ماهنامه موعود56

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384

عنوان و نام پديدآور:شماره 56 ماهنامه موعود- شهريور 1384/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 56 - شهريور 1384

چرا اين همه گفتگو از آخرالزمان؟

هيچ نيازي به آگاهي ژرف دربارة آيات و روايات و يا جملة اخبار آخرالزماني اديان و ملل و يا حتي آمار و ارقام مربوط به حوادث و وقايع جاري و ساري كه پهنة حيات بشري را در محاصره خويش آورده نيست. در واقع، اينهمه شرط ضروري درك اين نكته نيستند كه؛ بشر امروز، در عصر حاضر در «آخر زمان» از مقطع آخرالزمان بسر مي برد.

همه در همه جا با صرافت طبع، تجربة عيني و ملموس وقايع و حوادث، مشاهدة گستره و ژرفاي ابتلائات، به اين نكته رسيده اند و به انحأ مختلف درباره اش سخن به ميان آورده اند كه؛ هستي آبستن حوادث شگرفي است و اينهمه جنجال و هيجان در عرض و طول كرة خاك و در گسترة عوالم موجود امّا پوشيده از چشم اغيار، حاصل و محصول همين امر است. شايد از همين روست كه طي دو سه دهة اخير، بيش از تمامي سالها و قرون گذشته دربارة آخرالزمان، حادثة شريف ظهور، منجي موعود و جهان پس از ظهور سخن به ميان آمده است.

آثاري نگاشته شده، قلمهايي به راه افتاده و دلهايي متوجه و متذكر اين امر گشته است. شايد كسي بگويد: فراواني بحرانها و واهمة روزافزون آنها چونان اعصار كهن، اذهان را متوجه معنا و مفهوم آخرالزمان ساخته است. چونانكه در گذشته نيز، در مقاطعي خاص، در وقت هجوم بلا و ابتلاء بشر به ياد آخرالزمان و ظهور منجي افتاده است. ليكن،

اجازه مي خواهم عرض كنم؛ گستره و ژرفاي همه گير اين حوادث در همة نقاط عالم و در ميان همه كس( در شرق و غرب) آنهم به بزرگي، شدت وحدّت غيرقابل تصور كنوني، خود حكايتگر تفاوت همين ماجرا با گذشته است. شايد توزيع و فراواني گفت وگو از فتنه هاي آخرالزمان و ضرورت حضور مردي كه مي تواند بشر را از اينهمه ابتلا خلاصي بخشد، خود يكي از دلايل صحت درك عمومي مردم جهان دربارة اين امر است.

چنانچه معنا و مفهوم انتظار، احساس ضرورت حضور انساني كامل براي ارتقاء ابناء بشر از دركات اسفل به درجات عليا و خلاصي آنها از دام ظلم و ظلمت، مانند تجربة درد و رنج و تباهي و فساد در ميان بشر مشترك نبود، اعلام نياز، فرياد استغاثه، ندبه هاي دلتنگي، قصه هاي دوري و هجران و بالاخره طلب عمومي و عام براي دستيابي به روز رهايي نيز فصل مشترك ميان آدميان نبود. همان كه به نحو عجيبي در اين دوره و عصر ظهور و بروز كرده است.

اين امر مخصوص به ساكنين ايران و يا شرق اسلامي نيست. بلكه، اعلام طلب عمومي حسب همان سه امر مذكور است: 1. وجود مفهوم مشترك انتظار ميان انسانها؛

2. احساس ضرورت حضور انساني كامل براي ارتقاء؛

3. تشخيص و تجربة ظلم و ظلمتي كه طلب عدالت و روشنايي را سبب مي شود.

آنچه كه از آن به عنوان «عوامل موثر در بسط گفت وگو از آخرالزمان» (آن هم در زمان ما) مي توان از آن ياد كرد موارد زير را شامل مي شود:

1_ ظهور تمام قد بحران در جهان معاصر: بشر امروز بحران زده است. در بحران به دنيا مي آيد، در ميان بحران مي زييد و با

بحران از دنيا مي رود. و اين بحران نيز صورت هاي مختلف خود را بارز ساخته است از جمله:

الف) بحران ائيدولوژيك: بن بست كليه نظام ها و ائيدولوژيهاي سياسي و اجتماعي كه داعية نايل ساختن انسان به قدري از عدالت، امنيت و عافيت را داشتند، تنها يكي از انواع بحران هاي جاري است كه جان و جسم آدمي را افسرده كرده است.

شكست كليه ائيدولوژيهاي مجرب، طي 400 سال اخير و در آخرين دهه از قرن بيستم، سقوط كمونيسم؛ بالاخره بشر را مستعد پذيرش شكست، بن بست و بحران ائيدولوژيها ساخت. و شايد از همين روست كه جملگي خلق جهان بي هيچ شرح و تفسير، از عمق جان مفهوم اين مصرع از اشعار حافظ شيراز را بيان مي دارند كه:

شهر خاليست ز عشاق بود كز طرفي

مردي از خويش برون آيد و كاري بكند

ب) بحران اخلاقي و هويت: اين بحران انسان «ندانم به كجا»، معلق، فرسوده، بيمار و مبتلاست كه در ميان امواج متلاطم مفاسد و فجايع چون كاهي بر پهنة درياي متلاطم از اين سو به آن سو در مي غلطد.

اگر كسي حوصله كند مي تواند كلية مصاديق اتم و اكمل مفاسد و فجايعي را كه در دوران كهن بشر را مستوجب عذاب آسماني مي ساخت در عصر حاضر بيابد. مگر جز اين است كه بشر عصر مدرن و پيشرفت، گناه بزرگ قوم لوط و عاد و ثمود را رسماً و قانوناً پذيرا گشته و بدان نيز مفتخر است؟

ج) بحران اقتصادي: بي عدالتي و افزون خواهي عامل و باعث جنگها و نزاعها، گرسنگي و قحطي، شكاف طبقاتي، رقابت و مخاصمه و صدها واقعه ديگر است كه نه تنها سبب ساز صدها و هزارها جنگ خانمان

برانداز منطقه اي شده بلكه بيش از هر زمان زمينه را براي خارج شدن انسان از اخلاق و فرو غلطيدنش در ابتذال مهيا ساخته است.

ابتلاء جوامع به نظام هاي «سرمايه سالار»، چنان بحراني را عارض بر حيات انسان ساخته كه در زير چرخهاي بي رحم آن تماميت عدالت، انسانيت و اخلاق پايمال گشته است. چنانكه هيچ نيرويي ديگر قادر به كنترل اين بحران نيست.

د) بحران در طبيعت: چه كسي مي تواند تأثير و تأثر متقابل طبيعت و انسان را ناديده انگارد؟ عكس العمل طبيعت در برابر اعمال تجاوزكارانة انسان، امروزه در هيأت بحران هايي در عرصة طبيعت نمودار گشته است. زلزله، سيل، شيوع بيماري ها، بروز طوفانها، و هزاران واقعه ديگر كه در بحراني ترين وجه خود را نمودار ساخته است.

در هيچ دوره اي از ادوار گذشته حجم بحرانها و ناملايمات در عرصة طبيعت چون زلزله، سيل، طوفان و ... به قدر و اندازة عصري كه من و شما در آن زندگي مي كنيم نبوده است. ظهور تمام قد بحرانها در گونه هاي مختلف تنها عامل بسط اين گفت وگو دربارة آخرالزمان نبوده است. بلكه، عوامل ديگري باعث نشر اين موضوع و توجه و تذكر بشر دربارة آن بوده است از جمله: 2. آغاز هزارة جديد، موجي از گفت وگو از آخرالزمان و قريب الوقوع بودن ظهور منجي موعود را به صحن حيات اجتماعي و رسانه هاي عمومي كشيد. چنانكه اين موج در ميان ملل مغرب زمين كه بيشترين ساكنين آن را پيروان «مسيحيت» تشكيل مي دهند باعث نگارش هزاران كتاب، و ساخت صدها فيلم و ظهور صدها فرقه و انجمن شد.

هزاره گرايي مخصوص آنها نبود چنانكه، در ميان يهوديان و مسلمين نيز نحوي گفت وگو از هزاره گرايي وجود دارد ليكن گسترة

كليساهاي پروتستان و كاتوليك در غرب و باور به «هزاره» بويژه در آخرين دهه از قرن بيستم كه بشر مهياي ورود به هزارة جديد مي شد موجي از آرزو و انتظار ديدار و تجربة منجي آخرالزمان را باعث شد. چنانكه همين باور موجب رشد و نضج جرياني شد كه از آن با عنوان «مسيحيان صهيونيست» ياد مي كنيم. جرياني كه همة صحنة حيات اجتماعي، سياسي، نظامي غرب (بويژه آمريكا و انگلستان) را متأثر از خود ساخته است. 3. ظهور موج گرايشهاي معنوي و ديني: علي رغم تصور كساني كه غلبة تمام عيار مدرنيته و ليبرال سرمايه داري را خط پاياني بر هر نوع گرايش مذهبي مي شناختند و پذيرش سكولاريزيم را عام و همه گير مي پنداشتند و ظهور تكنولوژي فوق مدرن را نشانة دور شدن از هرگونه نگاه اسطوره اي، ديني و معنوي مي شناختند، ظهور آخرين مرحله از فرهنگ و تمدن غربي و ظلم حاصله از آن به يكباره سبب شد تا بشر خود را در «پايان دوران»، «پايان تاريخ» و در «آستانة زمان آخر» بيايد و خود را مهياي همه چيزهايي كند كه قرنها و هزارها سال پيش منابع فرهنگي و ديني دربارة آن تذكر داده و نشانه هاي آن را بيان كرده بودند.

درست در همين فصل از حيات بشر است كه مراجعه به پيشگويي هاي انبياء، قديسين دربارة «زمان آخر» به اوج مي رسد، ميليونها صفحه اطلاعات در اين باره ذهن و زبان بشر را به خود مشغول مي دارد و همه را در اقصاء نقاط عالم مهياي شمارش معكوس مي كند. 9، 8، 7، 6، ...

شمارش معكوس براي «پايان دوران»، و فرارسيدن فصل ظهور منجي موعود. 4. نبايد از نظر دور داشت كه ظهور

مصاديق بسياري از پيشگويي ها و اخبار دربارة آخرالزمان و عصر ظهور، و ظهور طلب عمومي براي گذار از وضع بحران زدة كنوني و خلاصي از بن بست و بحران بي تأثير در بسط و گسترش گفت وگو از آخرالزمان نبوده است.

فراگير شدن گفت وگو از آخرالزمان عكس العمل هاي گوناگوني را نيز در پي داشته است. افتادگان و مستضعفان را به آمادگي براي استقبال و سرسائيدن در آستان معبود و مستكبران را به آمادگي براي مقابله با فصل جديدي كه بشر آنرا منتظر بود و طلايه دار آن را سردار «منجي موعود» مي شناخت. وادار نمود.

دربارة فردا نمي توان به قضاوت نهايي نشست. بايد منتظر بود و آماده. بايد نشانه ها را پاس داشت و به استقبال از طلايه داران پيك رهايي، رستگاري و عدالت رفت. باشد تا جملگي در زمرة منتظران حقيقي باشيم. ان شاءالله

اما بعد؛

در اين شرايط، «مؤسسه فرهنگي موعود» دهمين سال از فعاليت خود را پاس مي دارد. دهسالي كه با همة فراز و نشيب ها گذشت. و در طي همين سال ها بود كه با عنايت حضرت موعود(ع) و همت مردان و زناني كه ياري رسان موعود بودند طلسم گفت وگوي فاش و گسترده از «مهدويت، ظهور، انتظار و آخرالزمان» در كشور شكست. در همين سال ها بود كه بر حجم و گسترة آثار مهدوي افزوده شد و نگاه ها تغيير يافت.

بسط ديدگاه ها و توسعة نگرش ها، «فرهنگ مهدوي» را وارد عرصة مناسبات اجتماعي، سياسي ساخت و طرح مباحثي چون «استراتژي انتظار» و «دكترين مهدويت» را سبب شد. چنانكه امروز، در هر كجاي اين سرزمين و بويژه در ميان دانشجويان، گفت وگو از مهدويت و منجي موعود(ع) قرين با گفت وگو از «مديريت و مهندسي اجتماعي مبتني بر عدالت» است.

اينك

همة چشم ها نشانه هاي ظهور را در آسمان و زمين و در ميان منابع و كتب و اخبار آخرالزماني جست وجو مي كنند.

سير بسط نشر معارف مهدوي طي ده سال اخير را به مراحل زير مي توان تقسيم كرد:

1_ «گفت وگو دربارة امام مهدي(ع) و فرهنگ مهدوي و ضرورت بسط اين گفت وگو در ميان جامعة اسلامي، 2_گفت وگو دربارة مديريت و مهندسي اجتماعي مبتني بر فرهنگ مهدوي، براي اصلاح ساختار اجتماعي سياسي جوامع مسلمين. 3_ گفت وگو از استراتژي و دكترين انتظار، براي متذكر ساختن مديران، تا برنامه ريزي و هدايت عمومي جامعه مسلمين را از فرهنگ مهدوي اخذ كنند. 4_گفت وگو از جريانهاي معاند و كين ورز كه موضع آخرالزمان را دستماية طراحي استراتژي هاي سياسي اجتماعي بزرگ ساخته اند.

اين چهار مرحله بيانگر حضور دهسالة موعود در زمينة فعاليت هاي انتشاراتي، مطبوعاتي، تحقيقاتي و تبليغاتي است. كه همة اتكاء خود را معطوف حضرت ولي عصر(ع) ساخته در حاليكه و مستغني از هر نوع تائيد و تكريم انجام تكليف خويش را پاس مي دارد.

حاصل بخشي از فعاليت هاي دهسالة «مؤسسة فرهنگي موعود را به صورت زير مي توان خلاصه كرد:

1. انتشار ده سال مجلة موعود در گسترة بين المللي (بيش از 1600.000 نسخه)

2. انتشار پنج سال مجله موعود جوان در گسترة كشوري (بيش از 500.000 نسخه)

3. برگزاري بيش از 500 نمايشگاه عرضه آثار مهدوي در سراسر كشور

4. انتشار 96 عنوان كتاب مهدوي و فرهنگي.

5. برگزاري حدود 500 نشست، همايش و ميزگرد مهدوي با همراهي مجامع فرهنگي و دانشگاهي كشور.

6. توليد 60 عنوان نرم افزار صوتي و تصويري (حدود 60.000 نسخه)

7. ايجاد سايت موعود بر شبكه جهاني اينترنت (5 سال)

8. تأسيس كتابخانه تخصصي مهدوي ( با حدود ده هزار جلد كتاب)

9. تأليف دايرة المعارف موعود آخرالزمان

(جلد يك در سال جاري منتشر شد).

10. ارائه مشاوره و همراهي صميمانه با كليه مراكز، مساجد، هيأت مذهبي و دانشگاه ها در توسعه فرهنگ ولايي مهدوي

11. حضور جدي در ميدان مجاهده فرهنگي عليه غرب، استكبار و صهيونيسم.

اين، تنها بخشي از مجموعه گزار شهاي اين مؤسسه را تشكيل مي دهد. موسسه اي كه بنام حضرت مولانا صاحب الزمان(ع) تأسيس شده، با عنايت و توجه ايشان مانده و جمله بود و نبودش را تقديم آن عزير مضطر، طريد، غايب امّا منتظر مي سازد. براي دوري از اطاله كلام از آن عزيز گرامي، قبولي خدمات همة مردان و زنان و جواناني را خواستاريم كه طي ده سال گذشته مستقيم و غيرمستقيم، همراه و ياري رسان ما در صحنه ها و شعبه هاي مختلف بوده اند.

اللهم تقبل منا

ان شاءالله

سردبير

نشانه هاي بحران

گفت وگو با مهدي نصيري

اشاره:

جناب آقاي مهدي نصيري را عموم كساني كه طي دهه هاي شصت و هفتاد با دقت و وسواس مباحث سياسي، اجتماعي و فرهنگي ايران را دنبال مي كردند مي شناسند. از آن زمان كه سردبيري روزنامة كيهان را در اوج هجوم فرهنگي غرب و روشنفكران در عهده داشتند تا زماني كه هفته نامة مستقل، امّا پرخوانندة «صبح» را منتشر ساختند؛ هفته نامه اي كه در زمان خودش بسياري از جوانان و به ويژه دانشجويان را شيفتة خود ساخته بود و ذهن و زبان آنها را درگير معضلات و مسايل جاري كشور مي ساخت. اگرچه امروز از مهدي نصيري در عرصة مطبوعات خبر چنداني نيست و كمتر تن به گفت و گو مي دهد اما چاپ كتاب اسلام و تجدد ديگر بار بسياري را متوجه مواضع او دربارة جهان امروز و بحران آخرالزمان و تمدن غربي ساخت.

براي گفت و گويي كوتاه، اما

صميمي در همين بارة، «نشانه هاي بحران» به سراغ مهدي نصيري رفتيم و اينك حاصل اين نشت را تقديم خوانندگان موعود مي كنيم.

احياناً برخي از نكات مطرح شده در اين گفت وگو با نظريه ها و ديدگاه هاي رايج هم خواني نداشته باشد كه در اينجا ضمن احترام نظرات صاحب نظر گفت وگو شونده از همة صاحب نظران دعوت مي كنيم نقدهاي خود بر اين گفت وگو را براي ما ارسال دارد. چرا شرايط «آخرالزمان» در همه جا و در ميان همة منابع ديني و غيرديني قرين با «بحران» فرض شده و بر آن پاي مي فشارند. اين بحران حاصل چيست؟

از روايات و نيز واقعيات ملموس چنين بر مي آيد كه در «آخرالزمان» بيشترين و قوي ترين حجاب ها بين افراد و جوامع با حقيقت دين و وحي حائل مي شود و بيش از هر مقطع زماني ديگر، ساحت نفس امارة فردي و جمعي، عرصه را بر ساحت دين و آموزه هاي وحياني تنگ مي كند. جوامع فاصله گرفته از دين ممكن است در يكي از سه وضعيت زير باشند: الف) بي اعتنايي به ارزش ها؛ ب) مقابله با ارزش ها؛ ج) وارونگي ارزش ها؛

تقسيم بندي فوق را از روايتي از رسول گرامي اسلام(ص) مي توان فهميد كه روزي به اصحاب فرمودند:

زماني خواهد آمد كه امر به معروف و نهي از منكر را ترك خواهيد نمود [وضعيت اول]، اصحاب با تعجب پرسيدند، آيا واقعاً چنين خواهد شد؟ حضرت(ص) فرمود، بله و بدتر از اين خواهد شد، و آن روزي است كه امر به منكر و نهي از معروف كنيد [وضعيت دوم]، باز اصحاب با ناباوري پرسيدند، آيا چنين خواهد شد؟ حضرت(ص) فرمود، بله و بدتر از اين خواهد شد، و آن روزي است كه معروف را منكر و

منكر را معروف مي پنداريد [وضعيت سوم].

آخرالزمان، وضعيت سوم است كه به مراتب بدتر از دو وضعيت ديگر است. خواص و عوام اغلب در چنين وضعيتي، احساس رضايت از وضع موجود دارند:

خواجه پندارد كه طاعت مي كند ليكن او از معصيت جان مي كند

با اينكه در وضعيت غلبة منكرات و انزواي معروف ها هستند، ولي چون معيارها وارونه شده است، احساسشان بر اين است كه آنچه جاري است معروف است و مطلوب، بنابراين هيچ نيازي به اصلاح و بازنگري و تغيير نمي بينند.

شما اگر به شرايط كنوني عالم بنگريد به وضوح مي توانيد نشانه هاي وضعيت سوم را مشاهده كنيد. مفهوم بسياري از واژه ها تغيير و تحريف يافته، و معنايي وارونه پيدا كرده اند. در دنياي امروز، بر جهل نام علم، بر طغيان و فزون خواهي و ويرانگري نام عقل، بر اسارت نام آزادي، بر انحطاط نام پيشرفت، بر خرابي نام توسعه و آباداني، بر غفلت نام بيداري، بر لهو و لعب و پرده دري نام هنر و خلاصه بر توحش نام تمدن نهاده اند. آيا مصاديق و نشانه هاي بحران آخرالزمان را در شرايط كنوني حيات بشر، يعني قرن 21 مي بينيد و مي شود مصاديق آن را مطرح كرد؟

فكر مي كنم ما در اوج بحران آخرالزمان قرار داريم و بشر قرن 21 بحران زده ترين بشر تاريخ است. مهم ترين بحران بشر معاصر، «بحران معنا» است. «آندره مالرو» گفته است:

تمدن ما (تمدن جديد) نخستين تمدني، در تاريخ، است كه به پرسش «معني زندگي چيست؟» پاسخ داده است.

بشر قرن 21 كه به او «بشر مدرن» نيز گفته مي شود، از حيث معنوي، تهي ترين بشر تاريخ است و به همين دليل هم سرگردان ترين و مضطرب ترين. بشر مدرن ارتباطش را با خداوند قطع

كرده است و خود، به جاي خدا، نشسته است. «ظلمت» عقلِ خود بنياد بشر مدرن جاي «نور» عقلِ خدا بنياد بشر ديني را گرفته است و در عرصه هاي سياسي و فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي و... فرمان مي راند. بشر جديد مصداق بارز اين آية قرآن است كه:

أفرأيت من اتّخد إلهه هواه.1

آيا آنكه هواي نفسش را معبود خويش گرفته، مشاهده كردي؟

و نيز مصداق اين آيه كه:

ولاتكونوا كالذين نسوا الله فأنسيهم أنفسهم.2

مانند كساني كه خدا را فراموش كردند، پس خداوند آنها را به خود فراموشي دچار كرد، نباشيد.

بشر مدرن، كه مولود رنسانس و تمدن جديد غرب است، بدجوري دچار مكر خداوند شده است و از خداوند در حال بازي خوردن است. بشر مدرن يعني همين انسان هاي موجود با معيارهاي حاكم بر ذهنشان، كه ما هم البته كم و بيش جزء آنها هستيم، مثلاً فكر مي كند كه تسلطش بر طبيعت و جهان و درياها و كوه ها و فضا و ژن ها و امواج و... نشانة خوشبختي و تكامل و ترقي اش است و لذا بسي به خود مي بالد و مي نازد و دربارة بشر اعصار پيشين كه از چنين قدرتي برخوردار نبود، احساس ترحم مي كند، اما بيچاره غافل از اين است كه اين همه فتوحات مادي و تكنيكي، به خاطر تنبيه و مجازات اوست كه از «ذكر» رويگردان شده است:

فلمّا نسوا ما ذكّروا به فتحنا عليهم أبواب كلّ شيء حتيّ إذا فرحوا بما اُوتوا أخذناهم بغتة فإذا هم مبلسون.3

آنگاه چون پند و هشدارها را فراموش كردند، همة درها [ي قدرت] را بر آنها گشوديم و چون بدانچه دست يافتند، سرمست شدند، ناگهان فروگرفتيمشان و آنگاه بود كه نوميد شدند.

بشر مدرن، سخت،

گرفتار سنت الهي امهال و استدراج شده است و وقتي به اوج غرور و تفاخر رسيد (حتيّ إذا فرحوا) آنگاه نوبت عذاب فرا مي رسد (أخذنا هم بغتة). جالب است بدانيد كه مصداق اصلي و نهايي اين آية آخرالزمان است و امام معصوم(ع) درتفسير آيه مي فرمايد:

مقصود از أخذناهم بغتة ظهور قائم (عج) ما است.

كه چون صاعقه و طوفاني بر تمدن مقتدر و سلطه جوي كفر و مدرن فرود مي آيد و همه چيز را ويران مي كند تا زمينه را براي استقرار تمدن باشكوه الهي و انساني مهدوي(عج) فراهم نمايد.4

بحران معنا كه اساسي ترين بحران آخرالزمان است منجر به بحران هاي ديگري چون بحران اخلاق، بحران اجتماعي، بحران اقتصادي، بحران اطلاعات و آگاهي، بحران محيط زيست، بحران سلامتي و بحران امنيت شده است كه هر روز مي توانيم مصاديق آن را در اخبار رسانه ها و بلكه دور و برمان مشاهده كنيم. در اين ميانه «مسلمين در چه وضعي هستند» بحران زده؟ بحران زا؟ و يا...

بحران آخرالزمان بحراني فراگير است و كمتر كسي از آن در امان است و تنها ممكن است در شدت و ضعف بحران زدگي تفاوت هايي وجود داشته باشد. براساس روايت معروف «يملأ الله الأرض عدلاً و قسطاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً» آخرالزمان لبريز از بي تعادلي و بي توازني و بحران است، و جالب اينكه حتي معدود كساني كه به فهم اين بحران نائل مي آيند و از آن تبري مي جويند نيز به نحوي گرفتار بحران اند. بنابراين ما شيعيان نيز بحران زده ايم . ما به ميزاني كه غرب زده و علم زده و تكنيك زده و مغروق در مناسبات و ساختارهاي تمدن غيرالهي مدرن هستيم، به همان ميزان بحران زده ايم و البته بحران زا هم مي توانيم

باشيم. اصولاً هر بحران زده اي اگر بر بحران زدگي خويش وقوف نداشته باشد، بحران زا خواهد شد. ما به ميزاني كه امروز تمناي مدرنيته را (اعم از علم و تكنيك و دموكراسي و رسانه و هنر و فرهنگ اش) داريم بحران زده و بحران زا هستيم و حتي اگر به لحاظ نظري به رد مدرنتيه بپردازيم و غيرالهي بودن اين تمدن را درك كنيم، چون در ميدان زندگي و عمل، مفرّي از ابزار و ساز و كارهاي مدرن نداريم، پس باز بحران زده ايم و اگر خيلي هنر داشته باشيم مي توانيم از بحران زايي مان بكاهيم. آيا مي توان وضع ديگري را برايشان فرض كرد و گفت اي كاش مسلمين چنين يا چنان بودند؟

بهترين وضعيت اين است كه در گام اول، ظلمت آخرالزمان و به ويژه دورة ظلماني كنوني را درك نمايند كه شرط آن فهم بحران زده و بحران زا بودن تمدن مدرن است و خلاصه اينكه از «وضع موجود» بيزار شده و تمناي «وضع موعود» را پيدا كنند، اگر گام اول به نحو مطلوبي محقق شود و خواص و عوام بر سر آن اجماع نسبي و مؤثري پيدا كنند آنگاه نوبت به گام بعدي مي رسد و آن اصلاح وضعيت در حد توان است كه البته پيوسته همراه با تمناي وضع موعود است كه همان حادثة عظيم ظهور است و اين تعبيري ديگر از همان استراتژي و راهبرد انتظار است كه در ماهنامة ارجمند موعود نيز از آن بسيار سخن گفته مي شود.

? در چنين موقعيتي با دو جبهة بحران زا و بحران زده چه بايد كرد؟ همراه شد؟ طرد كرد؟ يا اصلاح كرد؟

? به پاسخ اين سؤال، تا حدي در پاسخ به سؤال پيش پرداختم، اجمالاً اينكه گام اول فهم

بحران موجود است، گام بعدي تسري و گسترش اين فهم در ميان خواص و عوام است و گام بعدي اقدام در حد وسع و توان است كه البته با ويرانگري هاي ايجاد شده توسط تمدن مدرن اين وسع و توان محدود است و اين سه گام البته بايد در پرتو يك آرمان والا دنبال شود كه همان انتظار فرج است و معني «أفضل الأعمال إنتظار الفرج» نيز به نظر حقير همين است. وضع شيعيان را چگونه ارزيابي مي كنيد؟

همانگونه كه گفتم ما شيعيان نيز بحران زده ايم و بسياري از علائم و نشانه هاي انحطاط آخرالزمان كه در روايات و احاديث شريف ما مطرح شده است، بيانگر وضع شيعيان است كه البته تكليف غيرشيعيان هم معلوم است كه چيست. ردّ پاي بحران و وضعيت وارونگي ارزش ها را در عرصه هاي مختلف فرهنگي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي خودمان مي توانيم بيابيم. من چند نمونه را ذكر مي كنم . مثلاً:

_ نظام تعليم و تربيت مدرن (مدارس جديد و دانشگاه)، محصول رنسانس و مبتني بر مباني فلسفي و معرفت شناسي مدرن است و در تقابل با مباني ديني، اما همة ما اين نظام را كم و بيش همان نظام تعليم و تربيت مطلوب مي دانيم و مي خواهيم در اين ظرف، نخبه پروري كنيم و انسان مؤمن و مسلمان تربيت كنيم. حالا البته اگر واقعيت هاي عيني هم بيانگر اين باشد كه خروجي اين نظام و تعليم و تربيت به شدت آسيب ديده و تا حد زيادي سكولار و لاييك است، تغييري در ديدگاهمان نمي دهيم و باز هم بحران را نمي فهميم.

_ علم جديد و تكنولوژي جديد به دلايل بسياري كه اين مقال جاي شرح آنها نيست، از

مصاديق علم مطلوب دين و كتاب و عترت نيست و بر آيند نهايي اين علم و تكنولوژي از خدا و خودبيگانگي است اما ما اصرار داريم كه بگوييم رواياتي چون «طلب العلم فريضة علي كل مسلم» و «أطلبوا العلم من المهد إلي اللحد» و «أطلبوا العلم و لو بالصين» ناظر به همين علم است.

_ از نظر آموزه هاي اسلامي، مقدس ترين جايگاه براي زن مسلمان خانه و خانواده است و زن به ميزاني كه مستور و محجوب باشد، ارزش والاتري مي يابد و بيشتر مرضيّ خداوند است اما اكنون ما شيعيان و محبان حضرت فاطمة زهرا(س) در كار بيرون كشاندن زن از كانون خانواده و همدوشي او با مردان و حضور همه جانبه و مختلط او با مردان در دانشگاه و اداره و خيابان و ورزشگاه و مجلس و دولت هستيم و اين منكر آشكار را معروف مي پنداريم و با ادله اي واهي، آن را رسالت اسلامي و شيعي خويش مي پنداريم و البته چون كبك هم سر در برف مي كنيم و مفاسد حضور همه جانبة بانوان در همة عرصه هاي سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي را كه عبارت است از بي بند و باري و فساد و طلاق و فرار از ازدواج و... را ناديده مي گيريم و از سير روزافزون اين مفاسد، لرزه بر انداممان نمي افتد.

_ بدتر از همه اين معضل فكري و نظري است كه شديداً بر ضد وظيفة انتظار و منتظر بودن است و آن اينكه، عصر جديد را مظهر تكامل و پيشرفت تاريخ بشري مي دانيم و في المثل نظامات سياسي جديد مثل دموكراسي را تكامل نظامات سياسي گذشته حتي نظام ولايي مي دانيم و يا اينكه رسانه هاي غفلت زا

و تكثر زده و لهو و لعب مدار جديد را تكامل مي دانيم و نيز معماري و شهرهاي بي قواره و زشت و اضطراب آفرين افريت مدرن را تكامل معماري و شهرهاي موزون و آرامش بخش سنتي مي دانيم و بدتر از همه، فضاي علمي و فرهنگي پر از تعارض و تكثر و اختلاف نظر و التقاط زدة جديد را تكامل فضاي علمي و فرهنگي نسبتاً واحد و منسجم و راه گشاي سنتي مي دانيم و... اين نگاه به عصر جديد و اين نوع زمان شناسيِ وارونه، بدترين آفت و گرفتاري بشر مدرن و نيز ما مسلمانان و شيعيان مدرنيته زده است. اين ديدگاه غلط در مسير بسط و توسعة خودش به بدترين بحران و زشتي آخرالزمان مي انجامد كه عبارت است از تغيير دين خداوند و دگرگوني در احكام الهي كه از آن با عنوان تكامل فهم معرفت ديني همپاي با تكامل تمدن بشري، ياد مي شود، پناه بر خدا. و البته برخي از فقها در چنين مداري قرار مي گيرند. شما هم لابد اين روايت تكان دهنده را شنيده ايد كه آخرين مقاومت در برابر حضرت حجت(ع) از ناحية گروهي از فقها انجام مي پذيرد. از روايات ديگر چنين مي شود كه اين فقها، فقهاي نوگرا و تحول خواه هستند كه با ديدن دوران جديد و تمدن جديد و عدم وصول به باطن غيرديني آن، در صدد انطباق دين با مشتهيات و تمنّيات بشر مدرن بر مي آيند و پوستين وارونه بر تن اسلام مي پوشانند. از نقطه نظر معصومين(ع) شيعيان در چنين شرايطي چگونه بايد باشند؟

معصومين(ع) پيش بيني چنين روزگاري را براي ما كرده اند كه در روايات آخرالزمان منعكس است. اولاً هشدارهاي متعددي نسبت به دشواري هاي حفظ دين و اعتقاد صحيح در

آخرالزمان به ويژه هرچه به اوج آن نزديك مي شويم داده اند و در واقع خواسته اند بگويند كه بايد همةهوش و حواس شيعيان نسبت به حفظ ايمانشان جمع باشد.

امام باقر(ع) در روايتي مي فرمايند:

(در آخرالزمان) فرد در آغاز روز، بر روش ماست و در آخر روز، از آن خارج مي شود و شب بر طريقت و شيوة ماست اما صبح از آن خارج شده است.3

همين طور امام صادق(ع) مي فرمايند:

واي بر شما، امروز صبح كتاب «جفر» را مطالعه مي كردم و در زندگي مولودي مي انديشيدم كه از ديده ها نهان مي شود، غيبتش به درازا مي انجامد و عمرش طولاني مي شود و مؤمنين در آن زمان به سختي آزموده مي شوند و از غيبت طولاني اش دچار ترديد شده و بيشتر آنها از دينشان دست مي شويند و طوق اسلام را از گردن خود، بر مي دارند.4

و نيز امام رضا(ع) فرموده اند:

به خدا سوگند آنچه را انتظار مي بريد [ظهور قائم (عج)] به وقوع نخواهد پيوست مگر آن كه به سختي آزمايش شويد تا جايي كه جز عده اندكي از شما [بر ايمان و عقيده خود] استوار نماند.5

همچنين در باب تنگناهايي كه براي عمل به احكام خداوند و شريعت براي مؤمنين در آخرالزمان ايجاد مي شود، كه به نظر بنده اوج اين تنگناها در دوران كنوني حاكميت مدرنيته بر جوامع و جامعه ماست، پيش گويي كرده اند و به نوعي نيز به خاطر سختي شرايط، نحوي تساهل و تسامح در عمل را قائل شده اند. رسول گرامي اسلام(ص) روزي خطاب به گروهي از اصحاب خود فرمودند:

در روزگار شما اگر كسي يك دهم وظايف ديني اش را ترك كند هلاك مي شود اما روزگاري خواهد آمد كه اگر كسي به يك دهم از تكاليفش عمل كند،

نجات خواهد يافت.6

از مجموعة روايات چنين فهميده مي شود كه در چنين شرايطي شيعيان بايد همة تلاش خود را براي حفظ عقيده و ايمان صحيح، كه همان معارف كتاب و عترت(ع) است به كارگرفته و دچار ارتداد و نفي اصول و احكام ديني نشوند و در حد وسع و توان عملي اي كه دارند، به احكام خدا عمل كنند و در شرايط اضطراري هم حرجي بر آنها نيست. به عبارت ديگر در آخرالزمان حفظ عقيده و نظر صحيح مقدم بر عمل است، چرا كه ممكن است روز به روز شرايط عملي سخت تر شود و خداوند هم به خاطر اين شرايط سخت با ديدة اغماض به برخي اعمال ما بنگرد اما اعتقادات صحيح داشتن چون امري قلبي است در سخت ترين شرايط هم قابل حفظ است و هيچ عذري براي دست برداشتن از آن پذيرفتني نيست. رسول گرامي(ص) اسلام در روايتي فرمودند:

اعتقاد نيك در آخرالزمان بهتر از پاره اي از كردار است.7

اين نكته را هم اضافه كنم كه در روزگار ما يكي از مهم ترين عوامل حفظ ايمان، فهم عميق و دقيق مدرنيته و رسوخ به باطن شيطاني و بحران زدة تمدن جديد غرب (اعم از علم و تكنولوژي و ساختارهاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي مدرن) است و اينكه به قول اقبال لاهوري دريابيم كه:

فساد عصر حاضر آشكار است سپهر از زشتي او شرمسار است

اگر پيدا كني ذوق نگاهي دو صد شيطان تو را خدمتگزار است

همة كساني كه اين موضوع مهم را در نيابند و فكر كنند كه در عصر پيشرفت و ترقي و تكامل هستند_ حتي اگر اين پيشرفت را فقط در علم و تكنولوژي و ساختارهاي مادي غرب ببينند و

فرضاً در بعد فرهنگي قائل به فساد غرب باشند _ بالاخره در مقابل اين دجال كوچك به نحوي كم و بيش به زانو در مي آيند و يا حكم به كهنگي شريعت و دين _ حداقل در پاره اي از احكام _ مي دهند و يا آنكه در صدد تغيير احكام الله و ارائة قرائت هاي امروزپسند از دين بر مي آيند تا به زعم خود طراوت دين را حفظ كنند كه هر دو از مصاديق ارتداد خواهد بود.

