خانواده اي مسيحي بزرگ شده ام كه اعتقاد به اين چيزها نداريم، اما بگذاريد خاطره اي با مزه برايتان تعريف كنم. پدر من حجار بود، سنگ تراش. كارهايش را مي فروخت و به دهات اطراف مي برد و روزي اش از اين راه به دست مي آيد. اما سنگي را در خانه نگاه داشته بود و دو سال روي آن كار مي كرد. بعد كه كارش تمام شد آن را به سر در خانه مان آويخت. حساس شده ايم تا بدانيم چه چيزي به سر در خانه اين خانواده مسيحي در ده مسيحي نشين مرجعيون نصب شده بوده است. از استاد مي پرسيم:

روي آن سنگ چه نوشته شده بود؟ استاد مي خندد و مي گويد: " لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار."

دعاي فرج، دواي همة دردها

گفتارهايي از آيت الله العظمي بهجت

او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است كه [بيش از] هزار سال در بيابان ها در به در و خائف است. سبب غيبت امام زمان(ع) خود ما هستيم. زيرا دستمان به او نمي رسد وگرنه، اگر در ميان ما بيايد و ظاهر و حاضر شود چه كسي او را مي كُشد؟ آيا جنّيان او را مي كُشند يا ما انسان ها؟ ما پيشتر و در طول تاريخ ائمه(ع) امتحان خود را پس داده ايم! اشاره:

اين گفتار، گوهرهاي گران ارجِ پراكنده اي بوده كه به همّت بعضي

از شاگردان فقيه فرزانه، و پارساي صاحبدل حضرت آيت الله العظمي بهجت گردآوري شده و در چند جلد كتاب با عناوين «در محضر بهجت»، «فيضي از وراي سكوت» و... به چاپ رسيده است. اين قلم به سائقة دوستي و عشق به اولياي حق، بياناتي را كه عمدتاً پيرامون اهميت «دعا براي تعجيل در فرج» آن موعود مهربان بوده، به گونه اي متصل و مرتبط كنار هم قرار داده تا شكل گفتاري منسجم يافته است. محور اين گفتار را بيشتر، دعاي خالصانه و تائبانه براي فرج و همچنين ناظر و حاضر ديدن آن حجّت حيّ موجود موعود به خود اختصاص داده است. بهترين كار براي به هلاكت نيفتادن در آخرالزّمان، دعاي فرج امام زمان(ع) است؛ البته دعايي كه در همة اعمال ما اثر بگذارد. قطعاً اگر كساني در دعا جدّي و راستگو باشند، مبصراتي (= ديدني هايي) خواهند داشت. بايد دعا را با شرايط آن خواند و «توبه از گناهان» از جملة شرايط دعا است. مخصوصاً دعاي شريف «عظم البلا و برح الخفا» را بخوانيم و از خدا بخواهيم كه صاحب كار را برساند. با او باشيم. اگر رساند كه رساند و اگر نرساند [حداقل] از كنار او دور نشويم. از رضاي او دور نرويم. [امام زمان(ع)] حرف هايي [را] كه ما با يكديگر مي زنيم، مي داند. در هر حال براي تعجيل در امر فرج و رفع نگراني ها و گرفتاري ها و نجات و اصلاح حال مؤمنين [اين دعا] را بخوانيم: «اللّهمّ اكشف هذه الغمّ_[ عن هذه الامّ_[ بظهوره» خداوندا با ظهور حضرت حجّت(ع) اين ناراحتي و نگراني را از اين امّت برطرف نما! تنها انتظار فرج كافي نيست «تهيّأ» (= آمادگي)،

اطاعت و بندگي نيز لازم است؛ مخصوصاً با توجّه به قضايايي كه پيش از ظهور امام زمان(ع) واقع مي شود به حدّي كه «ملئت ظلماً و جوراً». خدا مي داند كه به واسطة ضعف ايمان بر سر افراد چه مي آيد. خدا كند كه ظهور آن حضرت با عافيت مطلق براي اهل ايمان باشد و زود تحقّق پيدا كند. ابتلائات شيعه امروز بسيار زياد است. از ظلم و ستم و بلا و فشاري كه بر سر اسلام و مسلمانان _ به خصوص اهل ايمان _ مي آيد، كارد به استخوان رسيده است. بيماري هاي مختلف و حوادث زياد شده است. بايد در مشاهد مشرّفه و مواقف مهمّه براي رفع ابتلائات شيعه دعا كرد و تضرّع نمود. ما بايد از همه بخواهيم كه متوسل شوند و دعا كنند و تضرّع نمايند تا بلكه فرجي حاصل شود. دعاي فرج اگر موجب فرج عمومي نشود براي دعا كننده موجب فرج خواهد بود. _ إن شاءالله _ چنانچه در بعضي از روايات آمده: «دعا كنيد كه در آن فرج شماست». برخي از مردم به مرحوم آقاي شيخ حسنعلي تهراني متوسل مي شدند و نتيجه مي گرفتند ولي متوجّه امام عصر(ع) نيستند. ما بايد به بيش از اينها به امام عصر(ع)متوسل باشيم تا نتيجه بگيريم. اگر اهل ايمان، پناهگاه حقيقي خود _ حضرت صاحب(ع) _ را بشناسد و به آن پناه برند امكان ندارد كه از آن ناحيه مورد عنايت واقع نشوند. از مهم ترين دعاها، دعاي فرج امام زمان(ع) است. همة مشكلات مردم و حكومت ها از غيبت آن حضرت است. براي رفع مشكلات اجتماعي و حوائج مردم بايد همان طوري دعا كرد كه انسان براي رفع مشكل خودش دعا

مي كند. دعا اگر دعا باشد تأثير خواهد كرد». دعاي تعجيل فرج، دواي دردهاي ماست. در روايت است كه در آخرالزمان همه هلاك مي شوند، مگر كساني كه براي فرج دعا كنند. «إلّا من دعا بالفرج». ائمه(ع) ما با اين بيان، خيلي به اهل ايمان و شيعيان عنايت كرده اند تا خود را بشناسند. يعني اگر براي فرج دعا مي كنيد علامت آن است كه هنوز ايمانتان پابرجاست. [معصومين(ع)] فرموده اند: در آخرالزمان اين دعاي فرج را كه دعاي «تثبيت در دين» است بخوانيم: «يا الله، يا رحمان، يا رحيم يا مقلّب القلوب، ثبّت قلبي علي دينك» در زمان غيبت به خواندن دعاي «اللّهمّ عرّفني نفسك...» سفارش شده است. به حجّ كه مي رويد اهمّ حاجات را از خدا بخواهيد و آن فرج حضرت وليّ عصر(ع) است كه فرج بشريّت است. بعد از آن نابودي حكومت هاي فاسد و جائر را بخواهيد. خدا كند راهي براي «شرح صدر» پيدا كنيم كه به واسطة رئيس و [سَروَرمان] تحيّر قلبي مان برطرف شود. «فرج» ولو يك ساعت باشد، بعد از آن روشنايي است ائمه(ع) ما اين مطلب را با ما اتمام حجّت كرده اند و فرموده اند: «براي فرج بسيار دعا كنيد»، البته نه با لقلقة زبان. خود امام در مسجد سهله، جمكران، در خواب و بيداري در گوش افرادي از دوستانش بدون اينكه او را ببيند، فرموده است: «فرج من نزديك است، دعا كنيد» يا به نقلي فرموده: «فرجم نزديك شده دعا كنيد «بداء» حاصل نشود». چه مصائبي بر امام زمان(ع) كه مالك همة كرة زمين است وارد مي شود. آن حضرت در چه حالي هستند و ما در چه حالي! او در زندان است و خوشي و

راحتي ندارد و ما چقدر از مطلب غافليم و توجه نداريم. كساني كه در خواب و بيداري تشرّف حاصل نموده اند از آن حضرت شنيده اند كه فرموده است: «براي تعجيل فرج من زياد دعا كنيد». خدا مي داند تعداد اين دعاها بايد چقدر باشند تا مصلحت ظهور فراهم آيد. بايد دعا را با شرايط آن انجام داد و توبه از گناهان از جمله شرايط دعا است. چنان كه فرموده اند: «دعاء التائب مستجاب» نه اينكه براي تعجيل فرج دعا كنيم [در حالي كه] كارهايمان براي تبعيد (= به تأخير انداختن و دور كردن) آن حضرت باشد. خدا چه صبري داده به حضرت غايب(ع) كه هزار سال مي بيند بر سر مسلمان ها چه بلاهايي مي آيد و خود آنها چه بلاهايي بر سر هم مي آورند و همه را تحمّل مي كند. اميدواريم خداوند براي يك مشت شيعة مظلوم، صاحبشان را برساند زيرا در عالم چنين سابقه نداشته و ندارد كه رئيس و رهبري از مريدان و لشكرش اين قدر غيبت طولاني داشته باشد. چه بايد گفت؟ معلوم نيست تا كي! در تمام امّت هاي گذشته مقدّر شده است ولي در هيچ امّتي چنين غيبتي با وقتِ نامعلوم و غير مقدّر اتفاق نيفتاده است. اگر بدانيم دعاي ما اثر دارد و باز دعا نكنيم، مقصرّيم. حضرت غايب(ع) عجب صبري دارند! با اينكه از تمام آنچه كه ما مي دانيم يا نمي دانيم اطّلاع دارد و از همة امور و مشكلات و گرفتاري هاي ما باخبر است. خود حضرت مهدي(ع) هم منتظر روز موعود است و خودش مي داند كه چه وقت ظهور مي كند. اينكه گفته مي شود آن حضرت وقت ظهورش را نمي داند، درست نيست. دعاي تعجيل فرج دواي همة

دردهاي ماست. مي پرسند: «چرا اين همه دعا مي كنيم مستجاب نمي شود؟» [پاسخ اين است:] شرط استجابت دعا، توبه است. لذا ملائكه مي گويند: چرا دعا را با شرطش _ كه توبه باشد _ به جا نمي آوريد تا مستجاب شود؟ ما بايد امام زمان(ع) را حاضر فرض كنيم. هرجا مي رود، برويم و مي توانيم! ولي گويا نمي خواهيم در راه رضاي آن حضرت باشيم، نه اينكه رضاي آن حضرت را نمي دانيم يا نمي توانيم تحصيل كنيم. مهم تر از دعا براي تعجيل فرج، دعا براي ايمان و ثبات قدم در عقيده و عدم انكار آن حضرت تا ظهور او مي باشد. اگر ظهور آن حضرت نزديك باشد، بايد هر كس خود را براي آن روز مهيّا سازد از جمله آنكه از گناهان توبه كند. همين توبه باعث مي شود كه اين همه بلاهايي كه بر سر شيعه آمده، از سر شيعه رفع و دفع گردد. آقايي كه زياد به مسجد جمكران مي رود، مي گفت: «امام زمان(ع) را در مسجد جمكران ديدم به من فرمود: «به دل سوختگان ما بگو براي ما دعا كنند». او هزار سال است كه زنداني است. لذا هر كسي كه براي حاجتي به مكان مقدّسي مانند مسجد جمكران مي رود بايد كه اعظم حاجت (= بزرگ ترين خواسته) نزد آن «واسطة فيض» _ يعني فرج خود آن حضرت _ را از خدا بخواهد. حضرت غايب(ع) داراي بالاترين علوم است و «اسم اعظم» پيش از همه در نزد خود آن حضرت است، با اين همه به هر كس كه در خواب يا بيداري به حضورش مشرّف شده، فرموده است: «براي من دعا كنيد». در حالي كه [امام زمان(ع)] مُرده را زنده مي كند، خود در زندان وسيع

[دنيا] به سر مي بَرد. امّا در مورد خود حق ندارد، هرچند براي ديگران _ مخصوصاً در امور فردي _ عنايت خاصّي دارد امّا در امور اجتماعي كه مربوط به خود آن حضرت است، خير! خدا كند ارتباط شيعه و اهل ايمان، با امام زمان(ع) قوّت بگيرد تا در مقام صبر، صبر و تحمّل كنند. [يقيناً] دعا در امر تعجيل فرج آن حضرت مؤثر است، امّا نه لقلقة زبان و «عجّل فرجه» خشك و خالي. دعاي فرج مثل نماز نافله، عمل مستحبّي است. يعني راستي وجدّي از غيبت امام متأثر باشيم و از خدا بخواهيم كه فاصلة هزار و چندصد ساله را كه ميان مردم و «واسطة فيض» افتاده است، برطرف شود و به پايان برسد. دعاي باحالِ حُزن و اندوه و با تأثر قلبي از مردم واقع نمي شود. اگر مي شد، قطعاً وضع اين طور نبود. راه خلاص از گرفتاري ها، منحصر است به دعا كردن در خلوات براي فرج وليّ عصر(ع) آن هم با خلوص و صدق نيّت و همراه با توبه تا رابطة ما با وليّ امر و امام زمان(ع) قوي نشود، كار ما درست نخواهد شد و قوّت رابطة ما با وليّ امر(ع) هم در اصلاح نفس است. امام زمان(ع) ناظر اعمال ما

چيزي كه باعث شرمندگي و خجالت زدگي ما مي شود اين است كه امام زمان(ع) همه چيز را مي داند و همه چيز را مي شنود. معصومين(ع) «عين الله الناظرة و اذن الله السامعه الواعيه» [= يعني چشم بينا و گوش شنواي خداوند] هستند. اگر حرفي زده مي شود حتي قبل از آنكه ديگران و كساني كه در مجلس هستند، بشنوند، آنها مي شنوند. چرا كاري نمي كنيد كه هميشه خودتان را

پيش آن حضرت ببيند؟ [اگر] ما او را نمي بينيم، او كه ما را مي بيند. پس چرا اين قدر دوريم؟ آيا نبايد توجه داشته باشيم كه ما رئيسي داريم كه بر احوال ما ناظر است؟ واي بر احوال ما اگر در كارهايمان او را ناظر نبينيم و يا او را در همه جا ناظر ندانيم! با وجود اعتقاد به داشتن رئيسي كه «عين الله الناظر\» است آيا مي توانيم از نظر الهي فرار كنيم يا خود را پنهان كنيم؟ چه پاسخي خواهيم داد؟ چقدر سخت است اگر براي ما اين امر ملكه نشود كه در هر كاري كه مي خواهيم اقدام كنيم و انجام دهيم ابتدا «رضايت» و «عدم رضايت» او را در نظر نگيريم و رضايت و خشنودي او را جلب ننماييم! ما بايد رضا و ميل امام زمان(ع) را در كارها به دست آوريم. در امور اجتماعي نبايد به ديگران نگاه كنيم و از اين و آن پيروي كنيم. زيرا اين افراد معصوم نيستند، هرچند بزرگ و بزرگوار باشند. اگر در راه امام عصر(ع) باشيم چنانچه به ما بد و ناسزا هم بگويند نبايد ناراحت شويم بلكه هم چنان بايد در آن راهِ حق و حقيقت ثابت قدم و استوار باشيم. انصاف اين است كه در زمان نزديك به ظهور كه ظلم فراگير مي شود به افرادي كه در دين و ايمان باقي مي مانند، عنايات و الطاف خاصّي مي شود تا از دين خارج نشوند. زيرا حضرت وليّ عصر(ع) تكيه گاه مردم است و كساني كه تكيه گاهشان امام باشد، كوهِ ايمانند. ما اهل علم در هر حال بايد به وظيفة خود عمل كنيم. نوكرهاي امام زمان(ع) عموماً بايد عمل به وظيفه كنند، توسلات را

هم داشته باشند. راه هاي ارتباط با امام عصر(ع)

راه ايجاد و ارتباط با اهل بيت(ع) و مخصوصاً حضرت وليّ عصر(ع) عبارت است از «معرفت خداوند متعال» و بعد «اطاعت محض از پروردگار». اين دو، موجب حبّ به خداوند و محبّت نسبت به همة كساني كه خداوند آنها را دوست مي دارد؛ مثل انبيا و اوصيا _ مخصوصاً علاقه و ارتباط با محمّد و آل محمّد(ع) _ مي شود كه نزديك ترين آنها به ما حضرت صاحب الامر(ع) است. لازم نيست كه انسان در پي اين باشد كه به خدمت حضرت وليّ عصر(ع) تشرّف حاصل كند. بلكه شايد خواندن دو ركعت نماز و سپس توسل به ائمه(ع) بهتر از تشرّف باشد، زيرا هرجا كه باشيم آن حضرت مي بيند و مي شنوند. ضمناً عبادت در زمان غيبت افضل از عبادت در زمان حضور است و زيارت هر كدام از ائمه اطهار(ع) مانند زيارت خود حضرت حجّت(ع) است. در زمان غيبت عنايات و الطاف امام زمان(ع) نسبت به محبّان و شيعيانش زياد ديده شده. باب بقا و حضور كلّاً مسدود نيست، بلكه اصل «رؤيت جسماني» را هم نمي شود انكار كرد. ما در درياي زندگي در حال غرق شدن هستيم. دستگيري «وليّ خدا» لازم است تا سالم به مقصد برسيم. بايد به وليّ عصر(ع) استغاثه كنيم كه مسير را روشن سازد و ما را تا مقصد همراه خود ببرد. كجا رفتند كساني كه با صاحب الزّمان(ع) ارتباط داشتند؟ ما خود را بيچاره كرده ايم كه قطع ارتباط نموده ايم و گويا هيچ چيز نداريم. اگر بفرماييد: به آن حضرت دسترسي نداريم؟ جواب شما اين است كه چرا به انجام واجبات و ارتكاب محرّمات ملتزم نيستيد. او به همين امر از ما

راضي است. ترك واجبات و ارتكاب محرّمات، حجاب و نقاب ديدار ما از آن حضرت است. تنها پيدا كردن و ديدن آن حضرت(ع) مهم نيست. زيرا ديدن آن حضرت در عرفات يا در جاي ديگر كه هميشه ميسور نمي شود و ممكن نيست. [امّا] اگر مشرّف شديد به آن حضرت نگوييد كه از خدا براي من زن، خانه، دفع فلان بيماري يا امراض به خصوص و... بخواه. زيرا اينها چندان اهميت ندارد. همچنين آقاي ديگري گفت: در اعتكاف مسجد كوفه آن حضرت را در خواب ديدم كه به من فرمود: اينهايي كه به اينجا آمدند از مؤمنين خوب هستند ولي هر كس حاجتي دارد و براي برآورده شدن حاجت خود آمده است مانند خانه، فرزند. و هيچ كدام براي من نيامده اند. مطلب همين طور است. هر كدام در فكر حوائج شخصي خود هستيم و به فكر آن حضرت نيستيم. هر كسي بايد به فكر خود باشد و راهي براي ارتباط با حضرت حجّت(ع) و فرج شخصي خويش پيدا كند؛ خواه ظهور و فرج آن حضرت دور باشد يا نزديك. عده اي بوده اند كه گويا حضرت غايب در پيش آنها حاضر و ناظر بوده است. آن حضرت آن قدر به ما نزديك و از حال ما باخبر است امّا ما از او غافل و بي خبريم و مي پنداريم كه دوريم! حيف كه ما قدردانِ نعمتِ ولايت نيستيم. حاج محمّدعلي فشندي(ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب(ع) عرض مي كند: مردم دعاي توسل مي خوانند و در انتظار شما هستند و شما را مي خواهند و دوستان شما ناراحتند. حضرت مي فرمايد: دوستان ما ناراحت نيستند! كساني كه منتظر فرج هستند كه براي خدا و در راه خدا

منتظر آن حضرت باشند، نه براي برآوردن حاجات شخصي خود. آري! تشنگان را جرعة وصال و شيفتگان جمال را آب حيات و معرفت مي دهند. آيا ما تشنة معرفت و طالب ديدار هستيم و آن حضرت آب نمي دهد با آنكه كارش دادرسي به همه است و به مضطرّان عالم رسيدگي مي كند؟! آن حضرت از چشم ظالمان محجوب (= پنهان) است. «المحجوب عن اعين الظالمين» امّا كساني كه نه ظالمند و نه رفيق ظالمند و نه با ظالمان معاشرند و نه در خانه و محلّة ظالمان هستند، آن حضرت از ديدة آنها محجوب نيستند. ثانياً ديدن با چشم موضوعيت ندارد بلكه طريق و وسيله اي است براي حصول يقين. اگر آدم از پشت پرده، صدايي را شنيد و بودن گوينده اي را يقين كرد و او براي ما خبرهايي داد كه مطابق با واقع شد، [ما] به وجود گوينده، يقين پيدا مي كنيم هرچند چشمانمان او را نبيند. ثالثاً همين ديدن را خيلي از بزرگان علماي ما هم ادّعا كرده اند، كه اگر بگوييم آنها دروغگو بوده اند، ديگر معلوم است كه ما در چه حالي هستيم. چرا حضرت بيمناك و خائف هستند؟

در زيارت حضرت غايب(ع) وارد شده است: «السلام عليك ايّها المهذّب الخائف» [= سلام بر تو اي آراستة بيمناك]. با اينكه انسان خائن، خائف است «الخائن خائف» و شخص مهذّب و بي گناه و پاك، از كسي بيم ندارد؛ امّا آن حضرت با آن حريم پاك، از اظهار (و نشان دادن خود) خائف است. او به خاطر گناهان و به خاطر اعمال [بد] ما است كه [بيش از] هزار سال در بيابان ها در به در و خائف است. سبب غيبت

امام زمان(ع) خود ما هستيم. زيرا دستمان به او نمي رسد وگرنه، اگر در ميان ما بيايد و ظاهر و حاضر شود چه كسي او را مي كُشد؟ آيا جنّيان او را مي كُشند يا ما انسان ها؟ ما پيشتر و در طول تاريخ ائمه(ع) امتحان خود را پس داده ايم! شايد از بعضي از روايات استفاده شود كه عمر حضرت حجّت(ع) در پس از ظهور زياد نباشد. لذا بعضي از منتظران حضرتش از اين جهت ناراحتند، امّا فكر نمي كنند كه يك روز [حكومت و زندگي با آن حضرت] به سال ها مي ارزد.

دعا مي كنيم كه خداوند كام ما شيعيان را با فرج امام زمان(ع) شيرين گرداند!

دعا و توسل

دعا و توسل دو مفهوم عميق و دو اصل ريشه دار در فرهنگ اسلامي و معارف آسماني و از نيازهاي فطري انسان ها بلكه موجودات ديگر عالم است. دعا كليد فتح و سلاح مؤمن و وسيله نجات است. در قرآن كريم بر مفهوم بلند دعا فراوان تأكيد و عنايت شده و از مؤمنان خواسته شده كه دعا را در كليه حالات و احوال فراموش نكنند. خطاب و نداي «اُدعوني أستجب لكم؛ [مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم.]1» براي هميشه تاريخ و همة جان هاي تشنه و دل هاي عاشق و گوش هاي شنوا و زبان هاي اهل دعا ندايي دل پسند و دلنشين و جان بخش است و در انسان ها روح اميد و نشاط را زنده مي كند و مايه بيداري و حيات مي گردد. و سخن:

«اگر دعاي شما نباشد خداوند هرگز به شما عنايت و اعتنا نخواهد فرمود».2 نيز درس بزرگ و آموزنده ديگري است كه از غفلت ها و جهالت ها و غرورها و خودفراموشي ها برحذر مي دارد.

دعا مخ عبادت و جوهره عبوديت است.

در سيرة نبي اكرم و ائمه هدي(ع) درس هاي فراواني در اين باره نهفته است كه لازم است نسبت به آن توجه جدي مبذول گردد. از آن جمله وسيله قرار دادن پيامبر و اهل بيت(ص) است. دراين باره به جملاتي از دعاي عرفه امام حسين(ع) كه خود از بهترين و عميق ترين دعاها و مناجات ها است اشاره مي كنيم:

«بار پروردگارا، در اين شامگاه و شبي كه آن را شرافت داده اي و عظيم قرار داده اي به وسيله پيامبرت محمد(ص) و رسولت و برگزيده ات از ميان خلق و امين تو بر وحي كه بشارت دهنده و هشداردهنده است، و چراغ روشن هدايت است كه او را بر مسلمانان نعمت دادي و رحمت بر عالميان قرار دادي؛ به وسيله اين پيامبر به تو توجه نموده و توسل مي جوييم و آن وجيه در پيشگاه تو را شفيع و وجه و وسيلة توجه به سوي تو قرار مي دهيم». روشن است كه امام(ع)، پيامبر اكرم و و آل پاك مصطفي(ع) را وسيلة توجه و توسل، معرفي نموده، شاه راه سعادت را در احياي راه و ياد ايشان و اطاعت از آن بزرگواران مي داند. امام سجاد(ع) نيز در دعاي 47 صحيفة نوراني سجاديه مي فرمايد:

«پروردگارا، بر محمد و آل محمد(ص) و بر پاكان از آن بزرگوار درود بفرست بر پاكيزگان از آل پيامبر(ص) _ هم آنان كه ايشان را براي امر خود برگزيده اي و امر ولايت و دين و بندگان خود را به ايشان داده اي _ و ايشان را خزانه علم خود، و وسيلة تقرب به سوي خود و سلوك به سوي رضوانت قرار داده اي». توسل به معني تهيه وسيله دو بار در قرآن آمده است؛ يكي در آية 35

سورة مائده و ديگري در آية 56 و 57 سورة اسراء. در سورة مائده مي فرمايد:

«اي گروه مؤمنان پرهيزكاري و تقواي الهي را پيشه سازيد و در راه تقرب الي الله وسيله طلب كنيد و در راه خداوند مجاهدت كنيد، باشد كه رستگار شويد».

در اين آيه شريفه به پنج مطالب كليدي اشاره شده است:

1. مؤمنان بايد چنين باشند و لازمة ايمان آن است كه اين اصول را رعايت كنند.

2. تقوا پيشگي و پرهيزكاري كه لازمه ايمان و ثمره ايمان است.

3. براي قرب به سوي خدا وسيله طلب كنيد و وسيلة لازم را جست وجو نماييد.

4. در راه خداوند مجاهدت و فداكاري كنيد.

5. انجام دستورات ياد شده زمينة فلاح و رستگاري شما را فراهم مي نمايد.

در اين آية كريمه از مؤمنان خواسته شده كه به دنبال اسباب و وسايل قرب الي الله رفته، از وسايل قرب استفاده كنند. دعا از نگاه امير مؤمنان(ع)

اميرالمؤمنين(ع) دو، سه فصل در خطبه شريفه 110 نهج البلاغه راجع به توسل و وسايل قرب سخن گفته و راه ها و باب هاي توسل و توجه و ذكر و انس را براي سالكان راه و بندگان جوياي فلاح بيان فرموده است. در بند نخست آن حضرت حدود دوازده مورد از كارهاي اعتقادي و عملي اسلام را به عنوان وسيله بيان مي فرمايد: الف) بهترين وسايل توسل: همانا بهترين وسيله اي كه توسل كنندگان به خداوند، به واسطة آن به قرب خداوند متعال توسل مي جويند، ايمان به خداوند و به رسول اكرم و جهاد در راه خداست كه قلة رفيع اسلام است. و كلمة اخلاص و توحيد كه خميرماية فطري انسان است. و اقامة نماز كه نشانة ملت اسلام است. و

پرداخت زكات كه تكليف واجب الهي است و روزه ماه رمضان كه سپري است از آتش جهنم، و حج خانه خدا و عمره كه فقر را برطرف مي كنند و گناهان را مي ريزند. و صلة رحم است كه موجب افزايش مال و طولاني شدن عمر مي گردد. و صدقة پنهاني است كه گناهان را مي پوشاند. و صدقة آشكار كه مرگ ناگهاني را دفع مي كند. و انجام كارهاي نيك است كه از سقوط در مهالك انسان را نجات مي بخشد. ب) ذكر خدا و سنت پيامبر(ص): در ذكر خداوند متعال فرو رويد همانا آن بهترين ذكر است. و در آنچه خداوند به آن با تقوي وعده فرموده اشتياق پيدا كنيد زيرا وعده خداوند صادق ترين وعده هاست. و به هدايت پيامبر اكرم(ص) اقتدا كنيد زيرا برترين و بهترين هدايت هاست. و از سنت هاي پيامبرتان(ص) پيروي كنيد كه همانا هدايت گرترين و بهترين سنت هاست. ج) قرآن، زيباترين سخن: قرآن را بياموزيد همانا بهترين سخن است و درآن عميق بينديشيد كه بهار دل هاست. و به نور آن طلب شفا نماييد كه قرآن شفاي سينه هاست و آن را نيكو تلاوت كنيد كه بهترين و نافع ترين قصه هاست. آري قرآن شافع و مشفع است. و فرداي قيامت شفاعت مي كند.3

فرداي قيامت منادي رب عزت نداي مي دهد، هر كسي هر عملي كرده گرفتار عمل و نتايج عمل خويش است و بايد پاسخ گو باشد، جز آنان كه در كشتزار عمر از حارثان و كشتزاران و باغبانان قرآن كريم باشند، آري آنان كه قرآن كِشته باشند. قرآن درو مي كنند و پيروز و سعادتمند هستند. چنان كه در سخن اميرالمؤمنين(ع) آمده است:

«همانا جهاد بابي از ابواب بهشت است كه خداوند آن را براي خواص

اولياي خود گشوده است»14. در دعاي شريف ماه مبارك رمضان نيز امام سجاد(ع) مي فرمايد: «خدايا تو راه هايي براي تقرب بندگانت قرار داده اي تا از آن راه ها خود را به قرب و جوار رحمت حق واصل نمايند. و يكي از آن راه ها ماه مبارك رمضان است كه ماه صيام و اسلام و طهارت و پاكي و پاكيزگي و تلخيص از زشتي ها و ماه قيام لله است. ماهي كه خداوند درآن ماه قرآن را براي هدايت انسان ها و آيات بينات براي هدايت و فرقان بين حق و باطل قرار داده است». آن گاه امام(ع) به تفصيل راجع به ابعاد ماه شريف رمضان المبارك و آثار و بركات آن مي پردازد. كه اميد است خداوند متعال به همه ما توفيق قدرشناسي از اين باب رحمت بزرگ الهي را همه ساله نصيب بفرمايد. در دعاي اوّل صحيفه سجاديه نيز كه «دعاي حمد» است، امام سجاد(ع) به ابواب ديگر از جمله باب معرفت الله و معرفت حمد و عنايات پروردگار متعال نسبت به بندگان پرداخته اند. و از جمله باب هاي رحمت و حمد، باب توبه و بازگشت از گناهان و شمول عنايات رباني بر تائبان است. كه نشان از فضل و كرم ذات مقدس پروردگار و لطف و عنايت او بر بندگان دارد. و اگر نبود قطعاً ما هلاك مي شديم. و البته يكي از شاه راه هاي هدايت و قرب و امتنان حضرت حق بر بندگان وجود مبارك حضرت ختمي مرتبت محمدبن عبدالله(ص) و خاندان پاك و مطهر اوست كه در اينجا به دعاي دوم صحيفه مباركه، دعا و صلوات بر ذات مقدس آن بزرگوار است مراجعه شود. در آية شريفه 56 و 57 سوره مباركه

اسرا نيز چنين آمده:

«كساني را كه آنان مي خوانند، خودشان وسيله اي (براي تقرب) به پروردگارشان مي جويند، وسيله اي هرچه نزديك تر و به رحمت او اميدوارند و از عذاب او مي ترسند، چرا كه عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهيز و وحشت است». مفسران درباره اين آية كريمه بيانات گوناگوني دارند كه در جاي خودش بايد جستجو شود ليكن بعيد نمي نمايد كه آيه شريفه، اشاره به كليه وسايل و وسايط فيض داشته باشد و اينكه همه آنهايي را كه ايشان (و انسان ها) مي خوانند به غلط يا درست، همه عبدالله اند و خود دنبال كسب فيض هستند. و دنبال وسايط رحمت و شفاعت و اوليا و فرشتگان و مقرباني كه به عنوان وسايل فيض خوانده مي شوند. 1. خود دنبال مراتب قرب بيشتر و عبوديت و خضوع الله هستند.

2. خود دنبال تقرب بيشتر و توجه الي الله هستند و خود بنده اند و در مسير زندگي و عبوديت تلاش مي كنند.

هر كدام هرچه نزديك تر و مقرب تر شوند در بندگي خاضع ترند و يا تلاش مي كنند تا به مقام قرب نزديك تر شوند.

