ماهنامه موعود54

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384 عنوان و نام پديدآور:شماره 54 - تير 1384/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 54 - تير 1384

كشف «معني پول» و جنبش عدالتخواه!

اسماعيل شفيعي سروستاني همه آنچه كه طي قريب به يك ماه در پهنة اين سرزمين گذشت، صرف نظر از همة تحليل ها و محاسبات يك «نقطه عطف» در حيات مردم اين سرزمين بود. نقطه عطف ها در فراز و فرود مسيري كه كاروان يك قوم طي مي كند نه تنها سمت و سو و مواضع آنها را معلوم مي كند بلكه معني «بودن» آنها را آشكار مي سازد؛ جايگاهشان را در ميان هستي مي نمايد و پرده از نقش آفرينيشان برمي دارد و اين، خارج از معاملات و معاشرت هاي معمولي و خورد و خوراك و حشر و نشر جاري و رايج آنها است. اين نقطه عطف ها تمامي معاملات و مناسبات را هم تحت تأثير خويش قرار مي دهند. به آنها معنا و جهت مي بخشند.

الزاماً اين نقاط عطف با حضور مرداني صاحب نام، سرآمد و منحصر به فرد اتفاق نمي افتند _ نگاه ظاهربين درگيرودار امور اعتباري گرفتار مي آيد _ و يا آنكه الزاماً اين نقاط عطف در گرو اسباب و ابزار فراوان و مهيا نيز نيستند. بلكه در اين ميان «طراح تقدير» كه خود فعال مايشاء است تمامي هنر خويش را مي نماياند. بي هيچ عفدّه و عفدّه، حادثه اي شگرف را سبب مي شود و به دور از همة معادلات واقعه اي را سبب مي شود. و بي گمان راز اينهمه را هم خود او مي داند و بس. شايد راز اين گونه حوادث شگرف به نقشي و مأموريتي باز مي گردد كه «طراح تقدير»

براي قومي رقم زده است. همه آنچه كه به ناگاه مردي بي عفده و عفده، بدون پشتيبان و دور از اعتبارات دهان پركنف جاهلانه را برجمعيتي با نام و نشان و عنوان و پشتيباني برتري بخشيد، قرار گرفتن در يك «نقطه عطف» بود. بستري كه تحقق مشيتي را سبب مي شد. «وقتي» كه تقدير ويژه اي را رقم مي زد. اگر بازشناخته شود. همه آنچه بعداز اين نصيب مي شود نيز در گرو درك اين واقعه است. چنانكه عدم درك و شناخت آن مي تواند بسياري فرصت ها را ديگر بار از دست اين قوم بازستاند. اين همه به دانه اي سرشار و سالم مي ماند كه بالندگي اش در گرو زمين و آب و آفتاب و حراست صميمانه برزيگر است. به جز اين ثمري جز پوسيدگي دانه نخواهد ماند. درك اين معنا نيز پيش از آنكه متوجه عموم مردم باشد متوجه مربيان و اميران است. جماعتي كه از جغرافياي خاكي و فرهنگي مردم حراست مي كنند؛ با روشن بيني اين نقاط عطف را باور مي آورند؛ به تفضيلش مي نشيند و به پاسداري اش كمر مي بندند. نقاط عطف مهم پرده از اين واقعيات روشن برمي دارند:

1. عوامل ديگري پوشيده و بي صدا در كار عالم و آدم حاضر و مؤثرند كه به ناگاه در كار وارد مي شوند و تمامي محاسبات عقل بوالفضول خود بنياد را درهم مي ريزند. چنانكه در ماجراي انقلاب اسلامي خارج از همة محاسبات و تمهيدات واقعه اي شگرف و خلاف انتظار رخ نمود. اين وقايع از سنت هايي ويژه امّا واقعي و جاري و پوشيده پرده برمي دارند كه در كار عالم و آدم مؤثرند. 2. وقتي در ارادة «طراح تقدير» مأموريت نقش ويژه اي براي قومي رقم خورده باشد آن قوم در

مسيري قرار مي گيرد كه در خود و با خود تمهيدات لازم را براي اجراي نقش و انجام مأموريت آن قوم فراهم مي سازد. واقعة بزرگ انقلاب اسلامي و ابتلائات و امتحانات صعب تجربه شده طي بيش از دو دهة گذشته پرده از اين واقعيت برمي دارد كه اين قوم براي مبدل شدن به جمعيتي «سوداگر» با اخلاق يهوديانه كه تمامي همّ و غم خويش را مصروف دنياداري، بورس بازي و مال اندوزي كنند، انتخاب نشده اند؛ زيرا نيل به اين مرتبه نيازمند آن همه مقدمات سهمگين و ابتلائات سخت نبود. بلكه اساساً آن مقدمات منتج به اين نتيجه سخيف نمي شوند. اخلاق بورژوازي موجود در ميان جماعتي از مديران تكنوكرات، با اين پندار كه «پيشرفت و توسعه» اساساً مشروط و منوط به بسط «سوداگري و فرهنگ سوداگران» در ميان مردم است، باعث بود تا طي فرايندي به تدريج «كاروان» اين امت از مسير اصلي خارج شده رو به «شهر سوداگران» طي طريق كند. نگاهي ساده به گذشتة نه چندان دور و حتي سال هاي پيش از انقلاب نشان مي دهد كه اين مردم اساساً از «معني پول» بي اطلاع بودند. منظورم معني ويژه اي است كه نزد «سوداگران بني اسرائيل» و «بانكداران غربي» شناخته شده و جاري است. اين مردم حسب آموزه ها و فرهنگ سنتي خود، «پول» را در خدمتف آرامش خاطر، امنيت، تفريح و نيل به مدارج عالي كمال (سخا، دادو دهش، انفاق، صله رحم و ...) وارد مي ساختند. به عبارت ديگر، پول را در خدمت وارد مي ساختند، و هزينه مي كردند و نه آنكه در «خدمت پول» وارد شوند. تا چه رسد به اينكه همة همّ و غم خود را مصروف ارزش افزوده پول و

رشد و بالندگي اش كنند. «كشف معني پول» بزرگ ترين حادثة بعد از انقلاب اسلامي و حتي جنگ است. در حالي كه هيچگاه به آن توجه نشده است. راز بسياري انحراف هاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي نيز در همين معني نهفته است؛ «معني پول». چنانكه راز «سلطة يهود» بر مقدورات و مقدرات همة مردم جهان، راز انحطاط اخلاقي جوامع، از هم پاشيدگي خانواده ها و از بين رفتن عموم سنت هاي فرهنگي نيز در همين معني از «پول» نهفته است. كاروان اين امت از نقطه اي دچار زاويه اي شده بود. زاويه اي كه مسير او را براي رسيدن به «شهر سوداگران» تغيير مي داد. نزول در اين شهر به معني پايان همه چيز بود. پايان «شجاعت و ريسك پذيري، پايان عصر مبارزه و جهاد، پايان روحية سخا و بخشش و جوانمردي و ... ؛ زيرا، تجلي اخلاق سوداگري و جايگيرشدن آن به تمامي موجب بروز و ظهور انساني مي شد كه از «جنس دنيا، از جنس پول و در خدمت پول» است. در چنين موقعيتي آنكه اين معني از پول را حاصل كرده است، عليه همة عوامل و موانع كه او را از برخورداري و افزون خواهي بازمي دارد موضع مي گيرد و در صورت امكان آن موانع را حذف مي كند. حتي فرهنگ و مذهب را. اين روحيه تمامي عناصر مقاومت كننده. در برابر غرب استكباري و سلطه جو را نيز از بين مي برد؛ چرا كه، با گره خوردن منافع افراد با منافع سوداگران جهاني (بورس بازي) و همسان پنداري ديگر مجال هر نوع حركت را كه باعث به هم ريختن آرامش بازار سهام و رشد آنها مي شود از بين مي برد. در چنين وضعي همة تلاش مصروف حفظ

وضع موجود مي شود. زيرا ارتقاي سود و منافع سوداگران در گرو حفظ وضع موجود و بسط و قوام آن است. و همة اعضاس خانواده، سوداگراني هستند كه از طريق بورس بازي سعي در كسب سود بيشتر دارند.

فرض كنيد در يك شركت سهامي بزرگ كلية ساكنان يك شهر عضو و صاحب سهام باشند، در اين وقت تمامي همت شهروندان سهامدار مصروف حفظ وضع موجود، اتخاذ روحية محافظه كاري صرف، كوتاه آمدن در برابر همة اغيار و ... مي شود. در واقع همه موضع گيري ها با جهت گيري حفظ «ارزش سهام» تعيين مي شود. در اين وقت، فرار از مرگ و روي آوردن به حيله (سنت جاري بني اسرائيل) و دنياداري بدل به اخلاق ثانويه كلية ساكنان اين شركت سهامي مي شود.

بي گمان در اين ميان، بيشترين منافع نصيب صاحبان بالاترين رقم سهام و سرمايه مي شود. «سكولاريسم» به دو معني يكي دنياوي كردن همة آموزه هاي ديني و ديگر جدايي دين از سياست، نتيجه طبيعي كشف معني پول و رويه دوم آن سكه است زيرا، جماعتي كه «سوداگري» را بدل به فرهنگ جاري و اخلاق كرده باشند ناگزير در برابر همة موانع و از جمله «محدودكننده هاي شرعي و مذهبي» قيام مي كنند و طالب «جدايي دين از سياست» و «عقب نشيني دين از صحنة حيات اجتماعي» مي شوند. از همين روست كه طرفداران و نظريه پردازان «توسعه اقتصادي» در كشورهاي شرقي و به اصطلاح توسعه نيافته، «توسعة انساني» را به عنوان مقدمه اين حركت مي شناسند. توسعه انساني به منزلة «مبدل كردن» نگاه و دريافت اين انسان است. نزديك ساختن او به بينش سكولاريستي. پرواضح است كه سابقة مذهبي و فرهنگ ديني مسلمين در برابر برنامه هاي «سكولاريستي اشكار» قد عَلَم مي كند

در حالي كه، حركت آرام سوداگرانه، بي هيچ خطر و حادثه اي ساكنان شرق اسلامي را به سكولاريسم مي رساند. در واقع، سهل ترين طريق براي خنثي ساختن عوامل مقاومت كننده، آشنا ساختن عموم مردم با «معني پول» و آلوده ساختن آنها به «اخلاق سوداگري» و تبديل كردن تمامي شهر و كوي و برزن به «بازاري بزرگ» است. اعتراض عمومي مردم و اعلام آن در دوم خرداد 1376، را جماعتي لبيك به روية دوم اخلاق سوداگري يعني «سكولاريسم» دانستند، و اعلام داشتند مردم به تز توسعة سياسي و ليبراليسم تمايل نشان داده اند. در حالي كه به حقيقت در آن شرايط تاريخي، مردم با تبرّي جستن از اين اخلاق اميدوار بودند مردي «اهل فرهنگ» آنان را از اين وضع وارهاند و از بي عدالتي و ظلم حاصل از عمل سوداگران خلاصي بخشد در حالي كه متأسفانه اين تمنا و تقاضا هيچگاه درك نشد. پيام سوم تيرماه 1384 ، اعلام مجدد طلب عمومي براي رهايي از وضعي است كه ناهنجاري هاي بسياري را سبب شده است. كه بزرگ ترين آنها همان دور افتادن از مسير «عدالت» و «عدالتخواهي» است. امري كه مي توان از آن به عنوان «جان مايه» انقلاب اسلامي و روح «انقلاب مهدوي» ياد كرد.

در بسياري روايات از ظهور «جنبش عدالتخواهي» در سال هاي قبل از ظهور و آماده شدن مردم (حسب همة بحرا ن ها و ناهنجاري ها در جهان) براي استقبال از «امام عادل» سخن به ميان آمده است. چنانكه روايات بسياري از «ايرانيان» به عنوان زمينه سازان، ياري دهندگان و مشاوران حضرت مهدي(ع) ياد شده است.

ذكر اين نكته ضروريست كه «تساهل و تسامح» ضلع سوم امّا پنهان مثلثي است كه همواره از تيررس نگاه مردان خارج مي شود.

گرفتار آمدن در هريك از اضلاع اين مثلث (سوداگري، سكولاريسم، تساهل و تسامح) به صورت طبيعي به شكل گيري ساير اضلاع مي انجامد. با اين ملاحظات از آنچه كه در اين روزها مي گذرد به عنوان «نقطه عطف» ياد كردم. در حالي كه اين سخن ناظر به مدح و ذم هيچكس نيست. چنانكه اين معنا درك شود و تمام قوا براي پاسخگويي به اين تمناي عمومي بسيج شود، كاروان در مسير اصلي و حقيقي به سمت كمال و استقبال پيش مي رود و نقش «زمينه سازي» را به تمامي ايفا خواهد كرد.

چنانكه اين معنا درك شود، حسب يك «استراتژي پر قدرت»، «شهر آلوده به سوداگري» مبدل به «شهر منتظران» و ساكنان آن مبدل به «انسان هاي منتظر» مي شوند. هم آنان كه خود را مهياي «ياري» حضرت براي تشكيل «دولت كريمه» مي سازند. چنانكه اين معنا درك نشود... در چنين موقعيتي صميمانه جملة عزيزان را متذكر موارد زير مي شويم: جملة دولتمردان جهان به دليل غفلت از جايگاه «حجت حي خداوند» و «مراعات» خواستش ماية عبرت خلق عالم شده اند. هشدار كه در عصر غيبت تنها «دولت زمينه ساز» و مشي كننده در جادة «عدالت» و «ولايت» روي سپيد در پيشگاه حضرت صاحب الزمان(ع)، حاضر خواهد شد.

تدوين «استراتژي فرهنگي» با تبرّي جستن از مثلث شوم (سوداگري، سكولاريسم، تساهل و تسامح) مقدم بر هر استراتژي مي تواند مقصد كليه مناسبات سياسي، اقتصادي و ... را معلوم كند. تدوين اين «استراتژي» طي همة سال هاي گذشته (مبتني بر تفكر ديني) مغفول مانده است.

اصلاح و بازسازي دستگاه ناظر و كنترل كنندة امين، هوشمند، دردمند و خداترس جملة اميران را از خطر لغزش، ظلم و فتنة كارگزاران و از بين رفتن

اعتماد مردم در امان مي دارد. اين دستگاه مي بايست در اولين روز شروع خدمت كار خود را آغاز كند. انتخاب پاك ترين و شجاع ترين مردان در اين امر ضروريست. مردان «مقدس مآب پنهان كار» به همان اندازه اركان يك نظام را آسيب پذير مي سازند كه مردان «بي قيد اهل مسامحه».

«شهرسازي» مدرن، ذاتاً زمينه شكل گيري مثلث سابق الذكر را در خود دارد. اين جملة معروف نخست وزير انگلستان (چرچيل) را نبايد فراموش كرد كه گفته بود: «ما شهرها را مي سازيم و شهرها ما را مي سازند.»

شهرهاي مدرن پرورشگاه انسان ها به سبك و سياق مطلوب غربند. تجديدنظر در ساختار شهرسازي مقدمه تربيت انسان است و تنها در اين صورت است كه موضوع «زمينه سازي» معنا پيدا مي كند وگرنه هزينه ميلياردها تومان در امر تبليغات شهري و پوشاندن تمامي مساحت ايران با پوستر و نام ائمه معصومين(ع)، جبران يك هفته زيستن در چنين شهري را نمي كند. موعود صميمانه _ چونان هميشه _ دست كليه خدمتگزاران صميمي ساحت مقدس حضرت ولي عصر(ع) را مي فشارد.

والسلام

سردبير

يهوديان ارتدكس

گفت وگو با «آرنولد كوهن» سخنگوي رسمي ناتوري كارتا

مترجم: قبس زعفراني اشاره:

خاخام آرنولد كوهن، سخنگوي سازمان يهودي ناتوري?كارتا (پاسداران شريعت) است. مقر اين سازمان يهودي «امّا ضدصهيونيستي» ناتوري?كارتا در لندن است و جز اين شعبات بسياري در سراسر اروپا دارد. آرمان نهايي اين سازمان حسب - معتقدات ويژه اعضايش - نابودي دولت اسرائيل است چه، اينان معتقدند كه: «تشكيل دولت اسرائيل برخلاف آموزه?هاي تورات و غيرشرعي است زيرا، خداوند بعداز معصيت بزرگ بني?اسرائيل (مصلوب ساختن حضرت عيسي(ع)1) حق برگزيدگي را از آنان سلب نمود و ديگر براي بني?اسرائيل چاره?اي جز تسليم در برابر قضا و قدر و انتظار ظهور مسيحا نيست. در آن

زمان اين حضرت مسيح(ع) است كه قضاوت نهايي مي?كند». آرنولد كوهن، در زمره يهوديان افرتدكس است كه حمايت از آرمان فلسطين را وظيفه خويش مي?شناسند و بر اين باورند كه قدس شريف و فلسطين بايد به صاحبان اصليش يعني مسلمانان عرب بازگردانده شود. حضور جناب خاخام كوهن در بيروت كه به قصد شركت در «كنفرانس آزادسازي قدس» اتفاق افتاده بود فرصت مغتنمي براي تدارك يك گفتگو توسط شبكه العربيه بود. سردمداران اسرائيل تاكنون چندين مرتبه قصد ترور خاخام آرنولد و ساير اعضاء اين سازمان را كرده?اند. سخنان آرنولد كوهن، خط بطلان بر آموزه?هاي جعلي مسيحيان صهيونيست مي?كشد چه آنان، با تاكيد بر تئوري «ضرورت تأسيس اسرائيل بزرگ قبل از ظهور مسيح و ايجاد مقدمات جنگ خانمانسوز آرماگدون» سعي در ايجاد بحران بزرگ در خاورميانه و كشتار بلا وقفه مسلمين را دارند. علي?رغم اينكه اين تئوري جعلي نه تنها مورد اتفاق جمله يهوديان نيست بلكه سازمان?هايي معتقد چون ناتوري?كارتا نيز به استناد منابع و معتقدات يهوديت تمامي مفروضات جعلي مسيحيان صهيونيست را مردود و باطل اعلام مي?كنند. ? آقاي كوهن شما در مملكت متحده كه همان انگلستان است زندگي مي?كنيد و مي?دانيد كه صهيونيست?ها در كسب تأييد و حمايت براي خويش به خوبي عمل مي?كنند، آيا مي?توان به اين مسئله اعتراف كرد و گفت كه آنها مناصب حساس و مهمي را در بسياري از مناطق و مراكز جهان اشغال مي?نمايند، آيا شما اين موفقيت يا اين حمايت جهاني به عمل آمده از سوي كشورهاي جهان در قبال صهيونيسم را كه باعث شدند تا اين اندازه در جهان تأثيرگذار باشند، ناراحت كننده تلقي نمي?كنيد، يا اينكه اصلاً

در اين حمايت?ها نقشي نمي?بينيد و بيشتر به حملات تبليغاتي اعتقاد داريد؟ ? من اين موفقيت را مربوط به تبليغات صهيونيستي مي?بينم، امّا بايد بفهميم كه اين تبليغات چگونه نشو و نما يافت و چگونه به موفقيت رسيد. عوامل بسياري در اين موفقيت دخيل بوده?اند؛ از جمله زور و فشار، كه بازتاب مستقيم جنگ جهاني دوم به شمار مي?آيد، اما پيش از آن مي?توان به وعده «بالفور» اشاره كرد. البته من با كساني كه مي?گويند اين شرايط در روي?آوري صهيونيسم به زور و خشونت دخيل بوده?اند، موافق نيستم، امّا چيزي كه مي?دانم، اين است كه اين اوضاع سياسي حاكم پس از جنگ جهاني اول بود و در اين ميان برخي از يهوديان با نفوذ كه در روي كارآمدن ايالات متحده در ميدان و عرصه جهاني دخيل بودند تا اين كشور را وادار به مشاركت در جنگ جهاني اول نمايند، توانستند بر دولت بريتانيا نيز تأثير بگذارند و در آن نفوذ كنند، تا زمينه ساز وعده «بالفور» شوند. آنها هميشه از اوضاع و احوال سياسي سوء استفاده مي?كردند تا از مسئله خويش حمايت و پشتيباني نمايند. اين، شرايط را فراهم ساخت تا وعده بالفور صادر شود. پس از جنگ جهاني دوّم صهيونيست?ها از موضوع نازي?ها استفاده كردند تا از مسئله خويش حمايت نمايند و پشتيباناني هم براي خويش به?دست آوردند. چون «هيتلر» مي?خواست، آلمان را از دست يهود نجات دهد، صهيونيست?ها نيز همين را مي?خواستند. ? چرا؟

? چون اين مطابق خواسته?هاي ايشان بود كه خواهان تأسيس دولتي براي خويش بودند، آنها به عنوان مثال هيتلر را تشويق مي?كردند تا يهود را تحت فشار و آزار و

اذيت و شكنجه قرار دهد. ? آيا آنها اين كار را مي?كردند تا يهود از آلمان مهاجرت كنند؟

? بله كاملاً درست است و اين مكان فلسطين بود. اين ثابت شده است كه صهيونيست?ها با هيتلر در دهه سي، بده بستان?هايي داشته?اند تا هيتلر امكان انتقال يهوديان را از آلمان به فلسطين به گونه?اي ترتيب دهد. ? در مورد مسئله آدم?سوزي چطور؟ منظورم اين است كه نظر شما در اين?باره چيست؟ برخي مي?گويند اين مسئله وجود داشته است، برخي ديگر مي?گويند، اصلاً چنين چيزي نبوده است، در حاليكه برخي ديگر مي?گويند، اتفاق افتاده است، امّا نه در حجم و ميزاني كه اسرائيلي?ها از آن سخن مي?گويند، منظور اين است كه آنها از چهار تا شش ميليون قرباني در آدم?سوزي سخن مي?گويند، در حالي?كه برخي مي?گويند، جمعيت يهوديان اروپا در آن زمان بيش از دو ميليون نفر نبوده?است، نظر شما در اين?باره چيست؟ ? بسياري از اين سخنان براي ما بيهوده و ياوه?سرايي به شمار مي?آيد، چون ما اسناد و مدارك و شاهداني داريم كه نشان مي?دهد، واقعاً چه اتفاقي افتاده است. آدم سوزي عملاً و به شكل فجيع به وقوع پيوسته است، چه اين عدد شش ميليون يا پنج ميليون يا نيم ميليون بوده باشد. اين مهم نيست، مهم اين است كه اين واقعه وحشتناك اتفاق افتاده است. چرا اين اتفاق به وقوع پيوست؟ اين مهم است. ما به عنوان يك اصولگرا اعتقاد داريم، خداوند به همه چيز حاكم است. اين يك مفهوم مذهبي نزد ماست. در اين ميان برخي از افراد يا گروه?هاي نافرمان و متخلف مي?خواهند از اين مفهوم سوء استفاه كنند و دست

به?كاري بزنند. آنها بايد به خاطر كاري كه مي?خواهند، انجام دهند، مجازات شوند. اما چرا در اين راه موفق شدند؟ اين ديگر چيزي?است كه فقط خداوند از آن مطلع است و اينكه چگونه هيتلر موفق شد، پنج يا شش ميليون - فرقي نمي?كند - يهودي را به قتل برساند، چون حتي كشتن يك نفر هم براي ما مهم است، منظور من وقوع فاجعه است نه تعداد، اين موضوع قابل بحث نيست، چون خداوند از هزاران سال پيش همواره مراقب و ناظر ما بوده است و اگر مقرر كرده است چنين اتفاقي به وقوع بپيوندد، در آن جاي هيچ بحث و جدلي نيست و بايد به وقوع بپيوندد و در آن حكمتي وجود دارد كه ما از آن بي?اطلاع هستيم، امّا آنچه پس از آن از سوي كشورهاي جهان به وقوع پيوست، اين است كه آنها پس از جنگ جهاني دوم احساس كردند، كه وجدانشان آنها را آزار مي?دهد، چون كاري براي متوقف نمودن آدم?سوزيها انجام ندادند، صهيونيست?ها از اين موضوع استفاده كردند و آنها را واداشتند از تأسيس و برپايي دولت اسرائيل حمايت كنند. امّا با ايستادگي و مقاومت ملت فلسطين مواجه شدند. انگليسي?ها در اين?باره مي?گويند، اگر «لانگ شاير» بخشي از انگلستان نبود، هيچ?گاه وارد اين معركه نمي?شدند، اين سخنان در ايالات متحده نيز به گوش مي?رسد. «لانگ شاير» به ملت يهود اختصاص يافته است و ساكنان كنوني آن مي?بايست اين منطقه را تخليه كنند و آن را به يهوديان بدهند، آيا مي?توانيد چنين چيزي را تصور كنيد؟ امّا ملت بريتانيا مانند ملت فلسطين و اعراب برخورد نكرد و اين مفهوم كلي دولت اسرائيل

است؛ خدعه و نيرنگ، استوار برپايه?هاي غيرمذهبي و متزلزل كننده امنيت ما و جداكننده و فروپاشنده تمام اركان كشور فلسطين و ما اكنون نماز مي?خوانيم تا خداوند اين دولت را منقرض كند، ما سياستمدار نيستيم، ما فقط ديدگاه خويش را عنوان مي?كنيم، كه يهوديت و صهيونيسم دو چيز از يكديگر جدا هستند، و نماز مي?خوانيم تا حكومت صهيونيسم زايل و محو شود. ? آيا در نمازهاي خويش توانسته?ايد، برخي از مردم را قانع سازيد؟ مثلاً برخي از يهوديان با نفوذ را؟ ? اگر منظورت وارد شدن در سياست است كه اين از اصول و مبادي «ناتوري كارتا» جداست، اما اگر مي?خواهيد كه من همان لباس مخصوص كنوني را به تن داشته باشم، و همان «آرنولد كوهن» باشم، بايد بگويم كه من سياستمدار نيستم، فقط ديدگاه?هاي شخصي خويش را بيان مي?كنم. ? بله، من مي?دانم كه شما سياستمدار نيستيد، اما آيا فكر نمي?كنيد كه موضوعي كه به آن مي?پردازيد و خواهان تحقق آن هستيد، بسيار مهم است و نياز به بذل تلاش?هاي بيشتر دارد يا اينكه نياز به ورود به عرصه و ميدان سياست دارد؟ آيا اين برخلاف اعتقادات شماست؟ ? بله، هم چنين است و هم نه، ما اجازه نداريم دست به اين كار بزنيم، چون تبعيدشدگاني هستيم كه در واقعيت به?سر مي?بريم و نمي?توانيم به كشورهاي ديگر بگوييم، چه سياستي در پيش?گيرند و يا چه برخوردي داشته باشند. ? اين بدان معناست كه شما افراد شرور را به حال خود رها مي?كنيد تا هر آنچه از شرارت بخواهند، مرتكب شوند، به نظر شما آيا اين شيوه مناسبي براي فهم و تحليل مسائل است؟ ?

اجازه دهيد چيزي به شما بگويم، من بسيار كم و اندك و پراكنده وارد سياست مي?شوم، اما به عنوان يكي از اعضاي «ناتوري كارتا»، من اكنون از آرنولد كوهن صحبت مي?كنم و مي?گويم نزد مردم مي?روم تا از اوضاع و احوال اسفبار آفريقاي جنوبي سخن بگويم، چون اوضاع و احوال آنجا بسيار وحشتناك است. روابط اسرائيل با آفريقاي جنوبي بسيار خوب است، چون اوضاع و احوال آنها شبيه يكديگر است. وقتي جوان بودم، ديدگاه حاكم اين بود كه رژيم نژادپرست سفيدپوست آفريقاي جنوبي از بين نخواهد رفت مگر آنكه حمام خوني به راه بيفتد، اما بي?آنكه اين حمام به راه افتد زايل شد، چرا؟ چون كشورهاي جهان پذيرفتند و درك كردند، مفهوم درست نژادپرست سفيد پوست، مفهومي نامطلوب و شرور است، اين باعث شد تا فشارهاي سياسي، اقتصادي و معنوي بر اين كشور وارد كنند و اين دولت از صفحه روزگار محو شود. من به عنوان يك فرد تأكيد مي?كنم اين شيوه در آينده نيز بايد در مورد دولت اسرائيل مورد استفاده قرار گيرد. ? فكر مي?كنيد اين چه وقت به وقوع خواهد پيوست؟

? نمي?دانم. ? نمي?دانيد؟

? اما اگر من فلسطيني بودم يا اگر مدافع فلسطيني?ها بودم، بر تبليغات تمركز مي?كردم تا شرارت دولت صهيونيستي را برملا سازم و تلاش مي?كردم، تصاوير شرارت آنها را به ديد تمام جهانيان برسانم. ? به چه طريق؟

? به تمام طرق يا هر وسيله ممكن. از طريق برملا ساختن اعمالي كه انجام مي?دهند و پايه?هايي كه دولت بر آن استور است. ? شما مي?دانيد كه اكنون جهان بسيار مجهز و پيشرفته شده و همه مردم جهان كانال?هاي تلويزيوني را

مشاهده مي?كنند و همه از جنايتي كه در حق «محمد الدوره» شده مطلع هستند، كودكي كه در سن دوازده سالگي كشته شد، هم چنين همه از قتل?ها و كشتارهاي صهيونيست?ها آگاه هستند، اما در همان زمان شارون را مرد صلح مي?نامند، اين چيزي است كه شارون در مورد بوش گفته است، نظر شما در اين باره چيست؟ ? اين تبعيض?نژادي است و من چيزي از آن سر در نمي?آورم، چون زير سلطه و حاكميت دستان قدرتمندي است و اين بخشي از آزمايشات اين زمانه است. اينجاست كه نقش نماز نمود پيدا مي?كند، چون نمي?توانيم بفهميم چرا اوضاع و احوال بايد به اين شكل طي طرق كنند، فهم اين موضوع سخت است. ? آيا نمي?توانيد دولت اسرائيل را به عقب?نشيني از مواضعش وارد سازيد؟ ? دوست دارم، دوباره به اوضاع و احوال حاكم در آفريقاي جنوبي بازگردم، هنوز چند سالي از آن اوضاع و احوال بيشتر نگذشته است، به ياد مي?آورم كه اوضاع و احوال چهل سال پيش آفريقاي جنوبي چگونه بود، هيچ كس باور نمي?كرد كه رژيم نژادپرست آفريقاي جنوبي، كه رژيم بسيار قدرتمندي بود، بدون حمام خون فرو پاشد. اما اين اتفاق به وقوع پيوست و اين مشيت و دخالتي الهي است. اين به وقوع پيوست تا به ما ياد دهد، دخالت و مشيت الهي هميشه موجود است. لازم مي?دانم به مثال ديگري از تاريخ نوين اشاره كنم. عظمت و قدرت اتحاد شوروي را به ياد آوريد، چه كسي باور مي?كرد در عرض يك شبانه?روز بدون ريختن يك قطره خون اين ابرقدرت متلاشي شود؟ اين حوادث به وقوع پيوست تا نشان دهد كه وقوع

آنها ممكن است و اين رژيم?هاي قدرتمند كه بسيار قدرتمندتر از اسرائيل هستند، از بين رفتند، البته قدرت آنها از لحاظ هسته?اي به پاي اسرائيل نمي?رسد و شما به خوبي از اين موضوع مطلع هستيد. البته قدرت هسته?اي چندان مدنظر نيست، به يك دليل ساده و آن عدم توان استفاده از آن است. بايد بتواني از آن استفاده كني تا قوي و قدرتمند باشي، البته بدون آن هم مي?تواني قدرتمند باشي، هرچه هست اين است كه بايد قدرتي وجود داشته باشد. ? اما جنوب لبنان چه؟ ? اگر پايه?هاي دولت صهيونيستي بخواهد فروپاشد، بمب?هاي هسته?اي در انبارها موجود است. ? شما از شيوه?هاي خشونت و زورگويي صحبت مي?كنيد، اما به عنوان مثال در جنوب لبنان ارتش اسرائيل به دليل مقاومت و ايستادگي مردم عقب?نشيني كرد و به?وسيله مقاومت و خون اين امر محقق شد. نمونه?هاي بسياري در مورد ارائه راه?حل?هاي مسالمت?آميز وجود دارد، شما از دولت صحبت مي?كنيد، در حالي?كه ملل، دست به اين مقاومت?ها مي?زنند. شما هنگامي كه از طرف?هاي خصم و درگير صحبت مي?كنيد، نيازمند صحبت از مقاومت نيز هستيد؟ آيا شما به اين اعتقاد داريد؟ ? من باز هم مي?گويم من سياستمدار نيستم و هنگامي كه بخواهم از سياست صحبت كنم به لكنت زبان دچار مي?شوم، اما مي?گويم، اينكه دولت اسرائيل را وادار سازيم از برخي از مناطق لبنان عقب?نشيني كند با اينكه رژيمي را با تمام اركان و پايه?هاي آن فروبپاشانيم، و كاري كنيم كه رژيمي از لحاظ نظامي فرو بباشد تفاوت دارد. اين تصور بسيار مشكلي است، نمي?دانم. دوباره مي?گويم، اين ما نيستيم كه به فلسطيني?ها بگوييم، چگونه مشكل خود

را حل كنند، ما از آنها حمايت مي?كنيم، اما نمي?توانيم به آنها بگوييم چگونه مشكل خود را حل كنند. اما اگر فلسطيني بودم، ايمان مي?آوردم كه راه مطمئن و كفند تبليغات است. كشورهاي جهان بسيار قدرتمند هستند و اگر هيچ يك از آنها از دولت صهيونيستي حمايت نكنند، اين كشور نخواهد توانست به بقاي خويش ادامه دهد و اين چندان مشكل نيست، شما مي?دانيد كه سياست، بسيار متقلب است و چندين چهره دارد، اگر جلوي ايالات متحده با قدرت گرفته شود، اوضاع و احوال همه خوب مي?شود كه چندان هم مشكل نيست، چون مخالفت?هاي بسياري با صهيونيسم در ايالات متحده وجود دارد، بنابراين سخت نيست، اگرچه بايد خواست خداوند نيز در آن دخيل باشد، چون آنچه در آفريقاي جنوبي و اتحاد شوروي سابق به وقوع پيوست، ممكن است در آنجا نيز حادث شود و اين بهترين و موفق?ترين راه است. من مي?گويم بهترين راه، واداشتن جهان به اعتراف به شرارت رژيم صهيونيستي، تبليغات است، البته من بعد سياسي آن را نمي?گويم، چون من سياستمدار نيستم. ? شما سياستمدار نيستيد، من اين را مي?فهمم، اما ديد خاص خود را نسبت به مسائل داريد، اما شما در اين جهان به?سر مي?بريد و مي?بينييد، در آن چه اتفاقاتي مي?افتد، از جمله مهم?ترين مشكلات موجود در جهان، تبعيض سياست?هاست كه به?ويژه از سوي ابرقدرت?ها و كشورهاي قدرتمند اعمال مي?شود، مانند ايالات متحده و حتي خود انگلستان، هم چنين با مشكل معيارهاي مزدوج نيز برخورد داريم، دولت اسرائيل ميان يا در آغوش دو قدرت بزرگ قرار گرفته است و ما از دولت آن به عنوان يك دولت غاصب و اشغالگر

سخن مي?گوييم، آنها روزانه قتل?ها و كشتارهاي بسياري مرتكب مي?شوند، كودكان را مي?كشند و شهرها را محاصره مي?كنند، زمين?هاي زراعي را به آتش مي?كشند و بسياري ديگر يا زنان حامله و باردار در ايست?هاي بازرسي جان خود را از دست مي?دهند آنها تمام اين بلاها را بر سر ملت مي?آورند با اين حال هيچ كس از آنها به خاطر اين كارهايشان بازخواست نمي?كند و با اين حال اسرائيل يك كشور دمكرات و متمدن در خاورميانه تلقي مي?شود. در حالي كه از تمام حمايت?هاي جهاني بهره?مند است، اما اعراب با فشارها، تنگناها و تجاوزات بسياري مواجه هستند، نظر شما در اين?باره چيست؟ ? اين اوضاع و احوال بسيار مشكل است و بايد ايمان داشت. اينجاست كه نقش مذهب ظاهر مي?شود، ما اعتقاد داريم، دين و نماز در اين اوضاع و احوال مؤثر است، چون سرانجام اين سياستمداران، كه اعتقاد دارند بر جهان حاكم هستند، در واقع وسايل و ادواتي به?دست خداوند هستند. ما مي?گوييم براي خداوند نماز مي?خوانيم تا اوضاع و احوال تغيير كند. من از اين جهت به آفريقاي جنوبي و اتحاد شوروي اشاره نكردم كه بگويم پيروزي به اين شيوه است، بلكه فقط مي?خواهم به اين نكته اشاره كنم كه تحقق آن امكان?پذير است. هيچ كس اين موضوع را باور نمي?كرد و همانگونه كه گفته مي?شود يا در حال بيان است، امكان ندارد، نظر مردم را نسبت به دولت اسرائيل تغيير داد، اما نظر مردم در آن كشورها عملاً تغيير كرده?است و ما دليل آن را نمي?دانيم. اما اوضاع و احوال تغيير كرده است، اين تغيير يكباره به وقوع پيوسته و ممكن است در

عرض يك شبانه روز همه چيز تغيير كند. اما فهم و درك كلي كه در مورد دولت صهيونيستي وجود دارد، اين است كه اين تغيير چندان سخت نيست و همين كه اوضاع و احوال تغيير يافت، اسرائيلي?ها از كرده?هاي خويش باز مي?مانند، چون دادن كمك?ها قطع مي?شود. ? به نظر شما چه اتفاقي بايد بيفتد، منظورم اين است كه در انگلستان نظرسنجي انجام شد و در اين نظرسنجي مردم عنوان كردند، اعتقاد دارند، اسرائيل اولين تهديد كنده صلح جهاني است. اين نظرسنجي يك سال پيش تقريباً انجام شد و اسرائيلي?ها گفتند، مي?خواهند آغازكننده روابط ويژه?اي باشند تا تصوير و چهره خود را در اروپا بهتر جلوه نمايند، با اين حال باز بر تغيير افكار عمومي تأكيد داريد و به اين حرف خود مطمئن هستيد يا اعتقاد داريد. اين تحركات در ايالات متحده چه آثاري از خود برجاي مي?نهد، چه كاري بايد انجام داد تا به اين تغيير و تحول كمك كند تا با سرعت بيشتري صورت گيرد؟ ? فقط از طريق انتشار حقايق و تبليغات مي?توان اين كار را انجام داد، اين تنها راه حل است، اما راه ما خواندن نماز و سخن گفتن براي مردم است، اما تغيير فهم و درك عمومي بايد از طريق تبليغات صورت گيرد، چرچيل مي?گفت: گاو، گاو، گاو، مي?داني گاو چيست؟ منظور فك است كه بخشي از صورت را تشكيل مي?دهد، اما به زبان انگليسي به معناي پرحرفي است، تو اگر پرحرف باشي، پس تو گاو هستي. او مي?گفت صحبت زياد بهتر از جنگ است و بالطبع در مورد چرچيل در جنگ جهاني دوم كه مي?خواست رژيم نازي را

تغيير دهد، مي?بايست به جنگ روي آورد او مي?بايست بجنگد. او اگر مي?توانست اين كار را با صحبت و سخن گفتن انجام دهد، بي?شك راه برگزيده نزد او همان بود. ? اجازه دهيد به ناتوري كارتا در اروپا و مشخصاً در بريتانيا بپردازيم، جمعيت شما در آنجا چقدر است؟ ? اجازه دهيد توضيح دهم، ناتوري كارتا يك جنبش نيست، بلكه نام «فلسفه يهوديان ارتدوكس» است. ? جمعيت كساني كه اين فلسفه را دارند، چقدر است؟ ? با اطمينان مي?گويم اكثر يهوديان اروپا؛ اجازه دهيد، ابتدا يهوديت ارتدوكسي را معرفي كنم كه به معناي ملت يهود است كه مجري و تطبيق كننده دين يهودي هستند. ? اما تفسير خاصي از دين يهود داريد؟ ? اجازه دهيد به آن هم مي?رسيم. متأسفانه ما در جهان مذهب و دين چندان قوي و قدرتمند نيستيم. اين بر دين يهود نيز منطبق است. هنگامي كه از يهوديت اردتدوكس سخن مي?گوييم، ما از اقليتي از ملت يهود صحبت مي?كنيم. ? تعداد اين اقليت چقدر است؟ ? فكر مي?كنم، در ميان ما انقلابي به وقوع پيوسته است، كه اين باعث مي?شود، به سختي بتوان جمعيت آنها را مشخص كرد. مي?توان گفت 10% ملت يهود به اين آيين اعتقاد دارند شايد هم بيشتر 15 يا 20%، چون در يهوديت ارتدوكس نيز درجات متفاوتي وجود دارد، هنگامي كه من صحبت مي?كنم يا سخنراني مي?نمايم، مي?خواهيد بدانيد نوع ارتدوكس بودن من چيست، كساني را كه شبيه خود به شمار مي?آورم. ? منظورتان ظاهر و لباستان است. ? خير، چون بسياري از افراد هستند كه لباس?هاي مدرن و مد روز را به تن مي?كنند، اما آنها

نيز ارتدوكس هستند و براي تعريف اين گروه خاص بايد گفت آنها كساني هستند كه شبيه من مي?باشند. ? آيا رنگ سياه بخشي از آن است. ? لباس سياه و ريش كه مشخصه «اشكنازي»هاست. شما مي?دانيد كه ميان يهود چه كسي «اشكنازي» و چه كسي «سفارديم» است. يهوديان اشكنازي تمايل دارند لباس?هاي سياه به تن كنند و از غرب آمده?اند، در حالي كه سفارديم?ها از سنت?هاي گذشته پيروي مي?كنند و لباس سفيد به تن مي?كنند. اما حق با شماست. لباس?هاي روز نيز به تن يهوديان ديده مي?شود، اما به طوري كه يهوديان ارتدوكس اشكنازي لباس سياه به تن مي?كنند، ما از يهودياني صحبت مي?كنيم كه تا حدود زيادي شبيه ما هستند و سپس به اقليت خواهم پرداخت. اكثريت موافق دولت صهيونيستي نيستند، به اين معني كه اگر دولت صهيونيسم از صفحه روزگار محو شود آنها يك قطره اشك هم براي آن نخواهند ريخت. اما در ميان اين اكثريت يك سؤال مطرح است، اينكه چگونه بايد با دولت كنوني صهيونيستي برخورد كرد. با توجه به اينكه آنها در صورت محو آن خوشحال خواهند بود. اما برخورد با آن در حال حاضر بايد چگونه باشد، كه در اين ميان نظرات و ديدگاه?هاي متفاوتي وجود دارد از جمله «ياگودا» كه اين نام را برخود نهاده?اند يا «شاس». ? منظور شما از «ياگودا» چيست؟ ? آنها گروه سياسي يهودي هستند كه پيش از جنگ جهاني دوم شكل گرفتند و عملاً فعاليت آنها براي جنگ با صهيونيسم تمركز يافت، اما هنگامي كه جنبش صهيونيسم رشد و نمو كرد و قدرت يافت، نظر خويش را تغيير دادند و با وجود اينكه

موافق دولت صهيونيستي نيستند اما از بعد پراگماتيك با آن مقرر كردند، همكاري كنند، البته در ميان آنها برخي ا? پي?نوشت:

1. حسب معتقدات مسيحيان

مهم اين است كه ما آماده باشيم !