نكتة ديگر اينكه شيعه در آخرالزمان در كنار تلاش براي اصلاح امور در حد وسع و توانش، بايد پيوسته حالت انتظار و تمناي وضع موعود را در انديشه و جان خويش زنده نگهدارد و پيوسته متذكر اين نكته باشد كه حيات طيبة ديني و جامعة مطلوب ايماني، تنها با ظهور محقق خواهد شد، لذا بايد شب و روز در فراق آن محبوب غايب از انظار ناله كند:

اللّهمّ إنّا نشكو إليك فقد نبيّنا و غيبة وليّنا و شدّة الفتن بنا و تظاهر الزمان علينا.

نكتة ديگر در ارتباط با اين سؤال اين است كه براساس روايات، پيش از ظهور گروه هايي از شيعيان از آگاهي و آمادگي بيشتري نسبت به ديگران براي ظهور برخوردارند و با مشاهدة اولين نشانه هاي ظهور براي پيوستن به حضرت(عج) تلاش مي كنند مثل سپاه سيد خراساني، سپاه يمني و سپاه مغربي.

شايد بيشترين ياران حضرت از كشور ما باشند كه جاي دارد همگان تلاش كنيم با حفظ اعتقادات اصيل و صحيح و آراستگي به اعمال و رفتار صالح در حدّ توان، انشاءالله در زمرة ياران حضرتش(عج) قرار بگيريم. از فرصتي كه در اختيار موعود قرار داديد، سپاسگزاريم. پي نوشت ها:

1. سورة جاثيه (45، آية

3.

2. سورة حشر(59)، آية 19.

3. سورة انعام (6)، آية 44.

4. حسيني بحراني، سيدهاشم، ترجمة سيدمهدي حائري قزويني، سيماي حضرت مهدي(ع) در قرآن، صص 122_121.

5. محمد بن ابراهيم، نعماني، الغيبة، ص 206.

4. همان، ص 169.

6. همان، ص 208.

7. محمد بن علي الكراجكي، كنزالفوائد، ص 97.

8. الآداب المفرد، ص 771.

چرا كارگردانان به مقولة آخرالزمان نمي پردازند؟

گفت وگو با محمدرضا اسلاملو / گفت وگو: كريم باباخاني

اشاره:

محمدرضا اسلاملو، از جمله كارگردانان متعهدي است كه در ساليان اخير پرداختن به باور مهدوي و فرهنگ انتظار را وجهة همت خود قرار داده و در اين زمينه كارهاي ارزشمندي را توليد كرده كه از جمله مي توان به برنامه هاي مستندي چون «در انتظار موعود»، «جهان در انتظار»، «تا ظهور» و... اشاره كرد.

البته برخي از اين برنامه ها به هنگام پخش با موانعي برخورد كردند كه شرح آن را در گفت وگويي كه با ايشان انجام داده ايم خواهيم خواند.

در هر حال با آشنايي بيشتر با فعاليت هاي اين هنرمند و همچنين بررسي زمينه ها و موانع ترويج باور مهدوي و فرهنگ انتظار گفت و گوي يك ساعته اي با وي ترتيب داديم كه توجه شما عزيزان را به حاصل اين گفت وگو جلب مي كنيم. ?جناب اسلاملو به عنوان اولين سؤال از نخستين تجربة هنري خود يعني مجموعه تلويزيوني «در انتظار موعود» بگوييد.

?سال ها بود به دنبال اين بودم كه پيرامون حقيقت «انتظار» مجموعه اي هنري تهيه كنم و آن را وظيفة خود مي دانستم، اما مقداري ترديد داشتم از طرفي ترس نيز اجازة اين كار را به من نمي داد زيرا تجربه اي تلخ و منفي، به نام انجمن «حجتيه» ذهن فرهنگي و هنري جامعه را تخريب كرده بود و اين امر باعث خلأ فرهنگي شده و هيچ كس جرئت

و شهامت نزديك شدن به اين مقوله را پيدا نكند.

من خيلي دوست داشتم با فيلم سازي به حقيقت انتظار نزديك شوم، بنابراين با ديدن اولين فيلم خارجي در خصوص «آخرالزمان» اين جرقه در ذهن من زده شد كه آيندة بشريت و «موعود» سوژه اي بسيار مناسب براي فيلم سازي است و بايد ساخته شود و اين حس، قوت قلبي به من داد و جالب آن كه قبل از ديدن فيلم تصور مي كردم تنها من هستم كه به اين مقوله فكر مي كنم، در حالي كه اين سوژه جهاني است و بايد به آن پرداخته شود.

همين جا در حاشيه عرض كنم، اوايل جنگ بود كه نيروهاي بسيجي آموزش مي ديدند و به جبهه اعزام مي شدند، من هم عضو بسيج بودم و دوربين به دوش همراه اين عده اعزام شدم، در يك منطقة سرسبز گروه به ستون يك حركت مي كرد و يك نفر نيز پرچم سبزي به دست، داشت كه روي آن «يا قائم آل محمد»(ع) حك شده بود و باد آن را بسيار زيبا به اهتزاز درآورده بود من اين صحنه را ضبط كردم، همانطور كه از سينه كش كوه بالا مي رفتيم، از پشت ويزور كه نگاه كردم، يك لحظه پيش خودم گفتم ممكن است اين ها جزئي از لشكريان امام زمان(عج) باشند، اين مسئله خيلي مرا گرم كرد و اين پلان ضبط شد، و بارها از تلويزيون پخش گرديد. به خصوص اين كه دعاي عهد را با صداي زيبايي روي آن پياده كرده بودم و اين امر در بيننده خيلي اثر مي گذارد.

اين اولين تجربة من بود. هنگامي كه شهيد «آويني» از صدا و سيما رفت و مسئول ويدئويي حوزة هنري شد از همه خواست براي

فعاليت هنري دور هم جمع شوند و برنامه توليد كنند، من طرح خودم را كه «در انتظار موعود» نام داشت ارائه كردم، شهيد آويني پذيرفت و ما كليد كار را زديم. امروز تأسف مي خورم كه چرا روي اين سريال دقت و حساسيت بيشتري به خرج ندادم و براي پايان يافتن آن عجله كردم. البته شايد علت آن اين بود كه براي اولين بار مقابل دوربين دربارة مهدويت سخن گفته مي شد، به هرحال سد شكسته شد و موانعي كه وجود داشت از ميان برداشته شد و همكاران با تعجب پي گير موضوع بودند و مشتاق بودند ببيندند سرانجام كار به كجا ختم مي شود، حتي يكي از فيلم سازان با من تماس گرفت و گفت مي خواهم در زمينة مهدويت فيلم داستاني بسازم؛ پس اين نشان مي دهد كه سد شكسته شده و همگان پذيرفته اند كه حقيقت ظهور مي تواند دست ماية فيلم سازي قرار گيرد. و اين نكته براي من خيلي مهم تر از خود فيلم بود، زيرا باعث شد جريان فيلم سازي مهدويت و انتظار بوجود آيد. ?آقاي اسلاملو با توجه به توضيحاتي كه در خصوص تهية سريال «در انتظار موعود» ارائه نموديد بفرماييد آيا اين برنامه از رسانة ملي پخش شد؟ اگر خير، علت آن چه بود؟

?متأسفانه كل سريال از سيما پخش نشد. دليل آن نيز ترسي بود كه مسئولين وقت صدا و سيما در دل داشتند، در يك قسمت از اين مستند شفا يافتن يك جانباز شيميايي چگونگي تشرف او خدمت امام زمان(عج) را ضبط كردم. آن جانباز بسيار جالب و گيرا مسئلة تشرف را تشريح كرده بود. من عكس هاي مجروحيت و شفا يافتنش را نيز ضبط كردم ولي متأسفانه سيما

از پخش كردن آن خودداري كرد، من تصور مي كنم صدا و سيما هنوز هم با مقولة مهدي موعود(عج) بيگانه است و لذا حاضر نيست در اين مقوله كاملاً وارد شود. اينكه چه بايد كرد؟ و چگونه مي توان ابر سياه بيم را از آسمان صدا و سيما دور كرد؟ سؤالي است كه من نيز به دنبال يافتن پاسخ صحيح آن هستم به اعتقاد من با همين امكانات موجود صدا و سيما مي توان مشكلات فرهنگي، هنري كشور را حل نمود. ? سؤال ديگر من باز مي گردد به اينكه با توجه به گذشت يك دهه از ساخت سريال مستند «در انتظار موعود» و تغييراتي كه در فضاي فرهنگي كشور به وجود آمده آيا زمان پخش آن از طريق سيما نرسيده است؟

? اينكه فضاي فرهنگي و هنري جامعه تغيير كرده و متفاوت تر از گذشته شد قبول دارم و براي من هم جاي سؤال است كه چرا صدا و سيما آن را پخش نمي كند؟ با اين تفاسير من كار خود را متوقف نكردم و برنامه هاي ديگري تهيه و نسبت به ساخت مستند «جهان در انتظار» و «تا ظهور» اقدام كردم و خوانندگان عزيز اطلاع دارند كه ساخت سريال مستند بسيار مشكل تر از ساخت فيلم سينمايي مي باشد. ? هدف و مراد شما از رفتن به سمت اين گونه سوژه ها چيست؟ با توجه به اينكه سوژه هاي مختلفي در جامعه وجود دارد؟

? اگر پاسخ اين سؤال را بيست سال پيش مي دادم خيلي ها مي خنديدند ولي امروز فضاي جامعه پذيراي اين امر است لذا در پاسخ بخش اول سؤال عرض مي كنم: بهترين و ناب ترين سوژه براي كار كردن حقيقت ظهور و آخرالزمان است. اگر غربي ها حقيقت ظهور

را آن گونه كه در اسلام آمده باور داشتند تصور مي كنيد چه اقداماتي انجام مي دادند؟ حتماً فضاي فرهنگي دنيا را تغيير مي دادند و شرايط را به گونه اي در ذهن مردم ترسيم مي كردند كه افراد تصور مي كردند هر لحظه ممكن است ظهور تحقق پيدا كند و جهان را همواره در حال آماده باش نگه مي داشتند، در حالي كه اين حقيقت به صورت رايگان در اختيار ما قرار دارد و ما ارزش اين نعمت بزرگ و الهي را نمي شناسيم، به گمان من كتاب ظهور بر روي طاقچة ذهن ها در حال خاك خوردن است، در تشرفي كه به حج داشتم برنامه اي ساختم به نام «زائران اُحد» طرح ديگري در دست تهيه دارم با عنوان «حق و باطل» كه ادامة مستند «تا ظهور» مي باشد و در آيندة نزديك ساخته خواهد شد، دغدغة ذهني من هميشه جنگ و ظهور بوده است به همين دليل سعي دارم آنچه مي سازم با مستندات گذشته تفاوت داشته باشد. ? جناب اسلاملو سؤالي كه به ذهن من رسيد اين است كه آيا نگاه شما در بحث منجي گرايي با نگاه ديگران تفاوت دارد؟ چرا؟

? اينكه دنبال چه هستم، بايد بگويم مانند همة انسان هايي كه منتظر آن حضرت هستند و آرزو دارند براي رضايت قلب ايشان كاري انجام دهند، اين علاقه و خواست من نيز هست و همين امر باعث شده بيشتر به بحث مهدويت بپردازم. و اين خواست دروني، مرا به اينجا كشانده است. من فكر مي كنم در پيشگاه حضرت حجت(عج) شرمنده ام و خود را فرد موفقي در ترويج فرهنگ مهدويت نمي دانم، زيرا كاري كه بتوان گفت كارستان باشد صورت نداده ام و مانند يك فرد مبتدي در

حال تمرين كردن هستم؛ اميدوارم بتوانم كاري در شأن حضرت(ع) ارائه دهم. ? با توجه به اينكه شما در كوران ساخت فيلم هاي مستند مهدويت هستيد، مشكلات و موانع فيلم سازي در اين مقوله را منبعث از كجا مي دانيد؟

? مشكل اصلي از آنجا ناشي مي شود كه هنرمندان و كارگردانان كشور به آخرالزمان نمي پردازند، البته نسبت به سال هاي گذشته اين روند بهتر شده است، ولي رضايت بخش نيست، براي اينكه ده سال آينده افسوس اين روزها را نخوريم بايد تلاش مضاعف نمود، من اعتقاد دارم اگر به مقولة مهدويت بيشتر و بهتر بپردازيم اتفاق مهم و مبارك ظهور خيلي زودتر از آنكه تصور مي شود به وقوع خواهد پيوست، زيرا با پديد آمدن انقلاب اسلامي كليد ظهور زده شده و ظهور صغرا واقع شده و آن اتفاق غيرممكن به وقوع پيوسته است.

در سريالي كه ساختم با يكي از علماي لبنان به نام شيخ «فتلاوي» كه كتاب هاي زيادي هم نوشته مصاحبه كردم؛ او كه تحقيقات زيادي حول ظهور انجام داده مي گفت: به روايت جالبي دست پيدا كرده ام مبني بر اين كه انسان با عمر طبيعي مي تواند به وقوع پيوستن انقلاب مهدوي و ظهور حضرت را شاهد باشد. مي خواهم اين نتيجه را بگيرم كه اگر به حقيقت مطلق كه همان حضرت بقية الله(عج) مي باشد بپردازيم، چقدر به ظهور نزديك خواهيم شد! گاهي اوقات انسان مشاهده مي كند اقداماتي را كه ما بايد براي بسترسازي ظهور انجام دهيم به دست دشمنان رقم زده مي شود. البته با برداشتي كه خودشان از آخرالزمان دارند، من خيلي تأسف مي خورم كه چرا در اردوگاه مسلمانان به مقولة «منجي گرايي» كم توجهي مي شود؛ در حالي كه بايد هرچه زودتر گرد و غبار

گذشت زمان و غفلت را از كتاب زيباي ظهور بزداييم و آن را باز كنيم و حل تمامي مشكلات امروز و فردا را از درون آن جست وجو كنيم، به بركت امام مهدي(عج) پنجره هاي زيادي وجود دارد و هركس مي تواند به تناسب موقعيت و وسعت ديد خود از پنجره ها به باغ سر سبز انتظار بنگرد. ? جناب اسلاملو علت كم كاري و يا كاستي هنرمندان را در عرصة مهدويت چگونه ارزيابي مي كنيد؟

? به نظر من بختكي روي فعاليت فرهنگي، هنري كشور سايه انداخته است و اين مانع جنب و جوش، حركت و پويايي مي شود از طرفي عدم استفادة صحيح از حقايقي كه در اختيار داريم باعث كم كاري مي شود، شرايط فرهنگي ما همانند فرد خواب آلوده اي است كه بايد او را كاملاً بيدار كرد. اگر مي خواهيم فيلم بسازيم بايد ترس و نگراني را ناديده گرفت و با شهامت تمام وارد ميدان مبارزة فرهنگي (فيلم سازي) شد. ?حال كه بحث به اينجا رسيد اجازه بدهيد سؤال كنم چه تكليفي را براي اهل هنر، سينما، تلويزيون و در يك كلمه اهل امضا در بحث مهدويت قائل هستيد؟

? من تصور مي كنم همه سعي دارند به تكليف خود در اين راستا عمل كنند؛ حال اگر آن اتفاق كه بايد رخ دهد حاصل نمي شود به لحاظ كم ارادتي نسبت به آقا نيست بلكه درك ها پايين است، قدرت و درك ما كامل نشده و همه از شدت كار ضعيف شده اند چون فعاليت ها به صورت متفرقه انجام مي پذيرد، زيرا به نظم و وحدتي كه مدنظر اسلام است دست پيدا نكرده ايم. ? شما در طول تهيه و ساخت سريال هاي مستندي كه براي حضرت حجت(عج) ساخته ايد آيا

با موارد شگفت انگيز مانند امداد و... برخورد كرده ايد؟

? به صورت مشخص خير، ولي به طور عام بله، زيرا در همة آنچه ما انجام داده ايم عنايت حضرت را پشت آن احساس مي كردم. مثلاً براي تهية مجموعه اي با عنوان «تولد دوباره» كه پيرامون زندگي تازه مسلمانان است سفري به استكهلم داشتم در آنجا با افراد جالبي برخوردم. يك تازه مسلمان كه از كشور اندونزي بود و نام اسماعيل را براي خود انتخاب نموده بود، ابتدا با مكتب اهل سنت آشنا شده ولي پس از مطالعه و تحقيق مذهب تشيع را برگزيده است. او از آخرالزمان و حضرت مهدي(عج) به گونه اي سخن مي گفت كه ما تصور كرديم او يكي از ياران نزديك حضرت است، من در آنجا به اين نكته پي بردم كه چه جهان منتظري داريم؟ و اينها شگفتي آفرين است. به نظر من اگر مجلة «موعود» سايتي مخصوص مهدي موعود راه اندازي كند با مخاطبان زيادي در جهان ارتباط برقرار خواهد كرد آنگاه پي خواهيم برد كه منتظران در جهان به چه ميزان هستند. و حاضرند مطالب و مقالاتي براي مجله ارسال نمايند.

يكي از علل موفقيت هاي غرب در زمينة فرهنگي اين است كه آنها بر اين اعتقادند كه هرملتي نسبت به آينده آگاهي داشته باشد مي تواند در آن دخل و تصرف كند و آن را به نفع خود تغيير دهد و اين تفكر از «علم گرايي» برمي خيزد، پس غرب مبناي موفقيت خود را برعلم گراِيي نهاده است و دليل اينكه آنها در فيلم ها به آخرالزمان مي پردازند اين است كه تصور مي كنند آينده را مي شناسند، چون از دريچة ناقص فرهنگ خود به آن نگاه مي كنند و چون برداشت آنها ناقص است به حقيقت

نمي رسند. پس اگر دقت كرده باشيد در فيلم ها به آينده پرداخته و پيرامون آن سخن گفته و آن را به نفع خود تغيير مي دهند همين وضعيت را در عراق شاهد هستيم، من تمام برنامة شبكه هاي ماهواره اي را كه چهل روز قبل از حمله به عراق پخش مي كردند ضبط كردم، همة مبلغان مسيحي انجيل گرا آتش بيار معركه بودند و تحليل آنان اين بود كه علت پيروزي ايرانيان در جنگ با عراق پشتيباني فرهنگي و اعتقادي آنان توسط علما و مداحان بود و لذا بيست و چهار ساعته مبلغان مسيحيت بسترسازي فرهنگي و اعتقادي مي كردند. در يكي از برنامه ها بر روي نقشة عراق تحليل مي كردند و به شهر «سامراء» كه رسيدند ديالوگ آنها اين جمله بود كه، «آخرين پيامبر مسلمانان از اين شهر برمي خيزد پس ما بايد اين شهر را تصرف كنيم. تا مسلمانان تسلط نداشته باشند. زيرا در غير اين صورت آنان دنيا را فتح خواهند كرد.» و اين برداشت را ربط مي دادند به مكاشفات يوحنا، اما چرا تاكنون موفق نشده اند، اين به دليل شناخت ناقص آنان نسبت به آينده مي باشد. ? آخرين سؤال را اينگونه مطرح مي كنم كه «هاليوود» از يك پشتيباني علمي و اتاق فكر قوي برخوردار است آيا اين وضعيت را نمي توان در سينماي ايران دنبال كرد، يعني حوزه هاي علميه و علما به كمك سينما بيايند؟

?فاصلة دين و سينما در ايران زياد است در حالي كه در حوزه ها معادن علم و معرفت وجود دارد پس بايد پلي قوي بين اين دو ايجاد كرد.

همانطور كه شما اشاره كرديد علت رشد آنها (غربيان) باز مي گردد به اينكه آنها قدم هاي علمي را خوب برداشته اند و پل ها را ساخته اند

و در پس فيلم هايي كه مي سازند تفكر، انديشه و تحقيق وجود دارد و سخت هم مشغول هستند، لذا نتيجة كار و تلاش خود را مي گيرند ما نيز با توجه به منابع عظيم و ذخاير مهم و بكري كه داريم، مي توانيم به كمك ابزار و امكانات و تكنولوژي، هنري متعهد و بالنده داشته باشيم. يك ضعف نهايي كه در سنيماي ما وجود دارد نبودن پشتيباني فرهنگي و علمي از جانب حوزه هاست كه با ايجاد پل اين مشكل برطرف خواهد شد؛ در اين شرايط مي توان فايل هاي زيادي به همين منظور به وجود آورد آنگاه هركس بخواهد فيلمي وسريالي بسازد به راحتي مي تواند از اطلاعات و دانش هاي موجود استفاده كند در اين صورت از دوباره كاري و تكرار جلوگيري خواهد شد. از زماني كه براي انجام اين مصاحبه در اختيار ما قرار داديد تشكر مي كنم.

آخرالزمان و شاعران معاصر

سهيلا صلاحي اصفهاني

در اشعار مهدوي مي توان اشارت هايي را يافت كه بيانگر ناهنجاري ها و آزمون هاي سخت بشري در آستانة ظهور است. همچنين به خوبي مي توان باور به ظهور منجي و نيز شرايط عصر طلايي ظهور را در ابيات برخاسته از جان و دل شاعران بازيافت.

تصويري كه شعراي معاصر از شرايط آن روزگار ترسيم كرده اند، ويژگي هاي بارزي دارد. از آن جمله: 1. آشفتگي جهان

حميد سبزواري وضعيت جهان را در واپسين مراحل حيات مادي اين گونه توصيف مي كند:

جهان نشسته به خون اي خدا چه بيداد است

درخش صاعقة ذوالفقار مي خواهم

و نيز مي گويد:

زمانه بي خبر از سيرت و صفاي دل است

تو دلبرانه بيا، باب باوري بگشا

به انتظار رهايي نشسته شرق اسير

ز قلب غرب تبهكار معبري بگشا

محمدجواد محبت به تنگ شدن عرصه بر جهان اشاره مي كند:

تنگ شد عرصه

بر جهان اي كاش

منتقم، كار را شروع كند

صالح محمدي با ذكر تشبيه زيبايي، چنين مي گويد:

بي تو دنيا شيخ صنعايي ست در شب غوطه ور

بي تو هستي مثل يك تاريكي بي انتهاست 2. بي ثباتي زمين

از نگاه حسين اسرافيلي، آخرالزمان هنگامة لرزيدن زمين است:

زمان سرگشته مي گردد، زمين بر خويش مي لرزد

صدا در كوه مي پيچد ز طوفاني كه ناپيداست

قيصر امين پور نيز از ويراني آن ياد مي كند:

تو از حوالي اقليم هركجا آباد

بيا كه مي رود اين شهر، رو به ويراني

«تنهايي زمين» تصويري است كه عليرضا قزوه رقم مي زند:

از آسمان چهارم، مسيح بازگشته ست

زمين ولي چه تنهاست، مگر تو بازگردي

احد ده بزرگي مي گويد:

زمين گشته بت خانة بيكران

تبردار ايمان تباران كجاست؟

پيامد بي ثباتي، سردي است كه گريبان زمين را مي گيرد. ذبيحي چنين مي سرايد:

دشت خسته، كوه ابري، آسمان خاكستري

راه در پيش و زمين سرد و زمان خاكستري

قربانعلي عالي زاده نيز همدل با ديگران زمزمه مي كند:

اينجا كجاست، تيره ترين چهرة زمين

اينجا كه هيچ تشنه به باران نمي رسد 3. نابه ساماني انسان

ظهور، هنگامي به وقوع مي پيوندد كه انسانِ آسيب پذير، با ابليس درون خود، با درد و يأس و با فريب و كينه دست و پنجه نرم مي كند.

بهروز ياسي مي گويد:

حال و روز من بد است، خسته ام از اين زمين

از پرنده ها بپرس، يا خودت بيا ببين

محمدعلي شيخ الاسلامي نيز اشاره مي كند:

چه ابليسي تنيده در وجود ما، خداي من

مسيحا هم ندارد لطف اعجازش اثر، حتي

احد ده بزرگي، ذبيح الله ذبيحي و يوسف شيردژم هم از يأس مي گويند:

در اين دشت دلگير يأس آفرين

نواي خوش آبشاران كجاست؟

? ? ?

كوله بار از شوق خالي، پاي رفتن لنگ لنگ

مثل جنگل هاي بي خورشيد، جان خاكستري

? ? ?

اگرچه زلزلة يأس مي وزد اما

فرو نمي شكند برج بردباري ما

نالة كاكايي از درد نيز شنيدني است:

چون عصاي موريانه خورده، دست هاي

من

زير بار درد تار و مار شد، نيامدي

بي شك در چنين شرايطي غم از هر سو، سراغ دل انسان را مي گيرد و به قول سبزواري:

دلي نماند كه خار غمي در آن نخليد

در اين زمانه يكي غمگسار مي خواهم

عبدالعظيم ساعدي هم مي گويد:

غم بزرگ زمانه سياه كرده زمين

تو از تبار طلوعي چه ناب مي آيي

بسيار طبيعي است كه در چنين وضعيتي با مرگ عاطفه ها مواجه باشيم. محمود شاهرخي چنين مي سرايد:

بنگر بناي مردمي و مهر گشته سست

اي آنكه پشت ملكِ بقا از تو محكم است

و حميد سبزواري با او همراهي مي كند:

فضاي عاطفه تنگ است و اين قفس دلگير

به وسعت چمن آرزو دري بگشاي

بي پناهي انسان نيز نتيجة ديگري است كه يدالله گودرزي به آن اشاره مي كند:

در وسعت قديمي اين وسعت عبوس

ايمان به بي پناهي انسان مي آورم

و به قول سلمان هراتي:

روزي هزار مرتبه تا مرگ مي رويم

روزي هزار مرتبه تكرار مي شويم 4. هجوم فتنه ها

در اغلب سروده هاي مهدوي مي توان ردپاي فتنه هاي آخرالزمان را يافت. به عنوان مثال محمود شاهرخي خطاب به امام عصر(ع) مي گويد:

اي خادم در تو سليمان! ببين كنون

در دست ديو فتنه گر قرن، خاتم است

و باز در بيتي ديگر مي آورد:

اي از تو جمع، خاطر شوريدگان! ببين

كار جهان ز فتنة ايام درهم است.

حميد سبزواري نيز از فتنه ها بدين گونه ياد مي كند:

ز خانه خانة اسلام ناله مي شنوم

تسلّي دل اين سوگوار مي خواهم

به محو فتنة دجال شوم خون آشام

قيام قائم حيدر تبار مي خواهم

ز قدس و كعبه امان رفته، اي اميد و امان

بيا كه خاطر اميدوار مي خواهم

سبزواري هم چنين در غزلي ديگر مي سرايد:

دوباره سامريان فتنة زمان شده اند

زمين به تندر الله اكبري بگشاي

فلك ز فاجعة مسجد خليل تپيد

صلاي عدل زن و دست كيفري بگشاي

در شعر سيميندخت وحيدي، چنين به گرفتاري هاي آخرالزمان اشاره شده است:

زمين

اسير بلا شد، ميان شعله رها شد

برفت آتشم از سر، خدا كند كه بيايي

و بهروز ياسمي هم از هجوم فتنه ها به ياد «عصر قاسطين» مي افتد:

حال و روز من كه هيچ، ماه و سال ما همه

مثل قرن آتش است، مثل عصر قاسطين

محمد جواد غفورزاده مي گويد:

اكنون كه خط آتش و خون پيش روي ماست

اي دادخواه خون خدا در برم بيا

اشارة مصطفي عليپور هم در عين ادبي بودن، باور به ايجاد فتنه در فصل نهايي عالم را حكايت مي كند:

هجوم عاصي طوفان به فصل غيبت تو

چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايي!

در شعر افشين علاء نيز سخن از رهايي زمين از بند فتنة تزوير و نيرنگ هاست:

برگرد تا زمين و زمان را رها كنند

چپ ها و راست ها، و سياه و سفيدها

بازآ كه خلق را نكشاند به سوي خويش

بازار پر فريب مراد و مريدها

? ? ?

هم چنان كه اشاره شد بخش ديگر سروده ها نويد آمدن نجات بخش موعود را مي دهند، مانند:

شبي با نسيم سحر خواهد آمد

گل از پرده روزي به در خواهد آمد

مشفق كاشاني

آن قيام بزرگ رستاخير

بي ظهور تو كي وقوع كند

محمدجواد محبت

صداي سم سمند سپيده مي آيد

يلي كه سينة ظلمت دريده مي آيد

به پاسداري آيين آسماني ما

گزيده اي كه خدا برگزيده مي آيد

نصرالله مرداني

تو خواهي آمد و آواز با تو خواهد بود

پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود

حسين منزوي

مي آيد از نهايت ابهام آسمان

يك مرد از اهالي اقليم يادها

ناصر همتي

شب غليظ در اين كوچه ها نمي پايد

در آن دمي كه تو با چلچراغ مي آيي

سلمان هراتي

و سرانجام در بسياري از ابيات معاصرين، سيماي هستي پس از ظهور، خوش مي درخشد:

پس از بادهاي هرزه گرد فصل بي رنگي

نسيم روح بخش از چشم آن موعود برمي گشت

حميد مبشر

بيا به خانه كه اميد با تو

برگردد

هزار مرتبه خورشيد با تو برگردد

بيا عزيزترين يوسفم كه در نفسي

بهار رفته به تبعيد با تو برگردد

مصطفي محدثي خراساني

ببين مولا به محض اينكه از عشق تو مي گويم

جهان را شوق يك فرداي نامحدود مي گيرد

صالح محمدي امين

فردا هزار آينه عطر نور در كوچه هاي شهر مي پيچد

فردا سرآغاز زلالي هاست، فصل بلوغ سبز انسان است

مهدي مظفري ساوجي

تو رهايي، نويد سحرگاه عيدي

من تو را اي نسيم سحر! مي شناسم

سهيل محمودي

هزار آينه مي رويد به هرجا مي نهي پا را

همين قدر از تو مي دانم هوايي كرده اي ما را

منصوره نيكوگفتار

«ميراث رسولان» غزلي كوتاه از مرتضي نوربخش است كه در همين حال و هوا سروده شده:

گام هايت صبح را تفسير خواهد كرد

خاك را از تيرگي تطهير خواهد كرد

باغ آوازت كه ميراث رسولان است

شاخساران را پر از تكبير خواهد كرد

با تو اصل عدل عالمگير خواهد شد

با تو رنگ زندگي تغيير خواهد كرد

تا بيايي آفتاب، اين هم ركاب تو

در غروب واپسين تأخير خواهد كرد

من چنان در ديدنت محوم كه پندارم

مرگ در ديدار با من دير خواهد كرد

شمارش معكوس-1

علي اكبر مهدي پور

اشاره:

همان گونه كه در جاده هاي بين شهري تابلوهايي نصب شده كه ره پويان را از سرعت مجاز، پيچ و خم راه، نزديك شدن به پل و تونل، فاصلة پارك ها و رستوران ها و پمپ بنزين ها، ورودي شهرها و كمربندي ها و ديگر اطلاعات لازم آگاه مي كند، در مسير راهيان نور و سالكان كوي محبوب نيز تابلوهايي نصب شده كه آنها را از خطرات راه باخبر نموده و شيوة گزينش راه درست را به آنها آموزش مي دهد.

طولاني بودن راه و سخت بودن عبور از موانع، ممكن است سالكان راه و شيفتگان وصال را با خطر يأس و نوميدي مواجه كند؛ آنها را در ادامة مسير دچار

شك و ترديد نمايد و از رسيدن به قلّة آمال و آرزوهايشان باز دارد؛ در اين هنگام يكي از نشانه هاي ظهور پديدار مي گردد و آنها را از ترديد و دو دلي نجات مي دهد.

پديدار شدن هر نشانه اي از نشانه هاي ظهور، همانند مشاهدة يكي از تابلوهاي راهنمايي، سالكان راه را در مسيرهاي دور و دراز اميدوار ساخته، از درستي راهي كه برگزيده اند، آگاه و مطمئن مي سازد.

در اين مقاله نگاهي سريع و گذرا خواهيم داشت بر برخي از نشانه هاي ظهور كه در روايات از آنها به عنوان نشانه هاي حتمي ياد شده است. 1. ملاحم و فتن

نشانه هاي ظهور كه در اصطلاح «ملاحم» و «فتن» ناميده مي شوند، همان احاديث غيبي رسول اكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) هستند، كه از سرچشمة زلال قرآن و عترت نشأت گرفته و در مجامع حديثي ثبت شده اند. اين نشانه ها همانند دانه هاي تسبيح با نظم و ترتيب خاصي، در بستر زمان تحقق يافته، صحت و استواري سخنان پيشوايان را براي همگان روشن و مبرهن مي سازد.

احاديث مربوط به ملاحم و فتن آنقدر گسترده است كه با شهادت پيامبر، ماجراي سقيفه، گزينش خليفه، غصب فدك و تهاجم به خانة وحي آغاز شده، از روي كارآمدن معاويه ها، حجّاج ها، مغول ها و ... سخن گفته و از شهادت سالار شهيدان و ديگر شهداي راه فضيلت؛ چون عمار ياسر، حُجر بن عدي، ميثم تمار، سعد معاذ، عمر و بن حمق و ... به روشني خبر داده است.

اخبار ملاحم و فتن، خروج قرامطه، سقوط بني عباس، فتح استانبول، اشغال عراق و افغانستان توسط سر كردة كفار را در برگرفته، رخدادهاي جهان را تا هنگامة ظهور و انفجار نور به نمايش گذاشته است.

در كتاب هاي مرجع و

منابع حديثي شيعه و اهل سنت، فصل هايي با عنوان: فتن، ملاحم، اشراط الساعة و علائم ظهور به نقل اين احاديث اختصاص يافته است.

در اين زمينه كتاب هاي مستقل فراواني تأليف شده است1 كه نشانه هاي ظهور را به ويژه مورد بحث و بررسي قرار داده اند. در اينجا به شماري از آنها اشاره مي كنيم:

1. الفتن، ابوعبدالله نعيم بن حماد مروزي (م 229 ق.).2

2. الفتن، ابوعلي حنبل بن اسحاق بن حنبل شيباني (م 273 ق.).3

3. الملاحم، حافظ احمد بن جعفر بن محمد، مشهور به «ابن المنادي» (م 336 ق.).4

4. التشريف بالمن في التعريف بالفتن، ابوالقاسم رضي الدين علي بن موسي، مشهور به «ابن طاووس» (م 664 ق.).5

5. نهاية البداية و النّهاية في الفتن و الملاحم، حافظ ابوالفداء، اسماعيل بن كثير دمشقي (م 774 ق.).6

6. الإشاعة لأشراط السّاعة، محمد بن عبدالرّسول حسيني شهرزوري، مشهور به «برزنجي» (م 1103 ق.).7

7. بشارة الإسلام في علامات المهدي(ع)، سيد مصطفي آل السيد حيدر الكاظمي (م 1336 ق.).8

8. نوائب الدّهور في علائم الظهور، سيد حسن ميرجهاني (م 1413 ق.).9

9. أشراط السّاعة، يوسف بن عبدالله بن يوسف الوابل (معاصر).10

10. معجم الملاحم و الفتن، سيدمحمود دهسرخي (معاصر).11

تعداد بي شماري از كتاب هاي پايه و مرجع كه در زمينة نشانه هاي ظهور و ديگر مسائل مهدويت نگاشته شده اند در كشاكش زمان و حوادث دوران، به ويژه به هنگام تهاجم مخالفان به كتابخانه هاي بزرگان شيعه از بين رفته و غالباً طعمة حريق شده اند.

