ماهنامه موعود36

مشخصات كتاب36

سرشناسه:ماهنامه موعود،1381 عنوان و نام پديدآور:شماره 1 ماهنامه موعود- بهمن و اسفند 1381/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390. مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

شماره 36 - بهمن و اسفند 1381

پايان تاريخ

اسماعيل شفيعي سروستاني

انقلاب اسلامي نقطه عطف بزرگي در تاريخ حيات مردم اين سرزمين و تمامي ساكنان سرزمين هاي اسلامي بود. واقعه اي شريف كه زنگ تاريخ جديدي را به صدا درآورد. تاريخي به نام دين به نام خدا كه در ذات خود و با خود نقد بنيادين فرهنگ و تمدن استكباري را به همراه داشت «موعود» ضمن بزرگداشت ياد و خاطره تمامي مردان و زناني كه طلايه دار اين نهضت بزرگ بودند و با ذكر نام بلند امام و رهبر اين انقلاب «حضرت امام خميني ره » كه اميدواري بزرگش پيوند اين نهضت با انقلاب جهاني امام عصر(ع ، بود اين شماره از مجله را به موضوع «پايان تاريخ اختصاص داده است عبارت «پايان تاريخ به معني و مفهوم «پايان و سرنوشت حيات انسان عمري به درازاي حيات بشر بر كرة خاك دارد. سؤالي كه ذاتي وجود آدمي است و گاه با نگراني و دلواپسي مطرح مي شود. اين سؤال همه آدميان است مشروط به آنكه لايه هاي خاكستر غفلت و دم غنيمت داني و لذت طلبي آن را نپوشانده باشد. Eschatology به معني «پايان شناسي ، شاخه اي از الهيات است كه به موضوعات و مباحث مربوط به رويدادهاي نهايي تاريخ دنيا يا بشريت مي پردازد. خاستگاه و سرمنشأ اين امر (يعني فرجام تاريخ و حيات بشر) را به طور مشخص در ميان سه آئين اصلي

يهوديت مسيحيت و اسلام مي توان جستجو كرد. موضوع «آخرالزمان به معني پايان دوران جهان و آغاز قيامت كبري نيز در زمرة يكي از اين مباحث است كه همواره و در طي همة قرون و اعصار ذهن و زبان آدمي را در ميان همة اقوام ملل و نحل به خود مشغول داشته است جملة ملل در انتظار دوراني بودند كه در آن همة ناملايمات و تباهي ها از عرصة حيات آدمي برچيده شده و زمينه هاي بسط عدالت آسودگي آرامش و نعمت براي همه آفريده هاي خداوند فراهم مي شود. طي چند دهة اخير، رخدادها و وقايع گوناگوني زمينه هاي گفتگوي فراگير دربارة «پايان تاريخ را فراهم آورده است چنانكه امروزه اين انديشه در همة سطوح و در ميان عموم اقوام و ملل مطرح و جاري است پايان هزاره دوم بحران هاي فراگير، به بن بست رسيدن فرهنگ و تمدن غربي و مأيوس شدن مردم جهان از دست يابي به عدالت از طريق ايدئولوژي هاي سياسي و بالاخره جاري شدن شرايط تاريخي ويژه و متفاوتي نسبت به چند قرن گذشته بر مقدورات و مقدرات انسان زمينه هاي گفتگوي رو به تزايد دربارة سرنوشت بشر و سرانجام او را فراهم نمود چنانكه اين موضوع دست مايه خلق بسياري از آثار فرهنگي و هنري شد و اذهان بسياري از فرهيختگان را بيش از پيش متوجه و متذكر «پايان تاريخ به صورت عام و ظهور منجي و موعود منتظر به صورت خاص نمود. بي گمان حسب حوزه هاي مختلف نظري و جريان هاي مختلف فرهنگي دريافت ها و تفاسير گوناگوني از اين موضوع فراروي عموم مردم است چنانكه رسانه هاي عمومي گونه هاي مختلف

اين دريافت ها را در هيأت فيلم كتاب مطبوعات و سرفصل هاي دروس آكادميك عرضه مي دارند. موضوع «پايان تاريخ سؤالات مختلفي را متبادر به ذهن مي سازد:

1. آيا «پايان تاريخ به معني پايان يافتن تاريخ تفكر و فرهنگ تمدن غربي است و بشر الزاماً دير يا زود خود را جاري در جريان تاريخي جديد خواهد يافت 2. آيا «پايان تاريخ به معني پايان يافتن فرصت بشر براي سير و سفر در عرصة خاك و زيست اين جهاني است و بشر به زودي ناظر واقعه بزرگ «قيامت خواهد بود؟ 3. آيا «پايان تاريخ چنانكه ايدئولوگ هاي نظام ليبرال سرمايه داري آن را تبليغ مي كنند به معني ظهور كامل ترين و آخرين دستاورد فرهنگي و مدني در هيأت مدينه سرمايه داري امريكايي است و بشر ناگزير مي بايست دست از تلاش و كوشش برداشته و بدان تن دهد؟ 4. آيا «پايان تاريخ به معني و مفهوم پايان عصر سياه عصيان و خودمداري است و به زودي منجي موعود همة اديان ظهور خواهد كرد. هر يك از پرسش ها موضوع بحث هايي مفصل و جدي است كه از كنار آن به سادگي نمي توان گذشت اهميت موضوع مورد بحث و نسبت آن با موضوع خاص «آخرالزمان و «ظهور منجي ما را بر آن داشت تا با درج سلسله مقالات و گفت وگوهايي كه جملگي حاصل تأمل و مطالعه جدي برخي از صاحب نظران حوزه دين و فرهنگ اند مخاطبان خويش را به تأمل در اين باره فرا بخواند زيرا، مردم و به ويژه جوانان اين سرزمين بيش از همه مستعد پيگيري اين موضوع اند و حوادث گوناگون و جريانات

سياسي و اجتماعي گسترده اي آنها را در حلقه خويش گرفتار آورده كه ناگزيرند با چشم باز و همراه با نوعي فرهيختگي به آنچه پيرامونشان مي گذرد بنگرند. درك درست اين امر همة ما و از جمله متوليان امور فرهنگي سياسي و اجتماعي اين سرزمين را متذكر آن مي سازد كه با توجه به همة آنچه كه در عالم رخ مي دهد و با تأمل دربارة شرايط تاريخي ويژه اي كه بر حيات كل ساكنان كرة خاك سايه افكنده مي بايست دربارة اين سرزمين ساكنان آن و مقصد و مطلوبي كه بايد براي رسيدن به آن از همه مقدورات خود استفاده كنند بينديشند و با گذر از صورت ها متذكر حقيقت جاري در پهنة هستي شوند؛ شايد كه در وقت فرود پيك پي خجسته ايمان و رستگاري جملگي بيدار و مهيا باشيم ان شاءالله

سردبير

منجي معرفت

1. مدعاي نظرية تنازل معرفت ديني بر خلاف آنچه مشهور است نظريه تنازل معرفت ديني اين ايده را مطرح مي كند كه معرفت ديني از عصر نزول دين اسلام تا عصر ظهور مهدي موعود(عج در سير و حركت كلان خود، رو به افول و نزول است و سير تكاملي ندارد. البته حركت هاي موقتي و قسري تكاملي ممكن است اتفاق افتاده باشد و يا اتفاق بيفتد، اما سير نهايي كاروان معرفت ديني تنازلي است نه تكاملي اين نظريه مي گويد: تا گوهر دين شناخته نشود، نمي توان در مورد معرفت دين و تكامل يا تنازلي بودن آن سخن گفت و گوهر دين چيزي جز «عبوديت نيست «و ما خلقت الجّن والاءنس إلاّ ليعبدون 1 (اي ليعرفون . و نيز

در قرآن آمده است «ولقد بعثنا في كل امة رسولاً أن اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت ». 2 براساس اين نظريه معرفت ديني در حقيقت معرفتي حضوري و شهودي است نه معرفتي حصولي و مفهومي و ذهني بنابراين انباشت مفاهيم و تصورات و تصديقات ذهني نشانگر تكامل معرفت ديني نمي تواند باشد. اين نظريه مي گويد افزايش كمي با تكامل كيفي فرق اساسي دارد. تكامل از مقوله كيف است و افزايش از مقوله كم انباشت مفاهيم ذهني با جهل مركب سازگار نيست نظريه تنازل معرفت ديني مي گويد تكامل و يا تنازل معرفت ديني البته امري قهري نيست بلكه به اختيار و ارادة آدمي بستگي دارد. طبق اين نظريه علوم عصري و برون ديني ضرورتاً موجب تكامل معرفت ديني نمي شوند، بلكه چه بسا همين علوم و دانش ها، معرفت ديني عالمان دين را تنزل دهند. اگر محور دانش هاي بشري و علوم برون ديني انسان محوري (امانيسم Humanism ) باشد _ كه هست _ همين علوم هر چه بيشتر شوند، بيشتر آدمي را از گوهر دين دور مي كنند و تنازل معرفت ديني جز اين نيست در نظريه تنازل جايگاه معرفت ديني در جان آدمي است نه در ذهن او. از اين رو در باب تكامل و يا تنازل معرفت ديني نبايد از منظر كمي نگريست بلكه بايد نگاه كيفي داشت در حقيقت نزاع نظريه تنازل با تئوري تكامل معرفت ديني نزاع كم و كيف است نظرية تنازل نگاهي كيفي دارد و نظريه تكامل نگاهي كمي و

حق اين است كه افزايش كمي حقيقتاً تكامل نيست بلكه توسعه و فربهي است نظريه «تنازل مدعي است كه اگر روند كلي معرفت ديني رو به تكامل باشد، ديگر نيازي به مصلح و منجي كل در آخرالزمان باقي نمي ماند! طبق اين نظريه جريان كلي معرفت ديني در آخرالزمان به نهايت درجه نزول و سقوط خود مي رسد كه احتياج به منجي و مصلح پيدا مي شود. البته در عصر ظهور، عطش دين خواهي بسيار بالاست ولي خود معرفت ديني بسيار نازل است و نبايد بين معرفت ديني و عطش دين خواهي خلط شود! نظريه «تنازل معرفت ديني بر خلاف مشهور، مدعي است كه بحث مصلح و منجي موعود را بايد به حوزة معرفت ديني هم بياوريم و آن را منحصر به حوزة عدالت اجتماعي ندانيم اين نظريه مي گويد اگر قبل از زمان ظهور مصلح كل ظلم و ستم فراگير مي شود، معلول علت و سببي معرفتي است و لااقل معرفت ديني جزيي از علت آن هم جزيي رئيسي است و طبق قاعده اي كه مي گويد «نتيجه تابع اخس مقدمات است نزول و تنزل نتيجه كاشف از نزول و تنزل مقدمات و اسباب و علل است بنابراين اگر در آخرالزمان عمل ديني ضعف دارد، حاكي از اين است كه علم ديني هم ضعف و كاستي دارد، ولو اينكه علم و معرفت ديني تمام العلة براي عمل ديني نباشد، بلكه جزءالعلة باشد. نظرية «تنازل معرفت ديني مي گويد قائل شدن به تكامل معرفت ديني از عصر نزول تا عصر ظهور با توجه به انقطاع وحي ارسالي ملاك استغنا

و بي نيازي از وحي و منجي و مصلح كل است اما قائل شدن به تنازل معرفت ديني ملاك نيازمندي به وحي و اصلاح كلي است و با تئوري خاتميت نبوت خاصه پيامبر اكرم ص سازگارتر و مناسب تر است 3. شواهد و قرائن نظرية «تنازل معرفت ديني 1-3. قرائن عقلاني بر صحت تنازل معرفت ديني از صدر اسلام تا عصر ظهور مي توان قرائن و شواهد عقلايي زير را ارائه داد: الف _ فاصلة زماني از عصر نزول آيات و صدور روايات و عدم دسترسي مستقيم به معصومين ع ؛ ب _ دخالت بيشتر تفسيرهاي به رأي در گذشت ايام و ازمنه ج _ گسترش روحيه انانيت و غرور علمي با پيدايش و گسترش دانش هاي بشري د _ جريان قاعده عام افول و نزول اديان و فرهنگ ها در طول تاريخ ه _ اماره بودن ضعف عمل ديني بر ضعف علم ديني 2-3. شواهد و قرائن نقلي علاوه بر شواهد و قرائن عقلايي قرائن و ادله نقلي متعددي بر درستي نظريه «تنازل معرفت ديني وجود دارد كه ذيلاً به برخي از آنها اشاره مي كنيم الف _ در دعاي عهد آمده است «واجعله اللّهم .. مجددّاً لما عطّل من أحكام كتابك . از اين تعبير استنباط مي شود كه جريان معرفت ديني به سمت تعطيل احكام كتاب خدا «قرآن پيش مي رود و آن حضرت پيش از ظهور، احكام را تجديد مي كنند. ب _ در دعاي ندبه مي خوانيم 1 _ «أين المنتظر لاءقامة الامت والعوج . با توجه به معناي «أمت و عوج معلوم

آخرين دولت

عباس پسنديده

مقدمه در انديشة مهدوي مباحث متعدد و متفاوتي مطرح مي شود. يكي از مهم ترين آنها، مسأله «دولت مهدوي است كه دامنه گسترده اي هم دارد و به همين جهت تعبيرهاي مختلفي از اين دولت در ادبيات ديني (به خصوص ادبيات شيعه شده است كه هر كدام از تعبيرها به جنبه اي از جنبه هاي متعدد حكومت مهدويت اشاره دارد.

برخي از تعبيرهايي كه در روايات در مورد دولت و حكومت امام مهدي ع آمده به شرح زير است

1. «دولت جهاني كه اشاره به قلمرو حكومت دارد؛

2. «دولت عدالت كه اشاره به بسط عدالت در زمان حاكميت اين دولت دارد؛

3. «دولت كريمه كه اشاره به محوريت كرامت انسان در اين دولت دارد و به طور مشخص بيان شده كه كرامت مداري يعني عزت اسلام و مسلمين از يك سو و ذلتف نفاق و منافقان از سوي ديگر؛

4. «دولت صالحان كه اشاره به صالح بودن زمامداران آن است

5. «دولت حق كه اشاره به حق مداري اين دولت و نتيجة آن يعني بسط حق و رفع باطل است

6. «دولت مستضعفان كه اشاره به حاكميت يافتن كساني دارد كه از سوي صاحبان زر و زور و تزوير به استضعاف كشيده شده اند؛

7. «دولت امنيت كه اشاره به امنيت فراگير در آن دولت است امنيتي كه هم اجتماعي است و هم ايماني

8. «دولت رفاه كه اشاره به فراگيري رفاه در پهنة زمين است و...

يكي ديگر از تعبيرهايي كه از دولت مهدوي شده ولي كمتر مورد توجه

قرار گرفته تعبير «آخرين دولت است در اين نوشتار برآنيم تا در اين باره سخن بگوييم در اين بحث سه مسأله مطرح خواهد شد؛ يكي اين كه منشأ اين تعبير چيست ديگري اين كه معني آخرين دولت چيست و سوم اين كه علت آخر بودن دولت مهدوي كدام است 1. منشأ تعبير آخرين دولت اين تعبير در كلمات نوراني معصومان ع وجود دارد. امام باقر(ع مي فرمايند:

دولتنا آخرالدول

دولت ما آخرين دولت است .

سپس در پايان كلام خويش مي فرمايند:

و هو قول الله عزوجل «والعاقبة للمتقين 1و2

و اين همان سخن خداوند است كه مي فرمايد: عاقبت از آن پرهيزكاران است

همچنين روايت شده كه امام صادق ع در بسياري از اوقات اين شعر را زمزمه مي كردند كه

لفكلّ افناسف دولةٌ يَرقفبونها و دولتنا في آخفرفالدهر تظهر 3

هر مردمي را دولتي است كه منتظر آن هستند و دولت ما در پايان روزگار آشكار مي شود.

در پاره اي از روايات اين حقيقت با عبارت «عاقبت از آن ما خواهد بود» آمده و آيه شريفه «والعاقبة للمتقين به همين حقيقت تفسير شده است اين مسأله را در كلام امام باقر(ع _ كه در آغاز سخن نقل كرديم _ به وضوح مي بينيم

امام حسن ع نيز اين حقيقت را ياد كرده اند و امام علي ع آن را تأييد نموده اند. ابن سيرين مي گويد:

از تني چند از بزرگان بصره شنيدم كه گفتند: علي بن ابي طالب ع پس از جنگ جمل ناخوش گرديد و نتوانست در نماز جمعه شركت

كند. لذا به فرزندش حسن ع فرمود: «تو برو و نمازجمعه را با مردم بخوان . حسن ع به مسجد آمد و بر فراز منبر رفت او ابتدا حمد و ثناي الهي را به جاي آورد، شهادتين گفت بر رسول خدا درود و صلوات فرستاد و فرمود:

«اي مردم خداوند، نبوت را در ميان ما قرار داد و ما را بر خلق خويش برگزيد و مقدم داشت و كتاب و وحي خود را بر ما فرو فرستاد. به خدا قسم كه هر كس چيزي از حق ما كم گذارد، خداوند در دنيا و آخرت از حق او بكاهد، و هيچ دولتي ضدّ ما نباشد، مگر اين كه عاقبت از آنف ما باشد».

آنگاه اين آيه را خواند كه «و لتعلمنّ نبأه بعد حين 4 و قطعاً پس از چندي خبر آن را خواهيد دانست »

در اين كلام امام حسن ع با بيان اين جمله كه عاقبت از آن ما است به اين حقيقت توجه مي دهند كه دولت اهل بيت دولت آينده است جالب اين كه امام علي ع سخنان فرزندشان را مي شنيدند. پس از اتمام مراسم نماز و بازگشت امام حسن ع ، امام علي ع به او نگاهي كرد و بي اختيار، اشك هايش بر گونه هايش جاري شد و از فرزندش خواست كه نزديك آيد و ميان چشمانش را بوسيد و اين آيه را خواند كه

ذرية بعضها من بعض والله سميع عليم 5و6

فرزنداني بودند، برخي از نسل برخي ديگر پديد آمده و خدا شنوا و داناست

اين برخورد امام علي ع ، حكايت از تأييد سخن امام حسن ع دارد. همچنين نقل شده كه در خطبة ديگري نيز امام حسن ع همين جملات را دربارة دولت اهل بيت بيان كردند. 7

از امام باقر(ع نيز نقل شده كه ايشان دولت هاي ديگر را «دولت حال ناميده اند و دولت اهل بيت را «دولت آينده . ابوبكر حضرمي مي گويد: وقتي امام باقر(ع را نزد هشام در شام بردند، هشام اهل بيت ع را به تفرقه افكني متهم ساخت و بدين وسيله امام را بسيار توبيخ كرد. به دنبال وي حاضران مجلس نيز به نكوهش امام ع پرداختند. وقتي آنان خاموش شدند، امام باقر(ع برخاست و فرمود:

أيّها الناس أين تذهبون ! و أين يراد بكم ! بنا هدي الله أوّلكم و بنايختم آخركم فإن يكن لكم ملك معجّل فإنّ لنا ملكاً مؤجّلاً .

اي مردم به كجا مي رويد؟ و شما را به كجا مي برند؟ به وسيله ما بود كه خداوند پيشينيان شما را هدايت كرد و هدايت آيندگان شما نيز به وسيله ما انجام مي شود. اگر شما سلطنت اكنون را داريد، حكومت ما حكومت آينده است 8

از آنچه تا كنون نقل كرديم به خوبي روشن مي شود كه اهل بيت ع از دولت حضرت مهدي ع به عنوان «آخرين دولت ياد كرده اند. اكنون دو سؤال مطرح است نخست آخرين دولت بودن به چه معنا است و دوم علت آخرين بودن دولت حضرت مهدي ع چيست پس با دو پرسش روبرو هستيم يكي تفسير آخرين

دولت و ديگري تعليل آخرين بودن 2. معناي آخرين دولت در پرسش اول مي خواهيم بدانيم منظور از صفت «آخرين بيان مفهوم زماني است يا فكري و انديشه اي در برخي روايات آمده است كه دولت اهل بيت ع پس از حاكميت همة انديشه هاي بشري تحقق مي يابد و لذا اين معنا به ذهن مي رسد كه شايد صفت «آخرين براي بيان اين واقعيت است كه دولت امام مهدي ع و يا به تعبير ديگر نظرية ولايت و امامت آخرين و مترقي ترين انديشه در باب حكومت است البته امكان دارد كه پس از ارائه و اجراي اين نظريه بار ديگر حكومت به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد.

در مراجعه به روايات و با استفاده از آيات قرآن مي توان فهميد كه هر دو مفهوم آن مراد است يعني وقتي مي گوييم حكومت حضرت مهدي ع آخرين دولت است هم به اين معني است كه آخرين و مترقي ترين انديشه در باب حكومت و زمامداري است و هم به اين معني است كه پس از آن دولت ديگري حاكميت نمي يابد و تا پايان تاريخ ادامه مي يابد. امام باقر(ع به دنبال اين كه مي فرمايند «دولت ما آخرين دولت است ، چنين ادامه مي دهند:

ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا. 9

هيچ خاندان داراي حكومتي باقي نمي ماند، مگر اين كه قبل از ما به حكومت مي رسند.

امام صادق ع نيز در همين رابطه مي فرمايند:

ما يكون هذا الامر حتي لايبقي صنف من الناس إلاّ و قد ولّوا علي الناس .. ثم يقوم القائم بالحقّ والعدل 10

اين امر (حكومت

ما اهل بيت فرا نرسد تا اينكه همة گروه ها بر مردم حكومت كرده باشند... آنگاه قائم ع قيام مي كند و حق و عدالت را برپا مي دارد.

كلام امام صادق ع وضوح بيشتري دارد. آنچه از اين دو حديث برمي آيد اين است كه همة گروه ها و صاحب نظراني كه دربارة حكومت ايده و نظريه اي دارند، به حكومت مي رسند و پس از همة آنها نظريه امامت حاكميت مي يابد. اين بدين معني است كه اولاً هر نظريه اي كه به انديشة بشر برسد، حاكميت مي يابد و ثانياً روزگاري فرا مي رسد كه فكر بشر، سخني براي گفتن ندارد؛ آنگاه نظريه امامت حاكميت مي يابد. بنابراين آخرين دولت يعني آخرين نظريه اي كه حكومتي بر مبناي آن تشكيل مي شود و پس از آن نظريه ديگري وجود نخواهد داشت اين سخن صفت «آخرين را تفسير مي كند اما اين امكان را نيز نفي نمي كند كه شايد پس از اين دولت حكومت ديگري بر مبناي نظريه هاي قبلي شكل بگيرد.

از برخي ديگر از روايات مفهوم زماني را نيز مي توان فهميد و بر اين اساس دولت اهل بيت هم از نظر انديشه آخرين است و هم از نظر زماني يعني نه پس از آن انديشة جديدتر و مترقي تري وجود خواهد داشت و نه پس از آن حكومت ديگري شكل خواهد گرفت امام باقر(ع پس از آن كه در دربار هشام فرمودند «دولت شما دولت حال است و دولت ما دولت آينده ، تصريح مي كنند كه

وليس بعد ملكنا ملك لانّا أهل العاقبة يقول الله عزّوجلّ: «والعاقبة للمتقين . 11

و بعد

از حكومت ما حكومتي نباشد؛ زيرا ما همان كساني هستيم كه عاقبت از آنان است خداوند مي فرمايد: «سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است .

در اين حديث دو نكته قابل توجه وجود دارد؛ يكي تصريح به اين كه پس از حكومت اهل بيت حكومت ديگري وجود نخواهد داشت و ديگري مستند نمودن اين ادعا به آية شريفة «والعاقبة للمتقين . از اين استناد، تفسير آية شريفه نيز به دست مي آيد و با تكيه بر آن گذشته از حديث آيه نيز مي تواند آخر بودن زماني را گواهي دهد.

جالب اين كه اين جمله از قرآن كريم فراز پاياني آيه اي است كه در آغاز آن چنين آمده است

إنّ الارض لله يورثها من يشاء من عباده .

زمين از آنف خداست و به هر كس از بندگانش كه بخواهد آن را به ميراث مي دهد.

همانگونه كه مي دانيد اين فراز از آيه نيز مربوط به حكومت حضرت مهدي ع است و لذا تأييدي است بر اين كه فراز «والعاقبة للمتقين هم مربوط به حكومت حضرت مهدي ع است و با تفسير معصوم ع ، مفهوم آن اين است كه پس از دولت مهدوي دولت ديگري وجود ندارد.

امام باقر(ع مي فرمايند:

وجدنا في كتاب عليّ عليه السلام «إن الارض لله يور ثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين أنا و أهل بيتي الذين أورثنا الله الارض و نحن المتّقون والارض كلّها لنا.

در كتاب علي كه بر او درود باد، ( در ذيل آية )«زمين از آنف خداست و به هركس از بندگانش كه

بخواهد آن را به ميراث مي دهد. و سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است چنين يافتيم كه

«من و اهل بيتم همان كساني هستيم كه خداوند زمين را به ما ارث مي دهد و مائيم پرهيزكاران و زمين تماماً از آن ما است . 12

در حديث ديگري از امام باقر(ع كه پيش از اين فرازي از آن را نقل كرديم باز استشهاد به آية شريفه «والعاقبة للمتقين وجود دارد:

دولتنا آخرالدول ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا... وهو قول الله عزوجل والعاقبة للمتقين

دولت ما آخرين دولت است و هيچ خاندان صاحب دولتي نيست مگر اين كه پيش از ما به حكومت مي رسد ] و پس از آن ما به حكومت مي رسيم [ ... و اين همان سخن خداوند است كه مي فرمايد: «سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است .

پيش از اين گفتيم كه فراز نخست حديث اشاره دارد كه هر صاحب ايده و نظريه اي قبل از دولت اهل بيت ع به حكومت مي رسد و سپس ايده امامت به حكومت مي رسد. حال اگر اين را اضافه كنيم كه مراد از عاقبت مفهوم زماني است نتيجه مي گيريم كه دولت اهل بيت ع و يا به بيان ديگر دولت امام مهدي ع هم از نظر انديشه اي و هم از نظر زماني آخرين دولت است

حال بايد به اين پرسش پرداخت كه چرا اين دولت آخرين دولت است 3. چرا پس آخرين دولت در برخي از رواياتي كه در آنها مسأله آخرين دولت بودن حكومت امام مهدي ع

مطرح شده علت آن نيز تبيين شده است مثلاً امام باقر(ع پس از آن كه مي فرمايند دولت ما آخرين دولت است و پيش از آن همة صاحبان قدرت و انديشه به حكومت مي رسند، در بيان علت آن مي فرمايند:

...لثلاّ يقولوا إذا رأوا سيرتنا: إذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء!