گفت وگو با خانم صديقه آوديچ مسؤول سازمان زنان مسلمان بوسني و هرزگوين (كوثر) اشاره:

خانم آوديچ، از جمله خواهران مسلمان شيعي، اهل بوسني و هرزگوين مي باشند كه در آن كشور به فعاليت هاي فرهنگي _ تبليغي مشغول اند. وي، در حال حاضر مسؤوليت سازمان زنان مسلمان، «كوثر» را به عهده دارد. در طول ايامي كه ايشان به همراه دوست و همكار خود، خانم رجيچ، استاد ژنتيك دانشگاه سارايوو و مسئول كلوپ روشنفكران سازمان كوثر، به جمهوري اسلامي ايران مسافرت كرده بودند، به سراغ ايشان رفتيم تا در خصوص فعاليت هاي سازمان كوثر، و ارتباط آن با حضرت فاطمه زهرا(س)، نقش پيروان اسلام در آن كشور اروپايي، نگاه به موضوع آخرالزمان و فعاليت هايي كه در راستاي گسترش شناخت امام عصر(عج) انجام داده اند، و ديگر موضوعات براي ما و مخاطبان مجلّه سخن بگويند.

متناسب با اين ايام كه متعلق به بانوي بزرگ دو عالم (س) است، اين گفت و گو را به شما تقديم مي داريم. ? لطفاً خودتان را معرفي كنيد و براي ما از سازمانتان بگوييد.

? صديقه آوديچ هستم، مسؤول سازمان زنانف مسلمان در بوسني هرزگوين به نام «كوثر» خانم رجيچ هم مسؤول كلوپ روشنفكران اين سازمان است كه استاد ژنتيك در دانشگاه پزشكي «سارايوو» هستند. ? اگر ممكن است، سازمان كوثر را مقداري معرفي كنيد.

? سازمان كوثر، ده سال است كه تشكيل شده و سال به سال فعاليت آن گسترده تر شده است. اين سازمان بين سازمان هاي ديگر آنجا نقش مهمي دارد. البته آنجا سازمان ها و انجمن هاي

زنان زياد دارد. ولي سازمان هاي مسلمان كم دارد. غير از ما، شايد سه سازمان ديگر وجود دارد. ولي ما از همه فعّال تر هستيم. آنهايي كه غيرمسلمان هستند از پشتيباني غرب و آمريكا برخوردارند. خوب، ما توانايي مادّي مان كم تر است ولي اعتقاد داريم آن قدر كه توانايي داريم بايد كار كنيم و نيّت، مهمّ است. كسي هست كه توانا و قوي است ولي پيروز نمي شود ولي كسي مي تواند كوچك باشد ولي با نيّت و هدف خوبي كه دارد مي تواند پيروز شود.

? شما، چند وقت است كه مسلمان شده ايد؟

? من و خانم رجيچ در خانواده هايي كه مسلمان بودند به دنيا آمده ايم، ما مسلمان به دنيا آمديم. ?چند سال است كه شيعه شده ايد؟

? 18 يا 19 سال است كه شيعه شده ام. ? لطفاً جريان شيعه شدن تان را براي ما بگوييد.

? بعداز پيروزي انقلاب اسلامي ما با تشيع آشنا شديم. ما قبلاً اصلاً با اين عقيده آشنا نبوديم. من نمي دانستم اين عقيده چيست. بعداز پيروزي انقلاب اسلامي بيشتر علاقه مند بودم كه بدانم اين شخص بزرگ، امام خميني (رضوان الله عليه) كي هست؟ چطور پيروز شدند. در آن زمان كه ايران آن طور بود، چطور پيروز شد؟ كم كم از مجلّه ها، كتاب ها، و فيلم ها استفاده كردم و اين به من كمك كرد كه يك روز تصميم گرفتم آزادانه، شيعه شوم. اصلاً اجبار نبود. حتّي من براي شيعه شدن مشكل داشتم. من بين دوستانم «تقيّه» مي كردم. خيلي مشكل داشتم. آنجا كسي نبود. حتي يك خانم، كه دوستف من باشد، نبود. وقتي نماز مي خواندم و يا كار [مذهبي] ديگري انجام مي دادم، همه سؤال مي كردند، چرا اين كار را مي كني؟ من كم كم با يك راه عقلاني، با

يك راه منطقي، و با زحمت بسيار توانستم با آن شرايط كنار بيايم. الان در بوسني اين كار به يك عادت تبديل شده است. زنف روز عبارت از زنف زندگي روشن شده و هركسي مي تواند خودش مطالعه كند، و مي تواند بشناسد. ولي ما در يك محيط متفاوتي زندگي مي كرديم من با مشكلات متعددي مواجه بودم. ? آيا شما مشكلي با غير شيعيان نداريد؟

? نه. ? چه چيز شيعه براي شما جالب بود كه شيعه شديد؟ چه نكتة خاصي وجود داشت؟

? تاريخ اسلام. من در ابتدا كه با تاريخ اسلام آشنا شدم، يك چيزهايي را نمي دانستم، و تعجّب مي كردم. و به دنبال اين بودم كه چه از كتاب هاي اهل سنت و چه از كتب شيعه مطالعه كنم و ببينم آيا اين كه شيعه مي گويد درست است يا نه. حديث ها و تفسيرهاي اهل سنت را مطالعه كردم و به يك نتيجه رسيدم. و در نهايت، پس از مطالعه كتب تشيع ديدم، روشن است كه حق كدام است. تاريخ اسلام و احكام شيعه خيلي با احكام اهل سنّت فرق دارد. يعني اصلاً قابل مقايسه نيستند. ? در حال حاضر، وضعيت مسلمان ها در بوسني و هرزگوين چگونه است؟ قبل از جنگ، و در طي جنگ چطور بود؟ الان به چه صورتي درآمده؟

? قبل از جنگ به مدت دو سال در بوسني دموكراسي برقرار بود، دموكراسي آزاد. مثلاً بار اول در بوسني چند حزب داشتيم. اول فقط يك حزب كمونيستي بود. بعد خود مسلمان ها، تشكيل حزب دادند. مسيحيان حزب تشكيل دادند. همه آزاد بودند. بعداز اين دو سال جنگ شروع شد و اين فرصتي بود كه مسلمان ها استفاده كردند و آن

فرصت براي صرب ها خطرناك بود. و آنها از مدت ها قبل طرحي داشتند. جنگ پنج سال طول كشيد. قبل و بعداز جنگ وضعيت اسلام خوب بود. وقتي مصيبتي پيش مي آيد بايد ايمان مسلمانان بيشتر شود. بعداز جنگ، آثار فرهنگي غرب خيلي بيش تر معلوم شد. امروز ما مي توانيم بگوييم دموكراسي داريم ولي يك مسلمان هيچ وقت به آن شكلي كه ديگران دموكراسي دارند دموكراسي ندارد بين مسلمان و غيرمسلمان در حقوق دمكراتيك تفاوت وجود دارد. ? اگر الان اگر بخواهيد وضعيت مسلمان ها را به ويژه در خصوص آزادي هاي مذهبي آنان در بقية كشورها براي ما توضيح بدهيد چه مي گوييد؟

? ببينيد، اصطلاحاً همه آزادي مذهبي داريم. اما به عنوان نمونه، در بوسني، خانم هاي با حجاب را در محدوديت قرار داده اند. و ما فكر مي كنيم كه اين كار ادامه خواهد يافت، در كشور هاي ديگر هم وضعيت به همين شكل است. ولي من مي توانم بگويم وضعيت ما نسبتاً بهتر است. فقط ما بايد آگاه باشيم، و از آن استفاده كنيم. حتي همان طور كه مي دانيد، همة سازمان هاي مسلمانان تحت كنترل هستند ولي هنوز آشكار نشده كه ما شيعه هستيم تا آنها فعاليّت ما را ممنوع كنند. ? دليل اين كنترل ها را چه مي دانيد؟

? بعداز يازدهم سپتامبر، همة مسلمان هايي كه در تشكيلات حزب و سازمان و انجمن بودند را زير كنترل شان گرفته اند. بيشتر، وهابي ها زير كنترل شان هستند ولي همة سازمان ها اين طور هستند. ? لطفاً نظرتان را دربارة ايران به ما بگوييد.

? ديشب من در يك سخنراني، در مورد ايران گفتم كه چه فكر مي كنم. من ايران را خيلي دوست دارم. مي توانم بگويم، ايران كشور دوم من است حتي اگر فقط قلبم را مدنظر

داشته باشم، مي توانم بگويم ايران كشور اول من است. من، اين ارزش هاي شما را با آن عظمت امام خميني (رضوان الله تعالي عليه) دوست دارم. اين را نگهداري كنيد. حفظ كنيد. سعي كنيد هرچه كم تر تأثيرپذيري از غرب داشته باشيد. ? به نظر شما، مردم ايران در وضعيت كنوني، چه مسؤوليتي را در مقابل ساير مسلمانان دنيا به عهده دارند؟

? ببينيد، شرايط، وضعيت و فرصتي را كه شما داريد، هيچ كس ندارد. و اگر اين را خوب و درست، با حكمت، با حق، با اخلاص، استفاده كنيد ان شاءالله آيندة شما در برابر جهان خيلي خوب خواهد بود. اگر از اين فرصت استفاده نكرديد، فرصت از دست خواهد رفت و اين طبيعي است. خداوند مي گويد: اگر ملتي اطاعت نكرد يا چيزهايي را خراب كرد و نادرست اطاعت كرد، خدا اين ملت را با ملت ديگر عوض مي كند. و يك ملت ظالم مي آورد. و بعداز اينها، ملتي ديگر را كه خداوند قصد دارد كه موفق شود، پيروز خواهد شد. خود شما تجربه داريد. وضعيت شما، و نقش شما خيلي مهم است، خيلي سنگين و سخت است. دشمن اصلي هر انسان و هر جامعه و هر كشوري، دنياست و چيزهاي دنيا. امروزه غرب، وسايل زندگي دنيا را براي ما زينت مي دهد نظير: تكنولوژي، زندگي خوب و قشنگ و امثال اينها. و اين براي ما يك امتحان است. ? ملت ايران براي ديگر ملل مسلمانان جهان مي توانند چه كاري انجام دهند؟

? شما، زياد كار كرده ايد و مي كنيد و ان شاءالله ادامه بدهيد. فكر مي كنم براي تبليغات اسلام زياد خرج مي شود. ولي آنچه رژيم رضا پهلوي براي دنيايش مصرف كرد، و

براي خودش استفاده كرد، را شما براي اسلام استفاده مي كنيد. اين چيز خيلي خوبي است. ولي آنچه مهم است اين است كه حكومت، حكومتي عادل باشد كه مردم ناراحت نشوند. مثلاً من با شخصي كه از طبقه متوسط بود، صحبت مي كردم. او مي گفت: «ببين، كشور ما خيلي زياد براي تبليغ اسلام در خارج از كشور، پول مصرف مي كند ولي در داخل ايران مردم به سختي زندگي مي كنند». من گفتم: نه، اين درست است، هر كشوري براي تبليغات كشور خودش پول خرج مي كند شايد بيشتر از شما. ولي فقط بايد حكومت، عادل باشد تا مردم، كم ناراحت شوند. هيچ كس نمي تواند همة مردم را راضي كند. اصلاً در جهان كسي نيامده كه بتواند همه را راضي نگه دارد. ولي ما نبايد سوء استفاده كنيم و بي دليل، بهانه به دست ديگران بدهيم. و چيزهايي كه از ما انتظار مي رود را انجام ندهيم. ما بايد نمونه باشيم. در هركاري نمونه باشيم. در زندگي، تربيت بچه و ... . اين مهم است. حرف زدن، زياد مهم نيست. شما مي توانيد دكتر باشيد، قشنگ حرف بزنيد ولي اگر در كارتان نمونه نباشيد يعني هيچ. و اين مهم ترين چيز است. مثلاً امام خميني از گوشة يك خيابانف باريك و كوچك در قم، انقلابي به پا كرد. يعني مهم نيست در اين دنيا چقدر [ثروت] داشته باشيم، مهم، دين و ايمان و اخلاص است. ? شما در مجموعة خودتان، راجع به حضرت زهرا(س) چه فعاليت هايي انجام مي دهيد؟

? خوب، نام ايشان براي ما الهام بخش است. ما، مجله اي به نام «الزهرا(س)» داريم و در همة برنامه ها و تبليغاتمان، از برگزاري مجامع (جلسات) تا برنامة روزانة

زن و فعاليت هاي ديگر، سعي مي كنيم كه راه، رفتار و اخلاق مان شبيه به زندگي حضرت زهرا(س) باشد. ? مردم بوسني چقدر به اهل بيت(ع) علاقه دارند؟

? زياد. مي دانيد، حتي مسلمانان اهل سنت، زياد به اهل بيت(ع) احترام مي گذارند ولي آنها، در مورد اهل بيت(ع) اطلاعي ندارند. اين قدر كه مي گويند اهل بيت(ع) را سني ها بيشتر مي شناسند، به اين پنج تن از اهل بيت(ع) زياد احترام مي گذارند و ما مشكل زيادي نداريم اما در مورد بقية امامان(ع) يك كم مشكل وجود دارد. ? مثلاً راجع به امام زمان، حضرت مهدي(ع)، چطور؟

? مي دانيد، در كتاب هاي اهل سنت هم هست. نه به اين شكل كه ما باور داريم و اصلاً بين نگاه ما به امام مهدي و نگاه ايشان خيلي فرق است. آنها اصلاً به امام مهدي فكر نمي كنند. شايد برايشان زياد مهم نيست. مي گويند آن حضرت، فردي است در روايات تاريخ اسلام، خوب باشد. يعني اصلاً در مورد اينها زياد صحبت نمي كنند. ? خوب، شما در اين خصوص چه كارهايي انجام داده ايد؟

? خوب، ما فعاليت مي كنيم. مثلاً به مناسبت روز تولد امام مهدي(ع)، در هر مناسبتي، مطالبي مي نويسيم، مي گوييم. اگر كسي سؤالي دارد جواب مي دهيم. اين طبيعي است كه اين حرف ها بيش تر بين شيعه باشد ولي ما آنچه مي توانيم به ديگران هم مي گوييم، نمي شود كه مثلاً ما يك برنامة مخصوص درست كنيم و بگوييم، اين فقط در مورد امام مهدي(ع) است. اين يك مقدار حساسيت ايجاد مي كند. سازمان ما، رسماً شيعه نيست. اصلاً نمي توانيم كار كنيم. اگر رسمي هم باشد، جمعيت اسلامي مزاحم مي شود، و اجازه نمي دهند (كه در قالب رسمي شيعي فعاليت كنيم). ولي خوب بينف ما

و ديگران فرق هست. خيلي ها اين فرق را مي فهمند، و مي دانند هدف ما چيست ولي دليل كتبي و رسمي ندارند كه سازمان ما شيعه است. هيچ كس اين كار را نمي تواند رسماً در آنجا انجام دهد، حتي ايراني ها. ? اگر خود شما بخواهيد در مورد حضرت مهدي(ع) صحبت بكنيد چه مي گوييد؟ شما نسبت به امام مهدي چطور فكر مي كنيد؟

? مثل شما، فرق ندارد. چون من زياد در مورد امام مهدي، كتاب مطالعه كرده ام. ? تا به حال لطف و عنايت و بركت خاصي از طرف حضرت مهدي را شخصاً مشاهده كرده ايد؟

? ببينيد، ما آنجا شيعة حسيني داريم. چند گروه شيعه آنجا هستيم. تقريباً 70 تا 100 نفر هستيم. مرتباً در حسينيه برنامه داريم. چه ماهف محرم و چه مناسبت هاي ديگر. هر پنج شنبه دعاي كميل داريم. من يك خواب در مورد امام مهدي(ع) ديدم، كه خيلي جالب است. ? آيا ممكن است آن را براي ما نقل كنيد؟

? من يك خواب ديدم، شايد، دو، سه سال پيش. نمي دانم. من به يك جايي مثل كاخ آمده بودم كه، خيلي بزرگ بود، بزرگ ف بزرگ. اصلاً نمي دانستم از كجا شروع مي شود. نه كاخي كه شاه دارد. يك خانة خيلي بزرگ. كسي، با الهام، با زبان روحي، به من گفت: اين كاخف امام مهدي است. من به فكر افتادم و پرسيدم، آيا مي توانم وارد شوم؟ تا آن را ببينم كه چيست؟ همين كه اين فكر به ذهنم رسيد در باز شد و وارد شدم. داخل آن كاخ، يك گروهف مردها بودند. پوستشان يك كم مشكي بود يعني بين مشكي و سفيد، سبزه بودند. آن گروه گفتند: اول بايد اينجا يك

غذا بخوريد، مثل امتحان بود. من رفتم. قابلمة غذاي خيلي بزرگي بود. خيلي بويش مي آمد. به من دادند و تنها نبودم، ديگران هم بودند. به هركس دادند، قبول نكرد. من آن ظرف را گرفتم و امتحان كردم. براي من جالب بود. يك مزة عجيبي داشت. خوشم آمد. وقتي اين را خوردم، پرسيدم: الان من مي خواهم امام مهدي را ببينم، براي ديدن ايشان آمده ام اينجا. آن گروه با من بودند. مردهاي ديگر، و زنان گفتند: فقط شما مي توانيد، يعني فقط شما اجازه داريد. و من رفتم تا مقابل آن در. خيلي درف شيكي بود. جلوي آن در، يك موكت، به شكل پا پهن شده بود. وقتي كه قدم گذاشتم، در باز شد. رفتم داخل، يك ميز مثل مبل، گذاشته بود براي نشستن. اصلاً مثل اين دنيا نبود. يك چيز ديگر، يك ميز از شيشه بود. من اين طرف نشستم و آن آقا طرف ديگر كه من فكر كردم ايشان امام مهدي مي باشند. من سرشان را نديدم. ديدم ايشان يك پيراهن سفيد بلندي داشتند. ولي صورتشان را به صورت واضح نديدم مثل اين كه روي شيشه، مفه باشد. ولي احساس مي كردم كه حضرت مهدي هستند. من سلام كردم و گفتم: من آمده ام، مثل اينكه مريضم و مي خواهم شما مرا شفا بدهيد و ايشان اين را قبول كرده و گفتند: هويت شما چيست؟ شما كي هستيد؟ بگو. اگر مسلمان هستي، يك چيزي بگو. من شروع به خواندن سورة اخلاص از قرآن كردم و ايشان همه چيز را مي دانستند. من هر آنچه را مي خواستم بگويم، ايشان مي گفتند: من مي دانم چه مي خواهيد بگوييد. من همان لحظه در يك حالتف فنا افتادم. يك

حالتي كه اصلاً نمي توانيد با حالتف اين دنيا مقايسه كنيد. و در آن حال من گفتم: الله، الله، عزيز، كالشمس... مثل اين كه بي هوش شدم، ولي بي هوش نبودم. وقتي كه چشم باز كردم، خودم را در ميان حلقه اي از همان مردهايي كه داراي محاسن كوتاه بودند، يافتم. آنها حلقه زده بودند. همان لحظه ديدم، آنها رفتند. و من بيدار شدم. من هنوز هم معناي آن خواب را از كسي نپرسيده ام. ? آيا مسيحيان آنجا در مورد آخرالزمان نيز فعاليت خاصي انجام مي دهند؟

? مسيحيان، يك عقيده اي در مورد آخرالزمان دارند. شما با آن جملة حضرت مسيح آشنا هستيد. آنها به آن جمله اهميت مي دهند و تبليغ هم مي كنند. مخصوصاً يك رشتة مسيحي كه ما به آن مي گوييم «يا هو نسرداتسي» يعني «گروه پيروانف يا هو»، آنجا داريم و آنها خيلي به آن اهميت مي دهند. يك مجلة جذاب و قشنگ دارند و كتاب نيز چاپ مي كنند. ? چند نفر در هر سال در اين كانون درس مي خوانند؟

? نمي دانم، يك گروه هستند، يك سازمان تبليغات دارند. دانشجو نيستند. خيلي كار مي كنند، خيلي زحمت مي كشند. من هميشه مثال آنها را به مسلمانان مي گويم، ببينيد چقدر زحمت مي كشند. مثلاً روشنفكرها خيلي در اين كار فعّال هستند. هر كدام از اعضايشان بايد يك يا دو ساعت از وقت آزاد خود را بعداز اينكه از سركار به خانه مي آيند، به اين سازمان بدهند. يعني، يك كسي پول مي دهد، و ديگري برحسب توانايي خودش وقت خودش و سواد خودش را به اين سازمان مي دهد. گروهي به شهر مي روند و مي گويند بايد 10 تا خانه برويد و مجله را پخش بكنيد. او بدون پول،

مجله پخش مي كند. مي گويند بايد صحبت كنيد، سعي كنيد، با مردم و افراد تماس بگيريد و سعي كنيد تبليغ كنيد تا كم كم طرفدار ما بشوند، مخصوصاً مسلمان ها. ديگران هم كار مي كنند. ? مسلمانان نسبت به مسيحيان چقدر راجع به اين موضوع فعاليت مي كنند؟

? غير از شيعيان كه عقيدة شان است هيچ كدام از مسلمانان اهل سنت در مورد امام مهدي(ع) كار نمي كنند. شايد كسي هر سه سال يك مقاله بنويسد. آن هم نه به آن شكل كه هست، يك مقالة خشك نظري. اما مسيحيان در مورد عقيدة خودشان در مورد آخرالزمان زياد صحبت مي كنند، سمينارها مي گذارند. آنها هميشه از اين سخن مي گويند كه نشانة آخرالزمان امروز اين است و اين است و اين. مسيحيان اميدوارند. خودشان مي گويند، شايد كم تر از ده سال ديگر عيسي بيايد. تا قبل از ده سال ديگر مي آيد. تمام نشانه هاي آمدن ايشان رخ داده است. ? آيا شده شما تا به حال به امام زمان متوسّل شده باشيد، خواسته باشيد مشكلتان حل شود؟

? بله، اين كه پيش آمده و مشكل حل شده و بعد فهميده ايم كه كمك از طرف امام زمان، حضرت فاطمه، تمام اهل بيت بود. اين اواخر، برنامة روز زن يك معجزه برايمان بود. مثلاً اينكه ما انتظار نداشتيم همه چيز اينطوري باشد. يعني با همة اين زحمت ها، خيلي موفق شويم. يعني خودمان انتظار نداشتيم اينطور موفق شويم. هم جمعيت، هم كيفيت برنامه، در همه چيز مشكل زياد داشتيم؛ امّا همه يك به يك حل شد. به نوعي در همة كارهايمان پيشرفت كرديم، جلو رفتيم، من مي فهمم كه اين تنها لطف ائمه (ع) بوده است ولي همه مي دانند كه يك چيز غير

عادي بوده است. ? بخش عمدة مشكلاتي كه در آنجا داريد چيست؟

? ببينيد، هميشه كمبود هست. چون آنجا آماده كردن كتاب ها و ترجمه و چاپ آنها، خيلي گران است. بله، مثلاً نهج البلاغه و صحيفة سجاديه ترجمه شده به زمان بوسنيايي هست ولي خيلي شيك و گران است و همه نمي توانند بخرند. خيلي گران است. الان مي شود دوباره آنها را در قطع كوچك تري كه حمل آن آسان باشد، چاپ كرد ولي قطع چاپ هاي فعلي، بزرگ است هم قطع دايرةالمعارفاست. ? اگر بخواهيد به مردم ايران پيامي بدهيد چه مي گوييد؟

? فقط مهم اين است كه مردم ايران آن چه را با خود دارند، حفظ كنند و آگاه به آينده باشند. اين خيلي مهم است كه آنچه الان دارند از دست ندهند و به كار با جوانان بسيار اهميت دهند. الان نسل جوان و گروه جوانان خيلي مهم است. آيندة شما اينها هستند. اگر اين جوانان به آن عظمتي كه دارند، اهميت بدهند آينده روشن است. اين خيلي كار سخت و بزرگي است. اين يك پيام است. پيام ديگر اين كه، رسانه ها را خوب حفظ كنيد. يعني تلويزيون و ... را سعي كنيد آنها آلوده نشود. كثيف نشود. اين خيلي مهم است. ? بحث مهمي را ديشب، راجع به دشمنان ايران و مسلمين مطرح كرديد، مي خواستم آن را قدري مفصّل تر بيان كنيد.

? بله، دشمنان ايران، دشمنان همة ما هستند. همة ما يك دشمن داريم ولي مخصوصاً شما، چون شما مثل يك سازمان و يك كشور هستيد و نظام قوي داريد كه به آنها راه نمي دهيد. مخصوصاً آمريكا كه وارد ايران نمي تواند بشود. شما خودتان خوب مي فهميد كه آمريكا در

راهش به سوي ايران، دارد قدم به قدم نزديك مي شود. يكي از علما روايتي را بيان كرد كه يكي از علامت هاي آمدن امام مهدي(ع) همين هاست. يعني ايشان مي گفت: آن زمان خيلي نزديك است. امام مهدي(ع) كه ان شاءالله مي آيد. ولي فقط بيان عقيده به امام مهدي(ع) كافي نيست. ما بايد زمينه را براي ايشان آماده كنيم. اين خيلي مهم است. من بايد فكر كنم و مشغول باشم كه چطور مي توانم بهترين كار را بكنم براي آمادگي ظهور ايشان، نه اينكه كي ايشان مي آيند. مهم نيست كه كي مي آيند. مهم اين است كه وقتي ايشان مي آيند من در چه حالتي مي باشم. كشور من، جامعة من در چه حالتي است. من ديده ام كه جلسات زيادي هست كه فقط در آنها گريه مي كنند، بيا امام مهدي، بيا. ولي كاري نمي كنند. من از اين رفتارشان خوشم نمي آيد. ما بايد تأثير بگيريم، آگاه باشيم و كار بكنيم. اين مهم است. يك دانشجو از يك عالم پرسيد: اگر شما عالم خوبي هستيد بگوييد امام مهدي(ع) كي مي آيد؟ آن عالم گفت: اصلاً اين چه ربطي به من و شما دارد؟ يعني سؤال شما كه كي مي آيند چيزي نيست. شما جواب بدهيد كي هستيد؟ آيا مي دانيد كي هستيد؟ و چرا به اين دنيا آمده ايد، نقشتان چه بايد باشد؟ وضعيتتان چيست؟ وقتي اين را بفهميد، خوب مي توانيد بفهميد امام مهدي كي مي آيد. اين خيلي جواب خوبي بود. چون دشمن دوست دارد ما هويتمان تغيير كند كه نه اين طرف باشيم نه آن طرف. بهترين راه اين است كه انسان ها هويت نداشته باشند. ندانند كي هستند، مثل حيوانات زندگي كنند. دشمن تصور مي كند كه تنها در

آن صورت است كه راحت مي تواند هرچه مي خواهد بكند.

? از شما براي انجام اين گفت و گو متشكريم.

رويكرد مهدوي و رسانه هاي ما

اسماعيل شفيعي سروستاني تفكر ولايي مهدوي

شايد از كاهلي معلمان و مبلغان يا غفلت رسانه هاست كه با وجود وسعت امكانات رسانه اي در حال حاضر، عموماً، و وسعت فرصت و شرايط تاريخي و اجتماعي ايران اسلامي طي دو دهه اخير، خصوصاً، به نحوي شايسته درباره فرهنگ مهدوي و توانايي ژرف و بالقوه آن سخن به ميان نيامده است. البته، از روشنفكري عارض بر حيات فرهنگي و اجتماعي ما طي همين يك دهه اخير نيز نمي توان غافل شد. از آنجا كه مهدويت پيوسته و وابسته به تفكر ولايي است؛ ناظر بر نظام معرفتي ويژه اي است كه به نوعي حقيقت ديانت، جانمايه و روح آن را بيان مي كند و شايد از اين روست كه در خود و با خود نقد ساير نظام هاي معرفتي را دارد؛ از جمله نظام سكولاريستي غربي را كه با گستاخي سعي در تكيه زدن بر منصب تفكر فلسفي و بينش ديني دارد. همين جانمايه است كه به مهدويت مدد مي دهد تا در هيئت «فرهنگ» ناظر بر ساختار كلان مناسبات فردي و اجتماعي مسلمين در گستره زمين و در طول تاريخ باشد. به عبارت ديگر، مهدويت از تمام ويژگي ها براي مبدل شدن به مفهومي سترگ، مؤثر و ماندگار برخوردار است؛ چنانكه مي تواند براي انسانف مانده در انفعال به نحوي ادب بودن و زيستن را تعريف كند. اين نحوه از بودن و زيستن، انسان را در نسبت با تفكر ولايي مهدوي نگه مي دارد و او را در سير از ظاهر به باطن، سير از باطل به حق و بالاخره سير

از صورت به حقيقت، ياري مي دهد. پايان تاريخ غربي

از اين نكته نمي توان غفلت كرد كه نيل به شرايط تاريخي ويژه اي كه اقتضاي آن سير و سفر در فرهنگ مهدوي باشد، در گرو مقدماتي است كه در اين مجال امكان بحث درباره آنها نيست؛ اما همين اندازه مي توان گفت كه به صدا درآمدن زنگ «پايان تاريخ غربي» كه با خود، ظهور، انكشاف و پرده برداري از بحران رهبري (بن بست ايدئولوژي و تدبير مناسبات سياسي متناسب با تفكر غربي)، بحران هويت، بحران فرهنگي (اخلاق) و بالاخره بحران در مناسبات مدني در آخرين سال هاي قرن بيستم را داشت؛ مقدمات آن شرايط را فراهم آورده است. به زبان ديگر، بخت و وقت اين تاريخ جديد به نام دين، به نام خدا و به نام مقدس حضرت مولانا صاحب الزمان(ع) گشوده شده است؛ فصلي كه منجر به «گسست عهد» با تماميت انانيت و خودبنيادي و تجديد عهد با حجت حق مي شود، و در سير تكويني همه مظاهر خود را در ساحات مختلف فكري و اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي و بالاخره مناسبات مدني در عرصه تاريخ نمودار مي سازد. انبوهي مستندات نقلي و عقلي پشتوانه اين نحوه استدلال و نگرش به مهدويت است؛ چنان كه همه اخبار رسيده درباره ظهور حضرت ولي عصر، ارواحنا له الفداء، تأسيس دولت كريمه و نحوه ظهور ولايت حضرت در ساحات مختلف حيات انسان در عصر ظهور كه منجر به شكل گيري فرهنگ، تمدن و حكومتي عادله در گستره عالم خاكي مي شود، حكايت از وجوه تفارق اين واقعه شريف با كليه تجربه هاي بشر در ادوار مختلف؛ از عهد حضرت آدم(ع) تا عصر قبل از ظهور، دارد.

بي شك تا در آن فصل از حيات

_ كه جمله خلق اولين و آخرين، آرزومند حضور در آن بودند و هستند _ جمله نظام معرفتي و هستي شناسانه، ساختار فرهنگي، نظام معاملات، مناسبات و نحوه حكومت و مديريت بر بشر از پيوستگي، وابستگي و تجانس محكم، ثابت، قابل دفاع، مطلوب و پيش رونده برخوردار نباشند، امكان دوام و بقا و تأثيرگذاري براي آن متصور نيست. با اين مقدمه، جاي اين پرسش باقي است كه چرا باوجود اين استعداد و توانايي و گستره موضوعات و مضامين در مهدويت و حجم و گستره بحران ها و معضلاتي كه در ساحت هاي مختلف، امان از بشر برده و انفعال و خستگي و فسردگي را بر حيات فردي و اجتماعي او عارض ساخته، از سوي ما رويكردي ضعيف، سست، سطحي و عموماً فردي و تك ساحتي درباره موضوع مهدويت مشاهده مي شود؟ چرا همواره بر يك طبل مي كوبيم و از اين همه توان، كاركردي ضعيف و عموماً شخصي مطالبه مي كنيم؟ نه مي دانيم و نه مي شناسيم

همان گونه كه «رويكرد» و «عملكرد» در نسبتي نزديك با هم قابل شناسايي و تأمل اند، «معرفت» و «رويكرد» نيز از نسبتي مستقيم برخوردارند. به عبارت ديگر، معرفت، رويكرد و عملكرد بسته به هم اند. عملكرد ضعيف و حضور كم جان و كم رمق در ميدان، ناظر بر رويكرد و توجهي ضعيف و نحيف به موضوعي است كه در ميانه وارد شده است، چنان كه معرفت اندك و حقير و سطحي منجر به رويكردي ضعيف و توجهي سطحي به موضوع مي شود.

رويكرد عوامانه، شخصي و عموماً دنيوي به مهدويت _ كه به نحوي باعث ظهور تمنايي ناگفته و نانوشته براي به خدمت گرفتن «وليّ» و حجت حيّ و حق در برآورده شدن حاجات

و رفع كاستي ها مي شود _ حضوري كم اثر و بي خاصيت در عرصه مجاهدات براي نشر و بسط فرهنگ مهدوي و احياي نام و سيره و سنت حجت بالغه الهي و ناظر بر معرفتي نحيف، كم اثر و سطحي در آن باره است. آگاهي در اين باره در لايه اطلاعات شناسنامه اي مي ماند و در لابه لاي اطلاعاتي دربارة تحولات سياسي و تاريخي ادوار گذشته زمين گير مي شود و با تلفيقي از شعارهاي بي جان موجب افزايش لايه هاي غفلت از اين امر حياتي مي شود. در همان حال كه گمان مي كنيم مي دانيم و مي شناسيم؛ نه مي دانيم و نه مي شناسيم. عنايت، پيش نياز ورود به جمع محرمان

مهدويت با رويكردي ژرف به همه سطوح حيات فردي و اجتماعي انسان در بستر تاريخ با همه چيز كار دارد و درباره همه امور آشكار و نهان انسان از ابتدا تا ابدالاباد و سير آفاقي و انفسي او «حتّي أتاك اليقين» سخن دارد و از روي مسامحه از كنار هيچ چيز نمي گذرد و چنان كه مجال جولان پيدا كند پرده از صورت همه چيز برمي دارد و حقيقت هر امري را باز مي نمايد. از همين روست كه همواره «مهدويت» در نسبت با «حجت و دليل حق» فارق ميان حق و باطل مي شود.

بيان عباراتي چون: بقيةالله، حجةالله، سبيل الله، نورالله و امين سرّالله درباره حضرت صاحب الامر(ع) در روايات ائمه معصومين(ع) و ادعيه مأثوره، ناظر بر همين معناست. شكستن يخهاي غفلت و گذر از ورطه جهالت درباره آن ولي الله الاعظم و آيت كبراي خداوند، بيش و پيش از هر چيز در گرو عنايت و توجه آن حضرت است. چنانكه تجديد عهد با ساحت مقدس حضرتش پيش نياز ورود به جمع محرمان و جلب عنايت

و توجه ايشان است.

تو خود حجاب خودي

گام ديگر در اين راه، مجاهده مدام براي كسب معرفت است؛ كه به شرط بقاي عهد همواره نيل به تزايد و فزوني دارد. اين معرفت، دريافت عمومي درباره آدم و عالم را در نسبت با جايگاه حجت حق در ميانه هستي دگرگون مي سازد؛ عالمي از نو بنا مي كند و آدمي ديگر مي پرورد. عهد و معرفت در ازدواج و همراهي، فرزند «فروتني، بندگي و خدمتگزاري» را در دامان متعهد مي نهد تا با پرورش آن توفيق ايجاد صفات و خصايل كمالي را حاصل آورد. عهد، معرفت و بندگي، بنده طالب مولا را مستعد ورود به ميدان و گستره ولايت آن وليّ تام مي سازد تا به هرگونه كه بخواهد او را بپرورد و به هر صورت كه بپسندد شكل دهد. اين واقعه در هر كجا و براي هر كس كه حاصل شود. نحوه ظهور مقدس را تجربه خواهد كرد. به بيان ديگر، ما بسته خوديم و به قول حافظ شيرازي: «تو خود، حجاب خودي!».

روح ژورناليسم و اراده معطوف به خود

در اين ميانه، عموم و عوام مردم معذور نيستند، چه رسد به «معلمان اقوام» كه بسته به موقعيت در برابر خداوند متعهدند، چنان كه غفلت و كاهلي آنها باعث گرفتار آمدن خلق روزگار در شرك، نفاق، التقاط و امتزاج آراء و اقوال مي شود و عاقبت محمود آنان را به عاقبت مذموم بدل مي سازد. اين معلمان در حقيقت «داعيان»اند؛ دعوت كنندگان مردم به سوي حق يا باطل. در عهد ما، رسانه ها در هيئت داعيان ظاهر شده اند. در وقت غلبه تاريخ غربي و عهد نفساني، رسانه ها گاه بي آنكه متوليانشان بدانند، باعث قوام عهد انسان

با نفس اماره مي شوند؛ چنان كه اساساً ژورناليسم چيزي جز ظهور عهد با «روز»، با «وقت نفساني»، با «واقعيت ملموس و محسوس بريده از حق» نيست. و خدمتگزار هيچ كس جز تمناي نفساني انسان بي ولي و بي عهد با ولايت نيست. تلون و تموج جاري در ميان عموم اصحاب ژورناليسم از همين روست. اين واقعه، گرايش به جنجال، غوغا، نمايش و عرضه خود را كه ذاتي ژورناليسم است دامن مي زند تا گوي سبقت از همگان ربوده شود و عروس قدرت، ثروت و يا منصب به حجله درآيد. در عهد ما، روح ژورناليسم عموم رسانه ها را وامي دارد تا همه ميل به قدرت را متجلي سازند. ميل به قدرت و برتري در هر صورت، انعكاس و اراده معطوف به خود است و چنان كه رسانه اي «داعي إلي الله»_ كه همان داعي كوي مهدي است _ بشود، ناگزير است با بقيةالله الأعظم تجديد عهد كند تا شايد اراده معطوف به خود در او با اكسير اعظم بدل به «اراده معطوف به حق» شود. در غير اين صورت، ناخواسته با الفاظ و ادبيات ويژه فرهنگ مهدوي بازي مي كند؛ قصه مي بافد؛ غفلت مي آفريند و امر را بر خود و ديگران مشتبه مي سازد. در آن وقت است كه حجم آمار و ارقام و حسابرسي كمي (حسب ادب جاري در ميان ما) او را مي فريبد و حجم صفحات را دليل بر ژرفاي نسبت حقيقي با آن ساحت مقدس مي پندارد؛ و به عبارت ديگر، به همان چاه ويلي مي افتد كه امروزه بسياري از رسانه هاي بزرگ در آن افتاده اند. رسانه ها آينه زمان و زمانه اي هستند كه در آن سير مي كنند. رسانه ها ظهور بيروني انسان اند بگذريم... رسانه و موجودي هماره

در بحران و تعارض

رويكرد رسانه ها به مهدويت به هر گونه اي كه باشد، در همان سطح و حد هم مسائل را آشكار مي سازند؛ و به دليل آنكه محل مراجعه عموم مردم نيز مي شوند در هيئت مربي و مرشد، خوانندگان خود را چون خود مي پرورند؛ زيرا خود را توليد مي كنند و منتشر مي سازند. كاري نمي توان كرد؛ با چاپ يكي دو مطلب از يكي دو نويسنده هم اتفاق بزرگي نمي افتد. هماهنگي ميان همه اجزا مي بايست ظاهر باشد. «هم عهدي» در ميان همه صفحات و سطور مي بايست نمودار شود. اين در حالي است كه صفحات اقتصادي و سياسي مبشر و مقوم عالمي مي شوند، و صفحات فرهنگي مبشر و مقوم عالمي ديگر. و اين تعارض از خواننده، موجودي هماره در بحران و تعارض مي پرورد. صداي زنگ تاريخ جديد

مهدويت انباني از اطلاعات منتشر نيست و در حقيقت به خدمت درنمي آيد. همه چيز و همه كس را در خدمت خود مي خواهد و تنها در اين صورت است كه كسي مجال ديگرگون شدن مي يابد. مهدويت عالمي ديگرگون با عالم جاري و عادت معتاد زمان ماست. اما، صداي زنگ تاريخ جديد به نام دين و به نام امام مهدي(ع) به گوش مي رسد. اگر كمي خلوت كني صدايش را مي شنوي، و اگر از خود تهي شوي مي تواني همنوا با او شوي. رسانه اي كه نتواند هم نوا با اين تاريخ، صداي زنگ كاروان عهد و مهر و دوستي را منعكس كند و ذاكر و متذكر نام «حجت حق» نشود، غفلت مي آفريند و بحران مي زايد.

