ماهنامه موعود81

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1386

عنوان و نام پديدآور:شماره 81 ماهنامه موعود- آبان 1386/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 81 - آبان 1386

تاريخ فردا و چالش هاي فراروي

در آخرين روز از آخرين هفتة ماه مبارك رمضان يكي از سازمان هاي فرهنگي به نيت پاسداشت ماه مبارك و اطعام مساكين، از برخي اساتيد و سخنرانان حوزة دين و فرهنگ دعوت كرده بود تا ضمن ارج نهادن به مقام اهل فرهنگ، به پاسخ دو سؤال مبتلا به نيز برسد. هر چند اين گمان ندارم كه آن سازمان از پاسخ في البداهه براي سؤال في البداهه آن هم در آن روز و ساعت چيزي نصيبش شده باشد. امّا دو سؤال في البداهه: 1. مهم ترين چالش هاي فراروي دانشجويان و محيط هاي دانشگاهي چيستند؟ 2. مهم ترين موضوعات قابل طرح در ميان دانشجويان و محيط هاي دانشگاهي كدامند؟ تصديق مي فرماييد كه اين دو سؤال سهل و ممتنع پشت اهل فرهنگ را _ اگر به حقيقيت اهل فرهنگ باشند _ مي لرزاند. هفتاد من مثنوي براي فهرست كردن «چالش ها و موضوعات» كفايت نمي كند. چاره اي نبود. اول نمك گيران كرده بودند. نان و پنير و چاي افطاري از گلو فرو نرفته، بر صندلي پاسخ به سؤال نشاندنمان. شما هم جاي بنده باشيد سؤال في البداهه را پاسخي في البداهه مي دهيد. و الله اعلم. پر واضح است كه آموزش عالي و دانشگاه در كشور ما كه همه ساله، حسب ذوق و سليقه و انفعال، ده ها حركت في البداهه مانند موارد ذيل دارد؛ 1. قد كشيدن في البداهة دانشگاه هاي دولتي، آزاد، تعاوني، مشاركتي و ...

2. افتتاح في البداهة كرسي هاي دانشگاهي و رشته هاي علمي،

3. تدوين في

البداهة كتب درسي و آموزشي،

4. انتخاب في البداهة استاد و مربي و مدرس در حوزه هاي مختلف،

5. انتخاب في البداهه و الله بختگي دانشجو،

6. تدوين في البداهة استراتژي فرهنگي،

7. جهت گيري في البداهه در برابر جريان هاي ريشه دار علمي و فرهنگي چند صد ساله،

8. اتخاذ مواضع في البداهه در برابر جريانات سياسي و اجتماعي داخلي و خارجي (در محيط دانشگاهي)،

9. تشكيل في البداهة همايش ها، كنفرانس هاي عملي، فرهنگي،

10. پذيرش في البداهة مبادي و مباني علوم جديد غربي،

11. سكوت في البداهه امّا كشدار در وقت مواجهه با ضرورت «انقلاب فرهنگي»،

و ...، ناگزير مواجه با ده ها چالش في البداهه و مزمن است. به قول شاعر:

«رنگ رخسار گواهي دهد از سرّ ضمير» طرح هر يك از موارد يازده گانه، به اضافة سه نقطه و پرسش دربارة كم و كيف آنها راز چالش هاي بسياري را بازگو مي كند. همان چالش هايي كه دامنة آنها تمامي پهنة مناسبات اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي كشور را درنورديده و حوزه هاي شهري و خانوادگي را در خود مي گيرد و بازار بلواهاي حقوقي در مجامع قضايي و بندها و سلول هاي ندامت گاه ها را گرم مي كند. نبايد فراموش كرد كه اساساً مسكّن ها، بيمار را فريب مي دهند، بيماري را مي پوشانند و گاه فرصت معالجه را از طبيب و بيمار اخذ مي كنند تا آنجا كه د يگر به ناچار بايد به سراغ آخر الدوا رفت و هماره آخرالدوا، داغ است و چه دردناك است اين داغ و چه عبرت آموز براي صاحبان خرد. بي گمان هيچ يك از خوانندگان اين مقاله انتظار ندارد «دو صفحه كاغذ كاهي» آن هم در مجله اي كه كاغذ و هزينة انتشارش في البداهه تدارك ديده شده بارسنگيني «هفتاد مني» پرسش هاي سابق الذكر را بر دوش بكشد و از عهدة كلّ آن هم برآيد. از قديم

گفته اند «بيل ديگ بيل چغندر». و امّا، پاسخ في البداهه و في المجلس اين دو سؤال در آخرين روز از آخرين هفتة ماه مبارك رمضان: چالش اول: حوادث و وقايع سال هاي قبل از ظهور

مطالعة آيات قرآن مجيد و بيان تمثيل ها و ماجراهاي رفته بر اقوام، حكايت از آن دارد كه مردان اهل حقّ و خرد، حسب شناخت و آگاهي از گلوگاه ها و كمين گاه ها، براي گذردادن كاروان امت از فراز و نشيب هاي عرصة تاريخ، اقدام به اخذ استراتژي مناسب و روش هاي بازدارنده مي كردند. چنانكه، حضرت يوسف(ع) براي حفظ مردم مصر از وبال قحطي و خشكسالي، اقدام به كشت و ذخيره سازي كرد. اتخاذ اين استراتژي (كشت و ذخيره سازي) هفت سال پياپي مردم را از ابتلا به گرسنگي و مرگ در امان داشت. بسياري شواهد حاكي از آنست كه ما، سال هاي ماقبل ظهور مقدس را به تجربه نشسته ايم. بسياري روايات ائمه دين(ع) از سلسله حوادث و كمّ و كيف آن سخن گفته اند. 1. راستي ما در كجاي زمين ايستاده ايم؟ كدامين موقعيت تاريخي؟

همه در برابر اين سؤال گيج و مات مي مانيم امّا، اخبار آخرالزماني در اين باره گيج و مات نيستند. 2. براي در امان ماندن از رگبار وقايع سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و ... كه چون برگ خزان انبوه مردان و زنان و اقوام را در هم مي پيچد چه انديشيده ايم؟ 3. هر يك از وزارت خانه ها و سازمان هاي متكفل امر معاش و معاد مردم براي كشف موقعيّت خود چه كرده اند؟ 4. چه ميزان آگاهي و آمادگي ميان مردم براي طيّ اين مراحل و تجربه اين حوادث وجود دارد؟ 5. در تمامي سال هاي مورد بحث مسلمانان و شيعيان _ حسب اخبار و

روايات _ در چه موقعيتي قرار خواهند گرفت؟ 6. موقعيت جوانان، زنان، ايرانيان، اعراب و... در آن سال ها چگونه است؟ و در حال حاضر با چه فاصله اي از آن موقعيت ها به سر مي برند؟ 7. كدام دسته از نشانه هاي ظهور در آخرالزمان، ظاهر گشته و مصاديق آنها كدامند؟ 8. به كدام دسته از وظايف خود عمل نموده ايم و يا براي انجام آنها برنامه ريزي كرده ايم؟ مبادا كه گُم و گول، سرخود گرفته و پيش مي رويم؟ 9. براي مصونيت بخشي به جوانان در برابر بحران هاي جاري و پيش رو در آن سال ها چه تدابيري انديشيده ايم؟ 10. هر يك از وزارت خانه ها و سازمان ها در اين مصونيت بخشي چه سهمي را برگزيده و درباره اش مكلف شده اند؟ 11. چه تدبيري براي نشر معارف مهدوي كه در خود وجه عمده اي از مصونيت بخشي و انجام تكليف را دارد انديشيده ايم؟

و ...

اين همه تنها پيش درآمدي است براي گفت وگو دربارة چالش اول. چالش دوم: هجوم فرقه ها و شبهه ها

از آنجا كه انگيزة طرح اين مبحث، پاسخ به سؤال از مهم ترين چالش هاي فراروي دانشجويان در حوزة فرهنگي بود، «هجوم فرقه ها و شبهه ها» به عنوان دومين چالش بعد از چالش اول مطرح شد. همة اخبار و همة مشاهدات و تجربه ها نشان مي دهد كه به موازات گشوده شدن بخت تاريخ جديد به نام دين و خدا و ظهور مطالبة عمومي مستضعفان جهان براي دين و معنويت، ميدان حضور «فرقه ها و گسترش شبهه ها» نيز باز و وسيع مي شود. و البته اين، صرف نظر از جريان «فرقه سازي جريان هاي استعماري» براي مقابله با گسترش دين حقيقي است. هرگاه كالايي اصلي رخ مي نمايد و نياز بدان بارز مي شود، كالاي جعلي فريبنده به راه زني

مشغول مي شود. وسايل ارتباط جمعي مدرن، فقدان آگاهي و معرفت دربارة حقايق ديني در ميان جوانان و به راه افتادن معركه گيران و فرقه بازان، و بالاخره دسيسة استعمار غربي براي گم راه و مشغول داشتن جوانان از طريق فرقه سازي و متشتت كردن آنها، نقش عمده اي را در توزيع فرقه ها و نشر شبهات ايفا كرده است. برخي اطلاعات حاكي از آن است كه طيّ دو سه دهة اخير قريب به 2500 فرقة شبه مذهبي ساخته و پرداخته، و روانة بازار شده است. اين فرقه ها، جوانان تشنه كام غربي را در محاصرة خود گرفته اند تا آنان: 1. ره به دين حقيقي نيابند، 2. دين را به مثابة خرافه و جادو تصور كنند، 3. در گيرودار با مفاسد بقيت عمر خود را فنا سازند و 4. از خصم عنود و پنهان غافل بمانند.

در كشورهاي اسلامي، اين فرقه ها، كاركرد ديگري دارند:

1. شبهه مي پراكنند،

2. پراكنده مي سازند،

3. فاسد مي كنند،

4. مجال ظهور تمام عيار دين و دين خواهان را از بين مي برند.

امروزه، در عموم كشورهاي اسلامي و از جمله ايران، رد اين فرقه ها و گروه ها قابل شناسايي است. مظاهر آن را در: الف _ تجديد قواي فرقه هاي خاموش مانند بهائيت و سلفي گري، ب _ حركت پويا و تلاشگر مسيحيان انجيلي و گروه هاي تبشيري، ج _ بازارگرمي دراويش و صوفيه كه دين منهاي تكليف و شريعت را تبليغ مي كنند،

د _ و بسياري از فرقه هاي مدرن وارداتي وابسته به موسيقي، مواد مخدر و سكس مي توان ملاحظه كرد. }دستگاه هاي فرهنگي رسمي و مسئول چه پاسخي براي سؤالات زير دارند؟

1. چه دسته بندي مشخصي از اين فرقه ها در ميان جوانان مي توان ارائه كرد؟

2. كميت و كيفيت شبهات مطرح

شده دربارة دين، مذهب، تكاليف، آداب و ... چگونه است؟

3. چه مراكزي تاكنون عهده دار شناسايي، جمع آوري اطلاعات و جمع آوري شبهات منتشره شده اند؟

4. چه تعداد مبلغ و سخنران براي پاسخ گويي به شبهات تربيت شده اند؟

5. چه منابعي _ مكتوب و رسانه اي _ براي مقابله با اين جريانات تدارك ديده شده است؟

6. چه حجمي از انديشه هاي نحيف اين فرقه ها در ميان آثار منتشره از سوي رسانه هاي ديداري، شنيداري و مكتوب قابل شناسايي است؟

7. كارشناسان كدام يك از دستگاه هاي فرهنگي براي شناسايي اين جريانات و رديابي مصاديق آنها آموزش ديده اند؟

8. اگر روزي قرار باشد شوراهاي بزرگي چون «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» و «شوراي فرهنگ عمومي» و سازمان ها و نهادهاي فرهنگي خود را براي پاسخ گويي به آن «تصميمات في البداهه»، «چالش» و «پيامدها» مهيا كنند چه مدت فرصت لازم دارند تا از عهده درآيند؟

سلسه علل و عوامل مؤثر در تجديد حيات و تأسيس نحله هاي شبه مذهبي در عصر حاضر را _ در غرب _ بايد در ميان مباحث زير جست وجو كرد:

1. خستگي انسان غربي از ازدحام تكنيك و تكنولوژي و ولايت تكنيك بر همة مقدّرات،

2. تجربة پايان تاريخ غربي و به صدا درآمدن زنگ تاريخ جديد به نام دين و معنويت،

3. تلاش مذبوحانة غرب براي استمرار دورة فاعليّت فرهنگي خود در عصر انحطاط،

4. تلاش غرب براي ارائة محصول بدلي و بي خطر با رويكرد مذهبي براي جلوگيري از بسط مذهب حقيقي،

5. مقابلة غرب با خيزش معاصر دين و حقيقت ديني اسلام،

6. غيبت آموزه هاي اصيل ديني اسلامي در صحنة حيات اجتماعي انسان امروز،

و ...

امّا، عواملي نيز در نفوذ اين نحله ها در كشورهاي اسلامي و از جمله ايران و سرايت آنها قابل

شناسايي است.

نحله هاي تجديد حيات يافته و تأسيسي از مشتركات ويژه اي برخوردارند و حسب اين مشخصات قابل شناسايي، طبقه بندي و نقدند؛

1. سكوت و يا بي اعتنايي به مناسبات اجتماعي و مسئوليت انسان در برابر اجتماع،

2. سكوت و مسامحه در برابر غرب، استكبارورزي و ظلم ظالمان،

3. فقدان تكليف و شريعت قابل تعريف و دفاع توسط عقل وشرع،

4. فقدان طرحي براي آينده (جايگزين مناسبات بحران زده)،

5. دامن زننده به نوعي پلوراليسم ديني و مذهبي،

6. تسامح و تساهل در روابط و مناسبات زنان و مردان،

7. تسامح و تساهل در خورد و خوراك (عدم مراعات حلّيّت و حرمت شرعي اديان حقيقي)،

8. آلودگي به درجات مختلفي از شرك (تثليث، ثنويت، چند خدايي)،

9. ارتباط پنهان با مجامع ماسوني و صهيوني،

10. افراد و تفريط در آموزه ها،

11. فقدان نظام جامع عقيدتي، اخلاقي و عملي مرتبط و متناسب با حيات فردي و جمعي انسان،

12. مسكني براي آلام انسان درمانده در آخرين مرحله از حيات تكنولوژيك غربي. فرقه هاي مختلف صوفيه، دراويش، بابيت و بهائيت، وهابيت و سلفي گري، مسيحي، فراروانشناسانه و شيطان پرستان نيز در كنار ديگر فرقه ها در كار رخنه در ايمان و باور انسان مضطر و بي پناه مشغولند. نكتة جالب توجه آنكه، امروزه، فهرست بزرگي (بيش از 600 عنوان) از كتب منتشره در جمهوري اسلامي را مي توان ارائه كرد كه با سوء استفاده از مسامحه و سهل گيري سازمان ها و وزارت خانه هاي فرهنگي، ترجمه و ارائه شده اند. اين آثار به نوعي امكان نشر اين مباحث و حتي خودآموزي (براي مبتديان) را فراهم مي سازند. برخي سالن ها، استاديوم ها، پارك ها و ... با دريافت هزينه امكان برگزاري نشست ها و مجامع را گرد مي آوردند و نشريات و ساير رسانه ها آراء نحيف

آنها را منتشر مي سازند.

چالش سوم

با پايان يافتن التهاب سال هاي اولية انقلاب، چنانكه قبلاً در مجلدات يك و دو از كتاب استراتژي انتظار ذكر آن رفت، شور سال هاي دفاع مقدّس و ضرورت حضور جدي و آرمان گرايانه در ميادين جهاد و دفاع باعث جلب و جذب هزاران جوان شد. نوعي آرمان گرايي در دو نقطة عطف انقلاب و جنگ و رويكرد به آينده به خودي خود پاسخ گوي طلب و تمناي فطري جوانان بود، در حالي كه بعد از آن، هيچ گاه بدل و جايگزين نيافت. همين ويژگي بود كه در خود و با خود انرژي ويژة جهادي را در رگ و پوست جوانان جاري مي ساخت. طيّ سال هاي اخير، خلأ حاصل از فقدان ايده هاي هم جنس و هم رنگ انقلاب و جهاد، باعث رويكرد عموم مردم به دنيا، امور اعتباري، سرگرمي و تفنن و در يك كلمه غفلت از حيات مجاهدانه و آرمان گرايه بود. اگر چه اين همه در جاي خود پسنديده و نيكوست امّا؛ بلاي عادت به روزمرگي، رفاه و دم غنيمت داني، در خود عنصر مرگ بسياري از صفات عالي و متعالي را دارد. فروكش كردن فعاليت هاي شبه سياسي در محيط هاي دانشگاهي بسياري از نيروهاي جوانان را معطوف به «مسايل صرفاً شخصي آنها» ساخت. اگر چه تعدادي نيز حسب علاقه و امكان ويژه مشي در راه «پژوهش و علم و فناوري» را برگزيدند. تبعات «به خود پيچيدن و به خود مشغول شدن» در اوج بروز نياز جسمي و فقدان امكاناتي مالي و شغلي قابل پيش بيني بود. همان واقعه اي كه امروز زمينه هاي «بحران اخلاقي» را فراهم آورده است؛ چيزي كه از آن به عنوان «چالش سوم» ياد مي شود. فقدان درآمد مكفي، فقدان

شغل مناسب، فقدان چشم اندازي روشن براي «فردا» يعني: قرار گرفتن بر سر دو راهي «انفعال و يأس» و «ابتذال و تباهي» تا بازي روزگار كدامين را فرا روي جوان مستعدّ و مهيا قرار دهد. از اينجا در هنگامي كه ايمان و اعتقاد رو به ضعف آورد، هر عملي ممكن مي شود و هر رابطه اي مباح.

از اينجا به ناگاه تمامي بوستان ها و كوچه ها و خيابان هاي شهر تبديل به ميقات دختران و پسران جوان مي شود.

از اينجا تمامي فرقه ها و دسته ها اعضاء و هوادارن مستعد خود را برمي گزينند.

از اينجا بازار فروشندگان سيگار و ساير مواد مخدر و مسكرات گرم و داغ مي شود.

چالش چهارم

پيش از اين در سرمقاله هاي قبلي، با ذكر دلايل مختلف بيان شد كه، ايران، شيعه خانة امام زمان(ع)، حامل لب لباب شرق، منادي تفكر آماده گر براي ورود به دورة قيام و ظهور منجي موعود و در حساس ترين نقطة استراتژيك در خاورميانه، در مركز سيل و هدف كين ورزي و خصومت غرب قرار دارد و اين يعني: «آماده باش هميشه». هيچ كس به اندازه غرب و گردانندگان مثلث شوم (آمريكا، انگليس و رژيم اشغال گر) متوجه و متذكر اين خصومت، اين مركز و هدف و نقش آنها در آخرين سال هاي ما قبل از ظهور و پس از آن نيست. و اين يعني «فرمان هجوم و حملة بازدارنده، فرمان تحريم و آزار» از همين جا بود كه پيش از اين عرض شد «تصور بي خصم زيستن عين خامي» است. حال بايد بپرسيد: بار اين چالش بزرگ، آماده باش و دفاع را كدامين گروه اجتماعي بر دوش دارند؟ كدامين آرمان و انگيزه اين جماعت را مي تواند مهياي مجاهدة بزرگ كند؟ دربارة هر يك

از چالش هاي چهار گانه بايد انديشيد و فرصت ها را غنيمت شمرد. بيان چالش ها و نقد برخي عملكردها به منزلة نفي دستاوردها نيست. حسب مأموريت بزرگ و راه طولاني، وظايف سنگين تر و شرايط حساس تر مي شود. ورنه، آنچه در اين سرزمين به وقوع پيوسته قابل مقايسه با هيچ دوره اي از ادوار گذشته نيست.

در رأس اين همه به موارد زير مي توان اشاره داشت: 1. تحول حادث شده در جان جوانان؛

2. ظهور تمناي داشتن حياتي مستقل در مناسبات مختلف سياسي، فرهنگي و اقتصادي؛

3. باور آوردن به اين معنا كه مستغني از اغيار مي توان با قدرت ايستاد؛

4. مراجعه به دين و حقيقت ديني براي اصلاح امور و مديريت مناسبات؛

5. رشد نهال پژوهش هاي علمي و فني در حوزه هاي مختلف؛

6. داشتن نظام سياسي اجتماعي مستقل و مردمي با رويكرد ديني؛

7. و بسياري دستاوردهاي اقتصادي، فرهنگي، نظامي و... كه مشهود همگان است. هر يك از عزيزان هوشيار و بيداردل ممكن است مواردي ديگر را به اين چهار چالش اضافه كند. بي شك همه سال هاي انقلاب و جنگ، مياديني آزمايشي براي اثبات وفاداري، هم عهدي و آمادگي ساكنان اين سرزمين بوده براي استقبال از تاريخ فردا. مأموريتي كه براي اين ديار و ساكنان اين ديار در بزرگ ترين نقطة عطف تاريخ حيات بشر تعريف شده بايد دريافته شود.

اين مأموريت و نقش تعريف شده مي تواند تبديل به بزرگ ترين انگيزه و معني براي بودن و زيستن شود. پادزهري براي همة انفعال و ابتذال.

استعمار و فرقه سازي ها در اسلام

گفت وگو با حجت الاسلام و المسلمين محمد مرداني اشاره:

حجت الاسلام و المسلمين محمد مرداني، از جمله فرهيختگان و فضلاي بنام حوزة علميه قم است كه بيش از نيم قرن عمر خود را وقف مطالعه

و كند و كاو در مسائل و مباحث مربوط به فرقه ها و اديان مختلف دنيا نموده است. ايشان علاوه بر تدريس و سخنراني در محافل علمي و آموزشي براي جوانان، كتاب هاي متعددي در اين باره نگاشته است، كه از آن ميان مي توان به اين مورد اشاره كرد: مناظرات و مكاتبات، باب و بهاء، نيم نگاهي به وهابيت، شيطان پرستان، اسلام و دراويش، عرفان عارفان، مرام اهل حق، سؤالاتي از ملل و نحل، سيري گذرا در اديان، مرام صوفي گري، راه نجات و دور. مطالعات گسترده و اطلاعات وسيع ايشان در اين حوزه، موجب بود تا گفت وگوي پيش رو را با وي انجام دهيم؛ اميد كه مقبول طبع شما قرار گيرد. با تشكر از اينكه وقت خود را در اختيار ما قرار داديد لطفاً براي شروع بفرماييد، منظور از فرقه چيست؟

منظور از فرقه، جدايي يك جزء از يك كل است كه در اديان مختلف سابقه داشته است. دراين باره رواياتي نيز نقل شده كه از جمله آنها روايت افتراق است كه، امام پنجم(ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل فرموده اند كه امت موسي بعد از او به هفتاد و يك فرقه و امت عيسي پس از او به هفتاد و دو فرقه و امت من نيز بعد از من به هفتاد و سه فرقه منشعب مي شوند كه در هر امتي يكي از اين فرقه ها اهل نجات هستند.1 همان طور كه فرموديد از بعد از پيامبر(ص) در اسلام نيز _ همانند ديگر اديان _ فرقه ها و نحله هاي زيادي به وجود آمده اند ولي در حدود دو قرن اخير ما شاهد فرقه هاي نوظهوري هستيم. آيا اساساً اين دو با هم تفاوتي دارند يا اينكه از

يك جنس به شمار مي آيند؟

در زمان پيامبر اكرم(ص) ما تنها فرقة منافقين را مشاهده مي كنيم و گاهي هم صحبت از فرقة فاسقين است. جنس صحبت هاي آن حضرت به نحوي بود كه از طرفي راه معين بود و همگان مي دانستند كه از كدام مسير بايد بروند و از سوي ديگر اين مسير تعيين شده سنخيتي با مطامع مادي نداشت و آنها كه اهل استفاده هاي مادي بودند خواسته هايشان از اين طريق تأمين نمي شد. در راه تعريف شده ايشان افراد بايد دنبال معنويت باشند كه ضمن آن از ماديات در حدّ تعديل شده استفاده مي كردند. اين افراد پس از پيامبر(ص) دنبال كارهاي خود رفتند و شروع كردند به فرقه سازي. اينها هم در ماجراي رحلت حضرت و پس از آن عملاً بر تمام وحي ها پا گذاشتند. صحبت هاي پيامبر(ص) يا وحي قرآني بود، يا وحي غير قرآني ولي به هر حال هرچه مي فرمودند و از دو لب مباركشان خارج مي شد وحي بود:

ما ينطق عن الهوي ? إن هو إلّا وحيٌ يوحي2؛

و از سر هوس سخن نمي گويد ? اين سخن بجز وحيي كه وحي مي شود نيست. اينان همة اين مطالب را منكر شده و سليقه هاي شخصي خودشان را وارد نمودند. از اينجا بين مسلمانان اسمي و حقيقي جدايي افتاد. فرقه هايي كه از اين پس ساخته مي شد عموماً شخصي بود و عده اي كه دنبال رسيدن به مقام و منصب بودند فرقه سازي مي كردند ولي فرقه هايي كه امروزه به وجود مي آيند علاوه بر آن جنبه سياسي هم دارد. ممالك و حكومت هايي هستند كه مي بينند اسلام مانعي جدي در برابر خواسته هاي آنان است و براي شكستن اين سد اقدام به فرقه سازي هايي

مي كنند كه با برنامه ريزي بتوانند بر تمام ملت ها مسلط شوند. براي نمونه اگر مسيحيت در اسلام فرقه سازي نكند خودش نمي تواند دوام بياورد، چون اساساً مسيحيت مرام ذلت و بدبختي است. در تمام چهار انجيل كه همگي تحريف شده هستند اين مطلب را به وضوح مي توان مشاهده كرد. در انجيل لوقا و همچنين متي آمده كه اگر كسي به سمت راست شما سيلي زد شما طرف چپ خود را هم بگيريد تا به آن سيلي بزند، يا اگر كسي عبايتان را گرفت شما قباي خود را هم به او بدهيد. اينها همه اش درس ذلت است تا كسي نتواند نفس بكشد و اگر زماني مردم خواستند قيام كنند همين دينداري و تدينشان آنها را از اين تصميم منصرف كرده، و سر جايشان بنشاند. در مقابل، دستور اسلام اصلاً اين طور نيست. اسلام مي گويد نه ظلم كن نه زير بار ظلم برو. در برابر دشمنان اسلام هم همواره آمادگي داشته باشيد و آنها را بترسانيد:

و أعدّوا لهم ما استطعتم من قوّةٍ و من رباط الخيل ترهبون به عدوّ الله و عدوّكم3. طبيعي است كه آنها براي رويارويي با اين فرهنگ اقدام به فرقه سازي كنند به خصوص كه مي بينند تنها گروهي كه به طور جدي در مقابل آنان ايستادگي مي كنند شيعيان اثني عشري هستند. كساني كه در دوره هاي اخير فرقه سازي مي كنند تنها غرضشان اين است و هدف ديگري ندارند.

آيا دسته بندي مشخصي مي توان براي فرقه ها در عصر حاضر ميان مسلمانان داشت؟

در يك دسته بندي كلي همة آنان در مقابل تشيع اثني عشري قرار دارند؛ چون شيعه خود را مقيد به قرآن كريم و

احاديث و روايات صحيح و پيروي از ائمه(ع) مي داند و حاضر نيست سر تعظيم در برابر هيچ شخص يا گروهي فرود آورند. آنها به دنبال اين هستند كه فرهنگ تشيع را از بين ببرند. از منظر ديگر آنان اولاً تصوف را درست كردند كه نه تشيع را قبول دارد نه تسنن را و در مقابل تشيع امام و ولي اي را براي خود مي تراشد. در كنار آنان شيخي مسلك ها، بهاييان و بابي ها نيز خود را امام زمان خواندند. فرقه هايي كه در اين دو قرن ساخته شده اند همگي ضدّ امام عصر(ع) هستند و مي خواهند مردم را نسبت به آن حضرت بي علاقه سازند و از ايشان جدا كنند. در صورت موفقيت در هر كدام از اين طرح ها آنها مي توانند بر مردم حكومت و آقايي كنند. منشأ فرقه سازي معاصر در دو قرن اخير كجاست و فرقه سازان چه اهدافي را دنبال مي كنند؟

در طول تاريخ شيعيان رفتارها و عكس العمل هاي شاخص و قابل توجي از خود نشان داده كه به طور جدي بر سر راه آنان ايجاد مانع كرده است؛ چه در جريان تحريم تنباكو و چه پيش از آن، همواره علما و بزرگان شيعه پيشاپيش نهضت هاي ديني و مذهبي حركت كرده و جان فشاني مي نمودند تا اصالت اسلامي و به تبع آن اصالت شيعي از بين نرود و كشورهاي استعماري نظير انگلستان و فرانسه و در دوره هاي بعد امريكا و روسيه و ... تنها از طريق فرقه سازي است كه مي توانند با اين جريان مقابله كنند و در آن خلل ايجاد كنند. چطور است كه اين فرقه ها ساختة غربيان است ولي نيروهايي كه به ظاهر رهبري اين جريان ها را برعهده

دارند خود از ميان جامعه اسلامي برخاسته اند؟ اين افراد كه براي اجراي خواسته ها و اهداف آنان انتخاب مي شوند افراد بي ايمان و يا ضعيف الايمان هستند كه به اميد پول و ثروت يا رياست و ... فريب آنان را خورده اند و الّا اگر كسي اعتقاد راسخ داشته باشد دنبال آنان راه نمي افتد. رييس شيخي مذهب ها يك عالم بوده و بنيان گذاران بابيت و بهاييت نيز خود را عالم معرفي كرده بودند و در برخي فرق ديگر هم چنين ادعاهايي قابل مشاهده است. دشمنان از ضعف اين علما استفاده كرده، با همراهي آنان عده اي را چشم و گوش بسته به دنبالشان كشانده و اقدام به فرقه سازي كرده اند. سردستة بسياري از فرقه هايي كه به وجود آمده افراد با سواد و در عين حال بي ايمان و يا فاقد اعتقاد راسخ بوده اند كه يا فريب دشمنان را خورده اند و يا عمداً از همراهي با آنان به دنبال كسب مقام و منصبي بوده اند. عوام مردم هم به واسطة جهالتشان فريب اين افراد را خورده و از ايشان تبعيت كرده اند؛ هرچند كه بعضي از آنان در ميانة راه توبه كرده و برگشته اند. آيا مي توان دليل خاصي را براي جعل وهابيت در جزيرة العرب، بابيت در ايران و قاديانيه در پاكستان جست وجو كرد؟

اينها هميشه و در همة مناطق فوق سراغ محيط ها و كساني مي روند كه اطلاعات مختصري داشته باشند. وهابيت كه در ميان اهل تسنن به وجود آمد و رشد كرد با بهره برداري از عوام بود كه اطلاعات چنداني از دين نداشتند و الّا كساني كه معتقد باشند و نسبت به دين اعتقاد راسخ داشته باشند زير بار اين حرف ها نمي روند. جالب است

بدانيد سليمان بن عبدالوهاب برادر محمدبن عبد الوهاب، بنيان گذار وهابيت، عليه اين فرقه و جعليات برادرش كتاب نوشته و اعتراض جدّي كرده است. فرقه هاي انحرافي، ديگران را با برخورد و اخلاق خوب و همچنين هداياي مالي به سمت خود جذب مي كنند. ويژگي مشترك همه اينها اين است كه در مناطقي نضج يافته اند كه افراد اطلاعات ديني كمي داشته اند؛ قادياني و پنجابي و ديگران در پاكستان به دنبال چنين محيط ها و مردماني بوده اند. نكته اي كه در اينجا بايد متذكر شوم اين است كه اطلاع رساني شيعه بسيار ضعيف و ناقص است و اگر ما يك اطلاع رساني درست و قوي در عرصه هاي مختلف و با استفاده از تمام ابزارهاي روز داشته باشيم، مي توانيم بسياري از آنان را كه جذب اين فرقه ها شده اند به سمت خودمان و اسلام اصيل بازگردانيم. هرچند ما منطقي قوي داريم ولي حتي در كشور اسلامي خودمان اطلاع رساني مناسبي نداريم و پياممان را به اقشار مختلف جامعه نمي رسانيم. پيامدها و نتايج جعل اين فرقه ها از زواياي مختلف چه بوده است؟

اصلي ترين پيامد اين فرقه سازي ها از بين بردن اصالت دين است. با از بين رفتن اصالت دين در يك كلمه آنها آقايي و سروري مي يابند و ما دچار ذلت مي شويم كه اين در تمام ابعاد قابل بررسي است. تمام ثمرات عايد آنان مي شود. بنا بر مداركي كه به دست ما رسيده، فرانسه براي ساختن تنها يك خانقاه، يك ميليارد و چند صد ميليون تومان هزينه كرده است حال آنكه آنان اصلاً نه اعتقادي به اسلام دارند و نه تصوف، و نه اساساً دلشان براي ما سوخته است. آنها اين كارها را مي كنند

