ماهنامه موعود53

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1384

عنوان و نام پدیدآور:شماره 53 - خرداد 1384/ ماهنامه موعود .

ناشر چاپی : ماهنامه موعود

مشخصات نشر دیجیتالی:اصفهان:مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان ، 1390.

مشخصات ظاهری:نرم افزار تلفن همراه ، رایانه و ماهنامه

شماره 53 - خرداد 1384

قديسان اشغالگر!

اسماعيل شفيعي سروستاني

پيش از اين، به ويژه در سرمقاله هاي «موعود»، متذكر اين موضوع بوده ايم كه غرب استكباري به دلايل زير، گفت وگو از موضوع قريب الوقوع بودن ظهور حضرت مسيح(ع)، و ضرورت ايجاد بستر مناسب براي اين امر را در استراتژي ويژة فرهنگي خود وارد ساخته است:

1. مبارزه با زيرساخت فرهنگي شرق اسلامي كه به دليل تعلق خاطر ويژه به مفهوم، موضوع و مصداق موعود آخرالزمان، از پذيرش تام و بي چون و چراي استراتژي سياسي و فرهنگي غرب و قبول مدرنيته و نظام سرمايه داري، به عنوان كامل ترين و آخرين منزلگاه انسان در گسترة تاريخ، سر باز مي زند.

2. ايجاد آمادگي و القاي انگيزة مقابله با مسلمين در ميان بافت عمومي جامعه غربي، در شرايطي كه در سراسر جهان و از جمله سرزمين هاي غربي، بروز نوعي رجعت به معنا و معنويت، و ميل به قبول اسلام به عنوان «آيين رهايي بخش» ديده مي شود. آن هم در عصري كه «بحران بن بست ايدئولوژيك» عموم جوامع را در شرايطي انفعالي فرو برده است.

3. جلوگيري از فروپاشي بافت عمومي و دروني جوامع غربي كه در اثر بسط فساد اخلاقي، بحران هويت و از هم پاشيدگي خانواده ها، تمامي امكان فروپاشي از درون و سقوط را در آستانة «طلوع تاريخ جديد» حاصل آورده است.

4. برقراري سلطة بلامنازع بني اسرائيل بر «سياست، اقتصاد و فرهنگ جهان» و تفوق بر تمامي امكان هاي موجود در شرق بزرگ اسلامي از طريق محتوم جلوه دادن پاره اي پيشگويي هاي مجهول و مجعول.

جرياني كه امروز با عنوان

«اصول گرايي» يا «بنيادگرايي مسيحي» مطرح شده و بر همه اركان سياسي، نظامي و اقتصادي امريكا تسلط يافته است، دقيقاً مبتني بر همين مباني شكل گرفته است.

اصطلاح «اصول گرايي» برجرياني اطلاق مي شود كه داراي گرايش هاي مذهبي افراطي در مسايل اعتقادي و اخلاقي و مؤمن به عصمت كامل كتاب مقدس، چه عهد قديم (تورات) و چه عهد جديد (انجيل) هستند. آنها اعتقاد دارند، كتاب مقدس براي تمامي مسايل زندگي، از جمله امور سياسي، به ويژه پيشگويي هايي كه به حوادث آينده مربوط مي شود و آنها را به سوي برانگيختگي اسرائيل و دومين ظهور حضرت مسيح راهنمايي مي كند، دستوراتي داده است و «بشارت دادن» را در ميان كساني كه اين اعتقادات را نپذيرفته اند، وظيفه خود مي دانند.1

چنانكه ملاحظه مي شود، اين جنبش كه امروزه به عنوان جريان غالب و حاكم بر سياست هاي فرهنگي، سياسي و نظامي امريكا قابل شناسايي است، بر چند امر پاي مي فشارد:

1. عصمت «كتاب مقدس» (تقيد به ظاهر عبارات كتاب مقدس و تحريم هرگونه تأويل و تفسير مفهومي)؛

2. كافي بودن اين كتاب براي هدايت همة امور و مناسبات؛

3. تكيه بر پيشگويي هاي ارائه شده براي برنامه ريزي و طراحي عمومي سياست هاي آينده (به ويژه برگزيده شناختن اسرائيل و منحصر شناختن آن در واقعة دومين ظهور حضرت مسيح در بيت المقدس)؛

4. قبول مسئوليت و تعهد براي نشر و تبليغ اين آموزه ميان كساني كه اين باور را منكر مي شوند و يا از آن بي اطلاعند.

اين موارد، «ايوانجليست »هاي اصول گرا را بر اين مي دارد كه تا همة همت خود را صرف خدمت به اسرائيل، تدارك مقدمات ظهور حضرت مسيح در بيت المقدس و نشر اين آئين در ميان عموم مردم جهان و بالاخره مبارزه با مخالفان اين آموزة محرف و

مجعول نمايند. در واقع، تبليغ اين آموزه، تكليف شرعي پيروان اين جنبش به حساب مي آيد.

تأسيس شبكه هاي راديويي و تلويزيوني و به عبارت ديگر «كليساهاي ديداري و شنيداري» براي ابلاغ سريع و همه گير از سال 1960 در دستور كار جنبش «مسيحيان صهيونيست» و اصول گرا وارد شد.

در سال 1960، «پت رابرتسون» كشيش پروتستان و مبلغ اين جنبش، اولين ايستگاه تلويزيوني را در «ويرجينيا» راه اندازي كرد2 و طي كمتر از سي سال به تعداد 500 تلي ايوانجليست و 750 راديوايوانجليست رسيد.

شايان ذكر است كه تا سال 1989 ميلادي، جمعاً 984 مؤسسه پژوهشي و سازمان ديني وظيفه تدارك و توليد مواد و برنامه هاي اين شبكة گسترده را عهده دار بودند.3

با آغاز دهة هشتاد، «پرستش اسرائيل»، در محور توجهات رهبران كليساي پروتستاني اوانجيلي ايالات متحده قرار گرفت و باعث شد تا شبكه هاي تلويزيوني و راديويي مذهبي يا «كليساهاي ديداري و شينداري»، اسرائيل را به عنوان مهم ترين موضوع و مسئله روز در برنامه هاي خود مطرح كنند.

«همچنين بنا بر اعتقادات رهبران و روحانيون پروتستاني، شكوفايي ملت يهود در وطن قومي اش و پيروزي هاي نظامي معجزه آسايش به نزديك شدن آخرالزمان و دومين ظهور مسيح و آغاز پيروزي نهايي بر نيروهاي شرّ اشاره دارد.»4

اين موضوع را نبايد از نظر دور داشت كه حسب نظرسنجي گالوپ، 60 تا 62 درصد جمعيت ايالات متحدة امريكا را پروتستان ها تشكيل مي دهند. در حالي كه كاتوليك ها تنها از جمعيتي بين 25 تا 27 درصد برخوردارند.5 اين جنبش، در اقدامي جدي و برون مرزي، و به قصد انجام تكليف مذهبي، نشست ها و برنامه هاي تبليغي خود را از آمريكا و اروپا به آمريكاي لاتين، شبه قارة هند، آفريقا و برخي كشورهاي عربي كشانده و برنامه هاي گستره اي

را براي مخاطبان خود در هندوستان، لبنان، تركيه و ... تدارك ديده تا آنجا كه برنامه هاي كشيشان با نفوذ كليساهاي تلويزيوني، عيناً به زبان عربي، دوبله و پخش شده اند و اخيراً نيز همين برنامه ها به زبان فارسي دوبله و از طريق يكي از شبكه هاي ماهواره اي پخش مي شوند.

اجازه مي خواهم عرض كنم:

اگر در قرن سيزدهم هجري قمري، «مسيونرهاي مذهبي و فراماسونرها» دوش به دوش شرق شناسان، جاده صاف كن سياستمداران و مردان نظامي غرب استعماري (انگليس، هلند و ...) در سرزمين هاي شرقي و اسلامي بودند، در دوره جديد مبارزه، «مردان سياسي و نظامي» جاده صاف كن «مبلغان مذهبي »اند.

اينان در ساية ماشين نظامي امريكايي و انگليسي، سفرة تبليغات مذهبي خود را چنان مي گسترند كه مسلمانان ترك، عرب، فارس و هندو، خود براي بقاي اسرائيل و استقرار حكومت يهود، دست به دعا بردارند، از مال خويش ببخشند، و عليه فرهنگ و حكومت ملي و مذهبي خويش قد علم كنند. و اين همان «جنگ سرد فرهنگي» اما اصلي، در اولين دهه از هزارة جديد، عليه مسلمين است. اينانة شواليه هاي اين جنگ كثيف و نفرت برانگيزند.

اين همه، مقدمه اي بود تا ضمن بيان اهميت اين واقعة شوم، نمونه اي از اين «شواليه ها» و نقش آفريني اش در يكي از كشورهاي اسلامي معرفي شود.

در اولين هفته از فروردين سال جديد، «بني هين»، كه به عنوان يك كشيش ايوانجليست، همه هفته بر صحنه حاضر شده و به تبشير و وعظ و اندرز مشغول مي شود و با شعبدة كلام، هزاران مرد و زن را به گريه و خنده وا مي دارد، در يك برنامة تلويزيوني، يكي از شواليه هاي شاغل در عراق را معرفي كرد.

در اين برنامه، بني هين ابتدا از كشيش «اندرووايت»، رئيس دانشگاه آموزش مبلغان

كليساي انگلستان دعوت كرد تا بر سن و فراروي مردم قرار گيرد و در معرفي او عنوان كرد كه او به ملكة انگيس بسيار نزديك است.

اندرووايت به صحنه آمد و به شرح خدماتش پرداخت. آنچه از اين پس مي آيد، گزارشي است از اين برنامه تلويزيوني و توضيحاتي افزون تر كه در قلاب[ ] آمده است:

اندرووايت: كارهايي كه خداوند در كليساي انجيلي انجام مي دهد، شگفت آور است. كليساي انجيلي به سرعت در حال رشد و نمو است به ويژه در آفريقا، در افريقا امروزه پيروان انجيلي بيش تر از پيروان انجيلي در آمريكا و انگلستان و تمام غرب هستند.

[ اين عبارت، نگارنده را به ياد جملة زيباي جناب آقاي خاتمي، رئيس جمهور، مي اندازد كه در آخرين ماه هاي رياست خود وقتي كه از سفر به كشورهاي افريقايي بازمي گشتند فرمودند: در اين سفر بود كه متوجه شدم كه چقدر دير به افريقا رفته ام. شايد ايشان هم اطلاع نداشتند كه مبلغان انجيل و هودار اسرائيل خيلي پيش از ما، فضاي فرهنگي افريقا را اشغال كرده اند.]

بني هين: آقاي اندرووايت آيا در كنار شما كساني هم هستند كه از عراق آمده باشند؟

اندرووايت: بله، من درشش سال گذشته در عراق خدمت مي كردم و دوست نزديكم در تمام اين مدت، معاون سابق نيروي هوايي عراق بود، او «جورجيس سعاده» نام دارد و اكنون در كنار من قرار دارد.

به اين مرد، به نام خداوند، خوش آمد مي گوييم. امّا اين مرد كه دستيار من بود، اكنون رئيس ستاد نيروهاي مسلح، سخنگوي رسمي نخست وزير عراق است. خاصيت او شبيه «دانيال» است كه در خدمت پادشاه بود، چون اين مرد كه سرپرستي كليساهاي انجيلي را براي چندين سال در عراق برعهده داشت، اكنون قدرتمندترين مرد

در عراق است. اگر در تلويزيون به «اياد علاوي»، نخست وزير عراق نگاه كنيد، پشت سر او هميشه اين مرد را خواهيد ديد كه در گوش نخست وزير نجوا مي كند، به او آنچه را كه بايد مي گويد. بنابراين او صاحب قدرت واقعي است. او دانيال امروز است.

[اندرووايت، رئيس دانشگاه آموزش مبلغان كليساي انگلستان، پيرو مذهب مسيحيان صهيونيست، سخنگو، رئيس ستاد نيروي مسلح كشوري مسلمان را دستيار، دوست و گماردة خويش مي خواند در معرفي اش در برابر دوربين، او را دانيال نبي مي خواند كه در خدمت پادشاه طاغي خدمتگزار بود. مردي كه نجواكنان فرامين ارباب خود را در گوش نخست وزير به ظاهر شيعي عراق مي خواند.]

اندرووايت ادامه مي دهد:

من رابطة كاري نزديكي با «پل برايمر»، فرماندة غيرنظاميف آمريكا در عراق، داشتم «امّا اكنون از طريق«جورجيس» در اوج قدرت در عراق جديد به سر مي بريم.» [جمله را دوباره بخوانيد.] جورجيس پس از انتصاب در اين پست، مستقيماً نزد «كولين پاول» رفت و به او گفت: «اين يسوع (مسيح) بود كه مرا در اين پست مشغول به كار كرده است و به يسوع خدمت خواهد كرد...

... وقتي در يك نيم روز به خود گفتم بايد به ديدار قبر «حزقيال» نبي بروم، چون حزقيال در عراق دفن شده است، به سمت نجف حركت كرديم كه يكي از خطرناك ترين مناطق به شمار مي آيد. مزار حزقيال در آنجا قرار داشت، پشت مسجدي بسيار قديمي. روي مزار او بخشي از سففر چهل و سوم حزقيال نوشته شده بود.

[قبر حزقيال نبي در وادي السلام نجف قرار دارد. «كشيش اندرووايت» با شيطنت، منطقة نجف را بسيار خطرناك جلوه مي دهد. منطقه اي شيعه نشين كه علي رغم شرايط بحراني بغداد، نسبت به بسياري شهرها از

وضع بهتري برخوردار است. امّا نكته مهم و قابل توجه اينجاست كه اين كشيش اوانجليست با زيركي، دامنه و گسترة حضور بني اسرائيل را تا «وادي السلام» پيش مي آورد تا به مخاطبان مسيحي و يهودي اعلام كرده باشد كه جغرافياي اسرائيل و مرز امنيتي آن به وادي السلام نجف نيز مي رسد چنانكه بهانه هايي از اين نوع تمامي فلسطين را اشغال نموده و حاضر به عقب نشيني از نوار غزه نيز نيستند. در واقع بني اسرائيل كليه نقاطي از عالم را كه نامي و نشاني از آن در تورات محرف آمده، جزء ملك خود مي شناسد.]

در حاليكه نجف به دو دليل مهم قابل توجه و تاكيد شيعيان است. يكي وجود قبر حضرت اميرالمؤمنين(ع)، و ديگري به عنوان يكي از مراكز مراجع عاليقدر جهان تشيع.

ادامه مي دهد:

مسلماني شيعي، نگهبان قبر حزقيال نبي بود، او به مانند يك دوست به ما خوش آمد گفت. در اين مكان، حضور خداي قادر و توانا را به خوبي احساس مي كرديم. پيرامون قبر، جاهاي كوچكي [غرفه] براي خواندن نماز بود. به نگهبان گفتيم اين اتاق هاي كوچك چيست؟ گفت: مردم، هرشب، در اينجا و پيرامون قبر حزقيال براي خواندن نماز مي آمدند. چون مي دانستند او پيامبر بزرگي بود كه از سوي خداوند برگزيده شده بود.

[زيركانه از مخاطبان انجيلي خود مي خواهد كه شما به اين منطقه و مزار برويد. شما در اين غرفه ها به عبادت مشغول شويد و در واقع چهرة اسلامي وادي السلام را مبدل به چهره اي يهودي و مسيحي كنيد.]

در راه بازگشت از اين سفر دل انگيز بوديم. از بابل عبور كرديم. هنگامي كه كاخ صدام، رئيس جمهور پيشين عراق را ديديم كه اينك كاملاً غارت شده، آشكارا شنيديم كه خداوند به من

مي گويد: «بابل سقوط كرد». و هنگامي كه بابل سقوط كند شكوه و عظمت خداوند، ظهور خواهد كرد.

و اين در حاليست كه اولاً بابل از گذشته هاي دور تاكنون چندين مرتبه سقوط نموده است. چنانكه در زمان بخت النّصر ويران شد و چگونه است ويراني امروز و سقوط دولت صدام به عنوان مصداق مذكور در كتاب مقدس بحساب آمده است؟ ضمناً، امروزه ديگر سرزمين عراق با نام بابل شناخته نمي شود و اين خود برخلاف تفسير و تأويل صحت حرفي كتاب مقدس مورد ادعاي مسيحيان صهيونيست است.

[اندرووايت با جايگزين كردن نام «بابل» به جاي «حلّه»، ديگر بار مخاطبان خود را متوجه و متذكر مباحث تورات، نقش و جايگاه بابل در تاريخ گذشته يهود و موضوع سقوط بابل به عنوان حادثه اي ماقبل از ظهور مي كند. چنانكه سلطه بر بابل را مسيحيان صهيونيست جزء لاينفك مجموعه پيشگويي ها و تحقق مشيت و تدبير خداوند مي شناسند.]

سپس اندرووايت خطاب به «جورجيس» مي گويد:

جاي دارد كه با او نماز بخوانيم. براي مرد بزرگي كه در اينجا قرار دارد. او مرد بسيار بزرگي است همسر او نيز در اينجاست. او واقعاً يكي از مردان خداست.

بني هين، روي به جمعيت كه متعجب و شوق زده اين داستان را گوش مي دهند كرده مي گويد: بنابراين بايد براي اين دو مرد خدا، نماز خواند. [اندرووايت و جورجيس] ، بايد در كنار آنها باشيم. عزيزانم، آنچه امروز، در جهان، به وقوع مي پيوندد به يك دليل است. و آن اينكه، انجيل در سراسر جهان منتشر شود و جان ها مبارك گردند. ملت عراق، تشنه است. تشنة محبت خدا و اين امري مقبول است. جهان عرب اكنون چون غنچه اي زيبا در حال شكوفايي است و اين مردان از

جمله اندرووايد به همين منظور اينجا هستند. مي دانيد او در مورد خطرهاي بسياري كه با آن مواجه است اصلاً صحبت نمي كند...

اكنون وقت آن رسيده كه ما و روح القدس و يسوع براي اين دو مرد نماز بخوانيم. براي خانواده هايشان.

خداوندا! از تو مي خواهيم آنها را مبارك گرداني. خدايا! توكل به بشريت اشتباه است. تو تنها كسي هستي كه از ما حمايت مي كني، امروز براي اين نماز مي خوانيم كه اين دو مرد را چون نورديدگان خويش حفظ كني و زير بال حمايت خويش بگيري، آنها را در امنيت و ساية حمايت خويش حفظ كن، خدايا خواسته هاي خويش را از طريق آنها به انجام برسان، تا نام پسرت يسوع، شكوه و عظمت يابد، از طريق تمام اين مردان خدايي كه براي تو كار مي كنند، خانواده و فرزندان و نوادگان آنها را حفظ كن به نام يسوع، خدايا! آنها را سلامت نگهدار، و به نام يسوع مسيح سلامتي هميشه همراه و همگام آنها باشد، آمين

خدا مي داند كه براي چه آمين مي گويند. براي ويران ساختن وحشيانه شهرها و محله هاي عراق و پايمال كردن خون هزاران زن و مرد كه از آن به عنوان شكوفايي عراق ياد مي كنند؟ و يا چيز ديگري

سپس اندرووايت مي گويد:

_ دوستت دارم، من نيز تو را چون فرزندم دوست دارم. زماني دوست داشتم به عراق بيايم. مي داني، اكنون به خواسته ام رسيده ام، همه در عراق مي گويند اين دو اينجا چه كار مي كنند، چون ما را بر صفحة تلويزيون ديده اند. مردم سؤال مي كنند، آنها اينجا چه مي خواهند، امّا ما به كمك نخست وزير آمده ايم.

_ يك بار كه با هم صحبت كرديم، سؤالي از شما كردم، اكنون همين سؤال را مي كنم، مي خواهم بدانم آيا جواب

شما تغيير كرده است؟

_ بدون اينكه سؤال را بپرسي به تو خواهم گفت: نه، هيچ تغييري نكرده است، در اينجا بسياري از فرشتگان به ما كمك مي كنند، بسيار خوب، براي من نماز بخوانيد.

اين گفت وگو همراه با صحنه سازي زيركانه اي، اشغالگران و متجاوزان به عراق را فرستادگان خداوند و مأموران او معرفي مي كند. اينان به امر خدا و به خاطر عيسي مسيح(ع) به عراق آمده اند و به استقبال خطر رفته اند. به همين منظور چونان قديسان بايد ثناگوي آنان شد.

موفقيت در گماردن مرداني صاحب نفوذ و مؤثر امّا مأمور در دستگاه سياسي كشورهاي اسلامي البته كه براي كشيشان اوانجليست و پيروان آنها جاي شكر و سپاس و دعا دارد. در مقابل براي ساكنان سرزمين هاي اسلامي جاي گريه و زاري و انابه دارد.

تلاش بيگانگان مبتكر براي سلطه و چپاول، تنها يك طرف ماجراست. طرف دوم ماجرا، غفلت، ندانم كاري و ناسپاسي مسلمين است كه حسب سنت لايتغير، آنان را مستعد سلطه اجانب مي سازد.

جاي آن است تا دربارة سد كردن طريق نفوذ عمله هاي استكبار و صهيونيسم و بستن رخنه ها موارد زير را متذكر شويم:

1. مراكز علمي و فرهنگي و مخصوصاً حوزه هاي علميه براي شناسايي لاهوت و نظام اعتقادي و فرهنگي ملل غيرمسلمان، اقدام عاجل به عمل آورند و با بررسي آراء و اهواي فرق شبه مسلمان كه در خود استعداد و زمينه مبدل شدن به عامل بيگانگان از (يهود و نصارا) را دارند امكان نقد، رد و جوابگويي به شبهات احتمالي را فراهم آورند.

2. سازمان هاي مسئول فرهنگي، ضمن شناسايي كليه فرقه هاي مذهبي موجود در كشورهاي همسايه، تجهيز كتابخانه ها، امكانات خود را براي شناسايي شبهات و تربيت مبلغان مذهبي و گسيل آنها در اماكني

كه امكان بهره جستن از طبع لطيف و تأثيرپذير جوانان مي رود، امكان سوء استفاده را از بين ببرند.

3. مراكز و مؤسسات مذهبي با تجديد نظر در شيوة تبليغات ديني و استفاده از افراد صاحب نظر، عالم و دردآگاه، امكان برقراري ارتباط صريح و سريع و هم زباني با جوانان و نوجوانان اولين دهه از هزارة جديد را فراهم سازند. (اين همه تنها به شرط دوري از التقاط فرهنگي و شائبه هاي غربزدگي جاري و ساري، ممكن است).

4. سازمان ها و مؤسسات مسئول با درك شرايط و موقعيت حاضر و مترصد بودن خصم در جبهة جنگ سرد فرهنگي، با هوشياري، امكان نشر احتمالي كتب مشكوك و شبهه افكن را سد نمايند. موضوع فضاي باز فرهنگي، توسعة بي حد و حصر، و آزادي نشر هرگونه شبهه در ميان مسلمين، خلاف قاعدة حضور هوشمندانه در ميدان مبارزه و خلاف نصّ صريح كتاب الله و كلمات ائمه معصومين(ع) است.

5. اشتغال مردان و زنان فرهيخته، اهل قلم و تحقيق و دين شناس در مناصب اجتماعي، سياسي و اجرايي در شرايطي كه امكان جاي گزيني آنان با مردان و زنان مؤمن و دلسوز و كارشناس وجود دارد ظلم به نسل جوان و جامعة فرهنگي، در عصر حاضر است.

6. لازم است دستگاه هاي مسئول با ترك پيست وپنج ساله كاهلي امكان فراغ بال اهل قلم و تحقيق را چنان فراهم آورند تا اينان به دور از دغدغة معاش، و نياز ليل و نهار، امكان حراست جدي از جغرافياي فرهنگي اين سرزمين اسلامي را حاصل كنند. و البته اين سخن به معناي ايجاد فضاي بازتر از اين براي شعبده بازان عرصة قلم و ادب كه بي محابا به تمامي جغرافياي فرهنگي مسلمين و شيعيان يورش مي آورند نيست. چنانكه طي

سال هاي اخير و پس از سال 1368 تاكنون، از هر سو، ساحت مقدس اسلام و فرهنگ اسلامي، مورد هجمة حساب شدة روشنكفران ملحد و در واقع «شواليه هاي جنگ سرد» واقع شده است.

سردبير

پي نوشت ها:

1. رضا هلال، مسيح يهودي و فرجام جهان، ص 224.

2. همان، ص 124.

3. همان، ص 124.

4. همان، ص 127.

5. Rarna Research Groop Princeton Reseanch Gallouup.

تاريخ يهود با تأكيد بر قرآن و روايات-1

قسمت اول

گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمين مهدي طائب

با تشكر از شما به خاطر وقتي كه براي اين گفت وگو در اختيار ما قرار داديد لطفاً خلاصه اي از پيشينة قوم يهود در برهه هاي مختلف تاريخ بيان كنيد.

بسم الله الرحمن الرحيم. دربارة قوم يهود چند نكته مطرح است: نكته اوّل شناخت نژاد اين قوم؛ نكتة دوم: شناخت مذهب و نكتة سوم: شناخت هدف اين قوم است.

نژاد اين قوم به حضرت ابراهيم(ع) باز مي گردد. وقتي حضرت ابراهيم(ع) با نمرود درگير مي شوند و ايشان را به «بابل»، يعني غرب دجله، تبعيد مي كنند آن حضرت در يك فعاليت تبليغي سيّار ابتدا به شمال عراق به سمت تركيه مي روند و بعداز آن به سمت فلسطين حركت كرده و در ادامه راه به مصر و حجاز مي روند و مجدداً به منطقة فلسطين باز مي گردند و در همان جا مستقر مي شوند.

در اينجا ايشان از خداوند متعال درخواست فرزند مي كنند و خداوند به ايشان «اسماعيل» و «اسحاق» را عنايت مي فرمايد. آن حضرت، اسماعيل(ع) را به فرمان خدا به مكّه، در كنار خانه خدا، منتقل مي كنند. امّا فرزند ديگرشان، اسحاق، در فلسطين باقي مي ماند و خداوند متعال فرزندي به نام «يعقوب» به او عطا مي كند.

نام ديگر حضرت يعقوب(ع) «اسرائيل» است. در مورد معناي اسرائيل به زبان عبري و سرياني اختلاف است، ولي در

روايات ما اين كلمه «عبدالله» معنا شده است.

خداوند به حضرت يعقوب(ع) دوازده پسر عطا مي فرمايد و اين دوازده پسر همان ابناي اسرائيل يا «بني اسرائيل» هستند كه يكي از ايشان يوسف است و ديگران، برادران او يعني بنيامين، يهودا و ... كه در طول تاريخ فرزندان و نوه هاي اين بني اسرائيل نژاد «يهود» را تشكيل مي دهند. بنابراين نژاد يهود به حضرت يعقوب(ع) و ابراهيم(ع) باز مي گردد و بني اسرائيل پسر عموهاي بني هاشم و اجداد اوليه شان هستند و به همين دليل در دين اسلام از اسحاق به عنوان آباي پيامبر ياد مي شود؛ چون حضرت اسحاق(ع) عموي اجداد پيامبر است و در عربي از عمو هم به عنوان «أب» ياد مي شود.

امّا مذهب يهود طبق ادعاي خودشان، دين حضرت موسي(ع) است. ما وقتي نژاد اين قوم را بررسي مي كنيم بايد نظري بر گردش مكاني نژاد اين قوم نيز داشته باشيم؛ اين قوم ابتدا در فلسطين بودند، در زمان حكومت حضرت يوسف(ع) در مصر، اين خانواده يا مجموعه اي كه براي گرفتن گندم به مصر آمده بودند توسط حضرت يوسف(ع) شناسايي مي شوند و همة ايشان به مصر مي آيند و در مصر مي مانند. در مصر، ايشان، تبديل به خاندان حكومتي مي گردند؛ چون در مصر حضرت يوسف(ع) به حكومت مي رسند و فرعون مصر مي شوند. بنابراين جايگاهي در آن منطقه پيدا مي كنند كه بعداز حضرت يوسف(ع) اين جايگاه را از دست مي دهند ولي تا زمان حضرت موسي(ع) آنها همچنان ساكن در مصر باقي مي مانند. حضرت موسي(ع) اين مجموعه را كه در آن زمان گسترش پيدا كرده بودند، به صحراي سينا منتقل مي كنند و وقتي از صحراي سينا باز مي گردند تا وارد فلسطين شوند، وارد فلسطين نمي شوند.

پاية دين

يهود همان دين حضرت ابراهيم(ع) و بعد حضرت اسحاق(ع) و يعقوب(ع) است. وقتي هم به مصر مي آيند تا زمان حضرت موسي(ع) نيز همان دين را حفظ مي كنند. حضرت موسي(ع) تعاليمي با بيان جديد، كه كاملاً نسبت به قبل متفاوت بوده، به ايشان آموزش مي دهد و تعاليم آن حضرت پاية مكتب ايشان مي شود ولي اين پايه بر اساس اعتنا و توجه به بني اسرائيل نهاده شده بوده است. مثلاً خطاب «قوم برگزيده» در بيانات حضرت موسي(ع) فراوان ديده مي شود.

خطاب قوم برگزيده در آن زمان مانند خطابي است كه يك فرمانده لشكر به نيروهاي خود كه براي انجام يك عمليات انتخاب شده اند، مي كند، مثلاً در تعابير اين فرمانده مي آيد كه شما براي انجام اين عمليات انتخاب شده ايد، شما انتخاب شده ايد براي فداكاري و ... . در نتيجه، اين مجموعة سپاه و لشكر به دليل آرماني كه در مقابل ايشان ترسيم شده است و سختي اي كه براي رسيدن به اين آرمان وجود دارد دائماً مورد تعريف و تمجيد قرار مي گيرند. چون به تحمل اين سختي ها براي رسيدن به آن آرمان تن داده اند. در نتيجة، وقتي از اين لشكر يا مجموعه تعريف مي شود در حقيقت از آن آرمان تمجيد مي شود؛ چرا كه اين ايده متمثل در اين لشكر است. بنابراين اگر اين لشكر از تلاش براي تحقق اين آرمان خودداري كنند تمام آن تمجيدها به سرزنش تبديل مي شود. حضرت موسي(ع) نيز از سوي خداوند متعال براي رسيدن به آرماني كه سختي هاي زيادي در راه خود دارد مأموريت پيدا كردند و آن حضرت اين آرمان را با اين قوم بايد به دست بياورند. از اين مجموعه مي توان به عنوان لشكري تعبير

كرد كه حضرت موسي بايد آن ها را به يك پادگان آموزشي وسيع ببرد تا براي رسيدن به آن آرمان و انجام عمليات، آموزش ببينند. در نتيجه دائماً به ايشان گفته مي شود كه شما برگزيده شده ايد و شما از بين ملت ها انتخاب شده ايد. مسلماً اين قوم هم كه يك قوم ديندار و منسجم بوده اند، از بين مردم آن روزگار براي رسيدن به يك آرمان انتخاب شده بودند و چون انجام اين آرمان را عهده دار شدند دائماً مورد تعريف قرار مي گيرند كه خداوند متعال از انتخاب ايشان در آن زمان به عنوان يك نعمت ياد مي كند:

يا بني إسرائيل اذكروا نعمتي الّتي أنعمت عليكم و انّي فضلتكم علي العالمين.1

اي بني اسرائيل، نعمتي را كه بر شما ارزاني داشتم و شما را بر جهانيان برتري دادم، به ياد بياوريد.

يعني برتري دادم براي انجام آن آرماني كه در دنيا انتخاب كردم شما را. مانند فرمانده لشكري كه مي گويد انجام اين مأموريت را از مركز فرماندهي به لشكر ما ابلاغ كرده اند؛ چون ما را لايق و مناسب براي اين كار دانسته اند، يعني فرمانده لشكر، منتي را بر لشكر خود مي گذارد كه ما توسط قرارگاه ... انتخاب شده ايم. بر بني اسرائيل هم منتي گذاشته مي شود كه در بين همة مردم براي انجام مأموريت الهي انتخاب شده اند. بنابراين چون آن آرمان و هدف، مقدس است و بني اسرائيل پذيرفته اند كه آن مأموريت را انجام دهند، بني اسرائيل به وسيله آن تقدس يافته اند و بر همين اساس هم خداوند مانند آن قرارگاه مركزي كه وقتي مأموريت بسيار سختي را به لشكري مي دهد، مي گويد تمام امكانات آموزشي ما را در اختيار ايشان قرار دهيد، گران بهاترين آموزش هاي طول تاريخ را توسط

حضرت موسي(ع) در اختيار آنها قرار مي دهد و امكانات نيز كم كم برايشان آماده مي شود. قومي كه به هنگام خروج از مصر هيچ امكاناتي نداشتند _ چون در حال فرار بودند و نه مي توانستند خيمه و ظروف و وسايلي همراه خود بياورند و نه مي توانستند معاشي همراه خود بياورند _ وقتي از آب عبور مي كنند و در صحراي سينا ساكن مي شوند، صنعت آنها چنان پيشرفت مي كند كه مي توانند چيزي مثل آن گوسالة طلايي معروف را ريخته گري كنند. اين قضيه اگرچه داستان ناهنجاري موجود در آن اجتماع است، امّا نفس ساختن اين گوساله نشان مي دهد كه در اين مجموعه، صنعت تا كجا پيشرفت كرده بود. اين صنعت كه مولود حضور اين قوم در مصر نبوده است. اين صنعت، مولود آموزش هايي است كه در اين اردوگاه به اين قوم داده شده است. در حقيقت گران بهاترين آموزش ها را در اختيار اين قوم قرار داده اند؛ چون آن آرمان بسيار مقدس است. ولي مكتب حضرت موسي(ع) در حالي بين ايشان باقي مي ماند كه در اوج تعاليم است ولي ايشان مأموريتشان را پس از 40 سال انجام مي دهند.

حال ببينيم آن آرمان،كه اين قوم برايش انتخاب شده اند، چيست. ما مي دانيم هر قدر هدف عملياتي، بزرگ تر باشد، منّت قرارگاه بر لشكري كه انتخاب شده بيشتر است. خداوند وقتي مي گويد: «فضّلتكم علي العالمين» نشان مي دهد آن هدف بسيار بزرگ است. ظاهراً آرماني كه خداوند متعال براي ايشان قرار داده است، جهاني سازي دين، يعني گسترش مفاهيم ديني در سراسر دنيا، ولي در اين زمان بندي معين، بوده است. وقتي به تورات مراجعه مي كنيم مي بينيم به آنها گفته مي شود، مأموريت اين است كه از نيل تا فرات عبور كنيد

و هركجا كف پاي شما رسيد، از براي شماست. در اين بيان مشاهده، خداوند متعال، مي كنيم جهاني شدن دين را بر عهدة ايشان گذاشته است. پس هدف در اردوگاه و پس از آن جهاني شدن است ولي جهاني شدن به عنوان يك آرمان الهي و دين خدا كه به معناي عدالت الهي است.

اما به تدريج در هدفشان تغيير رخ داده است. هدف، توسعة دين خدا به عنوان «عدالت» بود ولي هدف را از جهاني شدن به «توسعة قدرت» بني اسرائيل تغيير دادند آن هم به عنوان يك نژاد كه همين تغيير كوچك، اين فساد را در جهان به وجود آورد.

lآيا انتخاب بني اسرائيل به عنوان قوم برتر براي انجام مأموريت الهي با توجه به وقايع تاريخي؛ مثلاً ايرادهاي فراوان بني اسرائيل انتخاب مناسبي بوده است؟

به طور كلي خداوند متعال از زمان حضرت آدم تاكنون انتخاب كرده است و انتخاب هاي خداوند براساس قابليت ها است نه براساس فاعليت ها، قابليت ها به معناي اين است كه اين پديده يا موجود اگر به آنچه خداوند فرموده عمل كند مي تواند اين كار را انجام دهد، امّا چون خداوند متعال تشريع مي كند، يعني مي فرمايد من دستورات را مي دهم، آن ها ديگر خودشان تصميم مي گيرند هم مي توانند انجام دهند و هم مي توانند انجام ندهند. درست مانند لشكري كه براي انجام عمليات انتخاب شده اند. اين لشكر، ربات و آدم آهني نيستند كه حتماً دستورات را انجام دهند بلكه انسان ها مختار هستند كه قابليت و توا ن انجام اين كار را دارند ولي مجبور، به اين معنا كه اختيار از ايشان گرفته شود، نيستند.

خداوند، انبيا را نيز براساس قابليت ها انتخاب كرده است و چون در اين عالم شيطان وجود دارد بنابراين

هرجا قابليت باشد امكان انحراف هم وجود دارد. در همان ابتدا وقتي خداوند آدم را به بهشت فرستاد، اگرچه آدم انتخاب شده بود، ولي در همان جا نشان مي دهد كه همين آدم فريب مي خورد. بني اسرائيل هم مجموعه اي هستند كه قابليت دارند و در بين مجموعه بشر آن روز، قومي كه بالاترين قابليت را داشتند همين قوم بني اسرائيل بودند. يعني اگر بخواهيم به بني اسرائيل نمره اي بدهيم، بني اسرائيل قومي پيوسته و داراي فهم و شعور و داراي سابقة دين و آموزش و تعهد به دين هستند. و تفضيل خداوند متعال، يك تفضيل بدون ملاك نيست. يعني اين قوم ملاك هاي بيشتري براي انجام اين كار داشته اند، ولي شيطان را كه نمي شود از روي زمين برداشت، وقتي قومي انتخاب مي شود مطمئناً شيطان بيش ترين سرمايه گذاري را روي همين قوم مي كند.

با توجه به آن آموزش ها، آرمان ها و امكانات اگر قرار بود اين بار بر دوش ديگران باشد، اين ها خيلي زودتر از بين مي رفتند و از هم مي پاشيدند، يعني اين برترين انتخاب بوده؛ جون ما ديگر قومي اين چنين منسجم و متفكر در آن زمان نمي بينيم.

ناهنجاري هايي كه بين اين مردم رخ داده است، نشان مي دهد اين ها انسان هايي با استعدادي بوده اند امّا وقتي فريب شيطان در ميان مي آيد، اين استعداد در كژي ها به كار مي رود مثلاً كاري كه سامري انجام مي دهد، كار بزرگي است. سامري گوساله اي را قالب ريزي مي كند كه در عين حال كه گوساله اي طلايي است صداي گاو از او خارج مي شود و اين مسائل نشان مي دهد اين قوم با استعداد بوده اند. و وقتي فكرش به اينجا و اينچنين كاري مي رسد نشان مي دهد او با استعداد است ولي وقتي شيطان مي تواند در

او نفوذ كند و آن خواسته ها را كشف مي كند ديگر به بيراهه مي روند. سامري در انحصارطلبي اين كار را انجام مي دهد و بروز اين انحصارطلبي و قدرت طلبي در اين حد نشان مي دهد كه بني اسرائيل قوم با استعدادي هستند.

lآيا نمي توان گفت براي همة اقوام اين مأموريت بوده ولي چون بني اسرائيل آن را به بيراهه كشانده اند اين قضيه قابل پيگيري و درس گرفتن است؟

خداوند متعال مأموريتي را روي زمين تعريف كرده است. يعني براي انسان قلة خيري را پيش بيني كرده و فرموده است آن چيزي كه روي زمين آرمان است، همان قلّة خير است. تمام انسان ها هم مأمور هستند كه اين قلّة خير را فتح كنند و براي انجام اين كار روي زمين نيروهاي انساني لازم است. مسلماً در بين انسان ها هر مجموعه اي كه قابليت بيشتري را داشته باشد اين مأموريت را از سوي خداوند دريافت مي كند. منظور اين نيست كه خداوند اين مأموريت را به ديگران نمي دهد، بلكه اين ها خودشان حاضر به قبول مأموريت شده اند. انحراف از مسير اصلي انجام اين مأموريت هم تا حدي قابل پيش بيني است. تا وقتي كه انحراف به حدي نرسيده باشد كه شرّ اين گروه بيشتر از خيرشان شود، خداوند همچنان اين مأموريت را برعهدة ايشان قرار مي دهد. هرگاه انحرافات اين قوم به اندازه اي شد كه شرّ و خيرش برابر گرديد و يا شرّ ايشان از خيرشان پيشي گرفت، اين مأموريت از ايشان گرفته مي شود و به كساني داده مي شود كه قابليتش را داشته باشند. بني اسرائيل هم انحراف پيدا كردند ولي اين انحراف به اين معنا نيست كه در بين ايشان هيچ چيزي باقي نماند. در بين بني اسرائيل، جريان يهود، جريان شر

است ولي جريان انبيا و عاملين به خيرشان، جريان خير است. يعني هم يهود و هم مؤمنين ايشان از بني اسرائيل هستند و بين ايشان مبارزه اي رخ مي دهد كه خود اين مبارزه مجموعاً براي كل جهان يك پيام خير دارد؛ يعني زمينه را براي ايجاد آن قله خير بر روي زمين آماده مي سازد. بسياري از خوبي ها از مبارزة همين بني اسرائيل خوب با بني اسرائيل بد به وجود مي آيد. مثلاً زمينه پذيرش حضرت عيسي(ع) از همراهي بني اسرائيل خوب با ايشان به وجود مي آيد. بنابراين اگرچه پيدايش يهود در بني اسرائيل يك ناهنجاري در اين قوم به شمار مي رود ولي خطي از مبارزه و ظهور و بروز استعدادها هم در بين خوب ها و هم بدها ايجاد مي كند كه همة اين ها مجموعه اي از تجربيات مي شود كه در اختيار قومي قرار مي گيرد كه خداوند، ايجاد قلة خير را برعهدة آنها گذاشته است كه اين مجموعه همان «قرآن» است. بسياري از مطالب قرآن تجربياتي است كه بدها و خوب هاي ايشان را براي قوم جديد بيان مي كند تا بفهماند شما هم ممكن است به همين صورت درگير شويد، خوبي هاي ايشان را هم نقل مي كند و مي فرمايد شما هم مي توانيد به همين صورت پيروز باشد. در عين حال كه بقاياي همين قوم گذشته كه مأموريت از ايشان گرفته شده است تلاش مي كنند مأموريت در دست ايشان باقي بماند. بنابراين بني اسرائيل در مجموع براي عالم خيرند حتي آن بدهايشان وقتي بدها يك ناهنجاري روي زمين به وجود مي آورند آن ناهنجاري براي متصدي آن ناهنجاري و كساني كه آن ناهنجاري را پذيرفته اند شر است ولي براي مجموعة خوب ها خير است. مثلاً يزيد براي خودش شر است، براي يزيدها هم شر است

ولي براي امام حسين(ع) و مجموعه حسيني ها خير محسوب مي شود. چون اولاً حركت يزيد، بدي ها را به نمايش گذاشت و ثانياً اگر شهادت خوب است، اين يزيد بود كه موجب شهادت امام حسين(ع) گرديد. اين عمل يزيد داراي دو لايه است. يك لايه براي خودش و يك لايه براي ديگران. دقيقاً مانند آخرت، آخرت دو لايه دارد: يك لايه جهنم و يك لايه بهشت؛ كه اين بهشت از همان شهادت شهدا برايشان به وجود آمده است.

lمنظور از سبي بابلي چيست. و در سوره اسراء صحبت از دو بار ابتلا و پيش بيني سقوط است، اين مسائل را توضيح دهيد.