...تا وقتي شيوة حكومت ما را ديدند، نگويند: اگر ما هم به حكومت مي رسيديم به شيوة اينان رفتار مي كرديم 13

همچنين امام صادق ع پس از آن كه مي فرمايند پيش از برقراري دولت ما همة گروه ها به حكومت مي رسند، علت اين تقدم و تأخر را چنين بيان مي دارند:

حتّي لايقول قائل «إنّا لو ولّينا لعدلنا» ثمّ يقوم القائم بالحقّ والعدل

تا كسي نگويد: اگر ما هم به حكومت مي رسيديم به عدالت رفتار مي كرديم پس از آن برپا كنندة حق و عدل قيام مي كند. 14

از مجموع اين دو حديث چنين برمي آيد كه علت تأخر دولت امامت اتمام حجت تاريخي و عملي است بايد بشر به تجربه دريابد كه راه عدالت جز از طريق اهل بيت نمي گذرد و برقراري عدالت جز به دست مردان عدالت پيشه و امامان معصوم ممكن نيست تبيين اين حقيقت در گرو توجه به اين سه امر است

نخست عدالت مهمترين نياز بشريت است و امور ديگر فرعي و غير اصولي است سامان جامعه بشري به برقراري عدل و داد است و بدون آن نظام زندگي اجتماعي از هم مي پاشد.

دوم اجراي عدالت نياز به مردان عادل دارد. هر دستي توان عدالت گستري ندارد. عدالت گستري نياز به

مرداني دارد كه معصوم و از هرگونه هوس به دور باشند. مردان آلودة هوس به هوس رفتار مي كنند نه به عدالت آن كه به هوس رفتار مي كند و پيرو هواي نفس خويش است توان اجراي عدالت را ندارد. به همين جهت در انديشة شيعي يكي از شرايط امامت «عصمت است

سوم عدالت گستري نياز به عدالت پذيري دارد. بدون عدالت پذيري اجراي عدالت ممكن نيست اگر امام عدالت گستر وجود داشته باشد ولي امت عدالت پذير وجود نداشته باشد، عمليات عدالت گستري با شكست مواجه مي شود. 15

با توجه به اين سه امر، يك بار مسأله را مرور مي كنيم چون عدالت مهمترين نياز بشريت است خداوند هيچگاه زمين را بدون امام عدالت گستر نگذاشته است ولي از آنجا كه حاكميت عدالت گذشته از وجود امام عدالت گستر، به عدالت پذيري ملت نيز نياز دارد، سؤال اين است كه اگر پذيرش عدالت و تحمل عدالت وجود نداشته باشد چه بايد كرد؟ اولين اقدام احتجاج قولي است در اين مرحله بايد به روشنگري پرداخت و موقعيت پيش آمده را توضيح داد و عاقبت راه برگزيده شده را روشن ساخت تا حجت وجود داشته باشد.

اگر اين اقدام نتيجه اي نبخشد و مردم عدالت پذير نشوند، نوبت به گام دوم مي رسد كه «حجت عملي است در اين گام بايد مردم آنچه را به آنها گفته شده است ولي نپذيرفته اند، در عمل مشاهده كنند، بن بست ها را ببينند و به تجربه دريابند كه هيچ راهي براي تحقق عدالت جز راه امامت وجود ندارد. به بيان ديگر اگربشر راه خود را از راه

امامت جدا ساخت و به هشدارها و اندرزهاي امامان گوش نداد، به خود واگذار مي شود تا آنچه را درست مي پندارد، عمل كند و بپذيرد و در اين راه دريابد كه هيچكدام كليد عدالت نيست اگر بشر به تجربه درنيابد كه هيچ راهي به عدالت ختم نمي شود و هيچ حاكمي توان اجراي عدالت را ندارد، مدعياني پيدا خواهند شد كه بگويند راه و روش و هدف ما هم همين است و بدين سان مردم را گمراه سازند. اما اگر هركس و هر صاحب عقيده اي و هر گروهي آنچه را دارد بيان كند و به اجرا درآورد و عملاً ثابت شود كه توان اجراي عدالت را ندارد، آنگاه وقتي دولت امامت شكل مي گيرد، هيچكس نمي گويد اگر ما هم مي بوديم چنين مي كرديم و چنين ادعايي از هيچكس پذيرفته نمي شود و خريداري نخواهد داشت

براي عيني شدن بحث مي توان نگاهي به انواع حكومت هاي بشري و انواع ايده هاي بشري انداخت روزگاري دورة حكومت هاي سلطنتي مطلقه بود. سپس حكومت هاي سلطنتي مشروطه مطرح شد. بعد از آن جمهوريت و دموكراسي مطرح شد. گاهي حكومت هاي ديني نيز تجربه شده اند؛ مثل حاكميت مسيحيت و كليسا در قرون وسطي و افراطيون يهودي (صهيونيست ها) در اسرائيل همچنين انواع ايده ها و نظريه هاي بشري ارائه شده اند مثل ليبراليسم و كمونيسم البته بررسي دقيق اين بحث با زاويه نگاه مطرح شده خود تحقيق مستقلي را مي طلبد ولي آنچه مهم است اين كه هيچكدام از نظام ها و ايده هاي بشري توان ادارة عادلانه جوامع بشري و پاسخ قانع كننده به پرسش هاي بشر را ندارند.

اين واقعيت تلخ پيش از اين در كلمات معصومين

اعلام شده بود اما بشر به اين هشدارها و اندرزها اهميتي نداد و با خيره سري راه پر مخاطرة آزمون و خطا را انتخاب كرد و هزينه هاي سنگين بسياري را پرداخت و هنوز هم مي پردازد و خواهد پرداخت همة ايده ها حاكميت يافتند و در عمل به بشر ثابت شد كه هيچ كدام توان اجراي عدالت را ندارند. در نهايت پس از شكست همة ايده هاي ممكن بشر با سرخوردگي و سرافكندگي درخواهد يافت كه سعادت دنيا و آخرت او، در انديشه هاي آسماني و نظام الهي است اين مفهوم همان سخن امام باقر و امام صادق ع است كه فرمودند بايد در عمل ثابت شود كه هيچكس توان اجراي عدالت را ندارد تا پس از آن عدالت گستر واقعي ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده است

و البته اين تأسف و درد جانكاه بر سينه بشر خواهد ماند كه مي شد اين آزمون و خطا انجام نشود و بسيار زودتر از اين بشر به عدالت دست يابد. چه مي شود كرد كه «خود كرده را تدبير نيست . 16

شايان ذكر است كه سخن بالا هرگز به معناي كنار گذاشتن هرگونه تلاش و كوشش براي برقراري عدالت در عصر غيبت نيست كه اين خود انديشه اي انحرافي و در تعارض با خواستة ائمه اهل بيت ع است بلكه به اين معناست كه هيچ دولتي اگر چه دولتي ديني نمي تواند و نبايد ادعا كند كه توان برقراري عدالت كامل را به طور مستقل و منهاي حاكميت امام عصر(ع

دارد. بنابراين _ چنانكه از سيرة قولي و عملي امام راحل ره نيز برمي آيد _ مسلمانان بايد در عصر غيبت هم خود عدالت گستري پيشه كنند و هم اميدوار به تحقق كامل عدالت به دست تواناي امام مهدي ع باشند. پي نوشت ها :

1. سوره اعراف 7) آيه 128.

2 . الغيبة طوسي ص 472، ح 493؛ روضة الواعظين ص 291.

3 . الامالي صدوق ص 396، ح 3؛ روضة الواعظين ص 234 و 293.

4 . سوره ص 38) آيه 88.

5 . سوره ال عمران 3) آيه 34.

6 . الامالي طوسي ص 82، ح 121 و ص 104، ح 159؛ بشارة المصطفي ص 263؛ مناقب ابن شهر آشوب ج 4، ص 11.

7 . مروج الذهب ج 3، ص 9؛ نثرالدر، ج 1، ص 328.

8 . الكافي ج 1، ص 471، ح 5.

9 . الغيبة طوسي ص 472، ح 493، روضة الواعظين ص 291.

10. الغيبة نعماني ص 274، ح 53.

11. الكافي ج 1، ص 471، ح 5.

12. سوره اعراف 7)، آيه 128.

13. الكافي ج 1، ص 407، ح 1.

14. الغيبة طوسي ص 472، ح 493.

15. الغيبة نعماني ص 274، ح 53.

16. ر.ك ماهنامه موعود، ش 35، ص 30.

قرآن و پايان تاريخ

بشر به مقتضاى حب ذات و طبيعت جستوجوگر خود همواره به سرانجام دنيا مى انديشد و اكنون كه فقر و فساد، ظلم و ستم، تبعيض و ناجوانمردى، استعمار و استثمار، انحصارطلبى قطب سلطه گر و صدها و هزاران پديده نا ميمون فرهنگى، سياسى و اقتصادى و اجتماعى به صورت وحشتناكى بر جوامع بشرى چنگ انداخته و عرصه را بر انسان هاى آزاديخواه و طالب حداقل حقوق انسانى تنگ نموده، اين سؤال كه آينده جهان

و پايان تاريخ چگونه خواهد بود از اهميت ويژه برخوردار است.

و اهميت بيشتر آن زمانى روشن تر مى گردد كه به اين نكته توجه داشته باشيم كه بشر در دوران اوج شكوفايى علمى، صنعتى و تكنولوژى است و اين همه رشد و ترقى نه تنها مشكلى از بشر خسته از جنگ ها و خونريزى ها، اضطراب ها و تشويش ها، نامردمى ها و تبعيض ها برطرف نساخته، كه مايه تورّم مشكلات و تشديد دردهاى او گرديده است. اكنون بايد بگوييم اين حق آدمى است كه بداند بشر در سير قهقرايى به گرداب فلاكت و بدبختى افكنده خواهد شد يا با آينده اى روشن و عصرى طلايى كه آدمى به حقوق انسانى خود مى رسد و به سعادت و فلاح دست مى يابد مواجه مى شود. دانستن هر يك از اين دو پاسخ فقط رفع يكى از مشكلات فكرى او نيست بلكه نوع جهت گيرى او را در زندگى معين خواهد كرد و او را از خمودگى و سستى، يأس و افسردگى، اضطراب و پريشانى، انحطاط و سقوط خارج ساخته به انسانى پرتكاپو و فعال، اميدوار به آينده، صبور، مقاوم و ترقى خواه تبديل خواهد كرد. همه اديان الهى و بيشتر مكاتب بشرى، درباره پايان تاريخ، اظهار نظر كرده اند. در همه پيش گويى هاى{ . نجات بخشى در اديان، ص 13 و 14؛ على و پايان تاريخ، ص25-15. }

مربوط به آخرالزمان، خبرهاى وحشتناك و نگران كننده اى وجود دارد؛ ولى اغلب بر اين امر اتّفاق نظر{. هزاره گرايى، ص 25}

است كه پايان كار بشر، روشن و سعادت آميز است. در تمام فرقه ها و{نجات بخشى در اديان، ص 13 و 14.} مذاهب اسلامى، كم و بيش سرانجام سعادت مند بشر پيش بينى شده است.{ . قيام و

انقلاب مهدى، ص 5.}

در متون زرتشتى (از آيين هاى باستان) به صراحت از دوره طلايى بشر در پايان جهان ياد شده كه به آشوب ها و بلاهاى بسيار مسبوق خواهد بود و با ظهور واپسين منجى (سوشيانس) محقّق مى شود. در آيين هندوان نيز هر{ اوستا، گاهان، يسنه 46، ب 3 و يَشتها، ارديبهشت، ب 10 - 17 و فروردين، ب 129؛ نجات بخشى در اديان، ص 3 - 71.} دوره انسانى به چهار قسمت تقسيم شده كه قسمت چهارم آن، مظهر غروب و افول تدريجى معنويت اوّليه است و از آن، به عصر ظلمت (Kali Yuga) تعبير مى شود؛ سپس منجى بشر ظاهر شده و با فروپاشى جوامع انسانى و ازبين رفتن شرارت ها، دوره اى نو آغاز مى گردد. در متون بودايى نيز از اين{. بحران دنياى متجدّد، ص 1 و اوپانيشاد، ص 772 - 774 و 737.}

دوره، سخن به ميان آمده است. در{ . بودا، ص 518 و 519؛ على و پايان تاريخ، ص 23. }

اديان ابراهيمى، بيش از آيين ها و مكاتب ديگر بر دوره طلايى بشر در پايان تاريخ، تأكيد شده است. در عهد عتيق، برقرارى سعادت و عدالت در سرتاسر جهان پيش بينى شده كه به وسيله »مشيح« محقّق مى شود. در{. كتاب مقدّس، اشعياء 11 و 12، يوئيل 3 و 4، زكريا 9، دانيال 2: 44، و 7: 13 و 27.} عهد جديد نيز به اين مطلب پرداخته شده و مكاشفه يوحنا به طور كامل به{ . كتاب مقدّس، متى 24: 15 - 44، و رسل 2: 17 - 21. }

حوادث ناگوار آخرالزمان، اختصاص يافته و در پايان آن، به برقرارى صلح و آرامش جهان تحت حاكميت مؤمنان اشاره

شده است. در ميان مكاتب{ كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 4 - 22؛ نجات بخشى در اديان، ص113 - 133.} بشرى، پيش بينى »ماركس« از مدينه كمونيستى همراه با كمون نهايى ايجاد شده، تصويرى از جامعه بى طبقه و بى نياز از دولت را ارائه مى دهد.{ ماركس و ماركسيسم، ص 91 - 94.}

پيش بينى هاى »رنه گنون« (عبدالواحد يحيى) از افول و فروپاشى تمدّن مادّى غرب و ظهور مجدّد حقّ و حقيقت كه با نظر به داده هاى آيين هاى باستان و اديان ابراهيمى ارائه شده خبر مى دهد. نظريّه پايان تاريخ{ بحران دنياى متجدّد، ص 2، 20، 55، 105، 154 و 186؛ علائم آخرالزمان، ص 188 - 199، 200 و 318.} »فوكوياما« پيروزى نهايى نظام غربى و حاكميّت ابدى آن بر سرتاسر جهان را پيش بينى كرده است و نظريّه{ . »پايان تاريخ و آخرين انسان ها« مجله اطلاعات سياسى واقتصادى، ص 22.} »برخورد تمدّن ها« از »هانتينگتون«، جنگ جهانى تمدّن ها و نظم جهانى نوين براساس مرزهاى تمدّنى را در پايان اين دوره از جهان، پيش بينى مى كند.

{ . برخورد تمدّن ها و بازسازى نظم جهانى، ص 485 و 516. }

ديدگاه كلّى قرآن درباره پايان تاريخ

ديدگاه قرآن درباره سرانجام بشر، ديدگاهى خوش بينانه بود و پايان دنيا، پايانى روشن و سعادت آميز دانسته شده است. سرانجامف سعادت مند جهان، همان تحقّق كامل غرض آفرينش انسان ها است كه چيزى جز عبادت خداوند نخواهد بود:

»و مَا خَلَقتف الجفنَّ والإفنسَ إفلَّا لفيَعبدونَ.« (ذاريات(51)، 56). عبوديّت الهى در سطوح گوناگون فردى و اجتماعى آن، براساس برنامه ريزى خداوند و در چارچوب اصل اختيار واقع شده و غالب انسان ها از آن بهره مند مى شوند:

»وَعدَ اللَّهف الَّذينَ ءَامَنوا مفنكفم وعَمفلوا الصَّلفحتف لَيَستخلففنَّهفم ففى الأَرضف... ولَفيمَكّفننَّ لَهفم دفينَهفم الَّذفى ارتَضى

لَهفم و لَيفبدّفلنَّهفم مفن بَعدف خَوفهفم أَمناً يَعبفدونَنفى لَايفشرفكونَ بفى شَيئاً« (نور(24)،55).

»هفو الَّذفى أَرسَلَ رَسولَهف بفالهفدى وَدفينف الحَقّ لفيفظهفرَهف عَلَى الدّفينف كفلّفهف.« (توبه(9)،33؛ فتح(48)،28؛ صف(61)،9)

{. تاريخ الغيبة الكبرى، ص 233 - 239؛ تاريخ ما بعدالظهور، ص33. } آيات ناظر به آينده جوامع انسانى، بر عنصر خوش بينى در جريان كلّى نظام طبيعت و طرد عنصر بدبينى درباره پايان كار بشر تأكيد ورزيده، به نوعى فلسفه تاريخ براساس سير صعودى و تكاملى آن اشاره دارد. از{ قيام و انقلاب مهدى، ص 6 و 14.} نگاه اسلام، دين با پشت سر گذاشتن مراحل مختلف، در كامل ترين شكل خود به بشر عرضه شده:

»اَليَومَ أَكمَلتف لَكفم دفينَكفم و أَتمَمتف عَليكفم نفعمَتى و رَضيتف لَكفم الإفسلمَ دفيناً« (مائده(5)،3).

و همواره با انتقال از جامعه اى به جامعه ديگر شكوفاتر مى گردد:

»مَنْ يَرتدَّ مفنكفم عَن دفينفه فَسوفَ يأتفى اللّهف بفقَومف يفحفبّفهم و يفحفبّونَه«. (مائده(5)،54){ . فلسفه تاريخ، ص 251-247. }

خداوند از پيامبران گذشته، پيمان گرفته كه به پيامبر خاتم(ص) ايمان آورده، به او يارى رسانند (آل عمران(3)،81) بنابراين، تمام نبوت ها و شرايع پيشين، مقدمه و پيش درآمد شريعت ختميّه اند. از ظاهر برخى{. نهج البلاغه، ص 20؛ خاتميّت، ص 21.}

آيات، چون:

»والسَّبقونَ السَّبقونَ × أفولئفكَ المفقرَّبونَ... × ثفلَّةٌ مفن الأَوَّلينَ × وَ قَليلٌ مفن الأَخفرين« (واقعه(56)،10 - 13 و 14).

و نيز بعضى روايات برمى آيد كه{ . صحيح بخارى، ج 4، ص 228 و 229. } پيشينيان از مردم آخرالزمان، فضيلت و مرتبه بالاترى داشته اند؛ امّا اهل{. بيضاوى، ج 5، ص 284؛ من وحى القرآن، ج 21، ص 329.}

تفسير، سبقت گرفتگان را پيامبران و اصحابشان دانسته و سبقت را فضيلتى براى اقوام گذشته نشمرده اند؛ زيرا طبيعى است كه اصحاب پيامبر(ص)، نسبت به

تمام پيامبران ديگر و اصحابشان بسيار كم تر باشند؛ البته{. نهج البيان، ج 5، ص 135؛ نمونه، ج 23، ص 207. } رواياتى نيز حاكى از نسخ آيه مزبور نقل شده كه درست به نظر{ . الدرّالمنثور، ج 8، ص 8.}

نمى رسد؛ و به دليل سطح بالاى{ . الكشاف، ج 4، ص 459.} معرفت مردم آخرالزمان معجزات حسّى اقوام گذشته، جاى خود را در اسلام به معجزه عقلى و علمى (قرآن) داده و وحى قرآنى، با سخن از قرائت{ . الاتقان، ج 2، ص 252. }

و علم و قلم، آغاز مى شود:

»افقرَأ بفاسمف رَبّفكَ الَّذفى خَلَقَ × خَلَقَ الإفنسنَ مفن عَلَقف × افقرَأ و رَبّفكَ الأَكرَمف × الَّذفى عَلَّمَ بفالقَلمف × عَلَّمَ الإفنسنَ ما لَم يَعلَم«. (علق(96)، 1 - 5). و قرآن، از دوره ماقبل اسلام، به عنوان عصر جاهليت در مقابل عصر علم و خرد ياد مى كند:

»الجَهفليَّةف الأفولَى« (احزاب(33)،33).

{. خاتميت، ص 39-36.}

از اين رو، طبق روايات، سوره توحيد و شش آيه آغازين سوره حديد، براى اقوامى در آخرالزمان نازل شده كه در كاوش هاى دينى، از اقوام پيشين ژرف انديش تر و دقيق ترند. در{ الكافى، ج 1، ص 91.} روايات متعدد ديگر نيز دوره آخرالزمان و مردم آن، به رغم وقوع فتنه ها و آشوب هاى بسيار، بهترين زمان و بهترين مردم شناسانده شده اند؛ بنابراين، ميان ديدگاه{ بحارالأنوار، ج 52، ص 124 و 125؛ كتاب الغيبه، نعمانى، ص206. } خوشبينانه اسلام درباره پايان تاريخ و ظهور آفت هاى اجتماعى بسيار در آن دوره، هيچ گونه تنافى وجود ندارد. برخى از پيامبران نيز به دليل فضيلت مردم آخرالزمان، از خداوند خواسته اند كه نام و راهشان در ميان آنان جاويد بماند. (شعراء(26)،84) قرآن، امت{ البرهان،

ج 4، ص 174.}

پيامبر را معتدل ترين و در نتيجه كامل ترين:

»و كَذلفكَ جَعلنكفم أفمَّةً وَسَطاً« (بقره(2)،143).

{ . خاتميت، ص 19.} و بهترين امّت:

»خَيرَ أفمَّةف افخرفجَت لفلنَّاسف« (آل عمران(3)،110).

معرفى مى كند؛ بر همين اساس،{. نمونه، ج 23، ص 208.}

خوارق عادت در آخرالزمان به كمترين ميزان رسيده و خداوند از طريق سنت هاى طبيعى تاريخ، جوامع بشرى را با آزمايش هاى مختلف به حدى از بلوغ، شعور و تجربه مى رساند كه زمينه حكومت جهانى صالحان مهيا شود و بر اساس سنّت هميشگى{ . تاريخ الغيبه الكبرى، ص 244-242.} خويش، مؤمنان را بر همه موانع چيره ساخته، به فتح و پيروزى پايدار مى رساند:

»إفنَّهفم لَهمف المَنصفورونَ × و إفنَّ جفندَنا لَهفم الغَلفبون«. (صافات(37)،172 و 173).

{ . فى ظلال، ج 5، ص 3002.}

از مجموعه مباحث گذشته مى توان نتيجه گرفت كه دوره اسلامى، همان دوره آخرالزمان است كه تحقق كامل ديدگاه مثبت اسلام درباره پايان تاريخ، در عصر ظهور امام مهدى(عج) به وقوع خواهد پيوست.

نشانه ها و رخدادهاى مهم آخرالزمان

ختم نبوت و نزول واپسين شريعت كه با ظهور پيامبر اسلام تحقق يافت، نخستين نشانه پايان تاريخ به شمار مى رود؛ لذا مفسران، مقصود{. الفرقان، ج 26 و 27، ص 109.} ازنشانه هاى قيامت رادر آيه ذيل، بعثت پيامبر(ص) دانسته اند كه نسبت به عمر جهان، فاصله بسيار كمى تا قيامت دارد:

{. مجمع البيان، ج 9، ص 154؛ قرطبى، ج 16، ص 159.}

»فَهَل يَنظفرونَ إفلاَّ السَّاعَةَ أَن تَأتفيَهفم بَغتَهً فَقَد جَاءَ أَشراطفها«. (محمد(47)،18)

در آخرالزمان وقايع فراوان ديگرى نيز پيش بينى شده كه بيشتر به دوره پايانى آن (مقارن با ظهور حضرت مهدى) مربوط مى شود: 1. بحران معنويّت: پيش از ظهور امام زمان(عج) جوّ حاكم بر جهان، جوّ ستم، گناه و فساد

خواهد بود:

»افقتَربَ لفلنَّاسف حفسابفهفم و هفم ففى غَفلَةف مفعرفضون.« (انبياء(21)، 1).

در اين آيه، مردم آخرالزمان، به غفلت و اعراض از خداوند، متّصف شده اند. در روايات نيز منظور از{. التفسير الكبير، ج 22، ص 140؛ التحريروالتنوير، ج 17، ص 9.} اشراطالساعة كه در آيه 18 سوره محمد(47) به آن اشاره شده، رواج بيش از حدّ كفر، فسق و ظلم دانسته شده و موارد متعدّدى از آن بر شمرده شده است.

{ . تفسير قمى، ج 2، ص 279 - 282؛ نورالثقلين، ج 5، ص 37.} 2. وقوع اختلاف ها و درگيرى هاى بسيار: يكى از نشانه هاى آخرالزمان، اختلاف ها و درگيرى هاى فراوان ميان گروه هاى گوناگون است:

»فَاختَلفَ الأَحزابف مفن بَينهفم فَويلٌ لفلَّذينَ كَفَروا مفن مَشهَدف يَومف عَظفيم.« (مريم(19)، 37) روايات، اين آيه را به ظهور فرقه هاى مختلف در جهان اسلام مربوط دانسته اند كه در آخرالزمان پديد آمده، موجب اختلاف هاى بسيار خواهند شد. آيه »يَلبفسَكفم شفيَعًا و يفذفيقَ{. تفسير عيّاشى، ج 1، ص 64؛ البرهان، ج 3، ص 712.} بَعضَكفم بَأسَ بَعض« (انعام(6)، 65) نيز به وقوع اختلاف ها و قتل و كشتار در آخرالزمان تفسير شده است. بر{. تفسير قمى، ج 1، ص 232.} اساس روايتى، آيه »ولَنبلونَّكم بشى ءف مفن الخَوف و الجفوع و نَقصف من الأَمولف و الأَنففس...« (بقره(2)،155) به ترس و ناامنى، گرسنگى و قحطى و فقر و كشتار در آخرالزمان اشاره دارد.

{ . نور الثقلين، ج 1، ص 142.} 3. ظهور دجّال: درهرسه دين آسمانى يهود، مسيحيت واسلام، ظهورفاسدترين ومخرّب ترين جريان منحط در طول تاريخ، پيش بينى و از خطر آن پرهيز داده شده است. دجّال{P . كتاب مقدّس، عهد قديم، زكريا 9: 6 و 7 و دانيال 7: 19

- 27 و عهد جديد، متّى 24: 15 - 25 و نامه اول يوحنا 4: 1 - 6 و مكاشفه يوحنا 13: 11 - 17؛ سفينةالبحار، ج 2، ص 162 و 163.} كه تجسّم كفر، فريب و گمراهى است، در آخرالزمان ظاهر شده، مردم را به پرستش خويش مى خواند. برخى از مفسّران، تفسير آيه »لَخلقف السّموتف والأرض أكبرف مفن خَلقف النّاسف« (غافر(40)،57) را به ظهور دجّال ناظر دانسته اند كه درديد مردم، عظيم ترين موجود جلوه مى كند؛ در حالى كه{ تاريخ مابعدالظهور، ص142-139؛ علائم آخرالزمان،ص303 - 316.} خداوند، او را از بسيارى مخلوقات ديگر كوچك تر مى شمارد. سرانجام اين{. كشف الأسرار، ج 8، ص 482 - 484.}

پديده به دست عيسى(ع) محو و نابود خواهد شد.

