ماهنامه موعود26

مشخصات كتاب

سرشناسه:ماهنامه موعود،1380

عنوان و نام پديدآور:شماره 26 - خرداد و تير 1380/ ماهنامه موعود

ناشر چاپي : ماهنامه موعود

مشخصات نشر ديجيتالي:اصفهان:مركز تحقيقات رايانه اي قائميه اصفهان 1390.

مشخصات ظاهري:نرم افزار تلفن همراه ، رايانه و ماهنامه

ص: 1

شماره 26 - خرداد و تير 1380

هيچ كس نگفت...!

اسماعيل شفيعي سروستاني

روزها پي درپي سپري شدند تا آنگاه كه «خردادماه» رسيد، و همزمان با آن «ربيع الاول» كه بسيار دوستش دارم، ماهي كه مرا متذكر نام دو آية رحمت ميكند، محمد، صلّي الله عليه وآله، و مهدي، عجّل الله تعالي فرجه، كه فقط در ميان همه آفريده ها و از ميان ابناء بني آدم و همة انبيا و رسل تنها اين دو نفر با خطاب «رحمةللعالمين» خوانده شدهاند. ماهي كه مرا متذكر هجرت، از خود بيرون شدن، از بند بستة زمان و مكان گريختن و چون رودي در ميانة دشت راهي شدن و به دريا پيوستن و يكي شدن ميشود، ماهي كه امامت آخرين حجت حيّ آغاز شد تا روزي كه چون مرواريدي از صدف غيبت به در آيد و با درخشندگي ماه تابان رخسارش همه سياهي و تاريكي را از پهنة صورت و سيرت اين حياتف ندانم به كجايي ما بزدايد. «خردادماه» كه رسيد كاروان هزار لاله سرخگون از ميان گردنه ها و فراز و نشيب جاده ها نيز از راه رسيد. از راهي دور، از دشت داغ خوزستان تا همه شهرها و روستاهايي كه پاسدار ياد اين كاروانيان بودند. كاروان لاله ها يادآور همة مردي بود، و همه مرداني كه به نام محمد، صلّي الله عليه وآله، و مهدي، عليه السلام، و حسين، عليه السلام، از شهر و ديار، و هم از خويش بيرون آمدند، مهاجر كوي دوستي شدند و خون خويش را گواه صدق قولشان ساختند. كاروان لاله ها مرا متذكر راز بودن و شدن ميساخت، متذكر معني زندگي. كاروان لاله ها چگونه زيستن و چگونه مردن را يادآور ميشد تا همة شاهدان دريابند كه براي ماندن تا ابدالاباد چگونه بايد مرد. زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت هر كه شد كشتة او نيك سرانجام افتاد

ص: 2

تا يادم نرفته عرض كنم كه خرداد ماه كه رسيد فصل انتخاب رئيسج مهوري هم رسيد، امّا نه به بي سر و صدايي و آرامي ربيع الاول، پر سر و صدا و پر غوغا. بناگاه همه خانه ها مملو از غوغاي انتخاب رئيس جمهوري شد. مردان كارآزموده از راه رسيدند، بهترينها پاي در ميدان نهادند و هماورد طلبيدن آغازيدن گرفت. ساعتها و روزها چشمهاي نگران بر صفحه نمايش تلويزيونها دوخته شد با صدها پرسش بر لب. كدامين را بايد...؟ چونان همة مردم من هم در پي شنيدن كلامي بودم تا بدانم كدامين را بايد...؟ راهي براي فهميدن نبود، جز شنيدن و هرچه شنيدم همه نيز شنيدند. امّا... هيچ كس نگفت اگر بر مسند بنشيند. با يتيمان آل محمد، صلّي الله عليه وآله، و منتظران مهدي، عليه السلام، چه خواهد كرد؟ هيچ كس سخني از انتظار و منتظر نگفت. هيچ كس نگفت براي آمادگي و استقبال از پيك ايمان و رستگاري چه خواهد كرد؟ هيچ كس نگفت براي ساختن شهر منتظران، مردان منتظر و فرزندان انتظار چه طرحي دارد؟ هيچ كس نگفت كدامين حجت را براي بودن و به قدرت رسيدن در پيشگاه امام عصر، عليه السلام، خواهد آورد؟ هيچ كس نگفت براي نشستن در مقام «داعي الي الله» از كدامين مسير گذشته است؟ هيچ كس نگفت اگر جمعه روزي از آسمان نداي آمدن مهدي، عليهالسلام، سر داده شد كدامين كارنامه را عرضه خواهد كرد؟ هيچ كس نگفت از فتنه هاي آخرالزمان چه ميداند؟ هيچ كس نگفت براي گذار دادن شيعيان از فتنه هاي عصر ظهور چه طرحي درافكنده است؟ هيچ كس نگفت براي خارج ساختن ميليونها انسان از جهل معرفت دربارة امام غائب، عليه السلام، و خلاصي بخشيدن آنها از مرگ جاهلي چه طرحي درخواهد افكند؟ هيچ كس نگفت درس هجرت، درس شهادت، درس همراه شدن در كاروان لاله هاي سرخ را چگونه در كتابهاي درسي بچه ها جاي خواهد داد. هيچ كس نگفت براي خلاصي يافتن از قحط و خشكسالي سالهاي قبل از ظهور چه ميكند؟ هيچ كس از كفر و طاغوت جاري در زمان و مكان و ضرورت مقابله با آن چيزي نگفت؟ هيچ كس جايگاه مناسبات فرهنگي و معيشتي مردم را در نسبت با امام عصر، عليه السلام، و عصر غيبت معلوم نساخت. هيچ كس نگفت اينهمه شتاب در رفتن، آنهم در هنگامة ندانمكاري براي چيست؟ تا چشم روي هم بگذاري خرداد ماه ديگري ميآيد و ربيع الاولي ديگر. شايد آنروز مردي پيدا شود و جايي هم براي ربيع الاول، كاروان لاله ها، خرداد و مهدي در ميان همه سخنانش باز كند. شايد...!!! والسلام

سردبير

ص: 3

هاليوود و مهدويت 2

گفت و گو با دكتر حسن بلخاري

فيلمسازان آمريكايي مهدويت را نشانه گرفته اند اشاره:

دكتر حسن بلخاري، فارغالتحصيل رشته اديان و عرفان، از اساتيد دانشكده هنر دانشگاه تهران و آشنا با علوم ارتباطات هستند؛ با توجه به اطلاعات جامعي كه ايشان در زمينه فعاليتهاي رسانههاي غربي درخصوص مقابله انديشه اسلامي و بويژه موضوع مهدويت دارند، خدمت ايشان رسيديم و سؤالاتي را درهمين زمينه مطرح كرديم

با توجه به اينكه فرموديد غرب پي برده كه جوهرة تفكّر شيعي بحث مهدويت است چه اقداماتي را در مقابله با آن در عرصه هاي مختلف انجام داده است

بگذاريد براي جواب به اين سؤال بسيار مهمتان من مقداري به عقب برگردم مهدويت از كي براي غرب يك دغدغه شد. اولاً، اين نكته را خدمتتان عرض كنم بعد از مسألة ظهور صفويه در ايران و اوجگيري اهداف استعماري غرب نسبت به شرق و اينكه ايران را مي خواست دروازة هند بكند، مسأله مذهب ما هم براي آنها جدّي شد، عثماني سني بود و ما شيعه و آنها هم از اين استفاده كردند. آنجا به طور جدّي وارد شناخت مباني مذهبي ما شدند كه از آن براي خود استفاده كنند.

يكي از مواردي كه اينها به آن پي بردند مسأله «باب بودن بود. يعني آنها متوجه شدند كه ما در اعتقادات اسلامي يك منجي داريم كه زماني ظهور مي كند و لذا سعي كردند كه از اين موضوع براي رسيدن به اهداف سلطه جويانه خود استفاده كنند. اينكه شما مي بينيد «مستر همفر» در كتاب خاطراتش ذكر مي كند كه چطور ما محمدعلي باب را انداختيم در اين فضا و گفتيم تو بابي و امام زماني به نحوي نشان مي دهد كه غرب نسبت به تأثير و اوج حضور اين انديشه در تمدن اسلامي شناخت پيدا كرده است اين را داشته باشيد تا بعد برويم سراغ امام مهدي سوداني آن كسي كه در سودان حدود 100، 120 سال پيش قيام كرد و تحت عنوان مهدي درجهان مطرح شد.

اين باز بفعد دوم بود و كتبي كه صهيونيستها بعد از آن نوشتند كه مشهورترينش «چهارپر» است كه سعي كرده مهدويت را در ذهن جهانيان بشكند. يعني مسأله مسألة دامنه داري است و بعد از آن شما بيائيد سراغ مركز شيعه شناسي استراسبرگ فرانسه كه البته آنها امام جعفر صادق عليه السلام را مبنا قرار داده اند، اين مصداقهاي جزئي را دارم عرض مي كنم و مي خواهم اين نكته را بگويم كه براي غرب شناخت محورهاي اسلام و بويژه شيعه خيلي مطرح است شما مي دانيد غربيها از ايران و عراق خيلي ايمن نبودند. كشورهاي عربي را با دست نشانده ها توانستند تحت سيطره خود دربياورند، امّا اينجا را نه

ص: 4

در جريان فتوايي كه داده شد و مسلمانها ريختند به سفارت روسيه در ايران همه را به قتل رساندند صرف اينكه به ناموس ايران تجاوز شده بود و پشت سرش ديدند پشت همه اين جريانات يك آخوندي نشسته و دوتا جمله نوشته اهل سنت با چنين فضايي آشنا نبود كه حكم جهاد داده بشود، اينها فهميدند يك قشري در اين وسط وجود دارد كه قدرت بسيار عظيمي دارد، بعد در مسألة تحريم تنباكو هم اين را ديدند. اينها نكات مهمي است كه در نگاه غرب نسبت به شناخت مفاهيم محوري شيعه نقش داشت

قبل از انقلاب اسلامي و فيلم «نوسترآداموس هم اينها فعاليتهايي در اين راستا انجام داده بودند. منتهي مسأله مهدويت پس از پيروزي انقلاب ايران براي اينها مطرح شد. اين فيلم مربوط به سالهاي 80 و 81 ميلادي است در فيلم هم ذكر مي شود كه در سال گذشته ولي جهان در سال 81 با اين فيلم آشنا شد. اينها وقتي با انقلاب اسلامي روبرو شدند به تصريح خودشان غافلگير شدند. رئيس سازمان سيا اين نكته را در حرفهايش گفته بود. از اين جهت شما مي بينيد خيلي خام در اين فيلم با اين مسأله برخورد مي كنند. اين فيلم را «اورسون ولز»ي كه فوق العاده معتبر بود در جهان سينما و بنا به اعتبارش هم او را برداشتند مفسر اشعار نوسترآداموسش كردند اسكار هم به او دادند كه يهودي هم هست و فيلم «همشهري كفين را ساخته بود، در 23 سالگي خيلي ساده برخورد مي كند، مي گويد 600 ميليون مسلمان در خاورميانه جمع شده اند ثروت عظيمي دارند و براي صلح جهاني خطرناكند. شما احساس نمي كنيد كه بايد اين حرف را براي مخاطبت جا بيندازي كه مسلمان چون به ارزشهاي نهفته خودش پي برده و ثروت دارد الزاماً خطر است يعني هر كه ارزشش را بفهمد و ثروت داشته باشد براي صلح جهاني خطر است خيلي رو برخورد كرده است چون خيلي سراسيمه مي خواهند امواج انقلاب اسلامي را تخريب كنند و تصوير و تفسير بدي از آن ارائه بدهند و آمدند روي مسأله مهدويت چون بالاخره آنها پي برده بودند كه بايد روي اين نظريه كار بشود.

«هايزر» و همراهانش كه در اوج انقلاب اسلامي در سال 57 به ايران آمده بودند و قرار بود همان 19 بهمن مدرسه رفاه مسجد دانشگاه تهران را كه اكثر شخصيتها در آنجا بودند و فيضيه را بزنند، امّا امام با اين استراتژي كه «بگوييد اين حكم از من نيست ، توانست اين مسأله را مهار كند و بعد آمدند سراسيمه وارد عمل شدند كه اين هم قابل بررسي است بايد روي آن تحقيق بكنيم قبل از انقلاب هم بود، بعد از انقلاب هم سراسيمه آن فيلم را ساختند، بعد وقتي در جنگ نقش محوري امام زمان عليه السلام مطرح شد. عين كلام امام اين است كه فرمانده اصلي جنگ امام زمان عليه السلام هستند. مسأله بسيار فراتر رفت براي غربيها كه آن كنفرانس خيلي كلاسيك و سطح بالاي تل آويو را گذاشتند.

من مجموعه گفتارهايي كه پيرامون امام زمان عليه السلام را درحد توان خودم در اين كنفرانس ارائه شده جمع آوري كرده ام در كتاب «تهاجم فرهنگي خودم آورده ام كه برنارد لوئيس اين را مي گويد. چون مضمون مقالاتش به دستم رسيده است ديدم چقدر مسألة امام زمان عليه السلام براي اينها مهم است بعد بازي كامپيوتري «يا مهدي ساخته شد، مقالات مختلفي نوشته شد، فيلمهاي مختلفي ساخته شد، منتهي از دهة 90 آمدند سبك كار را عوض كردند. خيلي جالب است اگر به اين نكته توجه شود. ديدند اگر بيايند امام زمان شيعيان را نفي كنند به نحو ديگري اثباتش كرده اند، چون در جهان اين اتفاق وجود دارد كه چيزي را غرب نفي كند، حتماً يك ارزشي دارد. افكار عمومي جهان اين زيركي را هم دارند و درعين حال كه اين كار انجام شود به نحوي تبليغ هم هست لذا عوض شد و در دهه 90 در فيلمهايي مثل «صهيون ، «آرماگدون يك بعد اثباتي براي آن طرف مطرح شد به جاي بعد تخريبي اين طرف ولي باز با اين حال در سال 1997 براي اينكه مسأله نوسترآداموس فراموش نشود چون در اين فيلم گفته شده بود، هرچند خود نوسترآداموس عدد نياورده و صور فلكي را گفته كه تكرارپذيرند و زمان دقيقي براي اين مسأله مشخص نكرده و نمي توانسته هم مشخص كند، چون اگر شارلاتان بوده كه قطعاً نمي توانسته و اگر نه «كذب الوقّاتون . اصلاً نمي توانسته عدد بگويد. اينها گذاشتند براي اينكه امواج انقلاب اسلامي را در جهان تخريب كنند و براي اينكه فراموش نشود كه گفته بودند سال 99.

در سال 97 «گاسپار وان برگر»

Next wa (جنگ بعدي را نوشت و بخشي از آن را اختصاص داد به اينكه در سال 99 شخصي در ايران به قدرت مي رسد، به اسم «محمد منتظري كه اسم اصلي امام زمان عليه السلام است و منتظري هم از انتظار گرفته شده و هيچ ارتباطي با «شهيد محمد منتظري حزب جمهوري اسلامي ندارد. (در فيلم نوسترآداموس هم مي گويد مردي كه نام آخرين پيامبر را برخود دارد دوشنبه را براي تعطيل برخواهد گزيد). مي گويد ايشان به قدرت مي رسد و دانشمندان ناراضي هسته اي شوروي را فرا مي خواند و مي گويد من به شما دلار مي دهم

اسلحه بسازيد، اينها مي آيند يك اسلحه مي سازند به اسم «ذوالفقار». كافي است شما سكانس اوليه فيلم

ص: 5

The sold of Islam _ 1986، BBC را ببينيد كه ذوالفقار مي آيد كره زمين را متلاشي مي كند. اول چهار قسمت اين فيلم اين صحنه بود كه من در برنامه هاي تصويري دانشگاهي خودم از آن استفاده مي كنم ذوالفقار آزمايش مي شود و نتيجه مثبت است وقتي نتيجه مثبت مي شود، رئيس جمهور فرضي ايران به امريكا مي گويد خليج فارس را خالي كنيد، آمريكا چون ارزيابي درستي ندارد. خالي مي كند. نيروهاي ايراني مي روند به سمت سرزمينهاي غربي كه صليبي ذكر مي كند.

قصه پرتي است مشخص هم بود كه مي خواهد قضيه نوسترآداموس را كه 17، 18 سال از آن گذشته و در ذهنها فراموش شده زنده كند. شما مي گوئيد قصه اي نوشته شده است و وهم است و... امّا اينها سناريو مي سازند و مبناي برخورد سياسي خودشان را اين سناريو خودساخته قرار مي دهند.

خبر اين است در تاريخ 9 دسامبر 1998 (18 آذر 77) نيويورك تايمز، روزنامه مشهور آمريكايي خبر داده كه «عده اي از دانشمندان انستيتو بيوتكنولوژي روسيه به خدمت ايران درآمده اند... و عده اي ديگر در روسيه براي توليد سلاحهاي ميكروبي همكاري مي كنند. فردي به نام مهدي رضايت مشاور علمي رئيس جمهور ايران يكي از فعالان ايراني در اين زمينه است . اين در حالي است كه آقاي خاتمي مطقاً مشاوري به اسم مهدي رضايت ندارد. جالب اين است كه اين خبر را نيويورك تايمز مي دهد (مي خواهم بگويم پشت پرده صهيونيسم دارد همه چيز را به هم وصل مي كند). بعد دولت آمريكا به استناد خبر نيويورك تايمز بيانيه مي دهد و از تلاشهاي تسليحاتي ايران ابراز نگراني مي كند، اينها دارند اينجوري در اين فضا كار مي كنند.

ما در تهران به بچه هايي برخورد كرده ايم كه «يا مهدي و «اللهاكبر» به گوششان خورده احساس نفرت به آنها دست داده است چرا؟ چون خوب دارد جوانان ما را تربيت مي كند. آخر غرب از امام زمان ما چه اطلاعي دارد كه مي آيد و بازي «يامهدي را مي سازد. شما در نيويورك بگوئيد: ûPersian Gulf inferno را مي خواهم مي گويد: ûWhat do you mean ، منظورت چيست شما بفرماييد «يا مهدي بازي در اختيارتان قرار مي گيرد. اين دارد تربيت مي كند.

من در كتاب مباحث جديدم كه البته در «تهاجم فرهنگي ذكر نكرده ام گفته ام كه الان تربيت دارد جاي تهاجم را مي گيرد و همة اينها بيانگر آگاهي از نقش محوري مهدويت در 200 سال گذشته در تكوين حركتهاي اجتماعي و سياسي در متن شيعه است من بجد عرض مي كنم كه غرب هرجا پا گذاشته تأثير را ديده كه انقلاب اسلامي اوجش بود، لذا الان روي تخريب مفهوم مهدويت در جهان كار مي كند، از يك طرف مهدويت ما را مي كوبد، از يك طرف دارد مهدويت تخيلّي خودش را ترويج مي دهد، ماتريكس مي سازد و Zion را. جالب است بدانيد كه الان در استراليا دارند همزمان قسمت دوم و سوم ماتريكس را مي سازند. سال آينده كه به بازار خواهد آمد ببينيد چقدر استعاره هاي صهيونيستي و مهدويت در آن نقش دارد. پس ظاهراً حضور نظامي آمريكا در خليج فارس چندان ربطي به صدام و عراق و كويت ندارد؟

بله حضور دائمي خودش را با «يامهدي كنترل مي كند. به نكته خيلي مهمي اشاره كرديد، اين سبب شد من نكته خيلي مهمتري را عرض كنم كساني كه اين مصاحبه را مي خوانند اصلاً اينجور برداشت نكنند كه يك فضاي مذهبي خاص دارد تمامي ابعاد سياسي جهان را براساس ديدگاههاي مذهبي اش تفسير مي كند. واقعاً اين نيست من حاضرم با افرادي كه در اين قلمرو مي گويند نظريات خاصي را داريم تحميل مي كنيم به بحث بنشينم چرا من به نيويورك تايمز و فيلمهاي هاليوود و «يامهدي استناد كردم مي خواهم بگويم براساس مجموعه تحقيقات داريم اين نظريات را ذكر مي كنيم صرفاً از يك ديدگاه مذهبي يا سياسي خاص نيست

ص: 6

براي اين نكته جالب شما من اشاره مي كنم به جريان قيام 1979 مكه من متأسفانه اسم شخصي را كه با اسم مهدي در مسجدالحرام قيام كرد در ذهنم نيست اصلاً موصاد به ياري فهد آمد، سه روز اصلاً مكه و مدينه در دست اينها بود و اينها ذكر كردند كه ما با اسم امام زمان داريم قيام مي كنيم شما اين مسأله را داشته باشيد. انقلاب اسلامي ايران پيروز شد و دقيقاً مدت كوتاهي پس از پيروزي انقلاب اسلامي چنين اتفاقي در مكه و مدينه مي افتد. مي دانيد كه مكه و مدينه مركز جهان اسلام هستند. (در پرانتز هم اين نكته مهم را عرض كنم كه هيچ فكر كرده ايد چرا تخريب مجسمه بودا با حج مسلمين همگام و همزمان شد؟ خيلي مهم است همچنان كه رسانه هاي ما روي جشن كريسمس در جهان توجه دارند يك اتفاق مهم جهاني دارد مي افتد. يك ميليون مسلمان دارند جمع مي شوند مكه طبيعي است كه رسانه ها زوم مي كنند، خبر ارائه مي دهند، فيلم تهيه مي كنند. جالب است بدانيد روزنامه هاي ايران هفته پيش در ايّام عيد قربان تصويري را از مسجدالحرام در صفحه اول خودشان چاپ كردند و خيلي هم زيبا بود و از رويتر بود. همزمان با انعكاس اين عظمت اسلامي در مكه و مدينه تلويزيون CNN فيلم پخش مي كند كه دارند با آر.پي جي مجسمة بودا را مي زنند. اينها همزماني اش واقعاً مسأله دار است و دارد آن را خنثي مي كند). در فيلم نوسترآداموس هم عظمت مسلمين را در مكه و مدينه نشان مي دهد. اينها سمبل وحدت عظمت و قدرت و هويت ما هستند و غرب مي داند كه هر اتفاقي مي افتد از آنجاست اين يك مسأله

قيامي كه در مكه رفخ مي داد و متأثر از انقلاب اسلامي ايران بود. براي غرب خيلي مهم بود، براي غرب مي توانست اين موضوع اينجور باشد كه مكه مي تواند مركز خيلي مسائل باشد. ضمن اينكه مي دانيم امام زمان عليه السلام قيامشان را از آنجا شروع مي كند.

آنچه كه شما فرموديد كاملاً درست است او مي خواهد اولاً نيروي نظامي اش يك سد بين ايران و عربستان باشد. سياست خارجي غرب در خليج فارس اين است كه نگذارد بين اين دو قدرت ائتلاف استراتژيك صورت بگيرد؛ از يك طرف هم نمي خواهد تنازع باشد چون خيلي ها طرف ايران را مي گيرند و او مشروعيتش را ازدست مي دهد و تنازع به نفع ماست چون افكار عمومي دنياي اسلام با ماست و اگر اين افكار عمومي مواجه بشوند كه دشمن ايران عربستان است خادم الحرمين مشروعيت خود را در دنياي اسلام ازدست مي دهد لذا شما نقشه را اينطور ببينيد كه اين نيروها حائل بين مكه و مدينه هستند، با ايران ايراني كه پيام انقلابي دارد و آنجايي كه مشروعيت مذهبي دارد البته حرمين نه حاكمانش و طبيعي است كه در چنين فضايي مي آيند در اينجا نيرو پياده مي كنند.

نكتة ديگري هم هست امام در سال 1359 سخنراني داشتند، در آن سخنراني كه پيرامون نيمه شعبان بود، فرمودند: «در تمام بشر كسي نبوده الا مهدي موعود، سلام اللهعليه كه خداي تبارك و تعالي ذخيره كرده است براي بشر. هريك از انبياء كه آمده اند براي اجراي عدالت آمده اند و مقصدشان اين بود كه در همه جهان عدالت را اجرا كنند. لكن موفق نشدند بعد از انبيا و اولياي بزرگ از پدران حضرت موعود كسي نبوده است كه عدالت را اجرا بكند و اين يك موجودي است كه ذخيره شده است براي همچنين مطلبي . اين سخنراني وقتي پخش شد اولين جايي كه در كشورهاي عربي انعكاس داشت «الرأي العام بود در كويت

ص: 7

پس از آن 40 مقاله يا فتوا صادر شد مبني بر تكفير حضرت امام به سه دليل كه مثلاً ايشان معتقد شده پيامبران عاجزند، توانايي امام زمان عليه السلام فوق قدرت است و تكميل شريعت پس شريعت ناقص است و ايشان مي آيند و شريعت را تكميل مي كنند. غرب از اينجا هم پي برد كه مسأله مهدويت چيز بسيار خوبي است براي آنها كه بتوانند مسأله ايجاد كنند.

مجموع اين برنامه ها به گونه اي نشان مي دهد غرب واقعاً دارد روي اين مسأله كار مي كند و حداقل يكي از اهداف استراتژيك حضور در خليج فارس _ كه من يقين دارم _ اين است ميزان پذيرش جهاني نسبت به بحث مهدويت چگونه است

آفرين اين سؤال است وقتي من در هند مي بينم «گوتمه را طلب مي كنند، زرتشتيها كه معتقدند دنيا دارد تمام مي شود، زمان ظهور «سوشيانت دارد مي آيد، در يهود و مسيحيت هم اين مسأله بسيار بالاست پس انگيزه ها و پتانسيل و پذيرش جهاني وجود دارد. لازم هم نيست كه ما بگوئيم شما بياييد جاي مسيح امام زمان ما را بشناسيد، بلكه امام زمان عليه السلام را جوري مطرح كنيد كه مسيح زيرمجموعه اش بشود و بتواند به تمام نيازها پاسخ بدهد. اتفاقاً اگر بتوانيد در اينترنت سايت بزنيد و با جهان وارد مذاكره بشويد، ببينيد چقدر برايتان مطلب مي آيد.

مجلة نيوزويك (News week) ، 23 آگوست 1999، گزارش ويژه دارد و يك جمله بسيار مهم What must be done (چه بايد كرد؟) انسان به بحران رسيده و انساني كه به بحران برسد ناخودآگاه چشمش به آسمان است و آينده

رسالت شناساندن امام زمان امام حسين و امام علي عليه السلام به جهان كم از شناسايي آنها توسط خود ما نيست منتهي نوع بيان بسيار مهم است رسانه هاي ما در برابر اين مسأله چه كار مي توانند بكنند؟

ص: 8

اولاً اين كاري كه شما كرديد و ان شاءالله خود امام زمان عليه السلام هم اجرش را بدهند، اميدوارم مسؤولان ما هم اهميت اين قضيه را احساس كرده باشند، بايد سيستمي در رسانه هاي ما داشته باشد از كانال خود شما هم باشد. يك چيزي را مقابل خودتان نبايد بگويم و پشت سرتان گفته ام دورادور كارتان را دارم تعقيب مي كنم در كار شما صداقت و خلوص خاصي است يعني دنبال نام و نان نيستيد، اين را آدم منصف متوجه مي شود. اگر بوديد دنبال خيلي كارها مي شد رفت بستر كار هم همين است سرمايه ما شيعيان اين است بايد كمك بشود.

شما با همين فضا فعلاً قضيه را پيش ببريد، بعد يك نماينده از صدا و سيما، يك نماينده از سازمان تبليغات اسلامي و وزارت ارشاد و حوزه هنري و ديگر جاهايي كه درگير اين مسأله اند بيايند و براي آنها جا بيندازيم چرا غرب ماتريكس آرماگدون و روز استقلال را مي سازد، صد تا فيلم مي توانم معرفي كنم كه اينها دارند روي آينده كار مي كنند. اگر دارند كار مي كنند يعني مهم است وقتي دارند «يا مهدي را مي سازند يعني برايش مهم است دقيقاً ما معادل آن كار، كار ارزشي و اثباتي بكنيم اين نياز به يك تيم تخصصي دارد. ولي مهمتر از تيم جا افتادن ضرورت كار است يعني اين كار ضرورتش هنوز براي آقايان تعريف شده نيست و پي نبرده اند. حالا نمي دانم كوتاهي ما بوده آقايان وقت ندارند و به روزمرگي افتاده اند.

پي نوشتها:

2. سوره بقره (2)، آيه 17: «مَثَلشان مَثَل آن كسي است كه آتشي افروخت چون پيرامونش را روشن ساخت خدا روشنايي از آنان بازگرفت و نابينا در تاريكي رهايشان كرد.»