تا از تعداد كساني كه قرار است پيرو امام زمان(ع) بشوند بكاهند و بر تعداد پيروان اقطاب پيش ساخته بيفزايند. پيروي از اينها بي اعتقادي را به دنبال مي آورد و كسي هم كه بي عقيده شد به راحتي آلت دست قرار مي گيرد و او را به هر سو كه بخواهند مي توانند بكشانند. چطور مي شود كه اين فرقه هاي جعلي مي توانند قرن ها به حيات خود ادامه بدهند؟

همان طور كه عرض كردم اينها اولاً دنبال آدم هاي جاهل و بي اطلاع مي روند. طبيعي است يك مسلمان پدر و مادري كه بي هيچ دليل و برهاني اسلام را قبول كرده به راحتي مي تواند مقولة ديگري را جايگزين آن كند. اين افراد هم كه در همة دوران ها يافت مي شوند. ثانياً اينها پيروان و همراهان خود را تطميع مي كنند و همچنين علاوه بر آن آدم هاي بيكار كم نيستند كه اگر آنها را تأمين كنند به هر طرف ممكن است بروند. بسياري از اينان را با مسكن، ازدواج و ... تأمين و تطميع مي كنند هرچند اگر كسي اعتقاد راسخي داشته باشد آن را با اين زخارف دنيوي عوض نمي كند و با اينان هم صدا نمي شود. در حال حاضر فعال ترين اين فرقه ها كدامند و در چه موقيعتي به سر مي برند؟

تا آنجايي كه بنده اطلاع دارم اكثر فرق مشغول به فعاليت هستند اما فعال ترين آنها در منطقه سيستان و بلوچستان و حتي خراسان، فرقة «وهابيت» است.بعد از آنان فرق مختلف تصوف اعم از «ذهبي ها» كه از همه فعال تر است و «گنابادي ها»، «كميلي ها»، «اويسي ها» و... كه از فضاي باز جمهوري اسلامي ايران حداكثر بهره برداري را مي كنند. بعد از اينان دين مسيحيت است كه در شهرها و روستاهاي مختلف به شدت

مشغول به فعاليت هستند. اينها انجيل هايشان را قطعه قطعه كرده و براي هر منطقه اي آن را به زبان خودشان ترجمه كرده و در ميان مردم پخش مي كنند كه اگر آن را حفظ كنيد فلان جايزه ها را به شما مي دهيم. متأسفانه بايد اعتراف كنيم اينان در جذب تعداد قابل توجهي از مسلمانان شناسنامه اي و [صرفاً] پدر و مادري موفقيت هايي هم داشته اند. چندي پيش با امام جمعه يكي

از بزرگ ترين شهرهاي كشور تلفني صحبت مي كردم به شدّت از اين موضوع شاكي و گله مند بود. از همه اينها بدتر كه روي سنين پايين ما سرمايه گذاري كرده، بيشتر سراغ جوان ها و نوجوانان محصل و شگاهي ما مي روند و چندان با افراد مسن ما كار ندارند، فرقه سخيف «بهاييت» است. بهاييان فقط اجازة ورود به دانشگاه ها را ندارند ولي مانعي براي ورود به ديگر مقاطع پيش روي آنان نيست. جوان ها و نوجوان هاي آنان در محيط هاي تحصيلي از بي اطلاعي بچه مسلمان ها حداكثر استفاده را كرده، تا آنجا كه بتوانند آنها را شبهه باران مي كنند. امروز ده شبهه، فردا ده شبهه و همين طور وقتي يكي شبهه باران شد و براي هيچ كدام از اين شبهات جوابي نيافت اصلاً سرانجام خوبي در انتظار او نيست و خداي ناكرده به بي ديني كشيده مي شود. اين روزها، بهايي ها تمام تلاششان را مي كنند كه به طور رسمي به عنوان يكي از اقليت هاي مذهبي خود را جا بيندازند. بايد آموزش و پرورش ما براي مقابله با اين جريان خيلي جدي وارد ميدان باشد و استادان متنوعي را در حوزه هاي مختلف داشته باشد كه حداقل ماهي يكي، دو جلسه علاوه بر كلاس هاي درسي براي پاسخ به شبهات و سؤالات ديني براي

دانش آموزان دائر كنند؛ به شكلي كه حتي اگر خود بچه ها سؤالي طرح نكردند آنان به طرح و پاسخ به شبهات بپردازند و آنها را واكسينه كنند. ما اگر به همين رويه اي كه الآن در جريان است ادامه بدهيم بايد در انتظار روزهاي تلخي باشيم و فرجام ناگواري را در راه بدانيم. خاستگاه مشترك و عمومي اين فرقه ها چيست و چه چيز را نشانه گرفته اند؟

تقريباً پنجابي ها، قاديانيه، بابيت و بهاييت هم افق هستند و در تمام آنها استعمار به دنبال جعل و معرفي يك امام زمان و منجي غير از حضرت مهدي(ع) است. «غلام احمد قادياني» مسيحيت و اسلام و يك سري چيز ديگر را با هم مخلوط كرده و مرام تازه اي به وجود آورده و عين همين ماجرا در بهاييت و ديگر فرق فوق اتفاق افتاده و قرار است هركدام در گوشه اي مردم را نسبت به امام عصر(ع) بي اعتقاد و بي علاقه كنند. وهابي ها هم كه خيلي نيست سركار آمده اند و حتي در ميان اهل تسنن حاميان جدي ندارند تنها با اتكا به قدرت و ثروت سعودي هاست كه پرتوان به جلو مي تازند. اينها بيشتر در جوامع سني به دنبال جذب افراد هستند.

در پايان اگر مطلبي مانده كه بيان نشده بفرماييد.

دربارة فرقه ها كه مطلب بسيار است و نياز به زمان بيشتري دارد ولي چند نكته هست كه در انتهاي عرايضم بايد يادآور شوم؛ علاوه بر ضرورت اطلاع رساني متناسب با شرايط روز، بايد توجه داشته باشيم كه عدة زيادي از افراد هستند كه خودشان مستبصر شده و به تشيع گرويده اند ولي هيچ حمايتي از اينان نمي شود. ما اگر ابزارها و راه كارهاي مناسب براي اين حمايت داشته

باشيم هم بر تعداد اينان افزوده مي شود، و هم مشكلات اين عزيزان كمتر مي گردد. در صدر اسلام در مسجد النبي(ص) سكويي وجود داشت كه افراد بي خانمان براي سكونت و استراحت از آن فضا استفاده مي كردند. ما حتي همچنين سكويي را براي اينان تعبيه نكرده ايم. حداقل در هر شهري دو، سه آپارتمان را براي اين افراد كه از بهاييت و تصوف و ... بر مي گردند بايد در نظر گرفت كه احساس امنيت كنند و كمتر لطمه ببينند. اگر اين دست حمايت ها را نداشته باشيم هم از تعداد گروندگان و بازگشت كننده ها به تشيع كم مي شود و هم همين ها پشيمان شده، به ناچار به همان حالت سابق خود رجوع مي كنند. اين افراد وقتي به تشيع مي گروند در ميان قوم و قبيله و خويشان و دوستان خود از تمام حقوق طبيعي و قانوني خود محروم مي شوند و در بسياري از موارد محكوم به مرگ؛ از همين رو به طور جدي نيازمند حمايت هاي ما هستند كه اين حمايت هم تنها از عهده دولت بر مي آيد. مطلب بعدي اينكه بيشتر عقايد «شيخيه» در كتاب هاي شرح القصيده، شرح الزيارة و همچنين جوامع الكلم طرح شده است. اگر اعتقادات آنان را درباره خدا، معاد، معراج و امام زمان(ع) همان گونه كه خودشان بيان كرده اند بي هيچ اضافه اي و به خوبي براي مردم حلاجي كنيم مطمئناً افراد كمتري به آنان خواهند گرويد. مثلاً اينها دربارة امام زمان(ع) معتقدند كه ايشان در عالم هورقليا زندگي مي كند و هيچ دخل و تصرف و حضوري در اين عالم ندارند!! يا مثلاً بابي ها و بهايي ها مي گويند الآن دوران اسلام سپري شده است. تشيع قابليت پاسخ گويي به تمام شبهات را دارد؛

ما كم كاري مي كنيم و آنقدر كه شايسته و لازم است اطلاع رساني به خودي ها و ديگران نمي كنيم. و بالاخره اينكه افرادي هستند كه كار آنها فرقه سازي است و اگر جلوي آنان گرفته نشود فرقه اي به ديگر فرق اضافه مي كنند. بايد در نظر داشته باشيم بهترين راه مقابله با اين افراد اين است كه ما مبلغيني را تربيت كنيم كه آنان توانايي ارشاد و روشنگري مردم را داشته باشند. چه مانعي دارد كه لابلاي كلاس هايي كه در مساجد داريم مبلغي بيايد نمازگزاراني را كه بيست سال است به مسجد مي آيند با عقايد تشيع آشنا كند؟ تكرار مكررات مردم را از مساجد زده و فراري مي كند و در مقابل اگر فرد پاسخ سؤالات و نيازهايش را در مسجد بگيرد ديگر برنامه هايش را يا تعطيل مي كند و يا در صورت امكان آنها را با برنامه هاي مسجد تنظيم مي نمايد.چه اشكالي دارد كه هر سخنران پيش از طرح مطالب تاريخي و اخلاقي خود ده دقيقه را به پاسخ به شبهات اختصاص دهد و مردم را مطلع و فهميده بار بياورد. به نظر بنده اين بهترين راه تبليغ است. با تشكر از شما كه در اين گفت وگو شركت كرديد. اميدواريم كه در فرصت هاي آتي بتوانيم درباره موضوع فرقه ها و نقش استعمار در توليد و استمرار فعاليت هاي آنان از مطالعات عميق شما بيشتر استفاده كنيم. ان شاءالله. پي نوشت ها:

1. كليني، كافي، ج 8، ص 224.

2. سورة نجم (53)، آيات 3 و 4.

3. سورة انفال (8)، آية 60.

دعا كليد ظهور

در تعاليم پيشوايان دين، دعا اسلحة پيامبران، سپر و سلاح مؤمن، مغز همة عبادات و حلقة ارتباط خالق و مخلوق معرّفي شده است.

اوّلين

مظلوم عالم، حضرت اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند:

دعا سپر مؤمن است و هر گاه بسيار دري را كوبيدي به روي تو باز مي شود.1

و حضرت امام محمّدباقر(ع) خطاب به يكي از اصحاب خويش فرمودند: آيا تو را راهنمايي نكنم به چيزي كه رسول خدا(ص) در آن استثنايي نزده؟ عرض كردم: چرا. فرمود:

دعا، كه قضاي پيچيده و سخت را برمي گرداند _ و انگشتانش را به هم فشرد_ .2

و باز آن حضرت تأكيد كردند:

به خدا سوگند هيچ بنده اي دعا، پافشاري و اصرار به درگاه خداوند عزّوجلّ نكند مگر اينكه حاجتش را برآورد.3

حضرت امام صادق(ع) نيز مي فرمايند:

دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدّر شده همان شود [و دعا اثري ندارد]... 4

مرحوم علّامة مجلسي در شرح روايت فوق مي گويد:

... بايد ايمان به بَداء داشت و به اينكه خداوند سبحان هر روز در كاري است و هر چه خواهد محو كند و هر چه بخواهد ثبت كند و قضا و قدر مانع دعا نيستند؛ چون تغيير در لوح محو و اثبات ممكن است. گذشته از اينكه خود دعا نيز از اسباب قضا و قدر، (است) و امر به دعا نيز از همان هاست.5

و نيز از آن حضرت نقل شده كه فرمودند:

«همانا دعا، قضا را برمي گرداند و آن را از هم وامي تابد؛ چنانچه رشته هاي نخ اگر چه به سختي تابيده شده باشد از هم باز شود.»6

كمتر كسي است كه در امور شخصي به ويژه در تنگنا و هنگام مواجه شدن با مشكلات و سختي هاي زندگي، دست به دعا بلند نكند و با راز و نياز، نذر و توسّل به اولياي الهي از درگاه حضرت احديّت، گشايش در امور خود را طلب

نكند.

نكتة مهم اين است كه ما معمولاً در حوائج فردي خويش بر دعا الحاح و اصرار مي ورزيم و تا استجابت كامل آن، دست از طلب و درخواست برنمي داريم؛ ولي به مسئله و امر مهمّ دعا براي تعجيل ظهور امام عصر(عج) آن گونه كه بايد و شايسته است اهتمام نمي ورزيم. غافل از آنكه اين دعا زيباترين آرزو و بهترين دعاهاست؛ زيرا خير و سعادت دنيا و آخرت ما و همة انسان ها و نيز گشايش در امور مادّي و معنوي جهانيان، وابسته به امر ظهور امام عصر(عج) است. به همين جهت است كه ائمة اطهار(ع) ما را به اين امر حياتي و به اهميّت دعوت نموده اند و حضرت وليّ عصر(عج) نيز در توقيعي كه براي اسحاق بن يعقوب فرستاده اند، تأكيد فرموده اند:

براي تعجيل در فرج و ظهور من بسار دعا كنيد كه همانا فرج من، فرج و گشايش خود شماست.7

همچنين آن حضرت در توقيع شريف خطاب به شيخ مفيد(ره) مي فرمايند:

اگر شيعيان ما _ كه خداوند متعال ايشان را به اطاعت خويش موفّق بدارد _ با دل هاي متّحد و يك پارچه بر وفاي به عهد و پيمان خويش اجتماع مي كردند، ملاقات ما از آنها به تأخير نمي افتاد و سعادت ديدار و مشاهدة با معرفت براي آنها به زودي حاصل مي شد و زودتر از اين به ديدار ما نايل مي شدند.8

امام صادق(ع) دربارة نقش دعا در تعجيل فرج و براي تشويق شيعيان به اين امر حياتي و مهم فرمودند:

... وقتي عذاب و سختي بر بني اسرائيل طولاني شد. چهل روز به درگاه خدا گريه و ناله كردند. خداوند متعال به موسي و هارون(ع) وحي فرمود: كه آنها را از دست فرعون نجات دهند و

اين در حالي بود كه از چهارصد سال (عذاب)، صد و هفتاد سال باقي مانده بود و خداوند متعال به واسطة دعاي بني اسرائيل از آن صد و هفتاد سال صرف نظر نمود.

آنگاه امام صادق(ع) فرمودند:

همچنين شما (شيعيان) اگر اين عمل (يعني گريه و دعا كردن براي تعجيل فرج) را انجام دهيد، خداوند قطعاً فرج و گشايش ما را مي رساند و اگر انجام ندهيد (و دست روي دست بگذاريد و بي تفاوت بمايند) اين امر به نهايت خود مي رسد.9

مؤلّف كتاب شريف مكيال المكارم با استناد به اين روايت مي گويد:

آنچه از روايات به دست مي آيد ظاهراً اين است كه وقت ظهور امام عصر(عج) از امور بَدائيّه است كه امكان پس و پيش افتادنش هست.10

يعني مي توان با دعا نمودن، فرج و ظهور امام عصر(عج) را جلو انداخت و تشويق ائمّة اطهار(ع) به دعا نمودن براي تعجيل ظهور، بيانگر آن است كه حصول فرج و فرارسيدن دوران ظهور، داراي يك زمان صددرصد تعيين شده و تغيير ناپذير نيست و اگر مردم به مسئلة غيبت امام زمانشان و طولاني شدن اين امر بي توجّهي نموده و با دل هاي متّحد و يك پارچه، فرج آن حضرت را از خداوند متعال نخواهند، خداوند ظهور آن بزرگوار را تا انتهايي كه براي دوران غيبت در نظر گرفته است _ و ما از آن اطّلاعي نداريم _ به تعويق خواهد انداخت و البتّه اين نهايت نيز ممكن است هر لحظه فرا برسد.

مؤلّف مكيال المكارم مي نويسد:

در زمان حضرت ادريسِ پيامبر(ع) نيز وقتي آن حضرت مورد حملة حكومت طغيان گر زمان خويش قرار گرفت، از ميان مردم غايب گرديد. در دوران غيبت او، پيروانش كه در نهايت سختي

و شدّت قرار داشتند، تصميم گرفتند در برابر خداوند توبه نمايند. اين بازگشت و پشيماني واقعي باعث شد كه خداوند، دوران غيبت او را پايان بخشد. حضرت ادريس(ع) ظاهر شد و حاكم ستمگر در برابر او به ذلّت و خواري افتاد.

همچنين است اگر مردم در زمان غيبت، به صورت دسته جمعي توبه نموده و قصد ياري امام عصر(عج) را نمايند، اميد است كه خداوند طومار غيبت را در هم پيچيده و آن بزرگوار را ظاهر نمايد.11

حضرت امام حسن مجتبي(ع) در عالم خواب يا مكاشفه به مرحوم آيت الله ميرزا محمّدباقر فقيه ايماني فرمودند:

در منبرها به مردم بگوييد و به آنان دستور دهيد توبه كنند و براي تعجيل ظهور حضرت حجّت(ع) دعا نمايند. دعا براي آمدن آن حضرت، مانند نماز ميّت نيست كه واجب كفايي باشد و با انجام دادن عدّه اي از ديگران ساقط شود؛ بلكه مانند نمازهاي پنج گانه است كه بر هر فرد بالغ واجب است براي ظهور آن حضرت دعا كند.12

مرحوم فقيه ايماني در كتاب خود مي نويسد:

... و نيز از بسياري از اخبار و فقرات ادعيه و زيارات استفاده مي شود كه امر ظهور آن حضرت، اصل وقوعش يك وعدة تخلّف ناپذير الهي است؛ ولي زمان وقوع آن از امور بَدائيّه است كه قابل تعجيل و تأخير است و نيز از بعضي از اخبار به دست مي آيد كه دعاي مؤمنان هنگامي كه با شرايط و آدابش انجام شود، تأثير به سزايي در تعجيل فرج خواهد داشت.13

سيّد حلّاوي _ شاعر اهل بيت(ع) _ قصيده اي سرود و در ضمن آن از گرفتاري هاي شيعيان و درد، رنج، شكنجه و مصايب آنها به پيشگاه امام عصر(ع) شكايت كرده و اين قصيده را

در چندين مجلس خوانده بود. يكي دو نفر از اوتاد نجف اشرف در عالم رؤيا خدمت حضرت وليّ عصر(ع) مشرّف شدند. حضرت به آنها فرمودند:

برويد به سيّد (حلّاوي) بگوييد: سيّد! اين قدر دل مرا مسوزان، اين قدر سينة مرا كباب مكن. اين قدر ناراحتي شيعيان را به گوشم مرسان. من از شنيدن آن متأثّر مي شوم... «ليس الأمر بيدي»؛ كار در دست من نيست، به دست خداست. دعا كنيد خداوند فرج مرا برساند.14

يكي از تشرّف يافتگان به آستان مقدّس حضرتش مي گويد:

در مسجد مقدّس جمكران اعمال را به جا آورده و با همسرم مي آمدم. ديدم آقايي نوراني داخل صحن شده و قصد دارند به طرف مسجد بروند. گفتم: اين سيّد نوراني در اين هواي گرم تابستان از راه رسيده، تشنه است. ظرف آبي به دست او دادم. ظرف آب را پس داد گفتم: آقا شما دعا كنيد و فرج امام زمان(عج) را از خدا بخواهيد تا امر فرجش نزديك شود. فرمودند:

«شيعيان ما به اندازة آب خوردني ما را نمي خواهند. اگر بخواهند دعا مي كنند فرج ما مي رسد».15

به اين دو پيام از مولايمان حضرت مهدي(عج) نيز گوش جان مي سپاريم:

هر مؤمني كه در مجالس سوگواري پس از ذكر مصايب حضرت سيّدالشّهداء(ع) براي من دعا كند، من براي او دعا مي نمايم.16

به شيعيان و دوستان ما بگوييد كه خدا را به حقّ عمّه ام حضرت زينب(س) قسم دهند كه فرج را نزديك گرداند.17

در برخي روايات، دعا براي فرج از حقوق

اهل بيت(ع) بر شيعيان شمرده شده است؛ چنان كه امام صادق(ع) فرموده اند:

همانا از حقوق ما بر شيعيان اين است كه بعد از هر نماز واجب، دست هايشان را بر چانه گذاشته و سه مرتبه بگويند:

يا رَبَّ مُحَمَّدٍ

عَجِّل فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ.

يا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِحفَظ غَيبَةَ مُحَمَّدٍ.

يا رَبَّ مُحَمَّدٍ إِنتَقِم لِابنَةِ مُحَمَّدٍ.

اي پروردگار محمّد(ص)، فرج و گشايش امور آل محمّد را تعجيل فرما.

اي پروردگار محمّد(ص)، محافظت كن (دين را در) غيبت محمّد(ص).

اي پروردگار محمّد(ص)، انتقام دختر محمّد(ص) را بگير.18

دعا براي ظهور امام عصر(ع) از راه هاي نجات در دوران ظلماني غيبت نيز هست؛ زيرا امام حسن عسكري(ع) فرمودند:

سوگند به خدا _ فرزندم _ داراي غيبتي خواهد بود كه هيچ كس در آن دوران از هلاكت و نابودي رهايي نمي يابد، مگر كسي كه خداوند او را بر اعتقاد به امامت وي استوار ساخته و بر دعا براي تعجيل ظهور آن حضرت توفيقش ببخشد.19

آن حضرت در روايت ديگري چنين فرمودند:

... هر گاه صبحگاهان روزي ديديد كه امامي از آل محمّد(ص) غايب گشته او را مشاهده نمي كنيد، پس به درگاه خداوند عزّوجلّ استغاثه نماييد (و فرج و ظهور او را از پروردگار بخواهيد)... پس چه زود باشد كه فرج و گشايش بر شما رخ نمايد... .20

و امّا در رابطه با نقش دعا در تعجيل فرج نكاتي مطرح است كه به آن اشاره مي كنيم:

1. تنها يكي از آثار «دعا براي تعجيل فرج» تسريع امر ظهور امام عصر(ع) است. اين دعا آثار و بركات فراواني هم چون آمرزش گناهان، نزول نعمت، دفع بلاها، طول عمر، وسعت رزق، ورود به بهشت، نايل شدن به شفاعت اهل بيت(ع)، امان از تشنگي روز قيامت و... دارد كه مؤلّف مكيال المكارم به 110 فايده از فوايد آن اشاره نموده است.

2. بار ديگر تأكيد مي كنيم كه دعا در فرا رسيدن زمان ظهور، اثر قطعي دارد و ترك آن موجب تأخير در امر فرج خواهد

شد و از دقّت در حديث بني اسرائيل و ساير روايات استفاده مي شود كه امر ظهور بداء پذير است.

3. برخي مي گويند: «هر وقت خدا بخواهد، آقا مي آيد» و تلويحاً نقش دعا در تعجيل فرج را كم رنگ مي شمرند. اين مطلب صحيح است كه خداوند متعال بايد اذن قيام و فرج را صادر كند و در روايات ما نيز آمده است:

و امّا ظهور الفرجِ فإنّه إلي الله.21

و امّا، امر فرج به دست خداست.

ولي بايد توجّه داشت كه امام عصر(ع) و اجداد طاهرينش، خود، شيعيان را به دعا براي تعجيل توصيه كرده اند كه نشان مي دهد اگر اشتياق ما به اوج برسد خداوند نيز وعدة خود را محقّق خواهد ساخت.

4. برخي نيز مي گويند ما گنهكاريم، لياقت نداريم براي امام زمان دعا كنيم. لقمه ها اشكال دارد!

اين گونه مطالب از ترفند هاي شيطان براي بازداشتن ما از دعا براي فرج به حساب مي آيد. دعا براي امام، ما را به امام نزديك تر مي كند.

به علاوه امام زمان(ع) تنها امام نيكوكاران نيست، بر گنهكاران نيز حجّت است. امام همچون خورشيد بر همگان مي تابد و به صنف خاصّي تعلّق ندارد. در انحصار ملّت و نژاد خاصّي نيز نيست. امام متعلّق به تمام بشريّت است. نه تنها امام انسان ها كه امام جنّ و ملائك نيز هست. نه تنها امام اهل زمين كه امام اهل آسمان ها نيز هست.

اگر بَنا بود دعاي گناهكاران مستجاب نشود و آنها از درگاه رحمت الهي مأيوس شوند، خداوند باب توبه را پيش روي بندگان خويش نمي گشود. اين گونه افراد ابتدا مي توانند توبه كنند و بعد براي فرج دعا كنند. مگر قرآن نمي فرمايد كه حسنات، سيّئات را از بين مي برد؟22 آيا حسنه اي بالاتر از

دعا براي فرج سراغ داريد؟

5. وقتي بحث از ظهور به ميان مي آيد برخي مي گويند: «امام زمان به اين زودي ها نمي آيد!»

اين گونه اظهار نظرها، خلاف روايات متعدّدي است كه به ما امر مي كند هر صبح و شام منتظر فرج باشيم و تأكيد مي كند كه ظهور به طور ناگهاني و زماني كه مردم گمان نمي برند صورت خواهد پذيرفت. محبّت و علاقه به امام نيز اقتضا دارد كه ما ظهور را دير نپنداريم؛ زيرا غيبت، دوران تنهايي، دل شكستگي و غصب حقّ امام است. آيا اگر فردي از عزيزان ما به زندان افتاده باشد يا به سفر رفته و بازنگشته باشد، تحمّل آن را داريم كه كسي بگويد: «بي خود منتظر نباشيد؛ به اين زودي ها نخواهد آمد!» در برابر چنين سخناني، چه واكنشي نشان خواهيم داد؟

6. برخي براي واجب دانستن امري به دنبال فتوا مي گردند. در صورتي كه در اصول دين، تقليد جايز نيست و هر كس بايد به وظيفة خويش عمل نمايد. دعا براي فرج، واجب است از آن جهت كه حضرت

امام جواد(ع) به حضرت عبدالعظيم حسني(ع) فرمودند:

اي ابوالقاسم (كنية حضرت عبدالعظيم) مهدي ما آن امام هدايت گري است كه واجب است در دوران غيبت انتظار او را كشيد و در زمان ظهور از او اطاعت كرد.23

و فرمايش امام حسن مجتبي(ع) به مرحوم

فقيه ايماني كه دعا براي فرج را مثل نمازهاي پنج گانه واجب دانسته اند24 نيز مؤيّد اين معناست.

7. نبايد دعا براي فرج را هم رديف بقيّة دعاها دانست و اين مسئلة مهم نبايد به امري كليشه اي و تشريفاتي تبديل شود. نبايد دعا براي فرج را به انتهاي مجلس دعا و ذكر، آن هم پس از دعا براي

باني مجلس، مريض مدّ نظر، ملتمسان دعا و اموات حاضران! موكول نمود. در صدر همة حاجت ها، دعا براي ظهور امام عصر(ع) است. به يك يا دو دعا نيز نبايد بسنده كرد. در همين يك دعا، فرج عالَم و آدم نهفته است. ماهيّت اين دعا با بقيّة دعاها تفاوت دارد. «همة مشكلات» و «مشكلات همه» را در برمي گيرد. علاوه بر اينكه اين دعا، دعا براي امام زمان و حجّت دهر و خليفة خدا و بهترين انسان روي زمين است همة گرفتاران، بيماران، گرسنگان، بي پناهان، مظلومان و محرومان جهان و حتّي مردگان را نيز شامل مي شود. حتّي حيوانات نيز پس از ظهور، از عدالت امام بهره مند خواهند شد. در احوال مرحوم ميرزا ابوالفضل قهوه چي گفته اند: وي زماني در بيابان در يك شب برفي، گروهي گرگ را مي بيند كه به گرد يكديگر حلقه زده و زوزه مي كشند. با حالت تعجّب به خداوند عرض مي كند كه خدايا اينها ديگر چه مي گويند؟ در اين هوا چه مي خواهند؟ به او فهمانده بودند كه اين زبان بسته ها به درگاه خدا شكايت مي كنند كه خدايا تا كي ما حرام بخوريم؟! پس كِي امام زمان(ع) مي آيد تا ما هم از اين حرام خوري نجات پيدا كنيم؟

8. برخي نيز مي گويند: «تا ما درست نشويم آقا نمي آيد» اگر معناي اين حرف اين باشد كه ما بايد خود و جامعة خويش را اصلاح و به ظهور كمك كنيم مطلب درستي است؛ ولي اگر نااميد شويم و بگوييم تا زماني كه اوضاع به همين منوال است آقا نمي آيد، حرف درستي نيست؛ زيرا اوّلاً امام در زمان نااميدي مردمان مي آيد. دوم آنكه ايشان نيز براي اصلاح مي آيد و زمين را

پر از عدل و داد مي كند. سوم آنكه ما تحت هيچ شرايطي نبايد از ظهور نااميد باشيم. هر لحظه ممكن است فرج فرا برسد.

9. برخي اشخاص نيز با استناد به توان تسليحاتي ابرقدرت ها كه قادر به تخريب تمام كرة زمين است با لحني آميخته به نگراني و دلسوزي راجع به ظهور امام سخن گفته و اظهار مي دارند امام چگونه خواهد توانست بر شرايط امروز جهان فائق آيد؟ توجه به چند نكته در اين قسمت ضروري است:

_ امام معصوم «قدرة الله» است. مظهر قدرت الهي است. با يك اشارة حضرتش، همة سلاح ها و ابزارآلات جنگي از كار خواهد افتاد. امدادهاي غيبي نيز به كمك آن حضرت خواهند آمد. رعب و ترسي كه هيبت ايشان در دل كفّار و منافقان خواهد انداخت، مانع از بسياري از تحرّكات و مخالفت ها عليه ايشان خواهد شد. از همين روست كه در روايات از ايشان به عنوان «المنصور بالرّعب» ياد شده است. يعني «ترس»، خود از ابزارهاي ياري امام به شمار مي آيد. اگر چه بنا به مصلحت الهي، آن حضرت، از اسباب ظاهري نيز براي فتح جهان استفاده مي كند و برخي از ياران ايشان به شهادت خواهند رسيد.

_ وعدة قطعي الهي به پيروزي امام عصر(ع) تعلّق گرفته است. همة انبيا و اوليا به ظهور آن حضرت بشارت و به پيروزي ايشان نويد داده اند. آن وليّ خدا براي شكستن پشت ظالمان، ويران نمودن كاخ هاي ستمگران، ريشه كن نمودن اهل عصيان و طغيان و قطع ريسمان هاي دروغ و بهتان و... خواهد آمد.

اين بار _ بر خلاف دفعات گذشته كه اكثريّت انبيا تكذيب شدند و همة ائمه(ع) به شهادت رسيدند _ شكستي در كار

نيست. حضرت صاحب الزّمان(ع) براي پيروزي خواهد آمد. محدّث عالي مقام شيعه مرحوم شيخ حرّ عاملي(ره) مي گويد:

در عالَم خواب ديدم كه حضرت مهدي(ع) وارد مشهد شده اند. از منزل ايشان سؤال كردم. گفتند در طرف غربي مشهد در باغي كه عمارتي دارد وارد شده اند. به خدمت آن حضرت شرفياب شدم. ديدم در وسط مجلسي كه نشسته اند حوضي است و حدود بيست نفر در مجلس حضور دارند.

پس از ساعتي گفت وگو، غذا آوردند. اندك بود؛ امّا بسيار لذيذ به طوري كه همگان خورديم و سير شديم؛ امّا غذا همچنان به حال خود باقي بود. از غذا كه فارغ شديم، دقّت كردم ديدم شمار اصحاب آن جناب از چهل نفر تجاوز نمي كنند. با خود گفتم: اين بزرگوار ظهور فرموده و لشكريانش بسيار اندك اند. اي كاش مي دانستم آيا پادشاهان زمين از او اطاعت مي كنند يا با آنها به جنگ برمي خيزد؟ چگونه بدون لشكر بر آنها پيروز خواهد شد؟ پيش از آنكه حرفي بزنم به من نگاهي نموده و با تبسّم فرمودند:

شيعيان مرا از كمي ياور مترسان كه مرداني همراه من اند كه اگر دستور دهم كه همة دشمنان را از پادشاه و... حاضر مي كنند و گردن مي زنند.

«وَ ما يَعلَمُ جُنُودُ رَبِّكَ اِلّا هُوَ؛

لشكريان پروردگارت را جز او نمي داند.»25

از اين بشارت خرسند شدم... .26

10. نكند خداي ناكرده كسي تصوّر كند

امام عصر(ع) به دعاي ما نيازمند است. برعكس اين ما هستيم كه سراپاي وجودمان نياز به ايشان است. در روايات آمده است:

هر كس پندارد كه امام به آنچه در دست مردم است احتياج دارد كافر است.27

11. بي گمان ايمان يك نفر به يك قضيّه و پافشاري و ايمان او به لزوم به كرسي

نشاندن آن، عهده دار به كرسي نشستن آن قضيّه خواهد بود و اين نكته اي است كه همة روان شناسان به آن قائل هستند. اينك اگر يك نفر مي تواند آنچه را بر آن پاي فشرده به كرسي تحقّق بنشاند، در صورتي كه مجموعه اي از افراد گرد هم جمع شوند و توان فكري خود را در زمينه اي خاص به كار گيرند و به لزوم تحقّق قضيّه اي معيّن ايمان داشته باشند چه خواهد شد؟

روان شناسان در پاسخ مي گويند: اگر چنين مجموعه اي از افراد تشكيل شود، بي ترديد قادر خواهند بود در طبيعت و در آنچه پيرامون آنهاست اثر گذاشته و بستري مناسب براي تحقّق آن قضيّه فراهم آورند. (غربي ها با اعتقاد به اين اصل، مباحث مربوط به بازگشت مسيح را با آب و تاب فراوان پيگيري مي كنند.)