3. اميد به رحمت خداوند متعال دارند و اهل رجا، و اميد به رحمت واسعه حضرت حق هستند.

4. از عذاب خدا ترسانند. و اهل خوف از مقام قهاريت حضرت حق تعالي هستند.

5. اين قطعي است كه از عذاب خداوند بايد بر حذر بود و قابل تحمل نيست. البته در تفسير اين آيه كريمه بحث هاي فني و تفسيري قابل ملاحظه اي آمده وليكن قدر مسلم آن است كه دو آيه نسبت به ذوي العقول و پيامبران(ع) و فرشتگان و اوليا را شامل مي شود كه احياناً معبود بسياري از مردم قرار داشتند و يا قرار مي گيرند. و

چه بسا عبادت بت ها نيز به اعتبار تشبه و تقرب به فرشتگان و يا اولياء باشد و ريشه بت پرستي نيز در همين معنا نهفته است كه بت ها را وسيله قرب مي دانسته و بت ها را به تمثل و جايگزيني پيامبران و يا فرشتگان و يا بندگان الهي مي ساخته اند و رفته رفته خود بت ها موضوعيت پيدا كرده اند:

«و مي گويند اينها نزد ما شفاعت گران ما هستند».5 و يا مي گفتند:

«ما آنها را جز براي اينكه ما را هر چه بيشتر به خدا نزديك گردانند، نمي پرستيم».6 و همان گونه كه در فرداي قيامت پيامبران و اوليا داراي مقام شفاعت هستند عالي ترين اين مقامات براي سرور كائنات حضرت محمد بن عبدالله(ص) است كه فرمود:

«و پاسي از شب را زنده بدار، تا براي تو [به منزلة] نافله اي باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامي ستوده برساند».7

و او داراي «مقام محمود» است كه به «شفاعت» تفسير شده است. در عالم دنيا و مراحل قبل از قيامت نيز آن بزرگواران وسيلة قرب و نجات هستند. با توسل به ذيل عنايات ايشان مي توان از خداوند متعال كسب لطف و رحمت كرد. قرآن كريم مي فرمايد: «و[لي] تا تو در ميان آنان هستي، خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند، و تا آنان طلب آمرزش مي كنند، خدا عذاب كنندة ايشان نخواهد بود».8

دو وسيله را براي دفع عذاب بيان فرموده است: الف) وجود مبارك پيامبر اكرم(ص)،

ب) استغفار و طلب مغفرت از ذات پروردگار متعال. البته از آيه كريمه و آيات ديگر قرآن كريم اين مطلب به خوبي استفاده مي شود كه توسل به ذيل عنايت اوليا به معني استقلال ايشان در وجود و در

اشراق و افاضه و عنايت نيست. بلكه مقام شفاعت و واسطه بودن و توسل و وسيله قرار دادن و ارتباط با وسائل فيض است تا مشمول عنايت قرار گرفته و از فيوضات رباني به وسيله اين تقرب جويي و هم سويي و اتصال بيشتر بهره مند شويم. اين مطلب نيز قابل توجه است كه شرط اين گونه تقرب، صفا، اخلاص، طهارت روح، طهارت معنوي، شوق و اشتياق، حب في الله و بغض في الله، بندگي و عبوديت است. و البته طبق آيه شريفه يكي از بهترين وسايل قرب نيز استغفار است. توسل به امام عصر(ع)

اين عصر، عصر ولايت حضرت بقية الله(عج) است. اهل بيت(ع) وجيهان عندالله و مقربان بارگاه قدس هستند. ذكر اهل بيت از ذكر الله است. آنها باعث صيانت از عذاب الهي هستند. آري رسول اكرم(ص) «رحم_[ للعالمين» است و با حضور و عنايت او خداوند، بندگان خود را صيانت خواهد فرمود و به بركت آن بزرگوار، رحمت اللهي غالب و قاهر و حاكم است و اگر كفار و مشركان نيز معذب گردند آن عذاب نيز شاخه اي از رحمت حق است.

امروز، عصر ولايت حضرت بقيةالله، ارواحنا فداه، و عصر امامت آن بزرگوار بوده و آن حضرت عين الله الناظره و اذن الله السامعه و يدالله الباسطه است و توسل به آن حضرت در تصفيه جان ها و در تقرب الي الله، كشف كربات، دفع آلام، رفع بلايا، برآورده شدن حاجات، استجابت دعاها، دفع اعدا و... بسيار كارساز و كارگشاست. بنابراين امروز ولايت تام الهي با آن حضرت است. و آن بزرگوار تجلي حقيقت محمدي(ص) و ولايت علوي(ع) و چشم عالم امكان و واسطة غيب و شهود و قلب نوراني فيوضات رباني

و چشمه سار روشن بركات آسماني است. او مظهر رضايت حضرت حق، و رفتار آن بزرگوار رضايت خداوند متعال و غضب آن حضرت غضب الهي است. و همانگونه كه پيامبر اكرم(ص) درباره مادر بزرگوارش فرموده اند:

«خداوند به رضايت فاطمه راضي مي شود و به غضب فاطمه غضب مي نمايد». آن حضرت نيز معيار رضا و غضب خداوند متعال است. و بايد به خداوند متعال پناه برد از اينكه اعمال ما و يا افكار ما بر خلاف رضاي الهي و رضاي صاحب ولايت و سراج هدايت الهي باشد. البته دعاهايي كه در اين باب آمده بسيار آموزنده و نوراني است. از جمله دعاهاي شريف «افتتاح»، «عديله»، «عهد»، «زيارت آل يس»، «ندبه»، زيارت «جامعه كبيره»، دعاي «عظم البلا» و «استغاثه» به آن بزرگوار و دعاهاي فرج و صلوات وارده در حق آن بزرگوار و نيز نمازهاي وارده در اين رابطه و دستورات گوناگون راجع به صدقه دادن و خيرات و احسان و توسل و توجه و ذكر و استغاثه و دعاهاي مربوط به انتظار فرج. كه هر يك از عناوين ياد شده سرفصلي در راه معرفت امام عصر ارواحنا فداه محبت آن بزرگوار، اطاعت از آن حضرت، توسل به ذيل عنايات آن حضرت، نحوه ارتباط با آن حضرت، عهد و پيمان با آن بزرگوار ندبه و گريه براي وصال و قرب، زيارت حضرت بقيةالله، استغاثه به آن حضرت، تقرب به ولي الله اعظم و تعهد عاشقانه و عارفانه در حقّ آن بزرگوار و درس ها و آموزه هاي فراوان ديگري را تداعي نموده و يادآور مي شود كه چراغ راه اولياء و مايه صفاي قلب اصفيا و اتقياست. در اينجا به ذكر چند نمونه

بسنده نموده، اميدست موجب روشنايي قلوب همه ما و رضايت قلب آن بزرگوار گردد.

دعاها و زيارت نامه ها را مي توان در چند فصل ارائه نمود: الف _ دعاي عهد و عهدنامه ها،

ب _ زيارت آل يس،

ج _ زيارت نامه هاي مربوط به امام عصر(عج)،

د _ دعاها مانند دعاي افتتاح، عديله و ندبه،

ه _ استغاثه ها،

و _ نماز و توسل،

ز _ صلوات بر آن حضرت،

ح _ صدقات، احسان و انفاق،

ط _ نذر و عهد،

ي _ صدقات جاريه و اقدامات ماندگار. به نظر اين جانب دعاهاي عهد بيشتر مسئوليت آفرين و الهام بخش است. براي اينكه در مفهوم عهد و عقد و بيعت يك نوع التزام و تكليف نهفته است. و نشان دهنده بار سنگين مسئوليت و پيماني است كه انسان با امام زمانش متعهد و ملتزم مي شود. و بالطبع بايد به عهد و پيمان خود وفادار باشد. موضوع وفاي به عهد در معارف اسلامي از نشانه هاي مؤمن به حساب آمده و قرآن كريم در صفات مؤمنان مي فرمايد:

«و آنان كه امانت ها و پيمان خود ر ا رعايت مي كنند».9 و باز قرآن كريم درباره حضرت آدم(ع) مي فرمايد: «پيش از اين، از آدم پيمان گرفته بوديم، امّا او فراموش كرد و عزم استواري براي او نيافتيم».10

و باز مي فرمايد:

«آيا با شما عهد نكردم اي فرزندان آدم كه شيطان را نپرستيد، كه او براي شما دشمن آشكاري است؟!»11 در يكي از دعاهاي شريف عهد پس از صلوات و درود همه جانبه بر آن حضرت و اظهار اشتياق فوق العاده در وصال آن بزرگوار مي خوانيم:

خدايا من با آن حضرت امروز و در هر روز عهد و پيمان خود را و عقد و بيعت خود را تجديد مي نمايم و

در گردن مي گيرم.12 آن گاه از خداوند مي خواهيم همان گونه كه توفيق اين معرفت را نصيب ما نموده و به ما اين شرافت و فضيلت را اعطا فرموده، بر مولاي ما و سيد و بزرگ ما حضرت صاحب الزمان(عج) درود و صلوات فرستد، و ما را از زمرة ياران، پيروان و مدافعان حريم آن بزرگوار قرار دهد، توفيق شهادت در نزد آن بزرگوار را به ما كرامت فرمايد، و ما را در صف دوستداران آن حضرت _ همان گونه كه در قرآن كريم فرموده: صفاً كانهّم بنيانٌ مرصوص _ قرار دهد و سرانجام مي گوييم:

«خدايا اين بيعتي است براي آن بزرگوار در گردن من تا روز قيامت». در اينجا اشاره به بيان نوراني امام سجاد(ع) در دعاي 47 صحيفه سجاديه كه به مناسبت روز عرفه وارد شده مي خوانيم:

بار پروردگارا تو در هر عصر و زماني دينت را با امامي كه او را براي بندگانت پرچمدار هدايت، علمدار سعادت و منار هدايت قرار دادي تأييد و ياري كردي، پس از آنكه رشتة ارتباط و اتصال آنها را به خودت مرتبط و متصل كردي و او را وسيله به سوي رضوان خود قرار دادي و اطاعت او را از بندگان فرض كردي و از معصيت او بر حذر داشتي و دستور به پيروي از اوامرش و انتهاي از نواهيش دادي. از خداوند متعال مسئلت داريم تا به همه ما ديده بينا و گوش شنوا و دل بيدار عنايت فرمايد. قربانعلي دري نجف آبادي

ماهنامه موعود شماره 94 پي نوشت ها:

1. سورة غافر (40)، آية 60.

2. سوره فرقان (25)، آية 77.

3. و اعلموا انهّ شافع و مشفع و قائل و مصدق و انه من شفع له القرآن يوم

القيمه شفع فيه و من محل من القرآن يوم القيمه صدق عليه.

4. إنّ الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه الله لخاصة اوليائه.

5. سورة يونس(10)، آية 18.

6. سورة زمر(39)، آية 3.

7. سورة اسراء (17)، آية 79.

8. سورة انفال(8)، آية 33.

9. سورة مؤمنون(23)، آية 8.

10. سورة طه(20)، آية 115.

11. سورة يس(36)، آية 60.

12. اللهمّ إنّي اجدد له في هذا اليوم و في كل يوم عهداً و عقداً و بيعة له في رقبتي.

احتجاج امام علي(ع) به غدير

يكي از شبهاتي كه نزد برخي جلوه نموده اين است كه اگر ماجراي غدير واقعيت داشته و روايت غدير صحيح است، چرا در احتجاجات حضرت امير(ع) اشاره اي به اين موضوع يافت نمي شود؟ زيرا مسلماً اوّلين كسي كه مي بايست آن را مستمسك قرار دهد و براي دفاع از ولايت و حقانيت جانشيني حضرت علي(ع) از آن بهره مي برد، خود آن حضرت بود. اشاره:

در طول تاريخ دشمني هاي مختلف و متنوعي با واقعه غديرخم شده تا شايد بتوانند اين خورشيد نوراني را كم سو بنمايانند كه هماره با شكست مواجه شده اند و اكنون با گذشت بيش از چهارده قرن، همچنان افراد بسياري از پرتوهاي نوراني اين چراغ پرفروغ بهره مند مي گردند. يكي از شبهاتي كه نزد برخي جلوه نموده اين است كه اگر ماجراي غدير واقعيت داشته و روايت غدير صحيح است، چرا در احتجاجات حضرت امير(ع) اشاره اي به اين موضوع يافت نمي شود؟ زيرا مسلماً اوّلين كسي كه مي بايست آن را مستمسك قرار دهد و براي دفاع از ولايت و حقانيت جانشيني حضرت علي(ع) از آن بهره مي برد، خود آن حضرت بود. علامه سيد جعفر مرتضي عاملي، در سي و دومين جلد از كتاب گرانسنگ خود: «الصحيح

من سيرة النبي الاعظم(ص)»، به طور مفصل (از صفحه 66 تا 105) درباره اين موضوع، صحبت نموده اند كه در اينجا چكيده اي از آن را تقديم خوانندگان عزيز موعود مي كنيم. اميد كه مايه جلب رضايت مولايمان حضرت صاحب الامر(ع) را فراهم آورد. منظور از احتجاج، تأييد گرفتن از شاهدان يا مطّلعان از يك ماجرا با گواه قرار دادن خداوند است كه مثلاً شما را به خدا قسم مي دهم كه آيا شما در فلان مكان، شاهد بهمان ماجرا نبوديد يا فلان مطلب خاص را نشنيديد يا از آن اطلاع نداريد؟ در پاسخ به پرسش طرح شده، ذكر چند نكته ضروري است: 1. با توجه به منابع موجود، اكثر قريب به اتفاق علماي سني به اين حديث تصريح نموده اند. وقتي همه از اين حديث مطلع باشند و ده ها هزار نفر در روز غدير آن را از پيامبر اكرم(ص) شنيده باشند ديگر چه نيازي به احتجاج است. زماني براي اثبات مدعا افراد متوسل به احتجاج مي شوند كه برخي از مطلبي باخبر باشند و برخي ديگر از آن بي اطلاع. در چنين شرايطي از تأييد افراد با اطلاع براي مجاب كردن دسته بي اطلاع استفاده مي شود. در حالي هزاران تن از افراد مسلح بني اسلم آن فجايع پس از سقيفه را به بارآوردند و بعضي به پيامبر(ص) به ناروا گفتند در بستر بيماري هذيان مي گويد كه همگي هفتاد روز پيش از، از دست دادن رسول خدا(ص)، در روز غدير پس از شنيدن صحبت هاي آن حضرت با اميرالمؤمنين(ع) بيعت كرده بودند. 2. اينكه در منابع تاريخي صحبت از احتجاجات اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) به ميان نيامده هرگز دليل اين اين نيست كه

واقعاً ايشان هيچ گاه به اين موضوع احتجاج نكرده باشند و اين موضوع در تاريخ اتفاق نيفتاده باشد؛ به خصوص كه همگي از دشمني با حضرت امير(ع) در طول تاريخ و خصوصاً مورخان متاثر از باور هاي مذهبي و فرقه اي اطلاع داريم. طبيعي است كه هر آنچه در راستاي احقاق حق ايشان مي تواند مورد استفاده و تمسك قرار گيرد از مجموعه منابع و آثار حذف و طرد شود. اقرار اهل سنت به اين موضوع تمام پايه هاي عقيدتي و مستندات تاريخي آنان را سست مي كند و از همين رو بسيار طبيعي است از نقل مطالبي كه حقانيت ولايت علوي را ثابت مي كنند طفره بروند. جالب است بدانيم كه زهري، محدث معروف شام تصريح كرده كه فضائلي از علي(ع) مي دانم كه اگر برزبان بياورم حتماً مرا خواهند كشت؛ 3. حقانيت غدير و روايت غدير تنها با احتجاج ثابت نمي شود و احتجاج نكردن دليل بطلان موضوع نيست؛ آن دسته از اهل سنت كه غير اين را ادعا كرده اند خود بايد براي اثبات مدعايشان دليل بياورند، به خصوص كه دلايل مخالفان آنان از استحكام و قوت بيشتري برخوردار است؛ 4. موارد متعددي را در منابع شيعي و سني مي توان يافت كه به احتجاجات اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) اشاره شده است كه اين نيز يكي ديگر از دلايل اثبات غدير است؛ از آن جمله مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: احتجاجات اميرالمؤمنين(ع) و حضرت زهرا(س) به حديث و ماجراي غدير 1. به هنگام بيعت با ابي بكر: در اين هنگام حضرت، ابتدا به بيعت ابوبكر با ايشان اشاره نمودند كه منظور همان جريان غدير خم است، سپس به بيانات رسول خدا(ص) در

تبوك، غدير و ... احتجاج كردند. 2. در روز شورا (براي انتخاب جانشين خليفه دوم): در اينجا حضرت امير(ع) به عبارات خطبه نبوي(ص) در غدير (من كنت مولاه...) اشاره نمودند. 3. در دوره خلافت عثمان: روزي در حضور بيش از دويست نفر به روز غدير و نداي نبوي(ص) به ولايت علوي احتجاج كردند. 4. در كوفه (پس از سال 35 هجري): اين احتجاج پس از اتهام به آن حضرت مبني بر مقدم داشتن ديگران بر رسول خدا(ص) انجام شده كه اكثر حاضران و بنا بر برخي نقل ها به استثناي تنها سه نفر، همگي شهادت دادند كه در غدير بوده اند و آن خطبه را در اثبات خلافت علوي شنيده اند. 5. به هنگام خروج از قصر: عده اي سوار به آن حضرت با عبارت «السلام عليك يا مولانا و رحم_ة الله و بركاته» سلام كردند و ايشان با استناد و احتجاج به ماجراي غدير و تأييد سيزده يا دوازده صحابي حاضر در جمع، بر اين عبارت صحه گذاشتند. 6. در جنگ جمل و به هنگام گفت وگو و احتجاج با طلحه. 7. در جنگ صفين در حضور دوازده تن از بازماندگان جنگ بدر. 8. احتجاج حضرت زهرا(س) با غاصبان حقشان. همچنين امام حسن(ع) پس از صلح اجباري با معاويه و نيز سيدالشهدا(ع) در خطبه خود در منا، متذكر غدير شده و بدان احتجاج نموده اند. احتجاج و استشهاد ديگران به حديث و ماجراي غدير

در ميان ديگر صحابه و مشاهير مسلمانان احتجاجاتي به غدير در منابع ذكر شده كه برخي از آنان را با هم مرور مي كنيم: 1. عبدالله بن جعفر(همسر حضرت زينب كبري(س)) با معاويه،

2. عمروبن عاص همداني،

3.

عمرو عاص با معاويه،

4. عمارياسر با عمرو بن عاص،

5. اصبغ بن نباته در مجلس معاويه،

6. جواني با ابوهريره در مسجد كوفه،

7. مردي با زيد بن ارقم،

8. شخصي عراقي با جابر بن عبدالله انصاري كه ذهبي حديث را حسن و به شدت عالي با متني متواتر خوانده است،

9. قيس بن سعد با معاويه،

10. دارميه حجونيه با معاويه،

11. عمرو اودي با جمعيتي كه به اميرالمؤمنين(ع) دشنام مي دادند،

12. استشهاد عمر بن عبدالعزيز به حديث غدير،

13. استشهاد زريق غلام امير المؤمنين(ع) براي عمرو بن عبدالعزيز،

14. احتجاج مأمون به حديث غدير در بين فقهايي كه اسحاق بن ابراهيم و يحيي بن اكثم در ميان آنان بوده اند. لازم به ذكر است در نسخه هاي اخير برخي كتاب ها مانند «المعارف» ابن قتيبه دينوري و نيز «تاريخ يعقوبي» برخي از عبارات فوق حذف يا تحريف شده اند.

اهل بيت(ع) از ديدگاه آيت الله سيد رضا بهاءالديني(ره)

«علامه اميني(ره) براي تصنيف كتاب الغدير به كتابي نياز داشت، امّا هر چه گشت آن را پيدا نكرد تا آنكه متوسل به حضرت امير(ع) شد. روزي در حرم به حالت توسل حضور داشت كه ديد عربي آمد و رو كرد به ضريح حضرت و جسارت آميز اظهار كرد، اگر مردي، كار مرا انجام بده. اشاره:

گفت وگو دربارة ولايت اهل بيت(ع)، با عنايت به جايگاه رفيع آن در ميان عقايد اماميه، از ديرباز مورد توجه ويژة عالمان اين مكتب بوده است. در اين ميان، برخي از ايشان به سبب پرداختن تمام تر به اين گنجينة بزرگ معارف، ممتاز شده اند. مجتهد گران مايه و عارف والامقام مرحوم آيت الله بهاءالديني(ره) در اين زمره اند. به رغم آشنايي معظم له با علوم و معارف مختلف اسلامي، ايشان مرتبطان با خود و جويندگان راه را جز به خوشه چيني

از خرمن فيض آل محمد(ص) رهنمون نمي شدند. به مناسبت ايام غديرخم، قسمتي از بيانات آن اسوة تقوا و معرفت را به حضور خوانندگان گرامي تقديم مي كنيم.

جايگاه ولايت آيت الله بهاءالديني(ره) در بياني روايت ذيل را از اصول كافي1 خاطرنشان كرده راجع به شأن ولايت مي فرمايد:

در روايات ما آمده است:

«اگر مردي همه شب عبادت و هر روز روزه دارد و هم_ه مالش را صدقه دهد و هم_ه عمرش حج كند ولي ولايت وليّ خدا را نداند تا پيرو او باشد و همه كارش به راهنمايي او باشد، او را بر خداوند عزوجل حقّ ثوابي نيست و از اهل ايمان نباشد». گمان نكنيد كه اينها در حقّ ائمه(ع) گزافه گويي است. انسان تا ولي را نشناسد، انسان موحّد نمي شود. توحيد را بايد از امام حسين(ع) فرا گرفت، بذل همة هستي در راه حق و آن نماز معراجي كه اهل بيت اقامه مي كردند. مخالفين گفتند: «حسبنا كتاب الله2؛ كتاب خدا ما را كافي است». گمان مي كنند خليفة خدا بودن اين است كه مملكت گيري كنند. آيا خلفا مي توانستند عبادات پيامبر اسلام، نماز و روزه و جهاد پيامبر اسلام را به جا بياورند؟ آيا توانستند يك وقت موحد خالص شوند؟ يك وقت يك عبوديت خالصانه پيدا كنند؟3 عترت پيامبر، متولّي قرآن كتاب خدا به تنهايي ضامن جلوگيري از حوادث ناگوار در جامعة مسلمين نيست. بعد از رحلت پيامبر گرامي(ص) با وجود كتاب، آن حوادث رخ داد. كتاب احتياج به صاحب، مفسر و متولي دارد و اين عترت پيامبر بودند كه صاحبان و مفسران كتاب خدا محسوب مي شدند. فهم كتاب از خصايص عترت و مقام ولايت است. فهم كتاب خدا،

فهم لغات و عبارات نيست، فهم جنبة ادبي جملات نيست. درك حقيقت كتاب، مخصوص صاحبان كتاب؛ يعني وُلات (رهبران) معصوم است؛ نه كساني كه صرفاً جنبه ادبي مي دانند، يا آشنا به اصطلاحات علمي هستند. فهم كتاب نزد مقام ولايت با قدرت تفكر نيست؛ بلكه به نورانيت است. استدلال ها و سخنان ائمه(ع) از سنخ استدلال ها و حرف هاي متفكران و انديشمندان نيست؛ نور، رشد و كمال محض است. ولايت، منصب الهي ولايت امري است كه به جعل الهي تحقق پيدا مي كند، نه به انتخاب مردم. بيان پيامبر اكرم(ص) در معرفي و نصب اميرالمؤمنين(ع) كشف واقع است. لذا نصب حضرت امير از طرف پيامبر جعل الهي است. شخصيت حضرت امير(ع) شخصيت حضرت پيامبر اكرم(ص) است. هر دو رجل الهي بودند».4 اگر اين معني را آدمي درك كند همه چيز را به پاي آنان مي ريزد و فاني در آن بزرگواران مي شود و هر كجا انتساب به آنها بيشتر ببيند سرمايه گذاري افزون تر خواهد شد. متصدي روضه خواني حسينة آيت الله بهاءالديني(ره) مي گفت: روزي آقا از من پرسيد در منبري ها سادات هم هستند؟ گفتم: بله. فرمود: «به سادات از منبري ها مبلغ پانصد تومان اضافه بدهيد. آنها انتساب ولادتي به پيامبر(ص) دارند و حضرت دوست دارد در امر دنيا هم فرزندانش شاخص باشند».

روزي در خدمت ايشان، فردي از يكي از منبري ها گله اي داشت و حق هم با او بود، آقا فرمود: «متعرض افرادي كه وابسته به امام حسين(ع) هستند نشويد». علي(ع) نقطة باي بسم الله روزي در مجلسي در حضور آيت الله بهاءالديني(ره) بوديم، ايشان مي گفت: از ما پرسيدند اينكه علي(ع) مي فرمايد: من نقطه تحت (زير) باي بسم الله هستم يعني چه؟

ما گفتيم: با

نقطة باي بسم الله ارتباط لفظي برقرار مي شود، و با حضرت ارتباط تكويني؛ و مجردِ الصاق منشأ اثر است و مفيد براي افراد.

اين مطلب را «ينابيع المودة» نقل مي كند كه صاحب درالمنظوم، ابن طلحه گويد:

«بدان كه تمام اسرار كتاب هاي آسماني در قرآن است و تمام آنچه در قرآن است، در سوره حمد است، و تمام آنچه در سوره حمد است در بسم الله است، و همه آنچه در بسم الله است در باي بسم الله مي باشد، و آنچه از اسرار و رموز دربارة بسم الله هست در نقطه زير باي بسم الله است».

سليمان بلخي در «ينابيع المودة» از ابن عباس نقل مي كند كه گفت:

«ابن عباس گويد علي(ع) دستم را گرفت در شبي روشن و مرا با خود به بقيع برد و فرمود: بخوان، من گفتم: بسم الله الرحمن الرحيم. حضرت دربارة اسرار و رموز باي بسم الله تا صبح براي من سخن گفت». عنايت اميرالمؤمنين(ع) از قول آيت الله بهاءالديني(ره) نقل شده است كه: «علامه اميني(ره) براي تصنيف كتاب الغدير به كتابي نياز داشت، امّا هر چه گشت آن را پيدا نكرد تا آنكه متوسل به حضرت امير(ع) شد. روزي در حرم به حالت توسل حضور داشت كه ديد عربي آمد و رو كرد به ضريح حضرت و جسارت آميز اظهار كرد، اگر مردي، كار مرا انجام بده! مرد عرب رفت و هفته ديگر كه باز علامه در حرم، بود آمد و رو كرد به ضريح و گفت بله، مردي! كار ما انجام شد. علامه اميني خيلي ناراحت مي شود كه ما در خدمت شما هستيم، چند وقت است مراجعه مي كنيم، اعتنايي نمي شود. شب در عالم رؤيا حضرت

را زيارت مي كند، آقا مي فرمايد: آخر آنها بدوي و بياباني هستند. زياد نبايد آنها را معطل كنيم. بايد با آنها مطابق طفوليتشان عمل كرد ولي شماها كه آشنايي با ما داريد معطل هم بشويد از ولايت و ارادت شما كاسته نمي شود. روز ديگر پيرزن همسايه مي آيد خدمت علامه و دستمال بسته اي كه اوراقي از كتاب در اوست مي دهد و مي گويد: خانه تكاني مي كرديم اين كتاب بود، گفتم شايد به درد شما بخورد. وقتي علامه نگاهي مي كند، مي بيند همان كتابي است كه مدت ها دنبال آن مي گشته است». آقاي بهاءالديني(ره) معتقد بود: «همه چيز دست آنها است و مال آنها، لذا مال خودشان را چه بهتر در راه خودشان صرف كنيم». لذا براي خرج سهم امام(ع) جهت مجالس ائمه بارها از ايشان شنيده شد كه مي گفت: «ما در خيلي جاها دستمان مي لرزد براي مصرف بيت المال (سهم امام(ع)). امّا در خرج كردن براي مجالس ائمه در سوگواري ها و اعياد هيچ گيري نداريم. مال خودشان است، مصرف خودشان مي شود، و آنها به روضه خوان هاي خودشان نظر خاصي دارند». روزي در حضورش، سخن از عزاداري و نحوة آن به ميان آمد، بيان كردند: «امام حسين(ع) شما (روضه خوان ها) را رها نمي كند، ارباب شما خيلي بزرگ است. منتهي رسيدن به اين معاني و درك اين واقعيات بدون تولّي و تبرّي ممكن نيست». عنايت اميرالمؤمنين(ع) از قول آيت الله بهاءالديني(ره) نقل شده است كه: «علامه اميني(ره) براي تصنيف كتاب الغدير به كتابي نياز داشت، امّا هر چه گشت آن را پيدا نكرد تا آنكه متوسل به حضرت امير(ع) شد. روزي در حرم به حالت توسل حضور داشت كه ديد عربي آمد و رو كرد به

ضريح حضرت و جسارت آميز اظهار كرد، اگر مردي، كار مرا انجام بده! مرد عرب رفت و هفته ديگر كه باز علامه در حرم، بود آمد و رو كرد به ضريح و گفت بله، مردي! كار ما انجام شد. علامه اميني خيلي ناراحت مي شود كه ما در خدمت شما هستيم، چند وقت است مراجعه مي كنيم، اعتنايي نمي شود. شب در عالم رؤيا حضرت را زيارت مي كند، آقا مي فرمايد: آخر آنها بدوي و بياباني هستند. زياد نبايد آنها را معطل كنيم. بايد با آنها مطابق طفوليتشان عمل كرد ولي شماها كه آشنايي با ما داريد معطل هم بشويد از ولايت و ارادت شما كاسته نمي شود. روز ديگر پيرزن همسايه مي آيد خدمت علامه و دستمال بسته اي كه اوراقي از كتاب در اوست مي دهد و مي گويد: خانه تكاني مي كرديم اين كتاب بود، گفتم شايد به درد شما بخورد. وقتي علامه نگاهي مي كند، مي بيند همان كتابي است كه مدت ها دنبال آن مي گشته است». آقاي بهاءالديني(ره) معتقد بود: «همه چيز دست آنها است و مال آنها، لذا مال خودشان را چه بهتر در راه خودشان صرف كنيم». لذا براي خرج سهم امام(ع) جهت مجالس ائمه بارها از ايشان شنيده شد كه مي گفت: «ما در خيلي جاها دستمان مي لرزد براي مصرف بيت المال (سهم امام(ع)). امّا در خرج كردن براي مجالس ائمه در سوگواري ها و اعياد هيچ گيري نداريم. مال خودشان است، مصرف خودشان مي شود، و آنها به روضه خوان هاي خودشان نظر خاصي دارند». روزي در حضورش، سخن از عزاداري و نحوة آن به ميان آمد، بيان كردند: «امام حسين(ع) شما (روضه خوان ها) را رها نمي كند، ارباب شما خيلي بزرگ است. منتهي رسيدن به اين معاني

و درك اين واقعيات بدون تولّي و تبرّي ممكن نيست». تولّي و تبرّي شرط عرفان مرحوم آيت الله بهاءالدّيني(ره) داشتن ديد عرفاني را بدون تولّي و تبرّي غيرممكن مي دانست و مي فرمود: «هر كجا جاي پاي عرفان و شناخت مي بينيد، بدانيد ارتباط با اهل بيت پيامبر(ص) بوده است چون بدون ارتباط با آنها عرفان دروغ است؛ هرچه هست از ناحيه آنها است. جاي ديگر خبري نيست. و اگر افرادي هم معروف اند كه شيعه نيستند ولي مي بينيم كه با اوضاع آشنا هستند، بدانيد آنها شيعه بودند، تقيه مي كردند و ابراز تشيع نمي كردند، يا جهات ديگري در كار بوده كه ما نمي دانيم». ايشان اوج عرفان را در اوج ارتباط با ائمه مي دانست و در انتساب هاي ولادتي افراد، به قدر انتساب ولايتي آنها ارج و قيمت قائل بود و گاهي كه سادات براي مشكلي مراجعه مي كردند مي فرمود: «متوسل به اجدادت بشو! همه كارها دست اونها است. هر كاري بخوان بكنن مي تونن». و بعد مي فرمود: «شما ديگه چرا، همه عالم محتاج اجدادتان هستند». و با اين جمله ناراحتي خود را ابراز مي داشت كه سادات بايد در انتساب ولايتي هم قوي تر از ديگران باشند. ايشان هر مكاني را كه منسوب به اهل بيت(ع) بود داراي اثر مي دانست. روزي در محضرش از مسجد جمكران و اعتبار آن سؤال شد، پاسخ گفت: «نمي دانم. امّا ما سال ها است تجربه كرده ايم. محاذي مسجد كه مي رسيم حال ما عوض مي شود، يعني حال خوب و خوشي به ما دست مي دهد». از ايشان نقل شده كه ايشان گفتند: «بعد از حرم امام رضا(ع)، در ايران ما جايي را به معنويت مسجد جمكران سراغ نداريم». مسجد جمكران از زمان هاي دور مورد