3. همان آيه 19: «يا چون باراني سخت در ظلمت همراه با رعد و برق از آسمان فرود آيد، تا مباد كه از بانگ صاعقه بميرند، انگشتان خويش در گوشها كنند. و خدا بر كافران احاطه دارد

مصاحبه ماهنامه موعود سال پنجم-شماره 26

ص: 9

مباني غيبت و ظهور حضرت مهدي عليه السلام

قسمت اول

عباس پسنديده

اشاره:

در اين نوشتار به اين پرسشها پاسخ خواهيم داد كه چرا غيبت اتفاق افتاد؟ و چه زماني ظهور رخ خواهد داد؟ و در لابهلاي پاسخ به اين دو پرسش، مسائلي چون خشونتهاي هنگام ظهور، و جايگاه آزادي و اختيار بشر در پديدة ظهور، و چگونگي ادارة جهان پس از ظهور مطرح خواهد شد؟

پاسخ به اين پرسشها و پرسشهاي ديگري كه پيرامون پديدة غيبت و ظهور وجود دارد، نيازمند بررسي مباني غيبت و ظهور است. با روشن شدن مباني اين پديده، پاسخ پرسشهاي گوناگون آن نيز روشن خواهد شد. اين نوشتار، در سه اصل به بررسي مباني پديدة غيبت و ظهور خواهد پرداخت و سپس بر مبناي اصول ياد شده، پديدة غيبت و ظهور و برخي مسايل پيراموني آن را بررسي خواهد كرد. اصل اول

تغييرناپذيري امامت و ولايت 1-1 طرح خداوند براي ادارة امور جهان

طرحي كه خداوند متعال براي «ادارة امور جهان تنظيم كرده است نظرية امامت و ولايت است اين نظريه نه يك نظرية اسلامي كه يك نظرية الهي و مورد پذيرش همة اديان آسماني است

شايد تصور شود كه تا پيش از رحلت پيامبر اسلام صلّي الله عليه وآله دوران نبوت و رسالت جريان داشته است و بعد از آن دوران امامت و ولايت آغاز مي شود و لذا نمي توان ادعا كرد كه نظرية امامت و ولايت طرح هميشگي خداوند براي ادارة امور جهان است بلكه اين نظريه از زمان رحلت پيامبر اسلام صلّي اللهعليه وآله آغاز گرديد.

ص: 10

واقعيت اين است كه نظريه امامت و ولايت در تعارض با رسالت و نبوت نبوده بلكه با آن قابل جمع است نبوت و رسالت مقام گرفتن و ابلاغ كردن وحي هستند و امامت و ولايت مقام اجراي آن به همين جهت «رسول و «نبيّ» مي توانند «امام و «وليّ» هم باشند، چنانكه درمورد رسول مكرم اسلام صلّي الله عليه وآله اينگونه بوده است

البته در برخي نظريه ها ادعا شده كه هدف بعثت انبياء، «خدا و آخرت بوده و «امامت ناس جزء مأموريت الهي انبياء، از جمله نبي مكرم اسلام صلّي الله عليه وآله نبوده است اين نظريه هرچند در زمان ما پردازش شده و براي نظريه پرداز آن جديد محسوب مي شود ولي ريشه در تاريخ اسلام دارد. نظرية تفكيك ميان رسالت و امامت و محدود ساختن مأموريت انبيا به ابلاغ رسالت يك نظرية اموي است معاويه در يكي از نامه هايي كه به حضرت علي عليه السلام نوشته است نظر خود را اين گونه بيان مي كند:

ألا و إنّما كان محمّد رسولاً من الرسل إلي الناس كافة فبلّغ رسالات ربّه لايملك شيئاً غيره

بدان كه محمد فقط فرستاده اي از خيل فرستادگان خدا به سوي همة مردم بود كه رسالت خود را تبليغ كرد و ولايت و تملّك بر هيچ چيز ديگر نداشت

همانگونه كه معلوم است معاويه «امامت رسول خدا، صلّي الله عليه وآله را انكار كرده است و مأموريت الهي ايشان را فقط ابلاغ رسالت مي داند. امّا در مقابل وي حضرت علي عليه السلام قرار دارد كه «امامت ناس را مأموريت الهي پيامبر اكرم صلّي الله عليه وآله مي داند. آن حضرت در جواب معاويه مي نويسد:

ص: 11

والذي أنكرت من إمامة محمد، صلّي اللهعليه وآله و زعمت أنّه كان رسولاً و لم يكن إماماً، فإنّ إنكارك علي جميع النبيّين الائمّة و لكنّا نشهد أنّه كان رسولاً نبيّأ إماماً، صلّي اللهعليه وآله .

و امّا اينكه امامت (حضرت ) محمد، صلّي الله عليه وآله را انكار كردي و پنداشتي كه او فقط رسول است نه امام اين در حقيقت انكار همة پيامبراني است كه «امام بوده اند، ولي ما شهادت مي دهيم كه او هم رسول بود و هم نبّي بود و هم امام

خلاصة سخن اينكه «امامت ناس جزء مأموريت الهي پيامبران است و لذا امامت فقط محدود به ائمه دوازده گانه شيعه نمي شود، بلكه همة انبياي الهي نيز امام اند. البته در شرايط زماني كه ما قرار داريم براساس نظريه «خاتميت ، دوران رسالت و نبوت به پايان رسيده و آنچه الا´ن وجود دارد، «امامت است 1-2 «ثبات و تغييرناپذيري طرح امامت

طرح دين براي ادارة امور بشر (يعني طرح ولايت و امامت طرحي ثابت و تغييرناپذير است شخص امام و وليّ تغيير مي كند، امّا نظريه امامت و ولايت تغيير نمي كند، زيرا امامت و ولايت همانند توحيد و معاد، در زمرة اصول ثابت حيات تكاملي انسان قرار مي گيرد و لذا تغييرناپذير خواهد بود. اين گونه نيست كه خداوند متعال با مرور زمان حرف جديدي و نظر جديدي و طرح جديدتر و كارآمدتري براي ادارة

امور بشر ارائه كند. تغييرپذيري در حوزة حاكميت يا به دليل غيراصولي بودن موضوع است كه با مقتضيات زمان قابل تغيير است و يا به دليل نقصان دانش بشري و يا به دليل تغيير زمينه هاي انساني پذيرش حاكميت ها ، امّا نظرية امامت و ولايت هم از اصول است و هم از يك منشأ بي نقص و كمال سرچشمه مي گيرد و هم براي سعادت واقعي بشر تنظيم مي شود، نه مطابق نرخ روز و ميل اين و آن و به همين جهت ثابت و تغييرناپذير است

به بيان ديگر، اديان الهي حرف

آخر و آخرين و متكامل ترين نظريه را در همان ابتدا بيان كرده اند و معتقدند كه سعادت بشر فقط در

اين طرح قابل تحقق است و لذا

اين طرح هيچگاه دستخوش تغيير و تحوّل نشده و نخواهد شد و دقيقاً به همين جهت است كه اولين بشر خاكي امام بود و آخرين آن نيز امام خواهد بود، يعني بدو و ختم عالم امامت و ولايت است اين نشان از تغييرناپذيري طرح خداوند براي ادارة امور بشر دارد. اگر اين طرح قابل تغيير مي بود، مي بايست به مرور زمان دگرگون شود و دچار تحوّل گردد، نه اين كه از بدو خلقت تا ختم آن يكسان باشد. يكسان بودن طرح خداوند براي اداره امور بشر و تغييرناپذير بودن آن در طول زمان يكي از مسايل مهمي است كه در متون ديني به آن اشاره و بلكه تصريح شده است

امام باقر، عليه السلام دراين باره مي فرمايند:

ص: 12

والله ما ترك الله أرضاً منذ قبض آدم عليه السلام إلاّ و فيها إمام يهتدي به إلي الله و هو حجته علي عباده و لا تبقي الارض بغير حجة لله علي عباده .

به خدا سوگند كه خدا از زمان رحلت حضرت آدم عليه السلام هرگز زمين را بدون امامي كه مردم را به وسيلة او به سوي خود هدايت كند، رها نكرده است او حجّت خدا است و زمين بدون حجّت نخواهد بود.

در اين حديث تصريح شده است كه از آغاز آفرينش زمين همواره از نعمت وجود امام و حجّت خداوند برخوردار بوده است و در حديث ديگري از امام صادق عليه السلام آمده است آخرين كسي كه در زمين به ديار باقي رحلت مي كند، امام است

إنَّ آخر من يموت الاءمام

از اين دو حديث شريف استفاده مي شود كه بدو و ختم جهان با «امام است و از ديدگاه خداوند، «امامت تنها طرح مفيد براي ادارة امور جهان از آغاز تا فرجام آن است

در پاره اي از احاديث نيز حقيقت ياد شده به صورت كلي آمده است يعني هرچند اشاره به بدو و ختم عالم نشده است ولي تصريح شده است كه زمين در هيچ زماني بدون حجّت و امام نبوده و نخواهد بود. درهمين باره «عبدالله خداش بصري مي گويد: شخصي از امام صادق عليه السلام پرسيد:

تخلواالارض ساعة لايكون فيها إمام

آيا زمين لحظه اي بدون امام خواهد بود؟

و امام عليه السلام در جواب وي فرمودند:

لاتخلوا الارض من الحق .

زمين از (حجّت بر) حق خالي نخواهد ماند.

و اين يعني شمول و فراگيري امامت در همة زمانها. همچنين آن حضرت در حديث ديگري بيان فرموده اند كه جهان با اين عمر طولاني خود، حتي يك روز هم بدون امام نخواهد ماند:.

لاتبقي الارض يوماً واحداً بغير إمام منّا تفزع إليه الافمّة

زمين حتي براي يك روز هم بدون امامي از ميان ما كه مردم به سوي او پناه آوردند، نخواهد ماند.

گذشته از اين كه «امامت از جنبة زماني شمول دارد، از جنبة جمعيتي هم شمول دارد، يعني اجراي طرح امامت و ارسال هدايت گران الهي متوقف بر وجود جمعيت كثير نيست بلكه اگر زمين فقط يك نفر ساكن داشته باشد، خداوند متعال براي او «امام خواهد فرستاد تا او را در راه تكامل و انسانيت هدايت و راهبري كند. به بيان ديگر، نظريه اسلام در باب جامعه و حكومت نظرية (يك به اضافة يك تا به (يك به اضافة بي نهايت است يعني اگر جامعه از دو نفر تشكيل شده باشد حتماً يكي از آنان امام است اين از قوانين حتمي الهي است اين يكي از تفاوتهاي مهم ميان طرح امامت و ولايت با طرحهاي بشري است بخشي از احاديث منقول از امام صادق عليه السلام به اين جنبه پرداخته است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

لو لم يبق في الارض إلاّ إثنان لكان أحدهما الحجة

ص: 13

اگر در زمين بيش از دو نفر كسي نمانده باشد، بدون شك يكي از آن دو «حجّت خدا» است

و همچنين مي فرمايند:

لو لم يكن في الارض إلاّ إثنان لكان الاءمام أحدهما.

اگر در زمين فقط دو نفر وجود داشته باشند، حتماً يكي از آن دو «امام است

و در جاي ديگري فرموده اند:

لو كان الناس رجلين لكان أحدهما الاءمام

اگر جمعيت بشر دونفر باشد، بدون شك يكي از آن دو «امام خواهد بود.

اينها همه نشان مي دهد كه خداوند متعال حتي يك نفر را هم به حال خود رها نخواهد كرد و اين نشان از نظر لطف و رحمت خداوند بر بشر دارد. امام صادق عليه السلام دراين باره مي فرمايند:

إنَّ الله أجلّ و أعظم من أن يترك الارض بغير إمام عادل

شأن خداوند متعال والاتر و بالاتر از آن است كه زمين را بدون امام عادل رها سازد.

خلاصة سخن اينكه اولاً، طرح امامت و ولايت از اصول حيات انساني است كه نه محدوديت زماني دارد و نه محدوديت جمعيّتي بلكه از نظر زماني به مجرد پيدايش «اولين حيات انساني و تا وجود «آخرين حيات انساني ، و از نظر جمعيتي با «كمترين تعداد» ممكن تا «بيشترين تعداد» ممكن اجرا مي شود.

ص: 14

و ثانياً، همين ويژگي ياد شده نشان مي دهد كه اين طرح طرحي است تغييرناپذير كه از بدو عالم تا ختم آن ثابت خواهد ماند.

و ثالثاً، از آنجا كه اين طرح يك طرح الهي است نه بشري ثبات و تغييرناپذيري آن نشانة ناكارايي آن نيست تكاملف در طول زمان از ويژگي هاي انسان و پديده هاي انساني و امور غيراصولي است به همين جهت طرح امامت و ولايت به جهت الهي بودن كامل ترين و مترقي ترين طرح ادارة جهان و تنها راه سعادت بشري است 1-3 تغييرناپذيري شؤون امامت

طرح ولايت و امامت داراي حوزه هاي مختلفي است براي اين كه روشن شود اصل تغييرناپذيري طرح امامت و ولايت به چه معنا است لازم است بحث را در حوزه هاي مختلف اين طرح مورد بررسي قرار دهيم اين حوزه ها عبارتند از: حوزه قانون و حوزه امام الف حوزه قانون

قانون مبناي كنشها و واكنشهاي بشري و ترسيم كننده راه سعادت آدمي است و به همين جهت نقش تعيين كننده اي در سرنوشت بشر دارد... و در اين ميان آنچه اهميتي چندبرابر خواهد داشت «منشأ قانون است دربارة منشأ قانون به دو ديدگاه مي توان .

اشاره كرد: يكي ديدگاهي كه قانون را متغيّر مي داند و ديگري ديدگاهي كه قانون را ثابت ولايتغيّر مي داند. ديدگاهي كه قانون را متغيّر مي داند، منشأ بشري براي آن قائل است و براين باور است كه مشروعيت قوانين به بشري بودن آن است و قانوني كه بشر آن را تنظيم نكرده باشد، مشروعيت ندارد. از همين جا است كه نظريه دموكراسي در قانون پيدا مي شود.

امّا ديدگاهي كه قانون را ثابت و تغييرناپذير مي داند، منشأ الهي براي قانون قائل است و براين باور است كه مشروعيت قانون به الهي بودن آن است و لذا دراين نظريه قانون طبق خواست مردم تغيير نمي كند و حاكم الهي نيز براساس خواست مردم عمل نمي كند. امام صادق عليه السلام در تبيين اين دو ديدگاه مي فرمايند:

إنَّ الائمّة في كتاب الله عزّوجلّ إمامان قال الله تبارك و تعالي «وَ جَعَلناهفم أئمَّةً يَهدونَ بفأمرفنا» لا بأمر النّاس يقدمون أمرالله قبل أمرهم و حكم الله قبل حكمهم

قال «وَ جَعَلناهم أئمَّةً يَدعونَ إلي النّارف» يقدمون أمرهم قبل أمرالله و حكمهم قبل حكم الله و يأخذون بأهوائهم خلاف كتاب الله عزّوجلّ .

ص: 15

از ديدگاه قرآن پيشوايان دو دسته اند: خداوند متعال مي فرمايد: «و ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه مردم را به وسيلة امر ما هدايت مي كنند» نه خواست مردم فرمان خدا را بر فرمان مردم و حكم خدا را بر حكم مردم مقدم مي دارند.

و مي فرمايد: «و ما آنان را پيشواياني قرار داديم كه مردم را به سوي دوزخ فرا مي خوانند»، فرمان مردم را بر فرمان خدا و حكم مردم را بر حكم خدا مقدم مي دارند و خواسته هاي هوس آلود آنان را ملاك عمل خويش قرار مي دهند نه كتاب خدا را!!

در اين حديث شريف بصراحت بيان شده است كه پيشوايان نور براساس حكم خداوند متعال عمل مي كنند، نه خواست مردم آن چه در توضيح اين مطلب مي توان گفت اين است كه در انديشة ديني حكومت تدبيرگر امور مردم است يعني اين گونه نيست كه حكومت ديني ضد مردم و مخالف سامان امور مردم باشد و فقط براي تأمين منافع خدا يا حاكمان آمده باشد، مأموريت حكومت ديني نيز سامان دهي امور مردم است منتهي تفاوت اساسي ميان حكومت الهي و حكومت طاغوتي در ملاك تدبيرگري است حكومت الهي و ديني معتقد است كه امور مردم را با «امر مردم (يعني قانون مردم نمي توان سامان داد و بايد به قانون الهي عمل كرد ولي حكومت هاي غيرالهي معتقدند كه امر مردم را بايد با امر مردم (يعني قانون مردم سامان داد. قرآن كريم دربارة منشأ قانون مي فرمايد:

«إنف الحفكم إلاّ لله» .

قانونگذاري فقط در شأن خداوند متعال است

مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي گويد:

ص: 16

إنَّ القرآن يري أنَّ الحكم يختص بالله تعالي و ليس لاحد أن يبادر إلي تشريع حكم و وضعه في المجتمع الانساني .

قرآن معتقد است «قانونگذاري مختص خداوند متعال است و هيچ يك از بندگان او حق قانونگذاري براي جامعة بشري را ندارد.

جالب اينجا است كه اين منطق الهي دقيقاً در راستاي حفظ مصالح انسانها است و اين از شگفتيهاي اديان الهي است تصور ديگران براين است كه مصالح انسان در برآورده شدن خواسته هاي او تأمين مي شود، يعني اگر خواسته هاي يك انسان برآورده شود، سعادت او تأمين شده و لذا مصلحت او در برآورده شدن خواسته هاي او است امّا در انديشة الهي عمل بر طبق خواست مردم ماية زحمت است نه رحمت قرآن كريم دراين باره مي فرمايد:

وَ اعلَموا أنَّ فيكفم رَسولف اللهف، لَو يفطيعَكفم في كَثيرف مفنَ الامرف لَعَنفتّفم .

اي اهل ايمان اگر پيامبر در بسياري از امور به نظر شما عمل مي كرد، شما خود به زحمت مي افتاديد.

مرحوم علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي فرمايند:

مضمون اين آيه آگاه كردن مؤمنين به اين حقيقت است كه خداوند متعال آنان را در راه رفشد قرار داده است و به همين جهت ايمان را در قلبهايشان زينت داده و محبوب آنان قرار داده و كفر و فسق و سركشي از فرمان خدا را منفور دل آنها قرار داده است پس بر مؤمنين لازم است فراموش نكنند كه در ميان آنان پيامبري هست كه از جانب خداوند تأييد مي شود و هرگز به جاي راه رفشد و سعادت گام در راه تباهي نمي گذارد، پس بر آنان است كه از فرامين او اطاعت كنند و هرچه را او مي خواهد آنان نيز بخواهند و هرآنچه را او انتخاب مي كند برگزينند و اصرار نورزند كه او از نظرها و خواسته هايشان پيروي كند كه اگر چنين كند، مردم خود به زحمت افتاده و نابود مي شوند.

فلسفه نظريه دين در اين است كه از ديدگاه مكاتب آسماني همواره ميان خواست مردم و مصلحت آنان تطابق وجود ندارد و لذا اگر مبناي قانون خواست مردم باشد، مصلحت آنان به خطر مي افتد و اگر مبناي قانون خواست خداوند باشد، قطعاً مصلحت مردم تأمين مي شود، هرچند خواست و هوس آنان ناديده گرفته شود.

ص: 17

قرآن كريم درباره اصل عدم تطابق

ميان خواست و مصلحت مردم مي فرمايد:

و عسي أن تكرهوا شيئاً و هو خير لكم و عسي أن تحبّوا شيئأ و هو شرّ لكم

چه بسا اموري را نپسنديد ولي خير شما در آن باشد و چه بسا اموري را بپسنديد ولي براي شما زيان آور باشد.

و در ادامه با اشاره به اينكه منشأ اين ناهماهنگي نقصان دانش بشر است به علم الهي پرداخته و مي فرمايد:

والله يعلم و أنتم لا تعلمون .

و خدا مي داند ولي شما ناآگاهيد.

پس عمل كردن به خواسته هاي بشر، سرنوشت او را بشدت تهديد مي كند، و امّا اگر به فرمان خدا عمل شود و امور مردم براساس قانون الهي تدبير شود، موجبات ايمني امور بشر فراهم شده است و اينگونه نيست كه فايدة اين طرح به خدا و يا حاكمان خدايي بازگردد. امام علي عليه السلام دراين باره مي فرمايد:

إنّ في سلطان الله عصمة لامركم .

مصونيت و ايمني امور شما در حاكميت الهي است

در اين حديث شريف بخوبي ميان حاكميت الهي و امور مردم تلفيق شده است كه محصول آن سامان يافتن امور مردم است يعني اولاً، امور بشر را بايد با قوانين الهي تدبير كرد نه با قوانين بشري

ثانياً، محصول تدبير امور مردم با قوانين الهي سامان يافتن امور خود مردم است

و ثالثاً، معلوم مي شود كه تدبير امور مردم با قوانين بشري به سرانجام مطلوب نخواهد رسيد. به همين جهت آن حضرت در حديثي مردم را به پذيرش اوامر خدا و ولي خدا سفارش كرده و فرموده است

سلّموا لامرالله و أمر وليّه فإنّكم لن تضلّوا مع التسليم .

ص: 18

پذيراي فرمان خدا و فرمان وليّ او باشيد كه با اين تسليم و پذيرش هرگز گمراه نخواهيد شد.

و دقيقاً برهمين اساس است كه در اصل دوم قانون اساسي دربارة مسألة حاكميت و قانون آمده است

جمهوري اسلامي ايران نظامي است بر پاية ايمان به

1 _ خداي يكتا (لا إله إلاّ الله) و اختصاص حاكميت و تشريع به او و لزوم تسليم در برابر او.

2 _ وحي الهي و نقش بنيادين آن در بيان قوانين ..

در اين اصل «حاكميت و «تشريع هر دو از آن خدا دانسته شده و همانطور كه در روايات آمده است «تسليم در برابر آن الزامي شمرده شده است يكي از تفاوتهاي بنيادين تفكّر اسلامي با تفكّر غربي در مسألة تسلي

پي نوشت ها:

. مهندس بازرگان «خدا و آخرت هدف بعثت انبياء»، مجلة كيان ش 28، ص 51.

. الغارات ج 1، ص 202؛ بحارالانوار، ج 33، ج 139 و 140.

. مراد از زمينه هاي انساني تغييرات فكري و فرهنگي جوامع است كه براساس آن نظريه اي كارآيي خود را ازدست مي دهد و نظرية ديگري مجال بروز پيدا مي كند.

. براي اطلاع بيشتر پيرامون ثابت و متغير در انديشة ديني به كتاب مقتضيات زمان اثر شهيد مطهري مراجعه كنيد.

. الكافي ج 1، ص 179، ح 8؛ علل الشرايع ص 197، ح 11؛ الغيبة نعماني ص 138، ح 7؛ بصائر الدرجات ص 485، ح 4. شبيه اين حديث از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده است ر.ك كمال الدين ص 230، ح 28؛ علل الشرايع ص 197، ح 13؛ ثواب الاعمال ص 245، ح 2؛ محاسن برقي ج 1، ص 175، ح 272؛ بحارالانوار، ج 23، ص 23، ح 27.

. الكافي ج 1، ص 180، ح 4؛ علل الشرايع ص 196، ح 6؛ الامامة و التبصرة ص 161، ح 13؛ مختصر بصائر الدرجات ص 211؛ بحارالانوار، ج 23، ص 21، ح 21.

. كمال الدين ص 233، ح 40؛ بحارالانوار، ج 23، ص 43، ح 87؛ ر.ك الكافي ج 1، ص 178، ح 1 و 4.

. كمال الدين ج 1، ص 230، ح 29؛ بصائرالدرجات ص 511، ح 20؛ مختصر بصائر الدرجات ص 62؛ بحارالانوار، ج 23، ص 42، ح 82 و ص 53، ح 113.

. الكافي ج 1، ص 179، ح 1 و ص 180، ح 4؛ كمال الدين ص 230، ح 30؛ علل الشرايع ص 197، ح 10؛ بحارالانوار، ج 23، ص 22، ح 24. ر.ك الكافي ج 1، ص 179، ح 2.

. الكافي ج 1، ص 180، ح 5.

. همان ح 3؛ علل الشرايع ص 196، ح 6؛ الامامة و التبصرة ص 161، ح 13؛ مختصر بصائرالدرجات ص 211؛ بحارالانوار، ج 23، ص 21، ح 21.

. الكافي ج 1، ص 178، ح 6؛ كمال الدين ص 229، ح 26، و ص 234، ح 43؛ بحارالانوار، ج 23، ص 42، ح 82.

. سورة انبياء، آيه 73.

. سورة قصص آيه 41.

. الكافي ج 1، ص 216، ح 2؛ بصائرالدرجات ص 32، ح 2؛ الاختصاص ص 21؛ تفسير قمي ج 2، ص 71.

. سورة يوسف آيه 40.

. تفسيرالميزان ج 10، ص 85.

. سورة حجرات آيه 70.

. الميزان ج 26، ص 312.

. سورة بقره آيه 216.

. نهج البلاغه خطبه 169.

. غررالحكم ح 5606.

. معاني الاخبار، ص 185، ح 1؛ امالي صدوق ص 287، ح 4؛ روضة الواعظين ص 52، الكافي ج 2، ص 45، ح 1.

. سورة زمر، آيه 38، و ر.ك سورة عنكبوت آيات 61 و 63؛ سورة لقمان آيه 25؛ سورة زخرف آيات 9 و 87.

. سورة يوسف آية 39.

. سورة زمر، آية 29.

. ر.ك افحتجاج ج 1، ص 13.

. ر.ك شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 47.

. ر.ك الجمل ص 128.

. الفتوح ج 2، ص 435.

. ر.ك بحارالانوار، ج 44، ص 104، ح 12.

. ر.ك همان ج 52، ص 84.

ص: 19

آبي ترين دريا

مريم ضمانتي يار

«سيد مرتضي» در حياط كوچك خانه نشسته بود و به درخت نخل باغچه تكيه كرده بود. ديگر ناي ايستادن نداشت. تمام شب بيدار مانده و قدم زده و دعا كرده بود. همسرش لحظات سخت و طولانياي را ميگذراند و قابله نميتوانست به او كمك كند. هر از چندي قابله پريشان احوال از اتاق بيرون ميآمد و ميگفت: سيد! خدا را به جدّت قسم بده! مادر و بچه هر دو در خطرند؛ سيد سر به آسمان بلند ميكرد و ميگفت: مگر كاري غير از دعا از دستم ساخته است...

اشك از چشمانش جاري بود و صداي نالة همسرش دل او را ميآزرد. براي لحظاتي چشمانش را بست و آهسته زمزمه كرد:

_ خدايا... به فريادمان برس...

خستگي شب طولاني همراه با گريه و بيخوابي براو غلبه كرد و براي لحظاتي كوتاه چشمانش را برهم گذاشت و خواب او را ربود. چيزي نگذشت كه تكاني خورد و بيدار شد. دلش با بهياد آوردن خوابي كه ديده بود غرق سرور شد. از جا برخاست كنار چاه آب رفت، دلو آبي كشيد و وضو گرفت. آخرين ستاره هاي شب در پرتو فجر صادق رنگ ميباختند و سپيده آرام آرام ميآمد تا آسمان را روشن كند. سيد مرتضي نماز صبحش را خواند و هنوز تعقيبات نماز را به آخر نرسانده بود كه صداي گرية نوزاد در فضاي منتظر و ملتهب خانه پيچيد. سيد از جا كنده شد و بهطرف اتاق دويد. لحظاتي نگذشت كه قابله شادمان از اتاق بيرون آمد و رو به سيد مرتضي كه بيقرار ايستاده بود گفت: سيد! چشمت روشن! خدا پسري بهتو هديه كرد. سيد مرتضي به سجده بر زمين افتاد و خدا را از صميم قلب شكر كرد...

آفتاب، خانة سيد مرتضي را روشن كرده بود كه قابله به او اجازه داد كه به ديدن همسرش برود. سيد پا به اتاق گذاشت. نوزاد سالم و زيبا در آغوش مادر آرام بهخواب رفته بود. فاطمه با ديدن سيد لبخندي زد و سيد دو زانو كنار بستر او نشست و خم شد و بردست لطيف و نرم نوزاد بوسه زد و آهسته گفت: پسر زيبايي داريم.

فاطمه نگاهي مادرانه و از سر مهر به پسرش انداخت و گفت: پسر سيد مرتضي حسني حسيني طباطبايي ميخواستي زيبا نباشد؟ سيد مرتضي سر بلند كرد. چشمانش پر از اشك بود. فاطمه نگران شد پرسيد: پسرمان عيبي دارد؟

سيد سر تكان داد وگفت: نه، خدا نكند.

_ پس چرا گريه ميكني؟

ص: 20

_ گريهام از سر شوق است... در لحظاتي كه تو درد ميكشيدي و كاري از دست من براي تو ساخته نبود، از شدت خستگي و گريه براي لحظاتي خواب رفتم و خواب ديدم امام هشتم عليبن موسي الرضا شمع بزرگي را به شاگردشان محمدبن اسماعيل بن بزيع دادند. محمد شمع را گرفت از پله هاي پشت بام بالا رفت و آن را بر فراز بام اتاقي كه تو در آن بودي روشن كرد. ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفت و همه جا را روشن كرد و من... بيدار شدم...

فاطمه بغضف گلويش را فرو خورد و بوسه اي بر دست پسرش زد و گفت: خدايا... پسر من و تو... مرتضي...

سيد مرتضي دست ديگر نوزاد را نوازش كرد و گفت: سحرگاه جمعه و عيد فطر باشد و زمين هم زمين كربلا باشد و خدا به من و تو پسري هديه كند، چه ميشود؟

_ حالا نامش را چه ميگذاري؟ همان محمد مهدي؟

_ حرف مرد يكي است! از روز اولي كه باخبر شدم كه مادر شدهاي نيّت كردم اگر فرزندمان پسر شد نامش را محمد مهدي بگذاريم، تو كه موافقي؟

_ مگر من دلم ميآيد با تو مخالفت كنم. سيد محمد مهدي طباطبايي... بهتر از اين نميشود.