آنچه آن ها به عنوان «سبي بابلي» مي دانند اشاره دارد به اسارتي كه توسط «بخت النصر» انجام شد كه به او «بنوكت نصّر» مي گويند ولي همان بخت النصر تاريخ ماست؛ يعني تعبيري كه در تورات مترجم مي نويسد «بنوكت نصّر» است. كه من تعبير عبري آن را نمي دانم بنوكت نصّر پادشاه منطقة ايران بزرگ آن روز بوده است. منطقه «شوش» و بابل تا شمال عراق امروزي را «بابل بزرگ» مي گفتند كه همان ايران بزرگ آن روز است. بنوكت نصّر پادشاه اين منطقه بوده است. شامات از توابع ايران بزرگ محسوب مي شدند و حكومت هاي دست نشانده ايران آنجا حكومت مي كردند. بنابراين وقتي در آن مناطق سركشي و طغيان مي شده از حكومت مركزي ايران به آنجا مي رفتند تا آن مناطق را آرام كنند. ظاهراً افساد بني اسرائيل در آنجا زياد شده بود و تمردهايي از حاكميت آنجا داشته اند. او براي سركوب اين تمردها به نظر خودش به آنجا رفت.

در حقيقت اينجا يك حركت دوطرفه است. بني اسرائيل كه در آن زمان دو گروه اند؛ يك گروه منحرف و يك

گروه متدين درون خودشان فسادهايي دارند. آن گروه كه آنجا فعاليت و تبليغ مي كند براي بخت النصر، كه مشرك است، قابل پذيرش نيست و مسلماً اين رفتار را نمي پسندد و مي خواهد اين فعاليت ها را در آن منطقه متوقف كند. در حقيقت وقتي بخت النصر به آنجا مي رود هدفش سركوب دين است، ولي وقتي ما داخل همين مجموعة ديني را بررسي مي كنيم مي بينيم اين مجموعه در داخل خودش به شدت داراي فساد است. تحريف ها، رعايت نكردن ها، عدم انجام وظايف؛ وظايفي كه انبياي بني اسرائيل دائما بر عهده آن ها مي گذارند ولي آن ها انجام نمي دهند. و همين انجام ندادن وظايف است كه موجب مي شود تعارض ها در بين ايشان شكل بگيرد.

بخت النصر براي حل مشكل خودش مي آيد ولي در اينجا آن قوم ديني كه بايد به وظايفش عمل كند و عمل نمي كند ضربه مي خورد. مثلاً امام حسين(ع) محور دين هستند. ايشان حركت مي كنند و به سمت كوفه به راه مي افتند. يزيد به ايشان لطمه مي زند اما مجموعه حركت يزيد بعداز آن زمان پيامدهايي دارد؛ مثلاً مسلط شدن عبيدالله بن زياد در كوفه و حاكم شدن اختناق شديد در كوفه و سخت گيري بر كساني كه به ياري امام حسين(ع) نرفتند. حركت او براي سركوب امام حسين(ع) بود ولي نتيجه اش لطمه خوردن كساني بود كه به وظيفه شان عمل نكردند. در بين بني اسرائيل هم همين طور بود، بخت النصر آمد تا لايه هاي ديني را تخريب كند ولي مجموعه اي كه به وظايف خود عمل نكرده بودند، ضربه خوردند. بخت النصر ايشان را قلع و قمع كرد و خداوند در اين مورد مي فرمايد: اين عذاب من بود و در كلامي، كه توسط دانيال و ديگران با بني اسرائيل دارد، مي فرمايد: مي خواستم شما

ادب بشويد و اين ضربه اي كه خورديد به خاطر عمل نكردن به وظايفي است كه بر شما مقرر شده بود. بخت النصر نيامده است كه بگويد چرا به دينتان عمل نكرديد، او آمده است تا انبياي ايشان را از بين ببرد، تورات را آتش بزند اما اينكه اين ها اين گونه دچار سركوب مي شوند، علتش اين است كه اين ها قومي بودند كه با توجه به آزمايش هايي كه ديده بودند، بايد افرادي مثل بخت النصر را بر روي زمين نابود مي كردند، بايد خودشان حكومت مي كردند و او را رد مي كردند، اما چون حرف انبياي خود را قبول نمي كردند، دچار فساد و زياده خواهي از نوع دنيايي آن شده بودند، دچار اين حالت شدند. و خداوند حمله بخت النصر به ايشان را انتقام خود از ايشان قرار داد.

ايشان را به عنوان اسير به منطقه بابل مي آورند و چون بخت النصر احساس مي كند هنوز نتوانسته است ريشه دين را در آن منطقه از بين ببرد دوباره حمله مي كند و كشتار وسيعي در منطقه فلسطين انجام مي دهد و باقيماندة آنها را به منطقه بابل مي آورد كه همان منطقه شوش دانيال ماست و بر اثر اين ضربه، متدينين اين قوم دچار حالت يأس مي شوند كه در اين زمان خداوند متعال انبيايشان را مأمور به پيشگويي و اميد دادن و احياي ايشان مي كند. ايشان از اين دوران كه دوران سخت اما با تجربه اي بود به عنوان «سبي بابلي» ياد مي كنند كه هم به معني «دوران بابلي» و هم به معني «اسارت بابلي» است. در اين برهه ايشان تلاش فراواني براي حفظ انسجام در بين خودشان كردند، مدارس مخصوص تأسيس كردند و حتي توانستند در دربارها نفوذ بكنند. كه

از آن جمله مي توان به نفوذ «استر» به دربار «خشايار»شاه اشاره كرد. او همسر شاه ايران در آن زمان شد و توانست از كشتار وسيع يهودي ها توسط آن حكومت جلوگيري كند. بالاخره آنها در زمان كورش به بابل باز مي گردند.

lمنظور از بحث دوبار افساد و سركشي يهود كه در قرآن مطرح شده است چيست؟2

در باب سوره «اسراء» و انطباق آن با تاريخ بايد بگويم: چون بني اسرائيل در طول تاريخ بارها درگير شدند؛ يعني بيش از يك اسارت و رفت و آمد داشته اند، نمي توانيم پيشگويي هاي قرآن را با وقايع تاريخي دقيقاً تطبيق بدهيم؛ يعني پيشگويي هايي كه قرآن كرده است مانند پيشگويي هايي است كه راجع به زمان ظهور حضرت حجت(ع) شده است. مثلاً اميرالمؤمنين(ع) مي فرمايند: خرابي بصر ه را مي بينم، مي بينم مناره هاي مسجد بصره مانند اين دكل كشتي در آب پيداست. اين موقعيت چندين بار براي بصره اتفاق افتاده است و ما نمي توانيم بگوييم كدام يك از اين ها متعلق به زمان مشهور است. بني اسرائيل درگيري ها و اسارت هاي متعددي داشته اند؛ در منطقه بابل اسير شدند، پس از آن به اسپانيا كوچ كردند و زماني در لهستان مستقر شدند بعداز آن اعلام كردند، آلمان ها با ما درگير شده اند و كوچ كردند. ايشان در حقيقت حضورشان در فلسطين را قدرتمندانه نمي دانند و مي گويند ما دچار كوچ اجباري شديم و اين به خاطر آزار آلمان ها و آدمسوزي آنها بوده است. نمي توان دقيقاً دومي را تعيين كرد. درباره مورد اول همه اجماع دارند كه اولي همان بخت النصر است اما در مورد دومي نمي شود دقيقاً گفت كه چه زماني بوده است؛ چون خود بخت النصر دو بار آمده است. مرتبة اول كه به فلسطين حمله كرد

كشتار محدودي انجام داد و در مرتبه دوم بود كه كشتار فراواني كرد، نمي توان گفت دومي همان «فجاسوا خلال الديّار»3 است يا دومي هنوز نيامده است. يعني معتقدند كه وعدة دومي، در اين زمان است، كه يهود يك حضور مقتدرانه در فلسطين دارند، و در «بعثنا عليكم عباداً لنا أولي بأس شديد» اين «عباد» غير از عباد اوّل است.

«عباد» اول، هيچ دلالتي ندارد انسان هاي خوب

پي نوشت ها:

1. سورة بقره (2) آية 40.

2. در آيات 4 تا 6 سورة اسراء در اين زمينه چنين آمده است: «و در كتاب [آسماني شان] به فرزندان اسرائيل خبر داديم كه: «قطعاً دوبار در زمين فساد خواهيد كرد، و قطعاً به سركشي بسيار بزرگي برخواهيد خاست». پس آنگا كه وعده [تحقق] نخستين آن دو فرا رسد، بندگاني از خود را كه سخت نيرومندند برشما مي گماريم، تا در ميان خانه ها [يتان براي قتل و غارت شما] به جستجو آيند، و اين تهديد تحيقي يافتني است. پس [ازچندي] دوباره شما را بر آنان چيره مي كنيم و شما را با اموال و پسران ياري مي دهيم و [تعداد] نفرات شما را بيشتر مي گردانيم.

3. سورة اسراء (17) آية 5.

4. همان.

5. سورة زمر(39) آية 3.

6. سورة مائده (5) آية 118.

غيبت، ظهور و رجعت

گفت وگو با علامه سيدمحمدحسين طباطبايي

اثر آقاي دلشاد تهراني

اشاره:

متن حاضر حاصل پرسش و پاسخ هايي است كه در زمينة مباحث مختلف مرتبط با موضوع مهدويت، با علامة سيد محمدحسين طباطبايي(ره) صورت گرفته و در كتاب در محضر علامه طباطبايي گرد آمده است.

اثر اعتقاد به امام غائب

اعتقاد به امام غائب چه اثري در تفكر فلسفي و اخلاقي و بالاخره، تمام زندگاني معنوي انسان دارد؟

پاسخ: شيعه در اثبات امام غائب «مهدي» عليه السلام

و اعتقاد بوجودش تنها نيست، بلكه از طريق اهل سنت نيز روايات بيشماري در اين باب، موجود است، بطوري كه به آساني مي توان دعوي تواتر آنها را نمود.

حديث «المهدي من ولدي» از كلمات جامع نبي اكرم، و يكي از روايات «قطعيه الصدور» مي باشد، كه همة فرق و طبقات مسلمين، روايت كرده و پذيرفته اند، و در روايات زيادي از طريق فريقين (خاصه و عامه) تصريح به اسم و اسم پدر او نيز شده، و به روشني بيان گرديده كه او پسر امام يازدهم شيعه اثني عشري مي باشد.

منظور از اين سخن اين نيست كه به اثبات عقيده اي از عقايد شيعه اثني عشري پرداخته، و مخالفين شيعه را به اين اعتقاد مذهبي ملزم سازيم، بلكه منظور اين است كه اثري كه شيعه از تصور امام غائب و اعتقاد بوجود وي دريافت مي كند، و استفادة معنوي كه از اين راه عايدش مي شود، پس از گذشتن دو قرن و نيم از هجرت پيغمبر اسلام(ص) شروع نمي شود. بلكه پيغمبر اسلام با بيان صريح و اخبار قطعي خود، به «مهدي» موعود، پيش از موسم ولادتش آن حالت معنوي را كه با اعتقاد به «مهدي» در باطن يك نفر مسلمان واقع بين جلوه گر مي شود، در نفوس عموم اهل اسلام به وجود آورده، و در مسير معنوي، مورد استفاده شان قرار داده است.

و به عبارت ديگر، روشي كه اسلام به منظور تأمين سعادت واقعي بشر، براي پيروان خود تعيين كرده (يعني روش ممزوج از اعتقاد و عمل) بنحوي است كه بدون اعتقاد به ظهور مهدي اثر واقعي كامل خود را نمي تواند ببخشد.

تصور ظهور مهدي، در رديف تصور وقوع قيامت مي باشد، و چنانكه اعتقاد به پاداش عمل، يك

نگهبان داخلي است كه بهركار نيكو امر و از هر كار بد نهي مي كند، همچنين اعتقاد به ظهور مهدي، نگهبان ديگري است كه براي حفاظت حيات دروني پيروان واقع بين اسلام گماشته شده است.

توضيح اينكه: ما با يك نظر كلي كه به جهان آفرينش افكنيم، مي بينيم، كه هر نوعي از انواع مختلف آفرينش، از نخستين روز پيدايش متوجه آخرين مقصد كمالي و هدف نوعي خود بوده، و با نيروي مناسب وي كه مجهز است، براي رسيدن به اين هدف، بي آنكه كمترين سستي و خستگي از خود بروز دهد، مشغول تلاش و تكاپو مي باشد.

دانة گندمي كه شكافته شده، و نوك سبزي بيرون مي دهد، از همان وقت متوجه بوتة گندم كاملي است كه پر از سنبلهاي افشان مي باشد.

و هستة درختي كه شروع بروئيدن مي كند، به سوي درخت كاملي، پراز ميوه، عازم است.

نطفة حيواني كه مي خواهد جنين شود، هدفي جز اينكه از نوع مناسب خود، يك حيوان كاملي شود، ندارد، و به همين قياس است موارد ديگر...

برخورد اسباب و علل مخالف و موافق، اگرچه بسياري از اين موجودات را، كه چون قافلهاي پيوسته بسوي مقصد خود در حركتند، از وصول به مقصد كمالي، مانع مي شود، و در نتيجه، بسياري از آنها پيش از رسيدن به آرزوي تكويني خود، از ميان مي روند.

ولي با اين همه، هرگز نظام آفرينش، از روية عمومي و دائمي خود دست برنداشته، و پيوسته سرگرم سوق پديده هاي نو، بسوي كمالاتشان مي باشد و در نتيجه، پيوسته از هر نوع، دسته اي به كمال و هدف تكويني خود مي رسند، و البته نوع انساني از اين حكم عمومي و نظم همگاني مستثني نيست.

بي ترديد، انسان، نوعي از انواعع موجودات

است كه نمي تواند بتنهايي زندگي نمايد، و براي رسيدن به آرمان تكويني خود، ناچار است در حال اجتماع و دسته جمعي بسر برده، هدف وجود خود را به دست آورد.

مشاهدة حال جامعه هاي بشري، نيز اين معني را تاكيد مي كند، زيرا هرجامعه، از جامعه هاي بزرگ و كوچك انساني، آرزويي جز اين ندارد كه در حال آرامش و صفا و ارتفاع موانع، زندگي كرده و بهرة انساني را از زندگي خود بردارند.

و نيز روشن است كه جامعه بشري، تاكنون نتوانسته به اين آرزوي خود جامة عمل بپوشاند. و از طرف ديگر نيز، دستگاه آفرينش، از روية خود دست بردار نبوده و هم از دست ساخته هاي خود، عاجز و زبون نخواهد شد.

اين نظر عقلي بما نويد قطعي مي دهد كه عالم بشريت يك روز ايده آلي، در پيش دارد، كه سرتا پا سعادت و خوشبختي و كاميابي بوده و در وي همة خواسته هاي فطري انساني كه در نهاد اين نوع رسم شده برآورده خواهد شد.

و نيز مي دانيم كه انسانيت هرگز به يك چنين محيط پاك و نوراني نايل نخواهد شد، جز در ساية واقع بيني و حق پرستي كه در اثر آن، حس خودخواهي و سودپرستي، و رذايل ديگري كه موجب به هم خوردن آرامش جامعه، و اختلال زندگي فرد مي باشد، از درون مردم رخت بربسته، و جلوه هاي نهاد پاك يك انسان فطري و طبيعي دست نخورده، جايگزين آنها شوند.

نتيجه، بيان گذشته، اين است كه در سير همين زندگي اجتماعي انساني خودمان، روزي فراخواهد رسيد كه سعادت كامل اجتماعي انسان را صدردصد تضمين كرده، و در آن روز، عموم افراد، در ساية واقع بيني و حق پرستي، خوشبختي واقعي خود را به

دست آورده، و در مهد امن و امان مطلق و بي مزاحمت هرگونه ناملايمات فكري، بسر خواهند برد.

قرآن مجيد، نيز همين نظر عقلي را تاييد نموده، در جندين جا مژدة چنين روزي را به اهل حق و حقيقت مي دهد، مي گويد: چنانكه به انبياي سلف خبر داديم، سرانجام دنيا بكام اهل تقوي خواهد بود، روزي خواهد رسيد كه معبود ديگري جز خداي يگانه در محيط بشريت خودنمايي نكند و جز دين و آيين حق در عالم انساني حكومت ننمايد و نشاني از رذايل اجتماعي نماند.

سنت قطعيه، يعني اخبار نبي اكرم و اهل بيت او نيز، همين معني را مشروحاً بيان كرده، و اين دورة انساني آغشته به سعادت را، روز ظهور و پس از ظهور «مهدي» معرفي مي نمايد.

خلاصه اينكه، دعوت اسلامي، از همان روزهاي نخستين پيدايش خود، گوش پيروان خود را از راه كتاب و سنت (عقل هم كه موافق بود) به اين مطلب پر كرده و ذهنشان را با اين معني آشنا مي ساخت كه:

روش اسلام (يعني اجبات نداي وجدان و نهاد خدادادي كه به متابعت حق، در اعتقاد و عمل ترغيب مي كند) متابعت يك حقيقت زنده، و يك نيروي شكست ناپذير غيبي است، كه پيوسته جامعه بشري را به سوي سعادت رهبري مي نمايد، و حتماً روزي خواسته خود را فعليت داده و جامة عمل خواهد پوشانيد.

هر فرد مسلمان بايد اين حقيقت را نصب العين خود قرار داده، و مانند روز روشن، در آن ترديد نكند كه جامعة اسلامي كه او در آن زندگي مي كند، چنانكه در باطن جز نورانيت و طهارت صفتي ندارد، روزي خواهد رسيد كه در ظاهر نيز چنين شده و تبديل به يك جامعة بهشتي

گردد و هر عيب و نقيصه اي كه فعلا دارد، هر پليدي و تيرگي كه در گوشه و كنارش يافت مي شود، تدريجاً يا دفعتا، از بين رفته و روزي تبديل به نورانيت و طهارت خالص و سعادت و روحانيت محض خواهد شد.

با وجود ايمان به يك چنين حقيقتي، ديگر تصور مغلوبيت و خسارت سعي، براي يك فرد مسلمان محال است، زيرا وي مي داند كه اگر چنين روزي را درك نمايد، غرق در سعادت گرديده، كام دنيوي و اخروي خود را خواهد گرفت، و اگر درك نكند جامعه اش، كه باز از نقطة نظر واقع بيني و فكر اجتماعي، همان «خودش» مي باشد، با درك آن روز سربلند است و او (بشخصه) جزء روندگان اين راه و فدائيان اين مقصد بوده، و پاداش عمل وي پيش خداي دانا و بينا هدر نخواهد رفت.

اين ايمان، يك نيروي معنوي به انسان مي بخشد، كه با وجود وي پيوسته خود را خوشبخت و كامروا مي بيند و هرگز با تراكم ناملايمات و فشار روزگا و شكنجة گرفتاري هاي مرگبار اميد نجات و رستگاري را از دست نداده، و روحية اسلامي خود را نخواهد باخت.1

در توقيع شريف حضرت ولي?عصر(عج) آمده است: «من كان من الفقهاء صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه، مطيعاً لأمر مولاه؛ فللعوام أن يقلّدوه؛2 هر كدام از فقها كه نفس خويشتن را نگاه دارد، و حافظ دينش باشد، و با هوا و هوس خود مخالفت كند، و از فرمان مولايش اطاعت كند، بر عموم مردم واجب است كه از او تقليد كنند.» منظور از «صائناً لنفسه، حافظاً لدينه» در اين حديث و فرق آن دو چيست؟

«صائناً لنفسه» يعني از لحاظ عمل و فروع،

و «حافظاً لدينه» يعني از جهت عقيده و اصول، و «مخالفاً لهواه، مطيعاً لأمر مولاه» يعني مخالف هوا و هوس خود، و مطيع فرمان مولايش باشد، «لا لأمر غيره» (نه فرمان غير خدا)، زيرا به حسب اصطلاح قرآن به هر مفطاعي، معبود گفته مي?شود.3

صدقه دادن از طرف امام زمان(ع) چگونه است؟

عمومات ادلّه اهدا، و نيابت در عبادات مستحبه از قبيل نماز، صدقات، تلاوت قرآن و غير ذلك، اهداي به امام(ع) بلكه پيغمبر اكرم(ص) و نيابت از آنان را نيز ممكن است شامل گردد.

راه رسيدن به امام زمان(ع) چيست؟

امام زمان(ع) خود فرموده است: «شما خوب باشيد، ما خودمان شما را پيدا مي?كنيم.»

درباره ظهور حضرت ولي عصر(ع) در روايت آمده است: «لايظهر إلاّ و يظهر الفساد؛ ظهور نمي?كند مگر اينكه فساد آشكار گردد.» همچنين در احاديث متعدد آمده است: «يملأ الأرض قسطاً و عدلاً بعد ما ملئت ظلماً و جوراً،4 بعد از اينكه زمين از ظلم پر مي?گردد، آن را با قسط و داد پر مي?كند». آيا از اين?گونه روايات استفاده نمي?شود كه نبايد با فساد و ظلم و جور مبارزه نمود، تا زمينه ظهور حضرتش فراهم گردد؟

لازمه اين سخن، حلال شمردن حرام و جواز ترك واجبات است و مسلماً حضرت نمي?خواهد كه فساد كنيم تا بيايد و ما را گردن بزند.

آيا روايتي كه مي?گويد: «همه در زمان حضرت مهدي(ع) مسلمان مي?شوند»5 درست است؟

خداوند متعال مي?فرمايد: «إذ قال اللَّه: يا عيسي، إنّي متوفّيك و رافعك إليّ و مطهّرك من الّذين كفروا، و جاعل الّذين اتّبعوك فوق الّذين كفروا إلي يوم القيامة، ثمّ إليّ مرجعكم فأحكم بينكم فيما كنتم فيه تختلفون؛ ?[ياد كن]هنگامي راكه خدا گفت: اي

عيسي، من تو را برگرفته و به سوي خويش بالا مي?برم، و تو را از? [آلايش]كساني كه كفر ورزيده?اند پاك مي?گردانم، و تا روز رستاخيز كساني را كه از تو پيروي كرده?اند فوق كساني كه كافر شده?اند قرار خواهم داد. آنگاه فرجام شما به سوي من است، پس در آنچه بر سر آن اختلاف مي?كرديد ميان شما داوري خواهم نمود.» ظاهراً روايت فوق مخالف، با اين قسمت از آيه است كه مي?فرمايد: «و جاعل الّذين اتّبعوك فوق الّذين كفروا إلي يوم القيامة»، زيرا اين جمله مي?رساند كه كفّار تا روز قيامت وجود دارند. در روايتي نيز آمده است كه: «حضرت از آنها جزيه مي?گيرد»6

آيا در قرآن كريم آيه?اي در رابطه با «رجعت» وجود دارد؟

چندين آيه در اين رابطه وجود دارد. يكي از آياتي كه بر رجعت دلالت دارد، آيه زير است كه خداوند متعال مي?فرمايد: «و يوم نحشر من كلّ أمّة فوجاً ممّن يكذّب بآياتنا فهم يوزعون؛7 و روزي كه در آن از هر امتي، گروهي از كساني را كه آيات ما را تكذيب مي?كردند، محشور مي?گردانيم، و نگاه داشته مي?شوند تا همه به هم ?بپيوندند.»مقصود از اين آيه شريفه، قيامت نيست، چون با كلمه «من» تبعيضيه مي?فرمايد: «من كلّ أمّة فوجاً» يعني از هر امتي، دسته?اي را محشور مي?گردانيم. در حالي كه قرآن كريم در رابطه با حشر روز قيامت مي?فرمايد: «و حشرناهم فلم نغادر منهم أحداً»؛8 و همه را گرد مي?آوريم و هيچ يك را فروگذار نمي?كنيم.»

مقصود از دو تعبير «اياب» و «رجعت» كه در زيارت جامعه مي?فرمايد: «مؤمنّ بايابكم، مصدّقّ برجعتكم؛9 به بازگشت شما ايمان دارم، و رجعت شما را تصديق مي?نمايم.»

چيست؟

منظور از اين دو باب (اياب و رجعت) يك چيز است، و مقصود همان رجعتي است كه اول امام حسين(ع) بعد حضرت اميرالمؤمنين(ع) و بعد حضرت رسول (ص)، بعد باقي ائمه(ع) رجوع مي?نمايند، مي?باشد.

بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ، بازگشت به دنيا و ماده چگونه ممكن است؟ و اخبار رجعت را چگونه مي?شود تصديق كرد؟10

نقل شده كه مرحوم سيد نعمت?الله جزايري در كتاب الأنوار النعمانيّة فرموده است: «ششصد نص ديني اعم از آيه، روايت، دعا و زيارت در رابطه با رجعت وجود دارد». البته روايات با هم تنافي دارند، ولي روي هم رفته قطعاً رجعت به معناي بازگشت به زندگاني دنيا بعد از مرگ را اثبات مي?كنند. چنان?كه قرآن كريم نيز در موارد متعدد بر بازگشتن به دنيا بعد از مرگ تصريح كرده و بر مسئله رجعت صحه مي?گذارد. از آن جمله زنده شدن مردگان توسط حضرت عيسي(ع) است. همچنين در قضيه بقره بني?اسراييل مي?فرمايد: «و إذ قتلتم نفساً فاّدارأتم فيها، والله مخرج ما كنتم تكتمون. فقلنا اضربوه ببعضها، كذلك يحيي الله الموتي، و يريكم آياته، لعلّكم تعقلون؛11و چون شخصي را كشتيد، و درباره او با يكديگر به ستيزه برخاستيد، و حال آنكه خدا، آنچه را كتمان مي?كرديد آشكار گردانيد. پس گفتيم: با قسمتي از آن [گاو سر بريده را]به آن [مقتول]بزنيد?[تا زنده شود?]. اين?گونه خدا مردگان را زنده مي?كند، و آيات خود را به شما مي?نماياند، باشد كه بينديشيد.»

مقصود از «قلنا اضربوه ببعضها» دم گاو است. و نيز در جريان ديگر مي?فرمايد:«ألم تر إلي الّذين خرجوا من ديارهم و هم ألوف حذر الموت، فقال لهم الله: موتوا، ثمّ أحياهم؛12آيا از

حال كساني كه از بيم مرگ از خانه?هاي خود خارج شدند، و هزاران تن بودند، خبر نيافتي؟ كه خداوند به آنان گفت: تن به مرگ بسپاريد، آنگاه آنان را زنده ساخت...»

همچنين در قضيه حضرت عزير(ع) مي?فرمايد: «فأماته الله مأة عام ثمّ بعثه...؛13پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند، آن?گاه او را برانگيخت...».

در بعضي از اخبار رجعت نيز آمده است: «عمر عالم صد هزار سال است، هشتاد هزار سال از آن حكومت آل محمد(ص)، و بيست هزار سال حكومت ديگران است. تا اينكه در آخر مي?فرمايد: «چهل روز مانده به انقراض عالم، زمين از حجت خالي مي?گردد، و هرج و مرج عالم را فرا مي?گيرد، و بعد از چهل روز در صور دميده شده و قيامت برپا مي?گردد».14

ماهنامه موعود شماره 53

پي?نوشت ها:

1. از سالنامه مكتب تشيع مجموعه مباحثات استاد علامه طباطبايي، پرفسور هانري كربن، چاپ اول «قم». چاپ حديد اين كتاب بزودي از طرف مركز مطبوعاتي دارالتبليغ منتشر خواهد شد.

1 . ر.ك: بحارالانوار، ج2، ص88، روايت 12.

2 . از جمله ر.ك: سوره يس (36)، آيه 60.

3 . ر.ك: بحارالانوار، ج36، ص358، ح 228، و ج24، ص241، ح 4، و ج27، ص119، ح 99، و ج28، ص53، ح 21، و ج33، ص157، ح 421، و ج36، ص226، ح 2، و ص257، ح 75، و ص 271، ح 92، و ص276، ح 96 و...

4. ر.ك: همان، ج44، ص20، ح4، و ج51، ص23، ح34، و ص60، ح59، و ج52، ص291، ح34، و ص340، ح90 و ص390، ح 212.

5 . سورة آل?عمران(3)، آيه 55.

6 . ر.ك: بحارالانوار، ج52، ص375، ح 175 و ص376، ح 185 و ص376، ح 177

و ص381، ح 191.

7 . سورة نمل(27)، آيه 83.

8. كهف(18)، آيه 47.

9. بحارالانوار، ج102، ص131، روايت4.

10. مخفي نماند كه قول به رجعت از مختصات مذهب شيعه است و عامه بدان معتقد نيستند.

11. بقره(2)، آيات 72و73.

12. بقره(2)، آيه 243.

13. بقره(2)، آيه 259.

14. بحارالانوار، ج53، ص145، ح4 و ج 51، ص348، ح 1 و ج6، ص18، ح 1 و ج23، ص41، ح 78.

آسيب شناسي باور به ظهور منجي

عباس پسنديده

اشاره:

باور مهدوي و فرهنگ انتظار در طول تاريخ با انديشه ها و برداشت هاي نادرست بسياري در آميخته شده است. انديشه ها و برداشت هايي كه به تدريج تبديل به آسيب ها و آفت هاي جدي براي اساس و بنياد اعتقاد به ظهور منجي در فرهنگ شيعه شده اند.

در عصر حاضر كه جامعه ما به شكل روزافزوني، به موضوع انتظار و ظهور روي آورده است، ضرورت شناسايي اين آسيب ها و آفت ها، بيش از هر زمان ديگر احساس مي شود و لازم است كه ضمن ترويج و توسعه فرهنگ انتظار، اين موضوع نيز مورد توجه جدي قرار گيرد.

با توجه به آنچه گفته شد، در نيمه شعبان سال گذشته، «مؤسسه فرهنگي موعود» اقدام به برپايي همايشي با عنوان «باور مهدوي؛ تهديدها و آسيب ها» نمود. كه طي دو روز برگزاري آن، اساتيد و محققان ارجمند حوزه و دانشگاه ديدگاه هاي خود را در اين زمينه ابراز داشتند. آنچه در پي خواهد آمد، حاصل يكي از سخنراني هاي ارائه شده در اين همايش است كه اميدواريم مورد توجه شما عزيزان قرار گيرد.

شيعه معتقد است كه در آينده، مردي از نسل حضرت زهرا(س) ظهور خواهد كرد و با تشكيل آخرين دولت، پايان تاريخ را رقم خواهد زد. اين از اصول راهبردي باورهاي شيعه است. اصلي كه

آينده را روشن مي سازد و جهت گيري حركت شيعه را مشخص مي كند.

ظهور حضرت مهدي(ع) همچون فانوسي است كه در اقيانوس متلاطم و ظلماني دوران غيبت، ساحل امن و نجات را براي كشتي هاي طوفان زده مشخص مي سازد و از اين رو شيعه بايد پيوسته از اين فانوس الهي حفاظت كند و آن را از آسيب ها و آفت ها ايمن سازد؛ چرا كه در غير اين صورت فانوس هاي بدلي، جاي فانوس حقيقي را خواهند گرفت و مردم به جاي اينكه به ساحل نجات رهنمون شوند گرفتار گمراهي و سرگرداني مي گردند و نتيجه اين امر چيزي جز تأخير ظهور نخواهد بود.

ايمن سازي و مصونيت بخشي به «اصل ظهور» متوقف بر «آفت زدايي» است و آفت زدايي متوقف بر «آفت شناسي» و «آسيب شناسي» است. بدون شناخت آسيب ها نمي توان عمليات ايمن سازي و حفاظت را اجرا نمود. در اين مقاله برآنيم تا به برخي از اين موارد اشاره كنيم و لذا مسئله «آسيب شناسي ظهور» را در سه قلمرو بررسي خواهيم كرد.

قلمرو اول «هنگامة ظهور» است؛ يعني چه زماني و در چه شرايطي پديده ظهور اتفاق خواهد افتاد. قلمرو دوم «شيوة ظهور» است كه به مسئله حوادث پس از ظهور مي پردازد و به اين سؤال كه دولت مهدوي چگونه حاكميت يافته و تشكيل مي شود؛ پاسخ مي دهد و قلمرو سوم «دولت ظهور» است كه موضوع مأموريت دولت مهدوي را بررسي كرده و بيان مي كند كه دولت ظهور براي چه مي آيد و چه خواهد كرد؟

1. هنگامة ظهور

برخي از آسيب هاي موضوع ظهور مربوط به «هنگامة ظهور» است. هنگامة ظهور، يعني زماني كه ظهور اتفاق خواهد افتاد. بديهي است كه مراد از زمان، زمان تقويمي نيست. زمان تقويمي را كسي جز خداوند متعال نمي داند. بلكه

مراد از زمان ظهور، زمان پيش شرطي و زمان زمينه اي است. بنابراين وقتي از هنگامة ظهور پرسش مي شود، مقصود اين است كه پيش شرط ظهور چيست؟ زمينه ظهور حضرت كدام است؟ و در چه شرايطي حضرت مهدي(ع) ظهور خواهد كرد؟

1_1. اهميت و ثمره بحث: مسئله هنگامة ظهور از آن جهت اهميت دارد كه مشخص مي سازد براي ظهور چه مقدماتي لازم است (مقدمات ظهور) و براي تحقق مقدمات و زمينه ها، چه وظايفي بر عهده شيعه است (وظايف منتظران). پاسخ به پرسشف هنگامه ظهور، جهت حركت شيعه را مشخص مي سازد. پاسخ درست، مسير درست را مشخص مي كند و پاسخ نادرست، شيعه را به بيراهه كشانده و ظهور را به تأخير مي اندازد.

به بيان ديگر پاسخي كه به پرسش هنگامه ظهور داده مي شود، تأثير مستقيم و غيرقابل انكاري در بحث «انتظار» خواهد داشت. انتظار و چگونگي آن از مسايل بنيادين در دوران غيبت است كه نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت. تعريف دقيق انتظار، فرهنگ انتظار و وظايف منتظران، متوقف بر داشتن پاسخي صحيح، منطقي و متين براي پرسش هنگامة ظهور است. از اين رو مسئله آسيب شناسي و آسيب زدايي در قلمرو هنگامه ظهور، از اهميت فوق العاده اي برخوردار است.

1_2. آسيب شناسي هنگامة ظهور: يكي از آسيب هاي مرتبط با هنگامه ظهور اين است كه گمان مي شود «فراگيري و جهان شمولي فساد» پيش شرط ظهور است. برخي معتقدند تا جهان پر از ظلم و فساد نشود، حضرت مهدي(ع) ظهور نخواهد كرد. و شايد پاسخ اين گروه به اين پرسش كه «چرا حضرت مهدي(ع) در غيبت است؟» اين باشد كه: چون هنوز مناطقي از جهان را فساد فرا نگرفته است. در اينجا براي آشنايي بيشتر با

اين ديدگاه، دلايل معتقدان آن و آثاري را كه اين ديدگاه بر انديشه انتظار دارد، بررسي مي كنيم.

الف) دليل: دليل كساني كه معتقدند جهان شمولي فساد پيش شرط ظهور است، رواياتي است كه مي گويند حضرت مهدي(ع) زماني ظهور مي كند كه جهان پر از ستم شده است.

روايات فراواني وجود دارند كه دربارة جهان پيش از ظهور، از تعبير «كما ملئت ظلماً و جوراً» استفاده كرده اند. مثلاً رسول خدا(ص) مي فرمايد:

لاتقوم الساعة حتي تمتلئ الا?رض ظلماً و عدواناً، ثمّ يخرج رجل من عترتي فيملؤها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماً و عدواناً.1

قيامت برپا نمي شود تا زماني كه زمين از ستم و دشمني آكنده شود، آنگاه مردي از خاندان من قيام كند و زمين را همچنان كه از ظلم و جور آكنده شده، از عدل و داد پر كند.

و يا در كلام ديگري مي فرمايد:

لولم يبق من الدّهر إلاّيوم لبعث الله تعالي رجلاً من أهل بيتي يملؤها عدلاً كما ملئت جوراً.2

اگر از عمر دنيا فقط يك روز باقي مانده باشد، خداوند مردي از خاندان مرا بر مي انگيزد كه دنيا را پر از داد مي كند همچنان كه پر از ستم شده است.

از چنين رواياتي اين برداشت را كرده اند كه فراگيري فساد، پيش شرط ظهور است. در بحث هاي بعدي به تحليل اين بفعد از روايات مهدويت خواهيم پرداخت و مشخص خواهيم ساخت كه مراد از اين تعبيرها چيست.

ب) تأثير اين نظريه بر فرهنگ انتظار: اين نظريه تأثير مستقيمي بر فرهنگ انتظار و تعيين وظايف منتظران دارد. انگاره اي كه از دل نظريه فوق در باب انتظار بيرون مي آيد، نفي امر به معروف و نهي از منكر و تعطيلي هرگونه حركت اصلاح طلبي است. گروهي از كساني كه پيش شرط

ظهور را فراگيري فساد مي دانند، بر اين باورند كه نبايد جلوي فساد را گرفت. از ديدگاه اينان، هرگونه مانع تراشي در راه انجام فساد و منكرات، منجر به تأخير در ظهور مي شود. امام خميني(ره) درباره اين گروه مي فرمايد:

يك دسته اي مي گفتند كه خوب، بايد عالم پر از معصيت بشود تا حضرت بيايند، ما بايد نهي از منكر نكنيم، امر به معروف هم نكنيم تا مردم هركاري مي خواهند بكنند، گناهان زياد بشود كه فرج نزديك بشود.3

كساني كه اين انگاره را پذيرفته اند، بر اين باورند كه چون راه ظهور، گسترش فساد است، وظيفه منتظران، سكوت در برابر منكرات و اجازه گسترش فساد است و بر اين اساس معتقدند هر نوع تلاش براي جلوگيري از فساد و توسعه صلاح و فلاح، حركت ضدانتظار است كه موجب به تأخير افتادن ظهور مي شود.