{. همان، ج2، ص141 - 143؛ الدرّالمنثور، ج5، ص674 و 675.} 4. وقوع مصائب: برخى از آيات عذاب بر كافران و گنه كاران آخرالزمان كه نزول عذاب را انكار مى كنند؛ تطبيق داده شده است:

»إن أتكفم عَذابفهف بَيَتاً أَو نَهاراً مَا ذَا يَستَعجفلف مفنهف الفمجرفمونَ«. (يونس(10)،50) »فَإفذا نَزلَ بفسَاحَتهفم فَساءَ صَباحف المفنذرين«. (صافات(37)،177). { . بحارالانوار، ج 9، ص 213 و 232، ج 52، ص 185؛ ج 53، ص56.}

با استفاده از آيه 65 انعام(6)، برخى از اين عذاب ها بدين شرح گزارش شده اند: صدايى هراسناك و دود در آسمان و حاكمان ستمگر:

»قفل هفو القادفرف عَلى أَن يَبعَثَ عَليكفم عَذاباً مفن فَوقفكفم«، فرو رفتن برخى انسان ها در زمين.

»أَو مفن تَحتف أَرجفلفكفم«، اختلافات بسيار در دين، »أَو يَلبفسَكفم شفيَعاً« قتل و كشتار »و يفذفيقَ بَعضَكفم بَأسَ بَعض«. در اين دوره زمانى، ترس و ناامنى،{ تفسير قمى، ج 1، ص 232.} گرسنگى و قحطى و فقر و كشتار نيز بسيار رخ

خواهد داد:

»وَ لَنبلفونَّكفم بفشَى ءف مفنَ الْخَوفف والْجفوعف و نَقصف مفن الأَمولف وَالأَنففس....«.

{ نورالثقلين، ج 1، ص 142.} 5. خروج سفيانى: بيشتر مفسّران، از ظهور لشكرى طغيانگر كه در »آخرالزمان در كشورهاى اسلامى به ستم و تعدّى پرداخته، سرانجام در صحرايى بيرون از مكّه، گرفتار عذاب الهى مى شوند«، خبر داده و آيه »ولَو تَرى إفذ فَزفعفوا فَلَا فَوتَ و أفخفذوا مفن مَكانف قَرفيب« (سبأ(34)،51) را درباره آن لشكر دانسته اند. در روايات شيعه و سنّى، نام رهبر اين لشكر، سفيانى ذكر شده است. آيه »أَفأَمفنَ الَّذينَ مَكَروا السَّيّفَاتف{P . جامع البيان، مج 12، ج 22، ص 129؛ الدرّالمنثور، ج 6، ص712 - 714؛ عيّاشى، ج 2، ص 57. P} أَن يَخسففَ اللّهف بفهفمف الأَرضَ... .« (نحل(16)، 45) نيز كه توطئه گران را به فرو رفتن در زمين تهديد مى كند، بر لشكر سفيانى تطبيق داده شده است. آيه{ البرهان، ج 1، ص 352 و 354.}

»...ءَامفنوا بفما نَزَّلنا مفصَدّفقًا لفما مَعَكفم مفن قَبلف أَن نَطمفسَ وفجوهًا فَنَرفدَّها عَلى أَدبارفهَا« (نساء(4)، 47) نيز درباره بازماندگان لشكر سفيانى تأويل شده كه صورت هايشان معكوس گشته، پشت سرشان قرار مى گيرد.

{. همان.} 6. نداى آسمانى: بنابر روايات شيعه، جبرئيل نخستين كسى است كه با امام زمان(عج) بيعت كرده و با صدايى بلند به گونه اى كه به گوش همه جهانيان برسد، اين آيه را تلاوت مى كند:

»أَتى أَمرف اللّهف فَلَا تَستَعجفلفوهف؛ فرمان خدا رسيد؛ پس ديگر شتاب مكنيد«. (نحل(16)، 1).

{ تفسير عيّاشى، ج 2، ص 254.} آيه »وَاستَمفع يَومَ يفنادف المفنادف مفن مَكانف قَريبف × يَومَ يَسمَعونَ الصَّيحَةَ بفالحَقّف ذلفكَ يَومف الخفروجف« (ق(50)،42ù41) نيز به اين حادثه، تأويل شده است.

{. نورالثقلين، ج 5، ص 118 و 119.} 7. ظهور منجى بزرگ

بشر: مهم ترين رخداد آخرالزمان، ظهور دوازدهمين امام شيعيان براى رهايى انسان هاست: »جَاءَالحَقّف و زَهقَ البطفلف إفنَّ البطفلَ كانَ زَهوقًا.« (اسراء(17)، 81) اين آيه كه از پيروزى چشمگير حق بر باطل سخن مى گويد، در روايات به ظهور مهدى(عج) تأويل شده است. آيه P}148 . البرهان، ج 3، ص 576. } بقره(2). آيه »أَينَ ما تَكونفوا يَأتف بفكفمف اللّهف جَمفيعًا« نيز بر ياران نخستين مهدى(عج) كه خداوند آنان را گرداگرد حضرت حاضر مى سازد، تطبيق داده شده است. آيه »فَإفن يَكففربفها هؤفلَاءف فَقَد وَكَّلنا{ مجمع البيان، ج 1، ص 426؛ البرهان، ج 1، ص 347 - 355.} بفها قَومًا لَيسوا بفها بفكفرين«{. البرهان، ج 2، ص 448.}

(انعام(6)،89) نيز چنين است. 8. نزول عيسى(ع): يكى از رخدادهاى آخرالزمان، فرود آمدن عيسى(ع) از آسمان است: »و إفنَّه لَعفلمٌ لفلسَّاعَةف فَلاتَمتَرفنَّ بفها« (زخرف(43)، 61)، »وإفن مفن أَهلف الكفتبف إفلَّا لَيفؤمفنَنَّ بفه قَبلَ مَوتفهف.« (نساء(4)، 159) مفسّران با استفاده از اين آيات، ظهور دوباره عيسى(ع) در آخرالزمان راپيش بينى كرده اند و در روايات نيز تصريح{ جامع البيان، مج 3، ج 3، ص 394 - 396؛ مج 4، ج 6، ص 25 - 30؛ مج13، ج25، ص115 و 116؛ كشف الأسرار، ج 9، ص 74 و ج 2، ص 143؛ ابن كثير، ج 1، ص 589 و 590.} شده كه وى در بيت المقدّس به نماز جماعت امام زمان(عج) اقتدا و در جنگ هاى ايشان نيز شركت خواهد كرد. براساس اين تفسير، فرود آمدن{ مجمع البيان، ج 3، ص 211؛ نورالثقلين، ج 1، ص 571؛ روح المعانى، ج 14، ص 147.}

عيسى(ع) از آسمان، يكى از نشانه هاى نزديكى قيامت شمرده شده و از ايمان آوردن همه اهل كتاب به حضرت عيسى(ع) در آخرالزمان كه

يكى از فرماندهان امام زمان به شمار مى رود، خبر داده شده است. 9. خروج جنبنده اى از زمين: قرآن با رمز و ابهام از خروج جنبده اى حكايت مى كند كه هنگام رويگردانى مردم از معنويّت ،از زمين خارج شده، با مردم سخن مى گويد. »و إفذا وَقعَ القَولف{. الميزان، ج 15، ص 396.} عَلَيهفم أَخرَجنا لَهفم دابَّةً مفنَ الأَرضف تفكَلّفمفهفم أَنَّ النَّاسَ كَانوا بفَايتفنا لَايفوقفنون«. (نمل/27، 82) در تفاسير، مطالب بسيارى درباره اين موجود شگفت بيان شده كه تا حدّ{P . جامع البيان، مج11، ج20، ص20-18؛ كشف الأسرار، ج7، ص258-256؛ قرطبى، ج 13، ص 156 - 158.} بسيارى غير واقعى و بى اساس به نظر مى رسد و در ظاهر برگرفته از منابع{ . الميزان، ج 15، ص 396.}

اسرائيلى است.

{. كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنا 13.} 10. هجوم يأجوج و مأجوج: قومى وحشى و فاسد با تخريب سدّ ذوالقرنين، در اندك زمانى سرتاسر جهان را پر از ظلم و فساد خواهد كرد تا آن كه بنابر روايات، در عصر ظهور مهدى، به طور كلّى از بين خواهد رفت: »حَتَّى إفذا ففتفحَت يَأجوجف و مَأجوجف و{ جامع البيان، مج 10، ج 17، ص 115 - 121؛ تاريخ مابعدالظهور، ص 146 - 150.} هفم مفن كفلّف حَدَبف يَنسفلون.« (انبياء(21)،96) برخى، يأجوج و مأجوج را يكى از نژادهاى انسانى، با صفات ظاهرى خاص يا موجوداتى خارق العاده دانسته اند كه از پشت مانعى مادّى خارج شده، به كشتار مردم و تخريب منابع طبيعى خواهند پرداخت. برخى{ كشف الاسرار، ج5، ص743- 746؛ الدرّالمنثور، ج 5، ص677-674؛ الميزان، ج 13، ص 336 - 398.} ديگر نيز آنان را نمادى از يك تمدّن مادّى مخرّب شمرده اند كه سدّ معنوىف ساخته شده به دست پيامبران

را منهدم و حيات طبيعى و معنوى را بر كره زمين تهديد خواهد كرد؛ در هر حال،{P . تاريخ ما بعد الظهور، ص 151؛ علائم آخرالزمان، ص200 - 202؛ الفرقان، ج 15 و 16، ص 213 - 223.} بيش تر مفسّران با استناد به آيه »وَ تَرَكنَا بَعضَهفم يومَئفذف يَموجف ففى بَعضف و نفففخَ ففى الصّفورف فَجَمَعنهم جَمعًا« (كهف(18)، 99) كه بنابر قول مشهور، به هجوم آنان اشاره داشته و بى درنگ از قيامت سخن به ميان آورده، آن را از نشانه هاى متّصل به قيامت شمرده اند و سخن از بازگشت برخى اقوام گذشته را هنگام خروج يأجوج و مأجوج مربوط به قيامت دانسته اند: »و حَرَامٌ عَلى قَريَةف أَهلَكنها{. مجمع البيان، ج 7، ص 102؛ كشف الأسرار، ج 6، ص 306 و 307؛ الميزان، ج 14، ص 326. } أَنَّهفم لَايَرجفعونَ × حَتَّى إفذا ففتفحَت يَأجوجف و... .« (انبياء(21)، 95 و 96) برخى ديگر، اين حادثه را به استناد روايات بسيار، به دوران ظهور مربوط دانسته و اشاره{ الفرقان، ج 16 و 17، ص 362 - 365.}

به بازگشت برخى اقوام را به مسأله »رجعت« ارتباط داده اند.

{تاريخ ما بعدالظهور، ص 150؛ الفرقان، ج 16 و 17، ص 365-362.} 11. رجعت: در آخرالزمان برخى از نيكوكاران و بدكاران زمان هاى گذشته، دوباره زنده مى شوند. »وَ يَومَ نَحشفرف مفن كفلّف أفمَّةف فَوجاً مفمَّن يفكَذّفبف بفَايتفنا.« (نمل(27)، 83) اين آيه فقط به برانگيخته شدن عدّه اى از مكذّبان و نه همه آن ها اشاره كرده؛ بدين جهت، روايات و مفسّران شيعه، ميان مصداق اين آيه و قيامت، تفاوت قائل شده و آيه را به آخرالزمان مربوط دانسته اند كه عدّه اى از نيكوكاران و بدكاران اعصار گذشته، زنده شده، هر

يك نتيجه دنيايى اعمال خويش را خواهد ديد. مرگ و زندگى{ . مجمع البيان، ج 7، ص 366؛ البرهان، ج 4، ص 228 - 231؛ الميزان، ج 15، ص 397 و 398. } دوباره: »رَبَّنا أَمَتَّنا اثنَتَينف و أَحيَيتَنَا اثنَتَينف« (غافر(40)، 11)، عذاب پيش از عذاب{. بحارالأنوار، ج 53، ص 56.}

بزرگ: »و لَنفذيقَنَّهفم مفنَ العَذابف الأَدنَى دفونَ العَذابف الأَكبَر« (سجده(32)، 21)،{. همان.} ظهور بندگان پيكارجو پيش از قيامت: »فَإفذا جاءَ وَعدف أفولهفما بَعَثنا عَلَيكفم عفباداً لَنا أفولفى بَأسف شَديد« (اسراء(17)،5)، ميثاق{. نورالثقلين، ج 3، ص 138 - 140. } پيامبران با خداوند براى ايمان آوردن و يارى رساندن به پيامبراسلام: »و إفذ أَخَذَ اللّهف مفيثقَ النَّبفيّينَ... لَتفؤمفنفنَّ بفه و لَتَنصفرنَّهف« (آل عمران(3)،81) و منّت الهى بر{. تفسير عيّاشى، ج 1، ص 181.} مستضعفان تاريخ: »و نفريدف أَن نَمفنَّ عَلَى الَّذينَ استفضعففوا ففى الأَرضف و نَجعلَهفم أَئفمَّةً و نَجعَلَهفم الورفثين.« (قصص(28)،5){ . نورالثقلين، ج 4، ص 107. } همگى به رجعت، تفسير و تأويل شده اند؛ با اين حال در تفسير آيات پيشين، آراى ديگرى نيز گفته شده است.

{ تاريخ ما بعدالظهور، ص 632 - 639، 647.} 12. صلح و آرامش پايدار در سرتاسر جهان: پس از پيروزى حضرت مهدى(عج) و يارانش، آرامش و معنويّت بر جهان حاكم خواهد شد:»وَعَدَ اللّهف الَّذينَ ءَامَنوا ... وَ لَيفبدّفلَنَّهفم مفن بَعدف خَوففهفم أَمناً... .« (نور(24)، 55)، »إفنَّ الأَرضَ لفلّهف يفورف

ابعاد عدالت مهدوي

قسمت اول

ابراهيم شفيعي سروستاني

با بررسي اجمالي رواياتي كه شيعه و اهل سنت در زمينة بشارت به ظهور مهدي ع نقل كرده اند، روشن مي شود كه در اين روايات آنچه بيش از هر چيز ديگر مورد توجه قرار گرفته برپا

داشتن قسط و عدل و نابود كردن ظلم و جور از سوي آن حضرت است براساس بررسي مؤلف كتاب منتخب الاثر در منابع و مصادر شيعه و اهل سنت نزديك به 130 حديث دلالت بر اين دارد كه امام مهدي ع زمين را پس از آنكه از ظلم و ستم پر شده است از عدل و داد آكنده مي سازد. 1 كه از آن جمله مي توان به اين روايات اشاره كرد:

پيامبر گرامي اسلام ص مي فرمايند:

شما را به مهدي بشارت مي دهم او در زماني كه مردم گرفتار اختلاف درگيري و آشوب ها هستند، در امت من برانگيخته مي شود و جهان را از عدالت و برابري پر مي سازد، همچنانكه از ظلم و ستم پر شده بود. 2 از امام محمدباقر(ع نيز نقل شده است كه

پدرم از پدرش و او از پدرانش براي من نقل كردند كه رسول خدا، كه درود و سلام خدا بر او باد، فرمودند: امامان پس از من دوازده نفرند به تعداد نقباي بني اسرائيل نه نفر از آنها از نسل حسين كه بر او درود باد، هستند و نهمين آنها قائم ايشان است او در آخرالزمان به پا مي خيزد و زمين را از عدل پر مي سازد؛ بعد از آنكه از ستم و بي عدالتي پر شده بود. 3 توجه خاص روايات به موضوع عدالت گستري امام مهدي ع و فراواني رواياتي كه در اين زمينه وارد شده اند همه بر نقش محوري اين موضوع در قيام و انقلاب جهاني آن حضرت و جايگاه خاص آن در حكومت مهدوي دلالت دارند. از اين رو

لازم است در پژوهش ها و بررسي هايي كه در زمينة انقلاب و حكومت امام مهدي ع صورت مي گيرد به اين موضوع بيش از پيش توجه شود و ابعاد مختلف عدالت گستري و ظلم ستيزي آن حضرت تبيين گردد.

عدالت مهدوي را از دو زاويه مي توان مورد بررسي قرار داد؛ يكي از نظر اركان و پايه هاي اين عدالت و ديگري از نظر گستره و عمق اين عدالت اگر چه بحث جامع و كامل از هر يك از زواياي ياد شده مجال وسيعي مي طلبد، اما در اين مقال تلاش خواهيم كرد كه در حد توان خود، به اجمال هر يك از اين دو جنبه را مورد بررسي قرار دهيم 1 _ اركان و پايه هاي عدالت مهدوي برپايي عدالت در هر جامعه اي نيازمند اركان و پايه هاي متعددي است و نبود هر يك از اين اركان موجب ناپايداري عدالت در آن جامعه مي شود. مهمترين اركان عدالت عبارتند از:

1. حاكم عادل 2. كارگزاران عادل 3. قوانين عادلانه 4. نظام عادلانه 1-1 . حاكم عادل بدون شك آنگاه مي توان از جامعه و حكومتي انتظار حركت به سوي عدالت داشت كه امام و حاكم آن جامعه خود در مسير عدالت باشد و در زندگي فردي و اجتماعي عدالت را پيشة خود سازد. از اين روست كه مي بينيم در نظام حكومتي كه شيعه ترسيم مي كند وجود امام عادل از مهمترين شرايط است و بدون وجود اين امام حكومت از مشروعيت برخوردار نيست از نظر شيعه برقراري نظام حكومتي كه همة روابط حاكم بر آن مبتني بر عدالت كامل باشد جز به دست آخرين

امام معصوم و خاتم حجت هاي الهي حضرت مهدي ع امكان پذير نيست و از همين روست كه در روايات از دولت آن حضرت به عنوان آخرين دولت ياد شده يعني دولتي كه پس از پشت سر گذاشتن همه تجربه هاي بشري و نوميدي از همه الگوهاي حكومتي خود ساخته مستقر مي شود.

امام باقر(ع در اين زمينه مي فرمايند:

دولت ما آخرين دولت هاست هيچ خاندان صاحب دولتي نمي ماند مگر اينكه پيش از (دولت ) ما به حاكميت مي رسند تا زماني كه سيرة (حكومتي ) ما را مي بينند نگويند: «اگر ما هم به حاكميت مي رسيديم به همينگونه رفتار مي كرديم و اين سخن خداوند، صاحب عزت و جلال است كه «سرانجام نيك از آن پرهيزگاران است . 4و5

البته اين سخن به اين معنا نيست كه هرگونه تلاش براي برقراري عدالت در دوران غيبت بي فايده است و يا اساساً نبايد در اين دوران حركتي را براي استقرار نظام عادلانه حتي در سطحي محدود انجام داد، بلكه معناي اين سخن اين است كه تا پيش از ظهور امام مهدي ع هيچ حكومتي نمي تواند ادعا كند كه توان برقراري نظام عادلانه كامل را دارد.

چنانكه امام راحل قدس سره فرمود:

البته اين پر كردن دنيا را از عدالت اين را ما نمي توانيم بكنيم اگر مي توانستيم مي كرديم اما، چون نمي توانيم بكنيم ايشان بايد بيايند... اما ما بايد فراهم كنيم كار را، فراهم كردن اسباب اين است كه كار را نزديك بكنيم كار را همچو بكنيم كه مهيا بشود عالم براي آمدن حضرت ع . 6

بنابر آنچه گفته شد نخستين

شرط برقراري يك نظام عادلانه كامل وجود امام معصوم عادل است

پيشوا و رهبر مسلمانان بايد در بالاترين مرتبة تقوا و پرهيزكاري و از هرگونه شائبه ظلم و ستم به دور باشد.

چنانكه امام علي ع مي فرمايد:

... خداوند بر پيشوايان دادگر واجب فرموده كه خود را در معيشت با مردم تنگدست برابر دارند تا بينوا را رنج بينوايي به ستوه نياورد. 7

امام مهدي ع به عنوان رهبر معصومي كه تحقق بخش عدالت در سراسر جهان خواهد بود، خود در بالاترين درجة عدالت قرار دارد و روش و منش او كاملاً بر عدالت منطبق است توجه به مفاد بيعتي كه امام در آغاز قيام خود از يارانش مي گيرد ما را به عمق سيره و روش مبتني بر عدالت آن حضرت رهنمون مي سازد:

... با او بيعت مي كنند كه هرگز: دزدي نكنند؛ زنا نكنند؛ مسلماني را دشنام ندهند؛ خون كسي را به ناحق نريزند؛ به آبروي كسي لطمه نزنند؛ به خانة كسي هجوم نبرند؛ كسي را به ناحق نزنند؛ طلا، نقره گندم و جو ذخيره نكنند؛ مال يتيم را نخورند؛ در مورد چيزي كه يقين ندارند، گواهي ندهند؛ مسجدي را خراب نكنند؛ مشروب نخورند؛ حرير و خز نپوشند؛ در برابر سيم و زر سر فرود نياورند؛ راه را بر كسي نبندند؛ راه را ناامن نكنند؛ گرد همجنس گرايي نگردند؛ خوراكي را از گندم و جو انبار نكنند؛ به كم قناعت كنند، طرفدار پاكي باشند؛ از پليدي گريزان باشند؛ به نيكي فرمان دهند؛ از زشتي ها باز دارند؛ جامه هاي خشن بپوشند؛ خاك را متكاي خود سازند؛ در راه خدا حق جهاد را ادا

كنند و... او نيز در حق خود تعهد مي كند كه از راه آنها برود؛ جامه اي مثل آنها بپوشد؛ مركبي همانند مركب آنها سوار شود؛ آنچنانكه آنها مي خواهند باشد؛ به كم راضي و قانع شود؛ زمين را به ياري خدا پر از عدالت كند آنچنانكه پر از ستم شده است خدا را آنچنانكه شايسته است بپرستد؛ براي خود دربان و نگهبان اختيار نكند و... 8

چنانكه ملاحظه مي شود امام مهدي ع در اين پيمان نامه نه تنها از يارانش مي خواهد كه از هرگونه آلودگي و پليدي به دور باشند، بلكه خود نيز متعهد مي شود از همة آنچه يارانش را از آنها منع كرده دوري گزيند و در زندگي خود همان راه و روشي را پيش گيرد كه يارانش را بدان دعوت كرده است

علاوه بر پيمان نامه ياد شده امام مهدي ع در نخستين سخنراني خود پس از ظهور نكاتي را يادآور مي شوند كه آنها نيز به خوبي راه و روش مبتني بر عدالت و پرهيزكاري آن حضرت را روشن مي سازد. متن اين سخنراني به نقل از امام باقر(ع چنين است

مهدي هنگام نماز عشاء در مكه ظهور مي كند در حالي كه پرچم رسول خدا، كه درود خدا بر او و خاندانش باد، و پيراهن و شمشير او را با خود دارد و داراي نشانه ها و نور و بيان است وقتي نماز عشاء را به جا آورد با صداي رسا و بلند خود مي فرمايند: اي مردم خدا را به ياد شما مي آورم شما اينك در پيشگاه خدا ايستاده ايد. او حجت خود را برگزيد و پيامبران را برانگيخت و

كتاب (آسماني ) فرو فرستاد و شما را امر كرد كه چيزي را شريك او قرار ندهيد و از او و فرستاده اش اطاعت و فرمانبرداري كنيد و زنده نگه داريد آنچه را كه قرآن زنده كرده است و بميرانيد آنچه را كه او ميرانده است هواداران راستي و هدايت و پشتيبان تقوي و پرهيزگاري باشيد؛ زيرا نابودي و زوال دنيا نزديك شده و اعلام وداع نموده است و من شما را به خدا و رسولش و عمل به كتاب خدا و ترك باطل و احياي سنت او دعوت مي كنم سپس او، بدون قرار قبلي به همراه سيصد و سيزده مرد، به شمار ياران بدر، كه همچون ابر پاييزي پراكنده اند و زاهدان شب و شيران روزند، ظهور مي كند و خداوند سرزمين حجاز را براي مهدي مي گشايد و او هر كس از بني هاشم را كه در زندان به سر مي برد، آزاد مي سازد. آنگاه درفش هاي سياه در كوفه فرود مي آيد و گروهي را به جهت بيعت به سوي مهدي روانه مي سازند و آن حضرت لشكريان خود را به سراسر جهان گسيل داشته و ستم و ستم پيشگان را از ميان برمي دارد و همه سرزمين ها به دست او به راستي و درستكاري درمي آيند. 9

در مورد سيره و روش زندگاني امام مهدي ع روايات فراواني نقل شده كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي كنيم

امام صادق ع خطاب به ياران خود

كه نسبت به ظهور قائم ع بي تابي مي كردند، مي فرمايد:

چرا در مورد ظهور قائم اين همه شتاب مي كنيد؟! به خدا سوگند كه او لباس خشن مي پوشد، طعام خشن (بي خورشت

مي خورد و... از سيرة جدش رسول خدا، كه درود و سلام خدا بر او باد، پيروي مي كند و زندگاني او مانند زندگي امير مؤمنان كه بر او درود باد، است 10

توجه به روايت زير ما را در درك سيرة شخصي امام مهدي ع به عنوان حاكم اسلامي ياري مي كند. مفضّل بن عمر، يكي از ياران امام صادق ع چنين نقل مي كند:

در خدمت ابوعبدالله (امام صادق ) كه بر او درود باد، مشغول طواف بودم در همين هنگام امام نگاهي به من كرد و فرمود: چرا اينگونه اندوهگيني و چرا رنگت تغيير كرده است گفتم فدايت شوم بني عباس و حكومتشان را مي بينم و اين مال و سلطنت و قدرتي كه در دست آنهاست اگر هم در دست شما بود، ما هم با شما در آن سهيم بوديم امام ع فرمود: اي مفضل بدان اگر قدرت در دست ما بود شب ها به تدبير امور و روزها به تلاش و كوشش مي پرداختيم جامه اي خشن بر تن داشتيم و غذاي بي خورشت مي خوريم درست مانند شيوة امير مؤمنان كه بر او درود باد؛ زيرا اگر جز اين عمل شود پاداش آن دوزخ خواهد بود. 11 1-2 . كارگزاران عادل يكي از موانع اساسي كه در برقراري عدالت در جامعه همواره فرا روي مصلحان اجتماعي قرار داشته نبود مجريان و كارگزاران عادل است وجود اين مانع بسياري از حركت هاي عدالت خواهانه را با شكست مواجه و بسياري از حكومت هايي را در پي گسترش عدالت در جامعه بوده اند ناكام ساخته است

يكي از تفاوت هاي اساسي حكومت امام مهدي ع با ديگر حكومت هايي كه در طول تاريخ داعيه برقراري عدالت داشته اند اين است كه پيش از اقدام براي تشكيل حكومت به تعداد مورد نياز افراد زبده و برگزيده اي كه در نهايت تقوا و پرهيزكاري هستند تربيت نموده و با برقراري حكومت جهاني خود، آنها را به سراسر جهان گسيل مي دارد.