توجه مراجع عظام و علماي اعلام و اهل رمز و راز بوده و همه با ديد احترام به آن مي نگريسته و بنابر نقل ها افرادي در اين مكان مقدس خدمت امام زمان(ع) رسيده اند. مقام حضرت فاطمه(س) آيت الله بهاءالديني(ره) در عشق و ارادت به مادرش _ حضرت فاطمه زهرا(س) _ مي فرمود: «مادر ما فوق العادگي دارد» و دربارة مقام آن حضرت نزد خدا و پيامبر و ائمه مي فرمود: «ما مي دانيم هرچه را حضرت فاطمه(س) امضا كند از نظر پيامبر و ائمه(ع)، امضا شده است كه هيچ حرفي روي آن نيست». او طعم توسل به حضرت فاطمه(س) مادرش را چشيده بود كه چنين مي فرمود. ايشان مي فرمود: «ما خيلي جوان بوديم شانزده _ هفده ساله بوديم. يك كسالت بدي پيدا كرديم. نمي توانستيم به كسي هم بگوييم. فقط مي بايست عمل مي شد. خجالت مي كشيديم. شايد مراجعه به دكتر هم نكرديم. و خيلي آن كسالت ما را اذيت مي كرد. توسل به حضرت فاطمه(ع) پيدا كرديم و گفتيم خلاصه شما بايد ما را مداوا كنيد و خوب شد و به كلي آن ناراحتي رفع شد». و در بياني ديگر گفتند: « [حضرت فاطمه(س)] همان عملي را كه با اعراب بدوي (بياباني) مي كردند، با ما كردند، آخر اعراب بدوي را خيلي معطل نمي كنند و زود جواب آنها را مي دهند». زائر قبر حسين شناخت وليّ، شناخت خداست. بي شناخت وليّ، نمي توان به خدا رسيد. اگر او را شناختي و به زيارت او شتافتي، مقام و مرتبة تو از زائر خانة خدا بالاتر است. به بيان آيت الله بهاءالديني(ره) در اين باره توجه كنيد: «مقام زائر قبر حسين(ع) از مقام زائر خانة خدا بالاتر است. شايد ميلياردها نفر براي

زيارت خانة خدا بروند و در آنها يك حسين بن علي نباشد. زائر حسين(ع) بايد چنين مقامي داشته باشد كه مقامش حتي از زائر حج بيشتر است. اين گزافه نيست، روي حساب هاي دقيق است، بايد اجابت دعا زير قبة او و امامت در ذريه اش باشد. اينها تبليغات نيست. برويد ببينيد كساني را كه از تربت حسين(ع) شفا ديده اند. گرچه اطبا مي گويند: خاك براي انسان مضر است، ولي خاك قبر حضرت اباعبدالله(ع) كه مجاور مدفن حضرت است روي هر جراحتي كه ريخته اند، التيام پيدا كرده است. شايد اين خصوصيت مربوط به حضرت اباعبدالله(ع) است. مال پيامبر خدا هم نيست، وصفي كه حضرت داشته است مختص خود او بوده است. و اين در عوض قتلي است كه خدا براي او قرار داد. ائمه مبيّن كتاب خدا و مجري آنند و كتاب به تنهايي ضامن جلوگيري از حوادث نيست. و امام حسين(ع) براي اجراي قوانين اسلام سرمايه گذاري كرد. لذا به خصايصي نائل آمد».5

زيارت امامان و امام زادگان آيت الله بهاءالديني در زيارت امام زادگان از اصل و نسب سؤال نمي كرد و مي فرمود: «چون اين مكان را به رسول الله و ذرية او نسبت مي دهند، براي ما محترم است». لذا بارها در خدمت آقا براي زيارت امام زادگان، طيب و طاهر، شاه جمال، بي بي معصومه كهك، مشهد اردهال (علي بن محمدباقر) و ديگر امام زادگان مي رفتند و در تمام اين زيارت ها خيلي خودماني رفتار مي كرد؛ نه مثل اينكه اهل اين خانه است. نه كسي كه غريبه است و وارد به اين خانه شده باشد. گاهي لب ايوان صحن امام زاده مي نشست و نگاه هاي معناداري مي كرد. ذكر كوتاهي هم داشت و برمي خاست. خودي بودن

و اهل

اين خاندان و آشنايي با اوضاع خانه از حركات او نمايان بود. هيچ گاه خود و ديگران را به تكلف و زحمت نمي انداخت.

تشرف ايشان به حرم حضرت امام رضا(ع) خيلي ساده و بي تكلف بود. گاهي وارد مسجد گوهرشاد مي شدند و روي زمين مي نشستند و مي فرمودند: «يك زيارت امين الله بخوانيد!» زيارت كه خوانده مي شد، بلند مي شدند. دوستان خدمتشان مي گفتند: ما تا نرويم نزديك ضريح مثل اينكه زيارت به دلمان نمي چسبد، مي فرمود: «زيارت، حضورالزائر عندالمزور است». گاهي پس از اين سؤال و جواب ها، تبسمي مي فرمود و مي گفت: «به ما ايراد مي گرفتند در دوران طلبگي كه چرا تو زياد زيارت نمي روي؟! ما به آنها چيزي نمي گفتيم امّا در دل مي گفتيم: شما چه اندازه جاهليد كه مي خواهيد خود را به قبر و ضريح نزديك كنيد. چرا با افكار آنها آشنا نباشيم؟ اگر با فكر آشنا شديم با آنهاييم گرچه نزديك قبر و حرم شان نباشيم».

يكي از نزديكان ايشان مي گفت: در خدمتش مشهد مشرف شدم، برنامة زيارت آقا به همين نحو بود و گاهي بعد از زيارت در فكر فرو مي رفتند و گاهي از زير عينك نگاهي به طرف ضريح مي انداختند. من با اين زيارت اشباع نمي شدم، مي رفتم بالاسر و نزديك ضريح و نماز و دعا مي خواندم و در دل هم شايد ايراد به آقا داشتم كه چرا مثل ما عمل نمي كند. شبي در خواب ديدم كه به من گفتند: «مثل ايشان زيارت بياييد؛ يعني مثل آقاي بهاءالديني». از خواب بيدار شدم، دانستم همان طور كه آقا فرمودند از ما شناخت و عرفان و نزديك بودن فكري و عملي را خواهانند، نه داشتن قشر و پوست، بدون لب و مغز. بايد با عرفان

و شناخت نسبت به آنها، زيارت كرد تا آنجا كه ائمه را مَظهر و مُظهر همه صفات حق دانست.

ماهنامه موعود شماره 94 پي نوشت ها:

? با استفاده از: «سيري در آفاق»، نوشتة موسوي كاشاني.

1. اصول كافي 2 جلدي، ج2، باب دعائم الاسلام، ذيل ح5، ص18 و 19؛ اصول كافي چهار جلدي، مترجم، ج3، ص36. ح5.

2. اين گفته دومي بود بنابر نقل بحارالانوار، ج22 ص473 از بخاري و مسلم، كه دومي مانع از كتابت شد. ابن عباس گريه مي كرد و مي گفت: مصيبت اين بود كه مانع شدند از اين كه پيامبر بنويسد چيزي را كه به فرمودة خودش هيچ گاه امت گمراه نشود.

3. پياده شده از نوار.

4. همان، ص251.

5. پياده شده از نوار.

تصوير اعراب و مسلمانان در كتاب هاي درسي غرب

كتاب هايي كه در مورد جنگ هاي صليبي نوشته شده بيانگر اين نكته است كه جنگ هاي صليبي نقش زيادي در ايجاد تصورات نادرست و غلط از مسلمانان در ذهن و فكر غربيان دوران معاصر داشته است. به گونه اي كه هنوز رسوبات رواني اين حملات تبليغاتي، همچنان به صورت غير مستقيم تأثير زيادي بر ديدگاه آنان نسبت به مسلمانان دارد .

1. كتاب هاي درسي انگلستان

در اين پژوهش، محتوا و پيام هاي 30 جلد كتاب درسي، درس هاي تاريخ، جغرافيا و اديان مورد بررسي و موشكافي قرار گرفته است. در اين مطالعه، اين نكتة بسيار مهم مورد توجّه بوده كه اين كتاب ها چه تصويري از عرب ها و مسلمانان ارائه داده و چه افكاري را در اين خصوص به دانش آموزان انگليسي القا مي كنند. اينكه نويسندگان در اين راه، چه روشي در پيش گرفته اند؛ آيا ديدگاه هايي بي طرفانه نسبت به اين موضوع داشته اند، آيا ديدگاه آنان مثبت بوده يا مغرضانه؟ به طور

كلي، در اين كتاب ها، هنگامي كه از جنگ هاي صليبي، درگيري اعراب با اسرائيل، ديدگاه برخي نويسندگان غربي نسبت به اسلام و ارتباط دادن اسلام به مسئلة تروريسم و جهاد، سخن گفته مي شود، تصويرهاي نامناسب و منفي از مسلمانان و اعراب نشان داده مي شود. آشنايي با اسلام

ارائة اسلام در كتاب هاي درسي انگلستان، حاوي مفاهيم نادرست زير است:

به تصوير كشيدن اسلام به عنوان مجموعه اي از اصول و آداب و مراسم خاص، معرفي تصوّف به عنوان نمايندة كامل دين اسلام، آداب و مراسم دين اسلام، اسطوره اي دانستن طرح اين سؤال كه جنگ هاي صليبي در اسلام، جنگ فرهنگي بوده يا جنگي ديني؟ استفاده از شرايط تاريخي براي توجيه حمله اروپايي ها در جنگ هاي صليبي، ارتباط دادن اسلام به تروريسم و گروه هاي تندرو، معرفي نادرست جهاد، اسلام و ربط دادن آن به حوادث يازدهم سپتامبر آمريكا. ارائه اطلاعات نادرست از اسلام و اعراب، عموميت بخشيدن هاي نادرست در مورد موضوعات مختلف، بي عدالتي و بي انصافي هنگام معرفي دين اسلام در مقايسه با اديان ديگر. به عنوان مثال، كتاب «پژوهشي در اديان» در فصل مربوط به دين اسلام تمركز زيادي بر اين نكته دارد كه تصويري بسيار مبهم و محدود در چارچوب اوامر و نواهي (اين كار انجام بده و آن را نه، اين حرام است و آن حلال، اين مباح است و آن غير مباح) از دين اسلام ارائه دهد، تا آنجا كه خوانندگان غربي، با مطالعه اين گونه كتاب ها، حقيقت دين اسلام را به عنوان ديني كه رسالت انساني و فرهنگي كامل و جهاني دارد، نمي شناسند، بلكه تنها چيزي كه از اسلام درك مي كنند، اين است كه دين اسلام، ديني داراي آداب

و رسوم بسيار سخت گيرانه و دقيق است كه اين احكام و آداب را مي توان در مسئلة حرام و حلال يا آداب و مراسم ديني خاص آن خلاصه كرد و در اين ميان اشاره اي به ابعاد فرهنگي و تمدّني و آباداني زمين كه اسلام دستورهاي زيادي در مورد آن داده است و همچنين پاي بندي به واجبات ديني و امنيت و صلح، نمي شود. مرتبط دانستن اسلام با تروريسم و گروه هاي تندرو

با اينكه تروريسم يك موج جهاني است كه هيچ گونه دين، وطن يا مليّتي نمي شناسد، امّا در كتاب هاي درسي انگلستان مشاهده مي شود كه نويسندگان آن تمايل دارند در ضمن سخن گفتن از اسلام و مسلمانان، جنگ ها و خشونت، تروريسم، به طور غير مستقيم اسلام و تروريسم را به هم ربط دهند و دين اسلام را ديني تروريست پرور معرفي كنند. اين در حالي است كه مؤلف هنگام سخن گفتن در مورد اديان ديگر، به هيچ وجه چنين ديدگاه و تمايلي ندارد. به عنوان مثال، درمورد ربط دادن اسلام به تروريسم در كتاب «پژوهشي در اديان»، مؤلف در صفحه 154 بدون اينكه اشاره اي به ترس مسلمانان از تروريسم داشته باشد، در بخش پاياني آن، با اشاره به وجود تروريسم در ميان مسلمانان، به صورت كلي و عام در اين مورد سخن مي گويد و بي گمان ابراز ترس از تروريسم ذيل عنوان اسلام، به طور غير مستقيم اين نكته را به مخاطبان القا مي كند كه حتماً ميان اسلام و تروريسم رابطة محكمي وجود دارد و اين نكته اي است كه ما در مقدّمه از آن به عنوان عموميّت بخشيدن هاي نادرست براي ايجاد ارتباط موضوع هاي مختلف با هم در ذهن خواننده سخن گفتيم. يكي

ديگر از نمونه هاي اين موضوع، كتاب درگيري اعراب با اسرائيل (2003) است. مؤلف اين كتاب در صفحة 154، گروه هاي تندرو را ملازم با اسلام مي داند و به اين نكته اشاره مي كند كه اين گروه هاي تندرو، محبوبيّت خاصي در ميان قشر فقير مسلمانان دارند و اين اقشار آنها را به ديده احترام مي نگرند و آنها را قهرمان به شمار مي آورند. در صحفة 155 اين كتاب روش و اخلاق علمي و محققانه كنار گذاشته شده و مي گويد تنها شمار بسيار اندكي از مسلمانان مخالف اين گونه رفتارهاي تندروانه و اعمال تندروانه هستند و در اين راه پيش داوري هاي غير علمي و نادرستي دارد، البتّه هيچ گونه دليل و مدركي براي اثبات اين ادعا وجود ندارد و اين چيزي جز اطلاعاتي نادرست و غير واقعي نمي تواند باشد. اسلام دين صلح و آرامش است و پيروان خود را از كشتار ديگران باز مي دارد و جهاد هم تنها براي دفاع از خويش جايز است، نه براي تجاوز و حمله به ديگران «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لاتعتدوا إنّ الله لايحبّ المعتدين»1 امّا آيات قرآني ديگر را كه به مسلمانان دستور مي دهد با غير مسلمانان بجنگند، بايد در چارچوب شرايط اجتماعي و علل قبل و بعد آن مورد مطالعه و بررسي قرار داد و دانست كه در آن زمان چه شرايط و موقعيّت هايي وجود داشته كه قرآن چنين دستوري داده است، زيرا اسلام به طور كلي مسلمانان را تنها براي دفاع از خود به جنگ با غير مسلمان فرامي خواند. از جمله مواردي كه نشان مي دهد اين كتاب ها تمايل دارند رابطة ميان اسلام و خشونت را در ذهن دانش آموزان بسيار محكم و ناگسستني

نشان دهند، مطلبي است كه در صحفة 61 كتاب «اديان جهان معاصر» (2002) تحت عنوان«آيا اسلام دين خشونت است؟» آمده است مؤلف در اين بخش مي گويد: خبرهاي زيادي در مورد تروريسم اسلامي به گوش مي رسد». به عنوان مثال گروه هاي مسلمان فلسطيني كه به كاروان هاي اسرائيلي حمله مي كنند و آن را منفجر مي كنند، همچنين خبرهايي از بمب گذاري مسلمانان در فرودگاه ها و هواپيماربايي آنها مي شنويم. اين گونه به نظر مي آيد كه مسلمانان بسيار تندرو هستند. اين اخبار شايد باعث ايجاد نوعي احساس مبني بر اينكه اين گروه نمايندة تمام مسلمانان هستند و همه مسلمانان چنين ديدگاه هايي دارند، بشود و مردم اين گونه تصور كنند كه اسلام دين خشونت است. بدنمايي جهاد

كتاب «اديان جهان معاصر» در بخش دين اسلام، در مورد جهاد، ديدگاهي تا حدودي بي طرفانه دارد، امّا مؤلف در اين بخش سخن خود را اين گونه به پايان مي رساند: «جهاد ممكن است باعث به وجود آمدن يك جنگ و درگيري سخت براي برپايي دين اسلام و اجراي قوانين و اصول اسلامي در تمام جهان و در ميان تمام ملل شود». (صفحة 55) اين تصوير از جهاد واهداف آن، ممكن است اين گونه به مخاطب القا كند كه جهاد ابزاري توسعه طلبانه براي تسلط بر مردمان ديگر يا وسيله اي ويرانگر است و ممكن است كه از آن اين گونه فهميده شود كه مجبور كردن مردم به اين كار بسيار مفيد و سود بخش است. لازم به يادآوري است كه بنابر آيات قرآني، جهاد تنها براي دفاع از خود جايز است.

يكي ديگر از اين نمونه ها، كتاب «اسلام» (1999) است كه در صحفة 91 آن، احكامي نادرست در مورد خريد گوشت و غذاها از فروشگاه ها آمده

است. در اين كتاب آمده است كه مسلمانان اگر مطمئن نباشند كه گوشت حلال است و به روش اسلامي ذبح شده، نبايد آن را خريداري كنند. ضمناً مي گويد اگر آنها نتوانند از اين امر اطمينان حاصل كنند، همانند گوسفنداني هستند كه بايد فقط از رژيم گياهي استفاده كنند و گياه خوار شوند، حتي اگر خود تمايلي به آن نداشته باشند. مطمئناً اين مسئله در مورد اكثريّت مسلمانان صادق نيست، بلكه بنا بر فتواي اكثر فقهاي اسلام، و بنا بر آيه قرآني «وطعام الذين اوتوا الكتاب حلّ لكم و طعامكم حلّ لهم».2 حيواناتي كه توسط اهل كتاب ذبح مي شود را مي توان خورد و اين كار حلال است و مسلمانان در طول تاريخ اين اصل را اجرا مي كرده اند». _ بعد تاريخي : جنگ هاي صليبي؛ جنگي فرهنگي يا ديني؟

اين پاراگراف، عنوان اصلي كتاب «جنگ هاي صليبي؛ جنگ فرهنگ ها» (2002) است: آيا جنگ هاي صليبي جنگ هايي فرهنگي بوده يا جنگ هايي ديني؟ و ممكن است سؤالات ديگري نيز به ذهن برسد، مانند اينكه: آيا فرهنگ ها به درگيري و جنگ با هم مي پردازند يا تكامل مي يابند؟ آيا اديان آسماني كه بر اساس اصل تسامح و صلح بنا شده، جنگ با ديگران را جايز مي شمارند؟ اروپايي ها در قرون وسطي از دين مسيحيت به عنوان ابزاري براي حمله به مسلمانان و اسلام استفاده كردند، در حالي كه دين مسيحيت هيچ گونه دستوري در اين مورد ندارد. كتاب هايي كه در مورد جنگ هاي صليبي نوشته شده بيانگر اين نكته است كه جنگ هاي صليبي نقش زيادي در ايجاد تصورات نادرست و غلط از مسلمانان در ذهن و فكر غربيان دوران معاصر داشته است. به گونه اي كه هنوز رسوبات رواني اين

حملات تبليغاتي، همچنان به صورت غير مستقيم تأثير زيادي بر ديدگاه آنان نسبت به مسلمانان دارد . در مقابل، اين كتاب اشاره مي كند كه مسلمانان هنوز هم به غرب به دليل جنگ هاي صليبي قرون وسطي، به چشم يك دشمن مي نگرند. (صفحة 61) كتاب هاي درسي هم در اين مورد، سعي مي كنند علل، اهداف و نتايج جنگ هاي صليبي را بيان كنند. شايسته بود كه در اين كتاب ها نوشته مي شد كه دين نقشي در آن نداشته و دين تنها بهانه اي براي شروع اين جنگ ها بود و اين جنگ ها ربطي به مسيحيت و اسلام ندارد. بي گمان معرفي نادرست جنگ هاي صليبي باعث تيره شدن روابط ميان مردمان مختلف، به ويژه مسلمانان و مسيحيان مي شود. _ بعد قوميّتي: اين بعد شامل عناصر ذيل است: به تصوير كشيدن فلسطين به عنوان سرزمين اصلي يهوديان، فلسطين به عنوان حقّي الهي براي يهوديان، استفاده از اصطلاحات خاورميانه و شمال آفريقا هنگام سخن گفتن در مورد كشورهاي جهان عرب، جانبداري از يهوديان و توصيف مسلمانان به عنوان اشخاصي انزواطلب، پرداختن به مسئلة درگيري جهان عرب با اسرائيل از منظر صهيونيسم. كتاب «جنگ هاي صليبي؛ جنگ فرهنگ ها» نامي از كشورهاي عربي به عنوان يك كشور مستقل نمي برد، در حالي كه موضوع اصلي اين كتاب كه جنگ هاي صليبي است و اين جنگ ها در قلب جهان عرب روي داده است و نويسنده به جاي استفاده از نام كشورهاي عربي، از اصطلاحاتي مانند خاورميانه و شمال آفريقا استفاده مي كند و اين خود بيانگر اين مطلب است كه آنها مي خواهند بعد اسلامي و عربي بودن مسئلة فلسطين را از آن جدا كنند و آن را يك مسئلة سياسي صرف معرفي كنند

و در پايان مي خواهند بگويند مسئلة درگيري فلسطيني ها با اسرائيلي ها، يك مسئله و درگيري سياسي صرف است كه نظير آن پيوسته در جاي جاي جهان در حال روي دادن است و اين موضوع هيچ ربطي به اشغال يك سرزمين و به ناحق آواره ساختن ساكنان اصلي آن به ناحق ندارد. اين كتاب ها از به كار بردن كلمه اشغال در مورد گروه هاي يهودي كه روستاها و شهرهاي فلسطيني را تصرف كرده اند، خودداري كرده و با ناديده گرفتن رفتارهاي اسرائيل. آن را به عنوان يك حكومت اشغالگر، معرفي نمي كنند و در مقابل، برخي اصرار زيادي بر استفاده از كلمة «مي پندارند» در توصيف عدم پذيرش اشغال يهوديان از طرف فلسطيني ها دارند و مي گويند فلسطيني ها مي پندارند فلسطين متعلق به آنان است. اين نويسندگان عموماً حقوق مشروع و قانوني ملّت فلسطين در برپايي يك حكومت فلسطيني بنابر مصوّبات و قطعنامه هاي صادر شده از سازمان ملل متحد را، ناديده مي گيرند.كتاب هاي درسي انگلستان واژه، عرب ها را با واژه هايي مانند عقب ماندگي، شكست و خواري در كنار هم مي آورند و سعي در القاي اين مفاهيم به خوانندگان و دانش آموزان خود دارند و اين گونه عنوان مي كنند كه عرب ها توانايي و آمادگي موفقيّت و پيروزي را ندارند و به طور كلي تصويري منفي از عرب ها ارائه مي دهند. اين مطلب در كتاب «درگيري اعراب و اسرائيل»، بسيار آشكار است و عكس هايي كه اين كتاب در اين مورد آورده، نقش زيادي در القاي اين مطلب به دانش آموزان دارد و بديهي است كه تصوير، تأثير بيشتري نسبت به كلمات در ذهن خوانندگان و بينندگان به جا مي گذارد، به ويژه اگر اين مخاطبان و خوانندگان دانش آموزان كم سنّ و

سال باشند. در اين كتاب تصويري كه از اعراب چاپ شده به صورت اشخاص شكست خورده، اسير يا پناهنده يا در حالتي بسيار ابتدايي و بيابانگرد هستند. به عنوان مثال در صفحة 15 همين كتاب، تصويري از عرب هاي شهرنشين را مي بينيم كه سربازان انگليسي آنها را به زندان مي برند و در صفحه 34 آن، تصويري از گروهي از اسيران مصري وجود دارد كه به صورتي شرم آور در يك كاميون نظامي اسرائيلي جمع شده و در حال انتقال به جايي ديگر هستند. مجموعة اين تصاوير، يك تصوير كلي را در ذهن دانش آموزان انگليسي ترسيم مي كند و آن اينكه عرب ها اشخاصي دائماً خوار و زبون و عقب مانده و شكست خورده هستند كه قدرت پيروز شدن بر دشمنان خود را ندارند. در اين كتاب ها مشاهده مي شود كه كتاب هاي تاريخ هيچ گونه سخني از شكست هاي اسرائيل در جنگ سال 1973 به ميان نمي آورند و هيچ گونه تصويري از اسيران اسرائيلي در اين جنگ نيز چاپ نشده و اشاره اي به خسارات وارده به اسرائيل در روزهاي اوّل اين جنگ نشده است. شايان ذكر است كه اوضاع اسرائيل در آن روزها به گونه اي بود كه ايالات متحده آمريكا وارد كار شد و يك پل هوايي براي كمك به اسرائيل به وجود آورد و براي نجات آن، پيشرفته ترين سلاح هاي هجومي آن زمان را در اختيار اسرائيل قرار داد، در حالي كه مصر و سوريه با سلاح هاي دفاعي در حال جنگ بودند. با وجود همه اين ها ارتش مصر و سوريه به پيروزي هاي قابل توجهي دست يافتند.

در اين پژوهش، محتوا و پيام 30 نمونه از كتاب هاي درسي انگلستان مورد بررسي قرار گرفت. نتايج اين بررسي نشان

مي دهد كه 73 درصد اين كتاب ها، به طور كلي گرايشي بي طرفانه نسبت به عرب ها و مسلمانان داشته اند، 17 درصد آن، ديدگاهي مثبت و 10 درصد آن نيز ضدّ اعراب و مسلمانان و القاكنندة گرايشات منفي است. مرتبط دانستن اسلام با تروريسم و تندروي، شايسته ديني مانند اسلام نيست، ديني كه فرهنگ عربي اسلامي را به وجود آورد واين فرهنگ و تمدن ميراث فرهنگي يونان و ايران و ميراث فرهنگي بسياري از سرزمين هاي ديگر را حفظ كرده و به نسل هاي بعد منتقل كرد. اين فرهنگ و تمدن، به حفظ ميراث تمدن هاي ديگر بسنده نكرد، بلكه آن را جلو برده و باعث پيشرفت و گسترش آن شد و دانش هاي جديدي مانند جبر به ميراث گذشتگان افزود. البته اين گونه ايجاد ارتباط ها در شأن و شايسته مدارس انگلستان كه از جمله پيشرفته ترين مدارس جهان است، نيست. و اين با نقش و وظيفه مدارس و اهداف برنامه هاي آموزشي كه به دانش آموزان ضرورت احترام به ديگران و احترام به فرهنگ آنان را آموزش مي دهد. در منافات است. مدارس شرق و غرب شايسته است كه اصول فرهنگ ها و تمدن ها و اصول و روح اديان آسماني را به دانش آموزان بشناسانند، و از ورود ديدگاه هاي تحميلي و مغرضانه به متون درسي خودداري كنند. ماهنامه موعود شماره 94 پي نوشت ها:

? برگرفته از پايگاه اينترنتي: «www. islam online.net»

1. و در راه خدا با كساني كه با شما مي جنگند، جهاد كنيد و ستمكار نباشيد كه خدا ستمكاران را دوست ندارد.

2. سورة مائده (5)، آية 5.

شيعه در چند خط

بيشتر علما و امامان اهل سنت، ايراني بوده اند و نه تنها شيعه نبوده بلكه تعصّب شديدي ضدّ شيعه و شيعيان ابراز داشته اند. كافي

است بدانيم بزرگ ترين مفسّر آنها كه زمخشري است ايراني مي باشد و بزرگ ترين محدثين آنها بخاري و مسلم، فارسي مي باشند و ابوحنيفه _ كه اهل سنت او را امام اعظم مي نامند _ فارسي است. در سال هاي اخير، به ويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، گفت وگوهاي زيادي دربارة شيعيان مطرح مي شود، هم اكنون تبليغات غربي و وسايل ارتباط جهاني، مشخصاً شيعيان ايران را هدف قرار داده اند و آنان را گاهي ديوانگان خدا و گاهي تروريست معرفي مي كنند و همين صفت نيز به شيعيان لبنان سرايت كرد، زيرا منافع آمريكا و غرب را در بيروت مورد هجوم قرار داده، معدوم ساختند و بدين سان آنان را افراطي توصيف نمودند. سپس اين اوصاف را بر تمام شيعيان جهان، عموميّت دادند. بلكه حتي به گروه ها و نهضت هاي اسلامي در تمام نقاط دنيا، همين صفت ها بخشيدند هرچند بيشتر آنان سني هستند و هيچ ارتباطي با شيعيان ندارند. ما هيچ اهميتي به رسانه هاي غربي و دشمنان اسلام و آنچه در تحليل هاي خود از اوهام و دروغ ها مي نويسند نمي دهيم زيرا هر دشمني ممكن است، دوست شود مگر دشمنان در دين، ولي آنچه ماية تأسّف مي گردد سخنان برخي مسلمانان دربارة شيعيان است، كه بدون استناد به دليل و برهان روشني و بدون تحليل و بررسي، سخنان ديگران را بازگو مي كنند. به هر حال گذشته از اينكه در كتابمان «الشيعه هم اهل السن_ة»1 تعريفي حقيقي از اين گروه ارائه داده ايم، لازم است گوشه اي از سخنان خدا و رسولش را دربارة شيعيان يادآور شويم، سپس گوش فرا دهيم به سخنان علما و انديشمندان مخالف و موافق. شيعه در قرآن كريم

خداي سبحان مي فرمايد: «إنّ الّذين آمنوا

و عملوا الصّالحات أولئك هم خير البريّة؛2 آنان كه ايمان آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند، همانا آنان بهترين مردم هستند». جلال الدّين سيوطي (دانشمند بزرگ اهل سنّت) در تفسير معروفش به نام «الدر المنثور في التفسير بالامأثور»، در تفسير اين آيه، چنين مي نويسد: «ابوهريره گويد: آيا از مقام و منزلت فرشتگان نزد خداوند تعجب مي كنيد؟ به آن كسي كه جانم در دست او است سوگند، به تحقيق مقام بندة مؤمن نزد خداوند در روز قيامت، بالاتر از مقام فرشته است اگر مي خواهيد بخوانيد: «انّ الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّه». عايشه گويد: به رسول خدا(ص) عرض كردم: گرامي ترين بندگان نزد خداوند چه كساني هستند؟ فرمود: اي عايشه! آيا نمي خواني اين آيه را:

«ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّه».

جابر بن عبدالله گويد: نزد رسول خدا(ص) بوديم، علي وارد شد. سپس رسول خدا(ص) فرمود:

«به همان كسي كه جانم در دست اوست سوگند، اين و شيعه اش، به تحقيق رستگاران اند در روز قيامت». و اين آيه نازل شد:

«ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات أولئك هم خير البريّه».

پس از آن هرگاه اصحاب پيامبر(ص) علي را مي ديدند كه مي آيد، مي گفتند: «خير البريه آمد».3

ابوسعيد گويد: علي، خير البريّه و بهترين مردم است.4 ابن عباس گويد: وقتي اين آيه نازل شد، رسول خدا(ص) به علي فرمود: «هان! تو و شيعيانت در روز قيامت از خداوند راضي و خداوند از شما خشنود است».5 علي گويد: رسول خدا به من فرمود: «آيا نشنيدي سخن خداي را كه مي فرمايد: «ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات، أولئك هم خير البريّه»، تو و شيعيانت هستيد، قرار ما

كنار حوض كوثر، آنجا كه همة امت ها براي حساب و كتاب مي آيند، تو و شيعيانت زيباچهره و گرامي وارد مي شويد».6 علماي اهل سنت كه اين تفسير را ذكر كرده اند بسيارند، براي نمونه، علاوه بر جلال الدّين سيوطي، طبري در تفسيرش، حاكم حسكاني در شواهد التنزيلش، شوكاني در فتح القديرش، آلوسي در روح المعانيش و مناوي در كنوز الحقائقش را يادآور مي شويم.