1_3. نقد: در نقد اين ديدگاه بايد گفت كه اگرچه روايات مورد استناد صحيح اند، اما استنباطي كه از آنها شده درست نيست. سؤال اين است كه رواياتف مورد استناد، بيان گر «توصيف زمان ظهور» ند يا بيان گر «پيش شرط ظهور»؟ فرق است ميان اين كه گفته شود ويژگي هاي اجتماعي هنگامه ظهور چيست و اين كه گفته شود پيش شرط ظهور حضرت مهدي (ع) چيست. مورد اول ويژگي هاي جامعه جهاني را به هنگام ظهور توصيف و پيش بيني مي كند، ولي مورد دوم شرط ظهور حضرت مهدي(ع) را توضيح مي دهد. بديهي است كه ميان اين دو، تفاوت وجود دارد. به عنوان نمونه اگر گفته شود در فصل بهار فرزند فلان خانواده متولد مي شود؛ آيا بدين معناست كه فصل بهار علت ولادت است يا فصل بهار توصيف هنگامه ولادت است؟ در بحث ما نيز همين مسئله صادق است. خيلي

فرق است ميان اين كه بگوييم «حضرت مهدي(ع) چون فساد فراگير شود ظهور مي كند» يا اين كه بگوييم «حضرت مهدي (ع) در زماني كه فساد فراگير است ظهور خواهد كرد.» ميان اين دو تفاوت ظريفي وجود دارد.

فهم متون ديني نيازمند كار كارشناسي است. بايد مجموعه متون ديني را مورد توجه قرار داد تا به نتيجه منطقي رسيد. در متون ديني هيچ گاه از «فراگيري ستم» به عنوان علت ظهور ياد نشده تا در نتيجه گفته شود كه راه تعجيل در فرج حضرت، توسعه فساد است! بلكه در متون حديثي تصريح شده كه پيش شرط ظهور، تغيير جامعه و حركت آن به سمت صلاح و فلاح است. اين كه در بحث روش شناسي فهم متون ديني گفته مي شود بايد مجموعه روايات را مورد توجه قرار داد تا بتوان ديدگاه دين را استخراج نمود، به همين دليل است.

مطالعه ديگر روايات نشان گر اين حقيقت است كه تمركز بر بخشي از احاديث و ناديده گرفتن برخي ديگر، عامل انحراف در فهم متون و موجب تحريف در ديدگاه دين مي گردد. در ادامه به روايتي در زمينه پيش شرط ظهور اشاره مي كنيم تا اين بحث روشن تر گردد:

كسي از امام باقر(ع) مي پرسد كه چه وقت ظهور حضرت مهدي(ع) اتفاق مي افتد تا دل ما شاد گردد؟ حضرت در قالب بيان يك حكايت آموزنده، تاريخ را به سه دوره؛ زمان گرگ صفتي، زمان ميش صفتي و زمان ترازو تقسيم كرده و روشن مي سازد كه در كداميك از اين دوره ها، امكان ظهور وجود دارد. حكايت اين است كه عالم فرزانه اي، فرزندي داشت كه نسبت به دانش و فضل او بي رغبت بود و لذا بهره اي از دانش پدر نبرده بود. در مقابل همسايه اي داشت

كه از دانش او بهره هاي فراوان برده بود. عالم فرزانه، هنگام مرگ به فرزند خود گفت اگر پس از من به تو رجوع كردند و با مشكل روبه رو شدي از اين مرد همسايه كمك بخواه. پس از مدتي، پادشاه خوابي ديد و براي تعبير خواب خود فرزند عالم فرزانه را احضار كرد. او به همسايه مراجعه كرد و از وي نظرخواهي نمود. همسايه فرزانه گفت: در تعبير خواب پادشاه بگو كه اكنون زمان گرگ است، ولي وقتي پاداش را گرفتي سهم مرا نيز بده. فرزند عالم نزد پادشاه رفت و پس از تعبير خواب او، پاداش خوبي گرفت، اما با كمال شهامت به وعده خود با همسايه عمل نكرد.

پس از مدتي دوباره جريان تكرار شد. فرزند عالم با عذرخواهي و خجالت نزد همسايه رفت. همسايه به او گفت: بگو اكنون زمان ميش است. ولي اين بار سهم مرا از پاداش فراموش نكن... . فرزند عالم پس از گرفتن پاداش به ترديد افتاد كه چه كند آيا سهم همسايه را بدهد يا نه؟ ولي بالاخره از اين كار چشم پوشي نمود. وقتي براي بار سوم قضيه تكرار شد، فرزند عالم قول داد كه اين بار به وعده خود عمل كند. همسايه فرزانه نيز به او گفت: به پادشاه بگو اكنون زمان ترازو است. فرزند عالم پس از گرفتن پاداش فوراً نزد همسايه رفت و سهم او را تقديم كرد. همساية فرزانه در اينجا كلام بسيار مهمي دارد. به او گفت:من از آغاز نيز چشم داشتي به اين مال نداشتم ولي تو فرزند زمان خود هستي. زمان اول زمان گرگ بود و تو چون گرگ حق مرا غارت كردي. زمان

دوم زمان ميش بود كه دلش مي خواهد ولي عمل نمي كند، تو هم دلت مي خواست كه حق مرا بدهي ولي عمل نكردي. و اما زمان سوم زمان ترازو بود و تو به وعده خودت عمل كردي. همه پاداش از آنف تو.4

امام باقر (ع) با بيان اين حكايت مي خواهد بفرمايد كه در دورة «گرگ صفتي» حق امامت غصب شد، در دوره «ميش صفتي» مردم مي خواهند حق ما را بدهند ولي حال آن را ندارند و در دوره سوم كه دوره «عدالت» است مردم حق ما را خواهند داد! اين ها دوره هاي سه گانه تاريخ امامت اند. مدار و محور اين دوره هاي سه گانه، مردم اند. اگر مردم تغيير كنند، زمان ظهور فرا خواهد رسيد. براساس اين حديث شريف، پيش شرط ظهور عدالت خواهي مردم است. امامف عدالت، امت عدالت خواه مي خواهد. دولت عدالت، جامعه عدالت پذير مي خواهد. جامعه فاسد، امام عدالت را نمي پذيرد. مردم فاسد، دولت عدالت را تحمل نمي كنند؛ همان گونه كه امام علي(ع) را تحمل نكردند.

اگر ظهور در جامعه فاسد روي دهد، امام مهدي(ع) نيز فرجامي چون ديگر امامان خواهد داشت. بنابراين پيش شرط ظهور، توسعه عدالت خواهي است. گفتمان جامعه بشري بايد به گفتمان عدالت تبديل شود تا زمنية ظهور حضرت مهدي(ع) فراهم گردد. البته حركت به سوي عدالت، حركتي مردمي و توده اي است كه در بدنة جامعه جهاني بايد صورت بگيرد. اگر چنين اتفاقي بيفتد، طبيعي است كه سران كفر و الحاد ساكت نخواهند نشست و ظلم و جور خود را دامنه دارتر خواهند كرد؛ همان گونه كه هم اكنون كفر جهاني براي مقابله با نهضت مهدويت برنامه هاي شيطاني طراحي و اجراي آن ها را آغاز كرده است و بدون ترديد اين روند موجب توسعه فساد مي گردد، هرچند از سوي

ديگر موج عدالت خواهي و حركت به سوي منجي عدالت گستر نيز روبه افزايش است.

بنابراين، اين تصور كه پيش شرط ظهور، توسعه فساد است، با متون ديني و عقل سليم ناسازگار است. فراگيري فساد، توصيف زمان ظهور است نه علت ظهور. برهمين اساس مفهوم انتظار يعني تلاش براي غالب كردن گفتمان عدالت و ترويج عدالت خواهي در مردم و جامعه منتظر جامعه اي است كه در راه توسعه عدالت خواهي و عدالت پذيري تلاش مي كند.5

2. شيوه ظهور

برخي ديگر از آسيب هاي ظهور، مربوط به «شيوة ظهور» و به قدرت رسيدن حضرت مهدي(ع) است. مي دانيم كه در دوران ظهور، حكومت واحدي در سراسر جهان شكل مي گيرد و حضرت مهدي(ع) در رأس اين حكومت قرار مي گيرد، حال اين سؤال مطرح است كه چگونه آن حضرت به اين قدرت مي رسد. يكي از مباحث مهم در هر حاكميتي، مكانيسم كسب قدرت است. اين كه ساز و كار كسب قدرت چيست از مباحث مهم فلسفه سياسي است. سؤال اين است كه ساز و كار كسب قدرت در دولت مهدوي _كه نمونه كامل دولت امامت و ولايت است_ چيست؟ و حضرت مهدي(ع) از چه شيوه اي براي رسيدن به قدرت استفاده خواهد كرد؟6

2_1. اهميت و فايده بحث: در بحث ظهور نمي توان مسئله شيوه كسب قدرت را ناديده گرفت و از آن چشم پوشي كرد. امروز دنيا نسبت به اين مسئله حساس است و سؤال ها و شبهه هاي فراواني در اين زمينه دارد. ما نمي توانيم افكار عمومي را ناديده بگيريم. ظهور ميان زمين و آسمان و در خلأ اتفاق نمي افتد. ظهور در اين دنيا و در ميان همين مردمي اتفاق مي افتد كه سؤال ها و شبهه هاي فراواني دارند. اگر حكومت حضرت يك حكومت جهاني است،

نمي توان به جز شيعه، بقيه مردم را ناديده گرفت. جهانف امروز، نزديك به شش ميليارد نفر جمعيت دارد كه از اين ميزان، قدري بيش از يك ميليارد نفر آن مسلمان اند و در ميان مسلمانان، جمعيت شيعه حدود صدميليون نفر است. شيعه اگر معتقد است دولتي كه او معرفي مي كند، دولت پايان تاريخ است، بايد بتواند پاسخ قانع كننده اي براي خيل مردمي داشته باشد كه شيعه نيستند و سؤالات فراواني دارند. البته هميشه انسان هاي مغرض وجود خواهند داشت، اما اكثريت را كساني تشكيل مي دهند كه اگر پاسخ قانع كننده اي بيابند، خواهند پذيرفت و اين جمعيت تشنه، يكي از نگراني هايش، شيوة به قدرت رسيدن دولت پايان تاريخ در انديشه شيعي است. اينجاست كه بحث شيوه ظهور اهميت مي يابد. يافتن پاسخ صحيح و منطقي براي اين پرسش، اولاً به ما كمك خواهد كرد كه حوادث پس از ظهور را تبيين و تبليغ كنيم و ثانياً وظيفه منتظران را در تهيه ابزار قدرت، مشخص مي سازد. اگر بناست حضرت مهدي(ع) قدرت جهان را در دست بگيرد، بايد در دوران غيبت و انتظار، ابزار قدرت را فراهم ساخت. هر پاسخي كه به پرسش دوم داده شود، در وظيفه منتظران تأثير مستقيم خواهد داشت و مسير حركت در اين زمينه را تعيين خواهد كرد.

2_ 2. آسيب شناسي شيوه ظهور: برخي ظهور حضرت را ظهور سرخ و خونين مي دانند و بر اين باورند كه ايشان در اثر جنگ و خون ريزي هاي فراوان، حاكميت مي يابد. اين مسئله دستاويزي براي مخالفان مهدويت شيعي شده تا براي مردم دنيا اين گونه جا بيندازند كه فرجام تاريخ از نظر شيعه، فرجامي است خونين و دردناك كه در آن با زور شمشير

و سرنيزه حكومتي به مردم جهان تحميل مي گردد. دوران معاصر، دورة نبرد الگوهاي فرجام تاريخ و نظريه هاي پايان تاريخ است. در اين نبرد كسي پيروز است كه الگوي بهتري ارائه دهد. اگر ظهور حضرت متوقف بر رويكرد جامعه بشري به عدالت مهدوي است، راه رسيدن به آن ارائه تصويري روشن و منطقي از آن است. اگر بناست بشريت در ظهور حضرت به خاك و خون كشيده شود، آيا مي توان انتظار همراهي از آنان داشت؟ آيا مي توان آنان را منتظر ظهور نمود؟ آن تصوير خشونت باري كه اردوگاه ليبرال دموكراسي از مهدويت شيعي ارائه مي دهد، مبتني بر برخي سخناني است كه شيعه خود در اين باره گفته است؛ بدون اين كه به حساسيت مسئله توجه داشته باشد و تحليل منطقي از اين بحث ارائه دهد. از اين رو بررسي دوباره موضوع اهميت دارد.

2_3. دليل: بخشي از روايات مهدويت، اختصاص به درگيري هاي هنگام ظهور دارد. در اين دسته، رواياتي وجود دارند كه دامنه درگيري ها را بسيار گسترده و آمار كشته شدگان را بسيار زياد نقل مي كند. در اين بحث در پي نقل اين متون نيستم، شما كم و بيش از اين متون خبر داشته و گوشه هايي از آن را شنيده و يا خوانده ايد.

2_4. نقد: همان گونه كه اشاره شد، روايات فوق مبناي نظريه «جنگ براي تحميل» شده است. در اين نظريه حضرت مهدي(ع) ظهور مي كند و پس از درگيري ها و خونريزي هاي بسيار فراوان، حاكميت خود را بر پهنة گيتي مي گستراند. اما اين نظريه با اشكالات فراواني روبه روست؛ چرا كه يك نظريه اگر مخصوص بخشي از يك حقيقت باشد بايد با ديگر اجزاء هماهنگ باشد. اصل هماهنگي ميان اجزاي يك مجموعه، ضرورت نظريه پردازي است

و ناهماهنگي نشانه نادرستي يك يا چند نظريه دروني مي باشد. نظرية «جنگ براي تحميل» نيز با ديگر بخش هاي نظرية مهدويت و دولت امامت ناهماهنگ است. اين ناهماهنگي در سه حوزه است كه بدان مي پردازيم:

الف) نظرية «جنگ براي تحميل» نمي تواند پديده «غيبت» را تحليل كند. غيبت يكي از عناصر مهم در فرهنگ مهدوي است. اگر بناست كه براي حاكميت امام زمان (ع) نبردهاي تحميل كننده انجام شود، ديگر نيازي به اين غيبت طولاني نمي بود؛ از همان آغاز اين نبردها مي توانست آغاز شود و حكومت حضرت مستقر گردد. پس راز حدود دوازده قرن غيبت چيست؟ شايد گفته شود حضرت مهدي(ع) در آغاز امامت بيش از پنج سال سن نداشته است و به همين دليل غايب شده است. اما روشن است كه كمي سن نمي تواند توجيه عقلاني براي دوازده قرن غيبت باشد.7 اگر كمي سن دليل غيبت است و اگر بناست به وسيله جنگ حكومت حضرت برپا گردد، چند دهه غيبت براي تكميل سن كافي بود. اين نشان گر ناكارآمدي نظرية «جنگ براي تحميل» در تحليل پديده غيبت است.

ب) همان گونه كه در بحث آسيب شناسي هنگامة ظهور گذشت، روايات معصومين(ع) و تحليل هاي عقلاني، پيش شرط ظهور حضرت مهدي(ع) را «آمادگي اجتماعي» مي دانند؛ اگر چنين است، نظرية «جنگ براي تحميل» با اين بخش از فرهنگ مهدويت نيز در تضاد است. اگر ظهور نيازمند آمادگي اجتماعي است؛ اگر غيبت، فرصتي براي كسب آمادگي است و اگر انتظار تلاش براي آماده سازي است، «جنگ براي تحميل» چه معنايي خواهد داشت؟ اين نظريه با هيچ يك از آن مفاهيم سه گانه نيز همخواني ندارد.

ج) برخي از رواياتي كه به موضوع نبردهاي پس از ظهور پرداخته اند، تأكيد كرده اند كه

هدف اين نبردها منافقان و معاندان هستند و بر اين اساس عموم مردم در صف مقابل قرار نمي گيرند. نظريه جنگ براي تحميل با اين دسته از روايات هم ناسازگار است. در انديشه ديني حتي منافق تا وقتي يك شهروند باشد، در امان است و تنها زماني كه قصد براندازي داشته باشد، با او برخورد مي شود. در عصر ظهور، اگر معاندان و منافقان بخواهند مانع استقرار دولت مهدوي شوند، با آنان ستيز خواهد شد. دولت امامت، هيچگاه خود را با خشونت و تهديد بر مردم تحميل نكرده است. خانه نشيني حضرت علي(ع) و انزواي معصومان (ع) دليل روشن اين حقيقت است. ستيز امام زمان(ع) با كساني است كه در برابر اين جريان حق (كه خواست عمومي است) سد ايجاد مي كنند.

2_5. ماهيت نبردهاي ظهور: اگر سؤال شود كه آيا هيچ جنگي در آستانه تشكيل دولت مهدوي رخ نمي دهد؟ پاسخ آن منفي است. روايت هاي زيادي، اصل مسئله درگيري را تأييد و حتي برخي ويژگي هاي آن را نيز مشخص كرده اند. اما اگر سؤال شود كه آيا پايه هاي حكومت مهدوي بر كشتار و خون ريزي توده مردم (همان ها كه دولت مهدوي مي خواهد بر ايشان حكومت كند) استوار است؟ پاسخ منفي است. بدون ترديد نبرد و درگيري هاي نظامي سختي در خواهد گرفت اما سؤال اين است كه آيا اين درگيري ها به خاطر تحميل يك ايده به مردم است؟ يا دليل ديگري دارد؟ آيا شمشير حضرت مهدي(ع) شمشير تحميل حكومت به مردم است يا شمشير مبارزه با كساني است كه در برابر خواست عمومي بشريت براي تحقق عدالت صف آرايي مي كنند؟ ميان اين دو تفاوت وجود دارد. گاهي يك نفر يا يك گروه با تكيه بر

سرنيزه حاكميت خود را به مردم تحميل مي كند و گاهي جامعه اي به پامي خيزد و عليه ستم قيام مي كند ولي زورگويان در برابر آنان مقاومت مي كنند و لذا مردم نيز با آنان مي جنگند. نمونه بارز آن در انقلاب اسلامي ايران اتفاق افتاد. حضرت امام خميني(ره) و ياران او جنگيدند و شهداي زيادي تقديم انقلاب كردند. سؤال اين است كه اين جنگ و كشتار به خاطر چه بود؟ آيا به زور سرنيزه به مردم مي گفتند كه بايد انقلاب كنيد و لذا نبرد آغاز شد؟ يا اين كه مردم قيام كردند تا حكومت اسلامي تشكيل دهند ولي صاحبان زر و زور و تزوير در برابر اين خواست عمومي ايستادند و لذا مردم هم تا اندازه اي كه لازم بود با آنان درگير شدند؟ داستان نبردهاي ظهور نيز همين گونه است؛ نبردي است براي برچيدن سدهايي كه ظالمان در راه تحقق عدالت ايجاد كرده اند. اگر به بحث پيشين نگاهي بيندازيم، مسئله روشن تر مي گردد. پيش شرط ظهور، خواست عمومي بشر است. صورت مسئله اين است كه ابتدا بشر آماده پذيرش دولت مهدوي شده و آن گا ه او ظهور مي كند. اما ابرقدرت هايي كه منافع ظالمانه خود

ماهنامه موعود شماره 53

پي نوشت ها:

1. محمدي ري شهري، ميزان الحكمه، ج 1، ص 633، ح 0711.

2. همان، ح 2711 .

3. صحيفه نور، ج 02 ، ص 691 .

4. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 41، ص 794_994.

5. براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك: عباس پسنديده، «گفتمان عدالت پيش شرط ظهور» مجله موعود، سال ششم، شماره 53، دي و بهمن 1831.

6 . البته هدف امامت، كسب قدرت به معناي قدرت طلبي نيست بلكه مراد به دست آوردن قدرت براي انجام مأموريت الهي كه هدايت

مردم است مي باشد. وجود قدرت، شرط تكليف است و امام نيز براي انجام رسالت خويش بايد قدرت انجام آن را داشته باشد. اينجا است كه ضرورت حكومت و حاكميت يافتن امام مشخص مي شود. قدرت، براي امامت، هدف نيست بلكه مقدمه اي است كه امام را نسبت به انجام رسالت الهي اش قادر مي سازد.

7. همان گونه كه مشهود است، اين نظريه گذشته از آن كه برمفهوم انتظار تأثير منفي مي گذارد، مفهوم غيبت را نيز به نادرستي تفسير مي كند.

8. محمدباقر مجلسي، همان، ج 1، ص 116، ح 8.

تظاهر و تحكم

اسماعيل شفيعي سروستاني

هيچ از اين منظر به شهر و ديار خود، به كوي و برزن، و جماعت ريز و درشتي كه شهر را از خود انباشته?اند نگريسته?ايد؟ منظورم منظر «تظاهر» است.

تظاهر همان ظاهرسازي است، طلب و تمناي ظهور ونمايش، برون?فكني ويژه?اي كه تمام قد فراروي خودداري، رازداري و گاه حيا و خويشتن?داري مي?ايستد. نمايش بي?محاباي داشته?ها و دارايي ها كه بر خلق روزگار فخر مي?فروشند، بزرگ مي?نمايند و نفس تيزتك را در كالبد كوچك هزاران پير و جوان به مسابقه و مجادله?اي بزرگ فرامي?خوانند.

شهر، نمايشگاه تظاهر بزرگ است و خانه?ها و آدم ها كه جملگي چونان تابلوهايي بركشيده اين همه را به نمايش مي?گذارند. كوچه?ها، خانه?ها و جمله آنچه در گستره شهر قابل شناسايي است جلوه اين تمنا را در خود و با خود در پيش چشم و دل هر رهگذر قرار مي?دهند. به زبان ديگر، شهر و كوي و برزن، محل ظهور تمام قد اين واقعه است.

شايد بتوان همين تعبير و تعريف را براي «شهر»، آن هم در عصري كه من و شما در آن زندگي مي?كنيم ارائه كرد: «محل ظهور تظاهر».

ساختمان ها و ابنيه در

رقابتي سخت و سنگين بر يكديگر فخر مي?فروشند، قد و قواره، بلندي و شكوه و رنگ و سيماي خود و در حقيقت «صاحبان خود» را به نمايش مي?گذارند و برقدر خود مي?افزايند.

هر ساختمان و آسمان?خراشي، نحوي خودنمايي و حرص سيري?ناپذير صاحبانش براي تظاهر است. محلي براي ظهور تظاهر.

تابلوها و ويترينها جملگي رنگ و بويي را در فضا مي?پراكنند تا در رقابتي بي?پايان طبع تظاهرطلب و چشم سيري?ناپذير آينده و رونده را بيارايند چونان كه اطعمه و اشربه و البسه?ها نيز بر ميدان اين تظاهر مي?افزايند.

آينده و رونده، مسير آمد و شد و غرقه نمايش، از هر وسيله?اي، كلامي و پيشه?اي ابزاري براي تظاهر مي?سازند.

آنان آموخته?اند تا خود را، جسم وجان را و زبان و چشم و گوش را و همه داشته?هاي آشكار و نهان را ابزار تظاهر كنند. شهر، انباشته از آينده?ها و رونده?هايي است كه از صبح علي?الطلوع خود را مي?نمايانند. دميدن خورشيد چونان زنگي است كه آغاز اين مسابقه بزرگ را اعلام مي?كند و همه آنچه را در كوي و برزن قد كشيده به ياري مي?طلبد. همه از يك جنس اند، از جنس شهر و كوي، از جنس مغازه?ها، تابلوها، ماشين ها و آدم ها كه جملگي غرقه تظاهرند. گويا اين?همه باطن انسان عصري را به نمايش مي?گذارد كه بر مدار تظاهر مي?چرخد. همه چيز و همه كس ذيل تظاهر قابل تعريف است.

رسانه?ها نيز از همين جنس اند، بر همين مدارند. در پشت هر يك غولي خود را پيراسته است. غولي كه در جامه دانايي، دينداري، علم، هنر، قدرت و امثال اينها خود را به نمايش مي?گذارد. نه براي علم وهنر و دينداري كه براي نمايش و

تظاهر. وجه غالب، نمايش دانايي است و نه دانايي. وجه غالب، نمايش هنر و تنومندي است و نه هنرمندي.

نمايش قدرتمندتر و سرآمدتر از هرگونه دانايي، دينداري، هنر، تنومندي و قدرت از پس اينهمه رسانه خود را مي?نمايد. از همين روست كه در ميان اين غوغا، «دانايي و توانايي» چهره مي?پوشد، در محاق مي?رود و گم مي?شود. نمايش ميدان را هر زمان تنگ و تنگ?تر مي?سازد. از همين جا، «تحكم» قد مي?كشد، بالنده مي?شود و خود مي?نمايد.

تحكم، فرزند طبيعي و باطن تظاهر است و تظاهر پوشش لطيف ميل به تحكم.

از پس اين?همه است كه مي?توان درون پوچ و هيچ تظاهر را ديد. حبابي بي?توش و توان و جان?مايه. فقط كافي است تا ميدان تظاهر تنگ شود، رسانه?اي چيزي ننويسد يا نگويد، كسي به آن اعتنا نكند. آن وقت است كه تظاهر حقيقت خود را مي?نمايد. چونان بادكنكي كه از باد تهي مي?شود.

فقط كافي است تا كسي بي?صدا و دور از هرگونه نمايش وجهي از دانايي، آزادگي و قدرت را در خود داشته باشد... .

تظاهر، قاتل و هادم همه توانايي و دانايي است. مانعي كه مرد را از رفتن و رستن باز مي?دارد. هيچ به ميوه?هاي پلاستيكي اما رنگين و فريبنده، خيره شده?اي؟ كوهي از آن در برابر سيبي پوسيده و فسرده، رنگ مي?بازد.

خرواري از ميوه?هاي پلاستيكي، حتي براي لحظه?اي، عطش و تشنگي گنجشكي را فرو نمي?نشاند.

تظاهر، مناسبت ها را درهم مي?پيچد، قاتل سادگي و سلامت، مثل خط هاي درهم پيچيده خطاطي خودنما، مثل منظومه شاعران پيرو سبك هندي، كه حتي سراينده?اش هم در معاني?اش در مي?ماند، مثل آسمانخراش ها و زندگي پر از ازدحام آدم هايي كه همچون شهر و كوي

و برزن «نمايش» را اساس بودن خود ساخته?اند.

پهلوان پنبه?اي كه همه را به عجب وامي?دارد اما با تلنگري فرو مي?افتد. مثل سينما، مثل اسباب شعبده?گري كه در خود و با خود هيچ?وجهي از حقيقت ندارد.

حقيقت?نماي كم بنيه?اي كه چشم ها را خيره مي?سازد اما در طرفةالعيني فرو مي?ريزد.

وقتي «تظاهر» پوششي براي همه ضعف ها، ناتوانايي ها و ناداني ها مي?شود، «تحكم» جاي قدرت را مي?گيرد. تحكم نمايشي از قدرت است و نه قدرت، همزاد تظاهر است و انعكاس تمام قد بي?دردي و بي?رازي. جلوه?اي از نفس كه در امارگي خود را مي?نمايد و افتادگي بي?دليل ديگران را طالب مي?شود. حقارتي كه در نمايش دانايي و قدرت خود را بارز مي?سازد. از همين روست كه منشأ «تزاحم» مي?شود. موجد جدال و مشوق رقابت بي?معنا و بي?مايه.

وقتي به حقيقت، ميداني براي مسابقه و آزموني براي سنجش توانايي نباشد، ازدحام تظاهر، صحن حيات را تيره مي?سازد. ازدحام كوي و برزن، ازدحام خانه?ها، ماشين ها و ابزاري كه در و ديوار خانه و كوي و شهر را مي?پوشند. ازدحام شيطان و شيطنت بر صحن و سراي چشم و دل.

هيچ در عصرگاه روزي تابستاني در خيابان و ميداني در شهر، رفت و آمد كرده?ايد؟ نمايشگاه و همايشگاه بي?مرزي كه هر لحظه دامنه مي?گسترد و تا عمق جسم و جان آدمي پيش مي?رود.

صورت و سيرت غرقه تزاحم و تظاهر، ميدان بزرگي براي فروش آخرين بازمانده?هاي اخلاق و آزادگي.

عصر ما، عصر تظاهر است و تحكم، جملگي در تظاهر و تحكم غرقيم. تنها كافي است كه اين ميدان بسته شود و يا به حقيقت ميدان مسابقه?اي و آزموني گشوده شود، آنچه مي?ماند دستان تهي از دانايي، توانايي و

هنرمندي است.

از همين جاست كه جملگي زبان و زبان?آوري قد مي?كشد و گوش فرو بسته از هر آوا در خاموشي فرو رفته است، مي?گوييم اما نمي?شنويم.

پاكي، عدالت?ورزي و دينداري بوي مخصوص خود را دارد، هيچ نسبتي ميان تظاهر به پاكي و پاكي، تظاهر به دينداري و دينداري، تظاهر به سخاوت و سخاوتمندي نيست. اين?همه را هيچ نيازي به تظاهر نيست. آنجا كه تظاهر رخ مي?نمايد، دينداري رخ مي?پوشد.

آنجا كه عدالت?ورزي به نمايش درمي?آيد، عدالت مي?گريزد.

آنجا كه لاف شجاعت و قدرت، گوش ها را پر مي?كند، ترس، پر رنگ?تر از هر زمان، چهره مي?نمايد.

تظاهر، قتلگاه پاكي، دينداري، شجاعت و عدالت?ورزي است. شجاعت فرياد برمي?آورد از تظاهر شجاعت. اين همه رنگ و بوي مخصوص خود را دارد. چونان نوري، تاريكي ها را درمي?نوردد. حتي اگر به اندازه آتش كبريتي و يا سوسوي كرم شب تابي در ميانه ظلمات باشد.

از ميانه تظاهر، موذيانه?هاي يأس و فسردگي سربرمي?آورند. بوي تند و گزنده بي?اعتمادي زبانه مي?كشد و ناامني سايه بر سر شهر و كوي و برزن مي?افكند.

در ميانه صحراي بي?اعتمادي و يأس، فساد و تباهي رخ مي?نمايد و همه پاكي را نابود مي?سازد.

تظاهر به دينداري منشأ هيچ دينداري?اي نيست.

تظاهر به عدالت?ورزي پايه?هاي هيچ عدالتي را استوار نمي?سازد. چنانكه تظاهر به سخاوت هيچ فقيري را بي?نياز نمي?سازد. دريايي از عبارات و كلمات زيبا در وصف سخا و سماحت جاي تكه ناني خشك در دستان پيرزني فقير را نمي?گيرد.

سخاوت و شجاعت و عدالت بوي مخصوص به خود را دارد، عين سرور، منشأ سرور و ناشر سرور است و بارز كننده اميدواري، اعتماد و امنيت.

هيهات كه مرغ جان آدمي در ميانه قفس هاي رنگين و بركشيده، بي?آنكه مجالي براي

زبان?آوري بيابد، مي?ميرد. مثل شاخه گلي در ازدحام انبوهي از گلهاي كاغذي.

هيهات!...

منافع وجودي امام عصر(ع) در عصر غيبت

مهدي سلطاني رناني

از زماني كه امام عصر(ع) از ديده?ها پنهان شده و در پس پرده غيبت زندگي خود را شروع كرده است، انبوهي از پرسش ها، پيرامون مسائل غيبت مطرح شده است كه بسياري از آنها از يك پيشينه ديرينه?اي برخوردار است، به گونه?اي كه بسياري از اين سؤال ها در نوشته?هاي نويسندگان كتاب هاي مربوط به امام زمان(ع) در قرن چهارم و پنجم اسلامي مطرح گرديده و علما پاسخ هاي مناسبي به آن داده?اند.

از جمله پرسش هاي رايج درباره امام زمان(ع) اين است كه:

_ به فرض قبول امامي كه فرزند بلافصل امام عسكري(ع) است چه خاصيتي بر وجود ايشان مترتب است؟

_ اگر امام، پيشواي مردم است بايد ظاهر باشد. بر وجود امام ناپيدا چه فايده?اي مي?توان يافت؟

_ امامي كه صدها سال است، غايب است، نه دين را ترويج مي?كند، نه مشكلات جامعه را حل مي?نمايد، نه پاسخ مخالفان را مي?دهد، نه امر به معروف و نهي از منكر مي?كند، نه از مظلومي حمايت مي?كند و نه حدود و احكام الهي را جاري مي?سازد، بود و نبودش با هم چه تفاوتي دارند؟

_ در دوران غيبت كه آن جمال الهي از ديدگان ما ناپيداست نحوه استفاده ما از آن حضرت چگونه است؟

پيش از پاسخ گويي به اين پرسش ها ذكر نكاتي چند در اين باره ضروري است:

1. ظاهراً اين اشكالات از زبان كساني مطرح مي?گردد كه در واقع نه امام را شناخته?اند و نه به معناي حقيقي امامت پي برده?اند. و امام را مانند رهبري عادي كه كارش مسئله?گويي و حداكثر، اجراي حدود و احكام است مي?دانند، در حالي كه

مقام امامت و ولايت به مراتب از اين مقامات ظاهري شامخ?تر و والاتر است و بايد دانست كه مفهوم غايب بودن امام مهدي(ع) اين نيست كه وجودي نامرئي دارد و به يك وجود پنداري شبيه?تر است، بلكه او نيز از يك زندگي طبيعي عيني خارجي برخوردار است و تنها استثنايي كه در زندگي او وجود دارد، عمر طولاني اوست و الاّ آن وجود نازنين، در جامعه انساني به?طور ناشناس زندگي مي?كند.

2. بايد گفت، اگر چه حضور شخصي امام غايب در بين مردم سبب مي?شود كه مسلمانان از بركات بيشتر و در سطح وسيع?تري بهره?مند شوند، ولي اين چنين نيست كه اگر شخص امام غايب بود هيچ?گونه فايده و ثمره?اي براي امت اسلام و مردم نداشته باشد، بلكه مردم را تحت نفوذ شخصيتي خود مي?گيرد زيرا آثار امام _ كه بقيةالله در زمين است _ بر دو قسم مي?باشد:

1. آثار حضور؛

2. آثار ظهور؛

و غيبت امام به معناي عدم ظهور اوست، نه عدم حضور1.

3. مسئله فوائد وجودي امام غايب از طرق ذيل قابل بررسي و محل بحث است:

1. از طريق محاسبات اجتماعي؛

2. از طريق قرآن و نهج?البلاغه؛

3. از طريق روايات متعدد معصومين(ع).

تا هر فردي به فراخور فكر خود، يكي از اين طرق يا هر سه را بپذيرد؛ به?گونه?اي كه شخص غير معتقد، به اصالت قرآن و نهج?البلاغه، از طريق اول مي?تواند فايده وجود امام غايب را به خوبي درك كند.

اينك؛ بيان اين راه ها و پاسخ به سؤال موردنظر به كمك آنها:

1. وجود رهبر مايه بقاي مكتب است

محاسبات عقلي و اجتماعي ثابت مي?كند كه اعتقاد به وجود چنين امامي، در طول مدت، اثر عميقي در اجتماع شيعه داشته

است كه اكنون به آن اشاره مي?كنيم:

اصولاً هر جامعه?اي براي خود تشكيلات و سازماني دارد، و براي بقا و ادامه كار سازمان ها و به منظور تعقيب هدف، وجود رهبري لازم است. هرگاه اين رهبر در دل اجتماع باشد، وجود و مداخله?اش در رهبري و گردش تشكيلات و سازمان ها لازم و ضروري خواهد بود، ولي هرگاه كه رهبر به عللي محبوس، يا تبعيد و دور افتاده، يا مريض و بيمار باشد، وجود او براي پيگيري امور اجتماع و افراد، كافي خواهد بود؛ زيرا باز مردم به اميد آن رهبر، دست به دست هم داده، كارها را ادامه مي?دهند. در طول تاريخ، در ميان ملل زنده كه قيام و نهضت هايي داشتند، براي اين مطلب گواهي هاي فراواني وجود دارد كه نشان مي?دهد تا آن رهبر از حيات و زندگي برخوردار بوده، هر چند از نزديك موفق به رهبري نمي?شده، اما تشكيلات آن گروه، باقي و پايدار مي?مانده است؛ اما لحظه?اي كه حيات و زندگي او به پايان مي?رسيد، تفرقه و دو دستگي، تشتّت قوا و پراكندگي و نابساماني در ميان جمعيت حكم?فرما مي?گرديد.

بهترين شاهد بر اين?كه وجود رهبر، حافظ نظام و نگاه دارنده مكتب و مايه تشكّل پيروان اوست، ماجراي نبرد احد است. در جنگ احد، به?طور اشتباه، و يا از روي غرض?ورزي، ندايي در قلب لشكر بلند شد:

ألا قد قفتل محمّد

محمد كشته شد.

اين خبر ناگوار، زماني در ميان مسلمانان منتشر شد كه آنان مشغول دفاع از تجاوز و تعدّي مهاجمان بودند. وقتي شايعه مرگ رهبر قوت گرفت، نظام و پيوستگي آنان چنان گسسته گرديد كه هر كدام به گوشه?اي فرار كرده و دست از نبرد كشيدند و گروهي به

فكر پيوستن به لشكر دشمن افتادند، اما هنگامي كه خبر قتل پيامبر تكذيب شد، لشكر از هم پاشيده، بار ديگر به دلگرمي وجود رهبر از نقاط مختلف دور پيامبر گرد آمده و نبرد و دفاع را از سر گرفتند. خداوند، در قرآن كريم، اين حقيقت را به خوبي بيان فرموده:

و ما محمّد، الاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل أفإن مات أو قتل انقلبتم. علي أعقابكم و من ينقلب علي عقبيه فلن يضرّالله شيئاً و سيجزي الله الشّاكرين.2

با اين توضيح، درباره امام زمان(ع) بايد گفت: آيا اعتقاد به وجود امام حي و حاضر، ناظر، مستعد و آماده براي نهضت، هر موقعي كه خدا بخواهد، در حفظ وحدت جمعيت و تشكيلات، بالأخص آماده كردن افراد براي نهضت و قيام بر ضدّ جور، استبداد و خودكامگي، و افسانه?پرستي و تفرقه?اندازي مؤثر نيست؟

هرگاه جمعيتي معتقد شود كه رهبر آنان در قيد حيات و زندگي بوده و پيوسته مترقب فرمان الهي است كه از پس پرده غيبت بيرون آيد، به?طور مسلم نااميد نمي?شود، وحدت كلمه خود را از دست نمي?دهد و در حفظ مكتب خويش مي?كوشد.

بنابراين اگر رهبر يك جنبش در ميان مردم هم نباشد، وجود واقعي او مي?تواند الهام?بخش معنوي و مايه اميد، تحرّك و يادآوري گردد و اما در مورد اين?كه چرا خداوند امام را در موقع ظهور خلق نكرد، بايد گفت: اگر چنين بود، اصولاً عنوان انتظار ظهور مصلح، واقعيت خارجي پيدا نمي?كرد، زيرا انسان ها در انتظار فردي مي?توانند باشند كه به زنده بودنش معتقدند والاّ نمي?توان بشريت را به اين دلخوش داشت كه چند سال بعد ممكن است كسي به دنيا آيد كه قرار است

نقش منجي را ايفا كند. پس آدميان در شناخت دقايق و ظرايف حيات و براي آنكه در مسير تكاملي به پيكار برخيزند، لازم است كه از وجود رهبري، حتي اگر غايب باشد، الهام گرفته و بهره?مند گردند.

2. اميرمؤمنان(ع) در نهج?البلاغه براي خدا دو نوع حجت معرفي مي?نمايند: يكي حاضر و آشكار و ديگري غايب و ناپيدا. آنجا كه مي?فرمايد:

اللّهمّ، لا تخلوا الأرض من قائم لله بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً أوخائفاً مغمورا لئلّاتبطل حجج?الله و بيّناته.3

پروردگارا، روي زمين هيچ?گاه از حجت هاي تو خالي نمي?ماند، حجت هايي كه گاهي مرئي و آشكار، و گاهي از بيم مردم پنهان است، تا دلايل آئين الهي محو و نابود نشود.

مقصود امام علي(ع) از «حجت خائف و مغمور» كيست؟ آيا جز آن پيشواي معصوم است كه بر اثر نبودن شرايط مساعد، در پس پرده غيبت به سر مي?برد تا روزي كه جهان براي قيام و نهضت او آماده گردد؟

پس از آگاهي از اين دو نوع حجت به ذكر نام گروهي از اولياي الهي كه آنان يا غايب و پنهان بوده و با اين حال هدايت مي?كردند يا به صورت مستتر به سازندگي افراد اشتغال داشتند و يا اين?كه نبي و ولي بودند ولي منتظر آن بودند كه فرمان حق رسيده و سپس انجام وظيفه كنند، مي?پردازيم:

الف) معلم موسي كه در اخبار به نام «خضر» معرفي شده است؛

ب) پيامبر گرامي اسلام(ص) كه سه سال از طريق فردسازي هدايت مي?كرد؛

ج) حضرت موسي(ع) در مدت غيبت چهل روزه؛

د) حضرت يونس(ع) كه مدت ها در شكم نهنگ، پنهان از ديدگان به سر مي?برد.