مؤسسّات ديني انجيلي امريكا و اروپا آنچه را روان شناسان گفته اند در قضيّة بازگشت دوبارة مسيح به زمين، پس از حادثة آرمگدون به كار بسته و به اين گفته قائلند كه بي گمان امكان تحقّق هر نوع پيش گويي در وهلة نخست، به ايمان مردم به آن و به پافشاريشان بر ضرورت به كرسي نشستن آن و همچنين به شمار نفرات آنها و شمار نفرات كساني بستگي دارد كه رهبري كاروان تبليغاتي به راه افتاده براي تحقّق بخشيدن به آن پيش گويي را بر عهده دارند.28

علي هراتيان

ماهنامه موعود شماره 81

پي نوشت ها:

1. اصول كافي: با ترجمه و شرح سيد هاشم رسولي محلاتي، ج 4، كتاب دعا باب اينكه دعا سلاح مؤمن، ص 214، ح 4.

2. همان، باب اينكه دعا بلا و قضا را دفع مي كند، ص 216، ح 6.

3. همان، باب پافشاري و اصرار بر دعا، ص 224، ح 5.

4.

همان، باب فضيلت دعا، ص 211، ح 3.

5. همان.

6. همان، باب اينكه دعا بلا و قضا را دفع مي كند، ص 215، ح 1.

7.كمال الدّين، ج 2، ص 485.

8. بحارالانوار، ج 53، ص 176.

9. تفسير عيّاشي، ج 2، ص 155.

10. مكيال المكارم، ج 1، ص 347.

11. مكيال المكارم، باب چهارم، بحث غيبت انبياء.

12. مكيال المكارم، ج 1، ص 438؛ صحيفة مهديّه، ص 51.

13. شيوه هاي ياري قائم آل محمّد(ص)، ص 57.

14. مجالس حضرت مهدي(ع)، ص109.

15. شيفتگان حضرت مهدي(ع)، ج 1، ص 155.

16. مكيال المكارم، ج 1، ص 333.

17. شيفتگان حضرت مهدي(ع)، ج 1، ص 251.

18. صحيفة مهديّه، ص 195.

19. كمال الدّين، ج 2، ص 368.

20. كمال الدّين، باب 32، ح 8.

21. غيبت شيخ طوسي، ص 177.

22. سورة هود (11)، آية 114.

23. كمال الدّين صدوق، ج 2، ص 377.

24. ر.ك: مكيال المكارم، ج 1، ص 333.

25. سورة مدّثر (74)، آية 31.

26. اثباة الهداة، باب 23، معجزات صاحب الزّمان(ع)، شمارة 166.

27. ترجمة مكيال المكارم، ج 2، ص 353.

28. واقعة آرماگدون، غرب و آمادگي هاي پيش از ظهور، عبدالكريم زبيدي، ترجمة امين ميرزايي.

ضرورت وبايسته هاي غرب شناسي

سيد محمد مهدي ميرباقري 1. ضرورت شناخت غرب

ضرورت غرب شناسي تابع اين است كه ما از انقلاب اسلامي چه تلقي اي داشته باشيم، اهدافش را چه بدانيم و محدودة مسئوليت و عملكردش را تا كجا تعريف كنيم. الف _ حقيقت و رسالت انقلاب اسلامي: يك تلقي اين است كه انقلاب اسلامي، حركت و انفجاري معنوي است كه از باطن عالم، اتفاق افتاده و هدفش احياي معنويت در كلّ جامعة بشري است. اين حركت مي خواهد دين را وارد عرصة زندگي بشر نمايد، به گونه اي كه ولايت الهي؛ و به تعبيري معنويت،

حيات، نورانيت و ... در همة زواياي زندگي بشر جاري گردد. بر اين اساس انقلاب اسلامي به دنبال جهاني سازي معنويت، توحيد، بندگي خداي متعال و عبوديت است. بنابراين ديگر نمي توان دين را در يك سلسه آموزه هاي فردي و باطني كه ارتباط با عرصة حيات اجتماعي بشر نداشته باشد، خلاصه نمود. طبيعتاً اين حركت اجتماعي با جريان هايي در عالم كه آنها چنين امري را بر نمي تابند، درگير مي شود چون ايده اي متفاوت در مقابل ايدة انقلاب اسلامي دارند. به عنوان نمونه، جريان غالب بر غرب در دوران رنسانس، حركتي كاملاً در نقطة مقابل اين حركت بوده است. ب _ ماهيت و اهداف تمدن مادي غرب: جريان غرب به دنبال اين بوده كه «دين» را منزوي كند. اين جريان همواره تلاش كرده تا حيات بشري را بر مبناي نفسانيت او و ارزش هايي كه خود انسان تفسير مي كند بنيان گذارد. به تعبير ديگر در پي اين بوده تا مناسبات جامعة بشري را بر اساس استكبار نفس انسان بر خداي متعال، و محور شدن نفس او بسازند. «اومانيسم» هم معنايي غير از اين ندارد. هر چند اين مطلب را بر اساس فلسفه هاي پيچيده اي، تفسير و تحليل مي كنند اما باطن و روح جريان غرب يك كلمه بيشتر نيست:كه اومانيسم، يعني انانيّت در مقابل خداي متعال.

اگر بپذيريم كه چنين حركتي در مقابل انقلاب اسلامي قرار دارد و اگر بخواهيم نسبت به آن رسالت بزرگ _ يعني اقامة كلمة توحيد در جهان، گسترش آن به زواياي مختلف زندگي بشر _ جدّي باشيم و در پي حاكم نمودن بندگي خداي متعال بر شئون مختلف حيات اجتماعي بشر باشيم تا بر مبناي آن، «عدالت» سياسي،

فرهنگي و اقتصادي را تعريف كنيم، بدون ترديد با تمدن رقيب، به صورت بي امان، درگير خواهيم بود. بنابراين ما در مسير انقلاب اسلامي با جرياني مرموز، پيچيده و گسترده مواجه هستيم كه پشت سر خودش تاريخي بس طولاني داشته و براي خود تمدني بنا كرده است. تمدني كه مدعي توسعة جامع پايدار، جهاني سازي و رهبري جهاني است. حال اگر نتوانستيم در صحنه هاي مخلتف، رقيب خود و ساز و كارهايش را مورد شناسايي قرار دهيم، طبعاً هيچ توفيقي در اين درگيري نخواهيم داشت. بنابراين مقصود از شناخت غرب، فقط غرب جغرافيايي نيست. از اين رو براي دست يابي به اهداف انقلاب اسلامي و تحقق آرمان هاي ديني جامعه، شناخت ايده ها، ساز و كارها و اهداف رقيب، امري اجتناب ناپذير است. 2. ضرورت تعيين استراتژي در مواجهه با غرب

الف _ لزوم تبيين دين حداكثري: بنابر آنچه گفتيم، در اين مرحله دو كار بايد انجام گيرد: اول، مي بايد تلقي از دينداري را در درون جامعه خود و جامعة بشري توسعه بدهيم. اصولاً نگاه هايي كه نسبت به دينداري وجود دارد متفاوتند. بعضي دينداري را يك حركت سنتي واپس گرايانه مي دانند كه متعلق به دوره هاي گذشتة حيات بشري است. برخي دينداري را به چهارچوب هاي خاصيّ محدود كرده، در نتيجه از آن مفهوم ضيقي ارائه مي دهند. روشن است كه هيچ كدام از اين نگاه ها با آرمان هاي انقلاب اسلامي سازگار نيست. آنچه انقلاب اسلامي بر آن استوار است و آن را تعقيب مي كند، يك «دين داري حداكثري» است؛ به اين معنا كه عبوديت و بندگي خداي متعال بايد در همة زواياي حيات بشر جاري شود و مناسك حيات بشر در همة زوايا، مناسك بندگي خداي

متعال باشد. بنابراين ما مي بايست مفهوم دينداري، مفهوم توحيد و مفهوم ولايت الهيه را به گونه اي تبيين كنيم كه همه شئون حيات را بپوشاند. اين واقعيت را كه كلمة توحيد هيچ رقيبي براي خودش باقي نمي گذارد و واقعاً شرك، در هيچ جنبه اي از جنبه هاي حيات، مجاز شمرده نشده تبيين كنيم. يعني بايد تلقي حداقلي از دينداري كه انسان گمان كند، مي تواند ديندار باشد و در عين حال به اهواء خود هم برسد، تغيير كند، تا همگان به ولايت حداكثري رو آورده، و به خوبي درك كنند كه سعادتشان در اين است كه همة شئون حيات خود را به خداي متعال و اولياي الهي بسپارند. ب _ ضرورت افشاگري نسبت به چهر هاي مختلف تمدن مادي غرب: از سوي ديگر مي بايست تمدن رقيب را نيز _ كه گوهره اش، پرستش نفس و دنياست _ شناخت و وجوه مختلف آن را معرفي نمود. زيرا اگر نتوانيم غرب و ماهيت حقيقي او را _ كه در همة ابعاد آن اعم از: علم، تكنولوژي، رفاه و مناسبات و ساختارهاي مدنيّت مدرن، ريشه دوانيده _ نشان بدهيم حتماً محكوم به شكست خواهيم بود. اگر نتوانيم وراي جاذبه هاي كاذبي كه اين تمدن ايجاد كرده، آن روح شيطاني اغواگر، و شيطنت، ضلالت، تاريكي و ظلمت، مردگي حيات انساني، و تنزّل دادن انسان در حدّ بهائم را نشان بدهيم و به ديگر سخن اگر به خوبي تبيين نكنيم كه نتيجه اين استكبار علي الله، كبر نسبت به عباد، استضعاف، تحقير و استثمار آنهاست، و نتوانيم نفرت عمومي را نسبت به تمدن مادي غرب بالا ببريم، بدون ترديد در توسعة انقلاب اسلامي با بن بست و شكست مواجه خواهيم

شد. اگر طرفداران انقلاب اسلامي، مظاهر تمدن غرب را بپسندند و مناسبات جاري در آن تمدن را هم به عنوان مناسبات علمي و مناسباتي كه سعادت بشر را تأمين مي كند بپذيرند، به تناقضي آشكار مبتلا خواهند شد. به بيان ديگر، اگر رفاهي را كه غرب تعريف مي كند پذيرفتند و اسم آن را رفاه و سعادت گذاشتند حتماً آرمان هاي انقلاب اسلامي را رها خواهند كرد. امروزه سردمداران تمدن غرب از همة توانايي هايشان استفاده مي كنند كه ما را منزوي كنند. براي اين كار، اولين اقدام آنها اين است كه ما را بدنام كنند. يعني ما را ضدّ ارزش معرفي مي كنند. زيبايي شناسي عالم را به سمتي مي برند و بعد هم نفرت هايي را نسبت به ما ايجاد مي كنند كه در فرهنگ عمومي بشري ضدّ ارزش مي شويم. مثلاً اسلام و انقلابي ها را به عنوان تروريست معرفي مي كنند؛ به عنوان يك تمدن جاهلي كه آزادي در آن نيست، حيات در آن نيست، شعور در آن نيست، از همه ابزاري كه در اختيار دارند براي اين كار استفاده مي كنند. بنابراين ما بايد همة زشتي هاي تمدن غرب را در نگاه جامعه بشري، نشان بدهيم. آنها مي خواهند اسلام را زشت جلوه بدهند در حالي كه در ابليس و شيطنت جز زشتي، وجود ندارد. آنچه در دستگاه ابليس هست، تزيين است:

... لازيننّ لهم؛ ما بايد پردة تزيين و اغوا را كنار بزنيم. غرب شناسي دقيقاً به همين معناست، نه اينكه خيال كنيم يك گوهر حقّاني آنجاست و ما مي خواهيم آن گوهر حقّاني را بشناسيم. 3. دو رسالت اصلي پيش روي انقلاب اسلامي

با اين بيان انقلاب اسلامي بايد دو گام اساسي بردارد: اوّل، روح دين حداكثري

را در جامعه بالا برد تا آحاد جامعه به خوبي بفهمند كه حكومت ديني به چه معناست و اين ضرورت را به خوبي درك نمايند كه ولايت نبي اكرم(ص) بايد بر همة عرصه هاي حيات او جاري بشود. و اين حقيقت را دريابند كه اگر زير چتر ولايت نبي اكرم(ص) قرار نگيرند، نه تنها به حيات و نور و رحمت حقيقي نمي رسند، بلكه از طريق ولايت ابليس ظلمت، شيطنت و طغيان بر آنان جاري مي شود: ...يخرجونهم من النّور الي الظّلمات1 و از سوي ديگر بايد جريان ولايت دستگاه ابليس را افشا كنيم. دستگاهي كه جز عنانيّت، استكبار و فساد حاصلي ندارد. دستگاهي كه اصلاً با فطرت بشريت، سازگار نيست. دستگاهي كه تفرعن، تزيين، اغواء و تلوّن از ويژگي هاي آنست و اصلاً بشر را با تلوّن سرپا نگه داشته است. ابليس هيچ گاه وعده اي كه هماهنگ با فطرت است نمي دهد. 4. تمدن غرب، جريان طغيان و استكبار

بنابراين افشا گري عليه ابليس، از ضروريات پيروزي كلمه توحيد است. اين افشاگري هم جز با شناخت دقيق و قاعده مند ممكن نيست. ما بايد مكائد ابليس را بشناسيم و نشان دهيم كه اغواگري هاي او چيست و نتايج آن كدام است. غرض از غرب شناسي هم جز اين نيست. ما كه دنبال قصه گويي نيستيم كه غرب چه بوده و فيلسوفانش چه كساني بودند. آنها نه جزء انبيا هستند و نه اعتقادات آنها بيش از اعتقادات ما محترم است و نه گوهر حقّاني آنجا پيدا مي شود كه در دستگاه انبيا و ائمه(ع) نباشد. اگر كسي خيال كند حقايقي، رموزي و عرفاني در غرب هست كه در دست ما نيست و منابعش را برويم از آنها بگيريم، او حتماً

در اشتباه است. خداي متعال تمام حقايق را به نحو اتمّ و اكمل به نبي اكرم(ص) عطا فرموده، و فراتر از ايشان حقيقيتي نيست. بنابراين در غرب دنبال حقايق گشتن، در ظلمات، دنبال نور گشتن يا در گورستان، دنبال حيات گشتن و در كنار سرچشمه ها بودن و از جرعه هاي تلخ و ناگوار و آلوده خوردن است. بنابراين اگر انقلاب اسلامي يك انقلابي با ايدة جهاني است و ايده اش هم اقامة كلمة توحيد و احياي مجدّد كلمة معنويت در عالم است، حتماً جبهة ابليس و تمدن مادي جديد بشر كه روحش همان شيطنت ابليس است، در مقابل آن قرار دارد. بنابراين غرب شناسي از اين منظر ضرورت دارد تا درك شود، جريان شيطنت ابليس چه مسيري را طي كرده تا توانسته يك تمدن مادي سكولار بسازد، و شهوت پرستي و هواپرستي را در عالم اقامه كند. تمدن غرب، همة ارزش هاي انبياء را در وجهه غالب خودش به بازي مي گيرد؛ اصلاً جايي براي اديان قائل نيست، اديان را درون تمدن خودش تعريف مي كند. معتقد است دين هم از آن نظر كه عده اي مي پسندند و خواست بشر است محترم است؛ يعني ملاك حقانيت همان «پرستش نفس» و به تعبير ديگر ايده ها و ارزش هايي است كه نفس معين مي كند. عده اي دين و عده اي بتكده را مي خواهند. به همان اندازه اي مسجد، محترم است كه بتكده محترم است. ولو پلوراليسم عرفاني بر اين مبنا درست كنيد و بگوييد همه حق هستند و همه مظاهر جلال و جمال حق و مظاهر اسماء و صفات الهي هستند! باطل است و با دستگاه انبيا نمي سازد. بنابراين غرب شناسي به اين معنا شناخت شجرة خبيثة شيطنت ابليس و

دنياپرستي است كه در غرب به صورت تاريخي رشد كرده است. البته در كنار اين شجرة خبيثه، كلمة معنويت و توحيد هم در غرب بوده است. نمي خواهيم انكار كنيم كه در اين تمدن عده اي به نحو اضطرار مجبور به تسليم نسبت به ارزش هاي انبيا در سطوحي نشدند. ولي در يك جاهايي مجبور است با ادبيات انبيا صحبت كند و كار خودش را جلو ببرد. مثل جريان نفاق صدر اسلام كه واقعاً دنبال جاهليت بودند نه اقامة كلمة توحيد؛ يعني جريان شيطنت و عداوت با نبي اكرم. البته مجبور بودند در قالب ادبيات نبي اكرم با جامعة مسلمان ها حرف بزنند تا بتوانند سيطرة خودشان را تثبيت كنند. الان هم همان جريان است؛ يعني جريان ابليس يك جاهايي مجبور مي شود به خاطر شدت مقاومت كلمة حق در پيشبرد اهداف خود به آن ارزش هايي كه در جامعة بشري القاء شده تكيه كند بدون اينكه آن ارزش ها را قبول داشته باشد. بنابراين ممكن است انساني در غرب زندگي كند و عضو جامعة انبيا باشد يا انساني در شرق زندگي كند و عضو جامعة ابليس باشد. اين دسته بندي يك دسته بندي جغرافيايي و اصطلاحي نيست. جريان غالب غرب جريان انانيّت نفس و انسان مدارانه، و دنبال لذت جويي انسان و ارضاي تمنيّات انسان است كه اين هم توهمي بيش نيست. در دستگاهي كه بر اساس استكبار بر خدا شكل مي گيرد، بحث رضامندي انسان ها مطرح نيست بلكه بحث استثمار، تحقير، بهره وري و استخدام انسان ها در جهت استغلاء و استكبار مطرح است. 5. ضرورت غرب شناسي بر مبناي معارف ديني

با اين بيان در گام نخست اگر تئوري مدون و روشني در تحليل جامعه شناسانه، انسان شناسانه

و فلسفه تاريخي نسبت به غرب نداشته باشيد و غرب را در آن چهار چوب نشناسيد، غرب شناسي مفيد نخواهد بود. وقتي مي خواهيد دشمن را در نظرية فلسفة تاريخي بشناسيد، اولاً، بايد مدل هاي علمي بدهيد و به شيوه هاي علمي به تحقيقات نظري، تحقيقات كتابخانه اي و تحقيقات ميداني بپردازيد. ثانياً، نظام طبقه بندي موضوعات در شناخت غرب داشته باشيد؛ يعني بر پاية معارف بنيادين هم متدولوژي و روشن و هم نظام طبقه بندي موضوعات داشته باشيد و سپس به شناخت علمي غرب در ابعاد مختلف آن بپردازيد كه آنها چكار مي كنند؛ چه غايتي را تعقيب مي كنند، چه مكانيزم هايي دارند، راه مقابله با آنها چيست، ظرفيت و توانايي هاي آنها در كجا به پايان مي رسد و ... اگر بيانات رهبر كبير انقلاب اسلامي(ره) به صورت قاعده مند مطالعه شود، در همان انديشه هاي اوليه عرفاني امام اين انديشه درك مي شود. اگر بيان جريان ظلمت در غرب را در كتاب الخلافة و الولاية و انديشه هاي سياسي ايشان و برخوردشان را در سال 41، ملاحظه كنيم، دقيقاً انديشه هاي امام به دست مي آيد. اين انديشه ها منبعث از يك مسلّماتي در قرآن و روايات است كه طيّ آن كلّ دستگاه ابليس، تحقير مي شود. حقانيّتي در دستگاه ابليس نيست. البته در آن اغواء، تزيين، قدرت و دعوت به شهوت، تحرين به شهوات، تحريص به دنيا، بر آشفتن غضب مادي وجود دارد امّا حقانيت نيست. دستگاه ابليس يك دستگاه گسترده اي است. خداي متعال به آن تا «يوم الوقت المعلوم» اذن داده است. به تعبير ديگر فتنة آخرالزمان همين جريان پيچيدة تمدن مادي غرب است. لذا اين فتنه را بايد بشناسيم. اين فتنه آن قدر پيچيده است كه ايجاد شبهه مي كند؛

يعني حق و باطل را مشتبه مي كند. تمدن غرب پس از رنسانس جرياني است كه بيش از پيش تلاش كرده تا از عرصه حيات اجتماعي بشر دين زدائي كند و بشر را با مفاهيم مادّي و دنيايي پروش بدهد. بويي از معنويت و خدا باقي نگذاشته است. نه اينكه در غرب شناسي به دنبال اين هستند كه چه حقايق مثبتي در غرب هستند تا به آنها دست يابند!

ما به دنبال اراية راه جديدي به بشريت هستيم كه فعلاً آلوده به تجدد و مدرنيته است و در فضاي مدرنيته تنفس مي كند و ما مي خواهيم طريق برون رفت از آن را معرفي كنيم. تمدن مادي غرب تلاش كرده به بشر بفهماند يك راه بيشتر پيش روي بشر وجود ندارد و آن هم راه دنياپرستي است كه اردوگاه هايي همچون: سوسياليسم، كمونيسم و سرمايه داري در درون آن بنا كرده اند. الان هم مي گويند ليبرال دموكراسي پيروز شده و تنها راه پيش روي بشر همين راه است. اما ما مي گوييم تنها راه، ليبرال دموكراسي و دنياپرستي نيست بلكه بشر مي تواند از طريق پرستش خدا به سعادت برسد و اين تنها راه پيش روي بشر است. آنچه در تمدن مادي مي گذرد، اغوا و وشيطنت است. آنها مي گويند بهتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما مي خواهيم بگوييم بدتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما در صورتي مي توانيم بشريت را نجات دهيم كه افشاگري كنيم، افشاگري نسبت به كلّ آنچه آنها مي پرستند. جواني كه از يك سو ماهيت تمدن غرب را شناخت و از ديگر سو ايدة جديد يافت كه بايد مبارزه كند تا به آن ايده برسد، ديگر تسليم ظواهر آن تمدن نمي شود. مبلغان نگرش مادي

مي گويند دين را حداقلي كنيد و در مابقي دنيا را بپرستيد. 6. گام نخست، بت شكني

بنابراين ما اگر اين بت را افشا نكنيم، هيچ گاه نمي توانيم از دين حداكثري سخن بگوييم. بت شكني اولين كاري است كه ما بايد در مقابل تمدن غرب انجام بدهيم و بت امروز، تكنولوژي، علم و دموكراسي است؛ يعني بت فرهنگي همان علم و نظام مفاهيم مدرن است. تكنولوژي بت اقتصادي و دموكراسي هم بت سياسي است. البته كه بت هاي مشهور و عزيزي هم هست و دل دادگي و تعلق نسبت به آنها به حدي است كه درگيري با آنها درگيري با نظام تعلقات و دل بستگي هاي آنهاست. در بت پرستي دوران جاهلي خيال مي كردند حيات و رزقشان با اين بت هاست. الان نسبت به تكنولوژي و علم و ساختارهاي دموكراتيك نيز اين گونه نگاه مي كنند؛ يعني سعادت و حيات خود را وابسته به اينها مي دانند. در حالي كه اينها سه بت است و بايد شكسته بشوند. اينها ابراز شيطنت و اغوا هستند. مثل همان بت هايي كه در اختيار «نمرود» بود و از طريق آنها مردم را استعمار مي كرد! ابليس در تلوّن خودش بت جديد درست مي كند. علم سكولار، تكنولوژي و ليبرال دموكراسي بت هاي جديد ابليس هستند كه به وسيلة آنها دنيا را اداره مي كند! بنابراين ما بايد ابتدا اين بت ها را بشكنيم و ثابت كنيم كه دموكراسي دروغ و شيطنت است و بدترين نوع حكومت است! علم مدرن ابزار استثمار نوين بشر است. آنها به دنبال اين هستند كه بشر ماشيني متناسب با توسعه مادي بسازند. بنابراين ما بايد به تهايي را كه با آن بت ها بشريت را جذب كرده و خوف و طمع بشر را

به وسيلة آنها كنترل مي كنند بشكنيم.

پي نوشت:

1. سورة بقره(2)، آية 257.

مثلث مقدّس (زمين هاي نشان شده)

اسماعيل شفيعي سروستاني

در زمين گستردة خداوند، مناطق ويژه اي وجود دارد كه من در كتاب بخت خاك از آن به عنوان «زمين هاي نشان شده»، ياد كرده ام. زمين هاي نشان شده در گسترة خاك كم نيستند، قطعاتي از زمين كه گوييا به نوعي نشان شده اند و از سوي آسمان مورد توجه ويژه قرار گرفته اند. دليل آن را هم تنها خدا مي داند و راز اين موضوع بر كسي مكشوف نيست.

به سبب اين نشان شدگي، اين مناطق بر روي كرة زمين مانا هستند. يعني يادشان و اسمشان باقي مي ماند و هر چه از زمان به عقب برگرديم نقش اين مناطق را بيشتر مي بينيم. اين زمين ها بيشترين نقش را در عرصة حيات اقوام بازي كردند، محلّ وقوع بزرگ ترين حادثه ها بودند و از سوي مردان سياسي، فرهنگي مورد توجه قرار گرفته اند. نمي شود از كنار اين مناطق به سادگي گذشت و به آن بي توجه بود. اين مناطق يك جزيرة متروك در كنار اقيانوس اطلس نيستند كه بشود گفت: بي اهميت اند و كاري به كارشان نداشته باشيم. تنها معادن زرخيز و منابع طبيعي را دارا نيستند كه بشود گفت: فقط از نظر اقتصادي مهم و قابل توجه اند. يك موقعيت ويژة چند وجهي دارند. مي شود اين مناطق را شمارش كرد، احصا كرد و يك دفترچة مشخص از آنها تهيه كرد. اين زمين ها محدودند. تعدادشان زياد نيست. جالب توجه اينكه عموم اين مناطق نشان شده از هزاره هاي پيشين تا امروز، در جايي قرار دارند كه حساس ترين منطقة جغرافيايي در شرق اسلامي است. اين منطقة نسبتاً وسيع و گسترده در يك مثلث قابل مشاهده است و جالب

است كه بدانيد در سه رأس اين مثلث _ كه مهم ترين و اصلي ترين زمين هاي نشان شدة خداوند در آن واقع شده _ «مسجد كوفه»، «مسجدالحرام» و «مسجد الاقصي» قرار دارند. مثلثي بزرگ كه در سه رأس آن سه مسجد قرار گرفته كه از مساجد معمولي نيستند بلكه اتفاقاً دست آسماني در بر كشيده شدن اينها مستقيماً دخالت دارد و از نظر تاريخي داراي سابقة بسيار طولاني هستند اين سابقه به بدو خلقت بر مي گردد. هيچ نقطه اي در روي كرة زمين اين ويژگي را ندارد كه بشود اهميت و سابقة آن را از زمان آفرينش حضرت آدم(ع) رديابي كرد. عموم انبياي عظام الهي در اين سه مسجد نزول، سكني، حضور، وقوف و توقف داشته اند و در حال حاضر هم آرامگاه بسياري از انبياي الهي در اين سه مسجد است. هيچ منطقه اي در دنيا چنين ويژگي اي ندارد كه انبيا در آن وقوف و نزول كرده باشند و در آن آرميده باشند. محلّ اين سه مسجد همواره محلّ فرود فرشتگان بوده. در همة منابع ديني از اين سه مسجد گفت وگو به ميان آمده است. در مناطقي كه در ميان اين مثلث قرار گرفته، نزول كتب آسماني را مي بينيم. چنانكه انبياي عظام الهي مخصوصاً پيامبران اولوالعزم، دربركشيده شدن اين مساجد نقش داشتند و در اين مساجد حضور داشته اند، يا براي ورود به مناطقي كه اين مساجد در آن قرار داشته تلاش و مجاهده كرده اند. در يك مورد تنها ماجراي بسيار بلند حضرت موسي(ع) را مي بينيم كه مجاهدت هاي بسيار طولاني براي ورود به اين ارض مقدس و مسجدالاقصي داشتند. همين كه وارد ماجراي تأسيس مسجدالحرام مي شويم، حضرت آدم(ع) را مي بينيم

كه از بهشت هبوط كرده، به زمين آمده و به دنبال مفرّي است تا توبه كند و توبة او پذيرفته شود. ناگهان در ميان سرگشتگي و حيراني، مَلكي را مي بينيد. در روايات اسلامي ما چنين آمده كه: مَلك مقرّبي همواره در بهشت همراه آدم و حوا بود و آنها را انذار مي داد و وقتي كه آدم در اثر عصيان هبوط كرد، در وقت سرگرداني در دشت وسيع به ناگهان حجر را در برابر خود ديد و به او متذّكر شد كه اگر مي خواهي توبه كني و دوباره به بهشت بروي با من بيا. او، حضرت آدم(ع) را همراهي مي كند و به محلي مي آورد كه امروزه مسجدالحرام است. توسط حضرت جبرئيل، جغرافياي مسجد روي زمين رسم مي شود. محلّ كعبه مشخص و «حجر» در هيأت اين سنگ در آنجا مستقر مي شود تا اين مسجد، ياد آدم(ع) و رسم بازگشت به جمع محرمان راز، باقي بماند. از اين طريق حضرت آدم(ع) مجال بازگشت و توبه پيدا مي كند و مسجدالحرام باقي مي ماند. هيچ دستي مجال نابودي اين مسجد را پيدا نمي كند، در تمام نقاط عطف تاريخي نقش آفريني مي كند و بعد از دوران طولاني غيبت كبرا هم اين مسجد، محلّ نزول اجلال حضرت مهدي _ ارواحنا له الفداء _ است. حضرت به خانة كعبه، تكيه و ظهور مقدّس را اعلام مي كند و ياران در اين مسجد گرد حضرت جمع مي شوند و ماجراي ظهور از اين مسجد آغاز مي شود. همين ماجرا را دربارة مسجدالاقصي مي بينيم. چنانكه در همة ادوار تاريخي مهم، مسجدالاقصي نقش آفريني مي كند. حضرت موسي(ع) و حضرت عيسي(ع) در اين مسجد نزول اجلال دارند. حضرت محمدبن عبدالله(ص) در وقت

معراج از مسجدالحرام به مسجدالاقصي مي آيد و از اينجا عروج مي كند و ديگر بار براي بازگشت نيز فرودگاه ايشان كعبه و مسجدالحرام نيست بلكه مسجدالاقصي است. در مسجدالاقصي نزول اجلال مي كند و به مكه برمي گردد. اين مسجد در همة نقاط عطف تاريخي، اجتماعي و سياسي نقش آفريني مي كند. چنانكه واسپس غيبت كبرا در اوّلين ماه هاي ظهور، حضرت مهدي(ع) به مسجدالاقصي تشريف مي آورند و حضرت عيسي(ع) پشت سر ايشان به نماز مي ايستند و حتّي مسجد را با شكوه تمام بازسازي مي كنند. هيچ كس قادر نيست نقش اين مسجد را از بين ببرد. همين وضعيت را براي مسجد كوفه هم مي بينيم. همان كساني كه شرفياب شده اند مي دانند كه در موارد متعددي، در مقام هاي مختلفي از اين مسجد بايد نماز بخوانند و هر يك از اين مقام ها متعلق به يكي از انبياست. مقام هاي ديگري نيز متعلق به ائمة معصومين(ع) است. نقش مسجد كوفه در صدر اسلام بر هيچ كس پوشيده نيست. قوي ترين دولت توسط حضرت اميرالمؤمنين(ع) در اين مسجد محقّق مي شود و در همين مسجد هم به شهادت مي رسند. اين مسجد همچنان نقش آفرين است تا زماني كه غيبت كبرا به سر مي آيد و فرودگاه حضرت ولي عصر(ع) مي شود. در روايات اسلامي مسلّم ما آمده است كه ايشان با جمعي از ياران، در نُه قبّة نوراني در مسجد كوفه فرود مي آيند، و همين محل را محلّ حكومت خود قرار مي دهند و پايتخت دولت كريمة ايشان، اين مسجد انتخاب مي شود و همة ملل براي ديدن حضرت به اين شهر مي آيند، و طول و عرض اين شهر گسترش پيدا مي كند و تا كيلومترها وسعت مي يابد. اين مسجد در تمام دوران دولت كريمه