و همچنين خوارزمي در «مناقب»، ابن صباغ مالكي در «فصول المهمه»، ابن عساكر در «تاريخ دمشق»، شبلنجي در «نور الابصار»، ابن الجوزي در «تذكرةالخواص»، قندوزي حنفي در «ينابيع المودة»، هيثمي در «مجمع الزوايد»، متّقي هندي در «كنزل العمال» و ابن حجر در «الصواعق المحرق_[» نيز همين تفسير را ذكر كرده اند. با اين دليل محكم و متين، جايي نمي ماند كه پژوهشگران قانع شوند به سخنان برخي تاريخ نگاران كه معتقدند پيدايش شيعيان پس از شهادت امام حسين(ع) بوده است.

شيعه در سنت پيامبر

رسول خدا(ص) مكرّر دربارة «شيعه» سخن گفته و هر بار ثابت كرده است كه پيروان علي رستگاران اند زيرا پيروي از حق كرده و ياري اش نمودند و از باطل دوري جسته و خوارش ساختند و همچنين ثابت كرده است كه شيعيان علي، شيعيان پيامبرند. ما در اينجا بسنده مي كنيم به حديثي كه ابن حجر در «الصواعق المحرق_[» و ديگر علماي اهل سنت در كتاب هايشان نقل كرده اند. رسول خدا(ص) به علي فرمود:

«آيا خشنود نيستي كه تو و حسن و حسين همراه من در بهشت هستيد و ذريّة ما پشت سرمان و زن هايمان پشت سر ذريّه ها و شيعيانمان به طرف راست و چپ ما قرار دارند».7 و چندين بار رسول خدا از علي و شيعيانش ياد برد

و فرمود: «به خدايي كه جانم در دست او است سوگند، اين و شيعيانش روز قيامت رستگاران اند».8 و اين طبيعي است كه رسول خدا(ص) پيروان حق را يادآور شود و نشانه اي براي آنان معرفي كند كه در تمام دوران ها شناخته شوند تا مسلمانان بتوانند از حقيقت پنهاني، پرده بردارند و از نزديك ترين راه ها به آن راه يابند. به خاطر همين تذكرهاي مكرر رسول خدا(ص) بود كه گروهي از بزرگان اصحاب، مشهور به تشيع و پيروي از علي بن ابي طالب، پس از وفات رسول خدا شدند، از جمله: سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، حذيفه بن يمان و مقداد بن اسود، تا آنجا كه واژة شيعه، لقب اينان شد، چنان كه دكتر مصطفي شيبي در كتابش «الصلة بين التصوف و التشيع» و همچنين ابو حاتم در كتاب «الزين_[» يادآور شده اند. ابوحاتم مي گويد: «كمترين اسمي كه براي يك مذهب در اسلام پيدا شد، شيعه است و اين لقب گروهي از اصحاب بود مانند ابوذر غفاري، عمار بن ياسر، سلمان فارسي و مقداد بن اسود». و بدين سان اشتباه مستشرقين و برخي پژوهشگران مسلمان كه از آنان تبعيت كردند، در اينكه پديدة تشيع، يك پديدة سياسي بوده كه اوضاع سياسي، پس از شهادت امام حسين(ع)، آن را ايجاد كرده است، ثابت مي شود. و همچنين ثابت مي شود ناداني دشمناني كه پديدة تشيع را به ايرانيان وابسته مي دانند، چرا كه اينان از جهل و تعصب خود، پرده برداشتند. چگونه پژوهشگران تفسير مي كنند، تشيع اصحاب به امام علي در زندگاني اش و اينكه كوفه مركز شيعيان در جنگ جمل و جنگ صفين در آغاز اسلام بوده است؟ و چگونه اين دشمنان مغرض

تفسير مي كنند پيدايش دولت هاي شيعه را در كشورهاي عربي در شمال آفريقا مانند مغرب (مراكش) و تونس و در مشرق مانند مصر و حلب، قبل از آنكه ايران، تشيع را بشناسد. زيرا دولت ادريسي ها در مغرب در قرن دوم هجري و دولت فاطمي ها در تونس در پايان قرن سوم هجري و دولت حمدانيان شيعه در حلب (سوريا) و در عراق در قرن چهارم هجري بوده است در حالي كه دولت صفوي ها در ايران در قرن دهم هجري بوده است. پس اشتباه بزرگي است كه برخي مي خواهند آغاز تشيع را از ايرانيان بدانند. و چنانكه در كتاب «آنگاه هدايت شدم» يادآور شده ام بيشتر علما و امامان اهل سنت، ايراني بوده اند و نه تنها شيعه نبوده بلكه تعصّب شديدي ضدّ شيعه و شيعيان ابراز داشته اند. كافي است بدانيم بزرگ ترين مفسّر آنها كه زمخشري است ايراني مي باشد و بزرگ ترين محدثين آنها بخاري و مسلم، فارسي مي باشند و ابوحنيفه _ كه اهل سنت او را امام اعظم مي نامند _ فارسي است و امام نحوي ها (سيبويه) فارسي و امام متكلمين و اصل بن عطاي ايراني و امام لغت، فيروزآبادي (صاحب قاموس المحيط) فارسي و غزالي و رازي و ابن سينا و ابن رشد همه فارسي هستند و اينان همه از علما و پيشوايان اهل سنت اند. پي نوشت ها در دفتر مجله موجود است. محمد تيجاني سماوي

اعجاز عددي امامان (ع)

در روايتي آمده است كه امام كاظم(ع) به راهبي فرمودند: «خداوند، چند اسم دارد كه اگر به وسيلة آنها خوانده شود، ردّ نمي شود؟» آن راهب عرضه داشت: اسامي خدا زياد است امّا آنچه كه به طور حتم سائلش را ردّ نمي كند، هفت تاست. امام كاظم(ع)

فرمودند: «هر تعداد از آنها را كه مي داني برايم بازگو». امام علي(ع) مي فرمايد: «سرچشمة علم ها در كتاب هاي [آسماني] چهار گانه مندرج و علوم آن در قرآن كريم است. علوم قرآن در سورة فاتحه، علوم فاتحه در «بسم الله الرّحمن الرّحيم» و علوم بسمله در باي بسم الله است، و من نقطة زير باء هستم».1

در معارف دين آمده است كه اهل بيت(ع) در همه چيز با قرآن كريم مساوي و برابراند. بر همين مبنا در اين گفتار به بحث دربارة ارتباط ميان اين دو از جهت اعجاز عددي مي پردازيم. اعجاز قرآن كريم

در قرآن كريم وجوه متعددي از اعجاز وجود دارد؛

از جمله اعجاز در بلاغت و موضوعات آن، آگاهي دادن از غيبت، بيان قضاياي علمي، و همچنين اعجاز عددي كه عبارت از نظم در تعداد كلمات و حروفي است كه براي مفهومي مشخص بيان شده است. به عنوان مثال در قرآن كريم؛ لفظ «ساعت» 24 بار به تعداد ساعات روز؛ لفظ «شهر = ماه» 12 بار به تعداد ماه هاي سال؛ لفظ «روز» 365 بار به تعداد روزهاي سال شمسي؛ لفظ «عزم» 5 بار به تعداد پيامبران اولوالعزم؛ لفظ نماز 5 بار به تعداد نمازهاي روزانه، لفظ «طواف» 7 بار به تعداد طواف واجب به دور كعبه؛ از جمله تطابق ها، تطابق بين عدد كلماتي كه به لحاظ مفهومي موافق يا معكوس يكديگرند؛ مثلاً:

كلمة «حيات» 145 بار، در مقابل «موت» 145 بار؛

كلمة «دنيا» 115 بار، در مقابل «آخرت» 115 بار؛

كلمة «ملائكه» 84 بار، در مقابل «شياطين» 84 بار؛

كلمة «حَرّ = گرما» 4 بار، در مقابل «برد = سرما» 4 بار؛ كلمة «ايمان» 11 بار در مقابل «كفر» 11 بار، به

كار رفته است. اين اعجاز به واسطة وجود سرّي است كه خداوند متعال آن را در حروف و اعداد قرار داده است. وضع نخستن حروف، ابداع خداوندي است كه آن را قالب و ظرف حقايق نوراني و كتاب هاي آسماني قرار داده و از باب اهميت موضوع به آنها سوگند ياد نموده و فرموده است: «الم، الر، المص، ن، ق ...» و آيات ديگري از اين گونه كه در آغاز سوره ها وجود دارد. امام رضا(ع) در روايتي مي فرمايند:

«اوّلين ابداع و خواست و مشيت خداوند، حروف است كه آن را اصل هر چيز، دليل هر سند، و فصل كنندة هر دشواري قرار داد و به وسيلة آن همه چيز _ از اسامي حق و باطل يا فعل و مفعول، يا معني و غير معني، ... _ را از يكديگر جدا نمود».2

اعجاز ديگر، اعجاز عددي است كه اهميت آن از اهميت حروف كمتر نيست، و در نظام آفرينش به صورت متوازن وجود دارد. خداوند متعال مي فرمايد:

إنّا كلّ شيءٍ خلقنه? بقدرٍ.3 ما كه هر چيزي را به اندازه آفريده ايم.

و مي فرمايد:

و أحص?ي كلّ شيءٍ عدداً. 4 و [خداوند] هر چيزي را به عدد شماره كرده است.

و پوشيده نماند كه بين حروف و اعداد، رابطه وجود داشته، اعداد سرّ حروف و حروف سرّ افعال اند و به هر وسيلة آن آسمان ها و زمين برپا شده است. خداي تعالي موجود را با كلمة «كن فيكون» آفريده كه مركب از هفت حرف و معروف به «حروف تكوين» است. اعجاز عددي قرآن و امامان(ع)

بعد از توضيحي كه دربارة اعجاز عددي و اهميت آن داده شده در اينجا لازم است مقايسه اي ميان اعجاز عددي قرآن كريم و اهل

بيت(ع) انجام داده و كيفيت بروز اعجاز عددي در اهل بيت(ع) را يادآوري كنيم. از جمله اين موارد اعجاز عبارتند از: 1. اگر حروف مقطّعه قرآن كريم را كه در آغاز برخي از سور آن مانند «الم، كهيعص، الر،...» آمده است، جمع و حروف تكراري را حذف كنيم، جمله اي كامل و معني دار به دست مي آيد كه عبارت است از : «صراط عليٍّ حقٌّ نمسكه؛ راه اميرالمؤمنين _ علي(ع) طريق حق است كه ما به آن تمسك مي جوييم».

يا: «عليٌ صراط حقٍّ نمسكه؛ علي(ع) راه حق است كه به آن تمسك مي جوييم». 2. كلمة «كساء» و مشتقّات آن 5 بار [در قرآن كريم] آمده است، به تعداد اصحاب كسا كه عبارتند از: حضرات «محمد(ص)، علي(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسين(ع)». براي آگاهي بيشتر در اين باره به حديث شريف كسا رجوع كنيد.5 3. كلمات «امام»، «خليفه»، «وصية»، «عصمت»، «آل» و مشتقات آنها 12 بار به تعداد امامان دوازده گانه اهل بيت(ع) به كار رفته است. 4. كلمه «شيعه» و مشتقات آن 12 بار، نشان دهندة حقانيت مذهب تشيع در پيروي از امام «علي بن ابي طالب»(ع) كه تعداد حروف اسم شريفش 12 است، مي باشد. همچنين است القاب آن بزرگوار مانند: «اميرالمؤمنين»، «العرو\الوثقي»، «الصّديق الأكبر» و «يتلوه شاهد منه» كه هر يك از آنها از 12 حرف تركيب يافته است. و اين عدد 12 بر كلمة توحيد: «لااله الا الله»، كلمة نبوت: «محمّدٌ رسول الله» و كلمة ولايت «علي خليفة محمد» منطبق است.

پس مانند آنچه كه دربارة قرآن كريم ديديم، اعجاز عددي در مورد عترت پاك رسول خدا(ص) نيز بارز است. اگر در اسامي اصحاب كساء _ يعني حضرات محمد(ص)، علي(ع)، فاطمه(س)، حسن(ع) و حسين(ع) _

دقت كنيم درمي يابيم كه از 19 حرف تركيب يافته است كه مطابق تعداد حروف آية بسمله «بسم الله الرحمن الرحيم» _ خلاصه قرآن كريم _ مي باشد. از امام علي(ع) نقل شده است كه فرمودند:

«همة علوم در كتاب هاي آسماني چهارگانه مندرج و علوم آنها در قرآن است. علوم قرآن در فاتحه الكتاب، علوم فاتحه در «بسم الله الرحمن الرحيم» و علوم بسمله در باي بسم الله است و من نقطة زير باء هستم».6 به عبارت ديگر همچنان كه علوم در قرآن كريم و در بسمله جمع شده، در امام علي(ع) نيز گرد آمده است.

ابن مسعود مي گويد:

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده، كه هر حرفي از آن داراي ظاهر و باطني است و حقاً، ظاهر و باطن آن نزد علي بن ابي طالب مي باشد. و اين تطابق موجود بين حروف بسمله و عترت پيامبر(ص) بر وجود تعادل و تساوي در تمسك به آن دو دلالت مي كند. پس همچنان كه فرد مؤمن به وسيلة بسمله خود را از شرّ اجنّه و شياطين و هر چيز ناپسندي محافظت مي نمايد، به همين ترتيب خود را به واسطة تمسك به اسامي مبارك اصحاب كسا مصونيت مي بخشد. اين مطلب را روايات ما تأييد و بيان مي كند كه خداي تعالي به هر پيامبري نام هاي معصومين پنج گانه را آموخت تا در دشواري ها و خطرات به ايشان متوسل شوند؛ مانند: نوح نبي(ع) كه درون كشتي لوحي قرار داد. كه بر روي آن كف دستي با پنج انگشت آن كشيده شده و بر هر انگشت نام هاي اصحاب كسا(ع) يعني: محمّد، ايليا، فاطمه، شبّر و شبير _ نقش بسته و در وسط دست اين جمله نوشته بود: «اي خدا و اي ياور من؛ به

واسطة لطف و رحمت خويش و به [حقّ] اين نفوس مقدس دستم را بگير. اينان همگي بزرگان و گرامياني هستند كه تو به خاطر ايشان عالم را آفريده اي. خداوندا، به بركت اسامي اينان مرا ياري نما، و تو يكتاي توانا بر هدايت من به سوي حق و حقيقتي». و در بيان اهميت عدد 19 آنكه بعضي از امامان(ع) در امور خود آن را به كار مي گرفته اند. از امام علي(ع) روايت شده كه آن حضرت(ع) درجنگ ها به همراه خود نقشي را حمل مي كردند كه در محيط دايرة آن حروف بسمله در 19 خانه و به ازاي هر خانه نامي از نام هاي نيكوي خداوند قرار داده شده بود كه با آن حروف آغاز مي شد. و آن حضرت اين را در خط مقدم سپاه حمل مي نمودند و به وسيلة آن به خداوند توسل مي جستند تا بر دشمنان غلبه يابند. همچنين روايت شده، آن هنگام كه عطش بر امام حسين(ع) و اصحابش غلبه يافت، آن حضرت(ع)، نيزه اي برگرفت و پشت خيمه ها 19 خط به سمت قبله كشيد و آن را حفر نمود، در اثر آن چشمه آبي جوشيد كه از آن نوشيدند و سپس از بين رفت و اثري از آن باقي نماند. در اينجا مي پرسيم؛ چرا آن حضرت(ع) فقط 19 خط كشيدند و نكتة قابل توجه آنكه تعداد اين خط ها براي مورخ داراي اهميت بوده كه آن را نقل كرده است. 6. در روايتي آمده است كه امام كاظم(ع) به راهبي فرمودند: «خداوند، چند اسم دارد كه اگر به وسيلة آنها خوانده شود، ردّ نمي شود؟»

آن راهب عرضه داشت: اسامي خدا زياد است امّا آنچه كه به طور حتم

سائلش را ردّ نمي كند، هفت تاست.

امام كاظم(ع) فرمودند: «هر تعداد از آنها را كه مي داني برايم بازگو».

راهب پاسخ داد: به خدا سوگند، هيچ يك از آنها را نمي دانم... محدث قمي مي گويد:

«مقصود از اسماء هفت گانه، همة معصومين(ع) هستند. زيرا نام هاي گرامي ايشان از آن فراتر نيست و آن عبارت است از: «محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين، جعفر و موسي» عليهم السلام. و بنابراين تأويل «السبع المثاني» در اين آية شريفه مشخص مي شود:

«و لقد آتين?ك سبعاً من المثاني و القرآن العظيم؛7 و به راستي به تو [پيامبر] سبع المثاني و قرآن بزرگ را عطا كرديم». عدد هفت داراي اسرار عظيمي است كه در آسمان ها و زمين هاي هفت گانه، تعداد روزهاي هفته، تعداد طواف دور كعبه و تعداد نام هاي امامان(ع) ظهور يافته است»8. 9 ماهنامه موعود شماره 94

سيد حسين نجيب محمد / مترجم: ابوذر ياسري پي نوشت ها:

1. مصابيح الانوار، ج 1، ص 435.

2. رضوان فقيه، الكشوف في علم الحروف، ص 18.

3. سورة قمر (54)، آية 49.

4. سورة جن (72)، آية 28.

5. محدث قمي، مفاتيح الجنان، ملحقات پاياني.

6. مصابيح الأنوار، ج 1، ص 435.

7. سورة حجر (15)، آية 87.

8. منتهي الآمال، ج 2، ص 307.

9. براي آگاهي بيشتر در اين موضوع به كتاب «الكشوف في الإعجاز القرآني و علم الحروف»، اثر شيخ رضوان فقيه رجوع كنيد.

فضايل امير مومنان در صحيحين

آيت الله سيد صادق نجمي اشاره:

چنان كه خوانندگان گرامي مي دانند، در نقاط مختلفي از كتب و منابع اهل سنت، به فضايل خاندان پيامبر(ص) تصريح شده است. تا آنجا كه گفته مي شود در سال هاي اخير برخي از افراطيان به از بين بردن بخش هايي در آثار و منابع و نسخ كهن كه در آنها از فضايل اهل بيت(ع) سخن به

ميان آمده است، اقدام نموده اند. آنچه در اين مطلب، تقديم شما مي گردد، تنها گزيده اي از فضايل اميرالمؤمنين(ع) در دو منبع بسيار مهم اهل سنت: «صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» است. اميد كه مقبول طبعتان قرار گيرد. 1. دشمني با علي، دشمني با خدا

... ابوذر مي گويد آيه«هذان خصمان اختصموا في ربّهم1»؛ اينها دو دشمن بودند كه در راه خدا با هم عداوت و دشمني مي نمودند»، دربارة سه نفر مؤمن خالص و سه نفر كافر ازگروه قريش نازل گرديد كه اين شش تن در جبهة مقابل با هم مبارزه مي كردند: علي، حمزه و عبيدة بن حارث در جبهة توحيد، شيبه، عتبه و وليد در جبهة شرك و بت پرستي.

بارقيس از اميرمؤمنان نقل مي كند كه آية فوق دربارة ما نازل گرديده است.2 2. دوستي با علي نشانة ايمان و دشمني با وي علامت نفاق

... عدي بن ثابت از زر نقل مي كند كه اميرمؤمنان(ع) فرمود:« سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان ها را بيافريد اين، پيماني است از پيامبر اكرم(ع) بر من كه مرا دوست نمي دارد جز مؤمن و با من دشمني نمي ورزد جز منافق».3

اين حديث را مسلم در صحيح خود آورده است. 3. نماز اميرمؤمنان(ع)

مطرف بن عبدالله مي گويد؛ عمران بن حصين در بصره در پشت سر امير المؤمنين نماز خواند، آنگاه به من گفت:« مطرف! اين مرد نمازي را به ياد ما آورد كه با پيامبر اكرم مي خوانديم، زيرا رسول خدا هم در هر ركوع و سجده و نشست و برخاست تكبير مي گفت».4

اين حديث در صحيح بخاري و مسلم با تفاوت مختصر نقل گرديده است. 4. ابوتراب؛ لقب اهدايي پيامبر

ابوحازم مي گويد: مردي نزد سهل بن سعد آمد و

گفت: اينكه فلان شخص (امير مدينه) نزد منبر پيامبر به علي بد مي گويد. سهل گفت: چه مي گويد؟ گفت: از او به ابو تراب ياد مي كند، ابو حازم مي گويد سهل خنديد و گفت: به خدا سوگند اين نام و كنيه را به علي نداد مگر خود رسول خدا و علي اين نام را بيش از نام هاي ديگرش دوست مي داشت.5

به طوري كه در متن اين حديث آمده، لقب ابو تراب يكي ار افتخارات اميرمؤمنان مي باشد و بيش از تمام القاب و نام هاي ديگر مورد علاقة آن حضرت بوده است و چون اين افتخار براي دشمنان قابل انكار نبود، دست تحريف به آن برده و از حقيقتش منحرف ساخته اند. 5. علي؛ آشناترين مردم به قضاوت

بخاري در صحيح خود از ابن عباس نقل مي كند كه عمربن خطاب مي گفت: «آشناترين ما به قضاوت علي بن ابي طالب است».6 اين جمله كه دربارة علي(ع) از خليفة دوم نقل گرديده و اين مقام كه مورد اعتراف خليفه قرار گرفته است از خود او نيست بلكه مطلبي است كه رسول خدا(ص) بارها آن را گوشزد فرموده و با اين عبارت ها علي را گاهي آشناترين اصحاب و زماني آشناترين تمام امت به علم قضاوت معرفي كرده است:«أقضاهم عليٌّ7» و «أقضاها عليٌّ8». روشن است كه مسئلة قضاوت علاوه بر تقوا و پرهيزكاري بيشتر، اطلاعات وسيعي نياز دارد كه بدون آشنايي با آن علوم قضاوت صحيح امكان پذير نيست. بنابراين آشنا بودن علي به علم قضاوت كه مورد تأييد رسول خدا واقع گرديده به منزله آشنا بودن علي به علوم و دانش هاي فراوان است و جملة «عليّ أقضاهم»به جاي «علي أعلمهم و أتقاهم و ...» به كار رفته است. 6. علي

دوست دار خدا و رسول، و ايشان دوست دار علي

سهل بن سعد مي گويد:« رسول خدا(ص) در جنگ خيبر فرمود: فردا پرچم را به دست كسي خواهم داد كه فتح و پيروزي با دست وي نصيب ما گردد؛ او خدا و رسولش را دوست مي دارد؛ خدا و رسولش هم او را دوست مي دارند. سهل مي گويد آن شب لشگريان را خواب نبرد زيرا هر يك انتظار داشت كه پرچم به دست او داده شود. رسول خدا(ص) فرمود: علي كجاست، گفتند: چشمش درد مي كند، رسول خدا از آب دهانش به چشم او زد و بر وي دعا نمود چشم علي در اثر آب دهان و دعاي پيغمبر بهبودي يافت؛ گويي كه سابقة مرض نداشته است. آنگاه رسول خدا پرچم را به دست او داد. علي عرض كرد يا رسول الله با آنان بجنگم تا (در ايمان و عمل) مثل ما گردند؟ پيامبر فرمود: به سوي آنان حركت كن و به اسلام دعوتشان بنما و برنامه هاي ما را بر آنها روشن كن، زيرا به خدا سوگند اگر خداوند تنها يك نفر را به وسيله تو هدايت كند برايت بهتر است از شتران سرخ موي9». اين حديث در صحيح بخاري و صحيح مسلم آمده است ولي در صحيح مسلم به صورت ديگري نيز كه ذيلاً مي آوريم نقل شده است: ابو هريره مي گويد: «رسول خدا(ص) در جنگ خيبر فرمود: اين پرچم را به دست كسي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مي دارد و خداوند به دست او پيروزي را نصيب ما خواهد گردانيد. عمر مي گفت من تا آن روز امارت و پرچم داري را آرزو نكرده بودم من هم به دور پرچم مي گشتم

بدين اميد كه شايد رسول خدا آن را در اختيار من بگذارد، ولي اين افتخار نصيب علي شد و رسول خدا او را فرا خواند و پرچم را به دستش داد و فرمود: علي! به سوي دشمن حركت كن تا خداوند اين قلعه را به دست تو فتح كند. علي قدري حركت كرد گاه آن ايستاد بدون اينكه به طرف پيامير برگردد، عرض كرد: يا رسول الله با اين مردم تا چه حد بجنگم؟ رسول خدا فرمود: جنگ كن تا به يگانگي خدا و نبوت من اعتراف كنند و چون اين دو را پذيرفتند جان و مال شان مصون خواهد بود و حسابشان با خداست».10 7. علي نسبت به پيامبر به منزلة هارون نسبت به موسي

مصعب بن سعد از پدرش نقل مي كند كه، رسول خدا(ع) مي خواست به جنگ تبوك حركت كند، اميرمؤمنان را در مدينه جانشين خود قرار داد، علي عرض كرد: «يا رسول الله مرا در ميان زنان و كودكان مي گذاري» (و از شركت نمودن در جنگ محرومم مي سازي). رسول خدا فرمود:«آيا راضي نيستي كه تو نسبت به من به منزلة هارون باشي نسبت به موسي جز اينكه تو پيغمبر نيستي، زيرا پس از من پيامبري وجود ندارد».11 در اين حديث كه مورد اتفاق بين شيعه و سني است و حتي معاويه سرسخت ترين دشمن اميرمؤمنان نيز نتوانست آن را انكار كند. رسول خدا خلافت و جانشيني علي را با تشبيه كردن آن حضرت به هارون تثبيت كرده و تنها موضوع نبوت را استثنا نموده است. زيرا اين تشبيه تمام مقام ها و مراتب را كه هارون دارا بود و ذيلاً اشاره مي گردد به اميرمؤمنان(ع) اثبات مي نمايد: 1.مقام

وزارت: زيرا در قرآن مجيد مي خوانيم كه حضرت موسي اين مقام را از پروردگارش براي هارون درخواست نمود: «و اجعل لي وزيراً من أهلي ? هارون أخي12». 2.مقام اخوت و برادري: زيرا هارون برادر حضرت موسي بود: «هارون أخي»و علي نيز به منزلة هارون بود نسبت به رسول خدا(ع). 3. مقام خلافت: زيرا حضرت موسي هارون را به هنگامي كه به مقام پروردگار مي رفت خليفه و جانشين خود ساخت: « و قال موسي لأخيه هارون أخلفني في قومي13» و هارون در ميان بني اسرائيل قائم مقام و جانشين حضرت موسي گرديد و حضرت موسي اطاعت هارون را بر بني اسرائيل واجب گردانيد و بدو نيز توصيه نمود كه دعوت او را ابلاغ نموده، رسالتش را گسترش دهد. طبق مضمون حديث مورد بحث, اميرمؤمنان(ع) نيز خليفه، قائم مقام و نمايندة رسول خدا(ص) بود. 4. مقام وصايت: به طوري كه گفتيم، هنگامي كه حضرت موسي زنده و غايب بود هارون خلافت و جانشيني او را به عهده داشت و اگر بعد از حضرت موسي زنده بود به طور قطع و به طريق اولي مقام وصايت و جانشيني او را نيز به عهده مي گرفت و وصي او مي گرديد ولي هارون قبل از موسي(ع) وفات پيدا كرد. از اينجا استحقاق اميرمؤمنان(ع) به مقام وصايت پيامبر اكرم(ص) ثابت و روشن مي گردد. 5. مقام معاونت و مأزرت: به طوري كه اشاره كرديم يكي از مقام هايي كه هارون دارا بود موضوع شركت در امر رسالت برادرش بوده است كه حضرت موسي اين مقام را نيز از خداوند درخواست نمود: «اُشدد به أزري? وأشركه في أمري» اين تقاضا بدين صورت جواب مثبت گرفت: « قال

قد أوتيت سؤلك يا موسي».14 طبق نصّ صريح حديث مورد بحث، اميرمؤمنان(ع) مانند هارون شريك و سهيم در امر رسالت پيامبر(ص) بوده است، منتها از راه خلافت نه از راه نبوت. از اين حديث مي توانيم استفاده كنيم كه اميرمؤمنان(ع) در دوران زندگي و پس از مرگ پيامبر بهترين فرد در ميان امت و نزديك ترين فرد نسبت به رسول خدا(ص) بوده است و همان طور كه لازم بود بني اسرائيل از هارون اطاعت و پيروي كنند، احترام علي در زمان پيامبر و اطاعت وي پس از وفات رسول خدا بر مسلمانان واجب بوده است و اميرمؤمنان(ع) افضل مردم و ناصر و پشتيبان رسول خدا(ع) و خليفه و جانشين او در غيبت وي و پس از مرگش مي باشد. توجّه : عده اي از نويسندگان اهل سنت تصور كرده اند كه رسول خدا(ص) جمله « أنت مني بمنزلة هارون من موسي...» را تنها يك بار و در موقع حركت به جنگ تبوك فرموده است لذا در مقام تأويل و توجيه برآمده و مقام خلافت را به زمان مخصوص منحصر دانسته اند. در صورتي كه طبق مدارك و دلايل فراواني كه در دست است رسول اكرم اين جمله را در طول زندگي خود، نه يك بار بلكه در شش مورد دربارة اميرمؤمنان(ع) بيان فرموده است15 و « حديث منزلت» منحصر به جنگ تبوك نيست. ماهنامه موعود شماره 94 پي نوشت ها:

1. سورة حج(22)، آية 19.

2. صحيح بخاري, ج5, باب قتل ابي جهل و ج6 , تفسير سورة الحج, ح 3747, 3751, 3750.

3. صحيح مسلم، ج1، كتاب الايمان، باب أنّ حب الانصار. علي من الايمان، ح 87.

4. صحيح بخاري، ج1، كتاب الصلاه، باب إتمام التكبير في الركوع؛

همان، كتاب الصلاه باب إتمام التكبير و في السجود و صحيح مسلم، ج2، كتباب الصلاه، باب اثبات التكبير في كلّ خفض و رفع.

5. صحيح بخاري، ج4، كتاب باب مناقب علي بن ابي طالب؛ همان ج1، كتاب الصلاه ، باب نوم الرجل في المسجد؛ ج4، كتاب الادب، باب التكنّي بابي تراب ؛ ج 8 كتاب الاستئذان، باب القائله في المسجد و صحيح مسلم، ج7، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي بن أبي طالب.

6. صحيح بخاري، ج6، كتاب التفسير، تفسير «ما ننسخ من آي_[...» ح 4211.

7. سنن ابن ماجه، ج1.

8. استيعاب، ج1، ص8 (حرف العين باب علي،كه در اين كتاب جمله اقضاهم آمده است).

9. صحيح بخاري، ج4، كتاب الجهاد و السير، باب ما قبل في لواء البنب، ح 2812.

همان، ج4، كتاب الجهاد و السير، باب فضل من اسلم علي يديه رجل، ح 2847 و باب دعاء النبي(ع) الي الإاسلام النبوه، ح 2783.

كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب علي بن ابي طالب، ح 3498 -3499و باب غزوه خيبر، ح 3972- 3973.

صحيح مسلم، ج7، كتاب فضائل الصحابه باب فضائل علي بن ابي طالب، ح 2405.

همان، كتاب الجهاد والسير، باب غزوه ذي قرد، ح 1807.

10. صحيح مسلم، ج7 كتاب الفضائل باب فضائل علي بن ابيطالب(ع)، ح2405.

11. صحيح بخاري، ج4،كتاب فضائل الصحابه، باب غزوه تبوك، ح4154.

همان، كتاب بده الخلق، باب مناقب علي بن أبي طالب(ع)، ح3503.

صحيح مسلم، ج7، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علي بن أبي طالب(ع)، ح2404.

12. سورة طه (20)، آية 30.

13. سورة اعراف (7)، آية 142.

14.سورة طه (20)، آية 36.

15. ر.ك: المراجعات، علّامه سيّد شرف الدين و كفايه الطالب، (ط 1390)، ص281.

پاسخ هاي جوان شيعي به پرسش هاي وهابيان

شما مي گوييد علّت پنهان شدن امام دوازدهم در غار،

ترس از ستمگران است. اين مسئله اكنون با برپايي دولت ايران حل شده است، چرا ظهور نمي كند؟ شيعه معقتد است: جهان از حجت الهي خالي نمي ماند و از سويي مي گويد: تقيه نُه دهم دين است، پس امام شيعيان نه دهم دين را به مردم نگفته اند؟!