3. پاسخ پرسش از طريق روايات متعدد معصومين(ع):

الف) جابربن عبدالله انصاري، از پيامبر اكرم(ص) پرسيد:

آيا

شيعه در زمان غيبت از فيوضات قائم آل محمد(ع) برخوردار مي?شوند؟

فرمود: آري! قسم به پروردگاري كه مرا به پيامبري برانگيخت، از وي نفع مي?برند و از نور ولايتش كسب نور مي?كنند، هم?چنان?كه از خورشيد استفاده مي?نمايند، هنگامي كه در پشت ابرها پنهان مي?گردد.4

ب) از امام چهارم، حضرت سجاد(ع) پرسيدند:

شيعيان در زمان غيبت از وجود حضرت ولي?عصر(ع) چگونه استفاده مي?كنند؟

فرمود: آن?چنان كه از خورشيد استفاده مي?شود هنگامي كه در پشت ابرها پنهان گردد.5

ج) حضرت امام صادق(ع) فرمود:

از روزي كه خداوند متعال، حضرت آدم را آفريده تا روز رستاخيز، زمين خالي از حجت نبوده و نخواهد بود، يا حجت ظاهر و روشن و يا غايب و پنهان.

راوي پرسيد:

از امام غايب چگونه استفاده مي?شود؟

فرمود: آن?چنان?كه از خورشيد استفاده مي?شود هنگامي كه در پشت ابر قرار گيرد.6

د) در توقيع مباركي كه از ناحيه مقدس امام عصر(ع) توسط دومين نايب خاص ايشان، محمدبن عثمان به اسحاق بن يعقوب صادر شده است، چنين آمده است:

اما چگونگي استفاده مردم از من، به سان استفاده آنهاست از خورشيد، هنگامي كه در پشت ابر پنهان شود.7

خورشيد فروزان در پشت ابرهاي تار

در پاسخ پيشوايان دين به منافع وجودي امام غايب(ع) در عصر غيبت و چگونگي استفاده از محضر او خوانديم كه همگي تصريح مي?كنند: در زمان غيبت از فيوضات بي?كران ناموس دهر، امام عصر(ع)، همگان برخوردار هستند، به سان استفاده آنان از خورشيد، زماني كه در پشت ابرها قرار گيرد. ولي نكته اينجاست كه چرا امام زمان(ع) در زمان غيبت به خورشيد پنهان در پشت ابر تشبيه شده است؟

1. نور هستي و هدايت توسط آن حضرت مي?رسد؛ زيرا حضرات ائمه(ع)، علت غايي ايجاد مخلوقات عالم?اند

و اگر آنها نبودند نور عالم به غير ايشان نمي?رسيد و نيز به بركت آنهاست كه علوم و معارف حقّه بر مردم آشكار مي?گردد و گرفتاري ها از امت اسلام برطرف مي?شود. اگر آنها نبودند، مردم به وسيله اعمال زشت خود مستحق انواع عذاب هاي الهي مي?شدند، چنان?كه خداوند فرموده است:

و ما كان اللَّه ليعذّبهم و أنت فيهم...8

2. همان?گونه كه مردم از آفتاب پشت ابر بهره مي?برند و انتظار دارند كه ابر كنار رفته و دوباره قرص خورشيد پيدا شود تا بيشتر از آن بهره بگيرند، در ايام غيبت نيز شيعيان با اخلاص، در همه وقت، منتظر ظهور امام عصر(ع) هستند و هيچ?گاه مأيوس نمي?گردند.

3. كساني كه وجود آن حضرت را با همه آثار و علائمي كه دارد انكار مي?كنند، مانند انكار كنندگان خورشيد هنگام ناپديد شدن آن در پشت ابر مي?باشند.

4. گاهي براي بندگان خدا پنهان شدن خورشيد در پشت ابر از روي مصلحت بهتر از آشكار بودن آن است. همچنين غيبت امام زمان(ع) از روي مصلحت براي مردم عصر غيبت، بهتر است. از اين رو ايشان از نظرها غايب گرديده?اند.

5. نگاه كردن مستقيم به خورشيد، بينايي انسان را به مخاطره مي?افكند و اين به خاطر ضعف قوه ديد و عدم احاطه به خورشيد است. آفتاب ملكوتي وجود امام عصر(ع) نيز همين?گونه است كه اگر همه او را ببينند ممكن است به حال مردم زيان?بخش باشد و موجب كوردلي آنها از ديدن آفتاب حقيقت گردد. در صورتي كه در غيبت ايشان، چشم بصيرتشان موجب ايمان به او مي?گردد؛ همان?طور كه انسان مي?تواند از ميان ابر به خورشيد بنگرد و ضرري نبيند.

6. گاهي آفتاب از ميان ابر

بيرون مي?آيد اما يكي به آن مي?نگرد و ديگري توجهي ندارد. همين?طور نيز ممكن است آن حضرت در ايام غيبت بر عده?اي آشكار شود ولي ديگران او را نبينند.

7. وجود ملكوتي و نور مطلق الهي ائمه اطهار(ع) از لحاظ نفعي كه براي عالم وجود دارند، همانند خورشيد است و تنها كساني نمي?توانند از وجود مقدسشان بهره?مند گردند كه چشم دلشان كور باشد. در قرآن كريم نيز به اين اشاره شده است:

و من كان في هذه أعمي فهو في?الآخرة أعمي و اضلّ سبيلاً.9

8. همان?طور كه خورشيد نورش فروزان است و به اندازه روزنه?هاي خانه?ها وارد آن مي?شود و به اندازه ارتفاع آنها در آن مي?تابد، مردم نيز به اندازه روزنه?هاي دلشان از انوار هدايت گر اهل بيت(ع) استفاده مي?كنند. اگر انسان، پرده?هاي هواپرستي را از پيش روي خود كنار بزند، در زير آسمان قرار مي?گيرد و نور آفتاب، بدون مانع، از هر سو او را احاطه مي?كند.10

امام باقر(ع) در حديثي فرمودند:

اين كه خداوند مي?فرمايد: «إعلموا أنّ الله يحيي الأرض بعد موتها» به اين معني است كه خداوند به وسيله قائم(ع) زمين مرده را حيات خواهد داد.11و

12

حضرت آيت?اللَّه جوادي آملي در اين باب مي فرمايند: «تشبيه امام به آفتاب و تشبيه غيبت امام به واقع شدن آفتاب پشت ابر لطايف بسياري در بردارد:

1. خورشيد در منظومه شمسي مركزيت دارد و كرات و سيارات به دور او در حركت اند، چنان?كه وجود گرامي حضرت حجت(ع) در نظام هستي مركزيت دارد:

ببقائه بقيت الدّنيا و بيمنه رزق الوراء و بوجوده ثبتت الأرض والسّماء.13

2. خورشيد در اين مجموعه، منافع فراواني دارد: ايجاد جاذبه،كه مايه ثبات و بقاي نظام است؛ گرما و حرارت، كه از پشت

انبوه ابر غليظ نيز به زمين مي?رسد؛ باد و باران، روييدن گياهان و امثال آن از بركت تابش خورشيد است و ابر گرفتگي در آن اثر مهمي ندارد. بله، نور افشاني از پشت ابر، كمتر خواهد بود. بدين ترتيب ابر گرفتگي فقط يكي از منافع آفتاب _ آن هم در برخي نقاط _ را تقليل مي?دهد، نه اين?كه از بين ببرد.

3. ابر، هرگز آفتاب را نمي?پوشاند بلكه ما را مي?پوشاند، در نتيجه ما را از ديدن آن محروم مي?كند، نه آنكه در منفعت رساني آن خلل ايجاد كند. چگونه مي?توان گفت كسي كه عالم وجود در قبضه قدرت اوست و مي?تواند هر لحظه?اي در هر جا حضور داشته باشد، غايب است؟

4. پوشاندن ابر، اختصاص به كساني دارد كه در زمين هستند نه كسي كه بر فراز ابر حركت مي?كند. غيبت آن حضرت نيز براي كساني است كه به دنيا و طبيعت چسبيده?اند، اما كساني كه بر ابرهاي شهوات و غبار هواهاي نفساني پا مي?گذارند و در آسمان عبوديت پرواز مي?كنند، در بهره گرفتن از خورشيد با ديگران قابل مقايسه نيستند.

5. آفتاب، لحظه?اي از نورافشاني غفلت نمي?كند. هر كس به اندازه ارتباطي كه با خورشيد دارد از نور آن بهره مي?برد و اگر بتواند همه موانع را كنار بزند و در برابر آفتاب بنشيند بهره كاملي مي?برد. چنان?كه حضرت ولي?عصر(ع) مجراي فيض الهي است و از اين جهت فرقي بين بندگان خدا نمي?گذارد؛ ليكن هر كس به اندازه ارتباط خود مستفيض مي?شود.

6. اگر اين آفتاب پشت ابر هم نباشد شدت سرما و تاريكي، زمين را غير قابل سكونت خواهد كرد. اگر وجود گرامي آن حضرت در

پس پرده غيبت نباشد سختي ها و تنگي هاي معيشت و كينه?توزي دشمنان مجالي به شيعه نمي?دهد. آن حضرت در توقيع مبارك خود به مرحوم شيخ مفيد(ره) نوشته?اند:

ما در مراعات حال شما سهل?انگار نيستيم و هرگز شما را فراموش نمي?كنيم وگرنه سختي ها و تنگناهاي فراواني به شما مي?رسيد و دشمنان، شما را نابود مي?كردند:

إنّا غير مهملين لمراعاتكم ولا ناسين لذكركم ولولا ذلك لنزل بكم الّلأو اء و اضطلمكم الأعداء.17

7. درست است كه امام(ع) با حضور و ظهور خود مي?تواند مايه اضمحلال دشمنان گردد، آن?گونه كه از نظر علمي، تابش بدون ابر و مستقيم خورشيد _ به خاطر اشعه?هايي كه دارد _ ضدّعفوني كننده و از نظر فقهي نيز جزو مطهرات محسوب مي?شود و برخي نجاسات را پاك مي?كند، ليكن وجود امام معصوم(ع) در نظام آفرينش مثل مغناطيس زمين است كه با وجود نامرئي بودن، همه قبله?نماها و قطب?نماهاي كشتي ها، هواپيماها، عمليات هاي نظامي و... را به حركت درمي?آورد و از بركت آن ميليون ها بلكه ميلياردها انسان، جهت قبله يا مسير مسافرت خود را پيدا مي?كنند و به مقصد مي?رسند.19

منافع وجودي امام غايب

فوايد امام غايب(ع) فقط منحصر به امور ظاهري و منافعي كه مربوط به ترقي و ترويج آيين اسلام در دوران ظهور مي باشد، نيست؛ بلكه فوايد باطني كثيري نيز بر امام غايب مترتب است كه به مراتب، عظيم?تر از فوايد ظاهري است و در احاديث متعددي كه پيرامون فلسفه و فايده وجود امام(ع) در عصر غيبت به ما رسيده، موارد گوناگوني عنوان گرديده است، كه اكثر اين منافع، عمومي است يعني مسلمان و كافر، شيعه و سني در آن سهيم هستند. چنان?كه منافع آفتاب نيز عام است ولي

برخي از آنها اختصاص به شيعيان دارد. به هر حال بيان اين منافع، جذبه معنوي خاصي دارد كه خالي از لطف نيست.

1. امام غايب(ع) مايه آرامش اهل زمين

وجود امام معصوم در ميان جامعه بشري از جهات گوناگون موجب آرامش و امنيت براي ساكنان زمين است:

الف) امنيت فكري و روحي: امام و حجت خدا براساس اين?كه مسؤليت هدايت و ارشاد جامعه را برعهده دارد، از مرزهاي اعتقادي و فكري جامعه اسلامي نگهباني مي?كند تا مورد هجوم افكار غلط و اعتقادات منحرف دشمنان خدا واقع نشود. در پرتو هدايت و ارشاد حجت خداست كه انحرافات فكري و عقيدتي كه موجب تزلزل روحي و فكري جامعه است، از بين رفته و امنيت فكري و روحي به?وجود مي?آيد.

ب) احساس آرامش در سايه امام: يكي ديگر از ثمرات مهم امام در ميان بندگان از جهت وجود شخصيتي بزرگ، ملكوتي، معصوم و آگاه به حال مردم است و در ميان افرادي كه اعتقاد به امامت و رهبري وي دارند و او را از هر كس ديگر نسبت به خود مهربان?تر و دلسوزتر مي?دانند، موجب دلگرمي روحي است و هر نوع يأس و نوميدي را از ايشان دور مي?كند و آنها را به آينده?اي روشن و ارزشمند اميدوار مي?سازد. به عبارت ديگر وجود امام، نقطه اتكايي است براي بندگان خدا كه در هنگام مواجهه با حوادث هولناك، به وي پناه برند و به عنوان پناهگاهي چاره?ساز و آرام?بخش از وجود امام منتفع گردند و به تلاش و كوشش خويش در راستاي نيل به اهداف الهي و اسلامي ادامه دهند.

2. وجود امام، منشأ خير و بركت

بر حسب روايات و اخبار، وجود افراد مؤمن

در بين مردم، منشأ خير و بركت و موجب نزول باران و جلب منافع و دفع بسياري از بلاها از جامعه است، چنان?كه در تفسير آيه 251 سوره بقره22 از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند:

إن الله ليدفع بمن يصلّي من شيعتنا عمّن لايصلّي ولو اجتمعوا علي ترك الصّلاة لهلكوا.

به درستي كه خداوند به واسطه نمازگزاران شيعه، بلا را از كساني كه نماز نمي?خوانند، دفع مي?كند، زيرا اگر همه شيعيان نماز را ترك كنند، هلاك مي?گردند.23

واضح است كه وقتي وجود افراد مؤمن در اجتماع، چنين بركتي را به همراه داشته باشد، بركات وجود امام معصوم كه ولي و حجّت خدا بر مردم است، به مراتب بيشتر خواهد بود، زيرا امام و حجّت خدا، واسطه رسيدن فيض و بركت خداوند متعال به مردم است؛ چنان?كه امام سجاد(ع) درباره بركات وجودي ائمه اطهار(ع) مي?فرمايد:

ما كساني هستيم كه به واسطه ما آسمان بر فراز زمين نگهداري شده و زمين از هلاك نمودن اهلش منع گرديده است.

حضرت در ادامه مي?فرمايد:

و بنا ينزّل الغيث و تنشر الرّحمة و تخرج بركات الأرض.24

در اين فراز از بيان امام، بركات ديگري چون نزول باران، انتشار رحمت خدا و خروج بركات زمين، از آثار وجودي ائمه اطهار(ع) شمرده شده است. پس وجود امام غايب به عنوان حجّت الهي و ولي معصوم حق باعث نزول خيرات بسيار بر امّت اسلامي است.

3. اميدبخشي به مسلمين

ايمان و اعتقاد به امام غايب(ع) سبب اميدواري مسلمانان نسبت به آينده پر مهر و صفاي خويش در عصر ظهور امامشان مي?گردد. اين اميدواري از بزرگ?ترين اسباب موفقيت و پيشرفت است. جامعه شيعي، طبق اعتقاد خويش به وجود امام شاهد و زنده،

همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه صد قافله دل همره اوست مي?كشد. هر چند او را در ميان خود نمي?بيند، اما خود را تنها و جدا از او نمي?داند. باري، امام غايب(ع) همواره مراقب حال و وضع شيعيان?اند و همين مسئله باعث مي?گردد كه پيروانشان به اميد لطف و عنايت حضرتش، براي رسيدن به يك وضع مطلوب جهاني تلاش كرده و در انتظار آن منتظر بسر برند. چنان?كه خود فرموده?اند:

ما در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده?ايم؛ پس تقواي الهي پيشه كنيد و ما را ياري نماييد تا از فتنه?اي كه به شما رو مي?آورد، شما را نجات بخشيم.25

آري، اوضاع آشفته و اسفبار جهان و سيل بنيان?كن ماديت و محروميت مستضعفين و توسعه استكبار، خيرخواهان بشريت را مضطرب كرده است؛ به طوري كه ممكن است گاهي در اصل قابليت اصلاح بشر ترديد كنند. در اين صورت تنها روزنه اميدي كه براي بشر مفتوح است و يگانه بارقه اميدي كه در اين جهان ظلمت?زده سوسو مي?زند، همان انتظار فرج و فرا رسيدن عصر درخشان حكومت توحيد و نفوذ قوانين الهي است.

4. حفظ و نجات شيعيان از خطرات، گرفتاري ها و شرّ دشمنان

در توقيعي كه از ناحيه مقدّس حضرت حجت(ع) براي شيخ مفيد(رض) صادر گشته، آمده است:

ما در رسيدگي و سرپرستي شما كوتاهي و اهمال نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده?ايم كه اگر جز اين بود، دشواري ها و مصيبت ها بر شما فرود مي?آمد و دشمنان، شما را ريشه?كن مي?نمودند.27

سلامتي و نجات يافتن از خطرات، گرفتاري ها و شرّ دشمنان توسط امام(ع) بر دو وجه است:

1. عافيت و سلامتي

از همه خطرات دينيّه و دنيويّه؛

2. حاصل شدن سلامتي و نجات يافتن از بلايا و گرفتاري هاي بسيار سخت و مشكلات عظيم در امر دين و دنيا.

از جمله اين موارد در وجه دوم، نجات مردم بحرين از اجحاف حاكم ظالم است، آنگاه كه صدراعظم وقت حكومت، حيله و نقشه?اي را پي?ريزي كرد تا با شيعيان، همچون كفار حربي از اهل كتاب رفتار شود؛ يا «جزيه» پرداخته و ذلت پرداخت آن را تحمل كنند و يا مردانشان كشته و زنان و كودكانشان به اسارت گرفته شوند، كه آن حضرت در خنثي ساختن اين توطئه، نقش بزرگي ايفا نمودند.28

آري! شيعيان، معتقد به امام غايب زنده و حاضر هستند. در هيچ برهه?اي از زمان، حتي در مشكلات، خود را تنها نمي?دانند و مي?دانند كه پيوسته امدادهايي پر بركت از ناحيه آن بزرگوار به ايشان مي?رسد.

مضافاً اين?كه توسل به حضرت مهدي(ع)، دستگيري و امدادهاي امام نيز، از ديگر بركات ا?

ماهنامه موعود شماره 53

پي?نوشتها:

1. روزنامة كيهان 22/7/78؛ ش16633

2. سوره آل عمران (3)، آيه 138.

3. نهج?البلاغه، كلمات حكمت، شماره 139. نهج?البلاغه فيض?الإسلام، ص1148.

4. صدوق،كمال?الدين، ج1، ص146 و 365 / مجلسي، بحارالانوار، ج36، ص250.

5. دكتر احمد محمود صبحي، نظريه الإمامة ص413.

6. صدوق، أمالي و بحارالانوار، ج52، ص92.

7. شيخ طوسي، الغيبة ص188 / بحارألانوار، ج53، ص181 / صدوق، كمال?الدين، ج2، ص162 / طبرسي، الإحتجاج، ص263 / كشف الغيبة، ج3، ص322 / فيض كاشاني، النوادر، ص164.

8. سوره انفال ( )، آيه 33.

9. سوره اسراء ( )، آيه 72.

10. عباس استاد آقايي، اسرار آفرينش اهل بيت(ع)، صص253_251.

11. تفسير البرهان، ج4، ص291.

12. علامه مجلسي(ره)، بحارالانوار، ج52، صص93_92، ح7.

13. مفاتيح?الجنان، دعاي عديله.

14. ديوان حافظ، ص195، غزل 144.

15.

فروغي بسطامي / ديوان شعر.

16. ديوان حافظ، ص195، غزل 144.

17. بحارالانوار، ج53، ص175.

18. حاج ملا هادي سبزواري.

19. عصاره خلقت درباره امام زمان(ع) برگرفته از آثار آيت?الله عبداللَّه جوادي آملي، ص 85.

20. سوره ذاريات( )، آيه 56.

21. دكتر حسين فريدوني، امام مهدي(ع)؛ آخرين پناه، ص85.

22. ولولا دفع?اللَّه الناس بعضهم ببعض لفسدت الأرض و لكن?الله ذو فضل علي العالمين.

23. اصول كافي، ج2، ص451.

24. كمال?الدين، ص207.

25. احتجاج طبرسي، ج2، ص497.

26. آيت?اللَّه ابراهيم اميني، دادگستر جهان، ص157.

27. دفع گرفتاريها و بلاها ممكن است مستقيماً توسط خود آن بزرگوار يا از طريق وسايط و ياران مخصوص وي و يا به وسيله دعاي آن حضرت صورت گيرد. (سيد محمد صدر، تاريخ الغيبة الكبري) ص153.

28. النجم الثّاقب، ص314 / بحارالانوار، ج52، ص178 / منتهي?الامال، ج2، ص316، به نقل از تاريخ الغيبة الكبري، صص117_116.

شباهت هاي امام عصر(ع) به پيامبران الهي(ع)

سيد محمدتقي موسوي اصفهاني

اگر بشنوي مردي كه كمال يا كمالاتي دارد، به ناراحتي يا ناراحتي هايي دچار شده، عقل تو را وامي دارد كه به ياريش برخيزي و براي خلاصي او اقدام كني، و اگر نتواني اين كار را انجام دهي، مبادرت به دعا نمايي كه براي او فرج و خلاص حاصل شود، و شفقت و اخلاص هم در وجود تو نسبت به او پيدا مي شود. اكنون كه اين مطلب را توجه كردي مي گوييم: مولاي ما حضرت صاحب الزمان (عج)، تمام مرزهاي كمال را احاطه كرده و به برترين مراتب جمال و جلال دست يافته است، با اين همه او مبتلا به اهل ضلالت و گمراهي است و دورمانده از اهل و عيال و خانه و وطن، و اين معني براي اهل بينش كاملاً روشن است. اما عظمت مصييبت آن حضرت، به مقدار

عظمت خود او است، و اما كمالاتش، زبان از بيان آن الكن و انديشه ها از پرواز به قله هاي رفيع آن ناتوان مي باشد. شايد با مطالعة اين گوشه هايي از اين مطلب را به دست آوري و از سرچشمة زلال آن سيراب شوي. و در اينجا نيز مطالبي مي افزائيم كه بداني آن حضرت مجموعه اي از كمالات پيامبران و امامان و مظهر آنان است.

در روايتي كه شيخ اجل محمد بن الحسن الحر عاملي در كتاب إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات از كتاب إثبات الرجعة فضل بن شاذان به سند صحيح آورده، چنين مي خوانيم:

از امام صادق(ع) است كه فرمود:

هيچ معجزه اي از معجزات انبيا و اوصيا نيست مگر اينكه خداوند تبارك و تعالي مثل آن را به دست قائم(ع) ظاهر مي گرداند تا بر دشمنان، اتمام حجت كند .1

و چه خوش گفته اند: آنچه خوبان همه دارند تو تنها داري.

و نيز فاضل علامه مجلسي در بحارالأنوار حديثي از مفضل بن عمر از امام ابوعبدالله صادق(ع) نقل كرده كه فرمود:

و در آن هنگام آقاي ما قائم(ع) به خانه خدا تكيه زده مي گويد: اي مردم هركس مي خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من آدم و شيث هستم، و هركس كه مي خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند، بداند كه من همان نوح و سامم، و هركس مي خواهد ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل مي باشم، و هركس مي خواهد موسي و يوشع را ببيند، من همان موسي و يوشع هستم، و هركس مي خواهد عيسي و شمعون را ببيند، من همان عيسي و شمعون هستم، و هركس مي خواهد محمد(ص) و اميرالمؤمنين را ببيند، بداند كه من همان محمد و اميرالمؤمنين هستم، و

هركه مي خواهد حسن و حسين را ببيند، بداند كه من همان حسن و حسين مي باشم، و هر كه مي خواهد امامان از ذرية حسين را ببيند، بداند كه من همان ائمه اطهار هستم. دعوتم را بپذيريد و به نزدم جمع شويد كه هرچه گفته اند و هرچه نگفته اند را به شما خبر مي دهم.2

اين حديث، دلالت دارد بر اينكه تمام صفات انبياي عظام و مكارم ائمة اطهار(ع) در وجود امام زمان ما _ أرواحنا فداه _ جمع است و از آن حضرت بروز مي كند، و نيز روايتي كه قبلاً از پيغمبر اكرم(ص) آورديم كه نهمين آنها قائمشان است و او ظاهر و باطن آنها است، بر اين معني دلالت مي كند.

همچنين شيخ صدوق در كتاب كمال الدين به سند خود از ابوبصير روايت كرده كه گفت:

شنيدم حضرت ابوعبدالله صادق(ع) مي فرمود: سنت هاي پيغمبران(ع) و آنچه از غيبت ها برايشان واقع شد، در قائم ما اهل البيت نيز به طور كامل و صددرصد واقع خواهد شد.

ابوبصير گويد: عرض كردم يابن رسول الله، قائم شما اهل البيت كيست؟

فرمود: اي ابوبصير، او پنجمين از نسل فرزندم موسي است، او فرزند بهترين كنيزان است، غيبتي خواهد داشت كه در آن باطل كيشان به ترديد مي افتند، سپس خداوند عزوجل او را آشكار مي كند و به دست او شرق و غرب زمين را فتح مي نمايد و روح الله، عيسي بن مريم، از آسمان فرود مي آيد و پشت سرش نماز مي خواند... .3

حال كه سخن به اينجا رسيد خوب است اين مطلب را [به نحو تفصيلي تر] بيان نمائيم.

1. شباهت به حضرت آدم(ع)

1_1. خداوند، آدم را خليفة خود در تمام زمين قرار داد و او را وارث آن ساخت و در قرآن چنين فرمود:

إنّي جاعفلٌ فففي

اْلاَرْضف خَليفَةً.4

من در زمين خليفه اي قرار مي دهم.

و خداوند حضرت حجت(ع) را نيز وارث زمين خواهد ساخت و خليفة خود در زمين خواهد فرمود، چنانكه از حضرت ابي عبدالله صادق(ع) مروي است كه در تفسير آية:

وَعَدَ اللهف الذَّينَ آمَنفوا مفنْكفمْ وَ عَمفلفوا الصّالفحاتف لَيَسْتَخْلففَنَّهفمْ ففي اْلاَرْضف.5

خدا به كساني از شما كه ايمان آورده اند و كارهاي شايسته كرده اند وعده داد كه در روي زمين جانشين ديگرانشان كند.

چنين فرمود:

او، قائم و اصحابش مي باشند و هنگام ظهورش در مكه، در حالي كه دست به صورت مي كشد، مي گويد: «اَلْحَمْدف لفلهف الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهف وَ اَوْرَثَنا اْلاَرْضَ...6؛

سپاس خداي را كه به وعدة خود وفا كرد و زمين را به ارث ما درآورد».7

و در حديث مفضل آمده كه خروج مي كند در حالي كه ابري بالاي سرش سايه افكنده و در آن منادي ندا مي كند:

اين، مهدي، خليفة خدا است از او پيروي كنيد.

2_1. از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود:

آدم(ع) آنقدر بر فراق بهشت گريست تا اينكه (اشك) از دو گونه اش مانند آبراه هايي جاري شد.8

از امام صادق(ع) نيز همين معني روايت شده است.9

حضرت قائم(ع) نيز، مانند آدم، گريه بسيار دارد، چنانكه در زيارت ناحيه از آن حضرت است كه، خطاب به جدش، حسين(ع) مي گويد:

شب و روز برايت ندبه مي كنم و به جاي اشك بر تو خون مي گريم.

3_1. دربارة آدم، آيه نازل شده كه:

و عَلَّمَ آدَمَ الاَسماءَ كفلَّها.10

خداوند تمام اسم ها را به آدم تعليم فرمود:7

و اما قائم، خداوند آنچه به آدم آموخت به او نيز آموخته و اضافه بر آن هم مطالب ديگري آموخته است، چه اينكه آدم بيست و پنج حرف از اسم اعظم را آموخته بود _ چنان كه در حديث آمده است_ و پيغمبر اكرم(ص) هفتاد

و دو حرف از آن را آموخت، و تمام اموري كه خداوند متعال به پيامبرش داده، به اوصياي آن حضرت نيز داده شده تا به مولاي ما حضرت قائم(ع) نوبت رسيد.

و در خبر صحيح ثقة اسلام كليني از حضرت ابي عبدالله صادق(ع) مروي است كه فرمود:

آن علمي كه به آدم(ع) نازل شد ديگر برداشته نشد، و هيچ عالمي نمرده مگر اينكه علمش را به ارث گذاشته است؛ زمين، بدون عالم باقي نمي ماند.

11

4_1. آدم، زمين را با عبادت خدا زنده كرد، پس از آنكه جنيان با كفر و طغيانشان آن را ميرانده بودند.

قائم(ع) نيز زمين را با دين خدا و عبادت و عدالت و برپايي حدودش زنده خواهد كرد، بعداز مردن آن به كفر و معصيت اهل زمين.

در بحارالأنوار از حضرت ابوجعفر(ع) دربارة آية:

يفحْيي اْلاَرْضَ بَعْدَ مَوْتها.12

[خدا] زمين را پس از مردنش زنده مي كند.

آمده كه فرمود:

خداوند عزوجل به وسيلة قائم(ع) زمين را بعداز مرگش زنده مي گرداند. منظور از مرگ آن، كفر اهل آن مي باشد كه كافر در حقيقت مرده است.9

و در وسائل الشيعه دربارة همين آيه آمده است كه حضرت موسي بن جعفر(ع) فرمود:

به وسيلة باران احيا نمي كند، بلكه خداوند مرداني برمي انگيزد كه عدالت را زنده مي كنند، و زمين به خاطر احياي عدالت زنده مي شود، و به درستي كه اگر يك حد در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران.14

و در همان كتاب از پيغمبراكرم(ص) منقول است كه فرمود:

يك ساعت امام عادل بهتر است از عبادت هفتاد سال، و يك حد كه براي خدا در زمين برپا شود، سودمندتر است از چهل روز باران.15

با اين همه تاكي و تا چند آدم و قائم را با

هم مقايسه كنم در حالي كه آدم به خاطر قائم خلق شد.

فانَّ اَّلذي خَلَقَ الْمَكارفمَ جازفها

في صفلْبف آدَمَ لفلْامامف الْقائفمف

آنكه مكارم اخلاق را آفريد همه را در صلب آدم قرار داد براي امام قائم.

2. شباهت به هابيل(ع)

1_2. نزديك ترين و خويشاوندترين افراد، هابيل را كشت؛ يعني برادرش قابيل. خداوند متعال در كتاب عزيز خود مي فرمايد:

وَاتْلف عَلَيْهفمْ نَبَاءَ ابْنَيْ آدَمَ بفالْحَقّف افذْ قَرَّبا قفرْباناً فَتفقفبّفلَ مفنْ اَحَدفهفما وَلَمْ يفتَقَبَّلْ مفنَ اْلآخَرَ قالَ لاَقْتفلَنَّكَ قالَ افنَّما يَتَقَبَّلف اللهف مفنَ الْمفتَّقينَ.16

و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه كه قرباني كردند، از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگري پذيرفته نشد. گفت: تو را مي كشم. گفت: خدا قرباني پرهيزگاران را مي پذيرد.

همچنين نزديك ترين و خويشاوندترين افراد، قصد كشتن امام قائم _ روحي و ارواح العالمين فداه _ را نمود؛ او عموي آن حضرت، جعفر كذاب بود.

از امام زين العابدين(ع) نقل شده است كه فرمود:

گويا جعفر كذاب را مي بينم كه سركش زمانش را بر تفتيش امر وليّ خدا و آنكه در غيب الهي محفوظ و بر حرم پدرش موكل است وادار كند، به خاطر جهل او به ولادتش و حرص بر كشتنش _ اگر بر او دست يابد _ از روي طمع در ميراث پدرش تا آن را به ناحق بگيرد.17

3. شباهت به شيث(ع)

هبةالله شيث، اجازه نيافت كه علم خودش را آشكار كند، چنان كه در روضة كافي روايت شده كه حضرت ابوجعفر باقر(ع) در خبري طولاني چنين فرمود:

وقتي هبةالله پدرش آدم را دفن كرد، قابيل به نزدش آمد و گفت: اي هبة الله من ديدم كه پدرم آدم تو را از علم، آنقدر عطا كرد كه به من عطا نكرد، و آن همان

علمي است كه برادرت هابيل به آن دعا كرد و قرباني اش قبول شد، و بدين جهت او را كشتم كه فرزنداني نداشته باشد تا بر فرزندان من افتخار كنند و بگويند ما فرزندان كسي هستيم كه قرباني اش قبول شد و شما فرزندان كسي هستيد كه قرباني او قبول نشد، و تو اگر علمي را كه پدرم به تو اختصاص داده آشكار كني تو را هم مي كشم همان طور كه بردارم هابيل را كشتم. پس هبةالله و فرزندان او مخفي مي كردند آنچه از علم و ايمان نزد آنها بود...18

حضرت قائم نيز تا روز وقت معين اجازه نيافته؛ چنان كه دربارة حضرتش روايت شده است:

هنگام ولادت بر زانو قرار گرفت، و دو انگشت سبابه اش را به سوي آسمان بلند كرد؛ عطسه اي زد و گفت:

سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است. درود خداوند بر محمد و خاندانش باد. ستمگران پنداشته اند كه حجت الهي، باطل و نابود است، و حال آنكه اگر در سخن گفتن به ما اجازه داده شود شك از بين مي رود.19

اين خبر را رئيس المحدثين، شيخ صدوق در كمال الدين آورده است.

4. شباهت به نوح(ع)

1_4. نوح شيخ الانبياء است. از امام صادق و امام هادي(ع) روايت است كه حضرت نوح(ع) دو هزار و پانصد سال عمر كرد.

و حضرت قائم(ع)، شيخ الاوصياء است. (بنا به روايت كافي) آن حضرت در نيمة شعبان سال دويست و پنجاه و پنج هجري متولد شد.20 كه براين اساس عمر آن حضرت تاكنون 1171 سال مي شود.

و از امام زين العابدين(ع) روايت است كه فرمود:

در قائم، روشي از آدم و از نوح هست و آن طول عمر مي باشد... .21

2_4. نوح، زمين را با سخن خود از كافرين

پاك كرد و گفت:

لاتَذَر عَلَي الأَرضف مفن الكاففرينَ دَيّاراً.22

اي پروردگار من، بر روي زمين هيچ يك از كافران را مگذار.

قائم نيز زمين را با شمشير از لوث وجود كافران پاك مي گرداند تا جائي كه هيچ اثري از آنها باقي نماند.

3_4. نوح، نهصد و پنجاه سال صبر كرد، چنان كه خداوند مي فرمايد:

فَلَبفثَ فيهفمْ اَلْفَ سَنَةف افلاّ خَمْسينَ عاماً فَاَخَذَهفمف الطّفوفانف وَهفمْ ظالفمفونَ.23

او هزار سال و پنجاه سال كم در ميان آنان بزيست و چون مردمي ستم پيشه بودند، طوفانشان فراگرفت.

قائم نيز از اول امامتش تاكنون صبر كرده، و نمي دانم تا كي صبر خواهد كرد. هركه از نوح تخلف جست، هلاك شد وهركه از قائم تخلف جويد نيز هلاك مي شود؛ چنان كه در حديث آمده است.23

4_4. آنقدر خداوند فرج نوح و اصحابش را به تأخير انداخت تا اينكه بيشتر معتقدان به آن حضرت، از او برگشتند. فرج قائم را نيز خداوند آنقدر به تأخير مي اندازد كه بيشتر معتقدان به آن حضرت از او برمي گردند. چنان كه در حديثي از امام عسكري(ع) آمده است.24

5_4. ادريس به ظهور نوح بشارت داد و به ظهور قائم، خداوند تعالي فرشتگان را بشارت داد. و پيغمبر و امامان (ع) و بلكه پيغمبران گذشته ظهورش را بشارت دادند.

6_4. نداهاي نوح به شرق و غرب عالم مي رسيد، و اين يكي از معجزات آن حضرت بود، چنان كه در كتاب زبدةالتصانيف آمده است. قائم(ع) نيز هنگام ظهور، بين ركن و مقام مي ايستد و فريادي برمي آورد و مي گويد:

اي نقبا و سرداران من و اي خواص من، و اي كساني كه خداوند پيش از ظهور، آنان را بر روي زمين براي ياري من ذخيره كرده، باخواست و رغبت به سوي من آييد.

پس صداي آن حضرت(ع) به آنها مي رسد در حالي كه در محراب ها و بر فرش ها و رختخواب هايشان باشند، و با يك فرياد، همه، صداي او را مي شنوند_ هريك از آنها به گوشش مي رسد _ و به سوي آن صدا اجابت مي كنند، و يك چشم برهم زدن نمي گذرد كه همگي آنها بين ركن و مقام قرار مي گيرند.

اين معني در حديث مفضل از امام صادق(ع) آمده است.25

پي نوشت ها:

* برگرفته از كتاب مكيال المكارم در فوائد دعا براي حضرت قائم، ترجمه سيد مهدي حائري قزويني.

1. شيخ حّر عاملي، اثبات الهداة، ج 7، ص 357.

2. محمدباقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 53، ص9.

3. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 345.

4. سورة بقره (2)، آية 30.

6. سورة زمر (39)، آية 74.

7. سيدهاشم بحراني، البرهان في تفسير القرآن، ج 3، ص 146.

8. محمدباقر مجلسي، همان، ج 11، ص 204.

9. همان، ج 101، ص 320.

10. سورة بقره(2)، آية 31.

11. محمد بن يعقوب كليني، الكافي، ج1، ص 223.

12. سورة روم (30)، آية 19.

13. محمدباقر مجلسي، همان، ج 51، ص 54.

14. شيخ حّر عاملي، وسائل الشيعه، ج 18، ص 308.

15. همان.

16. سورة مائده (5)، آية 27.

17. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 320.

18. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج 8، ص 114.

19. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 430.

20. محمد بن يعقوب كليني، همان، ج 1 ، ص 514.

21. شيخ صدوق، همان، ج 1، ص 322.

22. سورة نوح(71)، آية 26.

23. در بحارالانوار از پيامبر اكرم(ص) مروي است كه فرمود: «قيامت برپا نخواهد شد مگر اينكه قائم از ما به پاخيزد، و آن هنگامي است كه خداوند به او اجازه دهد. هركس از او پيروي كند

نجات يابد و هرآنكه از او تخلف جويد هلاك گردد. اي بندگان خدا، خدا را، خدا را، كه به سوي او بياييد هرچند بر روي برف و يخبندان باشد كه او خليفة خدا و خليفة من است».

24. شيخ صدوق، همان، ج 2، ص 385.

25. محمد باقر مجلسي، همان، ج 53، ص 7 .

شرح مراتب طهارت-3

طهارت موجب افزوني رزق مي شود

طهارت انسان در هر دو بخش ظاهري و باطني، آن موجب افزايش رزق است. اگر طهارت، ظاهري باشد بر رزق ظاهري افزوده مي گردد. منتهي بايد به نكته اي در بحث رزق توجه كرد و آن اينكه در اصطلاح عامه، آن مقدار از امور مادي را كه صرف خرج ظاهري بدن انسان مي گردد كه مورد نياز اوست و كم و زيادي ندارد، تعبير به رزق مي كنند. زيرا بايد حساب رزق و روزي را از حساب مال و مالداري جدا دانست. چون اگر انساني كمتر از نياز ظاهري خود مال به دست آورد و يا بيشتر از نياز خود مال جمع آوري كند آن مقدار ديگر رزق او نخواهد بود، مگر اينكه انسانها رزقف از بالا آمده را نسبت به هم راه زني كنند. اگر رزق ظاهري افزوده گردد، معلوم مي شود كه خرج ظاهري شخص هم افزوده مي شود و به همراه آن، دست بخشش او نيز نسبت به غير بالا مي رود، در اين صورت او علاوه بر اينكه خرج خودش را تأمين مي كند، خرج آنهايي را هم كه در تحت تكفل اويند تأمين مي كند. اين نيز به منزلة رزق است. مثل اينكه شما بزرگف منزليد، گرچه غذاي خودتان در شبانه روز به يك مقدار كمي است اما چون همسر و فرزند در منزل افزوده

شد، و روزي آنها هم از ناحية شما تأمين مي گردد، آن مقدار رزق آنها هم به حساب شما مي آيد. حال اگر كسي منزلش را وسعت دهد تا بتواند همساية فقيرش را نيز تأمين كند در اين صورت اگر بر مالف او افزوده شود، اين افزايش رزقف اوست نه افزايش مال او. اما اگر بيش از مقدار خاص خود مال جمع كند، اين ديگر افزايش مال اوست نه افزايش رزق او. معناي افزايش رزق ظاهري آن است كه اگر شخص اهل طهارت باشد، حلّيت مال او اقتضا مي كند كه ديگران نيز از آن بهره مند شوند. اما رزق باطني را هيچ گاه مقيد به اندازه اي نكرده اند، بلكه فرموده اند: هرچه طهارت باطني بالا رود بر رزق باطني هم افزوده مي شود تا كسي نگويد من اعمال عبادي را انجام مي دهم تا مثلاً به درجة پنجم از ايمان برسم! خوب چرا نبايد به مرتبة ششم برسد و اصلاً چرا نبايد به درجة دهم ارتقاء يابد؟ چرا توقف كند؟ چرا بالا نرود؟ اينجاست كه راه ازدياد رزقف باطني، باز است زيرا رزق باطني مربوط به جان شخص است و جان نيز يك حقيقت غيرمتناهي است. لذا هرچه بر رزق باطني افزوده شود همه غذاي روح و جان مي شود. همانند اينكه يك درخت هرچه از آب و خاك غذا بگيرد، بزرگ تر مي گردد و وسيع تر مي شود و مي تواند براي افراد بيشتري سايه باني كند. نكية ديگر اينكه سايه باني كردن درخت، مقصود اصلي رشد درخت نيست، بلكه مقصود درخت، توسعه يافتن است. بعداز آن ديگران، خود، از وسعت درخت بهره مند مي شوند. درخت هرگز نمي گويد: غذا مي گيرم براي اينكه به ديگران بدهم. بلكه مي گويد: من غذا را

براي خودم مي گيرم وقتي قوي شدم و قوت نفساني پيدا كردم خود به خود ديگران از وسعت وجودي من بهره مند مي شوند. نفس ناطقة انساني نيز مرزوقف رزق باطني است و هرگز در حدّ خاصي مقيّد نمي شود بلكه موجودي بي انتهاست و به واسطة گرفتن روزي بالاتر مي رود و آمادة گيرايي بيشتر مي شود و بعداز گرفتن، ديگران خود به خود از او انتفاع مي برند.