در مورد ويژگي ياران قائم ع در رواياتي از امام صادق ع چنين مي خوانيم

... نشان سجده بر پيشاني آنها نقش بسته است آنها شيران روز و زاهدان شب اند. دل هايشان مانند پاره هاي آهن (محكم و استوار ) است و هر كدام از آنها توان چهل مرد را دارا هستند. 12

امام علي ع نيز دربارة ويژگي ياران آن حضرت مي فرمايد:

خداوند تعالي مردمي را براي (ياري ) او گرد مي آورد، همچنانكه پاره هاي ابر گرد آمده و به هم مي پيوندند. خداوند دل هاي آنان را به هم نزديك مي كند. آنها از هيچ كس ترسان نمي شوند و از اينكه كسي بدانها وجود قوانين عادلانه يكي از شرايط اساسي تحقق عدالت اجتماعي است و بدون وجود آن حكمرانان عادل به تنهايي نخواهند توانست چنانكه بايد و شايد عدالت را در جامعه حكمفرما سازند. بپيوندد شادمان نمي گردند. تعداد آنها همان تعداد اصحاب بدر است هيچ كس از پيشينيان از آنها سبقت نمي گيرد و هيچكس از آيندگان به آنها نمي رسد. 13

آري امام مهدي ع چنين مردمي را براي اداره حكومت خود برمي گزيند و هر يك از آنها را بر منطقه اي حاكم مي سازد. چنانكه امام صادق ع مي فرمايد:

حضرت مهدي يارانش را

در همه شهرها پراكنده مي سازد و به آنها دستور مي دهد كه عدل و احسان را شيوة خود سازند و آنها را فرمانروايان كشورهاي جهان گرداند و به آنها فرمان مي دهد كه شهرها را آباد سازند. 14 1-3 . قوانين عادلانه وجود قوانين عادلانه يكي از شرايط اساسي تحقق عدالت اجتماعي است و بدون وجود آن حكمرانان عادل به تنهايي نخواهند توانست چنانكه بايد و شايد عدالت را در جامعه حكمفرما سازند. بدون ترديد كتاب الهي و سنت رسول خدا(ص بيان كننده عادلانه ترين قوانين هستند و در صورت حاكم شدن بي كم و كاست آنها جامعه طعم عدالت را خواهد چشيد. چنانكه امام علي ع در برخي از بيانات خود قرآن را آينه تمام عدالت معرفي كرده است از جمله مي فرمايد:

قرآن معدن ايمان و چشمه سار آن چشمه هاي علم و درياهاي آن باغ هاي عدل و آبگيرهاي آن است 15 و در جاي ديگر در وصف قرآن مي فرمايد:

آن فضل است و هزل نيست آن گويا به طريقة عدل و امر كننده به فضل است 16 از اين رو يكي اقدامات مهمي كه امام مهدي ع براي تحقق عدالت اجتماعي انجام مي دهند احياي احكام كتاب و سنت رسول خداست كه در طول زمان به فراموشي سپرده شده و جز پوسته اي از آنها باقي نمانده است

پيامبر گرامي اسلام ص در اين زمينه مي فرمايد:

دوازدهمين فرزندم از ديده ها غايب شده و پنهان مي گردد، تا اينكه زماني براي امت من فرا رسد كه از اسلام جز نام و از قرآن جز نقشي باقي نمي ماند، در اين

هنگام خداوند بزرگ مرتبه به او اجازه قيام مي دهد و اسلام را با او آشكار و تجديد مي كند. 17 امير مؤمنان علي ع در بيان بسيار زيبايي اقدام امام مهدي ع در زمينه حاكم كردن احكام قرآن بر هواجس و اميال نفساني انسان ها را، به عنوان مقدمه برپايي عدالت چنين توصيف مي كنند:

هواهاي نفساني را به متابعت هدايت الهي بازمي گرداند، آن زمان كه مردم هدايت الهي را به متابعت هواهاي نفساني درآورده باشند. آراء و انديشه ها را تابع قرآن گرداند وقتي كه قرآن را تابع آراء و انديشه هاي خود ساخته باشند... و او به شما نشان خواهد داد كه دادگري چگونه است و كتاب خدا و سنت را كه متروك شده زنده گرداند. 18 به دليل همين پيوند ناگسستني احياي احكام كتاب و سنت و برقراري عدالت است كه در دعاي عهد طلب مي كنيم

خداوندا! او را پناهگاه بندگان ستمديده ات و ياري دهنده كسي كه جز تو ياوري ندارد، قرار ده و به وسيلة او احكام قرآن را كه تعطيل گرديده برقرار ساز و او را برپا دارندة آنچه از نشانه هاي دينت و سنت هاي پيامبرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد، وارد شده قرار ده 19 4-1 . نظام عادلانه تحقق عدالت اجتماعي گذشته از همه شرايط بالا به امر ديگري نيز نيازمند است و آن وجود يك نظام حكومتي مبتني بر عدالت است نظامي كه جايگاه هركس به درستي در آن تعيين شده باشد، همه مسئولان وظايف خود را به درستي بشناسند و بدان عمل كنند و بالاخره همه احساس كنند كه بر كار

آنها نظارت وجود دارد و در صورت خطا و لغزش از آنها بازخواست مي شود.

در نظام هاي بشري بسيار ديده ايم كه حتي با وجود حاكمان عادل و قوانين عادلانه چنانكه بايد و شايد عدالت بر جامعه حاكم نشده و ظلم و ستم در اشكال گوناگون بر مردم جاري شده است و اين همه نبوده است مگر به يكي از دلايل زير: 1. قرار نگرفتن درست اجزاي مختلف حكومت در جاي خود؛ 2. ناآشنايي كارگزاران با وظايف و مسئوليت هايشان 3. ضعف نظام بازرسي و نظارت

در حكومت امام مهدي ع نظام حكومتي به شيوه اي شكل گرفته كه امكان ظلم و بي عدالتي به صفر مي رسد. در اين حكومت اولاً چنانكه گفته شد پارساترين و توانمندترين انسان ها به عنوان حكمرانان و كارگزاران برگزيده مي شوند؛ ثانياً وظايف تك تك آنها بي هيچ كم و كاست تعيين مي گردد و حتي به آنها گفته مي شود كه در هنگام حيرت و سرگرداني چه كنند و ثالثاً نظارت و بازرسي دقيق و سختگيرانه بر همة كارگزاران اعمال مي شود.

امام صادق ع در مورد شيوه گزينش كارگزاران حكومتي در عصر ظهور و نحوة ابلاغ وظايف آنها مي فرمايد:

هنگامي كه قائم قيام كند، براي (اداره ) هر يك از مناطق جهان فردي را برگزيده ارسال مي دارد و به وي مي گويد: پيمان تو به دست توست و اگر با مطلبي مواجه شدي كه آن را نفهميدي و نحوة قضاوت در موردش را ندانستي به دست خود نگاه كن و به آنچه در آن است عمل نما. 20 در مورد قاطعيت و سخت گيري امام مهدي ع نسبت به كارگزاران و مجريان متخلف

در روايتي از امام علي ع چنين مي خوانيم

قائم ما قاضيان زشتكار را كنار مي گذارد و دست سازشكاران را از سرتان كوتاه مي كند و حكمرانان ستم پيشه را عزل مي نمايد و زمين را از هر نادرست و خائني پاك مي سازد، و به عدل رفتار مي كند... 21 در روايت ديگري قاطعيت و سازش ناپذيري امام عصر(ع در برابر كارگزاران ناشايست چنين توصيف شده است

مهدي ( عليه السلام ) بخشنده است او دربارة كارگزاران و مأموران (دولت خويش ) بسيار سختگير است و با ناتوانان و مستمندان بسيار دلرحم و مهربان 22

ادامه دارد

پي نوشت ها :

1 . ر.ك الصافي الگلپايگاني لطف الله، منتخب الاثر في الامام الثاني عشر(ع ، ص 478.

2 . ابن حنبل احمد، المسند، ج 3، ص 37.

3 . المجلسي محمدباقر، بحارالانوار، ج 36، ص 351، ج 228.

4 . سوره اعراف 7)، آيه 128.

5 . بحارالانوار، ج 52، ص 232، ح 58؛ همچنين ر.ك همان ص 339، ح 83.

6 . صحيفه نور، ج 20، ص 199-198.

7 . نهج البلاغه ترجمه محمد مهدي فولادوند، كلام 20، ص 260.

8 . ابن طاووس ابوالقاسم علي بن موسي الملاحم والفتن ص 49و122؛ به نقل از: منتخب الاثر، ص 469.

9 . المروزي ابوعبدالله نعيم بن حماد، الفتن (نسخة خطي ، ص 95 به نقل از: معجم احاديث الامام المهدي ع ، ج 3، ص 295، ح 832.

10. النعماني محمدبن ابراهيم كتاب الغيبة ص 122.بحارالانوارج 52،ص 354، ح 115.

11. بحارالانوار، همان ص 359، ح 127.

12. همان ص 386، ح 202.

13. الحاكم النيسابوري ابو عبدالله محمد بن عبدالله، المستدرك علي الصحيحين في الحديث ج 4، ص 554.

14. دخيل علي محمدعلي الامام المهدي ص 271.

15. نهج البلاغه

ترجمه محمدمهدي فولادوند، خطبه 198، ص 252.

16. خوانساري جمال الدين شرح غررالحكم و دررالكلم ج 60، ص 207، ح 1005.

17. القندوزي سليمان بن ابراهيم ينابيع المودة ص 440.

18. نهج البلاغه خطبه 138، ص 173-174؛ بحارالانوار، ج 51، ص 120، ح 25.

19. بحارالانوار، ج 102، ص 111؛ قمي شيخ عباس مفاتيح الجنان دعاي عهد.

20. كتاب الغيبة ص 172؛ بحارالانوار، ج 52، ص 365، ح 144.

21. بحارالانوار، ج 51، ص 120، ح 23.

22. العسكري نجم الدين جعفربن محمد، المهدي الموعود المنتظر عند علماء اهل السنة و الامامية ج 1، ص 270.

فجرمقدس 7

حوادث آخرين ماه هاي پيش از ظهور

مجتبي السادة

ترجمه محمود مطهري نيا اشاره

در بخش هاي قبلي اين سلسله مقالات با برخي نشانه هاي مخصوص سال ظهور امام عصر(عج آشنا شديم و اينك به بررسي سلسله رويدادهايي مي پردازيم كه در آخرين ماه هاي پيش از ظهور آن حضرت رخ مي دهد. حوادث ماه شعبان در اين ماه روحية آمادگي آميخته به ترس و هراسي در جهان اسلام نمايان مي شود كه ناشي از بروز آن دسته از جريانات سياسي است كه در يك عرصه با هم به تاخت و تاز مشغولند كه از ماه رجب به مرور رو در روي هم قرار گرفته اند.

به طور كلي دو جريان در اين ايام در حال شكل گرفتن است جريان ياوران حضرت مهدي ع (يماني از يمن و سيد خراساني از ايران و جريان سفياني كه بر رقباي خويش «اصهب و «ابقع فايق آمده و پس از اين پيروزي با روميان و يهوديان (غرب هم پيمان گشته است

در ماه شعبان جريانات از هم جدا شده و

مردم هم از كنار يكديگر پراكنده مي شوند و به همين علت است كه در احاديث نشانه ها و حوادث دوران ظهور، خاورميانه همانند ميدان مبارزه و جنگ هاي متعدد و با كشته هاي بسيار ترسيم شده است ساكنان اين منطقه هم كه مسلمانان هستند در شرايط گرفتاري و سختي و ناراحتي به سر مي برند كه نتيجه عدم ثبات سياسي كشورهاي منطقه است و به زودي هم آتش جنگ جهاني بزرگي برافروخته خواهد شد.

ابوبصير نقل مي كند كه از امام صادق ع درباره ماه رجب پرسيدم حضرت فرمودند:

پيش از اسلام (دوران جاهليت آن را _ يعني ماه رجب را _ بزرگ مي شمردند و در آن جنگ نمي كردند (نام آن را ماه خالي از نداي جنگ نهاده بودند).

ابو بصير مي گويد:

پرسيدم شعبان

_ امور در آن از هم جدا مي شود؛

_ (ماه رمضان چطور؟

_ ماه خداوند تبارك و تعالي است كه در آن به نام صاحب شما، حضرت مهدي ع ، و پدرش ندا در دهند.

_ شوال

_ در آن مردم پراكنده شوند.

_ ذي القعده

_ در آن مي نشينند؛

_ ذي حجة

_ آن ماه خون است

_ پس محرم (چطور خواهد بود؟)

_ در آن حلال را حرام كرده و حرام را حلال مي گردانند.

_ صفر و ربيع الاول و الثاني ؟

_ در آن ننگي (مرگ زشت (وحشتناك و امري عظيم خواهد بود.

_ جمادي (الاول و الثاني ؟

_ از ابتدا تا انتهايش فتح و پيروزي است 1

ابو حمزه ثمالي از قول امام باقر(ع نقل كرده كه فرمودند:

وقتي

شنيديد كه مردم شام دچار اختلاف شده اند، از آنجا فرار كنيد كه فتنه و كشتار به جانش افتاده است

گفتم به كجا فرار كنيم فرمودند:

مكه بهترين جايي است كه مردم بدانجا بگريزند. 2

در روايتي كه در روضة الكافي آمده و اين رويدادها را توصيف كرده و مردم را متوجه وظايفشان در آن زمان و شرايط مي كند آمده است

وقتي ماه رجب شد با نام خداوند متعال روي كنيد و اگر دوست داشتيد كه تا شعبان به تأخير بيندازيد، ضرر نمي بينيد و اگر دوست داشتيد كه در ميان اقوام و خويشانتان پناه بگيريد (روزه بگيريد) شايد براي شما بهتر (محكم تر) باشد سفياني هم به عنوان يك نشانه براي شما كافي است 3

در اين حديث اجازه داده شده است كه شتاب كردن در مسافرت تا پايان ماه رمضان به تأخير انداخته شود. و امام باقر(ع براي راهنمايي كردن شيعيان خويش در قسمتي از آن حديثي طولاني چنين فرموده اند:

سفياني براي شكنجه كردن دشمنان شما كافيست و او از جمله نشانه هايي براي شماست (براي فهم نزديكي ظهور). علي رغم اينكه اين فاسق شورش كرده شما يك يا دو ماه پس از خروج او از جاي خود تكان نخوريد؛ ناراحتي به شما نخواهد رسيد تا اينكه جمع زيادي از غير شما (غير شيعيان را بكشد (اشاره به معركه قرقيسياست .

برخي از اصحاب گفتند: با عيال (زن و فرزند) خود در آن زمان چه كنيم فرمودند:

مردان خويش را از سفياني پنهان كنيد؛ چرا كه او كينه و حرص شيعيان را به دل دارد ولي زنان ان شاءالله ناراحتي به آنها

نخواهد رسيد.

پرسيدند: پس مردان به كدام سو خارج شوند و از دست او به كجا فرار كنند؟ فرمودند:

در مدينه چه مي توانيد بكنيد در حالي كه سپاهيان آن فاسق بدانجا روي مي كنند. ولي شما به مكه برويد كه محل اجتماع شما آنجاست و فتنة او به مدت حمل يك زن يعني 9 ماه طول مي كشد و ان شاءالله بيش از اين اجازه نخواهد يافت 4 حوادث ماه رمضان در اين روزها امت اسلامي به خاطر جنگ ها، فتنه ها و كشتارها ضعف سياسي جدي پيدا كرده و قواي بيگانه (روميان هم وارد منطقه شده اند. نشانه هايي در آسمان پديدار شده است كه اميد را در دل مؤمنين شكوفا كرده و از اين پس جريان حضرت مهدي ع اصلي ترين اشتغال ذهني مردم سراسر زمين مي شود؛ چرا كه اين آيات و دلايلي كه در اين ماه نمايان مي گردد به حدي است كه بشريت نمي تواند از آن چشم پوشي كند مانند:

1 _ خورشيدگرفتگي و ماه گرفتگي در زمان غير عادي يكي از مظاهر قدرت الهي كه در قالب سنن معجزات جلوه نمايي كرده و اشارة مخصوصي را براي توجه آن دسته از مؤمنان كه مخلصانه منتظر ظهور بوده اند به ارمغان مي آورد، كسوف خورشيد در روز سيزدهم يا چهاردهم ماه رمضان و خسوف ماه در بيست و پنجم همان ماه است

علت پديد آمدن اين دو نشانه پيش از ظهور كه خلاف روال عادي بوده و از اول خلقت آدم تا آن زمان نمونه اش ديده نشده از اين قرار است

الف رسوخ و عمق يافتن نظريه مهدويت و اعتقاد به حضرت در ميان تمام مسلمانان

ب متوجه كردن مؤمنان مخلص به نزديكي ظهور.

«ثعلبة ازدي از امام باقر(ع نقل كرده كه فرمودند:

دو نشانه پيش از ظهور قائم ع خواهد بود: خورشيدگرفتگي در نيمه ماه رمضان و ماه گرفتگي در آخر آن

به حضرت عرض كردم يابن رسول الله خورشيد در انتهاي ماه كسوف مي كند و ماه در نيمة آن خسوف

حضرت فرمودند:

خودم مي دانم چه مي گويم اين دو نشانه اي است كه از زمان فرود آمدن آدم (از بهشت به زمين سابقه نداشته است 5

«ورد بن زيد اسدي برادر «كميت هم از آن حضرت ع نقل كرده كه فرمودند:

پيش از اين امر (ظهور) ماه گرفتگي خواهد بود؛ كه پنج روز مانده (به انتهاي ماه و خورشيد گرفتگي در روز پانزدهم كه هر دو در ماه رمضان خواهد بود و به اين ترتيب حساب منجمان به هم مي ريزد.

ابوبصير هم از امام صادق ع نقل مي كند كه حضرت فرمودند:

نشانة قيام حضرت مهدي ع كسوف خورشيد در بيست و سوم يا چهاردهم ماه رمضان است 6

خسوف ماه معمولاً به جهت قرار گرفتن زمين در ميان خورشيد و ماه رخ مي دهد كه زمان آن هم در نيمة ماه هاي قمري است كسوف خوشيد هم غالباً زماني مشاهده مي شود كه ماه بين زمين و خورشيد قرار گيرد و زمان آن هم در آخر ماه هاي قمري است چنين حادثه اي (كه دچار بدأ 7 هم نخواهد شد) در زماني غير از زمان عادي آن _ بنا برگفته روايات _ با فرض احتمالات زير ممكن

مي شود:

احتمال اول اين قضيه معجزه گونه و از طريق يكي از اسباب و علل عادي (وناشناخته انجام شود.

البته با اختلافي ساده و آن هم آگاهي ما از زمان وقوع آن است كه البته طريقه حدوث اين اعجاز يا كيفيت شكل گيري را نمي توانيم تصور كنيم و همين قدر كافي است كه بدانيم اين معجزه انجام مي شود و آن هم معجزه اي كه از زمان هبوط حضرت آدم ع تا كنون سابقه نداشته است و لذا محاسبات ستاره شناسان را برهم مي زند.

احتمال دوم به واسطة ممانعت جسمي بزرگ رخ مي دهد.

ممكن است يكي از اشياء سرگردان در فضا (بنا بر گفته دانشمندان به منظومة شمسي نزديك شده و با قرار گرفتن در مقابل خورشيد مانع رسيدن آفتاب به زمين شود و كسوف پس از ده روز پيش بيايد و همين شي ء در اواخر ماه هم كه ماه به شكل هلال ديده مي شود در برابر آن قرار گيرد و بر حسب سرعت و حجم آن شي ء خسوف كلي يا جزيي رخ دهد. از جمله نشانه هايي كه براي ظهور ذكر شده است و بي ارتباط با اين بخش از مطالب نيست اين است كه نور خورشيد از زمان طلوعش تا 23 از روز ناپديد مي شود كه اين به جهت آن است كه شي ء فضايي بين خورشيد و زمين قرار گرفته و به مدت 23 از طول روز مانع رسيدن آفتاب 8 به زمين مي شود كه بالطبع با كسوفي كه از يك تا سه ساعت طول مي كشد، متفاوت است

احتمال سوم به جهت تغييرات دروني خود خورشيد.

تعبير علمي اين مطلب از اين

قرار است كه ممكن است انفجارهاي عظيم يا تغييرات فيزيكي خاصي در خورشيد پديد آيد طوري كه مدت مشخصي اشعه خورشيد به اطراف پراكنده نگردد و يا اينكه انفجارهاي پشت سر هم ماه رمضان در خورشيد، كسوف اواسط ماه را به دنبال داشته باشد و در آخر ماه كه از ماه هلالي بيش پيدا نيست خسوف را؛ كه اين احتمال نزديك ترين و جدي ترين احتمالات است خصوصاً اگر اين دو را به آيات و نشانه هايي كه از آسمان است و در بحث حوادث ماه رجب به آنها پرداختيم ضميمه كنيم مي توان آنها را هم با اين احتمال توجيه كرد: توقف خورشيد در زمان سفياني ممكن است كه ناشي از انفجاري قوي در خورشيد باشد كه مانع حركت كردن خورشيد شود يا حركت آرامي كه مانند بازگشت عمل آن براي مدت دو يا سه ساعت باشد يا ظاهر شدن بدني نمايان در قرص خورشيد (از جمله حوادث ماه رجب هم ممكن است ناشي از انفجاري قوي در خورشيد باشد كه وقتي در سطح خورشيد گسترش يابد به شكل سينه و صورت انسان به نظر برسد. دانشمندان متأخر به حدوث چنين جرياني در خورشيد كه در حديث هم مي توان تأكيد بر چنين مطلبي را يافت اشاره كرده اند. اميرالمؤمنين ع طي حديثي طولاني پس از ذكر صيحه و نداي آسماني ماه رمضان (در بيست و سوم ماه مي فرمايند:

از فرداي آن هنگام ظهر خورشيد رنگارنگ و سپس زرد شده و در نهايت سياه و تاريك مي شود. 9

تاريكي خورشيد خود دليل روشني است براي وقوع خسوف ماه در روز (بيست و

پنجم آن ماه رمضان

و شايد اين تفسير بهترين تفسير علمي و نزديك ترين احتمال به واقعيت باشد كه احدي پيش از اين بدان اشاره نكرده است و پس از تفكر جدي و عميق در باب نشانه هاي ظهور و آيات آسماني كه الزاماً نبايد اين حوادث معجزه باشند، حاصل شده است 10

ماهنامه موعود سال ششم _ شماره 36

پي نوشت ها :

1 . بحارالانوار، ج 52، ص 272؛ بشارة الاسلام ص 142؛ بيان الائمه ع ، ج 2، ص 686.

2 . بحارالانوار، ج 52، ص 271؛ السفياني فقيه ص 123.

3 . بحارالانوار، ج 52، ص 302؛ السفياني ص 122.

4 . الغيبة نعماني ص 203؛ السفياني ص 122.

5 . الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 374؛ الغيبة نعماني ص 181، اعلام الوري ص 429؛ الغيبة شيخ طوسي ص 270، بشارة الاسلام ص 96؛ يوم الخلاص ص 516؛ تاريخ مابعدالظهور، ص 118.

6 . الغيبة نعماني ص 182؛ بشارة الاسلام ص 97؛ تاريخ الغيبة الكبري ص 479؛ يوم الخلاص ص 517.

7 . به زودي در همين مجموعه به مسأله بدأ خواهيم پرداخت

8 . الممهدون للمهدي ع ، ص 37.

9 . بحارالانوار، ج 52، ص 275؛ بشارة الاسلام صص 59 و 70.

10. البته بايد توجه داشته باشيم كه خود مؤلّف در نهايت آن را احتمال مي شمرد و هر چند هم كه احتمال قوي باشد باز يقين آور نيست بدين معنا كه الزاماً نبايد چنين باشد و امكان معجزه بودن اين جريانات خالي از وجه نيست چرا كه اگر بنا بود به هر حال اين مطالب به زودي تفسير علمي آنها توسط دانشمندان آن عصر بيان شود كه ديگر تعبير كردن از آن به آيه (قرآن از

معجزه به آيه تعبير ياد مي كند) چندان موجه نمي باشد و مردم با اتكاء به گفته دانشمندان هيجان خود را نسبت به اين جريان از دست داده و مسلمانان هم به عنوان يك حادثه دهشتناك نماز آياتي خوانده و از آن روي مي گردانند و اين با آنچه در ابتداي سخن دربارة دو دليل حدوث اين دو حادثه گفته شد متناقض است به طور خلاصه بايد گفت اگر بنا بود كه اين جريان فوراً تفسير علمي آن بيان شود نخواهد توانست آيه يا علامتي براي ظهور شمرده شود يا حداقل در احاديث ديگر لازم نبود اين همه روي آنها تكيه شود و گذرا به آن اشاره اي مي كردند. واللهعالم (مترجم .