اشاره:

اخيراً و در پي تشديد فعاليت فرقه هاي انحرافي، وهابيت در اقدامي در داخل ميهن اسلامي و نيز در مراسم جهاني حج، دست به انتشار آثاري زده و در آن عقايد شيعي را به چالش كشانده است. اين مسئله، موجب بود تا پرسش و پاسخ اين شماره و شمارة آينده را به پاسخ هاي جوانان شيعي به اين پرسش ها اختصاص دهيم. باشد كه مقبول طبع خوانندگان گرامي موعود قرار گيرد. شما مي گوييد علّت پنهان شدن امام دوازدهم در غار، ترس از ستمگران است. اين مسئله اكنون با برپايي دولت ايران حل شده است، چرا ظهور نمي كند؟ نخست از شما مي پرسيم كه در كدام كتاب و سخنرانيِ شيعه ديده ايد كه گفته باشند حضرت مهدي(عج) در غاري پنهان شده؟ آيا اين راه برخورد علمي است كه نسبت هاي ناروايي را به جمع عظيمي از امّت اسلام بدهيد و بعد پاسخ بخواهيد؟! اگر مرادتان سرداب منسوب به حضرت است، آنجا معبد و عبادتگاه حضرت بوده و از همان جا خداوند وي را از چشم ها پنهان داشت؛ چنانكه حضرت مسيح را در همان نقطه اي كه بود از ديده ها پنهان ساخت و

هم اكنون زنده است. و اينكه گفته ايد چرا ظهور نمي كند، در حالي كه نظامي مانند جمهوري اسلامي پشتيبان اوست، اين سخن حاكي از آن است كه گوينده از فلسفة غيبت آن حضرت آگاه نيست؛ فلسفة غيبت

تنها ترس از ترور نيست بلكه شرايطي دارد كه تا آن شرايط فراهم نشود، ظهور آن حضرت رخ نمي نمايد. آن شرايط به صورت اجمال عبارتند از: 1. آمادگي رواني در ملّت ها: مردم جهان بايد براي اجراي اصول اخلاقي و ديني، تشنه و آماده گردند و تا زماني كه در مردم جهان چنين تشنگي اي ايجاد نشود، عرضة هر نوع برنامة مادّي و معنوي مؤثر نخواهد بود. امام باقر(ع) مي فرمايد: «روزي كه قائم آل محمّد(ص) قيام كند، خداوند دست خود را بر سر بندگان مي گذارد و در پرتو آن خِرَدها را كامل مي كند و شعور آنان به بالاترين حدّ خود مي رسد».1 2. تكامل علوم و فرهنگ هاي انساني؛ براي برقرار ساختن يك حكومت جهانيِ الهي، بر اساس عدل و داد، نياز به پيشرفت علوم و دانش هاي مادي و فرهنگ اجتماعي است. 3. تكامل وسايل ارتباط جمعي؛ چنين حكومتي نياز به وسايل پيشرفتة ارتباط جمعي دارد تا بتواند مقررات، احكام و رهنمودهاي خود را در مدت كوتاهي به سراسر جهان برساند. 4. پرورش نيروي انساني؛ از همة اينها مهم تر و بالاتر، رسيدن به چنين هدفي و پي ريزي چنين انقلابي، نيازمند نيروهاي پرتوان و كار آزموده است كه در واقع موتور محرك اين انقلاب را تشكيل مي دهد و فراهم آمدن چنين افراد پاكباخته، فداكار و ورزيده اي، به زمان نياز دارد. مسئلة مهدويت از مسائل مسلّم و مورد اتفاق همة مسلمانان بوده، احاديث آن، در حدّ تواتر است و از نظر سلفي ها نيز مهدويت يكي از عقايد اسلامي است، پس ما نيز مي پرسيم: چرا با وجود مسلمانان و دولت هاي اسلامي در قرون متمادي هنوز امام مهدي(ع) ظهور نكرده است؟ معلوم مي شود

فرد يا افراد سؤال كننده، از نظريات بزرگان مكتب خودآگاهي ندارد و كتابي را در اين زمينه نخوانده است. شيعه مي گويد: حضرت مهدي(ع) پس از ظهور، طبق حكم آل داوود قضاوت مي كند. در اين صورت شريعت حضرت محمّد(ص) كه نسخ كنندة همة شريعت هاست، چه مي شود؟ شيوة قضاوت حضرت داوود اين بود كه با ذكاوت و هوش سرشار خدادادي، حقيقت نزاع را كشف و طبق علم خود عمل مي كرد و نيازي به شاهد و بيّنه نداشت. از برخي روايات استفاده مي شود كه حضرت مهدي(عج) نيز در مقام داوري، از همين راه وارد مي شود؛ چنان كه آمده است: هنگامي كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، براساس نحوة داوري داوود و سليمان قضاوت كرده، از مردم بيّنه نخواهد خواست.2 اكنون پرسش اين است: آيا عمل قاضي به علم خود، مغاير با شريعت اسلام است يا يكي از طرق قضاوت در اسلام همين است؟ كساني كه معتقدند قاضي پاكدامن مي تواند در مقام داوري، به علم خود عمل كند، منكر اين نيستند كه يكي از ابزارهاي قضاوت، بيّنه است، كه عبارت است از دو شاهد عادل. سؤال كننده تصور كرده است عمل به علم، به معناي طرد ديگر ابزارهاي قضاوت است، در حالي كه اين شيوه، توسعة ابزار قضاوت است. از حسن اتفاق، گروهي از فقهاي اهل سنت معتقدند قاضي در مواردي مي تواند به علم خود عمل كند. ربيع مي گويد: مذهب شافعي بر اين عقيده است كه قاضي به علم خود عمل مي كند و اگر در اين فتوا توقف كرد، به علت فساد دستگاه قضاوت است. ابو يوسف، شاگرد ابوحنيفه، مُزَني، پيرو مكتب شافعي، بر همين نظريه فتوا داده اند. حتي مي گويند: شافعي

در كتاب امّ و در رسالة خود، در حجّيت اصول، بر اين مسئله تصريح كرده است. ابوحنيفه و محمد بن حسن شيباني مي گويند: اگر پيش از انتصاب به قضاوت،از جريان آگاه گردد و موضوع نزاع مربوط به قلمرو قضاوت باشد، مي تواند به علم خود عمل كند.3 هيچ كس تصور نكرده است كه اگر كسي گفت قاضي مي تواند به علم خود عمل كند، اين به معناي ترك شريعت اسلام و عمل به شريعت منسوخ است. اگر گرد آورندة اين پرسش داراي آگاهي هاي علمي و فقهي بود، با او به گونه اي ديگر سخن مي گفتيم.

چرا وقتي حضرت مهدي(ع) ظهور مي كند، با يهوديان و مسيحيان از در صلح و آشتي درمي آيد، اما عرب ها و قريش را به قتل مي رساند؟

اين مطلب تهمتي بيش نيست. حضرت مهدي(ع)نه با تمام يهوديان از در صلح وارد مي شود و نه همة اعراب و قريش را مي كشد. آن حضرت حكومتي جهاني تشكيل مي دهد كه بر پاية عدل و قسط استوار است و اسلام واقعي كه جدّ بزرگوارش آورده و با مرور زمان، وصله ها به آن چسبيده و اختلاف ها چهرة آن را پوشانده، به وسيلة او حياتي دوباره مي يابد. در اين هنگام گروهي از پاك سرشتان يهود و نصارا به وي مي گروند و گروهي از عرب ها و به ظاهر مسلمانان، با او به مخالفت برمي خيزند. آنگاه با گروه نخست از در صلح درمي آيد و با گروه دوم جهاد مي كند. ظهور او همانند ظهور پيامبر خدا(ص) است كه برخي بستگانش با او مخالفت كردند و برخي از يهود و نصارا به وي گرويدند. مسئله، مسئله اي كلّي نيست، نه در طرف اهل كتاب و نه

در طرف عرب و قريش. اگر كسي مجموع روايات رسيده را مطالعه كند، قضاوت خواهد كرد كه جريان، يك جريان طبيعي است؛ چه بسا خواصي كه منافعشان به خطر مي افتد، با او از در مخالفت وارد مي شوند و دور افتادگان كه به هر دليلي توفيق الهي شامل حال آنان مي شود، به او مي گروند.

ابوسفيان، ابوجهل، ابولهب و حكم بن عاص از بستگان پيامبر با او جنگيدند ولي صهيب رومي، بلال حبشي و سلمان فارسي از مخلصان آن حضرت شدند. گفته مي شود كه شيعه معتقد است: ائمه در پهلوي مادرانشان هستند و از ران راست متولد مي شوند؟!4 نخستين دروغ در اين پرسش آن است كه مي گويد: «شيعه معتقد است... » در حالي كه اين جزو اعتقادات شيعه نيست. تنها در كتابي چنين خبري وارد شده و در كتاب اثبات الوصي_ة مسعودي، در صفحه اي كه او نشاني داده، جز اين جمله چيزي نيست: «ولادت امام رضا(ع) به سان ولادت نياكانش بود و رشد و پرورش او نيز مانند آنها بود». و مقصود از اين جمله آن است كه او در محيطي پاك، روحاني و نوراني پرورش يافت؛ چنان كه پدران بزرگوار او نيز در چنين محيطي رشد يافتند. فرض كنيم چنين جمله اي در آن كتاب هست، ولي هر چه كه در كتاب ها آمده، عقيدة شيعه نيست. عقيدة شيعه بر كتاب خدا، سنت قطعي پيامبر و روايات متواتر از ائمه استوار است، نه يك روايت ناشناخته. گرد آورندة اين پرسش، ما را با مباني خود _ يعني وهابيت _ مقايسه مي كند. پايه گذاران مذاهب او كساني هستند كه خبر واحد را در عقايد حجت مي دانند، در حالي كه شيعه به شدت

آن را نفي مي كند. از امام صادق(ع) نقل مي كنند: هر كس نام مهدي را ببرد كافر است و از امام عسكري(ع) نقل مي كنند كه او به مادر حضرت مهدي گفت: به همين زودي فرزندي مي يابي و نام او را «م _ ح _ م _ د» مي گذاري؟!

بنا به روايت دوم، حضرت عسكري(ع) مادر آن حضرت را از نام فرزندش آگاه ساخته بود، ولي اين، يك جريان خصوصي بود. البته از زمان امام صادق(ع) به بعد، از بُردن نام آن حضرت جلوگيري مي شد. امام عسكري(ع) فرمود: «اگر نام او را ببريد، رازش را آشكار ساخته ايد و اگر راز او را آشكار كنيد، او را نشان داده ايد و اگر ديگران از جاي او آگاه شوند، بر او دست مي يابند».5

بنابراين اگر امام صادق(ع) مي فرمايد: «كسي جز كافران نام او را نمي برد»، مقصود از اين حديث آن است كه هر كس نام او را در اين شرايط حساس _ كه خلافت عباسي به دنبال او هستند _ ببرد مي خواهد از اين طريق به او صدمه اي برساند. بنابراين، دو روايت ياد شده منافاتي با هم ندارند. اصولاً آگاهي پدر و مادر از نام، با نهي ديگران از بردن نام، هيچ تعارضي ندارد. روايات مختلفي دربارة نام مادر، زمان تولد و سنّ حضرت مهدي در هنگام ظهور، محلّ آن حضرت، مدت غيبت و مدت حكومتش وجود دارد. كدام يك از آنها صحيح است؟ مسئلة حضرت مهدي(ع) و اينكه در برهه اي از زمان، فردي از خاندان پيامبر(ص)، از نسل حسين(ع) ظهور خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، از مسلّمات عقايد اسلامي است. خوشبختانه محدثان

اهل سنت كتاب هاي ارزنده اي دربارة حضرت مهدي به نگارش در آورده اند و در اين سال هاي واپسين، در عربستان سعودي كتابي با نام بين يدي الساع_[ منتشر شده و حقّ مطلب را ادا كرده است. از نظر شيعه و نيز از نظر بيش از چهل تن از علماي بزرگ اهل سنت، مهدي فرزند امام عسكري(ع) ديده به جهان گشوده و مدتي در دامان آن حضرت پرورش يافته و پس از رحلت آن حضرت(ع)، در غيبت به سر برده است. خصوصيات زندگي آن حضرت، كه جنبة اعتقادي ندارد، چندان مهم نيست و اينكه نام مادرش نرجس باشد يا ريحانه يا سوسن، در اين اعتقاد تزلزلي ايجاد نمي كند و همچنين بقية پرسش ها كه مطرح شده است. آنچه قطعي است اينكه حضرت در همين جهان زندگي مي كند. جايگاه خاصي ندارد و اگر هم باشد، زندگي او در آنجا پيوسته نيست و اگر در برخي از ادعيه آمده است: «كاش مي دانستم كجا هستي؟ در كدام زميني يا در كدام... آيا در رضوي هستي يا در ذي طوي يا غير آن؟» همة اينها نوعي اظهار علاقه به آن حضرت است، نه اينكه حضرتش در اين نقاط به سر ببرد. شگفت اينجاست كه گرد آورندة پرسش ها، دعاي ندبه را تحريف كرده، چيزهايي هم بر آن افزوده است؛ مانند پس از جمله «أبرضوي أو غيرها أم ذي طوي» چند نقطه گذارده و اين جمله ها را آورده است: «ام في اليمن بوادي شمروخ أم في الجزيرة الخضراء...!» بايد بر اين تحريف آفرين گفت. پس اصل عقيده، كه مورد اتفاق تمام فرق و مذاهب و علماي شيعه است، مطلبي است و فروع و شاخه ها كه جنبة

اعتقادي ندارد، مطلب ديگر. بايد موضوع نخست را از موضوع دوم جدا ساخت. عين مطلب در معراج پيامبر وجود دارد. اصل معراج مسلّم است و بخشي از روايات آن متواتر، اما قسمت هاي ديگر آن، كه به صورت اخبار آحاد نقل شده، ارتباطي به عقيده ندارند و نمي توان به خاطر مشكلات آنها در اصل معراج ترديد كرد.

شيعيان مي گويند: امامان ما معصوم اند و مهدي آخرين آنهاست، كه زنده و حاضر است، وجود امام از جانب خداوند براي رفع اختلاف است. با اين وضع، در ميان آنها همچنان اختلاف وجود دارد و نيز مي گويند 300 نفر با مهدي در ارتباط هستند و از طرفي مدعي اند كه هر كس ادعا كند امام را ديده است، دروغگو است. اينها چگونه قابل جمع اند؟!

اين تنها امام معصوم نيست كه وجودش رافع اختلاف و ماية وحدت است، بلكه پيامبران نيز داراي چنين ويژگي هستند، تا آنجا كه حضرت مسيح، يكي از علل برانگيخته شدن خود را اين مي داند كه در مسائل مورد اختلاف بني اسرائيل داوري كند و اختلاف را از ميان بر دارد؛ چنان كه مي فرمايد: قد جئتكم بالحكمة و لأبينّ لكم بعض الّذي تختلفون فيه؛6

من با دانش استوار به سوي شما آمده ام تا برخي از اختلافات شما را بيان كنم. ولي آنان كه عاشق حق و حقيقت بودند، به عيسي گرويدند و حق را پذيرا شدند. اما آنان كه از هوا و هوس پيروي كردند، بر اختلاف دامن زدند. بنابراين، وجود حجت الهي، ملازم با رفع اختلاف نيست. افزون بر اين، پيامبر فرمود: اهل بيت من امان امّت از اختلاف اند7 با اين حال وجود حجت ملازم رفع اختلاف به صورت

گسترده نيست. امامان شيعه هر كدام در عصر خود با بياني استوار، راه را نشان مي دادند. آنان كه پذيرا شدند به سوي وحدت گرويدند و آنان كه از انديشه هاي نسنجيدة خود پيروي كردند، به اختلاف دامن زدند. اين بيان دربارة اماماني است كه مردم به آنان دسترسي داشتند ولي دربارة حضرت مهدي مسئله به شكل ديگر است و آن اينكه ارادة قطعي خدا بر آن تعلق گرفته است كه آخرين وصيّ پيامبر را دور از گزند دشمنان، در پس پردة غيبت حفظ كند تا روزي كه خود مي داند، او را براي بر افراشتن پرچم عدل، آشكار سازد. مسلماً عدم بهره گيري از امام و در نتيجه، وجود اختلاف، به خاطر اين است كه ظهور آن حضرت زماني و در موقعيتي خواهد بود كه جهان پذيراي او باشد وگرنه به سان ديگر پيشوايان به وسيلة شمشير ظلم يا زهر جفا، شهيد خواهد شد. و اما اينكه مي گويند سيصد نفر با او در ارتباطند، سخني است بي مدرك. بارها گفته ايم وجود يك مطلب در يك كتاب نشانة عقيدة شيعه نيست. عقايد را از كتب كلامي مبرهن مي گيرند. آري، گاهي برخي از اوتاد كه از كمالات بالايي برخوردارند، به حضورش تشرف يافته و چه بسا بهره هاي علمي و معنوي از وجودش برگيرند. شيعه معقتد است: جهان از حجت الهي خالي نمي ماند و از سويي مي گويد: تقيه نُه دهم دين است، پس امام شيعيان نه دهم دين را به مردم نگفته اند؟! طراحان پرسش ها تصور كرده اند: امامان شيعيان، بر اثر جور حاكمان وقت، در تمام ابواب و احكام فقه و معارف قرآن و سنت، تقيه مي كردند. بنابراين، نُه قسمت از گفتار آنان

را تقيه تشكيل داده و يك قسمتش واقعيت است. ولي اشتباه ايشان در همين نقطه است. تقيه موارد خاص دارد و مربوط به مواردي است كه حاكمان ظالم بر اثر ناآگاهي از سنت رسول الله، احكامي را به رسميت شناخته بودند يا فقيهاني را براي قضاوت نصب كرده بودند، كه روش آنان رسميت پيدا كرده بود. در چنين مواردي امام براي حفظ خون شيعيان تقيه مي كرد و به گونه اي سخن مي گفت كه مردم به همان فتواي معروف عمل كنند. ولي در درياي فقه و اقيانوس عقايد مسائلي است كه حاكمان وقت و فقيهان درباري، در آن مورد نظر نداشتند. امام در چنين مواردي حقيقت را گفته و كوچك ترين تقيه اي نكرده است و اگر مي گويد نه دهم دين تقيه است، كنايه از اهميت حفظ جان مؤمنان است؛ زيرا برخي از شيعيان بي پروا، آرا و نظرياتي را كه مخالف نظر حاكمان ظالم بود، پخش مي كردند و خود را گرفتار مي ساختند. از اين گذشته، پيش تر گفته شد، شاگردان واقعي امام، تقيه را از غير تقيه باز مي شناختند؛ زيرا با روايات واقعي ائمة اهل بيت(ع) آشنا بودند، حتي لحن گفتار امام در مورد تقيه با لحن گفتارش در غير مورد تقيه را كاملاً مي شناختند. شيعه بر اين باور است كه: شناخت ائمه، شرطي براي صحت ايمان است. اكنون مي پرسيم: كساني كه قبل از كامل شدن دوازده امام مُرده اند چه خواهند كرد؟ ياران پيامبر(ص) كه در مكه و مدينه، پيش از تكميل احكام اسلام و قبل از خلافت خلفاي چهارگانه مرده اند، از نظر شما چه حكمي دارند؟ شما كه معتقديد خلافت خلفا جزو عقايد اسلام است و احمد بن حنبل

و همچنين اشعري در تنظيم عقايد، ايمان به خلافت و حتي مراتب فضل آنان را به ترتيب زمان، جزو عقايد مي دانند! بنابراين شهيداني كه در بدر و احد از دنيا رفته اند و از بهترين شهيدان اسلام بوده اند، ايمان ناقص داشتند؟ پاسخ شما دربارة آنان، همان پاسخ ما در اين مسئله است. علاوه بر اين، خود پيامبر گرامي اسلام(ص) طبق رواياتي كه مسلم در صحيح خود نقل كرده، يادآور دوازده خليفه است كه عزت اسلام به آنان بستگي دارد و حتي رسول الله(ص) به وجود قائم آخرالزمان، مهدي موعود(ع) تصريح كرده است. بنابراين، شيعيان از روزهاي نخست اسلام، اعتقاد به امامت دوازده گانه داشتند. هر چند برخي زمان، آنها را درك نكرده بودند و اين اعتقاد اجمالي جانشين اعتقاد تفصيلي بود. ماهنامه موعود شماره 91 پي نوشت ها:

1. كليني، محمد بن يعقوب، كافي، كتاب العقل، ج 1، ص 25، حديث 21.

2. مجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 52، ص 320، ح 24.

3. شيخ طوسي، خلاف، كتاب قضا، مسئلة 41 و در اين مسئله ر.ك: ابن قدامه، مغني، ج 10، صص 140 و 141.

4.مسعودي، اثبات الوصية، ص 196.

5. اصول كافي، ج 1، ص 333.

6. سورة زخرف (43)، آية 63.

7. مستدرك حاكم، ج 2، ص 448 و ج 3، صص 149 و 457؛ ذخائر العقبي، ص 17.

حماسه دينى در ادب پارسى

اشاره: در گنجينه گهربار، اما ناشناخته ادب پارسى، حماسه?هاى منظوم دينى كه به دلاوريهاى مولاى متقيان، على، عليه?السلام، پرداخته?اند، فراوان?اند كه بسيارى از آنها با نام عام »حمله حيدرى« سروده و تدوين شده?اند و در مجالس مذهبى، نقالى?ها و پرده?خوانى?ها و در خانه?ها و پاى كرسيها سالهاى سال خوانده و شنيده شده?اند.

در قسمت اول اين

مقاله به اجمال با برخى از كتابهايى كه در تاريخ ادبيات ما به نام »حمله حيدرى« مشهور شده?اند، آشنا شديم و اينك به بررسى زندگى و شرح حال يكى از معروفترين سرايندگان »حمله حيدرى« مى?پردازيم.

باذل

نخستين شاعرى كه »حمله حيدرى« سرود و اين نام را درباره منظومه?هاى حماسى مربوط به حضرت على، عليه?السلام، به كار برد »باذل« بود.

نام اصلى »باذل« ميرزا محمد رفيع مشهدى شاهجهان?آبادى است. نام او را رفيع، رفيع?الدين و رفعت هم نوشته?اند و در نسبش هروى و خراسانى هم ذكر شده است. در تذكره?ها آمده كه به »رفيع خان« و يا »خان« مشهور بوده و در شعر به »باذل« (به معناى بخشنده) تخلص مى?كرده است. برخى گفته?اند كه در خراسان به دنيا آمد و در روزگار شاهجهان (1037 تا 1067 ق) به هند آمد. اما مطابق آنچه بيشتر مورخان نوشته?اند، باذل در شاهجهان?آباد (دهلى كنونى) به دنيا آمد و مثل بقيه افراد خانواده در دربار پادشاهان گوركانى هند به خدمت مشغول شد. او مدتى در خدمت شاهزاده معزالدين (فرزند عالمگير) بود. باذل پس از فوت عالمگير (1118 ق.) از خدمت عزل شد (تنها يك نفر نوشته كه خودش از كار كناره?گيرى كرد و بقيه گفته?اند كه عزل شد). او به دهلى بازگشت و عزلت اختيار كرد و به هيچ كار ديگرى مشغول نشد. تا اينكه در سال 1123 ق. (و يا 1124 ق.) مصادف با 1711 م. در همان شهر درگذشت.

آن گونه كه در كتابها آمده باذل فردى اخلاق?گرا، فاضل، مردم دوست و خير بوده و بر مردم آسان مى?گرفته است.

معروفترين سروده باذل »حمله حيدرى« است. گرچه آثار زيادى داشته كه برخى

از آنها باقى مانده است. برخى غزلهاى او در تذكره?هايى كه شرح حالش را نوشته?اند آمده است. نمونه نثر او در يك نسخه خطى كه در موزه ملى پاكستان موجود است. حمله حيدرى

»حمله حيدرى« معروفترين سروده باذل است. چه بسا اگر اين كتاب نبود امروز نامى از باذل به عنوان حكمران يا شاعر باقى نمانده بود. او نخستين كسى است كه به شيوه شاهنامه فردوسى به سرودن منظومه?اى حماسى درباره جنگهاى تاريخ اسلام پرداخت و نام آن را »حمله حيدرى« گذاشت. بعدها شاعران بسيارى اين شيوه را با همين نام ادامه دادند.

البته قبل از باذل هم حماسه?هاى دينى به زبان فارسى فراوان بودند. بيشترين آنها مربوط به دلاوريهاى حمزه سيدالشهدا، محمد بن حنفيه، مختار و ابومسلم خراسانى بود كه شاعران پارسى?گوى با حال و هوايى ايرانى و گاهى عرب?ستيزانه، تاريخ و افسانه با هم آميخته بودند و حمزه نامه?ها، مختارنامه?ها و ابومسلم نامه?هاى فراوانى پديد آورده بودند. اين قصه?ها بعضاً با مخالفت علماى دينى رو به رو مى?شد. پيش از باذل منظومه?هايى درباره مولاى متقيان هم سروده شده بود، مثل »خاورنامه« يا »خاوران?نامه« توسط محمدبن حسام خوسفى در سال 830ق. كه كتابى افسانه?اى، خيالى و غير تاريخى است و يا »شاهنامه حيرتى« كه در سال 953 ق. سروده شده و يا »غزونامه اسيرى« سروده شده به سال 967 ق. اما هيچكدام اقبال عمومى كتاب باذل را نيافتند. هنوز چند سالى از مرگ باذل نگذشته بود كه كتاب او شهرت فراوانى يافت و چندين شاعر در صدد تكميل آن بر آمدند ؛ به زبانهاى مختلف ترجمه شد و در امام?باره?ها (حسينيه?ها)ى هند و در تكيه?ها، خانقاهها

و پرده?خوانى?هاى ايران خوانده مى?شد.

باذل »حمله حيدرى« را در قالب مثنوى و به تقليد از وزن شاهنامه در بحر متقارب سروده است. تعداد ابيات اين كتاب را 20000، 24000، 28000، 30000، 40000، 90000 نوشته?اند. رقم درست بايد بين 20 تا 30 هزار بيت باشد؛ چرا كه در تذكره?هايى كه در زمان باذل نوشته شده چنين آمده و تذكره?هاى بعدى احتمالاً كتاب باذل را به اضافه تكمله?ها و تتمه?هاى آن مورد محاسبه قرار داده?اند. نسخه?اى كه در دست حقير است حدود 24000 بيت دارد و دائرةالمعارف تشيع نيز اين رقم را تأييد كرده است.

باذل منظومه خود را براساس »معارج النبوة فى مدارج الفتوة« نوشته ملامعين?الدين مسكين فراهى (تأليف 907 ق.) نوشته است كه كتاب مستندى براساس احاديث به شمار مى?رود.

حمله حيدرى از بعثت پيامبر آغاز مى?شود و تا پايان خلافت عثمان را در بر مى?گيرد و پس از آن با مرگ باذل ناتمام مى?ماند.

حمله حيدرى باذل چنين شروع مى?شود:

به نام خداوند بسياربخش

خردبخش و دين?بخش و ديناربخش

همه كام دنيا و دين كردگار

از اين هر سه نعمت نمود آشكار

كه در قدرتش چشم و دل واكنى

در اين آفرينش تماشا كنى

ببينى ز روى زمين تا سپهر

زهر ذره?اى تا درخشنده مهر

زهر نقش كايد تو را در نظر

فزايد يقينش به دل بيشتر

زهر كارگيرى شمارى جدا

ببينى چه?ها كرده منع خدا مطالب كتاب به طور خلاصه به اين شرح است: مقدمه، مدح پيامبر، صلّى?اللّه?عليه?وآله، مدح مولا، عليه?السلام، مناجات و توبه، بعثت، ماجراهاى سالهاى اول اسلام، معراج، هجرت، عروسى حضرت زهرا، عليهاالسلام، مامور شدن حضرت به قتل عبدالرحمن، غزوه بدر، غزوه احد، نجات پيامبر در احد، غزوه حمدالاسد، غزوه احزاب، صلح حديبيه، نامه پيامبر به

پنج پادشاه، جنگ خيبر، غزوه موته، فتح مكه، رفتن مولا به سوى بنى خزيمه، غزوه حنين، فتح طائف، حركت به شام و جانشينى مولا در مدينه، فتح وادى رمل، خاتم بخشيدن به سائل، نزول سوره برائت، بيمار شدن حسنين، عليهماالسلام، آمدن سائل به در خانه اميرالمؤمنين، آمدن يتيم و اسير و سوره هل اتى، مباهله، آيه تطهير، رفتن مولا به يمن، آيه ولايت، آيه اول سوره عنكبوت، وصى نمودن مولا، ساقى?نامه، خم غدير، خطبه غدير، بيمارى پيامبر، فوت پيامبر، صلّى?اللّه?عليه?وآله، وداع با پيامبر، نصيحت نامه مؤلف، دفن پيامبر، صلّى?اللّه?عليه?وآله، سقيفه، خلافت ابوبكر، فدك، ماجراى مسجد و سقط جنين، قضيه اميرالمؤمنين با خالد، مرگ ابوبكر، خلافت عمر، چند ماجرا از مولا، قتل عمر، شورا، خلافت عثمان، ماجراى اباذر، شكايت از عمار، تظلم ستمديدگان نزد مولا، محاصره خانه عثمان و قتل عثمان.

بيت پايانى كه سروده باذل است چنين است:

بكن غور ز انصاف در اين سخن

وزان پس تودانى بكن يا مكن باذل در سبب نظم كتاب مى?گويد شبى درباره كارهاى خود مى?انديشيده كه دچار الهام غيبى مى?شود:

به فكر غزل تا به كى خون خورى

چنين خون بيحاصلى چون خورى

چه حاصل تو را از غزل غير اين

كه بر او كند سامعت آفرين

زهاتف شنيدم چو اين گفت نغز

به سرآمد از ذوق در جوش مغز

دواندم به هر سوى پيك خيال

نديدم يكى قصد بى?قيل و قال

كه بى آب روغن نيايد زماست

به غير دروغى نبد هيچ راست

زدم راى با دل در اين مدعا

به پاسخ دلم گفت »باذل« چرا

نبندى عروس سخن را حلى

ز نعت نبى و ز مدح على

در آن داستان هيچ جز راست نيست

سرمويى آنجا كم و كاست نيست باذل در مدح حيدر كرار

چنين پرشور است:

پس از مصطفى مدح شير خدا

بود نزد ارباب عرفان روا

به مدح على خامه سر مى?كنم

زمين تا فلك پر گهر مى?كنم

على صورت قدرت كردگار

على در جهان حجت كردگار... او گاهى از شاعرانى كه تملق?گوى پادشاهان هستند انتقاد مى?كند:

همين است اگر شيوه شاعرى

پس از شاعرى هست باذل برى در كتاب او برخلاف همه شاعران هم عصرش و برخلاف ساير نسخه?هاى بعدى »حمله حيدرى« خبرى از مدح پادشاهان نيست. او با وجودى كه خود به كار دولتى و ديوانى مشغول بوده، مدح مولا را با ستايش غيرمعصومان نياميخته است. مناجات او براى ظهور هم جالب و خواندنى است:

امام زمان حجت كردگار

فروزنده گوهر هشت و چار

شكفته گل گلشن سرورى

برازنده مسند احمدى

فروغ دل شاه دلدل سوار

چو حيدر گزارنده ذوالفقار

طرازنده عصمت فاطمى

فرازنده رايت هاشمى

بجا از وجودش سپهر و زمين

جهان چون نگين دان و او چون نگين

قضا بنده حكم فرمان او

قدر شخصى از پيشكاران او

زر ازكان جودش بود باصره

ز ايوان او عرش يك كنگره...