انگيزة صحيح براي انجام كار نيك

گفتيم كه رزق باطني مربوط به خود شخص است. در رزق ظاهري هم اگرچه ديگران از آن بهره مند مي شوند اما در نهايت باز بهرة آن به خود شخص برمي گردد. زيرا رزق ظاهري از جود و سخاوت و ديگر صفات انساني شخص سرچشمه مي گيرد و شخص بعداز انجام اين افعال، «روزي» به ازاي آن را دريافت خواهد كرد. مانند اينكه امروز مي بخشد و روز ديگر خود بخشيده مي شود. حال ببينيم آيا مي توان به اميد دريافت چيزي به ازاء انجام كاري، كار نيك انجام داد؟ مثل اينكه شخصي بگويد: من مي بخشم تا خدا مرا ببخشد. يا مي دهم تا خداوند در ازايش به من بدهد. متأسفانه در ما اگر انجام كاري به ازاء دريافت چيز ديگري نباشد، هيچ صفت خيري صادر نمي شود و كسي جود و بخشش نمي كند. انگيزة اكثر مردم از انجام فعل نيكو اين است كه ازايش را از خداوند بگيرند. اما انگيزة اميرالمؤمنين(ع) و ديگر بزرگان هرگز چنين نبوده است. آنها فقط مي گويند: «ما مي بخشيم همان گونه كه خدا مي بخشد». جناب شيخ الرئيس در نمط پنجم يا ششم اشارات مي فرمايند:

جود، بخشيدني را مي گويند كه بلاعوض باشد.

خداوند نيز چنين است. مي بخشد اما هرگز در مقابل آن، چيزي طلب نمي كند و احتياج به

عوض ندارد. بلكه مي گويد: سرشت ذاتي من بر بخشش است. مثل اينكه چشم بگويد: سرشت ذاتي من بر ديدن است و گوش بگويد: بافت حقيقي من بر شنيدن است، يا اينكه خورشيد بگويد: بافت حقيقي من بر نوردهندگي است. تمام موجودات عالم از حق درس گرفته اند، همه مي گويند: سرشت ذاتي تكويني ما بر اين است كه به كار خود مشغول باشيم و در مقابل آن چيزي طلب نكنيم. در اين ميان فقط انسان است كه كارهايش را در مقابل دريافت عوض آن انجام مي دهد. البته نمي گويم اينگونه بودن بد است بلكه اين يك نظر متوسط است. نه مي گوييم بد است و نه مي گوييم خوب است. فقط مي گوييم اينگونه افراد اگر بخششي هم كنند، جواد حقيقي نمي باشند زيرا جواد حقيقي در مقابل جود خود چيزي طلب نمي كند.

إنّما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جَزاءً و لاشكوراً.1

مرد آن است كه هزار مرتبه دست مردم را بگيرد و وقتي هم كه افتاد، هيچ انتظاري از ديگران نداشته باشد. اين را آيات قرآن و سيرة ائمه(ع) به ما آموخته اند. به عنوان مثال، آية فوق اشاره به آن قضيه دارد كه روزي امام حسن و امام حسين(ع) مريض شده بودند و حضرت علي(ع) و حضرت فاطمه(س) نذر كرده بودند كه اگر مريضي فرزندانشان خوب شد، سه روز روزه بگيرند.

توجه به يك نكته اخلاقي در ارتباط با تصرفات

لازم به ذكر است كه اين مطلب شما را به يك دستورالعمل قرآني و يك نكته اخلاقي توجه مي دهد و آن اينكه با اينكه جناب اميرالمؤمنين(ع) و صديقة كبري(س) از اولياء الله بودند و معصوم و تمام عالم را در اختيار داشتند و مي توانستند

با يك اشاره مريض را خوب كنند، اما بازدست تصرف دراز نكردند و نذر سه روز روزه كردند تا مريضشان خوب شود. معلوم مي شود با اين عمل خواسته اند به ما دستورالعمل بدهند. زيرا آنها براي شفاي مريض اصلاً نياز به سه روز روزه نداشته اند. آنها اين كار را كرده اند تا به ما برنامه بدهند كه شما نيز براي شفاي مريضتان مي توانيد نذر كنيد كه سه روز روزه بگيريد. وگرنه اگر آنها اين طور عمل نمي كردند با اشاره اي مريض را خوب مي كردند. ما نيز مي گفتيم: ما كه مثل آنها نيستيم تا بتوانيم با اشاره اي كار را تمام كنيم. نكتة ديگر اينكه در مباحث قبلي عرض كرده بوديم هركس قوي تر شود، دستف تصرّفش در نظام عالم كم تر مي شود. مثلاً نمي آيد بگويد حال كه من ولي الله ام و كسي هستم كه پيامبر در شب معراج هرچه را مي ديد به شكل من مي ديد، چرا بايد معطل باشم و حسن و حسين را با اشاره اي شفا ندهم؟ نه خير اين كار را نمي كند. او مي گويد، همانطور كه ديگران براي برآورده شدن حاجات خود نذر مي كنند ما نيز براي بهبودي فرزندان خود نذر مي كنيم. خدا اگر بخواهد خود شفا مي دهد. اينها علاوه بر اينكه به ما ادب داشتن مي آموزد براي ادامة راه به ما دلداري نيز مي دهد. همانند اينكه شما شخصيت بزرگي را ببينيد كه براي رفتن به نقطه اي به جاي اينكه از هواپيما يا ماشين شخصي خود استفاده كند به ايستگاه ماشين سواري بيايد و مانند يك فرد معمولي با ديگران همسفر شود و به آنها آرامش دهد. يا به عنوان مثال ديگر، جناب زين العابدين(ع) نيز در كربلا مريض بودند اما براي خوب

شدن خود هيچ تصرف نكردند. زيرا مي دانستند ارادة خدا بر مريضي شان تعلق گرفته و دليلي ندارد از خدا بهبودي خود را از راه تصرف طلب كند. اگر مي بينيد شخصي مريض مانده نبايد حتماً به دنبال اين باشيد كه شفاي او را از خداوند بگيريد. اگر مقرر شده كه اين شخص مريض بماند، بگذاريد بر همين حال باقي باشد البته او را به نزد پزشك ببريم، دلسوزي بكنيم، دعا بكنيم، دارو برايش ببريم و زحمت بكشيم اما به اين معنا نباشد كه لج كنيم حتماً اين مريض بايد شفا پيدا كند. ما نمي توانيم براي خدا دستورالعمل صادر كنيم. علامه حسن زاده در اين مورد تعبيري دارند كه:

«ايشان بايد امر كند و ما تابع باشيم نه اينكه ما امر كنيم و خدا امرمان را اجرا كند»

ما در اين موارد خيلي گرفتاريم و توجه زيادي به اين مسائل نداريم. ائمة اطهار اين روش را به ما آموخته اند. به خاطر همين، حضرت علي(ع) و حضرت صديقة طاهره(ع) نذر كردند اگر عزيزانشان شفا پيدا كردند سه روز روزه بگيرند. امام حسن و حسين(ع) هر دو شفا پيدا كردند و همگي سه روز روزه گرفتند. هنگام افطار روزة روز اول مسكيني آمد و در خانة ايشان را زد و مقداري غذا خواست. آنها نيز غذاي خود را به او دادند. (خدا هم خوب جاهايي انسان را امتحان مي كند. درست همان موقعي كه انسان،د خود، نيازمند است او را امتحان مي كند، ببيند آيا مي دهد يا نمي دهد؟ هنر آن است كه انسان خود گرسنه باشد و به ديگران بدهد نه اينكه داشته باشد و بخشش كند كه البته آن نيز كار آساني نيست.)

روز بعد هم روزه گرفتند و هنگام افطار، يتيمي در خانة آنها را زد. فرمودند: امشب هم نان خود را به او مي دهيم و خود كمتر مي خوريم تا از گرسنگي از پاي در نيائيم. روز سوم هم اسيري در خانة آنها را زد و آنها غذاي خود را به او دادند. بعد مي فرمايند:

با اينكه گرسنه بوديم به ايشان داديم اما هرگز از آنها چيزي طلب نمي كنيم. حتي نمي خواهيم از ما تشكري كنند. «إفنَّما نفطْعفمفكفمْ لفوَجْهف الله لا نفريدف مفنْكفمْ جَزاءً و لا شَكفوراً».2

اين، بسيار فرمايش بلندي است كه انسان هزاران خدمت به ديگران بكند اما هرگز انتظار يك خدمت كردن از ايشان را نداشته باشد. اگر اين آداب انسان سازي اهل بيت(ع) در ما پياده شود ما يك پارچه نور مي شويم. به طور كلي بايد خصلت پسنديده را در خود تقويت كنيم و آن اينكه مطلقاً از غير خدا انتظاري نداشته باشيم. از دوستانمان، از همسايگانمان، از هم محلي هايمان، از برادران و پدارنمان، حتي از فرزندان خود نيز انتظاري نداشته باشيم. به خود القاء نكنيم كه فرزندانمان را بزرگ مي كنيم تا در هنگام پيري دستمان را بگيرند. اين خصلت انساني و مردانگي نيست. مردانگي آن است كه سر سوزني از ديگران انتظاري نداشته باشيم. اين امر باعث مي شود انسان هميشه راحت و آرام باشد و توقعي از ديگران نداشته باشد و اگر احياناً در ازاي خدمتف او، خدمتي شد باز سعي كند در ازاي آن به ديگران خدمت كند و اگر خدمتي نديد در دلش كينه اي نكند و ناراحت نشود. رسيدن به اين مقام كار يك سال و دو سال نيست. انسان بايد خيلي اهل همت باشد

تا به اين مقام راه يابد.

بيائيد همة ما از امروز تصميم بگيريم اين گونه باشيم. اگر در ازاي خدمتي از ما تشكر كردند ممنونشان باشيم و اگر تشكر نكردند ممنون تر باشيم. بلكه بايد بالاتر رويم كه نه تنها توقع خدمت نداشته باشيم بلكه خلاف آنرا و نقطة مقابل آنرا در انتظار بنشينيم. اين باعث مي گردد كه بر رزق معنوي انسان افزوده گردد و آنگاه است كه مي بينيد چه وقايعي براي شما رخ مي دهد.

افراد بد اجتماع برگردن ما همان اندازه حق دارند كه افراد خوب حق دارند. اين بسيار حرف بلندي است. مثلاً اگر شما فردي همچون يزيد را به عنوان بدترين فرد، و بعد فرد ديگري را همچون حسين بن علي(ع) را به عنوان بهترين انسان، به ذهن آوريد بعد بگوييد اين دو به يك اندازه برگردن ما حق دارند. حال چطور بايد اين مسئله را حل كرد؟ تا انسان بخواهد به سرّف و حقيقت اين كلام برسد چقدر طول مي كشد؟! حال براي فهميدن اندك ظاهر اين كلام جمله اي را به عرضتان مي رسانيم. فرموده اند: بافت و مزاج ما به گونه اي است كه اگر كسي فحش و ناسزايي به ما بگويد و يا يك بي احترامي به ما بكند، سريعاً از آن طرف درف رحمت را به رويمان مي گشايند. خوب اين كم خدمتي است؟ برادرف من آدم بايد آنقدر نماز بخواند و جان به لب بياورد تا بتواند آن در را به روي خود باز كند. مگر اين گونه نيست؟ اگر كسي بخواهد درف آن سوي عالم به روي او گشوده شود و چشمف دلش باز شود تا حقايق را ببيند، چقدر بايد زحمت بكشد؟ اما مي بينيد ناگهان كسي

به انسان جسارتي مي كند و دلف او را مي شكند بعد خداوند به حرف در مي آيد و مي فرمايد: «انا عند المنكسرة قلوبهم» من در نزد دلهاي شكسته جاي دارم. حال مي بينيد كه در يك انتخابات، اگر يكي از كانديدا به ظاهر شكست بخورد و منزوي شود چقدر مردم به او خدمت كرده اند و او چقدر مي تواند از اين فرصت استفاده كند، اگر اهلف كار باشد. اما اكنون ما اين گونه نيستيم. آن هم كه در انتخاب پيروز شده آنقدر در جشن پيروزي خود سرگرم مي شود تا اينكه دلمرده مي گردد. وقتي مردم به درف خانة حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمدند و اظهار ارادت كردند و عرضه داشتند شما را به خلافت برگزيده ايم، آنجا حضرت فرمود:

اگر شما امروز حاضر نمي شديد و خداوند وظيفه و تكليف و حجت را بر من تمام نمي كرد كه اگر مردم به تو روي آوردند، امورشان را در دست گير، من افسار شتر حكومت را بر پشتش مي انداختم و رهايش مي كردم.

جشن برپا كردن بعداز پيروزي انتخاباتي دل را تيره مي كند. بايد از تمام فرصت ها استفاده كرد. آنكس هم كه در انتخابات شكست خورده بايد ازشكستن دلش استفاده كند و را ه بيفتد. درست است كه حضرت علي(ع) مي فرمود: من بيست و چهار سال استخوان در گلو داشتم، اما همان استخوان باعث شد كه ملك و ملكوت به خدمت حضرت درآيد. چنانكه در روز عاشورا همين دشمن بود كه سيدالشهدا و اصحابش را به مقامات بلند رسانيد. بدانيد هر وقت مردم به شما پشت كردند و روي گردانيدند، آن وقت است كه بركتي به شما روي مي آورد و درهاي رحمت بر شما باز مي شود كه:

بدان را هست

بر ما حق بسيار

چو حق مردم پاكيزه كردار

برآن زخمي كه ديدم از زمانه

براي فيض حق بودي بهانه

«والحمدلله ربّ العالمين»

پايان جلسة يازدهم

پي نوشت ها:

1. سورة انسان، آية 10.

2. همان

جهان در بحران-3

از ذوب شدن يخچال هاي هيماليا تا طوفان هاي جزاير كارائيب

راندولف كنت1، اگنس كالامارد2

اشاره:

شايد در هيچ دوره از دوران هاي بي شماري كه كره خاك در عمر طولاني خود شاهد آنها بوده، چون عصر ما، جهان اين گونه دست خوش بحران ها و التهاب هاي گوناگون و فراگير نبوده است؛ بحران هاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اخلاقي، زيست محيطي و ... . فقط كافي است يكي از روزنامه هاي صبح يا عصر را ورق بزنيد تا در صفحات مختلف آن با نمودهاي مختلفي از اين بحران هاي فزاينده روبه رو شويد.

جنگ، نبردهاي داخلي، كودتا، نسل كشي، جنايت عليه بشريت، تروريسم، قاچاق زنان و كودكان، تجارت مواد مخدر، قحطي، گرسنگي، فقر، شكاف طبقاتي، قتل، جنايت، ناامني، آدم ربايي، شكنجه، روسپي گري، هم جنس بازي، سقط جنين، گرم شدن كره زمين، كمبود منابع آب، خشكسالي، زلزله، بيماري هاي كشنده و ... سرفصل خبرهايي است كه هر روز از گوشه و كنار جهان مخابره مي شود.

راستي چه اتفاقي افتاده است؟ بشر در چه باتلاق خود ساخته اي گرفتار آمده كه هرچه بيشتر دست و پا مي زند بيشتر در آن فرو مي رود؟

آيا براي اين بحران هاي فراگير جهاني مي توان پاياني تصور كرد؟ آيا بشر متمدن خواهد توانست راهي براي برون رفت از اين بحران پيدا كند؟ آيا اين همه بحران و التهاب، اين همه ظلم و بي عدالتي، اين همه فساد و تباهي، اين همه ... براي بازگشت انسان از راهي كه براي اراده جهان در پيش گرفته كافي نيست؟! آيا وقت آن فرا نرسيده كه بشر اين فرموده پروردگار حكيم را مورد توجه قرار دهد كه:

ظهرالفساد في البّر و البحر بما كسبت أبدي الناس ليذيقهم بعض الذي عملوا لعلهم يرجعون.

به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، تا [سزاي] بعضي از آنچه را كه كرده اند به آنان بچشاند، باشد كه بازگردند.

آري، وقت بازگشت فرا رسيده است. ديگر وقت آن رسيده كه بشر با اعتراف به عجز و ناتواني خود در مهار اين بحران ها و اظهار پشيماني از پشت كردن به «وليّ خدا» _ كه تنها نجات بخش او از اين همه ظلم و فساد و تباهي است _ سر به آستان پروردگار خويش سايد و ناله سر دهد كه:

خداوندا! به سبب آنچه دست هاي مردم فراهم آورده، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است، پس وليّ خود و پسر دختر پيامبرت را _ كه همنام رسول توست _ بر ما آشكار ساز، تا آن كه همه مظاهر باطل را نابود سازد و حق را ثابت گرداند.

در سلسله مقالاتي كه از اين پس با عنوان «جهان در بحران» تقديم شما خوانندگان عزيز مي شود، نمادهاي مختلف بحران هايي كه امروز جهان با آنها دست به گريبان است، مورد بررسي قرار مي گيرد تا عمق و گستردگي آين بحران ها بيش از پيش روشن شود و عجز و ناتواني انسان امروز در مهار آنها افزون از گذشته معلوم گردد. باشد تا از اين رهگذر همه ما به ضرورت ظهور آخرين حجت براي پايان دادن به همه اين آشفتگي ها، سرگرداني ها، رنجها و بلاها واقف و فرج آن حضرت را با همه وجود از خداوند متعال خواستار شويم.

در سومين قسمت از اين سلسله مقالات يكي ديگر از ابعاد بحران هاي آخرالزمان مورد بررسي قرار

مي گيرد.

به عقيدة آناتول ليون، استاد علوم سياسي، «بزرگ ترين خطري كه بشر را در دراز مدت تهديد مي كند، همان معضلي است كه به دليل مد روز نبودن آن، به ندرت از سوي رسانه ها مطرح مي شود. اين خطر، همان كمبود آبي است كه عواملي از جمله: ازدياد جمعيت و بي كفايتي وحشتناك در امر استفاده و ذخيرة آن و نيز تأثيرات بالارفتن درجه حرارت جهان بر يخچال هاي هيماليا، از علل آن محسوب مي شوند. چنانچه روند فعلي به همين ترتيب ادامه پيدا كند، بدون شك در طول پنجاه سال آتي، قسمت اعظم سرزمين پاكستان به خشكي و بي آبي اي از نوع صحراهاي آفريقا_منتهي به صدها ميليون نفر جمعيت _ گرفتار خواهد شد. همين سرنوشت در انتظار شمال هندوستان نيز خواهد بود.

ذوب شدن يخچال هاي دائمي هيماليا، كه در حال حاضر در جريان بوده، و ديگر شايد به مرحله بازگشت ناپذيري رسيده باشد، حاصل تغييرات جوي و نتيجة كاركردهاي بشر در طول صدسال گذشته تلقي مي شود. در واقع، در طول ده هزار سال تاريخ بشر، اين اولين بار است كه او در چنين دورة كوتاهي به چنين عامل تعيين كننده اي در جهت گيري سير طبيعت مبدل مي شود.

آلبرت هاريسون استاد دانشگاه كاليفرنيا، در اين مورد مي گويد:

ما باعث تغييرات اساسي اي در سياره خود گشته ايم. جغرافياي زمين را با حفر گودال هاي معدني عظيم و نيز با كشاورزي خود عوض كرده ايم، مسير رودخانه ها را با زدن سدها و كانال ها و آب گردان ها عوض كرده ايم، هزاران تن مواد شيميايي و هيدروكربن به درون اتمسفر ريخته ايم و با ايجاد شكاف در لاية اوزون، باعث بالا رفتن درجه حرارت كرة زمين شده ايم.

به زبان ديگر، بشر، خود به عظيم ترين مصيبت طبيعي مبدل شده

است. مصايب و فجايع غيرقابل پيش بيني طبيعي نه اتفاقي جنبي و جانبي بلكه انعكاسات و پيامدهاي طرز زندگي و ساختار مدني جوامع و نحوة بهره برداري از منابع طبيعي محسوب مي شود. روند جاري آن چيزهايي كه در اصطلاح «مصايب طبيعي» خوانده مي شود، وضوحاً بر همين نكته تأكيد دارد. جنگل زدايي ها و نابود ساختن باتلاق ها و همچنين بي تفاوتي نسبي دولت ها به اثر گلخانه اي و گرم تر شدن زمين، همه و همه به اين حقيقت عريان اشاره مي كند كه تلفات حاصله از مصايب طبيعي در طول دهه 90، سه برابر تلفات در دهه 80 و پانزده برابر همان در دهه 50 بوده است.

داده هاي جاري، از سوي ديگر بر اين افسانه كه گويا عواقب منفي اجتماعي و اقتصادي اين مصايب به حوزه جغرافيايي اطراف آن محدود مي ماند، قلم بطلان كشيده است. همين مطلب، موضوع عمده مورد بحث كنفرانس «ازدياد جمعيت در لبه اقيانوس آرام» كه در سال 2001 در دانشگاه استانفورد كاليفرنيا برگزار شد، به شمار مي رفت. در آنجا زمين شناسسان و مشاوران و متخصصان كمك رساني، عواقب مصايب طبيعي و از جمله زلزله ها و آتشفشاني هايي را كه محتمل است به سراغ لبه اقيانوس آرام (از «ليما» گرفته تا «لس آنجلس» و از «سياتل» و «آنكوراژوي» توكيو گرفته تا «تايپه») بيايد، مورد بررسي قرار دادند و تخريب هاي حاصله از آن را تخمين زدند. به گفتة يكي از متخصصان:

راه هاي ارتباطي آبي ميان غرب آمريكا و آسيا، در معرض آسيب پذيري از سوي اختلالات محيط زيستي قرار دارد و زلزله هاي به مراتب شديدتر و مخرب تري، آينده سياتل و سانفرانسيسكو را تهديد مي كند.

به همين جهت بود كه زلزله سال 1999 تايوان، نه تنها از نظر تلفات جاني و مالي بلكه از

نظر وقفه انداختن در گردش اقتصاد _ كه در دورترين نقاط و از جمله «سان خوزه» كاليفرنيا نيز احساس مي شد _ حائز اهميت بود. صنايع الكترونيكي «سان خوزه»، به واسطه كمبود قطعاتي كه معمولاً توسط كمپاني هاي تايواني توزيع مي شد، عملاً به حالت توقف و تعطيل درآمد. اين زلزله يكي از ابعاد اضطراب انگيز (و قابل پيش بيني) پديده «جهاني شدن» را نيز آشكار ساخت: آسيب پذيري اقتصادي كارگران كاليفرنيا _ به صورت از كار بي كار شدن ها در ابعاد وسيع _ در نتيجة اتفاقي كه هزاران كليومتر دورتر به وقوع پيوسته است.

نظر مجدد به عواقب آتي ذوب شدن برف هاي هيماليا كه مورد نگراني «ليون» است، بر اين نكته انگشت مي گذارد كه مشكل در اينجا به محروم شدن ميليون ها سكنة آسياي جنوبي از آب و زمينه زندگي خود محدود نمي شود. فرد بايد تأثيرات تركيب گرم شدن كره و عدم صرفه جويي و ذخيره هاي ناچيز و ازدياد جمعيت را بر ساير نقاط جهان نيز مدنظر داشته باشد و از سوي ديگر، اثرات مهاجرت صدها ميليون مردمي را كه از روي ناچاري و نوميدي و براي تداوم بقاي خود جابه جا مي شوند، بر مناطق شهري و در نتيجه، تأثير آن را بر امنيت و ثبات كشور هاي منطقه در نظر داشته باشد. به علاوه، بايد اثرات اين عدم امنيت و عدم ثبات بالقوه و اشكال متنوع آن را كه به صورت شيوع امراض در ابعاد جهاني، اختلال روندهاي جابه جايي جمعيت ها و نزاع هاي منطقه اي خودنمايي مي كند، برظاهر شدن نقاط آسيب پذير بشر در مقياس جهاني آن ملاحظه كرد.

راه حل هاي غيرمنتظره

به زبان ديگر، مصايب و اتفاقات غيرمترقبه، ديگر به هيچ وجه مشكلاتي مختص به جهان سوم محسوب نمي شود. عدم امنيت بي سابقة جهاني

حاصله از واقعة يازده سپتامبر و نيز به اصطلاح جنگ با تروريسم و حمله به عراق، يادآور روشن و انكار ناپذير همين نكته است كه ما از اين بيشتر نمي توانيم به نگرش هاي حاشيه نشينانه و اين نظريه كه گويا فجايع انساني محدود به جغرافياهاي خاصي مي شود، بچسبيم. ما همگي درست برعكس بازيگران بي اختيار يك معضل جهاني محسوب مي شويم، كه كاركرد خود بشر _ صرف نظر از آنكه از روي منفعت طلبي هاي انعطاف ناپذير شخصي و يا تعصبات بشارت مأبانه مذهبي و يا حفظ ساده بقاي اقتصادي بوده باشد _ بر سر ما آورده است.

موارد بالا، هيچ يك به غيرقابل احتراز بودن اين روند اشاره نمي كند و برعكس، نشان دهنده لزوم نظر انداختن از يك زاويه متفاوت، بر مصايب و اتفاقات نامساعد و به علل و مكان ها و تأثيرات آن است. لزوم چنين برخوردي، روزبه روز ضرورت و اهميت تازه تري مي يابد، چرا كه به دلايل گوناگون، آينده بشر، از بسياري جهات هم اكنون حاضر است.

ما پيش تر از اين نيز در راهي گام مي زده ايم كه شرايط مساعد را براي بروز احتمالي يك فاجعه عظيم جهاني در طول بيست سال آتي فراهم مي آورده است. پروفسور «مارتين ريس»، استاد دانشگاه كمبريج، با قاطعيت، نظر مي دهد كه «تا سال 2020، يك مورد «بيو_خطا»1 و يا «بيو_ترور»2، منجر به مرگ يك ميليون نفر خواهد شد». پروفسور «تي هومر ديكسون» نيز در همين راستا عقيده دارد كه بشر، خود، شرايط پيدايش يك فاجعه جهاني را مهيا كرده است. ما در اين مقطع، فقط مي توانيم «فروريختگي يك باره سيستم هاي اجتماعي، اقتصادي و بيوفيزيكي در مقياس جهاني را_ زيرفشارهاي مختلف و تنگاتنگي كه بر آن وارد مي شود _ انتظار بكشيم».

با همه اين

اوصاف، ساختارها و سيستم هايي كه مسئول پيش بيني راه هاي تسكين ضربه و پيشگيري از آن و يا حداقل آماده سازي، براي مقابله با آسيب هاي عظيم مقياس از جهت انساني هستند، توانايي مقابله با آن را ندارند. كليه ساز مان هاي بنيادي، دولتي، غيردولتي و بين دولت ها و در واقع، تمام نهادهايي كه به اين يا آن دليل، «انسان دوستانه» خوانده مي شوند، هنوز كه هنوز است، گرفتار توقعات و برداشت ها و پروسه هايي مي باشند كه بيشتر مناسب مقابله با اورژانس ها و حفظ بقا در حال حاضر است. پروسه ها و روش هايي كه قديمي تلقي مي شوند.

در نيتجه، فرد بايد معضل سازمان هايي را كه تلاش مي كنند به دركي از آينده برسند، دريابد. پروفسور ريس اشاره مي كند كه در سال 1937، آكادمي ملي علوم آمريكا، تحقيقي را كه هدف آن پيش بيني پيشرفت هاي علمي آينده بود، سازمان داد. او مي گويد: «اين گزارش، سند آموزنده اي براي آينده نگران تكنولوژي در زمان حاضر محسوب مي شود. اين گزارش، ارزيابي عالمانه اي از كشاورزي و پيدايش بنزين و لاستيك مصنوعي به دست داد. از آن مهم تر، غفلت آنان از بسياري چيزهاي ديگر، نظير انرژي اتمي، آنتي بيوتيك ها، موتور جت، موشك و رفتن به فضا و اختراع كامپيوتر و مسلماً پيدايش ترانزيستور بود. اين كميته، از پيش بيني تكنولوژي هايي كه نيمه دوم قرن بيستم را زير نفوذ خود مي گرفتند، عاجز بود. از اين هم بدتر، عجز اين كميته در پيش بيني تغييرات سياسي و اجتماعي اين دوره بود».

مشكل سازمان ها (البته بيش از آنكه عدم قدرت پيش بيني آينده باشد) مشكل عدم قابليت آنان در نظارت و توجه و تحليل و تطبيق پذيري با اوضاع جهاني است كه مشخصه عمدة آن، تغييرات سريع و پيچيدگي آن است. از ميان نهادها،

تنها آن هايي قادرند مسئوليت برخورد مؤثر با تغييرات سريع سياسي و تكنولوژيك و پيش بيني بحران هاي بالقوه بشري را به عهده بگيرند كه قابليت و ظرفيت رودررويي با تغييرات سريع و پيچيدگي ها را دارا باشند. اين خصيصه، به سازمان هاي تطبيق پذير منحصر مي شود.

ساختار اين سازمان ها به گونه اي است كه قادرند، طيف وسيعي از تخصص هاي مختلف را تركيب كرده و به «زبان»هاي مختلف دانشمندان، مديران، سياست گذاران، اخلاق گران و مقامات تصميم گيرنده تكلم كنند. اين سازمان ها شهامت مقابله با قدرت ها و رويارويي با ضعف هاي آن ها در جواب گويي و مسئوليت پذيري شان را دارا بوده و قادرند با ديگران كار و همياري كنند. نهادها حتي اگر كاملاً مجهز و آينده نگر بوده و از درك تكنولوژي برخوردار باشند نيز قادر نيستند به تنهايي از عهده مسئوليت مقابله با بحران هاي حال و آينده برآيند. عموم آنان كه مستقيم يا غيرمستقيم به نحوي درگير اين مسئله هستند، خالصانه بايد در شكل دادن به نحوه برخورد با معضلات، شركت كرده و همكاري متقابل داشته باشند.

به نظر «ژ.ف. ريشارد»، معاون مديريت اروپا در بانك جهاني، براي تضمين تداوم بقاي كره زمين، حداقل بايد بيست معضل جهاني حل شود. اين مسائل از امور جهان شمولي شبيه گرم شدن كره آغاز شده و تا مسائلي نظير وضع قانون هاي بين المللي براي بيوتكنولوژي ادامه مي يابد. اما در حال حاضر، اين هواپيما بدون خلبان پرواز مي كند. متدهاي جاري مقابله با مسائل جهاني، در مقياس متناسبي با امر حاد روز نيست. سرسختي آمريكا در لاپوشاني تهديد جهاني خطر تغيير آب و هوا و تلاش آن كشور با همراهي برخي دولت هاي ديگر، در جهت از خط خارج ساختن عهد نامه هاي بين المللي اي كه در راه كند

كردن اين روند تدوين شده، قابل توجه است.

ماهنامه موعود شماره 53

پي نوشت ها:

* منبع: لوموند ديپلماتيك ir.mondedipto.com

1. Randolph kent

2. Agnes calamard

3و4. پيشوند «بيو» (bio) در زبان انگليسي بيان كنندة ارتباط كلمه با حيات، زندگي يا موجودات زنده مي باشد.

عصمت كتاب مقدس-1

محمدابراهيم الشربيني صقر

ترجمه: رضا عباسپور

اشاره:

تا كنون خوانندگان عزيز موعود، در خلال شماره هاي متعدد مجله كه بحث مسيحيت صهيونيستي پرداخته است به تاريخچه و كلياتي از اعتقادات و مباني فكري اين گروه آشنا شده اند، از اين پس تلاش خواهيم كرد كه با تفصيل بيشتري مهم ترين مباني اعتقادي مسيحيان صهيونيست را مورد بررسي قرار دهيم تا خوانندگان عزيز به شناخت عميق تري نسبت به جريان يادشده دست يابند.

يكي از مهم ترين مباني عقيدتي بنيادگرايان مسيحي، عصمت يا خطاناپذيري كتاب مقدس است، و بر همين اساس معتقدند، همه آنچه در كتاب مقدس آمده است، كلمه به كلمه، به همان صورتي كه در اين كتاب آمده و بدون هيچ تأويلي محقق خواهد شد.

مقالة حاضر به بررسي اين موضوع پرداخته است.

«عصمت حرف به حرف متون كتاب مقدس» از جمله اعتقادات مهم و اساسي جنبش مسيحيان بنيادگراي آمريكايي است. آنها معتقدند: كتاب مقدس (عهد قديم و عهد جديد) كلام خداوند است كه از هر عيب و نقصي به دور است و به هيچ وجه تحريف يا نقد نشده است. اين كتاب يكي از منابع عظيمي است كه فرد را در تمام جنبه هاي زندگي اش ياري مي كند. به اين دليل است كه تفسير حرف به حرف متون كتاب مقدس را بر خود لازم دانسته و اجازه نمي دهند كسي آنها را تأويل كند.

دكتر محمد عمّاره در كتاب خود به نام الأصولية بين الغرب و الإسلام مي نويسد:

نگرش فكري تفسير حرف به حرف

انجيل و هر متن ديني به ارث گذاشته شده، عامل تشخيص اين جنبش بنيادگرا از ديگر جنبشها است. عدم پذيرش تأويلات گوناگون براي هر قسمتي از متون _ اگر چه همانگونه كه اكنون مرسوم است، آنان به عنوان موسيقيهاي روحاني و اسرار صوفي گري تعبير شده باشند _ و از سرگيري بررسيها و مطالعات نقادانه اي كه بر انجيل و كتاب مقدس نگاشته شده است از ديگر مشخصه هاي اين جنبش است1.

مسيحيان بنيادگرا اين متون را مقدس دانسته و آنها را داراي قدرت برتر مي دانند، مطلبي را كه به آن يقين داشته امّا مخالف متون كتاب مقدس است، نپذيرفته و ردّ مي كنند. در اين رابطه دكتر عبداللَّه بركات در كتاب خود به نام مفهوم الأصولية الإسلامية عند الغربيين مي نويسد:

مسيحيان بنيادگرا متون انجيل را داراي قدرتي برتر مي دانند و به عصمت حرف به حرف كتاب مقدس معتقدند... هر آنچه را كه مخالف اين متون باشد _ اگر چه كه واقعيت داشته باشد و براي آنها ايجاد علم و يقين كند _ رد مي كنند.2

اين اعتقادات با ظهور مذهب كاتوليك و سيطره اش بر عقل اروپايي _ كه به تبع آن حق فهم، تفسير و تأويل كتاب مقدس منحصر به كشيشهاي كليسا شد _ به وجود آمد. در اين زمان است كه جنبش اصلاحي پروتستان با اين حركت به مقابله برمي خيزد. ايجاد حق قرائت و تفسير كتاب مقدس براي هر مؤمني از مهم ترين اصول آنان در اين تقابل بود. به اين معني كه:

حق هر فردي است كه متون كتاب مقدس را بدون هيچ وسيله اي يا حتي وساطت كشيشي بخواند و بفهمد. از لحاظ ديني و اخلاقي قرائت، تفسير و تأويل كتاب مقدس به

هر صورتي كه باشد جايز است. اگر چه كه عقلها به حسب درجه فهم متون و درك آنها مختلف باشند، پس هيچ قيد و بندي بر آزادي فرد در قرائت و فهم كتاب مقدس نيست و هر فردي دنبال چيزي است كه عقلش به او دستور مي دهد.3

اين بدان معناست كه جنبش اصلاح انجيلي پروتستان و چيزي كه«مارتين لوتر» و پيروانش به آن پرداخته بودند، كشيشهاي مخصوصي را كه واسطه عبادت هر فرد با خدا مي شدند انكار كرد و اين امر منجر به امكان اتصال و ايجاد ارتباط با خداوند بدون هيچ واسطه اي گرديد. به همين دليل بنيادگراياني همچون دكتر عماره مي گويند:

ادعا مي كنند به طور مستقيم از خداوند باخبر مي شوند.4

دكتر فايز فارس در كتابش به نام أضواء علي الإصلاح الإنجيلي، اين نگرش را چنين تبيين مي كند.

اين مطلب از ميان اصول والايي بود كه مارتين لوتر و پس از آن، رهبران جنبش اصلاح انجيلي به آن معتقد بودند: حق هر مؤمني است كه بدون واسطه با خدايش ارتباط برقرار كند، مسيح(ع) تمام مؤمنان را پادشاه و كشيشي براي خداوند قرار داد، هر كسي كه توبه صادقانه اي كند و در درگاه خداوندي به گناهانش اعتراف كند، خداوند او را خواهد بخشيد بدون اينكه نيازي به واسطه اي از جنس بشر داشته باشد، براي هر انساني دستيابي به رحمت خداوندي توسط تنها واسطه و شفيع يعني يسوع مسيح امكان خواهد داشت... و برترين راه براي اتصال به خدا نماز و رسيدن شخصي به اوست.5

اين آزادي در فهم متون منجر به ترك و انكار روشهاي تفسيري سنتي كه مذهب كاتوليك به آنها معتقد بود گرديد.

فهم شخصي متون و تفسير معاني آن به

صورت روان و بدون واسطه، بي هيچ قيد و بندي و يا تأويلي از طرف كشيشها در مذهب پروتستان شايع شد،«فهنري فنش» در كتاب خود به نام البعث العالمي العظيم در سال 1621 ميلادي تفسيرهاي دروغين قديس آگوستين را به شكل قاطعانه اي رد كرد، وي بر فهم ظاهري متون اصرار داشت، به همين دليل است كه به نظر او اسراييل جديد به معناي«كنيسه خداوند» نيست، بلكه همان اسراييلي است كه از صلب يعقوب به وجود آمده است. وي مي گويد: واژه هاي«اسراييل» و«يهود»،«صهيون» و«قدس» در كتاب مقدس به معناي اسراييل روحاني يا كنيسه خداوندي نيست كه مسيحيان يا يهود و يا هر دو، آن را پديد آورده باشند. بلكه اين همان اسراييلي است كه از صلب يعقوب تشكيل شده است، و اين خود دليل بازگشت قبيله اي و اجتماعي آنها به سرزمينهاي قديمي شان و پيروزي آنها بر دشمنانشان است. تفسيرهايي شبيه به اين جايز نيست.6

از آنچه گفته شد نتيجه مي گيريم كه:

1. مسيحيان بنيادگرا معتقد به عصمت خطاناپذيري كتاب مقدس هستند و به اين اعتبار، آن را تنها منبعي مي دانند كه مي توان در امور زندگي به آن مراجعه كرد. همچنين آن را مقدس شمرده و به هيچ كس اجازه نمي دهند كه آن را تحريف و يا نقد كند.