_ سيد جواد هم بيدار شده ميروم او را بياورم تا برادرش را ببيند. عيدي اي كه خدا به من و تو در اين روز عيد فطر داده است براي او هم عزيز و دوست داشتني است.

سيدمرتضي از اتاق كه بيرون رفت سر بلند كرد. آسمان كربلا را هيچ وقت اين همه آبي و زيبا نديده بود. از وقتي از ايران به عراق آمده و در كربلا ساكن شده بود و كلاس درس علوم ديني را در كربلا برپا كرده بود، هرگز اين همه احساس سرور و شادماني نكرده بود. با خودش عهد كرد اولين جايي كه نوزادش را ميبرد حرم امام حسين و ابوالفضل، عليهماالسلام، باشد و سيد محمد مهدي را به عطر حرم حسيني معطر و خوشبو كند. سيد مهدي با احترام پيش پاي پدر و استادش سيد مرتضي زانو زد. سيد نگاهي پر مهر و پدرانه به سيماي روشن و زيباي او انداخت. با آنكه سن و سالي نداشت در محضر بزرگان كربلا و نجف تحصيل كرده بود و استاد پيرش وحيد بهبهاني او را بسيار دوست ميداشت و همواره هوش سرشار او را در آموختن علوم ديني تحسين ميكرد و با همة كهولت سن، درس دادن به او را دوست ميداشت و حالا كه اينگونه مؤدب پيش پاي پدر زانو زده بود حتماً حرف مهمي براي گفتن داشت. سيد مرتضي سكوت توأم با احترام او را كه ديد گفت: حرف بزن پسرم. مطلبي براي گفتن داري؟

سيد مهدي سر بلند كرد و گفت: ميدانيد كه تحصيلاتم به پايان رسيده است.

ص: 21

_ بله ميدانم، منظورت چيست؟

_ ميخواهم اجازه بدهيد تا از كربلا به نجف كوچ كنم و آنجا را به عنوان اقامتگاه دائمي خود برگزينم.

_ تو كه از استادانت وحيد بهبهاني و شيخ يوسف بحراني كه علماي عصرند، با آنكه هنوز خيلي جواني اجازة اجتهاد گرفتهاي، حالا براي كوچ به نجف از پدر اجازه ميخواهي؟

سيد مهدي سر به زير انداخت و گفت: سيد مرتضي طباطبايي هم به عنوان استاد به من اجازة اجتهاد داده است، امّا حالا ميخواهم به عنوان پدرم بهمن اجازة كوچ به نجف را بدهد.

دل سيد مرتضي از مهر پسر لرزيد: به فداي تو پسر بزرگوار و عزيزم. تو وقتي در اين سن و سال اجازة اجتهاد داري اجازة كوچ به نجف كه چيزي نيست. هرطور كه صلاح ميداني عمل كن. خانواده ات را هم با خودت ميبري؟

_ اگر اجازه بدهيد.

_ خوشبختانه فاصلة چنداني بين كربلا و نجف نيست. هروقت درس و تدريس بهمن فرصت داد به ديدارت ميآيم.

_ وظيفة من است كه به ديدار شما بيايم. اگر هم روزها درس و تدريس بهمن مجالي نداد شبها ميآيم و برميگردم.

سيد مرتضي دو دستش را بر روي دستهاي سيد مهدي گذاشت و آنها را گرم و پدرانه فشرد و گفت: هرجا كه باشي برايم عزيزي. تو و سيد جواد نور دو چشمان من هستيد.

سيد دست پدر را بوسيد و گفت:

و شما نه تنها پدرم كه استاد من هستيد. مرا از دعاي خيرتان فراموش نكنيد.

سيد مرتضي بلند شد. بغض گلويش را گرفت و رويش را از سيد مهدي برگرداند تا چشمان پر از اشكش را نبيند و با صداي لرزان گفت: اينطور با من وداع نكن. مگر ميخواهي بهسفر قندهار بروي. نجف همين چند فرسخي است و تو هم اگر دلت هواي ما را نكند، هواي حرم امام حسين را كه ميكند.

سيد مهدي جوابي نداد. چرا كه بغض گلويش را ميفشرد. ميخواست بگويد فكر ميكنم سالها بگذرد و من نتوانم دوباره در كربلا زندگي كنم ولي حرفي نزد...

شيوع بيماري طاعون، آتش وحشت و اضطراب را در عراق شعله ور كرده بود و مردم شهرها يكي پس از ديگري در دام طاعون گرفتار ميشدند. سال 1186 هجري بود و كمبود آب و نبودن دارو بر تعداد تلفات طاعون ميافزود. كلاس درس همة علما بهخاطر شيوع طاعون تعطيل شده بود و ماندن در نجف بهصلاح نبود. كودكان سيد مهدي درمعرض خطر بودند و او نميخواست به هيچ قيمتي آنها را ازدست بدهد. دست به دامان پدر شد تا راه چارهاي برايش پيدا كند...

گذشتن از كوچه پسكوچه هاي خاكي و طاعونزده كربلا دلهرهآور بود. بزحمت خودش را به خانة پدرياش رساند. از شدت كوبيدن در، سيد مرتضي وحشت كرد و با خودش گفت: نكند خبري از نجف آوردهاند. در را كه گشود چهرة غبار گرفته و خستة سيد مهدي دلش را لرزاند. پرسيد:

براي بچه هايت اتفاقي افتاده؟

سيد سلام كرد و نفس زنان گفت: نه پدرجان. ولي ميترسم كه اتفاقي بيفتد. فكري بكنيد.

ص: 22

مادر هراسان از اتاق بيرون آمد. چهرة سيد مهدي بدون آنكه حرفي بزند نشان دهندة عمق نگراني او از اين مصيبت بود. سيد مرتضي دست او را گرفت و گفت: آرام باش!

_ نميتوانم پدر، نميتوانم شاهد ازبين رفتن كودكانم باشم.

_ خدا نكند! چه كسي گفته قرار است آنها ازبين بروند. چه تصميمي گرفته اي؟

سيد به ديوار تكيه داد و نگاهي به آسمان غبار گرفتة كربلا انداخت وگفت: آن دفعه كه از كربلا كوچ كردم دلم به نجف خوش بود و اينكه راه نزديك است و حوزة همة علوم و جمع مجتهدين علم آنجاست. امّا حالا نميدانم چه كنم. چارهاي جز رفتن برايم نمانده است.

_ قصد داري از نجف هم كوچ كني؟ ولي كجا؟ در تمام عراق طاعون شيوع پيدا كرده و هيچ كجا در امان نيست.

_ ميخواهم اگر اجازه بدهيد به ايران بروم و در جوار عليبن موسي الرضا ساكن شوم.

_ بسيار عالي است. ما هم با تو ميآييم. طاعون به احدي رحم نميكند. با سيد جواد دستهجمعي به مشهد كوچ ميكنيم.

برق شادي در چشمان سيد مهدي درخشيد. بهتر از اين نميشود.

با اين كارتان ديگر نگران از اينجا نميروم.

_ پس برو، بار سفرت را ببند. ما هم آمادة سفر ميشويم. قبل از آنكه طاعون دامن يكي از افراد خانوادة سادات طباطبايي را بگيرد بايد برويم.

_ بله نبايد يك لحظه وقت را تلف كرد. كودكان من توان مقابله با طاعون را ندارند.

ص: 23

سيد مرتضي به دنبال سيد مهدي تا جلوي در رفت و گفت: نگران نباش جدشان حامي آنهاست. طلوع آفتاب فردا همگي از كربلا كوچ ميكنيم و راهي خراسان ميشويم. سفري طولاني و سخت در پيش داريم امّا هرچه باشد بهتر از دچار شدن به طاعون است.

حوزة درس «ميرزا مهدي شهيد» گسترده بود و شاگردان فراواني از سراسر ايران در كلاس درس او بودند. امّا بين آنها جواني تازه وارد توجهش را جلب كرده بود. ميرزا شنيده بود كه او سيد محمد مهدي طباطبايي است و بتازگي از عراق به ايران آمده و از سه تن از علماي كربلا و نجف، اجازة اجتهاد دارد، امّا شيفتة آموختن است. ميرزا مهدي بحث سنگيني را پيش كشيد و سؤالاتي از شاگردانش پرسيد كه همگي در پاسخش درماندند. مجتهد جوان كربلايي در گوشهاي از مجلس نشسته بود. بعد از نجات از چنگ طاعون. آرامش از دسترفته را به دست آورده بود و در جوار امام رضا، عليهالسلام، و در كنار خانوادهاش احساس امنيت خاطر ميكرد و با همة علومي كه در نجف و كربلا تا درجة اجتهاد آموخته بود تشنة فراگيري بود. سكوت استاد را كه ديد مهر از لب برداشت و در برابر بهت حاضرين پاسخي واضح و روشن داد، به نحوي كه استاد ميرزا مهدي شهيد كه خود فقيهي عارف بود در حاليكه از هوش سرشار شاگرد جوان شگفتزده شده بود نيمخيز شد و در برابر همه خطاب به سيد مهدي گفت: «إنّما أنت بحرالعلوم» براستي كه تو درياي علومي...

فرياد تحسين از همه بلند شد. از اينكه استادشان جواني از اهالي عراق را در حوزة درس خراسان به اين لقب ناميده بود همه متعجب شدند و بعد از آن سيد محمد مهدي طباطبايي به سيد بحرالعلوم شهرت يافت.

ميرزا مهدي دستي بر شانة او زد و گفت تو در انواع علوم ديني و فلسفي استادي و حقيقتاً كه لقب بحرالعلوم شايستة توست.

_ ببين برادر! تو بعد از هفت سال دوري از وطن آمدهاي و هنوز نيامده بار سفر بسته اي؟

بحرالعلوم درحاليكه سيد رضاي كوچكش را درآغوش داشت او را بوسيد و گفت: ميداني كه دوري از خانواده برايم سخت و دشوار است. هفت سال دوري از وطن را هم به عشق خانواده و حضور تو و پدرمان تحمل كردم. امّا چه كنم اولاً كه سفر حج بر من واجب است و ثانياً دلم براي زيارت خانة خدا تنگ شده است. تا شروع مناسك حج هم كه فرصت زيادي باقي نمانده. اگر فرصتي بود مدتي ميماندم و بعد ميرفتم.

سيد جواد دستي بر شانة او زد و گفت: انگار تو هيچ جا قرار نداري.

مدتي را كربلا ماندي. بعد به نجف رفتي. از نجف هم كه به خاطر طاعون همگي به ايران كوچ كرديم و حالا كه دوباره همگي در نجف گرد آمدهايم، دلت هواي بيتالله كرده است. سيد بحرالعلوم با چشماني نمناك سيد رضاي كوچكش را به برادر سپرد و گفت:

_ چه كنم؟ هواي خانواده ام را داشته باش و نگذار دوري من برادر زاده هايت را آزار دهد.

سيد جواد پيشاني سيدرضا را بوسيد و گفت: خدا كند همانقدر كه به فكر كودكانت هستي، به فكر دل ما هم باشي.

سيد سري تكان داد و برادر را گرم در آغوش گرفت و بوسيد: ديگر سفارش نميكنم. هواي پدر و مادرمان را داشته باش.

سيد جواد آهي كشيد و گفت: خوب است كه مناسك حج زمان معلومي دارد و خانوادهات و خصوصاً اين سيد رضاي شيرين زبان تو پيش ماست. اگر سفر حج نبود و خانواده ات هم همراهت بودند خدا ميدانست كي برميگشتي. نيازي هم به سفارش نيست. در پناه خدا، برو و نگران هيچ چيز مباش.

ص: 24

سيد بحرالعلوم بار ديگر پسرش را بوسيد و بسختي از او دل كند و به كاروان پيوست و حاجيان بيت الله در ميان سلام و صلوات بدرقه كنندگان، نجف را به قصد مكه ترك كردند.

سيد بحرالعلوم بعد از طواف صبحگاهي، راهي خانه شد. در كه زد زينالعابدين در را برويش گشود و سلام كرد. سيد به اتاق رفت و او به دنبالش وارد اتاق شد. عادت هر روزش اين بود كه قلياني براي سيد آماده كند تا او بعد از آن، به اتاق ديگر كه كلاس درسش بود، برود و كار تدريس را شروع كند. امّا زينالعابدين به جاي كاري كه هر روز انجام ميداد، دوزانو پيش روي سيد بحرالعلوم نشست. سيد كه متوجه حال او بود، نگاهي به او انداخت و پرسيد: اتفاقي افتاده؟

زينالعابدين با شرمساري آهسته گفت: آقا! مخارجمان زياد است و ديگر چيزي در بساط نداريم. شرمنده ام امّا براي نان و غذاي فردا ديگر هيچ پولي نداريم. جسارت است ولي شما هم كه هر روز مهمان داريد.

سيد با كمي ترديد پرسيد: منظورت چيست؟

زينالعابدين با آنكه مسنتر از سيد بود امّا حرمت سيادت و استادي او دلش را لرزاند. سرش را پايين انداخت كه چشمش به چشمان پرافبهت و نافذ سيد بحرالعلوم نيفتد. سيد كه سكوت او را ديد محكم پرسيد:

_ گفتم منظورت چيست؟

زينالعابدين پشيمان از لحن شروع كلامش با لحن آرامتري گفت: حساب و كتاب مخارج منزل شما به دست من است و دلم نميخواهد شما در اين غربت دچار مشكل شويد. وضع مخارجمان خيلي بد است.

سيد آهي كشيد و گفت: خودت كه از ابتداي اين سفر با من بوده اي و ميداني كه به قصد زيارت خانة خدا به مكه آمدم ولي ماندگار شدم. اگر كاروان بموقع به مكه رسيده بود، ما هم اعمال حجمان را انجام ميداديم و به نجف برميگشتيم. ولي چه كنم كه تقديرمان اين بود و حالا بايد تا فرا رسيدن موسم حج سال آينده اينجا بمانيم. همينكه ميتوانيم اجارة اين دو سه اتاق را بپردازيم جاي شكرش باقي است و اين را هم ميدانم كه به تو سخت ميگذرد. حق داري. ولي باور كن براي من هم زندگي در اينجا آسان نيست. همينكه مجبور به تقيه كردن هستم و بناچار در جوار خانة خدا بايد مذاهب چهارگانة اهل سنت را هم تدريس كنم برايم بسيار سنگين است. ولي چاره اي جز گذران اين دوران نداريم.

زينالعابدين سلماسي شرمنده از لحن غمگين سيد گفت: به فداي جدتان شوم. همة اينها را ميدانم و اين را هم ميدانم كه شما دور از خانواده و خويشان، تك و تنها و دور از وطن چه بر دلتان ميگذرد. امّا هنوز تا موسم حج ماهها باقي مانده است و حتي ديگر پولي براي نان فردا نداريم تكليف من چيست؟ من در كلاس درس شاگردتان هستم امّا در خانه وظيفه ام خدمتگزاري شماست. خدمتگزار هم حق دارد نگران وضع خانة مولاي خودش باشد.

سيد بحرالعلوم، لبخند شيريني زد و گفت: برايم عزيزي و دلسوزيت هم ارزشمند است...

زينالعابدين جرأت پيدا كرد و گفت: پس بفرماييد چه كنم؟

ص: 25

سيد سري تكان داد و گفت: بسيار خوب! برو قليان مرا بياور كه الا´ن شاگردانم ميآيند و بايد به كلاس درسم بروم. خدا بزرگ است. ما هم توكلمان بر اوست. مهمان او هستيم و او ميزبان مهرباني است. خودش ما را دعوت كرده و خودش هم ميداند كه قرار نبود مخارج دوسال اقامت در مكه را همراه بياوريم. درست ميشود. نگران مباش.

اطميناني كه در نگاه سيد موج ميزد، باعث شد زينالعابدين ديگر كلمه اي بر زبان نياورد. بلند شد و قليان را آماده كرد و پيش روي سيد گذاشت و متوجه شد كه سيد سخت به فكر فرو رفته. خودش را مشغول نشان ميداد امّا همة حواسش به سيد بود كه به گليم كهنة زيرپايش خيره شده بود و در سكوت كامل قليان ميكشيد.

حال سيد بعد از حرفهاي زينالعابدين دگرگون شده بود و اصلاً يك كلمه حرف نميزد. او هم درمانده و پشيمان از طرح مسأله، مانده بود كه چه كند. صبح روز بعد مثل هر روز سيد از طواف صبحگاهي برگشت و بهعادت هر روز هم زينالعابدين قليان او را آماده كرد. امّا هنوز آن را جلوي سيد نگذاشته بود كه در زدند. صداي در كه بلند شد رنگ از روي سيد پريد و بوضوح منقلب شد. با شتاب ازجا برخاست و گفت: قليان را بردار و از اتاق بيرون ببر.

زينالعابدين جا خورد و پرسيد: منتظر كسي هستيد؟ چرا آشفته شديد؟

_ آشفته نيستم. برو...

_ پس اجازه بدهيد در را باز كنم.

_ نه... نه خودم بايد بروم.

با عجله به طرف در رفت و آن را باز كرد. در آستانة در شخصي با لباس عربي ايستاده بود. سيد او را به اتاق دعوت كرد و او وارد اتاق شد و نشست. سيد مهدي با نهايت ادب و احترام درحاليكه دستهايش بشدت ميلرزيد جلوي در دوزانو نشست و به زينالعابدين كه متحير ايستاده بود اشاره كرد كه قليان را بيرون ببرد. او هم حرف سيد را اطاعت كرد و بيرون رفت. امّا به خودش اجازه نداد كه به اتاق برگردد و بداند اين شخص كيست كه سيد بحرالعلوم با آن همه ابهت و هيبت پيش روي او اينقدر خودش را كوچك و حقير ميبيند و بوضوح ميلرزد. چند دقيقهاي با هم حرف زدند آن هم آهسته و با نجوا و با آنكه فاصلهاي بين دو اتاق نبود، نميشد فهميد چه ميگويند تا اينكه آن شخص بلند شد. سيد مهدي هم با شتاب از جا بلند شد. دست او را بوسيد و او را تا جلوي در مشايعت كرد. زينالعابدين جلو آمد و ديد كه شتري جلوي در خانه خوابيده. سيد مهدي با احترام ميهمانش را سوار بر شتر كرد و شتر به راه افتاد. سيد در را پشت سرش بست و به در تكيه داد. رنگش بشدت پريده بود و پيشانياش خيس عرق بود. زينالعابدين بيش از اين طاقت نياورد، جلو رفت و پرسيد:

_ شما حالتان خوب است؟ امّا جرأت نكرد بپرسد او كه بود و چه گفت.

ص: 26

سيد مهدي سري تكان داد و گفت: بله خوبم. بيا اين حواله را بگير و برو نزديكي كوه صفا. مرد صرافي آنجا دكان دارد. حواله را بهاو بده و بگو هرچه كه در آن نوشته شده بهتو بدهد.

زينالعابدين حواله را گرفت. به خودش اجازه نداد با آن حالي كه سيد داشت بيش از اين سؤالي بپرسد. فقط گفت: من خيالم راحت باشد؟ شما حالتان خوب است؟

سيد كه دهانش خشك شده بود و بزحمت حرف ميزد با دست به طرف در اشاره كرد: بله... برو...

زينالعابدين فوراً از خانه بيرون رفت. تا كوه صفا راهي نبود. از دور دكان بزرگي ديد كه مرد ميانسالي بر در آن نشسته بود. جلو رفت و سلام كرد و حواله را بهدست صراف داد و گفت: استادم اين حواله را داده و گفته مبلغ آن را كامل و يكجا بدهيد.

صراف از جا بلند شد. حواله را گرفت. به آن نگاه كرد و آن را بوسيد و گفت: تنهايي؟

_ بله تنها هستم.

_ مبلغ اين حواله را نميتواني به تنهايي ببري.

_ منظورت چيست كه نميتوانم تنها ببرم.

_ ببين دستكم سه چهار نفر باربر ميخواهم!

_ من كه سردرنميورم.

_ بالاخره ميخواهي مبلغ اين حواله را براي استادت ببري يا نه؟

_ معلوم است كه ميخواهم.

_ خب تو از عهدة بردن اين بار برنميآيي همين.

_ بار؟! مبلغ يك حواله را ميخواهم ببرم. نيامدهام كه پارچه و...

_ برو سه چهار مرد توانمند خبركن و معطل هم نكن. مبلغ حواله بسيار زياد است.

ص: 27

زينالعابدين با تعجب به بازار مكه رفت تا چند نفر باربر پيدا كند، در راه ناگهان ياد حرفي كه صبح قبل به سيد زده بود افتاد و ياد حرف سيد و مهماني كه به خانة آنها آمده بود...

باربري در يك گوشه در ساية ديوار كز كرده بود. زينالعابدين به طرفش رفت و گفت: پيداست از صبح باري گير نياوردهاي كه زانوي غم به بغل گرفتهاي.

باربر جوان بلند شد و گفت: همينطور است.

_ بيا برويم كه كار پربركتي برايت سراغ دارم. ولي نياز به سه نفر باربر ديگر هم دارم. ولي پولي همراه ندارم كه مزدت را بدهم. بار را كه به مقصد رساندي پولت را ميدهم.

باربر جوان با تعجب گفت: از بازار مكه بار سنگيني خريده اي و پول هم نداري؟ خيلي عجيب است.

_ ببين جوان ماجراي بار من، براي خود من هم عجيب است چه رسد به تو. ولي همين كه گفتم پولي ندارم كه به تو بدهم.

باربر بناچار پذيرفت و گفت: حرفي نيست مقصد كه رسيديم پول ما را بده. ولي بارت چيست؟

زينالعابدين خندة شيريني كرد و گفت: از دكان صرافي براي خانة استادم پول ميبرم!!

_ پول؟! چهار باربر ميخواهي كه پول ببري؟

_ بيش از اين سؤال مكن و بيا برويم. دلم نميآيد استادم بيش از اين منتظر بماند.

باربر جوان با كنجكاوي و اشتياق به راه افتاد و سهنفر از دوستانش را هم خبر كرد و با هم به دكان صرافي رفتند. صراف تاحدي كه آن چهارجوان قدرت داشتند پول آورد و در كيسه هاي بزرگي ريخت و روي دوش آنها گذاشت و آنها را روانه كرد.

جلوي در خانة بحرالعلوم، كيسه ها را برزمين گذاشتند. زينالعابدين در زد. سيد در را گشود.

زينالعابدين سلام كرد و گفت: مبلغ حواله اين چهار كيسة پول بود كه صراف داد تا خدمتتان بياورم. ولي من مزد اين باربرها را نداشتم كه بدهم.

سيد با چشماني نمناك نگاهي به زينالعابدين و به كيسه هاي پول انداخت و مزد باربرها را داد. باربر جوان پول را كه خيلي بيش از مزد و حقش بود گرفت و گفت: آقا در تمام مدتي كه در بازار مكه كار ميكنم هرگز باري پر از پول نبرده بودم!

زينالعابدين خنديد: بعد از اين هم تا عمر داري نميبري!

ص: 28

مردان باربر خرسند و راضي رفتند و زينالعابدين در را بست و پولها را بزحمت به اتاق برد. سيد بيآنكه حرفي بزند آمادة رفتن به مسجدالحرام شد تا كار تدريس را شروع كند و زينالعابدين بيتاب از اين سكوت پرمعني سيد رفت تا پولها را در جاي مناسبي بگذارد...

زينالعابدين براي خريد مايحتاج خانه سيد به بازار مكه رفت. مدتها بود كه براي خانه چيزي نخريده بود و حالا كه حوالة پربركت به دستشان رسيده آنها را بي نياز كرده بود. اگرچه سيد هرچه در خانه داشت يا به مهمان ميداد و يا با فقرايي قسمت ميكرد كه او را به سخاوت و كرامت خوب ميشناختند.

با خودش فكر كرد سري به آن صراف هم بزنم و بپرسم آن حواله از كه بود. سيد كه يك كلام هم درمورد آن حرف نزده بود. به نزديكي كوه صفا كه رسيد اول فكر كرد اشتباه آمده چرا كه هرچه اطرافش را نگاه كرد اثري از دكان به آن بزرگي نبود. دكان ديگري باز بود كه مردي بر در آن پارچه ميفروخت. زينالعابدين جلو رفت و سلام كرد. مرد پارچه فروش جواب سلام او را داد وگفت: پارچه هاي خوبي دارم بفرما...

_ براي خريد پارچه نيامدهام. صرافي در اينجا دكان داشت. من ديروز حواله اي داشتم و آوردم و او پول آن حواله را به من داد. مطمئن هستم نشاني را درست آمدهام.

_ صراف؟! آن هم اينجا! من يك عمر است اينجا دكان پارچه فروشي دارم و هرگز صرافي در اينجا نديدهام. در كنار دكان من هم كه دكان اين جوان خرمافروش است كه...

زينالعابدين حرف او را قطع كرد و گفت

ص: 29

گلستان مهدوى

گزارشى از فعاليتهاى كتابخانه و مدرسه تخصصى حضرت ولى عصر، عليه السلام (اصفهان) مقدمه

روبروى يكى از وروديهاى بازار قديمى شهر اصفهان كه بيشتر مدارس علميه اين شهر با دهها و صدها سال سابقه درآن قرار دارد تابلوى بزرگى با عنوان »كتابخانه و مدرسه تخصصى حضرت ولى عصر، عليه السلام« چشم نوازى مى كند. با قدم گذاشتن در كوچه و پرس و جو از افراد مى بينيم اينجا هم مثل ديگر جاهايى كه منسوب به حضرت است بوى غربت عجيبى مى دهد. محيط مدرسه و كتابخانه ظاهرش بيشتر به منزل مسكونى شباهت دارد و تابلوى كوچكى كه چندان وضوحى هم ندارد بر سر در آن نصب شده است.

مجموعه شامل دو بخش است: اول مدرسه و دوم كتابخانه. برخلاف اكثر مدارس در حوزه هاى علميه در اين مدرسه سعى شده عمده فعاليتها و مطالعات روى بحثهاى كلامى متمركز شود، نه فقهى.

كتابخانه اين مجموعه شامل چند بخش است: بخشى را كتب تخصصى راجع به حضرت مهدى، عليه السلام، تشكيل مى دهد كه حاوى بيش از 1000 عنوان كتاب چاپى و خطى، قديمى و جديد به زبانهاى فارسى، عربى، تركى، انگليسى و... است و بخش ديگر را كتابهاى مرجع كه دربر گيرنده موضوعات مختلفى مانند تاريخ، رجال، فقه، تفسير، حديث و... است.

علاوه بر قسمت نوارخانه كه شامل بيش از هزار عنوان كاست درمورد مباحث امام شناسى و مهدويت است، مى توان يكى از بخشهاى مهم كتابخانه را واحد انتشارات آن دانست كه اقدام به احياء و ترجمه و انتشار كتب و آثارى درمورد حضرت مهدى، عليه السلام، نموده است.

براى آشنايى بيشتر با اين مجموعه پاى صحبتهاى صميمانه حجةالاسلام والمسلمين سيد محمود بحرالعلوم ميردامادى بنيانگذار مجموعه نشستيم و از محضر ايشان استفاده كرديم كه مشروح اين گفت و گو تقديم حضورتان مى گردد. لطفاً بفرمائيد مدرسه و كتابخانه تخصصى حضرت ولى عصر، عليه السلام، از چه زمانى و با چه انگيزه اى شروع به فعاليت نمود؟

ص: 30

بسم اللَّه الرحمن الرحيم. الحمدللَّه الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمؤمنين و الائمه، عليهم السلام، ظاهراً سال 60 يا 61 با كتابى كه در دانشگاه پخش شده بود مواجه شدم، كه در آن نويسنده شطحيات حلاج را تفسيرهاى ماترياليستى كرده بود و مجموعاً محتواى كتاب رد اسلام و مكتب توحيد و مبانى تشيع بود و متأسفانه دشمنان اسلام و بعضاً دوستان نادان آن وقت اين كتاب را نشر داده بودند. وقتى من با اين كتاب مواجه شدم احساس كردم كه بايد پاسخى بنويسيم و جوابى بدهيم. لذا خدمت امام، رضوان اللَّه عليه، رسيدم كتاب را به ايشان نشان دادم، ايشان هم فرمودند: رد كنيد! بعد با مرحوم آيت اللَّه العظمى گلپايگانى، رضوان اللَّه عليه، مطرح كردم. ايشان هم همينطور دستور دادند! با اشراف آيت اللَّه العظمى آقاى صافى گلپايگانى ما براى اين كتاب رديّه اى فراهم كرديم به نام »دروغپردازى پشتوانه ماترياليسم« كه در ده هزار جلد چاپ شد و در مراكز علمى و فرهنگى و حتى در خارج از كشور توسط آيت اللَّه مرحوم آقاى سعيد طهرانى، قدّس سرّه، پخش شد، خصوصاً جاهايى كه آن كتاب انحرافى و ماترياليستى پخش شده بود از آن تاريخ به بعد فكر نوشتن بخصوص در موضوع عقايد، موضوع دفاع از ولايت و امام زمان، عليه السلام، در بنده تقويت شد، بعد از آن كتابى نوشتيم به نام انتخاب برترين سيستم رد ماركسيسم به صورت مناظره كه اين كتاب با تأييد آيت اللَّه مصباح يزدى تجديد چاپ شده است. بعد هم كتابهاى ديگرى كه در زمينه امامت، ولايت، امام زمان، عليه السلام، برخى از كتب جدّمان مرحوم ميرداماد، قدّس سرّه، مثل شرعة التسمية راجع به حرمت تسمية امام زمان، عليه السلام، شرح تقدمه، تقويم الايمان در ولايت امير مؤمنان، عليه السلام، تعليقه بر صحيفه سجاديه منتشر كرديم. تا سال 64 كه بنده از قم به اصفهان آمدم و عنوان كارمان مهديه ميرداماد بود. كارهايى كه انجام مى داديم بيشتر تحت اين عنوان بود. بيشتر به كتب مرحوم ميرداماد نظر داشتيم و احياء اين كتب سال 72 بنده در قائميه اصفهان دعاى ندبه مى خواندم و صبحهاى جمعه در مجالس ندبه شركت مى كرديم. تا اينكه احساس كردم كار درباره حضرت كم شده است. تشنه زياد و آب كم است. در آن سال به فكرم رسيد در رابطه با حضرت به طور تخصصى كارهايى نظير جمع آورى كتبى كه راجع به حضرت است اعم از خطى و چاپى، فارسى و عربى و زبانهاى ديگر و حتى كتابهايى كه عليه نوشته مى شود داشته باشيم يا آنهايى كه عليه است بر آنها ردّيه بنويسيم، آنهايى كه در راستاى تشريح مبانى مهدويت است سازندگى دارند اگر خطى است چاپ بكنيم، اگر چاپ شده و مثلاً عربى است، ترجمه كنيم و يا به عكس و در اين زمينه بناى كار را گذاشتيم. در آن وقت هنوز اين مطلب به ذهنم نمى آيد كه در جايى حتى در حوزه علميه قم گفته يا پيشنهاد شده بود. وقتى من به آيت اللَّه العظمى آقاى صافى گلپايگانى پيشنهاد كردم ايشان خيلى استقبال كردند.