مسيحا به كف شمع تابنده حور

همى جويد از دهر نور ظهور

فلك در رهش با دل پراميد

نمودست روى كواكب سفيد

... ندارم خيال دگر در نظر

مگر آنكه سازم فداى تو سر

دگر توبه?اى نيست از من روا

مگر آب شمشير شويد مرا

از آن رو به درگاه حى قديم

به بخشايش جرمهاى عظيم

وسيله كنم ذات پاك تو را

كه بخشد خداوند بيشك مرا

نوشته?اند كه باذل پنجاه سال را صرف سرودن اين منظومه كرده است. برخى گفته?اند كه باذل كار خود را به سال 1119 به پايان برده و اين با خبرى كه مى?گويد منظومه با مرگ او در سال 1123 ناتمام مانده سازگارى ندارد. شايد باذل در سالهاى آخر عمر خود به دليل كهولت

و بيمارى و يا تنگدستى قادر به ادامه نبوده است. شخصى به نام مفتى مير محمد عباس در آخر نسخه چاپ سنگى اين كتاب به سال 1267 ق. چنين آورده است:

ز تاريخ آن روزگار شريف

به تخمين خبر داد »نظم شريف«

كه »نظم شريف« به حساب ابجد مى?شود سال 1119 ق. (1707 م). اته شرق شناس و اديب آلمانى هم به استناد قول »ويلهلم پرچ« نويسنده فهرست نسخه?هاى خطى فارسى كتابخانه برلين مى?گويد كه سرايش منظومه سال 1119 به پايان رسيده است.

پس از مرگ باذل چند نفر كار ناتمام او را ادامه دادند. از آن جمله ميرزا ارجمند آزاد كشميرى بود كه به خواهش فخرالدين محمدخان پسرعموى باذل كار او را ادامه داده (حدود سال 1132 ق.) و يا ابوطالب فندرسكى اصفهانى كه خود تكمله باذل را سروده بود. در سال 1135 شخصى به نام نجف تصميم مى?گيرد كه كار باذل را تمام كند و اين كار را هم شروع مى?كند، اما چون فرصت كافى نداشته، تكلمه فندرسكى را پس از چند بيت از خود به كتاب باذل متصل مى?كند.

تكمله فندرسكى معروف?ترين تكمله »حمله حيدرى« باذل است. شخصى به نام پسندعلى بلگرامى هم كار او تكميل كرده است (1183 ق.) و همين طور عبدالعلى خان ميان احسن بنگالى و شخص ناشناسى به نام كرم، يا كريم كه كار باذل را در سال 1135 ق. تكميل كرده است. او درباره باذل گفته:

به يك مصرع باذل خوش كلام

سخن مختصر كرده?ام والسلام

چندين نفر هم به تقليد باذل خود مستقيماً حمله حيدرى سروده?اند. مثل راجى كرمانى، گل احمد، فقير قهدريجانى، مهدى على خان عاشق هندى، محب على?خان حكمت، عيانى، افتخار العلماى

صهبا و...

در ميان اين افراد شاعرانى از قرون 12 هجرى تا كمتر از پنجاه سال قبل ديده مى?شوند.

كتاب باذل بسرعت مورد استقبال قرار گرفت و حتى به زبانهاى ديگر ترجمه شد. برخى ترجمه?هاى كتاب حمله حيدرى عبارتند از: »حرب حيدرى« از محمد نوروز حسن بلگرامى (پس از 1252 ق.)، از سيد ذوالفقار صفا (م. 1260 ق.)، »هيبت حيدرى« از واجد على اختر شاه اوده (م. 1265 ق.)، سيد ابرار حسين (م. 1300 ق.)، »حربه حيدرى« از حيدر ميرزا (چاپ لكنهو)، »غلبه حيدرى« از محمد ميرزا بن تجلى على?شاه (همگى به اردو)، ميرمحمد حسن على خان حسن سندى (م. 1324 ق.) به سندى. همچنين ترجمه?هايى از اين كتاب به پشتو، گجراتى، بنگالى و تركى گزارش شده است.

»حمله حيدرى« باذل معروفترين حمله حيدرى در جهان (خصوصاً در خارج از ايران) است. كثرت اعجاب برانگيز نسخه?هاى اين كتاب در كتابخانه?ها نشان دهنده رواج و محبوبيت فراوان اين كتاب درگذشته است. معرفى نسخه?هاى موجود از اين كتاب خود بحث بسيار مفصلى است اما در اينجا به اين مختصر بسنده مى?كنيم كه دو نسخه از اين كتاب در كتابخانه آستان قدس رضوى موجود است كه يك نسخه از آن به شماره 9416 (كه البته ناقص است) از قديمى?ترين نسخه?هاى اين كتاب به شمار مى?رود. احمد منزوى در فهرست مشترك نسخه?هاى خطى جلد پنجم، 27 نسخه مختلف از اين كتاب را نام برده است.

كتابخانه مركزى دانشگاه تهران سه نسخه از اين كتاب دارد. در كتابخانه مجلس سه نسخه، كتابخانه ملك دو نسخه، كتابخانه ملى تبريز چهار نسخه، كتابخانه يزد دو نسخه، كتابخانه مهدوى تهران دو نسخه، كتابخانه مدرسه سپهسالار (شهيد مطهرى)

دو نسخه، كتابخانه آيت?اله مرعشى يك نسخه، كتابخانه آيت?اله گلپايگانى چهار نسخه، كتابخانه آيت?اله خوانسارى (خوانسار) يك نسخه و.... از اين كتاب موجود است. (همراه با تكمله يا بدون آن).

در كتابخانه ملى پاريس چهار نسخه، در كتابخانه عليگره هند دو نسخه، در ديوان هند يك نسخه، در كتابخانه برلين دو نسخه، در بودليان دو نسخه، در موزه بريتانيا شش نسخه، در بانكيپور هند چهار نسخه، در تاشكند دو نسخه، در باكو شش نسخه، و در لكنهو، آصفيه، بوهار، داكا، بهاراتپور، دوشنبه، اتراپرادش، هر كدام يك نسخه، گنج بخش پاكستان دو نسخه، محمودآباد هند هشت نسخه، موزه سالار پاكستان نه نسخه از اين كتاب را مى?توان يافت.

كتابشناسان مشهور اروپايى همچون ريو، اته، بلوشه، استورى، براون و ديگران همگى درباره اين كتاب مطالبى نوشته?اند. در تذكره?هاى قديمى و جديد مثل تاريخ ادبيات ايران، حماسه سرايى در ايران، الذريعه، كلمات?الشعرا، نتايج?الانكار، مجمع?النفائس، منتخب?اللطايف، مرآةالعالم، تاريخ محمدى، مرآةالصفا، مرآة جهان?نما، خلاصةالكلام، صحف ابراهيم، بهارستان سخن، تذكره حسينى، تاريخ ادبيات مسلمانان پاكستان و هند، مآثرالامرا، سفينه خوشگو، نشتر عشق، تذكره پيمانه، رياض?الشعرا و.... اشاراتى كوتاه يا مفصل به باذل و كتابش رفته است.

اين كتاب در آگره مرادآباد، لكنهو، متهرا، لاهور، بمبئى، تهران، تبريز، اصفهان چاپ سنگى شده است. از آخرين چاپ اين كتاب در ايران (با حروفچينى نامناسب و اغلاط فراوان) چند دهه مى?گذرد.

منابع:

1. حماسه سرايى در ايران، ذبيح?الله صفا

2. فهرستواره كتابهاى فارسى،احمد منزوى، جلد سوم

3. دائرةالمعارف تشيع، جلد ششم

4. ادبيات بر مبناى تأليف استورى. نوشته برگل، ترجمه آرين?پور و ديگران

5. فهرست?هاى نسخه?هاى خطى كتابخانه?هاى مختلف

دلِ شكسته اي كه گرم شد

راست مي گفت. داداش ناصر، هم از لحاظ هيكل و هم سن و سال،

اميرحسين را تو جيب مي گذاشت و اين دو، شايد دلايل اميرحسين به شمار مي رفت كه چشمانش را به روي اشتباهات داداش بسته نگاه دارد. يكي از مهتابي ها را خاموش كرد و روي تخت كناري تخت داداش ناصر، دراز كشيد. چشمانش را فشرد كه زودتر خوابش بگيرد.

شب بود و مدتي از طلوع ماه بر سينة پولك دوزي آسمان مي گذشت. شهر را يكسره شادي و سرور مردمان فرا گرفته بود و راه هاي منتهي به حرم مطهّر، گاه شلوغ و گاهي خلوت به نظر مي رسيد. جمعيت، گنبد طلايي را نشان كرده بودند و چون چراغ راهي به سوي او قدم روانه مي كردند. شب ميلاد بود و امّا پيرمرد، به دور از همة هياهويي كه در اطرافش وجود داشت، در حَرَمي كه براي او غُرُق كرده بودند، مشغول راز و نياز بود. و پنجه در شبكه هاي آهني ضريحش، هرچه دعا و استغاثه و توسّل كه يادش بودند، همه را به زبان مي آورد. حَرَم پيرمرد سادة روستايي، خلوت بود، حتّي خدام هم نبودند و زمينش نه از سنگ مرمر، و سفيد كه از همان سنگ فرش هايي بود كه همة خيابان ها را با آن مي پوشاندند. و نه از بوي عطر و عنبر و مشك و اسفند خبري بود و نه از خنكاي بادي كه بر صورت هر زائري دست نوازش مي كشد. ضريح پيرمرد كه صورت بر آن چسبانده بود، نه از طلاي ناب، كه از آهن بود و عجيب بود كه چطور پيرمرد ساده دل روستايي، اين همه تفاوت را احساس نمي كرد. و نمي دانم، شايد براي او كه چشمانش هميشه باز و خيره بوده اين توقع زيادي بود، امّا تا كسي از ماجرا

خبر نداشته باشد و از همين زاويه، از پشت اين پنجرة بزرگ مسافرخانه، به اين راستاي مغازه هاي بسته و كركره هاي پائين كشيده شده كه بنگرد، چيزي دستگيرش نمي شود، جز آنكه پيرمرد، نشسته تا خستگي اش را پياده كند و سبكبال مسيرش را تا حرم طي كند... _ چي شده؟ اميرحسين! چرا از وقتي برگشتيم مسافرخانه، از جلوي پنجره كنار نمي روي؟ _ بيا داداش ناصر! اين پيرمرد يك ساعتي هست كه چسبيده به كركرة مغازه بيا ببين داداشي! داداش ناصر، بي خيال روي تخت كنار ديوار دراز كشيده بود: _ خُب كه چي؟ _ خدا را خوش نمي آيد، بلند شو ببريمش حرم. آن بنده خدا، چشم هم كه ندارد، دنبالم كند يا ما را بشناسد. _ اي بابا! پسر! اين چه حرفي است كه مي زني؟ بگذار پيرمرد حال كند با امام رضا(ع). حرم به اين خلوتي كجا پيدا مي كند. بعد، مثل برق گرفته ها، نشست روي تخت كه؟ _ ببينم، اميرحسين! من داداش بزرگ توام. دست كم سه سال از تو جلوترم، نبينم، دهن لقّي كني. مي فهمي كه؟ زودتر بيا بخواب تا مامان و بابا از حرم برنگشتند. من فقط مي خواستم با او شوخي كنم، همين. راست مي گفت. داداش ناصر، هم از لحاظ هيكل و هم سن و سال، اميرحسين را تو جيب مي گذاشت و اين دو، شايد دلايل اميرحسين به شمار مي رفت كه چشمانش را به روي اشتباهات داداش بسته نگاه دارد. يكي از مهتابي ها را خاموش كرد و روي تخت كناري تخت داداش ناصر، دراز كشيد. چشمانش را فشرد كه زودتر خوابش بگيرد، خودش را مي شناخت. اگر آمدن پدر و مادر و ماندن پيرمرد كنار كركرة مغازه، با هم تداخل پيدا

مي كرد، بايد براي عاقبت حال برادرش نگران مي شد... . به ساعت نگاه كرد، عقربه ها نرم و قدم زنان برجستگي هاي روي ساعت را گز مي كردند. ساعت نه شب بود و تا وقت قرار كه نه و نيم بود، هنوز وقت باقي بود. وقت برگشت را مادر معلوم كرده بود. وقتي در صحن و ميان شلوغي قرار گرفتيم، دست اميرحسين و داداش ناصر را در دست هم گذاشت و هزار تا سفارش كه مبادا بازي گوشي كنند. _ ناصر! تو بزرگ تري از اين بچّه، صاف با بابا مي رويد تو حرم. و بعدش اگر خواستيد برگرديد مسافرخانه عيبي ندارد. به شرط اينكه حتماً سر ساعت نه و نيم برگشته باشيد. ببين مادر! شب تولّد امام رضا(ع) است و اينجا غلغله، احتياط كنيد، بچّه ها. _ چشم مادرِ من. خيالت راحت باشد. مادر و پدر رفتند داخل حرم. اميرحسين هم با داداش ناصر پشت سرشان. و ساعتي بعد بچّه ها از حرم بيرون زدند. هرچند معلوم بود كه وقت زيادي را به عبور كردن از لابه لاي زائران، از دست داده بودند. به هر زحمت و هر شكلي كه بود بچّه ها از صحن كهنه هم بيرون آمدند. اميرحسين هنوز غرق در صفاي حرم و محو تماشاي چراغاني كه از گنبد و گلدسته ها و صحن ها گرفته و تا بيرون محوطة صحن هم ادامه داشت، بود. پيدا بود كه بدش نمي آمد اگر باز هم در حرم مي ماند و در اين شب عيد، شب ميلاد آقا، گوشه اي مي ايستاد و زيارت نامه مي خواند. امّا چه مي كرد كه تنها يازده سال داشت و به ناچار دستانش در دستان نه خيلي مردانه، بلكه نوجوانانه برادر، گره خورده بود. بادي وزش گرفت

و نگاه پسرك را به آسمان كشاند. ماهي بر سينة پر از ستاره اش، نقش زده بود و معلوم نبود كه اين باد شرقي كه مي وزيد و بر چهره اش دست مي كشيد و مي گذشت از كجا تولّد يافته بود. _ مي گويم اميرحسين! الآن كلي وقت داريم تا ساعت نه و نيم. اگر حالش رو داري، نرم نرم برويم طرف مسافرخانه. مغازه ها را هم نگاه كنيم. شايد يك چيزي براي بچّه هاي محلّ پيدا كرديم و خريديم. باشد، دوست داري؟ لبخند رضايت روي صورت استخواني اش به هيجان داداش ناصر افزود. _ نگاه كن دست چپ كه حَرَم است. دست راست هم مي رويم طرف مسافرخانه. اين راستة خيابان و اين همه مغازه هم مسير عبورمان. خُب بيا از همين مغازه ها شروع كنيم... . نرم نرم آمدن بچّه ها، حالا معنا گرفته بود. مغازه ها، پله به پله هم سر به شانه گذاشته بودند و خسته از يك روز پركار، خودشان را زير نورهاي رنگارنگ و لامپ هاي نئوني، بيدار و سرحال نگه مي داشتند. زرق و برق هايي كه رهگذران را حتي براي نظر انداختن خشك و خالي و بي خرج هوايي مي كرد.

_ داداش ناصر! اينجا رو! توپَ رو چقدر قشنگ است. لحظه اي بعد هر دو خيره به ويترين رنگارنگ مغازه وسط راه ايستاده بودند. _ راست مي گويي اميرحسين! فكر كن فوتبال با اين توپ چقدر راحت است. نه دغدغه پاره شدن.... _ خب بخريمش داداش. _ موافقم. امّا اوّل بگذار قيمتش رو بپرسم، بعد هم براي خودمون مي خريمش نه براي بچّه هاي محل. امّا همين كه جدّي برگشت تا برود داخل مغازه، صداي آخ و واخ بلند بچّه ها و فرود آمدن ناصرخان روي زمين، صحنة خنده داري

را به وجود آورده بود:

كجايي مشدي بابا؟ جلوي پايت رو نگاه كن. داداش ناصر كه غرور جواني اش خدشه دار شده بود تا توانست خودش را از حرص تكاند و براي اميرحسين هم چندتايي برادري كرد. _ ببخشيد پسرجان! شرمندة شما شدم. به دل نگيريد، عمدي نبود. اميرحسين دست پيرمرد را گرفت و كمكش كرد تا با كمك عصا، كمرش را راست كند و زيرچشمي به داداش ناصر فهماند كه داداش! طرف عصاي سفيد دارد. كوتاه بيا. خودش با مهرباني گفت: _ درست پدر جان! امّا خب، بايد مراقب باشيد. _ شما درست مي گوييد. راستش الآن دو ساعتي مي شود كه همين طور از اين خيابان به آن خيابان مي روم. با هزار دل شوره كه آيا در اين شلوغي راه، بالاخره مي توانم، سالم به حرم برسم يا نه؟ _ چرا كه نه؟ پدرجان دست مرا بگيريد و بياييد ببرمتان حرم. چشم هاي خشمگين ناصر، از حدقه درآمده بود كه يعني چي اين حرف ها؟ و اشارت مي كند كه دست پيرمرد را ول كن تا برويم پي كارمان.

_ چرا نه؟ ثواب دارد. و اميرحسين، پسرك تكيدة لاغر، با آن پيراهن و شلوار كه حالا خاكي هم بود، داشت ريش گرو مي گذاشت براي داداش ناصر كمي هيكلي كه پا پيش بگذارد و پيرمرد روشندل را ببرند حرم. _ مزاحمتان نمي شوم بچّه ها. خدا شاهد من از آن سر ايران، از يكي از روستاهاي دورافتاده. به چه زحمتي توانستم برسم به اينجا. به اميد اينكه در اين شب عيد تولد آقا بلكه مرادم را از آقام بگيرم.... _ مي گيري مشدي، دست اميرحسين را بگير و مستقيم بيا. خيلي راه نيست. حالا با دو تا راهنما، سرعت

پيرمرد هم بالا گرفته بود، از راه هاي ورودي عبور كردند و در صحن بزرگ جاي گرفتند. امّا همين كه هرچه بيشتر به حرم نزديك مي شدند، داداش ناصر، رو به پيرمرد، و البتّه محترمانه گفت: _ پدرجان، امشب صحن اصلي را بسته اند و اجازه نمي دهند، كسي داخل شود. قرار است شب تولّد، غباررويي كنند. و بعد چرخي زد و دست پيرمرد را در دست گرفت و به اميرحسين اشاره كرد كه ساكت باشد و پشت سرشان راه بيايد و سؤال و جواب نكند. _ پس چه بايد كرد؟ چقدر طول مي كشد كه حرم را غبارروبي كنند، پس زيارت چه مي شود. يعني هيچ راهي ندارد؟ _ خيلي طول مي كشد. چند ساعت. امّا نگران نباش. چون پدر من جزء خدّامه، و همه مرا مي شناسند. من برايت وقت مي گيرم. _ پس الآن ما كجا داريم مي رويم؟ جوان! اِلهي كه خير از جوونيت ببيني. _ ما داريم مي رويم داخل حرم. كنار ضريح، هيچ كس هم نيست كه مزاحمت شوند حتي خدّام. سفارش مي كنم، حَرَم را برايت غُرُق كنند. آقا برو كنار... برادرجان راه بده. مي خواهيم رد شويم... برادر بفرما كنار! داداش ناصر، همچنان مي گفت و مي رفت و اميرحسين، مات و مبهوت از شيطنت بي سابقه اي كه از داداش سر مي زد؛ اندوهناك و نگران، چون مي دانست كاري از دستش ساخته نيست. تنها با نگاه، پيرمرد ساده دل روستايي را مي نگريست كه چه مظلومانه دستش را به دست داداش ناصر قلاب كرده، سرش را كمي عقب برده و از لابه لاي جمعيّت كه او مي پنداشت به دليل پسر يكي از خدام بودن همراهش، راه را برايش باز مي كنند عبور مي كرد. پيرمرد فقط دعا مي كرد و خط

اشك ماسيدة روي صورتش در آن تاريكي و روشني، برق مي زند. غافل از آنكه پيرمرد بيچاره از حرم بيرون آمده بود، صحن را رد كرده بود و از يكي از حياط هاي حرم به سمت خروجي ها در حركت بود. _ داداش ناصر! داري چه كار مي كني؟ ما كه داريم مي رويم تو خيابان؟ _ سر و صدا نكن، يادت باشد من داداش هستم و هر كاري مي كنم درست است. برو پشت سرمان و آرام باش. اولّين مغازه بعد از خروجي هاي حرم را رد كردند. بيشتر مغازه ها بسته بودند و كركره هايشان را پايين كشيده بودند. طبيعي هم بود. وقت زيادي را بچّه ها با پيرمرد ساده دل گذرانده بودند. آنقدر پائين آمدند كه نزديك مسافرخانة خودشان شده بودند. داداش ناصر به ساعت مچي اش نگاهي انداخت. ساعت نزديك هشت شب بود. بعد دستان لرزان پيرمرد را كه حالا به نفس نفس افتاده بود را گرفت و با لبخند موذيانه اي گفت: _ بيا پدرجان! تو ما را انداختي زمين و خاكي مان كردي ولي عيبي ندارد ما در حق تو خوبي كرديم. بيا اين هم حرم. بنشين، بنشين همينجا. _ بعد خم شد، و كفش هاي پيرمرد را از پا كند و كناري گذاشت و دستان يخ زده اش را چسباند به كركرة مغازه. پيرمرد، صورت به شبكه هاي آهني چسباند و بي مقدّمه شروع كرد به گريه. و با آن حال گريه، رو به سمتي كه گمان مي برد بچّه ها، آنجا هستند، شروع كرد به تشكّر. _ خدا اجرتان بدهد. خود آقا، دستتان را بگيرد. من كجا فكر مي كردم با شما آشنا شوم و در اين خلوتي حرم توفيق زيارت پيدا كنم. گرچه راضي نبودم كه حرم را

براي من پيرمرد غرق كنند. امّا خدا خيرتان بدهد. الهي شكرت. قربان تو شوم آقا، كه زيارتت را نصيبم كردي.... قطرات اشك انعكاسي از نور برمي گرفتند و ميان چروك هاي صورت پيرمرد محو و ناپيدا مي شدند... بچّه ها خيلي وقتي مي شد كه رفته بودند. دقيقاً از همان وقتي كه دستان پيرمرد را به ضريحش گره زده بودند. خود از معركه به داخل مسافرخانة روبروي همان مغازة بسته، پناه برده بودند. اوّل كه به اتاقشان رفتند. هر دو از پنجره روبرو تماشا كردند. پيرمردي كه كفش هاي خاكي و پاره اش را درآورده بود و در خلوتي دلچسب، انگشتانش را ميان شبكه هاي ضريحش، جا داده بودند. پيرمرد، به دور از همة هياهويي كه در اطرافش وجود داشت، در حرمي كه براي او غرق كرده بودند، مشغول راز و نياز بود. حرم خلوت پيرمرد، خدام را هم به خود راه نمي داد، و زمينش نه از سنگ مرمر سفيد كه از همان سنگ فرش هايي بود كه همة خيابان ها را با آن مي پوشاندند. نه از بوي عطر حرم و نه از عنبر و مشك و اسفند خبري بود و نه از خنكاي نسيمي كه زائران را نوازش مي دهد.... پيرمرد ساده دل روستايي، با آن چشمان هميشه باز و خيره اش، ساعت هاي زيادي را به دعا و استغاثه و توسّل سپري كرد. آنقدر كه عقربه هاي ساعت را از رو برد و وقتي عقربة كوچك تر روي ساعت 3 نيمه شب ميخكوب شد، سروصداي بلند، فريادهاي شادي و نواي صلوات كه در خيابان منتهي به حرم به هوا برمي خواست. هيچ مراعات نيمه شب و خواب زائران را نكرد و هر كسي كه فرياد سلام و صلوات و شادي را شنيد، سراسيمه

و هراسان، از مسافرخانه و خانه ها بيرون ريختند. اميرحسين بعد از پدر و مادر و داداش ناصر، وحشتزده بعد از همة اهل خانواده، بيدار شد و همگي پشت پنجره روبروي همان مغازه كه هنوز كركره هايش پائين بود، ايستادند. جمعيت چيزي يا كسي را دوره كرده بودند.... _ بچّه ها لباس كه پوشيدند. نگران، خود را به جمعيّت رساندند. مردم پراكنده شده بودند امّا در عوض گروهي ديگر، كنجكاوانه به خيل مردم مي پيوستند. برخي از عقب گردن مي كشيدند تا خبردار شوند. اميرحسين و داداش ناصر، حيران و سرگردان از فضاهاي خالي ميان بزرگ تر، خود را به داخل كشيدند... امّا درجا خشكشان زد. خدايا چه مي ديدند؟ آري اين پيرمرد بود كه همچنان كنار كركرة مغازه نشسته بودند. هنوز بند دخيلش به مشبك هاي آهني، گره داشت و او با چشماني روشن و نگاهي مهربان جمعيّت را مي نگريست. هر كسي چيزي مي گفت. كسي بر سر و روي پيرمرد روستايي دستي از سر تبرك مي كشيد. و آن ديگري براي چندمين بار از پيرمرد مي خواست كه ماجراي روشن شدن چشم هايش را براي مردم بازگو كند. اميرحسين و داداش ناصر، با چشماني بهت زده و خيره، نمي توانستند حرفي بزنند. حرفي نداشتند كه بزنند. تنها مي خواستند خودشان را از تيررس نگاه روشن پيرمرد روستايي، در امان بدارند. .... قطرات اشك در چشم ها تلالؤ خاصي پيدا كرده بود. امّا در اين ميان كسي نمي دانست چرا پيرمرد اين همه به گنبد طلايي امام هشتم، خيره مي شود. نمي دانم، شايد شگفت زده بود از اين همه فاصله ميان گنبد تا ضريح؟!! شيدا سادات آرامي

ماهنامه موعود شماره 95 پي نوشت:

? اصل ماجرا برگرفته از كتاب: چهل داستان از كرامات امام رضا(ع)، مهدي

اعدادي، كرامت دوّم، مرتضي ترقّي.

حكايت ديدار

همه غذا خورديم و سپس دست ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه رسان برخاست و نامه اي را كه از نيم ورق بزرگ تر بود، از خورجين خود بيرون آورد و به قاسم داد. قاسم نامه را گرفت و بوسيد و چون نابينا بود، آن را به منشي خود پسر ابن سلمه داد تا براي او قرائت كند. منشي نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن كرد تا به نقطه اي رسيد و ساكت شد... در زمان غيبت صغراي حضرت صاحب الزمان(ع) كه از سال 260 ق. تا سال 329 ق. به مدت حدود 69 سال طول كشيد، به ترتيب چهار نمايندة خاص براي امام(ع) وجود داشت كه هر كدام فوت مي نمودند، ديگري به جاي او براي نيابت خاصّه تعيين مي گرديد. اين چهار نفر كه از نظر مقام علمي و معنوي، تالي تلو معصومين(ع) بودند، عبارتند از: عثمان بن سعيد، محمد بن عثمان، حسين بن روح نوبختي و علي بن محمد سمري. هر كدام از اين چهار نفر، نمايندگاني در منطقه خودشان داشتند كه مردم به آنها مراجعه مي كردند و آن نمايندگان نيز در ارتباط با نوّاب اربعه در بغداد و اطراف آن بودند. يكي از آن نمايندگان، جناب قاسم بن علا است. وي مدتي در ران _ شهري ميان مراغه و زنجان _بود و در آنجا معدن طلا و سرب داشت و زندگي مي كرد. عمرش نيز به صد وهفتاد سال بالغ مي شد. داستان زيبا و شنيدني او را شيخ الطائفه طوسي در كتاب غيبت از شيخ مفيد نقل مي كند كه محمدبن احمد صفوان كه از افراد مورد اعتماد است،

گفته است: چند ماهي بود كه به جناب قاسم بن علا از سوي جناب محمد بن عثمان _ دومين نائب خاص امام عصر(ع) _ پيام و توقيعي نرسيده بود. به همين جهت اين مرد نگران و بي قرار به نظر مي رسيد. وي كه افتخار ديدار و ارادت خدمت دهمين و يازدهمين امام نور، حضرت امام هادي و امام حسن عسكري(ع) را داشت مورد توجه و عنايت اهل بيت(ع) بود، تا سنّ هشتاد سالگي دو چشمش بينا بود و در آن موقع بود كه از دو چشم نابينا شد و پس از سال هاي طولاني يعني حدود سي و هفت سال، درست هفت روز پيش از رحلتش بار ديگر بينا شد و خود با آگاهي كامل، روز وفاتش را كه از توقيع مبارك امام زمان(ع) دريافته بود، اعلان كرد. اين پيش بيني چنان دقيق بود كه باعث هدايت يكي از دشمنان اهل بيت(ع) شد. محمد بن احمد صفواني گفت كه من در شهر ران آذربايجان نزد وي اقامت داشتم. به طور مرتب توقيقعاتي از جانب امام زمان(ع)از طريق محمدبن عثمان و بعد از او به وسيله حسين بن روح به وي مي رسيد، ولي قريب دو ماه بود كه توقيعي نرسيده بود و از اين جهت قاسم بن علا ناراحت به نظر مي رسيد. روزي از روزها، هنگام غذا خوردن در خدمت او بودم كه ناگهان دربان خوشحال وارد شد و گفت: پيام رساني از عراق آمده است. جناب قاسم شادمان شد، به سجده افتاد و به استقبال او شتافت. مرد سالخورده اي، كوتاه قد با لباس هاي قاصدي در حالي كه جامة دوخته اي به تن و كفش مخصوص سفر به پا و خورجيني بر دوش

داشت وارد شد. جناب قاسم بن علا او را به گرمي در آغوش گرفت، خورجين را از دوشش برداشت و طشت آب طلبيد تا او دست و صورت بشويد، و آنگاه او را در كنار خود جاي داده و به خوردن غذا دعوت كرد. همه غذا خورديم و سپس دست ها را شستيم. در اين موقع پيرمرد نامه رسان برخاست و نامه اي را كه از نيم ورق بزرگ تر بود، از خورجين خود بيرون آورد و به قاسم داد. قاسم نامه را گرفت و بوسيد و چون نابينا بود، آن را به منشي خود پسر ابن سلمه داد تا براي او قرائت كند. منشي نامه را گرفت، مهر آن را برداشت و شروع به خواندن آن كرد تا به نقطه اي رسيد و ساكت شد... قاسم كه از لكنت زبان منشي خود احساس اندوه نمود، پرسيد: خير است چرا نمي خواني؟ گفت: احساس مطلب حزن انگيزي كردم اگر ناراحت نمي شويد بخوانم. گفت: بگو، مگر چيست؟ منشي گفت: مرقوم شده است كه تا چهل روز ديگر جهان را بدورد خواهي گفت و هفت قطعه پارچه براي كفن شما ارسال شده است. قاسم گفت: آيا در آن حال دين من سالم است؟ منشي جواب داد: آري! با ايمان سالم و راسخ، جهان را بدرود خواهي گفت. جناب قاسم بن علا تبسم كرد و گفت: ديگر پس از اين عمر طولاني و نويد رفتن با ايمان كامل، چه آرزويي مي توانم داشته باشم؟ در اين حال پيام رسان برخاست و سه طاقه پارچه، لباس سرخ رنگ يمني، يك عمامه، دو دست لباس و دستمالي از خورجين خود بيرون آورد و تقديم قاسم كرد. جناب قاسم پيش از اين،

پيراهني نيز از هشتمين امام نور، حضرت علي بن موسي الرضا(ع) دريافت كرده بود. قاسم، دوستي به نام عبدالرحمن بن محمد داشت كه سنّي مذهب و از سرسخت ترين دشمنان خاندان وحي و رسالت بود، امّا ميان قاسم و او ارتباط مالي شديدي وجود داشت و اتفاقاً همان روز آن مرد براي اصلاح ميان حسن پسر قاسم بن علا و ابوجعفر بن حمدون كه حسن داماد او بود، و اختلاف مالي داشتند به خانه قاسم آمده بود. قاسم به دو نفر از شيعيان، به نام هاي ابوحامد عمران و ابوعلي بن جحدر، كه نزد وي حضور داشتند گفت: بياييد اين نامه را براي عبدالرحمن سنّي بخوانيد، زيرا من همواره در انديشة هدايت او بوده ام و باز هم بدان اميدوار هستم كه خداوند متعال به بركت اين نامه او را هدايت فرمايد. دو مرد وزين و سالخورده گفتند: جناب قاسم، از اين اميد و فكر درگذر، چون محتواي نامه براي بسياري از شيعيان قابل تحمل نيست تا چه رسد به عبدالرحمن كه به خاندان رسالت و دوازدهمين امام(ع) ايمان ندارد. قاسم گفت: من مي دانم رازي را فاش مي كنم كه نمي بايد آن را اظهار كنم، امّا من به خاطر دوستي با او و شور و شوقي كه به هدايت او دارم، مي خواهم نامه را براي او بخوانم. بنابراين نامه را بگيريد و براي او بخوانيد. به هر حال آن روز گذشت تا روز پنجشنبه سيزدهم ماه رجب فرا رسيد. عبدالرحمن نزد قاسم بن علا آمد و پس از سلام و تعارفات معمولي، قاسم گفت: اين نامه را بخوان و در مورد آن خوب و منصفانه بينديش. عبدالرحمن نامه را گرفت