كهن ترين اثر برجاي مانده از اوايل قرن سوم، كتاب الفتن نعيم بن حماد مروزي (م 229 ق.) است.

اهميت اين كتاب در اين است كه مؤلّف آن 26 سال قبل از تولد حضرت ولي عصر(عج) ديده از جهان فروبسته است، و

خود از محدثان معروف زمان بود كه بخاري در صحيح خود از او روايت كرده است و بسياري از علماي رجال بر صداقت و وثاقت او تأكيد كرده اند.12 و تعدادي از نسخه هاي خطي آن تا زمان ما محفوظ مانده است.13

از ديگر ويژگي هاي اين كتاب، جامعيت آن است كه شامل بيش از 2000 حديث دربارة فتن، ملاحم و نشانه هاي ظهور است، در حالي كه مثلاً، در فتن ابوعلي 136 حديث، و ملاحم ابن منادي 312 حديث آمده است.

سيد ابن طاووس 308 حديث از فتن نعيم بن حماد را برگزيده، به پيوست 115 حديث از فتن سليلي و 93 حديث از فتن زكريا بن يحيي بزار در كتابي گردآورده و آن را التشريف بالمن نام نهاده است.14

در ميان كتاب هايي كه در موضوع ياد شده توسط معاصران به رشتة تحرير درآمده اند، كتاب هاي زير گسترده ترين كتاب ها در اين زمينه به شمار مي آيند:

1. نوائب الدّهور، سيدحسن ميرجهاني، با 555 حديث؛

2. علامات المهدي المنتظر، شيخ مهدي فتلاوي، با 525 حديث؛

3. يأتي علي النّاس زمان، سيدمحمود دهسرخي با 920 مدخل؛

4. معجم الملاحم و الفتن از همين نويسنده، با 1800 سرفصل.

بنابراين جاي هيچ ترديد نيست كه شمار نشانه هاي ظهور از مرز 2000 مي گذرد كه بيشتر آنها تحقق يافته و تعداد اندكي از آنها باقي مانده است.

همة اين نشانه ها در طول قرون و اعصار، براي تقويت ايمان و تحكيم اعتقاد باورداران، به حكمت خداوند حكيم رخ داده، تا دچار شك و ترديد نشوند و در راهي كه برگزيده اند ثابت و استوار بمانند، ولي هرگز نزديك شدن ظهور را به صورت روشن و شفاف بيان نمي كند. 2. شمارش گر معكوس

در ميان بيش از 2000 تابلويي كه فرا

راه راهيان نور و منتظران ظهور نصب شده، تنها پنج تابلو وجود دارد كه تاريخ قطعي ظهور و فاصلة مشخص سالكان كوي محبوب تا سرمنزل مقصود را چون شمارش گر معكوس نشان مي دهد. اين تابلوهاي پنج گانه «علايم حتمي» نام دارند.

حكمت بالغة حق تعالي ايجاب كرده كه اين تابلوها فقط در آستانة ظهور نصب شود، تا سالكان ديار محبوب، كه همة اصول ايمني را رعايت كردة، شب هاي تيره و تاريك دوران غيبت را پشت سرنهاده، چشم اميد به افق دوخته، فرا رسيدن لحظة وصال را شماره كنند، با مشاهدة نخستين تابلو، تاريخ دقيق وقت ظهور را پيش بيني نموده، با آرامش خاطر گام در كوي محبوب بگذارند. 3. علايم حتمي

در روايات فراوان به حتمي بودن پنج نشانه از نشانه هاي ظهور در مورد آنها تصريح و تأكيد شده است، كه به يك نمونه از آنها اشاره مي كنيم:

شيخ صدوق با سلسلة اسنادش از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود:

قبل قيام القائم خمس علامات محتومات: اليماني، و السفياني، و الصيحة، و قتل النفس الزكيّه و الخسف بالبيداء.

پيش از قيام قائم(ع) پنج نشانة حتمي هست كه عبارتند از: يماني، سفياني، صيحه، قتل نفس زكيه و خسف زمين بيدا.15

شيخ صدوق اين حديث را با پنج واسطه از امام صادق(ع) روايت كرده كه همة آنها مورد اعتماد و استناد هستند، و اينك اشاره اي كوتاه به نام و ميزان وثاقت آنها:

1. محمد بن حسن بن احمد بن وليد: پيشتاز رجاليون، مرحوم نجاشي بر وثابت او تأكيد كرده است.16

2. حسين بن حسن بن ابان: ابن داود حلّي بر وثاقت او تصريح كرده است.17

3. حسين بن سعيد بن حماد بن سعيد مهران اهوازي: شيخ طوسي بر وثاقت

او تصريح نموده است.18

4. محمد بن ابي عمير: وي علاوه بر اينكه در ميان خاصه و عامه از موثق ترين انسان ها بود،19 از اصحاب اجماع نيز به شمار مي آيد؛ يعني هر حديثي كه سندش تا او صحيح باشد، بررسي اسناد بعدي لازم نيست؛20 زيرا او ملتزم بود كه فقط از افراد مورد وثوق روايت كند.

5. عمر بن حنظله: در وثاقت عمر بن حنظله همين بس كه امام صادق(ع) بر صداقت او در نقل حديث تصريح نموده21 و محمد بن ابي عمير كه از اصحاب اجماع است، از او روايت كرده است.

در اين زمينه احاديث فراواني نقل شده، كه در اينجا به همين يك حديث كه سند معتبر و متن گويايي دارد، بسنده كرديم. 4. خروج سفياني

از نظر تسلسل زماني اولين نشانه از نشانه هاي حتمي كه پيش از ديگر نشانه رخ مي دهد و فرارسيدن انفجار نور و سپري شدن شب ديجور غيبت را نويد مي دهد، خروج سفياني است.

خوشبختانه خروج سفياني در روايات اسلامي بسيار دقيق، روشن و شفاف بيان شده و هرگز قابل انطباق با هيچ فرد ديگري نيست.

جالب تر اينكه علاوه بر روايات كلي علايم پنجگانه، در مورد خروج سفياني به طور مستقل بر حتمي بودن آن تصريح و تأكيد شده است. ما در اينجا به چند حديث مورد اعتماد و استناد اشاره مي كنيم:

يك. عبدالله بن جعفر حميري، از احمد بن محمد بن عيسي، از ابن اسباط، از حضرت ابوالحسن امام رضا(ع) روايت كرده كه فرمود:

إنّ أمر القائم حتم من الله، و أمر السّفيانيّ حتم من الله، و لايكون قائم إلاّ بسفيانيّ.

قيام قائم(ع) از سوي خداوند حتمي است، خروج سفياني نيز از سوي خداوند حتمي است، هرگز

بدون سفياني، قائمي نخواهد بود.22

اين حديث را «عبدالله بن جعفر حميري» با دو واسطه از امام رضا(ع) روايت، و آن را در كتاب گرانسنگ قرب الإسناد ثبت كرده است.

ابوالعباس، عبدالله بن جعفر حميري، در عهد غيبت صغرا مي زيست، شخصيت برجستة قم و شيخ قمي ها بود، آثار فراوان از خود به يادگار نهاده، از جمله: قرب الإسناد إلي الرّضا(ع).23 شيخ طوسي بر وثاقت او تصريح كرده است.24

اما دو واسطه:

1. احمد بن محمد بن عيسي اشعري: شيخ طوسي او را نيز توثيق نموده است.25

2. علي بن اسباط: مرحوم نجاشي، پيشتاز علماي رجال، او را توثيق نموده است.26

در اين حديث كه با سند صحيح به ما رسيده، علاوه براينكه خروج سفياني از نشانه هاي حتمي معرفي شده، تصريح گرديده كه هرگز بدون سفياني قائمي در كار نيست.

دو. شيخ صدوق با سلسلة اسنادش از ابوحمزة ثمالي روايت مي كند كه گفت: به محضر امام صادق(ع) عرض كردم كه پدر بزرگوارتان امام باقر(ع) مي فرمود:

إنّ خروج السّفيانيّ من الأمر المحتوم.

خروج سفياني از نشانه هاي حتمي است.

امام صادق(ع) فرمود: «آري».27

شيخ صدوق اين حديث را با پنج واسطه از امام صادق(ع) روايت كرده و علماي رجال بر وثاقت همة آنها تصريح كرده اند:

1. محمد بن موسي بن متوكل: علامة حلي و ابن داود حلي بر وثاقتش تصريح كرده28 و سيد ابن طاووس بر وثاقت او ادعاي اجماع نموده است.29

2. عبدالله بن جعفر حميري: شيخ طوسي بر وثاقتش تصريح كرده است.30

3. احمد بن محمد بن عيسي: گفتيم كه شيخ طوسي بر وثاقت او نيز تصريح نموده است؛31

4. حسن بن محبوب: او را نيز شيخ طوسي توثيق نموده است؛32

5. ابوحمزة ثمالي: مرحوم نجاشي بر وثاقت او تأكيد كرده است.33

در

اين حديث حتمي بودن خروج سفياني از دو امام معصوم(ع) روايت شده است.

سه. نعماني با سلسله اسنادش از امام صادق(ع) روايت مي كند كه فرمود:

السّفيانيّ من المحتوم و خروجه في رجب.

سفياني از امور حتمي است و خروجش در ماه رجب است.34

ابوزينب، محمدبن ابراهيم نعماني، از شخصيت هاي برجستة قرن چهارم است كه پيشتاز رجاليون او را با عناوين: عظيم القدر، شريف المنزله، صحيح العقيده و كثيرالحديث ستوده است.35

نعماني اين حديث را با پنج واسطه از امام صادق(ع) روايت كرده، كه همة آنها از نظر علماي رجال مورد اعتماد و استناد هستند:

1. احمد بن محمد بن سعيد، مشهور به ابن عقده:نجاشي بر صداقت، وثاقت، امانت و جايگاه رفيعش تأكيد كرده است.36

2. محمد بن فضل بن ابراهيم بن قيس بن رمانه: بر وثاقت او نيز نجاشي تصريح كرده است.37

3. حسن بن علي بن فضال: شيخ طوسي بر تقوا، زهد و وثاقتش تأكيد كرده است.38

4. ابواسحاق، ثعلبة بن ميمون: بر فقاهت، وثاقت، فضيلت و جلالت قدرش شيخ طوسي تأكيد نموده است.39

5. عيسي بن اعين: شيخ نجاشي بر وثاقتش تصريح كرده است.40

در اين حديث بر حتمي بودن سفياني تأكيد و خروجش در ماه رجب بيان شده است.

در حديث ديگري در همين زمينه آمده است:

و من المحتوم خروج السّفيانيّ في رجب.

خروج سفياني در ماه رجب از نشانه هاي حتمي مي باشد.41

از اين بحث مقدماتي به نتايج زير رسيديم:

1. نشانه هاي ظهور حضرت بقيةالله _ ارواحنافداه _ بسيار فراوان است و از مرز دو هزار مي گذرد.

2. پنج نشانه از آنها از علايم حتمي است.

3. يكي از علايم حتمي خروج سفياني است.

و اينك وقت آن رسيده كه ويژگي هاي سفياني را در پرتو احاديث وارده از پيشوايان معصوم

برشماريم. 5. ويژگي هاي سفياني 1_5. نام سفياني: مشهور آن است كه نام سفياني: «عثمان» و نام پدرش: «عنبسه» مي باشد.42

در برخي از منابع نام پدرش «عُيَينَه» آمده43 كه با توجه به اتحاد طريق به نظر مي رسد كه آن تصحيف شدة «عنبسه» باشد.

اسامي ديگري نيز براي سفياني نقل شده كه از آن جمله است:

1. حرب بن عنبسة بن مرة بن كلب بن سلمة بن يزيد بن عثمان بن خالد بن يزيدبن معاوية بن ابي سفيان؛44

2. عنبسة بن مرة بن كليب بن سلمة بن عبدالله بن عبدالمقتدر بن عثمان بن معاوية بن ابي سفيان؛45

3. عبدالله بن يزيد، از قبيلة بني كلب؛46

4. عنبسة بن هند؛47

5. ابوعتبه، عروة بن محمد؛48

6. معاوية بن عتبه؛49

هيچ يك از اسامي ياد شده سند قابل اعتماد و استنادي ندارد و مشهور همان عثمان بن عنبسه مي باشد. 2_5. القاب او: مشهورترين لقب او سفياني است و او را از آن جهت سفياني مي نامند كه از تبار ابوسفيان است.

از ديگر القابش صخري منسوب به صخر پدر ابوسفيان است.50

اميرمؤمنان(ع) در يكي از خطبه هاي ملاحم، از خروج آشوبگري در شام سخن مي گويد كه پرچم هايش در ناحية كوفه به اهتزاز درمي آيد و آشوب فراوان به پا مي كند.

اميرمؤمنان از او به عنوان «ضِلّيل» ياد مي كند؛51 يعني بسيار گمراه.52

برخي از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به سفياني دانسته53 برخي به عبدالملك بن مروان تفسير كرده54 و برخي ديگر آن را اعّم دانسته اند.55 3_5. نسب او: قرآن كريم از «بني اميه» به عنوان «الشجرة الملعونة» تعبير كرده56 و در احاديث فراواني تصريح شده كه منظور از شجرة ملعونه، بني اميه است.57

در روايات آمده است كه سفياني از سوي پدر به بني اميه و از سوي مادر به تيرة

«كلب» مي رسد، چنانكه اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد:

هو من بني أميّة، و أخواله كلب.

او از تبار بني اميه و دايي هايش از قبيلة كلب است.58

او بي گمان از بطن هند جگرخواره است، چنانكه در احاديث فراوان از او به عنوان: «إبن آكلة الأكباد» ياد شده است.59

در احاديث فراوان تأكيد شده كه او از تبار ابي سفيان است.60

امام صادق(ع) در اين رابطه مي فرمايد:

ما و آل ابي سفيان براي خدا با يكديگر دشمني ورزيديم، ما گفتيم: خداوند راست فرموده، آنها گفتند: خداوند دروغ گفته است.

از اين رو ابوسفيان با پيامبر، معاويه با علي بن ابي طالب و يزيد بن يا حسين. علي پيكار كرد و سفياني با قائم پيكار خواهد كرد.61

اما در مورد اينكه سفياني از نسل كدامين فرزند ابوسفيان است، اقوال مختلفي نقل شده كه از آن جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1. از نسل خالدبن يزيد بن ابي سفيان؛62

2. از نسل عتبة بن ابي سفيان؛63

3. از نسل يزيد بن معاوية بن ابي سفيان؛64

4. از طرف پدر از نسل ابي سفيان و از سوي مادر از نسل يزيد بن معاويه.65 4_5. اوصاف جسمي: در روايات فراواني از اوصاف ظاهري سفياني گفتگو شده و جاي هرگونه شك و ترديد را از بين برده است.

شيخ صدوق با سند صحيح از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود:

إنّك لو رأيت السّفيانيّ لرأيت أخبث النّاس، أشقر، أحمر، أزرق.

تو اگر سفياني را ببيني، پليدترين انسان ها را ديده اي، او بور، سرخ روي و زاغ چشم است.66

شيخ صدوق اين حديث را با شش واسطه روايت كرده كه علماي رجال بر وثاقت همة آنها تصريح كرده اند:

1. احمد بن زياد بن جعفر همداني: وي از مشايخ شيخ صدوق است و شيخ صدوق بر وثاقت او تأكيد كرده، مي فرمايد: او ثقه،

متديّن و با فضيلت بود.67

2. علي بن ابراهيم بن هاشم: نجاشي بر وثاقت او تصريح كرده، مي فرمايد: او ثقه، مورد اعتماد، استناد و صحيح الاعتقاد بود.68

3. ابراهيم بن هاشم: سيد بن طاووس بر وثاقت او ادعاي اجماع كرده است.69

4. محمد بن ابي عمير: شيخ طوسي او را از پارساترين، موثق ترين و عابدترين مردمان در ميان خاص و عام معرفي كرده70 و خود از اصحاب اجماع مي باشد.71

5. حماد بن عيسي: او نيز از اصحاب اجماع است72و شيخ طوسي بر وثاقت و جلالت قدرش تصريح نموده است.73

6) عمر بن يزيد: شيخ طوسي بر وثاقت او نيز تصريح كرده است.74

در اين حديث شريف كه با سند صحيح به دست ما رسيده، مشخصات ظاهري سفياني، از قبيل: سرخ روي، بور و زاغ چشم بودن وي براي ما بيان شده است.

در حديث ديگري امام باقر(ع) در همين رابطه مي فرمايد:

السّفيانيّ أحمر، أشقر، أزرق.

سفياني سرخ روي، بور و زاغ چشم است.75

در احاديث ديگر به ديگر ويژگي هاي جسمي و اوصاف ظاهري سفياني اشاره شده كه به تعدادي از آنها اشاره مي كنيم:

پيشواي پروا پيشگان، اميرمؤمنان(ع) مي فرمايد:

يخرج إبن آكلة الأكباد من الوادي اليابس، و هو رجل ربعة، وحش الوجه، ضخم الهامة، بوجهه أثر الجدري، إذا رأيته حسبته أعور.

پسر هند جگرخواره از وادي يابس خروج مي كند، او مردي ميانه بالا، با چهره اي وحشتناك، سرستبر و آبله روي است. هنگامي كه او را ببيني او را يك چشم تصور مي كني.76

از طريق عامه نيز از مولاي متقيان اميرمؤمنان(ع) روايت شده كه فرمود:

السّفيانيّ من ولد خالد بن يزيد بن أبي سفيان، رجل ضخم الهامة، بوجهه آثار جدري، و بعينه نكتة بياض.

سفياني از تبار خالدبن يزيد بن ابي سفيان است، او

مردي سرستبر است، كه در چهره اش آثار آبله و در چشمش نقطة سفيدي است.77

حافظ ابوعبدالله، نعيم بن حماد مروزي، (م 229 ق.) با سلسلة اسنادش از حارث بن عبدالله روايت كرده كه گفت:

يخرج رجل من ولد أبي سفيان، في الوادي اليابس، في رايات حمر، دقيق السّاعدين و السّاقين، طويل العنق، شديد الصّفرة، به أثر العبادة.

مردي از تبار ابي سفيان از وادي يابس با پرچم هاي سرخ خروج مي كند كه بازوانش نازك، ساق هاي پايش لاغر، گردنش دراز، چهره اش به شدت زرد و در سيمايش آثار عبادت است.78

در فصل هاي بعدي يادآور مي شويم كه او هرگز خداي را نپرستيده است، اما نشان عبادتي كه در اين حديث آمده، احتمالاً نشاني مزوّرانه باشد.

مروزي همچنين با سلسلة اسنادش از «ضمره» روايت كرده كه گفت:

السّفياني ّرجل أبيض، جعد الشّعرة.

سفياني مردي سفيد پوست با موهاي مجعّد است.79

وي همچنين در ضمن حديث مفصلي از كعب الأحبار روايت كرده كه گفت:

السّفيانيّ حديث السّنّ، جعد الشّعر، أبيض، مديد الجسم.

سفياني جواني نورس، با موهاي مجعّد، سفيد چهره و لاغر اندام است.80

و در حديث ديگري آمده است:

و هو ربعة من الرّجال، دقيق الوجه، جهوريّ الصّوت، طويل الأنف، يحسبه من يراه أنّه أعور؛

او مردي ميانه بالا، صورت باريك، بلند آواز و بيني دراز است، هركس او را ببيند گمان كند كه او يك چشم دارد.81

در مورد ويژگي هاي جسمي و نشانه هاي ظاهري سفياني، تنها حديث مورد اعتماد و استناد، حديث شيخ صدوق بود كه آن را با سند صحيح از امام صادق(ع) روايت كرده است، احاديث بعدي را به عنوان مؤيد آورديم، به ويژه احاديث مروزي را كه سندهايش به معصوم نمي رسد.82

تعبير «سفيد چهره» كه در حديث ضمره و كعب آمده،

با تعبير «أشقر» قابل جمع است، زيرا اشقر به كسي گفته مي شود كه گونه هايش سرخ و سفيد باشد.83 5_5. ديگر اوصاف سفياني: در احاديث وارده از پيشوايان معصوم(ع) به ذكر اوصاف ظاهري و ويژگي هاي جسمي سفياني بسنده نشده، بلكه به اوصاف روحي و رواني او نيز اشاره شده است.

در حديث شيخ صدوق كه سند آن را در بخش پيشين بررسي كرديم و صحّت آن را اثبات نموديم، امام صادق(ع) مي فرمايد:

إنّك لورأيت السّفيانيّ لرأيت أخبث النّاس، أشقر، أحمر، أزرق، يقول: ياربّ ثاري، ثاري، ثمّ النّار. و قد بلغ من خبثه انّه يدفن أمّ ولد له و هي حية، مخافة أن تدلّ عليه.

اگر سفياني را ببيني، پليدترين انسان ها را ديده اي، او مردي بور، سرخ روي و زاغ چشم است. او همواره مي گويد: خدايا انتقام، انتقام، سپس دوزخ. او به قدري خبيث است كه مادرِ بچه اش را زنده به گور مي كند، از ترس اينكه مخفيگاهش را نشان دهد.84

امام باقر(ع) در همين رابطه مي فرمايد:

السّفيانيّ أحمر، أشقر، أزرق، لم يعبد الله قطّ، و لم يرمكّة و المدنية قطّ، يقول ياربّ ثاري و النّار، ياربّ ثاري و النّار.

سفياني سرخ رو، بور و زاغ چشم است، او هرگز خدا را نپرستيده و هرگز وارد مكه و مدينه نشده است. او مي گويد: خدايا انتقام وانگهي دوزخ، بار خدايا انتقام، سپس دوزخ.85

و از طريق عامه آمده است:

السّفيانيّ من ولد خالدبن يزيد بن أبي سفيان، ملعون في السّماء و الأرض، و هو أكثر خلق الله ظلماً

سفياني از تبار خالد بن يزيد بن ابي سفيان است، در آسمان و زمين لعنت شده است، او ستمكارترين مخلوقات خداست.86

حافظ ابوصالح سليلي در ضمن يك حديث بسيار طولاني از اميرمؤمنان(ع) روايت

كرده كه فرمود:

أشدّ خلق الله شرّاً، و ألعن خلق الله حدّاً، و أكثر خلق الله ظلماً.

او در ميان مخلوقات خدا از همه شرورتر، از همه ملعون تر و از همه ستمكارتر است.87

از مجموع احاديث ياد شده، شرارت، ملعنت، كينه توزي و انتقام جويي او استفاده مي شود.

در حديث شيخ صدوق كه صحيح ترين و معتبرترين حديث اين بخش بود، بر سه ويژگي اخلاقي او تأكيد شده است:

1. سفياني پليدترين انسان روي زمين است.

2. پركينه ترين انسان است و همواره فرياد مي زند: انتقام، انتقام؛

3. سنگدل ترين انسان است، براحدي رحم نمي كند، حتي همسرش را زنده به گور مي كند.

پيش تر سند اين حديث را بررسي كرديم و صحّت و اعتبارش را اثبات نموديم. 6. كارنامة سياه سفياني

در پايان سخن، شماري از عملكردهاي وحشيانه و بي رحمانة سفياني را بررسي مي كنيم:

1. رسول اكرم(ص) فرمود:

يخرج رجل يقال له: «السّفيانيّ» في عمق دمشق، و عامّة من يتبعه من كلب، فيقتل حتّي يبقر بطون النّساء و يقتل الصّبيان.

مردي از دل دمشق خروج مي كند كه به او سفياني مي گويند، همة پيروانش از تيرة كلب مي باشند، آنقدر كشتار مي كند كه حتي شكم زن ها را مي شكافد و كودكان را از دمِ تيغ مي گذراند.88

حاكم نيشابوري پس از نقل حديث تأكيد كرده كه اين حديث براساس معيارهاي بخاري و مسلم، صحيح است.89

2. در حديث ديگري از اميرمؤمنان(ع) آمده است:

فيقتل حتّي يبقر بطون النّساء و يقتل الصّبيان.

آنقدر كشتار مي كند كه حتي شكم زن ها را مي شكافد و كودكان را به قتل مي رساند.90

3. و در حديث ديگري در اين زمينه مي فرمايد:

ثمّ يبعث فيجمع الأطفال و يغلي الزّيت لهم، فيقولون: إن كان آباؤنا عصوك فنحن ماذنبنا؟

مأمورها را مي فرستد، كودكان را گرد مي آورند و ديگ هاي زيتون را براي آنها

مي جوشاند، آنها گويند: اگر پدران ما با تو مخالفت كرده اند، تقصير ما چيست؟91

4. در ادامة همين حديث آمده است:

و يخرج السّفياني ّو بيده حربة، فيأخذ امرأة حاملاً، فيدفعها إلي بعض أصحابه و يقول: أفجربها في وسط الطّريق. فيفعل ذلك و يبقربطنها، فيسقط الجنين من بطن امّه، فلا يقدر أحد أن يغيّر ذلك.

سفياني اسلحه به دست خروج مي كند، زن حامله اي را دستگير كرده به يكي از افرادش مي گويد: در ميان راه دامنش را آلوده كن، آنگاه شكمش را مي شكافد و جنين اش را بيرون مي آورد و كسي را توان اعتراض نمي باشد.92

5. امير تقوا پيشگان در همين رابطه مي فرمايد:

و يخرج قوم من آل رسول الله صلي الله عليه و اله إلي بلاد الرّوم، فيبعث السّفيانيّ إلي ملك الرّوم: ردّ إليّ عبيدي، فيردّهم اليه، فيضرب أعناقهم بدمشق.

گروهي از اولاد رسول اكرم(ص) به بلاد روم پناهنده مي شوند، سفياني كسي را به نزد پادشاه روم مي فرستد كه بنده هايم را به سوي من برگردان. او نيز برمي گرداند، پس آنها را در دمشق گردن مي زند.93

6. اميرمؤمنان(ع) در ضمن شمارش كارنامة سياه سپاهيان سفياني مي فرمايد:

فيقتلون بالزّوراء سبعين ألفاً و يبقرون بطون ثلاثمائة امرأة.

هفتادهزار نفر را در بغداد مي كشند و شكم سيصد زن را مي شكافند.94

7. در برخي از تفاسير عامه، در ذيل آية 51 از سورة سبأ آمده است:

سفياني لشكري را به بغداد مي فرستد، بيش از 3000 نفر را مي كشند و شكم بيش از 100 زن را مي شكافند.95

8. در برخي ديگر از احاديث عامه، از كشته شدن 70000 نفر در عين التّمر96 و از تعدي به حريم 30000 تن در كوفه سخن رفته است.97

9. از أرطاة نقل شده كه گفت:

سفياني همة كساني را كه با

او مخالفت كنند از دم شمشير مي گذراند، آنها را با ارّه مي برد و در ديگ ها مي جوشاند. اين كار تا شش ماه ادامه مي يابد.98

10. و در ضمن يك حديث طولاني از اميرمؤمنان(ع) روايت شده كه فرمود:

با 70000 نفر به سوي عراق حركت مي كند، در كوفه، بصره و ديگر شهرها مي گردد، اركان اسلام را منهدم مي كند، دانشمندان را مي كشد، قرآن ها را مي سوزاند، مساجد را ويران مي كند، محرّمات را مباح مي سازد، به نوازندگي فرمان مي دهد، كارهاي ناشايست را ترويج مي كند، از فرايض الهي جلوگيري مي نمايد، از جور و ستم پروا نمي كند، هركس كه نامش: محمد، علي، جعفر، حمزه، حسن، حسين، فاطمه، زينب، ام كلثوم، خديجه و عاتكه باشد، به جهت دشمني با خاندان پيامبر از دم شمشير مي گذراند.99

آنچه را به طور فشرده آورديم، اندكي از بسيار، قطره اي از دريا و مشتي از خروارها جناياتي است كه در احاديث فريقين پيرامون كارنامة سياه سفياني آمده است.

پيش تر گفتيم كه همة اينها از نظر سندي قوي نيستند، ولي اينها مؤيّد حديث بسيار معتبر و صحيحي است كه از امام صادق(ع) در آغاز نقل كرديم كه فرمود:

اگر سفياني را ببيني، خبيث ترين انسان را ديده اي، او سرخ رو، زاغ چشم و بور است، فرياد مي زند: انتقام، انتقام، وانگهي دوزخ.

او به قدري پليد است كه مادرِ بچه اش را، از ترس اينكه مخفي گاهش را نشان دهد، زنده به گور مي كند.100

ادامه دارد. پي نوشت ها:

1. در كتاب نامة حضرت مهدي(ع) از نگارنده، بيش از 200 عنوان كتاب مستقل در اين رابطه معرفي شده است.

2. مكرر به چاپ رسيده، از جمله: الف) با تحقيق دكتر سهيل زكار، بيروت، دارالفكر، 1414ق.، 508 صفحه وزيري. ب) با تحقيق سمير امين زهري، قاهره، مكتبة

التوحيد، 1412 ق. 784 ص، وزيري، در دو مجلد. ج) با تحقيق ابوعبدالله / ايمن محمد محمد عرفة، نجف، المكتبة الحيدريه، 1424 ق. 527ص.

3. بيروت، دارالبشائر الاسلامية، 1419 ق.، 293 ص، وزيري.

4. تحقيق عبدالكريم عقيلي، قم، دارالسيرة، 1418ق.، 417 ص، وزيري.

5. قم، مؤسسة صاحب الأمر(عج)، 1416 ق. ، 541 ص، وزيري.

اين كتاب ده ها بار به نام الملاحم و الفتن در ايران و لبنان به چاپ رسيده و چندين بار به فارسي برگردان شده، از جمله: الف) فتنه ها و آشوب هاي آخرالزمان، از محمدجواد نجفي ب) نشانه هاي ظهور آخرالزمان، از سيد مهدي آيت اللهي.

6. تحقيق شيخ محمد فهيم ابوعبيه، رياض، مكتبة النّصر الحديثة، 1968 م.، 789 ص، وزيري، در دو مجلد.

7. تحقيق وفق فوزي الجبر، دمشق، دارالهجرة، 1414 ق.، 293 ص، وزيري.

8. تحقيق نزار نعمة الحسن، قم، مكتبةالأمين، 1425 ق.، 408 ص، وزيري.

9. تهران، انتشارات صدر، 1369 ش.، 1675 ص، وزيري، چهار مجلد.

10. رياض، دار ابن الجوزي، 1421 ق. ، 483 ص، وزيري.

11. قم، ناشر مؤلف، 1420 ق.، 1712 ص، وزيري، در چهار مجلد، به ترتيب حروف الفبا، شامل: 1800 مدخل.

12. ابن حجر وثاقت و صداقت او را از احمد حنبل، معين، عجلي ابوحاتم نقل كرده و خود بر طبق نظر آنها اظهارنظر كرده است [مقدمة فتح الباري، ص 447].

13. از جمله نسخة كتابخانة «عاطف افندي» در استانبول به تاريخ 687 ق. و نسخة موزة لندن به تاريخ 706 ق.

14. اهميت اين كتاب در اين است كه دو كتاب فتن سليلي و بزّاز از بين رفته و تنها گزينه هاي سيد ابن طاووس براي ما مانده است.

15. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 650، ب 57،

ح 7.

16. نجاشي، الرّجال، ص 383، رقم 1042.

17. ابن داود، الرّجال، ص 270، رقم 431.

18. شيخ طوسي، الفهرست، ص 112، رقم 230.

19. همان، ص 218، رقم 617.

20. شيخ طوسي، إختيار معرفة الرّجال، ص 556، ح 1050.

21. به محضر امام صادق(ع) عرضه شد: عمر بن حنظله حديثي در مورد وقت نماز از شما روايت كرده، امام(ع) فرمود: «او بر ما دروغ نمي بندد» و چون متن حديث را نقل كردند، فرمود: «راست گفته است». (محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج 3، ص 275).

22. حميري، قرب الإسناد، ص 374، ح 1329.

23. نجاشي، ألرّجال، ص 219، رقم 573.

24. شيخ طوسي، الفهرست، ص 167، رقم 439.

25. شيخ طوسي، الرجال، ص 366.

26. نجاشي، الرجال، ص 252، رقم 663.

27. شيخ صدوق، كمال الدين، ج2، ص 652، ب 57، ح 14.

28. علامه، الرّجال، ص 149، رقم 58؛ ابن داود، الرّجال، ص 185، رقم 1513.

29. سيد ابن طاووس، فلاح السائل، ص 158، فصل 19.

30. شيخ طوسي، الفهرست، ص 167، رقم 439.

31. همو، الرجال، ص 366.

32. همو، الفهرست، ص 96، رقم 162.

33. نجاشي، همان، ص 115، رقم 296.

34. نعماني، الغيبة، ص 300، ب 18، ح1.

35. نجاشي، همان، ص 383، رقم 1043.

36. نجاشي، همان، ص 94، رقم 233.

37. همان، ص 340، رقم 911.

38. شيخ طوسي، الفهرست، ص 97، رقم 164.

39. همو، اختيار معرفة الرجال، ص 412، رقم 776.

40. نجاشي، همان، ص 296، رقم 803.

41. نعماني، همان، ص 300، ب 18، ح2.

42. شيخ صدوق، همان، ج2، ص 651، ب 57، ح 9؛ راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150؛ نيلي، منتخب الأنوار المضيئة، ص28؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص 205، ح 36.

43. طبرسي، اعلام الوري، ج2،

ص282؛ شيخ حر عاملي، اثبات الهداة، ج 3، ص 721، ب 34، ح 26.

44. سلمي، عقد الدرر، ص 91.

45. سيد ابن طاووس، التشريف بالمنن، ص 296، ب 79، ح 417.

46. نعيم بن حماد، الفتن، ص 221، ب 29، ح 814.

47. ابن المنادي، الملاحم، ص 77.

48. مقدسي، فرائد فوائد الفكر، ص 305.

49. سفاريني، لوائح الأنوار البهيّة، ج 2، ص 75.

50. نعيم بن حماد، همان، ص276، ب 45، ص 1028؛ سيوطي، الحاوي للمتاوي، ج 2، ص 70.

51. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبة 101.

52. ابن منظور، لسان العرب، ج 8، ص 81.

53. بحراني، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 11.

54. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7. ص 99.

55. مغنيّه، في ظلال نهج البلاغه، ج 2، ص 94.

56. سورة اسراء (27)، آية 60.

57. قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج 10، ص 283؛ بحراني، البرهان، ج 6، ص 104_ 107.

58. سيد ابن طاووس، همان، ص 296، ب 79.

59. نعماني، همان، ص 306، ب 19، ح 16؛ شيخ طوسي، الغيبة، ص 461، ح 476؛ راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1151؛ شيخ حر عاملي، همان، ج 3، ص 730، ح 69؛ مجلسي، بحارالأنوار، ج 52، ص 216، ح 73؛ سلمي، عقدالدرر، ص 54؛ مقدسي، همان، ص 299.

60. شيخ صدوق، همان، ج2، ص 651، ب 57، ح 9؛ طبرسي، همان، ج 2، ص 282؛ راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150؛ شيخ حرّ، همان، ج 3، ص 721، ص 34، ح 26.

61. شيخ صدوق، معاني الأخبار، ص 346.