2. مسيحيان بنيادگرا معتقدند به ناچار بايد حرف به حرف كتاب مقدس تفسير شده و از هرگونه تأويل اجتناب شود. اين نقطه را، نقطه آغاز پيدايش آرزوهاي بزرگ صهيونيست در بازگشت به فلسطين و تملك آن سرزمين مي دانم. به اين دليل كه عصمت حرف به حرف _ در اعتقادات بنيادگرايان _ به معناي تأويل متون كتاب مقدس است و اين مطلب منجر به قبول

و پذيرش معاني ساده و ظاهري كتاب مقدس _ كه خواننده با آنها مواجه مي گردد _ مي شود. براي مثال منظور از واژه«اسراييل» كه در كتاب مقدس آمده است در يك تفسير حرف به حرف، ساده و ظاهري، همان«اسراييلي» است كه از صلب يعقوب تشكيل شد. در نتيجه اين معنا به ذهن خواننده متبادر مي شود كه اسراييل جديد كنوني همان اسراييل قديمي در كتاب مقدس است و اين مطلب دلالت بر حق امت اسراييل براي بازگشت به سرزمين مقدس از نيل تا فرات و پيروزي بر دشمنانشان _ آنگونه كه در كتاب مقدس آمده است _ مي كند. اما تفسير دروغين، چيزي است كه مذهب كاتوليك بسيار به آن پرداخته است. به عنوان مثال، آنها مي گويند كه اسراييل در كتاب مقدس به معناي اسراييل روحاني و معنوي يا كنيسه خداوند است كه مسيحيان يا يهود و يا هر دو با هم آن را تأسيس كرده اند.

از اينجاست كه براي ما آشكار مي شود كه اعتقاد عصمت حرف به حرف به كتاب مقدس، شيريني هاي زيادي را براي صهيونيسم پديد مي آورد.

3. مسيحيان بنيادگرا قدرت برتر و تقدسي را كه براي متون انجيلي قائلند به اشخاص نيز سرايت مي دهند. آنها ادعا مي كنند كه به طور مستقيم از خداوند آگاه مي شوند. معناي آن اين است كه حتي به عصمت اشخاص نيز معتقدند.

ديدگاه اسلام درباره عصمت كتاب مقدس

كتاب هايي كه از طرف خداوند و به وسيله وحي به انبيا(ع) نازل شده است از خطا و اشتباه به دور است؛ چرا كه كلام، كلام خداوند است و در كلام خداوندي خطا، اشتباه و يا تناقضي وجود ندارد، اين كلام انسان هاست كه در آن خطا و تناقض ديده

مي شود.

كتاب هايي كه خداوند بزرگ بر رسولانش نازل كرد و محمد(ص) امين مردم را به آن آگاهي داد. قرآن كريم، انجيل، تورات و زبور است، قرآن كريم خبر از تحريف كتاب هاي اديان پيشين داده، مي فرمايد:

فبما نقضهم ميثاقهم لعنّاهم و جعلنا قلوبهم قاسية يحرّفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظّاً ممّا ذكّروا به ولاتزال تطلّع علي خائنة منهم إلاّ قليلاً منهم فاعف عنهم و اصفح إنّ الله يحبّ المحسنين.7

پس به سزاي پيمان شكستنشان لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت گردانديم، به طوري كه كلمات را از مواضع خود تحريف مي كنند و بخشي از آنچه را بدان اندرز داده شده بودند به فراموشي سپردند و تو همواره بر خيانتي از آنان آگاه مي شوي، مگر شماري اندك از ايشان كه خيانت كار نيستند پس از آنان در گذر و چشم پوشي كن كه خدا نيكوكاران را دوست مي دارد.

برخي از آيات قرآن كريم اهل كتاب را در تمسك به كتاب مقدس مورد نكوهش قرار مي دهد:

يا أهل الكتاب لم تلبسون الحقّ بالباطل و تكتمون الحقّ و أنتم تعلمون.8

اي اهل كتاب چرا حق را به باطل درمي آميزيد و حقيقت را كتمان مي كنيد با اينكه خود مي دانيد.

اما چنانكه گفته شد، مسيحيان بنيادگرا معتقد به عصمت كتاب مقدس از خطا و اشتباه اند و به هيچ كس اجازه نقد يا تحريف آن را نمي دهند.

در مقام رد اين نظريه مي گوييم: كتابي كه به طريق وحي نازل مي شود و ادعاي عصمت آن از خطا و اشتباه مي رود بايد داراي دو شرط باشد. دلايل صحت سند كتاب و دلايل صحت متن آن، اين دو شرط هم، جز در قرآن در كتاب ديگري وجود ندارد. پس عصمت كتاب مقدس امري بي دليل است.

براي اثبات اين ادعا هر كدام از اين دو دليل را به صورت مشروح بيان مي كنيم.

1. دلايل صحت سند

اين اولين امري است كه عدم عصمت كتاب مقدس را از خطا و اشتباه ثابت مي كند. دكتر عبداللَّه بركات دلايل صحت سند كتابي كه از طرف خداوند وحي شده است را به طور اجمال اينگونه بيان مي كند:

1. يقين به انتساب كتاب به رسول و دريافت آن از ناحيه خداوند متعال به وسيله وحي؛

2. پذيرش آن توسط همه مردم؛

3. وجود عوامل فراواني بر حفظ آن؛

4. وجود شروط فراوان نقل و تواتر در آن.9

به ترتيب به شرح دلايل بالا مي پردازيم:

دليل اول: كتابي كه به رسول خدا نازل مي شود ناگزير بايد از ناحيه خداوند به وسيله وحي باشد: اصل در سند كتابي كه از طريق وحي نازل مي شود اين است كه رسول خدا آنچه را كه به او وحي مي شود به مردمان ابلاغ كند. يعني حضرت موسي(ع) تورات، حضرت عيسي(ع) انجيل و حضرت محمد(ص) قرآن كريم را به مردم ابلاغ كند. اين بدان معني است كه كتاب به يقين بايد از ناحيه خداوند بر رسولش نازل شده باشد. وظيفه رسول هم رساندن پيام خدا است، بدون اينكه چيزي از آن را كم كرده و يا به آن بيفزايد. پس كتاب، تنها وحي صادق از طرف خداست نه الهام و يا رؤيا و يا هر چيز ديگر.

خداوند مي فرمايد:

قل إنّما أنا بشر مثلكم يوحي إلي أنّما إلهكم إله واحد فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربّه أحداً.10

بگو: من هم مثل شما بشري هستم ولي به من وحي مي شود كه خداي شما خداي يگانه است. پس هر كس به

لقاي پروردگار خود اميد دارد بايد به كار شايسته بپردازد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نسازد.

و نيز مي فرمايد:

يا أيّها الرّسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك وإن لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله يعصمك من النّاس إنّ الله لا يهدي القوم الكافرين.11

اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده ابلاغ كن و اگر نگفتي، پيامش را نرساندي و خدا تو را از گزند مردم نگاه دارد، آري، خدا گروه كافران را هدايت نمي كند.

و تنها وظيفه رسول رساندن پيام خداوند است.

ما علي الرسول إلاّ البلاغ والله يعلم ما تبدون و ما تكتمون.12

بر پيامبر وظيفه اي جز ابلاغ رسالت نيست وخداوند آنچه را آشكار و پوشيده مي داريد مي داند.

اما يهود و نصارا بنا را بر الهام و رؤيا و سوگندهاي دروغين گذاشته و ادعا مي كنند به طور مستقيم و بدون واسطه با خداي متعال در ارتباطند. و اين خود يك ادعاي باطل است. حتي برخي از متونشان نيز تحريف، بطلان و دروغين بودن اين ادعا را تأييد مي كنند. براي مثال در«سفر ارميا» آمده است:

يهوه چنين مي گويد: سخنان پيامبراني را كه براي شما نبوت مي كنند گوش ندهيد؛ چرا كه شما را به بطالت تعليم مي دهند. آنها از زبان خدا سخن نمي گويند، بلكه رؤياي دل خود را بيان مي كنند.13

در همين قسمت آمده است:

به همين دليل است كه خداوند مي گويد من مخالف پيامبراني هستم كه كلام مرا از يكديگر مي دزدند، خداوند مي گويد: اينك مخالف پيامبراني هستم كه كلام خود را به كار برده مي گويند: او گفته است. خداوند مي گويد: هم اكنون من مخالف پيامبراني هستم كه به وسيله خوابهاي دروغين نبوت مي كنند، آنها را براي قوم من

بيان كرده و باعث گمراهي قوم من مي شوند، من آنها را نفرستاده و مأمور نكرده ام. سپس خداوند مي گويد كه به اين قوم هيچ نفعي نخواهد رسيد.14

«ابو عبيد خزرجي» برخي از تحريفات اناجيل را بيان مي كند. وي مي گويد:

با اينكه افراد بسياري بعد از حضرت مسيح(ع) به مدت سيصد سال به گمراهي كشيده شدند اما در درك و فهم اين متون دروغين مهارت پيدا كرده بودند و همچنان به انجيل متمسك مي شدند، ادعا مي كردند كه حضرت مسيح(ع) در ابرهاي آسمان و خوابهاي پريشان، آنها را مورد خطاب قرار مي داده و با ايشان صحبت مي كرده است. آنها به اين جمله در انجيل استدلال مي كنند:«ايمان به عيسي، بعد از او كامل مي شود». اما اصل اين جمله چنين است كه حضرت عيسي(ع) به پيروانش مي فرمايد:«ايمان به عيسي جز به كسي كه بعد از عيسي خواهد آمد كامل نمي شود»، و در ديگر جاهاي بسياري به سرور پيامبران و رسولان، حضرت محمد(ص) اشاره فرموده اند.

تحريفات اناجيل مدتي پس از وفات حواريين (پيروان حضرت مسيح(ع)) آغاز شد. تحريفاتي كه ناشي از تأويلات متون كتاب مقدس و احكامي بود كه خود وضع مي كردند.15

نويسنده كتاب الإعلام بما في دين النصاري من الفساد و الأوهام چنين مي نويسد:

اي عاقل! بدان كه نصارا ... چيزهايي را كه نسبت به خدا محال است قبول مي كنند و ضروريات دين را منكر مي شوند، احكامشان خرافاتي بيش نيست. گاهي اوقات ادعاهايشان را به خوابهايي كه ديده و خرافاتي كه شنيده اند مستند مي كنند و گاهي افراد بي خبر را مورد تحكّم قرار مي دهند. بدون اينكه براي انجام كارهاي خود از تورات و انجيل دليلي داشته باشند، به آن دو رجوع كرده و معاني متون را

به نفع خويش تأويل مي كنند. هنگامي كه حوادث ناگواري به آنها روي مي آورد از روي هواي نفس براي آنها دلايلي مي چينند، حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال مي كنند.«إفتراء علي اللَّه قد ضلّوا و ما كانوا مهتدين»16 و براي تأثيرگذاري بر عامه مردم بي سوادي كه از كتاب مقدس چيزي نمي دانند لطائف الحيلي به كار مي برند كه برخي از آنها در اندلس مشهور است. براي مثال مي گويند: دست خداوند _ مسيح _ در يك روز از سال از پشت پرده هاي غيبت ظاهر مي شود و صليب را بين آسمان و زمين در دست مي گيرد.17

از آنچه گفته شد نتيجه مي گيريم كه:

تحريف كتاب مقدس امري است حقيقي و ادعاي اهل كتاب دروغي بيش نيست. آيا هنوز مسيحيان بنيادگرا بر عصمت حرف به حرف كتاب مقدس معتقدند. اين عصمت فقط و فقط در كتاب قرآن ثابت مي شود، قرآني كه خداوند خود محافظت از آن را تا روز قيامت به عهده گرفته است.

دليل دوم: پذيرش كتاب توسط مردم: يكي از دلايل عصمت كتاب وحياني از خطا و اشتباه اين است كه از طرف تمام انسانها مورد پذيرش واقع شده و اختلافي بين ايشان نباشد؛ چرا كه اين اختلاف منجر به تعارض در متن كتاب شده و در نتيجه، گروهي آن را تصديق و برخي آن را تكذيب مي كنند، در اين صورت ديگر عصمتي در كار نخواهد بود.

امام ابن حزم معتقد است آنچه كه در دستان يهود است نمي تواند يك كتاب وحياني باشد؛ چرا كه در آن تعارضهاي زيادي مشاهده مي شود. در حالي كه در وحي خداوند تعارضي وجود ندارد. وي مي گويد:

توراتي كه در دست سامريه وجود دارد چيزي غير

از توراتي است كه نزد يهود است، سامريه گمان مي كند كتابي كه پيش آنهاست همان است كه از طرف خداوند نازل شده است و نيز به تحريف تورات يهود يقين دارند. يهود نيز توراتي را كه نزد سامريه است، تحريف شده مي دانند.18

دكتر عبدالله بركات در اين رابطه مي نويسد:

هر دو اشتباه مي كنند. آپوكريفا _ اسفار دروغين و تحريف شده _ نزد يهود و نصارا و تصميماتي كه درباره آنها گرفته شده است چيزي جز دليل عدم صحت آنها نيست. گروهي حكم به تقدس آن داده و برخي تقدس آن را انكار كرده اند.

اين دليل تنها براي قرآن كريم ثابت شده است. قرآني كه معجزه رسول و حفظ شده از طرف خداوند بزرگ مرتبه است. قرآني كه مخالفانش را در آوردن يك سوره كوچك آن به تحدي خوانده است. قرآني كه اولين سوره آن«فاتحه» و آخرين آن«ناس» است. اينگونه است كه اصحاب عادل از زمان رسول الله(ص) تا امروز بر صدق قرآن كريم توافق كرده اند و ان شاءالله تا روز قيامت اينگونه خواهد بود. اين يك قاعده كلي است كه هر كتابي كه مردم در زمان ابلاغ آن توسط رسول، برسر آن توافق نكرده و آن را نپذيرفته اند بعد از آن ديگر مورد اتفاق و اجماع همه نخواهد شد. سندي بر عدم وحيانيت قرآن كريم وجود ندارد.19

علاوه بر آن به عنوان مثال امروزه انجيلهاي مختلفي را در دست اهل كتاب مشاهده مي كنيم: انجيل روم كاتوليك، انجيل سكوفليد مقدس، انجيل ملك جيمس و اناجيل ديگري كه اصلاح شده انجيل سكوفيلد هستند كه هشتاد تن از علماي مسيحي آن را به رشته تحرير درآورده اند و ديگر اناجيل معتبري كه نزد آنها

يافت مي شود. حال كداميك از اين انجيلها را مي توان كلام خدا دانست كه از خطا و اشتباه به دور است؟

علامه احمد ديدات در يكي از مناظراتش با«استانلي شوبيرج» _ كه يكي از كشيشهاي معروف سوئدي است _ اين مسئله را به روشني بيان كرده است، موضوع اين مناظره اين سؤال بود كه آيا انجيل كلام خداست؟

شيخ ديدات مي گويد:

آن هنگام كه در مورد موضوعي در زمينه علم حقوق و يا زمين شناسي به وسيله مطالعات و بررسيهاي علمي به نتيجه اي مي رسيم اولين كاري كه مي كنيم اين است كه صحت مقدمات موضوع بحثمان را آزمايش مي كنيم و همچنين نظريات ديگران در مورد هر آنچه كه ما را به هدف مي رساند و اعتماد به آنها مي رود را مورد بررسي و مطالعه قرار مي دهيم.

هم اكنون كه در مورد موضوع مهمي چون انجيل صحبت مي كنيم بايد عرض كنم كه نسخه هاي مختلفي از انجيل را به همراه خود آورده ام (علامه پنج جلد از نسخه هاي مختلف انجيل را كه در دستانش است نشان مي دهد و سپس با صداي بلند مي گويد): درباره كدام يك از اين انجيلها بحث كنيم؟

عامه مردم معتقدند كه يك انجيل وجود دارد. اما با چشمان خودتان ببينيد و با دستانتان لمس كنيد كه بيش از يك انجيل موجود است. اين انجيل را ببينيد، اين انجيل روم كاتوليك است. برادر (استانلي)! آيا اين انجيل را به عنوان كلام حقيقي خداوند مي پذيري. اين نكته اول.

اما نكته دوم: يكي از انجيلهاي ديگري كه با خود دارم، انجيل سكوفيلد مقدس است. علامت سكوفيلد مقدس آن است كه هشتاد تن از علماي مسيحي آن را تقرير و تصحيح كرده اند. وقتي كه از انجيل صحبت مي كنيم، از شما

مي پرسم از اين انجيل صحبت مي كنيم (يكي از انجيلها را بلند مي كند) انجيل روم كاتوليك؟ يا از اين انجيل پروتستان يا از ملك جيمس يا از انجيلي صحبت مي كنيم كه اصلاح شده انجيل ملك جيمس است؟

سپس علامه ديدات نكته سوم را بيان مي كند. وي مي گويد:

اما نكته سوم: دو نسخه از انجيل را با خود آورده ام كه در نام، شكل و نوع جلد متحدالشكل هستند. نام هر دو نسخه«نوع اصلاح شده انجيل»20 است. ولي محتواي هر يك از دو نسخه در مسائل مهم و بديهي با ديگري كاملاً متفاوت است. كدام يك از اين دو كلام خداست. دوست دارم به من بگوييد: من نسخه اصلاح شده انجيل را مي پذيرم. يا بگوييد: من نسخه ملك جيمس را مي پذيرم، يا بگوييد من نسخه روم كاتوليك را مي پذيرم. دوست دارم بدانم كدام يك را قبول داريد تا بتوانيم در مورد آن بحث كنيم. مطالب اين انجيلها با هم متفاوتند، به خدا قسم آنها محتواي واحدي ندارند.21

بعد از اينكه مقداري از اين مناظره را آورديم، حال مي پرسيم: آيا واقعاً انجيل كلام خداست؟

مي گويم: اگر پروتستان معتقد به عصمت انجيل ملك جيمس از خطا و اشتباه هستند پس به چه دليل بنيادگرايان، سكوفيلد را _ كه اصلاح شده انجيل ملك جيمس است _ نوشتند و انجيل ديگري از درون انجيل ملك جيمس درآوردند و نام آن را انجيل سكوفيلد مقدس ناميدند.

آيا اصلاح كلام خداوند توسط بشر امري عقلاني است؟. اين كلام بشر است كه جاي اصلاح دارد. اگر انجيل ملك جيمس كلام خداوند است، ديگر اصلاح آن چه معنايي مي تواند داشته باشد.

از آنچه كه گفتيم نتيجه مي گيريم كه:

كتاب مقدسي كه در دست اهل

كتاب است مورد پذيش همه آنان نيست. بلكه اختلافات زيادي در پذيرش آن وجود دارد. پس چگونه معتقد به عصمت كتاب مقدس هستند.

دليل سوم: وجود عوامل حفظ كتاب: اگر كتابي از خطا و اشتباه به دور باشد ناگزير بايد عوامل حفظ يك كتاب را دارا باشد.

1. قطعي الصدور باشد؛

2. قطعي الدلاله باشد.

و اين دو عامل در كتاب مقدس وجود ندارد. سموئيل مي گويد:

حتي يكي از علما و بزرگان يهود معتقد به وحياني بودن توراتشان و نازل شدن آن بر حضرت موسي(ع) نيستند، به اين دليل كه حضرت موسي(ع) تورات را در ميان بني اسراييل گسترش نداد بلكه آن را از دستبرد آنها در امان نگه داشت. او تورات را در ميان خويشاوندان خويش گستراند، حضرت موسي(ع) فقط يك سوره از تورات را براي بني اسراييل تلاوت كرد. در نتيجه بسياري از كساني كه تورات را با خود داشتند در روز فتح بيت المقدس توسط بخت النصر كشته شدند.22

به همين خاطر سندهاي اناجيل اربعه صحيح و معتبر نيست. اين چيزي است كه لوقا در ابتداي انجيلش به آن تصريح كرده است:

از آنجايي كه كنترل كنندگان و خادمان كلام ما به ما رسانيده اند افراد بسياري تلاش كرده اند تا آن اموري را كه نزد ما به يقين رسيده است، تأليف و تصحيح كنند، من نيز اين چنين مصلحت دي

ماهنامه موعود شماره 53

پي نوشت ها:

1 . محمدعماره، الأصولية بين الغرب و الاسلام، ص6 .

2 . عبداللَّه بركات، مفهوم الاصولية اسلامية عندالغربيين، بي نا، ص51.

3 . الأصولية المسيحيه، ص36.

4 . الأصولية بين الغرب و الاسلام، ص7.

5 . فايزفارس، أضواء علي الإصلاح الإنجيلي، دارالثقافه، قاهره، بدون تاريخ، ص56.

6 . الأصولية المسيحيه، ص36.

7 . سوره مائده(5)، آيه 13.

8 . سوره آل

عمران(3)، آيه 71.

9 . عبداللَّه بركات، مدخل لدراسة الاديان، رياض، دار عالم الكتب، 1421ق، 2000م، ص97.

10. سوره كهف(18)، آيه 110.

11. سوره مائده(5)، آيه 67.

12. همان، آيه 99.

13. ارميا (16/23).

14. همان (32_30_/23).

15. ابو عبيدالخزرجي، بين الإسلام و المسيحيه، به تحقيق، محمد شامه، قاهره، كتابخانه وهبه، ص173 و 174.

16. سوره انعام(6)، آيه 140.

17. امام قرطبي، الإعلام بما في دين النصاري من الفساد و الأوهام، تحقيق احمد حجازي السقا، قاهره، دارالتراث العربي، ص393 و 394.

18. امام إبن حزم اندلسي، الفصل في الملل والأهواء والنحل، بيروت، دارالكتب العلميه، 1420ق، 1999م، ص139.

19. مدخل لدراسة الاديان، ص102.

20. Revised Standard Version. R.S.V.

21. شيخ احمد ديدات، مناظرتان في استكهولم، ترجمه علي جوهري، دارالفضيلة، قاهره، ص18 و 19.

22. سموئيل بن يحيي بن عباس مغربي، بذل المهجود في افهام اليهود، دمشق، دارالقلم، 1410ق ، 1989م، ص129 125.

23. لوقا (4_1/1).

24. متي 14/15.

25. متي 16_13 / 23.

26. مقدمه ابن الصلاح في علوم الحديث، تحقيق نورالدين عتر، بيروت، مكتبه العلميه، 1401ق ، ص241.

27. جلال الدين سيوطي،تدريب الراوي في شرح تقريب النواوي، دارالكتب العلمية، بيروت 1399ه ، ص146.

28. محمد جمال الدين قاسمي، قواعدالتحديث من فنون مصطلح الحديث، بيروت، دارالكتب العلميه، 1399ق ، ص146.

29. ابوالفيض محمد مرتضي الزبيدي، لفظ اللآلي المتناثره في الأحاديث المتواتره، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت،دارالكتب العلمية، 1405ق ، ص20.

30. ابن حزم، الفصل، ص346.

31. قرطبي، الإعلام بما في دين النصاري من الفساد والأوهام، ص94.

آموزه هاي اخلاقي، رفتاري امامان شيعه(ع)-1

محمدتقي عبدوس

محمدمهدي اشتهاردي

اشاره:

مكتب و شيوة زندگي امامان معصوم(ع)، شيوة اسلام ناب است كه به صورت عملي در زندگي درخشانشان ديده مي شود.

در قسمتي از دعاهاي هر روزة ماه شعبان (هنگام ظهر) كه از امام سجاد(ع) نقل شده است، امامان(ع) به كشتي هاي روان در ميان امواج بي امان

دريا، تشبيه شده اند كه صفات آن كشتي ها چنين است:

يأمن من ركبها، و يغرق من تركها، المتقدّم لهم مارق، و المتأخّر عنهم زاهق، و اللّازم لهم لاحق؛

كسي كه سوار آن كشتي ها شد، نجات مي يابد،؛ و كسي كه آن را ترك نمود، غرق مي گردد؛ آن كه از آن ها پيشي گرفت، از مرز دين خارج شده است؛ و آن كه از آن ها عقب ماند، نابود شده است؛ و آن كه دوش به دوششان حركت كرد و به آنان پيوست، همراهشان خواهد بود.

بي ترديد، پيروي صحيح از امامان(ع) قبل از معرفت و شناخت شيوة زندگي فردي و اجتماعي و سياسي آنان ممكن نيست. روح پيروي، معرفت و شناخت آنان است.

رسول اكرم(ص) فرمود:

انّ لكلّ شيء دعامة و دعامة هذا الدّين الفقه و لفقيه واحد أشد علي الشّيطان من ألف عابد1؛

هرچيزي زيربنا و اساسي دارد؛ زيربنا و اساس دين اسلام، شناخت است. نقش مقاومت يك فرد داراي شناخت در برابر شيطان (و الگوهاي فساد) از نقش هزار عابد بيشتر است.

نيز فرمود:

من عمل علي غير علم كان ما يفسد أكثر ممّا يصلح؛2

كسي كه بدون شناخت، عمل و حركت كند، بيشتر از آن كه اصلاح كند، به فساد مي كشاند.

با كمال تأسف، پيروي بسياري از شيعيان از امامان، كوركورانه و قشري است. آنان با اين كه حسن نيت دارند، بر اثر عدم شناخت، گاهي به نام پيروي از امامان، درست در مقابل آرمان آنان حركت مي كنند و نمي دانند كه نمي دانند؛ در نتيجه، تا ابدالدهر در «جهل مركب» خواهند ماند. براي آشنايي با آن بزرگواران نبايد تنها به گزارش سرگذشت امامان و تاريخ زندگي آنان، بدون «تجزيه و تحليل» اكتفا كرد؛ بلكه بايد با تجزيه و تحليل صحيح، فرهنگ ناب

اسلام را از زواياي زندگي پربار امامان استخراج نمود. آنان معادن حكمت و بينش اسلامي هستند و گنجينه هاي عالي معرفت بشري مي باشند. اگر خواسته باشيم از معدني استفاده كنيم، بايد چهار مرحله را طي كنيم:

1. كشف معدن (شناخت)؛

2. استخراج آن از زير پوشش ها؛

3. يدك سازي از مواد كشف شده (فردسازي)؛

4. تركيب وسايل يدكي (جامعه سازي).

ما نخست بايد شيوة زندگي امامان را بشناسيم، بعد آن را از مرحله ذهنيت به عينيت برسانيم (فردسازي) و سپس آن گنج هاي سعادت را تركيب كنيم و مجموع آنان را سرمشق زندگي خود قرار دهيم (جامعه سازي).

و چنين چيزي بدون «تجزيه و تحليل» زندگي امامان ميسر نيست. به همين منظور و به آن سبب كه در روايات مختلف، پيدايش مأمونان منتظر، مقدمة ظهور امام(ع) ذكر شده است، از اين شماره به معرفي آموزه هاي اخلاقي _ رفتاري امامان شيعه(ع) به خوانندگان اقدام كرده ايم.

بخش هايي از سيرة امامان معصوم(ع)

بيشتر سيره نويسان و وقايع نگاران تنها به نقل حوادث و تاريخ اكتفا كرده اند. و كمتر به تجزيه و تحليل پرداخته اند و از كنار مسائل بسيار مهم زندگي امامان(ع) به سادگي و با اغماض گذشته اند. تاريخ نويسان درباري، تعمد داشته اند سطحي عبور كنند؛ زيرا تجزيه و تحليل وقايع پويا و حركت زاي امامان، براي اربابان تاريخ نگاران مزدور خطرناك بود. اينان حتي به ذكر امور پست پرداختند و در وصف ميگساري فلان سلطان و خان، هر چه توانستند قلم فرسايي كردند، ولي شيوة زندگي امامان را كتمان و سانسور كردند و ظاهري از آن را بازگو نمودند، و اين جنايتي غيرقابل بخشش است، كه به نظر نگارنده، مظلوميت امامان بدين جهت، بسيار بيشتر از مظلوميت آنان به سبب مسموم و كشته شدن است.

بنابراين، اگر بخواهيم

امامان را بشناسيم و به طور صحيح از آنان پيروي كنيم، بايد با خط سير و مشي راستين آنان در ابعاد گوناگون زندگي آشنا شويم و همان را الگوي رفتار خود سازيم.

با اين كه شناخت و فهميدن شيوة زندگي امامان معصوم(ع) از ضروريات است، ولي با كمال تأسف بخش هاي حساس و سازنده زندگي پربار و درخشان آنان، كمتر مطرح شده است. از اين رو، اطلاعات ما از زواياي زندگي آن بزرگ مردان الهي، بسيار ضعيف و اندك است. بر اين اساس، بحث و بررسي در اين باره، نو و جالب به نظر مي رسد.

از اين رو، شايسته است به عنوان مقدمه، مطالبي مطرح گردد تا با بصيرت بيشتر، اين بحث بسيار جالب و پرفايده دنبال شود. لازم مي دانم امور زير را خاطرنشان كنم:

1. لزوم آشنايي با زندگي چهارده معصوم(ع): بر هر شيعه، لازم است آشنايي با زندگي چهارده معصوم را سرلوحة برنامة زندگي اش قرار دهد، زيرا پاك ترين و سالم ترين و پربارترين زندگي ها، زندگي چهارده معصوم است و اگر در تمام جهان و زواياي تاريخ پيشينيان و معاصران، به كند و كاو بپردازيم، زندگي اي سالم تر و سازنده تر و بالنده تر از زندگي جذاب و روح بخش چهارده معصوم نخواهيم يافت.

به اعتقاد شيعه، آن كه امام علي(ع) را گم كند، پيامبر اسلام و مكتب ناب او را نخواهد شناخت. پيامبر را وقتي مي توان شناخت كه امام علي(ع) را بشناسيم، زيرا آن امام، باب شهر علم نبوت است. كسي كه مي خواهد وارد شهر شود، بايد از در وارد شود.

امامان(ع) اوصياي دوازده گانه پيامبر اسلام و آيينة تمام نماي سيماي معنوي پيامبر مي باشند. مطابق حديث ثقلين، آنان كنار قرآن، دو يادگار ارزشمند و گرانبهاي پيامبر هستند. پس آشنايي

با شيوة زندگي و خط سيرشان، آشنايي با روش و مسير زندگي پيامبر است.

وجود مقدس فاطمه زهرا(س) از اين مجموعة نور جدا نيست. او پارة تن پيامبر و مادر امامان است و در همة ابعاد زندگي، با آنان هم سو است.

2. زندگي پوچ و بيهوده: براساس مباني شيعه، اگر شيوة زندگي در جهت و راستاي شيوة زندگي امامان نباشد، چنين زندگي پوچ و بيهوده است. نه خداوند آن را قبول دارد و نه باعث نجات و رستگاري خواهد بود. در اين باره به روايات زير توجه كنيد:

امام صادق(ع) فرمود:

لادين لمن دان بولاية امام جائر ليس من الله.3

آن كه امامت رهبر ستمگر را كه از طرف خدا نيست، دين خود قرار دهد، دين ندارد.

إنّا لانعدّ الرّجل مؤمنا حتي يكون بجميع أمرنا متّبعا مريدا.4

ما انسان را مؤمن نمي دانيم، مگر اين كه در همه امور، از ما پيروي كند و ما را مراد خود قرار دهد.

نيز آن حضرت، ضمن گفتاري فرمود:

من عرفنا كان مؤمنا، و من أنكرنا كان كافرا، و من لم يعرفنا و لم ينكرنا كان ضالّا؛5

آن كه ما را شناخت، مؤمن است و آن كه ما را انكار كرد، كافر است و آن كه ما را نشناخت، ولي ما را انكار نكرد، گمراه مي باشد.

امام باقر(تع) فرمود:

كلّ من دان الله عزّوجل بعبادة يجهد فيها نفسه، و لاامام له من الله، فسعيه غيرمقبول، و هو ضالّ متحيّر و الله شانيء لاعماله...؛6

هركه دين داري خداوند متعال به عبادتي كند كه خود را براي انجام آن به زحمت اندازد، ولي به امامت امامي كه خداوند تعيين نموده، معتقد نباشد، زحمت او در عبادت، قبول نمي شود و گمراه سرگردان است و خداوند با اعمال او مخالف است.

نيز فرمود:

إنّما

يعرف الله عزوجل و يعبده من عرف الله و عرف إمامه منّا أهل البيت، و من لا يعرف الله عزّوجلّ و لا يعرف الإمام منّا أهل البيت فإنّما يعرف و يعبد غيرالله هكذا و الله ضلالا؛7

تنها آن كس خداوند را مي شناسد و پرستش مي كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام خاندان ما را بشناسد. كسي كه خدا و امام خاندان ما را نشناسد، غير خدا را شناخته و عبادت كرده، اين گونه (مانند عامة مردم) به خدا گمراه است.

از اين گونه روايات فهميده مي شود شيعه بايد مجموعة فرهنگ و شيوة زندگي امامان را بشناسد و با اعتقادي صحيح و نيتي خالص به دنبال آن حركت كند. و اگرنه نام او در فهرست شيعيان امام علي و امامان(ع) ثبت نخواهد شد، چنان كه امام باقر(ع)، ضمن گفتاري به جابر جعفي فرمود:

... فو الله ما شيعتنا إلاّ من اتّقي الله و أطاعه؛8

سوگند به خدا شيعه ما نيست مگر كسي كه پرهيزكار بوده و از خدا اطاعت كند.

امام سجاد فرمود:

ألا و إنّ إبغض النّاس الي الله من يقتدي بسنّة امام و لا يقتدي بأعماله؛9

مبغوض ترين انسان ها در پيشگاه خدا كسي است كه امام را مقتداي خود در سنت ها قرار دهد (تنها به اعتقاد اكتفا كند) ولي از رفتار و اعمال امام پيروي نكند.

بايد در عمل و رفتار، شيعة امامان باشيم. مولانا در مثنوي مي گويد:

نام فروردين نيارد گل به باغ

شب نگردد روشن از اسم چراغ

اسم گفتني، رو مسمّي را بجوي

ماه در بالاست ني در آب جوي

هيچ اسمي بي مسمّي ديده اي؟

يا زگاف و لام گل، گل چيده اي؟

تا قيامت عارف ار «مي، مي» كند

تا ننوشد باده، مستي كي كند؟

3. دو قرن زندگي

سياسي امامان يا گنيجنة فضيلت: امامان معصوم از سال يازدهم هجري (سال رحلت پيامبر) تا سال 260 هجرت (سال غيبت حضرت مهدي(ع)) مجموعاً 250 سال امامت كردند، يعني زندگي سياسي را سپري كردند. ما بايد به جست وجوي رفتار و زواياي زندگي امامان در اين سال ها بپردازيم و آن را بررسي كنيم و نحوة زندگي آنان را بشناسيم.

در بررسي شيوة زندگي امامان در 250 سال، گاهي به ظاهر تضادي مي بينيم، كه در بحث هاي آينده روشن مي شود هيچ گونه تضادي وجود ندارد. به سه نمونه زير توجه كنيد:

الف) بعداز رحلت رسول خدا(ص)، امام علي(ع) را با زور براي بيعت با ابوبكر بردند. او ناگزير بيعت كرد.

همين زور در مورد امام حسين(ع) بود، ولي حضرت بيعت نكرد و گفت: شهيد مي شوم، ولي بيعت نمي كنم! اين دو برخورد، از دو امام معصوم، به ظاهر، هماهنگ و هم سو نيست.

ب) بعضي از امامان زندگي متوسطي داشتند، ولي بعضي بسيار ساده مي زيستند. در يك سو نان و سركه امام علي را مي نگريم، در سوي ديگر غذاهاي گوناگون سفرة امام رضا(ع) را. اين دوگانگي را چگونه بپذيريم؟

بايد گفت: اصل در زندگي، ساده زيستي است؛ ولي بر امامي در وضعي خاص لازم بود داراي چنان لباس و چنين خوراكي باشد.

ج) از يك سو، امام علي در تمام عمر، در راه خدا شمشير زد، از سوي ديگر امام صادق(ع) در تمام عمر، شمشير را از غلاف بيرون نياورد.

حقيقت اين است كه چون از اسرار اين اعمال، مطلع نيستيم، تصور مي كنيم تضاد در شيوة زندگي آنان وجود دارد.

براي شناخت صحيح شيوة زندگي امامان، بايد به زواياي زندگي شان توجه كرد و آن را از نظر سبك زندگي، ساده زيستي، غذا، مسكن، معاشرت، اخلاق،

همسران، فرزندان و ... تجزيه و تحليل نمود.

نيز شناخت موضع گيري هاي امامان در برابر قيام هاي مسلحانه، برخوردهاي مختلف آنان با طاغوت هاي عصر، همچنين گفتار و فرهنگ مكتب آنان در همة زمينه ها، ارزش اين فرهنگ، شناخت احاديث ساختگي، اسرائيليات و تحريف ها، منابع مالي و درآمد امامان، مخارج و بذل و بخشش هاي آنان را ديگر موضوعات شايستة بررسي است.

شناخت زندگي دوستان و اطرافيان و معاشرين ائمه(ع) و چگونگي تربيت آنان توسط امامان نيز شايسته پژوهش است.

شناخت حالت هاي اخلاقي، عرفاني و عبادي امامان و شيوة زندگي اجتماعي، سياسي و برخوردهاي آنان آموزنده است.

بعضي از امامان، بذل و بخشش هاي كلان مي كردند، مثلاً به يك شاعر، جايزة كلاني مي دادند، ولي بعضي ديگر از دادن يك من جو اضافه بر سهميه، از بيت المال حتي به نزديك ترين كسان مثل برادر، دريغ مي كردند.

بايد منابع درآمد اقتصادي امامان روشن شود، تا به دست آيد تضادي در ميان نيست.

مسائل مبهم ديگري هست كه هركدام، بحث انگيز بوده، در بحث هاي آينده، تجزيه و تحليل خواهد شد.

در بررسي زندگي امامان، در جمع بندي و نتيجه گيري، به دست مي آيد دو گونه اصول در زندگي آنان نيز وجود داشت؛

نخست: اصول مشترك؛

دوم؛ اصول جداگانه، كه هركدام در اوضاع خاص، آن را انجام مي داد، ولي ديگر در وضع ديگر، آن را ترك مي كرد.

اين مقدمه، پاية بحث هاي آينده است و ما را آماده مي كند دنبال مسائلي را بگيريم و به تجزيه و تحليل بپردازيم و روش هاي صحيح و سازندة زندگي امامان را بشناسيم و از آن بهره مند گرديم.

چكيده سخن: ما در جست وجو و بررسي هاي خود، بر دو اساس پيش مي رويم:

اول: اصول مشترك شيوة زندگي امامان؛

دوم: اصول جداگانة امامان.

اين بررسي براي دست يابي به درس ها و گنجينه هاي

مهم فرهنگي و سياسي از مكتب درخشان و ژرف انديش امامان بزرگوار شيعه بوده، دست آوردهاي سازنده اي در اختيار ما مي گذارد.

از آنجا كه از اين پس به طرح موضوعي اين آموزه ها خواهيم پرداخت باشد كه به وسيله سنخيت يافتن با امام خويش در طريق تحقق واقعي مقدمات ظهور خليفه خدا، گام برداريم.

ان شاءالله

پي نوشت ها:

برگرفته از آمو زه هاي اخلاقي _ رفتاري امامان شيعه(ع)، نوشته محمدتقي عبدوس و محمدمهدي اشتهاردي.

1. نهج الفصاحه، ح 890؛ اصول كافي، ج 1، ص 44.

2. المواعظ العدديه، ص 133.

3. بحارالأنوار، ج 72، ص 135.

4. اصول كافي، ج 2، ص 78.

5. همان، ج 1، ص 187.

6. همان، ص 183.

7. همان، ص 256.

8. همان، ج 2، ص 74.

9. تحف العقول، سخنان امام سجاد(ع).

فوايد ذكر و تشرف خدمت امام زمان(ع)

سخنراني حجه الاسلام و المسلمين سيدابوالحسن مهدوي

موضوع سخن، پيرامون فوايد تشرّف خدمت امام زمان(ع) است. اهميت اين بحث از آن جهت است كه وقتي توجه داشته باشيم به فوايد ياد و تشرّف خدمت آن حضرت، انگيزة قوي تر و اراده شديدتري پيدا مي كنيم، براي اينكه سعي كنيم تا آنجا به ياد آن حضرت باشيم كه به توفيق تشرّف نايل شويم. لذا بحث ما دو قسمت دارد: قسمت اوّل: فوايد ياد آن حضرت و قسمت دوم: فوايد تشرّف.

نخستين فايده ياد حضرت، نورانيت فكر و قلب است. فكر انسان وقتي به ياد انسان كامل باشد، نور مي گيرد و در مقابل هم اگر به ياد گناه باشد، فكر او ظلمت مي گيرد. اين نكته اي است كه ما نمي توانيم نسبت به آن بي توجه يا غافل باشيم. يك مؤمن بايد علاوه بر رفتارش، فكرش را هم كنترل كند؛ چرا كه فكر روي جسم انسان كاملاً تأثير مي گذارد. شما اينجا كه نشسته ايد، تصور كنيد يك

ترشي يا خيارشور را زير دندانتان فشار مي دهيد، هرچند اين خيارشور وجود خارجي ندارد، ولي بزاق دهان شما ترشح مي شود اين مثالي است كه تأثير روح بر جسم را كاملاً محسوس مي كند.