و با دقت خواند و چون ديد كه خبر مرگ قاسم در آن آمده است، نامه را پرت كرد و گفت: ابو محمد! از عقيده اي كه داري به خدا پناه ببر زيرا تو مرد سالخورده و دينداري هستي و از نظر تقوا و درايت، بر همه برتري داري، اين بافته ها چيست؟ خداوند متعال درقرآن مي فرمايد:

و ما تدري نفسٌ ماذا تكسب غداً و ما تدري نفسٌ بأيّ أرضٍ تموت1 نيز مي فرمايد:

عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احداً2

قاسم تبسم پرمعنايي كرد و گفت: دوست من! چرا بقية آيه شريفه را نمي خواني كه مي فرمايد:

«إلاّ من ارتضي من رسولٍ: كسي را از علم غيب آگاه نمي گرداند مگر فرستاده اي كه او را برگزيده و مورد رضايت اوست». مولاي من از جمله همان هايي است كه مورد رضايت خداست. سپس افزود: من مي دانستم كه تو چنين خواهي كرد و دستخوش تعصّب خواهي شد، امّا تاريخ امروز را يادداشت كن و به خاطر داشته باش اگر من بعد از تاريخي كه در اين نامه قيد شده زنده ماندم بدان كه اعتقادم ناصحيح است، امّا اگر وفات يافتم بدان كه عقيده من برخاسته از قرآن است و تو در انديشه ات تجديد نظر كن. عبدالرحمن پذيرفت. تاريخ و روز مورد نظر در آن نامه را يادداشت كرد و از هم جدا شدند. محمد بن احمد صفوان مي گويد: پس از هفت روز از تاريخ رسيدن نامه، قاسم بن علا بيمار شد و همان گونه كه در بسترش تكيه داده بود، پسرش حسن كه دائم الخمر بود، در آن هنگام عبا به صورت انداخته و در گوشه خانه نشسته بود. ابوحامد در گوشة ديگر، ابوعلي

بن جحدر و من با گروهي از مردم شهر گريه مي كرديم و قاسم را نظاره مي كرديم كه ناگاه ديديم قاسم تكيه به دو دست و پشت خود داد و خالصانه و عاشقانه به دعا و نيايش پرداخت. به پيامبر و امامان معصوم(ع) توسل جست و با اين كلمات به نيايش و توسل خود ادامه داد: «يا محمّد يا علي يا حسن و يا حسين يا مواليّ! كونوا شفعائي إلي الله عزّوجل». سه بار اين كلمات را با سوز و گداز تكرار كرد. گويي سومين مرتبه بود كه مژگان ديدگان نابينايش به حركت آمد و حدقة چشم او به حالت طبيعي بالا آمد، آستين خود را بالا آورد و روي ديدگانش كشيد كه ديديم آبي زرد رنگ، بسان آبگوشت از ديدگانش فرو ريخت. رو به پسرش حسن و دوستانش ابوحامد و ابوعلي كرد و آنان را نزد خويش فرا خواند. همه به او نزديك تر شديم و با تعجب بسيار ديديم هر دو چشم او پس از حدود سي و هفت سال نابينايي، آن هم در سنّ كهولت، بينايي خود را به دست آورده است. او را آزموديم ديديم، آري چنين است. ابوحامد پرسيد مرا مي بيني؟ در اين موقع بر روي هر كدام از ما دست مي گذاشت. جريان او در همة شهر پيچيد. مردم دسته دسته به ديدار او مي آمدند. ابوسائب قاضي شهر به ديدار او آمد و ضمن گفت وگوي كوتاهي با او، در حالي كه انگشتر خويش را در دست گرفته بود پرسيد: قاسم بن علا! اين چيست و بر آنچه نوشته شده است؟ و او درست بسان دوراني كه ديدگانش سالم بود پاسخ داد. مردم با

تعجب بيرون مي رفتند و جريان را براي ديگران نقل مي كردند. در همان ايام قاسم بن علا در فكر فرزندش حسن بود كه چگونه او را از شرب خمر منصرف نمايد. لذا رو به پسر كرده گفت: فرزندم! خداوند به تو مقام و مرتبه اي عنايت خواهد كرد. با به جاي آوردن شكر پروردگار، آن را قبول كن. حسن گفت: پدرجان قبول كردم. قاسم پرسيد به چه شرط؟ حسن گفت: هر شرط و دستوري كه شما بدهيد. قاسم گفت: من از تو مي خواهم از شراب خواري دست برداري. حسن با كمي تأمل، تصميم قاطعي گرفت و گفت: پدرجان، به آن كسي كه تو نامش را بردي قسم مي خورم كه از خوردن شراب و اعمال ناشايست ديگر كه تو خبر نداري دست بردارم. قاسم دستش را به سوي آسمان بلند كرد و سه بار گفت: «خدايا حسن را به راه بندگي خود ملهم كن و او را از معصيت خود دور گردان». آنگاه كاغذي طلبيد و با دست خود وصيت نامه نوشت. پس از چهل روز، همان گونه كه در توقيع شريف آمده بود، با طالع شدن فجر، قاسم بن علا از دنيا رفت. پيكر پاك قاسم را در مغسل نهادند. ابوحامد كه يكي از دوستانش بود آب مي ريخت و ابوعلي او را غسل مي داد، و در پارچه هايي كه پيام رسان آورده بود او را كفن كردند و پيراهن امام رضا(ع) را نيز كه به او خلعت داده شده بود بر او پوشانيدند. تشييع جنازة بسيار باشكوهي از وي به عمل آمد. با نفوذ معنوي زيادي كه در طول سال هاي حضورش در بين مردم منطقه داشت، اجتماع كثيري در

تشييع او به وجود آمد. همه نگران و غصه دار و بسياري گريان بودند. چيزي كه براي بسياري باور نكردني بود، اين بود كه عبدالرحمن با آن سابقة دشمني با خاندان رسالت و وحي، از راه رسيد و با سرو پاي برهنه دنبال جنازه قاسم حركت كرد. برخي با كمال تعجّب از او مي پرسيدند: چرا اين قدر ناراحتي، مگر چه شده است؟ گفت: ساكت باشيد، من چيزي از قاسم بن علا ديدم كه شما نديده ايد. و آنگاه دنبال جنازة او فرياد مي كشيد كه: وا سيّداه... اي آقاي من، تو از دنيا رفتي، و از انديشه و عقيده خويش بازگشت و شيعه شد و راه خاندان وحي و رسالت را در پيش گرفت، و بسياري از اموال و املاك خود را وقف محبوب دل ها حضرت صاحب الزّمان(ع) نمود. پس از چند روز كه قاسم بن علا به خاك سپرده شده بود، نامه اي كه متضمن تسليت به حسن پسر قاسم بود از ناحيه مقدّسه امام زمان(ع) صادر گشت و در آخر آن، امام عين عبارت پدرش را كه در حق فرزند دعا كرده بود ذكر كرده بودند:

اللهّم ألهم الحسن طاعتك و جنّبه معصيتك؛

و در آخر آن نوشته شده بود: ما پدرت را براي تو پيشوا و اعمال او را مثال و نمونه قرار داديم. تو يابن العسكري ما را دعا كن

نصيب ما همه فيض لقا كن

چو آنهايي كه رخسار تو بينند

دو چشم كور ما را نيز وا كن

شبي با ما بيا و هم نوا شو

اميرا همنشين اين گدا شو

اگر راضي نمي باشي تو از من

به جان مادرت از من رضا شو پيام ها و برداشت ها

1. در زمان غيبت

صغرا، چهار نمايندة خاص به ترتيب وجود داشتند كه به عنوان نوّاب خاص بدون واسطه با حضرت ولي عصر(ع) ارتباط داشتند. اين چهار نماينده نيز به نوبة خود، نمايندگاني در گوشه و كنار شهرها داشتند كه با واسطه با حضرت در ارتباط بودند و از جملة آنها قاسم بن علا مي باشد. 2. مؤمن هميشه بايد نگران سوء عاقبت خويش باشد گرچه گذشتة عمر خود را به خوبي طي كرده باشد. همچون راننده اي كه از مسافرت طولاني خود، اكثر راه را به سلامتي طي كرده امّا تا وقتي سالم به مقصد نرسد نگران بقية راه است. شيطان كه ايمان ضعيف انسان ها را هنگام مرگ، به كفر سوق مي دهد، يكي از گردنه هايي است كه بايد نگران آن باشيم. در حديثي منسوب به رسول گرامي اسلام(ص) است كه مي فرمايند:« آگاه باشيد مؤمن هميشه عمل خويش را بين دو خوف و ترس انجام مي دهد: بين زماني كه از عمر او گذشته و نمي داند كه خداوند با او چه كرده است (او را آمرزيده يا نه) و بين زماني از عمر او كه باقي مانده و نمي داند خداوند با او چه قضاوت خواهد كرد».3 حضرت امام(ره) در مقدمة كوتاه تحريرالوسيله كه در سال 1384 ق. در تركيه نوشته اند، آخرين درخواستشان، دعاي خير براي «حسن عاقبت» است. 3. يك تناقض ظاهري بين بعضي آيات قرآن ديده مي شود كه گاهي علم غيب را منحصر به خداوند متعال مي داند، و گاهي علم غيب را در غير او هم تجويز مي نمايد. در آيه 59 سورة انعام مي فرمايد:

و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الاّ هو.

كليه هاي غيب، تنها نزد اوست و جز او كسي آنها را

نمي داند. يا مي بينيم كه در آخرين آيه سورة لقمان، آگاهي و اطلاع از زمان برپايي قيامت و آنچه را كه در رحم هاي مادران است به خود نسبت مي دهد، و علم و آگاهي انسان ها به اينكه خود را به چيزي به دست مي آورد و يا در چه سرزميني مي ميرند را از همه سلب و منفي مي كند. و از طرف ديگر، آگاهي و اطلاع از انواع علوم غيب مثل اطلاع داشتن و بلكه ديدن همه اعمال انسان ها را به رسول خدا و اهل بيت او(ع) نسبت مي دهد. نظير اين آيه:

و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون.4

بگو: عمل كنيد، خداوند و فرستاده اش و مؤمنان خواهند ديد. و همچون آيه آخر سورة رعد كه همه علوم كتاب را در وجود مبارك اميرالمؤمنين(ع)، مجتمع مي بيند، در حالي كه علم آصف بن برخيا را در آوردن تخت بلقيس از شهر سبا در كمتر از يك چشم بر هم زدن، تنها «برخي از علم كتاب» عنوان مي نمايد.5 در جواب اين مسئله، بايد گفت: آنجا كه سخن از علم غيب ذاتي است، يعني موجودي علم غيب داشته باشد و اين علم غيب از ذات خودش باشد و موجود ديگري به او عطا نكرده باشد، بايد بگوييم كه چنين علمي منحصر به ذات باري تعالي است و هچ موجودي غير او، علم غيبي كه از خودش داشته باشد ندارد. اماجايي كه سخن از علم غيب داشتن به اذن خداوند و به اعطاي اوست بايد گفت: بسيار هستند كساني كه خداوند به آنها علم غيب به طور محدود يا نا محدود عطا كرده است. لذا مي بينيم در سورة يس، آنجا كه

سخن از گرد آمدن همه چيز در امام مبين است مي فرمايد: «ما آنها را در امام مبين احصا كرده ايم»6 و نظير اين آيه در سورة جنّ است كه پس از آنكه مي فرمايد: «عالم به غيب اوست و هيچ كس را بر اسرار غيبش آشكار نمي سازد»، رسولان برگزيدة خويش را استثنا كرده، مي فرمايد: آنها را از علم غيب خويش آگاه مي سازد. 4. عوامل نگراني انسان از مرگ چند چيز مي تواند باشد: الف) به اشتباه فكر كند كه مرگ يك نوع نابودي و نيست شدن است و عقيده به معاد و زندگي جاودانه نداشته باشد. ب) علاقه به دنيا كه انسان را متنفر از مرگ مي كند زيرا باعث جدايي انسان از دنياست، شخصي از حضرت محمد(ص) پرسيد: چرا از مرگ مي ترسيم؟ فرمودند: «آيا مال داري؟» گفت: بله، فرمودند: «در راه خدا داده اي؟» گفت: نه. فرمودند: «به همين خاطر مي ترسي»7 نظير همين سؤال از امام مجتبي(ع) شده است و امام جواب دادند: «شما براي آخرت كار نيكي نكرده ايد و دنياي خودتان را آباد نموده ايد به همين خاطر از مرگ بيم داريد كه از جاي آباد به جاي خراب منتقل شويد».8 ج) گاهي ترس به علت آگاهي نداشتن از مرگ است، همچون راننده اي كه براي اوّلين بار، جاده اي را طي مي نمايد. امام هادي(ع) به عيادت يكي از ياران خود كه مريض بود رفتند، ديدند آن مريض گريه مي كند و از مرگ مي ترسد. فرمودند: «از مرگ مي ترسي، چون آن را نمي شناسي».9 د) گاهي نگراني از مردن به خاطر كمي زاد و توشة ايمان، اخلاق و عمل صالح است كه نمي داند سرانجام كارش به چه چيزي منتهي مي شود. امام زين العابدين(ع) در دل

سحر ماه مبارك رمضان چنين مناجات داشتند: «چرا نگريم، حال آنكه نمي دانم سرانجامم كجاست؟»10 و حضرت علي(ع) مي فرمايند: «آه كه توشه راه كم است و راه طولاني و سفر دور و جايگاه و مقصد بس بزرگ است».11 ه ) گاهي هم نگراني از معاصي و گناهاني است كه انجام داده و توبة جدّي ننموده است: خداي متعال مي فرمايد: «و لا يتمنّونه ابداً بما قدّمت أيديهم12؛ آنان [يهود] هيچ گاه آرزوي مرگ نمي كنند به دليل اعمالي كه از پيش فرستاده اند». و) و سرانجام گاهي نگراني صاحبان عقل و خرد از مرگ به خاطر نرسيدن به مقصد از خلقتشان يعني كمال معنوي و صاحب صفات ربوبي شدن است. داستان شنيدني حضرت آيت الله حائري يزدي(ره) يكي از اين نمونه هاست. ايشان در شب سه شنبه اي در كربلا خواب مي بينند كه فردي مي گويد: شيخ عبدالكريم كارهايت را رديف كن كه تا سه روز ديگر از دنيا خواهي رفت. از خواب كه بيدار مي شوند توجه زيادي به خواب نمي كنند تا روز پنج شنبه كه با رفقا به باغ سيّد جواد كليددار مي روند و پس از صرف نهار به استراحت مي پردازند. ولي هنوز به خواب نرفته بودند كه تب و لرز شديدي پيدا مي كنند و هر چه دوستان روانداز برويشان مي اندازند فايده اي نمي بخشد. كم كم تب سوزاني وجودشان را فرا مي گيرد و به حالت احتضار مي افتند. دوستان فوري ايشان را به منزل منتقل مي كنند، حواس ظاهري رو به خاموشي مي رود و تازه به ياد خواب شب سه شنبه مي افتد. در آن حال مي بيند دو نفر وارد اتاق شدند و به يكديگر گفتند: پايان زندگي اوست و بايد او را قبض روح كرد. ايشان در همان حال

با قلبي سوخته و توجه كامل به ساحت مقدس سيدالشهدا(ع) توسل جسته، عرض مي كنند: آقاي من! من از مرگ نمي هراسم، بلكه از دست خالي و نرسيدن به كمال و نداشتن زاد و توشة آخرت، بسيار نگرانم شما را به حرمت مادرتان فاطمه(س) شفاعت مرا بكنيد. ناگهان مي بيند فردي وارد شد و به آن دو فرشته گفت: سيدالشهداء(ع) مي فرمايند: شيخ به ما توسل جسته و ما شفاعت او را نزد خداي متعال نموده ايم تا عمرش طولاني شود. او را رها كنيد. آن دو فرشته پذيرفته و هر سه با هم صعود نمودند. آنگاه حال ايشان رو به بهبودي مي رود و صداي گريه اطرافيان را مي شنوند. اطرافيان كه چشم ها و پاهاي ايشان را بسته و قطع اميد كرده بودند، ناگهان مي بينند دست هاي ايشان به حركت درآمد. روپوش را بر مي دارند و آب به دهانشان مي ريزند تا به تدريج به بهبودي كامل دست مي يابند. 5. توجه به مرگ، داشتن كفن و نگاه به آن، نوشتن وصيت، حضور در قبرستان هيچ گاه مرگ انسان را جلو يا عقب نمي اندازد. زيرا كه فرمود:

فإذا جاء أجلهم لا يستأخرون ساعةً و لا يستقدمون.13 پس آنگاه كه اجلشان فرا رسيد، لحظه اي به تقديم يا تأخير نمي افتد. ولي فوائد آن كارها اين است كه انسان را از غفلت درآورده، به فكر فراهم كردن توشه و رسيدن به كمال انسانيت مي اندازد. انسان عاقل كسي است كه قبل از سفر، توجه به نيازهاي خود در مقصد دارد و آنها را فراهم مي كند نه آنكه خود را به غفلت بزند تا از زمان مسافرت فرا رسد. 6. ثواب هدايت يك انسان گمراه به صراط مستقيم به اندازة

زنده كرده همة انسان ها است. خداي متعال مي فرمايد:« و من أحياها فكأنّما أحيي النّاس جميعاً». و در احاديث متعددي، اين آية شريفه، تأويل به زنده كردن روحي و هدايت افراد شده است.14 7. غالباً افراد منحرف، به خاطر نداشتن دليل عقلي و نقلي براي عقايد خود، داراي تعصبات جاهلانه و تقليدهاي كوركورانه هستند. البته عدة كمي هم هستند كه در نفهميدن راه صحيح، جاهل قاصر هستند. لازم است مؤمنين در هنگام برخورد با افراد منحرف، به بهترين روش عقلي و استدلال منطقي آنها را دعوت به دين حق نمايند و اين دستور قرآن كريم است كه: إدفع بالّتي هي أحسن فاذا الذّي بينك و بينه عداوةٌ كأنّه وليٌّ حميمٌ.15

8. معجزات اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، هم در بخش اعطا، بصر و بينايي ظاهري است و هم در بخش دادن بصيرت و بينايي باطني؛ كه اين دومي بسيار مهم تر از اولي است ولي چون با چشم ديده نمي شود، توجه و عنايت كمتري به آن است. 9. عواملي كه ازخارج از اراده و نصيب انسان، در ضلالت و گمراهي انسان مؤثر است، به طور عمده در شش چيز خلاصه مي شود. نطفه ناپاك، محيط ناسالم، پدر و مادر ناصالح، غذاي آلوده و حرام، استاد ناسالم و رفيق ناباب. علماي اخلاق تأثير رفيق را بيشتر از پنج عامل ديگر مي دانند و ظاهراً حسن، پسر قاسم هم با داشتن چنين پدر پاكي در اثر رفاقت با اشخاص بد، به معصيت آلوده شده بود. از طرف ديگر اگر همين عوامل شش گانه مثبت بود، تأثير زيادي در هدايت انسان دارد ولي هيچ گاه اين عوامل باعث جبر و سلب اختيار در گمراهي

يا هدايت نمي شود بلكه اين انسان است كه هميشه با ارادة خويش، حرف آخر را مي زند. شيطان را هم اگر به عنوان يك محرك خارجي به سمت گناه بدانيم، روز قيامت خود را از اجبار به معصيت تبرئه كرده، مي گويد: «من تنها شما را دعوت به باطل كردم و اين شما بوديد كه با تصميم خودتان دعوت مرا پذيرفتيد». اگر دعوت كردن باعث جبر و اكراه مي شد مي بايستي دعوت خداوند متعال به سوي حق را هم دليل بر جبر بدانيم. در حالي كه چنين نيست و شما با اختيار خود دعوت او را اجابت نكرديد. قرآن از زبان شيطان چنين مي فرمايد:

« و شيطان، هنگامي كه كار تمام شود، گويد: خداوند به شما وعده حق داد و من به شما وعده[باطل] دادم، و تخلف كردم. من بر شما تسلطي نداشتم، جز اينكه دعوتتان كردم و شما دعئت مرا پذيرفتيد؛ بنابراين، مرا سرزنش نكنيد، خود را سرزنش كنيد».16 لذا مي بينيم كه تا حسّ تصميم به بازگشت از راه معصيت و تصميم به پيمودن راه حق نگرفت لطف الهي شامل حالش نشد.

10. پيام امام زمان(ع) به حسن در آن قسمتي كه عين دعاي پدرش در حقّ فرزندش بود، حاوي نكات جالبي است. از جمله: الف) يادآوري حسن به تعهدي كه با پدر بسته است، ب) اينكه ما از همه كارهاي شما و از تعهدي كه به پدر دادي و از دعايي كه پدرت در حقّ تو كرد، كاملاً اطلاع داريم، ج) و بالاخره لطف حضرت و دعاي پدر گونه ايشان در حقّ حسن. اميدواريم دعاي حضرتش شامل حال همه ما و شيعيان بگردد. آن چنان كه مرحوم

محدث نوري در كنار شريف «نجم الثاقب» نقل مي كند، سيّد بن طاووس (ره) مي فرمايد: در يك سحرگاه در سرداب مطهر سامرا از حضرت صاحب الامر _ ارواحنا فداه _ اين مناجات را شنيدم كه مي فرمود: خدايا شيعيان ما را از شعاع نور ما و بقية طينت ما خلق نمودي، آنها گناه زيادي به اتكا بر محبت به ما و ولايت ما كرده اند. اگر گناهان آنها گناهاني است كه در ارتباط با تو است (حق الله) از آنها بگذر كه ما راضي شديم. و آنچه ازگناهان آنها در ارتباط با خودشان هست (حق الناس) خودت بين آنها را اصلاح كن و از خمسي كه حق ما است به آنها (طلبكاران آنها) بده تا راضي شوند، و آنها را از آتش جهنم نجات بخش و آنها را با دشمنان ما در سخط خود جمع نفرما. جذبات نار فراق تو، به دلم فكنده شراره اي

نظري بنما كه غمم مرا نكند به غير تو چاره اي

همه شب ستاره ز چشم تر، ز غمت فشانمي از بصر

چه كنم كه از تو نمي دهد خبرم مهي و ستاره اي

ز فراق روي تو خون دل، شب و روز گشته نصيب من

كه براي شرح و بيان آن، نه حدي بود نه شماره اي

تو بيا براي خدا شبي بنشان مرا به كنار خود

بزادي رنگ غم از دلم، به اشاره اي و نظاره اي

من و انتظار لقاي تو، تو و باز جويي حال من

بنشسته ام به اميد آنكه كني به غمزه اشاره اي

به خيال صبح وصال تو به شبان تيره فغان كنم

كه مگر به گوش دلم رسد ز سروش و غيب اماره اي

به جهان چو مير جهان تويي، بنموده خود به تو منتسب

به اميد

آنكه نراني ام ز كنار خود به كناره اي

(آيت الله ميرجهاني) سيد ابوالحسن مهدوي

ماهنامه موعود شماره 65 پي نوشت ها:

1. سورة لقمان (31)، آيه 34.

2. سورة جن (72)، آيه 26.

3. بحارالانوار، ج 70، ص 262 و به همين مضمون در صص 365 و 382.

4. سورة توبه (9)، آية 105.

5. سورة جن (72)، آيات 25 و 26.

6. سورة يس (36), آية 12.

7. بحارالانوار، ج 6، ص 127.

8. بحارالانوار، ج 6، ص 129.

9. از مرگ مي ترسي چون نسبت به آن شناخت نداري. معاد فلسفي ص 179.

10. فرازي از دعاي ابوحمزه.

11. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 74.

12. سورة جمعه (62)، آية 7.

13. سورة اعراف (7)، آية 34 و نيز سورة نحل (16)، آية 61 و به همين مضمون سورة يونس (10)، آية 49.

14. بحارالانوار، ج 21، ص 361.

15. سوره مؤمنون(23)، آيه 96

16 سورة ابراهيم(14)، آية 22.

غديريه

سهيلا صلاحي اصفهاني دوستش داشتم. نه، چيزي فراتر از دوست داشتن. اصلاً مگر مي شد كسي او را ببيند، بشناسد، خلق و خويش را بداند و شيفته اش نشود؟

از همان شام نخست كه آمد، پرسيد من و «مسيره»1 كجا غذا مي خوريم؟

گفتند: در اتاق خودمان.

گفت: از امروز همه بر سر يك سفره مي نشينيم و ما نيز محبت او را بر سفرة دلمان نشانديم و باورمان شد كه او مانند هيچ كس جز خودش نيست...

? ? ?

نمي دانم اين غذاها براي ميهمانان كافي است يا نه؟

همه اقوام نزديك او مي آيند: ابوطالب، ابوسفيان، ابولهب، ابوجهل و ديگر بزرگان قريش.

ديشب شنيدم كه او چند بار با خود زمزمه مي كرد:

«و أنذر عشيرتك الأقربين».

نفهميدم ماجرا چيست، امّا امروز همه چيز روشن مي شود. آمدند. همه آمدند.

طعام كه به پايان رسيد، او شروع به

سخن گفتن كرد و من صدايش را از پس پرده مي شنيدم. خدا را حمد كرد و او را به بزرگي ستود.

آنگاه از صداقت خود گفت و سوگند ياد كرد به پروردگاري كه جز او معبودي نيست و خبر داد از يكتايي خدا، از رسالت خويش، از قيامتي كه براي همه در پيش است، از بهشتي كه نصيب نيكوكاران مي گردد و دوزخي كه فرجام بدكاران است...

و بعد سكوتي سخت بود و ديگر هيچ.

? ? ?

با شنيدن صداي لرزان ابوطالب، نفسم كه در سينه حبس شده بود، رها گشت.

آرام و شمرده گفت:

راستيِ تو را تصديق مي كنم و تا زنده ام از ياري ات دست برنمي دارم. افسوس كه فرياد ابولهب، شيريني كلام ابوطالب را به تلخي دغدغه اي جدي و ماندگار بدل ساخت.

ابولهب بي پروا و گستاخانه خروشيد:

اين رسوايي بزرگي است!

تو، پيامبر خدا!؟

قريش به سخره خنديدند... محمد(ص) فرمود:

فرمان خدا اين است كه شما را به سوي او فرا بخوانم و اينك هر كس از شما كه مرا ياري كند برادر، وصي و جانشين من خواهد بود.

غوغايي در جانم برپا شد، هم مشتاق شنيدن بودم و هم مدهوش شنيده ها! حال عجيبي بود.

دلم مي خواست مي توانستم پرده را كنار بزنم، چهرة حاضران را بنگرم و ببينم در مقابل درخواست او چه مي كنند... صداي دل نشين علي، بي تابي ام را به قرار و اطميناني ناب فرا خواند.

«اي رسول خدا من تا آخرين لحظة زندگي ام براي ياري تو ايستاده ام»

يك بار، دو بار و سه بار، سؤال پيامبر و پاسخ علي تكرار شد. او دستان علي را به گرمي فشرد.

چيزي مبهم نمانده بود.

? ? ?

چه كسي گمان مي كرد يك بار ديگر

نيز در غدير، اين دو دست پاك در يكديگر گره خورند و باز نام علي در زمين و آسمان طنين انداز گردد و نه تنها علي كه واپسين آشكاركننده حق نيز در همان جا معرفي شود و سفارش هاي پيامبر دربارة مهدي عالم به گوش همگان برسد كه:

آگاه باشيد آخرين راهنماي امت هم از خاندان ما مي باشد.

آگاه باشيد او بر كليه ملل با اديان مختلف پيروز مي گردد.

آگاه باشيد او از ظالمين انتقام مي گيرد.

آگاه باشيد او تمام دژها را فتح نموده و ويران مي گرداند.

آگاه باشيد او مشركين را از هر نژاد و ملتي باشند نابود مي نمايد.

آگاه باشيد او انتقام خون دوستان خدا را مي گيرد.

آگاه باشيد او ياور دين خداست.

آگاه باشيد او كشتيبان درياي مواج و سامان بخش زندگي متلاطم خلايق است.

آگاه باشيد او فضل و برتري دانايان و جهل و بي خردي نادانان را مي داند.

آگاه باشيد او برگزيدة خداوند است.

آگاه باشيد او وارث همة علوم است.

او ولي خدا در زمين مي باشد و حكم و فرمان او، حكم و فرمان خداوند است... درود خدا بر او باد.2

ماهنامه موعود شماره 94 پي نوشت ها:

1. غلام خديجه(س).

2. برگرفته از خطبه غدير.

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت دوم

در حديث شريف از رسول خدا(ص) نقل شده است كه ما گروه انبيا مأموريت داريم كه با مردم در حدود عقلشان سخن بگوييم. مربي شايسته بايد به اين اصل تفاوت هاي فردي توجه كند و بر اساس توانايي و توانمندي مربي خود از او توقع داشته باشد. خصوصاً اگر والدين به اين اصل توجه نكنند، مجبور خواهند بود، فرزندان را با هم مقايسه كنند. اين امر، حسّ حسادت و كينه ورزي را در فرزندان شعله ور مي نمايد.

اشاره:

در

قسمت نخست اين مقاله دربارة اهميت، اجر اخروي و اهداف تربيت و وظايف منتظران در زمان غيبت امام عصر(عج) بحث شد. در اين قسمت اصول حاكم بر تعليم و تربيت را به طور اختصار بررسي مي كنيم.

مفهوم اصول در تعليم و تربيت چيست؟ برخي، اصول تربيت را عبارت از مباني عقلاني و مقياس هايي مي دانند كه به وسيله آنها مي توان فعاليت مطلوب تربيتي را به سامان رساند.

بعضي از صاحب نظران، مفاهيم، نظريه ها و قواعد نسبتاً كلي را كه در بيشتر موارد صادق است و بايد راهنماي مربيان، معلمان، مديران، اولياي فرهنگ والدين و متعلمان در كليه اعمال تربيتي باشد. اصول تعليم و تربيت مي دانند و معتقدند كه اصول تعليم و تربيت، مبتني بر تعاليم ديني، تحقيقات روان شناسي جامعه شناسي، فرهنگي نظريات مربيان بزرگ و علماي تعليم و تربيت است.

مهم ترين اصول تربيت اسلامي كه بيشترين تأثير را در دستيابي انسان به كمال نهايي و نيل به قله قرب خداي سبحان و سعادت حقيقي دارند و فعاليت هاي تربيتي بايد براساس آنها صورت پذيرد، عبارت اند از: 1. سلامت نفس مربي

كساني كه در مصدر و بستر تربيت قرار مي گيرند بايستي ابتدا به تربيت خود بپردازند. يك انسان تربيت شده قادر خواهد بود كه بعنوان مربي نقش خود را خوب ايفا كند. در بيماري هاي ويروسي و واگيردار، معمولاً ما شخصي را كه مبتلا به بيماري مي باشد، از استفادة مشترك از وسايل منع مي كنيم زيرا انتقال ميكروب باعث بيمار شدن افرادي است كه در آن محيط زندگي مي كنند. در خانواده اي كه پدري عصباني، پرخاشگر، بدزبان يا مادري مضطرب، وسواسي و افسرده وجود دارد، مسلماً در روحيه فرزندان اثر منفي مي گذارد. علي(ع) مي فرمايند:

«هر كس در مصدر تربيت قرار مي گيرد قبل از پرداختن به تربيت ديگران ابتدا بايد به تربيت خود بپردازد». خداوند در سوره تحريم فرموده است:

«يا أيها الّذين ءامنوا قوا أنفسكم و أهليكم ناراً؛1 اي كساني كه ايمان آورده ايد خودتان و خانواده تان را از آتش دوزخ حفظ كنيد». رسول خدا(ص) مي فرمايند: «بهترين شما كسي است كه نسبت به خانواده اش نيك رفتارتر باشد و من نسبت به خانواده ام نيك رفتار تر هستم». در روايت داريم شخصي خدمت پيامبر(ص) آمد و از اينكه همسرش نماز نمي خواند به آن حضرت(ص) شكايت كرد. رسول خدا(ص) به او فرمودند: «ابتدا از نعمت هاي بهشتي براي همسرت بگو و از رابطه با خدا با او صحبت كن؛ ابتدا به او بشارت بده». شخص گفت: يا رسول الله من ابتدا او را تشويق كردم ولي نتيجه اي نگرفتم. پيامبر(ص) فرمودند: «او را از عذاب الهي بترسان و بگو اگر كسي يك نماز او عمداً ترك گردد اهل جهنم است». گفت: يا رسول الله(ص) درمورد عذاب الهي او را هشدار داده ام ولي فايده اي نداشته است. حضرت فرمود: «زن تو چه علتي دارد كه نماز نمي خواند؟» شخص گفت يا رسول الله زنم به من مي گويد، تو نماز بخوان تا من هم نماز بخوانم. در مصاحبه اي كه با دختر امام(ره) در يكي از برنامه اي راديو انجام شد، از ايشان سؤال شد: نحوة برخورد امام(ره) با نماز فرزندان خود چگونه بود؟ دختر امام فرمودند: هر وقت اذان مي گفتند آقاجون مهياي نماز بودند». الگوي والدين بسيار در تربيت مؤثر است. اينكه امام صادق(ع) فرمودند: «ديگران را با غير زبانتان به طرف خدا بخوانيد». روش الگويي يكي از مؤثرترين روش هاي تربيت است.