همگام با يقين

آقاى سروش در بخشى از مقاله اى كه تحت عنوان »مهدويت و احياى دين«1 به نگارش درآورده اند مى گويند:

شيعيان بعد از وفات امام يازدهم براى مدتى دچار حيرت شدند. تئورى امامت به آنها مى گفت: امام بايد هميشه در جامعه حى و حاضر باشد و وجود او اساساً براى اداره اجتماع و هدايت مردم به راه راست است، لذا امام غايب از نظر آنها مقوله ناشناخته و تعريف ناشده اى بود. به همين دليل حدوداً يك قرن بر جامعه شيعه حالتى حاكم بود كه مورخان شيعه و مورخان اسلام از آن به دوره حيرت تعبير كرده اند. در همين دوره حيرت رفته رفته معناى جديدى از تئورى امامت در جامعه شيعه روييد. محتوا و درون مايه اصلى اين تئورى جديد اين بود كه لزومى ندارد امام با جسم و بدن خود در ميان مردم حاضر باشد، همين قدر كه عنايت و نظارتى بر مردم داشته باشد، كافى است. چنين بود كه

ايده امام غايب متولد شد. پذيرش آنچه از اين نويسنده محترم نقل گرديد، نيازمند بيان شواهد تاريخى است؛ زيرا براى اثبات هر فرضيه و يا ادعايى كه قصد داشته باشد به تفسير وقايع تاريخى بپردازد، استناد به وقايع تاريخى ثبت شده ضرورى است. به عنوان مثال مى توان ادعا كرد كه علت سقوط فرمانروايى هخامنشيان، وقوع طاعون و ضعف دولت هخامنشيان بود و اسكندر مقدونى نيز با استفاده از اين ضعف به ايران حمله كرد و باعث سقوط دولت هخامنشيان شد و خود او نيز به علت ابتلا به همين بيمارى درگذشت؛ اما، آيا آنچه ادعا شد، مى تواند تفسير درستى از علت سقوط پادشاهى هخامنشى باشد؟ بدون ترديد آنها كه با تاريخ آشنايى نسبى دارند، پاسخ منفى به اين سؤال خواهند داد؛ زيرا شواهد تاريخى از اين نظريه حمايت نمى كند. حال آنچه آقاى سروش در مقاله مزبور گفته اند، از اهميتى بيش از تفسير و تحليل يك واقعه تاريخى صرف، برخوردار است؛ زيرا در واقع تفسير و تحليل بخش مهمى از عقايد شيعيان است و هر شيعه آگاه و مؤمنى، همواره تأثير عقيده به مهدويت را، در رفتارها و كنش هاى فردى و اجتماعى خود، ظاهر مى سازد و اين اعتقاد، تأثير خود را، در زندگى او نشان مى دهد. بنابراين نمى توان از كنار آنچه اين نويسنده محترم ادعا كرده اند به راحتى گذشت. به منظور اينكه بيانات ايشان را با نقد و محك تاريخ، آزمون كنيم، ناچاريم بخش هاى مختلف ادعاى ايشان را، جداگانه مورد بررسى قرار دهيم.

1 - شيعيان بعد از وفات امام يازدهم براى مدتى دچار حيرت شدند. حدوداً يك قرن بر جامعه شيعه حالتى حاكم بود كه مورخان

شيعه و مورخان اسلام از آن به دوره حيرت تعبير كرده اند.

الف - آمادگى به دليل شرايط سياسى و اجتماعى امام زمان(ع) در سال 255ق. به دنيا آمدند و در سال 260ق. پدر ايشان، امام حسن عسكرى(ع) به شهادت رسيدند و از آن زمان امامت پيشواى دوازدهم شيعيان آغاز گرديد. امامت صاحب الزمان(ع) به دو بخش غيبت صغرى و غيبت كبرى، تقسيم بندى شده است. زمان غيبت صغرى از ابتداى ولادت ايشان شروع مى شود و از زمان به امامت رسيدن به مدت 69 سال، امام زمان(ع)، از طريق چهار نايب خود با شيعيان در ارتباط بودند كه به ترتيب عبارت بودند از:2 1 - عثمان بن سعيد عمرى (متوفاى 265ق.)؛

2 - محمد بن عثمان (متوفاى 304-305ق.)؛

3 - حسين بن روح نوبختى (متوفاى 326ق.)؛

4 - على بن محمد سَمفرى (متوفاى 329ق.). در واقع آنچه از آن به عنوان دوران حيرت ياد كرده اند شامل 69 سال از غيبت صغرى و 31 سال از غيبت كبرى مى شود. بدون ترديد اين سؤال در ذهن هر خواننده اى نقش مى بندد كه حيرت مورد بحث، در مورد چه چيزى بوده است؟ چه واقعه جديدى اتفاق افتاده بود كه موجب حيرت شيعيان شده بود؟ و آيا به راستى شيعيان آمادگى رويارويى با اين پديده جديد يعنى غيبت را نداشتند و يكباره با مواجه شدن با آن به مدت يكصد سال دچار حيرت شدند؟! توجه به اين نكته ضرورى است كه شيعيان براى غيبت امام زمان(ع) براساس شواهد تاريخى، آمادگى كامل داشتند. بيان اين نكته، نياز به توضيح بيشترى دارد. در واقع بعد از امام هشتم(ع)، ديگر امامان معصوم، براى همگان ظاهر نمى شدند، بلكه فقط براى

خواص شيعه، آن هم در موارد خاص، ظاهر مى شدند، حتى پاسخ سؤالات و رفع نيازمندى هاى آنها را غالباً از پشت پرده، انجام مى دادند تا شيعيان را براى غيبت امام مهدى(ع)، آموزش دهند و آماده كنند.3 در پرتو همين تجربه و تمرين، غيبت امام براى شيعيان گران نبود؛ زيرا دوران تجربه برخورد با غيبت امام خود را از سر گذرانده بودند.

بررسى تاريخى اوضاع سياسى - اجتماعى شيعه و پيشوايان آنها به ويژه در مدت امامت حضرت هادى و عسكرى(ع) - از سال 220 تا 260ق. به خوبى اين واقعيت را نشان مى دهد كه سلاطين ستمگر - و نه خلفاى رسول اللَّه - بر طبق اخبار فراوانى كه از پيامبر اكرم و اميرالمؤمنين و فرزندانش رسيده بود، مى دانستند مصلح موعود كه قائم آل محمد(ع) است، از اين خاندان ظهور و جهان را از قسط و عدل پر خواهد كرد. و مهدى موعود(ع) كسى است كه حكومت اسلامى واقعى را بر پايه توحيد و برابرى و برادرى و رعايت حقوق همه افراد، ايجاد خواهد كرد. بنابراين قدرت و سلطنت آنها، نابود شدنى است، و چون به خيال خام خود مى خواستند از تحقق آن حكومت عدل جلوگيرى كنند، نسبت به ائمه معصومين(ع) ستم هاى فراوانى روا مى داشتند و آنان را سخت زير نظر مى گرفتند. در چنين شرايط اجتماعى و سياسى خاص بود كه امام هادى(ع) و حضرت عسكرى(ع) به اجبار، زندگى مخفيانه و كم معاشرت را پيش گرفتند. اختفاى آن دو امام كه معلول شرايط سخت و فشار رژيم حاكم بود، اين فايده مهم را نيز داشت كه حادثه مهم غيبت و ناپيدايى طولانى امام دوازدهم را براى شيعيان امرى عادى

و مأنوس گرداند و زمينه ذهنى مردم را براى غيبت حضرت حجت بن الحسن(ع) آماده كرد. على بن حسين مسعودى در كتاب اثبات الوصيه سخنى در اين باره دارد كه نقل كردنى است:4

»امام هادى(ع) خود را از بسيارى از شيعه پوشيده مى داشت و جز با اندكى از خواص مراوده نداشت. چون امامت به فرزندش امام عسكرى(ع) رسيد با شيعيان از پشت پرده سخن مى گفت، مگر در اوقاتى كه براى بردنش به خانه سلطان بر مركب سوار مى شد و آشكارا مى گذشت، كه همه او را مى ديدند. اين دورى گزيدن از عموم و پرده نشينى مقدمه غيبت صاحب الزمان(ع) بود تا شيعه به تدريج به پنهان بودن امامش عادت كند و با مسأله غيبت يكباره روبرو نشود«. اين نظريه را برخى انديشمندان معاصر نيز تأييد كرده اند حتى اين دورى گزيدن را از برنامه هاى حساب شده امام هادى(ع) شمرده اند.5 بنابراين شيعيان خالص و نزديك، هنگامى كه با غيبت امام خود مواجه شدند كاملاً آمادگى داشتند و هيچگونه حيرت و تشويشى در آنها راه نيافت.

ب - سفيران آشنا مانع حيرت موضوع جالب توجه اين است كه اولين نايب خاص امام زمان(ع) يعنى جناب عثمان بن سعيد عمرى (متوفاى 265ق.) نه تنها نيابت ايشان را برعهده داشت بلكه قبل از امام زمان(ع)، همين وظيفه را در خدمت امام يازدهم و قبل از ايشان، در خدمت امام دهم(ع) عهده دار بودند.6 حتى امام حسن عسكرى خبر داده بود كه فرزند عثمان بن سعيد عمرى به نام محمد، وكيل امام زمان(ع) خواهد بود.7 در واقع شيعيان بعد از شهادت امام حسن عسكرى(ع) ارتباط خود را از طريق همان نايبى كه مى شناختند يعنى عثمان بن سعيد عمرى، با

امام زمان(ع) ادامه دادند. و هيچگونه حيرتى نيز بر شيعيان و خاصان خاندان نبوت مستولى نشد. يكى ديگر از عواملى كه باعث مى شد هيچگونه شبهه و شكى در ارتباط شيعيان با امام مهدى(ع) راه نيابد اين بود كه توقيعات و پاسخ سؤالات آنها كه از سوى آن حضرت به وسيله عثمان بن سعيد و پسرش محمد به دست شيعيان مى رسيد، با همان دستخطى نگارش يافته بود كه در دوران حيات امام حسن عسكرى(ع) نوشته مى شد و مردم آن دستخط را ديده بودند و با آن آشنايى كامل داشتند.8

ج - آمادگى علمى راويان و محدثان شيعه كه از زمان پيامبر(ص) و خاندان نبوت همواره احاديث گوناگونى را در مورد غيبت امام مهدى(ع) شنيده و ضبط كرده بودند، قبل از به دنيا آمدن آن امام، كتاب هاى متعددى در مورد ايشان و موضوع غيبت تأليف كرده بودند. بنابراين از لحاظ علمى و تئوريك نيز نزديكان و شيعيان آمادگى مواجه با غيبت امام زمان(ع) را داشتند. اين موضوع مخصوصاً از زمان امام موسى بن جعفر(ع) وسعت بيشترى پيدا كرد و كتاب هايى درباره غيبت نوشته شد و احاديث غيبت در آنها ثبت گشت. به عنوان مثال مى توان به افراد زير اشاره كرد كه در مورد غيبت به تأليف كتاب اقدام كردند.9 1 - على بن حسن بن محمد طايى طاطرى از اصحاب موسى بن جعفر(ع)؛

2 - على بن عمر اعرج كوفى از اصحاب موسى بن جعفر(ع)؛

3 - ابراهيم بن صالح انماطى كوفى از اصحاب موسى بن جعفر(ع)؛

4 - حسن بن على بن ابى حمزه كه در عصر حضرت رضا(ع) زندگى مى كرد؛

5 - عباس بن هشام ناشرى اسدى (متوفاى 220ق.)؛

6 -

فضل بن شاذان نيشابورى (متوفاى 260ق.) از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى(ع)؛

7 - ابراهيم بن اسحاق احمرى نهاوندى؛

8 - حسن بن محبوب (متوفاى 224ق.) كه در حدود صد سال قبل از زمان غيبت كتاب مشيخه را تأليف و اخبار غيبت را در آن ضبط كرد. اين آمادگى علمى باعث شد كه با شروع غيبت كبرى دانشمندان شيعه در كتاب هاى خود به دفاع از امام دوازدهم و رفع شبهات مطرح شده از سوى گروه ها و فرقه هاى مختلف برآيند و اين سنت تا به امروز در بين عالمان دينى شيعه باقى مانده است. به عنوان مثال مى توان به مولفان و دانشمندان زير اشاره كرد كه برخى از آنها در زمان غيبت صغرى نيز حيات داشته اند. 1 - شيخ صدوق، (302-319 ق.)، مؤلف كتاب كمال الدين و تمام النعمه؛10

2 - شيخ نعمانى (متوفاى 342ق.) كه در سال 313ق. سفرى به شيراز داشته است؛ مؤلف كتاب الغيبة؛11

3 - شيخ مفيد (413-336ق.) كه كتاب فصول العشرة فى الغيبة را تأليف كرد؛12

4 - سيد مرتضى (355-436ق.) كه كتاب المقنع را تأليف كرد.13

5 - شيخ تقى الدين ابى الصلاح حلبى (374-447ق.) او مؤلف كتاب تقريب المعارف14 است.

6 - شيخ طوسى (385-460ق.) كه كتاب الغيبة را تأليف نمود.

به نظر مى رسد همين مقدار سند تاريخى در مورد آمادگى علمى و عدم حيرت شيعيان و خاصان امام عسكرى(ع) در مواجهه با پديده غيبت كافى باشد. بدون ترديد علاقه مندان مى توانند در صورت مراجعه، به اسناد تاريخى بيشترى دست پيدا كنند كه خارج از مجال اين مقاله است.

د - معصومين و آماده سازى شيعيان از زمان پيامبر تا زمان شهادت امام حسن عسكرى معصومين(ع) پيوسته بشارت دهنده تولد امام زمان(ع)

بوده و ابعاد مختلف غيبت ايشان را براى همه مسلمانان و بطور خاص براى شيعيان،تبيين كرده بودند. به صورتى كه يكى از موضوعات مهم، كه احاديث بسيارى در آن زمينه وجود دارد، موضوع غيبت امام زمان(ع) است. حضرت آيت اللَّه صافى گلپايگانى بخشى از اين احاديث را در كتاب منتخب الاثر جمع آورى كرده اند16 كه به برخى از آنها اشاره مى شود: - امام زمان داراى دو غيبت است - 10 حديث؛

- غيبت او طولانى خواهد بود - 91 حديث؛

- چگونگى برخوردارى مردم از او در زمان غيبتش - 7 حديث؛

- عمر او بسيار طولانى است - 318 حديث؛

- مخفى بودن ولادتش - 14 حديث؛

- دشمنان خدا را مى كشد و زمين را از شرك پاك مى كند - 19 حديث؛

- در مورد سيره و روش او - 30 حديث؛

- ظاهر نخواهد شد مگر بعد از امتحان سخت - 24 حديث؛

- چگونگى ظهورش - 12 حديث؛

- فتنه ها و گناهانى كه قبل از ظهور او خواهد بود - 37 حديث؛

- بيعت هيچ كسى را برعهده ندارد - 10 حديث؛

- كيفيت بيعت مردم با او در زمان ظهور - 11 حديث؛

- پذيرش اسلام توسط همه مردم جهان - 7 حديث؛

- گسترش عدل توسط او - 129 حديث؛

- آباد شدن تمام زمين در زمان حكومت او - 5 حديث؛

- پرهيز از انكار او - 9 حديث؛

- پاداش و اجر انتظار فرج - 23 حديث؛

- تكاليف شيعيان - 54 حديث؛

- اجر و پاداش افرادى كه در زمان غيبتش به او ايمان دارند - 23 حديث؛

- عدم جواز وقت تعيين كردن براى ظهورش - 7 حديث؛

- محل برپا شدن منبر ايشان در زمان ظهور - 17

حديث. در رواياتى كه از معصومين(ع) نقل شده است مسائل بسيار جزئى، مانند نوع لباس، غذا، تعداد ياران و حتى روحيات و رفتار آنها، بيان شده است كه ذكر همه آنها، فرصت زيادى مى طلبد. بنابراين در هنگام غيبت امام زمان(ع) هيچگونه نكته مبهمى كه از قبل تعيين و مشخص نشده باشد، وجود نداشت. بنابراين نمى توان باور كرد كه با شروع غيبت امام عصر(ع)، شيعيان دچار حيرت شده باشند وحتى اين حيرت صد سال نيز ادامه يافته باشد. در حقيقت شواهد تاريخى از اين نظريه حمايت نمى كند. توجه به اين نكته نيز بسيار ضرورى است كه گنجينه روايات و احاديثى كه هم اكنون در اختيار ما شيعيان قرار دارد، علاوه بر اينكه بنياد و مبناى عقايد و احكام ما را تشكيل مى دهد، از لحاظ تاريخى نيز اسناد معتبر و بسيار مهمى است؛ زيرا راويان و محدثان شيعه اين احاديث را با دقت بسيار و با انگيزه ارايه خدمات دينى جمع آورى و مدون كرده اند و از آنجا كه اين احاديث و روايات با عقايد آنها سر و كار داشته است، بدون تحقيق و اطمينان از ابعاد مختلف، آنها را نقل و يادداشت نمى كرده اند. بنابراين در ارايه گزارش تاريخى به راحتى مى توان به آنها (به ويژه اخبار متواتر) استناد كرد. 2 - تئورى امامت به شيعيان مى گفت: امام بايد هميشه در جامعه حىّ و حاضر باشد. وجود او (امام) اساساً براى اداره اجتماع و هدايت مردم به راه راست است.

الف - سيره معصومين اگر شيعيان در قرن سوم هجرى كه تولد و غيبت امام عصر(ع) در آن زمان واقع شده است، چنين اعتقادى داشتند (كه امام بايد هميشه

در جامعه حى و حاضر باشد و وجود او اساساً براى اداره اجتماع و هدايت مردم به راه راست است) مشكل آنها مى بايست خيلى زودتر از زمان شروع غيبت آغاز شده باشد و اختصاص دادن اين سردرگمى به زمان شروع غيبت امام زمان(ع)، بى اساس است؛ زيرا همانطور كه مى دانيم بعد از شهادت امام حسن(ع)، هيچگاه حكومت و اداره جامعه در اختيار معصومين نبوده است و حتى در هنگام ولايتعهدى امام رضا(ع) ايشان هيچگونه دخالتى در اداره اوضاع اجتماعى نداشتند و در خراسان تحت نظر و كنترل حكومت مأمون بودند. و امام هادى و امام عسكرى(ع) همانطور كه قبلاً بيان شد به سختى با شيعيان، در ارتباط بودند و حاكمان آن عصر اجازه فعاليت هاى اجتماعى به آنها نمى دادند. بنابراين اگر شيعيان چنان اعتقادى داشتند، قبل از شروع غيبت مى بايست دچار حيرت مى شدند در حالى كه هيچكس چنين نظريه اى را نقل نكرده است. البته بديهى است كه از يك سو فشار سياسى خلفاى وقت و جلوگيرى از دسترسى همه شيعيان به امام زمان خويش و از سوى ديگر اغراض نفسانى در بين بعضى از شيعيان از زمان به امامت رسيدن امام موسى كاظم(ع) باعث پديد آمدن فرقه هاى مختلفى شده بود17 كه شايد با توجه دلايل فوق و عدم وجود وسايل ارتباط جمعى، امرى اجتناب ناپذير بود. ولى به هر حال همواره شيعيان خالص و پيروان صادق امامان معصوم، براساس تعليماتى كه از پيشوايان خود دريافت كرده بودند و با تكيه بر ايمان راسخ خود، با يقين كافى، اعتقاداتشان را حفظ مى كردند. وجود اين فرقه هاى مختلف هرگز باعث نشد كه ترديدى در اصل امامت پيش آيد. همانطور كه در بخش هاى

بعدى با تفصيل بيشترى توضيح داده خواهد شد بعد از به شهادت رسيدن امام حسن عسكرى(ع) نيز فرقه هاى مختلفى - بنابر همان دلايل و انگيزه هاى فوق - در بين شيعيان ايشان ظهور كرد اما شيعيان خالص كه اكثريت پيروان امام حسن عسكرى(ع) را تشكيل مى دادند، اعتقاد به امام غايب(ع) را هرگز از دست ندادند و دچار حيرت و تشكيك نشدند. ساير فرقه ها نيز براساس تلاش و آگاه سازى علماى شيعه به تدريج از بين رفتند.

علاوه بر آن، شيعيان در آن زمان در مركز اسلام يعنى مدينه و همچنين اطراف و كناف عالم اسلامى پراكنده و در مناطقى مانند يمن و ساوه و خراسان از مركز استقرار معصومين بسيار دور بودند و عملاً چنين اعتقادى نمى توانست نقشى در زندگى آنها داشته باشد تا با مواجه شدن با غيبت امام زمان دچار سردرگمى صد ساله شوند و شيعيان خاص همانطور كه قبل از به امامت رسيدن حضرت ولى عصر(ع) وجوه مالى خود را توسط نمايندگانى به امامان قبلى(ع) تقديم مى كردند و پاسخ سؤالات شرعى خود را دريافت مى نمودند، بعد از آن نيز حقوق شرعى خود را به نايبان امام زمان(ع) تحويل مى دادند و پاسخ سؤالات خود را از طريق نامه و توقيع دريافت مى كردند.18

ب - آموزش تئورى غيبت توسط معصومين اين نظريه كه امامان بايد هميشه در جامعه حىّ و حاضر باشد به عقايد و آموزش هايى كه شيعيان از امامان معصوم قبل از امام مهدى(ع) دريافت كرده بودند هيچگونه ربطى ندارد. به عنوان مثال امام صادق(ع) به شيعيان ياد داده بودند كه شخص مهدى از انظار مردم غايب مى شود و حتى به واسطه شرايط سخت سياسى و اجتماعى،

بردن نام ايشان نيز جايز نيست. تأكيدى كه در روايت نقل شده از امام صادق وجود دارد بسيار جالب و دقيق است. ايشان مى فرمايد: المَهدفىّف يَغيبف شَخصفهف ولا يَصفحّف لكم تَسميَّتفهف.

شخص مهدى غايب مى شود و بردن نام او براى شما جايز نيست.19 امام رضا(ع) نيز چنين تأكيدى را در آموزش هاى خود مورد توجه قرار داده بودند. امام رضا(ع) فرمودند:

لا يفرى جفسمفهف ولا يفسَمّى بفاسمفهف. جسم او (مهدى) ديده نمى شود و نام او نيز نبايد برده شود.20

چنين آموزشى از سوى امام هادى نيز به شيعيان تعليم شده بود. و ايشان فرموده بودند:

لاتَرونَ شخصَهف.

شخص او را نمى بينيد.21 بنابراين شيعيان آمادگى برخورد با موضوع غايب بودن امام مهدى(ع) را داشتند. اين موضوع براى شيعيان خاص و علماى شيعه كه در ارتباط نزديك با خاندان نبوت بودند، كاملاً مشهود بود. رواياتى كه در اين زمينه وجود دارد، بسيار زياد است و مجال نقل همه آنها در اين مقاله مختصر وجود ندارد. 3 - در دوره حيرت، رفته رفته، معناى جديدى از تئورى امامت در جامعه شيعه روييد. محتوا و درون مايه اصلى اين تئورى جديد، اين بود كه لزومى ندارد امام با جسم و بدن خود در ميان مردم حاضر باشد. همين قدر كه عنايت و نظارتى بر مردم داشته باشد، كافى است. چنين بود كه ايده امام غايب متولد شد. الف - تنزل جايگاه تئورى امام غايب

همانطور كه گفتيم شيعيان قبل از شروع غيبت مى دانستند كه بنا بر آموزش هاى تئورى امامت كه توسط معصومين بيان شده بود و همچنين ضرورت هاى سياسى و اجتماعى، لزومى ندارد كه امام با جسم و بدن خود در ميان مردم حاضر باشد. در واقع

تئورى امام غايب موضوعى نيست كه در يك فرايند تاريخى تكامل پيدا كرده باشد و افكار تئورى پردازان آن را شكل داده باشد. چنين اعتقادى؛ يعنى اعتقاد به تولد ايده امام غايب در يك فرايند فكرى و زمانى، كه يكصد سال بعد از ميلاد امام زمان(ع) منسجم شده باشد، با موضوع اصالت مهدويت منافات داشته و در تناقض است. اين نظريه به اين معنا است كه اعتقاد به امام غايب همانند ساير تئورى هاى بشرى در معرض ترديد، نقض و نفى قرار دارد. در حقيقت اين نظريه رابطه وحيانى تئورى غيبت آخرين امام را قطع كرده و آن را تا جايگاه ساير مفاهيم و تئورى هاى بشرى، پائين مى آورد. البته توجه به اين نكته ضرورى است كه شيعيان هيچگاه از نقد شدن عقايد و اعتقاداتشان در مباحث علمى هراسى نداشته اند. اين موضوع در مباحث مربوط به غيبت امام زمان(ع) به صورت يك سنت تاريخى درآمده است. و همواره عالمان شيعه در ابعاد مختلف اعتقادى به مباحثه و مناظره با مخالفان مى پرداختند و اكنون مجموعه عظيمى از اين مناظرات وجود دارد. پاسخ گفتن به شبهات مطرح شده در مورد غيبت امام عصر(ع) نيز از ديرباز مرسوم بوده است. البته بدون ترديد اين تسامح، به معنى پذيرفتن جعل تاريخى و تحريف حقايق نيست. و تنزل دادن اعتقاد به تئورى غيبت تا سطح ساير تئورى هاى علوم انسانى موجب قابل پاسخ گويى است؛ زيرا با واقعيت تاريخى، تطابق ندارد و قابل پذيرش نيست هر چند در الفاظ زيبا و با اهداف مصلحت جويانه مطرح شده باشد. ب - غفلت از محتوا

آنچه تحت عنوان »دوران حيرت« به مورخان مسلمان و مورخان شيعه نسبت داده شده

است جاى تأمل زيادى دارد. آقاى »كامل سليمان« در كتاب يوم الخلاص كه تحت عنوان روزگار رهايى ترجمه شده است، سر فصلى را تحت عنوان »دوران حيرت« مورد بحث قرار داده اند.22 مراجعه به اين سرفصل، در كتاب روزگار رهايى، نشان مى دهد كه هدف كامل سليمان از طرح اين عنوان كاملاً با استنباط تفاوت دارد. حيرتى كه در روايات در كنار غيبت ذكر شده و مؤلف كتاب روزگار رهايى آن روايات را مورد بحث قرار داده است، حيرتى است كه هم اكنون نيز وجود دارد و احساس مى شود و به تولد ايده امام غايب نيز ربطى ندارد. كامل سليمان حديثى را از امام صادق(ع) در فصل »دوران حيرت« نقل مى كند. در اين حديث، امام صادق(ع) مى فرمايد:

يكونف لَهف غيبةٌ و حَيرَةٌ حَتّى يَضفلَّ الخلقف عَن اَديانفهفم.