62. نعيم بن حماد، همان، ص 222، ب 29، ح 818؛ متقي هندي، البرهان، ص 113، ح 8؛ همو، كنزالعمال، ج 11، ص 284، ح 31535؛

سلمي، عقدالدرر، ص 72؛ مقدسي، همان، ص 305؛ سفاريني، همان، ج 2، ص 75.

63. شيخ طوسي، همان، ص 444، ح 437؛ شيخ حر، همان، ج 3، ص 727، ح 52؛ مجلسي، همان، ج 52، ص 213، ح 65.

64. مقدسي، البدء و التاريخ، ج 2، ص 177.

65. عبدالامير، الأسرار فيما كنيّ و عرف به الأشرار، ج 4، ص 288.

66. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 651، ب 57، ح 10.

67. همان، ص 369، ب 34، ذيل ح 6.

68. نجاشي، همان، ص 260، رقم 680.

69. سيد ابن طاووس، فلاح السائل، ص 158، فصل 19.

70. شيخ طوسي، الفهرست، ص 218، رقم 617.

71. همو، اختيار معرفة الرجال، ص 375، رقم 705.

72. همان.

73. همو، الفهرست، ص 115، رقم 240.

74. همان، ص 184، رقم 502.

75. نعماني، همان، ص 306، ب 19، ح 18.

76. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 651، ب 57، ح 9؛ طبرسي، همان، ج 2، ص 282، ب 4، ف 1؛ راوندي، الخرائج و الجرائح، ج 3، ص 1150؛ نيلي، همان، ص 28؛ مجلسي، همان، ج 52، ص 205، ح 36.

77. نعيم بن حماد، همان، ص222، ب 29، ح 818؛ سلمي، همان، ص 73؛ متقي هندي، البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، ص 113؛ همو، كنزالعمال، ج 11، ص284، ح 31535؛ سفاريني، همان، ج 2، ص 75؛ مقدسي، همان، ص 306.

78. نعيم بن حماد، همان، ص 223، ح 821.

79. همان، ح 820.

80. همان، ص 235، ب 33، ح 872.

81. مقدسي، همان، ص 307.

82. استناد به احاديث اصحاب در مورد فتن و ملاحم از اين جهت است كه آنها هيچ اطلاعي و هيچ ادعايي از حوادث آخرالزمان نداشتند، و آنچه

نقل مي كردند به استناد شنيده هاي خود از رسول اكرم(ص) بود، اگرچه در مواردي به آن تصريح نمي كردند.

83. ابن منظور، همان، ج 7، ص 161.

84. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 651، ب 57، ح 10.

85. نعماني، همان، ص 306، ب 19، ح 18.

86. سفاريني، همان، ج 2، ص 75؛ مقدسي، همان، ص 305.

87. سيد ابن طاووس، همان، ص 296، ب 79، ح 417.

88. سلمي، همان، ص 73؛ متقي هندي، كنزالعمال، ج 14، ص 272، ح 38698؛ همو، البرهان في علامات مهدي آخرالزمان، س 113؛ سيوطي، الدّر المنثور، ج 5، ص 241؛ همو، الحاوي للفتاوي، ج 2، ص 61؛ قنوجي، الإذاعة لماكان و مايكون بين يدي الساعة، ص 125.

89. حاكم، المستدرك للصّحيحين، ج 4، ص 520.

90. مقدسي، همان، ص 306.

91. سلمي، همان، ص 93.

92. همان، ص 94.

93. مقدسي، همان، ص 320.

94. سلمي، همان، ص 92.

95. طبري، جامع البيان، ج 22، ص 72؛ قرطبي، الجامع لأحكام القرآن، ج 14، ص 315.

96. نام شهري است در نزديكي انبار در غرب كوفه، ر.ك: ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 759.

97. مقدسي، همان، ص 310؛ سلمي، همان، ص 77.

98. نعيم بن حماد، همان، ص 235، ب 33، ح 873.

99. مقدسي، همان، ص 320.

100. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 651، ب 57، ح 10.

آخرين حجت، واپسين منجي

ابراهيم شفيعي سروستاني

اعتقاد به نجات بخش موعود «منجي»، به عنوان انسان برتري كه در آخرالزمان زمين را از عدالت پر مي سازد و انسان هاي در بند را رهايي مي بخشد، در همة اديان و مذاهب وجود دارد. اما آنچه در اين ميان شيعه را متمايز ساخته، اين است كه در اين مذهب «منجي موعود» نه تنها

به عنوان يك آرمان، بلكه به عنوان تداوم بخش رسالت انبيا، وارث اولياي الهي و در يك كلام «حجّت خدا» بر روي زمين مطرح است؛ حجّتي كه زنده، شاهد و ناظر بر اعمال آدميان است؛ حجتي كه تأثير او در زندگي فردي و اجتماعي انسان ها تنها به آخرالزمان و زمان ظهور منحصر نمي شود و وجود او در لحظه لحظة زندگي ساكنان زمين نقش دارد.

براي درك مفهوم «حجّت» و روشن شدن تفاوت ميان اين دو اعتقاد، يعني اعتقاد به موعود، تنها به عنوان «منجي» و اعتقاد به او به عنوان «حجّت» و «منجي» لازم است كه جايگاه اين واژه را در قرآن و روايات مورد بررسي قرار دهيم؛ اما پيش از آن نگاهي اجمالي خواهيم داشت به معناي لغوي حجّت. 1. حجّت در لغت

«حجّت» درلغت به معني دليل، برهان و راهنما است. به عبارت ديگر «آنچه به آن دعوي يا مطلبي را ثابت كنند» حجّت گويند.1

مرحوم راغب اصفهاني نيز حجّت را اين گونه معنا كرده است:

راهنمايي آشكار به راه مستقيم و آنچه كه به وسيلة آن مي توان به درستي يكي از دو مخالف پي برد.2

2. حجّت در قرآن و روايات

در آموزه هاي اسلامي موضوع «حجت» از جايگاه و اهميت به سزايي برخوردار بوده و در آيات قرآن، روايات و ادعية به جاي مانده از معصومان(ع) از زواياي مختلف به اين موضوع پرداخته شده است. به دليل جايگاه و اهميت اين موضوع برخي از مجموعه هاي روايي شيعه؛ از جمله الكافي، بخشي را با عنوان «كتاب الحجة» به بيان روايات مربوط به اين اختصاص داده اند.3

مهم ترين مباحثي كه در اين زمينه در آموزه هاي قرآني و روايي مطرح شده، به

شرح زير است:

1_2. حجت هاي الهي ماية بسته شدن راه بهانه جويي بر مردم: قرآن كريم در اين باره مي فرمايد:

رسلاً مبشّرين و منذرين لئلَّا يكون للنَّاس علي الله حجَّة بعد الرُّسل و كان الله عزيزاً حكيما.4

پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند تا براي مردم پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه] و حجّتي نباشد و خدا توانا و حكيم است.

در اين آيه خداوند هدف از فرستادن پيامبران را اتمام حجّت به مردم و سد كردن راه استدلال و بهانه جويي بر آنها دانسته است. بنابراين مي توان گفت كه انبيا «حجت» خدا بر مردم اند و با آمدن آنها ديگر كسي نمي تواند در درگاه خدا مدعي شود كه چرا راه مستقيم را به ما نشان ندادي.

در دعاي شريف «ندبه» به اين موضوع توجه شده و پس از اشاره به چندتن از پيامبران بزرگوار الهي چنين آمده است:

و كلٌّ شرعت له شريعةً ونهجت له منهاجاً و تخيَّرت له أوصياء مستحفظاً بعد مستحفظٍ من مدة إلي مدَّة إقامةً لدينك و حجَّةً علي عبادك و لئلاّ يزول الحقُّ عن مقرِّه و يغلب الباطل علي أَهله و لايقول أحد لولا أرسلت إلينا رسولا منذراً و أقمت لنا علماً هادياً فنتَّبع اياتك من قبل أَن نذلَّ و نخزي... .5

و براي هريك از آنان شريعتي و روشي معين كردي و برايش جانشيناني نگهبان انتخاب كردي تا يكي پس از ديگري هركدام در مدتي معين دينت را برپا دارند و حجت بربندگانت باشند تا حق از جايگاه خود خارج نشود و باطل برحق مداران چيره نگردد و كسي نتواند بگويد: چرا پيامبري هشدار دهنده به سوي ما نفرستادي و نشانه اي هدايتگر براي ما

به پا نداشتي تا پيش از آنكه خوار و رسوا شويم از آياتت پيروي كنيم؟

2_2. نياز دائمي و هميشگي به حجت: در اعتقاد اسلامي، بشر همواره نيازمند هدايتگر بوده و به همين دليل از ابتداي آفرينش انسان تاكنون هيچ گاه جهان از پيامبران و امامان هدايتگري كه حجت هاي خدا بربندگانش هستند خالي نبوده است.

امام محمد باقر(ع) در اين باره مي فرمايد:

و الله ما ترك الله أَرضا منذ قبض آدم عليه السلام إلاّ و فيها إمام يهتدي به إلي الله و هو حجَّته علي عباده، و لاتبقي الأرض بغير إمام حجَّة لله علي عباده.6

به خدا سوگند كه خداوند از روزي كه آدم عليه السلام قبض [روح] شد، هيچ سرزميني را از پيشوايي كه [مردم] به وسيله او به سوي خدا هدايت مي شوند، خالي نگذاشته است. اين پيشوا حجّت خدا بر بندگانش است و هرگز زمين بدون امامي كه حجّت خدا بر بندگانش باشد، باقي نمي ماند.

امام هادي ع) نيز در همين زمينه مي فرمايد:

إنَّ الأرض لاتخلو من حجَّة و أنا و الله ذلك الحجَّة.7

زمين هرگز از حجّت خالي نمي ماند و به خدا قسم من آن حجّت هستم.

3_2. لزوم زنده بودن حجت الهي: در روايات متعددي بر اين موضوع تأكيد شده كه حجت الهي آنگاه برمردم اقامه مي شود كه امام زنده اي در ميان مردم باشد و مردم نيز او را بشناسند.

امام صادق ع) در اين باره مي فرمايد:

إنِّ الحجَّة لا تقوم لله عزّوجلَّ علي خلقه إلاّ بإمام حتّي [حيٍّ8 ] يعرف.9

حجت خدا بر آفريدگانش تنها با امام [زنده اي] كه شناخته شود، اقامه مي شود.

امام رضا(ع) نيز به نقل از امام باقر(ع) چنين روايت مي كنند:

إنّ الحجَّة لا تقوم لله عزَّوجلَّ

علي خلقه إلّا بإمام حيٍّ يعرفونه.10

حجت خداوند _ عزّوجلّ _ بر مردم اقامه نمي شود مگر با امام زنده اي كه او را مي شناسند.

4_2. حجت هاي الهي ماية ثبات و پايداري زمين و اهل آن: در بسياري روايات سخن از اين به ميان آمده كه نبود حجت هاي الهي موجب نابودي جهان و جهانيان مي شود. از جمله در روايتي كه از امام صادق ع) نقل شده است، آن حضرت در پاسخ اين پرسش كه: «آيا زمين بدون امام باقي مي ماند؟» مي فرمايد:

لو بقيت الأرض بغير إمام لساخت.11

اگر زمين بدون امام بماند، [اهلش را] در خود فرو مي برد.

5_2. امكان غيبت حجت هاي الهي: حجت هاي الهي گاه آشكارا بر مردم ظاهر شده و به صورت عادي در جامعه حضور مي يابند و گاه به دلايلي از ديدگاه مردم پنهان شده و نهان زيستي (غيبت) را برمي گزينند.

اين موضوع گاه به صورت مصداقي و بيان موارد غيبت حجت هاي الهي در تاريخ و گاه به صورت كلي و بيان اصل امكان غيبت آنان، در روايات آمده است.

يكي از مواردي كه در آن به اصل اين موضوع اشاره شده، روايت زير است كه در آن به نقل از امام علي(ع) چنين آمده است:

أللّهمَّ بلي، لاتخلو الأرض من قائم لله بحجَّة؛ إمّا ظاهراً مشهوراً، و إمّا خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج الله و بينّاته... .12

بلي، زمين تهي نماند از كسي كه حجت بر پاي خداست، پايدار و شناخته است و يا ترسان و پنهان از ديده هاست، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود... .

6_2. حجت هاي الهي معيار تشخيص حق و باطل: يكي ديگر از ويژگي هاي ممتاز حجت هاي خداوند، معيار و شاخص بودن آنها

براي شناسايي حق از باطل و معروف از منكر است. مردم براي اينكه بدانند، آنچه در زندگي فردي و اجتماعي آنها مي گذرد حق است يا باطل، معروف است يا منكر، چاره اي جز رجوع به آنان ندارند.

در روايتي كه از امام باقر(ع) نقل شده است، در اين زمينه چنين مي خوانيم:

إنّما كلف الناس ثلاثة: معرفة الأئمَّة و التَّسليم لهم فيما ورد عليهم و الرَّد إليهم فيما اختلفوا فيه.13

مردم تنها به سه چيز تكليف شده اند: شناخت امامان؛ تسليم شدن به ايشان در آنچه بر آنها وارد مي شود و رجوع به آنها در آنچه كه درآن اختلاف دارند.

در قسمتي از زيارت «آل ياسين» كه از امام عصر(ع) نقل شده، پس از آنكه تك تك امامان را به عنوان حجّت خدا مي خوانيم و بر اين موضوع گواهي مي دهيم خطاب به آنها مي گوييم:

فالحقُّ ما رضيتموه و الباطل ما أسخطتموه و المعروف ما أمرتم به و المنكر ما نهيتم عنه.14

حق آن است كه شما از آن خشنود شويد و باطل آن است كه شما از آن به خشم آييد. معروف آن است كه شما بدان امر كنيد، و منكر آن است كه شما از آن نهي كنيد.

همچنين در بخشي از زيارت «جامعة كبيره» خطاب به حجت هاي الهي عرضه مي داريم:

و الحقُّ معكم و فيكم و منكم و إليكم و أنتم أهله و معدنه.15

حق با شما، در شما، از شما و به سوي شماست و شما اهل حق و معدن آن هستيد.

7_2. حجت هاي خدا بيان كنندة حلال و حرام الهي: يكي ديگر از ويژگي هاي منحصر به فرد حجت هاي خداوند، مرجعيت آنان براي بيان حلال و حرام الهي است. اين ويژگي از

ابتداي تاريخ تا روزي كه بشر در كرة زمين حيات دارد استمرار داشته و خواهد داشت و بشر هيچ گاه از راهنمايي حجت هاي الهي بي نياز نخواهد شد.

امام صادق ع) در اين زمينه مي فرمايد:

مازالت الأَرض إلّا ولله فيها الحجَّة حجَّة يعرِّف الحلال و الحرام و يدعو إلي سبيل اللّهِ.16

تا زماني كه زمين پابرجاست در آن براي خدا حجتي است كه حلال و حرام را به مردم مي شناساند و آنها را به راه خدا فرامي خواند.

8_2. پيروي از حجت هاي الهي شرط نجات و رستگاري: چون حجت هاي الهي تنها معيارهاي شناخت حق از باطل و معروف از منكرند، نجات و رستگاري نيز تنها در گرو پيروي و اطاعت از آنهاست و هركس راهي جز راه آنها بپيمايد و سر در گرو اطاعت كسي جز آنان بگذارد، جز گمراهي و بهره اي نخواهد داشت.

فرازي از زيارت «جامعة كبيره» كه از امام هادي(ع) نقل شده است، اين موضوع را به خوبي روشن مي سازد:

هلك من عاداكم وخاب من جحدكم و ضلَّ من فارقكم و فاز من تمسَّك بكم و أمن من لجأ إليكم و سلم من صدَّقكم و هدي من اعتصم بكم من اتَّبعكم فالجنَّة مأويه و من خالفكم فالنَّار مثويه.17

هركه با شما دشمني ورزيد نابود شد؛ هركه شما را تكذيب كرد نوميد گشت؛ هركه از شما دوري گزيد، گمراه شد؛ هركس به شما تمسك جست پيروز شد؛ هركه به شما پناه آورد ايمني يافت؛ هركه شما را تصديق كرد به سلامت رسيد؛ هركه با شما همراه شد هدايت يافت؛ هركس شما را پيروي كند بهشت پناهگاه اوست و هركس به مخالفت شما برخيزد آتش جايگاه اوست.

9_2. ضرورت شناخت حجت هاي الهي: در بسياري

از روايات برضرورت شناخت حجت و امام عصر تأكيد شده تا آنجا كه در روايت متواتري كه از پيامبرگرامي اسلام ص) نقل شده، نشناختن امام برابر با مرگ در زمان جاهليت دانسته شده است.

از اين رو سفارش شده است كه همواره از خدا بخواهيد كه حجتش را به شما بشناساند تا از گمراهي و جهالت نجات يابيد.

در قسمتي از دعاي «معرفت» كه بر خواندن آن درزمان غيبت تأكيد شده، آمده است:

... أَللّهمَّ عرِّفني حجَّتك فإنَّك إن لم تعرِّفني حجَّتك ضللت عن ديني.18

بار خدايا، مرا با حجّت خود آشنا ساز؛ كه اگر مرا با حجّتت آشنا نكني از دينم گمراه شوم.

10_2. حجت هاي خدا واسطة فيوضات الهي: از بسياري از ادعيه، زيارات و روايت هايي كه از ائمة معصومين(ع) نقل شده است، چنين استفاده مي شود كه همة فيوضات و نعمت هاي مادي و معنوي كه از سوي خداوند بر بندگان ارزاني مي شود، به واسطه يا به بركت وجود حجت هاي الهي است.

در بخشي از زيارت «جامعة كبيره» در اين زمينه چنين مي خوانيم:

بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزِّل الغيث و بكم يمسك السَّماء أن تقع علي الأرض إلّا بإذنه و بكم ينفِّس الهمَّ و يكشف الضُّرَّ.19

خداوند به شما گشوده و به شما پايان مي دهد. به شما باران را نازل مي كند و آسمان را از اينكه جز به اذن او، بر زمين فرو افتد نگه مي دارد و به شما اندوه را مي برد و سختي ها را برطرف مي سازد.

در فرازي از دعاي «عديله» نيز دربارة آخرين حجت حق، حضرت مهدي(ع) چنين آمده است:

ببقائه بقيت الدنيا و بيمنه رزق الوري و بوجوده ثبتت الأَرض و السَّماء.20

به بقاي او دنيا باقي

است و به بركت او مردم روزي داده مي شوند و به وجود او آسمان و زمين پابرجاست.

11_2. حجت هاي الهي شاهدان و گواهان برمردم: در روايات بسياري بر اين نكته تأكيد شده است كه حجت هاي خداوند شاهد و گواه بر اعمال مردمان بوده و در روز قيامت به نفع يا ضرر آنها شهادت مي دهند.

در روايتي كه از امام علي ع) نقل شده، در اين زمينه چنين آمده است:

إنَّ الله طهَّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علي خلقه و حجَّته في أرضه.21

خداوند ما را پاكيزه داشته و از خطا حفظ كرده است. او ما را گواه برآفريدگان خويش و حجت خود در زمين ساخته است.

امام صادق(ع) نيز در تفسير آية شريفه:

و كذلك جعلناكم أُمَّة وسطاً لتكونوا شهداء علي النَّاس و يكون الرَّسول عليكم شهِيداً.22

و بدين گونه شما را امتي ميانه قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر بر شما گواه باشد.

مي فرمايد:

نحن الأُمَّة الوسطي و نحن شهداء الله علي خلقه و حججه في أرضه... فرسول الله صلي الله عليه وآله الشَّهيد علينا بما بلغنا عنِ اللّهِ عزّوجل و نحن الشهداء علي الناس فمن صدَّق صدَّقناه يوم القيامة و من كذَّب كذَّبناه يوم القيامة.23

ما هستيم امت ميانه و ماييم گواهان خدا بر آفريدگانش و حجت هاي او در زمينش... پس فرستادة خدا گواه و ناظر برماست به سبب آنچه از سوي خداي عزّوجلْ به ما ابلاغ كرده است. و ما گواهانيم بر مردم. پس هركه ما را تصديق كند، روز قيامت تصديقش كنيم و هركه ما را تكذيب كند، روز قيامت تكذيبش كنيم.

12_2. عرضة اعمال مردم بر حجت هاي الهي: نكتة ديگري كه در زمينة جايگاه حجت هاي

خداوند در عالم هستي بايد يادآور شد، اطلاع و آگاهي آنها از اعمال مردمان است. براساس روايات فراواني كه از امامان معصوم ع) وارد شده است، اعمال مردم هر صبح و شام به حضور حجت و امام عصر(ع) عرضه مي شود و ايشان از اعمال خوب و پسنديدة مردم شاد و از اعمال ناشايست آنها اندوهگين مي شوند.

«سماعه» نقل مي كند كه روزي امام صادق ع) فرمود:

ما لكم تسوون رسول اللّه صلي الله عليه وآله؟

چرا فرستادة خدا(ص) را اندوهگين مي سازيد؟

در اين هنگام مردي پرسيد: چگونه ما او را اندوهگين مي سازيم. و آن حضرت در پاسخش فرمود:

أما تعلمون أنَّ أعمالكم تعرض عليه فإذا رأي فيها معصيةً ساءه ذلك فلاتسؤوا رسول الله و سرُّوه.24

مگر نمي دانيد كه اعمال شما برآن حضرت عرضه مي شود و چون گناهي در آن ببيند اندوهگين مي شود؟ پس فرستاده خدا را اندوهگين نكنيد و او را شادمان سازيد.

يكي از اصحاب امام رضا(ع) مي گويد: «روزي به امام رضا(ع) عرض كردم: براي من و خانواده ام به درگاه خدا دعا كنيد» و آن حضرت فرمود:

أولست أفعل والله إنّ أعمالكم لتعرض عليَّ في كلِّ يوم و ليلة.25

مگر دعا نمي كنم؟! به خدا سوگند كه اعمال شما در هر صبح و شام بر من عرضه مي شود.

رواي مي گويد: «اين مطلب بر من سنگين آمد، پس امام ع) به من فرمود:»

أما تقرء كتاب الله عزَّوجلَّ: «و قل اعملوا فسيري الله عملكم و رسوله و المؤمنون»؟26 قال: «هو و الله عليُّ ابن أَبي طالب».

مگر تو كتاب خداي عزّوجلّ را نمي خواني كه مي فرمايد: «و بگو: [هركاري مي خواهيد] بكنيد، كه به زودي خدا و پيامبر او و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست»؟

به خدا كه آن [مؤمن] علي بن ابي طالب است.

آنچه گذشت بخش كوچكي از معارف ارزشمندي است كه در آموزه هاي اسلامي دربارة حجت هاي الهي آمده است. اما همين بخش كوچك نيز به خوبي نقش، جايگاه و مقام و منزلت آنان را در عالم هستي نشان داده و روشن مي سازد كه ما منتظر ظهور چه شخصيتي هستيم. شخصيتي كه در عين غيبت ظاهري در لحظه لحظة زندگي ما نقش دارد و همة خيرات و بركات مادي و معنوي به وسيلة او به ما مي رسد.

بي ترديد چنين انتظاري آثار بسيار ارزشمندي در زندگي فردي و اجتماعي منتظران خواهد داشت. آثاري كه در هيچ يك از انتظارهايي كه ديگر اديان و مكاتب مروج و مبلغ آن هستند يافت نمي شود.

پي نوشت ها:

1. ر.ك: القيومي، احمد بن محمد، المصباح المنير، ص 121؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 53؛ الشرتوني اللبناني، سعيد الخوري، اقرب الموارد في فصح العربيه و الشوارد، ج 1، ص 164؛ جر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمة سيد حميد طبيبيان، ج 1، ص 808؛ عميد، حسن، فرهنگ عميد، ج1، ص779.

2. الراغب الإصفهاني، ابوالقاسم الحسين بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن في غريب القرآن، ص107.

3. ر. ك: كليني، محمد بن يعقوب، الكافي، ج1، ص 168 _ 438.

4. سوره نساء (4)، آيه 165.

5. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان.

6. كليني، محمد بن يعقوب، همان، ج 1، كتاب الحجّة، ص 178 _ 179، ح 8.

7. همان، ح 9.

8. در برخي از نسخه هاي الكافي به جاي «حتي» كلمه «حيّ» آمده است.

9. كليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 177، ح 2.

10. الحميري، ابوالحسن عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ص 351.

11. همان، ص 179، ح 10.

12. نهج البلاغه،

كلمات قصار 147، ترجمه سيد جعفر شهيدي، ص 388.

13. كليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 391، ح1.

14. قمي، شيخ عباس، مفاتيح الجنان.

15. همان.

16. كليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 178.

17. قمي، شيخ عباس، همان.

18. صدوق، محمد بن علي بن حسين، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، باب ، ص 512، ح 43.

19. قمي، شيخ عباس، همان.

20. همان.

21. كليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 191، ح 5.

22. سورة بقره(2) آية 142.

23. كليني، محمدبن يعقوب، همان، ص 190، ح 2.

24. همان، ص 219، ح 3.

25. همان، ص 220 _ 219، ح 4.

26. سورة توبه (9) آية 105.

دجال، شيطان پرستان و شمارش معكوس براي پايان جهان

سيدمحمدرضا ميرمحمد

كمي بيش از يك قرن پيش سايري اسكوفيلد آمريكايي تحت تأثير نظرات «جان داربي» انگليسي انجيلي نوشت كه اكنون به «انجيل پايان جهان» مشهور است. اين انجيل مبناي تئوري پردازان صهيونيسم مسيحي در باب آخرالزمان قرار گرفت.

بعضي از مطالبي كه در سايت «شيطان پرستي» با استفاده از پيشگويي هاي انجيل پايان جهان آمده، به شرح زير است: ضد مسيح (Anti Christ)

او فرزند شيطان است، اما تا ظهور مسيح به صورت عادي در ميان مردم زندگي مي كند. فردي متمول با ظاهري آراسته، و اهل سوريه است. بين 30 تا 50 سال سن دارد. نماد او عدد 666 _ سمبل شيطان _ است. عضو برجستة اتحادية اقتصادي اروپا، اي.اي.سي (EEC)، است و در اقتصاد و سياست جهاني نقش مؤثري به دست مي آورد.

پيش از فاش كردن چهرة واقعي اش مدتي در يكي از كشورهاي مصر، سوريه، عراق، ايران يا يونان حكومت خواهد كرد. اقتصاد جهاني را به انحصار خويش در مي آورد، و به قدري محبوب مي شود كه بعضي او را مسيح خواهند پنداشت.

ضد

مسيح (دجال) براي مخالفت با مسيح آماده مي شود. و در آينده اي نزديك خروج مي كند. زمان خروج او دقيق و مشخص است. با ظاهري شيطاني (ديو صورت يا اژدها مانند) از ميان درياها بيرون مي آيد، بر اسراييل (فلسطين) مسلط مي شود. و در اورشليم ادعاي خدايي خواهد كرد. او شيطان را مي پرستد. و جواهرات گران قيمت نثارش مي كند. پذيرش حكومت ضد مسيح از طرف اسراييل و ديگر ملت ها كه ترس از عاقبت خود در كنار گذاشته و به دنبال خوشي و شادي هستند، برابر است با شروع مصائب مردم زمين. مردم در عذاب خواهند بود، زيرا حكومت او را پذيرفته و بت ها و شيطان را مي پرستند. دو نماينده از سوي خداوند

گواهاني بر ظهور مسيح كه آمدنش را نويد مي دهند و آغاز جنگي بزرگ را به مردم اخطار مي كنند از مال اندوزي، بت و شيطان پرستي بر حذر مي دارند و به پرستش خداي يكتا دعوت مي كنند تا عقل و خرد را جاي عصيان و سركشي بنشانند.

آنها قلب پدران را بر روي فرزندان و قلب فرزندان را بر روي پدرانشان مي گشايند. و مردم را براي ظهور مسيح آماده مي كنند. آنها ثابت مي كنند كه ضد مسيح هيچ قدرتي ندارد. و خداي دروغين است.

و عاقبت پس از 1260 روز كشته مي شوند. آنها باز از مرگ متولد مي شوند. و به سوي بهشت پرواز مي كنند. دوران بدبختي هاي بزرگ

حكومت ضد مسيح 7 سال به طول مي انجامد نيمة دوم اين هفت سال «دوران بدبختي هاي بزرگ» نام گرفته است.

و نفرت و فلاكت جهان را پر مي كند. در اين دوران ايران، روسيه و ساير كشورها به اسراييل حمله مي كنند.

در اين جنگ يك چهارم مردم جهان نابود مي شوند. و سپس

مسيح ظهور مي كند. نشانه هاي ظهورش همچون صاعقه، طوفان، زلزله و آتشفشان در زمين و آسمان آشكار مي شود. وقتي زمين مي لرزد، آسمان مي غرد، و كوه ها از هم مي گسلند، مردم مايملك خود را ترك كرده با وحشت در پي مأمني خواهند بود. جنگ نهايي آرمگدون و پايان بدبختي

مسيح و قديسانش با نيروي شگرف از آسمان فرود مي آيند. و ضد مسيح و پيامبر دروغين را در دريايي از آتش نابود مي كنند. دشمنان خدا تسليم مي شوند. بسياري از جمعيت جهان كشته مي شوند و عدة قليلي باقي مي مانند. پرندگان اجساد مردگان را مي خورند آسمان مي بارد، و زمين از بدي ها پاك مي شود.

فرشته اي از بهشت به زمين مي آيد تا شيطان را به زنجير كشد و شيطان به مدت هزار سال اسير خواهد بود. و اين هزارة صلح است كه قانون خداوند اجرا مي شود. و پادشاهي هاي زمين در اختيار مسيح قرار مي گيرد. شمارش معكوس براي آخرالزمان (آپوكاليپس)

براساس زمان بندي پروژة «پايان جهان» كه از سال 2000 آغاز گشته و ما در ميانة آن قرار داريم صهيونيست ها تلاش مي كنند تا پيش از سال 2007 سرزمين هاي ديگر ميان «بابل» و اسراييل يعني «سورية كنوني» را تسخير كنند. آنها بايد بتوانند در سال 2007 مسجدالاقصي و«قبة الصخرة» را تخريب و «معبد بزرگ يهود» را در محل آن بنا كنند. تا جنگ آرمگدون وارد مرحلة پاياني شود.

آنچنان كه در سايت هايشان اعلام كرده اند، قطعات پيش ساختة معبد بزرگ مدت هاست آماده شده تا در سريع ترين زمان به جاي مسجدالاقصي نصب شود.

صهيونيست ها همچنين موفق شده اند گوسالة سرخ مويي را به عنوان سمبل قوم يهود پرورش دهند كه قرار است در معبد بزرگ قرباني كنند تا ظهور دولت بزرگ يهود در جهان رسميت

پيدا كند.

اكنون زمان چنان فشرده است كه هيچ كس اجازه ندارد فرصت هاي خود را براي يكسره شدن كار جهان از دست دهد.

بيش از هرجا دولت بوش محلي است كه همة صيونيزم مسيحي با همة صهيونيزم يهودي دست داده است تا آپوكاليپس يا پروژة آخرالزمان به سرانجام رسد: در نبردي خونين اهل جمعه (امت محمّد(ص)) و اهل شنبه (امت موسي(ع)) يكديگر را نابود كنند تا جهان به دست اهل يكشنبه (امت عيسي(ع)) كه به زعم صهيونيزم مسيحي مؤمنان اهل نجات محسوب مي شوند، افتد. نكتة پاياني

در پيشگويي هاي صهيونيزم مسيحي حقيقت به ظرافت تحريف شده است. خاصه وقتي با ادبيات آخرالزماني اسلامي و شيعي مقايسه شود، آشكارتر مي شود. از اين رو مطالعة تطبيقي آموزه هاي پايان جهان در حوزة اديان و فرق مذهبي و نقد و تحليل هريك ضروري مي نمايد. كه ورود به آن فرصتي ديگر مي طلبد.

اما آنچه در اين مختصر قابل ذكر است اينكه دوست و دشمن تقريبا به يك اندازه از منجي سخن مي گويند. و حرف «موعود» كاملاً بر سر زبان ها افتاده است. و آنچه به تازگي گفته مي شود، نزديكي ظهور است. زماني بسيار نزديك. توجه به وضع جهان علاوه بر علايم سنتي ظهور منجي كه در متون ديني آمده، نشانه هاي مدرن ظهور را مشخص مي كند كه بزرگ ترين آنها «امكان جهاني شدن» اقوام و ملل و كم رنگ شدن مرزهاي سياسي كشورها به لحاظ رواج تكنولوژي ارتباطات در كل عالم است كه به عنوان بستر حكومت جهاني منجي ارزيابي مي شود.

ديگري «سازماندهي جهاني ظلم» و تك قطبي شدن جهان به دست اشرار عالم است كه در زمانة ما اتفاق افتاده و بديهي است «عدلي جهاني» بايد تا آن را جبران

نمايد.

و اين بار صهيونيم مسيحي در جاري شدن امر خداوندي اصرار و تعجيل دارد شايد با مسامحه بتوان گفت:

اگر دعاي مظلومين تاكنون سبب ظهور منجي نشده است، باشد كه از اين پس زياده خواهي هاي ظالمان ظهور موعود را جلو اندازد.

پس شايسته است منتظران به هوش باشند حداقل به هوشياري دشمن. چه، صهيونيست هاي مسيحي مي دانند كه متقين وارث جهان خواهند بود. از اين رو تمام امت ها به ويژه امت محمد(ص) را به انواع فسادها و رذايل مبتلي كرده اند. و خود ظاهراً راه تهذيب و تنزيه پيش گرفته اند تا در كار عاقبت جهان جزو برگزيدگان باشند.

جديت آنها در دشمني همان قدر عجيب و عبرت آموز است كه غفلت بزرگ امت هاي پيامبران و حتي شيعيان كه از اين بي خبري و ناهوشياري بي نصيب نيستند.

اين اشعار در كتاب تباشير المحرورين از محي الدين ابن عبري (قرن هفتم) نقل شده است:

إذ إتّحد اليهود مع النّصاري

هنگامي كه يهود و نصارا متحد شدند و طاروا بالحديد علي البروج

بر بالا پرواز كردند با آهن ها (هواپيماها)؛ و الضحي المسجد الاقصي اسيرا

و مسجدالاقصي گرفتار شد؛ و صارا الحكم مع ذات الفروج

و زن ها حاكم شدند؛ و نار في الخليج لها سعير

آتشي در خليج شعله ور مي شود؛ و حكم بالحجاز مع العلوج

و پادشاهي در حجاز با مردان پست مي شود؛ و في الحرب الكواكب سوف تفني

در جنگ ستارگان زود فاني مي شوند عوا صمهم مع زيت الخليج

پايتخت آنها با روغن خليج (نفت) فاني مي شود؛ و ياجوج و ماجوج تفانوا

ياجوج و مأجوج فنا (كشته) مي شوند؛ و صاحوا يا بحارالدم هيجي

فرياد مي زنند اي درياهاي خون به هيجان درآييد؛ و قل لاعور الدجال هياء

بگو اي دجال لوچ آماده باش؛ فقدان الاوان الي الخروج

وقت خروجت نزديك شده

معجزات امام زمان

اشاره:

عالم

شهير، علامه سيد هاشم حسيني بحراني(ره) مؤلف اثر گرانسنگ تفسير البرهان، المحجة في ما نزل القائم الحجّة و آثار گرانسنگي كه برپاية روايات اهل بيت(ع) مي باشد، در كتاب ارزشمند ديگري به نام معاجز المهدي(ع) به گردآوري يكصد و بيست و پنج مورد از معجزات حضرت صاحب الزمان(ع) پرداخته بوده اند كه اين كتاب در حال حاضر از سوي مؤسسة فرهنگي موعود در دست ترجمه و انتشار مي باشد.