مهدويت و انتظار در انديشة شهيد مطهري

حسين سوزنچي

اشاره:

مسئله قيام حضرت مهدي و انتظار موعود جهاني با چالش هاي متعددي روبه روست نظير اين كه: اگر قرار است عدالت كامل در آخرت تحقق يابد،

چه ضرورتي دارد كه حكومت عدل جهاني در دنيا تشكيل شود؟ چرا انتظار فرج، افضل اعمال خوانده شده با اين كه سنخ «انتظار» از سنخ «عمل كردن» نيست، چه رسد به افضل اعمال بودن؟ با توجه به ديدگاه ما در خصوص حكومت جهاني واحد حضرت مهدي(ع) آيا مي توان به ديدگاهي در خصوص مسئله امروزي «جهاني شدن» دست يافت؟ اگر شرط ظهور، پر شدن جهان از ظلم است، آيا تلاش هاي اصلاحي ما ظهور را به تعويق نمي اندازد، و اگر اين تلاش هاي اصلاحي ما سير تكاملي انسان را شكل مي دهد ديگر چه نيازي به مهدي موعود(ع) است؟ و ... در واقع از ما خواسته اند كه «منتظر قيام موعود جهاني باشيم» و همة سؤالات ما به اين بر مي گردد كه اولاً چرا؟ و ثانياً چگونه؟ در اين مقاله كوشيده ايم اين گونه سؤالات را با نگاهي به انديشه استاد مطهري پاسخ دهيم. بحث انتظار و ظهور مهدي موعود(ع) از ابعاد گوناگوني مورد چالش قرار گرفته است؛ از جمله:

1. مهم ترين فلسفه اي كه براي تحقق قيام مهدي برشمرده اند، تحقق عدالت فراگير و گسترده است. با توجه به اين كه يكي از علل ضرورت معاد نيز همين ضرورت تحقق كامل است و با توجه به اين كه دنيا فقط دار گذر، و اصل و مقصد نهايي، آخرت است، ديگر تحقق عدالت فراگير در دنيا چه ضرورتي دارد و چرا بايد در اين دنيا انتظار عدالت داشته باشيم؟ 2. در آيات و احاديث براي برخي اعمال جايگاه خاصي قائل شده اند: نماز ستون دين دانسته شده، و امر به معروف و نهي از منكر، مايه قوام بقيه احكام، و ... در اين ميان انتظار فرج،

افضل اعمال شمرده شده است. چرا انتظار، چنين جايگاهي دارد؟ به ويژه اگر توجه كنيم كه در بقيه موارد، فعل ايجابي و اقدام صورت مي گيرد؛ اما ظاهراً انتظار، فعل سلبي و اقدام نكردن و منتظر ماندن است. چگونه «كاري نكردن» «مهم ترين و برترين كار» دانسته شده است؟ 3. يكي از مباحثي كه امروزه جدي مطرح مي شود، بحث «جهاني شدن» است و مي دانيم حكومت مهدي(ع) نيز حكومت جهاني است. قيام او فلسفه اي جهاني دارد و الگوي اسلامي جهاني شدن را مي توان همان حكومت حضرت مهدي(ع) دانست. اگر از اين زاويه نگريسته شود، آيا جهاني شدن رنگ و بوي ديگري نخواهد گرفت و در آن صورت، وظيفه ما در قبال آن چه امروزه به صورت جهاني شدن مطرح شده، چيست؟ گذشته از اين گونه پرسش ها كه در خصوص اصل مهدويت و انتظار مطرح است، خود مفهوم انتظار، در درون خود نيز با چالش هايي جدي مواجه است كه شايد مهم ترين آن ها اين باشد كه با توجه به اين كه در احاديث آمده ظهور، زماني رخ مي دهد كه جهان پر از ظلم شده باشد. آيا هرگونه تلاش اصلاحي عملاً ظهور را به تأخير نمي اندازد؟ اگر بايد منتظر ظهور بود، پس بايد از اقدامات اصلاحي دست برداشت و اين به معناي نفي وظايف اجتماعي است كه در دين بر دوش انسان گذاشته شده است ( نظير امر به معروف و نهي از منكر) و اگر قرار است به آن وظايف عمل كنيم، ديگر چگونه مي توان منتظر بود؟ به بيان ديگر، اگر قرار است سير بشر با اين اصلاحات ما، سير تكاملي باشد، اين سير به همين ترتيب به آخر مي رسد و ديگر چه

نيازي به ظهور مهدي(ع) است؟ اين ها و سؤالاتي از اين دست، نگاهي دوباره و عميق به مسئله مهدويت در اسلام را مي طلبد كه مي توان كل مسئله را در اين جمله خلاصه كرد: از ما خواسته شده «انتظار ظهور و قيام مهدي را داشته باشيم» و مسئله ما اين است كه چرا و چگونه؟ در اين مقاله قصد داريم با استفاده از انديشه هاي شهيد مرتضي مطهري پاسخ اين سؤال را به دست آوريم.

سؤال از چرايي، دو گونه پاسخ مي تواند داشته باشد: يك بار، سؤال چرايي، سؤال از علل شيء است و اين جا بايد به تبيين فلسفه مهدويت پرداخت؛ يعني سؤال از اين كه «چرا بايد منتظر بود؟»، به اين بر مي گردد كه چرا قيام مهدي ضرورت دارد كه انتظار آن ضرورت داشته باشد؟ پاسخ ديگر، پاسخ از طريق نتايج (معلولات شيء) است؛ يعني بايد منتظر بود؛ زيرا منتظر بودن، اين آثار را براي ما به همراه دارد؛ اما بحث از چگونگي، بين اين دو نحوه چرايي قرار مي گيرد. اين بحث از طرفي متفرع بر فلسفه مهدويت است؛ زيرا براي معلوم شدن چگونگي انتظار ابتدا بايد متعلق آن معلوم شود. روشن است كه انتظار حمله دشمن را داشتن چگونگي اي غير از انتظار ورود ميهمان داشتن را اقتضا مي كند. اين جا پس از شناخت ضرورت و فلسفه قيام موعود جهاني است كه مي توان به اين پرداخت كه اين قيام چگونه تحولي در تاريخ و جامعه بشري است و چگونه انتظاري را از ما مي طلبد. از طرف ديگر، زماني مي توان سخن از آثار و نتايج اين انتظار به ميان آورد كه چگونگي اين انتظار معلوم شده باشد تا بگوييم چنين انتظاري

چنان ثمره اي خواهد داشت. بدين ترتيب بحث را در سه بخش ادامه مي دهيم: در بخش اول (فلسفه مهدويت و ضرورت انتظار) و سوم (ثمرات انتظار) دربارة چرايي انتظار سخن خواهيم گفت و در بخش دوم ( نحوه انتظار و وظيفه ما) در خصوص چگونگي آن. بخش اول: فلسفة مهدويت و ضرورت انتظار

در فلسفة اسلامي، قاعده اي به نام قاعدة «تلازم حد و برهان» وجود دارد. به اقتضاي اين قاعده، هرگونه برهاني كه بر مسئله اي اقامه شود، به شناخت (حد) بهتر آن خواهد انجاميد و بالعكس.1 اين بحث ما نيز بر همين روش مبتني است؛ يعني اگر بخواهيم شناخت مناسبي از مهدويت به دست آوريم، يك راه اين است عللي كه ضرورت مهدويت را ايجاب كرده، بررسي كنيم. به نظر مي رسد مهم ترين دليل ضرورت موعود جهاني، همان فلسفة بعثت انبيا است كه فلسفة خلقت نيز هست.2 فلسفه خلقت، عبادت و عبوديت است كه حقيقت عبوديت، تقرب به خدا است و فلسفة بعثت نيز طبق آيات متعددي از قرآن كريم، توحيد و عدالت اجتماعي معرفي شده كه مطابق شرح دقيق شهيد مطهري، عدالت نيز براي توحيد است.3 و مهم ترين ضرورت قيام موعود جهاني نيز پر كردن زمين از عدل و قسط است؛ اما چنان كه گفته شد، اگر قرار است عدالت كامل در آخرت محقق شود، ديگر چه اصراري هست كه در دنيا هم محقق شود؟ پاسخ به اين سؤال، به نوع نگاه ما به انسان، عدالت و آخرت بر مي گردد كه در چند بند توضيح مي دهيم: 1. جايگاه انسان در نظام آفرينش: «از منظر قرآن كريم، انسان به زمين نيامده كه در زمين بماند؛ بلكه آمده تا مسير حركت

به سوي خدا را طي كند و به مقام شايسته خويش كه همان مقام خليفة اللهي است برسد؛ يعني مظهر صفات خدا گردد. انسان، آن گونه كه ملائكه پنداشتند، فقط موجودي نيست كه در زمين فساد و خونريزي كند، بلكه سكه وجودش، روي ديگري دارد كه همان فلسفة آفرينش او است و در واقع آن چه در انسان اصالت دارد، همان ارزش هاي متعالي وجود او است».4 2. اصل فطرت: با توجه به مطلب پيشين، انسان موجودي خنثي نيست كه صرفاً تحت تأثير عوامل خارجي واقع شود، بلكه در ذات خود، شخصيت واقعي و جهت گيري حقيقي به سمت كمال دارد كه اين جهت گيري، همان فلسفه اصلي وجود او است و امري است كه مي توان روي آن سرمايه گذاري كرد.5 اين سرمايه اوليه به قدري اهميت دارد كه وجود هرگونه باطلي كاملاً تبعي و طفيلي اين سرماية حق است و در عالم، باطل محض وجود ندارد؛ بلكه همه باطل ها در اثر افراط و تفريط در حق پديد مي آيند و هويت مستقلي ندارند.6 به بيان ديگر، انسان يك ظرف خالي محض نيست كه از بيرون و تحت تاثير عوامل خارجي پر شود؛ بلكه بذر يك سلسله بينش ها و گرايش ها در نهاد او نهفته است و بدين سبب انسان بايد «پرورش» داده شود، نه اين كه مانند يك مادة صنعتي، «ساخته» شود. 3. رابطه فرد و جامعه: در اسلام، هم فرد اصالت دارد و هم جامعه. ديدگاه اسلام نه اصالت فردي محض است كه جامعه را فقط اعتباري و قراردادي بداند، نه اصالت جمعي صرف است كه هيچ گونه اصالت و هويتي براي فرد قائل نباشد، بلكه بايد گفت:

«افراد انسان كه هر كدام

با سرمايه اي فطري و سرمايه اي اكتسابي از طبيعت، وارد زندگي اجتماعي مي شوند، روحاً در يكديگر ادغام مي شوند و هويت روحي جديدي كه از آن به روح جمعي تعبير مي شود، مي يابند. اين تركيب يك نوع تركيب طبيعي مخصوص به خود است كه براي آن شبيه و نظيري نمي توان يافت. اين تركيب از آن جهت كه اجزا در يكديگر تأثير و تأثر عيني دارند و موجب تغيير عيني يكديگر مي گردند و اجزا، هويت جديدي مي يابند، تركيب طبيعي و عيني است؛ اما از آن جهت كه «كل» و مركب به عنوان يك «واحد واقعي» وجود ندارد، با ساير مركبات طبيعي فرق دارد؛ يعني در ساير مركبات طبيعي، تركيب، تركيب حقيقي است؛ زيرا اجزا در يكديگر تاثير و تاثر واقعي دارند و هويت افراد هويتي ديگر مي گردد و مركب هم يك «واحد» واقعي است؛ يعني صرفاً هويتي يگانه وجود دارد و كثرت اجزا تبديل به وحدت كل شده است؛ اما در تركيب جامعه و فرد، تركيب، تركيب واقعي است؛ زيرا تأثير و تأثر و فعل و انفعال واقعي رخ مي دهد و اجزاي مركب كه همان افراد اجتماعند، هويت و صورت جديد مي يابند، اما به هيچ وجه، كثرت تبديل به وحدت نمي شود و «انسان اكمل» به عنوان يك واحد واقعي كه كثرت ها در او حل شده باشد، وجود ندارد. انسان اكمل، همان مجموع افراد است و وجود اعتباري و انتزاعي دارد»8

بنابراين، تحقق سعادت فرد بماهو فرد، لزوماً به معناي تحقق سعادت جامعه بماهو جامعه نيست؛ چرا كه هر دو اصالت دارند و زماني مي توان واقعاً سعادت انساني را محقق شده دانست كه افزون بر سعادت فرد، سعادت جامعه نيز محقق

شود.9 4. رابطه دنيا و آخرت: آخرت، باطن دنيا است بدين معنا كه عالم آخرت عالمي كاملاً مستقل نيست كه بعد از پايان زماني دنيا، تازه آغاز شود، بلكه با نظر عميق به آيات و روايات مي توان دريافت كه آخرت در باطن دنيا قرار دارد؛ پس جزاي آخرتي، نه جزاي قراردادي است و نه حتي رابطه علي و معلولي با اعمال دنيايي دارد؛ بلكه جزاي آخرتي به ظهور رسيدن باطن همين اعمالي است كه در دنيا انجام مي داده ايم.10

پس مي توان گفت: سعادت آخرتي، تجلي باطني و واقعي سعادت دنيايي است؛ بدين لحاظ كه در تعبير قرآن كريم، انساني كه از ياد خدا غافل باشد، گرچه انواع امكانات رفاهي در اختيارش باشد، باز زندگي اش سخت و ناخوشايند است.11 و در مقابل، اولياي خدا هر قدر هم كه به لحاظ ظاهري در رنج و سختي باشند، در خوشي و آرامش كاملند.12

بدين ترتيب، براي تحقق عدالت واقعي در قيامت بايد هم به لحاظ فردي و هم به لحاظ اجتماعي، انسان كمال يافته در دنيا وجود داشته باشد. 5. انواع كمال انساني: اعمال انسان در زندگي اش را مي توان از حيث چهار رابطه بررسي كرد: رابطة او با خود، با خدا، با ديگر انسان ها، و با طبيعت؛ اما مي توانيم با نظري دقيق تر بگوييم كه بازگشت اين چهار رابطه به دو رابطه است: رابطه با خدا و رابطه با ديگران.

همان گونه كه كمال انساني از حيث رابطه اش با خدا مطرح است، از حيث رابطه انسان ها با همديگر نيز بحث رسيدن به كمال انسان، قابل بررسي است. بدين ترتيب مي توان گفت: به رغم اين كه پيامبر خاتم(ص) كسي است كه به لحاظ فردي تمام

مراتب كمال انساني را پيموده است (الخاتم من ختم المراتب بأسرها) اما هنوز لزوماً انسان تمام مراتب كمال خويش را سپري نكرده؛ زيرا اين مراتب كمال را به لحاظ اجتماعي نيز بايد بپيمايد و البته اين نقصي بر مقام پيامبر خاتم(ص) نيست؛ بلكه نقصي بر مجموعة انسان هاست كه هنوز آماده تحقق آن كمال جمعي نشده اند.13 به بيان ديگر، با توجه به اين كه جدا از فرد، جامعه هم اصالت دارد، به كمال رسيدن جامعه هم موضوعيت دارد و اين به كمال رسيدن بايد در عالم انساني تحقق يابد كه شايد فلسفه رجعت نيز همين باشد.14 بدين ترتيب، همان گونه كه به لحاظ فردي براي تحقق مقام خليفة اللهي كه خدا براي انسان در نظر گرفته، بايد انساني وجود داشته باشد كه در آن مقام در او تحقق يابد، به لحاظ اجتماعي نيز براي تحقق مقام خليفةاللهي بايد جامعه كاملي در جهان پيدا شود. جالب اينجا است همان طور كه انسان به لحاظ فردي «جسمانية الحدوث و روحانيه البقا» است،15 به لحاظ اجتماعي هم سير حركتي او از نهادهاي اقتصادي آغاز مي شود و به نهادهاي فرهنگي مي انجامد. انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش، تدريجاً از وابستگي اش به محيط طبيعي و اجتماعي، كاسته، و به نوعي وارستگي كه مساوي است با وابستگي به عقيده و ايمان، افزوده است و در آينده به آزادي كامل معنوي دست خواهد يافت.16

سير تكاملي بشريت به سوي آزادي از اسارت طبيعي مادي و شرايط اقتصادي و منافع فردي و گروهي و به سوي هدفي بودن و مسلكي بودن و حكومت و اصالت بيش تر ايمان و ايدئولوژي بوده و هست. ارادة بشر ابتدايي بيش تر تحت تأثير محيط

طبيعي و محيط اجتماعي و طبيعت حيواني خودش شكل گرفته و متأثر شده است؛ ولي ارادة بشر مترقي در اثر تكامل فرهنگ و توسعة بينش و گرايش به ايدئولوژي مترقي، تدريجا از اسارت محيط طبيعي و اجتماعي و غرايز حيواني آزادتر شده و آن ها را تحت تأثير قرار داده است.17 6. واقعي بودن آرمان هاي اسلام: نكتة مهمي در آموزه هاي اسلام هست و آن اين كه تمام آرمان هايي كه در اسلام مطرح شده، واقعي و عيني و دست يافتني است. مكاتب جديدي كه چند قرن اخير در جهان غرب پيدا شده و آرمان هايي را مطرح كرده اند، به طور عمده معترف بوده اند كه آرمان آن ها از نوع ايده آل است و توصية آن ها براي رسيدن به آن آرمان، صرفاً توصية روشي است؛ يعني بكوشيد حتي الامكان به آن سمت و سو برويد؛ هر چند معلوم است كه آن آرمان، سرانجام، دست نيافتني است. در واقع مدينه هاي فاضله آن ها، اتوپيايي نبوده كه واژه «ايده آل» ترجمه دقيقي از «آرمان» آن ها است؛ اما آرمان هاي اسلامي، صرفا ايده آل و غيرعيني نيست. اسلام، انسان را تا حد خليفة اللهي مي خواهد و قبل از هر چيز نمونه آن را (پيامبر اكرم(ص) و امير مؤمنان(ع)) به جامعة بشري عرضه مي كند تا بدانند اين آرمان، به وسيله انسان ها دست يافتني است.18 به همين ترتيب، اگر از ما مي خواهد جامعه اي با عدالت كامل در دنيا برقرار كنيم، تحقق آن را هم امري واقعي مي داند، نه صرفاً همچون آرماني دست نيافتني. 7. تقابل حق و باطل و غلبه نهايي حق: «هرچند در مجموع، حركت تاريخ، تكاملي است، ولي سير تكاملي آن جبري و لايتخلف نيست و چنين نيست كه

هر جامعه اي در هر مرحله تاريخي لزوماً نسبت به مرحله قبل از خود كامل تر بوده باشد. نظر به اين كه عامل اصلي اين حركت، انسان است كه موجودي مختار و آزاد و انتخاب گر مي باشد، تاريخ در حركت خود نوسانات دارد، ولي در مجموع خود، يك خط سير تكاملي را طي كرده و مي كند».19 به بيان ديگر، از ويژ گي هاي انسان، تضاد دروني ميان غرايز متمايل به پايين است كه هدفي جز امر فردي و محدود و موقت ندارد و گرايش هاي متمايل به بالا كه مي خواهد از حدود فرديت خارج شود و همه افراد بشر را در برگيرد. نبرد دروني انسان كه قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس مي خواندند، خواه ناخواه به نبرد ميان گروه هاي انسان ها هم كشيده مي شود؛ يعني نبرد ميان انسان هاي كمال يافته و آزادي معنوي به دست آورده با انسان هاي منحط و حيوان صفت، كه قرآن كريم آغاز اين نبرد را در داستان دو فرزند آدم، هابيل و قابيل منعكس كرده است.20

«در طول تاريخ گذشته و آينده، نبردهاي انسان تدريجاً بيش تر جنبه عقيدتي و مسلكي پيدا كرده و مي كند و انسان تدريجاً از لحاظ ارزش هاي انساني به مراحل كمال خود، يعني به مرحله انسان آرماني و جامعة آرماني نزديك تر مي شود تا آن جا كه در نهايت امر، حكومت و عدالت، يعني حكومت ارزش هاي انساني كه در تعبيرات اسلامي از آن به حكومت مهدي تعبير شده است، مستقر خواه شد و از حكومت نيروهاي باطل و حيوان مآبانه و خودخواهانه و خودگرايانه اثري نخواهد ماند».21 نكتة جالب توجه اين كه بر اساس پاره اي از احاديث، قيام مهدي(عج) زماني رخ خواهد داد كه سعيد و شقي به

نهايت كار خود رسيده باشند؛ يعني هرچه اين حركت تاريخ به جلو مي رود، هم شقي شقي تر و هم سعيد سعيدتر مي شود و چنين جامعه اي است كه مي تواند زمينه ساز قيام نهايي حق و باطل شود.22 8. ايمان به غيبت و امدادهاي غيبي: نكته بسيار مهمي كه در اين جنگ حق و باطل نبايد مورد غفلت واقع شود، اين است كه نظام جهان، نظام اخلاقي است. در منظر ديني، جهان چنين نيست كه در برابر عمل خوب و بد واكنش يكساني داشته باشد و اين همان چيزي است كه از آن تحت عنوان امدادهاي غيبي ياد مي شود. قرآن كريم مي فرمايد:

«إن تنصروا الله ينصركم»،23 «و من يتّق الله يجعل له مخرجا»24، «إن يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مأتين»25 و ... كه همگي حكايت دارد معادلات حاكم بر جهان، بسيار بيش تر از معادلات مادي و عادي است كه با چشم سر مشاهده مي شود كه يكي از اين معادلات مهم، آمدن حضرت مهدي(ع) براي نبرد نهايي حق و باطل است و به تعبير دقيق شهيد مطهري: «از مجموع آيات و روايات استنباط مي شود كه قيام مهدي موعود(ع) آخرين حلقه از مجموعه حلقه هاي مبارزات حق و باطل است كه از آغاز جهان برپا بوده است.»26 و اين همان امداد غيبي است كه شامل جبهة اهل حق مي شود. بايد توجه كرد كه در منطق قرآن كريم، شمول امدادهاي غيبي نه تنها منافاتي با تلاش و حركت ما ندارد، بلكه اساسا، اگر ما بكوشيم، اين امدادها از راه مي رسند. اگر خدا را ياري كنيد، خدا ياريتان مي كند. در آيه:

و ما رميت إذ رميت و لكنّ الله رمي.27

نمي فرمايند تو كناري نشسته بودي و

تيري از غيب آمد و به دشمن خورد؛ بلكه مي فرمايد آن تيري را كه تو پرتاب مي كني ما به هدف مي زنيم كه اگر تو باشي و خودت، معلوم نيست كه آن تير به هدف بخورد. 9. بعد از قيام مهدي(ع): واپسين نكته اي كه در شناخت مهدويت ضرورت دارد، اين است كه حكومت مهدي(ع) آغاز حركت اصلي انسان است، نه پايان كار.28

و اين حسن مهم آرمان هاي اسلامي است. به تعبير شهيد مطهري، در هر مكتبي وقتي آرمانش محقق شود، ديگر كار آن مكتب تمام مي شود و مي ميرد؛ اما انساني كه نبردهاي با باطل را به اتمام رسانده، هنوز اصل «فاستبقوا الخيرات» جلوي چشمش خودنمايي مي كند. او كه نقص ها را برطرف كرده، تازه در ابتداي سير صعودي خود است كه بايد بالا رود و اين سيره منتها و نهايت ندارد و هر چه بالاتر رود، در دستگاه هستي براي او امكان بالاتر رفتن هست.29 و شايد فلسفة رشد فوق العاده علمي و معنوي مردم در عصر ظهور همين نكته باشد. بخش دوم: چگونگي انتظار و وظيفة ما

گفتيم انقلاب مهدي(ع) تحولي عظيم در تاريخ بشر است. در خصوص تحولات تاريخي، دو نوع بينش وجود دارد كه بر اساس هر يك، انتظار، معناي خاصي مي يابد. يك ديدگاه اين است كه تحولات تاريخي ضابطه مند نيست يا اگر ضابطه مند است، اراده انساني در آن نقشي ندارد و بر روند تاريخ، جبري حاكم است. كسي كه معتقد باشد تحولات تاريخي ضابطه مند نيست، بايد قائل شود به اين كه اين تحولات قابل شناختن نيستند؛ پس قيام مهدي(ع) را هم نمي توان تحليل كرد؛ آن گاه انتظار، يعني منتظر يك حادثه عجيب و غريب ماندن و

كاري نكردن تا بلكه دستي از غيب برون آيد و كاري بكند. اين جاست كه باب تأويلات نادرست در خصوص احاديث ظهور، باز مي شود و حتي برخي خواهند گفت: چون جهان بايد پر از ستم شود تا مهدي بيايد، پس ما هم به رواج ظلم كمك كنيم. كسي هم كه قائل باشد تحولات، ضابطه مندند، اما ارادة انساني در آن ها نقشي ندارد نيز چاره اي ندارد جز اين كه بگويد: كاري نمي توان كرد و يگانه كار، حركت در همين سير جبري است و بازهم در اين منطق، اصلاحات مردود است. بر اساس هر دو رويكرد اين ديدگاه، قيام مهدي صرفاً ماهيت انفجاري دارد و فقط و فقط از گسترش و اشاعه ستم ها و تبعيض ها ناشي مي شود؛ آن گاه كه صلاح به نقطه صفر برسد، حق و حقيقت هيچ طرفداري نداشته باشد و باطل يكه تاز ميدان شود، اين انفجار رخ مي دهد و دست غيب براي نجات حقيقت (نه اهل حقيقت، زيرا حقيقت طرفداري ندارد) از آستين بيرون مي آيد.30 ديدگاه دوم، آن است كه تحولات تاريخي ضابطه مندند و ارادة انساني در آن ها نقش دارد كه در بخش اول در واقع مباني اين ديدگاه را تبيين كرديم. در اين ديدگاه نيز دوگونه تصوير وجود دارد كه شايد بتوان تفاوت دكتر شريعتي و استاد مطهري را در مسئله انتظار در اين موضع ديد. يك تصوير اگزيستانسياليستي است كه در اين تصوير، ارادة انسان نقش بسيار مهمي دارد؛ اما هدفي وراي انسان قائل نيست و معتقد است كه خود انسان بايد هدف براي خود بيافريند.31 در واقع از ديد آن ها، پذيرش هر هدفي وراي انسان و حركت انسان به سمت آن هدف مستلزم از خود

بيگانگي است؛ پس، از پيش نبايد هيچ هدفي را براي انسان قائل شد؛ بلكه هر كسي هر هدفي دلش مي خواهد براي خودش برگزيند و به سمت آن حركت كند؛ اما اشكالات اين تصوير اگر بيش از ديدگاه قبل نباشد، كمتر نيست. مهم ترين اشكالش اين است كه اصلاً آفريدن ارزش به معناي دقيق كلمه سخني بي معناست. آيا به واقع معقول است كه انسان فرض كند در مقابلش هدفي هست؛ آن گاه به سمت آن هدف فرضي و براي رسيدن به آن حركت كند. اين مثل كار بت پرست ها است كه بت را مي آفريدند و بعد مي پرستيدند و انسان داستان آن مرد ساده لوح را به ياد مي آورد كه براي رهايي از آزار بچه ها به آن ها گفت: در كوچه بالاتر آش نذري مي دهند و وقتي بچه ها به آن سمت دويدند، با خود گفت شايد واقعاً آش مي دهند و خودش هم به آن سمت حركت كرد. هدف فرضي معنا ندارد، هدف بايد واقعي باشد، اما در عين حال برگرفته از عمق وجود خود آدمي باشد به نحوي كه حركت به سمت آن، حركت كمالي براي خود تلقي شود. نه حركت به سمت از خود بيگانگي. در هر حال، در اين تصوير انتظار به معناي اعتراض هميشگي به هر وضعي است و مستلزم اصالت انقلاب است؛ يعني اگر هيچ هدف خاص و معيني قبول نشود، آن گاه به هر حالتي انسان بايد معترض باشد و هيچ هدفي را كه عده اي پذيرفته اند نپذيرد؛ زيرا ديگر انتظار به پايان خواهد رسيد و به نظر مي رسد ديدگاه دكتر شريعتي در كتاب انتظار، مكتب اعتراض چنين مبنايي داشته باشد. در تصوير دوم از اي? پي نوشت ها:

? برگرفته از

نشريه قبسات، سال نهم، پاييز، 1383.

1. غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، ج3، صص 249 _ 240.

2. مرتضي مطهري، انسان كامل، صص 73_69.

3. همو، همان، صص 85 _74.

4. همو، همان، صص 54 _ 52.

5. همو، همان، امدادهاي غيبي در زندگي بشر.

6. همو، حق و باطل، صص 37 _ 35.

7. همو، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص35.

8. همو، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج5، جامعه و تاريخ، صص 27-26.

9. براي بحثي قرآني در اين زمينه كه هم فرد اصالت دارد هم جامعه به تفسير الميزان، ذيل آيه 200 سوره آل عمران مراجعه كنيد (سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسير القران، ج4، ص 94 به بعد).

10. مرتضي مطهري، عدل الهي، ص201 و نيز مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، ج6، زندگي جاويد يا حيات اخروي، صص 32 - 30.

11. سوره طه (20)، آيه 125.

12. سوره يونس (10)، آيه 62.

13. بايد توجه كرد كه پيامبر به لحاظ فردي، مرتبة آخرت را هم پشت سر گذاشته و فوق مرتبة آخرت قرار گرفته است. بهترين شاهد، حديث معراج است كه در آن، پيامبر احوال مردمي را كه در آخرت در حال عذاب يا متنعم شدن بوده اند حكايت كرده است (طباطبايي، الميزان، ج 13، صص 11_10). از اين گذشته آن گونه كه علامه طباطبايي به خوبي با استفاده از آيات و روايات نشان داده، پيامبر اكرم(ص) و برخي ديگر از انسان ها (مخلصين) با نفخ صور دچار صعقه نمي شوند فَصَعفقَ مَن في السَّمَاواتف وَ مَن فّفي ألارْض إلّا مَن شاء اللهف(سورة زمر(39)، آية 68) و آنها را مثل بقيه در قيامت حاضر نمي كنند فَإنَّهفم لَمفحْضَروفنَ إلّا عفبادَاللفه المفخْلَصين (سورة صافات(27)، آيات:

127 و 128)؛ زيرا قيامت در حضور و محضر آنها حاضر مي شود نه اين كه آنها در محضر قيامت حاضر شوند و براي همين است كه آنها خود ميزان اعمالند و اعمال خود آنها ديگر سنجيده نمي شود.

14. علامه طباطبايي ذيل آيات 208 تا 210 سورة بقره توضيح داده است كه حكومت حضرت مهدي(ع)، رجعت، و قيامت، سه مرتبه از ظهور حقيقت هستند كه به ترتيب بعداز هم و فوق همديگر آشكار مي شوند (طباطبايي، الميزان، ج2، صص 111_110). و با توجّه به مطلبي كه گفتيم، شايد بتوان گفت فلسفة رجعت همة امامان(ع) اين است كه آنها به لحاظ فردي، به مقام كمال انساني رسيده اند؛ امّا جامعه اي كه به كمال رسيده باشد وجود نداشته تا آنها به لحاظ اجتماعي هم، كمال انساني را در خود بروز دهند؛ بدين سبب رجعت مي كنند تا كمال اجتماعي را كه فرد در جامعه عادل واقعي بدان دست مي يابد نيز برايشان حاصل شود.

15. محمد بن ابراهيم قوام صدرالمتألهين شيرازي، الحكمةالمتعاليه في الأسفار العقلية الأربعه، ج 8، ص 347.

16. مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 37.

17. همو، صص 49_48.

18. استاد مطهري اين بحث را به نحو مستوفايي در كتاب انسان كامل، هنگام مقايسه انسان كامل اسلام با ساير مكاتب انجام داده است.

19. همو، ص 48_47.

20. همو، صص 39_38.

21. همو، ص 44.

22. استاد مطهري در جايي توجّه داده است كه: «اتفاقاً در جامعه هايي كه فساد هست و احياناً فساد بيش تر است، زمينه براي تكامل روحي و اخلاقي بيش تر است؛ زيرا تكامل روحي و اخلاقي و معنوي نتيجة مقاومت كردن در برابر جريان هاي مخالف است (مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان...،

صص 34_33). و لذا در جامعه اي كه اشقيا، شقي تر مي شوند، خوبان نيز مي توانند خوب تر شوند.

23. سورة محمد (47)، آية 7.

24. سورة طلاق (65)، آية 12.

25. سورة انفال(8)، آية 65.

26. مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي از ديدگاه فلسفه تاريخ، ص 68.

27. سورة انفال(8)، آية 17.

28. كه اين هم مي تواند يكي ديگر از فلسفه هاي رجعت باشد.

29. مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان به ضميمه هدف زندگي و...، صص 58_57.

30. همو، قيام و انقلاب مهدي(ع)، صص 64_56.

31. همو، تكامل اجتماعي انسان، صص 51_46.

32. اين مطلب را شهيد مطهري در همين كتاب تكامل اجتماعي انسان، صفحة 48 تا 50 به اختصار و در كتاب سيري در نهج البلاغه، مفصل نقد كرده.

33. همو، قيام و انقلاب مهدي(ع)، ص 47.

34. بسياري از اوقات مردم چون نمي توانند حق را از باطل تشخيص دهند، با حق و عدل مي جنگند و به خيال خود دنبال حق هستند. به تعبير اميرمؤمنان(ع): «فلو أن الباطل خلص من مزاج الحق لم يخف علي المرتادين و لو أن الحق خلص من لبس الباطل، انقطعت عنه السن المعاندين، ولكن يؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فيمزجان، فهنالك يستولي الشيطان علي اوليائه، و ينجو الذين سبقت لهم من الله الحسني»(نهج البلاغه، خطبه 50). اگر باطل از آميختگي با حق جدا مي شد، بر شك كنندگان هم بطلانش مخفي نمي ماند و اگر حق از لباس باطلي كه بر او مي پوشانند بيرون مي آمد.

35. البته ما اين جا ديدگاه اسلامي را در خصوص جهاني شدن مطرح كرديم كه كاملاً در پارادايمي غير از مسئله جهاني شدني است كه امروزه مطرح است. در واقع در پاراديمي كه فعلاً جهاني شدن مطرح است، بحث اصلي ما بحث در

نحوة برقراري روابط بين المللي با ساير كشورها است.

36. از منظر اسلامي بين مظلوم بودن و منظلم بودن فرق است. هر دوي آنها كساني هستند كه به ناحق مورد تجاوز واقع شده اند؛ امّا فرد مظلوم كسي است كه خودش نمي خواسته زير بار ظلم برود؛ ولي توان مقاومت نداشته است. منظلم كسي است كه با اين كه مي تواند در مقابل ظلم بايستد، زير بار ظلم مي رود.

37. مرتضي مطهري، قيام و انقلاب مهدي(ع)، ص 66.

38. همو، همان، ص 67.

39. همو، همان، صص 60 _ 59، و نيز همو، تكامل اجتماعي انسان، ص 58.

40. سورة انبياء (21)، آية 105.

شرح مراتب طهارت -3

طهارت قلب

استاد داوود صمدي آملي اشاره:

خداوند تبارك و تعالي در قرآن كريم فرموده است: «وسَقاهم ربّهم شراباً طهوراً».

و امام صادق(ع) راجع به آن فرمودند: «يعني آنان را از هرچيزي، جز الله، تطهير مي سازد. چه آن كه هيچ پاك كننده اي از آلودگي، جز خدا نيست». معارج انسان را مدارجي بايد از فرش تا بطنان عرشف كشور وجود، تا به طهارت از فرش تا فوق عرش طي گردد تا انسان، هم، انساني قرآني شود كه او را جز «مطهّرون»، مس ننمايند. مراتب طهارت، به فناي در توحيد افعالي و صفاتي و ذاتي منتهي مي شود و موجب نيل به تجلي اسمائي و صفاتي مي گردد و نهايت مرتبة طهارت همين است كه از لسان مبارك سلالة نبوت، صادق آل محمد(ع) دريافتي كه مسحه اي از علم الهي و قبسي از نور مشكات رسالت و نفخه اي از شميم رياض امامت است. در دو بخش نخست، بيان شد كه طهارت، حاوي دو معناست؛ معناي ظاهري و معناي باطني، و ذيل آن به برخي از اوصاف و آثار طهارت

باطن پرداخته شد. در ادامة شرح مراتب طهارت، در اين قسمت، طهارت قلب، تقديم خوانندگان محترم مي گردد.

اميرالمؤمنين(ع) فرمودند: «قلوب العباد الطّاهرة مواضع نظرالله سبحانه فمن طهّر قلبه نظرالله إليه...»1.

ضمناً، از اشكالي كه در صفحه آرايي قسمت نخست پيش آمد. و باعث انتقال پايان مطلب به سوتيتر گرديد، و نيز از درج شمارة سوم براي قسمت دوم از خوانندگان محترم مجله، پوزش مي طلبيم. قلب انسان دائماً در دگرگوني است

يكي از شئون نفس ناطقة انسان مرتبة قلب اوست كه در فارسي از آن به «دل» تعبير مي كنند. قلب به معناي «گرديدن» و «جابه جا شدن» است. نفس انسان حال واحدي ندارد و دائماً در انقلاب است. به تعبير لطيف آقايان اهل معرفت، حقيقت انسان كه به لحاظ تعلق به بدن و عالم ظاهر «نفس» و به لحاظ تعلق به عالم إله «روح» ناميده مي شود، در هر دو سو در حال رفت و آمد است. گاهي به اين سو نظر مي كند و گاه آن سويي مي شود. گاه حال خوشي دارد و گاه بد حال است. گاهي در هنگام نماز و ديگر عبادات حال مناجات دارد و گاهي ندارد. يك وقت است دست به قلم مي شود و خوب مي نويسد و وقت ديگر هرچه سعي مي كند، نمي تواند بنويسد. دوستي ها، معاشرت ها، رفت و آمدها همه و همه در حالات و دگرگوني هاي قلب مؤثرند. گاهي انسان مي بيند جرقه اي خورده و حالات خوشي دارد اما پس از مدتي متوجه مي شود به واسطة جرقه اي ديگر افول كرده و آن حال خوش را از دست داده است. حال كه منقلب شد، خوب و بد مي گردد. اين بخش از نفس ناطقه را تعبير به «قلب» يا «دل»

مي كنند.