ص: 31

همينطور از اساتيد ديگر بعضى از علما و مراجع ديگر، بحمداللَّه با تأييد خداوند متعال و عنايات حضرت صاحب، عليه السلام، و الطاف آقايان مراجع و علما شروع به كار كرديم. چند نمايشگاه كتاب در اينجا قرار داديم با اينكه جاى ما وسيع نيست. امّإ؛ نمايشگاه هاى خيلى خوبى ازنظر كمى و كيفى برگزار شد و علماى اصفهان و اساتيد حوزه و دانشگاه و نسل جوان ازجمله آيت اللَّه مظاهرى به مدرسه آمده سخنرانى كردند. بحمداللَّه تا الان موفق بوده ايم به نشر بعضى از آثار، جمع آورى بيش از 1000 عنوان راجع به حضرت نوارخانه اى كه آقايان تشكيل دادند از سخنرانى علما درباره امام زمان، عليه السلام.

تا به حال چه فعاليتهايى داشته ايد و حوزه عملكردتان چقدر بوده است؟

هدف، هدف بلندى است، بنده در فكرم بوده و هست كه يك كار جهانى بكنيم، يعنى پاسخگوى سؤالات و شبهات در كل عالم باشيم. عنوان مدرسه و كتابخانه تخصصى حضرت ولى عصر، عليه السلام، مدرسه اش جنبه عقايد دارد نه فقه و اصول چون اعزام مبلغ داريم از طرف آقايان مراجع مأذون هستيم وجوه سهم امام، عليه السلام، را دريافت كنيم و مبلغ اعزام كنيم به شهرهايى كه محدودند و شيعه در اقليت است. خوب اين آقايان بايد يك دوره ببينند، كلاس عقايد ببينند، بخصوص در بخش ولايت در بخش امام زمان، عليه السلام، اينجا مدرسه اش به اين عنوان است. براى طبقه دانشجو همچنين كلاسهاى سخنرانى داريم. از اساتيد دعوت كرده ايم تا بحال از بسيارى از آقايان بهره برده ايم. خود بنده هم شبهاى جمعه در اينجا جلسه دارم و بحثمان بحث امامت است و امام شناسى از ديدگاه قرآن و روايات و بحمداللَّه در استان يك مركزى است شناخته شده و فراتر به طورى كه از شهرهاى مختلف و استانهاى مختلف براى ما سؤال مى فرستند، ما جواب مى دهيم و مقالاتى كه در برخى مجلات داده ايم از جمله مجله موعود چاپ شده است. از نظر بفعد خارجى با اينكه امكانات ما خيلى محدود است خود شما شاهد هستيد كه بعضى از محققان خارجى كه به اصفهان براى تحقيق يا ديدن آثار باستانى آمدند، به اين مركز مراجعه كرده اند و بعد از بحث و صحبت بعضى از آنها اسلام آوردند از جمله آقاى So-Miake كه از ژاپن آمد، چند شب اينجا ماند. بعد از بحث و صحبت ايشان مسلمان شد. شيعه شد. از سوئد داشتيم و كشورهاى ديگر. اخيراً آقايى آمدند اينجا از ايتاليا كه در 1995 ميلادى يعنى حدود 5 سال پيش مسلمان شده بودند در لندن شيعه شده بودند. خانم ايشان هم سنى بودند، شيعه شده بود و ايشان آمدند اينجا براى تحقيق درباب حضرت مهدى، عليه السلام، دو، سه شب هم ميهمان ما بودند. سؤالهايى داشتند، ما جواب داديم بحمداللَّه با امكانات كم هم داخل استان و هم در سطح كشور و هم ازنظر بعد خارجى فعاليتهايى داشته ايم و داريم.

ص: 32

نتيجه و اثر فعاليتهاى خود را چگونه مى بينيد؟

مهمترين نتيجه اى كه ما در اين چند سال از اين مجموعه گرفته ايم اين است كه مبلغانى در اينجا آمده اند و بهره برده اند از كتب و دروس اينجا و اينها در منعكس كردن مبانى تشيع و مهدويت در بيرون خدماتى داشته اند كه اين را ما مهمترين محصول اينجا مى دانيم. يعنى اينجا مبلغ ساز بوده است. چه آقايان طلاب و چه آقايان دانشجو، چه داخلى و چه خارجى. اينها مبلغ ولايت شده اند. مثلاً آقاى عبدالرحمن العلى كه جريانش سابقاً در مقاله »حيات بخشى حضرت مهدى« در مجله مسجد آيت اللَّه انگجى تبريز با عكس چاپ شده است. ايشان با اينكه خيلى در تسنن تعصب داشت و فكرش وهابى زده هم شده بود و خيلى با تشيع مخالف بود، خودش مى گفت من كتابهاى دكتر تيجانى را آتش زده ام با چنين وضع و تعصبى ايشان سه ماه آمد اينجا و در جلسات ما شركت كرد. در دروسى كه ما داشتيم شركت كرد، بعد از بحث و صحبت ايشان شيعه شد و يك جزوه و رساله اى نوشت به نام »موعظمتى لكل مسلم« كه در آن جزوه از تشيع دفاع كرده است و در آن آيات قرآن و روايات را آورده، در رابطه با بحث مهدويت هم ما سه چهار روزى با ايشان كار كرديم، ايشان زير بار نمى رفت، البته اصل موضوع را قبول داشت ولى تولد حضرت را منكر بود ولى بحث كرديم از كتب خودشان و بالاخره ايشان قانع شد.

مجموعاً چه محصولات و انتشاراتى تاكنون راجع به حضرت داشته است؟

اولين اثرى كه راجع به حضرت صاحب، عليه السلام، ما موفق شديم نشر بدهيم كتابى است از مرحوم ميرداماد، رضوان اللَّه عليه، به نام شرعة التسمية. رواياتى ما داريم در باب اينكه اسم حضرت را نبريد »م - ح - م - د« ناهيه است. نهى مى كنند ما را از اسم بردن حضرت يك عده اى از مرحوم ميرداماد استفتاء كردند كه به نظر شما نام بردن حضرت چطور است؟ مرحوم ميرداماد قائل به حرمت بودند. ايشان جواب مى دهند كه من حرام مى دانم و مشكل است نام بردن حضرت. اين فتوايشان مستند به رواياتى است كه ناهيه است و به طور مطلق هم زمان غيبت صغرى را شامل مى شود و هم غيبت كبرى را. ايشان مستدل صحبت مى كنند يك بحث فقهى و ولايى به نام شرعة التسمية. آيت اللَّه العظمى آقاى صافى گلپايگانى نظر داشتند كه اين كتاب چاپ بشود. ما هم اين كتاب را در مشهد مقدس از كتابخانه آستانه گرفتيم. نسخه خطى اين كتاب را با نظر جناب آقاى استادى كه از محققان و علماى بزرگوار هستند با اشراف و تحقيق ايشان چاپ كرديم. البته چون عربى بود و خواستيم براى فارسى زبانها هم مفيد باشد. يك مقدمه اى مشتركاً با جناب آقاى استادى به فارسى نوشتيم و تقريباً يك مقدارى از اصل مطالب كتاب را در اين مقدمه فارسى آورده ايم. اين اولين اثر راجع به امام زمان، عليه السلام، است و بعد سه رساله درباره امام زمان، عليه السلام، از مرحوم علامه مجلسى، رضوان اللَّه عليه، است كه جناب آقاى رجايى كه از محققان و علماى بزرگوار قم هستند آقاى حاج آقا مهدى رجايى كه بسيارى از كتابهاى قدما را ايشان تحقيق كرده اند و محقق خوبى هستند. تحقيق كرده اند و مقدمه اى كه بنده نوشتم چاپ شده است. اين دومين اثر راجع به امام زمان، عليه السلام، بعد دو جلد كتاب به نام در محضر دوست است كه جلد اولش از آقاى رجايى است كه مجموعه اى است شامل 40 تشرّف و دومى از بعضى دوستانمان در همين مركز كه هر دو را بنده بر آنها مقدمه نوشته ام و بعضى مقالاتى كه فرستاده ايم براى بعضى مجلات مانند: حيات بخشى حضرت مهدى، عليه السلام، و برخى مقالاتى كه مجله موعود چاپ كرده است و همچنين مقاله اى كه كانون انديشه به زبان فرانسه راجع به حضرت صاحب از بنده چاپ كرده اند.

ص: 33

براى آينده چه برنامه هايى درپيش داريد؟

ان شاءاللَّه در نظر داريم جاى وسيعترى پيدا كنيم و اين مركز وسعت پيدا كند هم از نظر جا و هم ازنظر كار و تلاش. كلاسهاى بيشترى بگذاريم بخصوص براى آقايان طلاب. يعنى آقايانى كه طلبه اند و در حوزه درس مى خوانند بايد قبل از پرداختن به فروع به اصول بپردازند. اصول اعتقادات يعنى كلام و طورى بشود كه در برخورد با مكاتب مختلف بتوانند پاسخگو باشند. شبهات امروز و تهاجم فرهنگى و مسائلى كه دارد. براى آقايان طلاب كلاسهايى بهتر و بيشتر بگذاريم. براى دانشجويان كتابخانه مان وسعت بيشترى پيدا كند. وقت بيشترى براى خواننده قرار بدهيم. الان با توجه به جاى كم و نامساعد، ما هنوز به آن هدف نرسيده ايم. نشر آثارى كه مربوط به حضرت است و خطى است. اخيراً اثرى از مرحوم آيت اللَّه فقيه ايمانى پدر جناب حجةالاسلام والمسلمين آقاى مهدى فقيه ايمانى كه هم خودشان، هم پدرشان آثار خوبى راجع به امام زمان، عليه السلام، دارند يافته ايم كه راجع به زيارت ناحيه است و خطى است. در نظر داريم اين كتاب با اشراف خود آقاى فقيه ايمانى چاپ شود. اينكه تنها در ايّام نيمه شعبان جشن گرفته شود و چراغانى شود درست نيست، حق حضرت درست ادا نمى شود. بايد يك تبليغى بشود، ترويجى بشود مثلاً با عنوان دهه مهدويت كه از دهم تا بيستم شعبان دهه مهدويت باشد، همانطور كه دهه حسينى داريم (عاشورا) دهه آخر صفر مربوط به نبى اكرم و امام مجتبى، عليهماالسلام، دهه فاطميه مربوط به حضرت زهرا، سلام اللَّه عليها، دهه مهدويت داشته باشيم.

به عنوان آخرين سؤال بفرمائيد با چه مشكلاتى از يكسو و چه بركات و عناياتى خاصه از ناحيه حضرت مواجه بوده ايد؟

ص: 34

مشكلات كه فراوان است ما از صفر شروع كرديم، از نظر مادى و حتى جا نداشتيم و مكانى كه الآن هستيم منزل مسكونى خود ما بوده است كه دراختيار اين كار قرار داديم و افتخار هم مى كنم و حضرت هم عنايت فرمودند كه ما حتى يك لحظه بيجا نشديم و بحمداللَّه با واگذارى اينجا جاى بهتر و مناسبترى پيدا شد. امّا متأسفانه با كمى امكانات و بعضاً عدم امكانات مادى روبرو هستيم. امروز روزى است كه بايد دست افرادى كه مى خواهند كار كنند از نظر امكانات مادى باز باشد، تجهيزاتى كه بايد داشته باشند، لوازم و امور ديگرى كه بتواند پاسخگوى تهاجم فرهنگى باشد. بتواند نشر آثار و عقايد بكند دراختيار آنها باشد. البته دوستانى بوده اند كه كمك كرده اند و مى كنند در اصفهان ما عشاقى را سراغ داريم كه اينها خدمتگزار حضرت مهدى، عليه السلام، هستند و بوده اند و به ما كمك كرده اند ولى متأسفانه با كمبود مواجه بوده ايم و هستيم، بخصوص در رابطه با اعزام مبلغ به اطراف، مثل زاهدان، بندرعباس، سيستان و بلوچستان، ايرانشهر بخصوص، مجموعاً كارها انجام شده بحمداللَّه كمبودها هم جبران شده و ان شاءاللَّه جبران مى شود.

امّا بركات، بركاتى كه فرموديد، من قبل از شروع كار تا تصميم گرفتم، شبى خواب ديدم كه از يك كوه بسيار بزرگى بالا مى روم كه خيلى بالا رفتن از اين كوه سخت است، خيلى مشكل بالا رفتم تا رسيدم، نهايتاً به بالاى كوه به آن هدف بعد از رسيدن يادم هست در عالم رؤيا سوره فجر خواندم از همان خواب فهميدم كه اين كار، كار مشكلى است، كار سختى است، ولى نهايتاً به پيروزى مى رسد. بعد هم اين هدف ما كه در سه رساله مطرح كرده بوديم و با بعضى دوستان شفاهاً مطرح كرده بوديم اين را جاهاى ديگر هم دنبال كردند، مسجد جمكران دنبال كردند و بحمداللَّه ان شاءاللَّه داريم به پيروزى مى رسيم. جمعاً چون كار، كار شخصى و فردى نيست. موفقيتهايى كه مسجد جمكران كسب كردند بعد از كار ما شروع كردند امّا بحمداللَّه موفق بوده اند. مجله موعود، مجله هاى ديگر راجع به حضرت جمعاً رسيده ايم به موفقيت.

حافظ و مهدويت-2

همانگونه كه ذكر شد، مهدويت و نويد ظهور مصلح غيبى در اسلام بسيار قديمى و ريشه دار است، ليكن نبايد غافل بود كه اين امر اختصاص به شيعيان ندارد، بلكه اين اعتقاد در ميان عامه مسلمين وجود دارد و همچنين اديان ديگر نيز ظهور آن حضرت را قطعى مى دانند، ولى هركدام، از اين منجى، به گونه اى تعبير كرده اند. حافظ درباره غيبت آن حضرت مى گويد:

ازدست غيبت تو شكايت نمى كنم

تا نيست غيبتى نبود لذت حضور يا در جاى ديگر:

اى غايب از نظر به خدا مى سپارمت

ص: 35

جانم بسوختى و به جان دوست دارمت امام رضا، عليه السلام، درباره غيبت آن حضرت چنين مى فرمايد:

چهارمين فرزند من، خداوند او را در پشت پرده غيبت پنهان مى سازد. تا وقتى كه خود مى خواهد.1

در كتاب مجموعه زندگى چهارده معصوم آمده است: عارف نامى حافظ شيراز كه به زيارت جان باهرالنور امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، تشرّف حاصل كرده است، شرايط زيارت حجت عصر را چنين وصف مى كند:

در خرابات مغان نور خدا مى بينم

اين عجب بين كه چه نورى زكجا مى بينم

جلوه بر من مفروش اى ملك الحاج كه تو

خانه مى بينى و من خانه خدا مى بينم

خواهم از زلف بتان نافه گشايى كردن

فكر دورست همانا كه خطا مى بينم استاد على دوانى در كتاب شوق مهدى مطلبى را درمورد حافظ و حضرت مهدى آورده است:

در اشعار هيچ يك از شاعران بزرگ غير از حافظ نمى بينيم كه تا اين حد ابياتى مناسب با اعتقاد شيعيان درباره امام زمان، عليه السلام، آمده باشد و تقريباً كمتر غزلى است كه بيتى يا ابياتى از آن مناسب با وصف حال امام غايب ازنظر نباشد.

لسان الغيب در غزلهاى شورانگيز خود بارها سروده است:

روى بنما و وجود خودم از ياد ببر

خرمن سوختگان را همه گو باد ببر

اشكم احرام طواف حرمت مى بندد

گرچه از خون دل ريش دمى طاهر نيست

عمريست تا به راه غمت رو نهاده ايم

روى و رياى خلق به يك سو نهاده ايم

اى خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر

بازآ كه ريخت بى گل رويت بهار عمر

ص: 36

اى پادشه خوبان داد از غم تنهايى

دل بى تو به جان آمد وقت است كه بازآيى

بنماى رخ كه خلقى واله شوند و حيران

بگشاى لب كه فرياد از مرد و زن برآيد از اينها جالبتر اينكه حافظ نام »مهدى« را صريحاً آورده و از ظهور و نابودى »دجّال« - مظهر ريا و تزوير و بدى و پليدى - سخن گفته است:

كجاست صوفى دجّال چشم ملحد شكل

بگو بسوز كه »مهدى« دين پناه رسيد! شباهت حضرت مهدى به پيامبران الهى درشعر حافظ

در حضرت نشانه هايى از پيامبران الهى وجود دارد كه به احاديثى در اين رابطه اشاره مى كنيم:

مهدى قائم از نسل على بن ابيطالب، عليه السلام، است كه در اخلاق و اوصاف، شكل و سيما، شكوه و هيبت چون عيسى بن مريم است. خداوند به همه پيامبران هرچه داده، به او نيز داده، با اضافاتى.

همچنين در روايت ديگرى از كتاب اثبات الرجعة فضل بن شاذان از امام صادق، عليه السلام، آورده است2:

هيچ معجزه اى از معجزات انبياء و اوصيا نيست مگر اينكه خداوند تبارك و تعالى مثل آن را به دست قائم، عليه السلام، ظاهر مى گرداند تا بر دشمنان اتمام حجت كند.3

و در حديث ديگرى امام صادق، عليه السلام، مى فرمايند:

و در آن هنگام كه آقاى ما قائم، عليه السلام، به خانه خدا تكيه زده مى گويد: اى مردم هركس مى خواهد آدم و شيث را ببيند، بداند كه من آدم و شيث هستم و هركس مى خواهد نوح و فرزندش سام را ببيند، بداند كه من نوح و سامم و هركس كه مى خواهد ابراهيم و اسماعيل را ببيند، بداند كه من همان ابراهيم و اسماعيل مى باشم، و هركس مى خواهد موسى و يوشع را ببيند، من همان موسى و يوشع هستم، و هركس مى خواهد عيسى و شمعون را ببيند من همان عيسى و شمعون هستم و هركس مى خواهد محمد، صلّى اللَّه عليه وآله، و على، عليه السلام، را ببيند من همان محمد و اميرالمؤمنين، عليهماالسلام، هستم و هركس مى خواهد حسن و حسين را ببيند من همان حسن و حسينم و هر كس مى خواهد امامان از ذريه حسين، عليه السلام، را ببيند بداند كه من همان ائمه اطهار هستم، دعوتم را بپذيريد و به نزدم جمع شويد كه هرچه گفته اند و هرچه نگفته اند به شما خبر دهم.4

ص: 37

احاديث فوق دلالت دارد كه تمام صفات انبيا و ائمه، عليهم السلام، در وجود حضرت جمع است و چه خوش گفته اند: »آنچه خوبان همه دارند تو يكجا دارى«.

حافظ نيز اين نكته را زيبا سروده:

حافظ مكن انديشه كه آن يوسف مه روى

باز آيد و از كعبه احزان به در آيى

يا :

گفتند خلايق كه تويى يوسف ثانى

چون نيك بديدم به حقيقت به از آنى ادامه دارد

ماهنامه موعود شماره 26 پى نوشتها:

× برگرفته از كتاب دلبرى برگزيده ام...

1. بشارة الاسلام، ص 51.

2. روزگار رهايى، ج 1، ص 130.

3. غيبت نعمانى، ص 13.

4. همان.

ص: 38

شعر

در غياب تو

اى كه تفسير نگاهت درياست

باغ آيينه چشمت زيباست

بر لبت رود تبسم جارى است

سخنت زمزمه خوبى هاست

عارفان در نگهت حيرانند

كشف اسرار نگاهت رؤياست

ما و چشمان تو هم پيمانيم

عشق و ايمان و خدا هم با ماست

دل پژمرده ما را درياب

اى كه تفسير نگاهت درياست رضا اسماعيلى آفتاب چشم تو

هر صبح با سلام تو بيدار مى شويم

از آفتابف چشم تو سرشار مى شويم

در چشمهاى آبى ات اى تا افق وسيع

يك آسمان ستاره سيّار مى شويم

يك آسمان ستاره و يك كهكشان شهاب

ص: 39

بر روى شانه هاى شب آوار مى شويم

روزى هزار مرتبه تا مرگ مى رويم

روزى هزار مرتبه تكرار مى شويم

فردا دوباره صبح مى آيد از اين مسير

چشم انتظار لحظه ديدار مى شويم زنده ياد سلمان هراتى

اگر آينه نبود...

فرج اللَّه (فردين) فكورى

بارها ديده بودمت

آنچنان كه آب را در آب

و آسمان را در آبى

و سبز را در عشق.

غبار، آينه را تهمت بست

وگرنه

زمانف ما بى امام نيست.

اى سكوت بلند

گوشهايمان كر باد

اگر خاموشى ات را نشنويم.

كجائى كه ديدارت محض است

ص: 40

پاهايمان خشت است و دستهايمان بى تكليف.

اگر مى دانستم از كدام سمت مى رويى

پيامبر گلها را وحى مى دادم

تا گلها را به مقدّس ترين خاك بشارت دهد.

درختان برگ ريزان دورى تواند

و قرنهاست كه ايستاده اند

تا جمالت را زانو زنند

شاخه ها سلامتى ات را هر لحظه در قنوت اند

بيابانها فراق ترا ترك خورده اند

و خروش مى كنند درياها اضطراب دورى ات را.

زمين آينه دار حضور توست

تا عظمت را بر كهكشانها ناز بَرَد.

چشمهايمان را فرشى ساخته ايم

تا هر چشمى گلى باشد بر قالى قدمهايت،

اگر كه نيائى

گلها را آفت مى گيرد

و زالوها به تخت مى نشينند

شب ماه را مى بلعد

و نور واژه اى مى شود بى نور

پنجره ها ديوار مى شوند

و بصيرت را اسيرى مى برند

ص: 41

زنجيرها طويل مى شوند و رودخانه ها پر سنگ.

اگر كه نيائى

من گريه مى كنم اى بزرگوار

من هرگز كودكى ام را نفروخته ام

من در غربت

چون طفلى بازى مى كنم خيال ترا در كوچه هاى شهر،

اى نور مرا با توست گفتگو

كه زالوها به تخت مى نشينند

و شب ماه را مى بلعد.

بلند نيست شب بى تو بودن

عمر ما كوتاه است

زبانمان چربف شيطان است

وگرنه دوست، نشانى ات را به ما مى داد.

اگرچه كفشهايمان آلوده ست

ص: 42

و ابليس خشنود

امّا بى نصيب باد، قلبى كه بى تو آب خورد.

فراموشى هديه دشمنان توست

تا بشريّت را به خنده فريب دهند.

ما چراغانى مى كنيم يادت را

تا پادشاه شهر كوران بداند

كه چشمهايمان را فرشى ساخته ايم

تا هر چشمى چراغى باشد بر مقدم ظهور تو

و در چراغانى ات مى زدائيم ياد خويش را.

هر روز روزف تولد توست

و هر كه بى تو قدم زند

كوچه اش بن بست است

و مسيرش تب آلود.

اگر كسى نيست ميان غلامانت كه شعر بدوزد بر بلنداى قامتت

من فداى تو مى شوم،

هرچند، غلام تو خود معشوق شعر ماست.

كدام سقف

آسمان را سقفى نيست

ص: 43

معمار تمنّايت چنين خواسته است

تا فرشتگان هر روز

زمين را خيره شوند

تا ذكرشان قبول گردد.

اگر كه دير كنى

پرستوها بال مى ريزند

و كركس ها درختها را فتح مى كنند

مارها تخم ريزى مى كنند

زمستان طولانى مى شود

و يتيمان بى پناه

اگر كه دير كنى

فرصت نمى دهند هواى صاف را

دود جاى ابرها را مى گيرد

و ديگر بغضى نمى تركد

آب را مى بندند

و زخم مى شود احساس

درد زياد مى شود و بى دردى زيادتر.

اى سكوت بلند

كلاغها هرگز، صدايشان رسا نخواهد بود

قنارى ها هرچند در قفس

ص: 44

امّا قنارى اند

و كلاغها هرچند قشنگ تر

سياه تر.

سكوتت رساترين فرياد

و غيبتت ازل را به ابد پيوند مى دهد

ما در اين ميان

شمشيرت را به انتظار نشسته ايم

كه حكم كنى

كه دشمنانت را تيغ

و دوستانت را عشق.

محرابت كجاست

تا پيامبران اشارت كنند بشريت را به راستى.

منظومه ها قافيه باز نام تواند

كتابها نام ترا ورق مى زنند و قلمها نام ترا در نوبتند.

در كدام مسجد نماز مى گذارى

كه ديريست كبوتران بى دانه مانده اند

و زيبا نشستن را تجربه نكرده اند.

عصمت خالف خاندان توست

و تو، خالف خاندان عصمتى،

پيچ زلف تو صراط المستقيم ماست

ص: 45

تو پيداترين گنج پنهان مائى

اگر آينه نبود فهم تو غيرممكن بود

غبار آينه را تهمت بست

وگرنه زمانف ما بى امام نيست.

اگر حيا نبود

مى شكستند آينه ها هرچه زشت را.

تو روزه دار قرنهايى

و تنها كسى كه بيشترين نماز را اقامه كرده است.

تو تنها شب نشين غم تنهائى خويشى

كه غصه ات باران را آفريد

اگر كه اشك ما گرانبهاست، به حرمت باران توست

وگرنه شورى اشكهايمان را دليلى نيست.

اى بلند قامت

ظهورت قيامتى است

كه خفاشها هرگز

تصور اينهمه روشنى را نخواهند داشت.

ص: 46

اگر كه دير كنى

چراغها اميدشان تاريك مى شود

و دستها گره مى خورد بر زانوانف غم

خورشيد به اميد تو روشن است

و ماه به اميد تو مى چرخد

كه شايد ديگر خوف را از ياد برده باشد.

ما بزرگتر از قلبمان مى تپيم

چون تو، وارث آن ظهرى كه لاله ها

مشقف عشق كردند

و آغاز شد خشم ستارگان با سياه چاله ها.

نگاه مى كنى و مى گذرى

و ما همچنان

فرو مى رويم گريبانف غفلت خويش را

تو كشفف حقيقتى

تو آتش بس آشوبى

اشاره مى كنى و تاريخ تمام مى شود

سلام مى دهى و مى روى.

ص: 47

راز هَميان

محمدرضا دفرّانى اى ابوالاديان! پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى شيون از خانه من خواهى شنيد و مرا در آن وقت غسل دهند.

اين كلمات را امام درحاليكه عرق بر پيشانى مباركشان نشسته بود خطاب به ابوالاديان كه نامه هاى حضرت را به شهرها مى برد فرمود.

ابوالاديان گفت: اى سيّد هرگاه اين واقعه روى دهد، امر امامت با كيست؟ فرمود:

هر كه جواب نامه هاى مرا از تو طلب كند او امام بعد از من است.

گفت علامتى ديگر بفرما، فرمود:

هر كه بر من نماز كند جانشين من خواهد بود.

گفتم و علامتى ديگر، فرمود:

هر كه بگويد در ميان هميان چه چيز است، او امام شماست.

ابوالاديان گفت: مهابت حضرت مانع شد كه بپرسم كدام هَميان، پس بيرون آمدم و نامه ها را به اهل مداين رسانيدم و جوابها گرفته و برگشتم و چنانچه فرموده بود در روز پانزدهم داخل سامره شدم و صداى نوحه و شيون از منزل امام بلند شده بود.