باقي مي ماند و پايتخت تمام ائمه(ع) بعد از امام زمان(ع) است از جمله مركز حكومت كريمة حضرت امام حسين(ع) كه سيصد سال بعد از امام مهدي(ع) به حكومت مي رسند و از اينجا جهان را اداره مي كنند تا قيامت كه آن واقعة عظيم رخ مي دهد. از يك مثلث گفت وگو مي كرديم كه مهم ترين مناطق نشان شدة خداوند در آن واقع هستند. همة مناطق اين مثلث، نقش آفرين است. نكتة جالب توجه اينكه بزرگ ترين تمدن ها در اين مناطق به وجود آمده اند. يعني همان گونه كه پيامبران بزرگ الهي در اين منطقه مبعوث شدند، تمدن هاي بزرگ نيز در اين منطقه شكل گرفتند و جالب اينجاست كه بنابر تعبير جناب آقاي «شمس الدين رحماني» _ كه از خاورميانه به عنوان «لولاي سه قاره» ياد مي كنند _ از نظر ژئوپولتيكي اين مثلث و مناطقي كه در اين مثلث قرار گرفته اند، قاره هاي بزرگ اروپا، آفريقا و آسيا را به هم متّصل مي كند. داد و ستد بزرگ و سيّال، از طريق اين منطقه صورت مي گيرد. اين منطقه محلّ رفت و آمد لشكرهاي بزرگ بوده است. در طول تاريخ لشكركشي هاي بزرگ را در اين منطقه شاهد بوده ايم و علاوه بر اهميت اجتماعي، سياسي و ژئوپولتيكي، بيشترين ثروت جهان در اين منطقه قرار دارد. امروز اگر بخواهيم اين مثلث را از جغرافياي منافع سياسي، اقتصادي و انرژي جهان حذف كنيم. هيچ چيز باقي نمي ماند. آنچه از انرژي كه جهان صنعتي به آن نيازمند است، در اين منطقه متمركز است. ما در چنين منطقه اي قرار گرفته ايم ضمن اينكه به دليل سابقة تاريخي و سابقة فرهنگي، اقوامي كه در اين منطقه زندگي مي كردند فرهنگ هاي بزرگي از ميان اين سرزمين بيرون

آمده است. آنچه از تمدن و فرهنگ را در مناطق ديگر زمين مي ببينيد دست دوم و حقيرند؛ يا اگر فرهنگي ايجاد كرده اند، يك سويه و يك وجهي بوده است، آنها فرهنگ چند وجهي ايجاد نكرده اند. در حالي كه اقوامي كه در اين مثلث زندگي مي كنند، اگر فرهنگ و تمدن ايجاد كرده اند، هم به وجه مادي حيات انسان توجه كرده اند و هم به وجه غير مادي و فرهنگي حيات انسان در گسترة زمين؛ هم به صورت مادي حيات و هم به سيرت و حقيقت حيات متوجه بودند، هم در زمين فرمان مي راندند و هم در آسمان حضور داشتند. اين منطقه، منطقة بسيار بزرگي است. در همين جا يك مطلب مشخص مي شود و آن اينكه اگر كسي بخواهد بر جهان حكمراني داشته باشد بدون حكومت بر اين مثلث امكان ندارد حكومت او تحقّق پيدا كند. گويا قطب حكومت جهاني در اين منطقه است. چنانكه دولت هاي بزرگ از قديم الايام بوده اند. عبارت مشهوري است كه: «در اورشليم، بيت المقدس و در بيت المقدس، مسجدالاقصي قطب است. اگر كسي بخواهد امپراتوري بزرگ ايجاد كند ابتدا بايد در اين منطقه حضور داشته باشد.» يكي از رازهاي پوشيده امّا جدّي يهود براي تسلط بر اين منطقه به اين دليل است كه، قوم يهود به دنبال تشكيل حكومت جهاني است و مي داند تشكيل حكومت جهاني بدون تسلط بر اين منطقه غير ممكن است و خوب مي داند كه تسلط او وقتي كامل مي شود كه بتواند به تمام معنا مسجدالاقصي را تصرف كند امّا تا به حال در اين امر موفق نبوده است. نكتة جالب توجه اينكه وقتي حكومت جهاني حضرت ولي عصر(ع) محقّق مي شود، تمام اين مثلث در

اختيار آن حضرت قرار مي گيرد. گوييا تشكيل امپراتوري بزرگ و حكومت جهاني بدون تسلط بر اين منطقه غير ممكن است. بدون توجه به عناوين و فصول ديگر، در پاسخ به اين پرسش كه آيا موضع گيري مسلمانان سبب واكنش دنياي غرب عليه مسلمانان مي شود يا راز ديگري نهفته است؟ مي توان گفت: تا زماني كه مسلمانان در اين منطقة حساس و در اين مثلث نشان شده زندگي مي كنند، هر قدرتي كه بخواهد حاكميت جهاني را به دست گيرد، مسلمانان را مانع خواهد يافت؛ لذا، تا زماني كه مسلمانان، اين منطقة مهم را كه مي توان از آنجا تشكيل حكومت جهاني داد، در اختيار دارند، يهود و استكبار دست از سر آنها بر نخواهند داشت؛ چه موضع گيري بشود چه موضع گيري نشود. همين كه در اين منطقه مستقر هستند براي دشمني آنها كافي است. همة توانايي ها و پتانسيل هاي موجود در اقوام ساكن در اين منطقه است كه استكبار جهاني را وا مي دارد بي وقفه به اين منطقه حمله كند. و اين حملة دائمي و پر شتاب و چند وجهي را داشته باشد. اين حمله دائمي، با شتاب، رو به تزايد و چند وجهي است. تنها حملة نظامي نيست، بلكه نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي است. وقتي به سابقة رويارويي استكبار با شرق اسلامي برمي گرديم، سابقة اين مبارزة چند وجهي را مي توان ديد. عوام الناس ممكن است تنها مجادلة نظامي را دريابند. جمعيت متوسط، مجادلة نظامي، اقتصادي را درمي يابد. فرهيختگان رويارويي فرهنگي، سياسي، اقتصادي، نظامي را درك مي كنند و خواص رويارويي اقتصادي، سياسي، نظامي و فرهنگي و اعتقادي را. اين چهارمي لطيف و مخصوص خواص است، مخصوص عوام نيست. به عبارت

ديگر اينها لايه هاي رويارويي اند. عوام فقط يك روية نظامي را درك مي كنند. رويه هاي مختلف را نمي توانند بررسي كنند. امّا اين رويارويي، پر شتاب، پر سابقه، رو به تزايد و چند وجهي است. تنها يك وجه آن سياسي است. هر بار كه استكبار اهرمي را در بعد سياسي، نظامي، اقتصادي يافته همان را فشار داده و در اوّلين فرصت، هر مجراي ديگري را دريابد استفاده مي كند. مردمي كه در اين منطقه زندگي مي كنند سابقة طولاني مبارزه و برخورد با استكبار داشته اند. به ميزاني كه دنياي استكبار و يهود از سابقة رويارويي دنياي اسلام با دنياي استكبار خبر دارد، متأسفانه مسلمانان به آن ميزان از اين سوابق مطلع نيستند. امّا غرب هميشه هوشيارانه اين سوابق را مطالعه كرده و نكتة جالب توجه اينكه وقتي اين سوابق را بررسي مي كنيم مي بينيم: «هميشه پيروزي و برتري با جهان اسلام بوده است.» گرچه فراز و نشيب ها در ميدان نبرد و عرصة رويارويي زياد بوده، امّا در نهايت تفوّق و چيرگي با دنياي شرق بوده است و همواره هزيمت و شكست سهم غرب. استقرار مسلمانان در اين منطقه به دليل حساسيت ويژة خاورميانه كافي است تا دول استكباري هيچ گاه دست از خاورميانه بر ندارند و هميشه براي تسلط بر اين منطقه تمايل داشته باشند. مطلب شايان توجه ديگر اينكه، همان طور كه اسلام طيّ 1200 سال گذشته منشأ تحوّلات مهمي در جهان بوده، دورة جديدي هم آغاز شده كه دوباره، اسلام در آن منشأ تحول شده است. در تاريخ، ظهور و بعثت حضرت نبي اكرم ص) يك نقطة عطف مهم است. بعد از بعثت حضرت هم چندين حادثه اتفاق افتاده كه نقاط

عطف در تاريخ بشر به حساب مي آيد. اينكه آيا اين وقايع مرضيّ رضاي خدا بوده؟ مورد بحث ما نيست. هر چه بوده رنگي از اسلاميت داشته كه باعث تحول شده. از جملة اين وقايع ورود مسلمانان به اروپا و به وجود آمدن تمدن اسلامي در دل اروپاي وحشي بوده است. ورود مسلمانان از طريق جبل الطارق توسط «طارق بن زياد» و ظهور تمدن در اندلس كه حتّي مرزهاي فرانسه را در بر گرفته بود حائز اهميت است. وقتي مسلمانان وارد اروپا مي شوند تحولات بزرگي در آنجا حادث مي شود. اين تحولات فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي بود و فقط براي تصرف خاك حادث نشده بود كه كاري به مرام و آيين آنجا نداشته باشد، بلكه مسلمانان تحولات فرهنگي ايجاد كردند. آنها يك نمونة مثال زدني در اروپا ساختند. در زماني كه اروپا گرفتار مبتذل ترين صورت حيات بود، مسلمانان در اين منطقة خاصّ زيبا ترين مدنيتي را ايجاد كردند كه رنگ و بوي تمدن والاي اسلامي داشت. همين نقطة عطف نيز باعث حسدورزي اروپا و جدال آنها با مسلمانان شده بود. نتيجة اين نقطة عطف اين شد كه در اثر رويارويي و درگيري طولاني مدت غرب با مسلمانان، خود غرب هم متحوّل شد. چند عامل براي متحول شدن غرب ذكر مي شود. تحولاتي كه منجر به گذر غرب از قرون وسطي و ورود به قرون جديد شده است. يكي كشف آمريكا و ديگري فتح اندلس است. بنابراين، فتح اندلس توسط مسلمانان، يك نقطة عطف در تاريخ است. زماني كه مجدداً اندلس از مسلمانان پس گرفته شد، نقطة عطف ديگري شكل گرفت. وقتي مسلمانان در اندلس مستقر شدند، فرهنگ و

تمدن خود را در آنجا جاري كردند. اين فرهنگ را در ابنيه، معماري و شهرسازي آنجا مي توان ديد. امّا وقتي كه اندلس دوباره در اختيار مسيحيان قرار گرفت، نقطة عطف ديگري شكل مي گيرد، زيرا فتح اندلس باعث مي شود تحولات جديدي در اروپا صورت بگيرد و اروپا از قرون وسطي بگذرد و به قرون جديد برسد و تاريخ چهارصد سال اخير اروپا شكل بگيرد. علاوه بر فتح اندلس، كشف امريكا را عامل تحولات در قرون جديد مي دانند. در دوران جديد، در آخرين دهه هاي قرن بيستم واقعة شگرفي در شرق اسلامي رخ مي نمايد و اين واقعه، «انقلاب اسلامي» است. درست در زماني كه غرب رو به سستي و افول نهاده است.

در اين واقعه، انقلاب اسلامي در مباحث ويژه اي خود را نشان مي دهد از جمله:

1. اين انقلاب غرب را به چالش مي كشد و علامت سؤال هاي بزرگ رو به روي غرب مي گذارد.

2. ديگر بار فرهنگ و تمدن اسلامي به رخ غرب كشيده مي شود.

3. شرق اسلامي با محوريت «ايران» غرب را به نبرد بزرگ و جانانه فرا مي خواند.

4. اين واقعه در محدودة جغرافيايي سرزمين خود، در يك ميليون و ششصد هزار كيلومتر مربع خاك خود محصور نيست بلكه دايرة امواج فرهنگي، اجتماعي و امنيتي انقلاب اسلامي از مرزها مي گذرد، از لولاي سه قاره خارج مي شود و دوباره همة مناطق آسيا، افريقا و اروپا را تحت تأثير قرار مي دهد. چنانكه بسياري از آمار و اطلاعات نشان مي دهد، بعد از انقلاب اسلامي ايران، تحولات بسيار زيادي در سه قاره اتفاق افتاده است. شايد بشود گفت كه ما بايد گسترة نفوذ انقلاب اسلامي را خارج از ايران ملاحظه كنيم، نه در داخل ايران.

در داخل، ذهن و زبان، درگير مسايل داخلي است. متوجه گسترة انقلاب اسلامي در خارج از اين لولا نيستيم. ولي وقتي ملاحظه مي كنيم كه طيّ بيست و هفت سال گذشته چه تحولات فرهنگي اجتماعي بزرگي در جهان رخ داده، چه خيزش هاي ديني و معناگرايي را در اروپا باعث شده و چگونه اسلام خواهي در اروپا، افريقا، آمريكا و آسيا رايج شده متوجه مي شويم كه انقلاب اسلامي منشأ تحولات بزرگي در جهان شده است. 5. انقلاب اسلامي نه تنها ايران را به عنوان يك منطقة مهم از دست آمريكا خارج كرده بلكه پيامدهاي اين انقلاب مانند يك بازي دومينو، پله پله و مرتبه به مرتبه مهره هاي ديگري را انداخته و بيداري ويژه اي را باعث شده است. 6 . نهضت ضدّ غرب و ضدّ صهيونيسم را در منطقه دامن زده و در يك زمان كوتاه به جايي رسيده كه ديگر نه عراق، نه افغانستان، نه لبنان و نه ساير مناطق ديگر، هيچ كدام در اختيار آمريكا نيستند. اين اتفاق، جهان اسلام را متوجه يك رشد، انقلاب و هدف جديد كرده. ظهور انقلاب اسلامي در ايران، يك هدف بزرگ در پيش روي انسان ها، خصوصاً مسلمانان منطقة خاورميانه قرار داده و انگيزه اي شده است براي: الف _ كسب استقلال و حفظ آن،

ب _ مبارزه با غرب براي كسب هويت فرهنگي و مذهبي خودي و رهايي از تباهي،

ج _ تكيه كردن بر فرهنگ اسلامي و نشر آن، چيزي كه غرب به شدت از آن هراسناك است. در هر صورت اگر تمام مواردي را كه تا به حال غرب در نظر گرفته، فراموش كنيم و در نظر نياوريم، تحولات بيست و هفت سالة

اخير كافي است براي اينكه غرب ناگزير باشدكه خود را به نوعي از اين ماجرا خلاص كند و اين تنها موضوعي است كه طيّ قرون اخير تماميّت فرهنگ، اقتصاد، سياست و حتّي مسائل امنيتي و نظامي غرب را متوجه خود كرده است. غرب سرماية كلاني را خرج كرده براي اينكه اين جريان را متوقف كند، چون ايران، كانون ماجرا است. تا مدت ها با سرمايه گذاري روي جنگ مي خواستند اين جريان پيش رونده را متوقف كنند و بعد از آن با سرمايه گذاري روي مباحث اقتصادي و فرهنگي سعي كرده اند انقلاب اسلامي را متوقف كنند امّا بايد بپذيريم كه انقلاب اسلامي يك تحول مهم است و نيز بايد بپذيريم كه اينها از مطامع خود دست نمي كشند. «هنري كسينجر» كه از اعضاي شوراي روابط خارجي امريكا و يك نظريه پرداز و استراتژيست يهودي است و زماني هم وزير امور خارجة ايالات متحدة امريكا بود، در كتاب خودش كه با عنوان سياست خارجي آمريكا منتشر شده مي نويسد:

براي اينكه بتوان از گسترش و نفوذ يك كشور در ديگر مناطق جهان و تعميق روابط سياسي اش با ديگران جلوگيري كرد، بايد امنيت ملّي آن كشور را در معرض خطر قرار داد تا سرگرم كشمكش هاي داخلي گردد و نتواند به قدرت و امنيت در داخل دست يابي پيدا كند يا از جانب ديگران همواره در معرض تهديد و تهاجم قرار گيرد. اين استراتژي طيّ دو، سه دهة اخير همواره دربارة كشورهاي فعّال مسلمان و به ويژه ايران اسلامي به كار گرفته شده است. از همين روست كه اين موضوع را در كشف راز رويارويي مستمرّ غرب با جهان اسلام، ايران و انقلاب اسلامي، مهم ارزيابي مي كنم

و بر آن تأكيد دارم.

راز دلتاي شوم

جورجي كنعان

مترجم: واحد ترجمة مؤسسة موعود اشاره:

جورجي كنعان نويسندة مسيحي لبناني در كتاب خود با عنو ان ميراث اسوره ها (اصول گرايي مسيحي در نيم كرة غربي)، «عمليات گستردة يهودي سازي مسيحيت، رابطة ميان تورات يهوديان و انجيل، راز حمايت بي دريغ آمريكاييان از اسرائيل، گستردگي آموزه هاي اعتقادي و اخلاقي يهودي در عمل و نظر مسيحيان غربي و... » را بررسي مي كند.

در مقالة حاضر كه بخشي از كتاب ياد شده است تاريخچة پيدايش بنيادگرايان مسيحي بررسي شده است. نشو و نماي اصولگرايي

«ج.ه. جانسون»، مسيحي هندي، مي گويد:

والدينم از جمله مؤمنان و پاي بندان به فرقة مسيحيت پروتستانتيسم بودند كه به تورات بيش از انجيل اهميت مي دادند. آنها به عصمت كتاب مقدّس اعتقاد داشتند و اصرار مي كردند فرزندان آنها نيز مانند آنها، به بازگشت يهود به سرزمين مقدّس به عنوان سرآغاز فرجام جهان، اعتقاد داشته باشند، پس از سال 1947، اعتقاد پدرم به صهيونيسم افزايش يافت. به گونه اي كه يك صهيونيست تمام عيار (مسيحي صهيونيست) شد و اعراب مخالف و دشمن اسرائيل را مورد سرزنش قرار مي داد. زيرا به عقيدة او، آنها در مقابل خواست و ارادة الهي قد علم كرده بودند و اين اعتقاد، در جان و روح او ريشه داشت تا اينكه در سال 1964 از دنيا رفت. تحصيل كتاب مقدّس يكي از مهم ترين برنامه هاي درسي ما در مدرسه مان بود. ما هميشه نسبت به دانش آموزان يهودي، احساس خاصي داشتيم. احساسي كه با خضوع و خشوع و تا حدودي با ترس توأم بود، چون آنها از سلالة پيامبران بزرگ بودند كه در مورد آنها مطالب بسيار شنيده و خوانده بوديم.1 «گريس هالسل»، مسيحي آمريكايي

در يكي از نوشته هايش مي گويد:

پدر و مادرم، هر يكشنبه دو بار مرا به كليسا و شب هاي چهارشنبه، يك بار به تجمعات نماز مي بردند. همان گونه كه از هواي پاك و خشك تگزاس استنشاق مي كردم، جان و روحم از عقايد مسيحيت اصولگرا كه در عبارات و مفاهيم كتاب مقدّس نمود پيدا مي كرد، سيراب شده بود. ياد گرفته بودم كه سخن خداوند از طريق كتاب مقدّس به ما مي رسد كتابي كه مصون از هر گونه اشتباه و لغزش در چاپ و ترجمه است. برخلاف اينكه من كودكي بيش نبودم و معناي كلمات و مفاهيم آنها را درك نمي كردم، امّا آنها در جان و روحم حك شده بودند. من و مونا، (همكار او)، كه در يكي از مسافرت هايش به سرزمين مقدّس در سال 1983، به همراه انجيلي هاي نوين به رهبري كشيش «جري فالول» در پيشينة مسيحيت اصولگرايمان شبيه يكديگر بوديم و در خانواده هايي مسيحي پرورش يافته بوديم كه به كتاب مقدّس گوش مي داديم و آن را مي خوانديم. در مدرسه چيزي دربارة خاورميانه به ما آموزش نداده بودند، فقط آنچه را كه در تورات ذكر شده بود، آموخته بوديم. هر دو داستان هاي عهد قديم را دربارة اقامت عبريان در فلسطين و جنگ هاي پادشاهان اسرائيل و هم چنين وعده هاي خداوند به ملّت برگزيده را خوانده بوديم و مانند ميليون ها مسيحي ديگر، داستان هاي ابراهيم، موسي، يسوع، داوود و سليمان را خوانده و آنها را قهرمانان بزرگ خاورميانه يا به عبارت بهتر، قهرمانان تمام ملل روي زمين از جمله چيني ها، مصري ها، هندي ها، ايراني ها و ژاپني ها به شمار مي آورديم. ما بر اين باور پرورش يافتيم كه سرزمين فلسطين خالي از هر ملّت

بود تا اينكه عبراني ها به آنجا رفتند. آنها در اذهان خام ما، قديمي ترين ملّتي بودند كه اندكي پس از پيدايش آدم و حوا پاي به عرصة وجود گذاشته بودند و هنگامي كه شروع به خواندن يا شنيدن مطالبي دربارة ساير ملل خاورميانه مي كرديم، نمي پذيرفتيم كه آنها واقعاً يك ملّت هستند و به آنها صرفاً به عنوان دشمن عبراني هاي قديم و بالاخره دشمن خداوند نگاه مي كرديم. من و مونا در جايگاه دو كودك به داستان هاي عهد قديم گوش مي داديم و مانند ميليون ها كودك اصولگرا ديگر، به اين نتيجه مي رسيديم كه ميان خداوند و ملّت برگزيده اش رابطه اي ويژه وجود دارد. ما ياد گرفتيم نويسندگان عهد قديم را باور داشته باشيم كه خود و قبيله شان را ملّت برگزيدة خدا معرفي مي كردند. هالسل ادامه مي دهد:

مسيحيان دوباره زاده شده در شهر من، اعتقاد دارند تاريخ بشري آن گونه كه مي دانيم در نبردي كه «آرمگدون» خوانده مي شود، به پايان مي رسد و اوج اين نبرد، بازگشت مسيح است كه حكومت خويش را بر تمام بشريت، حتّي مردگان نيز بسط مي دهد. به طور كلي مسيحيان شهر من اعتقاد دارند عمر جهان شش هزار سال است و يهوديان، ملّت برگزيدة خداوند هستند و خداوند، سرزمين هاي مقدّس را به ملّت برگزيده اش بخشيده است و از آنجا كه يهوديان ملّت برگزيدة خداوند هستند، هركس آنها را عزت و احترام بگذارد، خداوند او را عزيز مي گرداند و هركه آنها را لعن و نفرين كند، خداوند او را لعن و نفرين مي نمايد. در سال 1979، از فلسطين اشغالي ديدار و در يكي از شهرك هاي يهودي نشين آن (تكواع) در كرانة باختري اقامت كردم. در اين شهرك با «بابي براون»، يهودي

آمريكايي كه از بروكلين به فلسطين مهاجرت كرده بود، آشنا شدم. او به من گفت: «خداوند اين سرزمين را به ما يهوديان بخشيد». به يك باره هر آنچه در كودكي فرا گرفته بودم، دوباره در ذهنم زنده شد: «خداوند ملّت برگزيده اي دارد. خداوند سرزمين مقدّس را به ملّت برگزيده اش بخشيد».2 «لويد جورج»، مسيحي بريتانيايي كه از سال 1916 تا 1919 نخست وزير انگلستان بود، آشكارا عنوان مي كند:

در مدرسه اي بزرگ شدم كه در آن، تاريخ يهود را بيش از تاريخ كشورم فرا گرفتم. اكنون مي توانم تمام پادشاهان بني اسرائيل را نام ببرم؛ امّا شك دارم بتوانم شش تن از پادشاهان انگلستان يا پادشاهان «ولز» را نام ببرم. جان و روح ما مملو از تاريخ با شكوه و با عظمت عبريان است ما ادبيات مقدّس را به عنوان بخشي از بهترين هاي اخلاق مسيحيت ياد گرفتيم.3 « ا. سي. فورست»، كشيش آمريكايي، در يكي از نوشته هايش مي گويد:

گرايش هاي طرفداري از اسرائيل و مخالفت با عرب ها در وجود من بود. يهوديان از نظر من ملّت برگزيدة خداوند بودند و قدس، شهر مقدّس و فلسطين سرزمين مقدّس آنها بود. خيلي خوب است كه يهوديان توانستند پس از قرن ها آوارگي به سرزمين آبا و اجداديشان بازگردند. اين افكار را از كليسايم و از مدرسة روز يكشنبه به ارث برده بودم.4 در سال 1939، نمايندة ايالت ميشيگان، كشيش «جان. ج. اينگل»، دربارة تربيت خانوادگي و رشد در مدرسه هاي يكشنبه چنين گفت:

هميشه ياد گرفتم كه اعتقاد داشته باشم فلسطين سرزمين تاريخي اجداد يهوديان است كه خداوند آن را به يهود بخشيد و مقدّر ساخت روزي آنها به وطن خويش بازگردند.5 اين مطالب، بخش بسيار

كوچكي از سخنان مسيحيان اصولگراست و اگر هر يك از مسيحيان جهان بخواهند دربارة نشو و نماي مذهبي شان سخن بگويند، چيزي فراتر از اين نخواهند گفت. در ادامه به بخش هايي از زندگي سه تن اشاره خواهيم داشت كه نمونة نشو و نماي اين ايدئولوژي در نيمكرة غربي محسوب مي شوند. «آرتور جيمز بالفور» وزير امور خارجة انگلستان (1916 _ 1919) و صاحب بيانية معروف «واگذاري سرزمين فلسطين به يهود با هدف تأسيس وطن قومي يهوديان»، آگاهي خويش از كتاب عهد قديم را نتيجة بركت تربيت پروتستاني و اثرپذيري از مادرش مي داند كه به نظر مي رسد اوقات بسياري را صرف خواندن كتاب مقدّس مي كرده است. وي در سخنان خويش در هر مكان و زماني از اين مطالب استفاده كرده و بارها مادر خود را «زني با ايمان مذهبي و ديني عميق و مستحكم» توصيف مي كند. او در دامان آداب و سنن اسكاتلندي پرورش يافت كه نسبت به عهد قديم به ديدة احترام و عشق و علاقه نگاه مي كردند و اعتقادي راسخ به بازگشت يهود به سرزمين فلسطين داشتند و آن را مقدمه بازگشت «مسيح موعود» تلقي مي كردند. هنگامي كه بالفور پاي به دورة جواني گذاشت، توجه اش به كتاب مقدّس و پيروان آن _ يهوديان _ و ايدئولوژي آنها و مشكلاتي كه در كشورهاي محلّ اقامت خويش با آن مواجه شده بودند، بيش از پيش جلب شد. او به كتاب مقدّس معتقد باقي مانده بود. اسفار پيامبران به ويژه سفر اشعيا را مي خواند و در آنها تأمّل مي كرد و اين در فلسفه و شخصيتش منعكس شده بود و به خوبي نشان مي داد كه از ايدئولوژي يهود اثر پذيرفته

است. او تاريخ را «ابزار اجراي هدفي آسماني» مي ديد. «بلانچ داكريل»، دختر خواهر و نويسندة زندگي نامه اش، مي گويد: بالفور بسيار متدين بود و اعتقاد داشت آيين مسيحيت و تمدن مسيحي، چنان مديون يهود است كه قابل بيان نيست و ننگ است اگر مسيحيت نخواهد آنچه را كه حقّ اين دين است، ادا نمايد.6 وي در مقدمه اي كه بر كتاب تاريخ صهيونيسم «سوكولوف» نوشت، مي گويد:

متون كتاب مقدّس، اين باور را در وجود شما مي پروراند كه شناخت كامل مذهبي در جهان، از اين سرزمين و اين تاريخ و اين ملّت برگزيده حاصل مي شود.7 اگر بگوييم وي به يهود به عنوان واسطه اي در معاملات و منافع امپرياليستي بريتانيا نگاه مي كرد، اغراق نكرده ايم. چون او به يهوديان به چشم ابزار تحقّق عصر هزاره مي نگريست و آنها را تبعيدشدگاني از ميهن خويش، فلسطين، به شمار مي آورد كه بايد براي بازگرداندن آنها به ميهن قديمي شان تلاش كرد تا بخشي از ديني كه برآورده كردن آن از سوي مسيحيت دشوار بوده است، ادا شود.8 «لويد جورج»، نخست وزير بريتانيا و حامي «بيانية بالفور»، كودكي بيش نبود كه پدر خويش را از دست داد و دايي اش، «ريچارد لوير» سرپرستي او را بر عهده گرفت. ريچارد، واعظي تعميدي و مبلّغي انجيلي و عضو يكي از فرقه هاي تعميدي «ولز» بود كه «حواريون مسيح» (campbellites) نام داشت. وي در طول حيات خويش از چيزي اثر مي پذيرفت كه در حافظه اش دربارة پيش گويي هاي بازگشت يهود به سرزمين مقدّس حك شده بود.9 «رونالد ريگان»، رئيس جمهور ايالات متّحده (1980 _ 1988)، در دامان كليساي مسيحيان انجيلي پرورش يافت و مسيحي دوباره زاده شده اي بود كه به « ايدئولوژي آرمگدون» كه به

نبرد نهايي آخرالزمان اشاره دارد، اعتقاد داشت. «باب سلوسر»، مدير شبكة راديويي مسيحيت، دربارة زندگي ريگان مي گويد: نلي ريگان، مادر رئيس جمهور آمريكا _ رونالد ريگان _ زني مذهبي و مؤمن به مسيح و رهايي بود. كتاب مقدّس را با شور و شوق مي خواند و در عبادت ها شركت مي كرد. او عضو فرقة حواريون مسيح بود و به مشيّت و سرنوشت الهي تا سر حدّ ايمان به جبريّت اعتقاد داشت. سلوسر مي افزايد:

نلي تأثير بسيار زيادي بر روحيه و افكار و انديشه هاي رونالد جوان گذاشت، به همين دليل رونالد به رفتن به كليسا و خواندن كتاب مقدّس عادت كرده بود. طيّ ديداري تلويزيوني كه «جيمي بيكر»، مبلّغ انجيلي تلويزيون، با ريگان در سال 1980 انجام داد؛ ريگان گفت:

من بسيار خوشوقتم، چون مادري داشتم كه در جان و روحم، بذر ايمان عميق به چيزهايي را كاشت كه آن روز معناي آنها را نمي فهميدم و نمي دانستم مادرم چرا اين كارها را انجام مي دهد. ريگان اعتراف كرد كه اين آموزه ها و تعاليم، تأثير بسيار زيادي در شكل گيري شخصيت اصولگرايش داشته است. وي در گفت وگويي كه با «ويليام رُز»، نويسندة آمريكايي داشت، گفت: تو مي داني كه من طبق اصول و قواعد كتاب مقدّس پرورش يافته ام. علاوه بر اين مدّت ها در مدارس يكشنبه درس مي خواندم. بسيار پيش مي آمد كه ريگان با مشاور حقوقي اش، «الينگوود»، مي نشست و دربارة پيش گويي هاي تورات گفت وگو مي كرد. وي در اغلب سخنراني هاي خويش به كتاب مقدّس استشهاد يا با روش هاي خاصّ خود به اين كتاب اشاره مي كرد.9 اوّلين نخست وزير دولت اسرائيل، «حاييم وايزمن»، يهودي روسي تبار (1874 _ 1952) دربارة خاطرات كودكي اش مي گويد:

هنگامي كه چهار ساله بودم

به مدرسة ديني يهوديان رفتم و اين كاري بود كه هر كودك يهودي انجام مي داد. در سال هايي كه در اين مدرسه گذراندم، چيزهاي زيادي دربارة آيين يهود فرا گرفتم، امّا آنچه ملكة ذهنم شده بود، سِفر انبيا بود. هنگامي كه پنج ساله بودم، از خانة پدرم به خانة پدربزرگم رفتم. پدربزرگم مردي متدين بود كه نماز و واجبات مذهبي را به جا مي آورد و هميشه براي من داستان هايي از رهبران مذهبي و تأثير آنها در بني اسرائيل مي گفت.10 اجازه بدهيد با جرأت و يقين كامل بگويم، اگر از تمام مسيحيان جهان بخواهيم خاطرات دوران كودكي خويش را بنويسند، چيزي فراتر از مطالب فوق نخواهند گفت و نخواهند نوشت. درست است كه من _ نويسنده _ به مدرسة آيين مسيحيت رفتم و وايزمن به مدرسة آيين يهود رفت، اما تكاليفي كه بر دوش من و او بود، تفاوتي با هم نداشتند:

تحقيق و تف_حّص بسيار در اصول و مبادي يهوديت. همان گونه كه سِفر انبيا ملكة ذهن او شد، ملكة ذهن من نيز شد و همان گونه كه پدربزرگش مرد متديني بود كه فرايض مذهبي و نماز را ادا مي كرد، پدربزرگ من نيز چنين بود. اضافه مي كنم پدربزرگم با تمام وجود، مزامير داوود (سرودهاي حضرت داوود) را حفظ مي كرد، درحالي كه از انجيل مسيح جز اندكي را حفظ نكرده بود. همان گونه كه پدربزرگ وايزمن داستان روحانيون و مردان مذهبي را برايش مي گفت، پدربزرگ من و پدربزرگ لويد جورج و پدربزرگ آرتور بالفور و پدربزرگ گريس هالسل و پدربزرگ رونالد ريگان و پدربزرگ هاي تمام مسيحيان نيز داستان هايي دراين باره به نوادگان خويش مي گفتند؛ امّا با يك تفاوت اندك، وايزمن بر ميراث ناب

يهود چشم گشود و با اين ميراث بزرگ شد، در حالي كه مسيحيان با دو ميراث بزرگ شده و مي شوند: «ميراث يهودي و ميراث مسيحي».