روزي از حضرت يعقوب پرسيدند: چرا وقتي فرزندت را در تاريكي كنعان به چاه انداختند متوجه نشدي اما توانستي پس از چهل سال بوي پيراهنش را از سرزمين مصر كه تا يمن فاصلة بسيار داشت حس كني. در جواب گفت:

بگفتا: حال ما برق جهان است

دمي پيدا و ديگر دم نهان است

گهي بر طارم اعلي نشينم

گهي تا پشت پاي خود نبينم

عزيزان من! از اين حالت نفساني خود نگراني نداشته باشيد. طبيعت انسان قبل از اينكه به طهارت كامل برسد و حضور تام پيدا كند همين گونه است. مدتي در مسير حق مي افتد و درس و بحث دارد و به دنبال علوم و معارف است، لذا چند روزي حال خوشي دارد اما پس از چند روزي دوباره سرد مي شود و از مسير حق خارج مي گردد و پشيماني به او روي مي آورد. هر انسان سالكي بايد توجه داشته باشد كه نبايد پس از هر افتادني، از ادامة راه منصرف شود بلكه بايد برخيزد و بار ديگر حركت كند. زيرا يكي از راه هاي پختگي نفس همين افتان و خيزان بودن است. آدم بايد آنقدر بيفتد و برخيزد تا بزرگ شود و قوي گردد. كسي كه در زندگي اش هيچ سختي نبيند و با هيچ مشكلي روبرو نشود هرگز در زندگي خود پخته نمي شود. به عنوان مثال مي بينيد كشاورزي كه سال ها كشاورزي كرده و با انواع حوادث و مشكلات اين پيشه روبه رو شده، چقدر در مقابل فرزند جوان خود كه اتفاقاً او نيز تازه به اين شغل روي آورده، استقامت و پايداري دارد و در برابر سختي ها استوارتر و پابرجاست. اما فرزند جوانش چون تازه به راه افتاده دم به دم بي طاقتي

مي كند و از حوادث آينده هراس دارد. اين طبيعت انسان است كه در حالات گوناگوني به سر مي برد. معمولاً نفوس مضطربه، خود را در اين وادي نشان مي دهند. نفوس مضطربه همان جان هايي هستند كه دائماً در اضطرابند و با خود مي گويند: «چه كار كنيم»؟ «گوش به حرف چه كسي بدهيم»؟ و ... نوعاً افراد در اين مقام قلبي خود كه همان اضطراب نفس است، وا مي مانند. انسان را همّتي بلند بايد تا بتواند قلب خود را از اين اضطراب نجات بخشد و آن را پاك و طاهر گرداند. «قلب را همّ واحد بايد». تشتّت، موجب سلب اراده مي گردد

انسان بايد تمام همّ و غمش را در يك مسير بيندازد تا به آساني نفس خود را آرام كند. در غير اين صورت، متشتت بودن و پراكندگي موجب سقوط انسان مي گردد. گاه به زندگي دل مي بندد و نتيجه اي نمي گيرد، گاه به دنبال دوستان خود مي رود و راضي نمي شود، گاه فكر مي كند با ازدواج كردن حال خوشي پيدا مي كند اما پس از مدتي مي بيند كه هنوز آرام نگرفته است. بعضي وقت ها انسان آنچنان گرفتار انقلابات قلب مي شود كه قدرت تصميم گيري از او سلب مي شود. دليلش اين است كه همّ خود را پراكنده كرده است و به سختي مي تواند خود را جمع كند. در اين حال دست پاچه مي شود. مشكلي را كه به سادگي قابل حل است، پيچيده مي كند. به عنوان مثال، شخصي با مريضي روبرو مي شود كه از شدت درد فرياد مي زند و كمك مي خواهد اين شخص با ديدن حال مريض آنچنان مضطرب و پريشان مي شود كه نمي داند آيا بايد به دنبال ماشين برود يا همين جا كنار مريض بماند؟ برود به

دوستان و رفيقانش خبر دهد يا پدر و مادرش را مطلع كند؟ از طرفي پدر و مادرش هم به مسافرت رفته اند، خود نيز پول ماشين گرفتن و به بيمارستان بردن مريض را ندارد. مي بينيد در اين حال شخص آنچنان پراكنده و مضطرب مي شود كه ديگر نمي داند چه بايد بكند. قدرت تصميم گيريش سلب مي شود. وقتي از او سؤال بكني در چه حالي؟ مي گويد: خودم نمي دانم اصلاً چه كار بايد بكنم؟ نمي توانم تصميم بگيرم و ... . اين شخص چون همّ و اراده اش را در يك مسير به كارنينداخته، و در يك جهت حركت نكرده، پراكنده شده و كار را بر خود مشكل مي كند. لذا از تصميم گيري هم باز مي ماند. يا تصور كنيد كسي خانه اش آتش گرفته. در اين لحظه صاحب خانه آنچنان شوكّه مي شود و خود را مي بازد كه اصلاً نمي تواند كاري انجام دهد. در حالي كه همان ابتدا اگر چند ظرف آب بر روي آتش مي ريخت ديگر آتش اين چنين شعله ور نمي شد و خانه را نمي سوزانيد. اكثريت مردم گرفتار اضطراب و انقلابات نفساني خويش اند و در همين مرتبه نيز توقف مي كنند. در امور شغلي نيز اين گونه است. اگر كسي چند شغل مختلف داشته باشد، مشكل مي تواند در مسير خودسازي حركت كند. هرچند در كارهاي خود مديريت داشته باشد و براي هر كاري جانشيني تعيين كند. زيرا نفس همچنان مشغول است كه نكند فلاني سر ما را كلاه بگذارد و سود بدست آمده را به ما نرساند و ... مثال ديگر؛ تا قبل از اينكه ازدواج كند، زندگي مستقل تشكيل دهد محبت و دوستي زيادي نسبت به پدر و مادر مي كند اما به محض اينكه ازدواج كرد

يك بخش از محبتش متوجه همسرش مي شود و دوستي او شعبه پيدا مي كند. معلوم مي شود قلب او مضطرب شده است. كمتر آدمي پيدا مي شود كه بتواند علاقه هاي خود را به ديگران نسبت به مقدار نياز آنها تقسيم كند. اينجا جولانگاه قلب است. هرجا ديديد ذهنتان متوجه چند امر شد، بدانيد همان جا مقام انقلابات قلب شماست. به همين دليل است كه فرموده اند: بيش از حد به فكر جمع مال نباشيد. به مورچه نگاه كنيد. چطور مضطرب است. هر لحظه به طرفي مي رود تا ذره اي خوراكي پيدا كند و بر دهان بگيرد. برگ بزرگي به لب مي گيرد تا حملش كند. اما چون نمي تواند غصه مي خورد. از طرفي به آن مي چسبد تا حركتش دهد. از طرفي ديگر نمي تواند آن را حمل كند و رهايش كند، پراكنده و مضطرب است. مقام اضطراب قلب را به خوبي مي توان در مورچه مشاهده كرد. به اندازه اي درآمد داشته باشيد كه براي گذراندن زندگيتان كافي باشد. بيش از آن خود را به زحمت نيندازيد مگر خداوند عبادت فردا را امروز از ما طلب مي كند كه ما روزي فردا را امروز از خدا بخواهيم؟ چرا مي خواهيد ظرف چند روز، روزيف يك عمر خود و فرزندانتان را تهيه كنيد؟ چه عجله اي داريد؟ تشتّت و انقلابات قلب حتي در جسم افراد اثر مي گذارد. خانمي كه در خانه است و پيوسته غصة خانه و زندگي و فرزندان خود را مي خورد، همّ واحد ندارد و بيماري هاي گوناگون به سراغش مي آيد. افرادي كه پراكنده اند به راحتي بيمار مي شوند. پراكندگي قلب اين افراد از چشمشان پيدا است. حال آنها مانند ماشيني است كه تمام اجزايش متفرق شده و در جايي

افتاده است. چنين ماشيني هرگز كسي را به مقصد نمي رساند. اگر مي خواهيد به ملكوت عالم سفر كنيد، همّ واحد داشته باشيد. عزمتان را جزم كنيد. افرادي كه زود تحت تأثير محيط قرار مي گيرند و هر سو كه باد بوزد، مي روند و با حرف ديگران تغيير مي كنند، نه دوستيشان اساسي دارد و نه دشمنيشان. اين افراد هرگز اهل عزم و اراده و همت نخواهند بود و عالم، خود را به ايشان نشان نخواهد داد. ما همگي بايد محرم شويم تا موجودات عالم آيينة خويش را به سوي ما بگيرند و اسرار الهي را براي ما آشكار كنند. به فرموده علي(ع): خداوند در دل هايي كه خويش را از تشعّب و آلودگي رهانيده اند نظر مي كند.

زيرا اين دل ها به حق روي آورده اند؛ خود را از پراكندگي نجات داده اند. پاكي دل در چهره ها نيز اثر مي كند. در روايات آمده است:

مؤمن، كسي است كه وقتي به او نگاه مي كني ياد خدايت مي افتي. مراد از چهره، هم چهرة ظاهري است و هم وجهي است كه آثار وجودي از آن صادر مي شود. راه رفتن مؤمن، چهرة او را نشان مي دهد. خضوع قلبي مؤمن، سبب مي شود كه سراسر جسم او نيز خاشع و خاضع شود. خطبة 185 نهج البلاغه (خطبة متقين) در اين بخش سازنده است. به راستي انسانيت چه جايگاهي است و آيا ما خود را به آن رسانيده ايم؟ آيا ما خود را ارزان نفروخته ايم؟ مگر غير از اين است كه نه خواب آرامي داريم و نه بيداري درستي. كدام يك از كارهاي ما براساس برنامه ريزي است؟ ما بايد شيوة معاشرت و حرف زدن را بياموزيم. ما براي ياد گرفتن طريقة راه رفتن بايد

به كلاس درس برويم. «مسجد و حسينيه براي يادگرفتن همين امور بنا شده اند» چرا مردم پيش از آنكه راه و رسم كاسبي را ياد بگيرند به كسب و كار مي پردازند؟ مگر نه اين است كه كودك براي آموختن راه رفتن و سخن گفتن بايد از ديگران كمك بگيرد، ما نيز براي ياد گرفتن شيوة صحيح زندگي كردن بايد از استاد راه كمك بگيريم. استاد همانند مادري كه فرزند خود را در آغوش مي گيرد و به او شير مي دهد تا رشد جسماني پيدا كند شاگرد خويش را در آغوش مي كشد و به او علوم و معارف مي آموزد تا او را بپروراند. عزيزان من! همچنان كه براي امور مادي روزانة خود اهل حساب و كتاب هستيد، براي اعمال معنوي خود نيز برنامه ريزي كنيد. سعي كنيد راه رفتن و حرف زدن و نشست و برخاستف تان دقيقاً از روي نظم و ترتيب باشد. گرچه همة ما كودكيم و كودك قدرت برنامه ريزي صحيحي ندارد. حال اگر اين است پس همة ما محتاج به استاد راهيم. راهش اين است كه در پي استاد بگرديم و به محض يافتن، دامنش را بگيريم و به او بگوييم: «اي كه تو همچون پدر برايم بزرگي و چون مادر برايم عزيزي! مرا چون كودكي به آغوش خود گير و شير علم عطايم كن. به ما حقيقت را بازگو و بياموزمان كه چطور حرف بزنيم؟ چگونه راه برويم؟ چطور بخوريم؟ و چه مقدار بخوابيم؟ چه اندازه كار كنيم و درس و بحث داشته باشيم؟ ما را به خود بخوان».

«والحمدلله ربّ العالمين»

پي نوشت ها:

? برگرفته از شرح مراتب طهارت، از رساله وحدت از ديدگاه عارف و حكيم حجة الاسلام

و المسلمين صمدي آملي.

1. غررالحكم ج 2، ص 538 _ آثار الصادقين ج 18، ص 113

آموزه هاي اخلاقي- رفتاري امامان شيعه(ع)-2

عزّت نفس

محمدتقي عبدوس-محمدمحمدي اشتهاردي اشاره:

در مضامين مختلفي از معارف امامت، امامان معصوم(ع) به كشتي روان در ميان امواج بي امان دريا، تشبيه شده اند كه هركس سوار آن كشتي ها شد نجات يافت و هركس آن را ترك كرد، غرق گرديد؛ آن كه از آن ها پيشي گرفت، از مرز دين خارج، و آن كه از آن ها عقب ماند، نابود شد؛ و آن كه دوش به دوش ايشان حركت كرد، به آنان پيوست و همراهشان خواهد بود.

در سخنان مختلفي از امامان، پيدايش مأمومان منتظر، مقدمة ظهور امام زمان معرفي شده است. و بي ترديد، اقتداي كامل به صاحبان اين منهج و مكتب، قبل از شناخت شيوة زندگي فردي و اجتماعي و سياسي آنان ممكن نيست.

در نخستين قسمت اين نوشتار، به بيان لزوم آشنايي با زندگي چهارده معصوم(ع)، راه خروج از زندگي پوچ و بيهوده و برخي از موضوعات دو قرن، زندگي سياسي امامان پرداختيم. در اين قسمت، به بررسي آموزة «عزت نفس» در اخلاق و رفتار امامان(ع) خواهيم پرداخت. معناي عزّت نفس در اسلام

عزّت، در لغت، به معناي شكست ناپذيري است. «عزيز» يكي از صفات خداوند است كه در قرآن، ذات پاك خدا 92 بار با اين صفت ياد شده است.

عزّت، در مورد انسان نيز از همين ريشه سرچشمه مي گيرد و به معناي حفظ آبرو و شخصيّت، و عدم كرنش و دريوزگي در برابر صاحبان زر و زور و تزوير است كه يك نوع شكست ناپذيري است.

چنين عزّتي را قطعاً در پرتو ارتباط محكم با صاحب عزّت مطلق، خداي عزيز، قدرتي كه با داشتن آن هرگز اسير و ذليل هوا

و هوس نمي شويم و در برابر طاغوت درون و برون سرخم نمي كند، مي توان به دست آورد؛ به قول اقبال لاهوري:

آدم از بي بصري بندگي آدم كرد

گرچه خود داشت ولي نذر قباد و جم كرد

يعني از خوي غلامي ز سگان پست تر است

من نديدم كه سگي پيش سگي قد خم كرد

حقيقت عزّت در درجة نخست، در دل و جان انسان ظاهر مي شود و او را از خضوع و سازش و خودباختگي در برابر طاغيان و ياغيان باز مي دارد. و چنين خصلتي از خصال جوان مردان غيور است.

مرز بين عزّت و تكبّر باريك است. از اين رو، گاهي موجب اشتباه مي شود و افرادي كه خوي متكبّران دارند، آن را با عزّت نفس اشتباه مي گيرند. گاهي نيز بعضي، به اشتباه عزّت برخي را به عنوان تكبّر آنان تصور مي نمايند.

مرز بين ذلّت و تواضع نيز نزديك است. بايد موارد هركدام را شناخت.

شخصي به امام حسين(ع) عرض كرد: در تو تكبّر وجود دارد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «بزرگي و كبريايي مخصوص ذات پاك خداست، ولي در من عزّت وجود دارد كه خداوند مي فرمايد:

ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنين؛1

عزّت مخصوص خدا و رسول او، و مؤمنان است.

شخصي به امام حسن(ع) عرض كرد: در تو عظمت و بزرگ نمايي وجود دارد. آن حضرت پاسخ داد:

بل فيّ عزة؛2

بلكه در من عزّت وجود دارد.

سپس آية مذكور را تلاوت كرد.

عزّت، براساس روايات اسلامي، تنها در پرتو تقوا و بندگي خالص خدا به دست مي آيد.

اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:

لاعزّ أعزّ من التّقوي؛3

عزّتي عزيزتر از تقوا و پرهيزكاري نيست.

آن بزرگوار در مناجات با خدا عرض مي كرد:

إلهي كفي بي عزّاً أن أكون لك عبداً؛4

خدايا! براي من همين عزّت كافي است كه بندة تو هستم.

بسياري

از دستورها و برنامه هاي عملي اسلام موجب تقويت عزّت است. در ميان آنها، از همه آشكارتر، برنامة جهاد اسلامي است كه بزرگ ترين فلسفة آن حفظ عزّت مسلمانان است. برهمين اساس، حضرت زهرا(ع) در ضمن شمارش فلسفة پاره اي از احكام، فرمود:

جعل الله الجهاد عزّاً للإسلام، و ذلّا لأهل الكفر و النفاق؛5

خداوند جهاد را سبب عزّت و شكوه اسلام و ذلّت و شكست كافران و منافقان قرار داد. عزّت نفس از ديدگاه قرآن

قرآن مجيد در سه مورد، همة عزّت را از آنف خدا مي داند و مي فرمايد:

إنّ العزّة لله جميعاً؛6

همانا همة عزّت از آن خدا است.

نيز مي فرمايد:

ولله العزّة و لرسوله و للمؤمنين؛7

عزّت، مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است.

اين آيات بيانگر آن است كه خصلت عزّت، از صفات الهي است. آنان كه داراي اين خصلت بزرگ هستند، مظهر يكي از صفات الهي مي باشند.

آخرين آيه حاكي است كه رسول خدا(ص) و مؤمنان راستين نيز داراي عزّت هستند. بنابراين، اگر كسي به سوي صفات و رفتاري برضدّ عزّت برود، قطعاً از مؤمنان راستين نخواهد بود.

در قرآن مي خوانيم:

أيبتغون عندهم العزّة فإن العزّة لله جميعاً؛8

آيا آنان (منافقان) عزّت را نزد غيرخدا مي جويند، (با اين كه) قطعاً همة عزّت نزد خداست.

نيز در قرآن مي خوانيم:

من كان يريد العزّة فللّه العزّة جميعاً؛9

كسي كه خواهان عزّت است (بايد از خدا بخواهد؛ چرا كه) تمام عزّت براي خدا است.

بنابر اين آيه، پاية اساسي و شرط اصلي تحصيل عزّت، اعتقاد به خداست. بنابراين، در كارها و برنامه هاي غيرخدايي، هيچ گونه عزّتي به دست نخواهد آمد. ارزش عزّت نفس از ديدگاه روايات

در روايات، از عزّت نفس به عنوان يكي از ارزش هاي مهم و بسيار والا ياد شده است. اكنون از

بين صدها روايت، چند روايت را نقل مي كنيم:

1. امام حسن مجتي(ع) فرمود:

إذا أردت عزّاً بلاعشيرة، و هيبةً بلاسلطان، فاخرج من ذلّ معصية الله إلي عزّ طاعة الله؛10

اگر خواستار عزّت بدون داشتن قوم و خويش، و طالبف شكوهف بدون سلطنتي؛ از ذلّت نافرماني خدا به سوي عزّت اطاعت او حركت كن!

2. در اسلام از هر چيزي كه زمينه ساز براي ذّلت انسان مي شود، و يا كمترين رابطه اي با ذّلت انسان دارد، نهي شده است. پيامبر(ص) به اصحاب خود فرمود:

ألا تبايعوني؟

آيا با من بيعت نمي كنيد؟

اصحاب عرض كردند: اي رسول خدا! ما با تو بيعت مي كنيم. پيامبر(ص) فرمود:

تبايعوني علي أن لاتسألوا النّاس شيئاً؛11

با من چنين بيعت كنيد كه هيچ چيز را از مردم تقاضا نكنيد.

از اين ماجرا به بعد، اصحاب به قدري مراقب بودند كه از كسي تقاضايي نكنند، حتّي اگر سوار بر مركب بودند و تازيانه از دستشان برزمين مي افتاد، به كسي نمي گفتند آن را به ما بده، بلكه خودشان پياده مي شدند و آن را برمي داشتند.

آن حضرت فرمود: «اگر يكي از شما ريسماني بردارد و براي جمع كردن هيزم به بيابان برود و كوله باري از هيزم بر كول گيرد و آن را بياورد و بفروشد، و از مزد آن معاش زندگي خود را تأمين كند و آبرويش را حفظ كند، براي او بهتر از تقاضاي كمك كردن است».

3. امام صادق(ع) فرمود:

شيعتنا من لايسأل النّاس شيئاً و لو مات جوعاً؛12

شيعة ما از مردم چيزي را تقاضا نمي كند گرچه از گرسنگي بميرد.

4. نيز فرمود:

من سأل من غير فقر فإنّما يأكل الخمر؛13

كسي كه فقير نيست ولي تقاضاي كمك مالي كند؛ همانا شراب مي خورد (يعني گناهش همانند شراب خواري سنگين است).

5. امام سجاد(ع) فرمود:

ما أحبّ أن

لي بذل نفسي حمر النّعم؛14

دوست ندارم داراي شتران سرخ مو (و ثروت كلان) باشم، ولي در برابر تحصيل آن، لحظه اي تن به ذلّت دهم.

6. امام باقر(ع) فرمود:

طلب الحوائج إلي النّاس استلاب للعزّ... و اليأس عمّا في أيدي النّاس عزّ المؤمن في دينه؛15

حاجت خواستن از مردم، موجب سلب عزّت خواهد شد، و قطع اميد از آنچه در دست مردم است، ماية عزّت مؤمن در دينش مي باشد.

7. امام صادق(ع) فرمود:

عزّ المؤمن إستغناؤه عن النّاس؛

عزّت مؤمن، بي نيازي او از مردم است.

8. امام صادق(ع) فرمود:

إنّ الله تبارك و تعالي فوّض إلي المؤمن أموره كلّها و لم يفوض إليه أن يذلّ نفسه؛16

همانا خداوند متعال همة كارهاي مؤمن را به خود مؤمن واگذار نموده، جز اين كه به او اجازه نداده است خود را ذليل كند.

9. نيز فرمود:

لاينبغي للمؤمن أن يذلّ نفسه، قيل له و كيف يذلّ نفسه؟ قال يتعرّض لما لايطيق؛17

سزاوار نيست مؤمن خود را ذليل كند، سؤال شد: چگونه خودش را ذليل مي كند؟ فرمود: خود را در معرض كاري كه از او ساخته نيست، قرار دهد.

10. امام صادق(ع) فرمود:

من سأل النّاس و عنده قوت ثلاثة أيّامف لقي الله تعالي يوم يلقاه و ليس في وجهه لحم؛18

كسي كه غذاي سه روز را دارد و از مردم تقاضاي كمك كند، روز قيامت با خداوند ملاقات كند در حالي كه در صورتش گوشت نيست. عزّت در گفتار امام حسين(ع)

امام حسين(ع) در ماجراي كربلا و بيعت نكردن با يزيد، دربارة عزّت نفس و دوري از ذلّت، بسيار سخن گفت، به عنوان نمونه فرمود:

موت في عزّة خير من حياة في ذلّ؛19

مرگ با عزّت، بهتر از زندگي با ذّلت است.

نيز در روز عاشورا فرمود:

ألا و إنّ

الدّعي بن الدّعيّ، قد ركزني بين اثنتين؛ بين السّلّة و الذّلّة، و هيهات منّا الذّلّة، يأبي الله لنا ذلك و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و طهرت و أنوف حميّة، و نفوس أبيّة من أن نؤثر طاعة اللّئام علي مصارع الكرام؛20

آگاه باشيد! فروماية پسر زنازاده، مرا بين دو راهي مرگ و ذلّت قرار داده است؛ بسيار دور است ذلّت از ما، خداوند و رسولش ما را از پذيرفتن ذلت باز داشته است. هم چنين مؤمنان و پرورش يافتگان دامن هاي پاك و ارجمند، انديشه هاي بزرگ و شكوه مند و شخصيت هاي غيور و عزّتمند نخواسته اند كه ما اطاعت فرومايگان پست را بركشته شدن در قتلگاه بزرگ مردانف بلند همّت ترجيح دهيم و ذلّت را بپذيريم.

نيز فرمود:

الموت خير من ركوب العار

و العار أولي من دخول النّار21

مرگ، بهتر از ننگ ذلّت در برابر يزيد است. ننگ (ظاهري شكست در جنگ) بهتر از ورود در آتش دوزخ مي باشد.

لا والله لا أعطيكم بيدي إعطاء الذليل و لا أفرّ فرار العبيد؛22

نه، به خدا سوگند! دست ذلت به سوي شما دراز نمي كنم، و همچون بردگان نمي گريزم. نمونه ها

در زندگي سازنده و درخشان امامان معصوم(ع) و شاگردانشان، نمونه هايي بسيار زيبا و بالنده از عزت نفس در برابر طاغوت ها و ديكتاتورهاي عصرشان وجود دارد كه به زندگي آنان، درخشندگي والايي بخشيده است. كه بعضي از آن ها را مي آوريم:

نمونة اول: گروهي از انصار (مسلمانان مدينه) به پيامبر(ص) عرض كردند: اي رسول خدا! براي حاجتي نزد شما آمده ايم.

پيامبر: «چه حاجتي داريد؟»

گروه انصار: حاجت ما بسيار بزرگ است.

پيامبر: «بگوييد، بدانم چيست؟»

گروه انصار: حاجت ما اين است كه در پيشگاه پروردگارت، بهشت را براي ما ضمانت كني.

پيامبر(ص) سرش را به زير افكند،

سپس عصايش را چند بار به زمين زد و سرش را بلند كرد و فرمود: «با يك شرط، چنين ضمانتي را براي شما مي كنم:

أن لاتسألوا أحداً شيئاً؛

از هيچكس (جز خدا) چيزي را تقاضا نكنيد».

آنان تعهّد دادند در زندگي از احدي تقاضا نكنند، تا آنجا كه اگر يكي از آنان در سفر بود، و سواره حركت مي كرد، و تازيانه اش به زمين مي افتاد، خوش نداشت به كسي بگويد: تازيانه را به من بده، بلكه خودش پياده مي شد و تازيانه اش را برمي داشت، يا اگر يكي از آنان در كنار سفره دستش به آب نمي رسيد، به كسي نمي گفت: آب را به من بده، بلكه خودش برمي خاست و ظرف آب را برمي داشت.23

نمونة دوم: مفضّل بن قيس از ياران امام صادق(ع) بود. او روزي نزد امام صادق(ع) رفت و به بيان گرفتاري ها و رنج هاي زندگي خود پرداخت. امام صادق(ع) به كنيز خود دستور داد كيسه اي كه محتوي چهارصد درهم بود، به او بدهد، آن گاه به او فرمود: «با اين پول زندگيت را بهبود بخش».

مفضّل عرض كرد: منظور من از بيان شرح حال خود، اين بود كه در حقّ من دعا بكنيد.

امام صادق(ع) فرمود:« بسيار خوب، دعا هم مي كنم» و در پايان به مفضّل فرمود:

إيّاك أن تخبر النّاس بكلّ حالك فتهوّن عليهم؛24

از بازگو كردن همة شرح حال خود براي مردم، پرهيز كن؛ تا خوار نشوي.

نمونة سوم: هارون به وزير خود، يحيي بن خالد برمكي دستور داد، موسي بن جعفر(ع) را از غل و زنجير آزاد كند و سلامش را به او برساند و بگويد: پسر عمويت (هارون) مي گويد: من سوگند ياد كرده بودم كه تو را آزاد نسازم، تا اقرار كني كه

با من رفتار بدي كرده اي و از من درخواست عفو نمايي. اقرار تو ننگي برايت ندارد درخواست عفو تو از من، موجب نقص و عيب تو نخواهد بود. اين پيام رسان من (يحيي بن خالد) مورد اطمينان من و وزيرم مي باشد، از او درخواست عفو كن؛ به مقداري كه مرا از مسئوليت سوگند برهاند. آن گاه به سلامت! هركجا خواهي برو.

يحيي پيام هارون را به آن حضرت رساند. امام كاظم(ع) به يحيي فرمود: «ابا علي! مرگ من فرا رسيده است و بيش از يك هفته، در اين دنيا نخواهم ماند... . از جانب من به هارون بگو: روز جمعه فرستادة من نزد تو مي آيد و آنچه را (در مورد وفات من) ديده، به تو خبر مي دهد، و تو به زودي در فرداي قيامت در پيشگاه عدل الهي زانو بر زمين مي زني و در آن جا روشن مي شود كه ستمگر كيست؟»25

به اين ترتيب، آن بزرگ مرد الهي در سخت ترين شرايط، با كمال صلابت در برابر هارون ايستاد و تقاضاي عفو نكرد و مرگ با عزّت را بر زندگي ذلّت بار ترجيح داد.

نمونة چهارم: بختيشوع كه از پزشكان ماهر بود، براي درمان يكي از خلفا كه دل درد شديدي داشت، به بالين او آمد. پس از معاينه، معجوني از دارو درست كرد و به خليفه داد و او خورد ولي خوب نشد. بختيشوع به خليفه گفت: آنچه مربوط به علم پزشكي بود، همين بود كه انجام دادم. بنابراين، درد تو با برنامة طبّي، درمان نمي يابد؛ مگر شخصي كه دعايش به استجابت مي رسد و در پيشگاه خدا مقامي دارد، براي تو دعا كند. خليفه به يكي از دربانان گفت: موسي

بن جعفر(ع) را به اين جا بياور. او رفت و امام كاظم(ع) را آورد. مأمور در مسير راه، راز و نياز و دعاي امام كاظم(ع) را مي شنيد. امام كاظم(ع) به دربار نرسيده بود كه خليفه شفا يافت. خليفه به امام عرض كرد: به حق جدّت، محمّد مصطفي(ع)! بگو: براي من چگونه دعا كردي؟

امام كاظم(ع) فرمود، گفتم:

اللّهم كما أريته ذلّ معصيته، فأره عزّ طاعتي؛26

خدايا! همان گونه كه نتيجه ذلّت بار گناه او را به خودش نشان دادي، نتيجة عزّت بخش اطاعت مرا نيز به او نشان بده.

امام كاظم(ع) با اين دعاي خويش، به خليفه فهماند كه نتيجة گناه، ذلت است و نتيجة عبادت، عزت.

نمونة پنجم: امام كاظم(ع) در زندان بسيار خوفناك سندي بن شاهك بود. هارون توسّط ربيع (وزير دربار) براي آن حضرت پيام داد: من ربيع را مأمور كرده ام تا هرگونه غذا خواستي براي تو آماده سازد. آنچه ميل داري بدون مضايقه از او بخواه ... .

ربيع به زندان رفت، ديد امام مشغول نماز است. صبر كرد تا نماز امام تمام شود. همين كه نماز امام تمام مي شد، بي درنگ برمي خاست و به نماز ديگر مشغول مي شد. سرانجام ربيع در آخرين جملة يكي از نمازهاي امام، پيش آمد و پيام هارون را به امام كاظم(ع) ابلاغ نمود.

امام كاظم(ع) بي آنكه به ربيع توجّه كند، فرمود:

لا حاضر مالي فينفعني، و لم أخلق سئولاً؛27

اموالم نزد من حاضر نيست تا مرا بهره مند سازد و خداوند مرا تقاضا كننده از خلق نيافريده است.

سپس بي درنگ برخاست و به نماز ايستاد.

ربيع نزد هارون بازگشت و ديده ها و شنيده هاي خود را به هارون گزارش داد. هارون به ربيع گفت: نظرت دربارة موسي بن جعفر(ع) چيست؟ ربيع

پاسخ داد: اگر خطي در زمين كشيده شود و موسي بن جعفر(ع) داخل آن گردد و سپس بگويد: از آن خارج نمي شوم، هرگز از آن خارج نخواهد شد!

هارون گفت: راست مي گويي.

نمونة ششم: ابوذر غفاري شاگرد ممتاز پيامبر(ص) و علي(ع) بود. عثمان در عصر خلافت خود، كيسة پولي را به غلامش داد و گفت: اين كيسه را ببر و به ابوذر بده. اگر پذيرفت، تو را آزاد مي كنم.

غلام، كيسه را گرفت و با ذوق و شوق، خود را به ابوذر رسانيد و آن را به ابوذر داد، امّا هرچه اصرار كرد نپذيرفت. غلام گفت: آزادي من بستگي به پذيرش تو دارد؛ اگر اين كيسة پول را نپذيري من آزاد نخواهم شد.

ابوذر كه بزرگ مردي عزت مدار بود، و حاضر نبود به هيچ وجهي عزت خود را در برابر عثمان كمرنگ كند، در پاسخ غلام گفت:

إن كان فيها عتقك، فإنّ فيها رقّي؛28

اگر آزادي تو در گروف اين كار است، بندگي من نيز در گروف آن است.

ابوذر، عزت خود را به پول وافر عثمان نفروخت؛ با اينكه در آن وقت تهي دست بود و نياز بسيار به آن پول داشت.

روزي عثمان با ابوذر ملاقات كرد و هدايايي به او داد، ولي ابوذر نپذيرفت و گفت:

لاحاجة لي في ذلك، يكفي أباذر ثقته بالله؛29

نياز به اين امور ندارم. براي ابوذر، توكّل و اطمينان به خدا كافي است.

ابوذر همواره دعايي مي خواند كه جبرئيل به پيامبر(ص) عرض كرد: «دعاي ابوذر در آسمان معروف است». دعاي ابوذر اين بود:

اللّهم إنّي أسألك الأمن و الإيمان بك، و التّصديق بنبيّك، والعافية من جميع البلاء، والشّكر علي العافية، و الغني عن شرار النّاس؛30

خدايا! امنيت و ايمان را از

تو مي خواهم. همچنين تصديق پيامبرت، و عافيت از همة بلاها و شكرگزاري برعافيت، و بي نيازي از انسان هاي بد را، از درگاهت مي خواهم.

جملة «بي نيازي از انسان هاي بد» كه اساس عزت و سربلندي يك مسلمان است، دعاي هميشگي ابوذر بود، او محتواي اين دعا را در همة ابعاد زندگيش عينيّت بخشيد.

نمونة هفتم: يكي از اصحاب حضرت رضا(ع) به نام احمدبن محمد بن ابي نصر، به آن حضرت عرض كرد: قربانت گردم! براي اسماعيل بن داود نامه اي بنويس و سفارش كن تا مرا (از اموال دنيا) بهره مند سازد.

امام رضا(ع) فرمود: «دريغم مي آيد كه از او و امثال او چيزي را تقاضا كني. به مال من تكيه كن و خود را بي نياز ساز».31

نمونة هشتم: ابراهيم خليل(ع) براي پيدا كردن مهمان از خانه بيرون رفته بود. هنگامي كه به خانه بازگشت، مرد يا شبيه مردي را در خانه ديد، پرسيد: «كيستي و با اجازة چه كسي وارد خانه شده اي؟» او سه بار جواب داد: «با اجازة پروردگار خانه، وارد شده ام». ابراهيم(ع) دريافت كه او جبرئيل است، خدا را شكر نمود. جبرئيل گفت: «خداوند مرا به سوي بنده اي كه او را به عنوان خليل (دوست خالص) خود برگزيده، فرستاده است تا به او مژده بدهم.» ابراهيم گفت: «او كيست تا خدمت گزارش گردم.» جبرئيل گفت: او تو هستي. ابراهيم گفت: «براي چه من خليل خدا شده ام؟» جبرئيل گفت:

لأنّك لم تسأل شيئاً قطّ، و لم تفسأل قطّ فقلت: لا؛32

زيرا تو هرگز از كسي تقاضايي نكردي، و هرگز كسي از تو تقاضايي نكرد مگر اين كه پاسخ مثبت به او دادي. پي نوشت ها:

? برگرفته از: آموزه هاي اخلاقي _ رفتاري امامان شيعه(ع)، نوشتة محمدتقي عبدوس و محمد محمدي

اشتهاردي

1. منافقون (63) آية 8؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 198.

2. همان، ج 46، ص 106.

3. نهج البلاغه، حكمت 371.

4. بحارالأنوار، ج 77، ص 400.

5. اعيان الشيعه، ج 1، ص 316، نظير اين مطلب در نهج البلاغه، حكمت 252 آمده است.

6. نساء(4) آية 139؛ فاطر(35) آية 35 و يونس(10) آية 65.

7. منافقون (63) آية 8.

8. نساء(4) آية 139.

9. فاطر (35) آية 10.

10. بحارالأنوار، ج 44، ص 139.

11. همان، ج 96، ص 158.

12و13. همان.

14. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 464.

15. بحارالأنوار، ج 75، ص 112.

16. فروع كافي، ج 5، ص 63.

17. همان، ص 46.

18. ثواب الأعمال (ترجمه شده)، ص 630.

19. بحارالأنوار، ج 44، ص 192.

20. تاريخ طبري، ج 6، ص 235 و مقتل الحسين مقرّم، ص 247.

21 و 22. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 68.

23. فروع كافي، ج 4، ص21.

24. بحارالأنوار، ج 47 ، ص 44.

25. مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 290.

26. بحارالأنوار، ج 48، ص 140.

27. انوارالبهيّه، ص 303 _ 304.

28. كشكول شيخ بهايي، ج 1، ص 263.

29. جمهرة الاولياء، ج 2، ص 46.

30. اصول كافي، ج 2، ص 587.

31. وسائل الشيعه، ج 6، ص 394 و اصول كافي، ج 2، ص 149.

32. بحارالأنوار، ج 12 ، ص 13.

اشغال عراق در ايمان مسيحيان صهيونيست

تحليل گران و نويسندگان در مسئلة اشغال عراق به وسيله ايالات متحده بر جوانب استراتژيك و سياسي تمركز نموده اند. در حالي كه جنبة ديگري نيز وجود دارد كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است كه همان جنبة مذهبي موضوع مي باشد. چون دعوت ها و خواسته هايي كه پيرامون آغاز جنگ عليه عراق و اشغال اين كشور مي شد، همه از تصورات، برداشت ها و اعتقادات مجموعه اي نشأت مي گرفت كه به «مسيحيان صهيونيست» معروف هستند.

آنها علاوه بر اين كه هم گام و هم خوان برنامه ها و سياست هاي آمريكا بودند، براي اين اشغال تفسيري مذهبي و ديني قائل بودند. به عبارت ديگر آنها اعتقاد داشتند، اشغال عراق تأكيدي است بر پيش گويي هاي ذكر شده در كتاب مقدس و اين يكي از سلسله حوادثي است كه قبل از بازگشت دوم مسيح موعود به وقوع مي پيوندد. مسيحيان صهيونيست، پيرو مكتبي در انديشه و ايدئولوژي آيين مسيحيت هستند كه بر تفسير ظاهري و «حرفي» كتاب مقدس تكيه مي كند، همچنين بر پيشگويي ها براي فهم حوادث تاريخي و تفسير آنها تكيه دارد، به همين دليل در ميان ساير فرقه ها و شعبه هاي آيين مسيحيت، بي همتا و يكتايند. پاية اصول و مبادي اين مكتب در قرن نهم ريخته شد و در راستاي مطالعة ويژة كتاب مقدس (هر دو عهد جديد و قديم) و برداشت مفاد آن عنوان كردند، جهان مي بايست هفت دوره1 را طي كند و به همين دليل اين مكتب «تقديريسم»2 ناميده شد. برحسب اعتقادات پيروان اين مكتب، جهان اكنون در مرحلة ششم خود قرار دارد كه زمينه ساز دومين ظهور مسيح است. طبق پيش گويي ها مي بايست حوادث بزرگ و فجايع و مصايب و بلايايي كه مشابه آن تاكنون ديده نشده است، در اين دوره به وقوع بپيوندد كه به نبرد سرنوشت ساز «آرمگدون» ختم خواهد شد. در اين نبرد، مسيح بر دشمن خويش پيروز شده و حكومت عادلانه وعدالت گستر خويش را بر روي جهان براي هزار سال آغاز خواهد گرد، به همين دليل اينان«هزاره گرايان» هم ناميده مي شوند.

اكثر كساني كه به افكار و انديشه هاي اين مكتب ايمان دارند، در ايالات متحده به سر مي برند و ده ها ميليون نفر تخمين زده مي شوند، كه تعدادي از آنها به

كنگره راه پيدا كرده اند و برخي ديگر نيز در مراكز حساس دولت آمريكا مشغول به كار هستند. اين اعتقاد وجود دارد كه جورج بوش، رئيس جمهور كنوني آمريكا، از پيروان اين مكتب است و در گردهمايي ها و نشست هاي تحقيق و بررسي در كتاب مقدس، كه ياران و پيروان اين مكتب به عنوان بخشي از آداب و رسوم و سنن مذهبي خويش بر آن تأكيد بسيار دارند، حضور داشته است. در دولت كنوني آمريكا دوستان و حاضران در اين مراسم مذهبي حضور دارند، از جمله وزير بازرگاني آمريكا، «دان ايوانز»، معروف است كه وي از واعظ معروف و مشهور مسيحي صهيونيست، «بيلي گراهام»، تأثير مي پذيرد. گراهام از پسر خويش «فرانكلين گراهام» خواست در مراسم تحليف و جشنف به رياست جمهوري رسيدن بوش، سنت ايراد موعظة مذهبي را به جا آورد. مسيحيان صهيونيست اعتقاد دارند، پيش گويي ها، به اشغال عراق به عنوان زمينة ظهور مجدد مسيح اشاره دارند و در اين زمينه به پيش گويي هاي وارده در سفر «رؤياي يوحنا» در عهد جديد استناد مي جويند. آنها مي گويند، با اينكه اكثر اين پيش گو يي ها مبهم و سمبليك هستند، اما متون مربوط به عراق واضح و آشكارند و در آنها از عراق به نام «بابل» ياد شده است و در كتاب مقدس براي اشاره به اين كشور از اين نام بسيار برده شده است. در آية 14/8 مي خوانيم:

پس فرشتة دوم، در پي او آمد و گفت، بابل عظيم كه از جام ظلم و ستم وجود خود، ساير ملل را سيراب نموده بود، سقوط نمود.