چون به در خانه آمدم جعفر كذّاب را ديدم كه بر درب خانه نشسته و شيعيان بر او گرد آمده اند و او را تعزيت به وفات برادر و تهنيت به امامت خود مى گويند.

پس من در دل گفتم: كه اگر اين امام است پس امامت نوع ديگر شده است، اين فاسق كى اهليت امامت دارد، زيرا كه قبل از اين او را مى شناختم، شراب مى خورد و قمار مى باخت و تنبور مى نواخت. پس وى را تعزيت و تهنيت گفتم، ولى هيچ از من سؤال نكرد، در اين حال »عفقيد« خادم بيرون آمد و به جعفر خطاب كرد: »برادرت را كفن كرده اند، بيا و بر او نماز كن.«

جعفر برخاست و شيعيان با وى برخاستند، چون به صحن خانه رسيديم ديديم جنازه امام حسن عسكرى، عليه السلام، كفن كرده و آماده است. پس جعفر به پيش ايستاد تا بر امام نماز گزارد.

چون دست فراز برد تا تكبير گويد، طفلى گندمگون، پيچيده موى و گشاده دندان مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و فرمود:

به كنارى برو كه من از تو براى نماز بر پدرم سزاوارترم.

همه نگاهها متوجه اين طفل خردسال شد، رنگ از چهره جعفر پريد و متغير شد. آن طفل پيش ايستاد و بر پيكر امام نماز خواند و آن حضرت را در كنار امام هادى به خاك سپرد و رو به من كرد و فرمود:

اى بصرى جواب نامه ها را كه با توست به من بده.

ص: 48

پس آنها را به حضرت دادم و در خاطر خود گفتم: دو نشان از نشانه هايى كه حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، فرموده بود ظاهر شد و يك علامت مانده، پس »حاجز وشاء« براى آنكه حجت بر جعفر تمام شود كه او امام نيست گفت: آن طفل كه بود؟ جعفر گفت: واللَّه من او را هرگز نديده بودم و نمى شناختم.

در اين حال جماعتى از اهل قم وارد شدند و از احوال امام عسكرى، عليه السلام، پرسيدند و چون دريافتند كه حضرت به شهادت رسيده، پرسيدند: امر امامت با كيست؟ مردم اشاره كردند به سوى جعفر، آن گروه نزديك رفته و به او تعزيت و تهنيت دادند و گفتند: بگو چه مقدار نامه و اموال با ما هست؟ و بگو نامه ها از چه جماعت است و چه مقدار است تا به شما تسليم كنيم.

جعفر برخاست و گفت: مردم از ما علم غيب مى خواهند.

درآن حال خادم بيرون آمد ازجانب حضرت صاحب الامر،عليه السلام،وگفت:

با شما نامه فلان شخص و فلان و فلان هست و هميانى است كه در آن هزار اشرفى است و در آن ميان ده اشرفى هست كه تنها روكشى از طلا دارد.

آن جماعت نامه ها و مالها را تسليم كردند و گفتند: هر كه ترا فرستاده است كه اين نامه ها و مالها را بگيرى او امام زمان است. آنگاه دانستم كه راز هَميانى كه امام حسن عسكرى فرموده بودند چيست؟

راز بقاى ايران-3

قسمت سوم عنايات اهل بيت، عليهم السلام

على ابوالحسنى (منذر)

راز بقاى ايران چيست؟!

در پاسخ به سؤال فوق، نكات مختلفى به نظر مى رسد كه به مهمترين آنها اشاره مى كنيم:

ص: 49

1. مجاهدات و جانفشانيهاى مردم شجاع و غيور اين سرزمين به رهبرى علماى دين وهميارى برخى از رجال مستقل سياسى، كه نهضتهايى چون نهضت مبارزه با قرارداد رويتر، نهضت تحريم تنباكو، نهضت عدالتخواهى منتهى به مشروطيت، رستاخيز ملت ايران در جنگ جهانى اول، نهضت ملى كردن صنعت نفت ، و... انقلاب اسلامى اخير از آن جمله اند.

2. بهره گيرىف رندانه رجال سياسى هوشمند (و احياناً علماى دين) از تضاد سياسى قدرتهاى خارجى در جهت حفظ منافع و پيشبرد مصالح ايران واسلام.

نقش آن مجاهدات ملى - اسلامى، و نيز اين بهره گيريهاى رندانه از تضاد قدرتهاى خارجى، در خنثى كردن بسيارى از توطئه ها و تجاوزها، امرى آشكار و انكارناپذير است، و بى گمان بايستى آنها را نيك شناخت و براى بهروزى حال و آينده كشور، از درسها و عبرتهاى بسيارى كه در آنها نهفته است بهره جست.

امّا حقيقت اين است كه دو عامل فوق - با همه اهميت و تأثير تاريخى آن چنانكه بايد، گره از معمّاى فوق نمى گشايد، زيرا اولاً، قدرتهاى مزبور، به رغم تضاد منافع با يكديگر، در محو اسلام و تشيع و سركوبى ايران شيعه با هم وحدت نظر دارند و عملاً نيز درمواقع متعدد و بسيار حساسى نظير جنگ جهانى اول و دوم با هم بر سر تجزيه ايران به توافق رسيده اند. و ثانياً، در عرصه جنگ نابرابرى كه ملّت و روحانيت اين كشور با استعمار داشته اند، موارد مكرّرى پيش آمده است كه قشون بيگانه قوّه مقاومت آنان را بسختى درهم شكسته وبه دلايل گوناگون داخلى و خارجى، سير حوادث به شكست فاحش دولت و ملت ايران انجاميده است.

شكست سخت ايران از روسهاى تزارى در عصر فتحعليشاه، زخم زبانها را بناحق - متوجه فقهاى صادر كننده حكم جهاد ساخت و سبب شد كه شخصيتى چون سيد محمد مجاهد (مرجع تقليد وقت شيعه) از فشار اندوه آن شكست وآسيب اين زخم زبانها، جان بازد و در حقيقت »دق مرگ شود«. در جنگ جهانى اول نيز كسانى چون حاج آقا نوراللَّه اصفهانى نه تنها نتوانستند جلوى هجوم قشون روسها را در حومه تهران و قم بگيرند، بلكه اصفهان نيز به دست ژنرال باراتوف افتاد و حاج آقانوراللَّه ناگزير از مهاجرت به نجف شد و آن گونه كه سرپرسى سايكس در تاريخ ايران نوشته عناصر روسى و انگليسى دراصفهان اشغال شده جشن و پايكوبى به راه انداختند . جاى دورى نرويم، در همين جنگ تحميلى عراق با ايران در سالهاى اخير نيز، كه روحانيت در رأس قواى سه گانه كشور قرار داشت و ملّت نيز گوش به فرمان رهبر قاطع ونستوه انقلاب بود، صدّام (كه به صورت »يد واحده« استكبار جهانى، و »نماينده مشترك« امريكا و انگليس و روسيه و فرانسه و... اذناب آنان در كويت وعربستان و... عمل مى كرد) توانست سالها بخشى از خاك كشورمان را اشغال كند وحتى پس از پايان جنگ نيز تا مدتى رجز بخوانَد و در پى تحميل مطامع خويش به دولت ايران باشد(ومعلوم نيست كه اگر، به خيال تمهيد مقدمات سلطه بر كويت، آن اراضى را به ما پس نمى داد و حتى با كشيدن منّت، باب دوستى با ايران را نمى گشود و بعد هم آن گونه كه ديديم توسط دوستان و حاميان قبلى امريكايى و انگليسى و كويتى وسعودى خويش تار و مار نمى شد، با ما كه در موضع ضعف بوده و دوران نقاهت شديدف پس از جنگ با صدام، و در حقيقت با استكبار جهانى، را مى گذرانديم، چه مى كرد؟!).

ص: 50

به هرحال،با همه آن مجاهدتها و جانفشانيهاى ملّت ايران و نيز بند بازيهاى هنرمندانه رجال سياسى اين سرزمين، بفحرانها و طوفانهاى سخت بسيارى پيش آمده كه مردم ايران (از زبده و توده، و پير و جوان) دست به آسمان برده و از سوز دل و عمق جان به درگاه الهى ناليده اند كه:

أللّهم إنّا نشكو اليك... كثرة عدوّنا وقلّة عددنا وشدة الفتن بنا وتظاهر الزمان علينا...

افزون بر اين همه، پاره اى از اين توطئه ها، دقيقاً در زمانى خنثى شده كه ملت ايران اسير چنگ دشمن بوده وامكان يا آمادگى تجهيز قوا و جنگ با خصم را نداشته است (نظير توطئه تجزيه ايران بين روس و انگليس در كمسيون سه جانبه منعقد درمسكو به سال 1324 ش، كه غائله حزب دموكرات در آذربايجان جزئى از همان توطئه بود) بلكه گاه پايتخت از توطئه بى خبر بوده وخداوند »سبب ساز و سبب سوز« ، هواپيماهاى دشمن را در خاك طبس با طوفان شديد شن برخاسته از كوير يزد خاكستر ساخته است! در ماجراى خاكستر شدن هواپيماهاى امريكايى در طبس (اوايل پيروزى انقلاب) مرحوم شهيد دكتر سيد رضا پاك نژاد، نويسنده معروفف سفرىف كتابهاى »اولين دانشگاه و آخرين پيامبر« و نيز »مظلومى گمشده در سقيفه« كه آن زمان وكيل مردم يزد در مجلس شوراى اسلامى بود، مى گفت:

ناگهان ما شاهد برخاستن طوفانى از شن و خاك شديم كه با سرعت به سمت كوير مركزى مى رفت و پيرمردان كهنسال شهر مى گفتند در 80-70 سال اخير چنين طوفانى سابقه ندارد... وبعداً فهميديم كه به سراغ هواپيماهاى امريكايى در حدود طبس مى رفته اند!(و سخن در اين مقوله ها بسيار است).

ص: 51

پس باز بايد پرسيد: راز بقاى ايران چيست؟ راز اصلى بقاى ايران:

عنايات اهل بيت، عليهم السلام

حقيقت اين است كه بايستى، در پشت همه علل و عوامل ظاهرى - كه به جاى خود درست وصحيح هم هست - به دنبال علتى نهانى و ماورايى، و روشنتر بگوييم، دستى غيبى و معنوى و الهى بگرديم. وجالب است بدانيم كه حتى برخى از سياستگران مطلع خارجى، كه خود مدتها عهده دار وزارت خارجه يكى از قدرتهاى بزرگ بوده و يا به هر حال بابسيارى از بند و بستها و قبض و بسطهاى سياست جهانى آشنا و مرتبط بوده اند، در تحليل وضعيت شگفت انگيز»ايران اسلامى شيعه« بدينجا رسيده اند كه يك نيروى غيبى دست اندركار حفظ ايران است. سخن آقا خان محلاّتى وتصديق سازانوف (وزير خارجه روس تزارى) در اين باب خواهد آمد. چيزى كه هست، آنان قضيه را به نحو كلّى ومجمل مطرح ساخته، و مصداق آن را مشخص نكرده اند »ذلك مبلغهم من العلم و ما بلغوا معشار مما آتيناهم«.

سرّ بقاى ايران و دوام موجوديت آن، عمدتاً همان است كه در مدخل بحث بدان اشاره كرديم: عنايات خاص پروردگار، به بركت اهل البيت، عليهم السلام، بويژه حضرت حجة بن الحسن العسكرى - ارواحنا فداه - به ايران اسلامى شيعه!

در اين باب، نقل داستانى شگفت از مرحوم آيةاللَّه ميرزا محمدحسين نائينى(استاد بسيارى از مراجع تقليد عصر اخير همچون حضرات آيات عظام حكيم و خوئى و...)، سرآغازى خجسته براى بحث در باب اين موضوع است:

مى دانيم كه در جنگ جهانى اول، كشور ما از همه سو مورد هجوم قشون متفقين (روس و انگليس) وعكس العمل متقابل متحدين (عثمانى و آلمان) قرار گرفت و بويژه نيروهاى ارتش تزارى به رهبرى ژنرال باراتوف، براى رساندن خود به جنوب عراق وشكستن محاصره شديد قواى انگليس توسط دولت عثمانى، تا قم واصفهان بلكه تا حدود خانقين نيز پيش رفت. حضور قشون متجاوز اجنبى در خاك ايران، و كشتارهاى فراوانى كه از مردم مظلوم و غيور اين سرزمين در جريان كشاكش مزبور صورت گرفت، همراه با قحطى و كمبود شديد ارزاق عمومى كه خود داستانى دراز دارد، قلب همه عناصر شريف و مستقل اين ديار را به درد آورده و شديداً نگران اسلام وايران و تشيع ساخته بود. مرحوم آية اللَّه نائينى نيز يكى از همين افراد بودكه مشاهده وضع اَسَفبار ايران و مردم مسلمان و شيعه آن در زير چكمه صاحب منصبان ضد اسلام، آرام و قرار را از وى گرفته بود. يكى از وعاظ مشهور سابق تهران مى گويد:

ص: 52

در دوران جنگ جهانى اول و اشغال ايران توسط قواى انگليس و روس كه حملات و هجومها به ملت شيعه اوج گرفته بود، مرحوم آيةاللَّه العظمى نائينى، رحمةالله، خيلى پريشان بودند و نگران از اينكه وضع به كجا خواهد انجاميد. نكند كه اين كشور محبّ و دوستدار امام زمان، سلام اللَّه عليه، از بين برود و سقوط كند. در همين زمانها شبى به امام عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، متوسل مى شود و در حال توسل و گريه وناراحتى به خواب مى رود و خواب مى بينند كه ديوارى به شكل نقشه ايران، كه شكست برداشته و خم شده و در حال افتادن است. در زير اين ديوار يك عده زن و بچه نشسته اند و ديوار دارد روى سر اينها خراب مى شود.

مرحوم ميرزا وقتى اين صحنه را مى بينند به قدرى نگران مى شوند كه فرياد مى زنند و مى گويند كه: خدايا اين وضع به كجا خواهد انجاميد؟ در اين حالات، مى بينند كه حضرت امام عصر، ارواحنافداه، تشريف آوردند و انگشت مباركشان را به طرف ديوارى كه خم شده و در حال افتادن بود گرفتند و آن را بلند كردند و دومرتبه سرجايش قرار دادند و بعد فرمودند:

- اينجا شيعه خانه ماست. مى شكند، خم مى شود، خطر هست، ولى ما نمى گذاريم سقوط كند، ما نگهش مى داريم.

داستان ديگر (كه ناقل آن فقيهى بزرگوار و صاحبدل است كه حوزه علميه قم وى را علاوه بر فقاهت اعلا، به مراتب والاى زهد وتقوى و صدق گفتار و كردار مى شناخت) باز مربوط به همان دوران فتنه بارف جنگ جهانى اول است و ضمناً پرده از برخى جزئيات امر حمايت حضرت ولى عصر - عج - از استقلال ايران برمى دارد ونمونه اى از عملكردف »رجال الغيبف« آن طبيب دوّار را به دست مى دهد.

مرحوم آية اللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى (فرزند مؤسس محترم حوزه علميه قم) در يادداشتهايى كه به مناسبت منبر خويش در ايام فاطميه(قسمت شب پنجشنبه دوم جمادى الثانى1392ق) مرقوم داشته اند، به مناسبت بحث از آيات 33-30 بقره:

افذْ قالَ رَبّفكَ لفلْمَلائفكَة افنّى جاعفلٌ ففى الأرْضف خَليفة...

و استدلال بر ولايت و سلطنت الهى ائمه اهل البيت عليهم السلام بر جامعه بشريت با استناد به آيات مزبور، نوشته اند:

...قدر متيقّن از دلالت آيه شريفه، به حسب ظاهر، اين است كه اين خليفه و جانشين، همان قدرت و توانايى الهى را - باذنه و اعطائه و قيموميّته - تا حدى كه دخالت در تكميل نفوس مستعده دارد دارا مى باشد و در هر عصرى به مصالح بندگان خدا قيام مى كند؛ چه ظاهر باشد و حكومت ظاهرى داشته باشد، يا ظاهر باشد بدون حكومت، يا آنكه از انظار نوع مردم غايب باشد.

ص: 53

ظاهر آيه شريفه اين است كه همواره يك جانشين بايد در روى زمين باشد، براى اينكه كلمه خليفه مفرد است و ظاهر اين است كه تاى آن علامت وحدت مى باشد. مانند حق متعال، كه يكى است، خليفه او نيز يكى است. و اگر احتياج به اعوان وانصار داشته باشد براى آن مقصدى كه بايد به جهت اراده حق متعال دنبال كند خود به حسب مصلحت كه آن خود نيز متخذ از سرچشمه علم الهى است انتخاب مى كند. چنانچه مسلّم است كه در اين عصر، حضرت خليفة اللَّه الأعظم، اعوان وانصارى دارند كه در مواقع مقتضى، به مصالح عباد و بندگان شايسته حق، كه صلاحيت تكميل دارند، قيام مى فرمايند. داستان آقاى دكتر شيخ حسن عاملى، كه خودم در مشهد مقدس ملاقاتشان نموده بودم، يكى از داستانهاى محكم و قابل استناد است:

سپس مى افزايند:

جناب ثقه معتمد، آقاى حاج سيد عيسى جزائرى كه فعلاً در خرّم آباد مى باشند و از تلاميذ مرحوم والد استاد بودند، براى حقير در مدرسه خان در قم نقل نمودند وجناب عالم جليل نبيل صالح، جناب آقاى حاج شيخ محمد صدوقى [= شهيد محراب و امام جمعه معروف يزد] نيز سال گذشته، على الظاهر به همين نحوى كه مى نگارم ذكر نمودند از آقاى حاج اكبر آقا كه ايشان اهل مشهد مقدس مى باشند وسيد ظاهر الصلاح و كثيرالعباده اى مى باشند وعلى الظاهر در حين كتابت در حال حيات مى باشند.

اولى، از جناب حاج عباس خان آصف، كه حقير خود اورا در مشهد مقدس ملاقات كردم و قصه را با او در ميان گذاشتم، ايشان اصل قصه را تصديق كردند ولى به واسطه كبر سنّ، بعضى از خصوصيات از يادشان رفته بود. و دومى، على الظاهر از خود دكتر شيخ. غرض، سند اول:آقاى جزائرى از آصف از دكتر شيخ؛ سند دوم صدوقى از حاج اكبر آقا از دكتر شيخ،كه تمام سلسله سندين را حقير ديده ام ومى شناسم وهمه مردمان مورد اعتمادى بودند ومى باشند. كه دكتر شيخ گفت:

در جنگ بين الملل اول، كه على الظاهر از 1914 الى 1918 ميلادى طول كشيده است، دولت ايران بيطرف بود و داخل جنگ نبود ولى قشونى در اختيار مجلس شوراى ملى بود كه نام آن ژاندارمرى بود. اين قشون على الظاهر به تيپهاى مختلف تقسيم گرديده و در مرزهاى ايران مشغول محافظت بودند. از جمله قشونى در حدود 2 هزار نفر در كوههاى رضاييه، از تجاوز روسها به ايران جلوگيرى مى كردند كه رئيس آن تيپ، ماژور فضل اللَّه خان بود و طبيب جرّاح قشون جناب آقاى دكتر شيخ حسن خان عاملى بوده است.

ايشان شبى در همان كوهها[ى] اطراف رضائيه، كه در آن وقت على الظاهر اروميه ناميده مى شده است مشغول رسيدگى به مجروحين بوده اند و اينكه شب را اختيار كرده بودند براى اين [بود] كه روزها بيم زد و خورد و جنگ بود ولى در شب هر دو طرف به واسطه تاريكى از جنگ احتراز داشتند. در همان پيچ و خم درّه ها مى بيند كه يك نعشى، كه على الظاهر در آن حدود آن وقت از تركه مى ساخته اند مانند سبد، بر دوش 2 نفر هست و مرد زنده اى در آن دراز كشيده است، نعش را جلوى دكتر به زمين مى گذارند. خود آن مرد مستلقى [=خوابيده] به آقاى دكتر مى گويد كه: تيرى از طرف پشت، قسمت راست، وارد بدن شده است. حاجت من اين است كه اين تير را درآ[و]رى. گفتم : اين كار مشكلى است كه در اين شب نمى شود و وسايل بيشتر ومجهّزترى مى خواهد . گفت: مگر چاقو و سوزن ونخ ندارى؟ گفتم: چرا. گفت: با چاقو پاره كن و پارگى را بخيه بزن. گفتم: طاقت تحمل درد ندارى. گفت: دارم.

ص: 54

دكتر مى گويد: گفتم مى توانى روى سنگى كه در آنجا بود و حكم صندلى را داشت بنشينى؟ گفت: آرى. اورا روى سنگ نشانيدند و پشت او طرف من بود، روى او خم بود به جانب زمين. من چاقو را كشيدم و قسمتى از پشت اورا پاره كردم و تير را درآوردم. ديدم ابداً ناله اى از او بلند نشد. من تصور كردم كه قلب او ايستاده ومرده است. به طرف صورتش خم شدم، ديدم در حال حيات است و اشتغال به ذكر الهى دارد و زمين جلو روى اوداراى تلألؤ و درخشندگى مى باشد. خيلى به نظرم عجيب آمد. مشغول بقيه كار شدم و پشت اورا بخيه زدم و او را در چادرمخصوص خوابانيدم.

روزها براى رسيدگى و پانسمان به چادرش مى رفتم. فرداى آن روز كه رفتم، گفتم: تعجب كردم از اينكه هيچ ناله اى نكردى. گفت: اين طبيعى است، مگر نشنيده اى كه مولى اميرالمؤمنين تير را در حال نماز، از بدن مباركش بيرون مى آوردند و ابداً اظهار تألّم نمى فرمود؟ سرّش اين بود كه توجه او به طور كامل متوجه حق بود و متوجه بدن خود نبود تا حسّ تألّم نمايد، وحسّ تألّم متوقف بر توجه [به بدن و محل درد] است و بحمداللَّه اين قدرت در من نيز مى باشد.

دكتر گفت: اين مرد كرد در نظرم جلوه[اى] بزرگ نمود. تا آنكه در همين ايام، ديده بانها خبردادند كه قشونى از طرف روسيه رهسپار است و به طرف مرز ايران در حركت مى باشد، تعداد آنها در حدود 30 هزار است. اين خبر را فقط ماژور دريافت كرد و به من نيز گفت و گفت كسى از افراد مطلع نشود؛ زيرا به طور غيرمنظم فرار خواهند كرد و ما به طور منظم عقب نشينى مى كنيم بدون اينكه افراد نظاميها مطلع از واقع جريان شوند. من هم به كسى نگفتم جز به همين مجروح كه براى اصلاح جراحت و پانسمان نزد او مى رفتم و چون او مرد جليلى بود و صاحب سر، به او گفتم.

پس از شنيدن،توجهى كرد يا گفت، توجه كردم و آنان مراجعت مى كنند يا الساعه مشغول مراجعت مى باشند (ترديد از نويسنده اين سطور است). من جريان را به ماژور گفتم، او گفت كه اين كردها مردمان دروغگو مى باشند و حرفشان بى اساس است. ولى پس از چند ساعت، ديده بانها كه با دوربين مراقب طرف دشمن بودند - خبر دادند كه آنان مراجعت مى كنند و به طرف مملكت خود رهسپار شدند يا اشتغال به اين كار دارند(ترديد از اين جانب است).

ص: 55

على الظاهر ، دكتر مى گويد پس از مشاهده اين دو نيروى عجيب در اين مردف به حسب ظاهر عادى، به او گفتم: شما كه مى باشيد؟ گفت: ما چهار نفر هستيم كه از اعوان حضرت خليفةاللَّه امام زمان هستيم و يك نفر ما فعلاً در پاريس است (مسلّماً آقاى صدوقى نقل كرد، و على الظاهر آقاى جزائرى نيز نقل كرد، و على الظاهر آقاى جزائرى نقل كرد كه يكى ديگر در مراكش است) و من مأمور اين حدود مى باشم. گفتم: شما كه چنين قدرتى دارى، پس تصرفى كن كه دولت روس بكلّى مضمحل شود. گفت : ما تا حدودى كه نگذاريم كشور شيعه پامال اجنبيان شود دستور داريم كه اعمال نفوذ بكنيم وبيش از اين حق نداريم. گفتم: شما مى ميريد و آلات قتل در بدن شما كارگر است؟ گفت: بله، از اين لحاظ كاملاً ما يك موجود عادى هستيم. منتها، به محض اينكه ما مرديم، جانشين شخص متوفّى از طرف ولى اعظم معيّن مى شود و كارها معطّل نمى ماند. گفتم: پس من، اگر گلوله را از بدن شما بيرون نمى آوردم مى مرديد، بنابراين من حق حيات بر شما دارم، شما بايد در مقابل حق مذكور پاداشى به من بدهيد. فرمود كه، شما به مشهد مقدس رضوى، عليه السلام، مى رويد و من در آنجا شما را خواهم ديد و حق شما را ادا مى كنم ان شاءاللَّه.

دكتر مى گويد: پس از مدتى چند در مشهد بودم و در دستگاه جان محمد خان و او با قشون تهران، كه اوايل رضا شاه پهلوى يا هنگام سردار سپهى او بود، در جنگ بود ومن نيز جرّاح او بودم. شبى دنبال من فرستاد و گفت بايد به فلان پاسگاه، كه در چند كيلومترى شهر است، بروى و مجروحين را پانسمان كنى. شبى بارانى و سرد، درشكه اى هم براى من گرفتند و من تنها با اساس [كذا] جرّاحى كه در كيف بود روانه شديم. در بيابان هم كسى نبود و هوا هم تاريك و هم سرد وهم بارانى بود، و على الظاهر مى گفت كه باد سرد هم مى آمد. در اين بين كه درشكه در حال حركت بود يكمرتبه مشاهده كردم كه هواى لطيفى است و دو نفر نزديك درشكه هستند كه يكى از آنها همان كفرد سابق الذكر است.

ص: 56

او با رفيقش صحبت مى كرد و مى گفت: ايشان آقاى دكتر شيخ مى باشند و حق حيات بر گردن من دارد، وظيفه او اين است كه پس از رفتن به پاسگاه وانجام كار جراحى، شبانه به شهر مراجعت كند. چون همين امشب قشون از تهران مى رسد و پاسگاه را به توپ مى بندد وبايد از كار جان محمد خان بركنار شود چون او مغلوب و منكوب خواهد شد. رفيقش گفت: پس به او بگو. گفت :او سخنان ما را مى شنود. پس از اين مذاكره وضع عوض شد و ديدم كسى در بيابان نيست وجز باد و باران وسرما وصداى شلاّغ [كذا] كه درشكه چى به اسبها مى زند، چيزى مشهود و مسموع نيست. به درشكه چى گفتم كسى را نديدى؟ او گفت: كدام ديوانه در اين حال در بيابان مى آيد؟! غرض، به گفته آن مرد عظيم كفرد عمل كردم و همان طور شد كه خبر داده بود.1

آن فقيه امين ووارسته، در يادداشت منبر فاطميه دوم 1398 ق. نيز، به مناسبت تفسير سوره كوثر واقامه دلايل متعدد بر اينكه مقصود از كوثر در اين سوره وجود نازنين صديقه طاهره، سلام اللَّه عليها، است، مى نويسند:

...چه كسى مى توانست تصور كند از ذريه وجود پربركت او، يازده حجت خدا به وجود خواهد آمد كه يكى از آن[ها] سالهاى متمادى مقام خلافت اللهى را دارا مى باشد وبه قدرت معنوى خدا، باذنه تعالى، زمين و موجود بشرى را اداره مى نمايد و اوامر غيبى حق متعال را به وسيله يا بدون وسيله اجرا نموده و مستعدين را به كمالات لايقه خود مى رساند. همين الان بنده در نظر دارم موردى را كه از اولاد علماست و پدر او موقع رفتن از دنيا الحق والانصاف يك شاهى از سهم مبارك امام براى آنان نگذاشت وبا امام خود لااقل در آن موقع با كمال صداقت و امانت رفتار نمود. امام، عليه السلام، براى بعضى ازفرزندان آن مرحوم در مواقع اضطرار مستقيماً وجوه ارسال مى فرمود ومراقب اين جزئيات مى باشد. بيش از اين پرده بردارى على الظاهر مصلحت نيست. در اين دو جنگ بين المللى كه در مدت عمر ما واقع شد كه دنيا را آتش [فرا]گرفت حتى بلاد اسلامى سنّى نشين، مملكت ايران - كه مفتخر به اسم تشيّع و پيروى از مكتب اهل بيت است - آرام بلكه براى آنان بسيار خوب بود. يعنى منافع مادى جنگ به جيب آنان رفت بدون آنكه دود اين آتش به چشمشان برود. براى اينكه مشهود گردد كه ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، كه يكى از ذرّيه كوثر است ، چگونه مراقب وضع ايران بوده است در جنگ بين المللى گذشته داستان متقن السّندى را حقير در منبرهاى سال 1392 گفتم و در نوشته مربوط به آن درج نمودم.

بيش از اين با خلق گفتن روى نيست

بحر را گنجاى اندر جوى نيست

كلّم الناس على قدر العقول

عيب نبود، كان بود كار رسول

ص: 57

حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ اسماعيل نمازى شاهرودى (از علماى كنونى مشهد، و اخوى مرحوم حاج شيخ على نمازى معروف نويسنده آثار و تأليفات ارزشمندى چون مستدرك سفينة البحار) از كسانى است كه در سال 1336 شمسى، در مسير بازگشت از سفر حج، به محضر حضرت ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، مشرف شده و ساعاتى چند را، همراه با همسفران، در خدمت آن حضرت گذرانده است.