بنابراين پدران و مادراني كه به تربيت صحيح فرزندان خويش و سعادت دنيوي واخروي آنها علاقه دارند، بايد ابتدا رفتارشان را اصلاح كنند و خودشان را به صورت بهترين الگو درآورند تا فرزندانشان از آنها تقليد نمايند و درس زندگي بياموزند. چنانچه رفتار والدين بد باشد نبايد از كودكانشان انتظار داشته باشند كه خوب پرورش يابند، زيرا كودكان غالباً از رفتار بد آنها تقليد مي كنند و بد تربيت خواهند شد. والدين در صورتي مي توانند فرزندان خويش را با تربيت اسلامي و مقيّد به ضوابط شرعي پرورش دهند كه خودشان نيز در محيط خانواده و در حضور فرزندان به انجام وظايف ديني و رعايت اخلاق نيك اسلامي ملزم باشند، و از ارتكاب گناه خودداري كنند. يكي از مسائل مهم در اين اصل بين قول و عمل مربي نبايد تعارض وجود داشته باشد. اگر مربي، خود، به آنچه مي گويد، عمل كند، متربي، راه خود را به خوبي مي شناسد و از رفتار مربي سرمشق مي گيرد و گفتارش را مؤيد رفتار مربّي محسوب مي دارد. امّا چنانچه در بين گفتار و رفتار او تفاوت و دوگانگي مشاهده كند، سرگردان خواهد شد، نمي داند از گفتار مربي پيروي كند يا از رفتار او. يا به طور كلي سلب اعتماد مي كند. يا اينكه رفتارش را ترجيح مي دهد و پيروي مي نمايد، امّا به هر حال گفتارش از اعتبار ساقط مي شود. امام صادق(ع) دراين باره مي فرمايند: «چنانچه عالم به علم خود عمل نكند مواعظ او با سرعت از قلب ها زايل ميشود چنانچه باران از جاي صاف و صيقلي مي لغزد و زايل مي گردد». مكن در اين چمنم سرزنش به خودرويي

چنانچ_ه پرورش_م مي دهند مي روي_م در روايتي چنين

نقل شده كه زني به حضور رسول الله(ص) رسيد و از اينكه فرزندش خرما زياد مصرف مي كند شكايت كرد. به همين دليل از حضرت تقاضا كرد تا او را نصحيت كنند كه كمتر خرما بخورد. حضرت(ص) به آن زن مي فرمايند كه امروز برود و فردا بياييد. آن زن فردا خدمت پيامبر(ص) مي رسد حضرت به فرزندش توصيه و سفارش فرمودند كه خرما كمتر مصرف كند و فرزند هم مي پذيرد. زن به پيامبر(ص) عرض مي كند: يا رسول الله چرا ديروز اين مطلب را به فرزندم نگفتيد؟ حضرت مي فرمايند: ديروز زماني كه خواستم اين مطلب را به فرزند شما بگويم، خرما خورده بودم. به عبارت ديگر «رطب خورده منع رطب كي كند؟». دو نتيجه از اين واقعه گرفته مي شود:

1. اينكه كسي كه مي خواهد راهبر، راهنما و معلم باشد اوّل بايد خود اهل عمل باشد و خود سلامت نفس داشته باشد و الّا نمي تواند اثري بگذارد. 2. اينكه گاهي در تربيت فرزندان والدين خود نمي توانند تأثيرگذار باشند؛ حرفشان اثري ندارد. آنها بايد نگاه كنند كه چه كسي مي تواند در فرزندشان نفوذ داشته باشد و از توان او استفاده كنند. مثلاً گاهي خاله، دائي و گاهي امام جماعت مسجد محل مي تواند روي فرزند تأثيرگذار باشد. خلاصه اين اصل اين است كه هر كس به عنوان مربي و معلم در مصدر تربيت قرار گرفت بايد سلامت نفس داشته باشد و الّا در تربيت موفق نخواهد بود. 2. توجه به تفاوت هاي فردي

يكي از اصولي كه مربي بايد در تربيت به آن توجه كند، اصل تفاوت هاي فردي است. در قرآن كريم آياتي وجود دارند كه تفاوت ها و برتري بين افراد را تشريح مي كند؛

تفاوت هاي در خلقت و در عمل و در محيط هاي گوناگون، و شكي نيست كه اين تفاوت هاي بين افراد ناشي از حكمت الهي است زيرا همين تفاوت است كه آنان و اجتماع را به سوي تكامل مستمر سوق مي دهد؛ به طوري كه اگر بشر مانند زنبور عسل، يكنواخت خلق شده بود، حسّ ترقي طلبي و بلندپروازي انساني در نهاد او وجود نداشت و آن صورت تكامل ترقي براي انسان نبوده علي(ع) مي فرمايند: «خير مردم در تفاوت آنهاست و اگر همه مساوي باشند هلاك مي شوند». در قرآن كريم نيز آمده است: «ما لكم لا ترجون لله وقاراً2... و قد خلقكم أطواراً؛ چرا در برابر خدايي كه شما را گوناگون و مختلف آفريده است تعظيم نمي كنيد». يا در حديث شريف از رسول خدا(ص) نقل شده است كه ما گروه انبيا مأموريت داريم كه با مردم در حدود عقلشان سخن بگوييم. مربي شايسته بايد به اين اصل تفاوت هاي فردي توجه كند و بر اساس توانايي و توانمندي مربي خود از او توقع داشته باشد. خصوصاً اگر والدين به اين اصل توجه نكنند، مجبور خواهند بود، فرزندان را با هم مقايسه كنند. اين امر، حسّ حسادت و كينه ورزي را در فرزندان شعله ور مي نمايد. تفاوت هاي فردي سه بخش دارد: تفاوت هاي جسماني، تفاوت هاي نفساني، تفاوت هاي عاطفي و اخلاقي. 2_1. تفاوت هاي جسماني: هر كودكي از جهت سلامتي يا بيماري، نيرومندي يا ضعف مزاج، زيبايي ظاهري، ساختار حواس پنج گانه امكان دارد با گروه هاي هم سن خود تفاوت هايي را داشته باشد. نبايد رنگ پوست بچه، زيبايي ظاهري يا زشتي او باعث ايجاد تفاوت در بين بچه ها باشد. والدين بايد با توجه به استعداد فرزندان خود زمينه هاي

رشد و تكامل فرزند را با توجه به نقص ها و كمبود ها در وجود او ايجاد نمايند. 2_2. تفاوت هاي نفساني: مانند هوش، فهم، حافظه؛ كودكان از همان ابتداي تولد اين تفاوت ها را دارند يعني برخي بسيار تيزهوش و در حدّ نبوغ و برخي در پايين ترين مراحل هوش و به اصطلاح كودن هستند. مربيان و اوليا نبايد توقع يكسان از اين كودكان داشته باشند و در مقام مقايسه آنان با ديگران برآيند. 2_3. تفاوت هاي عاطفي و اخلاقي: از جهت عواطف و اخلاق در بين كودكان تفاوت هايي وجود دارد كه در وجود آنها نهاده شده و طبيعي محسوب مي شود. اين صفات و خصوصيات عبارت است از زرنگي و پرتحركي، تنبلي و بي حالي، تندخويي يا خوش اخلاقي، زود رنجي يا خونسردي، ترشرويي يا گشاده رويي خوش بيني يا بدبيني، پرگويي يا كم حرفي، گوشه گيري يا گرايش اجتماعي، زودباوري يا ديرباوري، خودبزرگ بيني يا احساس حقارت، رياست طلبي يا ترس از قبول مسئوليت، كم رويي يا پررويي، افسردگي يا شادماني، ترس يا بي باكي، بخشش يا بخل، بدخواهي يا خيرخواهي، با نظم بودن يا بي نظم بودن. اين صفات گاهي اكتسابي هستند، گاهي ذاتي و طبيعي. بعضي از كودكان از همان زمان كودكي واجد اين صفات هستند. گاهي اين صفات ارثي است، يا مربوط به دوران انعقاد نطفه و ايام بارداري. اعتقاد والدين و مربيان به تفاوت هاي فردي در امر تربيت بسيار مؤثر است. دانشمندان براي شناخت تفاوت هاي فردي كودكان روش هاي مختلفي را پيشنهاد كرده و لذا آشنايي با اين اصل به مربي كمك مي كند در امر تربيت موفقيت بيشتري داشته باشند.

ادامه دارد. علي محمد رفيعي محمدي پي نوشت ها:

1. سورة تحريم (66)، آية 6.

2. سورة نوح (71)، آية

14.

درآمدي بر تربيت نسل منتظر -1

امام علي(ع)، صداي عدالت انساني

كتاب «امام علي(ع)، صداي عدالت انساني» را نيم قرن پيش، پژوهشگر مسيحي لبناني به نام جورج سجعان جرداق، تاليف و در بيروت منتشر كرد. نشر اين كتاب با استقبال عجيبي در سراسر جهان اسلام روبه رو شد و شخصيت هاي برجسته اي از علماي اسلام (از جمله آيت الله سيدمحمدحسين بروجردي، علامه محمدتقي جعفري و ...) با ارسال پيام و نامه، جرداق را مورد حمايت، تشويق و تاييد قرار دادند. همين استقبال و توجه باعث شد جرداق فصول مختصر كتاب خود را بسط دهد و كتاب را به شكل حجيم تر و در 5 جلد در بيش از 2 هزار صفحه منتشر كند كه به زبان هاي گوناگون از جمله فارسي ترجمه و ده ها بار چاپ شده است. ترجمه متن كامل نسخه يك جلدي اوليه توسط حجت الاسلام والمسلمين سيدهادي خسروشاهي انجام شد، ولي چون ايشان پيش از تكميل و چاپ آن مشغول ترجمه نسخه 5 جلدي شدند، اثر يك جلدي تاكنون منتشر نشده بود؛ امّا اين ترجمه امسال توسط انتشارات بوستان كتاب قم منتشر شد. ترجمه نسخه يك جلدي براي مطالعه دانش آموزان مفيدتر است. سرزمين معجزه ها، وجدان جهاني، از ريشه هاي علوي، اخلاق بزرگ، با همه علوم، در راه آزادي، دستور امام درباره وظايف زمامداري، دو خاندان قريش، ياران دو گروه، واقعيت قتل عثمان، طوفاني بر گرد حكومت، بادهاي طوفان زا، ميان درست و نادرست، مرانيد كه نوحه گرند، بلاغت امام در خدمت انسان، برگزيده هايي از سخنان زيباي امام علي(ع) و اروپاييان و امام از فصول اين كتاب ارزشمند است. اين كتاب به بررسي شخصيت جهاني و عظمت افكار انساني و چگونگي ديدگاه هاي امام علي(ع) درباره عدالت

اجتماعي و اقتصادي و روش آزادگي در حكومت و رفتار با مردم اختصاص دارد. البته در عصر ما نويسندگان مسيحي شرقي يا مستشرقان غربي بسياري درباره زندگي و افكار امام علي(ع) به بحث و تحقيق پرداختند، امّا اگر بخواهيم منصفانه قضاوت كنيم و درباره كتاب جورج جرداق سخن بگوييم، بايد صادقانه بپذيريم كه در اين زمينه، هيچ يك از نويسندگان مسيحي شرق يا مستشرقان غرب نتوانستند به پاي جورج جرداق برسند. نكته اي كه بلنداي فكر و تواضع كم نظير جورج جرداق را نشان مي دهد اين است كه وي با وجود همه كوششي كه در تهيه و تأليف كتاب و در مراجعه به مدارك و مآخذ اصيل اسلامي كرده، در يكي از نامه هاي خود مي نويسد كه هرگز نتوانسته است بر وظيفه خود در قبال عظمت علي ابن ابيطالب(ع) و معرفي آن حضرت به جهانيان، آن طور كه بايد عمل كند. اين كتاب توسط بوستان كتاب قم در حجم 715 صفحه، شمارگان 2000 نسخه و بهاي 9500 تومان براي نخستين بار منتشر شده است.

شعر و ادب

اي غديرستان چشمت، قبلة خورشيدها اي امام اوّل آيينه ها، لبخندها

ترجمان قلب هاي ما، پل پيوندها

اي شكرخند تو شيرين تر ز مضمون عسل

از تو شيرين مي شود طعم «غزل _ لبخند»ها

تا ابد، شيريني خود را به لبخندت قسم

وام مي گيرند از شهد لبانت، قندها

واژه ها در فصل شيرين لبانت مانده اند

واژه ها شيرينِ شيرين اند از گلخندها

واژه ها در وصف تو بسيار مي گويند و هيچ!

واژه ها در وصف تو، درگير چون و چندها

اي غديرستان چشمت، قبلة خورشيدها

مي شود پيروز نورت بر همه ترفندها

من يقين دارم امير نور، حقّ مطلقي

فارغ از هرگونه امّا و اگرها، چندها

مي گذارم سر

به پاي ذوالفقار بيعتت

فارغ از تهديدها و بي خيال پندها

اي بلنداي نگاهت تا خدا، تقديم كن

سربلندي را به روح عاشق الوندها

اين «غزل _ لبخند» را تقديم نورت مي كنم

فصل لبخندت مبارك بر ارادتمندها رضا اسماعيلي اي قوم به حج رفته كجاييد، كجاييد... شبي تب داشتم، رفتي و قُرص ماه آوردي

برايم شيشه اي از عطر «بسم الله» آوردي

من از صد بار اسماعيل و هاجر تشنه تر بودم

تو اين زمزم ترين را از كدامين راه آوردي؟

من از بي قبله گانم، كافري از من نمي پرسد

مسلمان كافرا! كي رو بدين درگاه آوردي؟!

عزيز مصر بود اين دل كه دادم بر تواَش روزي

امان از گرگ يوسف خورده اي كز چاه آوردي

دوباره شنبه ام تعطيل شد، يكشنبه ام تعطيل

دوباره يادم از آن جمعة ناگاه آوردي عليرضا قزوه در غدير خُم

آمد از سوي خدا حيّ سبحان در غدير

جبرئيل آسمان سيماي قرآن در غدير

صحبت از ايمان و مهر و مهرباني بود و عشق

صحبت از بار امانت بود و انسان در غدير

سنگ بود و سنگ و صحرا، گفت وگوي آفتاب

كاروان مي رفت در گرماي سوزان در غدير

آخرين حجّ محمد(ص) بود، حجّ آخرين

گشت رازي ديگر از اسرار، عريان در غدير

گفت با احمد امير عرش و فرش و انس و جان

حكم يزدان كريم عشق و عرفان در غدير

گفت بايد گفت امروز آنچه از حق مانده است

با زبان كهف و ياسين، آل عمران در غدير

گفت هر بيمي كه داري از دل خود دور كن

خلق را آگاه كن از امر يزدان در غدير

سال ها رفته است و پنهان مانده اين راز بزرگ

پرده برداريد از اين مُهر پنهان در غدير

هر كه شوق و شور

عشق دلبري در سينه داشت

با محمد بود شوق شاه مردان در غدير

كاروان را گفت تا از پيش و پس هر جا كه بود

گرد آييد اي همه خيل پريشان در غدير

گفت پيغمبر كه اين گفتار حيّ داور است

گفت بايد گفت از طوباي ايمان در غدير

گفت اكنون جبرئيل آورده فرماني ز حق

پس منم مأمور بر ابلاغ فرمان در غدير

گفت بعد از من به دست مرد ايثار و زكاة

مي رسد طومار اين هستي به سامان در غدير

دست در دست پيمبر مرد محراب و دعا

رفت بر بالاي صدها پشته تابان در غدير

امر حق، يعني كه پاياني ندارد حرف عشق

باز يعني، بر محمد نيست پايان، در غدير

پس پيمبر بعد حمد كردگار مهربان

از علي فرمود و از اوصاف آن جان در غدير

گفت هر كس را منم مولا، علي مولاي اوست

گوش بسپاريد هم بر جان و جانان در غدير

گفت باشد اختيار هر كسي با حق و من

بعد از من با علي، عالي عمران، در غدير

گفت من تكميل كردم دين خود را با شما

مصطفي با خلق، در دنياي امكان در غدير

بعد از آن فرمود، تا بستند مردم يك به يك

هر كه آنجا بود با او عهد و پيمان در غدير

از علي گفت و ولايت نيز عمّ مرتضي

بعد از آن در پاسخ گفتار سلمان در غدير

در غديرخم علي با امر حق شد آشنا

آشنا شد خلق هم با امر رحمان در غدير

كاروان مي رفت و مردم گرم گفتار رسول

بود در صد پرده پنهان خشم طوفان در غدير

عزيزالله زيادي

خورشيد ظاهر

مي شود روزي بهار از پشت چشمان تو ظاهر مي شود روزي

زمين با ماه تابانت، مجاور مي شود روزي

صدايت مي رسد از پشت پرچين ها و دالان ها

سكوت راه، در گامت مسافر مي شود روزي

به جز رنگين كمان در شهر، ديواري نمي ماند

خدا در كوچه هاي شهر، عابر مي شود روزي

بيابان ها به گِرد كوه ها چون تاك مي پيچند

زمين، سرمست از اين رقص مناظر مي شود روزي

تمام بركه ها را خوي دريا مي دهي اي ماه

درخت از شوق تو مرغ مهاجر مي شود روزي

ترنج آفرينش، قصري از آيينه خواهد شد

حرير نور و گل، فرش معابر مي شود روزي

بُتان بر شانة محراب و منبر سايه افكندند

تو مي آيي، خدا سلم منابر مي شود روزي

چه باك از طعنة ناباوران؟ ما خوب مي دانيم

كه شب مي ميرد و خورشيد ظاهر مي شود روزي

سمند نور، زلف تيرگي ها را برآشوبد

به فرماني كه از چشم تو صادر مي شود روزي

تو باقي ماندة حقي، به زيتون و زمان سوگند

تمام عصرها با تو معاصر مي شود روزي

در و ديوار، ديوان غزل هاي تو خواهد شد

و حتي سنگ، با نام تو شاعر مي شود روزي حامد حسين خاني

بي روي تو

بي روي تو، ماه و سالمان گمشده است

آيينة بخت و فالمان گمشده است

چون عقربه ها به دور خود مي گرديم

پرواز درون بالمان گمشده است يك صبح، شب از چشم يقين مي افتد

بر خندة آفتاب، چين مي افتد

ناز قدمت بيا كه در مقدم تو

فوارة سرو، بر زمين مي افتد آسيه رحماني

بيا سوي خورشيد اي دل! بيا جمع بنديم، دل ها و آيينه ها را

با آب كوثر بشوييم، از سينه ها، كينه ها را

جانا بيا سوي خورشيد، سمت سپيدار توحيد

لبريز سازيم از عشق،

پيمانة سينه ها را

بوي دل انگيز عرفان، مي آيد از سمت جاده

اينك بيا تا بسوزيم، تزوير پشمينه ها را

با شوق، جنگل گشاده ست، آغوش خود را به ياران

شسته ست باران در آنجا، گردِ رخ چينه ها را

دستان عيسايي يار، آنجا به هنگام ديدار

مرهم نهاده ست اي دوست! زخم دل و پينه ها را

چون خاطرات گذشته، از ياد بردي تو ما را

اي دل! به خاطر بياور، ميثاق پارينه ها را

فردا كه مي آيد از راه، ماييم و يك آسمان آه

تلخ است گيرد غباري، چشمان آيينه ها را

آن روز گر ديدگانم، افتد به رخسار پاكش

اي كاش بر ما ببخشند، تكرار آيينه ها را بهرام افضلي

وضعيت اينترنت در ايران

در چند سال اخير همواره «كلمات پورنو» در ليست مهم ترين كلمات جستجو شده كاربران ايراني بوده اند. تعدد بسيار اين كلمات ضمن آنكه به جوان بودن كاربران اشاره دارد نوعي انقلاب در رفتارها به دليل آزادي در دسترسي به اطلاعات منفي كه نشان دهندة حجم وسيع تهاجم فرهنگي است را نيز نشان مي دهد.

وضعيت كاربران ايراني توجه ويژة دولت به جوانان باعث شد فناوري اطلاعات در حوزة جوانان از رشد قابل توجهي برخوردار شود. نگاهي به رشد سايت ها و وبلاگ هايي كه توسط جوانان راه اندازي و اداره مي شود، افزايش ضريب نفوذ اينترنت در كشور، به ويژه در بين جوانان و آشنايي جوانان با كامپيوتر و طرح هاي بنياديني چون «طرح تكفا» _ به طور مستقيم و غيرمستقيم _ تأثير بسزايي در بسترسازي ورود جوانان به جامعة اطلاعاتي كشور به شمار مي آيد.1 طبق گزارشي كه «پايگاه اينترنتي: internetworldstats» در فورية 2005 منتشر كرده است2 آمار كاربران اينترنت در خاورميانه نزديك به 5/17 ميليون نفر است و ايران با 8/4

ميليون نفر كاربر، رتبة اوّل را در خاورميانه داراست (7/27 درصد). همين گزارش حاكي است كه آمار كاربران ايراني نسبت به دسامبر 2000 بالغ بر 1820 درصد رشد داشته است.

آمارهاي داخلي عددي بيش از 7 ميليون كاربر را نشان مي دهد. امّا آيا مي توان به آنها استناد كرد؟ متأسفانه در حال حاضر هيچ سايت و شركتي كه رفتار جامعة كاربران ايراني را تحليل و ارزيابي كند، وجود ندارد. هرچند كه گه گاه آماري جسته و گريخته منتشر مي شود امّا اين آمار به دليل آنكه توضيحي از روش كار و معيارهاي مدّنظر ارائه نمي دهند، چندان قابل استناد نيستند. نمونة اخير آن ادّعاي 77 درصدي توليد محتواي فارسي از سوي «پرشين بلاگ» بود كه هيچ گاه دليلي قانع كننده نيز براي آن ارائه نشد. چنانچه مطالعات و ارزيابي هاي معتبري از رفتار كاربران ايراني صورت پذيرد، مي توان اميد داشت كه استفاده از نتايج آن تأثير خود را در برنامه ريزي هاي خرد و كلان نشان دهد. در ادامه آماري از رفتار كاربران ايراني با تكيه بر مطالعات قبلي مؤلف و مطالعه انجام شده در ابتداي اسفند ماه 1383 ارائه مي شود. بنابراين در حدّ يك گزارش غيررسمي مي توانيد به اين نتايج استناد كنيد. برخي نتايج ممكن است واضح و بديهي باشد و اين مطالعه نيز آنها را تأييد كرده است: كاربران ايراني، عمدتاً جوان، كم تجربه، مذكر و مجرد نگاهي به كلمات جستجو شدة كاربران در موتورهاي جستجوگر گوگل، اورچر و پارسيك و همين طور آمار سايت هاي پربينندة فعلي ايراني به خوبي اين موضوع را تأييد مي كند. در چند سال اخير همواره «كلمات پورنو» در ليست مهم ترين كلمات جستجو شده كاربران ايراني بوده اند. تعدد بسيار اين

كلمات ضمن آنكه به جوان بودن كاربران اشاره دارد نوعي انقلاب در رفتارها به دليل آزادي در دسترسي به اطلاعات منفي كه نشان دهندة حجم وسيع تهاجم فرهنگي است را نيز نشان مي دهد. در حالي كه در كشورهايي نظير آمريكا، كانادا و انگليس موضوعاتي همچون نقشه آن كشورها، كاريابي، بانك ها، سازمان ها و ادارات دولتي، پرچم و... بيشتر جستجو شده است امّا در ايران اوضاع به گونه اي ديگر است. قرار گرفتن عباراتي نظير «chat», «music» و كلمات پورنو در صدر كلمات جستجو شده دغدغه كاربران ايراني را به گونه اي ديگر نشان مي دهد. اين كلمات همچنين نشان مي دهند كه بيشتر وقت كاربران ايراني در سايت هاي گروه تفريح و سرگرمي سپري مي شود و بسياري از آنها سايت هاي زرد مي باشند. شناسايي اين سايت ها نيز چندان مشكل نيست: سايت هايي پر از لينك در صفحة ورودي كه لينك ها در چندين فريم مختلف دسته بندي شده اند و لينك هاي آنها تماماً در صفحه اي جديد باز مي شوند! با اين اوصاف رايج نبودن كارت هاي اعتباري در بين كاربران ايراني را بايد به فال نيك گرفت. زيرا در صورتي كه كاربران امكان پرداخت آنلاين مي داشتند، حتماً مبالغ هنگفتي ارز بابت عضويت در سايت هاي مرتبط با موضوعات مورد علاقة كاربران _ عمدتاً تفريح و سرگرمي _ از كشور خارج مي شد. برخي از موضوعات پرطرفدار كاربران ايراني: اين موضوعات به غير از موارد پورنو، «اخبار ايران»، «تاريخ ايران»، «نقشة ايران»، «زنان ايران»، «انقلاب اسلامي» و «سينماي ايران» بوده است. عموماً اكثر كاربران در حال حاضر مشكلي در ديدن صفحات فارسي ندارند. امّا چرا عبارت «فونت فارسي» همچنان جستجو مي شود؟ شايد به دليل وجود سايت هايي است كه در خارج از كشور

طراحي شده اند يا بعضاً برخي سايت هاي قديمي دولتي كه همچنان نياز به نصب فونتي خاص دارند. البته دلايل ديگري نيز مي توان براي آن ذكر كرد. «گوگل فارسي» نيز يكي از كلمات جستجو شده پرطرفدار است. جستجوي اين عبارت به خوبي نشان مي دهد كه كاربران ايراني با تكنيك هاي جستجو و موتورهاي جستجوگر به خوبي آشنا نيستند زيرا مي دانيم كه مي توانيم در گوگل به هر زباني كه هست، فارسي بنويسيم و فارسي جستجو كنيم! «سايت»، «سايت فارسي»، «سايت ايراني»: به نظر مي رسد كه كاربران هنوز ياد نگرفته اند كه براي پيدا كردن يك سايت فارسي در زمينة مورد علاقة خود، جستجو كردن عبارات فوق بي فايده است. زيرا يك سايت فارسي معمولاً عنوان نمي كند كه ما يك «سايت فارسي» هستيم، همين كه محتواي آن فارسي باشد خود دلالت بر همه چيز مي كند. به اين ليست، عبارت هاي «بهترين سايت فارسي، سايت هاي فارسي، سايت هاي فارسي، سايت هاي ايراني، جوك فارسي، جك فارسي، نوشته هاي فارسي، وبلاگ فارسي و...» را هم اضافه نماييد. البته به دليل تازه كار بودن بيشتر كاربران تا حدودي همة موارد فوق را مي توان توجيه كرد. مهم ترين مراكز و سازمان هاي جستجو شده: «بانك ملي ايران، شركت مخابرات ايران، مركز آمار ايران، كتابخانة ملي ايران، بانك مركزي ايران، سازمان سنجش، سازمان مديريت و برنامه ريزي، سازمان مديريت صنعتي، سازمان گسترش، سازمان برنامه و بودجه، سازمان ثبت احوال، سازمان هواشناسي، سازمان ملي جوانان، سازمان تأمين اجتماعي». امّا در تحليل آن بايد گفت كه جستجوي نام اين ادارات و سازمان ها به فعاليت هاي آنها بستگي دارد و در پاره اي از زمان ها مردم نياز بيشتري به برخي از آنها خواهند داشت كه طبيعتاً در ميزان جستجوها نيز

تأثير دارد. از سوي ديگر بايد گفت كه ادارات و سازمان ها در بازاريابي الكترونيك ضعيف عمل كرده اند و نتوانسته اند نام سايت خود را در حافظة مخاطبان خود قرار دهند تا آنها مجبور نباشند براي هر بار مراجعه به سايت ابتدا آدرس آن را بيابند! اين وضعيت دربارة دانشگاه هاي كشور هم صادق است، خصوصاً دانشگاه آزاد! دانشگاه هايي كه بيشتر نامشان جستجو شده اند: اين دانشگاه ها عبارتند از: «دانشگاه آزاد، دانشگاه تهران، دانشگاه پيام نور، دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه مجازي، دانشگاه تربيت مدرس، دانشگاه اصفهان». مهم ترين مقوله هاي آموزشي مورد توجه: آموزش زبان انگليسي، PHP ، ASP ، فلش، سكس، جنسي، فتوشاپ، شبكه، كامپيوتر و اينترنت. ديگر موارد جستجو شده:

_ عبارت هاي مرتبط با زنان بسيار بيشتر از عبارت هاي مرتبط با مردان جستجو شده است و در ميان عبارت هاي مرتبط با زنان عبارت هايي نظير: زنان خياباني، حقوق زنان، شناي زنان، ورزش زنان، باروري زنان، اشتغال زنان، مدل لباس زنان نيز به چشم مي خورد. اغلب عبارات ديگر پورنو مي باشند! _ در بين امامان معصوم؛ امام زمان(ع)، امام حسين(ع) و امام رضا(ع) بيشتر از بقيه جستجو شده است. جستجوي عبارت «امام عادل» نيز در نوع خود جالب توجه است. _ در بين اسامي افراد كه نام آنها داراي محمد، علي، رضا، حسين و مهدي بوده اند، نام هاي زير بيشتر مورد توجه بوده اند (نام معصومين ليست نشده است): محمّد اصفهاني، محمّدرضا گلزار، محمّدرضا شجريان، حسين رضازاده، رضا پهلوي، رضا شاه، دكتر علي شريعتي، علي دايي، علي كريمي، مهدي اخوان ثالث. در بين روزنامه هاي، روزنامه هاي ايران، شرق و جام و جم بيشتر جست و جو شده اند. اين جست وجوها علاوه بر اينكه به نوعي

محبوبيت اين روزنامه ها رانشان مي دهد، همين طور بيان مي كند كه كاربران نتوانسته اند نام اين روزنامه ها را حدس بزنند. مثلاً نام روزنامه همشهري به راحتي حدس زده مي شود و نام آن نيز كمتر جست وجو شده است.

مهم ترين روز مورد توجه، روز زن بوده است. بازيگران مورد توجه سينما، هديه تهراني و محمدرضا گلزار بوده اند. اين بررسي به كمك آمار ارائه شده توسط موتورهاي جست وجوگر اورچل و گوگل انجام شده است. هر چند كه نمي توان آن را عموميّت داد، امّا درّ حد يك مطالعه و گزارش غير رسمي با توجه به سابق مولف، نتايج آن معتبر مي باشد. در نگاه كلي بايد عنوان كردكه جامعة كاربران ايراني به دليل جوان بودن و شرايط اجتماعي جوانان آن به نوعي از افكار پريشان كاربران خود رنج مي برد و وقت و انرژي بسياري از افراد در سايت هاي موسوم سپري مي شود. يكي از دلايل اصلي رشد قارچ گونه سايت هايي از اين دست نيز، استقبالي است كه از آنها مي شود.3

ماهنامه موعود شماره 94

پي نوشت ها:

1. جوانان و جامعه اطلاعاتي، 2005، محمود حاحيلي.

http://WWW.ayandehnegar.org

2. www.internetworldstats.com

3. اينترنت، شهر برفي، 1383

http://www.iranseo.com/articles/detail.php?id=937

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109