و در 16/8 مي خوانيم:

رعد و برق و صداهاي وحشتناكي به گوش رسيد و زلزلة بزرگي به وقوع

پيوست، زلزله اي كه به سان آن در تاريخ به وقوع نپيوسته بود. شهر بزرگ به سه بخش تقسيم شد و شهرهاي ملل از هم فروپاشيد و خداوند نام بابل بزرگ را برد تا خشم و غضبش آن را در برگيرد.

و در 17/5 مي خوانيم:

بر پيشاني آن نامي نوشته شده بود كه راز در آن وجود داشت و آن نام بابل بزرگ با ظلم و ستم و زشتي ها و پليدي هاي زمين بود.

و در 18/1 اين سفر نيز آمده است:

پس از آن فرشتة ديگري را ديدم كه از آسمان به سوي زمين فرود مي آمد و جايگاه عظيم و بزرگي داشت تا به گونه اي كه زمين از عظمت و قدرتش نوراني گرديد. پس با صدايي بلند فرياد زد، بابل سقوط نمود، بابل بزرگ سقوط كرد.

«تام مهي»، مسيحي صهيونيست كه به رواياتش دربارة اين پيش گويي ها معروف و مشهور است، مي گويد:

بابل سرمنشأ تمام اديان دروغين و اورشليم سرمنشأ عقيدة درست و برحق است.

همان گونه كه اين افراد اعتقاد دارند، جنگ ها و درگيري هايي كه در نزديكي فرات طي حمله آمريكا به عراق به وقوع پيوست، تأكيدي است برآنچه در اين سفر آمده است و در 9/14 مي خوانيم:

سپس به فرشتة ششم كه شيپور را حمل مي كرد، گفت: چهار فرشتة در بند بر روي رود بزرگ فرات را آزاد كن، پس چهار فرشته آزاد شدند و براي ساعت، روز، ماه و سال آماده گشتند تا يك سوم مردم را بكشند.

با اين كه عراق پيش نيز اشغال شده بود، اما مسيحيان صهيونيست اعتقاد دارند، اشغال عراق توسط آمريكا با دومين ظهور مسيح مرتبط است و چه بسا درخواست اين افراد جهت تقسيم عراق به سه بخش در واقع تحقق

آية فوق الذكر بود كه مي گفت: «شهر بزرگ به سه بخش تقسيم شد».

اين فرقه، لشكري از مبشرين و مبلغين خويش را به عراق فرستاد تا عراقي ها را قانع نمايند، اشغال كشورشان «تدبير و خواست الهي» بوده است كه مي بايست به آن تن در دهند. «فرانكلين گراهام» دربارة اين مأموريت و وظيفة تبشيري و تبليغي مي گويد:

ما در آنجا (در عراق) بيانگر احساسات و علاقة خود به ايشان هستيم و من به عنوان يك مسيحي و به نام مسيح دست به اين كار مي زنم.

مطابق اعتقادات اين افراد، بسياري از متون كتاب مقدس بويژه مطالبي كه در سفر حزقيال آمده است، بر لزوم گردآمدن يهود در فلسطين تأكيد مي نمايد تا دولت خويش را برپا دارند و نقش خود را ايفا نمايند. مسيحيان صهيونيست با تمام وجود، حتي قبل از جنبش صهيونيسم براي تحقق اين پيش گويي تلاش مي كنند و پس از تأسيس دولت اسرائيل، هم چنان يهوديان را از سراسر جهان گرد مي آورند و هركس را كه ميل به مهاجرت دارد با پول و كمك هاي ديگر ياري و فريب مي دهند تا به اسرائيل مهاجرت كند. آنها داراي ده ها سازمان و جمعيت هستند كه به همين منظور تأسيس شده اند و مهم ترين اين سازمان ها در قدس به نام «سفارت بين المللي مسيحيت» است.

آنها مطابق آنچه در 15/18 سفر تكوين آمده است، مي خواهند دولت اسرائيل از نيل تا فرات كشيده شود:

به نسل و فرزندان تو اين سرزمين را خواهم داد كه از نيل تا رود بزرگ فرات است.

به همين دليل، مخالف ايدة زمين در مقابل صلح هستند و از اسرائيل مي خواهند، سرزمين هاي اشغالي را به خود ملحق نمايد. هم چنين خواهان تخريب حرم شريف

قدس هستند تا به جاي آن هيكل سوم ساخته شود. مسيح هنگام ظهور به اين هيكل آمده و در آن شعائر و آداب و رسوم قرباني كردن را مطابق شريعت موسي به جا مي آورد. آنها اين خواستة خويش را علناً بيان مي كنند، حتي اگر اين موضوع به جنگ ايشان با مسلمانان بيانجامد، اگرچه آنها انتظار چنين جنگي را دارند.

از جمله اعتقادات آنها، ديد ايشان به يهود است كه آنها را ملت برگزيده به شمار مي آورند، برعكس اعتقاد ساير و اكثر كليساهاي ديگر، آنها با هركه با يهود به دشمني برخيزد، دشمن هستند. از ديد اين افراد فلسطيني ها، اعراب و مسلمانان دشمنان يهود هستند كه مي بايست با ايشان جنگيد. آنها آشكار و علناً به اين موضوع در گردهمايي ها و نشست هايشان اشاره و آن را در ادبياتشان منتشر مي كنند. به همين دليل متهم ساختن اعراب و مسلمانان به تروريسم امري عادي و معمول است، تا اندازه اي كه «گراهام» پسر در يكي از كتاب هايش «اسلام را دين شرارت و قرآن را تحريك كننده و برانگيزانندة خشونت و عنف» به شمار مي آورد.

آنها ايالات متحده را تشويق و ترغيب مي كنند، دست به دست اسرائيل داده و در جنگ عليه «تروريسم» مشاركت نمايد و از اين دولت مي خواهند به مقابله با هر قدرتي در جهان اسلام برود كه خطري عليه دولت عبري به شمار مي آيد. آنها اعتقاد دارند، جهان به سوي بدي و ناپاكي و پليدي پيش مي رود، چون پيش گويي هاي كتاب مقدس به نظر ايشان برچنين نكته اي تأكيد مي كند. «پت رابرتسون» از جمله واعظان معروف اين مكتب، در اين باره مي گويد:

امور و مسائل جامعه بايد به سوي بدي و پليدي و

نه به سوي خوبي و نيكي پيش رود. مسيحيان مي بايست تلاش نمايند، بازگشت مسيح به تعويق نيفتد.

به همين دليل اهميتي نمي دهند كه چه ضررها و زيان هاي محيط زيستي به جهان وارد مي شود. همچنين نسبت به بسياري از مردم بي توجه هستند. جنگ ها در نظر ايشان باعث ظهور مسيح خواهد شد، به همين دليل تلاشي جهت توقف آنها تا تشويق مردم به صلاح و آرامش نمي نمايند، چون صلح از ديد ايشان پيش از بازگشت مسيح محقق خواهد شد. به اين نكته «جيم رابيسون»، واعظ تلويزيوني، اين گونه اشاره مي كند و مي گويد:

تا پيش از ظهور مسيح، منجي صلحي وجود نخواهد داشت و هر دعوت به صلحي كه پيش از ظهور و بازگشت او صورت گيرد، بدعت، نوآوري، كفر و مخالفت با خواست و سخن خدا و عليه مسيح است.

به گونه اي كه «تد استراتبرگ» يكي از ناظران بر پايگاه هاي اينترنتي عنوان مي كند، حوادث يازده سپتامبر زمينه ساز ظهور مسيح است و در اين باره مي گويد:

برخي از كساني كه به پيش گويي ها اعتقاد دارند، اندوهي دروغين از خود نشان مي دهند، چون مي بينند كه جان خود و آنها برخلاف ميلشان براي ظهور مسيح در حال قرباني شدن است. پي نوشت ها:

1. Dispensations.

2. Dispensationalism.

جهان در بحران-4

بحران آلودگي سفره هاي زيرزميني

سامشوار سينگ1 اشاره:

شايد در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كره خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد. جنگ، نبردهاي داخلي،

كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كره زمين، كمبود منابع آب، خشكسالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود. راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟ آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرموده پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أيدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلّهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند. آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه

دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه همنام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند. در سلسله مقالاتي كه تاكنون با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز شده، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي اين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همه ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنجها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همه وجود از خداوند متعال خواستار شويم. يكي از پيامدهاي زندگي مدرن كه با افزايش جمعيت شهري، استفاده روزافزون از مواد شيميايي، توليد سرسام آور زباله و ... همراه شده است، بحران تهديد منابع آب شرب بشر است. دامنه چنين بحراني نيز صرفا به كشورهاي توسعه يافته خلاصه نمي شود و راهكارهاي فني نيز نتوانسته از شدت اين معضل بكاهد. همچنين گسترش كشاورزي صنعتي و رشد سرسام آور نيز به تهديدي عليه اين منابع حياتي بشر و طبيعت تبديل شده است.

در اين شماره به بررسي اين بحران مي پردازيم. ميزان بالاي استفاده از مواد شيميايي و افزايش توليد زباله در دهه هاي اخير، روز به روز بر حجم آلودگي منابع زيرزميني آب افزوده است. اين پديده مي تواند به مثابه بحراني تدريجي تلقي شود كه همه جهان را متأثر از خود مي سازد. به

رغم آنكه آب ارزشمندترين ماده روي زمين است، اما همواره مورد غفلت قرار گرفته است و حتي در غالب موارد به عنوان آخرين آرامگاه زباله شناخته مي شود. مطالعات متعدد، حكايت از نياز روزافزون ما به اين ماده دارد؛ نيازي كه اهميت آن فراتر از نفت و طلاست.

در حالي كه 97 درصد آب هاي شيرين جهان در سفره هاي زير زميني ذخيره شده است، اما بيش از يك سوم مردم جهان در مناطقي متراكم به سر مي برند كه تنها دو درصد از كل سطح زمين را مي پوشاند. همين تمركز جمعيت و نيروي كار است كه كارخانه ها و مراكز كاري مختلف را به مناطق شهري كشانيده است. سفره هاي زيرزميني در اين مناطق، منعكس كننده تنوع و انباشتگي روزافزون فعاليت هاي بشري برفراز آن ها است كه در غالب مزارع صنعتي و كارخانه ها تجلي يافته است. يكي از عوامل چنين آلودگي اي آن است كه در اكثر اين مناطق، مردم آموخته اند كه رهايي يافتن از زباله، به نحوي كه در ديد نباشد و بوي آن هم مشكل آفرين نباشد، در گروي استفاده از زمين به عنوان يك نظام اكولوژيكي محصور است. شيوه هاي معمول رهايي از زباله را مي توان در استفاده از گورستان هاي زباله، سيستم فاضلاب و حوضچه هاي مخصوص نگهداري زباله دانست كه خود اين ها اصلي ترين عوامل آلودگي شيميايي منابع و سفره هاي زيرزميني آب است. در ايالات متحده، همه ساله حدود دو ميليون كيلوگرم مواد شيميايي تنها از طريق سيستم فاضلاب به زيرزمين رها مي شود كه آب آشاميدني 3/1 ميليون نفر از مردم اين كشور را آلوده ساخته است. هنوز هم در بسياري از كشورها، كارخانه ها پس مانده هاي خود را به داخل زمين مي فرستند كه

چنين زباله هايي در كنار گورستان هاي زباله، علل اصلي آلودگي منابع زيرزميني آب را تشكيل مي دهند. در كشورهاي صنعتي كه زباله هاي آلوده و سمي به طور معمول در منابع و تانكرهايي در زيرزمين دفن مي شوند، با گذشت زمان اين مواد به داخل زمين نشت مي كنند. به عنوان نمونه، مقامات محلي در منطقه سيلكون كاليفرنيا يعني منطقه اي كه صنايع الكترونيكي زباله هاي خود را در تانكرهاي زيرزميني دفن مي كنند، اعلام كرده اند كه در 85 درصد موارد، مواد آلوده اين تانكرها، به داخل زمين نشت مي كنند. اين منطقه كه به عنوان بزرگ ترين محل تخليه زباله آمريكا شناخته مي شود، بيش از ديگر نقاط اين كشور برمنابع زيرزميني آب تأثيرگذار است. امروزه 60 درصد مواد سمي مايع يعني 34 ميليارد ليتر از حلال ها، فلزات سنگين و مواد آلوده راديواكتيو مستقيماً به داخل زمين فرستاده مي شود. اگرچه به ظاهر اين مواد به اعماق زمين مي رود، اما بررسي ها حكايت از آن دارد كه سفره هاي زيرزميني آب در مناطق فلوريدا، تگزاس، اوهايو و اوكلاهاما به اين زباله ها آلوده شده اند. هم اكنون شهرهاي متعددي از جهان همچون «شينانگ» در چين و «جيپور» در هند، به واسطه آلوده شدن و غيرقابل استفاده بودن سفره هاي زيرزميني شان، به دنبال يافتن منابع جايگزين هستند. در «سانتاكرز» بوليوي كه منابع وسفره هاي زيرزميني در نتيجه ورود سولفات ها، نيترات ها و كلريدهاي تخليه شده در اين مناطق آلوده شده اند، آب بحراني جدّي است. در مناطقي كه استفاده از منابع جايگزين به سادگي مهيا نيست، استفاده از فيلترهاي تصفيه پيشرفته در حال رواج است كه البته در مناطقف با آلودگي بالا، يقيناً صدها فيلتر بايستي به كار گرفته شود تا دسترسي به آب قابل شرب ميسر گردد.

امروزه تنها در «ميدوست» آمريكا، سالانه 400 ميليون دلار صرفاً با هدف پاكيزه ساختن آب از يك ماده شيميايي يعني «آترازين» كه معمول ترين آفت كش وارد شده به منابع و سفره هاي زيرزميني آب است، هزينه مي شود. مهم ترين نمونه ها به مناطقي مربوط مي شود كه استفاده و تخليه مواد شيميايي در همين دهه هاي اخير افزايش يافته است. به عنوان مثال، بررسي بيست و دو منطقه مهم صنعتي در هند حكايت از آن دارد كه سفره هاي آب زيرزميني آن ها ديگر قابل شرب نيست. «جك بارباش» از جمله دانشمندان آمريكايي است كه در اين باره مي نويسد:

براي آنكه به بررسي منابع زيرزميني آب بپردازيم، لازم نيست كه دست به آزمايش هاي هزينه آور بزنيم. كافي است تنها نگاهي به موادي بيندازيم كه در آن منطقه استفاده مي كنيم. مثلاً اگر بيست سال است كه در آن منطقه از «ددت» استفاده مي نماييم، به احتمال قريب به يقين، اين ماده از جمله موادي است كه در منابع زيرزميني آب به راحتي قابل شناسايي است. برخلاف رودخانه ها، آلودگي منابع و سفره هاي زيرزميني عمدتاً غيرقابل بازگشت است، چرا كه نوسازي آب در اعماق زمين در مقايسه با آب هاي سطحي، بسيار كند صورت مي گيرد، بررسي ها بيانگر آن است، در حالي كه مدت زمان متوسط چرخة نوسازي آب هاي سطحي رودخانه ها حدوداً بيست روز به طول مي انجامد، اما اين مدت زمان، در مورد آب هاي زيرزميني به كندي صورت مي گيرد. همچنين درحالي كه بيشتر رودخانه ها نهايتاً به آب هاي آزاد ختم مي شوند، اما اين منابع زيرزميني با گذشت زمان، صرفاً به ذخاير آلوده آب تبديل مي شوند. امروزه سفره هاي زيرزميني، منبع اصلي تأمين آب شرب بيش از 5/1 ميليارد نفر در سراسر جهان است. تنها در مورد

«هانگ هواهاي» در شرق چين، يك سفره زيرزميني، آب شرب مورد نياز 160 ميليون نفر را تأمين مي كند. تعدادي از بزرگ ترين شهرها در كشورهاي در حال توسعه همچون جاكارتا، داكا، ليما، مكزيكوسيتي و ... از جمله مناطقي هستند كه آب آشاميدني آن ها صرفا وابسته به چنين منابعي است. در مناطق روستايي هم كه سيستم هاي تامين آب پيشرفته نيست، اين منابع زيرزميني اند كه تأمين كننده آب موردنياز مردم هستند. تنها در آمريكا، 95 درصد روستاييان، آب شربشان را از منابع و سفره هاي زيرزميني تأمين مي كنند. امروزه در سراسر جهان، آبياري با آب هاي شيرين در عرصه كشاورزي به عنوان يكي از مهم ترين منابع تأمين آب محسوب مي شود كه هفتاد درصد حجم آبي را كه از چاه ها و رودخانه ها كشيده مي شود، در برمي گيرد. از سال 1950 به بعد، شاهد گسترش چشمگيري در چنين نوع كشاورزي بوده ايم. در هند كه به عنوان مهم ترين كشور با اين كشاورزي محسوب مي شود و سومين توليدكننده غلات است، تعداد لوله كشي هاي مخصوص كه در چاه ها تعبيه شده تا آب هاي زيرزميني را به مزارع منتقل كند، از 3000 مورد در سال 1960 ناگهان به شش ميليون در سال 1990 افزايش يافت. در حالي كه تعداد زمين هاي زراعي استفاده كننده از آب هاي سطحي در خلال سال هاي 1985 _ 1950 در اين كشور دو برابر شده است، اما ميزان زمين هاي زراعي اي كه از منابع زيرزميني بهره مي جويند، 113 برابر شده است. هم اكنون، اين منابع، آب مورد نياز بيش از نيمي از زمين هاي زراعي هند را تأمين مي كند. در ايالات متحده كه سومين حجم زمين هاي زراعي جهان را در اختيار دارد، استفاده از منابع آب زيرزميني، 42 درصد نياز كشاورزان

را تأمين مي كند. استفاده از آب در صنعت، رشدي بس فراتر از كشاورزي داشته است كه البته سودآوري آن در اين بخش هم به مراتب بيشتر از كشاورزي است. به طور معمول، يك تن آب در صنعت حدود 14 هزار دلار بازدهي دارد كه اين ميزان، حدود 70 برابر سودي است كه در كشاورزي به دست مي آيد. با صنعتي شدن جهان، منابع اصلي آب در خدمت كارخانه هاي سودآور درخواهند آمد. هم اكنون سهم صنعت از مصرف آب به 16 درصد رسيده كه اين ميزان به نحوي فزاينده ادامه دارد. نكته مهم ديگر آنكه، تنها بارندگي ها به تأمين آب رودخانه ها، نهرها و درياچه ها كمك نمي كنند و منابع و سفره هاي زيرزميني هم در اين روند تأثيرگذارند. مطالعه بر روي 54 رودخانه در سراسر آمريكا مشخص كرد كه آب هاي زيرزميني، تأمين كننده نيمي از حجم آب هاي سطحي هستند. به عنوان نمونه، رودخانه هايي چون مي سي سي پي، نيجر، يانگ تسه و بسياري ديگر از رودخانه هاي مهم جهان به اين منابع وابسته اند. مرداب ها كه به عنوان زيستگاه هاي اصلي پرندگان، ماهي ها و حيات وحش محسوب مي شوند، از ديگر مواردي هستند كه عمدتاً از منابع زيرزميني تغذيه مي شوند.

اما از سوي ديگر، اين منابع و سفره هاي زيرزميني از شكل گيري بسياري از سيل ها جلوگيري مي كنند. بارش سنگين باران سبب مي شود كه منابع زيرزميني، آب اضافي را به داخل جذب كنند و مانعي براي طغيان و جاري شدن سيل شوند. در مناطق حاره اي آسيا كه فصل گرما 9 ماه به طول مي انجامد، سفره هاي زيرزميني در كنترل باران هاي موسمي شديد اين مناطق، اهميت به سزايي دارند. محافظت از چنين منابعي، صرفاً نبايد به كارخانه هايي خاص، مزارع و ... خلاصه شود بلكه

كل نظام اجتماعي، صنعتي و كشاورزي در اين مقوله نقش دارند. به عنوان نمونه، استفاده از نظام هاي سودآور كشاورزي مثلاً كشت تك محصولي، نه تنها از حجم تنوع زيستي مي كاهد بلكه سبب مي شود كه استفاده از مواد شيميايي خاص يك محصول در ناحيه اي افزايش يابد. در شهرهاي مملو از اتومبيل، نه تنها شاهد افزايش انتشار گازهاي گلخانه اي و باران هاي اسيدي هستيم، بلكه شاهد افزايش حجم آلودگي زمين و منابع زيرزميني به فلزات سنگين، مواد شيميايي و پس مانده فاضلاب ها نيز هستيم. از همين روست كه واكنش مناسب ما در قبال اين پديده، نيازمند تجديد نظر كامل ما به كل نظام زندگي مان است. بي شك نجات آب در گروي بازسازي اساسي اقتصاد جهاني است كه مي تواند به ثبات آب و هوا و زيست كره بينجامد. رويكرد آدمي به حياتي كه با مصرف منابع حياتي، استفاده از زغال و سوخت و مبتني بر اقتصاد صنعتي و كشاورزي سودآور بنا شده باشد، بايد به نظامي متفاوت تبديل شود. همچنين استفاده از كودهاي سنتي و افزايش كشت حبوبات مي تواند از حجم كودهاي شيميايي و آفت كش ها بكاهد. روي آوردن به نظام هاي توليد و مصرف محدود نيز مي تواند از حجم مواد زايد توليدي كارخانه ها و شهرهايي كه چنين موادي را به گورستان هاي زباله و فاضلاب ها رهنمون مي سازند و بدين شكل، منابع و سفره هاي زيرزميني را متأثر از خود مي سازند، بكاهد.

ماهنامه موعود شماره 54 پي نوشت:

?برگرفته از ماهنامة سياحت غرب، مركز پژوهش هاي اسلامي صدا و سيما، سال سوم، شماره 21، فروردين 84.

1. Sameshwar Singh نويسنده و روزنامه نگار هندي و از جمله فعالان محيط زيست.

عصمت كتاب مقدس-2

محمدابراهيم الشربيني صقر

ترجمه: رضا عباسپور اشاره:

يكي از مهم ترين مباني عقيدتي بنيادگرايان مسيحي، عصمت

يا خطاناپذيري كتاب مقدس است، و بر همين اساس معتقدند، همه آنچه در كتاب مقدس آمده است، كلمه به كلمه، به همان صورتي كه در اين كتاب آمده و بدون هيچ تأويلي محقق خواهد شد. در قسمت اول اين مقاله پس از بررسي اصلي ادعاي مسيحيان صهيونيست در مورد عصمت كتاب مقدس به نقد اين ادعا پرداخته و گفته شد كه كتابي كه به طريق وحي نازل مي شود و ادعاي عصمت آن از خطا و اشتباه مي رود بايد داراي دو شرط باشد. دلايل صحت سند كتاب و دلايل صحت متن آن و اين دو شرط هم، جز در قرآن در كتاب ديگري وجود ندارد. پس عصمت كتاب مقدس امري بي دليل است. دلايل صحت سند در قسمت پيشين بررسي شد و در اين قسمت به بررسي دلايل صحت متن مي پردازيم. 2. دلايل صحت متن

مهم ترين دلايل صحت و سلامت متن عبارتنداز: 1. سلامت متن از افتراء و تهمت هايي كه بر خدا و رسول خدا بسته شده است؛

2. سلامت متون كتاب از تناقض (اختلاف ها و اشتباه ها)؛

3. در برداشتن موارد غيبي. هر كدام از اين موارد را به طور مفصل تبيين مي كنيم: 1_2. سلامت متن از افتراء و تهمت بر خدا و رسول: كتاب مقدس پر از تهمت هايي است كه بر خدا و رسول او زده شده است. اين خود مي تواند دليل تحريف آن باشد، بعضي از متوني كه در عهد قديم و جديد آمده، خداوند و انبياي او را به صفاتي كه در شأن آنها نيست توصيف مي كنند. آنچه كه در سفر پيدايش آمده است مي تواند مؤيد حرف ما در آنچه كه به خدا نسبت داده اند و البته لايق

شأن خداوندي نيست، باشد:

خداوند در روز هفتم از آنچه ساخته بود فارغ شد و آرام گرفت. پس خداوند روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقديس نمود؛ زيرا كه در آن روز بعد از اتمام كارش استراحت نموده و آرام گرفت.1 چگونه مي توان خستگي را به خداوند نسبت داد؟! آيا كسي كه خسته شود مي تواند استحقاق مقام خدايي را داشته باشد؟ اما آنچه حقيقت است در « قرآن كريم» آمده است. و لقد خلقنا السّماوات والأرض و ما بينهما في ستّة أيّام و ما مسّنا من لغوب.2

و در حقيقت، آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است در شش هنگام آفريديم و احساس خستگي نكرديم. در همين سفر پيدايش نسبت به انبيا نيز تهمت هايي روا داشته اند:

و لوط از صوغر خارج شد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد؛ زيرا ترسيد كه در صوغر بماند پس با دو دختر خود در غاري ساكن شد. دختر بزرگ به دختر كوچك گفت: پدر ما پير شده و مردي بر روي زمين نيست كه بر حسب عادت كلي جهان بتواند با ما نزديكي كند. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم تا نسلي از پدر خود نكاهيم پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده و با پدر خويش هم خواب شد و او از خوابيدن و برخواستن وي آگاه نشد.3 اين چنين كتاب مقدس لوط نبي را به زنا با دختران خود محكوم مي كند. اينها دروغي بيش نيست.

آيا با وجود اين مطالب خرافي و دروغين باز هم كتاب مقدس معصوم از خطا و

اشتباه است.

2_2. سلامت كتاب از تناقض (اختلاف ها و اشتباه ها): كتابي كه ادعاي عصمت آن مي رود ممكن نيست كه احكامش با هم تناقض داشته باشند، مطالبش با هم اختلاف ندارند و اشتباهي در آن مشاهده نمي شود. كتابي كه در دست اهل كتاب است پر است از اين اشتباه ها، اختلاف ها و... . در كتاب إظهار الحق آمده است:

نويسنده مي گويد: هر كدام از اختلافات و اشتباهات به مواردي تقسيم مي شوند. اختلافاتي كه بين دو سفر است يا دو صحاح در يك سفر، و گاهي اين اختلافات ميان دو فقره در يك صحاح است يا در يك فقره ميان دو نسخه، يا بين دو ترجمه با دو زبان مختلف و... و طريق شناخت اختلافات، مقابله بين اسفار و صحاح ها و ميان ترجمه هاي مختلف و نسخه هاي متفاوت است. اغلب اختلافات به الفاظ برمي گردد و اما اشتباهات، آنچه كه اشتباهي در آن رخ مي دهد به خود فقره و معناي آن برمي گردد، شناخت اشتباهات به وسيله تناقض آنها با واقعيت يا عرف يا تاريخ يا عقل يا اقوال محققين يا با آنچه كه در دين بديهي است امكان مي يابد.4 در اينجا به برخي از اختلافاتي كه در كتاب مقدس وجود دارد اشاره مي كنيم. آنها بر سه نوعند:

الف) تناقض در يك خبر و موضوع آن؛

ب) تناقض در يك خبر و در دو موضوع؛

ج) تناقض در حكم تكليفي. الف) تناقض در يك خبر و موضوع آن: براي مثال در انجيل متّي آمده است:

اين دوازده نفر را عيسي(ع) فرستاده و به آنها وصيت كرده و گفت: از راه امت ها نرويد و در شهري از سامريان داخل مشويد. بلكه نزد گوسفندان گم شده اسراييل برويد.5 و در

پايان انجيل متّي آمده است:

پس عيسي پيش آمده به ايشان خطاب كرده و گفت: تمامي قدرت آسمان و زمين به من داده شده است، پس برويد و همه امت ها را شاگرد سازيد و ايشان را با اسم رب و ابن و روح القدس تعميد دهيد.6 دكتر عبداللَّه در توضيح اين دو متن مي نويسد:

متن اول به دعوتي خصوصي تصريح مي كند _ كه صحيح همان است _ اما در متن دوم دعوتي عمومي دارد. اين دو متن در يك انجيل آمده اند.7 اين است تناقض در يك خبر و موضوع آن. چگونه اين كتاب را متصف به عصمت مي كنند در حالي كه چنين تناقضاتي در آن وجود دارد. ب) تناقض در يك خبر و در دو موضوع: آنچه كه در انجيل متّي و لوقا در مورد نسب نامه حضرت مسيح آمده است با هم تناقض دارند. درا نجيل متي در صحاح اول آمده است:

كتاب نسب نامه عيسي مسيح بن داوود بن ابراهيم.8 و اما در انجيل لوقا آمده است:

عيسي آن هنگام كه شروع كرد قريب به سي ساله بود و حسب گمان مردم پسر يوسف بن هالي بن متاثيا بن لاوي بن ملكي بن ينا بن يوسف بن متاثيا بن عاموس بن ناحوم بن حسلي بن نجاي بن مآث بن متاثيا بن شمعي بن يوسف بن يهودا بن يوحنا بن ريسا بن زربابل بن شالتيئيل بن نيري بن ملكي بن آدي بن قضم... بن يهودا بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم.9 اختلاف دو انجيل در نسب نامه حضرت عيسي كاملاً واضح و روشن است.

در عهد قديم نيز تناقض هاي زيادي مشاهده مي شود براي مثال در «سفر لاويان» آمده است:

اگر برادرت نزد

تو فقير شده و خود را به تو بفروشد او را مثل غلام خود مدار. مثل مزدور و مهمان نزد تو باشد و تا سال يوبيل نزد تو خدمت نمايد.10 و در همين سفر آمده است:

ايشان را تا ابد مملوك سازيد.11 و در سفر تثنيه آمده است:

اگر مرد يا زن عبراني از برادرانت به تو فروخته شود. او تو را شش سال خدمت نمايد. پس در سال هفتم او را نزد خود آزاد كرده، رها كن.12 اين ها تناقضاتي است كه در عهد قديم مشاهده مي شود. اگر كتاب مقدس كتابي از طرف خداوند بود، اخبار آن با هم تناقضي نداشت. ج) تناقض در حكم تكليفي: در احكام تكليفي نيز تناقض هايي در كتاب مقدس ديده مي شود. براي مثال برخي از متون كتاب مقدس به حرمت خمر و اجتناب از نوشيدن آن امر كرده و برخي ديگر آن را نعمت خدا و منّتي از طرف او مي دانند.

از متوني كه در مورد تحريم خمر آمده است:

شراب مسخره كننده است و مسكرات عربده مي آورد و هر كه با آن فريفته شود حكيم نيست.13 همچنين آمده است:

زنا، شراب و شيره دل ايشان را مي ربايد.14 و متوني كه آن را حلال مي شمارد:

تو را دوست داشته بركت خواهد داد و خواهد افزود و ميوه بطن تو و ميوه زمين تو را و شراب و روغن تو را و... دوست دارد.15 در سفر جامعه آمده است:

شرابت را با قلبي پاك بنوش.16 و در متّي:

پسر انسان كه مي خورد و مي نوشد مي آيد و مي گويند اينك مردي پرخور و ميگسار آمد.17 اين هم تناقض در حكم تكليفي، آيا كتاب مقدس معصوم از خطا و اشتباه است؟ اشتباهات

در

كتاب مقدس اشتباهات بسياري وجود دارد. علامه رحمةالله هندي برخي از آنها را در كتابش آورده است.

در آيه هفده از باب دوم سفر پيدايش آمده است: »اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخوري؛ زيرا روزي كه از آن خوردي هر آينه خواهي مرد«. و اين اشتباه است، چرا كه حضرت آدم(ع) از آن خورد و نه تنها در آن روز نمرد بلكه بيش از نود سال زندگي كرد.18 و از جمله اشتباهات در عهد جديد:

در باب بيست و شش از انجيل متّي كه عيسي(ع) به يهود مي گويد: بعد از اين پسر انسان را خواهيد ديد كه بر دست راست قوّت نشسته بر ابرهاي آسمان مي آيد.19 و اين يك اشتباه است چرا كه يهود هنوز ننشسته است و بر ابرهاي آسمان نيامده است.20 كتاب مقدسي كه بنيادگرايان ادعاي عصمت آن را دارند پر است از اختلافات و اشتباهاتي كه نمونه هايي از آن ذكر شد، چگونه كتاب مقدس را كتابي بدون اشتباه و خطا مي دانند؟! اما تنها كتابي كه در آن اشتباه و يا اختلافي وجود ندارد كتاب « قرآن كريم» است. خداوند بزرگ مي فرمايد:

أفلا يتدبّرون القرآن ولو كان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً.21 آيا در معاني قرآن نمي انديشيد؟ اگر از جانب غير خدا بود قطعاً در آن اختلافات بسياري مي يافتند. 3. دربرداشتن موارد غيبي

مطالب مشتمل بر موارد غيبي يك كتاب نشان از سلامت متن آن است. اگر كتابي معصوم از خطا و اشتباه باشد به ناچار بايد محتوي موارد غيبي باشد. مانند ايمان به روز جزا و ايمان به صفات و اسماء خداوندي، عقل به تنهايي قادر به درك همه يا برخي

از آنها نيست، پس هر كتابي كه شامل اينگونه مباحث شد (مثل قرآن كريم) صادق و حقيقي است. البته منظور ما كتابي است كه شامل متوني مشتمل بر صفات و اسماء خداوندي بوده يا هر چيزي كه از ملائكه، بهشت و جهنم، روز حساب و... بحث كرده باشد نه همه كتاب ها. بايد بدانيد كه عقل از درك مغيبات عاجز است و هيچ راهي براي درك آنها جز طريق وحي صادق از خداوندي آگاه نيست. پس آمدن برخي از مغيبات همچنانكه در قرآن نيز آمده است دليلي است بر اينكه اين متن وحي صادقي است كه امكان دستيابي به آن از غير طريق وحي وجود ندارد. خداوند مي فرمايد:

عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحداً إلاّ من ارتضي من رسول فانّه يسلك من بين يديه و من خلفه رصداً ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربّهم و أحاط بما لديهم و أحصي كلّ شي ء عدداً.22 داناي نهان است و كسي را بر غيب خود آگاه نمي كند، جز پيامبري را كه از او خشنود باشد، كه در اين صورت براي او از پيش رو و از پشت سرش نگاهباناني برخواهد گماشت تا معلوم بدارد كه پيامهاي پروردگار خود را رسانيده اند و خدا بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزي را به عدد شمار كرده است. خلاصه كلام:

هر دو شرطي كه درباره آنها به طور مفصل بحث كرديم يعني دلايل صحت سند و دلايل سلامت متن فقط و فقط در قرآن كريم وجود دارد و كتاب مقدس فاقد آن است. پس چگونه اين بنيادگرايان مدعي عصمت حرف به حرف كتاب مقدس هستند؟ تفسير حرف به حرف كتاب مقدس

بنيادگرايان بر

اين باورند كه بايد حرف به حرف كتاب مقدس را تفسير كرد و از هر نوع تأويل به رأيي اجتناب نمود. براي رد اين نظريه مي گوييم: اي مسيحيان بنيادگرا! شما كه هميشه دم از تفسير حرف به حرف كتاب مقدس مي زنيد پس به چه دليل كتاب مقدس را تأويل و تفسير مي كنيد و آنهم تأويلات و تفسيراتي كه مبنايش اميال و گرايش هاي نفسانيتان است و با اين عمل سخن خود را نقض مي كنيد، براي مثال در سفر حزقيال تفسير واژه «يأجوج و مأجوج» را «روسيه» مي دانيد كه خداوند در نبرد «آرماگدون» آن را نابود خواهد كرد، و از طرفي همين واژه را در سفر رؤيا به گونه اي ديگر تفسير مي نماييد: ... تا بيرون رود و امت هايي را كه در چهار زاويه جهانند يعني يأجوج و مأجوج را گمراه كند و ايشان را به خاطر جنگ گردهم آورد و مقدار ايشان چون ريگ درياست.23 شما در اين آيه يأجوج و مأجوج را كشور روسيه نمي دانيد بلكه آن را استعاره اي از توصيف جنگ آخرالزمان به شمار مي آوريد كه در حقيقت وجود خارجي ندارد. اي پيروان مذهب عصمت حرف به حرف كتاب مقدس چرا به اين استعارات و تأويلات پناه مي بريد!

نمونه اي ديگر اينكه شما آرماگدون را نبردي در پايان تاريخ جهان مي دانيد اما در تفسيرات خود آن را اسم مكاني به شمار مي آوريد. مؤيد حرف ما جمله اي است كه در سفر رؤيا آمده است:

پس آنها را در مكاني به نام آرماگدون جمع كرد.24 بالاخره آيا آرماگدون نام مكاني است و يا نام نبردي، شما در عمل حرف هايتان را زير پا مي گذاريد، اين دليل بي پايه بودن تفسيرها و پيروي از

هوا و هوسهاست. اعتقاد بنيادگرايان به تقدّس شخص

بنيادگرايان مسيحي علاوه بر اينكه معتقد به تقديس متون هستند اشخاص را نيز مقدس مي دارند، دليل تقدس متون، عصمت حرف به حرف آنها از هرگونه اشتباه، خطا، نقص و عيب است. پس آنها حق هستند و هر چه مخالف آنهاست باطل. قبلاً در اين مورد مباحثي داشته ايم و بر ما لازم است تا در مورد دوم (تقديس اشخاص) بحث؛ كنيم چرا كه اين بنيادگرايان جايگاه افراد را جايگاه رفيعي مي دانند و معتقدند كه كلام آنها از متون كتاب مقدس هم برتر است. اما آنچه كه از آنها صادر مي شود مبتني بر اميال و گرايش هاي نفساني است.

به اين بنيادگرايان مي گوييم: اگر ادعاي عصمت بزرگانتان را مي كنيد و معتقد به مقام والاي آنها هستيد بلكه گفتار آنها را بر متون كتاب مقدس ترجيح مي دهيد، پس به چه دليل در يك مسئله اقوال آنها مختلف است و در كلامشان تناقض و تفسيرات مختلفي مشاهده مي شود. اگر كلام آنها را معصوم از خطا و اشتباه مي دانيد ممكن نيست كه در گفتار يكي از آنها تناقض وجود داشته باشد؛ چرا كه در هنگام تناقض دو قول، بايد صحّت يكي را قبول كرد و به بطلان ديگري حكم داد. در اينصورت هيچكدام از آن دو قول، معصوم نخواهد بود. به بنيادگراياني كه معتقد به عصمت كتاب و بزرگانشان هستند مي گوييم: چرا در مهم ترين عقيده تان يعني عقيده هزاره اختلاف نظرات زيادي وجود دارد. مگر برخي از شما نمي گوييد كه مسيح(ع) پس از اينكه به حساب مؤمنان جهان رسيد به مدت هزار سال به زمين باز خواهد گشت پس به ناگزير بايد زمينه اجتماعي و سياسي

را براي بازگشت مسيح آماده كنيم.

و مگر عده اي ديگر از شما نمي گوييد كه مسيح(ع) به زمين باز خواهد گشت تا به تنهايي به مدت هزار سال بر اهل زمين حكمراني كند. در مقام مقايسه، سخن كداميك از علماي شما را بپذيريم. آيا هنوز معتقد به عصمت كتاب و گفتار علمايتان هستيد. قرآن كريم كتابي است كه به حضرت محمد(ص) وحي شده و از هرگونه خطا و اشتباهي به دور است. تحريف نشده است و در آن اختلافات و يا اشتباهاتي وجود ندارد. تنها رسول الله(ص) است كه فرد معصومي به شمار مي رود،25 وي كلام خداوند را به مردم ابلاغ مي كرد و در كارش از هوي و هوس پيروي نكرد:

و ما ينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي.26 و از سر هوس سخن نمي گويد اين سخن چيزي جز وحي كه وحي مي شود نيست.