چرا؟ چون ميراث يهود يا آنچه را كه تورات ناميده مي شود، مسيحيان پذيرفته اند و بر آن، نام عهد قديم و بر انجيل خويش نام «عهدجديد» نهاده اند. آنان هر دو عهد را در يك جا گرد آورده و آن را كتاب مقدّس ناميده اند. به همين دليل، مسيحيان مانند من، با اين اعتقاد بزرگ مي شوند كه «عهد قديم» يا تورات، كتاب مقدّسي است و حضرت مسيح يك فرد يهودي بود كه مبعوث شده بود تا آنچه را كه پيامبران تورات گفته و آورده بودند تكميل كند. يا اين اعتقاد كه ميان مسيحيت و يهود رابطة تنگاتنگي وجود دارد و آنها ادامه يهودند و يهود ملّت برگزيدة خداوند و پيروان آيين آسماني هستند كه اساس و پاية ساير اديان به شمار مي آيند.11 به دليل مرتبط ساختن تورات با انجيل، اين اصل در اذهان مسيحيان رسوخ نمود كه بازگشت يهود به سرزمين فلسطين و برپايي دولت يهود در آن و ساخت مجدّد هيكل، حقّي مذهبي و خواسته اي الهي است. در اينجا ممكن است خواننده لبخندي بزند و بگويد: چه كسي از حاميان و پشتيبانان دولت اسرائيل بي اطلاع است؟ آيا بيانية بالفور پايه و اساس جنبش صهيونيسم در نيمة دوم قرن بيستم نبود كه در حركت خويش بر آن تكيه مي كرد؟ درست است، امّا فراموش نكنيم پايه و اساسي كه بيانية بالفور بر آن بنا گرديده، وعدة خداوند به حضرت ابراهيم(ع) (به زعم پيروان اديان آسماني) بود كه سرزمين كنعان را به عنوان ميراث ابدي به وي

بخشيد. ميان اين دو وعده، وعدة خداوند به حضرت ابراهيم و وعدة بالفور، تقريباً چهار هزار سال فاصله وجود دارد و مسيحيت اصولگرا، در تمام اين دوران سعي مي كند در وجدان بشريت اين مطلب را جاي دهد كه تورات، كتاب آيين يهود، كتاب مقدّس بوده و هر آنچه در آن آمده نيز مقدّس است، پس خداوند وعده را داده است و تحقّق اين وعده، اجرا و تنفيذ خواست خداست و هركس صهيونيسم را در بازگشت به سرزمين موعود و ساخت وطن قومي يهود كمك كند، چه فردي و چه گروهي يا دولتي، او به وظيفة خويش كه در كتاب مقدّس آمده، عمل كرده است و خداوند او را برگزيده و مبارك گردانده تا تحقّق وعده اش به دست او صورت گيرد. اين مفاهيم و مفاهيمي از اين قبيل كه كم هم نيست، نتيجه و اثر فرهنگ اصولگرايي مشخصي است كه ميان مردم شايع شده است و با تكرار بسيار، به بخشي از تفكّرات عادي و روزانة افكار عمومي در سطح وسيع تبديل شده است. مسئلة رنج آور اين است كه ما اين حقيقت را انكار مي كنيم كه تورات در خانة تمام مسيحيان و در تمام كليساها، مدارس، باشگاه ها و غيره نفوذ كرده است. بنا به گفتة دكتر «ويليام استنسبرينگ»، استاد عهد قديم و فرهنگ سامي دانشگاه ديوك و كشيش كليساي پرسپيتر: كتاب مقدّس براي مسيحيان از دو بخش تشكيل شده است: «عهد قديم» (تورات) و «عهد جديد» و هيچ يك را نمي توان از ديگري جدا نمود.12 اين كتاب، پاية فكري و پيشينة مذهبي ما را تشكيل مي دهد و به مثابة خاكي است كه ذهنيت مسيحي غرب در

آن رشد و از آن تغذيه مي كند. به همين دليل انديشه ها و افكار مذهبي يهوديت در جان و روح ما ريشه دوانده است و آثار خويش را در نحوة انديشيدن و بسياري از برخوردها و رفتارهاي ما منعكس مي كند و هم چنان پس از چهار هزار سال كه از زمان نزول يا بهتر بگويم نگارش آن مي گذرد، در زندگي ما نقش مهمي بازي مي كند. رفتارها و برخوردهاي ما را توجيه مي كند و راهبر بسياري از طرح ها و انديشه هاي ماست و تمام انگيزه ها و احساسات ما با آن مرتبط است. آثاري كه اين آيين از چهار هزار سال پيش تاكنون بر جان و روح مسيحيان گذاشته، قابل ملاحظه است و منابع فكري و پاية اخلاقي بسياري از مسيحيان را تشكيل مي دهد. متون و مفاهيم مذهبي يهودي اثرات ژرف و عميقي در جان و روح ما گذاشته است و برخي از آنها از تأثير و قدرت بسزايي در جان و روح ما برخوردارند، به گونه اي كه باعث مي شوند انسان در قلبِ گذشته و حوادث آن زندگي كند. اگر نگوييم هزاران جلد كتاب، بي شك صدها عنوان كتاب وجود دارد كه به بررسي و تحقيق دربارة صهيونيسم به عنوان پديده اي كه در اواخر قرن نوزدهم پاي به عرصة وجود گذاشت، پرداخته اند و محقّقان به پژوهش در مورد حالات و وضعيت آن در مراحل مختلف روي آورده اند و تمامي علّت هاي حيات و رشد و نمو آن را، از جمله عوامل مؤثري مانند كنفرانس ها، كنگره ها، توطئه ها، جاسوس ها، خيانت ها، مكر و حيله ها كه در اين امر سهيم بوده است، را مورد بحث و بررسي قرار داده اند، علاوه بر اين، آنها در مورد ناديده

گرفتن برخي حقايق و غفلت ها از طرف كشورهاي بزرگ مانند انگلستان و آمريكا كه در اين مسير و اهداف نقش داشته اند، نيز سخن گفته اند. عوامل ذكر شده باعث شده صهيونيسم با كمك انگلستان و سپس آمريكا بر روي پاي خويش بايستد و هويّتي سياسي به خود بگيرد كه امروزه در جهان «حكومت اسرائيل» ناميده مي شود. امّا «صهيونيسم توراتي» ريشه در باور و ايمان مسيحيان دارد و دليل آن، رابطه اي است كه ميان تورات و انجيل وجود دارد و هر دو در يك كتاب مقدّس گرد آمده اند. از اين طريق، غربِ مسيحي با اثرپذيري از مفاهيم و مقولات مقدّس شدة تورات كه در جان و روح مسيحيان ريشه دوانده، مشكل مشروعيت بخشي به حكومت اسرائيل را حل نموده است. البته از ميان پژوهشگران جز چند پژوهشگر انگشت شمار، كسي به اين موضوع توجه نداشته است. غربِ مسيحيِ يهودي شده بود كه اين حكومت كوچك را ساخت و به اعتقاد ملل اروپايي و آمريكايي به يهوديان در «بازگشت» و برپايي دولت يهود و ساخت هيكل سليمان و ريشه كن ساختن و بيرون كردن صاحبان اين سرزمين از خانه ها و زمين هايشان كمك كرد تا ملّت برگزيدة خداوند جانشين آنها شوند و همة اين ها، تحقّق پيش گويي هاي كتاب مقدّس و تحقّق رؤياي نجات و رهايي است و تا زماني كه خداوند چنين وعده اي داده و اين وعده را در تورات مقدّس تكرار كرده؛ بي شك، وقوع آن امري حتمي است. همان توراتي كه غرب مسيحي در خانه، مدرسه، كليسا و باشگاه از آن تغذيه مي كند و سيراب مي شود، به گونه اي كه حتّي براي لحظه اي نمي تواند خود را از آن منفك و جدا ببيند.

از اينجا بود كه مبلّغان به جهان هجوم آوردند، فرستادگان به تمام نقاط جهان سرك كشيدند، موعظه دهندگان در كليساها به موعظه پرداختند و صداي سخنگويان احزاب و سخنرانان در محافل و گردهمايي ها بلند شد و همگي خواستار ايمان عميق به پيش گويي هاي تورات و كمك به تحقّق اين پيش گويي ها شدند؛ چون اين كار را خدمت به كليسا و خدا تلقي مي كردند. بدين ترتيب، همه از اصول و مبادي صهيونيسم كه مفاهيم و مضامين تورات را دربرداشت، سيراب شدند و ناآگاهانه به آن ايمان آوردند و ميراث يهود و حفظ آن، ملكة فاضلة توده مردم شد.

پي نوشت ها:

1. G.H. Jansen,Zionism, Israel and Asian nationalism, Beirut 1971.

2. Grace Halsell, Prophecy and politics, Conecticut, 1986.

ترجمة محمد سماك، پيشگويي و سياست، بيروت 1989.

3. Lioyed George. To the Jewish historical society of England on 25 May 1925. reprinted in philip Guedalla. Napoleon and palestine. London 1925.

4. A.C. Forrest , The unholy land , Canada 1972.

5. Reuben Fink, America and palestine. N.Y. 1945 P. 276

6. Blanch Dugdale, Arthur Balfour. N.Y. 1937

7. Nahum Sokolow, History of Zionism. London 1919.

8. Barbara Tuchman, Bible and sword, london 1957.

9. Lioyed George, War Memoirs, London 1933.

10. G.H. Jansen,Zionism, Israel and Asian nationalism, Beirut 1971.

11. لازم به تذكر است كه اگر تورات و انجيل كنوني و دين هاي يهود و مسيح تحريف نشده بودند، ميان اسلام، مسيحيت و يهود ارتباط تنگاتنگي وجود داشت و تمام اين اديان هم سو و هم جهت، با يكديگر بودند.

آخرالزمان در سينماي امروز

نگاهي به فيلم طالع نحس:666

سينماي هاليوود به عنوان يكي از اركان قدرت مسيحيان صهيونيست، از سال ها پيش موضوع آخرالزمان را

دستماية خود قرار داده است و تلاش مي كند با بهره گيري از ابزار قدرتمند سينما آموزه هاي خرافي مسيحيان اوانجليك را در سراسر جهان رواج دهد. در اين مقاله يكي از فيلم هاي آخرالزماني سينماي هاليوود بررسي شده است. در روز ششم ژوئن 1976، فيلم «طالع» (كه با نام «طالع نحس» در ايران به نمايش درآمد) به كارگرداني «ريچارد دانر» روي پرده رفت و كمپاني سازنده اش براي نمايش آن بر روي تاريخ نمايش فيلم يعني 6/6/ 1976 تأكيد فراواني كرد تا به عدد 666 در سمت راست تاريخ مزبور برسد. همان كاري كه 30 سال بعد هم براي بازسازي آن انجام شد و به رغم اينكه عنوان اصلي فيلم «طالع 666» است، امّا بر روي تاريخ نمايش آن يعني 6/6/2006 (به صورت 6/6/06) تبليغات مفصلي صورت گرفت تا تمركز مخاطب را بر عدد فوق هدايت نمايند. شايد بسياري از تماشاگران آثار سينماي آمريكا مطّلع باشند كه در برخي فيلم هاي هراس ماورايي كه به داستان شيطان و اعوان و انصارش مي پردازد، شمارة 666 همواره به عنوان علامت و عدد شيطان معرفي شده است. حتّي در فيلم كمدي «مسحور» با بازي «برندن فريزر» كه معامله اي فاوست گونه با شيطان (با ايفاي نقش اليزابت هرلي) انجام مي داد، هرگاه كه مي خواست توسط خانم شيطان از دنياي رؤيايي اش به جهان واقعيت برگردد و ناچار بود با وي تماس بگيرد، به وسيلة دستگاه موبايلي كه در اختيارش گذاشته شده بود، شمارة 666 را مي گرفت!! در بسياري از مناطق آمريكا يا اروپا، بنا بر اعتقاداتي كه در بخش مكاشفة رويدادهاي آخر زمان از عهد جديد كتاب مقدّس هم آمده است، شمارة 666، عددي نحس به

شمار مي آيد.1

حتّي سال گذشته در خبرها آمد كه عده زيادي از مردم در روز ششم ژوئن يعني همان 6/6/2006 به سركار خود نرفته و براي دور ماندن از بلاياي آسماني در خانه مانده اند!! در همان خبرها هم آمده بود كه برعكس اين عدة، تعدادي ديگر عدد فوق را خوش يمن قلمداد نموده و حتّي اجراي برنامه هاي مهم خود از قبيل برگزاري مراسم عقد و عروسي را به آن روز انداخته اند!!

امّا براي درك بهتر مطلب ناچارم به كتاب و فيلم «رمز داوينچي» ارجاع بدهم كه در مقالة مربوط به آن (در همين ماهنامه) نوشتم، كليد رمز گشايي بسياري از آثار سؤال برانگيز سينماي هاليوود بوده، هست و خواهد بود. در آن فيلم و داستان در قالب يك ماجراي معمايي، بسياري از علائم و نشانه هاي منتسب به شرك و شيطان را جعل كليساي قرون وسطي و پادشاهاني همچون كنستانتين مي داند كه براي مخفي كردن اصل و حقيقت مسيحيت، علامت ها و نشانه هاي مهم مذاهب پيش از آن همچون ستارة پنج پر را منتسب به شيطان دانستند و بالعكس نشانه هاي شرك آميز را با دين مسيح درآميختند. جالب اينكه در همين كتاب، شيطاني خواندن اينگونه علائم را نتيجة فيلم ها و آثار سينماي هاليوود مي داند! در بخشي از نخستين ديدار مشترك بازرس فرانسوي و پروفسور آمريكايي با جسد مرموز در موزة لوور، بازرس به پروفسور مي گويد: «آقاي لنگدن، ستارة پنج پر بايد مربوط به شيطان باشد. شما آمريكايي ها با فيلم هاي ترسناك خود اين را ثابت كرديد.»

لنگدن اخم كرد. حق با او بود. هاليوود ستارة پنج پر را سمبل شيطان نشان مي داد، در حالي كه ريشة ستاره، خدايي بود...

.

و حالا در كتاب و فيلم فوق كه از دل همان هاليوود به در آمده، پرفسور لنگدن مي گويد: «من به شما اطمينان مي دهم، بي توجه به آنچه در فيلم ها ديده ايد، تفسير شيطاني ستارة پنج پر غلط و نادرست است. هر چند سمبل زنانگي است، در گذر سال ها مفهوم آن تحريف شده است. خيلي عادي است كه در زمان شكل گيري قدرتي جديد، سمبل هاي قديمي تغيير ماهي_ّت بدهند، براي مثال سه شاخة قدرت به چنگال دو شاخة شيطان، كلاه نوك تيز مرد عاقل به نشان جادوگري و سمبل هاي الهي به علامت هاي شيطاني تبديل شوند... . در دنبالة همين نشانه شناسي «رمز داوينچي» است كه به همان عدد معروف 666 هم برمي خوريم و در پايان فيلم ، به تعبير متفاوتي از آن مي رسيم. در همان ابتداي ورود پروفسور آمريكايي به موزه لوور پاريس، با هرم هايي شيشه اي مواجه مي شويم كه هر يك از 666 قطعه شيشه ساخته شده اند و در كتاب تأكيد مي شود كه لنگدن مي خواست دراين باره نظر بازرس را بداند كه آيا آن را عدد شيطان مي داند؟

در پايان فيلم، همين هرم هاي 666 قطعه اي، پروفسور را به نهانگاه ابدي جام مقدّس و راز مسيحيت حقيقي (به زعم نويسنده و سازندگان فيلم) رهنمون مي سازد و در حقيقت اين علامت پاگان (شرك آميز و شيطاني) را نشانه اي مقدّس و رهايي بخش تلقي مي كند. حالا به خوبي مي توان وراي آثاري همچون «طالع نحس» و امثال آن را تحليل نمود و حلّاجي كرد. به خاطر دارم در همان زمان(در سال هاي اوّل پيروزي انقلاب) كه فيلم هاي «طالع نحس»، به خصوص قسمت دوم آن را بر روي نوارهاي ويدئويي بتاماكس مي ديديم، بعضي تحليل مي كردند

كه در اين فيلم ها، قصد سازندگان، به نوعي تبليغ صهيونيسم و شكست ناپذيري آن و همچنين سرنوشت محتومش براي غلبه بر دنيا بوده است، اگرچه «ديمين» يعني شخصيت اصلي فيلم به عنوان سمبل اين تبليغ، ظاهراً كودكي معصوم است كه حتّي از سرنوشت خود متنفر نشان داده مي شود(در صحنه اي از قسمت دوم فيلم «طالع نحس» كه در سال 1978 به كارگرداني «دان تيلر» و با بازي «ويليام هولدن» روي پرده رفت، ديمين كه در اين قسمت، نوجواني 13-14 ساله شده و تحت سرپرستي عمويش قرار دارد، در مدرسة نظام از زبان مسئولش مي شنود كه مأموريتي خاص دارد و نشانة آن مأموريّت، عدد 666 در فرق سرش است، وقتي آن عدد را در ميانة موهايش مي يابد، به شدت ناراحت شده و حتّي قصد خودكشي دارد كه همان مسئول، وي را از اين كار بازداشته و تقديرش را چنين مي داند.) از قضا معصوم نشان دادن عامل اصلي اجراي فرامين شيطان و تلاشش براي گريز از اين طالع ناخواسته، به نوعي توانست حس ترحم و هواداري برخي مخاطبان فيلم را به شكل عجيبي برانگيزد. (همانطور كه در نسخة 2006، در سكانسي كه پدر، ديمين را براي كشتن به كليسا برده و بچه در زير چاقوي آختة او دست و پا مي زند و كمك مي خواهد، تماشاگر ناخودآگاه نسبت به كودك احساس ترحم مي نمايد! اين همان جادو و سحر هاليوود است كه حتّي موحّدان و خداپرستان را هواخواه قطب شيطاني مي گرداند!!) همچنين يافتن تصوير آن كودك توسط عمو خوانده اش بر ديوار اسراييل در اورشليم (در همان فيلم دهة هفتاد) در حالي كه دست موجودي عجيب و غريب بر سرش قرار داشت،

تأييد ديگري بر نظرية صهيونيستي بودن درون ماية فيلم تعبير و تفسير مي شد. در بازسازي فيلم فوق كه سال گذشته بر پردة سينماهاي جهان رفت، دقيقاً همان وقايع و سير اتفاقية فيلم سي سال پيش، البته با بازيگران و دست اندركاران تازه اي به نمايش درآمد. نوزاد «رابرت تورن»، سفير آمريكا به طور مرموزي در بيمارستان جان مي سپارد و او براي اينكه همسرش دچار ناراحتّي نشود، به پيشنهاد كشيشي در همان بيمارستان، نوزاد ديگري را به فرزندي قبول مي كند و نام وي را «ديمين» مي گذارد. به تدريج رفتارهاي عجيب و غريبي از ديمين سر مي زند و پرستارش نيز در مراسم تولد پنج سالگي اش به طرز تكان دهنده اي خودكشي مي كند. كشيشي به نام پدر «برنان» به رابرت تورن هشدار مي دهد كه ديمين فرزند انسان نيست ولي رابرت باور نمي كند تا اينكه ابتدا همسرش در حادثه اي مجروح شده و سپس به شكل مرموزي مي ميرد. عكاسي، حقايق باورنكردني را براي تورن شرح مي دهد و براي كشف ماجرا همراه او راهي فلسطين و اسراييل مي شود. ديگر براي تورن ثابت شده كه بايد ديمين را با خنجرهاي مقدّس از بين ببرد، خصوصاً كه عكاس نيز در حاثه اي جان مي سپارد. امّا تلاش رابرت تورن براي كشتن ديمين در كليسا، با دخالت پليس و به قتل رسيدن تورن بي نتيجه مي ماند. البته واضح است كه يكي از مهم ترين دلايل اين بازسازي نعل به نعل، حضور «ديويد سلتزر» به عنوان فيلمنامه نويس است كه سي سال بعد، براي ساخته شدن فيلم «طالع 666»، پيروي از كليشه هاي روز سينماي هاليوود، باعث شده كه كارگردان آن يعني جان مور از نماهاي شوك آور همراه افكت هاي رايج (كه به

هيچ وجه در نسخة دهة هفتاد سابقه نداشت) استفاده كند.

امّا حالا شايد با توجه به فيلم «رمز داوينچي» خيلي راحت تر بتوان در مورد «طالع نحس» صحبت كرد. در دو صحنة فيلم همان عدد 666 مشاهده مي شود. يكبار توسط عكس هاي همان عكاس ياد شده از جسد پرستاري كه خودكشي كرد و عدد 666 بر قسمتي از دست راستش نقش بسته بود و ديگري وقتي تورن، آن را در ميان موهاي ديمين و بر فرق سر او مشاهده مي نمايد. به نظر مي رسد كه ديمين و حاميانش در جهت عملي ساختن همان تفكر 666 كه در «رمز داوينچي» رازش برملاشد، تصوير مي شوند و البته نمايش پي درپي اين دو فيلم نيز نمي تواند خالي از تعبير و تفسير مربوط باشد. تفكري كه بنا به اظهار همان فيلم، از «انجمن سرّي خانقاه يهود» و از اوايل هزارة دوم ميلادي برمي آيد كه امروزه در برخي از فرقه هاي تصوّف يهود همچون «كابالا» تبلور يافته است. تفكري كه انديشة صهيونيسم را براي دستيابي به اهدافش ياري مي دهد.

در جملاتي كه پدر برنان در صحنه اي از فيلم به نقل از كتاب مقدّس نقل مي كند و بعداً هم در صحبت هاي مابين رابرت تورن و عكاس براي گشودن راز ديمين چند بار نقل مي شود، گفته مي شود كه: «وقتي قوم يهود به صهيون باز گردد و ستارة دنباله داري آسمان را بشكافد و...او از درياي ابدي برمي خيزد و ارتشي در كرانه هاي آن به وجود مي آورد تا هركس در مقابل برادرش بايستد...»

اين نوع تفكر آخرالزماني كه بهتر است (همچنان كه در همان اوّل فيلم هم از قول كشيشي گفته مي شود) در اينجا باور «آرماگدوني» ناميده شود، در بسياري از آثار

به اصطلاح ترسناك هاليوود به شيوه هاي گوناگون تبليغ شده است و هرگونه مقابله با آن بيهوده تلقي مي شود.

در ابتداي همين فيلم «طالع نحس» از قول كشيشي كه بر روي نشانه هاي آخرالزمان تحقيق كرده است، همة آن نشانه ها به نقل از بخش «مكاشفة رويداد هاي آخرالزمان» عهد جديد كتاب مقدّس با ذكر مصاديق روشن از وقايع روز، نشان داده مي شود. براي مثال در بخش بيان رؤياي هفت شيپور، وقتي مي گويد: «...فرشتة دوم شيپور را نواخت، ناگاه چيزي مثل كوهي بزرگ و آتشين به دريا افتاد...»، تصاوير انهدام برج هاي تجارت جهاني نيويورك در 11 سپتامبر 2001 را مي بينيم. يا هنگامي كه از شيپور سوم مي گويد: «...وقتي فرشته سوم شيپور را به صدا درآورد، ستاره اي شعله ور از آسمان بر روي يك سوم رودخانه ها و چشمه ها افتاد...و هنگامي كه وارد يك سوم آب هاي زمين شد، آنها تلخ گرديدند و بسياري به علّت تلخي آن جان سپردند...» صحنه هايي از فاجعة سونامي اخير آسياي جنوب شرقي يا توفان كاترينا در سواحل لوييزيانا را شاهد هستيم. حرف هاي كشيش عمداً بر اثبات نشانه هاي آخرالزمان و آزاد شدن جانوري خبيث يا همان شيطان دلالت دارد ولي از بيان بخش آخر «رؤياي هفت شيپور» به نقل از همان «مكاشفة رويدادهاي آخر زمان» كه حكايت از پاياني خوش و «سلطنت ابدي خداوند» دارد، خودداري مي كند و به واقعة پس از شيپور ششم و آزاد شدن جانور عجيبي كه مي تواند به تعبير فيلم همان نيروهاي حامي ديمين باشد، بسنده مي نمايد تا تماشاگر را در هراس و نااميدي از آخر كار دنيا رها سازد. پدر برنان و عكاس و بالاخره رابرت تورن و همسرش كه به نوعي بر

واقعيت ديمين آگاه شده اند، هريك به طريق وحشتناكي به قتل مي رسند و در نهايت اين ديمين است كه دست در دست رئيس جمهور آمريكا در جلوي دوربين لبخند مي زند تا سرنوشت محتوم حاكميت نيروهاي شيطاني (البته به زعم سازندگان فيلم) را بر جهان مورد تأكيد قرار دهد. آنچه كه در واقع مغاير با آرمان آخرالزماني كليّة اديان الهي و موحّدان در انتظار منجي و حاكميّت خدا به شمار مي آيد.

در كتاب مقدّس در مورد سرنوشت آن جانور عجيب كه با شيپور ششم آزاد مي شود، اوّل در باب شانزدهم مكاشفة آخرزمان آمده است:

« ...پس فرشتة اوّل بيرون رفت و وقتي جام خود را بر زمين خالي كرد، در بدن كساني كه نشان آن جانور خبيث را داشتند...زخم هايي دردناك و وحشتناك به وجود آمد...فرشتة پنجم جامش را بر تخت آن جانور خبيث ريخت به طوري كه تاج و تخت او در تاريكي فرو رفت...»

و سپس در باب بيستم همان مكاشفة كتاب مقدّس نوشته شده:

...شيطان كه ايشان را فريب داده بود، به درياچة آتش افكنده خواهد شد. درياچة آتش همان جايي است كه با گوگرد مي سوزد و آن جانور خبيث و پيامبر دروغين او شبانه روز تا به ابد در آنجا عذاب مي كشند.... تا پيش از «طالع نحس» در دهة هفتاد، تن ها فيلم «بچه رزماري» (رومن پولانسكي- 1969) را به خاطر مي آورم كه در آن پيروزي نهايي با نيروهاي شيطاني تصوير شده بود (از قضا حضور «ميافارو» كه در آن فيلم بالاخره بچه اي براي شيطان به دنيا آورد، در فيلم 2006 «طالع نحس» به نقش پرستار ديمين كه از وي در مقابل نيروهاي ضدّ شيطاني محافظت

مي نمايد، بسيار پرمعني است و نشانه اي ديگر براي افكار سازندگان فيلم مي تواند محسوب شود!). حتّي در فيلم «جن گير» نيز سرانجام، پدر روحاني بر شيطان و ارواح اهريمني فائق مي آيد، اگرچه خودش نيز كشته مي شود. امّا در همة قسمت هاي فيلم طالع نحس، غلبه با نيروهاي اهريمني است و جبهة خدايي (كه در اين فيلم ها متعلّق به كليساي كاتوليك است)، هراسان و مضطرب در مقابل اهريمنان مغلوب مي شود. حتّي وقتي در قسمت سوم فيلم با نام «مواجهة نهايي»، ديمين مي ميرد. امّا در قسمت چهارم (كه براي تلويزيون ساخته شده بود) روح شيطاني در وجود دختري به نام «داليا» حلول كرده و توسط او اهدافش را دنبال مي نمايد.

امّا ترس انداختن در دل انسان ها و نااميد ساختنشان از آينده، آن هم توسط رسانة پرنفوذي همچون سينما، مي تواند براي آنان كه همواره در مقابل اديان الهي پرقدرت همچون اسلام و مسيحيت، منزوي بودند، فرصتي رواني در ذهن انسان ها به وجود آورد تا براي مقابله با آيندة تاريك بشريت به نيروي ديگري پناه ببرند يا راهي براي خاضع شدن و كنار آمدن با همان نيروي اهريمني پيدا كنند.

فراموش نكنيم كه اعتقاد به وقوع آرماگدن يا حضور موعود با تغيير ورود به هزارة سوم و رفتن از برج «حوت» به «دلو»، متعلّق به يهودياني است كه هيچ يك از دو موعود قبلي يعني حضرت عيسي مسيح (ع) و پيامبر اسلام(ص) را نپذيرفتند و شايد بيش از پيروان ساير اديان خود را مستحقّ ظهور منجي مي دانند. در همان «رمز داوينچي» پروفسور آمريكايي «لنگدن» به سوفي، دختري كه به دنبال راز كشته شدن پدر بزرگش در موزة لوور پاريس است، مي گويد: «پايان

برج حوت و آغاز برج دلو، علامت هاي تاريخي هستند. خانقاه (يعني همان انجمن مخفي يهودي صهيون) مي خواست در آن هنگام سندها را براي دنيا افشا كند ولي هزاره آمد و هيچ اتفاقي نيفتاد....

دوست لنگدن يعني «سر لي تيبينگ» (كه از طرف انجمن سلطنتي انگليس سال ها درباره خانقاه صهيون و جام مقدّس تحقيق كرده) نيز مي گويد:

«...من مي دانستم كه خانقاه تصميم گرفته است درآغاز هزاره، حقيقت را به دنيا بگويد. امّا هزاره، بدون افشاگري گذشت...خانقاه هدف مقدّسي داشت، قرن ها افرادي مانند داوينچي، بوتچلي و نيوتن آن سرّها را حفظ كردند....

در كتاب مقدّس دربارة هزاره ها و وضعيت نيروهاي الهي و شيطاني به شرح زير آمده است:

...فرشته اي را ديدم كه از آسمان به پايين آمد. او كليد چاه بي انتها را همراه مي آورد...او اژدها را گرفت و به زنجير كشيد و براي مدت هزار سال به چاه

بي انتها افكند... اژدها همان مار قديم است كه اهريمن و شيطان نيز ناميده مي شود... آناني را ديدم كه جاندار خبيث و مجسمه اش را نپرستيده بودند و علامتش را بر پيشاني و دست هاي خود نداشتند. اينان همگي، زندگي را از سر نو آغاز كردند و با مسيح، هزار سال سلطنت نمودند...پس از پايان آن هزار سال، شيطان از زندان آزاد خواهد شد... .2 «پايان روزها» همان اعتقاد يهودياني است كه هنوز در انتظار مسيح موعود به سرمي برند و بر اين باورند كه در آغاز هزاره و به اصطلاح پايان روزها، يا مسيحاي موعود ظهور مي كند يا شيطان بر جهان غالب مي گردد. اين را در برخي فيلم هاي اين چند سال اخير مانند «دروازة نهم»، «پايان روزها»، «كودك متبرّك»، «هفتمين گناه» و... به

وضوح مي توان رؤيت كرد. علايم هم يكسان است، براي مثال در كتاب «هري پاتر 3: زنداني آزكابان» آمده است كه سگ سياه، نشانة طالع نحس است و در فيلم «طالع نحس»، بارها و بارها سگ هاي سياه را مشاهده مي كنيم، سگ هايي كه از ديمين و حتّي راز قبر مادرش حفاظت مي كنند. نكتة جالب اينكه در همان «هري پاتر 3: زنداني آزكابان» اين پدر خواندة هري يعني سيريوس بلك است كه به شكل سگ سياه درآمده و در واقع قرار است از هري پاتر در مقابل دشمنانش دفاع نمايد. (دقيقاً مانند سگ هاي سياهي كه از ديمين مراقبت مي نمايند!!) حتماً يادمان هم هست كه در «رمز داوينچي» به وضوح از هري پاتر نام برده شده و قصة او از جمله موضوعاتي تلقي مي شود كه در پي زنده نگاه داشتن راز جام مقدّس و سلسلة گمشده يا فراموش شدة عيسي مسيح و مريم مجدليه است. ملاحظه مي فرماييد كه چگونه «رمز داوينچي» به طرز مشكل گشايي همة راز و رمز و ارتباط درونمايه اي برخي آثار و فيلم هاي سينمايي را بيرون مي ريزد.

امّا نكتة ديگر اينكه بارها در فيلم «طالع نحس» از جمله به نقل از كيت جنينگز عكاس به نقل از روايات باستاني نقل مي شود كه:

پسر شيطان از دنياي سياست بيرون خواهد آمد.

رابرت تورن فردي است كه حتّي سوداي رياست جمهوري در سر داشت و براي مراسم خاكسپاري اش پرزيدنت ايالات متحده شركت كرد. امّا تصوير

رئيس جمهوري آمريكا كه دست در دست ديمين دارد و از پشت سر در كادر دوربين قرار مي گيرد، به شدت دسته اي از كاريكاتورهاي معروف كاريكاتوريست شهيد فلسطيني، «ناجي العلي» را تداعي مي كند كه همواره صهيونيسم را به شكل

بچه اي با موهاي سيخ شده و از پشت سر به تصوير مي كشيد كه گاهي هم دستش در دستان عمو سام، يعني آمريكا بود! سعيد مستغاثي

ماهنامه موعود شماره 81 پي نوشت ها:

www.smostaghaci.persianblog.ir ?