داستان اين تشرّف، كه طولانى و بسيار جالب و شنيدنى است، خوشبختانه از زبان خود ايشان در سالهاى اخير در نوار ضبط شده (نوار مزبور، در آرشيو راقم اين سطور موجود است). اجمال داستان آن است كه ماشين آنها راه را گم مى كند و آن قدر در بيابانها سرگردان مى شود تا بنزين آن تمام شده و در ميان رملها متوقف مى گردد. در نتيجه اين حادثه، همگى دل بر مرگ مى نهند وحتى قبر خود را حفر مى كنند وبا توصيه آقاى نمازى، از اعمال گذشته خويش توبه كرده و ملتجى به ساحت قدس حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، مى شوند. در خلال توسل و انقطاع مطلق، حضرت به صورت عربى همراه 7 شتر پر از بار وآذوقه به صورت خلق الساعه بر آنها تجلّى مى كند و راه را به آنان نشان مى دهد. آنها بسيار خوشحال ولى از ترس سرگردانى مجدّد وى را به قرآن قسم مى هند كه تنهايشان نگذارد. حضرت مى پذيرد و آنها را سوار همان ماشينف بى بنزين مى كند! طىّ چند ساعت به جَرْيه مرز بين عربستان وعراق رهنمون و در آنجا ناگهان از نظرها غايب مى گر پى نوشت ها:

1. مرحوم آيت اللَّه حائرى به دنبال مطلب فوق نوشته اند: »داستان تمام شد وممكن است در بعضى از خصوصيات، كه مضرّ به اصل مقصود نيست، زياد و كمى شده باشد، ولى حتى الامكان مراقبت شده است و ممكن است آقاى جزائرى يا آقاى صدوقى اشتباهاتى داشته باشند، از آن جمله شايد جان محمدخان نباشد و كلنل محمدتقى خان باشد، ولى اصل داستان محكم و قابل استناد است، وهو الموفّق«.

2. پايان اظهارات آقاى موسوى تهرانى.

ص: 58

كمند عشق

گر ماه من بر افكند از رخ نقاب را

بفرقع فرو هفلَد به جمال آفتاب را

گويى دو چشم جادوى عابد فريب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را

اول نظر ببرد ز دستم عنان عقل

وان را كه عقل رفت چه داند صواب را

گفتم مگر به وصل رهايى بود ز عشق

بى حاصل است خوردن مستستقى آب را

دعوى درست نيست گر از دست نازنين

چون شربت شكر نخورى زهر ناب را

آتش بيار و خرمن آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را

»سعدى« نگفتمت كه مرو در كمند عشق

تير نظر بيفكند افراسياب را

سعدى

ص: 59

خاطره سرجيوس

سالها پس از صعود عيسى، عليه السلام، بر آسمان (حدود سال 582 ميلادى) راهبى به نام »سرجيوس1« در مسير شام در ناحيه بصرى (بوصرا) به عبادت و ارشاد نصرانيان اشتغال داشت، او در كتب مقدس آيين خويش خوانده بود كه پيغمبر آخرالزمان و منسوخ كننده تورات و انجيل در سن كودكى با كاروانى از شهر بصرى عبور خواهد كرد و از آن دير مقدّس نيز خواهد گذشت. مهمترين علامتى كه سرجيوس را انديشمند ساخته بود مطالعه بشارات مندرجه در كتب انبياء سلف بود، مخصوصاً ابرى كه بر وجود مقدس رسول خداوند بزرگ، خالق كائنات سايه افكن از گرماى خورشيد آتش افشان خاورى است.

»سرجيوس« با خود مى گفت و مى انديشيد اگر چنين ابرى با كاروان در اين فصل غيربارانى ديده شود به راز بزرگ جهان پى برده ام. خداوند يكتا رسول خود را تعيين فرموده است و من او را شناخته ام. خبر به او رسيد كه كاروانى به مقصد شام در راه است، »سرجيوس« بر بام كليسا برآمد و با بى صبرى به كرانه هاى دور چشم دوخت. كاروان نزديك مى شد، ولى »سرجيوس« ابرى به چشم نمى ديد، باد شديد مى وزيد و او با خود انديشيد حتماً باد ابر را ناپديد كرده و رانده است. بناگاه ديد تيزبينش نقطه سفيدى را از دور بر فراز كاروان مقدس مشاهده كرد كه وزش باد اثرى در تلاش آن ندارد. اين قطعه ابر به سان چترى شيرگون بر بالاى سر محمّد، صلّى اللّه عليه وآله، سايه افكنده بود و با قافله حركت مى كرد و مانع تابش آفتاب بر آن جمال يزدانى بود.

»سرجيوس« كه نقاش ماهرى بود پس از ملاقات با رسول اكرم، صلّى اللّه عليه وآله، سيماى ملكوتى آن حضرت را ترسيم نمود. در اين تابلو كه يك سند تاريخى مهم است و هم اكنون در موزه رم موجود است ابرى شيرگون به شكل چتر سايه بان و بسيار جلى اثر قلمى »سرجيوس« به چشم مى خورد. اين ابر مقدس فقط در دوران كودكى حضرت محمد، صلّى اللّه عليه وآله، در نخستين سفر به شام سايه افكن بوده است. پى نوشتها:

×. به نقل از محمد رسول الله، ذبيح الله قديمى رضوانى، شركت سهامى افست، 1358، ص159.

1. Sirgius

ص: 60

سخنراني حضرت آيت الله ناصري

بسم اللَّه الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم حسبنا اللَّه و نعم الوكيل نعم المولى و نعم النصير و الصلاة والسلام على اشرف الانبياء و المرسلين واللغته الدائمه الابديه على اعلائهم من الآن الى يوم الدين. يكى از آياتى كه تأويل و تفسير شده به وجود حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليها، آيه 159 از سوره نساء است. آيه شريفه اين است:

أن مفن اهل الكتاب الاليؤمنن به قبل موته و يوم القيامة يكون، عليهم السلام، شهيداً. آيه شريفه مى فرمايد:

هيچ فردى از اهل كتاب نيست مگر آنكه قبل از مردنش ايمان مى آورد و حق را مى پذيرد. يعنى تمام اهل كتاب و پيروان اديان باطله اعم از يهود و نصارى، مجوس و زرتشتى ايمان مى آورند.1 يعنى موقعى كه انسان عمرش تمام شد و آن مأمور الهى براى قبض روحش آمد اشاره اى مى كند و به دنبال آن تمام اعضاء و جوارح فرد از حركت مى افتند. در آن موقع چشم بصيرتش باز مى شود و حقيقت را مى فهمد كه اگر اهل اللَّه باشد با شوق و شعف به آن طرف پرواز مى كند و اگر جنايتكار و جانى باشد از رفتن مى ماند و مى خواهد توبه كند. مثلاً يهوديان كه نعوذباللَّه مى گويند حضرت عيسى ولدالزناست به اشتباه خودشان پى مى برند. يا نصارى كه مى گويند حضرت عيسى پسر خداست حق را درك مى كنند و مى فهمند اشتباه كرده اند، لكن فهميدن حق و ايمان آوردن به آن در اين موقع فايده ندارد 2و توبه اگر تا قبل از كشف حجب باشد درست است3 اينها كه به حضرت موسى و حضرت عيسى و نبى اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، ايمان آوردند اين ايمانشان بى نتيجه و بى فايده است كه البته خود حضرت عيسى و حضرت موسى بر ايمان اينها شاهدند. امّا تأويلى كه درباره اين آيه شده اين است و اينطور معنى كرده اند كه هيچكدام از اهل كتاب از يهود و نصارى نيستند مگر اينكه قبل از موت حضرت عيسى به ايشان ايمان مى آورند. يعنى قبلاً ضمير »به« را به يهود و نصارى برگردانديم امّا الآن به حضرت عيسى. در هفت يا هشت تفسير كه نگاه كرده ام همه اينگونه معنا كرده اند. اين چه وقتى است كه تمام يهود و نصارى و مجوس قبل از فوت حضرت عيسى به ايشان ايمان بياورند؟ در روايات متعدد داريم موقعى كه حضرت بقيةاللَّه روحى له الفداء خروج مى كند حضرت عيسى از آسمان بر ايشان نازل مى شود4 و با حضرت بيعت مى كنند و به ايشان ايمان مى آورند و پشت سرشان نماز مى خوانند و .5,6 در آن زمان كه حضرت عيسى از آسمان نازل شدند مى فرمايند: من يك نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از اين سنى هاى متعصب بود و به شيعه ها بد مى گفت. طبع شعر بسيار عالى هم داشت. قصيده اى به عربى برعليه شيعه ها گفته بود و امام زمان، عليه السلام، را مسخره كرده بود عيسى هستم كجا پسر خدا هستم؟ ابدأ چنين نيست و شما اشتباه كرده ايد. در اين زمان همه برمى گردند و ايمان مى آورند. يهود هم تماماً منفعل مى شوند، خلاصه تمام اهل كتاب در محضر حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليه، به حضرت عيسى ايمان مى آورند. روايتش را خدمتتان عرض كنم البته اين روايت را در تفاسير نقل كرده اند و من در كتب روائى نديده ام. نبى اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، فرمودند:

كيف انتم إذ أنزل فيكم ابن مريم و إمامكم منكم؟ آن موقعى كه حضرت عيسى بن مريم از آسمان نازل بشود و در محضر امام زمان، عليه السلام، بيعت كند شما در چه حالى هستيد؟ كه اين روايت ذيل همين آيه شريفه نقل شده است. روايت مفصل ديگرى را امروز در دو سه تفسير ديدم كه نقل كرده اند. ابن شهرآشوب مى گويد ديدم حجاج خيلى ناراحت است. گفتم چرا شما ناراحتيد؟ گفت از اين آيه كه درست سياقش را نفهميدم درحاليكه من تمام يهود و نصارى را گردن مى زنم. به او گفتم نه اين معنايى كه فهميده اى برخلاف معناى اصلى بوده و معنايش اين است كه موقعى كه حضرت عيسى بن مريم از آسمان به زمين آمد هيچ يهودى و نصرانى نيست مگر اينكه به ايشان ايمان مى آورد و حضرت عيسى بن مريم تمامشان را تحويل حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، مى دهند و آنها هم تماماً با امام زمان، عليه السلام، بيعت مى كنند و ايمان مى آورند. يكدفعه گفت: تو اين را از كجا معنى كردى و از كجاى آيه اين معنا را درآوردى؟ گفتم امام محمد باقر، عليه السلام، اين مطلب را به من فرموده، بعد حجاج گفت:

واللَّه جنت بهامن عين صافيه. اين مطلب را كه گفتى به خدا قسم از چشمه زلال و صاف وگوارا برداشته شده است.

و هركس اين معنا را نمى تواند درك كند و از اين آيه استفاده كند. بعد مى فرمايد:

ص: 61

و يوم القيامة يكون، عليهم السلام، شهيداً.

اينجا حضرت مسيح براى اهل كتاب شاهد است كه اين عقايد خرافى كه داشتيد برخلاف واقعيت بود. آيات قرآنى قبل و بعد از اين آيه و خود اين آيه شريفه نسبتهايى را كه به حضرت عيسى بن مريم مى دهند نفى مى كنند. درباره اين آيه تا اينجا كافى است. حالا داستانى را محض تبرّك راجع به حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، عرض مى كنم، هرچند شايد اين داستان را مدتى قبل گفته باشم؛ ليكن چون مفيد است باز خدمتتان عرض مى كنم. آشيخ محمد كوفى داستانهاى متعددى داشتند كه حالا اين يكى به ذهنم آمد بگويم كه قصه آقاى ميرجهانى است و اسمى هم از ايشان برده شود - خدا ان شاءاللَّه ايشان را رحمت بكند - ايشان در حدود پنجاه، شصت سال قبل از اين در نجف نويسنده مرحوم آسيد ابوالحسن مدينه اى بودند. خود ايشان داستان را نقل كرده اند كه من نجف خدمت آسيد ابوالحسن بودم و كاغذهايى كه مى نوشتيم نامه هاى آسيد ابوالحسن بود. يك نفر در بغداد امام جمعه اهل سنت بود از اين سنى هاى متعصب بود و به شيعه ها بد مى گفت. طبع شعر بسيار عالى هم داشت. قصيده اى به عربى برعليه شيعه ها گفته بود و امام زمان، عليه السلام، را مسخره كرده بود كه شيعه ها جمع مى شوند و درون زيرزمين مى روند و مى گويند امام زمان، عليه السلام، اينجا پنهان شده است و گريه و دعا مى كنند و امام زمان را هم پيدا نمى كنند. خلاصه شيعه ها را شديداً به اين سبك دست انداخته بود و آن را روى كاغذ چاپ و منتشر كرده بود. يكى از اين كاغذها به دست آسيد ابوالحسن رسيد و ايشان گفتند: »الباطل يموت تبرك ذكره« او را به حال خودش ولش كنيد او ديوانه است. اگر بخواهيم دنبالش را بگيريم بزرگ مى شود و به صلاح نيست. يك روز كه نشسته بودم نامه اى از حجاز آمده بود، باز كردم ديدم بحرالعلوم مدنى كه يكى از علماى اهل سنت بود همين كاغذ را كه به دستش رسيده بود گذاشته بود داخل پاكت و يك نامه هم نوشته بود كه آسيد ابوالحسن شمائى كه رئيس مذهب شيعه هستيد جواب اين اشعار را بده و بگو امام زمان شما كجاست؟ خود ايشان به من گفتند من نامه را خواندم و ناراحت شدم. بلند شدم و نامه را به آسيد ابوالحسن دادم و ايشان نگاه كردند. گفتم آقا چه كنم؟ گفتند براى بحرالعلوم مدنى بنويس كه بيا تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم، من بلند شدم و به اتاق خودم آمدم و گفتم اين چه حرفى است؟ او يك آدم عادى نيست و رهبر مثلاً صدها هزار نفر در حجاز است. به او بگويم بلند شو بيا اينجا تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم و اگر آسيد ابوالحسن نتواند نشانش بدهد ديگر براى شيعه چيزى نمى ماند. داماد و پسرشان آمدند و جلسه گرفتيم، جريان نامه و جواب ايشان را به آنها گفتم. گفتند نه، ننويس. شب كه شد چهار پنج نفرى رفتيم خدمت آقا و نشستيم، دومرتبه گفتم آقا اين نامه را كه ملاحظه فرموديد؟ - بله نامه را ديدم.

ص: 62

- جوابش را چه بنويسم؟ فرمودند: مگر نگفتم؟ بنويس كه بلندشو بيا نجف تا امام زمان، عليه السلام، را نشانت بدهم. هيچكس ديگر حرفى نزد. همه بلند شديم، آمديم و گفتيم آقا قاطع است بنويس. برداشتيم و نوشتيم كه آقاى فلان و با آن آداب و القابى كه بود شما تشريف بياوريد نجف تا امام زمان، عليه السلام، را به شما نشان بدهيم. نامه را داخل صندوق پست انداختيم. يك ماه و نيم، دو ماه كه گذشت داشتيم نماز مغرب را داخل صحن پشت سر آسيد ابوالحسن مى خوانديم كه يكى از خدمه آمد و گفت: آقاى ميرجهانى. گفتم: بله. گفت: دو نفر از حجاز به نام بحرالعلوم و پسرش آمده اند و مى خواهند خدمت آسيد ابوالحسن برسند. وقتى اين را شنيدم مثل اين بود كه يك ظرف آب سرد روى سرم ريخته باشند كه ديدى چه شد؟ بالاخره اينها آمدند. دويدم و به آسيد ابوالحسن همان بين دو نماز گفتم آقا مدنى ها آمده اند. فرمود كى گفت؟ گفتم: اين خادم مى گويد در خانه ام هستند. گفتند: صبر كن نماز تمام بشود. به او گفتم: فرمودند نماز كه تمام شد مى رويم ديدنشان. خادم دويد و من هم خانه خادم را بلد بودم، رفتيم و وارد خانه شديم. ديديم بله يك پيرمردى است و جوانى هم كه پهلويش نشسته آمده اند. دست آقا را بوسيدند آنجا نشستيم و بعد از تعارفات آقا فرمودند فردا شب براى شام به منزل ما بيائيد. بحرالعلوم مدنى گفت: آقا شما مرا شرمنده كرديد من مى خواستم خدمت شما برسم. فرمودند: نه شما زائريد »الزائر يزور و لا يزار«. ما بايد به زيارت شما بيائيم و فردا شب شما بيائيد مهمان من هستيد. گفتند خيلى خب. شام را خوردند و بقيه كه رفتند دامادشان و پسرشان و من و بحرالعلوم و پسرش مانديم. آقا خادم را صدا زد كه چراغ را روشن كن. آن موقع كه برق نبود. چراغ را روشن كرد. آقا به بحرالعلوم و پسرش گفتند شما بلند شويد. بلند شدند. آسيد ابوالحسن جلو و آن دو نفر هم از عقب از خانه بيرون رفتند. آقاى ميرجهانى گفتند من و پسر و دامادشان به دنبال آنها راه افتاديم. آقا گفتند: شما ابداً حق نداريد بيائيد برگرديد. گفتيم آخر آقا شما در اين شب تاريك كجا مى رويد؟ گفتند به شما مربوط نيست و برگرديد و همه ما را برگرداندند. به درون خانه آمديم و ديگر جرأت نداشتيم برويم، نشستيم و منتظر اينكه حالا چه مى شود. نمى دانستيم كجا رفتند. حدود سه ساعت كه طول كشيد ديديم در مى زنند. بلند شديم، من دويدم و در را باز كردم، ديدم آسيد ابوالحسن خيلى منقلب است. وارد شدند وقتى بحرالعلوم به داخل آمد به او گفتم آقا چطور شد؟ گفت: »استبصرنا شيعنا« ما شيعه شديم. گفتم حضرت را ديديد؟ گفت: آرى، حضرت را ديدم. ما به دست آقا شيعه شديم. او منقلب شد و شروع كرد به گريه كردن. پسر ايشان را كنار كشيدم و گفتم شما جريان را بگو كه چه شد؟ گفت: واللَّه سيد جلو بود و همينطور مى رفتيم به قبرستان وادى السلام رسيديم. وادى السلام خيلى بزرگ بود. به وسطهاى آن رفتيم كه مقامى است به نام مقام امام زمان، عليه السلام، بنده زياد آنجا رفته ام و كشف و كرامات زيادى در آنجا ديده شده است. گفت موقعى كه رسيديم مانند باغ بود، ديوارى گلى داشت. آقا چراغ را از خادم گرفتند و گفتند شما حق نداريد بيائيد داخل. همين جا بيرون بايست، گفت بيرون ايستاد. آسيد ابوالحسن و من و پدرم به داخل رفتيم، يك چاهى در آنجا بود. آقا عبايش را كنار گذاشت و آب كشيد و آن را به دور از چاه برد و وضو گرفت و به پدرم گفت وضو بگير! گفت من وضو دارم خودشان چراغ را گرفت و دم مقام رفتند كه وسط آن محوطه است. به من هم گفتند شما هم حق نداريد بيائيد داخل. همين جا بايست. مقام امام زمان، عليه السلام، دو اتاق تو در توى گلى است، مى گفت آسيد ابوالحسن به داخل مقام رفت و پدرم هم به دنبالش. من هم گوش مى دادم كه ببينم آيا وحى است؟ در بيابان كسى نبود ديدم آنجا نماز خواند و صدايش را مى شنيدم، بعد از اينكه نمازش تمام شد ديدم صداى يابن الحسنش بلند شد كه يابن الحسن يابن الحسن و اين جمله به گوشم رسيد كه آقا من به ايشان قول داده ام كه شما تشريف بياوريد. آبروى من پير مرد را نريزيد. يكدفعه ديدم كه مثل اين است كه خورشيد داخل مقام طلوع كرده باشد. مثلاً نيم دقيقه اى كه طول كشيد پدرم جيغ و ضجه اى كشيد و ديگرى خبرى از او نشد. آسيد ابوالحسن صدا زد فلانى. گفتم بله، گفت بيا پدرت را به هوش بياور. دويدم، ديدم پدرش غش كرده است، او را به هوش آوردم، تابه هوش آمد به پاهاى آسيد ابوالحسن افتاد و شروع كرد به بوسيدن و گفت: مقامات و آثار و شرايط شيعه را به من بياموز. مى گفت كه آنچه را وظيفه بود يادش دادند و بلند شديم و آمديم. شيعه شده ايم از دوستان اميرالمؤمنين، عليه السلام، شده ايم. امام زمان، عليه السلام، محيط به عالم وجود است به جان خود امام زمان قسم الآن هركس هرجايى نشسته و هرجايى هست امام زمان او را مى بيند و از نيتهاى همه ما باخبر است. خدايا قَسَمَت مى دهيم به حق محمد و آل محمد اين سال را آخرين سال غيبت كبراى امام زمان، عليه السلام، قرار بده، چشمهاى آلوده ما را به جمال منورش روشن بفرما. خدايا قَسَمَت مى دهيم به حق محمد و آل محمد و به حق فرق شكافته اميرالمؤمنين، عليه السلام، كه باران رحمت را بر ما بباران.

ص: 63

پى نوشتها

. چهار ملك از ميلياردها و ميليونها ملائكه خدا مقربند كه حضرت عزرائيل عليه الصلاة والسلام يكى از آنهاست و اين بزرگوار خيلى فوق العاده است، حتى شايد بتوانيم بگوئيم كه مقدم بر حضرت اسرافيل و جبرائيل است. اين وحى الهى است. آرى همان حضرت عزرائيل كه بعضى ها كه ان شاءاللَّه خدا برايشان خوب بخواهد به اين بزرگوار توهين مى كنند، مثلاً مى گويد فلانى مثل عزرائيل آمد بالاى سر من. يا مثل عزرائيل با من برخورد كرد. آخر شما كى عزرائيل را ديده اى؟ يك همچون تعبيرات زننده اى كه درست نيست. بايد ادب زبان را مخصوصاً درباره مقربين درگاه و آيات الهى بايد رعايت كرد. اين بزرگوار بدون اجازه و امر حق ابدأ قدم از قدم برنمى دارد و هركجا كه بروند طبق مأموريت و اجازه و اراده حق است. اين را قبل از اينكه به موضوع صحبت بپردازيم عرض كنم كه وقتى انسان حضرت عزرائيل، عليه الصلاةوالسلام، را مى بيند كيست كه جان انسان را مى گيرد؟ آنچه از آيات قرآنى بدست مى آيد مختلف است. بعضى آيات حضرت حق را بيان مى كنند، بعضى حضرت عزرائيل، عليه السلام، را و بعضى هم مأمورين حضرت عزرائيل را. آن اشخاصى كه خرده شيشه قاطى ذاتشان است اينجا اشكال مى كنند و مى گويند اين تناقض در قرآن است. نه تنها تناقض نيست كه عين حقيقت است. معصومين، عليه السلام، را حضرت حق قبض روح مى كنند، اولياى الهى را حضرت عزرائيل و اشخاص عادى امثال بنده را مأمورينشان، جمع بين روايات اينگونه است. . حضرت آدم على نبينا و آله و، عليه السلام، موقعى كه بلند شد و آن جريانها را فهميد عرض كرد كه پروردگارا تو شيطان را بر فرزندان من مسلط كردى، به ازاء آن به آنها چه عنايت مى كنى؟ خطاب شد كه يا آدم! چنانچه اولادت اراده معصيت كردند نمى نويسم و اگر اراده اطاعت كردند يك برابر مى نويسم. عرض كرد: كم است. خطاب شد يا آدم! اگر اولاد تو معصيت كردند يك برابر مى نويسم و اگر اطاعت كردند ده برابر. و اين مطلب صريح قرآن است كه من جاء بالحسنة فله عشر امثالها. عرض كرد: كم است. خطاب شد كه يا آدم! اگر اولاد تو جنايت و اشتباه كردند و تا يكسال قبل از فوت توبه كردند قبول مى كنم. عرض كرد يكسال زياد است. خطاب شد تا يكماه قبل از فوتش عرض كرد كه پروردگارا زياد است، خطاب آمد تا يكساعت قبل از فوتش كه منظورم اينجا بود. . موقعى هم كه حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليه، تشريف مى آورند آن موقع هم توبه نتيجه ندارد و مثل كشف حجب است و براى مسلمانها هر توبه اى كه قبل از حضور ايشان باشد ارزش دارد. اهل كتاب حسابشان جداست. . با توجه به نص قرآن حضرت عيسى زنده اند و در آسمان چهارم با حضرت ادريس مشغول عبادتند. . هفت پيغمبر در ركاب حضرت بقيةاللَّه الاعظم، سلام اللَّه عليه، خدمتگزارند. حضرت عيسى بن مريم، حضرت ادريس، حضرت خضر، حضرت الياس، حضرت شعيب، حضرت يوشع، حضرت صالح. عيسى بن مريم و ادريس و خضر و الياس زنده اند. دوتا در آسمان و دوتا در زمين. سه پيغمبرى هم در زمان حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، رجعت مى كنند يوشع و شعيب صالح مى باشند. پانزده نفر از اصحاب خاص حضرت موسى بن عمران و هفت نفر از اصحاب كهف هم رجعت مى كنند و در ركاب حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، زنده مى شوند. . يكى از عقايد شيعه رجعت است. ما دو رجعت داريم: كبرى و صغرى. كه رجعت صغرى در زمان حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، است. روايات در اين رابطه درحد تواتر است، بدين معنى كه كسانى كه عاشق و شيفته و محب حضرت بوده اند و زمان حياتشان پيش از زمان ظهور بوده است و آن را درك نكرده اند وقتى حضرت ظاهر مى شوند ملائكه به سر قبرشان مى روند و به آنها مى گويند: اگر مى خواهيد براى نصرت حضرت بياييد بلند بشويد كه عده اى بلند مى شوند و مى آيند و به اصطلاح رجعت مى كنند. اين را رجعت صغرى مى نامند. در رجعت صغرى شاگردان شماره يك مكتب اميرالمؤمنين، عليه السلام، مثل حضرت سلمان و حضرت مقداد و حضرت ميثم تمار و كميل بن زياد نخعى و اويس قرنى در ركاب حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، حاضرند و جانفشانى مى كنند. از طرف حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، حضرت عيسى بن مريم فرماندهى يك منطقه بسيار وسيعى را برعهده مى گيرد و در آن موقع عدل الهى پياده مى شود. اگر خواسته باشيد به تفسير مراجعه كنيد در تفسير منهج الصادقين مشروحاً حدود يك صفحه و كسرى آن را بيان كرده است كه به قدرى لذت بخش است كه نمى توان وصف كرد. در آن زمان تمام حيوانات يكجا چرا مى كنند. حيوانات درنده تماماً علفخوار مى شوند و حيوان گوشتخوار پيدا نمى شود. حيوانات گزنده هم تماماً اهلى مى شوند و مار و عقرب ديگر زهرى ندارند، بطوريكه در روايات آمده كه بچه ها آنها را مى گيرند و بازى مى كنند و ابدأ اذيتى به آنها نمى رسد. چون وقتى عدل واقعى مى خواهد در زمين پياده شود ديگر ظلم و تعدّى و جنايت وجود ندارد. اين رجعت صغرى ادامه دارد تا هفتاد سال كه حضرت هستند. ايشان كه به درجه شهادت رسيدند حضرت اباعبداللَّه الحسين، عليه السلام، تشريف مى آورند و ايشان را غسل مى دهند، چون امام را بايد امام غسل بدهد و ما امام سيزدهم هم كه نداريم و بعد ايشان را كفن مى كنند و بر او نماز مى خوانند و در محل خودشان در كربلا دفع مى كنند، حالا چند سال طول مى كشد نمى دانم ولى نمى گويم چون خيلى طولانى است. بعد از حكومت حضرت اباعبداللَّه، عليه السلام، و اصحابشان اميرالمؤمنين، عليه السلام، برمى گردند كه خدا مى داند مدت رجعتشان چقدر طول مى كشد و بعد از ايشان نبى اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، رجعت مى كنند كه در رجعت ايشان ساير ائمه، عليهم السلام، هم برمى گردند و اينها تماماً رجعت صغرى است و رجعت كبرى در قيامت است كه تمام موجودات برمى گردند براى حساب و كتاب. حضرت عيسى بن مريم از آسمان كه نازل مى شوند و در چهل سالى هم كه در محضر حضرت بقيةاللَّه، سلام اللَّه عليها، هستند ازدواج نمى كنند و خداوند يك جشن عروسى در قيامت برايشان تشكيل مى دهد كه ان شاءاللَّه همه آنجا در ازدواجى كه از اولين و آخرين بى سابقه باشد، باشيم و شركت كنيم.

ص: 64

پيام حضرت آيت الله صافي گلپايگاني به نخستين جشنواره برترين هاي فرهنگ مهدويت

أللّهم صلّ على محمد و آل محمد سيّما وليّك و ابن اوليائك و بلّغه منا تحيّة و سلاماً.

أللّهمّ و أحى به معالم دينك و هب لنا رأفته و رحمته و اجعلنا له سامعين مطيعين و فى رضاه ساعين.