امام ابن كثير (م 774 ق.) در تفسير اين دو آيه مي نويسد:

كلامي مغرضانه و از روي هوا و هوس نگفت و كلام خداوند را بي كم و كاست به مردم ابلاغ كرد.27 به همين دليل اطاعت و پيروي از او لازم است. خداوند مي فرمايد:

و ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا و اتقوا الله إنّ اللَّه شديد العقاب.28

و آنچه را به شما داد، بگيريد و از آنچه شما را بازداشت باز ايستيد و از خدا پروا بداريد كه خدا سخت كيفر است. كلام رسول الله(ص) از طرف خداوند بزرگ مرتبه است. مي فرمايد:

يا أيّها الرّسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس إن الله لا يهدي القوم الكافرين.29

اي پيامبر! آنچه از پروردگارت به سوي تو نازل

شده ابلاغ كن و اگر نكني پيامش را نرسانده اي و خدا تو را از گزند مردم نگاه مي دارد، آري خدا گروه كافران را هدايت نمي كند. و مي فرمايد:

و أنزلنا اليك الذّكر تبيّن للناس ما نزل إليهم و لعلّهم يتفكّرون.30 و اين قرآن را به سوي تو فرود آورديم تا براي مردم آنچه را كه براي ايشان نازل شده است توضيح دهي و اميد كه آنها بيانديشند. و رسول الله داناترين مردم به منظور خداوند است، خداوند مراد خود را به رسول اللَّه مي فهماند و بيان مي كند:

ثمّ إنّ علينا بيانه.31

و سپس تبيين آن بر ما لازم است. نتيجه گيري:

از آنچه گفته شد نتيجه مي گيريم كه: 1. ادعاي عصمت كتاب مقدس از خطا و اشتباه توسط مسيحيان بنيادگرا يك ادعاي بي پايه است كه سندي بر صحت آن وجود ندارد، كتاب مقدس داراي دو شرط دلايل صحت سند و دلايل سلامت متن نيست. در نتيجه عصمت آن ثابت نشده و قداستش از بين مي رود. 2. ادعاي تفسير حرف به حرف كتاب مقدس نيز ادعاي دروغيني است. اين امر با آنچه كه ذكر كرديم واضح مي شود. آنها رو به تفسير كتاب مقدس آورده اند و در تفسيرات خود تأويلات و استعاره هاي بسياري را به كار برده اند كه باعث تناقض در كلامشان شده است. 3. ادعاي تقديس اشخاص و اينكه كلامشان از خطا و اشتباه به دور است نيز باطل است. بزرگ ترين دليل بر بطلان ادعاي آنها اين است كه بر يك نظر يا يك متن اتفاق نظر پيدا نكرده اند. پس با مباحثي كه به طور مشروح آورده شد نتيجه آن است كه كتاب مقدس تحريف شده و نمي توان عصمت از خطا و اشتباه را به

آن نسبت داد. ماهنامه موعود شماره 54 پي نوشت ها:

1. سفر پيدايش 3-2/2.

2. سوره ق(50) آيه 38.

3. سفر پيدايش 34-30/19.

4. اظهار الحق، رحمةالله هندي، تحقيق دكتر محمد احمد ملكاوي، دارالحرمين، قاهره، 1413ه ، ص168.

5. متي 6-5/10.

6. متي 17/28.

7. مدخل لدراسة الاديان، ص114.

8. متي 1/1.

9. لوقا 25-23-3.

10. لاويان 40-39/25.

11. لاويان 46/25.

12. تثنيه 12/15.

13. امثال سليمان نبي 1/20.

14. هوشع 11/4.

15. تثنيه 13/7.

16. جامعه 7/6.

17. متي 19/11.

18. اظهار الحق، ص226.

19. پيدايش 64/26.

20. اظهارالحق، ص346.

21. سوره نسا(4)، آيه 82.

22. سوره جن(72)، آيات 26 تا 28.

23. سفر رؤيا 8/20.

24. همان، 16/16.

25. اين مطلب براساس اعتقاد اهل سنت كه تنها پيامبراكرم(ص) را معصوم مي دانند بيان شده است وگرنه به اعتقاد شيعه افزون بر پيامبر(ص)، حضرت زهرا(س) و دوازده امام نيز از مقام عصمت برخوردارند.

26. سوره نجم (53)، آيات 3و4.

27. تفسير القرآن العظيم، ابن كثير، مكتبة التوفيقيه، قاهره، ص339 و 340.

28. سوره حشر(59)، آيه 7.

29. سوره مائده(5)، آيه 67.

30. سوره نحل(16)، آيه 44.

31. سورة قيامت (75)، آية 19.

عصمت صديقه كبري فاطمه زهرا (س)

متعصب ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:

فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني

فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است.

و ما كان المؤمنون لينفروا كافّة فلولا نفر من كلّ فرقة منهم طائفة ليتفقّهوا في الدّين ولينذروا قومهم إذا رجعوا إليهم لعلّهم يحذرون.1

نبايد مؤمنان همگي بيرون رفته و رسول را تنها بگذارند بلكه چرا از هر طائفه اي گروهي براي جنگ و گروهي نزد رسول براي آموختن علم

مهيا نباشند؟ تا آن علمي كه آموخته اند به قوم خود بياموزند كه قومشان هم شايد خداترس شده و از نافرماني حذر كنند. صاحب معالم(ره) فقه را اينگونه تعريف مي كند: «علم به احكام شرعي فرعي به وسيلة ادّلة تفصيلي آنها». اما اين تعريف، تعريف جامعي نيست، چرا كه قرآن و سنّت قطعي، فقه را در اين چارچوب منحصر نكرده اند، اين يك بحثي است بسيار مهم و جدي كه نياز به تحقيقات زيادي در مباحث اجتهاد و تقليد به شكلي ويژه دارد، و همچنين در مباحث ولايت فقيه، امر به معروف و نهي از منكر، وجوب تعليم جاهل و ارشاد او، حجيت خبر و حجيت فتوي. امّا كلمة «لولا» در آيه، حرف تحضيض است؛ يعني تشويق به فقه و درك دين. تفقه در دين، فقط تفقه در احكام طهارت نيست، طهارت بخش كوچكي از دين است، برخي از يك شي، تمام آن شي نيست. فقهي كه هم اكنون معروف است به چهار قسمت تقسيم مي شود؛ ايقاعات، عقود، احكام و عبادات، هركدام از اينها قسمت كوچكي از فقه است، حوزة فقه بسيار وسيع تر از آنهاست. از ديدگاه امام صادق(ع) فقيه، فقط كسي كه علم اصول فقه و مباني اصول را از مباحث وضع الفاظ تا آخر مبحث تعادل و تراجيح مي خواند نيست، كسي كه علم فقه را از بحث طهارت تا احكام عاقله مي خواند نيست، خداوند متعال مي فرمايد: «ليتفقّهوا في الدين و لينذروا قومهم» يعني فقيه كسي است كه مردم را از تمام دين انذار مي كند، پس فقيه بايد تمام دين را درك كرده باشد. براي كساني مثل شما كه در اين راه قدم برداشته بايد اين جمله

كاملاً واضح باشد، فقيهي كه بخشي از فقه را درك كند و به همان اكتفا كند همانند بنّايي است كه ساختمانش را نصف و نيمه رها كرده است. چنين فقيهي امكان ندارد مشكلات ديني مردم را حل كند. مراد خداوند از «كساني كه در دين تفقه كنند»، فقيهاني است كه برگزيدة قومشان هستند، كساني كه صلاحيت تفقه در دين و انذار را داشته باشند تا اينكه بتوانند مشكلات ديني مردم را حل كنند. در «ليتفقّهوا في الدين ...» مراد كدام دين است؟ همان ديني كه حضرت ابراهيم و يعقوب به آن سفارش كردند:

و وصّي بها إبراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ إنّ الله اصطفي لكم الدّين فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون.2

ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود راجع به تسليم بودن در فرمان خدا سفارش و توصيه نمودند. اي فرزندان! خدا شما را به آيين پاك برگزيد، پيوسته از آن پيروي كنيد و تا پاي جان سپردن الاّ تسليم رضاي خدا نباشيد. و همان ديني كه خداوند تعالي مي فرمايد:

إنّ الدّين عند الله الاسلام و ما اختلف الّذين أوتوا الكتاب إلّامن بعد ماجاءهم العلم بغياً بينهم و من يكفر بآيات الله فإنّ الله سريع الحساب.3

همانا دين پسنديده نزد خدا آئين اسلام است و اهل كتاب در آن راه مخالفت نپيمودند مگر پس از آنكه به حقانيت آن آگاه شدند و اين خلاف را از راه رشك و حسد در ميان آوردند و هركس به آيات خداوند كافر شود بترسد كه محاسبه خدا زود خواهد بود.

پس منظور از تفقّه مطلوب، تفقه در اسلام است. كه لازمه اش وجود فقيهي مطلوب است كه در اين آيه كريمه به صفات

آن اشاره شده است، آن فقيه همان اكسير اعظم است. به عنوان مثال در احكام فقهي آمده است كه: «ملعون است كسي كه نمازش را به تأخير بياندازد تا اينكه ستارگان ظاهر شوند» و همچنين داريم كه «ملعون است كسي كه رياست را دوست داشته باشد». چرا اولين حديث را حكمي فقهي مي دانيم و دومين حديث را نه؟ از طرفي علاوه بر اينكه بحث مي كنيم كه معناي «لعن» چيست؟ آيا دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟ موضوع و محمولش چيست؟ بايد بحث كنيم كه چرا كسي كه رياست را دوست دارد لعن مي شود، دوست داشتن رياست به چه معناست، آيا لعن در اينجا لعن تمحيضي است يا تحريمي؟ اينها مسائل مهمي است كه الحمدلله شما در سطحي از علوم هستيد كه با آنها آشناييد. يا اينكه مبحث وجوب «تولّي» و «تبّري». كه در آنجا از اين بحث مي شود كه آيا بر ما واجب است تا از هركسي كه ولي خدا و حجّت خدا را به غضب در مي آورد برائت جوييم، آيا اين فقه است يا نه؟ آيا برائت واجب است يا نه؟ اگر واجب است كدام موضوع است و كدام محمول؟ نسبت بين اين دو فرض چيست؟ يا اينكه آيا واجب است كه تبّري و تولّي در هر سطحي مساوي با هم باشند. تا زماني كه اين مسائل در دين وجود دارد ناچاريم كه در آنها تفقه كنيم، و با اين تفقه است كه مشمول اين بخش از آيه مي شويم كه «ليتفقهوا في الدين» و پس از تفقه، انذار مردم و «لينذروا قومهم».

مقام صديقه كبري فاطمه زهرا(س) مقام بسيار بزرگي است، ايشان بر گردن مسلمانان

حق بزرگي دارند، ولي متأسفانه آنگونه كه مستحق است اين حق را ادا نكرده ايم، از آن مي ترسم كه محكمه اي در دنيا كه قاضي آن حضرت صاحب الزمان، ارواحنا له الفداء، و يا در آخرت كه قاضي آن خداوند تبارك و تعالي باشد تشكيل شود و ما را مورد سؤال قرار دهند كه آيا براي اداي حقتان نسبت به حضرت فاطمه زهرا(س) كاري انجام داده ايد؟ حتي به مقدار اعتراف يك فقيه سني؟ مي ترسم كه آن زمان جوابي نداشته باشيم. بايد آنچه را كه صحيح بخاري دربارة حقوق حضرت فاطمه(س) آورده است را ببينيم و لو غير عامدانه؟ متعصب ترين و نقادترين فقهاي اهل سنّت، بخاري را صحيح و معتبر مي دانند، در اين كتاب از ابي وليد از ابن عيينه، از عمرو بن دينار، از ابن ابي مليكه از موربن مخرمه روايت شده است كه رسول الله(ص) فرمود:

فاطمة بضعة منّي، من اغضبها فقد أغضبني

فاطمه(س) پارة تن من است، هر آنكس او را غضبناك كند مرا خشمگين كرده است. مي خواهيم در مورد اين حديث بحث و بررسي كنيم، حديثي كه يك فقيه سني آن را روايت مي كند و در ميان فقهاي اهل سنّت، سند اين حديث صحيح و از درجة بالايي برخوردار است، چرا كه بخاري _ كسي كه در صحت احاديث بسيار محتاط است _ آن را از امام جعفر صادق(ع) نقل كرده است و از طرفي ذهبي _ كه از نقادترين افراد نسبت به احاديث است _ اين حديث را صحيح و معتبر دانسته و آن را به گونه اي ديگر روايت مي كند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.4

همان خداوند با خوشنودي فاطمه خشنود و با ناراحتي

فاطمه ناراحت مي شود. پس در نزد آنها اين حديث از لحاظ سند در حد قطعي الصدور از پيامبر اكرم(ص) نقل شده است. ما حديث بخاري را مفّسر و مؤيدي برحديث ذهبي مي دانيم. حال مي گوييم اين حديث بر چه چيزي دلالت مي كند؟ خشنودي و غضب در انواع مردم از كجا ناشي مي شود؟ حيات نباتات به دو عامل بستگي دارد؛ عامل اول قوت جذب و عامل دوم قوت دفع است، اين دو قوت در حيات حيوان به صورت دو قوة خشنودي و خشم ظاهر مي شود، كه هر دو ناشي از طبع و غريزه اند، امّا در حيات انساني چه؟ معناي حيات انساني آن است كه هريك از ما به درجة انسانيتي برسد كه ركن و پشتيبان وجودش، عقلش باشد، «دعامة الإنسان عقله»5 اينجاست كه عقل منشأ تمام خشنودي ها و خشم ها در وجود انسان مي گردد، امّا قبل از آن، منشأ آن دو طبع و غريزه بود. آيا من به مرحلة انسانيتي كه منشأ خشنودي و خشمش، عقل است رسيده ام؟ مي گويم: هرگز، اصلاً، هر عاقلي در اولين درجات تعقلش بايد بداند كه به درجة انسانف عاقل نرسيده است، اين اعتراف خيلي مهم است. آيا ما تاكنون نفهميده ايم كه محك انسانيت مان و ميزان آن چيست و به چه مقدار است؟ خوشحالي و خشم ما به خاطر حاجات بدني ما است، هركدام از ما در وجود خود بنگرد، هنگامي كه شخصي كه به او اطمينان و اعتقاد دارد او را ترك كند، آيا ناراحت مي شود يا نه؟ اين ناراحتي خود يك گناه است، به درجة انسانيت نرسيده است، هيچ كدام از ما به درجة انسانيت نرسيده است مگر اينكه منشأ خشم و خشنودي

او عقلاني باشد نه غريزي.

پس هرگاه در زندگي مان، منشأ خشنودي و خشم مان را، حتي براي يك بار از عقل ديديم، آن موقع است كه براي يك بار انسان شده ايم، امّا اگر خشنودي و غضبمان ناشي از بطن و فرج بود مطمئناً از حيوانات خواهيم بود ولي در شكل انسان. امّا انسان عقلاني كسي است كه براي هميشه با خشنودي عقل، خشنود مي شود و با خشم عقل، خشمگين مي گردد. پس اگر كسي را در روي كرة زمين پيدا كرديد كه به اين درجه از شخصيت رسيده بود مرا خبر كنيد تا پيش او بروم و نه تنها دستش را ببوسم، بلكه گرد وغبار گام هايش را نيز ببوسم. بالاتر از اين مرتبه مقامي است كه ممكن است انسان به آنجا برسد، و آن زماني است كه ارادة انسان، در ارادة خداوند تبارك و تعالي فاني گردد، ديگر او اراده اي ندارد و ارادة او عين ارادة خداست. و اين همان درجه اي است كه تمام كارهايش «يرضي لرضا الله و يغضب لغضب ربّه» مي شود. يعني اگر فرزندش را كشتند، خشم او به خاطرخشم پروردگار است نه خشم نفسش و اگر فرزندش را زنده كردند به خاطر رضاي خداوند خشنود مي گردد، نه رضاي نفسش، تصور اين درجه بسيار مشكل است چه رسد به تحقق اين امر! اين همان مقام عصمت خاتم الانبياء(ص) است. عصمت آن مخلوقي كه نظيرش در ميان تمام مخلوقات وجود ندارد، كسي كه حب و بغضش در حب و بغض خداوند فاني شده است. چيزي را دوست نمي دارد مگر اينكه خداوند آن را دوست بدارد و از چيزي خشمگين نمي شود مگر اينكه خداوند را از آن چيز خشمگين ببيند.

و اين همان بشري است كه به مقام «و ماينطق عن الهوي إن هو إلاّ وحي يوحي»6 رسيده است. و اين همان درجه اي است كه از آن به عصمت خاتميه تعبير مي شود، عصمتي كه غير از عصمت ابراهيميه است، عصمت ابراهيميه نيز با عصمت يونسيه متفاوت است.

عصمت حضرت يونس(ع) هم عصمت است اما: وذا النّون إذ ذهب مغاضباً فظنّ أن لن نقدر عليه فنادي في الظّلمات أن لا إله إلا أنت سبحانك إنّي كنت من الظّالمين.7

و ياد آر حال يونس را هنگامي كه از ميان قوم خود غضبناك بيرون رفت و چنين پنداشت كه ما هرگز او را در مضيقه و سختي نمي افكنيم آنگاه در آن ظلمت ها فرياد كرد كه الهي، خدايي به جز ذات يكتاي تو نيست تو از شرك و شريك پاك و منزهي و من از ستمكارانم. او پيامبر خدا و معصوم است . اما خودش را محتاج مي بيند كه به مقامي بالاتر برسد «سبحانك إنّي كنت من الظّالمين». كه آن حضرت، قبل از آنكه وارد شكم ماهي شود به آن مقام نرسيده بود.

همچنين يوسف(ع) نيز پيامبر خدا و معصوم است. و برهاني كه خداوند به او نشان داد، همان عصمتش بود:

و لقد همّت به وهمّ بها لولا أن رأي برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السّوء و الفحشاء إنّه من عبادنا المخلصين.8

آن زن باز اصرار كرد و اگر لطف خاص خدا وبرهان روشن حق نگهبان يوسف نبود او هم به ميل طبيعي اهتمام مي كرد اينچنين عمل زشت و فحشا را از او دور كرديم كه همانا او از بندگان معصوم ماست.

اما ايشان در يك درجه عصمت داشتند كه:

و قال للّذي ظنّ أنّه ناج

منهما اذكرني عند ربّك فأنساه الشّيطان ذكر ربّه فلبث في السّجن بضع سنين.9

آنگاه يوسف از رفيقي كه او را اهل نجات يافت درخواست كرد كه مرا نزد پادشاه ياد كن در آن حال شيطان ياد خدا را از نظرش ببرد بدين سبب در زندان چند سال محبوس ماند. اما تسليم مطلق نسبت به حب و بغض، خشنودي و غضب خداوند، مقامي خاص است كه اين مقام مخصوص برترين مخلوقات و خاتم پيامبران و آقاي رسولان است، اين مقامي است كه مي توان گفت: اوست كه از خشنودي خدا خشنود و از غضب خدا خشمگين مي شود، و از طرفي ديگر خداوند تبارك و تعالي نيز از خشنودي او خشنود و از غضب او خشمگين مي شود.

آيا بخاري و ذهبي فهميده اند كه چه چيزي را روايت كرده اند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمة و يغضب لغضب فاطمة.

و آيا فهميده اند كه اگر پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «همانا فاطمه(س) با خشنودي خدا خشنود و با غضب خدا غضبناك مي شود». اين كلام دال بر اين مطلب است كه منشأ خشنودي و خشم حضرت فاطمه(س) نفس ايشان نيست بلكه منشأ آن خداوند تبارك و تعالي است. معناي اين همان درجه عصمت كبري است كه رسول الله(ص) دارد. بالاتر از آن، كلام پيامبر اكرم(ص) است كه مي فرمايند:

إنّ الرّب يرضي لرضا فاطمه و يغضب لغضب فاطمة.

همانا خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود و از غضب او غضبناك مي شود. اين به چه معناست كه به درجه اي برسد كه «لام» خشنودي از طرف فاطمه(س) باشد (يعني خداوند از خشنودي فاطمه(س) خشنود شود و اين مقام بالاتر است از اينكه فاطمه(س) از خشنودي خدا خشنود گردد.)

اينجاست كه معناي اين سؤال

فهميده مي شود كه فاطمه(س) را چه كسي مي شناسد، اين فاطمه(س) چه كسي است؟ و در جواب مي گوييم: امام جعفر صادق(ع) كسي است كه مي داند فاطمه كيست، ايشان مي فرمايند:

إنّما سمّيت فاطمة فاطمة لإنّ النّاس فطموا عن معرفتها.10

همانا فاطمه، فاطمه ناميده شد، چرا كه مردم از شناخت ايشان ناتوانند. پس با دليل ثابت كرديم كه از معرفت و درك مقام حضرت فاطمه(س) عاجز هستيم، ما از معرفت آن درجة بالايي كه خداوند متعال رضايش را در رضايت او و غضبش را در غضب او گذارده است عاجز هستيم، عاجز هستيم از معرفت اين مخلوق رباني و حوراي انساني، او كيست؟...

اميرمؤمنان حضرت علي(ع) در شب دفن پيكر مبارك حضرت فاطمه(س) مي فرمايند:

أمّا حزني فسرمد و أمّا ليلي فمسهّد11

حزن و اندوهم هميشگي شد و خواب بر من حرام گشت. بهتر است بدانيم كسي كه اين جمله را بيان مي كند دنيا و آخرت را شناخته و هر دو آن ها را زير پايش گذاشته است! چرا كه اوست كه فاطمه(س) را مي شناسد. ملاحظه كنيد هنگامي كه برجنازة حضرت نماز مي خواند چه مي فرمايد. آنچه براي او در كنار پيكر همسرش اتفاق افتاد، هيچ كجا رخ نداده است، نمي توانيم بيشتر از اين بگوييم. از مصباح الأنوار در بحارالانوار حديثي از ابي عبدالله الحسين(ع) نقل شده است. كه حضرت فرمودند:

إنّ أميرالمؤمنين(ع) غسل فاطمة(س) ثلاثاً و خمساً، و جعل في الغسلة الخامسة الآخرة شيئاً من الكافور، و أشعرها مئزراً سابغا دون الكفن، و كان هو الذي يلي ذلك منها، و هو يقول: أللّهمّ إنّها أمتك، و بنت رسولك، وصفيّك و خيرتك من خلقك، أللهّمّ لقنها حجتّها، و أعظم برهانها، و أعل درجتها، و اجمع بينها و

بين أبيها محمد(ص). فلمّا جنّ الليل غسّلها عليّ، ووضعها علي السرير، و قال للحسن: أدع لي أباذر فدعاه، فحملا إلي المصلّي، فصلّي عليها ثم صلّي ركعتين، و رفع يديه إلي السماء فنادي: هذه بنت نبيك فاطمة ، أخرجتها من الظّلمات إلي النور، فأضاءت الارض ميلا في ميل!12

اميرالمؤمنين(ع)، فاطمه(س) را سه بار و پنج بار غسل دادند، در آخر غسل پنجم مقداري از كافور استفاده كردند و مئزري بر بدن آن حضرت پوشاندند و سپس فرمودند: خدايا، فاطمه از آنف تو و دختر رسول توست، صفي و برگزيدة خلق توست، حجتش را به او نشان ده و مقام او را عالي گردان و بين او و پدرش جمع كن... و آن هنگام كه شب شد، علي(ع) او را غسل داد و بر تختي خوابانيد و رو به حسن كرد و گفت: اباذر را بياور، و او آمد. حضرت فاطمه(س) را به سوي محراب حمل كرد و دوباره دو ركعت نماز به جا آورد، سپس دستانش را به سوي آسمان بلند كرد و فرمود: اين دختر پيامبرت فاطمه است، او را از ظلمات خارج و به سوي نور هدايت فرما. در آن هنگام منطقه اي از زمين نوراني شد. جملة آخر حضرت به چه معناست؟ ملاحظه بفرماييد، اين جمله مجمل بيان شد، ممكن نيست جز براي غيرخدا اين جمله گفته شود، مي فرمايد: خداوندا! فاطمه(س) را از اين دنياي تاريكي ها گرفتي و به سوي نور، نور آسمان ها و زمين فرستادي.

ملاحظه بفرماييد كه خداوند متعال دعاي اميرالمؤمنين را اجابت فرمود. مثل اينكه خداوند به حضرت فرمود: بله، همان گونه كه روح او را از نور پروردگارش خلق كردم او را به

سوي نور فرستادم. و هنوز سخنان حضرت امير(ع) تمام نشده بود كه خداوند او را تصديق نمود و نقطة نوري از بدن طاهر حضرت فاطمه(س) قسمتي از زمين را نوراني كرد.

اين چه معنايي مي دهد؟ به اين معناست كه «إنّالله و إنّا إليه راجعون» براي همه است، ولي فاطمه(س) به نور خدا پيوست، نوري كه از آن خلق شده بود. اين مقام فاطمه است... روحش به نور خداوندي پيوست و اينگونه آن جهان از بدن طاهري كه از عالم ظلماني به عالم روحاني شتافت استقبال نمود.

اين فاطمه است كه به آن مقام رسيد. كه «إنّ الربّ ليغضب لغضب فاطمة و يرضي لرضاها.» بهتر است كه در اينجا به مناسبت اشاره اي كنيم به آنچه كه بخاري در روايت صحيحه اي از عايشه آورده است كه او گفت:

فاطمه(س) دختر رسول الله غضبناك شد و [يكي از صحابه] روي برگرداند، بعد از آن طولي نكشيد كه درگذشت.13

و از ديگري روايت كرده است كه:

حضرت فاطمه(س) به علي(ع) وصيت كرده بود كه او را مخفيانه دفن كند و آنها را از محل دفن او آگاه نسازد. از اين اعترافات مي شود به نتيجه اي رسيد كه دو مقدمه دارد. مقدمة اول همان است كه اهل سنت مي گويند كه إنّ الله ليغضب لغضبها و همچنين مي گويند كه فاطمه(س) از آن صحابه غضبناك شد و از او روي برگرداند و در حالي كه از او غضبناك بود درگذشت پس غضب خدا بر او حلال گشت و مقدمة دوم اين است كه خداوند مي فرمايد:

و من يحلل عليه غضبي فقد هوي.14

و هركس مستوجب خشم من گرديد همانا خوار و هلاك خواهد شد. آيت الاعظمي وحيد خراساني

پي نوشت ها:

?برگرفته از كتاب: الحق المبين في معرفة المعصومين(ع)، اين سخنراني در تاريخ (9 جمادي الاول 1411 برابر با 7/9/1369) ايراد شده است.

1. سورة توبه (9)، آية 122.

2. سورة بقره (2)، آية 132.

3. سورة آل عمران(3)، آية 19.

4. مستدرك الحاكم، جلد 3، ص 154.

5. علل الشرايع، جلد 1، ص 103.

6. از روي هوا و هوس حرفي را نمي زند و هرچه كه مي فرمايد چيزي جز وحي خداوندي كه به او نازل شده نيست. سورة نجم (53) ، آية 3 و 4.

7. سورة انبياء (21)، آية 87.

8. سورة يوسف (12)، آية 24.

9. سورة يوسف (12)، آية 42.

10. تفسير فرات، ص 581.

11. امالي المفيد، ص 281.

12. مقتل حسين خوارزمي، ج1، ص 86 ؛ بحارالأنوار، جلد 43، ص 214.

13. صحيح بخاري، ج 4، ص 41.

14. سورة طه (20)، آية 81.

15. سورة جمعه (62)، آية 5.

شناسنامة گل سرخ

مريم سقلاطوني

تو را آفتاب مي نامم؛

كه آفتاب داغ بي شمار توست

داغ دلتنگي هاي شبانه ات.

تو را گل سرخ مي خوانم

كه گل سرخ، زخم تو را برسينه دارد؛

زخم بي شمار دلتنگي هايت را

تو را ارغوان صدا مي زنم؛

كه ارغوان، شعله هاي اندوه توست؛

اندوهان لحظه هاي بي كسي ات

تو را شقايق مي خوانم

كه شقايق، شناسنامه توست؛

برگ برگ، پاره و زخمي

برگ برگ، سرخ و نيلي

£

نام تو را مي بويم؛

كه تو همان عطر خداوندي كه از روز ازل

در شريان هستي دميده شدي.

نام تو را مي بويم؛

كه تو را خداوند از شاخه زلال نام خودش چيد

و به خاك هديه كرد.

نام تو را مي بويم؛

كه بوي تو، تمام ذرات هستي را عاشق كرده است.

اي گل شكفته از خون!

اي گل زخمي!

اي گل سرخ...!

اي گل پامال شده!

زخم هايت را مي شمارم؛

به مقدار تمام روزهاي روشنت زخم داري

اي نجواي گداخته از اندوه!

اي سايبان فراهم شده از غم!

اي مادرف پدر!

من فرزند آخرالزمان فاطمه ام!

دوره مي افتم

كوچه به كوچه

خانه به خانه

در به در

تا روزي كه بيابم

آن عطر خاك آلود چادر مادر را.

من بي يادگارترينم

از مادري كه هرگز نديدم

اندوه

تمام آن چيزي است كه از مادرم به من به ارث رسيده است.

دوره مي افتم.

شايد اين كوچه

هماني باشد كه در آن، راه را بر مادرم بستند

ديوارهاي اينجا چقدر متورم اند از آن سيلي نابه هنگام!

من تمام جغرافياي اين خاك را زير پا گذاشته ام

و تاريخ را يكسره دوره كرده ام

و آنچه از لابه لاي اوراقش به من رسيد

چيزي نبود

جز پاره هاي سند خونين فدك.

اكنون

من پفر از فريادم

و اعتراض من در صداي باد مي پيچد.

فدك مال من است

مال مادرم

و ولايت،

ارثيه پدري ام،

و ابوتفراب

كه به هر خاكي دست مي زد،

كيميا مي شد

اگر دستانش را نمي بستند!

قرن ها مي گذرد

اما زخم كهنه دل از ياد نمي رود.

مي خواهم بگويم

من فرزند آخرالزمان فاطمه ام(س)

كه به خونخواهي اش

آواره ترينم

من فدك را باز پس مي گيرم

فدك

فقط يك قطعه زمين به نام مادرم نيست

كه بتوان از آن گذشت

فدك، حق آب

و گل فاطمه(س) بر جهان است

كه تكه تكه شد

حرمت خاكي است

بركت يافته از نام فاطمه(س)

كه اگر نبود

كره خاكي

بي هيچ درنگي

برباد مي رفت

و هيچ نمي ماند

جز همان ذرات خاك فروريخته

از لابه لاي انگشتان خوني علي(ع)

نامه اي به امام زمان(ع)

امير اكبرپور به نام آفريدگار ياس هاي سپيد و لطيف و سلام بر بهشتيان در جاده اي به بلنداي تاريخ در انتظارت نشستم و تو اي تك سوار مركب عشق در واهي ديوار دل به سوي توست، در پس كوچه هاي فراق و غربت زار و پريشان به دنبالت مي گردم و عاجزانه ترين نگاه ها را نثارت مي كنم ببين كه ضمير دلم بي تو كوهي از تنهايي است

كجايي اي ترنم زيباي بهاري اي بهانة بارش ابرها، اي صداي خستة زمين به گوش فلك اي بلند سرور، سروستان طاها! چه قدر طولاني است سفرت آن روز كه براي اولين بار رفتي نمي دانستم سفري چنين طولاني در پيش داري شايد آن روز خودت هم نمي دانستي

بيا نگاه كن اطلسي هايم پژمرده شده اند و شب بوها ديگر باز نمي شوند. چقدر سخت است انتظار، اصلاً انتظار چه واژة غريب و تنهايي است انگار كه اين واژه را فقط براي تو آ-فريدند.

هواي قفس سرد و زخمي است بوي درد را مي دهد. بوي شكنجه مي دهد. بوي اسارت را مي دهد. بوي مرگ را مي دهد. قمريان يكي يكي مي ميرند و لحظة لقايت را با خود دفن مي كنند و تو همچنان دوري دورتر از دور، زمين چون كويري تشنه است و در نيايش شبانه تو را مي خواند.

پرستوهاي مهاجر در كوچشان تو را مي خوانند و قمريان در بند، آواز تو را سر مي دهند.

آواز وصالت را، روزها در پي هم مي آيند و مي روند و عمرها

به پايان مي رسند.

پس چرا نمي آيي اي عزيز، اي روشن تر از سپيده چرا نمي آيي اي بهانة دل ..

ابري من! من تو را در قفس غنچه تماشا مي كنم در سكوت دل دريايي رود، در هق هق ابر در ناز گل سرخ به هنگام نسيم .. .

خدايا! اين شب ظلماني كي تمام مي شود و سحر سوار بر مركب نواز نور از دل مي رسد.

بهارا! اي روشن ترين ترانة اميد و اي سبزترين آشناي صميمي

اي اميد اميدواران اي شمس عالم افروز كه با نقاب غيبت به پشت ابرها پنهاني بيا، بيا.

كه ديگر زمين به سختي نفس مي كشد. صداي ناله ات از دور مي آيد، كجايي تو را مي بينم بيا و از خود برايم بگو. از دردي كه در دل داري ساعت ها برايت از غم ايام شكوه كردم ناله كردم و گريستم ساعت ها در مكان بي نام و نشانت پي ات گشتم چه مي شود لحظه اي مهمان دل طوفان زدة من باشي !

بيايي و از داغ هاي نهان در دل بگويي از تاريخ طوفان زدة هستي از سر بريدة حق از غربت و تنهايي آلاله از ياس كبود، از سينة صد چاك شدة شقايق و از شاخة طوبي

به كدامين آغاز پر كشيدن، از دور كه در امواج و تلاطم پي تو مي گردم؟!

اما مي آيي مي دانم كه مي آيي و در جسمي زيبا دلم را چراغاني مي كني و من هم در انتظار آن لحظة سبز به همراه گل سرخ و ياس سپيد مي مانم اي معشوق زيباي من در دام بلا گرفتار شوم و سلامي جز گريه و اشكي جز اندوه ندارم، كجاست، روزي كه چون غزال هاي

شادان جست و خيز داشتم، اما اكنون كاروان عشق رفت و من جا مانده ام.

اي سبز، آن لحظه اي كه نامت را بر زبان مي آورم، هرگز تمام نشود و دور باد آن لحظه اي كه فراموشت كنم و نفرين بر ساعتي كه بي تو بياسايم و اينك نامه ام را بر چريده اي از اطلسي مي نويسم و روي آن تمبري از ياس مي چسبانم و با اشك بر روي چمن پست مي كنم.

و من از امروز تا فردا و فرداها باز هم هر روز روي جاده هاي مه گرفته به انتظار خواهم نشست مي دانم كه روزي تو مي آيي تا آن روز اي سبزترين خاطرة من چشمانم را به احترامت نخواهم بست اينجاست برايم مجالي نمانده است. چشم انتظار تو هستم تا انتها مي نويسم، باز هم نامه اي مي نويسم.

نامه اي به دوست...

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم

دزديده در شمايل خوب تو بنگريم

اي عزيز مصطفي، اي جان حيدر، اي يوسف فاطمه! من كه لايق ديدار شما نيستم، لايق درك شما نيستم، ولي به سر سوداي شما را دارم. دلم وعده وصال به خود داده و من هم به اين وعده دل داده ام كه اگر به اين وعده اعتماد نكنم ديگر اميدي به بقا نخواهم داشت. اصلاً زندگي بدون شوق و آرزوي ديدار يار، بدون شوق و عشق غلامي تو به چه كار مي آيد.

ولي اگر حقيقت اين باشد كه من چند سالي زندگي كنم و بعد بدون هيج كاري بميرم، بي هيچ ديداري، حتي يك لحظه بدون يك لحظه درك حضور. اين زندگي به چه كارم مي آيد جز اينكه بارم را سنگين تر كنم.

پس بيا و معامله اي با من كن. باقي عمرم را با يك لحظه وصال

معاوضه مي كنم! ولي حيف و صد حيف كه اين جان مقداري ندارد و من راهي ندارم جز چشم دوختن به دستان كريم ارباب تا نواله اي را تصدّق كند و من بي نياز شوم.

اي كاش توان رسيدن به شما را داشتم، اي كاش لوح دلم را پاك نگه داشته بودم، اي كاش اين قدر پرده هاي حيا را ندريده بودم، اي كاش اين قدر عملم را، محبتم را، عشقم را مخلوط به غير شما نكرده بودم.

مولاي من، سرور من، دار و ندار من، همه چيز من، همه هستي من، انگيزه و باعث نفس كشيدنم! اگر من عشق واقعي را داشتم بايد با شنيدن نام شما قالب تهي مي كردم از درد فراق.

آقاي من! اين وضعيت من است، اين حال زار من است. آيا اميدي هست؟ آيا شما هنوز به من توجه داريد؟ آيا ديدن من هنوز دلتان را به درد مي آورد؟ كاش مي دانستم.

خدا، خدا، خدا! تو از او بخواه، تو واسطه من شود، از او بخواه يكبار ديگر نظري كند، شايد پسنديد و من را هم براي قرباني شدن انتخاب كرد.

امان اي دل، اي دل، اي دل، اين دل ديگر تسّلا پيدا نمي كند. اي كاش با اين نوشتن ها مي شد كاري كرد. فقط شرح حال است و اميد اين كه او هم نظري بر اين نوشته بيفكند، شايد كه از صفاي همان يك نگاه در را باز كنند و گره از كار فروبسته ما بگشايند. اما تا كه از جانب معشوق نباشد كششي، كوشش حقير پستي چون من به جايي نرسد. او خواست، او مرا ياد كرد، تا من به ياد او افتادم، تا برايش نوشتم و خواندم و گريه

كردم، وگرنه اين دل غافل من كجا و ياد او كجا و اگر من به غايت اين مطلب را درك كنم بايد از شوق به پرواز درآيم.

افسوس و صد افسوس كه عمر و جوانيم را در مستي دوري از او مي گذرانم و به باد فنا مي سپارم و مي ترسم روزي اين نجوا ترنم لبانم شود كه:

از جواني به پيري رسيدم

يك نظر روي ماهت نديدم

بارها از خدا خواسته ام من را به اين لحظه نرساند. در زمانه غيبت كه نه تنها او بلكه تمام صفات خدا در پرده است و درهاي رحمت به تنگي گشوده مي شود من مانده ام و گذشته اي تاريك و حالي خراب و آينده اي اميدوار و تواني ناچيز و دلي پراضطراب كه اگر روزي او بيايد من كجا خواهم بود، در برابر او، در كنار او و يا بي تفاوت و نظاره گر ظهور او و يا زير خروارها خاك.

كاش مي شد كه بدانم. ولي مي دانم كه او مي داند و همين مرا اندكي آرام مي كند.

نَفَس آخر

يا أيهّا العزيز مسّنا و أهلنا الضّفر وجئنا ببضاعة المزجة فأوف لنا الكيل و تصدق علينا إنّ الله يجزي المتصدّقين.

والسلام عليكم و رحمة الله و بركاتة

ع _ مسيحا، مشهد مقدس

حوزه هاي علميه، شيعيان يمن را دريابيد!

بخش بين الملل _ جمعي از علماي شيعة كشور يمن از جمله آيت الله سيد بدرالدين طباطبايي الحوثي با ارسال نامه اي به آيت الله العظمي سيستاني و علماي حوزة علميه نجف اشرف، ضمن بيان گوشه هايي از جنايات وحشيانة رژيم حاكم يمن عليه شيعيان مظلوم و بي دفاع اين كشور، از موضع گيري علماي عظام در قبال اين فجايع هولناك تقدير و تشكر كردند.

در اين نامه خطاب به آيت الله العظمي سيستاني آمده است: «از حضرت عالي به خاطر بيانيه اي كه در

آن مظلوميت ما را براي جهانيان آشكار كرديد، تشكر و قدرداني مي كنيم».

اين نامه مي افزايد: «بي شك، اعلام جنگ وحشيانه و ظالمانة نظام نژادپرست يمن بر ضد مستضعفان شيعه تاكنون به گوش شما رسيده است؛ جنگي كه در آن، براي كشتار برادران تان از همة سلاح هاي ممنوعه بين المللي استفاده مي شود، و دودمان شيعيان را برباد مي دهد».

نويسندگان اين نامه تصريح كرده اند: «اجساد سوخته و پيكرهاي متلاشي شده اي كه نظام يمن به كشيدن آنها در خيابان ها افتخار مي كند، چيزي جز اثبات وحشي گري هاي پيروان مذهب زيديه عليه علما، دانشجويان، روزنامه نگاران، معلمان و شيعيان مظلوم نيست.

تعداد بازداشت شدگان در سلول هاي زندان هاي رژيم از مرز هزاران تن گذشته و زشت ترين شيوه هاي شكنجة روحي و جسمي عليه آنان اعمال مي شود. آنها پس از تحمل اين شكنجه ها، مجبور مي شوند براي عدم تدريس در مساجد و مدارس، ترك خطبه خواندن و وعظ ديني و امر به معروف و نهي از منكر تعهد كتبي بدهند».

اين نامه مي افزايد: «اين رژيم علاوه بر انهدام خانه ها، مدارس و آواره كردن هزاران خانواده، با هدف قرار دادن انديشة اهل بيت(ع) و ريشه كني ميراث آنان، به سوزاندن برخي كتابخانه هاي خصوصي كه داراي دست نوشته هاي منحصر به فردي از فرهنگ اسلامي است، پرداخته است.