براى او غيبت و حيرتى هست كه مردمان از دين خود برمى گردند و گمراه مى شوند. كامل سليمان در شرح اين حديث مى گويد:

با كمال تأسف ما در چنين شرايطى زندگى مى كنيم و بيشتر مردمان از دين و آئين خود باز گشته اند، به خدا پناه مى بريم از اين امتحان بزرگى كه براى ما روى داده است. و از او مى خواهيم كه از گروه ثابت قدمان باشيم كه به هنگام ظهور آن دست نيرومند انتقام الهى، در ركاب او با دشمنان خدا پيكارگر و در برابر حق تسليم و از حريم حق مدافع باشيم.23 از اينگونه روايات، نمونه هاى بسيارى وجود دارد كه مؤلف كتاب روزگار رهايى تعدادى از آنها را بيان كرده است. به عنوان مثال روايتى را از پيامبراكرم(ص) نقل مى كند كه ايشان فرمود:

يَكفونف لَهف غيبةٌ و حَيرَةٌ تَضفلّف فيَها الأفمَم.

براى او غيبت و براى امت حيرتى

خواهد بود كه خيلى ها در آن دوران گمراه خواهند شد. روايتى نيز از اميرالمؤمنين در اين كتاب نقل شده است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:

يكونف لفغَيبَتفهف حَيرَةٌ يَضفلّف فيها اَقوامٌ و يَهتدى آخَرونَ، أولئفكَ خفيارف الافمَةف مَعَ الاَبرارف العفترَةف.

براى غيبت او حيرتى است كه گروه هايى در آن گمراه مى شوند و گروهى بر هدايت استوار مى مانند كه آنها بهترين امت هستند كه بابزرگان عترت همراهند.

كامل سليمان در شرح اين حديث نيز مى گويد:

آنچه امروز، جهان اسلام با آن روبرو است، همه اش از مظاه

پى نوشت ها :

1 . عبدالكريم سروش، »مهدويت و احياى دين«، نشريه آفتاب، تهران شماره دوازدهم، بهمن 1380، ص60.

2 . محمد مهدى ركنى، نشانى از امام غايب(ع)، انتشارات آستان قدس رضوى، چاپ سوم، مشهد، 1375، ص33-63.

3 . كامل سليمان، روزگار رهايى، ترجمه على اكبر مهدى پور، جلد اول، نشر آفاق، تهران، 1376، ص266.

4 . به نشانى از امام غائب(ص)، ص15.

5 . همان.

6 . شيخ طوسى، كتاب الغيبة، مكتبة نينوى، تهران، بى تا، ص216-215.

7 . همان.

8 . همان.

9 . ابراهيم امينى، مسئله غيبت، »نور مهدى«، نشر آفاق، تهران پانزدهم شعبان 1401، ص81.

10. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ترجمه آيت اللَّه كمره اى، كتاب فروشى اسلامى، تهران 1377، مقدمه ص65؛ و نشانى از امام غائب(ع)، ص19.

11. ابن ابى زينب نعمانى، كتاب الغيبة، مترجم جواد غفارى، كتابخانه صدوق، تهران 1363، ص15ù14.

12. شيخ مفيد، فصول العشره فى الغيبة، مترجم: محمد باقر خالصى، انتشارات راه امام، تهران، 1360، ص4.

13. سيدمرتضى، المقنع، مترجم: واحد تحقيقات مسجد جمكران، انتشارات مسجد جمكران، قم، 1375، ص7.

14. ابوالصلاح حلبى، تقريب المعارف، تحقيق رضا استادى، انتشارات جامعه مدرسين، قم، 1363، ص3.

15. كتاب الغيبة، ص9.

16. لطف اللَّه صافى گلپايگانى، منتخب?الاثر، مكتبةالصدر، تهران، بى?تا، فهرست، ص18-1.

17. جاسم حسين، تاريخ

سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيدمحمد تقى آيت?اللهى، انتشارات اميركبير، تهران 1377، ص101.

18. عباس راسخى نجفى، سفيران امام، انتشارات محب، چاپ دوم، قم، 1375، ص50-51.

19. روزگار رهايى، ص96.

20. همان، ص98.

21. همان، ص100.

22. همان، ص333.

23. همان، ص338.

24. همان، ص335-336.

25. همان، ص337.

26. تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ص101-102.

27. همان، ص103-113.

28. الشريف المرتضى، الفصول المختارة من العيون و المحاسن، از مجموعه مصنفات الشيخ المفيد، المؤتمرالعالمى لالفية الشيخ المفيد، قم، 1371، ج2، ص321.

فرجام تاريخ و انسان واپسين

اشاره :

آنچه در پى خواهد متن سخنرانى حجةالاسلام والمسلمين سبحانى، رئيس مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم است، كه در نخستين همايش »امام مهدى؛ استراتژى انتظار و جهان آينده« كه در نيمه شعبان سال جارى از سوى مؤسسه فرهنگى موعود برگزار شد، ايراد شده است. ايام با سعادت ميلاد حجت بر حق حضرت ولى عصر(عج) را خدمت خواهران و برادران عزيز تبريك عرض مى كنم. موضوعى كه براى گفت وگوى حاضر انتخاب شده اشاره به مسأله اى است كه هم به لحاظ تاريخى يكى از دغدغه هاى بزرگ بشريت به حساب مى آيد و هم در دوران معاصر، مكاتب گوناگون انديشه ها و آراى متفاوتى را در اين باب مطرح كرده اند.

مسأله آينده جهان يا به تعبير ديگر فرجام تاريخ، بحثى است كه جابه جا در اديان الهى از جمله بوديسم، يهوديت، مسيحيت، اسلام و عرفان هاى گوناگون مطرح شده و مكتب هاى معاصر غرب نيز - حتى كسانى كه معتقدند عصر ايدئولوژى ها به پايان رسيده و انسان ديگر رويكردى به ايدئولوژى و مكتب نخواهد داشت - نسبت به آينده جهان، آينده تاريخ، طرح و تئورى تازه اى را عرضه كرده اند. به خصوص در سده بيستم ميلادى در غرب انديشمندان و نحله هاى

فراوان نوظهور در مورد فرجام تاريخ سخن بسيار گفته و اين جريان را فوتوريسم (Futurism) يا آينده گرايى يا موعودگرايى لقب داده اند. امروز بحث موعودگرايى يا به تعبير ديگر هزاره گرايى از بحث هاى جدّى محافل علمى و دينى در دنياى غرب است. مرورى بر سايت هاى اينترنتى و توجه به آراى انديشمندان معاصر اهميت اين نكته را روشن مى كند. فرجام تاريخ و انسان واپسين The end of history and the last) (man عنوان مقاله اى است از متفكر بزرگ معاصر غرب و شايد بزرگ ترين استراتژيست دنياى غرب و امريكا، فوكوياما.

در اينجا مرورى خواهم داشت از زاويه نگاه اين متفكر و انديشمند غربى به مسأله فرجام تاريخ و سرنوشت انسان واپسين و از آنجا پلى مى زنم و ارتباطى برقرار مى كنم به انديشه اسلامى در مورد جهان آينده و انسان واپسين اسلامى تا مشخص شود رابطه و نسبت اين دو جريان و دو انديشه چيست؟

در ابتدا لازم است مفهوم آينده جهان يا فرجام تاريخ را در اين بحث روشن كنيم. چون گاهى گمان مى شود وقتى مى گوييم فرجام تاريخ يا آينده جهان يعنى آينده تاريخى زمان مند؛ يعنى مثلاً آن صد سال آخر تاريخ چه خواهد شد.

سخن از آينده جهان يا فرجام تاريخ، تاريخ زمانى و تاريخ عدد و رقم نيست. در اين نگاه، جهان آينده يا فرجام تاريخ يعنى جامعه اى، محيطى و دوره اى از تاريخ بشريت كه تمام تمنيات انسان، آرزوها و انگيزه هاى انسانى در آن جامعه ارضاء مى شود و انسان به آرامشى مى رسد كه ديگر انگيزه اى براى حركت بعدى تاريخ وجود نخواهد داشت.

آينده نگاران و آينده گرايان معتقدند كه آينده بشريت ختم به حاكميتى يا دولتى يا دوره اى خواهد شد كه

در آنجا تلاش جست وجوگرانه انسان براى تغيير وضعيت خود به اتمام مى رسد. انسان ديگر نقطه تضاد و چالشى نخواهد داشت و به سوى مطلوب و محبوب خود جهت گيرى مستقيم خواهد كرد. نه اينكه تحولى نخواهد بود، نه اينكه تغيير و تكاملى نخواهد بود، برعكس جهان آينده و فرجام تاريخ از ديدگاه كسانى كه آينده تاريخ را تحليل كرده اند نشان از جامعه اى دارد كه انسان در آنجا به بيشترين مطلوبيت هاى خود دست پيدا مى كند. پس آينده تاريخ چه از ديدگاه مادى گرايان و چه از ديدگاه الهى گرايان يك دنياى موعود و جهان موعودى است كه بشريت در طول تاريخ تمام تحرك و تكاپوى خودش را براى رسيدن به آن جهان و آن حاكميت و آن جامعه سپرى كرده است. از اين تعريف معلوم مى شود كه وقتى سخن از انسان واپسين مى گوييم كدام انسان است. انسانى كه برخلاف تاريخ گذشته بشريت، چالش ها، ستيزها و تكاپوهايش براى جنگ با موانع و ستيز براى محدوديت ها نيست بلكه آن انسان در جامعه مطلوب خود همه چيز را آماده و در دسترس مى بيند و اهداف را نزديك و قابل وصول.

انسان واپسين كه اديان الهى تعريف مى كنند، جهان آينده اى كه اين مكاتب ارائه مى كنند و آنچه را كه آخرين متفكران غرب از انسان واپسين گفته اند چنين جامعه اى است. در اين نقطه گمان نمى كنم ميان اديان الهى و نظريه پردازان مادى غرب هم اختلاف نظرى وجود داشته باشد. وقتى به تاريخ جديد غرب مراجعه مى كنيد متفكران بزرگ و قله هاى انديشه غرب را مى بينيد كه بدون استثناء نظريه اى در مورد فلسفه تاريخ و در انتها جامعه اى به عنوان فرجام اين تاريخ و فرجام اين تكاپو دارند.

ماركسيسم

يكى از اين مكاتب است. ليبراليسم در شكل ليبرال دموكراسى و سوسيال دموكراسى هم از اين مكتب ها هستند. همه اين مكتب ها آينده جهانى و انسان واپسينى دارند.

اگزيستانسياليسم كه در نقد انديشه هاى مدرن غرب شكل گرفت، خود داراى يك آينده جهان و انسان واپسين است. اينها مكتب هاى مدرن بودند. مكتب هاى پست مدرن و فرا مدرن هم داراى تصويرى و آينده اى از انسان واپسين اند. اختلاف ميان اين

مكتب ها و اديان در خصوصيات آن جهان و خصوصيات آن انسان واپسين است وگرنه همه اينها يك تيپ، يك نقطه ايده آل و يك جامعه نمونه و انسان نمونه معرفى مى كنند. ما در اينجا مقايسه اى مى كنيم ميان آنچه كه متفكران معاصر غرب به عنوان جهان آينده مطرح مى كنند و آنچه كه در انديشه موعودگرايى اسلام و بحث مهدويت در بين همه فرق اسلامى وجود دارد. كه اگر اين موضوع را دنبال كنيد مى بينيد كه ريشه اش در مسيحيت و يهوديت هم با همين مضمون وجود دارد. براى مطالعه اين موضوع پيشنهاد مى كنم نگاهى به مبانى فرهنگ مدرن غرب داشته باشيد و مبانى اين فرهنگ را با فرهنگ اسلامى مقايسه كنيد تا از آنجا به دست بيايد كه مبانى مهدويت و موعودگرايى تا چه اندازه با آنچه كه مدرنيته غربى به عنوان آينده جهان ارائه مى كند تفاوت و فاصله دارد.

متأسفانه در بعضى از نوشته ها ديده مى شود بى توجه به اين مبانى سراغ علائم ظهور يا علائم بعد از ظهور مى روند و دقيقاً ويژگى هايى را ارائه مى كنند كه در تفكر مدرنيته به عنوان پايان جهان و جهان آينده مطرح مى شود. حال آنكه مهدويت انديشه اى است مستقل و از نظر مبانى فكرى و ايدئولوژى از جريان مدرن

و فلسفه مدرن كاملاً فاصله دارد.

در بين متفكران غرب اختلاف نظر وجود دارد كه ما مدرنيته را چگونه معنا كنيم. نخست تعريفى مختصر از مدرنيته ارائه مى كنم و سپس براساس اين تعريف و مبنا اشاره خواهم كرد كه فلسفه هاى معاصر و انديشمندان معاصر در باب مبانى آينده جهان و جهان آينده چه ديدگاهى دارند و از چه پايگاهى سخن گفته اند.

چند تعريف و چند نقطه امتياز مهم در تفكيك ميان دنياى مدرن و دنياى پيش از مدرن وجود دارد. به تعبير ديگر از مجموع مباحثى كه در باب مدرنيته صورت گرفته سه خصوصيت و سه نقطه امتياز براى مدرنيته برشمرده اند. اولين ويژگى كه براى مدرنيته برشمرده اند اين است كه فرهنگ مدرن برخلاف فرهنگ هاى دينى و فرهنگ هاى گذشته جهان را به جاى اينكه طولى نگاه كند در عرض و در كف مى بيند. جهان از ديدگاه مدرن ديگر چند لايه نيست؛ يك سطح و يك رويه دارد. همه چيز در جهان مدرن حقيقت است. مجازى وجود ندارد و حقيقت آن چيزى است كه شما با گوش مى شنويد، با چشم مى بينيد و با دست لمس مى كنيد.

در فرهنگ مدرن، تأمل و تفكر به معناى »رسوخ در ماهيت جهان و ماهيت انسان« وجود ندارد؛ چون ماهيتى جدا از آنچه كه هست و آنچه كه احساس مى كنيم وجود ندارد. جهان در تفكر مدرن - از زمانى كه امثال بيكن و دكارت در غرب ديدگاه هاى خود را مطرح كردند - جهانى كاملاً قابل لمس و قابل محاسبه است، و لذا ديگر »انديشه« مطرح نيست، »مشاهده« است. »تدبير« نيست، »محاسبه« است. جهان را مى توانيد با علائم رياضى نشان دهيد. اين اولين ويژگى است كه

غرب شناسان براى جهان مدرن نام برده اند.

ويژگى دوم جدا كردن انسان از هستى بيرونى و جهان است. ويژگى اول اين بود كه در اين تفكر جهان لايه لايه و جهان طولى كه سر به آسمان داشت؛ همه در زمين خلاصه شده است؛ ويژگى دوم هم اين است كه بايد در همين لايه سطحى و رويى، ميان انسان و محيط پيرامونش تفكيك و تمايز قائل شد. تفكيك ميان »سوژه« (Subject) و »ابژه« (Object) مبتنى بر همين نظريه است.

انسان پيش از مدرنيته خود را با جهان همگام و هماهنگ مى ديد، خود را بخشى از هستى و هستى را بخشى از خود تلقى مى كرد و با هستى مى زيست، اما در تفكر مدرن فاصله اى عميق ميان انسان به عنوان يك »سوژه« و جهان به عنوان يك »ابژه« پديد آمد و اين انسان مأمور شد كه سراغ يك جهان بيگانه از خود و برون از خود برود تا معرفتى را فراچنگ آورد. و لذا در اين تفكر انسان تبديل به موجودى شد كه تلاش مى كند خود را از حقيقت هستى خود جدا كند تا بتواند جهان را محاسبه كند.

يكى از شاعران بزرگ غرب »تى.اس. اليوت« كه انگليسى زبان است در شعر معروفش وقتى به اين ويژگى غرب مى رسد مى گويد:

اين كار غربى ترين گناهى است كه انسان مرتكب شد.

كدام گناه؟ گناه جدايى ميان انسان و جهان پيرامونش. اين جدايى چه اشكالى داشت كه اليوت از آن به عنوان بزرگ ترين گناه يا غربى ترين گناه ياد مى كند. نتيجه اين جدايى، از خودبيگانگى انسان و فرو رفتن انسان در درون خود و غربت نسبت به محيط پيرامونش بود.

در جهان مدرن وقتى انسان از جهان جدا شد،

قرار شد از انسان و جهان تعريف جديدى شود.

انسان چيست؟ متفكران مدرن به تدريج به اين نقطه رسيدند: انسانى كه يك لايه است و مى شود او را مشاهده كرد، چيزى جز احساسات و عواطف زودگذر ندارد. چيزى جز مجموعه اى از احساسات، تمنيات و تمايلات در او نيست. ما هر چه انسان را جست وجو مى كنيم لذت جو، قدرت جو و رفاه جوست و فراتر از اين در انسان مدرن ديگر چيزى وجود ندارد. اين انسان مى خواهد با جهان پيرامون خود برخورد كند، چه بايد بكند، چگونه برخورد كند؟

ويژگى سوم عصر مدرنيته در اينجا ظاهر مى شود. انسانى كه از همه هستى تنها چيزى به نام احساسات، تمنيات، تمايلات و خواست هاى جزئى، برايش باقى مانده تمام تلاشش اين است كه در جهان تصرف كند تا بتواند از جهان در مسير تمنيات خود بهره جويى نمايد. كار علم مدرن در بنياد چنين هدفى بود. علم مدرن براى تصرف در محيط و براى محاسبه و اندازه گيرى اشياى بيرونى است. براى امكان سنجى و توان سنجى است تا انسان بتواند از محيط پيرامون خود آن چيزى را برگيرد كه امروز احساس مى كند و به آن ميل دارد.

اين سه ويژگى در فرهنگ مدرن، انسان مدرن را از گذشته خود و از حقيقت هستى خود جدا و بيگانه مى كند.

»وبر« جامعه شناس معروف آلمانى معتقد است دوران مدرنيته بر سه واژه يا سه مفهوم استوار است. طبيعت، تعقل و ترقى. اين سه واژه هر چند در گذشته نيز وجود داشت امّا در دوران مدرن معنايى متفاوت يافته است. از ديدگاه ماكس وبر »هستى« فرو كاهش پيدا مى كند به »طبيعت«. شما ديگر بعد از دوران مدرنيته سخن از »هستى« نمى شنويد، واژه »هستى« جاى

خود را به »طبيعت« مى دهد. هر جا هم سخن از هستى يا جهان است شما مى توانيد واژه هستى يا جهان را حذف كنيد و به جاى آن طبيعت را بگذريد. پس تمام حقايق عالم در فرهنگ مدرن تبديل به واژه اى و مفهومى مى شود به نام طبيعت. واژه دوم »ترقى« است انسان آمده با اين طبيعت چه كند، چه جايگاهى نسبت به اين طبيعت دارد؟ مى گويد انسان دنبال ترقى و پيشرفت است. پيشرفت يعنى چه؟ مفهوم پيشرفت يعنى تصرف هر چه بيشتر در امكانات بيرونى براى ارضاى تمينات درونى. و واژه سوم »تعقل« است. واژه تعقل واژه آشنا و مأنوسى است اما وبر مى گويد گمان نكنيد كه امروز واژه تعقل همان چيزى است كه شما در بدو امر مى انديشيد، تعقل در دوران مدرن تعقل ابزارى است. عقلانيت به اين معناست كه انسان از خرد خود كمك مى گيرد، تا بتواند اميال درونى خود را از محيط بگيرد و در محيط تأمين كند.

سه اصل تعقل، طبيعت و ترقى پايه گذار انديشه اى در غرب مى شود و بنيادى را ايجاد مى كند كه آن را اصطلاحاً مدرنيته يا مدرنيسم مى نامند.

اين تصوير هستى شناسانه يا جهان شناسانه در ديدگاه مدرن است.

اگر شما به اين تصوير يك تصوير ديگر اضافه كنيد مى توانيد حدس بزنيد كه متفكران معاصر غرب در مورد تاريخ و آينده تاريخ چگونه مى انديشند. آن تصوير دوم تصوير انسان است. از ديدگاه متفكران معاصر آنچه كه تاريخ را حركت مى دهد و تحولات تاريخى را به دنبال دارد نزاع ميان انسان و موانع محيطى است. حركت تاريخ يعنى چالش و درگيرى ميان انسان با محيطش براى تغيير وضعيت به سمت مطلوب. تصويرى كه شما

از انسان ارائه مى كنيد، انگاره اى كه از آدمى در پهنه تاريخ ارائه مى كنيد نشان مى دهد كه شما آينده اين تاريخ را چگونه مى بينيد. آينده تاريخ به معنى دوره اى از تاريخ كه اين انسان مى خواهد به آرامش برسد.

اين انسان مى خواهد تمام تمنيات تاريخى خود را در آنجا به تمام و كمال دريافت كند. در فرهنگ مدرن كدام انسان است كه با طبيعت و محيط بيرونى چالش مى كند؟ من به جاى اينكه وارد مباحث مفصل شوم و آراى تك تك انديشمندان غرب را درباره انسان بگويم از سخن پدر انسان شناسى مدرن غرب و سرآمد انديشورانى كه تقريباً تمام فلسفه هاى تاريخ و عمده مكاتب فلسفى بر دانش او بنا شد؛ يعنى »ماكياولى« استفاده مى كنم. ماكياولى پدر انديشه مدرن غرب است. در كشور ما شخصيت اصلى او معرفى نشده است. ماكياول و ماكياوليسم به معناى غرب مدرن است.

ماكياول در مورد انسان مدرن چه مى گويد؟ او معتقد است كه انسان مدرن دو ويژگى دارد و اگر شما مى خواهيد انسان مدرن را بشناسيد بايد در اين دو آينه نظر كنيد. هر فلسفه اى كه انسان را در اين دو تعريف به رسميت بشناسد، فلسفه اى است قابل پذيرش و هر فلسفه اى كه اين دو را به رسميت نشناسد و يا چيزى وراى اين دو براى انسان قائل شود از ديدگاه او، اوهام است نه انديشه.

تاريخ نويسان انديشه غرب مى گويند: ماكياول با اين دو انگاره در مورد انسان، هم فلسفه غرب، هم علم جديد غرب، هم تكنولوژى غرب و هم فلسفه سياست غرب را جهت مى دهد. ماكياول در كتاب شهريار و هم در كتاب گفتارها دو ويژگى براى انسان مطرح مى كند. اما او قبل از

پرداختن به اين دو ويژگى، مقدمه اى دارد كه در آن به گفته »اگوستين« متفكر بزرگ مسيحى استناد مى كند. اگوستين كه بزرگ ترين متفكر قرون وسطاى مسيحى است كتابى دارد به نام شهر خدا. او در كتاب شهر خدا جهان انسان ها را تفكيك مى كند و مى گويد جهان انسان ها، دو جهان يا دو »شهر« است: شهر خدا و شهر زمين، او معتقد است كه مسيحيت نيامده است شهر زمين را آباد كند، انسان ها عموماً در شهر زمين زندگى مى كنند. كار مسيح اين بود كه شهر خدا را آباد كند. شهر خدا كجاست؟ كليساست؛ شهر خدا روز موعودى است كه مسيح ظهور مى كند. شهر زمين كجاست؟ همين بستر مادى و طبيعى كه ما در آن زندگى مى كنيم. اگوستين مى گفت انسان ها يا ساكن شهر خدايند يا ساكن شهر زمين. نمى شود كسى در شهر زمين ساكن باشد و در شهر خدا هم باشد. انسان ها شهروند يكى از اين دو شهرند. و انديشه مسيحى به دنبال اين است كه انسان ها را از شهروندى شهر زمين جدا كند و آنها را شهروند شهر خدا كند. اين تئورى و نظريه اگوستين است. ماكياول دقيقاً به همين نكته استناد مى كند. او مى گويد اگوستين خوب گفت، بايد ميان شهروندان زمينى و آسمانى تفكيك كرد. اما نكته مهم اين است كه در عصر جديد ديگر شهر خدا بى معنا شده است. يا گاهى مسامحه مى كند و مى گويد من نمى گويم شهر خدايى نيست، من شهروند شهر خدا نيستم، من آمده ام تا شهروندان شهر زمين را تعريف كنم و راه رسم زندگى در اين شهر را بيان كنم. شهروند شهر زمين در ديدگاه ماكياولى داراى اين دو ويژگى است:

1 -

از نظر اين شهروند، خير تنها معنايش قدرت، شكوه و رفاه مادى است.

2 - انسان هاى زمينى مردمى ناسپاس، رياكار و حيله گرند. آزمندانه از خطر مى پرهيزند و به جلب نفع خود روى مى آورند. بايد قبول كرد كه همه مردم شرورند و هرگاه شرايط اجازه دهد اين بدخواهى را بروز مى دهند. لهذا بشريت مراقب است كه ديگرى به حوزه قدرت، ثروت و رفاه نزديك نشود. انسان مدرن همه اينها را براى خود مى خواهد.

بنده ادعا مى كنم كه تمام مكاتب معاصر غرب كم و بيش همين انسان شناسى را به عاريت گرفته اند و تفكر پست مدرن هم بر چنين انسانى استوار است. از ماكس وبر، هگل، ماركس، جان لاك و توماس هابز، گرفته تا آخرين انديشمند ليبرال دموكراسى؛ يعنى فوكوياما، همه همين تعريف را از انسان دارند. حتى فوكوياما تصريح مى كند انسان واپسينى كه من به دنبال او هستم اين انسان است.

مبناى انسان شناسى غرب مدرن از مكتبى به مكتب ديگر تفاوت هايى دارد اما در اين بنياد انسان شناسانه تفاوتى نيست. براى اينكه اين انسان؛ يعنى انسانى كه قدرت و رفاه مى خواهد - و تنها براى خود هم مى خواهد - بتواند چرخه زندگى خود را بچرخاند چه بايد كرد؟ مكاتب گوناگون غرب انديشه هاى مختلفى در اين خصوص ارائه مى كنند.