1. جملات كتاب مقدّس چنين است: سپس جانور عجيب ديگري ديدم كه از داخل زمين بيرون آمد...بزرگ و كوچك، فقير و غني، برده و آزاد را وادار كرد تا علامت مخصوص را بر روي دست راست يا پيشاني خود بگذارند و هيچ كس نمي توانست شغلي به دست آورد تا چيزي بخرد مگر اينكه علامت مخصوص اين جانور، يعني اسم يا عدد او را برخود داشته باشد. اين خود معمايي است و هركه باهوش باشد مي تواند عدد جانور را محاسبه كند. اين عدد، اسم يك انسان است و مقدار عددي حروف اسم او به 666 مي رسد.

2. عهد جديد، مكاشفه، باب بيستم.

يار محبوب غايب

سخنراني حضرت آيت الله محمد ناصري

مطلب بعدي را كه مكرّر عرض كرده ام اين است؛ منظور از پردة غيبت اين نيست كه پرده اي باشد و حضرت در پس آن پنهان شده باشند. اين اصطلاح از زمان امامان دهم و يازدهم _ حضرت هادي و عسكري(ع) _ رايج شد. از آنجا كه ايشان مي خواستند براي غيبت امام زمان(ع) زمينه چيني كنند در بيشتر اوقات از پشت پرده با مردم صحبت مي كردند و عموم ملاقات هايشان به اين شكل انجام مي شد كه البته اين امر تأثير به سزايي در آمادگي مردم براي اين موضوع داشت.

سزاوار است انسان هميشه و در همة زمان ها و حالاتش، به حضرت بقية الله(ع) توجه و توسل داشته باشد. در كتاب هاي متعددي در اين رابطه سخن گفته شده است؛ به خصوص مكيال المكارم كه اوقات دعا

براي امام زمان(ع) را احصا كرده است. سال ها قبل وقتي همة اين اوقات را جمع كردم و كنار هم چيدم ديدم بيست و چهار ساعت شبانه روز، هفت روز هفته و سي روز ماه را در بر مي گيرد، به عبارت ديگر سزاوار است انسان هميشه به ياد امام زمان(ع) باشد. البته علت اين امر هم معلوم است. حضرت بقيةالله _ روحي له الفداء _ مَظهر و مُظهر تمام صفات جلال و جمال حضرت حق و اسماي حسناي الهي هستند. يگانه شخصي كه واسطة ميان خلق و خالق است و دو جنبة يلي الحقي و يلي الخلقي دارد و با استضائة از حضرت حق و گرفتن انوار قدسي از او به جامعه نور مي بخشد، ايشان هستند. براي توضيح بيشتر به اين مثال توجه كنيد. در تمام كشورهاي دنيا از برق استفاده مي شود. در همة اينها مسلّم است كه ميان كارخانه هاي توليد برق و مصرف كننده هاي عمومي و معمولي يك ترانسفورماتور نصب مي كنند كه برق توليدي كارخانه ها را در حدّ پذيرش مصرف كننده ها تبديل كند. اگر اين ترانس ها نباشد، مردم نمي توانند از برق توليد شده استفاده كنند. با اين مثال به خوبي مي توان معناي اين روايت را فهميد كه: لولا الحجّة لساخت الأرض بأهلها. اگر حجت خداوند نبود زمين اهلش را به كام خود فرو مي برد.

امام زمان(ع) ترانس عالم وجود است كه ميليون ها كهكشان و ميلياردها ثوابت و سيّارات كه در هر كدامشان هم ميليون ها موجود زندگي مي كنند از او طلب نور مي كنند. نه تنها منظومة شمسي كه تمام منظومه هاي عالم وجود كه بعضي از آنها آنقدر بزرگ اند كه در آنها تا چهل خورشيد طلوع و غروب مي كند، از ايشان استفاده مي كنند.

هر چقدر بيشتر به ياد امام زمان(ع) باشيم به نفع خود ماست والّا ايشان كه احتياجي به من و شما ندارند. ايشان، نمايندة خدا هستند و خداوند هم حافظ و نگهبان ايشان تا تمام اين منظومه ها پا بر جا باشند. از بين رفتن امام زمان(ع) مساوي است با از بين رفتن عالم وجود. لامپ هايي كه مي سوزند و روشنايي مي دهند احتياجي به من و شما ندارند و ماييم كه به روشنايي آن لامپ ها نيازمند هستيم. وقتي ما «يابن الحسن يابن الحسن» مي گوييم گويي سيممان به ايشان وصل مي شود و لامپ ولايتمان روشن مي گردد، و ايجاد سنخيّت ميان ما و امام زمان(ع) مي شود. وقتي يابن الحسن گفتيم و حضرت را صدا زديم، جوابمان را مي دهند و بلافاصله، بله مي گويند. اين همه كه سفارش شده يابن الحسن يابن الحسن بگوييد و حضرت را صدا بزنيد و بگوييد: « السلام عليك يابن الحسن و علي أبيك رسول الله»؛ « السلام عليك ايهّا النور الساطع و القمر المنير»

هزار بار هم هزاران عبارت از اين دست بگيريد هيچ نفع و ثمره اي براي حضرت ندارد و تنها نفعش براي خود ماست. ميان ظلمت و نور مناسبتي نيست و همين صدا زدن هاست كه روابط را برقرار مي كند. مثال ديگري خدمتتان عرض مي كنم. فرض كنيد شما بياييد و بگوييد: ناصري، من ديشب شما را دعا كردم. آيا اين جريان، ميان ما ايجاد محبت نمي كند؟ طبيعي است من از صميم دل خدمت شما بگويم خدا خيرتان بدهد، ياري تان كند و برايتان خوب بخواهد. در آية شريفة قرآن كريم آمده است:

إذا حييّتم بتحيّةٍ فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها.1 و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتي] بهتر از آن

درود گوييد، يا همان را [در پاسخ] برگردانيد.

هر كس به شما حتّي سلام كرد اين يك هديه اي است كه شما بايد يا مثلش يا بهتر از آن را به او پس بدهي.2 در ادامة بحث به اين مي رسيم: الم? ذلك الكتاب لا ريب فيه هديً للمتّقين? الذين يؤمنون بالغيب ...؛3 الف، لام ميم?، اين است كتابي كه در [حقانيت] آن هيچ ترديدي نيست؛ [و] ماية هدايت تقواپيشگان است? آنان كه به غيب ايمان مي آورند... قطعاً منظور از كتاب در اين جا قرآن است كه در لوح محفوظ بوده و هيچ شكي در آن نيست. قرآن هادي و راهنماي متقيان است. قرآن متّقين را كساني معرفي كند كه به «غيب» ايمان آوردند. دربارة اينكه منظور از غيب چيست؟ صحبت هاي زيادي گفته شده است: _ بعضي ها گفته اند منظور حضرت احديت است و مؤمن كسي است كه مراتب توحيد را قبول دارد.

_ بعضي از مفسران گفته اند منظور نبي اكرم(ص) است و مؤمن كسي است كه ايشان را نديده و به ايشان ايمان آورده است. و بالاخره بعضي هم گفته اند، منظور امام زمان(ع) است كه در آخرالزمان مؤمنان بي آنكه ايشان را ديده باشند به آن حضرت ايمان مي آورند. دربارة اينكه چرا از امام زمان(ع) به غيب ياد شده و ايشان را غايب مي دانيم؛ ذكر اين مطلب ضروري است كه اين غيبت مثل حضور و غياب در كلاس درس و مدرسه نيست كه به آنهايي كه در كلاس حاضر نيستند غايب مي گويند. يكي از معاني غيبت كه در روايات به آن اشاره شده، فقدان شناخت است؛ به اين معني كه امكان دارد حضرت در ميان ما حضور داشته باشند ولي ما

ايشان را نشناسيم. حضرت يوسف _ هر چند كه در كنار برادرانش نشسته بود _ ولي از نظر آنان غايب به شمار مي آمد. حضرت در جلسات نامشروع شركت نمي كنند ولي در بسياري از جلسات مشروعي كه شركت مي كنيد حاضر مي شوند و شايد حتّي در كنار شما بنشينند. همچنين در خيابان ها، بازارها، مساجد، مشاهد مشرّفه و بسياري جاهاي ديگر، ايشان حاضر مي شوند. در نجف يكي از اولياي الهي مي گفت: «حضرت، بيشتر اوقات در حرم شريف جدشان اميرالمؤمنين(ع) تشريف دارند».4 اصلاً معني غيبت حاضر نبودن نيست. در روايت نقل شده كه اگر يك لحظه دنيا بدون حجّت و امام زمان باشد خراب مي شود.5 امام(ع)، روح عالمِ وجود و سبب بقاي آن است. ايشان نه تنها به گردن ما كه به گردن تمام هستي حقّ حيات دارند. روايتي كه از پيامبر اكرم(ص) نقل شده و در آن آمده است كه اهل بيت من سبب بقاي عالم وجود هستند و بدون آنها هيچ زميني وجود نخواهد داشت، بر همين اساس و مبناست. اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

الإسلام و السلطان العادل أخوان لا يصلح أحدٌ منهما إلاّ بصاحبه.

اسلام و سلطان عادل دو برادرند كه هر كدام به ديگري صلاح و قوام مي يابد. و براي سعادت عالم به هر دو تاي آنها نياز است. سپس ادامه مي دهند: اسلام اساس و پايه است و سلطان عادل هم حارس و نگهبان؛ هر چه اساس نداشته باشد هيچ ارزشي ندارد و اين اساس هم اگر حافظ و نگاهبان نداشته باشد، از بين رفتني است. باز اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: حضرت بقيةالله(ع)در ميان مردم هستند ولي مردم ايشان را انكار مي كنند و شناختي نسبت به ايشان ندارند. اين در شرايطي است

كه حضرت تك تك مردم را مي شناسند (يعرف الناس و هم له منكرون). نايب دوم امام زمان(ع)، محمدبن عثمان بن سعيد، فرمود:

إنّه يحضر الموسم و يري الناس و لا يعرفونه. حضرت بقيةالله (ع) در مراسم حج حاضر مي شوند و هم ايشان مردم را مي بينند و هم مردم ايشان را، ولي مردم آن بزرگوار را نمي شناسند. مطلب بعدي را كه مكرّر عرض كرده ام اين است؛ منظور از پردة غيبت اين نيست كه پرده اي باشد و حضرت در پس آن پنهان شده باشند. اين اصطلاح از زمان امامان دهم و يازدهم _ حضرت هادي و عسكري(ع) _ رايج شد. از آنجا كه ايشان مي خواستند براي غيبت امام زمان(ع) زمينه چيني كنند در بيشتر اوقات از پشت پرده با مردم صحبت مي كردند و عموم ملاقات هايشان به اين شكل انجام مي شد كه البته اين امر تأثير به سزايي در آمادگي مردم براي اين موضوع داشت. مشابه اين جريان و براي تكميل آن در زمان غيبت صغري وجود داشت و پايان دورة غيبت صغري مرحله اي بود كه مفهوم غيبت تا حدود زيادي براي مردم جا افتاده بود. معناي لطيف و بالاتر پردة غيبت اين است كه گناهاني كه من انجام داده ام و صفات رذيله ام حجاب ميان من و امام زمان(ع) شده و من در پس پردة حجاب هاي خودم قرار گرفته ام و نمي توانم امام زمانم را ببينم. از حضرت بقيةالله، پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين(ع) نقل شده كه فرمودند مثَل امام زمان(ع) در دورة غيبت، مثَل خورشيد در پس ابر است، جايي كه ابر نباشد خورشيد در نهايت زيبايي و درخشندگي پيداست و هر چقدر قطر و زخامت ابر بيشتر باشد وضوح اين نور

و تصوير كم مي شود. الآن و در همين شرايطي كه ما توفيق ديدار حضرت را نداريم افراد بسيار زيادي از اين نعمت بهره مندند. اوتاد، نجبا، نقبا، صلحا، رجال الغيب كه دائماً در خدمت حضرت هستند از همين جنس و قماش ما هستند و بدن هايشان سلول هايي همانند ما دارند. تنها تفاوتشان اين است كه آنها حجاب ها را كنار زده اند و با حضرت سنخيّت پيدا كرده اند. خورشيد هم بر آنها دميده و آنها را به كنار خود برده است. خداوند رحمت كند يكي از دوستان ما را كه نامش «حاج محمدعلي» بود. حدود پنجاه سال پيش رفته بود كربلا و به دوستانش گفته بود من رفتم و جزء اصحاب حضرت شدم و ديگر مرا نخواهيد ديد. از آن به بعد كسي او را نديد. هنوز بعد از سال ها گاهي در كارهايم به او متوسل مي شوم. حجاب هاي ما زياد است كه هر چه يابن الحسن يابن الحسن مي گوييم جواب را نمي شنويم و توسلاتمان بي پاسخ مي ماند. تو كارها و رفتارت را اصلاح كن و بعد متوسل شو، آن وقت قطعاً جواب خواهي گرفت وقتي چشم و زبانت درست عمل نمي كنند، و پدر و مادرت از تو راضي نيستند، معلوم است چهل بار نماز امام زمان(ع) خواندن، مشكل را از تو حل نمي كند. افرادي كه توفيق ديدار حضرت را پيدا كرده اند خيلي زيادند و كتاب هاي متعددي هم در اين رابطه نوشته شده است. در بين اين آثار العبقري الحسان خيلي كتاب فوق العاده اي است. نويسنده اش مجتهد مسلّم بود و هر كدام از حكايات نقل شده در آن معتبر و تحقيق شده و حقيقتاً حكايات محيّرالعقولي است. داستاني را حاج آقا معين شيرازي كه خدايش رحمت

كند، نقل مي كرد كه در آنجا هم آمده است. شخصي كه «علم جفر» مي دانست7 پس از مدت ها توسل نتوانست به ديدار حضرت شرف ياب شود. يك بار با علم جفر محاسبه كرد و جاي حضرت را در زمان مشخصي به دست آورد. به آن شهر و نشاني موعود كه رفت ديد يك مغازة قفل سازي است كه پيرمردي در آن مشغول كار است. حضرت را هم ديد كه در مغازة او نشسته اند و او ايشان را نمي شناسند. با اشارة حضرت آن شخص بي اراده و اختيار ساكت شد. پيرزني به نزد آن قفل ساز مي آيد و مي خواهد قفلش را بفروشد. قفل ساز، قفل را به قيمتي به مراتب بيش از آنچه كه زن تصور مي كرده در عين حال حقش بوده از او مي خرد. حضرت پس از اين ماجرا، به آن مرد اشاره كرده و مي فرمايند: لازم نيست اين قدر به دنبال من بگرديد. شما مثل اين پيرمرد قفل ساز دينداري كنيد من خودم به ديدارتان مي آيم. خلاصه اينكه ما بايد حجاب ها را از اطراف خود بزداييم و خودمان را اصلاح كنيم حضرت هم به دنبال آن كرم نموده و تشريف فرما مي شوند. فراموش نكنيم اگر ما حضرت را نمي بينيم؛ ايشان، هم ما را مي بينند و هم مي دانند ما در كجا چه مي كنيم. كافي است مقداري به جاي خودمان توجه داشته باشيم و به مرور، پرونده هايمان را شخصاً بايگاني و حك و اصلاح كنيم آن وقت ان شاءالله جواب همة يابن الحسن هايمان را خواهيم شنيد. ماهنامه موعود شماره 81 پي نوشت ها:

1. سوره نساء (4) آية 86.

2. اوّلين سلام بنابر آنچه در روايات آمده زماني بر زبان انسان رانده شد كه آفريده شد. پس از آنكه ملائكه

بر خلقت آدم و آمدن چنين خليفه و جانشيني براي خداوند و به دستور حضرت حق سجدة شكر به جاي آوردند. خداوند متعال به حضرت آدم نيز امر كرد برو كنار آنها و به ايشان بگو «السلام عليكم و رحمة الله و بركاته» و براي آنها سلامي طلب كن. و از آن زمان سلام جزئي از شعائر اسلام شده است.

3. سورة بقره (2)، آيات 1_3.

4. واقعاً نجف عجب مكاني است. هر ركعت نماز ثواب دويست هزار ركعت نماز را دارد. واقعاً اميرالمؤمنين(ع) چه كرده است؛ حتّي نماز خواندن در مكه هم چنين ثوابي ندارد.

5. لو بقيت الارض بغير امام لساخت.

6. نوّاب چهارگانة امام زمان(ع) خودشان افراد فوق العاده اي بودند و قدرت هاي ولايتي عجيبي داشتند. روزي زني راجع به جناب حسين بن روح _ نايب سوم _ شكّ و ترديدي در دلش وجود داشت. كيسه اي از جواهرات و طلاجات را نزد او آورد و گفت مي خواهم به دست حضرت برسد. حسين بن روح به او گفت: برو آن را در دجله بينداز و بيا رسيدش را بگير. هر چند زن، ناراحت و عصباني شد ولي در مقابل قاطعيت حسين بن روح بالاخره سر خم كرد و كيسه را در دجله انداخت. وقتي براي گرفتن رسيد نزد حسين بن روح بازگشت، او كيسه را به زن پس داد و گفت: درِ آن را باز كن و بشمار ببين آيا اين همان كيسة تو نيست؟

الآن كه ديگر نايب خاص نداريم ولي نايبان عام هم شخصيت هاي فوق العاده و بزرگواري هستند و به تصريح روايات هر كس منكر آنها شود منكر اهل بيت ع) است كه البته منظور علماي طراز بالا و با عمل هستند.

7.

علم جفر يكي از علوم غريبه است. هر كس را شما ديديد كه مدّعي است من علم رمل و جفر مي دانم مطمئن باشيد، دروغ مي گويد و دكان براي خود باز كرده است. خداوند علم جفر را به همه كس نمي دهد و اوّلين شرط آن داشتن تقوا است كه بسياري از اين مدّعيان رمل و جفر از آن بي بهره اند.

شعر و ادب

صبح بي تو

صبحِ بي تو، رنگِ بعد از ظهر يك آدينه دارد

بي تو حتّي مهرباني حالتي از كينه دارد

بي تو مي گويند: تعطيل است كار عشق بازي

عشق امّا كي خبر از شنبه و آدينه دارد؟

جغد بر ويرانه مي خواند به انكار تو امّا

خاكِ اين ويرانه ها بويي از آن گنجينه دارد

خواستم از رنجش دوري بگويم، يادم آمد

عشق با آزار، خويشاونديِ ديرينه دارد

روي آنم نيست تا در آرزو دستي برآرم

اي خوش آن دستي كه رنگ آبرو از پينه دارد

در هواي عاشقان پر مي كشد با بيقراري

آن كبوتر چاهيِ زخمي كه او در سينه دارد

ناگهان قفل بزرگ تيرگي را مي گشايد

آنكه در دستش كليد شهر پر آيينه دارد قيصر امين پور فيض عمر

اي قصه بهشت ز كويت حكايتي

شرح نعيم خلد ز وصلت روايتي

علم وسيع خضر ز بحرت علامتي

آب حيات معرفتت را كنايتي

انفاس عيسي از نفست بود شمه اي

تعمير عمر نوح، تو را بود آيتي

كي عطرساي مجلس روحانيان شدي

گل را اگر نه بوي تو كردي رعايتي

هر پاره از دل و از غصه قصه اي

هر سطري از خصال تو وز رحمت آيتي

تا چند اي امام بسوزيم در فراق

آخر زمان هجر شما را نهايتي

در آرزوي خاك

درش سوختيم ما

يادآور اي صبا كه نكردي حمايتي

اي فيض عمر رفت و نديدي امام را

صد مايه داشتي و نكردي كفايتي فيض كاشاني

مردم ديده مردم ديده به هر سو نگرانند هنوز

چشم در راه تو صاحب نظرانند هنوز

لاله ها، شعله كش از سينة داغند به دشت

در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز

از سراپردة غيبت، خبري بازفرست

كه خبر يافتگان، بي خبرانند هنوز

رهروان، در سفر باديه حيران تواَند

با تو آن عهد كه بستند، بر آنند هنوز

طاقت از دست شد اي مردمك ديده! دمي

پرده بگشاي كه مردم نگرانند هنوز مشفق كاشاني شراره شعر اي شرق، اي چكاد بلند سپيده دم

پيشاني بلند زمان؛ نون و القلم

نامت اذان اذان نفسي در تنم روان

رازي شگرف سايه افتاده بر عدم

با قايقي شكسته و فانوسي از اميد

آيا عبور مي كنم از كوره راه غم

در ذهن واژه هاي مقيمان روشني

هر بازدم شرارة شعري دمادمم

اي نطق مهر آينه باران هزارسو

از آبروي جان تو گيتي است محترم

زيباترين نمايه و آيين زندگي

هرجا خداست، ياد تو هم مي شود رقم ابراهيم حسنلو (همدان)

آيت يزدان خرم آن روز كه آن مظهر يزدان برسد

شام تاريك رود، صبح درخشان برسد

كعبه گلشن شود از لطف گل رخسارش

تازه گردد چمن و فيض به بستان برسد

مدني برقع اسلام زرخ بگشايد

بي پناهان جهان را سر و سامان برسد

دورة عدل و مساوات چو آغاز شود

روزگار ستم و جهل به پايان برسد

خاتم هشت و چهار و گل گلزار نبي

روشني بخش جهان آيت يزدان برسد

قائم آل محمد(ص) شرف كون و مكان

باني صلح و صفا، حامي قرآن برسد

شيعيان را برهاند

ز غم و رنج و محن

ظلم و درد همه را مرهم ايمان برسد ناصرچيان اراكي

غربت مولا برآر دست دعا تا، دعا كنيم بيايد

بيا به يوسف زهرا، دعا كنيم بيايد

دعا اگر نكنم من، دعا اگر نكني تو

كشد غمش به درازا، دعا كنيم بيايد

خودش نموده سفارش، دعا كنيد برايم

فداي غربت مولا، دعا كنيم بيايد

اگر به راز و نيازي به هر قنوت نمازي

بخوان دعاي فرج را، دعا كنيم بيايد

بيا و حاجت خود را فداي حاجت او كن

به هر نياز و تمنّا، دعا كنيم بيايد

به آن اميد كه آيد عنايتي بنمايد

به چشم ما بنهد پا، دعا كنيم بيايد

بيا به سينة صحرا ز هجر يار بناليم

بريز اشك چو دريا، دعا كنيم بيايد

براي روز ظهورش براي درك حضورش

شويم جمله مهيّا، دعا كنيم بيايد

بيا و خانة دل را ز غير يار تهي كن

بپوش جامه تقوا، دعا كنيم بيايد

بيا چو ابر بهاران كنيم ناله و زاري

روان شويم به هر جا، دعا كنيم بيايد

بريزد اشك شب و روز آن غريب زمانه

دلش شكسته ز غم ها، دعا كنيم بيايد

به رنج هاي پيمبر(ص)، به اشك غربت حيدر(ع)

به سوز سينة زهرا(س)، دعا كنيم بيايد

به آن سري كه بريدند در مقابل خواهر

به موي زينب كبرا(س)، دعا كنيم بيايد سيد محمدتقي مدّاح

ابدال بي بديل

سيد ابوالحسن مهدوي حضرت ولي عصر _ عجل الله تعالي فرجه الشريف _ در طول دوران غيبت كبري، سي نفر ملازم از اوتاد دارند كه همواره در خدمت آن حضرت به سر مي برند، هر كدام از آنها كه از دنيا بروند فرد شايستة ديگري جانشين او مي گردد.1

به اين حديث امام صادق(ع) توجه فرماييد:

به ناچار صاحب الامر_ عليه السلام _ داراي غيبتي است و ناچار است، در اين غيبتش به عزلت و كناره گيري (از شهرها و مردم) روي آورد و شهر مدينه خوب منزلي است و با سي نفر بودن، ديگر وحشتي (و نگراني) وجود ندارد.2 همچنين در ميان اصحاب حضرت مهدي(ع)، گاه سخن از ابدال شده كه احتمالاً همان سي نفر اوتاد هستند.

مرحوم «محقّق طريحي» در مجمع البحرين در معني ابدال مي فرمايد: آنها جمعي از صالحان هستند، كه همواره در زمين هستند، و حتي يكي از آنها فوت كرد، خداوند بدل او شخص صالح ديگر را مي گذارد، اينها 40 يا 70 نفر در شام هستند يا سي نفر در جاي ديگر.3 ضمناً در حديث آمده كه، شخصي از حضرت امام رضا(ع) در مورد ابدال پرسيد، آن حضرت فرمودند:

ابدال، اوصياي پيامبران هستند.4

مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد حسن مولوي قندهاري در تشرف خويش سؤال مي كنند: به ما خبر رسيده است كه حضرت رسالت پناه(ص) هنگامي كه به معراج رفته بودند به خداوند عرض كردند: فرزندم مهدي اوست، عمرش دراز و غريب خواهد برد، خداوندا براي او مونسي قرار ده و خداوند متعال سي نفر ملازم را در هر زماني در خدمت آن حضرت قرار داد. آيا اين مطلب صحيح است؟ فرمودند: «بله، صحيح است».5

حقيقتاً خوش سرنوشتي را در زندگي دنيا، همين سي نفر دارند، كساني كه بهترين لذت ها را در مجالست و استفاده از محضر حضرت بقية الله(ع) و اقامة نماز با آن حضرت مي برند و گاه كه مصلحت باشد از طرف امام زمان(ع) مأموريت هايي را انجام داده، برخي مشكلات مردم را حل مي كنند. حضرت حجّت الاسلام و

المسلمين حاج سيد مصطفي ابطحي، قضيه اي را از يكي از دوستان قديمي خود شفاهي براي بنده نقل كردند كه بسيار آموزنده بود و از ايشان تقاضا نمودند كه اصل جريان را بنويسند و ايشان هم لطف كردند و اصل آن را نوشتند. يكي از كساني كه در اثر توسل به ساحت مقدّس ولي الله الاعظم _ ارواحنا فداه _ به مراد خود رسيد و حوائج او برآورده شد، مرحوم حجّت الاسلام حاج شيخ علي نور بخشان معروف به نوري، اهل شهرضاي اصفهان بود. وي از طلاب وارسته، متديّن و خدوم به خلق بود و تا آخرين روزهاي زندگي، در مؤسسة خيريه اي كه تشكيل داده بود به مستضعفان رسيدگي مي كرد. داستان او شنيدني است. ايشان در سال هاي بين 1335 تا 1343 شمسي در مدرسة فيضية قم تحصيل مي كرد، و با من و دوستانم كه طلبة اصفهاني بوديم، رفاقت و صميميّت داشت، ولي در تنگناي زندگي و شدت فقر به سر مي برد. ايشان در تهران، مدرسة حاج ابوالفتح واقع در ميدان امام خميني(ره) (فعلي)، در حجرة آقاي ميردامادي _ كه در تهران امام جماعت هستند _ مدتي درس مي خواندند، و در ضمن براي تدريس در مدرسة جديدي كه آيت الله برهان آن را در خيابان خراسان تأسيس كرده بود، مشغول شده و مي فرمودند ماهي دويست تومان درآمد من شد ولي احتياج شديد به ازدواج داشتم و راهي براي آن به نظرم نمي آمد. تا آنكه فصل تابستان شد و مدرسه هاي علميه تعطيل، و طلاب به شهرهاي خود رفتند و تنها من و خادم مدرسه در حوزه مانده بوديم. من تنها بودم و با خود فكر مي كردم چه راهي براي نجات من هست

كه به ذهنم خطور كرد: تنها راه، توسل به امام زمان(ع) است. لذا تصميم گرفتيم يك برنامة چهل روزه براي خود تعيين كنم تا شايد با انجام دادن آن زمينه اي براي گرفتن لطف از آن حضرت، در من ايجاد شود. به همين جهت تصميم گرفتم چهل روز روزه بگيريم و هر روز پياده از مدرسة حاج ابوالفتح تا شهرري براي زيارت حضرت عبدالعظيم(ع) پياده بروم، و در بين راه روزي هزار صلوات بفرستم و توسلات ديگري داشته باشم تا به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) برسم. آن حضرت و حضرت حمزه را _ كه همان جا مدفون هستند _ زيارت كرده و نماز زيارت بخوانم، سپس زيارت عاشورا و در بازگشت، صد لعن و صد سلام آن را سوار بر ماشين بگويم، و وقتي هم كه به مدرسه رسيدم دعاي علقمه و نماز زيارت را بخوانم. همچنين با خداي عزّوجلّ عهد بستم كه هيچ گناهي مرتكب نشوم، به خصوص مواظب چشم خويش باشم كه عمداً به نامحرم نگاه نكنم.

هيچ كس جز خداي سبحان از سرّ و عهد من آگاه نبود و آرزويم ديدن حضرت حجّت ع) و برآورده شدن حاجت هايم بود.

چهل روز گذشت، روز چهلم خيلي اميدوار بودم و آن روز، اتفاقاً مصادف با جمعه بود. آن روز وقتي به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) رسيدم، حال خوشي داشتم. مدتي هم در حرم ماندم ولي هر چه نگاه كردم به مراد خود نرسيدم. به مدرسه برگشتم و وارد مدرسه شده، در را بستم و چون روز جمعه بود، خادم مدرسه هم به منزل خويش رفته بود و هيچ كس در مدرسه نبود. هوا گرم بود و لذا روي پشت بام

رفته، مشغول خواندن دعاي علقمه و نماز زيارت عاشورا شدم، و با حالت انكسار قلب و دل شكسته سر بر سجده گزاردم. و دعاي الهي قلبي محجوب و ...» را با حال زمزمه مي كردم كه، صدايي از داخل حياط مدرسه شنيدم: آشيخ علي، آشيخ علي... پيش خود حدس زدم كه شايد يكي از مغازه داران همساية مدرسه است كه نياز به استخاره دارد، غافل از آنكه روز جمعه بود و مغازه داران تعطيل؛ به علاوه من در مدرسه را هم بسته بودم و هيچ كس حتّي خادم در مدرسه نبود.

با اين حال نگاهي به پايين كردم، و جواني را ديدم با حدود سي سال سن كه پالتويي پوشيده، كلاه يماني بر سر، داراي محاسني متوسط بود، در حاليكه مؤدّب به طرف پشت بام نگاه مي كرد. گفتم: چه كار داريد؟ فرمود: اگر ممكن است پايين بياييد با شما كاري دارم. پايين رفتم و ناراحت از اين بودم كه مزاحمي پيدا شد و حال معنوي و خوش ما را گرفت. سلام كرده، گفتم: بفرماييد. فرمود، حضرت حجّت(ع) مرا فرستاده تا جواب مطالب و خواسته هاي شما را بيان كنم. مرا ترس گرفت و لرزيدم، سپس گفتم اگر حضرت شما را فرستاده اند شما بايد حاجات مرا بدانيد. فرمودند: مي دانم. گفتم بفرماييد؛ ايشان شروع به بيان تمام خواسته هاي من كرد و نيز هدف مرا از توسلات و اينكه گرفتاري هاي من چه هست و هر كدام چه موقعي برطرف مي شود را به من فرمود. سؤالاتي هم كردم كه جواب آنها را مشروحاً بيان نمود. تا اينكه از حالات خصوصي حضرت امام عصر(ع) پرسيدم، ديدم از جواب دادن امتناع ورزيد و گويا

اجازه نداشت جواب دهد. لذا فرمودند حرف خودت را بزن و سؤال كن. ايشان را دعوت به آمدن به حجره كردم، نپذيرفتند و متوجه شدم كه روزه است. گفتم مي شود بار ديگر خدمت شما برسم، قدري به طرف قبله نگاه كرده، سپس فرمودند: «روز دوشنبه، ساعت ده صبح». پس از آن خداحافظي كردند و به طرف دالان مدرسه رفتند. من هم ايشان را بدرقه مي كردم كه ناگهان متوجه شدم همين طور كه در دالان مدرسه جلو چشمم بودند، غايب شدند و از در مدرسه بيرون نرفتند. تازه يادم آمد كه در مدرسه بسته است و ايشان از در بسته وارد مدرسه شده بودند. بازگشتم درحالي كه از خبرهايي كه نسبت به برآورده شدن حوائجم داده بود بسيار شاد بودم و گويا ديگر هيچ غم و غصة ديگري نداشتم جز آنكه از كنار آن جوان مفارقت كرده بودم ولي در عين حال خوشحال از وعدة ديدار در روز دوشنبه بودم. روز دوشنبه، ميوه تهيه كرده، چايي درست نمودم، درست سر ساعت ده وارد مدرسه شدند و داخل حجره لب تخت نشستند. سؤالاتم را كه از قبل نوشته بودم پرسيدم و ايشان كاملاً جواب مي دادند مگر آنچه راجع به زندگي خصوصي حضرت بقية الله _ ارواحنا فداه _ بود كه عذر مي آوردند. گفتم: آيا مي شود بار ديگر خدمت شما برسم؟ فرمودند: «اگر اجازه بدهند». و سپس تشريف بردند. و شش ماه گذشت و حال من بهتر و كارهايم همان گونه كه پيش بيني شده بود اصلاح شد. مرتب در فكر آن جواب و لذت مجالست با او بودم. تا اينكه روز جمعه اي به حرم حضرت عبدالعظيم(ع) رفته بودم كه آن

جوان را در حرم مطهر در حالي كه كنار ضريح ايستاده، دست هايش در شبكه هاي ضريح بود و اشك مي ريخت، ديدم. رفتم جلو و از كنار صورت نگاه كردم، و متوجه شدم خود ايشان هستند. به ذهنم خطور كرد كه مخفيانه دنبال ايشان رفته، آدرس منزل ايشان را ياد بگيرم تا بلكه بتوانم با او ارتباطي برقرار كرده، از محضرش استفاده ببرم.