گزيده اي از ميان معجزات بسيار فراوان آن حضرت(ع) را براي اين شمارة مجله انتخاب كرده ايم كه به حضور شما تقديم مي گردد. 1.حقّ پسرعموها

مردي از سرزمين عراق، اموالي را به ناحية مقدسة صاحب الزمان(ع) رسانيد، پذيرفته نشد و به او گفته شد:

أخرج حقَّ ولد عمِّك منه و هو أربعمائه درهم.

حق پسر عموهايت را، كه 400 درهم است، از اين مال خارج كن.

آن مرد، ملكي از عموزادگانش در دست داشت كه در آن شريك بودند و او حق آنها را نگه داشته بود. چون حساب كرد، حق عموزادگانش از آن مال همان چهارصد درهم بود، آن مقدار را بيرون كرد و بقيه را فرستاد، پذيرفته شد.1

2.شمشير فراموش شده

علي بن محمد مي گويد: مردي از اهل «آبة» مالي را آورده بود كه به (ناحية مقدسه) برساند، اما يك شمشير را فراموش كرده بود. آنچه را همراه داشت، تقديم نمود، حضرت(ع) به او نوشتند:

ما خبر السَّيف الَّذي نسيته؟

از شمشيري كه فراموش كردي چه خبر؟2

3. عزل خادم معصيت كار

حسن بن حنشيف از پدرش نقل مي كند، كه حضرت قائم(ع) خدمتگزاراني را به مدينه فرستادند و همراه آنان، دو خادم نيز بودند [كه غلام نبودند، بلكه اجير شده بودند] و به خفيف هم،

نامه نوشتند كه با آنها حركت كند. هنگامي كه فرستادگان به كوفه رسيدند، يكي از آن دو خادم شرابي مست كننده آشاميد. هنوز از كوفه بيرون نرفته بودند كه از سامرا توقيعي رسيد كه:

الخادم الِّذي شرب المسكر و عزل عن الخدمة.

خادمي كه شراب نوشيده، برگردانيده و از خدمت، معزول شود.3

4. پانصد درهمي كه بيست درهم كم داشت

محمد بن شاذان نيشابوري مي گويد: پانصد درهم (از سهم امام) كه 20 درهم آن كم بود نزد من جمع شده بود. برايم ناگوار بود كه 500 درهمي را كه 20 درهمش كم است، بفرستم. لذا 20 درهم از مال خودم روي آن گذاشتم و نزد اسدي (نماينده حضرت(ع)) فرستادم ولي ننوشتم چقدر از خودم گذاشته ام؛ توقيعي برايم رسيدكه:

و صلت خمسمائة درهم لك منها عشرون درهماً.

پانصد درهمي كه بيست درهمش، از آن تو بود رسيد.4

5. دستبند قلابي

علي بن محمد مي گويد: ابن عجمي، ثلث دارايي خود را نذر ناحية مقدسة حضرت صاحب(ع) نمود و سند آنرا نيز نوشت، ولي پيش از آنكه آن ثلث را خارج كند، بخشي از اموالش را به پسرش، ابي مقدام، داد اما كسي از آن آگاه نبود؛ توقيعي از جانب حضرت(ع) به او رسيد كه:

فأين المال الّذي عزلته لأبي المقدام؟

[سهم نذر ما از] مالي كه براي ابي مقدام كنار گذاشتي چه شد؟5

6. نياز به كفن

علي بن زياد صيمري به امام عصر(ع) نامه اي نوشت و تقاضاي كفني كرد، حضرت براي او مرقوم داشتند:

إنَّك تحتاج إليه في سنة ثمانين.

تو در سال 80 به آن احتياج پيدا مي كني.

و او در سال 80 مرد و چند روز پيش از وفاتش، [كفن را] براي او فرستادند.6

7. دكان ها به جاي قرض

محمد بن هارون مي گويد: پانصد دينار از اموال حضرت(ع) (بابت سهم امام) به عهدة من بود، و من دست تنگ و ناراحت بودم، با خود گفتم: من دكان هايي دارم كه آنها را به 530 دينار خريده ام، [آنها را] به جاي 500 دينار متعلق به ناحيه مقدسه مي گذارم. و اين مطلب را حتي به زبان نياوردم. امام عصر(ع) به محمد بن جعفر طي نامه اي نوشتند كه:

إقبض الحوانيت من محمّد بن هارون بالخمسمائة دينار الَّتي لنا عليه.

به جاي پانصد ديناري كه از محمد بن هارون مي خواهيم، دكان ها را از او بگير.7

8. كتمان نيابت به فرمان امام(ع)

حسين بن حسن علوي مي گويد: مردي از نديمان «روزحسني» و مرد ديگري كه همراه او بود به او گفت:

اينك او (يعني صاحب الزمان(ع)) اموال مردم را [به عنوان سهم حضرت(ع)] جمع آوري مي كند، و او وكلايي دارد، سپس وكلاي آن حضرت را كه در اطراف پراكنده بودند، نام برد، و اين خبر به گوش عبيدالله بن سليمان (وزير) رسيد؛ وزير همت گماشت تا وكلا را بگيرد. سلطان گفت: جستجو كنيد و ببينيد خود اين مرد [يعني امام عصر(ع)] كجاست، زيرا اين كار سختي است.

عبيدالله بن سليمان گفت: وكلا را مي گيريم. سلطان گفت: نه، بلكه اشخاصي را كه نمي شناسند به عنوان جاسوسي با پول نزد وكلا مي فرستيم، هر كس از آنها پولي قبول كرد، او را مي گيريم.

از جانب حضرت توقيعي صادر گرديد كه به همه وكلا دستور داده شود، از هيچ كس چيزي نگيرند و از گرفتن سهم امام خودداري نمايند و خود را به ناداني بزنند.

مردي ناشناس به عنوان جاسوسي نزد محمد بن احمد [نايب امام(ع)] آمد و در

خلوت به وي گفت: مالي همراه دارم كه مي خواهم آن را [به آن حضرت(ع)] برسانم.

محمد گفت: اشتباه كردي، من از اين موضوع خبري ندارم. او مدام مهرباني و حيله گري مي كرد و محمد خود را به ناداني مي زد. آنها جاسوس ها را در اطراف منتشر كرده بودند، اما وكلا به واسطة دستوري كه به آن ها رسيده بود، از دريافت وجوهات خودداري مي كردند.8

9. نهي از زيارت كاظمين

[از ناحية مقدس حضرت صاحب الامر(ع)] توقيعي صادر شد كه در آن زيارت مقابر قريش [امامان مدفون در كاظمين(ع)] و حاير [كربلاي معطي ] نهي گرديده بود. چون چند ماه گذشت، وزير [يعني ابوالفتح جعفر بن فرات] باقطايي را خواست و به او گفت: با بني فرات9 و برسي ها ملاقات كن و به آنها بگو، مبادا به زيارت مقابر قريش بروند، زيرا خليفه دستور داده است، تا هر كس را زيارت كند، در كمينش باشند و او را بگيرند.10

10. نام و نسب غيرواقعي

نصربن صباح مي گويد: مردي از اهالي بلخ، پنج دينار را توسط رساننده اي به جانب امام زمان(ع) فرستاد و نامه اي نوشت كه نام خود را در آن تغيير داده بود. رسيدي از سوي آن حضرت(ع) به نام و نسب اصلي وي، به همراه دعاي خير برايش صادر شد.11

11. چرخاندن انگشت و بيان حاجت

محمّد بن شاذان مي گويد: مردي از اهالي بلخ، اموالي را به همراه نامه اي كه ضميمة آن بود به امام عصر، ارواحنا فداه، ارسال داشت كه هيچ اسم و آدرسي همراه آن نبود، و انگشت خود را بي آنكه چيزي نوشته باشد، روي آن چرخانيده و به نامه رسان گفته بود: اين مال را ببر و هركس داستان آن

را به تو گفت و پاسخ نامه را داد، مال را به او بده.

آن مرد به محلّة عسكري، به سراغ جعفر [نايب امام زمان(ع)] رفت و داستان را به او گفت. جعفر گفت: آيا تو به بداء اقرار داري؟ آن مرد گفت: آري، گفت: براي صاحب تو بداء شده و به تو امر كرده كه اين مال را به من بدهي. نامه رسان گفت: اين جواب مرا قانع نمي سازد و از نزد او بيرون آمد، و در حالي كه ميان اصحاب ما مي چرخيد، اين توقيع از جانب خود آن حضرت(ع) براي او صادر شد:

هذا مال قد كان غرِّر به و كان فوق صندق، فدخل اللُّصوص البيت و أخذوا ما في الصُّندق و سلم المالُ.

اين مال، در معرض خطر و بالاي صندوقي بوده است و دزداني به آن خانه آمده و محتويات صندوق را برده ولي اين مال سالم مانده است.

جواب نامه در همان رقعه نوشته شده بود:

كما تدور سألت الدُّعاء فعل الله بك و فعل.

وقتي انگشتت را روي نامه مي چرخاندي، التماس دعا داشتي خداوند برايت چنان كند؛ و چنان كرد.12

12. درخواست نانوشته

ابي محمد ثماني مي گويد: دربارة دو مسئله به امام عصر(ع) نامه اي نوشتم و مي خواستم تا راجع به مسئله سومي نيز بنگارم، اما با خود گفتم: شايد آن حضرت(ع) اين مسأله را پسنديده نشمارند؛ و توقيعي صادر شد كه در آن به دو موضوع و موضوع سوم، كه فقط در دلم بود و آنرا ننوشته بودم، پاسخ گفته بودند.13

13. تغيير توقيع بر اساس سؤال جديد

ابوالحسن اسدي مي گويد: توقيعي از جانب نايب امام زمان(ع) شيخ ابوجعفر، محمّد بن عثمان عمري(ره) ابتداً و بدون سؤال،

بدين شرح صادر گرديد:

بسم الله الرَّحمن الرَّحيم، لعنة اللهِ والملائكة والنَّاس أجمعين علي من استحلَّ من مالنا درهماً.

به نام خداوند بخشاينده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را بر خود حلال شمارد.

مي گويد: در دلم خطور كرد كه اين توقيع دربارة كسي است كه درهمي از اموال ناحيه را بر خود حلال شمارد و نه كسي كه از اموال ناحيه مي خورد ولي آن را بر خود حلال نمي شمارد، و با خود گفتم: آن دربارة همة كساني است كه حرامي را حلال شمارند، پس برتري امام(ع) بر ديگران در اين باب چيست؟

مي گويد: قسم به خدايي كه محمّد(ص) را به پيامبري فرستاد، ديگر بار به آن توقيع نگريستم و ديدم آن توقيع بر طبق آنچه در دلم خطور كرده، تغيير يافته و چنين شده است:

بسم اللّهِ الرَّحمن الرَّحيم، لعنةُ الله والملائكة والنَّاس أجمعين علي من أكل من مالنا درهماً حراماً.

به نام خداوند بخشنده و مهربان، لعنت خداوند و ملائكه و همه مردم بر كسي باد كه درهمي از مال ما را به حرام بخورد.

ابوجعفر خزاعي مي گويد: ابو علي اسدي اين توقيع را و ما به آن نگريستيم و آن را خوانديم.14

پي نوشت ها:

1. الكليني، محمد بن يعقوب بن اسحاق، اصول كافي، ج 1، ص 518، ح 7؛ با استفاده از ترجمه سيد جواد مصطفوي؛ نيز الراوندي، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 702، ح 19.

2. همان، ج 1، ص 523، ح 19.

3. همان، ج 1، ص 523، ح 21.

4. همان، ج 1، ص 523، ح 23.

5. اصول كافي، ج 1، ص 524، ح 26.

6. همان، ج 1،

ص 524، ح 26.

7. همان، ج 1، ص 524، ح 26.

8. همان، ج 1، ص 524، ح 28.

9. بني فرات قبيله اي هستند، شيعة مذهب كه بيشتر آنها به مقام وزارت رسيدند، يكي از آنها همين «ابوالفتح بن فرات» است كه وزير «مقتدر» هيجدهمين خليفة عباسي بود و پس از مقتدر، وزير «محمد ابن جعفر» و برس دهي است بين كوفه وحله و گفته اند اين واقعة و واقعه سابق از موجبات غيبت كبري شد كه در سال 329 ق. اتفاق افتاد.

10. كليني، همان، ج 1، ص 525، ح 29.

11. طبري (الآملي)، محمد بن جرير، دلائل الإمامة، ص 287.

12. همان، ص 287.

13. همان.

14. محمدبن علي بن الحسين بن بابويه (شيخ صدوق)، كمال الدين و تمام النعمة، باب 45، ح 52؛ با استفاده از ترجمه چنگيز پهلوان؛ نيز ابي منصور احمدبن طالب (شيخ طبرسي)، الإحتجاج، ص 480.

آخرالزمان در يهود و مسيحيت

ف. شفيعي سروستاني

در تعاليم بسياري از اديان خبر از وقوع آخرالزمان و پايان دنيا در زمان نامشخصي در آينده آمده است. در حالي كه چنين حادثه اي با نابودي تمدن بشري يا پاكسازي زمين از زندگي انسان، در اذهان تجلي مي يابد، مذاهب آزادانديش معمولاً با نگاه تشبيهي به آن نگريسته و آن را نمادي از مرگ مي دانند. اغلب مذاهب در تعاليم خود ادعا مي كنند «برگزيدگان» يا «شايستگان» مذهب حقيقي واحد، از حوادث آينده در امان خواهند ماند و به پاس كشمكش ها و رنج هايي كه در اين ميان تحمل كرده اند به سوي بهشت رهنمون مي شوند. هم چنين گفته شده ناشايستگان (بي ايمانان يا پيروان ديگر اديان) با زندگي ابدي در دوزخ، سرگرداني معنوي يا نابودي روبرو مي شوند. از منظر ديدگاه هاي ميانه روتر بهشت و جهنم واقعي نبوده،

تشبيهي از حالات روحاني و معنوي در زندگي و يا بعد از آن به حساب مي آيند. اين موضوع در كتب مذهبي با واژه «آخرت شناسي»1 شناخته شده و مي توان ردپاي آن را در ابتدايي ترين اعصار تمدن يافت. افسانه هاي مشهوري در ارتباط با پايان جهان وجود دارد. از جمله داستان «رگناروك»2 و كتاب مكاشفه. كتاب مكاشفه توصيف گر جنگ پاياني ميان خير و شر و «آرماگدون» پيشگويي شده از منظر مسيحيت مي باشد. آخرالزمان يهودي

در كتاب تلمود در رسالة آودا زراه3 در صفحة 9A آمده است جهان ما تنها شش هزارسال عمر خواهد نمود: ... تنا دبي ايلييا هو4 آموخت: جهان مقدر است شش هزار سال عمر كند. دو هزارسال اول «پوچ» است؛ دو هزار سال بعد عصر تورات است. [از ابراهيم تا كامل شدن ميشنا، قسمت اول تلمود]؛ و دوهزار سال بعد [آخر] دورة ماشيح است؛ يعني عصر مسيحايي ممكن است در اين دوره آغاز شود. به خاطر گناهان ما [يهوديان] بسياري از [فرصت هاي آمدن ماشيح] سپري شده [و ماشيح هنوز نيامده است]. در آيين يهوديان پايان دنيا «آچاريت هياميم»5 (به معني آخرالزمان) نام دارد كه طي آن هزاران حادثه براي واژگوني جهان كهنه و آغاز مرحلة جديدي كه در آن همة انسان ها خداوند را _ به عنوان كسي كه بر همه كس و همه چيز حكمراني مي كند _ مي شناسند، رخ مي دهد. يكي از حكيمان تلمود مي گويد: «پايان دوران را برسان، اما اجازه بده من آن زمان را نبينم.» چون اين دوره با كشمكش ها و رنج هاي فراواني همراه خواهد بود. تقويم يهودي (لاچ)6 كاملاً براساس زمان فرض شدة خلقت جهان در كتاب پيدايش تنظيم شده است. بسياري (به طور برجسته محافظه كاران،

يهوديان اصلاح طلب و بعضي مسيحيان) معتقدند عصر تورات نمادين است. برمبناي تعاليم يهوديان ديرين و يهوديان ارتودوكس عصر حاضر، اين دسته بندي دقيق و واقعي است و هميشه استوار بوده و خواهد بود. تنظيم هاي دقيق با سال هاي كبيسه، به منظور در نظر گرفتن تفاوت ميان تقويم قمري و تقويم شمسي به عمل آمده است؛ زيرا تقويم يهوديان براساس هر دو مي باشد. بنابراين سال 2000 ميلادي برابر است با سال 5760 تقويم يهودي، از زمان آفرينش جهان؛ براساس اين محاسبات پايان جهان در سال 2240 روي خواهد داد. برمبناي عقايد رايج يهودي، پايان جهان با حوادث زير همراه است. 1. تجمع يهوديان پراكنده و تبعيد شده در اسرائيل؛

2. شكست همة دشمنان اسرائيل؛

3. ساخت معبد سوم در اورشليم (قدس) و از سرگيري آيين قرباني و امور معبد؛

4. تجديد حيات مردگان يا جذبه؛

5. و ظهور مسيحاي يهوديان كه پادشاه اسرائيل خواهد بود. او يهوديان اسرائيل را به اسباط اوليه شان تقسيم خواهد كرد. در اين زمان يأجوج پادشاه مأجوج به اسرائيل حمله مي كند. يأجوج كيست و ملت مأجوج كدام ملت است هنوز مشخص نيست. مأجوج وارد جنگ بزرگي مي شود كه در آن بسياري از نيروهاي هر دو طرف كشته مي شوند و خداوند در آن مداخله نموده و يهوديان را نجات مي دهد. اين جنگ «آرماگدون» نام گرفته است. خداوند پس از اينكه اين دشمن را براي هميشه نابود كرد، همة نيروهاي اهريمني را از بين مي برد. بعداز سال 6000 ، (هزارة هفتم) عصر قدوسيت، آسودگي، زندگي روحاني و صلح فراگير آغاز مي شود كه «اُلام هابا»7 نام دارد. گروهي از يهوديان «هسيريك»8 معتقدند «ماشيح» احتمالاً آمده و مأموريت خود را آغاز نموده

است. شكست عراق توسط ارتش ايالات متحده در جنگ خليج در سال 1991 و اينكه اسرائيل صدمات جدي در آن جنگ نديد، به عنوان نشانه اي از حضور ماشيح در سرزمين به شمار رفته است. اين عقيده از سوي تمام گروه هاي ديگر يهودي كه هنوز منتظر «آخرالزمان» سنتي نوشته هاي انبيا و كتاب مقدس يهوديان مي باشند مردود اعلام گرديد. آخرالزمان مسيحي

مسيحيان اوليه در قرن اول ميلاد نگراني هايي از زمان وقوع آخرالزمان داشتند. آنها معتقد بودند آخرالزمان در زمان حياتشان روي خواهد داد. «پل» (حواري) پايان جهان را با درد زايمان مقايسه كرد و اين مقايسه، چنين مي نمود كه جهان در حال حاضر آبستن نابودي خود است. اما هيچ كس نمي دانست كي اتفاق خواهد افتاد. زماني كه پيروان پل در «تسالونيكا» توسط رومي ها مورد اذيت و آزار قرار مي گرفتند، بسياري گمان مي كردند اين نشانة نزديكي آخرالزمان است. با اين وجود شك و ترديد گسترش مي يافت. در دهة 90 مسيحيان مي گفتند: «ما اين چيزها را در زمان پدرانمان هم شنيده ايم [پايان جهان]. اما ببين ما پير شده ايم و هيچ كدام اتفاق نيافتاد.» در دهة 130 «سنت ژاستين مارتير»9 ادعا كرد خدا به اين دليل پايان جهان را به تأخير انداخته كه مي خواهد گسترش مسيحيت را در سراسر جهان مشاهده كند. در دهة 250 ميلادي، «سنت سپرييان»10 نوشت كه گناهان مسيحيان در آن زمان مقدمه و گواه نزديكي پايان بوده است. با اين حال تا قرن سوم بيشتر مردم معتقد بودند زمان پايان بسيار فراتر از زمان حياتشان است. اين عقيده وجود داشت كه مسيح غيب گويي دربارة آينده را تقبيح نموده و به اين سبب اين تلاش ها براي پيشگويي آخرالزمان

بي ثمر مي ماند. با اين وجود به كمك عقايد يهودي پيشگويي ها ادامه مي يافت. با استفاده از اين سيستم، تاريخ پايان در 202 ميلادي ثبت شد. اما وقتي اين تاريخ سپري شد همة اميدها روي سال 500 ميلادي تمركز يافت. با گذشت اين تاريخ، زمان پايان در افق محو شد و به طور فزاينده اي دور شمرده شد. در حال حاضر بسياري از مسيحيان معتقدند آخرالزمان نزديك است. بعضي فرقه ها آن را در زمان حيات خود يا اندكي بعداز آن مي پندارند. منبع: دايرة المعارف ويكي پديا

29 ژوئن 2005 ماهنامه موعود شماره 56 پي نوشت ها:

1. Eschatology.

2.« Ragnarok» يا نابودي خدايان، اسطورة اسكانديناويايي كه دربارة پايان عمر انسان و خدايان مي باشد.

3. Arodah Zarah.

4. Tanna Debey Eliyahu.

5. Acharit Hayamim.

6. Luach

7. Olam Haba

8. فرقه يهوديان باطني گرا كه در قرن 18 در لهستان پايه ريزي شد.

9. Saint Justin Martyr

10. Saint Cyprian

جهان در بحران-6

تصويري از بحران هاي پيش رو قسمت ششم / دوان الگين1 اشاره:

شايد در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كرة خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كرة زمين، كمبود منابع آب، خشك سالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه

و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرمودة پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الّذي عملوا لعلّهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه هم نام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.

در سلسله مقالاتي كه تاكنون با عنوان «جهان در

بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همة ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنج ها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همة وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

هيچ گاه بشر محيط زندگي خود را اين گونه به آستانة نابودي نكشانيده است. بحران هاي متعدد زيست محيطي، انقراض گونه هاي زيستي، آلودگي و تحليل منابع زير زميني و ... از جمله مواردي است كه آيندة بشر و حيات را در زيست كره به سختي تهديد نموده است. در اين مقاله، نويسنده به پنج مورد از بحران هاي پيش روي بشر امروز پرداخته است. اگرچه جوامع انساني در طول تاريخ با مشكلات بزرگي مواجه بوده اند، اما چالش هاي پيش روي عصر ما واقعاً منحصر به فرد است. هيچ گاه بشريت در آستانة تخريب و نابودي زيست كره و تخريب بنيان هاي اكولوژيكي اي كه وجودشان براي نسل هاي آينده ضرورتي انكار ناپذير مي باشد، نبوده است. هم اكنون، پيش روي ما بحران هايي به انتظار نشسته اند كه اگر بخواهيم تا به بحراني جدي در عرصة زندگي مان و شكل گيري دوراني تيره و تار نينجامد، بايد هرچه سريع تر با نوعي آگاهي و بيداري جهاني به خود آييم. بي شك در جهاني واحد و درهم تنيده، راه گريزي جز هوشياري بشريت قابل تصور نيست. تنها براي نشان دادن گوشه اي از دامنة اين بحران، به پنج موضوع كه در يك

يا دو دهة آينده به فاجعه اي جهاني و تأثيرگذار بر نظام موجود برحيات مي انجامد، اشاره مي نماييم: آب و هوا

فعاليت هاي بشري، شرايط آب و هوا را به قدري بي ثبات نموده است كه تنها در بخش گازهاي گلخانه اي، ميزان كنوني اين گازها فراتر از ميزان كل آن در بيست ميليون سال قبل است. كارشناسان پيش بيني مي كنند كه در نتيجة چنين روندي، بي شك با نابه ساماني هاي گسترده اي روبرو خواهيم شد كه توفان هاي شديد، خشك سالي هاي گسترده و فشار بر اكوسيستم، از جملة اين بحران ها خواهد بود. فقر

امروزه نه تنها شاهد ميزان حيرت آور و تكان دهندة فقر در عرصة جهاني مي باشيم، بلكه شاهد افزايش گستردة فاصلة اغنيا و فقرا نيز هستيم. طبق برآورد سازمان ملل، اكثر مردم جهان، يعني حدود 60 درصد يا فراتر از چهار ميليارد نفر از ساكنان زمين، درآمد روزانه اي كمتر از سه دلار دارند. جمعيت

شمار ساكنان كرة زمين از دو ميليارد نفر در سال 1930 به حدود شش ميليارد نفر رسيده و برآوردها بيانگر آن است كه در دهة 2020، جمعيت زمين حدود هشت ميليارد نفر خواهد بود. هم اكنون شرايط به شكلي درآمده كه تقريباً تمام زيستگاه هاي مناسب حيات كرة زمين به اشغال آدمي درآمده است و گسترش اين جمعيت، جز به نابودي اين زيستگاه ها و شيوع مسايلي چون گسترش آلونك نشيني در جوامع شهري نخواهد انجاميد. منابع زيرزميني

هم اينك آب شيرين و سالم به منبعي كمياب در عرصة جهان تبديل شده است. برآوردها بيانگر آن است كه تا دهة 2020، 40 درصد جمعيت كرة زمين از آب كافي براي تأمين محصولات غذايي خود برخوردار نخواهند بود. همچنين در همين دوره است كه ديگر نبايد شاهد

عرضة نفت ارزان قيمت به شكل كنوني باشيم؛ چرا كه از سويي بخش عظيمي از منابع قابل استحصال زمين استخراج شده است و از سويي ديگر، نياز به اين ماده نيز با رشدي سرسام آور همراه شده است كه البته نبايد از افزايش هزينه هاي استخراج و تهيه و عرضة آن نيز غافل ماند. نتيجة ملموس چنين شرايطي آن است كه حدود يك دهه آينده، نياز جهانيان به اين سوخت به حدّي خواهد رسيد كه شاهد گسترش روزافزون بهاي آن در عرصة اقتصاد جهاني خواهيم بود. انقراض گونه هاي زيستي

شايد تنوع زيستي كره را بتوان به عنوان انعطاف پذيرترين و يكپارچه ترين نظام حيات معرفي نمود، با اين وجود، دانشمندان پيش بيني مي كنند كه در سي سال آينده، 20 درصد گونه هاي گياهي و جانوري و در يكصد سال آينده، 50 درصد اين گونه ها براي هميشه منقرض مي شوند. به بيان ديگر، فعاليت هاي بشري به گونه اي است كه انقراض سريع، گسترده و جهاني گونه هاي جانداران را با خود به همراه خواهد داشت، پديده اي كه هيچ گونه سابقه و پيشينه اي در تاريخ حيات نداشته است.

خلاصه اين كه اگر آدمي همين طور غافل و بي توجه، مسحور رسانه هاي جمعي باشد، بي شك نه نسل هاي آينده كه همين فرزندان كنوني مان زندگي در جهان انباشته از بحران ها، تخريب و رنج و گرفتاري را تجربه خواهد نمود.

ديگر فرصت چند صد ساله براي بيدار شد و به خود آمدن ما وجود ندارد. شرايط به گونه اي است كه شايد تنها يك يا دو دهه فرصت داشته باشيم تا دست به كاري زنيم و ضرورتي هم ندارد كه بخواهيم تا پايان اين مسير را كه چيزي جز كوهي از بحران هاي اكولوژيكي و زيستي نيست، تجربه

كنيم. به هر حال هنوز هم فرصتي باقي است تا به شيوه هايي از زندگي كردن بازگرديم كه با زيستگاه مان يعني زمين و زندگي آدمي همراه و هماهنگ باشد. پي نوشت:

? سياحت غرب، ش 24؛ به نقل از: Enlgtenment magazine

1. «Duane Elgin » نو يسنده آمريكايي و از جمله حاميان محيط زيست.

در هر گوشة جهان كساني ...

اشاره:

مسيحيان بسياري به پيشگويي حوادث آخرالزمان پرداخته اند. حوادثي چون بازگشت عيسي(ع)، وقوع جنگ آرماگدون، ورود ضد مسيح، دوران محنت، رهايي و بسياري بلاياي طبيعي. اين مطلب حاوي فهرستي از پيشگويي هاست كه پيشگويان آنها احتمال مي دهند بين سال هاي 2005 تا 2010 روي دهند. در گذشته نيز پيشگويي هاي بسياري از اين دست صورت گرفته كه همگي در يك نكته مشترك بودند: هيچ يك به واقعيت نپيوستند. احتمال دارد بسياري (يا حتي هيچ يك) از پيشگويي هاي حاضر نيز به حقيقت نپيوندند. پيشگويي هاي آينده نزديك

جنبش كشيش هاي وابسته به ماري1 اعلاميه اي با اين عنوان صادر نمود: «چرا من هنوز مي گريم؟» اين اعلاميه ظاهراً به نقل از مريم مقدس مي گويد:

انسان بيش از هميشه فاسد، ملحد، شرور و ظالم مي شود. تنبيهي سخت تر از طوفان نصيب اين بشر بيچاره و گمراه خواهد شد. آتش از آسمان زبانه مي كشد و اين نشانه اين است كه «عدالت خدا»، زمان ظهور خود را قطعي نموده است.

متأسفانه در اين اعلاميه زمان شروع اين همه سوزي مشخص نشده است.

«دنيل دل مايو»2 عقيده دارد بشقاب پرنده ها در طول تاريخ به زمين سركشي كرده اند. هدايت اين سفينه ها را موجودات هوشمندي در دست دارند كه كره خاكي را آفريده اند. او معتقد است در زمين نيروهايي وجود دارند كه سعي مي كنند به ما بگويند به زودي مورد هجوم بيگانگان

قرار خواهيم گرفت. سپس كل بشريت متوجه آماده سازي خود و طغيان عليه چنين حمله اي خواهد شد. اما، در واقع، «تهاجم» توسط عيسي مسيح و سربازانش كه براي نجات زمين بازمي گردند صورت مي گيرد.

گروه ناشران «تيندل هاوس»3، «باشگاه غيب گويي متروك»4 را ايجاد نموده اند. آنها در ژانويه سال 2004 به پنج حادثه در سال 2003 اشاره كرده و معتقدند اين حوادث علائم حتمي پايان زمان در آينده اي نزديك هستند:

1. اسرائيل در حال ساختن ديوار 320 مايلي حائل است تا خود را از سرزمين فلسطينيان جدا كند.

2. سقوط صدام حسين كه احتمالاً موجب بازسازي شهر بابل خواهد شد.

3. ژاك شيراك، رئيس جمهور فرانسه پيشنهاد ايجاد يك «گروه پيشگام» در اتحاديه اروپا، به صورت مجزا از گروه اصلي، را ارائه كرد. اين حركت مي تواند همان پيشگويي ده پادشاه كه در كتاب دانيال نبي به آن اشاره شده است، باشد.

4. اين گروه احساس مي كند كليساي اسقفي آمريكا، با حركت به سمت حقوق مساوي براي همه، بخش هايي از كتاب مقدس را ناديده مي گيرد. براساس كتاب مقدس، ارتداد يكي از علائم آخرالزمان است.

5. آنها فكر مي كنند روي كار آمدن «ولادمير پوتين» و حزبش، ممكن است به بازسازي روسيه و تبديل شدن آن به بازيگر برجسته اي در صحنة جهان منجر شود. همانگونه كه در كتاب «حزقيال نبي» پيشگويي شده است.

كليساي سنتي كاتوليك آمريكا پيشگويي مي كند «سه روز ظلمت» در اندك زماني زمين را فرا مي گيرد. علامت هشداردهنده اين واقعه، صليبي است كه در آسمان نقش مي بندد و همه آن را مي بينند:

... دروازه هاي آسمان باز خواهد شد و شيطان وارواح اهريمني آزاد گشته و اجازه مي يابند محدوديت در زمين سير كنند. سه روز تاريكي مطلق

حكمفرا خواهد بود.

گويي زمان متوقف شده است. تنها منابع روشنايي، شمع هايي خواهند بود كه با تشريفات سنتي كليساي كاتوليك تقديس شده اند

.

«آگيپ پرس»5 گزارش داد اسقف «هواي هريس»6 73 ساله، از اولين پرستشگاه موقت وابسته به عيد پنجاهه در شهر «الكتون» ايالت مريلند مي گويد:

آنچه من مي بينم واقعيت يافتن كتاب مقدس در برابر ديدگانم است.

براساس اين گزارش آنچه او بعد از اين منتظر آن است بازگشت مسيج به عنوان منجي يهوديان مي باشد

.

سايت« Prophecykeepers.com » بيان كرد در پي حقيقت يافتن پيشگويي ها، در 31 ماه مي سال 2003، خورشيد در حالي كه حلقه اي نادر از نور يا حلقه اي از كسوف آتش تشكيل داده بود، به صورت يك پارچه خاكستر بر فراز اروپا و خاورميانه ظاهر گشت. آنها پيشگويي كرده اند كه سيكل ويرانگر پيشگويي هاي كتاب مقدس آغاز شده است.

2012_1998: «گوردن ميشل اسكاليون»7 حوادث و فجايع عمده را اينگونه پيشگويي مي كند: گرم شدن كره زمين، آب شدن توده هاي يخ قطب، زلزله، فوران آتشفشان و غيره

.

2009_1999: «جري فالول» در ژانوية سال 1999 پيشگويي كرد عيسي مسيح تا ده سال ديگر ظهور مي كند، اما قبل از آن ضد مسيح مي آيد. فالول با اشاره به ضد مسيح گفت:

آيا او زنده است؟ احتمالاً. چون در دوران محنت و رنج ظاهر گشته و خود را مسيح معرفي مي نمايد. او مطمئناً يك يهودي است و مطمئناً خود را مسيح معرفي مي كند. و چون عيسي مسيح به زودي خواهد آمد و او در آن زمان انسان بالغي است، پس بايد الان جايي در اين زمين زنده باشد.

در پي اين سخنان، خاخام جيمز رابين اظهار داشت، مسيحيان بايد نسبت به چنين اظهارنظرهايي

محتاط باشند. وي گفت سخن فالول نمايشگر بعضي مخالفت هاي تاريخي و پنهان با يهوديان است. فالول بعداً به خاطر گفته هايش عذرخواهي كرد. قرن بيست و يكم: «توماس چيس»8 پيشگويي كرد زماني كه جمعيت زمين به 66/6 ميليارد نفر برسد، جنگ آرماگدون رخ مي دهد. در سال 1999 جمعيت كره زمين به 6 ميليارد نفر رسيد.

6 آوريل 2005: «وارن جف»10، پيشگوي كليساي بنيادگراي مسيح، در سال هاي اخير حداقل سه بار به پيشگويي آخرالزمان پرداخته است. او پيروانش را جمع كرده تا همگي به سوي آسمان بالا روند. پيشگويي هاي او تاكنون واقعيت نيافته است. جف دليل آن را برعهده اعضا مي داند. گفته مي شود او منتظر حادثه اي مهيج در ششم آوريل سال 2005 است. اين تاريخ يكصد و هفتاد و پنجمين سالگرد تأسيس اين كليسا توسط جوزف «اسميت» است.10 سال 2006

«ميشل دروزين» در كتاب خود با عنوان: كد كتاب مقدس مي نويسد:

كدهاي كتاب مقدس حوادث آينده را به خوبي مشخص كرده اند. در كتاب مقدس به صورت رمز به «قتل عام جهاني» و «جنگ جهاني» اشاره شده است و براساس كدها هر دو اين حوادث در سال 2006 رخ خواهند داد.

«آني استانتون» برخورد يك شهاب سنگ را به زمين پيشگويي كرده كه در پي آن عيسي(ع) باز مي گردد و دوره هزار ساله صلح آغاز مي شود.

براساس نوشتة «ساندي تايمز»، يك گروه مذهبي با نام «خانواده» پايان جهان را در سال 2006 انتظار مي كشند. گفته مي شود اعضاي اين گروه مشغول ذخيره غذا هستند و مي خواهند در غاري در هند مخفي شوند.