فكر گناه و شهوت نيز فكر و روح انسان را سياه و تيره مي كند. برعكس، وقتي كسي به ياد پروردگار و يا انسان كامل باشد، همين وصل شدن به منبع نور، براي فكر شخص نورانيت مي آورد. حال مقايسه كنيد بهترين راهي كه روان شناسان به آن رسيده اند با آنچه علماي اخلاق بيان كرده اند چقدر تفاوت دارد.

روان شناسان مي گويند: اگر مي خواهي از فكر مطلبي بيرون بيايي، فكرت را متوجه مطلب ديگري كن، مثلاً كتاب بخوان، فيلم نگاه كن. امّا يك عالم اخلاق مي گويد علاوه بر بيرون كردن آن از ذهنت، متوجه استغفار شو! يعني فكرت را با ذكر كنترل كن، نتيجه اين مي شود كه وقتي فكر متوجه ذكر شد، هم فكر گناه بيرون مي رود و هم نورانيت جاي آن مي آيد. شما گاهي تخته سياه را پاك مي كنيد، گاهي هم علاوه بر پاك كردن به آن رنگ جلا هم مي زنيد.

خلاصه نورانيت ناشي از ذكر امتياز اين راه است.

جواني كه شبانه روز به ياد امام زمانش است، مي گويد: يا صاحب الزمان! دستم به دامن شما؛ اي انسان كامل اي آقازاده، شما انسان كاملي هستيد. دستم به دامان شما، آيا مي شود دست مرا هم بگيريد، لطف كنيد؛ خالصانه با آقا صحبت كنيد، خيلي ساده، امّا مؤدبانه؛ فرض كنيد روبه روي آقا ايستاده ايد و نتيجه بگيريد. بعضي مي خواهند ساده حرف بزنند بلد نيستند، بي ادبانه حرف مي زنند با لفظ «تو» و ... صحبت مي كنند. هيچ وقت خلاف ادب صحبت نكنيد.

اثر دوم ياد

امام زمان(ع)، جلوگيري از غفلت است. يكي از بلاهاي بزرگي كه دائماً دچار آن مي شويم، غفلت است. گناهكار، سقوط و مؤمن صعود مي كند اما، غافل، مثل ماشيني است كه بي حركت ايستاده و متوجه نيست. بخش عمده اي از عمر ما با غفلت مي گذرد. اگر ذكر «يا صاحب الزّمان» را ورد زبانمان كنيم، يكي از بهترين راه هايي است كه مي تواند از غفلت جلوگيري كند

.

اين بحث مهم است؛ چون بزرگان معمولاً مي گويند غفلت درمان ندارد. دليل آنها هم اين است كه غافل دچار دو غفلت است. او هم غافل از ياد خداست و هم غافل از غفلتش و به همين سبب نمي تواند به دنبال معالجه بيماري خود باشد.

اما ما معتقديم كه دو راه براي درمان غفلت وجود دارد: يكي از آن دو راه اين است كه خودش را به ذكر عادت دهد، در مراحل اوليه، گفتن ذكر ملاك است كه اين هنوز عادت نيست بدون فكر و تأملي قلبي و قبلي، ذكري را بر زبانش جاري كند؛ يعني لازم نيست فكر كند كه چه بگويد. اين تكراري كه ورد زبان مي شود يكي از راه هاي درمان غفلت است؛ يعني آن وقتي كه انسان غافل است همين طور كه اين ذكر ورد زبانش شود ناگهان متوجه لفظي مي شود كه مي گويد و ناخواسته غفلت خود را درمان مي كند، البته ناخواسته بودن آن در حين درمان است وگرنه قبلاً آن را كوك، مي كند و اين كوك همان عادتي است كه به خودش براي گفتن ذكر مي دهد.

فايده سوم براي كسي كه به ياد امام زمانش باشد، اين است كه متقابلاً امام زمان هم از او، خصوصي، ياد مي كنند. همان طور كه پروردگار متعال يك توجه

به همة مخلوقات، چه كافر باشد چه مؤمن، دارد. همه براي ادامة حيات نيازمند توجّه او هستند، ولي علاوه بر آن خداوند متعال توجه مخصوصي هم به شيعيان اميرالمؤمنين (ع) دارد. اين همان «رحمت رحيمي» است و آن رحمت عام را «رحمت رحماني» مي گويند. رزق معنوي، فقط مخصوص شيعه است و به غير شيعه داده نمي شود. قرآن كريم مي فرمايد:

ولو شاء ربّك لجعل النّاس أمّة واحدة و لايزالون مختلفين إلاّ من رحم ربّكَ و لذلك خلقهم1

اگر پروردگار تو مي خواست همه مردم را يك امت كرده بود، ولي همواره گونه گون خواهند بود؛ مگر آنهايي كه پروردگارت بر آنها رحمت آورده و آنها را براي همين آفريده است.

يعني اگر خدا مي خواست همه را شيعه مي آفريد، همه داراي يك عقيده و يك مذهب مي شدند؛ ولي مصلحت در اين نيست. مردم، دائماً در عقايدشان با هم اختلاف دارند «مگر آنهايي كه پروردگارت بر آنها رحمت آورده است.»

امام صادق (ع) مي فرمايد: اين استثناء مخصوص شما شيعيان است، كساني كه «رحمت رحيمي »خداوند، شامل حالشان مي شود، عقايدشان صحيح است و ديگران نه. حال، چه براي بعضي قابل قبول باشد و چه نباشد. خداوند كه طبق خواسته هاي ما برنامه ريزي نمي كند، اين ما هستيم كه بايد عقيده مان را با واقعيت ها منطبق كنيم. امام زمان(ع) كه ظهور مي كنند، به وضوح ديده خواهد شد كه، «رحمت رحيمي » به چه كساني داده مي شود.

همه شما هم اين نكته را مي دانيد ولي آن را براي برخي گفتم كه در بعضي مجالس بدون اينكه در شأنشان صلاحيت گفتن اين حرف ها باشد، سخنراني مي كنند و حرف هايي مي زنند كه صحيح نيست. به اين آية قرآن توجّه كنيد:

فاذكروني أذكركم2.

من را ياد كنيد تا من

هم شما را ياد كنم.

اينكه خداوند ما را ياد مي كند، ياد عمومي نيست؛ چون آن ياد عمومي كه معلق به ياد ما نيست و شرط ندارد، ما چه از خداوند، ياد بكنيم و چه نكنيم، خداوند يك ياد عمومي نسبت به همه مخلوقات دارد. اين ياد، ياد خصوصي و مشروط است و شرطش اين است كه شما هم خدا را ياد كنيد. يعني در آن لحظه كه شما خدا را ياد كنيد، خدا هم شما را ياد مي كند؛ آن وقت كه خدا را ياد نكرديد، شما هم از اين ياد بي بهره ايد. اين ياد ويژه، يك جايزه است. امام زمان (ع) مظهر صفات باري تعالي هستند و اين آيه محل بروزش در حجت خداست، حجت خدا را ياد كنيد، آقا هم شما را ياد مي كنند.

وقتي حضرت براي آن شخص نامه مي نويسد: «امروز كه عيد غدير است از صبح تا ظهر در فكر تو بودم»، نكته اش همين است، ممكن است افراد بگويند چرا به ياد ما نيستند؟ رمزش در اين است كه اين آقا روز غدير از صبح تا ظهر به ياد امام زمانش بوده، نشسته دعاي ندبه خوانده و در فراق آقا گريه مي كرده است. آقا هم متقابلاً مي گويند: «من امروز صبح تا ظهر به ياد شما بودم.»

سعي كنيد هرچه مي توانيد ياد آقا را در ذهنتان زيادتر كنيد، اين است آن چيزي كه ما را مي سازد! حتي اگر خدمت آقا تشرّف پيدا نكنيد، خود ياد آقا، براي شما نور مي آورد و شما را از غفلت در مي آورد و بالاخره به دنبالش ياد حضرت را مي آورد، آقا از شما ياد خصوصي مي كنند.

روي سخنم به خصوص با جوان هاست؛ چون تا جوان هستيد،

خوب مي توانيد خودتان را به اين حالت ها عادت بدهيد، فكرتان را بيشتر كنيد، ممكن است امروز پنج دقيقه باشد، فردا ده دقيقه، هرچه جلوتر مي رود مي توانيد زيادترش كنيد، ببينيد اينهاست كه ما را بيمه مي كند.

ياد امام زمان (ع) مثل ياد مكه و كربلاست. انسان هايي هستند كه سال ها به ياد كربلا سوختند و گريه كردند، سال ها در فراق مكه و مدينه سوختند و گريه كردند، موفق هم نشدند امّا همين ياد، براي آنها نورانيت مي آورد، ياد اين مكان ها هم كه منسوب به پروردگار و انسان كاملند دل را از غفلت در مي آورد و براي انسان سازندگي دارد. و لذا شايسته است در اين زمينه، خوب كار بكنيم و ذكر «يا صاحب الزّمان» را زيادتر بر زبانمان جاري بكنيم.

پس از سه فايده اي كه براي ذكر حضرت بر شمرديم، نوبت به فوائد تشرف مي رسد. همان طور كه مي دانيم در زمان غيبت كبري تشرف به خدمت آن حضرت، اختياري نيست و كسي نمي تواند بگويد: من مي دانم حضرت كجا هستند و الان به خدمتشان مي روم. تشرف اختياري، مخصوص چهار نايب خاص آن حضرت در زمان غيبت صغري، كه 69 سال طول كشيد، بود.

آن چهار نفر عبارت بودند از: «عثمان بن سعيد» و فرزندش «محمد بن عثمان»، «ابوالقاسم، حسين بن روح نوبختي» و «علي بن محمد سمري» يا «سميري».

به تشرف اختياري، «مشاهده» هم مي گويند. اينكه حضرت در آخرين نامه خود كه در نفهم شعبان 329 هجري براي «علي بن محمد» صادر شد، مي فرمايند: «اگر كسي، ادعاي مشاهده كرد، تكذيبش كنيد» در آنجا، مشاهده به معناي «رؤيت» نيست بلكه به معناي همان تشرف اختياري است. يعني ادعا كند كه من خدمت امام

زمان مي رسم؛ كسي هم اگر سؤالي يا كاري دارد بگويد تا از حضرت جوابش را بگيرم. اگر كسي چنين گفت بدون هيچ ترديد و واهمه اي بگوييد: دروغ مي گويي! ولي به مشاهده غير اختياري، كه انسان توفيقي نصيبش مي شود، «رؤيت» مي گويند. و اين مشاهده امكان دارد و علاوه بر آن، واقع هم شده است، كه تعداد آنهايي كه اين توفيق نصيبشان شده بيش از صدتا و دويست تا و هزارتاست.

مرحوم آيت الله شيخ علي اكبر نهاوندي مي نويسد:

بيش از هزار نفر از كساني كه خدمت آن بزرگوار رسيده اند داستان هايشان ثبت شده است و آنهايي كه ثبت نشده چندين برابر اينهاست.

هميشه همينطور است. الان هم آن مواردي كه ثبت مي شود شايد يك صدم هم نباشد، نوعاً افراد، روالشان بر مخفي كردن است و نقل نمي كنند، اگر مصلحت در گفتن بود، در همين جلسه اعلام مي كرديم كساني كه خدمت آقا رسيده اند، خودشان را معرفي كنند و ممكن بود كه خيلي از افراد بلند شده و جريان خود را بيان مي كردند. ولي افراد معمولاً نمي گويند، صحيحش هم همين است. بعضي موارد هم هست كه دوستان نزديك از جريان شخص مطلع مي شوند و براي ديگران بيان مي كنند، گاهي هم وقتي آن شخص از دنيا رفت بعداً آن را تعريف مي كنند. براي اين تشرف چهار فايده بيان شده است.

فايدة اول كه نكته خيلي مهمي است، فرصتي براي توضيح مفصل آن نيست، بالاترين كمال هر انساني اين است كه خدا را با تمام وجودش بيابد، نه اينكه استدلال بكند. همة شما الان بايد بتوانيد براي اثبات وجود خدا استدلال كنيد، اگر گفتيد به چه علت خدا هست؟ براي مثال مي گوييد اول: برهان «علت و معلول»؛

دوم: برهان «نظم»؛ سوم: برهان «واجب و ممكن» و ... ، امّا اين استدلال، مرحله اول است. مرحله دوم اعتقاد به خدا اين است كه انسان، خودف خدا را بيابد و نشانه آن هم اين است كه وقتي خدا را يافت و با چشم دل، خدا را حس كرد، ديگر نزد خود براي اثبات خدا دنبال دليل نمي گردد؛ مثل وقتي كه برف آمده، شما كسي را نمي بينيد؛ اما با جاي پا روي برف استدلال مي كنيد كه معلوم مي شود كسي از اينجا رفته: شما از اين جهت دليل مي آوريد كه مستقيماً آن شخص را نمي بينيد، چون گمشده به دليل تمسك مي جوييد، مي گوييد مي خواهم با دليل ثابت كنم كسي از اينجا رفته است. امّا اگر جاي پا باشد و خود شخص هم پنج متري شما ايستاده باشد، اينجا ديگر نيازي به استدلال نيست. چون جاي پا هست، پس يك كسي از اينجا رفته، خود شخص اينجا ايستاده و ديگر دليل نمي خواهد.

ما تا خدا را نديده ايم و نور خدا در دل ما روشن نشده است، دنبال دليل مي گرديم، با پرسيدن و مطالعه دنبال دليل مي گرديم تا يك جوري خدا را براي خودمان ثابت بكنيم. امّا اگر رسيديم به يك جايي كه خدا را يافتيم، ديگر براي خودمان دليل نمي خواهيم. هيچ وقت شده شما براي تشنگي خودتان دليل بياوريد؟ قطعاً نه. خود تشنگي پيش شما حاضر است. دليل نمي خواهد. ممكن است براي ديگري دليل بياوريد، چون او تشنگي شما را احساس نمي كند و تشنگي شما براي او گمشده است. مي گوييد: ببين لب هاي من خشكيده است، مثلاً اينطور استدلال مي كنيد. اما براي خودتان، نه.

اگر خدا را هم در وجودتان حس كرديد، ديگر

نياز نيست براي خودتان دليل بياوريد. اگرچه ممكن است براي ديگري خدا را با دليل اثبات كنيد، چون يافته اي كه در دل شماست، در دل او نيست.

يكي از فوايد تشرف هم اين است كه وقتي انسان خدمت آقا رسيد، استدلالي كه براي وجود خدا مي كرد به يافتن خدا تبديل مي شود، تا امام زمان را مي بيند، خدا را مي يابد و مي گويد: همين آقا حجت خدا هستند! فكر مي كنيد اگر كسي آقا را ديد، هنوز راجع به خدا، گمشده دارد و دنبال دليل مي گردد؟ نه، او يك نورانيتي در وجودش حس مي كند كه خدا را يافته است. از مرحله «علم اليقين» به «عين اليقين» مي رسد.3 عينيت پروردگار را در وجودش حس مي كند، خود وجود پروردگار در قلب او حاضر است، همان جمله اي كه اميرالمؤمنين (ع) فرمودند:

لوكشف الغطاء ما ازددتف يقيناً

اگر پرده ها كنار رود [و خدا را با چشم ظاهر ببينيم] به يقين من افزوده نمي شود.

كسي كه امام زمانش را پيدا كرد، به كمال مي رسد، بالاترين كمال را پيدا مي كند و خدا را مي يابد. اين يافتن، خيلي كمال بزرگي است. البته از شما هم تقاضا دارم كه روي اين مسئله فكر كنيد و ببينيد آيا كمال بالاتر از اين هم داريم يا نه؟ ببينيد بالاترين سرمايه اي كه بايد در وجود ما بيايد چيست؟ بالاترين سرمايه، همين است. وگرنه شما ده تا مدرك براي خودتان جمع بكنيد، آخرش آن سرماية اساسي را به دست نياورده ايد. هنوز تشنه هستيد، وقتي سيراب مي شويد كه خدا را بيابيد. احساس كمال مي كنيد. احساس مي كنيد به رشد رسيده ايد. اين كمال بزرگ، نصيب آنهايي مي شود كه حضرت را شناخته اند وگرنه آن كساني كه آقا

را نشناخته اند، از آن بي بهره اند. چون ممكن است كساني آقا را ببينند و نشناسند.

اين فايده، ممكن است نصيب من و شما بشود و چيز كمي نيست كه ما از آن بگذريم، خيلي بايد براي آن تلاش كنيم. گرچه به اختيار ما نيست كه خدمت امام زمان برسيم، اما براي آن دعا كنيم تا توفيقش نصيب ما شود، چرا كه وقتي آقا را ديديد و مطمئن به وجود پروردگار شديد، آن چنان يقيني به خدا پيدا مي كنيد كه ديگر گناه نمي كنيد، اين دل، چنان اطمينان و آرامشي در خود احساس مي كند كه توكل به خدا در زندگي پيدا مي كند. اضطراب و دلهرة اينكه در آينده چه مي شود، در دلش نيست. تسليم است، در شدت مصيبت ها راضي است، و هميشه مي گويد: خدايا من از تو گله ندارم، مرتب مي گويد: «سبحانك؛ خدايا تو منزهي»، از تو هيچ گله اي ندارم، تو هيچ نقصي نداري.

فايده دوم: تشرف خدمت آقا يك فضل الهي است، فضيلتي است كه براي بعضي حاصل مي شود. خدا به هركس اين افتخار را نمي دهد. معنايش اين است كه به لياقت نيست، اگر بنا به لياقت باشد ديگر هيچ كس نمي تواند آقا را زيارت كند.

چون لياقت به اين معني است كه دو نفر در رديف هم باشند. وقتي كه بحث لياقت شد، ابوذر و سلمان هم لياقت ندارند معصوم را زيارت كنند. البته در بحث فضل، منظور اين نيست كه بدون كيل و پيمانه عطا شود، فراهم كردن زمينه با ماست. زمينه كه فراهم شد، نگوييم الحمدلله ما كه ديگر وضعمان خيلي خوب است و معلوم مي شود همه عقايدمان درست است، ديگر پس با هيچ كس مشورت نكنيم،

اعمالمان هم همه اش درست است، نه اين طور نيست. گاهي، مصلحت بر اين است كه يك مسيحي خدمت آقا برسد. ما داشته ايم مواردي كه يك مسيحي و حتي آدم گناهكار خدمت آقا رسيده است. طلبه اي بود كه درس نمي خواند و خصوصيات اخلاقي او هم زياد خوب نبود، ما تصميم داشتيم از حوزه اخراجش كنيم، در عين حال چنين توفيقي يافت و خدمت آقا رسيد. معناي آن اين نيست كه چون خدمت آقا رسيده پس درس نخواندن او، كار درستي است. توفيق الهيف خيلي زيبايي بود و داستان شيريني هم داشت. وقتي تعريف كردند، برايم خيلي جالب بود. به لياقت نيست. و اگر كسي خدمت آقا رسيد بگويد الحمدلله من لايق ديدار شدم؛ نه، اين فضل الهي است كه به هركس بخواهد مي دهد4، البته بنابر مصالحي كه خداوند متعال فقط خودش خبر دارد.

فايده سوم: سؤال كردن است. بعضي از كساني كه خدمت آقا رسيدند از ايشان سؤال كردند، بعضي هم اصلاً آقا را نمي شناخته اند و خيال مي كرده اند ايشان يك عالم بزرگ است. مرحوم حاج محمدتقي فشندي در عرفات كه خدمت آقا رسيده بود، در آن لحظه، آقا را نمي شناخت. امّا فهميده بود هرچه سؤال كند، مي تواند جواب بگيرد. تشرف حاج علي بغدادي را در مفاتيح الجنان ديده ايد، مرتب مي گويد: سيّدنا مسئله. آقا مي فرمايند: بسم الله، بعد كه حضرت، غايب شده اند، متوجه شده، كه آقا بوده اند. عزيزي در همين اصفهان با زحمت هاي زياد و رياضت هاي فراواني كه كشيده بود، حضرت يك نفر را دنبالش فرستاده بودند. همين اطراف اصفهان، پشت كوه ها، خدمت آقا رفته بود، تعريف مي كرد: وقتي رفتم، خيال مي كردم حضرت، فقط دنبال من فرستاده اند امّا

ديدم جوان هايي اطراف حضرت نشسته و حلقه زده اند و از آيات قرآن سؤال مي كردند، آقا هم جواب مي دادند؛ از مشكلات ديني سؤال مي كردند، آقا هم جواب مي دادند.

گاهي مسائل فقهي پيچيده اي از اين طريق حل مي شود كه نمونه هاي آن، زياد است. تشرف مرحوم آيت الله العظمي مرعشي نجفي را شايد كم و بيش اطلاع داشته باشيد، سؤالاتي كه ايشان از آقا پرسيد و جواب گرفتند؛ زياد داريم تشرفاتي كه شده و سؤالاتي كرده اند و جواب گرفته اند.

و امّا فايدة چهارم، اثرات تكويني تشرف و به عبارت ديگر اثرات تكويني تأثير مجالست است. ما اگر با انسان خوب معاشرت كنيم، تأثير مثبت بر روحية ما مي گذرد، اگر با انسان بد معاشرت كنيم، تأثير منفي مي گذارد. چه بخواهيم و چه نخواهيم، تأثير مي گذارد. حتي آنجا هم كه مجبور به مجالست باشد نمي تواند بگويد چون مجبورم اثر منفي ندارد، مجالست با شخص گناهگار به خصوص آنها كه گناه علني مي كنند يقيناً اثر منفي دارد. بعد كه آمديد اين طرف حتماً استغفار بكنيد.

يكي از اولياي خدا مي فرمودند كه شخصي رفته بود خانه اي، به صاحب خانه گفته بود: «من در اين جلسه نورانيتي احساس مي كنم، بوي عطري به مشامم مي رسد احساس مي كنم يكي از اولياي خدا اينجا آمده،، چه كسي اينجا بوده است؟» صاحب خانه گفته بود: «نه، كسي اينجا نيامده است». گفته بود: «اينكه مي گويم كسي آمده، منظورم ديروز و پريروز نيست، ده سال پيش را مي گويم». تا گفته بود: ده سال پيش، گفته بود: «بله، درست مي گويي. ده سال پيش، فلاني، ده دقيقه آمد اينجا و رفت.» گفت: «بله، همين را دارم مي گويم.» ده سال پيش، يك آدم

نوراني، ده دقيقه آمده آنجا و رفته، آن چنان فضا را نوراني كرده كه بعداز ده سال، يك آدمي كه گيرنده اش خيلي قوي است، مي گويد من حتي زمانش را هم مي فهمم كه چه وقتي آمده بوده است.

مرحوم آيت الله العظمي سيد جمال الدين گلپايگاني به وادي السلام مي رفتند، و طلبه اي همراه ايشان بوده، مي گويد: نزديك وادي السلام كه رسيديم، ديدم يك فضاي معطري است، فضاي گرم نجف كه افراد، اصلاً ظهر از خانه بيرون نمي آيند، ناگهان يك نفر به آقا كه رسيد، سلام كرد و رد شد، يك مرتبه آن فضاي معطر رفت، و فضاي گرم و تابش آفتاب دو مرتبه سرجايش آمد، تا رد شد مرحوم آقا سيد جمال به آن طلبه اي كه همراهشان بود گفتند: تأثير مجالست را ديدي. مجالست، خيلي مؤثر است.

عزيزان، شش عامل را مي گويند در هدايت انسان مؤثر است: نطفه، غذا، محيط، تربيت پدر و مادر و استاد و ششم رفيق. امّا علماي اخلاق مي گويند از ميان اين عوامل، رفيق از همه مهم تر است. يعني اگر كسي در آن چهار عامل قبلي هم منفي باشد، در محيط كفر رشد پيدا كرده باشد، پدر و مادر و استادش هم كافر باشد، اما يك رفيق مؤمن پيدا كند، آن رفيق مؤمن مي تواند او را هدايت كند، نسبت به رفيق هايتان حساس باشيد و با هركسي نشست و برخاست نكنيد. رفت و آمد از لحاظ تأثيرگذاري اشكالي ندارد.

امام صادق(ع) مي فرمايند: مَثَل مؤمن، مَثَل آب است در همه چيز نفوذ مي كند، مطهر همه چيز هم هست.

امّا اين بدان معنا نيست كه مجالست روي انسان تأثير نمي گذارد، همه نياز داريم با افراد خوب و چند تن از اولياي خدا

آشنا باشيم و با آنها مجالست كنيم. انسان نشاط مي گيرد، روحش عوض مي شود، زنده مي شود. به چهره شان نگاه مي كند، حالش عوض مي شود. اگر با آنها، هم سخن بشود از آنها مطلب ياد مي گيرد، مجالست با علما داشته باشيد، با رفت و شد حتي در حد يك نماز، حتي يك مقدار چهره شان را ببينيد، حتي بيشتر از آن، مقداري با او صحبت بكنيد.

طلبه اي از علامه طباطبايي يك سؤال بيخودي پرسيده بود. آقايي كه همراه علامه بود، گفت: اين سؤال چيست كه از علامه مي پرسي و وقت آقا را مي گيري، اين سؤال را از ديگران هم مي تواني بپرسي. گفته بود: اين سؤال بهانه است. دوست دارم چند كلمه با آقا حرف بزنم، صداي آقا را مي خواهم بشنوم، از مجالست آقا مي خواهم استفاده كنم، البته در اين حدش را من هم معتقد نيستم، واقعاً انسان سؤال به جا زياد دارد. آنها را يادداشت كنيد و برويد بپرسيد. اثر تكويني، اينهاست كه گفتم خدمت امام زمان (ع) رسيدن، بالاخره اثرات تكويني دارد. بعداز آن، يك توفيقاتي همين طور براي انسان مي آيد. شخصي مي گفت: خدمت رهبر معظم انقلاب رسيدم. به ايشان گفتم: در حق ما دعا كنيد. آقا هم در حق او دعا كرده بودند. مي گفت: از آن روز به بعد مرتب شب ها موقع نماز شب بلند مي شوم. قبلاً براي بيدار شدن ساعت مي گذاشتم، يا مانعي وجود داشت بيدار نمي شدم، گاهي مي شود به دلايلي دير خوابيده ام و فكر مي كنم صبح بيدار نمي شوم ولي سر ساعت بيدار مي شوم، مجالست بزرگان هم اين اثرات تكويني را دارد.

عزيزي مي گفت: خدمت يكي از اولياي خدا رسيدم، گفتم: آقا من چه كنم از گناه

فاصله بگيرم؟ آقا دستشان را گذاشتند روي دست من و شروع كردند جواب بدهند، بقيه هم اطراف ما نشسته بودند. مي گفت: خودم فهميدم چه شد، بقيه متوجّه نشدند، امّا دستشان را كه روي دستم گذاشتند يك حال?

پي نوشتها

? اين سخنراني در محرم الحرام 1423 (1380) در هيئت رزمندگان اصفهان «محبّان حضرت زهرا(س)» ايراد شده است.

1. سورة هود (11)، آية (118)

2. سورة بقره (2)، آية (152)

3. وقتي كه استدلال مي كند را «علم اليقين» مي گوييم، امّا وقتي خدا را يافت، «عين اليقين» است.

4. ذلك فضل الله يؤئيه من يشاء.

واژگاني به رنگ انتظار

سهيلا صلاحي اصفهاني

آفتاب, آب, آينه، باغ, گل, ياس، دريا, موج, نسيم, باران, شبنم و ديگر واژه هاي لطيف و ستودني، دست مايه اي است براي همه سروده هايي كه از جان برمي خيزند و تقديم جانان مي شوند.

در عصر غيبت نيز, فراق و انتظار از يك سو، و شور و مستيف چشم به راهان از سوي ديگر، دست به دست هم مي دهند و شاعر را وادار به انتخاب زيباترين كلمات مي كنند. از اين روست كه اشعار مهدوي در همان حال كه انديشه هاي بلند صاحبانشان را نشان مي دهند, بيانگر لطف و ظرافت زباني آنها نيز هستند, آن چنان كه گويي هر بيت از اين سروده ها گل برگي است پيشكش حاضرترين امام, موعود(ع).

برآنيم تا در اين مجموعه از نوشته ها, نگاهي به پربسامدترين واژگاني كه در اشعار مهدوي به كار رفته اند بيندازيم و ناكامي ديدار او را با لذت تكرار نام والايش, آسان تر كنيم.

???

«بهار» از جمله واژگاني است كه در اغلب سروده هاي مهدوي به چشم مي خورد و شاعران معاصر، به خوبي، توانسته اند در محور هم نشيني كلام, جايگاهي مناسب را به آن اختصاص دهند.

در برخي از ابيات، «بهار» استعاره از وجود مقدس حضرت

ولي عصر (عج) است:

چه ذوق خنده, چو لب را دل تبسم نيست

بهار من! تو ز گل خنده، منظري بگشاي

(حميد سبزواري)

???

اي بهار باغ هاي تشنة صبح و صنوبر

شعله ور برخرمني ازخاروخس كي خواهي آمد؟

(بهمن صالحي)

گاه نيز حضرت مهدي(ع) و فيض وجودي ايشان به «بهار» تشبيه شده است:

مضمون تو يك بهار خوبي بود

اين ماية افتخار خوبي هاست

(محمدتقي اكبري)

«بهار» در شعر معاصران, فصل آمدن امام است:

بيا كه خانه تكاني كنيم دل ها را

از انجماد كسالت, بهار نزديك است

(سهيل محمودي)

???

بيا و ختم كن به چشم هايت انتظار را

به بي صدا تبسمي, صدا بزن بهار را

(حميدرضا شكارسري)

???

خبر رسيد كه تو با بهار مي آيي

در انتظار تو, من تا بهار خواهم مرد

(محسن حسن زاده)

بعداز غروب زمستان, همراه آواز باران

مي آيداز مشرقي سبز, صبح بهاري كه داري

(سيداكبر ميرجعفري)

«سيميندخت وحيدي» نيز در دو غزل خود به اين موضوع اشاره مي كند:

رهگذر درنگي كن, باز هم بهار آيد

ياسمن زند لبخند, نسترن به بار آيد

???

اي كاش كه يك صبح بهاري رسد از راه

آن نادره گل را كه ستوديم و نيامد

«طباطبايي ندوشن» هم در انتظار طلوع بهار و آمدن امام مي سرايد:

غبار غربت پاييز را دوامي نيست

به انتظار طلوع بهار, برخيزم

به هرحال آنچه به يقين اتفاق مي افتد, تكاپوي بهار است در آستانه ظهور پر بركت امام (ع) و «عليرضا قزوه» به خوبي به آن اشاره مي كند:

دو كوچه آن طرف تر, بپيچ سمت لبخند

شكوفه مي فروشد بهار دوره گردي

???

در رهت به انتظار, صف به صف نشسته اند

كارواني از شهيد, كارواني از بهار

در دل و زبان برخي از شاعران نيز، امام با بهار مقايسه شده و بي شك، برتر از هزار بهار جلوه كرده است:

كسي كه سبزتر است از هزار بار بهار

كسي, شگفت كسي, آن چنان كه مي داني!

(قيصر امين پور)

???

تمام حرف بهاري كه

بي تو برخيزد

ترانه هاي غبارين پارو پيرار است

(محمدعلي شيخ الاسلامي)

???

بهار آمد و نشكفت باغ خاطر ما

تو اي روان سحر ! روح نوبهار! بيا

(محمود شاهرخي)

به راستي كه اگر براي بهار عزتي است به سبب وجود امام است كه كريمانه به بهار مي پيوندد:

آه مي كشم تو را با تمام انتظار

پر شكوفه كن مرا اي كرامت بهار

(عليرضا قزوه)

«بهار» اسباب طراوت و شادابي و زندگي بخش است و نگاه و خنده امام نيز بي شك همين گونه است:

بازآ و با نسيم نگاه بهاري ات

جاني دوباره بخش به ما نااميدها

(افشين علا)

???

چه مي شد اندكي در آمدن تعجيل مي كردي

هواي مهرباني را شبي تعديل مي كردي

و آن شب چون نسيم صبحگاهي برسر راهت

بهار خنده هايت را نثار ايل مي كردي

(سيداكبر ميرجعفري)

«ايرج قنبري» از زاويه اي ديگر به بهار و امام نگريسته و در تصويرسازي چند جانبه اي امام را روح هستي خطاب مي كند و براين باور است اگر همه عالم بهاري باشد, بي وجود امام (عج), گويي مرغ خوش الحاني در اين بهار يافت نمي شود:

زمان، بي حضور تو اي روح هستي!

بهارست و مرغ خوش الحان ندارد

«ناصر فيض» نيز چنين بينشي دارد:

بهار را چه كند آن دلي كه خرم نيست؟

مرا, نديدن روي تو از خزان كم نيست

بيا بيا گل نرگس! كه بي تو, گاه بهار

بهار را چه كند آن دلي كه خرم نيست

در تصوير ديگري, امام (ع) احياگر بهار و هستي بخش و مسيحف آن قلمداد شده است:

مسير مسيح بهاران كجاست؟

صفا گستر لاله زاران كجاست؟

(احد ده بزرگي)

امام (ع) از سمت و سوي بهار مي آيد و راه او بهاري است:

يك آشنا مي آيد از سمت بهاران

گل مي كند در كوچه رد پاي تازه

(محمد طاهر احمدي)

???

ايشان چون گلي سرخ, مركبي از بهار را سوار شوند:

از بيشه زار عطرهاي تازه آيد

چون سرخ گل

بر اسب رهوار بهاران

(سيد حسن حسيني)

پس از خاطر نبريم كه حضور امام، ياد آور بهار است:

مژده اي دل كه دگر باره به تن جان آمد

همره باد صبا بوي بهاران آمد

(زكريا اخلاقي)

شعروادب

شمع موعود

ماه زيباي شبم، داني كه بيمارم بيا

نازنين تنهاترينم در شب تارم بيا

شب نشينم گرد كوخي تا كه آنجا بگذري

با فقيران آشنايي، يار غمخوارم بيا

با نفس در كوچه ات دلها بهاري مي شود

عشق پنهاني برايت همچنان زارم بيا

شمع موعودي كه شب را ما به يادش سوختيم

هركسي دارد نشان گويد كه بيدارم بيا

بي تو بودن طاقتم را انتحاري مي كند

گر كنم جان را فدايت برسر دارم بيا

بر وفا گر بگذري بيني فقط خاكستري

چون كه از دنيا و انسان هر دو بيزارم بيا

غلام حسن رضايي اصل (وفا)

جانف جهان

به انتظار تو هر روز و شام مي مانيم

و قصّه غم هجرت مدام مي خوانيم

براي ديدن روي مه تو جان جهان

به چارسوي زمين اسب شوق مي رانيم

بيا بيا كه بهاران شود زمستان ها

بيا كه در قدمت، سر، چو گل، برافشانيم

كرَم نما و قدَم نه، ز مهر، محفل ما

كه خاك رهگذرت با مژه بروباييم

تو قطب عالم امكاني و ولّي حقي

بيا كه بي تو، همه، جسم هاي بي جانيم

امام برحق ما، گرچه غايبي زنظر

مطيع امر تو مولا چنان غلامانيم

بيا و صحنة گيتي ز عدل پفر گردان

اسير ظلم و جفائيم و بي پناهانيم

دعاي ما همه اين است همچو «دانشور»

كه بهر جان نثاري و طاعت، كنار تومانيم

علي دانشور

اي جانف جهان، كهف امان ادركني

اي حجّت حق، روح روان ادركني

در حسرت ديدار رفخت مي سوزيم

يا مهدي صاحب الزمان(عج) ادركني

اي چشم و چراغ اهل ايمان بازآ

موعود افممم، حجت يزدان بازآ

اي يوسف زهرا، گل نرگس بشتاب

اي شمس هدفي، ولّي دوران بازآ

اي دسته گل محمدي(ص) بر تو سلام

اي گلبفن باغ احمدي

بر تو سلام

اي نور دو چشم مرتضي و زهرا

اي شادي قلب عسكري بر تو سلام

علي دانشور

ابر عالمگير عشق

اي فداي آن نگار، لاله هاي بي شمار

با تو مي گردد بهار، اين خزان بي بهار

بي تو، ما هيچ و تهي، معني بودن تويي

با تو آيد در حساب، صفرهاي بي شمار

لاله مي سوزد به دشت، خون همي جوشد زطشت

چشم شهلا زرد شد، شام تار انتظار

روي سيم انتظار، خسته دل نشسته اند

دسته دسته در غروب، صد پرستو بي قرار

تا دمد مهر تو از پشت كهسار قرون

موي عالم شد سپيد از غبار روزگار

چشمه ها خشكيد و باغ، آه حسرت مي كشد

ابر عالمگير عشق! اي بهار گل! ببار

از نسيم موي تو، باغ خندان مي شود

باز مي خواند هزار، بر سر هر شاخسار

از پس خاكستر سال هاي التهاب

باز گل خواهد نمود آتش ديدار يار

مي رود از خاطرم، ياد شب هاي فراق

مي رود از هر كتاب، واژه هاي انتظار

صور توفانزا! بدم، آستين افشان دگر

ابرهاي فتنه را، كن ز هستي تار و مار

وارث حيدر! بيا، ملجأ مضطر! بيا

بر دل ظلمت بكش، آذرخش ذوالفقار

صاحب قرآن تويي! معني انسان تويي!

جان زهرا مادرت، چشم از ما برمدار

ابوالفضل فيروزي(ني نوا)

شب هجران خدايا كي سرآيد

به چشم ما جمال دلبر آيد

تو خود داني كه در هجر غم او

به جان ما هميشه آذر آيد

نهان در پردة غيب است تا چند

دوباره كي به سرها سرور آيد

شده دنياي ما تاريك از جرم

براي روشني كي انور آيد

گرفته هستي ما را، غم هجر

چه گردد گر غم هجرش سرآيد

شدم پير ره وصل جمالش

نشايد روز عمرم ديگر آيد

نشسته شام هجران در ره صبح

به اميدي كه خورشيدش برآيد

محمد ابراهيم شريفي راد

توطئه هاي صهيونيست ها براي تخريب مسجدالاقصي به زبان خود آن ها

رام الله _ مركز اطلاع رساني فلسطين

با شدت گرفتن بحث و مناقشه دربارة اجراي طرح عقب نشيني يك جانبه «اسرائيل» از نوار غزه كه آريل شارون نخست وزير رژيم صهيونيستي آن را

مطرح ساخت، تلاش هاي راست گرايان افراطي يهود براي مقابله و مخالفت با اين طرح، به اوج خود رسيد. مخالفت ها آنقدر زياد بود كه سازمان هاي امنيتي «تل آويو» به ويژه بخش امنيت داخلي اين رژيم را مجبور ساخت تا تخريب مسجدالاقصي را امري حتمي و اجتناب ناپذير اعلام كنند.!!!

يك روزنامه عبري زبان اخيرا در گزارش خود نوشت كه مسجدالاقصي در آستانه نابودي قرار دارد. از سوي ديگر، «نوعم ليفنات» برادر خانم «ليمور ليفنات» وزير آموزش و پرورش رژيم صهونيستي اظهارداشت كه وي كاملاً مايل به تخريب مسجدالاقصي و تأسيس معبد موهوم به جاي آن است. وي تأكيد كرد كه صهيونيست ها سه هزار سال است كه در رؤياي تخريب اين مسجد به سر مي برند. از سوي ديگر وزارت امور خارجه آمريكا از آغاز هفته جاري به اتباع خود هشدار داد كه به زيارت مسجدالاقصي نروند. در اين ميان «كمال خطيب» نايب رئيس جنبش اسلامي فلسطين، «تل آويو» را مسئول هرگونه تجاوز به حريم اين مسجد دانسته و تأكيد كرد كه تنها دانستن تصميمات اتخاذ شده در سازمان هاي رسمي «اسرائيل» اين مسئوليت را از گردن آنان ساقط نمي كند.

تخريب مسجدالاقصي به زمان بستگي دارد

«آلكس فيشمان» از نويسندگان روزنامه «يديعوت آهارانوت» در گزارش سياسي خود مخالفت محافظه كاران يهودي با طرح خروج «اسرائيل» از غزه و ارتباط آن با افزايش احتمال تخريب به مسجدالاقصي را شرح مي دهد. اين نويسنده به نقل از مقامات امنيتي رژيم صهيونيستي مي گويد:

تجاوز به بيت المقدس مرحله تئوري خود را پشت سر گذاشته است و اكنون مهم آن است كه بدانيم اين اقدام چه وقت و چگونه عملي خواهد شد. سازمان هاي امنيتي رژيم صهيونيستي به ويژه «شاباك» كه وابسته به احزاب و

گروه هاي افراطي و سري يهوديان هستند، اخيراً با نگراني اظهار داشته اند: ديگر تهديدات لفظي براي تخريب مسجدالاقصي پايان يافته است و اين تهديدات مي رود كه جنبه عملي پيدا كند.