»توماس هابز« - متفكر بعد از ماكياول كه نظريه هاى او را توضيح مى دهد - معتقد است: »انسان گرگ انسان است«. اين استعاره و كلمه قصارى است كه در طول تاريخ غرب ده ها و صدها بار در مكاتب مختلف تكرار شده است. اگر انسان گرگ انسان است و نمى خواهد به ديگرى چيزى برسد، پس چه بايد كرد؟ ماركسيسم پاى قدرت دولت را به ميان مى آورد تا

انسان بتواند به رفاه برسد. ماركس معتقد است كه آن چيزى كه موجب مى شود انسان ها به رفاه نرسند همين خصوصيت گرگ »منشى« است. از اين رو، وقتى انسان مالك ابزار توليد مى شود ديگر اجازه نمى دهد ديگران به اين حوزه وارد شوند. حال چه بايد كرد؟ چاره اش دولتى كردن اقتصاد و سياست است و كوتاه كردن پاى تمايلات فردى از حوزه قدرت. اين يك فلسفه تاريخ بود. فلسفه تاريخ ماركسيسم تلاش انسان در طول تاريخ است براى اينكه ابزار توليد و مناسبات اقتصادى را به گونه اى تنظيم كند كه اين گرگ صفتى انسان بروز پيدا نكند. وقتى سؤال مى شود كه آينده تاريخ و انسان واپسين شما چه معنايى دارد؟ مى گويد: انسان واپسين من، و جامعه كمونيستى من جامعه اى است كه در آن انسان ها از حوزه قدرت دور مى افتند. ابزار تصرف نسبت به همديگر را از دست مى دهند، كنترل آنچنان شديد مى شود كه انسان ها فقط به رفاه خود مى پردازند و قدرت و جرئت تصرف در ديگرى پيدا نمى كنند. هيأت حاكمه سياسى در جامعه واپسين ماركس، وظيفه اش همين است كه انسان ها را آنچنان از ابزار قدرت دور بدارد كه اين انسان بتواند با برابرى و عدالت، رفاه مادى خود را تأمين كند.

ليبراليسم درباره آينده تاريخ و فلسفه تاريخ چه مى انديشد؟ ليبراليسم هم انسان را گرگ انسان مى داند، اما معتقد است كه اگر انسان بخواهد در اين جامعه با رفاه زندگى كند و به قدرت و منزلت برسد و تمنيات درونى خود را ارضا كند، راهش اين است كه پيمان ببندد و قرارداد اجتماعى را امضا كند. انسان به اين آگاهى برسد كه اگر قرار باشد ما هم مثل

گرگ به جان هم بيفتيم و همديگر را بدريم هيچ كدام از ما به ثروت و قدرت نمى رسد. اگر همه مى خواهيم بر خوان قدرت و رفاه بمانيم و ثروت تحصيل كنيم، راهش اين است كه در يك پيمان اجتماعى و در يك جامعه مدنى با همديگر جمع شويم، مناسبات را به گونه اى تنظيم كنيم كه همه بتوانند به رفاه برسند. بر اين

اساس فلسفه تاريخ از ديدگاه ليبراليسم جدال انسان است براى جلوگيرى از عدم توافق و اين كه هر جا كه احساس مى كند اين توافق و اين قرارداد اجتماعى به گونه اى دارد مختل مى شود وارد عمل شود، موانع را برطرف كند و پيمان اجتماعى را برقرار سازد. از ديدگاه ليبراليسم، توتاليتاريسم يكى از اين موانع است. اقتدارگرايى مانعى است كه موجب مى شود انسان ها نتوانند بر سر منافع و رفاه خود توافق كنند. فاشيسم، از ديدگاه ليبراليسم يكى ديگر از موانع تاريخى است. بايد با آن جنگيد؛ زيرا فاشيسم قدرت را در محدوده اى مى بيند كه اجازه نمى دهد بقيه سود ببرند. نزاع ليبراليسم و فاشيسم در اين نيست كه فاشيسم از نظر اخلاقى بد است، بلكه نزاع اصلى آنها در اين است كه فاشيسم رفاه، قدرت و ثروت را براى گروه اندكى مى خواهد و اجازه تعميم نمى دهد. بايد اجازه داد تا همه براساس يك توافق به نتيجه برسند.

بنابراين آينده تاريخ و انسان واپسين از ديدگاه ليبراليسم جامعه اى است كه اين توافق به شكلى مطلوب تحقق پيدا كرده است. فوكوياما - در كتاب فرجام تاريخ و انسان واپسين كه بحث هاى مفصل برانگيخت و »نظريه نظم نوين جهانى« بوش اول مبتنى بر همين ديدگاه فوكوياما بنا شد - اين

نكته را دقيقاً بيان كرده است.

از فوكوياما به عنوان سرآمد جريان ليبرال دموكراسى در دنياى امروز مى پرسيم: آينده تاريخ و شرايطى كه شما ادعا مى كنيد انسان به همه تمنياتش مى رسد چگونه به دست مى آيد؟ چطور ممكن است كه ما انسان ها در اين بستر انسان شناسانه به جايى برسيم كه احساس آرامش كنيم؟ او در مجموع سه ويژگى را براى جهان آينده - كه معتقد است هم اينك آن فرجام تاريخ آغاز شده - برمى شمارد:

1. بازار آزاد اقتصادى؛

2. تكنولوژى و فناورى مدرن؛

3. آزادى سياسى.

اينها همه سر فصل بحثى است كه او چگونه ميان بازار آزاد اقتصادى (يعنى نظام سرمايه دارى در اقتصاد) و ميان تكنولوژى مدرن به عنوان بهترين ابزار انسان براى رسيدن به تمنيات و بالاخره آزادى سياسى پيوند مى زند تا جامعه مطلوب خود را به دست بياورد.

جامعه مطلوب از ديدگاه ليبرال دمكراسى جامعه اى است كه در آن انسان مى تواند از بستر نظام سرمايه دارى مادى، رفاه عمومى خود را تأمين كند.

فوكوياما به اين نكته ملتفت است كه جريان ليبرال دمكراسى سنتى نمى تواند اين آرامش و رفاه عمومى را فراهم كند. لذا در اينجا برگشتى دارد به انديشه هاى هگل. يعنى على?

در انتظار مهدي عج - قسمت سوم

بسم اللَّه الرحمن الرحيم جلسه قبل راجع به حجج و خلفاى الهى صحبت شد و گفتيم كه بايد در هر زمانى خليفه اى از طرف حضرت حق نماينده و رهبر و واسطه فيض باشد؛ يعنى كسى باشد داراى دو جنبه؛ يك جنبه يلى الحقى داراى چهار روح و يك جنبه يلى الخلقى داراى سه روح كه بتواند به وسيله روح چهارم با مجردات و مبدأ عالى ارتباط پيدا كند، از آنها استضائه كند و ضوابط و قواعد الهى را اخذ كند و به

وسيله روح سومش كه روح ملكوتى است تماس با مخلوقات بگيرد و مبشراً و نذيرا باشد و [نيز گفته شد] كه با صراحت آيات قرآنى، آن خلفاى حق و حجج الهى انبياء بوده اند. اول حضرت آدم(ع) بود و منتهى شد به خاتم الانبياء، حضرت محمد(ص) و اوصياى ايشان(ع)، يكى پس از ديگرى. الآن [مقام] خليفةاللّهى و حجةاللّهى به حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، موكول و محول شده است. همچنين عرض شد كه تمام مذاهب به اين معنا معترفند كه حضرت بقيةاللَّه [به عنوان] حجةاللَّه و خليفةاللَّه در آخرالزمان خروج خواهد كرد و و كلماتشان نيز گفته شد و نتيجه آن شد كه حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، در آخرالزمان انقلابى ايجاد خواهد كرد و حكومتى تشكيل خواهد داد كه يك انقلاب و حكومت جهانى است، نه موضعى و مقطعى. در سراسر عالم يك پرچم به اهتزاز در خواهد آمد، يك كتاب قانون حكومت خواهد كرد و يك سكه رايج خواهد شد. در ميان مسلمانان، 202 نفر از علماى برجسته اهل سنت درباره امام زمان(عج) كتاب نوشته اند يا فصل مفصلى بيان كرده اند يا اسم پدر و مادر ايشان را بيان نمودند. شيعيان نيز كه همه معتقد و معترفند و متجاوز از 2000 كتاب درباره حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، نوشته اند و نيز 6207 روايت درباره حضرت از اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده است و 207 آيه از آيات قرآن كريم تفسير و تأويل به وجود مقدس امام زمان(عج) شده است. طبق نظر كليه علماى شيعه وعده زيادى از علماى اهل سنت حضرت در سنه 255ق. در شهر سامراء متولد شده اند. پدرشان امام حسن عسكرى(ع) و مادرشان حضرت

نرجس خاتون بوده اند. در سنه 260ق. امام حسن عسكرى(ع) به درجه شهادت رسيدند. آن حضرت خليفةاللَّه بودند، حجةاللَّه بودند و رهبر عالم وجود بودند، واسطه بين عالم و غيب و شهود بودند و با شهادت ايشان اين مسؤوليت ها به حضرت بقيةاللَّه، روحى له لفداء، منتقل شد حضرت بقيةاللَّه، روحى له لفداء، شش ساله بودند كه مسؤوليت عالم وجود به عهده شان محول شد و از همان موقع نيز غيبت صغراى آن حضرت آغاز شد. [در اين دوران چهار نائب خاص ايشان واسطه بودند بين مردم و وجود مقدس امام زمان(عج)]، كه سؤالات، اشكالات و حوائج مردم را به امام(ع) مى رساندند و از طرف امام(ع) براى مردم جواب مى آوردند. اولين نائب آن حضرت جناب عثمان بن سعيد بود، دومين محمد بن عثمان بن سعيد، سومين جناب حسين بن روح و چهارمين جناب على بن محمد سيمرى - كه حالاتشان مفصل است و كتاب هايى درباره ايشان و كراماتشان نوشته شده است - هنگامى كه اجل على بن محمد سيمرى رسيد حضرت در توقيعى به ايشان فرمودند: »اجل تو رسيده است به كسى وصيت مكن و نيابت را به كسى محول مگردان.«1 (مضموناً). به اين صورت غيبت كبرى آغاز شد. آغاز غيبت كبرى در سنه 331ق. است كه حضرت آن موقع 75 سال داشتند (مدت غيبت صغرى 70 سال بوده است). يك توقيعى هم از ناحيه مقدسه صادر شد: »و أمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة حديثنا، فإنّهم حجّتى عليكم و أنا حجةاللَّه عليهم«؛ در مورد رويدادهاى زمان (مسائل و احكام شرعيتان) بايد به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنها هستم.«2

از سنه 255ق. تا الآن كه 1423ق. است عمر مبارك امام زمان(عج)، 1167 سال است - به اتفاق همه و طبق ضابطه اى كه هست - امّا مخالفان و معاندان و منحرفان در مورد وجود مقدس حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، اشكالاتى مطرح كرده اند كه مجموعاً 12 اشكال است. 10 اشكال بسيار سهل است و هر كس كه اطلاعات مذهبى اش خوب باشد مى تواند جواب آن را بدهد، امّا دو تا از اين اشكالات يك مقدار سخت است. [يكى از آن دو اشكال، اشكال به عمر حضرت است] مى گويند اگر عمر شريف حضرت امام زمان(عج)، 1167 سال است چگونه ثابت مى كنيد كه ايشان هنوز زنده هستند. چه موجوداتى را شما مى توانيد معرفى كنيد كه اين مقدار عمر داشته باشند؟ با توجه به اينكه متوسط عمر انسان 60-70 سال است و اگر كسى هم بالاى 100 سال عمر داشته باشد نادر است والنادر كالمعدوم. جواب هاى متفاوتى به اين اشكال داده شده است: اول آن كه دانشمندان روز كتاب هايى نوشته اند و در كتاب هايشان ثبت شده است كه سلول هاى مغز انسان استعداد دارد و مقتضى است كه ميليون ها سال عمر بكند و اين 1167 سال بعدى ندارد. دوم اين كه رواياتى در اين زمينه داريم. از جمله مى فرمايد: »خلقتكم للبقاء لا للفناء«؛ ما شما را خلق كرديم كه هميشه زنده بمانيد نه اينكه يك مدتى زنده باشيد و بعد منقرض شويد - اگر چه از اين روايت معناى ديگرى نيز استفاده مى شود كه مورد بحث ما نيست - در قصه حضرت يونس(ع) نيز كه در قرآن كريم آمده است خداوند فرموده است: »فلولأ أنّه كان من المسبحين للبث فى بطنه إلى يوم

يبعثون«؛3 اگر حضرت يونس(ع) كه در شكم ماهى قرار گرفته بود، آن ذكر4 را نمى گفت تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند و [زنده بود]. به دنيا آمدن علت نمى خواهد ما كه در دنيا آمده ايم بايد هميشه بمانيم و لذا اگر دقت كنيد كسى از نحوه تولد نوزاد سؤال نمى كند كه مثلاً چه طور متولد شد، اما از نحوه فوت سؤال مى شود، اين سؤال براى چيست؟ براى آن است كه اين موجود خارجى استعداد بقا داشت، بايد هميشه زنده مى ماند. بزرگان يك بحثى كرده اند كه آيا ممات، ظلمت و شب، اينها امر وجود هستند يا امر عدمى؟ طبق آيات قرآنى هم حيات و هم ممات امور وجودى هستند. ممات امر عدمى نيست. مرگ عدم الحيات نيست. خداوند در قرآن مى فرمايد: »خلق الموت والحياة«5 مگر در دعاها نمى خوانيد: »خلق الليل والنهار« و »خلق النور والظلمة« اگر مرگ امرى عدمى بود، خلقت آن معنا نداشت. اگر ليل و ظلمت امور عدمى بودند كه خلق كردن آنها معنا نداشت. همه اينها امور وجودى هستند - اگر چه حكما وجود و عدم را به معناى مختلفى تعريف كرده اند: ثابت العين و منفى العين و... -6 پس مرگ امرى وجودى است و حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، در اين امر وجودى مستقر است كه اسم آن حيات است. و اما جواب حلى به اين اشكال آن است كه حيات انسان به چهار خلط است: سودا، صفرا، بلغم، خون (در اصطلاح اطباء گرم و سرد و خشك و تر و اگر كسى علاقه مند باشد در آثار اطباى قديم درباره اين چهار خلط و اعجاز خوراكى ها مفصلاً نوشته شده است). اين چهار خلط سبب بقا

و حيات انسان است و اگر چنانچه كسى اين چهار خلط را مساوى نگه دارد نه مريض مى شود و نه مى ميرد و اطباء هم بر اين امر اذعان دارند. حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، با قدرت ولايتشان اين چهار خلط را مساوى نگه داشته اند. جواب نقضى به اين اشكال آن است كه ملائكه نيز عمر طولانى دارند و خداوند اين عمر را به آنان داده است. پس حضرت حق مى تواند عمر ملائكه را به ولى خود و حجت و ناصر دين خود بدهد. رواياتى موجود است كه حضرت جبرئيل(ع) در محضر نبى اكرم(ص) بود. حضرت امير(ع) وارد شدند. حضرت جبرئيل(ع) بلند شد و به حضرت امير(ع) تعظيم كرد. حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: »مگر اين جوان را مى شناسى؟« جبرئيل عرض كرد: »بله، يا رسول اللَّه! ايشان استاد من هستند.« حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: »ايشان استاد شماست!« عرض كرد: »بله، يا رسول اللَّه« حضرت فرمودند: »از چه وقت؟« عرض كرد: »زمانى كه حضرت حق جلت عظمته مرا ايجاد كرد صدايى به گوشم رسيد كه مى پرسيد: »من أنت و من أنا؟« تو كه هستى و من كه هستم. ماندم كه در جواب چه بگويم. مرتب سؤال مى شد تا اينكه اين آقا را در ملكوت اعلى ديدم و فرمودند بگو: »أنت ربّى جلّ جلالك و عظم كبريائك و أنا عبدك جبرائيل.« اين را گفتم و ديگر صدا نيامد. ايشان استاد من هستند.« حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: »از آن زمان چه قدر مى گذرد؟« عرض كرد: »يا رسول اللَّه، نمى دانم. لكن ستاره اى هست كه 30 هزار سال به 30 هزار سال طلوع مى كند و تا به حال 30 هزار مرتبه طلوع كرده است.« و حضرت جبرائيل هنوز

زنده است. روايت ديگرى در مورد شيطان است كه حضرت على(ع) فرموده است: شيطان قبل از خلق حضرت آدم، دو ركعت نماز در آسمان چهارم خواند كه 6000 سال طول كشيد.7 اگر از زمان آدم تا حضرت خاتم(ص) را 5000 سال در نظر بگيريم، جمعاً مى شود 11000 سال و تا الان مى شود 12400 سال (كه ما در اينجا اقل را نيز در نظر گرفته ايم) و كسى هم نمى تواند كه شيطان را و زنده بودنش را تا الآن منكر شود پس بخشى از زندگى شيطان اين مقدار است و كسى هم ايراد نمى كند پس چه ايراد دارد كه حضرت بقيةاللَّه، ملاذ و ملجاء عالم وجود عمر شريفشان 1167 سال باشد. گذشته از آن به شهادت قرآن حضرت عيسى(ع) در آسمان چهارم زنده است و هنگامى كه حضرت بقيةاللَّه ظهور مى كنند، ايشان از آسمان نازل مى شود و با حضرت بيعت مى كند، پشت سر حضرت نماز مى خواند و جهاد عجيبى مى كند و به امر حضرت كسانى را كه بايد به درك بفرستد مى فرستد. حضرت خضر هم زنده است و در همين عالم ماده است و همينطور حضرت الياس و عمرشان چندين برابر عمر حضرت بقيةاللَّه است. درخت هايى در عالم هستند كه عمرشان 6400 سال است. حيواناتى بوده اند كه 3000 سال عمر كرده اند. اينها مورد ندارد و فقط اشكال به حضرت بقيةاللَّه مى كنيد كه 1167 سال عمر دارند؟ شتر حضرت صالح(ع) كه از كوه بيرون آمد، 37 متر پهناى كمرش بود (چون دهانه كوهى كه از آن بيرون آمد 37 متر بوده است) و فوراً هم وضع حمل كرد و بچه بزرگى هم به دنيا آورد و آب يك

شهر را مى خورد كه خداوند فرموده بود كه يك روز اين شتر آب بخورد و يك روز هم مردم شهر، آيا اين جز به قدرت خداوند بود؟ حضرت ابراهيم(ع) را در درياى آتشى انداختند كه يك فرسخ مانده به آن كسى نمى توانست جلو برود و اين آتش گلستان شد، آيا اين جز به قدرت الهى بود؟ و حضرت موسى كه دريا را خشك كرد جز به قدرت خداوند بود؟ رد شمس بر اميرالمؤمنين(ع) - كه برخى مى گويند 36 مرتبه برايشان رد شمس شده است - و شقّ القمر حضرت رسول اكرم(ص) كه يكى از معجزات ايشان بوده است، جز به قدرت خداوند صورت گرفته است؟ خدايى كه اين قدرت ها را دارد، اين قدرت را نيز دارد كه خليفه، نماينده و حجتش را زنده نگه دارد. پس طول عمر حضرت(ع) قابل هيچ بحثى نيست. ملاذ و ملجاء عالم وجود - نه فقط منظومه شمسى كه در برخى منظومه ها 40 خورشيد طلوع و 40 ماه غروب مى كند - ملاذ و ملجاء و پناه همه حضرت بقيةاللَّه است. خدا رحمت كند آقا شيخ محمد كوفى را، 57 سال قبل در نجف اشرف با پدر من آشنا بود. پيرمردى كوتاه قد با حدود 75-80 سال سن. ايشان با امام زمان(عج) ارتباط داشتند و توقيع امام زمان(عج) به سيد ابوالحسن (اصفهانى) توسط ايشان به سيد ابوالحسن رسيد8 و برخى از دوستان ما آن نامه را نزد سيد ابوالحسن ديده بودند. من آن موقع 16 سال بيشتر نداشتم. آقا شيخ محمد كوفى در كوفه بودند. شب هاى جمعه مى آمدند نجف براى زيارت. به حجره پدر من هم مى آمدند و بعضى اوقات داستان هاشان را براى

پدرم نقل مى كردند. يك شب ايشان آمدند حجره پدر من. از صداى عصاى ايشان متوجه آمدن ايشان شدم. سلام كردم و گفتم: »بفرماييد«. گفتند: »پدرت كجاست؟« گفتم: »رفته است ايران«. گفتند: »كى؟« گفتند: »دو سه روز است.« ايشان را به حجره بردم و پذيرايى كردم. شب را در حجره ما بودند و صبح هم صبحانه خوردند و خواستند بروند. من شنيده بودم كه مكرر خدمت حضرت(ع) رسيده اند از ايشان پرسيدم: »مى خواهم خدمت حضرت(ع) برسم. چه كنم؟« فرمودند: »واجبات را به جا بياور محرمات را ترك كن مستحبات را انجام بده و مكروهات را ترك كن.« گفتم: »آقا اين خيلى سخت است«. گفت: »فرزندم، نماز شب بخوان«.9 ايشان براى پدرم نقل مى كرد: »شب 21 يا 23 ماه رمضان، من كوفه بودم. گفتم شب قدر را به مسجد كوفه مى روم براى خلوت و اعمال شب قدر. مقدارى افطار و سحرى با خود برداشتم و به مسجد كوفه رفتم - مسجد كوفه سه طرف اتاق دارد و يك طرف بدون اتاق است - يك اتاق طرف قبله گرفتم. نماز را خواندم و افطار كردم. ضعف مرا گرفت. گفتم چند دقيقه اى استراحت مى كنم و بعد بيدار مى شوم و مشغول اعمال اين شب مى شوم. بيدار شدم. ديدم همه جا روشن و نزديك طلوع آفتاب است. بسيار ناراحت شدم با خود گفتم ديدى چه خاكى بر سرم شد، آمده بودم خلوت كنم و اعمالى را انجام بدهم، گناهانم را پاك كنم و حجاب هاى ظلمانى را از بين ببرم و خودم را طاهر و مطهر كنم، اين هم نشد و چه فيضى از دستم رفت. بلند شدم براى وضو گرفتن و ادامه

فريضه نماز. رفتم به سمت حضرت مسلم(ع)، ديدم در يكى از اين دهنه ها، يك آقاى بسيار نورانى، خوابيده بودند و دو نفر، بالاى سر ايشان خيلى مؤدب نشسته بودند. من خواستم رد شوم. سلامى كردم. جواب دادند »عليكم السلام، آقاى شيخ محمد كوفى، بفرماييد!« من هم نشستم - بدون توجه - ديدم آقايى خيلى نورانى خوابيده است و يك عبايى تا سينه شان كشيدند. به اين دو نفر كه نشسته بودند گفتم: »اين آقا كه هستند؟« گفتند: »ايشان آقاى عالم است.« با خود گفتم اينها عربند و فرق عالفم و عالَم را متوجه نيستند. مى خواهند بگويند »آقاى عالفم است« مى گويند »آقاى عالَم است.« گفتم: »ايشان آقاى عالفم هستند«. گفتند: »خير، آقا شيخ محمد، ايشان آقاى عالَم هستند.« بعد حضرت بلند شدند و فرمودند يك ظرف آب به من بدهيد. يكى از آن دو دويد و رفت يك ظرف آب براى آقا آورد. ايشان يك مقدارى خوردند و بقيه اش را دادند به من. گفتم: »نمى خواهم.« يكى از آن دو نفر ظرف آب را گرفت و آب را خورد. بعد يك نفر از آنها گفت: »آقا صلاح مى دانيد آقا شيخ محمد را با خود ببريم؟« آقا فرمودند: »بايد سه امتحان بدهد اگر از اين امتحان ها درست درآمد او را مى بريم.« من متوجه صحبت آنها نمى شدم با خود گفتم بهتر است بروم وضو بگيرم. رفتم وضو بگيرم ديدم مسجد ظلمات است. سؤال كردم چقدر از شب رفته است. گفتند: »دو ساعت از شب رفته است«. متوجه شدم كه حضرت بقيةاللَّه بوده اند. شروع كردم به گريه كردم و حسرت خوردن كه كاش آب را خورده بودم. اى كاش التماس كرده

بودم كه با ايشان بروم. حاج آقا سؤال كردند: »امتحان چه شد؟« فرمودند: »آقاى حاجى، از امتحان درست درنيامدم.« حضرت بقيةاللَّه آقاى عالَم هستند نه فقط منظومه ما جميع منظومه ها (سزاوار است كه دوستان بيشتر به فكر و ياد آقا باشند و بيشتر به آقا توجه داشته باشند. توسلات به آقا باشد. هر نمازى دو دعاى مستجاب دارد اولين دعاى خود را ظهور و فرج و نصرت امام زمان(عج) قرار دهيد. اين دعايى كه شما مى كنيد هديه اى از طرف شما به محضر آقا امام زمان(عج) و ايشان قطعاً تلافى مى كنند. خداوند در قرآن مى فرمايد: »و إذا حيّيتم بتحيّة فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها إنّ اللَّه كان على كلّ شى ء حسيبا«10. صبح ها دعاى عهد را فراموش مكنيد. ارتباط خودتان را با مسئول عالم وجود و نماينده حق برقرار و قوى تر كنيد. در تمام گرفتارى ها »يابن الحسن يابن الحسن« را فراموش نكنيد. ايشان محيط به عالم وجودند. از نيت ها و گفتار و اعمال و كردار ما آگاهند و كسانى كه گرفتارى شديد داشتند و جواب هم گرفتند زياد بوده اند. گرفتارى هايتان را با »يابن الحسن« اصلاح كنيد«. خدايا، قسمت مى دهيم به عزت محمّد و آل محمد(ص) فرج امام زمان(عج) نزديك بگردان. موانع ظهور را برطرف بفرما. خدايا قسمت مى دهيم به حق اسم اعظمت و به حق مقربان درگاهت، قلوب همه ما را نه نور ايمان و معرفت و تقوى و ولايت و خلوص و محبت امام زمان(عج) منور بگردان. همه ماها را مشمول دعوات خاصه امام زمان(عج) بگردان. چشم هاى آلوده ما را به جمال منور امام زمان(عج) روشن بگردان. دل امام زمان را از همه ما راضى و خشنود بگردان. خدايا دفع ظلم

و پريشانى و گرفتارى از قاطبه مسلمانان دنيا، خصوصاً فلسطينى ها بگردان. شر اشرار را به خودشان برگردان.

پى نوشت ها :

1 . توقيع حضرت بقيةاللَّه، روحى له الفداء، در پاسخ به سؤالات اسحاق بن يعقوب: »و اما الحوادث الواقعه...« ر.ك: كمال الدين، ج2، ص484.

2 . سوره صافات (37) آيات 144 و 143.