به پيش بيني «ويكلي ورلد نيوز»، در سال 2006 بمب هاي هيدروژني در لندن، واشنگتن و تلاويو منفجر خواهند شد و اين

شروع جنگ آرماگدون خواهد بود.

2007: باز به پيش بيني «ويكلي ورلدنيوز»، در ساعت 7 روز هفتم از هفتمين ماه تقويم عبري كه برابر است با سال 2007 ميلادي مسيح همزمان در اورشليم، بغداد، واشنگتن، مسكو و همة پايتخت هاي جهان ظاهر مي شود. سال 2008

21 مارس 2008: گروه انگليسي «شاهدان لرد»11 بعداز محاسبات طولاني به اين نتيجه رسيدند كه شروع آرماگدون در اين تاريخ خواهد بود و در اين نبرد سه چهارم جمعيت جهان از بين مي روند. اين اتفاق درست 666 ماه عبري پس از تأسيس سازمان ملل در سال 1945 است. 6 آوريل 2008: «فيليپ بي. براون»12 پيشگويي كرده بود كه دوران محنت بزرگ با ظاهر شدن دو نمونه از شواهد كتاب مكاشفه در هفتم آوريل سال 2001 آغاز مي شود. او همچنين پيشگويي كرد شروع سلطنت هزارساله عيسي(ع) از ششم آوريل سال 2008 خواهد بود. 29 آگوست سال 2009: «جان داچمن»13 ادعا مي كند اخترشناس رصدخانه «مونت ويلسون» است. او ظاهراً معتقد است كه ستاره كوچكي در حال عبور از ابر ارت، يعني جايي مجاور منظومه شمسي كه ستاره هاي دنباله دار از آن جا سرچشمه مي گيرند، است. داچمن مي گويد: نيروي گرانش اين ستاره يك سوم ستاره هاي دنباله دار را _ بيش از يك ميليون ستاره _ به سمت خورشيد مي كشاند. او پيشگويي مي كند زمين مورد اصابت صدها ستاره دنباله دار قرار مي گيرد كه قطرشان 100 تا 900 متر مي باشد. او انتظار دارد برخوردها در 29 آگوست سال 2009 صورت پذيرد. 2010 : فيل استون از مؤسسة « Bible Time » بازگشت مسيح را 2000 سال بعد از زيارت او از معبد در سن 12 سالگي در سال 12 ميلادي تخمين

مي زند و چون تقويم كتاب مقدس تقريباً كوتاه تر از تقويم شمسي است، وي سال 2010 را مشخص نموده است. احتمالاً وضعيت وخيم تر از پيش بيني استون است. چون بيشتر دين پژوهان معتقدند عيسي(ع) 4 تا 7 سال قبل از ميلاد متولد شده است. يعني پيشگويي اين فرد بايد زودتر به حقيقت برسد. پي نوشت:

منبع: www.religioustolerance.org 1. The Marian Movement Priests.

2. Daniel Dl Maio.

3. Tyndale House Publishers.

4. Left Behind Prophecy Club.

5. Agape Press.

6. Haey Harris.

7. Gorden Michael Scallion.

8. Thomas Chase.

9. Warren Jeff. 10. اين تاريخ نيز سپري شد و ظاهراً اتفاقي رخ نداده است. 11. Lord’s Withesses.

12. Philip B. Brown.

13. John Dutchman. مترجم: ف. شفيعي سروستاني

اضطراب هاي آخرالزماني سال 2000

اخبار جالب توجه آغاز هزارة سوم مترجم: ف. شفيعي سروستاني

با نزديك شدن آغاز سال 2000 _ سالي كه تنها به خاطر داشتن «سه صفر»، ويژه و استثنايي گشت _ هيجانات هزاره گرايي، ذهن و روح بسياري از مردم جهان را در برگرفت. مؤسسة تحقيقاتي «گرايشات»،1 پيش بيني كرده بود فن غيب گويي و پيش گويي در ميان كشورها توسعه يابد. پيش گويي هاي رايج از اين قرار بود: 1. بازگشت عيسي مسيح.

2. ظهور «ضد مسيح»

3. جنگ بزرگ «آرماگدون» كه موجب مرگ ميلياردها نفر مي شود.

4. ورود ميهمانان فضايي كه جهان ما را به صورت چشم گيري تغيير مي دهند؛

5. فجايع بزرگ طبيعي، از جمله زلزله كه باعث نابودي تمدن بشري مي گردد؛

6. فاجعة تكنولوژيكي كه به دليل عدم آمادگي در برابر برنامه هاي كامپيوتري رخ مي دهد.

سال 2000 فرارسيد و حادثة خاصي روي نداد. به نظر مي رسيد اين سال نيز مانند سال هاي قبل است. پايان هزارة دوم بدون هيچ موجي آمد و رفت. مؤسسة «ينكلوويچ پارتنرز»2 يك نظرسنجي در سال 1993 انجام داد و دريافت كه بيست

درصد مردم آمريكا معتقد بودند: «بازگشت عيسي مسيح(ع) در حوالي سال 2000 روي خواهد داد.».

طي سال 2001 اضطراب هاي هزاره گرايانه به سرعت فروكش كرد. اين موضوع طبيعتاً صدمات مخربي بر منتظران آخرالزمان داشته است. جالب است ببينيم آنها چگونه با اين موضوع برخورد كردند و آيا اين واقعه اثر ماندگار خاصي باقي گذاشته است يا خير؟ اخبار نگراني هاي قبل از آغاز هزارة جديد

?«ريچارد لاندز»،3 مدير مركز مطالعات هزاره در دانشگاه بوستون گفت:

من بيشتر نسبت به بعداز سال 2000 نگرانم. ... مشكل واقعي اين است كه بعداز اين زمان _ در دهة اول قرن آينده _ گروه هاي آخرالزماني به تندروي گرايش مي يابند. آنها به دنبال قرباني مي گردند.

FBI? مطالعة گسترده اي در ارتباط با احتمال خشونت هاي مذهبي در آغاز سال 2000، آغاز نمود و نام آن را «پروژة مگيدو» نهاد. وزارت اطلاعات كانادا «سي.اس.آي.اس» (CSIS) در دسامبر سال 1999 گزارش مشابهي منتشر كرد. آنها برآورد كردند ممكن است، 400 فرقه اي كه به ترويج عقايد آخرالزماني سال 2000 مي پردازند، براي جلو انداختن روند آخرالزمان اسلحه جمع آوري كرده باشند. سي.اس.آي.اس گزارش داد:

نزديك شدن سال 2000 موجب برانگيختن اضطراب هاي هزاره گرايان و تشديد نگراني ها نسبت به حوادث بعد از آن و تهديدهاي بالقوة گروه هايي كه مي خواهند با خشونت از عقايد خود دفاع كنند، شده است. مشخص نيست چه فرقه هايي پتانسيل خشونت دارند. با اين حال نبايد اين احتمال ها را ناديده انگاشت. آنها ممكن است اهدف خود را به اشكال گوناگوني آشكار كنند.

? در اسرائيل نگراني هايي نسبت به احتمال خودكشي هاي دسته جمعي با انگيزة مذهبي وجود داشت. اين نگراني ها حول دو موضوع بود؛ اول، اينكه اورشليم كانون اصلي خودكشي هاي دسته جمعي قرار گيرد و دوم

اينكه تروريست هاي مسيحي با هدف به راه انداختن جنگ آرماگدون و بازگشت مسيح به اورشليم هجوم آورند.

نيروهاي امنيتي اسرائيل در طول سال 2000، انتظار سه ميليون توريست را داشتند. به نظر مي رسيد اين احتمالات جدي گرفته شده اند. دستگيري توريست ها و افرادي كه دچار اختلالات ذهني بودند براي نيروهاي اسرائيلي كار بسيار طاقت فرسايي بود. يك سخنگوي پليس گفت:

اگر برخلاف انتظار، مسيحا ظاهر نشود، از اين وحشت داريم كه بعضي از معتقدان نااميد، ابتكار عمل را در دست گيرند و روند آخرالزمان را تسريع بخشند. با مشكلاتي كه هم اكنون در اينجا داريم، اسرائيل به سختي مي تواند از پس چنين حوادثي برآيد. اخبار جالب توجه

با نزديك شدن هزارة سوم، پيشگويي هاي آخرالزمان اثر بزرگي بر ملت آمريكاي شمالي داشت:

? انتشار مجموعة كتاب هاي «تيم لاهي»4 و «جري جنگينز»5 با نام رها شده6: [اين كتاب ها]، شاهد موفقيت عظيمي بود. بيش از 17 ميليون نسخه از اين مجموعه از تاريخ 27 جولاي 2000 فروخته شد. رمان هفتم اين مجموعه با عنوان سكنا گزيده: وحش به تصرف درمي آورد بين ماه مه سال 2000 تا پايان ماه جولاي، بيش از دوميليون نسخه فروش داشت.

? روان پزشكان اسرائيل، ماه مه 1998: يك منبع خبري ناشناس گزارش داد: روان پزشكان اسرائيلي در حال آماده شدن براي مواجهه با هجوم زائراني مي باشند كه با مشكلات رواني هزاره روبرو هستند. دكتر «يربار ال» دربارة علايم بيماري اورشليم اسناد و مدارك تهيه كرده است. او مي گويد:

بيماران را زائراني تشكيل مي دهند كه خود را يكي از شخصيت هاي كتاب مقدس (عيسي(ع)، داوود(ع)، مريم مقدس و حتي مريم مجدليه) يا افراد برگزيده و كساني كه مأموريت الهي دارند، مي دانند. كلينيك «جيويت شال» معمولاً

در سال 150 نمونه از اين بيماران را معالجه مي كند. حدود 40 نفر از اين افراد بايد به بيمارستان فرستاده شوند. از نوامبر سال 1997 شمار مبتلايان 50 تا 60 درصد افزايش داشت. اين اختلال به ميزان قابل توجهي در ميان مسيحيان پروتستان و يهوديان و در آمريكا و اروپا شايع است. انتظار مي رفت صدها نمونه از اين نوع بيماران در سال 2000 در ميان سه ميليون زائر سرزمين مقدس وجود داشته باشند.

? اقامت در اسرائيل، 1998: ريچارد لاندز، مدير مركز مطالعات هزاره دانشگاه بوستون به مسئولان اسرائيل پيشنهاد داد از پذيرش توريست هايي كه بليت رفت و برگشت و محل اقامت مشخص ندارند خودداري كنند. او گفت:

به نيروهاي اسرائيلي مي گويم: كوه زيتون ممكن است در تسخير كساني كه در انتظار بازگشت مسيح در آن سكنا مي گزينند، قرار گيرد. اگر آنها بعداز نااميدي از اين موضوع به حفاري زمين بپردازند با وضعيت خاصي روبرو مي شويد.

? مهاجرت مسيحيان به اسرائيل، 1998: بعضي از مسيحيان اوانجليك ايالات متحده آمريكا، دارايي هاي خود را فروختند و به سمت كوه زيتون كوچ كردند. هتل كوه زيتون در تبليغات خود چنين آورده بود:

دوست داريد روزي كه عيسي مسيح باز مي گردد چگونه در كوه زيتون اقامت داشته باشيد؟

اين هتل را مسلمانان فلسطيني اداره مي كنند. از تاريخ اكتبر 1998، سه گروه مذهبي شناخته شده ايالات متحده مشغول فروش اموال خود و حركت به سوي اورشليم بودند.

? نامة مسالمت آميز كليساي اوانجليك لوتران آمريكا، نوامبر 1998: خبرگزاري بين المللي كليساي مسيحي در 18 نوامبر سال 1998 گزارش داد:

اسقف هاي كليساي اوانجليك لوتران آمريكا نامة مسالمت آميزي منتشر نموده و با رد پيشگويي هاي وحشيانه در مورد پايان جهان

اعلام كردند بايد، با اميد، به هزارة سوم خوشامد گفت.

«اچ. جرج اندرسون»، اسقف سرپرست و 65 اسقف شوراي اين كليسا كه بيش از 5 ميليون عضو دارد گفت: انتشار اين نامه به دليل هراس رو به افزون تغيير هزاره ضروري بود.

? فيلم هاي آخرالزماني، اكتبر 1999: «امگا كد»، فيلم مستقل شبكه «ترينيتي»،7 بزرگ ترين تلويزيون مسيحيان اوانجليك در ايالات متحده، مي باشد. موضوع اصلي فيلم نمايش «جذبه»؛ يعني زماني است كه مسيحيان رستگار، چه زنده و چه مرده، براي ملاقات با مسيح به سمت آسمان عروج مي كنند. تيم 2400 نفره اي از كشيشان به تبليغ اين فيلم مي پرداختند. «هال ليندسي»، پيشگوي پركار كتاب مقدس، مشاور اين فيلم در زمينة پيشگويي ها بود. امگا كد تا 25 اكتبر جزو ده فيلم برگزيدة هفته به شمار مي رفت.

? عكس العمل يهوديان به مراسم 31 دسامبر: 31 دسامبر سال 1999 مصادف با روز جمعه بود. غروب جمعه با آغاز روز مذهبي يهوديان همراه است. بسياري از يهوديان نسبت به شركت در روز جشن مسيحيان و انجام وظايف مذهبي خود در روز شنبه دچار دوگانگي شدند. يهوديان در ايالات متحده از سه روايت متفاوت پيروي مي كنند و هريك رفتار متفاوتي نسبت به اين دوگانگي داشتند:

_ يهوديان ارتدوكس: آنها هرگونه امر دنيوي را در انجام وظايف مذهبي روز شنبه رد نمودند. اتحادية جماعت ارتدوكس آمريكا، بزرگ ترين كنيسة يهوديان ارتدوكس، اعضاي خود را به مقاومت در برابر سازش با فرهنگ سكولار آمريكا فراخواند. آنها تهديد كردند سند «كوشر»8 يكي از رستوران هاي نيويورك را كه مورد مصرف يهوديان ارتدوكس است، باطل مي كنند. خاخام هاي ارتدوكس اسرائيل سعي كردند فعاليت هاي هتل ها و رستوران هاي كوشر كشور را، حتي اگر مشتريان غيريهودي باشند،

محدود سازند.

_ يهوديان اصلاح طلب: بسياري از جماعت هاي يهودي اصلاح طلب كه به اتحادية ليبرال گروه هاي عبري آمريكا مرتبط اند تصميم گرفتند، هرچه زودتر فعاليت ها را تعطيل كنند و اعضاي خود را براي شركت در امور سكولار و جشن آزاد بگذارند.

_ يهوديان محاظفه كار: اتحادية كنيسة حذب يهوديان محافظه كار آمريكا رساله اي را با عنوان، «شنبة قرون» به چاپ رساند. آنها اعضاي گروه خود را به سپري كردن آن روز به روش يهودي و در كنار خانواده وادار نمودند. پي نوشت ها:

1. Trends Research Institute.

2. Yankelovich Partners.

3. Richard Landes.

4. Tim Lahaye.

5. Jerry Jenkins.

6. Left Behind.

7. Trinity Broadcasting Network.

8. مصرف گوشتي كه به روش يهودي ذبح شده است (م).

شعر و ادب

شعر تنهايي

سكوت كوچه هاي تارِ جانم، گريه مي خواهد

تمام بندبندِ استخوانم، گريه مي خواهد

ببار اي ابر باران زا! ميان شعرهاي من

كه بغض آشناي آسمانم، گريه مي خواهد

بهاري كن مرا جانا! كه من پابند پاييزم

و آهنگ غزلهاي جوانم، گريه مي خواهد

نمي خواهم دگر آيينه را؛ چشمان من مُردند

كه در متنش نگاه ناتوانم، گريه مي خواهد

چنان دق كرده احساسم ميان شعر تنهايي

كه حتّي گريه هاي بي امانم، گريه مي خواهد

فرهام شاه آبادي فراهاني

چند رباعي

مشتاق جمال همچو ماهش، هستيم

محتاج نگاه گاهگاهش هستيم

عمري ست كه بسته ايم بر روزنه ها

چشمي كه يقين كند به راهش هستيم

? ? ?

سالي گذرد بي تو مرا روز؛ بيا

جان سوخت، تو _ اي شعلة جان سوز! _ بيا

لبريز شده كاسة صبرم، جانا

اي از همه غايب اي دل افروز، بيا

? ? ?

ما شيفتة زلف سمن ساي توييم

دل دادة قامت دل آراي توييم

هرچند فسرده ايم در باغ حيات

دل خوش به ظهور سرو بالاي توييم

محمد يوسفي مهري باران عشق

اي كه دريا پيش پايت خاكساري مي كند،

صبر هم در انتظارات بي قراري مي كند

بي تو مي خشكد لبان رود، اي باران عشق

عقد اشك و چشم را نام

تو جاري مي كند

نيست اندر سر هواي هيچ جا جز كوي تو

ناكجا آباد، آن جا خانه داري مي كند

در تمام سال هاي دوري من از رُخَت

در حضور غيبتت دل داغداري مي كند

اي تمام معني يك رود، اندر يك «كوير»

گر نباشي بي تو خشكي حكم جاري مي كند

محسن بدره (كوير) آستان عشق

يوسف نديده است به دنيا نظاره ات

كردم هزار حنجره نذر هزاره ات

راضي مشو كه طعمة دست خزان شوم

وامي شود گل لب من با اشاره ات

حرفي براي گفتن از اين دل نمانده است

جانا! كجاست در دل اين شب ستاره ات؟

رازي است سر به مهر، دو چشم سياه تو

ديدم به قاب ديدة تو استخاره ات

سر مي نهم به پاي تو در آستان عشق

من زنده ام به نام و نگاه دوباره ات

طيبه شاماني _ تهران

ارمغان شيعبان

سيدمحمود طاهري و اذا سئلك عبادي عنّي فانّي قريب أجيب دعوة الدّاع.1

و هرگاه كه بندگان من از تو دربارة من مي پرسند، پس «بدانند» كه من به آنان نزديك هستم، و دعاي آنكه مرا مي خواند مستجاب مي كنم.

هركجا بوي خدا مي آيد

خَلق بين، بي سر و پا مي آيد

زانكه جان ها همه تشنه ست به وي

تشنه را بانگ سَقا مي آيد

شيرخوار كَرَمند و نگران

تا كه مادر ز كجا مي آيد

در فِراقند و همه منتظرند

كز كجا وصل و لقا مي آيد

از مسلمان و جهود و ترسا

هر سحر بانگ و دعا مي آيد(مولانا)

در اين صحراي سوزانِ غفلت ها و لغز ش ها، در ميانِ اين همه نگراني ها و دغدغه ها، و در اين سوزِ عطشناك برخاسته از حرمان آب حيات، نيايش و نجوا با موجودي لطيف و دل آرام و دلربا، چه آرام بخش و روح افزا خواهد بود.

مي توان با نيايشي كوتاه، به واديِ ايمن حضور او نقبي زد و دريچه اي از نسيم نوازشگر او را به سوي خود گشود و مرهمي شفابخش براي دردها و نگراني هاي

خود فراهم ساخت و آب راهي به سوي قلب خود باز نمود، تا مجراي آب حياتي باشد كه از آن سرچشمة بي نهايت و هميشه جوشان، تراوش كند.

به راستي كه با «مِفتاح دعا» و نيايش، چه گره ها گشوده خواهد شد:

به صفاي دلِ رِندانِ صبوحي زدگان

چه گره ها كه به مفتاح دعا بگشايند (حافظ)

«حضرت دوست» در ما چه ديده است كه همواره ما را به خود فرامي خواند؟!، ما كه باشيم «كه بر آن خاطر عاطِر گذريم»:

من كه باشم كه برآن خاطر عاطِر گذرم

لطف ها مي كني اي خاك درت تاج سرم(حافظ)

معبود، ما را مشتاقانه، به خود فرامي خواند و مشاهده «صدها خطا از ما نيز» «گرهي بر ابروي او» ايجاد نمي كند. چه شرم ساريم از «سلامِ گرم» او در برابر آن همه لغزش ها از ما:

در دو جهان لطيف و خوش همچو امير ما كجا

ابرويِ او گره نشد، گرچه كه ديد صد خطا

من ز سلامِ گرمِ او آب شدم ز شرم او

وز سخنانِ نرم او آب شوند سنگ ها

چشم گشا، و رو نگر، جُرم بيار و خو نگر

خويِ چو آب جو نگر، جمله طراوت و صفا(مولانا)

به راستي كه اگر او با آن همه شكوه و عظمت و بزرگي، ما را به خود فرانمي خواند، چه كسي جرئت داشت كه نامش را ببرد:

اُذكروني اگر نفرمودي

زهره نام او كه را بودي(عطار)

و نيز به تعبير مولوي:

گر نه حديثِ او بُدي، جانِ تو آه، كي زدي

آه بزن كه آه تو، راه كند سوي خدا

و چه بيچاره است بنده اي كه چنين معشوقي «شراب طهور» و خوانِ آسماني خود را «رايگان» در اختيار او قرار مي دهد، ولي او روزگار خود را به غفلت سپري مي كند:

آمد شرابي رايگان، زان رحمت اي همسايگان

وان ساقيان

چون دايگان، شيرين و مُشفِق بر وَلَد(مولانا)

و حال آنكه آدمي در برابر چنين معشوق و نازنيني، بايد به هر قيمتي، به بارگاه امن و بي نهايت زيبايِ او بار يابد، تا آنجا كه اگر «در راهم ببندد» از «رهِ بام به تماشاي او برود»:

اگرم در نگشايي ز ره بام درآيم

كه زهي جانِ لطيفي كه تماشاي تو دارد(مولانا)

به هرحال، درِ گفت و گو همواره باز است و خوشا به حال آنان كه حلاوتِ اين گفت و گو و نيايش را مي چشيدند:

با لب او چه خوش بٌوَد گفت و شنيد و ماجرا

خاصه كه در گشايد و گويد خواجه اندرآ(مولانا)

ولي، هركس مي تواند در هر جا و مكان و به هر زبان، با خداي خويش به نجوا و گفت و گو بنشيند. در اين ميان ادعيه اي كه از اهل بيت(ع) در اختيار ما قرار گرفته است، يكي از زيباترين شكل راز و نياز است كه عميق ترين مضامين آن، از نظر ظاهر و الفاظ، جذّاب و زيباست.

بايد گفت ادعية اسلاميِ ما از محتواي والا و مضموني عميق نيز بهره مي برند. امام خميني(ره) در اين زمينه چنين مي فرمايد:

ادعية ائمة هُدي همان مسائلي را كه كتاب خدا دارد، دعاهاي آنها هم دارد با يك زبان ديگر. قرآن يك زبان دارد، يك نحو صحبت مي كند و همة مطالب را دارد، منتها بسياريش در رمز است كه ما نمي توانيم بفهميم و ادعية ائمه(ع) كه وضع ديگري دارد... . آن چيزي كه در قرآن به طور اسرار هست، در ادعية ائمة ما به طور اسرار هست.2

«مناجاتِ شعبانيه» از ادعيه اي است كه داراي جايگاه و منزلتي بسيار والا و ممتاز است، به طوري كه براي درك

بعضي از مضامين آن، راهي نيست مگر آنكه آدمي، خود به آن عوالم راه پيدا كند، و آن حقايق را از جان و شهود، حس نمايد.

دربارة اهميت اين مناجات، به سخني از امام خميني(ره) بسنده مي كنيم كه فرموده اند:

اين مناجات حضرت امير(ع) و فرزندان آن حضرت است و همة ائمة طاهرين(ع)، با آن خدا را مي خوانده اند و كمتر دعا و مناجاتي ديده شده است كه دربارة آن تعبير شده باشد كه: همة ائمه(ع) آنرا مي خوانده اند و با آن خدا را مناجات مي كرده اند.3

همچنين عارف سترگ، آيت الله ميرزا جواد ملكي تبريزي در مقام والاي مناجات شعبانيّه چنين مي گويد:

اين مناجات، مناجات معروفي است و اهلش به خاطر آن، با ماه شعبان مأنوس شده و به همين جهت منتظر و مشتاق اين ماه هستند. اين مناجات شامل مطالب اساسي در مورد چگونگي معامله بندگان با خداي بزرگ بوده و آداب خواستن، دعا و طلب آمرزش از او را آنگونه كه شايسته است، بيان مي كند و استدلال هاي جالب توجهي جهت اميدوار شدن به درگاه خدا كه با مناجات با او مناسب است در بردارد و به روشني، ملاقات، نزديكي و ديدن خدا را معني مي كند... .

به هرحال، اين مناجات بزرگي است و يكي از ارمغان هاي آل محمد(ص) مي باشد كه بزرگي آن را كسي كه قلب سالم و گوش شنوايي داشته باشد، درك مي كند و اهل غفلت از درك فوايد و نورهاي آن بي بهر ه اند.4

ما شبي دست بر آريم و دعايي بكنيم

غم هجران تو را چاره ز جايي بكنيم

دل بيمار، شد از دست، رفيقان مددي

تا طبيبش به سر آريم و دوايي بكنيم

خشك شد بيخِ طرب راه خرابات كجاست

تا در آن آب و

هوا نشو و نمايي بكنيم(حافظ)

پي نوشت ها:

1. سورة بقره(2)، آية 186.

2. صحيفة نور، ج 20، صص 82و 152.

3. همان، ص 17، ص 265.

4. ميرزا جواد ملكي تبريزي، مراقبات، ص 167و 168.

آخرالزمان و آيندة جهان در آينة كتاب

آخرالزمان و آيندة جهان در آينة كتاب 1. آخرالزمان در آيينة روايات

جابر رضواني، امام حسن مجتبي(ع)، اول، 1380، 127ص.

نويسندة محترم در اين كتاب، حدود 73 روايت را از پيامبر اكرم(ص) و ائمة اطهار(ع) دربارة آخرالزمان، بدون هيچ شرح و توضيحي، گردآوري و ترجمه كرده است. معيار نويسنده براي گزينش روايات، مسائل زمان غيبت و رفتار ناشايستي است كه از سوي انسان ها صادر مي شود، تا اعمالي كه در آن زمان ظاهر شده و شيوع پيدا مي كند، دامان انسان هاي وارسته و حقيقت جو را نگيرد.

در ضمن براي اين كه بعضي از مطالب و موضوعات احاديث، روشن گردد، رواياتي نيز در زيرنويس ها نقل شده است. 2. آيندة بشر و پايان جهان

احمد اميري پور، ترنّم، 1382، 360 ص.

ويژگي كتاب فوق اين است كه مسايل مهم فرا روي بشر را به طور جامع و فراگير به صورت يك مجموعه، شامل: پيشرفت هاي تكنولوژيكي و پزشكي، مباحث زيست شناسي و منابع كرة زمين، افزايش جمعيت و فقر، جنگ ها و رقابت هاي نظامي، ستاره شناسي و ... فراهم ساخته و در اختيار علاقه مندان قرار داده است. با همة اين اوصاف، كتاب مذكور، مجموعه اي فشرده، اما تا حدّ امكان مفيد و داراي اطلاعات آماري و پژوهشي شايان توجه براي همة علاقه مندان مي باشد.

اگرچه مطالب كتاب جنبة تخصصي ندارد اما در بحث از پايان جهان، فصلي هم به بيان ديدگاه اديان در اين باره اختصاص داده است. 3. آيندة جهان در ساية حكومت اسلامي حضرت مهدي(عج)

محسن همتي، نذير، سوم، 1381، 88 ص.

«مي آيد

در هنگامه اي كه يأس و نوميدي، قلوب مردم را فراگرفته و مي آيد براي انجام انقلابي بزرگ و سترگ كه باعث تحول عميق و ريشه اي در شيرازة زندگي معنوي و مادي بشر خواهد شد...».

خوانندة محترم مي تواند گوشه اي از اين تحول شگرف را كه در حكومت جهاني حضرت مهدي(ع)، شاهد آن خواهيم بود، در سيماي روايات نقل شده از معصومين(ع) در اين كتاب مطالعه كند. البته نويسنده در ابتداي كتاب، اشاره اي كوتاه نيز به قيام منجي موعود از منظر اديان مختلف و همچنين پاره اي از خصوصيات حضرت مهدي(ع) و ياران ايشان، نموده است. 4. آيندة جهان (دولت و سياست در انديشة مهدويت)

رحيم كارگر، بنياد فرهنگي حضرت مهدي موعود(عج)، اول، 1383، 392 ص.

«آيندة سياست و دولت، از ديدگاه شيعة دوازده امامي چه وضعيتي دارد؟» اين سؤالي است كه نويسندة كتاب به دنبال پاسخ آن مي باشد. لذا مطالب كتاب را در سه بخش تنظيم نموده است:

در بخش اول، پس از تبيين روش شناسي تحقيق در تاريخ آينده و آينده پژوهي، به بررسي نظريه هاي آينده تاريخ (سه ديدگاه مسيحيت، پايان تاريخ و ماركسيسم) پرداخته و آن گاه به تشريح مهدويت و آيندة تاريخ در انديشة شيعي مي پردازد. در بخش دوم كتاب، سه فرضيه در مورد دولت امام مهدي(عج) مورد بررسي قرار مي گيرد:

1. فرضية انتقام و پايان تاريخ بدون تشكيل دولت؛

2. فرضية دولت اقتدارگرا و مبتني بر قدرت فيزيكي؛

3. فرضية دولت اخلاق محور و مبتني بر ساختار امامت.

و سرانجام، نويسنده در بخش سوم به بررسي ساختار و سازمان حكومت مهدوي، با پذيرفتن فرضية سوم مي پردازد. 5. اوضاع در آخرالزّمان

رضا كوشاري، تهذيب، اول، 1383، 212ص.

حقيقت داشتن آخرالزمان و ظهور حضرت مهدي(عج)، دلايل و علايم بسياري

دارد كه ما را به بسياري از حقايق، راهنمايي مي كند. آن چه را كه در اين كتاب مي خوانيم بر دلايل و شواهد بسياري از موارد بايد شده، با استناد به روايات معصومين(ع) و بيان مصاديق كنوني آن به طور واضح اشاره كرده است. البته دسته بندي و فصل بندي در اين كتاب مشاهده نمي شود و نكتة ديگر اينكه در رابطه با بعضي از موضوعات آخرالزمان و ظهور آن حضرت، كتاب داراي تحقيقات تازه اي است كه براي اولين بار مطرح شده است. 6. پايان تاريخ ليبرال دموكراسي (يا حكومت جهاني حضرت مهدي(عج)؟

احمد سامعي، نسيم سحر، 1382، 144ص.

نويسنده، كتاب را در دو فصل تنظيم نموده است. در فصل اول با عنوان ليبرال دموكراسي، پس از تعريف تمدن غربي، به ديدگاه «فوكوياما» و «هانتينگتون»، دو تن از تئوريسين هاي آمريكايي، در رابطه با آيندة جوامع غربي و ليبرال دموكراسي پرداخته مي شود. از ديگر موضوعات مطرح شده در اين فصل، بررسي عملكرد آمريكا در جهان، حادثة 11 سپتامبر و پيامدهاي آن، سير تاريخي حمايت هاي آمريكا و نقش آن كشور در ايجاد رژيم صهيونيستي مي باشد. در فصل دوم تحت عنوان حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) نيز، ضمن ترسيم سيماي حكومت جهاني حضرت مهدي(ع)، به ساختار سازماني حكومت جهاني آن حضرت نيز اشاره مي شود. 7. سپيده دم ظهور (بررسي نشانه هاي ظهور حضرت ولي عصر(عج))

سيّدمحمدموسوي، اعجاز، ج 1، اوّل، 1383، 175ص.

سپيده دم ظهور، اين كتاب از سلسله مباحث پيرامون امام عصر(ع)، اثر نويسنده مي باشد كه در اين جلد به بررسي حوادث كلي و حوادث خاص، تا خروج سفياني پرداخته شده، البته به وقايع پس از خروج سفياني نيز به شكلي مختصر اشاره شده امّا بحث هاي مفصل تر در اين

باره را مي توانيد در جلدهاي بعدي اين كتاب دنبال نماييد.

نويسنده اذعان مي نمايد كه همواره سعي نموده در حد توان بدون تحميل شرايط خاص و يا عوامل خارجي، با توجه به شرايط مختلف و حالات گوناگوني كه در روايات به چشم مي خورد و تلفيق آنها با يكديگر، دربارة حوادث آينده پيش بيني نمايد و تا آن جا كه ممكن است از وقايع قطعي و حتمي، نام برده و از ذكر حوادث مشكوك و ضعيف خودداري نمايند. 8. علامات الظهور (دراسة و تحليل)

شهيد سيد محمد صدر، شيخ محمد فرطوسي، قلم الشرق، اول، 1426، 248 ص.

اين كتاب به زبان عربي و بخشي از دايرةالمعارف مهدوي تأليف «شهيد سيد محمد صدر» است. دايرةالمعارف مذكور، مجموعه اي كم نظير در تاريخ تأليفات شيعي با موضوع مهدويت است به دليل احاطه و شمول گستردة مباحث مختلف مهدوي و همچنين افق وسيع علمي نويسنده و گردآوري بسياري از نكات كه حكايت از تلاش فراوان ايشان در تأليف اين دايرةالمعارف دارد.

در اين كتاب، علايم ظهور در تقسيم بندي هاي زيبايي ارائه شده است. به طور مثال: علايمي كه به وقوع پيوسته است؛ علايمي كه هنوز محقق نشده است؛ علايمي كه شك داريم به وقوع پيوسته يا نه؛ علايمي كه شك داريم مربوط به قبل را ظهور است يا بعداز آن؛ علايم اجتماعي؛ علايم طبيعي؛ علايم اعجازي و ... .

از جمله موارد قابل توجه، تحليل جالبي است كه شهيد صدر دربارة دجال ارائه مي دهد. ايشان دجال را همان فرهنگ غرب كه در تقابل با فرهنگ اصيل اسلامي است مي داند و براي اثبات اين موضوع از رواياتي كه دربارة دجال صادر شده، بهره مي برد.

آخرالزمان: دورة پاياني دنيا

آخرالزمان: دورة پاياني دنيا «آخر» به بخش

پاياني هر مجموعه گفته،1 و «زمان» در لغت بر وقت كم يا زياد اطلاق مي شود.2 و مقصود از آن در اين جا روزگار و عمر جهان است. «آخرالزمان» تركيبي اضافي و به معناي بخش پاياني حيات دنيا است. واژة آخرالزمان در قرآن به كار نرفته؛ امّا مطالب گوناگوني درباره اين موضوع از آيات قابل استفاده است. قرآن به طور كلّي، جهانيان را به دو بخش پيشينيان (الأوّلين، المستقدمين) و پسينيان (الأخرين، المستئخرين) قسمت كرده است3 افزون بر آن، آياتي در قرآن از ميراث بري زمين به وسيلة صالحان و مستضعفان، پيروزي نهايي حق بر باطل و گسترش اسلام در سرتاسر جهان سخن مي گويد كه پس از وقوع بلاها و فتنه هاي بسيار محقّق مي شود.4 اين آيات با دورة پاياني دنيا ارتباط دارند5 و برخي از نشانه هاي قيامت كه از آن به «اشراط الساعة» تعبير شده6 نيز در اين بخش واقعند. در روايات و تفاسير، بسياري از نشانه هاي آخرالزمان از اشراط الساعة نيز شمرده شده است؛7 از اين رو براي جدايي اين دو موضوع مقالة آخرالزمان به حوادث و تحوّلات اجتماعي در واپسين دورة حيات بشري اختصاص يافته كه معمولاً در كتاب هايي تحت عنوان الملاحم والفتن8 و كتاب هاي مربوط به غيبت امام زمان(عج)9 بررسي مي شوند و «اشراط الساعة» به حوادث طبعي و دگرگوني هاي كيهاني در آستانة قيامت، مانند: طلوع خورشيد از مغرب، پوشيده شدن آسمان از دود، تاريك شدن خورشيد و ماه و ستارگان، متلاشي شدن كوه ها و... محدود شده است.10 تعبير «اليوم الأخر» كه در قرآن فراوان به كار رفته، با جهان آخرت مرادف و ناظر به اين واقعيت است كه زندگاني آن جهان، در پي حيات دنيايي،

سرانجام نهايي آن است؛11 در نتيجه، اين اصطلاح نيز به بحث «آخرالزمان» مربوط نمي شود. از آنجا كه مفهوم «آخر» نسبي است و در تاريخ انقراض دنيا اختلاف فراواني وجود دارد12 و قرآن نيز از تعيين وقتي مشخّص براي آن پرهيز كرده13 محدودة آخرالزمان به دقّت قابل انداز ه گيري نيست؛ با اين حال، با استفاده از روايات14 مي توان بعثت پيامبر خاتم را سرآغاز دورة «آخرالزمان» دانست15؛ البتّه در بيش تر روايات، آخرالزمان به دورة پاياني كه با ظهور مهدي(عج) مقارن است، اطلاق شده است. پي نوشت ها:

بخشي از مقالة دايرةالمعارف قرآن كريم، از انتشارات مركز فرهنگ و معارف قرآن

1. الكلّيات، ج1، ص 83.