لذا صبر كردم تا بعد از اتمام زيارت، بيرون رفتند و سوار اتوبوس ميدان شوش شدند. من هم يك سواري درست كرايه كردم و پنج تومان _ يعني دو برابر كراية معمول _ به او دادم و گفتم: دنبال اين اتوبوس با ملايمت برو تا اينكه در ميدان شوش پياده و سوار اتوبوس توپخانه شدند پنج تومان ديگر به راننده سواري دادم كه دنبال اتوبوس دوم برود تا آنكه در ميدان پياده شدند و به طرف چهار راه حسن آباد رفتند. وارد كوچة سمت راست نرسيده به ميدان شدند، داخل كوچه از مسجد رد شدند و به خانه اي رفتند. نگاه كردم، در همسايگي مسجد يك بقالي وجود داشت. از او سؤال كردم شما افراد اين كوچه را مي شناسيد؟ گفت: من چهل سال است كاسب اين محل هستم و همه را مي شناسم. گفتم: اين خانه از كيست؟ گفت: مردي است كه آن منزل را اجاره كرده و دكّان كوچكي هم كه در مقابل آن خانه است، متعلّق به اوست و در آن مغازه سقط فروشي دارد. گفتم آن جوان كيست؟ گفت مرد عجيبي است، بر روي شيشة در مغازه نوشته: «با كودك و زن بدحجاب معامله نمي كنم» و هميشه در مغازه كه نشسته، در قرآن نگاه

مي كند و اجناس مغازة او هم هميشه از قبل آماده است، به طوري كه اگر من صبح زود هم جنس بياورم مي بينم كه اجناس مغازة او زودتر از من آماده است و نمي دانم چگونه اين اجناس براي او آورده مي شود؟ در حالي كه من او را در ميدان بار نمي بينم ولي ميوة او قبلاً در مغازه اش نهاده شده است.

پرسيدم آيا متأهل است؟ گفت: گاهي بچه پسري از خانه بيرون مي آيد و به مغازه مي رود و دو مرتبه داخل منزل مي شود. روزهاي جمعه را هم تعطيل مي كند. من خوشحال بودم از اينكه آدرس منزل و محلّ كسب او را فهميده بودم، آن روز برگشتم و فرداي آن روز _ كه شنبه بود _ آمدم، ديدم همان شخص هستند، پنج ريال دادم و يك بسته سيگار گرفتم، گفتم: كبريت داريد؟ كبريت دادند و سپس مشغول خواندن قرآن شدند و هيچ سخني نمي گفتند. بيرون مغازه آمدم و سيگاري روشن كردم و با خود گفتم همين اندازه امروز كافي است، فردا مي آيم و سرصحبت را با او باز مي كنم. روز يك شنبه نتوانستم بروم. روز دوشنبه كه آمدم، ديدم در مغازه بسته است! از بقالي جنب مسجد پرسيدم كه اين آقا كجا هستند؟ گفت: ديروز كه آمدم ديدم مغازه اش خالي است و امروز صبح نگاه كردم ديدم هيچ در مغازه چيزي ندارد و گويا نقل مكان كرده و خانه را هم خالي نموده است، خيلي متأسف شدم كه چرا باعث هجرت ايشان شدم. حضرت آقاي ابطحي سپس افزودند: اين داستان را براي مرحوم آيت الله سيّد اسماعيل هاشمي در پادگان غدير _ حدود سال 1368 _ هنگام مانور بيان كردم و

وقتي كه براي مرحوم آيت الله حاج شيخ حسن صافي اصفهاني نقل كردم، ايشان به من فرمودند: چرا قبلاً برايم نقل نكرديد.

اين ماجرايي بود كه حضرت حجّت الاسلام و المسلمين حاج سيد مصطفي ابطحي براي اين جانب نقل كردند. پيام ها و برداشت ها

1. جوان هايي در خدمت حضرت ولي عصر(ع) هستند كه اگر كمي تأمل كنيم، در مي يابيم هدف خلقت همة ما انسان ها رسيدن به همان مقام و درجه است. 2. گاهي فقر و مشكلات زندگي باعث ارتباط بيشتر و اتصال روحي زيادتر با خداوند متعال و امام زمان(ع) مي شود و اين هم خود لطفي است. 3. براي برآورده شدن حوائج، لازم است عهد بندگي و اطاعت را نسبت به پروردگار تقويت كنيم، و بعد، انتظار لطف زيادتر داشته باشيم. 4. زيارت امام زادگان و خواندن زيارت عاشورا و بخصوص كنترل چشم از نامحرم، تأثير زيادي در تقرّب به خداوند متعال دارد. در حديثي آمده است: «بيشترين درجة عصمت از گناه را كسي دارد كه چشمش را كنترل مي كند.» 5. عمل خالص و براي خداي متعال خيلي ارزش دارد، به خلاف عمل ناخالص كه هر چند زياد باشد بي ارزش است. 6. عمل صالح حداقل بايد «چهل روز» تكرار شود تا نفس انسان به آن عادت پيدا كند، و «محبوب ترين عمل نزد خداوند متعال، عملي است كه شخص بر آن مداومت كند هر چند عمل اندكي باشد».6 7. امام زمان(ع) داراي كارگزاراني هستند كه به اذن پروردگار، اطلاع از برخي مشكلات مردم دارند و به دستور امام(ع) اقدام به رفع آنها مي كنند. اين كارگزاران علاوه بر عالم بودن به مشكلات و زمان حلّ آنها، گاه كارهاي خارق عادتي مثل ورود از در

بسته، طي ّالارض، اطلاع از فكر كسي و... دارند. 8 . انسان هايي كه داراي روح زنده و پاكي هستند دنبال مجالست و همنشين شدن با انسان هاي وارسته و پيوستة به عالم قدس هستند، كساني كه چهرة آنها انسان را به ياد خداوند متعال مي اندازد، شنيدن سخنانشان، به علم ما مي افزايد و نگاه به رفتارشان، ما را تشويق به عمل صالح مي نمايد. حواريون از حضرت عيسي(ع) پرسيدند: اي روح الله، با چه كسي مجالست كنيم؟

فرمودند: «با كسي كه، مشاهدة او شما را به ياد خدا بيندازد، كلامش به علم تان بيفزايد و رفتارش شما را به آخرت راغب نمايد».7 از اميرمؤمنان(ع) نيز روايت شده كه فرمودند:

«خداوند، اولياي خود را در ميان بندگانش پنهان كرده است. پس هيچ بنده اي از بندگان خدا را از خود مرانيد، شايد كه وليّ او باشد و تو نداني». دست از طلب ندارم تا كام من برآيد

يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد بنماي رو كه جان ها گردد فداي رويت

بگشاي لب كه فرياد از مرد و زن برآيد هر قوم راست راهي، شاهي و قبله گاهي

ماييم و درگه تو تا جان ز تن برآيد از كوي خويش بفرست سوي اميدواران

بويي چو بوي رحمان كان از يمن برآيد بگشاي تربتم را بعد از وفات و بنگر

كز آتش درونم دود از كفن برآيد ياران به حقّ مهدي گوييد ذكر خيرش

هر جا كه فيض نامش در انجمن برآيد

(فيض كاشاني) پي نوشت ها:

1. شيخ طوسي، غيبت، ص 103؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 52، ص 157 و 158: علامه مجلسي مي گويد: «حديث اصول كافي دلالت بر اين دارد كه امام(ع) در مدينه و اطراف آن هستند و اينكه با آن

حضرت سي نفر از دوستانشان هستند كه اگر يكي بميرد ديگري به جاي او قرار مي گيرد.

2. كليني، اصول كافي، ج 1، ص 340.

3. مجمع البحرين، مادة بدل.

4. سفينةالبحار، مادة بدل.

5. ملاقات با امام عصر(ع)، ص 331.

6. كليني، همان، ج 2، ص 82.

7. علامه مجلسي، همان، ج 71، ص 216.

معرفت امام زمان (عج) از ديدگاه شيخ صدوق

ابراهيم شفيعي سروستاني اشاره:

ابوجعفر محمّد بن علي بن حسين بن بابويه قمي مشهور به شيخ صدوق (م 1381 ق.) از فقها و محدّثان بزرگ شيعه است كه بسياري از علماي اماميه كلام او را به مانند نصّ منقول و خبر مأثور مي دانند. وي در «باب الامامة» از كتاب الهداية خود پس از بيان مباني امامّت و اصول اعتقاد شيعه در اين زمنيه، به موضوع معرفت امامان مي پردازد و در ذيل بابي با عنوان «باب شناخت اماماني كه پس از پيامبر خدا(ص) حجَّت هاي الهي بر مردم هستند» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته است.

در قسمت هاي پيشين اين مقاله هشت مورد از ويژگي هاي امامان معصوم كه شيخ صدوق(ره) اعتقاد به آنها را در باب معرفت امام(ع) لازم دانسته است، بررسي كرديم و گفتيم كه هر مسلمان بايد معتقد باشد كه امامان دوازده گانه، پيشوايان واجب الاطاعة، گواهان بر مردم، راه هاي رسيدن به خدا، جايگاه هاي علم الهي، مفسّران وحي، اركان توحيد، پيراستگان از هر گونه خطا و اشتباه هستند. در اين قسمت از مقاله برخي ديگر از ويژگي هاي پيشوايان معصوم شيعه را بررسي مي كنيم.

9. صاحبان معجزات و نشانه ها

شيخ صدوق(ره) در بيان نهمين ويژگي از ويژگي هاي امامان كه همه بايد بدان معتقد باشند، مي فرمايد:

واجب است معتقد باشد... آنها صاحب معجزات و نشانه ها هستند.1 در روايتي كه از امام صادق(ع) نقل

شده است، در مورد كمترين حدّ معرفت امام چنين آمده است:

كمترين حد معرفت امام آن است كه [بداني] او مساوي پيامبر است مگر در درجة نبوت.2 بر اين اساس مي توان گفت، امامان معصوم(ع) همة ويژگي هاي پيامبر(ص) را دارا هستند كه از آن جمله است: ارائة نشانه ها و معجزات براي اثبات حقّانيّت خود. چنانكه در شرح حال امامان دوازده گانه(ع) آمده است، هر يك از آنها براي اثبات امامّت خود، افزون بر توسل به نصّ پيامبر اكرم(ص) يا امام پيش از خود، نشانه ها و معجزاتي را آشكار مي ساختند و بدين وسيله هم راه را بر مدّعيان دروغين امامّت مي بستند و هم به شيعيان خود اعتماد و اطمينان مي بخشيدند.3 در اينجا براي روشن تر شدن بحث به بخش هايي از ادعيه، زيارات و روايات نقل شده است از امامان معصوم(ع) كه در آنها به اين موضوع تصريح شده است، اشاره مي كنيم: در يكي از زيارت هاي اميرمؤمنان علي(ع) كه از امام صادق(ع) نقل شده، خطاب به آن حضرت چنين آمده است:

سلام بر صاحب راهنماها و نشانه هاي آشكار و معجزه هاي چيره كننده. 4 در دعاي ندبه نيز خطاب به امام عصر(ع) مي خوانيم:

اي زادة نشانه ها و معجزات! اي زادة دليل هاي آشكار! اي زادة برهان هاي روشن و خيره كننده!5 در كتاب بصائر الدرجات موارد متعددي از معجزات امامان معصوم(ع) نقل شده است كه از آن جمله مي توان به اطاعت درخت نخل از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و فرو ريختن خرماي قرمز و زرد براي آن دو امام و يارانشان6؛ زنده شدن مرده و شفا يافتن كور مادرزاد و پيس به دست امام باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع)7 و... اشاره كرد. در يكي از

رواياتي كه در اين كتاب نقل شده است، «ابوبصير» چنين نقل مي كند:

بر اباعبدالله [امام جعفر صادق] (ع) و اباجعفر [امام محمّد باقر] (ع) وارد شدم و عرضه داشتم: «شما وارث رسول خدا(ص) هستيد؟» فرمود: «آري». گفتم: «رسول خدا همة علومي را كه انبيا داشتند به ارث برده بود؟» فرمود: «آري» گفتم: «آيا شما مي توانيد مردگان را زنده سازيد و كور مادرزاد و پيس را بهبود بخشيد؟» فرمود: «بله، به اذن خدا» سپس فرمود: «نزديك من بيا، اي ابامحمّد!» پس دست خدا را بر چشم و صورت من كشيد و من خورشيد، آسمان، زمين، خانه ها و همة آنچه در اتاق بود را ديدم. آنگاه فرمود: «آيا دوست مي داري اين گونه باشي و براي تو همان چيزي باشد كه ديگر مردم دارند و در روز قيامّت هم آنچه بر مردم مي آيد بر تو بيايد، يا اينكه مي خواهي به همان وضعي كه بودي برگردي و [در عوض] بهشت خالص از آن تو باشد؟» گفتم: «به همان وضعي كه بودم برمي گردم» پس دست خود را بر چشمم كشيد و به همان وضع پيشين باز گشتم.8

شيخ طوسي در كتاب الغيبة ماجرايي را نقل مي كند كه از آن به خوبي مي توان به آشكار شدن معجزات و نشانه ها از سوي امامان معصوم(ع) و هراس خلفاي جور از اين موضوع دست يافت. در اين حكايت كه محمّد بن خالد برقي آن را از محمّد بن غياث مهبلي نقل مي كند چنين آمده است: هنگامي كه هارون الرشيد، ابا ابراهيم موسي [بن جعفر] را زنداني كرد و آن حضرت در زندان نشانه ها و معجزاتي را آشكار ساخت، رشيد شگفت زده شد و از اين رو يحيي

بن خالد برمكي را فراخواند و به او گفت: اي اباعلي! آيا تو هم اين عجايبي را كه ما به آن گرفتار شده ايم، مي بيني؟ آيا دربارة اين مرد تدبيري نمي انديشي كه ما را از اندوه او رها سازد؟...9 10. مايه هاي ثبات و پايداري جهان

در اعتقاد شيعه، وجود امامان ماية امنيت و آرامش اهل زمين است. شيخ صدوق در ادامة بيانات خود دربارة دهمين ويژگي امامان معصوم مي نويسد: واجب است معتقد باشد آنها ماية امنيت ساكنان زمين هستند، همچنانكه ستارگان ماية امنيت ساكنان آسمان هستند.10 در اين زمينه نيز چون ديگر موارد پيشين روايات فراواني رسيده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

در روايتي كه اميرمؤمنان علي(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كرده است، چنين مي خوانيم: ستارگان اماني براي اهل آسمان اند، پس هنگامي كه ستارگان نابود شدند، اهل آسمان نيز نابود مي شوند و خاندان من اماني براي اهل زمين اند، پس هنگامي كه خاندان من از بين بروند، اهل زمين نيز از بين مي روند.11

در كتاب بحارالانوار نيز در ضمن بابي با عنوان: «انّهم أمان لأهل الأرض في العذاب» بيش از شش روايت با همين مضمون نقل شده است.12 و سرانجام در توقيع شريفي كه از سوي امام عصر(ع) خطاب به اسحاق بن يعقوب صادر شده، چنين آمده است:

و من اماني براي ساكنان زمين هستم همچنان كه ستارگان اماني براي اهل آسمان هستند.13 براي روشن شدن مضمون اين روايات لازم است چند نكته را يادآور شويم:

1. بر اساس پاره اي روايات، موجودات جهان تنها به ساكنان كرة زمين محدود نمي شود و در ساير كرات هم موجوداتي زندگي مي كنند. چنانكه در روايتي از اميرمؤمنان علي(ع) مي خوانيم: اين ستارگاني كه

در آسمان است، شهرهايي مانند شهرهاي زمين است. هر يك از اين شهرها با دو ستون نور به يكديگر مرتبط مي شوند كه طول هر ستون در آسمان به اندازة مسافتي است كه در 250 سال طي مي شود.14

2. همة كهكشان ها و منظومه هاي نامحدودي كه در آسمان ها وجود دارد به وسيلة نيروهاي جاذبه اي كه ميان هستة مركزي آن كهكشان يا منظومه و كرات پيرامون آن وجود دارد، حفظ مي شوند، تا آنجا كه اگر لحظه اي اين نيروي جاذبه قطع شود همة كرات در هم ريخته و در اثر برخورد با هم نابود مي شوند. اين موضوعي است كه هم در علم جديد به تأييد رسيده و هم در بيش از هزار سال پيش از كشف نيروي جاذبه، توسط قرآن كريم تبيين شده است. آنجا كه مي فرمايد:

الله الذّي رفع السّموات بغير عمد ترونها.15

خدا [همان] كسي است كه آسمان ها را بدون ستون هايي كه آنها را ببينيد بر افراشت. با توجه به دو نكتة ياد شده مي توان گفت: استمرار حيات و بقاي ساكنان همة كرات به استمرار حالت تعادل ميان ستارگان، سيارگان و ديگر اجرام آسماني كه توسط نيروي جاذبه ميان كرات برقرار مي شود، بستگي دارد و اگر زماني اين ستارگان از بين بروند به دليل از بين رفتن حالت تعادل، كرات ديگر از بين خواهند رفت. چنانكه اگر خورشيد به عنوان بزرگ ترين ستاره و منظومة شمسي، از بين برود، كرة زمين و ديگر كرات منظومة شمسي در اثر برخورد با يكديگر از بين مي روند و حيات ساكنان زمين به خطر مي افتد.16

3. خداي تعالي همچنان كه ستارگان را قطب و محور منظومه و كهكشان هاي عالم قرار داده و با وجود

آنها حيات و بقاي سيّاره ها و ديگر اجرام آسماني كه در منظومه ها و كهكشان هاي بي شمار هستي قرار دارند، استمرار و دوام مي يابد، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و به تعبير بهتر حجّت هاي الهي را قطب و محور كلّ هستي قرار داده و همة نعمت ها، بركت ها و فيض هاي مادي و معنوي خود را به واسطة وجود آنها كه خليفه هاي خدا بر روي زمين هستند، نصيب بندگانش مي فرمايد. اين موضوع از بسياري از روايات، ادعيه و زيارت هاي نقل شده از معصومين(ع) استفاده مي شود. كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم. امام صادق(ع) به واسطة پدر بزرگوارش از جدّ گرامي خود، امام سجاد(ع) در اين زمينه چنين روايت مي كند:

ما كساني هستيم كه خداوند به وسيلة ما آسمان را از اينكه جز به اذن او، بر زمين فرو افتد، نگه مي دارد و به وسيلة ما زمين را از اينكه ساكنان پريشان سازد، حفظ مي كند، و به وسيله ما باران را فرو مي فرستد، رحمتش را جاري مي سازد، و بركات زمين را خارج مي كند.17 در روايت ديگري كه از امام حسن عسكري(ع) نقل شده است، در اين زمينه چنين مي خوانيم:

خداي تبارك و تعالي از زمان آدم تاكنون زمين را از حجّت خودش بر آفريدگان خالي نگذاشته است و تا روز قيامّت هم خالي نخواهد گذاشت، به واسطة اوست كه بلا را از اهل زمين دفع مي كند و به خاطر اوست كه باران را فرو مي فرستد و بركات زمين را بيرون مي آورد. 18 در بخشي از زيارت «جامعة كبيره» در اين باره چنين آمده است:

خداوند به وسيلة شما گشوده، به وسيلة شما پايان مي دهد. به وسيلة شما باران را نازل

مي كند و آسمان را از اينكه جز به اذن او، بر زمين فرو افتد نگه مي دارد و به وسيلة شما اندوه را مي برد و سختي ها را بر طرف مي سازد.19 در قسمتي از دعاي «عديله» موضوع ارتباط هستي و بقاي حجّت حق، حضرت مهدي(ع) با بقا و هستي جهانيان، چنين بيان شده است:

به بقاي او دنيا باقي است و به بركت او مردم روزي داده مي شوند و به وجود او آسمان و زمين پابرجاست.20

4. همة آفريدگان براي استمرار حيات و بقايشان نيازمند فيض خداوندي هستند، به گونه اي كه اگر يك لحظه اين فيض قطع شود، هستي آنها به پايان مي رسد. از آنجا كه همة فيض هاي خداوندي به واسطة حجّت هاي الهي به مردم مي رسد و همة بلاها و سختي ها به واسطة وجود آنها برطرف مي گردد، اين موضوع كه بدون وجود حجّت هاي الهي حيات و بقاي ساكنان كرة زمين به خطر مي افتد، كاملاً قابل تصور است. افزون بر روايات ياد شده، دسته اي ديگر از روايات نيز وجود دارند كه در آنها با تعبيري ديگر بر پيوستگي بقا و حيات ساكنان كرة زمين با بقا و حيات اهل بيت عصمت و طهارت(ع) تأكيد شده است. كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم. در يكي از اين روايات، امام باقر(ع) از پيامبر خدا(ص) نقل مي كند كه آن حضرت خطاب به امير مؤمنان علي ع) فرمود:

من و يازده تن از فرزندانم و تو اي علي! لنگرهاي زمين هستيم، خداوند به وسيلة ما زمين را استوار كرده كه ساكنانش را در دل خود فرو نبرد. هنگامي كه دوازده فرزندم از روي زمين بروند، زمين ساكنانش را در دل خود فرو

مي برد و به آنها مهلت داده نمي شود.21 اين روايت با اندك تغييري در صدر آن در منابع فراواني از رسول گرامي اسلام(ص) روايت شده است.

آن حضرت در روايت ديگري مي فرمايد:

تا پايان [امامت] دوازده تن از قريش، اين دين پا برجاست. هنگامي كه آنها رخت بربندند، زمين ساكنانش را در كام خود فرو مي برد.22 در روايتي كه از امام صادق(ع) نقل شده است، آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه: «آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟» مي فرمايد: اگر زمين خالي از امام بماند فرو مي ريزد.23

روايات بسياري با اين مضمون نقل شده اند، كه به همين تعداد بسنده مي كنيم.24 11. وسيله هاي نجات و رستگاري امّت

شيخ صدوق(ره) يازدهمين ويژگي حجّت هاي الهي را اين گونه بيان مي كند:

واجب است معتقد باشد... مثَل آنها در اين امّت مانند «كشتي نوح» و «باب حطّه» است.25 در زمينة اين ويژگي امامان(ع) نيز روايات فراواني رسيده است كه در اينجا برخي از آنها را بررسي مي كنيم.

ابوذر غفاري نقل مي كند از پيامبر(ص) شنيدم كه مي فرمود: همانا من دو چيز گران بها را در ميان شما به يادگار گذاشتم: كتاب خدا و عترتم (خاندانم) و اين دو از يكديگر جدا نمي شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند، آگاه باشيد كه مثَل آنها در ميان شما مانند كشتي نوح است كه هر كس بر آن سوار شود نجات مي يابد و هر كس از آن دوري كند غرق مي شود.26 ابن عباس نيز نقل مي كند كه رسول خدا(ص) خطاب به امير مؤمنان(ع) فرمود:

... مثَل امامان از نسل تو [بعد از من] مثل كشتي نوح است كه هر كس بر آن سوار شود نجات مي يابد و هر كس

از آن كناره گيرد، غرق مي شود.27 روايات ديگري نيز به همين مضمون از امامان معصوم(ع) نقل شده است كه از ذكر آنها خودداري و به همين مقدار بسنده مي كنيم.28 با توجه به روايات ياد شده مي توان گفت: چون حجّت هاي الهي تنها معيارهاي شناخت حق از باطل و معروف از منكرند، نجات و رستگاري نيز تنها در گرو پيروي و اطاعت از آنهاست و هر كس راهي جز راه آنها بپيمايد و سر در گرو اطاعت كسي جز آنان بگذارد، جز گمراهي بهره اي نخواهد داشت. قسمتي از زيارت «جامعة كبيره» كه از امام هادي(ع) نقل شده است، اين موضوع را به خوبي روشن مي سازد:

هر كه با شما دشمني ورزيد، نابود شد؛ هر كه شما را تكذيب كرد، نوميد گشت؛ هر كه از شما دوري گزيد، گمراه شد؛ هر كس به شما تمسك جست، پيروز شد؛ هر كه به شما پناه آورد ايمني يافت؛ هر كه شما را تصديق كرد، به سلامت رسيد؛ هر كه با شما همراه شد، هدايت يافت؛ هر كس شما را پيروي كند، بهشت پناهگاه اوست و هر كس به مخالفت شما برخيزد، آتش جايگاه اوست.29 تاريخ اسلام نيز خود بهترين گواه بر اين موضوع است كه چگونه كساني كه از هدايت هاي امامان(ع) سر پيچيدند و حاضر به اطاعت آنها و پذيرش ولايتشان نشدند، به وادي گمراهي و سرگشتگي افتادند و سرانجام به ولايت طاغوت سر سپردند. در مورد تشبيه دومي كه كلام شيخ صدوق به آن اشاره شده بود؛ يعني «باب حطّة» بايد گفت كه:

«باب» در لغت به معناي جاي داخل شدن، در، آنچه كه با آن در بسته شود

از چوب يا هر چيز ديگر و دروازه است. « حطّة» نيز مصدر از «حطّ، يحطّ، حطّاً» به معناي بار را بر زمين نهادن و فرود آمدن از بلندي است، البته به مناي فرو ريختن گناه نيز آمده است.30 پيش از بررسي رواياتي كه در اين زمينه از پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده، لازم به يادآوري است كه تعبير «باب حطّة» ريشه اي قرآني دارد. آنجا كه مي فرمايد:

و إذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا فيها حيث شئتم رغداً و ادخلوا الباب سجّداً و قولوا حطّة نغفر لكم خطاياكم و سنزيد المحسنين.31 و [نيز به ياد آريد] هنگامي كه گفتيم «بدين شهر در آييد و از هر كجاي آن خواستيد فراوان بخوريد و سجده كنان از در [بزرگ] درآييد و بگوييد: [خداوندا] گناهان ما را بريز تا خطاهاي شما را ببخشايم و [پاداش] نيكوكاران را خواهيم افزود.

امين الاسلام طبرسي در ذيل آيه يادشده مي نويسد: همة مفسران اتفاق دارند كه مراد از «قريه» در اين آيات «بيت المقدس» است و آية كريمة «ادخلوا الأرض المقدسة؛ به سرزمين مقدس داخل شويد» آن را تأييد مي كند [...] قتاده، حسن و بيشتر اهل علم مي گويند معناي «حطّة» آن است كه «خدايا گناه ما را فرو ريز و ما را بيامرز. اين امر به استغفار است». ابن عباس مي گويد: آنها مأمور شدند كه بگويند: «اين امر حق است». عكرمه مي گويد: آنها مأمور شدند كه بگويند: «لااله الاالله» كه خود اين كلمات، گناه آنان را مي ريخت و چون همة اينها سبب ريختن مي شود، تعبير به «حطّة» شده است.32 در روايات فراواني، اهل بيت عصمت و طهارت(ع) به «باب حطّة» يا دري كه ورود به آن

موجب ريختن گناهان مي شود، تشبيه شده اند، كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم:

ابن عباس از رسول خدا(ص) نقل مي كند كه فرمود: هر كس به دين من ايمان آورده، راه مرا پيموده و سنّت مرا پيروي مي كند، بايد به برتري امامان از خاندان من بر همة [افراد] امّتم باور داشته باشد. مثل آنها در اين امّت، مانند «باب حطّة» در بني اسرائيل است.33 امام علي(ع) نيز در همين زمينه مي فرمايد:

اين بني اسرائيل است كه براي آنها دري گشوده شد كه [ورود به آن] گناهانشان را فرو مي ريخت و براي شما اي جماعت امّت محمّد! دري گشوده شده كه گناهانتان را فرو مي ريزد، اين در اهل بيت محمّد _ بر آنها درود باد _ هستند كه شما به پيروي از هدايت آنها و تبعيّت از راه آنها سفارش شده ايد، تا بدين وسيله گناهان و خطاهاي شما بخشيده شود و [پاداش] نيكوكارانتان افزوده شود. دري كه گناهان شما را فرو مي ريزد (باب حطّه) از دري كه گناهان آنها را فرو مي ريخت برتر است؛ زيرا آن از چوب بود و ما سخن گويان، مؤمن، هدايت گر و برتر هستيم.34 در تفسير منسوب به امام حسن عسكري(ع) نيز در ذيل آية 58 سورة بقره آمده است:

اعتقاد ما به ولايت محمّد و علي[ص]، گناهان ما را فرو مي ريزد و بدي هاي ما را ناپديد مي كند.35

با توجه به اين ويژگي اهل بيت عصمت و طهارت است كه در بخشي از زيارت جامعة كبيره مي خوانيم:

و خداوند درود (صلوات) ما بر شما و آنچه را كه از ولايت شما مخصوص ما كرد، ماية نيكويي آفرينش [خلق و خوي] ما، پاكي جان هاي ما، پاكيزگي و پيراستگي [روح]

ما و پوشانندة گناهان ما قرار دارد.36

12. سرسپردگان امر الهي

شيخ صدوق دوازدهمين ويژگي امامان معصوم را اين گونه بيان مي كند:

[واجب است كه معتقد باشد]... آنها بندگان ارجمند خدايند كه در سخن بر او پيشي نمي گيرند و خود به دستور او كار مي كنند.37 كلام شيخ صدوق اشاره به آيه اي از آيات كلام خداي تعالي دارد، آنجا كه مي فرمايد:

و قالوا اتّخذ الرّحمن ولداً سبحانه بل عبادٌ مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بأمره يعملون.38

و گفتند: «[خداي] رحمان فرزندي اختيار كرده.» منزه است او. بلكه [فرشتگان] بندگاني ارجمندند، كه در سخن بر او پيشي نمي گيرند، و خود به دستور او كار مي كنند. امام علي(ع) در بخشي از روايت مفصّلي كه خطاب به ابوذر غفاري و سلمان فارسي ايراد شده است،39 مي فرمايد:

ما بندگان ارجمند خداييم، همان ها كه در سخن بر او پيشي نمي گيرند و خود به دستور او كار مي كنند.40 در قسمتي از زيارت جامعة كبيره نيز از امامان معصوم(ع) با همين تعبير ياد شده است.41 با توجه به اين ويژگي امامان معصوم(ع) مي توان گفت: امامان معصوم(ع) از پيش خود نه چيزي مي گويند و نه كاري انجام مي دهند، بلكه آنها هر آنچه مي گويند و هر آنچه انجام مي دهند، همه به امر خداست. از اين رو آنها معيار تشخيص حق و باطل و بيان كنندة حلال و حرام الهي اند و مردم با تسليم در برابر آنها مي توانند به راحتي به راهي كه خشنودي خداوند در آن است، رهنمون شوند. پي نوشت ها:

1. شيخ صدوق، الهداية، ص 35.

2. مجلسي، محمّد باقر، بحارالانوار، ج 36، ص 407، ح 16.

3. در بسياري از كتاب هايي كه در زمينة تاريخ زندگاني و شرح حال ائمه(ع) نوشته شده

است، بخشي به شرح كرامات و معجزات اين بزرگواران اختصاص يافته است كه از آن جمله مي توان به كتاب هاي زير اشاره كرد:

شيخ مفيد، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 1، صص 305 _353؛ اخبار غيبي و كرامات امام علي(ع)، ج 2، صص 182_185؛ اخبار امام صادق(ع)، صص 221 _ 230؛ كرامات و معجزات امام كاظم(ع)، صص 254 _ 258؛ كرامات امام رضا(ع)، صص 281 _ 294؛ كرامات امام جواد(ع)، صص 301 _ 308؛ كرامات امام هادي(ع)؛ صص 321 _ 335؛ كرامات امام حسن عسكري(ع)، صص 355 _ 367؛ كرامات امام زمان(ع).

4. بحارالانوار، ج 100، ص 306، ح 23.

5. همان، ج 99، ص 108.

6. صفارقمي، بصائرالدرجات، صص 252 _ 257، جزء پنجم، باب 13، ح 2، 5، 10 و 11.

7. همان، صص 272 _ 269، جزء ششم، باب 3، ح 1، 3، 5، 7، صص 274 _ 272 باب 4، ح 1، 2، 3، 5.