أللّهم انصره نصراً عزيزاً و عجّل فرجه و سهّل مخرجه.

با كمال افتخار سالروز آغاز امامت عفظمى و ولايت كبراى غوث زمان و كهف امان، حفصن اللَّه الحصين، امام مبين و خَلفف انبياء مرسلين و شرف اولياء صالحين، نجات مظلومين و مستضعفين، حضرت ولى اللَّه و خليفته و بقيته فى أرضه، صاحب عصرنا، مولانا و سيدنا المهدى، أرواحنا لفتراب مقدمه الفداء، را به عموم شيعيان و مسلمانان و منتظران ظهور مصلح آخرالزمان و منجى جهان و حضّار عزيز تبريك و تهنيت عرض مى كنم.

اميد آن كه در اين يوم اللَّه عظيم بركات الهيّه و عنايات غيبيّه ولائيّه بر همگان نازل و خورشيد جهان تاب الطاف خاصه آن موعود انبيا و مفخر اوليا، سلام اللَّه عليه، قلوب همه را منور و به سوى فرهنگ مهدويت كه فرهنگ اسلام راستين و مكتب عدالت و كرامت انسانيت است، هدايت فرمايد.

حقير اين هماهنگى و مشاركت مؤسسات شريفه اى را كه به نام نامى و اسم گرامى حضرت ولى عصر، عجّل اللَّه تعالى فرجه، افتخار خدمت و افعلاء امر آن حضرت را دارند گرامى مى دارم و به نويسندگان موفق فرهنگ مهدويت و برگزاركنندگان مفخلص اين برنامه نورانى اداء ادب و احترام مى نمايم.

درحال حاضر، در برابر فرهنگ هاى گوناگون الحادى و مادى و مكتب هاى لائيك و ضد اسلام و مذهب و منهاى معنويات و ايمان به عالم غيب كه همه هويت اسلامى و دينى جامعه را هدف قرار داده و جاهليت مجددى را پى ريزى نموده و باورها و عقايد و سنت هاى اسلامى را تضعيف و فرهنگ منحط غرب و مدنيّت غربى را ترويج مى نمايند، اين گرايش وسيع، گسترده و برومند و خودجوش اقشار و اصناف مختلف مخصوصاً نسل جوان به فرهنگ مهدويت بسيار اميدبخش و درعين حال عجيب است كه هم حيات اسلامى جامعه را قوت و نشاط مى بخشد و هم بر تعهد دينى و مقاومت و استقامت نسل حاضر در مقابل همه آن كج انديشى ها و دسايس و نغمه هاى شوم مى افزايد.

اين همه شوق و شور و ابراز اشتياق و ارادت به ساحت قدس آن نور پاك و خلاصه دودمان خواجه لولاك، بى نظير يا كم نظير است، و رمز و سرّى غيبى و حركتى الهى است كه منشأ و منبع آن از ديد حقير همان تصرف شخص شخيص آن ولى خدا در قلوب است. اين اجتماع شب هاى چهارشنبه مردم و مخلصان كه از اطراف و اكناف، و دور و نزديك خود را با تحمل زحمات به مسجد مقدس جمكران مى رسانند، بازگوى پيام هاى عالى و معرفت بخش و دليل اشراف آن حضرت بر امور است. ميليون ها نفر كه بسيج آنها با تمام وسايل و رسانه هاى تبليغى غيرممكن به نظر مى رسد، در طول سال با ميل و رغبت و اشتياق فراوان همه هفته و بلكه همه روزه به اين مسجد مى آيند و ايمان و ولايت خود را زنده كرده، با امام خود تجديد عهد و ميثاق مى نمايند، همه، جمله تاريخى و ماندگار نبوى، صلّى اللَّه عليه وآله، را در روايت تفسير و معنى مى كنند كه فرمود:

ص: 65

اى والّذى بعثنى بالنّبّوة يستضيئون بنوره و ينتفعون بولايته كانتفاع النّاس بالشّمس من وراء السحاب.

پيام اين اقبال و اين توجه ولائى مردم اين است كه اين نور خاموش شدنى نيست، اين دين و اين تمدن اسلامى برانداخته شدنى نيست، مسجد جمكران، ماه محرم، صفر، عاشورا، ماه مبارك رمضان اين مدنيّت اسلامى را بيمه كرده است و فرهنگ هاى ارتجاعى و افسانه هاى مرده و جاهليت دوران قبل از اسلام قابل احياء نيست و مردم دل بسته به حضرت صاحب الامر، سلام اللَّه عليه، به جاى ديگر و مكتب ديگر دل نخواهند بست؛ ملاهى و مناهى و اختلاط زن و مرد، تمدن نيست و برنامه محسوب نمى شود. اين فرهنگ مهدويت همه ابعاد حيات اجتماعى، اخلاقى، اقتصادى، اعتقادى، فكرى، سياسى و نظامى جامعه ما را فرا گرفته است. اين فرهنگ، فرهنگى است كه مى گويد:

من مات و لم يعرف إمام زمانه مات ميتة جاهلية.

اين فرهنگ، فرهنگ قرآن كريم، فرهنگ ايمان، برادرى و اتحاد، استقلال، غيرت و حميّت است. اين جهشى را كه به سوى اين فرهنگ پيش آمده بايد غنيمت شمرد و همه را به ابعاد و جوانب آن آشنا و به تحقيق و پژوهش و كاوش پيرامون اين ابعاد تشويق نمود.

ألّلهم إنّا نرغب اليك فى دولة كريمة، تعزّ بها الإسلام و أهله، و تذلّ بها النفاق و أهله، ألّلهم اجعلنا من المتمسّكين بولايته و المؤمنين بإمامته و المنتظرين لأيّامه، و صلّ على محمد و اله الطاهرين.

7 ربيع المولود 1422

سخنان حضرت آيةاللَّه مكارم شيرازى در جمع جشنواره ستاد برترين هاى فرهنگ مهدويت

اشاره: در آستانه برگزارى نخستين جشنواره برترين هاى فرهنگ مهدويت (كتاب دهه هفتاد) مسئولان مؤسسات فرهنگى تشكيل دهنده ستاد جشنواره به حضور حضرت آيةاللَّه مكارم شيرازى رسيدند و ايشان در اين ديدار بيانات ارزشمندى ايراد فرمودند كه حيفمان آمد شما خوانندگان عزيز موعود از آن محروم شويد و آنچه در زير مى آيد متن كامل اين بيانات است. الحمدللَّه ربّ العالمين و صلّى اللَّه على سيّدنا محمد و آله الطيّبين الطاهرين المعصومين لا سيّما بقية اللَّه أرواحنا فداه و لا حول و لا قوة إلّا باللَّه العلىّ العظيم.

الحمدللَّه كار خوب و سنگينى را شروع كرده ايد، كارى كه خيلى زودتر از اين بايد شروع مى شد و به يك معنا دير هم شروع شده، ولى از آنجايى كه نفس شروع شدن خودش مسأله مهمى است، دير هم باشد باز جلوى خسارتهايى را مى گيرد و ان شاءاللَّه فوائدى را هم دربر خواهد داشت. حقيقت اين است كه انسان احساس مى كند كه يك دستى در كار است كه مسائل مربوط به حضرت مهدى، عجّل اللَّه تعالى فرجه، اوج بگيرد و حركاتى كه شخص خاصى هم دنبالش نيست دارد به صورت منسجم انجام مى شود.

ص: 66

من اين را به رأى العين مى بينم موجى كه درباره فعاليت هاى حضرت مهدى، عليه السلام، است نسبت به سابق خيلى فرق كرده كه يك نمونه آن مسجد جمكران است. مسجد جمكران پنجاه سال قبل در مواقع شلوغى حداكثر شايد ده نفر زائر داشت، خيلى اوقات كه به اين مسجد مى رفتيم در مسجد بسته بود كه بايد مى رفتيم در را باز مى كرديم و نماز مى خوانديم. گنجايش مسجد هم خيلى محدود بود، امّا الآن نگاه مى كنيم مواقعى هست كه صدها هزار نفر، در آن اجتماع مى كنند. يا اين آمارى كه شما اشاره كرديد كه اجمالاً هم قبلاً شنيده بودم، كه اين مسجد پانزده ميليون نفر در سال نمازگزار دارد؛ كه بيش از زوار بيت اللَّه الحرام است چون ما حساب كرديم زوار بيت اللَّه الحرام شايد در حدود هفت تا هشت ميليون در سال باشد ولى مسجد جمكران پانزده ميليون كه دو برابر اين مقدار است و معادل زوار حضرت رضا، عليه السلام، كه صدها سال است جريان دارد تا به اين جا رسيده، ولى مسجد جمكران در طى ده، بيست سال به اين صورت دربيايد پيداست كه عنايت خاصى به اين حركات وجود دارد.

امّا تعبيرى كه از اين موضوع مى توان كرد كه اين است كه: همانطور كه در غيبت دو مرحله وجود داشت؛ مرحله غيبت صغرى و غيبت كبرى، در ظهور هم، به نظر مى رسد دو مرحله وجود داشته باشد؛ ظهور صغرى و ظهور كبرى. اگر وجود ايشان را به آفتاب تشبيه كنيم - كه در احاديث زيادى تشبيه شده - در موقع غيبت يك بين الغروبين وجود داشت بعد يك شب تاريك، در هنگام ظهور هم بين الطلوعين خواهد بود و يك طلوع آفتاب.

در بين الطلوعين كه ظهور صغرى باشد نام و آوازه امام زمان، عليه السلام، همه جا پخش مى شود كوچك و بزرگ لااقل در محيطهاى متعلق به امام زمان، عليه السلام، يك اشتياق و شوق و علاقه اى و خلاصه ارتباط تازه اى پيدا مى كنند، كتابها، مجالس، مساجد، برنامه هاى مرتبط با آن حضرت زياد مى شود.

ص: 67

من كمتر يادم مى آيد در سابق مسجد يا حسينيه اى به نام حضرت مهدى، عليه السلام، ناميده بشود حالا الى ماشاءاللَّه مؤسسات مختلف، خيابانها و تشكيلات زيادى به نام حضرت وجود دارد كه اينها همه اش نشان مى دهد كه بالاخره عنايت و ان شاءاللَّه اراده الهى تعلق گرفته است كه ظهور نزديك باشد و ما در بين الطلوعين قرار داشته باشيم كه ان شاءاللَّه توفيق خداوند عنايت كند در طلوع كامل هم ان شاءاللَّه حياتى داشته باشيم.

به هرحال اين واقعاً خيلى عادى نيست يعنى اين موج يك موج خيلى قوى است نسبت به سابق و اين را براى اين عرض مى كنم كه آقايان به اين مسأله اميدوار باشند كه عنايت خود حضرت پشتوانه اين برنامه هاست و بنا است اين برنامه ها ان شاءاللَّه ادامه پيدا كند. وقتى انسان احساس مى كند كه عنايتى ازچنان مقامى شامل حال اوست ديگر با دلگرمى و اعتماد بيشتر و گامهاى محكمتر پيش مى رود، اين يك نكته است كه بايد به آن توجه داشت.

و امّا اينكه اسم كل مجموعه را به يك نام جامعى تبديل كرده ايد كه كارهاى مختلفى بشود در زير آن انجام داد كار بسيار خوبى است و اينكه از كتاب هم شروع كرديد باز هم كار بسيار خوبى است، حالا برنامه هاى بعد را هم شايد بشود متنوع تر از اينها انجام داد؛ يعنى عناوين ديگر كه تازه و كاملاً ابتكارى باشد، من هم به سهم خودم ان شاءاللَّه روى آن مطالعه مى كنم و عناوين ديگرى هم كه تازگى و درنتيجه جاذبه داشته باشد فكر مى كنم و عرض مى كنم.

ولى مى دانيد هر موضوع مهمى آفاتى هم دارد. مسأله اعتقاد به ظهور حضرت مهدى، عليه السلام، و برنامه هاى مربوط به آن آفاتى دارد كه حالا من چند نمونه از آفات آن را ذكر مى كنم كه خوب است در فعاليت هايتان به آن توجه داشته باشيد.

يكى از آفات همان است كه اشاره كرديد و آن ادعاى رؤيت در سطح گسترده است كه هر كسى بلند بشود و ادعاى رؤيتى بكند. من اخيراً كتابى را برايم فرستاده بودند - كه حتماً ديده ايد و نام نمى برم - مطالعه مى كردم كه بحثهاى بسيار خوبى داشت و مجموعه اى از توجهات و ملاقاتهايى كه حضرت ولى عصر، عليه السلام، با اشخاص داشتند، مخصوصاً علما و روحانيون، در آن ذكر شده بود، امّا موارد خيلى ضعيفى هم در لابه لاى مطالبش بود. در اين كتاب هر حادثه غيرعادى اى در جايى واقع شده بود آن را به نحوى به عنوان حضور حضرت مهدى، عليه السلام، محسوب كرده بودند، مثلاً اگر بنده مى خواستم به مشهد سفر كنم و اسباب هيچ فراهم نبود و يك مرتبه اسباب فراهم مى شد اين را جزء يكى از ملاقاتها برشمرده بودند و يا هر شخص غير عادى در مجلسى حضور پيدا كرده بود آن شخص و چهره غيرعادى را به آن حضرت تطبيق كرده و آنرا يكى از موارد ملاقات حضرت به حساب آورده بودند.

ص: 68

وقتى از اين طرف قضيه افراط بشود كل برنامه زير سؤال مى رود، هميشه اين اتفاق افتاده است. الآن مشكلاتى كه در مسائل سياسى پيدا كرده ايم يكى از عواملش افراط كاريهاى بعضى از خودمانيها بود كه سر از مشكلات سياسى در مملكت درآورد كه مى دانيد و مى دانيم. هر كارى در آن افراط كارى بشود كل مطلب زير سؤال مى رود. من فراموش نمى كنم كسروى شفگفردش براى مبارزه با علماى دين اين بود كه كتابهاى آنها را بررسى مى كرد، اگر براى يك مطلبى ده تا استدلال آورده بودند، دقت مى كرد ببيند كداميك از آنها آسيب پذير است، اگر يكى از آن استدلالها آسيب پذير بود، همان را مى چسبيد و مى گفت: آقا اين نمونه است مشت نمونه خروار، نفه تاى ديگرش هم همينطور است. نه تا دليل متقن خوب بخاطر ضعف يك دليل تمام زير سؤال مى رفت. من هم در دوران آموزش فن نويسندگى براى رفقا اين برنامه را داشتم - كه عده اى از آنها بحمداللَّه پرورش پيدا كردند و صاحب كتابهايى هم شده اند - مى گفتم آقا ده دليل نياوريد، سه دليل بياوريد محكم، ده تا نياوريد، نفه تايش محكم يكى اش آسيب پذير. ما هم وقتى اين همه ملاقات درست كنيم و حضرت را دراختيار همه بگذاريم درهر ساعت در هر زمينه هر قيافه و حادثه غيرعادى و... اين سبب مى شود اگر به دو مورد از اين ملاقاتها اشكال وارد شد بگويند آقا اين امام زمان اينها همينه و بقيه هم مثل همين است. در اين كار بايد خيلى دقت بشود.

بايد اين نكته را هم اضافه كنم، داوران شما كه اين زحمتها را مى كشند بايد ضعفها و قوتهاى كتابها را بنويسند و به صاحبان آنها ارائه دهند كه وقتى نويسندگان كتابشان را براى آينده بخواهند چاپ كنند اصلاح شده باشد. چون بالاخره اين كتابها قوت و ضعفى دارد و بايد اين زحمات داورها منتهى به اصلاح كتابهاى موجود بشود و اين خدمت بزرگى است كه شما مى توانيد انجام دهيد و يك جمع بندى هم بشود و در همان نشريه و امثال آن منتشر بود كه براى نويسندگان آينده هم يك الگو و يك برنامه باشد كه خيلى مهم است.

يكى ديگر از اشتباهاتى كه بعضيها مرتكب شده اند اين است كه مى گويند: چرا اين قدر اين درسها را بخوانيم و اين همه زحمت به خود بدهيم، مسجد مقدس جمكران نزديك ماست، چهل شب چهارشنبه و شب جمعه مى رويم آنجا و صاحب علم لدّنى مى شويم. به اين صورت ديگر فعاليت هاى علمى و تحصيلى كم كم به كنار مى رود. اين آفت در بين قشرى از جوانان حوزه دارد پيدا مى شود و اگر ضميمه بشود با يك افكار عرفانى و برخى كتابها كه نوشته مى شود و كراماتى كه براى بعضى از بزرگان ذكر مى كنند و در آن افراط مى كنند، اثرات بدى دارد، و بسى جاى تأسف است.

ص: 69

طلبه اى به من تلفن كرد و گفت شما به من دستورى بدهيد تا من در ظرف يك سال قادر به طىّ الارض شوم. كسى كه اينچنين فكرى داشته باشد ديگر درس نمى خواند. درهر حال انديشه مهدويت اين اثر منفى را هم گذاشته كه بايد مراقبت اين آسيب هم باشيم.

ديگر اينكه، الآن بعضى از دشمنان دارند روى مسائل مربوط به امام زمان، عليه السلام، كار مى كنند و سعى دارند به آن جنبه هاى منفى بدهند، لذا ما نبايد بهانه به دست آنها بدهيم. اينها مسأله حضرت ولى عصر، عليه السلام، را زير ذره بين برده اند چون اعتقاد به وجود حضرت ولى عصر چند اثر منفى براى آنها دارد. دين خودش حركت ايجاد مى كند و عقيده به حضرت مهدى يك حركت مضاعف؛ چنانكه مى ديديد در جبهه هاى ما خيلى شعار يا مهدى بود و عشق به مهدى مانند يك موتور قوى حركت ايجاد مى كرد. به همين دليل دشمنان مى خواهند اصل دين و اين عقيده را متزلزل كنند.

بدانيد كه حركت قوى حزب اللَّه لبنان يك مقدار به خاطر مسائل دينى و يك مقدار به خاطر اعتقاد به حضرت ولى عصر و امام حسين، عليه السلام، بود. اين اعتقاد را مى خواهند بگيرند و اين موتورها را مى خواهند از كار بيندازند. اگر حزب اللَّه لبنان منهاى اين اعتقاد باشد برداشتن آنان از سر راه كار مهمى نيست. چون نه ازنظر تاكتيك هاى جنگى از پس اسرائيل برمى آيند و نه از نظر اسلحه و نفرات.

بخصوص وهابى ها هم از يك طرف مجبورند عقيده به حضرت مهدى داشته باشند چون مى گويند: »تواترت الأخبار على ظهور المهدى«. ازطرفى ديگر عقيده خاص شيعه كه روى حضرت مهدى تكيه مى كند اين را هم مايلند زير سؤال ببرند. ما بايد مواظب باشيم بهانه به دست آنان ندهيم.

امّا آخرين نكته اى كه عرض كنم اين است كه حضرت مهدى، عليه السلام، پناهگاه درماندگان است، شفيع درگاه خداست بدون شك، امّا اين ذهنيت و فرهنگى كه براى عده اى پيدا شده است كه حضرت مهدى فقط مشكل گشاى دنيا است درست نيست. من نمى دانم درحال حاضر چند نفر از كسانى كه به مسجد جمكران مى آيند براى خود حضرت مهدى مى آيند، كسانى كه بگويند: »ما از تو به غير از تو نداريم تمنا«.

خيلى ها خانه ندارند، ازدواج نكرده اند، بيمار دارند، خوب است براى اينها بيايند، امّا منحصر شدن حضرت مهدى در اين چيزها مشكل است. بهتر است ما كم كم اين فرهنگ را رايج كنيم؛ فرهنگف »ما از تو به غير از تو نداريم تمنا«.

رفتن به سوى حضرت مهدى براى مسائل معنوى خيلى خوب است. يك عده از جوانها هم براى اين چيزها مى آيند و مى خواهند از حضرت مهدى كه من آدم بشوم كه اين قيمت دارد بايد حركت به اين سو باشد. ما در عين اين كه به آنها معتقديم و در مشكلات به آنان پناه مى بريم و در درگاه خداوند شفيع ما هستند ولى مى خواهيم كه اينها منحصر به اين محدوده نشوند، نه اينكه به اين اعتقاد نداريم بايد روى اين مسأله با ظرافت كار كرد.

ص: 70

دست دعا

اَللّهفمَّ نَوّر بفنفورفه كفلَّ ظفلمَةف.

بارالها، هر تاريكى و ظلمتى را به نور آن حضرت، روشن فرما.

وَ هفدَّ بفرفكنفهف كفلَّ بفدعَةف.

و هر بدعتى را با قدرتش فرو ريز.

وَ اهدفم بفعفزّهف كفلَّ ضَلالَةف.

و هر گمراهى و ضلالتى را با عزتش درهم كوب.

وَ اقصفم بفهف كفلَّ جَبّارف.

و هر قدرتمند ستمگرى را به وسيله او درهم شكن.

وَ اَحمفد بفسَيففهف كفلَّ نارف.

و آتش هر ظلمى را با تيغ انتقامتش خاموش ساز.

وَ اهلفك بفعَدلفهف جَورَ كفلّف جائر.

و با عدل او ستم هر ستمگرى را نابود كن.

وَ اَجرف حفكمَهف على كفلّف حفكمف.

و حكم و فرمانش را بر هر حكم و فرمان ديگر جارى فرما.

وَ اَذفلَّ بفسفلطانفهف كفلَّ سلطان.

و با سلطه و قدرتش، هر حكومت و سلطنتى را ذليل و نابود ساز. پى نوشت:

× برگرفته از دعاى عصر روز جمعه، در مفاتيح الجنان.

ص: 71

يادى از ياران ظهور

به ياد گلگون كفنانى كه با خون پاك خود، زمينه ساز ظهور مولا شدند

(اين خاطره نقل قول است از زبان برادر شهيد)

يه روز تو منطقه جلسه داشتيم، چند تا از فرماندهان رده بالا هم آمده بودند. بعد از مقدماتى، يكى شان به عبدالحسين گفت: »حاجى برات خوابهايى ديديم«.

عبدالحسين لبخندى زد و آرام گفت: »خيره ان شاءاللَّه«

گفت: »ان شاءاللَّه«

يكى ديگرشان گفت: »حكم فرماندهى هم آماده است.«

به عبدالحسين خيره شدم. برخلاف انتظارم، هيچ اثرى از خوشحالى تو چهره اش نبود. برگه حكم فرماندهى را به طرفش دراز كردند، نگرفت!

گفت: »فرماندهى گروهانش از سر من زياده، چه برسه به گردان!«

»اين حرفها چيه مى زنى حاجى؟!«

ناراحت و دمغ گفت: »مگر امام نهم ما چقدر عمر كردند؟«

همه ساكت بودند. انگار هيچ كس منظورش را نگرفت. خودش گفت: »حضرت تو سنّ جوانى شهيد شدن، حالا من با اين سنّ چهل و دو سال، تازه بيام فرمانده گردان بشم؟«

»به هرحال، اين حكم از طرف بالا ابلاغ شده و شما هم موظّفى به قبول كردن.«

از جاش بلند شد. با لحن گلايه دارى گفت: »نه بابا جان! دور ما رو خط بكشين، اين چيزها، هم ظرفيت مى خواد، هم لياقت كه من ندارم.« و از جلسه زد بيرون.

آن روز، هرچه بهش گفتيم و گفتند كه مسؤوليت گردان عبداللَّه را قبول كند، فايده اى نداشت كه نداشت.

ولى روز بعد، كارى كرد كه همه مات و مبهوت شديم.

صبح زود رفته بود مقرّ تيپ و به فرمانده گفته بود: »چيزى رو كه ديروز گفتين، قبول مى كنم.«

ديگر كسى حتّى فكر اين را نمى كرد كه او اين كار را قبول كند. شايد براى همين، فرمانده پرسيده بود: »چى رو؟«

ص: 72

»مسؤوليت گردان عبداللَّه رو.«...

جلوى نگاههاى بزرگ شده ديگران، عبدالحسين به عنوان فرمانده همان گردان معرّفى شد.

حدس مى زديم بايد سرّى توى كار باشد، وگرنه او به اين سادگى زير بار نمى رفت. بالاخره هم يك روز توى مسجد، بعد از اصرار زياد ما، پرده از رازش برداشت. گفت: »همون شب خواب ديدم كه خدمت امام زمان، عليه السلام، رسيدم. حضرت خيلى لطف كردند و فرمايشاتى داشتند؛ بعد دستى به سرم كشيدند و با آن جمال ملكوتى و با لحنى كه هوش و دل آدم رو مى برد، فرمودند: »شما مى توانى فرمانده تيپ هم بشوى.«...

’... يادم هست كه آخر وصيتنامه اش نوشته بود: اگر مقامى هم قبول كردم، به خاطر اين بود كه گفتند: واجب شرعى است، وگرنه فرماندهى براى من لطفى نداشت.

پى نوشت:

× برگرفته از كتاب »خاكهاى نرم كوشك«، صص 142-144.

ص: 73

وظايف كلى شيعيان در دوره غيبت امام معصوم،عليه السلام

محمد صادق امّةطلب

مقدمه

شيعيان تا سال 260 ق، كه حضرت امام حسن عسكرى، عليه السلام، به شهادت رسيدند، مستقيماً و يا ازطريق نمايندگان و افراد مورداطمينانشان به امامان معصوم، عليهم السلام، دسترسى داشتند، امّا در دوره غيبت، لزوماً با اين سؤال مواجه مى شوند كه آيا غيبت امام معصوم (حجّت خدا) بمثابه رفع تكاليف از مسلمان و بخصوص شيعيان است؟ اگر جواب منفى باشد، آيا تكاليف آنها را عقل افراد تعيين مى كند و يا منابعى ويژه براى تعيين تكاليف، و افراد خاصّى براى تشخيص آن وجود دارند؟ و اگر منابع و افراد خاصّى بايد تكاليف مردم را معلوم كنند، آيا گستره و حجم و وسعت تكاليف عصر غيبت امام، عليه السلام، عيناً مانند دوره حضور است؟ در پاسخ به اين پرسشها، برخى از علماى شيعه كتابهايى تأليف كرده اند. از جمله مرحوم دبيرالدين ميرزا على اكبر صدرالاسلام همدانى در كتاب خويش31تكاليف مردم در عصر غيبت را تشريح كرده است.

همچنين مرحوم آيةاللَّه سيدمحمد تقى موسوى اصفهانى، قدّس سرّه، در كتاب مهم خود وظايف بسيارى را2براى منتظران برشمرده است.

در مقاله حاضر كوشيده ايم تا وظايف كلى و راهبردى شيعيان درعصر غيبت را مطالعه كنيم. با مطالعه اين وظايف، مى توانيم پاسخ پرسشهاى آغاز مقاله را بدهيم. براساس اين مقاله، مى توانيم بگوييم كه تكليف در عصر غيبت رفع نمى شود، بلكه براساس مقتضيات زمان و با تكيه بر قرآن و سنت نبوى، صلّى اللَّه عليه وآله، و سيره اهل بيت، عليهم السلام، توسط فقهاى جامع الشرايط تعيين و مشخص مى گردد. همچنين بخوبى مى توان دريافت كه همانطور كه حيرت و ابهام و فتنه زياد است و طبعاً زيركى فراوانترى لازم دارد؛ به دليل وقوع شبهات فراوانى كه ازطرف پيامبر اسلام، صلّى اللَّه عليه وآله، دستور به توقف در آنها داريم و نيز به خاطر حضور علنى نداشتن و دردسترس نبودن امام معصوم، عليه السلام، در جامعه و سيطره كفّار و ستمگران بر مقدّرات بشر و لزوم تحفّظ و احتياط بيشتر شيعيان، گستره تكاليف محدودتر است تا با شرايط تقيّه تطبيق كرده و موجوديّت شيعه حفظ شود. نكته مهم اين است كه شيعه عصر غيبت، از نظر هويّت تاريخى و عقائد و احكام فرعى و وحدت كلمه و محاسن اخلاقى و امثال آن، نبايد فرقى با شيعه عصر ظهور داشته باشد. بايد چنان باشد كه اگر از قرن پانزدهم هجرى به قرن اول هجرى منتقل شد، بتواند همان طور موضعگيرى و عمل كند كه برادرانش در كنار امام على، عليه السلام، و ساير ائمه هدايت، عليهم السلام، و يا در عصر پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، مى كردند و خصوصاً از جهت عقايد و نيز رضا (خشنودى) و سخط (ناخشنودى) همانند آنها باشد. البته اين ديدگاه با سكولاريسم و پلوراليسم دينى و دموكراسى و عصرى شدن دين و امثال آن تقابل و برخورد پيدا مى كند كه در موضوع اين مقاله اهميتى ندارند.

وظايف كلى شيعيان در عصر غيبت كبراى حضرت امام حجة بن الحسن العسكرى، سلام اللَّه عليهما

وظيفه شيعه درعصر غيبت اين است كه برآنچه از حق و هدايت كه به او رسيده، ثبات قدم داشته و چنگ بزند تا محفوظ بماند و پيداست كه منبع شناخت اين مطالب حقّه و هدايت يافتن به آن، مطابق حديث متواتر ثقلين، قرآن مجيد و سنت نبوى و عترت طاهره است، كه در عصر غيبت روايات و سنت ايشان در كتب موجود است. روايات متعددى با الفاظ مختلف براين مطلب دلالت مى كنند، ازجمله: 1 - پرهيز از شك

از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه ضمن حديثى درباره عصر غيبت فرمودند:

ص: 74

’... فإيّاكم والشّك والإرتياب أنفو عن أنفسكم الشكوك و قد حذّرتم فاحذروا من اللَّه...