2. لسان العرب، ج 6، ص 86، «زمن».

3. سورة واقعه(56)، آية 13 و 39 و 49؛ سورة حجر(15)، آية 24.

4. سورة اعراف (7)، آية 128؛ سورة نور (24)، آية 55؛ سورة قصص(28)، آية 5؛ سورة فتح(48)، آية 28.

5. قيام و انقلاب مهدي، ص 5و6.

6. سورة محمد(47)، آية 18.

7. روح المعاني، مج14، ج 26، ص 80_82؛ نمونه، ج 21، ص 449_ 451

8. الفتن و الملاحم في آخرالزمان، ابن كثير ابن طاووس؛ الملاحم و الفتن.

9. طوسي، الغيبه.

10. الكشّاف الموضوعي، ج 1، ص 97_ 102.

11. التحقيق، ج 1، ص 46، «آخر».

12. هزاره گرايي، ص 21.

13. سورة لقمان(31)، آية 34؛ سورة احزاب(33) آية 66؛ سورة زخرف(43)، آية 85.

14. بحارالأنوار، ج 40، ص 177؛ ج 2، ص 87؛ ج 9، ص 319؛ ج 12، ص 282؛ ج 14، ص 83و 184؛ ج 15، ص 203؛ ج 16، ص 18_21؛ ج 20، ص 222؛ ج 21، ص 317 و 351.

15. التحرير و التنوير، ج 26، ص 104.

آخرالزمان و شاعران معاصر

سهيلا صلاحي اصفهاني

در اشعار مهدوي مي توان

اشارت هايي را يافت كه بيانگر ناهنجاري ها و آزمون هاي سخت بشري در آستانة ظهور است. همچنين به خوبي مي توان باور به ظهور منجي و نيز شرايط عصر طلايي ظهور را در ابيات برخاسته از جان و دل شاعران بازيافت.

تصويري كه شعراي معاصر از شرايط آن روزگار ترسيم كرده اند، ويژگي هاي بارزي دارد. از آن جمله: 1. آشفتگي جهان

حميد سبزواري وضعيت جهان را در واپسين مراحل حيات مادي اين گونه توصيف مي كند:

جهان نشسته به خون اي خدا چه بيداد است

درخش صاعقة ذوالفقار مي خواهم

و نيز مي گويد:

زمانه بي خبر از سيرت و صفاي دل است

تو دلبرانه بيا، باب باوري بگشا

به انتظار رهايي نشسته شرق اسير

ز قلب غرب تبهكار معبري بگشا

محمدجواد محبت به تنگ شدن عرصه بر جهان اشاره مي كند:

تنگ شد عرصه بر جهان اي كاش

منتقم، كار را شروع كند

صالح محمدي با ذكر تشبيه زيبايي، چنين مي گويد:

بي تو دنيا شيخ صنعايي ست در شب غوطه ور

بي تو هستي مثل يك تاريكي بي انتهاست 2. بي ثباتي زمين

از نگاه حسين اسرافيلي، آخرالزمان هنگامة لرزيدن زمين است:

زمان سرگشته مي گردد، زمين بر خويش مي لرزد

صدا در كوه مي پيچد ز طوفاني كه ناپيداست

قيصر امين پور نيز از ويراني آن ياد مي كند:

تو از حوالي اقليم هركجا آباد

بيا كه مي رود اين شهر، رو به ويراني

«تنهايي زمين» تصويري است كه عليرضا قزوه رقم مي زند:

از آسمان چهارم، مسيح بازگشته ست

زمين ولي چه تنهاست، مگر تو بازگردي

احد ده بزرگي مي گويد:

زمين گشته بت خانة بيكران

تبردار ايمان تباران كجاست؟

پيامد بي ثباتي، سردي است كه گريبان زمين را مي گيرد. ذبيحي چنين مي سرايد:

دشت خسته، كوه ابري، آسمان خاكستري

راه در پيش و زمين سرد و زمان خاكستري

قربانعلي عالي زاده نيز همدل با ديگران زمزمه مي كند:

اينجا كجاست، تيره ترين چهرة زمين

اينجا كه هيچ تشنه به باران نمي رسد 3.

نابه ساماني انسان

ظهور، هنگامي به وقوع مي پيوندد كه انسانِ آسيب پذير، با ابليس درون خود، با درد و يأس و با فريب و كينه دست و پنجه نرم مي كند.

بهروز ياسي مي گويد:

حال و روز من بد است، خسته ام از اين زمين

از پرنده ها بپرس، يا خودت بيا ببين

محمدعلي شيخ الاسلامي نيز اشاره مي كند:

چه ابليسي تنيده در وجود ما، خداي من

مسيحا هم ندارد لطف اعجازش اثر، حتي

احد ده بزرگي، ذبيح الله ذبيحي و يوسف شيردژم هم از يأس مي گويند:

در اين دشت دلگير يأس آفرين

نواي خوش آبشاران كجاست؟

? ? ?

كوله بار از شوق خالي، پاي رفتن لنگ لنگ

مثل جنگل هاي بي خورشيد، جان خاكستري

? ? ?

اگرچه زلزلة يأس مي وزد اما

فرو نمي شكند برج بردباري ما

نالة كاكايي از درد نيز شنيدني است:

چون عصاي موريانه خورده، دست هاي من

زير بار درد تار و مار شد، نيامدي

بي شك در چنين شرايطي غم از هر سو، سراغ دل انسان را مي گيرد و به قول سبزواري:

دلي نماند كه خار غمي در آن نخليد

در اين زمانه يكي غمگسار مي خواهم

عبدالعظيم ساعدي هم مي گويد:

غم بزرگ زمانه سياه كرده زمين

تو از تبار طلوعي چه ناب مي آيي

بسيار طبيعي است كه در چنين وضعيتي با مرگ عاطفه ها مواجه باشيم. محمود شاهرخي چنين مي سرايد:

بنگر بناي مردمي و مهر گشته سست

اي آنكه پشت ملكِ بقا از تو محكم است

و حميد سبزواري با او همراهي مي كند:

فضاي عاطفه تنگ است و اين قفس دلگير

به وسعت چمن آرزو دري بگشاي

بي پناهي انسان نيز نتيجة ديگري است كه يدالله گودرزي به آن اشاره مي كند:

در وسعت قديمي اين وسعت عبوس

ايمان به بي پناهي انسان مي آورم

و به قول سلمان هراتي:

روزي هزار مرتبه تا مرگ مي رويم

روزي هزار مرتبه تكرار مي شويم 4. هجوم فتنه ها

در اغلب سروده هاي مهدوي مي توان ردپاي فتنه هاي

آخرالزمان را يافت. به عنوان مثال محمود شاهرخي خطاب به امام عصر(ع) مي گويد:

اي خادم در تو سليمان! ببين كنون

در دست ديو فتنه گر قرن، خاتم است

و باز در بيتي ديگر مي آورد:

اي از تو جمع، خاطر شوريدگان! ببين

كار جهان ز فتنة ايام درهم است.

حميد سبزواري نيز از فتنه ها بدين گونه ياد مي كند:

ز خانه خانة اسلام ناله مي شنوم

تسلّي دل اين سوگوار مي خواهم

به محو فتنة دجال شوم خون آشام

قيام قائم حيدر تبار مي خواهم

ز قدس و كعبه امان رفته، اي اميد و امان

بيا كه خاطر اميدوار مي خواهم

سبزواري هم چنين در غزلي ديگر مي سرايد:

دوباره سامريان فتنة زمان شده اند

زمين به تندر الله اكبري بگشاي

فلك ز فاجعة مسجد خليل تپيد

صلاي عدل زن و دست كيفري بگشاي

در شعر سيميندخت وحيدي، چنين به گرفتاري هاي آخرالزمان اشاره شده است:

زمين اسير بلا شد، ميان شعله رها شد

برفت آتشم از سر، خدا كند كه بيايي

و بهروز ياسمي هم از هجوم فتنه ها به ياد «عصر قاسطين» مي افتد:

حال و روز من كه هيچ، ماه و سال ما همه

مثل قرن آتش است، مثل عصر قاسطين

محمد جواد غفورزاده مي گويد:

اكنون كه خط آتش و خون پيش روي ماست

اي دادخواه خون خدا در برم بيا

اشارة مصطفي عليپور هم در عين ادبي بودن، باور به ايجاد فتنه در فصل نهايي عالم را حكايت مي كند:

هجوم عاصي طوفان به فصل غيبت تو

چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايي!

در شعر افشين علاء نيز سخن از رهايي زمين از بند فتنة تزوير و نيرنگ هاست:

برگرد تا زمين و زمان را رها كنند

چپ ها و راست ها، و سياه و سفيدها

بازآ كه خلق را نكشاند به سوي خويش

بازار پر فريب مراد و مريدها

? ? ?

هم چنان كه اشاره شد بخش ديگر سروده ها نويد آمدن نجات بخش

موعود را مي دهند، مانند:

شبي با نسيم سحر خواهد آمد

گل از پرده روزي به در خواهد آمد

مشفق كاشاني

آن قيام بزرگ رستاخير

بي ظهور تو كي وقوع كند

محمدجواد محبت

صداي سم سمند سپيده مي آيد

يلي كه سينة ظلمت دريده مي آيد

به پاسداري آيين آسماني ما

گزيده اي كه خدا برگزيده مي آيد

نصرالله مرداني

تو خواهي آمد و آواز با تو خواهد بود

پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود

حسين منزوي

مي آيد از نهايت ابهام آسمان

يك مرد از اهالي اقليم يادها

ناصر همتي

شب غليظ در اين كوچه ها نمي پايد

در آن دمي كه تو با چلچراغ مي آيي

سلمان هراتي

و سرانجام در بسياري از ابيات معاصرين، سيماي هستي پس از ظهور، خوش مي درخشد:

پس از بادهاي هرزه گرد فصل بي رنگي

نسيم روح بخش از چشم آن موعود برمي گشت

حميد مبشر

بيا به خانه كه اميد با تو برگردد

هزار مرتبه خورشيد با تو برگردد

بيا عزيزترين يوسفم كه در نفسي

بهار رفته به تبعيد با تو برگردد

مصطفي محدثي خراساني

ببين مولا به محض اينكه از عشق تو مي گويم

جهان را شوق يك فرداي نامحدود مي گيرد

صالح محمدي امين

فردا هزار آينه عطر نور در كوچه هاي شهر مي پيچد

فردا سرآغاز زلالي هاست، فصل بلوغ سبز انسان است

مهدي مظفري ساوجي

تو رهايي، نويد سحرگاه عيدي

من تو را اي نسيم سحر! مي شناسم

سهيل محمودي

هزار آينه مي رويد به هرجا مي نهي پا را

همين قدر از تو مي دانم هوايي كرده اي ما را

منصوره نيكوگفتار

«ميراث رسولان» غزلي كوتاه از مرتضي نوربخش است كه در همين حال و هوا سروده شده:

گام هايت صبح را تفسير خواهد كرد

خاك را از تيرگي تطهير خواهد كرد

باغ آوازت كه ميراث رسولان است

شاخساران را پر از تكبير خواهد كرد

با تو اصل عدل عالمگير خواهد شد

با تو رنگ زندگي تغيير خواهد كرد

تا بيايي آفتاب، اين هم ركاب تو

در غروب واپسين تأخير خواهد كرد

من

چنان در ديدنت محوم كه پندارم

مرگ در ديدار با من دير خواهد كرد

قيام آخر و پايان طغيان يهود

اشاره:

همواره بيمار دلان و باطل جويان در پي تأويل آيات متشابه قرآن حكيم بوده اند تا آنها را به دلخواه خود براي توجيه آراء فاسد و عقايد نادرستشان به كار برند، اما خداوند در هر زمان حجت معصومي دارد كه تأويل درست آيات را بيان نموده، و از گمراهي مردم جلوگيري مي كند. آيات قرآن را باطني است و بطن آن را بطني ديگر و آن را ظاهري است و ظاهرش را ظاهري ديگر؛ همانا آيه اي اولش دربارة چيزي خواهد بود و آخرش مربوط به چيزي ديگر. در عين حالي كه سخن متصل و پيوسته اي است كه بر چند وجه مي گذرد.

مطابق فرمودة خداوند تبارك و تعالي، تأويل آن را جز خداوند و راسخان در علم، هيچ كس نمي داند؛ و امامان امت(ع) كه همان راسخان حقيقي علم مي باشند فرموده اند: ما آن را مي دانيم.

برآن شده ايم تا از اين شمارة مجله، آيات قرآني را كه مرتبط با وجود شريف امام عصر(عج) مي باشند، به حضور خوانندگان محترم ارائه كنيم باشد كه در زمرة ايمان آوردندگان و تصديق كنندگان آيات حق بوده باشيم.

خداوند متعال مي فرمايد:

و قضينا إلي بني إسراييل في الكتاب لتفسدنّ في الأرض مرّتين و لتعلنّ علوّاً كبيراً ? فإذا جاء وعد أوليهما بعثنا عليكم عباداً لنا أولي بأس شديد فجاسوا خلال الدّيار و كان وعداً مفغولاً ? ثمّ رددنا لكم الكرّة عليهم و أمددنا كم بأموال و بنين و جعلناكم أكثر نفيراً.1

و به بني اسراييل در كتاب خبر داديم كه البته شما دو بار در زمين فساد بزرگي خواهيد كرد و تسلّط و سركشي سخت ظالمانه اي خواهيد داشت? پس هرگاه نوبت

نخستين انتقام فرا رسد بندگان سخت جنگجوي خويش را بر شما خواهيم برانگيخت تا آنجا كه درون خانه هايتان را نيز جستجو كنند و اين وعدة حتمي خواهد بود ? سپس بار ديگر شما را برآنان سلطه دهيم و به وسيلة اموال و فرزندان مدد نمائيم و تعداد [افراد] تان را بيشتر سازيم.

از حضرت امام صادق(ع) روايت است كه دربارة اين قول خداي تعالي به بني اسراييل در كتاب خبر داديم كه البتّه شما دو بار در زمين فساد بزرگي خواهيد كرد. فرمودند: يكي كشتن علي بن ابي طالب(ع) و دوم ضربت زدن به امام حسن(ع)، [و تسلّط و سركشي سخت ظالمانه اي خواهيد داشت] فرمود: كشته شدن امام حسين(ع) است [پس هرگاه نوبت نخستين انتقام فرارسد] پس چون موعد ياري گرفتن و خونخواهي براي حسين(ع) فرارسد [بندگان سخت جنگجوي خويش را بر شما خواهيم برانگيخت تا آنجا كه درون خانه هايتان را نيز جستجو كنند] قومي هستند كه خداوند آنان را پيش از قيام حضرت قائم(ع) برمي انگيزد، كه هيچ [مسئول] خوني از آل محمد(ص) باقي نگذارند جز اينكه او را بكشند، [و اين وعدة حتمي خواهد بود] يعني: آمدن حضرت قائم(ع) [وعده اي حتمي است]، [سپس بار ديگر شما را بر آنان سلطه دهيم] خروج امام حسين(ع) با هفتاد تن از اصحابش [در زمان رجعت] در حاليكه كلاه خودهاي زرّيني كه دو رو دارد بر سر دارند و اعلام كنندگاني بمردم برسانند: اين حسين است كه خارج شده، تا آنجا كه مؤمنان هيچ شكّ و ترديد دربارة او نكنند و بدانند كه او دّجال و شيطان نيست، و اوست حجّت قائم [به حق] در ميان شما و چون معرفت به اينكه

آن حضرت همان حسين(ع) است در لدهاي شيعيان استقرار يافت، حضرت حجّت را مرگ فرا مي رسد، و كسي كه آن جناب را غسل مي دهد و كفن و حنوط مي كند و به خاك مي سپارد همان حسين [بن علي(ع)] خواهد بود، و جز وصيّ و امام هيچكس متصدّي [كار كفن و دفن] وصي نشود.2

عياشي، به نقل از يكي از راويان حديث، مي گويد: سپس امام حسين(ع) زمام امورشان را به دست مي گيرد تا آنجا كه ابروهايش بر روي چشم هايش مي افتد.3 پي نوشت ها:

? برگرفته از: سيماي حضرت مهدي(عج) در قرآن، سيد هاشم حسيني بحراني، ترجمة سيدمهدي حائري قزويني.

1. سورة اسراء (17)، آيه هاي6_4.

2. الكيني، محمدبن يعقوب بن اسحاق، روضة كافي، ص 250. همچنين بخش هايي از اين روايت در اين منابع نيز آمده است: قولويه، جعفربن محمد، كامل الزيارات، ص 62 و 64؛ تفسير عياشي، ج 2، ص 281.

درمانده از رفتن

شيدا سادات آرامي

زن چادرش را از سر برداشت و با چشماني پف كرده و خواب آلود، ساق پاي مرد را گرفت و با همة قدرت زنانه اش به سختي فشرد. در همين مدّت كه از خواب بيدار شده بود، شايد اين چندمين بار بود كه اين كار را انجام مي داد و هر بار مرد، بدون كمترين عكس العملي، تنها نگاهش مي كرد و او كه حالا سرانگشتانش از زور فشار درد گرفته بود، آهي بيرون داد و به مردي كه خسته و زار در رختخوابش دراز كشيده بود، نگريست و گفت:

احمد! راستي هيچي احساس نمي كني؟ اصلاً دردت نگرفت؟

و وقتي جواب منفي او را شنيد، آرام پايش را كمي بالا آورد و يكدفعه رها كرد. پا مثل تكّه گوشتي، پائين افتاد و به دنبال آن چشمان نگران

زن، با تعجّب به احمد خيره شد و زيرلب گفت:

او حتي نمي تواند، پايش را بالا نگاه دارد... .

بغض، باعث شده بود كه احمد تا آن لحظه، كمتر حرف بزند، امّا حالا لبان چسبناكش را از هم گشود و گفت:

محبوبه! من هم از آن موقع تا حالا، دارم همين را به تو مي گويم. امّا تو باورت نمي شود و مي گويي به نظرت مي آيد. يا پايت خواب رفته... .

و بعد با بغض فروخورده اي ادامه داد:

محبوبه! احساس خوبي ندارم. دارم فكر مي كنم، اگر فلج شده باشم چي؟...

محبوبه، از هول زبانش را به دندان گزيد، اين چه حرفي است؟ احمد؟ صبر داشته باش. بگذار اصغرآقا، دكتر بياورد، بببنيم چه مي گويد؟

احمد، معصومانه پرسيد:

به نظرت، اصغرآقا، دير نكرده؟ نكنه دكتري پيدا نكند، هان؟ اين موقع شب مطب شبانه روزي كم پيدا مي شود، مگرنه؟

محبوبه، خودش را ميان چادري كه از سرش افتاده بود، پيچاند و گفت:

فكر نكنم، پيدايش مي شود حالا، امّا احمد! بهتر نيست مادرجان را از خواب بيدار كنم؟ شايد چيزي بلد باشد؟

نه، حرفش را نزن. خودت كه مي داني، قلبش ناراحت است. همين كه تا حالا هم بيدار نشده، خدا، خيلي كمك كرده.

احمد، راست مي گفت، خواست خدا بود كه تا حالا بيدار نشده بود. هم او، هم بچّه ها. كه كنار مادرجان، در اتاق بالا، خوابيده بودند. بچّه ها كه وضعشان معلوم بود، آنقدر در مجلس عروسي، با بچّه هاي ديگر بازي كرده بودند. كه حسابي خسته شده بودند، مثل خود محبوبه. و اين امّا بهانة خوبي بود تا رفت و آمدهاي نيمه شب و سروصداي طبقة پايين بيدارشان نكند. حتي وقتي او، چادر به سر و دوان دوان، رفت دنبال اصغرآقا _ همساية بغلي شان _ و از او

خواست تا به خانه شان بيايد. بندة خدا _ اصغرآقا _ چقدر ترسيده بود. وقتي محبوبه گفت: حال احمد خوب نيست، او اوّل پرسيده بود: «نفس كه مي كشد هان؟» و بعد، همانطوري با زيرپيراهن و پيژامه و موهاي پريشان و چشماني پف كرده، دنبال محبوبه آمد بالاي سر احمد. و خيلي هم نگذشت تا اينكه اصغرآقا رفت خانة خودشان آماده شود. تا حالا كه شايد نيم ساعت شده باشد، رفته پي دكتر شاهرخي نامي كه خودش مي گفت: در فلكة شاه عبدالعظيم، مطب شبانه روزي دارد و هميشه باز است، حتي نيمه هاي شب. مثل همين حالا كه شب از نيمه گذشته و سكوت و تاريكي همه جا را به زير سيطرة خود فرو برده و تنها صداي جيرجيرك ها از توي باغچة كوچك حياط. به گوش مي رسد. پنجره ها باز است و گاه گاهي، هوايي گرم و مرطوب، از ميان پنجرة نيمه باز، خود را به داخل مي كشد. چرخي مي زند و غمبار و سنگين از اتاق بيرون مي رود. محبوبه، هنوز كنار رختخواب احمد، چمباتمه زده و زانوهايش را به بغل گرفته و به چهرة احمد، خيره شده. همان صورت استخواني، با محاسني مشكي و چشماني نافذ، امّا اغلب به زير افتاده ... و او چقدر از اين چهرة آرام و معصوم او خوشش مي آمد. يادش آمد، آنوقت ها كه هنوز عروسي نكرده بودند، يعني همان روز كه احمد به خواستگاري اش آمده بود و قرار شد با هم كمي صحبت كنند. احمد، چقدر شيرين و دلنشين از حضرت صحبت به ميان آورد:

نظر بنده اين است كه اگر مي خواهيم زندگي تشكيل دهيم، بايد كارمان، رفتارمان، حرف هامان، طوري باشد كه آقا از ما راضي باشد. خداي نكرده حرفي

براي خوشايند ديگران نگوييم كه در آن، دل آزردگي آقا را به دنبال داشته باشد... .

بعد آرام سرش را بالا آورده بود و با همان چشمان پاك و سياهش به محبوبه نظري انداخته و ادامه داده بود:

حتي دوست دارم به اين بهانه، صاحب فرزند شويم كه ياري به ياران آقا اضافه شود و عاشقي به جمع عاشقانش... .

محبوبه از همان وقت، اسير آن نگاه و آن سخناني كه بوي عطر معنويّت مي داد، شده بود. و اگر بد نبود و نمي گفتند: دختر، هول برش داشته، دوست داشت، همانجا و در همان مراسم و حتي به خود احمد، بله را بگويد، و اينك، همان چشمان سياه، امّا خسته مدتي است كه به سقف خيره شده و محبوبه خوب مي فهميد كه به چه زحمتي، اشك ها را پشت پلك هايش نگه داشته است. در همين افكار بود كه با بلندشدن صداي زنگ، از جا پريد. چادر سر كرده، نكرده به سمت در دويد. چادر را روي صورتش كيپ كرد و چفت درب را عقب كشيد...

... دقايق زيادي از آمدن دكتر و اصغر آقا نمي گذشت. محبوبه پتوي روي پاهاي احمد را تازد و كناري گذاشت. دكتر با خونسردي با سرانگشتانش و انگشت شصت، داشت همان كارهايي را كه محبوبه انجام داده بود، روي پاهاي احمد، تكرار مي كرد. بعد عينكش را كمي پايين آورد و از بالاي عينك رو به احمد، پرسيد:

چيزي در پاهايت احساس نمي كني؛ دردي، گرفتگي، سفت شدن ماهيچه...

احمد به آهستگي جواب منفي داد. دكتر سپس چفت كيفش را باز كرد. چكش كوچكي را از آن بيرون آورد و به نرمي به زانوي چپ احمد زد. امّا او، عكس العملي نشان نداد.

اين كار، با ضربة محكمتري با زانوي ديگر، نيز انجام گرفت، امّا ضربه هاي محكمتر هم چيزي را عوض نكرد. دكتر عينكش را روي چشم جابه جا كرد و سوزني را از كيف درآورد و خيلي زود به كف پاي احمد، فرو برد. محبوبه اين صحنه را كه ديد، لبش را گزيد و خودش را عقب كشيد. اصغرآقا هم، ابروهايش توي هم رفت و دلسوزانه گفت:

دِ دِ دِ ... احمدجون! ملتفت سوزن نمي شوي؟

و احمد كه اشك در چشمانش جمع شده بود، خيره به سوزني كه حالا تا كمر به كف پايش فرورفته بود، مي نگريست و تنها با سر جواب منفي داد. دكتر گفت:

ببينم، تا حالا سابقه داشته كه يكدفعه پاهايت خواب برود...

نه، آقاي دكتر. به ندرت، آن هم وقتي كه زياد روي يك پايم نشسته باشم. امّا نمي دانم كه چي شد، همين يكي، دو ساعت پيش از خواب بيدار شدم كه بروم آب بخورم ديدم قادر به هيچ حركتي نيستم...

براي لحظاتي سكوت غريبي فضاي اتاق را احاطه كرده بود. اتاقي كه با تك چراغي كه محبوبه روشن كرده بود. غمبارتر به نظر مي رسيد. دكتر روي برگة سفيدي، چيزهايي نوشت و بعد از مهر و امضا كيفش را بست و گفت:

برايتان آرام بخش نوشته ام و البته بهترين چيز برايتان استراحت است.

در همين وقت محبوبه با يك ليوان آب جوشيده از آشپزخانه، برمي گشت كه از دكتر علّت بي حسي پاها را پرسيد:

اعصاب پا، اعصاب وقتي از كار بيفتد، به دنبالش عدم احساس درد و عدم تحرّك خواهند آمد.

محبوبه با نگراني پرسيد:

بايد چكار كنيم، آيا مي تواند دوباره راه برود؟

دكتر، جرعه اي آب جوش را مزمزه كرد و نگاهش را از چشمان اشك آلودي

كه ملتمسانه به او زل زده بود، برگرفت و گفت:

قبلاً عرض كردم، بايد استراحت كند. نبايد به خودش فشار بياورد كه حتماً روي پا بايستد، تا ... تا بينيم چه مي شود... دل محبوبه، مثل لبانش لرزان بود و كم طاقت. با خودش فكر كرد چه مي شد اگر بعضي از دكترها، براي لحظه اي هم كه شده، خودشان را جاي اطرافيان بيمار مي گذاشتند و بدون اين همه سؤال و جواب، خودشان كمي توضيح مي دادند. و بعداز اين فكر، با وجودي كه كمي خجالت مي كشيد، امّا دوباره پرسيد:

خيلي ببخشيد، امّا، آيا نمي شود، اميد داشت كه با عمل جراحي ... خوب بشود.

دكتر بي اعتنا، ليوان آب جوش را روي بشقابي كه هنوز دست محبوبه بود، گذاشت و گفت:

اميد به خدا .... همين را مي توانم بگويم... .

با اين حرف، محبوبه، دستش را گرفت جلوي دهانش، نمي خواست بغضش، حالا و اينجا بتركد. به سختي توانست جلوي خودش را بگيرد تا وقتي كه در حياط بسته شد و محبوبه به پشتة رختخواب هاي گوشة اتاق تكيه زد و به دنبال آن تصوير احمد در نگاهش لرزيد و تار شد و شروع كرد به بلندبلند گريه كردن... .

احمد كه تا حالا داشت از پشت پنجرة اتاق، آسمان پولكدوزي شده را تماشا مي كرد، رو برگرداند. او هم بي صدا داشت گريه مي كرد. امّا اشك محبوبه را كه ديد، طور خاصّي نگاهش كرد و گفت:

محبوبه! اينقدر فكر و خيال نكن، بايد ببينم خدا چه مي خواهد. تو هم برو بخواب، خيلي خسته شدي... كمي استراحت كني، بد نيست. حالت بهتر مي شود. محبوبه، با بي حوصلگي گفت:

چه خوابي احمد، با اين اتفّاقي كه افتاده ... در ثاني، وقت نماز هم نزديك است. چند

دقيقه مي نشينم، بعد براي وضو مي روم... .

احمد باز هم به آسمان خيره شد و محبوبه خوب مي فهميد، بغضي كه در گلويش نشسته و قطرات داغ اشكي كه دائماً در چشمانش متولّد مي شوند، به دنبال فرصتي براي رهايي هستند. و او با خود فكر كرد، اين شب چهارشنبه، اوّلين شب چهارشنبه طي اين چهار سال است كه او را در خانه و كنار خودش مي بيند. آن هم چون امشب عروسي خواهرش بوده. و وقتي ساعت 12 شب خانه رسيدند، احمد، زود خوابيد، پيدا بود كه چون مرغكي مي نمود كه از چمنزارش، دور شده باشد. و محبوبه بي معطلّي لباس بچّه ها را عوض كرد و فرستادشان اتاق بالا پيش مادربزرگ. و خودش، طبق عادت هميشگي اش تا همة لباس ها را مثل روز اوّل جمع نمي كرد و داخل كمد آويزان نمي كرد، خوابش نمي برد... بعداز انجام كارها، تازه چشمشم گرم شده بود كه با صداي نگران احمد، از خواب پريد:

محبوبه، دست بزن به پايم، فشار بده... بگو من خوابم يا بيدار... محبوبه! پاهايم حركت نمي كنند.. به جون خودم. هيچي احساس نمي كنم... .

وقتي افكارش به اينجا رسيد، دلش سوخت و خط اشك روي صورتش پهن شد. پس از دقايقي از جا برخاست و در حاليكه از اتاق بيرون مي رفت، گفت: من مي روم مادرجان را براي نماز بيدار كنم. براي تو هم ظرف آب و حوله مي آورم... .

زمان سپري مي شد و نسيم سحري از لاي پنجرة نيمه باز، به حريم اتاق غمناك، قدم مي گذاشت و پس از عبور از سر و روي احمد، او را به ياد هفته هاي پيشين مي برد. شب هاي چهارشنبه كه اين نسيم دل انگيز و معطّر، چون دستمالي حرير، اشك هاي صورتش را مي رُفت.

و او پس از فراقت از خواندن نماز شب و نماز حضرت صاحب الأمر(عج). چه حال خوشي پيدا مي كرد. گويا نسيم قبلاً، از روي مبارك آقايش، عبور كرده باشده كه اينچنين روح بخش و دلچسب بود... و چه سنگين بود، برايش، اگر پاي رفتن نمي داشت. اگر... اگر... و صداي ناله اش با صداي ملكوتي اذان درهم آميخت، آنقدر كه متوجّه نشد، صداي زمزمه هاي غريبي در بيرون اتاق شنيده مي شود. لحظه هايي سرشار از نور و روشنايي كه برقلب اندوهناك احمد فرومي ريخت. لحظه هايي كه آدمي را به نيايش و شستشو در جويبار، پاك عبادت و راز و نياز، دعوت مي كرد. لحظه هاي شكوفه زدن گل هاي ايمان و اميد به پروردگار... لحظه هايي كه شيرين و سبز گذشتند... و خيلي طول نكشيد كه مادر احمد، نگران و مضطرب با ظرفي آب و حوله اي در دست وارد شد. همين كه نگاهش به احمد كه در رختخواب دراز كشيده بود و سعي داشت به احترام مادر، خودش را جابجا كند، افتاد. ظرف آب را لب پنجره گذاشت و متعجّبانه پرسيد:

احمد! مادر، محبوبه چي مي گويد، پاهايت حركت ندارد، آخر چرا؟

سپس نشست و دستان چروكيده و گرمش را به پاهاي احمد كشيد..

يا امام زمان! چرا اينجوري شدي. تو كه ديشب تو عروسي خوب بودي. اونجا هم گناه نبوده كه بگم خدا خشمش گرفته... .

محبوبه كه وارد اتاق شد، يكي از بچّه ها هم همراهش بود، دخترك كه از صحبت هاي محبوبه با مادرجان، بيدار شده بود. هاج و واج با چشماني خواب آلود، نزديكتر شد. با لب و لوچه اي آويزان سلام گفت و خودش را انداخت بغل احمد، و در همان حال گفت:

بابا! پاهات ديگه راه نمي ره؟

با اين حرف،

قلب احمد به يكباره فروريخت. اشك ها هيچ مراعات غرور مردانه اش را نكردند و پي در پي از چشمانش سرازير شدند. مادرجان، انگار كه خواسته باشد او را دلداري بدهد گفت:

مگه چي شده حالا؟ فقط سرما زده به پاهات. نگران نباش. خوب خوب مي شوي. زير اين پنجره خوابيدي و پاهات يخ كرده.

امّا محبوبه مي ديد كه صورت مادرجان دارد خيس اشك مي شود. و اصلاً چطور مي شود كه چلّه تابستان پاي كسي از سرما، خشكيده شود... از طرفي ديگر خودش هم احساس خوبي نداشت. ديگر پاهايش تاب تحمّل بدن خسته اش را نداشتند. پس همانجا زانو زد و نشست. دخترك همچنان خودش را در آغوش پدر انداخته بود. و همانطور كه اشك مي ريخت، با دستان كوچكش، اشك هاي پدر را نيز پاك مي كرد. غوغايي بود. تماشايي حتي لحظه ها، بوي نم باران گرفته بودند... .

زمان به كندي سپري مي شد و عقربه هاي ساعتي را كه بر سينة ديوار، ميخكوب شده بود، با خود يدك مي كشيد. فضاي اتاق به عطر نماز، معطّر شده بود. حالا، محبوبه داشت جا نمازش را جمع مي كرد و با خود حساب كرد از بعداز نماز كه البتّه فرصت خوبي براي فروكش كردن ناله و گريه بود، تا حالا، شايد دهمين بار باشد كه احمد، دعاي فرج را با سوز خاصّي مي خواند:

اللّهم كن لوليّك الحجّة ابن الحسن...

محبوبه داشت از اتاق بيرون مي رفت كه احمد به مادرجان كه تازه از ذكر و دعا و گريه، فارغ شده بود، نگاه مهربانه اي كرد و گفت:

مادرجان، شما هم برويد پيش محبوبه، استراحت كنيد. اينهمه گريه و بي تابي اصلاً براي قلبتان خوب نيست.

مادرجان يا علي گفت، دستي به كمر زد و وقتي سرپا شد،

گفت:

باشه، ما مي رويم بالا، بلكه تو هم يه قدري بخوابي، اعصابت آرام شود.

و در حالي كه به سمت در پيش مي رفت، لحظه اي ايستاد، رو برگرداند و چشم در چشم احمد انداخت و گفت:

احمد! درست است كه من تو را بزرگ كرده ام و با عشق و محبّت به آقا، تربيتت كرده ام. درست است كه دائماً جمكران مي روي...

بعد همانطور كه دستش را به آستانة در گرفته بود و چشمانش را به احمد دوخته بود، با بغضي كه در صدايش موج مي زد، ادامه داد:

امّا، مادرجان! همانطور كه در وقت سالم بودن، ياد آقا بودي، حالا و در اين وضع ناخوشي، توسّل و توجّه به آقا فراموشت نشه. مادرجان! دعاي آقا، خيلي كارها مي كنه.