اين جنايت به آنجا رسيده كه تمامي نسخه هاي دو كتاب ارجمند نهج البلاغه و صحيفة سجاديه كاملاً از بين رفته است».

در اين نامه همچنين آمده است: «رژيم يمن با اعمال فشار به برخي از فقهاي منتسب به دولت مانند «جمعيت علماي يمن» براي امضاي بيانيه هاي سياسي، جنايات خود را توجيه مي كند».

نويسندگان اين نامه تاكيد كرده اند: «ما خواهان اعزام كميته هاي حقيقت ياب براي كشف جنايت هاي جنگي و پاك سازي نژادي هستيم كه رژيم خونخوار

يمن از حدود يك سال پيش عليه فرزندان شيعة شما اعمال مي كند. ما خواهان وادار كردن اين رژيم به احترام به حقوق بشر، دست كشيدن از قتل، تحقير و آواره سازي مردم و همچنين تشكيل تيم هاي پزشكي براي معالجة مجروحان و تحويل اجساد شهدا به خانواده هايشان و ارائة ليست اسامي تمامي زندانيان در بند رژيم هستيم؛ زيرا برخي اخبار، از قتل تعدادي از آنان در زندان ها حكايت دارد».

در همين رابطه، دكتر سيدعصام علي يحيي العماد، رئيس مجلس اعلاي اسلامي شيعيان يمن نيز در گفت وگو با ايلنا، از جزئيات قتل عام و نسل كشي شيعيان در اين كشور پرده برداشت.

وي با بيان اين كه علماي يمن از سكوت جهانيان در قبال قتل عام شيعيان در اين كشور در تعجب اند، تصريح كرد: نخبگان و علماي يمن، از كشورهايي مانند: جمهوري اسلامي ايران، انتظار دارد كه در قبال كشتار و قتل عام هزاران نفري شيعيان اين كشور، واكنشي در خور، از خود نشان دهند.

وي جمهوري اسلامي ايران را قلب تپندة جهان اسلام و ملجأ مظلومان و كانون توجه شيعيان جهان ذكر كرد و اظهار داشت: «اگرچه حوزة نجف به تازگي با صدور بيانيه اي، جنايات حكومت يمن در حق شيعيان اين كشور را محكوم كرده اما انتظاري كه شيعيان مظلوم يمن از كشوري مانند: ايران دارند، نشان دادن واكنشي در خور و متناسب با حجم و گسترة اين جنايات وحشتناك و اين نسل كشي فجيع است».

اين نويسنده و متفكر يمني، ضمن انتقاد از سكوت مجامع جهاني و رسانه هاي كشورهاي اسلامي در قبال نسل كشي شيعيان يمن، با اشاره به اين كه به رغم گذشت يك سال از حملات وحشيانه حكومت يمن به مناطق شيعه نشين اين كشور،

متأسفانه حتي بسياري از شيعيان جهان از اين حوادث بي اطلاعند، خاطر نشان كرد: «حكومت بعثي يمن، از حضور نمايندگان و خبرنگاران رسانه ها در استان هاي شمالي يمن جلوگيري مي كند تا اين جنايت خاموش، در هيچ رسانه اي انعكاس نيابد».

دكتر «سيد عصام العماد» با بيان اين كه يمن از جملة كشورهايي است كه شيعيان فراواني در آن زندگي مي كنند، فاش كرد: «بسياري از افسران فراري ارتش بعثي عراق، پس از ورود به يمن، به عنوان مستشار نظامي ارتش اين كشور، منصوب شده و فعاليت خود را از حدود دو سال پيش رسماً آغاز كرده اند كه همين امر، يكي از عوامل تصميم حكومت يمن به آغاز نسل كشي شيعيان اين كشور شد».

وي در توضيح اين مطلب، گفت: «به محض ورود اين دسته از افسران عراقي به يمن، به دستور «علي عبدالله صالح» براي سكونت اين افراد و خانواده هايشان يك شهرك در مركز شهر ساخته شد و آنها با توجه به سوابق و تجارب نظامي، به مناصبي بالا در ارتش يمن گماشته شدند».

رئيس مجلس اعلاي اسلامي شيعيان يمن ادامه داد: «اين افسران پس از آغاز به كار در ارتش يمن به علي عبدالله صالح، توصيه كردند كه اگر مي خواهد به سرنوشت صدام دچار نشود بايد همان طور كه صدام كمر به كشتار شيعيان در عراق بست، وي نيز شيعيان اين كشور و علماي برجسته آنان را از بين ببرد».

دكتر عصام العماد اضافه كرد: «اين مستشاران عراقي به رئيس جمهوري يمن توصيه كردند كه هرچه زودتر سيدحسين بدرالدين طباطبائي الحوثي را از سر راه بردارد وگرنه وي مانند شهيد محمدباقر صدر و امام خميني(ره) كه پايه هاي حكومت هاي حاكمان كشورشان را به لرزه درآوردند، براي او

دردسر ساز خواهد شد».

وي افزود: «پس از افزايش اين توصيه ها و بازگشت علي عبدالله صالح از سفر به آمريكا بود كه شاهد حملة وسيع گارد ويژة رياست جمهوري و نظاميان يمني به وسيلة سلاح هاي سبك و سنگين، جنگنده _ بمب افكن ها، توپ ها، تانك ها و كاتيوشا به مناطق شمالي اين كشور بوديم».

اين استاد دانشگاه سپس به تشريح جنايات حكومت بعثي يمن در يك سال اخير پرداخت و گفت: «نظاميان يمن كه در حمله به مناطق شيعه نشين اين كشور از به كارگيري هيچ سلاحي حتي بمب هاي شيميايي ابا ندارند، پس از قتل عام شيعيان در روستاها و شهرهاي استان «صعده» و مناطقي چون «الرزامات»، «حيدان»، «مران» و «آل شافعه»، پيكرهاي شهدا را به طور كامل مي سوزانند و سپس با بستن آنها به پشت خودرهاي نظامي و با هدف ارعاب مردم، اين اجساد را در كوچه و خيابان مي گردانند تا به قول خودشان ماية عبرت ديگران شود و اين نسل كشي به حدي رسيده كه «فهمي هويدي» روزنامه نگار سرشناس اهل تسنن هم عنوان «دارفور» يمن را بر آن اطلاق كرده است.

وي در مورد به كارگيري بمب هاي شيميايي بر ضد ساكنان مناطق شيعه نشين يمن، تصريح كرد: فرماندة حملات شيميايي در يمن شخصي به نام علي محسن الأحمر، برادر ناتني علي عبدالله صالح، رئيس جمهوري اين كشور است كه از قضا، درست مانند علي حسن المجيد معروف به علي شيميايي، برادر ناتني صدام، شهرها و استان هاي شيعه نشين را هدف حملات شيميايي قرار داد.

دكتر عصام العماد سپس با ذكر تاريخچه اي از هجرت فرزندان امامان معصوم(ع) به طبرستان در ايران و برخي مناطق شمالي يمن، گفت: كانون شديدترين حملات نيروهاي حكومتي و گارد رياست جمهوري يمن بوده

و حتي در برخي مناطق سني نشين نيز علماي اهل تسنن كه بعضاً داراي شجره نامه و نسب سيادت بوده اند به جرم «سيّد بودن» به قتل رسيده اند.

وي با بيان اين كه حكومت يمن همچنين در اقدامي بي سابقه، هرگونه چاپ، ورود و توزيع كتاب هاي شيعي را در اين كشور قدغن كرده است، ادامه داد: به دستور حكومت يمن، تمامي كتاب هاي شيعيان از جمله كتاب هاي شريفي چون نهج البلاغه و صحيفه سجاديه از مساجد، كتابخانه ها، مدارس و حوزه هاي علميه سراسر اين كشور جمع آوري و نابود شده است.

رئيس مجلس اعلاي اسلامي شيعيان يمن گفت: عناصر حكومتي يمن، چندي پيش كتاب هاي مقدس جمع آوري شده را در ميدان مركزي شهر كه ميدان «الحريه» نام دارد به صورت تلي درآورده و در برابر ديدگان مردم آتش زدند!!

دكتر عصام العماد با بيان اين كه حكومت يمن، همچنين برگزاري هرگونه مراسم مذهبي از جمله جشن ميلاد پيامبر(ص)، عيد غدير و عزاداري محرم از سوي شيعيان را در يمن ممنوع كرده، افزود: به دستور حكومت بعثي يمن، تمامي نوشته ها، تابلوها و پلاكاردهايي كه نام مقدس ائمه(ع) به ويژه نام هاي «علي» و «حسين» بر آن نقش بسته بود پاره شده و به آتش كشيده شد و همه كتاب ها و مجلاتي كه در آن كلمة «غدير» ذكر شده بود نابود گرديد.

وي با اشاره به توهين روزنامه هاي حكومتي يمن به علما و مراجع بزرگواري مانند حضرت امام خميني و حضرت آيت الله سيستاني گفت: رسانه هاي دولتي حتي به اين هم اكتفا نمي كنند بلكه مستقيماً بدترين فحش ها را بر ضد اهل بيت(ع) و به ويژه امام حسين(ع) چاپ و منتشر مي كنند.

اين عالم يمني تصريح كرد: علي عبدالله صالح از هرگونه برگزاري آيين هاي مذهبي و

به ويژه عزاداري هاي محرم ممانعت مي كند و معتقد است كه چون كوفيان امام حسين(ع) را كشته اند هركسي مي خواهد عزاداري كند بايد به عراق برود و كسي حق ندارد در يمن مراسمي برگزاري كند!

رئيس مجلس اعلاي اسلامي شيعيان يمن در ادامه اين گفت وگو به تشريح ويژگي هاي علميآيت الله سيد بدرالدين طباطبائي الحوثي پرداخت و با اشاره به دورة كامل تفسير گرانسنگ قرآن كه به قلم وي به نگارش درآمده، گفت: ايشان كه بزرگ ترين عالم ديني مدافع تشيع دوازده امامي در يمن به شمار مي روند سه فرزند خود را در راه دفاع از دين تقديم كرده اند و سيدحسين الحوثي، سومين شهيد آن عالم شهريور گذشته پس از 90 روز مقاومت در كوه هاي محاصره شدة استان صعده، به فيض شهادت نائل شد.

وي با اشاره به ويژگي هاي روحي شهيد سيدحسين الحوثي از جمله ايمان قوي، علم سرشار، عرفان، تواضع، عطوفت و مهرباني، روشن بيني سياسي و مردم داري وي، خاطرنشان كرد: سيدحسين الحوثي به رغم تلبس به لباس روحانيت، در ميان مردم با لباس محلي رفت و آمد مي كرد و با اشتغال به شغل رانندگي تاكسي و دارو فروشي، به كسب روزي حلال مي پرداخت.

دكتر عصام العماد ادامه داد: وي پس از نماز عشاء تا نماز شب، به تفسير قرآن، تدريس احاديث وارده از معصومين(ع) و فقه جعفري مي پرداخت و در زمينة اخلاقي نيز متأثر از عرفان و اخلاق حضرت امام خميني(ره) بود و به كتاب اربعين حديث ايشان بسيار علاقه داشت و آن را تدريس مي كرد. او توانست با ترويج فرهنگ نماز، ايثار، مردم دوستي و حق طلبي و نيز ترويج ساده زيستي و كاهش هزينة ازدواج، در دل و جان مردم نفوذ كند.

وي دربارة نحوة

شهادت سيدحسين الحوثي گفت: اين عالم بزرگ، طبق عادت هميشگي اش، شب هاي جمعه به همراه حدود 70 تن از دوستان و شاگردانش به دامنة كوه ها پناه مي برد و با خواندن دعاي كميل با خداي خويش راز و نياز مي كرد كه در يكي از هفته ها نظاميان يمني با محاصرة آنها كه 90 روز به طول انجاميد، وي و 70 تن از يارانش را به شهادت رساندند.

اين استاد دانشگاه ادامه داد: حكومت بعثي يمن اجازه نداد آب و غذا به آنها برسد و حتي وقتي همسر سيد حسين الحوثي با بلندگو مقداري شير براي كودكان خردسالش درخواست كرد با بمباران هوايي اين منطقه محاصره شده روبرو شد. و سرانجام سيدحسين الحوثي پس از خواندن نماز بر پيكر يارانش، بر اثر مجروحيت شديد به شهادت رسيد.

دكتر عصام العماد در ادامه با اشاره به وضعيت خطير كنوني آيت الله علامه سيد بدرالدين طباطبايي الحوثي پدر سيد حسين الحوثي، تاكيد كرد: ايشان نيز هم اكنون در محاصرة ارتش يمن قرار دارند و طبق آخرين گزارش هاي دريافتي، مجبور شده اند با فروش لوازم شخصي خود، براي خانواده و حدود 100 تن از همراهان شان كه در محاصره قرار گرفته اند، غذا تهيه كنند.

وي افزود: حكومت يمن، دستور دستگيري يا قتل اين مجتهد گرانقدر و مفسر قرآن را صادر كرده و روزنامه هاي حكومتي يمن نيز همگام با دولت اين كشور به تحقير و توهين به شخصيت ايشان مي پردازند.

رئيس مجلس اعلاي اسلامي شيعيان يمن در پاسخ به اين سؤال كه آيا ادعاي حكومت يمن مبني بر استناد سيد حسين الحوثي به كتاب عصر ظهور براي ترويج تفكر و اثبات يماني موعود بودن خويش را تاييد مي كنيد يا خير. تاكيد

كرد: هيچ كس چنين ادعايي را از الحوثي نشنيده است.

وي خاطرنشان كرد: حكومت يمن، ابتدا براي جلوگيري از افزايش محبوبيت روزافزون الحوثي، مدعي شد كه وي ادعاي نبوت كرده ولي اين راهكار نتوانست مردم را فريب دهد؛ آنگاه گفتند كه وي ادعاي امامت كرده اما اين ترفند هم نگرفت؛ سپس تلاش كردند با كمك رسانه هاي دولتي اين گونه جا بيندازند كه وي ادعاي يمانيت كرده ولي اين هم نتوانست در علاقة شيعيان يمن به وي خللي ايجاد كند.

دكتر عصام العماد ادامه داد: سفير يمن در تهران، در دو سال اخير حدود 20 سفر به شهر قم داشته كه در اين سفرها تلاش كرد از برخي از مراجع تقليد فتوايي مبني بر ضلالت سيدحسين الحوثي و ارتداد وي بگيرد اما مراجع عظام تقليد، از صدور هرگونه فتوا يا بيانيه اي در اين زمينه خودداري كردند زيرا خانوادة معزز الحوثي شناخته شده تر از اين هستند كه كسي چنين ادعاهايي را باور كند.

وي به محتواي برخي روايات در مورد زمينه سازان ظهور امام مهدي(ع) پرداخت و گفت: در برخي از احاديث معصومين(ع) آمده كه شخصي كه در آستانة ظهور امام مهدي(ع) از يمن قيام مي كند و مردم را به سوي هدايت يافته ترين مذاهب فرا مي خواند حسن يا حسين نام دارد. حكومت يمن با استناد به اين احاديث، ادعا كرده بود كه سيدحسين الحوثي همان يماني موعود است زيرا نامش حسين و مذهبش شيعه دوازده امامي است درحالي كه خود وي هيچ گاه چنين دعويي نكرده بود.

وي در پايان اين گفت وگو با بيان اين كه جان هريك از شهروندان يمني كه لب به انتقاد از اين حوادث بگشايند در معرض خطر جدي قرار دارد،

به حبس و شكنجة علما، مجتهدان و روزنامه نگاراني چون عبدالكريم الخيواني سردبير روزنامة يمني «الشوري» اشاره كرد و بار ديگر با هشدار در مورد نسل كشي شيعيان يمن، از سازمان كنفرانس اسلامي، مجامع جهاني، سازمان هاي غيردولتي و فعالان عرصه حقوق بشر خواست تا حكومت اين كشور را براي توقف اين حملات و به رسميت شناختن حق زندگي براي شيعيان، تحت فشار قرار دهند و از آزادي عقيده و مذهب براساس عقلانيت، منطق، رواداري و مدارا حمايت كنند.

پي نوشت:

?برگرفته از افق حوزه، 26/2/84

ميوة رسيدة باغ خدا

شيدا سادات آرامي

_ از راه مي رسي، خسته و پريشان، به در خانه كه مي رسي، مي ايستي، خشمت را فرومي خوري و وارد مي شوي و در نيمه باز خانه را پشت سرت مي بندي. از دالان مي گذري و مي رسي به اين اتاق كه آفتاب تا وسط آن پهن شده و با نگاه باراني ات، اتاق را چرخ مي زني و روبرو، پسر ابوطالب را مي بيني كه نگران، انتظارت را مي كشيده. همين كه چشم در چشم يكديگر مي دوزيد، اشك امانت را مي بفرد. چادرت را به دست مي گيري و آرام روبندت را برمي داري. صورتت خيس اشك است يا عرق نمي دانم. آيا اين خورشيد مدينه است كه گرمايش تو را بي طاقت كرده يا ساكنان مدينه اند كه وجودت را دستخوش اين همه اشك و خشم و اندوه كرده اند ... . مي نشيني. پدر _ پسر ابوطالب _ امّا هنوز ايستاده است و من حيا مي كنم كه با اين همه افروختگي چهره انتظار بوسيدن و نوازش داشته باشم، ولي تو مرا طلب مي كني، بوسه اي نثارم مي كني و من در آغوشت آرام مي گيرم و دستان مردانة پدر، روي شانه ات مي نشيند و زبانش به پرسش باز. _ چه خبر؟ چه شد؟

چقدر دير آمدي؟ در مسجد چه خبر بود؟ خطبه خواندي؟ آنها چه گفتند؟ و تو كه هنوز چشمانت از آن همه گريه، خيس اشك و صورتت چون گلبرگي پر از قطرات زلال شبنم است و گلويت، بغضي نفسگير را در خود تحمّل مي كند. بند شكوه مي گشايي. روبندت را كنار مي گذاري و مرا روي پا مي نشاني و مي گويي:

_ اي پسر ابوطالب! مانند كودك در رحم مادر خود، خود را پيچيده اي و گوشه نشين شده و مانند شخص متهم در كنج خانه پنهان گشته اي. تو آن كسي بودي كه شاهپرهاي بازها را در هم مي شكستي. اينك از پرهاي مرغ هاي ناتوان، درمانده شده اي. اين پسر ابوقحافه است كه از روي ظلم، عطاي پدرم (فدك) و قوت فرزندانم را گرفته و با من آشكارا دشمني مي كند. و در سخن گفتن، با كمال خشونت با من برخورد مي كند. به طوري كه فرزندان قبيله از ياري من دست برداشتند و مهاجران مرا ياري نكردند و همة جماعت سردر گريبان فروبردند و چشم ها را به پايين انداخته و ديگر هيچ كس از من دفاع نكرد و از ظلم آنها جلوگيري ننمود... . پدر، هنوز ساكت است و نمي داند تو در مسجد چه خطبه اي خوانده اي و آنها چه گفته اند... و چه كرده اند با تو كه بعداز مسجد به كنار قبر رسول خدا(ص) رفته اي و بغض و خشم و اندوهت، همگي از شدت غصّه، آب شده و چون قطرات داغ اشك دائماً از چشمانت، روي گونه ها سفر مي خورد و پدر خوب مي داند، وقتي تو او را در اين گير و دار حق كشي ها و غصب ها و دشمني هاي بعد از رحلت جدّمان، خانه نشين ديده اي، اينهمه اندوهت را فزوني يافته، پس

همچنان ساكت است تا حرف هايت را تمام و كمال بزني و تو ادامه مي دهي ... . _ همانا خشمگين از خانه بيرون رفتم و اكنون پريشان و سرافكنده بازگشتم... و تو نيز اينگونه پريشان نشسته اي. تو آن كسي هستي كه گرگان عرب را شكار مي كردي ولي اينك مگس ها تو را از پاي درآورده اند. نه گويندگان را منع نمودي و نه باطل گرايان را به جاي خود نشاندي. مكث مي كني و پدر، سر به زير، كنارت نشسته و مي انديشد كه تو بيش از هر چيز، غم گوشه نشيني او را مي خوري و او چه حرفي براي گفتن دارد وقتي تو او را كنج خانه مي بيني و او، نگاه معصومانة تو را. و من از روي پاهايت برمي خيزم و سراغ برادرانم و خواهرم مي روم تا از دور صحبت هاي تو را دنبال كنم و پس از اين مكث كوتاه حرفي مي زني كه كاش نمي زدي. سخني بر زبان جاري مي كني كه با قطرات اشكي كه از چشمانت سرازير است، دست در دست هم، خنجري مي شود فرودآمده بر قلب مجروح پدر. آنجا كه مستأصل و دلشكسته، بي تابي مي كني و دليلي مي گويي بر اين باران شكوه ها كه بر سر پدر باريدن گرفته، بر پيشاني ات چيني مي افتد و با چشماني اشك بار به چشمان به اشك نشسته پدر، خيره مي شوي و بغض آلود و نرم، سركج مي كني و مي گويي: _ (اي پسر ابوطالب)! طاقتم به سر آمده ... كاش پيش از اين حوادثف تلخ مرده بودم ... اكنون كه به ساحت تو درشتي كردم و بي حرمتي نمودم، خداوند عذرخواه من است. خواه مرا ياري كرده باشي و يا واگذاشته باشي اي واي بر من در هر

روز، واي واي بر من در هر شب كه پناه من رحلت كرد. بازويم از فراق او ناتوان گشت. شكايتم را نزد پدرم مي برم و از خدا در دفع دشمن كمك مي خواهم. ... خدايا! قدرت تو از همه بيشتر است و عذاب و كيفر تو از همه شديدتر... و رو بر مي گرداني از چشماني كه به تو مي نگرد، سَرْخم مي كني و مي گريي... آرام و بي صدا، ... و پدر، نگاهش را روي صورتت متوقف مي كند. آنقدر كه از گريستن باز مي ماني و رخ در رخش مي اندازي، پس مي گويد:

_ ويل و واي از براي تو مباد. بلكه بر دشمنانت باد. اي دختر برگزيدة خدا و يادگار نبوّت! برمن خشم نكن ... من در كار دين سستي نكردم و آنچه برايم مقدور بود كوتاهي ننمودم. آنچه را كه خداوند براي تو در آخرت مقّرر داشته بهتر است از آنچه كه تو را از آن بازداشته اند، به فضل الهي اميدوار باش و مصائب و رنج ها را در راه خدا به حساب بياور. و تو آرام مي شوي. چرا كه اگر مردم، هم، هرحرفي زده باشند، حق يا ناحق، بيش از هركس، پدر، خوب مي داند، اين همه اندوه تو از غصب خلافت و آن همه نگراني از ضبط فدك، به خاطر خود آنها بوده تا خودت. چرا كه فدك تا زماني كه تحت اختيار تو بود، كارگراني را در آن گماشته بودي تا بر آن كار كنند و محصول آن همگي در راه كمك به فقيران، به مصرف مي رسيد. و خلافت پدر، را مي خواستي چون امر حضرت رسول(ص) بود و جدّمان از طرف خداوند، مأمور به آن توصيه، بود. ...

... و من اكنون كنار بسترت نشسته ام و

به ياد مي آورم آن روز كه در مقابل دلداري پدر، تنها گفتي:

_ خدا مرا كافي است. و آنچه در مسجد گفته بودي را برايش بيان كردي و او مثل هميشه، با حوصله، سخنانت را گوش مي داد. ما نيز، آنجا كه تعريف كردي و گفتي: وقتي وارد مسجد شدي، قبل از هر صحبتي، چنان آهي از دل سوزانت، بيرون شد، كه جمعيت را يكسره متأثر كرد و توصيه كردي تا مجلس از حالت عزايي كه به خود گرفته بود، خارج شود. پس خطبه اي را با حمد و ثناي الهي آغاز كردي و بر يكتايي و بي همتايي و بر بزرگي اش و اينكه موجودات را بدون سابقة مثال و شكل و نظير ايجاد نموده؛ شهادت دادي. بر نبوّت جدمّان(ص)، و اينكه خداوند بزرگ، وي را برانگيخت تا فرمان ها و احكام او در ميان بشر، روشن شده و انسان ها از جهل و گمراهي به صراط مستقيم علم و معرفت و سعادت راهنمايي شوند ... . و تو سخن راندي كه او(ص) از زحمات و رنج هاي دنيا خلاص شد و در درياي رحمت الهي غرق گرديد و با فرشتگان مقرّب، مجاور و مأنوس شد ... پس خطاب به مهاجران گفتي:

_ شما بندگان خدا هستيد. ... شما بايد در مقام حفظ ودايع و حقايق الهي و آئين اسلام نهايت كوشش و امانت داري را داشته باشيد. متوجّه باشيد كه پيامبر خدا، امانت بسيار با عظمت و ارجمندي يعني ... قرآن را در ميان شما به يادگار گذاشت ... كه اگر به دستورات آن عمل كنيد به آخرين درجة سعادت و تكامل مي رسيد... آن گونه تكاملي كه مورد حسرت ديگران قرار مي گيريد... . و آنگاه

نكاتي را از قرآن براي آنان خواندي و آنها گوش مي دادند و تو تنها در معرض ديد زنان بودي و ميان تو و مردان پرده اي در مسجد زده شده بود. پس از آن رو به پدر ادامه دادي:

_ اي مردم! بدانيد من فاطمه هستم و پدرم محمّد(ص)، ... و از من هرگز كلام بيجا و عمل بي ربط، سر نمي زند... و شما قبلاً يك طعمه بيش نبوديد در زير چنگال ديگران، هيچ وقت، قدرت و اختيار نداشتيد. زير سلطة دشمن، آب هاي آلوده و غذاهاي پست مي خورديد. زبون و خوار بوديد. و خداوند به وسيلة پيامبرش شما را از اين پستي ها نجات داد... و پس از آن افراد عنود و كينه توز عرب ساكت ننشسته و آتش جنگ ها با مسلمين را شعله ور ساختند ولي در هر بار خداوند آن شعله را خاموش ساخت و پيامبر(ص)، برادر خود علي بن ابي طالب(ع) را براي مقابله با دشمن مي فرستاد و علي(ع) مي رفت و مأموريت خود را انجام مي داد ... او بال و پر دشمن را زير پاي خودش گذاشت. و تو همچنان از رشادت و قدرت و شجاعت پدر، سخن مي راندي و آنچه در مسجد براي همه گفته بودي، اينجا بازگو مي كني. و من برخود مي بالم برچنين پدري و چنين مادري. و تو آنگاه شنيدم كه از بي وفايي مردم برخود آنها انتقاد مي كني... .

_ شيطان شما را گول خورده و مغرور يافت. در مسير او افتاديد و با مختصر اشارة او تند وعصباني شديد. خود را گم كرديد. مهار شتري را كه از شما نبود، گرفتيد و از چشمة آبي كه شما را در آن حقي نبود، نوشيديد. آنقدر صبر نكرديد كه بحران و

جوش اين مصيبت پايين آيد و خروش آن آرام بگيرد. و ما در مقابل تيزي كارهاي شما صبر و تحمّل مي كنيم و در برابر شماتت ها و طعنه هاي شما بردباري مي نمائيم. و اينجا شروع كردي به استدلال در بارة فدك. قطعه زميني كه آنرا به ناحق و به بهانة اينكه تو چون دختر پيامبر(ص) هستي، نبايد از پدرت ارث ببري. ضبط كرده بودند... و تو گفتي:

_ اي پسر ابوقحافه! آيا در قرآن مجيد است كه تو از پدرت ارث مي بري ولي من به عقيدة تو، نبايد از پدرم ارث ببرم. آيا عمداً كتاب خدا را ترك كرده و احكام آسماني را پشت سرانداختي... «و ورث سليمان داود»1... «فهب لي من لدنك و ليّا يرثني»2 .... «و أولو الأرحام بعضهم أولي ببعض»3... «يوصيكم الله في أولادكم للذكر مثل حظّ الأنثيين»4... و تو همچنان آياتي دربارة ارث مي خواندي و مردم گوش مي كردند. پس رو كردي به گروه انصار و گفتي:

_ اين چه ضعف و سستي است كه دربارة من مرتكب مي شويد كه به دادخواهي من جواب نمي دهيد... آگاه باشيد. گفتني ها را گفتم. با آنكه يقين دارم كه ذلت و خواري، شما را فراگرفته و سودي ندارد. ولي چه كنم كه اندوه دل طغيان كرد و خشم بالا گرفت. سينه ام تنگ شد. و آنچه را در دل داشتم. جهت اتمام حجت براي شما بيان كردم... .

و تو همچنان جمعيت حاضر در مسجد را پند و اندرز مي دادي ... و چقدر خسته شدي و اينك كه در بستر بيماري افتادي، اندكي استراحت كن. شايد، بدن رنجور و خسته ات قدري سبك شود. و شنيدم كه گفتي، آن روز در مسجد، بعداز آن

خطابة غرّا، دل مردم نرم شد. آنقدر كه نزديك بود كينه و عداوتي كه در دل داشتند، زايل شود. و تو به آنها گفتي:

_ با ما دوستي كنيد كه ما ميوه هاي رسيدة باغ خداوند بزرگ هستيم... ما داراي فيض و كرامت از خزائن غيب خدا هستيم... از روي انصاف به ما بنگريد و از جور اين دو نفر، به داد ما برسيد كه حرمت رسول خدا(ص) را تباه كرده و حق او را رعايت نكردند. وقتي سخنانت به اينجا رسيد، سكوت كردي و چيزي نگفتي. شايد مي خواستي بغض خويش را فرو بخوري تا بتواني، بقية ماجرا را بيان كني. پدر از تو آنچه در ادامه گذشته بود را پرسيد و تو در ادامه گفتي كه ابوبكر در مقام پاسخ به تو بر بلنداي منبر رفته و خطبه اي ايراد كرده و گفته... _ پدرت رسول خدا(ص) به مؤمنان مهربان و بزرگوار بود. نسبت به كافران، سخت و خشن. ... رسول خدا از نظر نسب پدر تو بود... شما را جز افراد سعادتمند دوست ندارند و هيچكس جز تيره بخت با شما دشمني نكند. و تو ... در گفتار خود راستگو و در عقل و معرفت، سرآمد ديگران مي باشي و من از رسول خدا(ص)، شنيدم كه فرمود: «پيامبران طلا و نقره و زمين و مالي از خود به ارث نمي گذارند.» و من آنچه را كه تو (فدك) مطالبه مي كني در راه تهيه وسايل و اسباب جنگ از اسلحه و ... به مصرف مي رسانم. در اين فكر من تنها نيستم. بلكه رأي همة مسلمين است... ولي آيا من مي توانم كه با دستورات پدرت(ص)، مخالفت كنم. و تو بار

ديگر شجاعانه فرمودي:

_ سبحان الله. هرگز رسول خدا(ص) بر خلاف كتاب آسماني (قرآن) سخن نمي گويد. بلكه پيرو قرآن است. آيا شما به نيرنگ و حيلة خود اتفاق رأي ننموده ايد و براي آن بهانه مي تراشيد؟... اين قرآن است كه با صداي رسا، سخن روشن و عادلانه مي فرمايد: «يرثني ويرث من آل يعقوب و ورث سليمان داود...» و با قرآن خواندن به آنها مي فهماني، هيچ موردي براي ترديد و اشتباه باقي نمانده و پيروي از قرآن و اسلام آنها را بر اين كار وا نداشته بلكه همه، هواهاي نفساني است. قرآن مي خواني و چه زيبا؛

_ «بَل سوّلت لكم أنفسكم أمراً فصبر جميل والله المستعان علي ما تصفون5...؛ بلكه هوس هاي نفساني شما، اين كار را برايتان آراسته. من صبر جميل مي كنم و از خداوند در برابر آنچه شما مي گوييد، ياري مي طلبم»... و ابوبكر گفته بود:

_ همانا گفتار خدا و رسولش صحيح است و تو ... راست مي گويي ... من هرگز رأي و سخن تو را طرد نمي كنم ولي اين جمعيت مسلمين در حضور تو نشسته اند و در اين جهت همه هم رأي هستيم. رأي من هماهنگ با رأي مردم است.

در اين وقت به پدر چشم دوختي. نگاه هاي اشكبارتان در هم گره خورد... او بر تو مي گريست و تو بر او ... و تو امّا چه مي توانستي به آنها بگويي، وقتي سخنت را نشنيده مي گرفتند و هرچه كينه و دشمني از پدر داشتند، مي خواستند با اين بهانه هاي واهي، جبران كنند. و تو در مسجد، به ناچار روبه جمعيت باز هم قرآن خوانده بودي:

_ «أفلا يتدبّرون القرآن أم علي قلوب أقفالها6؛ آيا در قرآن تدبّر نمي كنيد؟ يا اينكه قفل بر دل ها زده شده است...»

اي گروه مردم! تأمل بد كرديد و اشارة ناپسند نموديد. راهنمايي زشت كرديد... معاوضة بد نموديد. و در اين هنگام دانه هاي عرق را كه چون قطرات شبنم بر پيشاني ات متولّد شده بودند، به كناري زدي و به پدر گفتي كه گويا، سخنان تو، خشم ابوبكر را برانگيخته بود چرا كه بار ديگر مردم را مخاطب قرار داده بود.

_ اي مردم! اين چه وضعي است. شما چرا به هر سخني گوش فرا مي دهيد... آگاه باشيد كه اگر بخواهم مي گويم و اگر بگويم، روشن سازم. ولي اكنون راه خاموشي در پيش گرفته ام. و من اينك نشسته در كنار بستر بيماري ات، هنوز غرق در اين فكرم كه چه جاي خاموشي بود براي ابوبكر... آيا بر بلنداي منبر ايستاد تا بگويد؛ اگر بخواهم مي گويم ولي اكنون نمي خواهم بگويم... و عجب از آن مردمي كه هيچ نگفتند و ساكت ماندند... و تو آنجا بود كه خود را غريب تر از هميشه يافتي. از مسجد بيرون آمدي، در حالي كه پريشان و برافروخته بودي و راه قبر رسول(ص) را پيش گرفتي، آنجا، خود را بر روي خاك انداختي، و آنقدر گريستي كه خاك با اشك چشمانت نه كه با خون گلويت، آبياري شد ... و چندي بعد، راه خانه را طي كردي چه طي كردني، آمدي و اندوه قلبت را با پدر در ميان گذاشتي و از خانه نشيني اش زبان به شفكوه گشودي ... و اينك زمان مي گذرد. امّا براي ما هر لحظه به سنگيني سال ها، و پس از آن گستاخي ها كه در مسجد در حق تو روا داشته شد و آن پاسخ هايي كه عليه صحبت هايت زده شد و بعد از آن حادثه تلخ

در و ديوار كه قلبم از يادآوري اش فشرده مي شود. تو روز به روز ضعيف تر و رنگ پريده تر مي شوي. و من افسوس مي خورم كه كوچك تر از آنم كه بتوانم ادارة خانه و پرستاري تو را برعهده بگيرم... اينك تو استراحت كن. چشم برهم بگذار و آرام بگير. و پدر را درياب كه او بيش از هركس به آرامش تو نياز دارد. بگذار زمان بگذرد مادر. چرا كه آيندگان از ماجراي تو، با خبر خواهند شد و بر ما چيزي جز ذكر خير و تسبيح و صلوات و برديگران جز شماتت و لعن باقي نخوهد ماند. پي نوشت ها:

?برگرفته از كتاب بيت الأحزان، شيخ عباس قمي. صص 187 تا 200 و 203 تا 205

1. و سليمان از داود ارث برد. (سورة نحل (16)، آية 16)

2. توبه قدرتت، جانشيني به من ببخش كه وارث من و آل يعقوب باشد. (سورة مريم (19)، آية 5 و 6)

3. و خويشاندان، نسبت به يكديگر و در احكامي كه خدا مقرّر داشته سزاوارترند. (سورة انفال (8)، آية 75)

4. خداوند به شما دربارة فرزندانتان سفارش مي كند كه براي پسر به اندازه سهم دو دختر باشد. (سورة نساء (4)، آية 12)

5. سورة يوسف (12)، آية 18.

6. سورة محمد(ص) (47)، آية 124.

نگاهي به نرم افزارهاي مهدويّت

سيد ابوالفضل طباطبايي مهدويّت يا اعتقاد به منجي بشريت، مبتني بر پايه هاي محكمي است كه برخاسته از براهين عقلي و نقلي مي باشد و يكي از مهم ترين اعتقادات اساسي مشترك ميان اديان سه گانة اسلام، يهوديت و مسيحيت به شمار مي آيد. از اين رو، تبيين عقايد حقة اسلامي و شناساندن جايگاه و منزلت امام منتظر(عج) و پژوهش هاي نوين و كاربردي در اين زمينه، بسيار حائز اهميت مي باشد و

در فضاي بحران خيز جهان كنوني، به كارگيري زبان و دانش روز در اين مسير نقش بسزايي دارد. با توجه به توسعة فناوري اطلاعات و ارتباطات، برماست كه هم گام با عصر حاضر به دفاع از كيان ديني خويش قيام نماييم و با استفاده از اين ابزارهاي كارآمد به احياي فرهنگ مهدويت و انتظار برآييم. در اين خصوص، كارهاي شايسته و در خور توجهي به انجام رسيده كه از آن جمله مي توان به توليد نرم افزارهايي خاص در اين باره اشاره كرد. «كتابخانة امام مهدي(عج)»، «المهدي»، «انتظار»، «امام مهدي(عج)»، «مهدويت»، «نويد انتظار»، «صاحب الأمر»، «يوسف» و «جمكرانيه» از مهم ترين برنامه هايي است كه به عرضة مطالبي ارزشمند درباره امام عصر(عج) و ارائة پاسخ هاي مناسب به شبهات و پرسش هاي موجود پرداخته و طريق تشنگان كوي انتظار را هموار ساخته اند.

در اين نوشتار با مهم ترين نرم افزارهاي مهدويت و قابليت هاي اصلي آنها آشنا مي شويد. بايسته هاي نرم افزارهاي مهدويّت

اگرچه از توليد نرم افزارهاي مهدويت زمان زيادي نمي گذرد، امّا در مسير رشد و ارتقاء، از سرعت فراواني برخوردار بوده است و تا به حال، پيشرفت هاي بسياري در اين زمينه به دست آمده است كه خود طريق روشني را فراروي ما متجلّي مي سازد؛ ولي بديهي است كه تا دستيابي به قلّه رفيع بايسته ها، راهي بس طولاني در پيش داريم.

از اين رو، در اين بخش از نوشتار به بيان كاستي ها و بايسته هاي نرم افزارهاي موجود در موضوع مهدويّت مي پردازيم، و نكاتي چند را متذكر مي شويم: 1. نرم افزارهاي مهدويّت بايد در دو بخش عمومي و تخصصي توليد و عرضه شود؛ يعني گروهي از نرم افزارها براي استفادة عموم جامعه توليد گردد كه در احياء فرهنگ عمومي مهدويّت و انتظار بسيار مؤثّر خواهد بود، و

بخش ديگر از نرم افزارهاي مهدويّت به امور تخصصّي و علمي در اين باره اختصاص يابد؛ به گونه اي كه براي استفادة بهينه پژوهشگران و محقّقان مهيّا شده، پژوهشگر بتواند نياز خود را با استفاده از انواع منابع و خدمات پژوهشي مرتفع سازد. امّا متأسّفانه بيشتر نرم افزارهاي موجود در موضوع مهدويّت، به بخش اوّل، يعني احياء فرهنگ عمومي اختصاص يافته است و نرم افزاري را نمي توان يافت كه پاسخگوي نيازهاي پژوهشي كاربر در بخش تخصصّي باشد؛ زيرا بسياري از آنها فاقد منابع و متون هستند و تنها به امور فرهنگي از قبيل دعا، توسّل و توجّه به آن حضرت پرداخته اند، و آن دسته نيز كه از برخي منابع برخوردارند، فقط به ارائه منابع دست دوم مبادرت نموده اند كه قابل استفاده و بهره جويي براي پژوهشگر نمي باشد. 2. جامعيّت بخشي به منابع اطّلاعاتي، اعمّ از متون كهن، جديد، نقلي، تحليلي، اصلي و جانبي، از ديگر بايسته هاي اين نوع برنامه هاست؛ به گونه اي كه پژوهشگر با ورود به نرم افزار مزبور هيچ گونه نيازي به منبع ديگري نداشته باشد و بتواند هر اطلاعاتي را كه احتياج دارد، از همان برنامه تهيّه نمايد. امّا اين نكته در هيچ يك از نرم افزارهاي موجود تأمين نشده است. 3. صحّت اطّلاعات ارائه شده در نرم افزارها بايد طوري باشد كه زمينة اعتماد پژوهشگر را فراهم كند و از بيان مطالب بي اساس پرهيز نمايد. 4. ايجاد قابليّت هاي كاربردي در نرم افزارهاي مهدويّت، نقش بسزايي در روند رو به رشد چنين برنامه هايي دارد، از جمله: قابليّت جستجوي لفظي و موضوعي با سرعت بالا، امكان مشاهدة متن منابع، قابليّت خروج از محيط پژوهش جهت انجام جستجو، قابليّت تعيين محدوده جستجو به صورت كلمه و عبارت،

انتقال مطالب به يادداشت با هر كيفيّت و كميّتي كه مورد نظر استفاده كننده باشد، امكان چاپ مطالب منتقل شده به يادداشت، امكان فيش برداري و انتقال مطالب به نرم افزارهاي واژه پرداز مانند «زرنگار» و «وفرد». 5. روزآمد كردن اطّلاعات نرم افزارهاي مهدويت با توليد نسخه هاي جديد و عرضة منابع و آثار پژوهشي نوين نيز كمك شاياني به مطلوبيت برنامه خواهد نمود. 6. بايستة ديگر، اين كه در اين نرم افزارها بايد بخشي را براي پاسخ به شبهات مطروحه دربارة موضوعات مختف مهدويّت از قبيل: «كمي سن در وقت رسيدن به امامت»، «چگونگي غيبت»، «طولاني شدن عمر»، «كيفيت برقراري ارتباط با مردم»، «چگونگي ظهور» و «كيفيت حكومت»، در نظر گرفت و آنگاه پاسخ هاي مناسب و مستدلي را به منظور تقويت اعتقاد نسل حاضر نسبت به مسئلة مهدويت تهيه و ارائه كرد. نرم افزارهاي مهدويت 1. كتابخانة امام مهدي(ع): نرم افزار مزبور كه به همت شركت «حديث نما» توليد شده است، يكي از برنامه هاي زيبا و چند منظوره درباره امام زمان(ع) به شمار مي آيد و چنانكه از نام آن پيداست، بيشتر به معرفي كتاب ها و منابع مربوط به شخصيت آن حضرت پرداخته است.