8. همان، ص 269، ح 1.

9. شيخ طوسي، كتاب الغيبة، صص 19 _ 20.

10. الهداية، ص 36.

11. كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، ص 205، ج 19. همچنين ر.ك: ح 17 و 18.

12. رك: بحارالانوار، ج 27، صص 308 _ 310.

13. كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 485، ح 4؛ كتاب الغيبة، ص 177.

14. الطريحي، فخرالدين، مجمع البحرين، ج 3، ص 162.

15. سورة رعد(13) آية 2. همچنين رك: سورة لقمان (32) آية 10.

16. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه رك: مهدي پور، علي اكبر، او خواهد آمد، چاپ دوازدهم، قم: رسالت، 1384، صص 174 _ 177.

17. كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، باب 21، ص 207، ح 22.

18. همان، ج

2، باب 38، صص 384 _ 385، ح 1.

19. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 374، بحارالانوار، ج 99، صص 131 _ 132.

20. مفاتيح الجنان.

21. كتاب الغيبة (طوسي)، ص 92.

22. بحارالانوار، ج 36، ص 267.

23. الكافي، ج 1، ص 179، ح 10.

24. براي مطالعة بيشتر در اين زمينه: رك، همان، صص 178 _ 179 باب «أنّ الأرض لا تخلو من حجّة»؛ كمال الدين و تمام النعمة، ج 1، صص 202 _ 217، باب «العلة التي من أجلها يحتاج إلي الإمام عليه السلام».

25. الهداية، صص 35 _ 36.

26. كمال الدين و تمام النّعمة، ج 1، ص 239، ح 59.

27. همان، ص 241، ح 65.

28. ر.ك: كتاب الغيبة (نعماني)، ص 44، ح 2، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 26، ح 10.

29. من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 372؛ مفاتيح الجنان.

30. ر.ك: مجمع البيان، ج 1، ص ؛ فرهنگ لاروس، ج 1، ص 842.

31.سورة بقره(2) آية 58.

32. مجمع البيان، ج 1، ص .

33. شيخ صدوق، الأمالي، ص 69، مجلس 17، ح 6.

34. بحارالانوار، ج 23، صص 122 _ 123، ح 47.

35. ر.ك: البرهان في تفسير القرآن، ج 2، ص 227.

36. من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 372؛ بحارالانوار، ج 99، ص 130.

37. الهداية، ص 37.

38. سورة انبياء (21)، آيات 26 و 27.

39. در آغاز اين روايت سلمان و ابوذر خطاب به اميرمؤمنان(ع) عرضه مي دارند: «اي اميرمؤمنان! ما آمده ايم تا دربارة معرفت شما بالنورانيه از شما بپرسيم.

و آن حضرت مي فرمايند: «معرفت من بالنورانيه معرفت خداي عزّ و جلّ است و معرفت خداي عزّ و جلّ معرفت من بالنورانيه است و اين همان دين خالص است» امام علي(ع) در ادامه روايت، به ويژگي هاي اين

معرفت اشاره مي كند. (ر.ك: بحارالانوار، ج 26، صص1 _ 8).

40. بحارالانوار، ج 26، ص 7.

41. ر.ك: من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 371.

از زمزم زبور مهدوي

عبدالحسن تركي اشاره:

در پي معرفي مؤلفان مهدوي و آشنايي با آثاري كه در اين حوزه به رشتة نوشته درآمده و به چاپ رسيده است، در دو شمارة قبل، سه اثر در اين زمينه معرفي و اشاره شد كه اين كتاب ها [كمال الدين و تمام النعمه، اثر شيخ صدوق؛ و مكيال المكارم از آيت الله شهيد سيّد محمد تقي اصفهاني] و همچنين أطيب البيان اثر علّامه سيّد عبدالحسين طيب در حوزة تفسير، به فرمان و عنايت امام عصر(ع) به نويسندگان آن آثار، صورت تأليف پذيرفته است. اكنون در ادامة آن مقالات اين بار به سراغ يكي ديگر از اين آثار ارزشمند مي رويم، كه آن نيز به اشارت و عنايت حضرت بقية الله(ع) در پي نذر و عهدي كه مؤلف شهيد براي رهايي از سختي ها و گرفتاري ها با آن امام مهربان مي بندد _ داستان آن از زبان سيّد شهيد در ادامه خواهد آمد _ تدوين و نگارش شده است.

قبل از پرداختن به كتاب و مباحث و موضوعات طرح شده، ابتدا نيم نگاهي به حيات علمي و عملي آيت الله سيّد حسن شيرازي داشته و پس از معرفي مختصر اثر، انگيزة تأليف كتاب را از زبان وي مي شنويم. آيت الله شهيد سيّد حسن شيرازي به سال 1354 ق. در نجف اشرف در خانداني ريشه دار و پرهيزكار ديده به جهان گشود. خانداني كه در يكصد سال گذشته پرچمدار مرجعيّت شيعي بوده و نسل در نسل مرجعيّت در آن بيت برقرار بوده است. نياي او «آيت الله

ميرزا حسن شيرازي» معروف به ميرزاي برزگ، مُجدِّد شيرازي است كه از مراجع بلند پاية تقليد و رجال نام آور شيعه در اوايل قرن چهاردهم هجري بوده است. عالِمِ بيدارگري كه فتواي مشهور او به حُرمتِ استعمال تنباكو، دولت ناصرالدّين شاه را به تسليم در برابر قدرت مرجعيّت وا داشت و سياست استعماري انگليس را به بُن بست كشانيد. پدر بزرگوارش مرحوم «آيت الله العظمي سيّد مهدي شيرازي» است كه نَسَبَش در نهايت به سيّدالشهدا(ع) مي رسد. ايشان نيز از مراجع مُعظّم تقليد و از عالمان آگاه و زمان شناس عهد و عصر خود بود كه فتواي معروف وي دربارة مرام كمونيسم، مبني بر اينكه (الشُيوعّيَةُ كفّرٌ و الحادٌ؛ كمونيسم، كفر و اِلحاد است)، در زمان روي كار آمدن بعثيان در عراق، ضربه اي كاري بر پيكر پوسيدة اين تفكّر ضدّ ديني و الحادي در عراق آن روز وارد كرد و موجب آگاهي و بيداري مردم گرديد. برادر وي، مرحوم «آيت الله سيّد محمّد شيرازي» نيز از مراجع تقليد بوده است.

سيّد شهيد در نجف متولد شد، امّا در كربلا باليد. وي پس از تكميل علوم عربي و ادبي نزد استادان بنام حوزة كربلا، در كنار استفاده از محضر پدر و برادر، از درس آيات عظام؛ ميلاني و شيخ محمّدرضا اصفهاني بهره بُرد و سطوح عالي را از آنان آموخت و در پرتو قريحة ذاتي، هوش فوق العاده و پشتكار فراوان توانست مراتب تحصيل را تا احراز مقام منيع اجتهاد بپيمايد و كرسي تدريس و تعليم را در كربلا به دست گرفته، در كنار برادر بزرگ خود سرپرستي آن حوزة ديني و علمي را عهده دار شده، و همزمان به تربيت شاگردان بپردازد. هنگامي

كه با روي كار آمدن حزب بعث، افكار وارداتي و الحادي اين مرام، عراق را در برگرفت، سيّد شهيد، سكوت را جايز نشمرد و دليرانه قيام كرد و قهرمانانه با دشمنان دين به ستيز برخاست و در اين راستا دامنة فعاليت هاي فكري و فرهنگي خود را گسترش داده، با نشر مقالات روشنگرانه و بيانات هدايت گرانه، ماهيّت اين تفكّر الحادي و گمراه كننده را آشكار ساخت. سخنراني مهمّ او در كنگرة بين المللي امام علي(ع) _ كه به ابتكار پدر بزرگوارش همه ساله به مناسبت 13 رجب در كربلا برگزار مي گرديد _ او را شهرة شهر و آشناي مردم ساخت. ديري نپاييد كه حزب بعث حضور او را برنتابيد و سرانجام به سبب مبارزات مستمر و پيكارهاي پيگير، «سيّد شهيد» در سال 1389 ق. به دست مزدوران بعثي بازداشت گرديد و در زندان قصرالنهاية بغداد، در زير سخت ترين و وحشيانه ترين شكنجه ها قرار گرفت. تا بدان جا كه آثار سوختگي اين شكنجه ها تا پايان عمر پُر افتخارش بر بدن و سينة آن سيّد شهيد آشكار بود. شهيد بزرگوار پس از چندي از زندان بغداد به زندان بعقوبه منتقل شد و در آنجا بود كه عنايت امام عصر(ع) از وي دستگيري نمود و مقدمات آزادي او فراهم شد. آيت الله شهيد سيّد حسن شيرازي در آن زندان، پس از توسّل به حضرت بقية الله(ع) و در پي پيماني كه با آن حجّت خدا مي بندد _ و داستان آن در ادامه خواهد آمد _ در سال 1969م. به طور معجزه آسايي آزاد شد. وي پس از رهايي از زندان، بي درنگ عراق را به سوي لبنان ترك كرد و در بيمارستان بيروت بستري شد و به

معالجة عوارض شكنجه ها _ كه هيچ گاه نيز بهبودي كامل نيافت _ پرداخت. پس از بهبودي نسبي در آنجا نيز از پاي ننشسته، به ارشاد، اصلاح، رهبري و روشنگري كه ميراث نياكانش بود، اشتغال ورزيد. به همين منظور سفرهايي را به سوريه، استراليا، آفريقا انجام داد و مؤسسات تربيتي، فرهنگي، ديني و اجتماعي چندي را در راستاي شناساندن اسلام و تشيّع در آن مناطق پي ريزي كرد و از اين رهگذر با رجال سياسي و ديني و بعضاً رؤساي جمهور به تقويت روابط پرداخت و توانست با روشنگري ها و ارشادهاي خود، بسياري را به مذهب حقّ شيعه هدايت كرده، به ولايت اميرمؤمنان(ع) پيوند زند. علّامة شهيد مانند جدّ بزرگوار خود، اميرمؤمنان(ع) از امور معيشتي مستمندان و نيازمندان غافل نبود و در اين زمينه اهتمامي بليغ داشت و همان گونه كه اشاره شد در دهة پاياني عمر شريف خود با سفرها و هجرت هاي خود توانست مؤسسات فرهنگي، مراكز درماني، كانون هاي تربيتي و مدارس و مساجد و حسينيه هايي را بنيان نهد كه در ذيل به چند مورد آن اشاره مي شود: 1. مدرسة علوم ديني به نام مدرسةُ الامام المهدي(ع) در بيروت؛

2. حسينيه اي در يكي از مراكز شيعه نشين در بيروت؛

3. حوزة علميّة لبنان در بيروت؛

4. مسجد فاطمة الزهرا(س) در شهر حِمص در سوريه؛

5. مسجد الامام الصادق(ع) در شهر لازقيّه؛

6. حوزة علميّة زينبيّه در سوريه، كه نخستين مدرسة علوم ديني شيعه در آن سرزمين است. شهيد شيرازي در كنار پرداختن به مسائل اجتماعي و اصلاح، ارشاد و روشنگري از مسائل علمي و تعليم و تدريس، تأليف و تدوين كتاب، نگارش رساله و نوشتن مقالات غافل نبود. از وي آثار سودمندي در زمينه هاي مختلف علوم

اسلامي به جاي مانده كه در اين ميان بيش از بيست عنوان آن به چاپ رسيده، كه سيزده عنوان آن در معجم المؤلّفين العراقيّين ضبط، و به پانزده عنوان آن در مقدمة كتاب ارزشمند كلمةُ الامام المهدي(ع) توسط مترجم محترم آن اشاره شده است. از مشهورترين آثار آيت الله سيّد حسن شيرازي مي توان از اين كتاب ها نام بُرد: 1. كلمةُ الله، 2. كلمةُ الاسلام، 3. كلمةُ الرسول الاعظم(ص)، 4. كلمةُ الامام الحسن(ع)، 5. كلمةُ الامام الصادق(ع) در 4 جلد، 6. كلمةُ الامام المهدي(ع) در 3 جلد كه آخرين كتاب منتشر شدة آن شهيد عالي مقام است. با آنكه نويسنده بنا به عهد و پيماني كه با امام عصر(ع) در تأليف آن كتاب بسته بود، اصرار داشت كه هر چه زودتر آن را تأليف و تكميل نمايد و به چاپ برساند، امّا تقدير الهي آن بود كه اين كتاب، بعد از شهادت وي منتشر شود. شهادت، مُزد خلوص و خدمت

سرانجام سيّد شهيد در روز 16 جمادي الثاني 1400 هجري برابر با 1359 شمسي، آنگاه كه از منزل خود در بيروت، خارج و به سوي «مدرسة الامام المهدي(ع)»، براي شركت در مجلس بزرگداشت متفكّر شهيد «سيّد محمّدباقر صدر» در حركت بود در محلّة رَملة البيضاء توسط دو مزدور مُسلّح به رگبار بسته شد و در سنّ 47 سالگي در حالي كه بدن رنجور او 36 گلوله را پذيرا شده بود، به ديدار حق شتافت. خبر شهادت اين عالم آگاه، بازتاب فراواني در جهان اسلام يافت. پيكر پاك او پس از تشريفات رسمي و مردمي از طريق سوريه به قم منتقل، و پس از طواف به گرد ضريح مطّهر حضرت

فاطمه معصومه(س)، در مسجد موزة آن حضرت به خاك سپرده شد. روحش شاد و كامش از چشمه هاي گواراي بهشت برين سيراب باد. كلمةُ الامام المهدي(ع)

قبل از پرداختن به معرفي كتاب، تذكّر اين نكته ضروري است كه جمع آوري رسائل، خُطَب و كلمات پيشوايان دين و حضرات معصومين(ع) _ به ويژه حضرت بقية الله(ع) _ كاري بي سابقه و بي پيشينه نبوده، علماي پيشين شيعه مانند شيخ صدوق، شيخ طوسي، شيخ طبرسي، علّامة مجلسي در مجموعه ها و موسوعه هاي روايي خود، بخش هايي را به مناسبت به مجموعة توقيعات صادره، بيانات و معجزات آن بزرگوار، اختصاص داده اند و در پي آن عالمان پسين و معاصر نيز در حدّ توان از تكميل، تصحيح، تنقيح، تدوين و تبويب آن مجموعه ها غفلت نورزيده و مجموعه هاي كامل تري را با يافتن مدارك جديدتري بر آن ميراث كهن افزوده اند، كه در اين ميان مجموعة «كلمة الامام المهدي(ع)» با توجّه به اينكه با عنايت حضرت مهدي(ع) و اخلاص مؤلّف نگاشته شده است را جلوه و جمال ديگري است. اين مجموعه محصول تلاش چندين سالة آيت الله شهيد سيّد حسن شيرازي(ره) است كه در 3 جلد تنظيم شده است. جلد اوّل اين مجموعه به توقيعاتِ آن حضرت اختصاص دارد، جلد دوم، ادعيّه و زيارات آن حضرت را در برمي گيرد و جلد سوم، به بيانات آن وجود شريف مي پردازد. از آنجا كه جمع آوري و احصاء مجموعة بيانات و كلمات حضرت صاحب الامر(ع) مستلزم فرصت كافي و تحقيق گسترده و شافي بوده و مؤلّف شهيد در سال هاي پاياني عمر شريف خود به اين مهم دست يازيده، لذا نواقصي در بخش هايي از اين مجموعه راه يافته بود كه با همّت ستودني مصحّح محترم و تحقيق

و تتّبع وي تدارك شده، مرتفع گرديده است. مصحّح كتاب رنج فراواني را بر خود هموار كرده و با پژوهش هاي خود به توقيعات ديگري دست يافته و آنها را به صورت استدارك در پايان كتاب تحت عنوان مستدرك توقيعات آورده است. اين كتاب به تنسيق و تكميل و مقابلة «حسن تاجري» و ترجمة «سيّد حسن افتخارزاده» توسط نشر آفاق به چاپ رسيده است. جلد اوّل اين مجوعه با پيش گفتاري از مصحّح و مقدمه اي كوتاه از مترجم آغاز مي گردد و آنگاه مؤلّف، قبل از ورود به اصل كتاب مقدمه اي را در حدود صد صفحه سامان مي دهد و در آن پيرامون موضوعات: تمدن و مشكلات آن، مسئلة مصلح منتظر، آفت هاي انديشة انتظار مطرح كرده و در همين راستا به شبهات آن نيز پاسخ مي دهد. مؤلّف در ادامه از هنگامة ظهور، ولايت تكويني امام و عدالت فراگير سخن به ميان مي آورد و در پي، به ترديد هايي پيرامون طول عمر امام پاسخ هايي در خور مي دهد و دامنة مقدّمه را با مباحثي دربارة فايدة امام غايب و فلسفة غبيت برمي چيند. مرحوم شيرازي بعد از مقدمه، شرح حال كوتاهي از نايبان خاصّ آن حضرت به دست مي دهد و به دنبال آن ديگر نمايندگان آن حضرت معرفي مي شوند و آنگاه توقيعات امام آورده مي شود. انگيزة نگارش

انگيزة نگارش كتاب از زبان سيّد شهيد:

در آن زمان كه در زندان بعثي ها در عراق به سر مي بردم و آنان وحشيانه مرا شكنجه و آزار مي دادند، روزي دستِ توسّل به دامان مولايم حضرت بقية الله(عج) زده، از وي درخواست نجات و آزادي ام را كردم و ضمناً با او پيمان بستم كه اگر از زندان رهايي يابم، مجموعه اي از

سخنان، نامه ها، دعاها و زيارت هاي آن حضرت را جمع آوري كنم. روزها و شب ها سپري مي شد و ماه ها يكي پس از ديگري مي گذشت تا اينكه سرانجام دوران سختي و شكنجه و زندان به سر رسيد، و به بركت دعاي آن حضرت از زندان بيرون آمدم، و بحمدالله سختي ها پايان پذيرفت. چند روزي از آزادي و رهايي من مي گذشت كه يكي از دوستان نزد من آمده و گفت: «شخصي بزرگوار و نوراني را در خواب ديدم كه به من فرمود: «برو به سيّد حسن شيرازي بگو زمان وفاي به عهد و پيماني كه با صاحب الامر(ع) در تأليف كتاب بسته اي، فرا رسيده است»» و اين شخص اصلاً از داستان عهد و پيمان من خبر نداشت، زيرا من اين نيّت و پيمان را به كسي نگفته بودم. پس مصمّم شدم كه اين كار را شروع كنم، به همين علّت به جمع آوري [منابع] و تهية مدارك آن پرداختم. بعد از مدتي شخص ديگري نزد من آمد و بدون اينكه ميان او و فرد اوّل رابطه و آشنايي باشد _ عين مطالب شخص اوّل را به من گفت. بعد از اين دو واقعه، تصميم و عزم من بر تأليف كتاب قطعي شد و شروع به نگارش اين كتاب، كلمةُ الامام المهدي(ع) كردم. بعد از آنكه بخش عمده اي از كتاب را نوشته بودم، شبي خود در خواب ديدم كه شخصي با شكوه و وقار، با قدّي بلند و صورتي زيبا، كه داراي هيبت پيامبران و جلال صدّيقان و وقارِ خاشعان بود _ در حالي كه جامه اي سپيد رنگ در برداشت _ به سوي من آمد. من گمان بردم كه وي حضرت بقيّة الله(ع)

است، لذا به احترام او از جاي برخاستم و به پيشواز او رفتم، نزديك وي كه رسيدم، دستش را گرفتم كه ببوسم، امّا او پيش دستي كرد و دست مرا بوسيد، وقتي دست من را بوسيد، يقين كردم كه خود حضرت نيست، لذا نام او را پرسيده و گفتم: شما كيستيد؟

گفت: «من از سوي وليّ خدا آمده ام».

در عالم خواب احساس كردم كه او از سوي امام زمان(ع) آمده است، تا به سبب تأليف كتاب از من قدرداني كند و اين اوّلين باري بود كه براي نوشته هاي خود چنين خوابي را مي ديدم. از خداوند متعال خواستارم كه اين اثر را به خوشنودي خود همراه ساخته و آقا و مولايم امام زمان(ع) را از من خوشنود سازد كه او خود وسيلة خوشنودي خداوند از من است. پي نوشت ها:

1. كلمة الامام المهدي(ع)، سيّد حسن شيرازي، تنسيق و تكميل و مقابله حسن تاجري، ترجمه: سيّد حسن افتخارازده، نشر آفاق، چاپ اوّل.

2. دايرة المعارف تشيّع، ج 10، ص 205.

3. در شرح حال مؤلّف شهيد از تلفيق مقدمة كتاب و مطالب دايرة المارف تشيّع استفاده شده است.

ندبة امام صادق(ع) در فراق امام مهدي(عج)

به همراه «مفضّل»، «ابوبصير» و «ابان» خدمت امام صادق(ع) رسيديم و ديديم كه آن حضرت بر روي خاك ها نشسته جامه اي خيبري، بي يقه و آستين كوتاه بر تن كرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گريه و زاري است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود...

حضرت امام جعفر صادق (ع) گاه مشتاقانه از زمان ظهور آخرين حجّت خدا صحبت مي كند و به حال كساني كه آن زمان را درك مي كنند، رشك مي برد و

مي فرمايد: فطوبي لمن أدرك ذلك الزّمان.2

خوشا به حال كسي كه آن زمان را دريابد. گاه نيز عاشقانه آرزوي درك زمان آن حضرت را مي كند و مي فرمايد: و لو أدركته لخدمته أيّام حياتي.3

اگر زمان [ظهور] او را درك مي كردم همة عمرم را در خدمتش مي گذراندم. و گاه با مشاهدة شرايط غيبت آن حضرت از خود بي خود شده و سيل اشك از ديدگان جاري مي سازد:

«سُدَير صيرفي» مي گويد:

به همراه «مفضّل»، «ابوبصير» و «ابان» خدمت امام صادق(ع) رسيديم و ديديم كه آن حضرت بر روي خاك ها نشسته جامه اي خيبري، بي يقه و آستين كوتاه بر تن كرده و همانند مادر فرزند مرده در حال گريه و زاري است. سراسر وجود او را حزن و اندوه فرا گرفته بود؛ آثار غم و اندوه در صورتش ظاهر گشته بود؛ رنگ چهرة او به كلّي دگرگون شده بود، سيل اشك از دل پر خون و قلب پر التهاب او برخاسته بود و بر گونه هايش فرو مي ريخت و در اين حال اين گونه زمزمه مي كرد:

سيّدي غيبتك نفت رقادي و ضيّقت عليّ مهادي، و ابتزّت منّي راحة فؤادي... اي آقا و سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، عرصه را بر من تنگ نموده و آسايش و آرامش را از قلبم گرفته است. سدير مي گويد:

هنگامي كه امام صادق(ع) را اين چنين پريشان ديديم، دل هايمان آتش گرفت و هوش از سرمان پريد كه چه مصيبت جانكاهي براي حجّت خدا روي داده و چه فاجعة اسفباري بر او وارد شده است.

عرض كرديم: اي فرزند بهترين خلايق! چه حادثه اي بر شما روي آورده كه اين چنين سيل اشك از ديدگانتان فرو مي ريزد و اشك چون

باران بهاري بر چهره تان سرازير مي شود؟ چه فاجعه اي شما را اين چنين بر سوك نشانده است؟ امام صادق(ع) چون بيد لرزيد و نفس هاي مباركش به شماره افتاد، آنگاه آهي عميق به پهناي قفسة سينه از اعماق دل بركشيد و به ما روي كرد و فرمود: صبح امروز كتاب «جَفر» را نگاه مي كردم و آن كتابي است كه همة مسائل مربوط به مرگ و ميرها، بلاها و حوادث را تا پايان جهان در بر دارد. اين كتاب را خداوند به پيامبر خويش و پيشوايان معصوم از تبار او اختصاص داده است. در اين كتاب، تولد، غيبت، درازي غيبت و ديرزيستي قائم ما و گرفتاري باورداران در آن زمان، راه يافتن شكّ و ترديد در دل مردم در اثر طول غيبت و مرتد شدن مردم از آيين مقدّس اسلام را خواندم و ديدم كه چگونه رشتة ولايت را كه خداوند در گردن هر انساني قرار داده است، مي گسلند و از زمرة اسلام بيرون مي روند، دلم به حال مردم آن زمان سوخت و امواج غم و اندوه بر پيكرم فرو ريخت.4 دعاي شريف ندبه كه از امام صادق(ع) نقل شده است، شاهد ديگري بر سوز و گداز آن حضرت در غيبت و فراق قائم آل محمد(ع) و منجي موعود جهان اسلام است. در پايان جا دارد از خود بپرسيم آيا ذرّه اي از آن سوز و گداز و اندوه فراق كه در قلب هاي همة معصومان به ويژه امام صادق(ع) بوده است تا آنجا كه خواب و آرامش را از آنها مي ربوده و زندگي را بر آنها دشوار مي ساخته است، در دل ما وجود دارد؟ آيا هيچ شده است كه

در خلوت خود بر فتنه ها، مصيبت ها، انحراف ها و... كه در زمان غيبت گريبان گير اهل ايمان مي شود، گريه كنيم؟ آيا تاكنون اتفاق افتاده است كه با همة وجود سنگيني مصيبت غيبت را درك كنيم و در نبود امام زمانمان از ته دل ناله سر دهيم؛ نالة مادري كه عزيز خود را از دست داده است؟ خليل منتظرقائم

ماهنامه موعود شماره 81 پي نوشت ها:

1. براي مطالعة نمونه هايي از ندبه هاي پيشوايان معصوم در فراق امام مهدي(ع) ر ك: مهدي پور، علي اكبر، با دعاي ندبه در پگاه جمعه، صص 13 _ 27.

2. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج 51، ص 144.

3. نعماني، ابن ابي زينب محمّد بن ابراهيم، كتاب الغيبة، ص 245.

4. طوسي، محمّد بن حسن، كتاب الغيبة، ص 167.

ارتباط هاليوود و صهيونيسم در گفت وگو با يك هاليوودي ايراني

«حسن لطفي» گريمور ايراني هاليوود، درباره چگونگي گريم شخصيت هاي شرقي و مسلمان در فيلم هاي هاليوود گفت: «هاليوود در زمينة چهره سازي، انسان ها را براساس پيشينة تاريخي، مذهبي و جغرافيايي طبقه بندي مي كند و از آن جايي كه تا حدّ زيادي ماشين تبليغاتي وزارت خارجة آمريكا و پنتاگون است، هم راستا با سياست هاي آنها حركت مي كند. همچنين به دليل اينكه روابط سياسي آمريكا در حال حاضر با كشورهاي مسلمان مطلوب نيست همواره در فيلم هاي هاليوودي شاهد آن هستيم كه مسلمانان را با چهره هايي خشن و ناآراسته و به عنوان «بَدمَن ها» (شخصيت منفي) معرفي مي كنند». لطفي گفت:

هاليوود كاملاً در انحصار يهودي ها است، يهودي ها هم از هر چه كه بگذرند _ حتي شده از منافع آمريكايي ها بگذرند _ از منافع خودشان نمي گذرند، ولي چون خودشان را با سياست هاي آمريكا هم سو مي بينند بنابراين در مجموع كار، تبلوري از ديدگاه هاي استعمارگرانة سيا و پنتاگون و منافع لابي صهيونيست هاست،

اگرچه بحث يهود از صهيونيسم متفاوت است و برخي از يهودي ها از صهيونيست ها متنفرند، ولي زماني كه پاي منافعشان پيش مي آيد، يهودي بودن را به هر چيزي ترجيح مي دهند. او دربارة وجود هميشگي شخصيت هاي منفي در فيلم هاي هاليوودي گفت: «هميشه مشكل بدمن (شخصيت منفي) در فيلم هاي آمريكايي وجود دارد، به گونه اي كه هميشه و در همه حال سفيدپوست ها انسان هاي خوبي هستند و بقية انسان ها چندان قابل اعتماد نيستند، در اين ميان مشكل تنها مسلمانان نيست، بلكه موسياه ها هميشه در فيلم ها بد هستند». وي افزود: «قبل از آمدن اسرائيل، نگاه به مسلمانان _ كه به طور ويژه عرب ها هستند _ نگاه خوبي است، در اين دوره اعراب به عنوان شيوخي بسيار پولدار و متموّل معرفي مي شوند. شيوخ، مخصوصاً طيّ دورة صامت سينما سمبل پول و اشرافيت هستند و شاهد بازي بازيگران خوش تيپ در قالب اين نقش ها هستيم، ولي بعد از جنگ جهاني دوم كه اسرائيل به وجود آمد به مرور عرب ها بد شدند به طوري كه از اين پس عرب ها در اين فيلم ها به عنوان اشخاصي بسيار عقب مانده كه فقط پول نفت دارند مطرح مي شوند و بس». لطفي گفت: در آمريكا و در هاليوود هميشه وجود يك دشمن فرضي لازم است كه با توجه به زمان و موقعيت سياسي، اين دشمن فرق مي كند، همان گونه كه در زمان جنگ سرد اين دشمن روسيه معرفي مي شود، اساساً سياست خارجي آمريكا بر اين اساس است كه براي آنكه همواره خود را منجي بشريت معرفي كند در هر دوره براي خود دشمن خاصّي خلق مي كند كه در نهايت نيز خود او، اين دشمن را مغلوب مي كند. وي افزود: به طور كلي سيستم موجود

در هاليوود سيستم بسيار پيچيده اي است، آنها اول از همه دشمن و سوپرقهرمان هاي خود را از طريق «كميك بوك ها» (كتاب هاي مصور) در قالب داستان هاي تخيلي تعريف مي كنند. اين كتاب ها در فرهنگ آمريكا بسيار حائز اهميت است، زيرا همه فكر مي كنند كه اين فقط يك افسانه است و هيچ كس به آنها چندان اهميتي نمي دهد و مردم از كودكي نيز با اين كميك بوك ها در ارتباط هستند و آرزو دارند كه شخصيت اين كميك بوك ها را از نزديك درك كنند و اين آرزو باعث مي شود تا فيلم ها اقتباسي ساخته شده و به اين شخصيت ها شكل جدّي تري داده شود. دشمنان فرضي اغلب اوقات در مرحلة اول در اين كميك بوك ها هستند، در مرحلة بعد بر پرده سينما مي روند و در آنجا شكل جدي تري به خود مي گيرند، ولي بازهم چون افسانه هستند كسي چندان قضيه را جدي نمي گيرد و بدين ترتيب افكار عمومي را براي خلق دشمني جديد در دنياي واقعيت آماده مي كنند. گريمور ايراني هاليوود گفت: به طور كلي سياست آمريكا بر محور ضرب المثل معروف: «اول بحران را به وجود بياور سپس تصميم بگير» حركت مي كند، به گونه اي كه آنها سينما را بستر آزمايش خود كرده اند، يعني در ابتدا از طريق سينما مسئله اي را مطرح كرده، بحراني غيرواقعي را به وجود آورده، سپس با توجه به عكس العمل مردم نسبت به آن مسئله تصميم نهايي خود را مي گيرند. لطفي در ادامه افزود: آنها كه مدتي روس ها و آدم فضايي ها را به عنوان دشمن معرفي مي كردند اكنون با توجه به روابط سياسي نامطلوب خود با افغانستان، عراق و ايران افكار خود را روي مسلمانان متمركز كرده اند و اخيراً در فيلم هايشان مي بينيم كه

مسلمانان با چهره اي خشن، ابروهاي در هم فرورفته، گونه هاي برجسته و چشمان نافذ به عنوان افرادي تروريست، در واقع دشمن معرفي مي شوند. وي افزود: هر چند هاليوود پس از حادثة 11 سپتامبر به مراتب گستاخ تر شده است ولي در واكنش هاي اخيري كه مسلمانان نسبت به توهين هاي جهان غرب نسبت به اسلام داشته اند، هاليوود كمي ترسيده و بيشتر مليت هاي كوچكي چون چچني ها، آلبانيايي ها و .... را به عنوان دشمنان خود معرفي مي كند، كه البته در چنين جريان سازي، هاليوود تنها نبوده و مطبوعات نيز به ابزاري در دست كاخ سفيد و سياستمداران آمريكايي تبديل شده است. حسن لطفي، كه گريم را در آمريكا با همكاري آژانس كوتي ير،coutier، معتبرترين آژانس گريم در شهر لس آنجلس آغاز كرد فيلم هايي چون، فيلم آستين پاورز(2) با اجراي گريم بر مايك مايرز، چهره آرايي براي تبليغات: براي فيلم سياره ميمون ها «به كارگرداني تيم برتون»، كانديداي جايزة اسكار به خاطر گريم و ... را در كارنامة كاري خود دارد. آخرين كار لطفي پروژه «گيلگمش»، ساخته «راجر كريستين»، برندة دوبار جايزة اسكار و با بازي «عمر شريف»، «پيتر اتول» و «كريستوفرلي» است كه هم اكنون در حال ساخت است.

پي نوشت:

منبع: http://www.arnet.ir

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109