تخريب مسجدالاقصي با وجود هشدارها و تهديدهاي گوناگون هنوز به مرحله اجرا نرسيده است و اين تهديدات توجيهي براي بازداشت افراد باقي نگذاشته است. زمان به سرعت مي گذرد و هر لحظه كه به پايان مرحله جداسازي نزديك مي شويم بالا رفتن از ديوار خطر، تند و سريعتر مي شود. برخي يهوديان به جد درباره پاكسازي معبد و تبديل جهان اسلام به يك ويرانه و جلوگيري از اجراي طرح عقب نشيني يك جانبه از غزه و سازش بر سر زمين هاي اسرائيلي تلاش و برنامه ريزي مي كنند.

از تصميم تا اجرا راهي نمانده است. آنها وقت زيادي ندارند. طرح جداسازي تصميمي بسيار حساس براي دستگاه هاي امنيتي است. به زودي از سوي گروه هاي توطئه گر تصميمي براي حمله اتخاذ خواهد شد. اين آخرين فرصت تغيير وضعيت براي آنها است. شمارش معكوس براي دستگاه هاي خنثي كننده آغاز شده است. بمب ساعتي در آستانه انفجار قرار دارد.

عمليات در بيت المقدس حتماً جالب خواهد بود، اين عمليات همه معادلات را اساساً تغيير مي دهد.

اين گزارش همچنين مي افزايد:

تهديد ديگري كه سازمان هاي امنيتي با آن روبرو هستند عملياتي مشابه عمليات باروخ گلدشتاين يعني تخريب يك پايگاه اسلامي به واسطه بمب يا عمليات انتحاري يك يهودي است. اين گونه عمليات احتمالاً وضعيت را تغيير خواهد داد. با اين وجود سازمان هاي اطلاعاتي و جاسوسي دو هدف اصلي را دنبال مي كنند: 1. ايجاد معبد موهوم؛2. حفظ قدرت شارون.

فيشمان در ادامه گزارش خود اظهار داشت:

براي درك بهتر آنچه گفته مي شود بايد به بيانيه خاخام «يهودا كرويزر» رئيس مكتب فكري

يهود كه در ماه مه 2003 منتشر شد خوب دقت كنيم. وي مي گويد: «بدون كمترين شك و ترديد دولت حقيقي يهود وابسته به جنبش «كاخ» به اذن خداوند ريشه هاي شرارت را نابود كرده و غربا و مساجد را از معبد سليمان بيرون خواهد كرد». فرماندهان شاباك بر اين باورند كه چنين اظهاراتي بسيار خطرناك است. يكي از اين فرماندهان مي گويد: «هرچند كه خاخام ها و گروه هاي افراطي يهود داراي يك فرماندهي عملياتي مانند سازمان سري يهود در دهه هشتاد ميلادي نيستند، اما ميان آنان ائتلاف و همبستگي موقت، نامعلوم و غيرقانوني وجود دارد. موضع آنان در برابر فلسطينيان اين است كه آنان زمين هايشان را به يغما برده اند.»

دستگاه هاي امنيتي تل آويو معتقدند كه تهديد از ناحيه اجراي برنامه ها و عمليات سازمان هاي مخفي سرمي زند و آنان با كار خود تمامي ارتش اين رژيم و فلسطينيان و حتي جهانيان را به خود مشغول كرده اند. در اين ميان تخريب مسجدالاقصي واكنش هاي شديدتري را در پي خواهد داشت. دستگاه هاي امنيتي نيز فعاليت هاي «گروه جوانان كوهستان» را كه از گروه هاي بسيار مشكل ساز بوده و در سال هاي اخير بسيار پيشرفت كرده و به عامل اصلي تهديد تبديل شده است، انكار نمي كنند. اعضاي اين گروه تقريباً هزار نفر است و در مناطق دور افتاده كرانه باختري زندگي مي كنند. آنها تمامي طرح هاي ضد فلسطيني را از آن منطقه به اجرا مي رسانند.»

آليكس فيشمان در اين گزارش سياسي خود مي نويسد:

«مشهورترين عمليات تروريستي اين مجموعه توسط يك تيم سري موسوم به «بات عاين» در آوريل 2002 انجام گرفت. در اين عمليات يك خودروي بمب گزاري شده در نزديكي يك مدرسه فلسطيني در محله «طور» در بيت المقدس منفجر شد. تيم

سري مذكور در يك اقدام خونين به سوي مردم از جمله بسياري از كودكان تيراندازي كردن آنان در حمله خود هيچ چراغ قرمزي را لحاظ نمي كردند. تنها هدف آنان تغيير وضعيت سياسي موجود بود.»

وي در ادامه افزوده است:

گروه «جوانان كوهستان» و خاخام هاي يهودي كه در دو طرف «كمربند سبز» سكني گزيده اند عامل تهديد اصلي وقوع عمليات تروريستي يهود هستند. با اين وجود بيشتر اعضاي اين سازمان هاي تروريستي تاكنون به بازداشتگاه تروريستي يهود در «يهودا» و «سامره» كه متهم به عضو شدن در سازمان تروريستي مشهور «شاحر زليغر» شده است، نرفته اند. تعداد كمي از آنان محكوم شدند و دو تن به نام هاي «ايتسيك باس» و «ماتي شافو» در سال 2003 به همراه هشت بسته انفجاري دستگير شدند. سازمان هاي امنيتي تنها به اين اكتفا كردند كه اين دو نفر از اعضاي «كوه يخي» بوده اند.

تخريب الاقصي يك دستور توراتي است

يكي از دلايل آشكار افزايش خطر تخريب مسجدالاقصي و نيز ارتباط آن با مسئله عقب نشيني يك جانبه از نوار غزه افزايش اظهارات علني اعضاي سازمان هاي شهرك نشينان يهودي است. سازمان هايي كه اگرچه بسيار افراطي هستند، اما هرگز از ابراز مواضع يا اهداف شوم خود يعني تخريب مسجدالاقصي و احداث معبد كذايي سوم ابايي ندارد. در اين ميان ارتباط مستقيم و قوي ميان فعالان يهودي در دو مسئله كاملاً مشهود است:

1. مخالفت با عقب نشيني از غزه؛

2. تجاوز به حريم مسجدالاقصي.

«نوعم ليفنات» برادر «ليمور ليفنات» از محافظه كاران تندروي يهودي است كه با طرح عقب نشيني شارون مخالفت كرد. «يوفان قرني» از روزنامه نگران صهيونيستي درباره وي مي گويد:

نوعم ليفنات رؤياي تخريب بيت المقدس را در سرمي پروراند.

قرني در مصاحبه اي طولاني با ليفنات به شرح موضع او

در برابر مسجدالاقصي پرداخته و از قول وي نقل مي كند كه:

ليفنات تخريب اين مسجد مقدس و ساخت معبد موقوم را امري واجب مي داند. نوعم ليفنات مي گويد: چه خوب بود اگر شرايط براي تخريب «قبه الصخره» مسجد الاقصي فراهم مي شد، اما نه از ناحيه فني و نه سياسي آمادگي چنين كاري را نداريم. وي در ادامه سخنان خود مي افزايد: اگر روزي در ملت يهود يك تحول فكري رخ دهد، آنان به سرعت به سوي قبه الصخره رفته و آن را در آسمان منفجر خواهند كرد.

قرني همچنين به نقل از ليفنات خاطرنشان ساخت كه وي مدعي شد كه در هيچ سازمان سري كه براي تخريب مسجد الاقصي تلاش مي كنيد عضو نشده است. از منظر ليفنات تخريب اين مسجد اساساٌ هيچ مانعي ندارد. وي در اين باره مي گويد:

تخريب مسجدالاقصي در وضعيت سياسي كنوني عملي نخواهد شد. اگر پرسيده شود كه آيا «قبه الصخره» بايد آنجا قرار بگيرد؟ پاسخ مي دهم هرگز، بلكه معبد كذايي بايد در آن مكان قرار بگيريد؛ زيرا اين مسئله آرمان و آرزوي ملت يهود و دستور تورات است. يهوديان از سه هزار سال پيش در انديشه بازسازي معبد سليمان به سرمي بردند.

ليفنات همچنين اظهار داشت:

در آن مكان معبدي وجود داشت و اينك در همان مكان معبد سوم نيز قرار خواهد گرفت و بدون شك «قبه الصخره» نابود شدني است و نبايد در آنجا قرار بگيرد.

اين شخصيت تروريستي در پايان سخنان خود چنين مي گويد:

مسلم است كه روزي فرا مي رسد كه ملت يهود از خواب خود بيدار شده و خواهند گفت كه چرا مسجدالاقصي در اين مكان ساخته شده است. اي يهوديان! برخيزيد و معبد سليمان را بسازيد

در اين لحظه است كه تمامي بولدوزرها براي تخريب اين مسجد به حركت درمي آيند. اگر بولدوزرها نتوانند اين كار را انجام دهند تجهيزات پيشرفته جنگي اين كار را خواهد كرد.

گويا مقصود اين تروريست از تجهيزات پيشرفته جنگي همان حمله هوايي، موشكي و يا تخريب به وسيله بمب ها است.

مسجدالاقصي در خطر است

در اين راستا كمال خطيب در تشريح اين گزارش اعلام كرد كه بديهي است كه اظهارات مقامات بلند پايه رژيم صهيونيستي و گزارش هاي مطبوعات مبني بر احتمال وقوع تجاوز و بي حرمتي به مسجد الاقصي همگي نشانگر اين هستند كه فاجعه اي در راه بوده و اين جنايت به زودي به واقعيت خواهد پيوست.

خطيب در ادامه افزود:

ما مسلمانان از اين اظهارات شگفت زده نيستيم، چرا كه در گذشته پيوسته نسبت به وقوع اين حادثه هشدار داده ايم و اينك بايد پرسيده شود آيا مسجدالاقصي تخريب خواهد شد يا خير؟ بايد گفت كه آري اين امر حتمي و غيرقابل ترديد است. بايد پرسيد كه اين امر چه وقت به وقوع مي پيوندد؟ اظهارات و تهديدات مقامات صهيونيستي مسئوليت را از گردن آنان ساقط نمي كند و هر سازمان يا نهادي كه به نحوي در اين مورد سخن گفته، اما براي جلوگيري از تجاوز به مسجدالاقصي اقدامي نكرده اند در واقع خود شريك جرم محسوب مي شوند.

از سوي ديگر، «شيخ خطيب» در خصوص اظهارات نوعم ليفنات گفت:

گوينده اين مطالب خواه برادر ليمور ليفنات باشد يا تساحي هنگبي يا آفي ديختر همگي بيانگر اين واقعيت است كه ساخت معبد كذايي در دستور كار يهوديان قرار دارد؛ بنابراين بايد خود را در برابر چنين چالشي بس خطرناك آماده كنيم. سال 2005 سالي است كه در انديشه مذهبي و

عقيدتي يهود مفاهيم ويژه اي دارد.

نگاه مهتاب

مريم ضمانتي يار

زن با نگراني نگاهي به خمرة خالي گوشة اتاق انداخت. آردي كه چند روز قبل از همسايه قرض گرفته بود، تمام شده بود و ديگر چيزي نمانده بود كه بتواند براي پنج بچة كوچك و گرسنه اش نان بپزد. سرش را روي لبة خمره گذاشت و قطره هاي اشكش آرام توي خمرة خالي چكيد. دختر بزرگش كه فقط ده سال داشت، متوجه نگراني مادر شد. به طرف او رفت. سرش را ميان دست هاي كوچكش گرفت و بوسيد:

مادر گريه نكن.

زن اشك هايش را پاك كرد:

چيزي نيست. نگران نباش.

مرد به اتاق آمد. با ديدن آن دو كه سر در آغوش هم گريه مي كردند نگران شد، پرسيد:

چي شده؟ چه اتفاقي افتاده؟

زن دخترش را در بغل گرفت و گفت:

حتي ذره اي آرد نداريم. بچه ها گرسنه هستن و با گرسنگي خواب رفتن. نمي دونم وقتي بيدار شدن چي جواب اونها رو بدم؟

مرد نگاهي به بچه ها انداخت كه با صورت هاي اشك آلود، سر در آغوش هم گوشة اتاق كز كرده و خواب رفته بودند. مرد سر به زير انداخت و از اتاق بيرون رفت. روي حياط به نخل تشنه و باران نديده، تكيه كرد. بيش از آنكه شرمنده زن و بچه هايش باشد، از قولي كه به دوستانش داده بود، پريشان شده بود. با آنكه از وضع خانه با خبر بود، با آنكه مدتي بيكار بود، با آنكه .... صداي زن، رشته افكارش را از هم گسست. آشفتگي او را كه ديده بود، غم خودش را فراموش كرده بود. اشك هايش خشك شدند. روي زمين كنار مرد نشست و گفت:

غصه نخور. خدا بزرگه. بازم مي رم از همسايه ها مقداري آرد

قرض مي گيرم. براي فردا هم شايد فرجي شد.

مرد رو برگرداند. صورتش خيس اشك بود. دل زن فروريخت:

گريه مي كني مرد؟ مگر روز اوله كه بچه هامون سر گرسنه زمين مي گذارن؟

مرد با گوشة دستارش، صورتش را پاك كرد و گفت:

نه، خودم مي دونم يك ماهه به بدبختي زندگي مي كنن.

_ خب پس چرا گريه مي كني؟ حالا اشك من در بياد، زنم، تو چرا؟ تو كه مردي.

مرد آهي كشيد و گفت:

شرمندگي زن و بچه، بيكاري، بي پولي... اشك هر مردي رو در مياره.

_ بازم فردا مي ري دنبال كار. شايد فرجي شد.

_ مي دونم. اما درد من چيز ديگه است.

_ چي شده؟

_ امروز صبح ... و سكوت كرد. زن با نگراني پرسيد:

امروز صبح چي؟ تو يك ماهه بيكاري و خيلي وقتا، وقتي كار گيرت نيومده و دست خالي به خونه برگشتي ديدي بچه ها از گرسنگي گريه مي كنن يا گرسنه خواب رفتن. هيچوقت مثل امروز پريشون نشدي. حرف بزن. چي شده؟

_ من ... امروز تو مجلس سيد صابر، همة اهل مجلس رو براي جمعه هفته بعد دعوت كردم... .

_ تو چكار كردي؟

_ همين كه شنيدي.

_ تو يك ماهه بيكاري. بچه هات از گرسنگي گريه مي كنن، اون وقت اهل مجلس خونه سيد صابر رو براي... تو واقعاً ديوونه اي... .

_ مي دونم. هرچي بگي حق داري.

_ نه نمي دوني. تو به جاي پيدا كردن كار، مي ري تو مجلس دعا مي نشيني و به همين هم راضي نمي شي و مهمون دعوت مي كني. اونم مهمون هاي خونة سيد صابر كه همه سادات و بزرگان بحرين هستن. مرد سرش را به زير انداخت:

وقتي همه گفتن هفتة بعد خونة من، نتونستم بگم كه بيكارم، بگم هيچي ندارم، بگم... زن بلند شد:

حالا مي خواي چكار

كني؟ مجلس سيدصابر و بزرگان بحرين كجا و خونه و زندگي من و تو كجا؟ اون همه آدم سرشناس، پذيرايي از اونها مي دوني يعني چه؟ ... نه نمي دوني. تو واقعاً عقلت رو از دست دادي. فكر مي كني من شرمنده نمي شم كه هر روز كاسه گدايي به دست پيش همسايه ها بگيرم. ديگه كسي نموده كه چيزي ازش قرض نگرفته باشم، اون وقت تو ... .

زن به اتاق رفت. دخترك از دعواي بين پدر و مادرش دلگير شده بود، به حياط رفت. مرد او را كه ديد نتوانست نگاه معصوم و چشمان مرطوب و پر از سؤالش را تحمل كند. از در بيرون رفت. دخترك همان جا روي زمين نشست. تحمل گريه مادرش را نداشت...

? ? ?

تلاش مرد براي پيداكردن كار بي نتيجه ماند. او تنها بافندگي مي دانست و مدتي بود كه كار بافندگي كساد شده بود. او از خودش دستگاه بافندگي نداشت و كسي هم او را به خاطر كسادي بازار، به شاگردي نمي پذيرفت. چند بار به فكرش رسيد به سراغ بعضي از دوستان قديمي اش در بازار برود و چند دينار قرض كند. اما آنقدر در اين يك ماه بيكاري قرض كرده بود كه اگر كاري هم پيدا مي كرد تا ماه ها بايد قرض هاي اين مدت را مي پرداخت... پنج شنبه در راه بود و تلاش مرد هنوز نتيجه نداده بود. چند روز بود از شرمندگي زن و بچه هايش به خانه نرفته بود. روزها را به دنبال كار مي گشت و شب ها در شبستان مسجد مي خوابيد. گريه ها و توسلاتش بي نتيجه مانده بود و تا موعد مهماني سادات و بزرگان بحرين فرصتي نداشت. چند بار هم تصميم گرفت به سراغ سيد صابر

برود و بگويد هر طور خودش مي داند مهمان ها را با خبر كند كه برنامة خانة او به هم خورده است، اما هرچه كرد نتوانست ... شب نااميد از همه جا از شهر خارج شد و به بيابان رو كرد. ماه بدر كامل بود و بيابان را روشن كرده بود. جويباري را از دور ديد كه آب زلالش زير نور مهتاب مي درخشيد. آنقدر راه رفته بود كه خسته شده بود. پاهايش به شدت مي سوخت. كفش هاي مندرس و پاره اش را درآورد و پاهايش را در آب خنك جويبار فرو برد. پاهايش خنك شد و آرام گرفت. اما دلش از غمي سنگين آرام نداشت. سرش را روي دست هايش گذاشت و زانوهايش را در بغل گرفت و اشك آرام بر گونه هايش جاري شد. از كاري كه كرده بود، پشيمان نبود. اما راه به جايي نداشت. هيچ وقت در زندگي اينقدر دچار بحران نشده بود و درست در همين شرايط قضيه مهماني سادات پيش آمد و هر هفته او را دعوت كردند و حالا بعداز بارها مهماني صبح جمعه و دعاي ندبه خواندن، نوبت به او رسيده بود. آن هم در شرايطي كه بچه هايش گرسنه خواب مي رفتند و روزها و روزها جز چند قرص نان كه از آرد عاريه پخته مي شد، چيزي در خانه نبود... .

براي زماني طولاني فقط گريه كرد. ناگهان گرمي دستي را روي شانه اش حس كرد. ترسيد. در آن بيابان و آن وقت شب ... . سربلند كرد. مردي جوان و بلند قامت در كنارش نشست. مرد دلگير از به هم خوردن سكوت و خلوتش سر به زير انداخت. جوان در سكوت دست او را گرفت. مرد سربلند

كرد. جوان چشماني مهربان و آرامش بخش داشت. نگاهش دل او را لرزاند. جوان پرسيد:

چرا غمگيني؟

مرد جوابي نداد. با همة آرامشي كه در نگاه او موج مي زد، شرم كرد كه درد دلش را بگويد. جوان دوباره دستش را روي شانة او گذاشت. از دست او موجي از گرما و آرامش به جانش دويد و مثل ريشه اي تشنه كه به آب برسد، جان گرفت. جوان سكوت او را كه ديد گفت:

نگران مهماني جمعه مباش.

مرد با ترديد به چشمان او خيره شد. فكر كرد شايد يكي از سادات مجلس باشد كه هم در جريان مهماني ست و هم از وضع مالي او خبر دارد. جوان ترديد را كه در نگاه او ديد گفت:

فردا به بازار برو. به حجرة تاجري به نام محمد... به او بگو «ابن الحسن» مي گويد: دوازده اشرفي كه براي ما نذر كرده بودي، به تو دهد. آن اشرفي ها را بگير و در مهماني ات خرج كن.

مرد براي لحظه اي متوجه عمق صحبت هاي جوان نشد. سرش را به زيرانداخت تا بفهمد در جواب او چه بگويد. وقتي سربلند كرد، فقط دشت بود و جويبار و مهتاب و تنهايي... از جا بلند شد. به اطرافش نگاه كرد. اين مرد كه بود؟ از كجا ماجراي مهماني او را مي دانست؟ اين تاجر بازار كه بود؟ به چه حسابي ممكن بود كه اشرفي هايش را بدهد... و يك آن به خود آمد و نامي كه شنيده بود، زير لب تكرار كرد: به او بگو «ابن الحسن» مي گويد... .

و به يكباره از عمق جانش فرياد كشيد: يا بن الحسن ... يا بن الحسن ... يا بن الحسن ...!

و سكوت مهتاب دشت تنها

پاسخ فريادهاي اشك آلودش بود. تمام شب گريه كرد و با طلوع فجر، وضو گرفت، نماز صبحش را خواند و به سوي شهر رفت و يك راست به بازار رفت و سراغ حجره محمد تاجر را گرفت. محمد سرشناس تر از آن بود كه پيدا كردن حجره اش طول بكشد. او سرگرم كار بود و توجهي به مرد نكرد. مرد دقايقي را در سكوت گذراند. قلبش به شدت مي تپيد و نگاهش پر از اميد بود. بالاخره طاقت نياورد. سكوت را شكست و گفت:

من سيدي از سادات بحرينم. ديشب شخصي را ملاقات كردم كه از من خواست تا نزد شما بيايم و بگويم: ابن الحسن مي گويد دوازده اشرفي كه براي ما نذر كرده بودي، به من بدهي. من فردا سادات بحرين را در خانه ام مهمان كرده ام و آن شخص فرمود آن اشرفي ها را بگير و در مهماني ات خرج كن.

تاجر پير از جا برخاست. روبه روي مرد ايستاد و در نهايت بهت و ناباوري گفت: ابن الحسن خودش اين مطلب را به تو فرمود؟

مرد جواب داد: بله خودش به من فرمود.

_ تو او را شناختي؟

_ نه، در آن لحظه نه. و بعد هم كه فايده اي نداشت. تا به خود آمدم ديگر كسي را نديدم.

تاجر جلو رفت. چشمان مرد را غرق بوسه كرد و با گريه گفت: من دوازده اشرفي نذر صاحب الامر كرده بودم، اما جز خدا و آن بزرگوار هيچ كس از اين ماجرا خبر نداشت... .

به حجره رفت. كيسه اي با دوازده اشرفي از صندوقچه اش بيرون آورد و گفت:

_ بيا اين هم اشرفي ها ... فقط خواهشي از تو دارم.

مرد گفت: اگر بداني امام زمان چه گرهي به واسطه تو از كار

من بازكرد. اكنون هر خواهشي داشته باشي اجابت مي كنم.

_ نه من در عوض از تو چيزي نمي خواهم. فقط چون حضرت نذر مرا قبول كردند، نصف اين اشرفي ها را به من بده و من در عوض آنها، شش اشرفي ديگر به تو مي دهم. مرد با لبخند سرتكان داد. تاجر به حجره رفت و با شش اشرفي برگشت و آنها را با شش اشرفي داخل كيسه عوض كرد. مرد كيسه را برداشت.

تاجر سر و صورت او را بوسيد و بر چشمانش بوسه ها زد ... .

مرد با كيسه اي پراز اشرفي طلا به خانه رفت تا قبل از رفتن به خريد مايحتاج مهماني، زن و بچه اش را با ديدن آن همه طلا خوشحال كند. اما هنوز در انديشة چشمان مهرباني بود كه در آن شب مهتابي ديده بود. چشمان آرامش بخش ابن الحسن ... .

يك قنوت عشق

تعمقّي در ادعية مربوط به امام عصر(ع)

اَللّهفمَّ كَما جَعَلْتََََ قَلْبي بفذفكْرفهف مَعْمفوراً فَاجْعَلْ سفلاحي بفنفصْرَتفهف مشهوراً:

(فرازي از دعاي نماز سرداب امام عصر(ع)، مفاتيح الجنان)

بارالها، همان سان كه دلم را به ياد مولايم آبادان ساختي، پس سلاحم را نيز براي ياريش از نيام برون آر.

? نكته ها:

1. دل و قلب را عمارت و حياتي است كه بدون آن، ويرانه و مرده است.

2. حيات دل و قلب، با (معرفت، محبت و) ذكر و ياد امام عصر(ع) است. (بفذفكرفهف)

3. اين نعمت و موهبت بزرگي، تحفه اي ارزنده و توفيقي ارجمند است كه حضرت حق عطا مي كند و بدون لطف او، كسي را ياراي رسيدن بدين مقصد عظيم، نيست. (جَعَلْتَ)

4. عشق و انتظار، حيات طيّبة انساني و زندگي راستين آدمي است، و مكتب امامت و ولايت، مكتب زنده دلان و

انسان هاي واقعي و بلند مرتبت است. راه زنده كردن دل، ياد و عشق و انتظار مولا صاحب الزمان است؛ دل را به او ده تا زنده شوي؛ محبت و ياد او «آب حيات» واقعي است. (معموراً)

5. عرفان و محبت و معنويت، بدون صلابت، مبارزه و شمشير و قيام نيست؛ ظلم ستيزي و ظالم كوبي، ثمرة درخت ولايت است (حرف «فاء» در «فَاجْعَل»)

6. انسان منتظر، دستي به دعا و قرآن و عرفان دارد، و دستي به تيغ و سلاح مبارزه؛ هم آه دارد، هم آهن؛ هم بصيرت دارد، هم وسيلت؛ و بصيرتش را بر سلاحش حمل مي كند.(كما)

7. اسلحه و شمشير آن گاه ارزشمند است كه در راه حق، براي دفاع از دين او و در جهت ياري ولّي خدا باشد. (بنصرته)

امام خميني و انقلاب اسلامي از منظر انديشمندان جهان

رهبر معظم انقلاب اسلامي

اين دوران (عصر امام خميني)دوران اسلام و دوران غلبه ارزش هاي الهي و معنوي است، اين دوران، دوران امام خميني، قدس سره، مي?باشد و انشاءالله جوانهاي ما اين آينده را خواهند ديد.

فيدل كاسترو، رهبر انقلاب كوبا

انقلاب اسلامي ايران، استثنايي بود. فداكاري و شهامت شما نيز عجيب بود. شما به ما درس خوبي داديد؛ شهادت?طلبي، شجاعت و... تلقي خودتان را از اسلام به كشورهاي منطقه صادر كرديد.

انقلاب را به تمام جهان صادر كرديد. ايران با نيروهاي مذهبي و مردمي، قابليت استقامت در مقابل همه توطئه?ها را دارد.

محمد حسنين هيكل (نويسندة معروف عرب)

گويي شخصيتي از شخصيت هاي آزمون بزرگ صدر اسلام (فتنة الكبري)با معجزه?اي به دنيا بازگشته تا پس از پيروزي امويان و به خون غلتيدن شهيدان اهل بيت(ع)، سپاه علي(ع) را رهبري كند.1

نشريه پروفيل، چاپ اتريش

پيام امام[ره] در ميان مسلمانان، نه فقط شيعيان، (بلكه) در همة مناطق جهان

طنين افكند.2

موسويني، رئيس?جمهور وقت اوگاندا

آيت?الله خميني[ره] رهبر روحاني و بزرگي بود كه نه تنها مسلمانان ايران، بلكه تمام جهان، از ايشان الهام مي?گرفتند.

عبدالله ويدات، رهبر جوانان مسلمان شاخه آفريقاي جنوبي

امام خميني[ره] تنها متعلق به شما نيست، بلكه مستضعفين جنوب آفريقا نيز با شنيدن نام امام قلب هايشان به لرزه مي?افتد. دنيا بداند كه امام خميني[ره] اميد مستضعفان جهان است.

روژه گاردي، متفكر بزرگ فرانسوي

انقلاب اسلامي ايران، الگوي جديدي از تكامل انسان و اجتماع را ارائه داده است، كه اين الگو، با ميراث روحي ملت ها توافق دارد و همين، دليل دشمني غرب با اوست. آية الله خميني[ره] به زندگي ايرانيان معني بخشيد.

مفتي دانشگاه ?الأزهر مصر

امام خميني[ره]، مسلماني راستين است. او برادر اسلامي ماست. مسلمانان با وجود اختلاف مذاهبشان، برادران اسلامي همديگرند و همراه امام خميني[ره]، در زير پرچم اسلام، حركت مي?كنند.

اسقف كاپوچي، اسقف بيت?المقدس

قلب آزادگان دنيا و تمام مستضعفان و محرومان دنيا براي امام خميني[ره] مي?تپد. او فقط به ايران تعلق ندارد، بلكه تمام محرومان دنيا چه مسلمان و چه غير مسلمان، او را نجات دهنده خود مي?دانند.

دكتر محمدعلي، استاد دانشگاه شهر جبوالا و سردبير مجله «مسلمان» در مكزيك

امام خميني[ره] به جهان نشان داد كه ابر قدرت ها، مالكين جهان محسوب نمي?گردند و براي جهان، جايگزيني بهتر از آنها وجود دارد و آن، اسلام است.

در حال حاضر، اسلام مركز اصلي توجه افكار عمومي و سياست هاي جهاني است. ابر قدرت ها، كه تا پيش از انقلاب اسلامي، به هيچ?وجه ارزش و بهايي به اسلام نمي?دانند و آن را صرفاً يك دين يا يك سري آداب و قوانين مي?پنداشتند، اكنون در تمام معادلات خود، جاي بزرگي به آن مي?دهند. بنيادگرايي و جنبش هاي

اسلامي، همه كشورهاي اسلامي و گاه غير اسلامي را فرا گرفته و عرصه را بر «امپرياليسم» و رژيم هاي دست نشانده آن در جهان تنگ كرده است. انشاءالله، نزديك است روزي كه تنها اسلام، حرف آخر را بزند.

والنتين پروماكوف، انديشمند برجسته كشور روسيه

آية الله خميني[ره]، مفهوم فرهنگي «فرمانبري» جامعه را تغيير داد و ديوار ترس را شكست و مردم را به سوي چشمه پاك فطرت الهي هدايت كرد. انقلاب اسلامي نيز در سراسر جهان به نام «خميني» پيوند خورده است؛ زيرا اوست كه انقلاب مردم ايران را به يك رويداد بزرگ جهاني تبديل كرده است. او همانند انبياء فقط با حضور خود، «دين»، «سياست»، «انقلاب»، «خدا» و «مردم» را و ارتباط ناگسستني آنها را با انسان متفكر، نشان داد و معني قيام خويش و قيام انبياي الهي را يادآور شد. او جهان?بيني مذهبي را احياي و نور ايمان را روشن ساخت و بزرگ ترين حماسه عظيم فداكاري عصر ما را به?وجود آورد.

شعار معروف «نه شرقي، نه غربي» توسط ايشان موجب استقرار و ايجاد استقلال براي حكومت اسلامي شد و اين، به دور از اختيار ابر قدرت ها، اتفاق افتاد.

كليم صديقي، رئيس وقت پارلمان مسلمانان انگليس

امام خميني، تجلي منحصر به فرد مبارزه?طلبي اسلام در قبال استيلاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي غرب بود.3

رابين?وود زورث

او، مسيح معاصر بود و دقيقاً اشعة صلابت و سازش?ناپذيري عيسي بن مريم(ع)، بود.4

اوريانا فالاچي، خبرنگار معروف ايتاليا

تأثيرپذيري شديد از مقام و عظمت و تحمل و بردباري شكوهمند آية الله خميني[ره] و درك احساس عطيه و موهبت الهي، در اولين ديدار با ايشان احساس شد.5

پروفسور ويليام بيمان، از دانشگاه براون آمريكا

ايشان با عقايد مذهبي، كه غرب

آنها را كهنه و قرون وسطايي مي?دانست، جهان را تكان داد.6

يك استاد برجسته دانشگاه هامبورگ آلمان

نهضت امام خميني[ره] از همان نوپايي خود، موجب برهم خوردن معادلات از پيش تعيين شده استعمارگران، در صحنه سياست جهاني گرديد. با دگرگوني ها و تحولاتي كه ايشان فراهم كرد، تمام پيش?بيني هاي استكبار جهاني، غلط از آب درآمد.

از جمله حركت هايي كه در راستاي خط فكري امام(ره)به?وجود آمد، مي?توان به قيام اسلامي در «فلسطين اشغالي» اشاره داشت. بي?گمان، مبارزة مسلمانان شمال آفريقا و ديگر جنبش هاي اسلامي نيز نتيجه انقلاب اسلامي در ايران مي?باشد؛ چرا كه ظهور امام(ره)در عرصه اين كره خاكي، انگيزه?اي شد تا مردم، به ويژه مسلمانان، خود را به خوبي باور كنند. آنها فهميدند كه در برابر ستمگران نبايد خاموش نشست، بايد مبارزه كرد و در سايه اتحاد و همبستگي به سوي پيروزي شتافت. نهضت امام(ره)موجب شد، حتي كليساها نيز نقش از دست رفته خود را باز يافته و در جهت اصلاح جوامع منحط غربي، به تكاپو افتند.

عبدالرزاق احمد، معاون وزير كار دولت وقت اتيوپي

انقلاب ايران به رهبري امام خميني[ره]، نقطه عطفي در ماهيت اسلام در قالب كشورهاي اسلامي محسوب مي?گردد؛ زيرا اسلام بدون حكومت كه نتواند قوانين شريعت را در جامعه به اجرا درآورد، ديني فراتر از مسيحيت نخواهد بود. اين، نقطه عطف و برجسته انقلاب امام خميني[ره] است.

در صحنه بين?المللي نيز نقش امام كم نبود. بيدارسازي عمومي مسلمانان در كل و ساكنان آفريقا به صورت خاص و نيز افزايش نيروي فلسطيني ها در مبارزاتشان براي آزادي در مقابل صهيونيست ها به عنوان چند نمونه مي?باشد.

پروفسور حميد مولانا، استاد و رئيس يك مركز تحقيقاتي در آمريكا

امام خميني مردي بود كه توده?ها

را با كلام خود مسحور كرد. وي به زبان عادي سخن مي?گفت و به طرفداران فقير و محروم خود اعتماد به نفس مي?بخشيد. اين احساس آنها را قادر ساخت تا هر كس را كه سر راهشان بايستد از بين ببرند. وي به مردم محروم خود اعتماد به نفس مي?بخشيد. اين احساس آنها را قادر ساخت تا هر كس را كه سر راهشان بايستد، از بين ببرند. وي به مردم نشان داد كه حتي مي?توان در برابر قدرت هايي مثل آمريكا ايستاد و نهراسيد.7

به عقيده من هيچ صدايي در قرن بيستم مثل صداي امام، جهان را به لرزه درنياورد. حضرت امام پس از جنگ جهاني، اولين شخصيتي بودند كه به صورت جهاني «طلسم سكوت» را در مقابل طاغوت و ظلم شكستند، اگر اين طلسم نشكسته بود، امروز شوروي نيز زنده بود.8

لنسر، پروفسور اتريشي

[امام خميني] ... در نزديك شدن انسان به خدا، فصل جديدي را گشود و با حمايت مردم، انقلاب اسلامي را كه نقطه عطف مهمي در تاريخ قرن بيستم است، به سرانجام پيروزمندانه رساند.9

آنتونيو مدرانو، نويسنده اسپانيايي

جهانيان، همچنان، تحت تأثير انقلاب معنوي او قرار دارند.

ميخائيل گورباچف

او، فراتر از زمان مي?انديشيد و در بعد مكان نمي?گنجيد. او توانست اثر بزرگي در تاريخ جهان برجاي بگذارد.11

احمد هوبر، محقق و متفكر سوئيسي

ايشان از گذشته آمده بود و در حال زندگي مي?كرد، ولي بيان گر و نمايان گر آينده بود.12

امروز در اروپا احساس مي?شود سقوط ديوار برلين با انقلاب و قيامي كه شما آغاز كرديد، مرتبط است. (تأثيرات) اين قيام اسلام، امروز در اروپا محسوس است، در اروپا حدود 12 تا 15 ميليون مسلمان زندگي مي?كنند كه صد هزار نفر آنها

در سوئيس?اند.12

رابرت كالستون، دانشمند كانادايي

از نظر من كه يك غربي و فردي غير مسلمان هستم، اين معجزه است كه يك انقلاب مكتبي و الهي بتواند در جهان امروز اين?طور تحقق پيدا كرده و در جهت استقرار عدالت به پيش برود، اين انقلاب، بدون شك، از جانب خداوند حمايت مي?شود.13

روزنامه «تايمز» لندن

براي اولين بار، يك كشور مسلمان به طور موفقيت?آميزي قدرت هاي بزرگ غربي را به مبارزه طلبيد، آنان را تحقير كرد و به منافع ماديشان خسارت وارد كرد.14

دكتر ميشل جانسون، متخصص روابط بين?الملل

از نظر سمبليك، انقلاب ايران، نخستين پيروزي مسلمين بر غرب، از قرن 16 به اين سو محسوب مي?شود. نكته اينجاست كه اسلام، عامل هدايت كننده اين انقلاب بوده و هيچ?يك از ايسم هاي غربي، «ناسيوناليسم»، «كاپيتاليسم»، «كمونيسم» و «سوسياليسم» در آن نقشي نداشتند.15

هنري كسينجر، استراتژيست و مشاور يهودي الأصل رئيس?جمهور آمريكا در دهه 70 ميلادي

آيت?الله خميني، غرب را با بحران جدي برنامه?ريزي مواجه كرد، تصميمات او آنچنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه?ريزي را از سياستمداران و نظريه?پردازان سياسي مي?گرفت. هيچ?كس نمي?توانست تصميمات او را از پيش حدس بزند، او با معيارهاي ديگري، غير از معيارهاي شناخته شده در دنيا، سخن مي?گفت و عمل مي?كرد. گويي از جايي ديگر الهام مي?گرفت، دشمني آيت?الله خميني با غرب، برگرفته از تعاليم الهي او بود. او در دشمني خود نيز خلوص نيت داشت.16

طلال عتريسي، استاد دانشگاه لبنان

رهبري امام خميني و پيروزي انقلاب اسلامي، اساس حركت و تمدن جهان كنوني مي?باشد.17

ماسيمو فيني، روزنامه?نگار معروف ايتاليايي

حقيقت انقلاب اسلامي و تفكر آية الله خميني بسيار عميق است و جهان غرب از درك عميق آن درمانده است.18

محمد العاصي، امام

جماعت سابق مسجد واشنگتن

[امام خميني] شرق و غرب را لرزانيد و ميراثي بر جاي گذاشت كه هنوز زنده و فعال است.19

پروفسور ياوس اوسوس، رييس «اتحادية راه اسلامي در اروپا» و استاد برجسته دانشگاه هاي آلماني

امام خميني، بيدارگر همه موحدان در عصر ما است، احياي دين و معنويت در روزگاري كه سيطرة ماديت و ابزار مادي و انديشه?هاي ضد معنوي، جامعه بشري را در چنبرة خود گرفته بود، مديون امام خميني و ياران انقلاب اسلامي است.20

آلوين تافلر، استراتژيست آمريكايي

وقتي آية الله [امام] خميني فتواي قتل سلمان رشدي را صادر كرد، در واقع براي حكومتهاي دنيا پيامي تاريخي فرستاد كه بسياري از دريافت و تحليل آن عاجز ماندند و مضمون واقعي پيام امام چيزي نبود مگر فرا رسيدن «عصري جديد» از حاكميت جهاني، كه غربي ها بايد آن را با دقت موردنظر و بررسي قرار دهند، زيرا در ادامه حركت امام خميني، قلمرو انديشه?هاي بشري هم جايگاه حكومت هاي دولتي را تغيير مي?دهد و هم اقتدار دولت هاي ملي و محلي را.

پي نوشت ها:

* برگرفته از: مجله آفاق، نشرية مدرسه عالي امام خميني (ره) قم، ش 8، ص 8 .

1. مدافع آية الله، ص 8.

2. ژوئن 1985، نشرية اميد انقلاب، ش 22.

3. نهضت هاي اسلامي و انقلاب اسلامي، ترجمه سيد هادي خسروشاهي، ص 193.

4. زيباترين تجربه من، ترجمه خديجه مصطفوي، ص 38.

5. روزنامه جمهوري اسلامي، 29/7/57.

6. نشريه zavatra ، چاپ مسكو، كيهان هوايي، 25/8/73 .

7. فصلنامة حضور، ش 29.

8. همان.

9. نشريه zavatra ، چاپ مسكو، كيهان هوايي، 25/8/73 .

10. روزنامه جمهوري اسلامي، 15/3/78.

11. همان

12. فصلنامة حضور، ش 29.

13. روزنامة كيهان، 14/10/60

14. ژوئيه 1982، روزنامة جمهوري 19/11/68.

15. نشرية ژئوپليتيكال استراتژيت، 21 ژوئيه 1986، به نقل

از: جواد منصوري، جنگ فرهنگي عليه جمهوري اسلامي، ص 100

16. مجلة سروش، 20/11/80.

17. امام خميني و جهان معاصر، ص 79.

18. روزنامة اطلاعات، 10/4/68.

19. روزنامة جمهوري اسلامي، 5/5/71.

20. مير احمدرضا حاجتي، عصر امام خميني.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109