از كتب اين برنامه، 51 موضوع كلي در مورد امام زمان(ع) استخراج شده است كه هركدام از آنها داراي موضوعات ريزتري نيز مي باشند. كاربر مي تواند با انتخاب موضوع دلخواه، متن مربوط به آن را همراه نام كتاب و نشاني مشاهده نمايد و متن عربي آن را نيز ملاحظه كند.

فهرست و متن 54 كتاب دربارة وجود مقدس امام زمان(عج) در اين نرم افزار موجود است كه 11 كتاب آن به 9 زبان از جمله: انگليسي، آلماني و فرانسوي مي باشد. اين نرم افزار به صورت چندرسانه اي طراحي

شده است. در بخش صدا، چندين دعا و زيارت، مولودي هاي متنوع، مناجات با امام زمان(ع)، حكايت تشرّف برخي از بزرگان به محضر آن حضرت با صداي مرحوم كافي، عرضه شده است و در بخش تصوير نيز تصاوير جلد برخي از كتب مربوط به آن حضرت، نماي نسخة خطّي كتاب چاپ نشده از مرحوم شيخ حرّ عاملي درباره امام زمان(ع)، تصوير «اعترافات العباد» دربارة مهدويت، و نيز فيلم برنامة مهدية تهران در سال 1379 ش. با صداي مدّاحان معروف، قابل مشاهده مي باشد. گفتني است اين نرم افزار به رغم تنوع در گزينه ها و امكانات، از منابع اندكي برخوردار است كه به تناسب نام آن؛ يعني كتابخانه امام مهدي(ع) انتظار بيشتري از آن مي رفت. 2. المهدي 2/1: توليد و عرضة نرم افزار مزبور به همّت شركت «طاووس رايانه»، با انگيزة معرّفي هرچه بيشتر اطّلاعات مربوط به امام زمان(ع) در قالب برنامة چندرسانه اي انجام گرفته و نسخه 2/1 آن در ماه شعبان سال 1419 ق در اختيار كاربران قرار گرفته و امكانات و اطلاعات گوناگوني را عرضه نموده است. مجموعه اي از مدايح، سرود، توسّل به حضرت و دعاهايي مانند: ندبه، عهد، روز جمعه، فرج، زيارت آل ياسين با امكان صوت و نمايش تصوير متن دعا در اين برنامه قابل دستيابي مي باشد.

اين لوح فشرده، مجموعه اي از كتاب هاي داستاني مرتبط با حضرت، ويژة كودكان و نوجوانان را به صورت صوتي و تصوير عرضه داشته است و موضوعاتي مانند: تولّد امام(ع)، حالات مادر آن امام، دوران زندگي امام، انتظار، معجزات امام، معرّفي كساني كه به محضر حضرت تشرّف يافته اند، چگونگي عمر طولاني امام، چگونگي پيروزي آن حضرت برقدرت هاي زمان خود، مشخّصات ظاهري امام

و پرسش هايي در مورد آن حضرت، از مطالب ارائه شده در اين برنامه به شمار مي روند.

3. انتظار (المهدي 2): اين نرم افزار در واقع نسخة جديدي از نرم افزار پيشين، و محصول نويني از شركت طاووس رايانه با صاحب امتيازي شركت «مهندسي ايمانتك» مي باشد كه در سال 1380 ش. توليد شده و به نام «المهدي 2»، نامگذاري گرديده و به نام «انتظار» مشهور گشته است. اين لوح فشرده افزون بر امكانات و منابع اطلاعاتي نسخه قبلي (2/1)، امكانات عديدة ديگري را نيز عرضه نموده است.

«انتظار» مشتمل بر معرفي گوياي 100 عنوان كتاب دربارة حضرت مهدي(ع) در چهار سطح: كودك، نوجوان، جوان دبيرستاني و دانشگاهي مي باشد، كه امكان محدود نمودن كتب به سطح موردنياز براي كاربر فراهم گرديده است.

در قسمت «احاديث»، متن كتاب غيبت نعماني كه از جملة قديمي ترين متون دربارة حضرت مهدي(ع) است، با ترجمه فارسي به نمايش درآمده است. ضمن اينكه فهرستي از نمايه هاي استخراج شده از اين كتاب در معرض استفاده كاربر قرار دارد و به كمك قابليت و جستجو، مي تواند به پژوهش در اين كتاب بپردازد.

در بخش «حكايات» 12 حكايت دربارة زندگاني آن حضرت و تشرّف بزرگان به محضر ايشان عرضه گرديده كه در قالب صوت و تصوير اجرا مي شود.

از ديگر امكانات اين برنامه، دسترسي به صوت و تصوير است كه مجموعه اي از مدايح، سرودها، ادعيه، تواشيح و نيز تصاوير جذاب دربارة امام زمان(عج) را دربرگرفته است. 4. نويد انتظار: «نويد انتظار» كه به تلاش واحد سمعي _ بصري مدرسة عقايد و كتابخانة تخصصي حضرت ولي عصر(ع)، وابسته به مركز اطلاع رساني و مباحث اديان توليد شده است، به معرفي دهة فرخندة مهدويه و

اهداف برگزاري آن همراه با نمايش فيلم پرداخته است. اين برنامه، همچنين مشتمل بر معرفي كتب انتشار يافته و برخي از سخنراني ها در مورد حضرت مهدي(ع)، مدايح و سروده هايي دربارة آن حضرت، و نيز تصاوير گوناگون و متناسب با مضمون احاديث و سخنان ائمه معصومين(ع) دربارة حضرت ولي عصر(ع) مي باشد. 5. عترت 14: دورة نرم افزار «عترت» محصول تلاش مؤسسة امام رضا(ع) است كه هر شمارة آن به معرفي يكي از معصومان(ع) مي پردازد و شمارة 14 آن اختصاص به امام مهدي(ع) دارد كه اطلاعات نسبتاً جامعي را دربارة آن حضرت ارائه نموده است.

اطلاعات متني و تصويري در خصوص تاريخچة مسجد جمكران، مجموعه اي از داستان هاي مرتبط با آن حضرت با استفاده از تصاوير متحرّك و گويا، چندين مديحه، معرفي مجموعة بسيار مفيدي از كتاب هاي مربوط به حضرت مهدي(ع)، زندگي نامة امام(ع) به صورت گويا، و نيز ادعيه و زيارات مرتبط با آن حضرت از جملة قابليت هاي اين لوح فشرده به شمار مي رود. افزون براينها، فهرست لفظي مطالب براساس حروف الفبا به همراه امكان جستجو، و همچنين نمايش صوتي _ تصويري 55 حديث از احاديث و سخنان حضرت مهدي(ع) با ترجمه و نشاني منبع، از اطلاعات ديگر «عترت 14» مي باشد. 6. مرجع مهدويّت: اين برنامه به همت پژوهشگران مؤسسة اطلاع رساني «پارسا»، با موضوع كتاب شناسي امام زمان(ع) عرضه شده و مطالب و منابع فراواني را در مورد شخصيت حضرت مهدي(ع) معرفي كرده است.

در صفحة اصلي اين لوح فشرده با 4102 منبع در سه موضوع كلّي: امام مهدي (در دو بخش آثار وجودي و آخرالزمان)كودكان و معارف مهدوي (در دو بخش اخلاق و ادبيات) آشنا مي شويم. 51 موضوع جزيي نيز

كه زيرشاخه هاي موضوعات كلّي به شمار مي آيند، در اختيار كاربر قرار گرفته است.

«كتاب سراي ناشران» از ديگر بخش هاي اين برنامه است كه در آن به ترتيب حروف الفبا، ناشران متعدّدي كه دربارة امام زمان(ع) آثاري را به چاپ رسانده اند، معرفي شده اند كه مجموعة اين آثار بيش از 1700 عنوان مي باشد.

در بخش «شهر كتاب» نيز 963 عنوان كتاب به ترتيب حروف الفبا، با نام و مشخصات شناسنامه اي و چكيده اي از مطالب آن به همراه تصوير روي جلد عرضه شده است.

نكتة ديگر اين كه كاربر با استفاده از امكان «جستجو» مي تواند به وسيلة يك كلمه، چند كلمه و يا تركيبي از كلمات، به انجام جستجوي لفظي در برنامه مبادرت ورزد. 7. نرم افزار يوسف(ع): نرم افزار مزبور كه با عنوان يادمان يوسف زهرا، حضرت مهدي، توليد شده، محتوا و امكانات خود را در طي بخش هاي مختلف عرضه داشته است.

در قسمت «آشنايي با امام عصر(ع)» اطلاعاتي دربارة موضوعاتي مانند: تولد، زندگي و شخصيت امام مهدي(ع) در دسترس مي باشد و در بخش «نمايشگاه» تصاويري زيبا در سه موضوع غيبت، عصر طلايي ظهور و ويژگي هاي حضرت مهدي را مشاهده مي كنيد.

«كتابخانه» كه مهم ترين بخش برنامه به شمار مي آيد، در چند قسمت به ارائة خدمات كتابخانه اي پرداخته است؛ در بخش «قفسه باز» منابع كتابخانه در قالب قفسه باز با نمايي جذاب عرضه شده است. پس از انتخاب عنوان موردنظر، قفسه كتاب گشوده و كاربر مي تواند تصوير روي جلد، مشخصات شناسنامه اي و توضيح مختصري دربارة مطالب آن كتاب را مشاهده نمايد.

اما در بخش «فهرست موضوعي» فهرستي از موضوعات كلي و جزئي موجود در منابع كتابخانه ارائه شده است.

معرفي برخي از شخصيت هاي علمي _ ديني مانند: مرحوم شيخ

صدوق، علامه مجلسي و بحراني در قسمت كتابخانه گنجانده شده است.

يكي ديگر از ويژگي هاي اين نرم افزار، قابليت «سفارش كتاب» است كه به وسيله آن، نشاني يكي از پايگاه هاي اطلاع رساني در برابر كاربر قرار مي گيرد و او مي تواند فهرست كتاب هاي درخواستي خود را به نشاني مذكور بفرستد تا كتاب ها برايش ارسال شود.

همچنين در بخش كتابخانه، چند پايگاه اطلاع رساني اسلامي مربوط به امام مهدي(ع) مانند: پايگاه اطلاع رساني «منجي»، «جمكران» و kindfather.com جهت استفادة پژوهشگران و كاربران علاقه مند معرفي گرديده است.

ادعيه، سرود، دكلمه، داستان هاي صوتي و تصويري، و نيز مطالبي دربارة شباهت هاي امام مهدي(عج) با حضرت يوسف(ع) و ويژگي هاي آن حضرت، از جمله قسمت هاي دلنشين و مفيد اين برنامه مي باشد. 8. صاحب الامر(ع): اين لوح فشرده كه به همّت مؤسسة «حديث نما» توليد و عرضه شده است، شامل متن بيش از 70 جلد كتاب فارسي از نويسندگان معاصر دربارة حضرت مهدي(عج) به همراه فهرست آنها مي باشد. كاربر از طريق امكان «فهرست» مي تواند به مطلب موردنظر خود در كتاب انتخابي دست يابد و از قابليت چاپ و جستجو نيز بهره مند گردد. در اين برنامه همچنين تعدادي سخنراني دربارة مهدويت و چندين مديحه و توسل از مداحان معروف، در معرض استفاده كاربران قرار گرفته است. 9. جمكرانيه: نرم افزار چند رسانه اي مورد نظر از سوي امور فرهنگي مسجد مقدس جمكران با هدف ترويج فرهنگ مهدويت، انتظار و آشنايي با آن مسجد مقدس تهيه شده است كه به طور كلي، شامل صوت و تصوير در قالب دعا، سخنراني، مداحي، مناجات با حضرت، تصاوير فراوان و زيبا از مسجد جمكران، معرفي حضرت مهدي(عج) به صورت گذرا و بيان مطالبي دربارة موضوعاتي چون: «غيبت» و «ظهور» مي باشد.

نامه اي از يك موعودي...

به نام خداوند بزرگ و مهربان

سلام بر موعوديان عزيز!

اين جانب، غلام آقا امام زمان(عج)، ... مربي قرآن دارالقرآن المهدي(عج) و سازمان تبليغات اسلامي شهرستان تالش هستم.

نشرية موعود را از طريق كتابخانة شهرمان تهيه مي كنم و با تمام وجودم، همة كلمات آن را با جان و دل مي خوانم. مطالب آن را از بس تكرار مي كنم كه شايد باورتان نشود امّا همة آن را از بَر مي شوم.

شيعة راه علي ام و عاشق آقا؛ راستش هروقت نام مبارك ايشان را مي شنوم، غوغايي در دلم ايجاد مي شود كه به زبان نمي شود آورد. نام مهدي موعود، با خود اشك چشمانم را به همراه دارد. درست است كه شهرمان از شما موعوديان دور است امّا باور كنيد لحظه لحظة افكارم در انتظار چاپ شمارة جديد موعود است.

مسابقة عيد ولايت نيز بهانه اي شد براي نامه نوشتن من و خدا را به خاطر اين فرصت شاكرم. دير زماني بود كه عاشق و دلباختة بي حد و اندازة جمكران بودم تا اينكه خدا خواست و من لياقت زيارت اين مسجد را پيدا كردم. نمي دانيد آن روز كه من به اتفاق يكي از دوستانم با مادر و خواهر بزرگترش به سمت جمكران در حركت بوديم من چه حالي داشتم، غم غربت و دوري از خانواده ام و آرزوي بودن يكي از آنها در آن لحظه در كنارم از يك طرف و شادي زيارت آقا در صحن مقدّس جمكران از طرف ديگر، در من احساسي به وجود آورده بود كه فقط اشك هايم مي توانستند شهادت دهند كه در من چه مي گذشت.

آن لحظه كه گنبد فيروزه ايش را ديدم، تمام عقده هاي چندين ساله ام شكست. باور كنيد ندانستم قدم هايم را چگونه برداشتم تا به دروازة مسجد

رسيدم.

«آقاجان! به زيارتت آمده ام، با دلي پفر؛ آقاجان مهدي موعود! به تو محتاجم امّا نه مثل كساني كه خواهش هاي نفساني شان را گريه مي كنند و بخشش گناه را فرياد».

با خود، اين حرف ها را زمزمه مي كردم و به مسجد نزديك تر مي شدم. اما هرچه نياز داشتم، همه فراموشم شد. من بودم و يك دنيا دلواپسي كه نكند روزي آقا بيايد و مرا در خيل سپاهيان خودش جاي ندهد. امّا موعوديان مهربان، مي دانستم و حس مي كردم كه آقا هرلحظه در كنارم است. هنگام خواندن نماز زيارت آقا، بارها و بارها، بزرگواري آقا به چشمم مي آمد با هر انداختن دانة تسبيح، يك لغزش از لغزش هاي زندگي ام را توبه مي كردم و بعداز آن براي فرج آقا دعا مي كردم.

آري من بودم و يك دنيا حرف، چاه جمكران مرا ياد تنهايي هاي علي مي انداخت، دوست داشتم من هم در تنهايي هاي آقا شريك باشم، عريضة خود را با روباند سبزم مزين كرده و به چاه جمكران انداختم وقتي به اطرافم نگاه كردم ديدم شب شده و مادر دوستم به من اشاره كرد كه دير شده، بايد برويم. امّا خيلي ها آنجا، در حياط جمكران نشسته بودند. خانوادگي، زوج هاي جوان، من هم دوست داشتم حالا كه يك بار خدا قسمت من كرده لااقل شب را تا صبح مثل بقيه در حياط بنشينم و دعاي فرج بخوانم.

اما چه كنم كه من مجبور بودم كه با دوستم و مادرش و خواهرش به خانه شان برگرديم. ما رفتيم، اما دلم آنجا ماند. تا صبح در خانة دوستم، دور از نظر آنان گريستم.

از خدا خواستم كه به حق آقا، سال ديگر مرا با پدر يا مادرم يا كسي كه حرف مرا قبول

كند، به زيارت آقا بطلبد.

به دنبال دست هاي تو مي گردم...

سهيلا صلاحي اصفهاني

من به دنبال دست هاي تو مي گردم كه نمي دانم در كجاي تاريخ گمشان كرده ام. چه مي گويم! اصلاً تاريخ خود ماجراي گم كردن دست هاي توست.

£ مردي مي گفت در انبوه سوداگران دين و دنيا، تازه واردي آمده _ از گونه اي ديگر _ كه خدا را با هيچ چيز تعويض نمي كند حتي خورشيد و ماه؛ و من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا دانه هاي اشك را از گونه هايش بزدايد.

£ ديروز در پس كوچه اي تنگ مردي را ديدم كه از گرسنگي مرد، مسكيني چشم به راه لقمه اي نان بود، يتيمي در حسرت دانه اي خرما؛ و من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا بركت را مهربانانه تقديمشان كند.

£ در هياهوي افزون خواهي رنگ رنگ دنيا، آنجا كه مدعيان دروغين آخرت سست شدند و از پاي افتادند؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا خردترين متاع ناچيز اين جهاني را نيز تنها به بهاي لبخندي و رضايتي، پس زند.

£ در شور و شادي جشن و پايكوبي، وامانده اي به التماس، نگاهش بر پيراهن تو خيره مانده؛ و من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا جامة كهنه خود را طلب كند.

£ در غريبستان ولايت، آنجا كه خشم و سكوت دست در دست هم داده اند، كسي سر در چاه برده و تنهايي اش را زار مي گريد؛ و من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا آرامف شانه هاي رنجديده او باشد.

£ در ازدحام طالبان بهشت كه از «خود» مي گويند و براي «خود» مي خواهند؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا براي «ديگري» به دعا بلند شود.

£ در شلوغي و روزمره گي كار و خستگي و خستگي كار؛ من به دنبال دست هاي تو

مي گردم تا تكبير و تسبيح را شماره كند و نيرو و نشاطي دوباره به افسردگان خسته ببخشد.

£ در ماتم وحدت و مصيبت تفرقه كه پايانش هفتاد و دو ملت شدن جمعيت است؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا مشتي خاك برچشمان خود نهد و از مصائب بزرگ ياد كند.

£ در دفاع شكوهمندانه از حيثيت حق؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا اجازه ندهد هيچ مردي به اسارت نامردان روزگار گرفتار آيد.

£ در غوغاي شعارهاي فريبنده و وعده هاي بي عمل؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا پوستين وارونه دين را سلامت كند و از نو بر بالاي راستي بپوشاند.

£ در بازي تجاوزگرانه زورمندف زردار و غفلت و سهل انگاري خاموشانف بي دست و پا؛ من به دنبال دست هاي تو مي گردم تا سرمايه غصب شده خود را باز پس گيرد.

£ ...

من به دنبال دست هاي تو مي گردم كه نمي دانم در كجاي تاريخ گمشان كرده ام. چه مي گويم! اصلاً تاريخ خود ماجراي گم كردن دست هاي توست.

شعر و ادب

بانگ سكوت اي داستان زلف تو از شب درازتر

وز آفتاب، مهر رخت دلنوازتر حسرت نشين برق نگاهت، دو عالم اند

تو، از جهان و هرچه در آن، بي نيازتر آن كس كه بوسه زد به زمين، پيش پاي تو،

گرديده ز آسمان به يقين، سرفرازتر پروانه وار، ز آتش غم شعله ور شدي

در بزم عشق، كيست ز تو پاكبازتر؟ «يك قصه بيش نيست غم عشق وين عجب

كز هر زبان كه مي شنوم»، جانگدازتر آن شب كه چرخ، حرمت آل عبا شكست،

پشت زمين و پاية عرش خدا شكست وقتي خداي، چرخ بلنداختر آفريد،

آن را به نام نامي پيغمبر آفريد اركان آسمان و زمين متصل نبود

تا حق به نور حكمت خود حيدر

آفريد اين دو، دليل خلقت افلاك و كردگار

اين هر دو را به ميمنت كوثر آفريد تا جلوه كرد لطف خداوند در وجود،

آفاق را ز پرتو اين گوهر آفريد گويا دمي كه نقش جهان را رقم زدند،

دل هاي عاشقان، همه غم پرور آفريد آتش چگونه تاخت برآن خانه اي كه بود،

حصن امان عالم و سرچشمة وجود؟ بانگ سكوت در دل شب بي صدا شكست

وز آن دل تمامي آيينه ها شكست تا رد پاي كينه بر آن كوچه ها شكفت،

گل هاي بوستان فدك زير پا شكست افروختند آتش تزوير و در ميان

بغض غدير، از عطش كربلا شكست بر زخم بي كسي، در و ديوار مي گريست

وقتي كه سرو قامت خيرالنسا شكست افسوس بسته در غل و زنجير صبر بود

ورنه حريم فاتح خيبر كجا شكست؟ روزي كه نيلگون، رخ زيباي ماه شد،

چشمان كودكان علي، پر ز آه شد اندوه، ميهمان دل و جان زينب است

اشك يتيمي آيت چشمان زينب است حزن غريبي _ آه! _ برايش چه زود بود

اين ابتداي غصة پنهان زينب است زين پس مدار حادثه، آستان اوست

ز امروز صبر، دست به دامان زينب است از چيست، رنج جمله جهان را به دوش برد

وقتي جهان تمام به فرمان زينب است؟ آري چراغ كرب و بلا تابناك ماند

زيرا كه روشن از رخ رخشان زينب است حجب و حياي فاطمه در اوست منجلي

ميراث دار صبر و شكيبايي علي در قلب چاه ريخت چو درياي آه را،

افروخت از مصيبت خود جان چاه را ناليد با ترنم غمناك ماهتاب

سيراب كرد ز اشك روان سجده گاه را آخر چرا به گوشة عزلت نشسته است؟

آن كاو ز مهر اوست درخشش، پگاه را كاش از شراره آه جگرسوز، مي گداخت

ياران سستف تيره دلف نيمه راه را

برگوش نخل هاي حزين باد مي سرود:

در خاك چون نهفت علي، جسم ماه را؟ عالم تمام از غم حيدر در اضطرار

او چشم بر اشارت حق، غرق انتظار خورشيد من بتاب كه شب دير مانده است

بر پاي صبح، تاول زنجير مانده است در انعكاس زخمة جان سوز تيرگي،

مهتاب نيز بي تو زمين گير مانده است فرياد هاي شكوه، به جايي نبرد راه

تنها مجال نالة شبگير مانده است ترديدها هرآينه تكثير مي شوند

اين درد را پس از تو، چه تدبير مانده است؟ وقتي هنوز بر سر تزوير مانده ايم

عذري براي اين همه تقصير مانده است؟ ما را اگرچه مهر تو در دل تمام نيست

بي آرزوي روي تو جان را دوام نيست... محمد نيك خواه منفرد

فردايي ديگر كوچه هاي شهر ما ويران نمي ماند عزيز

كار و بار عشق، بي سامان نمي ماند عزيز

خواهش سر شاخه هاي بي رمق گل مي كند

آفتاب اينگونه سرگردان نمي ماند عزيز

تا قيامت آسمان، اين انزواي بيكران

چشم، بر قفل در زندان نمي ماند عزيز

گرگ ها روزي از آبادي فراري مي شوند

حسرت ني بر لب چوپان نمي ماند عزيز

روح اين ابر سترون مهد باران مي شود

آسمان شرمندة ريحان نمي ماند عزيز

يك نفر گل مي كند با جنگلي در كوله بار

نارون تنهاي كوهستان نمي ماند عزيز

يك نفر فردا زمين را نور باران مي كند

مهدي ما تا ابد پنهان نمي ماند عزيز

رضا گرامي _ شيراز غزل اي آنكه توئي جامع اوصاف حميده

نه چشم چو تو ديده و نه گوش شنيده

زلفين تو زنجير و دو ابروي تو شمشير

اين كشته بسي دارد و آن بند كشيده

گويند اگر صورت تو ماه زمين است

نور رخ تو از چه به افلاك رسيده

سلطان سلاطين و شاهنشه خوبان

چشمي چون تو اندر همه آفاق نديده

يارب گذرد باد بهار از طرف باغ

يا شمّ وصال از طرف يار رسيده

يارب چه شود گر گذرد

اين شب هجران

تا صبح وصالش زند از شرق سپيده

خوانند تو را يوسف كنعان و بديدم

يوسف ز غمت جامه براندام دريده

اي يار نما با «مدني» مهر و محبّت

اميد كه بازآيدش آن جان رميده مرحوم آيت الله العظمي مدني كاشاني (قدس سرّه) بريز آب روان هوا گرفته، زمين زار زار مي گريد

در ازدحام خزان يك بهار مي گريد

وزيده در همة شهر روح حيله و مكر

و شهر مضطرب و شرمسار مي گريد

تمام كوچه پر از فصل تلخ نامردي است

و خانه ام كه به غم ها دچار ... مي گريد

درون خانه، گلي غسل داده خواهد شد

زمين، زمان، همه روزگار مي گريد

«بريز آب روان» مَرد خانه مي گويد

و آب _ مهريه اش _ بي گدار مي گريد

و دست مي برد آرام، زير پيراهن

(نگاه دختركي بي قرار مي گريد)

و دست مي كشد آرم روي دست گل اش

و از تورّم دست بهار مي گريد

«بريز آب روان» خون تازه مي بيند

(كه «سينه» خون ز غريبي يار مي گريد)

... و سر به شانه ديوار مي گذارد مَرد

تمام هستي پروردگار مي گريد

امير اكبرزاده

اعتراف صهيونيست ها به توطئه براي تخريب مسجدالاقصي

رام الله _ مركز اطلاع رساني فلسطين

با شدت گرفتن بحث و مناقشه دربارة اجراي طرح عقب نشيني يك جانبه «اسرائيل» از نوار غزه كه آريل شارون نخست وزير رژيم صهيونيستي آن را مطرح ساخت، تلاش هاي راست گرايان افراطي يهود براي مقابله و مخالفت با اين طرح، به اوج خود رسيد. مخالفت ها آنقدر زياد بود كه سازمان هاي امنيتي «تل آويو» به ويژه بخش امنيت داخلي اين رژيم را مجبور ساخت تا تخريب مسجدالاقصي را امري حتمي و اجتناب ناپذير اعلام كنند.!!!

يك روزنامه عبري زبان اخيرا در گزارش خود نوشت كه مسجدالاقصي در آستانه نابودي قرار دارد. از سوي ديگر، «نوعم ليفنات» برادر خانم «ليمور ليفنات» وزير آموزش و پرورش رژيم صهيونيستي اظهارداشت كه وي كاملاً مايل به تخريب مسجدالاقصي و تأسيس معبد موهوم به

جاي آن است. وي تأكيد كرد كه صهيونيست ها سه هزار سال است كه در رؤياي تخريب اين مسجد به سر مي برند. از سوي ديگر وزارت امور خارجه آمريكا از آغاز هفته جاري به اتباع خود هشدار داد كه به زيارت مسجدالاقصي نروند. در اين ميان «كمال خطيب» نايب رئيس جنبش اسلامي فلسطين، «تل آويو» را مسئول هرگونه تجاوز به حريم اين مسجد دانسته و تأكيد كرد كه تنها دانستن تصميمات اتخاذ شده در سازمان هاي رسمي «اسرائيل» اين مسئوليت را از گردن آنان ساقط نمي كند. تخريب مسجدالاقصي به زمان بستگي دارد

«آلكس فيشمان» از نويسندگان روزنامه «يديعوت آهارانوت» در گزارش سياسي خود مخالفت محافظه كاران يهودي با طرح خروج «اسرائيل» از غزه و ارتباط آن با افزايش احتمال تخريب به مسجدالاقصي را شرح مي دهد. اين نويسنده به نقل از مقامات امنيتي رژيم صهيونيستي مي گويد:

تجاوز به بيت المقدس مرحله تئوري خود را پشت سر گذاشته است و اكنون مهم آن است كه بدانيم اين اقدام چه وقت و چگونه عملي خواهد شد. سازمان هاي امنيتي رژيم صهيونيستي به ويژه «شاباك» كه وابسته به احزاب و گروه هاي افراطي و سري يهوديان هستند، اخيراً با نگراني اظهار داشته اند: ديگر تهديدات لفظي براي تخريب مسجدالاقصي پايان يافته است و اين تهديدات مي رود كه جنبه عملي پيدا كند.

تخريب مسجدالاقصي با وجود هشدارها و تهديدهاي گوناگون هنوز به مرحله اجرا نرسيده است و اين تهديدات توجيهي براي بازداشت افراد باقي نگذاشته است. زمان به سرعت مي گذرد و هر لحظه كه به پايان مرحله جداسازي نزديك مي شويم بالا رفتن از ديوار خطر، تند و سريعتر مي شود. برخي يهوديان به جد درباره پاكسازي معبد و تبديل جهان اسلام به يك

ويرانه و جلوگيري از اجراي طرح عقب نشيني يك جانبه از غزه و سازش بر سر زمين هاي اسرائيلي تلاش و برنامه ريزي مي كنند.

از تصميم تا اجرا راهي نمانده است. آنها وقت زيادي ندارند. طرح جداسازي، تصميمي بسيار حساس براي دستگاه هاي امنيتي است. به زودي از سوي گروه هاي توطئه گر تصميمي براي حمله اتخاذ خواهد شد. اين آخرين فرصت تغيير وضعيت براي آنها است. شمارش معكوس براي دستگاه هاي خنثي كننده آغاز شده است. بمب ساعتي در آستانه انفجار قرار دارد.

عمليات در بيت المقدس حتماً جالب خواهد بود، اين عمليات همه معادلات را اساساً تغيير مي دهد.

اين گزارش همچنين مي افزايد:

تهديد ديگري كه سازمان هاي امنيتي با آن روبرو هستند عملياتي مشابه عمليات باروخ گلدشتاين يعني تخريب يك پايگاه اسلامي به واسطه بمب يا عمليات انتحاري يك يهودي است. اين گونه عمليات احتمالاً وضعيت را تغيير خواهد داد. با اين وجود سازمان هاي اطلاعاتي و جاسوسي دو هدف اصلي را دنبال مي كنند: 1. ايجاد معبد موهوم؛2. حفظ قدرت شارون.

فيشمان در ادامه گزارش خود اظهار داشت:

براي درك بهتر آنچه گفته مي شود بايد به بيانيه خاخام «يهودا كرويزر» رئيس مكتب فكري يهود كه در ماه مه 2003 منتشر شد خوب دقت كنيم. وي مي گويد: «بدون كمترين شك و ترديد دولت حقيقي يهود وابسته به جنبش «كاخ» به اذن خداوند ريشه هاي شرارت را نابود كرده و غربا و مساجد را از معبد سليمان بيرون خواهد كرد». فرماندهان شاباك بر اين باورند كه چنين اظهاراتي بسيار خطرناك است. يكي از اين فرماندهان مي گويد: «هرچند كه خاخام ها و گروه هاي افراطي يهود داراي يك فرماندهي عملياتي مانند سازمان سري يهود در دهه هشتاد ميلادي نيستند، اما ميان آنان ائتلاف و همبستگي موقت، نامعلوم

و غيرقانوني وجود دارد. موضع آنان در برابر فلسطينيان اين است كه آنان زمين هايشان را به يغما برده اند.»

دستگاه هاي امنيتي تل آويو معتقدند كه تهديد از ناحيه اجراي برنامه ها و عمليات سازمان هاي مخفي سرمي زند و آنان با كار خود تمامي ارتش اين رژيم و فلسطينيان و حتي جهانيان را به خود مشغول كرده اند. در اين ميان تخريب مسجدالاقصي واكنش هاي شديدتري را در پي خواهد داشت. دستگاه هاي امنيتي نيز فعاليت هاي «گروه جوانان كوهستان» را كه از گروه هاي بسيار مشكل ساز بوده و در سال هاي اخير بسيار پيشرفت كرده و به عامل اصلي تهديد تبديل شده است، انكار نمي كنند. اعضاي اين گروه تقريباً هزار نفر است و در مناطق دور افتاده كرانه باختري زندگي مي كنند. آنها تمامي طرح هاي ضد فلسطيني را از آن منطقه به اجرا مي رسانند.»

آليكس فيشمان در اين گزارش سياسي خود مي نويسد:

«مشهورترين عمليات تروريستي اين مجموعه توسط يك تيم سري موسوم به «بات عاين» در آوريل 2002 انجام گرفت. در اين عمليات يك خودروي بمب گزاري شده در نزديكي يك مدرسه فلسطيني در محله «طور» در بيت المقدس منفجر شد. تيم سري مذكور در يك اقدام خونين به سوي مردم از جمله بسياري از كودكان تيراندازي كردن آنان در حمله خود هيچ چراغ قرمزي را لحاظ نمي كردند. تنها هدف آنان تغيير وضعيت سياسي موجود بود.»

وي در ادامه افزوده است:

گروه «جوانان كوهستان» و خاخام هاي يهودي كه در دو طرف «كمربند سبز» سكني گزيده اند عامل تهديد اصلي وقوع عمليات تروريستي يهود هستند. با اين وجود بيشتر اعضاي اين سازمان هاي تروريستي تاكنون به بازداشتگاه تروريستي يهود در «يهودا» و «سامره» كه متهم به عضو شدن در سازمان تروريستي مشهور «شاحر زليغر»

شده است، نرفته اند. تعداد كمي از آنان محكوم شدند و دو تن به نام هاي «ايتسيك باس» و «ماتي شافو» در سال 2003 به همراه هشت بسته انفجاري دستگير شدند. سازمان هاي امنيتي تنها به اين اكتفا كردند كه اين دو نفر از اعضاي «كوه يخي» بوده اند. تخريب الاقصي يك دستور توراتي است

يكي از دلايل آشكار افزايش خطر تخريب مسجدالاقصي و نيز ارتباط آن با مسأله عقب نشيني يك جانبه از نوار غزه افزايش اظهارات علني اعضاي سازمان هاي شهرك نشينان يهودي است. سازمان هايي كه اگرچه بسيار افراطي هستند، اما هرگز از ابراز مواضع يا اهداف شوم خود يعني تخريب مسجدالاقصي و احداث معبد كذايي سوم ابايي ندارد. در اين ميان ارتباط مستقيم و قوي ميان فعالان يهودي در دو مسأله كاملاً مشهود است:

1. مخالفت با عقب نشيني از غزه؛

2. تجاوز به حريم مسجدالاقصي.

«نوعم ليفنات» برادر «ليمور ليفنات» از محافظه كاران تندروي يهودي است كه با طرح عقب نشيني شارون مخالفت كرد. «يوفان قرني» از روزنامه نگاران صهيونيستي درباره وي مي گويد:

نوعم ليفنات رؤياي تخريب بيت المقدس را در سرمي پروراند.

قرني در مصاحبه اي طولاني با ليفنات به شرح موضع او در برابر مسجدالاقصي پرداخته و از قول وي نقل مي كند كه:

ليفنات تخريب اين مسجد مقدس و ساخت معبد موهوم را امري واجب مي داند. نوعم ليفنات مي گويد: چه خوب بود اگر شرايط براي تخريب «قبه الصخره» مسجد الاقصي فراهم مي شد، اما نه از ناحيه فني و نه سياسي آمادگي چنين كاري را نداريم. وي در ادامه سخنان خود مي افزايد: اگر روزي در ملت يهود يك تحول فكري رخ دهد، آنان به سرعت به سوي قبه الصخره رفته و آن را در آسمان منفجر خواهند كرد.

قرني همچنين به

نقل از ليفنات خاطرنشان ساخت كه وي مدعي شد كه در هيچ سازمان سري كه براي تخريب مسجد الاقصي تلاش مي كنيد عضو نشده است. از منظر ليفنات تخريب اين مسجد اساساٌ هيچ مانعي ندارد. وي در اين باره مي گويد:

تخريب مسجدالاقصي در وضعيت سياسي كنوني عملي نخواهد شد. اگر پرسيده شود كه آيا «قبه الصخره» بايد آنجا قرار بگيرد؟ پاسخ مي دهم هرگز، بلكه معبد كذايي بايد در آن مكان قرار بگيريد؛ زيرا اين مسأله آرمان و آرزوي ملت يهود و دستور تورات است. يهوديان از سه هزار سال پيش در انديشه بازسازي معبد سليمان به سرمي بردند.

ليفنات همچنين اظهار داشت:

در آن مكان معبدي وجود داشت و اينك در همان مكان معبد سوم نيز قرار خواهد گرفت و بدون شك «قبه الصخره» نابود شدني است و نبايد در آنجا قرار بگيرد.

اين شخصيت تروريستي در پايان سخنان خود چنين مي گويد:

مسلم است كه روزي فرا مي رسد كه ملت يهود از خواب خود بيدار شده و خواهند گفت كه چرا مسجدالاقصي در اين مكان ساخته شده است. اي يهوديان! برخيزيد و معبد سليمان را بسازيد در اين لحظه است كه تمامي بولدوزرها براي تخريب اين مسجد به حركت درمي آيند. اگر بولدوزرها نتوانند اين كار را انجام دهند تجهيزات پيشرفته جنگي اين كار را خواهد كرد.

گويا مقصود اين تروريست از تجهيزات پيشرفته جنگي همان حمله هوايي، موشكي و يا تخريب به وسيله بمب ها است. مسجدالاقصي در خطر است

در اين راستا كمال خطيب در تشريح اين گزارش اعلام كرد كه بديهي است كه اظهارات مقامات بلند پايه رژيم صهيونيستي و گزارش هاي مطبوعات مبني بر احتمال وقوع تجاوز و بي حرمتي به مسجد الاقصي همگي نشانگر اين

هستند كه فاجعه اي در راه بوده و اين جنايت به زودي به واقعيت خواهد پيوست.

خطيب در ادامه افزود:

ما مسلمانان از اين اظهارات شگفت زده نيستيم، چرا كه در گذشته پيوسته نسبت به وقوع اين حادثه هشدار داده ايم و اينك بايد پرسيده شود آيا مسجدالاقصي تخريب خواهد شد يا خير؟ بايد گفت كه آري اين امر حتمي و غيرقابل ترديد است. بايد پرسيد كه اين امر چه وقت به وقوع مي پيوندد؟ اظهارات و تهديدات مقامات صهيونيستي مسئوليت را از گردن آنان ساقط نمي كند و هر سازمان يا نهادي كه به نحوي در اين مورد سخن گفته، اما براي جلوگيري از تجاوز به مسجدالاقصي اقدامي نكرده اند در واقع خود شريك جرم محسوب مي شوند.

از سوي ديگر، «شيخ خطيب» در خصوص اظهارات نوعم ليفنات گفت:

گوينده اين مطالب خواه برادر ليمور ليفنات باشد يا تساحي هنگبي يا آفي ديختر همگي بيانگر اين واقعيت است كه ساخت معبد كذايي در دستور كار يهوديان قرار دارد؛ بنابراين بايد خود را در برابر چنين چالشي بس خطرناك آماده كنيم. سال 2005 سالي است كه در انديشه مذهبي و عقيدتي يهود مفاهيم ويژه اي دارد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109