3 . ذكرى كه حضرت يونس(ع) را از بطن ماهى نجات داد به ذكر يونسيه معروف است: »لا إله إلاّ أنت سبحانك إنّى كنت من الظالمين. (سوره انبياء، آيه87). اين ذكر خيلى شريف و مفيد است. اكثر علماى اخلاق اين ذكر را به دوستانشان توصيه كرده اند. مرحوم امام هم در كتاب اسرار الصلوة خود اين را نوشته اند و عدد زيادى هم براى گفتن اين ذكر آورده اند. لكن اگر كسى مى خواهد اين ذكر را بگويد بيشتر از 66 بار بگويد. اين ذكر سبب شد كه حضرت يونس از ظلمت شكم ماهى نجات پيدا بكند. كسانى هم كه در اين ظلمتكده هستند و در حجاب هاى ظلمانى زندگى مى كنند اگر اين ذكر را مترنم باشند و بگويند حجاب هاى ظلمانى آنها از بين مى رود و وجودشان منور مى شود و موفق به توفيقات الهى مى شوند.

4 . سوره ملك (67)، آيه 2.

5 . چرا از مرگ مى ترسيم يا گمان مى كنيم كه مسأله مهمى است. مرگ تعويض لباس است. اين لباس كثيف گوشتى را از تن انسان درمى آورند يك لباس هور قليايى (شفاف)، بين تجرد و ماده، بر تن مى پوشانند كه محيط به عالم وجود مى شود و اين بايد باعث افتخار باشد. فلذا اولياى الهى مشتاق مرگ بودند. اميرالمؤمنين(ع) مى فرمايد كه اشتياق من به مرگ بيش از اشتياق كودك است به پستان مادر. »واللَّه لابن أبى طالب ءانس

بالموت من الطفل بثدى أمّه« (نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 5، ص57). خدا مى داند كه مرگ چيزى نيست اگر انسان خودش را اصلاح بكند و حجاب هاى ظلمانى را كنار بزند. اينجا ظلمتكده است. فقط انسان مسؤوليتش را انجام بدهد، به جان امام زمان(عج) به رفتن ميل و رغبت پيدا مى كند. بعضى بزرگان شب مرگشان را خبر مى دادند و مى گفتند كه شب عروسى ماست. خوشحالى مى كردند. شيرينى مى دادند. شما ببينيد شهداى كربلا چه مى كردند براى به ميدان رفتن و سبقت مى گرفتند از يكديگر. مى دانستند كه اگر بروند شهيد مى شوند مى دانستند كجا مى روند و اين چنين به استقبال مرگ مى رفتند.

6 . نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 234 (معروف به خطبه قاصعه)، ص779.

7 . ر.ك: مجموعه فرمايشات حضرت بقيةاللَّه، ارواحناله الفداء، - آيت اللَّه حاج شيخ محمد خادمى شيرازى - چاپ دوم، ص170.

8 . »و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسى أن يبعثك ربك مقاماً محموداً.« (سوره إسراء (17) آيه 79) نماز شب خيلى حجاب ها را برطرف مى كند خيلى پرونده ها را صاف مى كند. خيلى گرفتارى ها را برطرف مى كند. جوان ها نصف شب بلند شوند على رغم جوانى و رطوبت مغز و خستگى، وضو بگيرند و نماز بخوانند. خدا شاهد است حضرت حق پرده ها را عقب مى زندو به ملائكه مى گويد: »نگاه كنيد اين بنده خاكى من جوان است و با من انس گرفته است. من افتخار مى كنم به وسيله اين بنده بر شما.« از خدا هر چه بخواهيد خداوند به شما مى دهد، كريم است، جواد است، عقاد است، مهربان است، رئوف است. حبيب است... راه صد ساله را مى توانيد به يك شب طى كنيد و از مقربان در دنيا و آخرت باشيد. همه اش خوابيم. خواب. چنانكه در

روايتى از رسول اكرم(ص) آمده است: »الناس نيام فاذا ماتوا انتبهوا« وقتى مرديم بيدار مى شويم كه چقدر مى توانستيم سير كنيم و خودمان را برسانيم و نرسانديم و پشيمانى آنجا هم هيچ سودى ندارد.

9. سوره نساء(4) آيه 86: »هرگاه كسى شما را ستايش كند شما نيز بايد به ستايشى مثل آن يا بهتر پاسخ دهيد كه خداوند به حساب هر نيك و بد كاملاً خواهد رسيد.«

گلبانگ

راهنماى خلق عالم

آنكه از خوف خدا شب زنده دارى مى?كند

سجّده بر درگاه حق با شرمسارى مى?كند

شب نمى?خوابد ز روى صدق و اخلاص و صفا

مستمندان را به شام تار يارى مى?كند

شير يزدانست در ميدان رزم روزگار

ليك از خوف خدا، شب زنده?دارى مى?كند

رهنماى خلق عالم، پادشاه جن و انس

هم ولى اللَّه بود، هم شهريارى مى?كند

با همه جاه و جلال و قدرت و فرّ و شكوه

در دل شب از صفا، پيوسته زارى مى?كند

پيرو شاه ولايت، كى هراسد از خسان

بر سر دار ار برندش پايدارى مى?كند

جان فداى رهروى بايد كنى »ناصرچيان«

كو به راه حق?شناسى جان نثارى مى?كند

سيدابوالفضل ناصرچيان اراكى

امير عاشقان

از مشهد خون، بانگ اذان مى?آيد

سردار گل از خوانف خزان مى?آيد

از دشنه ملحدان پنهان در شب

سيلابه خون ز هر كران مى?آيد

پيرى كه دلش آينه بينايى?ست

با جاذبه عشق، جوان مى?آيد

يارى كه زبان آفرينش داند

از وادى بى?حد و گمان مى?آيد

اى منتظران خسته شهر حصار!

آن مرد هميشه قهرمان، مى?آيد

از راه مه?آلود افق، منجى خاك

با اسب ستاره دمان مى?آيد

اى جوهريان! مژده كه منظومه گل

با كوس سپيده?دم، عيان مى?آيد

بر بام فلق منادى بيدارى

گويد كه، امير عاشقان مى?آيد

اى شب زدگانف خفته! بيدار شويد

خورشيد دل از مشرق جان مى?آيد

در گلشن شعله، سربداران شهيد

گفتند كه، صاحب زمان مى?آيد

نصراللَّه مردانى

جمكران

صد قافله دل،

به جمكران آورديم

رو جانب صاحب?الزمان آورديم

ديديم كه در بساط ما آهى نيست

با دست تهى، اشك روان آورديم!

محمدعلى مجاهدى سپيده مى?دمد

غمين مباش برادر! كه يار مى?آيد

دل نشسته به خون را، قرار مى?آيد

مگو ز تيرگى آسمان شب آيين

كه صبح از پى شب?هاى تار مى?آيد

سپيده مى?دمد و، آفتاب عالمتاب

به آسمانف شب انتظار، مى?آيد

مريز اشك فراق از دو ديده چون يعقوب

چرا كه يوسف نيكو عذار مى?آيد

امير قافله گويد كه از ره يارى

به دشت حادثه آن تكسوار مى?آيد

بزرگ منجى عالم، به دادخواهى ما

به گاه حادثه بى?شمار، مى?آيد

ز بازوان توانمند او به تارك خصم

لهيب بارقه ذوالفقار مى?آيد

خوش آن خجسته نگاهى كه با شكستن شب

نهان به ديده ما، آشكار مى?آيد

سيدمحمد غفارى

كسى از دور مى?آيد

خدا يك شب، كمى پرواز از روى درخت آسمانش چيد، دستم داد

سپس او مشتى از احساس، قرصى نان و غم در بقچه?اى پيچيد، دستم?داد

من آن شب سرخوش از آن هديه?هاى آسمانى گريه مى?كردم، نمى?دانم

چرا يك عابر شبگرد آمد با سخاوت، سكه ترديد دستم داد

زبان اشتهاى شعرهايم زود تاول زد، حرام از سفره مى?خوردم

خدا آن لقمه?هاى نانجيب واژه را با سفره?اش برچيد، دستم داد

دلم در كوچه?هاى غربتى وامانده از چشمان اين مردم رها مى?شد

سكوتى مرگ?زا، حالات سردرگم، به زير شاخه يك بيد دستم داد

كسى از دور مى?آمد، شبيه سايه?اى مبهم، نگاهش گرم و آبى بود

و بوى مهربانى داشت دستانش، و او يك گل - گل اميد - دستم داد

تغافل بر شكاف زخم?هاى باورم، گويا نمك مى?زد، ولى آخر

پشيمانى براى درس عبرت، كوخى از ويرانه جمشيد، دستم داد

هزار آئينه در دستم به استقبال يك احساس بالا دست مى?رفتم

خدا آن جا دوباره مشتى از احساس?هاى تا ابد جاويد دستم داد

رحمت?اللَّه نصيرپور

اميد زمين

بيا و ختم كن به چشم?هايت انتظار را

به بى?صدا تبسمى، صدا بزن بهار را

نبودن تو كوه را پر از سكوت كرده است

و دشت?هاى خسته از قرون بى?شمار را

به گوشه چشمى از تو دردها به باد مى?روند

بزن به زخم عشق آن نگاه شاهكار را

بيا كه مدتى?ست از ميانه، نو رسيده?ها

به گوشه رانده?اند عاشقانف كهنه كار را

تمام جمعه?ها، زمين اميدوار مى?شود

كه پركنى از آفتاب، آسمان تار را

بريز خون تازه عبور زير گام خود

رگان خشك جاده?هاى خفته در غبار را

× × ×

نشسته در غروب، روى زين اسب خسته?اش

نظاره مى?كند گذشت تند روزگار را

»ركاب در ركاب تو، به سمت شعله تاختن«

برآور آرزوى واپسين اين سوار را!

حميدرضا شكارسرى

شوق وصال

كى مى?آيى...؟

اى نهان از نظر كى مى?آيى؟

وى قرين با ظفر كى مى?آيى؟

اى لبت قند و چشمت ستاره

وى بهشتى اثر كى مى?آيى؟

بى?تو در تيرگى جان سپرديم

اى صفاى سحر كى مى?آيى؟

بهر آزادى ما اسيران

اى نجات بشر كى مى?آيى؟

عاشقان كفشته?اى از فراقت

اى خدايى گهر كى مى?آيى؟

با دلف خستگان غم خود

مهديا از سفر كى مى?آيى؟

محمد كريم جوهرى

چشم به راه

سينه نااميد شد نيامدى

چشم?ها سفيد شد نيامدى

صبر و طاقت از دلم گريز زد

رفت و ناپديد شد نيامدى

كربلا دوباره در جهان شكفت

صحنه پريزيد شد نيامدى

نسل?هاى دلسپرده در فراق

باز هم جديد شد نيامدى

موج غصه، انتظار و بى?كسى

در دلم شديد شد نيامدى

وعده?ها به شوق تو سپرده?ام

»وعده?ها وعيد شد نيامدى«

خسته?ام، غريبه?ام، شكسته?ام

قلب من شهيد شد نيامدى

چشم?هاى عاشقان، به راه تو

چشم?ها سفيد شد نيامدى

مهدى طهماسبى دزكى - بروجن تو مى?رسى

تو مى?رسى، شبيه صبحى آشنا

كه بوى ياس و عطر گل

قيام كرده در فضا

تو مى?رسى

شبيه رنگ آسمان، لطيف و تازه و روان

و مرغ?هاى خسته و مهاجرى

كه از تلاطم زمين

به دوردست رفته?اند، به اشتياق

روى تو

دوباره باز مى?رسند

به يمن گام?هاى تو

چه مردمان غافلى

به آخرين صف نماز مى?رسند!

تو مى?رسى

شبيه مطلع غزل

سيصد و سيزده رديف و قافيه

در انتظار واژه?هاى سبز تو

و عاقبت

تو مى?رسى

تمام درب?هاى خسته و شكسته را

دوباره باز مى?كنى

زهرا غلامزاده - تهران گل نرگس

ديرگاهى است كه ما تشنه ديدار توايم

قد رعنا بنما جمله خريدار توايم

گرچه با دست و زبان موجب آزار توايم

گل نرگس نظرى ما همگى خار توايم

× × ×

گرچه ما منتظران واله و دوريم ز تو

تا تصور ننمايى كه صبوريم ز تو

خيل ما سوختگان پر ز سروريم ز تو

يوسف فاطمه! ما غرق غروريم ز تو

× × ×

يادگارى صنما ز آن گل رخسار بده

ساغرى زآن مى گلرنگ به احرار بده

درس آزادگى حيدر كرار بده

درسى از دين خدا خاطر كفار بده

هادى خديور - همدان هجران

آرزومندم كه بينم روى دوست

پاى او بوسم چو خاك كوى دوست

بس عجب نبود اگر دل خون بود

چونكه دورم از رخ دلجوى دوست

محسن صدوقى

اشتياق

سودازده مهر دل افروز منم

ديوانه روى تو، در سوز منم

آرام دل غمزده، اى دوست تويى

بر شوق لقايت، هر شب و روز منم

سيدمحمد ابراهيم حسنى ردّ پا

براى چشم?هاى تو، دوباره تنگ شد دلم

بيا كلوخ خسته?اى تنيده از آب و گلم

بيا، توان بده به اين دو دست?هاى خسته?ام

و باز هم گشايشى ز بغض?هاى بسته?ام

دلم پر از ستاره شد در آسمان پاى تو

و چشم?هاى خيس من نشسته بر سراى تو

به اشك پر ز غم قسم و التهاب ناى تو

سرم، تنم، وجود من، فداى تو، فداى تو

دلم نشسته منتظر، بگو، بگو كه مى?رسى

فقط تويى كه بسته?اى بند به پاى بى?كسى

و باز جمعه?اى گذشت بدون رد پاى تو

و من نماز مى?شوم فقط به اقتداى تو

س.ك آبى محض

آبى محض بوده?ام،

محض تو آبيم هنوز

چون كه ز خاك بر شوم، سوى تو راهيم هنوز

خون تو خورده?ام ولى رنگ عوض نكرده?ام

حلقه بگوش شاهيم، رنگ غلاميم هنوز

منصور فراهانى

على يعنى

على، يعنى...

على، يعنى طلوع عشق و مستى!

على، يعنى تمام حق?پرستى على، دروازه?هاى فهم ناب است

على، تنديسى از ام?الكتاب است على، يعنى شب و آئينه?كارى

على، يعنى تبى در لاله?زارى شب و اشك على و نخل صحرا

حسين و زينب و لالاى زهرا شكايت از شب و ناليدن چاه

چكيدن اشك?ها و ديدن چاه على، شهر آشناى آسمان?هاست

على راز بزرگ بيكران?هاست على، تغيير ناب آفتاب است

دل ما دجله و او روح آب است على، مولود شب?هاى رجب نيست

على بود و على بود و عجب نيست تو روزى در كنار نوح بودى

تو همراه نگاه روح بودى شبانگاهى كه موسى آتشى ديد

بيابانى كه آن شب نور تابيد تو را ديدم كه محو طور بودى

نه وادى، در حقيقت نور بودى تو را سينا به خوبى مى?شناسد

جبل از هيبت تو مى?هراسد تجلى در جبل بيداد مى?كرد

على چون در سحر فرياد مى?كرد نيستان در نيستان ناله?ها بود

بيابان بود و اشك لاله?ها بود چنين عشقى چرا تنها بماند؟

دل چاهى فقط رازش بداند زمان مى?رفت و غربت باز مى?گشت

در هر غصه بر او باز مى?گشت چرا زانو در آغوشش بگيرد

صداى خطبه?هاى او بميرد؟ چرا مردم به خاموشى نشستند؛

در وحى خدايى را شكستند؟ چرا گنجينه را انكار كردند

بسان ميثمى بردار كردند؟ چرا بايد ابوذرها بميرند

ز حيدر، يادگارى را بگيرند؟ چرا قرآن چنين مهجور ماند؟

حكومت از عدالت دور ماند؟ چرا پيمانه شد بيگانه با خم؟

چرا »أكملتف« رفت از ياد مردم؟

على رهبر

نفس باد صبا...

آگاه باشيد آخرين راهنماى امت هم از خاندان ماست و او حضرت قائم مهدى(عج) است، كه درود خدا بر او باد؛

آگاه باشيد او بر كليه ملل با اديان مختلف پيروز مى?گردد؛

آگاه باشيد او از ظالمان انتقام مى?گيرد؛

آگاه

باشيد او تمام دژها را فتح نموده و ويران مى?گرداند؛

آگاه باشيد او مشركان را از هر نژاد و ملتى باشند نابود مى?نمايد؛

آگاه باشيد او انتقام خون دوستان خدا را مى?گيرد؛

آگاه باشيد او ياور دين خداوند، عزّوجلّ است؛

آگاه باشيد او كشتيبان درياى مواج و سامان?بخش زندگى متلاطم خلايق است؛

آگاه باشيد او فضل و برترى دانايان و جهل و بى?خردى نادانان را مى?داند؛

آگاه باشيد او برگزيده خداوند و منتخب اوست؛

آگاه باشيد او وارث علوم است و علم او به تمام علوم احاطه دارد؛

آگاه باشيد او گزارش دهنده فرمان خداوند، عزّوجلّ است و احكام الهى را روشن مى?نمايد؛

آگاه باشيد او راست كار و درست كردار و در انجام امور پايدار و استوار است؛

آگاه باشيد امور خلايق به او تفويض شده است؛

آگاه باشيد پيامبران گذشته همه به وجود او بشارت داده?اند؛

آگاه باشيد او آخرين حجت خداوند است و بعد از او حجتى نخواهد بود و در جهان حقى نيست مگر با او و علم و دانشى نيست مگر نزد او؛

آگاه باشيد هيچ?كس بر او غلبه نمى?كند و كسى بر او پيروز نمى?گردد؛

آگاه باشيد او ولىّ خدا در زمين و حكم و فرمان او، حكم و فرمان خداوند است و پروردگار او را به اسرار آفرينش خود از پنهان و آشكار آگاه ساخته است.

غدير، پيامبر، على

اينجا غدير است، آبگيرى در نزديكى جحفه كه هزار دريا در حسرت او وامانده اند.

هنوز بوى خوش محمد(ص) به مشام مى رسد. هنوز ردپاى جبرييل ديده مى شود. هنوز نور على(ع) غوغا مى كند.

نمى دانم در غدير چه سرّى است كه جمعه با همه زيباييش، فطر با همه عظمتش و اضحى با همه شكوهش پيش غدير، سر فرو مى آورند. گويى غدير

با صد زبان بندبند ولايت را واژه به واژه زمزمه مى كند،

غدير مصداق »إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت«1 است.

غدير تجلى »الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون«2 است.

غدير تأكيد »و بعثنا منهم اثنى عشر نقيباً«3 است.

غدير خود »اليوم يئس الذين كفروا من دينكم«4 است.

غدير دعوت به »تعالوا ندع أبناءيّة نا و أبناءكم«5 است.

غدير معرفى »أولئك هم خير البرية«6 است.

غدير گواه »فإذا فرغت فانصب«7 است.

غدير واقعيت »ابتغاء مرضات اللَّه«8 است.

غدير نشانه »أتوا البيوت من أبوابها«9 است.

غدير شعار »أطيعوا اللَّه و أطيعوا الرسول و أولى الأمر منكم«10 است.

آرى، اينجا غدير است و غدير عيد ملكوت است. شادمانى آسمان و زمين است.

همه لذت هستى است. نمايش كوثرى است از »بفصرى« تا »صنعا« با جام هايى به شمار ستارگان.

غدير روز نيكى است. روز مهربانى است، روز بركت است، روز گشاده رويى است.

روز عبادت و نماز و شكر است. روز عرضه ولايت بر اهل آسمان و بقعه هاى زمين و جارى آب و نبات پرندگان زيباى خداست.

راستى كه غدير دگرگونى عالم است.

× × ×

اينجا غدير است و تو چه مى دانى غدير چيست؟ غدير خطبه بلند پيامبر است.

غدير توحيد است و نبوت محمد(ص)، ولايت على(ص) است و ذكر دوازده معصوم.

فضايل اهل بيت است و لقب اميرالمؤمنين، علم اهل بيت است و اشاره به حضرت مهدى(ع). ياد محبّان و شيعيان اهل بيت است و دشمنانشان.

نفرت از ائمه ضلالت است و اتمام حجت حق؛

قرآن است و تفسير؛

حلال و حرام خداست؛

نماز است و زكات؛

حج است و عمره.

امريست به معروف و بازداشتنى است از منكر؛

قيامت است و معاد؛

بيعت است و بيعت است و بيعت...

× × ×

غدير آغازى ديگر بر رسالت است و كلامى سبز بر

جان پيامبر:

يا أيّها الرسول بلّغ ما أنزل إليك من ربّك.11

غدير اعترافى بر تلاش هاى بيست و چند ساله پيامبر است:

أشهد أنّك قد بلّغتَ رسالات ربّك و نصحت لأمّتك و جاهدت فى سبيل اللَّه.12

غدير مظلومانه ترين پرسش تاريخ است:

أيّها الناس من أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم13

غدير دعاى خير پيامبر است در حق على(ع):

أللّهم وال من والاه وعاد من عاداه.14

غدير پايان جاودانه اكمال دين است:

أليوم أكملت لكم دينكم.15

غدير فرياد رساى »اللَّه اكبر« پيامبر است.

× × ×

آرى اينجا غدير است و تو چه مى دانى غدير چيست؟

غدير ناله ابليس است در جمع يارانش، آنگاه كه گفت:

اگر كار پيامبر به نتيجه برسد هرگز معصيت خداوند انجام نخواهد شد.

غدير تلاش اهريمن است براى به گناه كشاندن شيعيان، آنگاه كه گفت:

خداوندا! به عزت و جلالت قسم، گروه هاى هدايت يافته را هم به بقيه ملحق خواهم كرد.

غدير زمزمه شيطان است در گوش پيامبر(ص) آنگاه كه گفت:

اى محمد! چقدر كم اند آنانكه واقعاً طبق گفته هايت با تو بيعت مى كنند.

× × ×

سوگند به گرماى آفتاب و داغى زمين،

سوگند به مركب هاى ايستاده و مردم پياده،

سوگند به جهازهاى شتران و سنگ هاى برهم چيده،

سوگند به آب و دستان بيعت كننده،

سوگند به عمامه پيامبر(ص) و دوش على(ع)،

سوگند به شعر و شعور حسان،

سوگند به غدير و ايام ولايت،

سوگند به محمد، به على

سوگند به على، به محمد

كه دين خدا جز با ولايت، جز با غدير ولايت پايانى ندارد.

الحمد للَّه الذى جعلنا من المتمسّكين بولاية أميرالمؤمنين والأئمة عليهم السلام. پى نوشت ها:

1 . سوره احزاب (33) آيه 33 .

2 . سوره مائده(5) آيه 55 .

3 . همان، آيه 12 .

4 . همان، آيه 3 .

5 . سوره ال عمران(3) آيه 61 .

6 . سوره بينه (98) آيه 6 .

7 .

سوره انشراح(94) آيه 7 .

8 . سوره بقره(2)، آيه 207 .

9 . همان، آيه 189 .

10. سوره نساء (4) آيه 59 .

11. سوره مائده (5) آيه 67 .

12. مفاتيح الجنان، زيارت حضرت رسول(ص) در روز شنبه.

13. از خطبه غدير.

14. همان.

15. سوره مائده (5) آيه 3 .

نسل انتظار

بى تو در بيابان بى?كسى، چشم?هايمان را به تموج انتظار سپرده?ايم و آمدنت را به دردمندى دل?هامان مژدگانى مى?دهيم تا پژمردگى برگ?ها را نبينيم و در گريه مى?خنديم تا باغ و بهار، هم?آغوش هم باشند...

ماييم و آسمانى از بغض ابرها و اميد تيغ تو كه انتشار باران است و آب را به مذاق جويبار مى?رساند، ماييم و تهى?دستى و تشنگى، ماييم و اين صحيفه ناتمام و چشم?هايى كه در انتظار فصل توست. ماييم و شب?هاى شوق كه به واژه?هاى ندبه صبح مى?شود.

ماييم و اين روزگار فرو خفته و اين جهان وازده كه به جاى فرياد، خميازه مى?كشد. ماييم و صفاى سجاده?اى كه فرج را جست?وجو مى?كند، ماييم و تن تب كرده كوچه?هايى كه به فراخ?ترين باغ?ها مى?رسند، ماييم و آفتاب كه در برابر چشمان تو حقير است. دريا، شبنمى است چكيده بر غنچه?اى از باغ تو، »حفسن« از تو مى?آموزد و »فيض« از تو بهره?مند مى?شود. قامت تو »قدقامت« بلندى تا قيامت است.

»رستگارى« در پى قدمت افتاده و »نجات« محتاج توست. ماييم و دشت كه نقطه?اى است در برابر نگاهت، ماييم و كوه كه شرمنده طاقت توست، ماييم و خط خون كه تا قيامت جارى است. ماييم و نسل شقايق كه آبروى ايثار است و ماييم و فرياد كه تا آمدنت در فوران است. ماييم و قاموسى كه از موج

سرشار است و آسايش در خيالش خالى است. ماييم و مصافى كه سخت برقرار است چنان هنگامه، تا هنگام ظهور تو، نسل تو در راهند. ميان هنگامه ما تا هنگام ظهور تو و به بهانه?اى به تقاعد دل نمى?نشانند و جان نمى?سپارند.

نسل انتظار ايستاده است و به بانگ بلند نام تو را در جهاد مى?خواند.

نسل انتظار رخ به خون جگر مى?شويند، گه ناز مى?چشند و گه راز مى?شوند.

نسل انتظار در راهند.

نسل انتظار بيم عاقبت ندارند، جز آخرت كه وقت حضور است.

نسل انتظار گوش فرا داشته?اند تا نسيم سعادت از جانبى بدمد و نور ديدارت از فرازى بتابد. اين قوم از هجران تو بر سر نمى?زند، آنها در انتظار تو سر بر مى?كشند و بر نسل سياهى مى?شورند.

اينك ماييم و اين نصيب جاويد، اين نياز آسمانى به تو كه اصل برائتى، ماييم و رمى رجيمانى كه سزاوار هدايت نبوده?اند.

ما تو را در شب برات به مهمانى دل?ها مى?خوانيم ضيافتى كه دشت آشنايى است. مجلسى كه در آن صدق، اعتقاد و اخلاص عمل مى?دهند، محفلى كه عين يقين مى?بخشند و بزم و وجد و جاى حيرت و حقيقت است...

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109