3پس بپرهيزيد از شك و دودلى و ترديد، شكها را از خودتان برانيد و به تحقيق كه شما برحذر داشته شديد، پس از خدا پرهيز كنيد [كه درعصرغيبت ترديد به خود راه دهيد] ...

اين حديث نشان مى دهد كه يكى از وظايف شيعه در عصر غيبت، احراز درجه رفيع يقين و تلاش براى حفظ عقايد حقّه است. زيرا طولانى شدن دوره غيبتف حجّتف خدا، باعث ترديد و بى اعتقادى بسيارى مى شود و سيطره4مادّيت (مادى گرايى) و فضل فروشى عالم نمايانى كه علم و تخصص آنها ربطى به عقايد ندارد و درعين حال در آن دخالت و تخريب مى كنند، مزيد بر علت است.

2 - چنگ زدن به امرف اول تا وصول به امرف آخر

ما مجموعه بزرگ و والايى از احاديث عقيدتى و اخلاقى و فقهى و غير آن داريم كه از جهتى مايه فخر و مباهات ما بر ساير مذاهب و ملل است و از جهت ديگر باعث هدايت و ثبات قدم ماست. مى توان گفت مراد از »امر اول«، همين دوره دويست و هفتاد و سه ساله از آغاز بعثت تا آغاز غيبت و يا دوره امامان يازده گانه شيعه باشد كه آن ميراث را به يادگار گذاشته اند و حاملان و مبلّغان و مجريان آن، فقها و علماى صالح شيعه اند. البته توقيعات شريفه ناحيه مقدسه را نيز مى توان جزءف امرف اول دانست. امّا »امرف آخر (ديگر)« ظاهراً مربوط به عصر ظهور است كه تكاليف همه توسط شخص امام مهدى، عليه السلام، روشن مى شود و هيچ بلاتكليفى باقى نمى ماند. شيعه موظّف است كه در عصر غيبت، كمال تحفّظ را نسبت به آن ميراث گرانبها داشته و به ثقلين چنگ بزند و اگر چيزى را نفهميد، آن را انكار و رد نكند كه ممكن است گرفتار كفر بشود.

در روايتى از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه درباره وظيفه شيعه دراين عصر فترت، فرمودند:

فتمسّكوا بالأمر الأوّل حتّى يبّين لكم الآخَر

ص: 75

5و بنا به نقل ديگرى:

تمسّكوا بالأمر الأوّل الّذى أنتم عليه حتى يبّين لكم

6به امر نخستينى كه برآنيد، چنگ بزنيد تا براى شما آشكار شود.

همچنين از آن حضرت دراين باره نقل شده كه فرمودند:

كونوا على ما أنتم عليه حتّى يفطلع اللَّه لكم نجمكم

7بر آن چه كه برآنيد، باشيد تا خداوند ستاره شما را برايتان طالع گرداند.

و نيز نقل شده كه فرمودند:

فتمسّكوا بما فى أيديكم حتى يصحّ لكم الأمر.

8پس چنگ زنيد به آنچه كه در دستهايتان است تا امر براى شما راست واستوار آيد [يعنى ظهور واقع شود].

يكى از وظايف شيعه در عصر غيبت، احراز درجه رفيع يقين و تلاش براى حفظ عقايد حقّه است. زيرا طولانى شدن دوره غيبتف حجّتف خدا، باعث ترديد و بى اعتقادى بسيارى مى شود و سيطره مادّيت (مادى گرايى) و فضل فروشى عالم نمايانى كه علم و تخصص آنها ربطى به عقايد ندارد و درعين حال در آن دخالت و تخريب مى كنند، مزيد بر علت است.

و در روايت ديگرى هم به اين شكل تكليف شيعه را در »سَبطَة« (پايين تر از »فَترَت«) مشخص فرمودند كه:

إلى ما أنتم عليه حتّى يأتيكم اللَّه بصاحبها.

ص: 76

9به آنچه كه شما برآنيد عمل كنيد تا خداوند صاحبش را براى شما بياورد.

مفهوم همه اين روايات يكى است و آن محافظت و عمل كردن به قرآن و ميراث موجود اهل بيت در عصر غيبت است تا ظهور فرا رسد و هيچ ابهامى نماند. 3 - رعايت معيارهاى عصر ائمه، عليهم السلام، در دوستى و دشمنى و پيروى كردن و سرپرست گزيدن

اين مفهومى بسيار دقيق و مهم است؛ زيرا آنچه كه ما را با پيشينيان شيعه ما كه اصحاب ائمه هفدى، عليهم السلام، بودند و در راه ولايت آنها كوشيدند و سختيها و رنجها كشيدند و قربانيها دادند، پيوند مى دهد، همين مطلب است. چنانكه حالات روحى ما مى تواند (بنابر بعضى از روايات)، ما را در عمل ياران پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، در جنگهاى ايشان و امام على، عليه السلام، و ساير امامانف گذشته شريك كند و همچنين آرزوهاى ما درباره يارى امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، مى تواند باعث پاداش يارى آن حضرت و جنگ و شهادت در ركاب ايشان شود، هرچند آن دوره را درك نكنيم. درواقع همين حبّ و بفغض و ولايت مشترك است كه افراد يك زمان و يا زمانهاى مختلف را به هم متصّل مى كند؛ زيرا اين همدلى و همرأيى باعث حفظف ميراثف گذشتگان و تحقّق اميدف آينده مى شود. اينك با مقدمه مذكور، حديث منصور صيقل را بخوانيم:

إذا أمسيت يوماً لاترى فيه اماماً من آل محمد، فأحبّ من كنت تحبّ و أبغض من كنت تفبغض و وال من كنت تفوالى و انتظرالفرج صباحاً و مساءً.

10چون به روزى گرفتار شدى كه در آن امامى از آل محمد [صلّى اللَّه عليه وآله] را نديديد، پس دوست بدار هر كه را دوست مى داشتى و دشمن بدار هر كه را دشمن مى داشتى و به ولايت هر كه سر مى سپردى، گردن گذار و امر فرج را صبح و عصر منتظر باش.

بخش بزرگى از شرايط ظهور مربوط به آمادگى انسانها براى پذيرش تعاليم و حكومت و دولت كريمه امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است. از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه: زبانهايتان را نگه داريد و ملازم خانه هايتان باشيد.

پيداست كه تولّى و تبرّى، مقدمه و شرط لازم اين انتظار صحيح است و كسى كه آن را نداشته باشد، نمى تواند منتظرف راستين باشد. با توجه به اين مطلب مى فهميم كه منتظرانف واقعى اندكند. چنانكه احاديثى هم مفشعفر به اين واقعيتند. 4 - تقواى الهى و عمل به دين اسلام

بسيارى از خوبيها و بديها و واجبات و محرّمات در قرآن كريم آمده است و اصول و فروع دين مبين اسلام در آن پيداست. از وظايف شيعيان، بلكه مهمترين وظيفه آنها، رعايت تقوا و كسب درجه متقيّن و عمل به دين اسلام است. چنانكه از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه فرمودند:

إنّ لصاحب هذا الأمر غيبة فليتّق اللَّه عند غيبتة و ليتمسّك بدينه.

ص: 77

11براى صاحبف اين امر غيبتى است، پس [شيعه] بايد هنگام غيبتش پرهيزكارى پيشه كند و به دين او چنگ زند.

مطالعه قرآن بخوبى معلوم مى كند كه »دين اسلام« (دين خدا) در قرآن تعريف و مشخص شده است. بايد به آن چنگ زد و جدا نشد. 5 - رجوع به سنّت نبوى و سيره اهل البيت، عليهم السلام

همان طور كه دو حرم مقدّس وجود دارد كه يكى را خدا قرار داده و ديگرى را رسول بزرگوارش؛ دو مرجع بزرگ هم وجود دارد كه يكى قرآن است كه خداوند نازل فرموده و بزرگتر است و ديگرى سيره (اعمّ از فعل و قول و تقرير) كه حاصل زندگى پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، و اهل بيت، عليهم السلام، در طى چند قرن است و پيداست كه سيره، به دليل برخورد با مقتضيات زمانها و رويارويى با حوادث واقعه و پاسخ به آنها، بمثابه مفسّر و مؤوّل و شارح قرآن است. همانطور كه در حديث مشهور نبوى به مسلمانان، سفارش شده كه به هنگام هجوم فتنه ها چون پاره هاى شب تيره، به قرآن پناه ببرند و ضمناً در حديث مشهور ديگرى، از جدايى ناپذيرى ثقلين تا قيامت و لزوم رجوع و تمسّك به آن دو جهت مصون ماندن از گمراهى سخن رفته است. و از همين روست كه مى بينيم اساسى ترين وظيفه شيعه به هنگام عصر حيرت (غيبت) براى رهايى از سرگردانى، رجوع به مدينه (يعنى متن و بستر مكانىف پيدايش سيره مذكور) ذكر مى شود. چنانكه اميّه بن على القيسى مى گويد:

قلت لأبى جعفر محمد بن على الرضا، عليهماالسلام، من الخلف بعدك؟ فقال: إبنى علىّ و ابنا علىّ، ثم اطرق مليّا، ثّم رفع رأسه ثمّ قال: إنّها ستكون حيرة. قلت: فإذا كان ذلك فإلى اين؟ فسكت ثفم قال: لا أين، حتى قالها ثلاثا... فقال إلى المدينة. فقلت: أىّ المفدن؟ فقال: مدينتنا هذه، و هل مدينة غيرها؟

12به ابى جعفر محمد بن على، عليهماالسلام، [امام جواد، عليه السلام] گفتم: امام جانشين شما كيست؟ فرمود: پسرم على و دو پسر على [يعنى پسرش امام حسن و نوه اش امام زمان، عليه السلام] آنگاه مدتى سرش را پايين انداخت و بعد از آن سرش را بلند كرد و فرمود: همانا به زودى حيرتى خواهد بود. عرض كردم: وقتى كه چنين شد به كجا بايد روى آورد؟ حضرت سكوت كردند، سپس فرمودند: به هيچ جا، و اين عبارت را سه بار تكرار كردند. سؤالم را تكرار كردم، فرمودند: به مدينه. عرض كردم: كدام يكى از شهرها؟ فرمودند: به همين مدينه خودمان، و آيا مدينه اى جز آن هست؟

از سكوت حضرت مى توان استنباط كرد كه هيچ راه حلّى جاى خالى امام غايب را پر نمى كند (چون هيچ كس در عصر غيبت كبرى نخواهد توانست مستقيماً مستند به آن حضرت باشد) و بطور قطعى مردم را از حيرت نجات نمى دهد، امّا براى آنكه گمراه نشوند و ثابت قدم بمانند، ايشان مردم را به مدينه ارجاع مى دهند و مى دانيم كه مدينه محل نزول وحى و ايجاد سيره (اعم از سنت نبوى و سيره اهل البيت، عليهم السلام) بوده است و مقصود ايشان از مدينه، در و ديوار آن نيست و مردم آن نيز نيستند؛ زيراكه در بسيارى از زمانها منافقان فراوانى هم در آن مى زيستند و اينك نيز تحت سيطره شرايط بسيار دشوار عصر غيبت، مستلزم آن است كه ازطرفى هر شيعه منتظرى، در زندگى اش با اندوه و اميدوارى فراوان، به تكاليف و مسؤوليتهاى دينى خود عمل كرده و از طرف ديگر با استقامت و اتحاد با همكيشان، مانند هر اقليت مقاومى، در برابر دشمن خود ايستاده و از موجوديت و هويت خويش دفاع كند

گمراهان وهّابى است. بلكه شايد مقصود رهايى نظرى از هر زمان و مكانى و رجوع به ثقلين است كه چون خورشيدى تابان، مدينه را از ديگر شهرها، و سه قرن نخستين هجرى را از بقيه قرون متمايز كرده اند. يعنى وقتى يك انديشمندف مفصلحف مسلمان به دنبال راه حلّى براى هدايت در شرايط حيرت است، بايد خود را از قيود شرايط زمانى و مكانى پيرامونش رها كرده و از آن بيرون برود و به آن سه قرن در مدينه بنگرد و دنبال راه حل بگردد.

ص: 78

به عنوان نمونه، مطالعه كتاب »ولايت فقيه« و ساير كتب مرحوم امام خمينى، قدّس سرّه، نشان مى دهد كه ايشان با همين روش، لزوم ولايت فقيه را اثبات كرده و براى تحقّق آن كوشيده اند كه منجر به انقلاب اسلامى و تشكيل جمهورى اسلامى ايران شده است.

13

6 - انكار نكردن غيبت

از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه فرمودند:

إن بلغكم عن صاحبكم غيبة فلا تنكروها.

14اگر از صاحبتان به شما غيبتى رسيد، آن را انكار نكنيد.

مى دانيم كه مرحله اول پذيرش هر چيزى آن است كه آن را انكار نكرده و ممكن بدانيم و پس از تحقيق و بررسى، در بود و نبود آن به يقين برسيم. درحالى كه كسى كه بدون مطالعه انكار كند هرگز وارد مرحله بررسى نمى شود تا از حالت دودلى و ترديد خارج گردد و اگر مطالعه كرده باشد، هرگز قادر بر ردّ آن نخواهد بود و بيقين (هرچند فقط نظرى) خواهد رسيد. البته بنابر حديث ديگرى از امام صادق، عليه السلام، هيچكس بر عقيده به وجود و غيبت (يا امامت) امام مهدى، عليه السلام، ثابت قدم نمى ماند مگر آن كه خداوند از او در عالم ذرّ ميثاقش را گرفته باشد.

15

7 - نگه داشتن زبانها (تقيه و كتمان سر) و كمتر آميختن با مردم و عجله نكردن و تسليم بودن

لازمه حفظ موجوديت شيعه و حفظ دينف شيعيان خالص و منتظر، اين است كه اولاً اصلف تقيّه را رعايت كرده و زبانشان را از آنچه كه سودى ندارد، نگه دارند (تا چه رسد به آنچه كه زيانبار باشد)؛ ثانياً در شرايطى كه قدم به قدم انباشته از شبهه ها و گناهان و فسادهاست، شيعيانف منتظر بايد به همان اندازه كه رفعف نياز مى كند، حضور اجتماعى داشته و بقيه اوقات را صرف حضور در خانه يا خانواده كنند و بدانند كه خداوند به آنها دستور داده كه خودشان و اهلشان را از آتش حفظ كنند و در اين ساعات مى توانند به مطالعه و تدبّر و مذاكره و عبادت و تهجّد و يا لذّات مباح بپردازند و از تربيت و محافظت زنان و فرزندانشان غافل نشوند و آنها را به امواج سهمناك جامعه حيرت زده و سرگردان و گنهكار نسپارند و گمان نكنند كه ملاك خداوند براى شتاب در امر ظهور، عجله آنهاست. بلكه بخش بزرگى از شرايط ظهور مربوط به آمادگى انسانها براى پذيرش تعاليم و حكومت و دولت كريمه امام زمان، عجّل اللَّه تعالى فرجه، است. از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه: »كفوا السنتكم و الزموا بيوتكم...

ص: 79

16زبانهايتان را نگه داريد و ملازم خانه هايتان باشيد.

و از همان حضرت نقل شده كه فرمودند:

محاضير هلاك شدند!

پرسيدند: »محاضير كدامند؟« فرمود:

المستعجلون و نجا المقرّبون... كونوا أحلاس بيوتكم فإنّ الفتنة على من أثارها...

17شتاب خواهان هلاك شدند و نزديكى خواهان [به خدا و رسولش و اهل بيت، عليهم السلام] نجات يافتند... فرشهاى خانه هايتان [يعنى خانگى و بى تحرك] باشيد. پس بدرستى كه فتنه عليه كسى كه آن را برانگيخته، مى گردد...

و نيز از همان امام معصوم، عليه السلام، نقل شده كه در جواب كسى كه از وقتف اين امر پرسيد و از طولانى شدن انتظارش شكوه داشت، فرمود:

»كذب المتمنّون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون و الينا تصيرون.

18آرزو كنندگان دروغ گفتند و شتاب خواهان هلاك شدند و تسليم شوندگان رهايى يافتند و شما به سوى ما مى گرديد.

پيداست كه علّتف ادّعاىف باطلف بسيارى از مدعيان مهدويت، آرزوى مقام آن امام همام، عليه السلام، و اقدامات ايشان و يا آرزوى اصلاح امور در غياب ايشان و آرزوهاى مشابه است و بسيارى از پيروان مرامهاى باطل ايشان نيز بواسطه همين آرزوها و عجله وشتاب درباره اصلاح امور به ورطه هلاكت وگمراهى افتاده اند.

چون امروزه به خلاف گذشته كه در فردگرايى افراط مى شد، در جمع گرايى زياده روى مى شود، ممكن است به ما نسبت تحجّر داده و خفرده گيرى كنند كه چرا سخن از لزوم دورى از مردم و ملازمتف بيوت در عصرف غيبت مى گوييم؟ در پاسخ به اين شبهه، بهتر است با رجوع به روايات مربوطه، مفهوم و فايده اين اعتزال و كناره گيرى از مردم را بيشتر درك كنيم:

ص: 80

مرحوم شيخ جمال الدين ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد حلى (مشهور به ابن فهد الحلى (م 841 ق.) »عزلت« را چنين تعريف مى كند:

عزلت عبارت است از رويگردان شدن از همه و روى نهادن به خداى تعالى در غار كوهى، يا شبستان مسجدى و يا گوشه خانه... عزلت دورى گزيدن از مردم و بريدن از آفريدگان و افنس گرفتن با حضرت حقّ است و اين تعريف دايره شمولش بيشتر از تعريف نخست است. گوشه نشينى، تنها براى كسى امكان پذير است كه نفس خويش را به ترك فزون خواهى ها و خواسته هاى دنيا توانمند ساخته و نفس و خواهشهاى نفسانى او پيرو خفرَدَش باشد...

19از امام صادق، عليه السلام، نقل شده كه فرمودند:

لولا الموضع الّذى وضعنى اللَّه فيه، لسرّنى أن أكون على رأس جبل لا أعرف النّاس و لا يعرفونى، حتى يأتينى الموت.

20اگر نبود جايگاهى كه خداوند مرا در آن قرار داده است [امامت]، دوست مى داشتم بر فراز كوهى مى بودم؛ نه كسى را مى شناختم و نه كسى مرا مى شناخت تا اين كه مرگ مرا دريابد.

21و از همان حضرت، عليه السلام، نقل شده كه سه بار فرمودند:

ما يضرّ الموفمن أن يكون منفرداً عن الناس و لو على قلّة جبل.

22اين به مؤمن زيان نمى رساند كه تنها وجدا از مردم باشد، هرچند بر فراز قلّه كوهى باشد.

همچنين از رسول اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، نقل شده كه وقتى نزد ايشان از فتنه ياد شد، فرمودند:

إذا رأيت النّاس مَرَجت عهودهم و خَفرت أماناتهم و كانوا هكذا - و شبّك بين أصابعه.

[فتنه روى خواهد داد] وقتى كه مردم به پيمانهايشان وفا نكنند و در امانتهايشان خيانت كنند و همانند اين باشند - و بين انگشتانش شبكه ساخت، [يعنى در هم فرو برد كنايه از اين كه مردم به جان هم مى افتند].

راوى مى گويد: گفتم فدايت گردم، آن موقع چه كنم؟ فرمودند:

ص: 81

ألزم بيتك و أمسك عليك لسانك و خذ ما تعرف و ذر ما تنكر و عليك بأمر خاصّة نفسك و ذر عنك أمر العامّة.

23در خانه ات بنشين و زبانت را از سخن بازدار و آن چه مى شناسى [معروف را] بگير و آن چه نمى شناسى [منكر را] واگذار و به كار مربوط به خودت مشغول شو و خود را از پرداختن به كار عمومى دور ساز.

مرحوم ابن فهد فوايد متعددى هم براى كناره گيرى از مردم براساس روايات ذكر كرده كه خواننده را به آن كتاب ارجاع مى دهيم

- صبر و پايدارى و دعوت همديگر به صبر و مقابله با دشمن و ايجاد حفظ يا گسترش ارتباط با امام معصوم، عليه السلام

شرايط بسيار دشوار عصر غيبت، مستلزم آن است كه ازطرفى هر شيعه منتظرى، در زندگى اش با اندوه و اميدوارى فراوان، به تكاليف و مسؤوليتهاى دينى خود عمل كرده و از طرف ديگر با استقامت و اتحاد با همكيشان، مانند هر اقليت مقاومى، در برابر دشمن خود ايستاده و از موجوديت و هويت خويش دفاع كند و بالاخره از طفرفق مختلف (مانند عبادات نيابتى از طرف امام خود، پرداخت صدقه و دعا براى سلامتى آن حضرت، دعا براى تعجيل در فَرَج آن حضرت، زيارت و سخن گفتن صميمانه با آن حضرت و كمك خواستن از ايشان و غيره) با امام خود رابطه داشته و آن را عميق تر و گسترده تر كند. چنان كه در تفسير آيه شريفه:

يا ايّها الّذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتّقوا اللَّه لعلّكم تتقون.

25از حضرت امام محمد بن على الباقر، عليه السلام، نقل شده كه فرمودند:

إصبروا على أداء الفرائض و صابروا عدوّكم و رابطوا إمامكم.

26پايدارى كنيد بر اداى واجبات و در برابر دشمنتان استقامت بورزيد و با امامتان پيوند برقرار كنيد [رابطه داشته باشيد]. 9 - رضايت كامل و تسليم بى چون و چرا در برابر اراده و خواست حضرت حق جلّ و عَلا

اين البته مكمّل مطلب هفتم، بلكه علت آن است و براى آنكه بدانيم چقدر مهم است، كافى است به يكى از دعاهاى عصر جمعه ها كه معروف به »دعا در زمان غيبت« بوده و با جمله »اللهم عرفنى نفسك« شروع مى شود، مراجعه و آن را مطالعه كنيم. در اين دعا با خداوند متعال چنين مناجات مى كنيم:

ص: 82

’... أللّهم فثّبتنى على دينك و استعملنى بطاعتك و ليّن قلبى لولىّ أمرك و عافنى ممّا امتحنت به خلقك و ثبّتنى على طاعة ولى أمرك الّذى سترته عن خلقك و باذنك غاب عن بريتك و أمرك ينتظر و أنت العالم غير المعلّم بالوقت الّذى فيه صلاح أمر وليّك فى الإذن له بإظهار أمره و كشف ستره فصبّرنى على ذلك حتّى لا أحبّ تعجيل ما أخّرت و لا تأخير ما عجّلت و لا كشف ما سترت و لا البحث عما كتمت و لا أنازعك فى تدبيرك و لا أقول لم و كيف و ما بال ولى الأمر لا يظهر و قد امتلات الأرض من الجور و افوضّ أمورى كلّها اليك...

27پس اى خدا! مرا بر اين دينت ثابت قدم گردان و به كار طاعتت مشغول دار و قلبم را براى ولّى امرت نرم و مطيع ساز و عافيت و حفسن عاقبت در آنچه خلقت را به امتحان آن آزمودى

*****

1. ر.ك: صدرالاسلام همدانى، پيوند معنوى با ساحت قدس مهدوى (تكاليف الانام فى غيبة الامام)، تهران، انتشارات بدر، بهار 1361 (نيمه شعبان 1402)، صص 28-279.

2. ر.ك: عالم فقيه سيد محمد تقى موسوى اصفهانى، مكيال المكارم فى فوائدفالدعاء للقائم، عليه السلام (در معرفت و ولايت امام زمان، عليه السلام) ج 2، ترجمه سيد مهدى حائرى قزوينى، تهران، انتشارات بدر، زمستان 1372 (نيمه شعبان 1414)، صص 165-589.

3. محمد بن ابراهيم بن جعفر النعمانى (معروف به ابن ابى زينب، از علماى قرن سوم هجرى)، كتاب الغيبة، بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1403 ه’ (1983 م)، ص 98.

4. چنان كه از دو حديث از امام صادق، عليه السلام، و ساير احاديث مربوطه استفاده مى شود (ر.ك: همان، صص 99-104 و 110)، عصر غيبت باعث امتحان عمومى مسلمانان و تصفيه و جداسازى شيعيان متديّن و اهل يقين است؛ زيرا شيعيان زيرك و با تقوا مى دانند و يقين دارند كه »حجّت خدا« و »ميثاق خدا« باطل نمى شود و سنّتف او تعطيل نمى گردد و او مردم را بدون حجّت و هادى رها نمى كند، هرچند آنها به دليل مصالحى او را نبينند وجايش را ندانند و با اين حال آنها على رغم رنج بردن و گريستن از دورى، شكّ نمى كنند و به چيزى كه خداوند مقدّر فرموده خشنودند و اگر خداوند مى دانست كه دوستانش هم شك خواهند كرد و هيچ كس ثابت قدم نمى ماند، لحظه اى هم حجّتش را از آنها نمى پوشاند (ر.ك: همان، ص 107، مضمون حديثى از امام صادق، عليه السلام).

5. همان، ص 104.

6. همان، ص 105.

7. همان.

8. همان.

9. همان، ص 106.

10. همان، ص 104.

11. همان، ص 112.

13. كامل سليمان، روزگار رهايى، ترجمه على اكبر مهدى پور، ج 1، تهران، آفاق، 1405’. ق، ص 344.

14. امام خمينى، قدّس سرّه، در مورد ولايت فقيه مى نويسد: ».. بنابر مذهب شيعه، امامان و زمامدار امت اسلامى پس از پيامبر اكرم، صلّى اللَّه عليه وآله، بزرگف اوصياى الهى حضرت على و فرزندان معصوم او، سلام اللَّه عليها، بوده اند. كه يكى پس از ديگرى رهبرى و ولايت امر مسلمين را تا زمان غيبت برعهده داشته اند. اينان، همان اختيارات پيامبر مكرّم و ولايت عامّ و خلافت كلّى الهى او را دارا بوده اند. در زمان غيبت، اگرچه شخص معينّى براى تصدّى امر حكومت قرار داده نشده است، ولى... كليه امور مربوط به حكومت و سياست كه براى پيامبر و ائمه، عليهم السلام، مقرر شده، در مورد فقيه عادل نيز مقرّر است و عقلاً نيز نمى توان فرقى ميان اين دو قائل شد. زيرا حاكم اسلامى - هركس كه باشد - اجراءكننده احكام شريعت و برپا دارنده حدود و قوانين الهى وگيرنده ماليات هاى اسلامى و مصرف كننده آن در راه مصالح مسلمانان است. پس اگر پيامبر، صلّى اللَّه عليه وآله، و امام، عليه السلام، شخص زانى را صد تازيانه مى زده اند، فقيه نيز، در مقام حكومت، همين را اجرا مى كند، و همان گونه كه پيامبر و ائمه، عليهم السلام، وجوه شرعى را، بر طبق مقرّرات خاصى از مردم مى گرفته اند؛ فقها نيز به همان ترتيب عمل مى كنند؛ و بالاخره، اينان هرجا و هر زمان كه مصالح مسلمانان اقتضا كند، در حدود اختيارات خود، احكامى صادر مى كنند كه همگان بايد ازايشان پيروى كنند«. (امام خمينى، قدّس سرّه، شؤون و اختيارات ولى فقيه (ترجمه مبحث ولايت فقيه از »كتاب البيع« ايشان) تهران، وزارت ارشاد اسلامى، بهمن 1365، صص 29 و 35) چنانكه از اين سطور و تمام كتاب برمى آيد، ايشان شديداً تحت تأثير تاريخ اسلام و سيره قرار دارند و آنرا اساس نظريه ولايت فقيه قرار داده اند.

15. غيبت نعمانى، ص 124.

16. ر.ك: همان، ص 129.

17. همان، ص 125.

18. ر.ك: همان.

19. همان، ص 131.

20. همان، و شبيه اين حديث ازا مام باقر، عليه السلام، در صفحه 132 نقل شده است.

21. همان، صص 132.131.

22. احمدبن محمد بن فهد الحلّى الاسدى، التحصين و صفات العارفين، ترجمه سيد على جبار گلباغى ماسوله، قم، انتشارات لاهيجى، 1377، ص 9 ترجمه.

23. همان، ص 25 اصل و 15 ترجمه.

24. همان.

25. همان، ص 28 اصل و 19 ترجمه به نقل از منابع اهل سنّت و شرح نهج البلاغه ابن ميثم.

26. ر.ك: همان، صص 33-52 اصل و 21-44 ترجمه.

27. آيه 200 از سوره مباركه آل عمران.

28. همان، ص 133.

29 و 30. ثقةالمحدثين حاج شيخ عباس قمى (ره)، كليات مفاتيح الجنان، ترجمه استاد الهى قمشه اى، تهران، انتشارات افسوه، بى تا، قسمت ملحقّات مفاتيح الجنان، دعا در غيبت امام زمان، عليه السلام، صص 969 و 971.

31. غيبت نعمانى، ص 133.

32. همان، صص 133-134.

ص: 83

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109