اشك در چشمان احمد، حلقه زد. همانطور كه گونه هاي محبوبه را شستشو مي داد، آنگاه مادرجان ادامه داد:

فراموشت نشه، ما آقايي داريم؛ آقاتر از همة آقاها. دلسوزتر از همة مادرها. و بزرگتر و حكيم تر از همة بزرگان و دكترها... آقايي داريم، مهربان تر از آنكه فكرش را بكني. ظاهراً به چشم نمي آيد. امّا همه جا حاضر است مادر؛ همه جا... .

لحظه اي بعد، وقتي محبوبه، پشت سر مادرجان، از اتاق بيرون رفت و در را پشت سرش بست، انگار كه سنگيني اين اندوه ناگهاني را روي قلب رنجور او گذاشت و رفت. پس صدايش را رها كرد تا به دور از چشماني كه از نيمه شب تا حال، نگران و ترحّم آميز به او خيره شده بود، خويش را خالي كند. هق هق صدايش بلندتر شد، از پشت پردة اشك تصوير تار ماه را ورانداز كرد و بريده بريده گفت: آقاي مهربانم! آقاي مهربانم! من چهارسال تمام هرشب چهارشنبه مهمان تو

مي شدم. مولا! همه مرا به عنوان عاشق و دوستدار تو مي شناسند. مپسند كه اينطور ناگهاني، پاهايم خشك و از كار افتاده شود. هرچند اگر خواست خدا اينه، من حرفي ندارم. امّا فقط بگو، چطور از اين به بعد با اين پاي عليل، جمكران بيايم. با اين پاي عليل كه هميشه يك نفر بايد مواظبم باشد. مرا اينطرف و آنطرف ببرد. مرا بنشاند. بخواباند. كنارم باشد... همانطور كه مي گريست به زحمت بالش هايي را كه محبوبه براي نماز پشت احمد گذاشته بود، عقب راند و دراز كشيد. قطرات داغ اشك برگونه هايش جاري شده بود و او فارغ از همه چيز و همه كس، با دلي سرشار از اندوه و ناله، فقط ناله مي زد و زمزمه مي كرد:

يا صاحب الزمان! اين پاها كه هميشه در حريم مسجد تو قدم زده اند، حالا بي مصرف شده اند. آنقدر كه حتي براي حركت كمرم هم سنگيني مي كند. خودت به دادم برس. كمكم كن. نگذار وبال گردن اهل خانه شوم. نگذار خجالت زده شوم... آقاجان! از تو خوبتر كسي را سراغ ندارم همانطور كه از خودم دلشكسته تر، كسي را نمي شناسم...

حالا ديگر به دنبال گريه هاي فراوان، لبانش به شوره زاري خشكيده تبديل شده بود كه كمترين قطره اي آن را به شدّت مي سوزاند. و او با صدايي كه از اندوه به بغضي غريب تبديل شده بود، آرام زمزمه كرد:

مولاجان! به ما گفته اند كه ما صاحبي داريم، به مراتب مهربان تر، بزرگ تر،... دلسوزتر از آنكه فكرش را بكنيم... درياب مرا كه سخت به تو محتاجم... درياب مرا ... درياب مولا...

و رفته رفته، احساس خستگي همة وجودش را دستخوش سستي و گرفتگي قرار داد. پلك هاي خيس اشكش خسته تر از آن

شده بود كه بتواند خود را سر پا نگه دارد... پلك ها روي هم افتادند... و بدنش بي حس، چون پاهايش شد... و او فارغ از همة هياهوها و رود پر خروش زندگي كه با درآمدن آفتاب، در كوچه و خيابان جريان مي يافت، به خواب نرم و دلچسب و آرامش بخشي فرو رفت. خوابي كه شايد دوست داشت، هيچ گاه از آن بيدار نشود... .

نور خيره كننده اي فضاي محقّر اتاق را روشن كرده بود. با خود فكر كرد مگر به اين زودي ظهر شد. هميشه اين سرظهر، آفتاب تا وسط اتاق پهن مي شد. امّا حالا، اين نور، از يك نقطة خاص، به تمام نقاط، منتشر مي شود. خوب كه دقّت كرد، خورشيد را ديد كه با همة هيبتش در كنار او طلوع كرده بود.. و ميان آنهمه نور، مردي خوش سيما را يافت كه عصايي در دست، آن را به طرف احمد، دراز كرد و نگاه نافذ و مهربانش را سمت او دوخته بود. احمد، مات و مبهوت اوّل به عصا، سپس به پاهاي خشكيدة خود نگريست و در همين حال، صدايي كه آرامش در آن موج مي زد را شنيد كه فرمود:

برخيز!

احمد با استغاثه سركج كرد و پاسخ داد:

آقا! نمي توانم. پس مرد بار ديگر فرمود:

مي گويم، برخيز!

احمد به پاهاي خود اشارتي كرد و ملتمسانه جواب داد.

نمي توانم.

و اينجا بود كه احمد، دستان پرمحبّت و گرمي را احساس كرد كه دستان او را چون كودكي خرد، در ميان حمايت دست هاي مردانة خود داشت. قلبش روشن و دلش آرام شد. انگار آرامش و محبّتي بي نظير همة وجودش را فراگرفته بود و به دنبال اين تماس و احساس شيرين با حركت دستان آسماني، در جاي خود، جابه جا شد...

بدنش هنوز سست و ناتوان بود. مثل همان نيم ساعت پيش كه تازه به خواب رفته بود. چشمانش را فشرد و آرام از هم گشود. نور توي چشمش سوزن زد. پلك هايش را روي هم گذاشت و فشرد. لحظه اي بعد بار ديگر باز كرد. به اطرافش نگريست. به پهلو غلتيد... امّا چه مي ديد؟ خدايا! بار ديگر به پشت دراز كشيد. با ناباوري پاهايش را جمع كرد و دوباره دراز كرد. تمثال خورشيد، در ذهنش تداعي شد... روي پاها، ايستاد. بله، اين همان پاهايي بود كه چون چوب خشكي مانده بود... خم شد. راست شد. لختي دور اتاق دويد... نمي دانست از خوشحالي چه كند. دلش مي خواست فرياد بزند و همة اهل خانه را در اين شادي سهيم كند. امّا ترسيد، براي مادرش. بايد كم كم همه را آمادة دريافت اين نور بر قلبشان مي كرد... .

? ? ?

عقربه ها، روي ساعت 10 صبح، ميخكوب شده بودند. جمعيّت عاشقان حضرت ولي عصر(ع) در رفت و آمد بودند. در خانه باز بود و دود اسفند و ذكر صلوات و دعا همه جا را پركرده بود. اصغرآقا بعداز مادرجان و محبوبه و بچّه ها، شايد اوّلين كسي بود كه از در و همسايه ها، خبردار شده بود.. و حالا در حالي كه داشت شيريني از تو جعبه برمي داشت رو به احمد گفت:

احمد آقا! باورت نمي شه، وقتي به دكتر شاهرخي تلفني موضوع را گفتم، باور نكرد، گفت: «امكان ندارد، يك شبه، چنين اتفاقّي بيفتد، بدن انسان است، شوخي كه نيست.. امّا احمد آقا، از شما چه پنهان، راستش، موقع رفتن، دم در حياط، دكتر شاهرخي به من گفته بود كه اعصاب پا، به كلي از بين رفته

و دليلش هم سكته است. گفته بود كه اين نوع فلج هاي پا، نه تنها در ايران، بلكه در هيچ كجاي جهان، حتي اروپا و آمريكا، قابل معالجه نيست، حق دارد كه باور نكند، مگر اينكه شما با پاي خودت بروي پيش او...

احمد، گرچه ظاهراً داشت به حرف هاي اصغر آقا، گوش مي داد، امّا دائماً جملاتي شيرين و راهگشا چون نوار در ذهنش مي چرخيدند:

فراموشت نشه مادرجان! كه ما آقايي داريم، دلسوزتر از همة مادرها به فرزندشان. بزرگتر و حكيم تر از همة حكيمان... امام غايب امّا هميشه حاضر، و به دنبال آن لبانش به ذكر دعا، گشوده شد؛

اللهم كن لوليك الحجة بن الحسن...

? با استفاده از كتاب كرامات الحجتيه(2) با كمي تغيير.

ميهمان آفتاب

ميهمان آفتاب ابوالحسن ضراب اصفهاني مي گويد:

در سال 281 هجري قمري به قصد حج همراه قافله اي، عازم مكه شديم . افراد كاروان ما همه از اهل تسنن بودند و فقط من در آن جمع ، شيعة اثني عشري بودم [و به حضرت مهدي(ع) به عنوان امام زمان و دوازدهمين حجّت خدا و آخرين وصي رسول خدا(ص) اعتقاد داشتم].

پيش از آن كه قافلة ما به مكه برسد يكي از همراهيان ما ، خود را به مكه رسانده و منزلي در گوشه سوق الليل ، اجاره كرد كه بعدها متوجه شديم اين منزل به حضرت خديجه(س) تعلّق داشته و به دارالرضا(ع) معروف است.

پيرزني گندمگون با قدي بلند را در حياط خانه ديدم، كه داراي هيبتي چشمگير بود. قاطع و كم حرف به نظر مي آمد . نزديك وي رفته و سلام كردم ، محبت كرد وبه گرمي جوابم داد.

يك روز كه موقعيت را مناسب ديدم و دوستان و همراهان سني مذهب در منزل نبودند از او پرسيدم : درست

است كه اينجا خانه امام رضا(ع) بوده؟

گفت: آري.

گفتم: شما با صاحبان اين خانه چه ارتباطي داريد؟

گفت: من از خدمتكاران آنان هستم و اين منزل از امام رضا(ع) به امام جواد(ع) وبعد به امام هادي(ع) وبعد به امام حسن عسكري(ع) رسيده و من خادمة امام حسن عسكري(ع) بوده ام.

وقتي فهميدم كه آن بانو ،سرايدار و خدمتگزار حضرت امام عسكري(ع) بوده خيلي خوشحال شدم و با او انس گرفته، خدا را شكر كردم كه بالاخره سر نخي به مقصد و مقصود خود يافتم. اما چون دوستانم از اهل سنت بودند ، قضيه را از ايشان پنهان كردم و بايد چنين مي كردم، زيرا ممكن بود برايم مشكلات فراواني به وجود آورند، علاوه بر اين كه زمان هم زمان تقيه و مراعات بود.

شب هنگام پس از برگزاري نماز و طواف [در مسجد الحرام] به خانه بر مي گشتم و با رفقايم در راهرو مي خوابيدم .

به علت ناامني حاكم بر شهر ، در خانه را مي بستيم و سنگ بزرگي را كه در آن نزديكي بود، مي غلطانديم و پشت در قرار مي داديم.

شايد بسياري از شب ها كه دوستان ابوالحسن مي خوابيدند ، او بيدار بود. شور و حال عجيبي داشت . غرق فكر بود : مكه! مسجد الحرام! منزلي كه در آن بود! امام رضا(ع)، امام عسكري(ع)، امام زمان(ع)، به اعماق قلبش كه مي نگريست، نوري از اميد سوسو مي كرد.گويا زندگي ابوالحسن قرار است، وارد فصل جديدي گردد و او را در شمار سعادتمندان حضور و ره يافتگان به كوي نور قرار دهد ،شايد در اين خيال و فكر بود كه آيا مي توان سر بر آستانش نهاد و پايش را بوسيد، آيا چشمان بي رمق من

به جمال دل آرايش خواهد افتاد؟

ابوالحسن چون پرنده اي پرشور و شعف و نشاط در آسمان فكر و خيال پرو بال مي زد كه ناگهان... .

ناگهان صداي باز شدن در خانه را شنيدم! نوري به سان نور شمع فضايي را كه در آن بوديم، روشن ساخت. خدايا! ما كه در منزل را بسته و سنگ بزرگي پشت آن انداخته بوديم. ولي با كمال تعجب ديدم در باز شده و آقايي وارد خانه شدند.

گر چه هوا تاريك بود، اما يادم هست كه شكل و شمايل او را خوب مي ديدم، حتي رنگ صورتش را ، مردي بود نه كوتاه قد، نه بسيار بلند، رنگ رخساره اش گندمگون، پوششي مناسب فصل گرما داشت و پارچه اي نازك بر دوش خود انداخته بود؛ و شب هاي بعد مي ديدم گاهي سر و صورت خويش را با آن مي پوشاند. آثار سجده در پيشاني مباركش نمايان بود. بارقة نوري بود كه از برابر ما مي گذشت ، و به طرف راه پله اي كه از پشت اتاق ما به طبقة بالا راه داشت تشريف مي برد، من برخاستم و به در خانه نگاهي انداختم، اما با كمال تعجب ديدم در بسته و سنگ نيز به همان شكلي كه ماقرار داده بوديم ، پشت در قرار گرفته و هيچ حركتي نكرده است!.

گويا ابوالحسن حس غريبي داشت و از دور آنچه را اتفاق مي افتاد، زير نظر داشت ، اما هيبت آن بزرگوار مانع مي شد كه بيشتر وارد اين جريان بشود.

هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء و طواف به منزل مي آمدم در را مي بستم و همان سنگ بزرگ را پشت آن قرار مي داديم. شام مي خورديم، و دوستان مي خوابيدند.

من منتظر مي ماندم،

بعد از مدتي، بدون اين كه سنگ پشت در حركتي كند، در خانه باز مي شد و آن بزرگوار وارد منزل شده به سمت اتاق بالايي مي رفتند.

يك روز كه دوستانم از منزل بيرون رفته بودند و من تنها بودم آن بانو را در حياط ديدم . پرسيدم ، در اطاق بالايي چه كسي با تو زندگي مي كند؟

گفت: دخترم.

اما بسيار حساس بود و اجازه نمي داد كسي حتي به راه پله ها نزديك شود.

شگفت آورتر اين كه اين شخص نوراني وقتي وارد منزل مي شد همانند مشعلي از نور، اطراف را روشن مي كرد، و وقتي در اطاق فوقاني قرار مي گرفت آن نور از طبقة پايين ديده مي شد وحتي دوستان من كه هيچ اعتقادي به مذهب من و امامت امامان معصوم(ع)، نداشتند، نور آن بزرگوار را كه همة اطراف را روشن كرده بود، مشاهده مي كردند. من در اين زمينه با آنها هيچ گفت و گويي نمي كردم و نمي بايست مي كردم.

آنها مي گفتند: اين جوان نوراني، علوي و از فرزندان حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) است و چون آن مرد نوراني را فقط در بعضي شب ها مي ديدند، مي گفتند: او دختر اين پير زن را به عقد موقت خود درآورده و شيعيان اين كار را جايز مي دانند. ولي [به نظر ما اهل سنت] عقد موقت بين زن و مرد، حرام است!

رفت و آمد آن بزرگوار به صورت معجزه آسا و مشاهدة آن نور كه حتي همراهيان من نيز مي ديدند، هر روز مرا بيشتر و بيشتر به فكر فرو مي برد. فكري كه بر دلم سنگيني مي كرد و هراسي در آن انداخته بود.

يك روز آن بانوي مخدره را در حياط خانه ديدم. فرصت را غنيمت شمرده به آرامي

به او نزديك شدم و گفتم: اي بانو! مدتي است كه مي خواهم از شما سؤالي بپرسم و گفت وگويي داشته باشم ولي وجود همراهانم ، مانع از آن شده است. خواهش دارم كه هرگاه مرا در اين خانه تنها ديدي از آن بالا به پايين بيايي تا پرسش خويش را با تو در ميان بگذارم. آن مجلله تا اين جمله را شنيد، بلافاصله گفت : من هم مي خواستم تو را به رازي آگاه سازم ولي به خاطر وجود همراهانت موقعيت مناسبي پيش نيامده بود!

گفتم: چه مي خواستي بگويي؟

شايد قلب ابوالحسن در سينه به طپش افتاده بود وحكايت سفر او به نقطه حساس رسيده بود.دوست مي داشت هر چه زودتر ، رمز اين راز را بداند و نامة سر بستة اين قصه را بخواند. به راستي اين آقا كيست و در اين خانه چه خبر است؟ كم كم داشت به آن چه كه حدس مي زد نزديك مي شد. آيا اين سيّد سراسر نور ، همان كعبة آرزوها ، و امام زمان من است ؟ آيا به شرافت ابدي ديدار او و سعادت همسايگي او دست يافته ام؟ در امواج طوفاني اين افكار شيرين ، غرق شده بود كه صداي بانو را شنيد كه مي گفت :

به شما مي فرمايند: با مسايل اعتقادي شريكان و همراهانت با خشونت برخورد مكن. با آنها به مباحثه و مجادله مپرداز. آنها در ظاهر با تو صميمي و دوستند ، ولي در باطن دشمن تو هستند! با آنها مدارا كن و راز دل نگه دار و از اين گفت و گو نيز با خبرشان منما.

از اين كه در شروع گفت وگويش به من گفت: «مي فرمايند: ...» شگفت زده

شدم و پرسيدم: چه كسي مي فرمايند؟ با هيبتي خاص، اخم كرده و گفت: خودم مي گويم.

و من به خاطر هيبتي كه از آن زن در دلم افتاد، جسارت و جرئت آن را در خود نيافتم كه او را به اول صحبت خودش برگردانم و بگويم كه شما خودتان گفتيد: « مي فرمايند ».

از اين جهت پرسيدم: كدام دوستان وهمراهان را مي گوييد ؟ من گمان كردم، منظورش دوستان هم كارواني است كه از اصفهان همراه ايشان براي حج به سمت مكه حركت كرديم.

او گفت: منظورم شركاي اصفهاني است كه فعلاً در همين خانه با تو به سر مي برند. او راست مي گفت. با همين همراهان، اختلافي در مسايل اعتقادي و ديني داشتيم و در اصفهان كه بوديم، شكايت مرا به نزد حاكم برده بودند و خبر آن نيز به من رسيده بود. و چون جان خود را در خطر ديدم، مدتي خود را پنهان ساختم.

ديگر روز به آن بانو گفتم: از ارتباط ونسبتي كه با صاحب اين خانه داري برايم بگو. گفت: من خادمة امام حسن عسكري(ع) بوده ام و در منزل ايشان خدمت مي كردم.گفتم: مرا پرسشي است ، تو را به خدا سوگند كه پرسشم را پاسخ بدهي و پير زن منتظر شد كه من سؤالم را طرح كنم.

گفتم: آيا حضرت غايب(ع) را به چشم خويش ديده اي؟

گفت: اي برادر ، من او را نديده بودم؛ زيرا وقتي از سامرا به دليلي عازم كشور مصر شدم خواهرم نرجس خاتون به حضرت قائم(عج)، باردار بود و امام عسكري(ع) به من فرمودند: تو حضرت غايب(ع) را خواهي ديد، و همان گونه كه به من خدمت كردي به او نيز خدمت

خواهي كرد. تا اين كه بعد از بيست سال زندگي در مصر امسال قبل از مراسم حج، مردي از خراسان كه خوب عربي نمي دانست در مصر به ديدنم آمد و سي دينار (طلا) به عنوان هزينة سفر برايم آورد. و از حضرت غايب(ع)، فرمان آورده بود كه قبل از فرارسيدن زمان حج ، از كشور مصر به سمت مكه حركت كنم ومن به عشق ديدار او راهي مكه شدم و در اين خانه سكني گزيدم.

ابوالحسن كه اين سخنان را از او شنيد به خاطرش رسيد آن شخص نوراني را كه شب ها مي بيند ، همان يوسف زهرا(ع)، است.

اما موقعيت حساس بود و همه از مخالفان بودند. آن زن هم گويا وظيفه داشت كه مبهم و همراه با تقيه گفت و گو كند ولي قضيه از روز هم روشن تر بود.

ده سكة نقره براي اداي نذر ، كنار گذاشته بودم؛ زيرا نذر كرده بودم، ده سكه در (مقام ابراهيم) بيندازم. شش عدد از آنها از سكه هايي بود كه مأمون بعد از قبول ولايت عهدي از سوي امام رضا(ع) به نام آن حضرت زده بود [ و با گذشت چند دهه و مرگ مأمون عباسي، لعنةالله عليه، آن سكه ها هم از دور خارج شده بودند ، اما بالاخره نقره بود و شغل من اقتضا مي كرد و برايم ممكن مي نمود كه بتوانم شش سكه از سكه هاي رضوي را جمع كنم ].

ناگهان به نظرم رسيد كه خوب است اين ده سكه را به فرزندان حضرت فاطمه(س) بدهم كه ثواب آن هم بيشتر است. پس بهتر است آنها رابه آن بانو بسپارم تا به آن بزرگوار برساند. گفتم: اين ده سكه را شما به

يكي از فرزندان حضرت فاطمه زهرا(س) برسانيد و البته مي دانستم كه سكه ها را به همان آقايي كه شب ها به طور معجزه آسا وارد خانه مي شوند ، خواهد داد. او سكه ها را گرفت و به اتاق بالايي رفت ، مدتي طول كشيد ، تا برگردد .

همين كه برگشت ده سكه را جلو من گذاشت امّا سكه ها ، سكه هاي قبلي نبود يعني آن شش تايي كه به نام امام رضا(ع)، ضرب شده بود برداشته شده و شش تاي معمولي به جاي آن گذاشته بودند. گفت: فرمودند: ما را در اين سكه ها حقي نيست، همان جايي كه نذر كرده اي بينداز، اما سكه هايي را كه به نام جد ما ضرب شده برداشتيم و شش سكة رايج به جاي آن فرستاديم و تو اين تبديل را از ما بپذير.

به او گفتم: توقيعي از آن غايب از نظر (عج) براي قاسم بن علاء در آذربايجان صادر شده و يك نسخه از آن نزد من است.آن را به شخصي كه توقيعات آن امام پنهان(ع) را ديده، عرضه نما مي خواهم بدانم آيا نسخة من صحيح است يانه؟

گفت: توقيع را به من بده كه من آنها را مي شناسم. من يافتم كه خود او به توقيعات، آشناست. توقيع را به او دادم.

گفت : اينجا خواندن آن برايم ممكن نيست و برخاست و به اتاق بالايي رفت. بعد ازمدتي بازگشت وگفت: نسخة توقيع ، صحيح است.

سپس گفت: مي فرمايند كه چگونه بر پيامبر صلوات مي فرستي؟ گفتم: با اين جمله :

«اللَّهم صل علي محمّد وآل محمّد وبارك علي محمّد وآل محمّد كأَفضل ماصليت و باركت وترحَّمت علي إبراهيم و آل إبراهيم إنَّك حميد مجيد».

آن عليا مخدره برخاست و

رفت (معلوم بود كه حتي يك كلمه از نزد خود چيزي نمي گويد). و فردا در موقعيتي مناسب نزد من آمد و با او دفتر كوچكي بود. دفتر را نزد من، گذارد و گفت:

مي فرمايند: هر گاه خواستي بر پيامبر و اهل بيت طاهرينش صلوات بفرستي به اين گونه كه ما براي تو فرستاديم صلوات بفرست. دفتر را برداشتم و از روي آن صلوات را نوشتم و هر روز مي خواندم.1

بعد از اين بسيار شب ها منتظرش مي شدم تا شايد جمالش راببينم ، بسي شب ها كه مي ديدم از بالا به پايين مي آيد و همان نور... از منزل بيرون مي رفت ومن در پي او روان مي شدم. ولي هرگاه مي خواستم به او نزديك تر شوم، نمي شد. مشاهدة من از آن حضرت بدين صورت بود كه نور او را مي ديدم اما شخص او را نه ؛ تا وارد مسجد الحرام مي شد و از چشمم غايب مي گشت.

چه سال شگفت انگيزي بود و حج عجيبي انجام شد ، حجي كه ابوالحسن در آن احرام ديدار يار بسته بود و فكر صاحب خانه او را از خيال خانه باز داشته بود.

چه خانة شور آفريني ، كه جانش را در آنجا جاگذاشت و خود عزم سفر كرد.

ابوالحسن گويد:

مردان بسياري را ديدم كه به آن منزل مي آمدند و آن زن با آنان گفت و گو مي كرد. اما من نمي فهميدم كه چه مي گويند ، نامه اي به دست آن بانو مي دادند و او به اتاق بالا مي رفت و برمي گشت و نامه اي كه گويا در بر دارندة جواب آنها بود به ايشان مي داد. در قافله اي كه از مكه به سمت بغداد مي آمديم مردان صالحي را

مشاهده مي كردم كه آنها را در آن منزل در حال صحبت با آن بانوي گرامي، ديده بودم.

حاصل اين تشرف و همسايگي با حضرت غايب(عج)، دستور صلواتي است كه به صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني شهرت يافت و مرحوم حاج شيخ عباس قمي(ره) در كتاب شريف مفاتيح الجنان ضمن اعمال عصر روز جمعه آن را آورده است.

ايشان از قول سيد بن طاووس(ره) نقل مي كند:

صلوات ابوالحسن ضراب اصفهاني مروي از مولاي ما حضرت مهدي، صلوات اللَّه عليه، است واگر تعقيب عصر جمعه را به جهت عذري ترك كردي ، ولي هرگز اين صلوات را ترك مكن به خاطر امري كه خداوند جل و علا ما را بر آن مطلع ساخت.

البته آن چه از متن روايت اين صلوات استفاده مي شود اختصاص به عصر روز جمعه ندارد ، از اين رو است كه خواندن آن را بزرگان هميشه سفارش مي كرده اند و از گفتار جناب ابوالحسن ضراب هم چنين بر مي آيد كه هر روز و مكرر آن را مي خوانده است. پي نوشت:

1. اين صلوات، همان صلوات معروف به ابوالحسن ضراب است كه در مفاتيح الجنان نيز در اعمال روز جمعه نقل شده است.

پرسش شما، پاسخ موعود

اشاره :

اين صفحه اختصاص به طرح پرسش ها، شبهات و مسائلي دارد كه براي شما عزيزان مطرح شده و يا در محيط خانواده مدرسه دانشگاه يا محل كار شما از آنها صحبت به ميان آمده است چه در موضوع مهدويت و چه در ساير زمينه هاي اعتقادي و اخلاقي

پس دست به كار شويد و از همين حالا پرسش هاي خود را با ما در ميان بگذاريد. ما هم سعي مي كنيم پاسخ هاي مناسبي به آنها بدهيم

برادر عزيزمان محمدرضا حسيني از نائين پرسيده اند:

آيا اين سخن كه مي گويند: وقتي امام زمان(ع) قيام كنند مردمان بسياري را مي كشند به گونه اي كه سيل خون در زمين به راه مي افتد و حتي انسان هاي به دنيا آمده از نسل قاتلان امام حسين(ع) را هم به عنوان انتقام خون آن حضرت به قتل مي رساند حقيقت دارد؟ در پاسخ اين پرسش بايد گفت:

در متون اصيل اسلامي و روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمة اطهار(ع) مطالب بسياري در زمينة وقايع ظهور و دست آوردهاي حكومتي منجي عالم بشريت وارد شده است كه در كل به دو بخش قابل تقسيم اند:

الف) مطالب كلي امامت

در فرهنگ اهل بيت(ع) امامت عبارت از خلافت و جانشيني پيامبر(ص) در نگهداري دين و حفظ حوزه مسلمين است و امام كسي است كه از طرف خدا و رسول خدا براي رهبري و راهنمايي مردم در تمام امور ديني و دنيوي تعيين شده است. با توجه به مسئوليت هايي كه امام دارد هم از علم امامت برخوردار است و هم از گناه و اشتباه مصون است.

چنين شخصيتي نمي تواند نسبت به مردم سخت گير، خشن، بي رحم و ... باشد بلكه همان گونه كه حضرت علي بن موسي الرضا(ع) در توصيف امام مي فرمايند:

... انيس و دوست مردم است و همانند پدري دل سوز و برادر مهربان و مادر پرعاطفه نسبت به فرزند كوچكش به آنها مهر مي ورزد. امام به منزلة يك پناه گاه امن مردم در هنگام وقوع پيش آمدهاي ناگوار است... .2

امام واسطة فيض خداوند است كه به بركت وجود او بركات الهي شامل حال مردم مي شود. زمين به بركت وجود آنها نعمت هاي الهي نظير روييدني ها و ميوه ها و محصولاتش را در اختيار جهانيان قرار مي دهد

و آسمان، باران و ساير روزي ها را بر آنها نازل مي كند3 و اگر لحظه اي وجود امام از نظام آفرينش حذف شود زمين اهل خود را هلاك مي سازد.4 چگونه متصور است كه چنين انسان هايي كه مظهر كامل اسم رحمان و رحيم خداوند متعال محسوب مي شوند و مسئوليت دارند كه بشريت را به سرچشمة رستگاري با حكمت و موعظه حسنه و احسان و صحبت و ملاطفت برسانند افرادي جنگ افروز و خشونت طلب باشند؟

ب) دست آوردهاي قيام امام عصر(عج)

از مجموعة روايات مربوط به زمان ظهور امام زمان(ع) چنين برمي آيد كه آن حضرت در شرايطي ظهور مي كنند كه انسان ها از جور و ستم حكومت هاي ظالم و مكاتب دروغين مدعي نجات بخشي بشريّت به تنگ آمده و در نتيجة به بي راهه رفتن ها جامعة جهاني دچار انواع بلاهاي اجتماعي شده اند. كه از آن جمله مي توان به وقوع جنگ هاي خانمان سوز، ظلم و ستم، فساد اخلاقي و عقيدتي و ناامني اشاره كرد.

بحران ها و آشوب هاي مختلف اجتماعي، در مجموع شرايطي را فراهم مي كنند كه وقتي حضرت به اذن پروردگار عالم ظهور كنند و مردم را به سوي خود فرا مي خوانند در كمترين زمان ممكن از سرتاسر عالم انسان هاي عدالت خواه و تشنة امنيّت و آسايش خود را به نزد آن حضرت مي رسانند و لحظه به لحظه بر تعداد ياران وي افزوده مي شود تا به آنجا كه در كمتر از يك سال به كمك خود مردم، حكومت عدل جهاني در سراسر كره زمين استقرار پيدا مي كند و بساط ستم و ظلم و تعدي برچيده مي شود و بشريت به آرزوي ديرينة خود كه همانا صلح و امنيّت و آسايش كامل است دست مي يابد. پرواضح است كه اين كار به

راحتي هم انجام نمي گيرد چه بسيار افرادي كه منافع نامشروع خود را در خطر ديده و به مخالفت با آن حضرت برمي خيزند و در صدد جنگ برمي آيند كه امام مهدي(ع) همانند همة اولياي الهي با شيوه هاي مختلف آنها را به راه راست فراخوانده از وارد شدن به جنگ برحذر مي دارد و چنانكه در فرمودة امام صادق(ع) آمده است:

آن حضرت آنان را با كلامي حكيمانه دعوت به پذيرش حق مي كند و با زيباترين و شيرين ترين سخنان آنها را موعظه مي كند كه بسياري از آنها توجه كرده به حقّ گردن مي نهند و دست از مخالفت و ستمگري و تعدي برمي دارند...5

با اين همه افرادي هم پيدا مي شوند كه همچنان عناد ورزيده و بر موضع ظالمانة خود پافشاري مي كنند؛ حضرت مجبور مي شوند كه در مقابل آنها به شيوه هاي قهرآميز متوسل شوند. در اشاره به اين حقيقت، در روايات مي خوانيم كه آن حضرت از ظالمان و ستم پيشگان انتقام مي گيرد6 تا جور و ستم را از ريشه بركند؛

شوكت و عظمت پوشالي سركشان را درهم شكند؛ كاخ شرك و نفاق را ويران سازد و شاخه هاي گمراهي و شقاوت و فسق و فجور را قطع كند... .7

اينجاست كه مسئلة انتقام خون به ناحق ريخته شدة مظلومان عالم از آدم(ع) تا آخرالزمان مطرح مي شود چنانكه در بخشي از دعاي ندبه در اشاره به اين واقعيت مي خوانيم:

كجاست آن كه انتقام خون انبياء و فرزندان انبياء را مي گيرد و خون كشتة در كربلا را باز مي ستاند... .8

از مشاهدة اين قبيل تعابير برخي به اين اشتباه دچار شده اند كه آن حضرت چگونه از كساني كه در زمان شهادت امام حسين(ع) حضور نداشتند انتقام خواهد گرفت، مگر مي توان

فرزندان را به جرم گناهان پدرانشان به قتل رساند؟ برخي از روايات به اين قبيل توهمات پاسخ داده اند. از جمله، در روايتي كه از امام رضا(ع) نقل شده، وقتي از آن حضرت سؤال مي شود: دربارة اين سخن از امام صادق(ع) كه فرمودند: «هنگامي كه قائم ما قيام كند نسل كشندگان امام حسين(ع) را به كيفر جنايت پدرانشان به قتل مي رساند» چه مي فرماييد؟

ايشان(ع) فرمودند: «بلي، چنين روايتي حق است.»

آنان پرسيدند: اين كار چگونه با مضمون آيه اي كه مي فرمايد: «هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نمي كشد.»9 جور در مي آيد؟ امام(ع) فرمودند:

سخن خداوند متعال كاملاً صحيح است، اما بحث در اين است كه ايشان آن دسته از فرزندان قاتلان امام حسين(ع) را به قتل مي رساند كه آنها به آن جنايت هولناك پدرانشان دل خوش مي دارند و حتي به آن افتخار مي كنند. و هركس كه به بدكاري رضايت دهد، همانند انجام دهندة آن است. از اين رو اگر مردي در مشرق به ناحقّ كشته شود و ديگري در مغرب بر آن رضايت دهد در پيشگاه خداوند شريك قتل آن بي گناه محسوب مي شود و قائم آل محمّد(ع) هم وقتي كه قيام مي كند آنان را به خاطر رضايتشان به جنايات پدرانشان و افتخار و مباهاتشان به آن جنايت، كيفر مي كند.10

نتيجه آن كه امام زمان(ع) پس از ظهور، هرگز، خود آغاز كنندة جنگي نخواهد بود و آن جنگ و خونريزي عظيمي كه از آن سخن به ميان مي آيد قبل از ظهور به دست سران حكومت هاي ظالم و استكباري به بشريت تحميل خواهد شد و آن گاه كه آن حضرت در نتيجة عناد اهل باطل مجبور به مبارزه قهرآميز با آنها مي شود، ابتدا با

حكمت و موعظه نيكو آنان را به پذيرش حق دعوت كرده و از مقابله با خود برحذر مي دارد و در آن مرحله نيز تنها با طغيان گران و سركشان عنود به جنگ خواهد پرداخت تا دست از عناد بردارند و از هرگونه تعدي و ستم به ديگران خودداري كنند و اين همان روشي است كه همة انبياي الهي آن را به كار بسته اند بدون اينكه كوچك ترين صدمه اي به انسان هاي بي گناه و مستضعف وارد شود.

به بيان ديگر آن حضرت در حقيقت در راستاي دفاع از حق و حقوق توده هاي مردم و براي رهايي آنها از ستم ستمگران به جنگ اقدام مي كنند؛ لذا وقتي سؤال مي شود كه امام زمان(ع) پس از ظهور چگونه عمل خواهد كرد؟ در روايتي آمده است كه: به سيره و روش جد بزرگوارش رسول اكرم(ص) عمل خواهد كرد.

پي نوشت ها:

1. و ما أرسلناك إلاّ رحمة للعالمين، سورة انبياء(21)، آية 107.

2. كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، ج 1، ص 200.

3. همان، ج 4، ص 577 .

4. طاهري، حبيب الله، سيماي آفتاب، ص 9 .

5. مجلسي، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 53، ص 11.

6. موسوي اصفهاني، محمدتقي، مكيال المكارم، ج 1، ص 49.

7. فيومي اصفهاني، جواد، صحيفة المهدي، ص 139 و دعاي ندبه و ... .

8. همان، ص 140.

9. سورة فاطر(35)، آية 18.

10. مجلسي، محمدباقر، همان، ح 45، ص 295 و بحراني، سيدهاشم، تفسير برهان، ج 2، ص 418. شيخ صدوق، محمد بن علي بن الحسين، عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 273.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109